گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
1 / 9نامه ابن سعد به ابن زیاد و پاسخ او


تاریخ الطبری به نقل از حسّان بن فائد بن بُکَیر عَبَسی : گواهی می دهم وقتی نامه عمر بن سعد به عبید اللّه بن زیاد رسید ، من آن جا بودم. در آن ، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، هنگامی که بر حسین علیه السلام فرود آمدم، پیکم را به سوی او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش ، جویا شدم. او گفت : اهالی این سرزمین، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده ، از من خواسته اند که بیایم و من ، آمده ام ؛ امّا اکنون ، اگر [ آمدن ] مرا خوش نمی دارند و از تصمیمی که فرستادگانشان برایم آورده بودند، منصرف شده اند، من نیز باز می گردم » . هنگامی که نامه را برای ابن زیاد خواندند ، گفت : اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته استامید نجات دارد ؛ ولی هیچ راه گریزی نیست. آن گاه عبید اللّه بن زیاد ، به عمر بن سعد ، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را گفتی ، فهمیدم . به حسین ، پیشنهاد بده که خودش و همه یارانش با یزید ، بیعت کنند . چون چنین کرد، تصمیم خود را می گیریم . والسّلام ! ». هنگامی که نامه به عمر بن سعد رسید ، گفت : فکرش را می کردم که ابن زیاد ، [ حسین را ]آسوده نخواهد گذاشت !






تاریخ الطبری عن المجالد بن سعید الهمدانی والصّقعب بن زهیر :إنَّهُما کانَا التَقَیا مِرارا ثَلاثا أو أربَعا ؛ حُسَینٌ علیه السلام وعُمَرُ بنُ سَعدٍ ؛ قالَ : فَکَتَبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد أطفَأَ النّائِرَهَ (1) ، وجَمَعَ الکَلِمَهَ ، وأصلَحَ أمرَ الاُمَّهِ ، هذا حُسَینٌ قَد أعطانی أن یَرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی مِنهُ أتی ، أو أن نُسَیِّرَهُ إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئنا ، فَیَکونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمینَ ، لَهُ ما لَهُم ، وعَلَیهِ ما عَلَیهِم ، أو أن یَأتِیَ یَزیدَ أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَیَضَعَ یَدَهُ فی یَدِهِ ، فَیَری فیما بَینَهُ وبَینَهُ رَأیَهُ ، وفی هذا لَکُم رِضیً ولِلاُمَّهِ صَلاحٌ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ عُبَیدُ اللّهِ الکِتابَ قالَ : هذا کِتابُ رَجُلٍ ناصِحٍ لِأَمیرِهِ ، مُشفِقٍ عَلی قَومِهِ ، نَعَم قَد قَبِلتُ . قالَ : فَقامَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ ، فَقالَ : أتَقبَلُ هذا مِنهُ وقَد نَزَلَ بِأَرضِکَ إلی جَنبِکَ ؟ وَاللّهِ ، لَئِن رَحَلَ مِن بَلَدِکَ ولَم یَضَع یَدَهُ فی یَدِکَ لَیَکونَنَّ أولی بِالقُوَّهِ وَالعِزَّهِ ، ولَتَکونَنَّ أولی بِالضَّعفِ وَالعَجزِ ، فَلا تُعطِهِ هذِهِ المَنزِلَهَ ، فَإِنَّها مِنَ الوَهَنِ ، ولکِن لِیَنزِل عَلی حُکمِکَ هُوَ وأصحابُهُ ، فَإِن عاقَبتَ فَأَنت وَلِیُّ العُقوبَهِ ، وإن غَفَرتَ کانَ ذلِکَ لَکَ ، وَاللّهِ ، لَقَد بَلَغَنی أنَّ حُسَینا وعُمَرَ بنَ سَعدٍ یَجلِسانِ بَینَ العَسکَرَینِ ، فَیَتَحَدَّثانِ عامَّهَ اللَّیلِ . فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ : نِعمَ ما رَأَیتَ ! الرَّأیُ رَأیُکَ . (2)



1- .نائره : أی فتنه حادثه وعداوه . ونارُ الحرب ونائرتها : شرُّها وهیجها (النهایه : ج 5 ص 127 «نور») .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 414 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 556 وراجع : الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 465 وسیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 وتاریخ دمشق : ج 14 ص 220 .



