گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۳167


زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند
حضور خانه در بسته از جنت نمی ماند
به خواب عافیت از دولت بیدار قانع شو
که خواب امن از بیداری دولت نمی ماند
سبکباری گزین تا از فرو رفتن شوی ایمن
که بر روی زمین قارون زجمعیت نمی ماند
نمی سازد حصاری تنگی جا بیقراران را
که ریگ از جستجو در شیشه ساعت نمی ماند
شود زنگ خجالت شسته زود از چهره پاکان
که بر دامان یوسف گردی از تهمت نمی ماند
به دام دوربینی صید کن این برق جولان را
که تا بر خویشتن جنبیده ای فرصت نمی ماند
تهی مغزی که دارد فکر صید خلق در خلوت
کمند وحدتش از حلقه کثرت نمی ماند
مجولذت زخورد و خواب صائب در کهنسالی
که در پایان عمر از زندگی لذت نمی ماند