گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
7 / 30آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدی به سوی امام علیه السلام


تاریخ الطبری به نقل از عقبه بن ابی عَیزار : حُرّ بن یزید ریاحی با یارانش از یک سو می رفت و حسین علیه السلام از سوی دیگر می رفت، تا به عُذَیب الهِجانات رسیدند که شترهای سفید نعمان ، در آن جا چرا می کردند. ناگهان ، چهار کس را دیدند که از کوفه می آمدند و بر مَرکب های خویش بودند و اسبی را به نام «کامل» که از اسب های نافع بن هلال بود ، یدک می کشیدند . راه نمایشان ، طِرِمّاح بن عَدی، سوار بر اسب خویش ، همراهشان بود و شعری به این مضمون می خواند: ای شتر من! از این که می رانمت ، بیم مکنو شتاب کن که پیش از سحرگاهان ، با بهترینِ سواران و بهترینِ مسافران ،به مرد والانسب برسی ؛ بزرگوار آزاده گشاده دلکه خدا او را برای بهترین کار ، آورْد . خداوند ، او را برای همیشه روزگار ، باقی بدارد! چون به حسین علیه السلام رسیدند ، این اشعار را برای وی خواندند ، که فرمود : «به خدا ، من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته، نیک باشد : کشته شویم یا ظفر یابیم» . حُرّ بن یزید آمد و گفت: این کسانی که از مردم کوفه اند ، جزو همراهان تو نبوده اند و من ، آنها را حبس می کنم یا بر می گردانم. حسین علیه السلام فرمود : «از آنها، همانند خویش ، دفاع می کنم . آنها یاران و پشتیبانان من اند . تعهّد کرده بودی که متعرّض من نشوی تا نامه ای از ابن زیاد برای تو بیاید» . گفت: آری؛ امّا آنان با تو نیامده بودند. فرمود : «آنها یاران من اند و همانند کسانی هستند که همراه من بوده اند . اگر به قراری که میان من و تو بوده ، عمل نکنی ، با تو پیکار می کنم» . حُر ، از آنها دست برداشت. آن گاه حسین علیه السلام به آنها فرمود : «به من از مردم پشت سرتان ، خبر بدهید» . مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذی که یکی از آن چهار نفر بود گفت: به بزرگان قوم ، رشوه های کلان داده اند و جوال هایشان را پُر کرده اند که دوستی شان را جلب کنند و به صف خویش ببرند . آنان بر ضدّ تو ، متّفق اند. بقیّه مردم ، دل هایشان به تو مایل است ؛ امّا فردا شمشیرهایشان بر ضدّ تو کشیده می شود. فرمود : «به من بگویید آیا از پیکی که به سوی شما فرستاده ام ، خبر دارید؟» . گفتند: چه کسی بود؟ فرمود : «قیس بن مُسْهِر صَیداوی» . گفتند: آری . حُصَین بن تَمیم، (1) او را گرفت و نزد ابن زیاد فرستاد . ابن زیاد به او دستور داد که تو و پدرت را لعنت کند ؛ ولی او بر تو و پدرت درود گفت و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو خواند و آنان را از آمدنت خبر داد . ابن زیاد نیز فرمان داد تا وی را از بالای قصر ، به زیر انداختند. اشک در چشم حسین علیه السلام آمد و نتوانست آن را نگه دارد. آن گاه فرمود : «بعضی از ایشان ، تعهّد خویش را به سر برده اند [و به شهادت رسیدند] و بعضی از ایشان ، منتظرند و به هیچ وجه ، تغییری نیافته اند» . خدایا! بهشت را جایگاه ما و آنها قرار ده و ما و آنها را در محلّ رحمت خویش و ذخیره های خواستنی ثوابَت، فرا هم آور» . ابو مِخنَف می گوید: جمیل بن مَرثَد (از بنی مَعَن) ، در باره طِرِمّاح بن عَدی برایم نقل کرد که طِرِمّاح به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند ، می نگرم ؛ ولی کسی را با تو نمی بینم . اگر جز همین کسانی که اینک مراقب تو اند ، کسی به جنگت نیاید، بس است . یک روز پیش از آن که از کوفه در آیم و به سوی تو بیایم ، بیرون کوفه چندان کس دیدم که هرگز بیش از آن جماعت را به یک جا ندیده بودم. در باره آنها پرسش کردم . گفتند: فراهم آمده اند که رژه بروند و برای مقابله با حسین ، روانه شوند. تو را به خدا ، اگر می توانی یک وجب جلو نروی ، نرو! اگر می خواهی به شهری فرود آیی که خدا تو را در آن جا محفوظ دارد تا کار خویش را ببینی و بنگری که چه خواهی کرد، حرکت کن تا تو را به کوهستان محفوظ ما که اَجَأ نام دارد برسانم . به خدا در آن جا از شاهان غَسّان و حِمیَر و از نعمان بن مُنذر و سیاه و سرخ ، محفوظ بوده ایم. به خدا ، هرگز در آن جا خواری ای بر ما وارد نشده است . من نیز با تو می آیم تا تو را در دهکده فرود آورم . آن گاه نزد مردان طَی (2) ، پیکی می فرستم که در اَجَأ و سَلمی ، اقامت دارند . به خدا ، ده روز نمی گذرد که مردم طی ، پیاده و سواره به سوی تو رو می کنند . هر چند مدّت که می خواهی ، میان ما بمان. اگر حادثه ای رخ دهد ، من متعهّدم که بیست هزار مرد طایی با شمشیرهای خویش ، پیشِ روی تو به پیکار بِایستند. به خدا تا یکی از آنها زنده باشد ، به تو دست نمی یابند. حسین علیه السلام فرمود : «خدا ، تو و قومت را پاداش نیک دهد! میان ما و این مردم، عهدی است که با وجود آن ، نمی توان باز گشت و نمی دانیم کار ما و آنها به کجا می انجامد» . ابو مِخنَف می گوید : جمیل بن مَرثَد ، برایم نقل کرد که طِرِمّاح بن عَدی گفت: با وی وداع کردم و گفتم: خدا ، شرّ جن و اِنس را از تو دور بگردانَد! از کوفه برای کسانم آذوقه گرفته ام و خرجیِ آنها ، پیش من است . می روم و این را پیششان می نهم و إن شاء اللّه ، نزد تو می آیم. وقتی آمدم ، به خدا که از جمله یاران تو خواهم بود. فرمود : «اگر چنین خواهی کرد، بشتاب . خدا ، تو را رحمت کند!» . دانستم که از کار آن کسان ، نگران است که به من می گوید بشتابم. چون پیش خانواده ام رسیدم و لوازمشان را دادم و وصیّت کردم، می گفتند: این بار ، رفتاری می کنی که پیش از این ، نمی کردی! مقصود خویش را با آنها بگفتم و از راه بنی ثُعَل ، روان شدم . چون به عُذَیب الهِجانات رسیدم، سَماعه بن بدر به من رسید و خبر کشته شدن حسین علیه السلام را داد ، که از همان جا باز گشتم.



1- .در اکثر منابع، «حُصَین بن نُمَیر» آمده است که صحیح تر به نظر می رسد.
2- .ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد .



أنساب الأشراف :تَنَحَّی [الحُرُّ بنُ یَزیدَ] بِأَصحابِهِ فی ناحِیَهِ عُذَیبِ الهِجاناتِ وهِیَ الَّتی کانَت هَجائِنُ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ تَرعی بِها وإذا هُم بِأَربَعَهٍ نَفَرٍ مُقبِلینَ مِنَ الکوفَهِ عَلی رَواحِلِهِم ، یَجنُبونَ فَرَسا لِنافِعِ بنِ هِلالٍ یُقالُ لَهُ الکامِلُ وکانَ الأَربَعَهُ النَّفَرُ : نافِعُ بنُ هِلالٍ المُرادِیُّ ، وعَمرُو بنَ خالِدٍ الصَّیداوِیُّ وسَعدٌ مَولاهُ ، ومُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ العائِذِیِّ مِن مَذحِجٍ . فَقالَ الحُرُّ : إنَّ هؤُلاءِ القَومَ لَیسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَکَ ، فَأَنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : إذا أمنَعَهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسی ! إنَّما هؤُلاءِ أنصاری وأعوانی ، وقَد جَعَلتَ لی ألّا تَعرِضَ لی حَتّی یَأتِیَکَ کتابُ ابنِ زِیادٍ . فَکَفَّ عَنهُم . وسَأَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام عَنِ النّاسِ ، فَقالوا : أمَّا الأَشرافُ فَقد اُعظِمَت رِشوَتُهُم ، ومُلِئَت غَرائِرُهُم لِیُستَمالَ وُدُّهُم ، وتُستَنزَلَ نَصائِحُهُم ، فَهُم عَلَیکَ إلبٌ واحِدٌ ، وما کَتَبوا إلَیکَ إلّا لِیَجعَلوکَ سوقا وکَسبا . وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ ، فَأَفئِدَتُهُم تَهوی إلَیکَ ، وسُیوفُهُم غَدا مَشهورَهٌ عَلیکَ . وکانَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ دَلیلَ هؤُلاءِ النَّفَرِِ ، فَأَخَذَ بِهِم عَلَی الغَرِیَّینِ ، ثُمَّ ظَعَنَ بِهِم فِی الجَوفِ ، وخَرَجَ بِهِم عَلَی البَیضَهِ إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ ، وکانَ یَقولُ وهُوَ یَسیرُ : یا ناقَتی لا تَذعَری مِن زَجریوشَمِّری قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَیرِ رُکبانٍ وخَیرِ سَفرِحَتّی تَحُلّی بِکَریمِ النَجرِ أتی بِهِ اللّهُ بِخَیرِ أمرِثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ فَدَنا الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ : وَاللّهِ إنّی لَأَنظُرُ فَما أری مَعَکَ کَبیرَ أحَدٍ ، ولَو لَم یُقاتِلکَ غَیرُ هؤُلاءِ الَّذینَ أراهُم مُلازِمینَ لَکَ مَعَ الحُرِّ لَکانَ ذلِکَ بَلاءً ، فَکَیفَ وقَد رَأَیتُ قَبلَ خُروجی مِنَ الکوفَهِ بِیَومٍ ظَهرَ الکوفَهِ مَملوءا رِجالاً ، فَسَأَلتُ عَنهُم فَقیلَ : عُرِضوا لِیُوَجَّهوا إلَی الحُسَینِ أو قالَ : لِیُسَرَّحوا فَنَشَدتُکَ اللّهَ إن قَدَرتَ ألّا تَتَقَدَّمَ إلَیهِم شِبرا إلّا فَعَلتَ . وعَرَضَ عَلَیهِ أن یُنزِلَهُ أجَأً أو سَلمی (1) أحَدَ جَبَلَی طَیِءٍ ، فَجَزّاهُ خَیرا ، ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضی إلی أهلِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ یُریدُهُ فَبَلَغَهُ مَقتَلُهُ ، فَانصَرَفَ . (2)

.

