گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
باب سوم امام حسین علیه السّلام



اشاره
1) این باب مشتمل بر احوال حضرت سید الشهداء امام پس از امام حسن و تاریخ ولادت و دلائل امامت و مدت عمر و خلافت و )
زمان درگذشت و علت وفات و محل دفن و عدد اولاد و مختصري از اخبار او.
امام پس از حضرت مجتبی برادرش حسین بن علی ع و پسر فاطمه دختر رسول خدا ص است که به تصریح پدر و جد و وصیت
برادر بزرگوارش بمقام خلافت نائل گردیده.
کنیه آن حضرت ابو عبد اللَّه و در پنجم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه متولد شد مادرش فاطمه او را حضور پدر بزرگوارش
پیغمبر اکرم ص آورده از میلاد وي مژده داد رسول خدا ص او را حسین نامید و گوسفندي براي او عقیقه کرد امام حسین ع و برادر
بزرگوارش بگواهی رسول خدا ص دو آقاي جوانان بهشتاند و باتفاق علماء و بدون شک دو نواده پیغمبر رحمتاند.
حسن ع از سر تا به سینه و حسین از سینه تا بپا برسول خدا شباهت داشتند و هر دو از میان همه فرزندان و خاندانش محبوبتر در
نزد رسول خدا ص بودند.
سلمان گفت از رسول خدا ص شنیدم در باره حسین میفرمود پروردگارا من این دو فرزند را دوست میدارم تو هم آنها را دوست
بدار و دوست بدار دوستان ایشان را.
2) و نیز فرموده کسی که حسنین را دوست بدارد من او را دوست میدارم و کسی که من او را دوست )
ص: 369
بدارم خدا او را دوست میدارد و کسی که خدا او را محبوب بدارد به بهشت میبرد و کسی که آنها را دشمن بدارد من او را دشمن
میدارم و کسی که مبغوض من باشد خدا او را مبغوض میدارد و بجهنم میبرد.
و میفرمود حسنین دو شاخه ریحان دنیاي منند.
ابن مسعود گفت رسول خدا ص مشغول نماز بود حسنین آمدند و بر پشت آن جناب قرار گرفتند چون رسول خدا ص میخواست
سر بردارد آنها را به آرامی میگرفت و بر زمین میگذارد و چون بسجده میرفت باز آنها بر پشت حضرت قرار میگرفتند و بالاخره
چون از نماز فارغ میشد یکی را بر زانوي راست و دیگري را بر زانوي چپ مینشانید و میفرمود کسی که مرا دوست میدارد باید

2

صفحه 19 از 182
این دو یادگار مرا نیز دوست بدارد.
و این دو فرزند در قضیه مباهله دو نفر حجت و دلیل استوار پیمبر بودند و نیز پس از علی ع دو حجت الهی بر مردم بوده که دین و
ملت اسلام را یاري نمایند.
حضرت صادق ع فرمود امام حسن ع به اصحابش میفرمود خدا دو شهر در مشرق و مغرب آفریده و در آنها مردمی بسر میبرند که
هیچ گاه اهتمام بنافرمانی خدا ننموده و سوگند بخدا در میان آنها و در خود آنها حجت خدائی جز من و برادرم حسین ع نمیباشد.
و مانند همین روایت از حضرت ابا عبد اللَّه ع نقل شده که در واقعه کربلا به اصحاب پسر زیاد
ص: 370
فرمود چه شده علیه من قیام کرده و دشمنان مرا یاري مینمائید؟ ( 1) سوگند بخدا اگر مرا بکشید حجت خدا را کشتهاید و بدانید
در میان جابلقا و جابرسا پسر پیغمبري که حجت خدا بر خلقش باشد جز من نیست منظور از جابلقا و جابرسا همان دو شهریست که
امام مجتبی فرموده.
و بالاترین دلیل کمال حسنین و اینکه این دو بزرگوار حجت و برگزیده خدایند علاوه بر قضیه مباهله همانست که پیغمبر ص با
آنکه آنها دو فرزند خورد سالی بودند با آنان بیعت اسلامی را بجا آورد با آنکه ظاهرا با هیچ بچه خوردسالی بیعت نفرموده بود و
دیگر آنکه قرآن عمل آنها را با آنکه خوردسال بودند پذیرفته و بهشت را پاداش عملشان قرار داده با آنکه در برابر کار کودك
دیگري چنین آیتی نرسیده خداي متعال در سوره هل اتی میفرماید وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ
لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْ رَةً وَ سُرُوراً وَ
جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّۀً وَ حَرِیراً در عین حالی که خود نیازمندند غذاشان را به درمانده و بیپدر و گرفتار میدهند (و چنان گمان کنید
که به آنان میگویند) ما بشما براي خدا کمک کردیم و پاداش و تقدیري از شما نمیطلبیم و ما از خداي خود از روز گرفتاري و
بیچارگی میهراسیم و خدا هم آنان را از آن روز نگهداري کرد و با شادمانی با آنان ملاقات نمود و بهشت و نعمتش را در برابر
آنان پاداش داد.
و چنانچه این آیه مبارکه عمل حسنین را در ردیف اعطاء پدر و مادرشان قرار داده حاکی از آنست که نیت این دو بزرگوار هم
مساوي با نیت آنهاست و از اینجا میفهمیم که هر دو بزرگوار آیت آشکار خدا و حجت عظماي حضرت پروردگارند چنانچه
سخن گفتن عیسی در گهواره دلیل بر نبوت و برگزیدگی
ص: 371
او از جانب خدا و حاکی از موقعیت او بود.
1) باري رسول خدا ص هم پیش از این تصریح بر امامت ایشان نموده که حسنین دو امامند بنشینند یا برخیزند یعنی حکومت )
ظاهري داشته باشند که کسی حق آنها را ضایع نکند یا در خانه باشند و مخالفان بجایشان برقرار شوند.
و نیز امام مجتبی هم او را وصی خود قرار داد چنانچه علی مرتضی هم فرزند خود امام حسن را وصی پس از خود تعیین کرد و
رسول خدا ص علی ع را بعد از خود بوصایت امامت مفتخر فرمود.
فصل- 1 دلیل بر امامت
2) بطوري که پیش از این نوشتیم سمت پیشوائی حضرت ابا عبد اللَّه ع پس از رحلت برادر بزرگوارش بوصیت خود آن جناب و )
تصریح جد و پدرش ثابت و بر همه افراد لازم بوده که از آن حضرت پیروي کنند هر چند خود آن جناب بر اثر تقیه و صلحی که با
معاویه داشت و باید بدان وفا کند از ابراز امامت و دعوت به پیشوائی خود جلوگیري میفرمود چنانچه پیشوائی پدر والاگهرش پس

2

صفحه 20 از 182
از درگذشت پیغمبر اکرم و ثبوت امامتش با آنکه هیچ گونه اظهاري نمیکرد مسلم خاص و عام بود و مانند پیشوائی برادر
ارجمندش که در زمان سازش با معویه بسکوت برگزار کرد و از تصرف در امور خودداري نمود و در حقیقت این پدر بزرگوار و
دو فرزند نامدارش برویه پیغمبر ص رفتار میکردند در آن هنگام که در شعب ابو طالب، محصور بود و بالاخره مخفیانه بجانب
مدینه مهاجرت کرد.
ص: 372
1) پس از آنکه معویه مرد و زمان سازشی که اجازه نمیداد امام حسین ع اظهار امامت نماید و پرده از روي کار ولایتی خود بردارد )
بسر آمد حسین ع باندازه که ممکن بود اظهار دعوت کرد و هر وقتی که موقعیت بدست میآورد حق الهی خود را براي آنها که
بیخبر بودند آشکار میساخت تا اینکه ظاهرا یارانی پیدا کرد بعد از این مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود و خود را براي
قتال با دشمنان حق آماده ساخت و با خانواده خود از حرم خدا و رسول بطرف عراق رهسپار گردید تا شیعیان خود را که حضرتش
را براي نابود کردن دشمنان دعوت کرده بودند یاري فرماید.
امام حسین ع پیش از خود، پسر عمویش مسلم بن عقیل رضی اللَّه عنه را براي دعوت بسوي خدا و جهاد با اعدا مأمور داشت، مسلم
حسب الامر بکوفه وارد شد و مردم کوفه با او بهمین عنوان بیعت کرده و با او پیمان بسته و ضمانت نمودند که ویرا یاري کنند و از
آنچه بصلاح اوست دست برندارند و بالاخره ویرا مطمئن ساخته و عقد بیعت محکم نمودند.
لیکن طولی نکشید که پیمان شکستند و حضرت مشار الیه را خوار ساخته و او را بدست دشمنان تسلیم کردند مسلم در میان همانها
که با وي بیعت کرده بودند شربت شهادت نوشید و کسی از وي یاري ننمود.
پس از شهادت مسلم بیوفایان کوفه که سابقه بیوفائیشان روي تاریخ را سیاه نموده براي پیکار با فرزند زهرا حرکت کردند و
اطراف او را محاصره نمودند و او را از توجه بشهرهاي دیگر ممانعت نمودند و بالاخره چنان اسباب درماندگی او را فراهم ساختند
که نه یاري داشت و نه میتوانستند بطرفی فرار کند و میان او و آب فرات، حائل شدند و تشنگی را بر او روا داشتند تا بر وي دست
یافته و او را شهید کردند.
آري حسین ع با لب تشنه شهید شد، حسین ع مجاهد راه خدا بود حسین ع در برابر تمام سختیها پابرجا بود حسین ع ستم دید و
مظلوم شهید گردید بیعت او را شکستند و پرده احترامش را
ص: 373
دریدند و به پیمان او وفا نکردند و هدف و عهدي که او با دیگران داشت مراعات ننمودند او از همان راهی شربت شهادت نوشید
که پیش از او پدر و برادرش کام شیرین گردیده بودند.
فصل- 2 پس از رحلت امام حسن
1) خلاصه از اخباري که حاکی از دعوت و بیعت و خروج و شهادت امام حسین ع است- چون امام حسن رحلت کرد شیعیان )
عراق بجنب و جوش آمده و موقع را مغتنم شمرده به امام حسین ع نوشتند که ما پس از فاجعه کبري و مصیبت حضرت مجتبی
حاضریم معویه را از خلافت خلع کنیم و با شما بیعت نمائیم.
امام حسین ع بایشان نوشت من براي این کار حاضر نیستم زیرا با معویه پیش از این پیمانی بستهام که تا مدت آن سر نیاید نمیتوانم
دست بکاري بزنم و نقض عهد کنم. آري چون معویه خود و دیگران را راحت کند ممکن است در این باره دقتی بعمل آورم.
در نیمه رجب سال شصت هجرت که معویه مرد، یزید به ولید بن عتبه که از طرف معاویه کارگزار مدینه بود نوشت بزودي از
حسین ع بیعت بگیر و باو هیچ گونه مهلتی مده.

2

صفحه 21 از 182
ولید شبانگاه امام حسین ع را به پیش خود خواند و حضرت هم دریافت که سبب دعوت او در این هنگام از شب براي چیست
بهمین مناسبت عده از دوستان خود را گردآورد و فرمان داد تا همه اسلحه جنگی همراه داشته باشند و بآنان اطلاع داد در این هنگام
که ولید مرا بحضور خوانده بیگمان مرا به انجام کاري میخواند که من او را اجابت نخواهم کرد و با این وصف خیال نمیکنم
بیزیان از خانه او بدر
ص: 374
آیم بهتر آنست شما همراه من بیائید چون بر او وارد شوم شما دم در منتظر باشید هر گاه صداي مرا شنیدید بر او وارد شوید و مرا از
چنگال او برهانید.
1) حسین ع بخانه ولید رفت چون وارد شد مروان حکم هم حضور داشت ولید، مرگ معویه را بحضور حضرت عرضه داشت امام )
حسین ع کلمه استرجاع فرمود سپس نامه یزید را در خصوص اینکه باید از آن حضرت براي یزید بیعت بگیرد بعرض امام ع رسانید.
امام حسین ع فرمود خیال نمیکنم به بیعت نهانی من براي یزید قناعت کنی بلکه من باید علنا با او بیعت کنم تا همه مردم از بیعت
من باخبر شوند ولید گفت آري چنانست که میفرمائید.
امام حسین فرمود بنا بر این موضوع بیعت را تا فردا صبح بتأخیر بینداز و فردا در این باره اندیشه کن و تصمیم بگیر.
ولید گفت اینک بنام خدا بخانه خود برو تا فردا با جماعتی حضور پیدا کرده و با زاده معویه یزید پلید بیعت نمائی.
مروان از دستور ولید ناراحت شده گفت سوگند بخدا اگر حسین ع هم اکنون از این خانه بیرون رود و با تو بیعت نکند هیچ گاه
بچنین فرصتی دست پیدا نخواهی کرد که از وي بیعت بگیري مگر آنکه عده از طرفین کشته شوند بنا بر این بهتر آنست که مشار
الیه را اجازه خروج ندهی مگر آنکه بیعت کند یا آنکه گردن او را بزنی.
حسین ع سخت ناراحت شده فرمود اي پسر زرقاء تو یا این شخص مرا میکشید سوگند بخدا دروغ میگوئی آنگاه از پیش ولید
بیرون رفته با دوستان خود بمنزل خویش برگشت.
2) مروان بعد از این بولید گفت بسخن من اعتنائی نکردي و پس از این براي همیشه چنین )
ص: 375
فرصتی بدست نخواهی آورد که بتوانی از او بیعت بگیري، ولید گفت اف بر غیرت تو، راهی را براي من اختیار کردي که هلاك
دین من در آن مسلم است سوگند بخدا هیچ گاه حاضر نیستم تمام ثروت دنیا را که خورشید بر آن طلوع و غروب میکند در برابر
خون حسین بمن ارزانی بدارند، عجیب است من حسین را براي آنکه گفته با یزید بیعت نمیکنم بکشم سوگند بخدا یقین میدانم
کسی که قاتل حسین باشد فرداي قیامت تمام حسنات او بر باد خواهد رفت و میزان اعمال شایسته او سبکبار است.
مروان گفت اگر عقیده تو چنین است عمل شایستهاي انجام داده آري اینسخن را مروان از روي نارضایتی گفت زیرا خود عقیده
نداشت که قتل حسین ع مستلزم گناهی باشد.
آن شب را امام حسین ع که شب شنبه بیست و هشتم رجب سال شصت هجرت بود بسر آورد.
ولید پس از این نامه به پسر زبیر نوشت و او را به بیعت یزید دعوت کرد پور زبیر از بیعت با وي خودداري کرده و شبانه از مدینه
بمکه حرکت کرد فردا صبح که ولید از فرار پسر زبیر باخبر شد هشتاد نفر از یاران بنی امیه را به تعقیب نامبرده فرستاد لیکن آنان
بوي دست پیدا نکرده بازگشتند.
آخر روز شنبه ولید عدهاي را مأمور داشت تا حسین ع را حاضر کرده براي یزید بیعت بگیرد حسین ع فرمود امشب را هم مهلت
بدهید تا فردا ما و شما در این باره فکري بکنیم آن شب را به امام حسین ع مهلت داده و اصراري نکردند.
حسین ع شب یک شنبه بیست و نهم رجب همراه با فرزندان و فرزندان برادر و خواهران و بیشتر از اهل بیت خود به استثناي محمد

2

صفحه 22 از 182
حنفیه بطرف مکه رهسپار شد.
1) محمد حنفیه که نمیدانست برادرش بکجا عازم است و از حرکت وي باخبر شد حضور اقدسش )
ص: 376
آمده عرضه داشت اي برادر تو از همه در نزد من محبوبتر و عزیزتري و من هر گاه از نصیحت دیگران خودداري کنم هیچ گاه از
نصیحت کردن تو دست برنمیدارم و ترا از هر جهت شایسته بدان میدانم و آن اینست که بشما پیشنهاد میکنم که یزید بر سریر
دورانداري میخواهد بنشیند بهتر آنست که با وي بیعت نکنی و از اینجا بهیچ کجا نروي بلکه رسولان خود را باطراف بفرستی و
مردم را به بیعت خود بخوانی اگر مردم با تو بیعت کردند و آنانهم براي تو از دیگران بیعت گرفتند از خدا سپاسگزاري کن و حمد
و ستایش او را بجايآور و اگر مردم بغیر تو متوجه شدند دین و خرد ترا که خدا از تو نمیگیرد و جوانمردي و برتري تو هم از بین
نمیرود زیرا بیم من از آنست که در یکی از این شهرهائی که در نظر گرفته وارد شوي مردم در میان خود و توجه بجناب تو با یک
دیگر اختلاف نمایند چنانچه برخی له تو و عده علیه تو باشند و به پیکار بپردازند و تو در اولین فرصت هدف تیر اختلاف آنان
باشی در نتیجه بهترین همه مردم از حیث شخصیت و پدر و مادر خونش هدر شود و کسانش نابود گردند.
حسین ع پرسید اینک میگوئی در کجا نزول کنم. عرضکرد در مکه مکرمه نزول اجلال فرمائید اگر اطمینان خاطر پیدا کردید و
مردم از شما استقبال نمودند بمقصود خود نائلشده و اگر وضع آنجا با شما سازگار نبود بریگستانها و قلههاي کوه پناهنده شده و
بالاخره از شهري بشهر دیگر کوچ میکنی تا بهبینی کار مردم بکجا میکشد زیرا هنگامی که آهنگ کاري داشته باشی رأي تو از
همه کس بصواب نزدیکتر است.
امام حسین ع فرمود اي برادر، خوش نصیحت کردي و مهربانی نمودي و آرزومندم رأي تو محکم و استوار باشد و همواره موفق
باشی.
ص: 377
موسی «1» 1) حسین ع بطرف مکه رهسپار شد و این آیه را تلاوت کرد: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ )
بیمناك از مصر خارج و همواره در اندیشه بود و از خدا خواست تا او را از آزار ستمگران نگه بدارد حضرت امام حسین از جاده
معمولی حرکت کرد همراهیان بعرض رسانیدند شما هم مانند پسر زبیر از بیراهه حرکت کنید که هر گاه در صدد تعقیب شما
برآیند بجناب شما دست پیدا نکنند.
امام ع که اهل حیله و مکر نیست پاسخ داد بخدا سوگند هیچ گاه از راه عمومی به بیراهه نخواهم رفت و همچنان از همین راه
بطرف هدف خود پیش خواهم رفت تا بهبینم قضاي خدا در باره من چگونه حکومت خواهد کرد.
حسین ع در شب جمعه سوم شعبان وارد مکه مکرمه شد و هنگام ورود این آیه را تلاوت کرد وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی
هنگامی که موسی ع بطرف مدین توجه کرد و بدان جا رسید گفت آرزومندم خداي متعال مرا براه «2» أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ
راست هدایت فرماید مردم مکه که از ورود حضرتش باخبر شدند دسته دسته از ساکنین و آنها که بقصد عمره آمده بودند بزیارت
آن حضرت میآمدند.
ابن زبیر هم آن اوقات در مکه بود و در یکطرف از خانه کعبه به بست نشسته و بنماز مشغول بود وقتی از ورود امام حسین ع باخبر
شد او هم مانند دیگران بزیارت آن جناب میآمد گاهی دو روز پشت سر هم و گاهی روز در میان بحضور میشتافت.
ورود امام حسین ع از همه بیشتر بر پسر زبیر گران تمام شد زیرا میدانست با بودن حسین ع مردم با وي بیعت نخواهند کرد و مسلما
حلقه اطاعت و ارادت او را جلوتر از وي بگوش خواهند کرد.
______________________________

2

صفحه 23 از 182
1) آیه 20 سوره قصص )
2) آیه 20 سوره قصص )
ص: 378
1) مردم کوفه از هلاکت معویه باخبر گردیدند و از آن طرف وقتی شنیدند یزید بجاي آن حیلهگر روباه سیرت برقرار شده )
مضطرب گردیده در اندیشه فرورفتند و کم کم بیاد گفتار علی ع و روز سیاه خود افتاده و نیز اطلاع پیدا کردند حسین ع از بیعت با
یزید خودداري کرده و ضمنا از خروج و سرپیچی پسر زبیر هم باخبر گردیدند و دانستند که هر دو بمکه رفتهاند.
باري نتیجه این اطلاعات آن شد که در منزل سلیمان بن صرد گرد آمدند و از هلاکت معویه اظهار خوشوقتی کردند و حمد و ثناي
خدا بجا آوردند که این خار را از سر راه مسلمانان برداشت.
سلیمان پس از این بحاضران خطاب کرده گفت معویه هلاك شد و حسین هم حاضر نشده با یزید بیعت کند و پافشاري نموده و
بهمین منظور بطرف مکه رهسپار شده و شما هم شیعه او و پدرش هستید اینک اگر میدانید و قول میدهید که ویرا یاري کنید و با
دشمن او پیکار نمائید و در راه او جانفشانی نمائید نامه بآن حضرت بنویسید و او را از تصمیم خود اطلاع دهید و اگر میترسید در
راه یاري او ضعف و سستی بخرج دهید و چنانچه باید او را یاري نکنید ویرا مغرور نساخته و از حرم خدا خارج نگردانید و او را
بحال خود بگذارید.
حاضران گفتند چنان نیست بلکه حاضریم در راه او جانفشانی کنیم و از خون خود بگذریم و پرچم شاهانه او را باهتزاز درآوریم
سلیمان که آنان را راسخ قدم خیال کرد گفت اینک نامه بآن حضرت مرقوم بدارید آنان نامه باین مضمون نگاشتند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نامهایست بسوي حسین بن علی ع از جانب سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعۀ بن شداد بجلی و
حبیب بن مظاهر و شیعیان مؤمن و مسلمان اهل کوفه.
سلام بر تو خداي یکتاي بیانباز را ستایش میکنیم ( 2) اما بعد ستایش خدائی را که پشت دشمن
ص: 379
سرکش ستمگر ترا شکست همان دشمنی که با زور و بر خلاف رضا کار این امت را در دست اختیار خود قرار داد و مالیه و حقوق
الهیه را غصب کرد و بدون اندك رضایتی بر آنان امیر شد سپس بهترین آنها را کشت و بدترینشان را برجا گذارد و حقوق الهی را
در میان ستمگران و ثروتمندان تقسیم کرد و ناتوانان را محروم داشت خدا او را مانند قوم ثمود از رحمت خود ناامید سازد اینک اي
حسین بدان که ما امیري نداریم و شما بجانب ما بیائید آرزومندیم خدا میان ما و شما را بحقیقت جمع فرماید و این نکته را هم براي
تأیید گفتار خود بعرض میرساند با آنکه نعمان بن بشیر در قصر دار الاماره حضور دارد در عین حال باو توجهی نداریم و با او در
هیچ یک از مراسم دینی شرکت نمیکنیم و اگر اطلاع پیدا کنیم که شما بطرف ما توجه میکنید او را از کوفه بیرون کرده بشام
میفرستیم.
چون نامه باتمام رسید و امضا شد آن را به عبد اللَّه بن مسمع همدانی و عبد اللَّه بن وال داده و سفارش کردند با سرعت هر چه
تمامتر آن را بعز حضور امام حسین ع تقدیم بدارند آنها هم حسب الامر با سرعت تمام از کوفه خارج شده و دهم ماه رمضان نامه
را بعز عرض رسانیدند.
پس از آنکه دو روز از ارسال نامه گذشت نامبردگان قیس بن مسهر صیداوي را باتفاق عبد اللَّه و عبد الرحمن فرزندان شداد ارحبی
و عماره سلولی بجانب حسین ع گسیل داشته و صد و پنجاه نامه دیگر از یکنفر و دو نفر و چهار نفر که بتأیید نامبردگان نوشته
بودند همراه بردند و بعد از دو روز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللَّه حنفی را با نامه باین مضمون فرستادند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نامهایست به حسین بن علی از جانب مسلمانان و شیعیان او.

2

صفحه 24 از 182
ص: 380
و بغیر از دیدار تو آرزوي دیگري ندارند و نامه را باینجمله « همه چشم انتظار تواند » 1) با سرعت و بزودي بسوي ما حرکت کن که )
خاتمه دادند فالعجل العجل ثم العجل العجل هر چه میتوانی تعجیل کن و السلام.
پس از این، شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و یزید بن الحارث بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدي و محمد بن عمرو
تمیمی نامه باین مضمون بعز عرض رسانیدند.
اما بعد باغهاي کوفه سبز و خرم گردیده و میوهها رسیده هر گاه اراده همایونی تو تعلق گرفته باشد ممکن است با لشکر پیروز خود
بسوي ما حرکت فرمائی و السلام.
همه نامه بران حضور حضرت شرفیاب شده و در آنجا با یک دیگر ملاقات کردند حضرت همه نامهها را قرائت فرمود و احوال مردم
کوفه را جویا شد سپس نامه زیر را در پاسخ نامههاي وارده نوشته و بوسیله هانی بن هانی و سعید بن عبد اللَّه که آخرین چاپار کوفه
بودند عنایت فرمود.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نامهایست از حسین بن علی علیهما السّلام بگروه مؤمنان و مسلمانان کوفه.
اما بعد هانی و سعید، حضور رسیده و نامه شما را تقدیم کردند و نامبردگان آخرین رسولانی بودند که شرف زیارت ما را دریافتند
و من نامه شما را دقیقا خوانده و هدف و مقصود شما را در باره آنچه نوشته بودید کاملا متوجه گردیدم و خلاصه بسیاري از
نامههاي وارده آن بود که ما پیشوائی نداریم شایسته است بجانب ما بیائی و بر ما نزول اجلال کنی تا خدا ما را بوسیله تو بحق و
هدایت رهبري فرماید.
اینک من برادر و پسر عمو و مطمئنترین افراد خانوادهام مسلم بن عقیل را بسوي شما میفرستم هر گاه او بمن نامه نوشت که همه
شما یک رأي و یک جهتید و خردمندان و دانایان شما همان عقیده را دارند که نامههاشان حاکی از آنند و من یک یک آنها را از
پیش نظر دقیق خود گذراندم، بزودي و با خواست خدا بسوي شما خواهم آمد.
ص: 381
1) و در آخر نامه مردم را با این جمله توجه داد بجان خودم سوگند پیشوا کسی است که مطابق با دستور کتاب خدا رفتار کند و بر )
مردم حکومت نماید و عدل و داد را در میان افراد رواج دهد و خود هم بدین حق، متدین و پابند باشد و خود را مطیع و فرمانبردار
خدا بداند و السلام.
پس از این، مسلم بن عقیل را احضار کرده ویرا با قیس بن مسهر صیداوي و عمارة بن عبد اللَّه سلولی و عبد اللَّه و عبد الرحمن
فرزندان شداد ارحبی همراه کرده و باو فرمان داد در همه کار از خدا فراموش مکن و تقوي پیشه ساز و کار خودت را پوشیده بدار
و لطف و مهربانی را از دست مده و در نتیجه اگر دیدي مردم براستی بر سر گفتار خود هستند و اطمینان کاملی بآنها هست بلافاصله
نامه نوشته و مرا از اقبال و توجه آنان باخبر گردان.
مسلم، حسب الامر از مکه حرکت کرد بمدینه وارد شد در مسجد رسول خدا ص نماز گزارده و با آنها که لازم بود تودیع نمود و با
دو نفر دلیلی که از مردم قیس براي راهنمائی خود گرفته بود از بیراهه بجانب مقصود خود حرکت کرد نامبردگان راه را گم کرده و
تشنگی بیاندازه بآنها روي آورد بطوري که از راه رفتن باز ماندند و چون آثار بیچارگی را در خود احساس کردند او را راهنمائی
کرده و گفتند از چه راهی بمقصد حرکت کند، مسلم جاده مقصود را بطوري که آنان اشاره کرده بودند پیمود لیکن آنها از شدت
عطش از پاي درآمدند.
مسلم از آنجا حرکت کرده بمحلی موسوم به (مضیق) رسید و این پیشآمد را در ضمن نامه به این مضمون بعرض مبارك رسانیده
و به قیس بن مسهر داده تا حضور حضرت تقدیم بدارد.

2

صفحه 25 از 182
ص: 382
1) اما بعد حسب الامر باتفاق دو نفر راهنما از مدینه خارج شده بجهتی از بیراهه رفته راهنمایان راه را گم کرده و تشنگی بر آنان )
غلبه کرده نتوانستند خودداري نمایند و در راه جان سپردند ما پس از درگذشت آنها بطرف مقصود حرکت کرده تا با نیمه جانی که
باقی مانده بود خود را بکنار آبی که بنام مضیق خوانده میشد و از بطن الخبت بود رسیدیم من این پیشآمد را بفال نیک نگرفتم
اکنون اگر صلاح بدانید مرا از این مأموریت معاف فرمائید و دیگري را بجاي من براي انجام اراده خود منصوب دارید و السلام.
حضرت ابا عبد اللَّه در پاسخ وي نوشت:
بیم من از آنست که از آن نظر استعفا خواسته و مأموریتت را بدیگري محول کرده باشی که از مرگ و مقابل شدن با دشمن
میهراسی، باید دل قوي کنی و مأموریتت را چنانچه دستور دادهام بانجام آوري.
مسلم هنگامی که نامه آن حضرت را خوانده گفت استعفاء من از ترس دشمن و فرار از مرگ نبوده آنگاه با عزمی ثابت بر مرکب
مقصود سوار شد از مضیق حرکت کرد تا به آبی که متعلق بمردم طی بود رسید آنجا نزول اجلال کرده پس از اندك استراحتی از
آن محل کوچ کرد چشمش به شکارچی افتاد که تیري بشکاري پرتاب کرد چون نزدیک رسید معلوم شد آهو بزخم تیر از پاي
درآمده مسلم این پیشآمد را بفال نیک گرفته گفت امید است بخواست خدا بر دشمن چیره شویم.
مسلم راه را بهر قسمی که بود پیمود تا وارد کوفه شده و بخانه مختار بن ابی عبید که امروز آنجا به نام خانه مسلم بن مسیب شهرت
دارد نزول کرد شیعه که از آمدن حضرت مشار الیه باخبر شدند دسته دسته بدیدار آن جناب شتافتند چون عده حضور یافتند مسلم
نامه امام حسین ع را براي مردم قرائت کرد آنان از شنیدن کلمات نامه میگریستند و با وي بیعت کردند تا هیجده هزار نفر کوفی با
وي بیعت نمودند.
ص: 383
1) مسلم نامه بحسین ع نوشته و حضرت او را از بیعت این عده که دست بیعت باو داده باخبر ساخت و اضافه کرد که بزودي بکوفه )
بیاید شیعیان از همه طرف بسوي مسلم میشتافتند تا اقامتگاه او مشهود همگان گردید.
نعمان بن بشیر از ورود مسلم و بیعت مردم با او خبردار شد نامبرده در آن اوقات از جانب معویه حکومت کوفه داشت و یزید هم او
را بسمت سابقی برقرار داشت.
نعمان براي آنکه هر چه زودتر مردم را از آشوبگري جلوگیري کند بمنبر رفته پس از حمد خدا گفت اي بندگان خدا بترسید و
آشوب نکنید و تفرقه در میان مردم ایجاد ننمائید و اسباب هلاکت مردم را فراهم نسازید و بخونریزي و غصب و چپاول مال و ثروت
خود حاضر نشوید و این نکته را هم بدانید من با کسی که سر قتال با من نداشته باشد با او مقاتله نمیکنم و کسی که علیه من قیام
ننماید علیه او اقدامی نمیکنم و خوابیده و آسوده شما را بیدار نمیکنم و بدون جهت متعرض شما نمیشوم و کسی را به تهمت
گرفتار نمیسازم و متهم نمیگردانم و لیکن شما اگر از من اعراض کنید و بیعت مرا بشکنید و با امام خود مخالفت نمائید سوگند
بخداي یکتا تا وقتی که شمشیر من در قائمه خود باقی است گردن شما را میزنم و اگر کسی هم بیاري من قیام ننماید بازهم دست از
کار خود برنمیدارم در عین حال آرزومندم مردم حقشناس شما بیشتر از نمک نشناس شما باشند عبد اللَّه حضرمی که همقسم با بنی
امیه بود از جاي برخاست گفت اي امیر با این گونه سخنی که تو گفتی مخالفان دست از مخالفت خود برنمیدارند چاره آنها
منحصر بجنگ است زیرا این گونه بیانات تهدید آمیز رویه مردم ناتوانست.
ص: 384
1) نعمان پاسخ داد هر گاه من در اطاعت از فرمان خدا در ردیف مستضعفین و ناتوانان باشم دوستر میدارم که از خدا نافرمانی کنم )
و پیش مردم دنیا آبرومند باشم آنگاه از منبر بزیر آمده بدار الاماره رفت.

