گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هشتم
4 / 12 4مدینه


الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :یزید ، سر حسین علیه السلام را به سوی عمرو بن سعید بن عاص فرستاد . او در آن زمان ، کارگزار وی در مدینه بود و گفت : دوست داشتم که آن را برای من نمی فرستاد . مروان گفت : ساکت شو ! سپس سر را گرفت و آن را جلوی خود نهاد و سرِ بینی اش را گرفت و گفت : بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانمو سرخیِ [خونِ جاری شده بر]گونه هایت ! گویی [گونه هایت]در جامه زعفرانی غنوده اند . به خدا سوگند ، گویی به روزگار عثمان می نگرم و عمرو بن سعید ، فریاد خانه های هاشمیان را شنید و گفت : زنانِ قبیله بنی زیاد ، ناله ای کردند ،به سانِ ناله زنان ما ، فردای روز اَرنَب . شعر ، از آنِ عمرو بن مَعدی کَرِب در جنگ میان بنی زُبَید و بنی حارث بن کعب [، معروف به جنگ اَرنَب]است [که بنی زُبَید بر بنی زیاد ، پیروز شدند و انتقام شکست قبلی خود را گرفتند]. سپس عمرو بن سعید ، بر منبر رفت و برای مردم ، خطبه خواند و سپس از حسین علیه السلام و کارش یاد کرد و گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم که سرش در پیکرش و روحش در بدنش بود . به ما ناسزا می گفت و ما او را مدح می گفتیم . او از ما می بُرید و ما به او می پیوستیم ، همان گونه که عادت ما و او ، این بود . ابن ابی حُبَیش (از قبیله بنی اسد بن عبد العُزّی بن قُصَی) برخاست و گفت : هان که اگر فاطمه زنده بود ، آنچه می دید ، غمگینش می کرد ! عمرو گفت : ساکت شو ، لال نشوی ! آیا فاطمه با من بستیزد ، در حالی که من با دشمنش جنگیده ام و به خاکش افکنده ام؟ به خدا سوگند ، او (حسین) ، پسر ماست و مادرش ، دختر ما . آری . به خدا سوگند ، اگر فاطمه زنده بود ، کشته شدن حسین ، او را غمگین می کرد ؛ امّا آن را که وی را به دفاع از خود کشته است ، سرزنش نمی کرد! ابن ابی حُبَیش گفت : او پسر فاطمه است و فاطمه ، دختر خدیجه دختر خُوَیلِد بن اسد بن عبد العزّی است . آن گاه عمرو بن سعید ، فرمان داد تا سر حسین علیه السلام را کفن کنند و در بقیع ، نزد قبر مادرش به خاک بسپارند .



مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :إنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ حینَ قُدِمَ عَلَیهِ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام وعِیالِهِ ، بَعَثَ إلَی المَدینَهِ ، فَأَقدَمَ عَلَیهِ عِدَّهً مِن مَوالی بَنی هاشِمٍ ، وضَمَّ إلَیهِم عِدَّهً مِن مَوالی آلِ أبی سُفیانَ ، ثُمَّ بَعَثَ بِثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن بَقِیَ مِن أهلِهِ مَعَهُم ، وجَهَّزَهُم بِکُلِّ شَیءٍ ، ولَم یَدَع لَهُم حاجَهً بِالمَدینَهِ إلّا أمَرَ لَهُم بِها ، وبَعَثَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ وهُوَ إذ ذاکَ عامِلُهُ عَلَی المَدینَهِ . فَقالَ عَمرٌو : وَدِدتُ أنَّهُ لَم یَبعَث بِهِ إلَیَّ ، ثُمَّ أمَرَ عَمرٌو بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَکُفِّنَ ودُفِنَ فِی البَقیعِ عِندَ قَبرِ اُمِّهِ فاطِمَهَ علیهاالسلام . (1)



1- . مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 75 .



مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :یزید بن معاویه ، هنگامی که سر حسین علیه السلام و خاندانش را نزد او آوردند ، آن را به مدینه فرستاد و گروهی از وابستگان بنی هاشم را بر آن گمارد . نیز گروهی از وابستگان آل سفیان را با آنان ، همراه کرد و اثاثیه حسین علیه السلام و بازماندگان خاندانش را با آنان روانه ساخت و همه چیز را همراهشان کرد و هیچ نیازی از آنان در مدینه ننهاد ، جز آن که فرمان داد تا برایشان بر آورده کنند . همچنین سر حسین علیه السلام را برای عمرو بن سعید که آن زمان ، کارگزارش در مدینه بود فرستاد . عمرو گفت : دوست داشتم که آن را برای من نمی فرستاد . سپس عمرو فرمان داد تا سر حسین علیه السلام را کفن کنند و در بقیع ، نزد قبر مادرش به خاک بسپارند .



أنساب الأشراف (1) :لَمّا بَلَغَ أهلَ المَدینَهِ مَقتَلُ الحُسَینِ علیه السلام ، کَثُرَ النَّوائِحُ وَالصَّوارِخُ عَلَیهِ ، وَاشتَدَّتِ الواعِیَهُ فی دورِ بَنی هاشِمٍ ، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ الأَشدَقُ : واعِیَهٌ بِواعِیَهِ عُثمانَ ، وقالَ مَروانُ حینَ سَمِعَ ذلِکَ : عَجَّت نِساءُ بَنی زُبَیدٍ عَجَّهًکَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداهَ الأَزیَبِ وقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ : وَدِدتُ وَاللّه ِ أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ لَم یَبعَث إلَینا بِرَأسِهِ . فَقالَ مَروانُ : بِئسَ ما قُلتَ هاتِهِ : یا حَبَّذا بَرْدُکَ فِی الیَدَینِولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ وحَدَّثَنا عُمَرُ بنُ شَبَّهَ ، حَدَّثَنی أبوبَکرٍ عیسَی بنُ عَبدِ اللّه ِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عُمَرَ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، عَن أبیهِ : رَعَفَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ عَلی مِنبَرِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله : فَقالَ بَیّارٌ الأَسلَمِیُّ وکانَ زاجِرا : إنَّهُ لَیَومُ دَمٍ ، قالَ : فَجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ ، فَنُصِبَ ، فَصَرَخَ نِساءُ أبی طالِبٍ ، فَقالَ مَروانُ : عَجَّت نِساءُ بَنی زُبَیدٍ عَجَّهًکَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداهَ الأَزیَبِ ثُمَّ صِحنَ أیضا ، فَقالَ مَروانُ : ضَرَبَت دَو سَرُ (2) فیهِم ضَربَهًأثبَتَت أرکانَ (3) مُلکٍ فَاستَقَرّ وقامَ ابنُ أبی حُبَیشٍ وعَمرٌو یَخطُبُ ، فَقالَ : رَحِمَ اللّه ُ فاطِمَهَ ، فَمَضی فی خُطبَتِهِ شَیئا ، ثُمَّ قالَ : واعَجَبا لِهذَا الأَلثَغِ ، (4) وما أنتَ وفاطِمَهُ ؟ قالَ : اُمُّها خَدیجَهُ ، یُریدُ أنَّها مِن بَنی أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّی . قالَ : نَعَم وَاللّه ِ ، وَابنَهُ مُحَمَّدٍ ، أخَذتُها یَمینا ، وأخَذتَها شِمالاً ، وَدِدتُ وَاللّه ِ أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ کانَ نَحّاهُ عَنّی ، ولَم یُرسِل بِهِ إلَیَّ ، ووَدِدتُ وَاللّه ِ أنَّ رَأسَ الحُسَینِ کانَ عَلی عُنُقِهِ ، وروحَهُ کانَت فی جَسَدِهِ . (5)



