گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
1 / 15حیله شمر برای جدایی انداختن میان امام علیه السلام و برادرش عبّاس علیه السلام


تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن شَریک عامری : هنگامی که شمر بن ذی الجوشن ، نامه را [ از ابن زیاد برای ابن سعد ]گرفت، او و عبد اللّه بن ابی مُحِل برخاستند. عمّه ابن ابی مُحِل ، اُمّ البنین [ مادر عبّاس علیه السلام ] ، دختر حِزام، همسر علی بن ابی طالب علیه السلام بود که عبّاس علیه السلام ، عبد اللّه ، جعفر و عثمان را برای او به دنیا آورد. عبد اللّه بن ابی مُحِلّ بن حِزام بن خالد بن ربیعه بن وحید بن کعب بن عامر بن کِلاب گفت: خداوند ، [کار] امیر را به سامان آوَرَد! پسران خواهر ما همراه حسین هستند . اگر موافقی، امان نامه ای برای آنان بنویس . گفت : باشد ؛ با کمال میل ! آن گاه ، به مُنشی اش فرمان داد و امان نامه ای برای آنان نوشت و عبد اللّه بن ابی مُحِل ، آن امان نامه را با غلامش به نام کُزمان ، فرستاد. هنگامی که او بر آنان در آمد ، آنان را فرا خواند و گفت : این ، امانی است که دایی تان برای شما فرستاده است . آن جوانان ( فرزندان امّ البنین ) ، به او گفتند: به دایی مان ، سلام برسان و به او بگو: ما نیازی به امانِ تو نداریم ، امان خدا ، بهتر از امانِ فرزند سمیّه است . شمر بن ذی الجوشن ، با نامه عبید اللّه بن زیاد به عمر بن سعد، به سوی او آمد . چون بر او در آمد و نامه را خواند، عمر به او گفت: وای بر تو ! چه می خواهی ؟ خدا ، از خانه ات دورت بدارد (آواره گردی) و آنچه را برایم آورده ای ، زشت گردانَد ! به خدا سوگند ، گمان می کنم که تو مانع شده ای تا آنچه را به او نوشته بودم ، بپذیرد. کارِ ما را تباه کردی . ما امید داشتیم که کار ، سامان پذیرد . به خدا سوگند، حسین ، تسلیم نمی شود . جانی غیرتمند در وجودش نهفته است . شمر به او گفت: به من بگو که چه می کنی ؟ آیا فرمانِ امیرت را اجرا می کنی و دشمنش را می کُشی ؟ اگر نه ، سپاه و لشکر را به من ، وا گذار . عمر گفت: هرگز به تو واگذار نمی کنم و خودم کار را به انجام می رسانم ! تو هم کاری را به عهده بگیر و فرمانده پیادگان باش . عمر ، پنج شنبه شب، نُه روز از محرّم گذشته ، حرکت کرد [ و حمله کرد ] . شمر نیز آمد تا جلوی یاران حسین علیه السلام ایستاد و گفت: خواهرزادگان ما کجا هستند ؟ عبّاس علیه السلام و جعفر و عثمان، فرزندان علی علیه السلام ، بیرون آمدند و به او گفتند: چه می خواهی و در پی چه هستی ؟ گفت: شما ای خواهرزادگانم ، در امان هستید . آن جوانان به او گفتند : خداوند ، تو و امانت را لعنت کند! اگر تو داییِ ما هستی ، به ما امان می دهی ، در حالی که فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در امان نیست ؟ !



أنساب الأشراف :وَقَفَ شِمرٌ فَقالَ : أینَ بَنو اُختِنا ؟ یَعنی : العَبّاسَ وعَبدَ اللّهِ وجَعفَرا وعُثمانَ بَنی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ، واُمُّهُم اُمُّ البَنینَ بِنتُ حِزامِ بنِ رَبیعَهَ الکِلابِیِّ الشّاعِرِ ، فَخَرَجوا إلَیهِ ، فَقالَ : لَکُمُ الأَمانُ . فَقالوا : لَعَنَکَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَکَ ! أتُؤمِنُنا وَابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا أمانَ لَهُ ؟! (1)

