گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
 قالَ : فَوَاللّهِ إنّی لَعِندَهُم إذ أقبَلَت عیرٌ قَدِ امتارَت (6) مِنَ الکوفَهِ ، فَلَمّا سَمِعتُ بِهِم خَرَجتُ فی آثارِهِم ، حَتّی إذا أسمَعتُهُمُ الصَّوتَ ، وعَجِلتُ عَن إتیانِهِم صَرَختُ بِهِم : ألا ما فَعَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ؟ قالَ : فَرَدّوا عَلَیَّ : ألا قَد قُتِلَ ، قالَ : فَانصَرَفتُ وأنَا ألعَنُ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ العاصِ . قالَ : وکانَ أهلُ ذلِکَ الزَّمانِ یَقولونَ ذلِکَ الأَمرَ ، ویَنتَظِرونَهُ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَهٍ . قالَ : وکانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرٍو یَقولُ : لا تَبلُغُ الشَّجَرَهُ ولَا النَّخلَهُ ولَا الصَّغیرُ حَتّی یَظهَرَ هذَا الأَمرُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : فَما یَمنَعُکَ أن تَبیعَ الوَهطَ ؟ قالَ : فَقالَ لی : لَعنَهُ اللّهِ عَلی فُلانٍ یَعنی مُعاوِیَهَ وعَلَیکَ . قالَ : فَقُلتُ : لا ، بَل عَلَیکَ لَعنَهُ اللّهِ ؛ قالَ : فَزادَنی مِنَ اللَّعنِ ، ولَم یَکُن عِندَهُ مِن حَشَمِهِ أحَدٌ فَأَلقی مِنهُم شَرّا . قالَ : فَخَرَجتُ وهُوَ لا یَعرِفُنی . وَالوَهطُ : حائِطٌ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو بِالطّائِفِ ؛ قالَ : وکانَ مُعاوِیَهُ قَد ساوَمَ بِهِ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرٍو ، وأعطاهُ بِهِ مالاً کَثیرا ، فَأَبی أن یَبیعَهُ بِشَیءٍ . (7)



1- .. القصف : الکسر والدّفع الشدید لفرط الزّحام ، ویتقصّف علیه أبناؤهم ، أی یزدحمون (النهایه : ج 4 ص 73 «قصف») .
2- .الفُسْطَاطُ : ضرب من الأبنیه فی السفر دون السرادق (النهایه : ج 3 ص 445 «فسط») .
3- .حَشَمُ الرجل : خَدَمُه ومن یغضب له (الصحاح : ج 5 ص 1900 «حشم») .
4- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 455 الرقم 438 وراجع : الرقم 437 و سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 .
5- .عُسْفان : منهله من مناهل الطریق بین الجحفه ومکّه ، وهی من مکّه علی مرحلتین (معجم البلدان : ج 4 ص 121) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
6- .المِیرَه : جلب الطعام ، مارَ عِیالَهُ وَامتارَ لَهم (القاموس المحیط : ج2 ص137 «المیره») .
7- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 386 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 167 نحوه ولیس فیه ذیله من «قال : وکان أهل» .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) به نقل از فَرَزدَق : حسین علیه السلام را دیدم و گفتم: پدرم ، فدایت! چه می شد اگر می ماندی تا مردم ، برای مراسم [ عرفات ] ، خارج شوند ؟ امید دارم که مردم پس از مراسم حج ، بر گِرد تو جمع شوند. فرمود : «ای ابو فارِس ! از آنها در امان نیستم». وارد مکّه شدم . خیمه ای و هیئتی دیدم. گفتم: این، از آن کیست؟ گفتند: از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص . نزد او آمدم . پیرمردی سرخ رو را دیدم و بر او سلام کردم . گفت : کیستی؟ گفتم: فَرَزدَق . آیا موافقی حسین را یاری کنم ؟ گفت: اگر چنین شود ، از پاداش و ذخیره آخرت ، بهره مند می شوی. گفتم: بدون دنیا؟! او سر به زیر افکند و سپس گفت: ای فرزند غالب ! حتما خلافت یزید ، کامل می شود . حالا ببین . سخنش را نپسندیدم. به یزید و معاویه ، ناسزا گفتم. گفت: آرام باش خدا تو را زشت کند ! خشمگین شدم و به او هم ناسزا گفتم و برخاستم و اگر نزدیکانش بودند، مرا اذیّت می کردند . چون حج گزاردم، باز گشتم. کاروانی دیدم و فریاد کشیدم: آهای ! حسین ، چه کرد؟ پاسخ دادند: هم اینک ، کشته شد.

تاریخ الطبری به نقل از فرزدق بن غالب : مادرم را به حج بردم و شتر او را می راندم . وقتی وارد حرم شدم و این به سال شصت [هجری] بود ، حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه بیرون می شد و شمشیرها و سپرهای خویش را همراه داشت. گفتم: این کاروان ، از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ حسین بن علی . آن گاه پیش او رفتم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا ! پدر و مادرم به فدایت ! چرا حج نکرده ، با شتاب می روی؟ فرمود : «اگر شتاب نکنم ، مرا می گیرند» . آن گاه از من پرسید: «از چه قبیله ای هستی ؟» . گفتم: مردی از عراقم. به خدا ، بیشتر از این ، کنجکاوی نکرد و به همین ، بسنده کرد و فرمود : «از اخبار مردم پشت سر خود ، با من بگو». گفتم: دل هایشان با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه است ، و تقدیر ، به دست خداست . فرمود : «راست گفتی». مسئله هایی از او پرسیدم و او در باره نذرها و مَناسک ، مطالبی به من فرمود ... . آن گاه حرکت کردم و داخل حرم ، سراپرده ای دیدم که وضعی نیکو داشت . به سوی آن رفتم و معلوم شد از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص است . از من پرسید و به او گفتم که حسین بن علی را دیده ام. گفت: وای بر تو! چرا با وی نرفتی ؟ به خدا ، به قدرت می رسد و سلاح در او و یارانش ، کارگر نمی افتد . به خدا ، آهنگ آن کردم که خودم را به او برسانم و سخن عبد اللّه در دلم اثر کرده بود. آن گاه پیامبران و کشته شدنشان را به یاد آوردم و این اندیشه ، مرا از پیوستن به آنها باز داشت و به عُسْفان ، (1) پیش کسانِ خویش رفتم . به خدا پیش آنها بودم که کاروانی آمد که از کوفه ، آذوقه آورده بود . چون از آمدن کاروان ، خبردار شدم ، به دنبال آن ، روان شدم و چون به صدارَس کاروان رسیدیم، صبر نداشتم تا به آنها برسم و [از همان جا] بانگ زدم: حسین بن علی ، چه کرد؟ جواب دادند: کشته شد. پس باز گشتم ، در حالی که عبد اللّه بن عمرو بن عاص را لعنت می کردم. مردم آن زمان ، از این قضیّه سخن می گفتند و هر روز و شب ، منتظر خبر حسین علیه السلام بودند . عبد اللّه بن عمرو می گفت: پیش از آن که این درخت و این نخل و این صغیر به کمال برسد، این قضیّه (حکومت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله ) آشکار می شود . یک روز به او گفتم: پس چرا وَهْط را نمی فروشی؟ گفت: لعنت خدا بر فلانی و بر تو ! و مقصودش [از فلانی] ، معاویه بود . گفتم: نه ؛ بلکه لعنت خدا بر تو ! او باز مرا لعن کرد . از اطرافیان وی ، کسی آن جا نبود که زحمتی از آنها ببینم. پس ، از پیش وی آمدم و مرا نشناخت . وَهْط ، باغی بود که عبد اللّه بن عمرو در طائف داشت و معاویه با عبد اللّه در باره معامله آن ، گفتگو کرده بود که مالی بسیار بدهد ؛ امّا وی نپذیرفته بود که آن را به هیچ بهایی بفروشد.



1- .عُسفان از چشمه های مسیر بین جُحفه و مکه است و در دو منزلی مکه قرار دارد (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .


الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) عن سفیان بن عیینه :حَدَّثَنی لَبَطَهُ بنُ الفَرَزدَقِ وهُوَ فِی الطَّوافِ ، وهُوَ مَعَ ابنِ شُبُرمَهَ ، قالَ : أخبَرَنی أبی ، قالَ : خَرَجنا حُجّاجا فَلَمّا کُنّا بِالصِّفاحِ ، إذا نَحنُ بِرَکبٍ عَلَیهِمُ الیَلامِقُ (1) ومَعَهُمُ الدَّرَقُ (2) ، فَلَمّا دَنَوتُ مِنهُم إذا أنَا بِحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقُلتُ : أی أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ : یا فَرَزدَقُ ما وَراءَکَ ؟ قالَ : أنتَ أحَبُّ النّاسِ ، وَالقَضاءُ فِی السَّماءِ ، وَالسُّیوفُ مَعَ بَنی اُمَیَّهَ . قالَ : ثُمَّ دَخَلنا مَکَّهَ ، فَلَمّا کُنّا بِمِنیً قُلتُ لَهُ : لَو أتَینا عَبدَ اللّهِ بنَ عَمروٍ فَسَأَلناهُ عَن حُسَینٍ وعَن مَخرَجِهِ . فَأَتَینا مَنزِلَهُ بِمِنیً ، فَإِذا نَحنُ بِصِبیَهٍ لَهُ سودٍ مُوَلَّدینَ یَلعَبونَ ، قُلنا : أینَ أبوکُم ؟ قالوا : فِی الفُسطاطِ یَتَوَضَّأُ . فَلَم نَلبَث أن خَرَجَ عَلَینا مِن فُسطاطِهِ ، فَسَأَلناهُ عَن حُسَینٍ علیه السلام فَقالَ : أما إنَّهُ لا یَحیکُ فیهِ السِّلاحُ ، قالَ : فَقُلتُ لَهُ : تَقولُ هذا فیهِ ، وأنتَ الَّذی قاتَلتَهُ وأباهُ ! فَسَبَّنی وسَبَبتُهُ . ثُمَّ خَرَجنا حَتّی أتَینا ماءً لَنا یُقالُ لَهُ «تعشار» ، فَجَعَلَ لا یَمُرُّ بِنا أحَدٌ إلّا سَأَلناهُ عَن حُسَینٍ علیه السلام ، حَتی مَرَّ بِنا رَکبٌ فَنادَیناهُم : ما فَعَلَ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ؟ قالوا : قُتِلَ . فَقُلتُ : فَعَلَ اللّهُ بِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو وفَعَلَ . قالَ سُفیانُ : ذَهَبَ الفَرَزدَقُ إلی غَیرِ المَعنی أو قالَ : الوَجهِ إنَّما قالَ : لا یَحیکُ فیهِ السِّلاحُ ولا یَضُرُّهُ القَتلُ مَعَ ما قَد سَبَقَ لَهُ . (3)



1- .الیَلْمَقْ : القباء فارسی (القاموس المحیط : ج 3 ص 291 «یَلْمَق») .
2- .الدَّرَقُ : ضرب من الترسه ، الواحده دَرَقَه تتَّخذ من الجلد (لسان العرب : ج 10 ص 95 «درق») .
3- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 452 الرقم 435 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 212 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 222 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2612 کلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 376 وسیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 298 .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) به نقل از سفیان بن عُیَینه : لَبَطَه بن فَرَزدَق در طواف [خانه خدا] همراه ابن شُبْرُمه بود که به من گفت: پدرم برایم نقل کرد که در سفر حج، در محلّ صِفاح، به کاروانی با زره و سپر برخوردیم و چون به آنها نزدیک شدم، حسین بن علی علیه السلام را دیدم. گفتم: ای ابا عبد اللّه ! فرمود : «فرزدق ! چه خبر؟» . گفتم: تو [در نزد کوفیان ،] دوست داشتنی ترینِ مردمی . تقدیر و سرنوشت ، در آسمان است و شمشیرها با بنی امیّه اند . [در آن سفر] پس از آن که به مکّه رسیدیم، در مِنا به او (پدرم) گفتم: کاش نزد عبد اللّه بن عمرو برویم و از حسین و بیرون آمدنش بپرسیم. به منزل او در مِنا وارد شدیم . کودکانی سیاه و نوخاسته ، بازی می کردند. گفتیم: پدرتان کجاست؟ گفتند : در چادر ، وضو می گیرد. لختی نگذشته بود که از خیمه بیرون آمد. از او در باره حسین علیه السلام پرسیدیم . گفت: سلاح ، در او اثر نمی کند. [پدرم] گفت : به او گفتم : در باره او چنین می گویی ، در حالی که تو با او و پدرش جنگیدی؟! او به من دشنام گفت و من هم ناسزایش گفتم. سپس حرکت کردیم تا به آبگاهی به نام تعشار که مال ما بود رسیدیم . هر کس بر ما می گذشت ، در باره حسین علیه السلام از او می پرسیدیم، تا این که سوارانی بر ما گذشتند . آنان را صدا زدیم و پرسیدیم : حسین بن علی ، چه کرد؟ گفتند: کشته شد. گفتم: خدا ، سزای عبد اللّه بن عمرو را بدهد ، که می دهد ! فرزدق ، معنای دیگری [از سخن عبد اللّه ] دریافت کرده بود. او گفت : [معنای سخنش این است که] با آن سابقه ای که حسین دارد ، کشتن به او زیان نمی رساند.



الإرشاد عن الفرزدق :حَجَجتُ بِاُمّی فی سَنَهِ سِتّینَ ، فَبَینا أنَا أسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ إذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خارِجا مِن مَکَّهَ ، مَعَهُ أسیافُهُ وتِراسُهُ . فَقُلتُ : لِمَن هذَا القِطارُ ؟ فَقیلَ : لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَأَتَیتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ وقُلتُ لَهُ : أعطاکَ اللّهُ سُؤلَکَ ، وأمَّلَکَ فیما تُحِبُّ ، بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَکَ عَنِ الحَجِّ ؟ فَقالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ ، ثُمَّ قالَ لی : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : اُمُرؤٌ مِنَ العَرَبِ ، فَلا وَاللّهِ ما فَتَّشَنی عَن أکثَرَ مِن ذلِکَ ، ثُمَّ قالَ لی : أخبِرنی عَنِ النّاسِ خَلفَکَ ، فَقُلتُ : الخَبیرَ سَأَلتَ ، قُلوبُ النّاسِ مَعَکَ ، وأسیافُهُم عَلَیکَ ، وَالقَضاءُ یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، وَاللّهُ یَفعَلُ ما یَشاءُ . فَقالَ : صَدَقتَ ، للّهِِ الأَمرُ ، وکُلَّ یَومٍ رَبُّنا هُوَ فی شَأنٍ ، إن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلی نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلی أداءِ الشُّکرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ ، فَلَم یَبعُد مَن کانَ الحَقَّ نِیَّتُهُ ، وَالتَّقوی سَریرَتُهُ . فَقُلتُ لَهُ : أجَل ، بَلَّغَکَ اللّهُ ما تُحِبُّ ، وکَفاکَ ما تَحذَرُ . (1)



1- .الإرشاد : ج 2 ص 67 ، إعلام الوری : ج 1 ص 445 ولیس فیه ذیله من «وقضاء ینزل» ، مثیر الأحزان : ص 40 عن عبید اللّه بن سلیم والمدری نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 .



الإرشاد به نقل از فرزدق : مادرم را در ایّام حج در سال شصت ، به حج بردم . شترش را می راندم و وارد حرم شدم که حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه ، بیرون می رفت و شمشیرها و سپرهای خویش را به همراه داشت. گفتم: این ، کاروانِ کیست؟ گفتند: از آنِ حسین بن علی است . نزد او آمدم و سلام کردم و به وی گفتم: خدا ، خواسته تو را برآورده سازد و تو را به آنچه دوست داری ، برساند ! پدر و مادرم به فدایت ، ای فرزند پیامبر خدا! چرا حج نکرده ، با شتاب می روی؟ فرمود : «اگر شتاب نکنم، دستگیرم می کنند». سپس از من پرسید : «تو کیستی ؟» . گفتم : مردی از عرب . به خدا بیش از این ، کنجکاوی نکرد و سپس به من فرمود : «از اخبارِ مردم پشت سرت با من بگو» . گفتم: از شخص آگاهی پرسیدی ! دل های مردم ، با تو و شمشیرهایشان ، بر ضدّ توست و تقدیر (سرنوشت) ، از آسمان می آید و خدا ، هر چه بخواهد ، انجام می دهد . فرمود : «درست گفتی. کار ، دست خداست و پروردگار ما ، هر روز ، در کاری است. اگر تقدیر ، چنان که ما دوست داریم ، فرود آید، خدا را بر نعمت هایش سپاس می گوییم و او تنها یاور بر سپاس گزاری است و اگر تقدیر ، مانع تحقّق آرزو شود، آن که نیّتش حق باشد و پارسایی، منش او، دور نخواهد بود». به او گفتم: آری. خدا ، تو را به آنچه دوست داری ، برساند و از آنچه بیم داری، کفایت کند!



تذکره الخواصّ :أمَّا الحُسَینُ علیه السلام ، فَإِنَّهُ خَرَجَ مِن مَکَّهَ سابِعَ ذِی الحِجَّهِ سَنَهَ سِتّینَ ، فَلَمّا وَصَلَ بُستانَ بَنی عامِرٍ ، لَقِیَ الفَرَزدَقَ الشّاعِرَ وکانَ یَومَ التَّروِیَهِ . فَقالَ لَهُ : إلی أینَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَکَ عَنِ المَوسِمِ ؟! قالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ أخذا ، فَأَخبِرنی یا فَرَزدَقُ عَمّا وَراءَکَ ؟ فَقالَ : تَرَکتُ النّاسَ بِالعِراقِ قُلوبَهُم مَعَکَ ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی اُمَیَّهَ ، فَاتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ وَارجِع . فَقالَ لَهُ : یا فَرَزدَقُ ! إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَهَ الشَّیطانِ ، وتَرَکوا طاعَهَ الرَّحمنِ ، وأظهَروا الفَسادَ فِی الأَرضِ ، وأبطَلُوا الحُدودَ ، وشَرِبُوا الخُمورَ ، وَاستَأثَروا فی أموالِ الفُقَراءِ وَالمَساکینِ ، وأنَا أولی مَن قامَ بِنُصرَهِ دینِ اللّهِ ، وإعزازِ شَرعِهِ ، وَالجِهادِ فی سَبیلِهِ ، لِتَکونَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ العُلیا . فَأَعرَضَ عَنهُ الفَرَزدَقُ وسارَ . (1)

کشف الغمّه عن الفرزدق :لَقِیَنِی الحُسَینُ علیه السلام فی مُنصَرَفی مِنَ الکوفَهِ ، فَقالَ : ما وَراءَکَ یا أبا فِراسٍ ؟ قُلتُ : أصدُقُکَ ؟ قالَ علیه السلام : الصِّدقُ اُریدُ . قُلتُ : أمّا القلوبُ فَمَعَکَ ، وأمّا السُّیوفُ فَمَعَ بَنی اُمَیَّهَ ، وَالنَّصرُ مِن عِندِ اللّهِ . قالَ : ما أراکَ إلّا صَدَقتَ . النّاسُ عَبیدُ المالِ ، وَالدّینُ لَغوٌ (2) عَلی ألسِنَتِهِم ، یَحوطونَهُ ما دَرَّت (3) بِهِ معایِشُهُم ، فَإِذا مُحِّصوا (4) بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ . (5)



1- .تذکره الخواصّ : ص 240 وراجع : الأمالی للشجری : ج 1 ص 166 والحدائق الوردیّه : ج 1 ص 114 .
2- .اللَّغْوَ واللّغی : السَّقط وما لا یُعتدّ به من الکلام وغیره ، ولا یُحصل منه علی فائده ولا نفع ، وکاللغوی ؛ وهو ما کان من الکلام غیر معقود علیه (تاج العروس : ج 20 ص 154 «لغو») وفی بعض النقول «لعقٌ علی ألسنتِهم» ، وهو علی الاستعاره ، مِن لَعِقَه لَعقا : أی لَحسَهُ ، أی إنّ الدین لم یتجاوز ألسنتهم .
3- .درّ اللبن : إذا زاد وکثر (مجمع البحرین : ج 1 ص 587 «درر») .
4- .التمحیص : الابتلاء والاختبار (الصحاح : ج 3 ص 1056 «محص») .
5- .کشف الغمّه : ج 2 ص 244 ، الحدائق الوردیّه : ج 1 ص 113 عن الطرمّاح الطائی الشاعر نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 ؛ بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2613 ، بستان الواعظین : ص 262 کلاهما نحوه .



تذکره الخواصّ :امام حسین علیه السلام در هفتم ذی حجّه سال شصت ، از مکّه خارج شد و چون به بستان بنی عامر رسید ، با فَرَزدَق در روز تَرویه دیدار کرد. [فَرَزدَق] به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا ! به کجا می روی؟ چرا حج را با شتاب ، رها می کنی؟ فرمود : «اگر نشتابم، دستگیر می شوم. پس بگو ای فرزدق چه خبر از پشت سرت ؟» . گفتم: مردم عراق را پشت سر نهادم ، در حالی که دل هایشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه بود. پس ، از خدا بر جان خود ، بترس و برگرد. به وی فرمود : «ای فرزدق ! اینان ، مردمی هستند که به پیروی از شیطان ، پیوسته و از پرستش [خدایِ] رحمان ، گسسته اند ، در زمین ، تباهی را آشکار کرده اند ، حدود را میرانده، می گساری کرده اند و بینوایان و درماندگان را از دارایی، محروم ساخته اند. من سزاوارترم به یاری دین خدا و گرامیداشتِ شرع او و جهاد در راهش، تا سخن خدا برترین باشد». پس فَرَزدَق از او جدا شد و رفت.

کشف الغُمّه به نقل از فرزدق : حسین علیه السلام در بازگشتم از کوفه ، با من دیدار کرد و فرمود: «ای ابو فِراس ! چه خبر؟» . گفتم: راست بگویم؟ فرمود: «راستی را می خواهم». گفتم: دل ها با تو اند ؛ ولی شمشیرها با بنی امیّه ! و البته یاری ، از جانب خداست . فرمود : «می بینم که راست می گویی . مردم ، بردگان ثروت اند و دین بر زبانشان بازیچه است ، تا جایی که درآمد زندگی شان ، با دین ، افزایش می یابد . بر گِرد آن می چرخند و چون با سختی ها دچار آزمون شدند، دینداران ، اندک می شوند».



الفتوح :سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الشُّقوقَ (1) ، فَإِذا هُوَ بِالفَرَزدَقِ بنِ غالِبٍ الشّاعِرِ قَد أقبَلَ عَلَیهِ ، فَسَلَّمَ ، ثُمَّ دَنا مِنهُ فَقَبَّلَ یَدَهُ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : مِن أینَ أقبَلتَ یا أبا فِراسٍ ؟ فَقالَ : مِنَ الکوفَهِ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! فَقالَ : کَیفَ خَلَّفتَ أهلَ الکوفَهِ ؟ فَقالَ : خَلَّفتُ النّاسَ مَعَکَ ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی اُمَیَّهَ ، وَاللّهُ یَفعَلُ فی خَلقِهِ ما یَشاءُ . فَقالَ : صَدَقتَ وبَرَرتَ . إنَّ الأَمرَ للّهِِ یَفعَلُ ما یَشاءُ ، ورَبُّنا تَعالی کُلَّ یَومٍ هُوَ فی شَأنٍ ، فَإِن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَالحَمدُ للّهِِ عَلی نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلی أداءِ الشُّکرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ ، فَلَم یَعتَدِ مَن کانَ الحَقَّ نِیَّتُهُ . فَقالَ الفَرَزدَقُ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! کَیفَ تَرکَنُ إلی أهلِ الکوفَهِ ، وهُم قَد قَتَلُوا ابنَ عَمِّکَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ وشیعَتَهُ ؟ قالَ : فَاستَعبَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِالبُکاءِ ، ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّهُ مُسلِما ، فَلَقَد صارَ إلی رَوحِ اللّهِ ورَیحانِهِ ، وجَنَّتِهِ ورِضوانِهِ ، أما إنَّهُ قَد قَضی ما عَلَیهِ ، وبَقِیَ ما عَلَینا . قالَ : ثُمَّ أنشَأَ الحُسَینُ علیه السلام یَقولُ : وإن تَکُنِ الدُّنیا تُعَدُّ نَفیسَهًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أعلی وأنبَلُ وإن تَکُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِئَتفَقَتلُ امرِیً بِالسَّیفِ فِی اللّهِ أفضَلُ وإن تَکُنِ الأَرزاقُ رِزقا مُقَدَّرافَقِلّهُ حِرصِ المَرءِ فِیالرِّزقِ أجمَلُ وإن تَکُنِ الأَموالُ لِلتَّرکِ جَمعُهافَما بالُ مَتروکٍ بِهِ الخَیرُ یُبخَلُ قالَ : ثُمَّ وَدَّعَهُ الفَرَزدَقُ فی نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، ومَضی یُریدُ مَکَّهَ ، فَأَقبَلَ عَلَیهِ ابنُ عَمٍّ لَهُ مِن بَنی مُجاشِعٍ ، فَقالَ : أبا فِراسٍ ! هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام . فَقالَ الفَرَزدَقُ : هذَا الحُسَینُ ابنُ فاطِمَهَ الزَّهراءِ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، هذا وَاللّهِ ابنُ خیرَهِ اللّهِ ، وأفضَلُ مَن مَشی عَلی وَجهِ الأَرضِ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وقَد کُنتُ قُلتُ فیهِ أبیاتا قَبلَ الیَومِ ، فَلا عَلَیکَ أن تَسمَعَها . فَقالَ لَهُ ابنُ عَمِّهِ : ما أکرَهُ ذلِکَ یا أبا فِراسٍ ، فَإِن رَأَیتَ أن تُنشِدَنی ما قُلتَ فیهِ . فَقالَ الفَرَزدَقُ : نَعَم ، أنَا القائِلُ فیهِ وفی أبیهِ وأخیهِ وجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم هذِهِ الأَبیاتِ (2) : هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُوَالبَیتُ یَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ هذا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللّهِ کُلِّهِمُهذَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ هذا حُسَینٌ رَسولُ اللّهِ والِدُهُأمسَت بِنورِ هُداهُ تَهتَدِی الاُمَمُ هذَا ابنُ فاطِمَهَ الزَّهراءِ عِترَتُهافی جَنَّهِ الخُلدِ مَجرِیّا بِهَا القَلَمُ إذا رَأَتهُ قُرَیشٌ قالَ قائِلُهاإلی مَکارِمِ هذا یَنتَهِی الکَرَمُ یَکادُ یُمسِکُهُ عِرفانُ راحَتِهِرُکنُ الحَطیمِ إذا ما جاءَ یَستَلِمُ بِکَفِّهِ خَیزُرانٌ ریحُهُ عَبِقٌبِکَفِّ أروَعَ فی عِرنینِهِ (3) شَمَمُ یُغضی حَیاءً ویُغضی مِن مَهابَتِهِفَلا یُکَلِّمُ إلّا حینَ یَبتَسِمُ یَنشَقُّ نورُ الدُّجی عَن نورِ غُرَّتِهِکَالشَّمسِ تَنجابُ عَن إشراقِهَا الظُّلَمُ مُشتَقَّهٌ مِن رَسولِ اللّهِ نَبعَتُهُطابَت أرومَتُهُ وَالخیمُ والشِّیَمُ فی مَعشَرٍ حُبُّهُم شُکرٌ وبُغضُهُمُکُفرٌ وقُربُهُم مَنجی ومُعتَصَمُ یُستَدفَعُ الضُّرُّ وَالبَلوی بِحُبِّهِمُویَستَقیمُ بِهِ الإِحسانُ وَالنِّعَمُ إن عُدَّ أهلُ النَّدی کانوا أئَمَّتَهُمأو قیلَ : مَن خَیرُ أهلِ الأَرضِ قیلَ : هُمُ لا یَستَطیعُ جَوادٌ بَعدَ جودِهِمُولا یُدانیهِمُ قَومٌ وإن کَرُموا بُیوتُهُم مِن قُرَیشٍ یُستَضاءُ بِهافِی النّائِباتِ وعِندَ الحُکمِ إن حَکَموا فَجَدُّهُ مِن قُرَیشٍ فی أرومَتِهامُحَمَّدٌ وعَلِیٌّ بَعدَهُ عَلَمُ قالَ : ثُمَّ أقبَلَ الفَرَزدَقُ عَلَی ابنِ عَمِّهِ فَقالَ : وَاللّهِ لَقَد قُلتُ فیهِ هذِهِ الأَبیاتِ غَیرَ مُتَعَرِّضٍ إلی مَعروفِهِ ، غَیرَ أنّی أرَدتُ اللّهَ وَالدّارَ الآخِرَهَ . (4)



1- .شُقُوق : منزل بطریق مکّه بعد واقصه من الکوفه وبعدها تلقاء مکّه بطان (معجم البلدان : ج 3 ص 356) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
2- .المشهور أنّه قالها فی مدح الإمام زین العابدین علیه السلام وقصّتها معروفه (راجع : الإرشاد : ج 2 ص 151) .
3- .العِرنین من کلّ شیء : أوّله ، ومنه عرنین الأنف ، لأوّله ؛ وهو ما تحت مجتمع الحاجبین ، وهو موضع الشَّمِّ (مجمع البحرین : ج 2 ص 1204 «عرن») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 71 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 223 ، مطالب السؤول : ص 73 و 74 ؛ کشف الغمّه : ج 2 ص 239 و ص 255 کلّها نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .



الفتوح :حسین علیه السلام حرکت کرد تا به شُقوق (1) رسید . در آن جا فرزدق بن غالبِ شاعر ، به سوی وی آمد و سلام کرد و آن گاه به او نزدیک شد و دستش را بوسید. حسین علیه السلام فرمود: «از کجا می آیی ، ابو فِراس؟ گفت : از کوفه، ای فرزند دختر پیامبر خدا ! فرمود : «مردم کوفه را چگونه پشتِ سر نهادی؟» . گفت: مردم با تو اند ؛ ولی شمشیرهایشان ، با بنی امیّه است ، و خدا هر گونه که بخواهد ، در آفرینش خود ، انجام می دهد. فرمود : «راست گفتی و نیکی کردی . کار ، دست خداست و چنان که بخواهد ، می کند. و پروردگار ما ، هر روزی ، در کاری است. اگر تقدیر ، چنان که ما می خواهیم ، فرود آید، ستایش ، خدا را بر نعمت هایش و او در گزاردنِ سپاس، یاور است ؛ و اگر تقدیر ، جلوی آرزو را گرفت ، کسی که انگیزه اش حق بوده، ستم نکرده است» . فرزدق گفت: ای فرزند دختر پیامبر! چگونه بر مردم کوفه ، تکیه می کنی ؛ آنان که پسرعمویت مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟ حسین علیه السلام اشک ریخت و سپس فرمود : «خدا ، مسلم را رحمت کند ! او به سوی روح و ریحانِ (شادی و گُلِ) خداوند و بهشت و خشنودی او رفت و وظیفه اش را انجام داد و وظیفه ما ، بر جا مانده است» . سپس حسین علیه السلام این اشعار را خواند : «اگر سرای دنیا، گران بها شمرده می شود،سرای پاداش خدا ، برتر و بالاتر است . و اگر بدن ها برای مرگ ، آفریده شده اند ،شهادت مرد با شمشیر در راه خدا ، برتر است . و اگر روزی ها، تقدیر شده اند ،کمیِ حرصِ آدمی برای روزی ، زیباتر است . و اگر گردآوری دارایی ها ، برای رها کردن است ،چرا در راه خیر ، بِدان بخل ورزیده می شود ؟» . سپس فرزدق و گروهی از یارانش ، با او خداحافظی کردند و به سوی مکّه رفتند . پسرعمویش از بنی مُجاشِع ، به او روی آورد و گفت: ابو فِراس ! این ، حسین بن علی است ؟ فرزدق گفت: این ، حسین فرزند فاطمه زهرا ، دختر محمّد صلی الله علیه و آله است . به خدا ، این ، فرزند بهترین بنده خداست و برتر از هر که پس از محمّد صلی الله علیه و آله بر زمین راه می رود . روز گذشته ، ابیاتی در باره او گفته ام که منعی نیست آن را بشنوی. پسرعمویش به او گفت: بدم نمی آید ، ای ابو فِراس ! اگر می خواهی ، آنچه را در باره او گفته ای، اینک بازگو کن . فرزدق گفت : آری . من در باره او، پدر، برادر و جدّش که درود خدا بر آنان باد این ابیات را گفته ام: (2) این ، آن کس است که سرزمین بطحا ، جای گام هایش را می شناسدو خانه کعبه و حرم و بیرون حرم نیز او را می شناسند . این ، فرزند بهترینِ تمام بندگان خداست .او پیراسته از هر آلودگی و پاک از هر کاستی و بلندای فضیلت است . این ، حسین است که فرستاده خدا، پدر اوستو با نور هدایت او، امّت ها راه یافته اند . این ، فرزند فاطمه زهراست و دودمان فاطمهبه قلم تقدیر، در بهشت جاودان ، خواهند بود . چون قریش ، او را ببینند ، گوینده شان می گوید :نهایت کَرَم با خصلت های او ، به انتها می رسد . او چنان است که چون به آهنگ دست سودن بر حجر الأسود گام نهد ،گویی که رکن می خواهد دست او را نزد خود ، نگاه دارد . در دستش چوب خیزرانی است که بویی خوش می پراکَنَدو بوی خوش ، از دست آن دل نوازی است که تارَکی عطرافشان دارد . دیدگان ، از فرط آزرم ، فرو می نشینند و نیز از هیبت او فرو می نشینندو با او سخن گفته نمی شود ، مگر آن گاه که لبخند می زند . نوری که پرده ظلمت را می درد ، از نور او مشتق شده ،چنان که خورشید با پرتو خویش ، تاریکی ها را از میان می برد . شاخه نیرومند شخصیت او ، از پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دمیده است .از این رو ، گوهر وجودش و خوی و خصالش ، پاک و ویراسته است . او از آن گروهی است که دوستی شان ، سپاس خداوند و کینه شانناسپاسی [و کفر] است و نزدیکی بِدانان، رستگاری و پناهگاه آدمی است . با محبّت آنان ، بلا و ناگواری ، برطرف می شوندو نیکوکاری و نعمت ها ، بِدان ، استوار می گردد . اگر اهل بخشش شمرده شوند، پیشوایشان آنان اندو اگر گفته شود: «برترین مردم زمین ، کیان اند؟» ، گفته می شود: آنان . هیچ بخشنده ای به اوج بخشش آنان نمی رسدو هیچ گروهی به پایه آنان نمی رسد ، هر چند بزرگوار باشد . از خانه هایشان در میان قریش، پرتو می گیرنددر دشواری ها و هنگام داوری ، آن گاه که داوری کنند . ریشه او در قریش است و جدّش محمّد استو پس از آن ، علی، پرچم [و نشانه] است . فَرَزدَق ، به پسرعمویش رو کرد و گفت: به خدا ، این ابیات را در باره او و بدون چشمداشت به خیر [ و صِله ] او گفتم و آن را برای خدا و سرای آخرت گفتم .



1- .شُقوق ، منزلگاهی است در راه کوفه به مکّه ، بین واقصه و بطان (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .
2- .مشهور ، آن است که این ابیات را در باره امام زین العابدین علیه السلام سروده است.


سخنی در باره ملاقات فرزدق با امام حسین علیه السلام

شماری از گزارش هایی که ارائه شدند ، حاکی از آن اند که ملاقات فَرَزدَق با امام حسین علیه السلام ، در نزدیکی مکّه، (1) در زمانی بوده که امام علیه السلام عازم کوفه و فرزدق برای انجام دادن مناسک ، ره سپار مکّه بوده است . شماری دیگر از گزارش ها نیز دلالت دارند که این ملاقات ،پس از شهادت مسلم علیه السلام و در حوالی منزل زُباله اتّفاق افتاده است . (2) از این رو ، برخی احتمال داده اند که امام علیه السلام دو بار با فرزدق، ملاقات کرده است : یکی قبل از حج و دیگری بعد از آن . (3) با تأمّل در متن و منابع این گزارش ها ، روشن می گردد که گزارش نخست ، مشهورتر و درست تر است . همچنین این احتمال که امام علیه السلام دو بار با وی ملاقات کرده باشد ، صحیح نیست ؛ زیرا : اوّلاً ، بر پایه گزارش طبری ، فرزدق، پس از مراسم حج ، به سمت کوفه نیامده است . بنا بر این ، نمی توانسته با امام علیه السلام برخورد داشته باشد . (4) ثانیا ، اگر چنین اتّفاقی افتاده بود ، ضمن گزارش ها بِدان اشاره می شد . ثالثا ، متن همه گزارش ها ، حاکی از آن است که ملاقات فرزدق با امام علیه السلام ، بیش از یک بار نبوده است .

.

1- .مکان های گفته شده ، عبارت اند از: 1. حرم ( ر . ک : ص 145 ح 1434 و ص 151 ح 1436 ). 2. بستان بنی عامر (ر . ک : ص 153 ح 1437 ) . 3 . صفاح (ر . ک : ص 149 ح 1435) . 4 . ذات عرق (المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 95 و ر . ک : همین دانش نامه : ج 5 ص 33 ح 1347) .
2- .ر . ک : ص 199 ح 1467 .
3- .ر.ک: موسوعه کلمات الإمام الحسین علیه السلام :ص 350 .
4- .ر.ک: ص 149 ح 1435 .



7 / 15لِقاءُ بِشرِ بنِ غالِبٍ (1) فی ذاتِ عِرقٍ (2)الفتوح :سارَ [الحُسَینُ علیه السلام ] حَتّی إذا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ ، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ : بِشرُ بنُ غالِبٍ ، فَقَالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟ قالَ : رَجُلٌ مِنَ بَنی أسَدٍ ، قالَ : فَمِن أینَ أقبَلتَ یا أخا بَنی أسَدٍ ؟ قالَ : مِنَ العِراقِ ، فَقالَ : کَیفَ خَلَّفتَ أهلَ العِراقِ ؟ قالَ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَکَ ، وَالسُّیوفَ مَعَ بَنی اُمَیَّهَ ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : صَدَقتَ یا أخَا العَرَبِ ، إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی یَفعَلُ ما یَشاءُ ، ویَحکُمُ ما یُریدُ . فَقالَ لَهُ الأَسَدِیُّ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ تَعالی : «یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاس بِإِمَمِهِمْ» . (3) فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : نَعَم یا أخا بَنی أسَدٍ ! هُم إمامانِ : إمامُ هُدیً دَعا إلی هُدیً ، وإمامُ ضَلالَهٍ دَعا إلی ضَلالَهٍ ، فَهَدی مَن أجابَهُ إلَی الجَنَّهِ ، ومَن أجابَهُ إلَی الضَّلالَهِ دَخَلَ النّارَ . (4)

الملهوف :ثُمَّ سارَ [الحُسَینُ علیه السلام ] حَتّی بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ ، فَلَقِیَ بِشرَ بنَ غالِبٍ وارِدا مِنَ العِراقِ ، فَسَأَلَهُ عَن أهلِها ، فَقالَ : خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَکَ ، وَالسُّیوفَ مَعَ بَنی اُمَیَّهَ . فَقالَ علیه السلام : صَدَقَ أخو بَنی أسَدٍ ، إنَّ اللّهَ یَفعَلُ ما یَشاءُ ، ویَحکُمُ ما یُریدُ . (5)

.

1- .بشر بن غالب الأسدیّ الکوفیّ ، أبو صادق . کان من أصحاب أمیرالمؤمنین والحسنین والسجّاد علیهم السلام ، والظاهر أنّه وأخوه بشیر رویا عن الحسین بن علیّ علیه السلام دعاء یوم عرفه . سُجن فی زمن المختار ، واُخرجَ بعد مقتله (راجع : رجال الطوسی : ص 99 و 110، البلد الأمین : ص 258، بحارالأنوار : ج 45 ص 375 و 338 الرقم 3؛ التاریخ الکبیر : ج 2 ص 81، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 69، لسان المیزان : ج 2 ص 28 و 29) .
2- .ذاتُ عِرْق : مُهَلّ أهل العراق ، وهو الحدّ بین نجد وتهامه ، وقیل : عرق جبل بطریق مکّه ومنه ذات عِرق (معجم البلدان : ج 4 ص 107) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
3- .الإسراء : 71 .
4- .الفتوح : ج 5 ص 69 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 220 .
5- .الملهوف : ص 131 ، مثیر الأحزان : ص 42 نحوه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 وفیه «الفرزدق» بدل «بشر بن غالب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 .



7 / 15دیدار بِشر بن غالب

(1) در ذاتِ عِرق (2)الفتوح :چون حسین علیه السلام به ذاتِ عِرق رسید ، در آن جا مردی از بنی اسد به نام بِشر بن غالب ، با او دیدار کرد . حسین علیه السلام به او فرمود : «مرد کدام قبیله ای ؟» . گفت: مردی از بنی اسد. فرمود : «از کجا می آیی ، ای مرد اسدی؟» . گفت: از عراق. فرمود : «مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادی؟». گفت: ای فرزند دختر پیامبر خدا ! دل هایی را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیّه بودند . حسین علیه السلام به او فرمود : «راست می گویی ، برادر عرب ! خداوند متعال ، هر چه را بخواهد ، انجام می دهد و هر چه را اراده کند ، به آن حکم می نماید» . مرد اسدی به او گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا ! از [این] سخن خدای متعال ، آگاهم کن که : «آن روز که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می خوانیم» . حسین فرمود : «آری ، ای مرد اسدی ! آنان ، دو دسته پیشوایند : پیشوای هدایت ، که به هدایت ، فرا می خواند ؛ و پیشوای گم راهی ، که به گم راهی فرا می خواند . پس هر که به پیشوای هدایتْ پاسخ دهد ، به بهشت می رود و هر که به آن یکی پاسخ دهد ، به جهنّم راه می یابد» .

الملهوف :پس از آن ، حسین علیه السلام رفت تا به ذات عِرق رسید و بِشر بن غالب را که از عراق می آمد، دید و از او در باره اهل عراق پرسید . او گفت: دل هایی را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیّه بودند . فرمود : «برادر بنی اسدی، راست گفت . البتّه خدا هر چه را بخواهد ، انجام می دهد و هر را چه اراده کند، به آن حکم می نماید» .



1- .بِشر بن غالب اسدی کوفی که کنیه اش ابو صادق است ، از یاران امیر مؤمنان علیه السلام ، امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام بوده است . ظاهرا او و برادرش بشیر ، دعای روز عرفه را از امام حسین علیه السلام روایت کرده اند . وی ، در زمان مختار ، به زندان افکنده شد و پس از کشته شدن مختار ، آزاد گردید.
2- .ذاتِ عِرق ، محلّ احرام عراقیان است و میان نجد و تهامه ، قرار گرفته است . نیز گفته اند : عِرق ، کوهی در راه مکّه است و منزلگاه ذات عِرق ، بدان منسوب است (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .



الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :سارَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ ، فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِیَّهَ (1) وَرَدَ عَلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ : بِشرُ بنُ غالِبٍ ، فَقالَ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاس بِإِمَمِهِمْ» ؟ قالَ : إمامٌ دَعا إلی هُدیً فَأَجابوهُ إلَیهِ ، وإمامٌ دَعا إلی ضَلالَهٍ فَأَجابوهُ إلَیها ، هؤُلاءِ فِی الجَنَّهِ ، وهؤُلاءِ فِی النّارِ ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل : «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ » (2) . (3)

7 / 16لِقاءُ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعدَهَ فی ذاتِ عِرقٍأنساب الأشراف :لَحِقَ الحُسَینَ علیه السلام عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعدَهَ بنِ هُبَیرَهَ بِذاتِ عِرقٍ بِکِتابٍ مِن أبیهِ ، یَسأَلُهُ فیهِ الرُّجوعَ ، ویَذکُرُ ما یَخافُ عَلَیهِ مِن مَسیرِهِ ، فَلَم یُعجِبهُ (4) . (5)

راجع : ج 4 ص 428 (الفصل السادس / عبد اللّه بن جعده بن هبیره) .

7 / 17کِتابُ الإِمامِ علیه السلام إلی أهلِ الکوفَهِ بِالحاجِرِ مِن بَطنِ الرُّمَّهِ (6) وَشهادَهُ رَسولِهِالأخبار الطوال :مَضَی الحُسَینُ علیه السلام حَتّی إذا صارَ بِبَطنِ الرُّمَّهِ کَتَبَ إلی أهلِ الکوفَهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنینَ بِالکوفَهِ ، سَلامٌ عَلَیکُم ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وَرَدَ عَلَیَّ بِاجتِماعِکُم لی ، وتَشَوُّفِکُم إلی قُدومی ، وما أنتُم عَلَیهِ مُنطَوونَ مِن نَصرِنا ، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا ، فَأَحسَنَ اللّهُ لَنا ولَکُمُ الصَّنیعَ ، وأثابَکُم عَلی ذلِکَ بِأَفضَلِ الذُّخرِ ، وکِتابی إلَیکُم مِن بَطنِ الرُّمَّهِ ، وأنَا قادِمٌ عَلَیکُم ، وحَثیثُ السَّیرِ إلَیکُم ، وَالسَّلامُ . ثُمَّ بَعَثَ بِالکِتابِ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ ، فَسارَ حَتّی وافَی القادِسِیَّهَ (7) ، فَأَخَذَهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ ، وبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ ، فَلَمّا اُدخِلَ عَلَیهِ أغلَظَ لِعُبَیدِ اللّهِ ، فَأَمَرَ بِهِ أن یُطرَحَ مِن أعلی سورِ القَصرِ إلَی الرُّحبَهِ ، فَطُرِحَ فَماتَ . (8)



1- .الثَعلبِیّه : من منازل طریق مکّه من الکوفه بعد الشقوق وقبل الخُزیمیّه (معجم البلدان : ج 2 ص 78) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
2- .الشوری : 7 .
3- .الأمالی للصدوق : ص 217 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 313 .
4- .هکذا فی المصدر ، ولعلّ الصواب : «فلم یجبه» .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 .
6- .بَطْنُ الرُّمّه : وادٍ معروف بعالیه نجد (معجم البلدان : ج 1 ص 449) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
7- .ذکر فی معجم البلدان (ج 4 ص 291): إنّ القادسیه مدینه بینها وبین الکوفه 15 فرسخا ، والظاهر إنّ الصحیح هو 15 میلاً (راجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد) .
8- .الأخبار الطوال : ص 245 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : حسین علیه السلام و یارانش حرکت کردند و چون به ثَعلَبیّه (1) رسیدند ، مردی که به او بِشر بن غالب گفته می شد بر او وارد شد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا ! از این سخن خدا ، آگاهم کن که : «آن روزی که هر گروهی را با پیشوایشان ، فرا می خوانیم» . فرمود : «پیشوایی که به هدایت، فرا می خوانْد و [گروهی] به او پاسخ دادند ؛ و پیشوایی که به گم راهی فرا می خوانْد و [گروهی] در آن ، اجابتش کردند . گروه اوّل ، در بهشت و گروه دوم در آتش اند و این ، همان سخن خداست که : «گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند» .

7 / 16دیدار عون بن عبد اللّه بن جَعده در ذات عِرق

أنساب الأشراف :عون بن عبد اللّه بن جَعده بن هُبَیره در ذات عِرق، با نامه پدرش، به حسین علیه السلام پیوست. در آن نامه، پدرش درخواستِ بازگشت داشت و نگرانی خود را از حرکت حسین علیه السلام یادآور شده بود ؛ ولی حسین علیه السلام به او پاسخ نداد.

ر . ک : ج 4 ص 429 (فصل ششم / عبد اللّه بن جعده بن هبیره) .

7 / 17نامه امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه

(2) و شهادت فرستاده امام علیه السلامالأخبار الطِّوال :چون حسین علیه السلام به منطقه بطنُ الرُّمّه رسید ، برای کوفیان چنین نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسین بن علی ، به برادران مؤمنش در کوفه . درود بر شما ! به راستی که نامه مسلم بن عقیل به من رسید که شما برای من ، انجمن کرده اید و مشتاق آمدن من هستید و عزم یاری دادن ما و گرفتن حقّ ما را دارید. خداوند ، برای ما و شما ، نیکی پیش آورد و در برابر این کار ، بهترین پاداش را به شما بدهد. من ، این نامه را از بطن الرُّمّه برای شما نوشتم و شتابان ، پیش شما می آیم. و السّلام !» . این نامه را با قیس بن مُسهِر صَیداوی فرستاد و چون قیس به قادسیه (3) رسید، حُصَین بن نُمَیر ، او را دستگیر کرد و پیش عبید اللّه بن زیاد فرستاد . چون او را نزد ابن زیاد بردند، بر عبید اللّه ، تندی کرد و ابن زیاد ، دستور داد او را از فراز بام قصر (دار الحکومه) ، به میدان افکندند و کشته شد .



1- .از منزل های میان مکّه و کوفه، پس از منزل شُقوق و قبل از منزل خُزَیمیّه (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .
2- .سرزمینی معروف واقع در بالای نجد (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .
3- .در معجم البلدان ، قادسیه ، شهری در پانزده فرسنگی کوفه معرّفی شده که درست نیست و ظاهرا پانزده میلی درست باشد (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .



تاریخ الطبری عن محمّد بن قیس :إنَّ الحُسَینَ علیه السلام أقبَلَ حَتّی إذا بَلَغَ الحاجِرَ مِن بَطنِ الرُّمَّهِ ، بَعَثَ قَیسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّیداوِیَّ إلی أهلِ الکوفَهِ ، وکَتَبَ مَعَهُ إلَیهِم : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ ، سَلامٌ عَلَیکُم ، فَإِنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ جاءَنی ، یُخبِرُنی فیهِ بِحُسنِ رَأیِکُم ، وَاجتِماعِ مَلَئِکُم عَلی نَصرِنا ، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا ، فَسَأَلتُ اللّهَ أن یُحسِنَ لَنَا الصُّنعَ ، وأن یُثیبَکُم عَلی ذلِکَ أعظَمَ الأَجرِ ، وقَد شَخَصتُ إلَیکُم مِن مَکَّهَ یَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ ، یَومَ التَّروِیَهِ ، فَإِذا قَدِمَ عَلَیکُم رَسولی فَأَکمِشوا أمرَکم وجِدّوا (1) ؛ فَإِنّی قادِمٌ عَلَیکُم فی أیّامی هذِهِ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ . وکانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ قَد کانَ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام قَبلَ أن یُقتَلَ لِسَبعٍ وعِشرینَ لَیلَهً : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ ، إنَّ جَمعَ أهلِ الکوفَهِ مَعَکَ ، فَأقبِل حینَ تَقرَأُ کِتابی ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ . قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام بِالصِّبیانِ وَالنِّساءِ مَعَهُ ، لا یَلوی عَلی شَیءٍ ، وأقبَلَ قَیسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّیداوِیُّ إلَی الکوفَهِ بِکِتابِ الحُسَینِ علیه السلام ، حَتّی إذَا انتَهی إلَی القادِسِیَّهِ أخَذَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ (2) ، فَبَعَثَ بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ : اِصعَد إلَی القَصرِ فَسُبَّ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ ؛ فَصَعِدَ ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ هذَا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خَیرُ خَلقِ اللّهِ ، ابنُ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، وأَنا رَسولُهُ إلَیکُم ، وقَد فارَقتُهُ بِالحاجِرِ ؛ فَأَجیبوهُ . ثُمَّ لَعَنَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وأباهُ ، وَاستَغفَرَ لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام . قالَ : فَأَمَرَ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أن یُرمی بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ ، فَرُمِیَ بِهِ ، فَتَقَطَّعَ فَماتَ . (3)



1- .أکمَشَ فی السَّیر والعمل : أسرع (تاج العروس : ج 9 ص 188 «کمش») .
2- .کذا فی المصدر ، وفی أکثر المصادر : «الحصین بن نمیر» .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 394 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 378 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 60 ولیس فیه صدره إلی «برکاته» ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 167 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 70 بزیاده «ویقال : بل بعث أخاه من الرضاعه عبد اللّه بن یقطر» بعد «بعث قیس بن مسهر الصیداوی» ، مثیر الأحزان : ص 42 وفی الثلاثه الأخیره «الحصین بن نمیر» وکلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 69 وراجع : الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 548 وتذکره الخواصّ : ص 245 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 وروضه الواعظین : ص 196 وإعلام الوری : ج 1 ص 446 .



تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن قیس : حسین علیه السلام آمد و چون به منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمّه رسید، قیس بن مُسهِر صَیداوی را سوی مردم کوفه فرستاد و همراه او برای آنان ، چنین نوشت: «به نام خدای بخشنده مهربان. از حسین بن علی ، به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان . درود بر شما ! ستایش می کنم خدایی را که جز او خدایی نیست. امّا بعد ، به راستی که نامه مسلم بن عقیل ، به من رسید که از نیکونظری و فراهم آمدن جمع شما برای یاری ما و گرفتن حقّ ما ، خبر می داد. از خدا خواستم که با ما نیکی کند و شما را بر این کار ، پاداش بزرگ دهد. از مکّه به روز سه شنبه هشتم ذی حجّه، روز تَرویه، به سوی شما ره سپار شده ام. هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش شتاب کنید و بکوشید که من، همین روزها نزد شما می رسم ، إن شاء اللّه ! سلام بر شما و رحمت و برکات خدا [بر شما]!». مسلم بن عقیل ، 27 روز پیش از آن که کشته شود ، برای حسین علیه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما ، به کسان خود ، دروغ نمی گوید. جماعت مردم کوفه ، با شمایند . هنگامی که نامه مرا خواندی ، حرکت کن. درود بر تو باد!». حسین علیه السلام همراه با کودکان و زنان ، ره سپار شد و همچنان آمد و توقّف نمی کرد. قیس بن مُسهِر صَیداوی ، با نامه حسین علیه السلام به سوی کوفه آمد تا به قادسیّه رسید . حُصَین بن نُمَیر ، او را دستگیر کرد و نزد عبید اللّه فرستاد. عبید اللّه بن زیاد گفت: بالای قصر برو و دروغگوی زاده دروغگو را نفرین کن . وی ، بالا رفت و گفت: ای مردم ! اینک حسین بن علی ، بهترین آفریده خدا، فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا ، می رسد. من ، فرستاده او به سوی شمایم و در منزلگاه حاجِر ، از او جدا شدم. به او پاسخ مثبت دهید. آن گاه ، عبید اللّه و پدرش را نفرین کرد و برای علی بن ابی طالب ، آمرزش خواست. عبید اللّه بن زیاد ، دستور داد او را از فراز قصر به زیر افکنند ، که بیفکندند و در هم شکست و در گذشت.

