گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۳۱۷۱


دهان تنگ آن شیرین پسر پنهان نمی ماند
ندارد گرچه اصلی این خبر پنهان نمی ماند
مگر عریان شود، ورنه چو گل صد جامه گر پوشد
صفای پیکر آن سیمبر پنهان نمی ماند
فروغ عشق از سیمای عاشق می شود پیدا
درین ابر تنک نور قمر پنهان نمی ماند
ز زیر دامن مجمر شمیم عود رسوا شد
هنرور گر شود پنهان، هنر پنهان نمی ماند
لب از اظهار راز عشق بستم، گرچه می دانم
زشوخی در دل سنگ این شرر پنهان نمی ماند
ندارد آتش سوزنده ظرف بو نهان کردن
عیار خلق مردم در سفر پنهان نمی ماند
همانا تخم ما امیدواران رزق قارون شد
وگرنه دانه در خاک اینقدر پنهان نمی ماند
حدیث اهل دل مشهور عالم می شود صائب
زدریا چون برون آید گهر پنهان نمی ماند