2

صفحه 26 از 182
عبد اللَّه که دید تیر سخنش بهدف مقصود نرسید نامه باین مضمون به یزید نوشت.
مسلم بن عقیل بکوفه وارد شد و شیعیان حسین ع با وي بیعت کردند و هر گاه تو بکوفه احتیاجی داري مردي دلاور را باین صوب
بفرست تا بتواند امر ترا در این شهرستان نفوذ دهد و مانند تو که بر دشمن چیره میشوي بر او دست یابد زیرا نعمان مردي ناتوان یا
تظاهر به ضعف و ناتوانی میکند.
پس از او عمارة بن عقبه و عمر بن سعد نیز نامه بهمان مضمون ارسال داشتند.
این نامهها که بدست یزید رسید، سرجون، غلام معویه را احضار داشته گفت بطوري که شنیدهام حسین بن علی ع مسلم را بکوفه
فرستاده تا از آنها براي او بیعت بگیرد و نعمان هم ضعف و سستی نشان داده اینک رأي تو در این باره چیست؟ و چه کسی را
سزاوار آستانداري کوفه میدانی.
یزید آن اوقات عبید اللَّه زیاد را مورد عتاب قرار داده و مبغوض خود ساخته بود.
سرجون گفت اگر معاویه زنده شود و بتو فرمانی بدهد طبق فرمان او عمل میکنی؟ گفت آري. سرجون همان دم ابلاغ آستانداري
پسر زیاد را که معویه براي عبید اللَّه نوشته بود بیرون آورد و اضافه کرد اینک این ابلاغیه رأي معویه است که پیش از مرگ نامبرده
را به آستانداري کوفه نامزد کرده است و ضمنا آستانداري بصره را هم باو تفویض داشته.
یزید که سرانجام کار خود را چنان دید که معویه برقرار نموده بسرجون گفت اینک ابلاغیه
ص: 385
عبید اللَّه را براي او بفرست سپس مسلم بن عمرو باهلی را احضار کرده و نامه بضمیمه ابلاغیه براي عبید اللَّه نوشت.
1) رعایاي من از کوفه نوشتهاند پسر عقیل در کوفه آمده و مردم را گرد خود جمع کرده و می- خواهد بدین وسیله آشوب و )
فتنهجوئی نماید و تفرقه در میان مسلمانان برقرار بسازد بمجردي که از مضمون نامه من اطلاع یافتی بطرف کوفه حرکت کن او را
گرفته یا محکم بهبند و یا بکش و یا تبعید نما و السلام.
چنانچه اشاره شد نامه ایالتی کوفه را هم باین نامه ضمیمه کرد.
مسلم بن عمرو به بصره آمده و ابلاغیه و نامه را به عبید اللَّه تسلیم کرد عبید اللَّه هم بلا فاصله اسباب سفر کوفه را فراهم ساخته فردا
بعزم کوفه حرکت کرد و برادر خود عثمان را جاينشین خود قرار داد.
عبید اللَّه بهمراهی مسلم بن عمرو باهلی و شریک بن اعور و خاندان و لشکریانش از بصره حرکت کرده وارد کوفه شد.
پسر زیاد هنگام ورود بکوفه عمامه سیاهی بسر گذارده و پوزبندي بصورت افکنده مردم که از آمدن حسین ع باخبر بودند خیال
کردند حسین ع وارد شده بهر دسته از مردم که میرسید باو سلام می- کرده و میگفتند خوش آمدي و صفا آوردي اي پسر رسول
خدا ص عبید اللَّه از اشتباه مردم بسیار ناراحت شد مسلم بن عمرو هنگامی که دید مردم بیگدار بآب زده و از راه نادانی بوي اظهار
محبت میکنند گفت دور شوید این شخص پسر زیاد است و حسین نیست.
ص: 386
1) پسر زیاد شبانه با همراهیان خود بکنار قصر دار الاماره رسید و لجارهاي که اطراف او گرد آمده یقین داشتند شخص تازه وارد )
حسین ع است.
نعمان که از ورود شخص تازه واردي باخبر شد و از آن طرف سابقه آمدن امام حسین را داشت براي آنکه اسباب مسئولیت براي
خود درست نکرده باشد دستور داد در دار الاماره را بروي پسر زیاد و نزدیکان او بستند کسی فریاد زد در دار الاماره را باز کنید
نعمان از بام دار الاماره ابن زیاد را بگمان آنکه حسین ع است مخاطب قرار داده گفت سوگند بخدا از کنار دار الاماره دور شو به
حق خدا امانتی که بدست من سپرده شده بتو نخواهم داد و حاجتی به پیکار با تو هم ندارم عبید اللَّه سخن نعمان را میشنید لیکن

2

صفحه 27 از 182
براي آنکه آسیبی نبیند پاسخی باو نمیداد تا پشت قصر آمد به نعمان گفت در را بگشا با فتح و گشایش که شب امارتت طولانی
شد و عمرت سرآمد- شخصی که پشت سر پسر مرجانه بود صداي او را شنید بطرف جمعیتی که بگمان حسین همراه وي آمده
بودند متوجه شده گفت بحق خدائی که شریک ندارد این موجود تازه وارد پسر مرجانه است و امام حسین ع نمیباشد- نعمان که
صداي پسر مرجانه را شنید بزودي در را بروي او باز کرد او و همراهیانش وارد شده و در را محکم بروي مردم بستند و مردم که از
زیارت آقاي خود محروم گردیده و امر بر خلاف انتظار را مشاهده کردند پراکنده شده بخانهاي خود رفتند.
فردا صبح مردم را در میان مسجد کوفه گردآورد بمنبر رفت پس از حمد و ثنا گفت یزید مرا آستاندار شهر شما قرار داده و همه
چیز این ولایت را در تحت اختیار من گذارده و دستور داده با ستمدیدگان مراعات کنم و به محرومان و بیبضاعتان کمک نمایم و
هر کسی سخن مرا بشنود و اطاعت کند باو احسان کنم و مانند پدر مهربانی براي او باشم و هر کسی مخالفت و سرپیچی نماید او را
با شمشیر و
ص: 387
تازیانه براه بیاورم بنا بر این کسی که خود را دوست میدارد باید از مخالفت احتراز کند و راستی پیشه نماید تا از هلاکت در امان
باشد.
1) پس از این از منبر پائین آمد و از آغاز کار با درشتی و سختی رفتار کرد و دستور داد سرشناسان کوفه و آنها که مردم را )
میشناسند حاضر کرده تا معروفان و هواخواهان یزید و مخالفان و آشوبگران را معرفی نمایند و خاطرنشان ساخت کسانی که
نامبردگان را معرفی کنند و بحضور آورند آسیبی از ما نخواهند دید و کسی که براي این کار حاضر نمیشود باید ضمانت کند
آنها که معروف در نزد او هستند در صدد مخالفت و ستمگري علیه ما نباشند و کسی که باین امر هم راضی نشود یا آنکه
سرشناسان قوم را معرفی ننماید باید بداند که در امان ما نبوده و خون او را خواهیم ریخت و مال او بر ما حلالست و هر سرشناسی
که از یکی از دشمنان یزید باخبر بوده و او را بمقام ما معرفی نکرده باشد براي عبرت دیگران او را در کنار خانهاش بدار میآویزیم
و از عطیه ملوکانه محروم خواهیم داشت.
هنگامی که حضرت مسلم بن عقیل ع از آمدن عبید اللَّه باخبر شد و از سخنان بیخردانه او اطلاع حاصل نمود و متوجه شد
سرشناسان را براي معرفی شیعیان علی و مخالفان یزید بحضور طلبیده از خانه مختار خارج شده و بمنزل هانی بن عروه رفت شیعیان
مخفیانه حضور حضرتش میرسیدند و ضمنا بیکدیگر توصیه میکردند مبادا کسان عبید اللَّه از جایگاه مسلم باخبر شود.
عبید اللَّه براي آنکه هر چه زودتر بمقصود خود برسد غلامی داشت بنام معقل باو سه هزار درهم داده گفت در طلب یاران مسلم
برآي و هر گاه با یکی یا عده از آنان ملاقات کردي این وجه را بایشان بده و بگو این مقدار وجه را بگیرید و صرف نابودي دشمن
خود بنمائید و براي از بیخ و بن درآوردن او اسلحه
ص: 388
بخرید ( 1) و به آنان چنان وانمود کن که تو هم از آنهائی زیرا ثابت است هر گاه وجه مزبور را بآنها پرداختی ایشان بتو اطمینان پیدا
کرده و ترا مورد وثوق خود قرار داده و هیچ خبري را از تو پوشیده نمی- دارند پس از این پیوسته با آنها رفت و آمد کن تا
سرانجام از محل مسلم باخبر شوي و با او ملاقات کنی.
او طبق دستور رفتار کرده و به جستجو پرداخته تا وارد مسجد اعظم کوفه شده در آنجا مسلم بن عوسجه مشغول نماز بود شنید عده
میگفتند این مرد براي حسین ع بیعت میگیرد معقل از استماع این سخن موقع را مغتنم شمرده پهلوي مسلم نشست چون نامبرده از
نماز فارغ شد با صورت حق بجانبی گفت اي بنده خدا، من یکی از مردم شامم خداي متعال نعمت دوستی اهل بیت پیغمبر و
دوستان ایشان را به من ارزانی داشته و بلافاصله براي آنکه هر چه بیشتر خود را راستگو قلمداد کند شروع کرد بگریستن و اضافه

2

صفحه 28 از 182
کرد اکنون سه هزار درهم در اختیار دارم میخواهم آنها را بمردي که شنیدهام چندي وارد کوفه شده و میخواهد براي فرزند دختر
پیغمبر ص بیعت بگیرد تسلیم نمایم و من از ساعتی که وارد کوفه شده در تعقیب کسی هستم تا مرا بحضور او دلالت نماید متأسفانه
هنوز کسی را ندیدهام که مرا بزیارت او نائل گرداند و از محل او اطلاع دهد و اینک که در مسجد نشسته بودم از یکی از مؤمنان
شنیدم میگفت این مرد یعنی شما از کسانی است که از محل شخص معهود باخبر است من که تمام آرزویم همین بود از فرصت
استفاده کرده حضور شما آمدم تا این وجه را گرفته و مرا به حضور آقاي خود رهبري نمائید زیرا منهم یکی از برادران و محل
وثوق شمایم و اگر هم بخواهی بیشتر بمن اطمینان پیدا کنی ممکن است قبل از رسیدن بحضور او از من براي او بیعت بگیري.
ص: 389
1) پسر عوسجه که خیال میکرد این مکار بدکار آنچه گفته از روي صدق و صفا بوده سپاس خدا را بجا آورده گفت خدا را )
سپاسگزارم که مرا از دیدار تو خرسند فرموده و آرزومندم بزودي بمطلوب خود نائل شوي و کسی را که دوست میداري بزیارتش
برسی و خداي متعال بکمک تو اهل بیت پیغمبرش را یاري فرماید لیکن من نمیخواستم پیش از آنکه از ترس این بدکار در امان
باشم مردم مرا بسمت محبت اهل بیت پیغمبر بشناسند.
معقل گفت اکنون نباید اندوهناك باشی و آنچه خیر است بزودي هویدا خواهد شد بلکه مرا به بیعت با او مفتخر ساز و آتش
درونی مرا که مدتی است شعلهور گردیده خاموش کن.
پسر عوسجه از وي بیعت گرفته و پیمانهاي محکم در میان آورده و شرط کرد مبادا این قضیه را با کسی بیان کنی و دشمنان را
باخبر گردانی معقل هم بتمام معنی خود را در تحت اختیار فرزند عوسجه درآورده و هر گونه شرطی که او میکرد کاملا
میپذیرفت.
مسلم که او را از خود میدانست گفت چند روزي بخانه من بیا تا من از آقاي تو اجازه حضور ترا بگیرم.
او هم حسب الامر روزها همراه مردم بخانه مسلم میرفت تا هنگامی که پسر عوسجه توانست براي او اجازه حضور اخذ نماید.
مسلم بن عقیل بنامبرده اجازه ورود داد او بحضور شرفیاب شده با حضرتش بیعت نمود و وجه مزبور را تقدیم داشته حضرت مسلم
به ثمامه صائدي که رئیس بیت المال و کارها تحت نظر او اداره میشد و اسلحه جنگی میخرید و در این خصوص بینائی کاملی
داشت و علاوه بر این یکی از سوارگان زبردست عرب و از بزرگان شیعه بود دستور داد تا وجه مزبور را اخذ نماید.
معقل از این پس که در ردیف خودمانیها درآمد پیوسته بمنزل مسلم رفت و آمد میکرد و نخستین کسی بود که وارد میشد و
آخرین کسی بود که از حضور مرخص میگردید و بالاخره با این رفت و آمد توانست آنچه مورد نظر پسر زیاد بود تحصیل نماید
و هر وقت با پسر زیاد ملاقات میکرد او را از اسرار مسلم و مردم او باخبر میساخت.
ص: 390
1) هانی از وقتی که پسر زیاد وارد کوفه شده نظر به آنکه از وي بیمناك بود خود را به بیماري زده و به مجلس او حضور پیدا )
نکرد.
ابن زیاد از اطرافیان خود جویاي احوال نامبرده شد گفتند او بیمار است پسر زیاد از بیماري او اظهار بیاطلاعی کرد و گفت هر گاه
میدانستم او بیمار است بعیادت او میرفتم پس از این از محمد بن اشعث و اسماء خارجه و عمرو بن حجاج که هانی دخترش رویحه
مادر یحیی بن هانی را بهمسري اختیار کرده بود بحضور طلبیده پرسید: چرا در این مدت هانی بدیدار ما نیامد گفتند ما از نیامدن او
اطلاعی نداریم و همان جا یکی از آنها گفت بطوري که شنیدهایم بیمار است.
پسر زیاد گفت شنیدهام بهبودي یافته و بر در سراي خود مینشیند با وي ملاقات کنید و بگوئید بدیدار ما بیاید و حق ما را پامال
نکند زیرا من دوست نمیدارم مانند هانی شخصی که از بزرگان عرب است در نظر من لکه دار شود.

2

صفحه 29 از 182
نامبردگان حسب دستور اول شبی با هانی که دم درب خانهاش نشسته بود ملاقات کردند و گفتند علت عدم ملاقات تو با پسر زیاد
چیست زیرا او امروز جویاي احوال تو شده و گفته بود اگر میدانستم او بیمار است از وي عیادت میکردم.
هانی گفت همچنان که بعرض رسیده بیمار بودم و مریضی مرا از حضور ممانعت کرد.
گفتند راست است لیکن پسر زیاد اطلاع یافته که بهبودي یافتهاي و شبها دم منزلت مینشینی و از حضور نزد پسر زیاد خودداري
میکنی و باید بدانی که بیاعتنائی کردن بسلطان بر خلاف عادت اشخاص سرشناس بوده و شخص شاه باین گونه جفاها حاضر
نمیشود اینک براي رفع کدورت ترا بخدا سوگند میدهیم با ما سوار شده بحضور پسر زیاد بیائی.
2) هانی گفته آنان را پذیرفته دستور داد لباس و مرکبش را حاضر کردند سوار شد نزدیک قصر )
ص: 391
دار الاماره که رسید احساس خطر کرده به حسان بن اسما توجه کرده گفت اي برادرزاده بخدا سوگند من از پسر زیاد بیمناکم
عقیده تو در این باره چیست؟ او گفت اي عمو بخدا قسم من هیچ گونه خوفی از او نسبت بتو احساس نمیکنم و هیچ بیمی بر خود
راه مده. آري حسان که این گونه اظهار عقیده کرد براي آن بود که نمیدانست پسر زیاد براي چه امري نامبرده را احضار کرده.
هانی که تا اندازه قوت قلب پیدا کرده بود بر عبید اللَّه وارد شد و همانوقت هم عده از نزدیکان حضور داشتند بمجردي که چشم
هنگامی که هانی نزدیک پسر زیاد که شریح قاضی هم حاضر « احمقی بپاي خود بخانه هلاکت وارد شد » عبید اللَّه باو افتاد گفت
بود رسید پسر زیاد به شریح توجه کرده گفت.
ارید حیاته و یرید قتلیعذیرك من خلیلک من مراد من میخواهم او زنده بماند و با کمال راحتی بیاساید و او آرزومند است که مرا
وقتی که این «1» بکشد و نابود سازد هر گاه این نظریه من مورد پسند نیست بگو کسی را بیاورد که عذر خطاي خود را بخواهد
شعر را هانی از او شنید در اندیشه فرورفته و دانست که نظر سوئی در باره او دارد زیرا روز اولی که پسر زیاد وارد کوفه شد هانی را
کاملا محترم شمرده و گرامی داشت و این بار که بر او وارد شد احترام که نکرده اراده قتل او را هم داشت بهمین مناسبت هانی
گفت چگونه شده این دفعه رأي تو از من برگشته و با این لحن با من سخن میگوئی! ( 1) پسر زیاد گفت آرام باش چگونه از من
توقع احترام داري با آنکه در خانه خود مقدماتی را
______________________________
1) هر گاه توجه داشته باشید همین شعر را نیز حضرت امیر ع براي پسر ملجم خواند و فرمود من اراده حیاتش را داشتم آري علی ع )
راست فرمود حیات دنیا و آخرت پسر ملجم بسته بولایت علی ع بود لیکن پسر زیاد که همواره کار از روي تقلید و تقلب میکرد
یقین نداشت یا داشت که همراهی با او باعث مرگ دنیا و آخرتست نه حیات آن.
ص: 392
فراهم آورده که براي یزید و همه مؤمنان زیانآور است. مسلم بن عقیل را بخانه خود جاي داده و مبارزان و اسباب رزم در منزل
خود گرد کرده و خیال میکنی این گونه کارهائی که انجام داده بر من پوشیده می- ماند و خبري از آنها ندارم.
هانی گفت این گونه کارهائی که میگوئی من انجام ندادهام و مسلم هم در خانه من نمیباشد. پسر زیاد گفت. آري آنچه را
میگویم انجام داده و مسلم هم بخانه تست.
این سخن چندین بار میان آنها رد و بدل شد و هانی شدیدا انکار میکرد. ابن زیاد که دید هانی دست از انکارش برنمیدارد و
میخواهد پرده بر روي کرده خود بپوشاند جاسوس خود معقل را خواند.
معقل در برابر پسر زیاد ایستاد پرسید آیا این مرد را میشناسی جواب داد آري.
هانی پس از ورود وي فهمید که معقل جاسوس پسر زیاد بوده و این مدتی که بخانه او رفت و آمد میکرده و اظهار دوستی

2

صفحه 30 از 182
مینموده براي آن بوده که بتواند اطلاعات لازم را کسب کرده و به پسر زیاد خبر دهد آنگاه یک ساعتی با کمال تحیر ایستاده پس
از آن به پسر زیاد گفت سخن مرا بشنو و گفته مرا تصدیق نما که دروغ نمیگویم سوگند بخدا من او را بمنزل خود دعوت نکرده و
از کار او بهیچ وجه اطلاعی نداشتم تا آنکه بخانه من آمد و درخواست کرد او را بمنزل خود به پذیرم من هم چاره ندیدم جز اینکه
از او در خانه خود پذیرائی کنم و در نتیجه بایستی متعهد میهماننوازي او بوده باشم و خواستههاي او را عملی سازم این بود خلاصه
آنچه جاسوس بیوفایت براي تو بیان کرده و اگر هم بخواهی اکنون میتوانم بتمام معنی با تو تعهد نمایم که در صدد آزار تو برنیایم
و اسباب ناراحتی ترا فراهم نسازم و آماده بیعت با تو باشم و اگر هم بخواهی ممکن است گروي بتو بدهم که رفته و نامبرده را از
خانه خود خارج بسازم و بدین وسیله تعهد میهماننوازي او را از گردن خود بردارم.
پسر زیاد گفت سوگند بخدا هیچ گاه از تو دست برنمیدارم تا اینکه او را تسلیم دست من نمائی
ص: 393
1) هانی گفت سوگند بخدا هیچ گاه چنین کاري نخواهم کرد و چگونه ممکن است میهمان عزیزم را بدست بریده تو تسلیم نمایم )
تا خون پاك او را بریزي. پسر زیاد گفت چاره جز انجام خواسته من نیست. هانی گفت قسم بخدا او را هیچ گاه تسلیم تو نخواهم
کرد. چون این سخن چندین مرتبه میان ایشان رد و بدل شد مسلم بن عمرو باهلی که در کوفه، شامی و بصري غیر از او نبود از جاي
برخاسته گفت اجازه بده تا من چند کلمه با او سخن بگویم شاید بتوانم او را قانع سازم. مسلم از جا برخاسته او را به گوشه از قصر
دار الامارة که ابن زیاد آنها را میدیده و صداشان را که اگر بلند میکردند میشنید برده شروع کرد به اندرز دادن و او را سوگند
داد که خود را به کشتن ندهد و در بلا را بروي کسان خود نگشاید و وانمود کرد که من از کشته شدن سخت متأثرم و اضافه کرد
مسلم بن عقیل پسر عموي یزید و کسان اوست و اینان هیچ گاه پسر عموي خود را نمیکشند و زیانی باو وارد نمیآورند بنا بر این او
را بایشان تسلیم کن و مطمئن باش که از این رهگذر خواري و نقیصه متوجه تو نخواهد بود بلکه یکی از افراد را تسلیم دست
سلطان وقت نموده.
هانی پاسخ داد که میگوئی عار و ننگی بر من نیست؟ کدام عار و ننگ از این بالاتر است که من میهمان و پناهندهام را بدست
ستمگري تسلیم نمایم با آنکه من زنده و توانا هستم میبینم و میشنوم و بازوانم قوي و یارانم بسیارند و سوگند بخدا هر گاه همه از
یاري من دست بردارند و مرا بدون یاور گذارند دست از یاري او برندارم تا خود در راه او جان سپارم.
مسلم بن عمرو او را سوگند داد و غرضش آن بود شاید بدین وسیله بتواند ویرا راضی کند لیکن دم سرد او در آهن گرم وي تأثیري
نکرد و هانی میگفت بخدا قسم هیچ گاه او را بدست پسر زیاد تسلیم نخواهم کرد. پسر زیاد سخن او را شنید دستور داد او را
نزدیک من بیاورید چون نزدیک وي رسید گفت سوگند بخدا باید ویرا تسلیم دست من نمائی و در صورتی که خودداري نمائی
گردنت را خواهم زد.
ص: 394
1) هانی گفت عجب اندیشه نابجائی کرده خیال کردي هر گاه گردن مرا زدي کسی از تو بازخواست نمیکند بلکه بمجردي که )
چنین کرده ناپسندي از تو بظهور رسد شمشیرهاي بران از نیام کشیده و گرداگرد خانه ترا احاطه کنند ابن زیاد از شنیدن این سخن
پنداشت که هم اکنون کسان هانی بیاري وي آمده و منتظرند تا بهبینند کار وي بکجا کشیده خواهد شد گفت واي بر تو و بدا بحال
تو مرا از شمشیرهاي کشیده می- ترسانی آنگاه فرمان داد تا ویرا نزدیک تخت او آوردند بلا درنگ چوب دستی که در دستش بود
بالا برده و آنقدر بسر و صورت هانی زد تا دماغش را شکست و رو و محاسنش را خونآلود کرد و پوست صورتش کنده شد و در
نتیجه چوبدستی پسر زیاد شکست هانی که این عمل وحشیانه و ناجوانمردانه را از پسر زیاد دید دست دراز کرد و خواست شمشیر
مأموري که در کنارش بود بگیرد و زاده زیاد را به پیشینیان خود ملحق سازد وي ممانعت کرد.

2

صفحه 31 از 182
ابن زیاد براي رسوا کردن و ناسزا گفتن به هانی اظهار داشت این مرد از خوارج است و خون او بر ما حلال است او را کشان کشان
و از حضور ما خارج کنید. غلامان بگفته آن ناپاك، هانی را چنان که گفته بود از پیش پسر زیاد برده و در خانه محبوس ساخته و
در را بروي او بستند و بدستور وي پاسبانهائی بر آنجا موکل داشتند حسان بن اسماء که از عمل ناپسند پسر زیاد ناراحت بود بوي
خطاب کرده گفت پسر زیاد عجب مکر نامناسبی آوردي یعنی او را خارجی خواندي و آزار کردي تو بما گفتی براي استحکام
ارتباط و همکاري با تو ویرا بحضور آوردیم و تو بجاي آنکه با وي به نیکی رفتار نمائی دماغش را شکستی و صورتش را خون
آلود ساختی و محاسنش را خونین نمودي و اراده کردي او را از پاي درآوري پسر زیاد که از اظهار نامبرده سخت ناراحت شد از
روي تمسخر گفت تو اینجا هستی! آنگاه او را هم دستور داد با مشت زده بگوشه نشانیدند محمد اشعث که از سرانجام حسان
بیمناك شد دهان چاپلوسی گشاده گفت ما از آنچه امیر به سود یا زیان ما کند خوشنودیم زیرا امیر میخواهد با انجام دادن مقاصد
خود ما را تأدیب نماید.
ص: 395
1) پس از این پیشآمد خبر به عمرو بن حجاج رسید که هانی کشته شده وي بجانب مردم مذحج رهسپار شده و با عده بسیاري )
اطراف قصر پسر زیاد را احاطه کردند نامبرده صدا بلند کرده. هان من پسر حجاجم و اینان سوارگان و بزرگان مذحجاند دست از
مقصود خود برندارند و پراکنده نشوند و تا آخرین قطره خون ایستادهاند زیرا اینان شنیدهاند که بزرگشان کشته شده و اکنون براي
خونخواهی آمدهاند.
به پسر زیاد از آمدن نامبردگان اطلاع دادند.
پسر زیاد به شریح قاضی گفت اینک به حبس رفته و وضع هانی را از نزدیک مورد بررسی قرار داده و نتیجه مطالعاتت را به آنها
اعلام کن و معلوم ساز که وي زنده است و کشته نشده.
شریح حسب الامر وارد بر هانی شد هانی که ویرا دید دانست که به طمع مال و مقام براي شهادت نابجا آمده او را از خدا بیم داده و
بجناب الهی او پناهنده شده گفت نابود شدند مردم من، کجایند دینداران و کجایند اهل مصر و این سخنان را در هنگامی میگفت
که خون بر رخسارش جاري میشد در این هنگام صداي همهمه و غوغاي مردم خود را که کنار قصر آمده بودند استماع کرد گفت
خیال میکنم این همهمه مردم مذحج و پیروان مسلمان منست و یقین دارم هر گاه ده نفر از آنها بتوانند بر من وارد شوند مرا از این
بیچارگی رهائی خواهند داد.
شریح که صداي هانی را شنید بجانب مردم مذحج رفته اظهار داشت پسر زیاد از موقعیت شما و بستگی و علاقه شما نسبت به هانی
اطلاع پیدا کرد و چون شما را ناراحت دید بمن دستور داد تا از نزدیک با هانی ملاقات کرده و خبر سلامتی او را بشما اطلاع دهم
منهم حسب الامر با وي ملاقات کرده و اینک میگویم مشار الیه زنده و کسی که خبر قتل او را بشما داده دروغ گفته است.
عمرو بن حجاج و یاران او که خیال کردند قاضی شهر راست میگوید (واي بر این قاضیان بیحیا
ص: 396
) خدا را سپاسگزاري کرده مراجعت نمودند.
1) پسر زیاد که خود را از آسیب مذحجیها آسوده یافت از قصر دار الاماره خارج شده با عده از بزرگان و لشکریان خود بمسجد )
وارد شد و بمنبر رفت و گفت اي مردم از خدا و پیشوایان خود پیروي کنید و در میان خود تفرقه ایجاد ننمائید زیرا ممکن است بر
اثر دوئیت بهلاکت برسید و خوار گردید و کشته شوید و آزار بینید و سرانجام بکارزار منجر شود و بدانید که برادر شما کسی است
که بشما راست بگوید و کسی که شما را از راه ناشایست بترساند معذور است و جاي اعتراضی براي او نیست.
سخن را بدینجا رسانید هنوز از منبر فرود نیامده بود دیدهبانان و مفتشان از باب تمارین وارد شده با تأکید تمام میگفتند مسلم بن

2

صفحه 32 از 182
عقیل آمد. پسر زیاد براي آنکه غافل گیر نشود بسرعت از مسجد خارج شد و وارد قصر شده درب را محکم بستند.
عبد اللَّه حازم گوید بخدا سوگند من از طرف مسلم بن عقیل مأمور بودم تا بهبینم سرانجام کار هانی بکجا خواهد رسید هنگامی که
مشار الیه مضروب و محبوس گردید بر اسب سوار شده و نخستین کسی بودم که بر مسلم وارد شدم و خواستم نامبرده را از پیشآمد
هانی باخبر سازم عده از زنان بنی مراد را دیدم که اظهار دریغ و افسوس میکردند مسلم که از این خبر شوم اطلاع پیدا کرد دستور
داد تا اصحاب او که چهار هزار نفر بودند و همه در اطراف منزل او سکونت داشتند بخوانم و آنان را باین شعار دعوت نمایم (یا
منصور امت) من هم آنها را با همین شعار خوانده اصحاب مسلم در اندك وقتی حاضر شده حضرت مسلم لواي جنگ را براي
سرداران کنده و مذحج و تمیم و اسد و مضر و همدان ترتیب داد و مردم
ص: 397
را آماده کارزار فرمود ( 1) فاصله نشد بازار و مسجد از جمعیت مردم پر شد و تا شب یکی بعد از دیگري به افراد مسلم میپیوست تا
از همه طرف کار بر پسر زیاد سخت شد و او تا میتوانست از در دار الاماره مواظبت میکرد و در قصر بغیر از سی نفر نوکر و بیست
نفر از اشراف و خواصش دیگري وجود نداشت و عده از اشراف مردم که حضور نداشتند وقتی از پیشآمد مسلم باخبر شدند به
آهنگ او حرکت کرده و از دري که کنار دار رومیین بود بر او وارد میشدند و آنها که با پسر زیاد بودند از پشت بام بمشاهده یاران
مسلم آمده بودند و آنان را اصحاب مسلم با سنگ میزدند و به آنها و عبید اللَّه و پدرش بد میگفتند.
ابن زیاد براي آنکه هر چه زودتر بمنظور خود نائل شود کثیر بن شهاب را خوانده و باو گفت به قبیله مذحج وارد شده و آنها را که
ممکن است در اطاعت او درآیند از یاري مسلم منصرف بسازد و از کارزار بیم دهد و از مخالفت با سلطان بترساند و به محمد بن
اشعث گفت به قبیله کنده و حضرموت وارد شده و آنها که از او پیروي نمایند در تحت لواي امان خود قرار دهد و همین دستور را
به قعقاع ذهلی و شبث بن ربعی و حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذي الجوشن عامري داده و ما بقی را امر کرد تا در دار الاماره
بمانند زیرا میترسید هر گاه آنها را بمأموریتی بفرستد جز معدودي با وي نخواهند ماند.
کثیر بن شهاب حسب الامر مردم را از یاري مسلم منصرف میساخت و محمد بن اشعث براي انجام مأموریت خود آمده تا کنار
خانههاي بنی عماره رسید، ( 2) مسلم از کار او باخبر شده عبد الرحمن شبامی را فرستاده تا ویرا دستگیر نماید او هم که جمعیت
همراهیان ویرا دیده جا خالی کرد و به اتفاق
ص: 398
کثیر و قعقاع و شبث مردم را از همراهی با مسلم بازمیداشتند و از مخالفت با سلطان بیم میدادند تا در نتیجه عده بسیاري از مردم
خود و دیگران را گردآورده و به اتفاق آنان از جانب دار الرومیین وارد قصر شدند کثیر به پسر زیاد گفت خدا کار ترا اصلاح کند
اینک عده بسیاري از اشراف مردم و لشکریان و دوستان ما در قصر حضور دارند بنا بر این مناسب است بکمک این عده خروج
کرده و بر دشمنان خود حمله نمائیم لیکن پسر زیاد بسخن او اعتنائی نکرد و لوائی براي شبث بن ربعی ترتیب داد و او را بیرون
فرستاد و مردم همچنان تا شب هنگام همراه مسلم بودند و شدیدا اظهار پشتیبانی مینمودند پسر زیاد براي آنکه هر چه زودتر مردم را
از اطراف مسلم پراکنده سازد اشراف را گردآورده و دستور داد از پشت بام دار الاماره با مردم گفتگو نمایند و به آنان که اطاعت
کنند وعده صله زیادتري داده و ثابت کنند که میتوانند از این رهگذر موقعیت بیشتري نزد امیر بدست آورند و آنها که مخالفت
کنند از همه گونه جائزه محروم و به عقوبت گرفتار شوند و ضمنا خاطر نشان سازند که بدین نزدیکی لشکر از شام وارد کوفه
خواهد شد.
کثیر بن شهاب طبق دستور با مردم از همین قبیل سخنان گفت تا وقتی که نزدیک بود آفتاب غروب کند آنگاه اضافه کرد اي مردم
شب دررسید بهتر آنست که بخانهاي خود برگردید و دست از آشوب بردارید و خود را بکشتن ندهید زیرا بهمین زودي لشکر یزید

