گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
باب بیست و ششم سبب وفات حضرت ابو جعفر و مرقد مطهر او و فرزندانش



2) پیش از این میلاد حضرت ابو جعفر را تذکر داده و یاد کردیم که در مدینه متولد شده و در بغداد رحلت کرده. )
و نوشتیم سبب عزیمت او به بغداد آن بود که معتصم حضرتش را از مدینه به بغداد احضار کرد آن حضرت هم شب بیست و هشتم
محرم سال دویست و بیست به بغداد وارد شد و در ماه ذي قعده همان سال رحلت یافت.
برخی گفتهاند آن جناب را مسموم کردند لیکن صحت این گفته براي من به ثبوت نرسیده و نمی- توانم صحت آن را امضا کنم.
ص: 635
حضرت ابو جعفر در جوار جدش حضرت موسی بن جعفر در مقابر قریش مدفون شد و در روز رحلت بیست و پنج سال و چند ماه
داشت.



صفحه 147 از 182
و آن حضرت را منتجب و مرتضی هم میگفتند.
و فرزندان او عبارتند از علی که پس از وي بمسند امامت برقرار شده و موسی و فاطمه و امامه و بغیر از علی و موسی فرزند پسر
دیگر نداشته.
باب بیست و هفتم در بیان احوال امام پس از ابو جعفر و تاریخ تولد و دلائل امامت و بخشی از اخبار و فضائل و مدت خلافت و
عمر و علت وفات و محل قبر و عدد فرزندان و بخشی از اخبار مربوط به آن جناب.
1) امام پس از ابو جعفر فرزندش ابو الحسن علی ع بوده زیرا همه خصال امامت در او جمع بوده و در فضیلت و کمال نظیر نداشته )
و بغیر از او دیگري حائز مقام ولایت نبوده و نص خلافت بنام او توقیع یافته و پدرش او را بمقام خلافت برگزیده.
حضرت هادي در نیمه ذیحجه سال دویست و دوازده در مدینه منوره متولد شده و در ماه رجب سال دویست و پنجاه و چهار در سن
چهل و یک سال و اندي در سامرا رحلت یافته.
متوکل او را بهمراه یحیی بن هرثمۀ بن اعین از مدینه بسامرا احضار کرد و آن حضرت همچنان در آنجا بسر برد تا رحلت یافت.
و مدت امامت او سی و سه سال و مادرش ام ولدي بود بنام سمانه.
ص: 636
باب بیست و هشتم تصریح به امامت و اشاره بخلافت آن حضرت
1) اسماعیل مهران گفته دفعه اولی که ابو جعفر از مدینه عازم بغداد شد حضور انورش شرفیاب شده عرضه داشتم فداي شما من از )
این سفر شما خوش بین نیستم تقاضا دارم هم اکنون امام پس از خود را تعیین فرمائید حضرت با صورت خندانی بمن توجه کرده
فرمود امسال آن سالی نیست که تو پنداشته و از این سفر آسیبی بمن نمیرسد و آن سال که معتصم حضرتش را احضار کرد حضور
یافته عرضه داشتم اینک که عزیمت سفر داري امام پس از شما کیست؟ حضرت آنقدر گریست که محاسنش تر شد فرمود آري
این همان سفري است که به آسیب دشمنان گرفتار خواهم شد، امر امامت، متوجه بفرزندم علی است.
2) خیرانی از پدرش روایت کرده من ملازم منزل حضرت ابو جعفر ع بودم و کارهاي مربوط بخود را انجام میدادم و هر شب )
سحرگاه احمد اشعري میآمد و احوال آن حضرت را میپرسید و از نقاهتی که عارضش شده بود بازجوئی میکرد و قرار بر این بود
هر گاه رسول میان ابو جعفر و خیرانی وارد میشد احمد حرکت میکرد و خیرانی با رسول خلوت مینمود.
شبی بقانون همیشه رسول وارد شد احمد از جا حرکت کرد لیکن آن شب را در کناري که گفتگوي ما را میشنید ایستاد رسول
پیش من آمد و اظهار داشت مولاي تو سلام میرساند و میفرماید من بهمین زودي رحلت میکنم و امر امامت متوجه بفرزندم علی
است و بر شما لازم است همچنان که با من معامله میکردید
ص: 637
از اوامر او اطاعت نمائید ( 1) پس از این رسول مراجعه کرد و احمد بمحل خود برگشت پرسید رسول با تو چه گفت گفتم سخن بر
خلافی بیان نکرد احمد پاسخ داد آنچه را او گفت من همه را شنیدم و بالاخره گفتههاي رسول را بدون کم و زیاد بمن اطلاع داد.
