گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
فصل هفتم : از مکّه تا کربلا


7 / 1کوشش های یزید برای جلوگیری از حرکت امام علیه السلام

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :یزید بن معاویه ، در نامه ای به عبد اللّه بن عبّاس ، از رفتن امام علیه السلام به مکّه خبر داد: «گمان می کنیم که مردانی از اهل خاور ، نزد او آمده اند و او را به آرزوی خلافت افکنده اند و تو در میان آنان ، دارای آگاهی و تجربه ای. پس اگر چنین کرده، پیوند خویشاوندی را گسسته است و تو ، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستی . پس او را از کوشش برای ایجاد تفرقه، باز دار». او، این اشعار را برای ابن عبّاس و اهالی قریش که در مکّه و مدینه بودند، نوشت: هان ، ای سواری که بامدادان به قصدیبر شتر تنومند خود ، چنین شتابان ، ره می سپاری! به قریش که از آن ، دور افتاده ام ، پیام مرا برسان که :میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی ، داور است . او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد ، سوگند می دهمکه عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت می اندازید .آری ! سوگند به جان خودم که او ، مادری پارسا و گرامی و عفیف است . او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت به او نمی رسد ؛دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند . فضیلت او ، برای شما فضیلت است ، و نیز برای دیگرافراد قوم شما ، از فضیلت او، بهره ای است . من به خوبی می دانم ، یا گمان نزدیک به دانایی دارم و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است که به زودی ، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما راکُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان ، به یکدیگر هدیه خواهند داد . ای خویشان ما ! اینک که جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزیدو به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید . جنگ ، اقوامی را که پیش از شما بودند ، فریفتو ملّت هایی را نابود ساخت . پس نسبت به خویشان خود ، انصاف روا دارید و با گردن کشی ، آنان را به نابودی نیفکنید .چه بسا گردن کشانی که پایشان ، لغزیده است» . عبد اللّه بن عبّاس ، برای یزید نوشت : «من امیدوارم که بیرون رفتن حسین ، برای کاری نباشد که تو را ناخوش آید. من از نصیحت کردن او در باره چیزی که مایه همبستگی و موجب خاموشیِ خشم و آتش باشد ، به یاری خداوند ، دریغ نخواهم کرد».






تذکره الخواصّ عن الواقدی :لَمّا نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام مَکَّهَ ، کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ إلَی ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ ابنَ عَمِّکَ حُسَینا ، وعَدُوَّ اللّهِ ابنَ الزُّبَیرِ التَوَیا بِبَیعَتی ، ولَحِقا بِمَکَّهَ مُرصِدَینِ لِلفِتنَهِ ، مُعَرِّضَینِ أنفُسَهُما لِلهَلَکَهِ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَیرِ ، فَإِنَّهُ صَریعُ الفِناءِ وقَتیلُ السَّیفِ غَدا ، وأمَّا الحُسَینُ ، فَقَد أحبَبتُ الإِعذارَ إلَیکُم أهلَ البَیتِ مِمّا کانَ مِنهُ . وقَد بَلَغَنی أنَّ رِجالاً مِن شیعَتِهِ مِن أهلِ العِراقِ یُکاتِبونَهُ ویُکاتِبُهُم ، ویُمَنّونَهُ الخِلافَهَ ویُمَنّیهِمُ الإِمرَهَ ، وقَد تَعلَمونَ ما بَینی وبَینَکُم مِنَ الوُصلَهِ ، وعَظیمِ الحُرمَهِ ، ونَتایِجِ الأَرحامِ ، وقَد قَطَعَ ذلِکَ الحُسَینُ وبَتَّهُ . (1) وأنتَ زَعیمُ أهلِ بَیتِکَ ، وسَیِّدُ أهلِ بِلادِکَ ، فَالقَهُ فَاردُدهُ عَنِ السَّعیِ فِی الفُرقَهِ ، ورُدَّ هذِهِ الاُمَّهَ عَنِ الفِتنَهِ ، فَإِن قَبِلَ مِنکَ وأنابَ إلَیکَ ، فَلَهُ عِندِی الأَمانُ وَالکَرامَهُ الواسِعَهُ ، واُجری عَلَیهِ ما کانَ أبی یُجریهِ عَلی أخیهِ ، وإن طَلَبَ الزِّیادَهَ فَاضمَن لَهُ ما أراکَ اللّهُ ، اُنفِذُ ضَمانَکَ وأقومُ لَهُ بِذلِکَ ، ولَهُ عَلَیَّ الأَیمانُ المُغَلَّظَهُ وَالمَواثیقُ المُؤَکَّدَهُ ، بِما تَطمَئِنُّ بِهِ نَفسُهُ ، ویَعتَمِدُ فی کُلِّ الاُمورِ عَلَیهِ ، عَجِّل بِجَوابِ کِتابی ، وبِکُلِّ حاجَهٍ لَکَ إلَیَّ وقِبَلی ، وَالسَّلامُ . قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ : وکَتَبَ یَزیدُ فی أسفَلِ الکِتابِ : یا أیُّهَا الرّاکِبُ الغادی لِطِیَّتِهِ (2)عَلی عُذافِرَهٍ فی سَیرِها قُحَمُ أبلِغ قُرَیشا عَلی نَأیِ المَزارِ بِهابَینی وبَینَ الحُسَینِ اللّهُ وَالرَّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَیتِ أنشُدُهُعَهدَ الإِلهِ غَدا یوفی بِهِ الذِّمَمُ هنیتُمُ قَومَکُم فَخرا بِاُمِّکُمُاُمٌّ لَعَمری حَسانٌ عَفَّهٌ کَرَمُ هِیَ الَّتی لا یُدانی فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَیرُ النّاسِ قَد عَلِموا إنّی لَأَعلَمُ أو ظَنّا لِعالِمِهِوَالظَّنُّ یَصدُقُ أحیانا فَیَنتَظِمُ أن سَوفَ یَترُکُکُم ما تَدَّعونَ بِهِقَتلی تَهاداکُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ یا قومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَکَنَتوأمسِکوا بِحِبال السِّلمِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد کانَ قَبلَکُمُمِنَ القُرونِ (3) وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَکُم لا تَهلِکوا بَذَخافَرُبَّ ذی بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ فَکَتَبَ إلَیهِ ابنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد وَرَدَ کِتابُکَ تَذکُرُ فیهِ لَحاقَ الحُسَینِ علیه السلام وَابنِ الزُّبَیرِ بِمَکَّهَ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَرَجُلٌ مُنقَطِعٌ عَنّا بِرَأیِهِ وهَواهُ ، یُکاتِمُنا مَعَ ذلِکَ أضغانا یُسِرُّها فی صَدرِهِ ، یوری عَلَینا وَریَ الزِّنادِ (4) ، لا فَکَّ اللّهُ أسیرَها ، فَارأَ فی أمرِهِ ما أنتَ راءٍ . (5) وأمَّا الحُسَینُ علیه السلام ، فَإِنَّهُ لَمّا نَزَلَ مَکَّهَ ، وتَرَکَ حَرَمَ جَدِّهِ ومَنازِلَ آبائِهِ ، سَأَلتُهُ عَن مَقدَمِهِ ، فَأَخبَرَنی أنَّ عُمّالَکَ فِی المَدینَهِ أساؤوا إلَیهِ ، وعَجَّلوا عَلَیهِ بِالکَلامِ الفاحِشِ ، فأقبَلَ إلی حَرَمِ اللّهِ مُستَجیرا بِهِ ، وسَأَلقاهُ فیما أشَرتَ إلَیهِ ، ولَن أدَعَ النَّصیحَهَ فیما یَجمَعُ اللّهُ بِهِ الکَلِمَهَ ، ویُطفِئُ بِهِ النّائِرَهَ ، ویُخمِدُ بِهِ الفِتنَهَ ، ویَحقُنُ بِهِ دِماءَ الاُمَّهِ . فَاتَّقِ اللّهَ فِی السِّرِّ وَالعَلانِیَهِ ، ولا تَبیتَنَّ لَیلَهً وأنتَ تُریدُ لِمُسلِمٍ غائِلَهً (6) ، ولا تَرصُدهُ بِمَظلَمَهٍ ، ولا تَحفِر لهُ مَهواهً ، فَکَم مِن حافِرٍ لِغَیرِهِ حَفرا وَقَعَ فیهِ ، وکَم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لَم یُؤتَ أمَلَهُ . وخُذ بِحَظِّکَ مِن تِلاوَهِ القُرآنِ ونَشرِ السُّنَّهِ ، وعَلَیکَ بِالصِّیامِ وَالقِیامِ ، لا تَشغَلکَ عَنهُما مَلاهِی الدُّنیا وأباطیلُها ، فَإِنَّ کُلَّ ما شُغِلتَ بِهِ عَنِ اللّهِ یَضُرُّ ویَفنی ، وکُلَّ مَا اشتَغَلتَ بِهِ مِن أسبابِ الآخِرَهِ یَنفَعُ ویَبقی ، وَالسَّلامُ . (7)



1- .البَتُّ : القطع (الصحاح : ج 1 ص 242 «بتت») .
2- .فی المصدر : «لمطیَّتهِ» ، وهو تصحیف ، والصواب ما أثبتناه ، وقد تقدّم شرحه .
3- .فی المصدر : «المقرون» ، وهو تصحیف ، والصّواب ما أثبتناه کما فی مصادر اُخری .
4- .ورَتِ الزِّنادُ إذا خرجت نارُها (لسان العرب : ج 15 ص 388 «وری») .
5- .فی المصدر : «ما أنت رآه» ، والصواب ما أثبتناه .
6- .الغائله ، أی الشرّ ، والغوائل : الدواهی (الصحاح : ج 5 ص 1788 «غیل») .
7- .تذکره الخواصّ : ص 237 .