جلد 2

صفحه 33 از 182
وارد کوفه خواهد شد و امیر با خداي خود پیمان بسته هر گاه بهمین تصمیم که دارید برقرار باشید و بکارزار بپردازید و امشب را
بخانهاي خود برنگردید بازماندگان شما را از عطیه ملوکانه محروم بسازد و جنگجویان شما را در کوچهاي شام سرگردان نماید و
تندرست شما را بجرم ناتندرست و حاضر شما را بگناه غائبان مؤاخذه کند تا سرانجام به یک یک از
ص: 399
نافرمانان همین شراب ناگوار را بیاشاماند و بجزاي خود برساند.
1) و نیز اشراف کوفه هم با همین بیان مردم را بیمناك ساختند. )
مردم که این سخنان را شنیدند تحت تأثیر قرار گرفته و اندك اندك متفرق شدند تا کار به جایی رسید که مادر پیش فرزند و
برادرش میآمد و او را از مسلم منصرف میساخت و پدر نزد فرزند و برادرش میآمد و او را از اراده که کرده باز میداشت و
میگفت فردا لشکر شام خواهد آمد تو چگونه می- توانی با آنان نبرد کنی و خود را از دام فتنه آنان برهانی اکنون تا وقت دیر نشده
بخانه خود بازگرد و از تصمیم خود دست بردار و بهمین کیفیت مردم یکی پس از دیگري از اطراف مسلم پراکنده شدند تا وقتی
که مسلم در میان مسجد بنماز مغرب پرداخت و آن هنگام جز سی نفر از چهار هزار نفر باقی نماندند مسلم که دید بغیر از همین
از مسجد بطرف ابواب کنده متوجه شد هنوز به ابواب نرسیده بیست نفر دیگر هم از آن عده «1» عده کس دیگري با او باقی نمانده
جدا شدند از باب که خارج شد همان ده نفر هم دست از یاري او برداشتند و کسی نبود که ویرا بطرفی دلالت کند مسلم توجه کرد
از یاران بیوفا کسی نمانده که او را در این وقت شب راهنمائی کند و یا بمنزلش میهمان نماید و با او همکاري و همگامی کند و
اگر با دشمنی مصادف شود بوي یاري نماید.
مسلم در میان کوچههاي کوفه متحیر و سرگردان از این طرف بآن طرف میرفت و نمیدانست به کجا میرود و همچنان براه خود ادامه
میداد تا بخانهاي بنی جبله از مردم کنده رسید و آمد تا بدر خانه
______________________________
(1)
فریضه ظهر و عصر و مغرب آنجاادا کرد و جماعت بود برپا
چو مسلم فرض خفتن را ادا کردپس از اتمام رو اندر قفا کرد
ندید از اهل بیعت یک مددکارنمانده کس بغیر از فرد دادار
بخود میگفت و مینالید مسلمچه شد مسلم چه باشد لا نسلم
ص: 400
زنی طوعه نام نزدیک شد.
1) طوعه کنیز اشعث بن قیس بود و از او فرزندي داشت اشعث ویرا آزاد کرد و اسید حضرمی او را بهمسري خود انتخاب نمود و )
از او فرزندي آورد بنام بلال نامبرده در آن روز که مردم بیاري مسلم حرکت کرده بودند او هم باتفاق آنان بمسجد رفته بود
مادرش که از پیشآمد روز تا اندازه خبردار بود دم در خانه ایستاده و منتظر آمدن فرزندش بود.
مسلم که بر خلاف انتظار چشمش به آدمی افتاد بر او سلام کرد طوعه جواب سلام داده مسلم اظهار تشنگی کرده و از او
درخواست آب کرد زن به اندرون خانه رفته جامی آب تقدیم حضور مبارك نمود مسلم آب آشامید و همان جا نشست طوعه جام
آب را بخانه برد و بازگشت دید هنوز مسلم منتظر است گفت اي بنده خدا مگر آب نیاشامیدي جواب داد آري گفت پس چرا
بخانه خود نمیروي. مسلم پاسخی نداد بار دیگر همین سخن را اعاده کرد جوابی نشنید بار سوم طوعه ناراحت شده گفت سبحان
اللَّه اي بنده خدا از اینجا برخیز و بخانه خود برو زیرا مناسب نیست بر در خانه من بنشینی و من روا ندارم در این وقت شب کنار

جلد 2

صفحه 34 از 182
خانه من بیارامی.
مسلم که چند ساعت قبل بر روي دیدگان مردم بیوفا جا داشت و اصحابش براي میهمانی او بر یک دیگر پیشدستی میجستند و
ممکن است «1» اکنون زنی با وي چنین معامله میکند- سخت متأثر شده گفت اي زن من در این شهر غریبم و خانه و یاري ندارم
امشب را بمن احسان نموده و در منزل خود جاي داده و پس از این پاداش احسان ترا بنمایم پرسید اي بنده خدا تو کیستی که پس
از این خدمت مرا
______________________________
(1)
غریب کوفه با چشم پراختربدان زن گفت کاي فرخنده مادر
مرا سوز عطش بربوده از تابرسان بر کام خشکم قطره آب
یکی چوبین قدح آب گوارابدادش طوعه از روي تمنا
پس آنکه گفت با صد مهربانیبه آئین زنان چونان که دانی
شب است و کوفه پر آشوب و تشویشروان شو سوي آسایشگه خویش
برون انداخت راز خویش از دلبگفتش نیستم در کوفه منزل
مر این آشوب و گیراگیر و غوغابراي من نموده چرخ برپا
ص: 401
پاداش ارزانی فرمائی ( 1) فرمود من مسلم بن عقیلم که این مردم بمن دروغ گفتند و از راه حیلهگري درآمدند و سرانجام مرا تنها
گذارده و از کس و کار دور نمودند. طوعه که انتظار چنین کسی را نداشت و ضمنا سخن تازه استماع نمود از روي تعجب پرسید
براستی تو مسلم بن عقیلی؟ فرمود آري گفت.
گر خانه محقر است و تاریکبر دیده روشنت نشانم اینک خانه محقر من در اختیار شماست آنگاه مسلم را در اطاق دیگري که
خود سکونت نداشت راهنمائی کرده و لوازم استراحت آن حضرت را فراهم ساخته غذا حاضر کرد لیکن مسلم از آنجا که از دست
کوفیان بدسیرت سخت ناراحت شده بود غذا میل نفرمود فاصله نشد فرزندش بلال بخانه آمد دید مادرش بر خلاف معمول در
اطاق دیگري زیاد رفت و آمد میکند از این عمل مادرش بشک افتاده گفت اي مادر بخدا قسم از رفت و آمد زیادي که بر خلاف
معمول در این اطاق مینمائی مرا مشکوك ساخته و خیال میکنم در آنجا سر و سري پیدا کرده. پاسخ داد دست از این پرسش
بردار گفت چنین نیست بلکه بخدا سوگند باید مرا از این سر باخبر کنی گفت بهتر آنست دست از این کار برداشته و بگذاري تا
این امر پنهان بماند پسر اصرار زیاد کرد مادر که دید انکار او فائده ندارد و ممکن است سرانجام خوبی نداشته باشد چاره ندیده
گفت هر گاه از حقیقت این قضیه باخبر شوي قول خواهی داد که با کسی این راز را بمیان نیاوري و کسی را با خبر نسازي جواب
داد آري. مادر، او را سوگند داد و نزول اجلال میهمان تازه وارد که موجب برکات الهی است بوي اطلاع داد پسر که از آمدن
مشار الیه باخبر شد سخنی نگفت و گوشه سر گذارد و خوابید.
پس از آنکه مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند فاصله زیادي شد که سر و صداي اطرافیان مسلم بگوش پسر زیاد نرسید با آنکه
پیش از این پیوسته سخنان و فریاد نامبردگان گوش آن بیهوش را کر میکرد، وي به کسان خود دستور داد از پشت بام دار الاماره
بخارج نگران باشند که آیا از همراهیان
ص: 402
مسلم کسی باقی مانده یا خیر؟ ( 1) آنان پس از اخذ اطلاع بوي خبر دادند که کسی از آنان باقی نیست. پسر زیاد گفت خوب

جلد 2

صفحه 35 از 182
جستجو کنید ممکن است در مخفیگاه در کمین شما باشند آنها نیز تختهاي مسجد را کشیده و مشعلها بدست گرفته و از اطراف
مسجد و صفههاي آن آویزان میکردند و چون بطوري که باید و شاید نمیتوانستند کاملا بررسی بعمل آورند قندیلها را افروخته و
نیهائی که با پارچه سرهاي آنها را بسته بودند روشن نمودند و بدین وسیله دور و نزدیک و همه تاریکیها و حتی اطراف منبر را نیز
مورد بررسی قرار داده اثري از کسی نیافتند معلوم شد آنها که سنگ یاري حسین و نائب او را بسینه میزدند هم اکنون در خواب ناز
و در بستر نازنینانشان آرمیدهاند هنگامی که کاملا اطلاع پیدا کردند کسی از یاران مسلم باقی نمانده ابن زیاد را از فداکاري یاران
مسلم و پشتیبانی از حضرت او را بآن ناستوده خبر دادند او هم با کمال راحتی دستور داد در پیشگاه دار الاماره را که بمسجد باز
میشده بگشایند آنگاه خود و یارانش وارد مسجد شده بمنبر رفت و امر کرد همه کسان او گرداگرد منبر قرار بگیرند هنوز موقع نماز
خفتن نرسیده بود فرمانداد عمرو بن نافع در میان کوفه مردم را ندا کرده بگوید هر کسی که از نوکران و سرشناسان و جنگجویان
که نماز خفتن را در مسجد بجا نیاورد در امان امیر نخواهد بود. ساعتی نگذشت این ندا مانند شهاب ثاقب در دلهاي آن بیچارگان
تأثیر کرد و در اندك وقتی مسجد پر از جمعیت شد منادي مردم را براي نماز جماعت اعلام کرد پسر زیاد دستور داد پاسبانان و
نگهبانان اطراف او را مواظبت کرده مبادا یکی از یاران مسلم بوي حمله نماید و او را از پاي درآورد بیخبر از آنکه اگر آنان اهل
غیرت و مردانگی بودند نباید با یک بادي از اطراف نائب خاص حسین ع پراکنده شوند مجملا با کمال آرامی نماز خفتن را بجا
آورده بمنبر رفت پس از حمد و ستایش خدا گفت: ( 2) همانا فرزند نادان و سفیه عقیل دست بمخالفتی زد و پرده نفاقی درید که
همه شما از آن-
ص: 403
باخبرید و در امان خدا نخواهد بود کسی که فرزند عقیل را در خانه خود نگهداري و پذیرائی نماید و کسی که او را بیاورد و تسلیم
دست ما کند دیه او را بوي خواهیم پرداخت هم اکنون اي بندگان خدا از خدا بهراسید و دست از بیعت و اطاعت خود برمدارید و
وسیله براي نابودي خود فراهم مسازید.
آنگاه به حصین بن نمیر خطاب کرده گفت مادرت بعزایت بنشیند هر گاه یکی از کوچههاي کوفه را خاطر کنی یا طوري
بیاحتیاطی بخرج بدهی که فرزند عقیل از دست تو فرار کند و نتوانی او را بحضور ما بیاوري، اینک ما اختیار تمام خانهاي کوفه را
بدست تو دادیم و بر تو لازمست که در تمام کوچههاي کوفه نگهبانان و مفتشان قرار داده و بامداد خود شخصا همه خانهها را
وارسی خواهی کرد تا مسلم را تسلیم ما کنی حصین بن نمیر از مردم بنی تمیم و سرپاسبان پسر زیاد بود.
پس از این بیان و دستور پسر زیاد وارد قصر دار الاماره شد و همانوقت رایتی براي عمرو بن حریث ترتیب داد و او را امیر مردم
ساخت و صبحگاه بر مسند امارت جلوس کرد و اذن عام داد مردم دسته دسته بسلام پسر زیاد آمدند از جمله واردین محمد بن
اشعث بود پسر زیاد از او کاملا احترام گذارده و او را در کنار خود نشانید و گفت آفرین بکسی که با امیر خود حیلهگري ننماید و
سر بفرمان باشد.
فردا صبح، بلال پهلوي عبد الرحمن بن محمد اشعث آمده او را از محل مسلم باخبر ساخت و خاطرنشان کرد دیشب را نامبرده در
منزل مادر او بسر برده عبد الرحمن که از چنین مژده باخبر شد بلا درنگ نزد پدرش که پیش پسر زیاد بود آمد و او را با سرگوشی
از محل مسلم باخبر ساخت ابن زیاد هم که احساس کرد ممکن است خبري از مسلم آورده باشد به محمد گفت هم اکنون از جاي
برخیز و او را دستگیر کرده پیش ما بیاور محمد آماده انجام وظیفه شد ابن زیاد میدانست هر گاه دیگران را بیاري محمد مأمور
بدارد ممکن است آمادگی نشان ندهند لا جرم مردم او را بهمراهی محمد مأمور داشت ( 1) و
ص: 404
عبید اللَّه سلمی را با هفتاد نفر از مردم قیس همراه محمد کرد تا به آهنگ خانه طوعه حرکت کردند مسلم صداي پاي اسبان و سر و

2

صفحه 36 از 182
صداي سوارگان را شنید دانست براي دستگیري او میآیند او هم پیشدستی کرده شمشیر از نیام کشیده بر آنان حمله کرد و آنها را
از خانه بیرون نمود بار دیگر وارد خانه شدند باز آن شیر بیشه شجاعت بر آن روبهان حمله کرد این بار بکر بن حمران با وي
درآویخت و شمشیري بر دهان مسلم فرود آورد لب بالائین آن حضرت را برید و بر لب پائین رسیده و دو دندان او را شکست و
مسلم ع با همان حال ضربتی بر سر او وارد آورد و ضربت دیگري بر پشت گردن او زد که نزدیک بود از شکم او سر بیرون آورد
وقتی که مردم دیدند باین سادگی ممکن نیست مسلم را از پاي درآورند به پشت بام رفته او را او را هدف سنگها قرار داده و نیها را
آتش میزدند و روي سر او میریختند مسلم ع که این گونه نامردي را از آنان مشاهده کرد با شمشیر کشیده از خانه طوعه خارج شد
و بمقاتله پرداخت محمد اشعث باو عرض امان کرده و اظهار داشت خود را بکشتن مده و دست از جنگ بردار لیکن حضرت مسلم
بگفته او اعتنا نکرده همچنان جنگ میکرد رجز میخواند و میفرمود من حاضر نیستم برده شما شوم و کشته شوم بلکه میخواهم
جوانمردانه از دنیا بیرون روم با اینکه مرگ سخت و بر من ناگوار است و میدانم با این حال که شما نامردان اطراف مرا گرفتهاید هر
گاه اندکی بگذرد شعاع خورشید میتابد و آب سرد را گرم و تلخ میکند و کار را بر من دشوار میسازد و خبر دارم که هر کسی در
زندگی روز سختی را در پیش دارد و من میترسم هر گاه به امان شما تن در دهم دیگران مرا دروغگو به پندارند و بگویند او ناتوان
بود و دستگیر شد یا او را بحیله گرفتیم محمد اشعث گفت چنین نیست کسی منکر دلاوري تو نمیباشد و بحیله دستگیر نمیشوي
بلکه بدون سبب بیتابی مکن زیرا پسر عموهاي تو ترا نمیکشند و زیانی بتو وارد نمیآورند.
ص: 405
1) مسلم از زیادي کارزار و سنگهاي بسیاري که بر بدنش وارد آمده بود از جنگ درمانده شده و از کار افتاده و پشت بدیوار خانه )
طوعه- که دیشب پیرزنی با کمال مردانگی از او پذیرائی کرد و امروز زنانی بشکل مردان او را بنامردي از پاي درآوردند- داد پسر
اشعث دوباره ویرا امان داد. مسلم که یقین داشت آنان دروغ میگویند از روي انکار پرسید آیا چنان که میگوئی در امانم! گفت
آري در امانی از مردمی که حضور داشتند نیز همین سؤال را کرده آنان نیز ویرا امان دادند مگر عبید اللَّه سلمی که ویرا امان نداده
من در باره امان تو شتر نر و ماده ندارم و خلاصه از طرف من در امان نیستی این سخن را « لا ناقۀ لی فی هذا و لا جمل » و گفت
گفت و خود را دور ساخت مسلم فرمود اگر مرا امان ندادهاید من حاضر نیستم دست در دست شما گذارم لیکن آنان که صلاح
خود را در امان مسلم دیدند به امان او اعتراف کرده و استري آورده ویرا بر آن سوار کردند و اطراف او گرد آمدند و شمشیر از او
برگرفتند اینجا بود که مسلم ع از خود ناامید شد و دیدگانش گریان شده قطرات مروارید چشم بر رخسار مبارکش که آفتاب
آسمان جلال الهی بود جاري شد و همان جا فرمود این عمل نخستین حیله شما بود.
پسر اشعث گفت آرزومندم از این پیشآمد آزاري بتو نرسد فرمود آري باید بهمین آرزو بود لیکن امان شما کجاست آنگاه کلمه
استرجاع إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ را بزبان جاري کرده گریست عبید اللَّه سلمی از روي تمسخر گفت کسی که در صدد بدست
آوردن کاري است که تو بطلب آن برآمده دیگر گریه نمیکند.
مسلم فرمود سوگند بخدا من براي خود نمیگریم و از کشته شدن باکی ندارم و با آنکه به اندازه یک چشم بهمزدن حاضر براي
مرگ نمیباشم در عین حال گریه من براي کسان منست که بفریب شما
ص: 406
روبه صفتان به آنان نگاشتم تا بدین صوب عزیمت کنند گریه من براي حسین و یاران اوست.
1) آنگاه به پسر اشعث توجه کرده فرمود میدانم از این امانی که بمن داده نتیجه نخواهم برد لیکن اگر بتوانی قدم خیري براي من )
بردار و آن اینست که از جانب من کسی را بطرف امام حسین ع روانه کنی که هم اکنون در راه است و بزودي بطرف شما خواهد
پسر عقیل که گرفتار جفاي دشمنان است و بزودي کشته میشود مرا بطرف شما گسیل داشته » آمد بآن حضرت چنین عرضه بدارد

جلد 2

صفحه 37 از 182
و میگوید پدر و مادرم فداي تو و خاندانت باد با همراهیان خود بازگرد و بطرف کوفه میا مبادا بگفته و خواسته کوفیان اطمینان
داشته باشی زیرا کوفیان همان مردمی هستند که پدر بزرگوارت همواره درخواست میکرد مرگ یا قتل او را از آنان جدا سازد.
.« مردم با تو دروغی بیعت کردند و آدم دروغگو رأي صحیحی ندارد
پسر اشعث گفت چنین نیست که از امان من نتیجه حاصل نشود بلکه بخدا سوگند فرموده ترا عملی میکنم و به پسر زیاد اطلاع
میدهم که ترا امان دادهام.
بالاخره پسر اشعث حضرت مسلم ع را با چنان وضع ناگواري به در قصر آورده اجازه خواسته ویرا اذن دخول دادند چون بحضور
آن بینور رسید پیش آمد مسلم و ضربه که بکر بر دهان مبارکش وارد آورده و امان نامه که بحضرت مشار الیه تقدیم کرده بوي
اطلاع داد عبید اللَّه از کار بر خلاف انتظار وي برآشفت و گفت بچه دلیل و از کجا بوي امان دادي تو پنداشتی ما ترا به تعقیب او
فرستادیم که ویرا امان بدهی بلکه ما ترا مأموریت دادیم تا ویرا دستگیر نمائی پسر اشعث که تیرش را بخطا خورده یافت ساکت شد
و حرفی نزد.
2) هنگامی که مسلم ع به در قصر رسید از گرمی هوا و گرفتاري و برابري با دشمن و بیوفائی )
ص: 407
آنان بسختی تشنه شد و در کنار قصر عده از مردم از جمله عمارة بن عقبه و عمرو بن حریث و مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب
نشسته و منتظر اذن دخول بودند مسلم چشمش بکوزه آب خوشگواري افتاد که در کناري گذاردهاند فرمود جرعه از این آب بمن
بدهید تا اندکی راحتی پیدا کرده رفع عطشم بشود.
مسلم بن عمرو بجاي آنکه از یادگار خاندان رسول خدا پذیرائی کرده جام آبی باو بدهد گفت اي مسلم میبینی چقدر آب
خوشگوار و سردیست سوگند بخدا قطره از آن نخواهی آشامید مگر اینکه بجهنم وارد و از حمیم آن بیاشامی.
یادگار عقیل پرسید تو کیستی اي بیحیاي روبه صفت که با شیر بیشه ولایت چنین سخن میگوئی پاسخ داد من همان کسی هستم
که هنگامی که پرده از چهره حق یعنی پسر زیاد برداشته شد آن را شناختم و تو آن را زیر پا انداختی و با پیشواي خود بنحو شایسته
رفتار کردم و تو با حیله وارد شدي و من از او پیروي کردم و تو سرپیچی نمودي من مسلم بن عمرو باهلیم. مسلم فرمود مادرت
بعزایت به نشیند چقدر جفاکار و دلسختی اي پسر باهله تو از من سزاوارتري که از حمیم و آب ناگوار جهنم بنوشی و در آن وارد
شوي.
آنگاه ضعف عجیبی بمسلم ع دست داد و چاره ندید جز اینکه بهنشیند و تکیه بر دیوار دهد.
عمرو بن حریث که شاهد پیشآمد مسلم و پسر باهلی بود بغلامش دستور داد کوزه آبی با ظرف حضور مشار الیه ببرد غلام جامی
از کوزه پر کرده تقدیم حضور داشت، مسلم جام را گرفت بمجردي که نزدیک دهان آورد از خون دهان مبارکش ممتلی شد و
یک بار یا دو بار دیگر همین عمل تکرار شد و هر دفعه آب را میریخت مرتبه سوم که جام را از آب پر کرد و نزدیک دهان آورد
دندانهاي آسیب دیده بیش دهانش در میان جام ریخت مسلم پس از این خدا را سپاسگزاري کرده فرمود اگر این آب، رزق مقسوم
من بود ممکن بود از آن استفاده کنم لیکن معلوم میشود از آن بهره ندارم.
1) در این وقت فرستاده پسر زیاد آمد و او را اذن دخول داد مسلم هنگامی که بر زاده بربادداده پسر )
ص: 408
زیاد وارد شد سلام نکرد شکمپرستانی که اطراف آن روباه مثل را گرفته بودند اعتراض کردند هان چرا بر او سلام نکردي پاسخ
فرمود اگر او آهنگ کشتن مرا دارد هیچ گاه سلام بر او مباد و اگر بقصد کشتن من نیست بسیار بر او سلام خواهم کرد.
پسر زیاد گفت بجان خودم سوگند کشته خواهی شد فرمود چنین است و براستی عازم قتل منی! گفت آري. فرمود اینک که

جلد 2

صفحه 38 از 182
فرصت باقی است بمن اجازه بده تا با یکی از نزدیکان خود وصیتی کنم.
پسر زیاد گفت اجازه دادم.
مسلم ع توجهی باطرافیان پسر زیاد کرده از میان همه آنها چشمش به عمر سعد افتاد فرمود اي زاده سعد من با تو خویشاوندم اکنون
در این خانه ستم، نیازي بتو دارم و بر تو لازم است نیاز مرا بر- آوري و آن را از دیگران پوشیده بداري.
پسر سعد ابتدا حاضر نشد بسخن حضرت مسلم توجهی کرده و حاجتش را برآورد پسر زیاد از اینکه نامبرده به آئین خویشاوندي
اعتنائی نکرده بشگفت آمده پرسید چرا نیاز پسر عمت را برنمیآوري و به انجام حاجت او قیام نمیکنی؟! عمر سعد چاره ندید، هر
دو بگوشه از قصر که پسر زیاد هم آنها را میدید رفتند.
حضرت مسلم فرمود اي پسر سعد از آغازي که بکوفه وارد شدم هفتصد درهم وام گرفتم پس از من شمشیر و زره مرا بفروش و
قرض مرا ادا کن و چون به تیغ کین پسر زیاد کشته شدم و بریاض رضوان خرامیدم بدن پاك مرا از آن ناپاك سفاك بگیر و
بخاك سپار و کسی را امر کن تا حسین ع را که در راه ملاقات میکند از آمدن بکوفه منصرف بسازد زیرا من بحسین ع نوشته بودم
که بزودي بجانب کوفه کوچ فرماید و یقینا هم اکنون در راه است.
حضرت مسلم ع وصیتهایش را بزاده ناپاك سعد نمود او هم بمجردي که بطرف تخت پسر زیاد روان شد براي خوشآیند وي گفت
امیرا متوجه شدي مسلم چه وصیتهائی بمن کرد آنگاه همه آنها را باو
ص: 409
خبر داد ( 1) پسر زیاد گفت کسی که بمسند امانت داري قرار میگیرد خیانت نمیکند و تو باید اسرار او را نهفته میداشتی لیکن
مسلم خائنی را امین خود ساخت.
پسر زیاد پس از این بزاده سعد خطاب کرده گفت آنچه را مسلم در اختیار تو گذارد تا بفروش رسانی و وام او را بدهی ما از تو
ممانعت نخواهیم کرد و هر کاري که خود میخواهی بانجام خواهی آورد و اما بدن او را چون ما سر از بدنش جدا کردیم پروائی
نداریم هرجا خواهد شد بخاك سپرده شود یا بر خاك بماند و اما در خصوص حسین ع اگر او به آهنگ ما برنخیزد ما آهنگ او
نخواهیم کرد.
آنگاه وصیتهاي مسلم پسر زیاد را تحریک کرده چون کوره شعلهور شد گفت آرام باش اي پسر عقیل آمدي و جمعیت مردم را
متفرق ساختی و آنها را بدشمنی بر یک دیگر تحریک نمودي.
حضرت مسلم ع فرمود چنان نیست که میپنداري من براي اختلاف میان مردم نیامدم بلکه مردم این شهر معتقداند که پدر تو
هنگامی که بر آنها حکومت میکرد نیکانشان را کشت و خونهاشان را ریخت و آئین کسري و قیصر را در میانشان رواج داد ما
آمدیم که رسم دادگري را برقرار سازیم و مردم را به دستور کتاب آسمانی امر فرمائیم.
ابن زیاد که از پاسخ چنین جواب بسزائی درمانده شد گفت ترا چه با این حرفها چرا آن روز که در مدینه بودي چنین اراده نداشتی
بلکه در آنجا بجاي ترویج احکام دین و داد شراب میخوردي و مستی میکردي.
مسلم ع فرمود بخدا سوگند دروغ میگوئی من هیچ گاه شراب نخوردهام تو از روي عداوت و کمال بیاطلاعی چنین نسبتی را بمن
میدهی و ثابت است که تو ببادهگساري از من شایستهتري و بادهگسار کسی است که مانند سگ دیوانه چنگال و پوز خود را بخون
مسلمانان آلوده بسازد و آدم کشی نماید و خون ناحق بریزد و با مسلمانان دشمنی نماید و به افراد و اشخاص بدگمان باشد و
روزگار به لهو و لعب
ص: 410
بگذراند و با اینکه همه این اعمال ناپسند را مرتکب میشود خیال میکند کار نامناسبی نکرده و خطائی از او سر نزده.

2

صفحه 39 از 182
1) پسر زیاد گفت تو خود را پارسا و دلسوز مردم قلمداد میکنی با آنکه نفس تو ترا بسوداي خلافت وادار کرد و خدا ترا شایسته )
براي این کار نمیداند و نمیگذارد به آرزوي خود برسی.
مسلم فرمود هر گاه ما شایسته مقام خلافت نباشیم چه کسی بغیر از ما سزاوار آن مقام خواهد بود.
پسر زیاد گفت امروز باز خلافت بر سر یزید سایه افکنده و او شایسته این منصب و مقام است.
مسلم ع فرمود خدا را در همه حال سپاسگزاریم و بدان چه او میان ما و شما حکومت فرماید خرسندیم.
پسر زیاد که بیش از این موقع را مقتضی براي گفتگو ندانست گفت خدا مرا بکشد هر گاه ترا بوضعی نکشم که هیچ کسی در
اسلام مرتکب چنان قتلی نشده باشد.
مسلم فرمود آري چنان که میگوئی تو سزاواري که در اسلام بدعتی برپا بداري و تو از کشتنهاي سخت و مثله کردن و بدباطنی
نمودن و اعمال ناشایست رو گردان نمیباشی.
ابن زیاد بیتاب شده و باو و حسین و علی و عقیل علیهم السّلام حرفهاي نامناسب و ناسزا گفت.
حضرت مسلم ع که بخود اجازه نمیداد با وي معامله بمثل نماید و دهانش را که همواره به ذکر خدا مترنم بوده بناسزا بگشاید بهیچ
وجه پاسخ او را نداده و ساکت بماند.
ابن زیاد که خود را پیروز و مسلم را مغلوب یافته دستور داد ویرا به بالاي قصر دار الاماره برده و گردنش را بزنند و جسدش را از
روي پشت بام قصر بزیر بیفکنند.
2) مسلم فرمود سوگند بخدا اگر با من خویشاوندي میداشتی بقتل من فرمان نمیدادي پسر زیاد )
ص: 411
گفت کجاست کسی که مسلم با شمشیر بسر او زد. بکر بن حمران که در منزل طوعه از شمشیر مسلم آسیب دیده بود حاضر شد
ابن زیاد دستور داد تو باید بر بام دار الاماره رفته و سر مسلم را از بدنش جدا سازي.
بکر باتفاق مسلم بر بام دار الاماره بالا رفت مسلم همچنان تکبیر میگفت و از خداي متعال طلب آمرزش مینمود و صلوات میفرستاد
و میگفت پروردگارا میان ما و این قوم حکومت فرما، اینان مردمی بودند ما را فریب داده و تکذیب کرده و خوار ساختند آنگاه او
را بالاي دار الاماره از آن سو که امروز بنام خفافان (چارق دوزان) خوانده میشود برده و گردن زد و جسدش را از بام قصر بزیر
«1» . انداخت
پس از شهادت حضرت مسلم ع محمد بن اشعث در باره هانی با پسر زیاد گفتگو کرد و نتیجه سخنانش باینجا منتهی شد که تو از
موقعیت هانی در کوفه و مردم او باخبري و کسان او میدانند که من و اسماء خارجه او را بحضور تو آوردیم آرزومندم او را بمن
بهبخشی و از کشتنش درگذري زیرا هر گاه او بدست تو کشته شود مردم کوفه و کسان او با من دشمنی خواهند کرد پسر زیاد هم
باو وعده داد تا مطابق دلخواهش با هانی رفتار کند لیکن فاصله نشد از وعدهاي که داده پشیمان شد دستور داد هانی را به بازار برده
و گردنش را بزنند هانی را حسب الامر دست بسته ببازار برده و در محلی که گوسفندان را میفروختند درآمدند.
______________________________
(1)
ببام قصر شد عمزاده شاهدهان پرخون و دل پر ناله و آه
چو دید از زندگانی بیوفائیصبا را گفت اي پیک خدائی
برو از من بگو سلطان دین راخلیفه حق امام راستین را
سفیرت در کف دشمن اسیر استنفس زن مرغ روحش در صفیر است

2

صفحه 40 از 182
بجرم عشقت اي سبط پیمبرسراپا چاکم از شمشیر و خنجر
برهنه تیغ خود آن بیحیا کردسرش را فارغ البال از نوا کرد
چو باز روح او جست از نشیمنبدست شاه مردان کرد مسکن
نگون افکند نیکو پیکرش رابه پیش دشمن آوردي سرش را
ص: 412
1) هانی که خود را با مرگ برابر میدید مردم مذحج را که همواره بوي افتخار میکردند بیاري خود طلبید و هر چه مذحج مذحج )
گفت کسی پاسخش را نداد و بفریادش نرسید در این وقت غیرت مردانگی ویرا تحریک کرد و دست از ریسمان بیرون آورد و
گفت آیا عصا یا کارد یا سنگ و یا استخوانی بهم می- رسد که مردي از خود دفاع نماید مأموران بلا درنگ اطراف او را گرفته و
دستهاي او را استوار بستند و یکی از آنها گفت گردنت را آماده تیغ کین ساز پاسخ داد من این چنین سخاوتی نمیکنم و حاضر
نیستم شما را علیه خود یاري نمایم رشید غلام ترکی پسر زیاد شمشیر کشید و برهانی فرود آورد لیکن کارگر نشد.
هانی توجهی بخدا کرده گفت بازگشت من بسوي خداست پروردگارا بجانب بخشش و رضوان تو میخرامم آنگاه شمشیر دیگري
بر وي فرود آورده و او را از پاي درآوردند.
عبد اللَّه زبیر اسدي در مرثیه مسلم و هانی سروده.
هر گاه از سرانجام مرگ بیخبري در بازار برو و پیشآمد هانی و پسر عقیل را مورد دقت قرار بده یعنی دلاوري را بهبین که شمشیر
استخوان صورتش را درهم شکسته و شجاعی را که از بالاي قصر بزیر انداختند آري فرمان ناپاکی آنان را بدین روز افکند و
پیشآمد آنها سخن محافل شد. اندام پاکی را میبینی که مرگ رنگ آن را تغییر داده و خون طیب او تمام راهها را فراگرفته.
جوانی که از همه جوانان پاکدامنتر و از هر شمشیر بران تیزتر بود.
اسماء خارجه خیال میکند پس از این میتواند با کمال آسایش بر اسب سوار شود با آنکه
ص: 413
چنین نیست بزودي مردم مذحج بخونخواهی وي قیام خواهند کرد و اطراف او را فرامیگیرند و با شمشیرهاي کشیده گردنها میزنند
و دم شمشیرها را از خون گردنها سیراب میسازند. اي مذحجیها اگر شما بخونخواهی برادر خود برنخیزید باید شما بدکارانی باشید
که باندکی خوشنود میشوید.
1) هنگامی که مسلم و هانی کشته شدند پسر زیاد سر مطهر آنان را بهمراهی هانی بن ابی حیه و زبیر تمیمی بشام فرستاد و به عمرو )
بن نافع که کاتبش بود دستور داد نامه در خصوص پیشآمد مسلم و هانی و قضایائی که اتفاق افتاده بنویسد او هم نامه طولانی در
این باره نوشته ابن زیاد نامه طویل الذیل او را نه پسندیده و گفت این همه درازگوئی براي چه آنگاه خود دستور داد چنین بنویس.
اما بعد سپاس خدا را که حق امیر مؤمنان را گرفت و او را بر دشمنش پیروزي داد. یزید بداند مسلم هنگامی که بکوفه وارد شده
بخانه هانی پناهنده بود و من براي اطلاع از حال او جاسوسهائی بخانه نامبرده فرستادم و همه گونه حیلها بکار بردم تا بر آنها دست
پیدا کردم و خدا مرا بر آنان چیره ساخت و آنها را دستگیر کرده گردنشان را زدم و سرهاشان را همراه هانی بن ابی حیه و زبیر
تمیمی که مردمی شنوا و فرمانبردار و اهل نصیحتاند فرستادم و یزید میتواند تمام پیشآمدها را از آنان بازجوئی کند که آنها دانا و
راستگو و پرهیزگارند و السلام.
یزید در پاسخ نامه وي نوشت.
اما بعد در باره آنچه میخواستم بهیچ وجه فروگذاري ننمودي و با کمال احتیاط خواسته مرا
ص: 414

2

صفحه 41 از 182
انجام دادي و مانند دلاور پردلی بر دشمن خود حمله بردي و مهم مرا کفایت نمودي و گمان مرا بخود راست و درست ساختی و
عقیدهام را در باره خودت استوار کردي منهم رسولان ترا بحضور خواندم و سؤالاتی که باید از آنان نموده و اسراري که باید، از
آنان شنیدم و رأي و فضلشان را بمرتبه که نوشته یافتم و توصیه میکنم از هیچ گونه کمکی در بارهشان خودداري ننمائی و ذیلا
باید خاطر نشان بسازم که حسین بطرف عراق متوجه شده در سر راهها جاسوسها برگمار و دهانهها را سخت و استوار کن و هر
کس که مورد اتهام بدانی بکش و بهر که گمان بد بري محبوس کن، پس از رسیدن نامه من و انجام مقدمات کار مرا از پیشآمد
و اقدامات خود باخبر ساز.
فصل- 3 آغاز حرکت حسین ع
1) حضرت مسلم ع در روز سهشنبه هشتم ذي حجه سال شصتم هجرت در شهر کوفه خروج کرد و در روز چهارشنبه نهم همان ماه )
که مصادف با روز عرفه بود شهادت یافت و حضرت امام حسین ع در روز خروج مسلم که مصادف با روز ترویه بود از مکه بطرف
عراق رهسپار شد.
حضرت سید الشهداء بطوري که نوشتیم در بیست و نهم رجب بطرف مکه عزیمت فرمود و قسمتی از ماه شعبان را در راه و ما بقی
آن و ماه رمضان و شوال و ذي قعده و هشت شبانه روز از ماه ذیحجه را در مکه مکرمه گذرانید و هشتم ماه ذیحجه سال شصتم
هجرت از مکه بجانب عراق متوجه شد و در این مدت که در مکه بسر برد عده از حجازیها و جمعی از مردم بصره با حضرتش
ملاقات و بیاران و اهل بیت او پیوستند.
هنگامی که امام حسین ع عزیمت عراق فرمود طواف کرده و سعی بین صفا و مروه نموده و از
ص: 415
احرام بیرون آمده و حج را بدل بعمره کرد زیرا بیم داشت هر گاه بماند تا حج را باتمام برساند ممکن است او را از جانب یزید
دستگیر نمایند بهمین مناسبت حضرت امام حسین ع با خاندان و شیعیانی که به او پیوسته بودند عازم عراق شد و نظر باینکه عزیمت
امام ع مصادف با خروج مسلم بود از پیشآمد مسلم اطلاعی نداشت.
از فرزدق روایت کردهاند سال شصتم هجرت باتفاق مادرم عازم مکه شدم در وقتی که مهار شتر مادرم را میکشیدم که وارد حرم
شوم با قافله امام حسین ع ملاقات کردم که با شمشیرها و سپرها از مکه خارج میشود پرسیدم این کاروان از کیست؟ گفتند از
حسین ع است چون نام مبارکش را شنیدم خوشحال شدم حضور اقدسش آمده عرض سلام کرده پرسیدم خدا شما را به
آرزوهایتان نائل گرداند و مقضی المرام باشید پدر و مادرم فداي تو باد هنوز که آغاز مناسک حج است براي چه با این عجله از
مکه خارج می- شوید فرمود هر گاه با این عجله از مکه بیرون نروم مرا دستگیر خواهند کرد.
آنگاه از من پرسید تو کیستی؟ گفتم مردي از عربم و سوگند بخدا بیش از این از احوال من پرسشی نکرد و پرسید مردم کوفه
نسبت بمن چه عقیده ابراز میکردند پاسخ دادم دلهاشان با تو و شمشیرهاشان علیه تست و قضاء الهی چنانچه باید نازل خواهد شد و
خدا هر چه بخواهد انجام میدهد.
فرمود آري راست میگوئی سررشته همه کارها بدست خدا و همه وقت در کار الهی خود مشغول است اگر قضاء الهی موافق با
آنچه ما خواستهایم نازل شود باید از خدا سپاسگزاري نمائیم و او را یار خود بدانیم و اگر قضاء الهی بر خلاف انتظار ما جاري شود
هر که را نیتش حق است و باطنش با آب تقوي شستشو شده از خود دور نخواهد کرد عرضکردم آري چنانست که میفرمائی خدا
ترا به آرزویت
ص: 416

2

صفحه 42 از 182
نائل گرداند و از هر چه بیم داري نگهداري فرماید.
1) پس از این مسائلی در خصوص مناسک حج سؤال کردم پاسخ داد، کاروانش حرکت کرد بر من سلام کرد و از هم جدا شدیم. )
و هنگامی که حضرت امام حسین ع از مکه خارج شد یحیی بن سعید بن عاص با گروهی از ناحیه عمرو بن سعید سر راه بر آن
حضرت گرفت و آن حضرت را امر به بازگشت نمود حضرت بسخن او توجهی نکرده و براه خود ادامه داد و بالاخره کسان یحیی
مراجعت کردند حضرت از آنجا به تنعیم آمد و با کاروانی از یمن ملاقات نمود چند شتر براي بارهاي خود و اصحابش از آنها
کرایه کرد و بجمالان پیش نهاد فرمود هر یک از شما که بخواهید میتوانید با ما بعراق بیائید و ما ملتزم میشویم که کرایه شما را
بپردازیم و به بهترین وجهی با شما همراهی نمائیم و هر کسی هم که خواست میتواند از وسط راه برگردد و به اندازهاي که با ما
همراهی کرده کرایه او را خواهیم داد.
این پیش نهاد سبب شد که بعضی از شترداران همراه حضرت روانه شدند و برخی از همراهی با جناب او خودداري نمودند و از
کسانی که به آن حضرت ملحق شدند عبد اللَّه بن جعفر و دو فرزندش عون و محمد بودند و پیش از این نامه بآن حضرت نوشته و
بوسیله فرزندانش تقدیم حضور مبارك نمود و در آن مینویسد.
اما بعد خدا را واسطه قرار میدهم بمجردي که نامه مرا قرائت فرمودي از تصمیمی که داري منصرف شوي و من این عرض را از راه
مهربانی بحضور حضرتت مینمایم و معتقدم که این سفر موجب هلاك تو و خاندان تست و اگر امروز شما از دنیا کوچ کنی و
شهادت یابی نور زمین خاموش میشود
ص: 417
براي اینکه شخص شما نشانه بزرگ هدایت یا بندگان و آرزوي مؤمنانی و خواهشمندم در این سفر تعجیل مفرمائی که منهم پس از
وصول این نامه بحضور اقدست خواهم رسید و السلام.
1) پس از آنکه نامه را بوسیله فرزندان خود بحضور مبارك فرستاد خود پیش عمرو بن سعید رفته از او درخواست کرد تا امان نامه )
براي امام حسین ع نوشته و از او خواهش کند از این سفر منصرف شود او هم نامه نوشته و در آن وعده جائزه بحضرت ابا عبد اللَّه
داده و اضافه کرد که هر گاه مراجعه فرماید از هر جهت در امان باشد و این نامه را بوسیله برادرش یحیی بن سعید براي آن حضرت
روانه کرد یحیی و عبد اللَّه پس از آنکه فرزندانش را فرستاده بود بحضور حضرت شرفیاب شد و نامه عمرو را تقدیم کرده و اصرار
زیادي کرد که از این سفر منصرف شود و مراجعت فرماید.
حضرت امام حسین ع فرمود من از این سفر مراجعت نخواهم کرد زیرا پیغمبر اکرم ص را در خواب زیارت کردم بمن امر کرد حتما
باین سفر عزیمت کنم و منصرف نشوم. پرسیدند خوابی که دیدهاید چیست؟ براي ما بگوئید فرمود خوابم را براي کسی نقل نخواهم
کرد تا با خداي خود ملاقات نمایم کسی این خواب را از من نخواهد شنید عبد اللَّه که مأیوس شد و تیرش بهدف نرسید
بفرزندانش توصیه کرد ملازم رکاب ظفر انتساب آن حضرت بوده و در برابر حضرت با دشمنان جهاد نمایند و خود او به اتفاق
یحیی بمکه مراجعت کردند.
حضرت امام حسین ع با سرعت هر چه تمامتر بجانب عراق عزیمت میفرمود و بهیچ گونه مانعی توجه نمیکرد تا بذات العرق که
میقات عراقیهاست نزول اجلال فرمود.
هنگامی که پسر زیاد از حرکت امام حسین ع بکوفه باخبر شد حصین بن نمیر سرلشکر خود را فرمان داد تا بقادسیه رفته و در آنجا
آماده کارزار باشد او حسب الامر بدان جا نزول کرده و لشکریان خود را از قادسیه تا خفان و از آنجا به قطقطانه که زندان نعمان بن
منذر در آن محل بوده آراسته کرد و به
ص: 418

جلد 2

صفحه 43 از 182
کسان خود گفت اکنون خود را از هر نظر آماده کارزار کنید که حسین علیه السّلام بجانب عراق عزیمت مینماید.
1) و چون حسین ع به حاجز که از بطن الرمه بشمار میآید رسید بدون آنکه از پیشآمد ناگوار مسلم باخبر باشد قیس بن مسهر )
صیداوي یا عبد اللَّه بن یقطر برادر رضاعی او را بکوفه فرستاد و نامه بوسیله او بکوفیان نوشت بنام خداوند بخشنده مهربان نامه است
از حسین بن علی به برادران مسلمان و مؤمن خود سلام بر شما ستایش میکنم خداي یکتاي بیانباز را اما بعد نامه مسلم شرف نزول
بخشید از حسن رأي شما و اینکه همه آماده یاري ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت کمال اطلاع حاصل شد از خدا
آرزومندم امور ما را نیکو گرداند و بشما در برابر چنین اقدام خداپسندانه پاداش بزرگ کرامت فرماید و من هم به تعقیب این نامه
روز سهشنبه هشتم ذیحجه مصادف با روز ترویه از مکه بجانب عراق عزیمت نمودم و بمجردي که رسول من بر شما وارد شود با
سرعت تمامی خود را براي انجام مقصود آماده ساخته و هر چه بیشتر جدّیّت نمائید و منهم بهمین زودي بر شما وارد خواهم شد
سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.
مسلم ع بیست و هفت شب پیش از شهادتش نامه براي حضرت نوشته و کوفیها نیز محض براي تأیید نامه عرض کردند که صد هزار
شمشیر آماده نابود کردن دشمنانند و شما تا میتوانید در عزیمت خود تأخیر نفرمائید.
2) قیس بن مسهر حسب الامر نامه را گرفته بمجردي که وارد قادسیه شد حصین او را دستگیر کرده و )
ص: 419
بلا درنگ نزد پسر زیاد فرستاد پسر زیاد از موقع استفاده کرده دستور داد بمنبر رفته و بحسین ع ناسزا بگوید او هم بر فراز منبر آمده
پس از حمد و ثناي خدا گفت همانا حسین فرزند علی بهترین آفریده خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست و منهم فرستاده آن
حضرتم اکنون خواسته او را اجابت نمائید آنگاه پسر زیاد و پدرش را لعنت کرد و براي علی آمرزش خواسته و درود فرستاد.
پسر زیاد که اسباب افتضاح خود را آماده دید دستور داد او را ببام قصر برده از آنجا بزیر بیندازند و بالاخره با این کیفیت از پاي
درآمد.
و گویند نامبرده را دست بسته هنگامی که بزیر افکندند استخوانهایش شکست و هنوز رمقی باقی بود مردي بنام عبد الملک لخمی
نزد او رفته او را کشت. برخی از چنین عمل ناشایست او عیبجوئی کردند وي گفت خواستم او را از رنج درد آسوده بسازم.
پس از آنکه قیس از حضور امام ع مرخص شد خود آن حضرت از حاجز بجانب کوفه عزیمت فرمود و چون بیکی از منزلها رسید
با عبد اللَّه بن مطیع عدوي که در آنجا نزول کرده ملاقات فرمود نامبرده بمجردي که موکب همایونی آن حضرت را زیارت کرد از
جا برخاست عرضکرد پدر و مادرم فداي شما باد براي چه امري باین صوب تشریف آورده و رنج سفر بر خود هموار نمودهاید؟
فرمود پس از مرگ معویه عراقیها نامههاي پی در پی بمن نوشته و مرا براي انجام امور دینی و سرپرستی خود دعوت نمودند.
عبد اللَّه بعرض رسانید از جناب شما عاجزانه آرزومندم احترام اسلام را مراعات فرموده و کاري کنید مردم نااهل پرده اسلام را
ندرانند که در نتیجه احترام قریش و عرب از بین خواهد رفت ( 1) و سوگند
ص: 420
بخدا هر گاه در صدد بدست آوردن مقام خود که مردم بنی امیه آن را به ستم از شما گرفتهاند برآئی ترا خواهند کشت و اگر خون
ترا بریزند پس از تو براي همیشه احترام اشخاص را نابود خواهند ساخت و چنانچه بعرض رسید حرمت اسلام و قریش و عرب از
بین خواهد رفت و بالاخره از رفتن بکوفه منصرف شده و خود را بچنگال بنی امیه مبتلا مسازید. لیکن امام حسین ع که مأموریت
باطنی داشت بسخن عبد اللَّه توجهی نکرده بطرف کوفه حرکت نمود.
پسر زیاد مأمورانی میان واقصه و راه شام و بصره برگمارده و دستور داده بود نگذارند کسی داخل و خارج شود. امام حسین ع بدون
آنکه از این پیشآمد اطلاعی داشته باشد براه خود ادامه میداد و در طریق با عده از عربها ملاقات کرد از پیشآمدها پرسشها کرد

2

صفحه 44 از 182
پاسخ دادند ما هیچ گونه اطلاعی نداریم همین قدر میدانیم خروج و دخول بطور کلی ممنوعست حضرت باز هم بگفته آنها توجهی
نکرده به راه خود ادامه داد.
عده از فزاره و بجیله نقل کردهاند ما همراه زهیر بن قین بجلی از مکه مراجعت میکردیم تصادفا با کاروان حسینی حرکت
میکردیم و از اینکه باید در منزلی که او نزول اجلال میفرماید ما هم منزل کنیم کاملا ناراحت و بیمیل بودیم زیرا چاره نداشتیم
در هر منزلی که او نزول میکند ما هم فرود آئیم با این تفاوت که ما در جانبی و او در طرف دیگر خرگاه امامت را سراپا میکرد
در یکی از منازل که مشغول غذا خوردن بودیم فرستاده حسین ع وارد شد سلام کرد و گفت اي زهیر ابو عبد اللَّه ترا بحضور
میطلبد این پیغام چنان در ما تأثیر کرد که هر کس هر چه در دست داشت بیاختیار افکند و پیشآمد عجیبی کرد که گویا عقاب
مرگ بر سر ما نشست.
1) زهیر خواست بسخن فرستاده توجهی ننماید همسرش گفت شگفت است که فرزند رسول خدا ص )
ص: 421
ترا بحضور میطلبد و تو از رفتن امتناع میورزي شایسته است بمقام ولایت شرفیاب شده و اوامر او را بشنوي و بازگردي، زهیر از جا
برخاسته بحضور همایونی شرفیاب شد. فاصله نشد با صورت درخشانی خرم و خندان وارد شده دستور داد خرگاه و زاد و توشه او
را از محلی که سراپا کرده بودند بجانب خیمهگاه حسینی سراپا نمایند.
و بهمسرش گفت ترا از حباله زناشوئی خود خارج کرده و طلاق دادم اینک بجانب کسان خود رهسپار شو زیرا هدف اصلی من
این بوده که از ناحیه من آسیبی بتو نرسد و با خیر و خوشی با من بسر بري سپس بهمراهیان خود توجه کرده گفت هر کدام از شما
مایلید میتوانید از من پیروي کرده و ببارگاه حسینی شرفیاب شوید و الا هم اکنون از شما خداحافظی میکنم.
ضمنا مطلبی خاطرنشان شما میسازم سالی به کارزار دریائی پرداخته خداي متعال ما را بر دشمنانمان پیروزي داده و غنیمتهائی
نصیب ما شد سلمان بما گفت آیا از این فتح و این همه غنائم که خداي متعال بشما ارزانی داشته خشنودید؟ پاسخ دادیم آري.
گفت هر گاه سید جوانان آل محمد را دریابید و در راه او با دشمنان مبارزه نمائید سرور شما بیشتر از این غنائمی است که امروز
نصیب شما شده و من امروز از شما وداع میکنم و سرور همیشگی و نام نیک ابدي را براي خود برمیگزینم. این سخن را با یاران
خود گفته وداع کرده و ملازم رکاب ظفر انتساب حسینی شد و پیوسته گوش بفرمان بود تا در یاري آن حضرت، شربت شهادت
نوشید.
عبد اللَّه و منذر اسدي گفتهاند پس از انجام مناسک حج، هدف اصلی ما این بود هر چه زودتر در راه به امام حسین ع برسیم و
شاهد پیشآمدهاي او باشیم بهمین مناسبت ناقههاي خود را بسرعت می- راندیم تا در منزل زرود به آن حضرت رسیده نزدیک که
شدیم ( 1) مردي از اهل کوفه را دیدیم بمجردي که
ص: 422
چشمش بحسین ع افتاد خود را از راه منحرف ساخت حسین ع که این حال را از او مشاهده کرد اندکی توقف فرمود و چنان وانمود
کرد که میخواهد با وي ملاقات نماید لیکن درنگی ننموده و از دیدار وي منصرف شد و براه خود ادامه داد ما بیکدیگر گفتیم بهتر
آنست که با وي ملاقات نمائیم ممکن است اطلاعات تازه از کوفه و پیشآمدهاي آن از وي استفاده نمائیم ما هم فرصت را مغتنم
شمرده نزد او رفته سلام کرده پرسیدیم از چه مردمی هستی؟ پاسخ داد از مردم بنی اسدم گفتیم ما هم از آن مردمیم پرسیدیم نام تو
چیست؟ گفت بکر بن فلان ما هم خود را براي او معرفی کردیم آنگاه از مردم کوفه و پیشآمد تازه آنها کسب اطلاع نمودیم
گفت از کوفه بیرون نیامدم جز اینکه شهادت مسلم و هانی را دریافته و دیدم که جسد آنها را روي زمین افکنده و پاهاي آنان را
گرفته در بازار میکشیدند.

2

صفحه 45 از 182
ما از او درگذشته همراه امام حسین ع حرکت کرده شبانگاه به منزل ثعلبیه رسیدیم چون از مرکب پیاده شد ما هم بحضور شرفیاب
شده سلام کردیم جواب فرمود عرضکردیم خدا شما را در کنف رحمت خود از ناگواریها رهائی بخشد خبري بتازگی اطلاع پیدا
کرده اگر دستور فرمائی آشکارا به عرض رسانیم و اگر امر میفرمائی در پنهانی تقدیم حضور مبارك بداریم. آن حضرت نگاهی
بما و توجهی به یاران خود نمود، فرمود من از یاران خود امري را نهفته نمیدارم.
عرضکردیم آیا از سواره که دیروز از طرف کوفه میآمد بیاد دارید فرمود آري او را دیدم میخواستم اطلاعاتی از او کسب کنم.
عرضکردیم ما با او ملاقات کردیم و خبرهاي لازم را از او پرسیدیم و او از مردم بنی اسد و آدمی خردمند و راستگو بود او میگفت
هنگامی از کوفه خارج شدم که مسلم و هانی شربت شهادت
ص: 423
نوشیدند و دیدم که پاهاي آنان را گرفته و در بازار کوفه میکشیدند.
1) حضرت فرمود إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ خدا آنها را بیامرزد و پیوسته این جمله را تکرار می- فرمود. )
ما بعرض رسانیدیم شما را بخدا سوگند میدهیم بخود و خاندانتان رحم کنید و از این تصمیمی که دارید منصرف شوید زیرا در
کوفه یاور و شیعه ندارید و میترسیم ورود بکوفه علیه شما تمام شود.
حضرت پس از استماع اینخبر ناگوار با نظر مهر و عطوفت بفرزندان مسلم توجهی کرده فرمود مسلم را کشتند عقیده شما در
خصوص توجه بکوفه چیست؟ عرضکردند سوگند بخدا از این سفر برنمیگردیم تا از پدر خود خونخواهی نه نمائیم و یا آنکه ما
هم مانند او شربت شهادت بنوشیم.
حسین ع در این وقت ما را مخاطب قرار داده فرمود پس از ایشان زندگی دنیا صفائی ندارد.
ما دانستیم که او جدا براي رفتن بکوفه تصمیم گرفته عرضکردیم هر چه خیر است خدا براي شما مقدر فرماید حضرت براي ما
ترحم کرد.
در این وقت یاران بعرض رسانیدند سوگند بخدا منزلت شما بدرجات از مسلم بیشتر است و مسلما هر گاه شما وارد کوفه شوید
مردم هر چه بیشتر بحضور شما تسریع خواهند کرد.
امام حسین ع سکوت کرده پاسخی نداد و همچنان در آن منزل بماند تا هنگام سحر رسید سپس بجوانان و کارکنان خود فرمود آب
زیادي با خود حمل نمائید آنها هم حسب الامر پس از آنکه خود و مرکبهاشان را سیراب کردند آب بسیاري هم برداشتند و از
ثعلبیه حرکت کرده بمنزل زباله وارد شدند در این موقع پیشآمد عبد اللَّه یقطر بعرض آن حضرت رسید امام ع نامه باین مضمون
براي یاران خود قرائت فرمود.
2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اما بعد خبر دلخراش شهادت مسلم و هانی و عبد اللَّه بسمع ما رسید و )
ص: 424
معلوم شد شیعیان ما از طریق مکاري وارد شدند و ما را ذلیل ساختند اینک هر یک از شما که میخواهد با کمال میل و رغبت
برگردد، از طرف ما هیچ گونه نگرانی نداشته باشد.
مردم که از این خبر وحشتاثر با اطلاع شدند دسته دسته بطرف راست و چپ حرکت کرده و متفرق شدند و آنها که باقی ماندند
اصحاب آن جناب بودند که از مدینه ملتزم رکاب شده و کمی از آنها که در راه شرف حضور دریافته بودند.
براي چه حسین ع یاران خود را از شهادت این رادمردان باخبر ساخت؟ براي آن بود که میدانست این جمعیت از آن نظر پا بپاي او
حرکت میکنند و آهنگ پیروي دارند که خیال میکنند چون بشهري درآیند همه مردم شهر سر اطاعت در برابر آن حضرت فرود
میآورند و مطیع اوامرند و بالاخره شکمها از عزا بیرون خواهند آورد.

2

صفحه 46 از 182
حسین ع مناسب نمیدید اصحابش را بدون اطلاع از چنین پیشآمدي بچنگال دشمن بیندازد بهمین جهت آنان را از بیوفائی کوفیان
باخبر ساخت تا هر که خواهد بمقصد خود روانه شود.
سحرگاه به یاران خود دستور داد خود و مرکبهاشان آب آشامیده و مشکها را پر از آب کرده از زباله کوچ کرده به بطن العقبه وارد
شدند آنجا منزل کردند پیرمردي از مردم قبیله عکرمه بنام عمرو بن لوذان با آن حضرت ملاقات کرد پرسید عزیمت کجا دارید؟
فرمود عازم کوفهام. پیرمرد خواهش کرد و سوگند داد که از این سفر بازگرد و اضافه کرد سوگند بخدا بجانب نیزهها و شمشیرها
کوچ میفرمائی زیرا مردمی که نامههاي پی در پی براي تو فرستادهاند اگر براستی پشتیبان تو باشند ممکن است بتوانی بر دشمنان
چیره شوي لیکن بطوري که از بیوفائی آنان سخن میگوئی معلومست مردمی مکارند و بهیچ وجه حاضر نیستند در راه تو از خود
گذشتگی نشان دهند بنا بر این صلاح در آنست که از این تصمیم منصرف شوید.
ص: 425
1) امام ع فرمود منهم از صلاحدید تو باخبرم و یقین دارم که امر بر این قرار گرفته که من هم اکنون بطرف آن رهسپارم و کسی )
نمیتواند بر تقدیر خدا چیره شود و بخدا سوگند هر گاه مرا از پاي درآوردند و شمشیرهاي کین را علیه من از نیام کشیدند خداي
متعال کسی را بر آنها مسلط میفرماید که آنان را چنان بیچاره سازد که از هر امتی ذلیلتر شوند.
آنگاه از بطن العقبه کوچ کرده بمنزل شراف وارد شد سحرگاه بعادت قبلی دستور داد آب بسیاري برداشتند و همانوقت از منزل
شراف عزیمت فرمود اول ظهري که کاروان اندوه حسین طی منازل میکرد یکی از یارانش بیاختیار تکبیر گفت حسین ع به
بزرگی خدا اعتراف کرده پرسید علت تکبیر گفتنت چه بود؟ عرض کرد از دور نخلستانی بنظرم آمد بهمین مناسبت تکبیر گفتم
عده از اصحاب بعرض رسانیدند ما هیچ وقت در این مکان نخلستانی ندیده بودیم. حسین ع پرسید پس آنچه از دور نمایان است
چیست؟ عرضکردند بخدا سوگند گوشهاي اسبانند که از دور بشکل نخلستان بنظر میآیند حسین ع فرمود منهم عقیدهام چنین
است.
حسین ع از یاران خود پرسید آیا ممکن است در این بیابان به پناهگاهی توجه کرده و آنجا را پشتیبان خود ساخته و از جلو با
دشمنان خود نبرد کنیم؟ عرضکردیم آري در این بیابان کوههاي چندي در طرف چپ شما بنظر میآید که هر گاه زودتر بدانها
دست پیدا کنیم ممکن است بمقصود خود نائل شده باشیم.
حسین ع بهمین مناسبت بجانب چپ خود توجه فرموده ما هم به پیروي از آن حضرت بطرف چپ برگشتیم فاصله نشد گردنهاي
اسبان نمودار گردید اینجا بود که وجود دشمنان براي ما مسلم گردید و ما هم بلافاصله به بیراهه درآمدیم چون نامبردگان فهمیدند
که از راه منحرف شدیم آنان نیز متقابلا از راه انحراف یافتند و نیزههائی که در دست داشتند مانند جریدههاي خرما راست و مستقیم
و پرچمهاشان
ص: 426
مانند پرندگان در اهتزاز بود ما چنانچه قبلا پیش بینی شده بود زودتر از آنها بدامنه کوهها رسیدیم.
1) حسین ع دستور داد خیمه و خرگاه را سراپا کردند در این هنگام هزار نفر سواره به سرپرستی حر بن یزید ریاحی در برابر )
حضرت امام حسین ع صفآرایی کردند.
آن روز هوا بیاندازه گرم بود یاران ابا عبد اللَّه همگی عمامه بر سر نهاده و شمشیر بر کمر بسته آماده فرمان بودند حضرت امام
حسین ع بیاران خود فرمود لشکریان و اسبان حر را آب بدهید یاران وفادار حسب الامر کاسها و طاسها را از آب پر میکرده و در
برابر اسبان میبردند و تمام آن را می- خوراندند و چون آن حیوان سیراب میشد همین عمل را با دیگري بانجام میآوردند تا
بالاخره همه اسبان سیراب شدند.

