گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
سوره اعراف



اشاره
بِما » تا « وَ سئَلهُم عَن القَریَۀِ » 7 اینکه سوره در مکّه بر پیغمبر [ص] نازل شده است. در مجمع از قتاده و ضحّاك نقل کرده است که از
نازل شده است. و عدد آیات را دویست و شش گفتهاند و قاریهاي بصره و شام دویست و پنج آیه « در مدینه « کانُوا یَفسُقُونَ
صفحه 56 از 223
182 بسم اللّه الرّحمن الرّحیم - 151 -قرآن- 157 - دانستهاند. -قرآن- 122
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 1 تا 3
[ 37 المص [ 1] کِتاب أُنزِلَ إِلَیکَ فَلا یَکُن فِی صَ درِكَ حَرَج مِنه لِتُنذِرَ بِه وَ ذِکري لِلمُؤمِنِینَ [ 2 - بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحِیم -قرآن- 1
241 معنی لغات: حرج- گناه، جاي تنگنا، - اتَّبِعُوا ما أُنزِلَ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه أَولِیاءَ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ [ 3] -قرآن- 1
ذکري- بیاد آوردن و بخاطر نگاه داشتن بزبان و در دل گفتن. ترجمه: بنام خداي بخشنده بآفریدگان مهربان بفرمانبران، [اي محمّد
اینکه بخش آغاز شده بحروف]: 1 المص، 2 نامهاي است فرود آمده بسوي تو پس دلت از آن تنگ نشود که [میتوانی] مردم را بآن
بیم و نوید دهی و یادآوري براي مؤمنان باشد 3 اي مسلمانان آنچه را ز پروردگارتان بسوي شما فرود آمده دنبال کنید و پی [جز
کشف نوشته: حسین «ِ بِسم اللّه » : او] دوستانی نروید که اندك پند پذیر شوید، [ یا چه کم است هنوز پند پذیري شما]. سخن مفسّرین
پیش از آنکه کاف بنون پیوندد « کن » منصور گفت: بسم اللّه از بنده چنان است که کاف و نون از حق چون حق گوید جل جلاله
بر هر چه خواند راست «ِ بِسم اللّه » 31 [ صفحه 102 ] گوید - بفرمان اللّه عالمی در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق -قرآن- 15
خدا است « برّ » « با » 95 قومی حروف بسم اللّه تفسیر کردهاند که - 22 -قرآن- 79 - قرآن- 6 - .«ِ بِسم اللّه » آید و آنچه خواهد یابد بگفتار
منّت خدا است بر مریدان بدوام نظر « میم » ، سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت « سین » با پیغمبران بالهام نبوّت و رسالت
بآلاء اللّه و لطفه وصل من وصل » تنبیه و ارشاد او، میگوید « ها » ، دوّم لقاء او « لام » ، اوّل لطف او « لام » آلاء او است « الف » ، رحمت
1 ابو الفتوح نوشته: علی بن ابی طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: اینکه سوگندي است که خداي تعالی « المص » .« الی لقاء اللّه فانتبهوا
یاد کرده. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: نامی است از نامهاي خدا، و گفتهاند: از جملهي نامهاي قرآن است، و گفتهاند: نام
من « انا اللّه الصّادق » من خداي حاکمم. شعبی گفت: معنی آن است « انا اللّه افصّل » سوره است. ابو ال ّ ض حی گفت از عبد اللّه عبّاس
و میم اوّل نام او « لطیف » خداي راستگویم. محمّد بن کعب قرظی گفت: الف ابتداء نام او است: اوّل و آخر. و لام اوّل نام او است
« المص » و در بعضی تفسیرها آمده که معنی « صمد و صادق الوعد و صانع مصنوعات » و صاد اوّل نام او است .« مجید و ملک » است
754 تأویلات کاشانی: الف اشاره است بذات احد - نه ما دل تو روشن کردیم! -قرآن- 722 « أَ لَم نَشرَح لَکَ صَدرَكَ » آن است که
و احد، و لام بعلم ازلی خداوند میم اشاره است بشخصیّت جامعهي کمالات انسانی که حقیقت محمّدي است، و صاد اشاره بصورت
چنین میشود که حقیقت آفرینش از آغاز تا « کِتاب أُنزِلَ إِلَیکَ » ظاهري آنحضرت است و خلاصهي مفاد اینکه کلمه با جملهي
269 تفسیر حسینی: در حقایق سلمی گوید: الف ازل - بانجام آن یک کتاب است، که علم آن بر تو نازل شده است. -قرآن- 242
است و لام ابد و میم ما بین ازل و ابد و صاد اشارت است باتّصال هر متّصلی و انفصال هر منفصلی و فی- الحقیقه نه اتّصال را مجال
گنجایش و انفصال را محل نمایش. نظم: اینکه چه را هست اینکه برون از فصل و وصل || کاندر او نی فرع میگنجد نه اصل [
صفحه 103 ] نی معانی نی عبارت نی عیان || نی اشارت نی حقایق نی بیان برتر است از مدرکات عقل و وهم || لا جرم گم گشت
در وي فکر و فهم چون بکلّی روي گفت و گوي نیست || هیچ کس را جز خموشی روي نیست تفسیر نیشابوري: یعنی او خدائی
است که بلطفش بندگانرا آمادهي محبّت و معرفت نمود و بآنها صبر و صدق عنایت کرد تا بتوانند بدرجهي کمال معرفت و محبّت
برسند بوسیلهي اینکه کتاب که بر دل تو نازل شد و آن را گشاده و روشن کرد و جاي تنگی و شک در آن نماند ولی بآنهائی که
بصورت لوح نازل شد تنگی و ناراحتی در دل میداشتند که الواح بر زمین میزدند و چنانکه آیت قرآن است در نقل حال حضرت
2 مجمع البیان: حسن بصري گفته است: حرج بمعنی تنگی «ٌ فَلا یَکُن فِی صَدرِكَ حَرَج » 472- قرآن- 449 - .« وَ أَلقَی الَألواحَ » موسی
است یعنی سینهي تو تنگ نشود که فکرت پراکنده و مغشوش شود، و بترسی که وظیفهي خود را نمیتوانی انجام دهی إبن عبّاس و
مجاهد و قتاده و سدّي گفتهاند: حرج یعنی شک و مقصود اینکه است که شک در وظیفهي خود مدار چون قرآن براي تو نازل شد
صفحه 57 از 223
تا مردم را خبر کنی. فرّاء گفته است: یعنی از مردم دل- تنگ مباش که سخنت را دروغ بشمارند و با تو معارضه کنند. و نقل شده
است که چون قرآن بر پیغمبر ص نازل شد فرمود: میترسم مردم من را دروغگو بپندارند، و آزارم کنند با اینکه آیه خاطر مبارکش
43 در معنی اینکه دو - 2 مجمع: فرّاء و زجّاج و بیشتر علماء گفتهاند: -قرآن- 1 « لِتُنذِرَ بِه وَ ذِکري لِلمُؤمِنِینَ » 36- آرام شد. -قرآن- 1
جمله مقدّم است و معنی چنین است: کتاب نازل شد براي تذکّر پس دل تو تنگ نباشد. و دیگران گفتهاند: اینکه جملهها مربوط
بجملهي جلو است و معنی اینکه است: سینهي تو تنگ نباشد از انذار و تذکّر و در کار خود آسوده خاطر باش. تفسیر نیشابوري:
تحقیق مطلب آن است که نفوس بشر مختلف هستند: بعضی دور از عالم غیب هستند و در تاریکی و گرفتاري خواستههاي بدنی،
براي ترساندن اینگونه «ِ لِتُنذِرَ بِه » براي [ صفحه 104 ] رهبري اینکه دسته محرّك قوي لازم است از اینکه جهت گفته شده است
مردم، و بعضی از نفوس نورانی و از خود با خبر و آمادهي فراگرفتن معارف الهی هستند و فقطّ ممکن است گرفتار غفلت شوند که
وَ ذِکري » با مختصر یادآوري بخود آیند و براه افتند، اینکه دسته مردم توصیف بمؤمنین شدهاند و براي رهبري آنها گفته شده است
3 طبري: یعنی اي پیغمبر بمردم بگو: پیروي کنید، و بعضی گفتهاند خطاب -« اتَّبِعُوا » 419- 99 -قرآن- 393 - قرآن- 82 - .« لِلمُؤمِنِینَ
13 مجمع: خطاب بمردم است و ممکن - بمردم است در ضمن خطاب بپیغمبر یعنی اي پیغمبر تو متابعت کن و هم دیگران. -قرآن- 1
3 تفسیر بیضاوي: یعنی پیرو غیر خدا نشوید از قبیل جن و «ِ وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه » . است خطاب بپیغمبر ما باشد بگو بمردم پیروي کنید
بعضی انسانها که شما را گمراه میکنند و بعضی گفتهاند: یعنی پیروي نکنید غیر آنچه نازل شده که از دین دوستان دیگر پیروي
290 طبري: پیرو - 34 -قرآن- 274 - قرآن- 1 - .« یعنی باغین معجمه از مصدر بغیۀ » خواندهاند « لا تَتَّبِعُوا » کنید، و بعضی اینکه جمله را
3 مجمع: « قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ » . غیر قرآن نشوید و غیر آن را دوست خود قرار ندهید که فرمان کنند شما را به بتپرستی و نافرمانی خدا
با تاء و یک ذال خواندهاند و دیگران با تشدید کاف و ذال « تذکرون » با یاء و تاء و مردم کوفه « یتذکرون » إبن عامر خوانده است
حال است پس نتیجهي معنی چنین است: تذکر شما « قلیلا » مصدریّه است و « ما » : 28 ابو الفتوح - قرائت کردهاند. -قرآن- 1 « تذکرون »
ما نمیتوانیم مثل دیگر جملهها و کلمات چیزي بفهمیم چون همان « المص » : بصورتی و حالتی کم و اندك است. سخن ما: از کلمهي
طور که مردم آن روز از دیگر کلمات چیزي میفهمیدند ما هم امروز از اینکه آیات چیزي میفهمیم زیرا روي سخن با ما هم هست،
ولی از اینکه حروف مقطّع [ صفحه 105 ] ما نباید استفاده کنیم چون فقطّ روي سخن در اینها با همان مردم مواجه و مقابل با پیغمبر
ص بود آنچه در اینکه حروف بگوئیم براي پی بردن و کشف مقصود در آن وقت است و گفتگوي با آن مردم و آنچه دیگران در
اینکه حروف اظهار نظر کردهاند و بنام اشاره نوشتهاند بنظر ما صحیح نیست چون آن موقع که پیغمبر ص بمردم خطاب می- کرد،
لیاقت فهم اینکه اشارات براي کسی نبود و چون معنی دیگر ندارد باید اینکه- گونه سخن براي آنمردم که لیاقت فهم آن اشارات را
نداشتند لغو و بیهوده باشد پس اینکه حروف بمقصودي خاص و مناسب آن روز گفته شده است ولی دیگر کلمات و جملهها چون
براي آن مردم معنی روشن و معیّن داشته است استفادهي خود را کردهاند، و اگر ما امروز از اینکه آیات مطلب دیگري بفهمیم زهی
سعادتمان پس فکر ما نسبت باین حروف مقطّع اوّل سورهها باید اینکه باشد که آن روز براي چه گفته شده است و مردم از آن چه
میفهمیدهاند! و چون دیگران در اینکه مطلب بحث کردهاند که در مقدّمهي مجلّد اوّل نقل کردم اینک ما هم میگوئیم: در قاموس
نوشته است: لمص یعنی کودك و بچه، چیزي بیمزه را خورد که بایستی با شیره بخورد مانند نشاستهي جوشیده، و بمعنی نشگون
گرفت و با دو انگشت بدن کسی را فشرد و لماص بمعنی دروغگو و حیلهگر. در المنجد نوشته است: لمص با انگشت چیزي را
برداشت و لیسید مانند عسل و غیره، نشگون گرفت حکایت و عیب کرد، و دهن کجی داد و دهن کج کرد، و بچه ادرار کرد، اینکه
بود معنی کلمهاي که از اینکه حروف در عربی ترکیب و تلفظّ شود، اکنون میگوئیم: بجاي آن معانی که براي اینکه حروف گفتهاند
و تناسبی با فهم مردم آن روز ندارد ممکن است بگوئیم چون اینکه سوره بمکّه نازل شده است که مردم آنجا با پیغمبر معارضه
«ٌ فَلا یَکُن فِی صَدرِكَ حَرَج » میکردند و گوش بسخنان آن حضرت نمی- دادند و او دلتنگ و ناراحت بوده است تا بوسیلهي آیت
صفحه 58 از 223
دلداري و تقویت شده است. و شاید مدّتی هم وحی منقطع بوده است و پیغمبر با آنها سخن نمیگفته است، و قرآن براي آنها
نمیخوانده است. اینکه نوبت که بایستی با آنها رو برو شود و قرآن بخواند براي تحقیر و سبک شمردن کار و فکر آنها مأمور شد با
[ 1907 [ صفحه 106 - اینکه حروف و با اینکه شکل کار را آغاز کند و بخواند الف، لام، میم، صاد، تا اگر از اینکه -قرآن- 1872
بفهمند و یا فقطّ همین حروف را بشنوند، و بچیز دیگر متوجّه نشوند، در هر صورت چنین بگوششان برسد « المص » حروف کلمهي
اینکه قرآن اي پیغمبر براي تو آمد و اگر چه معلوم نیست آن روز آن « کِتاب أُنزِلَ إِلَیکَ » که با کمال حقارت و ناچیزي شما عربها
مردم چنین رسمی داشتهاند یا نه! ولی امروز ما رسم داریم وقتی بخواهیم با کسی باهانت جواب دهیم و سخنان او را وقعی ننهیم
کلمات و حروف مبهم و مختلف در پاسخ حرفهاي او میگوئیم و سبکش میشماریم، پس ممکن است بگوئیم پیغمبر ص مأمور بوده
است در اوّل تصادف با آنها براي سبکی و خواریشان با اینگونه حروف آغاز سخن کند و سپس مطلب خود را دنبال کند، و دلتنگ
204- و ناراحت از گفتگوي آنها نباشد. -قرآن- 177
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 4 تا 9
وَ کَم مِن قَریَۀٍ أَهلَکناها فَجاءَها بَأسُنا بَیاتاً أَو هُم قائِلُونَ [ 4] فَما کانَ دَعواهُم إِذ جاءَهُم بَأسُنا إِلاّ أَن قالُوا إِنّا کُنّا ظالِمِینَ [ 5] فَلَنَسئَلَنَّ
الَّذِینَ أُرسِلَ إِلَیهِم وَ لَنَسئَلَن المُرسَلِینَ [ 6] فَلَنَقُصَّن عَلَیهِم بِعِلم وَ ما کُنّا غائِبِینَ [ 7] وَ الوَزن یَومَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه فَأُولئِکَ هُمُ
110 معنی - 406 وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَ هُم بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظلِمُونَ [ 9] -قرآن- 1 - المُفلِحُونَ [ 8] -قرآن- 1
لغات: قریه- با فتح و کسر قاف بمعنی ده و مزرعه، شهر بزرگ، جماعت و فراهمی مردم، بأس- بفتح با بمعنی دلیري و نیرومندي،
بفتح قاف بمعنی آن کس که در « قیلولۀ » و « قیل » ترس، آزار و عذاب، بیات- هجوم بر دشمن در شب. قائلون- جمع قائل از مصدر
وسط روز باستراحت و آسایش و بخواب قیلوله است. موازین، جمع میزان بمعنی ترازو و عدل، مقدار و اندازه. ترجمه: 4 و چه بسیار
سرزمینها را نابود کردیم که بنیمه شب سهمناکی ما بر [ صفحه 107 ] سرشان آمد و یا بخواب نیمروزشان، 5 و چو آن فراگیرشان
شد درخواستیشان نبود جز که گفتند: ما ستمکار بودیم [چه مجال نیاز و نجاتی نداشتند]، 6 پس البتّه از آن کسان که پیغمبر
برايشان فرستاده شد و از پیغمبرانشان باز خواست کنیم، 7 و با دانش و درستی سرگذشت کارشان برايشان بازگوئیم که ما ز
اندیشه و کارشان پنهان نبودیم، 8 بآن روز [بازخواست] ترازوها درست باشد و آنان را که ترازو سنگین بود رستگار شوند، 9 و آنها
که ترازوشان سبک باشد مردمی هستند بخود زیان رسانده بسزاي ستمی که بنشانههاي ما کردند [و آنها را نپذیرفتند]. سخن
5 طبري: مقصود از دعوي در اینکه جمله دعاء است زیرا کلمهي دعوي را عرب بد و معنی استعمال « فَما کانَ دَعواهُم » : مفسّرین
میکند: 1- دعاء و خواهش، 2- ادّعاي حق،ّ و معنی جمله اینکه است: آنها در آن موقع عذاب خواهشی نداشتند مگر که اعتراف
37 روح البیان: اینکه اشعار مثنوي را در تفسیر اینکه آیه نوشته است: همچون - میکردند به ستم و گناه و نافرمانی خود. -قرآن- 15
آن مرد مفلسف روز مرگ || عقل را میدید بس بیبال و برگ بیغرض میکرد آندم اعتراف || کز ذکاوت راندهایم اسب از
گزاف از غروري سرکشیدیم از رجال || آشنا کردیم در بحر خیال آشنا هیچ است اندر بحر روح || نیست آنجا چاره جز کشتی
نوح اینکه چنین فرموده آن شاه رسل || که منم کشتی در آن دریاي کل با کسی کو در بصیرتهاي من || شد خلیفه راستی بر جاي
6 مجمع: سوگندي است از خدا که از مردم خواهد « فَلَنَسئَلَن الَّذِینَ » من کشتی نوحیم در دریا که تا || رو نگردانی ز کشتی اي فتی
پرسید چگونه بفرمان پیغمبران و دستور آنها عمل کردهاند و از پیغمبران میپرسد چگونه ابلاغ مأموریت کردند و مردم را تربیت
نمودند! و مقصود از اینکه سوگند تهدید مردم است که بخود آیند و آمادهي چنین موقع باشند تا بتوانند بدرستی جواب بگویند، و
29 [ صفحه 108 ] بعضی گفتهاند: یعنی از پیغمبران میپرسیم که مردم چگونه بدستور شما رفتار کردند! حسن بصري - -قرآن- 1
گفته است: یعنی از مردم با توبیخ و سرزنش میپرسیم که چه کردید! و از پیغمبران میپرسیم که شهادت بدهند بر طرز کار مردم. و
صفحه 59 از 223
یعنی از « لا یُسئَل عَن ذُنُوبِهِم المُجرِمُونَ » در اینجا ممکن است اشکال شود که اینکه جملهها با مفاد آیات دیگر سازش ندارد مثل
یعنی در آن روز از هیچ فرد آدمی و جن سؤال نمیشود. « فَیَومَئِذٍ لا یُسئَل عَن ذَنبِه إِنس وَ لا جَانٌّ » گناهکاران پرسش نمیشود و مثل
489 ولی از چند جهت میشود جواب داد: 1- مقصود از سؤال در اینکه آیه پرسش براي سرزنش و - 385 -قرآن- 429 - -قرآن- 340
آزار است نه پرسش براي معلوم شدن مجهول و در آن آیات که گفته شده است پرسشی نیست یعنی حال همه معلوم است و احتیاج
بسؤال و جواب نیست، 2- آنجا که گفته شده است پرسش نیست مقصود پس از سؤال و رسیدن موقع عذاب و آنجا که در آتش
میروند جاي سؤال و جواب نیست. فخر: ممکن است مقصود از سؤال در اینکه آیه کار و عمل نباشد چون اعمال مردم در نامههاي
عمل ثبت است و مقصود پرسش از موجب و محرّك نفسانی باشد که بچه داعی و محرّك ترك وظیفه کردند و مرتکب گناه
33- 8 طبري: مجاهد گفته است مقصود از وزن قضا و حکم است و حق یعنی عدل و داد. -قرآن- 1 « وَ الوَزن یَومَئِذٍ الحَقُّ » . شدند
مجمع: إبن عبّاس و حسن بصري گفتهاند: یعنی روز قیامت ترازوئی معیّن میشود که دو کفّه دارد و شاهین و اعمال نیک و بد
8 مجمع: «ُ فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه » . سنجیده میشود. ابو مسلم گفته است: یعنی شخصیّت و عظمت مؤمن و خواري کافر نمودار میشود
کلمهي موازین بصورت جمع گفته شده است چون ممکن است هر نوع از طاعتها یک میزان داشته باشد و یا هر میزانی یک طور و
یعنی نماز ترازوئی است که هر « الصّلوة میزان فمن وفی استوفی » : طرز عملی باشد و دلیل اینکه احتمال حدیثی است که نقل کردهاند
31 [ صفحه 109 ] فخر: ممکن است یک میزان براي - که بترازوي درست آن را انجام داد با ترازوي تمام مزد میگیرد. -قرآن- 1
کارهاي دل باشد و یکی براي پارههاي تن و دیگري براي گفتهها، و زجّ اج گفته است ممکن است کلمهي موازین بر رسم
یعنی فلانی بر قاطرها نشست و « خرج فلان الی مکّۀ علی البغال » : گفتگوي عرب باشد که جمع را در معنی مفرد استعمال میکند مثل
روانهي مکّه شد و ممکن است اینکه کلمه جمع موزون باشد نه جمع میزان و مقصود اینکه باشد که هر کس اعمال سنجیده و وزن
شدهي او سنگین بود. تأویلات کاشانی: شاهین ترازوي حق عدالت است و عالم حس یک پلّه و کفّهي ترازو است، و یک پلّهي
دیگر آن، عالم عقل است پس آنکه کسب و کارش روي معقولات و حقایق ثابت و پایدار بود و بر اعمال خیر و اخلاق فاضله و
اندیشههاي راست و درست فکر کرد و عمل نمود سنگین خواهد شد یعنی وزن و ارزش خواهد داشت چون بالاتر قدر و ارزش
بقاي دائم و ارتباط بعالم حقیقت است. و آنکه کسب و کارش بر محسوسات نابود شدنی بیثبات بود و با شهوات و خواستههاي
مادّي و خویهاي زشت سر و کار داشت سبک میشود چون براي خود قدر و ارزشی ذخیره نکرده است و کمتر قدر و ارزش فنا و
نابودي است که بواسطهي دنبالگیري از خواستها و محسوسات بدنی لیاقت رسیدن بکمال آدمی را از دست داده و زیان بزرگ بر
خود هموار کرده است و ستمگر شده است که صفات باقیه خداوندي را ناچیز شمرده و آنها را در صفات فانیهي نفسانی حیوانی
پوشیده داشته است. تفسیر حسینی نوشته است: در تبیان از إبن عبّاس رضی اللّه عنه نقل میکند که درازي عمود میزان پنجاه هزار
سال راه است و کفّین او یکی از نور است و یکی از ظلمت حسنات را در پلهي نور نهند و سیئات را در کفهي ظلمت. تفسیر صافی:
در احتجاج نقل شده است: از امام صادق علیه السّلام پرسیدند: اعمال مردم بترازو سنجیده میشود! فرمود: اعمال جسم نیست و
مقصود صفت و چگونگی کار مردم است، و نیز نیاز بوزن براي آنکس است که مطّلع نباشد و خداوند بر همه چیز مسلّط است،
تا آخر فرمود: یعنی « فَمَن ثَقُلَت » ! آنگاه پرسیدند پس معنی میزان چیست! فرمود عدالت، [ صفحه 110 ] گفتند: معنی آیه چیست
وَ نَضَعُ » آنکه عملش برتر و بهتر باشد، و در کافی و معانی الأخبار نقل شده است که از امام صادق ع پرسیدند معنی اینکه آیه را
ما هستیم. - « موازین القسط » : فرمود: مقصود پیغمبران و جانشینان آنها است و در روایت دیگر است که فرمود « المَوازِینَ القِسطَ
تا آخر شاید اشاره باشد بحوادث ناگهانی جهانی که زلزلهها « وَ کَم مِن قَریَۀٍ » 238 سخن ما: 1- آیت اوّل - 44 -قرآن- 205 - قرآن- 27
و آتشفشانیها موجب ویرانی و بیچارگی مردم و آبادانیها شده است با اینکه خود هرگز چنین احتمال بدل راه نمیدادند و به زندگی
خود مغرور بودند، پس از تاریخ و سرگذشت پیشینیان باید عبرت بگیرند و بدانند که قدرتی مافوق همه چیز حکم فرما است. که
صفحه 60 از 223
میزان و سنگینی و سبکی شاید اشاره « وَ مَن خَفَّت » .« فَمَن ثَقُلَت » .« وَ الوَزن یَومَئِذٍ » باید سر بفرمان و مطیع آن باشید، 2- در جملههاي
- باشد که علاوه بر آنکه انسان نابود نمیشود کوچکترین کار زندگی او بحساب میآید و نفسی و قدمی فروگذار نخواهد شد، 3
پیغمبران و جانشینانشانند و یا فرمود: ما هستیم مقصود « موازین القسط » : حدیث امام صادق [ع] که از صافی نقل کردیم که فرمود
اینکه است که کارهاي درست و نادرست بوسیلهي آنها باید سنجیده شود که بیواسطه یا با واسطه از عالم غیب خداوندي الهام
میگیرند و آنچه آنها شایسته براي آدمی دانستند خوب است و گر نه بد است چون از آنجا یاد میگیرند که آدمی ساخته شده است
484 -قرآن- - 465 -قرآن- 467 - 48 -قرآن- 442 - و بهر جور که ساخته شده است راه زندگی او در آنجا نمودار است. -قرآن- 26
[ 503-486 [ صفحه 111
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 10 تا 18
وَ لَقَد مَکَّنّاکُم فِی الَأرض وَ جَعَلنا لَکُم فِیها مَعایِشَ قَلِیلًا ما تَشکُرُونَ [ 10 ] وَ لَقَد خَلَقناکُم ثُم صَوَّرناکُم ثُم قُلنا لِلمَلائِکَۀِ اسجُدُوا لِآدَمَ
فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیسَ لَم یَکُن مِنَ السّاجِدِینَ [ 11 ] قالَ ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسجُدَ إِذ أَمَرتُکَ قالَ أَنَا خَیرٌ مِنه خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه مِن طِینٍ
527- 12 ] قالَ فَاهبِط مِنها فَما یَکُون لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخرُج إِنَّکَ مِنَ الصّاغِرِینَ [ 13 ] قالَ أَنظِرنِی إِلی یَوم یُبعَثُونَ [ 14 ] -قرآن- 1 ]
قالَ إِنَّکَ مِنَ المُنظَرِینَ [ 15 ] قالَ فَبِما أَغوَیتَنِی لَأَقعُدَن لَهُم صِ راطَکَ المُستَقِیمَ [ 16 ] ثُم لَآتِیَنَّهُم مِن بَین أَیدِیهِم وَ مِن خَلفِهِم وَ عَن
أَیمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم وَ لا تَجِ دُ أَکثَرَهُم شاکِرِینَ [ 17 ] قالَ اخرُج مِنها مَذؤُماً مَدحُوراً لَمَن تَبِعَکَ مِنهُم لَأَملَأَن جَهَنَّمَ مِنکُم أَجمَعِینَ
373 معنی لغات: مکنّا- از مصدر تمکین کسی را بر کسی یا چیزي مسلّط کردن. معایش- جمع معاش و معیشه - 18 ] -قرآن- 1 ]
بمعنی آنچه وسیلهي زندگی است از خوراك و پوشاك و وسیلهي حیات، خلقنا- از مصدر خلق بفتح خاء بمعنی ایجاد و اختراع و
دروغ و اندازهگیري چرم براي بریدن و صاف و هموار و ملایم کردن. طین- خاك و ریگ و آهک که با آب مخلوط میکنند
براي بنّائی، فاهبط- از مصدر هبوط بمعنی کم شدن بها، و خواري و فرود آمدن از کوه و از جائی بجائی منتقل شدن، صاغر- خوار
یعنی قرض او را بوقت دیگر برگذار کرد و مهلت داد، اغویتنی- یعنی گمراه کردي تو « انظره الدّین » و راضی بخواري، انظرنی- از
مرا، مذؤوما- از مصدر ذأم بفتح ذال بمعنی تحقیر، و عیب و خواري، دور کردن، مدحورا- از مصدر دحر بفتح دال و دحور با ضمّ
دال بمعنی دور کردن و از پیش راندن. ترجمه: [چگونه نشانههاي ما باور ندارند] 10 که همانا ما شما را بروي زمین جاي دادیم و
توان کار و کوشش و راههاي زندگانی با بهرهمندي برايتان در آن درست کردیم و شما پاس اندکی از آن بدارید. 11 ما هستیم
که شما را آفریدیم و سپس بدین اندام درست کردیمتان و ز آن پس بفرشتگان گفتیم: بآدم فروتن شوید همگی نگونی کردند
مگر ابلیس و دیو در هم شکستهي اندوهگین که از فروتنان [ صفحه 112 ] بر کنار بود، 12 خدا باو گفت: چه جلوگیرت شد که
بهنگام فرمان من نگونی نکردي گفت: من از او به باشم که مرا از آتش آفریدي و او را از گل 13 گفت: پس از اینکه پایه و
جایگاه فرود باش که تو را نرسد بآن پایگاه باشی و گردنفرازي کنی پس برون شو که تو از خوار شدگانی 14 دیو گفت: مرا
روزگار ده تا بآن روز که آدمیان ز گور برانگیخته شوند 15 خدا گفت: تو ز وا پس ماندگانی. 16 او گفت: پس بجاي آنکه
گمراهم کردي راه راست تو بر آدمیان بگیرم و آنگاه 17 ز پیش و پس وز راست و چپ بایشان نزدیک شوم تا بیشترشان ناسپاس
بیابی. 18 خداوند گفت: خوار وز پیش رانده از آن برون شو که همانا هر که پیرو تو شد دوزخ را ز همگی شما سرشار کنم. سخن
ممدود و با همزه خوانده است. - « معائش » با یاء خواندهاند، بجز نافع که « معایش » 10 مجمع: همهي قاریها « فِیها مَعایِشَ » : مفسّرین
32 تفسیر حسینی: در پاورقی اینکه آیه اینکه شعر را بنام جلالی نوشته است: چراغ زندگی با کوشش افروز || مگو تا از - قرآن- 15
خدا بر من چه آید خدا را با من و تو دشمنی نیست || بد از پیش خدا هرگز نیاید بدست خویشتن هر نیک و بدبین || خدا یک
یک خلایق را نپاید بتو کی بیهوده روزي رساند || کجا از چنگ من روزي رباید خداوند خرد، در زندگانی || بدانش سوي
