گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
باب بیست و یکم بخشی از خصوصیات و فضائل حضرت رضا ع



اشاره
1) هشام بن احمد گفت حضرت موسی بن جعفر ع بمن فرمود آیا فهمیده که یکی از مغربیها بتازگی آمده باشد؟ عرضکردم )
نشنیده و نمیدانم فرمود آري یکی از مغربیها بتازگی وارد مدینه شده بیا باتفاق پیش او برویم حضور حضرتش سوار شده بطرف
مرد مغربی رهسپار شدیم چشمم بهبرده فروشی افتاد گفتم کنیزهائی که براي فروش آورده حاضر کن نامبرده هفت تن از کنیزان
خود را بر ما عرضه داشت لیکن هیچ یک از آنها مورد توجه حضرت ابو الحسن ع واقع نشد فرمود غیر از اینها اگر کنیز دیگري
داري بما عرضه کن گفت بجز از یک کنیز بیمار برده دیگري حاضر ندارم و بالاخره آن را حاضر نشد بحضور مبارك عرضه بدارد
حضرت منصرف شده برگشت.

2

صفحه 129 از 182
فردا مرا مأمور داشت که نزد برده فروش رفته از وي بپرسم بالاخره بچه مبلغی حاضر خواهی شد آن را از تو ابتیاع نمائیم مقداري
معین میکند تو آن را بهمان مبلغ که میگوید خریداري کن.
هشام میگوید حسب الامر نزد برده فروش رفته و بمبلغی که گفت کنیز نامبرده را خریداري کردم برده فروش پس از آنکه کنیز را
بمن تسلیم کرد پرسید آن مردي که دیروز با تو بود که بود آن را بمن معرفی بنما؟ پاسخ دادم بزرگی از مردم بنی هاشم بود پرسید
از کدام تیره بنی هاشم است گفتم بیش از این اطلاعی ندارم.
گفت جهت پرسش من آن بود هنگامی که این کنیز را از دورترین شهرهاي مغرب خریداري
ص: 597
کردم زنی از اهل کتاب چون او را دید پرسید این زن کیست و از کجا بدست تو آمده؟ گفتم این کنیز را براي خود خریدهام گفت
تو ارزش و لیاقت این کنیز را نداري این کنیزك باید در تحت اختیار بهترین مردم روي زمین باشد تا در اندك وقتی فرزند
بزرگواري بوجود آورد که در شرق و غرب عالم مانندي نداشته باشد.
هشام گفت چون آن کنیز را حضور انور حضرت ابو ابراهیم ع آوردم فاصله نشد فرزند بزرگوارش از این مجلله بوجود آمد.
1) صفوان بن یحیی گوید هنگامی که حضرت ابو ابراهیم ع رحلت فرمود و فرزندش ابو الحسن بر سریر امامت قرار گرفت و اظهار )
دعوت کرد ما از این معنی بیمناك شدیم یکی از آنها که حضور داشت بعرض رسانید امر بزرگی اظهار داشتی و ما بیم داریم مبادا
از این طاغیه هرون الرشید آسیبی بشما برسد فرمود هر چه بکوشد دست بر من پیدا نخواهد کرد و بمقصود نمیرسد.
2) غفاري گفته مردي به نام و نشان معین از خانواده ابو رافع مولاي رسول خدا طلبی از من داشت و اصرار زیادي میکرد بزودي )
بدهی او را بپردازم و از آنجا که خود را در دست او ناتوان دیدم نماز صبح را در مسجد رسول خدا بجا آورده بلا درنگ حضور
حضرت رضا ع که در عریض بود شرفیاب شدم چون نزدیک خانه آن حضرت رسیدم آن جناب را با پیراهن و عبائی بر الاغی سوار
دیدم حیا مرا مانع شد چون نزدیک من رسید توقف کرد و بمن مینگریست عرض سلام کردم و تصادفا آن روز هم ماه رمضان بود
ص: 598
عرضکردم فداي شما فلان مولاي شما طلبی از من دارد و بخدا سوگند مرا رسوا کرده و آرزومند بودم حضرت شما مرا از آسیب او
حفاظت فرمائید و حاضر نشوید بیش از این آبروي من در میان مردم بریزد بیش از این سخنی نگفتم و اظهار نداشتم طلب او از من
چقدر است و چه حقی بر من دارد حضرت دستور داد در عریض بمانم تا هنگامی که حضرت او مراجعت فرماید من حسب الامر
همان جا بودم و روز را همچنان که روزهدار بودم بپایان رسانیده و نماز مغرب را بجا آوردم و بالاخره از زیادي ماندن و ضعف
روزه بیتاب شده خواستم مراجعت کنم حضرت را با عده از مردم که اطراف او را گرفته و مخصوصا فقرا دست سؤال بطرف او دراز
کرده و حضرت در خور هر کسی عطیه میداد از کنار من عبور کرده بخانه خود تشریف برد پس از اندك زمانی بیرون آمده مرا
بحضور خواند همراه آن جناب بمنزلش شرفیاب شده در جایی که دستور داد نشستم و همواره از احوال ابن مسیب براي آن حضرت
نقل میکردم و چون از عرایض خود فارغ شدم فرمود خیال میکنم هنوز افطار نکردهاي عرضکردم آري حضرت دستور داد غذا
حاضر کرده و به غلام خود فرمود با من در افطار کردن شرکت نماید پس از افطار فرمود فرش را بالا بزن و هر مقدار پولی که در
زیر آن میبینی بردار چون آن محل را بالا زدم دینارهاي چندي دیدم برداشته و در آستینم نهادم و چون هوا تاریک بود و ممکن
بود دستبردي بمن زده شود بچهار نفر از غلامانش دستور داد مرا بمنزل برسانند.
عرضکردم فداي شما نظر باینکه شبگردان پسر مسیب در شهر مشغول گشت و حفاظتاند نمیخواهم آنها از بودن غلامان شما
همراه من بفهمند که من شرفیاب حضور مبارك بودهام حضرت تصدیق فرموده و در حق من دعا کرد و دستور داد تا هر کجا مایل
است با وي همراهی کنید و از هر کجا که دستور داد باز گردید.



صفحه 130 از 182
غلامان حضرت حسب الامر همراه من آمده تا نزدیک منزلم رسیدم و چون دیگر خوف و ترسی نداشته آنان را مرخص کردم وارد
منزل که شدم چراغ طلبیده دینارها را شمردم چهل و هشت دینار بود با آنکه
ص: 599
مولاي مزبور بیش از بیست و هشت دینار از من طلبکار نبود.
در میان دینارها دینار درخشنده بچشم من آمد که از صافی و روشنی آن بشگفت آمدم آن را برداشته نزدیک چراغ آوردم نوشته
بسیار واضحی بر آن ظاهر بود که فلانی از تو بیست و هشت دینار طلب کار بود اینک طلب او را بپرداز و ما بقی که بیست دینار
دیگر است متعلق بتو است هر گونه تصرفی که خواستی میکنی.
سوگند بخدا من مقدار بده کاري خود را بآن حضرت بطور قطع نگفته و معلوم نکرده بودم.
1) گویند سالی هرون الرشید به حج بیت اللَّه مشرف شد و همان سال هم حضرت رضا ع از مدینه به خانه خدا عزیمت فرمود در )
ما « اي فارع که بانی و خرابکننده آن را قطعه قطعه خواهند کرد » راه بکوهی که طرف چپ قرار گرفته رسید خطاب کرده فرمود
معنی این جمله را نفهمیدیم چون هرون و همراهیانش بآن محل رسیدند هرون منزل کرد و جعفر بن یحیی بر آن کوه بالا رفته
دستور داد مجلسی ویژه او بر روي همان کوه بنا کردند در مراجعت از مکه باز بهمان محل که رسید دستور داد آن مجلس را ویران
نمودند و چون بعراق بازگشت او را قطعه قطعه کردند اینجا مصداق فرموده امام ع ظاهر شد.
2) ابراهیم بن موسی گفت خواسته از حضرت ابو الحسن آرزومند بودم و بسیار اصرار میکردم حضرت وعده میفرمود تا روزي که )
قرار بود حاکم مدینه وارد شود حضرت باستقبال او تشریف میبرد منهم در رکاب آن حضرت بودم تا نزدیک قصر فلان شخصی
رسیدم منزل کرده جز من و آن حضرت دیگري حضور
ص: 600
نداشت از فرصت استفاده نموده عرضه داشتم فداي شما، عید نزدیک است و درهمی ندارم حضرت با تازیانه خود زمین را بشدت
شکافت و دست بر آن زده شمش طلائی بیرون آورد فرمود این طلا را بمصرف خود برسان و آنچه را دیدي با کسی ابراز مدار.
1) مسافر گوید در منی حضور حضرت ثامن الحجج بودم یحیی بن خالد از کنار ما عبور کرد بخاطر گرد و غبار سر و صورتش را )
پوشانیده بود حضرت فرمود این بینوایان نمیدانند چه پیشآمدهائی امسال براي آنان رخ خواهد داد و شگفتانگیزتر از این من و
هارونیم که مانند این دو انگشتیم و انگشتان خود را بیکدیگر متصل فرمود مسافر گوید بخدا سوگند منظور آن حضرت را نفهمیدم
تا هنگامی که حضرت را با هرون دفن کردیم (یعنی در قبه هارونیه).
فصل 1 [فضائل و مناقب آن حضرت]
2) مأمون عده از آل ابی طالب از آن جمله حضرت رضا ع را بوسیله جلودي نامی از راه بصره به حضور خود خوانده پس از ورود )
نامبردگان را در خانه و حضرت رضا ع را در منزل دیگري وارد کرد و مقدمش را گرامی داشته و در تعظیم آن جناب کوتاهی
ننموده پس از این به آن حضرت ابلاغ کرد میخواهم خود را از خلافت خلع کرده و حضرت شما را بدان مقام سرافراز دارم اکنون
مناسب است شما هم رأي خودتان را ابراز فرمائید حضرت نه پذیرفته و اظهار داشت بخدا سوگند از چنین هدفی که در نظر داري
بخدا پناهنده میشوم و شایسته است کسی هم از فکر تو خبردار نشود.
ص: 601
1) فرستاده هنگامی که رأي آن حضرت را بمقام خلافت معروض داشت مأمون فرستاده را مأمور ساخت خاطرنشان نموده عرضه )
بدارد هر گاه حاضر نمیشوید بجاي من بمنصب خلافت برقرار شوید ناگزیر باید ولایت عهدي مرا بپذیرید تا پس از درگذشت من