1- . تتحدّث النصوص من هنا فما بعد عن بعث الرأس إلی المدینه فقط ، لا دفنه فیها . وإن کان أصل مسأله البعث برأسه علیه السلام أیضا یبدو أمرا بعیدا جدّا إذا لاحظنا ما للإمام من مکانه فی المدینه ، وما یتمتّع به من احترام بین أهلها .
2- . فی المصدر : «ذو شر» والظاهر أنّه تصحیف صوابه ما أثبتناه کما سیأتی فی النقل اللاحق . ودَوسَر : اسم کتیبه للنعمان بن المنذر ملک العرب [وکانت أشدّ کتائبه بطشا ، حتّی قیل فی المثل : أبطش من دَوسر]. یقال : کتیبهٌ دَوسَرَهٌ ودَوسَرٌ إذا کانت مجتمعه . والدَّوسَر : الأسدُ الصُّلبُ الموَثَّق الخَلق (راجع : تاج العروس : ج 6 ص 402 «دسر») .
3- . فی المصدر : «أن کان» ، والصواب ما أثبتناه .
4- . اللثغه فی اللسان : هو أن یُصیّر الراء غینا أو لاما والسین ثاءً ، لَثِغَ یَلثَغُ فهو ألثغ (الصحاح : ج 4 ص 1325 «لثغ») .
5- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 .



أنساب الأشراف :(1) هنگامی که [خبر]شهادت حسین علیه السلام به اهل مدینه رسید ، نوحه و ناله بر او فراوان شد و شیون در خانه های بنی هاشم ، بیشتر بود . عمرو بن سعیدِ اَشدَق گفت : شیونی در عوض شیون بر عثمان ! مروان نیز هنگامی که آن را شنید ، گفت : زنان قبیله بنی زُبَید ، ناله ای زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزیَب . عمرو بن سعید نیز گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم که امیر مؤمنان ، سر او را برای ما نمی فرستاد . مروان گفت : بد سخنی گفتی ! آن را برای من بیاور : بَه! چه خوش است خنکای تو در دستانمو سرخی [خون جاری بر]گونه هایت ! عمر بن شَبَّه ، به نقل از ابو بکر ، عیسی بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن ابی طالب ، از پدرش برایمان نقل کرد که : عمرو بن سعید، بر منبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خون دماغ شد . بَیّار اَسلَمی که [عمرو را از منبر رفتن]نهی می کرد گفت : امروز ، روز خون است . آن روز ، سر حسین علیه السلام را آوردند و نصب کردند و صدای زنان [آل]ابو طالب ، بلند شد . مروان گفت : زنان قبیله بنی زُبَید ، ناله ای زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزیَب . سپس آنان ، صیحه کشیدند . مروان گفت : دَوسَر ، (2) به آنان ضربه ای زدکه ارکان حکومت را پایدار و استوار ساخت . ابن ابی حُبَیش ، میان سخنان عمرو برخاست و گفت : خدا ، فاطمه را بیامرزد ! عمرو ، کمی به سخنرانی اش ادامه داد و سپس گفت : شگفتا از این اَلکَن ! تو را با فاطمه ، چه کار؟ گفت : مادرش خدیجه [دختر خُوَیلِد بن اسد]است . مقصودش این بود که او نیز از قبیله بنی اسد بن عبد العُزّی است . عمرو گفت : آری به خدا سوگند و دختر محمّد صلی الله علیه و آله است . من [نَسَبِ]او را از سوی پدر می گیرم و تو از سوی مادر . به خدا سوگند ، دوست داشتم که فرمان روای مؤمنان (یزید) ، سر را از من دور می کرد و آن را به سوی من نمی فرستاد . به خدا سوگند ، دوست داشتم که سر حسین، بر گردنش و روحش در کالبدش بود .



1- . متون پس از این ، تنها فرستادن سر به مدینه را ادّعا می کنند ، نه دفن آن را ؛ هر چند اصلِ فرستادن سر به مدینه نیز بعید و دور از ذهن می نماید ؛ زیرا منزلت امام علیه السلام را در مدینه و محترم بودن ایشان نزد ساکنان آن جا را نمی توان نادیده انگاشت .
2- . دَوْسَر ، نام جنگجوترین گروه از تکاوران نُعمان بن مُنذِر (پادشاه حیره) بوده که نزد همگان ، شُهره بوده اند . در عربی ، به شیر شَرزه و سرسخت ، دَوسَر می گویند .



