گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هشتم
فصل پنجم : کرامت های دیده شده از سرِ سیّدُ الشهدا علیه السلام


5 / 1قرآن خواندن بر سرِ نیزه

الإرشاد :صبحدم ، عبید اللّه بن زیاد ، سرِ حسین علیه السلام را روانه کرد و آن را در همه کوچه های کوفه و قبیله های آن چرخاند و از زید بن اَرقَم روایت شده که گفته است : سر حسین علیه السلام را بر من گذراندند . سر بر نیزه بود و من ، در حجره ای [نشسته]بودم . هنگامی که به روبه روی من رسید ، شنیدم که می خوانَد : «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و اصحاب رَقیم ، از نشانه های شگفت ما بودند؟!» . به خدا سوگند که مو بر تنم راست شد و فریاد زدم : به خدا سوگند ، سرِ تو ای فرزند پیامبر خدا ، شگفت تر و شگفت تر است !

المناقب ، ابن شهرآشوب به نقل از شَعْبی : سر حسین علیه السلام بر شاخه های خشک خرما در کوفه آویخته شد و به سخن در آمد و سوره کهف را تا عبارت «آنان جوانانی ایمان آورنده به پروردگارشان بودند و ما بر هدایتشان افزودیم» خواند ؛ امّا این کرامت ، جز بر گم راهی آن قوم نیفزود .



تاریخ دمشق عن المنهال بن عمرو (1) :أنَا وَاللّه ِ رَأَیتُ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ حُمِلَ ، وأنَا بِدِمَشقَ ، وبَینَ یَدَیِ الرَّأسِ رَجُلٌ یَقرَأُ سورَهَ الکَهفِ ، حَتّی بَلَغَ قَولَهُ تَعالی : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا» ، قالَ : فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ بِلِسانٍ ذَرِبٍ ، (2) فَقالَ : أعجَبُ مِن أصحابِ الکَهفِ قَتلی وحَملی . (3)

المناقب لابن شهر آشوب عن الشعبی :لَمّا صَلَبوا رَأسَهُ عَلَی الشَّجَرَهِ سُمِعَ مِنهُ : «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُواْ أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ» . (4) وسُمِعَ أیضا صَوتُهُ بِدِمَشقَ یَقولُ : «لَا قُوَّهَ إِلَا بِاللَّهِ» . (5) وسُمِعَ أیضا یَقرَأُ : «أَنَّ أَصْحَبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا» ، فَقالَ زَیدُ بنُ أرقَمَ : أمرُکَ أعجَبُ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ . (6)

دلائل الإمامه عن الحارث بن وکیده :کُنتُ فیمَن حَمَلَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام ، فَسَمِعتُهُ یَقرَأُ سورَهَ الکَهفِ ، فَجَعَلتُ أشُکُّ فی نَفسی وأنَا أسمَعُ نَغمَهَ أبی عَبدِ اللّه ِ علیه السلام . فَقالَ لی : یَا بنَ وکیدَهَ ، أما عَلِمتَ أنّا مَعشَرَ الأَئِمَّهِ أحیاءٌ عِندَ رَبِّنا نُرزَقُ ؟! قالَ : فَقُلتُ فی نَفسی : أسرِقُ رَأسَهُ ، فَنادی : یَا بنَ وکیدَهَ ، لَیسَ لَکَ إلی ذاکَ سَبیلٌ ، سَفکُهُم دَمی أعظَمُ عِندَ اللّه ِ مِن تَسییرِهِم رَأسی ، فَذَرهُم «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ إِذِ الْأَغْلَلُ فِی أَعْنَقِهِمْ وَ السَّلَسِلُ یُسْحَبُونَ» (7) . (8)



1- . المنهال بن عمرو الأسدی الکوفی ، أسد خزیمه مولاهم . صحب الحسین وعلیّ بن الحسین والباقر والصادق علیهم السلام ، وروی عن الثلاثه الأخیرین علیهم السلام وثّقه أکثر العامّه ، وروی عنه البخاری ، إلّا أنّ بعض المتعنّتین ذمّه لمذهبه . توفّی سنه بضع عشره ومئه ، ولابدّ أن تکون وفاته بین (115 إلی 119 ه) لإدراکه وروایته عن الصادق علیه السلام (راجع : رجال البرقی : ص 8 ورجال الطوسی : ص 105 و ص 119 و ص 306 وسیر أعلام النبلاء : ج 5 ص 184 وتهذیب الکمال : ج 28 ص 568 و ج 34 ص 115 والجرح والتعدیل : ج 8 ص 356) .
2- . ذَرِبَ الرجُلُ : إذا فَصُح لسانه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
3- . . تاریخ دمشق : ج 60 ص 370 ؛ الخرائج والجرائح : ج 2 ص 577 ح 1 ، الثاقب فی المناقب : ص 333 ح 274 نحوه ، الصراط المستقیم : ج 2 ص 179 ح 17 ولیس فیه صدره إلی «الرأس» وفیه «عربی» بدل «ذرب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 ح 32 .
4- . الشعراء : 227 .
5- . الکهف : 39 .
6- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 304 .
7- . غافر : 70 و 71 .
8- . دلائل الإمامه : ص 188 ح 13 ، نوادر المعجزات : ص 110 ح 7 .



تاریخ دمشق به نقل از مِنهال بن عمرو (1) : به خدا سوگند ، من سر حسین بن علی علیه السلام را ، هنگامی که می بردند ، دیدم . من در دمشق بودم و جلوی سر ، مردی سوره کهف را قرائت می کرد تا به این سخن خدای متعال رسید : «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رَقیم ، از نشانه های شگفت ما بودند؟!» . آن گاه خداوند ، سر را به سخن در آورد و با شیوایی تمام گفت : «شگفت تر از ماجرای اصحاب کهف ، کُشتن و بردن من است» .

المناقب ، ابن شهرآشوب به نقل از شَعْبی : هنگامی که سرِ حسین علیه السلام را بر درخت آویختند ، از آن شنیده شد : «و به زودی ، ستمکاران خواهند دانست به کجا باز می گردند!» . و نیز صدایش در دمشق شنیده شد که می گوید : «قدرتی ، جز از جانب خدا نیست!» . و نیز شنیده شد که قرائت می کند : «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رَقیم ، از نشانه های شگفت ما بودند؟!» . زید بن اَرقَم گفت : کار تو ، شگفت تر است ، ای فرزند پیامبر خدا !

دلائل الإمامه به نقل از حارث بن وَکیده : من در میان کسانی بودم که سرِ حسین علیه السلام را می بردند و شنیدم که آن سر ، سوره کهف را می خوانَد و من با آن که صدای ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را می شنیدم ، در درونم [به ایشان]شک می کردم . [سر]به من گفت : «ای پسر وَکیده ! آیا ندانستی که ما امامان ، زنده هستیم و نزد خدایمان روزی می خوریم ؟!» . با خود گفتم : سر را می دزدم . ندا داد : «ای پسر وَکیده ! تو به این کار ، راهی نداری (موفّق نمی شوی) و گناه ریختن خون من ، نزد خدا ، از چرخاندن سرم بزرگ تر است . آنان را وا بگذار . «به زودی ، آن گاه که غل و زنجیر در گردن ، به رویْ کشیده شوند ، خواهند دانست!» » .



1- . مِنهال بن عمرو اسدی کوفی (از اسد خُزَیمه) ، از یاران امام حسین ، امام زین العابدین ، امام باقر و امام صادق علیهم السلام بود و از سه امام آخر ، حدیث نقل کرده است . بیشتر اهل سنّت ، قائل به موثّق بودن وی هستند . بخاری ، از وی روایت نقل کرده ؛ امّا برخی از خیره سران ، او را به خاطر مذهبش نکوهیده اند. او پس از سال 110 ق ، از دنیا رفته و بی گمان ، وفاتش میان سال های 115 تا 119 ق ، بوده است ؛ چرا که وی امام صادق علیه السلام را درک و از ایشان ، روایت نقل کرده است .



تاریخ دمشق عن سلمه بن کهیل :رَأَیتُ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی القَنا ، وهُوَ یَقولُ : «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (1) . (2)

حیاه الحیوان الکبری :تَکَلَّمَ بَعدَ المَوتِ أربَعَهٌ : یَحیَی بنُ زَکَرِیّا علیه السلام حینَ ذُبِحَ، وحَبیبٌ النَّجّارُ ، حَیثُ قالَ : «یَلَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ» (3) ، وجَعفَرٌ الطَّیّارُ ، حَیثُ قالَ : «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» 4 إلخ ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ، حَیثُ قالَ : «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُواْ أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ» . (4)