صفحه 61 از 223
کوشش میگراید همی داند که در اینکه عمر کوتاه || خوشی از تنبلی هرگز نزاید بگیتی اي برادر رنجبر باش || که کاسب را
43 یعنی آدم را آفریدیم و - 11 طبري: إبن عبّاس، قتاده، سدّي گفتهاند: -قرآن- 1 « وَ لَقَد خَلَقناکُم ثُم صَوَّرناکُم » خدایش میستاید
نسل او را در شکم مادران بصورت انسان مصوّر کردیم. عکرمه گفته است: یعنی شما را در پشت آدم آفریدیم و در شکم مادران
بصورت درآوردیم مجاهد گفته است: یعنی آدم را آفریدیم و در پشت او صورت کردیم، و دیگري گفته است: یعنی در شکم
مادر آفریدیم و در آنجا صورت شما را درست کردیم، و بهترین معانی اینکه است: شما را در آفرینش آدم و انسان ایجادتان کردیم
و در تصویر او [ صفحه 113 ] شما را صورتسازي کردیم، و اینکه جمله نظیر اینکه جملهها است در آیات دیگر که در زمان پیغمبر
یعنی آن زمان که از شما پیمان گرفتیم و « وَ إِذ أَخَ ذنا مِیثاقَکُم وَ رَفَعنا فَوقَکُم الطُّورَ » ص با یهود میان مسلمانان خطاب شده است
کوه طور بر بالاي سر شما بداشتیم، با اینکه مقصود باین پیمان و ارتفاع طور مردمان چندین قرن جلو بوده است، و اینکه برسم
218 فخر: - گفتگوي عرب است که کار را بشخص حاضر نسبت میدهد و مقصودش منسوبین در گذشتهي او است. -قرآن- 159
خلق در لغت بمعنی تقدیر و اندازهگیري است، و تقدیر خدا یعنی علم او باندازه و مقداري که مخصوص هر چیزي است، پس معنی
قُلنا لِلمَلائِکَۀِ » . خلق حکم و مشیّت خداوندي است، و تصویر او بمعنی اثبات صورت موجودات تا روز قیامت است در لوح محفوظ
11 فخر: در هفت سورهي قرآن قصّهي آدم، و ابلیس گفته شده است: 1- سورهي بقره، 2- در اینکه سوره، 3- سورهي « اسجُدُوا
الحجر 4- بنی اسرائیل، 5- کهف، 6- سورهي طه، 7- سورهي ص، و سجدهي ابلیس را سه معنی کردهاند: 1- مقصود احترام آدم
بوده است نه حقیقت سجده، 2- سجده براي خداوند بوده است و آدم قبلهي آنها، 3- براي آدم بوده- است و سجده بهمین معنی
مشهور، و ظاهر آیه آن است که ابلیس از ملائکه بوده است، و حسن بصري گفته است، او اوّل مخلوق از جن و پدر آنها بوده
قالَ أَنَا » 31- است، و جهت اینکه در آیه او را از ملائکه جدا کرده است اینکه است که با ملائکه مأمور سجده بوده است. -قرآن- 1
12 مجمع: إبن عبّاس گفته است: اوّل کس که قیاس کرد ابلیس بود و بخطا رفت. و آن کس که کار دین را براي خود با «ُ خَیرٌ مِنه
27 و بسنجد، خدا همگردن و مقرون بابلیسش کند، و إبن سیرین گفته است: اوّل کسی که قیاس کرد - چیزي قیاس کند. -قرآن- 1
ابلیس بود، و پرستش ماه و ستاره از قیاس پیدا شد. تفسیر حسینی نوشته: ابلیس در اینکه صورت مغلطه خورد که فضیلت را باعتبار [
وَ نَفَخت فِیهِ » عبارت است از آن، و به نسبت حقیقت که «َّ لِما خَلَقت بِیَدَي » صفحه 114 ] عنصر ملاحظه کرد، و اگر باعتبار فاعل که
- 72 -قرآن- 122 - اشارت است بدان، در نگریستی دانستی که خیریّت و فضیلت آدم راست، نه او را، نظم: -قرآن- 46 « مِن رُوحِی
155 ز آدمی ابلیس صورت دید و بس || غافل از معنی شد آن مردود خس که چرا من خدمت اینکه طین کنم || صورتی دون را
لقب چون دین کنم نیست صورت، چشم را، نیکو بمال || تا ببینی شعشعهي نور جلال و قیاسش نیز در افضلیّت نار از خاك
نامستقیم بود زیرا که آتش خائن است، هر چه بدو دهند نیست گرداند، و خاك امین است هر چه بدو سپارند نگاهدارد، و امین از
خائن بهتر باشد، و آتش متکبّر است و خاك متواضع، و تواضع از تکبّر نیکوتر بود. خاك نقش پذیرد چنانکه آدم علیه السّلام نقش
و وجوه «ِ فَفَسَقَ عَن أَمرِ رَبِّه » و آتش نقش را سوزاند، چنانچه نقش معرفت ابلیس بسوخت « کَتَبَ فِی قُلُوبِهِم الإِیمانَ » معرفت پذیرفت
463 قطعه: صورت خاك ار - 372 -قرآن- 432 - تفصیل خاك بر آتش در جواهر التّفسیر بطریق تفصیل مذکور است. -قرآن- 334
چه دارد تیرگی در ذات خود || نیک بنگر کز ره معنی صفا اندر صفا است اینکه همان خاك است کاندر وصف او صاحب دلی
||نکتهاي گفته است کز وي دیدهي جان را جلا است جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است || روي بر خاك سیاه آور که
یکسر کیمیا است روح البیان: شیطان ملعون بخطا رفت که فضیلت خود را در ماده و عنصر دانست و پنداشت که از مادهي بهتري
فراهم شده است و باید برتر باشد، و در مثنوي است: گفت نار از خاك بیشک بهتر است || من ز نار و او ز خاك اکدر است پس
قیاس فرع بر اصلش کنم || او ز ظلمت من ز نور روشنم [ صفحه 115 ] گفت نی حق بلکه لا انساب شد || زهد و تقوي فضل را
محراب شد اینکه نه میراث جهان فانی است || که بر انسابش پیاپی جانی است بلکه اینکه میراثهاي انبیا است || وارث اینکه
صفحه 62 از 223
جانهاي اتقیا است پور آن بو جهل شد مؤمن عیان || پور آن نوح نبی از گمرهان زادهي خاکی منوّر شد چو ماه || زادهي آتش
توئی دود سیاه اینکه قیاسات و تحرّي روز ابر || یا بشب مر قبله را کرده است جبر لیک با خورشید و کعبه پیش رو || اینکه
قیاسات و تحرّي را مجو کعبه نادیده مکن رو زو متاب || از قیاس اللّه اعلم بالصّواب و در تأویلات نجمیّه است که شرف آدم بر
ملک که مأمور بسجدهي او شد نه براي آن بود که از گل بیواسطه، حق جل شأنه خمیرش کرد و آدمش نمود، چنانکه در قرآن
ولی براي آن است که بشرف نفخ روح از حضرت قدس مشرف شد و واسطه در میان «َّ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقت بِیَدَي » است
و همین بود سرّ آنکه خداوند پس از ساختن گل آدم ملائکه را مأمور بسجود « وَ نَفَخت فِیه مِن رُوحِی » ، نبود، چنانکه در قرآن است
إِنِّی خالِق بَشَراً مِن طِین فَإِذا سَوَّیتُه وَ » نکرد و دستور داد که پس از دمیدن روح بخاك افتند و سجده کنند، چنانکه در قرآن است
زیرا پس از دمیدن روح در کالبد گلی، آدم مستعد و آماده شد براي تجلّی انوار که روح « نَفَخت فِیه مِن رُوحِی فَقَعُوا لَه ساجِ دِینَ
لطیف است و نورانی و شایستهي جلوهي نور و خاك تیره است و نگهبان و شایستهي پذیرش و نگاهداري آن فیض و نور که
-249- بوسیله روح از جلوه حق باو میرسد، از اینکه جهت مستحق شد که ملک او را سجده کند و کعبه حقیقی باشد. -قرآن- 197
696 تفسیر صافی: در کتابهاي کافی و احتجاج و علل نوشته است که ابو حنیفه حضور امام صادق ع - 404 -قرآن- 582 - قرآن- 371
رسید امام فرمود شنیدهام تو بقیاس رأي میدهی! گفت: بلی من بقیاس و سنجش رفتار میکنم، فرمود: قیاس مکن که اوّل کس ابلیس
50 [ صفحه - پس میان آتش و گل سنجید، و اگر نور و روشنی -قرآن- 1 «ٍ خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه مِن طِین » : بود قیاس کرد و گفت
116 ] آدم را با روشنی آتش قیاس میکرد و میسنجید میدانست برتري آن را بر دیگري و صفا و طراوت آن را بر اینکه. تفسیر صفی
اینکه قیاس بود کآورد او به پیش || علم حق را هشت و گفت از ظن خویش او ندید از خاك عشق و سادگی || و آن نیاز و
نیستی و افتادگی وانکه چون بر عجز خود باشد گواه || وانکه چون دارد امانت را بگاه وان گهرها کاندر او بد مختفی || کالکن
است از شرح و وصف آن صفی وانکه گنج ذات حق را شد طلسم || جامع کل صفات آمد باسم ملل و نحل شهرستانی ص 4
نوشته: در لوح تعقّل چنان نقش کن که اوّل شبههاي که در آفرینش هویدا گشت از ابلیس بود، و منشأ صدور آن استبداد بود براي
خود در مقابلهي نص الهی، و آنکه جانب هوي را بر طرف رضاي خدا راجح داشت، و آنکه مادهي پیدائی خویش را که آتش بود
بر مادهي پیدائی آدم که گل بود بزرگتر انگاشت، و از اینکه اصل ضلالت هفت شبهه منشعب گشت، و در دیگر آفرینش سرایت
کرد و از سایر اذهان سر بر زد، و مذاهب بدعت و ضلال استحداث پذیرفت: 1- حکمت در آفرینش من چه بود! 2- چون مخلوق
شدم، تکلیف شناخت و طاعت چرا فرمود و در تکلیف چه حکمت تواند بود 3- تکلیف طاعت و سجود آدم چرا بود، با وجودي
لعنت من و « لا اسجد الّا لک » که موجب زیادتی معرفت و طاعت من نشده! 4- چون قبیحی از من صدور نیافت، الّا آنکه گفتم
اخراج از بهشت چه بود! 5- چون بلعنت مبتلا شدم، چرا راه دادیم بآدم تا آدم را وسوسه کردم! 6- چون آفریدم، و مکلّف شدم و
بلعنت و طرد گرفتار شدم و باز به- بهشت در آمدم، چون در خصومت و نزاع با آدم بودم، تسلیط بر اولاد آدم و اطّلاع و قدرت من
بر ایشان و عجز و درماندگی ایشانرا از من چه حکمت تواند بود! 7- چون استمهال جستم از چه رو فرصت یافتم چه حکمت در
اینکه مهلت بود! چون شبهات ابلیس باین نسق تربیت یافت، وحی از کبریاء سبحانی افاضه یافت که [ صفحه 117 ] در اوّل تسلیم
کاذبی، چه اوّل تسلیم نمودي که آفرینندهي تو و عالمیانم، اگر در اینکه قول صادق بودي حکم کردن از تو چه بر خداوندگار لایق
ننمودي. بدین نمط شبهات ابلیس و جواب در مطاوي کتاب انجیل و فحاوي خطاب تورات مذکور و مسطور است. تفسیر نیشابوري:
سبکی آتش که موجب بیخردي و تکبّر و خودخواهی است و سنگینی زمین که موجب بردباري و وقار، و فروتنی است، بس است
16 مجمع: حسن بصري گفته است: یعنی فرود آي از آسمان دیگري « فَاهبِط مِنها » . براي باطل بودن قیاس شیطان و محکومیّت او
گفته است: یعنی از بهشت، و دیگر گفته است: یعنی فرود آي از مقام شریف و منزلت رفیعی که براي فرمانبران است بجاي پست و
13 مجمع: یعنی در بهشت یا در « أَن تَتَکَبَّرَ فِیها » 16- ناچیز آنها که نافرمان هستند و احکام حق را بچیزي نمیشمارند. -قرآن- 1
صفحه 63 از 223
روح « فَاخرُج إِنَّکَ مِنَ الصّاغِرِینَ » 25- آسمان جاي گردنفرازي نیست، که متکبّر و گردنفراز را در جهنّم جاي میدهند. -قرآن- 1
من تواضع للّه رفعه اللّه و » : البیان: در اینکه جمله اشاره است که اخراج شیطان براي تکبرش بود نه براي نافرمانی، و در حدیث است
40 علّتی بدتر ز پندار کمال || نیست اندر جان تو اي ذي دلال از دل و از - و در مثنوي است: -قرآن- 1 « من تکبّر وضعه اللّه
دیدهات بس خون رود || تا ز تو اینکه معجبی بیرون رود علّت ابلیس انا خیر بدست || وین مرض در نفس هر مخلوق هست گر
چه خود را بس شکسته بیند او || آب صافی دان و سرگین زیر جو چون بشوراند تو را در امتحان || آب سرگین رنگ گردد در
زمان در تک جو هست سرگین اي فتی || گر چه جو صافی نماید مر تو را و گفتهاند: قاضئی نزد بایزید آمد و گفت: آنچه تو
میدانی ما نیز میدانیم ولی اثر آن را ما نمیبینیم، او گفت: مقداري پوست گرد و بر گردن خود بیاویز، و در کوچه و بازار [ صفحه
118 ] فریاد کن: آنکس که مرا سیلی زند یک گردو بدو دهم تا تمام شود، چون چنین کنی اثر علم خود بیابی، قاضی که اینرا شنید
استغفار کرد، بایزید گفت: گناهکار شدي که تو را راهنمائی میکنم تا از کبر و خودپسندي آزاد شوي و تو بواسطهي زیادي کبر و
عجب خود از راهنمائی من استغفار میکنی، و ابو جعفر بغدادي گفته است: شش چیز در شش نفر ناپسند است: 1- طمع براي عالم،
-2 شتابزدگی در امراء و فرماندهان 3- بخل در اغنیاء و مالدارها، 4- کبر براي فقیر و نادار، 5- سفاهت و بیخردي در مشایخ و
14 مجمع: یعنی من را « أَنظِرنِی إِلی یَوم یُبعَثُونَ » . بزرگان قوم، 6- لئامت و دون طبعی در مردم شریف و صاحبان حسب و نسب
38 یعنی - مهلت بده و زنده بدار تا آن روز که مردم براي سزاي کار دوران زندگی خود زنده میشوند، و بعضی گفتهاند: -قرآن- 1
مجازات من را تا آنوقت تأخیر کن، چون ترسید که بزودي مجازات شود، و تقاضاي مهلت او براي اینکه بود که میدانست گر چه
گناهکار است رحمت و عفو خداوند بسیار است، اینکه بود که گناهش جلوگیر طمعش نشد. ابو الفتوح: و خداي تعالی اینکه
حکایت باز کرد از ابلیس تا بدانند که ابلیس باعظم ارتکاب معصیت و خطیئه آیس نبود از اجابت خداي تعالی تا بندگان آیس
16 طبري: إبن زید گفته است: یعنی چون گمراه کردي مرا، دیگري گفته است: « فَبِما أَغوَیتَنِی » . نشوند و طمع نبرند از رحمت او
یعنی چون هلاك و نابود کردي مرا، و اصل اغوا در سخن عرب آنجا است که کسی چیزیرا در نظر کسی جلوه دهد و خوب
بنمایاند تا او را گول بزند و بعضی گفتهاند: بمعنی قسم گرفته شده است، یعنی سوگند باغواي تو، چنانکه میگویند سوگند بخدا، و
با اینکه گفتار ابلیس معلوم میشود عقیدهي جبري مذهبها باطل است، زیرا آنها میگویند سبب گمراهی و هدایت یکی است که خدا
میدهد، و شیطان گفت: مرا گمراه کردي و نگفت مرا هدایت کردي، و اگر هدایت و گمراهی یک وسیله میداشت بایستی
- .« فَبِما أَغوَیتَنِی » : 22 [ صفحه 119 ] جدا است او گفت - پس چون موجب گمراهی از هدایت -قرآن- 1 « فبما اصلحتنی » !!! میگفت
44 مجمع: اینکه جمله چند معنی شده است: 1- چون از رحمت و بهشت خود نا امیدم کردي، 2- تو بسجدهي آدم - قرآن- 23
آزمودي مرا، و من سجده نکردم و گمراه شدم، پس چنان است که تو مرا گمراه کردي. 3- تو حکم بگمراهی من کردهاي 4- تو
بمعنی « ما » هلاکم کردي چون ملعون و مطرودم نمودي، 5- تو موجب شرّ شدي که گمراهم کردي. فخر: بعضی گفتهاند: کلمهي
براي چه، و پرسش است، و چنین معنی میشود: براي چه من را گمراه کردي. کشف نوشته: یکی از علماي دین و اصحاب حدیث
در مسجد حرام نشسته بود نام وي طاوس. فقیهی قدري در پیش وي شد. طاوس بچشم انکار در وي نگریست و او را از مسجد
بیرون کرد یکی گفت طاوس را، که اینکه مردي فقیه است، بر وي از چه استخفاف کنی! طاوس گفت: ابلیس اغوا و اضلال از حقّ
دید و قدري از خود میبیند پس ابلیس از او فقیهتر بود. ابو الفتوح: نوشته است: مجبرّه چون اندیشه کنی، اسوء حالا من ابلیس است،
پس آنکه یک « لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِینَ » براي آنکه ابلیس غوایت خود تنها بخدا حواله کرد، و غوایت همهي غاویان بخود حواله کرد که
ثُم لَآتِیَنَّهُم مِن بَین أَیدِیهِم وَ مِن » 213- کفر بخدا حواله کند نه چنان باشد که آنکس که همه کفرها بخداي حواله کند. -قرآن- 183
مِن بَینِ » 17 ، طبري: اینکه جمله چند معنی شده است: 1- از إبن عبّاس نقل شده است یعنی « خَلفِهِم وَ عَن أَیمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم
تا آخر بترتیب چنین است، آنها را شاك و دو دل میکنم در آخرتشان، و وادارشان میکنم بپیروي از « أَیدِیهِم وَ مِن خَلفِهِم
صفحه 64 از 223
خواستهها و هوسرانیها و در کار دین و وظایف آن سرگردان و حیرانشان میکنم، و معاصی و کارهاي زشت را در نظرشان جلوه
میدهم، سدّي گفته است: بترتیب کلمات معنی چنین است: به خواستهها و هوسرانی دعوت میکنم، و بدرستی آخرت دو دلشان
106 -قرآن- - میکنم، و در حق و درستی شاك میکنم آنها را، و بباطل و بیهوده وادارشان میکنم. و مجاهد گفته است: -قرآن- 1
244-202 [ صفحه 120 ] مقصود آن است که جلو آنها را میگیرم از آن راه که خود میبینند و نه میبینند. مجمع: از امام باقر ع نقل
شده است: اندیشهي کار آخرت را در نظرشان سبک میکنم، و وادار میکنم باندوختهي مال و بخل و خودداري از احسان بفقیر تا
براي وارثانشان بماند، شبهه و تردید در نظرشان پسند میآورم تا گمراه شوند و از دین رو- گردان، و دوستی لذّات و هوسها را در
براي آن است که از جلو و عقب « عن » گفته شده است و در دوتاي دوّم « من » دل آنها میندازم، و جهت اینکه در دو کلمهي اوّل
آمدن معنی وصول و بآخر رسیدن فهمیده میشود، و از توجّه براست و چپ معنی انحراف و کج شدن فهمیده میشود، پس با معنی
که مفید تجاوز است مناسبتر است. فخر: حکماي اسلام گفتهاند: در بدن چهار قوّه است که جلوگیر از سعادت انسان است: « عن »
-1 قوهيّ خیال که محسوسات در آن منعکس میشود و جاي آن در قسمت جلو مغز سر است که از آنجا آدمی محسوسات را درك
اشاره بآن است، 2- قوهيّ واهمه است که آنچه قابل حس و ادراك نیست محکوم باحساس میکند و « مِن بَین أَیدِیهِم » میکند و
مِن » احکام مناسب محسوسات را در آنها فرض میکند، و جاي اینکه ادراك قسمت عقب مغز است، از اینکه جهت گفته شده است
اشاره بآن « عَن أَیمانِهِم » -3 قوهيّ شهویّه و میل بخواستهاي زندگی است که جایگاه آن کبد و در طرف راست است که « خَلفِهِم
اشاره بجاي تحریک « عَن شَمائِلِهِم » است 4- احساس غضب و حالت خشم است که جاي پیدایش آن بطن چپ دل است، پس
غضب است، اینکه حالات موانع سعادت معنوي هستند و شیاطین تا متوسّل بتحریک اینکه قوههّا و حالتها نشوند نمیتوانند آدمی را
وسوسه و گمراه کنند، و از شقیق نقل شده است که او گفت: همه صبح شیطان میآید و از چهار طرف بمن حمله میکند، از جلو
759 مترس که خدا آمرزنده و مهربان است، در جواب - 637 -قرآن- 740 - 515 -قرآن- 619 - 262 -قرآن- 499 - میگوید: -قرآن- 238
باز از پشت سر میگوید: فرزندانت فقیر خواهند شد، من « وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَن تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً » : او اینکه آیت قرآن میخوانم
282 [ صفحه 121 ] گوید: - 152 -قرآن- 218 - از جانب راست می- -قرآن- 88 « وَ ما مِن دَابَّۀٍ فِی الأَرض إِلّا عَلَی اللّه رِزقُها » میخوانم
از سوي چپ هوسها و شهوات نفسانی را براي من میستاید، من « وَ العاقِبَۀُ لِلمُتَّقِینَ » تو خوب مردي هستی، اینکه جمله را میخوانم
228 تأویلات کاشانی: چون طرف پائین و - 86 -قرآن- 182 - قرآن- 56 - .« وَ حِیلَ بَینَهُم وَ بَینَ ما یَشتَهُونَ » باین آیه متوسّل میشوم
جهت سفلی، جایگاه احکام حسّی و تدبیرهاي جزئی زندگی است و علوم طبیعی و ریاضی بآن وسیله فهمیده میشود که همهي اینها
مفید و صالح براي حیات انسان است، پس راه شیطان و وسیلهي گمراهی از آن سو نخواهد بود، و چون جهت بالا راه الهامات حقّ
و فیوض روح و روابط ملکوتی است، پس شیطان را از آن سو بسوي آدمی راه نیست، اینکه است که از چهار طرف دیگر: بمغفرت
خدا مغرورش میکند، و از فقر فرزند میترساند و بعبادت و طاعت خوشدلش مینماید، و میل شهوت و هوس در دل او میفکند. روح
یعنی از سوي آخرت شک در دل آنها میندازم و میآرایم براي آنها تا حسد برند بر بزرگان علما و مشایخ زمان « عَن أَیمانِهِم » : البیان
و بر گفتار و کردار آنها اعتراض کنند، و هم از سوي خواستههاي زندگی که بیارایم و بتعصّب بتحریکشان کنم که صحابه و
یعنی بواسطهي کارهاي نیک آنها را به « وَ عَن أَیمانِهِم » ، است « مِن خَلفِهِم » تابعین و مشایخ گذشته را بدو دشمن بدانند و اینکه مفاد
ریا و خودپسندي میکشم تا شاد شوند و آنها که مرید هستند جسور شوند بر بیادبی بمرشد و خودداري از احترام مشایخ تا عاقبت
یعنی اعمال زشت را در نظر بنی آدم جلوه میدهم تا فرمان مشایخ نبرند و در دستهي « وَ عَن شَمائِلِهِم » ، از درجهي قبول سقوط کنند
- 397 -قرآن- 610 - 368 -قرآن- 376 - 32 -قرآن- 352 - مردودین شوند، و غیرت سطوت و جلال ولایت آنها را نابود کند. -قرآن- 14
17 ابو الفتوح: حسن بصري گفت: یعنی از گمان خود چنین ادّعا کردند چنانکه در آیت دیگر « وَ لا تَجِ دُ أَکثَرَهُم شاکِرِینَ » 632
یعنی گمان ابلیس بر بنی آدم راست شد که همه پیرو او شدند مگر اندکی، « وَ لَقَد صَ دَّقَ عَلَیهِم إِبلِیس ظَنَّه فَاتَّبَعُوه إِلّا فَرِیقاً » است
صفحه 65 از 223
38 -قرآن- - براي اینکه چون دانست آدم وسوسه میپذیرد آسوده شد که اولادش از او ضعیفترند و زود تسلیم میشوند. -قرآن- 1
222-144 [ صفحه 122 ] فخر: چون حواس پنجگانهي ظاهر آدمی، و هم حواس پنجگانهي باطنی و هم میل بغضب و شهوت و هم
قواي هفتگانهي درونی که هضم و دفع و گردش خون و غیر اینها تمام نوزده وسیله است براي دعوت و کشاندن انسان بهوي و
هوس، و فقطّ یک قوهيّ عقل و تمیز جلوگیر او است و معلوم که یک در برابر نوزده بیچاره و ناتوان است، پس بیشتر مردم پی حقّ
خوانده است، و إبن زید گفته « مذءما » مجمع: زهري با تخفیف همزه « قالَ اخرُج مِنها مَذؤُماً » . نمیروند، و شیطان اینرا میدانسته است
است: یعنی بیرون شود بصورت زشت و ناپسند، مبرّد گفته است یعنی معیوب، و إبن عبّاس و قتاده گفتهاند: یعنی: خوار و ملعون. -
30 روح البیان: اینکه اشعار سعدي را نوشته است: نه ابلیس در حق ما طعنه زد || کزینان نیاید بجز کار بد فغان از بدیها - قرآن- 1
که در نفس ماست || که ترسم شود ظن ابلیس راست چو ملعون پسند آمدش قهر ما || خدایش بر انداخت از بهر ما کجا سر بر
شکر را « قَلِیلًا ما تَشکُرُونَ » تا « وَ لَقَد مَکَّنّاکُم » آریم از عار و ننگ || که با او بصلحیم و با حق بجنگ سخن ما: 1- اگر در آیت اوّل
که بمعنی ستایش صاحب نعمت معنی کردهاند، در اینکه آیه که مقصود شکر در برابر نعمت خداوند است، پاس نعمت داشتن و
قدر دان بودن و بآن ارزش دادن معنی کنیم، ممکن است بگوئیم: شاید اینکه آیه اشاره باشد بغفلت مردم از آنچه خداوند در
اختیارشان گذاشته است که در استفادهي از زمین و منافع ممکنهي آن حکم را دارند که همانند بینند بخورند و نه پرواي بیچارهاي
دارند و نه اندیشهي پیشرفت و بهرهي بهتر و بیشتر، مگر عدّهاي اندك که مرد کار و کوشش هستند و هم خود از اینکه نعمتهاي
خداوند بیشتر و بهتر بهره میبرند و هم دیگران از کار آنها استفاده می- کنند، 2- بقیّهي آیات قضیّه آدم و شیطان است که در
سورهي بقره مطالبی نوشته- ایم و اگر عمر بود در سورههاي دیگر باز بخواست خداوند خواهیم نوشت، در اینکه آیات آنچه بخاطر
92 [ صفحه 123 ] از آن کوتاه - 61 -قرآن- 67 - میرسد و ممکن است در ضمن هزاران مطالب دیگر که فکر و عقل ما -قرآن- 38
است، باین معنی هم اشاره باشد که سرگذشت آدم و شیطان متوجّه میکند مردم را بچند خاصیّت نفسانی و امیال و عواطف روانی
حس مناعت و بزرگ منشی و شخصیّت انسان تقویت میشود که در « قُلنا لِلمَلائِکَ ۀِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا » انسان: اوّل- بجملهي
نخستین پیدایش خود مسجود ملک شد، پس قدر اینکه صورت آدمی در آفرینش جهان خاکی بیش از هر موجودي است و عالیتر
موجودات که ملک است نسبت باو فروتن شد، پس البتّه دیگر موجودات هم نسبت باو فروتن هستند و فرمان او را میبرند، و باید
خاصیّت دیگر معرّفی شده است که خود پسندي است « إِلّا إِبلِیسَ » بیش از بیش از اینکه شخصیّت خود استفاده کند، دوّم- بجملهي
و نافرمانی و بدبینی و باید با کمال کوشش از آنها احتراز شود، چون موجبات منفی و نیستی و نابودي هستند، سوّم- بجملهها
معرّفی میشود زشتی قیاس و سنجش و قضاوت بیقید و شرط، که بقول علماي اجتماع: نگرانیها و اعتراض مردم «ُ خَلَقتَه » و « خَلَقتَنِی »
تا آخر، نشانداده شده است دنبالهي « قالَ فَاهبِط » نتیجهي قضاوت و توقّع نادرست آنها است نسبت بدیگران، چهارم- بآیت سیزدهم
اینکه اخلاق و روش زشت که آخر آن، سقوط از امتیازات و خروج از اجتماعات و حرمان از دوستی و همکاري است، پنجم- از
تا آخر آیات، یک بیدار باش همیشگی است براي آدمی که از آغاز پیدایش با دشمن درونی دست بگریبان بوده و هست « فانظرنی »
و خواهد بود، پس قدرت و وسائلی که در دست دارد، او را گول نزنند که پیوسته- خطرهاي نهانی او را در کمینند و با اندك
غرور و غفلت همه سرمایهي آدمی او نابود خواهد شد، اینجا سرگذشتی که خود قسمتی از آن را شاهد و ناظر بودم بخاطرم رسید
که بخوبی نشان میدهد نتیجهي غرور آدمی و گرفتاري او را بدست شیطان: جوانی از افراد نازل خانوادهي دامنه داري که
شخصیّتهاي برجسته و درجهي یک شهر از آن خانواده بودند، پس از مدّتی که در شهرهاي مختلف کشور مأموریّتهائی انجام داد،
بریاست یکی از ادارات مهم شهر خود ارتقاء یافت، و با غرور و نخوتی از اندازه بدر وارد شد، و البتّه بزرگان قبیله را بچیزي
] 1082- 871 -قرآن- 1067 - 856 -قرآن- 859 - 652 -قرآن- 843 - 230 -قرآن- 635 - نمیشمرد، بیچاره روزي در خیابانی -قرآن- 180
صفحه 124 ] غرور و غفلت وادارش کرد بر مردي اندك مایه خشم گرفت و او را بزد، اینکه رفتار بهانهي خوبی براي دیگران و
صفحه 66 از 223
متنفذین قبیله شد تا بناچار شهر و شغل خود را رها کرد و رفت پس از اندکی جاه طلبی و خود فروشی او را از بالاي چوب بست
مرتفعی که براي- استقبال سلطان وقت آماده کرده بود ساقط و نابودش کرد، چه خوب گفته است خواجهي انصاري: الهی عبد اللّه
را از سه آفت نگاهدار، از وساوس شیطانی، و از هواجس نفسانی، و از غرور و نادانی.
