گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
فصل- 60 نامه ایرانیان علیه عمر



1) امیر المؤمنین همواره میکوشید حقیقت داوري و رأي صواب را در میان مردم ابراز بدارد و آنها را براهی که مصالحشان در )
آنست هدایت فرماید و مفاسد ایشان را تدارك نماید زیرا اگر آن جناب دست باین کار نمیزد همواره به بیچارگی گرفتار و پابند
آراء نابجا میگردیدند و میتوان براي اثبات این موضوع، پیشآمد ذیل را شاهد آورد.
ابو بکر هذلی گوید یکی از علماء ما میگفت همدانیها و اصفهانیها و رازیها و دامغانیها و نهاوندیها بیکدیگر نوشتند پادشاه عرب که
دین و کتاب براي تازیان آورده درگذشت و منظورشان رسول اکرم ص بود و پس از او دیگري بسلطنت رسید او هم نپائید و
هلاك شد و مقصودشان ابو بکر بود و پس از او دیگري بخلافت رسید که عمرش طولانی شد بطوري که شهرهاي شما را تحت
تسخیر خود درآورد و با شما پیکار نمود و مرادشان عمر بود و بالاخره او از شما دست برنمیدارد تا لشکریان و کارمندان او را که
در شهرهاي شما
______________________________
1) آیه 168 سوره بقره )
،ص: 196
سکونت گرفته و حل و عقد امور را بدست دارند بیرون کنید و بر او خروج کرده و در شهرهاي او با وي بجنگید.
1) ایرانیان بر این معنی اتفاق کرده و متعهد شدند مقدمات پیکار با عمر را فراهم سازند این خبر به مسلمانان کوفه رسید و آنان به )
پسر خطاب اطلاع دادند چون خبر باو رسید سخت ناراحت گردید بمسجد آمده بمنبر رفت حمد و ثناي الهی را بجاي آورده گفت
اي گروه مهاجر و انصار بدانید شیطان لشکریانی علیه شما گردآورده و میخواهد بدین وسیله نور خدا را خاموش سازد متوجه باشید
ایرانیان مقیم همدان و اصفهان و ري و دامغان و نهاوند که همه یک زبان و یک رنگ و یک دینند متعهد شده و پیمان بستهاند تا
برادران مسلمان شما را از شهرهاي خود خارج سازند و بر شما بشورند و در شهرهاي شما با خودتان پیکار نمایند اینک میخواهم با
شما مشورت کنم شما عقیده خود را در این خصوص در کمال اختصار براي من بیان کنید زیرا امروز روزي است که هر چه زودتر
باید در صدد جلوگیري برآمد که پس از این روزهاي دیگر براي صحبت باقی خواهد بود.
طلحۀ بن عبید اللَّه که از خطیبان قریش بود از جاي برخاست حمد و ثناي الهی را بجاي آورده گفت اي امیر مؤمنها کارها موافق
خرسندي تو ترتیب یافته و روزگاران بکام تو شیرین گردیده و از سرانجام کارها بخوبی باخبري و تجربهاي بیشماري نموده و
خجسته و پیروزي، با فکر و تدبیر بر سریر خلافت نشستی و همه گونه آزمایش نمودي و اطلاع صحیح بدست آوردي و میدانی که
عاقبت قضاء الهی جز باختیار
،ص: 197
پرده از آن گشوده نگردد اکنون با راي خود براي سرکوبی آنها اقدام کن و دست از عقیده خود برمدار.
1) عمر گفت باز راي خود را بگوئید. )
عثمان از جا برخاست حمد و ثنا بجا آورده گفت عقیده من آنست که اهل شام از شام و اهل یمن از یمن و تو هم با مسلمانان مکه
و مدینه و مصر و کوفه و بصره حرکت کرده و با تمام مسلمانان به پیکار همه کافران رهسپار شوي زیرا هر گاه عرب نابود شود تو
تنها مانده و کسی از تو بهرهمند نمیشود و پناهی نداري اکنون راي با تو است و از عقیده خود دست برمدار.
عثمان نشست عمر گفت دیگري اظهار عقیده کند.