تاریخ الطبری به نقل از مُجالِد بن سعید هَمْدانی و صَقعَب بن زُهَیر : آن دو (حسین علیه السلام و عمر بن سعد) ، سه، چهار بار ، یکدیگر را ملاقات کردند و عمر بن سعد ، به عبید اللّه بن زیاد نوشت : «امّا بعد، خداوند ، آتش جنگ را خاموش کرد و ما را بر یک کلمه ، گِرد آورد و کار امّت را به سامان آورد. این ، حسین است که به من ، پیشنهاد داده است یا به همان جا که از آن آمده ، باز گردد یا او را به هر مرزی از مرزهای مسلمانان که می خواهیم ، بفرستیم تا مانند یک مسلمان ، حقوق و وظایفی داشته باشد ، یا نزد امیرمؤمنان یزید بیاید و دست در دست او بگذارد و به رأی او ، گردن نهد . این ، رضایت شما و صلاح امّت را فراهم می آورد» . هنگامی که عبید اللّه ، نامه را خواند ، گفت : این ، نامه مردی است که خیرخواه امیرش و دلسوز قومش است. باشد . پذیرفتم . شمر بن ذی الجوشن ، برخاست و به ابن زیاد گفت: آیا این را از او می پذیری، در حالی که به سرزمینت وارد شده و در کنار تو ، فرود آمده است ؟ ! به خدا سوگند ، اگر از سرزمین تو برود و دست بیعت به تو ندهد، قوی تر و شوکتمندتر می شود و تو ، ضعیف تر و ناتوان تر. پس ، این اختیار را به او نده که نشانِ سستی است ؛ بلکه او و یارانش ، باید بر حکم تو گردن نهند. پس اگر کیفر دادی، اختیار داری و اگر بخشیدی، حقّ توست . به خدا سوگند ، به من خبر رسیده که حسین و عمر بن سعد ، میان دو لشکر می نشینند و همه شب را با هم سخن می گویند . ابن زیاد به او گفت: خوب گفتی! رأی ، همان رأی تو باشد .



المناقب لابن شهرآشوب :أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أربَعَهِ آلافٍ حَتّی نَزَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام ، وبَعَثَ مِن غَدِهِ قُرَّهَ بنَ قَیسٍ الحَنظَلِیَّ یَسأَلُهُ مَا الَّذی جاءَ بِهِ ؟ فَلَمّا بَلَّغَ رِسالَتَهُ قالَ الحُسَینُ علیه السلام : کَتَبَ إلَیَّ أهلُ مِصرِکُم أن أقدَمَ ، فَأَمّا إذا کَرِهتُمونی فَأَنَا أنصَرِفُ عَنکُم . فَلَمّا سَمِعَ عُمَرُ جَوابَهُ کَتَبَ إلَی ابنِ زِیادٍ بِذلِکَ ، فَلَمّا رَأَی ابنُ زِیادٍ کِتابَهُ قالَ : الآنَ إذ عَلِقَت مَخالِبُنا بِهِیَرجُو النَّجاهَ ولاتَ حینَ مَناصِ وکَتَبَ إلی عُمَرَ : اِعرِض عَلَی الحُسَینِ أن یُبایِعَ یَزیدَ وجَمیعُ أصحابِهِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِکَ رَأَینا رَأیَنا ، وإن أبی فَائتِنی بِهِ . (1)

الإرشاد عن حمید بن مسلم :لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام نُزولَ العَساکِرِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِنینَوی ومَدَدَهُم لِقِتالِهِ أنفَذَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ : إنّی اُریدُ أن ألقاکَ ، فَاجتَمَعا لَیلاً ، فَتَناجَیا طَویلاً ، ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلی مَکانِهِ ، وکَتَبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد أطفَأَ النّائِرَهَ ، وجَمَعَ الکَلِمَهَ ، وأصلَحَ أمرَ الاُمَّهِ ، هذا حُسَینٌ قَد أعطانی أن یَرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أتی مِنهُ ، أو أن یَسیرَ إلی ثَغرٍ مِنَ الثُّغورِ ، فَیَکونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمینَ ، لَهُ ما لَهُم ، وعَلَیهِ ما عَلَیهِم ، أو أن یَأتِیَ أمیرَ المُؤمِنینَ یَزیدَ ، فَیَضَعَ یَدَهُ فی یَدِهِ ، فَیَری فیما بَینَهُ وبَینَهُ رَأیَهُ ، وفی هذا لَکُم رِضیً ولِلاُمَّهِ صَلاحٌ . فَلَمّا قَرَأَ ، عُبَیدُ اللّهِ الکِتابَ قالَ : هذا کِتابُ ناصِحٍ مُشفِقٍ عَلی قَومِهِ . فَقامَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ ، فَقالَ : أتَقبَلُ هذا مِنهُ وقَد نَزَلَ بِأَرضِکَ وإلی جَنبِکَ ؟ وَاللّهِ ، لَئِن رَحَلَ مِن بِلادِکَ ولَم یَضَعَ یَدَهُ فی یَدِکَ لَیَکونَنَّ أولی بِالقُوَّهِ ، ولَتَکونَنَّ أولی بِالضَّعفِ وَالعَجزِ ، فَلا تُعطِهِ هذِهِ المَنزِلَهَ ، فَإِنَّها مِنَ الوَهَنِ ، ولکِن لِیَنزِل عَلی حُکمِکَ هُوَ وأصحابُهُ ، فَإِن عاقَبتَ فَأَنتَ أولی بِالعُقوبَهِ ، وإن عَفَوتَ کانَ ذلِکَ لَکَ . قالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ : نِعمَ ما رَأَیتَ ، الرَّأیُ رَأیُکَ ، اخرُج بِهذَا الکِتابِ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلیَعرِض عَلَی الحُسَینِ وأصحابِهِ النُّزولَ عَلی حُکمی ، فَإِن فَعَلوا فَلیَبعَث بِهِم إلَیَّ سِلما ، وإن هُم أبَوا فَلیُقاتِلهُم ، فَإِن فَعَلَ فَاسمَع لَهُ وأطِع ، وإن أبی أن یُقاتِلَهُم فَأَنتَ أمیرُ الجَیشِ ، وَاضرِب عُنُقَهُ ، وَابعَث إلَیَّ بِرَأسِهِ ... . فَأَقبَلَ شِمرٌ بِکِتابِ عُبَیدِ اللّهِ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیهِ وقَرَأَهُ ، قالَ لَهُ عُمَرُ : ما لَکَ وَیلَکَ ؟ لا قَرَّبَ اللّهُ دارَکَ ، قَبَّحَ اللّهُ ما قَدِمتَ بِهِ عَلَیَّ ، وَاللّهِ ، إنّی لَأَظُنُّکَ أنَّکَ نَهَیتَهُ أن یَقبَلَ ما کَتَبتُ بِهِ إلَیهِ ، وأفسَدتَ عَلَینا أمرَنا . (2)



