گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
7 / 27بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر


تاریخ الطبری به نقل از هشام : ابو مِخنَف ، از ابو جَناب ، از عدیّ بن حرمله ، از عبد اللّه بن سلیم اسدی و مَذَری بن مُشمَعِل اسدی ، برایم نقل کرد که : سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب ، راه پیمودند تا روز به نیمه رسید . آن گاه ، یکی گفت: اللّه أکبر ! حسین علیه السلام فرمود : «اللّه اکبر ! برای چه تکبیر گفتی؟» . گفت: نخلستان دیدم. دو مرد اسدی گفتند: هیچ گاه در این جا ، حتّی یک نخل ندیده ایم. [دو مرد اسدی] گفتند : حسین علیه السلام به ما فرمود : «پس به نظر شما ، چه دیده است ؟» . گفتیم: به نظر ما ، گردن اسبان و سر نیزه ها را دیده است . فرمود : «به خدا ، نظر من نیز همین است» . آن گاه ، حسین علیه السلام فرمود : «آیا پناهگاهی هست که به سوی آن برویم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت ، مقابله کنیم ؟» . گفتیم: آری ؛ ذوحُسُم ، پهلوی توست . از سمت چپ ، به سوی آن می پیچی. اگر زودتر از این قوم به آن جا برسی ، چنان می شود که می خواهی. پس حسین علیه السلام ، از طرف چپ ، راه آن جا را پیش گرفت. ما نیز با وی پیچیدیم و خیلی زود ، گردن اسبان ، نمودار شد و آنها را آشکارا دیدیم . آنها چون دیدند که ما راه را کج کردیم ، به طرف ما پیچیدند، گویی نیزه هاشان ، شاخ نخل ها بود و پرچم هاشان ، بال پرندگان. شتابان ، به سوی ذو حُسُم رفتیم و زودتر از آنها به آن جا رسیدیم . حسین علیه السلام ، فرود آمد و فرمان داد تا خیمه های او را برپا کردند . آن گاه ، آن قوم که یک هزار سوار بودند همراه حُرّ بن یزید تمیمی یَربوعی آمدند . او و سپاهش در گرمای نیم روز ، مقابل حسین علیه السلام ایستادند . حسین علیه السلام و یارانش ، دستار [بر سر] و شمشیر به کمر داشتند . حسین علیه السلام به جوانانش فرمود : «به این جماعت ، آب بدهید و سیرابشان کنید . اسبان را نیز سیراب کنید». گروهی از جوانان برخاستند و به آنان ، آب دادند تا سیراب شدند . آنان ، می آمدند و کاسه ها و ظرف های سنگی و طشت ها را از آب ، پُر می کردند و نزدیک اسبی می بردند و چون سه یا چهار یا پنج بار می خورد، از پیشِ او می بردند و اسب دیگر را آب می دادند، تا همه سپاه را آب دادند. همچنین لَقیط ، از علی بن طَعّان مُحاربی برای من (هشام) نقل کرد که : با حُرّ بن یزید بودم و با آخرین دسته از یاران وی رسیدیم . چون حسین علیه السلام دید که من و اسبم تشنه ایم ، فرمود : «راویه را بخوابان» که راویه نزد من ، معنای مَشک می داد. آن گاه فرمود : «برادرزاده! شتر را بخوابان» . و من ، شتر را خوابانیدم. فرمود : «آب بنوش» . من ، نوشیدن آغاز کردم و چون می نوشیدم ، آب از مشک ، بیرون می ریخت. حسین علیه السلام فرمود : «مشک را بپیچ» ، و من ندانستم چه کنم. حسین علیه السلام آمد و مَشک را کج کرد و من ، آب نوشیدم و اسبم را هم آب دادم. حُرّ بن یزید ، از قادسیّه به سوی حسین علیه السلام آمده بود ؛ چون وقتی عبید اللّه بن زیاد از آمدن حسین علیه السلام خبر یافت ، حُصَین بن تمیم تمیمی را که رئیس شرطه ها (پاسبان ها) بود فرستاد و گفت که در قادسیّه جای گیرد و همه جا از قُطقُطانه تا خَفّان ، (1) دیده بان نهد و حُرّ بن یزید را با این هزار سوار ، از قادسیّه به استقبال حسین علیه السلام فرستاد. حُر ، همچنان در مقابل حسین علیه السلام بود، تا وقت نماز رسید ؛ نماز ظهر.حسین علیه السلام به حَجّاج بن مَسروق جُعْفی فرمود که اذان بگوید و او اذان گفت . چون وقت اقامه گفتن رسید ، حسین علیه السلام با ردا و عبا و نَعلَین ، بیرون آمد . ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و آن گاه فرمود : «ای مردم! این ، عذری است به درگاه خداوند عز و جل و شما . من ، پیش شما نیامدم ، تا نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که : به سوی ما بیا که پیشوایی نداریم . شاید خدا به وسیله تو ، ما را بر هدایت ، فرا هم آورَد . اگر بر این قرارید ، آمده ام . اگر عهد و پیمانی می سپارید که بِدان اطمینان یابم ، به شهر شما می آیم ، و اگر چنین نکنید و آمدنِ مرا خوش نمی دارید، از پیش شما باز می گردم و به همان جا می روم که از آن، به سوی شما آمده ام» . آنان ، در مقابل وی ، خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند که : اقامه بگو . او نیز اقامه نماز را گفت. حسین علیه السلام به حُر فرمود : «می خواهی با یاران خویش ، نماز بگزاری ؟» . گفت: نه . تو نماز می گزاری و ما نیز به تو اقتدا می کنیم. پس حسین علیه السلام با آنان ، نماز خواند . آن گاه به درون [خیمه] رفت و یارانش به دور وی ، گِرد آمدند . حُر نیز به جای خویش رفت و وارد خیمه ای شد که برایش زده بودند . جمعی از یارانش ، دور او جمع شدند و بقیّه یارانش نیز به صفی که داشتند ، رفتند و از نو ، صف بستند و هر کدامشان ، عنان مَرکب خویش را گرفته ، در سایه آن ، نشسته بود . وقتی عصر شد، حسین علیه السلام فرمود : «برای حرکت ، آماده شوید» . پس از آن ، بیرون آمد و مؤذّن خویش را خواند و او ندای نماز عصر داد و اقامه گفت. سپس حسین علیه السلام ، پیش آمد و با قوم ، نماز گزارد و سلام نماز را گفت . آن گاه ، رو به جماعت کرد و ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود : «امّا بعد ، ای مردم! اگر پرهیزگار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایه رضای خداست. ما اهل بیت ، به کار خلافت شما از این مدّعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند ، شایسته تریم. اگر ما را خوش ندارید و حقّ ما را نمی شناسید و رأی شما ، جز آن است که در نامه هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده اند، از پیش شما باز می گردم» . حُرّ بن یزید گفت: به خدا ، ما نمی دانیم این نامه ها که می گویی ، چیست! حسین علیه السلام فرمود : «ای عُقبه بن سَمعان! دو خورجینی را که نامه های آنها در آن است ، بیاور» . عُقبه ، دو خورجین پُر از نامه آورد و پیشِ روی آنها ریخت. حُر گفت: ما جزو این گروهی که به تو نامه نوشته اند ، نیستیم. به ما دستور داده اند که وقتی به تو رسیدیم ، از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم. حسین علیه السلام فرمود : «مرگ ، از این کار به تو نزدیک تر است» . آن گاه ، حسین علیه السلام به یاران خویش فرمود : «برخیزید و سوار شوید» . پس یاران وی ، سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نیز سوار شدند . آن گاه به یاران خود فرمود : «برگردیم» ! چون خواستند که برگردند ، جماعت ، از رفتنشان مانع شدند. حسین علیه السلام به حُر فرمود : «مادرت عزادارت شود! چه می خواهی؟» . گفت: به خدا ، اگر جز تو کسی از عرب ، این سخن را به من گفته بود و در این وضع بود که تو هستی، هر که بود ، از آرزو کردن عزاداری مادرش بر او دریغ نمی کردم ؛ امّا به خدا ، از مادر تو نمی توان سخن گفت ، مگر به نیکوترین شکل . حسین علیه السلام فرمود : «پس چه می خواهی؟» . گفت: به خدا، می خواهم تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببرم. حسین علیه السلام فرمود : «در این صورت ، به خدا که با تو نمی آیم» . حُر گفت: در این صورت، به خدا که تو را وا نمی گذارم. این سخن ، سه بار از دو سو ، تکرار شد. چون سخن در میان آن دو بسیار شد ، حُر گفت: به من ، دستور جنگ با تو را نداده اند . فقط دستور داده اند که از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برسانم. اگر اِبا داری، راهی را در پیش بگیر که تو را به کوفه نرساند و تو را به سوی مدینه هم نبَرَد ، که میان من و تو ، عادلانه باشد ، تا من برای ابن زیاد ، نامه بنویسم و تو نیز اگر می خواهی به یزید ، نامه بنویسی، بنویسی، یا اگر می خواهی به ابن زیاد بنویسی ، بنویسی . شاید خدا تا آن وقت ، کاری پیش آورد که مرا از ابتلا به کار تو ، معاف دارد . [سپس] حُر گفت: پس، از این راه برو . حسین علیه السلام از راه عُذَیب (2) و قادسیّه ، به سمت چپ حرکت کرد . میان قادسیّه و عُذَیب ، 38 میل فاصله بود. پس حسین علیه السلام با یاران خویش به راه افتاد و حُر نیز با وی همراه بود.



