گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
مسجد دمشق


این مسجد از مهمترین مساجد اوائل اسلام است و از دو نظر مناسب است که در این موضع، مختصري در بارة آن ایراد گردد: یکی
این که نخستین مسجدي است که از جنبۀ فقهی و از لحاظ نظر اسلامی، که سادگی و بیپیرایگی و عدم زخرفه در مساجد مطلوب
و مستحسن است این مسجد به طوري دیگر و بر خلاف منظور دینی و فقهی ساخته و پرداخته و آراسته شده و هم خراب کردن
کلیسا بر خلاف عهد و بر خلاف دستور فقهی بعمل آمده و دو دیگر این که از لحاظ عظمت و زیادت اموالی که در این ساختمان،
که نخستین اثر اسلامی مهمّ است، مصرف گردیده است.
اللّ حموي رومی
􀀀
اللّ یاقوت بن عبد ه
􀀀
شیخ شهاب الدین ابو عبد ه « معجم البلدان » چگونگی وضع این مسجد و بناء آن را از کتاب
بغدادي (متوفّی به سال ششصد و بیست و شش 626 - ه. ق) ترجمه و در اینجا نقل میکنم:
گفتهاند: عجائب دنیا چهار است: پل سنجه، منارة اسکندریه، کنیسۀ رها و مسجد دمشق. این مسجد را ولید بن عبد الملک که بر ..»
133 از 452
ساختمان و آبادي مساجد همّت میداشته ساخته است.
شروع به ساختن این مسجد در سال هشتاد و هفت ( 87 )، و به قولی هشتاد و هشت ( 88 ) آغاز شده است هنگامی که ولید ساختن »
این بنا را آهنگ کرد نصاراي دمشق را بخواست چون فراهم آمدند به ایشان گفت:
ما میخواهیم کلیساي شما- یعنی کلیساي یوحنّا- را بر مسجد خود بیفزاییم و به جاي آن در هر جا که شما بخواهید کلیسایی »
بدهیم و اگر هم بخواهید بهاي آن را به شما با افزودن چند برابر میدهیم.
252
مسیحیان نپذیرفتند و عهدنامۀ خالد بن ولید را آوردند و پس از آن چنین گفتند: »
ما در کتابهاي خود دیدهایم که هر کس این کلیسا را ویران کند به مرض خناق گرفتار میشود.
ولید گفت: اکنون من نخستین کسی خواهم بود که براي ویران کردن آن دست بلند کند پس در حالی که قبایی زرد پوشیده »
برخاست و به خراب کردن آن پرداخت مردم هم چون این را از ولید دیدند او را پیروي کردند و به ویران ساختن کلیسا مشغول
شدند.
پس به آن اندازه که میخواست از کلیسا بر مسجد افزود و در بناء آن بدان اندازه که برایش ممکن بود مردم را جمع کرد و محفل »
آراست و خرج اموال در این راه بر وي آسان بود.
اللّ أیّامه، بمن
􀀀
غیث بن علی ارمنازي در کتاب دمشق، بنا به آن چه جمال الدین اکرم، ابو الحسن علی بن یوسف شیبانی، ادام ه »
گفت، آورده است که:
ولید دستور داده است تا در گود کردن و پایین بردن زمین براي پایه گذاري دیوارهاي مسجد استقصاء بعمل آید و تا آنجا که »
امکان داشته باشد پایین بروند. کارگران هم اطاعت امر او را در کندن و گود کردن کوشا بودند تصادف را کنار جایی که گود
میکردند به دیواري برخوردند ولید را آگاه ساختند و سختی و استوار بودن ریشۀ دیوار را بوي گفتند و از او اجازت خواستند که
میان مسجد را بر آن دیوار بپا دارند و آن را که محکم است پایۀ کار خود قرار دهند.
ولید گفت: مرا به محکم بودن این دیوار، یقین و اطمینان، چنانکه باید، نیست و میخواهم محکم بودن بنیاد کار را تردید و تزلزل »
در کار نباشد و پایه گذاري را شک و گمان همراه نگردد پس تحصیل یقین را زمین متقابل دیوار را بشکافید و ژرفاي آن را تا آب
برسانید آنگاه اگر دیوار را ریشه دار و محکم یافتید و پسندیدید بنا را بر آن استوار دارید و گر نه خود دیواري از نو بسازید.
253
به دستور ولید زمین را گود کردند و پایین رفتند ناگاه دري یافتند که بر آن سنگی نهاده و بر آن سنگ، نوشتهاي حکّ و نقر شده »
بود ولید امر داد کسی را که به آن خط آشنا باشد بجویند کوشش کردند کسی را یافتند که آن خط را میشناخت و میتوانست
بخواند. او گفت: این خط، یونانی است و مفادش چنین است:
« محدث » است پس ناگزیر « حادث » با جهان همراه است پس جهان و آن چه در جهان است « حدوث » چون امارات و نشانههاي »
دارد.