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 19 تا 25
وَ یا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّۀَ فَکُلا مِن حَیث شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ [ 19 ] فَوَسوَسَ لَهُمَا الشَّیطانُ
لِیُبدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنهُما مِن سَوآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَن هذِه الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَکُونا مَلَکَین أَو تَکُونا مِنَ الخالِدِینَ [ 20 ] وَ
قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ [ 21 ] فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَت لَهُما سَوآتُهُما وَ طَفِقا یَخصِ فان عَلَیهِما مِن وَرَقِ الجَنَّۀِ وَ
ناداهُما رَبُّهُما أَ لَم أَنهَکُما عَن تِلکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَکُما إِن الشَّیطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِین [ 22 ] قالا رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَ نا وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ
769 قالَ اهبِطُوا بَعضُکُم لِبَعض عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الَأرض مُستَقَرٌّ وَ مَتاع إِلی حِین [ 24 ] قالَ - تَرحَمنا لَنَکُونَن مِنَ الخاسِرِینَ [ 23 ] -قرآن- 1
174 معنی لغات: ووري- از مصدر مواراة بمعنی پوشاندن و پنهان کردن، - فِیها تَحیَونَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنها تُخرَجُونَ [ 25 ] -قرآن- 1
سؤات- جمع سوءة بمعنی عمل زشت، عورت و آلت شرم، یخصفان- از مصدر خصف بفتح خاء، بمعنی چیزي را بر چیزي نهادن و
برابر کردن، وسوس- از [ صفحه 125 ] مصدر وسوسۀ و وسواس، با کسی پوشیده سخن گفتن، بد و بینتیجه با کسی سخن گفتن،
دلّی- هما- از مصدر تدلیه بمعنی دلو در چاه کردن. ترجمه: [و بآدم گفتیم]: 19 آدما تو و همسرت در بهشت خانه کنید و از
[خوردنی] آن بهر جائی که بخواهید بفراوانی و آسودگی بخورید و باین درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران میشوید، 20 پس
شیطان بدلشان خلید تا که آن زشتی ایشان کز خودشان پوشیده بود برايشان نمودار کند و بآنها گفت [و چنین وانمود که]: شما را
پروردگارتان جلوگیري از اینکه درخت نکرد مگر براي اینکه شما فرشته شوید و یا ز پدیدههاي جاودان باشید، 21 و برابرشان
سوگند یاد کرد: من خواهان خوشبختی شمایم، 22 و آنها را بفریب راهنما شد [که از آن درخت بخورند] و چون ز آن درخت
چشیدند زشتی آنها بجلو چشمشان آمد پس دست- اندر کار شدند که از برگ بهشت بر خود مینهادند و پروردگارشان آوازشان
کرد: آیا جلوگیر شما از اینکه درخت نشدم و بشما نگفتم: دیو دشمن آشکار شما است! 23 گفتند: پروردگارا ما بر خود ستم
کردیم و اگر تو ما را نیامرزي و مهربانی نکنی البتّه از زیانکاران باشیم، 24 خداوند گفت: فرود شوید که دستهاي از شما دشمن
دسته دیگرید و براي شما بر زمین تا بگاه سرنوشت شده آرامش است و بهرهمندي 25 و بر روي زمین زندگی میکنید و در آن
19 مجمع: با اینکه مقصود از کلمهي زوج به همسر آدم است « أَنتَ وَ زَوجُکَ » : میمیرید و از آن بیرونتان میآورند. سخن مفسّرین
با تاي تأنیث گفته نشده است براي آنکه معلوم است همسر مرد مقصود است که زن باشد، و علامت « زوجه » ، که زن است و مؤنّث
تأنیث آنجا لازم است که قرینه نباشد و مقصود معلوم نباشد که مذکّر است یا مؤنّث، و در معنی بقیّهي آیه مفسّرین چیزي ننوشتهاند
20 فخر: اینجا چند سؤال میشود: 1- چگونه ابلیس که از بهشت « فَوَسوَسَ لَهُمَ ا » 35- و محوّل بسورهي بقره کردهاند. -قرآن- 15
21 بواسطهي توانائی مخصوص که خدا - بیرونش کرده بودند توانست آدم را وسوسه کند! حسن بصري گفته است: -قرآن- 1
بشیطان داده بود از زمین و فاصلهي زیاد او [ صفحه 126 ] را وسوسه کرد، و ابو مسلم اصفهانی گفته است: آدم و ابلیس هر دو در
بهشتی از بهشتهاي زمین بودند. و عقیدهي زشتی در میان بعضی مردم هست که شیطان بشکم مار رفت و مار ببهشت رفت، و بعضی
گفتهاند: آدم و حوا بدر بهشت نزدیک میشدند و او از بیرون آنها را وسوسه میکرد، 2- چگونه آدم وسوسهي ابلیس را پذیرفت با
لِیُبدِيَ » . آنکه میدانست او دشمن است! ممکن است: بواسطهي رفت و آمد زیاد و اصرار بیاندازه عاقبت سخنش در او اثر کرد
20 فخر: در اینکه جمله چند احتمال است: 1- لام بمعنی نتیجه است، یعنی اگر چه شیطان فقطّ میخواست آنها را بمعصیت « لَهُما
وادار کند ولی نتیجه وسوسه نموداري بود، 2- نموداري سؤات، کنایه است از سقوط حرمت و از دست رفتن جاه و مقام، و همین
صفحه 67 از 223
20 کشف نوشته: اینکه هم از امارات عنایت است و دلایل کرامت که گناه ایشان کردند و - هم مقصود ابلیس بوده است. -قرآن- 1
حوالت بر وسوسهي شیطان کرد، آنگه در عنایت بیفزود، گفت: عورت ایشان هم برایشان پیدا کرد نه بر دیگران، گفتهاند که آدم و
ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند، آدم گفت: اي شقی دانی که چه کردي تو با من و چه گرد انگیختی تو در راه من! ابلیس
گفت: یا آدم گیرم که تو را من از راه بردم با من بگوي که مرا از راه که برد! و گفتهاند که ایشان هر دو فرمان بگذاشتند لکن فرق
است میان ایشان، ذلّت آدم از روي شهوت بود و ذلّت ابلیس از راه کبر، و کبر آوردن صعبتر از شهوت راندن، گناهی که از
20 کشاف زمخشري: در قرائت عبد اللّه « ما وُورِيَ » . شهوت خیزد عفو در آن گنجد، گناهی که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود
-20 مجمع: حسن و زهري و ابو « سَوآتِهِما » 14- مسعود چنین بوده- است اوري که واو اوّل را بهمزه تبدیل میکرده است. -قرآن- 1
عَن » 93- 13 -قرآن- 81 - که همزه بواو تبدیل شده و واو مشدّد شده است. -قرآن- 1 « سَوآتِهِما » جعفر و شیبه چنین قرائت کردهاند
إِلّا أَن » . 26 [ صفحه 127 ] هاء با یاء خوانده است - که بجاي -قرآن- 1 « هذي » 20 مجمع: إبن محیصن خوانده است « هذِه الشَّجَرَةِ
یعنی براي اینکه گمراه « یُبَیِّن اللّه لَکُم أَن تَضِ لُّوا » تا آخر آیه 20 طبري: یعنی مگر براي اینکه از ملائکه نباشید، مثل «ِ تَکُونا مَلَکَین
بمعنی نفی و نیستی و نه فهمیده میشود، و بعضی مردم بصره که از متخصّصین زبان عرب بوده « لا» نشوید، که از اینکه جملهها معنی
یعنی چون خوب نبود که شما ملک باشید، و از إبن عبّاس و یحیی بن ابی- کثیر « الّا کراهۀ ان تکونا ملکین » است چنین معنی کرده
قالَ یا آدَمُ هَل » با کسر و صداي زیر لام قرائت کردهاند که بمعنی پادشاه باشد بقرینهي آیت دیگر « ملکین » نقل شده است که آنها
یعنی شیطان بآدم گفت: میخواهی تو را راهنمائی کنم بدرخت جاودانی و سلطنت « أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ- الخُلدِ وَ مُلک لا یَبلی
677 مجمع: یعنی در نظر آنها چنین جلوه داد که اگر از اینکه - 151 -قرآن- 598 - 32 -قرآن- 109 - همیشگی که کهنه نشود! -قرآن- 1
درخت بخورند بصورت ملک در آیند، و فرمان و سرنوشت خداوند چنین است که زندگانی جاوید بیابند آنگاه که آدم و همسرش
از آن بخورند، و ممکن است مقصود چنین باشد: شیطان در نظر آدم و همسرش چنین وانمود کرد که آنکس جلوگیر از خوردن
درخت شده است که ملک باشد یا مخلوق مخصوصی که زندگی جاوید دارد، مانند اینکه بکسی بگوئیم: تو را از آن منع نکردند
مگر آن که فلان کس باشی، و اینکه معنی را سید مرتضی قدّس سرّه گفته است و البتّه اینکه طور سخن در روحیهي آدم و
همسرش مؤثّر بوده است و زودتر موجب اشتباه آنها میشده است. فخر: در اینکه قضیّه چند اعتراض و سؤال است. 1- با اینکه
ملائکه سجده آدم کردند، چگونه او تسلیم شد که از مقام خود تنزل کند و ملک شود! جواب آن است که همین اعتراض دلیل
است بر اینکه ملائکه سجدهي آدم کردند از مقرّبین و سکنهي عرش و کرسی نبودند و گر نه اینکه وسوسهي ابلیس کارگر نمیشد،
پس آنها ملائکهي زمین بودند که سجدهي آدم کردند اعتراض دیگر اینکه اگر آدم تصدیق ابلیس کرد که ممکن است زنده و
جاوید باشد، پس منکر مرگ و قیامت بوده است، [ صفحه 128 ] جواب آن است ممکن است مقصود شیطان طول مدّت زندگی
بوده است، و یا هنوز آدم از مرگ و قیامت خبردار نبوده است، 3- در دنبالهي اعتراض دوّم می- گوئیم آیا آنها وسوسهي شیطان را
با یقین بدرستی آن پذیرفتند یا بگمان! جواب آن است: بیقین که آنها تصدیق شیطان نکردند و سخن او را باور نداشتند، و فقطّ
خواستهي نفسانی و غلبهي شهوت وادارشان کرد برخوردن از درخت، مانند ما فرزندان او که چون اشخاص چیزي را در نظر ما
بیارایند، شهوت وادار میکند که بآن اقدام کنیم با آنکه سخن آنها را تصدیق نداریم. تأویلات کاشانی: یعنی شیطان آنها را
اندیشناك کرد که خود را وابسته کنند بمادهي اصلی آفرینش و طبیعت جسمانی، البتّه بهرههاي ملکی و ادراك و افعالی جاودانی
نصیبشان میشود، و مصالح جزئی بیارزش و رنگ آمیزي ها و زر و زیور مادي را که با وسائل مادي و اعضاي بدن باید بدست
21 طبري: یعنی براي آنها بخدا سوگند یاد کرد تا گول- شان زد، و بعضی از اهل علم « وَ قاسَمَهُما » . آورد در نظر آنها جلوه داد
22 ابو الفتوح نوشته « فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ » 16- میگفته است: آنکه ما را بنام خدا گول بزند، ما هم از پذیرفتن آن دریغ نداریم. -قرآن- 1
است: تشبیه کرد ایشانرا بر کسی- که بر ارتفاعی باشد، از آن پایه فرود آید، گفت: بغرور و فریفتن ایشانرا از منزلت بلند بر زمین
صفحه 68 از 223
24 و دلّاه براي مبالغه فرمود. تفسیر نیشابوري: اینکه جمله - پست فرود آورد، من قولهم: اد لیت الدّلو اذا ارسلتها فی البئر. -قرآن- 1
بجاي طمع بیفایده بکار برده شده است، و اصل اینکه مطلب چنان است که کسی پاي خود بچاه دراز کند تا آب برگیرد و آن را
نیابد، إبن عبّاس گفته است: بسوگند آنها را گول زد، و از عبد اللّه عمر نقل شده است که چون میدید غلامش خوب نماز میخواند
[ او را آزاد میکرد، غلامان او اینکه خوي او را غنیمت دانسته و براي آزادي مواظب عبادت و نماز میشدند، مردم باو [ صفحه 129
یعنی آنکه ما را براي خدا گول زند ما هم تن در میدهیم. « من خدعنا باللّه انخدعنا له » گفتند: غلامها تو را گول میزنند، او گفت
22 مجمع: یعنی با ترس زیاد اندکی از میوهي درخت خوردند بآن اندازه که مزهي آنرا چشیدند، و اینکه جمله میفهماند « فَلَمّا ذاقَا »
22 « بَدَت لَهُما سَوآتُهُما » 16- که چشیدن آنچه حرام است موجب ملامت است و مذمت تا چه رسد بخوردن و بهره بردن. -قرآن- 1
27 روح البیان: - مجمع: کلبی گفته است: چون خوردند لباس از تنشان افتاد و عورت یکدیگر بدیدند و شرمنده شدند. -قرآن- 1
نقل شده است که لباس آنها از ناخن بود بسیار لطیف و سفید و نرم که جلوگیر از دیدن بدن میشد، و پس از خوردن از درخت آن
لباس از تن درآمد و در سر انگشتان پا نمودار ماند تا موجب یاد از گذشته و تجدید پشیمانی باشد، و بعضی گفتهاند از نور بود، که
جلوگیر نموداري بدن بود، و گفته دیگران آن است که از پارچهي بهشتی بود. تأویلات کاشانی: چون خوشیهاي بدنی آدمی، و
خویهاي زشت او و کار- هاي حیوانیش و صفات درندگی و علفخواري همگی براي او عورت است، و شخص با مروّت و جوانمرد
بد دارد که اینها را از خود نمودار کند، و آشکار نمودن آنها را زشت میدارد، و در مقام تجرّد نفس از اینکه خواص طبیعی، همهي
وَ طَفِقا » . اینها از آدم، و همسرش در پرده بود، و شیطان خواست که تمام اینکه مادّیات براي آنها نمودار شود و دلباخته بآن شوند
تا آخر 22 طبري: ابی بن کعب گفت: از پیغمبر شنیدم که آدم مانند درخت خرماي بسیار بلند بود و موي فراوان داشت، و «ِ یَخصِفان
چون گرفتار شد عورتش نمایان شد که تا آنوقت آنرا نمیدید، بیچاره شد و گریخت بدرختی برخورد که مویهایش در آن بند شد
23 نکنم، نداي خدا شنید که اي آدم از من میگریزي جواب - و درخت او را حبس کرد، گفت مرا رها کن درخت گفت: -قرآن- 1
داد فرار نمیکنم و حیا میکنم، إبن عبّاس گفت: خدا از آدم پرسید: مگر آنچه بتو دادم بس نبود که پی ممنوع [ صفحه 130 ] رفتی!
گفت: چرا ولی سوگند بشکوه و بزرگی تو که گمان نمیبردم کسی بنام تو سوگند دروغ یاد کند، و از برگ درخت انجیر خود را
پوشاندند. تفسیر حسینی: و اشهر آن است که برگ انجیر بر هم ببستند تا چون هیأت ازاري شد و عورت خود را بدان پوشانیدند و
از اینکه طرف بدان طرف میگریختند. روح البیان: جز انجیر درخت دیگر آنها را نپوشاند، خداوند باو گفت: چون آدم را پوشاندي
حقیقت تو را بیش از ادعاي تو نمودار میکنم و دیگر درختان پس از ادّعا نموداري معنی نصیبشان میشود، از اینرو انجیر بیشکوفه
همان اوّل میوهاش نمودار میشود، و دیگران پس از گل و شکوفه و خودنمائی میوهشان نمودار میشود. از تورات سفر پیدایش باب
دوّم از شمارهي پانزده تا شمارهي چهارده باب سوّم خلاصهي چند جمله نقل میشود: خداوند خدا آدم را گرفت و در باغ عدن
گذاشت، و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همهي درختان باغ بیممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار
نخوري، زیرا روزي که از آن خوردي، هر آینه خواهی مرد. و خداوند خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از
دندههایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد، و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و ویرا بنزد آدم
آورد، از اینکه سبب مرد پدر و مادر خود را ترك کرده با زن خویش خواهد پیوست. و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت
نداشتند، و ما را ز همهي حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود هوشیارتر بود و بزن گفت: آیا خدا حقیقتا گفته است که از
همهي درختان باغ نخورید! زن گفت: درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید مبادا بمیرید، مار گفت: خدا میداند
روزي که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود، و چون زن دید که آن درخت براي
خوراك نیکو است از میوهاش گرفته بخورد و بشوهر خود نیز داد و او خورد، آنگاه چشمان هر دوي ایشان باز شد و فهمیدند که
عریانند پس برگهاي انجیر بهم دوخته سترها براي [ صفحه 131 ] خویشتن ساختند، و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام
صفحه 69 از 223
وزیدن نسیم بهار در باغ میخرامیدند، و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. و خداوند
خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی! گفت: عریانم پس خود را پنهان کردم، گفت: که تو را آگاهانید که عریانی آیا از آن
درخت خوردي! گفت: اینکه زن بمن داد، بزن گفت: اینکه چه کار است گفت: مار مرا اغوا نمود. تا آخر اینکه بود نمونه و
مختصري از آنچه تورات اینکه قضیّه را نقل کرده است، و در کتابهاي تفسیر نظیر اینکه مطالب خیلی بیش از آن است که نقل
کردیم، ابو الفتوح مفصّل نوشته است که آدم پس از اینکه حادثه گرسنه شد و جبرئیل یکایک اعمال کشاورزي را باو آموخت تا
تا آخر 23 طبري: قتاده گفت: « رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَ نا » . بصورت نان درآورد. اطّلاع بیشتر و مراجعه بکتابها و قضاوت با خوانندگان است
- آدم گفت توبه و استغفار میکنم، جواب شنید که ببهشت میرود، شیطان توبه نکرد و مهلت خواست مسئولش اجابت شد. -قرآن- 1
28 مجمع: آدم و حوا گناهکار و مستحق عقاب نبودند، و چون در دین خود ثابت بودند از مختصر لغزش پشیمان شدند و اینکه
جملهها را گفتند، و بعضی گفته- اند: مقصود آنها از اینکه جملهها اینکه است که از فرود آمدن بزمین و دوري زندگی با آسایش،
امام فخر رازي: حمزه و کسائی و إبن عامر بفتح تاء و ضم راء خواندهاند، و دیگر قاریها با « وَ مِنها تُخرَجُونَ » . بر خود ستم نمودهایم
23 تفسیر نیشابوري: از آیت - ضم تاء، و ابو الفتوح نقل کرده است با ضم تاء و فتح راء خواندهاند بصورت فعل مجهول. -قرآن- 1
تا آخر اینکه آیات خلاصه تأویل پانزده آیه: روح شما را آفریدیم سپس بصورت تن درآوردیم، و سپس « وَ لَقَد خَلَقناکُم » یازدهم
استعداد فطري ملائکه براي فروتنی و فرمانبرداري موجب سجدهي آنها بآدم شد ولی بموجب خوي ناري و آتشی شیطان از آن
57 [ صفحه 132 ] چشم چپ براي خود مقام بالاتر دید، و آدم و همسرش باید از - خودداري کرد که یک چشم بود و با -قرآن- 35
درخت محبّت دوري کنند که محبّت وسیلهي محنت است، و نور محبّت موجب سوختن شخصیّت و خود- خواهی در برابر محبوب
یعنی خدا آنها را و آنها خدا را «ُ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه » است که آنوقت هویت و موجودیتی در برابر محبوب باقی نخواهد ماند و بموجب
دوست میدارند، بنور خداوندي روشن خواهند شد، پس درخت محبت مانند گل و سرشت آدم است که بدست حق پیدا و پرورش
یعنی انسان حریص تر است « الانسان حریص علی ما منع » شده است، و منع از نزدیکی بآن براي تحریص و ترغیب بوده است که
بآنچه ممنوع است و گر نه آن درخت خوراك غیر آدم و اولاد او نبود زان- پس شیطان بقسم و یاد نام محبوب آنها را گرفتار
محنت محبّت کرد و زشتی آتش دوستی که فراق یار باشد نمودار شد، و آنها براي پنهان داشتن آتش عشق با برگ عیش و نوش و
خوشی بهشت روي آنرا پوشاندند پس ندا رسید که بر هجر و دوري از دوست بمانید و از مقام قرب و وصول تا چندي فرود آئید
که بعضی دشمن بعضی هستید: نفس دشمن روح و دل است و دل دشمن ما سوي اللّه و با صدق و کوشش در محبّت زندگی
وَ» 306 روح البیان: از جملهي - میکنید و با محبّت خواهید مرد و از عالم محبّت بسوي عالم حقیقت رهسپارتان میکنند. -قرآن- 276
آدم آسوده دل شد که باز ببهشت خواهد رفت و امیدوار شد بوعده و فضل خداوند. و در دنبال مطلب بالا از اینکه « مِنها تُخرَجُونَ
49 نا امیدم مکن از سابقهي لطف ازل || تو چه دانی که پس پرده که خوب است که زشت - اشعار حافظ نوشته است: -قرآن- 27
نه من از خانهي تقوي بدر افتادم و بس || پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت مقام عشق میسّر نمیشود بیرنج || بلی بحکم قضا
بستهاند روز الست [ صفحه 133 ] طفیل هستی عشقند آدمی و پري || که جام جم ندهد سود گاه بیبصري می صبوح و شکر خواب
صبحدم تا چند ||! بعذر نیمشبی کوش و ناله سحري بکوش خواجه و از غیب بینصیب مباش || که بنده را نخرد کس بجرم
تا آخر بخاطر انسان میآید که اینکه جملهها علاوه بر آنچه گفتهاند و نوشتهاند، « یا آدَمُ اسکُن » بیخردي سخن ما: 1- از آیت اوّل
شاید اشاره باشد بآنچه انسان در زندگی ناگزیر است و باید بآن رفتار کند: اوّل- آرامش نر و ماده بوسیلهي یکدگر دوّم- از تمام
حظوظ زندگی باید بهرهمند شود، سوّم- انسان در زندگی و حیات ناگزیر از خودداري و مواظبت و کف نفس است و گر نه
اشاره است که انسانی گرفتار تحریکات درونی « فَوَسوَسَ لَهُمَ ا » 2- آیت دوّم جملهي 50- گرفتار زیان است و نابودي. -قرآن- 32
بسوي خواستههاي خود میشود بخصوص که از آن منعش کنند، و بعلاوه که اگر زن و موجودي ضعیفتر از خود و با نفوذ و مؤثّر
صفحه 70 از 223
همدم و مونس و محرّك او شود، که اگرچه وسوسه از شیطان باشد ولی چون دو نفر زن و مرد طرف شیطان شوند و زن نفوذ در
3- جملهي 44- مرد دارد، البتّه او را بسوي هوي و هوس زودتر و بیشتر رهبري میکند تا ارادهي شخصی خود مرد. -قرآن- 24
بما میفهماند: نتیجهي کشش دل بسوي امیال و خواستهها پیدایش و نموداري پوشیدهها است و رسوائی، و ریختن « لِیُبدِيَ لَهُما »
شاید اشاره باشد بآنچه انسان در برابر حرص و طمع و هويپرستی و بیباکی، « فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ » تا « إِلّا أَن تَکُونا » آبرو، 4- جملههاي
براي خود عذر میتراشد، و بهانه مییابد و خود را معذور و مجاز در کار خود میشمارد، بطور مثال: در مملکتی که رشوه، تملّق، نقض
قانون، وضع قانون بسود دستهاي معیّن، بیباکی در کار- دین و دنیا رواج است اگر ما هم رشوهاي بگیریم یا کمکی بستمکاري
217 [ صفحه 134 ] دارد جز اینکه اگر نگیریم بخود ضرر رساندهایم - 188 -قرآن- 194 - 32 -قرآن- 168 - بکنیم چه ضرر -قرآن- 13
و هیچ رخنه گرفته نمیشود، و خرابی اصلاح نمیشود، و یا فکر میکنند: اگر دیر طلب مردمرا بدهیم یا مال مردم را بخوریم، در برابر
هزاران تلف مال و جان و آزار مردم بهیچ شمرده نمیشود، و مردم میلیونها کلاه برمیدارند و باز کارشان رو براه میشود، پس عمل ما
هم بجائی ضرري ندارد، یک افسانه براي نمونه: دویست هزار تومان اعتبار منظور شده بود براي یک قسمت ساختمان طبّی، چون
معاون قسمت مذکور بحسابداري مربوط براي دریافت اعتبار مراجعه کرده بود گفته بودند: چهل هزار تومان آنرا بما بده تا اینکه
مبلغ را در اختیار شما بگذاریم، او قبول نکرد، و سال دیگر که رئیس کل اینکه کارها آن آقا را ملاقات کرد گفت: تو خیانت
کردي که صد و شصت هزار تومان را براي چهل هزار تومان تلف کردي و گر نه همان را میگرفتی و کاري انجام میشد، چون تو
تسلیم نشدي تمام آن مبلغ بآخر سال ماند و صرف مطامع متصدّیان امر شد و دیناري بمصرف خود نرسید، اینکه هم یک نمونهي
تا آخر آیت 23 شاید اشاره « فَلَمّا ذاقَا » نمودار از بهانههاي گناه که مورد اشارهي آیه و از وسوسههاي شیطان است، 5- از جملهي
خوب « طَفِقا یَخصِ فان عَلَیهِما مِن وَرَقِ الجَنَّۀِ » باشد که آدمی پس از بیباکی و تسلیم بخواستهها گرفتار و رسوا میشود، و جملهي
میفهماند که انسان چگونه در چنین موقع بهر وسیله دست میبرد تا شاید خود را بپوشد و از شرم و گرفتاري آسوده شود، و پیوسته
اظهار پشیمانی میکند و از هر که انتظاري دارد عذري میخواهد. 6- از دو آیت آخر میفهمیم که نتیجهي اینکه خوي و خصلتها، و
هوي و هوسها و افکار و اعمال دشمنی است و زد و خورد و مبارزات سخت حیاتی، بعلاوه که زندگی بر زمین مستلزم تنازع بقاء
[ 1295 [ صفحه 135 - 1126 -قرآن- 1243 - است در موجودات زنده و جاندارها بنابر آنچه بعضی گفتهاند. -قرآن- 1111
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 26 تا 30
یا بَنِی آدَمَ قَد أَنزَلنا عَلَیکُم لِباساً یُوارِي سَوآتِکُم وَ رِیشاً وَ لِباس التَّقوي ذلِکَ خَیرٌ ذلِکَ مِن آیات اللّه لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُونَ [ 26 ] یا بَنِی
آدَمَ لا یَفتِنَنَّکُم الشَّیطان کَما أَخرَجَ أَبَوَیکُم مِنَ الجَنَّۀِ یَنزِع عَنهُما لِباسَ هُما لِیُرِیَهُما سَوآتِهِما إِنَّه یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه مِن حَیث لا تَرَونَهُم إِنّا
جَعَلنَا الشَّیاطِینَ أَولِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤمِنُونَ [ 27 ] وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَ ۀً قالُوا وَجَ دنا عَلَیها آباءَنا وَ اللّه أَمَرَنا بِها قُل إِن اللّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ أَ
تَقُولُونَ عَلَی اللّه ما لا تَعلَمُونَ [ 28 ] قُل أَمَرَ رَبِّی بِالقِسطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُم عِندَ کُل مَسجِدٍ وَ ادعُوه مُخلِصِ ینَ لَه الدِّینَ کَما بَدَأَکُم
تَعُودُونَ [ 29 ] فَرِیقاً هَدي وَ فَرِیقاً حَق عَلَیهِم الضَّلالَۀُ إِنَّهُم اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَولِیاءَ مِن دُونِ اللّه وَ یَحسَ بُونَ أَنَّهُم مُهتَدُونَ [ 30 ] -قرآن-
939-1 معنی لغات: یفتننّکم- از مصدر فتن بفتح فاء و سکون تاء و فتون بضم هر دو خوش آمدن دل بردن گرفتار کردن بکفر و
گمراهی و رسوائی و رنج و دیوانگی، قبیل دستهي سه نفري و بیشتر، ضامن کفیل و همسر. ترجمه: 26 اي فرزندان آدم براي شما
پوشاك فرو فرستادیم که زشتی و شرم شما بپوشاند و آرایش شما باشد و هم پوشاك پرهیزگاري و اینکه بهتر است [که توان
خودداري از بدکاري است و آرایش روان] و اینکه نیز نشانهاي است از قدرت خداوندي تا شاید بندگان او بیاد او باشند، 27 اي
فرزندان آدم دیو گولتان نزند چنانکه پدر و مادر شما را [گول زد و] از بهشت بیرون کرد [تا اینکه ز تنشان] پوشاك آنها را جدا
میکرد تا زشتیشان بخودشان نشان دهد چه البتّه او و گروهش شما را از جائی میبینند که شما را توان دید آنان نباشد. و همانا که
صفحه 71 از 223
ما دیوان را با آن کسان دوست کردیم که مؤمن بحق نمیشوند. 28 ، و چون کاري زشت کنند گویند: پدران خود دیدیم که بر
اینکه روش بودند و خدا ما را [ صفحه 136 ] فرمان بآن کرد. اي محمّد بگو: البتّه که خدا فرمان ببدکاري نمیدهد پس چرا بخدا
چیزي میبندید که نمیدانید! 29 بگو: پروردگار من فرمان بمیانهروي [و کار درست] کرده است و روي خود بهر سجدهگاه راست
بدارید و او را بدین پاك بخوانید چه همچنانکه او پدیدارتان کرد بازتان گرداند 30 پارهاي براه راست رفته و پارهاي گمراهی بر او
استوار شده که آنان دیوان را بجاي خدا دوست خود گرفتند و میپنداشتند راه راست یافتهاند. معنی لغات: ریش- لباس فاخر،
26 « أَنزَلنا عَلَیکُم » : کارفرماي خانه، فراوانی، سرمایه، آنچه بزندگی لازم است چون خوردنی و پوشیدنی، پر پرندگان. سخن مفسّرین
جبّائی گفته است: یعنی براي شما لباس فرود آوردیم، حسن گفته است: یعنی باران فرو فرستادیم که وسیلهي کشت پنبه و لباس
است، ابو مسلم گفته است: یعنی از مقام رفیع خداوندي بشما دادیم چون آنچه بمخلوق عنایت شود فرو فرستادن از مقام بالا است و
26 مجمع: مفسّرین « وَ رِیشاً » 35- مقصود بلندي و پستی حسّی نیست ابو علی گفته است: یعنی براي شما آفریدیم. -قرآن- 15
گفتهاند: یعنی اثاث لازم براي زندگی، مال، جمال، فراوانی، خوشی، و هر چه خوب است، و همهي اینکه معانی با کلمهي ریش در
لِباسُ » . بصورت جمع نیز خواندهاند « ریاشا » : 12 ابو الفتوح - لغت مناسب است جز اینکه هر کسی یک معنی را گفته است. -قرآن- 1
برفع خواندند، و « و لباس » منصوب، و باقی قرّاء «ُ لِباس » 26 ابو الفتوح نوشته است: اهل مدینه و إبن عامر و کسائی خواندند « التَّقوي
در لباس تقوي مفسّران خلاف کردند: زید بن علی گفت: لباس تقوي درع باشد و مغفر و آنچه ساعد و ساق بآن پوشند از آهن،
- قتاده و سدّي گفتند، و إبن جریج لباس تقوي ایمان است، معبد الجهنی گفت: حیاء است، عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس: -قرآن- 1
101 عمل صالح است، و بروایتی سیماء صلاح است بر روي و نیکو طریقتی، حسن بصري گفت: عثمان عفّان را - -20 قرآن- 92
دیدم بر منبر رسول وعظ میکرد، پیراهنی گوئی پوشیده و [ صفحه 137 ] گوي گریبان گشوده مردمرا میگفت: سگان را بکشید و
کبوتر بازي مکنید، آنگه گفت: از خداي بترسید در سرّ که از رسول خدا شنیدم که او گفت: هیچ بندهاي نبود که او عملی کند در
