گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
[سوره النساء [ 4]: آیات 153 تا 159



یَسئَلُکَ أَهل الکِتاب أَن تُنَزِّلَ عَلَیهِم کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهرَةً فَأَخَذَتهُم الصّاعِقَۀُ بِظُلمِهِم
ثُم اتَّخَذُوا العِجلَ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم البَیِّنات فَعَفَونا عَن ذلِکَ وَ آتَینا مُوسی سُلطاناً مُبِیناً [ 153 ] وَ رَفَعنا فَوقَهُم الطُّورَ بِمِیثاقِهِم وَ قُلنا لَهُمُ
ادخُلُوا البابَ سُجَّداً وَ قُلنا لَهُم لا تَعدُوا فِی السَّبت وَ أَخَ ذنا مِنهُم مِیثاقاً غَلِیظاً [ 154 ] فَبِما نَقضِ هِم مِیثاقَهُم وَ کُفرِهِم بِآیات اللّه وَ قَتلِهِمُ
الَأنبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ قَولِهِم قُلُوبُنا غُلف بَل طَبَعَ اللّه عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُونَ إِلاّ قَلِیلًا [ 155 ] وَ بِکُفرِهِم وَ قَولِهِم عَلی مَریَمَ بُهتاناً عَظِیماً
156 ] وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِیحَ عِیسَ ی ابنَ مَریَمَ رَسُولَ اللّه وَ ما قَتَلُوه وَ ما صَلَبُوه وَ لکِن شُبِّهَ لَهُم وَ إِن الَّذِینَ اختَلَفُوا فِیه لَفِی شَکٍّ مِنهُ ]
1053 بَل رَفَعَه اللّه إِلَیه وَ کانَ اللّه عَزِیزاً حَکِیماً [ 158 ] وَ إِن مِن أَهلِ - ما لَهُم بِه مِن عِلم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّن وَ ما قَتَلُوه یَقِیناً [ 157 ] -قرآن- 1
199 [ صفحه 154 ] معنی لغات: ارنا- از مصدر - الکِتاب إِلاّ لَیُؤمِنَن بِه قَبلَ مَوتِه وَ یَومَ القِیامَۀِ یَکُون عَلَیهِم شَ هِیداً [ 159 ] -قرآن- 1
ارائه، بمعنی نمایش و نشان دادن، جهرة- آشکار کردن، صدا بلند کردن، چیزیرا بیپرده و حجاب دیدن. الصّاعقۀ- آتش آسمانی با
صدا و برق و رعد، مرگ، عذاب مهلک، آواز شدید و صیحهي مرگ. عجل- بچهي گاو. تعدوا- از مصدر عدو و عدوان و
عدوان، بمعنی دویدن و جهیدن، از کاري منصرف کردن، از اندازه تجاوز کردن، ستم کردن. غلف- جمع غلاف بمعنی وسیلهي
نگهداري که در داخل آن جاي دهند و مثل غلاف شمشیر و جلد کتاب را گویند. طبع- چیزیرا بصورتی درآورد، مهر کرد، خاتم
برنهاد، سکّه زد، خدا چیزیرا آفرید، دل آدمی را از فهم و علم پوشاند که نتوانست چیزي بفهمد. صلبوه- از مصدر صلب بر وزن
فعل بفتح فاء و سکون عین بمعنی بدار آویختن، گوشت را کباب کردن، استخوان نرم کردن. و از مصدر صلابۀ بفتح صاد بمعنی
درشتی و خشونت، بخل و مضایقه در مال. جهت نزول: اسباب النّزول السیوطی: عدّهاي یهودي نزد پیغمبر آمدند و عرض کردند:
براي «ِ یَسئَلُکَ أَهل الکِتاب » موسی از جانب خدا براي ما الواح آورد، تو هم الواحی بیاور تا گفتههاي تو را بپذیریم، آیت 153
جواب آنها نازل شد. چون اینکه آیه را شنیدند، یکیشان از جا بلند شد و گفت: خدا نه بر تو و نه بعیسی و نه بموسی و نه بدیگري
481 ترجمه: [اي - 225 -قرآن- 441 - قرآن- 196 - .«ِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَق قَدرِه » چیزي فرستاده است، در جواب او اینکه آیه نازل شد
محمّد اگر] 153 اینکه تورات خواندهها از تو میخواهند نامهاي نبشته ز آسمان برايشان فرود آري پس همانا پیش از اینکه ز موسی
بزرگتر از اینکه خواستند [ صفحه 155 ] و گفتند: خدا را بآشکارا بما بنما. پس بسزاي ستم ایشان [که اینکه خواستهشان ستمی بر
خودشان بود] برقی ز آسمان گرفتشان و پس از رسیدن اینکه نشانههاي نمودار گوساله را خداي خود گرفتند و ما از اینکه کار
ایشان درگذشتیم و به موسی دلیلهاي روشن بر درستی دعواي او دادیم 154 . و براي انجام پیمانشان بفرمانبري کوه طور بر بالاي
سر آنها بلند کردیم و گفتیم: بزانو درآمده بصورت سجده از در معبد درون شوید و بروز شنبه ستم نکنید [که دست بشکار ماهی
دراز کنید] و از آنها پیمان سخت گرفتیم 155 . پس به پیمانشکنی آنها و کافر شدنشان بنشانههاي حق و به ناروا پیامبران کشتن
[گرفتار صاعقه و کوه طور شدند] و هم بر اینکه گفتار- شان که دلهاي ما پوشیده از خرد بود [و نیازمند بموسی نباشیم] با اینکه
خدا بدنبال کفرشان بر آن دلها مهر نهاده که بجز اندکی ز ایشان بمؤمن نمیشوند [و نیز شایستهي آزار شدند] براي بیدینی و
سخنی بتهمت بزرگ بر مریم گفتن. [باز گرفتاري آنها از اینکه بود که] گفتند : ما مسیح عیساي مریم را کشتیم با اینکه نه او را
کشتند و نه بدار آویختند بلکه بر آنان پوشیده ماند و البتّه کسانی که در کار مسیح اختلاف کردند از او دو دل بودند و آگاهی
158 258- که بیقین او را نکشتند.که بیقین او را نکشتند. -پاورقی- 256 «16» نداشتند بجز بدنبال گمان رفتن و پندار سخنی گفتن
بلکه خدا او را بسوي خود [ صفحه 156 ] بالا برد و البته خداوند از ازل برتر بوده است و کار بشایستگی کرده است. 159 و کسی از
اینکه کتابخواندهها نباشد مگر که پیش از مرگ خود باو بگرود [چه با نگاه جلوگیر زمانی و مکانی نباشد و گذشته و آینده نماند و
153 « تُنَزِّلَ عَلَیهِم کِتاباً مِنَ السَّماءِ » : همه بیکجاي نمودار بود] و او بروز رستاخیز گواه بر اندیشه و کار ایشان باشد. سخن مفسّرین
صفحه 82 از 251
طبري: سدّي گفته است: یهود بپیغمبر [ص] گفتند: اگر راست میگوئی همانطور که موسی نوشته از آسمان آورد تو هم بیاور،
اینکه آیه نازل شده إبن جریج گفته است: عدهاي از یهودي و مسیحی نزد پیغمبر آمدند و گفتند: سخن تو را وقتی میپذیریم که بنام
61 مجمع: قتاده گفته است: یعنی آنها خواستند - هریک ما نامهاي از خدا بیاوري که تو پیغمبر هستی، اینکه آیه نازل شد. -قرآن- 15
153 مجمع: یعنی دادیم بموسی دلائلی که بخوبی بپیغمبري او را « وَ آتَینا مُوسی سُلطاناً » . کتابی مخصوص بخودشان از آسمان بیاید
28 کشف - سلطنت و قدرت معنی کرده است که مردم را مطیع و فرمانبر موسی کردیم. -قرآن- 1 « محمّد عبده » ثابت میکرد. ولی
الأسرار نوشته: اینکه سلطان مبین قوّت دل بود و کمال حال، تا طاقت سماع کلام حق بیواسطه داشت، موسی را پرسیدند که از کجا
دانستی که حق است که با تو سخن میگوید! گفت: انوار هیبت و جلال الوهیّت و آثار عزّ و جبروت احدیّت مرا فرا گرفت، دانستم
154 مجمع: یعنی چون پیمان استوار کرده بودند که سخن « وَ رَفَعنا فَوقَهُم الطُّورَ بِمِیثاقِهِم » . که حق است که با من سخن میگوید
موسی و تورات او را بپذیرند، و بپیمان خود رفتار نکردند و گوساله پرستیدند، کوه طور را بر سر آنها بداشتیم. ابو مسلم گفته است:
47 [ صفحه 157 ] موافقت استوار کردند، ما هم بپاداش آنها کوه طور را براي سایبان بالاي سرشان - یعنی چون پیمان -قرآن- 1
بداشتیم. فخر: اینکه جملهها که یهود را توصیف میکند اگرچه مردم زمان پیغمبر [ص]، و معارضین آن حضرت نیستند، ولی چون
پدران آنها بودهاند و اولادشان راضی بعمل پدران خود بودهاند، اینکه انحراف و لجاجها بیهود زمان پیغمبر نسبت داده شده است، تا
معرّفی شوند که چه اندازه مردم نافهم و سرسخت بودهاند که با آمدن موسی و آوردن معجزات باز هم گوساله پرست شدند. و
تا آخر سه معنی دارد: 1- بواسطهي اینکه خواستند نقض میثاق کنند، کوه طور را بالا بردیم تا بترسند و «ُ وَ رَفَعنا فَوقَهُم » جملهي
پیمان شکنی نکنند. 2- چون سخن موسی و تورات را نپذیرفتند کوه طور را بالاي آنها نگاه داشتیم تا بترسند و بر قبول دین موسی
پیمان استوار کنند. 3- چون عهد کرده بودند با اینکه شرط که اگر مخالفت کنند گرفتار شوند و عذاب بینند، و عهد خود شکستند،
154 مجمع: قاریهاي مدینه و «ِ لا تَعدُوا فِی السَّبت » 427- کوه را بالا بردیم تا بمیثاق رفتار کنند و از پیمانشکنی باز آیند. -قرآن- 404
با یک تا و فتح عین و تشدید دال خوانده است، و دیگر قاریها با « تعدّوا » با تکرار تا و تشدید دال خواندهاند، و نافع « لا تعتدوا » نافع
قرائت کردهاند: و عموم مفسّرین چنین معنی کردهاند: بآنها امر شده بود از حدود « لا تعدوا » سکون عین و یک تا و تخفیف دال
فَبِما نَقضِهِم » 28- معیّن تجاوز نکنند و آهنگ کار ناروا نکنند و روز شنبه ماهی نگیرند یا مشغول کسب و کار نشوند. -قرآن- 1
فَأَخَذَتهُمُ » 155 مجمع: مفسّرین در معنی اینکه جملهها اختلاف کردهاند: بعضی گفتهاند: وابسته است بجملهي « مِیثاقَهُم تا آخر آیه
زجّاج گفته «ٌ قُلُوبُنا غُلف » در آیت جلو، یعنی صاعقه آنها را گرفت چون نقض پیمان کردند و پیغمبران را کشتند و گفتند « الصّاعِقَۀُ
قرینه است که متمّم اینکه جمله ساقط شده است و معنی چنین است: بواسطهي پیمان - « بَل طَبَعَ اللّه عَلَیها بِکُفرِهِم » است: جملهي
370 [ صفحه 158 ] شکستن و کافر شدن و پیغمبر کشتن و گفتن - 299 -قرآن- 328 - 179 -قرآن- 281 - 30 -قرآن- 151 - قرآن- 1
155 عموم مفسّرین نوشتهاند: اینکه « فَلا یُؤمِنُونَ إِلّا قَلِیلًا » 61- آنها را ملعون و مستحق عذاب قرار دادیم. -قرآن- 43 «ٌ قُلُوبُنا غُلف »
157 مفسّرین «ِ وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِیحَ عِیسَ ی ابنَ مَریَمَ رَسُولَ اللّه » 34- جمله اشاره است بعبد اللّه بن سلام و دوستانش. -قرآن- 1
را دو معنی کردهاند: یا نقل گفتار مخالفین است، یعنی آنکه می- گفت رسول خدا هستم ما او را کشتیم. و یا «ِ رَسُولَ اللّه » کلمات
وَ ما قَتَلُوه وَ ما صَ لَبُوه وَ لکِن شُبِّهَ » 120- 81 -قرآن- 102 - مسیح که پیغمبر خدا بود، آنها ادّعا میکردند که او را کشتیم. -قرآن- 1
61 حضرت مسیح با هفده نفر از حواریّون در خانه بودند که دشمن دور آنها را - 157 طبري: وهب بن منبّه گفت: -قرآن- 1 « لَهُم
گرفت چون وارد خانه شدند، همهي آن عدّه را بشکل عیسی دیدند، گفتند: ما را جادو کردهاید، یا عیسی را معرّفی کنید یا همهي
شما را میکشیم، آن حضرت فرمود کدام یک از شما آماده است که جان خود را بدهد و براي خود بهشت بخرد! یک نفر قبول کرد
« إِن الَّذِینَ اختَلَفُوا فِیه لَفِی شَکٍّ » . و خود را بنام عیسی معرّفی کرد، آنها او را گرفتند و کشتند و مشهور شد که مسیح را کشتهاند
دو احتمال است: اوّل یعنی مسیحیها که معتقد بودند یهود حضرت مسیح را کشتهاند، سه « الَّذِینَ اختَلَفُوا » 157 فخر: در جملهي
صفحه 83 از 251
دستهي مهم هستند: نسطوري، ملکانی، یعقوبی، نسطوريها معتقد هستند که عیسی داراي دو موجودیّت بود یک ناسوتی و خاکی
که گرفتار یهود شد و کشته شد، و دیگر موجودیّت لاهوتی که بآسمان رفت و دست کس باو نرسید، دستهي ملکانی معتقد هستند
که همان موجودیت لاهوتی مسیح احساس دار رفتن و کشتن کرد و اصل بدن او با کشتن و دار تماس نکرد: و کشتن مسیح فقطّ
احساس و شعور قتل بود نه که تماس و مباشرت با قتل باشد. یعقوبیها میگویند کشتن و دار رفتن بخود مسیح وارد شد که یک
« الَّذِینَ اختَلَفُوا » 98 [ صفحه 159 ] احتمال دوّم آن است که: جملهي - 52 -قرآن- 75 - جوهر بود پدید شده از دو جوهر. -قرآن- 1
اشاره بیهود است که اختلاف کردند و آنرا که بجاي عیسی کشتند فقطّ بصورت همانند او بود نه بدیگر پارههاي تن، و پس از
مرگش دیدند بدن او غیر از بدن مسیح است و گفتند: عجب است که صورت مسیح در بدن دیگري است. سدّي گفته است: شک
و اختلاف اینکه بود که یهود مسیح را با ده تن از حواریون در خانه حبس کردند، آنگاه کسی از خود بدرون خانه فرستادند که او
را بیاورد و بکشندش، چون وارد شد خداوند او را به شکل عیسی مبدل کرد و عیسی را بآسمان برد، چون یهود وارد شدند و او را
دیدند که عیسی است و کشتندش، از آن پس گفتند اگر اینکه که کشتیم مسیح است پس رفیق ما چه شد! و اگر اینکه کشته رفیق
63 مجمع: ابو علیّ - ما است، پس مسیح چه شد! اینکه بود اختلاف و شک مردم آن زمان نسبت به مسیح علیه السّلام. -قرآن- 40
جبّائی گفت: چون یهود وارد آن خانه شدند که مسیح بود و از آنجا بآسمانش بردند، آنها مسیح را ندیدند، ترسیدند مردم بیشتر
بمسیح بگروند، شخص دیگري را گرفتند و بدار آویختند و نگذاشتند مردم نزدیک بدار شوند تا او را نشناسند، و شهرت دادند ما
157 مفسّرین اینکه جمله را دو معنی کردهاند: 1- اي پیغمبر، یقین بدان که او را نکشتند. 2- آنها « وَ ما قَتَلُوه یَقِیناً » . مسیح را کشتیم
که میگفتند: ما او را کشتیم در کار خود قطع و یقین نداشتند و بشک بودند و دو دل که آیا عیسی را کشتهاند یا دیگري را. -قرآن-
قرائت کردهاند بصورت راء مشدّد، « برّفعه » 158 امام فخر: ابو عمرو کسائی لام را با یکدیگر ادغام نموده و «ِ بَل رَفَعَه اللّه إِلَیه » 28-1
قرآن- - .« وَ إِلَی اللّه تُرجَع الأُمُورُ » و مقصود از بالا بردن عیسی بسوي خدا آن مقام است که دیگري را بدانجا دسترس نیست، مانند
158 فخر: اینکه جمله اشاره است باین مطلب که بالا بردن مسیح در پیشگاه « وَ کانَ اللّه عَزِیزاً حَکِیماً » 289- -34-1 قرآن- 251
37 [ صفحه 160 ] اینکه جمله نظیر اینکه است که در آیت دیگر - خداوند آسان است که او کمال قدرت است و علم، و -قرآن- 1
که اگرچه اینکه سیر و گردش از قدرت محمّد خارج است و محال ولی در « سُبحانَ الَّذِي أَسري بِعَبدِه لَیلًا تا آخر » گفته شده است
159 ابو الفتوح: از عکرمه روایت کردهاند که معنی جمله «ِ لَیُؤمِنَن بِه قَبلَ مَوتِه » 115- قدرت خداوند آسان است و ناچیز. -قرآن- 72
چنین است: هر یهودي و مسیحی هنگام مرگ مؤمن بمحمّد میشود، و بعضی گفتهاند: یعنی در آن وقت مؤمن بخدا و موحّد میشود.