1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 97 وراجع : المنتظم : ج 5 ص 336 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 87 ، روضه الواعظین : ص 201 ، إعلام الوری : ج 1 ص 452 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 389 وراجع : مثیر الأحزان : ص 50 .



المناقب، ابن شهرآشوب:عمر بن سعد ، با چهارهزار تن آمد تا بر حسین علیه السلام ، فرود آمد و فردایش ، قُرّه بن قیس حَنظَلی را روانه کرد تا هدف از آمدنش را بپرسد. هنگامی که پیغامش را رساند، امام حسین علیه السلام فرمود : «اهالی سرزمینتان، به من نوشته اند که بیایم ؛ امّا اگر [ آمدن ] مرا خوش نمی دارید، باز می گردم» . هنگامی که عمر ، پاسخش را شنید، آن را به ابن زیاد نوشت . هنگامی که ابن زیاد ، نامه عمر را خواند ، گفت : اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته استامید نجات دارد ؛ امّا هیچ راه گریزی نیست . سپس به عمر نوشت: به حسین ، عرضه بدار که خود و همه یارانش با یزید ، بیعت کنند . چون چنین کرد، ما رأی خود را صادر می کنیم ، و اگر خودداری نمود، او را نزد من بیاور .

الإرشاد به نقل از حُمَید بن مسلم : هنگامی که امام حسین علیه السلام ، فرود آمدن لشکرها را با عمر بن سعد در نینوا و کمک دادنشان برای نبرد با او را دید، به سوی عمر بن سعد فرستاد که : «می خواهم تو را ببینم» . یک شب ، گِرد هم آمدند و مدّتی طولانی با هم آهسته ، گفتگو کردند. سپس عمر بن سعد ، به جای خود باز گشت و به عبید اللّه بن زیاد نوشت : «امّا بعد، خداوند ، آتش جنگ را خاموش کرد و ما را بر یک کلمه ، گِرد آورد و کار امّت را به سامان آورد. این ، حسین است که به من پیشنهاد داده است به همان جا که از آن آمده ، باز گردد ، یا به مرزی از مرزهای مسلمانان برود تا مانند یک مسلمان ، حقوق و وظایفی داشته باشد ، یا نزد امیرمؤمنان یزید بیاید و دست در دست او بگذارد و به رأی او گردن نهد ؛ و این ، رضایت شما و صلاحِ امّت را فراهم می آورد». عبید اللّه ، هنگامی که نامه را خواند ، گفت : این ، نامه مردی خیرخواه و دلسوز برای قومش است . شمر بن ذی الجوشن ، برخاست و به ابن زیاد گفت : آیا این را از او می پذیری ، در حالی که به سرزمینت وارد شده و در کنار تو فرود آمده است ؟ به خدا سوگند ، اگر از سرزمین تو برود و دست بیعت به تو ندهد ، قوی تر می شود و تو ، ضعیف تر و ناتوان تر . پس این اختیار را به او مده ، که نشانِ سستی است ؛ بلکه او و یارانش ، باید بر حکم تو گردن نهند . پس اگر کیفر دادی ، اختیار داری ، و اگر بخشیدی ، حقّ توست . ابن زیاد به او گفت : خوب گفتی ! رأی ، همان رأی تو باشد . این نامه را برای عمر بن سعد ببر . باید به حسین و یارانش ، پیشنهاد دهد که به حکم من ، گردن بنهند . اگر چنین کردند، آنان را تسلیم شده ، به سوی من بفرستد و اگر خودداری کردند ، با آنان بجنگد . اگر عمر بن سعد ، چنین کرد ، تو [ ای شمر ! ] گوش به فرمان و مطیع او باش ، و اگر از جنگیدن با آنها خودداری نمود، تو فرمانده لشکری . گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست ... . شمر ، نامه عبید اللّه را برای عمر بن سعد آورد . چون بر او وارد شد و آن را خواند، عمر به او گفت: وای بر تو ! چه می خواهی ؟ خداوند ، خانه ات را نزدیک نکند ( آواره ات کند) ! خدا ، آنچه را آورده ای ، برایت زشت سازد ! به خدا سوگند ، من گمان می کنم که تو ، او را از پذیرش آنچه به وی نوشته بودم ، باز داشته ای و کارمان را بر ما ، تباه نموده ای ! .




