گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد اول
[خاطرات ماه جمادي الثانی/ 1336 اسفند 1296
حمامهاي خلوت و بیمشتري



صفحه 162 از 655
مقارن اذان بیدار و حمام رفته با مهدي و محمد حمامی که مشغول کیسه بود مشغول صحبت، اما -.«1» چهارشنبه غره جمادي الثانی
چه صحبت که آتشم میزد.
این حمام روزي چهارده هزار [ 14 ریال] مخارج سوخت و تونتاب و کرایه دارد. یک تومان دو جوال سوخت، چهار هزار اجرت
تونتاب و کرایه غیر از لنگ و چراغ و غیره. منجمله دیروز را گفت سه هزار دخل ما بوده. من هم که امروز از اذان صبح تا دو از
آفتاب گذشته، [آنجا] بودم شش نفر آدم آمد؛ چهار نفر نسیه و دو نفر هم یکی سیصد دینار [پرداخت] و یکی چاقوي خودش را
گرو گذاشت. [اعضاي خانواده] این استاد محمد هشت نفر جمعیتند و به واسطه خرج خودش و حمام هرچه داشته فروخته، دیروز
یک دیگ باقی داشتند، گفت سه چارك و دو سیر بود؛ از قرار یک من هشت هزار، سمسار بازارچه قوام الدوله خریده بود و دو
سیر او را هم نداده، به شش قران خرید. این استاد محمد عیالات و خودش هم از دمپخت بازار خود را نیمه سیر نمیتوانند نگاه
بدارند.
آه از هرجومرج
در اواخر بیرون آمدن دو نفر جوانک فکلی با حالت شوخ و شنگی به حمام آمده مشغول صحبت با خودشان که دیشب در فلانجا
با فلان فاحشه چه کردم؛ چه، چه، چه. چنان مبهوت لذایذ و کیف صحبتها بودند که ملتفت آدم بیگانه نبودند و قمار خود را قبل
از جندهبازي هم مفصلا نقل کردند و ده تومان فقط براي مشروبات خود و خانمش نقل میکرد. بعد بههم میگفتند که دیشب تا
______________________________
1). دفتر سیزدهم. تاریخچه از پنجشنبه غره جمادي الثانی ئیلان ئیل لغایت چهارشنبه 21 جمادي الثانی یونت ئیل 1336 قریب غره )
رجب.
ص: 84
صبح که بیدار بودیم کسل هستم چطور درب خانه بروم. آه از هرجومرج، آه از خانهاي که زن آن خانه فاحشه باشد. یعنی
[کارمندان] دوایر دولتی آن مملکت این قسم اشخاص باشند.
مشکل ناظم الشریعه ملایري
بعد از حمام بیرون آمده، در خانه که رسیدم ناظم الشریعه ملایري نشسته منتظر بود و اظهار داشت که جواب از ملایر رسیده؟ گفتم
هنوز نرسیده. گفت پس به وزارت داخله بنویسید که من بیچاره را که ده پانزده روز است معطل گذاشتهاند و رسیدگی و حکم او
را به شما واگذار نمودند حالا بقیه اسناد خود را هم آوردهام که به شما نشان بدهم. گفتم طرف که اسنادي از خودش نفرستاده که
من مقابله نمایم. خود وزارت داخله هرچه حکم نماید صحیح است. بعد ایشان رفته من هم چایی [خورده] و با احمد بعد مشغول
انداختن موها روي چفته شدیم و تا قریب به ظهر به زحمات موها را از روي درختها و زمین به چفته انداختیم.
میتینگ شاهزادهها به هواداري سلیمان میرزا
بعد ناهار چلو و خورشت قیمه کلم خورده مشغول تحریر [نامههاي] بروجرد [و] فرستادن امانت شرکت خمین که اوراق مطبوعه
باشد شده، احمد رفت پستخانه، ناهار اسماعیل را نان و خورشت هم براي شبش برد. زنها هم مشغول اطاقتکانی. من هم قصد
بیرون آمدن داشتم، معتمد الدوله رسید، قدري توي باغچه گردشکنان عنوان نمود که خیال خود را صورت دادم و چندین نفر
شاهزادهها را واداشتم که جمع شده همه را خبر نمایند و براي شاهزاده سلیمان میرزا میتینگی، پرتستی، تعرضی یا به دولت یا به شاه
صفحه 163 از 655
یا به خارجه هرکدام رأي تعلق گرفت [برپا کنند]. حالا روز شنبه پسفردا در خانه عمید الدوله خیال تجمع را داریم. بعد با شاهزاده
یک و نیم به غروب بیرون آمده سوار درشکه شدیم. درب خانه امیر مفخم پیاده شدم، رفتم دکان استاد حسن خان نجار دیدم
خودش به سنسازي براي نمایش، ستاره رفته بود و چرخ خاكکش مرا تمام کرده، شاگردش گفت فردا خیال آوردن را داشتیم.
گفتم پس سلام مرا به او برسانید تا بعد همدیگر را ببینیم.
ص: 85
کفالت حسین خان لله
بعد نزدیک باغ حسنآباد برادر حسین خان لله را دیده اول نشناختمش بعد که نشانی داد فهمیدم. پرسیدم حسین خان چرا بیرون
نیامد؟ گفت سه روز است کفیل دو هزار تومان اعتبار را پیدا نکردیم که تا شش ماه ضامن شخص او بشود و الا دو هزار تومان را
بدهد. صدرائی را قبولاندیم، او هم قبول کرده اما سند درستی نمیدهد و سر میگرداند، نه جواب صریح میدهد نه قبول صریح را
معلوم میدارد. نمیدانیم چه کنیم. گفتم من اگر چهار نفر دیگر کمک با من بشوند هرکدام چهارصد تومان، من کفیل میشوم.
اگر کسی پیدا نشد من کمکا چهارصد تومان به او ضمانت میدهم و قول دادم و واقعا حاضرم چون بنیه دو هزار تومان را اگر خود
داشتم شخصا کفالت از حسین خان لله میکردم. بعد به اداره پهلوي رفته او را هم دیدم. گفت من هم یکی از شرکاء میشوم، یکی
هم صدرائی، یکی هم مشهدي حسین فشنگچی. گفتم از اخلاق او مطلع نیستم. گفت او مرد خوبی است.
بعد به اداره قم و عراق محض احوالپرسی از سید نصر الله خان رفته، نبود.
بازگشت معظم السلطنه از اسلامبول
بعد به میدان توپخانه، مقارن غروب به دکان محلاتی محض احوالپرسیاش رفته، معظم السلطنه که در اسلامبول بود بعد به سوئد و
برلن رفته، تازگی به ایران [برگشته] و از اجزاء وزارت خارجه است، آنجا او را دیده، آشناي قدیم بود، خیلی صحبت نمود. از آقاي
مساوات و آقاي تقیزاده و آقاي نواب نقل مینمود و زحمات خودش را بیان کرد. بنا شد همدیگر را ببینیم و خیال رفتن به
اسلامبول را مجددا دارد. بعد نیم از شب بلند شده از مغازه خلخالی پرسیدم، گفتند هنوز نیامده. احمد هم آنجا بود، با او بهسمت
خانه آمدیم. توي راه یک شلوار دوخته به سیزده هزار براي او خریده ساعت دو از شب به خانه رسیده شام چلو و خورشت بقیه
ناهار را خورده، خوابیدیم.
ترور رکن الاسلام
جمعه دهم جمادي الثانی 1336 .- صبح زود بلند شده، چایی را دم کرده، بچهها بعد بیدار، مشغول چایی و تحریر. هوا هم قدري ابر.
زنها مشغول برداشتن
ص: 86
کرسی و رفع کثافت. میرزا محمد خان براي توصیه به معتمد السلطنه که مساعدت رفتن او را به دیوان تطبیق حوالجات نماید، آمد؛
قبول نمودم. بعد براي رفع خستگی بیرون شهر نو به گردش رفته، شاهزاده محمد علی میرزاي همسایه را دیدم. در ضمن صحبت قتل
رکن الاسلام را که دیشب یک و نیم، دو از شب رفته سر کوچه ادارهاش با گلوله مقتولش نمودهاند [نمود]. بعد به دکان استاد
حسین بناء رفته احوالپرسی نمودم، اظهار داشت تمام اثاثیه خود را که سیصد تومان بود یکصد و چهل تومان فروختم و دو ماه است
روزي دو تومان مخارج خانه دارم، از مایه چهل تومان بیشتر نخوردهام به واسطه کاسبی. بعد منزل اعتماد الاسلام رفته نبود. مراجعت
صفحه 164 از 655
به خانه نموده درب منزل، اعظام الذاکرین و آقا ضیاء آخوند و سید مدیر یکی از مدارس رسیدند. گفتم چون زنها خانهتکانی
دارند من رفته بودم بیرون. گفتند پس باز بیرون میرویم. معلوم شد آقایان براي اینکه توصیه به امیر حشمت براي آقا ضیاء که
رئیس اوقاف دامغان میخواهد بشود بنمایم، قبول نمودم. بعد عنوان قتل رکن الاسلام را مفصلا نمودند و قدري تأسف خوردیم که
«1» . زننده اگر مغرض نبود رکن الاسلام درستکن را خوب بود میزد
رفقاي ضررزن و ضررخور
بعد آقایان رفته من هم آمدم خانه. قدري کمک احمد براي چیدن هیزمها، بعد یکساعت به ظهر مانده چون بچهها خانهتکانی
بازداشتند بیرون و به منزل عین الممالک رفته آقا میرزا زین العابدین خان بیرون میآمد. از بدي اوضاع نقل نموده گفت مخبر
الممالک منتظر است که وزیر مالیه و معاونش معلوم شود تا ببیند با آنها میتواند در محاکمات مالیه بماند یا نمیتواند. هنوز که به
محاکمات هم نیامده. بعد ایشان رفته من هم بالاخانه رفته، عین الممالک و عضد الممالک بود، چایی آورده خوردیم. قدري
صحبت، قرب به ظهر بلند شده خانه آمده با بچهها مشغول خوردن آبگوشت کلم شده، بعد از ظهر چایی. ننه اسماعیل به مریضخانه
رفت. من هم رو به غروب بیرون آمده به دکان استاد
______________________________
1). منظور افرادي است که باعث پیدایش افرادي مانند رکن الاسلام میشوند. )
ص: 87
حسن خان نجار رفته، شش تومان براي یک چرخه و قیمت میخ چفته و اجرت دو شاگرد چهار روزه او دادم. فقط سه تومان و هفت
هزار خواست بیشتر برندارد.
اوقاتتلخی من بر او چربید. سیزده هزار دیگر برداشت و یک تومان پس داد.
افراط و تفریط است. یکی از رفقا ضرر فوق العاده در عالم رفاقت به من میزند و یکی ضرر به خودش. من از هردو اوقاتم تلخ
میشود. بعد از قدري صحبت بلند شده به منزل امیر مفخم رفته، نبود.
کمیسیون تقسیم برنج
بعد از راه توپخانه به منزل علاء السلطنه پرسانپرسان رفته، برحسب دعوت با رقعه که آدمش دیروز به خانه آورده بود و از احمد
مطالبه انعام کرده بود. من آمدم در خانه گفتم من نمیدانم چه شخصی این کاغذ را به من نوشته و امضاء را ندانستم کیست فقط
مضمون دعوت این بود که چون برنجی براي فقراء طهران باید تقسیم شود خواهشمند است منزل اینجانب روز جمعه دهم جمادي
مقارن مغرب بیائید. آنوقت درب خانه معین الوزراه که رسیدم قراول مبلغی مرا معطل کرد. گفتم مرا دعوت کردهاند. بازگفت
نمیشود، بمانید تا بروم خبر بیاورم. من مدتی معطل تا رفتوآمد گفت بروید. من توي حیاط نابلد، اطاق را پیدا کرده،
پیشخدمتها رسیدند. گفتم کجا باید رفت؟ به اطاقی تنها مرا نشان دادند. رفتم نشستم. بعد رفتند اذن دوآتشه گرفتند. بعد آمدند
مرا اجازه رفتن به اطاقی دادند.
وارد شده سلام نمودم. جمعی نشسته فقط هیکلا حکیم الملک، دبیر الملک، حاج میرزا عباسقلی آقاي تبریزي و حاج باقر کاشی را
دیدم، چند نفر دیگر هم بودند که معلوم شد صدراعلی معین الوزاره بود، قوام التجار، مقرب السلطنه، فهیم الملک، میر سید عبد
الرحیم خان. بعد استوار هم آمد. دو نفر دیگر هم اسم آنها یادم رفته. معلوم شد و ریز تقسیم برنج را به عهده چند نفري به اسم
کمیسیون؛ حکیم الملک و دبیر الملک هم جزو هستند. آنها هم قرار گذاشته فقراي شهر را به قدر ده هزار نفر، هرآدمی دو من به
صفحه 165 از 655
آنها داده شود. تعیین آنها را هم نظمیه بنماید که سائل به کف نباشد، بیشتر از نصف معونه نداشته باشد. از جایی به او اعانه
نرسد؛ آنوقت بلیط به اسم او نوشته شده، هفت سرمفتّش براي هفت محل شهر؛ که هریک از این سرمفتشین چند نفر مفتش داشته
باشند
ص: 88
و تفتیش اشخاصی را که نظمیه تعیین و صورت داده بنمایند، بعد ورقه را امضاء نموده تا برنج به آن فقرا داده شود. بنده پرسیدم آیا
سرمفتشین میتوانند پیشنهاد مستحقین را نمایند که پذیرفته شود؟ معلوم شد که پذیرفته نمیشود. بنده پیشنهاد نمودم که خوب است
برنجها را به طباخهاي دولتی بدهند و از قیمت دمپخت به قدر یک ثلث تخفیف داده شود که عموم فقراء تا یکی دو ماه دمپخت
ارزان بخورند، قبول نشد. بنده هم دیدم این کار پرزحمتی است بیفائده. فقط یک عده ارباب توقع و رجوع که فقط دچار مبارزه با
آنها خواهیم شد؛ بنده از سرمفتشی استعفا کرده گفتم عضو میشوم اما سر مفتش نمیشوم. به اصرار مرا قبولاندند که معرفی شش
نفر را براي این کار بنمایم و یکی را براي سرمفتشی تا روز دوشنبه عصري. بعد ساعت سه و پنج دقیقه بیرون آمده با حاج میرزا
عباسقلی آقا تا دم گلوبندك آمده، او به خانهاش، من هم گوشت گرفته. مشهدي علی محمد گفت نیممن کشیدم، من هم شش
هزار داده به خانه آمدم. شام بچهها خورده و خوابیده بودند. من هم آبگوشت کلم با لوبیاي چشمبلبلی خیلی هم مزهدار شده بود
خورده، گفتند که خلخالی از ینگه امام تلفن زده بود شاید شب بیاید اینجا. بعد خوابیدم.
مفتشین کمیسیون برنج
شنبه 3 جمادي الثانی.- صبح از خواب بیدار و چایی خورده، هوا هم مشغول باریدن. خیال تجدید کرسی را داشتم و فکر اشخاصی
که باید براي مفتشی برنج معین شوند مینمودم. چند نفر به نظرم آمده یادداشت میکردم؛ حاج میرزا عبد الله تاجر توتونفروش، آقا
میرزا اسماعیل تنکابنی، آقا میرزا صدر الدین تاجر، آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش.
بازگشت خلخالی از مهاجرت همراه با زن جدید
بعد صداي کالسکه را شنیدم که درب خانه ایستاد در زده احمد رفت، معلوم شد آقاي خلخالی است، وارد شده روبوسی نمودیم.
یک زن عقدشده و حامله همراه آورده که بیچاره دختره عرب صرف بود. بعد دختره را خانه ما گذاشت و به هزار تدبیر که تا یک
ساعت دیگر برمیگردم، مرا همراه برداشته [برد]، باران
ص: 89
میآمد. آقا میرزا علی آقا و علی خان برادر شریف خان رسیدند. من و خلخالی سوار کالسکه درب خانهشان پیاده، اسبابها را به
خانهشان برده نشستیم. مجد، حاج میرزا عبد الله، میرزا علی آقا [و] بعضی [دیگر] هم کمکم آمده صحبت راه و اختلافات و دلتنگی
از سلیمان میرزا و گرفتاريهاي خودش را نقل کرده، نزدیک ظهر بلند شده، چون باران میآمد من هم با حاج میرزا عبد الله به خانه
ایشان رفته، ناهار و چایی خورده او را براي مفتشی انتخاب و قبول نمود. بعد به حجره آقا میرزا صدر الدین رفته او را هم گفتم که
شما را براي مفتشی انتخاب نمودم. او هم قبول نمود. بعد به دکان آقا میرزا ماشاء الله رفتم معلوم شد پسري به سن چهارده داشته به
تب و رعاف متصل فوت کرده؛ خیلی متألم شدم. خانه آقا میرزا ماشاء الله رفته بعد از ترحیم و تسلیت، براي تفتیش به او عنوان
کردم. او هم قبول. بعد دو به غروب مانده آمدم منزل خلخالی، قدري آنجا نشسته، دیدنش میآمدند.
بیقراري زن جدید خلخالی
صفحه 166 از 655
نزدیک غروب بلند شده آمدم خانه، دیدم تیاتري است؛ زن عرب بلایی سر بچهها آورده، گریه میکند. نمیتواند فارسی حرف
بزند میگوید شوهر میخواهم. گاهی میرود کوچه، توي دالان. بالاخره شام چلو و خورشت اسفناج درست کرده خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه چهارم جمادي الثانی.- صبح از خواب بلند شده، چایی خورده به واسطه تیاتر دختر عرب که دیشب نمیخوابید و ما خوابیده
بودیم، یکمرتبه خیال رفتن به کلهاش میافتاد و همچنین بین الطلوعین پیش از اینکه از خواب بلند شوم مثل مکاريهاي عرب که
میخواهند بار نمایند، همان قسم رفته بود توي دالان و صدا میکرد من رفت، من ناخوش، من کار، بالاخره فهماندم که حکما تو را
میبرم، چایی بخور، میرویم. گفت من چایی نخور. گفتم من چایی میخورم، احمد هم چایی بخورد شما را با او میفرستم. چایی
خورده باران هم میآمد، احمد را با او روانه نمودم. بعد خودم در خانه بوده کرسی دمدستی گذاشته مشغول کتاب و تحریر و تنبلی
شده، ناهار آبگوشت و قدري چلو و خورشت اسفناج شب را خورده، هوا هم از بارش افتاد.
ص: 90
عصر بعد از چایی بیرون آمده از خیابان قوام الدوله پیاده. آقا شیخ حسینعلی جاسبی رسیده اظهار داشت که عین الممالک با
سفارش شما، بهعکس تولید اشکال در کار من میکند. آقا میرزا داود خان و حاج عز الملک میگویند ما مساعدت داریم اما همه
اختیارات با عین الممالک به واسطه اطلاعات با کارهاست و مصدق السلطنه هم عموي اوست. او وقتی که تولید اشکال بنماید ماها
نمیتوانیم بر ضرر دولت حرفی بزنیم. به عهده من، جناب شیخ گذاشتند که آقاي عین را ملاقات و توصیه او را بنمایم.
توقیف همه جراید
بعد دکان آقا میرزا زین العابدین رفته، نبود؛ با پدرش قدري صحبت، بعد دکان آقا مشهدي مرتضی رفته، آقا میرزا ابراهیم میرزا را
دیده قدري نشسته صحبت نمودیم. بعد به منزل آقاي خلخالی رفته چند نفري متدرجا؛ طبیبزاده، آقا میرزا محمد گلپایگانی، آقا
میر سید محمد قمی، آقا شیخ مهدي نجمآبادي آمده صحبتهاي مختلفه، بدبختی مملکتی و اشخاصی شده. آقا سید عبد الرحیم در
موقع خلوت خیلی اظهار دلتنگی از خانم عیال سابقش نمود که بداخلاقی را پیشگرفته و با این ضعیفه جدیده عرب اگر نسازد مرا
لابد به هجرت از طهران به خلخال خواهد کرد و از من خواهش کرد که فردا صبح بروم و قدري نصیحت به خانم بنمایم. آقایان
حاضرین هم گفتند جراید همه توقیف الا جریده ایران و رسمی دولت.
نیر السلطان و لو دادن کمیته مجازات
ساعت یک نیم از شب بلند شده، با گلپایگانی و قمی و نجمآبادي بیرون آمده من و نجمآبادي از طرف دروازه قزوین [حرکت
کردیم] در بین [راه] اظهار داشت که نیر السلطان از اشخاصی بود که بروز کمیته مجازات را با نصیر السلطنه و بعضی عناصر فاسد
دیگر دادند و حالا همچون عیال منتظم الملک را ما قیم صغارش قرار دادیم و دست فقیهزاده را کوتاه از خوردن اموال کردیم حالا
نیر السلطان با ضعیفه ارتباطی پیدا کرده، پیشکارش شده، دهات منتظم را به قیمتهاي نازل میفروشد و در معنا براي خودش
میخرد. خیلی تعجب نمودم
ص: 91
از آقاي نیر و حق هم دارد که میخواهد به اصرار داخل یکی از جماعات و جزو مبرزین بوده باشد. بعد ساعت دو و نیم به منزل
آمده شام قلیه کدوي حلوائی با نان تازه داشته خوردیم. اما چهقدر قلیه شیرین بود.
صفحه 167 از 655
گرسنگی مردم
دوشنبه پنجم جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی زنها خیال حمام و ربابه خانم به جهت رختشویی آمده بود. من رفتن حمام بچهها
را موقوف، ربابه خانم تا رفتند که زغال و سماور براي او آتش کنند رفته بود پوستهاي کدوي دیروز ما را جمع و مشغول خوردن
شده بود؛ آهآه.
جلسه کمیسیون برنج
احمد را فرستادم نزد استاد عباسقلی و زندائی و خانه عمهاش. بعد ناهار قلیه و آبگوشت و ماست خورده، براي ربابه خانم ناهار
داشت. یک به «1» داده، نصف خورده مابقی را برده، بعد چایی خورده عصر به خانه خلخالی رفته، عیالش خیلی دلتنگی از جدیده
غروب بیرون آمده، سوار واگون، دکتر سید محمد خان را دیده حالش بهتر بود. اول مغرب به خانه معین الوزارة رفته، همه اعضاء
الا خود وزیر [حضور داشتند]، بعد از ساعتی مشغول مذاکرات و معرفی مفتشین شده، بنده اظهار نمودم که وظایف مفتشین را کتبی
[معلوم نمائیم] و همه را یک روز احضار [کنیم]. اولی قبول که چهارشنبه عصر قرائت شود. دویم قبول نشد. گفتم من غرضم معرفی
سرمفتش بود. گفتند باید خود شما باشید. گفتم شاید مسافرتی [در پیش داشته باشم]. گفتند اگر مسافرتی شد تبدیل میشود.
اعانه امریکاییها و اولتیماتوم انگلیسیها
بعد ساعت یک و نیم بلند شده از میدان توپخانه سواره صحبت شد که شاه پنجهزار تومان اعانه داده و یکصد و هشتاد هزار تومان
امریکاییها اعانه براي ایران دادهاند. التیماتوم انگلیسیها که باید چهل هشت ساعته محبوسین جنگل
______________________________
1). همسر جدید. )
ص: 92
مستخلص و الا قشون به جنگل و طهران میفرستیم. خبر حرکت مهاجرین از اسلامبول که احتشام السلطنه تلگراف زده که وسایل
تأمین آنها را در خاك ایران فراهم بیاورید مسموع شد. بعد خانه رسیده شام آبگوشت خورده، احمد هم بعد رسید. آن هم شام
خورده، خوابیدیم.
آزادي حسین خان لله
احمد هم شب ذکر کرد آقا میرزا اسماعیل خان قمیزاده گفت که حسین خان لله از حبس بیرون آمده و میخواهیم شما را ببینم.
گفتم هرزمان و مکان را تعیین بکنید من حاضرم.
[امور روزانه]
سهشنبه 6 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی آقا کربلایی میرزا آقا آمد [نشانی] منزل خلخالی را پرسید و خیال رفتن منزل شیخ رضا
را داشت و عنوان آمدن سردار حشمت را به طهران نمود. بعد او رفته معتمد الواعظین آمد. قدري [صحبت] کثافت کاريهاي
تشکیلیون و ضد تشکیلیون را نموده، ساعتی بود او هم رفت. ننه اسماعیل هم حمام. بتول هم مدرسه. من و احمد هم قدري
خاكهاي اندرون را بیرون ریخته. ناهار آبگوشت خورده بعد از ناهار چایی. هوا هم قدري ترشح. بیرون آمده، به منزل آقاي آقا
صفحه 168 از 655
تقی رفته دمبل داشت و در خانه مشغول تخمکاري باغچهها بود؛ نشسته چایی خوردیم و او را براي مفتشی برنج که انتخاب نموده
بودم گفتم. قبول فرمودند. قدري تخم بادنجان بغدادي هم از او گرفته، وعده قلمه انار و مو را هم به من داد.
ترور بینش
بعد بیرون آمده دکان آقا مشهدي مرتضی رفته، اظهار داشت که حوزهها عقب من آمدند براي اینکه داخل تشکیل شوم. چون من
رساله شما را دیده بودم، عقیده به ورود و حوزهها نداشتم، حالا بعضی با من خصمی شدند. بعد اظهار کرد که شنیدهام بینش دیشب
گلوله خورده اما کاري نشده فقط پشت او را مجروح نمود.
خیلی تعجب نمودم که بینش قابل تیر خوردن نبود. بعد صحبت درستی شیخ حسن خان را نمود که ده لیره به او داد و قبول نکرد.
بعد سروقت حاج میرزا عبد الله رفته نبود. آمدم وسط بازار آقا مشهدي علی آقاي کهنموئی را دیده قدري
ص: 93
با او صحبت، اظهار داشت که من عقیده به اشخاص طهران و کار مملکتی آنها ندارم، مأیوس صرف شدهام. بنده هم از یکجهت
به او حق دادم، بعد بلند شده، چهار عدد طناب از آقا طلیسچی خریده، اظهار داشت که بینش یکصد و هفتاد تومان گفته که داشتم
و از جیبم درآوردند. بعد گفتند که یک نفر آدم فرمانفرما را هم گرفته چون بینش گفته بود او به من گلوله زده. بعد از تحقیق رها
کرده بودند.
بعد به حجره آقاي خلخالی رفته رفقا هم میرزا محمد گلپایگانی، آقا میرزا عیسی خان، آقا میر سید علی، آقا شیخ محمد رضا،
شریفزاده، مصدق الممالک آمده خیلی صحبتهاي متفرقه شد. خلخالی اظهار داشت برویم منزل آقا حسین آقا قدري صحبت
نمائیم. گفتم من چندان مایل نیستم؛ به جهت اینکه خیلی دلتنگی از او دارم. بعد ساعت یک از شب از مغازه بیرون آمده رو به خانه
آمده، ساعت دو از شب رسیده، ساعت سه شام آبگوشت و ماست خوردم.
عصر امروز هم میتینگ از انگلیسی در میدان توپخانه داده بودند شب هم که میآمدم به خانه، منزل حاج جلال لشکر رفته، دیدن و
تهنیت ورود خانم عیالش را نمودم. درضمن مذاکره تبدیل املاك سردار جنگ با مرتضی قلی خان که سردار جنگ سهمیه نصف
و غیره داشت که نصف او را از امیر مفخم به پنجاه هزار تومان خریده بود واگذار به «1» املاك خودش را که در دهنو و فرجآباد
مرتضی قلی خان و عوض از املاك اصفهان گرفت.
دیدن حسین خان لله
چهارشنبه هفتم جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، هوا هم قدري سرد بود. دو نیم از آفتاب بیرون آمده، سوار واگون به منزل آقا
حسین خان لله که هم برادرش فوت و هم از نظمیه مستخلص شده بود، به دیدن و تسلیت و ترحیم رفته، آقا حسین آقا پرویز آنجا
بود، قدري صحبت متفرقه از اوضاع نموده، میرزا محمد علی خان بامداد و میرزا علی محمد خان حجرهاي با ارفع نام رشتی آمده تا
نزدیک ظهر صحبت کتابهاي میرزا آقا خان [کرمانی]، آئینۀ سکندري، قهوهخانۀ سورات و غیره شد.
بعد نزدیک ظهر بلند شده به خانه آمدم. ناهار اسماعیل را احمد برده بود به
______________________________
1). دهنو و فرجآباد روستاهایی در 30 و 35 کیلومتري غرب خمین. )
ص: 94
مریضخانه که از آنجا برود خانه عمهاش، بیست تومان پول به او بدهد و دو گیروانکه توتون هم به پسرخاله برساند. ما هم ناهار
صفحه 169 از 655
سبزيپلو خورده، بعد چایی.
سه و نیم به غروب بیرون آمده سوار واگون به توپخانه و از توپخانه سوار واگون بهسمت خانه بینش رفته پیاده شدم. چون هوا سرد
بود و مدتی هم بود سالار ناصر و حبیب المجاهدین را ندیده بودم و میل به چایی متعدد هم داشتم، اول رفتم منزل سالار ناصر،
برادر کوچکش آمد درب در و اظهار داشت نه سالار و نه حبیب، هیچکدام نیستند و به اصرار بنده را برد خانه. چایی آورده دو
استکان متصلا خورده، احوال بینش را پرسیدم که میخواهم بروم عیادت. بعد احوال بیان کرد که پریشب حبیب یک و نیم از شب
آمد به منزل و رختش را کند رفت زیر کرسی. بعد از ساعتی یک نفر از خانه بینش عقب مفتاح آمد که بینش تیر خورده بیائید.
مفتاح رفت. حبیب هم بلند شده عبا به دوش، بیپوشیدن رخت رفت به آنجا.
بعد ساعت سه و چهار که مفتاح آمد حبیب نیامده بود. پرسیدم حبیب چرا نیامد که شام بخوریم؟ گفت نیامد. بعد معلوم شد که به
کمیساري او را برده و استنطاق نموده بعد مرخصش نموده بودند. معلوم شد بینش این مایه را گرفته براي اینکه هم رد گم کند که
طرفداران مرتجعین او را تیر زدهاند. یعنی از وطنپرستان حقیقی است و دشمنان وطن او را صدمه زدهاند، نه دوستان وطن و یکی
آنکه دشمنی خود را به فرمانفرمائیها ثابت کرده باشد. بعد آمدم که بروم منزل بینش، درب خانه او که رسیدم انتریکات سابقه او
با حالت اتهام و افتراء که عادت دارد، مرا بیمیل به رفتن منزل او کرد. واقعا هم دلم میخواست به واسطه علاقه سابقه عیادت
نمایمش و هم به واسطه شارلاتانیها که در این مدت از او حس نمودم قلبم متألم بود. بالاخره چون دیدم مکدّرم، منزلش نرفته،
برگشتم طرف منزل سلطان العلماء بروجردي، نبود. بعد بعد بهسمت بازار آمده آقا شیخ اسد الله پدر را دیده یک من شراب به
جهت خودش که مریض و معسّر است خواسته قبول نمودم. بعد مدیر الصنایع را دیده، [تهیه] نیممن [شراب] او قبول نمود.
نظر اعتدالیها درباره کمرهاي
بعد بالاخانه آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی رفته، اظهار داشت که صحبت آخري میتینگ ترویج اتحاد ملی بود و مردم حالا کمکم
عقیده شما را تصدیق میکنند.
ص: 95
قرار شد یک روز بیاید منزل صحبت جریان را بنمائیم. بعد آمد. نزدیک غروب دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته اظهار داشت که
پریشب جایی بودیم یک نفر دمکراتی تشکیلی با جمعی اعتدالی، صحبت شما شد. تمام حمله به تشکیلی کردند. بالاخره تصدیق
نمود که حق بهجانب سید محمد است. بعد غروب بلند شده سوار واگون به منزل معین الوزاره رفته، دبیر الملک قرار گذاشت که
فردا بعد از توپ عید به منزل او رفته که باهم به منزل معتمد الدوله برویم و قرار شد قدري شراب به جهت پدر گیوه فروش تهیه
نماید و چند بلیط دمپخت براي فقراء بدهد. مذکور داشت پنجاه بلیط دمپخت آقا سید هادي افجهاي به اسم فقراء به هزار جدیت از
من گرفت بعد رفته و فروخته. آقا میرزا محمود متفقه [ماجراي] فروش [آنها] را نقل کرد. بعد توصیه آقا میرزا حسن کرمانشاهی و
آقا میرزا عبد الشکور و آقا شیخ باقر مدرسه مادرشاهی را به دبیر الملک نمودم. گفت بنویسید و از جایی بلکه اعانه براي آنها تهیه
سر مفتشین را که سهمیه من بود داده، رسید از من گرفت. ساعت دو از شب بلند «1» نمایم. بعد اوراق چاپ شده را با ورقه دستوریه
شده از میدان توپخانه سوار واگون آخري شده، به خانه آمدم.
شام بقیه چلو و ماهی و گوشت را با آبگوشت خورده خوابیدیم.
مخبر السلطنه؛ تعریف از پدر ویلهلم
چهارشنبه هشتم جمادي الثانی.- صبح از خواب بلند شده هفت درخت انار که حاج سالار منصور دیروز فرستاده بود کاشتیم. بعد
صفحه 170 از 655
پسر آقا مشهدي عبد الله، دو آبخوري و دو تنگ به جهت من آورده، داد و رفت. بعد از چایی بیرون آمده منزل آقاي آقا تقی
رفته اظهار داشتم که فردا صبح به جهت تفتیش بیاید. قبول نمود. به مدرسه سید ناصر الدین رفته، چیزي نوشته به حجره آقا میرزا
اسماعیل انداخته که فردا صبح به منزل بیاید. بعد منزل خلخالی رفته، مخبر السلطنه و صدرائی و آقا میرزا ابو القاسم خان افتخار
الملکی [آنجا] بودند. دو نفر سید دیگر هم بودند. حاج مخبر تعریف پدر ویلهلم را که خودش لباس با وصله میپوشید و چهقدر
ملت را دوست داشت و چه کارهاي بزرگ مینمود و ... [میکرد]. من
______________________________
1). دستورالعمل )
ص: 96
گفتم شما و من و صدرائی هم کمتر از پدر ویلهلم نیستیم. من براي بچه و زن خودم، شما هم همین قسم. منتها من و شما [از]
مملکت خودمان فقط خانههاي شخصی [خود را میشناسیم] و پدر ویلهلم تمام مملکت آلمان را خانه شخصی میدانست. بعد
اظهار داشت که در تبریز چه خدماتی کردم و آقا میرهاشم را که طهران بودم نمیگذاشتم به دار بزنند به جهت آنکه او با من در
تبریز همراهی کرد و او را به زور مستبد کردند. بعد بلند شد رفت. آقاي خلخالی همچون بیکار مانده صدرائی وعده کرده که او
را به کاري یا مالیه رشت یا جاي دیگر منصوب نماید. قوام السلطنه هم حاکم مشهد شده عمید السلطنه را شاید به معاونت با خود
ببرد. و بعد من بلند شده به حجره حاج میرزا عبد الله توتونچی رفته نبود. کاغذي نوشته که فردا صبح با آقا سید اسد الله به منزل من
بیایند. بعد حجره آقا میرزا صدر الدین و دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته به آنها گفتم که آنها هم فردا صبح بیایند.
وضع زندگی خانواده صدر العلما پس از مرگ او
بعد مراجعت، قند و قوري خریده به منزل آمده، ناهار چلو خورده، بعد از ظهر و چایی و توپ عید دو و نیم به غروب بیرون رفته
سوار واگون میدان توپخانه پیاده به منزل مرحوم صدر العلماء خراسانی رفته دیدن پسرش را نموده، مذکور داشت بعد از ترحیم و
حمل جنازه پدرم دیگر آقایان دمکراتی به سروقت من نیامده، فقط نجات و ملک را دیده به آنها شکوه نمودم. آنها آمده کاغذي
به شاه نوشته ماهی پنجاه تومان از عشریه تولیت خراسان خودش در حق ماها حقوق برقرار، اما جواب از تولیت مشهد نیامده، در
خصوص قروض فوق العاده ماها و مرافعه ماها با آقا میرزا طاهر کاري از براي ما هیچکدام نکردند.
بعد بلند شده به منزل دبیر الملک رفته، رفته بود. به خانه همشیره رفته قدري نشسته، بچهها را دیده از آنجا بلند شده منزل دکتر سید
محمد خان رفته نبود. به دیدن عیسی خان کمیساریا رفته احوالی پرسیده دیدنش نموده، منزل ناظم رفته، نبود. سر خیابان معتمد
الدوله با دکتر، سواره میرفتند. صداشان نموده پیاده شدند. دوهزاري تقی شاهزاده عیدي گرفت و پنج مناتی عیدي داد. بعد به خانه
حاج سید نصر الله تاجر طهرانی رفتم. تا نیم از شب نشسته صحبت نمودیم، بعد
ص: 97
بیرون آمده درب سبزه میدان آقاي عین الممالک با متین از شاهزاده عبد العظیم میآمدند. تا نزدیک خانه صحبت. آقا میرزا داود
خان در بین راه رسید. اظهار داشت که گویا وزراء بعد از ظهر بهم خورده و دعوتی که از سفراء براي پسفردا شده رقعه دعوت را
قرار دادند فرستاده نشود. بعد به خانه آمده مشغول صحبت بودیم. آقاي مرآت الممالک تشریف آورده دیدن نمود و اظهار داشت
که کارها سخت شده.
تشکیلات ملی در بروجرد
صفحه 171 از 655
و غیره امیرنظام داده که تعهد جلوگیري از «1» شش تلگراف هم بغتتا از تلگرافخانه براي من از بروجرد از رؤساي ایلات بیرانوند
حملات جنوبیها را با جلوگیري از ناامنی بنمایند و تقاضاي حکومت نظام السلطان را هم نموده و تشکیلات ملی را هم داده و از
من تشکر کرده بودند.
اظهار تنفر تبریزيها از ولیعهد
بعد مرآت شرحی از اینکه در تبریز ولیعهد رئیس نظمیه را بیرون کرده، مردم از باسمانج او را آمده برگرداندند و تبریزيها از
ولیعهد اظهار تنفر و تقاضاي شروع به انتخابات را نمودهاند که اگر دولت ورقه نفرستد، خودشان ورقه طبع و شروع به انتخابات
بنمایند. خیلی از اغتشاش آذربایجان نقل میکرد که دولت در محذور واقع شده و تمرکز از میان برود. بعد اظهار داشت که
تشکیلیون به قدري کثافتکاري کردهاند که حالا مخالفین، حق بهطرف شما میدهند، مستوفی هم همین قسم. بعد براي پیشرفت
تشکیل ملی گفت شما باید با مستوفی شور نموده که شروع بنمائید، من هم حاضرم. بعد بلند شده رفتند. ما هم شام اشکنه با
تخممرغ خورده خوابیدیم.
تقسیم اوراق تفتیشیه
جمعه نهم جمادي الثانی.- صبح از خواب بلند شده چایی خوردیم. آقا میرزا ماشاء الله و آقا میرزا اسماعیل و آقاي آقا تقی و آقا
میرزا صدر الدین آمده براي
______________________________
1). اصل بیرانهوند )
ص: 98
تقسیم ورقه برنج. چون حاج میرزا عبد الله و آقا سید اسد الله هم بنا بود بیایند مدتی معطل شده تا نزدیک ظهر. بعد ناچارا بین
خودمان تقسیم اوراق تفتشیه شد. در بین هم فرخی و اکبر آقا، آقا میرزا عباسقلی خان و آقا میرزا حاج آقا، عین الممالک، آقا
محمد علی آقا با پسرش، مشهدي میرزا آقاي عراقی هم آمدند، بعد همه رفتند. قرار شد عصر دوشنبه به منزل آقا میرزا ماشاء الله
برویم. بعد ناهار نان، پنیر و سبزي و ماهی سرخ کرده خوردیم. احمد ناهار اسماعیل را نان و ماهی برده، بتول را هم [به] خانه
عمهاش برد.
بعد بصیر الدوله آمد؛ صحبت اینکه مرا سعد السلطان پیشکار سپهدار به خانه آقا میرزا علی اکبر ساعتساز یک شبی بیخبر برد،
وارد شدم، جمعیتی دیدم؛ منتصر الدوله، ضیاء السلطان، وقار الدوله، میر سید علی خان محلاتی، قریب پنجاه نفر از نیر الدوله، سردار
کبیر، سردار منصور پول گندم گرفته دکان نانوایی باز کنند. سی هزار تومان هم سفارت انگلیس به آنها اعتبار بانک داده [که]
متدرجا بگیرند. احمد علی خان سفارت آلمانی هم خانه مرا منزلگاه سوسیته قرار و کله مرده با نیرنگات لازمه که مردم را چشمبسته
از این خیابان به آن خیابان، وارد خانه [اي] که یمین الدوله از من اجاره کرده بود [نموده] مبالغی پول از مردم گرفته بعد قرار شد
شب شنبه به منزل ایشان بروم تا قدري صحبت تشکیل ملی را بنمائیم. بعد آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آقا میرزا احمد آقاي امنیه،
آقا میر سید احمد خان، پسر سید عرب روضهخوان و استاد حسن خان آمده، نزهت بیک و شوکت هم آمده کارت داده رفتند.
بعد عصر بیرون رفته، آقا میرزا تقی خان پسر معتصم الملک آمده درب در، نیامد تو. باهم رفتیم، من رفتم منزل آقا میر سید محمود
همدانی؛ نبود. منزل آقا میرزا احمد خان منشیباشی؛ نبود. منزل آقا میرزا محمود شرکت؛ نبود. آقا محمد آقا صراف قم رفته بود.
مقارن مغرب منزل آقا خلیل رفته تا یک از شب نشسته چایی خورده بلند شدیم. منزل مرحوم حاج علی رفته، آقا احمد آقا نبود،
صفحه 172 از 655
منزل مشیر اکرم و معتمد الدوله؛ نبودند. قدس السلطنه، مهمان ایران السلطنه و غیرها را داشت. برگشتم توپخانه. سوار واگون. سعد
السلطنه، مقرب السلطنه، فخام السلطنه در واگون صحبت بینش را میکردند. بعد خانه آمده شام نان و نرگسی خورده خوابیدیم.
ص: 99
آمادگی معاون السلطنه براي پیوستن به تشکیل ملی
[امور روزانه]
شنبه دهم جمادي الثانی.- صبح چایی. آقا مشهدي عبد الحسین میراب آمده نشسته، صحبت، چهارهزار عیدي داده، بعد آدم آقا
میرزا حسین خان ادیب آمده که آقا میرزا عبد الشکور حال بد و شما را خواسته. مصمم رفتن شده، آقاي آقا تقی کنی آمده، چند
ورقه که نتوانسته بود پیدا نماید داد و چند ورقه دیگر براي تفتیش برده، آقا میرزا موسی خان مستوفی با پسرش آمده، آقاي ابو
الحسن خان و آقا اکبر آقاي تویسرکانی تشریف آورده، اسناد ناظم العلماء را ارائه داده آقاي معاون السلطنه تشریف آورده، بالاخره
وقت رفتن گفت حاضرم براي تشکیل ملی و همین چندشبه دعوتی خواهم کرد. آقا استوار هم آمده مقارن ناهار رفته، آقا سید
محمد باقر منیر السلطانی آمده. همشیره آمدند، بتول را خانه خودش گذاشته بود. آقا شیخ جلیل و آقاي آقا سید هاشم آمده قدري
صحبت. احمد ناهار به جهت اسماعیل به مریضخانه برده، من و همشیره و بچهها ناهار، خورشت اسفناج، تخممرغ و ماهی و چلو
خورده، احمد هم بعد آمد.
نوکران امیر مفخم
معاون السلطنه نقل میکرد که سردار اسعد جدید شش هزار تومان حقوق مصوبه مجلس را در حق پدرش که پدرش هم چندي
گرفت و بعد تقدیم به معارف نمود، آقایان وزراء جدید تصویب نمودند که به سردار اسعد داده شود. امیر مفخم در حکومت
کرمانشاه، نوکرش در جایی رفته بود سیصد تومان گفت بدهید تا ناهار بخورم. یک نوکرش آمد صحنه، محمود خان کدخدا را
مأمور بود معلوم شد این محمود خان، آن محمود خان نیست. باز دست نکشید. گفت محمود خان محمود خان است. باید صد
تومان نقدا غلق بدهد. ناچار او را خواباندم و گاو سر به او زدم. بعد به امیر مفخم تلگراف کردم. او تصدیق و تمجید نمود.
چهار به غروب، همشیره به خانه سلیمان میرزا و ننه اسماعیل به خانه حاج جلال لشکر و به مریضخانه رفت. من هم دو و نیم به
غروب احمد را خانه گذاشته، حجره آقا شیخ محمد علی قزوینی، از آنجا خانه آقا میرزا عبد الشکور.
ص: 100
بیچاره از زانو به پایین اظهار بیحسی [میکرد] و گفت کلیه احتمال اغتشاش را دارد. دکتر سعید خان را از من خواست. چون دکتر
حصبه گرفته، وعده دادم بعد از خوبیش عرض [کرده و او را] میآورم. وجهی تقدیم، بعد بیرون آمده منزل احمد آقا، درب
خانهاش ملاقات، بعد خانم آقا سید عبد الرحیم کاشانی؛ نبود.
خانه طالقانی؛ نبود. نجم نبود. آقا سید حسین را ملاقات. صدرائی؛ نبود.
بیان الدوله، میرزا عبد الوهاب خان، جلیل الملک نبودند. نیم از شب منزل حاج جلال لشکر، میرزا عباسقلی خان دالائی هم آنجا
بود. به قدر یک ساعت نشسته، چایی خورده، بلند شدم رفتم منزل حاج صادق بانکی، نبود. قبلا رفتم منزل یمین الملک، نیم ساعتی
چایی و شیرینی خورده بعد خانه آمده، با بچهها خورشت اسفناج و ماهی و چلو که بقیه ناهار بود خوردم. من که عصر نبودم معتمد
الدوله، مشیر اکرم، دکتر انتظام الحکماء، آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه با میرزا مهدیخان و میرزا آقا خان اجزاء پستخانه هم
صفحه 173 از 655
تشریف آورده بودند. کاغذ تقاضاي حکومت نظام السلطان را که رئیس الوزراء و وزیر داخله قبول نموده بود آقاي مرآت الممالک
نوشته فرستادند. حاج سالار منصور هم عصر آمده بودند.
[امور روزانه]
یکشنبه 11 جمادي الثانی.- صبح آقا شیخ محمد علی قزوینی، آقا سید علی (اخوي مساوات)، پسر آقا میرزا مهدیخان، تحریر، میرزا
علی خان آمده قدري صحبت، ننه اسماعیل هم به خانه آقاي خلخالی براي ناهار تا عصر رفته، ما هم ناهار با احمد ماست و نان و
قدري ماهی و نرگسی خورده، چایی مشغول. آقا میرزا یحیی خان آمده بعد میرزا محمد خان منشی غرب، تلگرافات امیرنظام و امیر
همایون رؤساي ایلات را نوشته به میرزا محمد خان دادم که به تلگرافخانه برساند. آب هم آمد؛ احمد مشغول آب باغچهها. عبد
الحسین میراب فهمید که باغچهها را آب میدهیم، آب [را] قطع [کرد] پنج قطعه باغچه بیشتر آب نخورده، من هم منتظر آقاي اکبر
آقا که باهم برویم منزل حاج محمد نراقی.
مقارن غروب بیرون آمده، تنها، سرم هم درد میکرد.
صحبت تقسیم اراضی
رفتم گوشت خریده مراجعت نمایم؛ معلوم شد گوشت امروز هم نبود. سه روز است گوشت نکشتند. به خانه آقاي آقا میرزا مسیح
ارومیهاي رفته، علاء الحکماء
ص: 101
آنجا بود. قدري صحبت با آقا میرزا مسیح در باب تقسمی اراضی به عقیده دمکرات نموده، زیر بار نمیرفت که رعیتها چون
نمیتوانند خود را اداره نمایند واجب است ماها آنها را اداره نمائیم. بعد ساعت یک از شب بیرون آمده، بهسمت شمس العماره،
سوار واگون، توپخانه پیاده، تلگرافات که به میرزا محمد خان گفتم، بعد از نشان به تلگرافخانه که جواب را قبول نمایند. خود
تلگرافات را به دکان ابو طالب سیگاري بده، رفتم دریافت داشته، هوا هم باد طوفانی داشت، سوار واگون شده، میرزا ابو القاسم خان
معاون الملکی، غسال باشی، نصرة الملک، میرزا محمد علی خان ثبت اسناد را ملاقات، بعضی تألمات از نبودن من اظهار داشتند و
بعضی عقاید مرا تصویب نمودند. بعد به خانه آمده ساعت سه از شب اشکنه با تخممرغ، من و احمد و ننه اسماعیل خورده
خوابیدیم. عصر هم فتح السلطنه آمد که دیدن نموده باشد، مختصري نشسته اظهار داشت که ما را گول زدند. قدري از خرافت و
حرص بینش و نمّامی و مارمولکی منوچهر خان بیان نموده رفتند.
دعوت از من براي پیوستن به جنگلیها
دوشنبه 12 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، ناظم الشریعه ملایري آمد. گفتم آقاي ناظم العلماء اسنادش را سواد کرده و فرستاده
شما هم اسناد خود را بیاورید تا من ملاحظه نمایم. بعد آقا اکبر آقا آمد. یک نفر هم بود اسمش یادم رفته، بعد بیرون رفته با آقا
اکبر آقا منزل حاج محمد نراقی رفته؛ نبود. بعد به تنهایی منزل اورنگ رفته قدري صحبت، از آنجا به منزل آقا شیخ ابو طالب
تبریزي رفته، پسر آقاي آقا شیخ مهدي تبریزي آنجا بود. کاغذي آقا شیخ از تبریز به من نوشته بود داد و جمعی آنجا بود. صحبت
پیشرفت جنگلیها را و اینکه من با آنها همراه شوم. بنده گفتم من تنها از تمام جماعات هستم و طرف وحدت قواي ایرانی به
هراسمی که باشد. اما اتحاد ملی [را] از همه اسماء بهتر [میدانم]، بعد از آن اتحاد اسلامی. اما اتحاد اسلامی موضوعیت ندارد. بعد
نزدیک ظهر بلند شده به منزل آمدم. ننه باقر و دختر و دو نوهاش خانه آمده بودند، اما چه حال فلاکت باري.
صفحه 174 از 655
ناهار دمپخت، و خورشت او از بیگوشتی، قیسی. ناهار عموما خورده، بعد چایی.
بعد حمام رفته، بعد سه و نیم به غروب منزل آقا میرزا اسماعیل تنکابنی قدري
ص: 102
نشسته [به عنوان] دیدن. بلند شده باهم دو و نیم به غروب بیرون، درب خانه آقا میرزا صدر الدین، ایشان را برداشته، برحسب وعده
دو به غروب منزل آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، ترتیب اوراق تفتیششده برنج را داده، بقیه اوراق [را هم] تقسیم [کردیم]،.
صورتمجلس نوشته شد.
تمایل مردم به مسلک تشکیل ملی
نیم به غروب بیرون آمده من و آقاي آقا میرزا اسماعیل از سمت ماشین سوار واگون، سرچشمه من پیاده و نیم از شب منزل وزیر
فوائد عامه رفته، وزیر، دبیر الملک، حکیم الملک، حاج میرزا عباسقلی، آقا حاج محمد باقر، فهیم الملک، قوام التجار، سه چهار نفر
دیگر و استوار هم بود. اوراق و صورتمجلس را دادم.
قرار شد عصر جمعه پنج بعد از ظهر منزل وزیر برویم که بلیطهاي برنج را بدهند.
ساعت دو و نیم از شب بیرون آمده، منزل بصیر الدوله رفته، منتظر بود.
صحبتهاي تشکیل ملی لرستان و غیره و ترویج او در مجالس و تمایل مردم به این مسلک شد. بعد ساعت پنج و نیم از شب شام
چلو و ماهی و خورشت اسفناج و چلو خورده خوابیدیم. صبح بلند شده چایی و شیر خورده بیرون آمدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 13 جمادي الثانی.- دو از آفتاب از خانه بصیر الدوله بیرون آمده منزل دکتر حسین خان رفته، اظهار داشت که ما را تهدید
نمودهاند، ما هم میخواهیم در ورقه ژلاتین یا طبع در جریده مهد دین خودمان را تهدید نمائیم [که] ما جمعیتی هستیم که اگر با ما
طرف شوند خونها در شهر ریخته میشود.
من گفتم صلاح نیست خودتان را به این قسم نمایش بدهید، اخلاقی نمایش بدهید. بعد بیرون آمده ضرغام السلطان سلماسی را
دیده قرار شد عصر برویم منزل مقتدر نظام. بعد آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه را دیده قرار شد فردا ناهار برویم منزل فتح السلطنه.
ترور اسکندر خان قفقازي
درب دکان محلاتی هم احوالپرسی نموده آمدم بازار که مدیر الصنایع را دیده براي پدر فکر شراب کرده و داده یا نداده؟ دکانش
بسته بود. بعد از درب دکان آقا سید هاشم پهلوان گذشته، مرا چایی داده گفت اسکندر خان قفقازي را دیشب تیر
ص: 103
زدهاند، بعد بلند شده دو به ظهر درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري صحبت، از آنجا به خانه آمده، زلیخا آنجا بود. ناهار قلیه
کدوحلوایی و ماست و تخممرغ خورده بعد از چایی بیرون آمده منزل یمین الممالک؛ نبود.
جنگ بر سر حکومت اصفهان
بعد منزل حاج جلال لشکر چایی خورده، جنگ مرتضی قلی خان با سردار اسعد و سردار جنگ را در منزل امیر مفخم که دیروز
مهمان بودند در سر حکومت اصفهان نقل کرد. قرار شد دویست تومان هم پول فردا عصر حاضر نماید که احمد برود بگیرد. بعد
صفحه 175 از 655
بیرون آمده؛ امیر مفخم نبود، دکان استاد حسن خان نجار رفته؛ نبود. رفتم منزل سالار لشکر؛ نبود. نصرت الدوله هم فرمانیه بود؛
نشسته چایی بخورم سالار لشکر آمد. قدري صحبت فتوحات آلمان در غرب و پیشرفت آنها در مسکو [را] نموده، بلند شدم.
خبرهایی از مهاجرین
مقارن غروب رفتم منزل سردار جنگ، مختصر دیدنی، بلند شده کمکم رفتم طرف مجلس. در بین راه حاج محمد رضاي شاهرودي
را دیده گفت ادیب السلطنه با قشون عثمانی وارد به ارومیه، مدرس به همدان، مساوات و بقیه مهاجرین ورود به موصل نمودهاند.
بعد مجلس رفته، در بین [راه] از مرآت الممالک صحت و اطمینان عزل نظام السلطان از [حکومت] همدان و انتصابش به [حکومت]
لرستان [را پرسیدم] گفت مطمئن باشید. بعد بالاي مجلس رفته جمعی آنجا بودند. رفقا را اغلب دیدم. مراجعت با مرآت تا درب
خانهاش. من گوشت نیممن هشت هزار خریده به خانه آمدم و شام قلیه کدو حلوائی خورده.
مخبر السلطنه و وضع قانون دماغی
چهارشنبه 14 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی مشهدي حسین باغبان آمده قدري نشسته، بعد من رفتم منزل عین الممالک بازدید.
مشغول صحبت بودیم شیخ حسینعلی جاسبی آمده، قدري من در توسط گرفتار تقاضاي شیخ و مدافعه
ص: 104
آقاي عین الممالک شده بعد از ساعتی بلند شده آمدیم پائین، قدري قلمه مو با معرفی شیخ گرفته، مصدق السلطنه رسید قدري
تعارف. آقا شیخ حسینعلی گفت من میآیم خانه قلمهها را میزنم. آمدیم خانه قلمهها را زده، زنها هم آبگوشت داشته، من چون
مهمان فتح السلطنه ناهار بودم با شیخ بیرون آمده به منزل معاون السلطنه [براي] بازدید [رفتم] عضد الملک آنجا بود. نشسته،
صحبت ده قزوین خودش که به حاج ربیع آقا اجاره در سنه ماضیه داده بود و محصول سنه ماضیه را خورده، امسال را هم خورده،
عارض به عدلیه شدم محکوم شد، به انجمن آذربایجان متوسل شد، انجمن به مخبر السلطنه نوشت. مخبر السلطنه حکم مرا به وضع
یک قانون دماغی خودش که عارضین امسال در خصوص جنس باید صبر کنند که خرمن آتیه دست بیاید و بعد جنس خود را
وصول نمایند.
نیرنگات بینش و منوچهر خان
بعد بیرون آمده منزل آقا میرزا سید احمد خان مالیه رفته تا قریب به ظهر مانده بعد بیرون آمده سوار واگون و نیم بعد از ظهر به
منزل فتح السلطنه رفته، نیم ساعت بعد هم آقا میرزا حبیب الله خان رسید. ناهار خوبی، بلافاصله چایی، قدري از نیرنگات بینش و
منوچهر خان در انتخابات هیئت مشاوره و کمیسیون تفتیش مختلط مذاکره شد. بعد خیلی اصرار که با ما مساعدت نما در تصفیه
فرقه. گفتم تشکیل فرقه به عقیده من خیانت است تا موقعش [برسد]. بعد اظهار داشت برحسب تهییج بینش که تشکیلیون در باب
ضارب من اقدامی نکردند [پس] شماها بکنید، امروز عصر منزل ثبت اسناد دعوت شدهایم که سخت به نظمیه بگیریم که تعقیب
بشود. گفتم تعقیب نظمیه خوب است اما تهدید به انفصالش موقع ندارد و اظهار هم از «1» مظنونین را بنمایند و الا تهدید ویستادهل
کمیته خوب است نه خودسرانه [از سوي] افراد. بعد باهم بیرون آمده ایشان به منزل ثبت اسناد، من بهسمت منزل میرزا صدر الدین و
آقا میرزا حبیب الله خان به پستخانه. درب دکان پدر رسیده گفتم برود امانت مشروب را از نعمت آقا که دبیر الملک سپرده بگیرد.
______________________________
1). رئیس سوئدي نظمیه. )
صفحه 176 از 655
ص: 105
بعد خانه آقا میرزا صدر الدین رفته، آقا میرزا ماشاء الله [هم آنجا] بود. بعد آقاي آقا میرزا اسماعیل تنکابنی آمد. بعد آقاي آقا تقی.
یکصد و بیست ورقه باقی تفتیش شده بود به بنده رد نمودند. بعد قرار شد که صبح شنبه منزل آقاي آقا میرزا اسماعیل رفته که
بلیطها را که به فقراء برسد تقسیم نمائیم. ساعت یک و نیم از شب بلند شده به منزل آقا محمد صراف که از قم براي فوت پدرزنش
ایام عید را نمانده و آمده بود به جهت دیدن و ترحیم و تهنیت عید رفته، یکساعتی نشسته، قرار شد صبح رعیتش را به خانه فرستاده
سر موها را بزند. بعد بیرون آمده ساعت سه از شب به خانه رسیده، کاغذي از آقاي مرآت ظهر رسیده بود که بنده یک و نیم از
بروم که آقا وقت ملاقات به بنده داده بودند اتفاقا سه از شب بلکه نیم بالا گذشته بود، دیدم کار گذشته ناچار «1» شب به منزل آقا
چند کاغذ دیگر هم بود خوانده، شام آبگوشت خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 15 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی به منزل مرآت الممالک رفته که انتظار دیشب آقاي مستوفی که من دیر ملتفت شده
بودم بپرسم و براي وقت دیگر ملاقات را تعیین نمایم. مرآت هم از خانه بیرون آمده گفت دیشب تا ساعت دو و نیم منتظر شما در
منزل آقا بودم. آقا هم تشریف نیاوردند من دیگر نمانده، خانه آمدم. بعد به اتفاق رفتیم منزل آقا. جمعیت زیادي بود. گفتم من
امروزه موقع [را براي] ملاقات [مناسب] نمیبینم. قرار شد تعیین وقت با آقا نموده به بنده اطلاع بدهند. و در بین راه اظهار داشتند که
حسین فشنگچی کشفیاتی از او شد؛ سی هزار تومان که از بانک قزوین سرقت بردهاند و ترورها که واقع شده، ژلاتینی و اوامر کمیته
اجرائیه و تهدید آقاي مستوفی شاید مستند به حسین فشنگچی باشد.
قرار تأسیس تشکیل ملی
بعد بیرون آمده به منزل معاون السلطنه رفته به قدر دو ساعتی نشسته قرار شد که فردا عصر جمعیتی از مؤید الاسلام و غیره را دعوت
نموده جریان تشکیل ملی را بدهند و سایرین را حاضر بلکه بنماید. بعد بیرون آمده منزل آقا میرزا علی اکبر
______________________________
1). مستوفی الممالک. )
ص: 106
انتیکه فروش رفته تا قریب ناهار نشسته صحبت نمودیم. بعد به خانه آمده ناهار سبزيپلو و کوکو و گوشت خورده. احمد هم ناهار
به جهت اسماعیل برده بود که از آنجا به خانه عمهاش برود. بعد ننه اسماعیل به خانه مادر اعظام السلطان رفته من هم مشغول نوشتن
کاغذ به کمره و بروجرد و سمنان شده، چایی میخوردم.
مذاکرات شیخ ابو طالب تبریزي با کامران میرزا
آقا شیخ ابو طالب تبریزي با پسرش آمده اظهار داشت من منتخب شدم و رفتم کامران میرزا را دیروز دیده گفتم باید بروي به شاه
بگویی که هفتهاي دو مرتبه باید بنشینی با چند نفر از دمکراتها در صلاح مملکتی صحبت نمایی. مطلب دویم آنکه مردم از
شخص تو نفرت ندارند مبادا کاري بکنی که زمان ورود میرزا کوچک خان به طهران قزاقها دست بیرون بیاورند و یک مطلب
دیگر، بنده که نپسندیدم. در این بین وقار الدوله با دو نفر دیگر که آنها را اسما نمیشناسم آمده، آنها هم مقداري صحبت و یک
رساله صلاح امروزه گرفته، سه ربع به غروب رفته من هم کاغذها را برداشتم سوار واگون به میدان توپخانه، کاغذها را توي
صفحه 177 از 655
صندوق پست انداخته بهطرف شمس العماره آمده، آقاي خلخالی [را] دیده قرار شد فردا ناهار بروم منزل ایشان و روز پنجشنبه آتیه
ناهار منزل آقا سید اسد الله زنوزي.
محکومیت مصدق السلطنه و چند مدیر مالیه
قبل هم مشیر اکرم را دیده عنوان داشت مصدق السلطنه محکوم شد به کسر مواجب سه ماه از قرار ثلث. فهیم الدوله و ترجمان
الدوله، به یک سال انفصال از مالیه و بعد از یک سال اگر داخل مالیه شدند انحطاط رتبه. مخبر همایون و ممتاز همایون به انفصال
ابدي از مالیه. بعد بهسمت دکان کربلایی محمد ولی آمده با آقا میرزا عباسقلی خان مبلغی صحبت تا ساعت دو از شب آقا میرزا
حاج آقا تشریف آورده قرار شد پسفردا شب اول مغرب تا ساعت دو از شب آنجا برویم. بعد خانه آمده شام سبزي چلو و کوکو
بقیه ناهار را خورده خوابیدم.
گفتند عصري احمد آقاي شالفروش آمده بود.
[امور روزانه]
جمعه 16 جمادي الثانی.- صبح آقا میرزا یحیی خان آمده اظهار عجز از اینکه نتوانستم کار شما را با آقاي حاج جلال لشکر اصلاح
نمایم نمودم. بعد آقا ضیاء
ص: 107
و طالقانی به دیدن [آمده] و اینکه نزدیک است حکم ریاست اوقاف من براي دامغان صادر شود نمود. گفتم بعد از صدور، به امیر
حشمت توصیه شما را مینویسم. بعد استاد حسن خان نجار آمده صحبت اینکه خیلی به لطائف الحیل حقوق سنسازي مرا، صباء،
مدیر ستاره، ضایع نمود، به التماس و خواهش و پرروئی، مبلغی از حساب مرا نداد، بعد نزدیک ناهار بیرون آمده به منزل آقاي
خلخالی برحسب وعده ناهار رفتم. خانه هم آبگوشت و نان تازه داشتند.
تصویبنامه هیئت دولت درباره حقوق و شغل خلخالی
اظهار دلتنگی نمود. بعد از ساعتی خود خلخالی آمده «1» ظهر به منزل خلخالی رفته، خودش نبود. عیالش قدري از حرکات عربه
صحبت اینکه قرار شد حقوق 28 ماهه مرا هیئت دولت تصویب نموده شغلی هم به من بدهند. گفتم چطور حقوقی که سرکار نبودید
میدهند و شما دریافت مینمایید؟ فرمودند چون من منفصل نشده بودم و اخطار به من نکرده بودند یعنی اخطاریه آنها به من
نرسیده بود، من حق حقوق دارم. البته هم جواب محکم را باید قبول نمود. دلیل هم آورد که محسن میرزا و منوچهر خان چطور
گرفتند؟
دلتنگی مهاجران از یکدیگر
بعد ناهار آش آبغوره، ماست و شامی و نان و پنیر لذیذي خورده، حکایت مسافرت خودش را مختصرا [بیان کرد] که همه با همه
بههم زده و دلتنگی از مساوات زیاد و از سلیمان میرزا و میرزا طاهر زیادتر و از کلوپ و ادیب السلطنه و سایرین دیگر بیشتر. بعد
عنوان نمود که عصر در مجمع کنفرانس خواهم داد راجع به اتحاد و شمهاي از مسافرت خود. احمد هم آمد که مرآت الممالک
شب یک ساعت و نیم از شب رفته را حاضر و منتظر است که شما را ملاقات نماید.
بعد با خلخالی بیرون آمده درب شمس العماره من سوار واگون، نزدیک خانه مستشار الملک دیدمش میرود، پیاده شده تبریک
صفحه 178 از 655
عید گفته قدري باهم راه رفته بعد من به خانه مادر امیر حشمت رفته دیدن از مهدیقلی میرزا و چایی و
______________________________
1). مراد همسر دوم خلخالی است که عربزبان بود. )
ص: 108
شیرینی. بعد به خانه معتصم الدوله؛ نبود. بعد به خانه نجات؛ او هم نبود. بعد مقارن مغرب خانه وزیر فوائد عامه، اوراق توزیع برنج
آنچه باقی بود داده، قرار شد که بلیطها را مطابق اوراق داده که به مستحقین صورت داده شده برسانیم.
چون بلیطها ناتمام بود من باید بروم، عذر خواسته میرزا عبد الرحیم خان متعهد شد که بلیطها را درب خانه من بدهد.
موافقت مستوفی با تشکیل ملی
بعد ساعت دو و نیم از شب برخاسته، سه به منزل آقاي مستوفی رسیده، مرآت و آقا در اطاق تنهایی نشسته منتظر من بودند. آدمش
دم اطاق گفت ساعت یک و نیم شما حالا است؟ گفتم که گرفتار شدم. بعد خدمت آقا رفته صحبت مقصود تا ساعت شش و نیم از
شب طول کشید. تصدیق به اینکه تشکیل ملی امروزه بد نیست و از طهران هم شروع شود خوب است و ولایات را خاصه لرستان را
نگاهداري نمایید خوب است. حقایق نیات جنگلیها را نمیدانست. اما خیلی سوءظن از نیات آنها داشت که دایره مالیه آنجا را در
تحت نظارت گرفته که به طهران چیزي نفرستد.
اخبار کرمانشاه
از کرمانشاه راپرت تلگرافی رسیده بود که آقا میرزا طاهر وارد، همان صاحبمنصبان سابق انگلیس در کرمانشاه بیشتر نشدهاند، اما
تجهیز قوا از ایرانیها میکنند. اتومبیلها رفتوآمد میکنند. ائرپلان نمایش میدهد.
پیشرفت جنگلیها در مازندران
در مازندران دوایر در تحت نظارت جنگلیها واقع شده. امیر مؤید ملحق به جنگلیها شده.
تصمیم براي نحوه ارتباط با جنگلیها
بعد از تحیر، بالاخره براي اینکه تکلیف خود بنده معین شود که به جنگلیها باید مساعدت یا آنها را سعایت نمود معین شود، خود
بنده به جنگل رفته بلکه
ص: 109
کشف نمایم که اگر اتحاد اسلامی همان اتحاد اسلامی معروف است که خلافت کبراي عثمانی را بالاخره میرساند البته ماها همراه
نخواهیم بود و تشکیلات ملی را با آنها متحد نمیدانیم و اگر فقط همان حفظ ایران امروزه در نظر آنها است و براي جلب عامه
اتحاد اسلامی اسم گذاشتهاند البته تشکیل ملی عین آنها و یکی با آنها است. بعد قرار شد در این باب بنده و آقا یک مطالعه و
فکر مجددي که صلاح است من بروم یا خیر بشود. تلگرافات اتحاد ملی لرستان را هم به آقا دادم خواند و تصویب نمود که آنها را
نگاه بدارم. بعد ساعت شش و نیم به خانه آمده شام آبگوشت خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
صفحه 179 از 655
شنبه 17 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی احمد را سپردم که برود از میرزا عبد الرحیم خان بلیطها را که بنا بود دیشب در خانه
بدهد و نداده بود گرفته، مدرسه سید نصر الدین، حجره آقا میرزا اسماعیل تنکابنی بیاورد. بعد خود به منزل آقا میرزا اسماعیل رفته
آقاي آقا تقی، آقاي آقا میرزا ماشاء الله و آقاي آقا میرزا صدر الدین و بنده حاضر شده چایی و نان و اوراق تفتیش شده را که
دیشب برگردانده بودم، نمره آنها را که هرمفتش بلیط خود را بداند برداشته، احمد هم آمد که بلیطها تمام نشده عصر وعده
کردهاند.
تشنج در مجمع دمکراتهاي تشکیلی
بعد بازار آمده شنیدم دیروز عصر در مجمع بعد از نطق پهلوي دایر به اتحاد و امر کمیته که مشغول اصلاحات و انجمن محلی بشوند
بعد دکتر حسن خان اظهار داشت که کمیته را به رسمیت نمیشناسیم. حسین خان لله به تغیر امر به سکوت دکتر نموده، همهمه بلند
شده بعضی از مجمع فرار کرده تا اینکه مردم را نشانیده آرام نمودند. بعد خلخالی نطقی نموده از بیان لزوم مواحدت و شمهاي از
مسافرت.
قدرت اتحاد ملی لرستان
بعد به دیوان تطبیق حوالجات رفته تلگرافی که دیشب از لرستان آمده بود که تشکی از رئیس مالیه جدید نموده و بودجه او را هم
کمتر قبول داشتند و اگر دولت همراهی نکند هیئت اتحاد ملی، خودشان همه قسم اقدامات مینمایند به آقاي عین الممالک دادم که
مصدق السلطنه را دیده مذاکره نماید و عین تلگرافات
ص: 110
را بیاورد که به نظر آقاي رئیس الوزرا، هم برسانم. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته کاغذي به دبیر براي توصیه شراب و بلیط
دمپخت و آقا میرزا عبد الشکور و آقا میرزا حسن کرمانشاهی نوشته به آقا میرزا عباسقلی خان زحمت بردنش را دادم. بعد خانه
آمده ناهار آبگوشت و قدري والکپلو که ننه اسماعیل براي اسماعیل پخته و احمد برده بود خورده، پیتهاي نفط را رنگ نموده
چایی خورده بیرون آمدم. احمد را هم گفتم که برود وزارت فوائد عامه بلیطها را گرفته بیاورد منزل آقا میرزا ابو القاسم اخوي آقا
تقی. دکتر همسایه آمد، قدري نشست. یک کاغذ از من به عنوان اعلم السلطنه گرفت که پسرش را در مدرسه دار الفنون بپذیرند.
بعد بیرون آمده رفتم منزل آقا احمد آقاي امنیه بازدیدش. پدرش [در] حسنآباد و اخویش شهریار بود. گفت پسفردا قلمههاي انار
را میآورم. مقارن غروب بیرون آمده منزل حاج صادق بانکی به دیدن و احوالپرسی رفته؛ نبود. مغرب به خانه آقا میرزا ابو القاسم
رفته آقا میرزا ماشاء الله، آقا میرزا اسماعیل، آقا تقی آقا، بعد هم آقا میرزا صدر الدین آمده بلیطها را که احمد با ورقه دستورالعمل
آورده بود تقسیم به آقایان شد که پشتهاي آنها را هم به چهار تقسیم براي چهار هفته نوشته برسانند. تا ساعت سه مانده قرار شد
فردا اول مغرب منزل آقا میرزا صدر الدین براي بقیه بلیطها که از وزارت فوائد باید بیاورند برویم. بعد ساعت سه و نیممن و احمد
خانه آمده شام آبگوشت خورده احمد خبر داد که حاکم قزوین معروف است که فرارا به طهران آمده، یعنی از جهت ورود
جنگلیها به قزوین. بعد خوابیدم.
همراهی مصدق با اتحاد ملی
یکشنبه 18 جمادي الثانی.- صبح حمام رفته، بعد که آمدم آقاي عین الممالک تشریف داشتند. تلگرافات اتحاد ملی بروجرد را به
مصدق السلطنه داده بودند، ایشان هم قبول معاونت مالیه معاون همایون را مطابق تقاضاي اتحاد ملی پذیرفته وعده کرده بود که
صفحه 180 از 655
بودجه پانزده هزار تومان مالیه آنجا را که به پنج هزار تومان تمام میکند صورت او را هم معاون همایون بدهد که به چه قسم جزء
میدهد و گفت که فردا دو به غروب هم با عین الممالک بیایند اینجا. بعد ایشان رفته من هم بیرون آمده دکان آقا میرزا عباسقلی
رفته قدري صحبت، بعد [به
ص: 111
اداره] بیوتات رفته تلگرافات را به مرآت الممالک دادم که به نظر آقا هم (چون مصدق السلطنه گفته بود) برساند و قرار شد چهار
به غروب فردا را هم منزل مرآت بروم که قدري صحبت به جهت اینکه کمیته از من یوم سهشنبه بیستم، سه به ظهر در باغ مخبر
الدوله بیرون شهر دعوت کرده بود که چه موضوع و چه مقصد از این دعوت است بنمائیم.
بعد بیرون آمده به اجراء عدلیه رفته اظهار داشتم که وجه ضمانت نقیبزاده که بعد موقع او است چون نقدا پول حاضر دارم خوب
است سند او را حکم بنمائید بیاورند تا بدهم. بعد بیرون آمده قصد منزل مشیر اکرم را نموده میدان توپخانه رسیده، توپ ظهر را
انداختند. سوار واگون شده یمین الملک هم رسید.
گفت منزل شما آمده بودم نبودید، فردا براي ظهر خواهم آمد. بعد خانه آمده ناهار آبگوشت خورده قدري خوابیدم. آقا میرزا
اسماعیل تنکابنی به جهت تتمه بلیطها که دریافت نماید آمد. گفتم هنوز نرسیده. چایی خورده رفتند. من هم دو و نیم به غروب
بیرون شهرنو براي ملاقات اعتماد الاسلام رفته، کشیکچیباشی حالیه را درب خانهاش دیده، قدري دلتنگی اوضاع حالیه، بعد به
منزل اعتماد رفته؛ نبود. مراجعت به خانه. احمد هم رفته بود بلیطها و اوراق تعرفه را که باقی مانده بود از وزارت معارف از آقاي
اویسی گرفته آورده بود. بنده بلیطها را مطابق با اوراق تفتیشیه نموده، بلیطهاي هرمفتش را معین، پسرهاي نجم آمده گفتند آقاي
نجم هم بعد خواهد آمد.
بازگشت مدرس و سید یعقوب شیرازي از مهاجرت
من تا نیم به غروب منتظر [ماندم]، نیامد. عذر خواسته بیرون آمده درب دروازه قزوین که میخواستم سوار واگون شده دو نفر سوار
مسافر سید با یک نفر نوکر از دور دیدم رسیدند. یک نفر دیدم که آقا سید یعقوب شیرازي است، دیدنش نموده بوسیدیم. گفت
سید جلویی مدرس است؛ میخواهد کسی او را نشناسد.
گفتم مدرس است. بعد سوار واگون توپخانه به وزارت فواید رفته اوراق را به اویسی داده، پیاده به خانه آقا میرزا صدر الدین رفته،
تقسیم بلیطهاي آقا میرزا ماشاء الله، آقاي آقا تقی، آقا میرزا صدر الدین، آقا میرزا اسماعیل را نموده که برسانند. قرار شد روز
پنجشنبه غروب منزل آقا میرزا ابو القاسم کنی رفته جلسه
ص: 112
آخر را آنجا قرار دهیم. بعد آقایان رفته بنده را آقا میرزا صدر الدین براي چند دقیقه صحبت نگاهداشته، بعد معلوم شد قصد ماندن
مرا داشته. ماندم. شب سبزيپلو با ماهی خورده تا ساعت شش صحبت، بعد خوابیده، صبح بیدار، دیدم باید بروم خانه. آقا میرزا
صدر الدین خواب بود، من از خانه بیرون آمدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 19 جمادي الثانی.- هوا ابر، خانه آمدم. احمد آقاي کمرهاي با شوهر مادرش دیشب از وجهآباد شهریار [آمده و] یک کوزه
ماست هم آورده بودند، خانه بوده، آنها را دیده چایی خورده، خودش ماند و شوهر مادرش به عنوان رفتن ده، از خانه باهم رفتند
که احمد از کاروانسرا برگردد. آقا اکبر آقاي تویسرکانی آمد، قدري صحبت و از عیادت بینش نقل نمود که بهتر شده و حمام
صفحه 181 از 655
رفتن را قصد داشت. بعد او رفته، توپ ظهر انداخته، براي اینکه یمین الملک وعده آمدن کرده بود قدري منتظر، بعد مأیوس، ناهار
چلو و خورشت کدوحلوایی، من و دو احمد و بتول و ننه اسماعیل خورده، مشغول بریدن موها شدیم.
صحبت مصدق درباره محاکمه خودش
بعد عصر آقاي عین الممالک و مصدق السلطنه تشریف آورده قدري صحبت و قصد محاکمه خودش با فهیم الدوله و ترجمان
الدوله و ممتاز همایون و مخبر همایون در موضوع تحدید تریاك طومانیانس که آقایان مذکور هشتصد هزار تومان به دولت ضرر
زدند نقل نموده، آقا میرزا اسماعیل تنکابنی هم آمد، بعد رفتند.
گله سفیر عثمانی از ایرانیها نزد کمرهاي
دو به ظهر مانده هم عبید الله بیک افندي سفیر عثمانی و عبد الرحمن بیک و مفتاح الدوله آمده یک ساعتی صحبت. و قدري سفیر
به عمل «1» تألم از اینکه شما ایرانیها با عثمانیها چندان گرم و بامحبت رفتار نمیکنید و این نهضت عمده از جهت پرنس رویس
آمد. رئوف بیک شخص بزرگ باکله و درست عثمانیها است، آنهمه نفرت از او ایرانیها به عمل آوردند. بعد آقایان رفتند. یک
ساعت
______________________________
1). اصل: ریس )
ص: 113
نیم بعد از ناهار هم برحسب وعده به منزل مرآت رفته که شور در دعوت شدن من از کمیته [در] باغ مخبر الدوله [نمایم و اینکه آیا]
فردا بروم، چه مطلب است و چه باید گفت؟ احتمالی که او داد، دستهبندي فهیم الدوله باشد. بنده رد نمودم که؛ اولا کمیته دعوت
نمود به واسطه جامعه دمکراسی اسم برده بنده را میدانند جزو دستهبندي نمیشوم. گمانم این است که فقط مرا کمک نمایند که
در انحلال کمیته وارد تشکیلات شوم یا اتمام حجت کرده باشند. قرار شد فردا من بگویم ماها چند نفر هستیم باید با آنها شور
نمایم، هرچه رأیمان شد عرض خواهد شد.
کمرهاي، معتمد الدوله و فرمانفرما
بعد مرآت اظهار داشت که آقایان هیچ عیبی براي شما نتوانستهاند اثبات نمایند مگر اینکه با معتمد الدوله رفیق و با فرمانفرما
رفتوآمد [دارید] و دوست [هستید]. گفتم معتمد الدوله خوب آدمی است و از بیست و دو سه سال قبل باهم رفیق. فرمانفرمائیها
هم از ده سال قبل دوست و آشنا با آنها، رفیق و دوست سیاست نیستم، شخصا دوستی دارم. خیلی بیشرم هستند که خودشان در
سیاست فناي فرمانفرما و سفارت خارجه هستند و به بنده افتراء میبندند.
از دسایس تشکیلیون نسبت به من کاغذ به فرمانفرما
بعد گفت از شما کاغذي گیر آوردند و توي پاکت در حضور جمعی گذاشتهاند که آن پاکت لاك شده [را] روزي دربیاورند و
شما را مفتضح نمایند. آیا شما در این چندماهه پاکتی به فرمانفرما نوشتهاید؟ گفتم اگر نوشته باشم چه عیبی دارد؟
خوب است یک همچه کاغذي را زود باز کنند و شماها ببینید. بعد گفتم چند ماه قبل شاهزاده قدس السلطنه کاغذ به فرمانفرما
نوشته بود و یک چیزي خواهش از دائیش کرده بود به من اظهار داشت که شما در همین کاغذ من سفارش بنویسید که زودتر
صفحه 182 از 655
بفرستد. من هم در حاشیه کاغذ او به شوخی به فرمانفرما توصیه نمودم. بعد او تعجب نمود که چقدر آقایان تشکیلیون دسیسه کار
هستند و مفتري.
ص: 114
ماجراي نامه به فرمانفرما
بعد بیرون آمده، دو به غروب براي آمدن عین الممالک به خانه آمده، اول مغرب که برحسب دعوت کمیسیون برنج به خانه وزیر
فوائد عامه میرفتم فکر حرف این خیانت بزرگ که براي من این آقایان وطنپرست پیدا کرده و به واسطه حفظ شرافت من محفوظ
داشته چه مطلبی است؟ یادم آمد در هفت، هشت [ماه] قبل میرزا عبد المحمد شیرازي که او را از دو سه سال قبل میشناختم دو سه
مرتبه مرا آمد و دید و اظهار داشت که شخص شیرازي از وطن خواهان حقیقی براي تجارت یا وصول طلب یا غیره اصفهان میآمد،
یا جاي دیگر. چون محترم و متمول است و گرفتار به دست روسیها یا انگلیسیها یا اجزاء فرمانفرما شده و به افتراء اینکه کارکن
آلمان و یا عثمانی بود احتمال دارد تلفش نمایند، تحقیق کردم اگر شما کاغذي به فرمانفرما بنویسید یقینا اسباب استخلاص او فراهم
میشود، و الّا شاید به کشتن برود؛ امان، دخیل. من گفتم که با فرمانفرما ظاهرا دوستی شخصی دارم و لیکن با مرام و عقاید من
دشمن و من هم با عقاید و مرام او دشمن. من مضایقه ندارم دوستانه بنویسم و همهگونه تملق براي استخلاص او به خرج ببرم اما
میترسم بهعکس نتیجه بدهد. همینکه من توصیه او را نوشتم اگر آن شخص هم آدم وطنپرست حقیقی و فداکار نباشد، شبهه
براي فرمانفرما میشود که او را آدم کاري فرض نماید و بیشتر او را تحت نظر، حبس یا اعدام قرار دهد. اگر از این جهت
نمیترسیدم مینوشتم. گفت نه، قسمی بنویسید که رفع این احتمال هم داده شود و فرمانفرما هرقدر باطنا با عقاید شما بد است اما
خواهش شما را مسلما معمول خواهد داشت. شما بنویسید من میفرستم نزد کسان خودمان، آنها اگر کار را تنگ دیدند و صلاح
دانستند به فرمانفرما بدهند و الا ندهند. بعد از چند روز دفع الوقت آخر باز آقا میرزا عبد المحمد مرا دیده اظهار و اصرار نمود. رفتم
درب حجرهاش توي کاروانسرا و همانجا کاغذي به فرمانفرما نوشته به او دادم که بفرستد.
بعد از یکی دو ماه، همان آقا میرزا عبد المحمد مرا دیده صحبت تشکیلات و ضد تشکیلات را با من نمود. گفتم مگر شما داخل
دمکرات شدهاید؟ گفت بلی. گفتم حالا رسمیت ندارد، چون تشکیلات قانونی نیست و دمکراتهاي حالیه دمکرات نیستند، با من
قدري دعوا کرد، من هم مغلوب دعواي او شده،
ص: 115
شاید آن کاغذ که میرزا عبد المحمد از من براي فرمانفرما گرفت همان باشد. در بین راه این فکر را میکردم. ساعت یک از شب به
خانه وزیر رسیده تا ساعت دو نیم آنجا راپورت توزیع بلیطها را سر مفتشین داده بلند شده ساعت سه به منزل عین الممالک برحسب
وعده رفتم تا ساعت چهار و نیم از شب آنجا بوده صحبت دعوت فرداي مخبر الدوله شد او هم تصویب نمود که من بگویم هرچه
رفقا جواب گفتند من عرض خواهم نمود. بعد بلند شده به خانه آمده، احمد پسر مرحوم آقا کوچک و ننه اسماعیل که عصر به
مریضخانه رفته بودند و ناهار براي اسماعیل برده بودند از خرابی پاي آن طفل نقل نمود، دلم کباب، اما نمیدانم چه کنم؟! بعد شام
چلو و خورشت کدو خورده خوابیدم.
جلسه کمیته حزب دمکرات
سهشنبه 20 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی و قدري تحریر بیرون آمده سوار واگون و از منتهاي لالهزار پیاده به باغ مخبر الدوله
رفته که اجابت دعوت کمیته اسمی شده باشد.
صفحه 183 از 655
اسامی حاضرین: صدرائی، جلیل الملک، کاشانی، ملک الشعراء، ملکزاده، نقیبزاده، میرزا علی اکبر، ناظم التجار، دکتر حسن
خان، منوچهر خان، محسن میرزا، میرزا حبیب الله خان، آقا شیخ جلال، فاضل عراقی وکیل عدلیه، حسین آقاي پرویز، افجهاي،
حسین خان لله، میر سید حسن خان کاشی، میرزا علی اکبر بهمن، مقوم الملک، آقا سید حسین اردبیلی، آقاي خلخالی. نیم به ظهر به
نظامت آقا شیخ جلال شروع شد. کاشانی اظهار داشت که کمیته نظرش رفع اختلاف است که اهمیت فوق العاده در این موقع دارد
و مذاکرات عمده بین کاشانی و بین نقیبزاده و دکتر حسن خان و میرزا علی اکبر واقع بود که یک طرف، طرفدار بقاء کمیته تا
تشکیل مجلس محلی و طرف دیگر الغاء و انحلال کمیته بود. تا دو بعد از ظهر. ناهار مفصلی عالی بل اعلا. بعد از ناهار و چایی
متصل باز مشغول مذاکره، بالاخره از بین هفت پیشنهاد، پیشنهاد نقیبزاده که رفع اختلاف، شدت لزوم دارد، شش نفر از اداره
حوزهها ضمیمه دوازده نفر کمیسیون تفتیش شده مشغول ترتیب انجمن محلی شده که در مدت یک ماه کمیته انتخاب شود. مبلغی
از زمان هم نزاع در لفظ کمیته طهران یا پاي تختی یا
ص: 116
ایالت یا ولایت یا کمیته مقتضیه شد. قابلتوجه مذاکره شد.
بعد آقا میرزا حبیب الله خان اظهار داشت که فقط نزاع در بین اداره حوزهها و کمیته نیست. سایرین که به سکوت گذراندهاند و از
آنها کسی حرفی نمیپرسد و خودشان چیزي نمیگویند. چرا سؤال نمیکنید. گفتند آنها کی هستند؟ گفت کمرهاي. آقاي
خلخالی، ناظم از من پرسید شما در این مذاکرات حرفی دارید؟
من گفتم از قبل از ظهر تاکنون که من سکوت داشتم، چون بنده در جزو دستههاي مختلفه تشکیلیون نیستم، اما طرفدار رفع اختلاف
بین شماها هستم. فاضل عراقی اظهار کرد که شما پس دمکرات نیستید. گفتم هرکس که به مقاصد شما طرفدار نباشد کمکم هم
مسلمان نیست. بعد سایرین اظهار کردند که امکان ندارد ما دست از شما بکشیم و حالا دیگر میریزیم خانه شما و شما را داخل
خودمان مینمائیم. قدري از این حرفها زده، بنده هم با کمال ملایمت به اینکه من هروقت مقتضی تشکیلات را فراهم دیدم با شما
خواهم کار کرد. بعد قدري مذمت از اخلاق آقایان نمودم که بالکلیه آزادي را از ما سلب نمودهاند، هیچکس حرف خودش را
نمیتواند بزند. بنده بعد از اینکه تشکیلی شدم فکر میکنم با دمکراتهاي تازه داخل چطور بشوم. آقاي خلخالی هم گفتند که او
میگوید من با دمکراتهاي تازه خود را همکفه نمیکنم. بالاخره نوشتهاي نوشتند که کمیته قطعنامهاي به هیئت کمیسیون تفتیش
دوازدهنفري بدهد که شش نفر هم از اداره حوزهها را قبول و بپذیرند که داخل کمیسیون تفتیش مختلط بشود و هیجدهنفري ترتیب
مقدمات انجمن محلی را تا یک ماه بدهند که کمیته منحل و اعلان انحلال خود را خواهد داد. در این بین و قبل هم ملکزاده
گفت که باید اختلال را فهمید سر چه بود و پرسید؟ رو کرد به آقا میرزا علی اکبر و گفت شما چرا رفتهاي و یک دسته دیگر
انتخاب نمودهاي؟ شما مگر نه طرفدار کمیته و تشکیل بودهاي؟ گفت چون مرا کمیته بیرون کرد و کمیته هم خلاف قانون خیلی
رفتار کرده من زیر بار همچه کمیته نمیروم.
ناظم التجار گفت ما با آقا میرزا علی اکبر در یک مقدار شرکت داریم که این کمیته را کمیته خلافکار میدانیم. اما من کمیته را
از اول کمیته نمیدانستم. بعد صورتمجلس نوشته شده قرارداد یکی شدن اداره حوزهها با تشکیلیون دو نسخه نوشته شد؛ یکی نزد
ناظم التجار طرفدار اداره حوزهها، یکی هم نزد
ص: 117
کاشانی طرفدار کمیته. همه امضاء نمودند. بنده هم فقط چون مذاکرات کرده بودم که من جزو تشکیلات نیستم گفتند شما حضور
خودتان را بنویسید. بنده هم نوشتم من در مذاکرات حاضر بودم. بعد گفتند نمیشود، ما شما را داخل میکنیم و میریزیم خانه شما
دست نمیکشیم. من هم قدري تعارف تکهپاره کردم.
صفحه 184 از 655
کسب مشاوره مصدق از کمرهاي
ساعت یک از شب از باغ مخبر الدوله بیرون آمده با رفقا تا درب بازار آمده، خلخالی فرمودند فردا سه به غروب من میآیم منزل
شما. بعد دکان کربلایی محمد ولی رسیده با آقاي میرزا عباسقلی خان مختصر صحبت جریان امروزه نمود. هشت مثقال سولفات
دوسود چون کسل بودم خریده که فردا صبح بخورم.
ساعت سه و نیم به خانه رسیده تا ساعت چهار از شب درب خانه را زدند؛ پاکتی از وزارت مالیه، مصدق السلطنه فرستاده بود؛ سواد
تلگراف رمزي اقتدار الدوله را از عراق به وزارت مالیه که 12 حمل [ارسال] نموده بود فرستاده که چه قسم باید جواب داده شود و
فکر شما چیست؟ مضمون آنکه تا دوازدهم جمادي الاخري چهار هزار و پانصد تومان نقد و یکصد و پانزده خروار جو به قبض آقا
میرزا محسن خان که با میرزا ابو القاسم خان به نهاوند رفته، به اسم مخارج سوار خوانین نهاوند و مهر علی خان از مالیه دریافت
کردند. حال نمیدانم آقا میرزا محسن خان این اقدام را براي جلوگیري از غارت مالیه کرده یا همدست با خوانین شده. عجالتا آقاي
آقا سید محمد کمرهاي تلگراف به مشار الیه کند که دست از این اقدامات بردارد. مطابق راپورت هم حضرات با جنگلیها همدست
هستند. بنده نفهمیدم که مقصود آقاي اقتدار چیست و من به کی تلگراف و به چه مناسبت باید من این کار را بکنم؟ بعد بالاخره
متفکرا خوابیدم و جوابی به آقاي مصدق السلطنه [فرستادم] که نه [مقصود] مشار الیه را فهمیدم و نه مناسبت را. توضیح فرمائید و
سواد تلگراف رمز را هم در جوف گذاشته به احمد سپردم که صبح به عجله خانه آقاي عین الممالک رسانده که به آقاي مصدق
السلطنه مقرر دارند فوري برسد.
ص: 118
فوت شاهرودي
خبر فوت حاج محمد تقی شاهرودي [در اینروز رسید].
از دسایس اقتدار الدوله
چهارشنبه 21 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی فرستادم عقب آقاي عین الممالک براي تلگراف رمز اقتدار الدوله که به وزارت
مالیه عرض کرده بود و تفصیل دیروز. بعد مرآت تشریف آورده از تلگراف رمز معلوم کردند که مراد اقتدار، تلگراف من به میرزا
محسن خان نجمآبادي بود که معلوم دارد از من بالاتر در طهران براي میرزا محسن خان کسی دیگر نبود. ملاحظه نمائید خودشان
براي همدستهاي خودشان چه زحمتها میکشند که استفاده نمایند، وقتی که استفاده نمودند و نزدیک معلوم شدن افتضاح
میرسد آنوقت پاي غیر را که با آنها در این اعمال سنخیت ندارد با این دسایس او را داخل مینمایند. یعنی نجمآبادي با کمرهاي
مربوط و از او حرفشنوایی دارد. مالیه و غیره را مشتبه نمایند. محسن نام اغلب که بنده دیدهام بدنفس و انتریکچی بودهاند. آقاي
عین الممالک هم آمد صحبت مجلس دیروز و تلگراف رمز شد.
توصیه به خوانین لرستان
بعد قرار شد کاغذي به خوانین لرستان بنویسم که ملتفت بدبختی امروزه مملکت بشوند و به دستههاي اجانب مستقیم یا غیرمستقیم
داخل هرجومرج نشوند و حفظ شئونات دولت را داشته باشند. قسمی که آن کاغذ اگر دست هر کس بیفتد اسباب صدمه ما هم
نشود. قرار شد مسود او را آقاي مرآت نموده بنده هم تصرفات اگر لازم باشد نموده بفرستم. بعد آقایان رفته، نزدیک توپ ظهر
صفحه 185 از 655
آقاي شمس الافاضل گلپایگانی با دو پسرش آمد. بعد از قدري صحبت محبتانه، پولی خواستند بنده هم غیر از چهارهزار حاضر
نداشته. خداوندا چهقدر مملکت ایران بدبخت شده؛ یک نفر سید فعال کافی زبردست که همهقسم ثروت داشت به این قسم شده.
بعد تشریف بردند، ناهار دمپخت بقیه دیشب را با نان و ماست خورده، بعد چایی. هوا هم سرد، من هم قدري کسالت مزاجی، پشت
کرسی افتاده، نیمه فکري در خواب داشتم.
ص: 119
شایعه ازدواج مجدد مساوات در مهاجرت
بعد آقا سید علی، اخوي مساوات آمده اظهار داشت که همشیره لاینقطع مشغول گریه که مساوات از قرار مذاکره عیال جدید
خلخالی و تأیید آقا سید مهدي افجهاي و غیره عیال گرفته و اولادي دارد. گفتم چون سنخیت اخلاقی همشیره با زنها و زن عادتها
زیاد است حرف من اثر در ماده او ندارد. خودش خسته میشود. مساوات هم که آمد میفهمد که دروغ بوده، ترك میکند.
اهداف جنگلیها
بعد ساعت دو به غروب آقاي خلخالی آمد و قدري دلتنگی از شارلاتانیهاي مجلس دیروز آقایان نمود. تأیید جنگلیها را مینمود
که فقط استقلال ایران را درنظر دارند و با دولت حاضره طرف نیستند. تصفیه ادارات، جمعآوري مالیه، ترك همراهی با نفوذ
اجانب را خواهانند. بعد اظهار داشت که اتحاد اسلامی را چون اول اسم براي خود گذاشتهاند دیگر تغییر اسم نمیدهند اما همان
اتحاد ایرانی را درنظر دارند و تدین هم در رشت و جنگل آتش روشن نموده، اول او را براي اینکه مطلبی بفهمند خواسته، او هم
بعضی اشخاص را که در آنجا بود شناخته و ارتباط آنها را با بعضی در طهران براي طهران نوشته، بعد که آقا را جنگلیها رد
مینمایند میآید به رشت، بدو ورود به سردار عشایر وارد میشود. بعد از رد میآید به رشت کنفرانس میدهد. خیلی کثافتکاري
آنجا راه انداخته و حالا باید کار کرد اشخاص کار هم حسین آقا، افجهاي، آقا شیخ عبد العلی، ذکاء الملک، حاج سید نصر الله، آقا
شیخ محمد بروجردي.
درباره حسین خان لله
قدري هم از حسین خان لله پرسید که او را قاتل آقا محسن میدانی؟ گفتم یقینا خیر، اما چون شهرت داشت که او کرده بنده هم
میل داشتم که این عمل خیر از رفقاي وطنخواه صادر بشود، مظنونم شد او کرده اما بعد که استنطاق داد و معلوم شد که عماد
الکتاب براي استخلاص خودش از شدت ضعف قلب که هر تریاکی دارد، هرچه میل مستنطقین بود گفته، بنده دیگر گمان نمیکنم
حسین خان عامل این عمل باشد. اما حسین خان آدم سالم سطحی است، سمیّت
ص: 120
باطنی ندارد. هرچه هست همین خشونت ظاهري و خوشفطرت باطنی است.
بعد گفت قاتل امین الملک او بود. گفتم نمیدانم. گفت در دیوان محاسبات او آمد بیخ گوش شما حرفی زد و رفت. بعد شما
گفتید شنیدهام امین الملک را کشتهاند.
بعد مؤتمن الممالک آمد و اظهار داشت حسین خان به شما نگفت؟ گفتم یادم نیست و واقعا یادم نمیآید که حسین خان به من
120 درباره حسین خان لله ..... ص : 119 گفته باشد. روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 1
د گفت احمد آقا برود تلفن بزند ببیند پرویز خانه است و آن شخص آمده است و باهم اینجا تشریف آورده یا میآورند؟ احمد
صفحه 186 از 655
رفته تلفن زده آمد گفت که حسین خان لله آنجا بود و پرویز تب کرده و گفت نمیتوانم آنجا بیایم. بعد خلخالی به من گفت شما
بیائید برویم آنجا. گفتم من نمیآیم. من با آنها دیگر داخل کار و خلطه نمیتوانم بشوم. صمیمیت در آنها نیست، خاصه در
پرویز.
اما آدم جورکن و پشتسرهمانداز است، چیزفهم و چیزنویس هست. اما خلوص در او نمیبینم. با او عداوتی ندارم، اما داخل کار با
او نمیشوم. من تازه خودم را از ملکوکیت با حشرونشر کلیه آقایان هرطرف بیرون آوردهام دیگر خود را نمیتوانم ملکوك بکنم.
گفت افجهاي بهتر از ملک الشعراء نیست. پرویز بهتر از اردبیلی مدیر ایران نیست. آقا شیخ عبد العلی بهتر از صدرایی نیست مثلا.
گفتم تصدیق میکنم اما من نرفتهام با ملک الشعراء و اردبیلی و غیره کار کنم که مورد این ایراد باشم. گفت باید کار کرد و
نمیشود مملکت را به حال خود گذاشت.
یکسره قوه و ابهت دمکراسی از میان رفته اینها میروند و کمیته را انتخاب میکنند و بالکلیه دمکراسی از میان میرود و کلاه ما
پس معرکه میماند و پرویز را خیلی همه اطراف اهمیت میدهند و صدرائی میخواهد به خود جذب نماید. سایر دستهها همین قسم
میل دارند که با حسین آقا یکی شوند. گفتم آنها سنخیت دارند، بنده به خلاف که میل با هیچیک ندارم، فقط قصدشان حفظ و
ازدیاد منافع و مقامات شخصی خودشان است. من نمیتوانم براي اشخاص کار کنم و الا دسته اعتدال، روسیها، انگلیسیها،
عثمانیها، آلمانیها اولویت داشته و دارند. بعد اصرار کرد که باهم برویم بیرون.
صحبت تلگراف رمز اقتدار را به وزارت مالیه نمودم که دیگر چه حقه است اقتدار به کار برده براي من؟ گفت من مسبوقم که
اقتدار با میرزا محسن براي ارتباط با جنگلیها کار کرده، اگرچه حقه را میرزا محسن به اقتدار زده و براي
ص: 121
چپاول خودش، آقا میرزا محسن این نیرنگ را به میان آورده حالا اقتدار هم میگوید سند در دست هست که با جنگلیها حضرات
همدست هستند. راست است سند در دست هست اما خودش از قافله عقب مانده این اظهار را میکند و خود اقتدار خیلی خائن و
مداخلی است. میرزا محسن هم دزد شیادي شده، تا به کشتن نرود دستبردار از اینگونه دزديها نیست و او را سلیمان میرزا و
مساوات دزد کردند. بعد بیرون آمده سوار واگون از سبزه میدان تا ماشین شده، خلخالی هم خانه پرویز رفت.
تجهیز قشون براي مقابله با جنگلیها
درب ماشین آقا شیخ ابو طالب تبریزي را دیده گفت شاه مشغول تجهیز قشون قزاق و ایلات و غیره هست که با جنگلیها طرف و
آنها را نیست سازد. بعد مجددا سوار واگون، مراجعت و ساعت دو از شب به خانه رسیده آقا میرزا صدر الدین، آقا میرزا ماشاء الله،
آقا میرزا حسن و سه نفر دیگر آمده بودند. چند ورقه تفتشیه را آقا میرزا ماشاء الله داد و قرار شد فردا اول مغرب منزل آقا تقی
برویم. ساعت قریب به سه آقایان تشریف برده، شام آبگوشت با بچهها و احمد آقا پسر آقا کوچک خورده خوابیدیم.
پیشنهاد ارباب کیخسرو به مدرس
صبح از خواب بیدار، بعد از چایی، زنها به معاونت ننه ربابه همسایه به رختشویی [مشغول شده -.«1» چهارشنبه 22 جمادي الثانی
و] فاطمه سلطان به جهت اخذ وجهی با حال فلاکت آمده، وجهی دادم و رفت. من هم بیرون آمده سوار واگون، میدان توپخانه
پیاده [شده] درب بازار، دروازه شمیران ارباب کیخسرو را دیده، معلوم شد او هم به دیدن آقا سید یعقوب میرود، باهم رفتیم،
مذاکره داشت که به آقا سید حسن مدرس پیشنهاد نمودهام که به هیئت وزراء اظهار نماید که حقوق پس افتاده وکلاء را به
خانههاي آنها بدهند. بعد به خانه آقا
صفحه 187 از 655
______________________________
1). دفتر چهاردهم. تاریخچه از بیست و دویم شهر جمادي الاخري تا پانزدهم رجب 1336 ق. )
ص: 122
سید یعقوب رفته، نبود. اسم من در کارت ارباب نوشته شد. بعد من به خانه مرحوم حاج محمد تقی شاهرودي رفته، جمعیت فقراء
توي کوچهها پر، که از غذاي ترحیم سهمیه برند. وارد حیاط شده روضهخوان بعد از برچیدن ختم، [روضه] میخواند. بعد از یا الله
و زیارتنامه نزدیک ظهر بیرون آمده حاج محمد رضا هرچه اصرار به ناهار نمود قبول نکرده، مخبر السلطنه و مخبر الملک هم
بودند.
ناامیدي از صمیمیت رفقا
بعد بیرون آمده سر خیابان منتظر واگون [بودم که] مخبر السلطنه رسید. به اظهارش مرا سوار درشکه نمود صحبت خوبی مرحوم
شاهرودي و وصایت مخبر الملک را نمود. از دعوت پریروزي سؤال کرد. گفتم از تصمیم به صمیمیت آقایان امید اصلاح است.
گفت گمان نمیکنم سر بگیرد.
بعد دم کوچه مشیر اکرم پیاده شده به منزل ایشان رفته بعد از صحبتی با قدس السلطنه، مشیر اکرم هم با حالت پیچمعده از دیوان
محاکمات آمده ناهار و چایی خورده، قدري صحبت، سه به غروب بیرون آمده منزل معتمد الدوله رفته؛ خواب بود. بیرون آمده به
میدان توپخانه. قبل از ظهر هم در وزارت معارف رفته که صورت کسور فقراء محیط ناحیه شش را بگیرم، نزد وزیر بود، عصر هم
نبود. بازار آمده، میرزا محمد علی خان ممتاز را دیده گفت من از اصلاح سه دسته دمکراتها هم امیدوار نیستم. قرار شد که با
عقیده من همراهی نماید.
بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته قدري صحبت و اظهار اینکه سفارش کربلایی محمد ابراهیم نامی که فراش مجلس بشود به
ارباب کیخسرو بنویسم.
بعد به اداره بیوتات و به مرآت نوشتم که فردا صبح به منزل عین الممالک بیایند.
به اداره تطبیق حوالجات رفته، به پیشخدمت پیغام [دادم] که به آقاي عین الممالک عرض کند من فردا صبح به آنجا میآیم. بعد
بیرون آمده نزدیک غروب به منزل اخوي آقاي آقا تقی رفته به فاصله یک ساعت و نیم آقا تقی و آقا میرزا ماشاء الله آمده صورت
کسور 67 و دو نفر دیگر که بلیط آنها را آقا میرزا ماشاء الله پیدا نکرده صحبت شد و در ورقههاي دیگر معین. قرار شد عصر
دوشنبه آتیه منزل آقاي آقا تقی خیابان خانیآباد برویم و آنها اظهار داشتند که به
ص: 123
ماها و آقا خلیل و میرزا علی آقا و مشهدي علی اکبر نوشتهاند که تشکیل حوزهها را بنمائیم. بعد ساعت سه از شب بلند شده، ساعت
چهار به منزل آمده، شام دمپخت بقیه ناهار و آبگوشت خورده، احمد هم آمده بود منزل آقا تقی که باهم خانه آمدیم. احمد
کمرهاي و بچهها هم شام خورده بودند. خوابیدیم.
بدي داخل شدن در امور مردم
به هفت هزار تومان از سردار اعظم «1» جمعه 23 جمادي الثانی.- صبح آقا میرزا غفار خان آمده قدري صحبت از خرید جهان قلعه
او براي امیر حشمت. بعد باهم بیرون رفته، «2» براي آغا شاهزاده خانم و خواستن آقا شیخ محمد تقی به جهت خرید ملک ارّه
در خصوص ارثیه را باید سید محمد «4» با ورثه امامقلی خان «3» ژاندارم عدلیه رسید که مبلغ براي محاکمه آقا میرزا یحیی خان
صفحه 188 از 655
کمرهاي بدهد. واقعا چهقدر بد چیزي است داخل شدن در امور مردم، که یا باید ورود نمود به قصد خیانت و چپاول از طرفین، یا
باید قبول گرفتاري را نمود. بعد نوشتم که فردا سه به ظهر به دفتر راکد عدلیه میآیم که بدانم موضوع چیست.
حرفهاي سفیر عثمانی
بعد به خانه عین الممالک رفته، میرزا ابراهیم خان امین مالیه سابق گلپایگان آنجا بود. قدري صحبت آذربایجان و زرنگی و
چیزفهمی ولیعهد و نیرنگات موثق الملک کاشی را نموده، او رفت. مرآت آمد. کاغذ همدان و دو کاغذ بروجرد خوانده شد، قرار
شد جوابی به خوانین نوشته شود که آنها را نگاهداري و جلوگیري از اقدامات که مضر است بنماید. بعد بیرون آمده، خانه آمدم.
یمین الملک آمده بود که اگر در سر موعد وجه خودتان را نمیخواهید و ممکن است با من تجدید نمائید فبها، و الّا من چون پولی
دارم، اگرچه لازم دارم، به شما بدهم. گفتم میل خودتان است. بعد مفتاح الدوله آمده اظهار داشت که عبید الله
______________________________
1). روستایی در حدود 20 کیلومتري شمال خمین از توابع دهستان حمزهلو. )
2). روستایی در 15 کیلومتري شمال شرق خمین. نام امروزي آن شهابیه است. )
3). برادران همسر اول سید محمد کمرهاي و پسر عمههاي امام خمینی. )
4). برادران همسر اول سید محمد کمرهاي و پسر عمههاي امام خمینی. )
ص: 124
بیک سفیر، بعضی حرفها میزند که براي خودشان هم مضر است؛ یا احمق است یا با خارج همدست. چون اتحاد اسلامی که
مرکزیت عثمانی را با خلافت کبراست، ترویج مینماید. گفتم انگلیسیها هم در موقع تنگی و دستپاچگی خبط میکنند، مثل
اقدامات حالیه آنها از تهدید و تطمیع که بهعکس نتیجه میدهد و بیشتر تنفر ایرانی را [ایجاد] مینماید.
دیپلماسی ایرانیها
بعد شرحی از دیپلماسی سابق [را گفت] که امین الدوله تمام بنادر جنوب را پنجاه ساله به پنجاه هزار لیره به انگلیسیها داد، بعد
اتابک آن را به تدبیر از وزیرمختار آنها در طهران بیرون آورد که یک قمه مرصع ناصر الدین شاه را مظفر الدین شاه به او داد.
قفقازیه را در جنگ، عباس میرزا صدساله به روس داد.
بعد آن نوشته در وزارت خارجه مفقود شد و حال به ملکیت ابدي متصرفند.
[بعد شرح] اقدام خودش را در رجعت قشون روس از ایران نمود که به توسط میرزا نور الله کلیمی که پرتستانی شده و او نوشت به
وکلاء همعقیده خودش [در]، پارلمان لندن و آنها توضیح از وزیر امور خارجه خواستند و لحن برگشت، به واسطه عضد الملک
نائب السلطنه که اظهار نمود قدر تو را باید بدانیم.
بعد ایشان رفته یمین الملک هم رفت. قرارداد وجهی من بابت مال الاجاره که طلب من مانده تهیه نموده بدهد و چند روزي هم مرا
به ده خودش وعده بگیرد.
بعد او رفته، ناهار آبگوشت با ماست خورده، ننه اسماعیل به مریضخانه رفته.
چایی هم خوردیم. من هم مشغول تحریر و چایی. آقا میرزا یحیی خان آمد. چند تقاضاي غیرقابلقبول نمود و رفت.
من هم یک به غروب بیرون آمده آقا میرزا عباسقلی خان دکانش بسته بود که کاغذ توصیه آقا محمد ابراهیم را که گفته بود بدهم.
بعد سوار واگون شده، نیم از شب به خانه وزیر فوائد رفته کمیسیون و سر مفتشین، الّا بعضی، بودند. اوراق تعرفه کسور را که از ما
صفحه 189 از 655
سیزده ورقه بود دادم. شصت و نه نفر کسر ما بود. بعد چایی و نانهاي دمکراسی یعنی اریستکراتی خورده ساعت دو و سه ربع از
شب گذشته بلند شده درب پامنار آقا شیخ عبد العلی و آقا شیخ حسین گیوه فروش و دو نفر دیگر از رفقا بوده، مقداري صحبت
[نمودیم] بعد از راه بازار به خانه آمده،
ص: 125
ساعت چهار به خانه رسیده، در راه هم اصلاح ریش در دکان حسین خان سلمانی نمودم. بچهها شام خورده بودند. من هم
آبگوشت خورده خوابیدم.
پیشنهاد تشکیل کمیسیون مهاجرین
شنبه 24 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، مشهدي میرزا آقاي عراقی آمده اظهار داشت که سردار حشمت ناچارا به طهران
میآید که از محکومیت با کوکب الدوله اصلاحی نماید. آقا شیخ رضا هم خیال رفتن به عراق را بعد از ورود سردار به طهران
دارد. شاید بخواهد سردار حشمت را در طهران توقیف نماید بعد برود عراق و کمره، املاك را تصرف نماید. بعد اظهار داشت
حضرات مهاجرین که وارد شدهاند از قبیل مدرس، سید یعقوب، دایی اسد الله، ژاندارمها و غیره کمیسیونی به اسم مهاجرین ترتیب
دهند براي رفع بیکاري که ما فدائیان که از همهچیز گذشتیم چرا باید بیکار بمانیم و نیست شویم. بعد او رفته من هم بیرون آمده
بهسمت بازار و، عدلیه [رفته] تا نصف فی عدلیه را که دیروز براي عمل میرزا یحیی خان با ورثه امامقلی خان صلح شده بود و
بدهم، گفتند از شما راهنمایی میخواهیم. من هم گفتم مربوط به من نیست. من واسطه در صلح بودم، نه مصالح و نه متصالح. بعد
شکوه الملک را تفننا رفته احوالپرسی نمودم.
مرآت الممالک هم به دربار براي کمیسیون اعانه دربار رفته بود.
بعد بازار آمده ماهی و مغز گردو خریده به خانه آمده، ناهار اشکنه با رب انار خورده، قدري خوابیده، بعد چایی خورده، مشهدي
حسین باغبان به عنوان نیزهبازي آمد. گفتم با یک چرخه کودها را از خانه حاج کریم بیاورد به او مزد بدهم. گفت فردا. بعد بیرون
آمده خانه حاج صادق بانکی [براي] احوالپرسی رفته او هم از گرفتاري روزگار و کسالت پادرد ناله [داشت]. چایی و قدري کوفته
و نان خورده بیرون آمده منزل آقا تقی رفته، نبود. خانه خلخالی رفته نبود. بعد خیابان آمده خلخالی را درب حجرهاش دیدم. گفتم
آقا شیخ محمد بروجردي خودش و شما را روز جمعه ناهار به منزل من وعده گرفته، گفت اگر سوار باشد میآیم. گفتم سوار
نیست. بعد مقارن غروب به میدان توپخانه [رفته]، آقا سید هاشم صدرائی و آقا شیخ جلال را دیده، قدري صحبت بعد به خانه آمده
شام اشکنه و پنیر و نعنا و ترخان خورده خوابیدم.
ص: 126
[امور روزانه]
یکشنبه 25 جمادي الثانی.- صبح بعد از خواب و چایی آقا سید ابراهیم ساعتساز به منزل آمده اظهار داشت فهیم الملک گفته بلیط
برنجی براي شما درست نمودهام، نزد فلانی است بگیرید، گفتم که من برنج اعانه لازم نداشتم.
گفت دیگر من درست نمودهام. گفتم همچه چیزي نزد من نیست، فهیم الملک عوضی گفته. بعد ایشان رفته، من هم مشغول
نوشتجات بروجرد، همدان و تبریز شده. احمد هم رفت از عین الممالک سی رساله صلاح امروزه گرفت، بیست دانه او [را] به
بروجرد ارسال نمودم. ناهار هم چلو فسنجان و ماهی. براي اسماعیل هم احمد برد. تا عصري خانه. و براي اینکه چند نفر بیکار نماند
به عنوان کود، چهار نفر از دیروز و امروز به تنقیه مبال خانه همسایه و آوردن کودش به خانه مشغول نمودم.
صفحه 190 از 655
تغییر لحن خلخالی درباره نجمآبادي
عصر بیرون رفته، آقا تقی را در خیابان [دیده]، یازده ورقه ناحیه 5 که تفتیش لازم داشت به ایشان داده، دادوفریاد آقا میرزا ابو
القاسم اخویش بلند بود که بیست و پنج نفر فقیر براي من معین نمودهاند. ممیززاده هم فریاد داشت. پنج نفر براي ما و حکم شده
اگر قبول نکنند اسباب خانه را بفروشند و خرج فقراء را بدهند. بعد آقاي خلخالی را دیده، تفصیل سی من آرد که نجمآبادي از
عراق براي خانه مساوات فرستاده گفتم. گفت یک خروار هم براي ما فرستاده. اما لحن آقاي خلخالی در ماده نجمآبادي از چهار
روز قبل تغییر کرده بود. چهار روز قبل میگفت نجمآبادي یک دزدي شده که یا باید کشته شود یا دزديهاي بزرگ خواهد کرد
و او را مساوات و سلیمان میرزا دزد کردهاند. اما امروز میگفت نجمآبادي خائن نیست. میگویند در قم پنجاه هزار تومان از راه
شوسه و شمسآباد برده و اسباب کمیته را هم آنجا برده. شوسه که آن ایام باج نداشت، همه را مهاجر و بدون کرایه و باج سوار
میشدند. شمسآباد هم پنبه و گندم و جو او را مشتري نقد نبود. افراد کمیته هم هرکدام یک گلیم و اسبابی نداشتند. به گنجشک
گفتند منار. گفت چیزي بگو که بگنجد. بالاخره صحبت مصدق السلطنه که امروز و دو روز قبل تغیر نمودم چون پیشنهاد را درست
نکرده بود. چون پیشنهاد 48 ماه حقوق، هرماهی یکصد و پانزده تومان پس افتاده خود را این شخص وطنپرست میخواهد. چرا
این وزراء تأخیر میکنند.
ص: 127
دار العجزه
بعد ساعت دو بلند شده به مدرسه سید ناصر الدین رفته آقا میرزا اسماعیل تنکابنی در منزل بود. گفت امشب اتفاقا من آمدم منزل،
شبهاي دیگر در دار العجزه میماندم. امروز با ممتاز الملک دعوا نمودم. چون عجزه از بیغذایی و بیدوایی از چپاول جهانسوز
میرزا و بیاعتنایی اجزاء تلف میشوند، من طرف شده چون قبول نشد استعفا نمودم. بعد سه ورقه از تفتیش هم به ایشان داده ساعت
سه از شب بلند [شده]، چهار به خانه [رسیدم]. شام بقیه چلو فسنجان و ماهی ناهار را خورده، احمد مذاکره داشت که براي مشاور
25 و براي نیر السلطان 10 و براي منجمباشی 15 فقیر عصري آوردند. بعد از شام خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه 26 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی مشغول به باغچه و مشهدي حسین که با چرخ کود میآورد و استاد قاسم و دو عمله
دیگر که تنقیه مبال میکردند. قدري هم کاغذ نوشته، احمد مشغول، بعد نان پخته، ناهار نان تازه و رب انار و پنیر خورده. بعد
چایی. منزل آقاي عین الممالک رفته قرار رفتن شب را به منزل آقاي مرآت عرض نمودم. چایی خورده بیرون آمده، قدري درب
دکان آقا میرزا عباسقلی خان مشورت رفتن خودش را با آقا عبد الهادي به رشت نمود.
گفتم دوام او را در عدلیه رشت گمان نمیکنم. خودش هم گفت اخلاق من با اخلاق او جور نیست. بعد بلند شده حجره آقا میرزا
صدر الدین رفته سفارش نمودم که عصر منزل آقا تقی آقا بیایند.
مستوفی کار نمیکند
بعد مراجعت، نزد دکان مشهدي علی اکبر آژان اخبار رفته سیگاري کشیده کبریت او را اشتباها در جیب خود گذاشته تا بعد یا
تلافی یا یادم رود. بعد حجره آقا میرزا زین العابدین بنکدار رفته، صحبت میرزا عبد الکریم رشتی که تنفر از تشکیلیون شده باوجود
صفحه 191 از 655
رشت از بادکوبه «1» صمیمیت به آنها. تلگرافی هم از رشت ارائه داد که حاکی از انقلاب بادکوبه بود که فلان و فلان سالها به
وارد شدند. بعد یک به غروب منزل آقاي آقا تقی رفته، گردش در یخچالهایش میکردم که آقا میرزا صدر الدین وارد، بعد
______________________________
1). احتمالا سالداتها. )
ص: 128
چایی خورده، اوراق تفتیشیه را از آقاي تقی آقا و آقا میرزا صدر الدین گرفته، یک از شب بیرون و من به منزل مرآت الممالک
رفته، به قدر ساعتی طول [کشید] که خودشان آمدند نشسته صحبت میکردیم. آقاي عین الممالک آمدند. صحبت موقع جریان و
ترویج عقیده ملی و بدي اوضاع که مستوفی هیچ کار نمیکند و تقسیم فقراء به آن قسم، اسباب تهییج مردم، اعانهها ضایع، اعانه
دربار تا به حال نه هزار تومان جمع شده یکصد و پنجاه نفر در مدرسه امین الملک از اطفال فقراء درس خوانده، همیشه تکفل
مخارج آنها بشود و تا ده هزار نفر فقراء از قرار روزي دهشاهی، دو ماه تا سر خرمن یا سه ماه هرهفته به آنها بدهند.
رفتن ناگهانی معاون السلطنه به برلن
بعد صحبت رفتن معاون السلطنه به برلن بغتۀ که فراهم شد به میان آمد و اسباب تعجب شد که چرا این مطلب بدون مقدمه ظاهري
فراهم آمد. شاید مأموریت از طرف کمیته انگلیسیها داشته که در برلن از اسرار افراد ایرانی آنجا حاصل نماید و به مبادي برساند و
علی الظن هم نمایندهاي از تشکیلیون که ضمیمه وحید الملک و آقاي تقیزاده بشود. و الّا کسی که ابدا در این چندروزه فکر این
مطالب نبود و تهیه خانه و اسباب براي ورود زنش از کرمانشاه میدید یکدفعه لوازمی که خریده پس بدهد، عیالش را تلگراف بزند
که حرکت نکند، فورا از وزارت خارجه توصیهها به وزراء مختار و قنسولهاي خودشان بشود که پذیرایی نمایند، فقط به اسم اینکه
پسرش را از فلان شهر اروپا به فلان شهر دیگر براي درس خواندن ببرد، حرف قابل قبول نیست. بعد ساعت چهار از شب بلند شده،
بنده به منزل، آقاي عین الممالک هم به منزل. شام نان و ماهی خورده، همشیره آمده بود خانه و آنجا بود و یک بیجک هم در
دست که آقا میرزا محسن نجمآبادي سی من آرد از عراق براي ما فرستاده بیجکش را در خانه آورده دادهاند و رفتهاند. گفتم
بدهید حسین آقا برود بیاورد. بعد خوابیده، صبح همشیره بعد از چایی رفت.
اوضاع کمره مغشوش است
سهشنبه 27 جمادي الثانی.- مشغول تحریر، مشهدي حسین آمد به کودکشی، من هم به شهر نو رفته در دار العجزه، آقا میرزا
اسماعیل تنکابنی را ملاقات
ص: 129
[نموده]، معلوم شد از سه روز قبل که با شهناز الملک طرف شده، دیگر نیامده.
بعد درب دکان استاد حسین بناء قدري صحبت. خانه آمده، حاج جلال لشکر تشریف آوردند. احو الات کمره و حملات اشرار
رجبعلی و سردار حشمت را به کمره نقل نمود که موفق [به انجام کاري] نشدند، اما اوضاع کمره مغشوش است.
نمایم. بعد ایشان رفته، نیم به ظهر تلگرافی «1» بعد اظهار داشت که جعبه خودم را گفتهام بیاورند که محاسبات شما را باهم تفریغ
آوردند که هیئت اتحاد ملی در تلگرافخانه جمع و دو به ظهر مخابره حضوري با شما داریم. دیدم وقت حضور من گذشته ناهار قلیه
کدو و نان خورده، بعد از ظهر بیرون آمده به مدرسه سید ناصر الدین رفته، آقا میرزا اسماعیل چایی داد بعد اوراق تفتیش را گرفته،
بیرون آمدم.
صفحه 192 از 655
تلگراف از همدان
به وزارت فوائد عامه رفته اوراق تفتیش و سه قران به جهت دو جلد مجله فلاحت که بعد دیگر نیاورند. بعد به تلگرافخانه رفته با
همدان صحبت میکردند.
تلگرافی براي من آمده بود که نصرت السلطان معاون حکومت سابق با اتحاد ملی کمال ضدیت، بازارها بسته شده، به نظام السلطان
مخابره کنید که امیر همایون را معاون وزیر داخله هم تأیید نماید. من هم تلگراف را برداشته که به توسط آقاي مرآت به رئیس
الوزراء و وزیر داخله ارائه و کسب تکلیف [نمایم]. معلوم شد وزراء جلسه [دارند] و در امر اغتشاش سلماس و قتل دسته جلوها
مشغول مذاکره، حاج امامجمعه خویی هم آنجا است. بعد قرار شد مرآت موقع ملاقات مرا معین نماید.
خبرهاي سید یعقوب از مهاجرین
بعد بیرون آمده قبل از تلگرافخانه هم شکوه الملک را در راه دیده تعجب از تلگراف اقتدار نمود که از من به توسط وزارت مالیه
توصیه به میرزا محسن نجمآبادي نمایم که دزديهاي مالیه نهاوند را موقوف نماید. گفتم خودش اولی
______________________________
1). اصل: تفریق. )
ص: 130
به سفارش بود که معرف و حامی او شده بود. گفتم گمانم این است که من تنقید نمودم که وزیر مالیه بشود، حال خواسته مرا بدنام
نماید. بعد به سرچشمه منزل دبیر الملک [رفتم]، نبود. منزل آقا سید یعقوب رفته، چایی خورده، صحبت اسلامبول و احترامات دولت
عثمانی نسبت به او و خیال رفتن برلن با ناصر الاسلام، میرزا محمد صادق رئیس، میرزا احمد خان قزوینی و کلوب را داشت.
برحسب مرقومه آقاي تقیزاده، قدري اوضاع آنجا را نقل نمود و عمده عداوت با مساوات را که سایرین اظهار میداشتند براي
عداوت با سلیمان میرزا بود که مساوات از او همراهی میکرد.
بعد مقارن مغرب بیرون آمده، منزل سلطان العلماء بروجردي رفته؛ نبود.
تلگراف پسرش را دادم [به] نوکرش که [به او] بدهد. بعد به خانه نصرت التولیه و بعد خانه حاج ناظم تجار [رفته]، هیچکدام نبودند.
ساعت دو از شب از راه خیابان به بازار، بعد ساعت سه به خانه رسیده شام قلیه کدو با نان خورده خوابیدم.
وضع رئیس اوقاف دامغان
چهارشنبه 28 جمادي الثانی.- صبح آقا ضیاء رئیس اوقاف دامغان آمد، گفتم چرا نرفتید؟ گفت به جهت مخارج معطلم و چون
پدرم معلم و خودم هم همدرس با خانواده فرمانفرما بوده و از قدیم با آنها رایگان و موظف و معلم محمد حسین میرزا بودم، حال
گوارایم نیست از آنها چیزي بخواهم، مگر اینکه شما به نصرت الدوله چیزي بنویسید. گفتم من در اینگونه کارها اقدام ندارم، اما
دوستی شخصی غیرسیاسی با آنها از قدیم داشته و دارم. خود شما هم به ملاحظه دوستی قدیمی عیبی ندارد از آنها مساعدتی
تقاضا نمائید. علاوه بر اینکه من ضد مفت بگیر هستم، معذالک باز از نیرنگ و دسایس تشکیلیون به نظرم آمد که حکایت میرزا
عبد المحمد شیرازي که توصیه از من براي فرمانفرما گرفت و بعد کاغذ مرا داد به مخالفین؛ آن هم سربسته که فلانی کاغذ به
فرمانفرما نوشته، اما نمیگذارند باز شده بخوانند تا روسیاه شوند و مثل دسیسه آقاي اقتدار که نجمآبادي را خودش نزد دولت به
امانتی و درستی و امتحان معرفی میکند و حال آنکه سه سال قبل در قضیه خرید زمینی جرئت اینکه وجهی به نجمآبادي و قالیچه
صفحه 193 از 655
براي قیمت زمین بدهد میگفت ندارم، شاید بگیرد و به صاحب زمین
ص: 131
نرساند. آنوقت این نجمآبادي را میبرد نزد هیئت دولت و به زور امانت او را نمایش میدهد. حال که مالیه نهاوند را نجمآبادي به
باد میدهد، به دولت تلگراف رمز میکند که کمرهاي به نجمآبادي تلگراف کند که از این خلاف کاريها دست بردارد. با آقا
ضیاء خداحافظی کرده رفت.
صحبت وزارت جنگ امیر مفخم
بعد بیرون آمده منزل حاج جلال لشکر رفته؛ نبود. کمکم منزل معتمد الدوله برحسب دعوتی که شب منزل ما آمده و من نبودم،
ناهار به خانه خودش دعوتم کرده بود رفتم. مقارن ناهار به باغچهاش رفته، ناهار آش رب انار و چلو و قیمه و قورمهسبزي خورده،
نشده، اما میل داشت معاونت را قبول نماید، اما گمان نمیکنم اگر واقعیت «1» صحبت وزارت جنگ امیر مفخم شد. گفتم منجز
پیدا کند امیر بدون جایزه قبول نماید، جایزه را هم به جهت اینکه از من اختفاء میکند قبول نمیکند. بعد باهم به منزل مشیر اکرم
[رفته]، در بین راه منزل مدیر الصنایع که حصبه گرفته بود رفته، حالش بهتر شده بود، اما باز بستري بود. مقدار نود و یک من گندم
آنجا بود که صد تومان شیخ حسن فرستاده بود من بابت قیمت گندم.
به سلامتی استقلال انگلیس
در خانه مشیر اکرم چایی و صحبت ترتیب تجمع شاهزادهها براي عریضه به شاه در خصوص سلیمان میرزا که مستخلص شود. بعد
بیرون آمده، سه به غروب منزل مستشار الملک، بعد خانه سلطان العلماء [رفته] هیچکدام نبودند. بعد توپخانه آمده به منزل آقا
حسین خان لله رفته، قدري صحبت و اینکه صدرائی و ملک الشعراء در مجلس در سنه ماضیه به سلامتی استقلال انگلیس در ایران
باده نوشیدند. اصرار کردم در چه جا؟ گفت باشد در زمانش خواهم گفت. بعد اظهار داشت میرزا عبد الحسین خان شفاء الملکی
هم امروز به واسطه سیصد تومان کفیل مرخص شده، چون تب شدیدي کرده بود؛ به ملاحظه حصبه کفیل گرفته، رهایش نمودند.
______________________________
1). منجز: بر وزن محسن، به وعده وفاکننده. برآورنده حاجت. )
ص: 132
دردسر نصب حاکم لرستان
بعد بیرون آمده به خانه آمدم. یک از شب رفته به منزل آقاي عین الممالک رفته براي جواب تلگراف هیئت اتحاد ملی که بازارها
را بسته و در تلگرافخانه به جهت شرارت نصرت السلطان نائب الحکومه توقف و انفصال او را از مقامات مربوطه و اتصال امیر
همایون را تقاضا مینمودند. بنده هم ماندهام معطل که ده روز قبل رئیس الوزراء تقاضاي هیئت ملی را در نصب نظام السلطان به
حکومت بروجرد و لرستان پذیرفت و به من اطمینان داد. حالا معلوم شد که تلگراف حکومت او را ابدا مخابره نکرده و صحبت
حکومت سردار جنگ زمزمه میشود و بنده اطمینان دادم که نظام السلطان منصوب شد [ه است]. حال یا باید من خودم دروغگو
بیرون بیایم یا هیئت دولت که دروغ عمل میکنند. به آنها اغفال نمودن یا دروغ گفتن یا ندانستن را نسبت دهم. تا ساعت سه از
شب آنجا بود. قرار شد آقاي مستوفی را دیده، جواب از ایشان مطالبه نمایم. تلفن به خانه آقا زده شد، جواب نرسید. بعد قرار شد
صبح آقاي عین الممالک از آقا وقت ملاقات مرا خواسته خبر به من بدهد. بعد بلند شده به منزل آمدم. آقا میرزا ماشاء الله
صفحه 194 از 655
دوختهفروش آمده بود؛ من نبودم، خوابش برده بود؛ بیدار شد، اظهار داشت اوراق تعرفه را کمیسري آمده بود تفتیش نماید و یک
ورقه از چهار ورقه تفتیش من هم در دست کمیسري نبود. گفتم تحقیق نموده خبر میدهم. بعد ایشان ساعت چهار رفته، من هم با
احمد و ننه اسماعیل نان تازه و پنیر و سبزي و قدري ماهی سرخ کرده خورده، بتول قدري کسل و قی کرده، بدون شام خوابیده بود.
ما هم خوابیدیم.
ملاقات با مستوفی درباره حکومت بروجرد و لرستان
چهارشنبه 29 جمادي الثانی.- صبح بعد از خواب رو به حمام رفته تا دو از آفتاب سر و کیسه نموده بیرون آمدم. چایی خورده
مقنیها آمدند چاه کاروانسرا را پاك کرده تا عصر آب خالی بیرون آمد. اگرچه دوازده هزاري به من ضرر رسید اما چون براي
آنها نان داشت خوشحال بودم. سه از آفتاب گذشته مأمور اجراء عدلیه آمد و بقیه طلب و خسارات نقیبزاده را که من ضامن وجه
سالار محتشم شده بودم به موجب جریان عدلیه حواله یکصد و هشتاد و هفت تومان و
ص: 133
پنجهزار دینار از من گرفت که به حاجی میرزا علی صراف حواله نمودم. بعد خودم بیرون رفته در [اداره] بیوتات آقاي مرآت
الممالک را دیده که ملاقات مستوفی را معین نماید. گفت فرداشب معین شد. گفتم وقت در خصوص صحبت بروجرد تنگ است.
فرستاد حیاط گلستان که فلانی حاضر است و مایل که الان ملاقات نماید. آقاي مستوفی هم اجازه دادند بروم. رفتم. به قدر ساعتی
در اطاق استنکار با میرزا ابو القاسم خان لحمی و دکتر مهدي خان و سه چهار نفر دیگر از اعیان نشسته صحبت میکردیم. آمدند
خبر نمودند. رفتم، تنها با آقا شده، عرض نمودم که برحسب تقاضاي اهالی و خوانین بروجرد و لرستان که مدتها بیحاکم بود،
نظام السلطان را به حکومت آنجا فرمودید که قبول شده.
بنده هم به آنها اطلاع دادم. حال معلوم میشود که حکومت او رسمیت پیدا نکرده و بنده دروغگو درآمدم. حال چه باید کرد؟
بنویسم که دولت دو هفته پیش هم قول داد، حال یا باید واقع را بنویسم، [که در اینصورت] اسباب دروغگویی دولت فراهم
میشود، [یا] ننویسم [که در اینصورت] خودم دروغگو میشوم.
فرمودند آنها را از تجمع تلگرافخانه و بستن بازار تلگراف بزنید دست بکشند، موقع بد است تا دوشنبه آتیه قطعا آسایش آنها
فراهم میشود. یقین هم نیست که نظام السلطان حاکم نشود.
شایعه ورود محمد علی میرزا به خراسان
بعد بیرون آمده مصدق السلطنه و معتمد السلطنه و جمعی از اعیان در اطاق انتظار بوده با آنها قدري صحبت. معتمد السلطنه گفت
شنیدم محمد علی میرزا به خراسان وارد شده، نمیدانم راست است یا خیر؟ گفتم من نشنیدهام، اما دسایس انگلیسیها استبعادي
ندارد که این تهیه را براي ما هم نموده باشند. بعد بیرون آمده، به خانه آمدم. ناهار آبگوشت خورده. بعد از چایی چون لازم بود
وزارت معارف و تلگرافخانه بروم و زود به جهت وعده تشریف آوردن معاون السلطنه به خانه بیایم بیرون رفته، منزل حاج جلال
لشکر به جهت گرفتن وجه رفتم. قدري مرا معطل تا اخبار کمره را نقل نماید. بعد بیجک طلب خودش را به من داد که از حاج
میرزا علی صراف گرفته وجه ظهر نمایم. بیرون آمده به وزارت معارف رفته تا بلیطها را که درهم بود و تعرفهها را پیدا نمودم، به
تدریج تا غروب طول کشید، یک صورت
ص: 134
تلگراف هم که باید از خانه همراه بیاورم یادم رفته بود؛ تلگرافخانه دیگر نرفتم. به حجره خلخالی آمده، قدري صحبت، از آنجا به
صفحه 195 از 655
خانه آقا میرزا صدر الدین. بلیطهاي او را و بلیطهاي آقا میرزا ماشاء الله را به او دادم، چایی خورده ساعت دو و نیم بیرون آمده به
مدرسه سید ناصر الدین رفته، آقا میرزا نبودند. به خانه حاج میرزا عباسقلی آقا رفته سه بلیط که اشتباها باید به من برسد در بلیطهاي
او پیدا کرده، ساعت سه و نیم از شب، بعد از چایی شام به اصرار نمانده خانه آمدم؛ معاون السلطنه بیچاره آمده بود خانه و یک
ساعت و نیم نشسته، من نبودم.
تلگراف تهدیدآمیز بروجرديها براي دولت
تلگرافی هم مجددا از بروجرد رسیده، تهدید دولت کرده بود که تأخیر در تعیین حکومت، نگاهداري نصرت السلطان به معاونت،
اسباب هرجومرج عما قریب فراهم میآید که جلوگیري او از دست دولت خارج میشود. بعد شام آبگوشت خورده خوابیدم.
امور روزانه]
جمعه سلخ جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی فراش دربار از طرف آقاي مرآت الممالک آمده شش تعرفه که من معرفی نموده
بودم آورد که تفتیش واقعی او را هم بهعهده من موکول نموده بود. احمد را فرستادم دار العجزه که آقا میرزا اسماعیل تنکابنی را
دیده بلیط آقا شیخ علی را به او بدهد، رفته تنکابنی نبود.
بعد فرستادمش منزل عین الممالک که تلگراف معاون همایون مالیه را که به مصدق السلطنه کرده بود به او داده وقت ملاقات هم
خواسته بودم؛ فرموده بودند بعد از ظهر اگر ممکن شد میآیم. بعد استاد حسن نجار آمده، قدري صحبت متفرقه، به قدر ساعتی
مانده تشریف بردند. عین الممالک آمده [و گفت] که قصد رفتن منزل مصدق السلطنه را داشتم. تلفن آمد که عصر منتظر شما
هستم، حال آمدم اینجا. مشغول صحبت بودیم، آقاي خلخالی آمد، بعد حسین خان لله و برادرش آمدند. بعد آقا شیخ محمد
بروجردي با پسرش آمد. حسین خان قبل از ناهار با برادرش رفته [و گفتند] که برمیگردیم. عین الممالک هم رفته، ظهر ناهار
خوردیم. بعد از ناهار حسین خان و برادرش و پرویز آمدند. براي آنها هم ناهار چلو فسنجان و ماهی گذاشته، احمد هم قبل از
ناهار براي اسماعیل به مریضخانه ناهار برده بعد از ظهر آمد. بعد از ظهر چایی، آقایان به مجمع و خانههاشان رفته
ص: 135
من هم منزل عین الممالک رفته که تلگراف بروجرديها را بدانم جواب قبول کردهاند تا جواب بدهم؛ خوابیده بود. بعد خانه آمده
قدري کسل شده خوابیدم.
عصر بلند شده بهسمت شهرنو به دار العجزه رفته با آقا میرزا اسماعیل تنکابنی قدري گردش، بعد توي اطاق رفته آقا ضیاء پسر آقا
شیخ فضل الله سردار با یک نفر سید دیگر هم آمدند؛ قدري صحبت، مقارن غروب بلند شده به خانه آمدم شب شام، بقیه ناهار را از
چلوخورشت و ماهی خورده خوابیدم.