بسخنهاي دیگران گوش ندهید و از « لا تجسسوا » من ناراحت شده و اظهار داشتم با این عملت مرتکب حرامشده زیرا خدا میفرماید
امور نهانی افراد تجسس ننمائید و اینک که آنچه را نباید بشنوي شنیدي آنها را بعنوان گواهی نگه دار شاید روزي ما به شهادت تو
نیازمند باشیم و زنهار تا موقع مقتضی اظهار ننمائی بامداد رسالت نامبرده را در ده نسخه نگاشته و آنها را مهر کرده و در میان ده نفر
از بزرگان یاران خود تقسیم نمودم و گفتم هر گاه پیش از آنکه آنها را از شما مطالبه نمایم عارضه مرگ گریبان مرا گرفت نامهها
را گشوده و بمضمون آنها عمل نمائید.



صفحه 148 از 182
پس از رحلت حضرت ابو جعفر خانهنشین شده و بیرون نیامدم تا وقتی که اطلاع پیدا کردم بزرگان صحابه نزد محمد بن فرج گرد
آمده و در خصوص امر امامت با وي سخن میگویند محمد مرا از اجتماع آنان اعلام کرده گفت هر گاه خوف شهرت در کار نبود
با همین جمعیت پیش تو میآمدم لیکن صلاح در اینست خود سوار شده براي ابراز امر حق پیش ما بیائی.
من هم طبق درخواست نامبرده سوار شده بآن مجمع وارد شده چنانچه تذکر داده عده بسیاري گرد آمده لکن با اندك آزمایشی
معلوم شد بعارضه شک مبتلا شدهاند من براي رفع شک و شبهه به آنها که نامههاي ممهور من نزدشان بود و حضور داشتند پیشنهاد
کردم تا رقعههاي امانتی را بر اهل مجمع ارائه
ص: 638
دهند پس از ارائه رقعهها اظهار داشتم مضمون همین نامهها دستوري است که از امام ابو جعفر ع داشتم.
1) برخی از حاضران گفتند بهتر آنست براي آنکه سخن تو بهتر و بیشتر بر اریکه حقانیت استوار شود دیگري را هم بعنوان گواه )
حاضر نمائی گفتم خداي متعال آنچه مورد علاقه شماست آماده فرمود اینک ابو جعفر اشعري حاضر است و همین رسالت را
بجوریکه شنیدهام گواهی مینماید از او سؤال کنید.
حاضران از ابو جعفر گواهی خواسته وي توقف کرد و براي شهادت حاضر نشد من که دیدم او میخواهد امر حقی را بدون جهت
زیر پا بگذارد ناراحت شده گفتم هر گاه حاضر براي شهادت نیستی باید با یک دیگر مباهله نمائیم.
ابو جعفر حاضر براي مباهله نشده و گفت آري چنانچه او میگوید منهم رسالت مزبوره را شنیدم و شهادت بر امامت مکرمتی است
که من میخواستم براي مردي از عرب باشد و اکنون که پاي مباهله در کار است نمیتوانم شهادت را کتمان نمایم.
باري شهادت ابو جعفر، مطلب حق خیرانی را پابرجاتر کرد و مردم از آن مجمع بیرون نیامده جز اینکه همه تسلیم امامت ابو الحسن
هادي ع شدند.
و اخبار در خصوص نص بر امامت حضرت هادي ع براستی بسیار است و هر گاه ما بخواهیم همه آنها را یاد کنیم کتاب ما طولانی
خواهد شد و از اینکه دیدیم بزرگان شیعه تسلیم فرمان واجب الاذعان حضرت هادي شدند و در آن زمان مدعی دیگري وجود
نداشت که بتواند امر امامت را بر شیعیان مشتبه سازد ما را از تفصیل اخبار حاکی از نصوص بر امامت آن حضرت بینیاز میسازد.