5 / 2إسلامُ الرّاهِبِ النَّصرانِیِّتذکره الخواصّ عن عبد الملک بن هشام النحوی البصری :لَمّا أنفَذَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ مَعَ الاُساری مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ ، مِنهُم نِساءٌ وصِبیانٌ وصَبِیّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله ، عَلی أقتابِ (5) الجِمالِ مُوَثَّقینَ ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ ، وکُلَّما نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ ، فَوَضَعوهُ عَلی رُمحٍ ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّیلِ إلی وَقتِ الرَّحیلِ ، ثُمَّ یُعیدوهُ إلَی الصُّندوقِ ویَرحَلوا . فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ ، وفی ذلِکَ المَنزِلِ دَیرٌ فیهِ راهِبٌ ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلی عادَتِهِم ، ووَضَعوهُ عَلَی الرُّمحِ ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلی عادَتِهِ ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَی الدَّیرِ ، فَلَمّا کانَ فی نِصفِ اللَّیلِ رَأَی الرّاهِبُ نورا مِن مَکانِ الرَّأسِ إلی عَنانِ السَّماءِ ، فَأَشرَفَ عَلَی القَومِ ، وقالَ : مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أصحابُ ابنِ زِیادٍ . قالَ : وهذا رَأسُ مَن ؟ قالوا : رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، ابنِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله . قالَ : نَبِیُّکُم ؟ قالوا : نَعَم . قالَ : بِئسَ القَومُ أنتُم ، لَو کانَ لِلمَسیحِ وَلَدٌ لَأَسکَنّاهُ أحداقَنا ، ثُمَّ قالَ : هَل لَکُم فی شَیءٍ ؟ قالوا : وما هُوَ ؟ قالَ : عِندی عَشَرَهُ آلافِ دینارٍ تَأخُذونَها ، وتُعطونِّی الرَّأسَ یَکونُ عِندی تَمامَ اللَّیلَهِ ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ ، قالوا : وما یَضُرُّنا ، فَناوَلوهُ الرَّأسَ ، وناوَلَهُمُ الدَّنانیرَ ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ ، فَغَسَلَهُ وطَیَّبَهُ ، وتَرَکَهُ عَلی فَخِذِهِ ، وقَعَدَ یَبکی اللَّیلَ کُلَّهُ ، فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ : یا رَأسُ ، لا أملِکُ إلّا نَفسی ، وأنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأنَّ جَدَّکَ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، واُشهِدُ اللّه َ أنَّنی مَولاکَ وعَبدُکَ . ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّیرِ وما فیهِ ، وصارَ یَخدِمُ أهلَ البَیتِ . (6)



1- . البقره : 137 .
2- . تاریخ دمشق : ج 22 ص 117 .
3- . یس : 26 .
4- . حیاه الحیوان الکبری : ج 1 ص 52 .
5- . القَتَبُ : رَحْلٌ صغیر علی قَدَرِ السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
6- . تذکره الخواصّ : ص 263 .



تاریخ دمشق به نقل از سلمه بن کُهَیل : سرِ حسین بن علی علیه السلام را بر نیزه دیدم ، در حالی که می گفت : «خدا ، به زودی ، تو را از شرّ آنان ، کفایت می کند ؛ و او شنوا و داناست» .

حیاه الحیوان الکبری :چهار تن پس از مرگ ، سخن گفتند : یحیی بن زکریّا علیه السلام ، هنگامی که سر بُریده شد ؛ و حبیب نجّار ، هنگامی که گفت : «کاش قوم من می دانستند!» ؛ و جعفر طیّار ، هنگامی که گفت : «و آنان را که در راه خدا کشته شدند ، مرده مپندار» تا آخر آیه ؛ و حسین بن علی علیه السلام ، هنگامی که گفت : «و به زودی ، ستمکاران خواهند دانست که به کجا باز می گردند!» .