این هیکل به فرمان دوست دار خیر، از مال خالص و حلال او، ساخته شده، پس از گذشت هفت هزار و نهصد سال ( 7900 ) براي »
اهل اسطوان.
«. هر کسی که به این جا راه یابد و به درون آن در آید اگر بخواهد از بانی آن، بخیر یادي کند خواهد کرد »
میزیستهاند. « بعلبک » اهل اسطوان گروهی بودهاند از حکماء پیشین و نخستین که در »
گفتهاند: ولید خراج هفت سال بلاد اسلامی را در ساختن این مسجد مصرف کرده است و چون دفاتر هزینه و صورت حساب »
134 از 452
مخارج مسجد را که بر هجده شتر بار بود به نزد ولید بردهاند به آنها نگاهی کرده و دستور داده است آنها را بسوزانند و گفته است
کاري را که به نام خدا و براي او انجام یافته بررسی و بازرسی نشاید کرد.
از عجائب و شگفتیهاي مسجد اینست که اگر شخصی صد سال عمر کند و هر روز در آن به دقّت و تامّل بنگرد هر روز از زیبایی »
صنعت و هنر و از گوناگون بودن آثار ذوق و رنگارنگ شدن مشهودات ظرافتهاي فنّی چیزي را در مییابد که روزهاي پیش آن را
در نیافته بوده است.
حکایت شده که بهاي مقدار سبزي خوردن را، که کارگران و استادان در آنجا با خوراك خود خوردهاند شش هزار دینار! بحساب »
بوده است.
از زیادي مخارج و گزاف بودن آن مردم دمشق ناراحت شده و به صدا در آمده »
254
و اعتراض داشتهاند که چرا اموال بیت المال مسلمین در راهی خرج میشود و به مصرفی میرسد که ایشان را در آن فائده و سودي
نیست ولید چون اعتراض مردم را دانسته و از سخنان ایشان آگاهی یافته چنین پاسخ گفته است:
شنیدهام شما این سو و آن سو سخنانی میگویید و اینک بدانید که هم اکنون بیت المال شما چنانست که اگر تا هجده سال دیگر »
یک دانه گندم به آن وارد نشود به شما جواب میدهد و عطاء هیجده سالۀ شما در آن موجود است. مردم چون این سخنان ولید را
شنیده اطمینان یافته و خاموش شدهاند.
گفتهاند: ساختمان این مسجد مدت نه سال، که هر روز نه هزار مرد به سنگ بریدن اشتغال میداشتهاند طول کشیده! و ششصد »
چون از امر مسجد فراغ حاصل شد و بنیان آن به اتمام » ! 600 ) سلسله (زنجیر) که از زر ناب بوده در این مسجد وجود داشته است )
رسید ولید دستور داد براي سقف مسجد ارزیز بکار برند. پس از همۀ بلاد ارزیز بخواست و همۀ آنها بکار رفت لیکن کافی نشد و
یک قطعه از سقف باقی ماند که ارزیز بدان نرسید و ناقص ماند و ارزیز هم یافت نشد.
ولید را آگاه ساختند که زنی را به آن اندازه ارزیز هست که این کار به اتمام آید لیکن آن را نمیفروشد مگر این که بوزن آن، »
زر بوي داده شود ولید گفت: آن را از آن زن بخرید هر چند دو برابر وزن آن، زر بخواهد. چنین کردند.
چون آن زن، زر را دریافت داشت گفت: من چنان گمان میداشتم که امیر شما را در بناي این ساختمان بنا بر جور و ستم است
اکنون که میبینم از راه انصاف میرود و در این کار از تعدّي و زور دوري میجوید من شما را گواه میگیرم که ارزیز خود را
براي خدا) رایگان در اختیار شما میگذارم تا مصرف کار مسجد کنید. آنگاه زرها را که در برابر ارزیز او بوي داده شده بود ) « للّه »
به ایشان باز پس داد.
ولید که از این گذشت آن زن آگاه شد دستور داد بر آن از ارزیز که »
255
بنویسند و آنها را در آن چه نام خود ولید بر آن نوشته شده داخل نسازند. « للّه » اهدایی آن زن بود کلمۀ
در قبلۀ مسجد مکرمه (تاکستانی) احداث کرده که هفتاد هزار دینار خرج احداث این باغچه شده است. »
موسی بن حمّاد بربري گفته است: »
کنده و حکّ شده بود و گوهري سرخفام بر حرف « ألهیکم التّکاثر » در مسجد دمشق شیشه (آیینه) اي را دیدم که بر آن به زر سورة
چسبانده و در آن نشانده بودند چگونگی آن را جویا شدم گفتند: « ابِرَ 􀀀 الْمَق » از کلمۀ « قاف »
ولید را دختري بوده که این گوهر سرخ بوي تعلّق میداشته دختر مرده است و مادرش خواسته است که این گوهر با دختر باشد و »
بگذارند و به مادر دختر سوگند یاد « المقابر » کلمه « قاف » در قبر دفن گردد ولید حیله را بکار برده و دستور داده است که آن را در
135 از 452
.« جا داده است پس این تدبیر مادر را قانع و ساکت کرده است « مقابر » کرده که گوهر را در
تألیف ادیب مشهور، جاحظ، از زیباییهاي مسجد و از ستونهاي عظیم مرمر آن و از این که شهرها و « البلدان » باز هم یاقوت از کتاب
هر درختی که در دنیا هست در خلال آن بستکهاي سرخ و زرد و زر اندود شدة معرّق تصویر و ترسیم گردیده و هم از سه منبر
عظیمی که در مسجد هست و.. نقل کرده و گفته است.