ص: 639
باب بیست و نهم در بیان اخبار طریفه و براهین و بینات حضرت هادي علیه السّلام
1) خیران اسباطی گوید در مدینه منوره حضور حضرت ابو الحسن هادي رسیده فرمود از واثق چه اطلاعی داري؟ عرضکردم فداي )
شما هنگامی که عازم مدینه شدم نقاهتی نداشت و من از دیگران باو نزدیکتر و بهتر از احوال او اطلاع داشتم و مدت ده روز بیش
نیست که از او جدا شدهام.
حضرت فرمود مردم مدینه میگویند او مرده عرضکردم من از همه بیشتر از او باخبرم و می- دانم نمرده حضرت فرمود چنانچه گفتم
مردم میگویند او مرده من از این جمله یقین پیدا کردم که منظور ذات اقدس خود اوست.
سپس پرسید از جعفر چه اطلاعی داري؟ عرض کردم او با بدترین احوال در زندان بسر میبرد فرمود او اکنون بر سریر امارت
جایگزین شده. پرسید ابن زیات در چه حالست؟ گفتم مردم با او هستند و امر امر اوست، فرمود اینک کار بر او سخت شده و
روزگار او تیره گردیده. آنگاه ساکت شده و فرمود مقدرات و احکام خدا باید جاري شود. اي خیران، واثق مرد و جعفر متوکل به
جاينشینی او برقرار گردید و پسر زیات کشته شد پرسیدم این پیشآمدها چه وقت اتفاق افتاد فرمود شش روز پس از عزیمت تو از
سامرا.



صفحه 149 از 182
ص: 640
1) ابن نعیم طاهري گفته در بدن متوکل، دملی ظاهر شد که نزدیک بود از آزار آن جان بمالک دوزخ تسلیم کند و هیچ جراحی )
نمیتوانست آن را نیشتر زده و ماده آلوده آن را بیرون آورد مادر متوکل نذر کرد هر گاه نامبرده شفا پیدا کند از مال خود زر و سیم
فراوانی براي حضرت هادي علیه السّلام تقدیم بدارد.
فتح بن خاقان وزیر نامبرده هم باو پیشنهاد کرد ممکن است کسی را حضور حضرت ابو الحسن بفرستی شاید او داروئی داشته باشد
که بتواند درد ترا درمان نماید متوکل حاضر شده کسی را حضور حضرت مشار الیه فرستاد. رسول متوکل حضور اقدس امام ع
شرفیاب شده درد و گرفتاري متوکل را به خاکپاي امام ع معروض داشت حضرت دستور داد روغن کنجاره (و ممکن است خود
کنجاره منظور باشد) را با گلاب مخلوط کرده بر آن بمالند باذن خدا سر بازکرده ماده آلوده خارج میشود رسول، دستور امام ع را
بمتوکل گفته حاضران از این گونه طبابت خندیده و فرموده امام ع را با استهزاء تلقی کردند.
فتح بن خاقان اظهار داشت اکنون گفته او را تجربه میکنیم و من آرزومندم فرموده آن جناب مؤثر بحال متوکل باشد بلافاصله
دستور داد کنجاره حاضر کرده با گلاب مخلوط کرده بر روي آن نهادند، دمل سرباز کرده و ماده کثیف خارج شد و آن بینوا از
مرگ نجات پیدا کرد.
بمادر نامبرده از بهبودي فرزندش مژده دادند وي خرسند شده ده هزار دینار از مال خود را در کیسه قرار داده و آن را بمهر خود
ممهور ساخته حضور امام ع تقدیم داشت.
متوکل از بیچارگی رهائی یافت و آدمی شده مانند پیش بر متکاي خلافت پشت داد چند روز از بهبودي او نگذشته بود بطحائی از
حضرت ابو الحسن ع حضور آن بینور، سعایت کرده و اظهار داشت
ص: 641
مال و اسلحه زیادي در پیش معظم له گرد آمده.
