گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلدششم
[ادامه بخش هشتم]


[ادامه فصل یکم]

اشاره

1 / 16اِستِمهالُ لَیلَهٍ لِلصَّلاهِ وَالدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ !تاریخ الطبری عن أبی مخنف عن الحارث بن حصیره عن عبد اللّه بن شریک العامریّ فی ذِکرِ ما حَدَثَ فی عَصرِ یَومِ التّاسوعاءِ : إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی : یا خَیلَ اللّهِ ارکَبی وأبشِری ! فَرَکِبَ فِی النّاسِ ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ صَلاهِ العَصرِ ، وحُسَینٌ علیه السلام جالِسٌ أمامَ بَیتِهِ ، مُحتَبِیا (1) بِسَیفِهِ ، إذ خَفَقَ بِرَأسِهِ عَلی رُکبَتَیهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَینَبُ علیهاالسلام الصَّیحَهَ ، فَدَنَت مِن أخیها ، فَقالَت : یا أخی ، أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت ؟! قالَ : فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ ، فَقالَ : إنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ ، فَقالَ لی : إنَّکَ تَروحُ إلَینا ، قالَ : فَلَطَمَت اُختُهُ وَجهَها ، وقالَت : یا وَیلَتا ! فَقالَ : لَیسَ لَکِ الوَیلُ یا اُخَیَّهُ ، اسکُنی رَحِمَکِ الرَّحمنُ ! وقالَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام : یا أخی ! أتاکَ القَومُ ، قالَ : فَنَهَضَ ، ثُمَّ قالَ : یا عَبّاسُ ، ارکَب بِنَفسی أنتَ یا أخی حَتّی تَلقاهُم ، فَتَقولُ لَهُم : ما لَکُم ، وما بَدا لَکُم ؟ وتَسأَ لُهُم عَمّا جاءَ بِهِم ؟ فَأَتاهُمُ العَبّاسُ علیه السلام ، فَاستَقبَلَهُم فی نَحوٍ مِن عِشرینَ فارِسا ، فیهِم زُهَیرُ بنُ القَینِ ، وحَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ ، فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام : ما بَدا لَکُم ، وما تُریدونَ ؟ قالوا : جاءَ أمرُ الأَمیرِ بِأَن نَعرِضَ عَلَیکُم أن تَنزِلوا عَلی حُکمِهِ ، أو نُنازِلَکُم ! قالَ : فَلا تَعجَلوا حَتّی أرجِعَ إلی أبی عَبدِ اللّهِ ، فَأَعرِضَ عَلَیهِ ما ذَکَرتُم ، قالَ : فَوَقَفوا ، ثُمَّ قالوا : اِلقَهُ فَأَعلِمهُ ذلِکَ ، ثُمَّ القَنا بِما یَقولُ . قالَ : فَانصَرَفَ العَبّاسُ علیه السلام راجِعا یَرکُضُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام یُخبِرُهُ بِالخَبَرِ ، ووَقَفَ أصحابُهُ یُخاطِبونَ القَومَ ، فَقالَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ لِزُهَیرِ بنِ القَینِ : کَلِّمِ القَومَ إن شِئتَ ، وإن شِئتَ کَلَّمتُهُم . فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ : أنتَ بَدَأتَ بِهذا ، فَکُن أنتَ تُکَلِّمُهُم ، فَقالَ لَهُم (2) حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ : أما وَاللّهِ ، لَبِئسَ القَومُ عِندَ اللّهِ غَدا قَومٌ یَقدَمونَ عَلَیهِ قَد قَتَلوا ذُرِّیَّهَ نَبِیِّهِ علیه السلام وعِترَتَهُ وأهلَ بَیتِهِ صلی الله علیه و آله ، وعُبّادَ أهلِ هذَا المِصرِ المُجتَهِدینَ بِالأَسحارِ ، وَالذّاکِرینَ اللّهَ کَثیرا . فَقالَ لَهُ عَزرَهُ بنُ قَیسٍ : إنَّکَ لَتُزَکّی نَفسَکَ مَا استَطَعتَ ! فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ : یا عَزرَهُ ! إنَّ اللّهَ قَد زَکّاها وهَداها ، فَاتَّقِ اللّهَ یا عَزرَهُ ، فَإِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحینَ ، أنشُدُکَ اللّهَ یا عَزرَهُ أن تَکونَ مِمَّن یُعینُ الضَّلالَ عَلی قَتلِ النُّفوسِ الزَّکِیَّهِ ! قالَ : یا زُهَیرُ ! ما کُنتَ عِندَنا مِن شیعَهِ أهلِ هذَا البَیتِ . إنَّما کُنتَ عُثمانِیّا ! قالَ : أفَلَستَ تَستَدِلُّ بِمَوقِفی هذا أنّی مِنهُم ! أما وَاللّهِ ، ما کَتَبتُ إلَیهِ کِتابا قَطُّ ، ولا أرسَلتُ إلَیهِ رَسولاً قَطُّ ، ولا وَعَدتُهُ نُصرَتی قَطُّ ، ولکِنَّ الطَّریقَ جَمَعَ بَینی وبَینَهُ ، فَلَمّا رَأَیتُهُ ذَکَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَکانَهُ مِنهُ ، وعَرَفتُ ما یُقدَمُ عَلَیهِ مِن عَدُوِّهِ وحِزبِکُم ، فَرَأَیتُ أن أنصُرَهُ ، وأن أکونَ فی حِزبِهِ ، وأن أجعَلَ نَفسی دونَ نَفسِهِ ، حِفظا لِما ضَیَّعتُم مِن حَقِّ اللّهِ وحَقِّ رَسولِهِ صلی الله علیه و آله . قالَ : وأقبَلَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَرکُضُ حَتَّی انتَهی إلَیهِم ، فَقالَ : یا هؤُلاءِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ یَسأَ لُکُم أن تَنصَرِفوا هذِهِ العَشِیَّهَ حَتّی یَنظُرَ فی هذَا الأَمرِ ... وکانَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ أتی حُسَینا علیه السلام بِما عَرَضَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالَ : اِرجِع إلَیهِم ، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلی غُدوَهٍ وتَدفَعَهُم عِندَ العَشِیَّهِ ؛ لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنَا اللَّیلَهَ ، ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ ، فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد کُنتُ اُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ ، وتِلاوَهَ کِتابِهِ ، وکَثرَهَ الدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ ! قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِی الحارِثُ بنُ حَصِیرَهَ ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ شَریکٍ العامِرِیِّ ، عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام قالَ : أتانا رَسولٌ مِن قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقامَ مِثلَ حَیثُ یُسمَعُ الصَّوتُ ، فَقالَ : إنّا قَد أجَّلناکُم إلی غَدٍ ، فَإِنِ استَسلَمتُم سَرَّحنا بِکُم إلی أمیرِنا عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، وإن أبَیتُم فَلَسنا تارِکیکُم . (3)



1- .الاحتباء : ضمّ الساقین إلی البطن بالثوب أو الیدین (مجمع البحرین : ج 1 ص 356 «حبا») .
2- .فی المصدر : «له» ، والصواب ما أثبتناه کما فی أنساب الأشراف .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 416 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 391 ولیس فیه من «إذ خفق» إلی «رحمک الرحمن»، المنتظم : ج 5 ص 337 ولیس فیه من «فقال حبیب بن مظاهر لزهیر بن القین» إلی «وحقّ رسوله صلی الله علیه و آله » ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 558 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 ، إعلام الوری : ج 1 ص 454 کلّها نحوه ولیس فی الأربعه الأخیره من «فقال حبیب بن مظاهر لزهیر بن القین» إلی «فی هذا الأمر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 و راجع : تجارب الاُمم : ج 2 ص 73 وروضه الواعظین : ص 202 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 .