تذکره الخواصّ به نقل از واقدی : هنگامی که حسین علیه السلام وارد مکّه شد ، یزید به ابن عبّاس نوشت: «امّا بعد، پسرعمویت حسین، و دشمن خدا، فرزند زبیر ، از بیعت با من سر باز زده و به مکّه رفته اند و در صدد فتنه انگیزی اند و خود را در معرض نابودی نهاده اند. امّا پسر زبیر ، به راستی که او به زودی ، در گرداب نابودی وارد و کشته شمشیر خواهد شد . و امّا در باره حسین ، دوست دارم که توبیخ او را به خاطر رفتاری که از وی سر زده ، به شما اهل بیت ، واگذار کنم . شنیده ام کسانی از پیروان او از مردم عراق ، با او نامه نگاری می کنند و او هم به آنها نامه می نویسد . به او وعده خلافت می دهند و او را به آرزوی زمامداری می اندازند . شما از پیوند میان من و خودتان و حرمت ها و خویشاوندی[مان ]آگاهید ؛ ولی حسین ، آن را گسسته و جدا کرده است. تو ، پیشوای اهل بیتِ خود و سَرور مردم شَهرت هستی . با او دیدار کن و او را از کوشش برای جدایی باز دار و این امّت را از [راهِ] فتنه باز گردان. پس اگر از تو پذیرفت و به سوی تو باز گشت، او نزد من ، ایمن است و از احترام گسترده ، برخوردار خواهد بود و به او همان حقوقی را پرداخت خواهم کرد که پدرم به برادرش می پرداخت و اگر بیش از این هم خواست ، آن گونه که خود [مصلحت ]می دانی ، برایش تضمین کن، که من ضمانت تو را اجرا می کنم و آن را برایش انجام می دهم . سوگندهای سخت و سندهای تأکید شده ای که مایه اطمینان او باشد و آنچه در همه کارها بر آن تکیه کند، بر عهده من است. در پاسخ دادن به نامه ام و هر نیازی که به من داری ، شتاب کن . و السّلام . هشام بن محمّد می گوید : یزید در زیر نامه این گونه نوشت : هان ، ای سواری که بامدادان ، به قصدیبر شتر تنومند خود ، چنین شتابان ، ره می سپاری! به قریش که از آن ، دور افتاده ام ، پیام مرا برسان که :میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی ، داور است . او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد ، سوگند می دهمکه عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت می اندازیدآری ! سوگند به جان خودم که او ، مادری پارسا و گرامی و عفیف است . او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت ، به او نمی رسد؛دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند . من به خوبی می دانم ، یا گمان نزدیک به دانایی دارم و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است که به زودی ، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما راکُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان ، به یکدیگر هدیه خواهند داد . ای خویشان ما ! اینک که جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزیدو به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید . جنگ ، اقوامی را که پیش از شما بودند ، فریفتو ملّت هایی را نابود ساخت . پس نسبت به خویشان خود ، انصاف روا دارید و با گردن کشی ، آنان را به نابودی نیفکنید .چه بسا گردن کشانی که پایشان ، لغزیده است» . ابن عبّاس به او نوشت: «امّا بعد، نامه ات که در آن از پیوستن حسین و زبیر به مکّه یاد کرده بودی ، رسید . امّا زبیر ، از نظر موضع و گرایش ، از ما جداست. علاوه بر آن که کینه هایی از ما در سینه اش نهفته دارد که شعله هایش را از ما می پوشانَد . خدا ، اسیرش را آزاد نکند ! در مورد او ، هر نظری که داری ، انجام بده. و امّا حسین ، چون به مکّه رسید و حرم جدّ و خانه های پدرانش را وا نهاد، از آمدنش پرسیدم. به من خبر داد که کارگزارانت در مدینه ، با او بدی کرده و سخن زشت به او گفته اند و به حرم خدا ، پناه جسته است . در باره آنچه بِدان اشاره کرده ای، با او دیدار خواهم کرد و از خیرخواهی در آنچه باعث وحدت شود و آتش را خاموش کند و فتنه را فرو نشاند و خون های امّت را محفوظ بدارد ، فروگذار نخواهم کرد. پس ، از خدا ، در نهان و آشکار، پروا کن و شب را این چنین سپری مکن که در پیِ بدی برای مسلمانی ، یا در صدد ستم رساندن به او یا حفر گودالی برای او باشی . چه بسا کسی که برای دیگری ، چاهی می کَنَد و خود در آن می افتد ، و چه بسیار آرزومندی که به آرزویش دست نمی یابد. از تلاوت قرآن و گسترش سنّت، بهره گیر. بر تو باد روزه و شب زنده داری ، و سرگرمی ها و یاوه های دنیا ، تو را از آنها باز ندارد ؛ چون هر چه تو را از خدا باز دارد ، زیانبار و تباه کننده است و به هر یک از کارهای آخرت، چنگ زنی، سودمند و ماندگار است. با درود».




الفتوح :کِتابُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ قَد أقبَلَ مِنَ الشّامِ إلی أهلِ المَدینَهِ عَلَی البَریدِ ، مِن قُرَیشٍ وغَیرِهِم مِن بَنی هاشِمٍ ، وفیهِ هذِهِ الأَبیاتُ : یا أیُّهَا الرّاکِبُ الغادی لِطِیَّتِهِعَلی عُذافِرَهٍ فی سَیرِهِ قُحَمُ أبلِغ قُرَیشا عَلی نَأیِ المَزارِ بِهابَینی وبَینَ الحُسَینِ اللّهُ وَالرِّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَیتِ یُنشِدُهُعَهدَ الإِلهِ وما توفی بِهِ الذِّمَمُ غَنیتُمُ قَومَکُم فَخرا بِاُمِّکِمُاُمٌّ لَعَمری حَصانٌ بَرَّهٌ کَرَمُ هِیَ الَّتی لا یُدانی فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَیرُ النّاسِ قَد عَلِموا وفَضلُها لَکُم فَضلٌ وغَیرُکُمُمِن یَومِکُم لَهُم فی فَضلِها قَسَمُ إنّی لَأَعلَمُ حَقّا غَیرُ ما کَذِبٍوَالطَّرفُ یَصدُقُ أحیانا ویَقتَصِمُ أن سَوفَ یُدرِکُکُم ما تَدَّعونَ بِهاقَتلی تَهاداکُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ یا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَکَنَتتَمَسَّکوا بِحِبالِ الخَیرِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد کانَ قَبلَکُمُمِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَکُم لا تَهلِکوا بَذَخافَرُبَّ ذی بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ : فَنَظَرَ أهلُ المَدینَهِ إلی هذِهِ الأَبیاتِ ، ثُمَّ وَجَّهوا بِها وبِالکِتابِ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَلَمّا نَظَرَ فیهِ عَلِمَ أنَّهُ کِتابُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ . فَکَتَبَ الحُسَینُ علیه السلام الجَوابَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ «وَ إِن کَذَّبُوکَ فَقُل لِّی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُم بَرِیئونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ » (1) وَالسَّلامُ . (2)



1- .یونس : 41 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 68 .



الفتوح :نامه یزید بن معاویه از شام ، با پیک برای مردم مدینه (اعم از قریش و جز آنان از بنی هاشم) رسید . در آن ، این اشعار بود : هان ، ای سواری که بامدادان ، به قصدیبر شتر تنومند خود ، چنین شتابان ، ره می سپاری! به قریش که از آن دور افتاده ام ، پیام مرا برسان که :میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی ، داور است . او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد ، سوگند می دهمکه عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت می اندازید .آری ! سوگند به جان خودم که او ، مادری پارسا و گرامی و عفیف است . او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت ، به او نمی رسد ؛دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند . فضیلت او ، برای شما فضیلت است ، و نیز برای دیگرافراد قوم شما ، از فضیلت او، بهره ای است . من به خوبی می دانم ، یا گمان نزدیک به دانایی دارم و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است که به زودی ، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما راکُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان ، به یکدیگر هدیه خواهند داد . ای خویشان ما ! اینک که جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزیدو به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید . جنگ ، اقوامی را که پیش از شما بودند ، فریفتو ملّت هایی را نابود ساخت . پس نسبت به خویشان خود ، انصاف روا دارید و با گردن کشی ، آنان را به نابودی نیفکنید .چه بسا گردن کشانی که پایشان ، لغزیده است . مردم مدینه ، به این ابیات نگریستند و آن گاه ، ابیات و نامه را برای حسین بن علی علیه السلام فرستادند . ایشان ، چون در آن نگریست ، دانست که نامه یزید بن معاویه است. حسین علیه السلام پاسخ را بدین ترتیب نگاشت: «به نام خدای بخشنده مهربان. «و اگر تو را تکذیب کردند ، بگو : عمل من ، به من اختصاص دارد و عمل شما ، به شما اختصاص دارد . شما ، از آنچه من انجام می دهم ، [بیزار و ]جدا هستید و من از آنچه شما انجام می دهید ، [بیزار و ]جدا هستم» . والسّلام !».






7 / 2تَآمُرُ یَزیدَ لِقَتلِ الإِمامِ علیه السلام فی مَکَّهَالملهوف عن محمّد بن داوود القمّی بالإسناد عن أبی عبداللّه [الصادق] علیه السلام :جاءَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ إِلَی الحُسَینِ علیه السلام فِی اللَّیلَهِ الَّتی أرادَ الحُسَینُ علیه السلام الخُروجَ فی صَبیحَتِها عَن مَکَّهَ ، فَقالَ لَهُ : یا أخی ، إنَّ أهلَ الکوفَهِ مَن قَد عَرَفتَ غَدرَهُم بِأَبیکَ وأخیکَ ، وقَد خِفتُ أن یَکونَ حالُکَ کَحالِ مَن مَضی ، فَإِن رَأَیتَ أن تُقیمَ ؛ فَإِنَّکَ أعَزُّ مَن بِالحَرَمِ وأمنَعُهُ . فَقالَ : یا أخی ، قَد خِفتُ أن یَغتالَنی یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ بِالحَرَمِ ، فَأَکونَ الَّذی یُستَباحُ بِهِ حُرمَهُ هذَا البَیتِ . فَقالَ لَهُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ : فَإِن خِفتَ ذلِکَ فَصِر إلَی الیَمَنِ أو بَعضِ نَواحِی البَرِّ ، فَإِنَّکَ أمنَعُ النّاسِ بِهِ ، ولا یَقدِرُ عَلَیکَ أحَدٌ . فَقالَ : أنظُرُ فیما قُلتَ . فَلَمّا کانَ السَّحَرُ ارتَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام ، فَبَلَغَ ذلِکَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ ، فَأَتاهُ فَأَخَذَ زِمامَ ناقَتِهِ وقَد رَکِبَها ، فَقالَ : یا أخی ، ألَم تَعِدنِی النَّظَرَ فیما سَأَلتُکَ ؟ قالَ : بَلی . قالَ : فَما حَداکَ عَلَی الخُروجِ عاجِلاً ؟ فَقالَ : أتانی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعدَما فارَقتُکَ، فَقالَ : یا حُسَینُ اخرُج ، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً . فَقالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» (1) ، فَما مَعنی حَملِکَ هؤُلاءِ النِّساءَ مَعَکَ وأنتَ تَخرُجُ عَلی مِثلِ هذَا الحالِ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ : قَد قالَ لی : إنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا . وسَلَّمَ عَلَیهِ ومَضی . (2)



1- .البقره : 156 .
2- .الملهوف : ص 127 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 364 .