و گفت « وَ رِیشاً وَ لِباس التَّقوي » سرّ و الّا خداي از آن عمل بر او ردائی پوشاند اگر خیر باشد، و اگر شرّ، آنگه اینکه آیه برخواند
لباس التّقوي نیکو طریقتی باشد، عروه بن الزّبیر گفت: ترس خداي باشد، جبّائی گفت: مراد جامهي پارسایان است از صوف و
و « ذلِکَ خَیرٌ » جامهي خشن و آنچه زهّاد و عبّاد را باشد، حسین بن علی المغربی گفت: مراد لباس اهل بهشت است، گفت دلیلش
ذلک اشارت بغایتی باشد دور، مجاهد گفت: براي آن منّت نهاد بجامهي عورت پوش بر ما، که عرب برهنه طواف کردندي گرد
635 براي آنکه از اصناف خلق کس جامه - 352 -قرآن- 621 - خانه مکشوف العورة جز قریش، و بعضی دگر گفتند: -قرآن- 320
27 طبري: إبن عبّاس گفته است: لباس آنها از جنس ناخن بود که از تنشان جدا شد، « یَنزِع عَنهُما لِباسَهُما » . پوش نباشد مگر بنی آدم
27 «ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه » 30- وهب بن منبّه گفته است: نور بوده است، مجاهد گفته است: مقصود تقوي و پرهیزگاري است. -قرآن- 1
مجمع: حسن بصري و إبن زید گفتهاند: یعنی میبیند شما را شیطان و اولاد او، و دیگري گفته است: یعنی شیطان با قشون و پیروان-
27 ابو الفتوح نوشته است: مالک دینار گفت: دشمنی که او تو را بیند و تو « مِن حَیث لا تَرَونَهُم » 30- خود شما را میبیند. -قرآن- 1
او را نبینی عظیم المؤنۀ بود و شدید المحنۀ الّا من عصمه اللّه، الّا آن را که خداي نگاه دارد، یحیی بن معاذ گفت: شیطان قدیم است
و تو حدیث و شیطان محتال است و تو سلیم جانب، شیطان تو را بیند و تو او را نبینی، و شیطان تو را فراموش نکند و تو او را
فراموش کردهاي، و او را از تو بر تو یاد است و تو را بر او یاد نیست، و رسول گفت: شیطان از بنی آدم چنان رود که خون بر تن دل
29 ذو النون مصري گفت: اگر او تو را بیند - تو مسکن او و عروق تو رهگذر او پس با او مقاومت نتوان کرد الّا بعون اللّه. -قرآن- 1
از آنجا که تو او را نبینی، خداي او را بیند [ صفحه 138 ] و او خداي را نبیند، از او بخداي استغاثه کن. روح البیان: یعنی اجسام
ایشان از غایت رقت و لطافت در نظر شما نمیآید، و ایشان اجسام شما را بواسطهي غفلت و کثافت میبینند، حذر از چنین دشمن
لازم است، و در مثنوي گفته است: از نبی بر خوان که دیو و قوم او || میبرند از حال انسی خفیه بو از رهی که انس از آن آگاه
صفحه 72 از 223
نیست || زان که زین محسوس و اینکه اشباه نیست مسلکی دارند از دیده درون || ما ز دزدیهاي ایشان سرنگون دمبدم ضبط و
28 طبري: مجاهد گفته است: مقصود آن عربها است که « وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَ ۀً » زیانی میکنند || صاحب نقب و شکاف و روزنند
لخت طواف میکردند، و میگفتند: همانطور که مادر ما را زائیده است طواف میکنیم، و زن در هنگام طواف با یک تکه نواري از نخ
28 الیوم یبدو بعضه او کلّه || فما بدا منه فلا احلّه و اینکه طور هم - یا چرم جلو خود را میپوشید و اینکه شعر را میخواند: -قرآن- 1
یعنی: اکنون همهاش یا پارهاي از آن نمودار میشود ولی روا ندارم کسی بدان بنگرد. « فمن رأي شیئا فلا احلّه » روایت شده است
سدّي گفته است: قبیلهي عربی از یمن برهنه طواف کعبه میکردند، و اگر بآنها اعتراض میشد، میگفتند: پدران ما چنین میکردند و
27 مجمع: حسن بصري گفته است: مقصود آنها از اینکه جمله که « وَ اللّه أَمَرَنا بِها » . خداوند بما اینکه طور فرمان کرده است
میگفتهاند: خدا ما را امر کرده است اینکه بوده است که اگر چیزي ناپسند خدا باشد مانع از آن میشود، و چون ما را در کار خود
27 ابو الفتوح: سه مطلب از اینکه آیه استفاده کرده - آزاد گذارده است پس مطلوب خدا است و ما را بآن امر کرده است. -قرآن- 1
] 122- یعنی پدران ما چنین میکردهاند، که نقل گفتار آنها -قرآن- 90 « قالُوا وَجَ دنا عَلَیها آباءَنا » است: 1- زشتی تقلید بجملهي
یعنی خدا فرمان بکار زشت نمیکند، « إِن اللّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ » صفحه 139 ] بطور توبیخ دلیل بر مذّمت از تقلید است، 2- بجملهي
میفهماند که عقیدهي جبر باطل است، و خداوند وادار ببدي نمیکند و انسان آزاد است و اختیار دارد که نیکی کند یا بدي 3- قیاس
باطل است، و حکمی که مربوط بعلم و دلیل نباشد و فقطّ با مقایسه و سنجش بعقل خود انجام شود صحیح نیست، چون در اینکه
یعنی: از آنچه خود خبردار- نیستید و علم ندارید چگونه « أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّه ما لا تَعلَمُونَ » آیه با سرزنش و توبیخ گفته شده است
29 « أَمَرَ رَبِّی بِالقِسطِ » 509- 102 -قرآن- 460 - بخدا نسبت میدهید و حکم میکنید که وظیفهاي است معیّن از جانب خدا. -قرآن- 63
مجمع: از مجاهد و سدي و بیشتر مفسّرین نقل شده است یعنی: فرمان خدا بعدل است و استقامت و میانه روي در زندگی، ضحّاك
27 یعنی فرمان میدهد بگفتن لا اله الّا - گفته است: یعنی خدا فرمان میدهد بتوحید و یکتا پرستی، إبن عبّاس گفته است: -قرآن- 1
29 ابو « أَقِیمُوا وُجُوهَکُم عِندَ کُل مَسجِدٍ » . اللّه، ابو مسلم گفته است: مقصود هر عبادت و طاعتی است که موجب قرب بحق باشد
الفتوح نوشته است: و گفت شما را که روي بقبله آرید بنزدیک هر مسجدي یعنی در وقت هر نمازي، مجاهد و سدّي و إبن زید
«ُ وَ حَیث ما کُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکُم شَطرَه » گفتند: معنی آن است که هر کجا باشی و در هر مسجدي بنماز روي بکعبه آري، چنانکه
ضحّ اك گفت: معنی آن است که چون در مسجدي باشی و وقت نماز در آید آنجا نماز کنی و مگوئی که ما نماز جز در مسجد
خود نکنیم، و چون در مسجد نباشد او مخیر است در نماز کردن بهر مسجد که خواهد ربیع گفت: معنی آن است که سجود خالص
340 مجمع: جبّائی گفته است: یعنی در نماز روي خود بآن سوي - 45 -قرآن- 287 - خداي را کنی جزا نداد و اصنام را. -قرآن- 1
آرید که خدا- فرموده است، و آن کعبه است، و مقصود از مسجد هنگام سجود است که اوقات پنج- گانهي نماز باشد، فرّاء گفته
است: مقصود از مسجد جاي سجده است، معنی دیگر جمله آن است که در وقت نماز روي بمسجد آرید، و اینکه دستوري است
که بعقیدهي [ صفحه 140 ] بعضی واجب است و بعقیدهي اکثر مستحب است. تأویلات کاشانی: یعنی هر وقت و بهر جا که باید
سجده کنید مواظب باشید که شخص خود را در کمال استقامت بدارید تا بافراط و تفریط نروید و از رنگدادن به- عمل خود و تیره
کردن آن بمقاصد سوء احتراز کنید و سجده چهار جور است: 1- سجدهي تسلیم و اطاعت که با صدق و اخلاص و بیریا و نفاق
متوجّه بحق باشد و مطابق آنچه باو دستور رسیده است رفتار کند و همین است حقیقت عدالت، 2- سجدهي فناي در افعال، یعنی
آنچه براي خدا و روي بخدا انجام میدهد با تمام شرایط باشد و بطوري در عمل محو و فانی باشد که کار را از خدا بداند و نه خود
و نه دیگري را در عمل موثر نداند و تمام حرکات و سکنات خود را از او بداند، 3- سجدهي فناي در صفات حق که در توجّه بحقّ
طوري عمل خود را با شرایط و کامل انجام دهد که هیچ صفتی و خصوصیّتی براي حق در نظر نیاورد، و ترس و طمع از انتقام و
مغفرت در خود حس نکند، و بچیزي در آفرینش از چشم خود ننگرد که پسند و ناپسند خود شمارد، با میانهروي و عدالت در عمل
صفحه 73 از 223
که در فناي خود بافراط نرود و منکر و معروف را ببیند و از امر و نهی آن خوددار نشود، و هم در اینکه حالت دانائی و بینائی از
دست ندهد و بر منکر و مخالف خشم نگیرد و از اندازهي خود تجاوز نکند. 4- در ذات حق یعنی آنطور روي دل بحق دارد که جز
او نبیند و دوئی و جدائی در نظرش نیاید، و عدالت اینکه حالت آن است که خود را بچیزي نشمارد و پردهي منم گوئی و منم زدن
29 حافظ گفته است: -قرآن- « مُخلِصِ ینَ لَه الدِّینَ » . مغرورش نکند تا زندیق شود و همه چیز مباح داند، و دست از هر وظیفه بدارد
30-1 صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد || بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد اي دل بیا که ما بپناه خدا رویم || ز آنچه آستین کوته و
دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبّت نه راست باخت || عشقش بروي دل در محنت فراز کرد [ صفحه 141 ] اي کبک
خوشخرام که خوش میروي بناز || غرّه مشو که گربهي عابد نماز کرد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید || شرمنده رهروي که
29 مجمع: در « کَما بَدَأَکُم تَعُودُونَ » عمل بر مجاز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل || ما را خدا ز زهد و ریا بینیاز کرد
تناسب و ارتباط اینکه جمله بجلو چند وجه گفتهاند: 1- چون مانند آغازتان بازگشت میکنید پس اخلاص در عمل بیارید و اگر چه
در نظر شما دور از قبول است که دوباره زنده شوید ولی از آغازتان بسنجید انجام خود را، 2- مربوط بآیات جلو است که گفته
یعنی زندگی و از خاك بدر آمدن دوباره را اگر باور ندارید بدانید مانند آغاز پیدایش « وَ مِنها تُخرَجُونَ » « فِیها تَحیَونَ » شده است
شما است، 3- ابو مسلم گفته است: اینکه مطلبی است جدا و غیر مربوط بجلو و معنی آن است که باز هم شما را زنده و مجازات
میکنیم، و بعضی چنین معنی کردهاند: همان طور که روز اول دست خالی و فقیر خلق شدید- بازگشت شما هم چنان خواهد بود، و
از إبن عبّاس نقل شده است: یعنی همانطور که بمیرید زنده خواهید شد، اگر مؤمن باشید با ایمان، و اگر کافر باشید بر کفر باز می-
29 ابو الفتوح نوشته است: یعنی « فَرِیقاً هَدي وَ فَرِیقاً حَق عَلَیهِم الضَّلالَۀُ » 377- 354 -قرآن- 355 - 30 -قرآن- 337 - گردید. -قرآن- 1
- گروهی را راه نماید ببهشت و ثواب که مستحق آن باشند، و گروهی را از راه بهشت گمراه کند که مستحق آن باشند. -قرآن- 1
59 مجمع: یعنی چون براه راست رفتند محکوم بهدایت شدند، و آنها که نپذیرفتند مستحق گمراهی شدند و محکوم بآن و یا چون
راه راست را پذیرفتند و خود را بر آن داشتند محکوم لطف او و براه راست شدند، و آنها که نپذیرفتند مستحق و محکوم بخواري و
محرومیّت از لطف و مستحق عذاب و هلاك شدند. تأویلات کاشانی: یعنی چون شیاطین قواي نفسی واهمه و متخیّله را به- دوستی
29 روح البیان: اینکه جمله چون در « وَ یَحسَبُونَ أَنَّهُم مُهتَدُونَ » . پذیرفتند، بکلمهي ضلاله و حکم گمراهی محکوم و مستحق هستند
39 [ صفحه 142 ] استحقاق گمراهی و دوستی شیطان گفته شده است میفهماند: آنها که بگمان خود را بر حقّ - دنباله -قرآن- 1
میدانند مانند کافر هستند، پس بظن و گمان دین درست نمیشود و بر عاقل است که پی تحصیل یقین در دین رود و صائب گفته
است: واقف نمیشوند که گم کردهاند راه || نا رهروان که براهی نمیرسند صفی علیشاه: فرقهاي را رهنما شد بر کمال || هم
گروهی حق ایشان بد ضلال زان که بر نفس و هوي تابع شدند || بر سفال از ملکتی قانع شدند فرقهاي بردند باره بر بهشت||
فرقهاي ماندند در اخلاق زشت زان که شیطان را گرفتندي بدوست || اینکه گروه گمرهان چون لحم و پوست سخن ما: 1- در
- آیت اوّل با جملهي اوّل و دوّم اشاره است باقدام انسان باستفادهي از زیبائی و آرایش بلباس و بهرهمندي از حظّ بزرگ زندگی 2
میفهماند: پوشیدن زشتیهاي بدن جزء طبیعت انسانی است و بشما لباس دادیم که خود را بپوشید، پس « یُوارِي سَوآتِکُم » جملهي
تا آخر آیه « وَ لِباس التَّقوي » ممکن است از ضمن اینکه جمله استنباط حکم فقهی بشود که وجوب ستر عورت باشد. 3- از کلمات
میفهماند که آدمی با اینکه باید از تمام امکانات طبیعت بهرهمند باشد از بهترین لباس که تقوي و پرهیزکاري است نباید غافل شود،
و ما آنچه مفسّرین در معنی اینکه دو کلمه گفتهاند مف ّ ص ل نوشتیم ولی ظاهر اینکه است که اینکه تعبیر کنایهاي است از مستور
فَرِیقاً هَدي وَ فَرِیقاً » داشتن انسان معایب نفسانی و امیال سرکش خود را به- وسیلهي تمرین و ریاضت بر پرهیزگاري، 4- کلمات
تا آخر آیه میفهماند آنها که براه راست رفتهاند رستگارند، و آنها که بگمان و حدس خود راه را پیدا کردهاند. و غرور «ُ حَق عَلَیهِم
و پندار را پیشواي خود کرده بحث و تحقیق در راه صواب و خطا نمیکنند، آنها هستند که مستحق گمراهی شدهاند و ضلالت
صفحه 74 از 223
دامنگیر آنها شده است، مصداق اینکه جملهها آن کسان هستند که با همه هوشیاري و اطّلاعات علمی و بهرههاي مادي و استعداد
900 [ صفحه 143 ] وسعت فکر و بلندي نظر - 432 -قرآن- 854 - 197 -قرآن- 410 - فطري در نویسندگی با شیوائی قلم و -قرآن- 176
باز همهي اینکه نعمتها را بچیزي نشمرده و بجاي استفاده از اینکه خوشیهاي حیاتی پردهي پندار در جلو چشم گرفته با بد بینی و
دلتنگی از زندگی مدّتی از عمر خود را زنده بگور پنداشته و عاقبت بگمان اینکه زندگی رنج است و مردن آسودگی همیشگی
است بباز کردن شیر گاز و بستن در اطاق خود را خفه کردهاند.
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 31 تا 34
یا بَنِی آدَمَ خُ ذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُل مَسجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا إِنَّه لا یُحِبُّ المُسرِفِینَ [ 31 ] قُل مَن حَرَّمَ زِینَۀَ اللّه الَّتِی أَخرَجَ
لِعِبادِه وَ الطَّیِّبات مِنَ الرِّزق قُل هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنیا خالِ َ ص ۀً یَومَ القِیامَۀِ کَ ذلِکَ نُفَصِّل الآیات لِقَوم یَعلَمُونَ [ 32 ] قُل إِنَّما
حَرَّمَ رَبِّیَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ وَ الإِثمَ وَ البَغیَ بِغَیرِ الحَق وَ أَن تُشرِکُوا بِاللّه ما لَم یُنَزِّل بِه سُلطاناً وَ أَن تَقُولُوا عَلَی اللّه ما لا
701 جهت نزول: اسباب النّزول - تَعلَمُونَ [ 33 ] وَ لِکُ ل أُمَّۀٍ أَجَ ل فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم لا یَستَأخِرُونَ ساعَۀً وَ لا یَستَقدِمُونَ [ 34 ] -قرآن- 1
سیوطی: إبن عبّاس گفته است: در دوران جاهلیّت زن عرب برهنه میشد و کهنهاي در جلو خود میگرفت و طواف میکرد و میگفت:
38 -قرآن- - قرآن- 1 - .« قُل مَن حَرَّمَ » و « یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُم » : تا آخر اینکه آیهها براي آن عمل آنها نازل شد « الیوم یبدو بعضه »
61-41 ترجمه: 30 اي فرزندان آدم بجلو هر پرستش آرایش خویش با خود بدارید [و برهنه نباشید] و بخورید و بنوشید و اندازه
نگاهدارید که خدا افزونکاران را دوست ندارد. اي محمّد بمردم بگو: 31 کی حرام و ناروا کرده است آرایش و برخورداري خدا
داده را که براي بندگانش از زمین در آورده و هم روزیهاي خوب و پاکیزه را! [تو خود بپاسخ بگو]: آن بخشیدهها برستاخیز ویژهي
مؤمنان است [ صفحه 144 ] [گر چه باین جهان همگی بهرهمندند]. و ما به اینکه گونه یکایک نشانهها [ي حقیقت و درستی] را براي
مردمی که با خردند و میسنجند نمودار میکنیم، و بگو: 32 پروردگارم زشتیها را چه نهان چه آشکار ناروا کرده است و گناه را و
نیز سرکشی و نافرمانی بناشایست و هم اینکه دیگري را بیدلیل و دستاویز انباز خدا پندارید و بر خدا ببندید آنچه نمیدانید. [و
30 طبري: قتاده « خُذُوا زِینَتَکُم » : بدانید] 33 هر مردمی را روزگاري است که چون بسر آید دمی پس و پیش ندارد. سخن مفسّرین
گفته است: یکی از مردم یمن در هنگام طواف میگفت: روا نیست طواف کنم در لباسی که آلوده است، کسی بمن ازاري عاریه
میدهد تا طواف کنم! اگر کسی جوابش نمیداد برهنه طواف می- کرد، اینکه آیه منع از اینکه کار کرد، ضحّاك گفته است:
- دستهاي از اعراب و مردم یمن بشب و برهنه طواف میکردند، باین آیه امر شد که برهنه طواف نکنند، و با لباس باشند. -قرآن- 15
35 مجمع: از امام باقر علیه السّلام نقل شده است: یعنی آن لباس که براي زینت دارید، در نمازهاي جمعه و عید بتن کنید، و بعضی
گفتهاند: یعنی بوقت هر نماز آن لباس خود را بپوشید. از امام حسن علیه السّلام نقل شده است که: براي نماز بهترین لباس خود را
میپوشید، چون از او جهت میپرسیدند میفرمود خدا زیبا است و زیبائی را دوست دارد و من خود را براي خدا میآرایم که در قرآن
و بعضی گفتهاند: یعنی آنچه زشتی و شرم شما را بپوشاند بتن کنید چون عرب در طواف برهنه میشدند و زنها « خُذُوا زِینَتَکُم » است
بشب و مردها بروز طواف میکردند، با اینکه آیه دستور رسید که در نماز و طواف با لباس باشند، و از- امام صادق ع نقل شده
210 ابو الفتوح نوشته است: قاضی تنّوخی - است: یعنی در وقت نماز خود را بیارائید و از شانه کردن غافل نشوید. -قرآن- 190
انّ لکل شیء زینۀ و انّ زینۀ ال ّ ص لوة [ » : گفت: زینت دست برداشتن بود در نماز، و تمسّک کرد بخبري از رسول ص که گفت
یعنی هر چیزي را « صفحه 145 ] رفع الایدي فیها فی ثلاثۀ مواطن اذا تحرّمت لل ّ ص لوة و اذا رکعت و اذا رفعت راسک من الرّکوع
آرایشی است و آرایش نماز بآن است، در هنگام تکبیر احرام و برکوع شدن و از رکوع بلند شدن دستها را بلند کنند. تأویلات
کاشانی: اوّل زینت در نماز سجده است که با اخلاص انجام شود، درجهي دوّم زینت کمال توکّل است در حال نماز با توجّه
صفحه 75 از 223
بشرائط آن، مرتبهي سوّم آرایش نماز است برضاي از دل و تسلیم بدرستی و تمامی در برابر فرمان حق چهارمین مرتبهي آرایش
نماز انجام شرائط و حقوق استقامت است با آمادگی- براي دگرگون شدن از خوي و خصلت حیوانی بحقیقت آدمی که بدرستی
انسان شود، و از همهي مزایاي انسان کامل بهرهمند باشد. تفسیر حسینی: امام قشیري قدّس سرّه میگوید: مراد زینت سرایر است نه
آرایش ظواهر، یعنی خشوع، و اخلاص مخصوص بیک محل نیست بلکه در همهي اماکن و مساجد باید. و در کشف الأسرار آورده
که زینت بزبان علم ستر عورت است براي نماز و بلسان کشف حضور دل است براي عرض راز و نیاز. بیت: ذوق طاعت بیحضور
30 طبري: إبن عبّاس گفته است: « کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا » دل نیابد هیچکس || طالب حق را دل حاضر بر اینکه درگاه و بس
یعنی خدا حلال کرده است خوردن و نوشیدن را تا آنجا که باندازهي اسراف نرسد و در لباس موجب کبر و غرور نشود: سدي گفته
است: آنها که برهنه طواف میکردند پیه و چربی را هم بر خود حرام میداشتند، اینکه آیه آنها را منع میکند که اسراف در تحریم
نکنید و زیاده از اندازه خود را از چیزي محروم ندارید. إبن زید گفته است: یعنی حلال بخورید و از حرام بپرهیزید، و اسراف
37 مجمع: یعنی چنین نباشید که حلال رها کنید و بحرام دست دراز کنید. مجاهد - تجاوز از حد است و خوردن حرام. -قرآن- 1
گفته است: اگر باندازهي کوه احد در طاعت خداوند خرج کنی اسراف [ صفحه 146 ] نکردي، و اگر درهمی و اندکی در نافرمانی
خرج کنی اسراف است و زیادي، و بعضی گفتهاند: یعنی از حدّ متوسّط بیرون نروید و بمقدار بیش از اندازه مصرف نکنید. و
حکایت کردهاند که هارون الرّشید خلیفهي عبّاسی طبیبی داشت مسیحی و ماهر در کار خود، روزي بعلی بن حسین بن واقد گفت:
علم مفید بحال بشر علم دین است و علم طب.ّ باصطلاح علم دو تا است: علم ادیان و علم ابدان، و در کتاب مذهبی شما نامی از
کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا » طب نیست، علی در جواب گفت: در نصف آیت قرآن همهي طب فراهم شده است، آنجا که گفته شده است
یعنی شکم آدمی خانهي هر بیماري است و خودداري از « المعدة بیت کل داء و الحمیۀ رأس کل دواء » پیغمبر فرموده است « تُسرِفُوا
پرخوري داروي همهي آنها است. و تمام طب را در اینکه گفتار خود جمع کرده است، او گفت: کتاب و پیغمبر شما براي طب
جالینوس جائی باقی و خالی نگذاشته است. و بعضی گفتهاند: معنی آیه اینکه است: حرام نخورید و از راه باطل و بیهوده مصرف
نکنید که خوردن حرام و ناشایست هر چه باشد تجاوز است و اسراف، و هم آنچه اهل خرد زشت بدانند و موجب زیان شخص
باشد اسراف و حرام مثل اینکه در دیگ غذا بجاي آب، گلاب بریزید و یا آنچه دارد عطر بخرد و خود را خوشبوي نماید و زن و
607 فخر: ابو بکر اصم گفته است: مقصود از اسراف عمل - بچهاش را گرسنه رها کند همهي اینها اسراف است و حرام. -قرآن- 571
و فکر اعراب است که شترهاي بحیره و سائبه بر خود حرام میکردند و از ملک خود خارج کرده آنرا رها مینمودند و استفاده از آن
نمیکردند، و هم در هنگام حج بسا چیزهاي حلال بر خود حرام میکردند، اینها اسراف نامیده و ممنوع شده است. تفسیر حسینی: در
کتاب قوت القلوب فرموده که دوبار خوردن در روز اسراف است، و از بعضی سلف نقل میکنند که اسراف آن است که هر چه آنرا
آدمی آرزو کند بخورد، و ذلیل و ذمیمترین مردمان آن است همت او تمام مصروف باشد بفکر طعام و شراب و در ابیات حقایق
سماة الذّهب مذکور است. نظم: [ صفحه 147 ] خواجه را بین که از سحر تا شام || دارد اندیشهي شراب و طعام شکم از خوشدلی و
خوشحالی || گاه پر میکند گهی خالی فارغ از خلد و ایمن از دوزخ || جاي او مزبله است یا مطبخ شیخ الاسلام خواجه عبد اللّه
انصاري قدّس سرّه فرموده که [اگر همهي دنیا را لقمه سازي و در دهان درویشی نهی اسراف نباشد، و اسراف آن بود که بیرضاي
حق سبحانه صرف کنی] قطعه: یک جوانی که خیر دایم داشت || پند میدادش راهبی در دیر کاي پسر خیر نیست در اسراف||
گفت: اسراف نیست اندر خیر روح البیان: در تأویلات نجمیّه گفته است: اسراف دو جور است افراط و تفریط، افراط آن است که
بیش از حاجت و ضرورت بکار برد، و یا بر خلاف شرع، یا بمیل و خواهش نفسانی، یا از غفلت و ترك ادب. تفریط آن است که
از اندازهاي لازم کم بکار برد و در نگاهداري قوت و طاقت تقصیر کند که نتواند بوظائف خود عمل نماید، و یا در انجام آن مبالغه
و از اندازه بدر کند که خود را هلاك نماید و موجب تضییع حقوق خداوندي شود. و بواسطهي رفتن پی حظوظ نفسانی حقّ
صفحه 76 از 223
خداوند را نابود کند، یا حظّ و بهره و حق قلب و روح و سر خود را از دست بدهد و از آنها محروم شود پس معنی جمله اینکه است
که اسراف و نابود نکنید حقوق ما و خود را بواسطهي دلبستن بحظوظ خود و بهرههاي موقّت بیسودتان. تفسیر صافی: عیّاشی از
امام صادق ع روایت کرده است: اینکه سرمایهها را خداوند در اختیار مردم گذارده است که خوردن و نوشیدن آنها با میانه روي و
اعتدال باشد، و هم در لباس و آمیزش و وسیلهي سواري رعایت اقتصاد کنند که از اندازهي خود تجاوز نکنند و آنچه فزون باشد
بفقرا بدهند و آسایش آنها را فراهم کنند، هر کس اینطور زندگی کند، آنچه بخورد و بنوشد و بپوشد و سوار شود و آمیزش کند
بر او روا و حلال است، و آن که از اینکه اندازه تجاوز کند و اینکه حدود را رعایت نکند همهي آنچه مصرف کند بر او حرام
است، مگر خداوند اینکه سرمایهها که در اختیار [ صفحه 148 ] انسان گذارده است براي آن است که آنچه بخواهند بکنند و آنکه
و نیز آنحضرت فرمود: ،« کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا » اندازهاش اسب بیست دیناري است بده هزار درهم اسب بخرد! اینکه است معنی
- آن که قوت و وسیلهي زندگی یک روزه دارد اگر از کسی چیزي بخواهد از مسرفین است و مشمول اینکه آیه است. -قرآن- 156
31 طبري: إبن زید گفته است: مقصود آن مردمی است که در هنگام حج و عمره از گوسفند و منافع آن «ِ قُل مَن حَرَّمَ زِینَۀَ اللّه » 192
احتراز میکردند و بر خود حرام میدانستند. إبن عبّاس گفته است: مقصود آن چیزها است که عرب بر خود حرام میدانست. -قرآن-
هِیَ » . 37-1 مجمع: بعضی گفتهاند: مقصود لباس زیبا است که وسیلهي آرایش است، و خوراکهاي لذیذ و یا هر چیز خوب و حلال
با نصب و صداي بالاي تاء خوانده است و دیگران با رفع و صداي جلو « خالصۀ » 31 مجمع: نافع « لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنیا خالِصَۀً
قرائت کردهاند. إبن عبّاس گفته است یعنی از خوشیهاي زندگی مؤمن و کافر در دنیا شریک هستند، و در عالم دیگر منحصر بمؤمن
است و کافر بهرهاي از آنها ندارد، جبّائی گفته است: یعنی در قیامت براي مؤمن همین خوشیها و لذّتها مهیّا است و خالص است از
32 فخر: فواحش یعنی گناهان بزرگ « حَرَّمَ رَبِّیَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ وَ الإِثمَ » 60- هر اندوه و گرفتاري و نقص. -قرآن- 1
و مهم که گناه کبیره مینامند، و اثم بمعنی هر گناه یا گناه صغیره و بعضی گفتهاند: فواحش آن است که حدّ و مجازات بر آن معیّن
32 مجمع و امام فخر: ظاهر آن «ِّ وَ البَغیَ بِغَیرِ الحَ ق » 74- نشده است، و اثم آن است که مرتکب آن باید مجازات شود. -قرآن- 1
آن است که اگر کسی بموجب حکم «ِّ بِغَیرِ الحَق » ظلم و فساد نسبت بغیر باشد و یاغی شدن، و مقصود از « بغی » است که مقصود از
وَ أَن تُشرِکُوا » 168- 31 -قرآن- 150 - شرع مستحق مجازات بود از اینکه حکم مستثنی است، و تجاوز باو جایز خواهد بود. -قرآن- 1
30 [ صفحه 149 ] است، یعنی بتها که شریک خدا میپندارید، - تا آخر آیه 32 طبري: مقصود از سلطان دلیل و برهان -قرآن- 1 «ِ بِاللّه
که بر خود حرام کردید، همگی ادّعاي بیدلیل است و سخن « بحیره، وصیله، سائبه، حام » و برهنه که طواف میکنید، و آن حیوانات
میفهماند لازم است همیشه انسان پیراسته و بزینت « خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُل مَسجِدٍ » و تهمت بنادانی است. سخن ما: 1- آیت اوّل جمله
اندازه و مناسب خود آراسته باشد، چون وقتی که در مسجد و جاي نماز که همه متوجّه بعالم دیگر هستند و بآداب و رسوم میان
مردم چندان توجّه نمیشود باید زینت و آرایش داشت، پس در دیگر وقتها که مردم متوجّه بظاهر وضع یکدیگر هستند بیشتر باید
تا آخر میفهماند: بر انسان لازم است از موادّ عالم حدّ اکثر استفاده بکند ولی با « کُلُوا وَ اشرَبُوا » مواظب خود باشند. 2- جملههاي
نگاهداشتن اندازه و احتراز از زیادهروي. شوپنهاور گفته است: شخص عاقل باید آن قدر پس انداز کند که سرمایهي مختصري
بدست آورده و در پرتو آن بتواند بفراغت خاطر زندگانی کند، نیکبخت کسی است که بلذّات معنوي توجّه خاصّ ی داشته باشد و
ضمنا از یک در آمد خاصی استفاده کند. [افکار شوپنهاور ترجمهي مشفق صفحه 78 ]. دکتر سیاسی در کتاب تکلیف اخلاقی
مصلحت جوئی و نفع پرستی میگوید: [میانه رو باش تا « میانه رو باش » 447 وجدان میگوید - 73 -قرآن- 427 - نوشته است: -قرآن- 32
سالم بمانی] بدیهی است که در مورد اخیر چنانکه کسی چشم از سلامت بپوشد، خود را مجاز میداند که میانه رو باشد. 3- آیت
تا آخر تأکید و تثبیت مطلب جلو است که لذت زندگی براي انسانی است، ریاضت و محرومیّت از آن «ِ مَن حَرَّمَ زِینَۀَ اللّه » سوّم
تا آخر علاوه بر بیان یک حقیقت وسیلهي دلداري محرومین است که اگر کار و کوشش شما « خالِصَۀً » زشت است، و جملهي هی
صفحه 77 از 223
را از زینتها و لذّتهاي زندگی برخوردار نکرد مطمئن باشید که نتیجهي اینکه جنب و جوش و کسب و کار زندگی در عالم دیگر