38 سخن ما: 1- آنچه مربوط بصاعقه و ارتفاع کوه طور و داخل شدن از در معبد یا ورود بشهر است در سورهي بقره - -قرآن- 1
تا «ِ وَ إِن مِن أَهل الکِتاب » نوشتهایم، و نسبت بوظیفهي روز سبت در اوّل اینکه سوره نوشتهایم، بآن جا مراجعه شود. 2- آیت 158
آخر، همانطور که در ترجمه نوشتیم، شاید اشاره باشد به اینکه که چون دم مرگ موانع زمانی و مکانی مرتفع میشود و حقایق
آشکار و نمودار میشود، اینکه یهود منکر مسیح و یا مسیحی مشرك و معتقد بتثلیث میفهمند بخطا رفتهاند، و شخصیّت و ارزش
مسیح را تشخیص خواهند داد. 3- کشتن مسیح در نظر مسیحیها از اصول دین شمرده شده است نه یک قضیّهي تاریخی که ما آنرا
انکار کنیم، و یک نقص مهم قرآن و اسلام در نظر آنها همین است که چنین اصل مسلّم در دین آنها را دروغ و غلط میدانیم، ولی
حقیقت همان است که در آیه گفته شده است و ما نمیتوانیم چیزي علاوه بفهمیم، و گفتار مسیحیها پنداري است بیهوده، و براي
اطّلاع از رابطهي دین مسیح با قضیّهي دار آویختن آن حضرت، گفتار تفسیر عبده در دنبالهي آیت 157 نقل میشود: آنچه از مبلّغین
پروتستانی مسیحی در مجامع عمومی تبلیغاتی یا انجمنهاي خصوصی آنها شنیدهام به اینکه بیان توضیح میشود: چون آدم ابو البشر
گندم خورد و نافرمان شد، او با تمام ذریّه و نسلش گناهکار شدند و مستحّق عذاب دائمی فناناپذیر، و نیز بنی آدم علاوه بر تقصیر
عمومی میراثی از پدر خود، فرد فردشان هم گناهکارند و نیازمند عفو و بخشش و یا سزاوار عذاب و گرفتاري هستند، اینکه گناه
صفحه 84 از 251
266 [ صفحه 161 ] او مشکلی بر سرنوشت آنها افزود که اگر با اینکه گناهکاري و نافرمانی - آدم و گناهکاري نسل -قرآن- 235
آمرزیده شوند خلاف عدل خداوندي است که بیجهت گناهکار آسوده باشد، و اگر همه گرفتار شوند خلاف رحمت است که
جهانی بیافریند و بسوزاند، براي گشایش اینکه مشکل، خداوند فرزند خود را که در حقیقت با ذات حق متّحد است در رحم زنی از
اولاد آدم قرار داد تا بشکل جنین در شکم آن زن درآمد، و آنگاه بصورت انسان کامل داراي لذّت و الم و خاصیّتها و احتیاجات
بنی آدم در عرصهي زمین نمودار شد، و چون آن مولود پسر خدا و از عالم خداوندي است پس خداي کامل است و معصوم از
جمیع گناهان بنی آدم، و چون او مدّتی با بنی آدم زندگی کرد و در لذّت و الم و حوائج زندگی شریک آنها شد، یک نفر از آنها
با او دشمن شد، و بی- اختیار و ارادهي خود ببدتر صورت او را کشت تا تحمّل اینکه رنج و ذلّت خداوند موجب آمرزش گناهان
همهي اولاد آدم باشد تا روز قیامت. پس از نقل اینکه عقیده در آن کتاب، بحث و اعتراض مفصّل کرده است با چند دلیل که
شخص مسیح بدار آویخته نشد، و دیگري را که باو همانند دیدهاند بدار آویختهاند، و چند نمونه نشان داده است که کسی را
بدیگري اشتباه کردهاند.
[ [سوره النساء [ 4]: آیات 160 تا 162
فَبِظُلم مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبات أُحِلَّت لَهُم وَ بِ َ ص دِّهِم عَن سَبِیل اللّه کَثِیراً [ 160 ] وَ أَخذِهِم الرِّبَوا وَ قَد نُهُوا عَنه وَ أَکلِهِم
أَموالَ النّاس بِالباطِل وَ أَعتَدنا لِلکافِرِینَ مِنهُم عَذاباً أَلِیماً [ 161 ] لکِن الرّاسِخُونَ فِی العِلم مِنهُم وَ المُؤمِنُونَ یُؤمِنُونَ بِما أُنزِلَ إِلَیکَ وَ ما
546- أُنزِلَ مِن قَبلِکَ وَ المُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ المُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ المُؤمِنُونَ بِاللّه وَ الیَوم الآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤتِیهِم أَجراً عَظِیماً [ 162 ] -قرآن- 1
معنی لغات: هادوا- یعنی آنها که از ملّت یهود و بدین یهود هستند [ صفحه 162 ] صدّ- بمعنی جلوگیري و ممانعت. اعتدنا- آماده و
مهیّا کردیم. ترجمه 161 : چون یهود بر خود ستم کردند و بسختی جلوگیر راه حق شدند و ربا گرفتند با اینکه از آن ممنوع بودند و
بناروا اموال مردم خوردند ما چیزهاي خوب که بر آنها روا بود، بر ایشان حرام کردیم و براي کافرانشان آزاري دردناك آماده
کردیم 162 . ولی مؤمنان و دانشمندان ایشان بقرآن که بر تو نازل شده است و آنچه پیش از تو نازل شده است میگروند و نمازخوان
فَبِظُلم مِنَ » : هستند و زکاتپرداز و گرونده به خدا و روز رستاخیز، اینها بودند که بزودي مزدي بزرگ بآنان دهیم. سخن مفسّرین
160 ابو الفتوح نوشته است در اخبار هست که پیش از رسول هر که گناهی کردي خداي تعالی از طعام- هاي « الَّذِینَ هادُوا حَرَّمنا
حلال چیزي بر ایشان حرام کردي، و روا باشد که بر سبیل عفو باشد، و روا باشد که اینکه بر سبیل تغییر مصلحت باشد که مصلحت
ایشان در آن بوده باشد که آن طعام بر ایشان حلال باشد پیش از ارتکاب معصیت، چون آن معصیت بکردند مصلحت بگشت، بر
160 مفسّرین گفتهاند: مقصود از اینکه جمله همانست که در آیت دیگر « طَیِّبات أُحِلَّت لَهُم » 60- ایشان حرام کردند. -قرآن- 15
تا آخر که اینها بر مردم حلال بوده « حَرَّمنا کُل ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ البَقَرِ وَ الغَنَم حَرَّمنا عَلَیهِم شُحُومَهُما » 30- گفته شده است. -قرآن- 1
92 تفسیر بیان السعادهي ملّا سلطان علی گنابادي: یعنی روزیهاي - است، و بواسطه ستمگري و کار ناروا حرام شده است. -قرآن- 1
خوب مردم، یا رزق معنوي که غذاي ارواح بشر متعالی باشد بوسیلهي کسب علوم و مشاهدات و معاینات. و از اوّل تا آخر دو آیه
فکر و عمل مردم منافق را معرّفی میکند، که خود از ولایت و متابعت ولی خودداري میکردند، و مانع دیگران هم میشدند و ربا
میخوردند و رشوه میستاندند، پس مفاد آیه اینکه است: چون دانستید یهود آنطور مجازات- شدند، شما از کار آنها احتراز کنید،
وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِیلِ » و ممکن است اشاره باشد به اینکه که آنها ظلم عظیم کردند که اعراض از ولایت کردند بقرینهي اینکه جمله
644 [ صفحه 163 ] زیرا سبیل اللّه امام است که راه دل را بسوي حق باز میکند تا سالک بتوسّل بآنها خود را بحقّ - قرآن- 606 - «ِ اللّه
برساند. تفسیر صافی: در کافی و عیّاشی و قمّی از امام صادق [ع] روایت شده است آن که در زمینی گندم بکارد و کارش را خوب
انجام ندهد، و در زراعتش جو سبز شود نتیجهي عمل بد خودش هست که در تملک زمین یا کار فرمودن زارع، و یا حقوق کارگر
صفحه 85 از 251
161 در تورات «ُ وَ أَخذِهِم الرِّبَوا وَ قَد نُهُوا عَنه » 351- قرآن- 315 - .« فَبِظُلم مِنَ الَّذِینَ هادُوا » ظلم کرده است، چون خدا فرموده است
161 عموم مفسّرین گفتهاند: «ِ وَ أَکلِهِم أَموالَ النّاس بِالباطِل » 47- هم حرمت ربا هست و از وظایف یهود احتراز ربا است. -قرآن- 1
مقصود از اینکه جمله رشوه خواري آنها است. در مجمع البیان گفته است مقصود رشوه است و قسمت کتابهاي مجعول که
45 روح البیان: تأویلات نجمیّه اینکه نکته از اینکه آیه استخراج کرده است که - مینوشتند و میگفتند از جانب خدا است. -قرآن- 1
«ُ أُحِل لَکُم الطَّیِّبات » براي یهود گفته شده است: چیزهاي خوب بر آنها حرام شد، ولی در آیت دیگر براي مسلمانان گفته شده است
یعنی آنچه « کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم اللّه حَلالًا طَیِّباً » یعنی چیزهاي خوب براي مسلمانان حلال است، و نیز در آیت دیگر گفته شده است
حلال است بخورید، پس چون در برابر گناه ما را محروم از خوشی- هاي زندگی نکردند، انتظار داریم که در عالم دیگر گناهان ما
موجب حرمان از آن نعمتها نشود. و چون علاوه بر محرومیّت یهود از چیزهاي خوب دنیا، اعلام شده است که آنها در عالم دیگر
گرفتار خواهند بود، ولی براي ما مسلمانان حکم نشده است بحرمت خوشیهاي زندگی، پس معلوم میشود در عالم دیگر هم محکوم
یعنی آنکه از گناه باك نداشت از « ارتکاب المحظورات یوجب تحریم المناجات » بعذاب و گرفتاري نیستیم. اهل اشارت گفتهاند
حظّ مناجات و بهرههاي حقیقی حیات محروم خواهد شد، و البتّه اسراف و زیادهروي در ارتکاب مباحات موجب محرومیّت است از
384 [ صفحه 164 ] مرو در پی هرچه - 243 -قرآن- 333 - مناجات و با دوست راز گفتن، سعدي چه خوب گفته است: -قرآن- 211
162 بیشتر مفسّرین گفتهاند: مقصود عبد اللّه إبن سلام و «ِ لکِن الرّاسِخُونَ فِی العِلم » دل خواهدت || که تمکین تن نور جان کاهدت
37 کشف الأسرار نوشته: - یاران او است، و ابو الفتوح گفته است بحیراي راهب هم مانند آنها و از دستهي آنها است. -قرآن- 1
راسخان در علم ایشانند که انواع علوم ایشان را حاصل شده، علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت، علم شریعت آموختنی است،
وَ ابتَغُوا إِلَیهِ » علم طریقت را گفت « فَسئَلُوا أَهلَ الذِّکرِ » علم طریقت معاملتی است، علم حقیقت یافتنی است. علم شریعت را گفت
حوالت علم شریعت را با استاد کرد، حوالت علم طریقت را با پیر کرد، حوالت « وَ عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلماً » علم حقیقت را گفت « الوَسِیلَۀَ
381 فخر: راسخ در علم کسی است که با فکر و - 321 -قرآن- 345 - 263 -قرآن- 287 - علم حقیقت را با خود کرد. -قرآن- 236
استدلال چیزیرا میپذیرد و گفتار و تشکیک دیگران در او اثر ندارد، و غیر راسخ او است که بتقلید پذیرفته است و بسخن دیگران از
162 فخر: ممکن است مقصود مردم صالح مسیحی و یهودي باشد، و ممکن است مقصود مسلمانان « وَ المُؤمِنُونَ » . راه برمیگردد
با واو « مقیمون » 162 اینکه جمله بایستی مطابق جملههاي جلو « وَ المُقِیمِینَ الصَّلاةَ » 19- مهاجر و انصار پیغمبر [ص] باشند. -قرآن- 1
تلفّظ شود، و جهت اینکه با یاء تلفّظ شده است، مفسّرین چنین نوشتهاند طبري گفته است: زبیر گفت: بابان بن عثمان گفتم چرا
اکتب » یعنی چه بنویسم! باو گفتند « ما اکتب » نوشتهاند! گفت: چون نویسنده تا آنجا نوشت « راسخون و مؤمنون و یؤمنون و مقیمین »
عروة بن زبیر: جهت اینرا از عایشه پرسیدند. او گفت خطاي نویسندگان است، و نقل کردهاند: در قرائت عبد اللّه .« و المقیمین
با واو بوده است، و بعضی از مردم بصره و کوفه که متخ ّ صص در علم نحو بودهاند، گفتهاند: اینکه کلمه صفت « المقیمون » مسعود
[ 29 [ صفحه 165 - و باید با واو باشد، ولی چون فاصلهي میان صفت و موصوف زیاد شده است و -قرآن- 1 « راسخون » است براي
سخن بدرازا کشیده شده است کلمهي مقیمین منصوب شده است بصورت مدح و ستایش و اختصاص. و هم آنها گفتهاند: در کلام
مفصلّی که ستایش یا نکوهش باشد، اعراب صفات اوّل را با وسط مختلف تلفّظ میکنند و باز صفات آخر را بمانند اعراب اوّل تلفّظ
معطوف و « المُقِیمِینَ » عدّهاي دیگر گفتهاند کلمهي .« وَ المُوفُونَ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی البَأساءِ » میکنند مثل اینکه آیه
و معنی آن چنین است: مؤمن هستند بآنچه بر تو نازل شده است « ما » و مجرور است بتبعیّت « بِما أُنزِلَ إِلَیکَ » مربوط است به جملهي
483 و بعضی گفتهاند: جمله باین طور - 424 -قرآن- 459 - 376 -قرآن- 409 - و مؤمن بإقامت صلات و انجام نماز هستند. -قرآن- 302
یؤمنون » و عدّهاي دیگر گفتهاند: بایستی باین صورت معنی شود « لکن الرّاسخون فی العلم منهم و من المقیمین الصّلوة » تجزیه میشود
و اینکه دو صورت نزد عرب ناپسند است، چون عرب کلمه را مجرور تلفّظ نمیکند باعتبار .« بما انزل الیک و الی المقیمین الصلاة
صفحه 86 از 251
با یا قرائت میکرده است و در مصحف او هم اینکه « و المقیمین » حرف جرّ تقدیري فرضی. و چون نقل کردهاند که ابی بن کعب
طور نوشته بوده است، و اگر غلط از نویسندگان بود بایستی قاریهاي اصحاب پیغمبر [ص] و دیگران مردم را باشتباه نویسندگان
متوجه میکردند. پس معلوم است که همین قرائت صحیح است و نویسندگان اشتباه نکردهاند و معنی جملهها چنین خواهد بود: اي
محمّد، مؤمنین بتو و قرآن تو ایمان دارند و بآن کتب آسمانی که پیش از تو نازل شده است و نیز مؤمن هستند بآن ملائکه که
مقیمین الصّلاة هستند و نماز را بپا میدارند. آنگاه دنبالهي سخن را برمی- گردانیم براسخین در علم تا اینکه طور معنی شود، لکن از
اینکه مردم، که راسخ در علم هستند، و مؤمنین بکتابهاي آسمانی و دهندگان زکات و مؤمنین بخدا و روز قیامت براي آنها مزد
را منصوب بمدح دانستهاند، اعتراض شده است که در کلام عرب « مقیمین » بزرگی آماده شده است. ابو الفتوح: بر آنها که کلمهي
فصیح پس از تکمیل جمله، ممکن است کلمهي منصوب [ صفحه 166 ] بمدح تلفّظ شود، ولی در جملهي ناتمام خلاف فصاحت
ختم میشود، ولی زجّاج آنرا جایز دانسته است و گفته است در شعر عرب اینکه طور « أُولئِکَ سَنُؤتِیهِم » است، و اینجا هم جمله در
یعنی: ما که مقصود افراد قبیلهي ضبّه است و نگهبانان شتر « نحن بنی ضبّۀ اصحاب الجمل » 112- جمله زیاد است مثل: -قرآن- 88
عایشه، که در اینکه شعر، کلمهي اصحاب با نصب گفته شده است و منصوب بفعل مقدر است. مجمع: بگفتهي آنها که کلمهي
المُقِیمِینَ » و گفتهاند: مقصود از « اذکر المقیمین الصّلاة و هم المؤتون الزّکاة » منصوب بمدح است جمله اینطور معنی میشود « مقیمین »
منصوب بمدح است براي « مقیمین » پیغمبران هستند یا ملائکه که نماز آنها تسبیح و تقدیس خداوند است کشّاف: کلمهي « الصَّلاةَ
آشکار شدن فصل نماز چنانکه سیبویه شواهد زیاد از کلام عرب نقل کرده است. و آن که پنداشته است در نوشتن قرآن اشتباه شده
است خود نفهمیده است که عرب تا چه اندازه بکلمهي منصوب باختصاص علاقه دارد و او نتوانسته است تشخیص بدهد، آن
مسلمین که در قرآن وصف شدهاند دلبستگی آنها بقرآن بیش از آن بود که رخنه و نواقص در نوشتن قرآن بجاي گذارند تا
187- بوده است، با واو. -قرآن- 162 « مقیمون » دیگران بیایند و اصلاح کنند. و قرائت مالک بن- دینار و عیساي ثقفی و جحدري
را که انسان میخواند شاید اوّل تعجّب کند که چرا براي گناه « فَبِظُلم مِنَ الَّذِینَ هادُوا ...، عَذاباً أَلِیماً » سخن ما: در آیه 161 و 160 از
و ستم، مردم از بهره هاي زندگی محروم شوند، اینکه چه مجازاتی است و در آن چه مصلحتی شاید جواب اینکه باشد که آیات
نقل سرگذشت ملّتهاي چند هزار سال پیش است که بشر دوران اوّل کودکی خود را طی میکرد و مانند بچهاي بود که بچیزهاي کم
ارزش خود را دل خوش میداشت، و چون فعّالیتهاي او منحصر بود به آماده کردن مختصر وسیلهي خوردن و پوشیدن و دفاع از
دشمن، و مهمتر نتیجهي کار و کوشش او مختصر خوردنی بود که بچنگ میآورد، پس اگر او را محروم از آن میکردند بسیار سخت
94 [ صفحه 167 ] ناروا بود و بالاتر مجازات، چنانکه اکنون هم کودك را در برابر تقصیر بمحروم - 71 -قرآن- 77 - و -قرآن- 36
کردن از خوردنی و یا گرفتن اسباببازي او مجازاتش میکنیم. در ترجمهي روح- القوانین منتسکیو فصل نهم صفحه 119 نوشته
است: در حکومتهاي معتدل براي یک قانونگذار خوب عوامل کوچک میتواند وسیلهي وضع کیفرهائی بشود، و احتیاج بعوامل
بزرگ نیست، مثلا در اسپارت رسم بود مردها زنان خود را به یکدیگر امانت میدادند، قانونگذاران از همین رسم استفاده کرده
مجازات خاص براي پارهاي از جرائم برقرار کردند، و آن مجازات اینکه بود که هر کس مرتکب فلان عمل بد میشد دیگر
نمیتوانست زنش را بکسی امانت بدهد و از کسی زن بامانت بگیرد و همچنین یک مجازات دیگر که از همین عادت استخراج شده
بود، اینکه بود که در صورت ارتکاب فلان جرم، بایستی مرتکب در خانهي خود با دختران و دوشیزگان باکره زندگی کند که
بالنّتیجه نتواند اطفاي غریزهي جنسی نماید. اجمالا اینکه مجازات از همین عوامل کوچک باید استخراج شود، نه از امور فوق الطّاقه،
اجبار بعمل خلاف عادت خود مجازات است، و هر چیز که بموجب قوانین کیفر نامیده شود همان کیفر است. اینکه بود نوشتهي
روح القوانین که نشان میدهد مجازات مردم قدیم از نازلتر خواستههاشان بوده است. و البتّه اعتراض نشود که رسوم زشت کافران را
براي آیات قرآن شاهد و نظیر میآوریم، چون مقصود فهمیدن نقل مجازات ملّتهاي بسیار قدیم است که تحریم طیبات و محرومیّت از
صفحه 87 از 251
خوشیها چگونه مجازات بر گناه است، میگوئیم: ممکن است قانون اسپارت سالها پس از اینکه مجازات یهود بوده است که در قرآن
نقل شده است و همانطور که پیشوایان بشر در همهي امور زندگی رهبر آنها بودهاند، اینکه قوانین و مجازاتها هم اگرچه با آداب و
رسوم زشت انجام میشده است، ولی در اصول از تعالیم پیغمبران الهام میگرفته است. و آنچه وسیلهي استفادهي امروز ما هست،
اعلام قرآن است که گذشتگان را چنین تربیت میکردیم، شما هم خودتان را همینطور تربیت کنید، و براي اصلاح بدن و روح خود
گاهی از آنچه خوشتان میآید خودداري کنید و ریاضت آنرا بر خود [ صفحه 168 ] هموار کنید تا سنگینی مزاج مرتفع شود و صفاي
روح نمودار گردد، و نیز راهنمائی است براي تربیت بچهها و مردم نافرمان و منحرف و تعیین طرز مجازات و رفتار با آنها، آنطور
که مناسب با فکر و روح و جسمشان باشد. و حدیث منسوب به امام جعفر صادق علیه السّلام که از تفسیر صافی نقل کردیم
راهنمائی میکند ما را که از روش تربیتی قرآن پند بگیریم و سزاي هر چیز را مناسب خودش بدانیم و معیّن کنیم، چنانکه در آن
حدیث نقل شد که آن حضرت بر سزاي زارع بدکار و مالک بدرفتار بآیه استدلال فرموده است. پروین اعتصامی در مثنوي خود بنام
دریاي نور سود آزار مربّی و نتیجه تربیت را خوب پرورانده است: به الماس میزد چکش زرگري || بهر لحظه میجست از آن
اخگري بنالید الماس که اي تیره رأي || ز بیداد تو چند نالم چو ناي بجز خوبی و پاکی و راستی || چه کردم که آزار من خواستی
بگفتا مکن خاطر خویش تنگ || ترازوي چرخت گران کرده سنگ مرنج ار تنت را جفائی رسد || کزین کار کارت بجائی رسد
هم اکنون تراش تو گردد تمام || برویت کند نیکبختی سلام همین دم فروزان و پاکت کنم || پسندیده و تابناکت کنم حدیث نهان
چکش گوشدار || نگین سازدت چرخ یا گوشوار نه مشت و قفایت بسر میزنم || بدین درگه نور در میزنم
[ [سوره النساء [ 4]: آیات 163 تا 166
إِنّا أَوحَینا إِلَیکَ کَما أَوحَینا إِلی نُوح وَ النَّبِیِّینَ مِن بَعدِه وَ أَوحَینا إِلی إِبراهِیمَ وَ إِسماعِیلَ وَ إِسحاقَ وَ یَعقُوبَ وَ الَأسباطِ وَ عِیسی وَ
أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیمانَ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً [ 163 ] وَ رُسُلًا قَد قَصَصناهُم عَلَیکَ مِن قَبل وَ رُسُلًا لَم نَقصُصهُم عَلَیکَ وَ کَلَّمَ
اللّه مُوسی تَکلِیماً [ 164 ] رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلّا یَکُونَ لِلنّاس عَلَی اللّه حُجَّۀٌ بَعدَ الرُّسُل وَ کانَ اللّه عَزِیزاً حَکِیماً [ 165 ] لکِن اللّهُ
660 [ صفحه 169 ] معنی لغات: اوحینا- از - یَشهَدُ بِما أَنزَلَ إِلَیکَ أَنزَلَه بِعِلمِه وَ المَلائِکَۀُ یَشهَدُونَ وَ کَفی بِاللّه شَهِیداً [ 166 ] -قرآن- 1
مصدر وحی بمعنی اشاره کردن، فرستادن، به سرّ و نهان با کسی سخن گفتن، در دل انداختن و الهام کردن. اسباط- جمع سبط
بکسر و صداي زیر سین بمعنی فرزند فرزند که نواده باشد، و در المنجد نوشته است: اینکه کلمه براي فرزند دختر استعمال میشود
بفتح حا بمعنی پسر پسر است، و سبط در بنی اسرائیل بجاي قبیله است در عرب، عزیز- شریف قوي، کمیاب، « حفید » چنانکه
بزرگوار، برتر و دور از تصرّف و دسترس دیگران که مغلوب و عاجز نمیشود و مانند ندارد. جهت نزول: ابو الفتوح: إبن عبّاس و
عدّهاي از مفسّرین نوشتهاند: چون پیغمبر [ص] آیات پیش را براي یهود قرائت فرمود، آنها را بد آمد و گفتند: هرگز کتابی از
آسمان نیامده و بکسی وحی و الهام نشده است، اینکه آیات در جواب آنها و براي جلوگیري از آن گفتار دروغ نازل شد. ترجمه
163 : اي پیغمبر ما بتو وحی کردیم چنانکه بتو و پیامبران پس از او و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان یعقوب و
عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان و بداود کتاب زبور دادیم 164 و [بدیگر] پیامبران که زین پیش به روایت گفتهایم و آنها
که نگفتهایم و خدا با موسی سخن بدرستی و استوار گفت. 165 اینان پیامبرانی بودند براي بیم و نوید تا پس از آمدن ایشان براي
مردمان بهانه نماند [که رهبر نداشتیم و گمراه ماندیم] چه از ازل خدا برتر حکیم است و درستکار. 166 [و اگر قرآن تو باور ندارند]
ولی خدا گواهی میدهد که آنچه بتو فرستاده است به- علم لا یزال خود فرستاده و فرشتگان گواهی دهند ولی بس بود که خدا
163 ابو الفتوح: در دو جاي قرآن پس از یاد پیغمبر نام نوح آمده «ٍ کَما أَوحَینا إِلی نُوح » : گواه باشد [ صفحه 170 ] سخن مفسّرین
است، براي آن که پس از طوفان و خرابی عالم، او ابو البّشر بوده است، و اوّل پیغمبر داراي دین بوده است و شیخ انبیاء و از همه
صفحه 88 از 251
عمرش بیشتر بوده. گفتهاند: هنگام مرگ از او پرسیدند: دنیا چطور جائی است! بپاسخ گفت: چون خانهاي که دو در دارد، از یکی
43 فهم قرآن صفحه 88 : اینکه آیه میفهماند که نوح اوّل پیغمبر است و نخستین کسی - در آمدم، و از دیگري بدر رفتم. -قرآن- 15
مؤیّد اینکه « وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً وَ إِبراهِیمَ وَ جَعَلنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ الخ سوره حدید آیت 17 » است که باو وحی شده است و آیت
مطلب است و امام فخر گفته است اینکه آیه که بنام نوح آغاز شده براي آن است که او اوّل پیغمبر بوده است. و نیشابوري و ابو
السّ عود و خازن و جمعی دیگر از مفسّرین نظر فخر را پسندیدهاند. و بآیات و سور دیگر که نام پیامبران آمده است یادي از آدم
نشده است.ؤیّد اینکه مطلب است و امام فخر گفته است اینکه آیه که بنام نوح آغاز شده براي آن است که او اوّل پیغمبر بوده است.
و نیشابوري و ابو السّ عود و خازن و جمعی دیگر از مفسّرین نظر فخر را پسندیدهاند. و بآیات و سور دیگر که نام پیامبران آمده است
63 مجمع: ممکن است مقصود از وحی باسباط، وحی و الهام بآن افراد باشد « وَ الَأسباطِ » 218- یادي از آدم نشده است. -قرآن- 133
وَ» 15- که بمقام پیغمبري رسیدند، مثل اینکه میگویند: بفلان قبیله پیغام دادم و مقصود مردم نامی و سرشناس آنها است. -قرآن- 1
163 مجمع: نام عیسی پیش از نام پیغمبرانی یاد شده است که جلوتر از او بودهاند براي اینکه مردم یهود « عِیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ
سرسختی و زیاده- روي میکردند بطعن و خردهگیري بر آنحضرت، باین جهت علوّ مقام او حفظ شده است که نامش جلو از
پیغمبران که آنها معتقد بودهاند یاد شده است. و حرف واو که اینکه نامها را بیکدیگر مربوط میکند براي معنی ترتیب نیست. -
باشد، و « زبر » با ضم و صداي جلو زا خواندهاند، که جمع « زبور » 163 طبري: بعضی قاریهاي کوفه « وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً » 37- قرآن- 1
28 [ صفحه - یعنی نامه را نوشتم، و آنها که اینکه طور خواندهاند، جمله را -قرآن- 1 « زبرت الکتاب زبرا » شاید مشتق دانستهاند از
با « زبورا » 171 ] چنین تجزیه کردهاند: یعنی ما بداود صحیفه و کتابهاي مکتوب و نوشته دادیم. و عموم قاریهاي شهرهاي مسلمین
فتح و صداي بالاي زا خواندهاند، و آنرا مفرد دانستهاند بمعنی کتاب بنام زبور، و اینکه قرائت و اینکه معنی بهتر است زیرا چنانکه
نام کتابهاي دیگر آسمانی تورات و انجیل و قرآن است، نام کتاب داود زبور است، و عرب آنرا زبور داود میگوید و ملل دیگر هم
که میفهماند مردم از پیغمبر « یَسئَلُکَ أَهل الکِتاب أَن تُنَزِّلَ » آنرا باین نام می- شناسند. مجمع: اینکه آیه متّصل است بآیات جلو
خواستهاند دلیل بر نبوّت خود بیاورد، در اینکه آیه جواب داده شده است که پیغمبر مثل آنهاي گذشته فرستادهي خدا است. -
164 مجمع: بعضی گفتهاند: پیش از نام اینکه عدّه بوسیلهي وحی ولی نه با «ُ وَ رُسُلًا قَد قَصَصناهُم عَلَیکَ مِن قَبل » 90- قرآن- 45
جملههاي قرآنی آنها را براي تو معرّفی کردیم، و بعضی گفتهاند: چون اینکه سوره در مدینه نازل شده است و نام دیگر پیغمبران در
50 آنهائی که پیشتر بمکه در سورهي انعام براي تو - سورهي انعام است که بمکّه نازل شده است معنی جمله اینکه است: -قرآن- 1
164 مجمع: از اینکه جمله فهمیده میشود عدهي زیادي پیغمبران بودهاند که نام آنها در قرآن نیامده « وَ رُسُلًا لَم نَقصُصهُم » . گفتیم
منصوب است بفعل مقدّر « رسلا » 29 کشّاف: کلمهي - است، و چون اینکه عده فضائلی داشتهاند نامشان برده شده است. -قرآن- 1
و مانند اینها. و ممکن است بمناسبت جملهي « أَرسَلنا و نَبِّئنا » در اوّل آیت جلو، مثل « أَوحَینا إِلَیکَ » که در معنی شبیه است با جملهي
و در .« قصصنا رسلا قصصناهم » فعلی باشد بمانند آن که توضیح و تفسیرش کند باین صورت « رُسُلًا » موجب نصب ،« قَصَصناهُم »
- با رفع و صداي جلو لام رسل. -قرآن- 89 « و رسل قد قصصناهم علیک و رسل لم نقصصهم » قرائت أبی بن کعب چنین بوده است
164 مجمع: فایدهي اینکه « وَ کَلَّمَ اللّه مُوسی تَکلِیماً » 238- 216 -قرآن- 229 - 156 -قرآن- 203 - 144 -قرآن- 147 - -108 قرآن- 135
39 [ صفحه 172 ] با موسی بیواسطه سخن گفته است و با دیگران بوسیله وحی، و بعضی - جمله آن است که خداوند -قرآن- 1
براي آن گفته شده است که بفهماند سخن با موسی از جنس کلام مردم بوده است. و روایت شده است: « تَکلِیماً » گفتهاند: کلمهي
چون پیغمبر آیت جلو را خواند، یهود گفتند: محمّد نام همهي پیغمبران را یاد کرده است بجز پیغمبر ما موسی، چون اینکه آیه نازل
19 فخر: ابراهیم و یحیی - شد، آنها گفتند: نام او را برد و بر دیگران هم برتري داد که طرف گفتگوي خدایش قرار داد. -قرآن- 8
یعنی زخم و « کلّم » : خواندهاند و معنی چنین میشود که موسی با خدا سخن گفت: و بعضی گفتهاند « اللّه » با نصب « کلم الله » بن وثّاب
صفحه 89 از 251
جراحت کرد و معنی اینکه است که بواسطه آشوب و انقلاب دوران موسی خداوند او را مجروح و ناتوان و خسته کرد، ولی اینکه
براي تاکید است که بیواسطه خدا با موسی سخن گفت، نه آنچه قدریه « تکلیم » تفسیري است بیهوده و باطل. روح البیان: کلمهي
گفتهاند که خداوند در جائی ایجاد کلامی کرد که او شنید، زیرا فرّاء گفته است: هر مطلبی که بانسان برسد عرب آنرا کلام مینامد،
تأکید و تثبیت شد بایستی سخن رو برو باشد. ولی آنچه خداوند بپیغمبر ما عنایت کرده است باندازهاي « تکلیم » امّا اگر با کلمهي
است که بهمهي پیغمبران داده شده است. شیخ عطار گفته است: کرده در شب سوي معراجش روان || سرّ کل با او نهاده در میان
رفت موسی بر بساط آن جناب || خلع نعلین آمدش از حق خطاب چون بنزدیکی، شد از نعلین دور || گشت در وادي المقدس
غرق نور باز در معراج سمع ذو الجلال || میشنود آواز نعلین بلال موسی عمران اگرچه بود شاه || هم نبود آنجاش با نعلین راه
اینکه عنایت بین که بهر جاه او || کرد حق با چاکر درگاه او چاکرش را کرد مرد کوي خویش || داد با نعلین راهش، سوي
خویش موسی عمران چو آن رتبت بدید || چاکر او را چنان قربت بدید [ صفحه 173 ] گفت یا ربّ امّت او کن مرا || در طفیل
همّت او کن مرا تفسیر صافی: در کتاب خصال از پیغمبر [ص] روایت شده است: خداوند با موسی صد و بیست و چهار هزار کلمه
سخن گفت، در مدّت سه شبانه روز که در اینکه مدّت نه خورد و نه نوشید، و حلاوت آن سخنان او را طوري مجذوب کرده بود
که چون بر گشت و سخن بنی اسرائیل را شنید، ناراحت شد و بر آنها خشم گرفت، و در کتاب توحید از امام موسی کاظم [ع] در
دنبالهي حدیثی نقل شده است: موسی بنی- اسرائیل را برد بطور سینا و در پاي کوه بگذاشت و خود بطور رفت و مسئلت کرد که
خدا با او سخن بگوید بطوري که آنها در پائین کوه بشنوند، چون سخن گفتن آغاز شد، بنی اسرائیل از شش جانب جلو و عقب و
راست و چپ و بالا و پائین آواز میشنیدند، براي اینکه خداوند در درخت سخنی ایجاد کرد که بچهار طرف و بالا و پائین پراکنده
میشد. و از حضرت علی امیر المؤمنین [ع] نقل شده است که در پاسخ مردي فرمود: سخن خدا یک جور نیست، یک دسته آن است
که با پیغمبر گفته شده است، دستهي دیگر آن که در دل آنها افکنده است، باز سوّمی رؤیائی است که در خواب بآنها حقایق را
نشان میدهند، و همهي اینها وحی است و شایستهي قرائت و کلام خدا است. عبده: ما را نمیرسد در چگونگی سخن گفتن خدا با
165 مجمع: از اینکه جمله استفاده می- شود که « لِئَلّا یَکُونَ لِلنّاس عَلَی اللّه حُجَّۀٌ » . موسی بحث کنیم چون از حدود فهم ما دور است
هر کس از ظهور پیغمبر [ص] بیخبر باشد و احکام دین باو ابلاغ نشده باشد معذور است و مسئول پیرو دین نیست. در جواب اینکه
مطلب گفتهاند: عقل و خرد انسان درك میکند که بایستی خداپرست باشد و دیندار، و گر نه دلیلی بر درستی دعواي پیغمبران در
دست نیست و ممکن است پس از تبلیغ پیغمبر هم کسی ادّعا کند که من نتوانستم گفتار پیغمبر را تصدیق کنم پس در مخالفت با او
52 [ صفحه 174 ] سخن آن پیغمبر را - معذورم و اگر باید پیغمبر براي پذیرفتن دین باشد پس دیگري باید معرّف باشد تا -قرآن- 1
بپذیرند و باز براي آنکه معرّف است معرّف دیگر لازم است تا معرّفی او را باور کنند و همچنین بینهایت معرّف و گواه لازم است
166 طبري: از إبن « لکِن اللّه یَشهَدُ بِما أَنزَلَ إِلَیکَ » . پس نمیتوان به اینکه آیه استدلال کرد که شرط تکلیف آمدن پیغمبران است
عبّاس نقل شده است: گروهی یهودي نزد پیغمبر [ص] آمدند، آن حضرت فرمود: من میدانم که شما مطلّع هستید بر پیغمبري و
صدق گفتار من، آنها گفتند: نه ما میدانیم و نه شهادت میدهیم، اینکه آیه در برابر سخن آنها نازل شد و معنی چنین است: اگر یهود
کافر به مقام تو شدند و از تو نوشتهي آسمانی خواستند و بکلّی منکر وحی و الهام شدند، تو دلگیر مباش که خدا شاهد صدق
48 مجمع: زجّاج گفته است: شاهد یعنی آنکه آنچه را شهادت میدهد آشکار - گفتار تو است و او بهترین شاهدها است. -قرآن- 1
کند، و خداوند آنچه را بپیغمبر [ص] میفرستد خود آشکار میکند و پیش از آن که یهودي و مسیحی آنرا تصدیق کنند، و بوسیله
166 مجمع: یعنی بعلم خداوند که تو را لایق دانسته است قرآن را بتو «ِ أَنزَلَه بِعِلمِه » . معجزات راستی و درستی آنرا نمودار میکند
24 فخر: چون در اوّل آیه گفته شده است: - نازل کرد. زجّاج گفته است: یعنی قرآنی فرستاد که علم خدا در آن است. -قرآن- 1
خدا شاهد است بر آنچه بتو نازل شده است در اینکه جمله روشن شده است که اینکه چگونه بوده است، و مقصود آن است که
صفحه 90 از 251
قرآن پدیده علم و قدرت خاص بینهایت است، پس در بالاترین پایه خوبی و برتري است. عبده: یعنی اینکه قرآن وابسته است بعلم
ما » و «ِ ما کُنتَ تَعلَمُها أَنتَ وَ لا قَومُکَ مِن قَبل » خاص خداوند که تو و ملّت تو از آن خبر نداشتید، چنانکه در آیت دیگر گفته است
پس آنچه در قرآن هست: از علوم، و سرگذشت پیغمبران، و روش خاصّ «ٍ ما کُنتَ تَتلُوا مِن قَبلِه مِن کِتاب » و «ُ کُنتَ تَدرِي مَا الکِتاب
سخن، و نفوذ و تأثیر در اشخاص و اخبار گذشته و آینده و غیب همگی شاهد اینکه است که از جانب خدا است براي درستی
166 عبده: یعنی روح الامین وحی و قرآن « وَ المَلائِکَۀُ یَشهَدُونَ » 278- 229 -قرآن- 232 - 193 -قرآن- 196 - گفتار تو. -قرآن- 138
إِذ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی » 30 [ صفحه 175 ] میآورد و او را میبینی و شک و تردید نداري، و نیز بموجب اینکه آیه - براي تو -قرآن- 1
ملائکه تقویت دل مؤمنین میکنند، پس در همه جا « المَلائِکَ ۀِ أَنِّی مَعَکُم فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلقِی فِی قُلُوب الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعبَ
کلمهي وحی را میتوانیم بفارسی بدل « إِنّا أَوحَینا » 222 سخن ما: در جملهي - ملائکه شاهد راستی سخن تو هستند. -قرآن- 78
افکندن معنی کنیم، چنانکه امام فخر در تفسیر اینکه آیات از زجّاج نقل کرده است ایحاء و وحی کردن بمعنی اعلام بطور مخفی و
أَوحی رَبُّکَ » « وَ إِذ أَوحَیت إِلَی الحَوارِیِّینَ » و در قرآن است « فَأَوحی إِلَیهِم أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَ عَشِیا » پوشیده است، چون در قرآن است
که در اینکه آیات وحی بمعنی در دل افکندن است و الهام، پس وحی بنوح یا کس دیگر و یا « وَ أَوحَینا إِلی أُم مُوسی » «ِ إِلَی النَّحل
موجودات دیگر همه از سوي خداوند است که از هر جا و هر چیز بهر کس میرسد همه وابسته بآن قدرت است، و الهامات و روابط
بموجب غریزهي ذاتی از آنجا سر چشمه میگیرد که دیگر پدیدهها و موجودات یافت و نمودار شده است، و بگفتهي مترلینگ:
الهامات آدمی از یک دستگاه فرستندهي مرموزي است که ما جاي آنرا نمیدانیم، لیکن آنچه مهم است فرق میان وحی و الهام
بپیغمبران است با آنچه در دل دیگران میافتد و الهامات غیر نبوّت. اینک میگوئیم: چون پیغمبران بموجب استعداد خاص که بآنها
عنایت شده است از اوّل مرحلهي رشد و تمیز باندیشهي اصلاح بشر و رفع نواقص نفسانی و اجتماعی محیط خود هستند، اینکه میل
و فکر آنها را بجائی می رساند که آنچه در دلشان میافتد و یا بزبان خودمانی بفکرشان میرسد و یا باصطلاح دین بآنها وحی میشود
از جانب خدا است و مخصوص اصلاح مردم، رشید رضا شاگرد و نویسندهي تفسیر عبده و مدیر مجلّه المنار مصر در کتاب وحی
محمّد ترجمه خلیلی صفحه 121 نوشته است: وحی عبارت از یک نوع شناسائی است که شخص آنرا در خود احساس میکند، ولی
مشروط به اینکه که معتقد باشد اینکه چنین وحی اعم از اینکه بواسطه یا بیواسطه باشد از جانب خداوند است خواه تصوّر کند
-374- 313 -قرآن- 333 - 39 -قرآن- 258 - صدائی بگوشش رسیده است یا ابدا تصوّر شنیدن صدائی هم نکند، و فرق آن -قرآن- 23
443 [ صفحه 176 ] با الهام اینکه است که الهام عبارت است از احساسی که نفس به آن یقین حاصل - 409 -قرآن- 410 - قرآن- 375
میکند و بدون اینکه بداند از کجا آمده است متوجّه مطلوب میشود، پس میشود گفت خیلی شبیه است باحساس گرسنگی و اندوه و
خوشی. چند سطر پس از اینکه توضیح نوشته است: وحی نفسی یک نوع الهامی است که از اثر استعداد نفوس عالیه و برجسته سر
میزند و از آنگونه وجودها تراوش میکند، و بعضی از دانشمندان اروپائی اینکه گونه وحی را براي پیغمبرها تصدیق کردهاند، و نیز
او نوشته است: آنهائی که بعالم غیب و ماوراء طبیعت ایمان ندارند و یا پیوستگی میان اینکه عالم و آن عالم قائل نیستند گفتهاند:
براي او الهامی ایجاد کرده است که از عقل باطن یا نفس روحانی بلند پایهاش سر « مقصود پیغمبر [ص] است » افکار و آرزوهایش
زده و بر مخیّلهي عالی او مستولی شده است و اعتقادي که از آن برایش حاصل شده است بر دیدهاش منعکس شده و بر اثر آن
فرشته را در برابر خود مجسّم دیده و صداي او بگوشش رسیده است، بنابراین آنچه را فرشته برایش گفته است شنیده است، پس
اختلاف میان ما و آنها در اینکه است که ما معتقدیم وحی شرعی یک اثر خارجی است که از آسمان بر پیغمبر [ص] نازل شده
وَ إِنَّه لَتَنزِیلُ » است و بوسیلهي یک فرشته روحانی مستقلا از جانب خداوند بر پیغمبر فرود آمده، چنانکه خداوند عزّ و جل فرماید
امّا بر حسب اعتقاد آنها وحی از وجود خود «ٍ رَب العالَمِینَ نَزَلَ بِه الرُّوح الأَمِین عَلی قَلبِکَ لِتَکُونَ مِنَ- المُنذِرِینَ بِلِسان عَرَبِیٍّ مُبِین
پیغمبر سرزده و بر مخیلهاش مستولی شده و بر اثر آن فرشته را در برابر خود مجسّم دیده است، و ما ثابت خواهیم کرد که اینکه
صفحه 91 از 251
قرآن وحی است از جانب خداوند تعالی از فراز آسمانها فرود آمده، و ممکن نیست که از روي زمین و وجود خود محمّد سرزده
باشد و باز از قاموس کتاب مقدّس نقل کرده است: وحی براي دلالت بر نبوّت که خاص بشهر یا قومی است اطلاق میشود، و وحی
978 رهنما در کتاب پیامبر - باین معنی عبارت از حلول روان خداوندي است در روان نویسندگان که ملهم شده باشند. -قرآن- 819
صفحه 250 : همیشه صداهائی در طبیعت و اسراري [ صفحه 177 ] در آسمان وجود دارد که هرکس نمیتواند آنرا بخواند و نه آنرا
بشنود، جملهي ذرات عالم در نهانی شب و روز بما میگویند: ما سمیعیم و بصیریم و هشیم || با شما نامحرمان ما خامشیم در طبیعت
بغیر از صداهاي معمولی نداهاي دیگر هم هست که فقطّ پیامبران و نابغهها آنرا میشنوند و بصورت آئین یا ادبیّات بدنیا میدهند،
ولی بنظر همه، بیصدائی و سکوت مرگ حکم فرما است. صدائی که از عالم بالا از آن طرف ستارگان، صافتر از قطرهي شبنم،
نازکتر از وزش نسیم صبحانه، بشکل وحی و بطرز الهام میآید، براي شنیدنش قلبی پاکیزه میخواهد و روانی روشن، محمّد بدنبال
اینکه صدا بود. اینکه است خلاصهي تعریف دیگران در معنی وحی، لیکن در نظر ما: حقیقت مطلب اینکه است که در دنیا مردانی
بودهاند داراي استعداد مخصوص که براي هدایت بشر بآنها عنایت شده است، همانطور که دیگر احتیاجات بشر برایش مهیّا شده
است، و بموجب همان استعداد آنچه مصلحت بشر زمان خودشان بوده است درك میکردهاند، و با نفوذ مخصوص که بامر حق در
چشم و زبان آنها بوده است با مردم رو برو میشدهاند و آنها را رهبري میکردهاند، و همین است معنی حقیقی اینکه که میگویند:
پیغمبر عقل ظاهر است همانطور که شعور آدمی عقل باطن او است، پس پیغمبر یعنی عقل اجتماع بشر که براي رفع جهل یک
ممکن است براي « کَلَّمَ اللّه مُوسی » جامعه یا همهي انسانها از جانب خداوند مأمور میشود. استفادهي دوّم ما از اینکه آیات جملهي
جلب نظر یهود آن روز گفته شده است که طرف معارضه با پیغمبر [ص] بودهاند تا شخصیّت و اعتبار بیشتر براي موسی نمودار
شود، و آن یهود با قرآن مأنوس شوند و بشنیدن آن رغبت کنند، چنانکه در نقل از مجمع البیان نوشتیم که چون یهود اینکه جمله را
شنیدند گفتند: آن حضرت را بر دیگران ترجیح داد. و البتّه نباید اعتراض شود که اینکه توجیه مستلزم اغفال و گولزدن است، چون
719 [ صفحه 178 ] مقصود نزدیکتر باشد و مطلب را بهتر بفهماند، نتیجهي بلاغت - اظهار یک حقیقت با جملهاي که به -قرآن- 694
و کمال سخن است، نه دروغ و اغفال، زیرا که موسی بدرستی و حقیقت سخن میشنیده است ولی تشخیص نمیداده است: از کی
که اغفال و دروغ نیست بلکه « وَ سئَل القَریَۀَ » است و از کجا است! پس نسبت سخن گفتن بخدا مثل پرسیدن از قلعه است در جملهي
با « کلّم » بیان حقیقت است بطوري که بیشتر و بهتر بنتیجه برسد. و از روح البیان نقل کردیم که فرّاء گفته است: چون کلمهي
گفته شده است مقصود سخن گفتن رو برو است، پس چون موسی سخن میشنیده است و بدرستی کسی با او سخن میگفته « تکلیما »
است، براي ایمان و تسلیم یهود اینکه قضیّه مطابق فهم عربها با جملهاي گفته شده است، که آنها بفهمند سخن گفتن رو برو بوده
است و یا باصطلاح بطور مشافهه بوده است. و چون در آیات دیگر تصریح شده است که سخن خدا با بشر مستقیم نیست، یا الهام
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَه اللّه إِلّا وَحیاً أَو مِن وَراءِ » است، یا شنیدن آواز پشت پرده است، و یا به وسیلهي فرستاده و رسول است مثل
پس معلوم میشود که مقصود از سخن گفتن با موسی همان وحی است مثل دیگر پیغمبران که بواسطهي « حِجاب أَو یُرسِلَ رَسُولًا
بیان حال و ذوق موسی است که پس از «ُ کَلَّمَ اللّه » گفته شده است. و ممکن است بگوئیم: جملهي «ُ کَلَّمَ اللّه » ایمان یهود با جملهي
مجاهدات و دلباختگی بحق بآن پایه رسید که آنچه میشنید کلام حق بود و آنچه میدید نور و پرتو حق بود، چنانکه از درخت آتش
و شعلهي نور و حقیقت روشنائی میدید، پس چون بمیعادگاه رفت و بآن جا رسید که انتظار شنیدن سخن حق داشت، بطوري
مجذوب شد که جز قوّهي شنوائی براي او نیروي دیگر نماند و همهي آفرینش آواز شد و همهي موسی شنوائی، همه گفتن شد و
1329 سمت من همه او شد، - 1260 -قرآن- 1311 - 1108 -قرآن- 1242 - 310 -قرآن- 1001 - موسی شنیدن، بقول شاعر: -قرآن- 289
صفت من همه هو || لا جرم کس من و ما نشنود اندر سخنم چنانکه در نقل مجمع البیان از امام کاظم [ع] نظیر همین تصوّرات ما
شاید اشاره باشد به اینکه که: انسان در نهاد خود حس میکند « لِئَلّا یَکُونَ لِلنّاس عَلَی اللّه حُجَّۀٌ » 3- جملهي [ نقل شد. [ صفحه 179
صفحه 92 از 251
که محتاج است براهنما تا صلاح و فسادش را باو بنمایاند و بسا مردم که در مواردي دسترس بمربّی و راهنما ندارند و افسوس
میخورند، و یا استعداد پذیرش تربیت نداشتهاند، یا تنبلی کردهاند و پی هوي و هوس رفتهاند و بگفتهي مربّی توجّه نکردهاند و چون
بخود آمدهاند پشیمان شده و حسرت برده هستند، و بعضی بواسطهي قضاوت بد و خودپرستی، پدر و مادر خود را مقصّر می- دانند
و میگویند: آنها ما را بد تربیت کردند و گر نه ما هم علم و هنر میآموختیم و شخصی میشدیم. اینکه مطلب بسیار روشن است که
اگر کسی معاشرت با طبقات نازل مردم داشته باشد و باصطلاح بخواهد بدرد دل آنها برسد، مهمتر بهانهي محرومیت و یا عذر
حقیقی آنها همین است که راهنما و وسیلهي تربیت نداشتهاند. اینجا باین نتیجه میرسیم که اینکه آیه با چند کلمهي مختصر باین
احتیاج بشري اشاره کرده است و جلو بهانه و تأسف مردم را گرفته است، و بخصوص آنهائی را که پیوسته در انجام خواستهي خود
هستند و بدست آوردن قدرت، و یا بقضاوت غلط حقوق مردم را پایمال میکنند، و در عمل، خود را از وظایف عمومی بشر معاف
میدانند، بایستی از اینکه آیه پند بگیرند و در برابر اینهمه گفتهها و نوشته و کتابها و مدرسه که نتیجهي وجود پیغمبران است و آثار
« لکِن اللّه یَشهَدُ » همیشگی آنها براي انجام خواستههاي خود عذر و بهانه نیاورند و خود را مستحق و معذور نشمارند. 4- جملهي
شاید براي آن در دنبالهي گفتههاي سابق آورده شده است که اشاره باشد بعقل و خرد مردم که بموجب فطرت و غریزهي ذاتی،
خوب و بد را تشخیص میدهند و خدا را حاضر و ناظر گفتار پیغمبران و رفتار خوب و بد خودشان میدانند، پس نباید از خود بیخبر
شاید اشاره باین باشد که چون مردم مخالف، کتاب و نوشتهي آسمانی از «ِ أَنزَلَه بِعِلمِه » باشند و با ایشان مخالفت کنند. 5- جملهي
پیغمبر خواستند، با اینکه جمله اعلام شده است که اینکه قرآن همان است که شما میخواهید چون بعلم او نازل شده است، و بغیر از
1871 [ صفحه 180 ] همه چیز بعلم او - 1526 -قرآن- 1848 - 65 -قرآن- 1502 - دگر گفته و نوشتهها است، زیرا اگرچه -قرآن- 14
است، لکن باسباب ظاهري آنها آشنا شدهاید و بآن عالم هستید ولی اینکه قرآن پدیدهي وحی است و منحصر بفرد و مربوط بعلم
خاص خداوند که دیگري را دسترس و اطلاع براه وحی و الهام آن نیست.
[ [سوره النساء [ 4]: آیات 167 تا 170
إِن الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل اللّه قَد ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً [ 167 ] إِن الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَم یَکُن اللّه لِیَغفِرَ لَهُم وَ لا لِیَهدِیَهُم طَرِیقاً
168 ] إِلاّ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّه یَسِیراً [ 169 ] یا أَیُّهَا النّاس قَد جاءَکُم الرَّسُول بِالحَق مِن رَبِّکُم فَآمِنُوا ]
509 معنی لغات: صدّوا- از - خَیراً لَکُم وَ إِن تَکفُرُوا فَإِن لِلّه ما فِی السَّماوات وَ الأَرض وَ کانَ اللّه عَلِیماً حَکِیماً [ 170 ] -قرآن- 1
مصدر صدّ بمعنی منع و جلوگیري، منصرف کردن جلو چیزي را گرفتن و مانع قرار دادن. ترجمه: [چون سخنان پیغمبر راست است
و خدا هم شاهد است] 167 البتّه آنها که کافر شدند و جلوگیر راه حق چنان گمراهاند که دور از راه رستگاري باشند 168 ، البتّه
آنان که بیدین و ستمکار شدند خداشان نیامرزد و بهیچ راهی رهنما نباشد 169 مگر راه دوزخ که پیوسته در آن بمانند و اینکه
سزاي خداوندي از ازل براي او آسان بوده است، اي مردم اینکه پیغمبر از سوي پروردگارتان آنچه حق است و درست برايتان
آورد پس بگروید که بسود شما است و اگر کافر شوید [زیانی باو ندارد] که آنچه در آسمانها و زمین است مال خداوند است و از
وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ » : بینهایت گذشته و آینده دانایی است حکیم [که بخوبی و شایستگی فرمان دهد و انجام نماید]. سخن مفسّرین
167 طبري: یعنی آنهائی که مانع مردم میشدند از پذیرش اسلام و میگفتند: آنچه ما در کتابها خواندهایم با محمّد تطبیق «ِ اللّه
49 [ صفحه 181 ] فقطّ از اولاد هارون برادر موسی - نمیکند. و باز میگفتند: از پیشینیان خود بخاطر داریم که پیغمبر -قرآن- 15
یا أَیُّهَا النّاس قَد جاءَکُمُ » . خواهد بود، و یا از نسل داود، و مانند اینکه مجعولات درست میکردند تا مردم را از اسلام منصرف کنند
60 حق تعالی باین آیت با جمله عرب از مشرکان و جهودان و ترسایان بل - 170 ابو الفتوح نوشته است: -قرآن- 1 «ِّ الرَّسُول بِالحَق
اقتضاء اینکه کند، گفت: پیغمبري آمد بشما اي مردمان و از خداي شما کتابی «ُ یا أَیُّهَا النّاس » جمله مکلفان خطاب کرد، که عموم
صفحه 93 از 251
136 تنویر - تعریف عهد است یعنی آن حق که شما و همهي جهان طالب آنید. -قرآن- 114 « لام » حق و دینی درست آورد. و
یعنی اي مردم مکّه چنانکه دیگر مفسّرین گفتهاند آنچه باینطور خطاب شده است در مکّه بوده و روي «ُ یا أَیُّهَا النّاس » : المقباس
38 -قرآن- - گفته شده است در مدینه بوده است با مسلمانان. -قرآن- 16 « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا » سخن با مشرکین آنجا است و آنچه
219-187 عبده: اینکه جمله روي سخن علاوه بر یهودي و مسیحی با همهي مردم دارد، چون پس از شهادت خدا بر درستی گفتار
پیغمبر [ص]، لازم است همهي بشر آنرا به- پذیرند. البتّه آنهائی که دین و کتاب آسمانی ندارند احتیاجشان بیشتر است و در برابر
با الف و لام نشانه «ُ الرَّسُول » تخلف از اینکه وظیفه مجازاتشان سختتر خواهد بود، چون هیچ وسیله هدایت ندارند. و کلمهي
است بر اینکه یهودیها و مسیحیها آگاه بودهاند بر پیدایش آن حضرت براي تکمیل و ختم نبوّت. و چون عرب یهودي و مسیحی
با الف و لام و قد گفته شده است که اینکه دو کلمه نشان میدهد شناخته شدهي با سابقه را «ُ قَد جاءَکُم » و «ُ الرَّسُول » شنیدند کلمهي
-570- 384 -قرآن- 557 - بطور قطع و یقین پس فهمیدند مقصود همان کس است که موسی و عیسی خبر دادهاند. -قرآن- 371
یکن الایمان » منصوب است بفعلی که مناسب با جمله باشد مثل « خَیراً » 170 مفسّرین نوشتهاند: کلمهي « فَآمِنُوا خَیراً » 588- قرآن- 573
شاید اشاره باشد به اینکه که اگرچه گمراهی « ضَ لالًا بَعِیداً » 60 سخن ما: 1- کلمات - 19 -قرآن- 52 - و مانند آن. -قرآن- 1 « خیرا
موجبات مختلف دارد، لکن اینکه گمراهی که علاوه بر انحراف خود وسیلهي بدراهی دیگران میشود، جوري است که از راه
40 [ صفحه 182 ] و از اینکه جهت دو آیت بعد تمام تهدید است و توضیح - مستقیم بسیار دور است و قابل اصلاح نیست -قرآن- 22
ممکن است براي جلوگیري از افکاري باشد که پیغمبر را اشخاصی « یا أَیُّهَا النّاس تا آخر » سزاي اینگونه مردم 2- آیت آخر
جاهطلب تصوّر میکنند که بوسیله نفوذ چشم و زبان در مردم ساده و زود باور نبوت خود را ثابت و پایدار کردهاند، از اینکه جهت
با الف و لام گفته شده است تا عرب را متوجّه کند که اینکه شخص معروف از آن مردم شیّاد و فریبکار «ُ الرَّسُول » در اوّل کلمه
نیست که بخواهد گول بزند و حکومت کند، بلکه پیغمبري است که شخصیّت و بزرگواري او بر همه معلوم است. در جملهي بعد با
متوجّه کرده است که نشانهي راستی و درستی او اینکه است که حق و حقیقت و استواري را براي شما آورده است. «ِّ بِالحَق » کلمهي
معرّفی شده است که « خَیراً » فهمانده شده است که اینها از سوي خدا است. نه اختراع خود او، و با کلمهي « مِن رَبِّکُم » و با کلمات
گفته هاي او سراسر صلاح و سعادت است نه وسیلهي سر بندي و اغفال. و در آخر، اینکه معرّفیها تشدید شده است بچند جمله که:
کفر شما و نپذیرفتن سخن حق آسیبی ندارد و پیغمبر [ص] احتیاج بشما ندارد و چون او راهنمائی است از سوي خدا که بر همه چیز
919- 816 -قرآن- 911 - 654 -قرآن- 800 - 373 -قرآن- 642 - 118 -قرآن- 360 - توانا است. -قرآن- 97
[ [سوره النساء [ 4]: آیات 171 تا 173
یا أَهلَ الکِتاب لا تَغلُوا فِی دِینِکُم وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّه إِلاَّ الحَق إِنَّمَا المَسِیح عِیسَ ی ابن مَریَمَ رَسُول اللّه وَ کَلِمَتُه أَلقاها إِلی مَریَمَ وَ
رُوحٌ مِنه فَآمِنُوا بِاللّه وَ رُسُلِه وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَۀٌ انتَهُوا خَیراً لَکُم إِنَّمَا اللّه إِله واحِ دٌ سُبحانَه أَن یَکُونَ لَه وَلَدٌ لَه ما فِی السَّماوات وَ ما فِی
الَأرض وَ کَفی بِاللّه وَکِیلًا [ 171 ] لَن یَستَنکِفَ المَسِیح أَن یَکُونَ عَبداً لِلّه وَ لا المَلائِکَۀُ المُقَرَّبُونَ وَ مَن یَستَنکِف عَن عِبادَتِه وَ یَستَکبِر
فَسَیَحشُرُهُم إِلَیه جَمِیعاً [ 172 ] فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات فَیُوَفِّیهِم أُجُورَهُم وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه وَ أَمَّا الَّذِینَ استَنکَفُوا وَ
885 [ صفحه 183 ] معنی لغات: تعلوا- از - استَکبَرُوا فَیُعَذِّبُهُم عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّه وَلِیا وَ لا نَصِیراً [ 173 ] -قرآن- 1
مصدر غلوّ بمعنی زیاد شدن، بالا رفتن سختی و پافشاري کردن. القی- از مصدر القاء بمعنی انداختن، ابلاغ کردن، رساندن روح،
جان و وسیلهي حیات و زندگی حیوان. انتهی- از مصدر انتهاء بمعنی به آخر رسیدن، خودداري کردن، ابلاغ کردن و رساندن.
سبحان- منزه است و پاکیزه است. یستنکف- از استنکف یعنی خود را بزرگ شمرد و بواسطهي غیرت و تکبر، از چیزي خودداري
کرد. یحشر- از مصدر حشر، بمعنی جمع کردن، از وطن بیرون کردن، از جائی بجائی منتقل کردن. ترجمه 171 : اي کسانی که با
صفحه 94 از 251
کتابهاي آسمانی سر و کار دارید، در دین خود غلو نکنید و [اندازه نگاه دارید] و جز حقیقت نگوئید و چیزي بخدا نبندید چه همانا
مسیح پسر مریم، پیامبر خدا است و کلمهي آفرینش او که بمریم رساند و روحی است از سوي حق پس بخدا و پیامبران او بگروید و
نگوئید: خداي ما فراهم است از سه. و ز چنین اندیشه خودداري کنید که بسود شما است چه خدا یکی است و بدور است او که
فرزندي باشدش و همهي آنچه در آسمانها و زمین است از او است و او خود بس بود که نگهبان آفرینش باشد. 172 هرگز مسیح
ننگ ندارد و خودداري نکند که بندهي خدا باشد و نه فرشتگان بلند پایهي نزدیک بحق و آنکه خوددار از بندگی خدا بود و گردن
فرازي کند بزودي آنان را همگی بسوي خود فراهم کند 173 و آنها که گرویدند و کارهاي شایسته کردند مزدشان بدرستی دهد و
از بخشش خود براي- شان بیفزاید و آنان که خودداري و گردن فرازي کردند بآزاري دردناك گرفتار- شان کند و جز خدا دوست
171 طبري: یعنی اي مردم مسیحی در دین خود «َّ یا أَهلَ الکِتاب تا إِلَّا الحَق » : و یاور براي خود نیابند. [ صفحه 184 ] سخن مفسّرین
57 مجمع: از - 35 -قرآن- 41 - افراط نکنید و از حق نگذرید که اعتقاد بفرزندي عیسی براي خدا سخن نادرست باشد. -قرآن- 15
حسن بصري نقل شده است: روي سخن با یهودي و مسیحی است، چون یهود مسیح را مولود بزهکاري میدانستند، و مسیحیها او را
171 طبري: عیسی را مسیح گفتهاند چون پاك از گناه بوده است «ُ إِنَّمَا المَسِیح » . خدا یا پسر خدا یا سوّمین عضو آفرینش میشناختند
و گفتهاند: چون پلیدي و گناه دیگر بنی آدم را نداشته است: و بعضی هم گفتهاند: از کلمهي مسیحا که عبري است نقل بعربی شده
22 ابو الفتوح: بعضی گفتهاند: یعنی از مادر روغن مالیده متولّد شد. و گفتهاند: چون ختنه شده متولّد شد. و - است. -قرآن- 1
کَلِمَتُه أَلقاها إِلی » .[ عدّهاي گفتهاند: ممسوح الخلقه و ممشوق بوده است [شاید مقصود اینکه باشد که میان پایش صاف بوده است
إِذ قالَت المَلائِکَۀُ » 171 طبري: یعنی پیغامی که خداوند بوسیلهي ملائکه بمریم فرستاد، چنانکه در آیت دیگر گفته شده است « مَریَمَ
ابو الفتوح نوشته است: گفتند مراد بکلمه رسالت است یعنی رسول خداي که از او گوید. و گفتند: مراد بکلمه آن .« یا مَریَم تا آخر
اي ببشارة منه و قتاده و حسن گفتند: مراد آن است که باو « أَن اللّهَ یُبَشِّرُكَ » کلام است که فرشتگان او را بآن بشارت دادند فی قوله
« أَلقاها إِلی مَریَمَ » 418 مجمع: ابو علی جبّائی گفته است - 187 -قرآن- 389 - 37 -قرآن- 150 - همچنان راه یابند که بکلمه. -قرآن- 1
61 فخر: یعنی مسیح پیدا شده است بوسیلهي کلمه و امر خدا بیواسطه و تلقیح از نر، - آفرید او را در زهدان مریم. -قرآن- 37
یعنی داستان پیدایش مسیح، داستان آفرینش آدم است. - « إِن مَثَلَ عِیسی عِندَ اللّه کَمَثَل آدَمَ » چنانکه در آیت دیگر گفته شده است
19 [ صفحه 185 ] خداوندي است، - 171 طبري: بعضی گفتهاند: یعنی نفخه و پف و دمیدن -قرآن- 1 «ُ وَ رُوحٌ مِنه » 186- قرآن- 132
چون جبرئیل بفرمان حق در یقهي پیراهن مریم دمید. و بعضی معنی کردهاند: حیات و زندگی از طرف خدا باو عنایت شد. عدّهاي
و نیز گفتهاند: یعنی روحی از جانب «ُ أَیَّدَهُم بِرُوح مِنه » دیگر گفتهاند یعنی رحمتی است از جانب خدا، چنانکه در آیت دیگر است
خداوند بصورت مسیح آفریده شده و بسوي مریم فرستاده شد و در دهان او داخل شد. عدّهاي گفتهاند: معنی روح جبرئیل است و
264 ابو الفتوح نوشته است: - نتیجهي معنی چنین است: خدا کلمهاي بمریم القا کرد و پس از آن جبرئیل از جانب خدا. -قرآن- 235
و براي آتش روح خواند که باو زنده باشند چنانکه بروح، و بعضی دیگر گفتند: براي آن روح خواند او را که خداي تعالی بر دست
او احیاي موتی کردي، پس دست و دم او بآنچه رسیدي بر اینکه وجه زنده شدي. مجمع: از ابو عبیده نقل شده است: یعنی پیدایشی
است از خداوند بی وسیلهي طبیعی و عمل جنسی و نطفه، و بعضی گفتهاند: انتساب روح بخداوند براي احترام و رفعت مقام مسیح
مربوط « روح » یعنی روزه براي من است و خود پاداش آنم. روح البیان: کلمهي « الصّوم لی و انا اجزي به » است مانند اینکه حدیث
است و آغاز نموداري آن و معنی چنین است: مسیح « روح » براي توصیف « منه » که در جملهي جلو هست، و کلمهي « بکلمته » است
به معنی تبعیض و نشاندادن قسمتی از یک چیز نیست، چنانکه « من » کلمهي خدا است و روح نمایان شدهي از خدا، و کلمهي
مسیحیها پنداشتهاند که مسیح روحی است جدا شده و تقسیم شده از خداوند، زیرا تجزیه و تقسیم بر- خداوند محال است، روایت
شده است: هارون خلیفهي عبّاسی طبیبی مسیحی داشت که جوانی بود بسیار زیبا و مؤدّب بآداب مجالست پادشاهان، هارون به
صفحه 95 از 251
واسطهي دلبستگی باو، پیوسته بقبول اسلام تشویقش میکرد و او نمیپذیرفت تا روزي در جواب اصرار هارون گفت: قرآن شما
یعنی مسیح -قرآن- «ُ کَلِمَتُه أَلقاها إِلی مَریَمَ وَ رُوحٌ مِنه » : تصدیق کرده است آنچه ما براي مسیح معتقد هستیم، آنجا که گفته است
675-622 [ صفحه 186 ] قسمتی از روح خدا است. اینکه سخن بر هارون دشوار آمد و علما را فراهم کرد که حل اینکه مشکل
کنند همه عاجز شدند تا آنکه گفتند: قافلهاي از خراسان براي حج آمدهاند و عالمی از مردم مرو در آن قافله هست بنام علی بن
حسین واقدي و اوي متخصّص در علم قرآن است، هارون احضارش کرد تا با آن طبیب مباحثه کند، چون طبیب از معنی آیه پرسید،
او بجواب درماند و بهارون گفت: خداوند می- دانسته است که من اینجا با اینکه شخص رو برو خواهم شد. البتّه در قرآن جواب
اینکه اشکال معین است ولی من بخاطر ندارم، بر خود لازم کردم که نه بخورم و نه بنوشم تا اینرا از قرآن بیابم، آنگاه بخانهاي
وَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّماوات وَ » « جاثیه » تاریک رفت و در بر روي خود بست و به خواندن قرآن پرداخت تا رسید باین آیت سورهي
یعنی همهي آنچه در آسمانها و زمین است از سوي خدا بفرمان شما است. آن عالم فریاد کرد: در را «ُ ما فِی الأَرض جَمِیعاً مِنه
اینکه باشد «ُ وَ رُوحٌ مِنه » بگشائید که پیدا کردم، چون بیرون آمد با طبیب در مجلس هارون حاضر شدند. گفت: اگر معنی جملهي
که مسیح پارهاي از روح خدا است، پس معنی اینکه آیه هم باید چنین باشد که آنچه در آسمانها و زمین است قسمتی از وجود
خداوند است. آن طبیب جواب نداشت و مسلمان شد و هارون خوشحال، و جایزهي مناسب بعلی بن حسین واقدي داد. چون بمرو
« کن » برگشت کتابی نوشت بنام نظایر القرآن که نظیرش نیست. در تأویلات نجمیّه گفته است: چون روح بامر خداوند و جملهي
پیدایش یافته است و همچنین مسیح بیوسیلهي ظاهري و ملاقات نر و ماده، فقط بامر خدا پیدا شده است از اینکه جهت در قرآن
معرّفی شده است، و نیز براي اینکه روح موجب زندگی و حیات مردگان است و عیسی هم داراي اینکه خاصیّت بوده «ُ بِرُوح مِنه »
است که مرده زنده میکرده است، و اگرچه اینکه روح در همهي افراد بنی آدم بامر خداوند ایجاد میشود ولی بوسیلهي مواد طبیعت
و دستههاي نر و ماده است که از هر یک بدیگري منتقل میشود، لیکن روح عیسی از دیگري منتقل نشده است و مستقیم و بلا-
-1113- 870 -قرآن- 1095 - واسطه عیسی پدیدار شده است، از اینکه جهت عیسی براي نمودار کردن روح و زنده -قرآن- 794
1689 [ صفحه 187 ] کردن مرده محتاج بانتظار انتقال از موارد و وسائل نر و ماده نبوده است. و چون روح حیوانی که - قرآن- 1672
وسیلهي جنبش و حرکت هر حیوان است بایستی از مادههاي مختلف و دستهي نر و ماده تصفیه و تجزیه شود تا موجود داراي روح
شود تا همچنین روح معنوي که وسیلهي حیات همیشگی است بایستی از هوي و هوس و گرفتاريهاي مادي پاك شود و منتقل براه
صلح و صفا و حقیقت جوئی شود تا یک فرد داراي سعادت و حیات حقیقی بشود، و البتّه اگر کسی توانست با پیروي از دستورهاي
دین روح خود را خالص و صاف نماید مسیح زمان خود خواهد شد و خداوند به وسیلهي او دلهاي مرده را زنده میکند و گوش و
چشم کور و کر را شنوا و بینا میکند و و چنین شخص همانند پیغمبري خواهد بود در میان ملّت خودش. و مثنوي گفته است. عیسی
وَ لا » اندر مهد دارد صد نفیر || که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر پیر پیر عقل باید اي پسر || نی سفیدي موي اندر ریش و سر
171 مجمع: زجّ اج گفته است: در اینکه جمله روي سخن با مسیحیها است، یعنی مگوئید: ما سه خدا داریم، و « تَقُولُوا ثَلاثَۀٌ انتَهُوا
36 اینکه درست نیست، زیرا آنها معتقد بسه خدا نبودهاند لیکن معتقد بودهاند که خداي واحد داراي سه - بعضی گفتهاند: -قرآن- 1
اصل و ریشه است: پدر و پسر و روح القدس، پس معنی جمله اینکه است: مگوئید: خدا در سه اصل است. و مسیحیها میگویند ما
معتقد هستیم بیک حقیقت و جوهر داراي سه ریشه، همانطور که شما میگوئید یک چراغ یعنی روغن و فتیله و شعله، و خورشید
یعنی ماده و روشنائی و شعاع. فخر: یعنی معتقد نباشید که خدا یک جوهر است در سه اصل و سه شخص و در حقیقت مذهب
مسیحیها بکلّی مجهول و غیر قابل فهم است، و آنچه میتوان از آن خلاصه کرد اینکه است که آنها معتقد هستند بیک ذات در سه
صفت، ولی آنچه آنها صفت مینامند در حقیقت معتقد بشخص و ذات مستقل هستند، زیرا روا می- دارند که آن خاصیّت یا صفت،
خود در شخص عیسی حلول کند و باز در شخص [ صفحه 188 ] مریم حلول نماید، پس اگر ذات مستقل نباشد چگونه ممکن است
صفحه 96 از 251
یک خاصیّت و صفت در یک وجود حلول کند و از آن جدا شود و بدیگري حلول کند، پس اگرچه بنام صفت میگویند لیکن در
حقیقت معتقد باشخاص متعدّد مستقل هستند و حقیقت کفر همین است و بس، و از همین جهت در آیه جلوگیري از اینکه عقیده
هُوَ اللّه الَّذِي لا » شده است. البتّه اگر آنها صفات متعدّد بدانند و چگونگی را در نظر داشته باشند، ما هم آنرا قبول داریم و میگوئیم
و از هر یک اینکه الفاظ معنی خاص میفهمیم غیر از آنچه از لفظ دیگر « إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِک القُدُّوس السَّلام العالم الحی القادر المرید
فهمیده میشود، و معنی تعدد صفات همین است که ما در هر چیز تصور میکنیم و خصوصیات مختلف درك میکنیم، و اینکه کفر
نیست چون بسیار روشن است که معنی قدرت غیر از اراده است و معنی حیات غیر از قدرت و اراده است، و پس از چند سطر نوشته
531 روح - است: خلاصهي مطلب اینکه در دنیا مذهبی سراغ نداریم دورتر از عقل و خرد و زشتتر از مذهب مسیحیها. -قرآن- 457
البیان: میگویند: مسیحیها معتقد هستند خدا داراي سه اصل و اقنوم و شخصیت است: شخصیت پدر، شخصیت پسر، شخصیت روح
القدس. و مقصود- شان از اقنوم اول ذات یا وجود است، و از دوم مقصود علم است، و منظورشان از شخصیت سوم حیات و زندگی
است. عبده: عقیده بتثلیث و سه اصل در آفرینش از بتپرستها است که چون مسیحی شدند در مذهب جدید خود تغییر عقیده
ندادند و الفاظ و جملات مربوط به آن را با نوشتههاي یهود طوري در هم فشردند و تلفیق کردند، که بنیاد توحید و یکتا- پرستی را
نابود کردند. علماي اروپا اینکه مطلب را بتفصیل بحث کردهاند و به- شواهد تاریخی ثابت نمودهاند که در اینجا بقسمتی از آن
اشاره میکنیم: موریس در کتاب آثار هند قدیم نوشته است: بیشتر بتپرستهاي قدیم معتقد بودند بلاهوت ثلاثی یا ثالوثی دون در
کتاب خود بنام خرافات تورات و ادیان دیگر صفحه 366 نوشته است: با دقّت بیشتر در اعمال و عقاید مذهبی هنديها معلوم
است که در عمل و « برهما و فشنو و سیفا » میشود [ صفحه 189 ] مهمتر عقاید آنها مولود از عقیدهي بتثلیث است و ثالوث آنها
اتّحاد و ذات از یکدیگر جدا نیستند، و کار برهما مبدأ و آغاز پیدایش است و آفرینش، فشنو، نگهبان پدیدهها است، سیفا مباشر
تغییر و تبدیل و حیات و ممات است. و در حقیقت برهما با آب و فشنو با إبن وسیفا با روح القدس که در عقیدهي تثلیث مسیحیها
هست بیکم و کاست برابر است، و بعقیدهي من اصل دین و اعتقاد برهمنهاي هند توحید بوده است که آفریننده را پیغمبرشان
براي آنها توصیف کرده است بسه وصف اصلی در خلقت: اوّل- صفت خالق بودن، دوّم- نگهبانی و یاوري و کومککاري، سوّم-
تصرف و تغییر و تبدیل در اوضاع جهان. و چون دورانی بر آنها گذشته و با بتپرستها آشنا شدهاند، براي هریک از اینکه صفات
مظهري درست کردهاند و هر صفت را اصلی شمردهاند، و چون با توحید و یکتاپرستی خوي گرفته بودند، براي هر اصل یک
وحدت قائل شدهاند، و هندیها مجسمهاي براي وحدت تثلیث دارند. من خود در نزدیکی شهر بفارس هندوستان مجسمهاي دیدم که
داراي سه صورت بود، و شاید از آنها باشد که موریس نقل کرده است. در خرابههاي معبد قدیمی یک بت داراي سه سر یافتیم که
در طی حوادث زمان درهم شکسته بود، و آن شکل اشاره بوده است باین اصل تثلیث اصول دین آنها، مسترفابر، در کتاب اصل
بتپرستی نوشته است: همانطور که هندیها معتقد هستند بثالوث ترکیبی از سه اصل، بودائیها نیز بهمین اصول سهگانه معتقد
هستند. و مردم قدیم مصر نیز معتقد بودهاند که کلمه، حقیقت لاهوتی است که از ذات حق نمودار شده است، و دیگر موجودات از
آن پیدا شدهاند. ایرانیها نیز خدائی میپرستیدند داراي سه اصل به نام: اورمزد، میترا، اهریمن، که اورمزد، خالق اصلی است، میترا
فرزند خدا و واسطهي در آفرینش بوده است، و اهریمن پادشاه و فرمانده بر موجودات است و از مردم کلده و آشور و فینیقیه نقل
شده است که آنها معتقد بودهاند: کلمه ذات معبود و پسر خداوند است، و در کتاب بنام ساکنین قدیم اروپا نوشته است: بت- [
صفحه 190 ] پرستان قدیم معتقد بودهاند که خدا یکی است داراي سه اصل. در کتاب ترقّی افکار دینی نوشته است: یونانیها
میگفتهاند: آفریننده سه ریشگی است و آنها که روحانی و متصدّي اعمال مذهبی بودهاند، آب مقدس را سه مرتبه روي قربانگاه
میپاشیدند، و نیز سه مرتبه بر روي مردم و دور قربانگاه میپاشیدند و بخور مقدّس را با سه انگشت برمیگرفتند که همهي اینها اشاره به
ثالوث مقدّس بوده است. از ارفیوس نویسنده و شاعر یونانی که چندین قرن قبل از مسیح بوده است نقل شده است که او گفته است:
صفحه 97 از 251
همهي موجودات را خداوند با سه اسم اصل آفرید. فسک در کتاب خرافات و مخترعین آن صفحه 205 نوشته است: بتپرستان
قدیمی یونان معتقد بسه اصل بودهاند: اوّل- خدا، بعد کلمه، بعد روح. بارخودست در قاموس عبرانی نوشته است: فنلاندیها که
وحشیان ساکن شمال پروس بودهاند، خدائی داشتهاند بنام تریکلاف و مجسمهي آنرا پیدا کردهاند که داراي سه سر بوده است:
دوان در صفحهي 377 کتاب خود نوشته است: سکنهي اسکاندینا و خدائی میپرستیدند که داراي سه اصل بوده است بنام: اودین،
تورا فري، و در سوئد بتی پیدا شده است که اینکه ثالوث و خداي سه ریشگی را نمایش میداده است و معتقد بودهاند که: اودین،
لَن یَستَنکِفَ المَسِیح أَن یَکُونَ عَبداً » . پدر است و تورا، پسر است، و فري، متصدّي برکت و توالد و تناسل و تندرستی و سرمایه است
بحضور پیغمبر [ص] رسیدند، عرض کردند چرا « نزدیک یمن » 172 فخر: حکایت کردهاند: آن مسیحیها که از سرزمین نجران «ِ لِلّه
59 حضرت مسیح که تو او را بنده و رسول خدا - تو دوست ما را خوار شمردهاي! فرمود: کی است دوست شما! گفتند: -قرآن- 1
معرّفی کردهاي، فرمود: بندگی خدا ننگ نیست. اینکه آیه نازل شد. و چون در آیات جلو بخوبی روشن شده است که مسیح
آفریدهاي است از آفریدهها، در اینکه آیه اشاره شده است بخطاي آنها که معتقد بودند: چون عیسی مرده زنده میکرد و از غیب خبر
میداد، پس خدا و آفریدگار است، با اینکه جمله بآنها فهمانده شده است که مسیح با آن علم و قدرت [ صفحه 191 ] مغرور نبود و
172 مجمع: بعضی ادّعا کردهاند: از سبک اینکه آیه که اوّل نام مسیح « وَ لَا المَلائِکَۀُ المُقَرَّبُونَ » . از بندگی خدا استنکاف نداشت
آورده و بعد اسم ملائکه یاد شده است فهمیده میشود که آنها برتر از مسیح هستند، ولی اینکه ادّعا درست نیست، چون مقصود آن
است که ملائکه هم مانند عیسی بیپدر و بعلاوه بیمادر هستند و ساکن در آسمان و مانند مسیح ننگ از بندگی ندارند، در اینکه
شاید « کَلِمَتُه أَلقاها إِلی مَریَمَ » 38 سخن ما: 1- جملهي - مطلب نمیفهماند که در ثواب و مقام آنها از مسیح برتر باشند. -قرآن- 1
معرّفی مسیح بکلمه براي آشنائی مردم باشد به اینکه که تعجب نکنید از پیدایش موجودي مانند مسیح که وسیله جفتگیري نر و ماده
در آن نبوده است، چون همانطور که شما بیسابقهي ترکیب و موادّ، الفاظ از خود ایجاد و انشاء میکنید و جملهها و اشعار و خطا
به نمودار میکنید و بیادگار میگذارید، عیساي مسیح هم ایجاد و انشاء خداوندي است که بوسیلهي مریم و توجه خداوند باو، نمودار
شاید توضیح جملهي اوّل باشد که مسیح از جهت بدن و خواص مادّي «ُ رُوحٌ مِنه » شده است و آثارش باقیمانده است. و جملهي
کلمه و ایجاد و انشاي خداوند است، و از جهت روح و جان و لوازم انسانی مانند همهي افراد بشر که روحشان از عالم دیگر است،
او هم روحی است از طرف خداوند، و غیر از اینکه دو جزء چیز دیگر نیست که اصل آفرینش و اقنوم تثلیث باشد، پس معتقد به سه
ممکن است اشاره باشد « فَسَیَحشُرُهُم » تا « مَن یَستَنکِف » اصل نباشید و نگوئید خدا سوم اصل ایجاد و خلقت است. 2- جملههاي
بملازمهي اخلاق و خوي انسانی با طرز و طور حشر و زندگی در عالم دیگر، چون که خاصیّتهاي نفسانی موجب بقاي انسانی است
در آن عالم پس استنکاف و احتراز شما از عبادت خدا که مولود تعصّب و گردنفرازي است، شما را بصورت زشت خود- خواهی و
تکبّر بسوي خداوند محشور و زنده نمودار میکند. و کیفر زشتی خود را خواهید دید، ولی مسیح و ملائکه از چنین خوي و اخلاق
1018 [ صفحه 192 ] خوشی و آسایش خواهند - 995 -قرآن- 1001 - 546 -قرآن- 978 - 59 -قرآن- 531 - بدور هستند، و در -قرآن- 23
و پس از آن استفاده میشود: اصل ایمان موجب رستگاري است چون در برابرش وفاي مزد معین شده « فَیُوَفِّیهِم » بود. 3- از جملههاي
اشاره است به اینکه که عمل صالح و کمال مواظبت از وظائف «ِ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه » است، و چون در دنبالهي آن گفته شده است
نفسانی و اجتماعی نتیجهاش علاوه بر مزد ایمان، فضل خداوند است که وصول بمقامات و درجات عالیهي معنوي است. -قرآن-
252- -66-50 قرآن- 225
[ [سوره النساء [ 4]: آیات 174 تا 175
یا أَیُّهَا النّاس قَد جاءَکُم بُرهان مِن رَبِّکُم وَ أَنزَلنا إِلَیکُم نُوراً مُبِیناً [ 174 ] فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّه وَ اعتَصَمُوا بِه فَسَیُدخِلُهُم فِی رَحمَۀٍ مِنه وَ
صفحه 98 از 251
254 معنی لغات: برهان- شاهد، دلیل. اعتصموا- از مصدر اعتصام بمعنی - فَضل وَ یَهدِیهِم إِلَیه صِ راطاً مُستَقِیماً [ 175 ] -قرآن- 1
نگاهداري، ملازم کسی بودن، پناه بردن، خود را حفظ کردن، دهان مشک را بستن. ترجمه: 174 اي مردم، دلیل و گواه از سوي
پروردگارتان براي شما آمد و پرتوي [راهنما] براي شما فرستادیم که درست و نادرست را آشکارا نشان میدهد [و بآنچه در زندگی
لازم است رهبري میکند]، 175 پس آنها که مؤمن بخدا شدند و او را دستاویز خود کردند پس بزودي آنان را برحمت خود روان
بُرهان مِن رَبِّکُم و نُوراً » : کند و هم بخشش خود و بسوي خود رهبريشان میکند که راه راست همان است و بس. سخن مفسّرین
174 طبري: مقصود از برهان پیغمبر است و نور مبین قرآن است، یعنی محمّد را بپیغمبري و قرآن را براي روشنی شما فرستادیم « مُبِیناً
مجمع از امام صادق [ع] روایت شده است: مقصود از نور ولایت علی علیه السّلام است کشف نوشته: جلال احدیت منت مینهد بر
58 [ صفحه 193 ] افروختیم، یکی در دل، یکی در پیش، آنچه در - 39 -قرآن- 42 - نقطهي بشریت که شما را دو چراغ -قرآن- 15
پیش چراغ سنّت است که عین برهان است و آنچه در دل، چراغ ایمان است و نور تابان است، خنک آن بندهاي که میان اینکه دو
چراغ روان است، عزیزتر از او کی است که نور اعظم در دلش تابان است، و دیده و روي دوست دیدهي دل او را عیان است! یک
نفس با دوست بدو گیتی ارزان است، یک دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگان است: جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر||
صد جان نکند آنچه کند بوي وصالت بیان السعادة: در جملهي اوّل گفته شده است: برهان بسوي شما آمد، در جملهي دوّم گفته
شده است: ما نور را براي شما فرستادیم. در تفاوت الفاظ و کلمات اینکه دو جمله اشاره است به اینکه که نور ولایت محمّد برتر
175 فخر: یعنی آنها که پناهنده بخدا شدند تا بر دین خود ثابت بمانند و از «ِ وَ اعتَ َ ص مُوا بِه » . است از برهان و رسالت آن حضرت
وسوسهي شیطان محفوظ و مشمول فضل خداوند شوند و به راه راست هدایتشان کند، در برابر چنین فکر و عمل سه پاداش به
آنها وعده داده شده است: اوّل فضل زان پس رحمت و در آخر هدایت. إبن عبّاس گفته است: رحمت بهشت است، و فضل آن
است که خدا میبخشد بمردم آنچه نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است، پس از نقل سخن إبن عبّاس نوشته است: رحمت و فضل
آن است که در بهشت نصیب آدمی میشود، و هدایت انوار عالم قدّس و کبریا است که روشنائی بخش بارواح عالیهي بشري است.
اشاره است ببیعت « اعتَ َ ص مُوا » اشاره است ببیعت عمومی مردم با پیغمبر، و جملهي «ِ آمَنُوا بِاللّه » 22 بیان السعادة: جملهي - -قرآن- 1
اشاره است که پیغمبر [ص] «ٌ بُرهان » 111 سخن ما: 1- کلمهي - 42 -قرآن- 99 - عدّهي مخصوص با علی علیه السّلام. -قرآن- 23
بواسطهي سابقهي خانوادگی و تربیت در محیط وحشیگري عرب با اینکه خوي و عقل و رهبري، خودش دلیل و برهان است بر
مِن » 33 [ صفحه 194 ] است که باید از او پیروي کنند. و کلمات - درستی و استواري خودش، و اینجور شخص خود دلیل -قرآن- 23
براي تأکید و تشدید کلمهي برهان است که اینکه شخصیّت و بزرگواري نه فردي است مثل دیگران که سخنران یا شاعر و « رَبِّکُم
حکیم بودهاند، بلکه خود او طوري است که شما میتوانید تشخیص بدهید از جانب خدا است، و فردي است مخصوص و برتر از
نور » یعنی فرود آوردیم، میفهماند « أَنزَلنا » 2- جملهي 65- دیگران، براي نتیجهاي بالاتر از آنچه تا کنون دیده و شنیدهاید. -قرآن- 49
باین مناسبت است که نور یعنی آنچه خود « نُوراً مُبِیناً » قرآن است که فرود آورده شده است، و توصیف فرود آورده بکلمات « مبین
نمودار است و دیگر چیزها را نمودار میکند، پس قرآن، هم خود نمودار است که غیر دگر سخنان است و هم نمودار میکند
براي توضیح اینکه مطلب است که اگر سرسختی و تعصّب نباشد، حقیقت قرآن « مُبِیناً » تاریکیهاي فکر و کار مردم را. و کلمهي
شاید براي توضیح کمال ایمان باشد که تسلیم فکري و « وَ اعتَ َ ص مُوا » خود نمودار است که نوري است از جانب خدا. 3- جملهي
عملی است، چون اعتصام بخدا یعنی دل و پارههاي بدن جملگی با فکر و سنجش درست، تسلیم باشند بشرایط و لوازم کمال انسانی
که خداوند در طبیعت انسان مقرّر داشته است، البتّه با رهبري برهان و نور مبین بطوري که از کوچکتر شرط حیات فردي و اجتماع
تخلف نشود، و البتّه کسی که با اینکه دقّت زندگی کند، فضل و رحمت خدا همین مواظبت او است که موفّق شده است با اینکه
یعنی بزودي آنها را داخل رحمت خود میکند، اشاره باشد «ِ سَیُدخِلُهُم اللّه فِی رَحمَتِه » روش عمر خود را طی کند، و شاید جملهي
صفحه 99 از 251
که فضل و رحمت خدا همین مواظبت او است که دست اندرکار آن هست و سر انجام او بخشش و مهر عالم دیگر است که
-4 1113- 551 -قرآن- 1073 - 386 -قرآن- 536 - 154 -قرآن- 376 - 23 -قرآن- 137 - چگونگی آن را نمیتوان دریافت. -قرآن- 13
شاید توضیح نتیجهي اینجور زندگی باشد که هرکس بشرایط شایستهي حیات رفتار کرد، با کوتاهتر و « یَهدِیهِم تا آخر » جملهي
] 24- آسانتر راه برگذار میکند و شاید اگر در وضع زندگی مردم دقیق بشویم بتوانیم اینکه حقیقت را درك کنیم که -قرآن- 13
صفحه 195 ] مردم مؤمن مواظب با انضباط در شرایط حیات آسودهتر و خوشنامتر و محبوبتر هستند، و همین است معنی صراط
مستقیم و بس.
[ [سوره النساء [ 4]: آیه 176
یَستَفتُونَکَ قُل اللّه یُفتِیکُم فِی الکَلالَۀِ إِنِ امرُؤٌ هَلَکَ لَیسَ لَه وَلَدٌ وَ لَه أُخت فَلَها نِصف ما تَرَكَ وَ هُوَ یَرِثُها إِن لَم یَکُن لَها وَلَدٌ فَإِن
کانَتَا اثنَتَین فَلَهُمَ ا الثُّلُثان مِمّا تَرَكَ وَ إِن کانُوا إِخوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثل حَظِّ الأُنثَیَین یُبَیِّن اللّه لَکُم أَن تَضِ لُّوا وَ اللّه بِکُل شَیءٍ
410 معنی لغات: یستفتون- از مصدر استفتاء، بمعنی پرسش از فتوي که بیان حکم و اظهار نظر در آن است. - عَلِیم [ 176 ] -قرآن- 1
کلالۀ- بمعنی خسته کردن، خویشاوند با فاصله، یعنی غیر پدر و مادر و فرزند. انثیین- مثناي، انثی، یعنی دو فرد ماده. جهت نزول:
طبري: جابر بن عبد اللّه گفت: بیمار شدم و پیغمبر با ابو بکر ببیمار- پرسی من آمدند و من بیهوش بود: پیغمبر وضو گرفت و از آن
آب بر من ریخت من بخود آمدم و پرسیدم: سرمایهام را چکنم! و او پدر و مادر و فرزند نداشت، و نه خواهر داشت جابر گفت:
پیغمبر جوابم نگفت، تا اینکه آیه نازل شد. در مجمع البیان از براء بن عازب نقل کرده است: آخر سوره که تمام نازل شد سورهي
برائت بود، و آخر آیه که نازل شد، اینکه آیت آخر سورهي نساء بود، و اینکه را آیت تابستانی می- نامیدند، چون آن آیه که در
اوّل اینکه سوره حق وارثها را معیّن کرده است بفصل زمستان نازل شد، و اینکه آیه بتابستان، و روایت شده است که عمر گفت: از
پیغمبر [ص] پرسیدم حق ارث کلاله و خویشاوندان غیر والدین و اولاد چی است! فرمود: آیت تابستانی جواب تو را معیّن کرده
است. ترجمه: اي پیغمبر، مردم از تو [میراث کلاله] میپرسند، بگو: خدا براي [ صفحه 196 ] کلاله بشما چنین حکم میکند: اگر مردي
بمرد و اولاد نداشت و خواهري داشت، نصف اموالش مال خواهر است. و اگر زنی بمرد و اولاد نداشت، برادرش وارث او است، و
اگر آن مرده دو خواهر داشت دو سوّم مال، حق آن دو نفر است، و اگر برادر و خواهر میّت چند نفر بودند، حق برادران دو برابر
خواهرها است. اینکه است دستور کار شما که خدا معیّن کرده است تا گمراه نشوید چه خداوند است که داناي همه چیز است.
27 حکایت کردهاند که ابو بکر بر منبر گفت: - طبري: ما، غیر فرزند و والدین را کلاله میدانیم. -قرآن- 15 « الکَلالَۀِ » : سخن مفسّرین
آیات اوّل اینکه سوره در میراث پدر و مادر و فرزند است، و آیات بعد از آن براي ارث همسر است و برادر و خواهر از طرف مادر،
و اینکه آیت آخر سوره در ارث برادر و خواهرهاي پدر و مادري و از طرف پدر تنها است، و آیت آخر سورهي انفال براي حقّ
ارث دستههاي مختلف خویشاوندان است. از إبن سیرین نقل شده است که پیغمبر براهی میرفت و حذیفه پشت سر آن حضرت بود
و عمر از پی حذیفه، اینکه آیه نازل شد، پیغمبر [ص] بحذیفه ابلاغ فرمود و حذیفه بعمر. چون او خلیفه شد، از حذیفه اینکه را
توضیح خواست او بجواب گفت: تو نمیتوانی بواسطهي مقامت من را وادار کنی چیزي بگویم غیر آنچه آن روز گفتم، عمر گفت:
خدا تو را بیامرزد من چنین خواهشی از تو ندارم. در روایت دیگر نقل شده است که حذیفه گفت: تو احمق هستی اگر از من چنین
توقّع کنی و از عمر روایت کردهاند که او گفت: هیچ مطلب مثل مسئلهي کلاله در نظر من مهم نبوده و بآن اندازه که پیغمبر [ص]
در برابر پرسش اینکه مطلب با من خشونت کرد در هیچ مورد باین اندازه درشتی نفرمود، تا اینکه روزي با انگشت خود بر من زد
و فرمود آیت آخر سورهي نساء براي جواب تو کافی است. مجمع: کلاله بمعنی برادر و خواهر است چنانکه از « به سینه یا پهلو »
امامهاي ما همین معنی نقل شده است و از ابو بکر و جماعتی از مفسّرین نقل شده است که مقصود غیر- والدین است و فرزند. [
صفحه 100 از 251
صفحه 197 ] ابو الفتوح نوشته است: قتاده گفت: صحابهي رسول را همه سؤال در کلاله بودي و از آن پرسیدندي: خداي تعالی
176 مجمع: مقصود آن است که فرزند و پدر و مادر نداشته باشد، چون باتّفاق همه اگر «ٌ لَیسَ لَه وَلَدٌ وَ لَه أُخت » . اینکه آیه فرستاد
والدین یا فرزند باشد خواهر و برادر ارث نمیبرند بعلاوه کلمهي کلاله نام آن خویشاوندي است که در نسب محیط مینامند یعنی
« فَلَها نِصف ما تَرَكَ » 38- فرا- گیر شخص، ولی پدر و مادر و فرزند را لصیق مینامند، یعنی متّصل و چسبیده به شخص. -قرآن- 1
176 ابو الفتوح: اگر مرده اولاد و والدین نداشت و خواهر داشت، براي فقهاي شیعه به مقتضاي صریح آیه، نصف اموال او مال
خواهر او است، و نصف دیگر هم مال او است، چون بردیگر خویشان او مقدّم است و بموجب اینکه آیه که حکم بأولویّت و
و باقی گفتند: اگر دیگر خویشان میّت مثل عمو .«ٍ وَ أُولُوا الَأرحام بَعضُهُم أَولی بِبَعض » شایستگی و تقدّم بعضی بر دیگران شده است
و عموزاده و برادر زاده باشند آن نصف دیگر مال آنها است، و اگر نباشند مال خواهر است، ولی شافعی و جماعتی از فقها گفتهاند:
-27- اگر دیگر خویشاوندان نبودند، نصف دیگر مال میّت باید در بیت المال باشد براي بکار بردن به سود عموم مسلمین. -قرآن- 1
برادر تمام اموال خواهر را به- ارث میبرد، اگر اولاد نداشته باشد، و « باتّفاق علماء » : 176 ابو الفتوح « وَ هُوَ یَرِثُها » 396- قرآن- 347
اگر دختر داشت بمذهب باقی فقها نصف مال برادر و نصف مال دختر است، ولی بعقیدهي علماي شیعه همهي اموال او حق دختر
است، چون در آیه شرط شده است که اگر فرزند نبود برادر ارث میبرد پس در صورت بودن دختر، شرط ارث بردن برادر فراهم
176 ابو الفتوح: در مذهب شیعه دو ثلث مال میّت بصریح اینکه جمله مال دو «ِ فَإِن کانَتَا اثنَتَین فَلَهُمَا الثُّلُثان » 19- نیست. -قرآن- 1
- چنانکه در حق الإرث یک خواهر گفتیم، ولی دیگر فقهاء همان نظر -قرآن- 1 «ِ وَ أُولُوا الَأرحام » خواهر است و ثلث دیگر بموجب
188 [ صفحه 198 ] سابق را نسبت بدو خواهر هم دارند که ببیت المال داده شود یا بدیگر خویشاوندان، و اگر - -51 قرآن- 165
همه پدر و مادري بودند و یا همه از « إِن کانُوا إِخوَةً رِجالًا وَ نِساءً » . خواهرها یا خواهر و برادرها که در جملهي بعد گفته شده است
طرف پدر بودند، به اتفاق فقها مال بآنها داده میشود، و اگر بعضی پدر و مادري و بعضی پدري تنها بودند به- عقیدهي فقهاي شیعه
پدري تنها ارث نمیبرد و تمام حق آنها است که پدر مادري هستند، ولی بعقیدهي دیگر فقها یک ششم سرمایه حق خواهرهاي
پدري است و نصف حق خواهر پدر مادري است و بقیّه مال دیگر خویشان است، و اگر کسی نبود باید ببیت المال داده شود. ولی
اگر برادر و خواهر بودند بمذهب فقهاي شیعه همان است که در بالا گفتیم آنها که پدر مادري هستند همهي سرمایه را حق دارند
که برادر دو برابر خواهر حق ببرد و پدري تنها حق ندارد، و بقیّه فقها گفتهاند: در اینکه صورت که برادر و خواهر باشند اگر
خواهرها پدر مادري باشند دو سوّم مال آنها است و یک سوم مال برادرها است که فقط از طرف پدر با میت برادر هستند. -قرآن-
یعنی چون خدا « کراهۀ ان تضلّوا » : را سه جور معنی کردهاند « أَن تَضِ لُّوا » 176 مفسّرین جملهي « یُبَیِّن اللّه لَکُم أَن تَضِ لُّوا » 214-175
یعنی خدا براي شما توضیح میدهد تا گمراه نشوید. -قرآن- « لئلّا تضلّوا » - نمیپسندد که شما گمراه شوید براي شما روشن میکند. 2
یعنی خدا گمراهی را براي شما بیان میکند تا از آن احتراز کنید. سخن ما: از اینکه آیه « ال ّ ض لالۀ » 3- بمعنی 81- -43-1 قرآن- 65
همان است که در ترجمه و نقل از دیگران نوشتیم، و البته تفصیل و فروع احکام ارث را نمیتوانیم از اینکه آیه بفهمیم و جاي آن
کتب فقه است. در بیست و یک رمضان هزار و سیصد و هفتاد و هشت قمري و نهم فروردین هزار و سیصد و سی و هشت شمسی
[ سورهي نساء تمام شد. و بتوفیق حق سورهي مائده آغاز میشود. [ صفحه 199