7 / 2توطئه یزید برای کشتن امام علیه السلام در مکّه

الملهوف به نقل از محمّد بن داوود قمی ، با سند خود، از امام صادق علیه السلام : محمّد بن حنفیّه ، در همان شبی که امام حسین علیه السلام در بامداد آن، آهنگ خارج شدن از مکّه را داشت، نزد او آمد و گفت: برادرم ! مردم کوفه ، کسانی اند که نیرنگشان را در باره پدر و برادرت می شناسی. بیم دارم که حالِ تو ، همچون حال آنان باشد . پس در مکّه اقامت کن ؛ چرا که تو ، گرامی ترینِ مردمان حرم و والاترینِ آنهایی. امام فرمود : «ای برادر! بیم دارم که یزید ، در حرم به من ، شبیخون بزند و من ، کسی باشم که با [ریخته شدن خون] او ، حرمت حرم، شکسته شود». ابن حنفیّه به او گفت: اگر از آن می ترسی، به یَمَن یا برخی از مناطق خشک برو ، که در آن جا محفوظ تری و کسی نمی تواند بر تو دست یابد. امام فرمود : «در آنچه گفتی ، می نگرم». چون بامداد فرا رسید، حسین علیه السلام کوچ کرد . خبر به محمّد بن حنفیّه رسید . نزد او آمد و لگام شترش را که بر آن ، سوار بود ، گرفت و گفت: ای برادر ! مگر به من وعده درنگ در درخواستم را ندادی؟ فرمود : «چرا». گفت: پس چرا در رفتن ، شتاب می کنی؟ فرمود: «پس از جدایی از تو، پیامبر صلی الله علیه و آله به خوابم آمد و فرمود: ای حسین ! بیرون برو که خدا ، خواسته است تو را کشته ببیند ». محمّد بن حنفیّه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» . تو که این چنین بیرون می روی ، چرا این زنان را با خود می بری؟ به او فرمود : «پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: خدا ، خواسته است آنان را اسیر ببیند » . آن گاه با او خداحافظی کرد و رفت .






الملهوف عن معمر بن المثنّی فی مقتل الحسین علیه السلام :فَلَمّا کانَ یَومُ التَّروِیَهِ (1) ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ (2) إلی مَکَّهَ فی جُندٍ کَثیفٍ ، قَد أمَرَهُ یَزیدُ أن یُناجِزَ الحُسَینَ علیه السلام القِتالَ إن هُوَ ناجَزَهُ ، أو یُقاتِلَهُ إن قَدَرَ عَلَیهِ ، فَخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام یَومَ التَّروِیَهِ . (3)

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) عن الفرزدق :لَقیتُ حُسَینا علیه السلام ، فَقُلتُ : بِأَبی أنتَ ! لَو أقَمتَ حَتّی یَصدُرَ النّاسُ لَرَجَوتُ أن یَتَقَصَّفَ (4) أهلُ المَوسِمِ مَعَکَ ، فَقالَ : لَم آمَنهُم یا أبا فِراسٍ . (5)

الإرشاد :لَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام التَّوَجُّهَ إلَی العِراقِ ، طافَ بِالبَیتِ وسَعی بَینَ الصَّفا وَالمَروَهِ ، وأحَلَّ مِن إحرامِهِ وجَعَلَها عُمرَهً ؛ لِأَنَّهُ لَم یَتَمَکَّن مِن تَمامِ الحَجِّ ؛ مَخافَهَ أن یُقبَضَ عَلَیهِ بِمَکَّهَ فَیُنفَذَ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ ، فَخَرَجَ علیه السلام مُبادِرا بِأَهلِهِ ووُلدِهِ ومَنِ انضَمَّ إلَیهِ مِن شیعَتِهِ ، ولَم یَکُن خَبَرُ مُسلِمٍ قَد بَلَغَهُ ؛ لِخُروجِهِ یَومَ خُروجِهِ عَلی ما ذَکَرناهُ . فَرُوِیَ عَنِ الفَرَزدَقِ الشّاعِرِ أنَّهُ قالَ : حَجَجتُ بِاُمّی فی سَنَهِ سِتّینَ ، فَبَینا أنَا أسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ ، إذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خارِجا مِن مَکَّهَ ، مَعَهُ أسیافُهُ وتِراسُهُ . (6) فَقُلتُ : لِمَن هذا القِطارُ (7) ؟ فَقیلَ : لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَأَتَیتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ ، وقُلتُ لَهُ : أعطاکَ اللّهُ سُؤلَکَ وأَمَلَکَ فیما تُحِبُّ ، بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَکَ عَنِ الحَجِّ ؟ فَقالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ . (8)



1- .یوم الترویه : هو الیوم الثامن من ذی الحجّه ، سُمّی بذلک لأنّهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعده (النهایه : ج 2 ص 280 «روی») .
2- .عمرو بن سعید بن العاص بن سعید بن اُمیّه ، المعروف بالأشدق ،من التابعین .هو مصداق لما تنبأ به رسول اللّه صلی الله علیه و آله حیث قال: «لیرعفنّ علی منبری جبّار من جبابره بنی أمیه یسیل رعافه»،رعف علی منبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله حتّی سال رعافه . کان یلقّب ب «لطیم الشیطان» . وقیل إنّه أوّل من أسرّ البسمله فی الصلاه مخالفه لابن الزبیر ؛ لأنّه کان یجهر بها . ولی المدینه لمعاویه و لیزید بن معاویه بعد خلع الولید بن عتبه ، وقُتل الحسینُ علیه السلام وهو علیها ، ثم طلب الخلافه وغلب علی دمشق . ثمّ قتله عبدالملک بن مروان بیده بعد أن أعطاه الأمان فی سنه (69 ه ) واستصوب ابن حجر قتله فی (70 ه ) ، وقال عنه : کان مسرفاً علی نفسه (راجع: المسند لابن حنبل : ج 3 ص 610 ح 10768 والطبقات الکبری: ج 5 ص 237وتهذیب التهذیب: ج 4 ص 325 و تقریب التهذیب: ج 2 ص 76 والإصابه: ج 5 ص 225).
3- .الملهوف (إعداد عبد الزهراء عثمان محمّد) : ص 58 .
4- .یَتَقَصَّفُ علیه الناس : أی یزدحمون (النهایه : ج 4 ص 73 «قصف») .
5- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 455 ح 438 .
6- .التُّرس من السلاح : المتوقّی بها ، الجمع تِراس (تاج العروس : ج 8 ص 215 «ترس») .
7- .القِطارُ : قِطارُ الإبل (الصحاح : ج 2 ص 796 «قطر») .
8- .الإرشاد : ج 2 ص 67 ، إعلام الوری : ج 1 ص 445 ، مثیر الأحزان : ص 38 و ص 40 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 363 و ص 365 .



الملهوف به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در مقتل الحسین علیه السلام : چون روز تَرویه (1) شد، عمرو بن سعید بن عاص ، (2) با سپاهی گران، وارد مکّه شد . یزید به او دستور داده بود که اگر حسین علیه السلام جنگید ، با او بجنگد و اگر بر او دست یافت ، او را بکُشد . پس حسین علیه السلام در روز تَرویه ، بیرون رفت.

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) به نقل از فَرَزدَق : حسین علیه السلام را دیدم و به وی گفتم: پدرم به قربانت ! آیا می شود صبر کنی تا مردم از مکّه [به سوی عرفات ]بیایند . امیدوارم که مردم در موسم [عرفات] بر محور تو ، گِرد آیند. فرمود : «ای ابو فِراس ! از آنها (یاران یزید) در امان نیستم» .

الإرشاد :چون حسین علیه السلام خواست که به سوی عراق حرکت کند، خانه خدا را طواف کرد و سعیِ میان صفا و مروه را انجام داد و از احرام ، بیرون آمد . ایشان ، به خاطر نگرانی از این که او را در مکّه دستگیر کنند و نزد یزید بفرستند ، نمی توانست حج را تمام کند و به همین دلیل ، حجّ خود را عمره کرد . پس با خانواده و فرزندان و شیعیانِ همراهش ، به سرعت، [از مکّه ]بیرون رفت و هنوز خبر [شهادت] مسلم به او نرسیده بود؛چون چنان که گفتیم، روز قیام مسلم، همان روز حرکت حسین علیه السلام بود. از فَرَزدَق شاعر ، نقل شده که گفت: در سال شصتم، مادرم را به حج بردم . در ایّام حج که شتر او را می راندم ، هنگامی که به حرم رسیدم، حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه بیرون می رفت، و شمشیرها و سپرهای خود را همراه داشت. گفتم : این قطار شتر ، از کیست؟ گفتند : از حسین بن علی . پیش او رفتم و سلام کردم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا ! خداوند ، حاجت و آرزوهایت را روا دارد ! پدر و مادرم به فدایت ! چرا حج نکردی و با شتاب می روی؟ فرمود : «اگر شتاب نکنم، دستگیر می شوم» .



1- .روز هشتم ذی حجّه را «روز تَرویه» می گویند ؛ چرا که حاجیان ، در آن برای روزهای بعد ، آب بر می دارند .
2- .عمرو بن سعید بن عاص بن سعید بن امیّه ، مشهور به «اَشدَق» ، از تابعیان است . او مصداق این پیشگوییِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که فرمود : «کسی از زورگویان بنی امیّه بر فراز منبر من خونْ دماغ می شود و خون بینی اش جاری می شود» . وی بر بالای منبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، خون دماغ شد و خون بینی اش سرازیر گردید . او «لطیم الشیطان (یتیم شیطان)» لقب گرفته بود . گفته شده که وی ، نخستین کسی است که برای مخالفت با ابن زبیر ، «بسم اللّه » را در نماز ، آهسته می گفت؛ چون ابن زبیر ، آن را بلند می گفت . او پس از ولید بن عتبه ، از سوی معاویه و یزید بن معاویه ، فرماندار مدینه شد و زمان کشته شدن حسین علیه السلام نیز هم همچنان فرماندار مدینه بود . او بعدها ، خواهان خلافت شد ، و دمشق را تصرّف کرد . عبد الملک بن مروان ، به او امان داد و سپس به سال 69 هجری ، او را با دست خودش کشت . ابن حجر ، کشته شدن او را در سال 70 هجری دانسته و در باره اش گفته که وی ، خودش را تلف کرد .