چون عمر بن عبد العزیز امارت و سلطنت یافته گفته است: این همه اموال مسجد را که در راه خود خرج نشده من ببیت المال »
مسلمین برمیگردانم، این سنگها و معرّقها را برمیدارم و هم این سلاسل زرّین را برمیدارم و به جاي این زنجیرها ریسمان قرار
اهل دمشق را گفته و تصمیم عمر سخت گران آمده در این میان، ده تن از بزرگان روم به دمشق آمدند و خواستار رفتن » ! میدهم
بمسجد شدند و اجازت خواستند عمر رخصت داد
256
و فرمود مردي زبان دان ایشان را همراه کند و سخنان آنان را به طوري که متوجه نشوند گوش کند و به یاد بسپرد و آنها را به عمر
خبر دهد.
رومیان بمسجد در آمدند و بسوي قبله رفتند و سرها را براي دیدن عظمت مسجد بالا گرفتند لیکن بزرگ آنان رنگش زرد شد و »
سر به زیر افکند سبب را جویا شدند گفت:
ما، رومیان را چنان گمان میرفت که عرب درنخواهد پایید اکنون که این پرستشگاه سخت و استوار و با عظمت را مینگرم »
میبینم روزگار ایشان دراز است.
عمر چون از این گفته آگاه شد گفت: »
اکنون که این مسجد و عظمت آن موجب ناراحتی و خشم کافرانست من آن را چنانکه هست میگذارم و از اندیشه پیش خویش »
در گذشت.
تا آخر آن چه یاقوت «.. این مسجد به گوهرهاي گرانبها مرصّع شده و قندیلهایی زیاد سیمین و زرین، در آن آویخته گردیده است »
در بارة این مسجد آورده است.
ولید در ماه جمادي الآخره، یا ربیع الاول از سال نود و شش ( 96 ) در گذشته و برادرش سلیمان بن عبد الملک به جایش نشسته
است.


99 - -6 سلیمان 96 -
در ماه جمادي الآخرة (یا ربیع الاوّل) از سال نود و شش ( 96 ) که ولید مرده برادرش سلیمان بحسب وصیت پدرش، عبد الملک، که
وي را ولایت عهد بعد از ولید داده بوده است، بعنوان خلافت، حکم را و زمام دار امور مسلمین شده و تا ماه صفر از سال نود و نه
99 ) که به سن چهل و سه سالگی (به قولی اظهر) مرده حکومت کرده است. )
از صفات بارزة سلیمان، شکمبارگی و پر خوري او بوده و در این باره داستانهایی را که شاید از مبالغه و گزاف به دور نباشد،
بزرگان اهل سنت نوشتهاند.
از آن جمله سیوطی (در تاریخ الخلفاء- 226 -) چنین نوشته است:
«.. زبیب طائفیّ «2» و ستّ دجاجات و مکّوك «1» کان من الاکلۀ المذکورین. اکل فی مجلس سبعین رمّانۀ و خروفا »
چنانکه از برخی نقل شده سلیمان نسبت به علی (ع) سخت عداوت میورزیده است.
136 از 452
______________________________
1) برة شش ماهه. )
مکوك، پیمانه و هو ثلث کیلجات. و کیلجۀ من و سبعۀ اثمان منا. و المن رطلان و الرطل اثنی عشر أوقیۀ. و الاوقیۀ استار و ثلث » (2)
استار. و الاستار اربعۀ مثاقیل و نصف. و المثقال درهم و ثلاثۀ اسباع درهم. و الدرهم ستۀ دوانیق. و الدانق قیراطان. و القیراط
طسوجان. و الطسوج حبتان. و الحبۀ سدس ثمن درهم و هو جزء من ثمانیۀ و اربعین جزء من درهم. مکاکیک، جمع (صراح اللغۀ).
258
ابو نعیم در حلیۀ الاولیاء (جلد پنجم 105 ) طیّ ترجمۀ طلحۀ بن مصرف، به اسناد از علاء بن کریز قصهاي بدین مضمون
آورده است.
