گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
پایان سخن از خاندان اموي



289 ،) در سال - باللّ خلیفۀ عباسی (ابو العباس احمد بن طلحۀ (الموفق) بن متوکل بن معتصم بن هارون الرشید، 242
􀀀
المعتضد ه
دویست و هشتاد و چهار ( 284 ) عازم شد که فرمان دهد معاویه را براي بیدینی و بی ایمانی و کارهاي خلافش بر منابر لعن کنند
پس امر کرد نامهاي در این باره انشاء کنند و براي این کار دستور داد نامهاي را که در زمان مأمون و بامر او در بارة لعن انشاء شده
و در دیوان مضبوط بوده مورد مطالعه قرار دهند و از جوامع آن نامه نسخه برگیرند و نامهاي از نو انشاء کنند چنین کردند و نامه را
باللّ که با این
􀀀
اللّ بن سلیمان وزیر المعتضد ه
􀀀
آماده و زمینه را براي قرائت آن بعد از نماز جمعه فراهم ساختند لیکن ابو القاسم عبید ه
کار موافق نبود و خود نتوانسته بود خلیفه را از این کار منصرف سازد قاضی یوسف بن یعقوب را احضار کرد و از او خواست که
ابطال عزم المعتضد را چاره اندیشد.
قاضی رفت و با المعتضد در این باره به سخن پرداخت و گفت: مرا بیم آن است که عامّه چون این لعن نامه را بشنوند به جنبش
آیند و شورش کنند.
معتضد گفت: اگر چنین کنند یا سخنی بر خلاف به زبان آرند شمشیر در میان ایشان مینهم و ایشان را ادب میکنم.
قاضی گفت: این درست لیکن با طالبیین چه باید کرد؟ ایشان در همۀ نواحی مملکت هستند و خروج میکنند و بسیاري از مردم به
واسطۀ نزدیکی ایشان به پیغمبر و به واسطۀ مآثر و مفاخري که دارند و در این نامه هم از آنها یاد شده و در ستودن آنها
291
اطراء بعمل آمده و مردم به ایشان توجه و رغبت دارند پس از انتشار این نامه راغبتر خواهند شد و زبان آنان بازتر و دلیل و حجتشان
نیرومندتر خواهد شد.
سخنان قاضی در معتضد تأثیر کرد و پاسخی نگفت و پس از آن دستوري در بارة آن نامه نداد و چیزي در آن باره نگفت.
این نامه که طبري و غیر وي نسخهاش را در کتب خود آوردهاند، چون به خوبی وضع معاویه و بنی امیه را از لحاظ عدم دلبستگی
بشئون دینی و عدم علاقه به احکام اسلامی میرساند و آن چه را تا کنون در اینجا نقل شده روشن میسازد از تاریخ طبري (جزء
ششم 183 ) خلاصه و ترجمۀ آن در اینجا آورده و به بحث از خاندان اموي خاتمه داده میشود:
پس از سپاس خدا و درود بر پیغمبر و ستودن سلف از آل عباس (به تفضیل و تفصیل) چنین آورده شده است:
امیر المؤمنین آگاهی یافته است که گروهی از عامّه را شبهه در دین و فسادي در اعتقاد به همرسیده و تعصّب بر ایشان چیره »
گردیده و بی این که معرفت و فکري داشته باشند به آن زبان باز کرده و بی بیّنه و بینایی، پیشوایان گمراهی را پیروي نموده و
واهُ 􀀀 وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَ » سنّتهاي شایسته را گذاشته و به مخالفت آنها پرداخته و اهواء مبتدعه را پذیرفته و به گمراهی گراییدهاند
و به دوستی و موالات کسانی تظاهر کردهاند که خدا دوستی و موالات ایشان را « الظّ
􀀀
ا یَهْدِي الْقَوْمَ الِمِینَ 􀀀 اللّ ل
􀀀
اللّ إِنَّ هَ
􀀀
بِغَیْرِ هُديً مِنَ هِ
نخواسته و از ملت خارجشان خواسته و لعن بر آنان را واجب ساخته و به تعظیم کسانی رو آوردهاند که خدا ایشان را کوچک قرار
153 از 452
داده و امرشان را موهون و سست فرموده و اینان بنی امیّه، شجرة ملعونه، هستند.
چون امیر المؤمنین از این وضع آگاهی یافته نخست آن را بزرگ شمرده و چنان عقیده دارد که اگر آن را انکار نکند و شما را »
بترك آن وادار نسازد به وظیفۀ دینی رفتار نکرده و در آن چه خدا از تقویم مخالفان و ارشاد جاهلان و اقامۀ حجّت بر دو دلان
292
و تأدیب عاندان بر عهدة او گذاشته و بر او واجب ساخته کوتاهی کرده اینست که به شما مردم میگوید.