1 / 16شب را مهلت گرفتن ، برای نماز و دعا و استغفار

تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف ، در یادکردِ حوادث عصر تاسوعا : حارث بن حَصیره از عبد اللّه بن شریک عامری برایم نقل کرد که : عمر بن سعد ندا داد : ای لشکر خدا ! سوار شوید و بشارتتان باد ! آن گاه ، خود با مردم ، سوار شد و پس از نماز عصر ، به سوی آنان (سپاه حسین علیه السلام ) ، حرکت کرد . حسین علیه السلام ، جلوی خیمه نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده ، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش زینب علیهاالسلام ، صدا[ ی حرکت لشکر ابن سعد ] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من ! آیا صداها را نمی شنوی که نزدیک شده اند ؟ حسین علیه السلام ، سرش را بلند کرد و فرمود : «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم . به من فرمود : تو به سوی ما می آیی » . خواهرش به صورت خود زد و گفت : وای بر من ! حسین علیه السلام فرمود : «خواهرم ! بر تو چنین مباد . آرام باش . [ خدای ] رحمان ، بر تو رحم کند!» . عبّاس بن علی علیه السلام گفت: ای برادر ! آنان به سوی تو حرکت کرده اند . حسین علیه السلام برخاست و سپس فرمود : «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت ! سوار شو و با آنان ، ملاقات کن و بپرس که در چه حال اند و چه شده است و برای چه آمده اند ؟» . عبّاس علیه السلام با بیست سوار ، به پیشواز آنان رفت. زُهَیر بن قَین و حبیب بن مُظاهر نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس علیه السلام به آنان گفت: چه شده و چه می خواهید ؟ گفتند: فرمان امیر آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم. عبّاس علیه السلام گفت: عجله نکنید تا به سوی ابا عبد اللّه ، باز گردم و آنچه را گفتید ، به او برسانم . آنان ، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع ، آگاهش کن . سپس نزد ما بیا و آنچه را که می گوید، به ما بگو . عبّاس علیه السلام ، با شتاب به سوی حسین علیه السلام باز گشت تا باخبرش سازد ؛ امّا یارانش ایستادند و با سپاهیان دشمن ، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر ، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر می خواهی ، تو با مردم ، سخن بگو و اگر می خواهی ، من سخن بگویم . زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی . پس تو با آنان ، سخن بگو . حبیب بن مُظاهر ، به آنان گفت : بدانید که به خدا سوگند ، فردای قیامت و نزد خدا، چه بد مردمی هستند که بر او در می آیند ، در حالی که فرزندان پیامبرش صلی الله علیه و آله خاندان و اهل بیت او ، و نیز عابدان این سرزمین و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشته اند ! عَزرَه بن قیس به او گفت: تا می توانی ، از خودت بگو و تعریف کن! زُهَیر به او گفت: ای عَزره ! خدا از او تعریف کرده و ره نمونش شده است . از خدا پروا کن ای عَزره که من ، خیرخواه تو هستم ! تو را به خدا سوگند می دهم ای عزره که مبادا در کشتن جان های پاک ، از یاوران گم راهی باشی ! او گفت: ای زُهَیر ! تو نزد ما ، از پیروان این خاندان ، به شمار نمی رفتی. تو عثمانی بودی! زُهَیر گفت: آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا ، به این راه نمی بری که از آنها هستم ؟! بدانید که به خدا سوگند ، من هیچ گاه نامه ای به حسین علیه السلام ننوشته ام و پیکی روانه نساخته ام و به او وعده یاری نداده ام ؛ امّا راه ، ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را و جایگاه حسین را در نزد او، به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده، دانستم . پس اندیشیدم که یاری اش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا حقّ خدا و پیامبرش را که شما تباه کرده اید، پاس بدارم. عبّاس بن علی علیه السلام ، به شتاب آمد تا به آنها رسید و گفت: ای مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما می خواهد که امشب ، باز گردید تا در این باره بیندیشد ... . هنگامی که عبّاس بن علی علیه السلام نزد حسین علیه السلام آمد و پیشنهاد عمر بن سعد را باز گفت ، امام حسین علیه السلام به او فرمود: «به سوی آنان ، باز گرد و اگر توانستی ، [ رویارویی با ] آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب ، بازشان گردان . شاید که امشب برای پروردگارمان ، نماز بخوانیم و او را بخوانیم و از وی آمرزش بخواهیم ، که او خود می داند که من ، نماز گزاردن برای او، تلاوت کتابش ، دعا و آمرزش خواهیِ فراوان را دوست دارم» . همچنین حارث بن حَصیره ، از عبد اللّه بن شریک عامری ، از امام زین العابدین علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود : «پیکی از سوی عمر بن سعد ، نزد ما آمد و به گونه ای ایستاد که سخنش را بشنویم و سپس گفت: ما تا فردا به شما ، مهلت می دهیم . اگر تسلیم شدید ، شما را به سوی امیرمان عبید اللّه بن زیاد می بریم ، و اگر خودداری کردید، شما را رها نمی کنیم» .






الفتوح :إذَا المُنادی یُنادی مِن عَسکَرِ عُمَرَ : یا جُندَ اللّهِ ارکَبوا . قالَ : فَرَکِبَ النّاسُ وساروا نَحوَ مُعَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام ، وَالحُسَینُ علیه السلام فی وَقتِهِ ذلِکَ جالِسٌ قَد خَفَقَ رَأسُهُ عَلی رُکبَتَیهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَینَبُ رَضِیَ اللّهُ عَنهَا الصَّیحَهَ وَالضَّجَّهَ ، فَدَنَت مِن أخیها وحَرَّکَتهُ ، فَقالَت : یا أخی ، ألا تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت مِنّا ؟! قالَ : فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ ، وقالَ : یا اُختاه ، إنّی رَأَیتُ جَدّی فِی المَنامِ وأبی عَلِیّا وفاطِمَهَ اُمّی وأخِی الحَسَنَ علیهم السلام ، فَقالوا : یا حُسَینُ ، إنَّکَ رائِحٌ إلَینا عَن قَریبٍ ، وقَد وَاللّهِ یا اُختاه دَنَا الأَمرُ فی ذلِکَ ، لا شَکَّ . قالَ : فَلَطَمَت زَینَبُ علیهاالسلام وَجهَها ، وصاحَت واخَیبَتاه ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : مَهلاً ! اُسکُتی ولا تَصیحی ، فَتَشمَتَ بِنَا الأَعداءُ . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی أخیهِ العَبّاسِ علیه السلام ، فَقالَ : یا أخی ، ارکَب وتَقَدَّم إلی هؤُلاءِ القَومِ ، وسَلهُم عَن حالِهِم ، وَارجِع إلَیَّ بِالخَبَرِ . قالَ : فَرَکِبَ العَبّاسُ علیه السلام فی إخوَتِهِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم ومَعَهُ أیضا عَشَرَهُ فَوارِسَ حَتّی دَنا مِنَ القَومِ ، ثُمَّ قالَ : ما شَأنُکُم وما تُریدونَ ؟ فَقالوا : نُریدُ أنَّهُ قَد جاءَ الأَمرُ مِن عِندِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَیکُم أن تَنزِلوا عَلی أمرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ، أو نُلحِقَکُم بِمَن سَلَفَ ! فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام : لا تَعجَلوا حَتّی أرجِعَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَاُخبِرَهُ بِذلِکَ . قالَ : فَوَقَفَ القَومُ فی مَواضِعِهِم ، ورَجَعَ العَبّاسُ إلَی الحُسَینِ علیهماالسلام ، فَأَخبَرَهُ بِذلِکَ ، فَأَطرَقَ الحُسَینُ علیه السلام ساعَهً ، وَالعَبّاسُ علیه السلام واقِفٌ بَینَ یَدَیهِ ، وأصحابُ الحُسَینِ علیه السلام یُخاطِبونَ أصحابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . فَقالَ لَهُم حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ : أما وَاللّهِ ، لَبِئسَ القَومُ یَقدَمونَ غَدا عَلَی اللّهِ عز و جلوعَلی رَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وقَد قَتَلوا ذُرِّیَّتَهُ وأهلَ بَیتِهِ المُجتَهِدینَ بِالأَسحارِ ، الذّاکِرینَ اللّهَ کَثیرا بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ، وشیعَتَهُ الأَتقِیاءَ الأَبرارَ . قالَ : فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ یُقالُ لَهُ عَزرَهُ (1) بنُ قَیسٍ : یابنَ مُظاهِرٍ ، إنَّکَ لَتُزَکّی نَفسَکَ مَا استَطَعتَ ! فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ : اِتَّقِ اللّهَ یابنَ قَیسٍ ، ولا تَکُن مِنَ الَّذینَ یُعینونَ عَلَی الضَّلالِ ، ویَقتُلونَ النُّفوسَ الزَّکِیَّهَ الطّاهِرَهَ عِترَهَ خَیرِ الأَنبِیاءِ . فَقالَ لَهُ عَزرَهُ بنُ قَیسٍ : إنَّکَ لَم تَکُن عِندَنا مِن شیعَهِ أهلِ البَیتِ ، إنَّما کُنتَ عُثمانِیّا نَعرِفُکَ ! هؤُلاءِ فِی المُخاطَبَهِ ، وَالحُسَینُ علیه السلام مُفَکِّرٌ فی أمرِ نَفسِهِ وأمرِ الحَربِ ، وَالعَبّاسُ علیه السلام واقِفٌ فی حَضرَتِهِ . قالَ : وأقبَلَ العَبّاسُ علیه السلام عَلَی القَومِ وهُم وُقوفٌ ، فَقالَ : یا هؤُلاءِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ یَسأَ لُکُمُ الاِنصِرافَ عَنهُ فی هذَا الیَومِ حَتّی یَنظُرَ فی هذَا الأَمرِ ، ثُمَّ یَلقاکُم غَدا إن شاءَ اللّهُ تَعالی . قالَ : فَخَبَّرَ القَومُ بِهذا أمیرَهُم عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لِلشِّمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ : ما تَری مِنَ الرَّأیِ ؟ فَقالَ : أری رَأیَکَ أیُّهَا الأَمیرُ ! فَقالَ عُمَرُ : إنَّنی أحبَبتُ أن لا أکونَ أمیرا ، قالَ : ثُمَّ إنّی اُکرِهتُ . قالَ : وأقبَلَ عُمَرُ عَلی أصحابِهِ ، فَقالَ : مَا الَّذی عِندَکُم فی هذَا الرَّأیِ ؟ فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ : سُبحانَ اللّهِ العَظیمِ ! لَو کانوا مِنَ التُّرکِ وَالدَّیلَمِ وسَأَلوا هذِهِ المَنزِلَهَ لَقَد کانَ حَقّا عَلَینا أن نُجیبَهُم إلی ذلِکَ ، وکَیفَ وهُم آلُ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وأهلُهُ ؟! فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : إنّا قَد أجَّلناهُم فی یَومِنا هذا . قالَ : فَنادی رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ : یا شیعَهَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ! قَد أجَّلناکُم یَومَکُم هذا إلی غَدٍ ، فَإِنِ استَسلَمتُم ونَزَلتُم عَلی حُکمِ الأَمیرِ وَجَّهنا بِکُم إلَیهِ ، وإن أبَیتُم ناجَزناکُم . قالَ : فَانصَرَفَ الفَریقانِ بَعضُهُم مِن بَعضٍ . (2)