علاء گفته است: »
سلیمان بن عبد الملک نشسته بود که مردي با حالی متکبّرانه از آنجا گذشت. »
سلیمان گفت: چنان مینماید که این مرد از مردم عراق و از کوفه و از قبیلۀ همدان باشد. آنگاه گفت: او را بیاورید. پس وي را به
نزدش آوردند. پرسید از چه کسانی هستی؟ پاسخ داد: از مردم عراق. از کدام شهر آنان؟ گفت: از کوفیان. باز پرسید:
از کدام قبیلۀ مردم کوفه؟ پاسخ داد: از قبیلۀ همدان. سلیمان را شگفتی افزون شد و پرسید:
در حق ابو بکر چه میگویی؟ پاسخ داد من زمان او را ادراك نکردهام او هم بزمان من نرسیده لیکن مردم او را به نیکی یاد »
اللّ چنین بوده است.
􀀀
کردهاند و ان شاء ه
پرسید در حق عمر چه میگویی؟ به پاسخی مانند آن چه براي ابو بکر گفته بود باین پرسش هم پاسخ داد. پرسید در بارة عثمان »
چه میگویی؟
گفت: زمان هم را ادراك نکردهایم لیکن گروهی از مردم، او را خوب و گروهی بد گفتهاند و خدا دانا است. پرسید در بارة علی »
چه میگویی؟ باز پاسخی مانند پاسخی که براي عثمان داده بود گفت.
سلیمان گفت: علی را دشنام بده و ناسزایش بگو! گفت: نمیگویم. »
گفت: به خدا سوگند باید علی را سبّ کنی و ناسزا گویی. پاسخ داد به خدا این کار را نمیکنم. »
سلیمان گفت: به خدا سوگند اگر علی را سبّ نکنی گردنت را میزنم. باز هم گفت: به خدا سوگند سبّ نمیکنم. »
سلیمان امر کرد آن مرد را گردن بزنند. »
مردي که شمشیري برهنه در دست داشت و او را سخت تکان میداد چنانکه برق »
259
آن دیده را خیره میساخت برخاست. پس سلیمان باز سوگند یاد کرد که اگر ناسزا به علی نگویی و او را سبّ نکنی گردنت زده و
سرت افتاده میشود. آن مرد هم سوگند یاد کرد که چنین کاري نخواهد کرد و آواز داد:
اي سلیمان مرا اجازت ده تا ترا نزدیک شوم و مطلبی به تو بگویم. »
سلیمان، وي را نزدیک خواند پس چنین گفت:
اي سلیمان! آیا تو به آن چه کسی که از تو بهتر است از کسی که از من بهتر است در بارة کسی که نسبت به علی شرّ است »
خرسندي داد و راضی گردید رضا نمیدهی و خرسند نمیشوي؟
سلیمان گفت: این سخن را چه معنی است و مقصودت از آن چیست؟ »
آن مرد گفت:
137 از 452
ان تعذبهم فإنّهم عبادك و ان تغفر لهم » : عیسی بن مریم که از من بهتر است و در بارة بنی اسرائیل که نسبت به علی شرّ است گفت »
خدا از او راضی شد و به گفتهاش عنایت کرد. « فانّک أنت العزیز الحکیم
علاء گفته است: در این هنگام سلیمان را نگریستم که گویی خشم از چهرهاش فرود میآید تا به نوك بینی او رسید پس گفت: او »
را واگذارید. او را رها کردند و او از آنجا رفت و راه خویش را پیش گرفت. و من مردي را که از هزار مرد بهتر باشد جز او ندیدم
.« و او طلحۀ بن مصرف بود
سلیمان با شکمبارگی و پر خواري مانند دیگر زمام داران این خاندان (جز یکی دو تن) به لهو و لعب سرگرم و با مغنّیان و مطربان
همدم میبوده است.
49 ) داستانی از سلیمان بن عبد الملک آورده که آن داستان مربوط است بیکی ) « اخبار النّساء » در کتاب «1» ابن قیّم جوزي
که به سعید بن عبد الملک، برادر سلیمان «2» از زنان و کنیزکان سلیمان به نام ذلفاء و او کنیزکی بوده بسیار زیبا و دل ربا
______________________________
751 ه. ق) - اللّ محمد بن بکر زرعی دمشقی حنبلی ( 691
􀀀
1) ابو عبد ه )
2) ذلفاء مؤنث اذلف. ذلف الانف: صغر و استوت ارنبته. )
260
تعلّق داشته و سعید او را به هزار هزار درهم (یک میلیون) خریده بوده است و چون سعید مرده سلیمان آن را صاحب گشته است.
این داستان به پارسی بر گردانده و خلاصهاش در اینجا آورده میشود.