1) متوکل به سعید حاجب دستور داد شبانه بخانه ابو الحسن وارد شده و هر مقدار مال و اسلحه که پیدا کند براي متوکل بفرستد. )
ابراهیم بن محمد گفت: سعید بمن اطلاع داد حسب الامر متوکل شبانه بخانه حضرت ابو الحسن رفته نردبانی گذارده روي پشت بام
منزل قرار گرفته و در تاریکی شب خواستم از پلهها پائین بروم لیکن پیش پاي خود را نمیدیده و نمیدانستم از کجا وارد اطاق شوم
و مأموریتم را انجام دهم در این هنگام حضرت ابو الحسن از میان اطاق مرا خوانده و فرمود همان جا بایست تا چراغ بیاورم فاصله
نشد حضرت ابو الحسن شمعی روشن کرده از اطاق بیرون آورد من از پلهها فرود آمده وارد اطاق شده دیدم آن جناب جامه پشمین
پوشیده و کلاهی از پشم بسر گذارده و بر سجاده از حصیر رو بقبله قرار گرفته و بکار عبادت خود پرداخته و بمن فرمود اطاقها در
اختیار تست من وارد شده هر چه بیشتر گشتم کمتر چیزي بدست آوردم در گوشه اطاقی چشمم به بدره زري افتاد که مهر مادر
متوکل بر آن خورده و کنار آن نیز کیسه سر بمهر دیگري بود آنها را برداشته و حضرت ابو الحسن فرمود گوشه مصلایش را بالا
بزنم در آنجا شمشیري غلاف شده بود آن را نیز برداشتم و حسب الامر آنها را حضور متوکل آوردم.
چون متوکل مهر مادرش را دید تعجب کرده مادر را طلبیده از کیسه و مهر بر آن پرسید یکی از مخصوصان باطلاع رسانید در
هنگامی که ببلاي دمل گرفتار بودي مادرت نذر کرد اگر بهبودي پیدا کردي ده هزار درهم از مال خود براي آن حضرت تقدیم
بدارد اینک بنذر خود وفا کرد و مبلغ مزبور را که هنوز مهر از سر آن گرفته نشده فرستاد و کیسه دیگر را گشود در آن چهار صد
دینار زر بود. متوکل دستور داد بدره دیگري همراه با بدره مادرش و شمشیر و کیسه زر را سعید بحضور حضرت برگرداند.
ص: 642
سعید گوید حسب الامر بدرهها و شمشیر را حضور امام ع آورده و با کمال شرمساري عرضه داشتم از اینکه بدون اذن بر شما وارد



صفحه 150 از 182
شدم و جسارت کردم مرا معاف بدارید زیرا مأمور و معذور بودم.
حضرت پاسخ داد وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
کارهاي خود را مرتب کن و احتیاط را » 1) محمد بن فرج رخجی گفته حضرت ابو الحسن نامه باین مضمون براي من مرقوم فرمود )
من از ظاهر این مرقومه استفاده نکرده و ندانستم منظور آن حضرت چیست فاصله نشد مأموري آمد و مرا زنجیر کرده « از دست مده
در » و آنچه در اختیار داشتم مهر زده و بزندان برد و مدت هشت سال در زندان بودم در اواخر نامه از آن حضرت بزندان رسید
من از مضمون این نامه که در زندان بودم و نمیتوانستم بجائی حرکت کنم تا چه رسد بجانب غربی « ناحیه جانب غربی نزول مکن
تعجب کردم چند روزي بیش فاصله نشد خداي متعال درب فرج را بروي من گشود زنجیر از پاي من برداشته شد و مرا از زندان
رها کردند.
پس از آنکه از زندان خارج شدم نامه حضور انورش تقدیم کرده درخواست کردم از خدا بخواهند تا آنچه را از من گرفتهاند بمن
برگردانند حضرت مرقوم فرمود: بزودي مال تو بتو برمیگردد و بر فرضی هم اگر بتو تسلیم نشود زیانی بحال تو نخواهد داشت.
علی نوفلی گوید هنگامی که محمد فرج را بسامرا روانه کردند نامه هم ابلاغ نمودند تا آنچه را از وي گرفتهاند در اختیار او
درآورند هنوز ابلاغیه نرسیده بود محمد وفات یافت (ناگهان بانگی بر- آمد خواجه مرد).
ص: 643
1) علی نوفلی گوید احمد بن خضیب به محمد بن فرج نوشت باید بزودي بسامرا بروي، محمد در این خصوص نامه بحضرت ابو )
الحسن تقدیم داشته و صلاحدید کرد حضرت فرمود مأموریتت را انجام بده که گشایش تو در آنجاست محمد بسامرا رفته پس از
اندکی درگذشت.