جلد 2

صفحه 47 از 182
علی بن طعان محاربی گوید آن روز من هم ملازم رکاب حر بودم پس از آنکه لشکریان همه سیراب شدند من از همه آخرتر
بحضور اقدس حسینی شرفیاب شده و چون آن حضرت مرا و مرکبم را تشنه یافت فرمود شتر را بخوابان (أنخ الراویه) من خیال
کردم منظور از راویه مشک آبست دوباره حضرت فرمود (أنخ الجمل) یعنی منظور از راویه شتر است منهم چنان کردم آنگاه دستور
آب آشامیدن داد من نمیتوانستم بخوبی دهانه مشک را در اختیار بگیرم و آب مشک میریخت حضرت فرمود دهانه مشک را
بهپیچ، من ندانستم چه میگوید؟؟؟، بالاخره حسین ع خود برخاسته و مرا کمک کرد و خود و اسبم را سیراب فرمود.
2) حر در آن روز که سر راه بر حسین ع گرفته بود از قادسیه آمده بود و پسر زیاد براي آنکه هر چه زودتر و بهتر بمقصود برسد به )
حصین بن نمیر دستور داد بقادسیه رفته و حر بن یزید را با هزار نفر
ص: 427
تحت سرپرستی نامبرده به استقبال حسین ع روانه کند او هم طبق مأموریت خود بجاي حر باقی مانده و او را با هزار سوار فرستاد و
حر با عده همراهان خود همچنان در برابر ابا عبد اللَّه صفآرائی کرده و آماده بود تا هنگام نماز ظهر دررسید در آن وقت حضرت
امام حسین ع دستور داد حجاج بن مسروق اذان گفته یاران امام حسین ع را بر اداي تکلیف دینی بخواند.
پس از آنکه پیروان آن حضرت آماده نماز شدند حضرت ازار و رداء و نعلین پوشیده در برابر مردم آمده پس از حمد و ثنا فرمود
اي مردم، من بدون سبب بجانب کوفه نیامدم و علت اصلی توجه من نامههاي پی در پی و رسولان شما بود که یکی بعد از دیگري
مرا به آمدن باین صوب تحریص می- نمودند و اظهار میداشتند ما پیشوائی نداریم شما بجانب ما توجه فرمائید امید است خدا به
برکت شما ما را براه حق و هدایت دلالت فرماید. اینک هر گاه شما بهمان رأي و پیمانی که در نامههاي خود اظهار داشتهاید باقی
هستید عهد و میثاق استوار سازید تا موجبات اطمینان من فراهم شود و با کمال آسودگی بهدف خود متوجه شوم و اگر حاضر
نیستید به عهد خود وفا کنید و از آمدن من کراهت دارید بمحل خود برمیگردم.
پس از این بیان هیچ یک از لشکریان حر، پاسخ نداده و کاملا ساکت بودند حضرت بمؤذن فرمود اقامه نماز بگوید آنگاه به حر
فرمود تو هم اگر میخواهی با یاران خود نماز بخوان، عرض کرد خیر بلکه از محضر شما استفاده کرده و بنماز شما اقتدا میکنم
آنگاه حضرت ابا عبد اللَّه نماز را به اتفاق هر دو لشکر بجا آورد پس از اداي تکلیف الهی حضرت ابا عبد اللَّه بخیمه خود رهسپار
شد و یاران حسینی چون پروانهها اطراف خورشید تابان امامت او گرد آمدند و حر نیز بمکان خود بازگشته و در خیمه مخصوص
خود وارد شده و عده از یاران مخصوصش اطراف او گرد آمده و ما بقی به صف خود بر- گشتند و هر یک عنان اسب را بدست
گرفته و در زیر سایه آن حیوان نشستند.
ص: 428
1) وقت عصر، حضرت ابا عبد اللَّه به یاران خود فرمود آماده کوچ کردن شوند و بمنادي دستور داد مردم را براي اداي تکلیف )
نماز عصر بخواند آنگاه خود پیش ایستاده و مردم هم با آن جناب نماز عصر را بپایان آورده پس از آن بمردم توجه کرده فرمود.
اما بعد اي مردم اگر از خدا میهراسید و حق را براي صاحب حق میدانید کاري کنید که هر چه بهتر و بیشتر خشنودي خدا را بدست
آورید و ما آل محمد شایستهتریم که امر ولایت را بعهده بگیریم از این عدهاي که ادعاي امامت و ولایت بر شما مینمایند زیرا
آنان جز ستم و دشمنی کار دیگري با شما نمیکنند و اگر امارت ما را بر خود کراهت دارید و حق ما را نشناخته و اکنون رأیتان بر
خلاف اظهار نامهها و رسولانتان میباشد من از تصمیم خود منصرف خواهم شد.
حر گفت سوگند بخدا من از نامهها و رسولانی که میفرمائی اطلاعی ندارم.
حسین ع به عقبۀ بن سمعان فرمود خرجینی که نامههاي کوفیان در آنست بیاور او هم خرجینی مملو از نامههاي مرسله حضور اقدس
حسینی تقدیم داشت و در برابر حضرت روي زمین ریخت حر، معروض داشت ما آن عده نیستیم که نامه حضورتان ارسال داشتهاند

جلد 2

صفحه 48 از 182
بلکه ما مأموریم بمجردي که با شما ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا شما را بکوفه وارد ساخته و پیش پسر زیاد ببریم.
حضرت فرمود مرگ نزدیکتر بتو است از آنکه بتوانی باین مقصود نائل شوي آنگاه به یاران خود دستور داد سوار شوید و آماده
حرکت گردید یاران سوار شده و منتظر سوار شدن زنان بودند حضرت بیاران خود فرمود بازگردید در این وقت لشکر حر از
بازگشت آنان ممانعت کردند.
حر از این جمله « مادرت بعزایت بنشیند آهنگ چه کاري داري » 2) حضرت ابا عبد اللَّه به حر، فرمود )
ص: 429
در خشم شده معروض داشت هر گاه دیگري که در چنین پیشآمدي قرار گرفته این جمله را بر زبان میراند منهم متقابلا با همین
جمله پاسخ او را میدادم لیکن بخدا سوگند من چاره ندارم جز اینکه از مادر تو به نیکی نام ببرم.
حسین ع فرمود بالاخره آهنگ چه کاري داري؟ عرضکرد نظر من آنست که ترا پیش پسر زیاد ببرم فرمود بخدا سوگند از نظریه تو
پیروي نمیکنم پاسخ داد منهم از شما جدا نمیشوم و این گفتگو سه مرتبه در میانشان رد و بدل شد پس از این بعرض رسانید من
مأمور نیستم با شما کارزار کنم بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا وارد کوفه شوید و اگر از این معنی نگرانید براهی عزیمت فرمائید
که نه بکوفه باشد و نه بمدینه تا راه انصاف بدست آورده باشیم نامه به پسر زیاد نوشتم آرزومندم پاسخ را طوري بدهد که من از
پیشآمدهاي ناگوار در امان باشم اینک بجانب چپ راه عذیب و قادسیه عزیمت فرما.
آنگاه امام حسین ع از طرفی و حر بن یزید هم از طرف دیگر حرکت میکردند او به امام حسین ع از راه نصیحت عرضه داشت اي
حسین از این تصمیم برگرد و آهنگ کارزار مکن زیرا یقین می- دانم هر گاه با پسر زیاد بجنگی کشته خواهی شد. فرمود اي حر
مرا از کشته شدن میترسانی و خیال می- کنید هر گاه مرا بکشید روزگار به آسایش بسر خواهید برد و من امروز همان سخنی را
میگویم که آن مرد اوسی- که میخواست بیاري رسول خدا ص برود و پسر عمش او را میترسانید و اظهار میداشت هر گاه باین
کار اقدام نمائی کشته خواهی شد- به پسر عمش گفت.
1) چنان نیست که از گفته تو تحت تأثیر قرار بگیرم و از تصمیم خود برگردم زیرا مرگ براي )
ص: 430
جوانی که میخواهد احقاق حق کند و از دین اسلام یاري نماید و در راه حق کشته شود و بر خلاف گنهکاران قدم بردارد ننگ
نیست و در عین حال اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر بمیرم کسی مرا سرزنش نخواهد کرد لیکن تو که از یاري دین حق دست
برمیداري ذلیل خواهی شد و همه ترا سرزنش می- کنند.
حر که از تصمیم حقیقی حضرت امام حسین ع باخبر شد و دانست که دم سرد او در آهن گرم آن جناب تأثیر نمیکند از آن
حضرت دور شده و با اصحاب خود از جانب دیگر حرکت میکرد تا به عذیب الهجانات رسیدند و از آنجا درگذشتند تا هنگامی
که حضرت امام حسین ع به قصر بنی مقاتل رسید و در آنجا نزول اجلال فرمود، خیمه سراپا دید پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند
از عبید اللَّه جعفی فرمود او را بحضور بخوانید رسول حضرت پیش وي رفته گفت اینک حسین ع در این منزل فرود آمده و ترا
بحضور میطلبد گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ سوگند بخدا از کوفه خارج نشدم مگر اینکه از ورود آن حضرت کراهیت داشتم و
نمیخواستم در هنگام ورود او در کوفه باشم و سوگند بخدا نمیخواهم او را بهبینم و نه او مرا بهبیند. فرستاده برگشت و گفتههاي
او را بعرض رسانید. حضرت خود بخیمه او وارد شده سلام کرد و نشست و او را بیاري خود خواند عبید اللَّه همان سخنان را تکرار
کرد و خواهش داشت او را واگذارد حضرت فرمود اینک که بیاري ما اقدام نمیکنی از خدا بترس و با ما کارزار مکن سوگند
بخدا هر کس نداي ما را بشنود و از ما یاري نکند هلاك میشود عبید اللَّه پاسخ داد هیچ گاه علیه شما قیام نخواهم کرد.
حسین ع پس از اتمام حجت از خیمه او بیرون آمده بخرگاه خود وارد شد.

2

صفحه 49 از 182
در آخر شب به یاران خود فرمود آب برداشته و عزم رحیل کنند و از قصر بنی مقاتل خارج شوند.
ص: 431
1) عقبه بن سمعان میگوید پس از آنکه به اندازه یک ساعت راه رفتیم همچنان که بر پشت زین قرار داشت اندکی خوابیده از )
خواب بیدار شد و فرمود إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و دو بار یا سه بار این جمله را مکرر فرمود فرزندش علی
بن الحسین پیش آمده عرضه داشت براي چه موضوعی حمد خدا بجا آورده و کلمه استرجاع بزبان راندید فرمود اي فرزند هم
اکنون بخواب رفته بودم سواره را دیدم میگفت این قوم حرکت میکنند و مرگ هم آهنگ آنها را دارد از خواب بیدار شدم
دانستم که گفته او متوجه بما است و مرگ در تعقیب ما میباشد.
علی اکبر عرضه داشت همواره از گزند روزگار در امان باشی، مگر ما برحق نیستیم؟ فرمود آري سوگند بکسی که بازگشت
همگان باوست ما برحقیم.
معروض داشت بعد از اینکه ما برحقیم «1» آن دستپرورده بوستان حسینی و آن یادگار نبوي و آن آئینه سراپا نماي علی عمرانی
چه بیمی از مرگ داریم حسین ع از اینسخن شایسته فرزند عزیزش بسیار خرسند شده فرمود خدا بتو پاداش دهد بهترین پاداشی که
فرزند را از پدرش عنایت میفرماید.
بامداد براي انجام تکلیف الهی نزول اجلال کرد پس از آن بلا درنگ سوار شده و خواست از لشکر حر کنارهگیري نموده بطرف
چپ عزیمت نماید حر از تصمیم آن حضرت باخبر شد با یاران خود
______________________________
(1)
این کیست که نقاره دارائی حسنشکوبند سلاطین جهان در همه کشور
منسوخ کن نام شجاعان جهان استباشد مگر این ابن عم ساقی کوثر
ابروش قریب است بابروي محمدگیسوش شبیه است به گیسوي پیمبر
این یوسف ثانی که تف شعله حسنشبر سینه شرر میزند و بر جگر آذر
نور دل لیلا بود و نخبه زهرااز شعبه سلمی بود و دوده هاجر
آرام دل فاطمه و سبط رسول استفرزند حسین باشد و نامش علی اکبر (ملا باقر بینوا کازرونی)
ص: 432
سر راه بر آن حضرت گرفت و شدیدا ممانعت کرد و آن جناب را بطرف کوفه هدایت مینمود حضرت هم جدا امتناع میفرمود و
همچنان بطرف یسار راه حرکت میکرد تا به نینوا رسیده نزول اجلال کرد.
1) در این هنگام سواري که سلاح جنگی پوشیده و کمانی به پشت انداخته بود از جانب کوفه روان بود همگی متوقف شده و )
منتظر رسیدن او بودند چون نزدیک آمد بحر و یاران او سلام کرده و به حسین و اصحاب او اعتنائی ننمود و نامه از پسر زیاد به حر
بن یزید تسلیم کرد، در آن نگاشته بود.
بمجردي که رسول من بر تو وارد شد و نامه مرا تسلیم کرد کار را بر حسین ع دشوار ساز و او را در سرزمینی فرودآور که آب و
گیاهی در آن نباشد و متوجه باش بفرستاده خود دستور داده همواره با تو باشد و از تو دور نشود تا از نزدیک شاهد اعمال تو بوده
و نحوه رفتار تو را در بازگشت بمن اطلاع دهد.
هنگامی که حر، نامه پسر زیاد را ملاحظه کرد به حسین ع و یاران او خطاب کرده گفت این نامهایست که پسر زیاد بمن نگاشته و
دستور میدهد هر کجا نامه او بمن رسید کار را بر شما دشوار بسازم و باین شخص که فرستاده اوست دستور داده از من جدا نشود تا

2

صفحه 50 از 182
امر او را، چنانچه دستور دادم اجرا نمایم.
یزید بن مهاجر کندي که از ملتزمین رکاب امام حسین ع بود رسول پسر زیاد را شناخت باو گفت مادرت بعزایت بنشیند براي چه
امري آمدي و چرا بچنین کاري اقدام نمودي پاسخ داد از پیشواي خود پیروي کرده و به بیعت خود وفا نمودم. پسر مهاجر گفت
اشتباه کردي بلکه با این عملت معصیت خدا نمودي و چون خواسته پیشواي خود را انجام دادي بهلاکت افتادي و ننگ دنیوي و
عذاب اخروي را براي
ص: 433
خود خریداري کردي و بد امامی براي خود برگزیدي ( 1) خدا میفرماید وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّۀً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَۀِ لا یُنْ َ ص رُونَ
ما آنها را پیشوایانی قرار دادیم که مردم را بسوي آتش میخوانند و فرداي قیامت کسی از آنها یاري نمیکند و مسلما پیشواي تو از
همان عدهایست که آیه شریفه حاکی از احوال آنهاست.
حر بن یزید پس از ملاحظه نامه، براي آنکه مأموریتش را بیکم و کاست انجام داده باشد حسین (ع) را در بیابانی خالی از آب و
گیاه و دور از آبادي فرود آورد، حسین ع فرمود واي بر تو بگذار تا در این قریهاي که نزدیک باین محل است یا در نینوا و یا در
غاضریه و یا در شفیه نزول نمائیم. پاسخ داد بخدا قسم نمیتوانم چنین اجازه بشما بدهم زیرا چنانچه میبینید این مرد را پسر زیاد،
جاسوس براي کارهاي من قرار داده و نمیتوانم دست از پا خطا کنم.
زهیر بن قین معروض داشت پس از این، کار ما دشوارتر خواهد شد و هم اکنون که دشمنان ما اندكاند میتوانیم با آنان نبرد کنیم
زیرا بطوري که مسلم است پس از این عده لشکریان باندازه خواهند بود که ما نمیتوانیم متعهد کارزار آنان بشویم.
حسین ع در پاسخ نامبرده فرمود من نمیخواهم نخست به نبرد با آنان بپردازم و مایل نیستم آغاز این کار از ناحیه من باشد آنگاه از
مرکب فرود آمده نزول اجلال فرمود.
«1» مجملا این پیشآمد در روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجرت اتفاق افتاده
______________________________
(1)
نواي وصل چون بشنید ناگاهبدشت کربلا افراشت خرگاه
ز اسب آمد فرود آن سرور دینبیاران گفت آخر منزل است این
مر این وادي شما را سد عشق استنه سد عشق خود سرحد عشق است
فزون باشد مقام قرب داورمقامی نیست از اینجا فزونتر
ببارانداز عشق آن پاکبازانبیفکندند بار عشق آسان
ص: 434
1) روز سوم محرم عمر بن سعد به سرپرستی چهار هزار سواره از کوفه حرکت کرد و در نینوا وارد شد بمجرد ورود به عروة بن )
قیس دستور داد حضور حسین ع رفته سؤال کند براي چه مقصودي به این سرزمین وارد شدي و هدف شما چیست؟ عروه از همان
عده بود که دعوت نامه براي حسین ع نوشته بود بهمین مناسبت از انجام امریه پسر سعد خودداري کرده و بالاخره بهر یک از
رؤسائی که بآن حضرت نامه نوشته بودند همین امریه را نمود. لیکن تیرش بخطا خورده و غرضش عملی نشد و تنها کسی که براي
این کار پیش قدم شد کثیر بن عبد اللَّه شعبی است که سواري دلاور و از هیچ چیزي رو گردان نبود براي شرفیابی حضور اقدس
پیشنهاد داده و گفت من بجانب حسین خواهم رفت و هر گاه دستور باشد میتوانم او را ناگهان بقتل برسانم.
عمر گفت نمیخواهم او را بقتل آوري بلکه مأموریت تو آنست که پیش وي رفته و بپرسی براي چه هدفی بدین صوب آمده.

2

صفحه 51 از 182
کثیر طبق مأموریت بجانب خیام طاهرات روان شد ابو ثمامه صائدي بمجردي که او را دید به حضرت ابا عبد اللَّه عرضه داشت
اینک بدترین و خونریزترین مردم روي زمین بجانب شما میآید آنگاه به طرف او توجه کرده چون نزدیک خیام طاهرات رسید
گفت هر گاه میخواهی بحضور اقدس حسینی شرفیاب شوي شمشیرت را بمن بده گفت سوگند بخدا چنین کاري نخواهم کرد و
مناسب هم نمیدانم و من فرستاده بیش نیستم اگر حاضر شدید سخن مرا به پذیرید مأموریتم را انجام میدهم و گر نه بازمیگردم ابو
ثمامه گفت هر گاه حاضر نمیشوي شمشیرت را بمن بدهی اجازه بده تا وقتی مشغول ابراز مأموریتی من قائمه شمشیر ترا بدست
بگیرم گفت هیچ گاه بدان دست پیدا نخواهی کرد.
2) ابو ثمامه گفت اکنون مأموریتت را بمن بگو تا بحضور مبارك معروض بدارم و من ترا براي )
ص: 435
آنکه آدمی بدکار و خونریزي اجازه نمیدهم با این حال بحضور مبارك شرفیاب شوي، کثیر متغیر شده و بیکدیگر ناسزا گفتند و
مراجعت کرد و پیشآمد را باطلاع پسر سعد رسانید نامبرده قرة بن قیس حنظلی را بحضور خوانده و گفت واي بر تو بدون چون و
چرا بحضور مبارك حسینی شرفیاب شده سبب آمدن او را باین سرزمین جویا شو.
قره حسب الامر بجانب خیام طاهرات روان شد بمجردي که حسین ع او را دیدار کرد از یاران خود پرسید آیا این مرد را
میشناسید؟
حبیب بن مظاهر بعرض رسانید آري این مرد پسر خواهر ما و از مردم حنظله تمیم است و من کاملا با او آشنائی دارم و او را آدمی
راستگو میدانم و خیال نمیکردم جزء یاران پسر زیاد باشد مجملا نامبرده وارد شد و سلام کرد و خواسته پسر سعد را بعرض
مبارك رسانید.
حضرت فرمود سبب نزول من آن بوده که همشهریهاي شما دعوت نامهها براي من نوشتند و مرا باین سرزمین دعوت کردند اینک
هر گاه از آمدن من اکراه دارید مراجعت مینمایم.
حبیب در مراجعت نامبرده با وي ملاقات کرد و گفت واي بر تو چگونه از یاري این مرد که خداي متعال ترا ببرکت وجود پدرانش
هدایت کرده و لباس بزرگواري بر اندام تو پوشانیده دست بر- میداري و بجانب مردم ستمگر بازمیگردي پاسخ داد من اینک
مأمورم باید بروم نتیجه مأموریتم را معروض بدارم آنگاه در کار خود اندیشه خواهم کرد.
قره پیش پسر سعد آمده نتیجه را بازگفت پسر سعد اظهار داشت امید است خداي متعال مرا به نبرد با او دچار نفرماید آنگاه نامه
ذیل را به پسر زیاد نوشت.
1) بنام خدا بمجردي که در برابر حسین فرود آمدم رسولی فرستادم تا از هدف او اطلاع حاصل )
ص: 436
کرده و بدانم براي چه بصوب عراق آمده در نتیجه معلوم شد مردم عراق او را باین صوب دعوت کرده و او طبق درخواست
نامبردگان بسرزمین عراق وارد شده و اضافه کرد: هر گاه از آمدن من ناراحتید و رأیتان برگشته بمحل خود عودت خواهم کرد.
این نامه را براي پسر زیاد فرستاد. حسان عبسی میگوید من در حضور پسر زیاد بودم نامه پسر سعد رسید وي پس از مطالعه نامه او
« الان که چنگالهاي کینه ما بر گردن او فرورفته آرزومند است که رهائی پیدا کند خیال نابجائی است و راه فراري ندارد » گفت
آنگاه این نامه را به پسر سعد نوشت.
نامه تو بما رسید و مضمون آن را ملاحظه کردیم اینک پس از رسید این نامه بحسین پیشنهاد کن او و یارانش با یزید بیعت کنند و
اگر براي انجام این خواسته اقدام کردند و به بیعت یزید درآمدند ما پس از این در باره آنها اندیشه خواهیم کرد.
هنگامی که نامه پسر زیاد را خواند گفت میترسم پسر زیاد آخر الامر هم غرض شوم خود را عملی کند و بلافاصله نامه دیگري به

2

صفحه 52 از 182
پسر سعد رسید و دستور داده بود بمجردي که نامه مرا قرائت کردي میان آب و حسین و یاران او حائل شو و مگذار قطره از آب
بیاشامند چنانچه آنان همین عمل را با عثمان انجام دادند:
پسر سعد همانوقت عمرو بن حجاج را با پانصد سوار مأمور ساخت اطراف شریعه فرات را احاطه نمایند و نگذارند قطره از آب
بیاشامند این پیشآمد سه روز قبل از شهادت حسین ع اتفاق افتاد.
1) عبد اللَّه ازدي که در ردیف مردم بجیله بود براي خوش آیند امیر خود با صداي بلند فریاد زد اي )
ص: 437
حسین میبینی این آب در صفا و گوارائی مانند وسط آسمانست بخدا قسم قطره از آن نخواهی آشامید تا هنگامی که از تشنگی
جان تسلیم کنی.
حسین ع که از گفته این نابکار سخت متأثر شده بود نفرین کرده فرمود پروردگارا او را تشنه بقتل بیاور و گناهان او را براي همیشه
میامرز.
حمید بن مسلم گوید پس از واقعه کربلا بیمار شده بود بعیادت او رفتم بخدائی که جز او خداي دیگري نیست او را در حالی
مشاهده کردم که آنقدر آب میآشامید تا سیراب میشد پس از آن همه آنها را بیرون میداد و قی میکرد و پیوسته اظهار تشنگی
میکرد باز که باو میآشاماندند مانند دفعه اول همه را بیرون میداد و از تشنگی و حرارت فریاد میزد و بالاخره بهمین بلا مبتلا بود تا
هلاك شد لعنۀ اللَّه علیه.
حسین ع هنگامی که متوجه شد پی در پی کمک براي پسر سعد میآید و آماده کارزارند کسی را پیش پسر سعد فرستاد و اظهار
داشت میخواهم با تو ملاقات کنم شب را براي ملاقات مقرر داشتند و بالاخره در میان دو لشکر مدتی طولانی با یک دیگر مذاکره
کردند پس از آن پسر سعد بطرف لشکریان خود رفته و نامه باین مضمون به پسر زیاد نوشت.
اما بعد خداي متعال آتش جنگ را خاموش کرد و سخن را یکی کرد و کار امت را بسازش کشانید اینک حسین ع متعهد میشود
بهمان جایی که بوده مراجعت نماید و یا بیکی از سرحدات پناهنده شود و مانند یکی از مسلمانان زیست نماید و موظف بانجام
قوانین معموله باشد و یا پیش یزید رفته دست در دست او بگذارد تا او خود تصمیم بگیرد و من خیال میکنم تعهد حسین مورد
خرسندي تو و بصلاح امت تمام میشود.
ص: 438
1) هنگامی که پسر زیاد این نامه را خواند تصدیق کرده گفت آري این نامه مشفقانه و اندرز براي ماست و شایسته است مطابق با )
مضمون آن رفتار کرد.
شمر ذي الجوشن که حضور داشت و احساس کرد پسر زیاد تحت تأثیر مضامین آن واقع شده گفت آیا سخنی که پسر سعد از گفته
حسین یادآوري کرده میپذیري با آنکه او اکنون بسرزمین تو فرود آمده و پهلوي تو واقع شده سوگند بخدا اگر از این صوب
عزیمت کند و دست در دست تو نگذارد او به نیرو نزدیکتر و تو بناتوانی سزاوارتري اکنون باید بهیچ وجه او را بخود وانگذاري و
سستی از خود نشان ندهی و باید او و یارانش را تحت رژیم خود درآوري و هر گاه او را عقوبت نمائی شایسته آنی و اگر
درگذري منتی بر او نهاده باشی.
پسر زیاد گفت خوب اندیشه کردي و رأي بصواب دادي آنگاه گفت نامه مرا به پسر سعد تسلیم کن و بحسین ع پیشنهاد بده که
خود و یارانش تحت فرمان درآیند اگر پذیرفتند آنان را بدون هیچ گونه آسیبی بجانب من روانه کن و اگر از فرمان من خودداري
نمودند با آنان نبرد کن و همین معنی را با پسر سعد گفتگو بنما و بوي خاطر نشان ساخته که باید در صورت مخالفت با آنها بجنگد
و اگر پسر سعد حاضر براي انجام فرمان من شد تو نیز از وي اطاعت کن و اگر مخالفت کرد به سپهداري لشکر بر- خاسته و

جلد 2

صفحه 53 از 182
گردنش را بزن و سر او را براي من بفرست. و نامه باین مضمون براي پسر سعد نوشت.
من ترا نفرستادم تا از حسین پشتیبانی کرده و باو وعده سلامت و راحتی داده و از او در نزد من شفاعت کنی، متوجه باش هر گاه
حسین و یارانش تحت فرمان من درآمدند و تسلیم شدند آنان را بیگزند بجانب ما روانه کن و اگر از این معنی خودداري کردند
به آنها حمله بیاور تا سرانجام ایشان را
ص: 439
بقتل آورده ( 1) و گوش و دماغشان را جدا کن زیرا آنان سزاوار همین عقوبتاند و هر گاه حسین از پاي درآمد اسبها را بر پشت و
سینه او بتازان که او نفرین شده و ستمکار است و من معتقدم چنین عملی پس از مرگ بحال او زیانی ندارد زیرا خود من هر گاه او
را میکشتم همین عمل را با وي انجام میدادم.
در پایان تذکر داد: هر گاه دستور ما را بطوري که خواستهایم انجام دادي ما ترا مانند کسی که فرمان آقاي خود را کاملا بجا آورده
پاداش میدهیم و اگر حاضر نشدي زیر بار فرمان ما درآئی از سمتی که بتو تفویض کردم استعفا داده و از لشکریان ما کناره بگیر و
امور لشکر را بشمر ذي الجوشن واگذار نما زیرا ما او را بدستوراتی مأمور داشتهایم.
شمر نامه پسر زیاد را به پسر سعد تسلیم کرد پس از قرائت نامه بوي گفت واي بر تو خدا ترا بیخانمان فرماید چقدر ناگوار است
شربتی که براي من آوردي سوگند بخدا میدانم تو او را از عمل کردن مطابق با مضمون نامه من بازداشتی و کاري که آرزومند
بودم بصلاح گراید بفساد نزدیک کردي سوگند بخدا حسین از افرادي نیست که باین سادگی تسلیم دست پسر زیاد شود او پدر
بزرگوارش را (که هیچ گاه زیر بار دونان نمیرفت بالمشاهده میبیند).
شمر گفت بگو هدف فعلی چیست؟ آیا خواسته امیرت را انجام میدهی و با دشمن او نبرد می- کنی یا آنکه از فرمان او سرپیچی
مینمائی؟ هر گاه حاضر نیستی دستور او را بکار بندي از منصب امارت لشکر دست بردار و آنان را تحت سرپرستی من بگذار.
پسر سعد که خود را در دنیا و آخرت بیچاره یافت گفت هیچ وقت سپهسالاري لشکر را بعهده تو وانمیگذارم و ترا لایق این مقام
نمیدانم و من خود بموجبات مقام خود حرکت میکنم و تو همچنان ریاست پیادگان را بعهده داشته باش.
2) عصر روز پنجشنبه که مصادف با شب نهم محرم بود پسر سعد و شمر کنار خرگاه حسینی آمدند )
ص: 440
شمر گفت پسران خواهر ما کجایند، عباس و جعفر و عبد اللَّه و عثمان فرزندان علی ع از خیمه بیرون آمده گفتند غرض تو چیست
و براي چه ما را میخوانی؟ پاسخ داد شما فرزندان خواهر من هستید و اینک در این صحرا در امانید.
آن بزرگواران فرمودند خدا تو و امانت را لعنت کند اي بدبخت تو ما را امان میدهی که فرزندان خواهر توایم لیکن فرزند رسول
خدا در امان نمیباشد پس از این عمر سعد لشکر را متوجه کرده گفت اي لشکر خدا سوار شوید و بکوشید که اینک شما را مژده
بهشت میدهم اینسخن، یاران عمر را تحت تأثیر قرار داده و طرف عصري بود بجانب خرگاه حسینی ع حمله آوردند.
حسین ع در آن هنگام در پیش خیمه خود نشسته و تکیه بشمشیر داده و سر مبارك بر روي زانو قرار داده بخواب رفته بود زینب ع
که صداي همهمه اسبان و لشکریان را شنید نزدیک برادرش آمده عرضه داشت اي برادر آیا صداهاي مخالفان را نمیشنوي که
اینک بطرف خیام طاهرات نزدیک می- شوند.
حسین ع سر برداشت فرمود هم اکنون رسول خدا ص را در خواب دیدم فرمود حسین جان بدین زودي بر ما وارد خواهی شد.
زینب بمجردي که این سخن دلخراش را شنید سیلی بصورت زد و اظهار دردمندي و بیچارگی نمود حضرت او را دلداري داده و
1) آنگاه حضرت ابو الفضل آمدن لشکر را بعرض ) «1» امر بآرامش فرمود
______________________________

2

صفحه 54 از 182
(1)
یا اخیه خدك لا تلطمیمادري کن بر بنات فاطمی
خواهرا ناموس حی داوريبر یتیمانم تو جاي مادري
زینبا غارت شود چون خیمهاجمع کن اطفال حیران مرا
بعد یغما موسم آتش زدنهین مبادا چاك سازي پیرهن
پیکرم بینی چو اندر خاك و خونپا منه از نقطه طاقت برون
خواهرا در ماتمم افغان مکنموي سر اندر غمم افشان مکن
ص: 441
رسانید حسین ع از جا برخاسته فرمود برادرا اینک بر مرکب سوار شو و با لشکر ملاقات کن و علت حمله آوردن بطرف خیام و
هدف اصلی آنان را بازجوئی فرما حضرت ابو الفضل باتفاق بیست نفر سواره از قبیل زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر براي انجام
مأموریت سر راه بر لشکر گرفته فرمود عزیمت کجا دارید و براي چه بطرف ما یورش آوردهاید.
پاسخ داد امریه پسر زیاد رسیده و دستور داده بشما پیشنهاد کنیم یا تحت فرمان او درآئید و سر تسلیم فرود آورید و یا با شما نبرد
کنیم.
ابو الفضل فرمود تعجیل مکنید و آرام باشید تا من خواسته شما را بحضور اقدس حسین عرضه داشته پاسخ بگیرم.
لشکر حسب الامر توقف کرد و گفتند با وي ملاقات کن و او را از یورش و هدف ما مطلع ساز و نتیجه را براي ما بیان فرما.
ابو الفضل بازگشته تا حسین ع را از علت آمدن لشکر باخبر سازد و یاران ابو الفضل در این هنگام به پند و اندرز لشکر پرداخته و
آنان را از کارزار با حسین که یادگار رسول خدا ص است باز می- داشتند ابو الفضل حضور اقدس شرفیاب شده مراتب را بعرض
رسانید.
حسین ع فرمود مراجعت کن و اگر بتوانی امشب را براي ما مهلت بگیري و نبرد را بفردا بیندازي باین منظور که ما بتوانیم امشب را
بنماز و دعا و استغفار بسر بریم زیرا خدا میداند من دوست میدارم نماز بخوانم و قرآن مجید را تلاوت نمایم و همواره بدعا و
استغفار بپردازم ابو الفضل حسب الامر مراجعت کرده و فرموده امام ع و خواسته آن حضرت را چنانچه شنیده بود براي لشکریان بیان
کرد.
لشکر از خواسته حضرت اطلاع حاصل کرده پسر سعد رسولی همراه ابو الفضل روانه خدمت امام ع نموده و باو دستور داده بود
ما تا فردا صبح بشما مهلت میدهیم در » ( هنگام شرفیابی بعرض برساند ( 1
ص: 442
این « نتیجه هر گاه تسلیم شدید شما را پیش پسر زیاد خواهیم برد و هر گاه زیر بار تسلیم ما درنیامدید ما از شما دست برنمیداریم
پیشنهاد را بعرض رسانیده مراجعت کرد.
پس از بازگشت فرستاده پسر زیاد، نزدیک غروب آفتاب حسین ع یاران خود را گردآورد، حضرت سجاد ع میفرماید من در آن
هنگام بیمار بودم خواستم بدانم پدرم چه بیاناتی با آنان اظهار می- دارد بهمین دلیل نزدیک خرگاه آن حضرت آمده پدر
بزرگوارم با کمال شایستگی بحمد و ستایش خدا پرداخته و اظهار داشت ستایش خدائی را که ما را بنعمت نبوت گرامی داشت و
کتاب خود را بما آموخت و آئین دین را بما یاد داد و ما را بینا و شنوا و از شکرگزاران قرار داد اما بعد من یارانی بهتر و باوفاتر از
اصحاب خود سراغ ندارم و خویشاوندانی نیکوکارتر و بحقیقت نزدیکتر از خویشاوندان خود نمیشناسم خدا شما را از من پاداش
نیک دهد.

2

صفحه 55 از 182
یاران من متوجه باشید یک امشب بیش در این عالم بسر نمیبریم و ما فردا از دست این مردم بسلامت نخواهیم بود، من بشما اجازه
میدهم که همهتان دستهجمعی از این سرزمین خارج شوید و من بیعت خود را از شما برداشتم و اینک شب و تاریک است میتوانید
«1» . با کمال آسودگی خود را از چنگال دشمنان برهانید
1 ) سپ ز ا ن ی ا ن ا ی ب ، ن ا ر د ا رب و ن ا د ن ز ر ف و ن ا گ د ا ز ر د ا رب و ن ا د ن ز ر ف د ب ع ه لَّ ل ا ر ف ع ج ر ا ه ظ ا د ن ت ش ا د )______________________________
(1)
شب است و تار حق ستار و ره دورروید این دم که تا باشید منصور
گزینید اشتر این شام سیه رابدینسان ناقه پیمائید ره را
مرا خواهند و دیگر کس نخواهندسر موئی ز جسم کس نکاهند
همی بینم که شاه شهر عشقمتن اندر ماریه سر در دمشقم
برون شد هر که همچون پوست بوديبرفت آن کس که دنیا دوست بودي
بماندي محرمان سر وحدتخدا را بنده از روي حقیقت
ص: 443
ما چنین کاري نمیکنیم و نمیخواهیم پس از شما بجا بمانیم و هیچ گاه خدا ما را بچنین کیفیتی نبیند.
مقدم بر همه در این اظهاریه حضرت ابو الفضل ع بود و پس از او دیگران از وي پیروي کرده و نظیر این مقال را بعرض رسانیدند.
پس از این حضرت امام حسین فرزندان مسلم بن عقیل را مخاطب ساخته فرمود شهادت مسلم براي شما کافی است شما مأذونید و
هر کجا بخواهید میتوانید رهسپار شوید.
نامبردگان تعجب کرده بعرض رسانیدند هر گاه ما از حضور شما مفارقت کنیم مردم چه خواهند گفت؟ آري مردم خواهند گفت
ما از بزرگ و آقا و بهترین عموزادگانمان دست برداشتیم و در رکاب او تیر و نیزه و شمشیر بکار نبردیم و بالاخره نمیدانیم چه
پاسخی بآنها بدهیم بخدا سوگند هیچ گاه از شما جدا نمیشویم و خود و مالیه و کسانی که در اختیار ماست همه را فداي شما
خواهیم کرد و پابپاي شما میجنگیم تا ترا از خویش خرسند سازیم و در رکاب تو بفیض شهادت نائل گردیم و دوست نمیداریم
پس از شما بمانیم، خدا زشت سازد زندگی پس از شما را.
مسلم بن عوسجه پس از این از جا برخاست معروض داشت هر گاه ما از شما دست برداریم فرداي قیامت چگونه خداي متعال
پوزش ما را که حق ترا ادا نکردیم خواهد پذیرفت بخدا سوگند از شما دست برنمیدارم تا نیزهام را بسینه پر از کینه دشمنان فروبرم و
تا وقتی قائمه شمشیر در دست من است با آنان نبرد کنم و هر گاه اسلحه حاضر نداشته باشم با سنگ آنها را نابود سازم و سوگند
بخدا دست از تو برنمیدارم تا خدا بداند و امضا فرماید که ما وصیت رسول او را در باره شما بکار بردیم و سوگند بخدا اگر بدانم
کشته میشوم سپس زنده میگردم باز سوخته میشوم باز زنده میگردم و بالاخره همین عمل هفتاد مرتبه با من مکرر میشود دست
از تو برنمیدارم تا در برابر شما شربت مرگ را بیاشامم
ص: 444
و اینک چگونه دست از یاري تو بردارم با اینکه یک کشتن بیش نیست و معتقدم که براي همیشه زنده و از این کرامت برخوردارم.
1) پس از او زهیر بن قین عرضه داشت سوگند بخدا دوست میداشتم کشته شوم دوباره زنده گردم و بهمین کیفیت هزار مرتبه )
کشته شوم و زنده گردم و خداي متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیتت را از آسیب دشمنان نگهداري فرماید.
و بالاخره هر یک از یاران آن حضرت سخنانی از همین قبیل بعرض رسانید، حضرت از همه تقدیر کرده و بخیمه خود بازگشت.

2

صفحه 56 از 182
علی بن الحسین ع فرماید در شبی که پدر بزرگوارم فرداي آن شهید شد در خیمه نشسته بودم و عمهام زینب به پرستاري من مشغول
بود پدرم به خیمه خود رفته جوین غلام ابو ذر، شمشیر آن حضرت را اصلاح میکرد و پدرم میفرمود.
واي بر تو و تفو بر تو اي روزگار در هر بامداد و شبانگاهی بسیاري از یاران و دوستان را نابود میسازي و به عوض هم اکتفا
نمیکنی آري سر رشته همه در دست خداست و هر ذي حیاتی براهی خواهد رفت که من میروم.
و همین مضامین را دو یا سه بار مکرر فرمود من از شنیدن این مضامین به هدف آن حضرت توجه کرده گریه گلوي مرا فراگرفت
لیکن خودداري کرده و آرام گرفتم و دانستم که بلا نازل شده ( 2) و اما
ص: 445
عمهام زینب بمجردي که مضامین اشعار را استماع فرمود بر اثر رقت قلبی که ویژه زنانست نتوانست خود- داري فرماید دامن کشان
و متحیر از خیمه خارج شده بجانب آن حضرت روان گردید اظهار بیخودي کرده معروض داشت اي کاش مرگ گریبان مرا گرفته
و بزندگی من پایان میداد امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن وفات یافتند اي یادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان.
حضرت امام حسین ع بخواهر بزرگوارش توجهی کرده با دیده اشکبار فرمود خواهرا کاري کن شیطان بتو دست پیدا نکند و پرده
حلمت را پاره نکند و فرمود اگر مرغ قطا را بحال خود میگذاردند آسوده میخوابید.
زینب ع بعرض رسانید برادرا خود را براي مرگ آماده ساخته این آمادگی شما قلب مرا مجروح ساخت و طاقتم را طاق نمود و بلا
درنگ سیلی بصورت خود زد و گریبان چاك نمود و غشوه بر او عارض شده بزمین افتاد.
حسین ع کنار خواهر آمده آب بصورتش ریخت و او را بحال آورده فرمود خواهرا آرام باش و از خدا بپرهیز و بخواست او خوشنود
شو و بدان که اهل زمین میمیرند و آسمانیها باقی نمیمانند و ما سواي خدا نابود میشوند و جز او که موجودات را آفریده و مردم
و من و هر «1» را مبعوث میسازد و یکتاي بیهمتاست دیگري برقرار نخواهد ماند. جد و پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند
مسلمانی باید قدم
______________________________
(1)
آه از دمی که با غم دل شهریار دینگفتا بخواهر از ره مهر و وفا چنین
اي خواهر از برت چو بفردا جدا شومدر خون خویش غرقه بدشت بلا شوم
چون گل مکن ز دوري من چاك پیراهنچون از برت روانه چو باد صبا شوم
مخراش روي خویش و مکن موي خود که منشرمنده پیش بارگه کبریا شوم
رفتند مادر و پدر و جد من ز پیشمن هم پی زیارتشان از قفا شوم
ص: 446
جاي قدم رسول خدا ص بگذاریم ( 1) و بالاخره خواهرش را با امثال این سخنان دلداري داد و اضافه فرمود خواهرا ترا سوگند
میدهم و آرزومندم سوگند مرا به پذیري و متوجه باشی چون من شهادت یافتم گریبانت را ندري و صورتت را نخراشی و بیتابی
ننمائی آنگاه زینب را بخیمه من آورد و خود بجانب یاران رهسپار شد.
به اصحاب خود فرمود خیمهها را نزدیک یک دیگر سراپا کرده و طنابها درهم نموده و در خیمهها آماده بوده و در هنگام نبرد از
یکطرف بدشمن حمله آورند و در آن حال خیمهها را پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند و بالاخره جز از یکجانب که
باید با دشمن بجنگند از جهات دیگر خیمهها اطراف را احاطه کرده باشد.
آنگاه بخرگاه خود رفته و تمام شب را او و اصحابش بدعا و استغفار و زاري بپایان آوردند.

جلد 2

صفحه 57 از 182
در آن شب شاه و لشکر جمله باهمعبادت را کمر بستند محکم ضحاك بن عبد اللَّه گوید در آن هنگام که حضرت امام حسین ع به
تلاوت قرآن مشغول بود گروهی از لشکریان پسر سعد براي اطلاع از احوال امام حسین ع و یاوران او نزدیک خیام طاهرات آمدند
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ » حسین ع این آیه را تلاوت کرد
مردم کافر خیال نکنند ما بر اثر علاقه بآنها ایشان را مهلت « ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ
دادهایم بلکه مهلت دادن ما بایشان از نقطه نظر این بوده تا گناهشان زیادتر شود و بعذاب دردناك مبتلا شوند خداي متعال بندگان
مؤمن را به وضعی که شما هستید وانمیگذارد مگر براي اینکه بد از خوب نمودار شود.
یکی از آنها بنام عبد اللَّه بن سمیر که مردي مسخره و دلاور و سواره و خونریز و پردل بود به-
ص: 447
مجردي که آیه شریفه را شنید گفت بخداي کعبه سوگند ما همان خوبانیم که از شما امتیاز پیدا کردهایم.
1) بریر گفت اي بدکار شگفت است که مانند تو از جمله خوبان و نمونه آنان باشی، عبد اللَّه پرسید تو کیستی؟ جواب داد من )
بریرم آنگاه بیکدیگر ناسزا گفتند.
بامداد: حسین ع یاران خود را براي نماز صبح آماده ساخت پس از انجام تکلیف الهی به آنها که سی و دو نفر سواره و چهل نفر
پیاده بودند دستور صفآرایی داد، زهیر را در میمنه و حبیب را در میسره قرار داد و پرچم نصرت را بدست برادر بزرگوارش ابو
الفضل مرحمت فرمود و چنانچه فرموده بود خیمهها را پشت سر قرار دادند و فرمود هیزمها و نیهائی که پشت خیمهها بود در خندقی
که اطراف خیمهها احداث شده بود ریخته و آنها را افروختند البته علت این کار پیش بینی براي جلوگیري از دشمن بود مبادا هنگام
زد و خورد لشکر از پشت خیمهها دستبردي بزند.
و فرداي آن شب که روز جمعه یا شنبه بود پسر سعد لشکریان خود را مهیا ساخته میمنه را به عمرو بن حجاج و میسره را به شمر ذي
الجوشن داد و سرپرستی سواره را بعهده عروة بن قیس و پیاده را به شبث بن ربعی واگذار نمود و پرچم بیدادگري را بمولاي خود
درید داد.
حضرت سجاد ع فرمود هنگامی که لشکر بجانب پدر بزرگوارم عزیمت کردند حضرتش دست نیاز بدرگاه چاره ساز برداشته
عرضکرد پروردگارا در تمام پیشآمدهاي ناگوار پشتیبان منی و در هر سختی بتو آرزومندم و تو در هر پیشآمدي که براي من
اتفاق میافتد یار و یاور منی و اطمینان من به
ص: 448
تست ( 1) بسیاري از اندوههایی که که بمن رو میآورد و قلب را ناتوان میکند و راه چاره را مسدود میسازد و دوست را خوار و
دشمن شماتت مینماید همه را به توجه تو بر خود هموار ساختم و بجز تو با دیگري بمیان ننهادم و بجز وصول بحضرت تو بدیگري
اعتنائی ننمودم و تو درب گشایش را بروي من گشودي و یقین دارم که کلید همه نعمتها بدست تست و همه نیکوئیها بحضرت تو
متوجه و تمام آرزوها نگران بجانب تو میباشد.
ابتدائی که لشکر آماده کارزار شد اندکی اطراف خیام طاهرات جولان کرده در پشت خیام خندقی احداث شده و آتش افروخته از
هیزم و نی در آن جلب توجه آنان را نموده شمر با فریاد بلند پارس زده گفت حسینا پیش از رسیدن قیامت آتش براي خود
افروختی، حسین ع که این پارس را شنیده فرمود خیال میکنم این پارس زننده شمر ذي الجوشن باشد؟ عرضکردند آري فرمود اي
پسر زن بزچران تو سزاوارتر به آتش دوزخی.
مسلم بن عوسجه که از این توهین سخت ناراحت شده بود خواست او را هدف تیر قرار دهد حسین ع از او ممانعت کرده عرضکرد
یا ابن رسول اللَّه اجازه فرمائید تا او را بضرب تیر از پاي درآورم زیرا این بدکار یکی از دشمنان خدا و از بزرگان ستمکاران است و

جلد 2

صفحه 58 از 182
امروز خدا مرا در نابودي او کمک فرموده حسین ع پاسخ داد هرگز چنین کاري مکن زیرا من دوست نمیدارم آغاز جنگ از طرف
ما باشد.
آنگاه فرمود مرکبش را آورده سوار شد و با صداي بلند که همه میشنیدند فرمود اي عراقیها اگر از در انصاف درآئید بسعادت
نزدیکترید و اگر گوش حقیقت شنو ندارید و منصف نیستید اندیشههاي خود را یکی کنید و کار را بر خود مشتبه نکنید بعد بمن
متوجه شوید و بمن مهلت ندهید زیرا که دوست
ص: 449
و پشتیبان من همان کسی است که قرآن را فرود آورده و او پشتیبان نیکوکارانست ( 1) پس از این مقدمه حمد و ثناي خدا به بهترین
طرزي که ویژه مقام آن حضرت بود بجاي آورده و بر رسول خدا و فرشتگان و پیمبران درود فرستاد و چنان سخن ایراد کرد که
.« هر کو شنید گفتا للَّه در قائل » هیچ کسی پیش از او و پس از او در چنین مقامی بدان بلاغت قفل از دهان نگشوده
فرمود اما بعد به حسب و نسب من توجه کنید و بهبینید من کیستم آنگاه بخود بازگشته خواهید فهمید که سخت اشتباه نمودهاید و
شایسته است خود را ملامت نمائید متوجه باشید آیا کشتن و دریدن پرده احترام من مناسب با حال شماست آیا من پسر دختر پیغمبر
شما نمیباشم آیا من فرزند وصی و پسر عم پیغمبر شما و نخستین مؤمنان بخدا و تصدیقکننده به آئینی که از طرف خدا آورده
نمیباشم آیا حمزه سید الشهداء عموي من نیست آیا جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز میکند عموي من نمیباشد مگر
فرموده رسول خدا ص را در باره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود حسن و حسین دو آقاي جوانان بهشتاند.
اگر آنچه را اظهار میدارم تصدیق کردید بحق رسیده و درب حقیقت را بروي خود گشودهاید زیرا من از آغاز عمر که شنیدم خدا
دروغگویان را سرزنش میفرماید دروغ نگفتهام و اگر سخن مرا نمی- پذیرید و تکذیب میکنید در میان شما افرادي هستند که اگر
این حقیقت را از آنان جویا شوید براستی پاسخ شما را خواهند داد اینک از جابر انصاري و ابا سعید خدري و سهل ساعدي و زید
بن ارقم و انس بن مالک که همین بیانیه را از رسول خدا ص شنیدهاند باز پرسی نمائید آیا همین فرموده کافی نیست که دست از
کشتن من بردارید؟!
ص: 450
1) شمر گفت من خدا را با شک و تردید عبادت کرده باشم اگر بدانم که تو چه میگوئی، حبیب ابن مظاهر بپاسخ او گفت بخدا )
من چنان میبینم که تو با هفتاد شک و تردید خدا را عبادت میکنی و من گواهم اینکه میگوئی نمیدانم چه میگوید حق همین
است زیرا قلب تو سیاه و مهر شده است حسین ع پس از این باز قفل خموشی برداشته فرمود اگر در شکید و گمان ندارید که من بر
حق باشم لیکن در اینکه فرزند دختر پیغمبرم که قابل براي شک و انکار نیست زیرا سوگند بخدا در شرق و غرب عالم فرزند دختر
پیغمبري بغیر از من در میان شما و سایرین نمیباشد واي بر شما مگر کسی از شما را کشته یا مال شما را نابود کردهام یا آهنگ
قصاص دارید که این گونه آماده قتل من شدهاید هیچ کس پاسخ نداد.
آنگاه حسین ع شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و قیس بن اشعث و یزید بن حارث را مخاطب ساخته فرمود مگر شما نامه ننوشتید
که باغهاي ما سبز و خرم شده و میوهها رسیده با یاران خود بصوب ما عزیمت کن قیس پاسخ داد ما از این حرفها اطلاعی نداریم و
همین قدر میدانیم باید زیر بار حکم پسر عم خود درآئی و او حتما با تو بنحوي که دوست میداري رفتار میکند.
حسین ع فرمود بخدا سوگند من دست خواري بشما نمیدهم و مانند بندگان فرار نمیکنم آنگاه اضافه کرد اي بندگان خدا بخداي
خود و شما پناهندهام کاري نکنید از دربار فیض خدا رانده شوید من بخداي خود و شما پناه میبرم از هر خودخواهی که بروز
قیامت ایمان نمیآورد آنگاه مرکب خود را خوابانیده و به عقبۀ بن سمعان دستور داد ناقهاش را پابند زد (این عمل حاکی از آنست
که ما سر نزاع با شما نداریم).

2

صفحه 59 از 182
بمجردي که سخن آقا بپایان رسید گفتار الهی او در دلها هیچ گونه اثري نگذارد و از اطراف
ص: 451
آماده نبرد با او شدند.
1) حر ریاحی که متوجه شد کوفیها عزیمت جدال با آن حضرت را دارند از عمر سعد پرسید آیا با این مرد نبرد خواهی کرد؟ )
گفت آري بخدا سوگند نبرد سختی کنم که کمترین درجه آن پریدن دست و سرها باشد پرسید آیا از آنچه که بیان فرمود عبرت
نگرفتید و پی بمقام او نبردید پاسخ داد اگر کار بدست من بود چنانست که تو در نظر گرفتهاي لیکن پسر زیاد نمیگذارد خواسته
من عملی شود.
حر از پیش پسر سعد رفته و در محل ویژه خود آرام گرفت مردي از نزدیکانش بنام قرة بن قیس با او بود حر ریاحی از او پرسید آیا
امروز اسبت را آب داده؟ گفت نه پرسید نمیخواهی او را سیراب کنی.
قره میگوید بخدا سوگند خیال میکردم هدف او اینست که میخواهد در معرکه قتال شرکت نکند و نمیخواست او را باین حال
بهبینم من گفتم چنانچه میگوئی اسبم را آب ندادهام بعزیمت آب دادن آن شتافتم و حر نیز از جاي خود منحرف شد و سوگند
بخدا اگر مرا از آهنگ خود باخبر ساخته بود منهم از او پیروي میکردم.
پسر ریاحی، کم کم بحسین ع نزدیک میشد.
مهاجر بن اوس او را با وضع غیر عادي دیده پرسید اراده کجا داري آیا میخواهی بر حسینیان حمله کنی؟ حر، پاسخی نداده و
همانوقت لرزه سختی اندامش را فراگرفته بود. مهاجر که وضع غیر عادي او را مشاهده میکرد اظهار داشت عمل امروز تو مرا بشک
میاندازد سوگند بخدا در هیچ کارزاري ترا مانند امروز بیمناك ندیده بودم و هر گاه از دلاورترین اهل کوفه از من بپرسند از تو
تجاوز نمی- کنم و امروز چه پیش آمده که ترا بر خلاف انتظار میبینم؟
ص: 452
1) حر، پاسخ داد امروز بخدا قسم خود را مخیر میان بهشت و دوزخ مییابم و بخدا سوگند اگر تیکه تیکه و سوخته شوم هیچ مقام )
.«1» و موقعیتی را بر بهشت برنمیگزینم این سخن را گفت و اسب را رانده به امام حسین ع ملحق شد
عرضه داشت خدا مرا فداي تو گرداند من همان درمانده هستم که ترا از بازگشت بوطنت جلوگیري کردم و در راه همه جا قدم
بقدم با تو آمدم و نگذاردم از راه منحرف شوي و ترا در این مکان وحشتناك و خونخوار فرود آوردم و خیال نمیکردم این مردم
حق جد ترا رعایت نکنند و ترا باینحال گرفتار سازند و بخدا سوگند اگر از هدف آنها باخبر بودم هیچ گاه چنان رفتاري با تو انجام
نمیدادم اینک از در توبه و انابه درآمده و از خدا میخواهم از کرده من درگذرد شما که سیدي کریمید در باره من چه اندیشه
دارید آیا توبه مرا میپذیرید؟
حسین ع فرمود آري خدا توبه ترا میپذیرد اینک فرود آي.
عرض کرد هر گاه سواره باشم بهتر از آنم که پیاده شوم آرزومندم بمن اجازه فرمائی هم اکنون به پیکار با این مردم بیوفا بپردازم،
آخر الامر که پیاده خواهم شد.
______________________________
(1)
ربودش ناگهان از آن میانهبزد بر رخش همت تازیانه
روانشد سوي جیش رحمت حقبحق پیوست و با حق گشت ملحق
بگفت اي شه منم آن عبد گمراهکه بگرفتم سر راهت به اکراه

2

صفحه 60 از 182
دل دلدادگان عشق یزدانشکستم من بنادانی و طغیان
ندانستم که این قوم ستمکاربود مقصودشان پیکار دادار
خطایم بخش اي شاه عدوبندگنه از بنده و عفو از خداوند
یم عفو ازل شد در تلاطمگنه گردید از آن نامور گم
ز خشنودي نمیگنجید در پوستکه گشتم قابل قربانی دوست
ص: 453
1) حسین ع فرمود هر کاري که در نظر گرفتهاي انجام بده خدا ترا در کنف رحمت خودش پایدار بدارد. )
حر ریاحی با اخذ دستور از مقام حسینی ع برابر کوفیان آمده اظهار داشت اي کوفیان مادرتان بعزایتان بنشیند و اشک حسرت در
مرگ شما بریزد این بنده نیکوکار خدا را دعوت کردید و تعهد کردید بمجردي که بر شما وارد شود بوي تسلیم شوید و در راه او
جانفشانی نمائید اینک بر خلاف وعده خود علیه او شوریدهاید و میخواهید او را بکشید و از یاري با او کوتاهی میورزید و کینه او
را در دل گرفتهاید و از همه طرف باو حمله میکنید و نمیگذارید در یکی از شهرهاي خدا زیست نماید و مانند اسیري او را
گرفتار خود ساختهاید چنانچه اختیار نفع و ضرر خود را ندارد و او و زنان و فرزندانش را از وطن آواره نمودهاید و آبی که یهود و
نصاري و مجوس و سگ و خوك از آن میآشامند از وي دریغ میدارید چنانچه نزدیک است کسان او از تشنگی بهلاکت رسند بد
معامله کردید با یادگارهاي محمد ص خدا در روز تشنگی شما را سیراب نسازد.
سخنان پسر ریاحی که بپایان رسید لشکر از هر طرف او را هدف تیر ساختند وي بجانب امام حسین ع بازگردید.
پسر سعد بغلامش درید دستور داد پرچم را نزدیک بیاورد و خود در سایه پرچم قرار گرفت تیري بکمان گذارده رها کرد و لشکر
را مخاطب ساخته گفت گواهی دهید نخستین کسی که خیام طاهرات حسینی را هدف تیر ستم قرار داد من بودم پس از او لشکر
ناسعد پسر سعد خیام حسینی را هدف تیرها ساخته و مبارز طلبیدند.
از لشکر پسر سعد یسار غلام زیاد بن ابی سفیان پیش قدم شد و از خرگاه حسینی عبد اللَّه بن عمیر بمبارزه آمد یسار از او پرسید تو
کیستی؟ وي خود را معرفی کرد. ( 2) یسار گفت من ترا نمیشناسم و شأن
ص: 454
من نیست با تو پیکار کنم بازگرد تا زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر بکارزار من آیند، عبد اللَّه گفت اي فاحشهزاده ترا باین حرفها
چکار، بجائی رسیده که خود را قابل مبارزه با مردان میدانی آنگاه با ضربه او را از پاي درآورد هنوز باو مشغول بود که سالم مولاي
پسر زیاد بمیدان آمده شمشیر کشید یاران حسین عبد اللَّه را از آمدن او باخبر کردند لیکن وي توجهی نکرد تا آنکه سالم، شمشیر
بجانب او دراز کرد وي در اینجا توجه کرده دست خود را پیش آورده شمشیر انگشتانش را جدا کرد، عبد اللَّه پیشدستی کرده با
ضربه کار او را ساخت پس از کشتن این دو بجانب خرگاه حسینی روانه شده رجز میخواند.
اگر مرا نمیشناسید من عبد اللَّه پسر کلب و مردي خشمگین و خونریزم و از هیچ پیشآمد ناگواري اظهار ناتوانی نمینمایم.
پس از این، عمرو بن حجاج با عده از کسان خود به میمنه امام حسین ع حمله آورد، چون نزدیک رسیدند اصحاب از جا جسته
نیزهها را بطرف آنان راست کردند اسبانشان از پیشروي مانده سر بعقب برداشتند اصحاب از فرصت استفاده کرده آنان را هدف
تیرها قرار دادند جمعی را کشتند و عدهاي را مجروح نمودند بعد از این مردي از بنی تمیم بنام عبد اللَّه بن حوزه بطرف خرگاه
حسینی روان شد اصحاب پرسیدند کجا میآئی مادرت بعزایت بنشیند گفت میخواهم کاري کنم تا به پروردگار مهربان و شفیع
مطاع نزدیک شوم حسین ع پرسید این مرد کیست؟ او را معرفی کردند ( 1) حسین ع فرمود پروردگارا او را به آتش بیفکن
ص: 455

2

صفحه 61 از 182
تیر دعا بهدف اجابت مقرون بلافاصله اسبش رم کرده او را در نهر کوچکی انداخته پاي چپش برکاب گرفت و پاي دیگرش بالا
ماند مسلم بن عوسجه ضربتی بر آن زد و آن را برید اسب همچنان او را باین طرف و آن طرف میبرد و سرش را بهر سنگ و
کلوخی میزد تا بجهنم واصل شد.
آتش جنگ شعلهور شد و جمعی کشته شدند.
پسر ریاحی بلشکریان پسر سعد حمله آورد و شعر عنتره را میخواند همواره گلوگاه و سینه او را با تیر زدم تا پیراهنی از خون
پوشید.
مردي از قبیله حارث بنام یزید بن سفیان برابر او آمد حر او را مهلت نداده از پاي درآورد.
نافع بن هلال از لشکر امام حسین ع بیرون آمده رجز میخواند و میگفت من پسر هلال بجلی و بر دین علیّم و از جانب پسر سعد،
مزاحم بن حریث بمبارزه آمد و میگفت من بدین عثمانم نافع گفت چنین نیست بلکه تو بر دین شیطانی و بر او حمله آورده او را
کشت.
عمرو بن حجاج که دید ممکن است تمام لشکریانش بهمین وسیله از پاي درآیند و شکست متوجه آنان شود یاران خود را مخاطب
ساخته گفت اي مردم احمق میدانید با چه کسانی نبرد میکنید؟
با دلاوران مصر یعنی گردان شهیر شهر و آنها که خود را براي هر گونه پیشآمد مهیا کرده و از مرگ هراسی ندارند میجنگید
هیچ یک از شما نباید بمبارزه با آنان برآئید زیرا عده آنها اندکست و بزودي از پاي خواهند افتاد و سوگند بخدا اگر آنها را هدف
سنگها قرار ندهید بدست شما بقتل خواهند رسید و بالاخره نظرش به آن بود که همه با هم بیاران حسین ع حمله بیاورید.
1) پسر سعد رأي او را پسندید بمأموري دستور داد تا بلشکریان اخطار کند یک یک بمیدان مبارزه )
ص: 456
نروند در تعقیب این دستور و توجه بعقیده عمرو بن حجاج او و یارانش از کنار فرات باصحاب حسین ع حمله آورده و یک ساعت
جنگ تن بتن ادامه داشت در نتیجه مسلم بن عوسجه یار فداکار امام حسین ع از پاي درآمد و یاران عمرو بمحل خود بازگشتند
پس از آنکه گرد و غبار فرونشست معلوم شد مسلم، آسیب دیده و بزمین افتاده.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ » : حسین ع در حالی که هنوز رمقی داشت ببالین او آمده براي وي آمرزش خواست و این آیه را خواند
از مردان راستگو و وفادار برخیشان درگذشتند و بعضی هنوز در انتظار مرگند و تغییر و تبدیلی در کار « مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
ندادند.
پس از این، حبیب بن مظاهر ببالین او آمده گفت مسلما مرگ تو بسیار براي من گران تمام شد اینک ترا مژده بهشت باد، مسلم
گفت خدا ترا مژده خیر دهاد، حبیب اظهار داشت میدانم فاصله نخواهد شد که منهم بتو ملحق میشوم و الا حاضر بودم هر گونه
وصیتی که داشته باشی آن را کاملا انجام دهم.
در همین وقت لشکر زاده ناآزاده سعد بطرف امام حسین ع دوباره حمله آورده این دفعه شمر ذي الجوشن که سرپرستی میسره
لشکر کوفه را دارا بود بر میسره حسین ع حمله آورد دلاوران حسینی پاي مردي استوار کرده و آماده نبرد با دشمن شدند و از هر
طرف که آن بیحیا مردم حمله میکردند آنان بمبارزه میپرداختند و بالاخره با آنکه سی و دو نفر سواره بیش نبودند سخت با
دشمنان خدا جنگیدند و لشکر کوفه را چون خیار میشکافتند و نابود میساختند عروة بن قیس که از یاران پسر سعد بود کسی را
پیش او فرستاد و اظهار داشت میبینی امروز از این گروه اندك چه بسیار اندوه دیدم و چقدر مردان ما را نابود کردهاند اکنون اگر
بخواهی بر ایشان چیره شویم باید پیادگان و تیراندازان را بکمک ما بفرستی.
ص: 457

2

صفحه 62 از 182
1) در این گیرودار اسب حر بن یزید، پی شد وي از مرکب بزیر آمده پیاده آماده کارزار شده و رجز میخواند اگر اسب مرا پی )
کردید بدانید من حر و دلاورتر از شیر ژیانم آنگاه شمشیر از نیام کشیده با آن بیحیا مردم میجنگید و بالاخره لشکر گرداگرد او را
و یاران حسین ع تا ظهر با دشمنان خدا «1» گرفته و ایوب بن مسرح باتفاق دلاور دیگري از مردم کوفه او را از پاي درآوردند
شدیدا کارزار کردند.
حصین بن نمیر که سرپرست تیراندازان بود هنگامی که پافشاري یاران حسین ع را دید دستور داد تا همه به یک بار اصحاب امام
حسین را تیرباران کنند آنان نیز مأموریت خود را انجام و یاران با وفاي حسین ع را هدف تیرها قرار دادند در اندك وقتی اسبانشان
را پی کرده و خود آنها را زخمدار ساخته و پیادهشان نمودند و یک ساعت جنگ و جدال در میانشان برقرار بود.
در این وقت شمر ذي الجوشن با یاران خود بخرگاه حسینی حمله آورده زهیر بن قین با ده نفر از یاران حسین ع بآنها روي آورده و
آنان را از خیمههاي حسین ع دور کردند شمر بطرف ایشان توجه کرده در نتیجه عده بدست زهیر کشته و ما بقی بمحل خود
بازگشتند.
[زهیر این مضمون را بعرض رسانید.
امروز بر اثر جانفشانی در راه تو جد تو پیغمبر و برادرت حسن و پدرت علی مرتضی و عمویت جوان دلاور که با دو بال پرواز
میکند یعنی جعفر طیار را بدیده خونین خود دیدم].
______________________________
(1)
ز پا افتاد مرد آهنین چنکبه تیغ دشمن اندر پهنه جنگ
ببالین شد شه آخر زمانشپذیرا گشت از نو میهمانش
غبار از چهره رفتش دست لولاكچه بود ار بودمی من جاي آن خاك
همی فرمود سلطان لعمركو انت الحر کما سمتک امک
ص: 458
1) چنانچه میدانیم یاران حسین ع معدود بودند و این گونه پیشآمدهاي ناگوار که میشد کار را بر حسین سختر و بالاخره آثار )
شکست ظاهري در یاران حسین ع هویدا میشد لیکن یاران پسر سعد که زیاد بودند اثري از شکست در آنها ظاهر نمیگردید و
بهمین ترتیب آتش جنگ از هر دو طرف شعلهور و کشتار زیاد ویژه یاران حسین ع و تا هنگام ظهر از دست نامسلمانان کوفه و شام
آسیبهاي بسیاري دیدند.
هنگام ظهر، امام حسین ع با یاران خود نماز خوف که تکلیف روز پیکار است بجاي آورد.
پس از این حنظله شبامی در برابر کوفیان آمده گفت اي مردم بیم دارم امروز هم کاري کنید که مانند روز احزاب به آسیب مبتلا
گردید امروز از اراده شوم خود دست بردارید تا فرداي قیامت بعذاب خدا معذب نشوید اي مردم خون حسین ع مریزید تا در نتیجه
از شکنجه خدا آسوده باشید و بدانید دروغ نمیگویم زیرا ثابت است آدم دروغگو زیانکار است پس از این به آهنگ پیکار
برآمده شهید شد.
بعد از او شوذب غلام شاکر حضور اقدس حسین ع شرفیاب شده عرض سلام کرده تودیع نموده بمیدان رفت و بمبارزه پرداخته و
شربت شهادت نوشید.
پس از پیشآمد جانسپاري نامبردگان، عابس شاکري حضور اقدس آمده عرض سلام کرد و با حضرت او وداع کرده بمیدان رفت
و جنگید تا کشته شد.

2

صفحه 63 از 182
و همچنان یاران حسین ع یکی پس از دیگري بمیدان میرفت و جام شهادت مینوشید تا بغیر از خاندانش دیگري باقی نماند.
این هنگام فرزند بزرگوارش علی بن الحسین ع که مادرش لیلی دختر ابو قره ثقفی و جوانی خوش سیما که در آن وقت بینظیر و
نوزده سال از عمر شریفش گذشته پاي مردي در میدان نهاده خود را
ص: 459
معرفی کرده ( 1) فرمود من علی بن الحسین ع هستم و ما بخانه خدا سوگند از دیگران به پیغمبر خدا شایسته- تریم سوگند بخدا،
پسر زن بدکار نمیتواند در میان ما حکومت نماید و من امروز با ضرب شمشیر هاشمی شما را میکشم و از پدرم یاري میکنم.
چند مرتبه کار را بر لشکر پسر سعد سخت گرفت و کوفیان تاب کشتن او را نداشتند.
مره قیس وقتی که دید لشکر از کشتن وي خودداري میکنند گفت گناهان عرب بگردن من باشد که اگر هر گاه این جوان
گذارش بمن افتاد او را از پاي درنیارم و پدرش را بعزایش ننشانم.
علی اکبر این بار هم مانند دفعه پیش بلشکر حمله میآورد مره سر راه بر او گرفت و نیزه به آن حضرت زد علی از زین به زمین افتاد
لشکر اطراف او را محاصره کرده و بدن او را با شمشیرهاي خود قطعه قطعه نمودند.
حسین ع که از شهادت علی ع باخبر شد از خیمه بیرون آمده ببالین جوان قرار گرفت و همچنان که میگریست و اشک اندوه
میبارید فرمود جوان من خدا بکشد کشندگان ترا چقدر این بیحیا مردم بر خدا جري شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را
«1» . دریدند پس از این اضافه کرد پس از شهادت تو خاك بر سر دنیا و زندگانی آن
2 ) بن ی ز ا ه ی ل ع م لا س ه ک ز ا ت د ا ه ش ر ا گ د ا ی ش ر د ا رب ر ب خ ا ب د ش ت ع ر س ب ز ا ه م ی خ ن و ر ی ب ه د م آ ا ب )______________________________
(1)
چو رفت از دست شاه عشق، دلبندروان شد از پی گمگشته فرزند
عقابی دید ناگه پر شکستهعلی افتاده زین از هم گسسته
سري بیافسر و فرقی دریدهبجانان بسته جان وز خود بریده
توانائی شدش از تن ز سر هوشگرفت آن پیکر خونین در آغوش
شهش فرمود کاي شبه محمدچکیده جان جان عشق سرمد
پس از تو خاك بر دنیا و عیششنیرزد مهر و مه با کین و طیشش
ص: 460
ناله اندوهناکی برادر و برادرزاده را ندا میداد و بالاخره بیتاب شده خود را بر اندام پاك او افکند حسین ع که خواهر را سخت
ناراحت دید پیش آمده او را از روي نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را بخیمهها روانه کرد و بجوانان دستور داد و فرمود اینک
بیائید نعش برادرتان را بردارید آنها حسب الامر آمده نعش پاکیزه یادگار حیدر کرار را در پیش خیمهاي که برابر آن کارزار
میکردند گذاردند.
پس از این واقعه جانگداز، عمرو بن صبیح که از لشکریان پسر سعد بود تیري بطرف عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل رها کرده و بالاخره
دست و پیشانی او را که دست بر آن نهاده بود بیکدیگر دوخت چنانچه نتوانست آن را حرکت دهد در همین هنگام دیگري آمده
نیزه بقلب او وارد آورد و آن بزرگوار را از پاي درآورد.
و نیز عبد اللَّه طائی بر عون بن عبد اللَّه یادگار جعفر طیار حمله آورد و او را شهید کرد.
و عامر تمیمی بر برادرش محمد بن عبد اللَّه حمله کرد و او را شهید نمود. و عثمان بن خالد، عبد الرحمن فرزند عقیل را شهید کرد.

2

صفحه 64 از 182
حمید بن مسلم گوید در این گیرودار جوانی که صورتش قرص قمر بود و شمشیري حمایل داشت و پیراهنی پوشیده و نعلینی بپا
کرده که بند یکی از آنها گسیخته بود وارد معرکه کارزار شد عمر بن سعد ازدي بمن گفت سوگند بخدا هم اکنون بر این جوان
حمله میکنم و او را از پا درمیآورم گفتم سبحان اللَّه تعجب میکنم از این اراده که کرده دست از این کار بردار و بگذار دیگران
که بر کوچک و بزرگ حسین ع رحم نمیکنند او را به پدران نامدارش ملحق سازند پاسخ داد چنین نیست ( 1) بخدا قسم سر راه بر
او میگیرم و او
ص: 461
را نابود میکنم اینسخن را گفت و بقاسم ع حمله کرده شمشیري بر سر مبارکش زد سرش شکافت قاسم بروي زمین افتاد عمویش
حسین ع را بداد خواهی دعوت کرد.
حسین ع که فریاد برادرزادهاش را شنید مانند باز شکاري خود را ببالین وي رسانیده و چون شیر ژیانی شمشیر کشیده بقاتل وي
حمله کرد شمشیر بدست پسر ازدي فرود آمد و آن را بپوست آویخت آن نابکار چنان فریادي زد که همه لشکریان صداي آن مرد
.«1» را شنیدند، لشکر یورش کرده بمنظوري که بتوانند او را از دست حسین ع برهانند در نتیجه بدن او پامال سم ستوران شد
حمید گوید پس از آنکه گرد و غبار میدان فرونشست دیدم حسین ع ببالین آن جوان نشسته و او پاشنه پا بزمین میمالد و آخر
لحظات عمر را میپیماید حسین ع که از این پیشآمد سخت متأثر بود فرمود از رحمت خدا دور باد قومی که ترا کشتند و فرداي
قیامت جد تو دشمن آنان خواهد بود و فرمود گران است بر عموي تو که او را بیاري خود بخوانی و پاسخ ندهد و اگر جوابی
فرماید سودي بحال تو نداشته باشد سوگند بخدا دشمنان او بسیار و یاوران او اندکند آنگاه بدن فشرده قاسم را که از سم اسبان
کوبیده شده به سینه چسبانید و همچنان که پاهاي او بزمین کشیده میشد بطرف خیام طاهرات برده و او را کنار فرزندش علی و سایر
اهل بیتش که به تیغ بیداد از پاي درآمده بودند بر زمین نهاد.
______________________________
(1)
در آن هنگامه و غوغاي پیکارعمر نامی ز لشکر شد پدیدار
بخسف آورد ماه منجمع رابکشت آخر عمر سبط علی را
فتاد از زین امیر هاشمیزادبزد از پرده دل سخت فریاد
که اي فریادرس فریاد من رسفدایت گردم این دم داد من رس
صف دشمن درید آن شاه ذو المنبرید آن بدسیر را دست از تن
گروهی بیشمر از هر کنارهباستخلاص او جستند چاره
در آن هنگامه شد با خاك یکسانتن قاسم بزیر سم اسبان
ص: 462
1) حمید بن مسلم گوید من آن جوان را که قلب حسین و همه خاندانش را جریحهدار کرد نمیشناختم از کسی احوال او را )
پرسیدم گفت او قاسم پسر حضرت امام حسن مجتبی ع است. ترجمه الإرشاد 462 فصل - 3 آغاز حرکت حسین ع ..... ص : 414
از شهادت حضرت قاسم، حضرت امام حسین ع برابر خرگاه همایونی خود نشسته بود فرزند خوردسالش بنام عبد اللَّه را آورده و در
مردي از بنی اسد آن طفل بظاهر «1» دامن او که روزي فرزند بزرگوارش علی اکبر ع را در همان دامن نوازش میکرده گذاردند
صغیر و در معنی کبیر را هدف تیر ستم قرار داد و او را به پدران نامدارش ملحق ساخت، حسین ع دست مبارکش را زیر گلوي آن
طفل می- گرفت و چون از خون پاك آن نوباوه علی مرتضی پر میشد بطرف آسمان میپاشید.

2

صفحه 65 از 182
شاه خون علی اصغر بسما میپاشیدیعنی عاشق من و معشوق تو این سنگ محک و میفرمود پروردگارا اگر درب نصرت و یاري
آسمانی را بسوي ما بسته این قربانی را بجاي بهترین تقدیمیها از ما بپذیر و داد ما را از این گروه ستمگر بگیر.
آنگاه اندام آزرده او را با گلوي تیر خورده آورده و کنار کشتگان دیگر گذارد.
و عبد اللَّه غنوي، ابو بکر بن حسن ع را هدف تیر قرار داده شهید کرد ( 2) هنگامی که حضرت ابو الفضل
______________________________
(1)
بود طفلی شیرخوار اندر حرمکافرینش را پدر بد در کرم
خورده از پستان فضل آن پسرشیر رحمت طفل جان بو البشر
ممکنات از عالم و آدم همهاز دم جان پرورش یکدم همه
گرچه خوانند اهل عالم اصغرشمن ندانم جز ولی اکبرش
بر امید جان نثاري آن زمانخویش را افکند از مهد امان
بانک برزد کاي غریب نینوانیستی بیکس هنوز این سو بیا
مانده باقی بین ز اصحاب کرمشیرخوار خسته جانی در حرم
شیرخوارم گرچه من شیر حقمزهره شیران بدرد ابلقم
گر که نتوانم بمیدان تاختنسوي میدان جان توانم باختن
گر ندارم گردن شمشیر جوتیر عشقت را سپر سازم گلو
ص: 463
دید از اهل بیت حسین ع عده زیادي شهادت یافتند به برادران مادري خود عبد اللَّه و جعفر و عثمان پیشنهاد کرده اینک در میدان
کارزار درآئید و مخلصانه در راه یاري دین خدا با دشمنان او نبرد کنید زیرا یقین میدانم از این عمل، زیانی نخواهید دید سخن حق
ابو الفضل در دل برادران مؤثر واقع شده عبد اللَّه بمیدان رفته و نبرد سختی کرد و بالاخره با هانی بن شبیب بمبارزه پرداخت و با دو
ضربت که در میانشان رد و بدل شد بدست هانی، شهادت یافت. پس از او جعفر قدم در میدان نهاد و او را نیز هانی شهید کرد.
و خولی اصبحی، عثمان را که بجاي برادران برقرار بود هدف تیر قرار داد او را از مرکب بزیر انداخت و مردي از بنی دارم بجانب او
آمده سرش را برید.
در این وقت لشکر پسر سعد بجانب خیام طاهرات حمله آوردند حسین ع با آنان نبرد کرد در نتیجه تشنگی عجیبی بجناب او
رويآور شد حسین ع بر شتر آب کش خود سوار شده و پیشاپیش آن حضرت برادر بزرگوارش ابو الفضل حرکت میکرد و
بجانب فرات رهسپار شدند لشکر پسر سعد سر راه بر آنها گرفتند و در میان آنها مردي از بنی دارم بود لشکر را مخاطب ساخته
گفت واي بر شما میان حسین و آب فرات، حائل شوید و نگذارید دسترسی بآب پیدا کند.
حسین ع از پارس کردن این سگ دارمی ناراحت شده فرمود پروردگارا او را تشنه بدار وي متأثر شده شخص حسینی ع را هدف
تیر قرار داد و تیري بدهان مبارکش زد حسین ع تیر را بیرون کشیده و دستش را زیر دهانه زخم گرفته چون پر از خون میشد بطرف
آسمان میپاشید و میگفت پروردگارا از کار ناپسندي که با فرزند دختر پیامبرت انجام میدهند بدرگاه تو مینالم آنگاه در حالی که
تشنگی بشدت بر وي دست یافته بود بمحل خود بازگشت.
1) همانوقت لشکر اطراف ابو الفضل ع را احاطه کرده و میان او و برادر عالیمقامش حائل گردیدند )
ص: 464

2

صفحه 66 از 182
و او به تنهائی با آنان نبرد میکرد و بالاخره پس از جراحتهاي بسیار و ضعف عجیبی که بجناب او عارض شده بود بدست زید بن
حسین ع با ناتوانی و تشنگی شدید بخیام طاهرات «1» ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنسنی شربت شهادت نوشید صلوات اللَّه علیه
مراجعت کرد فاصله نشد شمر ذي الجوشن با عده از مردم خود اطراف امام حسین را احاطه کردند نامردي از آنها بنام مالک بن یسر
بآن جناب ناسزا گفته و شمشیري بر سر آن حضرت فرود آورد چنانچه کلاه همایونش را که افسر پادشاهان جهان بود درید و بسر
مبارکش اصابت کرد و شکافت و آن کلاه را خون آلود ساخت حضرت او را نفرین کرده فرمود هیچ گاه با دست راستت نخوري
و نیاشامی و خدا ترا با مردم ستمکار محشور فرماید آنگاه کلاه دیگري خواسته و با پارچه سر مبارکش را استوار کرد و عمامه بر
سر بست، شمر که خود را بگمان خویش پیروز یافت
______________________________
(1)
خروشان گفت شبل شیر داورغلام خویش دریاب اي برادر
سلیل رحمت معبود دادارشنید از دشت کین آواز سالار
صف دشمن دریدي همچو کرباسرسید آنگاه بر بالین عباس
بدامان برگرفت آنگه سرش راهمی بوئید خون پیکرش را
برآورد از دل تفتیده آهیکه سوزانید از مه تا بماهی
بگفتش کاي سپهدار قبیلهز مرگت مرمرا کم گشت حیله
شکستی پشتم اي شمشاد قامتنمییابد درستی تا قیامت
دریغ از بازوي زورآزمایتدریغ از پنجه خیبرگشایت
دریغ از اهل بیت بیپناهمدریغ از یاور و میر سپاهم
دریغ از باغبان نخل امیددریغ از آبیار باغ توحید
نظر بگشود چون فرزند حیدربه تمثال خداي فرد داور
زبان بگشود و لختی گفتگو کردحدیث عشق با شه مو بمو کرد
زبان عاشق و معشوق با همچه دانم من که عشقم کرده درهم
ص: 465
خندان و شادان که دل همه انبیا و اولیا را هدف تیرخندهاي خود قرار داده بود با لشکریان خود بازگشت و پس از اندکی دوباره
بحضرت او حمله آورده و اطرافش را احاطه کردند.
1) در این هنگام عبد اللَّه بن حسن ع که هنوز بحد بلوغ نرسیده با سرعت از میان خیمهها بیرون آمده و میخواست خود را بکنار )
عموي بزرگوارش رساند زینب ع خواست او را از رفتن ممانعت کند و حسین ع هم بخواهرش دستور داد او را از آمدن کنار عمش
جلوگیري نماید لیکن آن پاك گهر شدیدا از رفتن به خیمهها امتناع میورزید و میگفت سوگند بخدا از عمویم جدا نخواهم شد.
این وقت ابجر بن کعب با شمشیري بجانب حسین ع حمله آورده عبد اللَّه فرمود واي بر تو اي زنازاده میخواهی عمویم را شهید
کنی و مرا داغدار سازي ابجر بسخن او اعتنائی نکرده تیغ فرود آورد و دست آن طفل را که فدائی حسین ع بود به پوست آویخت
عبد اللَّه مادر خود را بفریاد خواند حسین ع یادگار برادر را به سینه چسبانیده فرمود اي فرزند برادر آرام بگیر و شکیبا باش و «1»
این پیشآمد را به خیر خود بشمارآور زیرا بهمین زودي خداي متعال ترا به پدران نیکوکارت ملحق خواهد ساخت.
آنگاه حسین دست برداشته عرضه داشت پروردگارا هر گاه در اراده حتمیت گذشته کوفیان را تا مدت معینی از دنیا برخوردار

2

صفحه 67 از 182
سازي آنان را بفرقههاي مختلف و دستهجات متعدد قرار بده و هیچ گاه والیان را از آنان خرسند مساز زیرا اینان ما را دعوت کردند
تا یاري کنند و بر خلاف انتظار با ما دشمنی
______________________________
(1)
بناگه کافري زانقوم گمراهحوالت کرد تیغی بر سر شاه
ز بهر حفظ شه کودك حذر کردبر آن تیغ دست خود سپر کرد
جدا گردید دست کودك از تنبشه گفتا بهبین چون کرد با من
بگفتش جان عمو اندر این دمشوي نزد پدر بیمحنت و غم
چو دیدش حرمله آن کفر یک لختبزد بر سینهاش تیري چنان سخت
که کودك جان بداد و بیمحاباپرید از دست شه تا نزد بابا
ص: 466
کردند و ما را کشتند.
1) پس از این پیادگان بر حسین و عده از یاران او که باقی مانده بودند حمله آورده و همه را از پاي درآوردند و در نتیجه بغیر از )
سه نفر یا چهار از مردان حسین ع بجاي نماندند.
حسین ع که وضع خود و یارانش را بدین حال مشاهده کرد زیر جامه یمنی که چشم را خیره میکرد خواسته و چند جاي آن را
بمنظور اینکه پس از قتل از بدنش بیرون نیاورند پاره کرد لیکن ابجر بن کعب آن جامه را پس از شهادت از بدن حضرت بیرون
آورد و نتیجه این کار زشتش آن بود که در تابستان دو دست او مانند چوب خشک از کار میافتاد و در زمستان بحال عادي بر
میگشت و چرك و کثافت از آن میآمد و بهمین حال بود تا به یزید و یزیدیان پیوست.
گفتیم بر اثر حمله اخیر بغیر از سه نفر یا چهار نفر ما بقی از یاران حسین ع شربت شهادت نوشیدند در عین حال حسین ع با لشکر
جرار کوفه نبرد میکرد و آن سه نفر از وي پشتیبانی مینمودند تا آنها نیز شهید شدند و آن جناب با بدن آزرده و پر از جراحت
یکه و تنها ماند و با این حال دست از پیکار برنمیداشت و آنان را از طرف راست و چپ متفرق میساخت.
حمید بن مسلم گفته سوگند بخدا هیچ مغلوبی را مانند حسین که فرزندان و یاران و اهل بیتش را شهید کرده باشند پابرجاتر و
قویدلتر ندیده بودم زیرا آن حضرت با این همه گرفتاري که دیده بود باز هم هر گاه رجاله پسر سعد بوي حمله میآوردند شمشیر
میکشید و آنها را مانند روباهان که شیر شرزه در میانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق میساخت.
شمر که دید بسادگی نمیتواند بر حسین ع دست پیدا کند سوارهها را بکمک خوانده و آنها را
ص: 467
پشت سر پیادهها قرار داده ( 1) و به تیراندازان دستور داد تا بدن شریف او را هدف تیرها ساختند و بالاخره آنقدر تیر بر بدن آن
حضرت وارد شد که گوئیا از تیر پر برآورده بود.
هماي جان زهرا و پیمبرعقابآسا ز پیکان گشت پرپر حسین ع از زیادي خستگی و نوك پیکانهاي بیداد از کار ماند و دست از
نبرد برداشت لشکر هم در برابر او ایستادند زینب که برادر را از هر جهت بییار و یاور دید پیش خیمها آمده عمر سعد را مخاطب
پسر سعد پاسخی نداد و رو از «1» ساخته فرمود اي پسر سعد میبینی زاده زهرا را میکشند و تو همچنان ایستاده و تماشا می- کنی
آن جناب برگردانید.
زینب ع بلشکر توجه کرده گفت آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ بازهم پاسخی نشنید در این وقت شمر ذي الجوشن سواره و پیاده

2

صفحه 68 از 182
را مخاطب ساخته گفت واي بر شما در انتظار چه هستید مادرتان به عزایتان بنشیند چرا کار او را بپایان نمیرسانید لشکر که خود را
جیره خوار پسر زیاد میدانستند دیدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند بهمین مناسبت از هر طرف باو حمله آوردند:
زرعۀ بن شریک شمشیري بشانه چپ آن حضرت زد و آن را جدا نمود و دیگري شمشیر بگردن حضرت زد و آن جناب را برو
بزمین انداخت و سنان بن انس از فرصت استفاده کرده نیزه بآن جناب زد و قلب زهرا ع را شکافت پس از این خولی اصبحی پیش
آمده تا سر از بدن مبارکش جدا سازد لیکن لرزه بر اندامش افتاده نتوانست باین کار خطیر اقدام نماید شمر که او را بیچاره یافته
گفت خدا بازوي ترا از کار بیندازد چرا این قدر میلرزي آنگاه خود آن نابکار پیش آمده و سر مبارکش را از بدن جدا کرد.
______________________________
(1)
پس آن محزونه افکار دلریشنظر افکند بر سردار بد کیش
بفرمودش که اي بن سعد کافرمگر این نیست فرزند پیمبر
که پیش چشمت اي مردود رحمتکشندش با هزاران رنج و زحمت
ز رویش روي گرداند آن ستمگرچو ابلیس از بر خلاق داور
ص: 468 بشمشیر شقاوت شمر گمراهبرید از مد بسم اللَّه اللَّه ( 1) سر بریده حسین ع را به خولی داده و گفت آن را
به پسر سعد تسلیم کن.
بعد از آنکه لشکر ناسعد پسر سعد خود را پیروز یافته بغارت کردن حسین ع که کار همیشگی آنان بود پرداختند پیراهنش را اسحق
حضرمی غارت کرد و زیرجامهاش را ابجر بن کعب به یغما برد و عمامهاش را اخنس بن مرثد دزدید و شمشیرش را نامردي از بنی
.«1» دارم ربود و بالاخره آنچه در اختیار داشت از مرکب سواري و لباس و اساس خود و زنانش را به یغما بردند
حمید بن مسلم گوید در غارت خیمهها میدیدم زنان و دختران حسین ع در ندادن روپوشهاي خود سخت پافشاري میکردند و
نمیگذاردند لشکر بسادگی چادر و معجرشان را از سرشان بربایند لیکن ناتوانی و داغداري و اسیري بالاخره آنان را مغلوب دست
ستم میکرد و چادر و معجرشان بغارت میرفت.
و ما باتفاق شمر و عده از رجاله بخیمه امام سجاد رسیدیم و دیدیم آن حضرت از شدت بیماري بر فراش خود افتاده و تاب حرکت
ندارد عدهاي که با شمر ملعون بودند پیشنهاد قتل آن آقا را نموده و گفتند خوبست این جوان بیمار را شهید کنیم من از این پیشنهاد
بشگفت آمده گفتم عجیب است مگر امر چنین مقرر شده که فرزندان هم کشته شوند این بیماري و ناتوانی کافی بحال اوست و
بالاخره از این گونه
______________________________
(1)
چو کار شاه و لشکر بر سر آمدسوي خرگه سپه غارتگر آمد
بدست آن گروه بیمروتبه یغما رفت میراث نبوت
ز طوق و یاره و خلخال و معجرز ملبوسات و از اسباب دیگر
هر آن چیزي که بد در خرگه شاهفتاد اندر کف آن قوم گمراه
بسی پا و سر از معجر کشیدندبرهنه گشت و خونین از دویدن
بسی گوش از پی تاراج گوهردرید از دست قوم کینه پرور
بسی رخساره گلرنگ نیلینمود این آسمان از ضرب سیلی

2

صفحه 69 از 182
ص: 469
سخنان بسیار گفتم تا آنها را از کشتن او ممانعت کردم.
اطراف او را گرفته با آه و ناله از جفاي شمر به بیمهري پسر سعد «1» 1) در این وقت پسر سعد رسید زنان و دختران حسین ع )
پناهنده شد، او دستور داد کسی وارد خیمه زنان نشود و متعرض حال بیمار نگردد و زنان که تا اندازه احساس راحتی کردند از وي
درخواست کردند امر کند چادر و روپوشهائی که از آنان به غارت رفته به آنها مسترد بدارند تا بتوانند سر و صورت خود را از
نامحرمان بپوشانند پسر سعد خواسته پردگیان رسول خدا ص را اجابت کرد و بیاران خود دستور داد هر کس هر چه از خیمهها به
یغما برده باز گرداند لیکن بخدا قسم چون از روي جد و ایمان واقعی چنین امریه صادر نکرد کوچکترین اعتنائی بفرمان او
نگذاردند.
پس از این عدهاي را مأمور خیمههاي غارت شده و زنان و علی بن الحسین ع قرار داده و دستور داده کاملا از آنها مواظبت کرده تا
2) آنگاه ) «2» زنان از خیمهها خارج نشوند و صدمه بایشان وارد نیاورند
______________________________
(1)
سپهدار سپاه کفر آثارعمر آن کافر غدار خونخوار
نمایان شد چو آتش اندر آن دودروان شد سوي خیمه شاه ذیجود
چو دیدندش حریم آل یسبگفتندش که اي خونخوار بیدین
زمین از خونمان گلرنگ کرديفراخاي جهانمان تنگ کردي
نداري سیري از خون پیمبرنترسی از خدا در روز محشر
مکش این نوجوان ناتوان رامزن آتش دگر این خانمان را
بگفت آن کفر آئین ستمگربشمر آن ملحد بدتر ز کافر
که این رنجور را با رنج بسیاربراي این حرم آسوده بگذار
بد آن جور و ستم آن روز تا شامغلط گفتم کز آنجا بود تا شام
(2)
بتول دومین ام المصائبچو خود را دید بیسالار و صاحب
بر ایتام برادر مادري کردبنات النعش را جمعآوري کرد
شفا بخش مریضان شاه بیمارغم قتل پدر بودش پرستار
شدندي داغداران پیمبردرون خیمه سوزیده ز اخگر
بپاشد از جفا و جور امتقیامت بر شفیعان قیامت
شبی بگذشت بر آل پیمبرکه زهرا بود در جنت مکدر
شبی بگذشت بر ختم رسولانکه از تصویر آن عقل است حیران
ص: 470
بجایگاه خود رهسپار شده یاران خود را مخاطب ساخته گفت کدامیک از شما میتوانید اسبها را بر بدن حسین ع بتازانید ده نفر از
آن جمله اسحق بن حیوه و اخنس بن مرثد براي این کار شوم پیشنهاد داده و اسبها بر بدن آزرده و پر از جراحت حسین ع راندند
چنانچه پشت مبارکش را درهم شکستند.

2

صفحه 70 از 182
در همان روز که روز عاشورا بود پسر سعد براي آنکه هر چه زودتر مأموریت خود را انجام داده باشد و ثابت کند تا چه پایه زنازاده
و بیدین بوده سر بریده حضرت ابا عبد اللَّه ع را باتفاق حمید بن مسلم و خولی بن یزید براي پسر زیاد فرستاد و دستور داد سرهاي
سایر شهدا را که هفتاد و دو نفر بوده نیز از بدنها جدا نموده و آنها را همراه شمر و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج بکوفه فرستاد.
پسر سعد عصر روز عاشورا و روز یازدهم را تا اول ظهر در کربلا بود آنگاه دستور داد بیاران خود آماده کوچ کردن بطرف کوفه
شوند و نیز فرمان صادر کرد تا دختران و خواهران و سایر زنان و کودکان و حضرت علی بن الحسین ع را که بیمار و مشرف بموت
«1» . بود بر مرکب اسیري سوار کرده همراه خود به کوفه ببرند
هنگامی که پسر سعد باتفاق اسیران بطرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در غاضریه منزل کرده بودند بقتلگاه شهیدان
آمده بر اجساد طاهرات آنان نماز گزارده و امام حسین ع را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی
اکبر را در پائین پاي مبارك مدفون ساختند ( 1) و نیز در
______________________________
(1)
حدي زد ساربان کفر و طغیانبیاوردند اشترهاي عریان
به بعضی محمل بشکسته شد باربه بعضی بار شد درهاي شهوار
یکی پیر اشتري زاري ضعیفیز ره افتادهاي خواري نحیفی
بیاوردند آن قوم ستمکارکه تا بر او نشیند شاه بیمار
بزیر ناقه پاي آن مکرمچو عقد عشق بر بستند محکم
ص: 471
پائین پاي مبارك قبري حفر کرده و اجساد پاك شهیدان را که در راه یاري حسین ع از تیغ بیداد سر از بدنشان جدا و آنان را آماج
تیرها و نیزهها ساخته بودند در آن دفن کردند و بدن پاك حضرت قمر بنی- هاشم پیشواي اهل وفا و سقاي دشت بلا ابو الفضل
عباس را در محلی که کمر حسین ع را شکسته و دل رسول خدا ص را داغدار ساخته و در سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون
مطاف فرشتگان ملاء اعلاست مدفون ساختند.
هنگامی که سر بریده حسین ع و فرداي آن که اسیران آل رسول وارد کوفه شدند پسر زیاد در قصر دار الاماره جلوس کرده و اذن
عام داده تا مردم از هر طبقه در آنجا حضور پیدا کنند و دستور داد تا سر مبارك حسین ع را در میان طبقی پیش روي آن ناپاك
حاضر نمایند پسر زیاد به سر بریده حسین ع مینگریست و لبخند میزد و با چوب دستی که در دست داشت بر دندانهاي حسین ع
مینواخت.
زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا ع و مرد پیري بود و آن روز در مجلس پسر زیاد حضور داشت و کنار پسر زیاد نشسته بود
هنگامی که این بیحیائی را از پسر زیاد مشاهده کرده تاب نیاورد گفت اي پسر مرجانه با این چوب بلب و دندان حسین ع مزن
سپس شروع کرد «1» سوگند بخداي یکتا مکرر در مکرر میدیدم رسول خدا ص همین لبها را میبوسید و لب بر لب او میگذارد
بگریستن، ( 1) پسر زیاد برآشفت و گفت
______________________________
(1)
پور ارقم را از آن کردار زشتدل برآشفت و شکیب از دست هشت
لب گزان گفت اي لعین چوب جفابازگیر از بوسهگاه مصطفی

2

صفحه 71 از 182
عین نادانی بود بر روبهانشیر نر را دست بردن بر دهان
این لبی کش میزنی چوب اي غبیسوده بر وي بارها لعل نبی
لؤلؤ بحرین گوهرزاست اینکز نژاد حیدر و زهراست این
سالها این درّ لاهوتی صدفقدسیان پرورده در بحر شرف
آري آري نی شگفت از بد گهرکاین گهر را نزد او نبود خطر
چون گدائی را فتد دري بچنگاز جهالت بشکند او را بسنگ (حجۀ الاسلام)
ص: 472
خدا چشمان ترا بگریاند براي اینکه فتح و پیروزي نصیب ما شده میگریی و اگر نه این بود که پیرمرد و از خرد محروم گردیده
گردنت را میزدم زید که سخت ناراحت شده از جا برخاست و بمنزل خود رهسپار شد.
همانوقت اسیران آل پیغمبر اکرم ص را بمجلس پسر زیاد وارد کردند در میان اسیران زینب کبري یا آئینه عفت و پاکدامنی و
فصاحت علی ع که سخت اندوهناك بود و کهنهترین جامهها را پوشیده بود بطور ناشناس در یکطرف مجلس قرار گرفت و کنیزان
اطرافش را احاطه کردند.
ابن زیاد پرسید این زن که از برابر ما گذشت و در یکطرف مجلس قرار گرفت و زنان اطراف او را گرفتند کیست؟ زینب ع پاسخ او
را نداد پسر زیاد بار دیگر همان سؤال را مکرر کرد یکی از کنیزان او را معرفی کرده گفت این زن یادگار زهرا دختر رسول
خداست ابن زیاد که او را شناخته مخاطب ساخته گفت ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذرانید و دروغ شما را
آشکار نمود.
زینب ع در اینجا طاقت نیاورده فرمود ستایش خدا را که ما را به برکت پیمبر بزرگوارش گرامی داشته و از پلیدي پاك و پاکیزه
نموده و همانا آدم بد کار رسوا میشود و دروغ میگوید و او هم غیر از ماست.
پسر زیاد پرسید چگونه یافتی کاري که خدا با خاندان تو بانجام آورد؟ فرمود خداي متعال کشتن در راه خودش را براي آنان مقدر
فرموده بود و آنها بطوري که او تعالی اراده کرده بود کشته شدند و به آرامگاههاي همیشگی خود رهسپار شدند و بزودي خدا میان
تو و ایشان گرد خواهد آورد و در پیشگاه داد او حجت خواهند کرد و با شما دشمنی خواهند نمود.
از این سخنان که بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و نمیخواست در چنان محفلی با این گونه سخنان روبرو شود آتش خشمش شعلهور
شد و خواست او را سیاست کند عمرو بن حریث بشفاعت برخاسته اظهار داشت اي پسر زیاد، گوینده این سخنان زن است و زن را
نمیتوان در برابر گفتههایش مؤاخذه کرد و از او خوردهگیري نمود.
ص: 473 نمیشاید زنان را سخت گفتنببد گفتن جزاي بدشنفتن ( 1) پسر زیاد که پاسخ صحیحی نداشت دهان نحس
خود گشوده گفت خداي متعال دل مرا از کشتن سرکشان و عاصیان خاندان تو شفا داد زینب از شنیدن این گفته سخت ناراحت
شد چنانچه سراپاي او را آتش زد و شروع کرد بگریستن و فرمود اي بیحیا بجان خودم سوگند بزرگ مرا شهید کردي و پرده عزت
و آبروي مرا دریدي و شاخه بارور مرا جدا نمودي و اصل مرا از بن برانداختی و هر گاه از چنین امر خطیري که اساس آسمان و
زمین را بلرزه درآورد شفا پیدا کردي چنانست که میگوئی شفا یافته.
پسر زیاد که این بار هم با سخنان درشت و در عین حال اندوهآور روبرو شد گفت این زن سخن پرداز است و پدر او هم سراینده
سخنپردازي بود.
زینب فرمود زن را با سخنپردازي چه مناسبت من علاوه بر این مأموریت و کار دیگري دارم که باید بانجام آن بپردازم:
زنان را با سخنسنجی چکار استمرا اینسان سخن گفتن شعار است لیکن بیحیائی و خونریزي تو کار مرا بجائی رسانید که باید

2

صفحه 72 از 182
آتش درونی خود را بدین وسیله خاموش بسازم.
در آن هنگام علی بن الحسین ع را در برابر آن سفاك آورده پرسید تو کیستی؟! فرمود من علی ابن الحسینم گفت علی بن الحسین
که در پیکار با ما کشته شد و خدا او را از پاي درآورد. فرمود آن شیر بیشه شجاعت که شربت شهادت نوشید برادر من علی ع بود
که او را بر خلاف انتظار تو مردم شهید کردند نه خدا. پسر زیاد گفت چنان نیست که میگوئی بلکه خدا او را کشت حضرت سجاد
ع این آیه را تلاوت فرمود که مردمان را در هنگام فرارسیدن مرگشان میمیراند.
پسر زیاد خشمگین شده گفت شگفتا هنوز آن جرأت و توانائی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیندازي
اینک بیائید او را برده و گردن بزنید.
ص: 474
1) زینب ع بیتاب شده خود را بدامن سید سجاد انداخته پسر مرجانه را مخاطب قرار داده فرمود آن همه خونها که از ما ریختی )
هنوز کاسه انتقام ترا لبریز نکرده و آرام نگرفته که باز هم میخواهی گرگوار خون ما را بیاشامی آنگاه دست بگردن سید سجاد
درآورده فرمود سوگند بخدا دست از یادگار برادر برنمیدارم و از او جدا نمیشوم و اگر میخواهی او را بقتل آوري مرا هم با او
بکش.
مرا با او بکش تا هر دو باهمشویم آسوده از این محنت و غم پسر زیاد نگاه عجیبی بعمه و برادر زاده نموده گفت شگفت از
خویشاوندي و مهر پیوندي سوگند بخدا خیال میکنم زینب دوست میدارد هر گاه قرار شود برادرزاده او را بکشم او را هم با وي
بقتل برسانم آنگاه دستور داد دست از او بدارید و بیماري و ناتوانی براي بیچارگی او کافی است.
بعد از این پسر مرجانه از جا برخاسته و از قصر خارج شده به مسجد رفت و بر منبر صعود کرد و گفت ستایش خدا را که حق را
آشکار فرمود و اهل حق را روسپید ساخت و یزید و لشکریانش را یاري کرد و دروغگوزاده و یاران او را نابود ساخت و از میان
برد.
عبد اللَّه عفیف که از شیعیان امیر المؤمنین علی ع بود بمجردي که چنین ناروائی را از آن نابکار شنید بیطاقت شده گفت اي
دشمن خدا دروغگو تو و پدرت و یزید و پدر اوست که ترا بولایت کوفه برگماشته. اي پسر مرجانه حیا نمیکنی فرزندان پیمبران را
میکشی و بر منبر راستگویان صعود میکنی و چون عقرب کوري بجاي ماه مینشینی.
پسر زیاد که انتظار چنین پیشآمدي را نداشت و خیال میکرد نفس در سینههاي دوستان اهل بیت عصمت حبس شده دستور داد او
را نزدیک من بیاورید مأمورین از اطراف ریخته او را دستگیر کردند عبد اللَّه بشعار مرسوم قبیله ازد، صدا بلند کرده بلافاصله
هفتصد نفر مرد ازدي در مسجد ریخته و او را از دست مأموران پسر مرجانه رها کردند.
ص: 475
1) ابن زیاد آن روز را براي آنکه آتش فتنه را خاموش سازد سخنی نگفت لیکن شبانگاه دستور داد مأموري بخانه عبد اللَّه رفته او )
را از خانه بیرون آورده گردن بزند و براي عبرت دیگران اندام او را در سبخه [زبالهدانی کوفه] بدار بیاویزند.
بامداد که سر از بالش ستم برداشت دستور داد سر پرنور حضرت امام حسین ع را در میان تمام کوچهها و قبیلههاي کوفه بگردانند
زید ارقم گوید در آن روز من در میان غرفه نشسته بودم هنگامی که سر بریده حسین ع که بر فراز نیزه جا داشت از برابرم گذشت
«1» شنیدم آیه سوره کهف را قرائت میفرمود آیا خیال کرده که پیشآمد یاران کهف و رقیم از گزارشات ما شگفتآورتر است
بخدا سوگند بمجردي که این آیه را از آن سر بریده نورانی شنیدم موي بر اندامم راست شد و عرض کردم بخدا سوگند سر بریده
شما اي فرزند رسول خدا شگفتآورتر از پیشآمد اصحاب کهف است. و چون انجام مأموریت دادند و سر بریده را چنانچه دستور
داشتند در کوچهها و قبیلههاي کوفه گرداندند سر را به دار الاماره عودت دادند پسر زیاد سر مبارك حضرت امام حسین ع و

جلد 2

صفحه 73 از 182
سرهاي یاران آن جناب را به زحر بن قیس تسلیم کرده و او را بهمراهی ابو برده ازدي و طارق بن ابی ظبیان و عده از کوفیها بشام
عزیمت داد تا سر بریده یادگار زهرا ع را به یزید بن معویه تسلیم نمایند و ثابت کنند که از هیچ گونه فداکاري خودداري ننمودیم و
______________________________
(1)
اي خرگه عزاي تو این طارم کبودلبریز خون ز داغ تو پیمانه وجود
وي پر ستاره قطره خونی که علویاندر ماتم تو ریخته از دیدگان فرود
گریه است بر تو هر چه نوازنده را نواناله است بیتو هر چه سراینده را سرود
تنها نه خاکیان بعزاي تو اشک ریزماتم سراست بهر تو از غیب تا شهود
از خون کشتگان تو صحراي ماریهباغی و سنبلش همه گیسوي مشکسود
کی بر سنان تلاوت قرآن کند سريبیدار کهف ملک توئی دیگران رقود
ص: 476
دل پیغمبر و خاندان او را سخت بدرد آوردیم و کینه دیرین خود را چنانچه ملاحظه میکنی از آنها گرفتیم.
1) عبد اللَّه حمیري گوید من در شام، پیش یزید بن معاویه بودم همان وقت زحر بن قیس وارد بارگاه یزید شده وي که از )
پیشآمد کربلا سابقه داشت بمجردي که نامبرده را دیده پرسید واي بر تو چه خبر آورده و پس از تو چه واقعه رخ خواهد داد.
پاسخ داد مژده فتح و پیروزي آوردهام که خدا ترا بر مخالفانت یاري کرد و خلاصه پیشآمد آنست که حسین ع باتفاق هیجده نفر
از اهل بیت و شصت نفر از یارانش بر ما وارد شد و ما بمجردي که از ورود او اطلاع حاصل کرده بجانب او کوچ نمودیم و پیشنهاد
کردیم یا تسلیم شوند و یا تحت فرمان پسر زیاد درآیند و یا نبرد کنند آنان کارزار را بر تسلیم دست ما برگزیدند ما هم بامداد که
خورشید سر از نقاب حجاب برآورد بر آنها تاختیم و از هر طرف آنان را در محاصره خود درآوردیم و شمشیرهاي خود را بر فراز
سرهاي آنان قرار دادیم آنها که خود را اسیر چنگال ما دیده راه گریز براي خود مهیا میکردند و بدون آنکه پناهگاهی در نظر داشته
باشند از دست ما فرار میکردند و مانند کبوتران بینوا که از چنگال خونین باز باین سو و آن سو پرواز میکنند از ضرب تیغ و شمشیر
ما بگودالها و نیزارها پناهنده میشدند و سوگند بخدا زیادتر از نحر شتر یا مقدار خواب قیلوله تاب مقاومت نیاورده در نتیجه ما
کوچک و بزرگ آنها را از پاي درآوردیم و سر از تنهاشان جدا کردیم و بدنهاشان را برهنه در روي خاك افکنده و جامههاشان را
بخونشان آغشته و صورتهاشان بخاك آلوده کردیم و سرانجامشان بآنجا رسید که خورشید بر آنها میتابید و باد بر بدنهاشان
میوزید و زیارتکنندگانشان عقاب و کرکس بودند.
چنانچه ملاحظه میکنید همه این سخنان واهی و بیاصل را این مأمور بیخرد تنها براي خوش آیند دل یزید گفته و تاریخ مقام
حسینی و احقاق حق و پافشاري او و یارانش را کاملا ثابت کرده و معلوم میکند آنان مردمی نبودند از نبرد فرار کنند و بسوراخها
پناهنده شوند و در خمیره آنها ترس از غیر خدا وجود نداشته و حسین ع قتیل عشق بوده نه کشته راه ریاست او بعهد خود وفا کرد و
گر نه هیچ نیروئی نمیتوانست او را از پاي درآورد و بزندگانیش خاتمه دهد.
قتل شهید عشق نه کار خدنگ بوددنیا براي شاه جهاندار تنگ بود
ص: 477 عصفور هر چه باد هماورد باز نیستشهباز را ز پنجه عصفور ننگ بود
عهد الست گر نگرفتی عنان اوشهد بقا بکام مخالف شرنگ بود
از عشق پرس حالت جانبازي حسینپاي براق عقل در این عرصه لنگ بود ( 1) یزید که ابن پیشآمد بر خلاف انتظار را شنید اندکی
سرش را بزیر انداخته آنگاه سر برداشت و گفت هر گاه حسین را هم نمیکشتید من شما را مردمی مطیع و فرمانبردار میدانستم و هر

جلد 2

صفحه 74 از 182
گاه من بجاي پسر زیاد بودم از کرده حسین ع درمیگذشتم.
پس از آنکه پسر زیاد سرهاي شهدا را بشام فرستاد دستور داد زنان و فرزندان اسیر را نیز آماده عزیمت شام نمایند و فرمان داد غل
جامعه آورده دست و گردن امام سجاد ع را مغلول نموده و اسرا را بهمراه محفر بن ثعلبه و شمر بن ذي الجوشن بشام گسیل داشت
و آنان طی طریق کرده تا در راه به زحر بن قیس و همراهیانش که مأمور سر مبارك بودند ملحق شدند.
در تمام راه تا ورود بشام حضرت علی بن الحسین ع با یکی از آنها که حامل سر مبارك بود سخن نگفت و چون به درب بارگاه
یزید رسیدند، محفر بن ثعلبه پارسکنان صدا کرده گفت اینست محفر که هم اکنون بدکاران و اسیران را بحضور یزید آورده است.
علی بن الحسین ع در اینجا تاب نیاورده و سخن راست و درستی که شائبه هیچ گونه هوا و هوسی در آن نبود بیان کرده و فرمود
مادر محفر، شریرتر و نابکارتر از وي نزائیده است.
هنگامی که سرهاي شهدا را در برابر یزید قرار دادند و سر نورانی حسین ع دیدگان نابیناي او را خیره کرد گفت:
سرهاي مردم عزیزي در بارگاه ما درخشید که آنان نفرین شده و شایان ستم بودند.
ص: 478
1) یحیی بن حکم برادر مروان حکم که حضور داشت گفت آري اینها همان سرهائی هستند که در سرزمین طف بدست پسر زیاد )
که داراي حسب و نسب پستی است از پاي درآمدند، آري نسل امیه باندازه ریگها دنیا را پر کرده و براي دختر رسول خدا ص
نسلی باقی نماند.
یزید سخن او را بریده و به سینهاش زد و دستور داد ساکت شود.
آنگاه روي سخن بجانب سید سجاد معطوف داشته گفت اي پسر حسین، پدرت خویشاوندي مرا برید و حق مرا زیر پا گذارد و با
من در باره سلطنت بنزاع پرداخت در نتیجه خدا با او چنین معامله کرد که اکنون مشاهده مینمائی.
حضرت سجاد ع در پاسخ آن بدبنیاد این آیه را تلاوت فرمود هیچ ناگواري و مصیبتی بوجود نمیآید و در شما ظهور پیدا نمیکند
جز اینکه پیش از این ما آن را در کتاب مقدرات ثبت کردهایم و همانا این کار براي خدا آسانست.
یزید که خیال میکرد فرزندش خالد میتواند پابپاي فرزند داغدار حسین ع حرکت کند گفت پاسخ او را بده خالد نتوانست پاسخی
بمقام همایونی حضرت علی بن الحسین ع عرضه بدارد خود یزید گفت مضمون این آیه را بعرض مبارك تقدیم بدار هر پیشآمد
ناگواري که بشما میرسد بر اثر کارهاي نامناسب خود شماست و خدا از بسیاري از آنها درمیگذرد.
پس از گفتگو دستور داد زنان و فرزندان حسین ع را وارد کرده آنان را در برابر وي نشانیدند و چون یزید فرزندان پیغمبر ص را
بوضع بسیار نامناسبی دید ناراحت شده گفت خدا روي پسر مرجانه را زشت کناد اگر او با شما خویشاوندي میداشت چنین
پیشآمدي را براي شما ایجاد نمیکرد و شما را با این وضع بشام نمیفرستاد.
ص: 479
1) فاطمه دختر حسین ع فرموده هنگامی که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند یزید از مشاهده حال ما متأثر شد )
همانوقت یکی از شامیها که آدمی سرخگون بود چشمش بمن که دختري زیباچهره بودم افتاد به یزید گفت چقدر مناسب است این
کنیزك را بمن بهبخشائی موي بر اندام من راست شد و لرزه سراپاي مرا فراگرفت و خیال کردم چنین واقعه هم باید اتفاق بیفتد
بیتابانه جامه عمهام را بدست گرفته و بدامن او پناهنده شدم.
ز حرف شامی آن کودك برآشفتدر آن آشفتگی با عمهاش گفت
یتیمی بس نبود این ناتوان راکه خدمتکار باشم این خسان را عمهام که میدانست هیچ گاه چنین اتفاق صورت مقصود بخود نمیگیرد
به آن مرد شامی خطاب کرده گفت بخدا دروغ میگوئی و براي همیشه مورد سرزنش خویش و تبار خواهی بود چنان نیست که

جلد 2

صفحه 75 از 182
پنداشتهاي نه تو میتوانی باین مقصود برسی و نه یزید میتواند به این آرزو نائل گردد.
یزید در خشم شده گفت دروغ میگوئی من میتوانم باو دست پیدا کنم و اگر بخواهم اراده خود را صورت عمل میپوشانم.
زینب فرمود هیچ گاه بمراد خود نمیرسی و خدا ترا توان چنین منظوري نخواهد داد و هر گاه بخواهی بیش از این در انجام این
منظور پافشاري بنمائی باید از آئین ما دست برداري و بدین دیگران درآئی یزید از زیادي خشم پریشان شده گفت با مثل منی چنین
سخن میگوئی و مرا به بیدینی نسبت میدهی همانا برادر و پدر تو از دین خارج شدند.
زینب فرمود اي یزید اگر هم اندك دینی تو و جد و پدرت داشتهاید از برکت راهنمائیهاي پدر و برادر من بوده.
یزید گفت دروغ میگوئی اي دشمن خدا! زینب فرمود آري تو امروز بر حمار مقصود سوار شده و بر اریکه سلطنت نشسته باید ستم
کنی
ص: 480
و به نیروي جهانداري خاندان حضرت رسالت را هدف فحش و ناسزا قرار دهی.
1) یزید مانند آنکه از این سخن بخود آمده خجالت کشید و ساکت شد آن مرد شامی که خیال کرد بالاخره ممکن است بمقصود )
خود برسد و از این سفره ظلمی که گسترده شده او هم سهمی برده باشد دوباره خواهش خود را اعاده کرد یزید که سخت افسرده
شده و به بیخردي و بیدینی نسبت داده شده بود گفت دور شو خدا ترا بکشد.
بعد از این دستور داد خانواده عصمت را باتفاق حضرت سجاد در خانه علیحده که متصل به خانه خود بود جا دادند، یادگارهاي
پیغمبر ص چند روز در آنجا زیستند.
پس از این نعمان بن بشیر را احضار داشته گفت باید خود را آماده کنی که تو باید زنهاي اسیر را بمدینه برگردانی.
و پیش از آنکه اسباب سفر آنان را فراهم سازد با علی بن الحسین ع خلوت کرده و اظهار داشت خدا پسر مرجانه را لعنت کند هر
گاه من با پدر تو روبرو میشدم هر چه از من طلب میکرد انجام میدادم و تا جایی که میتوانستم او را از کشتن میرهانیدم لیکن چنان
که میبینی قضاي الهی بهمین کیفیت جاري شد و اکنون که باید عزیمت مدینه نمائی پس از ورود با من مکاتبه کن و احتیاجات
خود را از من بخواه آنگاه دستور داد جامه او و کسانش را بحضرت او تقدیم کردند.
کاروان غم باتفاق نعمان بجانب مدینه حرکت کرد یزید رسولی را نزد نعمان فرستاد و باو دستور داد، شبانه کاروان را حرکت ده و
خود از عقب آنها برو و آنقدر از آنها دور باش که از چشم تو نیفتند و چون در محلی نزول کردند در جاي دورتري از آنها فرود
آي و خود و یارانت متوجه حراست آنها باش و بالاخره در وقت نزول قافله آنقدر از خاندان رسالت دور شو که اگر بخواهند قضاء
حاجت کنند یا وضو بگیرند خجالت نکشند.
ص: 481
این دستورات را براي آن داد تا مردم بگویند یزید باوفاتر و دیندارتر از پسر زیاد بود بیخبر از آنکه (ترك واجب کرده و سنت بجا
میآورد).
نعمان حسب الامر، قافله غم و اندوه را بطرف مدینه حرکت میداد و همواره در راه کمال محبت را رعایت میکرد و از هیچ خدمتی
.«1» فروگذاري نمینمود تا وارد مدینه شدند
فصل- 4 [اطلاع مردم مدینه از شهادت آن سرور]
1) پس از آنکه پسر زیاد سر مبارك حضرت امام حسین ع را بشام فرستاد عبد الملک سلمی را احضار کرده گفت بمدینه رفته و )
عمرو بن سعید عاص را از کشتن حسین ع باخبر کن.

2

صفحه 76 از 182
عبد الملک گفته حسب الامر براحله خود سوار شده و جانب مدینه رهسپار گردیدم چون نزدیک مدینه رسیدم مردي از قریش با
من ملاقات کرد و پرسید چه خبر تازه آورده گفتم هر خبري باشد از امیر خواهی شنید گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بخدا سوگند
حسین ع شهید شده.
چون بر عمرو وارد شدم پرسید چه خبر آورده گفتم خبري که امیر را شاد و خندان خواهد کرد!
______________________________
(1)
سوي ملک حجاز آن لشکر آهبه پیمودند ره را گاه و بیگاه
چو پیدا گشت راه یثرب از دورحرم را شد عیان بر سر دگر شور
ورود شهر و آن بنگاه و منزلبدي اهل حرم را سخت مشکل
پس آنگه گفت شاه دل پر از دردروان شو سوي یثرب اي جوانمرد
خبر ده اي دلیل راهپیمااز آن غوغا که آمد بر سر ما
بشیر از امر آن سلطان ذیجودبرانگیزید اسب خویشتن زود
شد اندر شهر و کرد این شعر انشادبزد از پرده دل سخت فریاد
بگفت اي پیروان دین احمدشهید تیغ کین شد شاه سرمد
شهی بگذشت از این دار فانیکه تلخ آمد پس از او زندگانی
خدیوي شد نگون از باره بر خاكکه جایش بود دوش شاه لولاك
ابا آن تشنه کامی آن شه دادبراه دین جد خویش سر داد
ص: 482
1) امیر بداند که حسین ع کشته شد عمرو دستور داد هم اکنون مردم را از شهادت او باخبر کن بمجردي که مردم مدینه را از )
شهادت حضرت مشار الیه اطلاع دادم چنان ناله و فریادي از خانهاي بنی هاشم بگوش رسید که تا آن روز چنان ناله سوزناك و
فریاد دلخراش سابقه نداشت پس از اعلام عمومی پیش عمرو رفتم چون مرا دید لبخندي زده و بنشاط این پیشآمد مضمون شعر
عمرو معدیکرب را براي من خواند.
زنهاي بنی زیاد امروز چنان ناله و فریاد میزنند که زنهاي ما در فرداي روز جنگ ارنب بفریاد آمدند.
و اضافه نمود این ناله و فریاد در برابر ناله و فریادي که پس از کشتن عثمان پیشآمد کرد.
آنگاه بمنبر رفته و مردم را از کشته شدن حسین باخبر ساخت و از کار ناپسند یزید اظهار قدردانی نموده از منبر فرود آمد.
یکی از کارگزاران عبد اللَّه بن جعفر بر او وارد شد و او را از کشتن فرزندانش تسلیت داده و کلمه استرجاع گفت ابو السلاسل که
نیز از کارگزاران وي بود اظهار خودنمائی کرده گفت این هم ناراحتی که از ناحیه حسین ع بما رسید! عبد اللَّه متأثر شده با کفش
بدهان او کوبیده گفت اي پسر مادر ختنه نکرده ترا چه حد چنین نسبت ناروائی بحسین ع بدهی سوگند بخدا اگر همراه او بودم
دوست میداشتم از وي دست برندارم تا در رکاب او شهید شوم و سوگند بخدا عملی که مرا مسرور میکند و اندوه فرزندان مرا بر
من هموار میسازد همانست که یادگارهاي من در رکاب برادر و پسر عموي من شهید شده و پا بپاي او حرکت کرده و به ستم
ستمگران شکیبائی ورزیدهاند آنگاه رو بحاضران کرده گفت سپاس خدا را که اندوه مرا بشهادت حسین ع بزرگ ساخت و هر گاه
من نتوانستم با حضرت او مواسات نمایم فرزندان من در راه
ص: 483

جلد 2

صفحه 77 از 182
وي جان سپاردند و مرا روسپید ساختند.
1) در آن روز ام لقمان دختر عقیل بن ابی طالب بمجردي که از شهادت حسین ع باخبر شد باتفاق خواهرانش ام هانی و اسماء و )
رمله و زینب با سر برهنه گریه کنان از منزل خود خارج شد و این مضمون را در سوگواري شهیدان کربلا میخواند.
چه جواب پیغمبر خدا را خواهی داد هر گاه از شما بپرسد شما که امت آخر الزمانید چرا با فرزندانم چنین معامله کردید که پس از
درگذشت من برخیشان را اسیر و جمعی را بخون خود آغشته نمودید بجاي آنکه شما را براه راست هدایت نمودم مناسب نبود با
خویشان من چنین رفتار زشتی انجام دهید.
چون آن روز بپایان رسید و آسمان تیره و تار عالم را در لباس سیاه پوشانید، نیمه شب مردم شنیدند صدائی بگوش میرسد لیکن
گوینده او را نمیبینند و میگوید.
اي مردمیکه از روي نادانی حسین ع را شهید کردید بدانید بهمین زودي بعذاب و گرفتاري الهی مبتلا خواهید شد تمام آسمانیها از
پیغمبر و فرشته و کلیه قبیلهها بر شما نفرین میکنند نه تنها مردم آسمان بر شما لعنت میکنند، موسی و عیسی هم شما را لعنت
میکنند.
فصل- 5 [نام شهداء اهل بیت]
2) اسامی عده که در پیشآمد کربلا در رکاب حضرت امام حسین ع شهید شدهاند باتفاق خود سید )
ص: 484
الشهداء هیجده نفر بوده باین اسامی 1 عباس 2 عبد اللَّه 3 جعفر 4 عثمان این چهار نفر فرزندان امیر- المؤمنین ع و مادرشان ام البنین
5 عبد اللَّه 6 ابو بکر فرزندان امیر المؤمنین که مادرشان لیلی دختر مسعود ثقفی است 7 علی 8 عبد اللَّه فرزندان خود امام «1» بوده
حسین ع 9 قاسم 10 ابو بکر 11 عبد اللَّه فرزندان امام حسن مجتبی 12 محمد 13 عون فرزندان عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب 14
عبد اللَّه 15 جعفر 16 عبد الرحمن فرزندان عقیل 17 محمد بن ابو سعید نواده عقیل بن ابی طالب رحمۀ اللَّه علیهم اجمعین.
این هفده نفر که از خاندان هاشم بودند برادر و برادرزادگان و پسر عموهاي حضرت امام حسین ع اند که همه در پائین پاي آن
حضرت مدفون شده و تنها از این عده حضرت ابو الفضل مستثنی است که آن جناب را در محلی که شهید شده مدفون ساختند که
هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت چشم خورشید عالمتاب را خیره
______________________________
1) زبان حال ام البنین را آقاي مروج چنین سروده. )
مخوان جانا دگر ام البنینمکه من با محنت دنیا قرینم
بدم ام البنین روزي که بوديبسر سایه امیر المؤمنینم
مرا ام البنین گفتند چون منپسرها داشتم زان شاه دینم
جوانان هر یکی چون ماه تابانبدندي از یسار و از یمینم
بنام عبد اللَّه و عثمان و جعفردگر عباس آن در ثمینم
ولی امروز هستم بیپر و بالنه فرزندان نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خواندکنم یاد از بنین نازنینم
بخاطر آورم زان مه جبینانزنم سیلی برخسار و جبینم
ص: 485

جلد 2

صفحه 78 از 182
ساخته ( 1) و چنانچه میدانیم برادران و عده دیگري که نام بردیم قبرهاي مشخصی ندارند و زائرین در هنگام زیارت اشاره بقسمت
پائین پاي حضرت که نامبردگان مدفونند مینمایند و حضرت علی بن الحسین (علی- اکبر) ع نیز با همان شهیدان مدفونست و
چنانچه میگویند از سایرین نزدیکتر بحسین ع مدفون شده است.
و اما یاران حسین ع که در رکاب او شهید شده اطراف آن حضرت مدفون گردیدهاند و ما مرقد معینی براي آنان سراغ نداریم آري
آنچه که مسلم و به حقیقت نزدیکست همانست که حائر مبارك حسینی بر آنها احاطه دارد و نامبردگان خارج از حائر مدفون
نیستند خداي متعال از همه آنها خشنود باشد و همه را خشنود گرداند و بهشت جاویدان را مسکن آنان قرار دهد.