گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
6 / 18عمرو بن لوذان


(1)الإرشاد به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدی : چون سحرگاه شد، حسین علیه السلام دستور داد که یارانش بسیار آب بر دارند . آن گاه رفت تا به منزل عَقَبه (2) رسید و در آن ، فرود آمد. پیرمردی از بنی عِکرِمه به نام عمرو بن لوذان به دیدارش آمد . از او پرسید : کجا می روی؟ حسین علیه السلام به او فرمود: «کوفه» . پیرمرد گفت: تو را به خدا، باز گرد. به خدا سوگند ، جز به سوی نیزه ها و تیزیِ شمشیرها نمی روی و اینان که به سوی تو نامه فرستاده اند ، اگر تضمین می کردند که عهده دار جنگ به همراه تو شوند و زمینه ها را هموار می کردند و آن گاه به سوی آنان می رفتی، درست بود ؛ ولی با این شرایطی که می گویی ، صلاح نمی بینم که به کوفه بروی. حسین علیه السلام به او فرمود : «ای عبد اللّه ! رأی صحیح ، بر من ، پوشیده نیست ؛ ولی دستور خدای متعال ، مغلوب نمی شود» . سپس فرمود: «به خدا، تا وقتی جگرم را از درون [سینه] من بیرون نیاورند ، رهایم نمی کنند و چون چنین کردند ، خدا، کسی را بر آنان چیره خواهد کرد که خوارشان می سازد تا خوارترین گروه مردمان باشند» .



1- .در عبارت الإرشاد ، «عمرو بن لوذان» آمده است ؛ ولی طبری و ابن کثیر ، فقط «لوذان» را ثبت کرده اند و ابن اثیر در الکامل ، تعبیر «مردی از عرب» را قید کرده است . به هر حال ، در منابع حدیثی و رجالی ، مردی بدین نام ، ذکر نشده است.
2- .عَقَبه ، یکی از منزل های راه مکّه است و آن جا، آبگاهی برای قبیله بنی عکرمه است (ر.ک: نقشه شماره 3 در پایان همین جلد).



الأخبار الطوال :سارَ [الحُسَینُ علیه السلام ] حَتَّی انتَهی إلی بَطنِ العَقیقِ (1) ، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی عِکرِمَهَ فَسَلَّمَ عَلَیهِ ، وأخبَرَهُ بِتَوطیدِ ابنِ زِیادٍ الخَیلَ ما بَینَ القادِسِیَّهِ إلَی العُذَیبِ رَصَدا لَهُ . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِنصَرفِ بِنَفسی أنتَ ! فَوَاللّهِ ما تَسیرُ إلّا إلَی الأَسِنَّهِ وَالسُّیوفِ ، ولا تَتَّکِلَنَّ عَلَی الَّذینَ کَتَبوا لَکَ ؛ فَإِنَّ اُولئِکَ أوَّلُ النّاسِ مُبادَرَهً إلی حَربِکَ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : قَد ناصَحتَ وبالَغتَ ، فَجُزیتَ خَیرا . ثُمَّ سَلَّمَ عَلَیهِ ، ومَضی حَتّی نَزَلَ بِشراه (2) باتَ بِها ، ثُمَّ ارتَحَلَ وسارَ . (3)



1- .الظاهر أنّ «عقیق» تصحیف «عقبه» کما جاء فی النقل السابق ، ولا یمکن أن یکون المراد هو وادی العقیق ، لأنّ هذا الوادی یقع قریبا من مکّه مع أنّه قد ورد فی الأخبار الطوال أنّ هذه الواقعه وقعت قبل مواجهه الحرّ بن یزید الریاحی بیوم .
2- .کذا فی المصدر ، وفی بغیه الطلب : «بسراه» ، والصواب : «بشراف» .
3- .الأخبار الطوال : ص 248 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2622 .



الأخبار الطوال :حسین علیه السلام رفت تا به منزل عقیق (1) رسید . مردی از بنی عِکرِمه، او را دید و سلام کرد و از آمادگی سپاه ابن زیاد از قادسیه تا عُذَیب برای پیگردِ او خبر داد. سپس به او گفت: جانم فدایت! باز گرد . به خدا، جز به سوی نیزه ها و شمشیرها ره سپار نیستی و بر آنها که به تو نامه نوشتند، تکیه مکن ؛ زیرا اینان ، نخستین کسانی هستند که به جنگ با تو می پردازند. حسین علیه السلام به او گفت: «نیکخواهی کردی و آن را به اوج رساندی . پاداش خیر ببینی!». سپس با او خداحافظی کرد و رفت تا به منزل «شُرات» (2) فرود آمد و شب در آن جا ماند . سپس از آن جا کوچید و به راه افتاد .