[ 409 [ صفحه 150 - 264 -قرآن- 399 - زینت و لذّت خالص و بیرنج است که در اختیار شما خواهد بود. -قرآن- 233
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 35 تا 39
یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأتِیَنَّکُم رُسُل مِنکُم یَقُصُّونَ عَلَیکُم آیاتِی فَمَن اتَّقی وَ أَصلَحَ فَلا خَوف عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ [ 35 ] وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا
بِآیاتِنا وَ استَکبَرُوا عَنها أُولئِکَ أَصحاب النّارِ هُم فِیها خالِدُونَ [ 36 ] فَمَن أَظلَم مِمَّن افتَري عَلَی اللّه کَذِباً أَو کَذَّبَ بِآیاتِه أُولئِکَ یَنالُهُم
نَصِ یبُهُم مِنَ الکِتاب حَتّی إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا یَتَوَفَّونَهُم قالُوا أَینَ ما کُنتُم تَدعُونَ مِن دُونِ اللّه قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلی أَنفُسِهِم أَنَّهُم
کانُوا کافِرِینَ [ 37 ] قالَ ادخُلُوا فِی أُمَم قَد خَلَت مِن قَبلِکُم مِنَ الجِن وَ الإِنس فِی النّارِ کُلَّما دَخَلَت أُمَّۀٌ لَعَنَت أُختَها حَتّی إِذَا ادّارَکُوا
فِیها جَمِیعاً قالَت أُخراهُم لِأُولاهُم رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَ لُّونا فَآتِهِم عَذاباً ضِعفاً مِنَ النّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعف وَ لکِن لا تَعلَمُونَ [ 38 ] وَ قالَت أُولاهُم
1027 معنی لغات: خلت- از مصدر خلو بر - لِأُخراهُم فَما کانَ لَکُم عَلَینا مِن فَضل فَذُوقُوا العَذابَ بِما کُنتُم تَکسِبُونَ [ 39 ] -قرآن- 1
وزن فعول بضم فاء و عین بمعنی خالی شدن ظرف، و هم خالی شدن محل و جا از ساکنین آن، ادّارکوا- بمعنی- تدارکوا از مصدر
تدارك بمعنی بیکدیگر پیوستن مردم، اصلاح و تثبیت فوت شده، تلافی غلط و خطأ بطور صواب و درست، ضعف- دو برابر، یا دو
برابر و بالاتر تا اندازهي نامعیّن. ترجمه: 34 اي فرزندان آدم چو پیامبري ز خودتان نزد شما آمد وز نشانه هاي [یکتائی و توانائی] من
آگاهتان کرد پس آن کسان که پرهیزگار و شایسته [ صفحه 151 ] کار شدند بیمی برایشان نباشد و اندوهناك نخواهند شد. 35 و
آنها که آیات ما دروغ شمردند و از پذیرش آن گردنفرازي کردند یاران آتشند که جاودان در آن بنمانند، 36 پس کی است
ستمکارتر از آنکه بخدا دروغ بندد یا نشانههاي او را دروغ شمرد! البتّه به اینکه گونه مردم از کتاب [آسمانی که بآنها وعده داده
شده است] بهرهاي میرسد تا بآنگاه که فرستادگان ما بر سرشان آیند [بآنگونه که کسی فرو گذار نشود] و گویند: کجا هستند آنها
که بجاي خدا میپرستیدند! بپاسخ گویند از دست ما رفتند و خود گواه خود شدند که بیدین بودهاند [از سوي خدا آوازي رسد که]
گوید: 37 با دستهي گذشتگان آدم و پري که پیش از شما بآتش رفتهاند درون شوید آنچنان که هر دستهاي درون شد برادران
هماهنگ خود را نفرین کند تا همگی بآتش فراهم شوند دستهي واپسین براي نخستین گویند: پروردگارا اینها ما را گمراه کردند
پس بسزاي آزار آتششان را دو برابر کن، گوید، براي همه دو برابر است و شما نمیدانید [که بهر کس چه میرسد و چه بر سرتان
آید] 38 و دستهي نخستین بواپسین گویند: شما را بر ما برتري نباشد [چه هر دو گمراه بودیم] پس شما نیز آزار بینید بسزاي آنچه
36 طبري: سدّي و حسن بصري گفتهاند: بهرهاي بآنها میرسد که «ِ یَنالُهُم نَصِیبُهُم مِنَ الکِتاب » : در تلاش آن بودید. سخن مفسّرین
55 مجاهد گفته است: یعنی بآنها میرسد آنچه در سابق معیّن شده است که - همان عذاب معیّن شده براي آنها است. -قرآن- 15
خوشبخت یا بدبخت باشند. إبن عبّاس و ضحّاك و قتاده گفتهاند: یعنی بآنها می- رسد آن بهرهي خوب یا بد که در نامهي عمل
آنها نوشته شده است. و هم از إبن عباس و مجاهد و ضحّاك نقل شده است: یعنی آنچه در قرآن بآنها وعده داده شده بآنها خواهد
رسید. ربیع بن انس و إبن زید گفتهاند: یعنی آن زندگی و کار و روزي که براي آنها نوشته شده است بآنها خواهد رسید. امام فخر:
بعضی گفتهاند: مقصود یهود و مسیحی هستند که بهرهي آنها معیّن شده از معاشرت با مسلمین و وظائفی که اینها دارند در رفتار با
36 فخر: إبن عبّاس گفته است: یعنی هنگام مرگ ملک الموت با مأمورین خود « إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا یَتَوَفَّونَهُم » [ ایشان. [ صفحه 152
سر وقت کفّار میروند و از در سرزنش بآنها میگویند معبودهاي شما کجا هستند! زجّاج و حسن بصري گفتهاند: یعنی در عالم
دیگر، ملائکهي عذاب همهي مستحقّین را بسوي جهنّم میبرند بطوري که کسی باقی نمیماند و استیفاي تمام مستحقّین میشود. -
37 فخر: یعنی لعن و نفرین میکند آن دسته را که جلو رفته است و خواهر دینی او است و مقصود آن « لَعَنَت أُختَها » 43- قرآن- 1
است که مشرك مشرك را نفرین، و یهودي یهودي را و مسیحی مسیحی را و هم چنین هر دسته خواهر دینی و همکیش خود را
صفحه 78 از 223
37 فخر: مقاتل گفته است: یعنی دستهاي که بعد رفته است بآنکه جلو رفته « 19 لَت أُخراهُم لِأُولاهُم - نفرین میکند. -قرآن- 1
میگوید، در مجمع البیان از ابی مسلم نقل کرده است یعنی آن رؤسا و پیشواها که جلو بودند نفرین میشوند بوسیلهي پیروها و اتباع
37 مجمع: إبن عبّاس گفته است: یعنی بتپرستی را « هؤُلاءِ أَضَلُّونا » 289- 31 -پاورقی- 287 - قرآن- 1 - .«3» که در مرتبهي آخر بودند
براي ما شروع کردند: بعضی گفتهاند: یعنی ما را ببد دعوت کردند و از راه راست جلو- گیر شدند، و از امام صادق علیه السّلام
21 امام فخر: ممکن است چون آنهاي آخر بعدهي - روایت شده است: مقصود پیشواهاي ناحق و حکومتهاي ظالم است. -قرآن- 1
اوّل احترام میگذاشتهاند، و آنها را پیشقدم و براه حق میدانستهاند و تقلیدشان میکردهاند، از اینکه جهت میگویند آنها ما را گمراه
لِکُلٍّ ضِ عف وَ لکِن لا » . کردند که از ما جلو بودند و بناحق رفتند، و ما هم از حسن- ظن و ایمان بآنها تقلید کردیم و گمراه شدیم
80 [ صفحه - 42 -قرآن- 64 - با یاء خوانده است و دیگر قاریها با تاء خواندهاند. -قرآن- 1 « لا تَعلَمُونَ » 37 مجمع: إبن کثیر « تَعلَمُونَ
153 ] ابو الفتوح نوشته است: از عبد اللّه مسعود روایت کردند که مراد بضعف در آیه ماران و کژدمانند، حق تعالی جواب دهد و
گوید: همه را عقاب مضاعف خواهد بودن، یعنی هر کس را آنچه جزاء او است بسزا بقدر استحقاق خواهد رسیدن و لیکن کس
نداند که مقادیر آن چند است و قدر استحقاق آن چگونه است، و گفته- اند معنی آن است: و لیکن اینکه گروه ندانند که بدانگروه
38 مجمع: یعنی شما با ما در کفر و انحراف تفاوت «ٍ فَما کانَ لَکُم عَلَینا مِن فَضل » . چه عذاب است، هر کس عذاب خود داند
نداشتید، و ممکن است مقصود تفاوت در عقل و خرد باشد، یعنی شما هم مثل ما عقل داشتید و بدي کار را میدانستید پس چرا پیرو
40 در تفسیر حسینی: در ذیل اینکه آیات - ما شدید و چرا عذاب شما از ما کمتر باشد با اینکه شما هیچ برتري ندارید. -قرآن- 1
اینکه شعرها را بنام جلالی نوشته است: عشق روي تو مرا در دو جهان رسوا کرد || پیش هر بیسر و پا سرّ مرا افشا کرد من آزاده
بکنجی خوش و خرم بودم || رخ زیباي تو یکباره مرا شیدا کرد پیر شد هر که بهجر تو دمی گشت دچار || وصل تو پیر دو صد
[ ساله دگر برنا کرد استفادهي ما همان است که در ترجمه و نقل از دیگران نوشتیم: [ صفحه 154
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 40 تا 51
إِن الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ استَکبَرُوا عَنها لا تُفَتَّح لَهُم أَبواب السَّماءِ وَ لا یَدخُلُونَ الجَنَّۀَ حَتّی یَلِجَ الجَمَل فِی سَم الخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجزِي
المُجرِمِینَ [ 40 ] لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِن فَوقِهِم غَواش وَ کَ ذلِکَ نَجزِي الظّ الِمِینَ [ 41 ] وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات لا نُکَلِّفُ
نَفساً إِلاّ وُسعَها أُولئِکَ أَصحاب الجَنَّۀِ هُم فِیها خالِدُونَ [ 42 ] وَ نَزَعنا ما فِی صُ دُورِهِم مِن غِلٍّ تَجرِي مِن تَحتِهِم الَأنهارُ وَ قالُوا الحَمدُ
لِلّه الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِيَ لَو لا أَن هَدانَا اللّه لَقَد جاءَت رُسُل رَبِّنا بِالحَق وَ نُودُوا أَن تِلکُم الجَنَّۀُ أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُونَ
43 ] وَ نادي أَصحاب الجَنَّۀِ أَصحابَ النّارِ أَن قَد وَجَ دنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَ  قا فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حَ  قا قالُوا نَعَم فَأَذَّنَ مُؤَذِّن بَینَهُم ]
967 الَّذِینَ یَصُ دُّونَ عَن سَبِیل اللّه وَ یَبغُونَها عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ کافِرُونَ [ 45 ] وَ بَینَهُما - أَن لَعنَۀُ اللّه عَلَی الظّ الِمِینَ [ 44 ] -قرآن- 1
حِجاب وَ عَلَی الأَعراف رِجال یَعرِفُونَ کُ  لا بِسِیماهُم وَ نادَوا أَصحابَ الجَنَّۀِ أَن سَلام عَلَیکُم لَم یَدخُلُوها وَ هُم یَطمَعُونَ [ 46 ] وَ إِذا
صُرِفَت أَبصارُهُم تِلقاءَ أَصحاب النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجعَلنا مَعَ القَوم الظّالِمِینَ [ 47 ] وَ نادي أَصحاب الَأعراف رِجالًا یَعرِفُونَهُم بِسِیماهُم
قالُوا ما أَغنی عَنکُم جَمعُکُم وَ ما کُنتُم تَستَکبِرُونَ [ 48 ] أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقسَ متُم لا یَنالُهُم اللّه بِرَحمَ ۀٍ ادخُلُوا الجَنَّۀَ لا خَوف عَلَیکُم وَ لا
660 وَ نادي أَصحاب النّارِ أَصحابَ الجَنَّۀِ أَن أَفِیضُوا عَلَینا مِنَ الماءِ أَو مِمّا رَزَقَکُم اللّه قالُوا إِن اللّهَ - أَنتُم تَحزَنُونَ [ 49 ] -قرآن- 1
حَرَّمَهُما عَلَی الکافِرِینَ [ 50 ] الَّذِینَ اتَّخَ ذُوا دِینَهُم لَهواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتهُم الحَیاةُ الدُّنیا فَالیَومَ نَنساهُم کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهِم هذا وَ ما کانُوا
346 معنی لغات: یلج- از مصدر ولوج بمعنی داخل شدن، جمل- شتر نر سم-ّ بحرکات سه گانهي - بِآیاتِنا یَجحَدُونَ [ 51 ] -قرآن- 1
سین بمعنی سوراخ مانند سوراخ سوزن، و هر مادّهي سمّی و زهر، خیاط- با کسر خاء سوزن، مهاد- با کسر میم بمعنی جایگاه [
صفحه 155 ] خواب و زمین گود و پست. غواش- جمع غاشی و غاشیه، هر ساتر و پوشاندنی که چیزیرا بپوشاند و پردهي دل، بلا و
صفحه 79 از 223
ناگواري، قیامت، خدمتگذار و دوست شخص. غل-ّ با کسر و صداي زیر غین کینه، خیانه، تیرگی دل، ترشروئی. اعراف- دیوار
میان بهشت و دوزخ، یک جور درخت خرما را اعراف میگویند، اول باد و ابر و قسمتهاي مرتفع آن دو، و هم قسمتهاي بالاي پرده و
زمین ریگستان، سیمی- علامت و نشانه هیئه و وضع ظاهري هر چیز. تلقاء با کسر و صداي زیر تاء دیدار، جاي ملاقات. ترجمه: 39
و البتّه آن کسان که نشانههاي ما دروغ شمردند و از پذیرش آن سرباز زدند درهاي آسمان برايشان باز نمیشود [و رحمت
خداوندي براي شان فرود نمیآید.] و هرگز ببهشت درون نمیشوند مگر که شتر ز سوراخ سوزن درون شود که ما ببدکاران چنین
سزا دهیم، 40 که برايشان ز دوزخ جایگاه خواب بزیر است و روي پوشی ببالا 41 و آن کسان که بحق گرویدند و کارهاي شایسته
کردند با اینکه ما بکس بیش از توان او کار نفرمائیم چنین کسان در بهشت بجاودان باشند. [چنانکه] 42 در دل آنان کینه و
بدخواهی نگذاریم ز بهشتان- شان رودها روان بود [که آرزوي بهتر از آن نباشد] و گویند ستایش براي خدا که ما را بچنین سودي
رهبري کرد و اگر رهبري او نبود ما راه خود نیافته بودیم چه فرستادگان پروردگار ما درستی و استواري بیاوردند [و ما را بخوبی
رهبري کردند] و ایشان را آوازي رسد که اینکه است آن بهشتی که در برابر آنچه میکردید بمرده ریک بشما دادند، 43 و بهشتیان
دوزخیان را آواز کنند: ما آنچه نوید پروردگار ما بود بدرستی دریافتیم آیا شما هم آنچه پروردگارتان گفته بود استوار دیدید!
گویند: بلی. پس از آن میان، بانگی برآید که نفرین خداي بر ستمکاران که 44 جلو راه خدا میگیرند و خواهند که آن را کج
نمایند. و آنها هستند که رستاخیز باور ندارند. 45 میان آن دو [گروه بهشتی و دوزخی] پردهاي است [و میان بندي] و بر آن مردانی
هستند که همه را ز چهرهشان میشناسند و بهشتیان را آواز دهند که تندرستی و آسودگی بر شما باد [که چه خوش روزگاري
دارید] ولی آنها خود [ صفحه 156 ] ببهشت درون نشدهاند و بآرزوي آن باشند 46 و چون چشمان آنها بدوزخیان فتد گویند:
پروردگارا ما را با گروه ستمکاران یکی مکن. 47 و همان اعرافیان [و بر میان بند نشستگان] مردانی را که از نمودشان شناسند آواز
کنند و گویند: گروه و فراهمی شما و گردنفرازي شما ز حق پذیري سودتان نبخشید، 48 و آیا همینها [که در راه بهشتند] همان
کسانند که شما برايشان سوگند یاد میکردید خدا مهر خود بایشان نمیرساند! [پس اي نیک بختان بکوري چشم کافران] درون
بهشت شوید که نه ترسی بر شما باشد و نه اندوهگین شوید، 49 و دوزخیان بهشتیان را آواز کنند که از آب و یا آنچه خدا روزي
شما کرده است بما برسانید. بپاسخ گویند: خدا آنها را بر بیدینان حرام کرده است، 50 همان کسان که دین خود بازیچه و سر بندي
پنداشتند و زندگی با بهرهمندي گولشان زد امروز ما فراموششان میکنیم همچنانکه آنها برخورد با چنین روز را زیاد برده بودند و
39 مجمع: حمزه و کسائی و خلف با یاء و تخفیف « لا تُفَتَّح لَهُم أَبواب السَّماءِ » : نشانههاي ما را باور نکردنی پنداشتند. سخن مفسرّین
خواندهاند، و معنی « تفتّح » تاء خواندهاند، و ابو عمرو با تاء و تخفیف تاي دوّم قرائت کرده است، و دیگران با تاء و تشدید تاي دوّم
جمله بطوري که از إبن عبّاس و مجاهد و حسن بصري نقل شده است و هم روایتی که از حضرت امام باقر علیه السّلام روایت
- کردهاند آن است که براي بالا بردن عمل آنها و بالا رفتن روح آنها در آسمان گشوده نمیشود و راهی براي آن نیست. -قرآن- 15
39 « یَلِجَ الجَمَل فِی سَم الخِیاطِ » . 56 فخر: ممکن است مقصود اینکه باشد: در آسمان باز نمیشود تا خیر و برکت بر آنها فرود آید
41 امام فخر: معتقدین بتناسخ اینکه جمله را دلیل براي - کلمهي جمل چند قرائت شده است که طبري و مجمع نوشتهاند. -قرآن- 1
خود دانستهاند و گفتهاند معنی جمله اینکه است که ارواح گناهکاران پیوسته از بدنی ببدن دیگر [ صفحه 157 ] قل میشوند و گرفتار
.«4» هستند تا از بدن شتر برسد بتن کرم باریکی که ممکن باشد از سوراخ سوزن رد شود آنگاه آمرزیده میشود و آسوده خواهد شد
157 تفسیر حسینی اینکه شعر را نوشته است: گلخنی را تک گلخن بنشانید که هیچ || در خورش نیست تماشاي - -پاورقی- 155
41 کشف نوشته: الهی نسیمی دمید از باغ- دوستی دل را فدا کردیم، بوئی یافتیم از « لا نُکَلِّف نَفساً إِلّا وُسعَها » گلستان کردن
خزینهي دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم، برقی تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم، الهی هر شادي که بیتو است
اندوه آن است، هر منزل که نه در راه تو است زندان است، هر دل که در طلب تو است ویران است، یک نفس با تو بد و گیتی
صفحه 80 از 223
37 فخر: چون یاد - ارزان است، یک دیدار از تو بصد هزار جان رایگان است، صد جان نکند آنچه کند بوي وصالت. -قرآن- 1
ایمان و عمل صالح شده است در دنبالهي آن اینکه جمله گفته شده است که معلوم باشد، فکر و کار مؤمنین باندازهي توانائیشان
بوده است نه بیش از طاقت، و هم کنایه است بکافران که نیکوکاري و سعادت باختیار است و آسان و اینکه خوشی را اینکه مردم
42 ابو الفتوح نوشته است: مراد تصفیۀ الطّباع « وَ نَزَعنا ما فِی صُدُورِهِم مِن غِلٍّ » . بآسانی بدست آوردهاند و رنجی براي آن نبردهاند
باشد باسقاط و ساوس و بدادن هر چه آرزوي او باشد، تا تمنّاي حال غیري نکند، حق تعالی وصف اهل بهشت کرد: چون ایشان در
بهشت حاضر آرم، آنچه در دل ایشان از غل و حقد و حسد و غیظ یکدیگر از دلهاي ایشان بر کنم و برون آرم، در خبر میآید که
آن را که از او کمتر ملک و ملک نباشد در بهشت ملکش از همه ملک دنیا بیش بود، و چنان گمان برند که آنچه او راست کس
45 [ صفحه 158 ] کشف نوشته: دوستی خلایق از دلهاشان بیرون کشید تا بهمگی با وي گشتند و در حقیقت - را نیست. -قرآن- 1
افراد روان شدند و از اسباب را مسبب آمدند، یکی دیدند و یکی شنیدند و بیکی رسیدند، زبان با ذکر و دل با فکر و جان با مهر،
زبان در یاد و دل در راز و جان در ناز: تا دلم فتنه بر جمال تو شد || بندهي حسن ذو الجلال تو شد اي عزیز آن کسی که روي تو
دید || واي شگرف، آن که در جوال تو شد امّا میدان: تا عهد ازلی دامن تو نگیرد دل تو اینکه کار نپذیرد و تا حق بتو نپیوندد
اینکه طریق با تو نبسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد. مجمع البیان: یعنی در آنجا کینه و دشمنی در دلها نمیماند بطوري
که اگر کسی بیند دیگري از او برتر و بهتر است نه بر او حسد برد و نه از او کینه بدل آرد. فخر: یعنی آن کینه و دشمنی که در دنیا
از یکدیگر داشتند، در آنجا از دلها بدر میکنیم. روح البیان: إبن عبّاس گفت: اینکه آیه براي ابی بکر و عمر و عثمان و علی و طلحه
و زبیر و إبن مسعود و عمّار یاسر و سلمان و ابی ذرّ نازل شد که در عالم دیگر آن کینه و دشمنی دنیا و جنگی که بعد از پیغمبر میان
352 پاك و صافی - قرآن- 323 - .« عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ » آنها پیدا شد از دلهاي همهشان بدر میرود و همگی برادر و یگانه خواهند بود
42 مجمع: إبن عامر در اوّل اینکه جمله واو خوانده « وَ ما کُنّا لِنَهتَدِيَ » شو و از چاه طبیعت بدر آي که صفائی ندهد آب ترب آلوده
239- 102 -قرآن- 226 - با واو قرائت کردهاند. -قرآن- 76 « وَ ما کُنّا » است و در قرآنهاي مردم شام نیز واو نبوده است، و دیگران
قرائت کرده- اند که ثاء را بدل بتاء کرده و با یک تاي مشدّد خوانده، « أُورِثتُمُوها » 42 مجمع: ابو عمر و حمزه و کسائی « أُورِثتُمُوها »
45 طبري: یعنی میان بهشت و «ٌ وَ بَینَهُما حِجاب وَ عَلَی الَأعراف رِجال » 67- 16 -قرآن- 52 - و دیگران با ثاء و تاء خواندهاند. -قرآن- 1
فَضُ رِبَ بَینَهُم بِسُورٍ لَه باب باطِنُه فِیه الرَّحمَ ۀُ وَ ظاهِرُه مِن قِبَلِهِ » : آتش پردهاي است و سوري است، چنانکه در آیت دیگر است
256 [ صفحه 159 ] است که درونش رحمت است و بیرونش گرفتاري - 52 -قرآن- 149 - یعنی میان آنها دیواري -قرآن- 1 .«ُ العَذاب
و عذاب. و مقصود از کلمهي اعراف همین حجاب و سور است، و از إبن عبّاس نقل شده است: اعراف تپهاي است میان بهشت و
دوزخ که مردمی گناهکار بر روي آن در میان بهشت و آتش زندانی هستند، و در مقصود از رجال که بر اعراف هستند اختلاف
است: از حذیفه نقل کردهاند: آنها کسانی هستند که اعمال نیکشان جلوگیر از آتش است، و کارهاي بد آنها از لیاقت آنها کم
کرده است که نمیتوانند ببهشت بروند و از آن محرومند، از اینکه جهت روي آن سور و حجاب هستند تا تکلیفشان معلوم شود. و
مردي از بنی هلال و غیر آن از پیغمبر روایت کردهاند که فرمود: بر اعراف آنها هستند که در جهاد راه دین کشته شده- اند ولی
نافرمان بپدر خود بودهاند، که جهاد آنها را از جهنّم دور کرده است، و نافرمانی پدر جلوگیرشان از بهشت شده است. و مجاهد
گفته است: آنها علما و فقها و مردمی صالح و خوب هستند که بر اعراف هستند. و ابو مجلّز گفته است: مقصود از اینکه کلمهي
ملائکه است. مجمع: ثعلبی در تفسیر خود نقل کرده است از إبن عبّاس که اعراف جائی است مرتفع بر بالاي صراط که « رجال »
روي آن حمزه و عبّاس و علی و جعفر نشستهاند و دوست و دشمن خود را از سفیدي و سیاهی رويشان تشخیص میدهند، و از
مجاهد و حسن بصري نقل شده است: آنها مردم مؤمن فاضل هستند، و جبّائی گفته است: آنها مردمی هستند که شهید شدهاند و در
آنجا از افراد عادل و درستکار هستند، و حضرت امام باقر ع فرموده است: مقصود از رجال بر اعراف اولاد پیغمبر ص هستند که هر
صفحه 81 از 223
کس آنها را شناخت و آنها او را شناختند مستحق بهشت است، و گر نه مستحق آتش است. و امام صادق ع فرمود: اعراف تپهاي
است میان بهشت و جهنم که هر پیغمبر و جانشین او با گناهکاران از ملّت خودش بر آن متوقّف هستند مانند صاحب منصب قشون
،45 « نادَوا أَصحابَ الجَنَّۀِ أَن سَلام عَلَیکُم لَم یَدخُلُوها وَ هُم یَطمَعُونَ » . که با عدّهي خود که ضعیف و ناتوان هستند همقدم میشود
87 [ صفحه 160 ] خود وارد بهشت نشده و بطمع - طبري: بعضی گفتهاند: یعنی مردم اعراف که سلام بمردم بهشتی کردند -قرآن- 1
آن هستند که بروند، و بعضی گفتهاند: یعنی وقتی که مردم اعراف ببهشتیها سلام میکنند آنها وارد بهشت نشدهاند، ولی در طمع و
انتظار آن هستند. ابو الفتوح: مقصود گناهکاران از مردم اعراف هستند که ببهشت نرفتهاند، و بانتظار و طمع هستند که بروند. فخر:
اگر مقصود از اعراف مردمان شریف و بزرگ باشد، معنی اینکه جمله چنین است: آنها وارسی میکنند مردم بهشتی و جهنّمی را و
از « طمع » خود پس از همه بمقام عالی خود میروند و تا آنگاه که نرفتهاند بطمع یقینی و انتظار رسیدن وقت هستند چنانکه کلمهي
یعنی یقین دارم که میآمرزد مرا، چون ابراهیم یقین داشته است که « أَطمَع أَن یَغفِرَ لِی » قول ابراهیم براي یقین استعمال شده است
آمرزیده میشود. و اگر بگوئیم مقصود آنها است که در مرتبهي نازل هستند و عاقبت نجات مییابند، معنی جمله اینکه است: مردم
47 « وَ نادي أَصحاب الَأعراف رِجالًا » 363- اعراف سلام میکنند ولی وارد بهشت نشدهاند و بطمع انتظار آن هستند. -قرآن- 335
تفسیر حسینی و تنویر المقباس إبن عبّاس: مقصود ولید بن مغیرة و ابو جهل و امیّۀ بن خلف و ابی بن خلف جمحی و اسود بن عبد
أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقسَمتُم لا یَنالُهُم اللّهُ » 39- المطّلب و دیگر رؤساي قریش است که ننگ داشتند از اسلام و ایمان بپیغمبر ص. -قرآن- 1
48 تنویر المقباس و تفسیر حسینی: یعنی اصحاب اعراف اشاره کنند بآنها که بهشتی هستند مانند عمّار یاسر و بلال و سلمان « بِرَحمَۀٍ
و صهیب و دیگر فقراي مسلمین، و بگویند با آن کافران که اینها را شما در دنیا حقیر میشمردید و سوگند یاد میکردید که خداوند
48 مجمع: از حضرت امام « ادخُلُوا الجَنَّۀَ » 68- آنها را مشمول رحمت نمیکند اکنون بکوري چشم شما بهشتی هستند. -قرآن- 1
21 یعنی اصحاب اعراف میگویند بآن مردم که کافران محرومشان میدانستند از رحمت - صادق علیه السّلام نقل شده است: -قرآن- 1
[ صفحه 161 ] خدا وارد بهشت شوید، و بعضی گفتهاند: اینکه جمله از کلام خدا است، و بعضی گفتهاند: سخن ملائکه است، که
بآنها میگویند بروید ببهشت. فخر: یعنی خدا، یا ملائکه باصحاب اعراف میگویند: داخل بهشت شوید. تفسیر نیشابوري و روح
البیان: بابا جعفر ابهري بنزدیک بابا طاهر عریان رفت و باو گفت: دوش با یاران بر در دوست بودیم و تو را ندیدیم، او گفت: تو با
در هر دو « ما » : 50 مجمع « کَما نَسُوا تا ما کانُوا » ! یاران بر در بودي، و من با مخلصان در حضور بودیم، تو کی توانستی که ما را بینی
29 سخن ما: 1- اینکه چند آیه بیدار باش است - 13 -قرآن- 19 - بمعنی مصدر است یعنی فراموش کردن و انکار نمودن. -قرآن- 1
کنایه است از علوّ مقام و بلندي درجه که «ُ لا تُفَتَّح لَهُم أَبواب » براي مردم غافل که انسان چنین مراحل در پیش دارد. 2- جملهي
تا- آخر آیه شاید اشاره باشد بزشتی خوي -« وَ نَزَعنا » کمال آسایش پس از مرگ است و مردم منحرف از آن محرومند. 3- جملهي
حسد و کینه توزي که اینکه بهره و خوشی که نصیب مردم خواهد شد، براي آن است که اینکه خوي بد از دلهاي آنها ریشهکن
شده است و موجب روانی رودهاي صفا و وحدت و یگانگی شده است و در نتیجه آمادهي هدایت میشوند و با رهبران و مردم
فهمیده و خیر خواه کینه و حسد ندارند و سخن آنها را میپذیرند و از راهنمائی آنها استفاده میکنند و همهي اینها نتیجهي صفاي
مردم «ٌ عَلَی الأَعراف رِجال » دل است و خلوص انسانیّت. 4- از ظاهر جملههاي آیت چهل و شش استفاده میشود که مقصود از
آسوده خاطر و بیدار دل باشد، چون با اینکه گفته شده است آنها همهي مردم را از چهره میشناسند، و با مردم بهشتی سلام میکنند،
و اهل جهنّم را که می- بینند از خدا میخواهند که با آنها نباشند، پس همهي اینکه جملهها نشانهي آن است که آنها آسوده خاطر
هستند و داراي لیاقت مخصوص که میتوانند قیافه- شناس باشند و همچنین بقیهي رفتار آنها جملگی نشانهي خوبی و خوشی آنها -
در اوّل آیت 48 را طوري معنی « هؤُلاءِ » 884 [ صفحه 162 ] است. 5- کلمهي - 297 -قرآن- 857 - 154 -قرآن- 285 - قرآن- 123
قرآن- - .« ادخُلُوا » سازگار باشد و اشاره باشد بمردم بهشتی که هنوز در راه بهشتند و بآنها گویند « ادخُلُوا الجَنَّۀَ » کردیم که با جملهي
صفحه 82 از 223
200- 104 -قرآن- 190 - -22-13 قرآن- 84
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 52 تا 56
وَ لَقَد جِئناهُم بِکِتاب فَصَّلناه عَلی عِلم هُديً وَ رَحمَۀً لِقَوم یُؤمِنُونَ [ 52 ] هَل یَنظُرُونَ إِلاّ تَأوِیلَه یَومَ یَأتِی تَأوِیلُه یَقُول الَّذِینَ نَسُوه مِن
قَبل قَد جاءَت رُسُل رَبِّنا بِالحَق فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیَشفَعُوا لَنا أَو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الَّذِي کُنّا نَعمَل قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَل عَنهُم ما کانُوا
یَفتَرُونَ [ 53 ] إِن رَبَّکُم اللّه الَّذِي خَلَقَ السَّماوات وَ الَأرضَ فِی سِتَّۀِ أَیّام ثُم استَوي عَلَی العَرش یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ یَطلُبُه حَثِیثاً وَ الشَّمسَ
وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرات بِأَمرِه أَلا لَه الخَلق وَ الَأمرُ تَبارَكَ اللّه رَبُّ العالَمِینَ [ 54 ] ادعُوا رَبَّکُم تَ َ ض رُّعاً وَ خُفیَۀً إِنَّه لا یُحِبُّ المُعتَدِینَ
924 معنی - 55 ] وَ لا تُفسِدُوا فِی الأَرض بَعدَ إِصلاحِها وَ ادعُوه خَوفاً وَ طَمَعاً إِن رَحمَتَ اللّه قَرِیب مِنَ المُحسِنِینَ [ 56 ] -قرآن- 1 ]
لغات: کتاب- بمعنی نوشته شده و ورقهي مکتوب. ف ّ ص لنا- از مصدر تفصیل بمعنی توضیح و روشن کردن در مقابل مجمل و سر
بسته گفتن، بقسمتهاي معیّن چیزي را جدا کردن. تأویل- بمعنی بسوي چیزي برگرداندن، و معنی و مقصود از سخن را معیّن کردن،
استوي- راست و درست بود، کار درست و بمیل انجام شد، بکمال جوانی رسید، بر پشت حیوان سوار شد و مستقرّ جایگیر شد.