7 / 3حِوارُ الإِمامِ علیه السلام مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍتاریخ الطبری عن عقبه بن سمعان :إنَّ حُسَینا علیه السلام لَمّا أجمَعَ المَسیرَ إلَی الکوفَهِ ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ : یَا بنَ عَمِّ ! إنَّکَ قَد أرجَفَ (1) النّاسُ أنَّکَ سائِرٌ إلَی العِراقِ ، فَبَیِّن لی ما أنتَ صانِعٌ ؟ قالَ : إنّی قَد أجمَعتُ المَسیرَ فی أحَدِ یَومَیَّ هذَینِ ، إن شاءَ اللّهُ تَعالی . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِنّی اُعیذُکَ بِاللّهِ مِن ذلِکَ ، أخبِرنی رَحِمَکَ اللّهُ أَتسیرُ إلی قَومٍ قَد قَتَلوا أمیرَهُم ، وضَبَطوا بِلادَهُم ، ونَفَوا عَدُوَّهُم ؟ فَإِن کانوا قَد فَعَلوا ذلِکَ فَسِر إلَیهِم ، وإن کانوا إنَّما دَعَوکَ إلَیهِم وأمیرُهم عَلَیهِم ، قاهِرٌ لَهُم ، وعُمّالُهُ تَجبی بِلادَهُم ، فَإِنَّهُم إنَّما دَعَوکَ إلَی الحَربِ وَالقِتالِ ، ولا آمَنُ عَلَیکَ أن یَغُرّوکَ ویَکذِبوکَ ویُخالِفوکَ ویَخذُلوکَ ، وأن یُستَنفَروا إلَیکَ ، فَیکونوا أشَدَّ النّاسِ عَلَیکَ . فَقالَ لَهُ حُسَینٌ علیه السلام : وإنّی أستَخیرُ اللّهَ وأنظُرُ ما یَکونُ ، قالَ : فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ ، وأتاهُ ابنُ الزُّبَیرِ فَحَدَّثَهُ ساعَهً ، ثُمَّ قالَ : ما أدری ما تَرکُنا هؤُلاءِ القَومَ وکَفُّنا عَنهُم ، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرینَ ، ووُلاهُ هذَا الأَمرِ دُونَهُم ، خَبِّرنی ماتُریدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : وَاللّهِ لَقَد حَدَّثتُ نَفسی بِإِتیانِ الکوفَهِ ، ولَقَد کَتَبَ إلَیَّ شیعَتی بِها وأشرافُ أهلِها ، وأستَخیرُ اللّهَ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ : أما لَو کانَ لی بِها مِثلُ شیعَتِکَ ما عَدَلتُ بِها . قالَ : ثُمَّ إنَّهُ خَشِیَ أن یَتَّهِمَهُ فَقالَ : أما إنَّکَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ، ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا ، ما خولِفَ عَلَیکَ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ قامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : ها إنَّ هذا لَیسَ شَیءٌ یُؤتاهُ مِنَ الدُّنیا أحَبَّ إلَیهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ إلَی العِراقِ ، وقَد عَلِمَ أنَّهُ لَیسَ لَهُ مِنَ الأَمرِ مَعی شَیءٌ ، وأنَّ النّاسَ لَم یَعدِلوهُ بی ، فَوَدَّ أنّی خَرَجتُ مِنها لِتَخلُوَ لَهُ . قالَ : فَلَمّا کانَ مِنَ العَشِیِّ أو مِنَ الغَدِ أتَی الحُسَینَ علیه السلام عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ ، فَقالَ : یَا بنَ عَمِّ ، إنّی أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ ، إنّی أتَخَوَّفُ عَلَیکَ فی هذَا الوَجهِ الهَلاکَ وَالاِستِئصالَ ، إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ غُدُرٌ فَلا تَقرَبَنَّهُم ، أقِم بِهذَا البَلَدِ فَإِنَّکَ سَیِّدُ أهلِ الحِجازِ ، فَإِن کانَ أهلُ العِراقِ یُریدونَکَ کَما زَعَموا ، فَاکتُب إلَیهِم فَلیَنفوا عَدُوَّهُم ، ثُمَّ اقدَم عَلَیهِم . فَإِن أبَیتَ إلّا أن تَخرُجَ ، فَسِر إلَی الیَمَنِ ، فَإِنَّ بِها حُصونا وشِعابا (2) ، وهِیَ أرضٌ عَریضَهٌ طَویلَهٌ ، ولِأَبیکَ بِها شیعَهٌ ، وأنتَ عَنِ النّاسِ فی عُزلَهٍ ، فَتَکتُبُ إلَی النّاسِ ، وتُرسِلُ وتَبُثُّ دُعاتَکَ ، فَإِنّی أرجو أن یَأتِیَکَ عِندَ ذلِکَ الَّذی تُحِبُّ فی عافِیَهٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : یَا بنَ عَمِّ ، إنّی وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّکَ ناصِحٌ مُشفِقٌ ، ولکِنّی قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَی المَسیرِ . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِن کُنتَ سائِرا فَلا تَسِر بِنِسائِکَ وصِبیَتِکَ ، فَوَاللّهِ إنّی لَخائِفٌ أن تُقتَلَ کَما قُتِلَ عُثمانُ ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ یَنظُرونَ إلَیهِ . ثُمَّ قالَ ابنُ عَبّاسٍ : لَقَد أقرَرتَ عَینَ ابنِ الزُّبَیرِ بِتَخلِیَتِکَ إیّاهُ وَالحِجازَ ، وَالخُروجِ مِنها ، وهُوَ یَومٌ لا یَنظُرُ إلَیهِ أحَدٌ مَعَکَ ، وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَو أعلَمُ أنَّکَ إذا أخَذتُ بِشَعرِکَ وناصِیَتِکَ حَتّی یَجتَمِعَ عَلَیَّ وعَلَیکَ النّاسُ أطَعتَنی ، لَفَعَلتُ ذلِکَ . قالَ : ثُمَّ خَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ ، فَمَرَّ بِعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ ، فَقالَ : قَرَّت عَینُکَ یَا بنَ الزُّبَیرِ ، ثُمَّ قالَ : یا لَکِ مِن قُبَّرَهٍ بِمَعمَرِخَلا لَکِ الجَوُّ فَبیضی وَاصفِری وَنَقِّری ما شِئتِ أن تُنَقِّری هذا حُسَینٌ علیه السلام یَخرُجُ إلَی العِراقِ ، وعَلَیکَ بِالحِجازِ . (3)



1- .أرجف القوم : أکثروا من الأخبار السیّئه واختلاق الأقوال الکاذبه (المصباح المنیر : ص 220 «رجف») .
2- .الشِّعبُ : الطریق فی الجبل ، والجمع الشِّعاب (الصحاح : ج 1 ص 156 «شعب») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 383 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 545 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 373 ، الفتوح : ج 5 ص 65 ولیس فیهما کلام ابن الزبیر ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 216 ، الفصول المهمّه : ص 183 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 159 کلّها نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 وبحار الأنوار : ج 75 ص 362 .



7 / 3گفتگوی امام علیه السلام با عبد اللّه بن عبّاس

تاریخ الطبری به نقل از عُقبه بن سَمعان : وقتی حسین علیه السلام مصمّم شد که به سوی کوفه روان شود ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد وی آمد و گفت : ای پسرعمو! مردم ، شایع کرده اند که تو به سوی عراق خواهی رفت . به من بگو که چه خواهی کرد . فرمود : «آهنگ آن دارم که إن شاء اللّه تعالی همین یکی دو روز آینده ، حرکت کنم». ابن عبّاس به او گفت: تو را از این کار ، در پناه خدا قرار می دهم . به من بگو خدا ، تو را قرین رحمتت بدارد که آیا به سوی مردمی می روی که حاکمشان را کُشته اند و ولایتشان را به تصرّف خود در آورده اند و دشمن خویش را بیرون رانده اند؟ اگر چنین کرده اند ، به سوی آنها برو ؛ امّا اگر تو را خوانده اند و [هنوز ]حاکمشان ، آن جاست و بر قوم ، چیره است و کارگزارانش خراجِ ولایت ها را می گیرند ، تو را به جنگ و زد و خورد ، فرا خوانده اند. بیمِ آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو ناسازگاری کنند و یاری ات ندهند و بر ضدّ تو ، شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار دشمنیِ تو ، سخت تر باشند. حسین علیه السلام فرمود : «از خدا خیر می جویم . ببینم که چه خواهد شد». ابن عبّاس ، از نزد وی رفت و ابن زبیر آمد و او نیز مدّتی با حسین علیه السلام سخن گفت و سپس چنین بر زبان آورد: نمی دانم چرا این قوم را وا گذاشته ایم و دست از آنها برداشته ایم، در صورتی که ما ، فرزندان مهاجران و صاحبان خلافتیم ، نه آنها . به من بگو که می خواهی چه کنی . حسین علیه السلام فرمود : «در نظر دارم به سوی کوفه بروم ، که پیروانم در آن جا و سران اهل کوفه ، به من نامه نوشته اند ، و از خدا خیر می جویم». ابن زبیر به او گفت: اگر کسانی همانند پیروان تو در آن جا داشتم، از آن ، صرف نظر نمی کردم. آن گاه از بیم آن که مبادا حسین علیه السلام بدگمان شود ، گفت: اگر [هم] در حجاز بمانی و این جا برای خلافت برخیزی ، إن شاء اللّه ، کسی با تو ناسازگاری نخواهد کرد. سپس برخاست و از پیش او رفت. حسین علیه السلام فرمود : «هان ! این، هیچ چیزِ دنیا را بیشتر از این دوست ندارد که من ، از حجاز به سوی عراق بروم . او می داند که با حضور من ، چیزی از خلافت به او نمی رسد و مردم ، او را با من برابر نمی گیرند. پس دوست دارد از این جا بروم تا حجاز ، تنها برای او باشد». چون شب ، یا صبح بعد ، فرا رسید ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد حسین علیه السلام آمد و گفت: ای پسرعمو! من صبوری می کنم ؛ امّا صبر ندارم . بیم دارم که در این سفر ، هلاک و نابود شوی. مردم عراق ، قومی حیله گرند . به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان ، که سَرور مردم حجازی. اگر مردم عراق چنان که می گویند تو را می خواهند ، به آنها بنویس که دشمنِ خویش را بیرون کنند . آن گاه به سوی آنها برو. اگر جز رفتن نمی خواهی، به سوی یَمَن برو که در آن جا ، قلعه ها و درّه هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت ، در آن جا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری. آن گاه برای مردم ، نامه می نویسی و دعوتگرانت را می فرستی . در این صورت ، امیدوارم که آنچه را می خواهی، بی خطر بیابی . حسین علیه السلام به او فرمود : «ای پسرعمو ! به خدا می دانم که خیرخواه و دلسوزی ؛ ولی من تصمیم خود را گرفته ام و آهنگ رفتن دارم» . ابن عبّاس گفت: اگر می روی ، زنان و کودکانت را نبر . به خدا ، نگرانم که همانند عثمان که [کشته شد و] زنان و فرزندانش به او می نگریستند ، کشته شوی . پس از آن ، ابن عبّاس گفت: دیده ابن زبیر را روشن کردی که حجاز را به او وا می گذاری و از آن ، بیرون می روی ! امروز ، چنان است که با وجود تو ، کسی به او نمی نگرد . به خدایی که جز او خدایی نیست ، چنانچه می دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گِرد آیند ، به رأی من ، عمل می کنی [و از مکّه نمی روی]، چنین می کردم. آن گاه ابن عبّاس ، از نزد وی رفت و بر عبد اللّه بن زبیر گذشت و گفت: ای پسر زبیر ! دیدگانت روشن شد ! آن گاه ، شعری بدین مضمون خواند: ای چکاوک که در مَعمَر هستی!جا برای تو ، خالی شد . پس تخم بگذار و بانگ برآور و هر اندازه که می خواهی ، منقار بر زمین بزن. اینک ، حسین به سوی عراق می رود . حجاز را نگه دار.