1- .ظاهرا عقیق ، تصحیف «عُقْبه» است که در نقل پیشین نیز آمده بود و مراد ، وادی عقیق نیست ؛ زیرا وادی عقیق ، نزدیک مکّه است و در الأخبار الطوال آمده که این حادثه، یک روز پیش از رویایی با حرّ بن یزید ریاحی اتّفاق افتاد ، یعنی در نزدیکی کوفه.
2- .صحیح آن، «شِراف» است.



6 / 19الفَرَزدَقُ 1أنساب الأشراف عن الزبیر بن الخِرِّیت :سَمِعتُ الفَرَزدَقَ قالَ : لَقیتُ الحُسَینَ علیه السلام بِذاتِ عِرقٍ (1) وهُوَ یُریدُ الکوفَهَ ، فَقالَ لی : ماتَری أهلَ الکوفَهِ صانِعینَ ؟ فَإِنَّ مَعی جَمَلاً مِن کُتُبِهِم ؟ قُلتُ : یَخذُلونَکَ ، فَلا تَذهَب ، فَإِنَّکَ تَأتی قَوما قُلوبُهُم مَعَکَ ، وأیدیهم عَلَیکَ . فَلَم یُطِعنی! (2)

راجع : ص 142 (الفصل السابع / لقاء الفرزدق فی الصفاح) . و ج 4 ص 416 (أبو محمّد الواقدی وزراره بن جلح) .

6 / 20مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ (3)الإرشاد فی ذِکرِ خُروجِ الإِمامِ مِنَ المَدینَهِ : فَخَرَجَ مِن تَحتِ لَیلَتِهِ وهِیَ لَیلَهُ الأَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ مُتَوَجِّها نَحوَ مَکَّهَ ، ومَعَهُ بَنوهُ وإخوَتُهُ ، وبَنو أخیهِ وجُلُّ أهلِ بَیتِهِ ، إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ ، فَإِنَّهُ لَمّا عَلِمَ عَزمَهُ عَلَی الخُروجِ عَنِ المَدینَهِ لَم یَدرِ أینَ یَتَوَجَّهُ . فَقالَ لَهُ : یا أخی ! أنتَ أحَبُّ النّاس إلَیَّ ، وأعَزُّهُم عَلَیَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَهَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ إلّا لَکَ ، وأنتَ أحَقُّ بِها ، تَنَحَّ بِبَیعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسِ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ ، فَإِن تابَعَکَ النّاسُ وبایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ ، لَم یَنقُصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ ، ولا تَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُک . إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ ، فَیَختَلِفَ النّاسُ بَینَهُم ، فَمِنهُم طائِفَهٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ ، فَیَقتَتِلونَ ، فَتَکونُ أنتَ لِأَوَّلِ الأَسِنَّهِ ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّهِ کُلِّها نَفسا وأبا واُمّا ، أضیَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : فَأَینَ أذهَبُ یا أخی ؟ قالَ : اِنزِل مَکَّهَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّتِ بِکَ الدّارُ بِها فَسَبیلُ ذلِکَ ، وإن نَبَت (4) بِکَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ (5) الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ ، حَتّی تَنظُرَ ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ إلَیهِ ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیا حینَ تَستَقبِلُ الأَمرَ استِقبالاً . فَقالَ : یا أخی ! قَد نَصَحتَ وأشفَقتَ ، وأرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیدا مُوَفَّقا . (6)



1- .ذاتُ عِرْق : مُهَلّ أهل العراق ، وهو الحدّ بین نجد وتهامه (معجم البلدان : ج 4 ص 107) وراجع: الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 10 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 214 نحوه .
3- .راجع: ج 3 ص 426 (الفصل الثانی / اقتراح ابن الحنفیّه).
4- .نَبَتْ بی تلک الأرض : أی لم أجد بها قرارا (لسان العرب : ج 15 ص 302 «نبا») .
5- .الشَعَفَهُ : رأس الجبل ، والجمع شَعَف (الصحاح : ج 4 ص 1381 «شعف») .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 34 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .



6 / 19فَرَزدَق

(1)أنساب الأشراف به نقل از زبیر بن خِرّیت : از فَرَزدَق شنیدم که گفت: حسین را در منزل ذات عِرق (2) دیدم که به کوفه می رفت. به من فرمود : «گمان می کنی مردم کوفه که خورجینی از نامه هایشان نزد من است چه می کنند؟». گفتم: رهایت می کنند. پس نرو. تو به سوی مردمی می روی که دل هایشان، با تو و دست هایشان، رو در روی توست. ولی او نپذیرفت.

ر.ک: ص 143 (فصل هفتم / دیدار فرزدق در صفاح) و ص 324 (تحلیلی درباره ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه / اقسام شیعیان در آن دوران). و ج 4 ص 417 (ابو محمّد واقدی و زراره بن جلح) .

6 / 20محمّد بن حنفیّه

(3)الإرشاد در گزارش بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه : حسین علیه السلام شب هنگام (شب یکشنبه، دو روز مانده از رجب)، به سوی مکّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانواده اش، جز محمّد بن حنفیّه ، همراه او بودند . محمّد بن حنفیّه ، چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمی داند که به کجا می رود، به وی گفت: برادر! تو محبوب ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنان در نزد منی و دلسوزی را برای هیچ یک از مردم ، جز برای تو ، نگاه نمی دارم و تو ، بِدان سزاوارتری. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها ، تا آن جا که می توانی ، چشمپوشی کن. سپس فرستادگانی به سوی مردم ، گسیل دار و آنان را به سوی خود ، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند ، خدا را بر آن ، سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دین و خِرد تو ، کاسته نمی شود و مردانگی و ارجمندیِ تو ، بر باد نمی رود . من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم ، دچار چنددستگی شوند : گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو ، و با یکدیگر نبرد کنند و تو، هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت ، بهترینِ همه این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر ، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود . حسین علیه السلام به او فرمود : «برادر! پس کجا بروم؟» . گفت: مکّه . پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن ، آرامش نبود ، به رَمْل ها و ستیغ کوه ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم، چه خواهد شد . پس درست ترین تصمیم گیری تو ، زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها بروی. امام علیه السلام فرمود : «برادرم! تو نیکخواهی و دلسوزی کردی و امید دارم که نظر تو ، استوار و همراه توفیق باشد» .



1- همّام بن غالب بن صعصعه که کنیه اش ابو فراس و معروف به فرزدق است، در سال 25 هجری در بصره به دنیا آمد. وی از یاران امیر مؤمنان، امام حسین و امام زین العابدین علیهم السلام است. قصیده اش در مدح امام زین العابدین علیه السلام در حضور هشام بن عبد الملک، معروف است و بیت آغاز آن، چنین است: این، کسی است که سرزمین بطحا، جای گام هایش را می شناسد و کعبه و حرم و غیر حرم، او را می شناسند. هشام، از شنیدن این اشعار، خشمگین شد و دستور داد فرزدق را زندانی کنند. او را در عَسفان (میان مکّه و مدینه) زندانی کردند و امام زین العابدین علیه السلام دوازده هزار درهم صله به خاطر آن شعر، به وی داد؛ ولی فرزدق، آن را نپذیرفت و گفت که تنها برای پاداش اخروی، آن را سروده است و تنها با اصرار امام علیه السلام آن را پذیرفت. وی در سال 110 هجری پس از سفری به عراق، شام و جزیره (شمال عراق و سوریه) در گذشت.
2- .ذاتِ عِرق ، میقات عراقیان است و مرز میان نجد و تهامه است (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .
3- .ر. ک: ج 3 ص 427 (فصل دوم / پیشنهاد محمّد بن حنفیه به او).



