گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
باب یازدهم در این باب فرزندان حضرت باقر و اسامی و عدد آنها را ذکر میکنیم



1) پیش از این گفتیم فرزندان حضرت مشار الیه هفت نفر بوده 1 ابو عبد اللَّه جعفر 2 عبد اللَّه مادر این دو ام فروه دختر قاسم بن )
محمد بن ابی بکر است 3 ابراهیم 4 عبید اللَّه مادرشان ام حکیم دختر اسید ثقفی است و این دو در خوردسالی درگذشتند 5 علی 6
زینب مادرش ام ولد بود 7 ام سلمه مادر این مخدره نیز ام ولد بوده.
در میان فرزندان ابو جعفر هیچ یک باستثناء حضرت ابو عبد اللَّه جعفر شایسته مقام امامت نبودند و تنها آن حضرت مأمور به ارشاد
و پیشوائی مسلمانان بود.
و برادرش عبد اللَّه مرد فاضل و نیکوکاري بود و همه او را بهمین عنوان میشناختند.
روایت کردهاند نامبرده ببارگاه یکی از بنی امیه وارد شد، او در صدد قتل مشار الیه برآمد.
عبد اللَّه درخواست کرد از کشتن من درگذر تا خدا را در ارشاد دین او یاري کنم و نیز در پیشگاه مقدس او با تو همراهی نمایم.
منظور آن بزرگوار آن بود که من در حضرت کردگار داراي مقام و موقعیتام از کشتن من صرف نظر کن تا از تو بحضور او
شفاعت نمایم.
آن دشمن بیخرد گفت تو آن پایه را در پیشگاه خدا نداري که از ما شفاعت نمائی آنگاه او را مسموم کرده بقتل آورد.
ص: 525
باب دوازدهم در احوال امام پس از حضرت ابو جعفر و تاریخ تولد و دلائل امامت و مدت عمر و خلافت و هنگام وفات و محل دفن
و عدد فرزندان و بخشی از فضائل و اخبار او.
1) حضرت صادق ع که نام همایونش جعفر بوده از میان همه برادرانش بمنصب خلافت پدر بزرگوارش برقرار شده و وصی او )
بوده و چنان که باید و شاید به لوازم امامت قیام کرده و از نظر فضل و دانش بر دیگران برتري داشته و همه جا از وي بعظمت یاد
میشده و منزلت و مقامش از همه عالیتر و در میان عامه و خاصه بجلالت قدر معروف بوده و اهل سنت، علوم و اطلاعات بسیاري از
وي نقل کردهاند و طالبان علم و دانش از اطراف و اکناف براي فیض کمالات او بر در سراي او بار میافکندند و آوازه او در شهرها
پیچیده بود و از هیچ یک از اهل بیت او باندازهاي که دانشمندان از خرمن فضائل او استفاده کردهاند بهرهمند نشدهاند و همچنین

2

صفحه 96 از 182
ناقلان آثار و مطلعان اخبار بقدري که از آثار و اخبار او نقل کردهاند از دیگري کسب اطلاع ننمودهاند دلیل بر این موضوع آنست
که اصحاب حدیث اسامی راویان او را که مورد وثوق و اطمینان بوده و هر یک صاحب رأي و گفتار خاصی هستند گردآورده
چهار هزار نفر بودهاند.
و دلائل امامت او از نظر وضوح و ثبوت بپایهایست که همه دلها بر صحت آن گواهی میدهند و زبان مخالفان را از ایراد شبهات و
اعتراض بر آنها لال میسازد.
میلاد آن حضرت سال هشتاد و سوم هجرت در مدینه منوره بوده و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت
ص: 526
در سن شصت و پنجسالگی رحلت فرمود و در بقیع کنار جد و پدر و عمویش حسن آرمید.
و مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد و مدت امامتش سی و چهار سال بود.
و پدر بزرگوارش او را بالصراحه وصی خود قرار داد و علنا مقام امامت او را امضا کرد.
-1 هشام بن سالم از حضرت صادق ع روایت کرده هنگامی که رحلت پدر بزرگوارم دررسید فرمود اي جعفر بتو وصیت (1)
میکنم نسبت به یاران من به نیکی معامله نمائی، عرضکردم خدا مرا فداي شما گرداناد سوگند بحضرت کردگار بقدري علم و
دانش در میان یاران و اصحاب پراکنده بسازم که به هیچ فاضل و دانشمندي نیازمند نشوند.
-2 ابو صباح کنانی گوید حضور حضرت ابو جعفر شرفیاب بودم حضرت نظري بفرزند ارجمندش کرده بمن فرمود این فرزند (2)
مرا که میبینی مصداق این آیه شریفه است که خدا میفرماید: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْ عِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّۀً وَ
نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ما اراده کردهایم منت گذاریم بر آنها که ظاهرا در روي زمین، ضعیف و ناتوان بشمار آمدهاند تا آنها را پیشوایان
مردم و وارثان علم و کمال خود قرار دهیم.
-3 از حضرت ابو جعفر سؤال کردند امام پس از شما کیست؟ حضرت دست بر پشت مبارك امام صادق ع زده فرمود سوگند (3)
بخدا این همان کسی است که باید آئین آل محمد علیهم السّلام را احیا کند.
-4 طاهر، مصاحب امام ابو جعفر ع گفت حضور حضرتش شرفیاب بودم، جعفر ع وارد شد حضرت (4)
ص: 527
باقر ع فرمود این آقا، بهترین آفریدگان خداست.
-5 حضرت صادق ع فرمود پدر بزرگوارم در سینه من علوم و کمالات بسیاري بودیعه گذارده و چون هنگام رحلتش دررسید (1)
فرمود گواهانی حاضر کن، من حسب الامر چهار نفر گواه از مردم قریش که از آنها بود نافع مولاي عبد اللَّه بن عمر حاضر کردم
اي فرزندان من همانا خداي متعال براي شما آئین راست و درست » فرمود وصیتی را بنویس که یعقوب ع به فرزندانش وصیت کرد
.« خود را برگزیده و باید کاري کنید که مسلمان از دنیا بروید
پس از این اضافه کرد محمد بن علی فرزندش جعفر بن محمد را وصی خود قرار داده و باو وصیت کرده تا ویرا در بردي که با آن
نماز جمعه میگزارده کفن نماید و عمامه خود او را بسرش بهپیچد و مرقد او را چهارگوشه ساخته و بیش از چهار انگشت فرانسازد
و بندهاي کفنش را در هنگام دفن بگشاید، چون وصیتش پایان یافت گواهان را مرخص فرمود و بآنها دعا کرد.
حضرت صادق ع فرموده پس از رفتن آنان معروض داشتم این گونه وصیت نیازمند بگواه نبود.
فرمود بیم داشتم مخالفان بر تو چیره شوند و بگویند پدرش باو وصیتی نکرده و او را وصی خود قرار نداده و من پیشدستی کرده
خواستم حجت را بر آنها تمام کرده باشم.
و از این قبیل حدیث که مستلزم همین معنی باشد بسیار است.

2

صفحه 97 از 182
و ما در حدیث لوح که پیش از این بدان اشاره کردیم معلوم کردیم بحکم حدیث مزبور حضرت مشار الیه از جانب حضرت
پروردگار به امامت و پیشوائی خلق برگزیده شده.
پیش از این گفتیم ادله عقلیه حاکی از آنند که امام حتما باید افضل از دیگران باشد و همان ادله در باره امامت حضرت صادق ع
نیز حکومت میکنند زیرا حضرت او از نظر پارسائی و برتري و
ص: 528
دانش و بکار بستن آئین الهی از همه برادران و عموزادگان و از همه مردم زمانش برتر و بالاتر بود.
دلیل دیگر آنکه امام باید مانند پیمبران، معصوم باشد که مرتکب هیچ گونه خطائی نشود و در علم و دانش بسرحد کمال رسیده
باشد بنا بر این مدعیان امامت در عصر آن حضرت که خطاکار و ناقص بودند از درجه اعتبار ساقط بودند و از آنجا که باید در هر
عصري امام معصوم و کاملی وجود داشته باشد و آن جناب معصوم و کامل بود باید امام زمان باشد و مردم در کلیه امور خود باو
مراجعه نمایند.
مردم، معجزات و کرامات زیادي از آن حضرت نقل کردهاند و همه آنها دلیل بر امامت و حقانیت اوست و ثابت میکنند دیگران
بغیر از ادعا، فضیلت دیگري نداشتند.
-1 از آن جمله روایت میکنند منصور به ربیع دستور داد امام صادق ع را حاضر کند چون حضور یافت و چشم منصور بدان (1)
جناب افتاد گفت خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم امروز کار تو بجائی رسیده که با سلطنت من بازي میکنی و از همه طرف اسباب
شورش فراهم میسازي!.
حضرت صادق ع فرمود سوگند بخدا آنچه را بمن نسبت دادي من انجام نداده و آهنگ آنها را هم نداشتهام و هر گاه خبري در این
خصوص شنیده دروغ بوده و بر فرضی که آنچه میگوئی راست و بجا بوده درگذر زیرا حضرت یوسف ستم دید و بخشید و ایوب
به بلا مبتلا شد صبر کرد و بسلیمان نعمت بیسابقه اعطا گردید سپاسگزاري نمود اینان همه پیمبران خدا و نسب تو هم که بدیشان
میپیوندد!.
منصور شرمنده شده تصدیق کرد و آن حضرت را روي تخت خود که مقام الهی آن جناب بود و آن روز غاصب بیباکی بر فراز
آن نشسته فراخواند و معروض داشت همانا فلان آنچه را که بحضورت عرضه
ص: 529
داشتم بمن اطلاع داد.
1) حضرت فرمود اکنون دستور بده تا او را احضار کنند و در برابر من اقرار کند و ثابت نماید که من چنین و چنان گفتهام. )
منصور ویرا احضار کرده گفت آنچه را در باره جعفر براي من نقل کردي از خود او شنیدي؟
گفت آري، حضرت فرمود او را براي صحت شنیدههایش سوگند بده منصور از او پرسید آیا حاضري براي اثبات ادعاي خود
سوگند یاد کنی؟ گفت آري و شروع کرد به سوگند یاد کردن.
حضرت فرمود بمن اجازه بده تا دستور سوگند را باو داده و چنانچه من میگویم سوگند یاد کند، منصور اجازه داد حضرت صادق
ع باو که در پیش منصور سعایت کرده بود فرمود چنین سوگند یاد کن از حول و قوت (توانائی و نیروي) خدا بیزار شده و بقدرت و
توانائی خود پیوند کردهام که جعفر چنین و چنان گفت و کرد.
وي نخست امتناع کرد و پس از اندکی تأمل همان طور که حضرت دستور داده بود سوگند یاد کرد فاصله نشد که همان جا جان
بمالک دوزخ سپرد منصور دستور داد پاي او را کشیده از سراي او خارج ساختند.
ربیع گفته دیدم هنگامی که حضرت صادق ع وارد بر منصور شد لبهاي مبارکش را حرکت میداد و هر دفعه که لبهاي جناب او

2

صفحه 98 از 182
بحرکت میآمد از غضب آن بداندیش کاسته میشد تا بالاخره حضرت را پیش خواند و از وي درگذشت.
چون حضرت از پیش منصور بیرون رفت من همراه آن جناب رفته عرضه داشتم منصور سخت نسبت بشما خشمناك بود و در آن
وقت هیچ آفریده بقدر او نسبت بشما خشمگین نبود و من متوجه بودم هنگامی که وارد شدید لبهاي خود را حرکت میدادید و هر
بار که لبهاي شما حرکت میکرد از خشم او کاسته
ص: 530
میشد آرزومندم آنچه را در آن وقت میفرمودي بمن بیاموزي ( 1) فرمود در آن وقت دعاء جدم حسین ع را می- خواندم
عرضکردم چه دعائی فرمود بخدا عرضه میکردم اي خدائیکه در سختیها بمن همراهی میکنی و اي خدائیکه در گرفتاریها یاور من
هستی بدیدگان خودت که خواب بر آنها عارض نمیشود مرا نگهداري کن و در ظل عنایتت که هیچ گاه ناپدید نمیگردد پناهم
ده.
ربیع گوید دعاء مزبور را آموختم و هر گاه گرفتاري از براي من پیشآمد میکرد همین دعا را میخواندم و درب گشایش بروي
من باز میشد.
ربیع گوید از حضرت پرسیدم چرا اجازه ندادي آن مرد بخدا سوگند یاد کند فرمود براي آنکه نخواستم خدا را بوحدانیت و
بزرگواري یاد کرده باشد و در نتیجه خداي متعال بردباري فرموده شکنجه او را به تأخیر بیندازد به همین جهت او را بدان کیفیت
که شنیدي سوگند دادم و خدا هم بزودي او را به سزایش رسانید.
-2 روایت شده هنگامی که داود بن علی، معلی بن الخنیس غلام آن حضرت را کشت و مالش را گرفت حضرت از شدت (2)
اندوه عباي مبارکش را بر زمین میکشید و همان طور بر داود وارد شده فرمود غلام مرا کشتی و مال مرا گرفتی مگر ندانسته که
شخص مصیبت دیده ممکن است در خانه خود آرام بخوابد ولی اگر حق او را پامال کنند آرام نمیگیرد؟ سوگند بخدا ذات
پروردگار را علیه تو میخوانم و بر تو نفرین میکنم.
داود با کمال تمسخر گفت ما را از نفرین خودت میترسانی و تهدید میکنی! حضرت صادق ع سخنی نگفته بمنزل خود بازگشت
و آن شب را همواره برکوع و سجود بسر آورد سحرگاه این دعا را در مناجات خود میخواند
یا ذا القوة القویۀ و یا ذا المحال الشدید و یا ذا العزة
ص: 531
التی کل خلقک لها ذلیل اکفنی هذه الطاغیۀ و انتقم لی منه
اي خدائیکه نیروي تو بالاترین نیروها و بسختی با مخالفان مکر میکنی و صاحب عزتی هستی که همه آفریدگانت در برابر آن
خوارند شر این سرکش را کفایت کن و انتقام مرا از او بگیر هنوز ساعتی فاصله نشده بود که صداي ناله و فریاد از خانه داود بلند
شد و گفتند هم اکنون مرد.
-3 ابو بصیر گوید وارد مدینه شدم و همانوقت کنیزکی همراه من بود کام دلی از او گرفتم خواستم به حمام بروم دیدم اصحاب (1)
ما که شیعیان حضرت صادق ع بودند بدیدن آن حضرت متوجهاند من ترسیدم هر- گاه بحمام بروم و بازگردم ممکن است از
زیارت آن جناب و تشرف بخدمتش محروم بمانم بهمین مناسبت از رفتن بحمام منصرف شده و همراه آنان وارد منزل حضرت
صادق ع شدم چون برابر آن جناب رسیدم بمن توجهی کرده فرمود اي ابو بصیر مگر نمیدانی آدم جنب حق ندارد به حال جنابت
بخانه انبیاء و فرزندان آنان وارد شود! من از این فرموده شرمنده شده عرضکردم چنانست که میفرمائید لیکن هنگامی که
میخواستم بحمام بروم یاران خود را در راه ملاقات کردم که آهنگ حضور حضرت شما را دارند ترسیدم هر گاه بحمام رفته و
مراجعت کنم از زیارت شما محروم شوم و اکنون متعهد میشوم بار دیگر با این حال حضور حضرتت شرفیاب نشوم و مرخص

2

صفحه 99 از 182
شدم.
و از این قبیل معجزات و اخبار غیبی در احادیث بسیاري از آن جناب رسیده که هر گاه ما بخواهیم همه آنها را ذکر کنیم کلام ما
طولانی خواهد شد.
2) حضرت صادق ع میفرمود علم ما غابر و مزبور و نکت در دلها و نقر در گوشهاست و جفر احمر )
ص: 532
و ابیض و مصحف فاطمه و جامعه که مشتمل بر تمام نیازمندیهاي مردم است نزد ما میباشد.
آنها که حضور داشتند پی بحقیقت این فرموده نبرده درخواست کردند تا حضرت او بیان خود را تفسیر فرماید حضرت فرمود غابر،
علم به آینده است مزبور علم بگذشته نکت در دلها الهامی است که ویژه ما خانواده است نقر در اسماع، خبرهاي فرشتگانست که
براي ما بیان میکنند صداي آنها را میشنویم و خود آنها را نمیبینیم، جفر احمر، ظرفی است که اسلحه پیغمبر ص در آن محفوظ
است و بیرون نمیآید مگر آن هنگام که قائم ما ظهور کند.
جفر ابیض، ظرفی است که توریۀ موسی و انجیل عیسی و زبور داود و کتب پیشینیان از انبیا در آن محفوظ است و مصحف فاطمه
کتابی است که در آن تمام حوادث عالم بیان شده و تا فرداي قیامت نامهاي تمام پادشاهان روي زمین در آن آورده شده و جامعه،
کتابی است که هفتاد ذراع طول آنست و این کتاب را رسول اکرم ص از دو لب مبارکش املا کرده و حضرت امیر المؤمنین ع
بخط خود در آن نوشته و کلیه نیازمندیهاي مردم را تا فرداي قیامت در آن مکتوب ساخته حتی ارش خراش بدن را ذکر نموده.
حضرت صادق ع میفرمود حدیث من، حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث علی بن ابی طالب امیر
المؤمنین و حدیث علی حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا فرموده خداست.
ابو حمزه ثمالی میگفت امام صادق ع میفرمود الواح موسی و عصاي او نزد ماست و ما وارثان پیمبرانیم.
ص: 533
1) سعید سمان گفته حضور حضرت صادق ع شرفیاب بودم دو نفر مرد زیدي مذهب وارد شده پرسیدند آیا در میان شما امامی )
هست که پیروي از او واجب باشد؟ حضرت براي تقیه فرمود نه، گفتند مردمی مورد اطمینان بما اطلاع دادهاند که تو خود را امام
مفترض الطاعه میدانی و عدهاي را نام برده گفتند اینان مردمی پرهیزگار و اهل اطلاعند و دروغ نمیگویند.
حضرت خشمناك شده فرمود هیچ گاه به آنها که نام بردید نه گفته بودم مرا امام مفترض الطاعه اعلام کنید و چون آنها حضرت را
خشمناك یافتند از خانه بیرون رفتند.
پس از خارج شدن آنها حضرت از من پرسید آیا این دو را میشناسی؟ عرضکردم آري اینها از بازاریهاي ما و از زیدیهاند آن دو
خیال میکنند شمشیر رسول خدا ص پیش عبد اللَّه بن حسن است فرمود دروغ میگویند خدا آنها را لعنت کند بخدا سوگند
شمشیر مزبور را عبد اللَّه بدو چشم خود بلکه بیک چشم هم ندیده بلکه پدر او هم شمشیر مزبور را ندیده مگر بگوئیم آن را نزد
علی بن الحسین ع دیده باشد و هر گاه آنها راست میگویند، در لبه آن چه نشانی داشته؟ خیر چنان نیست که آنان پنداشتهاند بلکه
شمشیر و پرچم و زره و کلاه خود رسول خدا ص نزد منست و اگر راست میگویند نشان زره رسول خدا چیست؟
و نزد منست پرچم ظفر آیت رسول خدا که آثار پیروزي از آن هویداست و الواح موسی و عصاي او و انگشتري سلیمان و طشتی
که موسی در آن قربانی میکرده و اسمی که رسول خدا ص هر گاه آن را در میان مسلمانان و مشرکان میگذارد از مشرکان
آسیبی بمسلمانان نمیرسید و مثل آنچه را ملائکه آوردهاند نزد منست.
ص: 534
1) مثل سلاح در خانواده ما مثل تابوت بنی اسرائیل است که در هر خانهاي که آن تابوت یافت میشد آنجا خانه نبوت بود همچنین )