مثیر الأحزان :لَمّا وافی رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام المَدینَهَ ، سُمِعَتِ الواعِیَهُ مِن کُلِّ جانِبٍ ، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ : ضَرَبَت دَوسَرُ فیهِم ضَربَهًأثبَتَت أوتادَ حُکمٍ فَاستَقَرَّ ثُمَّ أخَذَ یَنکُتُ وَجهَهُ بِقَضیبٍ ، ویَقولُ : یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ کَأَنَّهُ باتَ بِمُجسَدَینِشَفَیتُ مِنکَ النَّفسَ یا حُسَینُ (1)

شرح الأخبار :لَمّا أمَرَ اللَّعینُ بِأَن یُطافَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فِی البُلدانِ اُتِیَ بِهِ إلَی المَدینَهِ ، وعامِلُهُ عَلَیها یَومَئِذٍ عَمرُو بنُ سَعیدٍ الأَشدَقُ ، فَسَمِعَ صِیاحَ النِّساءِ ، فَقالَ : ما هذا ؟ قیلَ : نِساءُ بَنی هاشِمٍ یَبکینَ لَمّا رَأَینَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام ، وکانَ عِندَهُ مَروانُ بنُ الحَکَمِ ، فَقالَ مَروانُ اللَّعینُ مُتَمَثِّلاً : عَجَّت نِساءُ بَنی زِیادٍ عَجَّهًکَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداهَ الأَذیَبِ عَنَی اللَّعینُ عَجیجَ نِساءِ بَنی عَبدِ الشَّمسِ لِمَن قُتِلَ مِنهُم یَومَ بَدرٍ . فَأَمّا ما أقاموهُ ظاهِرا مِن أمرِ عُثمانَ ، فَمَروانُ اللَّعینُ فیمَن ألَّبَ عَلَیهِ وشَمَتَ بِمُصابِهِ ، وهُوَ القائِلُ : لَمّا أتاهُ نَعیُهُ ذینَهُمَن کَسَرَ ضِلعا کَسَرَ جَنبَهُ وَلکِن ذُحولُ (2) بَنی اُمَیَّهَ بِدِماءِ الجاهِلِیَّهِ الَّتی طَلَبوا بِها رَسُولَ اللّه ِ فی عِترَتِهِ وَأهلِ بَیتِهِ . ولَمّا قالَ ذلِکَ مَروانُ اللَّعینُ ، قالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ عامِلُ المَدینَهِ یَومَئِذٍ : لَوَدِدتُ وَاللّه ِ أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ لَم یَکُن یَبعَثُ إلَینا بِرَأسِ الحُسَینِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : اُسکُت لا اُمَّ لَکَ ، وقُل کَما قالَ الأَوَّلُ : ضَرَبوا رَأسَ شَریزٍ ضَربَهًاشتت أوتادَ مُلکٍ فاستتر (3) ثُمَّ اُتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی عَمرِو بنِ سَعیدٍ ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ عَنهُ ، وَاستَعظَمَ أمرَهُ . فَقالَ مَروانُ اللَّعینُ لِحامِلِ الرَّأسِ : هاتِهِ ، فَدَفَعَهُ إلَیهِ ، فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ ، وقالَ : یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ (4)



1- . مثیر الأحزان : ص 95 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 وراجع : الأمالی للشجری : ج 1 ص 185 .
2- . فی المصدر : «دحول» ، وهو مصحّف . والذحل : الحقد والعداوه . یقال : طلب بذحلِهِ ، أی بثأره ، والجمع : ذحول (الصحاح : ج 4 ص 170 «ذحل») .
3- . الظاهر أنّ الصواب : «أثبَتَت أوتادَ مُلکٍ فاستَقَرّ» کما مَرّ فی النقول السابقه .
4- . شرح الأخبار : ج 3 ص 159 الرقم 1089 .



مثیر الأحزان :هنگامی که سر امام حسین علیه السلام به مدینه رسید ، از هر سو ، شیون برخاست و مروان بن حکم خواند : دَوْسَر ، چنان ضربه ای زدکه میخ حکومت را محکم کوبید و استوار کرد . آن گاه با سرِ چوب دستی اش ، شروع به زدن به صورت او کرد و می خواند : بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانمو سرخی [خونِ جاری شده بر]گونه هایت ! گویی در جامه زعفرانی غنوده اند!ای حسین ! انتقامم را از تو گرفتم و دلم خُنَک شد !

شرح الأخبار :هنگامی که یزید ملعون ، فرمان داد تا سر امام حسین علیه السلام را در شهرها بچرخانند ، آن را به مدینه آوردند و در آن زمان ، عمرو بن سعید اَشدَق ، کارگزار یزید در آن جا بود . او فریاد و ضجّه زنان را شنید و گفت : این ، صدای چیست؟ گفته شد : زنان بنی هاشم می گِریند ؛ چون سر حسین را دیده اند . مروان بن حکم ، نزد عمرو بود . مروان ملعون ، به این شعر ، تمثّل جست : زنان قبیله بنی زُبَید ، ناله ای زدندبه سانِ ناله زنان ما در جنگ اَزیَب . مقصود آن ملعون ، ناله و ضجّه زنان بنی عبدِ شمس (خویشان ابو سفیان) بر کشتگانشان در جنگ بدر بود . امّا آنچه را که از وقایع روزگار عثمان آشکار کردند [، بهانه ای بیش نبود]و مروان ملعون ، از کسانی بود که [مردم را]بر ضدّ او (امام حسین علیه السلام ) شورانْد و مصیبتش را به رُخ [بنی هاشم]کشید و گفت : هنگامی که خبر مرگ این به او رسید [، خواهد فهمید که :]هر کس دنده ای را بشکند ، پهلویش خُرد می شود . و کینه اُمَویان ، [نه از خون عثمان ، بلکه]از خون های روزگار جاهلی بود که از خاندان و خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله می ستاندند . هنگامی که مروان ملعون ، این را گفت ، عمرو بن سعید (کارگزار آن روزگار مدینه) گفت : به خدا ، دوست داشتم که فرمان روای مؤمنان (یزید) ، سر حسین را برای ما نمی فرستاد . مروان به او گفت : ساکت شو ، بی مادر ! بگو ، همان گونه که پیشینیان گفتند : بر سر شَریز ، چنان ضربه ای زدندکه ستون های سلطنت را پراکند و ناپیدا کرد . (1) آن گاه ، سر حسین علیه السلام را برای عمرو بن سعید آوردند . او روی گردانْد و آن را گران و سخت شمرد ؛ امّا مروان ملعون ، به آورنده سر گفت : آن را بده . او آن را به مروان داد و وی ، آن را در دستش گرفت و گفت : بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانمو سرخی [خونِ جاری بر]گونه هایت !



1- . ظاهرا این شعر ، تصحیف شده و متن صحیح آن ، این است : «دَوسَر ، چنان ضربه ای زد ...» .



شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید فی ذکر الأحادیث الموضوعه فی ذمّ علیّ علیه السلام : وأمّا مَروانُ ابنُهُ [أیِ ابنُ الحَکَمِ] فَأَخبَثُ عَقیدَهً ، وأعظَمُ إلحادا وکُفرا ، وهُوَ الَّذی خَطَبَ یَومَ وَصَلَ إلَیهِ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَهِ ، وهُوَ یَومَئِذٍ أمیرُها ، وقَد حَمَلَ الرَّأسَ عَلی یَدَیهِ ، فَقالَ : یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِوحُمرَهً تَجری عَلَی الخَدَّینِ کَأَنَّما بِتَّ بِمسجدینِ (1) ثُمَّ رَمی بِالرَّأسِ نَحوَ قَبرِ النَّبِیِّ ، وقالَ : یا مُحَمَّدُ ، یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ . وهذَا القَولُ مُشتَقٌّ مِنَ الشِّعرِ الَّذی تَمَثَّلَ بِهِ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ ، وهُوَ شِعرُ ابنِ الزِّبَعری یَومَ وَصَلَ الرَّأسُ إلَیهِ ... . قُلتُ : هکَذا قالَ شَیخُنا أبو جَعفَرٍ ، وَالصَّحیحُ أنَّ مَروانَ لَم یَکُن أمیرَ المَدینَهِ یَومَئِذٍ ، بَل کانَ أمیرَها عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ ، ولَم یُحمَل إلَیهِ الرَّأسُ ، وإنَّما کَتَبَ إلَیهِ عُبَیدُ اللّه ِ بنُ زِیادٍ یُبَشِّرُهُ بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَقَرَأَ کِتابَهُ عَلَی المِنبَرِ ، وأنشَدَ الرَّجَزَ المَذکورَ ، وأومَأَ إلَی القَبرِ قائِلاً : یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ ، فَأَنکَرَ عَلَیهِ قَولَهُ قَومٌ مِنَ الأَنصارِ . (2)



1- . الظاهر أنّ «مسجدین» تصحیف «مجسدین» کما فی النقول التی مرّت فی هذا الباب عن الطبقات الکبری ومثیر الأحزان وغیرهما .
2- . شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید : ج 4 ص 71 .



شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید :مروان بن حکم ، عقیده اش پلیدتر و کفر و الحادش بیشتر بود . او به روزگار رسیدن سرِ امام حسین علیه السلام به مدینه ، فرماندار آن جا بود و همان روز ، خطبه خواند و سر را بر فراز دستانش برد و خواند : بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانمو سرخی [خونِ جاری شده بر]گونه هایت ! گویی شب را در مسجد ، (1) به سر برده ای! سپس سر را به سوی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و گفت : ای محمّد ! روزی در برابر روز بدر . این سخن ، برگرفته از شعری است که یزید بن معاویه ، در روز رسیدن سر به دست او ، به آن تمثّل جست و آن ، همان شعر ابن زِبَعراست ... . من (ابن ابی الحدید) می گویم : استاد ما ، ابو جعفر ، این گونه گفته است و درست ، این است که مروان ، آن روزگار ، فرماندار مدینه نبوده است ؛ بلکه فرماندار مدینه ، عمرو بن سعید بن عاص بوده است و سر به سوی او برده نشد ؛ بلکه عبید اللّه بن زیاد ، در نامه ای ، بشارت کشته شدن حسین علیه السلام را برای او (عمرو) فرستاد و او ، نامه را بر بالای منبر خواند . نیز رجزِ یاد شده را خواند و با اشاره به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : روزی در برابر روز بدر ! گروهی از انصار ، این سخن را بر او زشت شمردند .



1- . ظاهرا «مَسجِدَین» که در متن عربی آمده است تصحیف «مِجسَدَین» است ، و این کلمه، چنان که در نقل های پیشینْ اشاره شد، به معنای جایی یا لباسی است که به رنگی مانند زعفران ، آغشته شده باشد . بر این اساس ، معنای این مصرع ، چنین می شود ؛ «گویی شب را در جامه های زعفرانی به سر بُرده ای!» .



4 / 12 5مِصرُمعجم البلدان :بِالقاهِرَهِ مَشهَدٌ بِهِ رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، نُقِلَ إلَیها مِن عَسقَلانَ (1) لَمّا أخَذَ الفِرنَجُ عَسقَلانَ ، وهُوَ خَلفَ دارِ المَملَکَهِ یُزارُ . (2)

مثیر الأحزان :حَدَّثَنی جَماعَهٌ مِن أهلِ مِصرَ أنَّ مَشهَدَ الرَّأسِ عِندَهُم یُسَمّونَهُ «مَشهَدَ الکَریمِ» ، عَلَیهِ مِنَ الذَّهَبِ شَیءٌ کَثیرٌ ، یَقصِدونَهُ فِی المَواسِمِ ویَزورونَهُ ، ویَزعُمونَ أنَّهُ مَدفونٌ هُناکَ . (3)



1- . عَسْقَلان : هی مدینه بالشام من أعمال فلسطین علی ساحل البحر بین غزّه وبیت جبرین (معجم البلدان : ج 4 ص 122) وراجع : الخریطه رقم 5 فی آخر هذا المجلّد .
2- . معجم البلدان : ج 5 ص 142 .
3- . مثیر الأحزان : ص 107 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 144 .



4 / 12 5مصر

معجم البلدان :در قاهره ، مزاری است که سر حسین بن علی علیه السلام در آن قرار دارد و از عَسقَلان ، (1) هنگامی که فرنگیان ، آن را تصرّف کردند ، به آن جا منتقل شد و آن ، زیارتگاهی در پشت کاخ سلطنتی است .

مثیر الأحزان :گروهی از مصریان برایم گفتند که جایگاه دفن سر [ ِ حسین علیه السلام ] ، نزد آنان است و آن را «مشهد الکریم (مزار بزرگوار)» می نامند و طلایی فراوان بر آن قرار دارد و در موسم های گوناگون ، [مردم ،]آهنگ آن جا و زیارتش می کنند و ادّعا دارند که سر [ِ حسین علیه السلام]در آن جا به خاک سپرده شده است .



1- . عَسقَلان ، شهری در شام و جزو فلسطین است که در ساحل دریا ، میان غزّه و بیت جبرین واقع است (ر.ک : نقشه شماره 5 در پایان همین جلد) .