1- .راجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلد .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 وراجع : مثیر الأحزان : ص 43 .



أنساب الأشراف :حرّ بن یزید ، با یارانش به سمت عُذَیب الهِجانات که محلّ چَرای شتران سفید نعمان بن مُنذر بوده است می رفتند که چهار نفر را دیدند که سوار بر مرکب های خویش از کوفه می آمدند و «کامل» ، اسب نافع بن هلال را یدک می کشیدند . این چهار نفر ، نافع بن هلال مرادی، عمرو بن خالد صَیداوی و غلامش سعد و مُجَمِّع بن عبد اللّه بن عائذی از قبیله مَذحِج بودند. حر گفت: اینان ، از کسانی نیستند که با شما آمدند . من آنها را حبس می کنم ، یا بر می گردانم. حسین علیه السلام فرمود: «در این صورت ، از آنان ، همانند خویش ، دفاع می کنم . آنها یاران و پشتیبانان من اند و تو تعهّد کرده بودی که متعرّض من نشوی تا نامه ای از ابن زیاد به سوی تو بیاید» . حُر از آنها دست برداشت . حسین علیه السلام از آنان در باره مردم پرسید . گفتند: به بزرگان ، رشوه های کلان داده اند و جوال هایشان پُر شده است تا دوستی شان جلب شود و از خیرخواهی ، باز افتند . آنان بر ضدّ تو ، متّفق اند . آنان برایت نامه ننوشتند ، مگر برای آن که شما را ابزار کسب و تجارت خویش قرار دهند . بقیّه دیگر مردمان نیز دل هایشان به تو مایل است و فردا شمشیرهایشان بر ضدّ تو بر کشیده می شود. طِرِمّاح بن عَدی ، راه نمای این چهار نفر بود . وی ، آنان را از مسیر غَریَّین و از راه بَیضه به عُذَیب الهِجانات رساند و در حال حرکت ، چنین می خواند: ای شتر من! از این که می رانمت ، بیم مکنو شتاب کن که پیش از سحرگاهان ، با بهترینِ سواران و بهترینِ مسافران ،به مرد والانسب برسی که خدا او را برای بهترین کار آورْدخداوند ، او را برای همیشه روزگار ، باقی بدارد! طِرمّاح بن عَدی به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند، می نگرم ؛ ولی جمعیت زیادی را با تو نمی بینم . اگر جز همین کسانی که با حُر مراقب شمایند ، به جنگ با شما نیایند ، بس است . پس چگونه است که یک روز پیش از آن که از کوفه بیرون بیایم ، در بیرون کوفه ، مردان بسیاری را دیدم و چون در باره آنها پرسیدم ، گفتند: رژه می روند تا به سوی حسین ، روانه شوند ؟ تو را به خدا، اگر می توانی یک وجب جلو نروی، نرو. آن گاه ، پیشنهاد کرد که ایشان را به سرزمین اَجَأ و سَلْمی (1) ، یکی از کوهستان های طی ، ببرد. حسین علیه السلام نیز برایش طلب خیر کرد. او آن گاه وداع کرد و نزد خویشانِ خود رفت و سپس به قصد یاری حسین علیه السلام حرکت کرد که خبر کشته شدن وی را دریافت کرد و باز گشت.



1- .ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد .


الفتوح :أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی أصحابِهِ وقالَ : هَل فیکُم أحَدٌ یَخبُرُ (1) الطَّریقَ عَلی غَیرِ الجادَّهِ ؟ فَقالَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ الطائِیُّ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! أنَا أخبُرُ الطَّریقَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : إذا سِر بَینَ أیدینا ! قالَ : فَسارَ الطِّرِمّاحُ وَاتَّبَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام هُوَ وأصحابُهُ ، وجَعَلَ الطِّرِمّاحُ یَقولُ : یا ناقَتی لا تَجزَعی مِن زَجریوَامضی بِنا قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَیرِ فِتیانٍ وخَیرِ سَفرِإلی رَسولِ اللّهِ أهلِ الفَخرِ اَلسّادهِ البیضِ الوُجوهِ الزُّهرِاَلطّاعنینَ بِالرِّماحِ السُّمرِ اَلضّارِبینَ بِالسُّیوفِ البُترِحَتی تَحُلّی بِکَریمِ النَّجرِ بِماجِدِ الجَدِّ رَحیبِ الصَّدرِأتی بِهِ اللّهُ لِخَیرِ أمرِ عَمَّرَهُ اللّهُ بَقاءَ الدَّهرِیا مالِکَ النَّفعِ مَعا وَالضُّرِّ اُمدُد حُسَینا سَیِّدی بِالنَّصرِعَلَی الطُّغاهِ مِن بَقایَا الکُفرِ عَلی اللَّعینَینِ سَلیلَی صَخرِ (2)یَزیدَ لا زالَ حَلیفَ الخَمرِ وَالعودِ وَالصَّنجِ مَعا وَالزَّمرِوَابنِ زِیادِ العهرِ وَابنِ العهرِ . (3)



1- .. خَبَرتُ الشیءَ أخبُرُ من باب قَتَل : علمتُهُ (المصباح المنیر : ص 162 «خبر») .
2- .صخر : هو اسم أبی سفیان .
3- .الفتوح : ج 5 ص 79 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 233 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 96 وفیه إلی «الضاربین بالسیوف البترِ» وکلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 378 وراجع : مثیر الأحزان : ص 48 .



الفتوح :حسین علیه السلام به سوی یارانش آمد و فرمود : «در میان شما ، کسی هست که مسیر را از غیر راه اصلی بداند؟» . طِرِمّاح بن عَدی طایی گفت: ای پسر دختر پیامبر! من به راه ، آشنایم. حسین علیه السلام فرمود: «پس جلوی ما حرکت کن» . طِرِمّاح ، در جلو بود و حسین علیه السلام و یارانش از پیِ او می رفتند و طِرِمّاح ، این اشعار را می خواند: ای شتر من! از این که می رانمت ، بیم مکنو ما را پیش از سحرگاه . به سوی بهترین جوانان و بهترین مسافرانبه سوی پیامبر خدا ، صاحبان فخر و بزرگواران سفیدرو و گل چهره ها ؛آنان که با نیزه های آهنی و رها شده و شمشیرهای بُرنده می جنگند ، ببَرتا به مرد والانسب برسی ؛ به بزرگوارِ آزاده گشاده دلی کهخدا ، او را برای بهترین کار آورْد. خداوند ، همانند روزگار ، عمرش را بلند گرداند!ای مالک سود و زیان! آقایم حسین را با یاری خود ، مدد رسانبر ضدّ ستمگران از نسل کافران ؛ بر ضدّ دو لعنت شده از دودمان صَخر : (1)یزیدِ همیشه می گسار و اهل ساز و طنبور و ابن زیادِ زنازاده پسر زنازاده.



1- .صَخر ، نام ابو سفیان است.



7 / 31اِستِنصارُ الإِمامِ علیه السلام فی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ7 / 31 1اِستِنصارُهُ بعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ (1)تاریخ الطبری عن أبی مخنف :فحدّثنی جمیل بن مرثد : مَضَی الحُسَینُ علیه السلام حَتَّی انتَهی إلی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ ، فَنَزَلَ بِهِ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِی المُجالِدُ بنُ سَعیدٍ ، عَن عامِرٍ الشَّعبِیِّ ، أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقیلَ : لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ ، قالَ : اُدعوهُ لی ، وبَعَثَ إلَیهِ ، فَلَمّا أتاهُ الرَّسولُ ، قالَ : هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَدعوکَ . فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ! وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَهِ إلّا کَراهَهَ أن یَدخُلَهَا الحُسَینُ علیه السلام وأنا بِها ، وَاللّهِ ما اُریدُ أن أراهُ ولا یَرانی ، فَأَتاهُ الرَّسولُ فَأَخبَرَهُ ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام نَعلَیهِ فَانتَعَلَ ، ثُمَّ قامَ فَجاءَهُ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ ، فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، ثُمَّ دَعاهُ إلَی الخُروجِ مَعَهُ ، فَأَعاد إلَیهِ ابنُ الحُرِّ تِلکَ المَقالَهَ . فَقالَ : فَإِن لا تَنصُرنا فَاتَّقِ اللّهَ أن تَکونَ مِمَّن یُقاتِلُنا ، فَوَاللّهِ لا یَسمَعُ وَاعِیَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا یَنصُرُنا إلّا هَلَکَ . قالَ : أمّا هذا فَلا یَکونُ أبَدا إن شاءَ اللّهُ . ثُمَّ قامَ الحُسَینُ علیه السلام مِن عِندِهِ حَتّی دَخَلَ رَحلَهُ . (2)