تاریخ الطبری عن أبی مخنف فی ذِکرِ خُروجِ الإِمامِ مِنَ المَدینَهِ : وأمَّا الحُسَینُ علیه السلام ، فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ ، وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتِهِ ، إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ ، فَإِنَّهُ قالَ لَهُ : یا أخی ، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَیَّ ، وأعَزُّهُم عَلَیَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَهَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحقَّ بِها مِنکَ . تَنَحَّ بِتَبِعَتِکَ (1) عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسِ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ ، فَإِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لَم یَنقُصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ ، ولا یَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُکَ . إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ ، وَتأتِیَ جَماعَهً مِنَ النّاسِ ، فَیَختَلِفونَ بَینَهُم ، فَمِنهُم طائِفَهٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ ، فَیَقتَتِلونَ فَتَکونُ لِأَوَّلِ الأَسِنَّهِ ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّهِ کُلِّها نَفسا وأبا واُمّا ، أضیَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : فَإِنّی ذاهِبٌ یا أخی ، قالَ : فَانزِل مَکَّهَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلُ ذلِکَ ، وإن نَبَت بِکَ ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ ، حَتّی تَنظُرَ إلی ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّأیَ ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیا وأحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ أبدا أشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُهَا استِدبارا . قالَ : یا أخی ، قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ ، فَأَرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیدا مُوَفَّقا . (2)



1- .فی الکامل فی التاریخ : «تنحَّ ببَیعَتِکَ» .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 341 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 530 ، الفتوح : ج 5 ص 20 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 187 .



تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف ، در باره بیرون آمدن امام علیه السلام از مدینه : حسین علیه السلام با فرزندان، برادران، برادرزادگان و تمام خانواده اش، بجز محمّد بن حنفیّه، بیرون رفت. محمّد بن حنفیّه به حسین علیه السلام گفت: برادرم! تو دوست داشتنی ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنها نزد منی و نیکخواهی را برای کسی از مردم، جز تو ، نگاه نمی دارم. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها ، تا می توانی ، کناره بگیر . آن گاه فرستادگانت را به سوی مردم ، گسیل دار و آنان را به سوی خود فرا بخوان. اگر بیعت کردند، خدا را بر آن ، ستایش کن و اگر سراغ کسی جز تو رفتند ، از دیانت و خِرد تو ، چیزی نخواهد کاست و مردانگی و ارجمندی ات بر باد نخواهد رفت . من نگرانم که به یکی از شهرها وارد شوی و نزد گروهی از مردم بروی و آنان با یکدیگر، دچار اختلاف شوند ، گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو باشند و با هم نبرد کنند و تو ، نخستین هدف نیزه ها باشی. پس آن گاه بهترینِ این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر خواهد بود . حسین علیه السلام به او فرمود : «برادرم! من می روم» . گفت: پس در مکّه فرود آی . اگر سرایی مطمئن بود ، چه بهتر ، وگر نه به شِنزارها و بلندایِ کوه ها پناه ببر و از شهری به شهری خواهی رفت تا بنگری که کار مردم ، چه می شود. آن گاه رأی و راه خود را می شناسی ؛ چرا که استوارترین رأی و دوراندیشانه ترین کار ، آن گاه است که به پیشواز کارها بروی و زمانی که به کارها پشت کنی ، دشوارترینِ حالت ها برایت پیش می آید . فرمود : «برادرم! خیرخواهی و دلسوزی کردی . امید دارم که رأی تو ، استوار و با توفیقْ همراه باشد» .






الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :بَعَثَ حُسَینٌ علیه السلام إلَی المَدینَهِ ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ، وهُم تِسعَهَ عَشَرَ رَجُلاً ، ونِساءٌ وصِبیانٌ مِن أخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم ، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ فَأَدرَکَ حُسَینا علیه السلام بِمَکَّهَ ، وأعلَمَهُ أنَّ الخُروجَ لَیسَ لَهُ بِرَأیٍ یَومَهُ هذا ، فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام أن یَقبَلَ . (1)



1- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 451 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 421 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 9 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 211 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2612 وفیهما «إخوانه» بدل «أخواته» ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 165 .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :حسین علیه السلام قاصدی به مدینه فرستاد و کسانی از عبد المطّلب که از همراهی با وی باز مانده بودند ، [ در مکّه ] بر او وارد شدند . آنان ، نوزده مرد و زن و کودک ، از برادران و خواهران و همسرانش بودند . محمّد بن حنفیّه نیز در پیِ آنان آمد تا در مکّه به حسین علیه السلام رسید و به او خبر داد که به نظر او ، قیام کردن در این روزها، درست نیست؛ امّا حسین علیه السلام از پذیرش آن، سر باز زد.

.