1- .فی المصدر : «عروه بن قیس» وفی الموضع الثانی بُعید هذا «عمرو بن قیس» وکلاهما تصحیف وصَحَّناه من تاریخ الطبری .
2- .الفتوح : ج 5 ص 97 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 249 نحوه .



الفتوح :ناگهان ، جارچیِ لشکر عمر بن سعد ، فریاد زد: ای سپاه خدا ! سوار شوید . مردم ، سوار شدند و به سوی لشکرگاه حسین علیه السلام ، حرکت کردند . در آن هنگام ، حسین علیه السلام نشسته بود و سرش [ از خواب ، سنگین شده و ] روی زانوانش افتاده بود . خواهرش زینب که خدا از او خشنود باشد ، سر و صدا[ ی دشمن ] را شنید . به برادرش نزدیک شد و او را تکان داد و گفت: ای برادر من ! آیا نمی شنوی که صداها از نزدیکی به گوش می رسد ؟! حسین علیه السلام ، سرش را بلند کرد و گفت : خواهرم ! جدّم و نیز پدرم علی، مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السلام را در خواب دیدم . آنان گفتند : ای حسین ! تو به زودی به سوی ما می آیی . ای خواهر ! به خدا سوگند و بدون تردید ، آن حادثه (شهادت) ، نزدیک شده است» . زینب علیهاالسلام ، به صورت خود زد و فریاد کشید: وای از ناکامی! حسین علیه السلام فرمود : «آرام تر ! ساکت باش و صیحه مکش که دشمنان ، ما را شماتت می کنند» . سپس حسین علیه السلام به برادرش عبّاس علیه السلام رو کرد و گفت : «ای برادر ! سوار شو و به سوی این مردم برو و از حالشان بپرس و خبر آن را برایم بیاور» . عبّاس علیه السلام با برادرانش که خداوند از ایشان ، خشنود باد و ده سوار دیگر ، به دشمن نزدیک شد و گفت: چه کار دارید و چه می خواهید ؟ گفتند: فرمانی از جانب عبید اللّه بن زیاد آمده که به شما پیشنهاد دهیم که : یا به حکم عبید اللّه ، گردن نهید یا شما را به پیشینیان ، ملحق کنیم ! می خواهیم که آن را عرضه بداریم . عبّاس علیه السلام به آنان گفت: عجله نکنید تا به نزد حسین علیه السلام باز گردم و از این موضوع ، باخبرش کنم. آنان ، در جایشان ایستادند و عبّاس علیه السلام به سوی حسین علیه السلام باز گشت و خبر را به او رساند . حسین علیه السلام ، لَختی به فکر فرو رفت و عبّاس علیه السلام ، پیشِ رویش ایستاده بود . یاران حسین علیه السلام نیز با یاران عمر بن سعد ، سخن می گفتند. حبیب بن مُظاهر به آنان گفت: هان ! به خدا سوگند، بد قومی هستند آن کسانی که فردا بر خدا و پیامبرش در می آیند، در حالی که فرزندان و خاندانش ، کوشندگان در سحرها و فراوانْ یادکنندگانِ خدا در روز و شب ، و نیز پیروان پرهیزگارِ نیکوکارش را می کُشند ! یکی از یاران عمر به نام عَزره (1) بن قیس گفت: ای ابن مُظاهر ! تا می توانی از خودت تعریف کن ! زُهَیر به او گفت : ای ابن قیس ! از خدا ، پروا کن و از کسانی مباش که گم راهی را یاری می دهند و جان های پاک و پاکیزه ، خانواده بهترین پیامبر را می کُشند . عَزرَه بن قیس به زهیر گفت: تو نزد ما از پیروان این خاندان ، به شمار نمی رفتی . ما تو را به عثمانی بودن می شناختیم ؟! آنها در حال گفتگو با هم بودند و حسین علیه السلام ، به کار خود و نبرد می اندیشید و عبّاس علیه السلام هم در حضور حسین علیه السلام ، ایستاده بود . عبّاس علیه السلام ، به سوی مردمی که ایستاده بودند ، آمد و گفت: ای مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما می خواهد که امروز ، باز گردید تا در این کار بیندیشد و سپس اگر خدا بخواهد ، فردا شما را ببیند . مردم ، این خبر را به عمر بن سعد دادند . او به شمر بن ذی الجوشن گفت: تو چه نظری داری ؟ گفت: هر چه تو بگویی، ای امیر ! عمر گفت: من دوست داشتم که امیر نباشم ؛ امّا مجبورم کردند . سپس عمر ، به یارانش رو کرد و گفت: نظر شما در این باره چیست ؟ یکی از یارانش به نام عمرو بن حَجّاج گفت: سبحان اللّه ! اگر اینان ( حسین و یارانش ) ، تُرک و دیلم هم بودند و این درخواست را داشتند ، بر ما لازم بود که با آنان ، موافقت کنیم، حال که خاندان و خانواده محمّدِ پیامبر صلی الله علیه و آله هستند ! عمر بن سعد گفت: ما امروز را به آنان ، مهلت می دهیم. مردی از یاران عمر ، ندا داد : ای پیروان حسین بن علی ! امروز را تا فردا ، به شما مهلت می دهیم . اگر تسلیم شدید و به حکمِ امیر ، گردن نهادید، شما را به سوی او می بریم ، و اگر خودداری کردید ، با شما می جنگیم. آن گاه ، هر دو گروه ، از هم جدا شدند.



1- .در مصدر ، «عُروه» آمده بود که بر اساس نقل تاریخ الطبری ، تصحیح گردید .


الملهوف :لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام حِرصَ القَومِ عَلی تَعجیلِ القِتالِ وقِلَّهَ انتِفاعِهِم بِالوَعظِ وَالمَقالِ ، قالَ لِأَخیهِ العَبّاسِ علیه السلام : إنِ استَطَعتَ أن تَصرِفَهُم عَنّا فی هذَا الیَومِ فَافعَل ؛ لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنا فی هذِهِ اللَّیلَهِ ، فَإِنَّهُ یَعلَمُ أنّی اُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وتِلاوَهَ کِتابِهِ . قالَ الرّاوی : فَسَأَلَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام ذلِکَ ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ : وَاللّهِ ، لَو أنَّهُم مِنَ التُّرکِ وَالدَّیلَمِ وسَأَلوا ذلِکَ لَأَجَبناهُم ، فَکَیفَ وهُم آلُ مُحَمَّدٍ ؟! فَأَجابوهُم إلی ذلِکَ . قالَ الرّاوی : وجَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام فَرَقَدَ ، ثُمَّ استَیقَظَ وقالَ : یا اُختاه إنّی رَأَیتُ السّاعَهَ جَدّی مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وأبی عَلِیّا واُمّی فاطِمَهَ وأخِی الحَسَنَ علیهم السلام ، وهُم یَقولونَ : یا حُسَینُ ، إنَّکَ رائِحٌ إلَینا عَن قَریبٍ ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ : غَدا . قالَ الرّاوی : فَلَطَمَت زَینَبُ علیهاالسلام وَجهَها ، وصاحَت ، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام : مَهلاً! لا تُشمِتِی القَومَ بِنا . (1)

مثیر الأحزان :فَلَمّا کانَ التّاسِعُ مِنَ المُحَرَّمِ دَعاهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَی المُحارَبَهِ ، فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام العَبّاسَ علیه السلام یَلتَمِسُ مِنهُم تَأخیرَ تِلکَ اللَّیلَهِ ، فَقالَ عُمَرُ لِشِمرٍ : ما تَقولُ ؟ قالَ : أمّا أنَا لَو کُنتُ الأَمیرَ لَم اُنظِرهُ . فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ سَلَمَهَ بنِ عَبدِ یَغوثَ الزُّبَیدِیُّ : سُبحانَ اللّهِ! وَاللّهِ ، لَو کانَ مِنَ التُّرکِ وَالدَّیلَمِ وسَأَلوکَ عَن هذا ما کانَ لَکَ أن تَمنَعَهُم حینَئِذٍ ، أمهِلهُم . فَکانَ لَهُم فی تِلکَ اللَّیلَهِ دَوِیٌّ کَالنَّحلِ مِنَ الصَّلاهِ وَالتِّلاوَهِ ، فَجاءَ إلَیهِم جَماعَهٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . (2)



1- .الملهوف : ص 150 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 .
2- .مثیر الأحزان : ص 52 .



الملهوف :هنگامی که حسین علیه السلام ، حرص ورزی دشمن را در شتاب برای نبرد و اندک بودن بهره مندی شان از اندرز و سخن را دید ، به برادرش عبّاس علیه السلام فرمود : «اگر می توانی ، آنان را امروز از [ نبرد با ] ما منصرف کنی ، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان ، نماز بگزاریم که او می داند من ، نماز گزاردن برای او و تلاوت کتابش را دوست دارم». عبّاس علیه السلام ، این را از ایشان خواست و عمر بن سعد ، درنگ کرد. عمرو بن حَجّاج زَبیدی ، به او گفت: به خدا سوگند ، اگر آنان ترک و دیلم نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت می کردیم، حال که خاندان محمّد صلی الله علیه و آله هستند، چگونه نپذیریم ؟! از این رو ، لشکر عمر بن سعد ، موافقت کرد . حسین علیه السلام ، نشسته ، خوابش بُرد . سپس بیدار شد و گفت : «ای خواهر ! این ساعت، جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی علیه السلام ، و مادرم فاطمه علیهاالسلام و برادرم حسن علیه السلام را در عالم رؤیا دیدم که می گفتند: ای حسین ! تو به زودی ، (بر اساس برخی روایت ها : فردا) به سوی ما می آیی » . زینب علیهاالسلام ، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید . حسین علیه السلام به او فرمود : «آرام تر! دشمن را شماتت کننده ما مکن».

مثیر الأحزان :روز نهم محرّم، عمر بن سعد ، آنان (حسین علیه السلام و یارانش) را به جنگ ، فرا خواند . حسین علیه السلام ، عبّاس را فرستاد و از او خواست که آن یک شب را مهلت دهد. عمر ، نظر شمر را خواست . او گفت: اگر من فرمانده بودم، به آنان مهلت نمی دادم . عمرو بن حَجّاج بن سَلَمه بن عبدِ یَغوث زُبَیدی گفت: سبحان اللّه ! به خدا سوگند ، اگر او از ترک و دیلم هم بود و این درخواست را از شما داشت، حقّ مخالفت کردن نداشتید ! به ایشان ، مهلت دهید . آن شب، صدای حسین علیه السلام و یارانش به نماز و تلاوت قرآن ، بلند بود و مانند آوای زنبور عسل ، قطع نمی شد و گروهی از همراهان عمر بن سعد ، به آنان پیوستند .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :قَدِمَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الضِّبابِیُّ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أمَرَهُ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ ، عَشِیَّهَ الخَمیسِ ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَهَ إحدی وسِتّینَ بَعدَ العَصرِ ، فَنودِیَ فِی العَسکَرِ فَرَکِبوا ، وحُسَینٌ علیه السلام جالِسٌ أمامَ بَیتِهِ مُحتَبِیا ، فَنَظَرَ إلَیهِم قَد أقبَلوا . فَقالَ لِلعَبّاسِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام : اِلقَهُم فَاسأَلهُم ما بَدا لَهُم ؟ فَسَأَلَهُم ، فَقالوا : أتانا کِتابُ الأَمیرِ یَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَیکَ أن تَنزِلَ عَلَی حُکمِهِ ، أو نُناجِزَکَ ! فَقالَ : اِنصَرِفوا عَنَّا العَشِیَّهَ حَتّی نَنظُرَ لَیلَتَنا هذِهِ فیما عَرَضتُم ، فَانصَرَفَ عُمَرُ . (1)

الأخبار الطوال :فَنَهَضَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] إلَیهِم عَشِیَّهَ الخَمیسِ ولَیلَهَ الجُمُعَهِ ، لِتِسعِ لَیالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، فَسَأَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام تَأخیرَ الحَربِ إلی غَدٍ ، فَأَجابوهُ . (2)

1 / 17کلامُ الإِمامِ مَعَ أَهلِ بَیتِهِ وأصحابِهِ وعَرضُهُ عَلَیهِمُ الاِنصِرافَ عَنهُ جَمیعاتاریخ الطبری عن أبی مخنف عن الحارث بن حصیره عن عبداللّه بن شریک العامریّ عن علیّ بن الحسین علیه السلام :جَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وذلِکَ عِندَ قُربِ المَساءِ ، قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام : فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأنَا مَریضٌ ، فَسَمِعتُ أبی وهُوَ یَقولُ لِأَصحابِهِ : اُثنی عَلَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی أحسَنَ الثَّناءِ ، وأحمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، اللّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلی أن أکرَمتَنا بِالنُّبُوَّهِ ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِی الدّینِ ، وجَعَلتَ لَنا أسماعا وأبصارا وأفئِدَهً ، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِکینَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولی ولا خَیرا مِن أصحابی ، ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَیتی ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعا خَیرا ، ألا وإنّی أظُنُّ یَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا ، ألا وإنّی قَد رَأَیتُ لَکُم ، فَانطَلِقوا جَمیعا فی حِلٍّ ، لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ ، هذا لَیلٌ قَد غَشِیَکُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (3)



1- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 466 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 نحوه ولیس فیه صدره إلی «العسکر» .
2- .الأخبار الطوال : ص 256 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2627 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 418 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 559 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، إعلام الوری : ج 1 ص 455 وفیها «أوفی» بدل «أولی» روضه الواعظین : ص 202 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 392 کلّها نحوه وراجع : تجارب الاُمم : ج 2 ص 74 والبدایه والنهایه : ج 8 ص 176 .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :شمر بن ذی الجوشن ضَبابی ، بر عمر بن سعد ، در آمد و فرمان عبید اللّه را آورد. این ، شامگاه پنج شنبه، نهم محرّم سال 61 [ هجری ] ، پس از عصر بود. در لشکر ، ندا دادند و سوار شدند . حسین علیه السلام ، جلوی خیمه اش ، زانو به بغل گرفته ، نشسته بود و به آنان که پیش آمدند ، می نگریست . به عبّاس بن علی بن ابی طالب فرمود : «به دیدار آنان برو و از ایشان بپرس که چه شده است» . او از ایشان پرسید . گفتند: نامه امیر ، به ما رسیده است و به ما فرمان داده که به تو عرضه بداریم که یا به حکمش گردن نهی و یا با تو بجنگیم . حسین علیه السلام فرمود : «امشب را باز گردید تا در این شب ، به پیشنهادتان بیندیشیم» . عمر بن سعد ، باز گشت .

الأخبار الطّوال :عمر بن سعد ، شامگاه پنج شنبه ، شبِ جمعه، نُه روز از محرّمْ گذشته ، به سوی ایشان حرکت کرد و حسین علیه السلام ، تأخیر جنگ را تا فردا ، خواستار شد . آنان ، پذیرفتند .

1 / 17سخن گفتن امام علیه السلام با خانواده و یارانش و پیشنهاد بازگشت دادن به همگی آنها

تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن حَصیره ، از عبد اللّه بن شریک عامری ، از امام زین العابدین علیه السلام : حسین علیه السلام ، یارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد ، و این ، هنگام غروب بود. من ، بیمار بودم . خودم را به او نزدیک کردم تا سخنش را بشنوم . شنیدم که پدرم به یارانش می گوید: «خداوند تبارک و تعالی را با بهترین ثناها ، می ستایم و او را بر شادی و سختی ، ستایش می کنم . خدایا ! تو را بر این می ستایم که به نبوّت ، گرامی مان داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین ، بینایمان گرداندی و برایمان ، گوش و چشم و دل ، قرار دادی و ما را از مشرکان ، قرار ندادی . امّا بعد، من ، یارانی شایسته تر و بهتر از یاران خود نمی شناسم و خانواده ای بهتر از خانواده ام ، در نیکی کردن و صِله اَرحام ، سراغ ندارم . خداوند ، از جانب من به همه شما ، جزای خیر دهد ! هان ! من گمان دارم که روز [ کارزار ] ما با این دشمنان ، فرداست. هان که من ، نظرم را برایتان گفتم ! همگی آزادید که بروید . تعهّدی به من ندارید . این [ سیاهیِ ]شب ، شما را پوشانده است . آن را مَرکب خود سازید» .



1 / 18جَوابُ أهلِ بَیتِهِ وأصحابِهِتاریخ الطبری عن الضحّاک بن عبداللّه المشرقیّ :قَدِمتُ ومالِکَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِیَّ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَسَلَّمنا عَلَیهِ ، ثُمَّ جَلَسنا إلَیهِ ، فَرَدَّ عَلَینا ، ورَحَّبَ بِنا ، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ ، فَقُلنا : جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَیکَ ، ونَدعُوَ اللّهَ لَکَ بِالعافِیَهِ ، ونُحدِثَ بِکَ عَهدا ، ونُخبِرَکَ خَبَرَ النّاسِ ، وإنّا نُحَدِّثُکَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلی حَربِکَ فَرَ رَأیَکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : حَسبِیَ اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ ! قالَ : فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَیهِ ، ودَعَونَا اللّهَ لَهُ . قالَ : فَما یَمنَعُکُما مِن نُصرَتی ؟ فَقالَ مالِکُ بنُ النَّضرِ : عَلَیَّ دَینٌ ، ولی عِیالٌ ، فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلَیَّ دَینا ، وإنَّ لی لَعِیالاً ، ولکِنَّکَ إن جَعَلتَنی فی حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنکَ ما کانَ لَکَ نافِعا ، وعَنکَ دافِعا! قالَ : قالَ : فَأَنتَ فی حِلٍّ ، فَأَقَمتُ مَعَهُ ، فَلَمّا کانَ اللَّیلُ قالَ : هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، ثُمَّ لِیَأخُذ کُلُّ رَجُلٍ مِنکُم بِیَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَیتی ، تَفَرَّقوا فی سَوادِکُم ومَدائِنِکُم حَتّی یُفَرِّجَ اللّهُ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبُونی ، ولَو قَد أصابونی لَهَوا عَن طَلَبِ غَیری . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخیهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقی بَعدَکَ ؟ لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ أبَدا ، بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ، ثُمَّ إنَّهُم تَکَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : یا بَنی عَقیلٍ ! حَسبُکُم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَکُم ، قالوا : فَما یَقولُ النّاسُ ؟! یَقولونَ إنّا تَرَکنا شَیخَنا وسَیِّدَنا وبَنی عُمومَتِنا خَیرَ الأَعمامِ ، ولَم نَرمِ مَعَهُم بِسَهمٍ ، ولَم نَطعَن مَعَهُم بِرُمحٍ ، ولَم نَضرِب مَعَهُم بِسَیفٍ ، ولا نَدری ما صَنَعوا ! لا وَاللّهِ ، لا نَفعَلُ ، ولکِن تَفدِیکَ أنفُسُنا وأموالُنا وأهلُونا ، ونُقاتِلُ مَعَکَ حَتّی نَرِدَ مَورِدَکَ ، فَقَبَّحَ اللّهُ العَیشَ بَعدَکَ ... . قالَ : فَقامَ إلَیهِ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَهَ الأَسَدِیُّ ، فَقالَ : أنَحنُ نُخَلّی عَنکَ ولَمّا نُعذِر إلَی اللّهِ فی أداءِ حَقِّکَ ؟! أما وَاللّهِ ، حَتّی أکسِرَ فی صُدورِهِم رُمحی ، وأضرِبَهُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی ، ولا اُفارِقُکَ ، ولَو لَم یَکُن مَعی سِلاحٌ اُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَهِ دونَکَ حَتّی أموتَ مَعَکَ . قالَ : وقالَ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ : وَاللّهِ ، لا نُخَلّیکَ حَتّی یَعلَمَ اللّهُ أنا حَفِظنا غَیبَهَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیکَ ، وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّی اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحیا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَیّا ، ثُمَّ اُذَرُّ، یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّهً ما فارَقتُکَ حَتّی ألقی حِمامی (1) دونَکَ، فَکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ ! وإنَّما هِیَ قَتلَهٌ واحِدَهٌ ، ثُمَّ هِیَ الکَرامَهُ الَّتی لَا انقِضاءَ لَها أبَدا ؟! قالَ : وقالَ زُهَیرُ بنُ القَینِ : وَاللّهِ ، لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اُقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَهٍ ، وأنَّ اللّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَهِ مِن أهلِ بَیتِکَ . قالَ : وتَکَلَّمَ جَماعَهُ أصحابِهِ بِکَلامٍ یُشبِهُ بَعضُهُ بَعضا فی وَجهٍ واحِدٍ ، فَقالوا : وَاللّهِ ، لا نُفارِقُکَ ، ولکِنَّ أنفُسَنا لَکَ الفِداءُ ، نَقِیکَ بِنُحورِنا وجِباهِنا وأیدینا ، فَإِذا نَحنُ قُتِلنا کُنّا وَفَّینا ، وقَضَینا ما عَلَینا . (2)



1- .الحِمَامُ : الموت (النهایه : ج 1 ص 446 «حمم») .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 418 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 559 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، الملهوف : ص151 ، مثیر الأحزان : ص53 ، روضه الواعظین : ص 202 ، إعلام الوری : ج 1 ص 455 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 392 وراجع : الفتوح : ج5 ص94 ومقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج1 ص246 والمنتظم : ج5 ، ص377 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 99 .



1 / 18پاسخ خانواده و یاران امام علیه السلام

تاریخ الطبری به نقل از ضحّاک بن عبد اللّه مِشرَقی : من و مالک بن نضْر اَرحَبی ، بر حسین علیه السلام وارد شدیم . بر او سلام دادیم و نزدش نشستیم . پاسخ ما را داد و خوشامد گفت و از علّت آمدنمان ، جویا شد . گفتیم : آمده ایم تا بر تو سلامی دهیم و از خداوند ، برایت سلامت بخواهیم و دیداری با تو تازه کنیم و خبر مردم را به تو بگوییم که آنان ، برای جنگ با تو ، گِرد هم آمده اند . نظر تو چیست ؟ حسین علیه السلام فرمود : «خداوند ، مرا بس است و بهترین نگاهبان است» . حرمتش را پاس داشتیم و بر او درود فرستادیم و برایش ، دعا کردیم . فرمود : «چه چیز ، شما را از یاری من ، باز می دارد ؟» . مالک بن نضر گفت : من ، بدهی و نانخور دارم . من (ضحّاک) نیز گفتم : من هم بدهی و نانخور دارم ؛ امّا اگر به من اجازه دهی ، هنگامی که هیچ جنگجویی [در کنارت] نیافتم ، باز گردم و فقط تا آن جا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم . حسین علیه السلام فرمود : «اجازه داری» . من هم در کنار او ایستادم . چون شب شد ، فرمود : «این ، [ سیاهیِ ] شب است که شما را پوشانده است . آن را مَرکب خود گیرید و هر کدامتان ، دست مردی از خاندانم را بگیرد و در دشت ها و شهرهایتان ، پراکنده شوید تا خداوند ، گشایشی دهد که این مردم ، در پیِ من هستند و اگر به من دست بیابند ، در پیِ دیگران نمی روند» . برادران ، پسران و برادرزادگان حسین علیه السلام و دو پسر عبد اللّه بن جعفر ، به ایشان گفتند : چرا چنین کنیم ؟ برای این که پس از تو بمانیم ؟ ! خداوند ، هرگز آن [ روز ] را به ما نشان ندهد ! عبّاس بن علی علیه السلام ، آغازگر این سخن بود و سپس ، بقیّه آنان ، همین سخن و مانند آن را بر زبان آوردند . حسین علیه السلام فرمود : «ای فرزندان عقیل ! کُشته شدن مُسلم ، برای شما کافی است . بروید که من به شما ، اجازه دادم» . آنان گفتند : مردم ، چه خواهند گفت ؟ می گویند که ما ، بزرگ و سَرور خود را و بهترینْ عموزادگان خود را رها کردیم و همراه آنان ، نه تیری انداختیم ، و نه نیزه ای پَراندیم و نه شمشیری زدیم ، و نمی دانیم چه کردند! به خدا سوگند ، چنین نمی کنیم ؛ بلکه جان و مال و خانواده مان را فدای تو می کنیم و همراه تو می جنگیم تا به سرانجام تو برسیم . خداوند ، زندگی پس از تو را زشت گردانَد ! ... . سپس ، مسلم بن عَوسَجه اسدی ، برخاست و به حسین علیه السلام گفت : آیا ما تو را تنها بگذاریم ، در حالی که هنوز از عهده ادای حقّ تو در برابر خدا ، بیرون نیامده ایم ؟! بدان که به خدا سوگند ، با تو هستم تا آن جا که نیزه ام را در سینه هایشان بِشکنم ! تا هر زمان که قبضه شمشیرم را به دست دارم ، با آنان می جنگم و از تو ، جدا نمی شوم ؛ و اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم ، در دفاع از تو ، به سوی آنان ، سنگ پرتاب می کنم تا همراه تو بمیرم . سپس سعید بن عبد اللّه حنفی گفت : به خدا سوگند ، تو را تنها نمی گذاریم تا خدا بداند که ما در غیاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، تو را پاس داشتیم . به خدا سوگند ، اگر می دانستم که کشته می شوم و سپس زنده می شوم ، آن گاه زنده زنده ، سوزانده می شوم و خاکسترم را بر باد می دهند و این کار را هفتاد مرتبه با من می کنند ، از تو جدا نمی شدم تا مرگم را پیش رویِ تو ببینیم ! پس اکنون ، چرا این کار را نکنم که تنها یک بار کُشته شدن است و آن هم با کرامتی جاویدان در پیِ آن ؟! و زُهَیر بن قَین گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم که کشته شوم و سپس ، زنده شوم و سپس ، کشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بکشند ؛ امّا خداوند با کشته شدن من ، کشته شدن را از تو و از جانِ این جوانان خاندانت ، دور بدارد ! عموم یاران حسین علیه السلام ، سخنانی چنین و به همین صورت ، بر زبان آوردند و گفتند : به خدا سوگند ، از تو جدا نمی شویم ؛ بلکه جان هایمان ، فدای تو باد ! ما از تو با دل و جان و دست و سر ، محافظت می کنیم ؛ و چون کشته شویم ، به عهد خود وفا کرده ، وظیفه خود را ادا کرده ایم .





الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جده [زین العابدین] علیهم السلام :لَمّا وَصَلَ الکِتابُ [مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ] إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، أمَرَ مُنادِیَهُ ، فَنادی : إنّا قَد أجَّلنا حُسَینا وأصحابَهُ یَومَهُم ولَیلَتَهُم ، فَشَقَّ ذلِکَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وعَلی أصحابِهِ ، فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام فی أصحابِهِ خَطیبا ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی لا أعرِفُ أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أزکی ولا أطهَرَ مِن أهلِ بَیتی ، ولا أصحابا هُم خَیرٌ مِن أصحابی ، وقَد نَزَلَ بی ما قَد تَرَونَ ، وأنتُم فی حِلٍّ مِن بَیعَتی ، لَیسَت لی فی أعناقِکُم بَیعَهٌ ، ولا لی عَلَیکُم ذِمَّهٌ ، وهذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، وتَفَرَّقوا فی سَوادِهِ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبونَنی ، ولَو ظَفِروا بی لَذَهَلوا عَن طَلَبِ غَیری . فَقامَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ ، فَقالَ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ماذا یَقولُ لَنَا النّاسُ إن نَحنُ خَذَلنا شَیخَنا وکَبیرَنا وسَیِّدَنا ، وَابنَ سَیِّدِ الأَعمامِ ، وَابنَ نَبِیِّنا سَیِّدِ الأَنبِیاءِ ، لَم نَضرِب مَعَهُ بِسَیفٍ ، ولَم نُقاتِل مَعَهُ بِرُمحٍ ؟ لا وَاللّهِ ، أو نَرِدَ مَورِدَکَ ، ونَجعَلَ أنفُسَنا دونَ نَفَسِکَ ، ودِماءَنا دونَ دَمِکَ ، فَإِذا نَحنُ فَعَلنا ذلِکَ فَقَد قَضَینا ما عَلَینا ، وخَرَجنا مِمّا لَزِمَنا . وقامَ إلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ ، فَقالَ : یَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، وَدِدتُ أنّی قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ (1) ، ثُمَّ قُتِلتُ ، ثمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ ، ثُمّ نُشِرتُ فیکَ وفِی الَّذینَ مَعَکَ مِئَهَ قَتلَهٍ ، وإنَّ اللّهَ دَفَعَ بی عَنکُم أهلَ البَیتِ . فَقالَ لَهُ و لِأَصحابِهِ : جُزِیتُم خَیرا . (2)



1- .نُشِرتُ : أی اُحْیِیتُ ، یُقال : أنْشَرَهُم اللّه : أی أحیاهم (الصحاح : ج 2 ص 828 «نشر») .
2- .الأمالی للصدوق : ص 220 ح 239 ، بحارالأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 وراجع : تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 244 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زین العابدین علیهم السلام : هنگامی که نامه عبید اللّه بن زیاد ، به عمر بن سعد رسید ، عمر به جارچی اش فرمان داد که ندا در دهد : ما امروز و امشب را به حسین و یارانش ، مهلت دادیم . این بر حسین علیه السلام و یارانش ، گران آمد . حسین علیه السلام در میان یارانش به سخن ایستاد و فرمود : «خدایا ! من ، نه خاندانی را می شناسم که از خاندانم ، نیکوکارتر و پاک تر و پاکیزه تر باشند ، و نه یارانی را که بهتر از یاران من باشند . می بینید که چه شده است ؟ شما از بیعت من آزادید و چیزی به گردنتان نیست و تعهّدی به من ندارید . این ، شب است که تاریکی آن ، شما را فرا گرفته است . آن را مَُرکب خود گیرید و در شهرها پراکنده شوید ، که این جماعت ، مرا می جویند و اگر به من دست یابند ، از تعقیب دیگران ، دست می کشند» . عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، برخاست و گفت : ای فرزند پیامبر خدا ! اگر ما ، بزرگ و پیر و سَرورمان ، زاده سَرور عموهایمان ، فرزند پیامبرمان و سَرور پیامبران را وا بگذاریم و همراهش شمشیر نزنیم و با نیزه ، همراهش نجنگیم ، مردم به ما چه می گویند ؟ به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن که به همان جایی در آییم که تو در می آیی و جان هایمان را فدایِ تو کنیم و خون هایمان را به پای تو بریزیم ، که چون چنین کردیم ، آنچه را بر عهده ماست ، ادا نموده و از عهده وظیفه مان ، بیرون آمده ایم . مردی به نام زُهَیر بن قَین بَجَلی نیز برخاست و به امام علیه السلام گفت : ای فرزند پیامبر خدا ! دوست داشتم که کشته شوم و دوباره ، زنده شوم و سپس کشته شوم و دوباره ، زنده شوم و آن گاه ، کشته شوم و باز ، زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهیانت کشته شوم ، امّا خدا با من ، [ مرگ را ] از شما اهل بیت ، دور بگردانَد . امام علیه السلام به او و یارانش فرمود : «جزای خیر ببینید !» .




مثیر الأحزان :جَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ ، وحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّی لا أعلَمُ لی أصحابا أوفی ولا خَیرا مِن أصحابی ، ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَیتی ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعا خَیرا ، ألا وإنّی قَد أذِنتُ لَکُم ، فَانطَلِقوا أنتُم فی حِلٍّ ، لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ (1) ، هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وأبناءُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : ولِمَ نَفعَلُ ذلِکَ ، لِنَبقی بَعدَکَ ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ ، وبَدَأَهُمُ العَبّاسُ أخوهُ علیه السلام ، ثُمَّ تابَعوهُ . وقالَ لِبَنی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ : حَسبُکُم مِنَ القَتلِ بِصاحِبِکُم مُسلِمٍ ، اِذهَبوا فَقَد أذِنتُ لَکُم ، فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا نُفارِقُکَ أبَدا حَتّی نَقِیَکَ بِأَسیافِنا ، ونُقتَلَ بَینَ یَدَیکَ ... ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَهَ : نَحنُ نُخَلّیکَ وقَد أحاطَ بِکَ العَدُوُّ ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ أبَدا حَتّی أکسِرَ فی صُدورِهِم رُمحی ، واُضارِبَهُم بِسَیفی ، ولَو لَم یَکُن لی سِلاحٌ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَهِ ، ولَم اُفارِقکَ . وقامَ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ وزُهَیرُ بنُ القَینِ ، فَأَجمَلا فِی الجَوابِ ، وأحسَنا فِی المَآبِ . (2)



1- .الذِمَامُ : الحقّ والحُرمه (لسان العرب : ج 12 ص 221 «ذمم») .
2- .مثیر الأحزان : ص 52 .



مثیر الأحزان :امام حسین علیه السلام ، یارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود : «امّا بعد، من ، نه یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود می شناسم ، و نه خاندانی بهتر از خاندانم در نیکوکاری و برقراری پیوندِ خویشی . خداوند ، به همه شما از جانب من ، جزای خیر دهد ! بدانید که من ، به شما اجازه دادم . بروید که مجازید و حقّی بر گردن شما ندارم . این ، [ سیاهی ] شب است که شما را پوشانده است . پس آن را مَرکب خود کنید» . برادران و پسران امام علیه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر ، به او گفتند : چرا چنین کنیم ؟ برای این که پس از تو باقی بمانیم ؟! خدا ، آن روز را نیاورَد . عبّاس علیه السلام ، برادرش ، آغازگر [این گونه سخنان] بود و بقیّه هم پیروی کردند . امام علیه السلام به پسران مسلم بن عقیل فرمود : «کشته شدن مُسلم ، برای شما بس است . بروید که من به شما ، اجازه دادم» . آنان گفتند : به خدا سوگند ، نه ! هرگز از تو جدا نمی شویم تا با شمشیرهایمان ، از تو محافظت کنیم و جلوی تو ، کشته شویم ... . سپس ، مسلم بن عَوسَجه گفت : ما تو را در حالی که دشمنان ، گِردت را گرفته اند ، تنها بگذاریم ؟! خدا ، این را هرگز به ما نشان ندهد تا آن گاه که نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و با شمشیرم ، آنان را بزنم . اگر هم سلاح نداشته باشم ، به آنان سنگ می زنم و از تو ، جدا نمی شوم . سعید بن عبد اللّه حنفی و زُهَیر بن قَین نیز برخاستند و پاسخ های زیبایی دادند و سخن را به نیکویی ، پایان دادند .


مقاتل الطالبیّین عن عتبه بن سمعان الکلبی :قامَ الحُسَینُ علیه السلام فی أصحابِهِ خَطیبا ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنّی لا أعلَمُ أصحابا خَیرا مِن أصحابی ، ولا أهلَ بَیتٍ خَیرا مِن أهلِ بَیتی ، فَجَزاکُمُ اللّهُ خَیرا ، فَقَد آزَرتُم وعاوَنتُم ، وَالقَومُ لا یُریدونَ غَیری ، ولَو قَتَلونی لَم یَبتَغوا غَیری أحَدا ، فَإِذا جَنَّکُمُ اللَّیلُ فَتَفَرَّقوا فی سَوادِهِ ، وَانجوا بِأَنفُسِکُم . فَقامَ إلیهِ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ أخوهُ وعَلِیٌّ ابنُهُ وبَنو عَقیلٍ علیهم السلام ، فَقالوا لَهُ : مَعاذَ اللّهِ وَالشَّهرِ الحَرامِ ، فَماذا نَقولُ لِلنّاسِ إذا رَجَعنا إلَیهِم ، إنّا تَرَکنا سَیِّدَنا وَابنَ سَیِّدِنا وعِمادَنا ، وتَرَکناهُ غَرَضا لِلنَّبلِ ، ودَریئَهً (1) لِلرِّماحِ ، وجَزَرا (2) لِلسِّباعِ ، وفَرَرنا عَنهُ رَغبَهً فِی الحَیاهِ ؟ مَعاذَ اللّهِ ، بَل نَحیا بِحَیاتِکَ ، ونَموتُ مَعَکَ . فَبَکی وبَکَوا عَلَیهِ ، وجَزاهُم خَیرا ، ثُمَّ نَزَلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ . (3)

أنساب الأشراف :عَرَضَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی أهلِهِ ومَن مَعَهُ أن یَتَفَرَّقوا ویَجعَلُوا اللَّیلَ جَمَلاً ... ، فَقالوا : قَبَّحَ اللّهُ العَیشَ بَعدَکَ . وقالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَهَ الأَسَدِیُّ : أنُخَلّیکَ ولِمَ نَعذِرُ إلَی اللّهِ فیکَ فی أداءِ حَقِّکَ ؟! لا وَاللّهِ ، حَتّی أکسِرَ رُمحی فی صُدورِهِم ، وأضرِبَهُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی ، ولَو لَم یَکُن سِلاحی مَعی لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَهِ دونَکَ . وقالَ لَهُ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ نَحوَ ذلِکَ ، فَتَکَلَّمَ أصحابُهُ بِشَبیهٍ بِهذَا الکَلامِ . (4)



1- .الدَّرِیئَهُ : الحَلَقَهُ یُتَعَلَّم الطعنُ والرمیُ علیها (القاموس المحیط : ج 1 ص 14 «درأ») .
2- .الجَزَرُ : الشیاه السمینه ، الواحده جَزَرَه (لسان العرب : ج 4 ص 134 «جزر») .
3- .مقاتل الطالبیّین : ص 112 .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 .



مَقاتل الطالبیّین به نقل از عُتْبه بن سمعان کَلْبی : حسین علیه السلام میان یارانش به سخن ایستاد و گفت : «خدایا ! تو می دانی که من ، نه یارانی بهتر از یاران خود می شناسم ، و نه خاندانی بهتر از خاندان خود . خداوند ، به شما جزای خیر دهد که یاری و همکاری کردید ! این قوم ، جز مرا نمی خواهند ؛ و اگر مرا بکُشند ، کسی جز مرا نمی جویند . چون شب ، شما را فرا گرفت، در سیاهی آن ، پراکنده شوید و خود را نجات دهید» . عبّاس بن علی علیه السلام ، برادر حسین ، و علی [ اکبر ] ، فرزندش و فرزندان عقیل ، به پا خاستند و به ایشان گفتند : پناه بر خدا و سوگند به این ماه حرام ! چون باز گشتیم ، به مردم چه بگوییم ؟ بگوییم : سَرور و فرزند سَرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و او را هدف تیرها ، حلقه ای برای پرتاب نیزه ها و قربانی ای برای درندگان کردیم و از سرِ رغبت به دنیا گریختیم ؟! پناه بر خدا ! بلکه ما با تو زنده ایم و با تو می میریم. حسین علیه السلام گریست و آنان هم با او گریستند . سپس از خداوند برای آنان ، جزای خیر طلب کرد . سپس حسین که درودهای خدا بر او باد ، نشست .

أنساب الأشراف :حسین علیه السلام بر خانواده و همراهانش عرضه داشت که پراکنده شوند و [ سیاهی ] شب را مَرکب خود کنند... گفتند: خداوند ، زندگی پس از تو را زشت گردانَد ! مسلم بن عَوسَجه اسدی گفت: آیا تو را تنها بگذاریم ؟ آن وقت ، چه عذری در پیشگاه خدا در ادای حقّ تو داریم ؟! به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن که نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و تا هنگامی که قبضه شمشیرم به دستم است، آنان را با آن بزنم ، و اگر سلاحی نداشتم، در دفاع از تو، آنان را با سنگ می زنم . سعید بن عبد اللّه حنفی هم مانند این را گفت و دیگر یاران هم چنین گفتند .


الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :جَمَعَ حُسَینٌ علیه السلام أصحابَهُ فی لَیلَهِ عاشوراءَ لَیلَهِ الجُمُعَهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وذَکَرَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وما أکرَمَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ النُّبُوَّهِ ، وما أنعَمَ بِهِ عَلی اُمَّتِهِ وقالَ : إنّی لا أحسَبُ القَومَ إلّا مُقاتِلوکُم غَدا ، وقَد أذِنتُ لَکُم جَمیعا ، فَأَنتُم فی حِلٍّ مِنّی، وهذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم ، فَمَن کانَت لَهُ مِنکُم قُوَّهٌ فَلیَضُمَّ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتی إلَیهِ ، وتَفَرَّقوا فی سَوادِکُم حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِالفَتحِ أو أمرٍ مِن عِندِهِ فَیُصبِحوا عَلی ما أسَرّوا فی أنفُسِهِم نادِمینَ (1) ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبونَنی ، فَإِذا رَأَونی لَهَوْا عَن طَلَبِکُم . فَقالَ أهلُ بَیتِهِ : لا أبقانَا اللّهُ بَعدَکَ ، لا وَاللّهِ ، لا نُفارِقُکَ حَتّی یُصیبَنا ما أصابَکَ ، وقالَ ذلِکَ أصحابُهُ جَمیعا . فَقالَ : أثابَکُمُ اللّهُ عَلی ما تَنوُونَ الجَنَّهَ . (2)

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) عن الأسود بن قیس العبدی :قیلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشیرٍ الحَضرَمِیِّ : قَد اُسِرَ ابنُکَ بِثَغرِ الرِّیِّ . قالَ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی ، ما کُنتُ اُحِبُّ أن یُؤسَرَ ، ولا أن أبقی بَعدَهُ . فَسَمِعَ قَولَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ لَهُ : رَحِمَکَ اللّهُ ، أنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی ، فَاعمَل فی فِکاکِ ابنِکَ . قالَ : أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّا إن فارَقتُکَ . قالَ : فَأَعطِ ابنَکَ هذِهِ الأَثوابَ وَالبُرودَ یَستَعینُ بِها فی فِکاکِ أخیهِ . فَأَعطاهُ خَمسَهَ أثوابٍ قیمَتُها ألفُ دینارٍ . (3)



1- .تضمین للآیه 52 من سوره المائده : «فَعَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلَی مَآ أَسَرُّواْ فِی أَنفُسِهِمْ نَدِمِینَ» .
2- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 466 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 نحوه وراجع : تذکره الخواصّ : ص 249 .
3- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 468 ح 443 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 407 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 182 .



الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :حسین علیه السلام ، یارانش را در شب عاشورا که شبِ جمعه بود ، گِرد آورد و پس از ستایش و ثنای الهی و یادکردِ پیامبر صلی الله علیه و آله و نبوّتش که خدایش به آن گرامی داشته و بِدان بر امّتش نعمت داده است ، فرمود : «من ، جز این گمان نمی برم که این جماعت ، فردا با شما می جنگند . من به همه شما اجازه رفتن دادم . پس اجازه دارید در این تاریکی شب که شما را فرا گرفته ، بروید . هر یک از شما که نیرویی دارد ، کسی از خانواده مرا با خود همراه ببرد . در شهرهایتان ، پراکنده شوید تا خداوند ، فتحی و یا امری از جانب خود بیاورد تا [ این دشمنان، ] از آنچه در دلْ نهان کرده اند ، پشیمان شوند . این جماعت ، فقط مرا می جویند و چون مرا ببینند ، دیگر در پیِ شما نمی آیند» . خاندان او گفتند : خداوند ، ما را پس از تو ، باقی نگذارد ! به خدا سوگند ، از تو جدا نمی شویم تا آنچه به تو می رسد ، به ما نیز برسد ! یاران امام علیه السلام نیز همگی ، چنین گفتند . امام علیه السلام فرمود : «خداوند ، پاداش نیّت شما را بهشت ، قرار دهد !» .

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) به نقل از اَسوَد بن قیس عبدی : به محمّد بن بشیر حَضرَمی گفته شد : پسرت ، در مرز ری ، اسیر شده است . گفت: او و خودم را به حساب خدا می گذارم . نه دوست داشتم که اسیر شود ، و نه پس از او بمانم. حسین علیه السلام ، سخن او را شنید . به او فرمود : «خداوند ، رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم . [ برو و ] به آزاد کردن فرزندت بپرداز» . او گفت: درندگان ، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ! امام علیه السلام فرمود : «پس ، این جامه های گران بها را در اختیارِ فرزندت قرار ده تا با آنها ، فِدیه (جانْ فدای) برادرش را فراهم کند» . سپس ، پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید .



مقاتل الطالبیّین عن حمید بن مسلم :جاءَ رَجُلٌ حَتّی دَخَلَ عَسکَرَ الحُسَینِ علیه السلام ، فَجاءَ إلی رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ خَبَرَ ابنِکَ فُلانٍ وافی أنَّ الدَّیلَمَ أسِروهُ ، فَتَنصَرِفُ مَعی حَتّی نَسعی فی فِدائِهِ ، فَقالَ : حَتّی أصنَعَ ماذا ؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : اِنصَرِف وأنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی ، وأنَا اُعطیکَ فِداءَ ابنِکَ . فَقالَ : هَیهاتَ أن اُفارِقَکَ ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّکبانَ عَن خَبَرِکَ ! لا یَکونُ وَاللّهِ هذا أبَدا ، ولا اُفارِقُکَ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَی القَومِ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ ورِضوانُهُ (1) . (2)

شرح الأخبار عن الحسین علیه السلام لِأَصحابِهِ : إنَّ هؤُلاءِ لا یَطلُبونَ مِنکُم غَیری ، وأنَا فَلَستُ اُسَلِّمُ إلَیهِم نَفسی أو یَقتُلونی ، فَمَن شاءَ مِنکُم فَلیَنصَرِف عَنّی مُحَلَّلاً مِن ذلِکَ . قالوا : وکَیفَ نَنصَرِفُ عَنِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟! نُقتَلُ بَینَ یَدَیهِ بَعدَ أن نَبذُلَ مَجهودَنا فی عَدُوِّهِ ، وفی دَفعِهِ عَنهُ حَتّی نَلقَی اللّهَ عز و جل . (3)



1- .ذکر مؤلف کتاب مقاتل الطالبیین هذه الحادثه خلال أحداث یوم عاشوراء، ولکن یبدو من کتاب الملهوف إلی حدٍّ ما أنّ وقوع الحادثه کان فی لیله عاشوراء، وهذا ما یستشمّ من کتاب الطبقات الکبری أیضاً، فیما ذکرت بعض الکتب مثل تهذیب الکمال ، الحادثهَ صرفاً دون الإشاره إلی زمانها .
2- .مقاتل الطالبیّین : ص 116 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 152 .



مقاتل الطالبیّین به نقل از حمید بن مسلم : مردی از راه رسید و به میان لشکر حسین علیه السلام در آمد و به نزد یکی از یاران حسین علیه السلام رفت و به او گفت: از فلان پسرت ، خبر رسیده است که جنگجویان دیلم ، او را اسیر کرده اند . پس با من بیا تا در پرداخت فِدیه اش بکوشیم . او گفت: تا چه کنم ؟! او و خودم را به حساب خدا ، وا می نهم . حسین علیه السلام به او فرمود : «برو که بیعتم را از تو برداشتم . فدیه پسرت را هم من به تو می بخشم» . او گفت: هرگز ! از تو جدا شوم و سپس ، خبرت را از کاروان ها بپرسم ؟! به خدا سوگند که این ، هرگز نمی شود و از تو جدا نمی گردم . سپس به دشمن ، یورش بُرد و جنگید تا کشته شد . رحمت و رضوان خدا بر او باد! (1)

شرح الأخبار :امام حسین علیه السلام ، خطاب به یارانش فرمود : «اینها ، جز مرا نمی جویند و من هم خود را تسلیم آنان نمی کنم تا آن که مرا بکُشند . هر یک از شما که می خواهد ، باز گردد که از سوی من ، اجازه دارد» . گفتند : چگونه فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را رها کرده ، برویم ؟ پیشِ رویش کشته می شویم ، پس از آن که همه توانمان را در برابر دشمنش به کار می بندیم . آنان را از حسین ، می رانیم تا خدای عز و جل را دیدار کنیم .



1- .مقاتل الطالبیّین ، این ماجرا را در ضمن وقایع روز عاشورا آورده است ؛ امّا از الملهوف ، چنین بر می آید که این حادثه در شب عاشورا روی داده است. متن الطبقات الکبری نیز گویای همین مطلب است . برخی کتاب ها نظیر تهذیب الکمال هم ، بدون اشاره به زمان آن ، صرفا ماجرا را آورده اند .



1 / 19رؤیَه أصحابِ الإِمامِ مَنازِلَهِم فی الجَنَّهِعلل الشرائع عن محمّد بن عماره عن أبی عبداللّه [الصادق] علیه السلام :قُلتُ لَهُ : أخبِرنی عَن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام وإقدامِهِم عَلَی المَوتِ . فَقالَ : إنَّهُم کُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّی رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّهِ ، فَکانَ الرَّجُلُ مِنهُم یُقدِمُ عَلَی القَتلِ لِیُبادِرَ إلی حَوراءَ یُعانِقُها ، وإلی مَکانِهِ مِنَ الجَنَّهِ . (1)

الخرائج والجرائح :رُوِیَ عَن زَینِ العابِدینَ علیه السلام : لَمّا کانَتِ اللَّیلَهُ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ علیه السلام فی صَبیحَتِها ، قامَ فی أصحابِهِ ، فَقالَ علیه السلام : إنَّ هؤُلاءِ یُریدونَنی دونَکُم ، ولَو قَتَلونی لَم یُقبِلوا إلَیکُم ، فَالنَّجاءَ النَّجاءَ (2) ، وأنتُم فی حِلٍّ ، فَإِنَّکُم إن أصبَحتُم مَعی قُتِلتُم کُلُّکُم . فَقالوا : لا نَخذُلُکَ ، ولا نَختارُ العَیشَ بَعدَکَ . فَقالَ علیه السلام : إنَّکُم تُقتَلونَ کُلُّکمُ حَتّی لا یُفلِتَ مِنکُم واحِدٌ ، فَکانَ کَما قالَ علیه السلام . (3)

الخرائج والجرائح عن أبی حمزه الثمالی :قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ : کُنتُ مَعَ أبِیَ اللَّیلَهَ الَّتی قُتِلَ صَبیحَتَها ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : هذَا اللَّیلُ فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما یُریدونَنی ، ولَو قَتَلونی لَم یَلتَفِتوا إلَیکُم ، وأنتُم فی حِلٍّ وسَعَهٍ ، فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا یَکونُ هذا أبَدا . قالَ : إنَّکُم تُقتَلونَ غَدا کَذلِکَ ، لا یُفلِتُ مِنکُم رَجُلٌ . قالوا : الحَمدُ للّهِِ الَّذی شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَکَ . ثُمَّ دَعا ، وقالَ لَهُم : اِرفَعوا رُؤوسَکُم وَانظُروا . فَجَعَلوا یَنظُرونَ إلی مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّهِ ، وهُوَ یَقولُ لَهُم : هذا مَنزِلُکَ یا فُلانُ ، وهذا قَصرُکَ یا فُلانُ ، وهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ . فَکانَ الرَّجُلُ یَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّیوفَ بِصَدرِهِ ، ووَجهِهِ لِیَصِلَ إلی مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّهِ . (4)



1- .علل الشرائع : ص 229 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 1 .
2- .فالنجاء النجاء : أی انجوا بأنفسکم (النهایه : ج 5 ص 25 «نجا») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 254 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 89 ح 27 .
4- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 847 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 298 ح 3 .