صفحه 131 از 182
رأسا به سریر خلافت پایدار گردید.
حضرت رضا ع این پیشنهاد را نیز به شدت هر چه تمامتر نپذیرفت مأمون که دید ممکن است بمقصود خود نرسد مجلس خلوتی که
جز او و حضرت رضا ع و فضل ذا الریاستین دیگري حضور نداشت منعقد ساخته معروض داشت میخواهم سررشته کار مسلمانان را
بدست شما درآورم.
حضرت رضا ع فرمود امیر از خدا بترس و از او فراموش مکن و این چنین زنجیري بگردن من میفکن زیرا من تاب آن را ندارم و
نمیتوانم چنین بار سنگینی را بدوش بکشم.
مأمون گفت بنا بر این شما را بسمت ولایتعهدي پس از خودم برگماردم حضرت فرمود بهتر آنست مرا هم از این سمت، معاف
بداري.
مأمون ناراحت شده و آن حضرت را در صورتی که ولایتعهدي را نپذیرد تهدید کرد و معروض داشت عمر خطاب، شورا را در
میان شش نفر که یکی از آنها جد تو امیر المؤمنین علی ع بود قرار داد و شرط کرد هر کدامشان مخالفت کردند کشته شوند بنا بر
این شما هم ناگزیر باید با هدف من مخالفت ننموده و خواسته مرا بهپذیرید زیرا من صلاح مقام خلافتم را در ولایتعهدي شما
میبینم و چاره جز این ندارم.
حضرت رضا ع که چاره را منحصر به پذیرش خواسته او دیده اظهار داشت در صورتی ولایتعهدي ترا میپذیرم که امر و نهی نکنم
و فتوا ندهم و قضاوت ننمایم و عزل و نصب نکنم و آئینی که هم اکنون در خصر خلافت تو رائج است تغییر ندهم.
مأمون همه خواستههاي حضرت را پذیرفت.
ص: 602
1) موسی بن سلمه گفته در خراسان همراه محمد بن جعفر بودم روزي از ذو الریاستین شنیدم میگفت امر شگفتآوري دیدهام، )
نمیپرسید چه بوده؟! پرسیدیم چه دیده؟.
گفت امر عجیب آن بود که مأمون به علی بن موسی پیشنهاد میکرد و میگفت میخواهم سررشته کارهاي مسلمانان را بدست تو
بسپارم و بار گران خلافت را که بدوش دارم در دست اختیار شما درآورم مشار الیه میفرمود من تاب تحمل این بار را ندارم و
نمیتوانم از عهده آن برآیم و من تا آن روز خلافتی بآن درجه بیارزش ندیدم که مأمون خود را از خلافت، خلع میکند و علی بن
موسی آن را نمیپذیرد.
راویان اخبار خلفا نقل کردهاند هنگامی که مأمون میخواست علی بن موسی ع را بخلافت برگمارد و با خود در این باره اندیشه
میکرد فضل بن سهل را احضار کرده و از عزیمت خود بوي اعلام نمود و دستور داد براي آنکه تصمیم قطعی در این خصوص
گرفته شود با برادرش حسن حضور پیدا کند فضل هم حسب الامر با برادر حاضر شد حسن هنگامی که از عزیمت مأمون با خبر شد
بر وي گران آمده و اندیشه نامبرده را بر خلافت عادت تلقی کرده و خاطرنشان ساخت هر گاه اندیشه خلیفه لباس عمل بخود بپوشد
خلافت از خاندان او بیرون خواهد رفت.
مأمون اظهار داشت با خداي متعال تعهد کردهام هر گاه بر برادرم امین پیروز شدم خلافت را به برترین یادگارهاي ابو طالب واگذار
نمایم و امروز در روي زمین، داناتر از او را سراغ ندارم.
حسن و فضل که از عزیمت قطعی او اطلاع یافتند سخنی نگفته و بخود بمناسبت اینکه مبادا بر آنها خشمگین شود اجازه معارضه
نداده و خواه ناخواه با رأي وي موافقت نمودند.
ص: 603
1) مأمون هم که نامبردگان را با هدف خود موافق دید آنان را حضور حضرت رضا ع فرستاد، برادران حسب الامر حضور اقدس )



صفحه 132 از 182
شرفیاب شده مقام امامت را از اراده مأمون باخبر ساختند و عرض خلافت را بخاکپاي همایونش تقدیم داشتند، حضرت از پذیرش
خواسته مأمون امتناع فرمود آنها اصرار زیاد و بالاخره فهماندند که چاره از پذیرش آن ندارید حضرت ناچار با اراده مأمون موافقت
فرمود.
فرستادگان که بمقصود رسیده بودند حضور مأمون آمده و ویرا از موافقت حضرت رضا ع اعلام کردند مأمون شاد شده و در روز
پنجشنبه جلوس کرده و خواص دربار و لشکریانش را بار داده پس از تشکیل جلسه و حضور مدعوین، فضل بن سهل علت انعقاد
جلسه خودمانی را بحاضران اطلاع داده و اعلام کرد رأي مأمون بر این قرار گرفت که علی بن موسی ع را ولیعهد خود قرار داد و
نامید. « رضا » آن جناب را بنام
بپوشید و پنجشنبه دیگر براي بیعت با آن جناب حضور بهمرسانید «1» و از جانب مأمون بحاضران دستور داد از این به بعد لباس سبز
و بافتخار این ولایتعهدي حقوق یک سال شما قبلا پرداخت خواهد شد.
روز پنجشنبه فرا رسید طبقات مختلف مردم از سپهسالاران و دربانان و قاضیان و سایر افراد لباس سبز پوشیده بدربار مأمون میرفتند.
مأمون آن روز جلوس کرده و دو تشک بزرگ بر روي هم تا همتاي نشیمنگاه مأمون باشد براي حضرت رضا انداخته بودند جنابش
با لباس سبز و عمامه و شمشیر حمایل کرده بر روي آن تشک جلوس فرمود، مأمون نخست دستور داد تا فرزندش عباس، مقدم بر
سایرین با حضرت رضا ع بیعت نماید.
حضرت رضا ع براي بیعت، دست خود را باین کیفیت نگه داشته بود که پشت دستش مقابل صورت مبارکش و کف دستش برابر با
مردم بود، مأمون گفت دست خود را دراز کنید تا مردم بدرستی با شما
______________________________
1) پیش از این دستور، شعار بنی عباس لباس سیاه بود و نیز پرچمهاي ملیشان را از پارچههاي سیاه درست میکردند و از روزي که )
حضرت رضا بولایتعهدي برقرار گردید لباسها و پرچمها مبدل به سبز شد.
ص: 604
بیعت نمایند، ( 1) فرمود رسول خدا ص بهمین آئین با مردم بیعت میکرد بالاخره مردم یکی بعد از دیگري براي بیعت حضور
مییافتند و حضرت ع دست مبارکش را که (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بود) بالاي همه دستها قرار میداد.
در آن روز بدرههاي زر در میان حضار پخش شد و خطبا و شعرا در ستایش و نیایش آن حضرت و قدم بیسابقهاي که مأمون
برداشته خطبهها خواندند و سرودها سرودند. پس از آن ابو عباد، عباس فرزند مأمون را طلبیدند او به تندي آمده دست پدرش را
بوسیده و کنار او نشست بعد از او محمد بن جعفر را خوانده، فضل بن سهل او را روانه کرد وي نزدیک مأمون آمده لیکن دست او
را نبوسید باو گفتند برو و جایزهات را بگیر مأمون که گویا از بیاعتنائی وي متأثر شده بود او را طلبیده و دستور داد برو بمحل خود
بنشین بعد از این ابو عباد یک یک از حضار علوي و عباسی را پیش میخواند و جوائز خود را میگرفتند تا همه جائزهها بپایان رسید.
آنگاه مأمون از حضرت رضا ع درخواست کرد بمبارکی این روز فرخنده خطبه انشا فرماید حضرت رضا ع ستایش خدا را بجا آورد
فرمود همانا ما بر اثر ارتباط و بستگی که با رسول خدا ص داریم بر شما حقی داریم و شما نیز بر ما حقی دارید و هر گاه شما حق
ما را بما دادید و رعایت حال ما بآن طور که باید و شاید نمودید بر ما واجب است که حق شما را رعایت نمائیم و بموجب آن کار
کنیم و بغیر از این جملات بیانات دیگري نفرمود.
مأمون پس از انقضاء بیعت، دستور داد سکه بنام آن حضرت ع زدند و بمبارکی آن روز پیروز دختر عموي اسحق بن موسی را به
همسري وي درآورد و باو فرمان داد تا بعنوان امیر الحاجی با عده از مردم به خانه خدا مشرف شده و در هر شهري که وارد میشود
مردم را از ولایتعهدي حضرت رضا ع