عرش- تخت پادشاه پایه و وسیلهي بپا ماندن چیزي، سقف خانه، رئیس یک دسته. یغشی- میپوشاند، شب تاریک میکند، حثیثا-
حثوث بمعنی تند و سریع [ صفحه 163 ] مسخّرات- بیچارگان و خوار شدگان، بیمزد کارفرمودگان: تبارك- خدا پاك و منزّه بود،
فال گرفت و امیدوار بخوبی بود، و اصل اینکه کلمه برکت است که بمعنی نمو و فزونی و نیکبختی است. المعتدین- آنها که از حقّ
و عدالت تجاوز، و چشم پوشی میکنند و عدوان پیشه میکنند. ترجمه: 51 و همانا ما براي آنها [که رستاخیز فراموش کردند و
نشانههاي ما باور نکردنی پنداشتند] نامهاي دادیم که دانسته و سنجیده بخش بخش نمودار کردیم تا رهبري و مهربانی باشد براي
مردمی که بحق میگروند، 52 مگر آنها چشم براه رسیدن گفتههاي آن هستند [که بیم و نوید قرآن بچشم بینند]! البتّه روزي که
درستی آن نمودار شود مردمی که تا آن روز آن را فراموش کردهاند گویند: البتّه فرستادگان پروردگار ما براي ما حقیقت و درستی
آوردند و آیا شود کسی براي ما میانجی شود و یا ما را باز گردانند [بروزگار زندگی پیشین] تا کاري جز آنچه میکردیم پیش
بگیریم! ولی خودشان بخود زیان رساندهاند و آنچه بدروغ میساختند ز دست دادند. [پس بدانید] 53 پروردگار شما همو است که
آسمان ها و زمین بشش روز آفرید و سپس بر بالاترین آفرینش چیره شد که شب را بروز میپوشاند و او آن را بشتاب دنبال میکند
و ماه و خورشید و ستارگان بفرمانش بوند پس بدانید پدیداري و فرمانروائی از اوست و بس که چه فرخنده و برتر است پروردگار
جهانیان، 54 و شما پروردگار خود را بزاري و نهانی بخوانید و آنها را که اندازه ندارند [و بآواز و فزونخواهی دعا کنند] خدا دوست
نمیدارد 55 و پس از شایستگی و آمادگی زندگی بسرزمینهاي تباهکاري نکنید و خدا را با ترس و آز بخوانید [که ناامید نباشید و
50 طبري: اینکه آیه ناظر «ُ لَقَد جِئناهُم بِکِتاب فَصَّلناه » : مغرور ببندگی نیز نشوید] که مهر او بنکوکاران نزدیک بود. سخن مفسّرین
یعنی قرآن را براي تو فرستادیم که از «ٌ کِتاب أُنزِلَ إِلَیکَ فَلا یَکُن فِی صَ درِكَ حَرَج » بآن آیه است که در پیش گفته شده است
50 طبري و عموم مفسّرین: «ٍ عَلی عِلم » . 195 [ صفحه 164 ] نباشی - 54 -قرآن- 134 - اینکه پس آشفته خاطر و دلتنگ -قرآن- 15
15 تفسیر انوار - یعنی در اینکه کتاب با علم و اطّلاع ما یکایک حق و باطل بتفصیل از یکدیگر جدا و نمودار شده است. -قرآن- 1
التنزیل بیضاوي: ممکن است اینطور معنی شود: در آن کتاب، احکام و مواعظ و عقاید مشتمل بر علم و معرفت مفصّل بیان شده
است. تفسیر ابو السعود: ممکن است معنی چنین باشد: اینکه قرآن که معانی آن مفصّل بیان شده است مشتمل بر علوم فراوان است.
یَومَ » . تنویر المقباس إبن عبّاس: ممکن است بگویند: یعنی قرآن را توضیح دادیم و بیان کردیم بر تعلیم و یاد دادن هدایت و رحمت
52 طبري: مجاهد گفته است: یعنی روزي که جزاي وعده شده در کتاب معلوم میشود، سدّي گفته است: یعنی آنگاه «ُ یَأتِی تَأوِیلُه
که عواقب کار پشت سر هم میرسد، مثل گرفتاري آنها در جنگ بدر و پس از آن در قیامت و همچنین دیگر وعدهها که پی در پی
صفحه 83 از 223
53 مجمع: یعنی «ٍ فِی سِتَّۀِ أَیّام » 29- میرسد. إبن زید گفته است: یعنی آن روز که حقیقت وعده و گفتهها نمودار میشود. -قرآن- 1
باندازهي شش روز از روزهاي دنیا، از سعید بن جبیر نقل شده است: خداوند باین جمله بمردم یاد داده است که در کارها با آرامش
- 24 فخر: قرآن چهار مطلب را بیشتر مورد بحث قرار داده است و مدار آن بر اینکه چهار است: 1 - و مدارا جلو بروند. -قرآن- 1
توحید، 2- نبوّت، 3- معاد- 4- قضا و قدر و چون از معاد در آیات جلو بحث شد، در اینکه آیه از کمال قدرت که نشانهي توحید
آن است که چون در اول تورات گفته شده است که آسمان و زمین در شش روز آفریده «ٍ سِتَّۀِ أَیّام » است بحث شده، و مقصود از
شده است، و عرب اینرا از یهود شنید بوده است، در اینکه آیه با اینکه جملهها بعرب میفهماند که آفریننده و معبود بتها نیستند بلکه
296 [ صفحه 165 ] آفرینندهي با کمال قدرت است که - همان است که از دیگران هم که عقلاي مردم بودند شنیدهاید: -قرآن- 278
تمام اینکه موجودات را در شش روز آفریده است. تنویر المقباس: یعنی در شش روز از روزهاي اوّل دنیا که هر روزي هزار سال
بوده است. روح البیان: مقصود از شش روز مراتب ششگانهي مخلوقات است، که آفرینش هر یک آنها یک روز نامیده شده است.
نوع اوّل- ارواح مجرّده که مبادي آفرینش و عقول باشد. دوّم- عالم ملکوت که ملائکه و شیاطین و جن هستند. سوّم- عالم نفوس
که خاصیّت جنبش و حرکت و تحوّل دارد مثل نفوس کرههاي آسمانی و روح و خاصیّت جنبش و فهم و تغییر در انسان و حیوان و
گیاه. چهارم- آنها که موجودي معیّن ولی لطیف و غیر مادي هستند مثل عرش و کرسی و آسمان و بهشت و جهنّم. پنجم اجسام
مفرده و آن عناصر چهارگانهي مواد عالم است که آب و آتش و هوا و خاك باشد. ششم- اجسام مرکب و موجودات اینکه عالم
که از عناصر ترکیب شده است. مثنوي گفته است: مکر شیطان است تعجیل و شتاب || خوي رحمان است صبر و احتساب با تأنی
گشت موجود از خدا || تا به شش روز اینکه زمین و چرخها ور نه قادر بود کز کن فیکون || صد زمین و چرخ آوردي برون اینکه
تأنی از پی تعلیم تو است || صبر کن در کار دیر آي و درست تفسیر عبده: تحدید به شش روز مقصود ایّام خداوندي است که
بیکی از کار هاي خدائی محدود و معیّن میشود، و روز و شب ما هم قسمتی از آن است، زیرا روز آن زمانی است که بواسطهي نور
مجزي از تاریکی از دیگر زمان مشابه خود جدا می شود، پس اینهم جزئی از کارهاي خداوندي است که ظرف است براي کاري از
یعنی روزگار نعمت «ِ وَ ذَکِّرهُم بِأَیّام اللّه » اعمال و افعال انسانی، و امّا ایّام خداوندي که در قرآن یاد شده است مثل: خطاب بموسی
- 47 -قرآن- 115 - یعنی در پیشگاه -قرآن- 13 « إِن یَوماً عِندَ رَبِّکَ کَأَلف سَنَۀٍ مِمّا تَعُدُّونَ » خدا را ببنی اسرائیل یادآوري کن. و مثل
179 [ صفحه 166 ] خداوند یک روز مانند هزار سال است که شما بحساب شب و روز نگاه میدارید. و مثل اینکه توصیف قیامت
یعنی در روزي که باندازهي پنجاه هزار سال است، همگی اینکه حسابها که در قرآن یاد « فِی یَوم کانَ مِقدارُه خَمسِینَ أَلفَ سَنَۀٍ »
شده است غیر از آن است که ما بیست و چهار ساعت معیّن نزد خود را یک شبانه روز حساب میکنیم، زیرا اینکه روزهاي ما پس از
آفرینش زمین و آسمان است و مقدار حرکت آنها است، پس مناسبت ندارد که اینکه روزها ظرف و مدت پیدایش آنها باشد، با
قُل أَ إِنَّکُم لَتَکفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الَأرضَ فِی » اینکه در سوره حم سجده آفرینش زمین و آسمان چنین توصیف و تحدید شده است
یَومَین وَ تَجعَلُونَ لَه أَنداداً ذلِکَ رَبُّ العالَمِینَ. وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِن فَوقِها وَ بارَكَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقواتَها فِی أَربَعَۀِ أَیّام سَواءً
لِلسّائِلِینَ. ثُم استَوي إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخان فَقالَ لَها وَ لِلأَرض ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِینَ فَقَضاهُن سَبعَ سَماوات فِی یَومَین وَ
و مادّهي اصلی زمین و آسمان و صورت «ِ أَوحی فِی کُل سَماءٍ أَمرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیحَ وَ حِفظاً ذلِکَ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم
أَ وَ لَم یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن السَّماوات وَ الَأرضَ کانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا مِنَ » نخستین آنرا در سورهي انبیا چنین توصیف کرده است
1197 -قرآن- - 164 -قرآن- 632 - اگر مراد از رتق خشکی و از فتق باران نباشد]. -قرآن- 110 ] « الماءِ کُل شَیءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤمِنُونَ
میفهماند: مادّهي اصلی که زمین و «ٌ ثُم استَوي إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ- دُخان » 1457-1295 اینک نتیجهي اینکه آیات: 1- جملههاي
اینکه مادّه بهم چسبیده و « کانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما » آسمان از آن درست شده است، چیزي بوده است مانند دود، 2- بموجب جملههاي
بیک صورت بوده است. سپس از یکدیگر جدا شده و بصورت زمین و آسمان در آمده است، 3- آفرینش زمین بموجب جملهي
صفحه 84 از 223
قَدَّرَ » یعنی کوهها را در زمین قرار داد، با جملهي « جَعَلَ فِیها رَواسِیَ » در دو روز بوده است، 4- و بمقتضاي «ِ خَلَقَ الَأرضَ فِی یَومَین »
یعنی در چهار روز مجموع اینکه جملهها «ٍ فِی أَربَعَۀِ أَیّام » یعنی روزیهاي آفریدهي بر روي زمین معیّن شد، و با کلمات « فِیها أَقواتَها
- 253 -قرآن- 411 - 98 -قرآن- 224 - که دنبال یکدیگر گفته شده است میفهماند که پیدایش کوهها در دو روز بوده است -قرآن- 45
682 [ صفحه 167 ] و انواع حیوان و گیاه که ماده و وسیلهي قوّت و غذا است - 589 -قرآن- 657 - 511 -قرآن- 564 - -444 قرآن- 486
یعنی هر چیز زنده را از آب زنده کردهایم، میفهماند: « جَعَلنا مِنَ الماءِ کُل شَیءٍ حَیٍّ » در دو روز آفریده شده است 5- جملهي
موجود زنده چه حیوان، چه گیاه، از آب درست شده است پس از اینکه پنج نتیجه، چنین استخراج میشود که روز اول از شش روز
153 و روز دوّم دوران تبدیل - مدّت آفرینش، آن دوران است که مواد دودي بهم پیوسته از یکدیگر جدا شده است. -قرآن- 110
موادّ دودي است بآب، روز سوّم یعنی دوران پیدایش خشکی و نموداري و اتّصال کوهها بیکدیگر، روز چهارم یعنی روزگار
پیدایش موادّ متولّدهي از آب مثل گیاه و حیوان، پس در اینکه چهار روز است که اطوار مختلف خلقت نمودار شد، و عالم بالا که
آسمان و زمین ما نامیده میشود، از همان مادّهي دود بمدّت دو روز نمودار شد. و اینکه ادوار مختلف که ما از آیات استخراج
بوده است « سدیم » کردیم با عقیدهي علماي طبیعی هم موافق است، چون آنها میگویند: ماده اصلی اینکه عالم ما از عنصري بنام
شبیه بدود و بصورت اجزاي بسیار کوچک متحرّك که بموجب قانون جاذبه بیکدیگر پیوسته شدهاند و کرهاي بزرگ نمودار شده
که بسختی بر محور خود بگردش افتاده است، و بواسطهي شدت حرکت مشتعل، و فروزان شده است که کرهي خورشید ما باشد، و
آن اوّل کرهاي است که در عالم ما پیدا شده است، و سپس اینکه ستارههاي سیّار و کرهي زمین از همان موادّ دودي خورشید جدا
شده و هر یک بر محور خود بگردش افتاد، و پس از مدّت زیاد کرهي زمین از صورت بخارهاي مشتعل و فروزان بصورت موادّ آب
و بخار تبدیل شد، و باز پس از مدّتها که اینکه موادّ از زمین جدا میشد بصورت آب تبدیل شده بزمین برمیگشت بقدري زیاد و
مکرّر که دریاها بر روي زمین تولید شد، و آن موادّ دودي اصلی زمین در لابلا و میان اینکه آبها بتدریج بصورت خشکی در آمد و
بهم پیوسته شد، و طبقات مختلف زمین تشکیل شد، و بموجب جنبش و اتّصال اجزاي مختلف هر قسمت و تناسب آنها با یکدگر،
[ انواع معدن و گیاه و حیوان پیدا شد. تفسیر صافی: اگر اعتراض شود که پیدایش شب و روز بوسیلهي حرکت فلک و [ صفحه 168
آسمان است، پس چگونه مدت خلقت آسمان و زمین بشش روز تحدید شده است جواب اینکه است که موجب شب و روز فلک
اعلا است نه افلاك، هفتگانه، و مقصود از آنچه در آیه بشش روز تحدید شده است پیدایش زمین و افلاك هفتگانه و موجودات
میان اینها است، و اینکه آیه و اخباري که در معنی اینکه آیه نقل شده است از آیات متشابه است و غیر قابل فهم که باید از امام
استفاده شود. در کتاب زمین شناسی که امین میر هادي در سال 1314 نوشته است تحت عنوان پیدایش زمین چنین نوشته است:
علماي هیئت و زمین شناسی از قرن هیجدهم باین فکر افتادند که پیدایش منظومهي شمسی و زمین و تشکیل سیّارات را بفهمند، و
هر کدام عقیدهاي اظهار کردند، ولی تنها فرض قابل قبول همان فرض لا پلاس عالم معروف و منجّم فرانسوي است که چون او
حرکات وضعی و انتقالی سیّارات را در منظومهي شمسی متشابه دید پیش خود تصوّر کرد که پیدایش زمین و منظومهي شمسی
نتیجهي یک امر اتفاقی نیست، بلکه یک علّت مهم اولیه باعث پیدایش آنها شده است، از اینکه جهت فرض کرد که ابتدا آفتاب و
سیّارات بشکل تودهي بخار عظیمی بودند که از مرکز آفتاب تا بالاي مدار نپتون بنسبت سبکی و سنگینی وزنشان امتداد و انبساط
داشته و بقدري منبسط و رقیق بودند که ماوراء آنها دیده نمیشد، اینکه تودهي ابر مانند که داراي گرماي زیاد بود، کمکم در اثر
گردش بدور خود و از دست دادن گرماي اوّلیّه از انبساط آن کاسته شده و تدریجا چونکه هستهي مرکزي را احاطه نموده بود
متراکم شده و بشکل حلقههائی بدور هستهي مرکزي در آمد. بعد از مدّتی چون یک یا چند نقطه از اینکه حلقهها بعللی ذرّات آن
متراکمتر از نقاط دیگر بود، بتدریج بچند قسمت تقسیم شده و قطعات حلقهها بصورت چندین کره در آمده و اینکه کرات جدید
که کرات دستهي دوّم است نیز در همان جهت حرکت کرهي مرکزي بحرکت در آمدند، سپس کراتی که باین ترتیب حاصل
صفحه 85 از 223
شدند، بهمان قسم که خودشان از تودهي اوّلیّه جدا گردیده بودند از خود نیز کرههاي دیگر که کرات دستهي سوّم باشد جدا
نمودند، و اینکه کرات [ صفحه 169 ] اخیر نیز مانند کرات سابق هم داراي حرکت وضعی و هم داراي حرکت انتقالی بودند بدور
کرهاي که از آن جدا شده بودند، و هم در حرکتی که کرات اولیّه بدور هستهي مرکزي داشتند شریک بودند. پس از اینرو کرهي
اولیّه که در مرکز تشکیل شده بود داراي یک حرکت ظاهري و بنام آفتاب که در مرکز منظومه است نامیده شد، و کرات دستهي
دوّم که سیارات هستند داراي دو حرکت وضعی و انتقالی شده، و کرات دستهي سوّم که اقمار سیّارات هستند داراي سه حرکت
وضعی و انتقالی و شرکت در حرکت عمومی بودند. طنطاوي: در آثار یافت شده از بابلیها بخرابههاي قصر آسور بانیپال نوشته بوده
است که آنها معتقد بودهاند:- حرکت قهقرائی دو نقطهي اعتدال در یک روز بمدّت چهل و دو هزار و دویست سال است و آنرا
روز جهانی مینامند و یک سال شمسی سیصد و شصت و پنج روز را مطابق با یک ثانیه از آن سال دانسته- اند، پس بحساب آنها
53 مجمع: حسن «ِ ثُم استَوي عَلَی العَرش » . یک روز از ایام جهانی پیش از چندین هزار سال از سال- هاي شمسی ما خواهد بود
بصري گفته است: یعنی پس از آن که خداوند آسمان و زمین را آفرید ملک و سلطنتش در نظر ملائکه مستقرّ و منظّم شد. -قرآن-
33-1 جبّائی گفته است: یعنی عرش و تخت سلطنت خود را بالا برد. فرّاء و دیگران گفته- اند: یعنی پس از آفرینش آسمان و زمین
آهنگ خلق عرش کرد. و از مالک بن انس نقل شده است: معنی استواء معلوم است و چگونگی آن مجهول است و پرسش و بحث
در آن خلاف دین است، و ابو حنیفه گفته است آنرا بخوانید و از تفسیرش در- گذرید. تأویلات: یعنی خداوند بجمیع صفات
جمال و جلال خود بر قلب محمّد تجلّی کرد و نمودار شد، چون دل او عرش و جایگاه خداوند است. تفسیر صافی: در احتجاج از
علی علیه السّلام نقل کرده است استوي تدبیره و علا امره یعنی تدبیرش درست درآمد و کارش تا بلندترین مرتبه رسید. و از امام [
53 « یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ » . یعنی چیره شد بر خرد و بزرگ «ّ استولی علی ما دقّ و جل » صفحه 170 ] کاظم علیه السّلام نقل کرده است
شمس و قمر و نجوم و » مجمع: عموم قاریهاي کوفه بجز حفص و یعقوب با تشدید شین خواندهاند، و دیگران بیتشدید، و کلمات
53 مجمع: مقصود « أَلا لَه الخَلق وَ الَأمرُ » 30- را عامر با رفع و صداي جلو قرائت کرده است، و دیگران با نصب. -قرآن- 1 « مسخّرات
فهمانده شده است که اگر بخواهد فرمان میکند بمردم و آنچه مشیّت او باشد با آنها رفتار « امر » آفریدن است و بکلمهي « خلق » از
33 روح البیان: در تأویلات نجمیّه گفته است: آنچه آفریده شود بیواسطه و فقطّ با فرمان خدا امر است، و آنچه با - میکند. -قرآن- 1
واسطه باشد خلق است، و امام گفته است: عالم بر دو دسته است: عالم خلق و عالم امر، اوّلی مخلوقات مادّي و جسمانی است، و
دوّم عالم ملائکه و مجرّدات و ارواح است، و چون خلق آن است که با مقدار و اندازه درست شود، و موجودات مادّي و جسمانی
اندازهي معین دارند آنها را خلق نامیده و آنچه مجرّد باشد یعنی ترکیب از مواد نباشد و حجم و مقدار نداشته باشد آنرا روح و از
«ُ تَبارَكَ اللّه » . عالم تکوین میدانند و فقطّ با فرمان بلفظ کن که کلمهي امر و فرمان است موجود میشوند آنها را عالم امر نامیدهاند
را بداند و « رقیم و تبارك و متاع » 53 روح البیان: نقل کردهاند که صاحب عبّاد در بادیه و بیابان عرب گردش میکرد که معنی
جاء » یعنی ظرف شوي کجا است او در جواب میگوید !« اینکه المتاع » : 20 زنی از بچهي کوچک میپرسد - روزي شنید: -قرآن- 1
یعنی سگ آمد و آن که نمناك- میکنند و بر ظرف میکشند که پاك شود بدهان گرفت و از « الرقیم و اخذ المتاع و تبارك الجبال
54 مجمع: أبو بکر خفیفه با کسر خاء خوانده است، و دیگران با ضم.ّ و حسن بصري « ادعُوا رَبَّکُم تَ َ ض رُّعاً وَ خُفیَۀً » . کوه بالا رفت
گفته است، یعنی: در نهان با خشوع و دلنرمی خدا را بخوانید، و مسلمانان با کمال کوشش در دعا و زاري صداشان شنیده نمیشد، و
41 [ صفحه 171 ] خودشان حس سخن خود میکردند که با خدا در راز هستند، و روایت است که پیغمبر ص در - فقطّ -قرآن- 1
جنگی بدرهاي بالا رفت، مردم آواز تکبیر و تهلیل بلند کردند، فرمود بخود رنج ندهید که با کر و دور از خود سر و کار ندارید،
خداوند نزدیک بشما است و سخنتان را میشنود، و از ابو مسلم نقل شده است: یعنی بصداي بلند و بصداي پست خدا را بخوانید، و
همین معنی در تفسیر علی بن ابراهیم است. تفسیر حسینی: تضرّع نشانهي احتیاج انسان است، و نهان داشتن دلیل اخلاص، و محتاج
صفحه 86 از 223
مخلص را روي ناامیدي نیست، مصراع: نومید نیم که ناامیدي کفر است مجو از لطف یزدان ناامیدي || که از امید آید رو سفیدي
اگر باور نداري رو بقرآن || ز یزدان آیهي لا تیئسوا خوان فخر: بعضی منکر دعا هستند و ده دلیل نقل کرده است که خلاصهي
آنها اینکه است که دعا سرنوشت را تغییر نمیدهد، اگر آنچه بدعا خواسته میشود می- بایستی انجام شود که خود انجام خواهد شد،
و گر نباید انجام شود، دعا در ارادهي ازلی حق اثر ندارد و بیهوده است، و علم حق بحاجت شخص کافی است، که اگر مصلحت
باشد انجام شود، چنانکه گفتهاند: ابراهیم خلیل علیه السّلام را که بآتش میانداختند جبرئیل باو گفت: از خدا نجات خود را بخواه،
بجواب گفت: اطّلاع او بر وضع من کافی است و از هر دعائی بهتر است، پس از نقل ده دلیل، خود امام چنین جواب گفته است:
دعا خود عبادتی است، و اینکه اعتراضها را در انجام دیگر عبادتها هم میتوان کرد که اگر آدمی سعادتمند است احتیاج بروزه و نماز
ندارد، و اگر در سرنوشت او و علم خداوند بدبختی، و گرفتاري او است باز هم نماز و روزه آنرا عوض نخواهد کرد، و نیز در دیگر
کارهاي زندگی همین اعتراض را میتوان کرد اگر در سرنوشت انسان آسایش است و سیري، احتیاج بخوردن نان و کسب ندارد و
گر بایستی گرسنه و گرفتار باشد، هر چه بکند روي خوشی نمیبیند. پس مقصود از دعا معرفت بر کمال بندگی و قدرت خداوندي
است که چون انسان دانست نیازمند [ صفحه 172 ] ت و گشایش کارش با خداوند، از او که خیر و مصلحت و رحمت و قدرت
تا « ادعُوا رَبَّکُم » و جملهي ،«5» است، حاجت خود را میخواهد، و چون با اینکه شرایط دعا انجام شود بزرگتر نوع عبادت خواهد بود
آخر اشاره باین گفتار ما است که دعا یعنی زاري از موجود ناقص بحضور کامل، پس وقتی انسان دعا میکند که معتقد باشد، خود
تا آخر اشاره باین گفتار ما است که دعا یعنی « ادعُوا رَبَّکُم » سخت بیچاره است و قدرت بیآغاز و انجام نگهبان او است. و جملهي
زاري از موجود ناقص بحضور کامل، پس وقتی انسان دعا میکند که معتقد باشد، خود سخت بیچاره است و قدرت بیآغاز و انجام
216 روح البیان: حسین کاشفی در رسالۀ العلیّه گفته است: اي درویش قومی که - 186 -قرآن- 198 - نگهبان او است. -پاورقی- 184
کمینگاه نفس را دیدند و دانستند، ذکر بجهر گفتن مناسب ندیدند، که به ریا انجامد، و مخفی بذکر مشغول شدند، و قول حقّ
کار بستند، و جمعی که بمرتبهي اخلاص رسیدند و باطن خود را از ریا پاك یافتند ذکر را « وَ اذکُر رَبَّکَ فِی نَفسِکَ » تعالی را که
259 و در اسرار محمّدیّه - بجهر گفتند، و هر یک را از اینکه دو طایفه بر عمل خود دلائل است، و در مثنوي است: -قرآن- 226
گفته است: آدمی در هنگام دعا، بظاهر و باطن روي بخدا است و براي همین باید با حضور قلب باشد، و راز اینکه در آن هنگام
دست بلند میکنند و پس از دعا دستها را بصورت میکشند آن است که: یک دست کنایه است از توجّه آدمی بحق بوسیلهي اعضاي
ظاهري، و دست دیگر کنایه از اینکه بباطن و روي دل با خدا دارد، و زبان که مشغول بدعا است کنایه است از توجّه جمله
موجودیّت خود بخداوند، و دست مالیدن بصورت براي آن است که چون صورت هر چیز آئینه [ صفحه 173 ] و نمایندهي حقیقت
آن است، پس با اینکه عمل میفهماند که پس از دعا روي دلم بسوي آن حقیقت است که جامع میان روح است و بدن، و خواستهي
درونی و بیرونی من یکی است و در دل نفاق ندارم، و بایزید بسطامی گفته است: شبی از سرما، یک- دست بدعا بلند کردم، چون
بخفتم، آن دست را پر از نور دیدم و دیگري خالی، گفتم: خدایا، اینکه چرا! جواب شنیدم: با آن که خواستی دادیم، و آنرا که نهان
کردي تهی کردیم. تفسیر صافی: در کتاب مصباح الشریعۀ از امام صادق ع روایت کرده است: شب و روز در همه کار خود از
41 تفسیر نیشابوري: تأویل اینکه - قرآن- 1 - .« ادعُوا رَبَّکُم تَ َ ض رُّعاً وَ خُفیَۀً » : خداوند با زاري و تضرّع یاري بجوئید، که گفته است
جمله آن است که خدا را بوسیلهي اعضاي ظاهري بدن بصورت تضرّع و زاري بخوانید، و بوسیلهي دل بصورت نهانی و خفاء
بخوانید، و ممکن است اینکه طور باشد که براي اظهار بندگی با تضرّع و زاري بخوانید و براي خواهش انجام حق خداوندي و رفتار
54 فخر: کلبی و إبن جریج گفتهاند: اینکه جمله « إِنَّه لا یُحِبُّ المُعتَدِینَ » . مناسب مقام ربوبی، در نهان و بدل آنها را از او بخواهید
55 مجمع: کلبی « وَ لا تُفسِدُوا فِی الَأرض بَعدَ إِصلاحِها » 37- میفهماند که آواز به دعا بلند کردن محبوب خداوند نیست. -قرآن- 1
و ضحّاك و سدّي و حسن بصري گفتهاند: یعنی مؤمنین را نکشید و وادار بگمراهی نکنید، و پس از آمدن پیغمبران و آوردن
صفحه 87 از 223
کتابهاي آسمانی دست بگناه دراز نکنید، و بعضی گفته- اند: یعنی با اینکه خداوند عدالت را وسیلهي صلاح و درستی قرار داده
است شما بسوي ستمکاري که وسیلهي فساد و نابودي است دست دراز نکنید میسّر از امام باقر ع روایت کرده است که در اینکه آیه
55 ابو الفتوح: ذو « وَ ادعُوه خَوفاً وَ طَمَعاً » 48- فرمود: زمین نابود و فاسد بود، خداوند بوسیله پیغمبر ص آنرا اصلاح کرد. -قرآن- 1
32 [ صفحه 174 ] جدائی و بامید دیدار. تفسیر حسینی: در مناجات شیخ الإسلام است - النّون مصري گفت: یعنی از ترس -قرآن- 1
بیت: من اگر جفاست کارم بتو بس امیدوارم || بجز از « خدایا، اگر وفاداران بتو امید دارند جفاکاران نیز بغیر تو پناهی ندارند » که
تو کس ندارم که تو منبع وفائی تفسیر ابو السعود: یعنی با ترس از کمبود کار و نبود استحقاق خود، و طمع در رحمت و فضل و
میفهماند که اینکه قرآن، شعر شاعران نیست که از هوي و عشق و مستی پیدا «ٍ فَصَّلناه عَلی عِلم » احسان او. سخن ما: 1- جملهي
تا آخر، اشاره است بکمال قدرت «ُ إِن رَبَّکُم اللّه » شود، بلکه کتابی است استوار بر علم و دانائی براي راهنمائی، 2- آیت پنجاه و سه
شاید اشاره و «ٍ سِتَّۀِ أَیّام » آفرینندهي یکتا، و براي توجّه افکار است بپیدایش زمین و آسمان و دیگر موجودات عالم بالا، و کلمات
کنایه بکمال قدرت باشد که اینکه موجودات با اینکه عظمت و پهناوري بمدّت ناچیز آفریده شده است، بر فرض که باندازهي شش
روز کار شما باشد، چون کار در قدرت او است و کم و زیاد مدّت اثر ندارد و مدّت لازم نیست و اگر شما با فکر خود بخواهید
«ُ تَبارَكَ اللّه » زمانی براي آفرینش بدانید و فاصلهاي بیندیشید یک دورهي شش روزهي کارهاي زندگی را در نظر بگیرید و جملهي
تا آخر شاید اشاره بهمین مطلب باشد که اگر چه شما فاصله و مدّت شش روز در نظر بگیرید ولی آفرینندهي جهان بالاتر است از
تا آخر شاید اشاره باشد بیکی از دو حقیقت « ادعُوا رَبَّکُم » هر گونه فکر و فرض زمان و مکان محدود شما، 3- آیت پنجاه و چهار
ارتباط انسان بآفرینندهي خود: اوّل- چون دیگر موجودات بموجب یک قانون کلی که در همه متشابه است زندگی میکنند، و
آدمی غیر از همهي آنها است که با اراده و تدبیر و خواهشهاي مخصوص و جور به جور زندگی میکند، پس همانطور که در
زندگی اراده و خواهش مخصوص دارد، ناچار در وابستگی و ارتباط بآفرینندهي خود هم باید اراده و دعا و خواهش در دل داشته-