5 / 2اسلام آوردن راهب مسیحی

تذکره الخواص به نقل از عبد الملک بن هشام نحوی بصری : ابن زیاد ، سر حسین علیه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله که سخت در بندشان کرده بود ، سوار بر شترِ بی جهاز و سر و رو باز ، به اسارت فرستاد . سر حسین علیه السلام را نیز همراهشان به سوی یزید بن معاویه ، روانه کرد و هر گاه در منزلی فرود می آمدند ، سر را از صندوق مخصوص آن بیرون می آوردند و آن را بر سرِ نیزه می کردند و همه شب تا هنگام حرکت ، از آن، محافظت می کردند و سپس آن را به صندوق ، باز می گرداندند و حرکت می کردند . آنان ، در یکی از منزل ها که دِیْر راهبی در آن بود ، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود ، بیرون آوردند و آن را بر سرِ نیزه کردند و نگهبانان ، مطابق شیوه خود ، از آن نگهبانی کردند و نیزه را به دِیر ، تکیه دادند . نیمه شب ، راهب ، نوری از جایگاهِ سر تا دوردستِ آسمان دید . از بالای دِیر به آن قوم ، رو کرد و گفت : شما کیستید ؟ گفتند : ما یاران ابن زیاد هستیم . راهب گفت : این ، سرِ کیست ؟ گفتند : سرِ حسین بن علی بن ابی طالب ، پسر فاطمه ، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله . گفت : پیامبرتان ؟ ! گفتند : آری . راهب گفت : قوم بدی هستید! اگر مسیح علیه السلام ، فرزندی داشت ، او را بر بالای چشمانمان جای می دادیم . سپس گفت : آیا موافقید کاری کنیم ؟ گفتند : چه کاری ؟ گفت : ده هزار دینار ، نزد من است . آن را می گیرید و [در عوض ،]امشب ، سر را به من می دهید و آن را هنگام حرکت ، از من پس می گیرید . گفتند : برای ما زیانی ندارد . سر را به او دادند . او هم دینارها را به آنان داد و سر را گرفت و آن را شست و خوش بو کرد و بر روی رانش نهاد و همه شب را به گریه نشست و صبحگاه گفت : ای سر ! من اختیاردار جز خود نیستم و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست و جدّت محمّد ، پیامبر خداست و خدا را گواه می گیرم که من ، دوستدار و بنده تو هستم . آن گاه از دِیر و راه و عقیده ای که در آن بود ، خارج شد و خادم اهل بیت علیهم السلام گردید .



المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً یُقالُ لَهُ قِنَّسرینَ ، (1) اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ (2) إلَی الرَّأسِ ، فَرَأی نورا ساطِعا یَخرُجُ مِن فیهِ ، ویَصعَدُ إلَی السَّماءِ ، فَأَتاهُم بِعَشَرَهِ آلافِ دِرهَمٍ ، وأخَذَ الرَّأسَ ، وأدخَلَهُ صَومَعَتَهُ ، فَسَمِعَ صَوتا ولَم یَرَ شَخصا ، قالَ : طوبی لَکَ ، وطوبی لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ ، وقالَ : یا رَبِّ ، بِحَقِّ عیسی تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعی . فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ ، وقالَ : یا راهِبُ ، أیَّ شَیءٍ تُریدُ ؟ قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ، وأنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضی ، وأنَا ابنُ فاطِمَهَ الزَّهراءِ ، وأنَا المَقتولُ بِکَربَلاءَ ، أنَا المَظلومُ ، أنَا العَطشانُ ، فَسَکَتَ . فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلی وَجهِهِ ، فَقالَ : لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ حَتّی تَقولَ : أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَهِ . فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ ، فَقالَ : اِرجِع إلی دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله . فَقالَ الرّاهِبُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَهَ . فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِیَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَهً . (3)



1- . کانت قِنَّسْرین مدینه [فی الشام] بینها وبین حلب مرحله من جهه حمص بقرب العواصم ، وما زالت عامرهً آهله إلی أن کانت سنه 351 ه . ق وغلبت الروم علی مدینه حلب وقتلت جمیع ما کان بربضها ، فخاف أهل قنّسرین ، وتفرّقوا فی البلاد (معجم البلدان : ج 4 ص 404) و راجع : الخریطه رقم 5 فی آخر هذا المجلّد .
2- . الصَّومَعَهُ : بیت للنصاری ومَنار للراهب (تاج العروس : ج 11 ص 281 «صمع») .
3- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 60 نقلاً عن النطنزی فی الخصائص ، بحار الأنوار : ج 45 ص 303 .



المناقب ، ابن شهرآشوب :هنگامی که سر حسین علیه السلام را آوردند و در منزلی به نام قِنَّسرین (1) فرود آمدند ، راهبی از دِیْرش به سوی سر ، حرکت کرد و نوری را دید که از دهان آن ، ساطع بود و به آسمان می رفت . راهب ، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصی را ببیند ، صدایی شنید که می گفت : «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!» . راهب ، سرش را بلند کرد و گفت : پروردگارا! به حقّ عیسی ، به این سر بگو که با من ، سخن بگوید . سر به سخن آمد و گفت : «ای راهب ! چه می خواهی؟» . گفت : تو کیستی؟ گفت : «من ، فرزند محمّدِ مصطفی و پسر علیِ مرتضی هستم . پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم . من ، مظلوم و تشنه کامم» و ساکت شد . راهب ، صورت به صورتش نهاد و گفت : صورتم را از صورت تو بر نمی دارم تا بگویی : «من ، شفیع تو در روز قیامت هستم» . سر به سخن در آمد و گفت : «به دین جدّم محمّد ، درآی» . راهب گفت : گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست و گواهی می دهم که محمّد ، پیامبر خداست . آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند . صبحدم ، آن قوم ، سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادی رسیدند ، دیدند که درهم ها سنگ شده است .