المناقب لابن شهر آشوب :کانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ المُطیعِ نَهَیاهُ عَنِ الکوفَهِ ، وقالا : إنَّها بَلدَهٌ مَشؤومَهٌ ، قُتِلَ فیها أبوکَ ، وخُذِلَ فیها أخوکَ ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ ، لا یَعدِلُ بِکَ أهلُ الحِجازِ ، وتَتَداعی إلَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ . ثُمَّ قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ : وإن نَبَت بِکَ ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ ، وتَنَفَّلتَ (1) مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ حَتّی تَفرُقَ لَکَ الرَّأیَ ، فَتَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَستَدبِرُهَا استدِبارا . (2)

إثبات الوصیّه :خَرَجَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ یُشَیِّعُهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام ] ، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، اللّهَ اللّهَ فی حُرَمِ (3) رَسولِ اللّهِ ! فَقالَ لَهُ : أبَی اللّهُ إلّا أن یَکُنَّ سَبایا . (4)

تاریخ الطبری عن هشام بن الولید عمّن شهد ذلک :أقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِأَهلِهِ مِن مَکَّهَ ، ومُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ بِالمَدینَهِ ، قالَ : فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ یَتَوَضَّأُ فی طَستٍ ؛ قالَ : فَبَکی حَتّی سَمِعتُ وَکفَ (5) دُموعِهِ فِی الطَّستِ . (6)

.

1- .کذا فی المصدر ، والظاهر : «وتَنقَّلتَ» .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
3- .حُرَمُ الرَّجل : عیاله ونساؤه وما یحمی (لسان العرب : ج 12 ص 123 «حرم») .
4- .إثبات الوصیّه : ص 176 ، عیون المعجزات : ص 69 بزیاده «عند توجّهه إلی العراق» بعد «یشیّعه» .
5- .وَکَفَ الدَّمْعُ : إذا تقاطر (النهایه : ج 5 ص 220 «وکف») .
6- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 394 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 نحوه .



المناقب ، ابن شهرآشوب :محمّد بن حنفیّه و عبد اللّه بن مطیع ، او (امام حسین علیه السلام ) را از رفتن به کوفه نهی کردند و گفتند: این شهر ، بدشگون است. در آن ، پدرت کشته شد و برادرت تنها ماند. پس در حرم بمان که سَرور عرب هستی و مردم حجاز ، کسی را به جای تو بر نمی گیرند و مردم از هر جا به سوی تو می گروند . سپس محمّد بن حنفیّه گفت: اگر ماندن [ در مکّه ] هموار نشد ، به رَمْل ها و ستیغ کوه ها می پیوندی و از شهری به شهری می روی تا تصمیم گیری برایت روشن گردد. پس به پیشواز کارها می روی و به آنها پشت نمی کنی.

إثبات الوصیّه :محمّد بن حنفیّه، برای بدرقه حسین علیه السلام (1) بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت: ای ابا عبد اللّه ! خدا را ، خدا را در باره خاندان پیامبر خدا، در نظر آور! حسین علیه السلام به او فرمود : «خدا، جز اسیر شدنِ آنان را نمی خواهد» .

تاریخ الطبری به نقل از هشام بن ولید ، از کسی که آن جا حضور داشت : حسین علیه السلام با خانواده اش از مکّه حرکت کرد و محمّد بن حنفیّه، در مدینه بود. هنگامی که در تشتی وضو می گرفت، این خبر به او رسید. گریست ، آن چنان که شنیدم اشک هایش بر تَشت می ریخت.



1- .عیون المعجزات، این اضافه را نیز دارد: «در وقت رفتن به عراق».



تذکره الخواصّ عن الواقدی :لَمّا بَلَغَ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ مَسیرُهُ [أی مَسیرُ الحُسَینِ علیه السلام ]وکانَ یَتَوَضَّأُ وبَینَ یَدَیهِ طَشتٌ ، فَبَکی حَتّی مَلَأَهُ مِن دُموعِهِ ، ولَم یَبقَ بِمَکَّهَ إلّا مَن حَزِنَ لِمَسیرِهِ ، ولَمّا کَثُروا عَلَیهِ ، أنشَدَ أبیاتَ أخِی الأَوسِ : سَأَمضی فَما فِی المَوتِ عارٌ عَلَی الفَتیإذا ما نَوی خَیرا وجاهَدَ مُغرَما وآسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا وخالَفَ مَحرَما وإن عِشتُ لَم اُذمَم وإن مِتُّ لَم اُلَمکَفی بِکَ ذُلّاً أن تَعیشَ وتُرغَما ثُمَّ قَرَأ : «وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا » (1) . (2)

ملاحظهاستناداً إلی الروایات التی مرَّت وکذلک الروایات التی ستأتی فإنَّ محمد ابن الحنفیه التقی الإمام علیه السلام قبل انطلاقه نحو مکّه ، وعرض علیه بعض المقترحات ، وبعد استقرار الإمام فی مکّه وعلی أثر التحاق مجموعه من أهل بیته ، توجَّه محمد ابن الحنفیه إلی مکّه والتقی فیها أیضاً الإمام علیه السلام وألحَّ علیه أن یغضّ النظر عن الذهاب إلی الکوفه .