صفحه 133 از 182
ص: 605
اعلام نماید و خطبه بنام آن حضرت بخواند.
1) همان سال عبد الحمید بن سعید در مدینه منوره بمنبر رسول خدا ص صعود کرد پس از آنکه مقدمات را بنحو احسن بانجام )
آورد حضرت رضا ع را معرفی کرد و اضافه نمود امروز اساس کار مسلمانان و ولایت عهدي آنان بکف با کفایت حضرت (علی بن
موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی ع) است.
اجداد او شش نفرند که برتر از تمام کسانی هستند که از آب رحمت الهی سیراب میشوند.
مدائنی نقل کرده هنگامی که حضرت رضا ع بر سریر ولایتعهدي قرار گرفته بود و خطبا و سرایندگان در برابر آن حضرت به خطبه
و شعر مشغول بودند و پرچمهاي شادمانی بر فراز سر همایونش به اهتزاز درآمده بودند یکی از مخصوصان آن حضرت که حضور
داشت چنین نقل میکند من آن روز از این موقعیت بیاندازه شادمان بودم و خرسندي داشتم حضرت که مرا این گونه خوش و خرم
دید نزدیک خوانده و بدون آنکه کسی متوجه شود فرمود دلت باین پیشآمد مشغول نگردد و خوشحال مباش که سرانجامی ندارد.
از سرایندگانی که آن روز بحضور اقدس شرفیاب بودند دعبل خزاعی بود او در هنگام شرفیابی عرضه داشت قصیده سروده و بر
خود لازم میدانستم پیش از آنکه بحضور انورت عرضه بدارم کسی را از انشاد آن اطلاع ندهم حضرت ع او را اذن جلوس داده
چون مجلس خلوت شد فرمود قصیدهاي که سروده انشاد کن او هم قصیدهاي را که مطلع آن به این شعر آغاز میشود.
ص: 606
(1)
مدارس آیات خلت من تلاوةو منزل وحی مقفر العرصات معروض داشت چون از سرودن آن فارغ شد، حضرت رضا ع به حجره
خود رفته و جبه خزي همراه با ششصد دینار زر براي او عنایت فرمود و بخادم خود فرمود باو بگوید این مقدار وجه را بمصرف سفر
خود برسان و ما را معذور بدار.
دعبل گفت بخدا سوگند براي صله شعر نسروده و براي اخذ جائزه از منزل خود حرکت ننمودهام لیکن هر گاه اراده همایون تعلق
گرفته باشد ممکن است یکی از جامهاي خود را که میپوشند اعطا فرمایند و آن جوائز را برگردانید، حضرت رضا ع تقدیمیهاي خود
را نه پذیرفت و علاوه بر آن یکی از جامههاي خود را ضمیمه کرد و پس فرستاد.
دعبل از حضور امام ع خارج شده وارد قم گردید چون آن جبه را دیدند بهزار دینار بهاء آن را از نامبرده خریداري کردند دعبل
حاضر نشده گفت سوگند بخدا یک رشته آن را بهزار دینار نمی- فروشم آنگاه از قم خارج شد قمیها رندي کرده به تعقیب او
درآمدند و سر راه بر او گرفته و جبه را به یغما بردند دعبل به قم برگشته و در باره آن با نامبردگان گفتگو کرد قمیها گفتند بهیچ
عنوانی نمی- توانی بآن دست پیدا کنی و اگر میخواهی هزار دینار بگیر و برگرد دعبل گفت در صورتی مراد شما را برمیآورم که
قطعه از آن جامه را با هزار دینار پول بمن بدهید آنها هم براي جلب رضایت وي قطعه از آن جامه را به ضمیمه وجه مزبور بوي
دادند.
یاسر خادم و ریان بن صلت گویند پس از آنکه حضرت رضا ع بولایتعهدي مأمون مستقر شد روز عیدي پیش آمد کرد مأمون
کسی را مأمور داشت تا حضرت براي نماز عید بخارج شهر تشریف ببرد حضرت بفرستاده اظهار داشت تا بمأمون بگوید در آغازي
که ولایتعهدي ترا پذیرفتم قرار بر این بود بهیچ یک از
ص: 607
امور خلافت نپردازم ( 1) اینک مرا از نماز خواندن با مردم معاف بدار، مأمون پاسخ فرستاد غرض من آن است که مردم مطمئن
گردند و بفضل و مقام تو اعتراف نمایند و چندین مرتبه مأمور براي انجام امر نماز رفت و آمد کرد و چون مأمون اظهار داشت حتما



صفحه 134 از 182
این عمل صورت بگیرد حضرت فرستاد هر گاه مرا از نماز جماعت معارف بداري براي من بهتر است و اگر چاره منحصر بانعقاد
جماعت است بر من لازمست همچنان که رسول خدا ص و امیر المؤمنین علی ع براي نماز خارج میشدند عزیمت نمایم.
مأمون اظهار داشت همان طور که میخواهید و ارادهاتان تعلق گرفته نماز جماعت را منعقد فرمائید آنگاه به سپهسالاران و دربانان و
سایر مردم دستور داد بامداد همه درب خانه آن حضرت گرد آیند، حسب الامر زن و بچه در راهها و کوچهها منتظر تشریف فرمائی
حضرت رضا ع بودند و تمام سرگردان و دربانان و لشکریان بطرف خانه آن جناب متوجه شده و سوار بر اسبان منتظر قدوم آن
حضرت بودند، هنگامی که خورشید طلوع کرد حضرت غسل کرده جامههاي خود را پوشیده و عمامه سفیدي از پنبه که یکطرف
آن بر روي سینه مبارکش افتاده و طرف دیگرش بر شانهاش قرار گرفته بسر گذارده و بوي خوش استعمال کرده و عصاي
مخصوصی بدست گرفته و بغلامان خود فرمود بهمین هیئت خود را درآورند و بآنها دستور داد پیشاپیش حضرتش حرکت نمایند و
خود آن جناب با پاي برهنه و شروال را تا نصف ساق بالا زده و دامن را بر کمر استوار نموده عزیمت خروج از منزل فرمود و چون
اندکی راه رفت سر بطرف آسمان بالا کرد و تکبیر گفت غلامانش تبعیت کرده تکبیر گفتند و همچنان بهیئت مذکور حرکت
فرمود تا کنار درب منزل رسید بمجردي که سرگردان و لشکریان حضرتش را باین هیئت دیدند از اسبها فرود آمدند و هر که
کاردي همراه خود داشت بلادرنگ بندهاي کفشش را بریده با پاي برهنه در رکاب همایونش حرکت میکرد حضرت کنار
ص: 608
در ایستاد و تکبیر گفت ( 1) و همه مردم شروع کردند به تکبیر گفتن و چنان صداي تکبیر بلند میشد که گویا آسمان و زمین و در و
دیوار تکبیر میگویند و شهر مرو از دیدن حضرت رضا و هیئت بیسابقه آن جناب یک پارچه ناله و غوغا شد.
خبر بمأمون رسید، فضل ذو الریاستین باو گفت هر گاه علی بن موسی با این هیئت به مصلی برسد مردم چنان مفتون او شوند که سر
از پا نشناسند و ما بر خود بیمناکیم و تأمین جانی نخواهیم داشت مناسب آنست آن حضرت را منصرف سازي.
مأمون رأي او را پسندید و از سرانجام خود ترسید مأموري را فرستاد و اظهار داشت ما شما را به رنج افکندیم و تکلیف شاقی بشما
نمودیم و حاضر نیستیم بیش از این بزحمت بیفتید مناسب است برگردید و مطابق با مرسوم هر کسی باشد نماز خواهد خواند.
حضرت ابو الحسن ع فهمید مأمون بیچاره شده و حضرت او هم مانند سایر دنیاداران و حقه بازان اهل ریا و خودنمائی نبود و نظر
پاکش خدا و رضاي او بود کفش خود را طلبیده پوشید و سوار شد مراجعت کرد. آن روز بر اثر این پیشآمد ناگوار نظم بیسابقهاي
که کمتر دیده مسلمانان مشاهده کرده بود گسیخته شد و مردم چنان که باید موفق بنماز عید نشدند.
یاسر گوید هنگامی که مأمون از خراسان عزیمت بغداد نمود و فضل ذو الریاستین با وي همراه بود ما همه در رکاب حضرت ابو
الحسن ع بودیم در یکی از منازل نامه از برادرش حسن رسید که من در طالع سال چنان دیدم در فلان ماه روز چهار شنبه بضرب
شمشیر و گرمی آتش از پا درخواهی آمد و مناسب چنان
ص: 609
میبینم در آن روز تو و مأمون و حضرت رضا بحمام بروید و در آنجا حجامت کنی و براي رفع نحوست خون بر بدن خود بریزي.
1) ذو الریاستین پس از مطالعه نامه برادر کاغذي به مأمون نوشت و از وي درخواست کرد تا از حضرت رضا ع تمنا کند آن روز را )
باتفاق بحمام بروند.
مأمون هم براي آنکه خاطر همه کارهاش را برآورده باشد خواسته فضل را بوسیله نامه بعرض همایون تقدیم کرد. حضرت رضا ع
پاسخ داد من فردا بحمام نخواهم رفت. دوباره مأمون نامه مشتمل برخاسته نامبرده تقدیم نمود حضرت فرمود چنانچه گفتم فردا
بحمام نمیروم زیرا من دیشب گذشته رسول خدا ص را در خواب دیدم فرمود فردا بحمام مرو و من هم صلاح تو و فضل را نمیبینم
که فردا بحمام بروید.