1- .عبیداللّه بن الحر بن عمرو بن خالد المجمع الجعفی المذحجی ، الشاعر الفارس ، شهد القادسیه وکان عثمانیاً . فلمّا قتل عثمان انحاز إلی معاویه ، فشهد معه صفّین ، وأقام عنده إلی أن قتل علی علیه السلام ، فرحل إلی الکوفه . قد مشی إلیه الحسین علیه السلام وندبه إلی الخروج معه فلم یفعل ، ثمّ تداخله الندم . سأل عنه ابن زیاد فجاءه بعد أیّام، فعاتبه علی تغیّبه واتهمه بأنّه کان یقاتل مع الحسین ، فقال: لو کنت معه لرؤی مکانی . ثمّ خرج ، فطلبه ابن زیاد ، فامتنع وذهب بمکان علی شاطئ الفرات ، والتف حوله جمع . وإنّ المختار کتب إلی عبید اللّه بن الحرّ الجعفی: ( إنّما خرجت غضبا للحسین ، ونحن أیضا ممّن غضب له ، وقد تجرّدنا لنطلب بثأره ، فأعنّا علی ذلک). فلم یجبه عبید اللّه إلی ذلک . فرکب المختار إلی داره بالکوفه فهدمها . ولمّا قدم مصعب بن الزبیر قصده عبیداللّه بمن معه ، وصحبه فی حرب المختار الثقفی . ثمّ خاف مصعب أن ینقلب علیه عبیداللّه ، فحبسه وأطلقه بعد أیّام بشفاعه رجال من مذحج ، فحقدها علیه، وکان معه ثلاثمئه مقاتل ، فامتلک تکریت ، وأغار علی الکوفه . وأعیا مصعبا أمره . ثمّ تفرّق عنه جمعه بعد معرکه ، وخاف أن یؤسر ، فألقی نفسه فی الفرات ، فمات غریقاً فی سنه (68 ه) (راجع : الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 66 وتاریخ الطبری : ج 5 ص 407 و ج 6 ص 128- 137 والأخبار الطوال: ص 297والإصابه: ج 5 ص 88 والفتوح : ج 5 ص 73 وج 6 ص 285 316 والإرشاد : ج 2 ص 81 و الأمالی للصدوق : ص 219 الرقم 239 ورجال النجاشی : ج 1 ص 71) .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 407 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 554 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 81 ، مثیر الأحزان : ص 48 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 379 .



7 / 31یاری خواستن امام علیه السلام در منزلگاه بنی مُقاتل

7 / 31 1یاری خواستن از عبید اللّه بن حُرتاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف : جمیل بن مَرثَد برایم نقل کرد که : حسین علیه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل رسید . آن جا فرود آمد و خیمه ای برپا شده دید. مُجالد بن سعید ، از عامر شَعبی برایم نقل کرد که : حسین بن علی علیه السلام پرسید: «این خیمه ، از آنِ کیست؟» . گفتند: از آنِ عبید اللّه بن حُرّ جُعفی 1 است. فرمود: «او را نزد من فرا خوانید» و قاصدی به سوی او فرستاد. قاصد ، چون نزد او رسید ، گفت: این ، حسین بن علی است که تو را فرا می خوانَد. عبید اللّه بن حُر ، استرجاع کرد (اِنّا للّه گفت) و گفت: به خدا سوگند ، از کوفه بیرون نیامدم ، مگر بِدان جهت که مبادا حسین ، وارد کوفه شود و من در آن جا باشم . به خدا سوگند ، نمی خواهم او را ببینم و او مرا ببیند . قاصد آمد و به حسین علیه السلام خبر داد . حسین علیه السلام کفش هایش را پوشید و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد . سلام کرد و نشست و آن گاه ، او را برای همراهی خود ، دعوت کرد ؛ ولی پسر حُر ، سخن خود را تکرار کرد. حسین علیه السلام فرمود: «اگر ما را یاری نمی کنی، از خدا بترس که با کسانی باشی که با ما نبرد می کنند . به خدا سوگند ، کسی که صدای یاری ما را بشنود و ما را یاری نکند ، نابود می شود» . پسر حُر گفت: این ، هرگز نخواهد شد ، إن شاء اللّه ! حسین علیه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد.


الأخبار الطوال :ارتَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَوضِعِهِ ذلِکَ مُتَیامِنا (1) عَن طَریقِ الکوفَهِ ، حَتّی انتَهی إلی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ ، فَنَزَلوا جَمیعا هُناکَ ، فَنَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام إلی فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَاُخبِرَ أنَّهُ لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ ، وکانَ مِن أشرافِ أهلِ الکوفَهِ ، وفُرسانِهِم . فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِ بَعضَ مَوالیهِ یَأمُرُهُ بِالمَصیرِ إلَیهِ ، فَأَتاهُ الرَّسولُ ، فَقالَ : هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَسأَلُکَ أن تَصیرَ إلَیهِ . فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ : وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَهِ إلّا لِکَثرَهِ مَن رَأَیتُهُ خَرَجَ لِمُحارَبَتِهِ ، وخِذلانِ شیعَتِهِ ، فَعَلِمتُ أنَّهُ مَقتولٌ ولا أقدِرُ عَلی نَصرِهِ ، فَلَستُ اُحِبُّ أن یَرانی ولا أراهُ . فَانتَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی مَشی ودَخَلَ عَلَیهِ قُبَّتَهُ ، ودَعاهُ إلی نُصرَتِهِ ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ : وَاللّهِ إنّی لَأَعلَمُ أنَّ مَن شایَعَکَ کانَ السَّعیدَ فِی الآخِرَهِ ، ولکِن ما عَسی أن اُغنِیَ عَنکَ ، ولَم اُخُلِّف لَکَ بِالکوفَهِ ناصِرا ؟! فَأنشُدُکَ اللّهَ أن تَحمِلَنی عَلی هذِهِ الخُطَّهِ ؛ فَإِنَّ نَفسی لَم تَسمَع بَعدُ بِالمَوتِ ، ولکِن فَرَسی هذِهِ المُلحِقَهُ ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَیها شَیئا قَطُّ إلّا لَحِقتُهُ ، ولا طَلَبَنی وأنَا عَلَیها أحَدٌ قَطُّ إلّا سَبَقتُهُ ، فَخُذها فَهِیَ لَکَ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : أمّا إذا رَغِبتَ بِنَفسِکَ عَنّا ، فَلا حاجَهَ لَنا إلی فَرَسِکَ . (2)



1- .الظاهر أنّ الصحیح «متیاسرا» (راجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد) .
2- .الأخبار الطوال : ص 250 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2624 وراجع : الأمالی للشجری : ج 1 ص 181 .



الأخبار الطوال :حسین علیه السلام از اُطراقگاه خود ، کوچ کرد و سمت راست (1) جادّه کوفه را انتخاب کرد تا به قصر بنی مُقاتل رسید و در آن جا فرود آمدند . حسین علیه السلام نگاه کرد و خیمه ای برافراشته دید . پرسید : «این ، از آنِ کیست؟» . گفتند : از عبید اللّه بن حُرّ جُعفی است که از بزرگان کوفه و جنگجویان آنها بود . حسین علیه السلام یکی از غلامانش را نزد او فرستاد و او را نزد خود خواند . قاصد آمد و گفت: این ، حسین بن علی است . از تو می خواهد که نزد او بروی. عبید اللّه گفت: به خدا سوگند ، از کوفه بیرون نیامدم ، مگر بِدان جهت که جمعیّت بسیاری را دیدم که برای نبرد با او بیرون آمده اند و پیروانش ، سست و پراکنده شده بودند. آن گاه دانستم که او کشته می شود. من ، توان یاری او را ندارم و دوست ندارم او مرا ببیند و من او را ببینم. حسین علیه السلام کفش هایش را پوشید و رفت و در خیمه اش بر او وارد شد و او را به یاری فرا خواند . عبید اللّه گفت : به خدا سوگند ، می دانم که هر کس تو را همراهی کند ، در آخرت ، خوش بخت خواهد بود ؛ ولی من نمی توانم برایت کاری کنم و در کوفه هم برایت یاوری سراغ ندارم. تو را به خدا سوگند که مرا بر این کار ، وادار مکن ، که هنوز برای مُردن آماده نیستم ؛ لیکن این ، اسب من ، مُلْحِقه ، است . به خدا سوگند ، چیزی را با آن طلب نکردم ، مگر این که بِدان دست یافتم ، و وقتی سوار بر آن بودم ، کسی مرا دنبال نکرد ، مگر آن که از او جلو زدم . این اسب را بگیر و از آنِ تو باشد. حسین علیه السلام فرمود: «وقتی خودت را از ما دریغ می داری ، ما را نیازی به اسب تو نیست» .



1- .ظاهرا سمت چپ ، صحیح است (ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان همین جلد) .



الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ القُطقُطانَهَ (1) ، فَنَظَرَ إلی فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَقالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقیلَ : لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ : أیُّهَا الرَّجُلُ ، إنَّکَ مُذنِبٌ خاطِئٌ ، وإنَّ اللّهَ عز و جلآخِذُکَ بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی فی ساعَتِکَ هذِهِ فَتَنصُرُنی ، ویَکونُ جَدّی شَفیعَکَ بَینَ یَدَیِ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی . فَقالَ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ لَو نَصَرتُکَ لَکُنتُ أوَّلَ مَقتولٍ بَینَ یَدَیکَ ، ولکِن هذا فَرَسی خُذهُ إلَیکَ ، فَوَاللّهِ ما رَکِبتُهُ قَطُّ وأنا أرومُ (2) شَیئا إلّا بَلَغتُهُ ، ولا أرادَنی أحَدٌ إلّا نَجَوتُ عَلَیهِ ، فَدونَکَ فَخُذهُ . فَأَعرَضَ عَنهُ الحُسَینُ علیه السلام بِوَجهِهِ ، ثُمَّ قالَ : لا حاجَهَ لَنا فیکَ ولا فی فَرَسِکَ ، «وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا » (3) ، ولکِن فِرَّ ، فَلا لَنا ولا عَلَینا ؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیَتَنا أهلَ البَیتِ ثُمَّ لَم یُجِبنا ، کَبَّهُ اللّهُ عَلی وَجهِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ . (4)

.