.



الأخبار الطوال :لَمّا عَزَمَ [الحُسَینُ علیه السلام ] عَلَی الخُروجِ ، وأخَذَ فِی الجَهازِ ، بَلَغَ ذلِکَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَقالَ : یَا بنَ عَمِّ ، قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ المَسیرَ إلَی العِراقِ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : أنَا عَلی ذلِکَ . قالَ عَبدُ اللّهِ : اُعیذُکَ بِاللّهِ یَا بنَ عَمِّ مِن ذلِکَ ! قالَ الحُسَینُ علیه السلام : قَد عَزَمتُ ، ولا بُدَّ مِنَ المَسیرِ . قالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ : أتَسیرُ إلی قَومٍ طَرَدوا أمیرَهُم عَنهُم ، وضَبَطوا بِلادَهُم ؟ فَإِن کانوا فَعَلوا ذلِکَ فَسِر إلَیهِم ، وإن کانوا إنَّما یَدعونَکَ إلَیهِم ، وأمیرُهُم عَلَیهِم ، وعُمّالُهُ یَجبونَهُم ، فَإِنَّهُم إنَّما یَدعونَکَ إلَی الحَربِ ، ولا آمَنُهُم أن یَخذُلوکَ کَما خَذَلوا أباکَ وأخاکَ ! قالَ الحُسَینُ علیه السلام : یَا بنَ عَمِّ ! سَأَنظُرُ فیما قُلتَ . وبَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ ما یَهُمُّ بِهِ الحُسَینُ علیه السلام ، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُ : لَو أقَمتَ بِهذَا الحَرَمِ ، وبَثَثتَ رُسُلَکَ فِی البُلدانِ ، وکَتَبتَ إلی شیعَتِکَ بِالعِراقِ أن یَقدَموا عَلَیکَ ، فَإِذا قَوِیَ أمرُکَ نَفَیتَ عُمّالَ یَزیدَ عَن هذَا البَلَدِ ، وعَلَیَّ لَکَ المُکانَفَهُ وَالمُؤازَرَهُ ، وإن عَمِلتَ بِمَشورَتی ، طَلَبتَ هذَا الأَمرَ بِهذَا الحَرَمِ ؛ فَإِنَّهُ مَجمَعُ أهلِ الآفاقِ ، ومَورِدُ أهلِ الأَقطارِ ، لَم یُعدِمکَ بِإِذنِ اللّهِ إدراکَ ما تُریدُ ، ورَجَوتُ أن تَنالَهُ . قالوا : ولَمّا کانَ فِی الیَومِ الثّالِثِ ، عادَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَقالَ لَهُ : یَا بنَ عَمِّ ، لا تَقرَب أهلَ الکوفَهِ ؛ فَإِنَّهُم قَومٌ غَدَرَهٌ ، وأقِم بِهذِهِ البَلدَهِ ، فَإِنَّکَ سَیِّدُ أهلِها ، فَإِن أبَیتَ فَسِر إلی أرضِ الیَمَنِ ، فَإِنَّ بِها حُصونا وشِعابا ، وهِیَ أرضٌ طَویلَهٌ عَریضَهٌ ، ولِأَبیکَ فیها شیعَهٌ ، فَتَکونُ عَنِ النّاسِ فی عُزلَهٍ ، وتَبُثُّ دُعاتَکَ فِی الآفاقِ ، فَإِنّی أرجو إن فَعَلتَ ذلِکَ أتاکَ الَّذی تُحِبُّ فی عافِیَهٍ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : یَا بنَ عَمِّ ، وَاللّهِ إنّی لَأَعلَمُ أنَّکَ ناصِحٌ مُشفِقٌ ، غَیرَ أنّی قَد عَزَمتُ عَلَی الخُروجِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِن کُنتَ لا مَحالَهَ سائِرا ، فَلا تُخرِجِ النِّساءَ وَالصِّبیانَ ؛ فَإِنّی لا آمَنُ أن تُقتَلَ کَما قُتِلَ ابنُ عَفّانَ ، وصِبیَتُهُ یَنظُرونَ إلَیهِ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : [یابن] عَمِّ ! ما أری إلَا الخُروجَ بِالأَهلِ وَالوَلَدِ . فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِ الحُسَینِ علیه السلام . (1)

.

1- .الأخبار الطوال : ص 243 و راجع : مقاتل الطالبیّین : ص 110 .



الأخبار الطوال :چون حسین علیه السلام تصمیم به بیرون رفتن از مکّه گرفت و شروع به آماده شدن کرد ، خبر به عبد اللّه بن عبّاس رسید . وی به دیدار ایشان آمد و گفت: ای پسرعمو ! شنیده ام که قصد رفتن به عراق داری؟ فرمود : «آری . چنین تصمیمی دارم» . عبد اللّه گفت: ای پسرعمو ! تو را به خدا سوگند ، از این کار ، منصرف شو . فرمود : «تصمیم خود را گرفته ام و چاره ای جز حرکت نیست» . ابن عبّاس گفت: آیا به جایی می روی که [اهالی اش] امیرِ خود را بیرون کرده اند و سرزمین های خود را به تصرّف خویش در آورده اند؟ اگر چنین کرده اند ، برو ؛ ولی اگر تو را به سوی خود ، دعوت کرده اند ، امّا امیرشان همان جاست و کارگزارانش از آنان خراج می گیرند ؛ همانا تو را برای جنگ کردن فرا خوانده اند و بیم دارم که تو را رها کنند ، چنان که نسبت به پدر و برادرت چنین کردند. حسین علیه السلام فرمود: «پسر عمو ! در باره آنچه گفتی ، خواهم اندیشید». خبر تصمیم امام حسین علیه السلام به عبد اللّه بن زبیر رسید. او هم به دیدار ایشان آمد و گفت: اگر در همین حرم الهی بمانی و نمایندگان و دعوتگران خود را به شهرها بفرستی و برای پیروان خود در عراق بنویسی که نزد تو بیایند و چون کارت استوار شد ، کارگزاران یزید را از این شهر بیرون کنی، من هم در این کار با تو همراهی و هم فکری خواهم کرد . اگر به مشورتِ من عمل کنی و این کار را در همین حرم که محلّ گِرد آمدن مردم روی زمین ، و محلّ آمد و شد از هر سویی است انجام دهی ، به خواست خداوند، آنچه را می خواهی از دست نمی دهی و امیدوارم که بِدان برسی . می گویند: چون روز سوم رسید، عبد اللّه بن عبّاس ، باز به حضور امام حسین علیه السلام آمد و گفت: ای پسرعمو ! به مردم کوفه نزدیک مشو که قومی حیله گرند . در همین شهر بمان که سَرور مردم این جایی ، و اگر نمی پذیری ، به یَمَن برو که در آن ، قلعه ها و درّه هایی است . آن جا ، سرزمینی گسترده و پهناور است و گروهی از شیعیان پدرت ، آن جایند، ضمن آن که از مردم نیز دور خواهی بود و دعوتگرانِ خود را به سرزمین ها می فرستی . امید دارم که اگر چنین کنی ، آنچه را می خواهی ، در سلامت به دست آوری. امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسرعمو ! به خدا سوگند ، می دانم که تو خیرخواه ومهربانی ؛ ولی من ، تصمیم به رفتن گرفته ام» . ابن عبّاس گفت: اگر به ناچار می روی ، پس زنان و کودکان را با خود مبر ، که من ، بیم آن دارم که تو نیز همچون عثمان بن عَفّان که کشته شد و کودکانش شاهد کشته شدنش بودند ، کشته شوی . حسین علیه السلام فرمود: «پسر عمو! مصلحت را در این می بینم که با زنان و فرزندان ، بیرون بروم». ابن عبّاس ، از نزد حسین علیه السلام بیرون رفت.

.





الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :دَخَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام فَکَلَّمَهُ طَویلاً ، وقالَ : أنشُدُکَ اللّهَ أن تَهلِکَ غَدا بِحالِ مَضیعَهٍ ، لا تأتِ العِراقَ ، وإن کُنتَ لابُدَّ فاعِلاً ، فَأَقِم حَتّی یَنقَضِیَ المَوسِمُ وتَلقَی النّاسَ ، وتَعلَمَ عَلی ما یَصدُرونَ ، ثُمَّ تَری رَأیَکَ وذلِکَ فی عَشرِ ذِی الحِجَّهِ سَنَهَ سِتّینَ فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام إلّا أن یَمضِیَ إلَی العِراقِ . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : وَاللّهِ إنّی لَأَظُنُّکَ سَتُقتَلُ غَدا بَینَ نِسائِکَ وبَناتِکَ کَما قُتِلَ عُثمانُ بَینَ نِسائِهِ وبَناتِهِ ، وَاللّهِ إنّی لَأَخافُ أن تَکونَ الَّذی یُقادُ بِهِ عُثمانُ ! فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : أبَا العَبّاسِ ، إنَّکَ شَیخٌ قَد کَبَرتَ . فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : لَولا أن یُزرِیَ ذلِکَ بی أو بِکَ لَنَشَبتُ یَدَیَّ فی رَأسِکَ ، ولَو أعلَمُ أنّا إذا تَناصَینا أقمتَ لَفَعَلتُ ، ولکن لا أخالُ ذلِکَ نافِعی ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : لَأَن اُقتَلَ بِمَکانِ کَذا و کَذا أحَبُّ إلَیَّ أن تُستَحَلَّ بی یَعنی مَکَّهَ قالَ : فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ وقالَ : أقرَرتَ عَینَ ابنِ الزُّبَیرِ . فَذاکَ الَّذی سَلا بِنَفسی عَنهُ . ثُمَّ خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ وهُوَ مُغضَبٌ ، وَابنُ الزُّبَیرِ عَلَی البابِ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ : یَابنَ الزُّبَیرِ ، قَد أتی ما أحبَبتَ ، قَرَّت عَینُکَ ، هذا أبو عَبدِ اللّهِ یَخرُجُ ویَترُکُکَ وَالحِجازَ : یا لَکِ مِن قُبَّرَهٍ بمَعمَرِخَلا لَکِ الجَوُّ فَبیضی وَاصفِری ونَقِّری ما شِئتِ أن تُنَقِّری . (1)

.

1- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 450 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 420 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 211 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2611 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 9 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 297 کلاهما نحوه ولیس فیهما صدره إلی «یمضی إلی العراق» ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 164 .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :عبد اللّه بن عبّاس نزد امام حسین علیه السلام آمد و مدّتی طولانی با وی سخن گفت و چنین گفت: تو را به خدا که فردا ، خود را به حال تباهی به کشتن نده و به عراق نرو ، و اگر ناچاری، بِایست تا آیین حج انجام شود و مردم را ببینی و بدانی که چه می خواهند . سپس به رأی خود بنگر . این ، در دهم ذی حجّه سال شصت بود . امّا حسین علیه السلام نپذیرفت ، جز آن که به سوی عراق برود. ابن عبّاس به او گفت: به خدا ، گمان می برم که فردا در میان همسران و دخترانت کشته شوی ، چنان که عثمان در میان همسران و دخترانش کشته شد ، ونگرانم که به راه عثمان بروی و در آن صورت، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» . حسین علیه السلام فرمود : «ای پدر عبّاس ! تو پیر شده ای . پس ابن عبّاس گفت: اگر نبود که برای من یا تو زشت است، دستانم را [برای جلوگیری از رفتنت] در سرت فرو می بردم ، و اگر می دانستم که با دست به گریبان شدن با تو ، همین جا می مانی ، این کار را می کردم ؛ ولی گمان نمی برم که این کار برای من ، سودی داشته باشد. حسین علیه السلام به او فرمود : «اگر در جایی چنین و چنان [که گفتی] کشته شوم، بهتر است از این که حرمت مکّه به وسیله من شکسته شود» . ابن عبّاس ، گریست و گفت: چشمان ابن زبیر را روشن می کنی ! به جان خودم ، این ، همان است که مایه خُرسندی او خواهد شد . سپس عبد اللّه بن عبّاس، خشمگین ، از نزد او رفت . ابن زبیر ، بر در ، ایستاده بود . ابن عبّاس ، چون او را دید ، گفت: ای فرزند زبیر ! آنچه دوست داشتی ، پیش آمد. چشمت روشن باد ! ابا عبد اللّه می رود و حجاز را به تو وا می گذارد: ای چکاوک که در مَعمَر هستی !جا برای تو ، خالی شد . پس تخم بگذار و بانگ برآور و هر اندازه که می خواهی ، منقار بر زمین بزن .

.




الفتوح :دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّهَ ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحا شَدیدا ، قالَ : وجَعَلوا یَختَلِفونَ إلَیهِ بُکرَهً وعَشِیَّهً ، وَاشتَدَّ ذلِکَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ ؛ لِأَنَّهُ قَد کانَ طَمِعَ أن یُبایِعَهُ أهلُ مَکَّهَ ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَینُ علیه السلام شَقَّ ذلِکَ عَلَیهِ ، غَیرَ أنَّهُ لا یُبدی ما فی قَلبِهِ إلَی الحُسَین علیه السلام ، لکِنَّهُ یَختَلِفُ إلَیهِ ویُصَلّی بِصَلاتِهِ ، ویَقعُدُ عِندَهُ ویَسمَعُ مِن حَدیثِهِ ، و هُوَ مَعَ ذلِکَ یَعلَمُ أنَّهُ لا یُبایِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَکَّهَ وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِها ؛ لِأَنَّ الحُسَینُ علیه السلام عِندَهُم أعظَمُ فی أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَیرِ . قالَ : وبَلَغَ ذلِکَ أهلَ الکوفَهِ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قَد صارَ إلی مَکَّهَ . وأقامَ الحُسَینُ علیه السلام بِمَکَّهَ باقِیَ شَهرِ شَعبانَ ورَمَضانَ وشَوّالَ وذِی القِعدَهِ . قالَ : وبِمَکَّهَ یَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، فَأَقبَلا جَمیعا حَتّی دَخَلا عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، وقَد عَزَما عَلی أن یَنصَرِفا إلَی المَدینَهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ : أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَکَ اللّهُ ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَعادُکَ ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَهِ أهلِ هذَا البَیتِ لَکُم ، وظُلمَهُم إیّاکُم ، وقَد وَلِیَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ ، ولَستُ آمَنُ أن یَمیلَ النّاسُ إلَیهِ لِمَکانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَیضاءِ ، فَیَقتُلونَکَ ویَهلِکُ فیکَ بَشَرٌ کَثیرٌ ؛ فَإِنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ : «حُسَینٌ مَقتولٌ ، ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ ولَن یَنصُروهُ ، لَیَخذُلُهُمُ اللّهُ إلی یَومِ القِیامَهِ» . وأنَا اُشیرُ عَلَیکَ أن تَدخُلَ فی صُلحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ ، وَاصبِر کَما صَبَرتَ لِمُعاوِیَهَ مِن قَبلُ ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن یَحکُمَ بَینَکَ وبَینَ القَومِ الظّالِمینَ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : أبا عَبدِ الرَّحمنِ ! أنَا اُبایِعُ یَزیدَ وأدخُلُ فی صُلحِهِ ! وقَد قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فیهِ وفی أبیهِ ما قالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ ! قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی حَیاتِهِ : «ما لی ولِیَزیدَ ؟ لا بارَکَ اللّهُ فی یَزیدَ ! وإنَّهُ یَقتُلُ وَلَدِی ووَلَدَ ابنَتِیَ الحُسَینَ ، وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، لا یُقتَلُ وَلَدی بَینَ ظَهرانَی قَومٍ فَلا یَمنَعونَهُ ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَینَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم» . ثُمَّ بَکَی ابنُ عَبّاسٍ ، وبَکی مَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام ، وقالَ : یَا بنَ عَبّاسٍ ، تَعلَمُ أنِّی ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : اللّهُمَّ نَعَم ، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ ما فِی الدُّنیا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله غَیرُکَ ، وأنَّ نَصرَکَ لَفَرضٌ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ ، کَفَریضَهِ الصَّلاهِ وَالزَّکاهِ الَّتی لا یُقدَرُ أن یُقبَلَ أحَدُهُما دونَ الاُخری . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : یَابنَ عَبّاسٍ ، فَماتَقولُ فی قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن دارِهِ وقَرارِهِ ، ومَولِدِهِ وحَرَمِ رَسولِهِ ، ومُجاوَرَهِ قَبرِهِ ومَولِدِهِ ، ومَسجِدِهِ ومَوضِعِ مُهاجَرِهِ ، فَتَرَکوهُ خائِفا مَرعوبا لا یَستَقِرُّ فی قَرارٍ ، ولا یأوی فی مَوطِنٍ ، یُریدونَ فی ذلِکَ قَتلَهُ وسَفکَ دَمِهِ ، وهُوَ لَم یُشرِک بِاللّهِ شَیئا ، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِیّا ، ولَم یَتَغَیَّر عَمّا کانَ عَلَیهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : ما أقولُ فیهِم إلّا «أَنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَوهَ إِلَا وَهُمْ کُسَالَی» (1) «یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَا قَلِیلاً * مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَ لِکَ لَا إِلَی هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَی هَؤُلَاءِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» (2) وعَلی مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَهُ الکُبری . وأمّا أنتَ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَإِنَّکَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَابنُ نَظیرَهِ البَتولِ (3) ، فَلا تَظُنَّ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا یَعمَلُ الظّالِمونَ ، وأنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِکَ ، وطَمِعَ فی مُحارَبَتِکَ ومُحارَبَهِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : اللّهُمَّ اشهَد ! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : جُعِلتُ فِداکَ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! کَأَنَّکَ تُریدُنی إلی نَفسِکَ ، وتُریدُ مِنّی أن أنصُرَکَ ! وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، أن لَو ضَرَبتُ بَینَ یَدَیکَ بِسَیفی هذا حَتّی انخَلَعَ جَمیعا مِن کَفّی ، لَما کُنتُ مِمَّن اُوفی مِن حَقِّکَ عُشرَ العُشرِ ، وها أنَا بَینَ یَدَیکَ ، مُرنی بِأَمرِکَ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : مَهلاً ! ذَرنا مِن هذا یَا بنَ عَبّاسٍ . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَیهِ ، وَارجِع مِن هُنا إلَی المَدینَهِ ، وَادخُل فی صُلحِ القَومِ ، ولا تَغِب عَن وَطَنِکَ وحَرَمِ جَدِّکَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذینَ لا خَلاقَ لَهُم عَلی نَفسِکَ حُجَّهً وسَبیلاً ، وإن أحببَتَ ألّا تُبایِعَ فَأَنتَ مَتروکٌ حَتّی تَری بِرَأیِکَ ، فَإِنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ عَسی ألّا یَعیشَ إلّا قَلیلاً ، فَیَکفِیَکَ اللّهُ أمرَهُ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : اُفٍّ لِهذَا الکَلامِ أبَدا مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ ، أسأَلُکَ بِاللّهِ یا عَبدَ اللّهِ ، أنَا عِندَکَ عَلی خَطَأٍ مِن أمری هذا ؟ فَإِن کُنتُ عِندَکَ عَلی خَطَأٍ فَرُدَّنی ، فَإِنّی أخضَعُ وأسمَعُ واُطیعُ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اللّهُمَّ لا ، ولَم یَکُنِ اللّهُ تَعالی یَجعَلُ ابنَ بِنتِ رَسولِهِ عَلی خَطَأٍ ، ولَیسَ مِثلُکَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله عَلی مِثلِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ بِاسمِ الخِلافَهِ ، ولکن أخشی أن یُضرَبَ وَجهُکَ هذَا الحَسَنُ الجَمیلُ بِالسُّیوفِ ، وتَری مِن هذِهِ الاُمَّهِ ما لا تُحِبُّ ، فَارجِع مَعَنا إلَی المَدینَهِ ، وإن لَم تُحِبَّ أن تُبایِعَ ، فَلا تُبایِع أبدا وَاقعُد فی مَنزِلِکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : هَیهاتَ یَا بنَ عُمَرَ ، إنَّ القَومَ لا یَترُکونّی ، وإن أصابونی وإن لَم یُصیبونی فَلا یَزالونَ حَتّی اُبایِعَ وأنَا کارِهٌ ، أو یَقتُلونی ، أما تَعلَمُ یا عَبدَ اللّهِ ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنیا عَلَی اللّهِ تَعالی أنَّهُ اُتِیَ بِرَأسِ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام إلی بَغِیَّهٍ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ ، وَالرَّأسُ یَنطِقُ بِالحُجَّهِ عَلَیهِم ؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ، أنَّ بَنی إسرائیلَ کانوا یَقتُلونَ ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ إلی طُلوعِ الشَّمسِ سَبعینَ نَبِیّا ، ثُمَّ یَجلِسونَ فی أسواقِهِم یَبیعونَ ویَشتَرونَ کُلُّهُم کَأَنَّهُم لَم یَصنَعوا شَیئا ؟! فَلَم یُعَجِّلِ اللّهُ عَلَیهِم ، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِکَ أخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ . اِتَّقِ اللّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ولا تَدَعَنَّ نُصرَتی ... . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، فَقالِ : یَا بنَ عَبّاسٍ ، إنَّکَ ابنُ عُمِّ والِدی ، ولَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَیرِ مُنذُ عَرَفتُکَ ، وکُنتَ مَعَ والِدی تُشیرُ عَلَیهِ بِما فیهِ الرَّشادُ ، وقَد کانَ یَستَنصِحُکَ ویَستَشیرُکَ فُتُشیرُ عَلَیهِ بِالصَّوابِ ، فَامضِ إلَی المَدینَهِ فی حِفظِ اللّهِ وکَلائِهِ ، ولا یَخفی عَلَیَّ شَیءٌ مِن أخبارِکَ ، فَإِنّی مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ ، ومُقیمٌ فیهِ أبَدا ما رَأَیتُ أهلَهُ یُحبّونّی ویَنصُرونّی ، فَإِذا هُم خَذَلونِی استَبدَلتُ بِهِم غَیرَهُم ، وَاستَعصَمتُ بِالکَلِمَهِ الَّتی قالَها إبراهیمُ الخَلیلُ علیه السلام یَومَ اُلقِیَ فِی النّارِ : «حَسِبیَ اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ» فَکانَتِ النّارُ عَلَیهِ بَردا وسَلاما . قالَ : فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ فی ذلِکَ الوَقتِ بُکاءً شَدیدا ، وَالحُسَینُ علیه السلام یَبکی مَعَهُما ساعَهً ، ثُمَّ وَدَّعَهُما ، وصارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَی المَدینَهِ ، وأقامَ الحُسَینُ علیه السلام بِمَکَّهَ . (4)