صفحه 135 از 182
مأمون عریضه تقدیم داشته که شما و رسول خدا ص راست میگوئید من فردا چنانچه رأي مبارك تعلق گرفته بحمام نمیروم و فضل
بهتر بحال خودش واقف است میخواهد بحمام برود میخواهد نرود.
یاسر گوید هنگام غروب آفتاب حضرت رضا ع بما دستور داد بگوئید
« نعوذ باللَّه من شر ما ینزل فی هذه اللیلۀ »
بخدا از پیش آمد امشب پناهنده میشویم و ما پیوسته همین جمله را تکرار میکردیم.
حضرت نماز صبح را خوانده بمن فرمود بالاي پشت بام برو گوش بده سر و صدا و غوغائی استماع میکنی یا خیر و ما هم که از
جریان اطلاعی نداریم حسب الامر روي پشت بام رفتیم صیحه و غوغا و فریاد زیادي بگوش من رسید در این وقت مأمون از دري
که متصل بخانه حضرت رضا ع بود وارد شده میگفت اي آقاي من خدا بشما در پیشآمد ناگوار فضل، پاداش مرحمت فرماید زیرا
فضل وارد حمام شد بلافاصله عده با شمشیرها
ص: 610
ریخته او را از پاي درآوردند و از آنها که مرتکب چنین امر ناگواري بودند سه نفرشان که یکی پسر خاله فضل ذي القلمین بوده
دستگیر شدند.
1) پس از واقعه قتل وي سرلشکریان و کارگذاران و نظامیان و کارکنان فضل، درب خانه مأمون هجوم آورده و معتقد بودند، )
مأمون اسباب قتل نامبرده را فراهم کرده و او را بدین حیله از پاي درآورده و بالاخره بمأمون ناسزا میگفته و از وي خون خواهی
میکردند و آتش آورده تا خانه او را بسوزانند.
مأمون که خود را مانند همیشه بیچاره دیده و بهیچ وسیله نمیتوانست آتش آشوب آنها را خاموش سازد بحضرت رضا ع عرضه
داشته ممکن است تشریف برده و با ملایمت، آشوبگران را از کنار خانه من دور فرمائید، فرمود آري آنگاه بر مرکب سوار شده و به
یاسر هم امر کرد تا در رکاب حضرتش حضور داشته باشد.
چون از خانه خارج شدیم و حضرت برابر جمعیت رسیده در میان ازدحام و غوغاي آشوبگران قرار گرفته با اشاره نامبردگان را امر
به تفرقه کرد، بخدا سوگند از این اشاره چنان مردم سر به عقب گذاردند که بر روي یک دیگر میافتادند و حضرت مراجعت
فرمود.
مسافر گوید سالی که هرون بن مسیب میخواست با محمد بن جعفر پیکار نماید حضرت رضا ع بمن فرمود با هرون ملاقات کن و
باو بگو فردا عزیمت پیکار منما زیرا هر گاه فردا آماده کارزار شوي هزیمت کرده و سربازان تو کشته میشوند اگر از تو بپرسد از
کجا پیش بینی نموده بگو در خواب دیدم هر گاه فردا بکارزار روي شکست خواهی خورد.
مسافر گوید حسب الامر با نامبرده ملاقات کرده و فرمایش حضرت را باطلاع او رسانیده و گفتم هر گاه فردا بجنگ بروي هزیمت
خواهی کرد و یاران تو کشته میشوند پرسید از کجا فهمیده گفتم
ص: 611
خواب دیدم، بیچاره ناراحت شده به پیشنهاد من توجهی نکرده گفت بنده خوابیده و ما تحتش را نشسته چنین خوابی دیده است
باري فردا به پیکار محمد رفت و شکست خورد و لشکریانش کشته شدند.
باب بیست و دوم علت رحلت حضرت رضا ع و أخبار وارده در آن
1) آئین حضرت رضا ع آن بود هر گاه با مأمون خلوت میکرد او را پند میداد و از خدا میترسانید و کارهاي بر خلافی را که )
مرتکب میشد تقبیح میکرد و سرانجام آنها را به نامبرده گوشزد میفرمود.



صفحه 136 از 182
مأمون ظاهرا از سخنان حضرت احترام میگذارد و تصدیق میکرد لیکن در باطن بسیار ناراحت بود و گفتار حضرت او بر وي گران
میآمد.
روزي حضرت رضا ع بر مأمون وارد شد دید مشغول وضو گرفتن است و غلام آب بر دست او میریزد حضرت رضا ع از عمل بر
مأمون ناچار ظرف آب را از غلام گرفته و خود وضو را تمام « در عبارت خدا انبازي اختیار مکن » خلاف شرع او متأثر شده فرمود
بر کینه و عداوت درونی او افزود و ناراحتتر شد. « که حق تلخ است » کرد و این سخن امام
حضرت رضا ع بدیده امامت، از باطن حسن و فضل فرزندان سهل بخوبی باخبر بود و میدانست سرشت آنها با نطفه شیطنت عجین
شده بدین مناسبت هر گاه مأمون از آنها نام میبرد حضرت رضا ع از نام بردگان نکوهش میکرد و کارهاي زشت آنها را براي
مأمون بیان میکرد و اضافه میفرمود بسخنشان گوش ندهد.
برادران سهل از رویه حضرت باخبر شدند آنها هم متقابلا از حضرت رضا ع نزد مأمون سعایت
ص: 612
میکردند ( 1) و سخنانی میگفتند که جناب او را از نظر مأمون طرد کنند و اسباب ناراحتی او را فراهم سازند و بالاخره متعرض
میشدند که هر گاه او را بیش از این بر خود چیره سازي ممکن است بهمین زودي مردم را علیه تو بشوراند و ترا هلاك سازند و
بالاخره آنقدر از این گونه سعایتها و سخنچینیها نمودند تا توانستند مأمون را نسبت به آن حضرت بدبین بسازند و او را بکشتن امام
هشتم ع وادار نمایند.
باري سخنان تلخ و مسمومکننده نامبردگان کار خود را کرد تا روزي حضرت رضا و مأمون سر سفره نشسته بغذا خوردن مشغول
.«1» بودند حضرت از غذاي مسمومی که تناول فرمود رنجور شد و مأمون هم براي سیاست وقت خود را به بیماري زد
عبد اللَّه بن بشیر گفته مأمون بمن دستور داد بر خلاف عادت ناخنهاي خود را بلند کنم و کسی را هم از چنین عملی باخبر نسازم
منهم چنان که گفته بود ناخنهایم را بلند کردم روزي مرا خوانده و چیزي مانند تمر هندي بمن داده گفت این را بدست خود خمیر
کن منهم طبق دستور آن را کاملا خمیر کردم پس از این مأمون از پیش من حرکت کرد حضور حضرت رضا ع رفته احوال پرسید
و سؤال کرد حال شما چگونه است؟ فرمود آرزومندم حالم خوب و نقاهتی صورت نگرفته باشد مأمون گفت منهم بحمد اللَّه امروز
حالم خوبست. پرسید آیا امروز خدمتگاران حضور اقدس رسیدهاند؟ فرمود خیر، مأمون خشمناك شده غلامان را بحضور طلبیده
گفت اکنون باید آب انار حاضر کنید زیرا ما چاره از آشامیدن آن نداریم. آن گاه عبد اللَّه گفت مأمون بمن دستور داد اناري
حاضر نمایم چون آورده گفت آن را بدو دست خود بفشارم
______________________________
1) از این بیان استفاده میشود سبب رحلت حضرت رضا ع فضل و حسن بودهاند و حال آنکه در روایت پیش از این معلوم شد که )
فضل در سفر خراسان در حمام کشته شد و حضرت رضا ع از قتل او اخبار کرد بنا بر این باید گفت این گونه سعایت بوسیله حسن
شده و یا پیوسته حسن و فضل سعایت میکردند چنانچه در نماز عید معلوم شد و سرانجام سعایتشان پس از مرگ فضل بشهادت
حضرت رضا ع منجر شد و اللَّه اعلم.
ص: 613
چون آب انار را گرفتم ( 1) مأمون آن را بحضرت رضا ع داده آشامید و همان فشرده انار اسباب رحلت آن جناب را فراهم ساخت و
دو روز پس از آن رحلت فرمود.
ابو الصلت هروي گفته پس از آنکه مأمون از حضور حضرت رضا ع خارج شد، شرفیاب گردیدم فرمود کار خود را کردند و حمد
و سپاس خدا را بجا آورد.



صفحه 137 از 182
محمد بن جهم گفته حضرت رضا ع انگور را بسیار دوست میداشت آنها که آهنگ قتل آن جناب را داشتند مقداري انگور را براي
آن حضرت تهیه کرده و چند روز سوزنهاي زهر آلود را که با لطیفترین زهرها آلوده شده بود در آنها فروبرده آنگاه آنها را حضور
اقدس رضوي آورده حضرت رضا ع پس از تناول انگور زهر آلود رنجور شده و بدین وسیله رحلت فرمود.
چون حضرت رضا ع رحلت کرد مأمون یک شبانه روز درگذشت آن حضرت را پنهان داشت پس از آن محمد بن جعفر الصادق ع
و عده از سادات را که در دربار او کارگذار بودند طلبیده و آنها را از رحلت حضرت رضا ع باخبر ساخته و خود هم ابراز تأثر و
اندوهناکی نموده و بدن آن حضرت را به آنها نمایانده که بهبینند آزاري به آن جناب نرسیده و بمرگ خود رحلت نموده آنگاه باز
هم براي سیاست وقت و پوشاندن عمل نامردانه خود اظهار داشت اي برادر بر من گران تمام میشود که ترا باینحال مشاهده کنم من
آرزومند بودم پیش از تو از دنیا رحلت کنم لیکن خدا آنچه را اراده کرده بود بانجام آورد آنگاه دستور داد آن حضرت را غسل
داده و کفن کرده و حنوط نمودند و خود جنازه آن جناب را تا محلی که هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت است بدوش گرفته و
همان جا مدفون ساخت.
مرقد آن حضرت قبلا خانه حمید بن قحطبه بوده که در دیه موسوم به سنا باد نزدیک دیه نوقان در
ص: 614
واقع شده بود و همان جا پیش از این هرون الرشید را دفن کرده بودند ( 1) و چون حضرت رضا ع به ستم مأمون «1» سرزمین طوس
رحلت کرد مرقد آن حضرت را در برابر گور هرون قرار داده و آن جهنم ظلم و عداوت پشت سر آن حضرت واقع شد.
حضرت رضا ع هنگامی که دار فانی را وداع گفت بجز از فرزند بزرگوارش حضرت ابو جعفر محمد بن علی که مقام امامت بوجود
اقدسش مباهات میکرد فرزند دیگري نداشت و تاریخ هم بغیر از او فرزند دیگري براي آن جناب نشان نداده و آن حضرت در
زمان رحیل پدر ارجمندش هفت سال و اندي عمر داشت صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
باب بیست و سوم ذکر امام پس از حضرت ابو الحسن ع و تاریخ تولد و دلائل امامت و مدت خلافت و عمر و سبب وفات و مرقد
مطهر و عدد فرزندان و بخشی از فضائل و اخبار او.
2 ) م ا م ا سپ ز ا ت ر ض ح و ب ا ن س ح ل ا ع ش د ن ز ر ف د م ح م ن ب ی ل ع ع ت س ا ه ک ر د پ ش ر ا و گ ر زب ه ب ت م ا م ا و ا )______________________________
(1)
اي خاك طوس چشم مرا توتیا توئیمائیم دردمند و سراسر دوا توئی
داري دم مسیح تو اي خاك مشک بویا نکهت بهشت که دار الشفا توئی
اي خاك طوس چون تو مقام رضا شديبرتر هزار مرتبه ز عرش علا توئی
اي خاك طوس درد و الم را توئی علاجبر دردها شفا و به غمها دوا توئی
اي ارض طوس خاك تو گوگرد احمر استقلب وجود ما همه را کیمیا توئی
اي خاك طوس رتبهات این بس که از شرفمهد امان و مدفن شاه رضا توئی
شاهنشهی که خیل ملایک بدرگهشدائم برند سجده که مسجود ما توئی
شاها زبان خامه بمدح تو قاصر استلیک این قدر بس است که دست خدا توئی
ص: 615
تصریح کرده و او را از این نظر مشار ببنان قرار داده و از جنبه فضل و بزرگواري در میان افراد نظیري نداشته حضرت جواد در ماه



صفحه 138 از 182
رمضان سال صد و نود و پنج در مدینه متولد شده و در ماه ذي قعده سال دویست و بیست در سن بیست و پنجسالگی در بغداد
وفات یافت و هفده سال پس از رحلت پدر بزرگوارش امامت کرد و مادر او ام ولدي بود بنام سبیکه از مردم نوبه افریقا.
باب بیست و چهارم بخشی از اخباري که دلیل بر امامت اوست مخصوصا آنها که مشتمل بر تصریح و اشاره پدر بزرگوارش بوده.
1) از کسانی که تصریح به امامت آن حضرت را از پدر بزرگوارش روایت کردهاند علی بن جعفر، صفوان بن یحیی، معمر بن )
خلاد، حسین بن بشار، ابن ابی نصر بزنطی، ابن قیاما واسطی، حسن بن جهم ابو یحیی صنعانی، خیرانی، یحیی بن حبیب زیات و عده
بسیاري دیگر که نامشان بطول میانجامد.
2) یحیی بن نعمان بصري گفته علی بن جعفر براي حسن بن حسین صحبت میکرد و در ضمن سخنانش اظهار داشت هنگامی که )
برادران و عموها علیه حضرت ابو الحسن قیام کردند خداي متعال آن حضرت را یاري
ص: 616
کرد و بالاخره سخنان بسیاري گفت تا گفتارش بدینجا منتهی شد که من از جا برخاستم و دست حضرت ابو جعفر محمد بن علی ع
را گرفته و گفتم شهادت میدهم که تو پیشواي منی سپس حضرت رضا ع گریست و فرمود اي عمو مگر از پدرم نشنیدي که
میفرمود رسول خدا ص فرموده پدرم فداي بهترین و پاکیزهترین کنیزان نوبیه باد که از پشت او فرزندي بوجود میآید که از ستم
مردم زمان رانده شده و از منزل و مأواي خود دور مانده و در پشت پرده غیبت بسر برده و آنقدر بدین حال باشد تا مردم بگویند او
مرده یا هلاك شده یا در کدام بیابان بسر میبرد عرضکردم آري فداي شما
(اللهم ارنی الطلعۀ الرشیده و الغرة الحمید و اجعلنا من انصاره و اعوانه)
1) صفوان بن یحیی گفت بحضرت رضا ع عرضکردم پیش از آنکه خداي متعال نعمت وجود حضرت ابو جعفر را بشما ارزانی ) .
فرماید ما در خصوص فرزند با شما سخن میگفتیم و شما میفرمودید خداي منان به همین زودي پسري بمن عطا خواهد فرمود تا
اکنون که خدا این وجود مبارك را بشما عنایت فرمود و دیدگان ما را بنور جمالش منور فرمود اینک که امیدواریم آن روز را
نبینیم هر گاه پیشآمدي براي شما رخ داد و دل ما را داغدار نمود پیشواي پس از شما کیست و بچه کسی ما باید توجه کنیم؟
حضرت ابو الحسن بفرزند ارجمندش ابو جعفر که در برابر ذات همایون او ایستاده بود اشاره کرد عرضکردم فداي شما این بزرگوار
که فرزندي سه ساله بیش نیست فرمود خورد سالی زیان بامامت او ندارد زیرا عیسی هنگامی که بر مسند پیشوائی نامزد شد کمتر از
سه سال داشت.
2) معمر بن خلاد گفت از حضرت رضا ع مطالبی شنیدم و فرمود چه احتیاجی بآنچه گفتم دارید اینک فرزندم ابو جعفر را )
بجانشینی خود برقرار ساختم و ما خانواده هستیم که کوچکانمان از بزرگانمان ارث
ص: 617
میبریم و ما چون تیر همه در ردیف یک دیگریم.
1) ابن قیاماي واسطی نامه بحضرت رضا ع نوشت و معروض داشت شما چگونه امامی هستی با آنکه تو فرزندي نداري؟ )
حضرت ابو الحسن ع پاسخ داد از کجا میدانی فرزندي نخواهم داشت سوگند بخدا فاصله نخواهد شد خداي متعال فرزند پسري
بمن عطا خواهد کرد که حق را از باطل جدا فرماید.
2) ابن ابی نصر بزنطی گفته ابن نجاشی بمن گفت امام پس از آقاي تو کیست؟ و من دوست میدارم همین پرسش را از او بنمائی )
تا من هم مطلع شوم من براي اطلاع از این معنی حضور اقدسش شرفیاب شده خواسته ابن نجاشی را معروض داشتم فرمود پسرم. با
آنکه هنوز فرزند بزرگوارش ابو جعفر متولد نشده بود آنگاه خود حضرت اضافه کرد آیا بغیر از من دیگري میتواند چنین ادعائی



صفحه 139 از 182
بکند! باري سالی بیش فاصله نشد که حضرت ابو جعفر متولد گردید.
3) محمد بن علی از ابن قیاماي واسطی که واقفی مسلک بود روایت کرده گفت حضور حضرت رضا ع شرفیاب شده پرسیدم آیا )
ممکن است در یک عصر دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود نه، مگر در صورتی که یکی از آن دو صامت باشد و اظهار ننماید
گفتم آري تو همان امامی هستی که امام صامتی نداري فرمود آري
ص: 618
بخدا سوگند بهمین زودي خداي منان نعمت فرزندي بمن عطا میفرماید که حق و اهل حق را روسپید می- سازد و باطل و یاران او
را سرکوب میفرماید، آن زمان که این گفتگو را میفرمود فرزندي نداشت پس از یک سال خداي متعال نعمت وجود ابو جعفر را
باو کرامت فرمود.
1) حسن بن جهم گفت حضور حضرت رضا ع شرفیاب بودم فرزند خوردسالش را طلبیده در میان دامانم نشانید بمن فرمود )
پیراهنش را از بدنش بیرون بیاور چون پیراهن از بدن پاکش بیرون کردم فرمود میان دو شانه را نگاه کن چون نظر کردم در یکی از
دو شانهاش چشمم به خاتم مانندي افتاد که در گوشت قرار گرفته بود فرمود آیا این خاتم را میبینی مانند همین خاتم هم در روي
شانه پدرم قرار داشت.
2) ابو یحیی صنعانی گفته حضور حضرت ابو الحسن ع شرفیاب بودم فرزند خوردسالش ابو جعفر ع را آوردند فرمود این )
فرزندیست که بزرگتر و با برکتتر از او براي شیعیان ما بدنیا نیامده.
3) خیرانی از پدرش روایت کرده در خراسان حضور حضرت رضا ع شرفیاب بودم کسی پرسید بزرگوارا هر گاه پیشآمد )
ناگواري براي شما رخ داد بچه شخصی توجه کرده و امور خود را از او بخواهیم؟
فرمود بفرزندم ابو جعفر مراجعه کرده خواستههاي خود را از او بطلبید.
گوینده از پاسخ حضرت رضا ع بشگفت آمده و با نظر خوردسالی بحضرت ابو جعفر توجه کرد حضرت رضا ع براي رفع تعجب او
فرمود خداي متعال حضرت عیسی ع را بمقام رسالت و نبوت و شریعت برقرار داشت در حالی که از ابو جعفر خردسالتر بود.
ص: 619
1) یحیی زیات از شخصی که حضور حضرت رضا ع شرفیاب بوده نقل میکند چون مردم خواستند از حضور انور حضرت رضوي )
ع مرخص شوند حضرت به آنها فرمود با فرزندم ابو جعفر ملاقات کرده و عهدي با او تازه کنید پس از رفتن آنها بمن فرمود خدا
مفضل را بیامرزد که به کمتر از این اشارهها به امامت او اقرار میکرد.
از این حدیث موقعیت مفضل بن عمر که از صحابه حضرت صادق ع بوده و توحید مفضل منسوب باوست آشکار میشود.
باب بیست و پنجم مناقب و دلائل و معجزات حضرت جواد علیه السّلام
2) مأمون هنگامی که فهمید حضرت ابو جعفر با خورد سالی صاحب مقام علم و کمال و حکمت و ادب و خرد است چنانچه هیچ )
یک از مشایخ معاصر و دانشمندان با وي نمیتوانند برابري نمایند بحضرت او بیاندازه اظهار تمایل میکرد و بهمین مناسبت دخترش
ام الفضل را بهمسري آن حضرت درآورد و او را به همراهی حضرت جواد بمدینه فرستاد و از آن حضرت تا آنجا که ممکن بود
احترام میکرد و موقعیتش را حفظ مینمود.
3) ریان شبیب گفته هنگامی که مأمون خواست دخترش ام الفضل را بهمسري حضرت ابو جعفر در- آورد عباسیها از آهنگ او )
باخبر گردیده بر آنها گران آمده و حاضر نبودند چنین اراده صورت عمل به خود بگیرد زیرا بیم داشتند هر گاه مأمون، حضرت
جواد ع را بهمسري دختر خود انتخاب کند کار



صفحه 140 از 182
ص: 620
خلافت چنانچه پیش از این به اختیار حضرت رضا ع واگذار شده بود، بدست فرزندش درآید، ( 1) بهمین مناسبت بدست و پا
افتادند و نزدیکان مأمون بحضور وي رفته اظهار داشتند ترا بخدا سوگند از اراده که کرده و میخواهی ابن الرضا را بهمسري دخترت
درآوري صرف نظر کن زیرا ما بیمناکیم هر گاه اراده تو لباس عمل بخود بپوشد امر خلافتی را که خدا در اختیار ما گذارده از
دست ما خارج شود و لباس عزت و ارجمندي که مدتی بر اندام ما راست آمده در اندك وقتی از ما سلب گردد و تو میدانی که ما
از زمان گذشته و آینده با خاندان علی ع رابطه خوبی نداشتیم و حتی خلفاء راشدین هم که پیش از تو مقام خلافت را (غاصبانه)
تصرف کرده بودند آنان را تبعید میکرده و در انظار مسلمانان کوچک و حقیر جلوه میدادند و ما از رویهاي که با حضرت رضا ع
نمودي و اختیارات ملک و ملت را باو سپردي سخت ناراحت بودیم تا خداي متعال مهم او را کفایت فرمود اینک از خدا بترس و ما
را به اندوه و بلا مبتلا مکن و از اراده خود صرف نظر نما و دخترت را بیکی از خانواده خود که صلاح بدانی و مورد علاقه و
محبتت باشد تزویج کنی.
مأمون که کاملا بسخنان آنان گوش میداد پاسخ داد، اما اینکه شما با فرزندان ابو طالب رابطه خوبی نداشتید خودتان تیرگی در
میان خانواده عباس و ابو طالب ایجاد کردید و این شکاف دؤیت بدست خود شما پیدا شده و هر گاه منصفانه قضاوت نمائید
خواهید فهمید که آنان از شما سزاوارتر بمقام خلافتاند.
و اما پیشینیان ما که اسباب تبعید و حقارت آنان را فراهم میساختند نه از جهت حقانیت و برتري آنان بر آل ابی طالب بوده بلکه با
این عمل زشتشان قطع رحم نمودند و من بخدا پناهندهام از آنکه قطع رحم نمایم و از پیوند خود احترام نگذارم و من بخدا قسم از
استخلاف و جانشینی حضرت رضا ع بهیچ عنوانی پشیمان نیستم و من خودم پیشنهاد کردم تا مقام خلافت را حائز شود و رسما بر
سریر سلطنت قرار
ص: 621
بگیرد و او از پذیرش خواسته من امتناع و بالاخره تقدیر خدا چنانچه باید جاري شد.
1) و اما اینکه ابو جعفر را بهمسري دختر خودم برگزیده و افتخار دامادي او را دارم براي آنست که معظم له در عین خورد سالی )
بزرگی فاضل و دانا و اعجوبه زمانست و آرزومندم بزودي مردم پی بمقام فضل و کمال او برده و بدانند رأي درست همانست که
من پسندیدهام عباسیها گفتند دامادي را که براي خود انتخاب کرده هر چند سیرت و صورتش مایه تعجب تو شده در عین حال،
خوردسالست و هنوز بسرحد معرفت نرسیده و آئین فقه را بکمال نرسانیده بنا بر این او را مهلت ده تا از حضور ادیب دانشمندي
استفاده ادب و کمال نموده و بمکتب فقیهی درآمده و مسائل فقه را بیاموزد پس از این هر گونه رأیی که در باره نامبرده داري
بانجام برسان.
مأمون که از بیاطلاعی آنان سخت آزرده شده بود گفت واي بر شما من بهتر او را میشناسم و میدانم او از خانوادهایست که
علمشان از سرچشمه بیپایان خدا استفاده میشود و از حضرت کردگار او الهام میگیرند و همواره نیاکان او از علم دین و امور
ادب که افراد عادي بزحمات بسیار بدست میآوردند بینیاز بودند و استادي نبود که بتواند در برابرشان عرض اندام کند و همه
صفات را فوق آنچه دیگران به اندکی از هزارشان رسیده بودند آنان کامل و تمام آن را داشتند و اکنون هر گاه بخواهید صدق
ادعاي من براي شما هویدا گردد او را بیازمائید و در بوته امتحان گذارید.
گفتند آري این پیشنهاد را میپذیریم و او را چنانچه باید در معرض آزمایش قرار میدهیم اکنون خوبست بما اجازه بدهی تا
دانشمندي را برگزینیم و در حضور تو از مشار الیه پرسشهائی در خصوص امور شریعت بنماید و هر گاه او از عهده پرسشها برآمد و
پاسخ درست داد اعتراضی نداریم ( 2) و آشنا و بیگانه از

2

صفحه 141 از 182
ص: 622
رأي صائب و ثابت امیر خرسند شده و آفرین گفته و اندیشه پاك او را تبریک میگوئیم و اگر چنانچه ما معتقدیم از پاسخ پرسشها
درمانده شد حقیقت آنچه را بعرض رسانیدهایم ظاهر خواهد شد.
مأمون گفت هیچ گونه نگرانی در کار نیست هر وقتی که میخواهید میتوانید براي انجام خواسته خود مقرر نمائید.
نامبردگان از حضور مأمون خارج شده و بالاخره رأیشان بر این قرار گرفت یحیی بن اکثم را که در آن روزگار قاضی نامداري بود
و پرچم دانائی و اطلاعاتش همه جا در اهتزاز درآمده براي انجام ایده خود نامزد کنند و باو پیشنهاد نمایند که یکی از مسائل مشکله
لا جواب را که معظم له را بزانو در- آورد از وي پرسش نماید و باو وعده دادند هر گاه بتواند بر وي دست پیدا کند و این
بیچارگان را روسپید سازد اموال نفیسه و گرانبهائی بوي تقدیم نمایند.
پس از آنکه رأیشان بنامزدي نامبرده یک جهت شد بحضور مأمون بار یافته و از او درخواستند تا روزي را براي آزمایش و پاسخ
پرسش یحیی معین کند.
مأمون روزي را معلوم کرده و عباسیها در آن روز با کمال خوشی که یقین داشتند پیروزي با آنهاست همراه یحیی بحضور مأمون
رسیدند.
مأمون براي احترام از حضرت ابو جعفر ع دستور داد تشکی بجهت آن حضرت گسترده و دو بالش بر روي آن قرار دادند و ابو
جعفر آن روز که پسر نه ساله و اندي بود حضور یافته و بر روي آن مسند قرار گرفت یحیی بن اکثم در برابر آن جناب نشست و
دیگران در جاهاي خود نشستند و مأمون نیز در سریري که کنار مسند ابو جعفر انداخته شده بود نشست.
یحیی بمأمون گفت اجازه میفرمائید از ابو جعفر پرسشی بنمایم؟ مأمون گفت از خود آن جناب اخذ اجازه کن.
ص: 623
1) یحیی بجانب آن حضرت متوجه شده عرضه داشت فداي شما اجازه میفرمائید پرسشی از وجود همایون شما بنمایم؟ فرمود هر )
گاه مایلی بپرس.
یحیی پرسید فداي شما چه میگوئید در باره محرمی که در حال احرام صیدي کرده و آن را کشته باشد؟.
حضرت پرسید، صیاد در حل بوده یا حرم، عالم بوده یا جاهل قتل مزبور عمدي بوده یا سهوي آزاد بوده یا بنده کوچک بوده یا
بزرگ ابتداء چنین عملی مرتکب شده یا مکررا، پرنده بوده یا چرنده کوچک بوده یا بزرگ، اصرار بر این کار داشته یا از عمل
خود پشیمان بوده در شب اتفاق افتاده یا در روز محرم بعمره بوده یا به حج.
یحیی از شقوق مذکوره متحیر گردیده و عرق سراسر صورتش را فراگرفته و آثار بیچارگی در بشرهاش هویدا شد و به لکنت افتاده
چنانچه حاضران متوجه شدند.
مأمون از بیچارگی یحیی خرسند شده از خدا سپاسگزاري کرد که رأي ثابت و صائب او بر همگان آشکار شد آنگاه به نزدیکان
خود توجه کرده گفت دانستید آنچه را میگفتم راست و درست بود و انکار شما بیاساس بود.
آنگاه مأمون بحضرت ابو جعفر توجه کرده عرضه داشت حاضري دخترم ام الفضل را بهمسري خود انتخاب نمائی؟
فرمود آري! معروض داشت هم اکنون دخترم را براي خود تزویج کن که من ترا براي او و او را براي تو برگزیدم و بمخالفت مردم
هیچ گونه اعتنائی ندارم حضرت ابو جعفر ع خطبه عقد را باین مضمون قرائت فرمود.
ص: 624
1) خدا را میستایم و به روزي او اقرار دارم و او را خداي یکتاي بیهمتا میدانم و در برابر وحدانیت او خاکسارم و درود خدا بر )
محمد آقاي آفریدگان و بر خاندان برگزیده او باد اما بعد از فضل خدا بر بندگان خود آنست که آنها را به اعطاي حلال از حرام