راجع: ص 56 (الفصل السابع / تآمر یزید لقتل الإمام علیه السلام فی مکّه) وج 3 ص 426 (الفصل الثانی / اقتراح ابن الحنفیّه) و ج 4 ص 12 (الفصل الثالث / قدوم ابن الحنفیّه وعِدَّه من بنی عبد المطّلب إلی مکّه).



1- .الأحزاب : 38 .
2- .تذکره الخواصّ : ص 240 .



تذکره الخواصّ به نقل از واقدی : محمّد بن حنفیّه، از رفتن حسین علیه السلام آگاه شد، در حالی که وضو می گرفت و پیشِ رویش تَشتی بود . او گریست تا آن را از اشک ، پُر کرد و کسی در مکّه نبود ، مگر آن که از رفتنش اندوهگین بود. چون آنها [ در استدلال برای نرفتن به کوفه ] بر او چیره شدند ، این اشعار مرد اَوسی را خواند: می روم و مرگ ، بر جوان ، ننگ نیستآن گاه که نیّت او نیک باشد و با تباهی ، نبرد کند و مردان شایسته را با جانش یاری کندو از نابودی ، دوری گزیند و با حرامی مخالفت ورزد اگر زنده بمانم ، نکوهش نمی شوم و چون بمیرم ، سرزنش نمی شومدر خواریِ تو ، همین بس که تحت ستم ، زنده باشی! سپس این آیه را خواند: «و همواره فرمان خدا ، تقدیری رقم خورده است » .

نکتهبه گواهی روایاتی که گذشت و روایاتی که خواهد آمد ، محمّد بن حنفیّه، پیش از حرکت امام حسین علیه السلام به سوی مکّه ، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و پس از حضور امام علیه السلام در مکّه نیز در پیِ پیوستن گروهی از خاندان امام علیه السلام به ایشان، وی به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با ایشان دیدار نموده و به ایشان اصرار کرده که از رفتن به کوفه، چشم بپوشد.

ر . ک: ص 57 (فصل هفتم / توطئه یزید برای کشتن امام علیه السلام در مکّه). و ج 3 ص 427 (فصل دوم / پیشنهاد محمّد بن حنفیّه به او) و ج 4 ص 13 (فصل سوم / ورود محمّد بن حنفیّه و گروهی از بنی عبد المطّلب به مکّه).

.




6 / 21المِسوَرُ بنُ مَخرَمَهَ (1)الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :کَتَبَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام ]المِسوَرُ بنُ مَخرَمَهَ : إیّاکَ أن تَغَتَرَّ بِکُتُبِ أهلِ العِراقِ ؛ ویَقولَ لَکَ ابنُ الزُّبَیرِ : اِلحَق بِهِم فَإِنَّهُم ناصِروکَ ! إیّاکَ أن تَبرَحَ الحَرَمَ ؛ فَإِنَّهُم إن کانَت لَهُم بِکَ حاجَهٌ ، فَسَیَضرِبونَ إلَیکَ آباطَ الإِبِلِ حَتّی یُوافوکَ ، فَتَخرُجَ فی قُوَّهٍ وعُدَّهٍ . فَجَزّاهُ خَیرا وقالَ : أستَخیرُ اللّهَ فی ذلِکَ . (2)

6 / 22یَزیدُ بنُ الأَصَمِّ (3)تاریخ دمشق عن سفیان بن عُیینه :کَتَبَ یَزیدُ بنُ الأَصَمِّ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ خَرَجَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ أهلَ الکوفَهِ قَد أبَوا إلّا أن یُبغِضوکَ ، وقَلَّ مَن أبغَضَ إلّا قَلِقَ ، وإنّی اُعیذُکَ بِاللّهِ أن تَکونَ کَالمُغتَرِّ بِالبَرقِ ، وکَالمُهریقِ ماءً لِلسَّرابِ «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ» أهلُ الکوفَهِ «الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ » (4) . (5)