1- .التوبه : 54 .
2- .النساء : 142 و 143 .
3- .المقصود هنا فاطمه علیهاالسلام ، والمقصود بالبتول مریم العذراء علیهاالسلام .
4- .الفتوح : ج 5 ص 23 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 190 .



الفتوح :حسین علیه السلام وارد مکّه شد و مردم آن جا ، بسیار خرسند شدند . بامداد و شامگاه ، نزد او ، رفت و آمد می کردند و این ، بر عبد اللّه بن زبیر ، گران آمد؛ زیرا او طمع کرده بود که مردم مکّه با او بیعت کنند ؛ ولی چون حسین علیه السلام آمد، کار بر او سخت شد . او ، آنچه را در درون داشت ، برای حسین علیه السلام آشکار نمی ساخت و نزد او رفت و آمد می کرد و در نمازش حاضر می شد و نزد او می نشست و از او سخن می شنید . با وجود این ، می دانست که تا حسین علیه السلام در مکّه است ، هیچ یک از اهالیِ آن با وی بیعت نمی کند ؛ چون حسین علیه السلام در نزد آنان ، از ابن زبیر ، باعظمت تر بود. خبر به مردم کوفه رسید که حسین علیه السلام به مکّه آمده است و حسین علیه السلام بقیه ماه شعبان و تمام ماه های رمضان، شوّال و ذی قعده را در مکّه ماند. در آن ایّام ، عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، در مکّه بودند . آن دو با هم بر حسین علیه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدینه برگردند. ابن عمر به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه ! رحمت خدا بر تو باد ! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا کن. از دشمنیِ این خاندان با خودتان و ستمی که بر شما کرده اند، آگاهی و این مرد، یزید بن معاویه ، بر مردم ، فرمان روا شده است. ایمن نیستم [و می ترسم ]که مردم برای سیم و زر ، به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه ، انسان های بسیاری نابود شوند. از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حسین، کشته می شود، و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری اش نکردند، خدا تا قیامت ، آنان را خوار خواهد کرد». من به تو پیشنهاد می کنم از درِ سازش که مردم نیز آن گونه وارد شده اند وارد شوی و چنان که در گذشته بر معاویه شکیبایی کردی، شکیبایی کن. شاید خدا، میان تو و این گروه ستمگر ، حکم رانَد. حسین علیه السلام به او فرمود : «ای ابو عبد الرحمان ! من با یزید ، بیعت و سازش کنم، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در باره او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!» . ابن عبّاس گفت: درست گفتی ، ای ابا عبد اللّه ! پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش فرمود: «ما را چه با یزید؟! خدا ، او را مبارک نکند ! او فرزندم و فرزند دخترم ، حسین ، را می کشد. سوگند به آن که جانم در دست اوست ، فرزندم در برابر مردمی که از او دفاع نمی کنند، کشته نمی شود، مگر آن که خدا ، میان دل ها و زبان هایشان، جدایی می افکند» . آن گاه ابن عبّاس گریست . حسین علیه السلام هم با او گریست و فرمود : «ای ابن عبّاس ! تو می دانی که من ، فرزند دختر پیامبرم؟» . ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند، آری . می دانیم و می دانیم که در تمام دنیا ، جز تو ، کسی نیست که فرزند دختر پیامبر باشد ، و این که یاری تو ، بر این امّت ، واجب است، همانند وجوب نماز و زکات که یکی بدون دیگری ، پذیرفته نیست . حسین علیه السلام فرمود : «ای ابن عبّاس ! در باره مردمی که فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پیامبرش و از همسایگیِ قبر او و زادگاه و مسجد و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می گویی ؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی ، آرام نگیرد و در منزلی، پناه نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن خون اوست، در حالی که وی به خدا شرک نورزیده است و جز او سرپرستی بر نگرفته و از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟» . ابن عبّاس گفت: در باره آنان ، جز این آیه را نمی گویم: «آنان ، به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و نماز را جز با حالت سستی نمی خوانند» . «در برابر مردم ، خودنمایی می کنند و جز اندکی ، از خدا یاد نمی کنند. میان آن [دو گروه] ، دو دل اند . نه با اینان اند و نه با آنان اند ، و هر که خدا گم راهش ساخت ، راهی برای او نخواهی یافت» و بر چنین کسانی ، بزرگ ترین ضربه فرود خواهد آمد. و امّا تو ای پسر دختر پیامبر ، به راستی که سرآمدِ افتخار به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسرِ همانندِ مریم عَذرایی. ای پسر دختر پیامبر ! گمان مبر که خدا، از آنچه ستمگران می کنند، بی خبر است. من گواهی می دهم که هر کس از همراهیِ تو روی بگردانَد و در ستیز با تو و نبرد با پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله طمع ورزد، هیچ بهره ای نخواهد داشت. حسین علیه السلام فرمود: «خدایا ! گواه باش» . ابن عبّاس گفت: ای پسر دختر پیامبر ! فدایت شوم ! گویی مرا به سوی خود می خوانی و از من می خواهی که یاری ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیشِ روی تو، چنان ضربه زنم که شمشیرم ، به تمامی ، خُرد شود ، یک صدمِ حقّ تو را نگزارده ام. اینک ، پیش روی تو ام . به من ، فرمان بده». ابن عمر گفت: درنگ کنید! ای ابن عبّاس ! ما را از این [گرفتاری] بِرَهان. سپس ابن عمر ، به حسین علیه السلام رو کرد و گفت: ای ابا عبد اللّه ! در آنچه تصمیم داری، درنگ کن و از این جا به مدینه باز گرد و از در سازش با این قوم ، وارد شو و از میهن خود و حرم جدّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، غایب مباش و برای اینان که بهره ای ندارند، حجّت و راهی بر ضدّ خود مگذار ، و اگر می خواهی [با یزید] بیعت نکنی، آزاد هستی تا در کارت بنگری ؛ زیرا امید است که یزید بن معاویه ، جز اندکی زنده نماند و خداوند ، تو را از کارش کفایت کند. حسین علیه السلام فرمود : «اُف بر این سخن، تا آن زمان که آسمان ها و زمین هستند ! ای عبد اللّه ! تو را به خدا ، من در این کار ، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم ، مرا [از خطایم] باز گردان که من فروتن، شنوا و پذیرایم». ابن عمر گفت: نه ، خدایا ! خداوند ، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه ، در کار خلافت ، همانند تو که پاک و برگزیده نسل پیامبر خدایی نیست ؛ ولی می ترسم این چهره زیبا و نیکوی تو ، با شمشیر ، نواخته شود و از این امّت ، آنچه را دوست نداری ، ببینی . پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت نکن و در خانه ات بنشین . حسین علیه السلام فرمود : «ای ابن عمر ! [ تصوّر سخن تو ] دور است . این گروه، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند ، مرا رها نمی کنند و پیوسته بر آن اند تا اگرچه به زور ، بیعت کنم و یا مرا بکُشند . ای عبد اللّه ! مگر نمی دانی از پستی دنیا نزد خدای متعال است که سرِ یحیی بن زکریّا ، برای بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل ، ارمغان برده شد ، در حالی که سر با برهان، بر ضدّ آنان سخن می گفت؟ ای ابو عبد الرحمان ! مگر نمی دانی که بنی اسرائیل ، در میان طلوع سپیده تا بر آمدن خورشید، هفتاد پیامبر را می کشتند و پس از آن ، در بازارهایشان ، همگی به داد و ستد می نشستند، چنان که گویی کاری نکرده اند ، و خدا در مورد آنان ، شتاب نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت ؟ و ای ابو عبد الرحمان ! از خدا پروا کن و از یاری ام ، رو بر متاب...» . سپس حسین علیه السلام به عبد اللّه بن عبّاس، رو کرد و گفت: ای ابن عبّاس ! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته ام ، پیوسته به نیکی فرمان می دهی و به پدرم رایزنی های حکیمانه می دادی . او پیوسته از تو خیرخواهی و رایزنی می خواست و تو به درستی ، به او پیشنهاد می دادی. پس در پناه و پشتیبانی خدا ، به مدینه برو و چیزی از خبرهای تو ، بر من پوشیده نمی مانَد ؛ زیرا من در این حرم، نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا دوست دارند و یاری ام می کنند ، همواره در آن ، سُکنا خواهم گزید . پس آن گاه که مرا وا نهند، دیگران را جای گزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که ابراهیمِ خلیل علیه السلام ، هنگامی که در آتش افکنده شد ، آن را گفت: خداوند ، مرا بَسَنده است و او ، خوبْ کارگزاری است ! پس آتش ، بر او ، سرد و سلامت گشت». در آن هنگام ، ابن عبّاس و ابن عمر ، سخت گریستند و حسین علیه السلام نیز مدّتی با آن دو ، گریست. پس از آن ، با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عبّاس، به مدینه رفتند و حسین علیه السلام در مکّه اقامت گزید .