امیر المؤمنین علی ع از جا برخاست حمد و ثناي کاملی بجاي آورد و درود بر رسول خدا ص فرستاد سپس علیه گفته عثمان اظهار



صفحه 107 از 179
عقیده کرد که هر گاه تو شامیها را بسرکوبی دشمنان روانه کنی رومیها که نزدیک آنها هستند زن و بچهشان را اسیر میکنند و اگر
یمنیها را بجنگ دشمن گسیل بداري حبیشها بدیشان چیره شوند و خاندانشان را گرفتار سازند و اگر مسلمانان مکه و مدینه را همراه
خود ببري اعراب از اطراف و اکناف باین شهر محترم میریزند که در نتیجه نگهداري زن و فرزند اهم از پیکار با دشمن است و اما
اینکه از لشکر بیحساب پارسیان بیمناكشدهاي ما در عهد رسول خدا ص با لشکر زیاد نمیجنگیدیم بلکه بیاري خدا کارزار
میکردیم و اما اینکه شنیدهاي پارسیان به آهنگ تازیان برخاسته خداي متعال از عزیمت آنان بیزارتر از بیزاري تست و او بهتر میتواند
قصد و اراده آنها را دگرگون سازد گذشته از اینها
،ص: 198
1) پارسیان هر گاه ترا بهبینند میگویند این مرد پاي عرب است اگر او را از پاي درآوردید عرب را شکست داده و حضور تو در )
جنگ حرص آنها را زیاد میکند و آنها را بر تو چیره میسازد و امداد میکند ایشان را کسی که مددکار ایشان نبوده.
در عین حال عقیده من آنست که مردم شام و یمن و کوفه و مکه و مدینه را بحال خود گذارده و به بصریها امر کنی به سه دسته
شوند دسته حافظ زن و بچه خود بوده و عده متوجه معاهدان بوده تا از پیمان خود سرپیچی ننمایند و دسته سوم هم براي کمک به
افراد مسلمانان قیام نمایند. عمر، راي علی ع را پسندید و گفت میخواهم مطابق با همین عقیده رفتار کنم و پیوسته گفته علی ع را
تکرار میکرد و از فکر آن جناب و عقیده آن حضرت بشگفت آمده بود.
شیخ مفید بمطالعین کتاب خود خطاب کرده میگوید بهبینید چگونه در چنین محلی که عقلاء قوم و دانایان گرد آمده بودند فکر
علی ع مورد قبول واقع شد و توفیق الهی همه جا شامل حال او بود، و در تمام مشکلات مردم بدو توجه داشته و اندیشه فعلی او
بسایر داوریهاي او که سران جمعیت را درمانده و همه را بدو نیازمند ساخته اضافه میشود در حقیقت این فکر عالی نمونه از
معجزات حضرت اوست که پیش از این بدان اشاره کرده و خدا ولی توفیق است.
تا بدینجا بخشی از اخبار مختصري آورده شده که حاکی از داوریهاي علی ع در عصر امارت عمر خطاب است و نظیر همین داوریها
در عهد عثمان اتفاق افتاده که ذیلا اشاره میشود.
،ص: 199
فصل- 61 [چند قضاوت از آن حضرت در زمان عثمان]
پیرمرد از کار افتاده
1) عامه و خاصه روایت کردهاند پیرمردي زنی را به ازدواج خود درآورد زن حامله شد پیرمرد خیال کرد ممکن است باو دست )
پیدا نکرده باشد و حمل از او نمیباشد این پیشآمد بعثمان عرضه شده وي حکومتی نتوانست بکند از زن پرسید آیا بکارت ترا او از
بین برده که مقدمات حمل فراهم شود جواب داد خیر عثمان یقین کرد حمل آن زن از طریق دیگر باشد دستور داد حد الهی را بر
وي جاري نمایند.
امیر المؤمنین ع فرمود زن در محل معهودش دو سوراخ دارد سوراخی براي حیض و سوراخی براي بول ممکن است در هنگامی که
پیرمرد با وي همخوابی کرده منی از مجراي حیض داخل شده و اسباب حمل فراهم گردیده اینک جریان را از پیرمرد بازخواست
کنید وي گفت من با این زن همخوابی کرده و منی را در محل معهود ریختهام لیکن نتوانستم منصوریه او را به تصرف درآورم علی
ع فرمود حمل و فرزند متعلق باوست و در صورتی که انکار کند باید او را عقوبت کرد.
عثمان با کمال تعجب داوري او را پسندیده و مطابق آن عمل کرد.