1- . قِنَّسرین ، شهری در شام ، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص و نزدیک عواصم است که تا سال 351 ق ، آباد و پُر جمعیّت بوده است ؛ امّا پس از غلبه رومیان و قتل ساکنان شهر ، اهالی آن جا ترسیدند و در شهرها پراکنده شدند (ر . ک : نقشه شماره 5 در پایان همین جلد) .



5 / 3إسلامُ رَجُلٍ یَهودِیٍّمقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :إنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا حُمِلَ إلَی الشّامِ جَنَّ عَلَیهِمُ اللَّیلُ ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ الیَهودِ ، فَلَمّا شَرِبوا وسَکِروا ، قالوا لَهُ : عِندَنا رَأسُ الحُسَینِ . فَقالَ لَهُم : أرونی إیّاهُ ، فَأَرَوهُ إیّاهُ بِصُندوقٍ یَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَی السَّماءِ ، فَعَجِبَ الیَهودِیُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ . فَقالَ الیَهودِیُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِکَ الحالِ : اِشفَع لی عِندَ جَدِّکَ . فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتی لِلمُحَمَّدِیّینَ ولَستَ بِمُحَمَّدِیٍّ ، فَجَمَعَ الیَهودِیُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ فی طَستٍ ، وصَبَّ عَلَیهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فیهِ الکافورَ وَالمِسکَ وَالعَنبَرَ . ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّکَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلی یَدَیهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدکَ حَیّا فَاُسلِمَ عَلی یَدَیکَ واُقاتِلَ دونَکَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لی یَومَ القِیامَهِ ؟ فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصیحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَکَ شَفیعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَکَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ . (1)



1- . مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 172 ح 20 .



5 / 3اسلام آوردن مرد یهودی

مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :هنگامی که سر حسین علیه السلام را به شام می بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردی یهودی فرود آمدند و چون شراب نوشیدند و مست شدند ، گفتند : سر حسین ، نزد ماست . او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهید . آنان ، سر را در صندوقی به او نشان دادند که از آن تا آسمان ، نور بر می خاست . یهودی به شگفت آمد و از آنان خواست که آن را به او امانت دهند . آنان نیز آن را امانت دادند . یهودی ، هنگامی که سر را به آن حال دید ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بکن . خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : «شفاعت من ، فقط برای معتقدان به دین محمّد صلی الله علیه و آله است و تو محمّدی نیستی» . یهودی ، نزدیکانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتی نهاد و گلاب بر آن ریخت و کافور و مُشک و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزدیکانش گفت : این ، سر فرزند دختر محمّد صلی الله علیه و آله است . سپس گفت : آه که جدّت محمّد را نیافتم تا به دست او اسلام بیاورم! و آه که تو را زنده نیافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برایت بجنگم! اگر اکنون مسلمان شوم ، روز قیامت ، شفاعتم را می کنی؟ خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانی شیوا گفت : «اگر اسلام بیاوری ، من شفیع تو خواهم بود» . این را سه بار گفت و خاموش شد . مرد یهودی و نزدیکانش ، مسلمان شدند .



5 / 4إسلامُ رَأسِ الیَهودِالخرائج والجرائح عن سلیمان بن مهران الأعمش عن رجل :دَخَلَ عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ ]رَأسُ الیَهودِ ، فَقالَ : ما هذَا الرَّأسُ ؟ فَقالَ : رَأسُ خارِجِیٍّ . قالَ : ومَن هُوَ ؟ قالَ : الحُسَینُ . قالَ : اِبنُ مَن ؟ قالَ : اِبنُ عَلِیٍّ . قالَ : ومَن اُمُّهُ ؟ قالَ : فاطِمَهُ . قالَ : ومَن فاطِمَهُ ؟ قالَ : بِنتُ مُحَمَّدٍ . قالَ : نَبِیُّکُم ؟! قالَ : نَعَم . قالَ : لا جَزاکُمُ اللّه ُ خَیرا ، بِالأَمسِ کانَ نَبِیَّکُم وَالیَومَ قَتَلتُم ابنَ بِنتِهِ ! وَیحَکَ إنَّ بَینی وبَینَ داووُدَ النَّبِیِّ نَیِّفا وسَبعینَ أبا ، فَإِذا رَأَتنِی الیَهودُ کَفَّرَت (1) لی . ثُمَّ مالَ إلَی الطَّشتِ ، وقَبَّلَ الرَّأسَ ، وقالَ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأنَّ جَدَّکَ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، وخَرَجَ ، فَأَمَرَ یَزیدُ بِقَتلِهِ . (2)



1- . التکفیر : هو أن ینحنی الإنسان ویطأطئ رأسه قریبا من الرکوع (النهایه : ج 4 ص 188 «کفر») .
2- . الخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 الرقم 2 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 187 الرقم 31 .