.
تذکره الخواصّ عن هشام بن محمّد :إنَّ حُسَینا علیه السلام کَثُرَت عَلَیهِ کُتُبُ أهلِ الکوفَهِ ، وتَواتَرَت إلَیهِ رُسُلُهُم : «إن لَم تَصِل إلَینا فَأَنتَ آثِمٌ» ، فَعَزَمَ عَلَی المَسیرِ ، فَجاءَ إلَیهِ ابنُ عَبّاسٍ ونَهاهُ عَن ذلِکَ ، وقالَ لَهُ : یَا بنَ عَمِّ ، إنَّ أهلَ الکوفَهِ قَومٌ غُدُرٌ ، قَتَلوا أباکَ ، وخَذَلوا أخاکَ وطَعَنوهُ وسَلَبوهُ وسَلَّموهُ إلی عَدُوِّهِ ، وفَعَلوا ما فَعَلوا . فَقالَ : هذِهِ کُتُبُهُم ورُسُلُهُم ، وقَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ . فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ ، وقالَ : واحُسَیناه ! (1)



1- .تذکره الخواصّ : ص 239 .



تذکره الخواصّ به نقل از هشام بن محمّد : نامه های مردم کوفه به حسین علیه السلام فزونی گرفت و پیک هایشان ، پیاپی می رسید که: اگر به ما نپیوندی ، گناهکاری ! پس حسین علیه السلام آهنگ رفتن کرد. ابن عبّاس ، آمد و او را از این کار ، نهی کرد و به او گفت: ای پسرعمو! مردم کوفه، مردمی نیرنگبازند . پدرت را کشتند و برادرت را تنها نهادند و بر او نیزه زدند و جامه اش را بر گرفتند و او را به دشمن سپردند ، و کردند آنچه کردند ! حسین علیه السلام فرمود : «اینها ، نامه ها و پیک های آنان است و بر من واجب است که به نبرد دشمنان خدا بروم» . پس ابن عبّاس گریست و گفت: وای از مصیبت حسین!






دلائل الإمامه عن عبد اللّه بن عبّاس :لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ یَخرُجُ إلَی العِراقِ ، فَقُلتُ لَهُ : یَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، لا تَخرُج ، قالَ : فَقالَ لی : یَا بنَ عَبّاسٍ ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِیَّتی مِن هُناکَ ، وأنَّ مَصارِعَ أصحابی هُناکَ ؟ فَقُلتُ لَهُ : فَأنّی لَکَ ذلِکَ ؟ قالَ : بِسِرٍّ سُرَّ لی ، وعِلمٍ اُعطیتُهُ . (1)

کشف الریبه عن عبداللّه بن سلیمان النوفلی عن جعفر بن محمّد الصادق عن أبیه محمّد بن علیّ بن الحسین [الباقر] علیهماالسلام :لَمّا تَجَهَّزَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الکوفَهِ ، أتاهُ ابنُ عَبّاسٍ ، فَناشَدَهُ اللّهَ وَالرَّحِمَ أن یَکونَ هُوَ المَقتولَ بِالطَّفِّ . فَقالَ : [أنا أعرَفُ] (2) بِمَصرَعی مِنکَ ، وما وُکدی (3) مِنَ الدُّنیا إلّا فِراقُها . (4)

الملهوف :وجاءَهُ [أی الإمامَ الحُسَینَ علیه السلام عِندَ الخُروجِ مِن مَکَّهَ ]عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ ، فَأَشارا عَلَیهِ بِالإِمساکِ . فَقالَ لَهُما : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد أمَرَنی بِأَمرٍ وأنَا ماضٍ فیهِ . قالَ : فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ وهُوَ یَقولُ : واحُسَیناه . (5)



1- .دلائل الإمامه : ص 181 ح 96 ، ذوب النُّضار : ص 30 ، إثبات الهداه : ج 2 ص 588 ح 66 نقلاً عن کتاب مناقب فاطمه وولدها علیهم السلام ، ولیس فیهما ذیله من «فقلت له : فأنّی» .
2- .. ما بین المعقوفین سقط من المصدر وأثبتناه من بحار الأنوار .
3- .وکد فلانٌ أمرا : إذا قصده وطلبه (النهایه : ج 5 ص 219 «وکد») .
4- .کشف الریبه : ص 89 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 362 ح 77 .
5- .الملهوف : ص 101 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 364 .



دلائل الإمامه به نقل از عبد اللّه بن عبّاس : حسین بن علی علیه السلام را هنگامی که به سوی عراق می رفت، دیدم. گفتم: ای پسر پیامبر خدا ! نرو. به من فرمود : «ای ابن عبّاس ! مگر نمی دانی که مرگ من ، در آن جاست؟ و کشتارگاه یاران من ، آن جاست؟» . به او گفتم: این را از کجا می گویی ؟ فرمود : «از رازی که برایم گفته شده است و آگاهی ای که به من داده اند».

کشف الریبه به نقل از عبد اللّه بن سلیمان نوفلی، از امام صادق علیه السلام ، از پدرش امام باقر علیه السلام : چون حسین علیه السلام آماده رفتن به کوفه شد، ابن عبّاس ، نزد او آمد و او را به خدا و خویشاوندی ، سوگند داد که او ، آن کشته طَف نباشد . پس حسین علیه السلام فرمود : «من از قتلگاه خویش آگاهم و خواسته ام از دنیا، جز جدایی از آن نیست» .

الملهوف :عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبیر ، هنگام رفتن امام علیه السلام از مکّه، نزد ایشان آمدند و به او پیشنهاد خویشتنداری [و ماندن] کردند. امام علیه السلام به آن دو فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من دستوری داده است و من ، آن را انجام می دهم» . ابن عبّاس ، در حالی که می گفت: «وای از مصیبت حسین !» ، بیرون رفت.






اُسد الغابه :سارَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام ] مِنَ المَدینَهِ إلی مَکَّهَ ، فَأَتاهُ کُتُبُ أهلِ الکوفَهِ وهُوَ بِمَکَّهَ ، فَتَجَهَّزَ لِلمَسیرِ ، فَنَهاهُ جَماعَهٌ ، مِنهُم : أخوهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ ، وَابنُ عُمَرَ ، وَابنُ عَبّاسٍ ، وغَیرُهُم . فَقالَ : رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ ، وأمَرَنی بِأَمرٍ فَأَنَا فاعِلٌ ما أمَرَ . (1)

راجع: ج 4 ص 432 (الفصل السادس / عبد اللّه بن عبّاس).

7 / 4حِوارُ الإِمامِ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ (2)کامل الزیارات عن أبی الجارود عن أبی جعفر[الباقر] علیه السلام :إنَّ الحُسَینَ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّهَ قَبلَ التَّروِیَهِ بَیَومٍ ، فَشَیَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ ، فَقالَ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِی العِراقَ ؟! فَقالَ : یَابنَ الزُّبَیرِ ! لَأَن اُدفَنَ بِشاطِئِ الفُراتِ ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الکَعبَهِ . (3)

.

1- .اُسد الغابه : ج 2 ص 28 .
2- .عبد اللّه بن الزبیر بن العوّام القرشیّ الأسدیّ ، أبوبکر ، اُمّه أسماء بنت أبی بکر . صحابیّ ، ولد فی السنه الاُولی من الهجره ، وهو أوّل مولود من المهاجرین .بذل قصاری جهده فی سبیل تولیه أبیه الخلافه بعد مقتل عثمان ، إلّا أنّه لم یفلح فی ذلک . کان متّصلاً بخالته عائشه من جههٍ وبأبیه الزبیر وطلحه من جهه اُخری . شهد الجمل مع أبیه ، فکان علیّ علیه السلام یقول : «ما زال الزبیر منّا أهل البیت حتّی نشأ له عبد اللّه » . وبعد انهزام جیش الجمل عفی عنه ، وذلک بطلب من عائشه . لم یکن معاویهُ یحترمُه ، وبعد هلاک معاویه لم یبایع ابنُ الزبیر یزیدَ ، وتوطّن مکّه حفاظا علی نفسه ، حتّی وقعت الفتنه بینه وبین جیش یزید . ثمّ ادّعی الخلافه سنه (64 ه) ، واستولی علی الحجاز والیمن والعراق وخراسان . طلب البیعه من عبداللّه بن عبّاس ومحمّد بن الحنفیّه فلم یستجیبا له ، فعزم علی إحراقهما . قتل ثمّ صلب فی عهد عبد الملک بن مروان سنه (73 ه) ، بعدما هجم الحجّاج علی مکّه والمسجد الحرام . رویت عن أهل البیت علیهم السلام فیه ذموم (راجع : المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 631 640 وتاریخ الطبری : ج 4 ص 530 و519 و509 وج 5 ص 501 و498 و340 و 323 ومروج الذهب: ج 2 ص 376 378 و ج 3 ص 83 94 و 119 وسیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 363 380 و ص 356 واُسد الغابه: ج 3 ص 241 وتاریخ دمشق : ج 28 ص 204 وشرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید : ج 4 ص 79 و62 و61و ج 6 ص 11 ونهج البلاغه : الحکمه 453 والخصال : ص 157 ح 199) .
3- .کامل الزیارات : ص 151 ح 184 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 18 .



اُسْد الغابه :امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه رفت . نامه های مردم کوفه به او رسید و او در مکّه بود . پس آماده رفتن شد. گروهی از جمله برادرش محمّد بن حنفیّه، ابن عمر، ابن عبّاس و دیگران ، او را باز داشتند . پس فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم . به من فرمانی داد و من ، آن را انجام می دهم».