صفحه 142 از 182
خدا بینیاز ساخته و فرموده مردان و زنان بیزن و شوهر و بندگان نیکوکار و کنیزان خود را همسر دهید که اگر بینوا باشند خدا
آنها را از بخشش جود توانگر سازد و او دارا و داناست.
اینک محمد بن علی بن موسی ام الفضل دختر عبد اللَّه مأمون را در برابر کابین جدهاش فاطمه دختر محمد که پانصد درهم رایج و
صحیح است بهمسري میطلبد تو اي مأمون دختر خود را بهمین کابین بهمسري وي میپذیري؟ مأمون پاسخ داد آري منهم دختر
خود ام الفضل را بهمان کابین بهمسري تو در- آوردم شما هم این همسري را میپذیري؟ حضرت ابو جعفر فرمود آري منهم
پذیرفتم و خرسندم.
پس از این مأمون دستور داد هر کس از خاصه و عامه در هر کجا که نشسته حرکت ننماید.
ریان گوید فاصله نشد صداهائی مانند صداهاي ناخدایان که با یک دیگر بطرز خاص گفتگو می- کنند بگوش ما رسید در این
هنگام دربانان وارد شده و کشتی که از نقره ساخته شده بود و با ریسمانهائی از ابریشم بر روي گاري بسته و آن را مملو از عطر
کرده بودند وارد ساختند مأمون دستور داد نخست محاسن خواص را از آن خوش بو کرده آنگاه به اطاقی که سایرین نشسته بودند
برده و محاسن آنها را نیز معطر ساختند پس از این فرمان داد سفرهها گسترده و بغذا خوردن پرداخته و جایزههاي بسیار باندازه
موقعیت و مقام هر فردي اعطا شد.
ص: 625
1) چون مردم مرخص شدند و مخصوصان و نزدیکان باقی ماندند مأمون از حضرت ابو جعفر ع در- خواست کرد هر گاه صلاح )
بدانید شقوق مزبوره در قتل صید را توضیح فرمائید تا ما هم اطلاع یافته بهرهمند شویم.
حضرت ابو جعفر پذیرفته فرمود محرم هر گاه در حل بوده و صیدي را بکشد و آن صید پرنده و بزرگ باشد باید گوسفندي کفاره
بدهد و اگر در حرم مرتکب قتل او شود باید دو برابر جزا دهد و اگر جوجهاي را در حل بکشد باید بره از شیر گرفته کفاره بدهد و
اگر همان را در حرم کشته باشد باید یک بره و بهاء جوجه را بپردازد و اگر صید وحشی مثلا گورخر وحشی باشد باید یک گاو
بدهد و اگر شتر مرغی صید کند باید شتري قربان کند و اگر آهو باشد گوسفندي کفاره بدهد پس اگر یکی از صیدهاي مزبور را
در حرم بقتل بیاورد جزا دو برابر خواهد شد و هر گاه محرم صیدي کرده و آن را در حال احرام حج مرتکب شده باید در منی
قربانی کند و اگر در حال احرام عمره باشد باید در مکه قربانی نماید و کفاره صید نسبت بعالم و جاهل علی السویه است و در حال
عمد گناهکار است و در خطا و سهو گناهی نکرده و کفاره آزاد بر خودش است و بنده بر آقاي او و فرزند خورد سال کفاره ندارد
و باید سرپرست او کفاره او را بپردازد پشیمان عذاب آخرتی ندارد و اصرارکننده بر صید علاوه بر کفاره در آخرت هم معذبست.
مأمون از حضرت ابو جعفر تمجید کرده و در حق او دعا نمود.
پس از این عرضکرد هر گاه بخواهید ممکن است همان طور که یحیی از شما پرسش کرد از او سؤالی بفرمائید.
ص: 626
1) حضرت ابو جعفر ع از یحیی پرسید حاضري پرسشی از تو بنمائیم پاسخ داد این امر موکول بخواست شماست در نتیجه اگر )
توانستم پاسخ شما را میدهم و الا از حضرتتان استفاده میکنم.
حضرت ابو جعفر پرسید چه میگوئی در باره مردیکه بامداد بزنی نگاه کرد و نگاه کردن او بر آن زن حرام بود چون روز بلند شد
نظر کردن مرد بر او حلال بود در زوال خورشید (اول ظهر) بر آن مرد حرام شد هنگام عصر بر او حلال گردید وقت غروب آفتاب
بر او حرام شد و هنگام عشا بر او حلال شد در نیمه شب بر او حرام گردید و در طلوع صبح بر او حلال شد اکنون زنی که داراي
چنین حالات مختلفی است کیست و حلال و حرام شدن او روي چه میزانی است.
یحیی معروض داشت سوگند بخدا پاسخ این مسأله و وجه حلیت و حرمت او را نمیدانم از حضرت شما آرزومندم هر گاه مناسب



صفحه 143 از 182
بدانید ما را از پاسخ آن بهرهمند سازید.
حضرت فرمود نامبرده کنیزي متعلق بمردي بوده که مرد نامحرمی اول روز باو نگاه کرده و ثابت است که نظر کردن مرد اجنبی بآن
کنیز حرام بوده چون روز بلند شده همان کنیز را از آقایش خریده بر او حلال شده هنگام ظهر او را آزاد کرده بر وي حرام شده
هنگام عصر تزویج کرده بر او حلال شده وقت غروب ظهار کرده (یعنی گفته پشت تو مانند پشت مادر منست) بر او حرام شده
هنگام عشاء کفاره داده بر او حلال شده نصف شب طلاق داده حرام شده وقت طلوع صبح، رجوع کرده حلال شده.
مأمون پس از آنکه پاسخ حضرت را استماع کرد خطاب بحاضران نموده گفت آیا در میان شما
ص: 627
کسی هست از این مسأله پاسخ دهد یا بتواند نظیر آن را طرح کند.
1) حاضران معروض داشتند سوگند بخدا در میان ما کسی باین اطلاع و کمال یافت نمیشود و خلیفه داناتر به رأي خود است. )
مأمون گفت واي بر شما خاندان پیمبر به فضائلی اختصاص پیدا کردهاند که دیگران از آنها محروم و داراي آن مقام و موقعیت
نمیباشند و بزرگ و کوچک ندارند چنانچه خوردسالشان کار بزرگسالشان را انجام میدهد و میدانید حضرت رسول اکرم ص امیر
المؤمنین علی ع را در سن ده سالگی بدین اسلام دعوت کرد و اسلام او را پذیرفت و امضا کرد با آنکه دیگران که در این سن
بودهاند اسلامشان را امضاء نمیکرد و به آئین اسلام دعوت نمینمود و با حسنین که کمتر از شش سال داشتند بیعت کرد با آنکه با
کودکان دیگر که داراي این سن بودند بیعت ننمود.
با توجه بمطالب مزبوره آیا باز هم پی بخصائص این خانواده نه میبرید و اعتقاد ندارید اینان خاندانی هستند که فضائل و کمالات
را از یک دیگر ارث میبرند و اول و آخرشان از همه جهت برابرند.
حاضران گفته مأمون را تصدیق کرده مرخص شدند.
فردا صبح، حضرت ابو جعفر ع حضور یافته و طبقات مختلف مردم از سپهسالاران و دربانان و مخصوصان و سایر افراد براي عرض
تبریک بحضور حضرت جواد و مأمون شرفیاب میشدند در آن روز به مبارکی عقد فرخنده و جشن شادمانی و همسري حضرت
جواد ع سه طبق از نقره حاضر کردند در میان آنها بستهبندیهاي بسیاري مشتمل بر مشک و زعفران دیده میشد و در هر یک از آنها
سندهائی مکتوب از زر و سیم فراوان و عطیههاي بسیار و بالاخره قباله قسمتی از زمینهاي مزروعی و مسکونی بود ( 2) مأمون دستور
داد آنها
ص: 628
را در میان خواص درباریان خود بخش کردند و هر یک از آن بستهبندیها که بدست یکی از آنان میافتاده مکتوب جوف را بیرون
آورده و آنچه بنام او نوشته شده از محل خاص سلطنتی مطالبه میکرد بلافاصله در اختیار او گذارده میشد. پس از این، کیسههاي زر
و سیم در میان سایرین تقسیم میشد و خلاصه آنها که بار یافته بودند در وقت مرخصی از جائزهها و عطیههاي بسیاري که استفاده
کرده بودند مردمی غنی و مالدار بودند.
و مأمون هم بشادکامی از این عقد مبارك به همه بینوایان کمکهاي شاهانه میکرد.
مأمون تا وقتی که زنده بود دقیقه از احترام حضرت جواد ع فروگذاشت نمینمود و در تعظیم آن حضرت میکوشید و او را بر همه
فرزندان و خاندان سلطنتی مقدم میداشت و عطوفت میکرد.
گویند ام الفضل از مدینه نامه به پدرش نوشته و در آن نامه از حضرت ابو جعفر شکایت کرده معظم له احترام مرا محفوظ نداشته و
علیه من زن گرفته و همسر آورده. مأمون پاسخ داد ما ترا بهمسري ابو جعفر در نیاوردیم که حلال خدا را بر او حرام نمائیم از این
پس چنین نامه بما منویس.



صفحه 144 از 182
1) هنگامی که ابو جعفر همراه با ام الفضل از بغداد بجانب مدینه عزیمت میکرد باتفاق همراهیان و مشایعان به باب الکوفه رسیده و )
هنگام غروب آفتاب به دار المسیب نزول کرده وارد مسجد شد در صحن مسجد درخت بیباري بود حضرت ابو جعفر ظرف آبی
طلبیده در زیر آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را باین کیفیت با مردم بجا آورد که در رکعت اول سوره حمد و إِذا جاءَ نَصْ رُ
اللَّهِ خواند و در رکعت دوم سوره حمد و قل هو اللَّه و پیش از رکوع، دعاء دست خواند و رکعت سوم را بجا آورده تشهد خوانده
سلام داد سپس اندکی نشسته بذکر خدا پرداخت و بدون آنکه تعقیب بخواند چهار رکعت نافله بجا
ص: 629
آورد و تعقیب خوانده و دو سجده شکر گزارده از مسجد خارج شد و چون به آن درخت رسید مردم دیدند درخت بار نیکوئی
آورده متعجب شده از میوه آن استفاده کردند میوه بسیار شیرین و بیدانه بود.
باري بدرقهکنندگان با حضرتش وداع کرده و جواد اهل بیت همانوقت بطرف مدینه رهسپار شد و پیوسته در سرزمین آبا و اجداد
خود بدون آنکه اندك آزاري بکسی داشته باشد بلکه وجودش مایه همه گونه آسایش و برکت براي اهل عالم بود (اللهم ارزقنا من
جوده و عطیته) بسر میبرد تا نوبت تختنشینی و شکمخوارگی به معتصم رسید وي آغاز سال دویست و بیست و پنج، حضرت جواد
ع را به بغداد خوانده و جنابش را در آن شهر نامیمون تحت نظر قرار داده تا در پایان ذي قعده همان سال رحلت فرمود و در کنار
جد بزرگوارش حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام مدفون شد.
بودم شنیدم مردي از اهل شام را که ادعاي نبوت کرده در آنجا بکنده و زنجیر آویخته و «1» 1) علی بن خالد گفته من در عسکر )
محبوس نمودهاند من براي آنکه از پیغمبر تازه دیدن کرده باشم بزندان رفته و بهر وسیله بود از زندانبانان تقاضاي ملاقات نامبرده را
کرده بالاخره موفق شدم وارد زندان شده مردي خردمند و مطلع به نظرم آمد پرسیدم اي مرد قصه تو چیست و چه کردي که باین
بلا مبتلا شدي؟
پاسخ داد من از مردم شامم و در محلی که میگویند سر مطهر حضرت امام حسین ع را در آنجا آویخته به عبادت مشغول بودم.
شبی بعادت همیشه در محراب عبادت بیاد خدا پرداخته مردي را در برابر خود دیدم بوي متوجه
______________________________
1) در قاموس مینویسد: عسکر نام محله در نیشابور و محله در مصر بوده و از اینجاست محمد بن علی و حسن بن رشیق و نام )
محلهایست در رمله و بصره و نام شهریست در خوزستان و حسین بن عبد اللَّه و حسن بن عبد اللَّه که از ادباء عصر بوده از آنجا
هستند و محلی است در نابلس و قلعهایست در قریتین و شهرکی است در مصر و نام سامراست که آنجا را معتصم بنا کرده و
عسکرش را در آنجا برده و ابو الحسن علی الهادي و فرزندش حسن بدان جا منسوبند.
ص: 630
شدم ( 1) بمن امر کرد از جا حرکت کنم حسب الامر برخاسته اندك راهی رفته خود را در مسجد کوفه دیدم از من پرسید این
مسجد را میشناسی؟ گفتم آري این مسجد کوفه است گفت نماز بخوان من با او بنماز خواندن مشغول شدم سپس برگشت منهم
همراه او مراجعه کردم اندکی راه رفت دیدم در مسجد رسول اکرمیم سلام برسول خدا ص داده نماز گزارده، منهم همراه او نماز
خواندم بیرون آمده پس از مقداري راه بمکه مکرمه وارد شدیم طواف کردم بیرون آمده فاصله نشد خود را در محلی یافتم که در
آنجا بعبادت مشغول بودم و آن شخص از چشم من ناپدید شد.
یک سال از این پیشآمد بیسابقه گذشت متحیر و سرگردان بودم سال بعد همان شخص را زیارت کرده از دیدارش شادمان شده
باز مرا مانند سال گذشته دعوت کرد امریهاش را اجابت نموده مقامات عالیه را بمن نموده و بزیارت مرقد مطهر حضرت رسول و
خانه خدا مشرف شدم در بازگشت که بشام وارد شده خواست از من مفارقت فرماید.



