گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد اول
[خاطرات ماه شوال 1336 / تیر 1297



[امور روزانه]
چهارشنبه غرّه شوال.- صبح بیدار، بعد از گردش در باغچهها بچهها را بیدار و چایی خورده. ابو الحسن خان و آقا اکبر آقا تشریف
آورده اظهار داشتند که خیال
ص: 318
داریم این ایام تهیه رفتن به ولایت را ببینیم. لیکن از تعدیات بختیاريها قصد توقف در همدان [داریم] که هم نزدیک به املاك
خودمان بوده و هم در محیط حکومت سردار بهادر و سردار اسعد نباشیم. بعد شمهاي از طرز چپاول و سلوك بختیاريها [را] در
آنجا نقل کردند و اظهار داشتند که نصیر السلطنه پسر محتشم السلطنه را براي حکومت ملایر و نهاوند و توسرکان، سردار اسعد
میخواهد بفرستد.
آمدن جمعیت شاهزاده عبد العظیمیها به شهر غیر از مدرس
بعد از ساعتی آنها رفته، آقاي مرآت الممالک آمد تفصیل آمدن دیروز عصر جمعیت شاهزاده عبد العظیمیها به طهران را که
عصر با درشکه از خیابان ناصریه به پایین میآمدند و شاهزاده نصرت السلطنه آنها را به شهر آورد و به حضور شاه برد و انفصال
کردند که کسی لیاقت نوکري ماها را ندارد زیر بار معاونت او «1» فتح السلطنه از معاونت جنگ که اهل نظام صاحبمنصبها کرد
نمیرویم. مستشار الدوله به صاحبمنصبان جواب داده بود. بعد آنها عریضه به شاه کرده و گفتند که مستشار الدوله غلط کرده که
ما را به تمکین فتح السلطنه امر کرده. بعد تا نزدیک ظهر مرآت بود.
معاونت مصدق السلطنه
آقا میرزا سید احمد خان حاج یمین الملکی تشریف آورده بعد هردو رفته، احمد هم ناهار مسماي بادمجان با چلو براي اسماعیل
قبل از ناهار برده. من و ننه اسماعیل و بتول هم که صبح حمام رفته بود و براي ناهار آمد، ناهار آبگوشت بسیار اعلی با چلو خورده.
بعد احمد آمد ناهار خورد. من هم خوابیده عصر در میان باغچهها وجین کرده مشغول چایی بوده آقاي عین الممالک آمد. پرسیدم
معاونت مصدق السلطنه را؟ گفت نشده. گفتم معاون السلطنه اظهار به من دیروز کرد که با جلیل الملک رفتیم و معاونت مصدق
السلطنه را درست و تمام کردیم.
اتفاقا جلیل الملک را دیدم. گفت من خبر ندارم.
______________________________
1) ابهام در اصل. )
ص: 319
بعد قدري صحبت متفرقه شده تشریف بردند. آقا میرزا صدر الدین و آقا یحیی نهاوندي آمده قدري با آنها صحبت تا نزدیک
غروب که آنها هم رفتند.
صفحه 315 از 655
بعد مقارن غروب بیرون رفته در خیابان باغ جنت گلشن کاغذ حکومت را فراش رسانید، در خصوص عرض آقا میرزا سلیم خان به
واسطه حریمی که همسایههایش تصرف نموده بودند. بعد معتمد الدوله سوار درشکه رسید و من سوار تا آخر خیابان، او به خانه
نظام السلطان و من بهطرف خانه آقا میر سید محمد طباطبایی همدانی رفته، محمد آقا خان مهاجر و آقا میرزا علی تاجر همدانی و
یک شخصی آنجا بود. آقایان کمکم از حصبه و وباء به مرض مارگزیدگی و افعی صحبت به میان آوردند. بعد آن آقایان یک و
نیم از شب رفته رفتند.
نامه مدرس
من و آقاي طباطبایی مشغول صحبت که سید حسن مدرس کاغذي به توسط حاج واعظ قزوینی به من نوشته و مرا دعوت به
حضرت عبد العظیمیها نموده، من چون از خرج و پولدهنده آنجا اطلاعی نداشتم نرفتم. اما حالا که جمعیت به شهر آمده و او
گفته که تنها میمانم و مقصد من حق است و آقا سید هادي افجهاي حالا رفته و ملحق به او شده میخواهم بروم مدرس را فردا
ببینم. گفتم خیلی خوب است. توضیح از او بخواهید که چه مقصودي از ماندن دارد؟ و آن مقصود را به چه قوه میخواهد از پیش
ببرد؟ عامه که با او همراه نیستند. خواص که از دور او پاچیدند و به شهر آمدند. دیگر چه قوه براي پیشرفت مقصود دارد؟
مردم هم اعتماد دیانتی به مدرس ندارند. طباطبایی قبول نمود. بنا شد برود و استحضار حاصل نماید. تا ساعت دو و نیم از شب آنجا
بود. بعد به خانه آمده شام چلو و مسماي بادمجان بقیه ناهار را خورده. ننه اسماعیل گفت سرم درد میکند، شام نخورده، نالید تا
خوابید. ما هم خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه دویم شوال.- صبح بعد از چایی ننه اسماعیل بیرون رفته خبر آورد خواهر حاج علی خان همسایه مرده و اموالش را به
کلفتش صلح کرده. بعد از ساعتی به صلحیه سنگلج برحسب اظهار آقا شیخ محمد تقی که سه روز قبل گفته بودم رفتم. به مدرسه
[یک] ربع منتظر [ماندم]، نیامد. رئیس صلحیه را گفتم که برحسب اخطار پیغامی آمدم. گفت مسبوق نیستم که گفته باشم. بعد قرار
شد
ص: 320
روز شنبه که درب دکان کربلایی محمد ولی آقا شیخ محمد تقی را دیدم برویم.
بعد بازار آمده آقا میرزا عباسقلی خان را دیدم گفت دیروز چهار مرتبه منزل بیان الدوله رفتم که خودش گفته بود بیاید، او را
ندیدم. گفتند خواب است، بعد بیرون رفته. خیلی دلتنگ بود. گفتم باز امروز بروید و بدانید که چقدر امور بد است.
بعد بازار رفته سه دسته پاکت، سه سر قلم و پنج جفت جوراب خریده، از خیابان مریضخانه میگذشتم [که] میرزا علی اصغر را دیده
گفت آقا میرزا اسماعیل ناخوش و در مریضخانه دولتی است. باهم رفتیم توي مریضخانه. آقا میرزا اسماعیل که خود طبیب بود در
نیمکت بیماري افتاده، اما حالش بهتر شده. بهقدر ساعتی صحبت. مقارن ظهر بلند شده بهسمت خانه آمدم. در بین راه به درشکه ثقۀ
الملک سوار و صحبتکنان تا نزدیک خانه آمدیم.
او جایی و من به خانه. ناهار آبگوشت غوره با بچهها خورده. صبح هم آقا محمد علی پسردایی آمده که والدهام دیشب فوت نمود.
خیلی از فوت زندایی متألم. چهار تومان به جهت مخارج به آقا محمد علی داده رفت. بعد خوابیده بعد از خواب چایی. بنا بود
احمد آقا بتول را عصر به خانه عمهاش ببرد. ننه اسماعیل اظهار نمود من میروم. یک آبکش زردآلو چیده با بتول عصر رفتند.
صفحه 316 از 655
چراغ گذاشتن در خیابانها به دستور حکومت نظامی
من و احمد هم در خانه مشغول وجین خرفهها از بین کلمها شده یک به غروب یمین الملک آمده قدري صحبت تا غروب، بعد او
رفته، من و احمد تنها مانده.
چون آژان امروز برحسب حکم نظامی آمده بود که باید چراغ امشب بگذارید و الا همه شما را به کمیسري میبرند و حبس
میکنند. من هم از شدت خوف که اگر براي عبرت مردم هم باشد شاید همه ماها به حبس بیفتیم احمد را گفتم که چراغ دم در را
بگذارد. اما هیچیک از اهالی کوچه چراغ نگذاشتند، منحصر به خانه ما بود.
شب را من و احمد تنها در خانه مانده، شام آبگوشت و پنیر خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 3 شوال.- صبح احمد را بیدار کرده، بعد از چایی قدري توي باغچه مشغول وجین شده بعد برحسب وعده که به آقا شیخ
محمد علی قزوینی داده بودم رفتم منزل ایشان. آقا محمد باقر که تازه از قزوین آمده بود با دو سه نفر دیگر آنجا بود. بهقدر یک
ساعتی نشسته صحبت نمودیم. بعد بلند شده منزل آقا
ص: 321
میرزا علی اکبر انتیکهچی رفته احوال پسرش را پرسیده، بهتر شده بود. بهقدر نیم ساعتی آنجا نشسته بعد بلند شده به خانه میرزا
حسین خان ادیب، خانه محتشم السلطنه رفته که دیدن و قدري صحبت نمائیم. گفتند نیست. بعد پنیر و خیار و گوشت خریده به
خانه آمده با احمد ناهار نان و پنیر و خیار خورده مشغول اصلاح درخت و کندن درختهاي خشک و شکستن آنها مشغول.
عصر احمد آبگوشت بار کرده، بعد ننه اسماعیل با موسی از خانه همشیره آمده مقارن غروب آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد
قدري صحبت متفرقه، مردن عیالش و ناخوشی اسماعیل. آقا شیخ خواستند بروند، من مانع شدم. شام آبگوشت و پنیر و خیار خورده
قرار شد فردا شب آقا شیخ شام بیایند اینجا و رفتند. من هم ساعت چهار خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 4 شوال.- صبح بعد از چایی و قدري وجین و کندن چند دانه شلغم، سه به ظهر مانده رفتم به صلحیه. آقا شیخ محمد تقی هم
حاضر. رئیس محکمه اظهار داشت فردا دو به غروب منزل آقا شیخ محمد تقی شما بیائید بلکه قراري در ادعاي ایشان بدهیم. من هم
قبول. با آقا شیخ محمد تقی بیرون آمده صحبت گرفتاري خودم را در خصوص ننه اسماعیل بیان کرده که اگر از ترس حرفهاي
او کاغذ به دکتر مریضخانه ندهم میترسم پسرش بمیرد بگوید تو مسامحه کردي که عمل نشود و اگر کاغذ بدهم میترسم بعد از
عمل پسره بمیرد، آنوقت مادرش بگوید شما اظهار و اصرار داشتید، من راضی نبودم.
مرگهاي پیدرپی
تا درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان او رفت، قدري صحبت در خصوص اینکه بیان الدوله را دیده بود و او اظهار مساعدت نموده
بود در خصوص اینکه با اقبال الدوله مذاکره نماید. حال معلوم نیست که حقیقتا بیان الدوله ایستادگی نماید یا ظاهر حرفی میزند.
بعد بلند شده بهسمت بازار رفته، مدرسه خان مروي ختم برادر آقا شیخ حسن ناظر بود. شیخ محمد رضاي کاشی و آقاي میرزا
محمد تقی گرگانی هم دیشب فوت شده بودند. خانه مرحومه زندایی رفته ترحیمی به دخترهایش و آقا محمد علی داده، مقارن
صفحه 317 از 655
ظهر بلند شده سوار واگون به خانه آمده ناهار آبگوشت با موسی و ننه
ص: 322
اسماعیل خورده، احمد هم بادمجان سرخ کرده ناهار اسماعیل را به مریضخانه برده بود.
[امور روزانه]
بعد از ظهر خوابیده، بعد بلند شده چایی با احمد و ننه اسماعیل و موسی خورده، حمام نمره حاج محمد -.«1» از ظهر شنبه 4 شوال
حسن صراف با اتفاقات تعجبآوري رفته، خوب حمام و خیلی استاد محمد که اتفاقا عقب او میگشتم و پیدا نمیکردم آنجا بود،
مرا راحت از کثافت نمود. مقارن غروب بیرون آمده توي خیابان امیریه سردار حشمت و آقا میرزا محمد علی فرنقی از خانه بنده
مراجعت میکردند. من هم چون خسته بودم تجدید و مراجعت را نخواستم. بعد از قدري پیاده شدن و صحبت، آنها رفتند. نزدیک
خانه منجمباشی رسیده دیدم بیان الدوله و مصباح السلطنه و اعتماد حضور با منجمباشی بلند شده سلام و دعوت به نشستن نمود.
نشستم و قدري صحبت و توصیه آقا میرزا عباسقلی خان و آقا میرزا حاج آقا را به بیان الدوله نموده که در جدیت مضایقه نکنند.
مرگ سید هاشم پهلوان
بعد بلند شده مغرب به خانه آمده، احمد گفت کتابخانه خلخالی رفته بودم، گفتند سید هاشم پهلوان جزو سنگريهاي مسجد شاه
که گرفتار شده بود بنا بود در باغشاه تیربارانش نمایند در نظمیه به مرض کلرا، وبا مبتلا شده و مرده است و اظهار کرد که سردار
حشمت آمده بود اینجا، گفتم در بین راه دیدمش.
ارتشا در عدلیه
بعد از ساعتی آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد. شام چلو و مسماي بادمجان و خورشت خرفه داشتیم، خوردیم. اظهار داشت اجزاي
عدلیه غیر از اجزاي تمیز بدون استثنا همه مرتشی و غیر تمیز هستند. آقا میرزا محمد گلپایگانی سنه ماضیه ساعت هشت آقا شیخ
رضاي وکیل با موکل خودش، پانصد تومان درب خانهاش برده داده و یک حکم در موضوع پنجاه هزار تومان گذراندند و همچنین
شرحی از ارتشاي آقا میرزا محمد علی کمرهاي ارّهاي و دادن ناسخ به امیر حشمت
______________________________
. 1). دفتر نوزدهم. تاریخچه از ظهر شنبه چهارم شوال تا 22 شوال 1336 )
ص: 323
در چند سال قبل که آقا میرزا محمد علی در سفر مشهدش از طرف امیر حشمت درشکه [براي او فرستاده] و با احترام وارد شهر
طهرانش کرده بودند با قالیچه و کلههاي قند و مخارج راه قاصد زیارت مأمون و هارون الرشید شدند حضرت رضا. ساعت سه و ربع
آقا شیخ محمد تقی زودتر گفت بروم که شهر نظامی است، او رفته، من هم بعد از قدري تحریر خوابیدم. ساعت چهار و نیم از شب
مشهدي عبد الحسین میراب آمد که آب بیندازد، گفتم کسل هستم صبح میاندازم.
[امور روزانه]
یکشنبه پنجم شوال.- بین الطلوعین بلند شده اول آب به باغچه انداخته، سماور آتش نموده، احمد را بیدار و مشغول آبیاري و چایی
خوردن من و احمد شده، بعد بچهها هم بیدار و چایی خورده، چهار باغچه را به واسطه اینکه هنوز تر بودند آب ندادیم. بعد مشغول
صفحه 318 از 655
علفچینی و گردش توي باغچهها بوده در زدند. آقا میرزا عباسقلی خان سمسار با آقا سید نصر الله برادر متولیباشی حضرت عبد
العظیم آمدند، به قدر ساعتی نشسته صحبت سنه ماضیه که اقتدار الدوله مرا خواست و نظرات ضد تشکیلی و تشکیلی را بیان کرد و
از من خواست که در حضرت عبد العظیم تشکیلات را جریان بدهم. گفتم خوب است که شماها با کمرهاي یک روز بیایید حضرت
عبد العظیم، من هم از دمکراتهاي آنجا خبر میکنم که حاضر شوند و به نصیحتهاي شما گوش بدهند هرکدام که مطلب حق را
بیان و اثبات کردید ماها طرفدار آن خواهیم شد، قبول نمود تا آنکه یک روز اقتدار تلفن زد که فردا میآیند. من هم قبول. فردا
تدین و کاشانی و یک نفر کلاهی آمده اظهار داشتم کمرهاي چه شد؟ به طفره گذراندند. من هم آنها را جواب دادم.
مدرس گول خورد
بعد قدري صحبت مدرس و ماندنش در حضرت عبد العظیم و اینکه مدرس پول نگرفته و لیکن گول خورده. بعد آقا سید نصر الله
اظهار داشتند که یک روز باید بیائید حضرت عبد العظیم. بنده هم به تعیین آقا میرزا عباسقلی خان و انتیکهچی واگذار.
حبیب المجاهدین و حبس تاریک
بعد آقایان رفته من هم مشغول باغچه. بچهها هم رختشویی. ناهار چلو و خورشت خرفه و مسماي بادمجان و نان تازه خورده قدري
مشغول زدن
ص: 324
سرشاخهها با احمد شده، قدري هم تحریر و چایی، دو و نیم به غروب بیرون آمده سر خیابان میرزا حسن خان مفتاح، منشی کابینه و
رمز وزارت داخله رسید اظهار داشت که حبیب المجاهدین را به محبس تاریک بردهاند. پرسیدم به چه نسبته و چه تقصیر؟ گفت
هیچ معلوم نیست. خیلی تعجب نمودم. چارهجویی کرد. گفتم فردا کنجکاوي کن و جهت حبس تاریک را معین نما که از چه
ناحیه و به چه اسم شده، تا فکر نمایم.
بعد رفته سوار واگون میدان توپخانه پیاده کاغذ پستخانه را داده بهطرف خانه آقا شیخ محمد تقی کمرهاي برحسب وعده رفتم،
شده بعد به « و بلدة لیس لها انیس » نبود. در مدرسه یونس خان نمازي خوانده یاد زمان سابقش و حاج شیخ فضل الله و حالیه که
خانه آقا شیخ محمد تقی رفته چایی میخوردم و رئیس محکمه صلحیه سنگلج را میپرسیدم، گفت اسمش آقا سید مهدي اصفهانی
مجد العلماء است. در این بین آمده اظهار داشت من دبیر و جریدهنویس روزنامه ناقور با آقا میرزا مسیح معروف به ناقور بودم و
شاگرد آقاي مساوات در مدرسه صدر بودم و در اصفهان در استبداد صغیر زحمتها کشیده و در موقع حرکت سردار اسعد به
طهران مامور راه انداختن خوانین الوار به بلوکات اصفهان شده، تا سنه سی هم در آنجاها بوده، در آن سنه به طهران [آمده] و وارد
عدلیه و صلحیه شدم و تاکنون ارتقاي رتبه به واسطه اینکه طرفدار و کمک ندارم حاصل نشده. ماهی چهل تومان بیشتر حقوق
ندارم و چند ماه است ندادهاند و مبلغ هزار و متجاوز مقروضم. بالاخره از یک به غروب تا دو از شب منزل آقا شیخ محمد تقی
صحبت متفرقه و این آقاي قاضی صلحیه جزو تشکیلیون بود شرحی از آنها و اینکه مملکت اگر تشکیلات دمکراسی نباشد از میان
میرود و قدري از تدین و چینی بودن کاشی و اجل بودن جلیل و نمرده نبودن آقا شیخ ابراهیم و تشکر از دمکراسی شدن صمصام
و مخبر السلطنه و مشیر الدوله و غیره. همه مطالب ایشان قابل تصدیق و تمجید شد. بعد صحبت ادعاي آقا شیخ محمد تقی را به من
[مطرح کرد] و [خواست] صلحی بشود. من اظهار کردم سیزده تومان و کسري بابت تمبر و حق مامور متدرجا از من گرفته و هشت
و شش هزار هم به اسم حق الوکاله خوب است. چون صارم همایون ضرر کرده و طلبش را از مخبر الممالک نگرفته. آقا شیخ
محمد تقی هم نصف حق الوکالهاش را بیشتر نگیرد و تا پانزده تومان
صفحه 319 از 655
ص: 325
و نیم. من به او براي حق الوکاله بدهم. باز پانزده هزار دیگر اضافه نمودم. به همین مقدار مذاکره [شد] و ختم پیدا نکرد. یعنی
خواست من ممنون بشوم. گفتم چه امتنانی؟ و نماینده و واسطه براي خیر بودم، حالا خودم گرفتار شدم. بعد سه نفري از خارج
آمدند. من و قاضی صلحیه بلند شده هرکدام بهسمت خانه.
منزل محبوسین
من رفتم منزل محبوسین، به احتمال اینکه قاضی مرخص شده دیدم هر چهار هستند. تفصیل را پرسیدم؟ قاضی گفت بعد از اینکه
تجویز نمود که باید براي مرضی که در ایام حبس بر شما عارض شده مدتی معالجه نمائید و با یک عریضه خودم تصدیق طبیب را
به وزارت داخله فرستادم، وزارت داخله هم حکمی به نظمیه نوشت که از من کفیل گرفته مرخصم نمایند. حکم را در نظمیه رد
نمودند و گفتند قابل اجرا نیست. به وزارت داخله مجددا اظهار شد باز وزارت داخله تجدید حکم نمود. معاون نظمیه گفت
ویستادهل در شمیران است. بعد از آمدن جواب فرستاده میشود. خیلی تعجب نمودم که نظمیه تمرد از حکم وزارت متبوعه خودش
میکند.
ترحیم سلطان محمد خامس
بعد بلند شده ساعت سه به خانه آمده، احمد هم رسید. شام نان و پنیر و تره خورده، احمد گفت در کتابخانه خلخالی بودم فوق
العاده منتشر شد که فردا از چهار به ظهر تا ظهر در سفارت عثمانی مجلس ترحیم سلطان محمد خامس پادشاه عثمانی منعقد است.
بعد خوابیده. اواخر شب هوا مختصر باران میبارید.
اقتدار الدوله و گندم عراق
دوشنبه ششم شوال.- بین الطلوعین بلند شده بعد از بار کردن سماور و گردش متفکرانه در باغچهها و خوردن چایی و قدري تحریر،
چهار و نیم به ظهر منزل عین الممالک رفته چون میخواست برحسب وعده عز الملک و آقا میرزا داود خان به منزل اقتدار الدوله
برود فقط مختصر چایی و اظهار نمودند که اقتدار الدوله دیروز عصري آمده بود اینجا و میگفت که از عراق امین مالیه آنجا نوشته
بود که
ص: 326
کمرهاي به یک نفر از اهالی اینجا نوشته که اقتدار الدوله خیانتش اینجا ثابت شده که یکصد خروار گندم از دولت برده و خیلی
اوقات اقتدار از این قضیه تلخ بود.
من گفتم که کمرهاي تحقیق و تفتیش اعمال را از آنجا خواسته بودند نه اینکه نسبت دزدي و خیانت ثابته به شما داده باشد. من
گفتم صد خروار نبود، نود و هشت خروار بود، آن هم در دوسیه وزارت مالیه ثبت و ضبط است.
