گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۵۱۷۹


فتنه روز جزا درته سردارد عشق
نمک شور قیامت به جگر دارد عشق
گر چه از ساغر توحید ز خودبی خبرست
ازضمیر دل هر ذره خبر دارد عشق
نه همین جاده را سر به بیابان داده است
همه اجزای جهان رابه سفر دارد عشق
عشق، خورشید و جهان شبنم بی بنیاد است
از صف آرایی شبنم چه خطر دارد عشق؟
نیست چون برق تجلی که سرازطور کشد
چون شرر در دل هر سنگ مقر دارد عشق
نیست چون خضر گرانجان که خورد تنها آب
آب حیوان مروت به جگر دارد عشق
عقل را دل به سر بیضه گردون لرزد
چند ازین بیضه فزون درته پر دارد عشق
سر من چون سر خورشید به بالین نرسید
با من خسته بپرسید چه سر دارد عشق
چشم شبنم چه به خورشید جهانتاب کند؟
چه غم ازمردم کوتاه نظر دارد عشق؟
صائب ازدل خبر عشق هنرمند بپرس
عقل کج فهم چه داند چه هنر دارد عشق