صفحه 108 از 179
شوهري که بنده زنش گردید
2) گویند مردي کنیزي داشته ویرا آبستن کرد سپس از او اعتزال جسته بهمسري بندهاش درآورد پس از مرگ او کنیز بملک )
فرزندش درآمده و آزاد شد و فرزند او شوهرش را در ملک خود درآورد سپس فرزند مرد و آن زن شوهرش را که ملک فرزندش
شده بود وارث گردید در این گیرودار پیش عثمان رفته زن میگفت این مرد بنده منست و او ادعا میکرد که این زن زوجه منست و
دست از او برنمیدارم.
عثمان بیچاره شده گفت این مسأله مشکلی است.
،ص: 200
علی ع که حضور داشت فرمود از آن زن بپرسید پس از آنکه آن مرد را به ارث خود درآورده آیا آن مرد با وي همخوابی نموده یا
خیر؟ گفت خیر از این نمد کلاهی نیافته.
فرمود اگر میدانستم چنین عملی از او سرزده ویرا سیاست میکردم آنگاه بآن زن خطاب کرد:
برو که او بنده تست و او راهی بتو ندارد اگر بخواهی میتوانی او را در قید رقیت نگهداري کنی و اگر بخواهی میتوانی او را آزاد
کنی و اگر بخواهی میتوانی او را بفروشی همه گونه حق با تست.
مکاتب زناده
1) گویند در عهد عثمان زن مکاتبی که سه چهارم او آزاد شده بود زنا داد عثمان حکم این مسأله را از علی ع پرسید حضرت )
پاسخ داد بحساب حریت و رقیت باید او را تازیانه زد.
همین سؤال را از زید بن ثابت نمود گفت بحساب رقیت باید تازیانه بخورد.
حضرت پرسید چگونه باید بحساب رقیت تازیانه بخورد با آنکه سه چهارم او آزاد شده و چرا او را بحساب حریت تازیانه نمیزنی با
آنکه حریت او بر رقیت او غلبه دارد.
زید پاسخ داد اگر چنانست که شما میگوئید باید بحساب حریت هم ارث ببرد علی ع فرمود آري چنانست باید بحساب حریت ارث
ببرد زید مغلوب شد.
عثمان در عین حالی که فهمید حق با علی ع است اظهار عداوت کرده و بگفته زید رفتار نمود.
و امثال این داوریها بسیار است که اگر ما بخواهیم همه آنها را در اینجا متعرض شویم کتاب ما بطول میانجامد.
،ص: 201
فصل- 62 [چند قضاوت از آن حضرت در زمان خلافت ظاهري خودش]
مولود دو سر و دو بدن
1) در این فصل داوریهاي خود علی ع را که پس از قتل عثمان و بیعت با آن حضرت اتفاق افتاده بقدري که کتاب حاضر اجازه )
میدهد متعرض میشویم.
خبرنگاران میگویند زنی در خانه شوهرش بچه آورد که از کمر ببالا داراي دو سر و دو بدن بود این خلقت کار را بر کسان او
دشوار کرده و نمیدانستند یک آدم است یا دو تا حضور علی ع رفته تا حکم او را از حضرتش بپرسند فرمود هنگامی که میخوابد
یکی از آن دو را بیدار کنید اگر هر دو با هم حرکت کردند یک انسانست و اگر یکی بیدار شد و دیگري بخواب ماند دو نفرند و



صفحه 109 از 179
دو ارث میبرند.
اصبغ بن نباته گوید هنگامی که شریح در محکمه داوري حضور داشت شخصی آمده گفت ابو امیه مجلس را خلوت کن حاجتی
بتو دارم دستور داد مجلس را خلوت کردند تنها مخصوصان او باقی ماندند شریح گفت حاجتت را بیان کن گفت اي ابو امیه من
هم آلت مردي دارم و هم آلت زنی داوري تو در باره من چگونه است آیا من مردم یا زن.
شریح گفت در این باره حقیقتی از علی ع شنیدهام بگو بدانم از کدام یک از آنها بول میکنی پاسخ داد از هر دو پرسید کدامیک
زودتر منقطع میشود گفت هر دو باهم. شریح بشگفت آمده ساکت شد.
آن مرد گفت عجیبتر از این براي تو بگویم گفت چیست؟
گفت پدرم مرا بخیال آنکه دخترم بهمسري مردي درآورد از او آبستن شدم، بعد کنیزي خریداري
،ص: 202
کردم و با وي درآویختم از من آبستن شد.