2

صفحه 100 از 182
اسلحه پیغمبر ص در هر خانهاي که یافت شود هماي امامت در آنجا سایه افکنده و خورشید ولایت از آنجا طلوع نموده پدرم زره
پیغمبر ص را پوشید بر زمین کشیده میشد و از اندام آن جناب درازتر بود و من نیز پوشیدم باز هم از اندام من بزرگتر بود و قائم ما
کسی است که اگر آن را بپوشد بر اندامش راست آید.
عبد الاعلی گفته از حضرت صادق ع شنیدم میفرمود اسلحه پیغمبر اکرم ص نزد منست و من آن را بالاستحقاق ارث برده و به نزاع
از کسی نگرفتهام و شري در آن نیست اثرش آنست که اگر آن را پیش بدترین خلق خدا گذارند از بهترین آنها شود. آنگاه فرمود
سرانجام، لباس خلافت بکسی منتقل خواهد شد که مردم از طاعت او رو برگردانیده و چون اراده خدا تعلق گیرد خروج خواهد کرد
مردم که خروج او را بر خلاف انتظار مییابند تعجب میکنند و میگویند چه شده که چنین شخصی خروج کرده و بالاخره چون
نوبت باو رسید خداي متعال دست فتوت او را بر سر رعیتش برقرار میسازد.
عمر بن ابان گفته روزي از حضرت صادق ع پرسیدم در میان مردم سخن از صحیفه مهرشدهایست به ام سلمه ودیعه سپرده شده
حکایت آن چیست؟ فرمود رسول خدا ص هنگامی که رحلت فرمود علم و سلاح جنگی او و آنچه هم اکنون در دست اختیار
ماست به ارث به علی ع رسید و از آن حضرت به امام حسن و از آن جناب به امام حسین ع انتقال یافت.
ص: 535
من عرضکردم بنا بر این پس از او به علی بن الحسین و آنگاه بفرزندش و از آن حضرت بشخص شما انتقال یافت؟ فرمود آري.
و اخبار در این خصوص بسیار و همان اندازهاي که ما در این کتاب آوردیم منظور ما را عملی میکند.
باب سیزدهم در بیان بخشی از اخبار و گفتار حضرت صادق ع
اشاره
1) ابو الفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین مینویسد گروهی از بنی هاشم از قبیل ابراهیم بن محمد و ابو جعفر منصور و صالح )
اجتماع کرد بودند و در باره مسائل روز و «1» بن علی و عبد اللَّه بن حسن و فرزندانش محمد و ابراهیم و محمد بن عبد اللَّه در ابواء
وضع خلافت صحبت میکردند صالح بن علی براي اینکه از این اجتماع نتیجه گرفته شود اظهار داشت میدانید شما جمعیت، کسانی
هستید که چشم و چراغ مسلمانانید و همه افراد بشما متوجه و از کارهاي شما پیروي میکنند و امروز چنان که میبینید خداي متعال
شما را در این موضع گرد آورده براي اینکه از این اجتماع بیسابقه نتیجه عاید مسلمانان شود مناسب است یکی از حاضران را که
مورد توجه همه شما میباشد انتخاب کرده و با او بیعت نموده و در کلیه امور
______________________________
1) نام محلی است ما بین مکه و مدینه که حضرت باقر ع و موسی بن جعفر ع در آنجا متولد شدهاند و مادر حضرت رسول اکرم )
ص در آنجا مدفون است.
ص: 536
او را محل اطمینان و وثوق خود قرار دهید تا خداي متعال که بهترین گشایندگانست فتح و گشایشی نصیب شما کند.
1) عبد اللَّه بن حسن از موقعیت استفاده کرده حمد و ستایش خدا را بجاي آورده گفت میدانید این پسر من، مهدي است بنا بر این )
همهمان بیائیم و با او بیعت کنیم.
ابو جعفر گفت امروز که روز حیلهگري نمیباشد و شما هم مناسب نیست با خود بحیلهگري بپردازید و سوگند بخدا میدانید که
همه مردم بیشتر و بهتر به محمد بن عبد اللَّه متوجهاند و زودتر اراده او را لباس عمل میپوشانند بنا بر این شایستهتر آنست با وي

2

صفحه 101 از 182
بیعت نمائید دیگران گفته منصور را تصدیق نموده اظهار داشتند سوگند بخدا این پیشنهاد بسیار بجا و ما هم بدان معتقدیم آنگاه
همه از جا برخاسته و با وي بیعت نمودند.
عیسی بن عبد اللَّه میگوید عبد اللَّه بن الحسن کسی را پیش پدرم فرستاد که ما هم اکنون براي امر خلافت اجتماع کردهایم مناسب
است. شما هم در این انجمن با ما تشریک مساعی نمائید و ضمنا کسی را روانه کنید تا جعفر بن محمد را نیز براي حضور در این
اجتماع دعوت کند.
راوي دیگري نقل کرده پیشنهاد حضور حضرت صادق ع را دیگري داد عبد اللَّه بحاضران گفت از حضور وي صرف نظر کنید زیرا
میترسیم هر گاه مشار الیه حضور پیدا کند وضع ما را دگرگون ساخته و مفسده در میان ما ایجاد کند.
عیسی گفته هنگامی که رسول عبد اللَّه نزد پدرم آمد و مأموریتش را بیان کرد پدرم بمن دستور داده تا در انجمن نامبردگان حضور
یافته و بهبینم نتیجه گفتگوشان بکجا میرسد، ( 2) من حسب الامر به انجمن
ص: 537
حضور یافته دیدم محمد بن عبد اللَّه یا خلیفه بعد از این، سجاده تا کرده گسترده و بنماز مشغول است من لدي الورود گفتم پدرم
مرا مأمور کرده تا اجتماع شما را از نزدیک ملاحظه کرده و بدانم غرض شما از این اجتماع چیست؟ عبد اللَّه پاسخ داد غرض ما
آنست که در این محل با محمد بن عبد اللَّه که مهدي امت است بیعت نمائیم.
عیسی گوید در این هنگام حضرت صادق ع نیز در اجتماع آنان وارد شد عبد اللَّه بن الحسن از حضرت او احترام گذارده و آن
جناب را در پهلوي خود جایداد و علت اجتماعشان را بعز عرض رسانید.
حضرت فرمود هیچ گاه چنین اندیشه را که وقوع پیدا نمیکند لباس عمل مپوشانید زیرا اگر تو پسرت محمد را مهدي امت میدانی
مسلما او مهدي امت نمیباشد و اکنون هم هنگام ظهور او نیست و اگر نظر تو باینست که ویرا امر بخروج کنی تا امر بمعروف و
نهی از منکر نماید ما هیچ گاه ترا که پیرمرد ما هستی از دست نمیدهیم که با پسر جوانت بیعت کنیم.
عبد اللَّه خشمناك شده عرضکرد خلاف آنچه میگوئی براي من ثابت است و سوگند بخدا خیال نکنی این اظهاري که میداري از
جمله اسراریست که خداي متعال ترا از آن مطلع گردانیده بلکه حسادت ترا بر آن داشته که با پسر من مخالفت نمائی.
حضرت فرمود سوگند بخدا از راه حسادت چنین اظهاري نکردم و همانوقت دست به پشت ابو- العباس سفاح زده فرمود این شخص
و برادران و فرزندانشان نامزد براي خلافتاند و نیز دستی بر پشت عبد اللَّه بن الحسن زده فرمود آرام باش متأثر نشو که باز خلافت
بر سر تو و فرزندانت نخواهد نشست و خلافت از همانهاست که گفتم و بدان که فرزندان تو کشته خواهند شد.
آنگاه از جا برخاسته و بدست عبد العزیز زهري تکیه زده فرمود میبینی آن مردي که عباي زرد
ص: 538
پوشیده یعنی ابو جعفر منصور را؟ گفتم آري فرمود سوگند بخدا میبینیم همین مرد فرزندان عبد اللَّه را میکشد.
1) من از این سخن به شگفت آمده عرضکردم آیا ابو جعفر، محمد را خواهد کشت؟ فرمود آري، با خودم گفتم بحق صاحب )
کعبه همه این سخنان را از روي حسادت میگوید. لیکن خود عبد العزیز گفته سوگند بخدا از دنیا نرفتم تا حقیقت سخن امام
صادق ع براي من معلوم شد و دیدم که ابو جعفر هر دو را کشت.
باري سخن حضرت صادق ع کاري کرد که اجتماع مزبور را از هم پاشاند و اهل انجمن از جا برخاسته متفرق شدند.
عبد الصمد و ابو جعفر با حضرت صادق ع همراه شده عرضکردند آیا این اظهاري که فرمودي صحت دارد و واقع خواهد شد یا
آنکه براي تفرقه اجتماع بیان کردي فرمود سوگند بخدا راست گفتم (میگویم و میآیمش از عهده برون).
ابو الفرج از عنبسه عابد روایت کرده حضرت صادق ع هر گاه محمد بن عبد اللَّه را میدید دیدگان مبارکش اشک آلود میشد و

2

صفحه 102 از 182
میفرمود فداي او این همان کسی است که مردم معتقدند بمقام خلافت نائل میآید با آنکه کشته میشود و از این مقام محروم
میگردد زیرا در کتاب علی ع از او بعنوان خلفاء این امت یاد نشده.
فصل 1 [بیان آن حضرت در توحید و مواعظ]
2) این حدیث هم مانند حدیث پیش از آن حضرت مشهور است و مطلعان اهل خبر و حدیث در باره صحتشان اختلافی ندارند و )
ضمنا آن دو دلالت بر امامت آن جناب دارند و ثابت میکنند که معجزات و خوارق عادات
ص: 539
نیز بدست آن جناب ظهور پیدا میکرده زیرا حضرت مشار الیه از آینده خبر میداده و کار پیمبران می- کرده که آنان نیز به امتان
خود از آینده اطلاع میدادند و همین اخبار از آینده از نشانهاي نبوت و راستی آنان بود.
یونس بن یعقوب گوید حضور حضرت صادق ع شرفیاب بودم مردي از اهل شام وارد شد عرض کرد من مردي هستم از آئین کلام
و فقه و واجبات، مطلعم، آمدهام تا با یاران تو گفتگو نمایم.
حضرت فرمود کلامی که ادعا میکنی از کلام رسول خدا ص استفاده کرده یا از خودت گفت برخی از آن را از کلام رسول خدا
ص استفاده کرده و بعضی از آن را از فکر خود استنتاج نمودهام، فرمود بنا بر این تو همتاي رسول خدائی عرضکرد چنین نیست که
من شریک آن حضرت باشم فرمود گمان تو آنست که از وحی استفاده میکنی، عرضکرد خیر، فرمود چنانچه معلوم است
فرمانبرداري از تو مانند رسول خدا واجب است، جواب داد نه.
حضرت صادق ع در این هنگام به یونس توجه کرده فرمود این مرد پیش از آنکه بمناظره بپردازد با خود خصومت کرد و اضافه
فرمود اي یونس اگر کاملا میتوانی از عهده این مرد برآئی با وي مناظره کن.
یونس آه سردي کشیده اظهار اندوه کرده و عرضکرد چنانچه از جناب شما شنیده بودم اصحاب خود را از کلام و آئین آن باز
میداشتی و میفرمودي واي بر اهل کلام که میگویند این چیز منقاد است و آن دیگر نیست این موضوع بروش معلوم آورده شده و
آن یک چنین نیست این موضوع را میفهمیم و آن را نمیفهمیم.
حضرت فرمود نظر من بکسانی بود که دست از سخن من برداشته و بلاطائلات خود توجه
ص: 540
کردهاند.
آنگاه امر کرد از حضور خارج شده و با هر یک از متکلمین که ملاقات کردي او را بحضور بیاور.
1) یونس میگوید حسب الامر از حضور مبارك خارج شده با حمران بن اعین و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و قیس )
ماصر که همه از متکلمان زبردست بودند ملاقات کرده همه را حضور حضرت صادق ع بردم.
آن روز چند صباحی به ایام حج مانده بود و حضرت صادق ع خیمه در کنار کوه نزدیک حرم سراپا کرده و ما هم حضور آن
جناب در همان خیمه شرفیاب بودیم، حضرت ناگهان سر از خیمه بیرون کرده شتر سواري را که با سرعت میآمد مشاهده کرده
فرمود بخداي کعبه این سواره، هشام است ما خیال کردیم منظور آن حضرت، هشام نامی است از فرزندان عقیل که بیاندازه نسبت
بجناب او اظهار علاقه میکرد چون نزدیک آمد دیدیم هشام بن حکم است.
هشام در آن روز تازه بستان صورتش خط سبزتر آورده و در میان اصحاب حضرت صادق خردسالتر از او نبود.
چون حضرت صادق ع او را دید، محض احترام او محلی معین کرده و فرمود اینست مردي که ما را بزبان و قلب و دست یاري
میکند آنگاه به همراهان امر کرد تا با مرد شامی گفتگو کند حمران بر او چیره شد پس از او به محمد بن نعمان دستور داد با وي



صفحه 103 از 182
مناظره کند او نیز بر مرد شامی غالب آمد و به هشام بن سالم فرمود با وي گفتگو نماید او نیز بر شامی پیروز شد بعد از او به قیس
ماصر فرمود با وي حرف بزن او نیز بر وي غلبه کرد.
حضرت از سخنان قیس و شامی که بدست قیس منکوب شده بود تبسم کرد ( 2) و باو فرمود با هشام
ص: 541
که جوان تازه سالی است صحبت کن، شامی پذیرفت گفت اي غلام در باره امامت این شخص یعنی امام صادق ع از من سؤال کن
هشام خشمناك شده باندازهاي که بلرزه درآمد و از او پرسید اي مرد آیا پروردگار تو بیناتر به آفریدگان خود است یا آنها داناتر
بمصالح خوداند، شامی پاسخ داد بلکه پروردگار تو داناتر بمصالح مردم است.
هشام پرسید بنا بر این خداي متعال چه معامله با آنان انجام داد؟ گفت تکالیفی براي آنان معین کرد و دلیل و برهان بر حقانیت
تکالیف خود اقامه فرمود و بدین وسیله رنج تکلیف را از آنان برطرف ساخت هشام پرسید دلیلی که خدا براي مکلفان تعیین فرمود
چیست؟ پاسخ داد، رسول خدا ص بهترین دلیل حضرت پروردگار است، هشام پرسید پس از رسول خدا ص چه کسی جانشین و
دلیل است؟ گفت کتاب خدا و سنت پیغمبر ص دلیل تکالیف مردمند، هشام پرسید آیا امروز کتاب خدا و سنت رسول بپایه ارتقا
یافتهاند که بتوانند اختلافات را از بین ببرند و اتفاق را در میان ما برقرار سازند.
شامی گفت آري چنانست که میگوئی، هشام گفت هر گاه چنان باشد که تو معتقدي یعنی کتاب و سنت میتوانند رافع اختلاف
باشند پس چرا ما و شما که بکتاب و سنت متوجهیم با یک دیگر اختلاف داریم و تو از شام بعنوان مخالفت، و خصومت با ما این
همه راه را میپیمائی و خیال میکنی ممکن است راه دین را با رأي شخصی پیمود با آنکه معترفی که رأي شخصی هیچ گاه
نمیتواند مردمی که داراي اقوال مختلفی هستند بیکرأي توجهشان دهد.
مرد شامی مانند آدمی که در حقیقت امري اندیشه میکند همچنان ساکت ماند و پاسخی نداد.
1) حضرت صادق ع پرسید چرا پاسخ او را نمیدهی؟ )
شامی گفت اندیشه من در آنست که اگر بگویم ما و شما اختلافی نداریم ادعاي بر خلاف واقع
ص: 542
نمودهام و اگر بگویم کتاب و سنت میتوانند اختلافات فیما بین را برطرف بسازند باز هم سخن نابجائی گفتهام زیرا میدانم آیات
کتاب و دستورات سنت هر یک داراي وجوه مختلفی میباشند بنا بر این صلاح در آنست منهم همان پرسشهائی که هشام از من
نموده بدون کم و زیاد از او بنمایم حضرت فرمود درخواست بسیار سادهایست هر چه میخواهی از او بپرس که او مملو از علم و
کمال است.
خوشا حال آن کس که چون شخص صادقورا مملو از علم و حکمت بداند شامی پرسید آیا آفریدگار بهتر از مصالح مردم باخبر
است یا آنان بهتر بمصالح خود آشنایند؟
هشام گفت مسلم است که خدا بهتر و بیشتر از مصالح آنان اطلاع دارد. شامی پرسید آیا خداي متعال کسی را از طرف خود بر
گماشته که همه را بیک مبدء متوجه بسازد و اختلافات را از میانشان برطرف کند و حق را از باطل جدا نماید؟ هشام گفت آري،
شامی پرسید آن برانگیخته که رفع اختلاف میکند و آثار حق را ظاهر و نشانهاي باطل را نابود میسازد کیست؟ پاسخ داد در آغاز
شریعت، چنان شخصی که ویرا معرفی کرده و مأموریتش را بیان نمودي رسول خدا ص بود و پس از رحلت او دیگري از رویه او
تعقیب کرد و آثار خالده او را براي پژوهندگان حق و حقیقت تشریح فرمود شامی پرسید آن دیگر که جانشین پیغمبر و حجت بر
حق پس از آن جناب بوده کیست؟
هشام گفت آن شخصی را که میخواهی براي تو معرفی کنم همان حجتی باشد که ما امروز ریزهخوار خوان احسان اوئیم و سایه بلند