کان سلیمان یأنس به و یسکن الیه و یکثر » به نام یسار و « احسن النّاس وجها و اظرفهم ظرفا » سلیمان را مغنّی (آوازه خوان) بوده
که در آنجا برایش خیمه و « دیر رهبان » زمانی سلیمان، تفریح و تنزّه را با ذلفاء به نزهتگاهی به نام « الخلوة معه! و یستمع حدیثه
خرگاه بپا کرده بودهاند رفته و یسار را هم با خود برده و دستور داده است چادري پهلوي چادر خود براي وي افراشتهاند و یسار را
گفته است: جز در مجلس او و در حضور او در جایی دیگر نباید خوانندگی کند.
قضا را یک شب گروهی از دوستان یسار بر او در آمدهاند و از او خواندن را خواستهاند. رعایت خاطر میهمانان را ناگزیر چند »
آهنگی خوانده است چون بانگش به خواندن بلند گردیده و به گوش ذلفاء رسیده بی اختیار از چادر خویش بیرون شده و به صحن
متنزّه در آمده و حالش دگرگون و چشمش اشک آلود و صدایش بلند گردیده در این هنگام سلیمان بیدار شده و ذلفاء را در جاي
خود ندیده پس بیرون رفته و ذلفاء را بدان حالت دیده و سبب آن را فهمیده است.
پس یسار را خواسته و او را به مرگ تهدید کرده. یسار مستی خود و اصرار میهمانان را عذر آورده و آنگاه گفته است: خوب »
است امیر المؤمنین! حظّ و التذاذ خویش را که از من دارد! نابود نسازد و مرا از میان نبرد.
سلیمان گفته است: بسیار خوب حظّ خود را از تو نابود نمیکنم لیکن براي زنان در تو حظّی نمیگذارم. پس امر کرده است آلت »
مبدّل « دیر خصیان » به « دیر رهبان » مردي او را بریده و او را اخته کردهاند و او یک سال پس از این واقعه مرده و بدان مناسبت نام
گردیده است.
پس از این قضیه سلیمان به عثمان بن حیّان که بامر او در مدینه حاکم بوده »
261
عثمان هم امر سلیمان را بکار بسته و همۀ آوازه خوانان و خوانندگان مدینه را اخته کرده « اخص من قبلک من المغنّین » چنین نوشته
.« الآن صرنا نساء حقّا » است! دلال که یکی از ایشان بوده گفته است
عجیب اینست که برخی از بنی مروان که این عمل نامشروع و مخالف با قانون فقه اسلامی را دریافته در صدد اصلاح و تأویل آن »
138 از 452
با حاء مهمله به « احصّ » بر آمده، و شاید هم خواسته ظرافت ذوق خود را نشان داده باشد، گفته است: حاکم مدینه نامۀ سلیمان را از
فقال الکاتب الّذي قرأ الکتاب: کیف تقولون ذلک و لقد کان الخاء معجمۀ بنقطۀ » . به خاء معجمه تصحیف کرده است « اخص »
طبري در تاریخ خود (جزء پنجم 305 ) این مضمون را آورده است: «1» « کانّها سهیل
مفضّل بن مهلّب گفته است: »
روز آدینه: در دابق بر سلیمان در آمدم جامه خواست. آوردند و آن را پوشید خوشش نیامد. جامهاي دیگر خواست. آوردند. این »
جامه که رنگش سبز بود و یزید بن مهلّب آن را از شوش براي وي فرستاده بود بخواست و به پوشید و عمامه بسر برنهاد و گفت: اي
« من آن پادشاه جوانم » : پسر مهلّب این را پسندیدي و از آن خوشت آمد؟ گفتم: جامهایست نیکو و زیبا. پس آستین بالا زد و گفت
آنگاه نماز آدینه بگزارد و این آخرین جمعهاي بود که سلیمان نماز آن را به جا آورد.
برخی از علماء گفتهاند: روزي سلیمان جامهاي سبز پوشید و عمامه و دستاري سبز بسر نهاد پس از آن در آینه نگریستن گرفت و »
««2» از آن روز تا روزي که سلیمان مرد از یک هفته، بیش نبود « من آن پادشاه جوانم » : گفت
______________________________
جزء ) «.. ذکر الدلال و قصته حین خصی و من خصی معه و السبب فی ذلک » ذیل « الاغانی » 1) ابو الفرج اصفهانی اموي در کتاب )
چهارم 59 -) قضیۀ خصی کردن را بطرق متعدد و انحاء مختلف آورده است.
قضایائی از شکمبارگی سلیمان آورده که بسیار غرابت دارد از جمله در سبب مرگ سلیمان چنین « العقد الفرید » 2) فقیه مالکی در )
و کان سبب موت سلیمان ان نصرانیا اتاه و هو بدابق بزنبیل مملوء بیضا و آخر مملوء تینا فقال: قشروا فقشروا فجعل » : آورده است
.« یأکل بیضۀ و تینۀ حتی اتی علی الزنبیلین! ثم اتوه بقصعۀ مملوءة مخا بسکر فاکله فاتخم فمرض فمات
262
بعد از مرگ سلیمان، برادرزادهاش، عمر بن عبد العزیز، که ولایت عهد میداشت جانشین او گردید و زمام امور را بدست گرفت.
طرز ولیعهد شدن عمر بن عبد العزیز از جانب سلیمان چون هم از جنبۀ فقهی و هم از لحاظ وضع دینی مردم و هم از لحاظ استبداد
سلاطین اموي در خور ملاحظه و شایسته توجه است در اینجا از تاریخ الخلفاء سیوطی (226 ) ترجمه و نقل میگردد:
را گفت: بنظر تو چه کسی را جانشین خود سازم: آیا پسرم را؟ رجاء گفت: او در «1» چون سلیمان مریض شد رجاء بن حیوه ..»
اینجا نیست. گفت: پسر دیگر مرا که هست. رجاء گفت: او صغیر است. گفت: پس که را؟ پاسخ داد: عقیدة من اینست که عمر بن
عبد العزیز را براي بعد از خود خلیفه قرار دهی. سلیمان گفت:
میترسم برادرانم باین کار خرسندي ندهند. گفت: بعد از عمر، ولایت عهد براي برادرت یزید بن عبد الملک قرار داده شود و نامه
به همین ترتیب، که نخست عمر بن عبد العزیز و بعد از او یزید بن عبد الملک باشد، نوشته شود و مهر گردد و همان طور سر بسته
از مردم بیعت گرفته شود.
سلیمان این راي را پسندید و عهدنامه نوشته شد و رجاء آن را برد و به مردم گفت: امیر المؤمنین فرمان داده که به آن کس که در »
این نامۀ سر بسته یاد شده بیعت کنید! مردم گفتند:
______________________________
1) بفتح حاء مهمله و سکون یاء آخر حروف هجاء نام پدر رجاء. )
263
در نامه نام کیست؟ رجاء گفت: نامه سر به مهر است و تا سلیمان نمرده است از آن آگاه نخواهید شد! مردم گفتند: ما هم بیعت
نمیکنیم.
139 از 452
رجاء به نزد سلیمان برگشت و گفتۀ مردم را به او باز گفت. سلیمان گفت: »
رئیس شرطه و پاسبانان و نگهبانان را آماده و مردم را جمع و ایشان را به بیعت وادار کن پس هر که از بیعت سرپیچی و اباء کند او
را گردن بزنید! این دستور بکار افتاد و مردم به ناچار زیر بار رفتند و بیعت کردند:
رجاء گفت: در آن میان که من از نزد سلیمان برمیگشتم برادرش هشام بمن برخورد و گفت: تو مقام و مرتبۀ خود را نزد ما »
آگاهی همانا امیر المؤمنین کاري کرده که من از آن آگاه نیستم و میترسم آن را (سلطنت) از من زائل ساخته باشد اگر چنین است
هنوز که او را نفسی است و باصطلاح، کار دسترسی دارد مرا آگاه کن تا چاره اندیشم.
اللّ امیر المؤمنین از من خواستار کتمان است و تو اطلاع بر آن امر را خواهان. این کار هر گز نخواهد شد.
􀀀
من وي را گفتم: سبحان ه
پس از آن به عمر عبد العزیز بر خوردم او بمن چنین گفت: »
اي رجاء مرا اندیشۀ بزرگی از این مرد در خاطر افتاد، میترسم این کار را بمن واگذار کرده باشد و من نمیتوانم باین کار بزرگ »
قیام کنم پس بمن حقیقت را اعلام کن تا هنوز که او زنده و کار را چاره است در صدد برآیم و خود را از گرفتاري خلاص کنم.
اللّ امري را که امیر المؤمنین خواسته است مکتوم و پنهان بماند من ترا بر آن مطلع نخواهم کرد.
􀀀
گفتم: سبحان ه
سلیمان در گذشت و نامه گشوده و ولیعهدي عمر بن عبد العزیز دانسته شد فرزندان عبد الملک را چهره دگرگون گردید لیکن »
چون این جمله از نامه را شنیدند که (بعد از عمر ولایت عهد با یزید بن عبد الملک است) آرام شدند و بحال طبیعی برگشتند و به
نزد عمر رفتند و او را به خلافت سلام کردند.
عمر از شنیدن آن چنان نگران و ناراحت شد که زمین گیر گردید و نتوانست »
264
از جا بلند شود به طوري که او را بلند کردند و نزدیک منبر بردند و بر منبرش نشاندند زمانی دراز بر منبر بود و سخن نمیگفت. تا
این که رجاء مردم را بانک در داد: آیا بر نمیخیزید و با امیر المؤمنین بیعت نمیکنید!؟ مردم برخاستند و او دست بسوي ایشان
دراز کرد و به او بیعت کردند پس بلند شد و حمد و ثناء الهی به جا آورد و چنین گفت:
أیّها النّاس انّی لست بفارض و لکنّی منفذ و لست بمبتدع و لکنّی متّبع. و انّ من حولکم من الأمصار و المدن ان هم اطاعوا کما »
«.. اطعتم فانا و إلیکم و ان هم ابوا فلست لکم بوال
استبداد و استیلاء بنی امیّه و قدرت و جبروت ایشان از طرفی و ضعف و زبونی مسلمین از طرف دیگر باین درجه که بزرگترین امر
اسلامی و حکم دینی بچنان وضعی انجام مییابد (نامه سر بسته و بیعت از ترس صاحب شرطه) که از همه جهت با روح اسلامی و
آزادي عقلی و شهامت و مردانگی و تربیت دینی مخالف و ناسازگار است به خوبی در این قضیه نمایان و آشکار است و شگفت
این که عمر عبد العزیز با آن مقام تزهّد و تقدّس که از خود نشان داده چنان عمل جابرانه و مستبدانه و قیصرمآبانه را انکار نمیکند
فریب میخورد و به نوبۀ « الملک عقیم » و حقیقت حکم الهی و واقع خواست دین را بر مردم روشن نمیسازد و بهر حال شاید بتأثیر
خود ملک و سلطنت را میپذیرد.
265
101 - -7 عمر بن عبد العزیز 99 -
در ماه صفر از سال نود و نه ( 99 ) سلیمان در گذشت و عمر بن عبد العزیز که ولیعهد شده بود زمام دار گشت.
عمر بن عبد العزیز نوة دختري عمر خطاب است چه مادرش دختر عاصم، پسر عمر بوده است.
عمر بن عبد العزیز بر خلاف سابقان و هم لاحقان خود، از بنی امیّه، به امور دینی توجّه میداشته و قوانین فقهی و احکام شرعی را
140 از 452
رعایت میکرده و در مدت بسیار کوتاه امارت و حکومت خویش بر اقامۀ عدل و اشاعۀ نصفت و احیاء سنّت کوشا بوده و تا آن
اندازه که میتوانسته احکام الهی را بکار میبسته است.
چون عمر به خلافت رسید از خویشان و نزدیکان » ( سیوطی از لیث نقل کرده که این مفاد را گفته است (تاریخ الخلفاء- 232
باز همو (در همان کتاب- 243 -) این مضمون « و اهل بیت خویش آغاز کرد و اموال ایشان را گرفت و نام مظالم بر آنها نهاد
را آورده است:
بنو امیّه چنان بودند که علی را در خطبه سبّ میکردند و بوي دشنام میدادند و ناسزا میگفتند هنگامی که نوبۀ امارت، عمر بن ..»
عبد العزیز فرا رسید این شیوة ناستوده را باطل ساخت و به نوّاب و عمّال خود نوشت که آن روش را از میان ببرند.
سانِ.. 􀀀 اللّ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْ
􀀀
إِنَّ هَ » و خود به جاي سبّ و ناسزا به علی این آیه را میخواند
« و از آن زمان خواندن این آیۀ شریفه در خطبه متداول و معمول گردید ««1» الآیۀ
______________________________
1) آیۀ 90 از سورة النحل. )
266
اللّ از خراسان (بنقل سیوطی 242 ) به عمر این مضمون را نوشته است:
􀀀
جرّاح بن عبد ه
همانا مردم خراسان بدعادت و بد رفتار شدهاند و ایشان را جز شمشیر و تازیانه چیزي دیگر به صلاح نمیآورد پس امیر مؤمنان را »
شایسته است مرا رخصت فرماید تا ایشان را چنانکه دانم اصلاح کنم! عمر او را چنین پاسخ نوشته است:
امّا فقد بلغنی کتابک تذکر انّ اهل خراسان قد ساءت رعیّتهم و انّه لا یصلحهم الا السّیف و السّوط، فقد کذبت بل یصلحهم العدل »
باز هم سیوطی در تاریخ الخلفاء (238 ) آورده که عطاء چنین گفته است: « و الحقّ فابسط ذلک فیهم. و السّلام
«1» «.. کان عمر بن عبد العزیز یجمع فی کلّ لیلۀ. الفقهاء فیتذاکرون الموت »
باز همو از گفتۀ شعیب این مضمون را نقل کرده است:
عبد الملک پسر عمر عبد العزیز بر پدر در آمد و بوي چنین گفت: »
یا امیر المؤمنین ما أنت قائل لربّک غدا اذا سألک فقال: رأیت بدعۀ فلم تمتها او سنّۀ فلم تحیها؟. »
اللّ و جزاك من ولد خیرا. یا بنیّ انّ قومک قد شدّوا هذا الأمر عقدة عقدة و عروة عروة و متی
􀀀
رحمک ه » : عمر پسر را چنین گفت »
اللّ لزوال الدّنیا اهون علیّ من ان یراق فی
􀀀
اردت مکابرتهم علی انتزاع ما فی أیدیهم لم آمن ان یفتقوا علیّ فتقا یکثر فیه الدّماء. و ه
.« سببی محجمۀ من دم
او ما ترضی ان لا یأتی علی ابیک یوم من ایّام الدّنیا الّا و هو یمیت »
______________________________
محی الدین عربی نیز این مطلب از عطاء نقل شده است. « محاضرة الابرار » 1) در )
267
بالجمله پسر پدر را گفته است: هر گاه فرداي رستاخیز خدا از تو بپرسد که: ) «؟ فیه بدعۀ و یحیی فیه سنّۀ
بدعت دیدي و آن را نابود نساختی و سنّتی را احیاء نکردي چه پاسخ خواهی گفت؟:
پدر چنین بوي پاسخ داده است: خدایت پاداش خیر دهاد پسرك من همانا خویشان تو، بنی امیّه، این کار را سخت گره بر گره زده
و دسته بر دسته بستهاند بدان سان که اگر بخواهم آن چه را به ناحق در دست دارند از ایشان بازستانم چنان شکافی پدید آورند و
به مبارزه و معارضه برخیزند که خونهایی فراوان بریزند. به خدا سوگند زوال دنیا بر من آسانتر است از این که من سبب شوم به
141 از 452
اندازة یک شیشه حجامت خون ریخته شود.
پسرم آیا باین خرسندي نمیدهی و راضی نمیشوي که هیچ روز بر پدرت نگذرد مگر این که یک بدعت را بمیراند و یک سنّت »
تا این زمان، زمان امارت عمر، حکومت اموي از لحاظ بدعت و سنّت بدین وضع و از لحاظ توجه به شرع و دین و «؟ را زنده سازد
احکام فقه بدین گونه بوده که، به گفتۀ عمر، برداشتن بدعتهاي دینی و گذاشتن سنّتهاي فقهی خونبار و مرگ آور بوده است و عمر
قانع بوده و میخواسته پسرش هم راضی باشد که روزي یک بدعت بردارد و یک سنت بگذارد لیکن دریغ که عمر حکومتش
.«1» بسیار کوتاه بوده و جان خود را روي این کار گذاشته و در گذشته است
______________________________
1) بنی امیه او را به زهر کشتهاند. سیوطی در تاریخ الخلفاء (246 ) این مضمون را آورده است: )
وفات عمر به زهر بوده است. بنو امیه چون دیدهاند عمر بر ایشان سخت میگیرد و بسیاري از آن چه در دست دارند از آنان باز »
میستاند و حفظ خود را نگهبانی نمیدارد او را مسموم ساختهاند. مجاهد گفته است: عمر بن عبد العزیز مرا گفت: مردم در بارة من
چه میگویند؟ گفتم: میگویند: مسحور شده گفت: من مسحور نیستم به خدا سوگند آن ساعتی را که بمن زهر داده شده میدانم
آنگاه غلامی را بخواست و به او گفت: ویحک! ترا چه واداشت که مرا زهر میخورانی؟ گفت: هزار دینار، و آزادي. گفت: هزار
دینار را بیاور.
«. آورد. از او گرفت و در بیت المال نهاد و به او گفت: برو که کسی ترا نبیند
268
در آداب » رفتار میکردهاند « النّاس علی دین ملوکهم » مردم همیشه در کارها از قدرت و حکومت پیروي میداشته و به گفتۀ مشهور
و سنن و عادات و اخلاق و سیر حتّی دین و ایمان هماره صاحبان زور و نفوذ و فرمانروایی و زمامداري، پیشوایان طبیعی یا قهري و
جبري مردم میبودهاند.
جزء چهارم 137 ) چنین گفته است: ) « الکامل » ابن اثیر در کتاب
و کان ولید بن عبد الملک صاحب بناء و اتّخاذ المصانع و الضّیاع فکان النّاس یلتقون فی زمانه فیسأل بعضهم بعضا عن البناء. ..»
و کان عمر بن عبد » «1» و کان سلیمان بن عبد الملک صاحب طعام و نکاح فکان النّاس یسأل بعضهم بعضا عن النّکاح و الطّعام »
العزیز صاحب عبادة فکان النّاس یسأل بعضهم بعضا عن الخیر: ما وردك اللّیلۀ؟ و کم تحفظ القرآن؟ و کم تصوم من الشّهر؟
عمر بن عبد العزیز در ماه رجب از یک صد و یک ( 101 )، به سن چهل سالگی در گذشته و پس از وي یزید پسر عبد الملک به
امارت رسیده است.
______________________________
و متی تختم؟ و » جملههاي « کم تحفظ من القرآن » و بعد از « عن التزویج و الجواري » جملۀ « عن النکاح و الطعام » 1) طبري به جاي )
را آورده است. « متی ختمت