2) ابو یعقوب گوید غروب شبی در سامرا دیدم محمد بن فرج به استقبال حضرت ابو الحسن رفته و چون برابر آن حضرت رسید )
حضرت با حال افسردگی باو توجه کرد فرداي آن شب محمد بیمار شد پس از چند روز بعیادت او رفتم گفت تازگی حضرت ابو
الحسن ع جامه براي من مرحمت فرموده و آن جامه را همچنان که پیچیده و زیر سر گذارده بود بمن نشان داد و چون درگذشت
بخدا سوگند نامبرده را در آن کفن کردند.
3) ابو یعقوب گوید حضرت ابو الحسن با احمد خضیب حرکت میکردند حضرت آهسته حرکت می- کرد احمد عرضه داشت )
فداي شما زودتر حرکت فرمائید فرمود تو بر من مقدمی. چهار روز بیش فاصله نشد کند و زنجیر بر پاي او کردند و کشته شد.
4) نامبرده گوید حضرت ابو الحسن در خانه مربوط به احمد نشسته و سکونت داشت و او اصرار می- کرد حضرت از آن خانه )
حرکت کند و خانه را به احمد تسلیم نماید. حضرت کسی را فرستاد باو بگوید ترا در محلی مستقر خواهم ساخت که از آنجا
حرکت ننمائی در همان اوقات خداي متعال او را بیچاره کرد.
ص: 644
1) یعقوب بن یاسر گوید روزي متوکل بدرباریان خود پرخاش کرده و گفت واي بر شما من از کار ابن الرضا به رنج افتادهام زیرا )
هر چه کوشش کردم ساعتی بیاید و با من بنشیند و جامی بزند و با من منادمت کرده غزلسرائی نماید و مرا بخوانندگی خود مشغول
و مشعوف بدارد خودداري کرد و هر چه حیله بخرج دادم شاید بتوانم راهی براي این مقصود در نظر بگیرم موفق نشدم و چاره این
کار را بدست نیاوردم.
یکی از حاضران گفت اگر نه توانستی بابن الرضا دست پیدا کنی و غرضت را اعمال نمائی اینک برادرش موسی آدمی هرزه و
شراب خوار و عاشق پیشه و همه جاییست او را بمنادمت خود برگزین و او را به این عنوان شهرت بده و شرابخواري او را بنام ابن
الرضا نقل محافل و مجالس قرار بده زیرا مردم میان او و برادرش تفاوتی نمیگذارند و کسی هم که او را بشناسد یقین میکند که هر
جلد
2

صفحه 151 از 182
دو برادر یکسانند.
متوکل دستور داد نامه نوشته و موسی را با احترام تمام بدربار بخوانید پس از ورود تمام بنی- هاشم و سپهسالاران و سایر افراد
بملاقات او بروند و زمینی را در اختیار او گذارد و عمارتی براي او در آنجا بنیان کرد و شرابخواران و خوانندگان را در آنجا گرد
آورد و جائزههاي شایسته براي او معلوم کرد و منزل خاصی که خود هم گاهی بتواند بملاقات او برود آماده ساخت.
موسی هنگامی که وارد شد حضرت ابو الحسن ع با او در کنار پل وصیف که ملاقاتگاه واردان و مسافران بود ملاقات کرد سلام
نموده احترامات لازم را بجا آورده فرمود متوکل ترا از آن نظر احضار کرده تا پرده احترام ترا بدرد و در میان خاص و عام رسوا
سازد زنهار در حضور او اقرار بشرابخواري ننمائی و از خدا بترس و مرتکب خلاف مشو. موسی عرضکرد میدانم فقط مرا براي
منادمت خود خوانده
ص: 645
بنا بر این چه چاره باید بیندیشم. حضرت فرمود در عین حال احترام خودت را حفظ کن و از خدا نافرمانی مکن و عمل خلافی که
بزیان تو تمام شود انجام مده زیرا غرض اصلی متوکل هتک حرمت تست.
موسی از پذیرفتن سخن حضرت ابو الحسن امتناع کرد و حضرت هر چه بیشتر بیان خود را مکرر براي او متذکر شد و موعظه و پند
میداد نمیپذیرفت و همچنان در مخالفت خود میکوشید.
حضرت ابو الحسن ع که دید نامبرده دست از اراده ناپسند خود برنمیدارد و توجهی بالطاف همایونی و مواعظ شافیه او نمیکند
فرمود اکنون که گفتار مرا نپذیرفتی بدان که هیچ گاه مجلسی که در نظر داري که با متوکل در سر یک سفره بنشینی و با او
بشرابخوارگی مشغول شوي و نقل و نبیذ بخورید و غزل بسرائید براي تو اتفاق نمیافتد.