1- .إنّ محلّ لقاء الإمام الحسین علیه السلام مع عبیداللّه بن الحرّ الجعفی هو قصر بنی مقاتل علی المشهور .
2- .الرَّوم : الطلب (القاموس المحیط : ج 4 ص 123 «روم») .
3- .الکهف : 51 .
4- .الأمالی للصدوق : ص 219 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : حسین علیه السلام حرکت کرد تا به قُطقُطانه (1) رسید . به خیمه ای افراشته نظر افکند و فرمود: «این خیمه ، از آنِ کیست؟» . گفتند: از آنِ عبید اللّه بن حُرّ جعفی. حسین علیه السلام برایش پیغام فرستاد و فرمود: «ای مرد! تو گنهکار و خطاکاری و خداوند ، تو را بِدان کیفر می دهد ، اگر به درگاه خداوند متعال توبه نکنی . اگر در این لحظات ، مرا یاری رسانی ، جدّم در پیشگاه خداوند ، شفیع تو خواهد بود» . عبید اللّه بن حُر گفت: ای پسر پیامبر! اگر تو را یاری کنم ، نخستین کشته خواهم بود ؛ ولی این اسبم را بگیرید. به خدا سوگند ، هیچ گاه سوارش نشدم و دنبال چیزی نبودم ، مگر این که بِدان دست یافتم و کسی مرا تعقیب نکرد ، مگر آن که نجات یافتم . پس آن را بگیرید. حسین علیه السلام چهره از وی برگرداند و سپس فرمود: «ما را به تو و اسبت نیازی نیست «و هیچ گاه ، گم راهان را یاور نمی گیرم» ؛ ولی از این جا برو . نه با ما باش و نه بر ضدّ ما ؛ زیرا هر کس فریاد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگوید ، خداوند ، او را با صورت در آتش دوزخ می افکند» .

.

1- .مشهور، این است که جای دیدار امام حسین علیه السلام با عبید اللّه بن حُر جُعْفی ، قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل بوده است .



الفتوح :سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ فی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ ، ورُمحٍ مَنصوبٍ ، وسَیفٍ مُعَلَّقٍ ، وفَرَسٍ واقِفٍ عَلی مِذوَدِهِ . (1) فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقیلَ : لِرَجُلٍ یُقالُ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِیُّ ، قالَ : فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ الجُعفِیُّ . فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ فی فُسطاطِهِ ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَیهِ السَّلامَ ، ثُمَّ قالَ : ما وَراءَکَ ؟ فَقالَ الحَجّاجُ : وَاللّهِ ! وَرائی یَابنَ الحُرِّ [ الخَیرُ ] (2) ، وَاللّهِ! قَد أهدَی اللّهُ إلَیکَ کَرامَهً إن قَبِلتَها ! قالَ : وما ذاکَ ؟ فَقالَ : هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَدعوکَ إلی نُصرَتِهِ ؛ فَإِن قاتَلتَ بَینَ یَدَیهِ اُجِرتَ ، وإن مِتَّ فَإِنَّکَ استُشهِدتَ ! فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ : وَاللّهِ! ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَهِ إلّا مَخافَهَ أن یَدخُلَهَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وأنا فیها فَلا أنصُرُهُ ؛ لِأَنَّهُ لَیسَ لَهُ فِی الکوفَهِ شیعَهٌ ولا أنصارٌ إلّا وقَد مالوا إلَی الدُّنیا ، إلّا مَن عَصَمَ اللّهُ مِنهُم ، فَارجِع إلَیهِ وخَبِّرهُ بِذاکَ . فَأَقبَلَ الحَجّاجُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَخَبَّرَهُ بِذلِکَ ، فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام ثُمَّ صارَ إلَیهِ فی جَماعَهٍ مِن إخوانِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ وسَلَّمَ وَثَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ مِن صَدرِ المَجلِسِ ، وجَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، یَابنَ الحُرِّ ! فَإِنَّ مِصرَکُم هذِهِ کَتَبوا إلَیَّ ، وخَبَّرونی أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلی نُصرَتی ، وأن یَقوموا دونی ویُقاتِلوا عَدُوّی ، وإنَّهُم سَأَلونی القُدومَ عَلَیهِم فَقَدِمتُ ، ولَستُ أدرِی القَومَ عَلی ما زَعَموا ، لِأَنَّهُم قَد أعانوا عَلی قَتلِ ابنِ عَمّی مُسلمِ بنِ عَقیلٍ وشیعَتِهِ ، وأجمَعوا عَلَی ابنِ مَرجانَهَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مُبایِعینَ (3) لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ . وأنتَ یَابنَ الحُرِّ ، فَاعلَم أنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ مُؤاخِذُکَ بِما کَسَبتَ وأسلَفتَ مِنَ الذُّنوبِ فِی الأَیّامِ الخالِیَهِ ، وأنَا أدعوکَ فی وَقتی هذا إلی تَوبَهٍ تَغسِلُ بِها ما عَلَیکَ مِنَ الذُّنوبِ ، وأدعوکَ إلی نُصرَتِنا أهلَ البَیتِ ، فَإِن اُعطینا حَقَّنا حَمِدنَا اللّهَ عَلی ذلِکَ وقَبلِناهُ ، وإن مُنعِنا حَقَّنا ورُکِبنا بِالظُّلمِ ، کُنتَ مِن أعوانی عَلی طَلَبِ الحَقِّ . فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ : وَاللّهِ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ! لَو کانَ لَکَ بِالکوفَهِ أعوانٌ یُقاتِلونَ مَعَکَ لَکُنتُ أنا أشَدَّهُم عَلی عَدُوِّکَ ، ولکِنّی رَأَیتُ شیعَتَکَ بِالکوفَهِ وقَد لَزِموا مَنازِلَهُم ، خَوفا مِن بَنی اُمیَّهَ ومِن سُیوفِهِم ، فَأَنشُدُکَ بِاللّهِ أن تَطلُبَ مِنّی هذِهِ المَنزِلَهَ ، وأنا اُواسیک بِکُلِّ ما أقدِرُ عَلَیهِ ، وهذِهِ فَرَسی مُلجَمَهٌ ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَیها شَیئا إلّا أذَقتُهُ حِیاضَ المَوتِ ، ولا طُلِبتُ وأنا عَلَیها فَلُحِقتُ ، وخُذ سَیفی هذا فَوَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِهِ إلّا قَطَعتُ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : یَابنَ الحُرِّ ! ما جِئناکَ لِفَرَسِکَ وسَیفِکَ ! إنَّما أتَیناکَ لِنَسأَلَکَ النُّصرَهَ ، فَإِن کُنتَ قَد بَخِلتَ عَلَینا بِنَفسِکَ فَلا حاجَهَ لَنا فی شَیءٍ مِن مالِکَ ، ولَم أکُن بِالَّذی أتَّخِذُ المُضِلّین عَضُدا ؛ لاِنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ : «مَن سَمِعَ داعِیَهَ (4) أهلِ بَیتی ولَم یَنصُرهُم عَلی حَقِّهِم ، إلّا أکَبَّهُ اللّهُ عَلی وَجهِهِ فِی النّارِ» . ثُمَّ سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن عِندِهِ ورَجِعَ إلی رَحلِهِ . فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ رَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام ، ونَدِمَ ابنُ الحُرِّ عَلی ما فاتَهُ مِن نُصرَتِهِ ، فَأَنشَأَ یَقولُ : أراها حَسرَهً ما دُمتُ حَیّاتَرَدَّدُ بَینَ صَدری وَالتَّراقی حُسَینٌ حینَ یَطلُبُ بَذلَ نَصریعَلی أهلِ العَداوَهِ وَالشِّقاقِ فَلَو واسَیتُهُ یَوما بِنَفسیلَنِلتُ کَرامَهً یَومَ التَّلاقی مَعَ ابنِ مُحَمَّدٍ تَفدیهِ نَفسیفَوَدَّعَ ثُمَّ وَلّی بِانطِلاقِ غَداهَ یَقولُ لی بِالقَصرِ قَولاًأتَترُکُنا وتَعزِمُ بِالفِراقِ فَلَو فَلَقَ التَّلَهُّبُ قَلبَ حَیًّلَهَمَّ القَلبُ مِنّی بِانفِلاقِ فَقَد فازَ الَّذی نَصَرَ الحُسَینَ (5)وخابَ الأَخسَرونَ ذَوُو النِّفاقِ قالَ : وسارَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی مَرحَلَتَینِ مِنَ الکوفَهِ . (6)

.

1- .المِذوَد کَمِنبَر : مُعتَلَف الدابّه (القاموس المحیط : ج1 ص293 «ذود») .
2- .ما بین المعقوفین سقط من المصدر ، وأثبتناه من مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ، ولا یصحّ السیاق بدونه .
3- .فی المصدر : «یبایعنی» ، والصواب ما أثبتناه کما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی .
4- .کذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «واعیه» ، کما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی وکما فی نقولٍ اُخری .
5- .کذا فی المصدر ، وهو خطأ واضح ، والصواب ما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : «لقد فاز الاُلی نصروا حسینا» .
6- .الفتوح : ج 5 ص 73 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 226 نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 262 .



الفتوح :حسین علیه السلام حرکت کرد تا به قصر بنی مُقاتل رسید . در آن جا خیمه ای برافراشته و نیزه ای بر زمین کوبیده و شمشیری آخته و اسبی ایستاده بر آخور دید. حسین علیه السلام فرمود: «این خیمه ، از کیست؟» . گفتند: از آنِ مردی به نام عبید اللّه بن حُرّ جعفی است . حسین علیه السلام مردی از یارانش به نام حَجّاج بن مسروق جُعْفی را نزد وی فرستاد. حَجّاج آمد و وارد خیمه شد و بر او سلام کرد و او هم پاسخ داد . سپس عبید اللّه گفت: پشتِ سرت چیست؟ حَجّاج گفت: به خدا سوگند ای پسر حُر ، پشت سرم ، خیر است . به خدا سوگند ، خداوند ، کرامتی نصیب تو کرده است ، اگر آن را بپذیری . عبید اللّه گفت: آن چیست؟ حَجّاج گفت: این ، حسین بن علی است که تو را برای یاری خود ، فرا می خوانَد . اگر به همراه او بجنگی ، پاداش خواهی داشت ، و اگر بمیری ، شهید خواهی بود . عبید اللّه ، در پاسخ وی گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم ، مگر بِدان جهت که مبادا حسین بن علی ، وارد آن شود و من در کوفه باشم و یاری اش نکنم ؛ چرا که در کوفه ، هیچ پیرو و یاوری ندارد ، مگر آن که به دنیا گراییده است ، جز آنان که خداوند ، حفظشان کند . پس باز گرد و این مطلب را به وی برسان. حَجّاج ، نزد حسین علیه السلام آمد و جریان را به وی گفت . حسین علیه السلام برخاست و به همراه گروهی از برادرانش نزد او رفت . چون وارد شد و سلام کرد ، عبید اللّه بن حُر از بالای مجلس ، بلند شد و حسین علیه السلام نشست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود : «امّا بعد ای پسر حر ، همشهریان شما برایم نامه نوشتند و به من گزارش دادند که بر یاری ام اتّفاق دارند و برایم قیام می کنند و با دشمنم می جنگند ، و از من خواستند نزد آنان بروم . اینک آمده ام ؛ ولی گمان نمی کنم که آنان بر آنچه گفته اند ، ثابت باشند ؛ چرا که به کشتن پسرعمویم مسلم بن عقیل و پیروانش کمک کردند و بر گِرد پسر مَرجانه، عبید اللّه بن زیاد ، جمع شده اند و با یزید بن معاویه ، بیعت کرده اند . و تو ای پسر حُر بدان که خداوند به خاطر گناهان گذشته و رفتار پیشینت ، تو را مؤاخذه می کند . اینک ، تو را به توبه ای فرا می خوانم که گناهانت را بشوید و تو را به یاری ما اهل بیت، دعوت می کنم . اگر به حقّمان رسیدیم ، خداوند را سپاس می گوییم و آن را می پذیریم و اگر از حقّمان باز داشته شدیم و مورد ستم قرار گرفتیم ، تو یاور ما در جستجوی حق خواهی بود» . عبید اللّه بن حُر گفت: به خدا سوگند ای پسر دختر پیامبر اگر در کوفه یارانی داشتی که به همراهت نبرد می کردند ، من سخت ترین جنگجو در برابر دشمنت بودم ؛ ولی پیروانت را در کوفه دیدم که از ترس بنی امیّه و شمشیرهایشان ، خانه نشین شده اند . تو را به خدا سوگند که این را از من نخواه ؛ ولی آنچه در توان دارم ، در اختیارت می نهم . این اسبم مُلْجَمه است . به خدا سوگند که با آن در جستجوی چیزی نرفتم ، مگر بِدان دست یافتم و وقتی بر آن بودم ، کسی مرا دنبال نکرد که به من برسد. این شمشیر را نیز بگیر ، که به خدا سوگند ، بر چیزی فرود نیاوردم ، مگر آن که آن را شکافت. حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر حر! ما برای اسب و شمشیر نیامدیم . ما آمدیم و از تو یاری خواستیم . اگر نسبت به جانت بُخل می ورزی ، ما را نیازی به ثروت تو نیست و من ، گم راهان را یاور نمی گیرم. به راستی که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: هر کس فریاد خاندانم را بشنود و آنان را در طلب حقّشان یاری نکند ، خداوند ، او را با صورت ، بر آتش می افکند » . آن گاه حسین علیه السلام حرکت کرد و به اقامتگاه خود باز گشت. چون فردا شد ، حسین علیه السلام حرکت کرد و پسر حُر ، از این که یاری حسین علیه السلام را از دست داده بود ، پشیمان شد و چنین سرود: این حسرت را تا زنده ام ، میان سینه و گلو می بینم .حسین ، از من ، بر ضدّ ستمگران و جدایی افکنان ، طلب یاری کرد . اگر روزی ، جانم را در راهش می دادم ،در روز رستاخیز ، به کرامت ، نایل می شدم به همراه پسر پیامبر که جانم به فدایش .او خداحافظی کرد و رفت . فردا در قصر [بهشت] به من می گوید :«ما را رها می کنی و ساز جدایی می زنی ؟!» . اگر بشود که شعله ها ، قلب زنده ای را بشکافند،قلب من می خواهد که شکافته شود . به راستی آن که حسین علیه السلام را یاری کرد ، رستگار شدو خسارت دیدگان منافق ، بدبخت شدند. حسین علیه السلام از دو منزلیِ کوفه به حرکت ادامه داد.





الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :ولَقِیَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِیُّ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام فَدَعاهُ حُسَینٌ علیه السلام إلی نُصرَتِهِ وَالقِتالِ مَعَهُ فَأَبی ، وقالَ : قَد أعیَیتُ أباکَ قَبلَکَ . قالَ : فَإِذا أبَیتَ أن تَفعَلَ فَلا تَسمَعِ الصَّیحَهَ عَلَینا ؛ فَوَاللّهِ لا یَسمَعُها أحَدٌ ثُمَّ لا یَنصُرُنا فَیَری بَعدَها خَیرا أبَدا . قالَ عُبَیدُ اللّهِ : فَوَاللّهِ لَهِبتُ کَلِمَتَهُ تِلکَ ، فَخَرَجتُ هارِبا مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، مَخافَهَ أن یُوَجِّهَنی إلَیهِ ، فَلَم أزَل فِی الخَوفِ حَتَّی انقَضَی الأَمرُ . فَنَدِمَ عُبَیدُ اللّهِ عَلی تَرکِهِ نُصرَهَ حُسَینٍ علیه السلام ، فَقالَ : یَقولُ أمیرٌ غادِرٌ حَقَّ غادِرِألا کُنتَ قاتَلتَ الشَّهیدَ ابنَ فاطِمَه ونَفسی عَلی خِذلانِهِ وَاعتِزالِهِوبَیعَهِ هذَا النّاکِثِ العَهدِ لائِمَه فَیا نَدَما ألّا أکونَ نَصَرتُهُألا کُلُّ نَفسٍ لا تُسَدَّدُ نادِمَه . (1)

.

1- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 513 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 470 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 210 کلاهما نحوه .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :عبید اللّه بن حُرّ جعفی، حسین بن علی علیه السلام را ملاقات کرد. حسین علیه السلام او را به یاری و نبرد به همراه خود فرا خواند ؛ ولی وی امتناع کرد و گفت: پدرت را پیش از تو خسته کردم. حسین علیه السلام فرمود: «اگر یاری نمی کنی، فریاد [دادخواهی] ما را مشنو . به خدا سوگند ، اگر کسی آن فریاد را بشنود و یاری نرساند ، پس از آن ، هرگز خیری نمی بیند» . عبید اللّه می گوید: به خدا سوگند ، از این سخن به وحشت افتادم و از دست عبید اللّه بن زیاد ، فرار کردم که مبادا مرا به سوی حسین علیه السلام بفرستد ، و یکسر ، در هراس بودم ، تا کار حسین علیه السلام پایان یافت . سپس عبید اللّه ، از یاری نکردن حسین علیه السلام پشیمان شد و چنین سرود: فرمان روای خیانت پیشه با خود می گوید :چرا با پسر شهید فاطمه ، نبرد نکردی ؟ جانم به خاطر کناره گیری از او و تنها گذاشتن اوو به خاطر بیعت با این عهدشکن ، سرزنشم می کند . وای از پشیمانی بر این که یاری اش نکردم!و هر کس کار صواب نکند ، پشیمان است.


7 / 31 2اِستِنصارُهُ بعَمرِو بنِ قَیسٍ المَشرِقِیِّ (1)ثواب الأعمال عن عمرو بن قیس المشرقیّ :دَخَلتُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام أنا وابنُ عَمٍّ لی وهُوَ فی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ فَسَلَّمنا عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَمّی : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، هذَا الَّذی أری خِضابٌ أو شَعرُکَ ؟ فَقالَ : خِضابٌ ، وَالشَّیبُ إلَینا بَنی هاشِمٍ یَعجَلُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَینا فَقالَ : جِئتُما لِنُصرَتی ؟ فَقُلتُ : إنّی رَجُلٌ کَبیرُ السِّنِّ کَثیرُ الدَّینِ کَثیرُ العِیالِ ، وفی یَدی بَضائِعُ لِلنّاسِ ولا أدری ما یَکونُ ، وأکرَهُ أن اُضَیِّعَ أمانَتی ، وقالَ لَهُ ابنُ عَمّی مِثلَ ذلِکَ . قالَ لَنا : فَانطَلِقا فَلا تَسمَعا لی واعِیَهً ، ولا تَرَیا لی سَوادا ، فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیَتَنا أو رَأی سَوادَنا فَلَم یُجِبنا ولَم یُغثِنا ، کانَ حَقّا عَلَی اللّهِ عز و جل أن یَکُبَّهُ عَلی مَنخِرَیهِ فِی النّارِ . (2)



1- .عمرو بن قیس المشرقی ، لا توجد عندنا معلومات کافیه عنه ، ذکره البرقی و الطوسی فی أصحاب الحسن و الحسین علیهماالسلام .دعاه الحسین علیه السلام لنصرته فاعتذر إلیه ببضائع کانت معه یرید إیصالها . اکتفی العلّامه و ابن داوود الحلّیان بذمّه وذکره فی القسم الثانی من کتابیهما، وذکرا کلاما جری بینهما یشتمل علی ما فی المتن (راجع : ثواب الأعمال: ص 309 ورجال الطوسی : ص 95 و ص102 ورجال البرقی: ص 8 والتحریر الطاووسی : ص 190 وخلاصه الأقوال: ص 377) .
2- .ثواب الأعمال : ص 309 ح 1 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 330 ح 181 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 84 ح 12 .



7 / 31 2یاری خواستن امام علیه السلام از عمرو بن قیس مَشرقی (1)ثواب الأعمال به نقل از عمرو بن قیس مَشرقی : من و پسرعمویم در قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل بر حسین علیه السلام وارد شدیم و بر او سلام کردیم . پسرعمویم به وی گفت: ای ابا عبد اللّه ! آنچه می بینم ، رنگ است ، یا محاسنتان چنین است؟ فرمود: «رنگ است . پیری در بنی هاشم ، زودرس است» . آن گاه به ما رو کرد و فرمود: «برای یاری من آمده اید؟» . گفتم: من مردی کهن سال، بدهکار و عیالوارم و در دستم ، امانت های مردم است و نمی دانم چه می شود و دوست ندارم که امانت ها از دست بروند . پسرعمویم نیز همین سخن را گفت. به ما فرمود: «پس بروید ، تا فریاد ما را نشنوید و سیاهیِ [کاروانِ] ما را نبینید ؛ چرا که هر کسی فریاد ما را بشنود و سیاهیِ ما را ببیند و به ما پاسخ ندهد و یاری نرساند ، بر خداوند فرض است که او را با صورت ، در آتش افکند» .

.

1- .اطّلاعات درستی در باره عمرو بن قیس مشرقی در دست نیست . برقی و شیخ طوسی ، او را در شمار یاران امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام دانسته اند . امام حسین علیه السلام او را به کمک فرا خواند؛ امّا او به خاطر کالاهایی که نزدش بود و تصمیم داشت آنها را به جایی بفرستد ، عذر آورد . علّامه حلّی و ابن داوود حلّی ، به سرزنش او بسنده کرده اند و در بخش دوم کتاب هایشان از او یاد کرده اند و سخنی را که در بالا گفته شد و میان آن دو ردّ و بدل شده ، ذکر کرده اند .

7 / 32رُؤیَا الاِستِشهادِتاریخ الطبری عن عقبه بن سمعان :لَمّا کانَ فی آخِرِ اللَّیلِ ، أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِالاِستِقاءِ مِنَ الماءِ ، ثُمَّ أمَرَنا بِالرَّحیلِ ، فَفَعَلنا . قالَ : فَلَمَّا ارتَحَلنا مِن قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ وسِرنا ساعَهً ، خَفَقَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَأسِهِ خَفقَهً ، ثُمَّ انتَبَهَ وهُوَ یَقولُ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» (1) وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمینَ . قالَ : فَفَعَلَ ذلِکَ مَرَّتَینِ أو ثَلاثا . قالَ : فَأَقبَلَ إلَیهِ ابنُهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام عَلی فَرَسٍ لَهُ فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمینَ ، یا أبَتِ ، جُعِلتُ فِداکَ ! مِمَّ حَمِدتَ اللّهَ وَاستَرجَعتَ ؟ قالَ : یا بُنَیَّ ! إنّی خَفَقتُ بِرَأسی خَفقَهً (2) ، فَعَنَّ (3) لی فارِسٌ عَلی فَرَسٍ ، فَقالَ : القَومُ یَسیرونُ وَالمَنایا تَسری إلَیهِم ، فَعَلِمتُ أنَّها أنفُسُنا نُعِیَت إلَینا . قالَ لَهُ : یا أبَتِ ، لا أراکَ اللّهُ سوءا ، ألَسنا عَلَی الحَقِّ ؟ قالَ : بَلی وَالَّذی إلَیهِ مَرجِعُ العِبادِ ؛ قالَ : یا أبَتِ ، إذَن لا نُبالی ؛ نَموتُ مُحِقّینَ . فَقالَ لَهُ : جَزاکَ اللّهُ مِن وَلَدٍ خَیرَ ما جَزی وَلَدا عَن والِدِهِ . (4)

.

1- .البقره : 156 .
2- .خَفَقَ برأسهِ خَفقَهً : إذا أخذَتهُ سِنَهٌ من النّعاس فَمالَ برأسهِ دون سائرِ جَسَدِهِ (المصباح المنیر : ص 176 «خفق») .
3- .عنَّ الشیءُ یعِنُّ : إذا ظهر أمامک واعترض (القاموس المحیط : ج 4 ص 249 «عنّ») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 407 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 555 ، مقاتل الطالبیّین : ص 112 عن عتبه بن سمعان ؛ الإرشاد : ج 2 ص 82 ، روضه الواعظین : ص 198 ، إعلام الوری : ج 1 ص 450 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 379 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 والطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 464 وسیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 298 ومثیر الأحزان : ص 47 .



7 / 32رؤیای شهادت

تاریخ الطبری به نقل از عُقْبه بن سَمعان : وقتی آخر شب شد ، حسین علیه السلام به ما فرمود که آبگیری کنیم. آن گاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم. وقتی از قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل ، حرکت کردیم و لختی رفتیم، حسین علیه السلام چرتی زد و آن گاه بیدار شد و می فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ» » و این را دو یا سه بار تکرار کرد. پسرش علی ، بر اسب خویش آمد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ» پدر جان! فدایت شوم! حمد و اِنّا لِلّه گفتن تو ، برای چیست ؟ فرمود : «پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب ،] سواری را بر اسبی دیدم که گفت: این قوم ، حرکت می کنند و مرگ نیز به دنبال آنهاست . پس دانستم که از مرگمان به ما خبر می دهند» . گفت: پدر جان! خدا ، برایت بد نیاورد! مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود : «سوگند به آن که بندگان به سوی او خواهند رفت ، چرا» . گفت: پدر جان! پس اهمّیتی ندارد ؛ چرا که بر حق ، جان می دهیم. فرمود : «خدا ، نیکوترین پاداشی را که به خاطر پدری به فرزندی داده ، به تو بدهد!» .



الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :سارَ [الحُسَینُ علیه السلام ] حَتّی نَزَلَ العُذَیبَ ، فَقالَ فیها قائِلَهَ (1) الظَّهیرَهِ ، ثُمَّ انتَبَهَ مِن نَومِهِ باکِیا ، فَقالَ لَهُ ابنُهُ : ما یُبکیکَ یا أبَه ؟ فَقالَ : یا بُنَیَّ ، إنَّها ساعَهٌ لا تَکذِبُ الرُّؤیا فیها ، وإنَّهُ عَرَضَ لی فی مَنامی عارِضٌ فَقالَ : تُسرِعونَ السَّیرَ ، وَالمَنایا تَسیرُ بِکُم إلَی الجَنَّهِ . (2)

مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الثَّعلَبِیَّهَ ، وذلِکَ فی وَقتِ الظَّهیرَهِ ، ونَزَلَ أصحابُهُ فَوَضَعَ رَأسَهُ فَأغفی ، ثُمَّ انتَبَهَ باکِیا مِن نَومِهِ . فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ : ما یُبکیکَ یا أبَه ؟ لا أبکَی اللّهُ عَینَیکَ ! فَقالَ لَهُ : یا بُنَیَّ ، هذِهِ ساعَهٌ لا تَکذِبُ فیهِ الرُّؤیا ، فَاُعلِمُکَ أنّی خَفَقتُ بِرَأسی خَفقَهً ، فَرَأَیتُ فارِسا عَلی فَرَسٍ وَقَفَ عَلَیَّ ، وقالَ : یا حُسَینُ ، إنَّکُم تُسرِعونَ وَالمَنایا تُسرِعُ بِکُم إلَی الجَنَّهِ . فَعَلِمتُ أنَّ أنفُسَنا نُعِیَت إلَینا . فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِیٌّ : یا أبَه ، أفَلَسنا عَلَی الحَقِّ ؟ قالَ : بَلی یا بُنَیَّ ، وَالَّذی إلَیهِ مَرجِعُ العِبادِ ، فَقالَ ابنُهُ عَلِیٌّ : إذَن لا نُبالی بِالمَوتِ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : جَزاکَ اللّهُ یا بُنَیَّ خَیرَ ماجَزی بِهِ وَلَدا عَن والِدِهِ . (3)



1- .القائله : نصف النهار . قالَ قَیلاً وقائلهً وقَیلولهً : نامَ فیه (القاموس المحیط : ج 4 ص 42 «قیل») .
2- .الأمالی للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 313 .
3- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 226، الفتوح : ج 5 ص 70 ؛ الملهوف : ص 131 ، مثیر الأحزان : ص 44 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : حسین علیه السلام حرکت کرد تا در منزل عُذَیب فرود آمد و در آن جا خواب قَیلوله (خواب پیش از ظهر) کرد. سپس با گریه از خواب ، بیدار شد . فرزندش به وی گفت: پدر! چرا گریه می کنی؟ فرمود: «فرزندم! در این ساعت ، خواب ، دروغ نیست. در خواب ، کسی به من پیام داد که : با سرعت ، حرکت می کنید و مرگ ، شما را به سمت بهشت می برد » .

مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :حسین علیه السلام حرکت کرد تا به منزل ثَعلَبیّه رسید و آن ، هنگام ظهر بود. یارانش فرود آمدند و وی ، سر گذاشت و خوابش بُرد . سپس با گریه از خواب ، بیدار شد . فرزندش علی بن الحسین به وی گفت: پدرم! چرا گریه می کنی؟ خداوند ، شما را نگریانَد! فرمود: «فرزندم! رؤیا در این ساعت ، دروغ نیست . بِدان که سر گذاشتم و خوابم بُرد و سواری را بر اسبی دیدم که بالای سرم ایستاد و گفت: ای حسین! به سرعت می روید و مرگ ، شما را به سمت بهشت می راند . دانستم که این ، پیام مرگ است» . فرزندش علی به وی گفت: پدر! مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: «چرا فرزندم ، به خدایی که بازگشتگاه بندگان به سوی اوست» . فرزندش گفت: پس ، از مرگ ، باکی نداریم. حسین علیه السلام به او فرمود: «فرزندم! خداوند ، به تو پاداش خیر دهد؛ بهترین پاداشی که از ناحیه [دعای خیرِ] پدری به فرزندش می دهد !» .

.