1 / 10جُهودُ حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ لِنُصرَهِ الإِمامِ علیه السلام فِی السّادِسِ مِن المُحَرَّمالفتوح :اِلتَأَمَتِ العَساکِرُ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِسِتٍّ مَضَینَ مِنَ المُحَرَّمِ . وأقبَلَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقالَ : هاهُنا حَیٌّ مِن بَنی أسَدٍ بِالقُربِ مِنّی أوَ تَأذَنُ لی أن أسیرَ إلَیهِم أدعوهُم إلی نُصرَتِکَ ، فَعَسَی اللّهُ أن یَدفَعَ بِهِم عَنکَ بَعضَ ما تَکرَهُ ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : قَد أذِنتُ لَکَ یا حَبیبُ . قالَ : فَخَرَجَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ فی جَوفِ اللَّیلِ مُنکَرا حَتّی صارَ إلی اُولئِکَ القَومِ ، فَحَیّاهُم وحَیَّوهُ ، وعَرَفوا أنَّهُ مِن بَنی أسَدٍ ، فَقالوا : ما حاجَتُکَ یَابنَ عَمٍّ ؟ فَقالَ : حاجَتی إلَیکُم قَد أتَیتُکُم بِخَیرِ ما أتی بِهِ وافِدٌ إلی قَومٍ ، أتَیتُکُم أدعوکُم إلی نُصرَهِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ فَإِنَّهُ فی عِصابَهٍ مِنَ المُؤمِنینَ ، الرَّجُلُ مِنهُم خَیرٌ مِن ألفِ رَجُلٍ ، لَن یَخذُلوهُ ولَن یُسلِموهُ وفیهِم عَینٌ نَظَرَت ، وهذا عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَد أحاطَ بِهِ فِی اثنَینِ وعِشرینَ ألفٍ ، وأنتُم قَومی وعَشیرَتی ، وقَد جِئتُکُم بِهذِهِ النَّصیحَهِ ، فَأَطیعونِی الیَومَ فی نُصرَتِهِ تَنالوا (1) غَدا شَرَفا فِی الآخِرَهِ ؛ فَإِنّی اُقسِمُ بِاللّهِ ، أنَّهُ لا یُقتَلُ مِنکُم رَجُلٌ مَعَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله صابِرا مُحتَسِبا إلّا کانَ رَفیقَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فی أعلی عِلِّیّینَ . قالَ : فَوَثَبَ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ بِشرُ بنُ عُبَیدِ اللّهِ ، فَقالَ : وَاللّهِ ، أنَا أوَّلُ مَن أجابَ إلی هذِهِ الدَّعوَهِ : ثُمَّ أنشَأَ یَقولُ : قَد عَلِمَ القَومُ إذا تَواکَلواوأحجَمَ الفُرسانُ أو تَناصَلوا إنّی شُجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلُکَأَنَّنی لَیثٌ عَرینٌ باسِلُ قالَ : ثُمَّ تَبادَرَ رِجالُ الحَیِّ مَعَ حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِیِّ . قالَ : وخَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الحَیِّ فی ذلِکَ الوَقتِ حَتّی صارَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ فی جَوفِ الَّلیلِ ، فَخَبَّرَهُ بِذلِکَ . فَدَعا رَجُلاً مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ الأَزرَقُ بنُ حَربٍ الصَّیداوِیُّ ، فَضَمَّ إلَیهِ أربَعَهَ آلافِ فارِسٍ ، ووَجَّهَ بِهِ فی جَوفِ اللَّیلِ إلی حَیِّ بَنی أسَدٍ مَعَ الرَّجُلِ الَّذی جاءَ بِالخَبَرِ . قالَ : فَبَینَمَا القَومُ فی جَوفِ اللَّیلِ قَد أقبَلوا یُریدونَ مُعَسکَرَ الحُسَینِ علیه السلام ، إذِ استَقبَلَهُم جُندُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلی شاطِئِ الفُراتِ ، قالَ : فَتَناوَشَ القَومُ بَعضُهُم بَعضا ، وَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیدا ، وصاحَ بِهِ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ : وَیلَکَ یا أزرَقُ ! ما لَکَ ولَنا ؟ دَعنا ! قالَ : وَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیدا . فَلَمّا رَأَی القَومُ بِذلِکَ انهَزَموا راجِعینَ إلی مَنازِلِهِم . فَرَجَعَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَأَعلَمَهُ بِذلِکَ الخَبَرِ ، فَقالَ : لا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ . (2)



1- .فی المصدر: «تنالون» ، والصواب ما أثبتناه کما فی المصدرَینِ الآخَرین .
2- .الفتوح : ج 5 ص 90 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 243 نحوه وفیه «عبد اللّه بن بشر» بدل «بشر بن عبید اللّه » ، بحار الأنوار : ج 44 ص 386 .