خدا چون محمّد را بدین خود برگزید تنی چند از خویشان نزدیکش به او گرویدند و در راه او جانفشانی کردند و به حمایت و »
یاري او پرداختند و بیشتر از عشیرة و معاندت و محاربت و تکذیب و تثریب و آزار و تخویف او و تعذیب پیروان و بستگان وي را
کار و شعار خویش ساختند در میان اینان از همه در دشمنی و مخالفت و محاربت سرسختتر و پادارتر و پیشتازتر ابو سفیان بن
حرب بود که هیچ پرچمی براي مبارزة با اسلام برافراشته نمیشد مگر این که او صاحب و قائد و رئیس آن بود، چه در بدر و چه در
احد و چه در خندق، ابو سفیان و پیروان او از بنی امیه، که خدا و پیغمبر در مواطنی بسیار ایشان را لعن کرده، میبودند.
تا این که امر خدا غلبه یافت و اینان مقهور و مغلوب شدند پس ابو سفیان ناچار به زبان اسلام آورده و در نهان بر کفر خود بر جا »
بشمار آورد و سهمی براي وي جدا ساخت و « مؤلّفۀ قلوبهم » بود پیغمبر و مسلمین هم دانستند از این رو پیغمبر (ص) او را بعنوان
اولادش هم با علم باین موضوع آن را پذیرفتند.
إِلّ
􀀀
ما یَزِیدُهُمْ ا 􀀀 وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَۀَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَ » از جمله مواردي که خدا ایشان را در کتاب خود لعن کرده این آیه است »
که به اتفاق همه، از شجره ملعونه، بنی امیّه اراده شده است. « اناً کَبِیراً 􀀀 طُغْی
و از جمله گفتۀ پیغمبر است، هنگامی که ابو سفیان را دید بر خري سوار و معاویه از جلو آن را میکشد و یزید پسر ابو سفیان از »
.« اللّ القائد و الرّاکب و السّائق
􀀀
لعن ه » ، عقب آن را میراند و رو به او میآید
و این گفته « یا بنی عبد مناف تلقّفوها تلقّف الکرة فما هناك جنّۀ و لا نار » : و راویان همه از ابو سفیان این گفته را روایت کردهاند »
کفري است صریح که گویندهاش از جانب خدا ملعون است.
293
هاهنا ذببنا محمّدا و » و هم از او روایت کردهاند که بر ثنیّه (پشته) احد ایستاده و در حالی که نابینا بوده به قائد خود گفته است »
و هم مسألۀ خواب پیغمبر (ص) که گروهی از بنی امیّه را دید بر منبر او بالا میروند.. » « اصحابه
و از جمله این که پیغمبر (ص) معاویه را خواست تا در حضورش نامه بنویسد او نافرمانی کرد و بهانه آورد که غذا میخورد پیغمبر »
پس تا بود از غذا سیر نمیشد.. « اللّ بطنه
􀀀
لا اشبع ه » : گفت
پس معاویه از آنجا برآمد. « یطلع من هذا الفجّ (درّه) رجل من أمّتی یحشر علی غیر ملّتی » : و از آن جمله پیغمبر گفت »
.« اذا رأیتم معاویۀ علی منبري فاقتلوه » : و از جمله این گفتۀ پیغمبر (ص) است »
انّ معاویۀ فی تابوت من نار فی اسفل درك منها ینادي یا حنّان یا منّان، الآن » :( و از جمله است حدیث مرفوع مشهور از پیغمبر (ص »
.« و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین
و از جمله مساوي معاویه این که به محاربه با افضل مسلمین در اسلام از لحاظ مکانت و اقدم ایشان از لحاظ سبقت و احسن ایشان »
از لحاظ اثر و ذکر علی بن ابی طالب قیام کرد و حق او را با باطل خویش به منازعه پرداخت و انصار او را با یاران گمراه و
إِلّ
􀀀
اللّ ا
􀀀
وَ یَأْبَی هُ » بیایمانی که داشت مجاهده نمود و او و پدرش همیشه میخواستند نور خدا و فروغ دین حق را خاموش کنند و لیکن
مردم کودن را گول میزد و نادانان را فریب میداد چنانکه پیغمبر (ص) به عمّار خبر داد و گفت: « الْک
􀀀
أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ افِرُونَ
دنیا را برگزید و آخرت را نپذیرفت و از ربقه اسلام خارج شد ریختن « یقتلک الفئۀ الباغیۀ تدعوهم إلی الجنّۀ و یدعونک إلی النّار »
154 از 452
خون بیگناهان را حلال شمرد به طوري که در فتنهاي که او برانگیخت گروهی
294
بیشمار، از برگزیدگان مسلمانان و مدافعان از دین خدا و ناصران حق و مجاهدان در راه حقیقت را خون بریخت و به کشتن داد و
کوشش کرد تا مردم خدا را اطاعت نکنند و احکام دین اقامه نشود و خلاف دین رواج یابد و کلمۀ ضلالت را بلندي به همرسد و
دعوت باطل اوج گیرد..
و عهدة این خونهاي ناروا و خونهایی که بعد از آنها ریخته شد به گردن گرفت و روشهاي فساد را که گناهش و هم گناه کسانی »
که تا روز رستاخیز به آن عمل کنند براي او خواهد بود..
و از جمله چیزهایی که خدا لعن بر او را واجب قرار داده کشتن او است بر گزیدگان از صحابه و تابعان و اهل فضل و دیانت را »
مانند عمرو بن حمق و حجر بن عدي و این کشتار را کرد تا عزت و ملک و غلبه داشته باشد و للّه العزّة و الملک و القدرة و خدا عزّ
.« ذاباً عَظِیماً 􀀀 اللّ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ، عَ
􀀀
ا وَ غَضِبَ هُ 􀀀 خالِداً فِیه 􀀀 زاؤُهُ جَهَنَّمُ 􀀀 وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَ » و جلّ میگوید
و از جمله کارها که او را مستوجب لعن خدا و رسول کرده ادّعاء او است زیاد بن سمیّه را و این جرات و جسارتی است از او در »
و در برابر گفتۀ « ملعون من ادّعی إلی غیر موالیه » و در برابر گفتۀ پیغمبر خدا « اللّ
􀀀
ائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ هِ 􀀀 ادْعُوهُمْ لِآب » برابر گفتۀ خدا
پس آشکارا حکم خدا و سنت پیغمبر را مخالفت کرده و ولد را براي غیر فراش قرار داده و « الولد للفراش و للعاهر، الحجر » دیگر او
باین کار خویش حرامهاي الهی را مباح کرد و چنان ظلمی بر اسلام وارد ساخت که مانند نداشت و مانند آن بر دین وارد نشده بود.
و از جمله این که مردم را دعوت کرد تا به یزید پسر متکبّر میگسار خروس و تازي و میمون باز او بیعت کنند و برگزیدگان از »
اهل اسلام را به قهر و سطوت و توعید و اخافه و تهدید بر این کار وادار کرد با این که نادانی و خبث و پلیدي او را میدانست و
مستی و فجور و کفر او را معاینه میداشت تا این که بر خر مراد سوار شد و قدرت را بدست
295
آورد به نافرمانی خدا و رسول پرداخت و به خونخواهی مشرکان، از مسلمین قیام کرد پس واقعۀ حرّه را که در اسلام واقعهاي شنیعتر
و فضاحت آورتر از آن نبوده پدید آورد و گمان کرد که از اولیاء خدا انتقام گرفته و دشمنان خدا را به دلخواه رسانده پس شرك
خود را اظهار و کفر خویش را آشکار ساخت و گفت:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
قد قتلنا القوم من ساداتکم و عدلنا میل بدر فاعتدل
فاهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید لا تشل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
این گفتۀ کسی است که از دین، خارج است و به خدا و پیغمبر و کتاب خدا و دین او، ایمان ندارد. »
و از بزرگترین و سختترین پرده دري او است از دین، ریختن خون حسین بن علی (ع)، فرزند فاطمه (س) دختر پیغمبر (ص)، با »
مقامی که نزد پیغمبر، و منزلتی که در دین و فضل داشت، که پیغمبر در بارة او و برادرش به سیادت اهل بهشت شهادت داد، همۀ
اینها از راه جرأت بر خدا و کفر بدین و عداوت با پیغمبر و بی احترامی به او و معاندت با عترت بوده که گویی گروهی از کفّار
ترك و دیلم را میکشد، نه از انتقام خدا پروا کرد و نه سطوت و قدرت الهی را بحساب آورد، پس خدا عمرش را کوتاه کرد و
اصل و فرعش را ریشه کن ساخت و آن چه در دست داشت باز گرفت و عذاب و عقاب را برایش آماده فرمود.
296
155 از 452
همۀ اینها بود بعلاوه آن چه بنی مروان کردند از تبدیل کتاب خدا و تعطیل احکام او و تفریط بیت المال و ویران ساختن خانۀ خدا »
و حلال ساختن حرام او و نصب منجنیقها بر خانه و افکندن آتش در آن براي سوزاندن و خراب کردن و هتک حرمت نمودن و
ریختن خون پناهندگان..
پس اي مردم لعن کنید کسانی را که خدا لعن کرده و دوري جویید از کسانی که نزدیکی به خدا حاصل نمیگردد مگر به دوري »
جستن از ایشان.
اللّ العن ائمّۀ الکفر و قادة الضلالۀ و اعداء
􀀀
اللّ العن ابا سفیان بن حرب و معاویۀ ابنه و یزید بن معاویۀ و مروان بن الحکم و ولده. همّ
􀀀
همّ »
اللّ انّا نتبرّأ إلیک من موالاة اعدائک و من
􀀀
الدین و مجاهدي الرسول و مغیّري الاحکام و مبدّلی الکتاب و سفّاکی الدّم الحرام. همّ
اللّ و رسوله.
􀀀
باللّ و الیوم الآخر یوادّون من حادّ ه
􀀀
الاغماض لأهل معصیتک کما قلت: لا تجد قوما یؤمنون ه
حق را بشناسید تا اهل آن را بشناسید و راههاي گمراهی را تامّل کنید تا روندگان آنها را بشناسید.. پس در راه خدا از ملامت »
چنین بوده است وضع خاندان بنی امیّه « میندیشید و از دین خدا به هوي و دوستی و فریب نابکاران منحرف مشوید.. تا آخر نامه
باید شمرده شود. « اعجب من العجب » نسبت بشئون دین و به راستی چنانکه ابن ابی الحدید تعبیر کرده این قضیّه در تاریخ
را « کالمستثقل النّائم » آنجا که عبارت «.. اما بعد فانّی علی التردّد فی جوابک » ابن ابی الحدید در ذیل نامۀ علی علیه السّلام به معاویه
شرح میدهد (جلد چهارم 233 ) این مضمون را آورده است:
اما تشبیه علی (ع) معاویه را به کسی که در خواب است و با صفات احلام سرگرم، از این رو است که اگر در زمان پیغمبر (ص) »
معاویه در خواب میدید که او خلیفه است و به او امیر مؤمنان خطاب میشود و با علی براي خلافت پیکار میکند و در میان
مسلمین
297
به جاي پیغمبر مینشیند بیگمان این خواب خود را تأویل و تعبیري نمییافت و آن را از وساوس خیال و اضغاث احلام میشمرد
را هوس « نفّاط » چه گونه چنین خیالی بخاطر او خطور میکرد و حال این که او دورترین خلق خدا بود از آن و این چنانست که
بشمار بوده که بدل تکذیب « مؤلّفۀ قلوبهم » که از « طلیق » پادشاهی بخاطر بیافتد.. بدین بنگر که امامت، نبوّتی است مختصر و
میداشته گر چه به زبان اقرار و در نزد مسلمین کم پایه بوده و اگر به مجلسی که اهل سوابق از مهاجران میبودند در میآمده در
آخرین صف مینشسته چه گونه به خاطرش میگذشته است که روزي خلیفه میگردد و این عنوان را پیدا میکند و بر مؤمنان امیر
میشود و بر رقاب آن بزرگان از اهل دین و فضل سوار و بر ایشان فرمانروا میباشد؟
این اعجب از عجب است که پیغمبر (ص) با شمشیر و با زبان، بیست و سه ( 23 ) سال با گروهی مجاهده و ایشان را لعن کند و از »
خود دور دارد و قرآن در نکوهش و لعن و برائت از آنان نازل گردد و همین که دولت او گسترده شود و دین بر دنیا غلبه کند و
شریعت و دین ثابت و محکم گردد و پیغمبر در گذرد، و صالحان از اصحاب او بنیان دین را تشیید کنند و بلندي ملت و بزرگی
قدر امّت او را در نفوس پهناور سازند ناگهان همان دشمنان که پیغمبر (ص) با ایشان جهاد میداشته سر بردارند و بر آن پیروز
گردند و زمام سلطنت و حکومت بدست گیرند و صلحاء و ابرار و اقارب پیغمبر (ص) را که از او فرمانبرداري داشته بکشند..
پس اي کاش پیغمبر (ص) سر از خاك بر میداشت و میدید معاویۀ طلیق و پسرش و مروان و پسر و اعقابش چه گونه به جاي او »
و در آخر آن قسمت چنین آورده است: « نشستهاند و بچه وضعی بر مسلمین حکومت و فرمانروایی میکنند
اللّ علیه و آله یلعن معاویۀ بعد اسلامه، و یقول:
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
قد کان معه (یعنی مع علیّ) من ال ّ ص حابۀ قوم کثیرون سمعوا من رسول ه ..»
« انّه منافق کافر و انّه من اهل النار و الاخبار فی ذلک مشهورة