7 / 33کِتابُ ابنِ زِیادٍ إلَی الحُرِّ یَأمُرُهُ بِتَضییقِ الأَمرِ عَلَی الإِمامِ علیه السلامتاریخ الطبری عن عقبه بن سمعان :فَلَمّا أصبَحَ [الحُسَینُ علیه السلام ] نَزَلَ فَصَلَّی الغَداهَ ، ثُمَّ عَجَّلَ الرُّکوبَ ، فَأَخَذَ یَتَیاسَرُ بِأَصحابِهِ یُریدُ أن یُفَرِّقَهُم ، فَیَأتیهِ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فَیَرُدُّهُم فَیَرُدُّهُ ، فَجَعَلَ إذا رَدَّهُم إلَی الکوفَهِ رَدّا شَدیدا امتَنَعوا عَلَیهِ فَارتَفَعوا ، فَلَم یَزالوا یَتَسایَرونَ [الحُسَینُ علیه السلام وَالحُرُّ] حَتَّی انتَهَوا إلی نینَوی ؛ المَکانِ الَّذی نَزَلَ بِهِ الحُسَینُ علیه السلام . قالَ : فَإِذا راکِبٌ عَلی نَجیبٍ لَهُ ، وعَلَیهِ السِّلاحُ ، مُتَنَکِّبٌ قَوسا ، مُقبِلٌ مِنَ الکوفَهِ ، فَوَقَفوا جَمیعا یَنتَظِرونَهُ . فَلَمَّا انتَهی إلَیهِم سَلَّمَ عَلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ وأصحابِهِ ، ولَم یُسَلِّم عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ ، فَدَفَعَ إلَی الحُرِّ کِتابا مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ فَإِذا فیهِ : أمّا بَعدُ ، فَجَعجِع بِالحُسَینِ حینَ یَبلُغُکَ کِتابی ، وَیقدَمُ عَلَیکَ رَسولی ، فَلا تُنزِلهُ إلّا بِالعَراءِ فی غَیرِ حِصنٍ وعَلی غَیرِ ماءٍ ، وقَد أمَرتُ رَسولی أن یَلزَمَکَ ولا یُفارِقَکَ ، حَتّی یَأتِیَنی بِإِنفاذِکَ أمری ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ قالَ لَهُمُ الحُرُّ : هذا کِتابُ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، یَأمُرُنی فیهِ أن اُجَعجِعَ بِکُم فِی المَکانِ الَّذی یَأتینی فیهِ کتابُهُ ، وهذا رَسولُهُ ، وقَد أمَرَهُ ألّا یُفارِقَنی حَتّی اُنفِذَ رَأیَهُ وأمرَهُ . فَنَظَرَ إلی رَسولِ عُبَیدِ اللّهِ ، یَزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِ أبُو الشَّعثاءِ الکِندِیُّ ثُمَّ البَهدَلِیُّ فَعَنَّ لَهُ ، فَقالَ : أمالِکُ بنُ النُّسَیرِ البَدِّیُّ ؟ قالَ : نَعَم وکانَ أحَدَ کِندَهَ فَقالَ لَهُ یَزیدُ بنُ زِیادٍ : ثَکَلَتکَ اُمُّکَ ! ماذا جِئتَ فیهِ ؟ قالَ : وما جِئتُ فیهِ ! أطَعتُ إمامی ، ووَفَیتُ بِبَیعَتی ، فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ : عَصَیتَ رَبَّکَ ، وأطَعتَ إمامَکَ فی هَلاکِ نَفسِکَ ، کَسَبتَ العارَ وَالنّارَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیَمَهِ لَا یُنصَرُونَ » (1) فَهُو إمامُکُ . قالَ : وأخَذَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ القَومَ بِالنُّزولِ فی ذلِکَ المَکانِ عَلی غَیرِ ماءٍ ، ولا فی قَریَهٍ ، فَقالوا : دَعنا نَنزِل فی هذِهِ القَریَهِ ؛ یَعنونَ نینَوی ، أو هذِهِ القَریَهِ ؛ یَعنونَ الغاضِرِیَّهَ ، أو هذِهِ الاُخری ؛ یَعنونَ شُفَیَّهَ . فَقالَ : لا وَاللّهِ ما أستَطیعُ ذلِکَ ، هذا رَجُلٌ قَد بُعِثَ إلَیَّ عَینا . فَقالَ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ قِتالَ هؤُلاءِ أهوَنُ مِن قِتالِ مَن یَأتینا مِن بَعدِهِم ، فَلَعَمری لَیَأتینا مِن بَعدِ مَن تَری ما لا قِبَلَ لَنا بِهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : ما کُنتُ لِأَبدَأَهُم بِالقِتالِ ، فَقالَ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ : سِر بِنا إلی هذِهِ القَریَهِ حَتّی تَنزِلَها فَإِنَّها حَصینَهٌ ، وهِیَ عَلی شاطِئِ الفُراتِ ، فَإِن مَنَعونا قاتَلناهُم ، فَقِتالُهُم أهوَنُ عَلَینا مِن قِتالِ مَن یَجیءُ مِن بَعدِهِم . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : وأیَّهُ قَریَهٍ هِیَ ؟ قالَ : هِی العَقرُ (2) ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ العَقرِ (3) ، ثُمَّ نَزَلَ ، وذلِکَ یَومُ الخَمیسِ ، وهُوَ الیَومُ الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ سَنَهَ إحدی وسِتّینَ ، فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ قَدِمَ عَلَیهِم عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ مِنَ الکوفَهِ فی أربَعَهِ آلافٍ . (4)



1- .القصص : 41 .
2- .العَقْرُ : عدّه مواضع ؛ منها : عقر بابل قرب کربلاء من الکوفه (معجم البلدان : ج 4 ص 136) وراجع : الخریطه رقم 4 فی آخر هذا المجلّد .
3- .العَقْر : الجرح . وأیضا : أثرَه . کالحَزِّ فی قوائم الفَرَس والإبل ، یقال : عَقَر أی الفرسَ والإبلَ بالسیف : قَطَعَ قوائِمَهُ (تاج العروس : ج 7 ص 246 و 247 «عقر») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 408 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 555 ، الأخبار الطوال : ص 251 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 67 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 82 وفیه «یزید بن المهاجر الکنانی» ، روضه الواعظین : ص 199 ، إعلام الوری : ج 1 ص 450 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 380 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 ومثیر الأحزان : ص 48 .



7 / 33نامه ابن زیاد به حُر ، جهت سختگیری بر امام علیه السلام

اشاره

تاریخ الطبری به نقل از عقبه بن سَمعان : چون صبح شد ، حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح را خواند. آن گاه با شتاب ، سوار شد و یاران خود را به جانب چپ برد و می خواست که پراکنده شان کند ؛ امّا حُر می آمد و آنها را بر می گردانْد . حسین علیه السلام نیز او را بر می گردانْد و چون آنها را به سوی کوفه می راند، مقاومت می کردند و راهِ بالا ، در پیش می گرفتند و همچنان با هم راه می پیمودند تا به نینوا رسیدند ؛ جایی که حسین علیه السلام ، آن را منزلگاه قرار داد . در این وقت ، سواری بر اسبی اصیل ، پدیدار شد که مسلّح بود و کمانی بر شانه داشت و از کوفه می آمد. همگی ایستادند و منتظرش بودند . چون به آنها رسید ، به حرّ بن یزید و یارانش سلام گفت ؛ امّا به حسین علیه السلام و یارانش سلام نگفت. آن گاه نامه ای به حر داد که از ابن زیاد بود و چنین نوشته بود: «وقتی نامه من به تو رسید و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسین ، سخت بگیر و او را در بیابانِ بی حصار و آب ، فرود آور. به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بیاورد که دستور مرا اجرا کرده ای. والسّلام !» . حُر ، وقتی نامه را خواند ، بِدانها گفت: این ، نامه امیر عبید اللّه بن زیاد است که به من دستور می دهد تا شما را در همان جا که نامه اش به من می رسد ، نگه دارم. این ، فرستاده اوست که گفته از من جدا نشود تا نظر وی اجرا شود. ابو شعثا یزید بن زیاد بن مُهاصر کِنْدی بَهْدَلی، به فرستاده عبید اللّه بن زیاد نگریست و رو به او کرد و گفت: مالک بن نُسَیر بَدّی هستی؟ گفت: آری . او نیز یکی از مردم کِنْده بود. یزید بن زیاد به او گفت: مادرت عزادارت شود! برای چه آمده ای؟ گفت: در آنچه آمده ام! پیشوایم را اطاعت کرده ام و به بیعتم ، عمل کرده ام . ابو شعثا گفت: پروردگار را نافرمانی کرده ای و از پیشوای خویش ، در هلاکت خویش ، اطاعت کرده ای و ننگ و جهنّم به دست آورده ای ، که خداوند عز و جلمی فرماید : «آنها را پیشوایان ، قرار دادیم که به سوی جهنّم دعوت کنند و روز رستاخیز ، یاری نمی بینند» . پیشوای تو ، چنین است. حُر ، جماعت را وادار کرد که در همان مکان بی آب و آبادی ، فرود آیند. گفتند: بگذار ما در این دهکده ، فرود آییم و مقصودشان ، نینوا بود یا در این دهکده که مقصودشان غاضریّه بود یا در آن دیگری که مقصودشان شُفَیّه بود . گفت: نه! به خدا ، قدرت این کار را ندارم . این مرد را برای مراقبت از من فرستاده اند. زُهَیر بن قَین گفت: ای پسر پیامبر خدا! جنگ با اینان، آسان تر از جنگ با کسانی است که پس از این به مقابله ما می آیند . به جان خودم سوگند، از پیِ اینان که می بینی ، کسانی به سوی ما می آیند که تاب مقابله با آنها را نداریم. حسین علیه السلام فرمود : «من ، کسی نیستم که جنگ را آغاز کنم» . گفت: ما را به سوی این دهکده ببر و در آن جا فرود آی که امن است و بر کنار فرات است ، و اگر نگذاشتند ، با آنها می جنگیم ، که جنگ با آنها ، آسان تر از جنگ با کسانی است که از پیِ آنها می رسند. حسین علیه السلام فرمود : «این ، چه دهکده ای است؟» . گفت: عَقْر . (1) حسین علیه السلام فرمود : «خدایا! از عَقْر ، (2) به تو پناه می برم» . آن گاه فرود آمد و این به روز پنج شنبه، دوم محرّم سال شصت و یکم بود. چون فردا شد ، عمر بن سعد بن ابی وقّاص ، با چهار هزار نفر از کوفه بر آنها وارد شدند.



1- .عَقْر ، نام چند جاست . از جمله عَقرِ بابل که در نزدیکی کربلا به سمت کوفه است (ر . ک : نقشه شماره 4 در پایان همین جلد) .
2- .عَقْر ، به معنای زخمی کردن و نیز پِی کردن اسب هم آمده است .