1083 [ صفحه 175 ] باشد، و در حقیقت اینکه - 849 -قرآن- 1065 - 413 -قرآن- 830 - 251 -قرآن- 395 - 49 -قرآن- 224 - -قرآن- 23
جمله دستور نیست بلکه تذکر و یادآوري یک غریزه و ارتباط معنوي آدمی است بخداي خود که خواه و ناخواه موجود ارادي
هستید و اراده و دل شما بسته باو است پس اینکه دلبستگی را بخاطر داشته باشید و زاري و بیچارگی خود را در برابر او بیاد داشته
« إِنَّه لا یُحِبُّ المُعتَدِینَ » باشید و از اینکه اندازهي طبیعی خود تجاوز نکنید که ناچار غیر محبوب و محروم خواهید بود، و جملهي
شاید اشاره بهمین معنی باشد که چون دعا ارتباط با خداوند است بواسطهي خواهش و میل خود، پس اگر کسی از اینکه ارتباط
تجاوز کرد و آن رابطه را قطع کرد، دوست خدا نیست و رابطه بآفرینندهي خود نخواهد داشت، و مانند درختی که بواسطهي قطع
رابطه با اصل و ریشه و وسائل تغذیه و حیاتی خشک و نابود میشود، آدمی هم اگر قطع رابطهي ارادي خود کرد از امتیازات
انسانیّت که ارتباط مخصوص با خداوند است محروم است و نابود، و موجودي خواهد بود فقطّ طبیعی و غیر ارادي مانند جماد و
453 جهت دوّم: چون خواه و ناخواه، دوران زندگی با هزاران اختلاف و تفاوت برگزار میشود، و هر کسی - حیوان. -قرآن- 417
جوري آنرا میگذراند و از راهی استفاده میکند، پس چه بهتر که براه حق و حقیقت باشد، و انسان در زندگی خود آنرا بخواهد که
مناسب طبیعت او است و خدا معیّن کرده است، از اینکه جهت گفته شده است: کار حیاتی و مماتی خود را در دل با تضرّع و زاري
لا تُفسِدُوا فِی » از خدا بخواهید، و از حدّي که بوسیلهي رهبران معیّن شده است تجاوز نکنید، و شاید آیت بعد که گفته شده است
تا آخر بهمین مناسبت باشد که راه صلاح بخواهید و فساد و بیباکی مجوئید تا نیکوکار باشید و مشمول « الَأرض بَعدَ إِصلاحِها
و ملّاي رومی در مثنوي همین را معتقد است که دعا کردن هم خود « الدّعاء من القدر » : رحمت او، و لیکن مشهور است که میگویند
جزء سرنوشت انسان است، و چون بایستی از چیزي بهرهمند شود متوجّه بدعا میشود، و در دفتر اوّل مثنوي ذیل حکایت کژ ماندن
567 چون خدا خواهد که مان یاري کند || میل ما را - دهان آنکس که نام پیغمبر ص ببدي یاد کرد چنین گفته است -قرآن- 523
صفحه 88 از 223
جانب زاري کند [ صفحه 176 ] اي خنک چشمی که او گریان او است || اي همایون دل که او بریان او است از پی هر گریه آخر
خندهاي است || مرد آخر بین مبارك بندهاي است هر کجا آب روان سبزه بود || هر کجا اشک روان رحمت شود باش چون
دولاب نالان چشمتر || تا ز صحن جانت بر روید خضر
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 57 تا 58
وَ هُوَ الَّذِي یُرسِل الرِّیاحَ بُشراً بَینَ یَدَي رَحمَتِه حَتّی إِذا أَقَلَّت سَحاباً ثِقالًا سُقناه لِبَلَدٍ مَیِّت فَأَنزَلنا بِه الماءَ فَأَخرَجنا بِه مِن کُل الثَّمَراتِ
کَذلِکَ نُخرِج المَوتی لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ [ 57 ] وَ البَلَدُ الطَّیِّب یَخرُج نَباتُه بِإِذن رَبِّه وَ الَّذِي خَبُثَ لا یَخرُج إِلاّ نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّف الآیاتِ
419 معنی لغات: اقلّت- یعنی بالا برد، اندك و کم معیّن کرد، و فقیر و کم سرمایه شد، چیزي اندك - لِقَوم یَشکُرُونَ [ 58 ] -قرآن- 1
آورد، و در مجمع البیان از اقلال بمعنی تمام چیزي را بردن هم معنی کرده است، نکد- از مصدر نکد با فتح و صداي بالاي نون و
کاف بمعنی سختی و مضیقهي زندگی و کمشدن آب چاه. ترجمه: 56 و همان آفریدگار شما است که بادها را براي نوید مهر خود
بجلو میفرستد تا که ابرهاي سنگین را بالا برد ما آنها را میرانیم تا بالاي سرزمین خشک و از آنها آب میریزیم و از هر بر و میوه بآن
از زمین میآوریم و بهمین گونه مردگان ز گور در آوریم [پس باین نمونه بیندیشید] که شاید بیاد پروردگار خود باشید و [خود
بنگرید:] 57 سرزمین پاکیزه و برآور گیاه خود بفرمان پروردگارش برون می- دهد و آن که پلید است و شور زار جز پلید و ناپسند
نیاورد، به اینکه گونه یکایک نشانه- هاي خود براي مردم شکرگزاري نمودار میکنیم. [تا دریابند که مردم پند پذیر چون زمین
بصورت مفرد قرائت کرده « الریح » 56 مجمع: إبن کثیر « یُرسِل الرِّیاحَ بُشراً » : برآورند و سخت دلان چون شورهزار]. سخن مفسّرین
43 [ صفحه 177 ] میشود: بطور پراکنده از هر طرف، و - با نون و شین مضموم خوانده است و چنین معنی -قرآن- 15 « نشرا » است، و
إبن عامر با ضم نون و سکون شین خوانده است و عاصم با باء و شین قرائت کرده است. طبري: با اینکه آیه خداوند نمونه داده است
و یاد آور شده است بتپرستان منکر حشر و قیامت را، تا بیندیشند و بدانند همان طور که گیاه خشک و مرده از باران تازه و زنده
با فتح و صداي بالاي « نکدا » 57 طبري: بعضی قاریهاي مدینه « لا یَخرُج إِلّا نَکِداً » . میشود، آدمی هم بقدرت خدا زنده خواهد شد
کاف خواندهاند، و بعضی مردم کوفه بسکون کاف قرائت کردهاند، و بقیهي قاریها با کسر و صداي زیر خواندهاند، و اینکه آیه
28 تفسیر حسینی: - مثلی است براي مقایسهي مؤمنین و کافر که مؤمن مانند زمین حاصلخیز است، و کافر مانند شورهزار. -قرآن- 1
بیت: زمین شوره سنبل بر نیارد || در او تخم عمل ضایع مگردان گوهر پاك بباید که شود قابل فیض || ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ
مرجان نشود ذرّه را تا نبود همّت عالی حافظ || طالب چشمهي خورشید درخشان نشود تفسیر صافی: عمر و عاص بحضرت سیّد
الشهداء حسین علیه السّلام عرض کرد: چرا موي صورت و ریش شما پر و انبوه است ریش ما کم و تنک! آن حضرت اینکه آیه
45 سخن ما: در اینکه دو آیه همان است که در ترجمه و نقل از طبري - تا آخر. -قرآن- 1 «ُ وَ البَلَدُ الطَّیِّب یَخرُج نَباتُه » : قرائت فرمود
نوشتیم:
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 58 تا 64
وَ البَلَدُ الطَّیِّب یَخرُج نَباتُه بِإِذن رَبِّه وَ الَّذِي خَبُثَ لا یَخرُج إِلاّ نَکِداً کَذلِکَ نُ َ ص رِّف الآیات لِقَوم یَشکُرُونَ [ 58 ] لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی
قَومِه فَقالَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن إِله غَیرُه إِنِّی أَخاف عَلَیکُم عَذابَ یَوم عَظِیم [ 59 ] قالَ المَلَأُ مِن قَومِه إِنّا لَنَراكَ فِی ضَلال مُبِینٍ
60 ] قالَ یا قَوم لَیسَ بِی ضَ لالَۀٌ وَ لکِنِّی رَسُول مِن رَب العالَمِینَ [ 61 ] أُبَلِّغُکُم رِسالات رَبِّی وَ أَن َ ص ح لَکُم وَ أَعلَم مِنَ اللّه ما لا تَعلَمُونَ ]
579 أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَکُم ذِکرٌ مِن رَبِّکُم عَلی رَجُل مِنکُم لِیُنذِرَکُم وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُم تُرحَمُونَ [ 63 ] فَکَذَّبُوه فَأَنجَیناه وَ - 62 ] -قرآن- 1 ]
279 [ صفحه 178 ] معنی لغات: الملأ- گروه - الَّذِینَ مَعَه فِی الفُلک وَ أَغرَقنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُم کانُوا قَوماً عَمِینَ [ 64 ] -قرآن- 1
صفحه 89 از 223
و بزرگان، گمان بردن، مشورت کردن، طمع کردن حسن اخلاق و معاشرت، ملأ اعلا یعنی عالم ارواح و مجرّدات. فلک- بضم فاء
بمعنی کشتی و کشتیها که در مفرد و جمع بیک لفظ است. ترجمه: [نمونهي اینکه دو دسته مردم بروزگار پیشین بود که] 58 ما نوح
را براي گروه خودش بپیامبري فرستادیم و او بآنها گفت: اي یاران من خدا را پرستید که جز او خدائی ندارید و من ترسناکم که
برستاخیز گرفتار آزار شوید. 59 بزرگان آنها گفتند: براي ما نمودار است که تو سخت گمراه شدي، 60 او گفت: اي مردم نه من
گمراهم که فرستاده از سوي پروردگار جهانیانم، 61 و پیغامهاي پروردگار خود بشما میرسانم و راه راست درست نشانتان میدهم
چون از سوي خدا چیزي بدانم که شما را آگاهی ز آن نباشد، 62 مگر شگفت دارید که سخنی بیادآوري ز سوي پروردگارتان
بزبان مردمی از خودتان براي شما آید تا بیم و نویدتان دهد و پرهیزگار شوید و امیدوار باشید که بشما مهربانی کنند! 63 آنها سخن
او را دروغ شمردند و ما او و هماهنگان او را بکشتی نشاندیم و آن کسان که نشانههاي یگانگی ما دروغ شمردند بآب فرو بردیم
58 کشف نوشته: نوح همچنان دعوت همی کرد و امید همی « لَقَد أَرسَلنا نُوحاً » : چه ایشان گروهی کور دل بودند. سخن مفسّرین
باز مصطفی عربی رسول قرشی که فرستادند، رشتهي دولت آن با دامن « لَن یُؤمِنَ مِن قَومِکَ إِلّا مَن قَد آمَنَ » داشت تا آیت آمد که
أَنذِر قَومَکَ مِن قَبل أَن یَأتِیَهُم عَذابٌ » نوح را بقوم خود فرستادند، گفتند « وَ رَأَیتَ النّاسَ یَدخُلُونَ فِی دِین اللّه أَفواجاً » ابد پیوسته
- نوح را بعقوبت فرستادند و مصطفی -قرآن- 15 « بَشِّرِ المُؤمِنِینَ بِأَن لَهُم مِنَ اللّه فَضلًا کَبِیراً » مصطفی را بخلق فرستادند گفتند «ٌ أَلِیم
527 [ صفحه 179 ] را برحمت، نبینی که در حق نوح بیم فرا - 424 -قرآن- 458 - 322 -قرآن- 361 - 171 -قرآن- 259 - -38 قرآن- 120
و در حق مصطفی « لِیَغفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُم » پس بآخر گفت «ٌ أَن یَأتِیَهُم عَذاب أَلِیم » پیش داشت و مغفرت باز پس داشت، گفت
رَب لا تَذَر عَلَی » نوح دعا کرد که « إِنّا أَرسَلناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً » بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم وا پس داشت
وَ» سیّد را گفتند یا محمّد تو چه میگوئی! گفت: ما را در بدایت اینکه کار، اینکه ادب در آموختند که « الَأرض مِنَ الکافِرِینَ دَیّاراً
و کسی که حق جل جلاله از بهر « لکِنِّی رَسُول مِن رَب العالَمِینَ » و فرق است میان کسی که گوید « اخفِض جَناحَکَ لِمَن اتَّبَعَکَ
- .« و بینهما بون بعید » آن تفرقت است و اینکه جمع، آن صفت مرید است و اینکه نعمت مراد « إِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلِینَ » وي گوید
ما لَکُم » 701- 621 -قرآن- 669 - 542 -قرآن- 577 - 383 -قرآن- 501 - 303 -قرآن- 322 - 179 -قرآن- 250 - 127 -قرآن- 144 - قرآن- 92
58 مجمع: ابو جعفر و کسائی با کسر و صداي زیر راء خواندهاند و دیگران غیر با رفع و صداي جلو راء قرائت کردهاند. «ُ مِن إِله غَیرُه
59 مجمع: جبّائی گفته است: یعنی گروهی و دستهاي گفتند، ابو مسلم گفته است: یعنی اشراف و «ِ قالَ المَلَأُ مِن قَومِه » 33- -قرآن- 1
با تخفیف لام خوانده « أُبَلِّغُکُم » 61 مجمع: ابو عمرو « أُبَلِّغُکُم رِسالات رَبِّی » بزرگان که در دل دیگران هیبتی و عظمتی داشتند گفتند
رجل منکم « أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَکُم » 261- 226 -قرآن- 246 - 31 -قرآن- 193 - است، و دیگر قاریها با تشدید لام خواندهاند. -قرآن- 1
62 روح البیان: با اینکه جمله، نوح بمردم خود فهمانده است که عظمت حق بالاتر از اینکه است که با فرد فرد بشر ارتباط و افاضهي
الهام برقرار شود پس لازم است فردي انتخاب شود که داراي صفاي روح باشد و باین وسیله از عالم غیب استفاضه کند و الهام
بگیرد، و بمردم بواسطهي اشتراك نوعی و رابطهي مادي آمیزش کند و وظائف آنها را که الهام گرفته است بفهماند، و فیض
62 در روح البیان: یعنی دلهاشان از معرفت بتوحید و نبوّت و معاد کور است و اینکه « إِنَّهُم کانُوا قَوماً عَمِینَ » 32- برساند. -قرآن- 1
35 [ صفحه - کوري مانع مشاهدهي آیات و بیّنات خداوندي است، و اینکه شعر صائب را در ذیل اینکه جمله نوشته است: -قرآن- 1
180 ] دل چو بینا است چه غم دیده اگر نابینا است || خانهي آینه را روشنی از روزن نیست و اینکه غزل حافظ هم مناسب اینکه
جمله است: بیا که چارهي ذوق حضور و نظم امور || بفیض بخشی اهل نظر توانی کرد گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید || که
خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد تو کز سراي طبیعت نمیروي بیرون || کجا بکوي حقیقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب
و پرده ولی || غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد طنطاوي: قصّهي نوح و عاد و ثمود بما میفهماند که آدمی در اثر محیط، و تو ارث
بعقاید و افکار دیگران پابند است و فرزند مسیحی یا بودائی و یهودي و دیگر ادیان همان دین پدران خود را میپذیرند و معتقد
صفحه 90 از 223
هستند، و بموجب حکم طبیعت بشر گرفتار صفات و اخلاق و ادیان مخصوص محیط و آباء و اجداد خود هست و لیکن اینکه
قصّههاي پیغمبران نشان میدهد که آنها بشر را از اینکه بند و زنجیر آزاد کردند و مردم را وادار کردند که آن عادات را رها کنند و
از اخلاق و رفتار پدران خود دست بردارند، و آن کس که بر آن روش بماند گرفتار عذاب و هلاك خواهد شد، پس هر فرد عاقل
موظّف است کوشش کند در پاك کردن فکر و کار خود از پلیدیهاي اجتماعی که در آن زندگی میکند تا بسعادت قرب
پروردگار خود برسد. سخن ما: قصّهي نوح در قرآن مکرّر شده است، و معلوم است که اینگونه قصّه- ها از آیات رهبري عمومی
بشر، و یا براي تعیین تکلیف و وظائف فردي و اجتماعی همگانی نیست، فقطّ یادآوري است براي عبرت حاضرین و مخاطبین از
فکر و کار و سرنوشت گذشتگان پس مردم آن روز که روي اینکه قصّهها و سخنان با آنها بوده است مطالبی از اینکه آیات درك
میکردهاند که وسیلهي تحریک احساسات آنها میشده- است و در نتیجه آماده میشدند براي پذیرفتن سخن حق،ّ ولی آیا در تاریخ
گذشته نوح و ملّت او در چه سرزمینی بودهاند و کشتی سواري آنها و طوفان موجب غرق مخالفین بچه جور بوده است، مطلبی
نیست که ما آنرا بتوانیم از نظر تاریخ کشف [ صفحه 181 ] کنیم و یا فائدهي مخصوص براي ما داشته باشد، و فقطّ کافی است که
تصدیق کنیم اینکه سخنان بیان حقایقی بوده است که نتایج مهمّی داده است و آن تسلیم عرب جاهل خود سر بفرمان خدا و پیغمبر
ص است.
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 65 تا 72
وَ إِلی عادٍ أَخاهُم هُوداً قالَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن إِله غَیرُه أَ فَلا تَتَّقُونَ [ 65 ] قالَ المَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَومِه إِنّا لَنَراكَ فِی سَفاهَۀٍ
وَ إِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الکاذِبِینَ [ 66 ] قالَ یا قَوم لَیسَ بِی سَفاهَۀٌ وَ لکِنِّی رَسُول مِن رَب العالَمِینَ [ 67 ] أُبَلِّغُکُم رِسالات رَبِّی وَ أَنَا لَکُم ناصِحٌ
أَمِین [ 68 ] أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَکُم ذِکرٌ مِن رَبِّکُم عَلی رَجُل مِنکُم لِیُنذِرَکُم وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوم نُوح وَ زادَکُم فِی
637 قالُوا أَ جِئتَنا لِنَعبُدَ اللّهَ وَحدَه وَ نَذَرَ ما کانَ یَعبُدُ آباؤُنا فَأتِنا بِما - الخَلق بَصطَۀً فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ [ 69 ] -قرآن- 1
تَعِدُنا إِن کُنتَ مِنَ الصّادِقِینَ [ 70 ] قالَ قَد وَقَعَ عَلَیکُم مِن رَبِّکُم رِجس وَ غَضَب أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسماءٍ سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما نَزَّلَ
اللّه بِها مِن سُلطان فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِنَ المُنتَظِرِینَ [ 71 ] فَأَنجَیناه وَ الَّذِینَ مَعَه بِرَحمَ ۀٍ مِنّا وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِینَ کَ ذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا
493 معنی لغات: عاد- نام دستهي از عرب قدیمی بوده است که مورّخین آنها را عرب بائده مینامند یعنی - مُؤمِنِینَ [ 72 ] -قرآن- 1
نابود شده، بسطه- گشایش، کمال، توسعهي زندگی آلاء- مفرد آن الی، با فتح همزه و کسر لام، و الی با کسر همزه و لام، و ألی با
فتح همزه و لام بمعنی نعمت و خوشی، رجس- کار و چیز پلید و زشت و ناپسند، دابر- [ صفحه 182 ] گذشته، آخر و دنباله، اصل و
ریشه. ترجمه: 64 و براي گروه عاد خویشاوندشان هود را بپیامبري فرستادیم و او بآنها گفت: اي یاران خدا را بپرستید که جز او
خدائی ندارید پس چرا از خشم او پرهیز ندارید! 65 بزرگانشان که بیدین بودند گفتند: بدرستی تو بیخرد هستی و چنین پنداریم
که دروغگوئی 66 او گفت: من بیخرد نیم که فرستادهي پروردگار جهانیانم. 67 و پیغامهاي او بشما میرسانم و براي شما خیر خواهی
درستکارم. 68 چرا شگفت آرید که یادآوري و رهبري با مردي از میان خود برايتان آید تا بیم و نویدتان دهد! و خود بیاد آرید
که پس از مردم نوح خدا شما را جانشین آنان کرد و در آفرینش شما گشادگی فزود که بتوان و تن برتر شدید پس بخششهاي
خداوندي را بیاد دارید تا امیدوار برستگاري خود باشید، 69 آنها گفتند: مگر تو آمدهاي که ما، بس خدا را بپرستیم و آنچه را
پدران ما میپرستیدند رها کنیم! پس اگر راستگوئی به پیش آر آنچه ما را ز آن بترساندي، هود گفت: 70 همانا خشم و پلیدي از
سوي پروردگارتان بر شما استوار باشد که با من گفتگو میکنید به پشتیبانی نامهائی که خود شما و پدرانتان ساختهاید و براي
درستی آن خدا چیزي نفرستاده است، و توانی بر استواري آن ندارید پس چشم براه باشید که من هم با شما چشم براهم 71 پس
خود او را و کسانیکه با او بودند [ز گرفتاري] رهاندیم، و آنها را که نشانههاي ما باور نداشتند و مؤمن نبودند دنبالهشان بریدیم و
صفحه 91 از 223
64 تفسیر عبده: از إبن عبّاس روایت کردهاند که هود اوّل کسی « وَ إِلی عادٍ أَخاهُم هُوداً » : یکبارگی نابودشان کردیم. سخن مفسّرین
است که بزبان عربی سخن گفت، و او چهار فرزند داشته است، 1- قحطان که پدر یمنیها است، 2- فالغ که قبایل مصر، از نسل او
است، و از دو پسر دیگرش کسی نمانده است، و نیز کلبی و دیگران گفتهاند: عاد مردمی بودند بتپرست که بتهاي خود را بنامهاي
نامیده بودند، و هود که مردي بود از قبیلهاي بنام خلود مأمور بپیغمبري و منع آنها بود از بتپرستی و سر « ودّ، سواع، یغوث، نسر »
46 [ صفحه 183 ] بنام احقاف، و طبري و بخاري و - منزل آنها اراضی ریگستان میان عمان و حضر موت متّصل بیمن بود -قرآن- 15
إبن عساکر از علی علیه السّلام نقل کردهاند که قبر هود در تپهي خاکی است برنگ قرمز بزمین حضر موت. طنطاوي: عاد و ثمود از
هستند، مثل عمالقه و طسم و جدیس، و امیم و وباد و جرهم و حضر « نابود شده که فقطّ اسمی از آن باقی است » طبقهي عرب بائده
موت که میگویند: اینکه دستهي از عرب مردمی بودهاند در بابل و از آنجا بعربستان هجرت کرده بودند و همهي اعراب بائده از
نسل سام بن نوح هستند، و از گفتار علّامه إبن خلدون، که کشفیّات جدید تاریخ نیز بطور اجمال موافق آن است چنین نتیجه می-
شود که عمالقه از نسل لاوذ بن سام هستند و دیگرانشان از نسل ارم بن سامند، و میگویند اینکه اعراب بر عراق و مصر حکومت
داشتهاند و اوّل دولت بابلی از آنها بوده است و سر آمد آنها حمور ابیها هستند که مورّخین معتقد هستند در حدود دو هزار و سیصد
سال پیش از میلاد، و پانزده نفر آنها مدّت سه قرن حکومت میکردهاند، و ظهور ابراهیم خلیل را در دوران اینکه حکومت دانستهاند،
و در سال هزار و نهصد و یک میلادي از حفّاریهاي شوش لوحی سنگی بطول هفت گام بدست آمد که با خطّ میخی دویست و
64 امام فخر: در آیات جلو که نقل سخن نوح « ما لَکُم مِن إِله غَیرُه،ُ أَ فَلا تَتَّقُونَ » . هشتاد و دو مادهي قانون حمورابی بر آن نقش بود
و اختلاف نقل سخن نوح با سخن هود در همین جزء آخر «ٍ مِن إِله غَیرُه إِنِّی أَخاف عَلَیکُم عَذابَ یَوم عَظِیم » شده گفته شده است
گفته شده است، براي اینکه است که چون ملّت نوح « أَخاف عَلَیکُم عَذابَ » گفته شده است و آنجا « أَ فَلا تَتَّقُونَ » است که اینجا
سابقه نداشتند، او آنها را از عذاب ترساند، ولی چون ملّت هود سابقه داشتند که ملّت نوح عذاب و گرفتاري داشته است از اینکه
200 -قرآن- - 54 -قرآن- 128 - یعنی چرا نمیترسید از آنچه بسر ملّت نوح آمده! -قرآن- 1 « أَ فَلا تَتَّقُونَ » جهت هود بآنها گفته است
68 طبري: « وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوم نُوح وَ زادَکُم فِی الخَلق بَصطَۀً » 605- 350 -قرآن- 584 - -297-276 قرآن- 323
یعنی شما جانشین مردم نوح شدید، چون آنها بسزاي بدرفتاريشان نابود شدند، پس بترسید که بهمان سرنوشت گرفتار شوید با
97 [ صفحه 184 ] داده شده است که در قامت بلندتر هستید و در احتیاجات و نظم زندگی از آنها - اینکه نعمت بیشتر بشما -قرآن- 1
آسودهتر و بهتر هستید. ابو الفتوح نوشته است: یاد کنید چون خداي تعالی شما را خلیفه کرد از پس قوم نوح و خلیفه کسی باشد که
قائم مقام دیگري باشد از پس او، و میفزود شما را در خلق و آفرینش بسطه و گستردگی، بعضی گفتند: قوّت خواست، و بعضی
گفتند طول قامت خواست، رمانی و زجّاج گفتند: آن که کوتاهترین ایشان بود شصت گز بود و دراز- ترین ایشان صد گز بود، و
باقر علیه السّلام گفت: هر یک از ایشان ببالاي نخلی خرمائی بود دراز و بقوّت چنان بودند که مردي از ایشان بیامدي و دست در
کوه زدي و بقوّت بجنباندي و سنگ از کوه بکندي، عبد اللّه عبّاس گفت هر یکی هشتاد گز بودند، « کمر و جلو آمدگی کوه » رعن
ابو حمزهي ثمالی گفت: هفتاد گز مقاتل گفت: دوازده گز، وهب گفت: سر هر یک از ایشان بر مثال قبّهاي بود که در چشم خانه و
بینی و در استخوان سرهاي ایشان سباع خانه ساختندي و بچه زادندي. عبده: یعنی بخاطر بیاورید نعمتهاي خدا را که شما جانشین
ملّت نوح هستید و داراي تمدّن و حکومت وسیع، و یا داراي بدنهاي قوي هستید و قامتهاي بلند. و آنچه مفسّرین در طول قامت آنها
گفتهاند مبالغه است که اطمینان بدرستی آن و احتیاجی بآن نیست، ولی در سورههاي هود و شعرا و ف ّ ص لت قوّت آنها گفته شده
که در جلو گفته شده است معنی تهدید را میفهماند، از اینکه جهت آنها « أَ فَلا تَتَّقُونَ » 69 فخر: چون جملهي « فَأتِنا بِما تَعِدُنا » . است
قالَ قَد وَقَعَ عَلَیکُم مِن » 181- 67 -قرآن- 158 - 24 -قرآن- 46 - تا آخر یعنی بتهدید خود عمل کن. -قرآن- 1 « فَأتِنا بِما تَعِدُنا » گفتند
70 مجمع: یعنی گرفتاري شما ناگزیر خواهد بود، پس گویا الآن واقع شده است و شما در گرفتاري هستید. «ٌ رَبِّکُم رِجس وَ غَضَب
صفحه 92 از 223
است، یعنی ارادهي ازلی در گذشته و آینده بر گرفتاري و عذاب شما « وجد و حصل » بمعنی « وقع » 63 امام فخر: کلمهي - -قرآن- 1
وَ» « لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ » است، و مقصود از رجس عقاید باطله است، [ صفحه 185 ] چون در صفت اهل بیت که گفته شده است
مقصود پاکی از پلیدي عقاید باطله است، و نتیجهي مطلب اینکه است که چون آنها اصرار بر کفر و تقلید « یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً
گذشتگان داشتند و دلیل قبول نمیکردند، کفر آنها زیاد و سخت شد و غضب خداوند هم بر آن افزوده شد چون خاصیّت آن
71 صفی علیشاه « وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِینَ کَ ذَّبُوا بِآیاتِنا » 109- 80 -قرآن- 81 - سختی، و شدّت کفر اینکه غصب است. -قرآن- 49
51 هم ببرّیدیم و - سرنوشت و گرفتاري- هاي جور بجور و ناگهان آدمی را در تفسیر اینکه جمله باین بیان گفته است: -قرآن- 1
برکندیم باز || پایه و بنیاد آن قوم از فراز زان که میبودند دور از رأي ما || از پی تکذیب آیتهاي ما باد را دادیم فرمان تا تمام||
عادیان را برد بنیاد و مقام تا نپنداري که بادي گر وزد || میتواند برگ کاهی را گزد یا تواند برگی افکند از درخت || زان که
حقّش بر کمندي بسته سخت جز که امر آید ز خلّاق العباد || که بکن اي باد از بیخ اینکه بلاد بادها را گر شناسی پیش و پس||
بینی اندر صد کمندي هر نفس نیم بادي چون که پیچد در شکم || سبلتت را بر کند آري، ورم رو کنی هر سو سپاهش بسته صف
||از زمین تا آسمان بر هر طرف از جنود او یک ار دانی هوا است || کآدم و عالم اسیرش جابجا است وان یکت کافی است وقت
گوشمال || زان مگر بگریزي ار یابی مجال آن که باشد عقل و بختی یاورش || میگریزد سوي شاه از لشکرش وان که بختش
واژگون باشد، ز شاه || میگریزد همچو دزدان در سپاه پس بگیرد یک قلاورزي دمش || بندد از کاکل بدامی تا سمش میکشد تا
پاي دارش مو کشان || میدهد هر جا بعصیانش نشان هر چه بینی در جهان اسپاه اوست || با تو سرکش، بندهي درگاه اوست جان
و تن هم بندهي فرمان اوست || همرهند ار با تو، از احسان اوست [ صفحه 186 ] رو نمائی بر قفا پیچد رگت || استخوان ار نشکند
گیرد سگت یا که امر آید بسرهنگان باد || کاین خسیس است از تتمّهي قوم عاد باد خوئی را فرستد از قفاش || تا بگیرد ریش و
بنشاند بجاش مفسّرین مثل طبري و دیگران افسانهاي مفصّل براي هود نوشتهاند که احتیاج بنقل و ترجمهي آن نیست و خلاصه و
بهتر از دیگران همین اشعار صفی علیشاه است که نقل شد، سخن ما هم همان است که در آیات جلو براي قصّهي نوح نوشتیم.
