گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۵۱۶۲


زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف
هنوز از پر طوطی نگشته شکر صاف
عجب که حسن گذارد اثر ز من باقی
که می کنم به کتان ماهتاب انور صاف
دل تو نیست پذیرای آه من، ورنه
ز سنگ می جهد این ناوک سکپر صاف
نزاکت توکند ثفل از نبات برون
و گرنه کرده ام این قند را مکرر صاف
چو آب خضر ز خط غوطه درسیاهی زد
رخی که بود چوآیینه سکندر صاف
قدم برون منه از حد خود که می گردد
ز آرمیدگی خویش آب گوهر صاف
مکن ز تیرگی بخت شکوه چون خامان
که در حمایت خاکسترست اخگر صاف
خوشم چو نافه خونین جگر به خر قه فقر
که می شود ز نمد به شراب احمر صاف
اگر به آینه دل صاف می کند زنگی
امید هست شود چرخ باهنرور صاف
ز آب، آینه تار تیره تر گردد
کجا ز باده شود خاطر مکدر صاف ؟
ز دل به جام هلالی برآر ریشه غم
که صیقل آینه را می کند ز جوهر صاف
کنند آینه وآب صلح اگر با هم
به خضر نیز شود سینه سکندر صاف
ز خاکمال حوادث متاب رو صائب
که از غبار یتیمی است آب گوهر صاف