گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۳۲۸۵


اشک دریادل ما گرد جهان می گردد
آب از قوت سرچشمه روان می گردد
صادقان زیر فلک قصد اقامت نکنند
صبح چون کرد نفس راست، روان می گردد
می برد بیخردان را سخن پوچ از جای
طفل را مرکب نی تخت روان می گردد
پیری از طینت خامان نبرد خامی را
تیر کج راست کی از زور کمان می گردد؟
می دهد پیچ و خم فکر سخن را پرداز
خامشی جوهر شمشیر زبان می گردد
درد می کاهربای دل صد پاره ماست
خاک شیرازه اوراق خزان می گردد
چون جدل نیست بلایی سر بی مغزان را
رگ گردن چو شود راست، سنان می گردد
بیشتر گوشه نشینان جهان صیادند
دام در خاک پی صید نهان می گردد
از ملامت نشود کند مرا پای طلب
سخن سخت مرا سنگ فسان می گردد
خصم بدگوهر اگر حرف ملایم گوید
استخوانی است که در لقمه نهان می گردد
نیست سیمین ذقنان را ز خط سبز گزیر
این ترنجی است که نارنج نشان می گردد
هر که از دایره شرع برون ننهد پای
خاتم دست سلیمان زمان می گردد
خانه آباد به معماری سیلاب کند
تاجری را که به دولاب دکان می گردد
صبر بر سختی ایام ثمرها دارد
چشمه ها بیشتر از سنگ روان می گردد
من دیوانه به هر جا که گریزم از خلق
سنگ اطفال، مرا سنگ نشان می گردد
می کند ابر بهاران دهنش پر گوهر
هر که صائب چو صدف پاک دهان می گردد