موسی سه سال در دار الخلافه متوکل ماندگار شد و هر روز بامداد به دار الاماره او میآمد یک روز میگفتند بکاري مشغول است
روز دیگر میگفتند مست است روز سوم میگفتند دوا خورده و بیمار است و بالاخره چنانچه حضرت ابو الحسن اشاره فرموده بود
مدت سه سال نتوانست با متوکل ملاقات کند و سر یکسفره شکمی از عزا درآورد تا متوکل کشته شد.
1) محمد بن علی گفته زید بن علی گفت هنگامی سخت بیمار شدم که شبانه طبیب بر بالین من آمد و داروئی دستور داد که سحر )
گرفته و روزي هم این مقدار مصرف نمایم من آن شب راهی براي تحصیل داروي مزبور نداشتم، طبیب که از منزل خارج شد
کارگذار ابو الحسن همان دم وارد شده کیسه که داروي مزبور در آن بود بمن داده و گفت حضرت ابو الحسن ع سلام میرساند و
میفرماید این همان داروئی است که طبیب تجویز کرده من آن دوا را گرفته استعمال کرده بهبودي یافتم.
محمد بن علی گفت پس از آنکه زید این پیش آمد را براي من نقل کرد اضافه نمود کجایند آنها که در باره این مردم غلو میکنند
بشنوند و بخود ببالند و اعتقادشان بیشتر گردد.
ص: 646
باب سیام در بیان ورود حضرت ابو الحسن ع از مدینه بسامرا و رحلت آن حضرت و سبب وفات و عدد فرزندان و بخشی از اخبار
مربوط بدان.
1) سبب احضار حضرت ابو الحسن به سامرا آن بود که عبد اللَّه بن محمد در مدینه منوره امور جنگی و امامت جماعت را اداره )
میکرد وي از حضرت ابو الحسن به متوکل شکایت و سعایت کرد و منظورش آن بود بدین وسیله آزاري به آن جناب برسد.
حضرت ابو الحسن از سعایت او باخبر شده نامه بمتوکل مرقوم فرمود که نفس سرکش عبد اللَّه او را بر این داشته که از من سعایت
نماید و آنچه نوشته دروغ بوده.



صفحه 152 از 182
متوکل پس از قرائت نامه حضرت ابو الحسن ع عریضه تقدیم داشته و آن حضرت را با بهترین طرزي که قول و فعل حاکی از آن
بوده بسامرا دعوت نموده و نامه متوکل بدین مضمون ترجمه میشود.
بنام خداوند بخشنده مهربان اما بعد امیر المؤمنین از قدر و منزلت تو باخبر است و قرابت ترا مراعات مینماید و از حقوق تو احترام
میگذارد و آنچه لازمه شخص تو و خاندان تست در نظر دارد و آرزومند است خدا امور تو و کسانت را بآنچه خیر و صلاحست
آماده فرماید و اساس آبروي تو و آنان را استوار سازد و راحتی و آسایش را براي تو و آنها مهیا نماید و ما از ایراد این جملات
غرضی نداریم جز اینکه خواستیم تحصیل خوشنودي خدا کرده و آنچه بر ما لازمست در باره تو و ایشان رعایت کرده باشیم.
ص: 647
1) امیر، چنان اندیشید که عبد اللَّه را از امور رزمی و امامت جماعت مدینه که تا بحال انجام می- داده و اداره میکرده برکنار بسازد )
زیرا چنانچه از نامه شما استفاده کرده حق شما را نشناخته و بمقام شما توهین وارد آورده و تهمت ناروا زده و نسبت نابجائی داده
که امیر یقینا خلاف آن را در باره شما اعتقاد دارد و میداند شما شخصی هستید که در گفتار و کردار خود راست و درستید و
موقعیت و شخصیت شما عالیتر از آنست که نامبرده بشما نسبت داده. و بالاخره پس از برکناري وي، محمد بن فضل را بجاي او
برقرار ساخته و باو دستور دادم تا از شما اکرام نماید و احترام کند و اوامر شما را انجام دهد و بدین وسیله بخدا و امیر تقرب پیدا
کند.