1- .المِسوَر بن مخرمه بن نوفل القرشی الزهری ، أبو عبد الرحمن ، ویقال أبو عثمان . ولد بمکّه فی سنه 2 ه ، وروی عن النبیّ صلی الله علیه و آله . کان فقیها ، وکان مع خاله عبدالرحمن بن عوف فی أمر الشوری . بقی بالمدینه إلی أن قتل عثمان ، ثمّ انحدر إلی مکّه فلم یزل بها حتّی توفّی معاویه ، وکره بیعه یزید وقال : إنّه یشرب الخمر ، فلمّا بلغه ذلک کتب إلی أمیر المدینه فجلده الحدّ ، فأنشد المِسوَر فیه شعرا . فی حرب أهل الشام مع ابن الزبیر أصابه حجر منجنیق وهو یصلّی فی الحجر ، فمکث ثمّ مات فی سنه 64 ه (راجع : الاستیعاب : ج 3 ص 455 والمعارف لابن قتیبه : ص 429 واُسد الغابه: ج 5 ص 170 والإصابه : ج 6 ص 93 وسیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 390 وتاریخ دمشق : ج 58 ص 158 178 وتهذیب الکمال : ج 27 ص 581 والأمالی للطوسی : ص 727 ح 1530 ).
2- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 446 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 417 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 208 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2609 .
3- .یزید بن الأصمّ ، أبو عوف العامری البکائی الکوفی . کان من جلّه التابعین بالرقّه ، قیل : إنّه ولد فی زمن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ویقال : له رؤیه ، ولم یثبت ، وکان کثیر الحدیث ، روی عن خالته میمونه زوجه النبیّ صلی الله علیه و آله عنه فضائل أمیر المومنین علیه السلام . مات سنه 113 أو 114 ه ، فی خلافه یزید بن عبدالملک ، ویقال سنه 101 ه (راجع : سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 517 وتهذیب الکمال : ج 32 ص 83 والإصابه : ج 6 ص 545 والأمالی للطوسی ص 505 ح 7011 وبحارالأنوار : ج 93 ص 177 ح 3 ).
4- .الروم : 60 .
5- .تاریخ دمشق : ج 65 ص 127 .



6 / 21مِسوَر بن مَخرَمه

(1) الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :مِسوَر بن مَخرَمه، برای حسین علیه السلام نوشت که : «مبادا از نامه های مردم عراق ، فریفته شوی و ابن زبیر به تو بگوید که به آنان بپیوندی و آنان، یاور تو اند! مَبادا که حرم را رها کنی! اگر آنان به تو نیاز دارند، رنج سفر را بر خود، هموار می سازند تا به تو برسند و تو با نیرو و توشه، قیام کنی» . حسین علیه السلام برای او آرزوی پاداش نیکو کرد و فرمود: «در این باره، از خدا می خواهم که خیر پیش آورد» .

6 / 22یزید بن اَصَم

(2)تاریخ دمشق به نقل از سفیان بن عُیَینَه : یزید بن اَصَم، برای حسین بن علی علیه السلام هنگامی که حرکت کرد ، نامه نوشت: «امّا بعد ، پس همانا مردم کوفه ، تنها کینه تو را دارند و کسانی هستند که آرام نمی گیرند . من ، تو را در پناه خدا قرار می دهم که با جرقّه آنان ، فریب بخوری و آب را در سراب بریزی! « شکیبا باش که وعده خدا حق است و [مراقب باش] آنها که یقین ندارند» یعنی مردم کوفه «تو را به خواری نکشانند » .



1- مِسوَر بن مخرمه بن نوفل قرشی زهری که کنیه اش ابو عبد الرحمن و یا ابو عثمان است، در سال دوم هجری در مکّه به دنیا آمد. وی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده و فقیه بوده است. وی طرفدار دایی اش عبد الرحمن بن عوف، از اعضای شورا [برای انتخاب جانشین عمر برای خلافت] بود. او تا کشته شدن عثمان، در مدینه ماند و سپس به مکّه رفت و در آن جا ماند تا معاویه از دنیا رفت. وی، بیعت با یزید را نمی پسندید و می گفت: او می گسار است. وقتی این خبر به یزید رسید، به امیر مدینه نامه نوشت و او را تازیانه زد و مسور نیز شعری سرود. در نبرد شامیان با ابن زبیر، سنگی که با منجنیق پرتاب شد، به او اصابت کرد و او در حجر، نماز می خواند. پس از آن، مدّتی زنده ماند و در سال 64 هجری در گذشت.
2- .ابو عوف یزید بن اصم عامری بکایی کوفی ، از بزرگان تابعیان در شهر رَقّه است . گفته اند که او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و برخی گفته اند : پیامبر صلی الله علیه و آله را دید ؛ ولی این مطلب به اثبات نرسیده است . وی پُر حدیث است . از خاله اش میمونه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله روایت های فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را نقل کرده است. وی در سال 113 یا 114 هجری، به هنگام خلافت یزید بن عبد الملک ، در گذشت. نیز گفته شده که در سال 101 هجری در گذشت.



