گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۴۲۷۶


گفتار صدق، مایه آزار می شود
چون حرف حق بلند شود دار می شود
پای به خواب رفته شمارد دلیل را
آن را که شوق قافله سالار می شود
چون عقل نیست نقد جنون قلب و ناروا
دیوانه خرج کوچه وبازار می شود
کوه تعلقی که تو بر خویش بسته ای
از سایه تو خاک گرانبار می شود
دلهای آب کرده نماند درین بساط
شبنم کجا مقیمی گلزار می شود
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار می شود
در چشم بلبلی که کشد سر به زیر بال
عالم تمام یک گل بی خار می شود
عقلی که می گشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار می شود
از حرص، کار نفس به طول امل کشد
این مور از امتداد زمان مار می شود
بر چین بساط شید که طاعات ظاهری
در چشم نفس پرده پندار می شود
سوراخ می شود دلش از دوری محیط
هر قطره ای که گوهر شهوار می شود
نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار دید
شبنم حجاب چهره گلزار می شود
صائب زنند مهر به لب جمله طوطیان
هر جا که خامه تو شکربار می شود