گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۶۲۹۶


خار غم از دل عشاق کم آید بیرون
چون ازین شعه ستان خار غم آید بیرون؟
جوهر از تیغ برد سینه گرمی که مراست
ماهی از قلزم ما بی درم آید بیرون
صدق در سینه هر کس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آید بیرون
بر سیه بختی ارباب سخن می گرید
ناله ای کز دل چاک قلم آید بیرون
زنده شد عالمی از خنده جان پرور او
که گمان داشت وجود از عدم آید بیرون؟
روی اگر در حرم کعبه کند غمزه او
صید با تیغ و کفن از حرم آید بیرون
سینه چاک، ره قافله غم بوده است
دل ما خوش که ازین رخنه غم آید بیرون
در کنعان نگشایند به رویش اخوان
یوسف از مصر اگر بی درم آید بیرون
حرص دایم چو سگ هرزه مرس در سفرست
صبر شیری است که از بیشه کم آید بیرون
باددستان گره از کیسه کان نگشایند
زر چو گل از کف اهل کرم آید بیرون
صائب آن شوخ به خوبی شود انگشت نما
چون مه نو اگر از خانه کم آید بیرون