و امیر اشتیاق دیدار شما را پیدا کرده و آرزومند است عهدي تازه کند و گلی از بوستان جمال شما بچیند اکنون اگر مایلید که
چندي بمضیف خانه ما بوده و ما را از دیدار خود محفوظ فرمائید ممکن است خود و خانواده و کسانی که مورد علاقه شما هستند
با اطمینان خاطر هر وقت بخواهید حرکت فرمائید و در هر کجا مایل باشید منزل اختیار نمائید و هر وقت اراده نمائید بسفر ادامه
دهید و اگر هم مایل باشید می- توانید یحیی بن هرثمۀ و آنها که تحت اختیار و فرمان او هستند باتفاق خود آورده و آنها را در
رکاب خویش مفتخر فرمائید و بالاخره اختیار با خود شماست و ما پیش از این باو دستور دادیم تا از نظریه شما احترام گذارده
مخالفت ننماید.
اینک با خدا هم در این خصوص مشورت نمائید زیرا از برادران و فرزندان و نزدیکان هیچ کس باندازه شما در نزد امیر موقعیت
ندارد و آن مقدار که نامبرده بشما مهربان و عطوفت دارد بکسان خود اظهار علاقه
ص: 648
نمیکند و آرامش ندارد سلام و رحمت خدا بر شما باد.
ابراهیم بن عباس ماه جمادي الآخرة سال دویست و چهل و سه.
1) این نامه که بحضرت ابو الحسن ع رسید اسباب سفر مهیا کرده باتفاق یحیی بن هرثمه بجانب سامرا عزیمت فرمود چون وارد )
شهر سامرا گردید متوکل که چنان نامه بلند بالائی نوشته و آن حضرت را دعوت کرده بجاي آنکه باستقبال بیاید و سر راه آن
جناب قربانی نماید بیاد کوفیان و سگان آن سامان افتاده روز ورود آن حضرت خود را مخفی ساخته حضرت ناچار در کاروانسرائی
که محل بیکسان بود و خان الصعالیک نامیده میشد نزول فرمود و یک روز آنجا بسر برد متوکل روز بعد، شرمنده شده دستور
داد منزلی براي آن حضرت مقرر کرده و حضرت آنجا تشریف برد.
صالح بن سعید گفته روزي که حضرت ابو الحسن ع وارد سامرا شد بدیدار آن جناب شرفیاب شده اظهار داشتم فداي شما همواره
این آشنایان بدتر از بیگانه در صددند نور الهی شما را خاموش بسازند و در بیحرمتی شما بکوشند و بالاخره آنقدر در آزار شما
سعی کردند که شخص شما را در روز اول ورود در سراي گدایان منزل دادهاند.
فرمود پسر سعید، غرض تو این مکانست؟ آنگاه بدست خود اشاره کرده بلافاصله باغهاي سبز و خرم که نهرهاي آب در میان آنها



صفحه 153 از 182
روان و همه گونه عطرها و حوریه و غلمان که گویا لؤلؤترند بنظر من آمد که دیدگان مرا متحیر ساخته و به تعجب من افزود پس از
این فرمود پسر سعید، ما در هر کجا باشیم همین گونه باغ و بوستان مال ماست و ما اکنون در خان الصعالیک نمیباشیم.
ص: 649
1) مدتی که حضرت ابو الحسن ع در سامرا بسر میبرد ظاهرا نگرانی نداشت و محترما میزیست و متوکل در باطن، سعی میکرد )
شاید بتواند حیله بدست آورد و آن حضرت را از بین ببرد لیکن بمقصود خود نائل نمیشد. گفتگوهائی که دلیل بر مقام امامت و
خلافت آن حضرت است میانشان در این مدت بوده که هر گاه بخواهیم آنها را یاد کنیم از حوصله کتاب ما خارج است.
حضرت ابو الحسن در ماه رجب سال دویست و پنجاه و چهار رحلت فرمود و در سامرا در خانه خود مدفون گردید.
و فرزندانی پس از آن حضرت باقی ماندند 1 ابو محمد حسن که پس از رحلت والد بزرگوارش بمنصب امامت برقرار شد 2 حسین
3 محمد 4 جعفر 5 عایشه.
حضرت ابو الحسن مدت ده سال و اندي در سامرا میزیست و در روز رحلت بطوري که بیان کردیم چهل و یک ساله بود.
ص: