گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۳۷۲۱


درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد
زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد
لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف
به کام شیر و دهان پلنگ می بارد
گشاده رو سخن سخت نشود ز کسی
به هر دری که بود بسته سنگ می بارد
نه هر که داغ گذارد ز دردمندان است
که زهر چشم ز داغ پلنگ می بارد
تو از فشاندن تخم امید دست مدار
که ابر رحمت حق بی درنگ می بارد
اگر عیار تریهای روزگار این است
ز چهره گل امید رنگ می بارد
مدار از گل این باغ سازگاری چشم
که خون بیگنهانش ز چنگ می بارد
چرا عقیق نسازد به سادگی صائب
درین زمانه که از نام ننگ می بارد