1- .. ر . ک : نقشه شماره 4 در پایان همین جلد .
2- .عُذَیب ، آبگاهی میان قادسیّه و مُغِیثه است و میان آن و قادسیّه ، چهار میل فاصله است (ر . ک : نقشه شماره 4 در پایان همین جلد) .





الفتوح فی ذِکرِ ماجَری بَینَ الإِمامِ وبَینَ الحُرِّ بنِ یَزیدَ الرِّیاحِیِّ : وإذَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ مِن أصحابِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، شاکینَ فِی السِّلاحِ ، لا یُری مِنهُم إلّا حَمالیقُ الحَدَقِ (1) ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِمُ الحُسَینُ علیه السلام وَقَفَ فی أصحابِهِ ، ووَقَفَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فی أصحابِهِ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : أیُّهَا القَومُ ! مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أصحابُ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : ومَن قائِدُکُم ؟ قالوا : الحُرُّ بنُ یَزیدَ الرِّیاحِیُّ . قالَ : فَناداهُ الحُسَینُ علیه السلام : وَیحَکَ یَابنَ یَزیدَ ! ألَنا أم عَلَینا ؟ فَقالَ الحُرُّ : بَل عَلَیکَ أبا عَبدِ اللّهِ ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : لا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ . قالَ : ودَنَت صَلاهُ الظُّهرِ ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ : أذِّن رَحِمَکَ اللّهُ وأقِمِ الصَّلاهَ حَتّی نُصَلِّیَ ! قالَ : فَأَذَّنَ الحَجّاجُ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أذانِهِ صاحَ الحُسَینُ علیه السلام بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فَقالَ لَهُ : یَابنَ یَزیدَ ! أتُریدُ أن تُصَلِّیَ بِأَصحابِکَ واُصَلِّیَ بِأَصحابی ؟ فَقالَ لَهُ الحُرُّ : بَل أنتَ تُصَلّی بِأَصحابِکَ ونُصَلّی بِصَلاتِکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ : أقِمِ الصَّلاهَ ! فَأَقامَ ، وتَقَدَّمُ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالعَسکَرَینِ جَمیعا . فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِما ، فَاتَّکَأَ عَلی قائِمَهِ سَیفِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّها مَعذِرَهٌ إلَی اللّهِ وإلی مَن حَضَرَ مِنَ المُسلِمینَ ، إنّی لَم أقدَم عَلی هذَا البَلَدِ حَتّی أتَتنی کُتُبُکُم ، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم أنِ اقدَم إلَینا إنَّهُ لَیسَ عَلَینا إمامٌ ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن یَجمَعَنا بِکَ عَلَی الهُدی . فَإِن کُنتُم عَلی ذلِکَ فَقَد جِئتُکُم ، فَإِن تُعطونی ما یَثِقُ بِهِ قَلبی مِن عُهودِکُم ومِن مَواثیقِکُم دَخَلتُ مَعَکُم إلی مِصرِکُم ، وإن لَم تَفعَلوا وکُنتُم کارِهینَ لِقُدومی عَلَیکُمُ ، اِنصَرَفتُ إلی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ إلَیکُم . قالَ : فَسَکَتَ القَومُ عَنهُ ولَم یُجیبوا بِشَیءٍ ، وأمَرَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ بِخَیمَهٍ لَهُ فَضُرِبَت ، فَدَخَلَها وجَلَسَ فیها . فَلَم یَزَلِ الحُسَینُ علیه السلام واقِفا مُقابِلَهُم وکُلُّ واحِدٍ مِنهُم آخِذٌ بِعِنانِ فَرَسِهِ... . قالَ : ودَنَت صَلاهُ العَصرِ فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام مُؤَذِّنَهُ فَأَذَّنَ وأقامَ الصَّلاهَ ، وتَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالعَسکَرَینِ ، فَلَمّا انصَرَفَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِما عَلی قَدَمَیهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أنَا ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ونَحنُ أولی بِوِلایَهِ هذِهِ الاُمورِ عَلَیکُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیسَ لَهُم ، وَالسّائِرینَ فیکُم بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ ، فَإِن تَثِقوا بِاللّهِ وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ فَیَکونُ ذلِکَ للّهِِ رِضیً ، وإن کَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا ، وکانَ رَأیُکُم عَلی خِلافِ ما جاءَت بِهِ کُتُبُکُم ، وقَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم ، اِنصَرَفتُ عَنکُم . قالَ : فَتَکَلَّمَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ بَینَهُ وبَینَ أصحابِهِ ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! ما نَعرِفُ هذِهِ الکُتُبَ ، ولا مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ ؟ قالَ : فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام إلی غُلامٍ لَهُ یُقالُ لَهُ : عُقبَهُ بنُ سَمعانَ ، فَقالَ : یا عُقبَهُ ! هاتِ الخُرجَینِ اللَّذَینِ فیهِمَا الکُتُبُ ، فَجاءَ عُقبَهُ بِکُتُبِ أهلِ الشّامِ (2) وَالکوفَهِ ، فَنَثَرَها بَینَ أیدیهِم ثُمَّ تَنَحّی ، فَتَقَدَّموا ونَظَروا إلی عُنوانِها ، ثُمَّ تَنَحَّوا . فَقالَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! لَسنا مِنَ القَومِ الَّذینَ کَتَبوا إلَیکَ هذِهِ الکُتُبَ ، وقَد اُمِرنا إن لَقیناکَ لا نُفارِقُکَ حَتّی نَأتِیَ بِکَ عَلَی الأَمیرِ . فَتَبَسَّمَ الحُسَینُ علیه السلام ثُمَّ قالَ : یَابنَ یَزیدَ ! أوَ تَعلَمُ أنَّ المَوتَ أدنی إلَیکَ مِن ذلِکَ ، ثُمَّ التَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ : اِحمِلُوا النِّساءَ لِیَرکَبوا ، حَتّی نَنظُرَ مَا الَّذی یَصنَعُ هذا وأصحابُهُ ! قالَ : فَرَکِبَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام وساقُوا النِّساءَ بَینَ أیدیهِم ، فَقَدِمَت خَیلُ الکوفَهِ حَتّی حالَت بَینَهُم وبَینَ المَسیرِ ، فَضَرَبَ الحُسَینُ علیه السلام بِیَدِهِ إلی سَیفِهِ ثُمَّ صاحَ بِالحُرِّ : ثَکِلَتکَ اُمُّکَ ! مَا الَّذی تُریدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُرُّ : أما وَاللّهِ لَو قالَها غَیرُکَ مِنَ العَرَبِ لَرَدَدتُها عَلَیهِ کائِنا مَن کانَ ، ولکِن لا وَاللّهِ ما لی إلی ذلِکَ سَبیلٌ مِن ذِکرِ اُمِّکَ ، غَیرَ أنَّهُ لا بُدَّ أن أنطَلِقَ بِکَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : إذَن وَاللّهِ لا أتبَعُکَ أو تَذهَبَ نَفسی . قالَ الحُرُّ : إذَن وَاللّهِ لا اُفارِقُکَ أو تَذهَبَ نَفسی وأنفُسُ أصحابی ! قالَ الحُسَینُ علیه السلام : بَرِّز أصحابی وأصحابَکَ وَابرُز إلَیَّ ، فَإِن قَتَلتَنی خُذ بِرَأسی إلَی ابنِ زِیادٍ ، وإن قَتَلتُکَ أرَحتُ الخَلقَ مِنکَ . فَقالَ الحُرُّ : أبا عَبدِ اللّهِ ! إنّی لَم اُؤمَر بِقَتلِکَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَکَ أو اقدَمَ بِکَ عَلَی ابنِ زِیادٍ ، وأنَا وَاللّهِ کارِهٌ إن یَبتَلِیَنِیَ (3) اللّهُ بِشَیءٍ مِن أمرِکَ ، غَیرَ أنّی قَد أخَذتُ بِبَیعَهِ القَومِ وخَرَجتُ إلَیکَ ، وأنَا أعلَمُ أنَّهُ لا یُوافِی القِیامَهَ أحَدٌ مِن هذِهِ الاُمَّهِ إلّا وهُوَ یَرجو شَفاعَهَ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وأنَا خائِفٌ إن أنَا قاتَلتُکَ أن أخسَرَ الدُّنیا وَالآخِرَهَ ، ولِکن أنَا أبا عَبدِ اللّهِ لَستُ أقدِرُ الرُّجوعَ إلَی الکوفَهِ فی وَقتی هذا ، ولکِن خُذ عَنّی هذَا الطَّریقَ وَامضِ حَیثُ شِئتَ ، حَتّی أکتُبَ إلَی ابنِ زِیادٍ أنَّ هذا خالَفَنی فِی الطَّریقِ فَلَم أقدِر عَلَیهِ ، وأنَا أنشُدُکَ اللّهَ فی نَفسِکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : یا حُرُّ ! کَأَنَّکَ تُخبِرُنی أنّی مَقتولٌ ! فَقالَ الحُرُّ : أبا عَبدِ اللّهِ ! نَعَم ، ما أشُکُّ فی ذلِکَ إلّا أن تَرجِعَ مِن حَیثُ جِئتَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : ما أدری ما أقولُ لَکَ ، ولکِنّی أقولُ کَما قالَ أخُو الأَوسِ حَیثُ یَقولُ : سَأَمضیوما بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتیإذا ما نَوی خَیرا وجاهَدَ مُسلِما وواسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَذموما وخالَفَ مُجرِما اُقَدِّمُ نَفسی لا اُریدُ بَقاءَهالِتَلقی خَمیسا (4) فِی الوَغاءِ عَرَمرَما (5) فَإِن عِشتُ لَم أندَم (6) وإن مِتُّ لَم اُذَمّکَفی بِکَ ذُلّاً أن تَعیشَ مُرَغَّما . (7)



1- .حِملاق العین : باطن أجفانها الذی یُسوّد بالکحله ، أو ما غطّته الأجفان من بیاض المُقله ... والجمع : حَمالیقُ . والحَدَقَه: سواد العین ، والجمع : حَدَقٌ (القاموس المحیط : ج 3 ص 224 «حملق» وص 219 «حدق») . والمراد أنّه لا یُری منهم سوی عیونهم ؛ لما لبسوه من لباس حرب ولکثره ما علیهم من سلاح وأعتده .
2- .لیس فی سائر المصادر الإشاره إلی أهل الشام ، والظاهر أنّه الصواب .
3- .فی المصدر : «سلبنی» ، والتصویب من المصادر الاُخری .
4- .الخَمِیسُ : الجیش . وقیل : الجیش الجرّار (لسان العرب : ج 6 ص 70 «خمس») .
5- .العَرَمْرَمُ : الشدید والجیش الکثیر (القاموس المحیط : ج 4 ص 149 «عُرام») .
6- .فی المصدر : «لم اُلَم» ، وما أثبتناه هو الصحیح وبه یستقیم الوزن ، وکما فی المصادر الاُخری .
7- .الفتوح : ج 5 ص 76 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 230 نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 335 وتذکره الخواصّ : ص 240 .



الفتوح در گزارش وقایع میان امام حسین علیه السلام و حُرّ بن یزید ریاحی : در آن هنگام ، به حُرّ بن یزید برخوردند که با هزار سوار از سوی عبید اللّه بن زیاد ، آمده بود و پوشیده در سلاح بودند و جز چشمانشان ، دیده نمی شد. وقتی حسین علیه السلام نگاهش به آنان افتاد ، در کنار یاران خود ایستاد و حُرّ بن یزید هم در کنار یاران خود ایستاد. حسین علیه السلام فرمود: «ای مردم! شما کیستید؟» . گفتند: ما یاران امیر عبید اللّه بن زیاد هستیم. حسین علیه السلام فرمود: «فرمانده شما کیست؟» . گفتند: حُرّ بن یزید ریاحی. حسین علیه السلام بانگ بر آورد: «وای بر تو ، ای پسر یزید! با مایی ، یا در برابر ما؟» . حُر گفت: در برابر تو ، ای ابا عبد اللّه ! حسین علیه السلام فرمود: «توان و نیرویی ، جز از جانب خدا نیست» . هنگام نماز ظهر شد . حسین علیه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اذان بگو خداوند ، تو را بیامرزد و اقامه نماز بگو تا نماز بگزاریم» . حَجّاج ، اذان گفت و چون از اذان گفتنْ فراغت یافت ، حسین علیه السلام به حُرّ بن یزید ، بانگ زد و فرمود: «ای پسر یزید! آیا می خواهی تو با یارانت نماز بخوانی و من هم با یارانم؟» . حُر گفت: تو با یارانت نماز می خوانی و ما هم به تو اقتدا می کنیم. حسین علیه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اقامه نماز بگو» و او اقامه گفت . حسین علیه السلام جلو ایستاد و همراه با دو لشکر ، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، برخاست و بر شمشیر خود ، تکیه زد و حمد و سپاس خدا به جا آورد و فرمود: «ای مردم! این ، عذری است به درگاه خدا و در مقابل مسلمانانی که این جا حضور دارند . من به این شهر نیامدم ، مگر پس از آن که نامه هایتان به من رسید و فرستادگانتان ، نزد من آمدند که : به سوی ما بیا که ما ، پیشوایی نداریم و امید است خداوند به واسطه تو ، ما را بر محور هدایت ، گرد آورد . [اینک] اگر بر همان دعوت ها استوارید ، من آمده ام ، و اگر به من اطمینان می دهید که بر عهد و پیمان خود پایدارید ، با شما به شهرتان داخل شوم ، و اگر بر آن عهد نیستید و از آمدنم ناخرسندید ، به همان مکانی که از آن جا آمده ام ، باز گردم» . مردم ، سکوت کردند و چیزی در پاسخ نگفتند . حُرّ بن یزید ، دستور داد برایش خیمه ای برپا کردند و در آن ، داخل شد و نشست ؛ ولی حسین علیه السلام همچنان رو به روی سپاه حُر ، ایستاده بود و هر یک از سپاهیان ، افسار اسب خود را گرفته [ و ایستاده ] بود ... . وقت نماز عصر رسید . حسین علیه السلام به مؤذّن خویش ، فرمان داد و او اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام جلو ایستاد و با دو سپاه ، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، به پا خاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و فرمود: «ای مردم! من ، پسر دختر پیامبر خدا هستم . ما به حکومت بر شما سزاوارتریم از این مدّعیانِ بی پایه و اساس و آنان که به بیداد و ستم در میان شما رفتار می کنند. اگر به خداوند ، اعتماد کنید و حق را برای اهل حق بشناسید، خشنودی خداوند ، در آن است و اگر از ما ناخرسندید و حقّ ما را به رسمیت نمی شناسید و رأیتان بر خلاف نامه هایی است که رسیده و فرستادگانتان گفته اند ، باز می گردم» . حُرّ بن یزید ریاحی ، میان حسین علیه السلام و یارانش به سخن برخاست و گفت: ای ابا عبد اللّه ! ما از این نامه ها و فرستادگان ، بی خبریم! حسین علیه السلام به غلامی به نام عُقبه بن سَمعان ، رو کرد و فرمود: «ای عُقبه! خورجین های نامه ها را بیاور» . عُقبه ، نامه های شامیان (1) و کوفیان را آورد و آن را در برابر آنان گشود و خود ، کنار رفت . سپاهیان حُر ، نزدیک آمدند و بدانها نگریستند و کنار رفتند. حُرّ بن یزید گفت: ای ابا عبد اللّه ! ما از کسانی نیستیم که این نامه ها را برایت نوشته اند . ما مأموریم که اگر به تو برخوردیم ، از تو جدا نشویم تا تو را نزد امیر ببریم. حسین علیه السلام خندید و فرمود: «ای پسر یزید! آیا می دانی که مرگ ، به تو نزدیک تر از این کار است ؟» . آن گاه برگشت و فرمود: «زنان را وا دارید تا سوار شوند تا ببینیم این (یعنی حُر) و سپاهش چه می کنند!» . یاران حسین علیه السلام سوار شدند و [ مَرکب های ] زنان را جلو انداختند ؛ ولی سپاه کوفه ، جلو رفت و راه را بر آنان بست . حسین علیه السلام دست به شمشیر بُرد و بر حُر ، بانگ زد: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی بکنی؟» . حُر گفت: به خدا سوگند ، اگر عربی جز تو ، این سخن را می گفت ، هر که بود ، پاسخش را می دادم ؛ امّا به خدا سوگند ، نمی توانم این سخن را نسبت به مادر تو بگویم ؛ ولی چاره ای نیست ، جز این که تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببَرَم. حسین علیه السلام به وی فرمود: «پس تو را همراهی نمی کنم ، حتّی اگر جانم را از دست بدهم» . حُر گفت: پس تو را رها نمی کنم ، حتّی اگر جان خود و سپاهم از دست برود. حسین علیه السلام فرمود: «پس دستور بده تا دو سپاه ، رو در رو شوند و خود نیز با من ، رو در رو شو . اگر مرا کشتی ، سرم را برای ابن زیاد بفرست و اگر من تو را کشتم ، خَلق را از شرّت راحت کرده ام» . حُر گفت: ای ابا عبد اللّه ! من مأمور به کشتن تو نیستم و فقط مأمورم که از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زیاد ببَرَم. به خدا سوگند ، خوش ندارم که خداوند ، مرا به کار تو مبتلا سازد ؛ لیکن من با این قوم ، بیعت کرده ام و [سپس] به سمت تو حرکت نموده ام . من می دانم که کسی از این امّت ، به قیامت پا نمی گذارد ، جز آن که امید به شفاعت جدّ تو ، محمّد صلی الله علیه و آله دارد و من ترسانم که اگر با تو بجنگم ، دنیا و آخرتم بر باد برود ؛ ولی ای ابا عبد اللّه من اینک نمی توانم به کوفه باز گردم . پس این راه را انتخاب کن و هر کجا می خواهی ، برو تا من هم برای ابن زیاد ، نامه بنویسم که حسین از راهی دیگر می رود و من ، توان رویارویی با وی را ندارم. من ، تو را به خدا سوگند می دهم که مراقب خود باشی. حسین علیه السلام فرمود: «ای حُر! گویا از کشته شدن من ، خبر می دهی!» . حُر گفت: آری ، ای ابا عبد اللّه ! در این ، تردید ندارم ، مگر به جایی برگردی که [از آن ]آمده ای. حسین علیه السلام فرمود: «نمی دانم چه بگویم ؛ ولی همان سخن مرد اَوسی را می گویم که گفت: می روم و مرگ برای جوان مرد ، ننگ نیست ،آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی ، جهاد کند . و نسبت به مردان صالح ، جانفشانی کندو از بدی ها فاصله بگیرد و با مجرمان ، رو در رو شود . جانم را عرضه می دارم و بقای آن را نمی خواهمتا با لشکر بسیار و خونخوار ، رو به رو گردد . اگر زنده بمانم ، پشیمان نخواهم بود و اگر مُردم ، سرزنش نمی شوم .برای خواری تو ، همین بس که ذلیلانه زندگی کنی» .



1- .در منابع دیگر ، واژه «شامیان» وجود ندارد که به نظر می رسد همان هم صحیح باشد .






مقاتل الطالبیّین عن أبی مخنف :إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ یَزیدَ لِیَأخُذَ الطَّریقَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَلَمّا صارَ فی بَعضِ الطَّریقِ لَقِیَهُ أعرابِیّانِ مِن بَنی أسَدٍ ، فَسَأَلَهُما عَنِ الخَبَرِ ، فَقالا لَهُ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَکَ ، وسُیوفَهُم عَلَیکَ ، فَارجِع . وأخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقیلٍ وأصحابِهِ ، فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام . فَقالَ لَهُ بَنو عَقیلٍ : لا نَرجِعُ وَاللّهِ أبَدا ، أو نُدرِکَ ثَأرَنا ، أو نُقتَلَ بِأَجمَعِنا . فَقالَ لِمَن کانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعرابِ : مَن کانَ مِنکُم یُریدُ الاِنصِرافَ عَنّا فَهُوَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتِنا . فَانصَرَفوا عَنهُ ، وبَقِیَ فی أهلِ بَیتِهِ ونَفَرٍ مِن أصحابِهِ . ومَضی حَتّی دَنا مِنَ الحُرِّ بنِ یَزیدَ ، فَلَمّا عایَنَ أصحابُهُ العَسکَرَ مِن بَعیدٍ کَبَّروا ، فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام : ما هذَا التَّکبیرُ ؟ قالوا : رَأَینَا النَّخلَ ، فَقالَ بَعضُ أصحابِهِ : ما بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ ، ولا أحسَبُکُم تَرَونَ إلّا هَوادِیَ الخَیلِ وأطرافَ الرِّماحِ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : وأنا وَاللّهِ أری ذلِکَ . فَمَضَوا لِوُجوهِهِم ، ولَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فی أصحابِهِ ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام : إنّی اُمِرتُ أن اُنزِلَکَ فی أیِّ مَوضِعٍ لَقیتُکَ ، واُجَعجِعَ بِکَ ، ولا أترُکَکَ أن تَزولَ مِن مَکانِکَ . قالَ : إذا اُقاتِلَکَ ، فَاحذَر أن تَشقی بِقَتلی ثَکِلَتکَ اُمُّکَ ! فَقالَ : أما وَاللّهِ لَو غَیرُکَ مِنَ العَرَبِ یَقولُها وهُوَ عَلی مِثلِ الحالِ الَّتی أنتَ عَلَیها ما تَرَکتُ ذِکرَ اُمِّهِ بِالثُّکلِ أن أقولَهُ کائِنا مَن کانَ ، ولکِن وَاللّهِ ما لی إلی ذِکرِ اُمِّکَ مِن سَبیلٍ إلّا بِأَحسنِ ما یُقدَرُ عَلَیهِ . وأقبَلَ یَسیرُ وَالحُرُّ یُسایِرُهُ ویَمنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِن حَیثُ جاءَ ، ویَمنَعُ الحُسَینُ علیه السلام مِن دُخولِ الکوفَهِ ، حَتّی نَزَلَ بِأَقساسِ مالِکٍ (1) ، وکَتَبَ الحُرُّ إلی عُبَیدِ اللّهِ یُعلِمُهُ ذلِکَ . (2)



1- .أقساس : قریه بالکوفه یقال لها : أقساس مالک ، منسوبه إلی مالک بن عبد هند (معجم البلدان : ج 1 ص 236) وراجع : الخریطه رقم 4 فی آخر هذا المجلّد .
2- .مقاتل الطالبیّین : ص 111 .



مقاتل الطالبیّین به نقل از ابو مخنف : عبید اللّه بن زیاد، حرّ بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین علیه السلام ببندد. وقتی حسین علیه السلام در راه ، حرکت می کرد ، دو مرد اعرابی از قبیله بنی اسد ، با ایشان برخورد کردند. [حسین علیه السلام ] از اخبار پرسید . گفتند: ای پسر پیامبر خدا! به راستی که دل های مردم ، با شماست و شمشیرهایشان ، رو در روی شما . برگرد! سپس ، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند . حسین علیه السلام استرجاع کرد (اِنّا للّهِ گفت). فرزندان عقیل به وی گفتند: به خدا سوگند ، باز نمی گردیم تا این که انتقام خون خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین علیه السلام به بادیه نشینانی که در راه به وی پیوسته بودند ، فرمود: «هر یک از شما که می خواهد برگردد، باز گردد . ما بیعت خود را برداشتیم» . همه رفتند و حسین علیه السلام با خانواده و چند نفر از یارانش باقی ماند . حسین علیه السلام به راه ادامه داد تا به نزدیک حرّ بن یزید رسید . یاران حسین علیه السلام ، چون سپاه را از دور دیدند ، تکبیر گفتند. حسین علیه السلام به آنان فرمود: «تکبیر برای چیست؟» . گفتند: درخت خرما دیده ایم. یکی از یاران گفت : به خدا سوگند ، در این مکان ، درخت خرما نبوده است . گمان می کنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزه ها را دیده اید . حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، من نیز چنین عقیده ای دارم» . به پیش رفتند تا حرّ بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند . او به حسین علیه السلام گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم ، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از این جا حرکت کنی . حسین علیه السلام فرمود: «در این صورت ، با تو نبرد می کنم. بپرهیز از این که با کشتن من ، بدبخت شوی، مادرت به عزایت بنشیند!» . حُر گفت: به خدا سوگند ، اگر عربی جز تو هر کس که بود در چنین شرایطی که تو داری ، این سخن را می گفت ، من نیز همین سخن را به مادرش می گفتم ؛ ولی به خدا سوگند ، نمی توانم نام مادر تو را جز به بهترین شیوه ببَرَم. حسین علیه السلام به حرکت، ادامه داد و حُر نیز همراه او می رفت و از بازگشت امام علیه السلام به جایی که از آن آمده بود ، جلوگیری می نمود و امام علیه السلام نیز از ورود به کوفه ، خودداری می کرد ، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام اَقساسِ مالک ، (1) فرود آمد. حُر ، جریان را برای عبید اللّه نوشت.



1- .اَقساس ، دِهی در منطقه کوفه است که به آن «اَقساس مالک» هم گفته می شود و به مالک بن عبد هند ، منسوب است (ر . ک : نقشه شماره 4 در پایان همین جلد) .



الأخبار الطوال :فَلَمَّا انتَصَفَ النَّهارُ وَاشتَدَّتِ الحَرُّ وکانَ ذلِکَ فِی القَیظِ تَراءَت لَهُمُ الخَیلُ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِزُهَیرِ بنِ القَینِ : أما هاهُنا مَکانٌ یُلجَأُ إلَیهِ ، أو شَرَفٌ نَجعَلُهُ خَلفَ ظُهورِنا ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ ؟ قالَ لَهُ زُهَیرٌ : بَلی ، هذا جَبَلُ ذی جُشَمٍ یَسرَهً عَنکَ ، فَمِل بِنا إلَیهِ فَإِن سَبَقتَ إلَیهِ فَهُوَ کَما تُحِبُّ ، فَسارَ حَتّی سَبَقَ إلَیهِ ، وجَعَلَ ذلِکَ الجَبَلَ وَراءَ ظَهرِهِ . وأقبَلَتِ الخَیلُ وکانوا ألفَ فارِسٍ مَعَ الحُرِّ بنِ یَزیدَ التَّمیمِیِّ ، ثُمَّ الیَربوعِیِّ ، حَتّی إذا دَنَوا ، أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام فِتیانَهُ أن یَستَقبلوهُم بِالماءِ ، فَشَرِبوا ، وتَغَمَّرَت خَیلُهُم ، ثُمَّ جَلَسوا جَمیعا فی ظِلِّ خُیولِهِم ، وأعِنَّتُها فی أیدیهِم ، حَتّی إذا حَضَرَتِ الظُّهرُ قالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحُرِّ : أتُصَلّی مَعَنا ، أم تُصَلّی بِأَصحابِکَ واُصَلّی بِأَصحابی ؟ قالَ الحُرُّ : بَل نُصَلّی جَمیعا بِصَلاتِکَ . فَتَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام ، فَصَلّی بِهِم جَمیعا ، فَلَمَّا انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ حَوَّلَ وَجهَهُ إلَی القَومِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! مَعذِرَهً إلَی اللّهِ ، ثُمَّ إلَیکُم ، إنّی لَم آتِکُم حَتّی أتَتنی کُتُبُکُم ، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم ، فَإِن أعطَیتُمونی ما أطمَئِنُّ إلَیهِ مِن عُهودِکُم ومَواثیقِکُم دَخَلنا مَعَکُم مِصرَکُم ، وإن تَکُنِ الاُخری انصَرَفتُ مِن حَیثُ جِئتُ . فَاُسکِتَ القَومُ ، فَلَم یَرُدّوا عَلَیهِ . حَتّی إذا جاءَ وَقتُ العَصرِ ، نادی مُؤَذِّنُ الحُسَینِ علیه السلام ثُمَّ أقامَ ، وتَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام ، فَصَلّی بِالفَریقَینِ ، ثُمَّ انفَتَلَ إلَیهِم ، فَأَعادَ مِثلَ القَولِ الأَوَّلِ ، فَقالَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ : وَاللّهِ ما نَدری ما هذِهِ الکُتُبُ الَّتی تَذکُرُ ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : اِیتِنی بِالخُرجَینِ اللَّذَینِ فیهِما کُتُبُهُم ، فَاُتِیَ بِخُرجَینِ مَملوءَینِ کُتُبا ، فَنُثِرَت بَینَ یَدَیِ الحُرِّ وأصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ الحُرُّ : یا هذا ، لَسنا مِمَّن کَتَبَ إلَیکَ شَیئا مِن هذِهِ الکُتُبِ ، وقَد اُمِرنا ألّا نُفارِقَکَ إذا لَقیناکَ ، أو نَقدَمَ بِکَ الکوفَهَ عَلَی الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : المَوتُ دونَ ذلِکَ . ثُمَّ أمَرَ بِأَثقالِهِ فَحُمِلَت ، وأمَرَ أصحابَهُ فَرَکِبوا ، ثُمَّ وَلّی وَجهَهُ مُنصَرِفا نَحوَ الحِجازِ ، فَحالَ القَومُ بَینَهُ وبَینَ ذلِکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحُرِّ : مَا الَّذی تُریدُ ؟ قالَ : اُریدُ وَاللّهِ أن أنطَلِقَ بِکَ إلَی الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : إذَن وَاللّه اُنابِذُکَ الحَربَ . فَلَمّا کَثُرَ الجِدالُ بَینَهُما قالَ الحُرُّ : إنّی لَم اُؤمَر بِقِتالِکَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَکَ ، وقَد رَأَیتُ رَأیا فیهِ السَّلامَهُ مِن حَربِکَ ، وهُوَ أن تَجعَلَ بَینی وبَینَکَ طَریقا لا تُدخِلُکَ الکوفَهَ ، ولا تَرُدُّکَ إلَی الحِجازِ ، تَکونُ نَصَفا بَینی وبَینَکَ ، حَتّی یَأتِیَنا رَأیُ الأَمیرِ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : فَخُذ هاهُنا . فَأَخَذَ مُتَیاسِرا مِن طَریقِ العُذَیبِ ، ومِن ذلِکَ المَکانِ إلَی العُذَیبِ ثَمانِیَهٌ وثَلاثونَ میلاً . فَسارا جَمیعا حَتَّی انتَهَوا إلی عُذَیبِ الحَماماتِ (1) ، فَنَزَلوا جَمیعا ، وکُلُّ فَریقٍ مِنهُما عَلی غَلوَهٍ (2) مِنَ الآخَرِ . (3)



1- .الصحیح : عذیب الهجانات ، کما فی سائر المصادر .
2- .الغَلْوَهُ : قَدْرُ رمیه بسهم (النهایه : ج 3 ص 383 «غلا») .
3- .الأخبار الطوال : ص 248 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2622 .



الأخبار الطوال :چون روز ، به نیمه رسید و هوا به شدّت گرم شد و ایّام گرما بود ، سپاهی از دور ، نمایان شد. حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین فرمود: «آیا در این جا مکانی نیست که بِدان پناه ببریم و یا بلندی ای که آن را پشتِ سر خود قرار دهیم و از یک سو ، با این سپاه مواجه شویم ؟» . زهیر گفت: چرا . در این جا ، کوه بزرگی است که سمت چپ تو قرار گرفته است . ما را بِدان سمت ببَر که اگر زودتر بدان جا برسی ، همان گونه خواهد شد که می خواهی. حسین علیه السلام بِدان سمت حرکت کرد و زودتر [از سپاه حُر] بِدان جا رسید و کوه را پشت سر خود ، قرار داد. سپاه که هزار سوار بودند با حرّ بن یزید تمیمی یربوعی آمدند تا نزدیک شدند . حسین علیه السلام به جوانان خود ، دستور داد که با آب ، از آنان پذیرایی کنند . آنها آب نوشیدند و اسبانشان نیز سیراب شدند . سپس در سایه اسب ها نشستند ، در حالی که افسار اسبان در دستانشان بود. چون هنگام ظهر شد، حسین علیه السلام به حُر فرمود: «با ما نماز می خوانی ، یا تو با یاران خود ، [جدا] نماز می گزاری و من هم با یاران خود ، نماز بگزارم؟» . حُر گفت: همه با تو نماز می خوانیم. حسین علیه السلام جلو ایستاد و با همه نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، به سوی جمعیت بر گشت و فرمود: «ای مردم! این ، عذری است به درگاه خداوند و سپس حجّتی در برابر شما . من خود ، بدین جا نیامدم ، تا آن که نامه هایتان به دستم رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند. اگر به من اطمینان دهید که به عهد و پیمان خود ، وفادارید، به همراه شما وارد شهرتان می شویم ، وگر نه به همان جایی باز می گردم که از آن جا آمده ام» . جمعیت ، سکوت کردند و پاسخی ندادند ، تا این که هنگام نماز عصر رسید . مؤذّن امام حسین ، اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام جلو ایستاد و با دو گروه ، نماز خواند و سپس به سوی آنان بر گشت و سخنان پیشین خود را تکرار کرد. آن گاه حرّ بن یزید گفت: به خدا سوگند ، از این نامه هایی که یاد می کنی ، اطّلاعی نداریم! حسین علیه السلام فرمود: «آن دو خورجینی را که نامه های آنان در آن است ، برایم بیاورید» . دو خورجینِ پُر از نامه را آوردند و نامه ها در مقابل حُر و سپاهش پخش شد. آن گاه حُر گفت: ای حسین! ما از کسانی نیستیم که این نامه ها را نوشته اند . ما مأموریم که هر گاه به تو برخوردیم ، از تو جدا نشویم ، تا این که تو را به کوفه نزد امیر عبید اللّه بن زیاد ببریم. حسین علیه السلام فرمود: «مگر بمیریم» . آن گاه دستور داد بارها را بستند و دستور داد یارانش سوار شوند و سپس ، رو به سوی حجاز کرد ؛ ولی سپاهیان حُر ، از این کار مانع شدند. حسین علیه السلام به حُر فرمود: «چه می خواهی؟» . حُر گفت: به خدا سوگند ، می خواهم تو را نزد امیر عبید اللّه بن زیاد ببَرَم. حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، در آن صورت ، با تو می جنگم» . وقتی سخن میان آنان بالا گرفت ، حُر گفت: من ، مأمور به جنگ با تو نیستم . فقط مأمورم که از تو جدا نشوم. اینک ، راهی به نظر می رسد که جنگ در آن نیست و آن ، این که راهی برگزینی که تو را به کوفه نبرد و به حجاز برنگرداند . این ، کاری میانه و عادلانه است ، تا ببینیم که از سوی امیر ، چه دستوری می آید. حسین علیه السلام فرمود: «پس این راه را بگیر [ تا برویم ]» و سپس راه عُذَیب به سمت چپ را برگزید که تا عُذَیب ، 38 میل ، راه بود. هر دو گروه ، بِدان سمت حرکت کردند تا به عُذَیب الحَمامات (1) رسیدند و در آن جا فرود آمدند . البتّه فاصله منزلگاه های آنان از هم ، به اندازه پرتاب یک تیر بود .



1- .صحیح آن ، «عُذَیب الهِجانات» است ، چنان که در مصادر دیگر آمده است .




الإرشاد :سارَ الحُسَینُ علیه السلام وسارَ الحُرُّ فی أصحابِهِ یُسایِرُهُ وهُوَ یَقولُ لَهُ : یا حُسَینُ ، إنّی اُذَکِّرُکَ اللّهَ فی نَفسِکَ ؛ فَإِنّی أشهَدُ لَئِن قاتَلتَ لَتُقتَلَنَّ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی ؟ وهَل یَعدو بِکُمُ الخَطبُ أن تَقتُلونی ؟ وسَأَقولُ کَما قالَ أخُو الأَوسِ لاِبنِ عَمِّهِ ، وهُوَ یُریدُ نُصرَهَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَخَوَّفَهُ ابنُ عَمِّهِ ، وقالَ : أینَ تَذهَبُ ، فَإِنَّکَ مَقتولٌ ؟! فَقالَ : سَأَمضیفَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتیإذا ما نَوی حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وآسی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا وباعَدَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتُّ لَم اُلَمکَفی بِکَ ذُلّاً أن تَعیشَ وتُرغَما فَلَمّا سَمِعَ ذلِکَ الحُرُّ تَنَحّی عَنهُ ، فَکانَ یَسیرُ بِأَصحابِهِ ناحِیَهً ، وَالحُسَینُ علیه السلام فی ناحِیَهٍ اُخری ، حَتَّی انتَهَوا إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ . (1)



1- .الإرشاد : ج 2 ص 81 ، روضه الواعظین : ص 198 ، إعلام الوری : ج 1 ص 449 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 378 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 404 عن عقبه بن أبی العیزار ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 553 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 173 والأربعه الأخیره نحوه .



الإرشاد :حسین علیه السلام حرکت کرد و حُر نیز با سپاهش ، او را همراهی می کرد و می گفت: ای حسین! تو را به خدا ، مراقب باش . می بینم که اگر بجنگی ، کشته می شوی. حسین علیه السلام فرمود: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا بیش از کشتن من ، کاری از دستتان بر می آید ؟ من ، [در پاسخ شما] همان را می گویم که مَرد اَوسی به پسرعمویش گفت زمانی که قصد یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را داشت و پسرعمویش به قصد ترساندن وی به او گفت : کجا می روی ؟ کشته می شوی! و چنین سرود : می روم و مرگ برای جوان مرد ، ننگ نیست ،آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی بجنگد و در راه مردان صالح ، جان فشانی کندو از تباهی و از گنهکاران ، دوری گزیند . اگر زنده ماندم ، پشیمان نخواهم بود ، و اگر مُردم ، سرزنش نمی شوم ؛ولی برای خواریِ تو ، همین بس که ذلیلانه زندگی کنی!» . وقتی حُر ، این سخن را شنید ، از آنان کناره گرفت. او و سپاهش از سمتی و حسین علیه السلام از سمتی دیگر حرکت کردند تا به منزل عُذَیب الهِجانات رسیدند.


الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :إنَّ الحُسَینَ علیه السلام قَد نَزَلَ الرُّهَیمَهَ ، فَأَسری [ابنُ زیادٍ ]إلَیهِ الحُرَّ بنَ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ . قالَ الحُرُّ : فَلَمّا خَرَجتُ مِن مَنزِلی مُتَوَجِّها نَحوَ الحُسَینِ علیه السلام نُودیتُ ثَلاثا : یا حُرُّ ! أبشِر بِالجَنَّهِ ، فَالتَفَتُّ فَلَم أرَ أحَدا ، فَقُلتُ : ثَکِلَتِ الحُرَّ اُمُّهُ ؛ یَخرُجُ إلی قِتالِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ویُبَشَّرُ بِالجَنَّهِ ! فَرَهِقَهُ عِندَ صَلاهِ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام ابنَهُ ، فَأَذَّنَ وأقامَ ، وقامَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالفَریقَینِ جَمیعا ، فَلَمّا سَلَّمَ وَثَبَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فَقالَ : اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : وعَلَیکَ السَّلامُ ، مَن أنتَ یا عَبدَ اللّهِ ؟ فَقالَ : أنَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ . فَقالَ : یا حُرُّ ، أعَلَینا أم لَنا ؟ فَقالَ الحُرُّ : وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَقَد بُعِثتُ لِقِتالِکَ ، وأعوذُ بِاللّهِ أن اُحشَرَ مِن قَبری وناصِیَتی مَشدودَهٌ إلَیَّ ، ویَدی مَغلولَهٌ إلی عُنُقی ، واُکَبَّ عَلی حُرِّ وَجهی فِی النّارِ . یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أینَ تَذهَبُ ؟ ! اِرجِع إلی حَرَمِ جَدِّکَ ؛ فَإِنَّکَ مَقتولٌ ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : سَأَمضیفَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتیإذا ما نَوی حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وواسی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا (1) وخالَفَ مُجرِما فَإِن مِتُّ لَم أندَم وإن عِشتُ لَم اُلَمکَفی بِکَ ذُلّاً أن تَموتَ وتُرغَما . (2)



1- .الثُّبور : الهلاک (النهایه : ج 1 ص 206 «ثبر») .
2- .الأمالی للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 314 ح 1 وراجع : الحدائق الوردیّه : ج 1 ص 113 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : حسین علیه السلام در منزل رُهَیمه فرود آمد . عبید اللّه بن زیاد ، حرّ بن یزید را با هزار سوار ، در پی او فرستاد. حُر می گوید: وقتی از خانه ام بیرون آمدم تا به سوی حسین علیه السلام روانه شوم ، سه بار شنیدم که: ای حُر! تو را به بهشت ، مژده باد!» . به اطراف خود نگریستم ؛ امّا کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حُر ، به عزایش بنشیند! برای نبرد با پسر پیامبر می رود و بشارت بهشت به او داده می شود ! حُر به هنگام نماز ظهر ، به حسین علیه السلام رسید . حسین علیه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام برخاست و به اتّفاق هر دو گروه ، نماز گزارد . چون سلام نماز را گفت ، حرّ بن یزید ، برخاست و گفت : درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد ، ای پسر پیامبر! حسین علیه السلام پاسخ گفت و پرسید : «ای بنده خدا! کیستی؟» . گفت: حرّ بن یزید هستم . فرمود : «ای حر! با مایی ، یا بر ضدّ ما؟» . حُر گفت: به خدا سوگند ای پسر پیامبر که برای نبرد با شما فرستاده شدم ؛ ولی به خدا پناه می برم که از قبر بیرون آیم ، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت ، بر آتش افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا می روی؟ به حرم جدّت باز گرد ، که [اگر باز نگردی ، ]کشته می شوی. حسین علیه السلام فرمود: «می روم و مرگ برای جوان مرد ، ننگ نیست ،آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی بجنگند و برای مردانِ نیک ، جانفشانی کندو از تباهی و گنهکاران ، دوری گزیند . اگر بمیرم ، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم ، سرزنش نمی شوم .برای خواریِ تو ، همین بس که ذلیلانه از دنیا بروی» .


7 / 28خُطبَهُ الإِمامِ علیه السلام فی ذی حُسُمٍ (1)العَیزار :تاریخ الطبری عن عقبه بن أبی قامَ حُسَینٌ علیه السلام بِذی حُسُمٍ ، (2) فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ : إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ ، وإنَّ الدُّنیا قَد تَغَیَّرَت وتَنَکَّرَت ، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جِدّا ، فَلَم یَبقَ مِنها إلّا صُبابهٌ کَصُبابَهِ الإِناءِ ، وخَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ (3) . ألا تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ ، وأنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا ؛ فَإِنّی لا أری المَوتَ إلّا شَهادَهً ، ولا الحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرَما . (4) قالَ : فَقامَ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ فَقالَ لِأَصحابِهِ : تَکَلَّمونَ أم أتَکَلَّمُ ؟ قالوا : لا ، بل تَکَلَّم ، فَحَمِدَ اللّهَ فَأَثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ : قَد سَمِعنا هَداکَ اللّهُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ مَقالَتَکَ ، وَاللّهِ لَو کانَتِ الدُّنیا لَنا باقِیَهً وکُنّا فیها مُخَلَّدینَ ، إلّا أنَّ فِراقَها فی نَصرِکَ ومُواساتِکَ ، لَاثَرنَا الخُروجَ مَعَکَ عَلَی الإِقامَهِ فیها . قالَ : فَدَعا لَهُ الحُسَینُ علیه السلام ثُم قالَ لَهُ خَیرا . (5)

.

1- .هناک خلاف فی تحدید مکان الخطبه، فقیل : ذی حسم (تاریخ الطبری) ، أو عذیب الهجانات (ظاهر الملهوف) ، أو فی مسیر کربلاء (تحف العقول) ، أو فی کربلاء بعد ورود عمر بن سعد و اقتراب الحرب (المعجم الکبیر) ، والمعتمد لدینا فی عملنا هو تاریخ الطبری .
2- .موضع بین شراف والبیضه (راجع : الخریطه رقم 4 فی آخر هذا المجلّد) .
3- .الوَبیلُ من المرعی : الوَخیم (لسان العرب : ج 11 ص 720 «وبل») .
4- .بَرَما : مصدر برِم به : سئمهُ وملّه (النهایه : ج 1 ص 121 «برم») .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 403 ؛ مثیر الأحزان : ص 44 عن عتبه بن أبی العبران ولیس فیه ذیله من «قال : فقام زهیر» .