5 / 4اسلام آوردن رهبر یهودیان

الخرائج و الجرائح به نقل از سلیمان بن مهران اَعمَش ، از مردی : بزرگِ یهودیان ، بر یزید در آمد و گفت : این سر ، چیست؟ گفت : سرِ یک شورشی است . گفت : او کیست؟ گفت : حسین است . گفت : پسر چه کسی؟ گفت : پسر علی . گفت : مادرش کیست؟ گفت : فاطمه . گفت : فاطمه کیست؟ گفت : دختر محمّد . گفت : همان پیامبرتان؟! گفت : آری . گفت : خدا ، خیرتان ندهد ! دیروز ، پیامبرتان بوده و امروز ، پسر دخترش را می کشید؟! وای بر تو ! میان من و داوودِ پیامبر ، هفتاد و اندی واسطه است ؛ امّا یهودیان ، چون مرا می بینند ، تا کمر ، جلویم خم می شوند . سپس به سوی تَشت رفت و سر را بوسید و [به آن]گفت : گواهی می دهم که جز خداوند ، خدایی نیست وجدّت محمّد ، پیامبر خداست . آن گاه ، بیرون رفت . یزید [وقتی چنین دید ،] به کشتنش فرمان داد .



راجع : ج 9 ص 144 (القسم العاشر / الفصل الخامس : صدی واقعه کربلاء فی غیر المسلمین / رأس الجالوت) .

5 / 5قِصَّهٌ ذَکَرَها بَعضُ مَن حَمَلَ رَأسَهُ الشَّریفَالمعجم الکبیر عن أبی قبیل :لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام احتَزّوا رَأسَهُ ، وقَعَدوا فی أوَّلِ مَرحَلَهٍ یَشرَبونَ النَّبیذَ یَتَحَیَّونَ بِالرَّأسِ ، فَخَرَجَ عَلَیهِم قَلَمٌ مِن حَدیدٍ مِن حائِطٍ ، فَکَتَبَ بِسَطرِ دَمٍ : أتَرجو اُمَّهٌ قَتَلَت حُسَیناشَفاعَهَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ فَهَرَبوا وتَرَکُوا الرَّأسَ ، ثُمَّ رَجَعوا . (1)

مثیر الأحزان عن سلیمان بن مهران الأعمش :بَینَما أنَا فِی الطَّوافِ أیّامَ المَوسِمِ ، إذا رَجُلٌ یَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لی ، وأنَا أعلَمُ أنَّکَ لا تَغفِرُ . فَسَأَلتُهُ عَنِ السَّبَبِ ؟ فَقالَ : کُنتُ أحَدَ الأَربَعینَ الَّذینَ حَمَلوا رَأسَ الحُسَینِ إلی یَزیدَ عَلی طَریقِ الشّامِ ، فَنَزَلنا أوَّلَ مَرحَلَهٍ رَحَلنا مِن کَربَلاءَ عَلی دَیرٍ لِلنَّصاری ، وَالرَّأسُ مَرکوزٌ عَلی رُمحٍ ، فَوَضَعنَا الطَّعامَ ، ونَحنُ نَأکُلُ إذا بِکَفٍّ عَلی حائِطِ الدَّیرِ یَکتُبُ عَلَیهِ بِقَلَمٍ حَدیدٍ سَطرا بِدَمٍ : أتَرجو اُمَّهٌ قَتَلَت حُسَیناشَفاعَهَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ فَجَزِعنا جَزَعا شَدیدا ، وأهوی بَعضُنا إلَی الکَفِّ لِیَأخُذَهُ ، فَغابَ ، فَعادَ أصحابی . وعَن مَشایِخَ مِن بَنی سُلَیمٍ : أنَّهُم غَزَوُا الرّومَ ، فَدَخَلوا بَعضَ کَنائِسِهِم ، فَإِذا مَکتوبٌ هذَا البَیتُ ، فَقالوا لَهُم : مُنذُ مَتی مَکتوبٌ ؟ قالوا : قَبلَ أن یُبعَثَ نَبِیُّکُم بِثَلاثِمِئَهِ عامٍ . (2)



1- . المعجم الکبیر : ج 3 ص 123 الرقم 2873 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 443 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 244 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 107 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 93 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 305 الرقم 4 .
2- . مثیر الأحزان : ص 96 ، الصراط المستقیم : ج 2 ص 179 الرقم 8 نحوه ولیس فیه ذیله من «وعن مشایخ» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 224 الرقم 4 وراجع : الأمالی للشجری : ج 1 ص 185 ومقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 93 و البدایه والنهایه : ج 8 ص 200 . وراجع : هذه الموسوعه : ج 7 ص 330 (الفصل الثانی : ما ظهر من الآیات) .



ر . ک : ج 9 ص 145 (بخش دهم / فصل پنجم : بازتاب حادثه کربلا در میان غیر مسلمانان / رأس الجالوت) .

5 / 5داستانی از زبان یکی از حاملان سر امام علیه السلام

المعجم الکبیر به نقل از ابو قبیل : هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد ، سرش را جدا کردند و [در راه]در اوّلین منزل که فرود آمدند ، شراب نوشیدند و به خاطر سر ، شب را بیدار مانده بودند که قلمی آهنین از دیوار در برابرشان بیرون آمد و با خطّی خونین نوشت : آیا امّتی که حسین را کشته اندشفاعت جدّش را در روز حساب ، امید می برند؟! آنان [ترسیدند و]سر را نهاده ، گریختند و سپس ، باز گشتند .

مثیر الأحزان به نقل از سلیمان بن مهران اَعمَش : هنگامی که ایّام حج در طواف بودم ، دیدم که مردی می گوید : خدایا ! مرا بیامرز و می دانم که نمی آمرزی . دلیلش را از او پرسیدم . گفت : من ، یکی از چهل تنْ حاملانِ سر حسین به سوی یزید در راه شام بودم . پس از حرکت از کربلا ، در نخستین منزل ، بر دِیْر (صومعه) مسیحیان، فرود آمدیم و سر هم بر سر نیزه بود . خوراک آوردیم و سرگرم خوردن بودیم که ناگهان ، کفِ دستی از دیوارِ دیر [بیرون آمد و]با قلمی آهنین و به خطّی خونین نوشت : آیا امّتی که حسین را کشته اندشفاعت جدّش را در روز حساب ، امید می برند ؟! ما بی تاب شدیم و شکیب از دست دادیم . یکی از ما خم شد تا آن کفِ دست را بگیرد که ناپدید شد . پس یارانم باز گشتند . همچنین از پیران بنی سُلَیم، نقل شده است که چون با رومیان جنگیدند و به برخی کلیساهایشان وارد شدند، این بیت شعر را در آن جا دیدند . از آنان پرسیدند : از کِی این شعر در این جا نوشته شده است؟ آنان گفتند : سیصد سال پیش از بعثت پیامبرتان!


الملهوف عن ابن لهیعه :کُنتُ أطوفُ بِالبَیتِ فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ یَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لی وما أراکَ فاعِلاً ، فَقُلتُ لَهُ : یا عَبدَ اللّه ِ ، اتَّقِ اللّه َ ولا تَقُل مِثلَ هذا ، فَإِنَّ ذُنوبَکَ لَو کانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ فَاستَغفَرتَ اللّه َ ، غَفَرَها لَکَ ، إنَّهُ غَفورٌ رَحیمٌ . قالَ : فَقالَ لی : اُدنُ مِنّی حَتّی اُخبِرَکَ بِقِصَّتی ، فَأَتَیتُهُ فَقالَ : اِعلَم إنَّنا کُنّا خَمسینَ نَفَرا مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی الشّامِ ، فَکُنّا إذا أمسَینا وَضَعنَا الرَّأسَ فی تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ ، فَشَرِبَ أصحابی لَیلَهً حَتّی سَکِروا ولَم أشرَب مَعَهُم ، فَلَمّا جَنَّ اللَّیلُ سَمِعتُ رَعدا ورَأَیتُ بَرقا ، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت ، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهیمُ وإسحاقُ وإسماعیلُ ونَبِیُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّه ُ عَلَیهِ وآلِهِ وعَلَیهِم أجمَعینَ ، ومَعَهُم جَبرَئیلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِکَهِ . فَدَنا جَبرَئیلُ مِنَ التّابوتِ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ ، وضَمَّهُ إلی نَفسِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ کَذلِکَ فَعَلَ الأَنبِیاءُ کُلُّهُم ، وبَکَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ، وعَزّاهُ الأَنبِیاءُ ، وقالَ لَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام : یا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّه َ تَعالی أمَرَنی أن اُطیعَکَ فی اُمَّتِکَ ، فَإِن أمَرتَنی زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم ، وجَعَلتُ عالِیَها سافِلَها کَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ . فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : لا یا جَبرَئیلُ ، فَإِنَّ لَهُم مَعی مَوقِفا بَینَ یَدَیِ اللّه ِ یَومَ القِیامَهِ . ثُمَّ جاءَ المَلائِکَهُ نَحوَنا لِیَقتُلونا ، فَقُلتُ : الأَمانَ یا رَسولَ اللّه ِ . فَقالَ : اِذهَب فَلا غَفَرَ اللّه ُ لَکَ . (1)



1- . الملهوف : ص 208 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 125 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 .



الملهوف به نقل از ابن لُهَیعه : در طواف خانه خدا بودم که دیدم مردی می گوید : خدایا ! مرا بیامرز ؛ ولی نمی بینم که چنین کنی ! به او گفتم : ای بنده خدا ! از خدا ، پروا کن و این گونه مگو ، که اگر گناهانت مانند قطره های باران و برگ درختان هم باشد و از خدا ، آمرزش بخواهی ، خدا برایت می آمرزد ؛ چرا که او آمرزنده و مهربان است . مرد گفت : نزدیک بیا تا داستانم را برایت بگویم . نزدیکش رفتم . او گفت : بدان که ما پنجاه تن بودیم که همراه سر حسین علیه السلام به سوی شام حرکت کردیم . شب که می شد ، سر را در تابوتی می نهادیم و گِرد تابوت ، شراب می نوشیدیم . شبی همراهانم [آن قدر]شراب نوشیدند تا مست شدند ؛ ولی من با آنها ننوشیدم . چون شب در آمد ، صدای رعد و برقی را شنیدم و دیدم که درهای آسمان ، باز شد و آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و اسماعیل علیهم السلام و پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله فرود آمدند و جبرئیل علیه السلام و گروهی از فرشتگان نیز همراهشان بودند . جبرئیل علیه السلام به تابوت ، نزدیک شد و سر را بیرون آورد و به خود چسبانْد و آن را بوسید . سپس همه پیامبران ، چنین کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله بر سرِ حسین علیه السلام گریست و پیامبران ، او را تسلیت دادند . جبرئیل علیه السلام به ایشان گفت : ای محمّد ! خدای متعال به من فرمان داده تا فرمان تو را در باره امّتت اطاعت کنم . اگر به من فرمان دهی ، زمین را همراه با آنان می لرزانم و آن را زیر و رو می کنم ، همان گونه که با قوم لوط کردم . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «نه ، ای جبرئیل ! مرا با آنان ، در روز قیامت و در پیشگاه خداوند ، ایستادنی [برای مؤاخذه] است» . سپس فرشتگان به سوی ما آمدند تا ما را بکُشند . گفتم : امان ، ای پیامبر خدا ! فرمود : «برو . خدا ، تو را نیامرزد!» .





الفصل السادس : مِن کَربَلاءَ إلَی الکوفَهِ6 / 1إشخاصُ أهلِ بَیتِ سَیِّدِ الشُّهدَاءِ علیه السلام إلَی الکوفَهِالإرشاد :أقامَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] بَقِیَّهَ یَومِهِ وَالیَومَ الثّانِیَ إلی زَوالِ الشَّمسِ ، ثُمَّ نادی فِی النّاسِ بِالرَّحیلِ ، و تَوَجَّهَ إلَی الکوفَهِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَینِ علیه السلام وأخَوَاتُهُ ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ النِّساءِ وَالصِّبیانِ ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَین علیه السلام فیهِم وهُوَ مَریضٌ بِالذَّرَبِ (1) وقَد أشفی . (2) 3

الکامل فی التاریخ :أقامَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] بَعدَ قَتلِهِ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام ] یَومَینِ ، ثُمَّ ارتَحَلَ إلَی الکوفَهِ ، وحَمَلَ مَعَهُ بَناتِ الحُسَین علیه السلام وأخَواتِهِ ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبیانِ ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَریضٌ . (3)



1- . الذّرَب بالتحریک : الدّاء الذی یعرض للمعده فلا تهضم الطعام ، ویفسد فیها ولا تمسکه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
2- . أشفی : أی أشرف علی الموت ، ومنه حدیث سعد : مرضت مرضا أشفیت منه علی الموت (راجع : لسان العرب : ج 14 ص 437 «شفی») .
3- . الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 574 .