.

الملهوف :کَتَبَ الحُسَینُ علیه السلام کِتابا إلی سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ ، وَالمُسَیَّبِ بنِ نَجَبَهَ ، ورِفاعَهَ بنِ شَدّادٍ ، وجَماعَهٍ مِنَ الشّیعَهِ بِالکوفَهِ ، وبَعَثَ بِهِ مَعَ قَیسِ بِن مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ . فَلَمّا قارَبَ دُخولَ الکوفَهِ اعتَرَضَهُ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ صاحِبُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لِیُفَتِّشَهُ ، فَأَخرَجَ الکِتابَ ومَزَّقَهُ ، فَحَمَلَهُ الحُصَینُ إلَی ابنِ زِیادٍ . فَلَمّا مَثُلَ بَینَ یَدَیهِ قالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا رَجُلٌ مِن شیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وَابنِهِ علیهماالسلام . قالَ : فَلِماذا مَزَّقتَ الکِتابَ ؟ قالَ : لِئَلّا تَعلَمَ ما فیهِ . قالَ : مِمَّنِ الکِتابُ وإلی مَن ؟ قالَ : مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی جَماعَهٍ مِن أهلِ الکوفَهِ ، لا أعرِفُ أسماءَهُم . فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ وقالَ : وَاللّهِ لا تُفارِقُنی حَتّی تُخبِرَنی بِأَسماءِ هؤُلاءِ القَومِ ، أو تَصعَدَ المِنبَرَ فَتَلعَنَ الحُسَینَ وأباهُ وأخاهُ ، وإلّا قَطَّعتُکَ إربا إربا . فَقالَ قَیسٌ : أمَّا القَومُ فَلا اُخبِرُکَ بِأَسمائِهِم ، وأمّا لَعنُ الحُسَینِ وأبیهِ وأخیهِ فَأَفعَلُ . فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وصَلّی عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، وأکثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلی عَلِیٍّ ووُلدِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وأباهُ ، ولَعَنَ عُتاهَ بَنی اُمَیَّهَ عَن آخِرِهِم . ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أنَا رَسولُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلَیکُم ، وقَد خَلَّفتُهُ بِمَوضِعِ کَذا وکَذا ، فَأَجیبوهُ . فَاُخبِرَ ابنُ زِیادٍ بِذلِکَ ، فَأَمَرَ بِإِلقائِهِ مِن أعلَی القَصرِ ، فَاُلقِیَ مِن هُناکَ ، فَماتَ رحمه الله . فَبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَوتُهُ ، فَاستَعبَرَ باکِیا ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولِشیعَتِنا مَنزِلاً کَریما ، وَاجمَع بَینَنا وبَینَهُم فی مُستَقَرِّ رَحمَتِکَ ، إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ . ورُوِیَ أنَّ هذَا الکِتابَ کَتَبَهُ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الحاجِزِ ، وقیلَ غَیرُ ذلِکَ . (1)

.

1- .الملهوف : ص 135 ، مثیر الأحزان : ص 43 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 370 ؛ الفتوح : ج 5 ص 82 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 235 کلاهما نحوه .



الملهوف :حسین علیه السلام به سلیمان بن صُرَد و مُسَیَّب بن نَجَبه و رِفاعه بن شَدّاد و گروهی از شیعیان کوفه ، نامه ای نوشت و آن را به وسیله قیس بن مُسهِر صَیداوی فرستاد. او چون به کوفه نزدیک شد، حُصَین بن نُمَیر، گمارده عبید اللّه بن زیاد ، جلو او را گرفت و خواست او را تفتیش کند ، که او نامه را بیرون آورد و پاره کرد و از بین برد . پس حُصَین ، او را نزد ابن زیاد برد. چون جلوی او قرار گرفت ، [ابن زیاد] به او گفت: کیستی؟ گفت: من ، مردی از پیروان امیر مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، و فرزندش هستم. گفت: چرا نامه را پاره کردی ؟ گفت: برای آن که ندانی در درون آن چیست . گفت: نامه از سوی چه کسی و برای که بود ؟ گفت: از حسین بن علی ، به گروهی از مردم کوفه که نامشان را نمی دانم. ابن زیاد ، در خشم شد و گفت: به خدا از من جدا نمی شوی ، مگر نام این مردم را به من اطّلاع دهی، یا بالای منبر می روی و حسین و پدر و برادرش را نفرین می کنی ، وگر نه ، تکّه تکّه ات می کنم. قیس گفت: نام مردم را که به تو نخواهم گفت ؛ امّا نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم. وی ، بالای منبر رفت و خدا را سپاس گزارد و ستایش خدا گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و درود بسیار ، نثار علی و فرزندانش که درود خدا بر آنان باد کرد و سپس ، عبید اللّه بن زیاد، پدرش و گردن کشان بنی امیّه را لعن کرد. سپس گفت: ای مردم ! من ، فرستاده حسین بن علی به سوی شمایم و او را در فلان محل ، پشت سر گذاشتم . پس به او پاسخ دهید. ابن زیاد ، از این موضوع، آگاه شد . فرمان داد او را از فراز قصر، فرو افکنند و از همان جا او را پرتاب کردند و در گذشت. خبر مرگ او به حسین علیه السلام رسید . بر او گریست و فرمود : «بار خدایا ! برای ما و پیروانمان ، جایگاهی والا قرار بده و ما و ایشان را در محلّ رحمت خویش ، گرد آور ، که تو بر هر چیز ، توانایی» . و می گویند : حسین علیه السلام این نامه را از منزلگاه حاجز نوشت و غیر آن هم گفته اند .

راجع : ص 202 (خبر شهاده عبد اللّه بن یقطر فی زباله). و ج 4 ص 368 (الفصل الخامس / شهاده عبد اللّه بن یقطر) و ص 380 (شهاده قیس بن مسهر الصیداوی) .

7 / 18لِقاءُ عَبدِ اللّهِ بنِ مُطیعٍالأخبار الطوال :سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّهِ ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ ، فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، وقالَ لَهُ : بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّکَ ؟ فَقالَ : إنَّ أهلَ الکوفَهِ کَتَبوا إلَیَّ یَسأَلونَنی أن أقدَمَ عَلَیهِم ، لِما رَجَوا مِن إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَهِ البِدَعِ . (1)

راجع : ص 6 (الفصل السادس / عبد اللّه بن مطبع) .

7 / 19النُّزولُ بِالخُزَیمِیَّهِ وما وَقَعَ فیهاالفتوح :سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الخُزَیمِیَّهَ ، (2) وأقامَ بِها یَوما ولَیلَهً ، فَلَمّا أصبَحَ ، أقبَلَت إلَیهِ اُختُهُ زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ فَقالَت : یا أخی ! ألا اُخبِرُکَ بِشَیءٍ سَمِعتُهُ البارِحَهَ ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : وما ذاکَ ؟ فَقالَت : خَرَجتُ فی بَعضِ اللَّیلِ لِقَضاءِ حاجَهٍ ، فَسَمِعتُ هاتِفا یَهتِفُ وهُوَ یَقولُ : ألا یا عَینُ فَاحتَفِلی بِجُهدِومَن یَبکی عَلَی الشُّهداءِ بَعدی عَلی قَومٍ تَسوقُهُمُ المَنایابِمِقدارٍ إلی إنجازِ وَعدِ فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام : یا اُختاه ، المَقضِیُّ هُوَ کائِنٌ . (3)

.

1- .الأخبار الطوال : ص 246 .
2- .هو منزل من منازل الحاج بعد الثعلبیّه من الکوفه وقبل الأجفر (معجم البلدان : ج2 ص370) وراجع : الخریه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد) .
3- .الفتوح : ج 5 ص 70 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 225 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 372 .



ر . ک : ص 203 (خبر شهادت عبد اللّه بن یقطر در زباله). و ج 4 ص 369 (فصل پنجم / شهادت عبد اللّه بن یَقطُر) و ص 381 (شهادت قیس بن مُسهِر صیداوی) .

7 / 18