الفصل السّابع : مِن مَکَّهَ إلی کَربَلاءَ7 / 1جُهودُ یَزیدَ لِصَرفِ الإِمامِ علیه السلام عَنِ الخُروجِالطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ یُخبِرُهُ بِخُروجِ الحُسَینِ علیه السلام إلی مَکَّهَ : ونَحسَبُهُ جاءَهُ رِجالٌ مِن أهلِ هذَا المَشرِقِ فَمَنَّوهُ الخِلافَهَ ، وعِندَکَ مِنهُم خِبرَهٌ وتَجرِبَهٌ ، فَإِن کانَ فَعَلَ فَقَد قَطَعَ واشِجَ القَرابَهِ ، وأنتَ کَبیرُ أهلِ بَیتِکَ وَالمَنظورُ إلَیهِ ، فَاکفُفهُ عَنِ السَّعیِ فِی الفُرقَهِ . وکَتَبَ بِهذِهِ الأَبیاتِ إلَیهِ وإلی مَن بِمَکَّهَ وَالمَدینَهِ مِن قُرَیشٍ : یا أیُّهَا الرّاکِبُ الغادی لِطِیَّتِهِ (1)عَلی عُذافِرَهٍ (2) فی سَیرِها قُحَمُ (3) أبلِغ قُرَیشا عَلی نَأیِ المَزارِ بِهابَینی وبَینَ حُسَینٍ اللّهُ وَالرَّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَیتِ أنشُدُهُعَهدَ الإِلهِ وما تُوفی بِهِ الذِّمَمُ عنیتُمُ قَومَکُم فَخرا بِاُمِّکُمُاُمٌّ لَعَمری حَصانٌ عَفَّهُ کَرَمُ هِیَ الَّتی لا یُدانی فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَیرُ النّاسِ قَد عَلِموا وفَضلُها لَکُمُ فَضلٌ وغَیرُکُمُمِن قَومِکُم لَهُم فی فَضلِها قَسَمُ إنّی لَأَعلَمُ أو ظَنّا کَعالِمِهِوَالظَّنُّ یَصدُقُ أحیانا فَیَنتَظِمُ أن سَوفَ یَترُکُکُم ما تَدَّعون بِهاقَتلی تَهاداکُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ (4) یا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَکَنَتوَمسِّکوا بِحِبالِ (5) السِّلمِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد کانَ قَبلَکُمُمِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَکُم لا تَهلِکوا بَذَخافَرُبَّ ذی بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ : فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : إنّی لَأَرجو ألّا یَکونَ خُروجُ الحُسَینِ علیه السلام لِأَمرٍ تَکرَهُهُ ، ولَستُ أدَعُ النَّصیحَهَ لَهُ فی ما یَجمَعُ اللّهُ بِهِ الاُلفَهَ ، ویُطفِئُ بِهِ النّائِرَهَ (6) . (7)



1- .الطِّیّه : النیه (الصحاح : ج 6 ص 2415 «طوی») .
2- .جَمَلٌ عُذافر : هو العظیم الشدید (الصحاح : ج 2 ص 742 «عذفر») .
3- .الإقحام : الإرسال فی عجله (لسان العرب : ج 12 ص 463 «قحم») .
4- .الرَّخَمُ : طائر أبقع علی شکل النسر خِلْقَه (تاج العروس : ج 16 ص 279 «رخم») .
5- .فی المصدر : «بحال» ، وهو تصحیف ، والتصویب من المصادر الاُخری .
6- .النائِرهُ : الحقد والعداوه (لسان العرب : ج 5 ص 247 «نیر») .
7- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 448 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 419 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 210 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2610 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 نحوه ولیس فیه الأبیات ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 164 .