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 73 تا 79
وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً قالَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن إِله غَیرُه قَد جاءَتکُم بَیِّنَۀٌ مِن رَبِّکُم هذِه ناقَۀُ اللّه لَکُم آیَۀً فَذَرُوها تَأکُل فِی
أَرضِ اللّه وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأخُ ذَکُم عَذاب أَلِیم [ 73 ] وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ وَ بَوَّأَکُم فِی الأَرض تَتَّخِ ذُونَ مِن
سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنحِتُونَ الجِبالَ بُیُوتاً فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه وَ لا تَعثَوا فِی الَأرض مُفسِدِینَ [ 74 ] قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه لِلَّذِینَ
استُضعِفُوا لِمَن آمَنَ مِنهُم أَ تَعلَمُونَ أَن صالِحاً مُرسَل مِن رَبِّه قالُوا إِنّا بِما أُرسِلَ بِه مُؤمِنُونَ [ 75 ] قالَ الَّذِینَ استَکبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنتُم بِهِ
902 فَأَخَذَتهُمُ - کافِرُونَ [ 76 ] فَعَقَرُوا النّاقَۀَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم وَ قالُوا یا صالِح ائتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنتَ مِنَ المُرسَلِینَ [ 77 ] -قرآن- 1
الرَّجفَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِینَ [ 78 ] فَتَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا قَوم لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالَۀَ رَبِّی وَ نَ َ ص حت لَکُم وَ لکِن لا تُحِبُّونَ النّاصِ حِینَ
203 معنی لغات: بیّنۀ- هر چیز واضح و روشن، دلیل و برهان، بوّأ- یعنی جائی [ صفحه 187 ] مهیّا کرد، و بمنزلی - 79 ] -قرآن- 1 ]
وارد شد، سهول- جمع سهل زمین راست و مستقیم و هموار. تنحتون- از مصدر نحت بفتح نون و سکون حا بمعنی سنگ و چوب،
لا تعثوا- از مصدر عثوّ بر وزن فعول بضم فاء و عین بمعنی مبالغه در گردنفرازي و کفر و تباهکاري و فساد. عقروا- از مصدر عقر
بفتح عین و سکون قاف بمعنی مجروح کردن، سر بریدن و چهار دست و پا بریدن شتر. عتوا- از مصدر عتو بر وزن فعول با ضم اوّل
و دوّم بمعنی گردنفرازي و بدرفتاري بیش از اندازه. رجفه- جنبش و لرزش سخت و شدید و زلزله. جاثمین- بزمین چسبیدگان و با
زمین یکسان شدگان و باصطلاح فرش زمین شدگان. ترجمه: 72 و بسوي ثمودیان دوستشان صالح به پیامبري فرستادیم که بآنها
گفت: اي یاران خدا را بپرستید چه جز او خدا ندارید و همانا دستاویزي نمودار برايتان ز سوي پروردگارتان آمد که اینکه ماده
صفحه 93 از 223
شتر از سوي خدا است، و براي شما نشانه بود پس آن را بخود واگذارید تا بر زمین که سرمایهي خداوندي است بچرد و آن را
ببدي نیائید که آزاري دردناك شما را بر سر آید، 73 و بیاد دارید که خدا شما را جانشین از پس عادیان کرد و بسرزمینشان
جايتان داد که در هموار آن کاخها بسازید و بکوهستان آن خانهي سنگی. پس بخششهاي خداوندي بیاد دارید و در جهان به
تباهکاري نشتابید، 74 گروه گردنفراز مردم ثمود با آنها که [مؤمن و] ناتوان دست آنان شده گفتند: مگر شما باور ندارید که صالح
فرستاده ز سوي پروردگار خود باشد! گفتند: ما بآنچه او آورده گرویدهایم. 75 آنها که خود خواه بودند گفتند: آنکه شما باو
بگرویدهاید ما باور نداریم، 76 پس ماده شتر را سر بریدند و ز فرمان پروردگار خود سخت سر به پیچیدند و گفتند: اي صالح اگر
تو از پیمبرانی بیاور آنچه ما را از آن بترساندي، 77 پس لرزهاي چنان سخت آنها را گرفت که در خانهي خود بر زمین چسبیده
شدند، 78 پس صالح ز آنان روي بگرداند و گفت: اي خویشاوندان من پیغام پروردگار خود بشما رساندم و خیر- خواهیتان کردم
72 ابو الفتوح نوشته است: -قرآن- « وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً » : ولی شما دوستدار چنین کسان نباشید. [ صفحه 188 ] سخن مفسرین
49-14 و مراد بثمود در آیه قبیله است، ابو عمرو بن العلاء گفت: ثمود براي آن خواندند ایشان را که ایشان را آب کم بود، من
بود میان حجاز و شام تا بوادي القري، و امّا « با کسر حاء و سکون جیم- قاموس » الثّمد و هو الماء القلیل، و مسکن ایشان در حجر
نسب صالح، هو صالح بن عبید بن آصف من ماشح بن عبید بن جادر بن ثمود. طنطاوي: در وادي القري که براه حاجیهاي شامی
است بطرف مکّه مداین صالح معروف است و قبل از میلاد بتصرّف نبطیها بوده است که ملّتی بودهاند ساکن میان عراق عرب و
عجم و بوسیلهي مستشرقین سنگ نبشتهاي زیاد بخطّ نبطی از آنجا استخراج شده است، و اکنون غارهاي زیادي طبیعی و تراشیده
72 طبري: « هذِه ناقَۀُ اللّه لَکُم آیَۀً » . آنجا هست که مسکون بوده است و اکنون بواسطهي باران مردم فقیر در آنها زندگی می- کنند
ابو طفیل گفته است، مردم ثمود بصالح گفتند: اگر تو پیغمبر هستی نشانهاي بر راستی خود بیاور، او گفت بطرف کوه و کمري
بروید، آنها رفتند و ناگاه دیدند چیزي در سنگ حرکت میکند مانند بچه که در شکم مادر میجنبد، سپس سنگ بشکافت و شتري
37 ابو الفتوح نوشته است: اضافهي او با خداي تعالی اضافهي تخصیص است از براي آن که خداي تعالی او را - در آمد. -قرآن- 1
خلاف آن آفرید که دیگر شتران را، از اینکه کار او را بخود اضافت کرد، و وجهی دیگر آن است که چون او را بمعجز صالح کرد
تا صدق قول او بآن معجز پیدا شود و در صدق قول او صحّت دین خدا باشد او را ناقهي خود خواند، و وجهی دیگر آن است که
مالکی دگر نبود آن را جز خداي تعالی، و آیه در او آن بود که او از سنگ ملساء بیرون آمد پس از آن که پنداشتی که آن سنگ
شتر آبستن است، باو بزاد چنان که مادر بچه زاید، و نیز او را شربی بود از آب روزي و بر دگر روز هم چندان که آب خورده بود
شیر بدادي. تأویلات کاشانی: شتر صالح مثل عصاي موسی است و خر عیسی و براق محمّد ص [ صفحه 189 ] چون مرکب نفوس
انسانیّت پیغمبران و دیگر مردم همان نفس حیوانی ایشان است که حقیقت آنها را نمودار میکند، و هر صفت که در آنها نمودارتر
باشد مرکب و نفس حیوانیشان بنام آن حیوان خوانده میشود که آن صفت در آن نمودار است، پس آن که روح بردبار و ملایم
73 تفسیر عبده: یعنی « وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ » . دارد و با قدرت و آرامش بسر میبرد، مرکب و نفس حیوانی او شتر نامیده میشود
38- بیاد آرید که تمدّن و توانائی مردم عاد را بارث بردید، و از هنر بنائی و معماري و ساختن لوازم آن بهره- مند هستید. -قرآن- 1
74 « لِلَّذِینَ استُضعِفُوا » 17- با واو قرائت کرده است و دیگران بدون واو خواندهاند. -قرآن- 1 « و قال » 74 مجمع: إبن عامر « قالَ المَلَأُ »
تفسیر عبده: روش آفرینش چنین است که فقرا و بیچارگان زودتر دعوت پیغمبران و رهبران را میپذیرند، چون مقامی و مالی
ندارند و زیانی بر خود فرض نمیکنند، ولی مالداران و مدعّیان جاه و مقام شخ ّ ص یت خود را در برابر دستورهاي پیشوایان در خطر
77 تفسیر عبده: ممکن است اینکه حادثه بواسطهي ابري بوده است که « 26 أَخَذَتهُم الرَّجفَۀُ - میدانند و دیر تسلیم میشوند. -قرآن- 1
.«6» حامل الکتریستهاي بوده است سخت و متراکم و با الکتریستهي زمین مصادف شده است و تولید رعد و برق و زلزله کرده است
78 ابو الفتوح نوشته است: یعنی چون وقت نزول عذاب بود از میان ایشان بدر آمد، « فَتَوَلّی عَنهُم » 239- 28 -پاورقی- 237 - -قرآن- 1
صفحه 94 از 223
78 امام فخر و عبده: « وَ قالَ یا قَوم لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالَۀَ رَبِّی » 21- و شاید تا کنایت بود از یأس و قطع طمع از ایمان ایشان. -قرآن- 1
اینکه سخن صالح با مردگان از جهت اظهار افسوس و تسلّاي دل خود بوده است، چنانکه آنرا که پند میدهیم و نمیپذیرد و بعاقبت
اي بیچاره چه قدر گفتم و نصیحت » 57 [ صفحه 190 ] ما با او است - بد آن گرفتار میشود، با خود میگوئیم و روي سخن -قرآن- 1
و نظیر سخن صالح است، فرمودهي پیغمبر با «... کردم آخر چرا نپذیرفتی، بیاد داري که فلان وقت که چنان کردي بتو چنین گفتم
چند نفر از اعراب مکه که در جنگ بدر کشته شده و در چاهی انداخته بودند، آنها را بنام آواز داد و فرمود: چه میشد اگر فرمان
خدا و پیغمبر می- پذیرفتید! اکنون وعدههاي خداوند براي ما درست بود، آیا براي شما راست و درست نشد! از آنحضرت
پرسیدند: چه سود در سخن گفتن با اینکه مردگان بیروح فرمود: شما از آنها بهتر و بیشتر نمیشنوید. سخن ما: آنچه در قضیّهي نوح
و هود گفتیم در اینجا نیز بیش از آن چیزي- نمیتوانیم بگوئیم جز اینکه سرزمین ثمود از نظر تاریخ براي ما روشنتر و معیّن است.
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 80 تا 84
وَ لُوطاً إِذ قالَ لِقَومِه أَ تَأتُونَ الفاحِشَ ۀَ ما سَبَقَکُم بِها مِن أَحَدٍ مِنَ العالَمِینَ [ 80 ] إِنَّکُم لَتَأتُونَ الرِّجالَ شَ هوَةً مِن دُونِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَومٌ
مُسرِفُونَ [ 81 ] وَ ما کانَ جَوابَ قَومِه إِلاّ أَن قالُوا أَخرِجُوهُم مِن قَریَتِکُم إِنَّهُم أُناس یَتَطَهَّرُونَ [ 82 ] فَأَنجَیناه وَ أَهلَه إِلاَّ امرَأَتَه کانَت مِنَ
480 معنی لغات: دون- پست و پائین مقابل فوق، - الغابِرِینَ [ 83 ] وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَانظُر کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُجرِمِینَ [ 84 ] -قرآن- 1
جلو، غیر، غابرین- گذشتگان باقی ماندگان، بدو معنی مخالف. ترجمه: اي محمّد 79 لوط را بیاد بیار که روزگاري با گروه خویش
گفت: چرا آن کار زشت میکنید که پیش از شما کسی در جهان نکرده است 80 و بجاي زنان بهوس با مردان نزدیک میشوید!
اینکه نه هوس باشد بلکه ز اندازهبدر مردمی هستید، 81 پاسخی ز آنان نبود جز که گفتند: ایشان را از ده خود برانید که مردمی
پاك نمایند، 82 ما لوط و یاران او را جز همسرش که بجاي ماند ز آزار برهاندیم 83 و بر سر آن مردم آزار بریختم، پس تو خود
79 عبده: بهتر معرّفی « وَ لُوطاً إِذ قالَ » : بیندیش که سر انجام بدکاران چگونه بود و یا [ صفحه 191 ] بکجا میکشد. سخن مفسّرین
لوط همان است که در کتب انساب عرب و سفر تکوین تورات گفتهاند: او برادر زادهي ابراهیم است و مولد او در جنوب شرقی
عراق و در حدود بصره بوده است که اورو مسکن کلدانیها باشد و او با ابراهیم بطرف بین النّهرین مسافرت کرده است، و ابراهیم او
أَ تَأتُونَ » 36- را در سرزمین کنعان در شرق اردن بنزدیک بحر المیّت برد و او آنجا را انتخاب کرد و مسکن گزید. -قرآن- 15
79 کشف نوشته: خلق عالم سه گروه بیش نهاند: عام-ّ اند و خاصاّند و خاص الخاص-ّ فاحشهي عام آن است که زبان « الفاحِشَۀَ
شریعت آن را بیان کرد، و فاحشهي خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن بملاذّ و شهوات دنیا، و فاحشهي خاص الخاص آن است
میگوید: بندهي من خود « قُل اللّه ثُم ذَرهُم » که باندیشهي دل بیرون از حق با غیري نگرد و از حق جل جلاله اینکه خطاب میآید که
را منگر همه فعل ما بین، بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین از نشان خود بگریز، یکبارگی مهر ما بین، گرفتار مهر او را با غیر
421 آشوب همه جهان حدیث من و تو || بگذار من و همه - 26 -قرآن- 391 - چه کار! دل وا سوي او دار و غیر او بگذار: -قرآن- 1
خوانده- اند، و دیگر قاریها با دو همزه بصورت « انّکم » 80 مجمع: قاریهاي مدینه و حفص « إِنَّکُم لَتَأتُونَ الرِّجالَ » جهان گلشن تو
35 ابو الفتوح: نوشته است: محمّد بن اسحاق گفت: سبب آن بود که مردمان اهل میوه و - خواندهاند. -قرآن- 1 « ء انّکم » استفهام
درختان ورزان بسیار بودند، و غربا از نواحی آمدندي و ایشان را رنجه داشتندي، ابلیس بیامد بر صورت پیري و ایشان را گفت: اگر
خواهید که از اینکه مردمان برهید شما را اینکه معامله باید کرد با ایشان، گفتند نکنیم، چون مردم از حدّ ببردند ایشان گفتند:
81 کشّاف زمخشري: آنها اینکه سخن بریشخند- گفتند که لوط و مردمش در پی پاکی و پاکیزگی « إِنَّهُم أُناس یَتَطَهَّرُونَ » . بیازمائیم
- هستند، چنانکه اگر کسی را از کار زشت جلوگیر شوي گوید: تو مرد مقّدس و پاکیزه هستی از اینجا برو که ما را نبینی. -قرآن- 1
در رحمت « مطر » آن باشد که « امطر » و « مطر » 83 ابو الفتوح نوشته است: بعضی گفتند: فرق میان « وَ أَمطَرنا عَلَیهِم » [ 36 [ صفحه 192
صفحه 95 از 223
در عذاب خداي تعالی، گفتند: عبد الملک مروان نامه نوشت بقاضی حمص ابو خلیف و از او پرسید که حدّ لوطی « امطر » باشد، و
اهل علم « وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً » چه باشد! او جواب نوشت که رجم باید کردن او را که خداي هم اینکه کرده با قوم لوط فی قوله
411 سخن و استفادهي ما همان است که در قصّههاي سابق نوشتیم. - 24 -قرآن- 380 - اینکه را استحسان کردند. -قرآن- 1
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 84 تا 88
وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَانظُر کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُجرِمِینَ [ 84 ] وَ إِلی مَدیَنَ أَخاهُم شُعَیباً قالَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن إِله غَیرُه قَد
جاءَتکُم بَیِّنَۀٌ مِن رَبِّکُم فَأَوفُوا الکَیلَ وَ المِیزانَ وَ لا تَبخَسُوا النّاسَ أَشیاءَهُم وَ لا تُفسِدُوا فِی الَأرض بَعدَ إِصلاحِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن
کُنتُم مُؤمِنِینَ [ 85 ] وَ لا تَقعُدُوا بِکُ ل صِ راطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُ دُّونَ عَن سَبِیل اللّه مَن آمَنَ بِه وَ تَبغُونَها عِوَجاً وَ اذکُرُوا إِذ کُنتُم قَلِیلًا
فَکَثَّرَکُم وَ انظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُفسِدِینَ [ 86 ] وَ إِن کانَ طائِفَۀٌ مِنکُم آمَنُوا بِالَّذِي أُرسِلت بِه وَ طائِفَۀٌ لَم یُؤمِنُوا فَاصبِرُوا حَتّی
یَحکُمَ اللّه بَینَنا وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِینَ [ 87 ] قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه لَنُخرِجَنَّکَ یا شُعَیب وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَریَتِنا أَو
969 معنی لغات: مدین- در تفسیر عبده نوشته است: مردم مدین عرب بوده - لَتَعُودُن فِی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَو کُنّا کارِهِینَ [ 88 ] -قرآن- 1
اند و سرزمین آنها بگفتهي بعضی مورّخین از خلیج عقبه تا طور سینا امتداد داشته [ صفحه 193 ] است، و بگفتهي بعضی دیگر از
شبه جزیرهي سینا بوده است تا فرات. تبخسوا- از مصدر بخس بفتح تا بمعنی کم کردن و ستم کردن. ترجمه: 84 و بسوي مردم
مدین مردي از خودشان بنام شعیب فرستادیم. او بآنان گفت: اي یاران خدا را پرستید که جز او خدا ندارید و راهی نمودار که
رهبري من ز سوي پروردگار شما است برايتان آمد پس ترازو و پیمانه درست بدارید و سرمایهي مردم کم نکنید و از پس درستی
و شایستگی در روي زمین و زندگانی مردم تباهکاري و نابودي پیشه نکنید که اگر مؤمن باشید اینکه رفتار برايتان بهتر است. 85 و
بر راه مردم نه نشینید که بترسانید و جلو راه خدا بگیرید و خواهان کجروي شوید [و راه مال و دین کسان بر ایشان نزنید] و بیاد
آرید که مردمی ناچیز بودید و خدا شما را فزونی داد و بنگرید سر انجام تباهکاران چگونه بود 86 و اگر گروهی از شما بآن
دستورها که بمن دادهاند گرویدند و گروهی نگرویدند [دو دستگی مرم نشانهي نادرستی سخن من نیست بلکه] شکیبائی کنید و
روزگار برید تا خدا میان ما داوري کند که او بهترین داوران باشد. 87 آن دستهي گردنفرازشان گفتند: اي شعیب ما تو را با آنها
که با تو گرویدهاند ز آبادي خود میرانیم مگر که بدین ما باز گردید. او گفت: گرچه ما را بزور بدارید [نشود ز دین خود بگردیم]،
88 که اگر بدین شما باز گردیم بر خدا بدروغ تهمت زدهایم زان پس که ما را از آن رهانید و سزاوار ما نباشد که بآن برگردیم
مگر خداي پروردگارمان بخواهد و سرنوشتی باشد که دانش او گشادهي فراگیر همه چیز باشد و تکیهمان باو باشد. پروردگارا میان
ما و خویشانمان، بحقیقت و درستی گشایش بده [و اینکه گره ناسازگاري برگشاي] که تو بهترین گشایش آورانی. سخن مفسّرین:
84 مجمع: نقل کردهاند که شعیب از اولاد ابراهیم بوده است، و او را خطیب پیغمبران میگفتهاند چون مکرّر براي آنها « أَخاهُم شُعَیباً »
] 37- 84 تفسیر عبده: ملّتهاي قدیم اینطور بودهاند که -قرآن- 1 « جاءَتکُم بَیِّنَۀٌ مِن رَبِّکُم » 34- سخنرانی میکرده است. -قرآن- 15
تا « فَأَوفُوا الکَیلَ » صفحه 194 ] بایستی چیز خارق عادت ببینند تا ایمان بیاورند، و اگر دلیل روشن زبان بند براي آنها نبود جملهي
85 طبري: إبن عبّاس گفته « وَ لا تَقعُدُوا بِکُل صِ راطٍ » 130- آخر در دنبالهي اینکه جمله صحیح نبود و فایده نداشت. -قرآن- 110
است: مخالفین بر سر- راه مینشستند و بآن که نزد شعیب میرفت میگفتند: او دروغگو است مواظب باشید شما را از راه بدر نکند. -
34 مجمع: در معنی اینکه جمله چند قول است: 1- مجاهد و قتاده و حسن بصري گفتهاند: سر راه مینشستند و هر که قصد - قرآن- 1
شعیب داشت تهدید بکشتن میکردند. 2- إبن زید و ابو هریره گفتهاند: آنها راهزنی میکردند. شعیب منع کرد. 3- در راههاي دین
جلوگیر نشوید و بر مردم مشتبه نکنید. ابو الفتوح نوشته است: سدّي گفت: بطریق عشّاري و باژ استانی بر راهها بنشستندي، و در خبر
است که رسول گفت: شب معراج چوبی دیدم بر راهی فرو زده، هیچکس از آنجا نمیگذشت و الّا جامهي او از آن میدرید و
صفحه 96 از 223
شاخی از شاخهاي آن چوب در او میافتاد، من گفتم اي جبرئیل اینکه چوب چه است که جامهي هر کس بدو میرسد میدرد! گفت
وَ لا » اینکه مثل عشّ ار و باژاستان و راهزن است که هیچکس بر او نگذرد و الّا برنجاند او را و چیزي از او بستاند، آنگه برخواند
85 مجمع: إبن عبّاس گفته است: یعنی عدّهي شما « وَ اذکُرُوا إِذ کُنتُم قَلِیلًا فَکَثَّرَکُم » 547- تا آخر. -قرآن- 514 « تَقعُدُوا بِکُل صِ راطٍ
زیاد شد، چون مدین پسر ابراهیم با دختر لوط همسر شد و او فرزند زیاد زائید. زجّاج گفته است: یعنی فقیر بودید مالتان زیاد شد،
49 تفسیر عبده: یعنی خداوند بنسل شما برکت داد تا - و ممکن است معنی اینکه باشد که ضعیف بودید قدرتتان زیاد شد. -قرآن- 1
87 طبري: یعنی آیا ما را بیرون از ده خود میکنید و از راه حق جلوگیر ما میشوید اگر چه ناپسند ما « أَ وَ لَو کُنّا کارِهِینَ » . زیاد شدید
29 مجمع: یعنی چون دین شما ناپسند ما هست و باطل از دین خود برنمیگردیم [ صفحه 195 ] و بعضی گفتهاند: - باشد! -قرآن- 1
88 طبري: یعنی بخدا تهمت زدهایم و سخن باطل گفتهایم اگر « قَدِ افتَرَینا عَلَی اللّه کَذِباً » . یعنی با اجبار هم نمیتوانید ما را برگردانید
- 88 مجمع: در معنی اینکه جمله ها چند قول است: 1 «ُ ما یَکُون لَنا أَن نَعُودَ فِیها إِلّا أَن یَشاءَ اللّه » 40- بدنیاي شما برگردیم. -قرآن- 1
شایسته نیست که مذهب و طریقهي شما را در عبادت پیش گیریم مگر که خداوند مذهب را نسخ کند و بمذهب شما مأمور کند،
-2 جعفر بن- حرب گفته است: مقصود وابسته کردن بشرط ناشدنی است، یعنی ما برنمیگردیم مگر خدا بخواهد، و چون هرگز
خداوند نمیخواهد که بدین شما برگردیم ما نیز برنمی- گردیم. 3- یعنی مگر در سرنوشت ما و خواست خداوند باشد که
مجبورمان کنید به برگشتن از دین و ما باجبار برگردیم. 4- مقصود برگشتن بآن ده باشد که تهدید باخراج از آن کردهاند، و معنی
چنین است: ما از اینکه ده میرویم تا خداوند بخواهد و ما را بر شما چیره کند و باین ده برگردیم. 5- یعنی ما بدین شما برنمی-
64 ابو الفتوح نوشته است: قطرب - گردیم مگر خدا بخواهد که شما بدین حق بگروید و همگی بر یک روش باشیم. -قرآن- 1
الّا ان یشاء « لَنُخرِجَنَّکَ یا شُعَیب وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَریَتِنا » المستنیر گفت: در کلام تقدیم و تأخیر هست، و تقدیر آن است که
پس استثنا در کلام کفّار باشد نه در کلام شعیب و جبر منسوب بکفّار بود نه بشعیب، آنگه کلام شعیب « اللّه ان تعود فی ملّتنا
جواب هفتم از اینکه آن است که الّا که خداي تعالی خواهد که ما را متعبّد کند به اظهار « وَ ما یَکُون لَنا أَن نَعُودَ فِیها » : حکایت کرد
88 ابو الفتوح نوشته است: جبّائی گفت: « رَبَّنَا افتَح بَینَنا » 389- 178 -قرآن- 349 - کلمهي کفر و اخفاء کلمهي ایمان. -قرآن- 104
26 فخر: إبن عبّاس و سدّي و قتاده و حسن - معنی او آن است که بار خدایا ما را برهان و اینکه کافران را هلاك گردان. -قرآن- 1
بصري گفتهاند: یعنی حکم و قضاوت کن، و فرّاء گفته است: مردم عمان قاضی را فاتح و فتّاح مینامند، چون جاي حق و عدالت را
باز میکند، إبن عبّاس گفته است معنی اینکه جمله را نمیدانستم تا آن روز [ صفحه 196 ] که شنیدم دختر ذي یزن با شوهر خود
یعنی بیا با تو محاکمه کنم. زجّ اج گفته است ممکن است معنی چنین باشد: کار ما را نمودار کن تا « تعال افاتحک » میگفت
گشایشی باشد و پرده برداشته شود، و مقصود شعیب اینکه خواهد بود که خداوند عذابی بفرستد تا حق از ناحق جدا شود. استفاده و
مفسّرین بمعنی معجزه گفتهاند و ما « بَیِّنَۀٌ مِن رَبِّکُم » سخن ما همان ترجمه است و نقل از دیگران، ولی در آیت اوّل دو کلمهي
جوري ترجمه کردیم که بخصوص معجزه نباشد چون بیّنه دلیل و دستاویز و راه نمودار است و شاید مقصود از اینکه دو کلمه خود
شعیب و سخنان او باشد که براي آنها راه نمودار بسوي حق بوده است و دستاویز خوبی بوده است که پیروي او کنند و خوشبخت
118- شوند. -قرآن- 92
[ [سوره الأعراف [ 7]: آیات 90 تا 93
وَ قالَ المَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَومِه لَئِن اتَّبَعتُم شُعَیباً إِنَّکُم إِذاً لَخاسِرُونَ [ 90 ] فَأَخَذَتهُم الرَّجفَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِینَ [ 91 ] الَّذِینَ
کَ ذَّبُوا شُعَیباً کَأَن لَم یَغنَوا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیباً کانُوا هُم الخاسِرِینَ [ 92 ] فَتَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا قَوم لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالات رَبِّی وَ
437 معنی لغات: الرجّفۀ- زلزله و زمین لرزه. جاثمین- مفرد آن جاثم - نَ َ ص حت لَکُم فَکَیفَ آسی عَلی قَوم کافِرِینَ [ 93 ] -قرآن- 1
صفحه 97 از 223
بمعنی بزمین چسبیده و بر زمین پخش شده. یغنوا- از مصدر غنی و مغنی بمعنی ازدواج کردن، در جائی ماندن و منزل گزیدن.
اسی- از مصدر اسی بمعنی حزن و اندوه ترجمه: 89 آن بیدینان مردم شعیب که برتري داشتند گفتند: اگر پیرو شعیب شوید زیان
برده شوید، 90 پس آنان را چنان لرزه گرفت که بخانههاي خود بر زمین چسبیده شدند، 91 چه آن کسان که شعیب را دروغگو
شمردند چه سخت زیان دیده بودند که گویا در روي زمین زندگی نکرده بودند، پس شعیب [که گرفتاري آنها دید] 92 روي ز
آنان بگرداند و گفت: اي یاران من پیغامهاي پروردگار خود بشما رساندم و آنچه شایسته بود برايتان نمودم پس چگونه بر مردم [
91 مجمع: اینکه جمله مکرّر شده است براي نمودن کمال « الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیباً » : صفحه 197 ] بیدین اندوهگین شوم! سخن مفسّرین
92 کشّاف زمخشري: شعیب براي آنها اوّل « فَکَیفَ آسی عَلی قَوم کافِرِینَ » 46- تأکید و تشدید مطلب و اهمیّت آن. -قرآن- 15
اندوهناك شد، پس بخود آمد و گفت چرا بر مردم نالایق غصّه بخورم! و ممکن است پس از آنکه آنها را پند و نصیحت داد گفت
من پند دادم و از اینگونه حوادث ترساندم و شما نپذیرفتید پس چطور اندوهناك باشم! که چون شما مستحق گرفتاري هستید جاي
40 ابو الفتوح: ابو عبد اللّه بلخی گفته است: - با کسر همزه قرائت کرده است. -قرآن- 1 « ایسی » اندوه نیست، و یحیی بن وثّاب
ترکیبات ابجد، هوّز، حطّی، کلمن سعفص، قرشت، نامهاي پادشاهان مدین است که سلطان معاصر با شعیب بنام کلمن بوده است. و
محمّد بن اسحاق شاعري از مردم مدین معرّفی کرده است بنام عمرو بن کلها، که در هنگام پیدایش مقدّمات گرفتاري آنها چند
شعر گفته است و مردم را نصیحت کرده است. چون شعرها بعربی است ترجمهي آنها اینکه است: اي مردم دست بدارید از سمیر و
عمرو بن شداد که دو نفر غیبگو هستند، و بشعیب بگروید که پیغمبر است، چون ابري میبینم با صدائی که گمان نمیرود تا نیمروز
فردا کسی زنده بماند مگر آن سگ بنام رقیم. سخن ما: در اینکه آیات همان است که در قضیّهي نوح گفتیم، و البتّه چون با اینکه
نامهاي شعیب و مدین، مردم حجاز و مخاطبین پیغمبر ص مأنوس بودهاند، با نقل سرگذشت او مردم تحریک بر عبرت و اندیشهي
درست و عمل شایسته شدهاند، و با عجایب تاریخ بر حقیقت و درستی وظائف آدمی و گفتار پیغمبر راهنمائی شدهاند. [ صفحه
[198
[