1) شریح که سخت بشگفت درآمده بود دو دست بر هم زده گفت این موضوع از مسائلی است که باید حل آن را بعهده علی ع )
گذارد من از حل آن عاجزم شریح و مخصوصان و آن مرد حضور علی ع رفته قصه را بعرض رسانید علی ع خود او را طلبیده قضیه
را پرسیده وي اعتراف کرد علی ع پرسید شوهر تو کیست؟
گفت فلان کس و هم اکنون در شهر است او را حاضر کرده قضیه را سؤال کرد عرض کرد راست میگوید علی ع فرمود تو از
شکارچی شیر که باین عمل اقدام کرده پرجرأتتري.
آنگاه به قنبر دستور داد این موجود را بخانه ببر و بگو چهار زن عادل او را برهنه کنند و نخست آلتهاي او را بپوشانند (دلیل بر
آنست که همه جا باید اصول عفت و پاکدامنی مراعات شود) آنگاه دندههاي او را بشمارند.
شوهرش عرضکرد یا علی ع این موجود باندازه حشریست که زن و مرد را راحت نمیگذارد (ممکن است بهر چهار نفر عدول بتازد
و بعدالتشان صدمه وارد آورد) دستور داد شروال محکم و سختی باو پوشانیده در خانه بردند و زنها بر او وارد شده دندههاي او را
شماره کردند طرف چپش هفت دنده و طرف راستش هشت ضلع داشت.
فرمود این آفریده مرد است آنگاه دستور داد گیسوان او را چیدند و کلاه و نعلین و عبا بر او پوشانیدند و شوهرش را از او جدا کرد.
،ص: 203
1) و هم نقل کردهاند هنگامی که این شخص چنین ادعائی کرد علی ع دستور داد دو نفر از عدول مسلمانها حاضر شده در خانه )
رفتند و او را هم همراه خود برده و فرمود دوتا آئینه برابر یک دیگر نصب کردند و باو دستور داد بطوري که آن دو نفر متوجه
نشوند در میان این دو آئینه بایستد و بدنش را لخت نماید و بآن دو نفر دستور داد به آئینه برابر با آلت او نگاه کنند و بهبینند راست
میگوید یا ادعاي دروغی میکند پس از اثبات ادعاي او فرمود تا اضلاع او را بشمارند.
پس از آنکه مردي او محرز شد (مردیت بیازما وانگه زن کن) ادعاء حاملگی او را لغو گذارده و دختر را ملحق باو ساخت.
جوان پدر کشته
2) گویند روزي علی ع وارد مسجد شد تازه جوانی را دید میگریست و مردم اطراف او را گرفته علی ع از گریه و علت آن پرسید )
پاسخ داد شریح قاضی بطوري که باید و شاید در باره من حکومت نکرد پرسید پیشآمد تو چگونه بوده؟
عرضکرد پدرم همراه این عدهاي که حاضرند بمسافرت رفت پس از چندي این جماعت برگشتند لیکن پدر من که همراهشان رفته
بود مراجعت ننمود احوال پدر مرا از ایشان جویا شدم گفتند مرد پرسیدم مالیه او را چه کردید؟ گفتند مالیه از او باقی نماند.
جلد
1

صفحه 110 از 179
این کشمکش بمحضر شریح عرضه شد شریح آنان را سوگند داد و علیه من قضاوت کرد و دستور داد متعرض آنها نشوم.
علی ع بقنبر فرمود آنهائی را که این جوان معرفی میکند گردآور و سران سپاه را حاضر ساز
،ص: 204
1) آنگاه جلوس فرمود و آن عده را باتفاق جوان پدر مرده بحضور طلبید، پیشآمد را از آن جوان سؤال کرد او بنحوي که عرض )
کرده دوباره تکرار نمود و میگریست و میگفت یا امیر المؤمنین من این عده را متهم بقتل پدرم میدانم زیرا ایشان با حیله پدرم را
بمسافرت بردند و چشم طمع بمالیه او داشتند.
حضرت امیر از آن عده قضیه مزبور را بازخواست کرد آنها بطوري که به شریح گفته بودند باطلاع رسانیدند پدر این مرد مرد و
مالیهاي پس از خود باقی نگذارد.
علی ع بصورت آنان نظري کرده فرمود چه گمان میکنید بخیالتان من از رفتاري که با پدر این جوان نمودهاید بیخبرم اگر چنانست
که شما گمان کردهاید بایستی بسیار بیبضاعت باشم آنگاه دستور داد آنان را از یک دیگر جدا سازند حسب الامر هر یک از آنها
را در کنار یکی از ستونهاي مسجد برقرار داشتند.
علی ع به عبید اللَّه ابو رافع که آن روز کاتب آن جناب بود فرمود اینجا بهنشین سپس یکی از آنها را خوانده فرمود آهسته بگو
کدام روز بهمراه پدر این جوان از خانه بیرون رفته و عزم سفر کردید گفت در فلان روز حضرت به عبید اللَّه فرمود بنویس سپس
پرسید کدام ماه بود گفت فلان ماه آن را هم نوشت سؤال کرد کدام سال بود گفت فلان سال همه اینها را عبید اللَّه مینوشت پرسید
بچه بیماري درگذشت گفت بفلان بیماري پرسید در کدام منزل مرگ او اتفاق افتاد گفت در فلان منزل پرسید چه کسی او را
غسل داده و کفن کرد گفت فلانی پرسید کفن او را از چه قرار دادید گفت با فلان پارچه پرسید چه کسی بر او نماز گزارد گفت
فلانی پرسید چه کسی او را وارد قبر ساخت گفت فلان کس ( 2) و عبید اللَّه تمام اعترافات ویرا مینوشت چون
،ص: 205
آن مرد بدفن پدر او اقرار کرد حضرت تکبیري بلند فرمود که همه مسجدیها شنیدند آنگاه دستور داد آن مرد حرکت کرده دیگري
را براي استنطاق آوردند تمام آنچه را از اولی پرسیده بود از این شخص هم سؤال کرد او تمام جوابها را مخالف با اولی نقل کرد و
عبید اللَّه همه را مینوشت چون سؤالات به انجام آمد حضرت تکبیري گفت که همه اهل مسجد شنیدند آنگاه دستور داد هر دو را از
مسجد خارج کرده بطرف زندان ببرند و دم درب زندان نگهدارند. آنگاه مرد سومی را خواسته همان سؤالات را فرمود و جواب بر
خلاف شنید تکبیري گفته او را هم دستور داد برفقایش ملحق کنند.
چهارمی که آمد زبانش بلکنت افتاده حضرت او را موعظه و ضمنا تخویف نمود او ناچار اقرار کرد که او و اصحابش پدر جوان را
کشته و مالیهاش را چپاول کرده و در فلان محل نزدیک کوفه دفن نمودند.
حضرت تکبیر فرمود و دستور داد او را بزندان ببرند.
بعد یکی از آن سه نفر را خواسته فرمود خیال میکنی پدر این جوان به اجل خود از دنیا رفته با آنکه او را کشتهاید پیشآمد پدر این
جوانرا براستی بگو و الا ترا نابود خواهم کرد زیرا حقیقت براي من هویدا گردیده او هم مانند رفیقش بقتل آن مرد اقرار کرد آنگاه
ما بقی را هم خوانده و همه بکشتن او اقرار نمودند و بدست خود بدام بلا افتادند و متفقا بر قتل و چپاول مالیه او اعتراف نمودند.
سپس فرمان داد آنهائی را که بزندان فرستاده با این عده بمحلی که پولها را پنهان نموده بردند و مالیه مقتول را بیرون آورده بجوان
پدر کشته که از دست رفیقان بیوفاي پدر خود بچنین مصیبتی فراموش
،ص: 206
نشدنی مبتلا گردیده تسلیم نمودند.
جلد
1

صفحه 111 از 179
1) پس از این بجوان خطاب کرد: اکنون که فهمیدي یاران بیوفا با پدر تو چه معامله کردند در باره آنان چه اراده داري یعنی )
میبخشی یا قصاص میکنی عرضکرد من قضاوت آنها را بدست خداي متعال قرار دادم و در دنیا از گناهشان درگذشتم علی ع نیز
از قتل آنها درگذشت ولی شدیدا آنان را شکنجه نمود.
شریح که از این داوري عجیب باخبر شد با آنکه خود بسهلانگاري تمام کرده عرضکرد این گونه داوري را از کجا نمودید.
فرمود هنگامی داود نبی از کنار عده از بچهها که بازي میکردند عبور کرد آنها در هنگام بازي یکی از بچهها را بنام مات الدین
صدا زدند او هم بهمین نام پاسخ داد.
داود که اسم بیسابقه شنید در صدد تحقیق برآمده پیش آمد فرمود اي بچه نام تو چیست؟ عرضکرد نام من مات الدین است داود
پرسید چه کسی ترا بدین نام نامیده؟ گفت مادرم داود پرسید مادرت کجاست؟
گفت در منزلش. داود گفت ما را بخانه مادرت هدایت کن داود او را از منزل بیرون آورده پرسید اي زن نام این بچه تو چیست؟
گفت مات الدین. داود پرسید چه کسی او را بدین نام نامیده؟ گفت پدرش. داود پرسید علت این نامگذاري چه بوده؟ گفت
هنگامی که من باین بچه حامله بودم پدرش همراه عده از رفقایش بسفر رفت پس از چندي آنان برگشتند و او مراجعت نکرد از
آنها علت عدم مراجعتش را پرسیدم گفتند
،ص: 207
در راه درگذشت ( 1) پرسیدم با این کیفیت آیا وصیتی کرد؟! گفتند آري او میگفت ممکن است زن من حامله باشد، و هر گاه
فرزند پسر یا دختر بزاید بگوئید نامش را مات الدین بگذارد منهم بنا بوصیت او نام فرزندم را مات الدین گذاردم و نخواستم
مخالفت با وصیت شوهر کرده باشم.
داود پرسید آیا آن عده را میشناسی؟ عرضکرد آري. آنگاه داود و آن زن باتفاق عده درب خانه یک یک آنها رفته و آنان را از
منازلشان بیرون آورد چون بمحکمه داود حضور یافتند داود همین حکومت را نموده و قتل را ثابت کرد و مالیه مسروقه را بصاحبش
تسلیم کرده فرمود اي زن از امروز به بعد فرزندت را بنام عاش الدین صدا بزن.
عاشق حیلهگر
2) گویند زنی عاشق جوانی شد از او طلب وصال کرد جوان حاضر نشد حاجت او را برآورد آن زن که دید تیر آرزویش بهدف )
مراد نرسید دست از آستین حیله بیرون آورده سپیده تخممرغ را بجامه خود ریخته و باو آویخته با کمال رسوائی و بیعفتی (که خدا
هیچ بیچاره را بحیله زن دریده و بیعفت گرفتار نکند) او را حضور امیر المؤمنین ع آورده فریاد زد این جوان بمن درآویخته و مرا
رسوا کرده آنگاه براي اثبات مدعاي خود جامه خود را که سپیده تخممرغ بر آن ریخته نشان داد و گفت این منی اوست که روي
جامه من اثر ننگش را باقی گذارده جوان که آبروي خود را در خطر دید بدست و پا افتاده میگریست و در تبرئه خود میکوشید و
سوگند یاد میکرد دامن من از این لوث پاك است.
علی ع به قنبر دستور داد بگو آبی گرم کنند که کاملا بجوشد سپس آن را بلافاصله حاضر کن چون آب گرم جوشان را آورده
دستور داد جامه آن زن را در آن افکندند سپیدههاي تخممرغ که بحرارت آب رسیدند از جامه کنده شده و در آب بسته شدند
فرمود آنها را بدو نفر از کسانی که حضور داشته دادند فرمود
،ص: 208
بچشید و بیرون بریزید چون چشیدند احساس کردند که سپیده تخم مرغ است.
علی ع دستور داد جوان را رها کردند و آن زن را بر اثر ادعاي نابجائی که کرده تازیانه زدند.
جلد
1

صفحه 112 از 179
قضاوت بیسابقه
1) ابن ابو لیلی میگوید هنگامی امیر المؤمنین علی ع قضاوتی کرد که تا پیش از او چنان تقسیم و قضاوتی سابقه نداشت و از )
کسی ظهور نکرده بود پیشآمد آن بود دو نفر رفیق بمصاحبت یک دیگر بسفر رفتند در یکی از منازل هنگام ظهر سفره خود را
پهن کرده یکی از این دو پنج گرده نان و دیگري سه گرده نان داشت هنوز مشغول غذا خوردن نشده مردي حاضر شد او را
بخوردن غذا تعارف کرده وي هم رد احسان ننمود نشست و با آنها بغذا خوردن مشغول گردید چون از غذا خوردن فارغ شد و
خواست برود هشت درهم بآنها داده گفت این مقدار در برابر غذائیست که از شما استفاده نمودم نامبردگان پس از اخذ دراهم
معدوده به نزاع پرداختند آنکه سه گرده نان داشت گفت باید این هشت درهم میان ما بدو قسمت متساوي تقسیم شود دیگري
گفت نه چنین است بلکه باید (بعدد نانهایمان) پنج سهم آن متعلق بمن و سه سهمش از تو باشد در نتیجه، مرافعه خود را بعرض امیر
المؤمنین علیه السّلام رسانیده و قصه خود را گفته تقاضاي داوري نمودند.
علی ع فرمود این موضوع ناچیزیست و نزاع در باره چنین کاري شایسته نیست بهتر آنست بصلح برگزار کنید.
آنکه سه گرده نان داشت طمع کرده عرض نمود تا کاملا در این خصوص داوري نفرمائید من راضی نمیشوم.
علی ع فرمود اینک که میخواهی کاملا باین موضوع رسیدگی نمایم متوجه باش یک هشتم از آن دراهم مال تو و هفت درهم
دیگر از رفیق تست نامبرده که دید قضاوت بنفع او تمام نشد تعجب کرده گفت
،ص: 209
چگونه ممکن است یک قسمت نصیب من شود و هفت قسمت متعلق باو باشد؟ فرمود مگر تو سه گرده نان نداشتی و رفیق تو پنج
گرده گفت آري فرمود سه با پنج که جمع شود حاصل جمعش هشت است و هر گاه حاصل جمع را در سه ضرب نمائیم حاصل
ضرب بیست و چهار میشود و این حاصل میان سه نفر که تقسیم شود بهر یک هشت بخش میرسد بنا بر این یکی از آن سه هشت
متعلق به تست و چون او هشت درهم در عوض طعام بشما داده یکی از آن هشت درهم مال تست و ما بقی متعلق برفیق تو.
وي که از این حساب دقیق باخبر شد سهم خود را گرفته و هر دو خوشحال از محضر مبارك علی ع بیرون رفتند.
چاقوکشی
1) گویند در عصر علی ع چهار نفر شرابخوردند و در نتیجه مستی بروي یک دیگر چاقو کشیده و همه زخمی شدند پیشآمد )
ایشان بدادگاه علی ع رسید دستور داد همه را حبس کردند تا پس از افاقه از مستی بحالشان رسیدگی شود تصادفا دو نفرشان در
زندان مردند کسان آنها حضور امیر المؤمنین ع آمده عرضه داشتند باید خونبهاي کشتگان ما را از این دو نفر بگیرید زیرا این دو
نفر اسباب قتل ایشان را فراهم آوردهاند.
علی ع پرسید از کجا ثابت کردید دو نفر زنده قاتل آن دو نفر مردهاند ممکن است آن دو نفر که مرده قاتل یک دیگر باشند.
پاسخ دادند ما از این قبیل سخنان بهره نداریم باید بدستور خدا در باره ایشان داوري نمائی فرمود نخست باید به دیه زخم این دو
نفر توجه کرد پس از آن دیه مقتولان بعهده هر چهار قبیله است که کسانشان باید بپردازند.
این گونه داوري، قضاوت حقی است که جز آن در این مورد شایسته نمیباشد زیرا تنها نمیتوان
،ص: 210
بینه علیه قاتل اقامه کرد و نیز بینه هم بر قتل عمدي ممکن نیست بنا بر این حکم قتل خطائی را اثبات نمود.
غریق فرات



صفحه 113 از 179
1) گویند شش نفر براي شناوري وارد فرات شدند یکی از آنها غرق شد دو نفر از پنج نفر شهادت دادند که آن سه نفر او را غرق )
کردند و آن سه نفر باقیمانده علیه دو نفر گواهی داد که آنان اسباب غرق او را فراهم کردند.
علی ع دستور داد دیه او را بعنوان اخماسی بپردازند سه خمس آن متعلق بدو نفریست که شهادت بغرق داده و دو خمس دیگر
متوجه بسه نفر باقی است آنهم بعنوان شهادت.
و چنانچه میدانیم در این داوري، حکومتی از این بهتر و بصواب نزدیکتر نمیباشد.
وصیت بجزء از مال
2) گویند مردي در هنگام وفات جزء از مالش را بدون آنکه معین نماید وصیت کرد پس از مرگ او وارثانش اختلاف کردند زیرا )
نمیدانستند منظور او چه بوده براي رفع نزاع حضور امیر المؤمنین ع آمده فرمود یک هفتم از مالش را بموجب وصیت او صرف
دوزخ داراي هفت در است و براي هر دسته از «1» نمائید و این آیه را تلاوت فرمود لَها سَبْعَۀُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ
دوزخیها یکی از آن بابها معلوم شده یعنی هر دسته باید از در معینی وارد دوزخ شوند.
وصیت به سهم
3 ) ي د ر م ر د م ا گ ن ه گ ر م ی م ه س ز ا شا ه ی ل ا م ا ر تی ص و د و م ن و ه ز ا د ن ا ن آ ا ر م و ل ع م د ر ک ن سپ ز ا و ا ه ث ر و ف لا ت خ ا د ن د ر ک . )______________________________
. 1) سوره حجر آیه 44 )
،ص: 211
علی ع دستور داد یک هشتم از مالش را بموجب وصیتش بمورد خود صرف نمایند و این آیه را تلاوت کرد: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ
وَ الْمَساکِینِ که آنان هشت صنفاند و هر صنفی، سهمی از صدقات دارند.
وصیت به آزادي بنده قدیمی
1) مردي وصیت کرد پس از درگذشت من تمام بندههاي قدیمی مرا آزاد کنید چون مرد، وصی او ندانست چگونه بوصیت او )
رفتار کند.
حضور علی ع آمده از وي کمک خواست فرمود هر بندهاي را که شش ماه در تحت اختیار داشته آزاد کنید و این آیه را خواند: وَ
براي سیر ماه، منازلی برقرار کردیم که چون آنها را طی نمود در پایان بصورت «1» الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ
شاخه کهن هلالی شکل درمیآید.
و در محل خود ثابت شده شاخه درخت پس از شش ماه بصورت هلال درمیآید
نذر روزه
2) مردي نذر کرده بود حینی را روزه بگیرد و زمان آن را معین نکرده علی ع باو فرمود باید شش ماه روزه بگیرد و این آیه را )
میوه درخت در هر شش ماه باذن پروردگارش داده میشود. «2» خواند تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها
زن خرما ربا



صفحه 114 از 179
3) مردي حضور علی ع آمده عرضه داشت مقدار خرما در پیش خود گذاردم همسرم یکی از آنها را برداشت در میان دهان )
گذارد، بطلاق او سوگند خوردم که آن خرما را نخورد و بیرون نیفکند اکنون چه باید کرد؟
______________________________
1) آیه سوره 39 یس. )
2) آیه 31 سوره ابراهیم )
،ص: 212
علی ع فرمود اگر بخواهد از گرفتاري سوگند تو راحت شود نیمی از آن را بخورد و نیمی را بیرون بیفکند.
شوهري که زنش را زد
1) بعرض حضرت علی ع رسانیدند مردي زن آبستنی را زد در نتیجه، علقه (خون بسته در رحم که مقدمه پیدایش فرزند است) که )
در رحمش بود سقط کرد فرمود باید چهل دینار دیه بدهد و این آیات را خواند وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَۀٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ
نُطْفَۀً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَۀَ عَلَقَۀً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَۀَ مُضْ غَۀً فَخَلَقْنَا الْمُضْ غَۀَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ
ما آدمی را از گل صاف و پاکیزه آفریدیم و مبدء آفرینش او از گل بود سپس او را بصورت نطفه در رحم «1» اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ
در آوردیم و نطفه را بصورت خون بسته و خون بسته را بشکل گوشت جویده و آن را تبدیل به استخوان و بر روي استخوان،
پوست پوشیدیم و پس از این بصورت آفریده تازه ایجاد کردیم پس خدا از ما سواي خود برتر و او بهترین آفریدگارانست.
آنگاه فرمود براي نطفه هر گاه سقط شود بیست دینار علقه چهل دینار مضغه شصت دینار، استخوان قبل از استحکام هشتاد دینار و
صورت بیروح صد دینار و با روح هزار دینار دیه باید داده شود تا بدینجا بخشی از داوریهاي بیسابقه و احکام غریبه او را که
دیگران موفق نشده و عامه و خاصه بدانها پی نبرده و اگر کسی هم در اسلام بدانها حکومت نموده از حضرت او اخذ کرده،
آوردیم.
و به همه این داوریها خاندان او نیز عمل کرده و اگر کسی در حقیقت و درستی آنها سخنی نابجا
______________________________
1) آیات 12 تا 15 سوره مؤمنون )
،ص: 213
بگوید از راه حق و حقیقت منحرف گردیده.
و همین اندازه داوریهاي علی که بصورت اختصار آورده شده کافی براي مقصود ماست.