گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۵۲۹۵


مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام
تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده ام
از سر هر خار صد زخم نمایان خورده ام
تا چو شبنم روشناس این چمن گردیده ام
خضر دارد داغها بر دل ز استغنای من
روی آب زندگی را برزمین مالیده ام
شعله بی مایه ام با خار و خس در دارو گیر
خورده ام صد زخم تایک پیرهن بالیده ام
از سر غیرت سپند آتش خود گشته ام
پیش اغیار از جفای او اگر نالیده ام
زود بر فتراک می بندد سر خورشید را
شهسواری راکه من در خانه زین دیده ام
پر برآورده است از درد طلب سنگ نشان
از گرانجانی همان من بر زمین چسبیده ام
می کند تیغ زبان شعله را دندانه دار
جامه فتحی که من از بوریا پوشیده ام
تا چو می صائب کلامم پخته و رنگین شده است
در حریم سینه خم سالها جوشیده ام