صفحه 104 از 182
پایهاش بر سر پیر و برناي ما فراز است یا آن کس که پیش از او تشنگان حق و حقیقت را از دریاي بیکران خود سیراب ساخته.
شامی گفت بلکه آن حجتی را معرفی کن که امروز دیدگان ما بجمال با کمالش منور و روشن بگردد.
1) هشام گفت: )
آن نور خدا و شمس آفاقآن سید اوصیاء عالم
آنکو بصداقتست یکتااز آدم تا بعصر خاتم
یعنی شه دین امام صادقمسجود فرشته فخر آدم
ص: 543
همین بزرگی که اکنون بر سریر امامت تکیه زده و پژوهندگان حق و حقیقت و علم و کمال از همه طرف بر مطیه آرزو مینشینند و
بشوق دیدار او بیابانها میپیمایند و شبها بروز میآورند تا خود را براي کسب معارف الهی او بر فناي او برسانند و فنا شوند امام
صادق ع از جد و پدر خود بالاستحقاق ارث برده و چون گذشتگان نامورش از خبرهاي آسمانی براستی بما اطلاع میدهد.
شامی گفت از کجا راستی گفتار تو براي من نمودار خواهد شد گفت (گواه شاهد صادق در آستین باشد) امریست بسیار ساده
اینک حضرت او حاضر و هر گونه پرسشی که داري میتوانی با کمال راحتی از جنابش استفاده نمائی.
شامی گفت هیچ گونه راه فراري براي من باقی نگذاردي و من اکنون پرسشهاي خود را بعرض مبارکش تقدیم میدارم.
حضرت صادق ع فرمود اکنون سخنی میگویم و، ترا از رنج سؤال آسوده میسازم اي شامی از هنگامی که از شام بدین صوب آمده
و پیشآمدهائی که در راه براي تو شده یکی بعد از دیگري براي تو بیان میکنم و میگویم فلان روز از شام خارج شدي و از فلان
راه حرکت میکردي و بر فلان چیز یا فلان کس گذر کردي و فلان کسی با تو ملاقات کرد و بالاخره هر یک از اتفاقات او را که
میفرمود، شامی تصدیق میکرد در پایان عرض کرد اکنون اسلام آوردم، حضرت فرمود چنین نیست بلکه اکنون ایمان آوردي زیرا
تو پیش از ایمان داراي اسلام بودي و ترا آدمی مسلمان میشناختند اسلام همان آئینی است که هر کسی داراي آن باشد از او ارث
میبرند و او هم از مسلمان دیگر ارث میبرد و میتواند از مسلمانان زن بگیرد و ایمان موهبتی است که هر کس دارا باشد خدا او را
ثواب میدهد و مأجور است.
مرد شامی تصدیق کرده و گفت من اکنون گواهی میدهم که خدائی جز خداي یکتا نمیباشد و محمد فرستاده او و تو وصی
اوصیائی.
1) یونس گوید در این هنگام حضرت صادق ع براي اینکه تمجیدي از هشام و تقدیري از او کرده )
ص: 544
باشد و ضمنا طریقه مناظره و راه صحیح علم کلام را بحاضران بیاموزد به حمران توجه کرده فرمود اي حمران تو در وقت مناظره
میکوشی تا تمام گفتارت مطابق با اثر صحیحی باشد که از مبدء نبوت و ولایت استفاده شده و سرانجام هم بمطلوب خود نائل
میگردي و بهشام بن سالم فرمود تو هم میخواهی مانند حمران در اصول مناظره خود از اثر صحیح پیروي کرده و مناظرهات را موافق
با آن بپایان آوري لیکن از اثر صحیح اطلاع کاملی نداري سپس به محمد احول متوجه شده فرمود تو آدمی هستی که در هنگام
مناظره بسیار حیله میکنی و سخنان خود را به آئین قیاس میپیوندي و بالاخره باطلی را به تیشه باطلی از بن میافکنی و چنانچه
استفاده شده رویه باطل تو که قیاس باشد اظهر از حق است و بعد از او به قیس ماصر توجه کرده فرمود توهم در هنگام مناظره چنان
گفتگو میکنی که میپنداري آنچه میگوئی نزدیکتر بحق و خبریست که از رسول خدا ص رسیده با آنکه گفتار تو دورتر از حق
است و حق را با باطل ممزوج کرده و باید بدانی که حق اندك، برتر از باطل بسیار است و بالاخره تو و احول در علم کلام بسیار
ماهر و چیرهدستید.



صفحه 105 از 182
یونس گفته خیال میکردم نظیر همین سخنانی که بنامبردگان فرمود به هشام هم بگوید لیکن بمشار الیه فرمود اي هشام تو در هنگام
مناظره هر گاه بدانی که نزدیک است مغلوب شوي و بزمین بخوري پاهاي خود را میپیچانی و سخت بر زمین مناظره میخکوب
میسازي و با بال دلاوري که در این میدان داري و باز بر دستی بخصوصی که طرف مقابل تو هم متوجه نیست بشاخه دیگر میپري بنا
بر این مانند تو هنرمندي باید بر سریر مناظره بنشیند و با مردم بگفتگو بپردازد اینک از خدا بترس مبادا طوري سخن بگوئی که
لغزشی براي تو دست بدهد و هر گاه این چنین احتیاط را از دست ندادي شفاعت ما هم پشتیبان تست.
فصل 2 [در بیان فضائل آن حضرت]
خبر مزبور علاوه بر آنکه از راه برهان، امامت و حجت حضرت صادق ع را اثبات میکند متضمن معجزهاي هم مانند دو خبر پیش از
این میباشد زیرا در این خبر حضرت از غائب اطلاع داده است.
ص: 545
1) عباس فقیمی گفته سالی در موسم حج، ابن ابی العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمی و ابن مقفّع با گروهی از زندیقهاي آن زمان )
گرد هم اجتماع کرده بودند و آن سال هم حضرت صادق ع مشرف بود مردم چون پروانه اطراف شمع وجود او را گرفته و
پرسشهائی میکرده و حضرت هم پاسخهاي آنها را در خصوص تفسیر قرآن و مسائل دینی و امثال آن با بینه و براهین استواري بیان
میفرمود.
عدهاي که اطراف ابن أبی العوجاء را گرفته بودند بوي پیشنهاد کردند میتوانی کاري کنی که این شخص جالس یعنی امام صادق ع
را در نزد افرادي که اطراف او را گرفته و از او پرسشهائی میکنند رسوا نمائی زیرا این مرد داناي روزگار است و مردم هم از فرصت
استفاده کرده گرد او اجتماع کردهاند.
ابن ابی العوجاء که مردي مغرور بود و خیال میکرد براستی میتواند با امام صادق ع برابري کند گفت آري.
اي مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تستعرض خود میبري و زحمت ما میداري ابن ابی العوجاء بهمان خیال بطرف امام صادق ع
حرکت کرده مردم را متفرق ساخته بحضرت عرضه داشت میدانید که وضع مجالس به آئین امانت داري برقرار شده و ناگزیر هر
کسی که پرسشی دارد باید سؤالش را مطرح کند بنا بر این بمن اجازه میدهی از شما پرسشی نمایم.
حضرت فرمود هر چه میخواهی بپرس؟
ابن ابی العوجاء پرسید تا کی چرخ خرمنکوبی را بدست گرفته و گندم خیالی این خرمنگاه را میکوبید و خود را باین سنگی که
هیچ گاه اثري از آن هویدا نمیشود پناهنده ساخته و این خانهاي که از خشت و گل پرداخته شده و سر بر آسمان برآورده میپرستید و
اطراف آن مانند شتري که از قطار شتران فرار کرده باین سو و آن سو میجهید آري آدم روشن فکري که اندکی در این گونه
کارهاي شما اندیشه نماید
ص: 546
و بالا و پائین آن را با نظر دقیق خود بسنجد میفهمد که این دستور حکیمانه و فرمان صاحب نظر دانا نمیباشد.
1) اینک تو که سرپرست این گروه و پایه استوار این دینی و نیز پدرت اساس این آئین و ستون مستحکم این شالوده بود پاسخ مرا )
چنانچه سزا میدانی بیان فرما.
حضرت صادق ع فرمود همانا کسی را که خداي متعال گمراه کرده و چشم دل او را نابینا نموده حق را ناچیز میانگارد و از
لغزشهاي خود بحضرت او پناهنده نمیشود در نتیجه شیطان او را دوست میدارد و همه با وي همراهی و همکاري میکند و پروردگار
بزرگ او را بخود واگذارده و به پرتگاههاي نیستی که دیگر روي بازگشت ندارد میاندازد و نابود میکند.



صفحه 106 از 182
و تو از آنجا که اطلاعاتت اندك و از نعمت بندگی محروم هستی توجهی باین خانه محترم نداري و بآن به نظر حقارت مینگري با
اینکه خداي منان این خانه را وسیله عبادت و بندگی خود قرار داده تا بندگان خود را بدین وسیله آزمایش نماید بهمین مناسبت
مردم را به احترام و زیارت آن واداشته و آن را قبله نمازگزاران قرار داده بنا بر این اگر کسی میخواهد خدا از او خرسند باشد و از
گناهانش درگذرد باید از این خانه احترام نماید زیرا این خانه بر شالوده کمال بنیان شده و عظمت و بزرگی خدا را دربردارد،
آفریده بنا بر این آن موجودي که از هر نظر سزاوار بندگی است که «1» خداي متعال این خانه را دو هزار سال پیش از دحو الارض
باید از اوامر او اطاعت کرد و از نواهی او اجتناب نمود، خداي متعال است که ارواح موجودات و صورتهاي ما سوا را آفریده.
ابن ابی العوجاء گفت با این بیان که فرمودي پاسخی دادي و سرانجام حواله بغایب کردي.
حضرت صادق ع فرمود از کجا ثابت کردي که احاله بغایب نمودم و چگونه ممکن است خدا را غائب بدانیم با آنکه او همه جا با
آفریدگان خود همراه و به اعمالشان متوجه و شاهد کارهاي آنها و از ریسمان گردن بدانها نزدیکتر است چنانچه گفتارشان را
میشنود و از رازهاشان با خبر است و هیچ مکانی
______________________________
1) روز 25 ذي قعده را دحو الارض گویند و اخبار حاکی است که در آن روز خداي متعال زمین را از تحت خانه کعبه ظاهر کرد. )
ص: 547
از جناب او خالی نیست و محل معینی ندارد و مکانی نزدیکتر از مکان دیگر نمیباشد ( 1) شاهد بر این بیان آثار حضرت اهلیت و
افعال جناب کردگاري اوست و سوگند بآن کسی که نشانهاي استوار او در همه جا ظاهر و براهین آشکار او در همه جا هویداست
این گونه عبادت و امثال آن را که دیده و شنیده ما از پیش خود درست نکرده بلکه محمد که خاتم همه پیمبران و از جانب حضرت
او مبعوث گردیده ما را بدان مأمور داشته اینک اگر باز همه حقیقت براي تو معلوم نشده و مشکوك مانده بیش از این پرسش کن
تا بیانات را چنان براي تو توضیح دهم که جاي هیچ گونه شک و شبهه براي تو باقی نماند.
ابن ابی العوجاء پس از این با کمال ناامیدي که نتوانسته تیر نادانیش را بهدف مقصود برساند ساکت مانده و ندانست چه پرسشی
بنماید ناچار از حضور امام ع مراجعت کرد.
ابن ابی العوجاء در مراجعت که با یاران خود ملاقات کرد با کمال شرمساري به آنها گفت از شما خواستم تا مرا به یکی از افراد
مسلمان معرفی کنید که بر او چیره شوم و در نتیجه از غلبه بر او مانند آدم مستی شاد و خندان و برافروخته گردم شما بر عکس مرا
به پیکار دلاور دانا و دانشمند توانائی فرستادید که بر اثر چیرگی او و بیچارگی خود گوئیا در میان تنور آتشی افتاده و سراپاي من
سوخته.
یارانش با کمال بیاعتنائی بوي گفتند ساکت باش بخدا سوگند بر اثر تحیر و بیچارگی که امروز بتو دست داده ما را رسوا کردي و
تا امروز کسی را ندیدهایم که مانند تو در مجلس او بیچاره شود.
پاسخ داد آیا این سخنان را براي من میگوئید و مرا ناتوان و بیچاره دانسته و شکست خودتان را از ناحیه من میپندارید با اینکه این
مرد فرزند کسی است که سرهاي همه این مردم را که در این صحراي سوزان گرد آمده و از یار و دیار خود دور افتادهاند تراشیده
است.
گویند ابو شاکر دیصانی روزي در مجلس حضرت صادق ع حضور یافته عرضه داشت تو یکی از ستارگان درخشان آسمان علم و
دانشی و پدرانت نیز ماههاي تمام درخشان آسمان معرفت و کمال بودند و مادرانت همه دانایان و اهل جمال و کمال بوده و پیوند
تو از برترین پیوندهاست ( 2) و چون در مجلسی نام
ص: 548



صفحه 107 از 182
دانشمندان بمیان آید همه بالاتفاق بعظمت و کمال تو اشاره میکنند و همه انگشتها بجانب تو متوجه میشوند اینک اي دریاي پهناور
و مالامال از علم و دانش بفرما دلیل بر حدوث عالم چیست؟ و از کجا بدانیم عالم قدیم نیست.
حضرت صادق ع فرمود نزدیکترین دلیلی که میتوانم بوسیله آن حدوث عالم را براي تو اثبات کنم همانست که عملا بتو نشان
میدهم.
آنگاه فرمود تخم مرغی حاضر کرده و آن را در میان کف دست خود گذارده فرمود این قلعه و دژیست که اطراف آن از همه
جهت مسدود است و در میان آن پیوست نازکی تعبیه شده که حائل نقره روان و طلاي آب شده است یعنی نمیگذارد سفیده و
زرده با یک دیگر مخلوط شوند آیا در این دژ و آنچه در آن تعبیه شده شک و شبهه داري؟ ابو شاکر عرضکرد در آنچه فرمودید
شک و شبهه نیست.
حضرت فرمود پس از اندك زمانی همان مایع داخل دژ بصورت طاوس زیبائی درمیآید، آیا کسی از بیرون دژ به اندرون آن
علاوه بر آنچه گفتم چیزي وارد کرده که باین صورت درآمده؟! گفت نه حضرت فرمود همین تخم مرغ و سرانجام آن، دلیل بر
حدوث عالم است.
ابو شاکر تصدیق کرده عرضکرد دلیل آوردي و قلب تاریک مرا روشن ساختی و با گفتار مختصري بزرگترین مطالب را بیان
فرمودي زیرا شما سابقه ما را داشته و میدانستید عادت ما بر آنست تا وقتی چیزي را بچشممان نبینیم و سخنی را بگوشمان نشنویم و
چیزي را با دهانمان نچشیم و با دماغمان بو نکنیم و با دستمان لمس ننمائیم نمیپذیریم.
حضرت صادق ع فرمود در ضمن اینکه فرموده مرا تصدیق کردي متذکر شدي عادت همواره بر اینست که باید اموري را بپذیریم
که بوسیله حواس پنجگانه (چشم، گوش، بینی، ذوق، لمس) درك شود با آنکه حواس مزبور در صورتی ممکن است براي استنباط
نافع باشد که دلیلی هم پشتیبان آنها باشد.
چنانچه ممکن است آدمی در تاریکی شب براي انجام کارهاي خود عزیمت نماید و از پا و سایر اعضاي دیگر
ص: 549
نیز استفاده نماید لیکن اگر بخواهد از گودالها و چالهاي رنج و زحمت در امان باشد باید حتما چراغی با خود داشته باشد.
مقصود امام ع آن بود که حواس پنجگانه بدون آنکه عقل از آنها پشتیبانی کند نمیتوانند انسان را با آنچه باید بوسیله حواس مزبور
درك شود آشنا نمایند و آن صورتی را که بتو نمایاندم امر معقولی بود که پایه علم بمحسوس بر آن بنیان شده.
فصل 3 از سخنان آن حضرت در وجوب خداشناسی و آئین او
1) فرمودند: اطلاعات مردم را چنانچه باید مورد بررسی قرار داده و آنها را بیرون از این چهار قسم نیافتم. )
-1 خداي خودت را بشناسی 2- بدانی خدا با تو چه کرده 3- بدانی از تو چه میخواهد 4- بدانی چه کارهائی ترا از دینت بیرون
میسازد.
و مسلما اقسام مزبوره، معارفی که ما باید داراي آنها باشیم بما یاد میدهد زیرا نخستین امري که بر بنده لازم است خداشناسی است و
چون دانست خدائی دارد واجب است که بداند خدا با او چه کرده و چون از معامله خدا با خود اطلاع حاصل کرد به نعمت او پی
برده و چون فهمید که چنین و چنان نعمتی خدا باو ارزانی داشته بر او لازمست که از خدا و نعمتهاي الهیت او سپاسگزاري نماید و
چون عزیمت سپاسگزاري نمود باید از مقصود او اطلاع حاصل کند تا مطابق با خواسته و دستور او فرمانبر داري کرده باشد و چون
فرمان او را بر خود لازم دید باید بداند چه کارهائی او را از دین حضرت پروردگاري او خارج میسازد تا در نتیجه دوري نماید و با
کمال اخلاص از وي فرمانبرداري کرده و از دادههاي او سپاسگزاري کند.