بعد از عین الممالک جدا شده پیاده از راه خیابان لالهزار به خانه دکتر حسین خان رفته، قدري صحبت. اظهار داشت ما در دربار
سوسیتهاي ترتیب بر ضد وزیر دربار موثق الدوله داده بودیم. منجمله صاحباختیار، کشیکچیباشی و سایرین. بعد آنها باهم
ساخته کلاه مرا میان معرکه گذاشته و آن حقوقی که من در کشیکخانه داشته، کشیکخانه را تحلیل برده و فقط حقوق
کشیکچی باشی را میدهند. خوب است فکري نمایید. بنده متحیر، از خودش علاج خواستم. گفت که صاحباختیار را ملاقات
نمایید و از من آنچه صلاح در توصیه و غیره میدانید بگویید. بعد جوانکی آمد معرفی شد به سهام الملک یا ممالک، برادرزاده
صفحه 320 از 655
امیر اعظم. قدري با او صحبت نموده، گفت مشهد بودم و هنگامه ضد تشکیلی و تشکیلی در آنجا خیلی محل نزاع شده بود.
دو به ظهر مانده از خانه دکتر بیرون آمده به سفارت عثمانی ترحیم، توي حیاط نشسته، وزراي حالیه، بعد کالسکه کامران میرزا، بعد
شعاع السلطنه و سایر شاهزادگان آمده، ختم را برچیده جمعیت از تمام طبقات آمده و میآمدند.
مجلس ترحیم باشکوهی بود. مقارن ناهار بلند شده سوار واگن، دروازه قزوین پیاده، خانه آمده ناهار آبگوشت خورده. از احمد و
ننه اسماعیل پرسیدم انیس چه شد؟ گفتند همشیره از منزل سلیمان میرزا آمد و انیس را چون حالت کسالت داشت برد به خانه. بعد
از ناهار قدري خوابیده، عصر چایی و قدري توي باغچه گردش. ننه اسماعیل رفت به مریضخانه. احمد آقا را هم فرستادم خانه
عمهاش که بتول را بیاورد ساعت دو از شب احمد با بتول آمد. شام نان و آبگوشت خورده خوابیدم. صبح هم که در خیابان
میرفتم آقا میرزا حبیب الله خان را دیده احوال اتومبیل پستی که به رشت رفته بود [را پرسیدم]. گفت اتومبیل به اسم حمل پست به
زنجان و رشت رفته بود اما [موقع] برگشت مسافرین فراري اروپایی تبریز را که در زنجان بودند آورد.
ص: 327
مدرس و نصرت الدوله
سهشنبه هفتم شوال.- صبح از خواب بیدار، بتول چایی بار کرده، قدري در باغچهها گردش، چایی خورده، سه به ظهر آقا میرزا
اسماعیل خان شیرازي آمده شرحی از شاهزاده عبد العظیمیها و اینکه قوام التجار روزي هشت تومان میگرفت که شش نفر را هم
در آنجا نگاهداري نماید. بعد شرحی از مدرس و گول خوردن از امامجمعه و ظهیر الاسلام و رفتن سابقش به شمیران در خانه
نصرت الدوله و بیرون آمدن با اتومبیل از آنجا و خیلی مدرس مفتضح بین مردم شد. اما عجالتا مخارج و دستور او را اطریشیها
میدهند.
بالاخره صحبت بر این شد که بیست و پنج نفر از رفقا را دعوت کنید که هر کدام سه نفر را حاضر که پانصد تومان صد و پنج
تومان تهیه نموده رساله شما را مجددا چاپ بزنیم و منتشر نماییم که اساسا در همه اوقات براي افکار عامه مفید است. بعد نزدیک
ظهر کاکا تشریف برده من هم به کمک احمد سر شاخههاي چنار را شکسته، ناهار نان تازه و پنیر و زردآلو و خیار خورده و
خوابیدم. بعد از خواب دیدم ننه اسماعیل مشغول سرخ کردن بادمجان براي اسماعیل. بعد چایی خورده باز مشغول سرشاخههاي
چنار که احمد ریخته بود، مشغول شکستن و با بتول به حیاط مطبخ آوردیم. ننه اسماعیل هم چهار به غروب به مریضخانه رفته، من
هم یک به غروب بیرون آمده، پیاده از درب خونگاه به شمس العماره و توپخانه، از آنجا به خیابان مریضخانه. ساعت یک و نیم به
خانه عین الممالک رفته. آقا میرزا محمد علی خان آنجا بود. به قدر ساعتی منزل عین الممالک چایی خورده، صحبت نمودیم.
تزلزل کابینه
خبر تازه آنکه شیوع دارد کابینه متزلزل و شاید عین الدوله رییس الوزراء بشود.
بعد ساعت دو و نیم بلند شده به خانه آمده بعد از قدري تحریر نان و پنیر و زردآلو و خیار و سبزي خورده، احمد و بتول هم قدري
بادمجان سرخ کرده خوردند و ساعت چهار از شب خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه هشتم شوال.- صبح بعد از چایی مشغول وجین باغچه جعفريها شده، احمد هم قدري چغندر چیده براي خانه عمهاش
برد. من هم مشغول
صفحه 321 از 655
ص: 328
تحریر. دختر ننه باقر هم با بچهاش آمد. ناهار آبگوشت گوجهفرنگی نوبر باغچه با شامیکباب که به جهت اسماعیل درست کرده
بودند خورده خوابیدم. عصر بعد از چایی دختر ننه باقر چون قدري جارو کرده بود ده شاهی بتول به او داد و رفت.
من هم مشغول تصفیه کاغذها. در زدند. درب در نزهت بیک حسین با خان شوکت کارت داده رفتند. شاهزاده معتمد الدوله هم
رسید. قدري صحبت تا نیم از شب رفته، بود و رفتند.
پیام عیال سلیمان میرزا
ساعت یک و نیم احمد از خانه عمهاش آمده ناهار تا عصر آنجا بود و آش سماق خورده بود و عمهاش از زبان عیال سلیمان میرزا
پیغام داده بود که زن شاهزاده شور میکند که آیا صلاح است به سفارت انگلیس بروم و اظهار نمایم که یا شوهر مرا خلاص کنید
یا مخارج عیالات او را تا در حبس شما است بدهید. من گفتم شور با شاهزاده کفیل الدوله اولویت دارد. احمد یک جفت گیوه از
آقا شیخ حسین به چهار تومان خریده بود و آورد. شام چلو اسلامبلی یعنی دمی با آبگوشت بسیار لذیذي خورده، چند دانه شلغم
تازه هم روي دمی چیده با بخار پخته بود و من با لذت خورده، ساعت چهار خوابیدم.
اسباب پیشرفت پلیس جنوب
چهارشنبه نهم شوال.- صبح بیدار و چایی دم نموده، بچهها را از خواب بلند نموده چایی خوردیم. احمد مشغول شد به تراش
صنوبرها. من هم قدري سر شاخهها را جمع نموده و قدري مشغول تصفیه کاغذهاي سنوات قبل شده، استخاره براي رفتن به حضرت
عبد العظیم نموده خوب آمد. بیرون رفته پاکتی به سالار محتشم نوشته بودم به پستخانه داده سوار واگون شده، مشیر السلطنه هم
در واگون [بود] اظهار داشت که ایلخانیگري قشقایی را به برادر صولت الدوله دادهاند و او را با صولت الدوله به جنگ انداختهاند
و پیشرفت پلیس جنوب از این راه فراهم آمده. میرزا محمود خان تلگرافچی عراق هم که خائن تلگرافخانه شده بود او را سردار
اسعد منصوب به شغلش نموده و از تقصیر مهاجرت او گذشت.
ص: 329
اعدام قاتل ظهیر الممالک
بعد به میدان توپخانه رسیده، جمعیت زیاد از تماشاچی و آژان و ژاندارمه بود، دار هم سرپا بود. سؤال کردم گفتند میرزا یعقوب
خان قاتل ظهیر الممالک را میکشند.
مهمان در باغ حاج سید رضا فیروزآبادي
بعد نمانده سوار واگون شده، درب ماشین به فاصله یک ساعتی ماشین سوار و حضرت عبد العظیم پیاده میرفتم، عقب سر سلامی
شنیده، برگشتم؛ آقاي حاج سید رضاي فیروزآبادي با کمال بشاشت به من اصرار که برویم فیروزآباد، امشب و فردا را آنجا باشیم.
گفتم خیلی میل دارم اما نمیتوانم شب را بمانم. حتی امروز را به خانه خبر نکردم که نمیآیم، اتفاقا خیالم آمدن [بود]، و استخاره
مساعد شد. ندانستم به چه جهت آمدم و هیچکاري هم نداشتم. بعد اصرار کرد که امروز ناهار تا عصر را من به جهت خاطر شما به
فیروزآباد نمیروم و در همینجا باغی داریم میرویم و میمانیم. قبول نموده رفتم. در بین پرسیدم چه باغی است؟
تفصیل احمدور را بیان کرد که حاج مهدي آقاي تاجر که از دوستان من است و من وصی پدر او بودم و امور آنها با من است. این
صفحه 322 از 655
احمدور عضد الملک را به بیست و یک هزار و ششصد تومان خریداري کرد و قریب نه هزار تومان هم در او خرج نموده حالا من
از او اجاره نمودهام به سالی دو هزار تومان نقد و بیست و پنج خروار کاه و پانزده خروار یونجه از بذر. سوال کردم، گفت دو آیش
است، هر آیش چهل و پنج خروار کاشته میشود. از مالیات شش خروار جنس و شش هفت تومان پول قنات و آب گواراي خوبی
دارد و باغ مفصل باصفایی داراي عمارت و حیاط و خیابانها در باغ علاحده و حوضچههاي جدید و درختهاي میوه، سیب و
انگور، انار، گلابی و جالیز خیار، طالبی، کدوهاي مسماء و غیره.
وارد به ده و باغچه و باغ شدیم. برادرها و خانواده حاج مهدي آقا هم قریب شصت هفتاد نفر آنجا بودند. لدي الورود حاج سید
رضا رفت و سینی و دامن از خیار و سیب و انگور و طالبی آورده، یک نفر آقا شیخ محمد تقی طلبه سابقا با بنده و این حاج سید
رضا رفیق بود و حالش هم پریشان بود، او را در باغ دیده، معلوم شد حاج سید رضا او را چون آدم باشرافت و زحمتکشی بود با
عیالاتش به ده آورده و در اینجا به مواظبت و مباشرت ده و باغ مشغول و لاینقطع
ص: 330
مواظبت از رعایا و خرمنها و میوه باغها میکند و به واسطه زحمت مخارج و معاش خود را میگذراند. من و آقا شیخ محمد تقی
از دیدن همدیگر خوشحال.
یک آخوند دیگر موسوم به شیخ ضیاء و گاهی به شیخ احمد نامیده میشد. این آخوند در کمال کثافت و تنبلی و مهملگویی آنجا
افتاده بود؛ او را سابقا در تهران دیده بودم و به مجرد ورود من و حاج سید رضا بلند شده و بعد از قدري اظهار کسالت که چشمم
شلوغ «1» ... درد میکند، آب میریزد، بدنم کوفته، سرم دوار دارد، پاهایم به واسطه کفش صدمه دارد، بعد فلان باغبان و
میکنند، دزدي، تنبلی و فلان. بعد قدري توحید و عرفانبافی که خدا بعضی را فقیر و ذلیل و برخی را متشخص و مالدار و عزیز
کرده و خداوند عاقبت در دنیا پولدارها را صدمه میزند. معلوم شد این آخوند دیروز به سروقت مالیات جمع کردن که عادت
نیزهبازان عمامهاي بود به دهات آمده، اینجا آقا شیخ محمد تقی را که آشنا بوده دیده، جاي خوبی به نظرش [آمده] و لنگر انداخته
و گاهی میگفت این باغ را اگر به من بدهند آنوقت خوب معاشم را مرتب میکنم و به هیچکس اعتنا نمیکنم. قدري خندیدم.
بعد ناهار به فاصله یک ساعت و نیم بعد از ظهر آوردند؛ قلیه کدو، اما از کدوي مسمایی، چیز خوبی شده بود. اما من میل مفرط به
ماست و خیار داشته، خوردم، به قدري که توانستم از ماست و خیار و پنیر و سبزي و قدري قلیه. کباب خوبی هم زیاد فرستادند از
شاهزاده عبد العظیم با نان سنگک. اما تمام اغذیه و نان آنها از خود این ده با میوهجات بسیار فراوان که از باغ و جالیز چیده بودند.
بعد از ناهار خوابیده، چهار به غروب بلند شده، چایی آوردند؛ بسیار گوارا. تا ساعت سه به غروب مشغول چایی. پسر حاج موسی،
مرحوم حاج علی آقا جوان بیست ساله آن هم آنجا نزد ما در ناهار و خواب و چایی بود. طفل با محبتی و مؤدب. بعد ساعت سه به
غروب بیرون آمده؛ آقایان خداحافظی نموده، آقا سید رضا را بدون خودم به اصرار که بروند فیروزآباد. من هم به صحن آمده
تجدید فاتحه و زیارت. به ماشین آمدم. یک به غروب سوار ماشین. نیم به غروب به شهر وارد.
رکن الممالک یادم آمد، درب خانهاش رفتم. گفتند شمیران رفته. سوار واگن شده
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 331
سبزهمیدان پیاده، ساعت دو از شب چون از درب خانه معاون السلطنه رد میشدم به روضه ایشان رفته، عین الممالک، عضد
الممالک و دو سه نفر دیگر بودند.
بخشش قاتل ظهیر الملک
صفحه 323 از 655
معلوم شد که امروز قاتل ظهیر الملک را پاي دار نبرده، ورثه مقتول او را بخشیدند و به حکم شاه به حکومت نظامی تلفن شد که
چون ورثه او را بخشیدند، من هم عفو نمودم. ساعت سه بعد از خواندن سه روضهخوان بلند شده با عین الممالک آمده، او به خانه
خودش، من هم به خانه آمده، شام آبگوشت خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه دهم شوال.- صبح ننه اسماعیل زودتر از من بلند شده چایی دم کرده، بعد چایی خوردیم. بتول و ننه اسماعیل به حمام رفته،
من و احمد مشغول شکستن سرشاخهها در حیاط مطبخ بوده آقا شیخ محمد قزوینی و آقا محمد باقر آقاي، رفیق ایشان آمده ساعتی
مشغول صحبت، معلوم شد این آقا محمد باقر با یک برادر پدرشان اصلا شاهرودي، توطن در قزوین و پدرشان روضهخوانی هم اولا
کرده، بعد از این اعمال آخوندي دست کشیده، داخل در کسب و تجارت شده. بعد از ساعتی آنها رفته، من هم چون ناهار نان
کم داشتیم یک قدري دمی با آبگوشت که داشتیم پخته، بچهها هم از حمام وقت ظهر آمده، ناهار آن دمی را خورده خوابیدیم.
عصر بلند شده چایی خورده ننه اسماعیل به مریضخانه رفت من و احمد هم بیرون. بتول مشغول تهیه خورشت کدو و چلوي شب
شده، من به خانه آقا تقی کنی رفته میخواست برود شمیران. احوالپرسی و سیگار و آب یخ خورده، ایشان به شمیران، من هم به
دکان مرشد ابو القاسم آقا میرزا عبد الله خیاط عوضی مشهدي محمد ابراهیم رفیقش، که فوت شده بود شریک مرشد بود. آنجا آقا
میرزا عبد الله قدري شکوه از تدلیسات بینش و نیرنگات تشکیلیون با او و او با سایرین.
یک چایی خورده، بعد احوال آقا میرزا زین العابدین را از برادرش آقا میرزا موسی پرسیده به دکان آقا مشهدي مرتضی احوالپرسی
رفته، او شکوه از حملات جراید و مردم [نمود] که به او در خصوص مباشرت در امر نان امساله و کمک به شیخ حسن خان
[میکنند و میگفت] که مردم ما را ول نمیکنند و در جریده ایران از من بد نوشتهاند که باعث نان امساله سه نفر شدند یکی حاج
ص: 332
محمد ابراهیم، یکی مشهدي مرتضی. گفتم اگر راست میگویند اعتناء نکن یا پول به جریده ایران بده تکذیب مینماید و اگر
دروغ است عارض بشو تا محاکمه نمایند و مفتري را مجازات نمایند. گفت وقت ندارم.
بعد بلند شده به عیادت آقاي خلخالی رفته، آقا میرزا داود خان هم آنجا بودند.
صحبت آمدن میرزا رضاي نائینی در اداره تطبیق حوالجات که عضویت را قبول کرده و آقا سید رضاي گرکانی دزد، آمدن به
تطبیق را موکول به یک ماه دیگر کرده.
مشار الملک و تقلب
بعد صحبت مشار الملک و فعالیت او در کار شد. خلخالی و آقا میرزا داود خان میگفتند فقط لجوج است و مداخل کن. منجمله
آقا میرزا داود خان گفت وقتی معاون مالیه بود پیشنهادي به هیئت وزراء کرد که اولاد من در اروپا مشغول تحصیل است هزار تومان
حقوق خودم و چهارصد تومان حقوق آنها را خوب است دولت اجازه دهد که به اسم آنها بشود و مخارج تحصیل آنها باشد.
هیئت وزراء هم تصویب نمودند که هزار تومان حقوق مشار الملک در حق اولادش با چهارصد تومان برقرار باشد. بعد تصویبنامه
وزراء را که به تطبیق حوالهجات آوردند، کمیسیون تطبیق به اداره محاسبات مالیه نوشت که اسامی اولاد مشار الملک را صورت
بدهید که در کمیسیون تطبیق ضبط باشد. اداره محاسبات کاغذ خود مشار الملک را که اولاد من حسین خان در فرنگ است.
حالا مشار .« حقوق آنها » کمیسیون ایراد کردند که عریضه مشار الملک به اسم اولاد و تصویب هیئت وزراء هم به اسم جمع که
صفحه 324 از 655
الملک پیغام داده بود یک نفر دیگر هم هست یوسف خان. بعد معلوم شد مشار الملک یک نفر بیشتر اولاد ندارد. از این جهت
کمیسیون تطبیق، تصویب وزراء را به موقع اجراء نگذاشت. مشار الملک هم که همان اوقات وزیر شده بود تصمیم کمیسیون تطبیق
را خنثی و مهمل [گذاشت] و تاکنون امرار به لغوي و بیکاري نموده. خلخالی هم از میر موسی خان و مقوم الملک که ضدیت و
طرفیت دارند شکوه نمود. بعد نیم از شب رفته با آقا میرزا داود خان بلند شده بهطرف منزل آمدیم، [زیر] گذر مستوفی او به
خانهاش. من هم به خانه. ننه اسماعیل هم تازه از مریضخانه آمده بتول هم مشغول درست کردن خورشت مسماي کدو و چلو بود.
ص: 333
[امور روزانه]
شنبه یازدهم شوال.- صبح بعد از چائی کاغذ سفارشی از یمین الملک رسید که در نصیرآباد کرج جاي مرا خالی و وعده صیفی
[داد] که سوغات خواهم فرستاد. من هم جواب نوشته از خانه بیرون رفته به پستخانه دادم. بعد به منزل حاج جلال لشکر رفته نبود از
آنجا نزدیک ناهار به خانه آمده نردبانی استاد حسن خان که سابقا سفارش نموده بودم یازده پله، شاگردش آورد. قدري مشغول
زدن شاخه یک صنوبر شده، ناهار چلو و خورشت مسماي کدو با احمد و بتول و ننه اسماعیل شده بعد خوابیده. بعد از خواب
حوض اندرونی رفته، بعد چایی.
بتول بهواسطه طبخ پلو و خورشت دیشب تقاضاي پول پیراهن به اسم انعام خواست. من هم قبول. دوازده هزار پول پیراهن داده، ننه
اسماعیل هم هشت هزار گرفت به بازار بروند.
احتمال صدارت عین الدوله
من هم سه به غروب بیرون آمده منزل آقاي مرآت الممالک رفته، توي زیرزمین نشسته صحبت دستهبندي و اینکه عین الدوله شاید
روي کار بیاید و اینکه میرزا محمد علی خان ثبت اسناد و آقا میرزا حبیب الله پستخانه و میرزا باقر هرکدام اضافهحقوق گرفتند و
صمصام دستخط شخصی بدون پیشنهاد روساي آنها نموده، منجمله براي آقا میرزا باقر ثبات که سی تومان حقوق دارد بیست
تومان اضافه نمود. گفت من گفتم به همان حکم که از غیر مجراست قناعت کن.
فتح السلطنه هم مجددا به معاونت جنگ برقرار شد و خانه امیر بهادري را فرستاده بود اجاره نمایند و تحدید تریاك را مجددا
میخواهند اجاره بدهند.
صد هزار تومان طومانیانس مایه گذاشته؛ پنجاه به شاه و سی تومان به صمصام و بیست تومان به حکیم الملک و فهیم الملک و
میرزا زین العابدین خان. و موتمن لشکر را هم در تبریز به جهت اینکه حساب مالیه آنجا را که دویست هزار تومان حیفومیل مال
دولت شده بود تعیین کرده بود او را ترور و کشتهاند.
نامزد حکومت ري
بعد قرار شد روز جمعه آتیه ناهار آقاي عین الممالک را هم خبر کرده منزل بنده آبگوشتی خورده صحبت نمائیم. بعد سفارش
نمودم که صاحباختیار را دیده از
ص: 334
دکتر حسین خان احیاء السلطنه از قول من امر و تقاضاي نگاهداري و ملاحظه او را که مبادا تکدري حاصل نماید نموده، قریب نیم
به غروب بیرون آمده آقا میرزا عباسقلی خان اظهار داشت که آقا نصر الله به من اظهار داشت که آقا میرزا باقر پدر را شنیدم که آدم
صفحه 325 از 655
خوبی است و پریشبها از شدت بیچیزي متکاي خود را به جهت معاش گرو گذاشته و میخواهیم او را حاکم حضرت عبد العظیم
بنمائیم.
شما از حالات پدر چه اطلاعی دارید؟ گفتم از کمرهاي تحقیق میکنم، حال شما چه میگوئید؟ گفتم پدر را من آدم خوبی
میدانم. حال از آقا نصر الله باید پرسید که از چه مجرائی و به چه قوهاي میتواند پدر را حاکم نماید؟
ختم مرحوم آقا سید مصطفی کاشانی
بعد مقارن غروب بلند شده از خیابان شمس العماره تا خانه آقا میر سید حسن کاشانی، حاج فخام الدوله همراه بود و قدري صحبت
اداره خودش را که در خالصه هست و جزو [اداره] خلخالی شده نمود. بعد فخام رفت. من هم براي ترحیم و تسلیت به خانه آقا میر
سید حسن رفته، جمعی از تجار و کسبه آنجا بودند. تفصیل فوت آقا سید مصطفی را آقا میر سید حسن براي بنده نقل کرد و
تلگراف که آقاي صدر به عنوان علماء طهران رسیده بود ارائه و اجازه دولت که در مسجد شاه از فردا بعد از ظهر تا پسفردا ناهار
ختم بگذارند و تا ساعت دو و ربع آنجا بوده گفت کاغذ از تاریخ نوزدهم رجب از کاظمین داشتم که سلیمان میرزا را به بغداد
نبرده بودند و از آنجا نوشته بودند، شاید بصره برده باشند. بعد بلند شده ساعت سه به خانه رسیده، بتول اظهار داشت که عصر آقاي
عظیم الدوله آمده بودند. بعد شام نان تازه و پنیر و خیار و سبزي و زردآلو خورده خوابیدم.
احتمال سقوط کابینه صمصام
امروز شنیدم که شاید حکومت نظامی طهران بههم بخورد و این دلیل است که کابینه صمصام احتمال سقوط را داشته باشد.
میخواهند که مبادا معزول شوند و کابینه بعد نظامی بودن را بههم زده و لعنت نظامی شدن به گردن صمصام باشد.
ص: 335
انگلیسیها و تجارت قند
یکشنبه دوازدهم شوال.- صبح احمد چایی را دم کرده ما را بیدار. بعد از چایی قدري سر درختها را با درخت زردآلوي بزرگ
دم مبال آن حیاط را زده، ننه اسماعیل با نوشته اجازهنامه قطع پاي اسماعیل به مریضخانه رفته، من هم بیرون آمده درب دکان به آقا
کربلائی محمد ولی سپردم که به آقا شیخ محمد تقی بگوید که آمده مرا ببیند. قصدم این بود که کار صارم همایون را که من
گرفتار حق الجعالهاش شده و محکوم به دادن هستم تمام نمایم.
بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان، آقا اکبر آقا را دیده، گفت روغن در تویسرکان هم ترقی کرده و یک من تبریز 25 هزار. و
چهارصد تومان هم در قیمت قند که از طهران به همدان فرستادهام ضرر کردم، چون انگلیسیها از راه بغداد وارد میکنند و حالیه
باید از طرف کرمانشاه و همدان قند بیاید، بهعکس سابق که از طهران به آنجا صرف میکرد. بعد بلند شده درب دکان میرزا عباس
خان حکاك رفتم، مهر را تمام نکرده بود. مراجعت به بازار، آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی را دیده، گفت صحاف قرآن ناخوش
شده. بعد سپردم که روز جمعه ناهار بیاید منزل ما. قصدم این بود که به آقاي مرآت الممالک او را شناسایی داده و از طرفیت
عداوت همدیگر بیرون آورم. اگر حرف حسابی دارند، در موقع بدون عداوت شخصی اجراء بدارند.
میرزا علی اکبر ساعتساز و خروج از سیاست
بعد حجره آقا خلیل آقا رفته احوال او را مطلع شوم، گفتند شمیران و سالم است.
صفحه 326 از 655
دکان آقا میرزا علی اکبر ساعتساز او را دیدم، نشسته قدري شوخی و احوالپرسی نمودم. گفت دیگر از همه کارها دست کشیدم
و هرکس بعدها هرچه بگوید دروغ.
بعد از خیابان شمس العماره به دکان استاد حسن خان نجار رفته مبلغ پانزده هزار قیمت نردبان او را داده قدري باهم صحبت.
نزدیک ناهار بلند شده ماست و خیار و گوشت خریده یک ترازویی هم از زنی خریده به خانه آمده، ننه اسماعیل هم از مریضخانه
با زن و بچه آقا سید جلیل به خانه آمده بودند. ناهار آبدوغ خیار و سبزي خوردیم. ننه اسماعیل گفت به مریضخانه رفتم دیدم
اسماعیل میگوید حال قی دارم و از گرسنگی مردم، آبگوشت نمیخورم. فورا رفته از دکان قصاب پنج سیر گوشت لخم خریده
سی و پنج شاهی، یک چارك نان، یک
ص: 336
قران کباب در دکان همشیرهاش نموده به مریضخانه بردم و حالا شب چلو با کباب وعده کردهام ببرم. بعد خوابیدم. بعد از خواب
چایی خورده، سه و نیم به غروب بیرون آمده به مسجد شاه ترحیم و فاتحه سید مصطفی مجتهد کاشانی رفته، بعد از ساعتی بلند
شده به مدرسه سپهسالار کهنه، تبریک معنوي و تسلیت و ترحیم پدر آقا سید هاشم وکیل قمی رفته، از آنجا مقارن نیم به غروب
بلند شده به خانه حاج سید نصر الله تاجر طهرانی نزدیک تکیه رضا قلی خان رفته نبود. منزل آقا میرزا طاهر رفته آن هم نبود. مقارن
مغرب به خانه مشیر اکرم رفته بستري و ناخوش بود. معتمد الدوله هم آنجا.
این چه دستهبندي است؟
قدري صحبت و دلتنگی که هرچه تاکنون به معقولیت راه رفتیم ابدا کاري به من نمیدهند. کابینه، خودش را معرفی به ضدیت با
انگلیسیها میکند و لیکن نصرت الدوله را حاکم کرمانشاه و همدان مینماید. مشیر اکرم اظهار داشت به چه استحقاق میرزا زین
العابدین خان را رئیس تشخیصات عایدات و مصطفی خان را رئیس مالیات مستقیم و خلخالی را رئیس شعبه خالصه و موتمن
السلطنه را رئیس محاکمات و مقوم را مدعی العموم محاکمات نموده؟ بینش را وزیر مالیه قول میدهد که رئیس اداره وظایف
بنماید. این چه دستهبندي است. من از حقوق خودم دست نمیکشم و به صدیق حضرت پیغام دادم که به حکیم الملک بگوید که
ملاحظه اعمالت را بنما. بعد قدري مشیر اکرم مرا تهییج نمود که به حکیم الملک اخطار این اعمالش را بنمایم. صد هزار تومان که
براي اجاره تحدید تریاك از طومانیانس، پنجاه به شاه و سی به صمصام و بیست به حکیم الملک و فهیم الملک و میرزا زین
العابدین خان میدهند عنوان شد. من گفتم که طرفیت با اصل خود وزراء من دارم نه طرفیت با اعمال آنها. خود آنها را من
غیرلایق و غیرقابل و خائن میدانم.
بالاخره تا ساعت دو از شب آنجا بوده بلند شدم. اصرار به ماندن کرد گفتم نمیتوانم.
مهمانی صمصام از سی نفر دمکرات و تهیه نقطه اتکا
بالاخره ناهار فردا را قرار گذاشتم بروم به شرط اینکه اول ظهر ناهار بدهند نه دو از ظهر گذشته. بعد بیرون آمده در خیابان
مریضخانه وثوق السلطان و مدیر الایاله
ص: 337
و یک نفر دیگر را دیده، صحبت نمودند که امروز صمصام السلطنه سی نفر دمکرات به ناهار، تا عصر منزل خودش دعوت و نطق
نمود که من نقطه اتکاء در اعمال خودم ندارم و میخواهم با انگلیسیها طرفیت نمایم. اگر شما قول میدهید با من همراهی نمائید
من در کابینه بمانم. تمام که ناهار خورده، تملقات به واسطه وعده به آنها که هرکدام را به کاري برقرار نماید نموده، همه گفتند تا
صفحه 327 از 655
آخرین قطره خون خود جانا و مالا حاضر همراهی هستیم. صمصام از آنها، و آنها از صمصام عموما تشکر.
آزادي حبیب المجاهدین
چیزي که از این کثافتکاري آنها فایده بخشیده بود توسط حبیب المجاهدین را نموده بودند. صمصام گفته بود قصد خودم را
کرده بود. معذلک تلفن به نظمیه زده بود و او را آورده مرخص نمودند و قرار شد به او کاري بدهند. بعد ساعت سه من به خانه
رسیده با بچهها شام آبگوشت غوره و گوجهفرنگی خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه سیزدهم شوال.- صبح از خواب بیدار شده دیدم احمد مشغول آبیاري باغچهها است. من هم قدري کمک و چایی خوردیم.
بعد از ساعتی آقا سید محمد علی که سابق بزاز و حالیه دلال و وکیل عدلیه میشود آمده، قدري صحبت و لیکن طرفدار مدرس
[بود] و تصدیق او را در نیات مینمود. یک رساله صلاح امروزه هم گرفت. بعد از چایی رفته، من هم مشغول وجین باغچهها بوده،
زن مرحوم پسرخاله با یک بادیه بزرگ طمع آمد. چون زنی هست فقط [طالب] منافع شخصی، بدون اینکه آسایش براي غیر فراهم
در این ضمن آقاي عین الممالک آمد. «. ملعون من القی کله علی الناس » نماید باطنا
صمصام و نطق با مستشار الدوله
بنده هم مکمل رفتن مسجد شاه ختم بودم، در خدمت ایشان رفته، در بین فرمودند که مشاور الممالک دیروز در خانه سید اسد الله
خرقانی آمده بود و میگفت در این کابینه صمصام که من و مشار السلطنه استعفا نداده بودیم مستشار الدوله مخالفت و ضدیت را با
صمصام آغاز نموده بود. یک روز
ص: 338
صمصام در هیئت، دوکنده زانو نشست، گفت آیا چند روز به سقوط کابینه پیش (مستوفی) نبود که با شماها شبها براي اسقاط آن
کابینه تا ساعت شش و هفت توي کوچههاي طهران منکرا این طرف و آن طرف میدویدیم؟ حتی یک شب به من گفتید خوب
است چند نفر نوکر همراه برداریم. من گفتم نوکرهاي من معلوم هستند آنوقت شناخته میشویم. حالا چه شده که کابینه را که
بههم زدیم و خودمان شدیم، بناي مساعدت را با من ندارید؟ مشاور گفت تبانی با مستشار الدوله کرده بودیم که من و مشاور
السلطنه استعفا بدهیم، کابینه صمصام سقوط یابد، با مستشار الدوله کابینه وثوق الدوله را درست نمائیم. ما دو نفر استعفا دادیم. بعد
مستشار الدوله با صمصام باهم ساختند.
مخالفت شاه با وزارت مصدق السلطنه
مطلب دیگر که صمصام براي وزارت مالیه بعد از استعفاي مشاور و مشار السلطنه قصد و مذاکره وزارت مالیه براي مصدق السلطنه
را داشت خدمت شاه که رفته بود به شاه عرض کرده بود، شاه گفته بود نه، نه، مصدق السلطنه همان نیست که براي پارتی خودش
بینش را درست کرده؟ بعد با عین الممالک به مسجد شاه رفته، ختم تمام شده بود. صمصام السلطنه و سایر وزراء و سایر علما همه
آمده بودند. شاگردهاي مسجد سیروس هم با خطابه مفصل محترمی در مسجد منظما بوده بعد از نیم ساعتی بلند شدند. من هم با
صمصام و سردار جنگ ایستاده قدري صحبت نموده، با عین الممالک بهسمت خانه تا درب بازارچه پیاده شده به خانه مشیر اکرم
رفته، بعد از توپ ظهر رسیدم.
صفحه 328 از 655
یادم آمد حقهبازي زنجانی در سابق
در بین راه دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش [رفته]، ممیززاده، دکتر حسن خان، واعظزاده، نایب عبد الله خان آنجا بوده، قدري
احوالپرسی نمودم، اوقاتشان به جهت حرکت بیقاعده دیروز دمکراتهاي سی نفر که به منزل صمصام رفته و ناهار خورده پشتیبان
صمصام میخواستند بشوند و آن مذاکرات، تلخ بود که چه حق دارند بدون رسمیت از طرف جمعیت کمک صمصام یا ضد
صمصام بشوند. یادم آمد (حقهبازي زنجانی) در چند ماه پیش که مرا تبریزيها در
ص: 339
تلگرافخانه به جهت اینکه وثوق الدوله و امین الملک و قوام السلطنه در کابینه عین الدوله نباشند با جمعی از قبیل زنجانی، تدین،
حکیم الملک، مستعان، هشترودي، مخبر السلطنه، مشیر الدوله، موتمن الملک، مستوفی، صمصام خواسته بودند که آن سه نفر یا از
کابینه منفصل یا ما روابط خود را از طهران قطع میکنیم. زنجانی هروقت اشتلم وزراء به نسبت تبریزيها زیاد میشد که نباید به
حرف و تقاضاي آذربایجانیها گوش داد، آنوقت سایر جاها هم هوس هرقسم تقاضا میکنند و دولت ضعف را زیاد میکند.
زنجانی فورا میگفت تبریزيها حق زیاده از حقوق خود را ندارند. آنها باید تظلم از تعدیات خود بکنند، به وزراء و عزل آنها چه
کار دارند؟ یکی دو روز که از طرف آذربایجان سخت میگرفتند در زنجانی تغییر لحن حاصل میشد. حال هم این آقایان
دمکرات ملاحظه مینمایند پیشرفت با هردسته که شد میگویند ما طرفدار تو هستیم به شرط فلان. و از دست دیگر قهر میکنند.
بعد به خانه مشیر اکرم که رفتم قدس السلطنه هم بازار خرید رفته برگشته بود.
موثق الدوله دستخطی را که لقب عصمت السلطنگی را به قدس السلطنه، شاه داده ابلاغ نموده و آن ابلاغ را عزة الدوله به جهت
قدس السلطنه فرستاده بود.
ناهار اشکنه، آلبالو و چلو و مسماي بادمجان و دمپخت اعلا خورده، مشیر اکرم مسهل خورده و نگاه میکرد. بعد از ناهار مشغول
صحبت و خواب. عصر دکتر سید محمد خان به جهت معالجه مشیر اکرم آمده تعریف مازندران و ورود معتمد الدوله به حکومت و
بیاعتنایی و بدرفتاري به دکتر را [نمود و گفت] که خودش و فهیم السلطنه روي صندلی [نشسته] و دکتر سید محمد خان را اجازه
که روي زمین بنشیند.
بعد صدیق حضرت به عیادت مشیر اکرم آمد. صحبت کثافتکاري حکیم الملک در نصب میرزا زین العابدین خان به تشخیص
عایدات [را نمود] و اینکه من گفتم آقاي مشیر اکرم براي ریاست وظایف یا ریاست بودجه [مناسب است] و قرار همچه شد که من
این قسم پیشنهاد نمایم، یکدفعه ورق برگشت.
حکیم الملک گفته بود که میرزا کاظم خان را براي بودجه و بینش را براي وظایف، و من ابدا همچه پیشنهادي را نخواهم کرد.
خیلی از کثافتکاري آنها نقل کرد.
ص: 340
بعد مقارن غروب بلند شده، دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش رسیدم.
کمال السلطان، میرزا حبیب الله خان و دو سه نفر دیگر آنجا بودند. از میرزا حبیب الله خان پرسیدم که شما اضافه حقوقی تهیه
نمودید؟ گفت خبر ندارم، و من همچه تقاضا نکردم، اما فتح السلطنه وعده کرده بود که من براي شما کاري خواهم کرد. بعد از
قدري صحبت، یک از شب رفته بلند شده آقا میرزا حبیب الله خان در بین گفت: آمدن فتح السلطنه به معاونت جنگ، ثانیا گمان
میکنم از مساعدت مستشار الدوله بود چون گویا با فتح السلطنه در انجمن وداد باهم بودند و به اصرار سردار محتشم که دو
تقاضاي صاحبمنصبان را قبول؛ یکی دادن حقوق پسافتاده و یکی تأمین حقوق آتیه. بعد گفت فتح السلطنه را دیگر قبول نمیکنم
صفحه 329 از 655
که منفصلش نمایم. بعد قرار شد که یک شبی وعده بگیرد برویم شمیران.
بعد از خیابان مریضخانه میآمدم، محمد ولی خان و معدنچی را دیده اظهار داشتند که ما به اعتقاد شما که باید با دمکراتهاي 21
ماه قبل تشکیلات را داد [معتقد] شدهایم و حاضریم. گفتم هروقت سایرین را هم حاضر براي این کار کردید من هم حاضرم که اگر
راي به تشکیلات را دادند از روي اساس داخل تشکیلات شویم.
بعد به خانه آمدیم جمال را گلین باجی عصر آورده بود خانه که همشیره به لواسان رفته و جمال را گفته اینجا بیاوریم. جمال را
گذاشته و قدري زردآلو برده، سه تومان به جهت خودش و ده تومان حواله براي اینکه از آقا میرزا طاهر همشیره گرفته بود و من به
او بدهم آورده بود. شب شام آش کوفته، سماق و پنیر و سبزي خورده خوابیدیم. در خصوص حقوق شهریه خانه مساوات به صدیق
حضرت، عصر در خانه مشیر اکرم گفتم که سه ماه است نمیرسد. گفت فردا یادداشتی به من برسانید، من قبضش را صادر نموده
بلکه اسباب وصولش را فراهم بیاورید.
امور روزانه]
سهشنبه چهاردهم شوال.- صبح از خواب بیدار، چایی را با جمال و احمد و بتول و ننه اسماعیل خورده و بیرون آمده و سیزده تومان
هم به احمد دادم؛ سه تومان به خانه عمهاش به گلینباجی و ده تومان به خانه آقا میرزا طاهر که عمهاش قرض و حواله نموده بود
برساند. خودم هم رفتم منزل حاج جلال لشکر، نبود.
ص: 341
پست جدید وقار السلطنه
خانه وقار السلطنه رفته، گفتند معاون حکومت سردار کل در رشت شده و شاید فردا حرکت نماید، چون نبودند معطل نشده، خانه
محبوسین رفته، قاضی و عماد و ابو الفتحزاده و میرزا صادق خان بروجردي آنجا بودند. حبیب المجاهدین هم آنجا بود. صحبت
اینکه ویستادهل اظهار کرده که حکم وزارت داخله را در قبول کفیل و مرخصی قاضی باید به امضاي شخص خود وزیر برسد
چون در کنترات جدید شرط شده که رئیس نظمیه باید حکم شخص وزیر را بشناسد. بعد مدتی از اوضاع جنگ و توجه انگلیسیها
که دارند با چهار هزار عمله ایرانی خط قافلان کوه را شسته [شوسه] مینمایند و مال التجاره از طرف بغداد وارد مینمایند و شیخ
علی نامی از آزاديخواهان و رئیس نظمیه و فرید الدوله و معاون حکومت همدان را گرفته به قزوین و بغداد بردهاند. بعد با قاضی
قرار شد بروم منزل سردار جنگ و او را متذکر شوم که وعده ملاقات صمصام را به جهت استخلاص قاضی که داده به فعلیت
بیاورد. یک و نیم به ظهر مانده بلند شدم.
وارونه شدن اوضاع روسیه و سختی اوضاع انگلیس
در بین راه قبل از رسیدن به خانه محبوسین به آقا میر سید حسن کاشانی رسیده، گفت امروز عصر در مسجد جامع ختم مرحوم
اخوي را تجار کاشانی میگذارند و حالا هم میروم خانه معاون الدوله ختم زنش. بعد به خانه حاج صادق بانکی رفته قدري
صحبت از وارونه شدن اوضاع روسیه و سختی اوضاع انگلیس در مغرب شده، اصرار به ناهار نموده، نمانده، بلند شده گوشت و
خیار و ماست خریده به خانه آمده، ناهار با جمال و بچهها آش سماق و پنیر و خیار خورده خوابیدم. دیروز مغرب هم نان دو من و
یک چارك کم پخته بودیم و دیشب و امروز هم ناهار آش داشتیم و دیشب هم جمال شام نخورد، چون عصر زردآلوي زیادي
خورده بود. گفتند امشب نان کم داریم. گفتم چه شده مگر کسی میبرد؟ از بتول پرسیدم، یکدفعه ننه اسماعیل بناي مغلطه
صفحه 330 از 655
گذاشت، از مغلطه او به شبهه افتادم.
بعد خوابیده بعد از خواب چایی خورده، به قصد رفتن مسجد جامع حرکت کردم و از منزل عین الممالک گذشته، ایشان را برداشته
بهسمت مسجد رفتیم. در بین راه اظهار داشت که شما منزل آقا سید عبد الرحیم کاشانی از آقا میرزا داود
ص: 342
خان شنیدید که کمک مشار الملک میکرد؟ گفتم منزل خلخالی بود و آقا میرزا گفت که مشار الملک عیب دارد اما آدم فعالی
است و براي مالیه خوب وزیریست. بعد مسجد جامع رفته به قدر ساعتی ترحیم نشسته، آقا سید فاضل کاشی آنجا بود. قدري
و بدي نظام السلطنه و گرانی حالیه عربستان و فوت حاج شیخ اسماعیل رشتی را نموده، آقا میرزا طاهر هم آنجا تشریف «1» صحبت
آورده بودند. بعد از احوالپرسی قرار شد هفته آتیه خبر داده یک روز بیایند منزل ما. ده تومان هم بابت همشیره به او دادم. نیم به
غروب به اتفاق عین الممالک به قصد عیادت آقا میرزا غفار خان نظمیه قم که مبتلا به مرض حصبه و حبس مزاج شده بود رفتیم. در
بین خیابان لالهزار حبیب المجاهدین را دیده، گفت معاون نظمیه اخطار به قاضی کرده که کفیل خودت را معین نما و مرخص شو.
حالا مژده این خبر را شما که آن محل میروید به او بدهید.
کفالت قاضی ارداقی
بعد منزل احیاء السلطنه رفته از حالات میرزا غفار خان پرسیده، گفت حکیم اعظم دکتر علی خان معالج او بود و عجالتا حالت اغماء
دارد. گفتم پس از قول من احوالپرسی نمائید. بعد پیغامی را که به صاحباختیار داده بودم به او اجمالا گفتم، اظهار تشکر نموده با
عین الممالک بیرون آمده و پیاده تا خانه قاضی آمدیم. اظهار داشت که اخطار نظمیه به ما رسیده لیکن درصدد کفیل بودیم که
ظهر شده، موقع نظمیه گذشته بود. حالا میرزا عبد الحسین خان شفاء الملک درصدد تهیه کفیل است. گفتم اگر کفیل پیدا نشد،
بنده حاضرم و اگر شد بهتر. بعد بیرون آمده ساعت دو بهسمت خانه آمدیم. عین الممالک به منزل.
من هم به خانه. شام آبگوشت گوجهفرنگی با جمال و احمد و بتول خورده، ننه اسماعیل عصر شام خودش را خورده بود. خوابیدم.
اخبار امروز
از اخبار امروز آنکه انگلیسیها باغ بیرون مخبر الدوله را به جهت مسافرین
______________________________
1). یک کلمه ناخوانا. )
ص: 343
جدید الورود خود کرایه کردند. پریروز مارلینگ و باراتف به خانه عین الدوله رفته بودند. گفتند چرچیل هم رفته بود و این علامت
احتمال رئیس الوزراء شدن عین الدوله است. براي تطهیر ممتاز الدوله و دادن تحدید تریاك به طومانیانس، تجدیدنظر در محاکمه
فهیم الدوله و ممتاز همایون و ترجمان الدوله و مخبر همایون دولت حکم کرده بشود.
ناخوشی بد در کمره و فرار اهالی به اطراف
چهارشنبه پانزدهم شوال.- صبح بعد از چایی، آقاي حاج جلال لشکر آمده، شرحی از گزارشات و چپاول مکرم الدوله و سالار
اعظم بختیاري و ژاندارمري اموال میرزا محمد مهدي خوانساري و خوانساريها و سایرین را نموده و آمدن سه چهار نفر
برادرزادههاي آقا میرزا محمد مهدي به طهران براي اموال غارتی و حمایت امیر مفخم از مکرم الدوله و همدست شدن خوانین
صفحه 331 از 655
دالایی با سالار اعظم از دست تعدیات امیر مفخم و ناخوشی بد در کمره و فرار نمودن اهالی به اطراف. بنده هم قدري صحبت
بداخلاقی سالار محتشم را گله کرده که حساب امام قلی خان را با حساب نقیبزاده که من ضمانت نمودهام و از من گرفتند، جواب
نامساعد نوشته و اظهار داشت که به جهت ادعاي میشیجان، شیخ علی اکبر را به عراق فرستادم و عارض به عدلیه آنجا شد. حالا
حاج معتمد السادات میگوید اصل ملک را بدون اجرت المثل سنواتی به من صلح کردهاید. من در اصل فقط حاضر به عرض
نمیشوم. امیر مفخم هم در قم شیخ علی اکبر را دیده و گفته که معادل اصل ملک از اجرت المثل وادارید که حاج جلال لشکر به
حاج معتمد صلح نماید. نزدیک ناهار حاج جلال لشکر رفته، من هم قدري به باغچهها و زردآلو تکاندن با احمد و جمال و بتول
مشغول. بعد ناهار آبگوشت گوجهفرنگی و نان تازه خورده خوابیدم.
استفاده عناصر فاسد از ترورهاي خوب
عصر بلند شده چایی خورده ننه اسماعیل به مریضخانه، احمد براي خرید کتاب بچههاي همشیره و دادن سهپایه چراغگاز به میرزا
عباسقلی خان به بازار رفته.
من هم بیرون آمده خانه مرآت، نبود. به خانه ابو الفتحزاده رفته، او را با عماد
ص: 344
دیدم. از قاضی سؤال کردم، گفتند که قبل از ظهر آقا شیخ حسین گیوهفروش که کفیل قاضی در نظمیه شده بود با حبیب
المجاهدین و یک نفر آژان از نظمیه آمد.
قاضی با آنها رفت به خانهاش. بعد اشخاصی آنجا بوده از دسایس متقلبین نقل نموده، معلوم شد عناصر فاسد از اشخاص خوب
ساده استفاده مینمایند، منجمله کمال السلطان بینش را در جزو انجمنهاي ترور دعوت، آنها هم وقتی که فهمیده بودند منتهی به
وثوق الدوله میشود از این جهت عقب کشیدند و آنها را چون عقب کشیدند ترور نمودند. منتها مامور ترور براي اسقاط تکلیف
فقط به خطا عمدا تیر را انداخت.
بعد از ساعتی بلند شده دکان آقا میرزا عباسقلی خان. اظهار داشت که آقاي آقا نصر الله شاهزاده عبد العظیمی آمده بود و گله
میکرد که فلانی چرا بیخبر آمده بود آنجا؟ من به او گفتم اتفاقا آمده بود نه از روي مقدمه و خیال. بعد بلند شده درب حجره
خلخالی احوال پرسیدم. گفتند دو سه روز است میرود به اداره. بعد آقا باقر برادر پرویز درب دکانی نشسته بود، من تعارف نمودم،
با وضع بیادبانه با من نگاه بیاعتنایی، من که عادت نداشتم، بیاختیار با زبان ملایمت تنقیدش نمودم، او هم عذر خواست. بعد
خیابان درب دکان استاد حسن خان رفته، مقارن مغرب مرا به قهوهخانه برده، پالودهاي خورده، ساعتی صحبت، بلند شده، ثبت اسناد
رسید. گفت وعده شمیران را با فتح السلطنه با بودن شما قرار گذاشتیم، تعیین را هم با شما. گفتم تعیین با خودتان. قرار گذاشت
شب دوشنبه عصر یکشنبه بروم منزل فتح السلطنه، دو به غروب، و از آنجا برویم شمیران.
فردایش پس قلعه، شب را مانده، صبح سهشنبه به شهر بیائیم. بعد با استاد حسن خان صحبتکنان تا خیابان بازارچه، کربلایی
عباسعلی آمده، او مراجعت، من به خانه آمده ساعت سه شام آبگوشت و نان و پنیر و خیار خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه شانزدهم شوال.- صبح بعد از چایی و قدري علفچینی بیرون آمده، آقا میرزا ابراهیم خان رشتی همسایه اظهار داشت که
وقار السلطنه معاون رشت را میل دارم که باهم ملاقات و توصیه از من بنمائید. گفتم حاضرم هر وقت را خبر دهید باهم برویم. بعد
به خانه عین الممالک رفته تلفن به خانه سردار جنگزده گفتند منزل است. یک چایی منزل عین الممالک خورده عین الممالک به
صفحه 332 از 655
کمیسیون خودش [رفت] و اظهار داشت که نائینی براي تحکیم
ص: 345
موقع خودش که در عدلیه مستقر بماند قبول عضویت کمیسیون را بدوا نموده و دیروز که عقبش رفتند که بیاید گفته بود ممتاز
الدوله به اصرار مانع شد [و گفت] که باید تصمیم رفتن [به] تطبیق حوالجات را بههم بزنی و در عدلیه بمانی.
تلاش براي آزادي عماد الکتاب و ابو الفتحزاده
بعد منزل سردار جنگ رفته، حبیب المجاهدین هم براي تشکر استخلاص از محبس آمده بود آنجا، معرفی او را هم نمودم. بعد با
سردار جنگ مذاکرات رفتن نزد صمصام السلطنه را که باهم کمک در استخلاص عماد الکتاب و ابو الفتحزاده بنمائیم.
قرار شد به صمصام السلطنه اطلاع بدهد که با کمرهاي میآئیم آنجا، او که وعده داد، سردار به من اطلاع داده که برویم و اسباب
راحتی این دو نفر را فراهم بیاوریم.
نرخگذاري دولتی و نایابی اجناس
بعد بلند شده، ارباب کیخسرو هم رسید، قدري احوالپرسی. بعد با حبیب المجاهدین از خانه سردار جنگ بیرون آمده، چون حبیب
به مالیه میرفت، گفتم به صدیق حضرت از قول من بگوید که در خصوص شهریه عیال آقاي مساوات که وعده صدور قبض و
وصول و ایصالش را نموده بودید یادآور میشوم. بعد بازار آمده قدري آلبالو خریده، براي خرید بادمجان، چون از طرف بلدیه و
حکومت نرخ اجناس معین شده بود بادمجان خوب گیر نیاورده تا به خانه رسیده، احمد را هم با جمال، صبح بعد از چایی چون
جمال شیطنت میکرد فرستادم به خانه عمهاش جمال را ببرد. احمد هم رسید. ناهار آبگوشت و آبدوغ و خیار و پنیر باهم خورده
خوابیدم.
بعد از خواب چایی، عصر با احمد بیرون آمده، گوشت، پنیر، طالبی، انگور یاقوتی، بادمجان، سیبزمینی و لوبیاي تازه گرفته روانه
خانهاش نمودم. صبح هم آلبالو خودم خریده به خانه برده بودم که از تمام اینها آبگوشت جدیدي پخته باشیم. بعد پشت مدرسه
خان، اکبر آقاي تویسرکانی را دیده احوالپرسی نموده گفت شنیدهام حکومت عراق بختیاريها بههم خورده. گفتم گمان نمیکنم،
بعید است. گفت از موید الدوله شنیده شده. بعد من بهطرف تکیه رضا قلی خان خانه حاج سید نصر الله تاجر رفته، نبود.
ص: 346
نظرها درباره ریاست وزرایی وثوق الدوله
مقارن غروب خانه مستشار الملک رفته، نبود. مستشار الملک رسید. به اصرار توي حیاط باغش رفتیم، چایی خورده صحبت میکرد
که عامه مایل به ریاست وزرایی وثوق الدوله هستند. گفتم پس کی مایل نیست؟ گفت فقط شاه. گفتم به نظر من بهعکس است.
بعد اظهار کرد که فقره مسجد شاه و حضرت عبد العظیم لطمه به وثوق الدوله زد و او را عقب انداخت. گفتم از طرف خودش این
کار شد که پول براي این کارها مایه گذاشت. گفت او مایه نگذاشت. بعد در این ضمن مستشار الملک با دو سه نفر رسیده تا
ساعت دو و ربع کم نشسته، صحبت بدي اقدامات سه دسته دمکراتها و تمجید از کناره گرفتن من از دستهبنديهاي آنها شده،
هندوانه هم خوردیم
انجمن براي کارهاي هوسی
صفحه 333 از 655
بعد بلند شده با مستشار الملک در آخر حیاط تنها قدري صحبت از اینکه چندي است سردار محیی، ملک الشعراء، ملکزاده، امین
الملک، دکتر حسن خان و من و مستشار الملک و جمعی دیگر که من فهمیدم مقوم الملک، واعظزاده و میرزا زین العابدین
جواهري هم هست، انجمنی براي کارهاي هوسی و دستهبندي داریم. ملک الشعراء علنا طرفدار وثوق الدوله [است]، امین الملک
آدم خوبی است ولی با این اراذل بیچاره بدنام شده. ملکزاده میگوید من فقط وزارت میخواهم و وثوق الدوله گفته بود معاونتی
به او خواهم داد. بعد از اخلاق آقایان تعریف میکرد که در وقت اجتماع چه مطالبی و چه شهواتی به دخول کار از اینها بروز
میکند. بعد گفت گمانم این است کابینه صمصام محکم شده باشد و هزار نفر سواري که از اصفهان خواسته بود امروز صد نفر او
با مرتضی قلی خان وارد طهران شدند. بعد قرار شد روز چهارشنبه ناهار منزل مستشار الملک بروم.
اخبار شیخ احمد رشتی از جنگل
ساعت دو بیرون، سوار واگون تا توپخانه، بعد پیاده نزدیک بازار، آقا شیخ احمد رشتی را دیده صحبت جنگل را از او خواستم.
گفت الحمد لله حالشان بد نیست و تاکنون قریب هشتاد اتومبیل انگلیسیها را شکسته و اجزایش را کشته و
ص: 347
اموالش را از قبیل تفنگ، پول و توپ و سایر مهمات بردهاند و در جنگل سالم و تردماغ هستند. بعد اظهار کرد درآمدن آلمانها به
آنجا کار میترسم بد بشود، به جهت آنکه معاهده با خود کردهاند که با تمام اجانب در خاك خودشان ضدیت کنند و پول و
مهمات و اسلحه از آنها به عنوان اطاعت و تابعیت نگیرند. اگر آلمانها بیایند به رشت، نمیدانم چهطور خواهد شد؟ بعد دکتر
حسن خان و ملک الشعراء آمدند رد شدند. بعد میرزا زین العابدین و مقوم الملک و واعظزاده به فاصله پنج شش دقیقه. معلوم شد
که با بقیهشان در جایی انجمنی داشتند.
از آقا شیخ احمد ساعت دو و نیم جدا شده به خانه آمده شام نان و پنیر و آبدوغخیار بسیار اعلایی با بتول و احمد خورده، ننه
اسماعیل هم نمیدانم قبل چون شام پختنی نداشتیم چیزي تهیه و خورده بود یا بیشام خوابیده بود.
من هم ساعت چهار و نیم از شب رفته خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه هفدهم شوال.- صبح بیدار، چایی دم نموده مشغول چیدن کلم و شلغم و گوجهفرنگی شده، بچهها را از خواب بیدار، چایی
خورده آنها مشغول تهیه ناهار، من هم تحریر. آقا شیخ حسین جاسبی آمده، اظهار تکدر به عین الممالک که با من مساعدت ندارد
و مصوبه هیئت وزراء که شهریه مرا آنچه پسافتاده بدهند، گمانم این است در کمیسیون تطبیق رد نماید. گفتم مطمئن باش عداوتی
با شما ندارد و چون هیئت وزراء شهریه شما را تصویب نمودند قانونا کمیسیون حق رد ندارند. شما بروید ولایت و آسوده باشید.
بعد ایشان رفته آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد که من شمیران بودم. بعد صحبت متفرقه، اعمال علی خان سالار [محتشم] با من و
اسناد امامقلی خان و سندیوجان و غیره با او نمودم. او هم گفت حاج عباسقلی خان محکوم به مزرعه علیآباد شده، هرچه به او
سابقا اظهار نمودم اعتنا نکرد حالا دچار خسارت باید بشود.
اصلاح بین مرآت الممالک و انتیکهچی
بعد ایشان هم رفته آقاي عین الممالک آمد. بعد از ساعتی مرآت الممالک.
مشغول صحبت به قدر ساعتی بوده. آقا میرزا علی اکبر انتیکه چی که به او سپرده بودم روز جمعه نزدیک ناهار بیایند آمده، چشم او
صفحه 334 از 655
به آقاي مرآت و چشم آقاي مرآت به او. چون هیچکدام مسبوق از بودن هم نبودند شاید باطنا به من خشم نمودند. من
ص: 348
فقط قصدم به این بود که دو نفر آشنا و دوست من باهم بهنظر خشم و غضب نباشند. دعاوي حقه هرکدام و هرقدر که بههم داشته
باشند به قدر حق حقیقی و بدون اعمال بدي و غرضرانی باهم طرف شوند. قدري طرفین بناي گلههاي ملایم.
من هم خجل که مبادا من به مقصد خود نرسم و این دو برودت را به حرارت ارادت و اراده من از میان خود برندارند. بالاخره بد
نشد. حال ملایمت بین آمد.
ناهار آبگوشت، همه رقم عناصر مختلفه از نباتات از قبیل نخود، لوبیاي قرمز و سفید، بادمجان، برگ چغندر، جعفري، گوجهفرنگی،
تره، شلغم، کلم قمري، سیبزمینی، لوبیاي تازه، آلبالو، اما چه فایده که به قدري آب ریخته بودند که آبروي من در نزد خودم از
بیمزگی ریخته شده بود. اما یک بشقاب کته و مسماي بادمجان بامزه بود. گرمک، انگور یاقوتی، آبدوغ، پنیر و سبزي همه بود.
آقایان به ملاحظه حفظ الصحۀ و اطمینان جرأت خوردن نکرده، فقط با پخته شده و آنتیبیتیک [؟] شده به آتش، قناعت [کردند]،
من و احمد هم رابع و خامس آنها شده، بعد از ناهار و چایی آقاي مرآت و بعد از نیم ساعتی آقاي عین الممالک و انتیکه چی
ساعت سه به غروب تشریف بردند.
علت گرفتاري بادامچی در تبریز
من هم قدري خوابیده، بعد بلند شده چایی تجدید و بیرون آمده، یک نفر از سادات تجار تبریزي که با بادامچی سابقا خصوصیت
داشت، چون شنیده بودم که بادامچی در تبریز گرفتار عثمانیها شده از این آقا صحبت و سقم را پرسیده، گفت چون حاج میرزا
آقاي بلوري طرف با بادامچی بود و از تبریز حرکت به سمت طهران به واسطه مغلوبیت نموده بود، هشترودي از طهران تلگراف
صادر به صاحبمنصبان قزاق میانج که حاج میرزا آقا را با احترام معاودت به تبریز دهند. حاج میرزا آقا که به تبریز مراجعت نمود با
قشون عثمانی هم یکی شده شاید از براي بادامچی مایه گرفته باشد و از این راه گرفتاري بادامچی باشد. بعد گفت شنیدهام علی
احسان بیک هم به تبریز آمده. گفتم خبر ندارم. بعد به مدرسه سید ناصر الدین رفته آقا میرزا اسماعیل تنکابنی نبود. احوالش را
پرسیدم. گفتند خوب شده. بعد به خانه خلخالی رفته نبودند. عیالش از کسالت خواهرش و بیپولی خلخالی ناله میکرد.
ص: 349
امروز هم شنیدم که نجمآبادي را در جریده سه روز قبل [نوشته بود] که از عراق به قم [رفته] که حکومت قم او را به طهران برساند.
بعد به خانه آقا مشهدي رضاي کاشانی رفته، صحبت استیلاء و مردم جمعکنی پسر سردار اسعد محمد خان که به رقابت امیر مفخم
توسعه در خودش از حیث نفوذ میدهد و با دالائیها و بعضی تجار و امیر حشمت و محرمانه سالار محتشم هم خودش را به او
چسبانده و میل به خرید املاك کمره، قدري هم از خوردن و چاپیدن سید رحیم نقل کرد که گندم، جو، کاه هرچه بتواند از شما
میخورد. بعد اظهار کرد یک تخته باغ در خمین به دویست و ده تومان خریدهام و سالار محتشم براي اینکه من چرا از آنجا ملک
خریدهام با من بد و طرف شده، میخواهم به شما بفروشم، و الا به غیر خواهم فروخت. بعد قرار شد بیاید قیمتش را تمام نماید تا
من از او بخرم. ساعت یک از شب بلند شده، او هم تا سر بازار خیاطها با من آمد، او به دواخانه و من رو به خانه. قریب به دو خانه
رسیده مشغول تحریر شده، احمد هم بیرون. ساعت سه و نیم شام آبگوشت و پنیر و سبزي خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه هیجدهم شوال.- صبح بعد از چایی با احمد مشغول انداختن دو درخت صنوبر که معوج و پرسایه بود شده، در بین آقا میرزا
صفحه 335 از 655
اسماعیل تنکابنی آمد. چون حالتی سابقا نداشت و رفع شده بود یادي از من کرده، به قدر ساعتی نشسته صحبت نمودیم، از اوضاع
تنکابن و اینکه سپهسالار رفته و هرچه سایرین از دهات و رعایاي او گرفته بودند به خود رعیت حواله کرده، شانزده هزار قوطی
برنج، پولش را حکم کرده که از رعایاي بدبخت بگیرند و مشغول گرفتن سوار شده، معلوم نیست به چه نسبت سوار میگیرد. بعد
از عمل حاج محمد رضاي تاجر، پیشکار حاج معین بوشهري که در دار العجزه تحویلدار و با اختیار تامه بود چه خیانتها و چه
قسم دخلها از دار العجزه نموده که عقل حیران از طرز دخل و چپاول او مینماید.
بعد ایشان رفته، ننه اسماعیل هم رفته بود. پرسیدم. بتول گفت گویا به مریضخانه رفته است. نزدیک ظهر خواستند ناهار بیاورند
ماندیم معطل، اگر ناهار بخوریم و نگذاریم، شاید ننه اسماعیل بیاید ناهار نخورده، و اگر بگذاریم شاید نیاید و ناهار ضایع شود. تا
بعد از ظهر معطل. بعد ناهار آبگوشت و قدري
ص: 350
چلو و خورشت بادمجان با احمد و بتول خورده، قدري شاخه بزرگ زردآلو زیر چفته را با احمد بریده، شکستیم. بعد خوابیده،
عصر چایی خورده باز توي باغچهها گردش و سرشاخهها را خرد کرده دو به غروب بیرون آمده درب دکان کربلایی محمد ولی،
اظهار داشت پانزده روزه به بیرونها میروم و با شما خداحافظی میکنم. من هم خداحافظی کرده بازار رفته، آقا میرزا خلیل از
تیمچه با شریکش تفکیک به بازار آمده بود. قدري صحبت انزوا را نمود که از تجمعات کنار شدم. بعد شش ذرع [پارچه] چادري
عبائی به نه تومان و نیم براي بتول خریده، مقارن غروب حجره خلخالی [او] را دیده، قدري صحبت. اظهار که تو رفته بنشینم، گفت
مراجعت از میدان، بعد رضا قلی خان قورخانه را دیده اظهار بیوفایی از رفقایش و بیکارياش را نموده، قدري باهم گردش تا در
الماسیه، او بهسمت شمس العماره من هم شبانه از طرف حوض بزرگ بهطرف خانه، منزل ابو الفتحزاده و عماد رفته از اوقاتتلخی
عماد از رفقا و اینکه اگر مستخلص شدم از خانه بیرون میآیم.
بعد اظهار نمود که فردا قرار شده در هیئت وزراء مذاکره استخلاص انفرادي من یا با سرتیپ فراهم آید. من هم تفصیل ملاقات با
سردار جنگ را گفته، مشکوة هم آنجا بود. بعد ساعت دو بلند شده، گوشت و پنیر خریده به خانه آمدم. ننه اسماعیل آمده و شام
خورده خوابیده بود. من هم در ساعت، شام نان و پنیر و انگور یاقوتی و ماست و سبزي و زردآلو با بتول و احمد خورده چون میراب
گفته بود امشب [آب] میاندازم، احمد مشغول راه آبها شده، من هم خوابیدم.
محاصره صولت الدوله قشقایی
از اخبار آنکه عماد گفت شنیدهام در عراق یک نفر ملاك به پسرش اینجا نوشته بود که چهل هزار خروار گندم از ماها انگلیسیها
خریدهاند. دیگر آنکه جنگ بین صولت الدوله و برادرش که از طرف انگلیسیها ایلخانی قشقایی شده در گرفته و صولت محصور
شده است. احمد هم نقل کرد که نظام السلطان خوب حکومت میکند و همهروزه متقلبین و خائنین را چوبکاري میکند و ابدا
رشوه از کسی قبول نمیکند. تبعه انگلیس که در نازيآباد گوسفند کشتار میکرد براي امر گوشت نظام السلطان از او التزامی
میخواست بگیرد، او ابا نموده اظهار تبعیت
ص: 351
به خارجه را نمود. نظام السلطان هم حکم کرد او را به چوب بسته، به قدري که از سفارت تبعیه پیغام آمد که التزام را اگر ندهی از
براي تو مساعدت نمیکنیم. و نیز احمد نقل کرد که دختر آقا سید علاء الدین امروز فوت کرده. همچنین فوت مرحوم میرزا غفار
خان طالقانی نظمیه قم رحمۀ الله و فوت دختر اعتماد الاسلام.
صفحه 336 از 655
[امور روزانه]
یکشنبه نوزدهم شوال.- صبح بلند شده دیدم احمد مشغول آبیاري و از ساعت هفت از شب به تدریج چهار باغچه را آب داده، تتمه
را هم تا سردسته. و مشغول چایی شده. یک از دسته بیرون. شهر نو به منزل اعتماد الاسلام رفته، خودش پلنگآباد ساوجبلاغ سه
روز قبل از فوت صبیهاش که عیال آقا میرزا موسی بود رفته. مرض مرحومه بعد از وضع حمل، تب و حال سرسام تا چهار ساعت به
آخر قی و اسهال. آقا سید کمال الدین و آقا سید جلال الدین و بعضی با دینهاي دیگر هم آنجا بودند. پسر مرحوم صدر العلما
آمد. قدري با آقایان شوخی نمودم.
آقا سید کمال اظهار داشت که پنجاه تومان در کابینه پیش، مشاور الممالک شهریه براي آقا سیدهاي افجهاي از هیئت دولت
گذراند. چند روز قبل صمصام بعد از اینکه یک ماه شهریه را هم افجهاي گرفته بود آن تصویبنامه را پاره و قطع حلقوم افجهاي و
دیانت خود را کرده. آقا اظهار داشت شنیدهام پنجاه تومان در حق یکی از روساي احزاب طرفداران خودش برقرار کرده. بعد اظهار
شد که فردا عصر تا پسفردا صبح در مدرسه سپهسالار کهنه ختم صبیه اعتماد منعقد است.
چون حالا اعتماد اینجا نیست و ختم زنانه در اینجا است، مجلس ترحیم و فاتحه از فردا در مسجد است. بعد سه از دسته گذشته بلند
شده در شهرنو پاکت پستخانه خودم را داده استاد حسین بنا که بقالی در شهرنو میکند دیدن و قدري صحبت و یک چایی خورده
به خانه آمدم. احمد رفته بود نان بپزد. زن آقا سید جلیل با بچهاش و یک زن دیگر خالهخانمباجی جدید که ننه اسماعیل تازه پیدا
کرده بود آمده بودند خانه. معلوم شد دعوت نموده بود از او. بعد قدري مشغول علف از ریشه بیرون آوردن شدم تا نزدیک ناهار،
ناهار چون حال کسالت و امتلا داشتم قدري آب آبگوشت گوجهفرنگی را با مقدار کمی نان خورده سایرین هم در آن حیاط
مشغول خوردن ناهار شدند. من هم خوابیده، بعد از خواب گفتند دختر ننه باقر آمده، بعد کوکب خانم دایه بتول آمده اظهار
ص: 352
هم نموده بود که آقا محمد علی پسردائی، خواهش نموده بود که شما بروید منزلش با شما کاري دارد.
بعد کاغذي از ثبت اسناد رسید که شب جمعه را فتح السلطنه منتظر است که تشریف بیاورید که باهم بروید شمیران، امشب مانع
برایشان رسیده. بعد چایی خورده قدري تحریر و نوشتجات را نگاه نمودم و بیرون آمدم. در بین خیابان دیدم خانبابا خان نائب
اصطبل شاهی به خانه من میآید، خواستم برگردم مانع شد و در بین اظهار نمود که چون شما با عین الممالک خصوصیت دارید
نوشتهاي است به خط کمال الدوله و مهر مرحوم وزیر دفتر، خوب است به ایشان بگوئید اگر مطمئن هستند تصدیق او را مرقوم
دارند. بنده باوجود کار عجله، با ایشان فورا رفته خدمت عین الممالک در خانه رسیده، توصیه خانبابا خان را نموده که به زودي
اگر صحیح است راهش بیندازد. قدري مرا معطل نمودند، دیدم جایی که قصد داشتم گذشته. به خاطرم رسید شانزده روز است
حمام نرفته، حمام را مقصد و به واسطه دلاکی استاد محمد و خوبی حمام، حقیقتا راحت از کثافت شده، مقارن غروب از حمام
بیرون آمده، از خیابان مریضخانه به توپخانه و از آنجا به مغازه خلخالی. معاون السلطنه را نزدیک درب اندرون دیده با حالت
ناخوشی، قرار گذاشت فردا صبح به منزل بنده تشریف بیاورند. بعد آقا میرزا حیدر علی شیرازي را دیده، اظهار داشت که چهارهزار
و نهصد تومان به کوکب الدوله سه سال قبل دادهام و تمام چهار پارچه ده او را ده ساله اجاره کردهام. اگر سردار حشمت بخواهد،
چون نصف آن دهات را از شریک من فسخ کرده دیگر کوکب الدوله نصفه مرا به تصرف من نمیدهد و در عدلیه مشغول هستم،
براي سردار این معامله خوب است. گفتم چه عیب دارد؟ گفت فردا صبح با اسناد میآیم آنجا ملاحظه نمایید. قبول کردم.
سوختن رشت در آتش
صفحه 337 از 655
بعد مغازه خلخالی رفته قدري صحبت نموده فوت مرحوم میرزا غفار خان را که دیروز فوت کرده نقل نمود. خیلی متألم و متأسف
شدم. میرزا باقر خان پدر محقق و مدعی العموم اداره بلدیه شده. رشت هرچه انگلیسی بوده جنگلیها بغتتا ریخته آنچه گرفتار شده
کشته شدند و قدري فرار نمودند و حالا رشت
ص: 353
تخلیه و بانک را تصرف نمودند. بعد خود شهر حریقی واقع شده که سوخته و چندین میلیون خسارت وارد آمده، معلوم نیست
ائرپلان انگلیسیها آتش زده یا خود انگلیسیها، چون اسکناسها هم آتش گرفته. انگلیسیها میگویند جنگلیها آتش به رشت
زدند و حالا بین رشت و قزوین را جنگلیها بریدهاند.
پیشنهاد نمایندگی تهران و رد کردن من
عثمانیها هم در نزدیک تبریز با انگلیسها جنگ و شکست فاحشی به انگلیسیها دادهاند. به تاریخ روز دوم شوال قطعنامه از کمیته
دمکراتهاي تبریز صادر که کمال یکجهتی را با عثمانیها نموده، علی احسان بیک را با کمال توقیر و دوستی به شهر وارد کرده
و علیه انگلیسیها متعهد که قیام نمایند. ممیززاده هم نقل کرد که سه روز دیگر دولت حکم انتخابات را میدهد و تشکیلیون
درصدد هستند که صدرائی و مقوم و ملکزاده را براي سه بلوك طهران نامزد نمایند و بگذارنند، ما چند نفر درصدد برآمدیم که
نگذاریم و عوض، خلخالی، کمرهاي، و افجهاي. بنده گفتم عوض من یا آقا سید جلیل یا شیخ ابو طالب باشد. من نخواهم اقدام
کرد.
مجمع دمکراتهاي طرفدار وثوق الدوله
بعد خلخالی شرحی از مقوم، تدین، صدرایی، سردار محیی، امین الملک، دکتر حسن خان، میرزا زین العابدین، جواهري، واعظزاده،
ملکزاده، ناظم التجار و ملک الشعراء که پریشب منزل صدرائی بوده و هفته گذشته منزل وثوق الدوله بوده و جدا براي وثوق
الدوله کار میکنند. تا ساعت دو از شب آنجا بوده، بعد بلند شده تا دم مسجد شاه، ممیززاده به منزلش، من هم رو به خانه، پنیر و
بادمجان گرفته ساعت سه به منزل، بعد شام آبگوشت و آبدوغ و پنیر با نان من و احمد و بتول و ننه اسماعیل خورده.
قیمت ارزاق
این روزها هم گندم از 28 الی 33 تومان و نان گندم سه هزار و یک عباسی، و جو دو هزار، و گوشت دو هزار و یک عباسی به
فروش میرسد. بعد خوابیدیم.
ص: 354
[امور روزانه]
دوشنبه بیستم شوال.- صبح بعد از چایی آقا میرزا علی شیرازي با نوشتههاي خود که از کوکب الدوله داشت آمد. نوشتههاي او را
دیدم و قرار شد روز چهارشنبه سردار حشمت را دیده مذاکره اینکه نوشتجات به او منتقل شود و پول آقا میرزا حیدر علی را برساند
و بدهد بدهم. آقا میر سید احمد خان مالیه هم براي اظهار لطف و محبت آمده، قدري نشسته تشریف بردند.
قطعنامه دمکراتها علیه کابینه صمصام
صفحه 338 از 655
آقا میرزا حیدر علی هم بعد از ساعتی رفته، مشغول گردش در باغچه بودم که در زده شد؛ آقاي معاون السلطنه تشریف آورده، از
جنایت اعمال رفقایش نقل نمود که بعد از تشییع جنازه اردبیلی به مسجد، با صدرائی و تدین به منزل ملک الشعراء رفتیم که ترتیب
ختم را بدهیم. در آنجا دکتر حسن خان و دو نفر دیگر وارد، دکتر نفهمیده گفت قطعنامه که ما باید بنویسیم نوشتهاید بخوانید.
بعد دیدم که سایرین مطلب را به سکوت و خفا گذرانده. ملک الشعراء با تدین بیرون رفته به نجوا، تدین آمده، دکتر رفت به نجوا.
بعد من قوطی سیگارم را برداشته به قصد رفتن. صدرائی تعلیمی مرا به کمک رفتن به من داد و مثل جواب بود. بعد بیرون آمده
توي حیاط هم ملک الشعراء گفت تشریف میبرید؟ من هم گفتم بله. بعد بیرون آمده برادرش پشت سر مرا گرفت که ببیند من به
خانه صمصام میروم که خبر بیاننامه بر علیه کابینه صمصام را بدهم، تا آنکه مجمع آمده و بعد از دو ساعتی تا دم شمس العماره
هم پشتسر من آمد. و گفت اشخاصی که با آنها براي کابینه وثوق الدوله کار میکنند محمد ولی خان، آقا شیخ حسین گیوه
فروش، میرزا ابراهیم قمی، میرزا علی اکبر آگاه و مدیر الایاله و جمعی دیگر هم هستند. اما میرزا علی اکبر آگاه و ساعتساز و شیخ
حسین و مدیر الایاله براي عین الدوله کار میکنند و ضدیت با ملک الشعراء در خصوص وثوق الدوله مینمایند و یک روز در
منزل مستشار الممالک باهم دعوا کردند که مستشار عذر آنها را خواست.
بعد معاون السلطنه نقل کرد که تدین خیال ریاست اوقاف را دارد. و کسانی که با من هستند کاشانی، دکتر احمد خان، آقا سید
هاشم، آقا شیخ جلال، مؤید الاسلام، آقا شیخ ابراهیم زنجانی و جلیل الملک. بعد از ساعتی تشریف برده
ص: 355
من هم در باغچه گردش تا موقع ناهار آبگوشت بادمجان و گوجهفرنگی با رب نارنج خورده خوابیدم. عصر بلند شده چایی
خورده، دو و نیم به غروب بیرون رفته دکان آقا میرزا محمد علی صراف جاوید، قدري صحبت. حجره آقا میرزا خلیل بزاز رفته، سه
تومان طلب او را بابت بقیه چادر بتول داده، به مدرسه سپهسالار کهنه رفته ختم دختر اعتماد الاسلام را که آقا سید کمال الدین
گفته بود؛ ختمی نبود.
آگاه از فعالیتهاي آگاه
بعد بیرون آمده سوار واگون شده خیابان امیر حضور پیاده، منزل سردار حشمت رفته، ملاقات و چایی خورده، گفتم فردا صبح با آقا
میرزا محمد علی فرنقی بیایند منزل بنده که مذاکره معامله اجاره آقا میرزا حیدر علی و کوکب الدوله را نموده بلکه اجاره منتقل به
سردار شود. او هم قبول آمدن نمود. از آنجا منزل معتصم الدوله احوالپرسی و قهوه خورده بیرون آمده مستشار الملک و آگاه و
یک شیخی به من رسیده قدري با آنها صحبت و به آگاه گفتم که آگاه از تجمع و منازعه با رفقایت هستم. بعد مستشار گفت روز
چهارشنبه را فراموش نکنی. بعد رفتم منزل. وقار الدوله که ده تومان به او داده براي همشیره به سینک بفرستد منزل نبودند. معاودت،
رفتم منزل معتصم الدوله و وجه ده تومان را به او دادم که چون نزدیک به وقار الدوله است برساند. و پاکتی هم به وقار الدوله
نوشته که وجه را به سینک بفرستد.
صحبت آذربایجان
بعد بیرون آمده، قبل هم منشی حضور پسر مجد الملک را دیده، سر خیابان نشسته مرا دید، سلام [کرد] و بلند شده قدري اوضاع
رشت و حملات جنگلیها به انگلیسیهاي رشت و قتل و فرار آنها و حریق رشت را صحبت.
بعد به کوچه مقابل خانه عین الدوله رسیده، وارد شده که احوال هشترودي را بپرسم. خانه شبیه خانه هشترودي بود. در زدم، جوابی
نرسید، شخصی از پائین کوچه به من رسید گفت که کدام خانه را میخواهی؟ گفتم خانه هشترودي. گفت خانهاش در آن کوچه
صفحه 339 از 655
است، اما خودش در یک جایی است، لازم دارید برویم
ص: 356
آنجا ملاقاتش نمائید. گفتم ملاقاتش را مایل و لازم دارم، اما در خانه غیر، خیر.
اگر بتوانید سلام مرا به او برسانید. به اصرار گفت بیائید در این خانه خودتان او را ببینید. بنده متفکر. بالاخره وارد خانه شدم.
جمعیت زیادي توي حیاط. خواستم برگردم که مبادا مجمع سیاسی یا غیره باشد و مناسب با من و مانوس با من نباشد. آن شخص
مرا مانع از برگشتن شد. بالاخره وارد آن حیاط و نزد هشترودي نشسته، فورا بیان واقع را به عموم گفتم و با هشترودي قدري صحبت
آذربایجان و تبعید حاج میرزا آقاي بلوري و معاودت او از راه دو مرتبه به تبریز و گرفتاري بادامچی را نقل کرده گفت بدوا
بادامچی و خیابانی و نوبري به حاج میرزا آقا بد کردند و اسباب تبعید او را آنها فراهم آوردند حتی ترور در راه براي او معین
نمودند. من بلوري را از راه معاودت دادم و به آنها نوشتم که موقع این کارها نیست. کاغذي هم به تاریخ ششم شوال از تبریز
رسیده و ورود علی احسان بیک را در آن کاغذ که مجلل و محترم وارد شده و سعی کرده که تمام متفق و متحد رسیده، اما از
گرفتاري بادامچی چیزي نبود. بعد از این مجلس پرسیده، گفتند منزل مؤتمن لشکري است که در آذربایجان فوت شده و امشب
چله او است.
بعد چائی خورده، صاحبمجلس اصرار به بودن من نمود. قبول نکردم و بیرون آمده منزل مشیر اکرم رفته، خود گویا به منزل عضد
السلطنه مرحوم رفته، قابچی گفت قدس السلطنه و معتمد الدوله چند روز است شمیران رفتهاند. از آنجا مراجعت و از راه پامنار به
خیابان و طرف خانه آمده ساعت دو و نیم به خانه رسیده مشغول تحریر، ساعت سه و نیم شام آبگوشت و طالبی خورده خوابیدیم.
امور روزانه]
سهشنبه بیست و یک شوال.- صبح بعد از چایی مشغول وجین باغچه شوید و چغندر با احمد و بتول شده، دو از دسته گذشته،
سردار حشمت و آقا میرزا محمد علی فرنقی آمده، بعد از قدري صحبت، تفصیل آقا میرزا حیدر علی شیرازي را خود او هم مطلع
بود گفت من حاضر مساعدت به او هستم، اما نمیتوانم قبول انتقال به خود بنمایم، چون علی الظاهر بد است. و دیگر آنکه دو ده از
دهات او هم منتقل به پسر من از خود او سابقا شده و حالا قبول انتقال، ابطال ادعاي سابق ما را خواهد کرد. بعد از ساعتی بلند شده
تشریف بردند.
ص: 357
من هم بیرون آمده به خانه کربلائی میرزا محمد بنکدار به فاتحه دختر آقا سید علاء الدین رفته، آقایان علما و اعتدال عموما آنجا
بودند. بعد از ختم بلند شده چون ناهار نبود سایرین هم رفتند. بعد به خانه محبوسین آمده عماد و سرتیپ را دیده گفتند نیر السلطان
اظهار داشته بود که چند روزي تأمل نمایید چون من دو نفر سابق را به موجب تصدیق طبیب خودم اقدام به مرخصی آنها نمودم
حالا براي اینکه مبادا درزي پیدا نماید این دو نفر دیگر را خوب است از هیئت وزراء درخواست نماییم. و مرآت هم دیروز نوشته
بود که قاضی بیاید اینجا تا ترتیب مرخصی آقایان را فراهم بیاوریم. بعد بلند شده نزدیک ظهر بود بادمجان خریده به خانه آمده
آش سماق با نان و پنیر ناهار خوردیم.
بعد خوابیده چهار به غروب بلند شده توي حوض اندرونی رفته، چایی صرف، سه به غروب از خانه بیرون، به منزل مرآت الممالک
رفته در خصوص توصیه که به صاحباختیار در موضوع آقاي دکتر حسن خان احیاء السلطنه و در خصوص سردار جنگ که باهم
بنا بود صمصام السلطنه را ملاقات نمائیم که محبوسین را مرخص نماید جواب این دو مطلب چه شده؟ صاحباختیار را گفت فردا
میبینم و سردار جنگ گفت که خودم صمصام را میبینم. بعد صحبت معاون السلطنه را در حجره کاشانی و اینکه گفتند که فلانی
صفحه 340 از 655
بیخود میگفته و ما تصدیق به حرف فلانی نداشتیم. بعد قدري کاشانی و معاون السلطنه از شما تنقید کردند و من به آنها تاختم.
استدعاي سردار معظم از کمیته مجازات براي تأمین خود
در این بین ارداقی آمده قدري از اوضاع محبس و رفقاي مختلف و خبطهاي بدوي بعضی نقل نمود، باعث حیرت شد و قضیه هشت
ورقه مفصل که سردار معظم تاریخچه خودش را نوشته و استدعاي تامین از کمیته خواسته و سیصد تومان فرستاده و نصیر السلطنه
ارسال نموده بود. بعد سیصد تومان مسترد شد. مرآت گفت شنیدهام هشتصد تومان سردار معظم داده بود، پانصد او را نصیر السلطنه
خورده سیصد تومان او را فرستاده بود. بعد که سیصد تومان مسترد شده بود دویست تومان دیگر از سردار معظم گرفته بود که هزار
تومان میشود.
ص: 358
بعد قرار شد روز شنبه ناهار به منزل مرآت رفته، صدمات محبس را قاضی من البدو الی الختم بیان نماید. قاضی هم به واسطه اینکه
جایش بد و خیال نقلمکان را داشت و مبلغی مقروض به صاحبخانه بود، مبلغ بیست تومان از مرآت قرض کرده که در این دو سه
روزه از خانه سابق حرکت نماید.
راپورت ویستادهل به شاه
بعد مقارن غروب بیرون آمده، ارداقی رفته، من هم براي خرید گوشت و دیدن خلخالی بیرون آمده درب چاله حصار آقا میرزا
موسی خان را دیده خیلی اظهار تألم که روح نظمیه ناپاك است و قضیه اینکه در اواسط رمضان ویستادهل به شاه راپورت [داده]
که مستوفی و خیلی از وزراء داخل کمیته مجازات هستند و البته باید استنطاق شوند و هیئت مستنطقین عدلیه باید عوض شوند. بعد
رد شده در بازار گلبندك آقاي اقتدار را دیده اظهار کسالت از چشم نمود. من هم تعارفی و خداحافظی. تا سبزهمیدان رفته، دیدم
میل به بالاتر ندارم مراجعت.
عدم اعتیاد به غذاهاي ترحیم
یک و نیم از شب به خانه رسیده، عیال حاج علی خان همسایه آمده بود و دعوت از طرف شوهرش که امشب چله صبیه است،
روضه و شام را دعوت از شما و اهل خانه مینماییم. من به واسطه کسالت و عدم اعتیاد به غذاهاي ترحیم عذر خواسته و به واسطه
عدم رنجش آنها احمد را گفتم به روضه و شام آنها حاضر شود. و من و بتول و ننه اسماعیل ساعت سه چلو کته و خورشت که
خیلی خوش طبخ و مزه شده بود خورده بعد یک دوري چلو و یک بشقاب خورشت قیمه و بادمجان از خانه حاج علی خان هم
آورده، احمد هم بعد آمد. ساعت چهار و نیم از شب خوابیدیم. شب هم بدوا ابر و حبس، بعد بناي وزیدن باد قریب به طوفان هم
در هوا تا ساعت شش بود، هوا را قدري از حبس خارج نمود.
[امور روزانه]
چهارشنبه بیست و دوم شوال.- صبح بعد از چایی و گردش در باغچه، ظروف که به خانه حاج علی خان براي چله دیشب برده
بودند میآوردند که ننه اسماعیل هم بازار براي خریدن ململ پیراهن اسماعیل رفت. من هم بیرون آمده درب دکان
ص: 359
آقا میرزا عباسقلی خان رفته اظهار داشت که باقر خان پدر داخل تحقیق بلدیه شده اما میلش به واسطه مساعدت نیر السلطان و نظام
صفحه 341 از 655
السلطان به حکومت حضرت عبد العظیم است و آقا نصر الله برادر متولیباشی میگوید من هم حاضرم به مساعدت و اظهار. من
گفتم اگر نظام السلطان مایل باشد محتاج به تحریک اهالی حضرت عبد العظیم نیست. بعد قرار شد باقر خان پدر را بفرستد منزل.
برضد خیانت بازاريها
بعد از راه خیابان پیاده به دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش رسید اظهار داشت که میخواهیم نوشته به خیانت ده بیست نفر
بازاريها که تجمع و دستهبندي براي وثوق الدوله و عین الدوله کردهاند طبع و منتشر نمائیم نمیدانیم به چه شخصی بدهیم بنویسد.
گفتم هرکس بتواند. گفتند شما. گفتم من حال ندارم. بعد به خانه مستشار رفته بامداد و آقا شیخ ابو تراب آنجا بوده، بامداد چون
مهمان بود نماند و تقاضا نمودند که روز دوشنبه ناهار در منزل مستشار بروم و ایشان هم بیایند صحبت نماییم. ناهار کشک و
بادمجان عالی و آبگوشت و مسماي بادمجان و چلو، من و مستشارین خورده آقا میرزا عبد العظیم خان هم آمدند و تا عصر بودیم.
دبیر خلوت هم آمد.
نامه صمصام به شیخ حسین گیوه فروش
تا ساعت دو به غروب به چایی و خواب و صحبت اشعار و دواوین مشغول، عصري بیرون آمده، مستشار الملک هم میگفت آقا
شیخ حسین گیوه فروش به واسطه یک کاغذي از صمصام که سابقا به او رسیده و او را در قضیه تجمع دسته متقابل به حضرت عبد
العظیم دعوت و زید عزه را به او چسبانده دیگر روي پاي خودش بند نیست. گفتم صمصام به سایرین تملق میکند، به او هم بکند.
بعد یک و نیم به غروب به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، حالش سالم، گفتم یک شبی بیاید منزل، قبول نمود که
بیخبر بیاید. بعد آمده صابون، یک منی خریده به دکان خلخالی رفته، خلخالی نبود. قاضی آنجا بود. قدري صحبت و یک از شب
بلند شده در بین راه گوشت و پنیر خریده به منزل، ساعت دو از شب گذشته رسیده، هوا حبس و گرم. شب هم چلو و قدري پنیر و
قدري حلوا که
ص: 360
از خانه حاج علی خان عصر آورده بودند خورده، احمد هم روز به حمام و عصر نان پخته و شب بیرون رفته بود.
وارد نمودن نجمآبادي با سایرین به طهران، تحت المواظبه
صبح بعد از خواب و چایی مشغول وجین و گوجه چیدن با کلم قمري از باغچه براي آبگوشت -.«1» چهارشنبه بیست و سه شوال
ناهار. از خانه بیرون آمده قدري بادمجان خریده به احمد دادم آورد خانه. یک نمره گوجهدرختی که به آن اعلایی کمتر دیده
بودم براي خوراك و تخم او را براي کاشتن خریده به احمد دادم. بعد خودم منزل آقا میرزا حیدر علی شیرازي رفته، نبود. از آنجا
به دکان آقا میرزا عباسقلی خان. صحبت آوردن چند نفر از عراق تحت الحفظ و سپردن آنها به ماژور فتحعلی خان در حضرت
عبد العظیم شد. یادم آمد که احمد دیشب میگفت خلخالی براي آقا میرزا محسن نجمآبادي که وسایل استخلاص او را فراهم
آورد نزد ماژور فتحعلی خان رفته. آقا میرزا عباسقلی خان میگفت که یک ژاندارم رسید به یک نفري توي کوچه، آن شخص او
را دیده روبوسی نمود، گفت چهطور شد آمدید؟ گفت مامور چند نفري تحت الحفظ بودیم که از عراق آنها را به تهران بیاوریم.
بعد در ضمن صحبت گفت به محبوسین گفتیم که میخواهید شما را فرار بدهیم؟ گفتند که ما را به ماژور فتحعلی خان بسپارید
بهتر است تا فرار نمائیم.
بعد بازار رفته قند و قرقره سفید و بادمجان خریده مقارن ناهار به خانه آمده زن آقا میرزا مهدي خان قزوینی هم آمده بود منزل، از
صفحه 342 از 655
طرف شوهرش چهار تومان قرض میخواست. هفت هزار نقد داشتم دادم. بقیه را گفتم عصر به توسط احمد آقا میفرستم. بعد ناهار
آبگوشت گوجه و بادمجان و کلم با انگور و گوجه و پنیر خوردیم.
اعلان دولت الغاء امتیازات و معاهدات با روسیه را از صد سال پیش
بعد خوابیده سه و نیم به غروب بیدار، چایی خورده و از دیروز که الغاي معاهدات و امتیازات را که دولت ایران با روسیه از صد
سال قبل نموده بود
______________________________
1). دفتر بیستم. تاریخچه از 23 شهر شوال تا غره ذیعقده 1336 [ه. ق]. )
ص: 361
هیئت وزراء اخطار و در جریده ایران هم نوشته بودند، بنده را به حیرت انداخته که چه دسیسه [اي] خدا نکرده فراهم شده؟ دولت
ایران که [از] چند ماه قبل تا کنون دولت بلشویک روسیه را به رسمیت نشناخته و به ملاحظه اینکه انگلیس نفوذ کامل در ایران
دارد یک ذره مخالف میل آنها را دولت ایران عمل نمیکند، چهطور شده این الغاي امتیازات را اظهار نموده که در حقیقت موافق
میل دولت بلشویک و ضدیت با انگلیس است؟
جشن نان در تبریزي
صبح مشهدي علی کهنمویی را در بازار دیده صحبت وضع تبریز را نمود. گفت:
چون نان از یک من سه تومان به هشت هزار رسیده فقط تمام مسرت و جشن آنجا منحصر به توجه نان شده، اگرچه از تاریخ
یازدهم این ماه کاغذ داشتیم نوشته بودند قشون عثمانی تا پنجاه هزار [نفر] وارد آذربایجان شده و میشود و تاکنون هم علی احسان
بیک وارد خود شهر نشده و چیز بدي که شده این است عثمانیها منات لیره خودشان را به پنج تومان تحمیل مردم میکنند و حال
آنکه هیجده هزار معمول بوده.
عصر بیرون آمده سه هزار به احمد دادم که به خانه آقا میرزا مهدي خان برده به عیالش داده، من هم به خانه عین الممالک رفته
یک تلفن به خانه سردار جنگ کرده جواب داده بود از هفته گذشته که شما اینجا بودید تاکنون از خانه بیرون نرفتهام و حالت
نداشتم. اما فردا نزد صمصام رفته تعیین وقت مینمایم که باهم رفته استخلاص محبوسین را ترتیب بدهیم. بعد یک و نیم به غروب
بیرون آمده، خانه فتح السلطنه رفته، آدمش گفت رفته شمیران. من هم از روي خندق تماشاکنان به بیرون از خیابان بالاي خانه
مستشار الدوله پایین آمده معاون حضرت را دیده، قدري دلتنگی از دمکراتها و اینکه مردم به ما لعن میکنند نمود. بعد در جلو
[ي] درب سفارت عثمانی آقا میرزا احمد اوقاف و شیخ محمد علی طهرانی را دیده، آقا شیخ محمد علی اظهار داشت که من مثل
شما و خارج از تشکیلات شدم. بعد از خیابان لالهزار مقارن غروب پایین آمده مرآت السلطان شاهزاده را دیده، گفت ساعتساز با
جمعی چندي قبل آمده بودند مرا با خودشان همراه نمایند، ابا نمودم.
ص: 362
کدام مردم؟
بعد مغرب به حجره خلخالی آمده آقا شیخ محمد بروجردي و آقا شیخ احمد رشتی و خلخالی و سه نفر دیگر آنجا بودند. تا ساعت
یک و نیم از شب آنجا بوده، قدري تحقیق از حق و عدل میفرمودند. عنوان ورود نجمآبادي را نمودند که مردم دیدن میکنند. اما
صفحه 343 از 655
کدام مردم؟ چه عرض نمایم.
حیرت در کار دولت
بعد بلند شده ساعت دو و ربع به خانه وزیردفتر، [رفتم] چون عین الممالک را میخواستم ببینم و به واسطه روضه، او را آنجا
میدانستم رفته، قدري نشسته که معاون السلطنه مرا به بالا خواست. رفتم بالاخانه. کاغذي که به شاه در رد کاغذ دمکراتها که بر
ضد کابینه صمصام نوشته بودند نوشته و به مهر رسانده بود.
بعد قدري صحبت الغاي امتیازات که کابینه دیروز در جراید نوشته بود که من خیلی در فکر و حیرت بودم. گفت دیروز هم سفیر
انگلیس قطع روابط با کابینه نمودند و شاید هم بروند. اگرچه کابینه گفته بود که اگر انگلیسیها سخت بگیرند ما کمکم عقب
مینشینیم و حالا عثمانیها هم که به آذربایجان وارد شدهاند.
بعد مرآت الممالک و بعد از پائین آقاي عین الممالک آمده، چهار نفري از اوضاع، و معاون السلطنه از میرزا باقر خان که جزو
دسته ملک الشعراء و طرفداران وثوق الدوله شده و جزو بیست و پنج تقاضا که از شاه نمودهاند یکی ریاست اداره بیوتات که مرآت
الان رئیس است با میرزا باقر بشود. قدري خندیدیم و بعضی صحبتهاي متفرقه. ساعت سه و ربع بلند شده به خانه آمده شام
آبگوشت و انگور خورده با بچهها خوابیدیم.
[امور روزانه]
362 امور روزانه ..... ص : 362 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 1
جمعه بیست و چهار شوال.- صبح بعد از چایی میرزا حیدر علی شیرازي آمده تفصیل سردار حشمت [را گفت] که اگر خودش
وارد کار و عرض و داد شود من مساعدت میکنم و الا داخل و قبول معامله میرزا حیدر علی را از کوکب الدوله نخواهم کرد. بعد
آقا میرزا حیدر علی عنوان نمود که اگر کسی هزار تومان به من قرض دهد من خودم داخل کار خودم میشوم و الا نمیتوانم
بیپول کاري بکنم. بعد از ساعتی ایشان رفته، بتول و ننه اسماعیل هم به حمام رفته، احمد مشغول بارکردن آبگوشت.
ص: 363
بعضی مفاسد معاون السلطنه
من هم به خانه عین الممالک رفته تا نزدیک ظهر آنجا باهم مشغول صحبت.
مذاکره نمود که صباء کمال السلطنه را خیال دارند بیاورند به ریاست کابینه وزارت داخله. قدري هم در خصوص معاون السلطنه
صحبت نمودیم که شاید آدم منافق و پرشهوتی باشد. از یک طرف قسمها میخورد که من داخل کاري نمیشوم و نخواهم شد، از
یک طرف با اشخاص فاسد محشور و متملق به آنها است. از یک طرف بدگویی از وثوق الدوله میکند، از طرف دیگر شنیده
شده که گالش که گیوه کار کرمانشاه است براي وثوق الدوله فرستاده بود و در ضمن عریضه هم عرض کرده بود که عما قریب
یک گالش ابریشمی از کرمانشاه سپردهام بیاوردند براي پاي مبارك، با اشخاص مختلف الحال دوستی دارد و با کابینه حالیه براي
را تخفیف بگیرد و حکیم الملک وعده کرده است که تخفیف بدهد. اما گفته «1» یک پیشنهادي که دو ثلث مالیات جنس صحنه
بود مالیات هزار خروار است و ششصد و کسري خروار را قدري کمتر تخفیف بخواه چون سخت است. حال با این طمع اظهار
طرفداري با کابینه میکند. اما باطنا اطلاعات براي وثوق الدوله شاید ببرد، رفیق دزد و شریک قافله است.
بعد مقارن ظهر به خانه آمده، تقی پسر کوکب خانم هم آمده بود که مادرم گم شده و آنجا که کلفت بود رفته. من خیال کردم که
صفحه 344 از 655
مادره از شدت تحمیل و شیطنت و توقعات این پسره و دائیاش خود را مخفی نموده که کمتر اذیتش بکنند. ناهار آبگوشت و پنیر و
سبزي خورده و به تقی هم بعد از ناهار خوردن گفتم برود که مبادا دائیاش خیال کند این پسره هم گم شده. بعد از ناهار خوابیده،
بعد بیدار و چایی میخوردم و مشغول تحریر که زن شاهزاده سلیمان میرزا به خانه آمده، من هم از خانه بیرون آمده نزدیک باغ
جنت دیدم آقاي خلخالی و نجمآبادي از دور میآیند. سلامی واقع، گفتند ما میآمدیم آنجا به دیدن شما. تعجب کردم که
نجمآبادي وارد است، بناي دیدن اگر باشد من باید بروم. گفتم حکما خانه نیر السلطان میروید. گفتند دیروز براي تشکر از نیر
السلطان که اسباب استخلاص مرا فراهم نموده بود رفتم، اما امروز فقط
______________________________
1). شهري در استان کرمانشاهان. )
ص: 364
براي دیدن شما آمدیم. بعد من هم برگشته به خانه آمدیم.
صحبت از اطراف و متفرقه شده، در زدند. آقاي عین الممالک آمده، ایشان هم مذاکره داشتند که آقاي مرآت الممالک تلفن زده
بود که ملاقات نماییم، ایشان هم حالا خواهند آمد. ساعتی نشسته مشغول صحبت متفرقه شدیم. بالاخره نزدیک غروب آقایان
خلخالی و نجمآبادي بلند شده رفتند. من و عین الممالک هم از خط راه مرآت گفتیم که برویم یا در راه، یا در خانهاش ملاقات
نماییم. از خانه بیرون رفته دیدیم که مرآت میآید. برگشتیم به خانه.
فضولیهاي ویستادهل
سه نفري نشسته در خصوص ویستادهل که سابقا به پرنی مستشار عدلیه نوشته بود که تکلیف دوسیه متهمین کمیته مجازات را عدلیه
چرا معین نمیکند، پرنی در جواب با کمال سختی نوشته بود که تو رئیس پلیس هستی و حق اینگونه فضولیها را نداري. به تو چه
مربوط که در امر غیراجرا مداخله میکنی؟ و اینکه ویستادهل چند روز قبل از این پنج هزار تومان مالیه به او از تحدید تریاك حواله
کرده بود، چون به او نداده بودند، آمده بود پشت اتاق وزراء و بناي فحاشی که هیئتی که میداند به حواله او پول نمیدهند غلط
میکند حواله میدهد. وزیر مالیه دروغگو است. و سه روز قبل لباس شهري پوشیده بود و اجازه مرخصی به شمیران خواسته بود.
وزارت داخله گفته بود تو رئیس پلیس و نظم شهر هستی، یا باید حاضر سر خدمت باشی یا اینکه استعفا بدهی. بیورلنگ هم روز
پنجشنبه دیروز گفته بود روزي پانصد تومان مخارج محبوسین و علیق سوارهاي امنیه و یومیه لازم نظمیه است، امروز نرسیده. گفته
بودند شنبه به تو پول میدهیم. گفته بود من نمیتوانم راه بیندازم، اگر ندهید در محبس نظمیه را باز میکنم و هرچه محبوسین است
بیرون میکنم. حکیم الملک گفته بود هر کاري میخواهی بکن و فحش داده بود.
ساعت یک از شب آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد، او هم نشسته، ساعت دو بلند شده، من هم با آنها بیرون آمده تا کمر خیابان
امیریه مرآت و عین الممالک و آقا شیخ محمد تقی هرکدام به منزلشان، من هم قصد رفتن منزل میرزا عباسقلی خان کمرهاي را
داشته، دیدم موقع گذشته، به خانه مراجعت، دمی
ص: 365
و پلوي اسلامبلی پخته بودند با احمد و بتول و ننه اسماعیل خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه بیست و پنج شوال.- صبح بعد از چایی و کندن چغندر براي آش سماق، آقا اکبر آقا تویسرکانی تشریف آورده، تلگرافی به
صفحه 345 از 655
عراق به سردار اسعد نوشتم که تعدیات جعفر قلی خان را از رعایا و محصول آقا اکبر آقا جلوگیري نمایند. بعد ایشان رفته من هم
مشغول تحریر.
سه به ظهر مانده بیرون، آقا شیخ عبد الحسین ساعتساز را دیده احوالپرسی نموده، آقاي نجم را درب دکان سید مرتضی
کتابفروش، قدري صحبت، بعد به حجره آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی رفته، بسته بود. تعجب نمودم که چه شده بسته است. بعد به
حجره آقا محمد چایی فروش رفته دلتنگی او را از افراد دیده، کاغذي به آقا میرزا ابراهیم خان ممیززاده به مشهد نوشته بود. من هم
در ظهرش اظهار سلام و احوالپرسی نمودم. بلند شده مقارن ظهر آقا میرزا محمد نفتی را دیده سلامت. او را خوشحال. قیمت نفت
هم یک ري هیفده هزار و ده شاهی بود.
کنترات مدیر کوکب ایران و اسعد السلطان
بعد به خانه مرآت الممالک نیم بعد از ظهر رسیده، قاضی [ارداقی] و ایشان هم بلافاصله مرتبا پیش از من آمده بودند. فورا ناهار
مأکولی یک قاب پلو و دو دوري مسماي بادنجان و یک آبگوشت اعلی و یک بادنجان سرخ کرده و طالبی عالی و سایر لوازم. من
هم با کمال میل فوق العاده نوشجان نموده، مشغول چایی و استماع بدو تأسیس تا خاتمه کمیته مجازات را آقاي قاضی بیان نمود.
آقاي مرآت الممالک هم کشفی نموده بودند که در ماه محرم رکن الاسلام خلخالی یک پاکت امانت بسته شده به دست یکی از
علماي اسلام که شیخ عبد النبی باشد داده بود که اگر مرا کشتند این پاکت را بعد از کشتن به ورثه من بدهید باز کنند. بعد از
کشته شدن رکن الاسلام در ماه جمادي بعد، پاکت را که به سید آهنتاب عموي رکن و برادرش که حال دو ماه است به طهران
آمده دادند. باز که میشود کنترات اسعد السلطان و رکن الاسلام که در ماه از یک تومان الی نهصد و پنجاه تومان هرقدر ضرر
روزنامه بشود از طرف وثوق الدوله و نصرت الدوله داده شود و ماهی شصت تومان هم اسعد السلطان هرماهه به سید بدهد که هر
ص: 366
چه مقاله اسعد السلطان بدهد سید درج نماید. و این دو نسخه است یکی نزد اسعد و یکی نزد سید. بعد تشک شخصی سید در
خانهاش که میشکافند، لوایح و مقالاتی به خط اسعد السلطان تماما که سید درج کرده بود. یکی آنکه باید ایران در کنار و دامن
انگلیس حفظ استقلال و سعادت خود را بنماید.
پیگیري امر محبوسین کمیته مجازات از سردار جنگ
بعد یک و نیم به غروب ارداقی به منزلش و من با مرآت الممالک سوار درشکه؛ او به منزل مصدق السلطنه و من به منزل سردار
جنگ پیاده شده، سردار جنگ گفت این هفته ناخوش بودم، لیکن دیروز عصر صمصام السلطنه را دیده قرار شد یادداشتی من بدهم
که در روز سهشنبه در هیئت وزراء مذاکره استخلاص عماد الکتاب و ابو الفتحزاده هم بشود، چون چهل نفر به اسم کمیته مجازات
گرفتار شده بودند و همه مرخص. این دو نفر چرا باقی باشند؟ چون صمصام گفته بود به تصویب هیئت باشد من تنهایی نمیشود.
بعد سردار جنگ به من گفت از وزراء کدامها مایل و مساعد به استخلاص این دو نفر هستند که من قبلا آنها را دیده، مساعد با
صمصام در روز سهشنبه بنمایم. گفتم چه عرض نمایم، تحقیق نموده عرض مینمایم. بعد مذاکره این را نمود که خانه صاحباختیار
را دو روز قبل به چهل و پنج هزار تومان خریدهام؛ بیست و هفت هزار تومان نقد و هجده هزار تومان دو ماهه و روز سیم ماه نو
حرکت از اینجا خواهم نمود.
سوختن دست عماد الکتاب
صفحه 346 از 655
بعد مقارن غروب بلند شده به منزل مهذب السلطنه که مدتها بود ملاقاتش نکرده بودم رفته، قریب یک ساعت و نیم نشسته باهم
صحبت متفرقه کردیم.
بعد بلند شده منزل ابو الفتحزاده رفته با ایشان و عماد صحبت عصر با سردار جنگ را گفته، دکتري هم آمده به معالجه دست عماد،
که به واسطه ناخوش شدن عیال عماد یکی از همسایگانش شام عماد را آورده بود، عماد کبریت زده بود، قوطیکبریت مشتعل،
یکدفعه دست عماد را آتش زده بود. آن دکتر معلوم شد دکتر ابراهیم خان شفیعزاده است. بعد قرار شد دکتر برود ممتاز الملک را
همراه
ص: 367
[کرده] و من فردا وزیر فوائد عامه را ملاقات و مساعد نموده که روز سهشنبه با پیشنهاد استخلاص مساعدت نمایند.
بعد ساعت سه بلند شده گوشت و پنیر گرفته به منزل آمده با بتول و احمد آش سماق خورده، ننه اسماعیل هم شام خودش را
خورده و خوابیده بود. ما هم خوابیدیم. احمد هم که آمد اظهار داشت که خلخالی گفت که آقایت فردا سه بعد از ظهر منزل ما
بیاید.
هم از کمره رسید. «1» امروز خبر فوت آقا ملا محمد جواد کمرهاي
[امور روزانه]
یکشنبه بیست و شش شوال.- صبح بعد از چایی و چیدن گوجهفرنگی براي آبگوشت ناهار و خورشت شب، آقا میرزا حیدر علی
شیرازي آمده، شرحی بر لزوم یک هزار تومان وجه که براي ایشان تهیه نمایم و معامله کوکب الدوله را رهینه بدهد نمود. آقا
مشهدي رضاي تاجر کاشی هم آمده اظهار لزوم اقلا بیست تومان که به کمره برود و باغچه خمین خود را قباله و تتمه پول را بعد
بدهد نمود. مدتی نشسته، چایی خورده صحبت نمودیم. بعد آنها رفته، من هم علامت کسالت در خود موجود دیده قدري دراز
کشیده خوابیدم. ظهر بلند شده آبگوشت بادمجان و غوره درست کرده بودند. من بدوا به نیت اینکه قدري آبش را سر میکشم،
بعد که مشغول شده نه عقل مانده و نه هوشم. ناهار متداولی، اما قدري کمتر خورده بعد از اختتام پشیمان. بعد مشغول تحریر، و
لیکن با بیم آمدن لرز و تبی، تا چه شود. بعد قدري خوابیده سه به غروب چایی خورده بیرون آمدم.
تبولرز
منزل مرآت الممالک رفته تفصیل آنکه سید آهنتاب را دیدم، گفت برادر رکن الاسلام خلخالی را نصرت الدوله برده بود و اول
تهدید به او کرده که برادرت به واسطه آنکه دشمن داشت خودش را به ماها بست و ما تا توانستیم به او مساعدت نمودیم. حالا
بهتر این است که تو از این شهر بروي و ما به تو دویست تومان میدهیم.
______________________________
1). سرشناسترین روحانی وقت کمره و عموي مادر امام خمینی. )
ص: 368
تفصیل سید آهنتاب
بالاخره دو اسب و مخارج تا خراسان را هم به او وعده کرده بود. سید گفت که من از کشتن نمیترسم و آمدم اینجا براي آنکه
کسی که اسباب قتل برادر مرا معین کرده با او طرف شوم و اگر بخواهید من بروم باید قرض برادر مرا بدهید تا بروم. نصرت الدوله
صفحه 347 از 655
گفته بود که قرضش چقدر است؟ سید گفته بود ماهی نهصد و پنجاه تومان از زمان کنترات اسعد السلطان با او تاکنون. نصرت
همراهش بود و کشیده بود که من شما را میکشم تا آنکه مرا هم بکشند. شماها طرفداران «1» الدوله برآشفته بود سید هم رولور
انگلیس، عالمی را برباد دادید. گفته بود سید، من که آنهمه املاك در تبریز و در کرمانشاه و اسدآباد همدان و یافتآباد و غیره را
دارم طرفدار انگلیس نمیشوم، گفت شماها میشوید. بالاخره نصرت الدوله قدري ملائم شده بود و سید آهنتاب میگفت که فردا
عصر با نوشتجات میآیم آنجا. مرآت به من گفت شما هم بیائید. گفتم اگر شد میآیم.
اخلاق عالی قاضی ارداقی
بعد از اخلاق عالی قاضی [ارداقی] نقل کرد که با شرافت نفس زندگی میکند و فقط از جایی که به او اعانه میرسد ماهی پنجاه
تومان از جنگل است. اما عماد اخلاقش عالی نیست و اگر چیزي به او برسد از هرجا، شاید قبول نماید. مثلا دیدم که از میرزا
ابراهیم خان منشی سفارت فرانسه فوقالعاده بد میگفت، تا اینکه یک روز جمعه عماد منزل من بود، مبشر السلطان هم بود. میرزا
ابراهیم خان بغتتا آمد. عماد خواست برود و طاقت بودن و دیدن او را نداشت. تریاکی براي من آورده بودند مؤید همایون هم آنجا
بود. آوردم و میرزا ابراهیم خان و مؤید همایون یخه مرا گرفتند که هرکدام یک چارك از این تریاك براي آنها بخرم.
فرستادم فورا نیم من آوردند. میرزا ابراهیم خان پنج سیر تعارف عماد کرد، عماد فورا گرفته بالاي سر برد و تشکر نمود، بعد باهم
رفیق شدند. بعد گفت عماد و قاضی به افجهاي و پرویز بیش از شما اعتماد دارند و باید آنها را از اشتباه بیرون آورد. من گفتم حق
دارند.
______________________________
1). در اصل: رول. )
ص: 369
مخالفت با تشکیل حزب جدید
بعد ساعت دو و ربع بیرون آمده به منزل خلخالی رفته، افجهاي آنجا بود. بعد از قدري نشستن و چایی خوردن افجهاي هم اجارهنامه
یک ده که از دولت یا غیره میخواست اجاره نماید میخواند. بعد خلخالی اظهار کرد که من شما را دعوت کردم که از شما بپرسم
باید کاري کرد یا آنکه همین قسم متفرق بمانیم؟ چون من شرط کرده بودم تا کاري خودم به قوه خودم نگیرم داخل در جمعیتی و
سیاستی نشوم حالا چون شغلی خودم گرفتم دیگر مانعی ندارم و حالا هرچه فکر میکنم غیر از چند نفري از شماها که اسامی آنها
را نوشتم به نظرم با اشخاص دیگر نمیتوانم کار بکنم. حالا ما سه نفري از همه نزدیکتر هستیم و آن اسامی که امروز نظرم آمده
اینها است. صورتی نشان داد بدینترتیب: آقاي کمرهاي، آقاي افجهاي، علیزاده، عز الملک، شیخ محمد بروجردي، میرزا صادق
خان بروجردي، میرزا داود خان، آقا میرزا خلیل، عین الممالک، ممیززاده، میرزا علی آقاي یزدي، حاج میرزا عبد الله، آقاي بینش،
میرزا عیسی خان برادر اقتدار، حکیم الملک. من گفتم من دیگر در مرکز و موسس نخواهم واقع شد. شماها با اینها و سایر آقایان
مشغول ترتیب بشوید، من در مراتب بعد جزو تابعین و مقلدین خواهم بود. بالاخره خلخالی گفت اگر دو نفر از آقایان مثل مساوات
و آقا سید جلیل بودند من خودم همه این چرخها را راه میانداختم. گفتم عجالتا آقا میرزا طاهر و آقا میر سید محمد خان دکتر
هستند. آنها را هم وعده بگیرید و به غیر از من همه حاضرند که در بدو باشند. گفت آقا میرزا طاهر کاري نیست و فقط به سلیمان
میرزا اعتقاد دارد، اگرچه سلیمان میرزا ابدا به او سرّي نمیگوید و لیکن کاري نیست. من گفتم اگر دستهبندي است، دستهبندي
براي شما بالاخره مغلوبیت آوراست و اگر حزبی است همه را دعوت و از روي اساس صحیح ادارهبندي حزبی را بکنید، چه فاسد،
صفحه 348 از 655
چه صحیح. حزب نمیشود که به اشخاص اخلاقی صورت یابد. بالاخره به اصرار قرار شد پسفرداي سهشنبه بعد از ظهر بروم آنجا،
افجهاي هم بیاید.
حال کابینه با شاه
بعد صحبت کابینه شد که چه خبر دارید؟ گفتم خبري ندارم. گفت دیروز شاه صمصام را خواسته بود و گفته بود به واسطه مستشار
الدوله احمق و میرزا
ص: 370
حسین خان جعلق چرا این کار را کردید که دچار محذور بشوید که سفراء قطع روابط بکنند؟ حال استعفا بده تا ترتیبی بشود. عرض
کرده بود من کار بیقاعده نکردم که استعفا بدهم. شاه گفته بود که میگویم استعفا بده. عرض کرده بود که دو کلمه دستخط
بنویسید تا استعفا بدهم. شاه گفته بود شفاهی میگویم. عرض کرده بود منصوبیتم به دستخط بود، استعفا هم باید بهموجب دستخط
باشد. شاه تکرار کرده بود برو و استعفا بده. صمصام بیرون آمده بود. وزیر دربار گفته بود بمان تا استعفا بدهی. صمصام گفته بود
محال است استعفا بدهم تا خلعم نمایی.
بالاخره بیرون آمده بود و شبانه تمام وزراء را خواسته بود و دیشب همه متفقا قسم خورده که استعفا ندهند. شاه هم عین الدوله،
وثوق الدوله همه را خواسته بود که رئیس الوزرا نمایند، هیچکدام قبول نکردهاند الا مشاور الممالک داوطلب ریاست وزراء شده.
به شاه، صمصام عرض کرده بود شهر را از نظامی خارج و جراید را از توقیف بیرون آوردهایم. شاه فرموده بود که شهر باید نظامی
باشد و این جریده دیگر هم که ایران است باید توقیف شود و صد نفر دیگر قزاق به نظمیه شهر حکم افزودن داده. خیلی مردم میل
و تهیه جشن در مجلس و چراغانی در بازار به واسطه الغاي امتیازات داشته. ارباب کیخسرو و حاج معین بوشهري و جمعی به مجلس
آمده بودند که ترتیب چراغانی را بدهند. از طرف شاه حکم شد آنها را بیرون بکنند.
ساعت یک به غروب از منزل خلخالی بیرون آمده، حجره آقا میرزا زین العابدین آمده 20 سیر کشک به چهارهزار خریده، آقا میرزا
زین العابدین نقل کرد که حاج ابراهیم خباز براي کربلایی مرتضی نزد فهیم الملک زده بود. در دفعه دویم که مشهدي مرتضی را
حبس کرده بودند از اطراف به صمصام، آقا محمد صراف و حاج شیخ احمد تجریشی و فخر الدوله کمک کرده بودند.
فهیم الملک راپورت به صمصام در خصوص قبایح و خیانتها که به مشهدي مرتضی میدادند داده بود. صمصام عین راپورت را
براي آقا محمد میفرستد.
بعد فهیم الملک که مقدار رئیس الوزرا را میفهمد و کمکهاي مشهدي مرتضی را، او را رها میکند.
بعد مقارن غروب از راه میدان به خانه آمده آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمده بود به خانه. او را نگاه براي شام داشته. شام چلو و
مسماي کدو و آبگوشت
ص: 371
و خمین وقفی و یک طسوج «1» داشته خوردیم. و صحبت عمل آقا میرزا حیدر علی شیرازي را با کوکب الدوله و عمل لیلیان
را مذاکره نمودیم. بعد ایشان رفته، خوابیدم. نصف شب چون آب میآمد احمد بلند شده بود «3» و عمل امامقلی خان «2» یوجان
آبیاري میکرد.
اغتشاش وضع ساوجبلاغ
دوشنبه بیست و هفت شوال.- صبح بلند شده چایی خورده کمک احمد در آبیاري نموده، دو از آفتاب آقا میرزا اسماعیل تنکابنی
صفحه 349 از 655
آمده قدري صحبت و باهم منزل اعتماد الاسلام که تازه از ده و تسلیت دخترش را گفته رفتیم. به قدر ساعتی نشسته صحبتهاي
اغتشاش وضع ساوجبلاغ که مردم را سه دسته میچاپند یکی ظفر السلطان و اجزایش، دویم منصور لشکر یاغی و اتباعش، سیم
ژاندارمهاي قزوین که مأمور شدهاند آنها را بگیرند، مردم و رعایا را غارت میکنند و میگویند شش ماه است حقوق نگرفتهایم.
بعد با آقا میرزا اسماعیل بلند شده درب منزل قرار شد روز پنجشنبه آش رشته به آقا میرزا اسماعیل و آقا شیخ محمد علی بدهیم. آقا
شیخ محمد علی را در بازار دیده قرار شد آقا باقر آقاي تاجر را هم به آش دعوت نماید. بعد آقا میرزا اسماعیل رفته، من به قدر
ساعتی در خانه بوده، احمد به پختن نان، من هم بیرون آمده.
سختی امر نان
این ایام مجددا امر نان سخت و گندم از 27 تومان به چهل تومان رسیده. بعد بازار آمده آقا شیخ عبد الحسین ساعتساز و آقا شیخ
احمد رشتی را دیده قدري صحبت کابینه و اینکه شاه استعفا خواسته، آنها نمیدهند شد. بعد به حجره انتیکهچی رفته به قدر
ساعتی نشسته، درددل خود را که به همشیرهزادهام دختر خود را دادهام و پنج سال است همهگونه تحمل خسارت داماد را که به
فرنگ و رشت و غیره فرستادم و مخارج و تضررات نموده، پسر، آدم نیست و دختر به او
______________________________
1). از روستاهاي شهرستان خمین )
2). از روستاهاي شهرستان خمین )
3). برادر همسر سابق سید محمد کمرهاي )
ص: 372
اعتنا ندارد، میخواهم طلاق بگیرم نمیدهد. بعد گفتم روز جمعه من و آقاي عین الممالک میآییم آنجا. قبول نمود که برویم.
دسایس پرویز که دکتر برود سپهسالار را ببیند و غیره
بعد بلند شده مقارن ظهر سوار واگون شده حبیب المجاهدین و میرزا زین العابدین جواهري را دیدم. میرزا زین العابدین میگفت
که میروم منزل میرزا ابو القاسم خان. نور الدین خان، اکرم نظام، میرزا محسن نجمآبادي و جمعی مهمان هستیم. من هم درب خانه
مستشار الملک پیاده شده وارد حوضخانه شده، مستشارین، دکتر حسن خان، بامداد و دو سه نفر دیگر آنجا بودند. با دکتر صحبت.
گفت پرویز خودش به من نوشته بود که بروم سپهسالار را ببینم بعد آن کاغذ را از من گرفت و اینکه من یک روز به افجهاي گفتم
که چرا میرزا علی آقاي یزدي میآید توي هیئتمدیره؟ گفت بینش او را آورده. تا اینکه از شما پرسیدم و گله کردم که او را راه
میدهید مرا راه نمیدهید شما گفتید او جزو هیئتمدیره است و هفته گذشته افجهاي از من و ملک الشعراء وعده گرفته بود و لیکن
مطلبش را نگفت اما تنقید شما را میکرد.
بعد ناهار منزل مستشار الملک مسماي بادمجان و چلو خورده، بعد از ناهار چایی و صحبت با دکتر. قصدش این بود که من وارد
جمعیت شده تشکیلات بدهیم. مستشار الملک هم همین قسم. لیکن این دسته تنقید عمل صمصام را مینمودند که در الغاي
معاهدات خبط کرده. سه ساعت به غروب مانده بیرون آمده سوار واگون، نقارهخانه پیاده.
استیضاح شاه
دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته مذاکره اینکه دیروز در بلدیه جمعی را دعوت نموده بودند که ترتیب توضیح از شاه را بدهند.
صفحه 350 از 655
بعضی جرأت آمدن نکرده، امروز صبح در منزل میرزا ابو القاسم خان رفته بودند و بعد از ظهر مقداري از وجوه تجار و مبرزین
احزاب آمده قرار گذاشته که فردا وجوه شهر خدمت شاه بروند و اظهار رضایت از کابینه نموده از شاه بخواهند که چرا از کابینه
استعفا میخواهد؟ بعد از دکان میرزا عباسقلی خان بلند شده ساعت دو ربع کم به خانه آقاي مرآت الممالک
ص: 373
رفته، صحبت مسموعات خود را در دیروز و امروز با ایشان مذاکره نموده، ایشان هم اظهار داشتند که با موثق الدوله میانه ما بههم
خورده بود، پرویز آمده بود اینجا. دیگر من در این دو سه روز هوس بیرون رفتن از خانه را نکرده.
کوکب، آلت دست نصرت الدوله
بعد سید آهنتاب، خالوي رکن الاسلام خلخالی و برادر رکن الاسلام آمده، دو نوشته یکی تعهد سه نفر (یکی کاظمزاده سید و
یکی اسعد السلطان و یکی همین رکن الاسلام) معاهده کرده بودند که در مقام حفظ وطن تا خود را به کشتن بدهند حاضر باشند.
یک نوشته هم اسعد السلطان مواد شرکت خودش را در جریده کوکب و تحمل هرقدر ضرر. گفت مطالبی که در نمرههاي جریده
کوکب درج شده و برعلیه ایرانیت و لزوم حفظ خودش در دامن انگلیس است تمام به خط اسعد السلطان و میرزاي نصرت الدوله
است. و اینها را من میتوانم که اسباب رفع ملکوکیت از برادرم که کشته شده قرار بدهم. من میخواهم برادرم را از افتضاح بیرون
آورم. اسعد السلطان و برادر نصرت الدوله که سالار [لشکر] باشد میخواهند مرا در خصوص فقط شرکت اداره جریده داخل
مذاکره، و ضرر برادر مرا حساب نموده یک چیزي هم اضافه به من بدهند و روانه نمایند. و این خود دلیلی است که باعث بیشرفی
برادرم و قتلش آنها بودهاند و دو سه نفر دیگر هم که در این مطالب با برادرم مربوط، مثل صدیق فلان که در خیابان شاهآباد و
برادرم در آنجا منزل داشته و میرزا احمد خان نام آنها را هم اسعد السلطان و نصرت الدوله فریفته، یکی را میخواهند به مالیه
کرمانشاه بفرستند و مطلب را درز بگیرند، اجزاي اداره هم تماما مسبوقند که مقالات مضره تماما از ناحیه اسعد السلطان و نصرت
الدوله بوده برادرم خبر نداشته. شمیران میرفت، یکدفعه میآمد میدید درج شده و من که نبودم اغلب یعنی هرچه مقاله به خط
اسعد بود پانصد تومان به اجزاي کاري که مربوط به اداره هم بود داده و بردهاند.
حال چند کاغذ متفرقه پیدا کردهایم.
بنده قدري گوش داده اگر بخواهیم مساعدت نماییم
«. کر آب چاه نصرانی نه پاك است،جهود مرده چون شویند چه باك است »
ص: 374
من له الغنم » ، اگر نصرت الدوله و اسعد السلطان بد باشند رکن الاسلام هم سنخیت با آنها داشته که محشور بوده و پولها گرفته
هرکس مداخل میبرد باید ضرر هم بکشد، خودشان دانند و حالا من و مرآت اگر مساعدت صورتی با این دو نفر سید « فعلیه العزم
نکنیم شاید این سید گمان بکند که ما طرفداران نصرت الدوله و اسعد السلطان هستیم. ما هم باري و هرجهت گذراندیم و به فکر
خودشان و اینکه کمکی هم البته اگر بتوانیم خواهیم کرد گذرانده اما من و مرآت میل داشتیم که اگر نوشتجاتی حقایق امور را بر
ما مکشوف دارد که بدانیم چه بوده و از کجا بوده مطلع باشیم.
حیرت از پرده آخر
بعد آقایان رفته، بنده هم تا یک از شب منزل مرآت الممالک بوده قدري صحبت از اوضاع پیشآمده که چه پرده مهیبی است
الغاي معاهدات و کاپیتولاسیون و اصرار شاه به استعفاي وزراء و ایستادگی وزراء در عدم استعفا. بعد بلند شده آقاي مرآت هم
صفحه 351 از 655
صلاح در این دید که اگر از من دعوتی بشود براي رفتن به شمیران حضور شاه، به طفره بگذرانم بهتر است؛ چون قصد داشتم نطقی
در حقیقت امور نمایم و بدون نطق مثل همجرعاء نرفته باشم. گفت میترسم که بعضی مغرضین که در هرطرف از دستهها هستند
مطالب شما را حمل به مقاصد فاسده نمایند. بهتر این است نه بروید و نه نطق نمایید. بنده هم پسندیدم که اگر دعوت بشود به طفره
بگذرانم. بعد بلند شده ساعت دو به خانه رسیده، گفتند آقاي عظیم الدوله عصر تشریف آورده بودند. بعد ساعت سه آبگوشت
گوجهفرنگی و بادنجان خورده خوابیدیم.
از دست این روزگار
سهشنبه بیست و هشت شوال.- صبح بعد از چایی مشغول وجین شده، عمده اشتغال من به وجین آنکه از ملاقات مردم از بیرون طفره
به آمدن خانه میزنم.
خانه هم اینقدر زنها توقع و تحمیل میکنند که ناچار براي طفره از شنیدن توي علف چیدن و بیل زدن و هیزم شکستن خودم را به
عیش میرسانم. وضع من این است که به هزار زحمت و تضییق برخودم، رفع احتیاج و تحمیل بیجهت خودم را از مردم نموده
باشم. این عیالی که من گرفتهام یک زنی است که هیچکس و
ص: 375
هیچچیز نداشته، فقط زمان آمدن او به خانه من، مطابق یک صورت که من پاي او را امضاء کردهام معادل هفت هشت تومان اسباب
و لباس نداشته، صیغه دو ماهه بوده. بعد به ملاحظه اینکه کسی و چیزي ندارد راحت دانسته، که باشد. و من در خانه آنچه لازمه
معاش است از آذوقه، عادتم حتی المقدور به خریدن بار و خروار زاید از حد احتیاج است براي اینکه به اهل خانه بد نگذرد و از
حیث لباس هم معمولا به اهل خانه بد نمیگذرد و به آنها گفتهام هرچه لازمه شماها است فورا براي شماها میگیرم؛ اما زواید و
نفله و بخشش به مردم و توقعات را به من کمتر تحمیل نمائید. معذالک در هرساعتی که مینشینم هرچه که درنظر دارند تحمیل
مینمایند؛ کسی در اطراف، خانه میفروشد میگوید آن خانه را براي من بخر. کسی اسباب گرو میگذارد، میگوید او را خوب
است من بخرم. براي خودش همه قسم شهوات لباسی، اسبابی، تفننی، خانهاي، ذخیرهاي میخواهد.
میخواهد پسرش در مریضخانه همه قسم غذاي خوب و لباس و نظافت را از طرف من داشته و حال آنکه در مریضخانه احمدیه
خیلی رسما خوب و مریضها آرزو باید بکنند که در آنجا جا داشته باشند. از براي هرزن آشنا و دوست خودش از من توقع دارد که
رحم به او نموده مساعدت نمایم یا آنکه بیایند در خانه بمانند. نشده که یک ساعت اگر بنشینم و آنها نزد من باشند از این
تحمیلات متصلا مرا آسوده بگذارند و از هرکسی براي اینکه باري براي من براي بیعلمی و بیرحمی خودشان تهیه مینمایند و
تحمیل مینمایند. باید ما ایرانیها نیست شویم.
بعد از دو ساعت از دسته بیرون رفته احمد هم پنج هزار دینار براي کسر کتابهاي بچههاي همشیره گرفته به بازار رفت. من هم
بیرون آمده سوار واگون، آقاي آقا میر سید محمد همدانی طباطبائی را دیده، اظهار داشت که شریعتمدار همدانی به قولنج و حبس
معده مبتلا و به درود زندگانی گفته که نتوانستم این چندروزه بیایم شما را ببینم. سالار لشکر هم این چندروزه بهسمت همدان به
اسم سرکشی به املاك رفت و میترسم از این اوضاع پیشآمد.
دوکابینه، یکی نر، یکی ماده
شخصی اظهار داشت که وثوق الدوله هم دیشب رئیس الوزراء شد و امروز بعد از ختم سفارت اطریش به دربار میآید و ناهار هم
در دربار خبر کردهاند و سوار
صفحه 352 از 655
ص: 376
ژاندارمه در خیابان، پست گذاشتهاند که وثوق الدوله بیاید. امروز بینظیر است.
دوکابینه، یکی نر و یکی ماده. همهچیز مکرر و دوتا دیده شده بود، الا کابینه.
خوب است انگلیسها و دشمنان این آب و خاك این تصنیف را بخوانند: الو الو الو الو دوتا شد- نامزدبازي خوش است- شبها
کوتاه شد.
انزوا و ترك همه را » بعد در میدان توپخانه پیاده شده حاج ناظم التجار کرمانی را دیده، جانبش روان، احوالپرسی نموده اظهار
گفتم براي چه؟ شما که تا آخر با همه بودید؟ گفت سیر شدم. یادم آمد: منهومان لا یشبعان، طالب الدنیا و طالب العلم، بعد « نموده
به دکان استاد حسن خان نجار رفته، نبود. به اداره مشیر اکرم رفته، گفتند نیامده.
ترتیب تجمع وجوه ملت براي توضیح از شاه
در بازار و در سبزهمیدان آقا رضا قلی خان، آقاي آقا سید اسد الله زنوزي، آقا شیخ عابدین را دیده گفتند شما را دعوت نموده که
سه به غروب در خانه حاج میرزا حسن بیایید. گفتم دعوتکنندگان کیانند؟ گفت وجوه همه طبقات. از وجوه طبقات. بعد رضا قلی
خان گفت مستشار الدوله دیروز عقب من فرستاد که آقا شیخ ابو طالب تبریزي را ببرم خدمتشان. بعد که با آقا شیخ ابو طالب آنجا
رفتیم دائی اسد الله و یک نفر دیگر هم آنجا بودند. آنها اظهار کردند که ملت تماما حاضر و طرفدار کابینه شما هستند و
میخواهند تجمعی نموده عریضه به شاه بنویسند بالا بروند توضیح از شاه بخواهند. مستشار الدوله هم خیلی از خدمت گذاريهاي
خودش به ملت بیان کرد. گفتم مستشار الدوله شما را خواسته بود باید به شما اظهاري نموده باشد. اینکه دایی اسد الله آمده بود
معنی ندارد.
معلوم شد مستشار الدوله، آقا شیخ عابدین حمامی، رضا قلی خان، آقا شیخ حسین گیوه فروش و امثالهم را خواسته و اینها جمع
شده، اسامی رفقا و دوستان و همج رعاع و عوام الناس را نوشته که امروز جمع شوند. به بنده آقا شیخ عابدین گفت عقیده شما در
این موضوع چیست؟ گفتم عقیده فردي محل ترتیب اثر نیست. اما من طرفدار حرف فقط هستم و کلمه الغاي معاهدات را طرفدار.
اما گویندهها را نمیدانم با اراده حق این حرف را زدهاند یا نیت باطل داشتهاند.
ص: 377
قبایح مستشار الدوله و ممتاز الدوله
اما من مستشار الدولهاي که قابل و لایق این حرف بدانم و عنصر این کلمه حق ندانم و همچنین ممتاز الدوله، ماندهام متفکر که چه
شده این حرف را زدهاند؟
مثل اینکه شیطان کسی را از خواب بیدار نموده و گفت بلند شو نماز صبحت را قضا نکن. حرف خوب است اما چه شده شیطان این
اخطار و تصمیم را نمود؟
مستشار الدوله که در باغشاه، زیر زنجیر، روابط با محمد علی میرزا داشته باشد، همچنین در وزارت داخله. خودش تکذیب ورود
سالار الدوله را به کرمانشاهان بنماید و نیز تکذیب ورود محمد علی میرزا به گمشتپه تا آن خرابیها به ممکت وارد بیاید. من
بیچاره که خودم میدانم جزو و عضو کمیته مجازات نبودم از قرار قول و نقل فتح السلطنه که از مستشار الدوله شنیده بود که
کمرهاي جزو هیئت عالی کمیته مجازات بود، به من افترا میزند. نه اینکه بخواهم تنقید از کمیته مجازات بنمایم، اما غرض مستشار
الدوله تهمت و ملکوکیت من بود.
صفحه 353 از 655
جهت حیرت من در الغاي معاهدات
حالا همچه مستشار الدوله الغاي معاهدات را میکند، درصورتی که اگر مملکت در خطر بیفتد فکر نجات او را یا خودش جزو
کابینه باشد یا هیئت دیگري سرکار بیاید، نکرده که به چه قوه مملکت دفاع از خود بنماید؟ اگر غرض نام نیک تصنعی است که
این مردم احمق تعریف او را بکنند من به احمق و جاهل اعتقادي ندارم. چه به تعریف آنها شیخ عابدین در جزو تعریف از کابینه
میگفت ابدا از طرف انگلیس و سفرا اعتراض و پروتستی به این الغاي معاهدات نشده و حال آنکه معروف است که سفیر انگلیس
قطع روابط با کابینه صمصام نموده. شیخ عابدین میگوید که براي انگلیسیها کابینه تعیین کردن که ضرري ندارد. از این جهت
این تصمیم را اعلان نمودند. بیچاره از حرف صمصام که گفته بود به من هشتاد هزار یا پنجاه هزار تومان میدادند که من سه روز
این تصمیم را اعلام نکنم تا اقلا امتیازات روسیه را در باب خوشتاریا خریداري نماید.
ممتاز الدولهاي که در چندین ماه قبل وزیر مالیه بود، هشتصد هزار تومان ضرر به دولت در خصوص تحدید تریاك که به
طومانیانس داده بودند میزند، حالا فداکاري میکند. آقایان وزراي مالیه با اینکه مردم از گرسنگی میمیرند و
ص: 378
خودشان اینهمه سرمایه و تمول دارند از گذشتن ماهی هزار تومان حقوق وزارتی نمیگذرند که ماهی دویست تومان، چهارصد
تومان بگیرند و اینهمه رشوهها میگیرند و به شارلاتانها که آنها را طرفدار خود نگاه بدارند رشوه میدهند و مدیر و حاکم و
ارتقاي مقام میدهند. آنوقت فداکار مملکت خود را نمایش میدهند، نه اینکه این آقایان کابینه صمصام بدند و وثوق الدوله و
سپهسالار و نصرت الدوله و غیره خوبند، نه، آنها هم دزدان و شیادان سیاسی، و اینها هم دشمن ناموس ملت بدبخت و طماع، لعنۀ
الله علیهم اجمعین، از کهین تا مهین.
بعد از سبزهمیدان به خانه آمده، ناهار مقارن ظهر آبگوشت با بچهها خوردیم آیزنه ننه اسماعیل آمد. او هم ناهار نخورده بود. ناهار
خورده گفت فقط آمده بودم شما را ملاقات نمایم. یقین کردم دروغ میگوید. کاري داشته به من نگفته.
اگرچه ننه اسماعیل بعد از رفتن او گفت که آمده بود پول میخواست. بعد خوابیدم. بعد از خواب چایی خورده، خالهخانمباجی
دیگر ننه اسماعیل، ربابه خانم آمد.
مشورتهاي وثوق الدوله
بعد ساعت دو و نیم بیرون آمده بهطرف خانه عین الممالک رفته چون آقاي خلخالی از من وعده گرفته بود که امروز عصر بروم و
افجهاي هم باشد، من به واسطه اینکه در منزل حاج میرزا حسن شالفروش آقاي خلخالی وعده گرفته بودند و آقاي افجهاي به طریق
اولی باید باشد دیگر منزل خلخالی نرفتم و از جهت اینکه به منزل خلخالی وعده داده بودم عصر بروم، منزل حاج میرزا حسن
شالفروش به دعوت طرفداران کابینه صمصام موفق به رفتن نشدم و به خانه آقاي عین الممالک رفته، متین الدوله اظهار داشت که
به سلام و صلوات آقاي وثوق الدوله وارد دربار گلستان شد و با سید ضیاء خلوت نمود. ملک الشعراء هم آنجاها بود. بعد آقاي
عین الممالک از اندرون بیرون آمده به اتفاق بیرون آمده به طرف منزل آقاي مرآت رفته از یک به غروب الی دو از شب آنجا
نشسته صحبت میکردیم که اوضاع چه خواهد شد. بعد بیرون آمده ایشان به منزل، من هم به خانه آمده، شام نان، برانی برگ
چغندر و کشک و پنیر خورده خوابیدیم.
ص: 379
طرفدار سلب اسارت و الغاي معاهدات
صفحه 354 از 655
چهارشنبه بیست و نه شوال.- صبح بعد از چایی و گردش در باغچه، آقا میرزا صدر الدین آمده، بعد آقا میرزا حیدر علی شیرازي.
اولی صحبت از اقدام کابینه صمصام در الغاي امتیازات و تقدیس این اقدام و کابینه را نمود. من گفتم کابینه را تقدیس نمیکنم و
لیکن طرفدار سلب اسارت و الغاي معاهدات اساسا هستم و صمصام و مستشار الدوله و ممتاز الدوله و حکیم الملک و سردار محتشم
را هم وطنخواه و فداکار نمیدانم. خوب است مردم که مایل [به] تجمع هستند از شاه بخواهند که هرکس را رئیس الوزرا میکند
این الغا را ابقا نماید.
بعد آقا میرزا حیدر علی صحبت گرفتاري خودش را در عمل کوکب الدوله اظهار نمود و استمدادي. قرار شد آقا میرزا صدر الدین
که یک نفر آدم صحیحی پیدا نماید که کار به عهده ایشان واگذار شود. بعد از دو ساعتی آقایان رفته، تا نزدیک ظهر من هم
و این برهبز را که گند کرد به معبر؟ ناهار هم کشک آب و برگ «؟ سرخار بیابان که کند تیز » گاهی مشغول باغچه و گاهی فکر که
چغندر پخته و پنیر و انگور داشتیم. ظهر مشغول خوردن خواستیم بشویم، آقا شیخ محمد علی و آقا باقر آقاي قزوینی به خیال آنکه
امروز وعده آش رشته آنها است آمده، پنجشنبه به چهارشنبه حمل نموده بودند، خواستند برگردند گفتم به نان و اشکنه قناعت
بکنید و تشریف داشته باشید. آنها هم قبول. احمد را فرستادم بازار دو نان دوآتشه گرفته به ناهار اشکنه با آقایان مشغول شده. بعد
از ناهار چون به خانه سلیم خان همسایه وعده کرده بودند رفته من هم گفتم اگر شد بعد از خواب میآیم. بعد از خواب چایی
خورده رفتم منزل سلیم خان، نبود.
بعد به خانه آقاي وقار السلطنه رفته خدمتشان رسیدم. به قدري دلتنگ از افترآت مردم شارلاتان بود که حد نداشت. بیچاره آقا را
بعد از مدتها بیکاري معاون حکومت رشت کردند و آقاي نیر السلطان به صرف دو نفر متقلب که ایشان را نسبت به طرفداري از
انگلیسیها که با قوام الملک چون رفیق است داده، آقاي نیر السلطان هم بهانه براي تاخیر حکم و حقوق ایشان پیدا کرده عقب
انداختند.
وعده نجات محبوسین کمیته مجازات
بعد از دو ساعتی که یک به غروب بود بیرون آمده به خانه عماد و ابو الفتحزاده
ص: 380
رفته عماد را دیده، گفت نجات دیروز آمده بود و ما را امیدوار به نجات در این کابینه نمود. حال چشمبهراه اقدام نجات هستیم.
سرتیپ حمام رفته. بعد بیرون آمدم. درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، اظهار داشت که آقا سید نصر الله حضرت عبد
العظیمی آمده و خیلی میل داشت شما را ملاقات و یک وقتی به حضرت عبد العظیم یا منزل اقتدار الدوله [رفته] قدري صحبت و
اقتدار خود را از اتهام بیرون آورد. قدري فکر و خنده نموده بلند شدم. او هم دکان را بسته تا درب شمس العماره باهم بودیم. گفتم
که شنیدم شما در خانه حاج میرزا حسن مدعو در تجمع بودید. گفت نرفتم. بعد اظهار داشت که با شما کاري دارم به قدر چند
دقیقه و ساعتی بمانید، الان برمیگردم و شما را میبینم حرف بزنیم. یک نفر هم از رفقاي خان بابا خان رسید که خان بابا خان
آمده بود خانه شما و با شما کار لازمی دارد. به قدر نیم ساعت، یک ساعت دیگر برمیگردد.
گرفتاري دوباره اعضاي کمیته مجازات
من هم باوجود اینکه کار داشتم قبول نموده، جلو دکاکین راه میرفتم چون افجهاي و پرویز در حجره خلخالی بودند خوشم نیامد با
آنها مقارن و مقارب شوم. در این ضمن خبر اینکه میرزا علی اکبر قاضی را عصر با آژان نظمیه دیده بودند که میرفت بهسمت
صفحه 355 از 655
نظمیه شنیدم. خیلی خلقم تنگ که بیچاره چه شده که باز گرفتار شده و ویستادهل کاسه از آش داغتر شده که اینهمه سگ
نازيآباد شده؟ اگر اولیاي امور رسمی ببخشند او نمیبخشد. براي تحقیق دیگر نمانده، مراجعت و خانه قاضی را در درب تکیه
دباغها پیدا کرده در زدم. عیالش بود یا غیرها، گفت دو به غروب مفتش نظمیه آمد و او را به نظمیه برد. بعد خانه عماد رفتم گفت
آدم قاضی آمد گفت او را به نظمیه بردند. ابو الفتحزاده هم عصر حمام رفته هنوز نیامده، شاید او را از راه به نظمیه برده و مرا هم
ببرند. گفتم من هم نمیدانم.
عزل و نصبهاي جدید
عصر هم که میآمدم، آقا میرزا داود خان را دیده، گفت مشار الملک به مالیه آمده، میر موسی خان را بیرون و میرزا سید عبد الله
خان را سرکار آورد. شیخ حسن خان و بینش را حکم به اخراج داد و اسعد السلطان معاون عدلیه و اقتدار الدوله معاون داخله، خود
وثوق الدوله وزارت داخله را برداشته، مشاور الممالک هم
ص: 381
وزیر خارجه. بعد به خانه مرآت الممالک رفته قدري صحبت نمائیم، تشریف نداشتند. به خانه آمده ساعت دو از شب، خان بابا
خان آمده که توصیه مرا به عین الممالک بنمائید. قبول نمودم. بعد که خواستند بروند گفتم خدمت آقاي خلخالی عرض نمائید که
ماندن من در مغازه به واسطه [شنیدن] خبر گرفتاري قاضی که آمدم تحقیق نمایم که گرفتار شده [ممکن نشد]، حال شما به نجات،
به توسط آقا حسین آقا و شفاعت او پیغام دهید که براي استخلاص قاضی و عماد و ابو الفتحزاده بکوشد.
سانسور تلفنها و تلگرافات
بعد ایشان رفته، من هم قدري تحریر. شام کتهچلو با کدو سرخ کرده و گوجه فرنگی با بچهها خورده ساعت چهار از شب خوابیدم.
امروز هم شنیدم که تمام تلگرافات و تلفن هم سانسور شده. امروز هم عصر آقایان نجات و ملک الشعراء و تدین و دکتر حسن خان
و میرزا ابراهیم قمی به منزل مرآت السلطان رفته، تلفن هم از شاهزاده نصرت الدوله رسید که اگر آقایان آمدهاند زود بیاورید آنها
را اینجا. آنوقت نیامده بودند. بعد از اندکی هرپنج آمده سوار درشکه شده رفتند یعنی بعد از چایی توي حیاط روي صندلیها و
میزها.
کابینه وثوق الدوله: خودش داخله، نصرت الدوله عدلیه، مشاور الممالک خارجه، نصیر الدوله علوم و اوقاف.
دلیل گرفتاري جدید کمیته مجازات
پنجشنبه سلخ شوال.- صبح بعد از چایی به منزل مرآت الممالک رفته، آقاي معاون السلطنه هم تشریف داشتند. واقعا از فعالیت و
دوندگی و پشت کاري ایشان، سایرین سرمشق باید بگیرند. شنیده شد که دبیر الملک وزیر یا کفیل فواید عامه، محاسب الممالک
کفیل پست و تلگراف. دبیر الملک در این ایام اخیر خبر صحیح آنکه شبها به باغ فردوس منزل وثوق الدوله میرفته. یک شبش
هم دیده شده که شام هم با وثوق الدوله بوده و خورده و سید ضیاء هم آنجا بوده، سه نفري، و غیره نبوده و نیز از قراري که شنیده
شده حکم گرفتاري کمیته مجازات که جدیدا شده براي این است که ویستادهل به وثوق الدوله گفته بود که
ص: 382
مستشار الدوله، ممتاز الدوله، حکیم الملک و یک نفر دیگر از وزراء شرکت در کمیته مجازات داشتهاند. امروز دکاکین نانوایی
.«1»
صفحه 356 از 655
دستگیريهاي گستردهتر
بعد با معاون السلطنه و مرآت الممالک بلند شده بهسمت بازار، هرکدام به جایی. من هم انگور خریده به خانه مراجعت، مشغول
تحریر. آقا میرزا اسماعیل تنکابنی آمده مشغول صحبت شدیم. نزدیک ظهر آقا شیخ محمد علی قزوینی و آقا باقر شاهرودي آمده
احمد هم ناهار به مریضخانه برده ما هم ناهار آش رشته، آبگوشت، نان و پنیر و انگور با آقایان خورده، روزنامه میخوانده، آقا
شیخ محمد علی گفت چند نفر از اشخاصی که خانه حاج میرزا حسن پریروز رفته بودند آنها را گرفتهاند. گفتم غیر از اشخاصی
که به کمیته مجازات متهم بودند؟
گفت همچه شنیدم. من که میدانستم خود حسین آقا بندوبست محرمانه را به توسط نجات با وثوق الدوله کرده چه شده که راضی
شده جمعیت در آنجا باشند.
بعد از ناهار چایی خورده خوابیدیم. صبح معاون السلطنه نقل میکرد که باعث گرفتاري متهمین کمیته مجازات که آنها را دیروز
گرفتند مقدمه این است که مظنون ویستادهل از سابق چنین شده که مستشار الدوله، ممتاز الدوله، حکیم الملک و یک نفر دیگر از
وزراء شرکت در کمیته مجازات بوده و حالا باید آنها را تعقیب نمایند.
شبنامه
بعد از خواب آقاي عظیم الدوله هم آمده چایی خوردیم. آقایان تنکابنی، قزوینی، شاهرودي رفته، آقاي عظیم الدوله اظهار نمودند
پانصد تومان وجه لازم دارم، وعده روز شنبه که عصر منزل آقاي مشیر اکرم میآیم نموده، گفت دو روز قبل معتمد الدوله و قدس
السلطنه به جهت چله مرحومه عصمت السلطنه به شهر آمده بودند و یک شبنامه خطاب به شاه در مذمت کابینه وثوق الدوله در شهر
منتشر کرده بودند. بعد آقاي عظیم الدوله هم رفته، من هم دو به غروب
______________________________
1). مطلب ناتمام میماند. )
ص: 383
بیرون آمده به خانه خلخالی رفته، خودش با آقا میرزا حسن یک ساعت قبل بیرون رفته بودند، خانم اصرار کرد بیائید تو چایی
بخورید و مولود جدید خلخالی را دیدن نمائید. بنده خوشحال شده رفتم. اما افسوس، در فکر نبودم که رونماي خوبی تهیه کرده
باشم. روز هفت طفل [بود] و دلاك هم آمد ختنه نماید. بنده بلند شده بازار آمده، یک گیروانکه چایی از آقا محمد چایی فروش
خریده پانزده هزار. احمد هم رسید. به احمد داده، مقارن غروب خود به دکان آقا میرزا عباسقلی خان آمده که او را دیده به حجره
آقاي خلخالی برگردم.
پیغام تهدید اقتدار الدوله ضعیف النفس
آقا میرزا عباسقلی خان اظهار داشت که آقا میرزا حاج آقا مجددا کسل شده و با شما هم صحبتی دارم، خوب است برویم آنجا. من
هم قبول نموده، دکان را بسته، مستعان هم رسید. با خداحافظی قناعت. ایشان رفتند. در بین راه آقا میرزا عباسقلی خان اظهار کرد
که اقتدار الدوله که دیروز معاون وزارت داخله شد، امروز صبح که به وزارت داخله میرفت، میرزا موسی خان هم همراه او بود از
پشتسر به من رسید، دست خود را به شانه من زده سلام کردم. گفت رفیقت کمرهاي خیلی به من فحش داده و میدهد، به او بگو
که این دفعه درست در کمان میگذارم که خطا نکند. بعد من به اقتدار گفتم کمرهاي به شما فحش نمیدهد و نداده. گفت خیر،
صفحه 357 از 655
فحش میدهد. بعد رفت. حالا قصدم تفتین نیست، ولی ملتفت باشید براي شما در این کابینه وثوق الدوله آنتریکی و دسیسه نکند.
اطمینان از وثوق الدوله، فهمیده و قوي النفس
گفتم وثوق الدوله مرا بهتر میشناسد و او مرد فهمیده و قوي النفس است.
اقتدار الدوله را داراي ضعف نفس به اینقدر نمیدانستم. دیروز چون بیکار بود آنهمه اظهار ارادت تملقانه به توسط آقا سید نصر
الله حضرت عبد العظیمی پیغام میدهد و امروز تا معاون وزارت میشود فرصت ندارد که یک روز بگذرد، براي بنده اظهار قاهریت
میکند. خوب بود به اقتدار میگفتید که این دو سه ماهه که خیانت شما در عراق به من معلوم شد شما را دزد و خائن میگویم و
به اصطلاح شما فحش میدهم. چهارده ماه قبل که به شما فحش نمیدادم چرا براي
ص: 384
من ترور کریم را معین نموده بودید. خدایار خان را به اسم اینکه براي رفع فساد از بین مسلمین ترور کمرهاي مشروع است او را
تشجیع نمودید که آن بیچاره ناچار از بین شما کناره گرفت.
دمکراتها در تکاپوي گشایش مجمع
بعد با آقا میرزا عباسقلی خان به خانه میرزا حاج آقا رفته، در بستر افتاده بود. به قدر دو ساعتی نشسته صحبت نمودیم. طالبی خورده.
معاون دفتر آمد. بعد از تعارف و سیگاري بلند شده رو به منزل آمده در بین، آقاي معاون السلطنه را دیده، گفت امروز عصر درب
مجمع را آقایان ملک الشعراء، نجات، دکتر حسن خان و امثالهم باز کرده تنظیف و ترتیب میکردند و قصد دارند تشکیل دمکراسی
براي پشتیبانی وثوق الدوله بدهند. بعد ساعت دو و نیم از شب به خانه آمده، احمد هم از بیرون آمده، شام قدري آش رشته و
آبگوشت و انگور خورده خوابیدیم.
ترور فتح السلطنه
مسموع شد که امشب جمعه در شمیران فتح السلطنه را سه تیر زدهاند و محل خطر است و نیز تمام متهمین به کمیته مجازات [را]
گرفتهاند و حسین خان لله در حبس تاریک است و تمام محبوسین مسجد شاه که گلدستهها را سنگر کرده بودند از نظمیه مرخص.
آقا سید هاشم پهلوان هم مرخص و نیز امشب مرآت السلطان، میرزا باقر بیوتات را با دکتر حسن خان به خانه نصرت الدوله برده.