صفحه 145 از 182
زبان خامه ندارد سر بیان فراقو گر نه شرح دهم با تو داستان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یارمدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فراق و هجر که آورد در جهان یا ربکه روي هجر سیه با دو خانمان فراق عرضکردم سوگند بکسی که ترا نیروي با آن عظمت
علیهم السّلامم من از آن « محمد بن علی بن موسی بن جعفر » داده که خود مشاهده کردم حضرتت را بمن معرفی فرما فرمود من
پس که از دیدار جنابش محروم گردیده با برخی از افراد که ملاقات میکردم مشاهده خود را حکایت مینمودم.
این پیشآمد بیسابقه بعرض محمد بن عبد الملک زیات رسید مرا طلبیده چون حضور یافته مقید
ص: 631
ساخته و بعراق فرستاد و چنانچه میبینی هم اکنون در زندانم و بمن نسبت میدهند که تو ادعاي نبوت کرده.
1) من پیشنهاد کردم اجازه میدهی قضیه ترا به محمد زیات اطلاع دهم؟ گفت آري. من قصه او را که مدعی نبوت نیست بلکه )
مشاهده براي او پیش آمده و دامنش از لوث این نسبت پاکست به محمد نوشته محمد در پشت نامه من نوشته بود بنامبرده بگو
کسی که ترا در یک شب از شام بکوفه و از کوفه بمدینه و از مدینه بمکه برده و از مکه بشام آورده همان کس هم بیاید و او را از
زندان رها کند.
این نامه که بمن رسید بسیار اندوهناك شده و دلم بحال او رقت کرد و راه چاره نداشتم فردا بامداد بزندان رفتم تا از وي احوال
پرسیده و دلجوئی کرده و او را بصبر و شکیبائی توصیه نمایم دیدم لشکریان و پاسبانان و رئیس زندان و عده دیگر از مردم
مضطرب و پریشان خاطرند سبب اضطرابشان را پرسیده گفتند مرد زندانی که ادعاي نبوت میکرده دیشب گذشته از زندان فرار
کرده ما نمیدانیم بزمین فرو رفته یا مرغ آسمان او را در ربوده.
علی بن خالد تا پیش از مشاهده این امر، زیدي مسلک بود و پس از این که دانست، شخص محبوس بعنایت حضرت جواد ع از
ناراحتی زندان نجات یافت اعتقاد بامامت آن جناب پیدا کرد و در این عقیده راسخ قدم گردید.
2) محمد هاشمی گوید در بامداد روز عروسی ابو جعفر با دختر مأمون حضور اقدسش شرفیاب شدم و شب آن روز را دوا خورده )
و بامداد نخستین کسی که وارد شد من بودم و همانوقت بیاندازه تشنه بودم و نمیخواستم در چنان مجلسی آب طلب کنم حضرت
ابو جعفر ع بمن توجه کرده فرمود مانند اینکه تشنه؟
ص: 632
عرضکردم آري. حضرت غلام را طلبیده دستور داد آب حاضر کند، من از اینکه عرضکردم تشنهام ناراحت شدم که اي کاش
اطلاع نمیدادم زیرا ممکن است آب مسمومی بیاورند و من بدست خود بهلاکت برسم بدین مناسبت اندوهناك شدم فاصله نشد
غلام وارد شد ظرف آبی تقدیم حضور مبارك نمود حضرت بمن متوجه شده لبخندي زد ظرف آب را از غلام گرفته آشامید و
بمن هم داده آشامیدم و مدتی طولانی حضور اقدسش شرفیاب بودم بار دیگر تشنه شده، حضرتش مانند نخست آب طلبیده خود
آشامید و بمن هم عنایت فرموده آشامیدم و ایندفعه نیز در هنگامی که عطف توجه فرمود لبخند زد.
محمد بن حمزه گفته محمد هاشمی هنگامی که این خبر را براي من نقل کرد سوگند بخدا یاد نمود آنجا فهمیدم چنانچه رافضه
معتقدند ابو جعفر از دلهاي مردم باخبر است.
1) مطرفی گوید هنگامی که حضرت رضا ع رحلت فرمود چهار هزار درهم از حضرتش طلبکار بودم و دیگري بغیر از من و آن )
جناب باخبر نبود پس از رحلت حضرت مشار الیه، حضرت ابو جعفر کسی را فرستاد فردا بامداد بحضور ما بیا، فردا حسب الامر
شرفیاب شدم فرمود پدرم ابو الحسن که رحلت کرد چهار هزار درهم از او طلبکار بودي عرضکردم آري مصلاي خود را برداشت
در زیر آن دینارهاي چندي بود آنها را که آن وقت چهار هزار درهم ارزش داشت بمن عنایت فرمود.



صفحه 146 از 182
معلی بن محمد گوید در آغازي که حضرت ابو الحسن رحلت کرده بود فرزندش ابو جعفر را دیده خواستم قامت آن جناب را
کاملا بررسی نمایم تا براي یاران خود توصیف نمایم حضرت ابو جعفر همان جا
ص: 633
جلوس فرموده و گفت اي معلی خداي متعال همان دلیلی که براي اثبات نبوت آورده به همان دلیل نیز امامت را ثابت کرده که
میفرماید وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیا یعنی ما در کودکی او را بشرف حکم خود برگزیدیم.
1) داود جعفري گوید حضور حضرت ابو جعفر ع شرفیاب شدم سه نامه غیر معلوم با من بود و نمی- دانستم هر یک را بچه )
شخصی برسانم و از این نظر مغموم بودم حضرت یکی از آنها را گرفته فرمود این نامه ریان بن شبیب است دیگري را گرفته فرمود
این نامه فلان شخص است من در حالی که متحیر بوده تصدیق میکردم و حضرت تبسم مینمود و نامه سومی را گرفته فرمود این
هم متعلق بفلان شخص است آنگاه سیصد دینار بمن عنایت کرده فرمود این مقدار را بفلان پسر عموي من بده و از تو میخواهد تا
ویرا بیکی از پیشهوران معرفی نمائی تو هم او را به پیشهوري معرفی کن.
داود گوید هنگامی که با پسر عموي حضرت ابو جعفر ملاقات کردم و مبلغ مزبور را تقدیم نمودم وي چنانچه حضرت اطلاع داده
بود از من درخواست کرد تا ویرا براي خرید متاع بیکی از پیشهوران معرفی نمایم.
2) و همو گوید در راه ساربانی بمن اظهار داشت هنگامی که حضور حضرت ابو جعفر شرفیاب میشوم از وي معرفی کرده و )
درخواست کنم چنانچه او گفته تا حضرت ویرا با یکی کارگذارانش در کارهاي شخصی خود شرکت دهد من هنگامی که براي
انجام خواسته او شرفیاب شدم دیدم جماعتی حضور دارند و حضرت مشغول غذا خوردنست آن وقت فرصت پیدا نکردم تا اظهار
ساربان را بعرض مبارك ابلاغ نمایم حضرت از همانچه میل میفرمود بمن عنایت کرده و امر کرد تا از آن استفاده نمایم پس از آن
بدون آنکه از ناحیه من اظهاري بشود بغلام خود فرمود ساربانی که با ابو هاشم آمده مورد توجه قرار داده و او را در انجام
ص: 634
امور و کارها با خود شریک کن.
1) همو گوید روزي حضور اقدسش به یکی از باغها رفتیم عرضه داشتم من خیلی گل را دوست میدارم و حریص بخوردن آنم و )
میدانم خوردن آن بوضع مزاجی زیانآور است شایسته است حضرت بندگان شما دعا فرمایند و محبت آن را از دل من بیرون سازند
حضرت پاسخی نفرموده پس از سه روز بدون آنکه سابقه داده باشم فرمود خداي متعال محبت گل را از دل تو زائل کرد.
نامبرده گوید پس از این بیان، از هیچ چیزي باندازه گل بدم نمیآمد اخبار در باره معجزات و خوارق عادات آن جناب فراوانست و
همین اندازهاي را که متعرض شدیم غرض ما را تأمین مینماید.