صفحه 108 از 182
ص: 550
فصل 4 از سخنان آن حضرت در یکتائی و بیانبازي خدا
1) به هشام بن حکم فرمود خداي متعال مانند چیزي نیست و چیزي هم مانند او نمیباشد و هر چه بوهم تو آید و آن را خدا خیال )
کنی بر خلاف واقع است.
فصل 5 از سخنان آن حضرت در عدل خدا
2) به زرارة بن اعین میفرمود میخواهی سخن مختصري در باره قضا و قدر با تو بگویم؟ عرضکرد آري. فرمود چون روز قیامت ) .
شود خداي متعال مردم را در صحنه قیامت گرد میآورد و از عهدي که فیما بین خود و آنها داشته میپرسد لیکن از آنچه قضاء
کردگاریش بر آن قرار گرفته سؤال نمیکند.
فصل 6 از مواعظ و سخنان حکیمانه آن حضرت
3) هر کسی آهنگ هر کاري داشته باشد نمیتواند بدان دسترسی پیدا کند و هر کس که توانائی بر کاري پیدا کرد براي انجام آن ) .
توفیق حاصل نمینماید و هر کس هم که توفیق حاصل کرد بصواب نزدیک نمیباشد آري هر گاه نیت، توانائی، وصول بهدف براي
شخصی دست داد بداند آن هنگام نیکبختی او بسر حد کمال رسیده و سعادتمند است.
ص: 551
فصل 7 از سخنان آن حضرت که مردم را به امور دین و شناخت اولیاء خدا وادار میفرماید:
1) تا میتوانید دقت کنید در خصوص امري که نباید از آن جاهل باشید و مواظب خود باشید و خود را براي بدست آوردن کاري )
که اگر در وصول به آن قدم جهل و نادانی بردارید معذور نبوده وادار سازید زیرا دین خدا ارکانی دارد که اگر کسی به ظاهر آن
پرداخته و به ارکان آن توجهی نکرده و جاهلانه از ظاهر دین استفاده کند بحال او نتیجه نخواهد داشت چنانچه هر گاه کسی از آن
حقایق و ارکان اطلاع پیدا کند زیانی بحال او نخواهد داشت بلکه نافع براي اوست اینک براي بدست آوردن آنها از حسن اقتصاد و
میانه روي استفاده کرده و از خدا کمک بخواه که جز بکمک او وسیله دیگري براي وصول باین هدف میسر نخواهد بود.
فصل 8 گفتار او در باره توبه و واداشتن بآن
2) کسی که توبه از گناه را بتأخیر بیندازد آدم مغروري است و همواره کاري را بآینده محول کردن نشانه سرگردانی است و در ) .
کار خدا تعلل کردن موجب هلاکت و بیچارگی است و انجام گناه و اصرار بر آن باعث ایمنی از مکر خداست و بجز از مردم
زیانکار دیگران از مکر او خود را در امان نمیدانند.
اخباري که مشتمل بر کلمات حکمت آمیز آن حضرت است در خصوص علم و حکمت و بیان حقایق الهی و ادله استوار و پارسائی
و پند و اندرز و فنون علمیه بیشتر از آنست که بتوان بزبان آورد یا در کتاب نگاشت و ما همان مقداري که در اینجا آوردیم بخوبی
میتواند نظر ما را تأمین کند و خدا توفیق دهنده حق و صوابست.
ص: 552
فصل 9 [در ستایش سید حمیري امام صادق ع را]

2

صفحه 109 از 182
1) سید اسماعیل حمیري که از سرایندگان نامی عصر حضرت صادق ع بود نخست مرام کیسانیه را داشت و هنگامی که متوجه شد )
حضرت صادق (ع) از مرام او بیزاري میجوید دست از مذهب خود برداشته و به آئین جعفري گرائیده و اشعاري بدین مضمون در
ستایش آن حضرت و بازگشت از مذهب قدیمی خود سرود.
اي مسافري که با ناقه قوي و تندرو بیابانها را میپیمائی و بجانب مدینه حرکت میکنی چون بهدایت خدا وارد مدینه شدي و بدیدار
جعفر ع نائل آمدي بگو این دوست خدا و اي پسر کسی که داراي اخلاق پسندیده است بسوي خدا بازگشتم و از تو میخواهم در
پیشگاه خدا از من شفاعت کنی تا گناه چندین هنگام که همواره در باره آن میکوشیدم ببخشاید و چنان که میدانید گفتار من راجع
به پسر خوله از نظر دیانت باو و دشمنی با شما نبوده لیکن از وصی محمد که هیچ گاه بدروغ نمیگفته شنیدهایم که ولی امر سالیان
چندي مانند آدم بیمناك پنهان میشود و بجائی میرسد که باید متعلقات او را تقسیم کنند که گویا در آسمانهاي مرتفع مخفی شده
اینک اگر بفرمائی چنان گفتار تو حق و فرمان تو بدون هیچ گونه تعصبی قابل اجراست و پروردگار عالم گواه است فرمان تو بر
تمام بندگان از گنهکار و ثواب کار حجت است که بفرمائی ولی امر و قائم آل محمد که بدو متوجه و از لقاء او خرسندیم کسی
است که غیبت او طولانی است و چون ظاهر ترجمه الإرشاد 553 فصل 9 در ستایش سید حمیري امام صادق ع را ..... ص : 552
ص: 553
شود، شرق و غرب عالم را پر از عدل خواهد کرد.
از این سروده استفاده میشود سید، از مرام کیسانی دست برداشته و قائل به امامت حضرت صادق ع شده و ثابت کرده که دعوت به
امامت در روزگار آن حضرت از طرف شیعه علنی بوده و او قائل به غیبت امام زمان ع و غیبت هم یکی از نشانهاي اوست که امامیه
بدان معترفاند.
باب چهاردهم در بیان فرزندان حضرت صادق ع و عدد آنها و اسامی و بخشی از اخبارشان
اشاره
1) آن حضرت ده فرزند داشته 1- اسماعیل 2- عبد اللَّه 3- ام فروه که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن علی السجاد بوده 4- موسی )
-5 اسحاق 6- محمد که مادرشان ام ولد بوده 7- عباس 8- علی 9- اسماء 10 - فاطمه مادرانشان متفرق بودهاند اسماعیل در میان
تمام برادران از همه بزرگتر بود و حضرت صادق ع او را از سایر فرزندان دوستر میداشت و بهتر از همه باو مهربانی میکرد و عده از
شیعه خیال میکردند او پس از پدرش بجاي او مینشیند و بمنصب خلافت نائل میگردد زیرا از همه برادران بزرگتر و پدرش هم او
را بسیار دوست میدارد و احترام میکند اسماعیل در روزگار پدر بزرگوارش در عریض وفات یافت ارادتمندان حضرت صادق ع
جنازه او را بدوش گذارده در مدینه حضور پدر والاگهرش آورده و در بقیع مدفون ساختند.
گویند حضرت صادق ع در وفات او سخت متأثر بود و بیتابی بسیاري میکرد و بدون کفش و
ص: 554
عبا زیر جنازه او آمد و تا پیش از دفن چند مرتبه دستور داد جنازه او را بزمین گذاردند و کفن از روي او برداشتند و حضرت
بصورت او مینگریست و غرضش از این عمل آن بود تا آنها که گمان خلافت او را پس از حضرتش داشتند یقین کنند که
درگذشته و از دنیا رفته.
و چون اسماعیل درگذشت برخی از آنها که میگفتند او امام پس از حضرت صادق ع است از امامت او بازگشتند. و بعضی دیگر
که از خواص حضرت و راویان از آن جناب نبوده بلکه کمتر بمجلس آن حضرت بار مییافتند عقیدهمند بحیات او شدند.

2

صفحه 110 از 182
و چون امام صادق ع رحلت کرد عده از آن حضرت به امامت حضرت موسی بن جعفر ع معتقد شدند و دیگران بدو دسته تقسیم
شدند دسته اسماعیل را مرده دانسته و فرزندش محمد را جانشین او خیال کرده و گفتند پسر از برادر شایستهتر بمقام پدر است.
دیگران خود اسماعیل را زنده میدانستند که امروز معدودي بیش از آنها باقی نمانده و این دو دسته را اسماعیلیه میگویند.
و عقیده معروف آنها اینست که نامبردگان امامت را پس از اسماعیل تا آخر الزمان منحصر به فرزندان او میدانند.
فصل 1 [شرح حال فرزندان امام صادق ع]
1) عبد اللَّه پس از اسماعیل از بزرگترین فرزندان حضرت صادق ع بود لیکن چنانچه باید پدرش از او احترام نمیکرد و با پدر )
بزرگوارش از نظر عقیده و مرام مخالفت داشت و باحشویه رفت و آمد
ص: 555
میکرد و بمذهب مرجئه تمایل میورزید و پس از پدرش ادعاي امامت کرد و میگفت چون من اکبر اولادم امامت حق منست و
بهمین مناسبت عده از یاران حضرت صادق ع باو گرویدند و خوشبختانه طولی نکشید عده زیادي از آنها از وي برگشته و به امامت
حضرت موسی بن جعفر اعتقاد پیدا کردند زیرا دانستند که عبد اللَّه بغیر از ادعا، مطلب دیگري ندارد و آدمی ناتوانست لیکن
حضرت موسی بن جعفر سیدي بزرگوار و امامی عالیمقدار و حقانیت و براهین امامت او بر همگان لایح و آشکار است در عین حال
عده کمی بعقیده خود باقیمانده و عبد اللَّه را به پیشوائی برگزیده و آنان بعنوان فطحیه شهرت کردند زیرا عبد اللَّه مردي فیل پا بود
و آدمی که چنین باشد او را افطح مینامند.
و هم گفتهاند علتی که نامبردگان را فطحی گفتهاند براي اینست که مبلغ آنان و شخصی که عبد اللَّه را بعنوان امامت معرفی میکرد
مردي بود بنام عبد اللَّه بن افطح.
-3 اسحق بن جعفر: مردي دانشمند و نیکوکار و متقی و مجتهد بود و مردم احادیث و آثاري از او روایت کردهاند. (1)
ابن کاسب هر گاه روایتی از او نقل میکرد میگفت حدثنی الثقۀ الرضی اسحاق بن جعفر.
اسحاق، برادر والاگهرش حضرت موسی بن جعفر را بامامت میشناخت و از پدر تاجدارش تصریح بر امامت حضرت مشار الیه را
روایت میکرده.
-4 محمد بن جعفر: مردي دلاور و با سخاوت بود روزي را روزه میگرفت و روزي را افطار میکرد و همعقیده با زیدیه بود و (2)
معتقد بود باید براي نابودي دشمنان دین خروج کرد.
ص: 556
از همسرش خدیجه دختر عبد اللَّه بن الحسین ع نقل شده میگفت هیچ گاه اتفاق نیفتاد محمد جامه بپوشد و از خانه بیرون رود و با
همان لباس بازگردد و عادتش آن بود هر روز یک گوسفند براي میهمانان خود ذبح میکرد.
محمد سال صد و نود و نه در مکه علیه مأمون قیام کرد و زیدیه جارودیه با وي همداستان شدند عیسی جلودي از جانب مأمون براي
سرکوبی آنان مأموریت یافت و بالاخره جمعیت آنان را متفرق ساخت و محمد را اسیر کرده پیش مأمون فرستاد.
چون حضور مأمون باریافت مأمون، مقدمش را گرامی داشته و او را نزدیک خود نشانید و صله و جایزه مناسبی باو داد و با مأمون
در خراسان بسر میبرد و با بنی عمش سوار میشد و مأمون کارهائی از او متحمل میشد که هیچ سلطانی از رعیت خود نظیر آنها را
تحمل نمیکرد.
گویند مأمون حاضر نمیشد به بیند محمد با عده از طالبیها که سال دویست بر وي خروج کرده سوار شوند بهمین جهت توقیعی
نامبردگان امتناع « از این تاریخ به بعد همراه با محمد سوار نشده بلکه با عبد اللَّه الحسین سوار شوید » خطاب بنامبردگان صادر کرد

2

صفحه 111 از 182
کرده و بخانه نشستند، مأمون بار دیگر توقیعی صادر کرده گفت با هر که میخواهید سوار شوید آنها همه مانند پیش همراه محمد
سوار میشدند و به دربار مأمون میرفتند و چون او بازمیگشت آنها نیز با وي باز میگردیدند.
موسی بن سلمه گفته به محمد خبر دادند غلامان ذو الریاستین هیزمهائی که غلامان تو خریده.
گرفتند و آنها را زدند، محمد متأثر شده دو تا برد پوشیده و چند چوب دست بزرگ با خود برداشته رجز میخواند که مرگ از
زندگانی با ذلت بهتر است و گروهی با وي همراه بودند محمد هیزمها را از غلامان
ص: 557
ذو الریاستین گرفته و آنها را زد.
1) این خبر بمأمون رسیده به ذو الریاستین ابلاغ کرد با محمد ملاقات کن و پوزش بخواه و از کار بر خلاف قاعده غلامان خود )
اعتذار بجو موسی بن سلمه گوید من حضور محمد نشسته بودم باو اطلاع دادند ذو الریاستین بمنزل شما میآید محمد دستور داد ذو
الریاستین باید روي زمین بنشیند آنگاه تمام فرشهاي اطاق را بغیر از محلی که خود محمد نشسته بود جمع کردند چون ذو الریاستین
وارد شد محمد از او احترامی نکرد بالاخره ذو الریاستین روي زمین نشست و از کار غلامان خود پوزش خواست و حق را بمحمد
داد.
محمد در خراسان وفات یافت و هنگامی که مأمون از درگذشت او باخبر شد سوار شد تا بتشییع جنازه او حاضر شود دید اصحاب
وي جنازه او را غسل داده میخواهند به آرامگاه ببرند مأمون بمجردي که تابوت او را دید از مرکب پیاده شد و آمد زیر دو چوب
تابوت را گرفته خارج نشد تا جنازه نزدیک قبر رسید آنگاه خود پیش آمده و بر آن نماز گذارد چون جنازه را وارد قبر کردند خود
نیز به اندرون قبر رفته و همان جا بود تا سرداب قبر را ساخته آنگاه بیرون آمده کنار قبر ایستاد تا قبر را از خاك انباشته کردند.
عبید اللَّه بن الحسین بوي خطاب کرده گفت امیر امروز رنج فراوان دید هر گاه سوار شده مراجعت فرماید بحال او سازگارتر است.
مأمون گفت این شخص همان کسی است که از دویست سال پیش حق پیوند و قرابتش قطع شده بود.
ص: 558
1) اسماعیل بن محمد گفته در آن روز که جنازه پدرم را دفن میکردند من کنار برادرم ایستاده و مأمون کنار قبر بود به برادرم )
پیشنهاد کردم هر گاه امروز از مأمون بخواهیم تا در خصوص قروض پدرمان اندیشه کند بسیار بموقع است زیرا ممکن است فرصت
دیگري مانند امروز بدست نیاوریم در این گفتگو بودیم مأمون پیشقدم شده پرسید پدر شما چه مقدار قرض داشت گفتیم بیست و
پنج هزار دینار گفت خدا قرض او را ادا فرمود و پرسید وصی پدر شما کیست؟ گفتیم فرزندي در مدینه داشت بنام یحیی او را
وصی خود قرار داده بود، مأمون گفت آن فرزند در مدینه نبوده بلکه در مصر است ما هم میدانستیم او در مصر سکونت دارد و
نمیخواستیم او باخبر شود زیرا میدانستیم هر گاه بگوئیم او از مدینه بمصر هجرت کرده ممکن است اسباب زحمتش را فراهم سازد.
-5 علی بن جعفر: احادیث بسیاري روایت کرده و همواره با احتیاط سر و کار داشت و بزرگی پرهیزکار و دانشمند بود و همیشه (2)
با برادر تاجدارش حضرت موسی بن جعفر ع ملازم بود و اخبار بسیاري از آن حضرت روایت کرده.
-6 عباس بن جعفر: مرد فاضل و بزرگواري بود. (3)
-7 موسی بن جعفر: بزرگوارترین فرزندان حضرت صادق ع بود و قدر و عظمتش از همه بیشتر و شهرت عمومی داشت و در (4)
عصر آن حضرت کسی بسخاوت و کرامت او نبود و از همه مردم پارساتر و پرهیزگارتر و بزرگوارتر و داناتر بود.
عده بسیاري از ارادتمندان پدر بزرگوارش او را امام میدانند و در برابر اوامر او تسلیمند و از
ص: 559
پدر او نصوص بسیاري در امامت او روایت کردهاند و او را خلیفه پدرش میدانند و امور دینی خود را از او اخذ میکردند و معجزات