سیره الأئمّه الاثنی عشر :مِمَّن رَجَّحَ دَفنَهُ فی دِمَشقَ ابنُ أبِی الدّینارِ البَلاذُرِیُّ فی تاریخِهِ ، وَالواقِدِیُّ أیضا ، وهؤُلاءِ بَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّهُ مَدفونٌ بِبابِ الفَرادیسِ ، وبَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ دَفَنَهُ فی قَبرِ أبیهِ ، وبَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّهُ دُفِنَ فِی المَسجِدِ ، وقیلَ فی سُوَرِ البَلَدِ ، وبَعدَ ذلِکَ نُقِلَ مِن دِمَشقَ إلی عَسقَلانَ بِواسِطَهِ الفاطِمِیّینَ ، وبَقِیَ بِها إلَی القَرنِ الخامِسِ الهِجرِیِّ . ومِمَّن ذَهَبَ إلی ذلِکَ عُثمانُ مَدوخ فی کِتابِهِ «العَدلُ الشّاهِدُ فی تَحقیقِ المَشاهِدِ» ، فَقَد قالَ فی کِتابِهِ بَعدَ أن عَرَضَ هذِهِ المَراحِلَ : وَالدَّلیلُ عَلی ذلِکَ أنَّ بَعضَ العُلَماءِ عَمَدَ إلی مَکانٍ قَدیمٍ قَریبٍ مِن بابِ الفَرادیسِ ، وشَرَعَ فی هَدمِهِ ؛ لِیَجعَلَهُ خِزانَهً لِحِفظِ الکُتُبِ ، فَعَثَرَ عَلی طاقٍ فِی الجِدارِ مُحکَمِ السَّدِّ بِحَجَرِ کَبیرٍ ، مَکتوبٌ عَلَیهِ بِالنَّقشِ فِی الحَجَرِ ، ما فَهِموا مِنهُ أنَّ هذا مَشهَدُ رَأسِ الحُسَینِ السِّبطِ علیه السلام ، فَرَفَعوا ذلِکَ إلی والِی الشّامِ ، فَذَهَبَ ورَأی ذلِکَ بِنَفسِهِ ، وأمَرَهُم أن لا یُحدِثوا فِی المَکانِ شَیئا ، ثُمَّ رَفَعَ الأَمرَ إلَی السُّلطانِ عَبدِ المَجیدِ خان بنِ السُّلطانِ محمود خان ، فَأَمَرَ بِکَشفِ ذلِکَ المَکانِ بِحُضورِ جُمهورٍ مِنَ العُلَماءِ وَالاُمَراءِ ووُجوهِ النّاسِ ، وکَشَفُوا الحَجَرَ الَّذی عَلَیهِ الکِتابَهُ ، فَوَجَدوا فَجوَهً خالِیَهً لَیسَ فیها شَیءٌ ، وبَعدَ أن رَآهَا الحاضِرونَ أمَرَ بِسَدِّها کَما کانَت ، ورَفَعَ ذلِکَ إلَی السُّلطانِ عَبدِ المَجیدِ ، فَأَمَرَ بِصُنعِ طَوقٍ مِنَ الفِضَّهِ حَولَ الحَجَرِ . ومَضَی المُؤَلِّفُ یَقولُ : وکُنتُ أعلَمُ مِقدارَ وَزنِهِ ، وأظُنُّهُ سَبعَهَ آلافِ دِرهَمٍ ، وَاستَطرَدَ یَقولُ : إنَّ هذِهِ الأَمارَهَ تَدُلُّ عَلی أنَّ هذَا الرَّأسَ دُفِنَ بِدِمَشقَ ، وبَعدَها بِنَحوِ مِئَهِ عامٍ ظَهَرَ مَشهَدُ عَسقَلانَ ، وَانتُقِلَ مِن عَسقَلانَ إلَی القاهِرَهِ بِواسِطَهِ المَلِکِ الصّالِحِ طَلائِعَ (1) فی نِصفِ القَرنِ السّادِسِ . (2)



1- . طلائع بن رُزَّیک (ت 556 ه)، الملقّب ب «المَلک الصالح»، کان وزیرا للفاطمیّین فی مصر، وکان علی مذهب الإمامیه (الأعلام للزِّرکلی: ج 2 ص 449).
2- . سیره الأئمّه الاثنی عشر : ج 2 ص 81 .



سیره الأئمّه الاثنی عشر :از جمله کسانی که دفن سر [حسین علیه السلام]را در دمشقْ محتمل تر می دانند ، ابن ابی دینارِ بَلاذُری در تاریخش و نیز واقدی است . از این عدّه ، برخی می گویند که آن سر ، در دروازه فَرادیس ، مدفون است و برخی بر این باورند که یزید بن معاویه ، آن را در قبر پدرش به خاک سپرده است . برخی هم ادّعا دارند که در مسجد [اُمَوی]دفن شده است . در دیوار گِرد شهر هم گفته شده است . امّا پس از این ، به وسیله فاطمیان ، از دمشق، به عَسقَلان ، منتقل شده و تا قرن پنجم هجری در آن جا مانده است . از باورمندان به این نظر ، عثمان مَدوخ در کتابش ، العدل الشاهد فی تحقیق المَشاهد است که در آن ، پس از یادکردِ این مراحل ، گفته است : دلیل این مطلب ، آن است که یکی از عالمان ، جایی قدیمی را ، نزدیکِ دروازه فَرادیس ، در نظر گرفت و به انهدام آن پرداخت تا محلّی برای نگهداری کتاب بسازد ، که به سقف کوچکی در دیوار بر خورد که آن را با سنگی بزرگ ، مسدود کرده و نوشته ای بر آن، نقش کرده بودند که آنچه از آن فهمیدند ، این بود که آن ، جایگاه سرِ حسین علیه السلام نوه پیامبر صلی الله علیه و آله است . مطلب را به حکمران شام رساندند. او رفت و خود ، آن را دید و به آنان فرمان داد که در آن جا هیچ کاری نکنند . سپس موضوع را به سلطان عبد المجیدخان ، پسر سلطان محمودخان [عثمانی]، گزارش داد و او فرمان داد تا آن سنگ را در حضور همه عالمان ، امیران و افراد سرشناس ، بردارند . آن جا را [در حضور همه]شکافتند . سوراخی را دیدند که چیزی در آن نبود . پس از آن که حاضران ، آن جا را دیدند ، فرمان داد تا آن جا را همان گونه که پیش از آن بود ، مسدود کنند . او ماجرا را به اطّلاع سلطان عبد المجید رساند و او هم فرمان داد تا حلقه سیمینی برای دور سنگ بسازند . مؤلّف (عثمان مَدوخ) ، ادامه داده و گفته است : من ، وزن آن نقره را می دانستم و گمان می کنم که هفت هزار درهم بود . او به این موضوع پرداخته که این نشانه ، دلالت بر مدفون بودن سر در دمشق دارد و پس از آن و حدود صد سال بعد ، مزار عَسقَلان ، پدیدار شد و از عَسقَلان، به وسیله فرمان روای صالح ، طلائع ، (1) در نیمه قرن ششم [هجری] به قاهره منتقل شد .



1- . طَلائع بن رُزَّیک (م 556 ق)، معروف به «المَلک الصالح»، وزیر امامی مذهبِ فاطمیان مصر بود .



لواعج الأشجان :حَکی غَیرُ واحِدٍ مِنَ المُؤَرِّخینَ أنَّ الخَلیفَهَ العَلَوِیَّ بِمِصرَ أرسَلَ إلی عَسقَلانَ وهِیَ مَدینَهٌ کانَت بَینَ مِصرَ وَالشّامِ ، وَالآنَ هِیَ خَرابٌ فَاستَخرَجَ رَأسا زَعَمَ أنَّهُ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام ، وجیءَ بِهِ إلی مِصرَ ، فَدَفَنَ فیها فِی المَشهَدِ المَعروفِ الآنَ ، وهُوَ مَشهَدٌ مُعَظَّمٌ یُزارُ ، وإلی جانِبِهِ مَسجِدٌ عَظیمٌ رَأَیتُهُ فی سَنَهِ إحدی وعِشرینَ بَعدَ الثَّلاثِمِئَهٍ وألفٍ ، وَالمِصرِیّونَ یَتَوافَدونَ إلی زِیارَتِهِ أفواجا رِجالاً ونِساءً ، ویَدعونَ ویَتَضَرَّعونَ عِندَهُ . وأخْذُ العَلَوِیّینَ لِذلِکَ الرَّأسِ مِن عَسقَلانَ ودَفنُهُ بِمِصرَ کَأَنَّهُ لا رَیبَ فیهِ ، لکِنَّ الشَّأنَ فی کَونِهِ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام . (1)

البدایه والنهایه :اِدَّعَتِ الطّائِفَهُ المُسَمَّونَ بِالفاطِمِیّینَ الَّذینَ مَلَکُوا الدِّیارَ المِصرِیَّهَ قَبلَ سَنَهِ أربَعِمِئَهٍ إلی ما بَعدَ سَنَهِ سِتّینَ وسِتِّمِئَهٍ أنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام وَصَلَ إلَی الدِّیارِ المِصرِیَّهِ ، ودَفَنوهُ بِها ، وبَنَوا عَلَیهِ المَشهَدَ المَشهورَ بِهِ بِمِصرَ ، الَّذی یُقالُ لَهُ تاجُ الحُسَینِ ، بَعدَ سَنَهِ خَمسِمِئَهٍ . وقَد نَصَّ غَیرُ واحِدٍ مِن أئِمَّهِ أهلِ العِلمِ عَلی أنَّهُ لا أصلَ لِذلِکَ ، وإنَّما أرادوا أن یُرَوِّجوا بِذلِکَ بُطلانَ مَا ادَّعَوهُ مِنَ النَّسَبِ الشَّریفِ ، وهُم فی ذلِکَ کَذَبَهٌ خَوَنَهٌ ، وقَد نَصَّ عَلی ذلِکَ القاضِی الباقِلّانِیُّ وغَیرُ واحِدٍ مِن أئِمَّهِ العُلَماءِ فی دَولَتِهِم فی حُدودِ سَنَهِ أربَعِمِئَهٍ ، (2) کَما سَنُبَیِّنُ ذلِکَ کُلَّهُ إذَا انتَهَینا إلَیهِ فی مَواضِعِهِ إن شاءَ اللّه ُ تَعالی . قُلتُ : وَالنّاسُ أکثَرُهُم یُرَوَّجُ عَلَیهِم مِثلُ هذا ، فَإِنَّهُم جاؤوا بِرَأسٍ ، فَوَضَعوهُ فی مَکانِ هذَا المَسجِدِ المَذکورِ ، وقالوا : هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام ، فَراجَ ذلِکَ عَلَیهِم ، وَاعتَقَدوا ذلِکَ ، وَاللّه ُ أَعلَمُ . (3)



1- . لواعج الأشجان : ص 191 .
2- . جدیر بالذکر أنّ أوّل ردود فعل العبّاسیّین علی ظهور الحکومه الفاطمیه فی مصر، کان إنکار نَسَب الفاطمیه لهم، وقام الفقهاء والمؤرّخون المقرّبون من العبّاسیّین (من قبیل ابن کثیر مؤلّف البدایه والنهایه) باختیارٍ أو إکراه، وبتحقیق أو بغیر تحقیق؛ بالترویج لوجهه النظر هذه.
3- . البدایه والنهایه : ج 8 ص 204 .



لواعج الأشجان :مورّخان متعدّدی حکایت کرده اند که خلیفه علوی مصر ، [کسی را]به عَسقَلان (شهری میان مصر و شام که اکنون ویران شده است) فرستاد و سری را که مدّعی بود سرِ حسین علیه السلام است ، بیرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جایی که الآن مزاری معروف است ، به خاک سپرد . آن جا اکنون ، زیارتگاهی است که آن را گرامی می دارند و به زیارتش می روند و کنارش ، مسجدی بزرگ است که آن را در سال 1321 هجری دیده ام . مصریان ، زن و مرد ، گروه گروه به زیارتش می روند و در آن جا ، دعا و گریه و زاری می کنند و تردیدی در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسیله علویان و دفن آن در مصر نیست ؛ امّا این که آن ، سرِ حسین علیه السلام بوده باشد ، جای تردید است .

البدایه و النهایه :فاطمیان که پیش از سال 400 تا پس از سال 660 [هجری] ، سرزمین مصر را در اختیار داشتند ، ادّعا کردند که سر حسین علیه السلام به سرزمین مصر رسیده و آنها آن را در آن جا به خاک سپرده اند و مزار مشهور کنونی در مصر را بر آن ، بنا کرده اند ؛ بنایی که پس از سال 500 هجری ، «تاج الحسین» نامیده شده است . عالمان بزرگ متعدّدی به بی اصل بودن این مطلب ، تصریح کرده اند و مقصود فاطمیان از این کار ، ترویج نَسَب شریف ادّعایی شان [در انتساب خویش به علی علیه السلام]بوده که در آن ، دروغگو و خیانتکار بودند . قاضی باقِلّانی و عالمان بزرگ دیگر در روزگار حکومت ایشان در حدود سال 400 هجری ، به این مطلب ، تصریح کرده اند ، همان گونه که ما همه آن را در جای خود ، بر می رسیم ، إن شاء اللّه تعالی! (1) می گویم : بیشتر مردم ، مانند همیشه ، این ادّعا را پذیرفته اند و آن را بازگو می کنند که فاطمیان ، سری را آوردند و آن را در جای مسجد کنونیِ یاد شده ، نهادند و گفتند : «این ، سر حسین علیه السلام است» . این خبر ، در میان مردم ، پخش شد و آنان به آن ، عقیده یافتند ، و البته خدا ، داناتر است!



1- . گفتنی است که یکی از نخستین واکنش های عبّاسیان به ظهور حکومت فاطمی در مصر، انکار نَسَب فاطمیان بود و فقیهان و موّرخانِ نزدیک به عبّاسیان (همچون ابن کثیر، مؤلف البدایه و النهایه)، به اختیار یا به اجبار، و از روی تحقیق یا بدون تحقیق، به ترویج این دیدگاه می پرداختند.





سخنی در باره محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا و سرهای دیگر شهیدان

همان گونه که ملاحظه شد ، گزارش های مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام ، به پنج دسته تقسیم می شوند : دسته اوّل ، آنچه دلالت دارد که سر امام علیه السلام در کنار قبر پدرش امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است . بیشتر منابع معتبر روایی (مانند : الکافی ، تهذیب الأحکام وکامل الزیارات) ، در این دسته قرار دارند . (1) هر چند برخی از این گزارش ها را می توان توجیه کرد که مقصود ، جایگاه گذاشتن سر مقدّس آن امام است ، (2) ظاهرا دلالت مجموع آنها بر این که سر مقدّس امام علیه السلام در کنار مرقد پدر بزرگوارش دفن شده ، غیر قابل تردید است . از این رو ، علّامه مجلسی با اشاره به این گزارش ها می گوید : بدان که از گزارش های گذشته ، به دست می آید که سر امام حسین که درودهای خدا بر او و دودمانش باد و بدن های آدم و نوح و هود و صالح که درودهای خدا بر آنان باد در کنار امام علی که درودهای خدا بر او باد دفن هستند . بنا بر این ، شایسته است که بعد از زیارت امام علی علیه السلام ، همه آنها زیارت شوند . (3) دسته دوم ، گزارش هایی که حاکی اند که سر سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا برگردانده و به جسد ایشان ، ملحق شده است . (4) گفتنی است حدیثی از اهل بیت علیهم السلام که بر این معنا دلالت داشته باشد ، یافت نشد ؛ لیکن سیّد ابن طاووس می گوید : در باره سر حسین علیه السلام ، روایت شده که [به کربلا]باز گردانده شد و در کنار بدن شریفش که درودهای خدا بر او باد دفن گردید و عمل شیعیان هم ناظر به همین نکته است . (5) در الإقبال نیز آمده است : بدان که به باز گرداندن سر مولای ما حسین که درودهای خدا بر او باد به بدن شریفش ، قرآنِ بزرگ و والا ، گواهی می دهد ، آن جا که خداوند عز و جل فرموده است : « وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ؛ (6) گمان مبر که کشتگان در راه خدا ، مردگان اند ؛ بلکه زنده اند و در پیشگاه پروردگارشان روزی داده می شوند» . (7) البتّه استدلال او به این آیه ، صحیح به نظر نمی رسد ؛ امّا آنچه به طایفه امامیّه نسبت داده ، از قُرطُبی (8) و مَناوی (9) نیز نقل شده است ؛ (10) لیکن علّامه مجلسی می گوید : مشهور در میان علمای شیعه ، این است که سر امام حسین علیه السلام با بدنش دفن شده و امام زین العابدین علیه السلام آن را به کنار جسد ، برگردانده است . اخبار فراوانی هم نقل شده که سرِ مبارک ، در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است . (11) سیّد مرتضی قدس سره نیز در پاسخ این سؤال که : «آنچه روایت شده که سر امام حسین علیه السلام را به شام بردند ، صحیح است یا نه؟» ، می گوید : همه راویان و واقعه نگاران طَف ، آن را روایت کرده اند و بر آن ، اتّفاق نظر دارند . نیز روایت شده که سر مبارک امام علیه السلام ، پس از برده شدن به شام ، برگردانده شد و با جسد شریفش در کربلا ، دفن گردید . اگر کسی به خاطر شِناعت و زشتی بیش از حدّ بردن سر بُریده امام علیه السلام به شام ، از این که اجازه چنین کاری از سوی خداوند داده شده ، شگفت زده شود ، باید گفت : بردن سر بُریده به شام ، شنیع تر و زشت تر از کُشتن امام علیه السلام نیست و خداوند ، اجازه کشته شدن ایشان و [حتّی ]امیر مؤمنان علیه السلام را نیز داده است . (12) دسته سوم ، گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام در دمشق ، دفن شده است . (13) دسته چهارم ، گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس امام علیه السلام در مدینه و در قبرستان بقیع ، دفن شده است . (14) دسته پنجم ، گزارش هایی که از دفن سر امام علیه السلام در مصر (قاهره) حکایت دارند . (15) تأمّل در گزارش های یاد شده ، (16) نشان می دهد که احتمال اوّل (دفن شدن سر مقدّس امام علیه السلام در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام ) ، با عنایت به این که در منابع معتبر و از اهل بیت علیهم السلام نقل شده با توجّه به اصل «أهل البیت أدری بما فی البیت ؛ اهل خانه ، به آنچه در خانه است ، داناترند» ، ظاهرا ارجح است ، مگر این که ثابت شود علمای امامیّه ، آن روایات را دیده و بر اساس دلیل معتبری که در دست داشته اند ، از آنها اِعراض کرده اند ، که اثبات این موضوع ، مشکل به نظر می رسد .



1- . ر . ک : ص 45 ( نجف ، کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام ) .
2- . درباره مکان های موسوم به «رأس الحسین علیه السلام » و «مقامُ رأس الحسین علیه السلام » ، ر .ک : ص226 (فصل هفتم / توضیحی درباره مسیر کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام و از شام تا مدینه) .
3- . بحار الأنوار : ج 100 ص 251 .
4- . ر . ک : ص 53 ( کربلا) .
5- . ر.ک : ص 53 ح 2221 .
6- . آل عمران : آیه 169 .
7- . الإقبال : ج 3 ص 98 .
8- . شیعیان می گویند : سر ، چهل روز پس از شهادت ، به بدن در کربلا برگردانده شد و آن ، روز مشهوری در میان آنهاست و زیارت در آن روز را «زیارت اربعین» می نامند (التذکره ، قرطبی : ج 2 ص 245) .
9- . شیعیان می گویند : سر ، پس از شهادت ، به بدن در کربلا باز گردانده شد (فیض القدیر ، مناوی : ج 1 ص 205) .
10- . در شرح شهاب الدین احمد بن حجر عسقلانی بر الهمزیّه فی مدح خیر البریّه (ص 271) ، این چنین آمده است : نیز گفته شده که [سر حسین علیه السلام]پس از گذشت چهل روز از کشته شدنش ، به جسد ایشان ، برگردانده شد .
11- . بحار الأنوار : ج 45 ص 145 .
12- . رسائل الشریف المرتضی : ج 3 ص 130 . نیز ، ر . ک : إعلام الوری : ج 1 ص 477 .
13- . ر . ک : ص 55 (دمشق) .
14- . ر . ک : ص 63 (مدینه) .
15- . ر . ک : ص 73 (مصر) .
16- . برای مطالعه ارزیابی ای تاریخی از مجموع این گزارش ها (و نیز گزارش های متفرّد دیگر) ، ر .ک : نگاهی نو به جریان عاشورا : ص355 (مقاله «رأس الحسین و مقام های آن» ، به قلم مصطفی صادقی) .



مَدفن سرهای دیگر شهیدان کربلا

گزارش های مشهور، حاکی از آن است که علاوه بر سر مطهّر امام حسین علیه السلام ، سر سایر شهدای کربلا نیز از کوفه به شام، فرستاده شده است؛ (1) اما درباره مکان دفن آنها، گزارش معتبری وجود ندارد . گفتنی است که در گزارش وقایع مربوط به انتقال اهل بیت امام حسین علیه السلام از کربلا به کوفه وشام وحاضر نمودن آنان در مجلس یزید، تنها از سر مطهّر امام علیه السلام سخن به میان آمده و هیچ اشاره ای به سرهای سایر شهدا نیست . (2) مرحوم سیّد محسن امین در أعیان الشیعه می گوید : بعد از سال 1321 هجری قمری، در آرامگاه مشهور به «باب الصغیر» در دمشق ، مقبره ای را دیدم که بر سر درِ آن، سنگی نصب بود و روی آن، این نوشته بود : «این جا محلّ دفن سرهای عباس بن علی و علی اکبر بن حسین و حبیب بن مُظاهر است» . پس از دو سال، این مقبره خراب و بازسازی شد و آن سنگ، برداشته شد و در داخل مقبره ضریحی ساختند و نام های بسیاری از شهیدان کربلا را بر آن نوشتند ؛ اما حقیقت، این است که آن مقبره، بر حسب آنچه بر سر درِ آن بود ، منسوب به آن سه سر شریف است و به گمان قوی ، انتسابش به آن سرهای شریف نیز صحیح است ؛ چرا که سرهای شهیدان، پس از حمل شدن به دمشق و گردانده شدن در شهر و برآورده شدن هدف یزید (دایر بر پیروزی و زهر چشم گرفتن از مردم و خنک شدن دلش) ، به ناچار بایستی در یکی از گورستان های شهر ، دفن می شدند که از میان آنها، این سه سر، در آرامگاه باب الصغیر، مدفون شده اند و جای دفنشان حفظ شده است، و البته حقیقت را خدا می داند . (3) بنابر این، هر چند مکانی که در باب الصغیر دمشق در حال حاضر به عنوان مدفن سر شهدا معروف گردیده، لااقل در مورد تعدادی از آنان قابل قبول است، لیکن دلیل روایی یا تاریخی قاطع و روشنی بر این انتساب، وجود ندارد.

.

1- . ر . ک : ص 29 (فصل چهارم / فرستاده شدن سرهای شهدا به سوی یزید) .
2- . ر . ک : ص 219 (فصل هفتم :از کوفه تا شام).
3- . أعیان الشیعه : ج 1 ص 627 .


الفصل الخامس : ما ظَهَرَ مِنَ الکَراماتِ مِن رَأسِ سَیِّدِ الشُّهَداءِ علیه السلام5 / 1قِراءَهُ القُرآنِ عَلَی الرُّمحِ !الإرشاد :ولَمّا أصبَحَ عُبَیدُ اللّه ِ بنُ زِیادٍ ، بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَدیرَ بِهِ فی سِکَکِ الکوفَهِ کُلِّها وقَبائِلِها ، فَرُوِیَ عَن زَیدِ بنِ أرقَمَ أنَّهُ قالَ : مُرَّ بِهِ [أی بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ]عَلَیَّ ، وهُوَ عَلی رُمحٍ ، وأنَا فی غُرفَهٍ ، فَلَمّا حاذانی سَمِعتُهُ یَقرَأُ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا» ، (1) فَقَفَّ (2) وَاللّه ِ شَعری ونادَیتُ : رَأسُکَ وَاللّه ِ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ أعجَبُ وأعجَبُ . (3)

المناقب لابن شهرآشوب عن الشعبی :أنَّهُ صُلِبَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بِالصَّیارِفِ فِی الکوفَهِ ، فَتَنَحنَحَ الرَّأسُ ، وقَرَأَ سورَهَ الکَهفِ إلی قَولِهِ : «إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًی» ، (4) فَلَم یَزِدهُم ذلِکَ إلّا ضَلالاً . (5)



1- . الکهف : 9 .
2- . قَفَّ شَعری : أی قام من الفزع (الصحاح : ج 4 ص 1418 «قفف») .
3- . الإرشاد : ج 2 ص 117 ، کشف الغمّه : ج 2 ص 279 ، إعلام الوری : ج 1 ص 473 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 وراجع : الثاقب فی المناقب : ص 333 ح 273 والمناقب للکوفی : ج 2 ص 267 ح 732 .
4- . الکهف : 13 .
5- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 304 .