الفتوح :وإذا کِتابٌ قَد وَرَدَ مِنَ الکوفَهِ : مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ ، أمّا بَعدُ ، یا أخی ! إذا أتاکَ کِتابی فَجَعجِع بِالحُسَینِ ، ولا تُفارِقهُ حَتّی تَأتِیَنی بِهِ ؛ فَإِنّی أمَرتُ رَسولی ألّا یُفارِقَکَ ، حَتّی یَأتِیَنی بِإِنفاذِ أمری إلَیکَ ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الکِتابَ ، بَعَثَ إلی ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم ، ثُمَّ قالَ : وَیحَکُم ! وَرَدَ عَلَیَّ کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَأمُرُنی أن أقدَمَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِما یَسوؤُهُ ، ووَاللّهِ ما تُطاوِعُنی نَفسی ، ولا تُجیبُنی إلی ذلِکَ . فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الحُرِّ بنِ یَزیدَ یُکَنّی أبَا الشَّعثاءِ الکِندِیَّ إلی رَسولِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، فَقالَ لَهُ : فیماذا جِئتَ ثَکِلَتکَ (1) اُمُّکُ ؟! فَقالَ لَهُ : أطَعتُ إمامی ، ووَفَیتُ بِبَیعَتی ، وجِئتُ بِرِسالَهِ أمیری . فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ : لَقَد عَصَیتَ رَبَّکَ ، وأطَعتَ إمامَکَ ، وأهلَکتَ نَفسَکَ ، وَاکتَسَبتَ عارا ؛ فَبِئسَ الإِمامُ إمامُکَ ! قالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ : «وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیَمَهِ لَا یُنصَرُونَ » (2) . (3)



1- .ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ : أی فقدتک ، والثُکْل : فقد الولد (النهایه : ج 1 ص 217 «ثکل») .
2- .القصص : 41 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 77 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 231 .



الفتوح :در این هنگام ، نامه ای از کوفه رسید: «از عبید اللّه بن زیاد ، به حُرّ بن یزید . امّا بعد ، برادرم! وقتی نامه ام به تو رسید ، بر حسین ، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری . به فرستاده ام دستور داده ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!» . حُر ، چون نامه را خواند ، به دنبال یاران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! نامه عبید اللّه بن زیاد رسیده و دستور داده که با حسین کاری کنم که او را خوش نمی آید . به خدا سوگند ، دلم همراهی نمی کند و بدین کار ، رضایت نمی دهد. مردی از یاران حرّ بن یزید که کنیه اش ابو شَعثا کِنْدی بود به فرستاده عبید اللّه بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده ای ، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: امر پیشوایم را اطاعت کردم و به بیعتم وفا نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را نافرمانی کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود ، ننگ خریدی. بد پیشوایی است، پیشوای تو! خداوند عز و جل فرمود : «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی جهنّم ، دعوت می کنند و روز قیامت ، یاری نمی بینند» .





الفتوح :وأصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام مِن وَراءِ عُذَیبِ الهِجاناتِ ، وإذا بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ قَد ظَهَرَ لَهُ أیضا فی جَیشِهِ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : ما وَراءَکَ یَابنَ یَزیدَ ! ألَیسَ قَد أمَرتَنا أن نَأخُذَ عَلَی الطَّریقِ فَأَخَذنا وقَبِلنا مَشورَتَکَ ؟ فَقالَ : صَدَقتَ ، ولکِن هذا کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ قَد وَرَدَ عَلَیَّ ، یُؤَنِّبُنی ویُعَنِّفُنی فی أمرِکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : فَذَرنا حَتّی نَنزِلَ بِقَریَهِ نینَوی أوِ الغاضِرِیَّهِ ، فَقالَ الحُرُّ : لا وَاللّهِ ما أستَطیعُ ذلِکَ ، هذا رَسولُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مَعی ، ورُبَّما بَعَثَهُ عَینا عَلَیَّ . قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی رَجُلٍ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ ، فَقالَ لَهُ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! ذَرنا حَتّی نُقاتِلَ هؤُلاءِ القَومَ ؛ فَإِنَّ قِتالَنا السّاعَهَ نَحنُ وإیّاهُم أیسَرُ عَلَینا وأهوَنُ مِن قِتالِ مَن یَأتینا مِن بَعدِهِم . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : صَدَقتَ یا زُهَیرُ ! ولکِن ما کُنتُ بِالَّذی اُنذِرُهُم (1) بِقِتالٍ حَتّی یَبتَدِرونی . فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ : فَسِر بِنا حَتّی نَصیرَ بِکَربَلاءَ ؛ فَإِنَّها عَلی شاطِئِ الفُراتِ ، فَنَکونَ هُنالِکَ ، فَإِن قاتَلونا قاتَلناهُم وَاستَعَنّا بِاللّهِ عَلَیهِم . قالَ : فَدَمِعتَ عَینا الحُسَینِ علیه السلام ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ ! ثُمَّ اللّهُمَّ ! إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَالبَلاءِ . قالَ : ونَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام فی مَوضِعِهِ ذلِکَ ، ونَزَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ حِذاءَهُ فی ألفِ فارِسٍ . (2)

الملهوف :وسارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی صارَ عَلی مَرحَلَتَینِ مِنَ الکوفَهِ ، فَإِذا بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : ألَنا أم عَلَینا ؟ فَقالَ : بَل عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَقالَ : لا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ ! ثُمَّ تَرادَّ القَولُ بَینَهُما ، حَتّی قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : فَإِذا کُنتُم عَلی خِلافِ ما أتَتنی بِهِ کُتُبُکُم ، وقَدِمَت بِهِ عَلَیَّ رُسُلُکُم ، فَإِنّی أرجِعُ إلَی المَوضِعِ الَّذی أتَیتُ مِنهُ ؛ فَمَنَعَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ مِن ذلِکَ ، وقالَ : لا ، بَل خُذ یَابنَ رَسولِ اللّهِ طَریقا لا یُدخِلُکَ الکوفَهَ ، ولا یوصِلُکَ إلَی المَدینَهِ ، لِأَعتَذِرَ إلَی ابنِ زِیادٍ بِأَنَّکَ خالَفتَنِی الطَّریقَ . فَتَیاسَرَ الحُسَینُ علیه السلام ، حَتّی وَصَلَ إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ . قالَ : فَوَرَدَ کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلَی الحُرِّ یَلومُهُ فی أمرِ الحُسَینِ علیه السلام ، ویَأمُرُهُ بِالتَّضییقِ عَلَیهِ . فَعَرَضَ لَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ ، ومَنَعوهُ مِنَ المَسیرِ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : ألَم تَأمُرنا بِالعُدولِ عَنِ الطَّریقِ ؟ فَقالَ الحُرُّ : بَلی ، ولکِنَّ کِتابَ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ قَد وَصَلَ یَأمُرُنی فیهِ بِالتَّضییقِ عَلَیکَ ، وقَد جَعَلَ عَلَیَّ عَینا یُطالِبُنی بِذلِکَ . (3)



1- .کذا فی المصدر ، وفی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : «لأبدأهم» .
2- .الفتوح : ج 5 ص 80 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 234 نحوه .
3- .الملهوف : ص 137 .



الفتوح :حسین علیه السلام ، صبحگاهان به پشت عُذَیب الهِجانات رسید و در آن هنگام ، به حُرّ بن یزید ، برخورد که با سپاهش نمایان شدند. حسین علیه السلام فرمود: «پشت سرت چیست ، ای پسر یزید ؟ مگر تو دستور ندادی که از این راه برویم ؟ ما چنین کردیم و مشورت تو را پذیرفتیم» . حُر گفت: راست می گویی ؛ ولی این ، نامه عبید اللّه بن زیاد است که به دستم رسیده و مرا بر سختگیری در کار تو ، وا می دارد. حسین علیه السلام فرمود: «بگذار تا در دهکده نینوا یا غاضریّه فرود آییم» . حُر گفت: به خدا سوگند ، نمی توانم. این ، فرستاده عبید اللّه بن زیاد است که او را بر مراقبت از من ، گماشته است. حسین بن علی علیه السلام به سراغ مردی از یارانش به نام زُهَیر بن قَین بَجَلی آمد . زُهَیر گفت: ای پسر دختر پیامبر! بگذار با اینها نبرد کنیم ؛ چرا که نبرد ما با اینان در این ساعت ، آسان تر از نبرد با کسانی است که از پی می آیند. حسین علیه السلام فرمود: «درست می گویی ای زهیر ؛ ولی من آغاز کننده نخواهم بود تا آنان نبرد را آغاز کنند» . زُهَیر گفت: پس ما را ببر تا به کربلا برسیم . آن جا کنار فرات است . آن جا فرود می آییم و اگر با ما به نبرد پرداختند ، با آنان نبرد می کنیم و از خداوند ، مدد می جوییم. چشمان حسین علیه السلام اشک آلود شد و سپس فرمود : «بار خدایا! بار خدایا ! به تو پناه می برم از کرب و بلا» . حسین علیه السلام در آن جا فرود آمد و حُر نیز با هزار جنگجو در برابرش فرود آمد.

الملهوف :حسین علیه السلام حرکت کرد تا به دو منزلیِ کوفه رسید و در آن جا به حرّ بن یزید با هزار سوار ، برخورد کرد. حسین علیه السلام به وی فرمود: «با مایی ، یا بر ضدّ ما؟» . حُر گفت: بر ضدّ تو ، ای ابا عبد اللّه ! حسین علیه السلام فرمود : «نیرو و توانی ، جز از جانب خداوند بزرگ نیست» . سخنانی میان آنها رد و بدل شد ، تا این که حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر شما بر خلاف نامه هایتان و خلاف فرستادگانتان رفتار می کنید ، من به همان جایی باز می گردم که از آن آمده ام» ؛ ولی حُر و یارانش، از این کار ، ممانعت کردند. حُر گفت: نه ؛ لیکن ای پسر پیامبر راهی انتخاب کن که تو را به کوفه نبَرَد و به مدینه نرساند ، تا نزد عبید اللّه بن زیاد ، عذر داشته باشم که به راهی دیگر رفته ای . آن گاه حسین علیه السلام ، راه سمت چپ را انتخاب کرد تا به عُذَیب الهِجانات رسید. سپس نامه عبید اللّه بن زیاد به حُر رسید که او را در کار حسین علیه السلام ، سرزنش می کرد و دستور سختگیری می داد. در این هنگام ، حُر و یارانش متعرّض آنان شدند و از حرکتشان، جلوگیری کردند . حسین علیه السلام به حُر فرمود: «مگر تو دستور ندادی که راهمان را کج کنیم ؟» . حُر گفت: چرا ؛ ولی نامه امیر عبید اللّه بن زیاد به دستم رسیده و مرا بر سختگیری بر تو، دستور داده است و جاسوسی را بر من گماشته که [حتما] این کار را انجام دهم .