الفتوح :أقبَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ حَتّی وَقَفَ عَلی مُعَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام فَنادی بِأَعلی صَوتِهِ : أینَ بَنو اُختِنا عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ والعَبّاسُ بَنو عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِاءِخوَتِهِ : أجیبوهُ وإن کانَ فاسِقا ، فَإِنَّهُ مِن أخوالِکُم ! فَنادَوهُ فَقالوا : ما شَأنُکَ وما تُریدُ ؟ فَقالَ : یا بَنی اُختی ، أنتُم آمِنونَ ، فَلا تَقتُلوا أنفُسَکُم مَعَ أخیکُمُ الحُسَینِ ، وَالزَموا طاعَهَ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ ! فَقالَ لَهُ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام : تَبّا لَکَ یا شِمرُ ، ولَعَنَکَ اللّهُ ، ولَعَنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِکَ هذا یا عَدُوَّ اللّهِ ! أتَأمُرُنا أن نَدخُلَ فی طاعَهِ العِنادِ ونَترُکَ نُصرَهَ أخینَا الحُسَینِ علیه السلام ؟! (2)



1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 391 ، المنتظم : ج 5 ص 337 ، تذکره الخواصّ : ص 249 کلاهما نحوه .
2- .الفتوح : ج 5 ص 94 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 246 نحوه .



أنساب الأشراف :شمر ، [در میدان] ایستاد و گفت: خواهرزادگان ما ، کجا هستند ( یعنی : عبّاس علیه السلام ، عبد اللّه ، جعفر و عثمان، فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام که مادرشان، اُمّ البنین ، دختر حِزام بن ربیعه کِلابیِ شاعر بود) ؟ آنان ، به سوی او آمدند. شمر گفت: شما در امان هستید . گفتند: خداوند ، تو و امانت را لعنت کند! آیا به ما امان می دهی، در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در امان نیست ؟!

الفتوح :شمر بن ذی الجوشن آمد تا رو به روی لشکرگاه حسین علیه السلام ایستاد و با بالاترین صدایش ، ندا داد: خواهرزادگان ما ، عبد اللّه ، جعفر و عبّاس ، پسران علی بن ابی طالب ، کجا هستند ؟ حسین علیه السلام به برادرانش فرمود : «پاسخ او را بدهید، هر چند فاسق است ؛ چرا که او از دایی های شماست» . آنان ، او را صدا زدند و گفتند: چه کاری داری و چه می خواهی ؟ شمر گفت: ای خواهرزادگانم ! شما در امان هستید . خود را با برادرتان حسین ، به کُشتن ندهید و در اطاعتِ امیر مؤمنان یزید بن معاویه باشید ! عبّاس بن علی علیه السلام به او گفت: مرگ بر تو ، ای شمر! خدا ، لعنتت کند و این امانی را نیز که آورده ای ، لعنت کند ! ای دشمن خدا! آیا به ما فرمان می دهی که به اطاعت معاند [ با خدا ] در آییم و یاری برادرمان حسین علیه السلام را وا نهیم ؟!






الملهوف :أقَبَل شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ فَنادی : أینَ بنو اُختی عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ وعُثمانُ ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : أجیبوهُ وإن کانَ فاسِقا ، فَإِنَّهُ بَعضُ أخوالِکُم ، فَقالوا لَهُ : ما شَأنُکَ ؟ فَقالَ : یا بَنی اُختی ، أنتُم آمِنونَ ، فَلا تَقتُلوا أنفُسَکُم مَعَ أخیکُمُ الحُسَینِ ، وَالزَموا طاعَهَ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ ! فَناداهُ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام : تَبَّت یَداکَ ولُعِنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ ! أتَأمُرُنا أن نَترُکَ أخانا وسَیِّدَنَا الحُسَینَ بنَ فاطِمَهَ ونَدخُلَ فی طاعَهِ اللَّعناءِ أولادِ اللَّعناءِ ؟! فَرَجَعَ الشِّمرُ إلی عَسکَرِهِ مُغضَبا . (1)

الأمالی للشجری عن الحسن بن خضر عن أبیه عن ابن الکلبی :صاحَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ یَومَ واقَعُوا الحُسَینَ علیه السلام : أیا عَبّاسُ (2) یَعنِی العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام اُخرُج إلَیَّ اُکَلِّمکَ . فَاستَأذَنَ الحُسَینَ علیه السلام فَأَذِنَ لَهُ ، فَقالَ لَهُ : ما لَکَ ؟ قالَ : هذا أمانٌ لَکَ ولِاءِخوَتِکَ مِن اُمَّکَ ، أخَذتُهُ لَکَ مِنَ الأَمیرِ یَعنِی ابنَ زِیادٍ لِمَکانِکُم مِنّی ؛ لِأَنّی أحَدُ أخوالِکُم ، فَاخرُجوا آمِنینَ . فَقالَ لَهُ العَبّاسُ : لَعَنَکَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَکَ ! وَاللّهِ ، إنَّکَ تَطلُبُ لَنَا الأَمانَ أن کُنّا بَنی اُختِکَ ، ولا یَأمَنُ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟! فَأَرادَ العَبّاسُ أن یَنزِلَ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ : قَدِّم أخَوَیکَ بَینَ یَدَیکَ ، وهُما عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ ؛ فَإِنَّهُما لَیسَ لَهُما وَلَدٌ ولَکَ وَلَدٌ حَتّی تربهما (3) وتَحتَسِبَهُما ، فَأَمَرَ أخَوَیهِ فَنَزَلا فَقاتَلا حَتّی قُتِلا ، ثُمَّ نَزَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ . قالَ الحَسَنُ : قالَ أبی : وهؤُلاءِ الثَّلاثَهُ بَنو اُمِّ جَعفَرٍ ، وهِیَ الکِلابِیَّهُ وهِیَ اُمُّ البَنینَ . (4)



1- .الملهوف : ص 148 ، مثیر الأحزان : ص 55 نحوه .
2- .فی المصدر : «أبا عبّاس» ، وهو تصحیف .
3- .والظاهر أنَّ الصواب : «ترثهما» کما جاء فی النصوص الاُخری .
4- .الأمالی للشجری : ج 1 ص 175 .



الملهوف :شمر بن ذی الجوشن که خدا ، لعنتش کند آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه ، جعفر ، عبّاس و عثمان ، کجا هستند ؟ حسین علیه السلام فرمود : «پاسخش را بدهید، هر چند فاسق است ؛ چرا که یکی از دایی های شماست» . آنان به او گفتند: چه کار داری ؟ گفت: ای خواهرزادگان من ! شما در امان هستید . خود را به همراه برادرتان حسین ، به کُشتن ندهید و در اطاعت امیر مؤمنان یزید بن معاویه باشید . عبّاس بن علی علیه السلام ، او را ندا داد : «دستانت ، بُریده باد و لعنت بر امانی که آورده ای، ای دشمن خدا! آیا به ما فرمان می دهی که برادر و سَرورمان حسین بن فاطمه را وا گذاریم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآییم ؟!» . شمر ، خشمگینانه ، به سوی لشکرش بازگشت .

الأمالی ، شجری به نقل از حسن بن خضر : پدرم ، از ابن کَلْبی برایم نقل کرد که : شمر بن ذی الجوشن، روزی که با حسین علیه السلام رویارو شدند، فریاد برآورد: ای عبّاس ! به سوی من بیا تا با تو سخن بگویم . عبّاس ، از امام حسین علیه السلام اجازه خواست . امام علیه السلام به او اجازه داد . عبّاس علیه السلام به شمر گفت : «چه می خواهی ؟» . گفت: این امان ، برای تو و برادران مادریِ توست . آن را از امیر( یعنی ابن زیاد ) ، به خاطر خویشاوندی تان با خویش گرفته ام ؛ زیرا من ، یکی از دایی هایتان هستم . بیرون بیایید که در امان هستید . عبّاس علیه السلام به او گفت : «خداوند ، تو و امان تو را لعنت کند ! به خدا سوگند ، تو به خاطر این که ما خواهرزادگان تو هستیم ، برایمان امان می گیری ؛ ولی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله امان ندارد ؟!» . همچنین عبّاس علیه السلام خواست که فرود آید [ و بجنگد ] ؛ امّا حسین علیه السلام به او فرمود : «برادرانت را پیش بینداز که آن دو، عبد اللّه و جعفر ، فرزند ندارند ؛ ولی تو فرزند داری و می توانی از آن دو ، ارث ببری ، (1) و نیز در شکیبایی بر شهادتشان ، اجر ببری» . عبّاس علیه السلام ، به دو برادرش فرمان داد و آن دو جنگیدند تا کشته شدند . سپس ، [خودِ ]عبّاس علیه السلام فرود آمد و جنگید تا کشته شد . پدرم گفت: این سه تن، پسران امّ جعفر کِلابی ، یعنی همان اُمّ البنین بودند .



1- .یعنی : همگی ، بدون تردید ، شهید خواهید شد ؛ امّا اگر آن دو زودتر شهید شوند ، اموالشان به تو و از تو به فرزندانت ارث می رسد .