1 / 10کوشش های حبیب بن مُظاهر برای یاری امام علیه السلام، در ششم محرّم

الفتوح :لشکرهای عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته ، به هم پیوستند . حبیب بن مُظاهر اسدی ، به سوی حسین بن علی علیه السلام آمد و گفت: در این جا و نزدیک ما ، تیره ای از قبیله بنی اسد هستند . آیا به من اجازه می دهی به سویشان بروم و آنان را به یاری ات ، فرا بخوانم . شاید خداوند ، بخشی از آنچه را ناخوش می داری ، با آنان از تو دور کند. امام حسین علیه السلام به او فرمود : «ای حبیب ! به تو اجازه دادم». حبیب بن مُظاهر ، در دلِ شب ، به طور ناشناس ، به راه افتاد تا به آن قوم رسید . به یکدیگر ، سلام کردند. آنان دانستند که حبیب ، از قبیله بنی اسد است . پرسیدند: ای پسرعمو ! خواسته ات چیست؟ حبیب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چیزی است که میهمان قومی برای آنان می آورد. نزد شما آمده ام تا شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، فرا بخوانم که او میان گروهی از مؤمنان است که هر یک از آنان ، بهتر از هزار تن است ، و تا هنگامی که یکی از آنان ، چشمی دارد که با آن می بیند، او را وا نمی نهند و تسلیمش نمی کنند . و این ، عمر بن سعد است که با 22 هزار تن ، او را محاصره کرده است. شما ، قوم و قبیله من هستید . این ، نصیحت من به شماست . امروز ، مرا در یاری دادن به او ، اطاعت کنید، فردا در آخرت ، به شرافت می رسید . سوگند یاد می کنم که هیچ مردی از شما به همراه حسین علیه السلام ، شکیبا و با اخلاص ، به حساب خدا کشته نمی شود ، جز آن که همراه محمّد صلی الله علیه و آله ، در بالاترین درجه بهشت و نزدیک به خدا ، خواهد بود . مردی از بنی اسد به نام بِشْر بن عبد اللّه ، از جا پرید و گفت: به خدا سوگند، من نخستین اجابتگرِ این دعوتم ! آن گاه ، چنین سرود : همه می دانند که چون کار را به یکدیگر ، وا می نهندو سواران ، پا پس می کشند و یا رویارو می شوند ، من ، شجاعانه و قهرمانانه ، می جنگمگویی که شیری قوی و دلاورم . سپس ، مردان قبیله با حبیب بن مُظاهر اسدی ، همراه شدند. یک نفر از قبیله، همان وقت در دلِ شب ، به سوی عمر بن سعد ، بیرون آمد و او را باخبر نمود. عمر نیز، یکی از یارانش به نام اَزرَق بن حَرب صَیداوی را فرا خواند و چهار هزار سوار ، در اختیار او گذاشت و در دلِ شب ، او را با همان خبرچین ، به سوی قبیله بنی اسد فرستاد. بنی اسد ، در دلِ شب ، به سوی لشکرگاه حسین علیه السلام می آمدند که سپاه عمر بن سعد ، جلوی آنان را بر کناره فرات گرفتند و با هم ، درگیر شدند و سپس ، به سختی با هم جنگیدند که حبیب بن مُظاهر ، فریاد کشید: وای بر تو ، ای اَزرَق ! به ما چه کار داری ؟ ما را وا گذار! آن دو گروه ، به سختی با هم جنگیدند . قبیله بنی اسد ، چون چنین دیدند ، گریختند و به خانه هایشان ، باز گشتند . حبیب بن مُظاهر نیز به سوی حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را برای او گفت . امام علیه السلام فرمود : «هیچ تغییر و توانی ، جز با خواستِ خدای والای بزرگ ، انجام نمی پذیرد !» .



أنساب الأشراف :قالَ حَبیبُ بنُ مُظَهَّرٍ لِلحُسَینِ علیه السلام : إنَّ هاهُنا حَیّا مِن بَنی أسَدٍ أعرابا یَنزِلونَ النَّهرَینِ ، ولَیسَ بَینَنا وبَینَهُم إلّا رَوحَهٌ ، أفَتَأذَنُ لی فی إتیانِهِم ودُعائِهِم ، لَعَلَّ اللّهَ أن یَجُرَّ بِهِم إلَیکَ نَفعا أو یَدفَعَ عَنکَ مَکروها ؟ فَأَذِنَ لَهُ فی ذلِکَ فَأَتاهُم ، فَقالَ لَهُم : إنّی أدعوکُم إلی شَرَفِ الآخِرَهِ وفَضلِها وجَسیمِ ثَوابِها ، أنَا أدعوکُم إلی نَصرِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکُم ، فَقَد أصبَحَ مَظلوما ، دَعاهُ أهلُ الکوفَهِ لِیَنصُروهُ ، فَلَمّا أتاهُم خَذَلوهُ ، وعَدَوا عَلَیهِ لِیَقتُلوهُ ، فَخَرَجَ مَعَهُم مِنهُم سَبعونَ . وأتی عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ مِمَّن هُناکَ یُقالُ لَهُ : جَبَلَهُ بنُ عَمرٍو ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُم ، فَوَجَّهَ أزرَقَ بنَ الحارِثِ الصَّیداوِیَّ فی خَیلٍ ، فَحالوا بَینَهُم وبَینَ الحُسَینِ ، ورَجَعَ ابنُ مُظَهِّرٍ إلَی الحُسَینِ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ کَثیرا . (1)



1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 388 .



أنساب الأشراف :حبیب بن مُظَهَّر ، به حسین علیه السلام گفت: این جا بادیه نشینانی از بنی اسد که در کناره دو رود ، فرود آمده اند ، زندگی می کنند و فاصله میان ما و آنان ، تنها یک منزل است. آیا به من اجازه می دهی که نزد آنان بروم و دعوتشان کنم؟ شاید خداوند ، سودی به وسیله آنان به سوی تو بکشانَد و یا مکروهی را از تو ، دور سازد . حسین علیه السلام به او اجازه داد . او نزد آنان آمد و به ایشان گفت: من ، شما را به شرافت و فضیلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن ، فرا می خوانم. من ، شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبرتان می خوانم که به او ستم شده است و کوفیان ، او را فرا خوانده اند تا یاری اش کنند و چون نزد آنان آمده، او را وا نهاده و بر او تاخته اند تا او را بکُشند و هفتاد تن نیز با او ، همراه شده اند . از میان کسانی که آن جا بودند، مردی به نام جَبَله بن عمرو ، نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش کرد . او نیز اَزرَق بن حارث صیداوی را با سوارانی ، روانه کرد و میان آنان و حسین علیه السلام ، مانع شدند . حبیب بن مُظهّر نیز به سوی حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را باز گفت . حسین علیه السلام فرمود : «ستایش فراوان ، ویژه خداست ! » .



1 / 11مَنعُ الماءِ عنِ الإِمامِ علیه السلام وأصحابِهِ فِی السّابِعِ مِن مُحَرَّمتاریخ الطبری عن حمید بن مسلم الأزدی :جاءَ مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ کِتابٌ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَحُل بَینَ الحُسَینِ وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ ، ولا یَذوقوا مِنهُ قَطرَهً ، کَما صُنِعَ بِالتَّقِیِّ الزَّکِیِ المَظلومِ أمیرِ المُؤمِنینَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . قالَ : فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ عَلی خَمسِمِئَهِ فارِسٍ ، فَنَزَلوا عَلَی الشَّریعَهِ ، وحالوا بَینَ حُسَینٍ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ أن یُسقَوا مِنهُ قَطرَهً ، وذلِکَ قَبلَ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام بِثَلاثٍ . قالَ : ونازَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبی حُصَینٍ الأَزدِیُّ (1) وعِدادُهُ فی بَجیلَهَ فَقالَ : یا حُسَینُ ، ألا تَنظُرُ إلَی الماءِ کَأَنَّهُ کَبِدُ السَّماءِ ! وَاللّهِ ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَهً حَتّی تَموتَ عَطَشا !! فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام : اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا ، ولا تَغفِر لَهُ أبَدا . قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ : وَاللّهِ ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِکَ فی مَرَضِهِ ، فَوَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَقَد رَأَیتُهُ یَشرَبُ حَتّی بَغِرَ (2) ، ثُمَّ یَقیءُ ، ثُمَّ یَعودُ فَیَشرَبُ حَتّی یَبغَرَ فَما یَروی ، فَما زالَ ذلِکَ دَأبَهُ حَتّی لَفَظَ عَصَبَهُ ، یَعنی نَفسَهُ . (3)



1- .فی أنساب الأشراف وتذکره الخواصّ : «عبد اللّه بن حصن الأزدیّ» ، وفی الإرشاد وإعلام الوری : «عبد اللّه بن الحصین الأزدیّ» ، وفی روضه الواعظین : «عبد الرحمن بن الحصین الأزدیّ» .
2- .البَغَر والبَغْر : الشِّرب بلا ریّ . بَغِرَ بَغرا : إذا أکثر من الماء فلم یرو (لسان العرب : ج 4 ص 72 «بغر») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 389 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 86 ، روضه الواعظین : ص 201 ، إعلام الوری : ج 1 ص 452 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 389 وراجع : تذکره الخواصّ : ص 247 وتاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 243 .



1 / 11باز داشتن امام علیه السلام و یارانش از آب ، در روز هفتم محرّم

تاریخ الطبری به نقل از حمید بن مسلم اَزْدی : نامه ای از عبید اللّه بن زیاد ، برای عمر بن سعد آمد [ که متنش چنین بود ] : «امّا بعد، میان حسین و یارانش و آب ، مانع شو و قطره ای از آن را نچشند، همان گونه که با پرهیزگار پاکِ مظلوم، امیر مؤمنان عثمان بن عَفّان کردند» . عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار ، روانه کرد و بر شریعه (آبْ راهِ) (1) فرات ، فرود آمدند تا میان حسین علیه السلام و یارانش و آب ، مانع شوند و نگذارند قطره ای از آن را بنوشند . این ، سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود . عبد اللّه بن ابی حُصَین اَزْدی بَجَلی ، (2) با حسین علیه السلام رویارو شد و گفت: ای حسین ! آیا به آب نمی نگری که مانند سینه آسمان [ ، صاف و زلال ]است ؟! به خدا سوگند، قطره ای از آن را نمی چشی تا تشنه بمیری ! حسین علیه السلام گفت: «خدایا ! او را تشنه بمیران و هیچ گاه ، او را نیامرز» . به خدا سوگند، پس از این ماجراها، او را در بیماری اش ، عیادت کردم . به خدایی که هیچ خدایی به جز او نیست، سوگند، دیدم که او آب می نوشد تا این که شکمش ، پُر می شود و سپس ، آنها را قِی می کند و باز می گردد ، و می نوشد تا شکمش پُر می شود، امّا سیراب نمی شود ! این ، کارِ او بود تا جانش به در رفت.



1- .شریعه: راهْ آب؛ جایی از رودخانه که می توان برای برداشتن آب، از آن، استفاده کرد؛ شاخه ای یا آب راهی که از رودخانه اصلی مُنشعب شده است.
2- .منابع دیگر، نام او را عبد اللّه بن حصن، عبد اللّه بن حُصَین و نیز عبد الرحمان بن حُصَین اَزْدی آورده اند .



الأخبار الطوال :وَرَدَ کِتابُ ابنِ زِیادٍ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ أنِ امنَعِ الحُسَینَ وأصحابَهُ الماءَ ، فَلا یَذوقوا مِنهُ حُسوَهً (1) ، کَما فَعَلوا بِالتَّقِیِّ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . فَلَمّا وَرَدَ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ذلِکَ أمَرَ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ أن یَسیرَ فی خَمسِمِئَهِ راکِبٍ ، فَیُنیخَ عَلَی الشَّریعَهِ ، ویَحولوا بَینَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ ، وذلِکَ قَبلَ مَقتَلِهِ بِثَلاثَهِ أیّامٍ ، فَمَکَثَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام عَطاشی . (2)

مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :رَجَعَت تِلکَ الخَیلُ [أیِ الخَیلُ الَّتی أرسَلَهَا ابنُ سَعدٍ لِمَنعِ قَومٍ مِن بَنی أَسدٍ] حَتّی نَزَلَت عَلَی الفُراتِ ، وحالوا بَینَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ ، فَأَضَرَّ العَطَشُ بِالحُسَینِ علیه السلام وبِمَن مَعَهُ ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام فَأسا وجاءَ إلی وَراءِ خَیمَهِ النِّساءِ ، فَخَطا عَلَی الأَرضِ تِسعَ عَشرَهَ خُطوَهً نَحوَ القِبلَهِ ، ثُمَّ احتَفَرَ هُنالِکَ ، فَنَبَعَت لَهُ هُناکَ عَینٌ مِنَ الماءِ العَذبِ ، فَشَرِبَ الحُسَینُ علیه السلام وشَرِبَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم ، ومَلَؤوا أسقِیَتَهُم ، ثُمَّ غارَتِ العَینُ ، فَلَم یُرَ لَها أثَرٌ . وبَلَغَ ذلِکَ عُبَیدَ اللّهِ ، فَکَتَبَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ : بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ یَحفِرُ الآبارَ ، ویُصیبُ الماءَ ، فَیَشرَبُ هُوَ وأصحابُهُ ، فَانظُر إذا وَرَدَ عَلَیکَ کِتابی فَامنَعهُم مِن حَفرِ الآبارِ مَا استَطَعتَ ، وضَیِّق عَلَیهِم ، ولا تَدَعهُم أن یَذوقوا مِنَ الماءِ قَطرَهً ، وَافعَل بِهِم کَما فَعَلوا بِالزَّکِیِّ عُثمانَ وَالسَّلامُ . فَضَیَّقَ عَلَیهِمُ ابنُ سَعدٍ غایَهَ التَّضییقِ . (3)



1- .الحُسْوَهُ : الجَرعه من الشراب بقدر ما یُحسی مرّه واحده (النهایه : ج 1 ص 387 «حسا») .
2- .الأخبار الطوال : ص 255 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2627 .
3- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 244 ، الفتوح : ج 5 ص 91 وفیه ذیله من «فکتب» .



الأخبار الطّوال :نامه ابن زیاد به عمر بن سعد رسید که : «حسین و یارانش را از آب ، باز دار تا یک جرعه هم از آن ننوشند، همان گونه که با پرهیزگار، عثمان بن عفّان ، کردند». هنگامی که این نامه به عمر بن سعد رسید، به عمرو بن حَجّاج ، فرمان داد تا با پانصد سوار برود و بر شریعه فرات ، فرود آید و میان حسین علیه السلام و یارانش و آب ، مانع شود . این ، سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود و یاران حسین علیه السلام ، سه روز را با تشنگی ، سر کردند .

مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :سوارانی که ابن سعد ، آنها را برای جلوگیری از عزیمت گروه بنی اسد [ به نزد حسین علیه السلام ]فرستاده بود ، باز گشتند و بر کناره فرات ، فرود آمده ، میان آب فرات و حسین و یارانش ، حائل شدند . تشنگی ، به حسین علیه السلام و یاران همراهش ، فشار آورد . حسین علیه السلام ، تیشه ای را بر گرفت و به پشت خیمه زنان آمد و نوزده گام به سوی قبله برداشت و آن جا را حفر کرد . چشمه آب شیرینی از آن جا بیرون زد . حسین علیه السلام و همراهانش ، همگی از آن نوشیدند و مَشک هایشان را پُر کردند . سپس ، چشمه [ در دلِ خاک ] فرو رفت و هیچ اثری از آن ، دیده نشد . [ خبر ] این اتّفاق به عبید اللّه رسید . به عمر بن سعد نوشت : «به من خبر رسیده که حسین ، چاه حفر می کند و به آب می رسد و او و یارانش ، آب می نوشند . بنگر که چون نامه ام به تو رسید ، تا آن جا که می توانی ، از حفر چاه به وسیله آنان ، جلوگیری کن و بر آنان ، سخت بگیر و مگذار که قطره ای آب بنوشند ، و با آنان ، همان گونه رفتار کن که با عثمانِ پاک کردند . والسّلام !» . ابن سعد نیز تا آن جا که می شد ، بر آنان ، سخت گرفت .






الفتوح فی ذِکرِ الإِمامِ علیه السلام حینَ مُنِعَ مِن الوُصولِ إلَی الماءِ : فَاشتَدَّ العَطَشُ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ ، وکادوا أن یَموتوا عَطَشا . (1)

بستان الواعظین :رَأَیتُ فی کِتابِ التَّعازی وَالعَزاءِ مِن وَضعِ أبی مُحَمَّدٍ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ البللورِیِّ : إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقی ماءً حینَ قُتِلَ ، فَمُنِعَ مِنهُ ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ ، وأتَی اللّهَ حَتّی سَقاهُ مِن شَرابِ الجَنَّهِ . (2)

1 / 12دَورُ العَبّاسِ فی إیصالِ الماءِ إلی عَسکَرِ الإِمامِ علیه السلامالأخبار الطوال :ولَمَّا اشتَدَّ بِالحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ العَطَشُ أمَرَ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وکانَت اُمُّهُ مِن بَنی عامِرِ بنِ صَعصَعَهَ أن یَمضِیَ فی ثَلاثینَ فارِسا وعِشرینَ راجِلاً ، مَعَ کُلِّ رَجُلٍ قِربَهٌ حَتّی یَأتُوا الماءَ ، فَیُحارِبوا مَن حالَ بَینَهُم وبَینَهُ ، فَمَضَی العَبّاسُ علیه السلام نَحوَ الماءِ ، وأمامَهُم نافِعُ بنُ هِلالٍ حَتّی دَنَوا مِنَ الشَّریعَهِ ، فَمَنَعَهُم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ ، فَجالَدَهُمُ (3) العَبّاسُ علیه السلام عَلَی الشَّریعَهِ بِمَن مَعَهُ حَتّی أزالوهُم عَنها ، وَاقتَحَمَ رَجّالَهُ الحُسَینِ علیه السلام الماءَ ، فَمَلَؤوا قِرَبَهُم ، ووَقَفَ العَبّاسُ علیه السلام فی أصحابِهِ یَذُبّونَ عَنهُم ، حَتّی أوصَلُوا الماءَ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام . (4)



1- .الفتوح : ج 5 ص 92 .
2- .بستان الواعظین : ص 263 ح 419 .
3- .جالَدَهم : ضارَبَهم (لسان العرب : ج 3 ص 125 «جلد») .
4- .الأخبار الطوال : ص 255 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2627 وراجع : المنتظم : ج 5 ص 336 .



الفتوح در یادکرد امام علیه السلام ، هنگامی که از رسیدن به آب ، باز داشته شد : تشنگیِ حسین علیه السلام و یارانش ، چنان شدید شد که نزدیک بود از تشنگی بمیرند .

بستان الواعظین :در کتاب التعازی و العزاء ، از نوشته های ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بللوری ، دیدم که : حسین علیه السلام ، به هنگام شهادت ، درخواستِ آب کرد ؛ امّا از او دریغ داشتند و او ، تشنه شهید شد و نزد خدا وارد شد تا از نوشیدنی بهشت ، سیرابش گردانْد .

1