گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۴۷۶۱


کی شود کشت امید از دیده نمناک سبز؟
تاک را هرگز نسازد آب چشم تاک سبز
خط مشکین سرزد از خالش به اندک فرصتی
تخم قابل زود گردد در زمین پاگ سبز
از دل خوش مشرب ما دست آفت کوته است
در دل آتش شود این دانه بیباک سبز
کشت ما بی حاصلان رفته است از یاد بهار
زنگ سازد دانه ما را مگر درخاک سبز
سینه روشن سخنور را به گفتار آورد
نطق طوطی را کند آیینه های پاک سبز
خشکی زاهد به صد دریا نگردد برطرف
نیست ممکن، گردد از آب دهن مسواک سبز
بی نیازی هرزه گویان را شود بند زبان
دامن رهرو نگیرد تا بود خاشاک سبز
کی به درد آید دلش از رنگ زرد سایلان؟
رو سیاهی را که نان شد در بغل ز امساک سبز
خاکساری اهل دل را پله نشو و نماست
دانه هیهات است گردد بی وجود خاک سبز
زان بود بی وسمه ابرویش که نتواند شدن
زهر با آن زهره پیش تیغ آن بیباک سبز
میکشان را بی نیاز از میفروشان می کند
باغبان سازد کدو را گرزاشک تاک سبز
جانگدازان فارغند از منت ابر بهار
شمع دارد خویش رااز دیده نمناک سبز
بیغبار غم نخیزد آه سرد از سینه ها
در سفال خشک ریحان کی شود بی خاک سبز
صائب از سیمای ما گردکدورت رانشست
خوشه اشکی کزوشد طارم افلاک سبز