2

صفحه 112 از 182
بسیاري که همه حاکی از مرتبه ولایت اوست از وي نقل کردهاند.
باب پانزدهم احوال امام پس از حضرت صادق علیه السّ لام و فرزندان و تاریخ تولد و ادله امامت و مدت عمر و خلافت و زمان
وفات و سبب شهادت و مرقد و مختصري از اخبار و فضائل او
اشاره
1) چنانچه پیش از این گفتیم امام پس از حضرت صادق ع فرزندش ابو الحسن موسی مشهور به عبد صالح بوده زیرا همه صفات )
فضل و کمال را داشته و پدرش او را بعنوان امامت پس از خود برگزیده و بمقام ولایت و خلافت مشار الیه تصریح فرموده.
موسی بن جعفر سال صد و بیست و هشت در ابواء متولد شده و در بغداد، ششم رجب سال صد و هشتاد و سه در سن پنجاه و پنج
سالگی در زندان سندي بن شاهک رحلت فرموده و مادرش ام ولدي بوده بنام حمیده بربریه.
بنا بر این سی و پنج سال پس از در گذشت پدر بزرگوارش امامت کرده کنیه آن حضرت ابو ابراهیم و ابو الحسن و ابو علی و
شهرتش عبد صالح و معروف به کاظم بوده.
ص: 560
فصل 1 [نصوص امامت آن سرور]
1) چنانچه گفتیم مکرر در مکرر پدر بزرگوارش به امامت او تصریح کرده اینک در این فصل، اخباري که دلیل بر امامت نامبرده )
است بیان میکنم.
مفضل بن عمرو معاذ بن کثیر و عبد الرحمن بن حجاج و فیض بن مختار و یعقوب سراج و سلیمان بن خالد و صفوان جمال و امثال
ایشان که همه از پیر مردان اصحاب حضرت صادق ع و مخصوصان و موثقان از فقهاء و نیکوکاران دربار آن حضرت بودهاند از
حضرت او روایت کردهاند که آن جناب بالصراحه موسی ابن جعفر ع را بعنوان امامت پس از خود معین کرده که از پیشواي
شیعیانست.
و همین معنی نیز از دو برادرش اسحق و علی که مردمی فاضل و پرهیزکار بوده و آنان را همگان بلا خلاف بفضل و پرهیزکاري
شناختهاند روایت شده.
2) مفضل گوید حضور حضرت صادق ع مشرف بودم ابو ابراهیم موسی که جوانی تازه سال بود وارد شد حضرت صادق ع بمن )
فرمود این جوان وصی من است و پس از رحلت من مسند خلافت الهی بوجود او مباهات میکند و هر گاه یکی از دوستانت که
مورد اطمینان بود میتوانی او را بهمین سمت معرفی کنی.
3) معاذ بن کثیر گوید بحضرت صادق ع عرضه داشتم آرزومندم همان طور که خداي متعال نعمت وجود ترا بپدر بزرگوارت )
روزي فرمود و این منزلت را بتو اعطا نمود بشما هم پیش از رحلتتان فرزندي بدان منزلت و مقام عنایت فرماید، فرمود خداي متعال
ترا بآرزویت نائل کرد، پرسیدم آن بزرگ که باید
ص: 561
پس از شما حائز مقام ولایت شود کیست؟ اشاره به عبد صالح که آن روز فرزندي تازه سال و خوابیده بود نموده و فرمود این
فرزند، امام پس از منست.
1) عبد الرحمن حجاج گوید بخانه حضرت صادق ع شرفیاب شده و آن حضرت در اطاق معینی که آنجا را مسجد براي خود قرار )



صفحه 113 از 182
داده بود بدعا مشغول بود و حضرت موسی بن جعفر ع هم طرف راست آن جناب نشسته و آمین میگفت: من عرض کردم میدانید
مدتها است حضور شما رفت و آمد میکنم و بخدمت میپردازم اینک میخواستم بدانم ولی امر پس از شما کیست؟ فرمود اي عبد
الرحمن همانا فرزندم موسی، زره رسول خدا را پوشید و بر اندام او راست آمد و او امام پس از منست، من عرضکردم پس از این
دیگر حجتی براي تعیین امام پس از شما نمیخواهم.
2) فیض مختار گوید بحضرت صادق ع عرضکردم دست مرا بگیرید و از آتش جهنم برهانید امام پس از شما کیست؟ همانوقت )
ابو ابراهیم که جوان تازه سالی بود وارد شد فرمود امام شما همین جوانست اگر میخواهی از آتش جهنم رهائی پیدا کنی باید دست
از دامن این جوان برنداري.
3) منصور بن حازم گوید بحضرت صادق ع عرضه داشتم در اینکه مردم میمیرند و از دنیا میروند شک و شبهه نیست و هر گاه )
همین امر ناگوار هم براي شما پیشآمد کرد چه کسی حجت پس از شماست؟
حضرت موسی بن جعفر ع که پنجساله بود در آن حال حضور داشت و عبد اللَّه بن جعفر نیز نشسته بود حضرت صادق ع دست
بشانه راست موسی ع زده فرمود امام پس از من و پیشواي شما این آقاست.
4) عیسی بن عبد اللَّه که از نوادههاي حضرت امیر المؤمنین ع بود بحضرت صادق ع عرضکرد هر گاه )
ص: 562
سانحه رحلت شما که آرزومندم آن روز را نبینم پیشآمد کرد بچه کسی اقتدا کنیم و مهمات دینی خود را از او اخذ نمائیم
حضرت صادق ع بفرزندش موسی ع اشاره کرد عرضکردم اگر خداي نکرده همین پیش آمد براي موسی ع اتفاق افتاد فرمود
بفرزندش عرضکردم اگر براي فرزندش نیز همین واقعه اتفاق افتاد فرمود بفرزند فرزندش عرضکردم اگر براي او هم همین واقعه رخ
داد و برادر بزرگ و فرزندي داشت کدامیک را براي پیشوائی برگزینیم فرمود فرزندش و همین معنی را براي همیشه در نظر داشته
باشید.
1) طاهر بن محمد میگفت روزي حضرت صادق ع فرزندش عبد اللَّه را سرزنش میکرد و میفرمود چرا مانند برادرت نیستی و چه )
امري نمیگذارد رویه او را دارا شوي! سوگند بخدا نوري در او مشاهده میکنم که در تو اثري از آن نمیبینم، عبد اللَّه از این سخن
به شگفت آمده عرضکرد: مگر پدر من و او و اصل من و او یکی نیست؟! فرمود آري لیکن او از منست و تو پسر منی.
2) یعقوب سراج گفت حضور حضرت صادق ع شرفیاب شده دیدم آن حضرت کنار گهواره حضرت ابو الحسن موسی ع ایستاده )
و مدتی با کودك گهواره خود رازهائی میگفت من نشستم تا حضرت او از راز نهانی فارغ شده آنگاه باحترام حضرت از جا
برخاستم بمن فرمود نزدیک مولاي خودت بیا و بر او سلام کن من حسب الامر نزدیک رفته عرض سلام کردم کودك گهواره که
بر پیران عالم استادي توانا بود سلام مرا بزبان فصیحی پاسخ داد و فرمود هم اکنون بخانه برو و نام دخترت را که دیروز نامگذاري
کرده تغییر بده زیرا آن نامی است که خدا دوست نمیدارد.
آري چنان بودي دختري داشتم و او را حمیراء نامیده بودم.
حضرت صادق ع فرمود فرمان فرزندم را بکار بند که نجات در آنست.
ص: 563
1) سلیمان خالد گفته روزي حضور حضرت صادق ع شرفیاب بودیم حضرت صادق ع فرزند بزرگوارش ابو الحسن را بحضور )
طلبیده بما فرمود امام پس از من این فرزند است و بر شما لازم است از فرمان او خودداري ننمائید.
2) صفوان جمال میگوید از حضرت صادق ع پرسیدم خلیفه و امام پس از شما کیست؟ فرمود پیشوا و امام مردم کسی است که )
بلهو و لعب نمیپردازد در آن هنگام حضرت ابو الحسن که خورد سال بود و بره همراه داشت وارد شد و بآن بره میفرمود براي

2

صفحه 114 از 182
پروردگارت سجده کن.
حضرت صادق ع فرزند بزرگوارش را بسینه چسبانیده فرمود پدر و مادرم فداي تو اي فرزند که بلهو و لعب اوقاتت را نمیگذرانی.
3) اسحق بن جعفر گفته روزي حضور پدر بزرگوارم بودم علی بن عمر معروض داشت هر گاه پیش- آمد ناگوار رحلت شما ما را )
اندوهناك بسازد در امور دینی خود بچه کسی باید رجوع کنیم و مردم چه باید انجام دهند؟ فرمود امام شما بزرگی است که دو
جامه زرد پوشیده و داراي دو گیسوان است و هم اکنون خورشید جمال او از در طالع خواهد شد فاصله نشد دو دست مبارك ظاهر
شد و درب اطاق را گشوده حضرت ابو ابراهیم که دو جامه زرد پوشیده وارد گردید.
4) علی بن جعفر میگفت پدر بزرگوارم بگروهی از خواص و نزدیکان خود توصیه میفرمود تا میتوانید دست از نیکی بفرزندم )
موسی ع بر مدارید زیرا او از همه فرزندان من برتر و بالاتر است و او
ص: 564
خلیفه پس از من و جانشین من و حجت خداست بر همه آفریدگان خدا.
و علی بن جعفر اعتماد عجیبی به برادرش موسی داشت و همواره ملازم آن جناب بود و کوشش بسیاري داشت که امور دینی خود
را از او اخذ نماید و مسائل مشهوري دارد که از برادر بزرگوارش سؤال کرده و پاسخهائی از آن جناب شنیده.
و اخبار در باره ادله امامت آن حضرت بیشتر از آنست که ما در اینجا آورده و توصیف نمودیم.
باب شانزدهم معجزات و خوارق عادات.
1) هشام بن سالم گفته پس از رحلت حضرت صادق ع من و محمد بن نعمان معروف به صاحب الطاق در مدینه بودیم دیدیم )
مردم گرد عبد اللَّه درآمده و او را پس از درگذشت پدرش امام میدانند و می- خواهند با او بعنوان ولایت بیعت کنند ما در حالی
که مردم اطرافش را گرفته بودند بر او وارد شده پرسیدیم نصاب زکاة چقدر است؟ گفت در هر دویست درهمی، پنج درهم
پرسیدیم در صد درهم چه مقدار؟
گفت دو درهم و نیم! از این پاسخ تعجب کرده گفتیم بخدا سوگند، مرجئه همچنین عقیده نخواهند داشت، عبد اللَّه گفت بخدا
قسم منهم نمیدانم مرجئه در این خصوص چه عقیده دارند! هشام گوید ما دست خالی و بلکه گمراه که نمیدانستیم چه باید کرد و
بچه کسی پناهنده باید شد از خانه عبد اللَّه بیرون آمده و باتفاق ابو جعفر احول وارد یکی از کوچههاي مدینه شده و میگریستیم و
ص: 565
نمیدانستیم بکجا توجه کنیم: ( 1) با خود میگفتیم اکنون که امام صادق ع رحلت کرده بطرف مرجئه متوجه شویم یا بجانب قدریه
و معتزله و زیدیه آهنگ نمائیم همچنان با امثال این اندیشهها و این سخنان در نبرد بودیم ناگهان پیرمرد ناشناسی پیدا شد با دست
بطرف من اشاره کرد، من از اینکه وي آدم ناشناسی است خیال کردم یکی از کارآگاهان ابو جعفر منصور است زیرا او در مدینه
جاسوسانی مقرر کرده بود تا بهبینند پس از رحلت حضرت صادق ع مردم شیعه به چه کسی متوجه میشوند تا او را گرفته گردن
بزنند منهم با این سابقه که داشتم گمان کردم نامبرده یکی از جاسوسان اوست به احول گفتم دور شو که من بر خود و تو بیمناکم
زیرا این مردي که بمن اشاره میکند مسلما شخص من مورد توجه او هستم و بتو کاري ندارد بنا بر این از من فاصله بگیر و بهلاکت
خودت اعانت نکن او هم بطوري که من دستور داده بودم از من دور شد.
آنگاه من بهمراه آن پیرمرد ناشناس راه افتادم و یقین داشتم بهیچ وجهی از دست او رهائی پیدا نخواهم کرد و همواره با وي میرفتم
و در مسیر راه بقدري بیچاره شده بودم که نزدیک بود جان تسلیم کنم تا هنگامی که بکنار خانه حضرت ابو الحسن موسی ع
رسیدم، پیرمرد مرا در آنجا رها کرده و خود بازگشت من که تا اندازه راحت شدم و دانستم که همه افکارم نابجا بوده نفس آسوده

2

صفحه 115 از 182
کشیدم چشمم بغلامی افتاد که کنار منزل ایستاده مرا اذن دخول داد، چون وارد شدم ذات اقدس حضرت ابو الحسن موسی ع را
زیارت نمودم حضرتش بلافاصله فرمود پیش من بیا پیش من بیا نه بجانب مرجئه (خوارج) برو و نه به سوي قدریه و معتزله و زیدیه
توجه کن.
عرضکردم فداي شما پدر شما رحلت کرد فرمود آري عرضکردم وفات کرد فرمود آري عرض کردم پس از او به چه شخصی باید
رجوع کنیم فرمود ان شاء اللَّه خداي متعال ترا بزودي به خدمتگزاري او مشرف
ص: 566
میسازد ( 1) عرضکردم برادر شما عبد اللَّه خیال میکند او امام پس از پدر شماست فرمود عبد اللَّه میخواهد بنده خدا نباشد،
عرضکردم پس امام ما کیست؟
فرمود بزودي خداي متعال دست ترا بدامن او مشرف خواهد کرد عرضکردم آیا شما امام پس از پدرتان هستید؟ فرمود چنین
نمیگویم من با خودم گفتم راه سؤال را اشتباهی پیمودم عرضکردم آیا شما امامی دارید که پیروي او بر شما لازم باشد؟ فرمود نه.
در این حال چنان هیبت و عظمتی از آن بزرگوار در دل من ایجاد شد که جز خدا دیگري اطلاع نداشت. عرضکردم اجازه میدهید
همچنان که حضور پدر عالیمقامتان میرسیدم و پرسشهائی میکردم از شما هم سؤالی بنمایم فرمود آري هر چه میخواهی بپرس
پاسخ میشنوي در عین حال مواظب باش آنچه شنیده براي کسی نگوئی که بهلاکت خواهی رسید.
من شروع کردم به پرسش نمودن، پاسخها را مطابق با سؤال جواب میداد و آن حضرت را دریاي ژرفی یافتم که کم و کاست ندارد
عرضکردم شیعیان پدر شما اکنون در ضلالت افتاده و نمیدانند در امور دینی خود بچه شخصی رجوع کنند آیا اجازه میدهید وجود
محترم شما را به آنان معرفی کنم و مردم را به امامت شما دعوت نمایم اگر چه ساعتی قبل از من التزام گرفتید که مردم را از این
نعمتی که برخوردار شدهام باخبر نسازم و ملاقات با شما را کتمان نمایم.
فرمود هر یک از آنان را که میدانی ممکن است مایل بصراط هدایت بوده و در صدد حق و حقیقتاند مقام امامت را بآنان معرفی
کن و ضمنا از آنها پیمان گرفته زنهار مقام مشار الیه را همه جا و نزد همه کس شهرت ندهند که سرانجام بهلاکت منجر میشود و
اشاره بگلوي نازنینش فرمود.
هشام میگوید چون از حضور اقدسش مرخص شدم با ابو جعفر احول ملاقات نمودم، گفت چه پیشآمدي کرد و کارت بکجا
رسید گفتم خوشبختانه درب هدایت بروي من گشوده شد و خورشید امامت در آسمان قلب من پرتو افکند و قصه شرفیابی را باو
گفتم ( 2) و پس از این با زراره و ابو بصیر ملاقات نمودم
ص: 567
و قصه مزبوره را بآنها ابلاغ کردم آنان نیز حضور انور شرفیاب شده سؤال و جواب فیما بین برقرار شده در نتیجه آنها هم بار آرزو را
بدربار همایون او فرود آوردند و همچنان با شیعیان دیگر که ملاقات می- کردیم مقام امامت را معرفی مینمودیم و مردم دسته دسته
شرفیاب میشده تسلیم میگردیدند مگر آنها که از عمار ساباطی پیروي میکردند از نعمت ولایت محروم ماندند.
باري پس از معرفی از مقام ولایت، مردم کم کم از اطراف عبد اللَّه پراکنده شده و جز عده قلیلی از بیچارگان دنیا و آخرت دیگري
بمحضر او حضور پیدا نمیکرد.
رافعی گوید پسر عمی داشتم بنام حسن بن عبد اللَّه که مردي منزوي و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و سلطان وقت بر اثر
کوشش و پافشاري که نامبرده در دین داشت از وي چشم میزد و گاهی از اوقات طوري با سلطان روبرو میشد و او را امر بمعروف و
نهی از منکر میکرد که پادشاه را بخشم می- آورد و شاه چون صلاح مقام سلطنتش در آن میدید با وي بدرفتاري نکند به آزارش
نمیپرداخت و این پیش آمد مدتها برقرار بود تا روزي وارد مسجد شده در آنجا حضرت ابو الحسن موسی ع نیز تشریف داشت

2

صفحه 116 از 182
حضرت باو اشاره کردم چون نزدیک آمده فرمود اي ابو علی چقدر این رویهاي که براي خود انتخاب نموده مورد علاقه منست و
مرا مسرور میکند لیکن باید بگویم معرفتت کم است بهتر آنست در صدد معرفت برآئی.
عرضکرد فداي تو، معرفت چیست؟ فرمود فقه بیاموز و حدیث فراگیر، عرضکرد از چه کسی فقه و حدیث، بیاموزم؟ فرمود از فقهاء
مدینه آنگاه آنچه را که فراگرفتهاي بمن عرضه بدار تا صحت و سقم آنها را براي تو بیان کنم.
پسر عموي من حسب الامر بفراگرفتن فقه و حدیث پرداخت و تقریراتی که یاد گرفته و شنیده بود آنها را نوشته بحضور انور عرضه
داشت حضرت همه را از درجه اعتبار اسقاط کرد و خط بطلان بر
ص: 568
آنها کشید و فرمود بازهم در صدد معرفت برآي و از آن تعقیب کن.
1) نامبرده که مردي متدین و نمیخواست هیچ دقیقه از دقایق دین را نابود گذارد همواره همراه موسی بن جعفر ع بود و از آن )
حضرت دور نمیشد تا آنکه روزي حضرت بخارج شهر تشریف میبرد در راه با آن جناب ملاقات کرد عرضکرد فداي شما اینک
در پیشگاه خدا حجت بر شما تمام میکنم که باید مرا بدان چه معرفت آن واجب است دلالت فرمائید.
حضرت ع حقوق امیر المؤمنین ع و آنچه را باید بدان معرفت پیدا کرد و نیز حقوق حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن
علی و جعفر بن محمد و امامت آنها را بیان کرد و ساکت ماند، وي پرسید امروز چه کسی بمنصب امامت نامزد شده و پیشواي
مردم است؟ فرمود اگر او را بتو معرفی نمایم از من میپذیري؟ عرضکرد آري. فرمود امام بر حق و پیشواي خلق، امروز منم.
عرضکرد براي ادعاي خود دلیلی هم دارید فرمود نزدیک بفلان درخت مغیلان رفته و به آن بگو موسی بن جعفر میگوید نزدیک ما
بیا، وي پیغام حضرت را به آن درخت رسانید بلافاصله زمین را شکافته حضور حضرت رسید، حضرت باز اشاره کرده بمحل اول
خود بازگشت.
پسر عموي من که این معجزه را دید ایمان آورد و از آن به بعد سکوت اختیار کرد و از آن به بعد کسی او را ندید که سخنی
بگوید.
ابو بصیر گوید بحضرت ابو الحسن موسی ع عرضه داشتم فداي شما امام را بچه صفتی باید شناخت؟ فرمود صفات چندیست که
باید امام داراي آنها باشد نخستین آنها آنست که پدرش او را بعنوان امامت تعیین کرده و او را به پیروان خود معرفی نماید و بدین
وسیله حجیت او بمرحله ثبوت برسد دوم از
ص: 569
هر چه میپرسند پاسخ بدهد و چون از سؤال باز بمانند خود او به سخن گفتن آغاز نماید و از آینده خبر دهد و با هر کسی بزبان
خودش سخن بگوید.
1) آنگاه فرمود اي ابو محمد هنوز که از اینجا خارج نشده نشانه از حقانیت امام براي تو بیان خواهم نمود فاصله نشد مردي از )
خراسانیها وارد شد با آن جناب بزبان عربی گفتگو میکرد و حضرت بزبان پارسی پاسخ او را داد. آن مرد خراسانی بعرض رسانید
مخصوصا بزبان تازي با شما سخن گفتم زیرا خیال میکردم شما بخوبی از زبان پارسی و آئین آن اطلاع ندارید، فرمود هر گاه
منهم نتوانم بخوبی از عهده زبان پارسی برآیم و با تو سخن بگویم پس چه مزیتی بر تو دارم.
سپس فرمود اي ابو محمد امام از همه زبانها باخبر و آئین گفتگوي با هر کسی را بخوبی می- داند و از زبان مرغان و هر ذي روحی
با اطلاع است.
ابن سنان گفته یکی از روزها هرون الرشید جامههائی بعنوان صله و جائزه براي علی بن یقطین فرستاد و در میان آنها جامه شاهانه
طلابافی نیز وجود داشت، علی همه آن جامهها و حتی همان جامه را نیز با مقداري پول که مطابق معمول بعنوان خمس براي آن



صفحه 117 از 182
جناب میفرستاد به حضور انور تقدیم داشت.
چون آن هدایا تقدیم حضور مبارك شد حضرت همه جامها و پولها را پذیرفته جامه مزبور را برگردانیده و به علی بن یقطین نوشت
این جامه را نیکو نگهداري کن و از دست مده زیرا روزي به آن جامه احتیاج پیدا خواهی کرد.
علی از اینکه حضرت ابو الحسن آن جامه را نپذیرفته مشکوك ماند لیکن نمیدانست جهت نه- پذیرفتن آن چه بوده و بالاخره
همچنان که دستور داشت آن جامه را محافظت کرده و منتظر نتیجه بود.
ص: 570
1) چند روزي که از این پیشآمد گذشت هنگامی علی بن یقطین بر یکی از غلامان مخصوص خود خشمگین شده او را از )
خدمت خویش معزول کرد.
غلام از تمایل علی به ابو الحسن باخبر بود و میدانست در اوقات معینی پول و هدایا براي آن حضرت میفرستد غلام که از رویه تازه
علی سخت متأثر شده بود از فرصت استفاده کرده بحضور هرون سعایت کرده و گفت علی بن یقطین، موسی بن جعفر را امام
میداند و هر سال خمس مالیهاش را براي او میفرستد و در فلان روز جامه زربفتی را که خلیفه باو اعطا نموده بجهت آن جناب
گسیل داشته.
هرون از شنیدن این سخن خشمناك شده و گفت باید تحقیقات لازمه را در این خصوص بانجام بیاورم و اگر چنان باشد که تو
میگوئی او را خواهم کشت.
هرون بلافاصله علی بن یقطین را احضار کرد، چون حضور یافت از وي پرسید جامه زربفتی را که بتو ارزانی داشتم بچه مصرف
رسانیدي؟
گفت آن را در ظرف مخصوصی گذارده و خوشبو نموده و کاملا نگهداري کرده هر روز از آن ظرف خارج میکنم و محض تیمن
و تبرك بدان مینگرم و میبوسم و دوباره در محل خودش میگذارم و شبانگاه نیز همین عمل را با وي انجام میدهم.
هرون دستور داد الساعه آن را حاضر کن علی بن یقطین بیکی از کارمندان خود دستور داد به فلان اطاق منزل من میروي کلید را از
خزینهدار من میگیري و صندوق معینی را میگشائی ظرف سر به مهر کردهاي را بحضور خواهی آورد، فاصله نشد غلام، همان ظرف
سر بمهر را در برابر رشید گذارد ( 2) دستور
ص: 571
داد (مهر از سر آن سفط گرفتند) درب صندوقچه باز شد هرون جامه زربفت را که به بوي خوش آلوده و کاملا نگهداري شده دید
آتش خشمش خاموش شد و به علی بن یقطین گفت هم اکنون صندوقچه را بمحل اولیش برگردان و بزودي بحضور بیا که من پس
از این، سخن ساعیان را در باره تو نمیپذیرم و فرمان داد جایزه گرانبهاتري هم بمشار الیه دادند و گفت غلام ساعی و سخن چنین
را هزار تازیانه بزنند و چون پانصد تازیانه بر اندام او وارد آمد درگذشت و پانصد تازیانه باقیمانده موکول به سوط جهنم شد.
محمد بن فضل گفته در خصوص مسح رجلین در هنگام وضو میان اصحاب ما اختلاف بود که آیا از سر انگشتان تا کعبین یا از
کعبین تا سر انگشتانست.
علی بن یقطین نامه حضور حضرت موسی بن جعفر ع تقدیم کرده و عرضه داشت در خصوص مسح رجلین، اصحاب ما اختلاف
کردهاند هر گاه صلاح باشد دستور العملی براي من مرقوم فرمائید تا مساوي با آن عمل کنم حضرت نامه بدین مضمون مرقوم
فرمود اختلافی را که نوشته بودي اطلاع یافتم و اکنون دستور العمل تو بدین کیفیت است که سه مرتبه مضمضه و سه مرتبه استنشاق
مینمائی و سه دفعه صورتت را میشوئی و آب میان موي ریش خود میرسانی و دست را از انگشتان تا مرفقین میشوئی و همه سرت
را مسح میکنی و ظاهر دو گوش و باطن آنها را نیز دست میکشی و پاهایت را سه مرتبه تا کعبین میشوئی و از این دستور العمل



صفحه 118 از 182
تجاوز نمیکنی.
چون این نامه به علی بن یقطین رسید از آنچه حضرت ابو الحسن که بر خلاف اجماع مردم شیعه مذهب است مرقوم فرموده بود
سخت بشگفت آمد آنگاه با خود گفت آقاي من از آنچه مرقوم فرموده کاملا باخبر است و بر من لازمست از فرمان او سرپیچی
ننمایم در نتیجه علی بن یقطین مطابق با
ص: 572
همان دستور العمل رفتار میکرد و براي امتثال فرمان واجب الاذن حضرت موسی بن جعفر بر خلاف همه مردم شیعه عمل مینمود.
1) هنگامی در حضور هرون از وي سعایت کرده و گفتند او رافضی و مخالف با مرام تست. )
هرون بیکی از نزدیکان خود گفت بسیاري از اوقات در خصوص علی بن یقطین حرفهائی بمن زدهاند و او را بر خلاف رویه ما و
تمایل بمذهب رافضیها متهم ساختهاند و من هیچ گونه تقصیري از او ندیده و مکرر او را آزمایش کرده و کاري که موجبات اتهام
او را فراهم سازد از نامبرده بظهور نرسیده میخواهم تو پنهانی او را بمعرض آزمایش قرار دهی بطوري که نفهمد از ناحیه منست که
ممکن از من بیمناك شود و ما بمقصود خود نرسیم همان وقت باستحضار هرون رسانید که شیعیان در وضو و انجام آن با سنی
مذهبان مخالفند و در این عمل عبادي سهل انگاري میکنند و پاهاي خود را نمیشویند اینک اگر بخواهید اتهام او به ثبوت رسد باید
او را در هنگام وضو آزمایش نمائید هرون هم همین رویه را پسندیده گفت آري ممکن است علی بن یقطین را باین کیفیت
آزمایش کرد. مدتی از این پیشآمد گذشت تا اینکه او را بانجام کاري در منزل خود مأموریت داد و چون هنگام نماز میرسید علی
بن یقطین بحجره معینی میرفت و همان جا وضو میگرفت و نماز میخواند روزي موقع نماز، هرون پشت دیوار ایستاده بطوري که
علی او را نمیدید.
علی فرمان داد آب وضو حاضر کردند سه مرتبه مضمضه و سه مرتبه استنشاق کرد و سه مرتبه صورتش را شست و آب میان موي
ریش خود رسانید و دو دستش را سه مرتبه تا مرفق شست و سر و دو گوشش را مسح کرد و سه مرتبه پاهایش را شست.
ص: 573
1) چون هرون این گونه وضو گرفتن را از وي دید تاب نیاورده خود را ظاهر کرد و گفت دروغ میگوید کسی که خیال میکند تو )
رافضی هستی و بهمین دستور العمل حال او پیش هرون بسرحد کمال رسید.
فاصله نشد نامه از حضرت موسی بن جعفر رسید از این بهبعد همان طور که خدا فرموده وضو بگیر یعنی یک مرتبه صورتت را
بعنوان وجوب و یک بار بعنوان استحباب بشوي و دو دستت از مرفق تا سر انگشتان وضو بده و پیش سرت و ظاهر دو پایت را از
زیادي آب وضو مسح کن زیرا از این پس بیمی بر تو نیست و آسوده.
علی بن حمزه بطائنی گفت یکی از روزها حضرت ابو الحسن بطرف زمینی که خارج مدینه داشت تشریف میبرد منهم باتفاق آن
حضرت رفتم آن جناب بر استر و من بر الاغی سوار بودم در قسمتی از راه شیري سر راه بر ما گرفت من که از زیادي خوف از نفس
افتادم لیکن حضرت ابو الحسن بدون آنکه خوف و ترسی در خود راه بدهد همچنان تشریف میبرد من دیدم آن حیوان با کمال
کوچکی همهمه میکند و بطرف آن حضرت روان است حضرت توقف کرد و به همهمه او گوش میداد شیر پیش آمد و دو دستش
را به کفل استر حضرت گذارده و حضرت بسخنان او توجه میکرد من از این پیشآمد که خیال کردم هم اکنون صدمه از آن حیوان
بوجود نازنین امام میرسد سخت ناراحت شدم فاصله نشد، شیر بیک طرف از راه ایستاد و حضرت بجانب قبله متوجه شد سخنانی
گفت که من نفهمیدم آنگاه بشیر اجازه مرخصی داد آن حیوان
ص: 574
همهمه طولانی کرده و حضرت آمین میگفت و آن حیوان رهسپار شد تا از چشم ما افتاد.

2

صفحه 119 از 182
1) و حضرت ابو الحسن بطرف مقصد خود حرکت کرد منهم که گویا روح تازه بر اندامم دمیده شد براه افتادم پس از اندکی راه )
بجانب او رسیدم عرضکردم فداي شما این حیوان چه آهنگی داشت بخدا سوگند بمجردي که نزدیک شما رسید من ترسیدم که
هم اکنون آسیبی بشما میرساند و از اینکه صدمه نرسانیده و با شما بطرز مخصوصی سخن میگفت بشگفت آمدم حضرت فرمود این
حیوان ماده شیر آبستنی داشت که از سختی زایمان او بستوه آمده حضور من آمده تا از خدا بخواهم به آسانی وضع حملش بشود
منهم چنان درخواستی از خدا کردم و علاوه بر این بقلب من القا شد که فرزند نرینه خدا باو خواهد داد آن حیوان خرسند شد و در
حق من دعا کرد که خدا ترا حفظ فرماید و بر تو و خاندان و هیچ یک از شیعیان تو درندهاي را مسلط ننماید منهم آمین گفتم.
اخبار در این خصوص بسیار و همان اندازهاي را که مطابق معمول ذکر کردیم غرض ما را تأمین میکند.
ص: 575
باب هفدهم بخشی از فضائل و مناقب و حالاتی که دلیل بر برتري او بر دیگرانست.
1) حضرت ابو الحسن از همه مردم معاصرش پارساتر و داناتر و باسخاوتتر و گرامیتر بود. )
روایت شده آن حضرت نماز شب را میخواند و آن را به نماز صبح، متصل میکرد و پس از آن به تعقیب نماز مشغول میشد تا
خورشید طلوع میکرد و تا زوال شمس سر بسجده میگذارد و بدعا و حمد خدا مشغول بود و همواره میگفت
اللهم انی أسألک الراحۀ عند الموت و العفو عند الحساب
پروردگارا از تو درخواست میکنم مرا هنگام مرگ آسایش داده و به آسانی روح مرا قبض کنی و از کردههاي من در وقت حساب
من درگذري.
و از جمله دعاهاي آن جناب این بود گناه بنده تو بزرگ است و بخشش از جناب کبریائی تو نیکوست.
و از خوف چنان میگریست که محاسن شریفش تر میشد و از همه مردم بیشتر به صله رحم و دیدار نزدیکانش توجه داشت و
شبانگاه از بینوایان مدینه دلجوئی میکرد و براي آنان پول و زنبیل آرد و خرما میفرستاد و آنان نمیدانستند از ناحیه کدام یک از
بزرگان این عطیه ارسال شده.
محمد بکري گوید وارد مدینه شدم شاید بتوانم وجهی بدست آورده قرضم را ادا کنم لیکن به مقصود نائل نشده و ناامید گردیدم
با خود گفتم بهتر آنست حضور حضرت ابو الحسن ع شرفیاب شده شاید بتوانم از برکات آن حضرت برخوردار گردم حضرت آن
روز در زمینی که متعلق بجنابش بود و در خارج
ص: 576
مدینه واقع بود تشریف داشت ( 1) بحضور همایونیش شرفیاب شدم آن حضرت بیرون آمده و غلامی همراه آن جناب بود و آن
غلام دستمالی که گوشت پخته تنها در آن بود در دست داشت من باتفاق آن جناب از آن گوشت استفاده کردم پس از آن علت
آمدن مرا جویا شد، حکایتم را بعرض رسانیدم حضرت بدرون باغ رفته بلافاصله تشریف آورد غلام خود را مرخص کرد و سیصد
دینار پول بمن اعطا فرمود و تشریف برد و منهم بر مرکب خود سوار شده شاد و خندان مراجعه کردم.
زان سبب باب الحوائج شد لقب او را که اوهر مراد و مطلبی حاصل کما ترضی کند عده از پیروان اصحاب روایت کردهاند مردي از
فرزندان عمر خطاب که در مدینه بود حضرت ابو الحسن را بقانون.
پسر کو ندارد نشان از پدرتو بیگانه خوانش مخوانش پسر آزار میکرد و چون آن حضرت را میدید سب میکرد و بحضرت امیر ع
ناسزا میگفت.
روزي یکی از درباریان حضرت ابو الحسن ع اجازه خواست تا ویرا بقتل آورد حضرت سخت متأثر شد و کسی که چنین پیشنهادي

2

صفحه 120 از 182
کرده بشدت زجر نمود و پرسید یادگار خطاب در کجاست گفتند نام برده در یکی از نواحی مدینه به برزگري مشغول است
حضرت سوار شده بهمان محل تشریف برد او را در کشتزارش دید، حضرت با مرکب خود وارد مزرعه شده از روي زراعت حرکت
میکرد هر چه او فریاد میکرد که زراعت ما را پامال مکن حضرت توجهی نکرد تا باو رسید از مرکب بزیر آمد پهلوي او نشست با
روي گشاده و لبخند دوستانه فرمود چه مقدار بودجه صرف این کشتزار کرده؟ گفت صد دینار
ص: 577
1) فرمود چه مقدار آرزومندي از این زمین عائد تو شود؟ گفت من از غیب اطلاعی ندارم، فرمود چه اندازه خیال میکنی حاصل )
نصیب تو شود؟ عرضکرد خیال میکنم دویست دینار بهره عائد من شود حضرت همان جا کیسه که سیصد دینار در آن بود بیرون
آورده باو مرحمت کرد و فرمود این کیسه نتیجهایست که باید از این زرع استفاده کنی و خدا هم از زرع تو آنچه را امیدواري
عنایت میفرماید:
عمري شرمنده شده از جا برخاست و سر مبارکش را بوسید و درخواست کرد از کرده زشت او درگذرند. حضرت لبخندي زده
خدا میداند خورشید رسالتش را در چه » تشریف برد راوي گوید هنگامی که نامبرده حضرت ابو الحسن ع را در مسجد دید گفت
یاران حضرت که این سخن بر خلاف انتظار را از او شنیدند اطراف او را گرفته و گفتند چه پیشآمد کرده « آسمانی ظاهر فرماید
که از جناب او ستایش می- کنی با آنکه باو و خاندانش ناسزا میگفتی گفت آنچه را شنیدید گفتم همین بود و براي آن حضرت
دعا کرد بالاخره یاران حضرت براي اطلاع از حقیقت با وي بجدال پرداختند.
حضرت از مسجد بمنزل تشریف برد و به آنها که آهنگ قتل نامبرده را داشتند فرمود آنچه را شما میخواستید انجام دهید بهتر بود یا
عملی را که من نسبت باو انجام دادم زیرا من فیما بین خود و او را بهمان اندازه که فهمیدید اصلاح کردم و شر او را از سر خود دور
ساختم.
عده از اهل علم گفتهاند که جائزههاي حضرت ابو الحسن از دویست تا سیصد دینار میرسید و کیسههاي آن جناب ضرب المثل بود.
2) روایت کردهاند هنگامی که هرون الرشید به حج بیت اللَّه عزیمت کرد و نزدیک مدینه رسید بزرگان )
ص: 578
مدینه و پیشاپیش آنها حضرت ابو الحسن که بر استري سوار بود به استقبال هرون آمدند.
ربیع دربان هرون بحضرت عرضکرد مناسب نبود شخص شما بر چنین مرکبی سوار شوید و به استقبال خلیفه بیائید زیرا مرکبی است
که اگر بخواهید برزم دشمنی بروید بوي دست پیدا نمیکنید و اگر بخواهید از دشمنی بگریزید امکان پیدا نمیکنید.
حضرت فرمود این مرکب از سرگرانی اسبهاي لاغر میان بدور است و الاغ ذلیلی هم که با شئونات سوارهاش سازگار نباشد نیز
نمیباشد و بالاخره از جمله مراکبی است که حد وسط را داراست و بهترین کارها و چیزها حد وسط آنهاست گویند هنگامی که
رشید وارد مدینه شد باتفاق همراهیان بزیارت مرقد مطهر حضرت رسول ص رفت و مقدم بر سایرین وارد در حرم شده بعنوان
فخریه عرضه داشت سلام بر تو اي رسول خدا سلام بر تو اي پسر عم حضرت ابو الحسن در همان وقت شرفیاب شده عرضه داشت
سلام بر تو اي رسول خدا سلام بر تو اي پدر بزرگوار اینجا رنگ صورت رشید تغییر کرد و کینه آن جناب را در دل گرفت.
محمد بن حسن در مکه مکرمه در حضور رشید از حضرت ابو الحسن ع پرسید محرم میتواند از سایه محملش استفاده کند؟ فرمود
در حال اختیار چنین عملی براي او تجویز نشده پرسید میتواند در حال اختیار از زیر سایه به آنها حرکت نماید؟ فرمود آري، محمد
بن حسن که از سنت اسلامی اطلاعی نداشت خندید.
حضرت فرمود آیا از سنت رسول خدا تعجب میکنی و با نظر استهزاء و تمسخر بدان مینگري با آنکه رسول خدا روپوش
کجاوهاش را در حال احرام بازکرد و خود با حال اختیار از زیر سایه به آنها

2

صفحه 121 از 182
ص: 579
عبور فرمود ( 1) و باید بدانی که دستورات الهی قابل قیاس نمیباشند و کسی که احکام خدا را از روي قیاس درست کند از راه
راست گمراه شده.
محمد پاسخی نداشت و همچنان ساکت ماند.
سنیها روایات بسیاري از حضرت ابو الحسن نقل کردهاند و چنانچه ما هم پیش از این بیان کردیم حضرت مشار الیه را از همه
معاصرانش داناتر و باخبرتر بکتاب الهی میدانستند و مینویسند آن جناب از همه بهتر کتاب خدا را با صوت دلکش تلاوت میکرد و
در هنگام قرائت قرآن مجید میگریست و آنها که حضور داشتند نیز گریه میکردند و مردم مدینه آن جناب را زین المتهجدین
(زینت عبادتکنندگان) مینامیدند و چون همواره آتش خشمش را فرومینشانید و از کار ستمگران متأثر نمیشد چنانچه در بند و
زندان آنان رحلت کرد او را کاظم میگفتند.
باب هجدهم سبب رحلت حضرت ابو الحسن ع و بخشی از اخبار مربوط به آن و علت دستگیري آن حضرت و محبوس کردن و
کشتن هرون آن حضرت ع را.
2) پیرمردهاي راویان گفتهاند علت آنکه هرون الرشید، موسی بن جعفر ع را دستگیر و زندانی کرد آن بود که رشید، فرزندش را )
تحت تربیت و سرپرستی جعفر بن محمد بن اشعث قرار داد یحیی برمکی به وي حسد برد و با خود گفت هر گاه زاده هرون که
تحت سرپرستی نامبرده رشد میکند بمقام خلافت
ص: 580
نائل آید دولت وزارت را از من و فرزندان من میگیرد و به جعفر و کسان او میسپارد بهمین مناسبت در صدد حیله برآمد تا جعفر
را از این سمت، عزل نماید.
جعفر از کسانی بود که حضرت ابو الحسن را امام میدانست و به ولایت و خلافت آن حضرت ایمان داشت، یحیی که از رویه او
باخبر بود فرصت مناسبی بدست آورد و طرح الفت و دوستی تازه با وي بر- قرار کرد و پیوسته بخانه او رفت و آمد میکرد تا کاملا
از رویه و مرام او باخبر شد و بالاخره تمام اسرار و نهانیهاي او را باضافه آنچه را خود درست کرده بود بعرض هرون میرسانید تا
آخر الامر قلب هارون را علیه او تیره کرد.
روزي یحیی به یکی از معتمدان خود گفت آیا یکی از آل ابی طالب را که بیبضاعت و تهی دست باشد سراغ داري؟ او را بمن
معرفی کن تا نیازمندیهاي مرا برآورد، او علی بن اسماعیل برادرزاده حضرت موسی بن جعفر را باو معرفی کرد، یحیی از موقعیت
استفاده کرد و پولی براي او فرستاد.
علی بن اسماعیل چنانچه نوشتیم برادرزاده حضرت ابو الحسن ع بود و حضرت با وي الفت داشت و باو همواره کمک میکرد.
یحیی براي پیش بردن غرض خود مالی براي او فرستاد و او را ترغیب کرد به بارگاه رشید بیاید و باو وعده احسان و مقام داده بود
نامبرده هم که گول مقام و ریاست سر و کلهاش را پر کرده بود اسباب سفر بغداد را آماده کرد.
حضرت موسی بن جعفر از آهنگ او باخبر شد ویرا طلبیده فرمود آهنگ کجا داري؟ عرضکرد میخواهم سفري به بغداد نمایم
فرمود هدف تو از این مسافرت چیست؟ عرضکرد قرضدار و گرفتارم می- خواهم شاید بدین وسیله بتوانم دینم را ادا کنم و هزینه
زندگی فراهم سازم، حضرت فرمود قرضت را من ادا میکنم و هزینه زندگیت را بعهده میگیرم لیکن نامبرده بسخن راست امام ع
توجهی نکرده و بر مرکب سفر سوار شد حضرت فرمود براستی عزیمت بغداد داري؟! عرضکرد آري چاره جز این نیست
ص: 581

2

صفحه 122 از 182
1) حضرت فرمود اي برادر زاده بیا فکري کن و از این سفر منصرف شو و فرزندان مرا یتیم مکن آنگاه حضرت سیصد دینار زر و )
چهار هزار درهم سیم باو عنایت فرمود چون مرخص شد حضرت بحاضران فرمود سوگند بخدا این آشناي بیگانه صفت در حق من
سعایت خواهد کرد و فرزندان مرا یتیم مینماید آنها گفتند فداي شما با آنکه از هدف او باخبرید باز هم باو احسان میکنید و
مساعدت مینمائید؟! فرمود آري پدرم از پدرانش از رسول خدا ص روایت کرده رحم هر گاه قطع شود و دوباره وصل گردد و بار
دیگر قطع گردد خدا هم آن را قطع خواهد کرد و من میخواهم پس از آنکه بسعایت نامبرده قطع شد وصل نمایم زیرا اگر من هم
قطع رحم نماید خدا هم قطع خواهد فرمود.
باري علی بن اسماعیل وارد بغداد شد و بمحضر یحیی حضور یافت نامبرده چگونگی احوال موسی بن جعفر ع را از وي بازجوئی
کرد و خود او با اضافاتی که در نظر داشت آنچه که شنیده بود به هرون اطلاع داد پس از این ویرا پیش هرون برد هرون پرسشهائی
راجع بحضرت موسی بن جعفر از وي نمود او تا توانست سعایت کرد و افزود که پولها از مشرق و مغرب عالم براي او آورده
میشود و او بوستانی بنام (یسیر) به سی هزار دینار خریده و هنگامی که وجه را حاضر کرد تا به صاحب اولیش بپردازد اظهار داشت
این پولها را که داراي چنین نشانهاند نمیخواهم بلکه باید نقدینه دیگري باشد ابو الحسن دستور داد آن نقدینه را برگردانیده و وجه
باغ را از همان پولی که مورد توجه نامبرده بود پرداخت (این معنی حاکی از ثروت اوست).
رشید بسخنان این ساعی بیچاره کاملا توجه کرد آنگاه مبلغ دویست هزار درهم از عوائد فلان نواحی بوي حواله کرد علی بن
اسماعیل به یکی از قراي مشرق رفت و رسولان خلیفه براي اخذ وجه
ص: 582
رفتند، ( 1) علی بن اسماعیل روزي براي قضاي حاجت رفته بود تصادفا شکمروي عجیبی باو دست داد که تمام رودههاي او بیرون
ریخت و هر چه کردند شاید بتوانند آنها را بمحل اصلی خود برگردانند نتوانستند تا بر اثر این پیشآمد در بستر مرگ افتاد و
هنگامی که وجه حواله رسید وي در حال جاندادن بود چون او را از وصول وجه مژده دادند گفت اینک که در حال نزعم با آن
پول چه خواهم کرد.
.« با آل علی هر که در افتاد ورافتاد » آري
همان سال هرون عزیمت حج کرد نخست بمدینه رفت و موسی بن جعفر ع را دستگیر نمود.
گویند چون هرون وارد مدینه شد بزرگان شهر و حضرت ابو الحسن باستقبال او آمدند پس از ورود وي همه متفرق شدند مگر
حضرت ابو الحسن که مطابق با مرسوم بمسجد رسول خدا ص تشریف برد هرون شبانه بزیارت مرقد حضرت رسول اکرم ص
مشرف شد و عرضه داشت یا رسول اللَّه از عزیمتی که نمودهام پوزش میخواهم یعنی هدف من اینست که فرزند شما موسی ع را
دستگیر کرده زندانی نمایم زیرا او میخواهد میان امت شما تفرقه بیندازد و خونهاي بیچارگان را بریزد آنگاه فرمان داد موسی بن
جعفر را از مسجد دستگیر کرده پیش هرون بردند وي حضرت ابو الحسن ع را بزنجیر کرد و فرمان داد دو محمل تشکیل داده و آنها
را بهمراه عده از سپاهیان خارج کرده یکی را بطرف بصره و دیگري را به طرف کوفه روانه کرد و موسی بن جعفر ع در محملی بود
که بجانب بصره حرکت میکرد و مخصوصا چنین طرحی را در نظر گرفت تا مردم از سرانجام حضرت ابو الحسن بزودي اطلاع پیدا
نکنند و بهمراهیان
ص: 583
حضرت موسی بن جعفر ع دستور داد تا معظم له را به عیسی بن جعفر که حاکم بصره بود تسلیم نمایند.
1) او هم حسب الامر حضرت ابو الحسن ع را مدت یک سال نزد خود زندانی کرد پس از چندي هرون، پیشنهاد قتل حضرت را )
باو نمود عیسی با برخی از نزدیکان و معتمدانش در باب امریه هرون مشورت کرد ویرا از این عمل ممانعت کردند و باو ابلاغ



صفحه 123 از 182
نمودند تا استعفاء خود را در باره قتل حضرت موسی بن جعفر ع از هرون بخواهد.
عیسی بن جعفر هم در نتیجه مشورت با نامبردگان بهارون چنین نوشت مدت زندانی موسی بن جعفر نزد من بطول انجامید و در
ظرف این مدت حال او را کاملا بررسی نمودم و جاسوسانی بر او برگماردم و او را هیچ گاه آزرده از عبادت نیافتم یعنی همواره
بعبادت مشغول بود حتی برخی را مأمور داشتم تا به بینند در دعاها و مناجاتهاي خود چه میگوید هیچ گاه از وي شنیده نشد علی تو
یا من دعا کند و از ما به بدي یاد نماید و براي خودش هم از خدا طلب رحمت و مغفرت مینمود بنا بر این چاره منحصر باینست که
یا مأموري را فرمان دهی تا مشار الیه را باو تسلیم نمایم و یا او را از زندان آزاد نمایم زیرا من از زیادي ماندن او در محبس به خوف
افتادهام.
پروردگارا » گویند یکی از کارآگاهان عیسی بوي اعلام کرد بسیاري از اوقات از ابو الحسن شنیده میشد در دعا عرض میکرد
میدانی که همواره از تو درخواست میکردم مکان خلوتی براي عبادت به من عنایت فرمائی پروردگارا ترا سپاسگزارم که تیر دعاي
.« مرا بهدف اجابت رسانیدي
هرون که از عیسی مأیوس شد مأموري فرستاد تا موسی بن جعفر را از زندان عیسی بیرون آورده به بغداد ببرد و بفضل بن ربیع
تسلیم نماید حضرت مدتی طولانی نیز در زندان نامبرده بسر برد، رشید بوي نوشت تا حضرتش را بقتل آورد او نیز امتناع کرد.
ص: 584
1) هرون باو نوشت تا حضرت را به فضل بن یحیی تسلیم کند فضل، معظم له را تحت نظر گرفت و آن حضرت را در یکی از )
خانهاي خود زندانی کرد و جاسوسی براي بررسی امور او بر وي مقرر کرد.
حضرت ابو الحسن ع در زندان او بعبادت میپرداخت و همه شب را به نماز و قرائت قرآن و دعا و تهجد بپایان میرسانید و بیشتر از
روزها روزه داشت و کمتر اتفاق میافتاد صورت از محراب بگرداند.
فضل بر خلاف انتظار از حضرت او زیاد اکرام میکرد و محل وسیعی در اختیار آن حضرت قرار داده بود.
هرون روزي که در رقه کوفه بود بوي اطلاع دادند که فضل بجاي آنکه مساوي با یک زندانی با ابو الحسن رفتار کند همه گونه
اسباب آسایش او را فراهم آورده.
هرون نامه بفضل نوشته و از اینکه اسباب آسایش موسی بن جعفر را فراهم آورده اظهار ناراحتی کرد و ضمنا باو نوشت باید مشار
الیه را بقتل آورد.
فضل از چنین امریه خودداري کرد و سخن رشید را زیر پا انداخته براي انجام خواسته او اقدامی ننمود.
رشید خشمناك شده مسرور خادم را احضار کرده گفت هم اکنون با سرعت تمام به بغداد رفته و بلافاصله بزندان موسی بن جعفر
وارد شو اگر بهبینی آن حضرت با کمال آسایش و رفاهیت بسر میبرد این نامه را به عباس بن محمد داده و بگو بلادرنگ بمضمون
آن عمل نماید و نیز نامه دیگري بوي داد تا آن را به سندي بن شاهک تسلیم کند و در آن نامه نوشته بود باید از فرمان محمد بن
عباس سرپیچی ننماید.
مسرور بدون هیچ گونه سابقه وارد منزل یحیی شده و کسی نمیدانست علت آمدن نامبرده چیست سپس بلافاصله بخانه که موسی
بن جعفر ع تحت نظر بود رفت از نزدیک ملاحظه کرد آنچه را بهارون
ص: 585
گفته بودند مطابق با واقع بوده بلا تأمل پیش عباس بن محمد و سندي بن شاهک رفته و هر دو نامه را بنامبردگان تسلیم کرد.
1) فاصله نشد مأموري دوان دوان بطوري که همه مردم را بخود متوجه کرده بود بخانه فضل وارد شد و او را با کمال وحشتزدگی )
بیرون آورده بر مرکب خود سوار کرد و بمنزل عباس رفت.



صفحه 124 از 182
عباس قبلا دستور داده بود چوب و فلک حاضر کرده بودند بمجردي که نامبرده وارد شد ویرا برهنه کرده و سندي بن شاهک در
برابر عباس او را صد تازیانه زد.
یحیی با روي بر افروخته از خانه عباس بیرون آمد و همان کسی که بهمه بچشم حقارت مینگریست اکنون بمردم چپ و راست خود
سلام میکند.
مسرور، مأموریت خود را که کاملا انجام داده بود براي هرون نوشت و از طرف او مأمور شد تا موسی بن جعفر را به سندي بن
شاهک تسلیم نماید.
هرون در روزي که گروه بسیاري در مجلس او حضور پیدا کرده بودند خطاب به جمعیت گفت بدانید فضل بن یحیی از گفته من
سرپیچی کرد و از اطاعت من بیرون رفت اینک او را لعنت میکنم و شما هم او را لعنت کنید جمعیت مردم و هر کس که در هر
کجا بود براي خوش آیند خلیفه و محض اینکه شاید مأجور باشند چنان او را لعنت کردند که زلزله در ارکان در بار هرون الرشید
افتاد.
یحیی بن خالد پدر فضل که از این رویه هرون باخبر شد خود را به دربار هرون رسانیده از دري که مردم معمولا وارد میشدند داخل
نشده و از در دیگري که خواص حضور پیدا میکردند بدون اطلاع قبلی وارد شده و پشت سر هرون قرار گرفته و بدون آنکه هرون
از ورود وي باخبر شود ناگهان گفت امیر التفات کند هرون که از صداي ناگهانی وي بیمناك شد بسخن یحیی گوش داد، یحیی
اظهار داشت: فضل
ص: 586
جوانست ( 1) و هر گاه نتوانست خواسته امیر را اجابت کند من آنچه را که امیر خواسته باشد انجام میدهم اینجا امیر خرسند شده
صورت خود را با لبخند شاهانه بجانب وي معطوف داشت و بمردم توجه کرده گفت همانا فضل در انجام مقصودي کندي کرد و
سر بنافرمانی برداشت و من او را از این نقطه ملعون و مطرود قرار دادم و اینک که توبه کرده و مطیع و منقاد گردیده او را دوست
بدارید.
مردم گفتند ما هر که را تو دوست بداري دوست میداریم و با هر که دشمن باشی دشمن خواهیم بود و هم اکنون که معلوم میشود
فضل را دوست میداري ما هم با او دوستیم.
یحیی که کار خود را کرده و بمقصود رسیده بود بسرعت تمامی بطرف بغداد رهسپار شد و چون وارد شهر گردید، مردم مضطرب
شده و هر کسی براي آمدن او سخنی میگفت و او خود اظهار داشت من از براي آن در این هنگام بدین شهر وارد شدم تا بوضع
شهر و کارهاي کارگزاران از نزدیک رسیدگی نمایم و چند روزي خود را به امور مربوط بشهر و عاملان آن سرگرم کرد پس از
آن سندي بن شاهک را طلبیده و مأموریتی که از طرف هرون داشت بوي اعلام کرد او هم فرمان نامبرده را امتثال نمود.
مأموریت سندي آن بود که حضرت ابو الحسن ع را بوسیله زهر، شهید نماید او هم حسب الامر زهري در طعام ریخته و یا خرما را به
زهر آلوده کرده بحضرت ابو الحسن ع خورانید حضرت از آن تناول نمود و سه روز پس از آنکه از شدت زهر، تب کرده بود بیش
زنده نماند و جهانی را برحلت خود سوگوار ساخت و دنیا را بشکمخوارگان گرگ سیرت خوك طبیعت سپرد و خود پس از سه
روز شهید شد.
هنگامی که حضرت ابو الحسن ع دار فانی را وداع گفت سندي علما و بزرگان شهر را که از جمله هیثم بن عدي و دیگران بودند
بخانه خود و در محلی که بدن پاك یادگار زهرا بزهر جفا شهید و آزرده گردیده دعوت کرد و به آنان دستور داد بهبینند که ابو
الحسن ع به اجل خود از دنیا رفته آنانهم که گواهان عادل از خدا برگشته بودند دیدند که اثر جراحت و خفگی در وجود نازنینش
ظاهر نیست گواهی دادند



صفحه 125 از 182
ص: 587
که به اجل خود رحلت کرده.
1) جنازه حضرت ابو الحسن علیه السّلام را پس از شهادت گواهان از خانه بیرون برده بر جسر بغداد گذارده جار زدند اینست )
موسی بن جعفر که به اجل خود رحلت کرده مردم میتوانند بهبینند و گفته ما را تصدیق کنند.
مردم دسته دسته میآمدند و کاملا دقت میکردند و بسر و صورت آن حضرت مینگریستند و تصدیق میکردند که به اجل خود
وفات یافته.
در روزگار آن حضرت عده از مردم خیال میکردند آن حضرت همان قائم موعود است و زندان او را غیبت براي امام قائم میدانستند
و معتقد بودند امام قائم که در پرده غیب است همین آقاست که مدتها در پرده غیبت زندان از انظار ارادتمندان دور بوده این عقیده
بیمعنی ایجاب کرد یحیی بن خالد جار بزند آنها که موسی بن جعفر علیه السّلام را امام قائمی میدانستند که نمیمیرد اکنون بیایند
از نزدیک مشاهده کنند که مرده و دار فانی را وداع گفته مردم براي اینکه تعیین راستی درگذشته، بدیدار جنازه او میآمدند.
پس از کشمکشها جنازه حضرت ابو الحسن ع را تشییع کرده و در مقابر قریش در باب تین که از زمانهاي قدیم مقبره و آرامگاه
قریش و نامداران روزگار بوده دفن کردند.
گویند چون رحلت حضرت ابو الحسن ع نزدیک شد از سندي بن شاهک درخواست کرد براي تغسیل و تکفین او فلان دوست
مدنی او را که مجاور خانه عباس بن محمد در شارع قصب، منزل دارد حاضر نماید او هم خواسته امام ع را پذیرفته نامبرده را حاضر
کرد.
سندي گوید من پیشنهاد کردم بمن اذن دهید تا شما را خود کفن نمایم امتناع کرده فرمود کابین زنان و خرج سفر حج و کفنهاي
مردگان ما از پاکترین پولهاي ما انجام میشود و من خود کفن دارم و میخواهم تغسیل و تکفین من بعهده فلان دوست من باشد و
چنان هم شد.
ص: 588
باب نوزدهم فرزندان و بخشی از اخبار مربوط به آنان
1) حضرت ابو الحسن موسی ع سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت: )
-1 علی بن موسی الرضا ع 2- ابراهیم 3- عباس 4- قاسم مادرشان ام ولد بود 5- اسماعیل 6- جعفر 7- هرون 8- حسن مادرشان ام
ولد بود 9- احمد 10 - محمد 11 - حمزه مادرشان ام ولد بود 12 - عبد اللَّه 13 - اسحق 14 - عبید اللَّه 15 - زید 16 - حسن 17 - فضل
-18 حسین 19 - سلیمان مادرشان ام ولد بود 20 - فاطمه کبري 21 - فاطمه صغري 22 - رقیه 23 - حکیمه 24 - ام ابیها 25 - رقیه
- صغري 26 - ام جعفر 27 - لبابه 28 - زینب 29 - خدیجه 30 - علیه 31 - آمنه 32 - حسنه 33 - بریهه 34 - عایشه 35 - ام سلمه 36
میمونه 37 - ام کلثوم مادرشان ام ولد بوده.
در میان تمام فرزندان حضرت ابو الحسن ع فرزند بزرگوارش حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا ع از همه بزرگوارتر و
عالیقدرتر و داناتر و فاضلتر بوده.
احمد بن موسی: مردي کریم و بزرگوار و پرهیزکار بود و حضرت موسی بن جعفر این فرزند بزرگوار را دوست میداشت و بر سایر
فرزندان مقدم میداشت و بستان یسیر خود را باو بخشیده بود.
گفتهاند، احمد، هزار بنده در راه خدا آزاد کرد.
ص: 589



صفحه 126 از 182
1) اسماعیل بن موسی میگفته پدر بزرگوارم روزي با عده از فرزندانش بیکی از متعلقاتش که خارج مدینه بود و نام آن را یحیی )
که راوي این خبر بوده فراموش کرده تشریف برد احمد نیز با ما بود و آن روز بیست نفر از خادمان حضرت موسی بن جعفر اطراف
احمد را داشتند و پیوسته مواظب او بودند چنانچه اگر میایستاد میایستادند و اگر مینشست مینشستند و با آن همه که غلامان
پدرم مواظب بودند باز هم پدر بزرگوارم دقیقه از وي غفلت نمیکرد در عین حال از آن محل خارج نشدیم مگر اینکه از میان همه
ما تصادفا سر او شکست.
محمد بن موسی، مردي فاضل و نیکوکار بود.
هاشمیه که کارگذار رقیه بنت موسی بن جعفر بود حکایت میکرد محمد اهل طهارت و نماز بود و تمام شب را بوضو و نماز
میگذرانید و صداي ریزش آب وضوء بگوش میرسید و بنماز مشغول میشد پس از آن ساعتی میخوابید پس از آن صداي ریزش آب
وضویش بگوش میرسید باز به نماز برمیخاست و بهمین طریق تا بامداد بسر میبرد.
و هر گاه محمد را میدیدم بیاد فرموده خدا میافتادم که میفرماید کانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ، بندگان با حقیقت خدا همانها
هستند که شب را کمتر میخوابند.
ابراهیم بن موسی؛ مردي دلاور و کریم بود.
در روزگار مأمون به امارت یمن مشغول بود و این منصب را از ناحیه محمد بن زید نواده حضرت
ص: 590
علی ع که ابو السرایا با وي در کوفه بیعت کرده و آنجا را فتح نمود و مدتی در آنجا زیست توفیق یافته.
1) ابو السرایا پس از چندي در کوفه بود بکارهاي خود میپرداخت و اخیرا وضع او بر خلاف انتظار رو بناسازگاري گذارد، )
ابراهیم براي او از مأمون امان نامه گرفت.
هر یک از فرزندان ابو الحسن داراي فضیلت و منقبت مشهوري هستند و فرزند بزرگوارش رضا علیه السّلام بطوري که نوشتیم از
نظر فضل و برتري بر سایرین مقدم است.
باب بیستم در بیان امام پس از ابو الحسن و تاریخ میلاد و دلائل امامت و مدت عمر و خلافت و زمان وفات و مرقد و عدد فرزندان
و مختصري از اخبار آنان.
اشاره
2) پیشواي پس از موسی بن جعفر ع فرزند بزرگوارش حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام بوده زیرا آن جناب از )
همه برادران و خاندانش برتر و دانش و بردباري و پرهیزکاریش در همه جا و براي همه کس مانند خورشید درخشانی جلوهگري
میکرد و خاصه و عامه بدین معنی اقرار داشته و متفقا جناب او را بهمین اوصاف عالیه میشناختند و پدر بزرگوارش هم به پیشوائی
او تصریح و او را از میان همه برادرانش بسمت امامت معرفی فرمود. حضرت رضا ع سال صد و چهل و هشت هجري در مدینه
ص: 591
متولد شده و در ماه صفر سال دویست و سه در سن پنجاه و پنجسالگی در طوس از سرزمین خراسان رحلت فرموده.
و مادر آن حضرتام ولدي بوده بنام ام البنین و مدت امامت و پیشوائی آن حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارش بیست سال بوده.
فصل 1 [نصوص امامت]



صفحه 127 از 182
1) عده از مخصوصان و معتمدان و پرهیزکاران و دانشمندان شیعه از قبیل داود رقی و محمد بن اسحاق ابن عمار و علی بن یقطین )
و نعیم قابوسی و حسین مختار و زیاد مروان و مخزومی و داود بن سلیمان و نصر بن قابوس و داود زربی و یزید بن سلیط و محمد بن
سنان اعتراف کردهاند که پدر نامدارش به امامت حضرت معظم له پس از خودش تصریح کرده.
2) داود رقی گفت بحضرت ابو ابراهیم عرضه داشتم پیر شدهام اینک دست مرا بگیر و از آتش جهنم برهان و بفرما امام ما پس از )
رحلت شما کیست؟ حضرت بفرزند بزرگوارش اشاره کرده و فرمود امام شما پس از من این عالیمقدار است.
3) اسحاق بن عمار بحضرت ابو الحسن اول عرض کرد آیا مرا به بزرگی که باید پس از رحلت )
ص: 592
شما بدو مراجعه کنم و احکام دینم را از وي اخذ نمایم رهنمائی نمیفرمائید؟
فرمود پسر من علی ع امام شماست و همانا پدرم دست مرا گرفت و وارد حرم مطهر جد بزرگوارم نمود و فرمود فرزند من خداي
متعال میفرماید (من ترا خلیفه در روي زمین قرار دادم) و ثابت است هر گاه خدا امریهاي را صادر کند بدان وفا میکند.
یعنی این فرزند بامر خدا خلیفه بر خلق است و چنانچه تعیین فرموده وفا میفرماید.
1) حسین بن نعیم صحاف گفته من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم علی گفت حضور حضرت عبد صالح )
مشرف بودم فرمود فرزندم علی ع سید و بزرگ فرزندان منست و من کنیه خود را باو اعطا کردم.
در روایتی بمجردي که هشام این سخن را شنید دست به پیشانی زده و گفت چه میگوئی؟ علی بن یقطین پاسخ داد بخدا قسم
چنانچه گفتم از حضرت او استماع نمودم.
هشام اظهار داشت بنا بر این امر امامت پس از حضرت ابو الحسن به جناب او متوجه خواهد شد ( 2) نعیم قابوسی از حضرت موسی
بن جعفر روایت کرده فرزندم علی از بزرگترین و با موقعیت ترین فرزندان من است و من او را از سایرین دوستر میدارم و او با من
در امور جفري و توجه بدان که جز پیغمبر و یا وصی او دیگري حق توجه بدان را ندارد انبازي میکند.
ص: 593
1) حسین مختار گوید هنگامی که حضرت ابو الحسن ع در زندان بسر میبرد نامههائی بما مرقوم فرمود که با بزرگترین فرزندانم )
پیمان بستم که او چنین و چنان کند و فلان کس از نعمت ولایت و خلافت بهره ندارد و دستور چنانست که مرقوم نمودهام تا ترا
ملاقات نمایم یا قضاء الهی بدرگذشت من جاري شود.
2) زیاد عبدي گوید حضور حضرت ابو ابراهیم شرفیاب شدم فرزند بزرگوارش حضرت ابو الحسن نیز حضور داشت موسی بن )
جعفر فرمود این فرزندم علی است نوشته او نوشته من و فرموده او فرموده من و رسول او فرستاده و رسول من است و هر چه بفرماید
حق با اوست.
3) مخزومی که مادرش از فرزندان جعفر طیار بوده میگفته روزي حضرت ابو الحسن ع ما را بحضور طلبیده و فرمود میدانید براي )
چه امري شما را به حضور طلبیدم؟ عرضکردیم خیر. فرمود براي اینکه گواه باشید که همین فرزندم وصی من است و باید امور مرا
اداره کند و جانشین من باشد و هر کسی که از من طلبی دارد باو مراجعه نماید و کسی که باو وعده دادم و هنوز موعدش نرسیده
این یادگار من بوعده او وفا خواهد کرد و کسی که چاره از ملاقات من ندارد ملاقات من منحصر بنوشته اوست.
4) داود سلیمان گفت بحضرت ابو ابراهیم ع عرضکردم میترسم خداي نکرده اتفاقی براي شما رخ بدهد و من از ملاقات شما )
محروم گردم اینک خواهشمندم امام پس از خودتان را براي من معرفی
ص: 594
فرمائید، فرمود پسرم ابو الحسن امام پس از منست.



صفحه 128 از 182
1) نصر بن قابوس میگوید بحضرت ابو الحسن موسی عرضکردم از پدر بزرگوارتان پرسیدم امام پس از شما کیست؟ جناب شما را )
معرفی فرمود و چون وجود مقدس پدرتان رحلت فرمود و مردم بطرف راست و چپ متوجه شدند من حسب الامر بحضرت شما
توجه کردم اینک همان سؤال را از حضرت شما مینمایم، حضرت ابو ابراهیم فرزندش ابو الحسن را معرفی فرمود.
2) داود بن زربی گفته حضور حضرت ابو ابراهیم شرفیاب شده و پولی تقدیم کردم حضرت مقداري از آن را گرفت و ما بقی را )
بمن رد کرد عرضه داشتم خدا امور شما را اصلاح فرماید براي چه ما بقی آن را بمن برگردانیدي فرمود امام پس از من، ما بقی آن
را از تو باز خواست خواهد کرد.
چون خبر وفات آن حضرت را شنیدم حضرت ابو الحسن ع کسی را فرستاد و همان مقدار معلوم را باز خواست کرد تقدیم نمودم.
3) یزید بن سلیط در ذیل حدیثی طولانی از حضرت ابو ابراهیم ع روایت کرده سالی که حضرت مشار الیه رحلت کرد بمن فرمود )
امسال دار فانی را وداع میگویم و امر خلافت متوجه بفرزندم علی است که همنام با علی و علی میباشد که منظور از علی اول علی
بن ابی طالب و دوم علی بن الحسین است از علی اول فهم و بردباري و یاري دین خدا و دوستی اولیاء او و تقوي و دین او را بارث
برده و از علی دوم محنت
ص: 595
روزگار و صبر بر ناروائیهاي دنیاي غدار را بیادگار برده است.
1) ابن سنان گفته یک سال پیش از آنکه حضرت ابو الحسن بسفر عراق عزیمت نماید حضورش شرفیاب شدم و فرزندش علی در )
برابرش نشسته بود چون حضرت مرا دید فرمود اي محمد امسال پیش آمد و سفري رخ خواهد داد باید بیتابی ننمائی عرضکردم چه
خواهد شد که هم اکنون اضطرابی بمن دست داد فرمود امسال بسوي این طاغیه خواهم رفت و از او و کسان پس از او بمن آسیبی
نمیرسد پرسیدم چه خواهد شد فرمود خدا ستمگران را گمراه میکند و آنچه اراده فرماید انجام میدهد پرسیدم چه واقعه رخ میدهد
فرمود کسی که حق فرزندم علی را ادا نکند و امامت او را پس از من انکار نماید مانند کسی است که بعلی بن ابی طالب ظلم کرده
و حق او را پس از رسول خدا ص زیر پا انداخته باشد، من عرضکردم سوگند بخدا هر گاه خدا بمن نعمت عمر ارزانی فرماید حق
او را بوي تسلیم خواهم کرد و اقرار بامامت او خواهم نمود فرمود راست میگوئی خدا بتو عمر خواهد داد که حق او را بوي تسلیم
نمائی و به امامت او و فرزندش اقرار کنی.
پرسیدم امام پس از او کیست؟ فرمود فرزندش محمد عرضکردم در برابر فرمان او هم راضی و تسلیمم.
ص: