گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد اول
[خاطرات ماه شعبان 1336 / اردیبهشت 1297
کمیته ملی




یکشنبه غره شعبان.- صبح بعد از چایی بهطرف منزل نظام السلطان برحسب وعده رفتم. حاج سعید السلطنه و جمعی آنجا بود. بعد
باهم خلوتی رفته، صحبت اینکه مرا براي مازندران دولت انتخاب میخواهد بنماید و طبرستانیها هم مایل هستند. نوشتجاتی از
مستعان و امیر مؤید و حاج شیخ محمد حسین ساروي و غیره اظهار داشت که نوشته مستعان دلالت داشت که در مرکز طهران کمیته
ملی انتخاب شده، سردار محیی هم بیاطلاع نیست. امین الملک را هم از خارج شنیدم که جزو کمیته ملی است. حاج آقاي شیرازي
هم از مازندران آمده، براي امین الملک یا نظام السلطان کار میکند که حاکم شوند. مستعان به نظام السلطان نوشته بود که کمیته
ملی که شنیدم تجدید شده اگر باز به نظر درست نمیآید تجدید نمائید و باید امروز کار کرد و کمک جنگلیها شد و تصفیه دوایر
دولتی کرد. نظام السلطان هم گفت باز به لرستان و بروجرد بهتر مایل هستم تا مازندران.
صفحه 235 از 655
حقوقبگیران انگلیس
بعد قریب ناهار به جهت وعده به یمین الملک بیرون آمده، سر خیابان نیر السلطان را دیده نقل کرد که قزوین را انگلیسیها نظامی
کردهاند و مهمات و قشون مفصلی وارد کردهاند و قدري از وخامت اوضاع نقل کردند و از تدین و از جلیل الملک که هرکدام
ماهی دویست تومان از انگلیسیها میگیرند و میرزا علی اکبر ساعتساز هم میگفت من با بیست هزار تومان انتخابات را پیش
بردم.
بعد خانه آمده ناهار آبگوشت و پنیر و سبزي خورده خوابیدم. بعد چایی خورده
ص: 196
بیرون رفتم. پاکت کمره و بروجرد را به پستخانه داده، میرفتم بازار که هم مطبعه و هم برحسب وعده اطاق حاج میرزا آقا و سایر
کارهاي بازار خودم را اصلاح.
یمین الملک مرا به خانه از خیابان برگرداند و مبلغ نهصد و نود و شش تومان وجه داد که سیصد و هفتاد و شش تومان دیگر هم از
بابت بقیه مال الاجاره و اصل سند اولی سه دنگ قریه گرمدره بدهد و معامله اولی را به او واگذار نمایم و معامله دیمی را هم
تجدید نمائیم.
تلاش براي ائتلاف دمکرات و اتفاق ترقی
بعد با ایشان بیرون رفته، آقاي ذکاء الدوله میآمدند منزل. باهم مراجعت کرده بعد از صحبتها و بیان اوضاع، صلاح به نظرشان
رسیده بود که با عناصر دمکرات، اتفاق ترقیها را ائتلاف دهد. بعد بنده شرحی از حزب و موقع امروزه به ایشان عرضه نمودم.
صحبت نیر السلطان شد. معلوم شد که ذکاء الدوله خیال دعوتی از موجهین دو فرقه دارد. از بنده اشخاص صالح را میپرسید. عرض
نمودم موقع تفکیک صالح و غیرصالح نیست. باید همه را به چشم ملیت نگاه و دعوت نمود و اگر تفکیکی بشود فاسدین فورا شما
را هدف اتهام و یکدسته را بر ضد شما برمیانگیزانند. زن آقا شیخ رضاي دهخوارقانی و زن حسین بابا هم به خانه آمده بودند.
اولی میگفت به ذکاء الدوله نوشته شود که پسر مرا در مدرسه اسلام بپذیرد و دیمی هم میگفت ما شش نفر جمعیت هستیم، چهار
نفري اعانه میدهند و به ما بد میگذرد.
دولتی شدن نرخ برنج
بعد مقارن غروب با ذکاء الدوله بیرون آمده ایشان سواره رفتند. من هم پیاده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان رسیده، مذکور شد
که رزازيها را امروز مهر کردند که برنج را به قیمت معین بفروشند و دمپخت هم که به فقراء، دولت بلیط میداد موقوف نمود. و
به قشون از ژاندارمه و غیره که نان مخصوص میدادند قرار شد مثل سایرین بروند خودشان اگر نان میتوانند به دست بیاورند. این
مطالب حاکی است که میخواهند شورش و فسادي در شهر از هرجهت فراهم بیاید که شهر را انگلیسیها نظامی نمایند و مقاصد
حاصل شود.
ص: 197
پیشبینی روزهاي بد
بعد بلند شده بهطرف خیابان و با اکبر آقا بهسمت خانه صمصام السلطنه رفته، در بین، مرآت الممالک دیده شد. بیان نمودند که
صفحه 236 از 655
استعفاي حشمت الدوله را گرفتند که کرمان نرود و حکومت به سردار جنگ داده شد. حال نظام السلطان براي بروجرد و لرستان
بلامعارض شده، اما خودش میل به مازندران را دارد. بعد آقا میرزا داود خان را دیده اظهار داشت که این روزها حالات بدي رخ
خواهد داد.
بعد با اکبر آقا به خانه صمصام السلطنه رفته، خلوت داشت. پیغام دادم. جواب آمد که من با شما باید ملاقات نمایم؛ فردا چهار به
ظهر مانده منتظرم که اینجا بیائید. بعد بیرون آمده ساعت دو و ربع بود. بهطرف منزل آمده، سه و نیم رسیده، شام آبگوشت بزباش
خورده، از خانه حاج علی خان همسایه یک ماهی براي ما آورده بودند به عنوان تعارف. گفتم یا وجهش را یا عین ماهی را فردا به
آنها بدهند. بعد از شام ساعت پنج از تب خوابیدم.
اظهار همراهی ظهیر الاسلام
دوشنبه 2 شعبان.- صبح بعد از چایی براي چهار به ظهر بیرون آمده در خیابان ارامنه، ظهیر الاسلام از درشکه پیاده شد بعد از یال و
دمبوسی از مسافرت مشهد ایشان، اظهار داشت تلگرافی از ملایر به امضاء امیر همایون رسیده و اسم شما هم درج است که به توسط
فلانی تقاضاي حکومت نظام السلطان براي بروجرد و لرستان شده، از هیئت دولت جز تأخیر و مسامحه اظهاري نیست، حال چه باید
کرد؟ بنده گفتم که من هم متحیرم و الان برحسب وعده میروم منزل صمصام که وعده تعیین نموده. بعد اظهار داشت که شاید به
ختم هم در مسجد خان بیاید، من با او مذاکره خواهم نمود. گفتم کی مرحوم شده؟ اظهار داشت حاج سید محمد باقر لواسانی. بعد
ظهیر الاسلام دعوتم به منزل نمود. من هم به اهمال و عدم تعیین وقت گذراندم. بعد ایشان بهطرف منزل نظام السلطان.
شاه و انگلیسیها نمیگذارند کار کنیم
من هم سوار واگون به منزل صمصام السلطنه رفته، درب در، قراولش مانع شده، مدتی ایستادم و فکر میکردم. خواستم یک
دوهزاري داده تا مرا راه دهد، دیدم
ص: 198
نه دماغ مسخره و استهزاء به یاد استبداد قدیم و نه مطالب دیگر. تا مدتی که یک نفر از بختیاريها رسید و مرا دعوت و اجازه
فرمودند رفتم توي حیاط.
رکن الممالک و جمعی بودند. بعد توي اطاق رفته جمعیتی هم آنجا [بود].
میرزا ابراهیم قمی صاحب مجلس. صمصام هم خلوت. بعد سردار محیی، معین الاسلام بروجردي، سلطان العلماء بروجردي، حاج
میرزا ابو القاسم امام سابق، قوام التجار، حاج سالار منصور و جمعی [هم اضافه شدند]. ماندم تا نزدیک ناهار. بعد از جلوت و
خلوتهاي متعدده، حضرت رئیس الوزراء مرا خواستند. اظهار تنفر از آمدن بعد نمودم. بعد اظهار داشت که محرمانه میگویم تا
چند روز دیگر ما بیشتر نیستیم و شاه و انگلیسیها نمیگذارند ما کار بکنیم.
چند روز قبل سفیر انگلیس اطلاع داده بود که قزوین را ما نظامی میکنیم و بعضی دمکراتها هم که بر علیه اقدام میکنند آنها را
میگیریم. من پرسیدم خودشان نظامی میکنند یا از دولت ایران تقاضا کردهاند؟ گفت خیر، خودشان.
گفتم این اقدام براي خودشان مضر است چه که یکمرتبه پرده بین ایرانیها و آنها پاره میشود. بعد اظهار داشت که ما میخواستیم
شهر طهران را خودمان نظامی نمائیم، انگلیسیها مانع شدند که شهر آزاد را چهکار دارید؟ گفتم فائده نظامی چه بود؟ گفت نصرة
الدوله یکصد و بیست نفر تروریست درست کرده، ضیاء السلطان، میرزا علی اکبر اینها هم خیلی فضولی هرزهگی میکنند. گفتم
تروریستهاي نصرت الدوله را بدون نظامی خوب بود میگرفتید. گفت انگلیسیها مانع هستند. واقعا از این حرفها جز بر نفهمی
صفحه 237 از 655
من چیزي نیافزود.
بعد گفت تا فردا حکومت بروجرد را یقینا تعیین میکنم.
بعد بلند شده سوار واگون به خانه آمده، ناهار آبگوشت. بعد ننه اسماعیل نان و کاهو به جهت اسماعیل از خانه، بعد از خوردن
چایی به مریضخانه برد.
من هم، مشهدي میرزاي کاشی آمد، قدري نان به او داده و کاغذي به مرآت الممالک نوشته روانهاش نموده، قبل از ظهر هم از
اولی یک کاغذي به توسط زنی به خانه آمده بود که سید خانم کوچه کدخدا بلیطش را بدهم. من به خیال افتادم که شاید آقا میرزا
صدر الدین ناخوش شده یا آنکه بلیط به دست این ضعیفه نیامده و به غیر رسیده، در هرصورت رفتم منزل ضعیفه را پیدا کرده،
دیدم صداي ناله و گریه است. معلوم شد این ضعیفه سیده دو دختر یکی
ص: 199
شش سال و یکی دوازدهساله [دارد]، دیمی ناخوش حصبه یازده روز است ابدا معالجه نشده و حال تلفی است. بعد ضعیفه را
برداشته رفتم منزل آقا میرزا صدر الدین، بلیط را گرفته دادم به ضعیفه، مجددا در منزل آقا میرزا صدر الدین چایی خورده بیرون
آمدم از آنجا درب دکان آقا میرزا محمد علی خان صراف قدري صحبت میخواستیم بکنیم، میرزا اسماعیل خان ممیززاده رسید
اظهار داشت که وجه قروض هیئتمدیره چه باید بشود؟ گفتم من در سهمیه خود کرارا به مصباح گفتهام و خودش گفت باشد.
بعد به منزل حاج میرزا مهدي خزانه رفتم که مرا دعوت [کرده] و ملاقات خواسته بود. معلوم شد مرا به کمک قصد مخصوصی براي
خودش نزد صمصام خواسته بود. من اظهار داشتم که داخل در جزئیات نمیشوم و اگر هم بشوم براي شما صرف ندارد، چه که
اولیاء با من باطنا خوب نیستند. بعد بیرون آمده دو و نیم به غروب به مطبعه رفته صورتحساب صحیح خواستم، قرار شد فردا بدهد.
بعد به دکان آقا میرزا عباسقلی خان. نیم ساعتی آنجا. بعد یک و نیم به غروب منزل ثبت اسناد برحسب وعده رفتم. به فاصله، میرزا
حبیب الله خان پستخانه و بعد آقا میرزا باقر خان بیوتات رسیده چایی خورده، چهار نفري مشغول صحبت.
آنها مایل که تشکیل جمعیتی بدهیم. من پرسیدم اول باید فهمید که شما چه میخواهید بکنید، بعد ببینیم میشود یا خیر؟ تا ساعت
سه و نیم از شب طول کشید، قرار شد روز جمعه منزل فتح السلطنه بعد از ظهر. بعد بیرون آمده به خانه آمدم. تلگرافی از ملایر
عضو کمیته ملی، آقا احمد زده بود که اهالی غرب منتظر تعیین تکلیف. بعد قدري کلم با کمک احمد نشاء در باغچه کرده، آب
هم میآمد.
بعد ساعت چهار از شب شام باقلا و شبتپلو و ماهی و گوشت خورده، احمد رفت به آبیاري باغچهها. در این هفته حاج سید ابو
القاسم یزدي و شیخ محمد رضا قمی فوت کردند.
[امور روزانه]
سهشنبه سیم شعبان.- صبح بعد از چایی قدري نشاء کلم زده بعد بیرون و به خانه عین الممالک [رفتم]. مصدق السلطنه هم آنجا
بودند. قدري صحبت عرفانبافی و قدري متفرقه، به قدر ساعتی چایی و سیگار. بعد بیرون آمده منزل حاج جلال لشکر که قدري
پول گرفته، نبودند. به منزل آقا سید جلیل براي دیدن عبد الرسول خان رفته، او هم نبود. پیاده دو به ظهر منزل معتمد الدوله رفته
ص: 200
اندرون خبر کردند. مرا دعوت به اندرون. به قدر ساعتی مشغول صحبت و خوردن باقلبا و چایی شده، آقاي مشیر اکرم آمده ناهار
هم آنجا بوده تا عصر همه قسم صحبت متفرقه اخلاقی، شعري، سیاسی، فلاحتی شده، یک و نیم به غروب بیرون آمده، پیاده به بازار
آمده بطريهاي خالی را از پدر گرفته، حجره مدیر الصنایع داده، به مطبعه آمده پنج تومان بقیه حساب را دادم بابت شرکت حقیقت
صفحه 238 از 655
کمره.
بعد سوار واگون شده مقارن مغرب دروازه قزوین پیاده شده به منزل حاج صادق بانکی رفته به قدر ساعتی لب حوض به چایی و
صحبت و احوالپرسی مشغول شده. بعد به خانه آمده شام چلو و ماهی بقیه دیشب را خوردیم و خوابیدیم. روزنامه خاطرات سید
200 امور روزانه ..... ص : 200 محمد کمرهاي ج 1
[امور روزانه]
غذاي شب، معده هم کسل و دل بههمخوردگی دارد. دهنم «1» چهارشنبه 4 شعبان.- صبح بعد از چایی دیدم که قدري از نگذشتن
تلخ، میل به قی نمودم.
استخاره مساعدت نکرد. قدري در باغچه مشغول. ننه اسماعیل به حمام و بتول به مدرسه، دو به ظهر مانده براي قدري حرکت بیرون
آمده حجره آقا میرزا علی اکبر انتیکه رفته قرار شد قرآن را بدهد صحافی نمایند، اگرچه اظهار داشت که پنج تومان صحاف
میخواهد و جلد را هم علاحده خودم باید بدهم. بعد بیرون آمده حجره مدیر رفته نبود. سبزهمیدان آمده آقا حسینعلی خان را دیده
استدعاي اصلاح ساعت را بعد از چندین ماه معطلی و دو تومان و دو هزار چرم که شاگردش دزدیده بود.
خبري از تعیین حاکم براي بروجرد نیست
میرزا محمد علی خان مخبر بامداد را دیده با جوانکی ایستاده، معرفی او را که معاضد الوزاره آقا امین تذکره مشهد و چند روزي
است وارد و میل ملاقات شما را دارد، قبول نمودم که فردا صبح بروم منزل ایشان. اظهار داشت مشیر نظام هم آمده همانجا وارد
شدهاند. بنده خیلی خوشحال. بعد مقارن ظهر طرف دربار رفته، معاون حضرت را دیده، اظهار داشت که از بروجرد به من نوشتهاند
که با
______________________________
1). هضم نشدن. )
ص: 201
شما بعضی مثل نصرت السلطان مکاتبه دارند. گفتم خیر. بعد گفت اطلاعاتی از حال روحی آنها دارم. گفتم وقتی تشریف بیاورید
مسبوقم فرمائید. بعد به اداره بیوتات رفته، مرآت را دیده معلوم شد حالاها حاکم براي بروجرد معین نمیشود. امیر معزز حاکم
کردستان و ذکاء الدوله حاکم مازندران [شدهاند]. بعد مقارن ظهر بیرون آمده استاد عباسقلی پسرخاله درب نقارهخانه. قدري
خدمتش بودم. بعد بهسمت منزل.
درب دکان میرزا عباسقلی جوانکی مشغول اصلاح بعضی اسبابها بود.
معرفی شد که مرتضی خان است. فهمیدم متهم به سرقت ساعت من است. گفتم من شما را خائن میدانم. تبرئه خواست. گفتم اگر
بخواهی من شما را برئ الذمه بدانم باید در حضور آقا سید پسر آقا سید قاسم ساعتساز که او نسبت سرقت به تو داده و دو تومان
از من براي بیرون آوردن اسباب گرفته [این مطلب را بگویی].
قرار شد یک روز باهم برویم و سه نفري کشف مسأله را حقیقتا بنمایم. بعد به خانه آمده یک از ظهر گذشته بود. دیدم غذا نخورم
بهتر است. بعد قدري مشغول تحریر شده. احمد اظهار داشت که آدم حاج صادق بانکی آمده بود و گفت هروقت که فلانی آمد
بیائید منزل ما. استخاره کردم همان وقت بروم بد آمد.
قدري سرکهشیره براي رفع عطش خورده خوابیده، سه به غروب بیدار. بعد از چایی براي شب گفتم گوشت گرفته کوفته و آش
صفحه 239 از 655
درست نمایند.
سیاست غیر از دیانت است
عصر بیرون آمده منزل حاج صادق رفته، توي حیاط دو نفر آدم که آنها را نشناخته دیدم. حاج صادق گفت فلانی است که
میگفتم؛ یکی شاهزاده و دیگر غیر. بعد کمکم صحبت نمود. عقیدهاش بر این بود هرکار با خدا است و سیاسی نداریم هرچه هست
دیانتی است. من رفتم که او را ملتفت بنمایم، دیدم نیشهاي سابقین را بهکار میبرد؛ مثل اینکه من بابی هستم و اعتقاد به دیانت
ندارم و منکر خدا و قرآن هستم. خیلی دلم سوخت. هرچه به ملایمت خواستم حالیش نمایم که افعال ما مربوط به خدا نیست و
سیاست غیر از دیانت است، باز نیشهاي خود را میزد. بعد معرفی خود را نمود که امین الوزاره دستگاه سپهدار سابق است.
ص: 202
مذاکرات حلقه لژ بیداري ایران
بعد یک به غروب بیرون آمده سوار واگون شده رفتم منزل اعظام السلطان. دو نفر یکی عین الملک، یکی مشکوة السلطنه تبریزي
نامی آنجا بود. قدري صحبت، بعد آقا شیخ آقا هم آمد. صحبت بدي اوضاع را با حال دلسوزي نموده و مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ
بعد ساعت یک و نیم از شب بیرون آمده منزل ارباب رفته آقاي وزیر حکیم الملک، ذکاء، تقوي، ابو الفتح خان، فروغی، .«1»
اورنگ، عز الملک، مسیو، ریاضی و چند نفر دیگر بودند. حاج غلامرضا نام قندي را ارباب اظهار نمود که به واسطه گندم امسال
صاحب دویست هزار تومان شده و عموما اظهار داشتند که امساله به واسطه خرید انگلیسیها گندم را بدتر از سنوات قبل خواهد بود
در مغرب ایران تهیه شده. بالاخره تا ساعت دو و نیم هم آنجا بودم تمام از بدي اوضاع و وزراء و شارلاتانها «2» چون فرونت جنگ
مذاکره بود. بعد با ابو الفتح خان بیرون آمده او به منزلش در خانه جنب خانه بیان الدوله، من هم به خانه آمدم. احمد آقاي
شهریاري پسر مرحوم آقا کوچک همچون هیزم براي فروش به شهر آورده بود آنجا بود. شام آش کوفته سماق برنجی خورده،
احمد گفت یمین الملک هم فردا دو از دسته بالا آمده وعده آمدن اینجا را نمود. افسوس خوردم که باید به دیدن مشیر نظام بروم.
[امور روزانه]
پنجشنبه پنجم شعبان.- صبح پس از چایی به احمد آقاي شهریاري گفتم که یک بره از ده خریده براي ما به شهر بیاورد. او هم رفت
که با مالهاي خودش از کاروانسرا برود. من هم بیرون آمده به خارج دروازه گمرك به خانه مشیر نظام که از اردبیل و معاضد
الوزارة که امین تذکره مشهد بود رفته آنها هم منتظر بودند.
به قدر یک ساعت و نیم ملاقات و قدري صحبت از وضع اردبیل و چپاول اموال مشیر نظام شده، بیرون آمدم. دو نیم از دسته رفته به
منزل مراجعت. یمین الملک گروسی در منزل نشسته و با احمد صحبت میکرد، من هم رسیده، یک بیجک طومانیانس سیصد و
هفتاد و پنج تومان براي تتمه وجه قباله اولی بیع شرطی خودش آورده بود، قرار شد عصري من بروم منزل ایشان که برویم نزد آقا
علی نجمآبادي عمل را تمام نمائیم. بعد صحبت اینکه من در قریه گرمدره با او
______________________________
1). اشاره به آیه 204 ، سوره بقره. )
2). جبهه جنگ. )
ص: 203
صفحه 240 از 655
شریک شوم مذاکره نمود که دو دنگ او را به چهارهزار تومان میدهم. من هم از اینکه یک محلی داشته باشم که سه هزار تومان
ملک شود خوش داشتم. بعد او رفته، ناهار آش سماق و نان و پنیر خورده، احمد هم آش با نان براي اسماعیل به مریضخانه برده
مراجعت نمود. خوابیدم، گداها نگذاشتند.
عصر بلند شده قدري در اندرونی کمک احمد در بردن خاك باغچه به بیرون حیاط نمودم، بعد آمده چایی خورده بیست تومان به
احمد دادم براي عمهاش که کاغذ نوشته و خرجی میخواست فرستادم و تلگرافی هم جواب امیرنظام را به ملایر دادم. بعد خودم
یک جفت اردك که یمین الملک فرستاده بود برداشته به خانهاش رفته اردكها را مسترد داشتم. بعد از چایی و اعطاء دو پرتقال
بسیار خوبی و تماشاي گلهاي چایی اندرونش به منزل آقاي آقا علی رفته، به دار الحکومه رفته بودند. بعد بنچاق و قباله اولی یمین
الملک را دادم به خودشان و بیجک سیصد و هفتاد و پنج تومان طومانیانس را از بابت بقیه معامله اولی به من دادند و ملک را به
خودشان حق انتقال پیدا کردند. قرار شد یک روز دیگر برویم منزل آقا علی براي آنکه اقرار به معامله قباله دیمی بنماید. قرار شد
روز یکشنبه سه بعد از ظهر بیایند منزل ما تا صحبت خرید دو دنگ را بکنیم. بعد بیرون از مدرسه آمده جدا شدیم. من آمدم دکان
آقا میرزا عباسقلی خان و از آنجا به حجره خلخالی. تا ساعت یک و نیم از شب صحبت مینمودیم. بعد بلند شده پیاده از راه
توپخانه به خانه آمده، شام آبگوشت و آش و ماست و پنیر با نان خورده خوابیدم.
تشکیل فرقه در بارفروش
جمعه ششم شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول نشاء کلم شده، آقا میرزا معصوم خان مازندرانی آمد. قدري نشسته صحبت نمودیم.
نوشتهاند که آقا شیخ عبد العلی رئیس صلحیه مشغول تشکیلات فرقه است. نمیدانم شما مسبوقید و «1» اظهار داشت که از بارفروش
از شما ارتباطی دارد یا خیر؟ گفتم با من که ارتباطی ندارد و من با کلیه تشکیلات احزابی بازار امروزه ضدیت دارم. بعد
______________________________
1). بابل امروزي. )
ص: 204
کمکم اظهار داشت که مستعان به واسطه اینکه ضرر به دولت بزند آن ده که مال مردم بوده و به اسم خالصه فرمان جعلی تمام کرده
و برده و دولت از دستش گرفت، حالا آنجا به اغتشاشات مملکتی و تشکیلات ملی شارلاتانی آن ده را میخواهد تصرف نماید و
در طهران هم در محاکمات مالیه مصدق الممالک برادرش مشغول است که حکمی صادر نماید که ده از دولت منتزع و به دست
خودشان بیفتد. تلگراف به مستعان کرده بود که پانصد تومان وجه براي گذشتن عمل لازم است و این وجه را گویا به جهت مشیر
اکرم و میرزا زین العابدین خان که دو کمک هستند میخواهد. خوب است شما مشیر اکرم را ببینید و از خیال مساعدت با مستعان
در این عمل خائنانه به دولت جلوگیري نمائید. من گفتم با مشیر اکرم خصوصیت دارم و او را ملاقات و تفصیل را جویا. بعد آنچه
باید بگویم خواهم گفت.
تزلزل کابینه
بعد ایشان رفته باز مشغول نشاء کلم شده، بعد از ساعتی مرآت الممالک آمده مشغول صحبت شده، از تزلزل کابینه و هنگامه
بدبختی مملکت، از ورود قشون انگلیسیها به قزوین و ورود اسلحه و مهمات به آنجا و طهران مذاکره نموده و اینکه دولت هم قزاق
سر مردم گذاشته که باید جنس مالیات پارسال را هم به قیمت و جنس حالیه بدهند. این نیست مگر براي آنکه مردم بروند و جنس
خود را سلففروشی به انگلیسیها بکنند. بعد از ساعتی بلند شده تشریف بردند.
صفحه 241 از 655
ناهار شد. ناهار آبگوشت و نان تازه و پنیر و بورانی خورده، قدري دراز کشیده چایی هم که خوردیم ننه اسماعیل نان براي
اسماعیل به مریضخانه برد، من هم به حمام. بعد از سرکیسه بیرون آمده سوار واگون شده. نظام السلطان از درشکه پیاده، من هم
پیاده؛ صحبت تزلزل کابینه و اینکه هنوز حکومت لرستان معین نشده و رئیس الوزراء به ظهیر الاسلام تا سهشنبه وعده کرده. قرار شد
فرداي شنبه تحقیقات خود را از کابینه نموده، روز یکشنبه پنج به ظهر یک نفر بفرستم منزلش که بیایند منزل بنده قدري صحبت
بکنیم. بعد ایشان رفته، من هم سوار واگون، توپخانه، اکبر آقا را دیده، کاغذ آقا شیخ اسماعیل که از عراق آمده بود [را] به او داده،
اظهار داشت که در نهاوند لرها تقسیم میشود. بعد گفت فرخی از
ص: 205
رئیس الوزراء دلتنگ شده به جهت اینکه مشیر الممالک یزدي امین مالیه آنجا به مساعدت تشکیلیون برقرار به امین مالیهگی شده.
خبرهایی از یزد
بعد من سوار واگون، لالهزار پیاده، به منزل آقا سید کاظم یزدي رفته، چند نفري که شخصا دیده و اسما نمیدانستم، آنجا بودند.
چون فقط براي احوالپرسی رفته بودم به قدر نیم ساعتی نشسته، سواد تلگراف صمصام السلطنه را که به یزد کرده بود در خصوص
فرخی که چند نفر مجهول الهویه بر علیه فرخی بعضی مزخرفات گفتهاند، خیلی اوقات آقا سید کاظم از رئیس الوزراء تلخ بود.
رئیس ما باشید
بعد بلند شده ساعت یک به غروب به منزل فتح السلطنه رفته، آقا میرزا حبیب الله خان، آقا میرزا محمد علی خان ثبت اسناد آنجا
بودند با یک نفر دیگر.
بعد از خوردن چایی و آمدن یک نفر بیادب، آدم مؤدب آرشاك مؤدب الدوله به جهت اجارهخانه و آمدن امیر ارفع از همدان.
بعد بیرون اطاق رفته با سایرین رفتند، ما پنج نفر نشسته؛ میرزا حبیب الله خان اظهار داشت که ما میخواهیم کار اخلاقی بکنیم و
مقدمه ورود به سیاست باشد. فتح السلطنه گفت چون حضرات تشکیلیها و ضد تشکیلیها اینهمه کثافت کرده و میخواهند کمیته
تشکیل بدهند ما میخواهیم افراد صالح را جمع بکنیم و نگذاریم بیش از این دمکراسی را خراب بکنند. حال باید شما رئیس ما
باشید و هرقسم بگوئید اطاعت نمائیم.
بنده خندهام گرفت که باز حال ریشخند مرا پیشگرفته. بنده گفتم اگر مجمع اخلاقی بخواهید موقتا من حاضرم و الّا تشکیلی
نخواهم شد. بالاخره تا یک ساعت و نیم از شب رفته آنجا بودیم؛ مطالب قابل نوشتن نیست. بالاخره بلند شدم و وعده شب جمعه
آتیه را که مهمان باشیم به میان آمد. من و میرزا حبیب الله خان آمدیم، ثبت اسناد با یک نفر دیگر ماند. بعد من در سر راه به منزل
معتصم الملک رفته، نبود، فیلی رسید به او سپردم که اگر معتصم را دید آمدن مرا بگوید. بعد ساعت دو و نیم از شب رفته گوشت
و پنیر گرفته به خانه آمدم. شام برانی و پنیر و سبزي و ماست و نان تازه خورده خوابیدم.
ص: 206
تربیت خودسري
شنبه هفتم شعبان.- صبح پس از چایی با احمد مشغول چیدن برگ مو براي دلمه شده، بعد مشغول نشاء کلمپیچ و گل براي روي
مرزها. ناهار دلمه خوبی با برانی خورده، چون در ظرف این هفته گاهی سنگها به حیاط پرت میشد و نمیدانستم از کجاست،
احمد هم نقل کرد دیروز توي کوچه یک ریگی به سختی به گردن من خورد و خیلی صدمه زد. در این بین که ناهار میخوردیم
صفحه 242 از 655
صداي شیشه پنجره ما که توي کوچه باز است بلند شد که شکست. به عجله پشت دریچه رفتم دیدم اولاد شیخ محمود ورامینی قوم
نیر السلطان با قلابسنگ فرار به توي خانهشان نمود. رفتم درب خانه آنها در زده، زنی آمد.
گفتم مرد این خانه کیست؟ گفت محسن خان. گفتم کجا است؟ گفت نیست. گفتم این طفل شما این کارها را میکند. دیدم
چندان اهمیتی نداد، گفت بچه است.
به قدري متألم شدم که حد نداشت. زیرا همین عناصرند که براي شهوات خود همه قسم صدمه و ضرر به نوع میزنند و خود این
اطفال تکیهگاه به اقوام و پدر و مادر خود داشته، پدرهاي آنها هم در هرموقع به مقتضاي وقت براي پیشرفت شهوات تکیهگاه
محکمی پیدا میکنند. زمان ناصر الدین شاهی به امین اقدس امین السلطان نائب السلطنه، زمان مظفر الدین شاه امیر بهادر مفاخر
الممالک، زمان محمد علی میرزا به استبداد، زمان مشروطه به اعتدال، زمان تغییر رژیم روس به دمکرات، در بین تحیر دیدم پسره از
راه آب خانه خودشان بیرون آمد و تیرکمان دستش. چون دیدم اولیائش به قدري محبت به طفل دارند که ابدا راضی نیستند
اوقاتتلخی بکنند، من هم اگر به این قسم قناعت نمایم این طفل مثل نائب حسینیهاي سابق و اولیاء امور جريتر خواهد شد. بعد
ملتفت شدم شیشه همسایه خانه ما را هم شکسته بود. من آمدم و تیرکمانش از دستش گرفته دیدم میخواهد به هرزگی [پس]
بگیرد. از جرأت او تعجب کردم. یکی زدم توي سرش دیدم فحش داد و گفت میروم آژان بیاورم. بعد من هم چند فحش به او
دادم که گمان کرده ورامین و زمان محمد علی میرزایی است.
بعد سربازي از خانه نیر السلطان آمد که آقا گفته چرا این پسره را زدي و تیرکمانش را گرفتی؟ گفتم آقا گه خورده که حکومت
هم میکند. واقعا عجب روزگاري است که انسان حیران میماند. من از طفل اوقاتم تلخ نیست، از
ص: 207
نیر السلطان که پسر خواهرش را این قسم تربیت میکنند و حال آنکه از همه بهتر میدانند که چقدر شرور [بوده و] به مردم اذیت
میکند. بعد زنهاي خانه که طفل را دیدند گفتند ما از دست این بچه چندي است معذب هستیم. میآید پشت دار آوازه
میخواند، شیطانی میکند و نمیگذارد روزها بخوابیم.
چند مرتبه گفتیم که رد شود فحش میدهد و بد میگوید. بالاخره من تیرکمانش را نگاه داشتم.
تشتت عمومی
صبح هم قوام التجار کرمانشاهی با یک نفر دیگر از رفقا آمد. مقداري صحبت که سنه آتیه به واسطه اینکه اقبال الدوله خالصه در
دست او است ماها را از بینانی تلف میکند. ماها یک ورقه چلواري قریب پنجهزار مهر کرده میخواهیم به شاه بفرستیم که یک
نفر را براي خالصه معین نمایند که محل اطمینان و سرمایهدار به قدر سیصد هزار تومان باشد که اگر مال دولت را نفله کرد از او
بگیرند. حال شما با چند نفر دیگر باید این عریضه را به شاه برسانید. بنده جوابی دادم که اگر شاه بپرسد به چه آدم حکم کند
بدهند که دیگر مردم عریضه عرض نکنند چه جواب بدهم؟ حال تشتت در مردم مانع از جریان امور شده است. بعد آنها رفتند.
بعد از ناهار خوابیده، چهار به غروب عبد الرسول خان آمد، از خواب بیدار شده قدري صحبت کرده، کاغذي که جواب کمیته قم
باشد نوشته، دادم به ایشان.
بعد از چایی و قدري صحبت متفرقه کمیته قم که همان کمیته سابق را موقتا به کار واداشتیم نه اینکه تشکیل جدید و انتخاب کمیته
کرده باشیم و از فساد کمیته طهران که حالاها ملتفت شدیم که چه عناصر فاسدي بودهاند بیان نموده، بعد ایشان رفته من هم یک و
نیم به غروب براي گرفتن حواله یمین الملک گروسی از طومانیانس از خانه بیرون، احمد هم نان و دلمه براي اسماعیل و برگ مو
به جهت میرزا علی آقا برداشته رفت.
صفحه 243 از 655
احوالپرسی حسین خان لله
من هم رفتم کاروانسراي امیر، صدرایی را دیده تعارف کرد، گفتم با طومانیانس کار دارم. گفت بستهاند. قدري نشسته صحبت
نموده باهم آمدیم تا درب حجره
ص: 208
خلخالی. آقا تقی آقاي کنی را دیده قدري احوالپرسی بعد مقارن غروب با آقا مرتضی و خلخالی بهطرف میدان توپخانه
گردشکنان، آنها سوار درشکه، من هم تردید به اینکه خانه مشیر اکرم یا مراجعت به خانه. طرف خانه آقا حسین خان لله رفته دو
سه نفري منزلش بودند، اظهار داشت که تا هشت روز دیگر طبیب اجازه حرکت به بیرون نداده.
گرفتاري نجمآبادي
صحبت گرفتاري میرزا محسن خان نجمآبادي را در بروجرد که به عراق گفتند بیاورندش و بالاخره خائنین و چپاولچیان مفتضح
خواهند شد، اگرچه عقیده طرفداران میرزا محسن این است که چون او با نور الدین خان مشغول تهیه قوه ژاندارمري شدند و
ژاندارمري گرفتند، خوانین نهاوند و مهر علی خان لرستانیها دیدند این قوه به آنها صدمه میزند، لهذا نجمآبادي و نور الدین
خان را گرفته تسلیم دولت نمودند. اما باید از آقایان طرفدار نجمآبادي پرسید که آیا به جهت کدام مرکز و آمر تشکیل ژاندارمري
میدادند؟ اگر مربوط به مقام قانونی بود بیان کنند و اگر از دماغ و فکر خودشان بود و براي صلاح و اداره و امنیت مملکت این کار
را کردهاند، کسانی که خانه شخصی خود را نمیتوانند اداره [کنند] و صلاح خانه خودشان را نفهمیده و شهوات شخصی خودشان
را از حقوق و اموال رفقا نتوانستهاند جلوگیري نمایند چهطور میتوانند بدون شهوات مملکت را اداره نمایند. بدبخت مردم که مثل
آقاي اقتدار الدوله و نجمآبادي را عناصر صالحه خادمه مملکت میدانستند.
بعد از ساعتی از شب از خانه حسین خان بلند شده، هوا هم در انقلاب، باد و برقهاي متوالی و ابرهاي متراکم و رعدهاي پرصدا و
طوفان کرد. تا به خیابان امیریه رسیده باران هم غیرمنظم بشدت و ضعف میآمد. ساعت دو به خانه رسیده تا ساعت سه الا ربع
باران خوبی آمد. بعد احمد هم از بیرون آمد. شام دلمه و پنیر با نان و ماست خورده. قدري رانها و کمر من هم به واسطه عملگی
باغچهها درد میکرد، خوابیدم.
ص: 209
امور روزانه]
صبح بعد از چایی، هوا به واسطه باران دیشب لطافت و باغچه نظافت و طراوتی داشت، اما افسوس که -.«1» یکشنبه هشتم شعبان
کدورتهاي دماغی صدهزاران این صفا و هوا را بمبارده میکند. احمد را فرستادم که نظام السلطان را به منزل بیاورد؛ بعد از
ساعتی آمد که با امین التجار چون به منزل سردار جنگ به واسطه تعیین تکلیف حکومت رفتنی بود عذر خواست و تقاضا کرد که
سه به غروب من بروم آنجا. دیدم که هم از احضاریه سنگلج که آقا شیخ محمد تقی کمرهاي عارض از من شده بود و قرار به امروز
سه به ظهر شده، من عذر خواستم ماندم و هم نظام السلطان [که] وعده کرده بود نیامد.
بعد از خانه بیرون آمده بهطرف حجره تومانیانس رفته، او هم بسته بود. بعد بازار رفته یک کیسه حنا به توسط آقا محمد چایی
فروش سه هزار و سیصد خریده به حجره مدیر الصنایع رفته پرسیدم دو شیشه شما به شما رسیده؟ معلوم شد رسیده بود. بعد آقا
محمد، صراف اعلیحضرت شهریاري را دیده که از شهریار آمده بود، احوالپرسی نموده. آقا میرزا محمد علی خان صراف و آقا
صفحه 244 از 655
میرزا سید باقر را دیده قدري تعارف و شب یکشنبه را قرار شد آنجا منزل آقا میرزا محمد علی خان برویم.
اظهارات اسلامبولچی
بعد حاج سید محمد اسلامبولچی را دیده، درب حجرهاش با حاج سید رضاي فیروزآبادي به اصرار مرا نشاندند و اسلامبولچی اظهار
داشت که بینش چند روز قبل آمده بود نزد حاج شیخ عبد الحسین خرازي و اظهار داشته بود که خوب است با ما یکی شوید تا یک
کابینه متحدا بدون معارض تشکیل داده. من جواب دادم این اتحاد براي بقاء کابینه را فلانی در رساله خودش پنج ماه قبل طبع کرد
و شما ضدیت کردید، حالا فهمیدید که حق بهجانب فلانی بود، اما ما با شماها اطمینان نمیکنیم داخل کار شویم، چون شما مفتري
و محرك و بیحقیقت هستید؛ مگر نبود که کمیسیون میتینگی ترتیب دادید و بنکدار را به زور عضو کمیسیون کردید و او حاضر
نبود، آنوقت در میدان توپخانه تحریک میکنید که علنا مردم بگویند حاج محمد تقی را نمیخواهیم.
______________________________
1). دفتر شانزدهم. تاریخچه از هشتم شهر شعبان تا 27 شعبان 1336 ق. )
ص: 210
فوت آقا میرزا مسیح ارومیهاي
بعد از بدي اوضاع تعریف کرده، بلند شدم درب دکان سقطفروشی، حاج عزیز الله، رفیق خودمان نشسته بود؛ پرسیدم. گفت حاج
اخوي اطاعت میل شما را نمود و سه ماه از اجاره مشهدي عبد الله فخار صرفنظر و به او بخشید. خیلی تشکر کردم و پنج سیر از
چوبه، سههزار و هفده شاهی خریده، رفتم تیمچه حاجب الدوله، آقاي نجم را دیده قدري درب حجره آقا سید مرتضی نشسته چایی
پنجم مهمان شده، فوت آقا میرزا مسیح ارومیهاي را اظهار داشت که پنج روز قبل فوت شد و در مدرسه شیخ، حاج امامجمعه خویی
فاتحه گذاشت. واقعا خیلی متألم از فوت سید شدم، حیف سیدي بود، اگرچه دماغش استبدادي بود اما رذالت و پستفطرتی علماء
را نداشت، باشرافت نفس [بود] و بیرذالت.
اتحاد اسلامی تقلبی
بعد حجره آقا شیخ عبد الحسین ساعتساز رفتم. اظهار داشت که در استرآباد، اتحاد اسلامی تشکیل دادهاند و تفصیل و ریشه را از
من خواست. گفتم اتحاد اسلامی استرآباد و مازندران و نهاوند تقلبی و از ناحیه خارجیها است. بعد به خانه آمده، ناهار چلو و قیمه
و ماهی خورده، پرسیدم براي اسماعیل بردهاید؟
گفتند قبل از ظهر مال او را فرستاده بودیم. بعد خوابیده، بعد چایی خورده، از ساعت چهار تا دو به غروب منتظر یمین الملک شده
که برحسب وعده که خودش کرده بود بیاید و نیامد.
هرجومرج مالیه
بعد رفتم به منزل نظام السلطان. آقاي اورنگ و یک نفر دیگر آنجا بودند. به مناسبت از هرجومرجی مالیه اظهار داشت که دولت
هشتصد خروار جو به رئیس چاپارخانه همدان داده بود، یک روز رئیس چاپارخانه آمد دار الحکومه همدان و اظهار داشت که دو
هزار تومان به امین مالیه همدان دادم که جو ما را بدهد و تأخیر میکند. نمیدانم باز هم خیال دوشیدن مرا دارد. بعد امین مالیه را
خواستم و به او گفتم این چه حرکتی بود؟ گفت اهمیتی نداشت. چیزي نیست.
صفحه 245 از 655
گفتم قبض دادهاي و دو هزار تومان پول گرفتهاي. گفت تفننا چیزي نوشتهام،
ص: 211
حقیقت نداشته. بعد رفتند. چند شب دیگر رحمت الله خان رئیس چاپارخانه را ملاقات و پرسیدم چهطور شد؟ گفت خودمان
درست کردیم و تمام شد.
نظام السلطان میگفت از دولت تعجب میکنم که بیجهت چرا هشتصد خروار جو را به چاپارخانه میدهد؟ نه فقط تعجبم از دو
هزار تومان رشوه به امین مالیه است.
مأمور انگلیس
بعد از مدتی، صحبت و اینکه یک آژانی از انگلیسیها به همدان آمده بود، خیلی بچه. و من او را در مهاجرت دیده و پولی هم از
سلیمان میرزا گم شده بود و در قصر [شیرین] به او مظنون شده بود و خارجش کرده بود. بعد من او را سپردم که نظر علی خان
توجه نموده به طهران بفرستد تا اینکه چند ماه قبل در همدان آمد.
من یقین داشتم که باز در همان عقیده مهاجرت است. بعد با من محرمانه صحبت کرد. بعد از اینکه براي اغفال او اظهار عقیده
کردم که ایران باید با انگلیسیها بسازد تا آسوده و با استقلال شود. بعد اسرار او را چون بچه بود از او به قیمت مفت گرفتم و
اشخاصی را اظهار داشت که با سفارت رفتوآمد دارند که عقل حیران میماند و از آنوقت هرکس بیشتر به انگلیسیها بد
میگوید من بیشتر از او ظنین هستم من فهمیدم آن جوانی که نظام السلطان میگفت کیست.
بعد یک به غروب بلند شده منزل احمد آقاي امنیه رفته در بستر نقاهت بود و از حصبه بیرون آمده بود. قدري نشسته صحبت نمودم.
اظهار داشت که من هم مدتی بود که از حوزهها دست کشیده و عقیده شما را اتخاذ کرده [ام]. قرار شد هفته آتیه یکی دو شب
برویم در حسنآباد آنها با پدرش بمانیم. بعد نیم به غروب بیرون آمده منزل حاج علی نقی خان رفیق سابق رفته، مادرزنش اظهار
داشت یک ساعت است منزل منجمباشی رفته و چند روز است تب و نوبه میکند و شبها از غصه گریه مینماید که پسر
منجمباشی هرچه داشته برده.
حالا منجمباشی مطالبه مال الاجاره مینماید. بعد از طرف خانه حاج صادق بانکی رد شده، دم در، در زده احوال پرسیدم. معلوم شد
نیامده. بعد مدرسه شیخ عبد الحسین رفته. آقا شیخ محمد علی قزوینی در بستر حصبه افتاده و خوابش رفته بود. سپردم که بعد از
خواب احوالپرسی مرا خدمتشان عرض نمایند. بعد بیرون آمده رو به خیابان تا میدان توپخانه. از آنجا بهطرف منزل مشیر اکرم. یک
ص: 212
و نیم از شب به منزل مشیر اکرم رفته؛ خودش نبود. قدري نزد شاهزاده قدس السلطنه نشسته، صحبت از سختی اوضاع. تا ساعت دو و
ربع از شب آنجا بودم. معتمد الدوله هم قدغن کرده بود به واسطه ناخوشی آقا زین العابدین معلم امیرزادهها کسی از منزل قدس
السلطنه آنجا نرود. بعد بیرون آمده پیاده از راه خیابان به خانه آمده، شام چلو و قیمه و ماهی و نان تازه بقیه ناهار را خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه نهم شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول نوشتن بودم، معاضد الوزاره کارپرداز مشهد با رفیع السلطان آمد. پرسیدم که آقاي
مشیر نظام چهطور شد تشریف نیاوردند؟ گفت چون مأموریت زنجان را به ایشان دادهاند، براي ترتیب بعضی کارهایش مشغول بود.
بعد از ساعتی صحبت آنها رفته، من هم به واسطه بعضی کارها بیرون آمده حجره تومانیانس رفته بیجک سیصد و هفتاد و پنج
تومانی یمین الملک را گرفته به حجره حاج میرزا علی صراف رفته، وجه را به او داده، قبض به اسم خودم گرفته، بعد به عدلیه رفته
صفحه 246 از 655
که دوسیه آقا شیخ محمد تقی را در خصوص وکالت صارم همایون ببینم که از دست من که عارض شده و حق الوکاله را از من
میخواهد. ببینم وکالت را از طرف من اصالت داشته یا وکالت صارم همایون را به او واگذار نمودهام. چون دوشنبه بود دوایر بسته
بودند.
عملیات مستعان و قریه خالصه مازندران
بعد نزدیک ناهار به دایره محاکمات مالیه رفته با آقاي مشیر اکرم قدري صحبت و مقصود تفتیش از محاکم مستعان بابت قریه
مازندران که از دولت گرفته بود.
گفت تفصیل این است که قریه داراب کلاء مازندران را از قدیم شاهزاده محسن میرزا نامی تیول کرده بود و در سنه سیصد و
هیجده از مظفر الدین شاه چون خالصه بود خرید و فرمان صادر کرد.
بعد از یکی دو سال مستعان الملک در آن زمان در اداره خازن اقدس بود و با یکی از دو نفر از متنفذین مازندران همدست شده و
آمدند یک نوشته اظهار داشتند که این قریه مال شیخ محمد مقدس بوده و به شبهه خالصه قلمداد کردهاند و به توسط خازن اقدس
حکم از شاه صادر نمودند که قریه داراب کلاء را به ورثه شیخ محمد مقدس بدهند. بعد فرمان صحیح از مظفر الدین شاه میگیرند
ص: 213
و به زور خواجهها به حاشیه سراج الدوله و مهر وزیردفتر میرسانند. هرچه این دو میگویند که فرمان سابق محسن میرزا را بیاورید
تا حاشیه و مهر خود را بکشیم بعد این فرمان را تمام کنید، به خرج خواجهها نمیرود و به زور فرمان را تمام میکنند. بعد میروند،
مستعان هم قریه داراب کلاء را از ورثه شیخ محمد مقدس با شراکت ارفع نامی در مازندران یا غیره خریداري کرده و به یکی از
اتباع روس براي اینکه از دست محسن میرزا خارج نماید اجاره میدهد. بعد محسن میرزا به طهران میآید و عارض میشود و
محاکمه مینماید. در محاکمه معلوم میشود که مدرك فرمان مظفر الدین شاه مجعول و ساختگی بوده، یک ده در آنجاها معروف
به قلعهسر بوده، ملکی شیخ محمد مقدس که داراب کلایی بوده، آن نوشته قدیمی بوده، او را محکوك مینمایند و قسمی میکنند
که داراب کلاء را در آن نوشته ملک شیخ محمد مقدس میکنند و آن نوشته را مدرك کرده و به زور خازن اقدس شبهه به شاه، و
فرمان صادر میکنند و این قریه داراب کلاء مال محمد حسن خان عموي آقا محمد خان، شاه خواجه بود، به این تردستیها کار
میکنند.
قوه مشروطه
مستعان هم در محکمه عنوان میکند که من به اعتبار فرمان دولتی این ملک را خریدهام و اگر بخواهد محکمه فرمان مرا نقض
نماید اعتبارات دولت میرود و آن ده را هم در 24 یا 25 هزار تومان نزد بانک روس قرض و رهن مینماید.
بالاخره آقا مستعان وارد به مشروطیت و بدان قوه گاهی مغلوب گاهی غالب.
تا دو سال قبل محسن میرزا غالب. بعد سال گذشته مستعان غالب. امساله اداره تشخیص عایدات نمیدانم چه محرك شد که هم
حکم کرد داراب کلاء را دولت تصرف نماید؛ چون فرمان مستعان ناسخ فرمان محسن میرزایی است و مدرك فرمان مستعان
همچون مجهول و مجعول است خود دولت باید ده را تصرف نماید. حال که مستعان به مازندران رفته و علم اتحاد ملی اسلامی را
بلند کرده حکومت را به امیر نصرت، ملت آنجا داده و امیر دیوان یکی از سادات محترم آنجا معاون امیر یا سردار نصرت شده او
چندان مایل به مستعان نیست. از این جهت داراب کلاء را از دست مستعان خارج کرده، حالا مستعان مصدق الممالک را وکیل در
محاکمه کرده.
صفحه 247 از 655
ص: 214
گفتم از قراري که شنیدهام پانصد تومان وجه مصدق از مستعان به جهت گذشتن امر خواسته. گفت من نمیدانم چه کنم. در
هرصورت ملک به دست دولت نخواهد افتاد و اگر از دست مستعان خارج شود به دست محسن میرزاییها خواهد افتاد. اشخاصی
که مایلند به اسم دولت از دست مستعان خارج نمایند نیتشان این است که بعد محسن میرزاییها ببرند، بعد از محسن میرزا به قیمت
کمی درآورند.
بعد توپ ظهر در محاکمات زده شد. مشیر اکرم مرا به زور به خانه خودش حرکت داد. آمدیم سوار واگون شده به خانهاش
رسیدیم. ناهار آبگوشت و دمپخت و باقلاپلو خورده، در این بین شاهزاده معتمد الدوله تشریف آورده ساعتی صحبت، بعد ایشان
رفت و من و آقاي مشیر اکرم قدري صحبت و قدري خواب، بلند شده، چایی. شاهزاده معتمد الدوله هم مجددا مراجعت، تا عصري
باهم بوده، یک و نیم به غروب بیرون، منزل پسر آقاي گونآبادي رفته، نبودند.
منزل حاج سید نصر الله تاجر رفته، نبودند. منزل آقاي میرزا صدر الدین رفته تا مقارن غروب نیم ساعتی آنجا بوده، هنوز رفع
نقاهتش نشده بود. بعد بیرون آمده منزل آقا سید هاشم قمی رفته، عیادتش نمودم، بیچاره خیلی از حال رفته، اما حالش بهتر شده. از
آنجا رو به خانه آمده، ساعت دو به منزل [رسیدم]. شام نان و ماهی و پنیر و سبزي ماست خورده خوابیدم. ننه اسماعیل هم نقل کرد
که عصري دو نان براي اسماعیل برده بود.
امور روزانه]
سهشنبه دهم شعبان.- صبح بعد از چایی اجارهنامه آب را آوردند. گفتم تا تعیین وقت آب نشود من قبول نمیکنم. بعد بیرون رفته
منزل حاج جلال لشکر، نبودند. سفارش نمودم که سه به غروب میآیم. بعد منزل یمین الملک رفته در زدم، جوابی نیامد. به عدلیه
رفتم، با آقا شیخ محمد تقی کمرهاي رفتیم دفتر، دوسیه محاکمه او را با مخبر الممالک دیده معلوم شد وکالتنامه ایشان برحسب
وکالت مطلقه من بوده که تمام حدود اختیارات خود را به ایشان واگذار کرده بودم.
بعد بیرون آمده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري نشسته مقارن ظهر به خانه آمده ناهار نان، خاگینه و ماهی و پنیر و سبزي
خورده، قدري خوابیدم.
بعد بیرون رفته حمام رفتم. بعد از حمام سه به غروب منزل حاج جلال لشکر، پرسیدم که صندوقچه آمده تا حساب خودمان را
بنمائیم؟ گفت خیر، در
ص: 215
عراق است و راه، محل خطر. گفتم امسال شما در کمره نیستید گندمهاي بنده را به انبار شما بیاورند یا جاي دیگر تهیه نمایم؟ گفت
جاي دیگر تهیه نمائید بهتر است. گفتم جواب کاغذ مرا سالار در خصوص وجه نقیبزاده چرا نفرستاده؟
گفت در خمین نبود، البته میفرستد. اظهار داشتند که دیروز سردار جنگ امیر مفخم، سردار محتشم با اتومبیل نصرت الدوله به
دعوتش در فرمانیه رفتند.
بعد از ساعتی بلند شده بهسمت خانه میآمدم حاج علی نقی خباز خودمان را درب خانه منجمباشی دیده باهم آمدیم خانه، خیلی
پژمرده [بود و اظهار داشت] که آنچه داشته پسر منجمباشی به زور گرفته و ملحق به جنگلیها شده.
منجمباشی هم چپاول او را حساب نکرده و تمام وجه اجاره خودش را از حاج گرفته و مطالبه مینماید.
وزرا به دربار نیامدند
صفحه 248 از 655
بعد از ساعتی حاج علی نقی رفته، من و احمد مشغول میرآبی باغچهها، بعد از یک ساعت از شب رفته بیرون آمدم و به منزل عین
الممالک رفته، عضد الممالک هم آنجا بودند، چایی خورده، صحبت اینکه دیروز وزراء [به] دربار نیامدند و صمصام خدمت شاه
رفت و فردا را خبر نمودهاند که ناهار [در] هیئت [دولت] پخته شود. بعد گفت ممتحن السلطنه مرا به چند رقعه دعوت به منزل نمود،
این جمعه عصري رفتم، اظهار داشت که میخواهیم دمکرات صالح تشکیل دهیم، کمرهاي هم هست. بعد من استنکاف نموده،
گفتم عقیده به تشکیل ندارم و بلند شده رفتم. گفتم خوب بود میماندید و ته و ریشه را بیرون میآوردید. بعد ساعت دو و نیم از
شب برخاسته به منزل آمدم. شام باقلا و شبتپلو و کوکو خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه یازدهم شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول چیدن علف شده؛ چون دیشب آب به باغچهها انداختیم. در این بین یک
شیري که سال سابق به ما شیر میفروخت آمد و بار شیر خود را فرود آورده، خیال داشتم یک ري شیر از او خریده، اظهار داشت
که از بینانی و بیبرنجی نزدیک است تلف شویم. من گفتم به قدر نیممن برنج یا آرد میتوام به شما در عوض شیر بدهم، اما با
پول شیر شما را بگیرم بیشتر مایلم. بعد شیر او را امتحان کرده ترش درآمد.
ص: 216
ضدیت با بدي نه با اشخاص
بعد او رفته من هم بیرون آمده سوار واگون، فرخی و صبا را سر گذر وزیردفتر سوار واگون، بلیت مرا هم فرخی گرفته اظهار داشت
که شما کمک مشیر الممالک نکنید، چون عنصر بدي است. واقعا خیلی تعجب دارد هریک از متخاصمین چون افترآت زاید از حق
به خصم خود میزند و من او را تنقید مینمایم گمان میکند من جزو طرفداران طرف مقابل او هستم. من هم آقا سید کاظم یزدي
و رفقایش را تنقید میکنم که حمله به فرخی زاید از حق میکنند و هم حمله به فرخی که زاید بکند. اما طرفین نقطهنظر مرا که ضد
با بدي هستم نه با اشخاص فرض نمیکنند. بعد آنها نزدیک مریضخانه پیاده و قصد رفتن به ونک داشتند که خدمت مستوفی
برسند.
نقشه ترور محمود پهلوي
بعد من در میدان توپخانه پیاده شده پهلوي را دیدم، اظهار میل بهطرف من نمود، رسید. اظهار ارادت و محبتی از طرفین شد. اظهار
داشت که خیال مسافرتی بهطرف خراسان دارم و مذاکراتی در باب احساس خودم با استوار نمودم، او مخالف من شده. ریشه را
پرسیدم. گفت چون من در چندي خیالات خود را به خلخالی گفته و چون او را مربوط با پرویز میدانستم، گفتم پرویز هم باشد
چون کشف کرده که پرویز با صدرایی و کاشانی روي هم ریخته و آنها با عدل الملک کاملا مربوط، او به نصرت الدوله و وثوق
الدوله. این چندروزه کشف کردم که دو نفر را براي ترور من تهیه کردهاند و هرکدام پنجاه تومان و یک موزر. یکی فرج نام و
یکی دیگر. چون این دو یکی خود پشیمان و یکی هم موزر از جیب خودش دررفته و پایش مجروح. چون در این خیال هستند
میخواهم مدتی نباشم. اما من قسمی شد که از همه دوستان مظنون شدهام.
از پرویز و تزویرات و دسایس او خیلی تعجب [دارم] و میترسم که عنصر مفسدي است خاصه که با صدرایی [همراه است]، و
خلخالی بیچاره را هم جذب نموده.
من هم تصدیق اینکه پرویز پرحیله و مکر است نموده اما نیت و اراده او را که چه قصد و چه کاري یا براي خود یا غیره او را
صفحه 249 از 655
نفهمیدهام. بعد اظهار داشت که
ص: 217
باید کاري کرد که بالکلیه روح دمکراسی را از میان نبرد. گفتم که من تا چند ماه با خود عهد کردهام که داخل هیچ تجمعی نشوم
از بسکه ماها را از هم ظنین کردهاند، خاصه در اوقاتی که هیئتمدیره ضد تشکیل بههم نخورده بود، حتی در ماده شما، پرویز و
افجهاي مرا رم داده بودند.
رسیدن کارد خصم به آخرین رگ حیات
بعد اظهار داشت که عصر جمعه اگر منزل ما بیائید قدري صحبت نمائیم دانش و میرزا ابو القاسم خان قوام الدولهاي و پدر و لله،
آنها هم چهطور آدمهایی هستند.
گفتم دانش را هیکلا یادم نیست، پدر را آدم سالم، و حسین لله را هم آدم غیردزد و غیر شارلاتان میدانم. ابو القاسم خان هم
صورت ظاهر بدي از او ندیدهام. اما بنده امروز با این تشتت و افتراق که بین همه ماها افتاده و نظرات عداوتآمیز را آوردهاند و
کارد خصم به آخرین رگ قطع حیات مملکت ما رسیده تشکیلات حزبی را صلاح نمیدانم، فقط تشکیل ملی علاجش بوده، آن
هم از شش هفت ماه قبل لااقل، اما حالا غیر از بهت و حیرت من هیچ نمیفهمم. اما اگر شما بتوانید کاري که صلاح مملکت باشد
بنمائید من مانع و مخل نیستم. داخل نمیشوم و خارج مضر هم نمیشوم و چشمم از تشکیل، امروزه باوجود این رفقا آب
نمیخورد. و بعد یک به ظهر مانده بنده از اداره او خارج شده او هم در دفترخانه اداره پست کار داشت، باهم آمدیم تا کوچه امین
السلطان. در بین [راه] هم پرسیدم که استوار با شما در چه اختلافنظر داشت؟ گفت او میگوید با این اوضاع باید دست از خیال
تشکیلات فرقهاي بکشید، من عقیدهام این است که در این موقع اهمیت کار فرقهاي از افراد صالح و نشر مقالات خوب که عامه
متنبه شوند لازم است.
بعد من سوار واگون از توپخانه به بازار و رو به منزل، در بین راه درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، عین الممالک را دیده، باهم
آمدیم نزدیک سنگلج. من سوا از کوچه وزیردفتر، او از تکیه دباغخانه با منتصر السلطان. بعد سر خیابان مرآت الممالک از درشکه
پیاده، ملاقاتی و مختصر احوالپرسی. او به خانه، من هم به خانه آمده؛ احمد که ماشپلو با کوکو براي اسماعیل به مریضخانه برده
بود آمد.
ص: 218
هنگامه سخت و قلوب ما سختتر
باهم ناهار باقلاپلو و کوکو بقیه شب را با نان و پنیر خورده، بعد از ساعتی شیري آمد التماس کرد که نیممن آرد به من بدهید
پولش را بگیرید. گفتم آرد زاید [براي] فروش واقعا نداریم اما اگر شیر به ما میدادي به قدر قیمت یک ري شیر به شما آرد
میدادیم، اما پولی نداریم. گفت پسفردا شیر میآورم. گفتم حالا چه کنم؟ گفت پول میدهم آرد بدهید، بعد پسفردا هم شیر
میآورم آردم بدهید.
گفتم آرد چه قیمت است؟ گفت یک من دو تومان خواستم بخرم اما پیدا نکردم.
گفتم اگر پول یا گرواي بدهی که شیر بیاوري نیممن آرد به تو میدهم. سه هزار و دهشاهی پول با یک لنگه جوال گذاشت و
پانزده سیر آرد به او دادم اما دلم آتش گرفت که چه هنگامه سخت و قلوب ما سختتر است که پسفردا بیاید و شیر بیاورد و پول
و لنگه خود را بگیرد. خواستم به او اسم مجانی را ببرم دیدم مشروع نیست که چه خود آذوقه نداریم و به قدري ارباب احتیاج اقدم
صفحه 250 از 655
از او من دارم که نمیتوانم برسم و آنوقت هم که او که یک نفر ارباب توقع و اذیت براي خودم زیاد میکنم. اما در قلبم بود که
رعایتی از او بکنم؛ به قدر هفده سیر آرد به اسم پانزده سیر کشیده به او دادم و رفت.
بعد قدري خوابیده بعد چایی خورده، یک و نیم به غروب بیرون آمده از راه بازار، دکان آقا میرزا اسد الله پدر رسیده بیچاره با یک
حال پریشان اظهار داشت آنچه داشتهام در خانه به بیست و سه تومان فروخته، قریب چهار تومان از هستیم بیشتر باقی نیست و اگر
پنج تومان براي بعضی دواها به من نرسد تلف میشوم، هرقسم شده باید براي من تهیه نمایی. بیچاره خبر ندارد که براي یک من
شراب چهقدر منت کشیدم و یک ماه معطل شدم تا قریب یک من تهیه نمودم. به که بگویم؟ چه کنم؟ بالاخره معلقا قبول نمودم.
اخبار حلقه لژ بیداري
بالاخره درب دکان آقا میرزا محمد علی صراف قدري نشسته، بعد مقارن غروب بلند شده تا میدان توپخانه پیاده، از آنجا سوار
واگون، منتهاي لالهزار پیاده. نیم از شب درب خانه اعظام السلطان رفته صدیق نظام را دیدم، عذر از آمدن امشب که از اعظام
السلطان بخواهد خواستم. بعد به منزل ارباب رفته، آقا مرتضی، آقا میرزا
ص: 219
عباسقلی خان، عز الملک، ریاضی، اورنگ و حاج ابو الفتح خان بودند. صحبت از نبودن برنج و نان در بازار و مردن مردم و اینکه
یک گوشت قدري فراوان بود، آن هم از قدغن حکومت که ارزان بفروشند چارکی سه هزار بوده الی دو عباسی کم. دیگر گوشت
هم مثل گوشت شغال مرده شده. بعد خود ارباب و ذکاء و دبیر الملک آمدند. ارباب اظهار داشت که مشار الملک و مشاور
الممالک استعفاء نموده امروز [به] دربار نیامدند. ذکاء گفت صمصام هم رفت استعفا بدهد بعد از آمدن وزیر مختار آمریک نزد
هیئت وزراء و به صمصام گفته بود که چه فکري براي این مردم در باب آذوقه کردید، مردن بیشتر از این نمیشود. صمصام گفته
بود که کمیسیونی گفتهایم تهیه شود و امر آذوقه را اداره کند. سفیر گفته بود که امر ارزاق به کمیسیون اداره نمیشود، باید یک
نفر وزیر ارزاق معین نمائید. صمصام گفته بود کمیسیون یک نفر از بین خود انتخاب میکند. دو هفته قبل هم سفیر اظهار کرده بود
که سی هزار نفر [از] فقراء [را] ما تا سر خرمن تکفل نمودیم.
براي سر خرمن یک کاري براي آنها فکر کنید که از بیمعاشی تلف نشوند.
بعد ارباب اظهار کرد که تمام صدمات وارده بر مردم از طرف اولیاء امور و ادارات دولتی میباشد که همه قسم چپاول و هرجومرج
را فراهم میکنند. شیخ حسن خان ماهی پانصد تومان به جهت خودش و هشتصد تومان براي ادارهاش از دولت میگیرد؛ این کار را
مصدق السلطنه براي او کرده. من اول سال به هزار زحمت به امر مستوفی الممالک چهل پنجاه خروار خورده خورده سیبزمینی از
هشت تومان الی بیست و پنج تومان خریده انبار کردم و از این جهت نگذاشتم سیبزمینی ترقی نماید (که به قیمت پست
میفروختند) یعنی مقداري به امریکاییها دادیم و آنها از قرار چهارده تومان میفروختند. قریب صد خروار ذرت از نطنز خریدم و
آوردم، هرچه به دولت مینویسم که موقع کاشت او میگذرد محل اعتناء نیست. ارزن در هیجده تومان خریدم مانده ابدا مالیه به
فکر اینها نیست.
خیانت اقتدار (از زبان ارباب کیخسرو)
اقتدار الدوله مأمور صالح دولت، محمد آقا نامی را به ماهی بیست و پنج تومان اجیر براي کار دولت میکند. دو فقره که کشف
شده مبلغ نود و هشت خروار
ص: 220
صفحه 251 از 655
گندم و آرد به طهران فرستاده که از قرار یکصد و ده الی سی تومان فروختهاند. با بارهاي گندم چندبار قالی فرستادهاند. در بین
بارها توي بارنامه، یک بسته هفت منی سربلدك و یک بسته چند منی دیگر که نوشته بودند هزار و دویست تومان یا دو هزار و
دولتی اینهمه گندم و قالی و بستهها را چهطور «1» دویست تومان فرستاده بود. من نمیدانم یک نوکر ماهی بیست و پنج تومان با
میفرستد؟! به وزارت مالیه گفتم، گفت مبادا بروز دهی که اسباب صدمهات میشود.
مخبر السلطنه که رئیس ارزاق میشود میفرستد تمام انبارهاي مردم را توقیف میکند. انبارهاي سیبزمینی که دولت پول و اجازه
داده بود که من خریدم و غیر از مستوفی و وزیر مالیه و مشیر الدوله هیچکس مطلع نبود توقیف مینماید.
میروم میگویم این انبارها مال خود دولت است باز توقیف میکند. میگوید من کار به این حرفها ندارم. بعد در حین توقیف از
نظمیه به من خبر میدهند که انبار را از سقف شکسته و دزدي نمودند. به مخبر السلطنه میگویم باز کنید که معلوم شود چهقدر
دزدي کردهاند، محل اعتناء نمیشود. هزار و سیصد و سی خروار گندم از بانک عراق از قرار خروار سی تومان میخرم به هزار
زحمت، میخواهم بیاورم، حکومت عراق مساعدت نمیکند. بانکی تحویل میدهد، دویست یا سیصد خروار او را پسر حاج آقا
محسن بدون اجازه من انبار را میشکند میبرد. حکومت اعتناء نمیکند تا ژاندارمه از قم مأمور میکنم که املاك او را توقیف
نمایند. جو در کاشان به دست آمده خرواري بیست و پنج تومان و در قم سی و پنج تومان میفروشند. امروز جریده ایران مینویسد
که جو تازه ورامین یکصد و بیست و پنج تومان. این خبر که به آنجاها میرسد فورا گندم و جو را ترقی میدهند. اقبال الدوله
خالصه را به همان عناصر چپاولچی سابق میدهد. اینهمه ذرت و ارزن که به جهت تخمکاري خالصهجات دولت خریداري کرده
هنوز مانده و به فکر تقسیم بین رعایا و دهات نیفتادهاند.
حاج مفاخر السلطنه نامی مقداري گندم از توي یخدانها و در زمین اطاق که چادرنماز روي او انداخته بودند دولت پیدا مینماید و
آن انبارهایی که کشف میکنند دو مرتبه به صاحبانش واگذار مینمایند. هشت خروار و چهل من برنج
______________________________
1). یک کلمه ناخوانا. )
ص: 221
از قرار یکصد و بیست و دو الی بیست و هفت، ارباب گفت از براي دولت خریدهام و در مجلس است. چند مرتبه گفتهام، هیچ
یادشان نیست. هشتاد خروار و کسري گندم یک جاي دیگر خریده بودم، هفده خروار او را دولت حواله داد.
شصت و سه خروار او را سه حواله شصت و سه خرواري مالیه فرستاد. هرکدام علیحده علیحده که من بدهم. چون دو کرور اعتبار
به من دولت داد به جهت خرید اجناس. هیچ ملتفت نیست که من این سه حواله را میتوانم به خرج بیاورم.
برنج براي برادران و نزاع لفظی
واقعا مطالبی ذکر شد که عقل انسان مات میشود. بعد مذاکره نمودند که برنج مجلس را خوب است از صمصام به حواله فهیم
حواله بگیریم که به قیمت خریداري واگذار نماید و آن برنج را بین برادرانی که ندارند داده شود. بعد به «1» الملک براي برادران
بنده اظهار نمودند. بنده از شدت اوقاتتلخی که داشتم گفتم این چه فکر شخصی موقتی است؟ ماها که منتها آمال عملی خودمان
را رسیدن به این برنج قرار دهیم لابد ده روز دیگر باید از گرسنگی بمیریم؛ زودتر بهتر، ما وقتی که فکر شخصی خودمان باشیم با
قمار الدوله، دبیر الملک، صمصام و غیره ولد الزناهاي مملکت چه تفاوت داریم؟ باید یک فکر اساسی نمود که فکر باشد.
قدري فروغی تنقید از من در باب اساسی نمود، اما نیتش مخالف نبود، ایراد و نزاع لفظی بود. من هم به واسطه اینکه از شدت
اوقاتتلخی، ولد الزنا گفته بودم باطنا خجل، اما چه کنم که انسان، مسئول در حال اختیار است، درصورتی که از حال طبیعی خارج
صفحه 252 از 655
باشد حقیقتا مسئول نیست، اما شرمسار است.
پسانداز شاه در بانک فرانسه
بعد بیرون آمده با ذکاء مشغول صحبت، اظهار داشت که شاه هشت میلیون فرانک وقتی که فرانک یکهزار و صد دینار بود
خریداري نمود و تحویل بانک فرانسه داده.
سابق هم شنیده بودم که مبلغی وجوه به توسط ائرپلان و نفائیس حمل به لندن نموده. ساعت چهار از شب به منزل رسیده نان و پنیر
و سرکهشیره خورده خوابیدم.
______________________________
1). منظور از برادران، اعضاي لژ بیداري ایران است. )
ص: 222
[امور روزانه]
پنجشنبه 12 شعبان.- صبح از خواب بلند شده بعد از چایی و علفچینی، ننه اسماعیل گفت دیشب حسین لله فرستاده بود که جریده
جنگل را نمره 30 که وعده کرده بودید بدهید، چون نبودید فردا چهار به ظهر منزل ما بیاورید. من هم صبح یادم رفت به شما
بگویم.
تفصیل محمود پهلوي
من هم از خانه بیرون آمده سوار واگون و درب کوچه معین حضور پیاده به خانه حسین خان، بالاخانه رفته، او هم لنگانلنگان آمد،
نشسته صحبت نمودیم. گفت پهلوي شما را دیده؟ گفتم دیروز به آن ترتیب. گفت ملاقات خودش را که مولیتر او را با سفیر
انگلیس به ملاقات تقاضا کرده. گفتم خیر. تفصیل بین خودم و او را گفتم. بعد پرسید که شما او را چهطور میدانید؟ گفتم بدبین به
و ارامنه «1» او نیستم اما فقط به اطمینان او هم داخل کار فرقهاي و تشکیلی نمیشوم. گفت من هم از او چیزي جز آنکه با تیگران
نظرات خوشبینی دارد سراغ ندارم و بدین واسطه با او نمیتوانم کار بکنم. من هم گفتم علاوه بر اینکه عقیده به تشکیل امروزه
ندارم، با پنج شش نفر چهکار مملکتی میتوان نمود؟ عموم هم که از هم تجزیه و تفکیک شدهاند.
اندر احوال مشاور الممالک
بعد صحبت به میان آمد که میگویند وزراء استعفا داده و میدهند. گفتم شنیدم مشاور الممالک و مشار الملک استعفا داده و
صمصام هم دیروز رفت استعفاء بدهد. پرسید: مشار السلطنه چهطور آدمی است؟ گفتم ابدا نمیدانم کیست و چه فامیلی است و
لیکن اسما شنیدهام. گفت چهطور همسایه خودت را نمیشناسی؟ گفتم همسایه من مشاور الممالک وزیر امور خارجه است، او را
میشناسم و لیکن رفتوآمد ندارم. گفت چرا؟ گفتم او را بداخلاق، خودم دیدم، و شنیدم سیاست بدي هم که با اجانب رایگان
است دارد. اگر خائن نباشد خادم وطن هم نیست. با سردار معظم خراسانی سابقا خیلی رایگان و واسطه تشکیل
______________________________
1). اصل: تکران. )
ص: 223
صفحه 253 از 655
کمیته پنج نفري با ملک الشعراء و میرزا علی اکبر و وثوق الدوله و دو نفر دیگر که اسمش یادم نیست. و شنیدهام در وزارت امور
خارجه خیلی خیانتها کرده. بعد از ساعتی بلند شده پیاده از راه خیابان به خانه آمده، گفتند آژانی از کمیسري 14 آمده بود که
کمیسري 6 تلفن زدهاند بعضی بلیطهاي برنج نزد فلانی مانده از او بخواهید.
ناهار اشکنه خورده، احمد هم از مریضخانه که براي اسماعیل نان برده بود آمد. مجددا آژان آمد که از کمیسري این صورت را
فرستادهاند. نگاه کردم دیدم که دو سه نفر را اسم برده که مردهاند، دو سه نفر دیگر را هم اسم برد که فلان در فلانجا. نفهمیدم
مرادش چه بود. جواب نوشتم که تمام بلیطها به توسط آژان کمیسري 6 آقاي آقاتقی و آقا میرزا ماشاء الله و آقا میرزا صدر الدین و
آقا میرزا اسماعیل به صاحبانش رد نمودهاند، حال اگر صاحبان بلیط مرده یا نیامده یا گم کردهاند به وزارت معارف اطلاع بدهید و
اگر بلیط عوضی داده شده یا در اخذ برنج عوضی آمدهاند به عهده خود مفتشین کمیسريها باید باشد. بعد آژان رفته، خوابیدم.
در منزل محبوسین کمیته مجازات
بعد از چایی، دو و نیم به غروب بیرون رفته کمیسري نمره 4 رفته که بفهمم نوشته مرا چه کرده و توضیحی دیگر میخواهند؟ اظهار
داشتند که به کمیسري نمره 6 تلفن نمودیم. دیگر چیزي اظهار نکردند. بعد به منزل محبوسین رفته قاضی و مشکوة و اسد الله خان را
دیده، عماد ناخوشی حصبه گرفته بود و عیالاتش آمده بودند آنجا. طبیب نظمیه هم قبل آمده بود و دیده بود که مبتلا به حصبه
شده، رفت به نظمیه که اجازه رفتن او را به خانهاش بگیرد. بعد قاضی نقل کرد اوایل خیال داشتیم به هیئت کابینه تشکري که ما را
از محبس بد خلاص و بدین محبس تحت نظر فرستاده بنمائیم، چون کابینه سابق منفصل شد و این کابینه هم ما را مستخلص نکرده
بودند و به شاه هم تشکر را تشبث فهمیدیم منصرف شدیم. اما براي اینکه مخارج ما دیگر با خودمان شده و سه نفر آژان مواظب را
هم ما باید خرج بدهیم با این قحطی و گرانی و بیچیزي ما و بیچیزي عیالات، ما قصد عریضه به هیئت دولت که یا از ما کفیل
گرفته مرخص نمائید که مخارجی تحصیل نمائیم یا مخارج ماها را بدهد. نیر السلطان آمد و
ص: 224
گفت چیزي در این خصوص به من بنویسید [تا آن را] مستمسک نموده رئیس الوزراء را وادارم به این کار. یک نوشته از ما گرفت
و یک هفته است که دیگر خبري نشد. نقیبزاده آمد و گفت که من یک وکالت و کار بزرگی براي نصرت الدوله کردهام و در
عوض از او خواهش میکنم که عفو عمومی براي شماها از شاه بگیرد و حکما این کار را میکنم. او هم یک هفته متجاوز است
رفته و خبري نرسیده. عدل الملک آمد و اظهار داشت هرفرمایشی باشد اطاعت نمایم. او هم متعهد شد که یا استخلاص با کفیل یا
تکفل دولت مخارج را از هیئت کابینه بگذراند.
معروف شدن مجازاتیها به دسته کمرهاي
بعد صحبت اینکه من در محبس خیلی میل داشتم که اظهار ارادتی و احوالپرسی از شما نموده باشم اما چون ماها به دسته کمرهاي
معروف شده بودیم و یکمرتبه من کاغذي به بیرون [نوشته بودم] که از کابینه به من اطلاع بدهند.
احمد صفا را در تحت تضییق آورده بود که به کمرهاي کاغذ نوشته بودید؟! از این جهت اسم شما را که مبادا گرفتاري شما بشود
نمیآوردم. بعد رساله مرا خواست [و گفت] که شنیدهام اما [آن را] ندیدهام. گفتم میفرستم.
بعد نزدیک غروب بیرون آمده از راه سبزهمیدان به خیابان و توپخانه.
مستشار الملک، آقا میرزا علی اکبر، دکتر حسن خان را دیده، قرار به اصرار، دکتر با من داد که شب سهشنبه به منزل ایشان بروم.
صفحه 254 از 655
خیالات وثوق الدوله
آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه رسید. شبانه به اتفاق هم منزل فتح السلطنه برحسب دعوت رفتیم. ثبت اسناد پیشتر رفته بود و
مشغول صحبت با فتح السلطنه بودند. بعد بناي صحبت شد و خیالات وثوق الدوله را بیان کرد که ابدا به حزب و جمعیت اعتنایی
ندارد و گفته است این دفعه اگر روي کار بیایم مثل سابق نیست، دوام دو سه ساله خواهم کرد و مجامع و احزاب را موقوف و اشرار
را نیست خواهم کرد و البته نصرت الدوله و امین الملک را مساعدت خواهم کرد و پدر بینش و صبا که رقاصان مملکت و فحاشان
متقلب را
ص: 225
درمیآورم. بعد فتح السلطنه شرحی [گفت] که ناظم التجار و میرزا علی اکبر و دکتر حسن خان و دو نفر دیگر پنج هزار تومان
گرفتهاند که وثوق الدوله را در کابینه بیاورند و تشکیلیون هم که اصلا با انگلیسیها از اول مربوط بودهاند و حالا اگر ماها کمک
نکنیم کمیته دمکراتها را آنها میبرند و کار انگلیسیها از مجراي کمیته تحکیم میشود. من گفتم چنان رشتهها را انگلیسیها به
خود جلب نمودهاند که شما باشید یا نباشید کمیته را آنها تشکیل و مقاصد خود را که از حلقوم کمیته دمکرات باشد بیرون
خواهند آورد.
نامه کمیته مرکزي داشناقسیون
آقا میرزا حبیب الله خان گفت از میانج تلگراف، امیر عشایر به توسط تدین به شاهزاده نصرت الدوله [زده] که من برحسب امر کمیته
از جنگلیها منفصل شده و تهیه لوازم هم شده، منتظر موقعی است که امر صادر شود. بعد آقایان گفتند که ما حاضریم اگر پیشرفت
بکند نگذاریم کمیته دایر بشود. بعد بنا شد کمکم گوشها را پر کنند که بلکه مردم رأي به تشکیل کمیته ندهند. بعد معلوم شد که
کاغذي مرکز کمیته داشناقسیون قفقاز ارامنه به مرکز کمیته دمکرات ایران نوشتهاند که ما چهقدر حفظ ایران را نموده، خدمتها به
استقلال ایران نمودهایم و باید تشکر از ماها که اینهمه فداکاريها به جهت ایران نمودهایم بنمائید. حالا کمیسیون تفتیش مختلط
البته همچه کاغذ مهمی را نباید بیجواب بگذارد که کمیته ارامنه بیجواب بمانند.
بنده فهمیدم که این هم از مرکز طهران و طرفداران انگلیسیها است که ارامنه را میخواهند مربوط و متحد با دمکراتهاي طهران
نمایش بدهند که بالکلیه ملت ایران و متحدین از دمکراتها متنفر شده دمکرات و ایران را بالکلیه از میان ببرند.
قرار ملاقات
بعد شام پلو و چلو و آبگوشت و خورشت قیمه و خورشت ریواس و یک خوراك سیبزمینی و مرغ خورده، قبل هم چایی و
نانشیرینی خورده، قرار شد روز دوشنبه عصر به منزل ثبت اسناد ما چهار نفر برویم عین الممالک، پرویز و
ص: 226
دو نفر دیگر که هشت نفر باشیم و صحبت براي اینکه چهکار باید کرد بنمائیم.
بعد ساعت چهار و نیم از شب، من و ثبت اسناد رو به منزلمان آمدیم. خانه رسیدم، باز تلگرافی از ملایر، محمد حسین خان لرستانی
نموده بود که دو سه روزه خیلی تأخیر افتاده و ما خیلی از هرجومرج جلوگیري تاکنون نمودهایم. اما به اسم دمکرات رئیس
تلگرافخانه و نصرت السلطان مهرهاي جعلی درست کرده و اغتشاش میکنند، بعد خوابیدم.
استعفاي وزیر مالیه
صفحه 255 از 655
جمعه 13 شعبان.- صبح بعد از خواب و چایی آقا میرزا سید احمد خان تشریف آورده اظهار یأس از رفقایش در دمکراتی نموده،
آقاي عین الممالک تشریف آوردند؛ صحبت وزراء که مشار الملک وزیر مالیه نیامده و استعفا نموده، اما سایر وزراء دیروز آمده
بودند. بعد از مدتی رفته ما هم منتظر شیري بودیم که بیاید. بعد دمپخت با قیسی پخته براي اسماعیل هم مادرش کشیده که بعد از
ظهر خودش ببرد. بعد خوابیده، بعد از خواب بلند شده چایی خورده بهطرف منزل پهلوي که وعده کرده بودم رفتم. درب خانهاش
رسیده، آدمش گفت نیست و حرفی هم نزده.
کفالت فقراي کن
بعد مراجعت نموده، درب دکان آقا سید جواد فخار نشسته، بیچاره از ناخوشداري این دو سه ماهه که قریب ششصد تومان متضرر
شده نقل نمود. بعد از حاج محمد علی کنی نقل کرد که امساله سی خروار جنس گندم خودش را انبار نمود و هرقدر در اوایل سال
توانست با مالهاي خودش از مازندران برنج وارد نمود و به هیچکس نداد و نفروخت تا موقع سختی اهل کن. بعد براي عموم فقراء
و ضعفاء آنجا را مجانا کفالت نمود و به آنها توجه میکند. واقعا خیلی تعجب نمودم؛ یک نفر مرد رعیت این قسم میکند و
هزاران نامردهاي اعیان و وزراء و اربابان خون مردم را میمکند. در این ضمن آقا میرزا حبیب الله خان و آقا میرزا یوسف خان هم
رسیدند. معلوم شد که آقا میرزا حبیب الله خان صبح از منزل فتح السلطنه به آنجا آمده و مانده. بعد نیم به غروب بهطرف منزل
آمده، در
ص: 227
بین، نجم و سه پسرها و نوکرش را دیدم که از منزل حاج آقا علی اکبر میآمدند و اظهار داشتند که آمدیم اول آنجا شما نبودید.
بعد خداحافظی کرده آمدم به خانه.
معلوم شد آقازادگان نجم خیلی بیتربیت بودهاند؛ گوجههاي قرمز که خیلی دوست داشتم چیده، گلها را چیده، فکر نمیکنند که
انسان چیزي را که با خون دل درست میکند نباید این قسم خراب و نیست نمود. لیس هذا اول قارورة کسرت فی الایران. بعد
گفتند بیان الدوله هم آمده بود. آقا سید جواد جوکار هم آمده بود. بعد یک چایی خورده، ننه اسماعیل هم از مریضخانه که
دمپخت و قیسی و نان برده بود آمد و اظهار داشت عکس اسماعیل را هم آنجا انداختم. بعد شام دمپخت و ماست و نان خورده
خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 14 شعبان.- صبح قبل از بیداري در زدند. معلوم شد خانمبزرگ است؛ خیلی وحشت از همشیره یا از طرف شوهر و کسان
خانمبزرگ نمودم. گفت خبري نیست. بعد از چایی معلوم شد ناخوشی اطفال و شوهرش او را به اینجا آورده. دو تومان دادم، بعد
او رفته، قدري من و احمد به درختها و باغچهها ور رفته منتظر شیري شدیم، نیامد. گفتم ناهار آش سماق بپزند. بیرون آمده درب
حجره میرزا عباسقلی رفته اصلاح فندك خراب شده را نمودم. مشهدي حسن حلاج رسید. دیدم خیلی براي تشکیل کمیته بیتاب
است که به زودي تشکیل شود.
وزرا، متعمّد در خرابی مملکت
بعد رفتم به وزارت داخله؛ از آقا میرزا عبد الوهاب خان در باب تعیین حکومت بروجرد و لرستان [پرسیدم]. گفت ابدا چیزي که به
صفحه 256 از 655
خیال وزراء نمیرسد همین است و خبري نشده. خواستم بروم عدل الملک را دیده ببینم چرا این قسم متعمّد در خرابی مملکتند.
گفت به هیئت رفته. استخاره کردم بروم هیئت را ببینم، بد آمد. بعد بازار رفته یک قرقره سفید، پنج ذرع پارچه سفید یزدي به جهت
دو شلوار و یک توپ مله براي قبا و آسترش خریده، دکان انتیکهچی رد شده نشستم. اظهار داشت از رشت برنج براي مصرف
خودم و عیالات و چند نفر از کسان خودم وارد [کردم، آن را] به حجره تومانیانس برده بودند. بعد از دهندگی زیاد که معلوم شد
مال خودم و براي مصرف خودم هست بنا شد بروم از انبار تومانیانس ببرم. آنجا رفتم، معلوم شد دو لنگه او را آقاي صدرایی برده و
ص: 228
انگهاي او را پاك کردهاند. باز معلوم شد که انگ اسم من است، مکاري گاریچی آمده و معلوم نمود. حال حریف نمیشویم
بگیریم. بالاخره شرحی از صدرائی و محامد کاشانی در گاردنپارتی بیان نمود که چه کردهاند، بعد به خانه آمده ناهار آش سماق
خورده، احمد نبود، پرسیدم. گفتند به جهت اسماعیل ناهار به مریضخانه برده.
وضع صلحیه
بعد از ناهار خوابیده، چایی خورده، چون دو و نیم به غروب احضاریه سنگلج در خصوص ادعاي آقا شیخ محمد تقی کمرهاي در
خصوص صارم همایون شده بود رفتم. سر دو و نیم به غروب وارد صلحیه شدم. گفتند تعطیل است. تعجب کردم که صلحیه به قدر
اینکه بداند چه روز تعطیل است که کسی را احضار نکند اداره نشده. بعد دکان آقا کربلایی محمد ولی رفته تفصیل را گفتم.
هیئت وزرا در انتظار انفصال
چایی خورده چهاربند زیر جامه هم از دستفروش خریده، بعد به وزارت داخله رفته عدل الملک را دیدم. گفت محرمانه است که
حکومت براي بروجرد و لرستان معین نخواهد شد. نظام السلطان را شاه میل ندارد. سردار جنگ هم بهقدر مخارج عده زیادي سوار،
مهمات و ذخیره و پول میخواهد. وزراء هم در فکر نیستند و شاید پسفردا هم منفصل شوند، چون فردا عید بدون وزیر نمیشود
ماندهاند. تا پسفردا من هم دیگر نخواهم ماند و با این کابینه میروم. بعد سفارش استخلاص با کفیل قاضی و محبوسین را یا دادن
مخارج آنها را پرسیدم چه کردید. گفت چند مرتبه جدا اظهار کردم، حتی به وزراء هم گفتم که اگر مرخص نکنید کابینه بعد
شاید آنها را به خطر بیندازد. هنوز که نتیجه گرفته نشده. بعد بیرون آمده از راه سبزهمیدان به حجره خلخالی رفته دیدم اظهار
دلتنگی از میرزا علی آقا نمود که مرا تمام کرده و من خبر نداشتم و آقا بهقدر پانزده ماه است که عیالات و کسانش آمدهاند در این
قحطی از اینجا میبرده و سابقا هم به جندهبازي و عرق کشف شده که راهی داشته.
ص: 229
وبا در خمسه و قزوین
بعد مقارن غروب پیاده بهسمت لالهزار، حبیب المجاهدین را دیده، اظهار داشت که چند روز قبل در وزارت داخله با عدل الملک
کار به فحاشی رسید؛ چون چند ماه است که کابینه سابق حکم شغلی به من داده و به دفع الوقت گذشته. بعد مقارن بعد از مغرب به
خانه دکتر حسین خان رفته قدري صحبت و آمدن وبا به خمسه و قزوین و عمده شیوع مرض حصبه از محبوسین نظمیه، اظهار
داشت.
یک از شب بیرون آمده در میدان سوار واگون و به خانه آقا میرزا محمد علی صراف که مهمان بودم رفتم، تنها بود و سه نفر
مریض؛ یکی مادرش و یکی کلفت و یکی طفلش. مشغول صحبت متفرقه و دلتنگی از خدعه و مکر پرویز که آدم مزور و بیحقوق
صفحه 257 از 655
است. بعد شام باقلاپلو و ماست و نان خورده خوابیدیم. صبح بلند شده چایی خوردیم.
[امور روزانه]
یکشنبه پانزدهم شعبان.- صبح بعد از بیرون آمدن از خانه آقا میرزا محمد علی صراف به میدان امین السلطان رفته، یک دسته
پیازچه تقریبا پیازش دو سیر نیم بود، به دو عباسی، و یک دسته نعنا به دو عباسی. یک چارك سیر تازه دهشاهی خریده میآمدم،
خلخالی احوال عیالاتش را از خانم پرسیده بیرون آمدم. نزدیک مدرسه معیر رسیده آقا محمد صراف را دیده با حالتی اظهار داشت
که اخوي فالج مجنونی داشته که به مرض حصبه مرده، به مسجد مرا آورد؛ حاج میرزا علی و جمعی آنجا بوده نمازش را با یک نفر
از علماء آنجا خوانده، قدري هم در مسجد نشسته تا تهیه حمل قم او را بنمایند. بعد از ساعتی بلند شده درب خانه معیر، نظام
السلطان پیاده میرفت، مرا دید. گفتم مأیوس باش که حاکم لرستان و بروجرد نه شما و نه هیچکس معین نخواهد شد. او هم گفت
همین قسم مسبوقم و از من پول میخواهند، من هم پول ندارم بدهم و نمیدهم.
دزد خانه
بعد به خانه آمده تقریبا سه و نیم از آفتاب بالا آمده بود. ننه اسماعیل به حمام رفته بود، من هم توي باغچه نزدیک اندرون مشغول
اره نمودن ته [درخت بید] تبریزي شده، شنیدم از توي اندرون صدایی میآید. دیدم هوا و باد تموج و
ص: 230
حرکتی ندارد تعجب نمودم، رفتم ببینم چه صدایی است؟ دیدم در اندرون از پشت بسته است، فشار آوردم باز نشد. احمد را صدا
نمودم؛ گفتم اندرون کسی است؟ گفت نه. گفتم پس چرا در بسته است؟ گفت نمیدانم. گفتم از پشت خرابه برو ببین در آن
طرف باز است یا بسته؟ رفت دید در باز است و آمد در ریز زینتی را باز کرد. رفتم توي اندرونی. در اطاق اسباب مجمع ادب را
قفلش را شکسته و کاغذها را بههم زده، یک صندوق کرجل گندم که آشغال پارسال بود، تمام را به هم زده و گردش کرده بودند
و اطاق کوچه احمد را باز و قفل صندوقش را شکسته و رختها و کتابهایش و اسبابهایش را توي ایوان ریخته، یک سرداري
پارچه عبایی زمستانی و یک لیره عثمانی و سه عدد اشرفی و سه عدد پنج هزار طلا و هشتاد عدد شاهی سفید و یک قالب صابون
آشتیانی و یک بند جوزه قند از صندوق احمد معلوم شد که برده بودند. سایر اشیاء را نفهمیدم. یک اطاق فرش هم که از خودمان
بود، فرشها [موجود] بود.
بعد به کمیسري رفته اطلاع دادم. بعد از ساعتی رضا خان تأمینات آمد و تفتیش خود را نمود؛ همچه استکشاف نمود که از
کاروانسرا آمدهاند. بعد ناهار آبگوشت بزباش خورده ننه اسماعیل هم از حمام آمد. بعد خوابیده، بعد از خواب چایی خورده بیرون
رفتم، منزل عین الممالک به قدر نیم ساعتی نشسته صحبت نموده که ثبت اسناد مرا دعوت به خانهاش نموده شما هم فردا هستید.
گفتم بله. بعد صحبت متفرقه شد. بیرون آمدم و رفتم منزل آقا میرزا مهدي خان، از عیالش عذر خواستم که دیروز شما را نشناختم.
یک تومان هم داشته قرض دادم. بعد منزل محبوسین رفته، قدري صحبت اینکه عدل الملک صحبت استخلاص شما را به وزراء
کرده و جدي نمودمش که کاري بکند. بعد بیرون آمده مقارن غروب به حجره خلخالی رفته، آقا میرزا علی آقا شرححال این مدت
در مغازه را نمود که آقاي خلخالی به دسائس و افساد پرویز از من دلگیر شده.
بعد بلند شده از طرف سنگلج به خانه یمین الملک رفته، نوکرش گفت سه روز است به ده رفته. برگشتم. آقاي میرزا علی خان
تفرشی تلگرافخانه را دیده، گفت عصري میخواستم بیایم منزل شما به جهت گرفتاري میرزا محمد علی خان اکرام نظام، برادر
بزرگ میرزا اسماعیل خودمان که در بروجرد به جهت معیت با نجمآبادي که در نهاوند چپاولات واقع شده و گرفتار حبس شده
صفحه 258 از 655
صحبت نمایم
ص: 231
که بیچاره بلکه مستخلص شود. گفتم نجمآبادي و اقتدار الدوله واقعا عجب امتحانی دادند. بعد صحبت دمکراتها و تدین که رفته
بود به رشت و تلگرافات.
بعد گفت تدین به طهران که آمد تلگرافی به مسعود السلطان به اردبیل نمود که آقاي امیر عشایر را واداشت ملاقات و او را از
جنگلیها منفصل نمودم و دستورات به او داده شد، البته شما را ملاقات مینماید. مسعود السلطان جواب داده بود به مساعدت.
انصراف صمصام السلطنه از استعفا
بعد به منزل مرآت الممالک رفته، گفت در این موقع استعفاي صمصام خیلی بد است و من او را دیشب منصرف نمودم و قرار شد
[استعفاي] خودش را پس بگیرد. مدتی تا ساعت سه و ربع از شب منزل مرآت بودم. بعد بلند شده به خانه آمده شام آبگوشت با نان
خورده، احمد هم عصري دو نان بزرگ از نانهایی که امروز خودش بن گرفته بود براي اسماعیل به مریضخانه عصري برده بود؛ آن
هم آمد. بعد ساعت پنج خوابیدم، اما مقارن خواب به ملایمت در سایه باغچهها گردیدم که آیا دزدي از طرف کاروانسراي
باشماقچی میآید یا خیر؟
امشب هم گریه و ضجه از خانه محمد علی میرزاي همسایه میآمد. معلوم شد بیچاره شاهزاده هفته سابق به قنبرآباد نزدیک حضرت
عبد العظیم به مأموریت براي تحصیل معاش رفته، آنجا ناخوش و فوت شده نعش او را به شاهزاده عبد العظیم آوردند و خبر به
عیالات او کردهاند که تا دفن نشده بروند ببینند. زنهاي او هم شب نتوانستهاند بروند.
توقیف دزد هنگام ورود به خانه
بعد از خوابیدن ساعت پنج و ربع، عبد الحسین میرآب آمد که آب میآید، به باغچه بیندازید. من هم بدون چراغ در باغچه آمده،
آهسته باغچه جلو اطاقها را با دست باز کرده بعد از طرف جوي بزرگ بهسمت پایین باغ میرفتم، نزدیک دیوار کاروانسرا دیدم
نزدیک دیوار خرابشده باغچه کسی ایستاده و آهسته خود را پاي دیوار توي باغچه ما انداخته؛ از همان جایی که مفتش تأمینات
حدس زده بود که دزد از اینجا آمده. من هم دویده فریاد کردم: مرتیکه اینجا چرا آمدي؟
ص: 232
دیدم گفت آمده بودم لب دیوار و ناخوش بودم، شکمم روان بود، نشسته، پرت به پایین شدم. گفتم اهل کجایی؟ گفت همین
کاروانسرا. او را از قهوهخانه خرابه خودمان بیرون خیابان برده، صداي آژان نمودم، پیدا نشد، بردمش درب کاروانسرا، هرچه با
سختی در زدم کسی جواب نداد، تا آنکه از خانه و دکان مقابل یک نفر آدم بیرون آمد، او را سپردم به او و رفتم آژان گشتی را
آورده، تسلیم به او نمودم.
بعد آمده باغچهها را به معاونت احمد و ننه اسماعیل آب داده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه شانزدهم شعبان.- صبح بعد از یک ساعتی از آفتاب بالا آمده، از صداي ضجه همسایه خانه مرحوم محمد علی میرزا بیدار،
چایی خورده، احمد هم با میخ طویله دزد و قفلهاي شکسته بهسمت کمیسري و تأمینات برحسب قرارداد رفت. من هم در خانه
مشغول کندن علف از باغچهها شده تا وقت ناهار.
صفحه 259 از 655
ناهار آبگوشت بزباش با بتول و ننه اسماعیل خورده، بعد احمد از تأمینات آمد اظهار داشت مرا استنطاق تابهحال مینمودند و دزد
ما هم آنجا بود. رئیس شعبه پنج تأمینات میگفته که این دزد شما نیست. بعد قدري خوابیده، بعد مشغول نوشتجات شده، بعد از
چایی بیرون آمده سوار واگون، میدان توپخانه، کاغذها را به پستخانه داده، مذکور شد که امروز در مسجد شاه ترحیم سال آقا
محسن است که در جریده هم خبر داده بودند.
بعد به خانه ثبت اسناد رفته آقاي عین الممالک و فتح السلطنه و بینش و آقا شیخ ابو طالب و آقا میرزا باقر خان بودند. بعد از چایی،
بینش اظهار داشت که صلحاء فرقه با ما هستند و باید [آنها را] جمعآوري نموده تشکیل بدهیم و جمعی از دانشمندان که منجمله
خلخالی باشد با ما است. آقا میرزا باقر خان هم اظهار داشت که ما نظامنامهها نوشته و حوزههاي سرّي دوازدهنفري تشکیل داده،
سیصد چهارصد نفر میشوند و باید فاسدها را راه نداد و در سیاست مداخله نکرد و کسی هم نفهمد و ما خودمان یک هیئت کمیته
یا مدیره انتخاب نمائیم و کار بکنیم.
میل تشکیلیون به رئیس الوزرایی وثوق الدوله
آقا شیخ ابو طالب گفت من طرفدار عقیده فلانی هستم که باید تشکیل ملی داد.
من گفتم یک ماه است که از این عقیده افتادهام و حالا دیگر موقع گذشته است. از
ص: 233
این صحبتها تا مقارن غروب شد. بعد چون ناظم التجار دعوتی از عموم بهموجب رقیمه چایی نموده بود، بینش آنجا رفته که بههم
بزند. موضوع دعوت به جهت ضیق ارزاق و نخواستن کابینه صمصام و بلکه خواستن کابینه وثوق الدوله. بعد بلند شده قرار شد ثبت
اسناد یک روز دیگر دعوتی نماید. بعد بیرون آمده مقارن مغرب بهطرف خانه دکتر حسن خان رفته (که دعوت نموده بود) شب را
هم مهمان باشم به خانه ایشان، رفته، شب حوزه او بود. اظهار داشت که همه حوزهها تقولق شده. تا ساعت دو و نیم سه نفر بیشتر
نیامدند.
میلش بر این بود که باید کابینه صمصام چون به اسم دمکراتی معروف شده و امتیازاتی میدهد و خراب میکند و چون رفقا در
جریده ننوشتند که کابینه صمصام کابینه دمکرات نیست از این جهت باید سعی کرد که بیفتد و کار هم نمیکند. وثوق الدوله
تحدید را به طومانیانس داد. صمصام راه جلفا را حالا میخواهد یکصد و بیست و پنج هزار تومان از خارجه بگیرد و انبار ارزاق
عمومی را به خارجه رهینه بدهد. وثوق الدوله که بهتر کار میکند. بعد چون من ملزم بودم به جهت دزد آمدن به خانه، عذر از
ماندن و شام خوردن خواسته، گفت آقا میرزا علی اکبر [را] هم دعوت کردهام بیاید. دیگر من نمانده، ساعت دو و نیم بیرون آمده
سه و بیست و پنج دقیقه از شب گذشته به خانه آمدم. شام چلو و ماهی و خورشت نعنا و جعفري خورده خوابیدم.
اوضاع بد کمره
سهشنبه هفدهم شعبان.- صبح از خواب بیدار و بعد از چایی برادر بابا خان نراقی با آدم امیر مفخم که او را راهنما باشد آمد. اظهار
داشت که امسال به واسطه چپاول اشرار و تعدي اجزاء امیر مفخم و گرانی و سدّ جریان کسب از کمره متواري به نراق بعد به قم
آمده، حال دو سه روز است به طهران آمده. اصرار به ماندن ناهار و اینکه منزلش همین اندرونی بنماید نموده، بعد رفت. باغبان
عین الممالک آمده درختها را دید که قابل پیوند نیست و رفت. بعد یک و نیم به ظهر بلند شده، ناهار اسماعیل که چلو و
خورشت و ماهی بود برداشته سوار واگون، مریضخانه پیاده، ناهار را به اطاقدار مریض داده خودم به نظمیه شعبه پنج تأمینات رفته،
رئیس شعبه اظهار داشت که این پسره مظنون بهسرقت
صفحه 260 از 655
ص: 234
نیست اما میفرستم از کاروانسرا تحقیق حالش را بنمایند. گفتم او مظنون به سرقت نیست اما من مقطوع بهسرقت هستم که او را در
باغچه خودم سرقت نموده آوردهام.
بعد بیرون آمده درب وزارت داخله بیان الدوله را دیده احوالی پرسیدم.
اعظام و آقا شیخ آقا هم آنجا بودند. بعد آقا میرزا عبد الوهاب خان را دیده، مطالبه تلگرافات که به خودم از لرستانیها شده بود
نمودم. گفت میفرستم. و اظهار داشت تلگراف آقا میرزا طاهر از عراق آمده، اما معلوم نکرده حرکت خودش را.
بعد بیرون آمده ظهیر الاسلام را هم سوار درشکه [دیدم] پیاده شد؛ پرسیدم در باب حکومت بروجرد چه کردید؟ گفت هنوز کاري
نشده، چون کابینه در بحران است. گفتم اگر هم بحران نباشد حاکم براي آنجا تعیین نمیشود. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان
آمده یک لباده و قبا و جلیقه به من داد که بخرم، قبول نموده بعد از آوردن، به دلم نچسبید و پس خواهم داد. بعد خانه آمده ناهار
قدري چلو بقیه شب و آش سماق پخته بودند، ناهار خورده خوابیدم.
بعد بلند شد چایی خورده مفتش تأمینات با آن پسره ناخوش که من گرفته بودم آمد پشتبام کاروانسرا، مشغول استنطاق و تفتیش
شد. احمد هم رفت نان پخت. آمد و نان به جهت اسماعیل به مریضخانه برد. گفتم دو نان هم به جهت استاد عباسقلی پسرخاله ببرد
و دو تومان هم به او بدهد. دو هزار هم صبح در زیر نقاره چون حاضر بیشتر نداشتم داده بودم و گفتم به احمد که دو تومان هم به
زندایی بدهد و بگوید چند شبی به خانه ما بیاید. احمد رفت من هم مشغول وجین باغچهها و زدن سرشاخهها شده، آقاباجی دلاك
همسایه آمد که دخترم مرده. سه هزار به بتول گفتم به او بدهد. بعد مقارن مغرب به اطاق آمده مشغول تحریر شدم، تا ساعت سه از
شب. بعد شام نان تازه با آش خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه هجدهم شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول کاشتن نشاء کلم شده تا ناهار نان و پنیر و سبزي و آش رب انار خورده، ننه
اسماعیل هم بعد از ناهار نان به جهت اسماعیل برداشته به مریضخانه رفت. من هم حمام رفته، بعد از حمام سه به غروب آمده چایی
خورده بیرون رفتم. درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نه تومان و شش هزار از وجه طلب او را دادم. یک اسکناس دو
ص: 235
تومانی خارج درآمد، پس گرفتم که بعد بدهم. بعد بهسمت بازار آهنگرها رفته، مسجد جامع ختم پسر سلطان العلماء را گذاشته
بودند. بعد دکان استاد پیرهمرد ارّهساز رفته پیرهمرد مرده بود. پسرش بیچاره در حال تب. ارهها را به او دادم با دهشاهی که روز شنبه
عصر بدهد و بقیه طلب خود را بگیرد.
بعد حجره آقا میرزا صدر الدین رفته، گفت به شهر نو آمدم و صحبت شیخ محمد خان را نمود که در نهاوند با آقا میرزا محسن
همدست و قریب ده هزار تومان استفاده نموده. بعد که آقا میرزا محسن گیر افتاد، او ترسید به بروجرد فرار نمود. آنجا از طهران
تأمین گرفت. بعد لرها او را گرفتار و هشتصد تومان از او گرفتند. حال به ملایر رفته، یک نفر خان نهاوندي را میخواهد متهم
نماید. بعد حجره آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته احوالش را پرسیدم. مراجعت نموده، استاد علی اکبر عطار سر چهارسوق
بزرگ احوالپرسی نمود. دکان پدر رفته، گفتند سه چهار روز است در خانه بستري شده.
در جمع برادران لژ بیداري
بعد به خیابان آمده حجره خلخالی، دیدمش که از راه رسید. گفت از بازدید اقتدار آمدم. معلوم شد اقتدار آمده. بعد به خیابان و با
صفحه 261 از 655
آقا مرتضی نجمآبادي به خانه ارباب رفته، وقار ذکاء فروغی، ریاضی، مسیو، دبیر، تقوي، عز الملک، ابو الفتح خان، حمید خان،
سردار اسعد ورود نمودیم. اوضاع شیراز و درگرفتن جنگ بین قشقاییها و انگلیسیها و اینکه قشقاییها صد و بیست نفر تلفات
دادهاند و اینکه کار انگلیسیها در کاله و غرب سخت شده به حدي که روتر اینجا را سفیر گفته چون مرکب نداریم عقب افتاده.
بعد بنده صحبت شیخ محمد خان را با سردار اسعد و اینکه انتریک به جهت ابو الفتح خان نامی در نهاوند کرده. گفت بنویسید،
اطاعت مینمایم. بعد بلند شده ساعت سه و نیم با آقاي اورنگ آمده، صحبت اینکه قوام الملک را معنا با قشقاییها یکی کردهام و
صمصام را واداشتم که به خود قشقاییها تلگرافی نماید که درصورت ظاهر توبیخ و در معنا تقویت عنصر آنها بشود که اگر صرفه
باشد تلگراف دولت را سند نماید و اگر بر انگلیسیها غالب هستند کار خودشان را بکنند. بعد صحبت نمود که خانه لواء الملکی را
خیال اجاره دارم،
ص: 236
اما صاحبش دو حیاط را میخواهد خودش بردارد و یکی را به ما بدهد، اگر بهعکس شود بهتر است و به من اظهار داشت که
صاحبخانه را دیده، قراري بگذارم. بعد خانه آمده، شام دمپخت با قیسی و سیر و پنیر به حد اکمل خورده، خوابیدم.
سفارش به اداره فواید عامه
چهارشنبه نوزدهم شعبان.- صبح آقا حسین خان لله با یک نفر با درشکه آمده گفت اخوي آمده بود و مطلب را دیروز نتوانسته بود
حالی نماید. رضا قلی میرزاي شیدانی با صحافباشی خیال ورود به اداره فواید عامه دارند، شما مساعدت با آنها بکنید، چون کرج
با اداره فواید عامه است. معین الوزرا را ببینید و اگر به اینها کاري داده شود من داخل امر رعیتی میشوم. گفتم من امروز دهنم
خیلی بوي سیر میدهد و دیشب هم نخوابیده بودم، الحال که شما در زدید بیدار شدم.
فردا صبح حاضرم که شیدانی بیاید. من هم جزیی آشنایی با وزیر فواید عامه دارم، اگر دید قبول میشود حاضرم توصیه از شیدانی
بنمایم. در این بین شیدانی هم خودش آمد. بعد آنها رفته من هم چایی خورده، آقا میرزا صدر الدین با یک نفر نهاوندي که
اسمش را سابق گفته بود و به خانه آقا شیخ جلال آمده بود آمدند، قدري صحبت.
بعد حاج علی نقی آمد. بیچاره نالهاش از اینکه منجمباشی میگوید پسر من تو را چاپیده به من ربطی ندارد، پسره هم که چاپیده
جزو جنگلیها و اگر موافق قانون، ثابت در عدلیه شود آنوقت پسره هیچ ندارد. حاج علی نقی هم بعد از ساعتی رفته، احمد هم
رفت عقب آقا میرزا ابراهیم خان همسایه. ایشان تشریف آورده قرار شد دو حیاط را به آقاي اورنگ بدهد اما هروقت هم مهمانی
براي او آمد در آن حیاط ببرد. قرار شد صبح شنبه بنده عقب آقاي اورنگ بفرستم بیایند.
بعد از پسند خانه، قرار داده شود. بعد ایشان هم رفته، ناهار آبگوشت بزباش خورده، قدري مشغول نوشتجات شده، چایی خورده،
سه به غروب بیرون.
حجره سید ساعتساز رفته باز به وعده گذراند. بازار آهنگرها رفته. اره را به یک نفر دیگر دادم اصلاح نمود. از آنجا قدري تخم
تره و مرزه و خیار گرفته به خیابان آمده دکان آقا مشهدي محمد علی محلاتی.
ص: 237
سرگرم ساختن دموکراتها
آقا میرزا حبیب الله خان بود. قدري صحبت و از اینکه اگر در مجمع را ببندیم میترسیم یک دسته بروند تشکیل کمیته را بدهند،
بهتر این است که تا آخر ماه رمضان سر آنها را گرم نمائیم.
صفحه 262 از 655
بعد مقارن مغرب از دکان بیرون آمده منزل حسین خان لله رفتم که یک سگ براي ما فکر کند و یا یک ششلول امانت یا به قیمت
براي من بخرد، نبود.
پیشبینی اتلاف مجازاتیها در دولت وثوق الدوله
منزل امیر مفخم رفتم، روضه داشت. بعد از ساعتی به اطاق خلوتی رفته، اظهار استخلاص محبوسین را نمودم که اگر وثوق الدوله
سرکار بیاید احتمال اتلاف آنها میرود. اظهار داشت که من سه روز است استعفا دادهام، باوجود این به صمصام پیغام میدهم،
اگرچه او هم جدا استعفا نموده است. بعد از ساعتی بلند شده بهطرف منزل میآمدم، مرآت الممالک در بین راه تاریکی رسید که
از خانه مشیر فلان که از رشت جدیدا آمده رفته بود و او اظهار داشته بود که کار جنگلیها محکم و انتشارات بیاصل، و از قزوین
تا رشت از قشون انگلیسی خالی و آنها منجیل را سنگربندي محکم کردهاند، و قریب سی و پنج شش نفر صاحبمنصبان آلمانی و
عثمانی بین آنها هست. تا درب کوچه با مرآت بوده، نیر السلطان به ما رسید. از استعفاي کابینه بیان کرد بعد از مقداري صحبت،
ساعت سه از شب، بنده به خانه آمده، شام آبگوشت بزباش خورده خوابیدم.
توصیه به جنگل
جمعه بیستم شعبان.- صبح بعد از چایی احمد را فرستادم خانه آقا تقی که نشاء بادنجان بیاورد. آقا حسین آقا از خانه همشیره
کاغذي آورد که ده تومان خرجی کسر آورده و اینکه سر خرمن پنج خرواري گندم براي آنها تهیه نمایم. بعد او رفته شیدانی آمد.
توصیه عکاسباشی را به وزیر فوائد عامه نوشتم در خصوص قریه کرج. بعد ایشان رفته شخصی هم از طرف جهانیان آمد که توصیه
او را به جنگل بنویسم، حواله او را به خلخالی دادم. بعد احمد نشاء از خانه آقا تقی آورده بود آنها را کاشتم.
ص: 238
اندر احوال محتشم السلطنه
بعد آدم عین الممالک آمده که مرآت تلفن نموده شما هم بیائید آنجا. بنده رفته بعد، آقاي مرآت آمد، سه نفري نشسته قدري
صحبت، مرآت از بیشرفی آقاي محتشم السلطنه اظهار داشت که سنه ماضیه در مجلس ضیافتی بودم مجد السلطنه آنجا بود نیشها
به من میزد. من هم بیاختیار به او پرخاش نموده و آنچه نسبت بیشرفی بود به او دادم. او اظهار داشت که از محتشم السلطنه که
طرفدار او هستی اگر باخبر باشی به من این حرفها را نمیزنی. اسماعیل خان انبار نقل کرد که بعد از اینکه محتشم السلطنه مرا
واداشت که بین او را با چرچیل گرم نمایم به چرچیل عنوان نمودم. گفت محتشم السلطنه آدم بیشرفی است به جهت اینکه خودش
را نوکر این سفارتخانه به قلم میداد. بعد همینکه پنج هزار لیره به خودش و ششصد لیره به پسرش دادند فورا آلمان و عثمانی فیل
شد. من به محتشم السلطنه گفتم، گفت پس نصیر السلطنه را نزد چرچیل ببر که اگر تغیّري بشود به من نباشد. بعد نصیر السلطنه را
بردم، چرچیل خیلی به سردي او را پذیرفت.
... و نصیر السلطنه
نصیر السلطنه گفت خیلی تعجب میکنم که دولت بریطانیا چرا خبط در پلتیک خود میکند و نمیداند با چه اشخاص چه قسم رفتار
کند و نمیشناسد که چه اشخاص از آنها کار صورت میگیرد. یکمرتبه چرچیل به عنوان سخریه گفت بله خیلی خبط میکند،
بعد تغیّرات سختی به نصیر السلطنه کرد؛ پسره چه فضولی میکنی؟ چقدر تو و پدرت بیشرف هستی؟ میخواهی بگویم که چه
صفحه 263 از 655
خیانتها به ما و مملکت خودت کردهاي؟ مگر نبود که پدرت و تو خودتان را متکی به این سفارتخانه و خدمتگزار میدانستی؟ آن
چک پنج هزار لیره که به فلان نمره پدرت از آلمانیها و ششصد لیره خودت به فلان نمره گرفتی میخواهی بگویم که آن پولها
را هم چهکار کردید و کجا گذاشتید؟ بعد یکمرتبه نصیر السلطنه بنا کرد گریه کردن و افتادن روي پاي چرچیل. چرچیل هم با
کمال بیاعتنایی ردش نمود، او بر عجز اضافه کرد.
بعد چرچیل گفت من با جناب سفیر مذاکره میکنم که بلکه از تقصیرات تو و
ص: 239
پدرت بگذرد اما قول نمیدهم. بعد از چند روز محتشم السلطنه و نصیر السلطنه را خواست و گفت از جناب وزیر [مختار]
درخواست نمودم که شما را با چشم سابق نگاه نکند. بعد این شد که محتشم السلطنه پیشکار امور و داخل در کارها شد.
مأموریت محرمانه ارباب کیخسرو
بعد من به مرآت گفتم البته در اینصورت باید در تبریز اسلحه به فرانسويها و ارامنه از مال دولت بدهد، چون تحکیم او در تبریز از
ناحیه انگلیسیها شده. بعد یادم آمد حرف ارباب کیخسرو که گفت مستوفی الممالک مرا با مستشار الدوله محرمانه مأمور کرد که
به اسم قرض، اعانه از سفیر امریک قرض نمائیم به جهت فقراء قحطی ایران. فقط گفتم مطلب سري است. بعد از چند روز جواب
رسما نه به وزارت خارجه میدهد که ماها فقط قرض به آن دول ضعیفه میدهیم که با دول متحده مشغول جنگ باشند.
علل ناکامی ضد تشکیل در مازندران
بعد نزدیک ظهر من و مرآت از خانه عین الممالک بیرون آمده بهسمت خانه میآمدم. اعظام السلطان سواره به منزل من میآمد.
باهم آمدیم خانه. تا نیم بعد از ظهر صحبت اینکه در مازندران به واسطه خونی شدن من با امیر نصرت در قضیه قتل پسر ظهیر الدوله
مبارزه به میان آمد. از این جهت آمدن را ترجیح دادم و الّا دسته ضد تشکیل پیش برده بود و همه شما را در واقع میپرستند و
رساله شما که رسید، تمام نسخه میکردند. بالاخره هرچه اصرار کردم، ناهار نخوردند و گفتند منزل مهمان دارم و رفتند. ما هم
مشغول خوردن ناهار باقلاپلو شده احمد هم که ناهار براي اسماعیل به مریضخانه برده بود آمد. بعد از ناهار خوابید، بعد بلند شده،
چایی خورده، ننه اسماعیل با بتول به مریضخانه رفته من هم قدري مشغول نوشتجات و قدري در باغچه مشغول اصلاحات.
میرزا محمد خان [کارمند] شعبه غرب [وزارت] داخله آمد، توصیه او را به آقاي بیان الدوله نوشته که ارتقاء رتبه او را فراهم آورد.
بعد مقارن غروب بیرون آمده سوار واگون و در میدان توپخانه با دکتر سید محمد خان همصحبت.
الحمد لله حالش بهتر شده. در بین راه به مشیر اکرم و معتمد الدوله رسیده، معلوم
ص: 240
شد گندم معتمد الدوله را نوکرهایش یک خروار بود دزدیده بودند. بعد مشیر اکرم وعده گرفت که ناهار یکشنبه بروم منزل ایشان.
بعد به منزل همشیره رفته ده تومان براي کسر مخارج ماه به او دادم. تا ساعت یک و نیم از شب آنجا بوده بیرون آمدم.
کارکنان وثوق الدوله
رفتم منزل آقاي گونآباد. حاج شیخ عبد الله و حاج شیخ محمد آیت الله هم آنجا بودند. قدري صحبت نمودیم. تا ساعت دو و نیم
از شب رفته، بعد بلند شده به خانه آمدم. بین راه آقاي معاون السلطنه رسیدند. باهم صحبتکنان به منزلش رفتیم. از استعفاي جدي
صمصام اظهار داشت. بعد اظهار داشت که عقیده ما بر این شده که آنچه شما میگفتید در باب ضد تشکیل درست بود و ما خبط
صفحه 264 از 655
کردیم.
روز سیّم ماه شعبان در منزل من، بعد جلسه دیّم در مدرسه اقدسیه، بعد دو جلسه دیگر در منزل من منعقد شد. جلسه اول بیست و دو
نفر؛ صدرائی، کاشانی، جلیل الملک، تدین، خلخالی، مؤید الاسلام، شیخ ابو القاسم شیرازي، سعید العلماء، سید مصطفی خان و
میرزا باقر خان زنجانی قرار گذاشتیم که غیر از دسته میرزا علی اکبر که مؤسسات را اعلان نمائیم منحل است. بعد اظهار داشت
جمعی منجمله شیخ محمد حسین یزدي، میرزا علی اکبر، نصرت الدوله، امین الملک، مؤید الاسلام و جمعی دیگر کار میکنند که
کابینه وثوق الدوله سر کار بیاید. گفتم جلیل الملک و تدین را کارکن انگلیس میدانم. گفت خلاف است.
بعد چایی خورده بلند شدم. ساعت چهار به خانه رسیده، شام آبگوشت لپه و قدري چلو ناهار بود. من باقلاپلو خورده خوابیدم.
مرگ از بیمعاشی
شنبه 21 شعبان.- صبح از خواب بلند شده مشغول آبیاري و چایی خوردن بوده، در زدند. حاج عمو آمد. خیلی وحشت نمودم که
چه شده. بعد از مدتی معلوم شد که پسرخاله به رحمت ایزدي پیوسته. آخ از دست تو روزگار جاهل افراد یک همچه مرد صانع
منحصر، پیرمرد که دو شب قبل از شدت عفت و عصمت، احمد که رفته بود آنجا، دیده بود مشغول حجاري است و از
ص: 241
بیبضاعتی و بیمعاشی بدرود جهان را گفته. مبلغ چهار تومان به حاج عمو دادم.
بعد آقاي اورنگ و وقار السلطنه تشریف آوردند که برویم منزل آقا میرزا ابراهیم خان را اگر پسند نماید اجاره نماید. بعد آنجا رفته
پسند نشد. چایی خورده بلند شدیم. به صلحیه سنگلج برحسب احضاریه براي ادعاي آقا شیخ محمد تقی کمرهاي رفتم. بعد از
محاکمه قرار شد جلسه دیگر در 29 شعبان چهار به ظهر مانده برویم.
عزل اعظام الوزاره از حکومت نطنز
بعد بلند شده از دکان آقا میرزا عباسقلی خان، حشمت فلان، رفیق اعظام الوزاره حاکم نطنز را دیده، گفت اعظام به جهت
نفهمیدگی و چوب زدن یک نفر از کسان محترمین آنجا معزول و مخبر الدوله هم معزول، قدري تنقید از نفهمی اعظام و اعزام کنی
اعظام نمود. بعد به منزل استاد عباسقلی مرحوم رفته دیدم هنوز نعش او را حرکت ندادهاند و رفتهاند تابوت بخرند. به حاج عمو
گفتم شما تعجیل در سرعت و تهیه حرکت نعش برآئید، هرچه مخارج کسر آمد باز خواهم داد. بعد مراجعت، سوار واگون شده از
راه دروازه قزوین به دکان استاد حسن خان نجار رفته گفتند به درب الماسی رفته. بعد به منزل معتصم الملک رفته، خودش هم فورا
آمد. بهقدر ساعتی تا ظهر نشسته. پرسیدم که شنیدهام نصرت الدوله دستخطی براي عفو محبوسین از شاه صادر نموده. نمیدانم این
کار را کرده یا آنکه اسقاط تکلیفی نموده. گفت من هم مذاکرهاش را شنیدهام. گفتم تحقیق از خود شاهزاده بنماید بعد به من خبر
بدهد. اصرار به ناهار نمود، چون کار داشتم حرکت به منزل. نیم بعد از ظهر به خانه رسیده، ناهار برانی و نان و پنیر خورده خوابم
نبرد. بعد در باغچهها مشغول. بعد چایی خورده، در باغچهها مشغول.
خیانت اقتدار
بعد از مغرب فهیم الملک معاون مالیه آمده تا ساعت دو از شب مشغول صحبت، علاوه [بر] خیانت اقتدار در باب گندم و آرد و
قالی که [آنها را] نزد رستم امپراطور کبیر (که در کاروانسراي شیرفلوت منزل دارد) فرستاده، به قدري راپرت از سوء رفتار او به
مردمانی از رعایا که پنج شش خروار گندم در آن جاها
صفحه 265 از 655
ص: 242
داشتند نموده و در مالیه ضبط است نقل نمود و مبلغ بیست خروار برنج هم که در میدان محمدیه، شیخ حسن خان انبار براي منافع
خود کرده و مالیه پیدا کرده بود و نه شعبه دمپختپزي که هرکدام هرروز بیش از دو خروار و چهل من در آن دیگها طبخ
نمیتوانستند بکنند و شصت من مسلما میخوردند نقل نمود و خیلی مطالب دیگر. بعد رفته شام اشکنه و برانی خورده خوابیدیم.
فوت میرزا اسد الله پدر
یکشنبه 22 شعبان.- صبح بعد از خواب و چایی حاج عمو آمده تفصیل زحمات خودش در حمل جنازه مرحوم پسرخاله به حضرت
عبد العظیم و مخارج را نقل کرد. اظهار تشکر نمودم. بعد ایشان رفته، یک ري شیر هم آوردند، خریده که شیربرنج نمایند. بعد
بیرون رفته، بازار قدري پارچه یزدي براي شلوار و سرداري احمد خریده، حاج میرزا یعقوب از فوت میرزا اسد الله پدر نقل نمود.
بعد به حجره آقا میرزا صدر الدین رفته پارچهها را آنجا گذاشته، خودش نبود. ارّه را گرفته در دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش
گذاشته مقارن ظهر به خانه مشیر اکرم رفته، خودش هم آمد. قدس السلطنه هم حمام بود، بعد آمد. ناهار دمپخت و آبگوشت و چلو
با خورشت قیمه خورده بعد خوابیدم. بعد از خواب چایی خورده، سه به غروب بیرون آمده ارهها [را] از دکان آقا شیخ حسین
گیوهفروش گرفته مقابل بالاي مدرسه سپهسالار نو به ارّه اصلاحکن داده، سی شاهی به جهت اصلاح دو ارّه قرار دادم که بدهم.
انجمن انگلیسی اتحاد
بعد میرزا محمود دمکرات تجریش که به اتهام قتل در قضیه پارسال دعواي آب، او را به عدلیه جلب کرده بودند، شرحی از
دمکراتهاي تشکیلیون که کارکن وثوق الدوله هستند و اینکه گرفتاري من این شد که شارژ دافر انگلیس ما را ترغیب کرد که
انجمنی به اسم اتحاد شیعیان در مقابل سنیها تشکیل بدهیم و ما قبول نکردیم. بعد در موقع انتخابات دوازده نفر صورت دادند و
ماها لغو و خنثی نمودیم. واداشت حکومت و دولت را که ما را متهم به قتل جمارانیها نمایند و حال آنکه قزاقان خودش متصدي
قتل شده بودند، بعد
ص: 243
از من خواهش کرد که توصیه او را به آقا شیخ محمد بروجردي بنمایم.
بعد ساعت یک و نیم به غروب از بازار پامنار به حجره آقا میرزا صدر الدین رفته، پارچهها را برداشته از راه چهارسوق [به] حجره
آقایی رفته، نبود. از آنجا سبزهمیدان بنزین [؟] گرفته به آقا حسینعلی خان ساعتساز التماس نموده که بعد از این همه خسارات و
معطلی ساعت را درست نماید. تا چهارشنبه قول داد.
بعد به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، باهم رفته که دو شلوار که داده بودم خانهشان بدوزند بیاورد، منزل اقتدار که هم دیدن
کرده باشیم و شلوارها را گرفته باشم. بعد رفتم منزل اقتدار، نبود. بیرون آمده آقا میرزا عباسقلی خان هم شلوارها را گفت تمام
نشده. بعد او رفت به دکان. من هم مقارن غروب به خانه آمده گفتم چایی دم کرده، خوردم. زن پسرخاله هم آمده بود و گفته بود
دوازده هزار هم ما خرج کردیم و مقروضیم و حاج عمو بیشتر از هفت هزار در آنجا خرج نکرد. یک قران هم از احمد گرفته بود و
رفته بود. من هم تا ساعت سه مشغول تحریر. بعد شیربرنج خورده، ناهار هم احمد دو نان تازه و شیربرنج به جهت اسماعیل به
مریضخانه برده بود.
هنگامه نهاوند از الوار و اشرار
صفحه 266 از 655
دوشنبه 23 شعبان.- صبح بعد از چایی احمد را فرستادم به خانه حاج جلال لشکر که کربلایی محمد ولی بیاید پنج من آردي را که
قرض خواسته بودند ببرد. یمین الملک را هم دیده، ببیند [در] شهر هست یا خیر؟ اگر هست بیایند مرا ببینند. دو تلگراف بروجرد و
جواب کمیته قم را مطالبه از مدیر [اداره] جنوب وزارت داخله بنماید، و دو شلوار را هم از آقا میرزا عباسقلی خان که داده بودم
بدوزند گرفته بیاورد. بعد آقا میرزا صدر الدین و آقا یحیی نهاوندي با یک نفر سید آمدند؛ صحبت هنگامه نهاوند از الوار و اشرار
و نجمآبادي به میان آمد و عنوان داشتند که مهر علی خان حسنوند با طایفه بختیاريها خیال وصلت را دارند و خواهر سردار اسعد
را نامزد نمودهاند و اگر این وصلت بشود خیلی حال آن حدود بد میشود. بعد اظهار شد که نجمآبادي حوالههاي پولی به طهران
براي افجهاي و غیره برات پسر حاج عزیز توتونفروش زنجانی پدر حاج میرزا عبد الله توتونفروش کاروانسراي میرزا عباس نمود. در
این بین کربلایی محمد ولی آمد، آرد را دادم برد.
ص: 244
1 از 50 تومان] که / میرزا حاج آقا نام از طرف مصباح السلطان رئیس اجراء وزارت خارجه هم آمد و یازده یک پنجاه تومان [ 11
سهمیه قرض بنده از مجمع بود مطالبه نمود. من هم چهار تومان و پنج هزار و دهشاهی در حضور میرزا صدر الدین و آقا یحیی و
انسیه به او داده رفت. همشیره آمد. ده تومان پول خواست که عیال آقا میرزا طاهر از من به جهت تشریفات ورود آقا میرزا طاهر
خواسته و چون از من برنج و غیره هم طلبکار است میخواهم به او بدهم. ده تومان را دادم و صحبت آمدن مشهدي رضا را هم
نمود که پول مرا ندارد که بدهد اما حساب او را باید نمود و سند از او گرفت. بعد آقا میرزا صدر الدین و رفقایش رفته، احمد هم
آمد، شلوارها را از آقا میرزا عباسقلی خان گرفته آورد و یمین الملک را هم گفت فردا خودش گفته میآیم آنجا. دو تلگراف
بروجرد را هم میرزا عبد الوهاب خان توي پاکتی فرستاده، روي پاکت هم نوشته بود که جواب کمیته قم را هم فرستادهایم و
تابهحال رسیده. بعد ناهار شیربرنج با بچهها و همشیره خورده مشغول پیوندزنی که یاد بگیرم شده، بعد خوابیده، بعد از خواب چایی
خورده، همشیره گفت مخارج رمضان را هم یکمرتبه بدهید. گفتم چهقدر میخواهید؟ گفت بیست تومان بدهید. این ده تومان آقا
میرزا طاهر را بعد از آنها میگیرم. بیست تومان دیگر به همشیره دادم. همشیره به خانهاش. ننه اسماعیل هم به مریضخانه. من هم در
باغچه بیلزنی.
تمهید شاه براي تعیین کابینه
بعد یک و نیم به غروب بیرون رفته دکان حسین خان اصلاح نموده، بعد دکان میرزا علی خیاط رفته، احمد پارچههاي شلواري و
سرداري خودش را داد خیاط اندازه گرفته، دوازده هزار هم به او دادم. بعد با احمد رفته دکان استاد حسن خان نجار را درب
الماسیه پیدا کرده، احمد رفت، من مانده تا استاد حسن خان مقارن مغرب آمد، مرا به قهوهخانه مقابل برد. تا ساعت دو نشسته چایی
خورده، بعد بیرون آمده، خیابان مریضخانه گردش و صحبتکنان میرفتیم، اظهار داشت که شاه قرار گذاشته از هرحزبی پنج نفر
روز چهارشنبه جمع شده قراري در تعیین کابینه بگذارند. بعد استاد حسن خان مراجعت، من هم آمده، گوشت و پنیر گرفته به خانه
آمدم. شام شیربرنج و پنیر خورده خوابیدم.
ص: 245
فروش کتاب
سهشنبه 24 شعبان.- صبح بعد از چایی، مشغول بیلزنی شده، آقا مشهد رضاي کاشی که از کمره آمده بود آمد به خانه، قدري از
اوضاع کمره اظهار داشت. بعد قدري وجه خواست که نداشتم. بعد ایشان رفته احمد هم نان و باقلاي پخته به جهت اسماعیل به
صفحه 267 از 655
مریضخانه برده، بعد از ظهر مراجعت نمود. گفتم کجا بودي؟
گفت مغازه خلخالی رفته بودم که کتابهاي خود را که به میرزا علی آقا داده بودم بفروشد و چند دانه او را فروخته بود. بعد آقاي
خلخالی او را جواب داده بود.
خواستم کتابهاي خود را معلوم دارم که جزو کتابهاي آقاي خلخالی محسوب نشود. بعد ناهار آبگوشت و برانی و پنیر و دوغ
خورده خوابیدم. بعد از خواب و چایی قدري بیلزنی باغچه را من و احمد مشغول شدیم، دو به غروب احمد به جهت پختن نان و
من هم بازار رفته، مدرسه شیخ عبد الحسین به جهت عیادت آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته، گفتند حالش خوب و بیرونها رفته.
تعطیلی واگونها
بعد حجره آقایی رفته نبود. پانزده سیر قند انگلیسی، پانزده هزار و هفت شاهی خریده، آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی را دیده گفت
برنجها را به هزار زحمت و افتضاح از صدرائی گرفتم. همینکه دید که بالاخره به قوه نظمیه گرفته میشود خودش حاضر [به پس]
دادن شد اما چون به نظمیه رجوع کرده بودم از مجراي نظمیه گرفتم. امروز هم واگونها خوابیده بود. گفتند چون گران کرده بود،
دولت هم جلوگیري نمود. بعد سه دسته نشاء بادنجان و یک سیر نفتالین، سیري چهار هزار خریده درب دکان آقا میرزا عباسقلی
خان چهارده هزار اجرت دوخت دو شلوار مردانه که خانه ایشان دوخته بودند دادم. بعد مقارن مغرب به خانه آمده مشغول تحریر
شده، شام آبگوشت و برانی داشتیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 25 شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول نشاء بادنجان با احمد شده، بعد از اتمام آنها و کندن چغندر و شبت به جهت
آش، یمین الملک گروسی آمد که به آقایان آقا شیخ باقر و آقا شیخ مهدي نجمآبادي بنویسم که معامله سه دنگ گرمدره را منتقل
به یمین الملک نمایند. بعد از مقداري اذیت [کردن او] که دروغ میگوید، نوشتم و قرار شد فردا صبح بروم منزل ایشان که با
ص: 246
هم منزل آقاي آقا علی نجمآبادي برویم که از ثبت خارج نماید. بعد ایشان رفته من هم داس و دو بیلچه و قندشکن و کارد و چاقو
را برداشته دکان مشهدي محمد تقی برده که تیز و اصلاح نماید.
بیتکلیفی مجازاتیها
از آنجا منزل محبوسین رفته، قاضی و ابو الفتحزاده و مشکوة و عماد را دیده صحبت اینکه بحران کابینه [ما را] بیتکلیف گذاشته،
نصرت الدوله را هم به توسط معتصم الملک پیغام دادم که اگر کوشش به جهت گرفتن عفو عمومی از شاه بنماید، مآلا مفید
خواهد بود.
بعد از ساعتی صحبت، مقارن ظهر بیرون آمده به خانه آمدم. احمد آش سماق با کوفته و نان به جهت اسماعیل به مریضخانه برده
بود ماها مشغول خوردن ناهار شده. بعد هم احمد آمد، ناهار خورده، مشغول بیلزنی قدري باغچه شده، بعد خوابیده، بعد از چایی
سه به غروب بیرون آمده، قدري درب حجره آقا شیخ عبد الحسین ساعتساز صحبت رفتن علماء و رؤساء احزاب و وزراء به جهت
شور شاه در تعیین رئیس الوزراء شد. بعد بهسمت بازار آهنگرها به جهت دو ارّه رفته، دکان پسر مشهدي عباس بسته بود. از آنجا
خانه آقایی رفته، نبود. از آنجا دکان ارّهساز، درب خانه صدر السلطنه رفته، دو ارّه را گرفته، مزدش را دادم.
صفحه 268 از 655
تحرکات دموکراتها
بعد دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، یک جفت گیوه سه تومان و نیم خریده، منوچهر خان هم آنجا آمد، معلوم شد که
دیشب بینش وعده گرفته بود به جهت اینکه سه کاغذ از طرف دولت یکی به جهت کاشانی، یکی به جهت ساعتساز، یکی به
جهت بینش سردسته دمکراتها نوشته بود. بینش وعده گرفته بود از ضد تشکیلیون که حیات و ممات مملکت بسته به این دعوت
است. سردسته دمکراتها هم براي برلین داده بودند که بگویند دمکرات یکی است و ما در سیاست مداخله نمیکنیم و حامل
عریضه حق حرفی ندارد و هریک از دمکراتها حرفی بزند شخصی است نه جمعی. کاغذ را هم بدهند به
ص: 247
ضیاء السلطان و ثبت اسناد ببرند صاحب قرانیه و آنها بروند. بعد مقارن مغرب به حجره خلخالی رفته مرآت الممالک اظهار داشت
یک توله [سگ] به جهت شما پیدا کردم. خانه مرآت السلطان، قرار شد کارتی که نزد نوکرش مبشر السلطان رفته داده آن کارت را
احمد ببرد و توله را بگیرد.
اخبار حلقه لژ بیداري
بعد با مرآت بیرون رفته او رفت به خانه صاحباختیار که از مجلس امروز شاه مطلع شود، من هم رفتم به خانه ارباب. دبیر، ذکاء،
ریاضی، عز الملک، آقا مرتضی وقار السلطنه، ابو الفتح خان و دو نفر دیگر بودند. مذکور شد که پاریس سقوط یافته. و جشن
تاجگذاري که تبدیل به گاردنپارتی شده بود آن هم خبر رسید که موقوف شده، شاید به عنوان صرفهجویی، و اعانه به فقراء شود.
اما باطنا چون متفقین عزادار سقوط پاریس و شکستهاي انگلیس هستند جشن در مذاق آنها خوب نیست. از این جهت
گاردنپارتی و جشن مجلس موقوف شد و اینکه چهارصد هزار آلمانی بهسمت ایران خواهند آمد؛ سیصد و پنجاه هزار از راه رشت
و پنجاه هزار از راه تبریز و اینکه قشون روس، دسته باراتوف، بهسمت رشت به عنوان مهاجرت از ایران میروند، اما قصد مهاجمه
به جنگلیها دارند و میگویند مصادمه بین آنها و جنگلیها شده یا میشود و اینکه مجددا یعنی دفعه سیّم است که در شیراز
جنگ بین قشقاییها و انگلیسیها شده و به انگلیسیها بد گذشته و اینکه دو ثلث شهر را قشقاییها تصرف کردهاند و هفت نفر
صاحبمنصب انگلیسیها را کشتهاند. صمصام السلطنه این مطلب را دیروز رفته بود که به شاه عرض نماید.
جلسه علما، شاهزادگان و سایر رجال براي انتخاب رئیس الوزرا
و اظهار شد که مجلس دربار بالا مرکب از هفتاد هشتاد نفر از علماء؛ امامجمعه خویی و امام سابق و حالیه طهران، مدرس، سید
یعقوب، تدین، حاج شیخ اسد الله محلاتی، ساعتساز، ثبت اسناد، ضیاء السلطان، شاهزادگان نمره اول، تمام اعیان و وزراء سابق و
لاحق (غیر از کسانی که رئیس الوزراء شده بودند)، تجار بوشهري، امین الضرب، حاج میرزا عباسقلی بنکدار، رزاز. زمینه این بود
که
ص: 248
رأي مخفی براي رئیس الوزراء که انتخاب شود و به اسم وثوق الدوله بیرون بیاید، چون شکست انگلیسیها از یک طرف و کاغذ
کسبه و اصناف که به وثوق الدوله اطمینان نیست از یک طرف، نقشه برگشت و تعلیم شد که شاه مشورت میکند اما شماها جواب
بدهید که اختیار با خود شاه است، لیکن زمینه این قسم شده بود که چون مستوفی در چهار پنج روز قبل که شاه از او پرسیده بود
که چه باید کرد؟ مستوفی با کمال سادگی اظهار کرده بود مجمعی دعوت نمایید که به مشورت همه تمایل و اکثریت به یک نفر
صفحه 269 از 655
تعلق بگیرد و او را رئیس الوزراء بنمایید تا آسوده شوید.
نقشهها براي تعیین رئیس الوزرا
بعد از نقشه نصرت الدوله به همدستی وثوق الدوله دعوت از این هشتاد نفر مطابق صورتی که داده بودند شده، اگر اکثریت براي
وثوق الدوله شد کار به وفق مرام شد و اگر به اسم مستوفی شد شاه را از مستوفی رم دهند که چون میخواهد رئیس جمهوري شود
نقشه مناسب خیال خودش را طرحریزي و به شاه عرضه داشته و سپهسالار همچون پنجاه هزار تومان به شاه داده یا میدهد که رئیس
الوزراء شود چون اکثریت به اسم او بیرون نمیآید او را هم شاه نمیتواند انتخاب نماید. میماند میدان براي وثوق الدوله و یا
تضییع مستوفی و اگر مردم به خود شاه واگذار نمایند، لابد چون عین الدوله و مشیر الدوله و مستوفی زیر بار نمیروند، وثوق الدوله
هم نه خودش جرأت و نه انگلیسیها صلاح میدانند، علاء السلطنه خواهد شد. او همچون نمیتواند عناصري از خود تهیه نماید دو
ماهی بحران خواهد بود و بس است براي انگلیسیها. استعداد هرجومرج و نفله شدن جنس خالصه دیوانی و مالیاتی.
شکوه سفیر امریکا
اظهار شد که سفیر امریک شکوه میکرد که من براي درب سفارت ژاندارمه میخواهم و دولت مدتها است به مسامحه
میگذراند و سه نفر ژاندارمه پیاده بیشتر نداده. من به دولت خودم شکوه خواهم کرد. من براي اجزاء شخصی و نان خودم از دولت
مختصر گندمی آن هم بخرم خواستهام، نمیدهند، اما به خانم
ص: 249
مارلینگ هرروز دولت مجانا برنج و گندم مبلغی میدهد. و اظهار شد که روزي چهارهزار نفر خانم مارلینگ به فقراء ناهار و غذا
میدهد. نیز اظهار شد که شنیدهایم سفارت آلمان این روزها مبلغی به فقراء پول میدهد از قرار هفتهاي شانزده هزار، هفده هزار. و
نیز شرحی ارباب از افترآت اقتدار الدوله که اینهمه خودش خیانت کرده و من چون آن مقداري که توانستهام جلوگیري کردهام،
حال با همدستان خودش هرجا مینشینند و به من افتراء میزنند، نیست کسی که رسیدگی نماید و مجازات بدهد. صدرایی شش
هزار تومان میخواهد مال دولت را در خصوص جنس بخورد، من جلوگیري میکنم، او هم رفیق اقتدار الدوله میشود.
تعطیلی جلسات لژ بیداري در ماه رمضان
ساعت سه قرار شد که ماه رمضان [جلسه] تعطیل [باشد]، بعد از رمضان هم در منزل جدید که دبیر الملک تهیه کرده برادران آنجا
رسما جمع شوند. بعد بیرون آمده، چهار از شب به خانه رسیده، شام آش، کوفته سماق خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 26 شعبان.- صبح بعد از چایی منتظر آمدن حاج محمد علی کنی شده نیامد. احمد را فرستادم که نان اسماعیل را به
مریضخانه برده از آنجا منزل مرآت السلطان رفته، توله [را] که مرآت الممالک تهیه کرده بود بیاورد. بعد دو از دسته به خانه یمین
الملک رفته، مشیر السلطان هم آنجا بود. مدتی نشسته، چون قباله دیّمی گرمدره [را] به مهر آقا علی نجمآبادي و یمین الملک
نرسانده بود، سه دنگ اول را وجهش را داد، سه دنگ معامله دیّم را گفتم که به مهر آقا علی برساند و من هم برگشت سه دنگ
اول را نزد آقا علی اقرار نمایم که از ثبت خارج نماید. چون قباله را صبح پیدا نکردم قرار شد روز شنبه صبحی بروم. بعد بلند شده
منزل آقا علی رفتم، به واسطه ناخوشی آقا حسین به اندرون رفته بود، از آنجا مغازه خلخالی رفته گیوههاي خودم را برداشته به
صفحه 270 از 655
مشهدي عباس داده نوار نماید. بعد دو توپ سوزن و دو قرقره سفید و یک توپ سنجاق خریده به خانه آمدم. ناهار نان و آش رب
نارنج خورده، احمد هم آمد اما توله را به او نداده بودند. بعد از ناهار خوابیده، بعد چایی خورده مشغول بیلزدن باغچه شدم.
ص: 250
خبرهایی از مهاجرین
در زدند. گفتند میرسید یوسف خان ژاندارمه، آدم سلیمان میرزا است. آمد تو.
اظهار داشت از ایل جاف آمدم و بیست و پنج روز است مساوات هم آمده بود با مشار الدوله و حاج علی آقا و یک نفر دیگر آنجا
و میخواستند از آنجا بروند به طرف سقز که ملحق به قواي عثمانی بشوند. من از آنجا آمدم به طهران.
بعد او رفت که مشاور الممالک را ببیند. من هم مشغول. آقاي عین الممالک آمد. تا یک ربع به غروب مشغول صحبت. مذکور شد
بینش رئیس مالیه شاهرود [و] خلخالی رئیس مالیه سمنان و دامغان [شدهاند]. صبح مشیر السلطان میگفت میر سید مصطفی خان
رئیس مالیه کاشان [شده]. بعد با عین الممالک بیرون آمده، ایشان به خانه خودشان من هم به خانه میرزا حسین خان پسر علاء
السلطنه، راپورت برنج [را] که دویست و هفده خروار کسري بوده، پنج خروار کسري گونی و حصیر، مابقی داده شد، الا سه خروار
و دوازده من [بدهم]. دو خروار از شمیرانات، یک خروار ایتام مدرسه سنلویی، یک خروار رعایاي قصر قاجار و یکصد و سی و
هفت تومان هم مخارج کرایه محل و قپان و عملهجات و غیره شد. سه خروار و دوازده من، شصت و دو من به مدرسه و مریضخانه
حاج شیخ هادي و دو خروار و پنجاه من براي شمیرانات مجددا تخصیص شد. تا ساعت سه و نیم دبیر الملک، سیف الاطباء، حاج
میرزا عباسقلی آقا، اویسی، وزیر، استوار و من. بعد ساعت سه و نیم بلند شده به خانه آمدم. شام دمپخت با قیسی خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی، آقا میرزا عباسقلی خان آمد که امروز با رفقا در باغ وزیر براي تفریح آمده تا عصر -.«1» جمعه 27 شعبان
هستیم. قدري صحبت نموده رفت.
من هم بعد از ساعتی بیرون آمده به خانه حاج جلال لشکر و مصباح السلطنه رفته، نبودند. بعد به عیادت طبیبزاده رفته، ساعتی
نشستم. بعد بلند شده دکان مشهدي محمد تقی حداد رفته، کارد را که داده بودم تیز کند گرفته، به خانه حاج صادق بانکی رفته،
نبود. بعد به خانه آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی رفته، آقا شیخ محمد رضاي قمی [هم آنجا] بود. قدري صحبت، بعد از ساعتی و
چایی خوردن
______________________________
. 1). دفتر هفدهم. تاریخچه از جمعه 27 شعبان تا هفدهم رمضان 1336 )
ص: 251
بلند شده، منزل آقا میر سید احمد خان رفته، آنجا هم ساعتی صحبت. از آنجا مقارن ظهر به خانه آمده، ناهار چلو و خورشت
هویجفرنگی خورده. احمد هم نان و چلو و خورشت به جهت اسماعیل برده، دو بعد از ظهر آمد. من هم خوابیده، خوابم نبرد.
ورود میرزا طاهر تنکابنی
بعد از چایی به حمام رفته، یک و نیم به غروب بیرون آمده، خانه مرآت الممالک رفته، آنجا هم چایی و صحبت، نیم به غروب
بیرون آمده، سوار درشکه شدیم، چهارراه حسنآباد من پیاده به توپخانه، از آنجا بهسمت خانه آقا میرزا طاهر که امروز قبل از ظهر
صفحه 271 از 655
وارد شده بود، به اتفاق آقا شیخ محمد بروجردي که در راه دیدمش، رفته، آقا میرزا طاهر را دیده تا ساعت دو از شب به صحبت
وصیت حاج محمد تقی شاهرودي که تمام فرحآباد را وقف از براي مریضخانه، و ثلث اموال دیگر براي مدرسه اطفال، و سه وصی؛
یکی مخبر الملک و یکی حاج محمد رضا دامادش و یکی فقیه التجار، و سه ناظر؛ یکی میرزا طاهر و یکی سفیر آلمان در ایران، و
یک نسخه از وصیتنامه که در موصل قبل از ناخوشی نوشته با مهر آقا میرزا طاهر به روستورف نماینده آلمان در موصل داده.
اجراء آن را هم از اوصیاء جدا خواسته.
دلیل ایجاد جریده زبان آزاد
بعد ساعت دو و نیم از شب بلند شده با آقا شیخ محمد بروجردي هم که میرفتیم جهت ایجاد جریده زبان آزاد، نقل کرد که چون
در سنه ماضیه حاج سید نصر الله و ذکاء الملک امتحان وکلاء عدلیه را مطابق قانون پافشاري نمودند، بعضی از متنفذین، وکلاء خود
را اجل شأنا از امتحان میدانستند؛ منجمله آقا شیخ جلال که گفت من نوچه خود را میفرستم، او چون امتحان میدهد، من به
طریق اولی نباید امتحان بدهم. اتفاقا نوچه نتوانست امتحان بدهد و بعضی از متنفذین مثل معین السادات چون مقامات ادبی و مسائل
فقاهتی را علما دارا نبود و از یک طرف هم آقا شیخ جلال چون اعضاء تمیز از او رنجیده بودند و ترسید مبادا در امتحان اعمال
غرضی بشود و داغ باطله بخورد از این جهت کمکم
ص: 252
وکلاء جمع و میرزا رضاي نائینی هم که از عدلیه منفصلش کرده بودند و با حاج سید نصر الله و ذکاء الملک هم بود، دسته وکلاء و
او در خارج ملحق و میرزا رضا خان کمکم دمکرات و با وکلاء قرار گذاشت که اگر به عدلیه وارد شد امتحان وکلاء را از میان
بردارد و آنها هم کوشش نمایند که نائینی به عدلیه وارد شود و با دمکراتها یکی شود. بعد گفتند که باید روزنامهاي تأسیس
نمود و جهت اینکه زبان آزاد از سعدي بد نوشت، غرضش خدمت حاج سید نصر الله و ذکاء الملک بود. حال اینهمه آقا شیخ
جلال براي تشکیل و فرقه زحمت و خودکشی میکند چون در عدلیه لتخورده و مردم چون در محاکمات محتاج به تمیز میشوند
و آقا شیخ جلال در تمیز، غیر تمیز بیرون میآید، چندان مرجح نیست. این تشکیلات براي این است که اجزاء تمیز را یا تهدید یا
منفصل نمایند و به قوه دمکراتی که در مرکز، نائینی و محیط وکلا باشد، اجزاء تمیز را از میان ببرند. بعد از آقاي بروجردي در
حیاط شاهی جدا شده با آقا میرزا عبد الوهاب خان بود. ایشان به خانه، من هم ساعت سه و نیم به خانه آمده، شام چلو و خورشت
هویجفرنگی و شیربرنج خورده، خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 28 شعبان.- صبح از خواب بیدار، بعد از چایی بیرون آمده، منزل حاج جلال لشکر رفته، نبود. سپردم سه و نیم به غروب
میآیم آنجا. بعد به منزل یمین الملک رفته چایی خوردم. اظهار داشت شب پنجشنبه 26 و شب شنبه 28 [شعبان] دو و نیم از شب
رفته آئرپلان دیده شد که از روي شهر بهسمت شمیرانات [میرفت] شاید به قلهک رفته. بعد باهم به منزل آقا علی رفته، قباله دیّم
مرا اقرار کرد که ثبت نمایند و قباله اول را که آن هم سه دنگ بود من اقرار کردم که وجهش به من رسیده.
بعد آقاي آقاعلی خیلی شکوه نمود از شیخ حسن خان که برنج به هشتاد تومان رسیده بود، [به دلیل] مداخله حکومت به توسط او،
به صد و سی تومان رسید. جو هم دارد ترقی میکند. انگشتر الماسی دست آقا شیخ حسن خان. بعد خیلی شکوه از وضع حاضره
نمود. بعد بیرون آمده به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، میرزا محمد خان ساوجی مفتش نانواخانه را دیدم. گفت امسال اگر
شیخ حسن خان نبود من و عیالاتم میمردیم و اي کاش من مرده بودم و لیکن اشخاصی که از عملیات آقا شیخ حسن خان و
صفحه 272 از 655
حامیهاي او امساله مردند نمرده بودند.
ص: 253
چند چشمه از دخل شیخ حسن خان
چند چشمه دخل او را بیان کرد؛ یکی آنکه مشهدي مرتضی علاف که دکان نانوایی باز کرده روزي سه خروار و نیم آرد میپزد و
نیم خروار او به متفرقه و آشنایان طرف، فروش میرفته و مابقی بار [زده] به اطراف [فرستاده شده] و یک من چهارده هزار در
تجار به قزوین حمل میکردند، من گرفتم، اما جوها ،« بار » گوشهها فروخته میشد. با مشهدي مرتضی گویا نصفهکاري است. هجده
را مقداري مشهدي مرتضی برد و شاید مابقی را یا بیشتر خودشان به قزوین بفرستند براي قشون انگلیسی.
دلیل دایر شدن تشکیلات
بعد مرآت الممالک رسید. من هم بلند شده بهسمت خانه آمدیم. اظهار داشت پیغام شوخی شما را به مصدق السلطنه گفته، اظهار
داشت همین دوروزه منتظرم که وقت را معین و ناهار را برویم. گفتم وقت با خود او اختیار است. بعد صحبت دمکراتها که رأي به
تشکیلات دادهاند و حالا میخواهند بیست و چهار نفر تهیه و انتخاب نمایند که از بین آنها کمیته انتخاب شود و فردا روز یکشنبه
عصر منزل صدرائی وعده گرفتهاند نمود. گفتم میرزا باقر خان هم دیشب از من وعده گرفت. بعد من گفتم که تعجب میکنم تا دو
هفته قبل عقیده عموم آنها بر این شده بود که باید مؤسسات تا مدتی از میان برود حال دو مرتبه رأي آنها به تشکیلات شد.
اعتماد حضور رسید، او هم مسبوق بود. بعد عنوان کرد چون بعضی از دمکراتها که در مالیه بودهاند مقامات عالی درنظر گرفته
بودند و مشار الملک با آنها مساعدت نکرده، آنها را هم به ولایات مأمور نموده، منجمله خلخالی و بینش و میرزا سید مصطفی
خان را به سمنان و شاهرود و کاشان و از طرفی صدرائی و بعضی هم منافعشان کم شده و در این موقع خالصه و غله منافع
مخصوصه درنظر دارند که یا باید مشار الملک معزول یا اینکه او را تهدید بنمایند. از این جهت تشکیلات دایر باید بشود. افجهاي
همچون ده خالصه گلستان کرج در اجاره او است، پرویز همچون پدرش نظر به دهات خالصه دارد و در حالیه هم گرفتار است
میخواهند تشکیلات دایر بشود. بدبخت مردم که به
ص: 254
چنگال چه گرگان میش لباس افتادهاند. وقتی هم که مثل مشار الملک خائن را میخواهند طرف شوند نه براي مملکت است که
خیانت نشود بلکه براي اینکه خودشان چپاولی بکنند و وزیر مالیه با خودشان همدست باشد و مثل اقتدار الدوله و آقا میرزا محسن
نجمآبادي استفاده بنمایند؛ به عین نظیر بنی عباس که به اسم حفظ دیانت و انتقام خون حسین با بنی امیه، مردم را تهییج و طرف
دعوا و مبارزه شدند.
دعوت مصدق السلطنه
بعد آنها به خانههاي خود، من هم به خانه آمده، ناهار آبگوشت بزباش خورده، کاغذ مصدق السلطنه با یک کتاب دستور در
محاکم حقوق [رسید] و بنده را براي یکی از امروز و فردا ناهار یا افطار در اوایل رمضان که به عین الممالک و مرآت الممالک هم
خبر نماید [دعوت کرده بود]. بنده تعیین وقت را به عین و مرآت احاله نموده، بعد خوابیدم. در زدند. معتمد الدوله آمد. معلوم شد
ناهار این نزدیکیها مهمان بوده، براي احوالپرسی از من قدري صحبت و خواب را هم مختصري بنمایند. بعد از خواب و چایی چون
منزل حاج جلال لشکر در سه و نیم به غروب وعده کرده بودم ساعت دو به غروب بود، بهعجله رفتم، نبود.
صفحه 273 از 655
قتل خلیفه خورن در تهران
بعد به خانه مصباح السلطنه برحسب وعده که نموده بودم رفتم؛ منتظر بود.
حکایت مازندران و حکومت و مسافرت به رشت خودش را نقل نمود. تا مقارن غروب بیرون آمده در بین شنیدم که خلیفه خورن
کارکن انگلیسیها را سه روز قبل در طهران کشته و قاتل خود به نظمیه رفته و اقرار نموده. پسر میرزا محمود کتابفروش خونساري
که جوان آزادیخواه سالمی بود خود را انتحار نموده و منتصر الممالک علیآبادي قوم اقتدار الدوله محاسب وزارت خارجه هم به
حصبه مرحوم شده.
بعد توپخانه آمده، شخصی از دمکراتها که نمیشناختم رسید و عنوان کرد که پریروز در خانه کاشانی دمکراتها جمع بودند،
ناظم و افجهاي هم بودند.
آنجا گفتند که باید تشکیلات را داد و فلانی را هم باید داخل کرد. قدري از
ص: 255
خیالات آنها خندیدم. بعد به مغازه خلخالی رفته، قدري صحبت متفرقه شد.
نسیم شمال و عظیمزاده (و به قول بینش حقیقتا حیله و تزویر) هم آنجا بود و مثل روباه تو خم رفته صورت سادگی را به خود
ریخته. بعد ساعت یک و نیم از شب رفته بلند شده به خانه آمدم. گفتند آدم عین الممالک آمده بود که هروقت به دیدن تنکابنی
میروید باهم برویم. یمین الملک هم آمده بود که فردا تا یک و نیم از آفتاب بالا آمده بمانید، من خواهم آمد. خلخالی هم غروب
در مغازه گفت، امروز میخواستم بیایم آنجا، احمد آقا گفت ناهار چیزي نداریم، حتی براي اسماعیل امروز نان و پنیر به مریضخانه
بردم. گفتم احمد دروغ گفته، امروز بزباش داشتیم، چون آبگوشت اسماعیل نمیخورد، امروز پنیر برده بودند. شب به خانه آمده
شام آبگوشت خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 29 شعبان.- صبح بعد از چایی منتظر آمدن یمین الملک شده که خودش وعده کرده بود بیاید. بعد به محکمه صلحیه
سنگلج به واسطه ادعاي آقا شیخ محمد تقی رفته، معلوم شد بدبخت بیچاره زلیخا عیالش شب پنجشنبه به واسطه سه ساعت انقلاب
شبیه وبا فوت شده. به قدري متألم از فوت آن ضعیفه و صدمه شیخ شدم و خیلی افسرده گردیدم. بعد شروع به محاکمه شد که من
گفتم به موجب وکالتنامه که دارم او را از طرف غیر وکیل نمودم و من اصالت نداشتم. حق الجعاله را من قرار دادم، اما قرار ندادم
که خود بدهم، مثل عاقد وکیل مستاجر یا عاقد وکیل زوج که مال الاجاره را و مهریه را او قرار میدهد اما خودش نباید بدهد.
آقا شیخ محمد تقی اظهار کردند به موجب فلان ماده هرکسی هرچیز را امضاء نماید و اقرار نماید علیه خودش باید اجرا شود. بعد
محکمه گفت چون فلانی میگوید این ادعا بر من متوجه نیست و داخل در ماهیت دعوا نمیشوم و شما جواب دادید حالا محکمه
باید نظریات کند، بعد خبر بدهد. من خواستم رسما حرفی بزنم محکمه قبول نکرد. من غیر رسم گفتم من مأخوذ به امضاء و
مرقومات خود هستم. امضاء من در خصوص این است که حق الجعاله قرار گذاشتم اما به اینکه حق الجعاله به عهده خود من است
که امضاء نکردم. بعد بلند شده بهسمت خانه آمدم. گوشت گرفته، بتول و احمد خانه بودند، ننه اسماعیل به حمام رفته بود. بتول
مشغول پختن آش بود. یمین الملک هم پرسیدم، نیامده
ص: 256
بود. آدم عین الممالک مجددا آمده بود که باهم هروقت به دیدن آقا میرزا طاهر میرویم برویم. بعد من رفتم به خانه منتصر
صفحه 274 از 655
الممالک مرحوم به ترحیم.
میرزا علی خان زنجانی مأنوس بااقتدار را دیدم. پرسیدم این مدت کجا بودي؟ گفت اقتدار و نجمآبادي مرا با خودشان به عراق
بردند. بعد بنا به شکوه کرده که منبعد من معتقد به هیچکس نیستم. هرکس بیشتر اظهار دلسوزي میکند و در کارهاي دولتی
داخل میشود بیانصاف و چپاولچیتر است از سایرین. بعد به ایهام و ابهام اثبات مظالمی براي اقتدار و اعمال شنیعه چپاولی براي
نجمآبادي [کرد] که هرسبعی از شنیدنش شرمسار میشد. میگفت خود ملایر و نهاوند که داراي محصول بوده همهروزه جمعی در
کوچه و بازار از گرسنگی میمردند و گندمها را آقا جمع کرده و به کسی نمیداد. بعد میرزا علی خان رفته معلوم شد نعش منتصر
الممالک را نیم ساعت قبل به ابن بابویه حرکت دادهاند تا عصر برگردند و مجلس ترحیم بگذارند یا نگذارند.
بعد مراجعت به خانه، مقارن ظهر احمد آش رب نارنج با نان برداشته به مریضخانه رفت. من و بتول هم آش با نان خورده، صبح هم
احمد را فرستادم نزد حاج جلال لشکر، که سالار [محتشم] جوابی که نوشته مثل ننوشتن. ابدا تکلیف مرا معین نکرده که پولی که
نقیبزاده دو ماه قبل از من گرفت و همان موعد باید سالار و شما برسانید و نرساندید، حالا من پول ندارم و امسال همچه شد که
تکلیف مرا معین نمیکند. بالاخره حاج جلال لشکر گرفته بود که هرقدر عقب بیفتد نفع نقیبزاده، و حال آنکه اجراء عدلیه در سر
موقع تمام پول را فرستاد از من گرفتند و حالا باید این قسم گرفتار شوم. یازده تومان و هشت هزار هم بقیه پولی بود که ایشان از
حاج عباسقلی خان از مال من گرفته بودند و مانده بود.
احمد مطالبه کرده بود یازده تومان او را دادند، هشت هزار او باز باقی ماند. بعد قدري خوابیده، بعد از چایی ساعت سه به غروب
منزل عین الممالک رفته، مصدق السلطنه هم آمد. قرار شد شب شنبه آتیه افطار با عین الممالک و مرآت الممالک [به منزل وي]
رفته، بعد با عین الممالک بیرون آمده منزل ثقه الملک رفتیم، نبود.
بعد به خانه آقا میرزا طاهر رفته، منتصر الدوله، انتظام الدوله، سالار لشکر، سردار اسعد، سعید العلماء [و] جمعی آنجا آمده بودند.
صحبت نجمآبادي و
ص: 257
گرفتاري او را بیان نموده که مهر علی خان حسن ونداو را در نهاوند دستگیر و به آورنان فرستاده و تسلیم سردار بهادر نمود و
تفصیل عبد الحمید نهاوندي که هر حاکمی میآید آن بیچاره را به عنوانی جرم مینماید، منجمله میرزا محسن فرستاده بود که
جنس حاضره دیوانی را باید بخري و او را حبس و جرم نمود. تا ساعت نیم از شب آنجا بوده، بعد بیرون آمده به اتفاق عین
الممالک به منزلشان، ساعت دو از شب رسیده، چایی خورده، ساعت سه بیرون و به خانه آمدم. شام آبگوشت بزباش و قدري آش
خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه سلخ شعبان.- صبح بعد از چایی مشغول نشاء چغندر شده، والد آقا میرزا محمد علی خان کلوب آمده که اطلاعی از
مسافرش پیدا نماید. من هم مثل او بیخبر. بعد ایشان رفته، آقا میرزا اسماعیل خان شیرازي آمد، شرح مسافرت و مبارزات خود را
در مسافرت گروس با ثقۀ الملک بیان نمود. بعد از ساعتی باهم بیرون رفته منزل آقاي محمد خان مهاجر که مجمع مهاجرین آنجا
است برحسب وعده رفته نبودند.
در بین راه رسید که من جایی بودم و یادم آمد که شما میآئید به عجله آمدم.
گفتم باید جایی بروم، شاید مراجعت نمایم. بعد به اتفاق کاکا رفتیم مدرسه آقا علی نجمآبادي، آقا مجتبی را دیده، گفت تا شرط
وکالت را یمین الملک نیاورد، قباله مهر نمیشود. بعد بنده با کاکا رفتیم بازار، گیوه خودم را از مشهدي عباس گرفته باقلا هم
صفحه 275 از 655
خریدم سوار واگون شده به خانه آمدم، مشغول آبیاري و نشاء چغندر شده تا دو بعد از ظهر انعامی به میراب داده بعد با احمد
آمدیم. ناهار آبگوشت بزباش خورده قدري خوابیده، بلند شده، چایی خوردم. ننه اسماعیل هم به مریضخانه براي اسماعیل نان برده،
احمد هم بازار به جهت اینکه ظروف را مسگر تا شب برساند رفته. من هم مشغول وجین علفها و کندن شبت به جهت باقلاپلوي
سحر شده، بتول از مدرسه آمد.
بعد آقاي حاج شیخ عبد الله و پسر آقاي گونآبادي تشریف آورده، بهقدر ساعتی مشغول صحبت، بعد یمین الملک گروسی آمده
تا مقارن غروب [آنجا] بود. آقایان رفتند. بعد ننه اسماعیل از مریضخانه آمد. من هم مشغول نوشتن شده تا ساعت سه و نیم از شب،
به جهت اینکه روزه بگیریم من قدري نان و ماست و سیر خورده که سحري باقلاپلو پخته بخوریم، معده من بناي قرارقر
ص: 258
گذاشته ننه اسماعیل هم حالت حمله و دلبههمخوردگی پیدا کرده، وحشتی عارض شد از ترس اینکه مبادا سحري بخوریم حالت
امتلا یا حیضه پیدا شده، اسباب وحشت در این موقع قریب به وبا بشود، خوف را مانع از مشروعیت روزه دانسته خوابیدیم.