گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد دوم
[خاطرات ماه رمضان 1337 / خرداد 1298
شکوه از بیآبی



شنبه غرّه رمضان.- قریب ظهر از خواب بیدار شده در حیاط گردش و از شدت بیآبی که تمام باغچهها خشک شده و سعادت در
ایران منحصر به اجزاي دولتیها که خدمه انگلیسیها شدهاند میباشد، متفکر و متألم. ساعت چهار به غروب سماور برنجی که آب
پس میداد را برداشته به عباسآباد برده و به استاد خانی داده، درست نماید. از آنجا بازار رفته قدري تخم جعفري و تره و یک من
قند
ص: 950
خریده به احمد داده بیاورد خانه. خودم بلدیه رفتم. آقا میرزا محمد علی خان را دیده، شکوه از بد گذشتن و بیآبی نمودم. مأموري
صفحه 170 از 790
تعیین که امشب آب برساند.
بعد بیرون آمده از راه خیابان جلیلآباد و مریضخانه و امیریه به خانه آمده، در راه گوشت خریده به خانه رسیدم و مشغول گردش
باغچه و رفتن توي حوض و خواندن قرآن، تا مقارن مغرب. بعد افطار با بچهها نان، پنیر، ماست، سبزي و خیار خورده، آبگوشت
نپخته بود. بعد ننه اسماعیل آبگوشت خورده، چایی هم خوردیم.
ساعت دو بیرون آمده به خانه حاج محمد ابراهیم اسکویی که از مشهد آمده بود رفته، نبود. به خانه آقاي مرآت الممالک رفته، تا
ساعت چهار از شب مشغول صحبت و چایی. بعد بیرون آمده، به خانه آمدم. احمد هم در رفت و آمد عقب آب که بلکه آبی
برساند؛ وعده شب و صبح به او میدادند. چند نفري خانه آمده بودند من نبودم؛ اکبر آقاي تویسرکانی با حاجی دامادش، آقا شیخ
محمد علی قزوینی با یک نفر از رفقایش. بعد مشغول خواندن قرآن و چایی شده، سحر نان، آبگوشت، پنیر، ماست و خیار داشتیم،
خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه دوم رمضان.- احمد مشغول و انتظار آبیاري. با همه بیداري و جدیت و مأموریت بلدیه، دو باغچه بیشتر آب نداد؛ قطع آب
شد. من هم سه به ظهر بلند شده، قدري قرآن خوانده، بعد برحسب دعوتی که دکتر غلامحسین خان رییس مریضخانه احمدي، دو
به ظهر امروز کرده بود به آنجا رفته، خود دکتر ناخوش شده بود. منشیباشی دفتر مذاکره نمود که تعفن پاي اسماعیل صدمه
مریضان شده، یا اسماعیل را راضی به عمل نمایید، یا او را منتقل به مریضخانه دولتی نمایید، یا هرجا میخواهید ببرید. در این
مذاکره بودیم که دکتر سعید خان هم آمد. با او به مذاکره و قدري مرافعه و مشاجره مشغول شده، بالاخره کار به قهر و اقتهار قریب
شد.
تحصن خمینیها در قم
بعد مقارن ظهر به دکان استاد حسن خان رفته، قدري صحبت، از آنجا به خانه آمده، نماز و خواب و قدري قرآن. دو به غروب
بیرون آمده، به میدان، از آقا میرزا زین العابدین یک من لوبیاي قرمز خریده، سماور را از دکان خانی گرفته. در راه هم قدري توت
گرفته به خانه آمده، مغرب افطار گوشت و توت و پنیر و
ص: 951
خیار و نان و چایی خورده تا ساعت چهار از شب. احمد را هم فرستادم تلفن خانه قم که مرا امام جمعه خمین خواسته بود. جواب
آورد که آقایان در قم از دست تعدیات رکن الممالک عارض و منتظر اقدامات دولت هستند. مأمور بلدیه هم با میراب ساعت چهار
آمدند که امشب آب به شما میرسد. در این بین آب و احمد هم رسید. تا قریب سحر به آبیاري مشغول. بعد سحري خورده
خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه سوم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بلند شده، احمد و بتول هم به مدرسه رفته بودند، من هم مشغول قرآن و گردش
باغچه. احمد آمد و یک دسته ترکههاي پیوند که آقا میرزا حبیب الله خان با پست از دماوند خواسته بود آورد.
من هم سه چهار پیوند توله قیسی زده، عیال مرحوم پسر خاله هم آمد که آمدهام یک جفت ارسی گرفته بروم عقب خوشه
جمعکنی. من هم مساعدت نکرده، از خانه بیرون آمده، لامپاي شکسته و دوسرپیچ برداشته بازار دادم اصلاح نمایند.
صفحه 171 از 790
از آنجا به دکان آقا میرزا صدر الدین، نبود. از آنجا بازار آمده، دو سیر پنیر خریده، مراجعت به خانه. احمد هم رفته بود قدري توت
گرفته، شام اسماعیل را چلو و خورشت به مریضخانه برده بود.
من هم افطار توت، خیار، چلو، ترشی، پنیر، خورشت و چایی خورده، یک از شب آقا میرزا عباسقلی خان و آقا اکبر آقا آمده، اظهار
داشتند که در قضیه یغماي محصول ما جعفر قلی میرزا که به طهران آمده به واسطه حمایت نصرت الدوله و امام جمعه خویی و
سهام الدوله نمیگذارند وزارت داخله دیگر کاري بکند. همینقدر اقتدار الدوله براي اینکه بعد از صدمات زیاد و معلوم شدن
چپاولگري او مبتلا به عدلیه نشویم قرار گذاشته دو نفر جعفر قلی میرزا و دو نفر هم ما تعیین نماییم که با نماینده وزارت داخله
رسیدگی به دوسیه نمایند، هرچه نتیجه شد و این پنج نفر راي دادند اجرا شود. حال آنها حاج فطن الدوله خیلی و سهام الدوله هم
شاید از طرف جعفر قلی میرزا انتخاب، ما هم برحسب صلاحاندیشی آقاي اقتدار، مرآت الممالک و شما را میخواهیم انتخاب
نماییم.
گفتم اگر آقاي تنکابنی یا آقاي عین الممالک عوض بنده باشند بهتر است، چه که من حال عصبانی در موقع رسیدگی شاید پیدا
نمایم و به وثوق الدوله و نصرت الدوله که میدانند جعفر قلی میرزا شرارت و یغماگري کرده، باز ارجاع به
ص: 952
رسیدگی غیر مینمایند که غرض خود را از راه راي اکثریت تحصیل نمایند دو نفر نماینده جعفر قلی میرزا و یک نفر هم از دولت
البته اکثریت دارند بعد گفتم بهتر این است برویم منزل عین الممالک و از آنجا آقاي مرآت را هم بخواهیم و شور نماییم.
بعد بلند شده در بین راه آقاي عین را دیده باهم به خانه مرآت رفته، نبود. به آقا اکبر آقا و میرزا عباسقلی خان گفتیم شما بروید
تنکابنی را ببینید، او را راضی نمایید و اگر راضی نشد، وقت براي من بگیرید تا من او را راضی نمایم. گفتند اقتدار الدوله تا سه بعد
از ظهر فردا دو نفر ما را انتخاب شده حاضر میخواهد.
گفتم پس اول بروید اقتدار را بخواهید که براي قبولاندن ما این دو نفر را دو سه روز وقت میخواهد. بعد هم بروید آقا میرزا طاهر
را دیده، اگر قبول نکرد بنده و عین الممالک حاضر هستیم. اما باید جدیت کنیم که میرزا و مرآت قبول نمایند.
بعد اکبر آقا و میرزا عباسقلی خان رفته، من و عین الممالک ساعت سه از شب به خانه پهلوي، احوالپرسی رفته، خوابیده بود.
مراجعت نمودیم. از عقب، آدمش آمد که بیدار شد. برگشتیم. به قدر دو ساعتی نشسته، چایی و صحبت نمودیم. اظهار داشت
یکانی را به کار روزنامه با تکران و غیره بازداشتیم. بعد با عین الممالک رفته، خستگی درکرده، چایی خوردیم. بعد بلند شده به
خانه آمدم. تا سحري من و بتول قدري چلو و خورشت کدو و پنیر و ماست و سبزي خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه چهارم رمضان.- نزدیک ظهر بلند شده، بتول و احمد به مدرسه رفته بودند. ننه اسماعیل هم بیرون به خانه خلخالی رفته بود
من هم قدري قرآن و گردش توي باغچه. باغبان عین الممالک آمده، پیوندها را که از دماوند آورده بودند نپسندید. بعد رفته،
بچهها از مدرسه آمدند من هم سه به غروب بیرون آمده، قیچی باغبانی را دادم درست نمودند. دکان خانی رفته لامپا و سرپیچها را
که درست کرده بود گرفته، مراجعت به خانه خیار خریده، مقارن غروب به خانه آمده افطار نان، پنیر، خیار، ماست و چایی خورده.
زنهاي علی اللهی که چند سال قبل مادرشان یک پارچه زري گرو گذاشته بود آمده، گفتند مادر ما در ده است و زري مال ما
است و میخواهیم برویم رشت. گفتم یا مادرتان را بیاورید یا آنکه ضامنی بدهید. گفتند میرزا حسین خان در این محله ضامن
میشود.
ص: 953
صفحه 172 از 790
قبول کردم که او بنویسد. بعد ساعت دو از شب بیرون رفته به خانه سیف الاطبا رفته، بقیه کسالتش باقی بود. کاغذ دکتر غلامحسین
را ارائه کرد که اسماعیل مریض را چون به عمل راضی نمیشود ببرید. بعد اظهار داشت که مریضخانه دولتی اگر میل دارید،
بنویسم ببرند آنجا. بعد قرار شد خود بنده بروم امیر اعلم را ملاقات، بلکه متقاعدش نمایم که به دکتر سعید خان لقمان توصیه نماید
که به مماشات با مریض در باب عمل رفتار نماید. بعد بیرون آمده به خانه خلخالی رفتم که ملاقات مرا خواسته بود، منزل نبود. از
آنجا به خانه میآمدم.
ناصر الدوله را دیدم. اظهار داشت که با شما میخواهم ملاقات نمایم. قرار شد فردا شب بروم و آنجا. بعد مرا سوار درشکه نموده تا
درب خانه آورد و خود مراجعت به خانه مادرش. که خیال فرستادن او را به مشهد داشت نمود. من هم به خانه آمده بچهها
خوابیدند. من هم مشغول به تحریر و قرآن و چایی شده، سحر با بتول نان پنیر، خیار و ماست خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه پنجم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار. احمد و بتول هم بعد از ظهر از مدرسه آمده، من هم قدري قرآن و مشغول
باغچهها. چهار به غروب بیرون آمده، کاغذي به سیف الاطبا در خصوص اینکه اسماعیل راضی به عمل شده به آدمش دادم. بعد
آقا میرزا عباسقلی خان را دیدم و گفتم به اکبر آقا بگوید که آقایان عین الممالک و مرآت الممالک را براي حکمیت متقاعد
نمودم. از خانه هم که میآمدم خانه مرآت رفته، به قدر ساعتی صحبت. گفت دیشب منزل تنکابنی رفته بودم، خلخالی هم آنجا بود
و هواي کار کردن به سرش افتاده بود.
امیر مفخم قدري تنقید عموم کارگران را نمود.
تنقید لندن از تقاضاهاي ایران
بعد خلخالی ماند و من با امیر مفخم ساعت پنج بیرون آمده سوار درشکه به خانه آمدم و نقل سر مقاله رعد که از لندن تنقید
تقاضاهاي مشاور الممالک را از کنفرانس صلح که تا ماوراء قفقاز و الی موصل و خیوه جزو ایران شود و ابدا ایرانیها تشکر از
باراتف و ساکس که حفظ ایران را نمودند نکردهاند و از نوبهار که سرمقالهاش در تحت عنوان شوخی باردي از حاج میرزا زکی
خان بد نوشته بود در امروز نمود.
ص: 954
بعد من رفتم به خانه شمس الادبا گذر نوروز خان. تا ساعت یک و نیم به غروب پاي وعظ برهان. بعد بیرون آمده یک من توت از
سبزه میدان خریده، احمد به خانه برد. من هم نخودچی و گوشت خریده به خانه آمدم که افطار کرده بروم خانه ناصر الدوله. احمد
گفت آدمش آمده بود که شاهزاده منتظر است که افطار بروید. رفتم. ناصر الدوله با سه چهار نفر منتظر بودند. افطار و شام را
خورده. بعد عین الممالک و متین الدوله و دو سه نفر دیگر آمدند و تا ساعت پنج متفرقه صحبت نمودیم.
رفع ضدیت
بعد بلند شده، من و عین الممالک در خیابان گردشکنان اظهار داشت که میرزا ابو القاسم پسر طباطبایی به واسطه ضدیت در سجل
احوال صد تومان شهریه هیئت وزرا براي او تصویب نمودند. بعد ساعت شش به خانه آمدم. امروز هم در بازار میرزا رضا خان
به «1» سلماسی را دیده، گفت دیشب وارد شدم و کیفیت حبس خودش هفتاد و شش روز در قزوین تا بالاخره استاروسلسکی
تصدیق حکومت، او را مرخص نموده بیان کرد. ساعت شش در خانه آمده مشغول دعا و تحریر. بعد سحري با بتول نان و پنیر و
صفحه 173 از 790
آش، خیار، توت و چایی خورده خوابیدیم.
مجلس وعظ آقا جمال
چهارشنبه ششم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار. بعد از ظهر احمد و بتول از مدرسه آمده، من هم مشغول باغچه و خواندن
قرآن. پنج به غروب بیرون آمده از راه بازار به مسجد سید عزیز الله رفته، چادر زده بودند و جمعیت زیادي اقتدا به حاج آقا جمال
اصفهانی نموده بودند. من هم براي استماع وعظ آنجا رفته، به قدري عفونت حوض و کثافت فرش و پري زمین از اخلاط دماغ و
سینه مرا متألم و منزجر نمود، واقعا خیلی دلم به حال مسلمین حالیه و کثافت اخلاقی آنها سوخت. بعد از اتمام نماز، امام با حالت
ظاهر چون طاووس علیین خرامان
______________________________
1). اصل: استرازوسکی. )
ص: 955
خرامان به منبر آمده، مشغول موعظه شد. وضع موعظهاش براي عوام خوب و مفید. اما بیچاره واعظ قولی است نه عملی.
« حرارت کار »
بعد ساعت سه و نیم به غروب از مسجد بیرون آمده اقتدار الدوله را دیده، به در خانه میرفت. عریضه تظلم آقایان کمره از رکن
الممالک که با پست از عراق رسیده بود را به او دادم. بعد به دکان میرزا عباسقلی خان. از آنجا به خانه یمین الملک. گفتند بهتر
شده و بازار رفته. بعد به خانه خلخالی رفته، دیدم حرارت کار به کلهاش افتاد که از گوشهگیري رفقا، سیاست دست اراذل افتاده،
باید تهیه پول و اسلحه نمود. سایرین که از انگلیسیها استفاده میکنند از عرضه آنها است، ما بیعرضه هستیم. بعد افجهاي آمد.
آنها مشغول چایی. من چون مریض نبودم [و روزه داشتم] تنها بودم. قرار شد یک شب معین یا یک روزي که روزه نباشم بروم
منزل خلخالی قدري صحبت.
بعد بیرون آمده، یک و نیم به غروب به خانه آمده احمد را فرستادم براي خرید توت و پنیر که هردو را آورد. مقارن غروب به قرآن
مشغول تا آنکه افطار شده با بتول نان، آبگوشت، قیمهریزه، توت، زردآلو و آلبالو و چایی خورده.
کاغذ امیر حشمت هم رسید که شش هزار تومان حاضر براي خرید قورقچی و حسینآباد شما را نزد آقا میرزا غفار خان فرستادهام،
قباله را بدهید و پول را تماما دریافت نمایید. میرزا غفار خان هم کاغذي نوشته بود و دعوت مرا به خانهاش براي این موضوع
موکول به تعیین من کرده بود. بعد ساعت دو از شب بیرون رفته به خانه طباطبایی همدانی رفته، معلوم شد به کوچه قاپوچیباشی
رفتهاند.
بعد درب دواخانه، حاج رضا افضل الدوله را دیده، در دواخانه صحبتی از اوضاع و پیشرفت بلشویکها و شروع افغانها به جنگ و
اتحاد آنها با هند و قفقاز و اغتشاشات دیگر کره که مضر به حالت انگلیس است شده.
دستپخت انگلیس
بعد بلند شده، آقا شیخ حسن خان منزلش نبود. به خانه معاون السلطنه روضه رفته کاغذ معاون السلطنه به تاریخ 23 رجب از
اسلامبول آمده بود که عجب شهر
ص: 956
صفحه 174 از 790
تماشاگاهی و به حکم شیخ الاسلام آنجا، زنها حجاب را برداشتهاند و معاون السلطنه هم نوشته بود که فردا با راهآهن به یونان
میروم. معلوم است شیخ الاسلامی که اجراي حکمش در موقع ورود فرانسه و انگلیس به اسلامبول باشد البته مثل دمکراتهاي
طهران که جزو رژیم و گارد مخصوص انگلیس و تشکیلات دادهاند. شیخ الاسلام حالیه هم حکم رفع حجاب میدهد، دمکراتها
هم تبلیغ تحت الحمایگی انگلیسیها را میدهند. البته هرچه انگلیسها درست میکنند این قسم هم باید باشد. بعد ساعت پنج به
خانه آمده، مشغول قرآن و چایی و با بتول سحري نان و شامی، قیمهریزه و خیار و پنیر خورده، بعد از توپ خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه هفتم رمضان.- قریب ظهر بیدار و تا عصر در خانه مشغول گردش باغچه و چیدن غوره و خواندن قرآن. سه به غروب بیرون
آمده فقط به خرید توت و خیار و پنیر قناعت. مشهدي مرتضی علاف رسیده، قرار شد فردا شب یکشنبه افطار آنجا بروم. بعد خانه
آمده، آدم میرزا غفار خان آمد که جواب کاغذ خودش را با کاغذ امیر حشمت بگیرد و وقت ملاقات معین نماید. گفتم شب
سهشنبه افطار میآیم منزل شاهزاده مهدي قلی میرزا، آقا میرزا غفار خان هم آنجا تشریف بیاورند. بعد مقارن غروب بیرون آمده
بهسمت خارج دروازه شهر نو که اسمی بیمسما شده رفته، از خلوت و کثافت او تعجب. چه قسم مثل خالی از سکنه.
امان از وثوق الدوله
بعد به یک یخچالی رفته براي تماشا، دیدم یخچالی مثل بقال سر محل ترازوي کوچکی براي فروش خردهیخ. من براي اینکه بیکار
و تماشاکن جلوه نکنم. پنج شاهی یخ خریدم. نیم من تبریز شد گرفته، گفتم کمی یخ که دیگر مستند به اروپا نیست. آقاي وثوق
الدوله براي اینکه دخل جدیدي از فاضلاب زمستان که هرز میرفته، یخچالیها را فرموده که هزار و پانصد تومان قیمت هرز آب را
بدهید و الا آب را که مال من است نمیدهم و نداد. یخچالهاي سمت دولاب و دروازهاش که عمر یخ طهران از آنها بود بییخ
مانده. حال یخخورها باید به دیشلمه یخ قناعت کنند یا به قول یکی از اشراف، مردمی که میگویند فقیر هستیم غلط میکنند که یخ
میخواهند.
ص: 957
بعد استاد حسین بنّا، رفیق خودم را که تازه از مشهد آمده، دیدم. خواستم بیاورمش خانه، قرار گذاشت شب دوشنبه افطار بیایند. بعد
خانه آمده، افطار من و بتول نان، آبگوشت غوره و پنیر، توت و شامیکباب و چایی و آلبالو، گوجه، همه درهم خورده. بعد از دو
ساعتی از خانه بیرون آمده، به خانه عین الممالک رفته نبود.
تلفن زده، امیر مفخم بودند. بهسمت خانه ایشان رفته، در بین راه شیبانی را با میرزا محمد علی خان ثبت اسناد در مبارزه دیده،
میگفت گور پدر وثوق الدوله و نصرت الدوله، من چه اعتنا دارم که به سعد الملک گفته بودي که شیبانی خوب نیست با دولت
خود را طرف بکند. ثبت اسناد هم دفاع میکرد. بعد شیبانی همراه من آمد به خانه معدل مرا تکلیف که رفقا و روضه برهان هم
هست گفتم در مراجعت از خانه امیر مفخم شاید بتوانم. بعد به خانه امیر مفخم رفته تا ساعت پنج در صحبت متفرقه، سنخوارگی
کمره و خواستن سرباز و تعدیات رکن الممالک و قدري اوضاع بروجرد را میرزا عبد الرحیم خان بیگلربیگی خرمآباد که تازه آمده
بود از کثافتکاري و بیعرضگی قوام الدوله یعنی از خیانتکاري وثوق الدوله به ایران، باید همین نقشها را تعقیب نماید.
بعد بلند شده مراجعت به خانه، منزل عین الممالک رفته، میرزا محمد علی خان و منتصر السلطان هم آنجا بودند. نیم ساعتی سیگار
و چایی. بعد به خانه آمده، سحري آبگوشت و نان و پنیر و خیار با بتول خورده دو پاکت از اهالی کمره از قم که تماما متظلم از سن
و حکومت و مأمور وزارت جنگ [بودند] رسید. آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمده بود، من نبودم. بعد از توپ خوابیدم.
صفحه 175 از 790
[امور روزانه]
شنبه هشتم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار، مشغول قرآن. از شدت کسالت دراز کشیده، گاهی حرکت. سه به غروب بیرون
آمده، دکان مشهدي ولی سمسار رفته که وادارم بیاید قفسهها را ببرد، نبود. کاغذ عارضین کمره را که از قم نوشته بودند توسط
پست شهري براي شکوه الملک فرستاده که به هیئت وزرا برساند. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، گفت هیئت وزرا به
وزارت داخله نوشته بودند که عمل جعفر قلی میرزا را به عدلیه رجوع نما. اکبر آقا هم حالا رفت به وزارت داخله.
ص: 958
تب مجدد تشکیلات
و یک دسته دیگر که حاج میرزا «1» بعد به خیابان آمده، آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده، صحبت تشکیلات چهارده نفر ماثوم
حسین و نایینی و دبیر خلوت و غیره باشند که تا شب پانزدهم رمضان کمیته را انتخاب نمایند. بعد خلخالی رسید. گفت اطلاعات از
کارهاي تشکیلیون دارم و شما را باید ببینم.
گفتم حالا میروم مریضخانه که اسماعیل را تسلیت و تقویت قلب به او بنمایم که از حضور به عمل استنکاف ننماید. بعد از راه
الماسیه به مریضخانه رفته، اسماعیل را دیده، خیلی سفارش نمودم و دلداري به او دادم. گفت مرا به واسطه مقدمه عمل از دیروز
شروع به انژکسیون بزرگ نموده، که دلم فوق العاده درد و تب آمده و اشتها به غذا ندارم.
تا نیم ساعتی آنجا بوده، یک به غروب بیرون آمده، منجمباشی رسیده، سوار درشکهام نمود، تا دم خانه امیر مفخم باهم، بعد پیاده
شده، قدري گوشت خریده، رفتم که هجده تومان حواله مشهدي عبد الله را از میرزا حسن خان صندوقدار امیر مفخم بگیرم، نبود. از
آنجا به خانه آمده، مقارن مغرب به خانه آمده، همشیره آمده بود، چون من به خانه مشهدي مرتضی علاف وعده داشتم، همشیره
گفت به حساب من و مشهدي رضا کاشی رسیدگی نما. گفتم بر میگردم.
بعد به خانه مشهدي مرتضی رفته، خانه خوبی رهن نموده بود، اما از حوادث روزگار قدري شکوه داشت که اوضاع معاشی او را
مختل نموده. افطار لذیذي از آبگوشت و شامیکباب و ماست، پنیر، خیار، کدوي سرخکرده و چایی خورده تا ساعت سه از شب
آنجا بوده، بعد بلند شده به خانه آمدم.
همشیره بعد از افطار با احمد به خانه زن جدید آقا سید جلیل رفته بود. من هم با ننه اسماعیل که خیلی حالش به واسطه اسماعیل بد
بود صحبت نموده.
بعد چون قبل از من عین الممالک به خانه آمده بود و رفته بود، ساعت چهار به خانه ایشان رفته، عضد، ارفع، معتمد، آقا سید محمد
تقی، میرزا محمد علی خان خوشنویس آنجا بودند. صحبت شد که اخبار امروز رویتر مطالبه آن
______________________________
1). مأثوم: گناهکار، در مقابل معصوم (بیگناه). )
ص: 959
دوازده میلیارد مارك خسارت محصوریت را داشت. بعد از چاي بلند شده به خانه طباطبایی همدانی رفته. آقایان فامیلش آنجا
بودند. تا ساعت شش آنجا به صحبت و تنقل. آقا شیخ موسی طالقانی و آقا ضیاء پسر آقا شیخ فضل الله نوري هم آنجا بودند. بعد
بلند شده در راه درب خانه عین الممالک، آقایان که منزل عین الممالک بودند را دیده، صحبتکنان تا دم خیابان خودمان آمده،
آنها رفتند. من هم به خانه آمده.
صفحه 176 از 790
یکی را نان جو آغشته در خون
بتول به درس خودش مشغول، ننه اسماعیل نالهکنان خوابیده، احمد هم از خانه داییاش آمده، اظهار داشت عیالش در حال سختی
ناخوش و خودش را هم از عدلیه بدون تقصیر خارج. خداوندا چقدر ظلم واقع میشود؛ یکی را نان جو آغشته در خون، یکی به
ظلم و تعدي داراي صدگونه نعمت.
دعوت وثوق الدوله
یکشنبه نهم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار. بعد از ظهر تا عصر به خواندن قرآن و گردش در باغچه مشغول. عصر با احمد
بیرون آمده، توت و خیار و نان گرفته به خانه برگشت. بعد خودم بازار رفته، در بین راه آقا میرزا جعفر تنکابنی را دیده، کاغذ
رییس الوزرا را که در خصوص سن کمره به وزیر مالیه نوشتهام و به فلانی هم نتیجه را اطلاع میدهم و اگر شمیران وقتی بیایند
ممنون میشوم که قدري صحبت نمایم به من دادند. بعد گفت امشب با آقا شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی قزوینی به منزل
شما قرار شده بیاییم. من هم قبول.
بعد جدا شده بازار آمدم. نخ تسبیح و جوراب سفید براي بتول خریده مقارن غروب به خانه مراجعت. افطار احمد شام براي اسماعیل
آلبالوپلو به مریضخانه برد. من هم با استاد حسین بنا که وعده گرفته بودم افطار آبگوشت و آلبالوپلو، زردآلو، خیار، آلبالو و چایی
خورده، ایشان رفته، آقا میرزا جعفر تنکابنی آمده مشغول صحبت و از اینکه آقا شیخ نور الدین با وزراي حالیه و سپهسالار نمیسازد
و اسباب اغتشاش و فساد میشود و گاهی هم به من تاخت میکرد که چرا با وثوق الدوله نمیسازي و همه فساد ما زیر سر
شماهاست. من هم قدري
ص: 960
خندیده، مشغول بودیم که آقایان شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی هم آمده، مشغول صحبت جنگلیها بودیم و مذکور شد که
امروز واعظ مسجد شاه سید شیرازي را گرفته به نظمیه برده، جمعی از مردم رفته رهایش نمودند. و نیز مذکور شد که آقا سید حسن
مدرس هم امروز شنیده شد که فوت شد. بعد ساعت پنج از شب آقایان بلند شده رفتند. من هم کسل بوده، خوابیدم. بتول هم دو
شبوروز بود که مشغول کتاب و ابدا خواب نمیکرد که امتحان داشت.
[امور روزانه]
دوشنبه دهم رمضان.- بعد از توپ سحر از خواب بیدار شده، بتول هم مشغول مطالعه، به قسمی که ملتفت سحر نبود. بدون سحري
مقصد روزه نمودیم. من خوابیده نزدیک ظهر از خواب بلند شده، یک نفر سوار ژاندارم آمد که لسان السلطنه ماژور قصد آمدن و
ملاقات شما را دارد. گفتم امشب و فردا شب مهمانم و روزها تا ساعت سه به غروب هم خانه هستم. بعد او رفته، ننه اسماعیل هم دو
هزار گرفته به مریضخانه برود. دیدم حالم مغشوش، ناچار روزه را خورده احمد و بتول هم مدرسه بودند. بعد از ناهار مشغول تحریر
شده. احمد آمد و ناهار خود را خورده، بتول به واسطه امتحان، بدون خوردن سحري، در مدرسه ماند و روزه گرفت. بعد من و
احمد در خانه چایی خورده، مشغول تحریر به قم.
احمد را هم فرستادم سه حمال آورد، قفسهها را برداشته به دکان صاحبش برده، او هم قبول نمیکرد. تا آنکه بتول از مدرسه آمد.
من هم بیرون به دکان سمسار رفته، قبولاندمش که قفسهها را بردارد. بعد به احمد پول داده که نان، خیار، پنیر و توت گرفته براي
افطار که آقا میرزا یحیی خان وعده نمود بیاید، تهیه نماید و از بودن من هم عذر بخواهد. بعد از راه خیابان به خانه دکتر سعید خان
صفحه 177 از 790
لقمان رفته که قدري اظهار تشکر و امتنان که این هفته به زبان تفقد و اطمینان با اسماعیل رفتار نموده و او را قوت قلب داده که از
عمل خطري نیست.
دکتر در منزل نبود. آدمش گفت نیم ساعت دیگر. من هم حمام نزدیک رفته، تطهیر و نمازي خوانده بیرون آمدم. باز دکتر به
خانهاش نیامده بود. به مریضخانه رفتم اسماعیل را دیدم. بعد اظهاري نمود که دلم خیلی سوخت و آقاي دکتر لقمان را مثل گاو نه
من شیر به نظرم آمد؛ امروز رفته و اسماعیل را که معاینه کرده در جلو [ي] روي اسماعیل به اطبا میگوید میترسم این پا را که
عمل کردم
ص: 961
آن پاي دیگرش هم مثل این پا مسلول و محتاج به عمل شود. اولا این پا که درد و صدمه ندارد ثانیا نباید نزد مریضی که از بریدن
یک پا از ران خطرناك است تهدید دیگر بشود. بالاخره با دل پرحسرت بیرون آمده، قبلا هم به خانه آقا میرزا احمد خان
منشیباشی رفتم که اگر کاري و زحمتی داشته باشد چون عیالش روز قبل آمده بود و اظهار به توي خانه نموده بود، منشیباشی و
عیالش هیچ کدام در خانه نبودند.
خیالات خلخالی
بعد بیرون مقارن یک به غروب کمکم از راه خیابان به توپخانه از آنجا به دروازه شمیران، دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش، قدري
صحبت، اظهار داشت شما خلخالی را در این چندروزه ملاقات و حرفی زدید؟ گفتم ملاقات عبوري شده، لیکن چون روزها من و
شبها ایشان در این ماه رمضان حال و وقت راحت نداریم. اما بنده را براي صحبتی هم خواسته. آقا شیخ حسین گفت ایشان با
افجهاي و پرویز مشغول تشکیل چیزي است که تغییر اسم دمکراتی هم در او هست. گفتم این مطلب را نمیدانستم. اما بنده نیستم.
گفت بله از صحبتهاي مجله که مرا میپخت چنین فهمیدهام.
رفته، چایی و پیش افطار نوکرها آورده، در این ضمن مهدي قلی میرزا «1» بعد از دکان بلند شده به خانه شاهزاده مهدي قلی میرزا
هم آمد. چایی و پیش افطاري، بعد شام، من تنها خورنده، چون او هم ناخوش و روزه نمیگرفت. بعد آقا میرزا غفار خان آمده
صحبت خرید حسینآباد و قورقچی را که شش هزار تومان امیر حشمت براي شما فرستاده، برحسب قول خودتان. گفتم بله، اما
یکهزار و صد تومان علاوه میخرند، خوب است آقاي امیر حشمت نصف او را به بنده به زور بدهند. بعد قرار شد آقا میرزا غفار
خان در همین پست به آقاي امیر حشمت بنویسند. تا ساعت سه و نیم مشغول صحبت بوده، خبر آوردند امیر مفخم هم آمده اندرون.
مهدي قلی میرزا را فرستادم اندرون.
خودم هم بعد از قدري صحبت با آقا میرزا غفار خان بیرون آمده. مراجعت در
______________________________
1). فرزند عبد الله میرزا حشمت الدوله. )
ص: 962
دکان آقا شیخ حسین هم باز به قدر نیم ساعتی نشسته، از آنجا به خیابان توپخانه، مریضخانه امیریه، به خانه عین الممالک رفته،
عضد الممالک و ارفع و آقایان دیگر هم بودند. گفتند از منزل شما ما آمدیم و نبودید. گفتم من الان از راه میآیم. بعد تا ساعت
شش نشسته، صحبت و چایی و قهوه. بعد همگی بلند شده، من به خانه آمده، میراب هم تازه آب را رسانده، احمد و من و بتول تا
اول آفتاب مشغول آبیاري، سحر. بتول قدري نان و آبگوشت و من قدري آلبالو خورده، یمین الملک هم شبانه آمده بود و وعده
روز چهارشنبه دو به ظهر را نموده بود خوابیدیم.
صفحه 178 از 790
[امور روزانه]
سهشنبه یازدهم رمضان.- نزدیک ظهر بیدار، بعد از ظهر از شدت ضعف و بیحالی در خانه بوده، قبل از ظهر آقا میرزا احمد خان
منشیباشی آمد و شرح مبارزه و محاکمه خود را با هرمز میرزا در خصوص تعدیات در قریه مستاجره و حالیه استیناف داده شده و
ودیعه استینافی هم پول از مشهد خواستیم رسید، نقل نمود و رفتند. من هم عصر قصد بیرون رفتن داشته، نتوانستم. بعد براي رفع
بیکاري من و بتول قدري دمی با قیسی پخته، افطار آبگوشت خیار، زردآلو، توت و چلو خورده، بعد از نماز و چایی بیرون آمده،
ساعت دو از شب تا سه در خانه دکتر سعید خان مشغول مذاکره و عذرخواهی از اینکه نسبت معالجه تصنعی به او داده بودم در
خصوص اسماعیل شد.
بعد بیرون آمده به خانه صمصام رفته که دیدن و عذرخواهی که نتوانستم افطار بروم. اندرون رفته بود. مراجعت. از خیابان ناصریه،
مغازه خلخالی، قریب یک ساعتی درب مغازه. ممیززاده، برادر عمید السلطنه، آقا میر سید علی، پرویز.
بعد بلند شده از بازار بهسمت خانه. درب خانه آقا شیخ حسن پرسیدم. گفتند هستند. رفتم دیدم برهان، شهیدزاده، معدل، وثوق
السلطان، قربانزاده و یک نفر دیگر. مثل اینکه حوزه دارند. بنده پشیمان که شاید بیموقع بود. بعد به قدر ساعتی نشسته، ضمنا قدح
مهملی مستوفی و حماقت مردم که او را خوب میدانند و فعالیت وثوق الدوله. بنده هم دیوان خطی صادق ملا رجب که مال آقا
شیخ حسن بود مطالعه و تماشا. ساعت پنج و نیم از شب بلند شده آنها گفتند شب شنبه وعده. معلوم شد حوزه است. بعد به خانه
آمده. مشغول تحریر. پاکتی از قم، عارضین کمره نوشته بودند، در جوف آن هم عریضه به هیئت وزرا بود.
بعد سحري کتهچلو با قیسی و نان و پنیر و خیار با بتول خورده، خوابیدیم.
ص: 963
[امور روزانه]
چهارشنبه 12 رمضان.- سه به ظهر یک کوزه ماست چهار منی، مشهدي مرتضی به توسط حمال از میدان فرستاده بود، خالی کرده،
ماست بسیار اعلایی بود. بعد مجددا خوابیده، نزدیک ناهار یمین الملک آمده، اظهار داشت در این مدت ناخوش سختی شده. بعد
گفت دهات گروس خود را که به سپهسالار فروختم نصف سالور را با شش هزار تومان حواله طومانیانس گرفتم چون پول،
ششماهه وعده داشت. به ملاحظه آفات زمانه با یک ارمنی حصار که قریهاي است در این طرف پل کرج، راه رباطکریم. که مقابل
با سالور آن طرف رود است خریداري نمودم. صحبت نصیرآباد و گرمدره که شنیدم خیال فروش را دارید، اظهار نموده، همچه
چیزي نیست. بعد قرار گذاشت تا هفته دیگر مبلغ پانصد تومان براي من تهیه نماید.
بعد ایشان رفته، من هم مشغول قرآن و نماز و تحریر و باغچه شده تا عصر، چهار به غروب از خانه بیرون آمده، پستخانه، پاکت قم و
پاکت شکوه الملک را داده، سراي امیر، حجره میرزا عبد الرحمن یک توپ توتونچه به ده تومان و سه هزار خریده، بعد حجره حاج
سید نصر الله تاجر که صحبت زمین مشترك را نموده، بلکه معاملهاش را بگذرانم، نبود.
حجره میرزا صدر الدین تاجر رفته، گفتند با آقا یحیی به نهاوند رفته.
مراجعت اکبر آقا را دیده، گفت نصرت الدوله مانع شد که وزارت داخله محصول مرا که جعفر قلی میرزا چپاول کرده استرداد
نماید و گفت به عدلیه باید راجع شود. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، قدري صحبت، از آنجا قدري خیار و توت خریده،
خانه آمده افطار آبدوغخیار و نان و پنیر و ماست، کته، چلو، توت و چایی با بچهها خورده، چایی و نماز و تحریر مشغول شده،
احمد رفت خانه عمهاش، بتول و ننه اسماعیل هم خوابیدند. من بیدار، نزدیک سحر با بتول مشغول سحري، نان، ماست، خیار، توت،
صفحه 179 از 790
پنیر و سبزي. توپ دررفت؛ چایی دم کرده نتوانستیم بخوریم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 13 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار. ننه اسماعیل رفته بود خانه خلخالی. احمد هم از خانه عمهاش و مدرسه آمد. تا عصر در
باغچه و خواندن قرآن و قدري مثنوي مشغول. سه به غروب بیرون آمده از راه خیابان کاغذها را به صندوق پست انداخته. دکان آقا
سید جواد کوزهفروش قدري با او صحبت. بعد
ص: 964
دکان آقا میرزا جعفر خان طرف، ضرغام السلطنه را دیده، صحبت حبس او در قزوین. بعد گفت خیال دارم بروم خراسان سر
چاپارخانه آنجا. پهلوي براي آنجا مرا میخواهد تعیین بنماید. بعد توپخانه آمده، آقا میرزا حبیب الله خان را پستخانه دیده، مبلغ
شانزده هزار پول کشمش شاهرود که سابقا داده بودند دادم.
اظهار داشت فردا شب اگر بتوانید بیایید منزل ما. بعد دکان استاد حسن خان نجار رفته، قدري صحبت، از آنجا از راه حوض بزرگ،
آقا میرزا محمد گلپایگانی را دیده، سفارش نمودم که محاکمه آقا میرزا احمد خان و هرمز میرزا را به محکمه ثانی استیناف رجوع
نکند یا اول یا سوم. گفت دیروز عریضهاش رسید، اگر به دوم ارجاع نموده باشم ممکن است برگردانم.
دلیل نگرانیهاي اخیر دموکراتها
را داده، به ریاست میرزا هاشم خان قمی. باید فکري کرد. «1» بعد مجله را دیده، گفت نصرت الدوله مجددا تشکیلات تروریستی
گفتم ماها که مخالف با او هستیم، کنار و با او کاري نداریم. دیگر آنکه مادامی که آنها در کابینه هستند از این کارها نمیکنند.
مگر وقتی که از کار بیفتند، آن هم که معلوم نیست. بعد خلخالی را دیده گفت تشکیلیون مشغول تشکیلات و کمیته درست کردن
هستند اگر ما جلوگیري نکنیم افتضاح دمکراتها است. گفتم ابدا براي دمکراتی بد نیست، همه ولایات فهمیدهاند که دمکرات
امروزه رژیم اجانب است.
بعد مقارن غروب به خانه آمده، افطار با احمد و بتول نان و ماست و خیار و پنیر و سبزي، برانی، زردآلو و چایی خورده، ننه
اسماعیل هم نان چونه کرد که احمد دکان بپزد. بعد من ساعت دو و نیم بیرون آمده درب خانه آقا مشهدي مرتضی چایی خورده،
پول کوزه ماست او را داده.
مراقبین وثوق الدوله
بعد به خانه حاج صادق بانکی رفته تا ساعت پنج از شب مشغول صحبت. اظهار داشت پریشب وثوق الدوله به ترحیم منزل محتشم
السلطنه آمده بود. دو موزر
______________________________
1). اصل: تروري. )
ص: 965
دار بالاي سر او مواظب با موزرهاي کشیده. بعد قدري چایی و توت و زردآلو خورده بیرون آمده، قدري زولبیا و پشمک خریده
ساعت شش به خانه آمدم.
بتول و احمد را بیدار. گفتند قویم الممالک آمده بود. بعد چایی دم کرده، سحري هم نان، ماست، آبدوغ، پنیر، خیار و سبزي
صفحه 180 از 790
داشتیم. با احمد و بتول خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 14 رمضان.- نزدیک ناهار بلند شده، خیلی کسالت و عطش زورآور شده، فقط به قدري دوغ و خیار افطار. بعد به حمام
رفته، سر و کیسه و حنا. بعد چهار به غروب بیرون آمده، گوشت خریده، به خانه آمدم. چایی خورده قدري زردآلو هم. براي شب
گفتم شاید نیایم. عصر بیرون آمده، از خیابان، منزل عین الممالک، نبود. بهطرف میدان توپخانه و شمس العماره. مقارن غروب
چون حالتم بد نبود به خانه صمصام رفته، جمعی هم آنجا بودند، افطار خورده، تا ساعت سه از شب مشغول صحبت.
بیکاري بختیاريها
سردار صولت پسر سردار ارشد هم آمد آنجا و اظهار دلتنگی نمود که نه به ما مأموریتی میدهند و نه ما را اذن میدهند که به
ولایت خودمان برویم. بعد صمصام اظهار داشت که از پنجاه سال پیش که دولت سواري از ما داشت و حقوق میداد امسال وثوق
الدوله او را قطع نمود. در بین صحبت تلفن از حصارك آمد که ابو القاسم خان پسر ضرغام وارد شده. صمصام پرسید که سالار
مسعود هم هست؟ جواب رسید تنها من آمدم. او اسلامبول است.
بعد ساعت سه و نیم بیرون آمده، به خانه میرزا غفار خان رفته، تفصیل آنکه یمین الملک را من دیدم. خیال فروش نصیرآباد را از
او ندیدم. گفت او هم به امیر حشمت نوشتم که ملک را با شما سوال و جواب نمودم پانصد و پنجاه تومان باید اضافه بدهیم. بعد
بیرون آمده خانه مشیر اکرم رفته، گفتند با عصمت السلطنه به شمیران رفتهاند. از آنجا به خانه منوچهر خان، نبود.
احوالپرسی نمودم. از آنجا خانه حاج شیخ عبد الله، او هم حمام رفته بود. گفته عرض ارادت مرا به او برسانند. از آنجا به خانه آقا
میرزا محمود خان که از همدان آمده بود، نبود و پدر زنش هم خوابیده بود.
ص: 966
تنقید بیشرمانه
بعد به خانه آقا میرزا حبیب الله خان رفته، آقا سید عبد الغنی و میرزا یوسف خان و دو نفر دیگر آنجا بود، عذر افطار را خواستم که
نتوانستم بیایم. در این ضمن صحبت نمودم که آقا سید هاشم رییس عدلیه رشت شده. حاج میرزا محمد علی گفت از شدت دانایی
و علم او بود، چون وضع املاك آنجا خیلی مغشوش بود، دولت چند نفر را درنظر گرفت براي حل این کار آقا سید هاشم را
انتخاب نمود.
گفتم چطور رشت وضعش از حیث عدلیه و املاك مغشوش است؟ گفت اغلب املاك رشت مثل املاك کاشان که به زور تهدید
ما شاء الله خان و نایب حسین [کاشی] قباله میشد و طرف ناچار بود که بیاید در محاضر شرع و با رضا و رغبت بفروشد، در رشت
هم در این اوقات میرزا کوچک خان این اعمال از تهدیدات آنها بروز کرده و اغلب املاکی که دست مردم آنجا افتاده از تهدید و
تروربازي دسته میرزا کوچک خان بود، مثلا بیچاره آقاي امین الدوله علاوه بر اینکه هشتاد هزار تومان گرفتند ملکهاي او را قباله
نموده، به غیر دادهاند. واقعا از بیانات این احمق که بیانات آقا سید هاشم و تشکیلیون که گارد انگلیسیها شدهاند میباشد. ببینید
هیچ شرم در چشم این جیرهخوران نیست، میخواهند به مردم مشتبه نمایند و میرزا کوچک خان را در انظار مثل نایب حسین کاشی
و ما شاء الله خان جلوه دهند. بالاخره از بیشرمیهاي آنها تعجبی نیست. بعد ساعت پنج از شب بلند شده بهسمت خانه آمده در
خیابان امیریه با عین الممالک به باغچه ایشان رفته چایی خوردیم. بعد قرار شد که فردا شب بعد از افطار به دیدن ابو القاسم خان
صفحه 181 از 790
برویم. بعد به خانه آمده، سحري با بتول و احمد آبگوشت و نان و ماست و خیار و آبدوغ خوردیم و خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 15 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار، قدري در باغچه گردش، وضو و نماز و قرآن، دو روضه، بعد احمد را فرستادم بازار کدو،
خیار و پنیر گرفته به خانه آورد. پاکت ریاست وزرا در جواب عارضین قم را هم پست با کاغذ تظلم از رکن الممالک را که از
عراق براي من آمده بود با پست به جهت شکوه الملک که به ریاست وزرا برساند. بعد تا دو ساعت به غروب مانده در خانه افتاده،
بعد بیرون آمده، بازار و مسجد شاه آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده، گفتم شب بیاید خانه عین الممالک که برویم دیدن آقاي
ابو القاسم خان.
ص: 967
آقا شیخ ابو طالب را دیدم، گفت یک شب قرار بگذاریم برویم دیدن نصر الله خان یورتچی که از دست امیر السلطنه حاکم اردبیل
فرارا به طهران آمده. بعد قدري در بازار گردش و مقارن مغرب به خانه آمده، افطار چلو و مسماي کدو و آبگوشت، خیار، ماست،
پنیر، آبدوغ، زردآلو، و چایی خورده. احمد هم بعد از افطار شام اسماعیل را برداشت و برد. بیبی، کاغذي از آقا میرزا مهدي خان
آورد و پنج تومان به او دادم و رفت. بعد از افطار برحسب وعده به خانه عین الممالک رفته، آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمده
بود. چایی خوردیم. بعد سه نفري حرکت کرده به خانه شیخ محمد بروجردي رفته، آقا شیخ محمد صادق شهمیرزادي هم آنجا بود.
قدري صحبت. بروجردي اظهار داشت که دیشب خانه خلخالی بودید؟ گفتم خیر. گفت دعوتی بود. بعد سفارش برادر دکتر
حشمت را که در کرج گرفته و در نظمیه محبوس و ناخوش و محتمل الخطر است. گفتم اگر بتوانید تا معالجه بشود از حبس به قید
کفیل خارج شود.
ابو القاسم خان
رفته، صمصام اندرون «1» بعد بنده و عین الممالک و آقا شیخ محمد علی و آقا شیخ صادق به خانه صمصام به دیدن ابو القاسم خان
خوابیده بود. حاج میرزا حسین کرمانشاهی و رضا قلی خان و یک بچه شاهزاده هم آمده بودند به دیدن صمصام. ما هم تا ساعت
پنج و نیم با ابو القاسم خان مشغول صحبت و تعریف مسافرت و اتفاقات خودش و بداخلاقی مهاجرین. بعد بلند شده آمدیم. شیخین
به منزلشان. عین الممالک هم به منزل خودش. من هم ساعت شش به خانه، بچهها بیدار شده آبدوغ خیار و ماست و پنیر خورده،
بعد از توپ خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه 16 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار، بعد از قدري قرآن، آقا میرزا احمد خان منشیباشی آمد. گفتم توصیه شما را به میرزا
محمد گلپایگانی نمودم که محاکمه شما را به شعبه دوم قرار ندهد. بعد ایشان رفته، من هم مشغول گردش در باغچه و قرآن و
خواب، عصر، دایه بتول آمد. من هم بیرون آمده توت و نان و پنیر و سیر و سیب براي آبگوشت خریده به خانه آوردم و گفتم دایه
بتول را براي
______________________________
1). ابو القاسم خان فرزند لطفعلی خان امیر مفخم. )
ص: 968
صفحه 182 از 790
شب نگاه بدارند. بعد دو و نیم به غروب از خیابان امیریه به مریضخانه. آقا رضا خان سلماسی را دیده، قدري در راه صحبت نموده.
کتابی، سیاحتنامه یکی از کاپیتانهاي آلمانی را در بین النهرین به من داد که بدهم دفتري ترجمه نماید. بعد جدا شده، من به نظمیه
رفتم.
خواب کمیته مجازات
قدري با ارداقی و عماد صحبت. گفت که من خواب دیدم از شما پرسیدم که میگویند ما را مستخلص میکنند؟ شما گفتید به این
زوديها خیر و از شما دست نخواهند کشید. بعد من پرسیدم که من شنیدهام که تا سه ماه دیگر ما را مرخص میکنند. گفتید شب
12 شوال شما مرخص میشوید. بعد به واسطه امیدواري از اینکه این اوقات اعتصاب در لندن بین عموم حتی نظمیه پیدا شده و
ضدیت هنديها و افغانها با انگلیسیها و کنارهگیري آمریکاییها و فرانسويها از انگلیسیها امید نیستی رژیم بریطانیا میرود. از
این امیدواريها خیلی مسروریم که زودتر انگلیسیها به روسیها ملحق شوند.
بعد ساعت یک به غروب بیرون آمده از راه خیابان ناصریه به بازار آمده به خانه آقا میرزا خلیل برحسب وعده رفته، افطار را باهم
آبگوشت و دلمه، مرباي قیسی و آلبالو، پنیر، سبزي، پالوده خیار و چایی خورده. بعد جمعیتی آمد، روضهخوانها خوانده، سه و نیم
از شب بیرون آمده خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رد میشدم نبود. حجره خلخالی رفتم، رفته بود به قصد خانه مشیر اکرم.
رفته، دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش نشسته، صحبت به طول انجامید.
از آنجا بلند شده رو به خانه آمده. ساعت شش به خانه رسیده، شام آبگوشت، آلبالو و سیب داشته، شب هم دایه بتول افطار نماند و
به جهت بچهاش رفته بود. احمد و بتول هم با ننه اسماعیل چلو و مسماي کدو با توت و خیار و ماست داشته. سحر هم من و بتول
آبگوشت داشته. من توت زیادي با دوغ خورده. بعد قدري تحریر و قرآن خوانده بعد از توپ خوابیدیم.
بحث مشاور الممالک
دوشنبه هفدهم رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار، بتول هم به مدرسه رفته بود و به واسطه امتحان تا عصر آنجا مانده. من هم دو
به غروب بیرون آمده به
ص: 969
خانه سیف الاطبا رفته، قدري صحبت و توصیه اسماعیل را نموده، امین الملک هم آمد مشغول صحبت. قدري تنقید از مشاور
الممالک نموده که دماگوژي نموده، تقاضاي الحاق قفقازیه و بین النهرین را تا موصل و جاهاي دیگر را به ایران نموده، من هم
قدري دفاع. بعد گفت گاردنپارتی براي اعانه به ارومیه نه هزار و ششصد تومان. بعد از وضع مخارج جمع او شده، فردا حساب را
در جراید میدهم و پسفردا به شمیران میروم. بعد یک به غروب مانده بیرون آمده. او به خانه سردار محیی، من هم خیار خریده به
خانه آمدم. افطار آبگوشت سیب، آلبالو با نان، پنیر و زردآلو و چایی با بتول مشغول. دکتر سعادت با لباس ژاندارمري آمده که روز
25 بهسمت کرمانشاه به عنوان طبابت صّحیه میروم و توصیه مرا به آنجا بنمایید. گفتم به معتصم الملک مینویسم.
دستور فرقهاي
بعد آقا محمد دلال آمد و یک نوشته از آقا سید مهدي اصفهانی ارایه داد که دستور فرقهاي از من و از آقا شیخ محمد علی قزوینی
بگیرد. من هم گفتم که وضعیت آنجا را نمیدانم، از او بخواه که بنویسد، بعد که معلوم شد آنوقت دستور میدهم. بعد آنها
رفتند. عین الممالک آمد. باهم به خانه ضرغام رفتیم، خانه نبود. در راه مرآت الممالک رسید. گفت منزل صمصام افطار دعوت
صفحه 183 از 790
داشتم.
برهان، ناظم، شیخ حسن خان، کاشانی، محسن میرزا و جمعی دیگر آنجا بودند.
ابو القاسم خان هم خانه امیر مفخم رفته بود. آقاي صمصام از برادران دمکرات دعوتی کرده بود و شنیدم عمید السلطنه را در
خراسان کشتهاند و کار آنجا سخت شده. قرار شد فردا شب من و عین الممالک به خانه مرآت، دو از شب رفته برویم. بعد با عین
الممالک گردشکنان به خانه ایشان آمده، ساعتی نشسته، ارفع و اکرم الملک هم آمده، چایی و قهوه خورده، ساعت شش به خانه
آمدم. با بتول سحري نان، ماست کیسه و خیار، پنیر و زردآلو خورده، بعد از توپ خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه 18 رمضان ( 27 جوزا).- نزدیک ظهر از خواب بیدار، بتول به مدرسه رفته بود. من هم قدري قرآن و گردش در باغچه. سه
به غروب بیرون رفته، خانه شیخ محمد علی قزوینی رفته، نبود. از آنجا حجره آقا خلیل با آقا میر سید محمد خان دکتر قدري
صحبت. اظهار داشت که از میان میرویم اگر کار
ص: 970
نکنیم. بعد قرار شد عصر شنبه مغازه خلخالی بروم قدري حرف بزنیم. بعد درب حجره خلخالی رفته، آقا میرزا محمود خان همدانی
رسید. قرار شد که شب 21 دو از شب بروم منزل او، از آنجا برویم خانه حاج سید یوسفزاده، بعد مراجعت به خانه، در راه خیار و
پنیر خریده، مقارن غروب با بتول افطار آبگوشت، خیار، پنیر، سبزي، ماست، زردآلو و چایی خوردیم.
دعوت رفقا
ساعت دو از شب عین الممالک آمد. یک کاغذي هم از صمصام رسید که فردا افطار جمعی از هممسلکان دعوت دارند شما هم
بیایید. قبول نمودم. بعد با عین الممالک به خانه مرآت رفته، تا ساعت شش مشغول صحبت، از آنجا با عین الممالک بلند شده به
خانه آمدم. احمد منتظر آمدن آب بود. بعد شام، یعنی سحري با احمد نان، آبگوشت، پنیر و سبزي و خیار خورده، بتول را بیدار
نکردم که سحري بخورد. بعد از توپ من خوابیدم. احمد هم بیدار بود که آب بیاید و به باغچهها بدهد.
[امور روزانه]
دو از روز بالا آمده بیدار شده، احمد با حال روزه مشغول آبیاري. بتول بیسحري میخواست روزه -.«1» چهارشنبه 19 رمضان
بگیرد مانع شدم و با ننه اسماعیل چایی خوردند. احمد و من تا نزدیک ظهر آبیاري باغچهها را تمام، بعد خوابیدیم. بعد از ظهر
بیدار شده قدري قرآن و در باغچه گردش، عصر بیرون، شهر نو رفته، فاتحه و ترحیم برادر خدایار خان تا دو به غروب آنجا بوده،
بعد شهر آمده، قدري در خانه بوده، گفتم من میروم خانه صمصام که افطار وعده دارم. بعد بیرون آمده درب دکان میرزا عباسقلی
خان سمسار نشسته، صحبت اکبر آقا که فطن الدوله از طرف نصرت الدوله مانع است که احقاق حق بدبخت اکبر آقا شود.
مهملات تشکیلات
بعد بلند شده از راه خیابان سوار واگون و مقارن مغرب به خانه صمصام رسیدم؛ ملکزاده، حاج میرزا حسین کرمانشاهی، حسن
حلاج، محمد ولی خان،
______________________________
صفحه 184 از 790
1). دفتر سی و سوم. تاریخچه از 19 رمضان مطابق با 28 جوزا لغایت چهارشنبه 23 ذیقعده ( 28 اسد) 1337 ق 1298 ش. )
ص: 971
مترجم السلطنه، میرزا موسی ساوجی، حسینزاده، سید و هشت، نه نفر دیگر از دمکراتها آنجا بودند. افطار مفصلی صرف و قدري
مهملات تشکیلات به میان آمد. بعد ساعت سه از شب بلند شده در خیابان میرزا علی انتیکهچی را دیده، قدري صحبت. از آنجا با
احمد نیم من سیب و نیم من گوشت خوب خریده به احمد دادم ببرد خانه. خودم رفتم منزل امیر مفخم. به قدر ساعتی نشسته، قدري
صحبت با امیر مفخم و آقا میرزا محمود اصفهانی نموده. چایی و قهوه خورده بیرون آمدم. در راه به خانه عین الممالک رفته عضد و
میرزا محمد علی خان و معتمد و منتصر و آقا سید محمد تقی بودند. تا ساعت شش و نیم صحبت. بعد بلند شده به خانه آمدم.
قدري نان و ماست و خیار سحري خورده، از ناهار بچهها قدري کته براي من گذاشته بودند، او را نخورده، بعد قدري تحریر و بعد
از توپ خوابیدم و بچهها را نگذاشتم سحري بخورند، چون حال روزه گرفتن را نداشتند.
[امور روزانه]
پنجشنبه 20 رمضان.- نزدیک ظهر از خواب بیدار. توي باغچه گردش. بعد قرآن و نماز. بتول عصر معلوم شد که روزه گرفته؛
هرچه کردم نخورد. لیکن چهار به غروب دیدم خودم حالی ندارم و چشمهایم سیاهی رفت. روزه را به خوردن دو چایی و مختصري
نان و سیگار، خورده عصر از خانه بیرون آمده از راه بازار به گذر نوروز خان، خانه شمس به وعظ برهان رفته تا ساعت یک و نیم
به غروب آنجا. بعد بیرون آمده با آقا میر سید محمد تقی تا مسجد شاه آمده دیدم هنوز حال سابق در مردم باقی است. بازار آمده
از آنجا خیابان ناصریه و چراغ برق. چون ساعت دو از شب وعده خانه میرزا محمود خان همدانی را که از آنجا به جایی دیگر
برویم. برحسب استخاره به خانه مستشار الملک رفته، دکتر حسن خان هم آنجا بود. افطار نمودیم.
کمیتههاي حزبی ملکوك عامه
دکتر و مستشار گفتند میخواستیم بیاییم شما را ببینیم، چون آقایان خیال انتخاب کمیته را دارند و شب پانزدهم در منزل آقا سید
کاظم یزدي قدري به مشاجره کشید. حال شب 25 دعوت نمودهاند، نمیدانیم ما برویم یا عقب بکشیم. گفتم اگر صدمه و انفصال
شما را از کار فراهم میآورند بروید و مماشات
ص: 972
با آنها را از دست ندهید و اگر مطمئن هستید که کار به شما ندارند چون این کمیتهها محل اثر نیست و ملکوك عامه است نروید.
بعد ساعت دو از شب بلند شده، مستشار چون اصرار داشت که کاري دارم قرار شد شب دوشنبه افطار بروم آنجا. بعد هم دکتر
گفت بعد از 25 شما را مطلع از کارهاي خودمان میکنم. من که ابدا میل به اطلاع نداشتم گفتم خوب. بعد بیرون آمده عصر هم
که از خیابان میآمدم بها بیک رفیق سابق خودم که با حسن بیک اتحاد اسلامیها بودند در خیابان با نوه آقا میر سید محمد
طباطبایی دیده، قرار گذاشتیم شب سهشنبه دو از شب خانه نمره 18 جنب خانه مشیر الدوله که به سمت سفارت انگلیس میروند.
«1»
شکست مدارس بنی اسرائیل و آمریک
بعد ساعت دو و نیم به خانه آقا میرزا محمود خان رسیده، پدر زنش نبود. قدري صحبت همدان و اینکه دو مدرسه دولتی یکی
پسرها، یکی دخترها در همدان به ماهی صد تومان دایر نموده و یک خانه هم که تقریبا چهار هزار تومان شده و میشود به ترتیب
صفحه 185 از 790
تقسیم اعانه به گردن متمولین آنجا گذاشته و دو مدرسه بنی اسرائیلیها و امریکاییها را شکست داده. بعد باهم بلند شده به خانه
آقا سید یوسفزاده رفته آقا شیخ موسی و آقا میرزا حبیب الله خان و دو نفر صاحب منزل آنجا بودند. تا ساعت شش از شب آنجا به
صحبت مشغول. بعد بلند شده به تعجیل به خانه آمده، سحري با بچهها و کوکبخانم دایه بتول که از افطار آنجا بود چلو و
خورشت سیب و چایی خورده، بعد از توپ خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 21 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار و مشغول قرآن و گردش توي باغچه و علف و زردآلوچینی، نیم به غروب بیرون آمده چیزي
بخرم و به زودي مراجعت. منوچهر خان از خانه یکانی آمده. قدري صحبت از تلگرافخانه که تدریس چهل نفر به عهده یکنفر من
است که تعلیم یاد گرفتن تلگراف و جغرافیاي تلگرافی و سایر امور متعلقه را مینمایم و از صبح تا دو بعد از ظهر مشغول هستم. تا
ساعت یک از شب تشریف داشته بعد رفتند.
______________________________
1). ابهام در متن. )
ص: 973
دعوت به اتحاد
به فاصله کم آقا شیخ عبد العلی آمد که فردا شب منزل خلخالی بروید با شما خیلی صحبت دارند که بلکه اتحاد و ائتلافی با
تشکیلیون بنمایند و آقا میرزا طاهر، ملک، صدرایی و تدین دیدهاند که تشکیلات را به اتحاد همه بدهند، حال من مأمور شدهام که
شما را دعوت نمایم. بعد چون من دعوت به خانه مرآت را داشتم با ایشان بلند شده، گفتم فردا شب میروم. بعد مجله رفته، من هم
به خانه عین الممالک وارد، عضد، معتمد الممالک، مرآت الممالک و منتصر السلطان هم آمده تا ساعت شش بوده، میوه، شیرینی
چایی، شربت و لوازم ماه رمضان. بعد آقایان منتصر و عضد و معتمد رفته، مرا آقاي مرآت و عین گفتند قدري بمانید.
بعد اظهار داشت که دیشب آقاي تنکابنی آمده بودند منزل مرآت و از آنجا تلفن به من زدند که من بیایم و شما را بردارم و برویم
آنجا. چون مسبوق بودم که شما جایی هستید، خودم رفتم. عنوان شد که آقایان خیال تشکیلات را دارند و با ما داخل مذاکره
شدهاند که اتحاد نموده، انتخاب کمیته را بنمایم. حال باید شب سهشنبه اینجا بیایید. آقا میرزا طاهر هم براي دیدن شما قرار گذاشته
شب سهشنبه بیایید اینجا. عرض کردم شب سهشنبه جایی مدعوم. قرار شد شب چهارشنبه به میرزا خبر بدهند. من هم قبول نمودم.
بعد شش و نیم بلند شده به خانه آمدم. سحري نان، آبگوشت، خیار، ماست و زردآلو با بتول و احمد و کوکب خانم خورده، چایی،
توپ دررفت. بعد از فریضه خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 22 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار. تلفن که از قم عارضین زده بودند به توسط پست شهري به شکوه الملک که به رییس الوزرا
برساند و کاغذي هم به سالار محتشم به قم نوشتم. بعد مشغول تحریر و قرآن. ننه اسماعیل هم به مریضخانه رفت. بتول و کوکب
خانم هم مشغول وصله لحاف و بار کردن آبگوشت شده، من هم به باغچه مشغول شده. مغرب افطار به شله، بریانی، خیار، زردآلو،
پنیر، سبزي و نان با بتول و کوکب خانم و احمد و ننه اسماعیل مشغول شده. بعد چایی و نماز.
ص: 974
صفحه 186 از 790
کمیته سرپرسی کاکس
قریب دو از شب بیرون آمده بین راه آقا شیخ حسن خان به خانه بنده میآمد.
مراجعت نموده، اظهار داشت که آمده بودم شما را ببینم که دسته صدرایی و ملک کلیتا میخواهند کمیته کاکس تشکیل بکنند و
میدانید چه مفاسدي دارد و ماها قریب هفتاد هشتاد حوزه داریم. حال باید شما قول بدهید که شما را انتخاب میکنیم، حاضر براي
قبول بشوید. گفتم البته باید بدانید که این کمیتهها در این موقع کمیته قانونی و انتخاب عمومی نیست. فقط تضییع کمیته طرف را
میکند و من حاضر براي دخول نمیشوم. گفت قول بدهید که تنقید ما را نکنید.
گفتم مال آنها را بیشتر تنقید مینمایم. قبول نمود. بعد آقا شیخ حسن خان مراجعت به منزل و من به خانه خلخالی برحسب وعده
رفتم.
شرایط همکاري
پرویز و مجله و دکتر سید محمد خان و خلخالی و من مشغول صحبت شدیم.
خلخالی و دکتر متمایل به آنکه با دسته تشکیلیون داخل در تشکیلات، بلکه بتوانیم بعضی از خرابیها را اصلاح نماییم و چند
جلسه است که آنها با ما داخل مذاکرات شده؛ یک جلسه خانه افجهاي که بنا بود جلیل الملک و تدین هم بیایند و نیامدند،
صدرایی، ملک و دکتر بودند. باز جلسه دیگر منزل ملک الشعراء، تنکابنی گفت که معاهداتی که با وثوق الدوله کردید ما اگر
بخواهیم با شما متحد شویم باید آن معاهدهنامه را ببینیم تا با شما ببینیم میتوانیم یکی شویم. آنها هم گفتند که ما در شب 25
انتخاب کمیته را میکنیم و از شما هم دو نفر حاضریم جزو کمیته بنماییم.
میرزا هم به ملاحظه فشارها که به او وارد شده و در تنکابن بیچاره را نیست کردند، ناچار صلاح در این دیده که با آنها یکی شود
تا روزگار براي آنها چه پیش آورد. خلخالی و دکتر با من و پرویز خیلی لزوم یکی شدن با آنها را ذکر نموده، پرویز و بنده هم از
خود دفاع میکردیم که با این قوه آنها نمیتوانیم کاري بکنیم و در خیانتکاريهاي آنها ما شریک میشویم. بالاخره دکتر
گفت من عقب میرزا میروم و هرقدر براي من هم بد یا افتضاح بشود، بشود. من و پرویز گفتیم که ابدا از طرف ما بالنسبۀ به شما
سوءظن نخواهد شد و عمل میرزا
ص: 975
و شما را بین مردم تمجید میکنیم. بالاخره دکتر و مجله رفتند من و پرویز و خلخالی هم باز مدتی نشسته صحبت و مذاکره و
معارضه مینمودیم.
پولتیک خرج دررفته
خلخالی گفت ماهی دو هزار تومان رییس الوزرا حقوق ریاست و پنج هزار تومان کردي و اعتبار براي خرج مستور و تمام این هفت
هزار تومان را براي پیشرفت امر دستهبندي و تهیه ترور مصرف مینماید که هر مخالفی را نیست نماید. نصرت الدوله هم ماهی
چهار هزار تومان براي این عملیات تخصیص داده. حیدر پنبهدوز را به مشهد و بعضی را به جاهاي دیگر براي پروباگان فرستادهاند.
مشار الدوله با صدرایی و غیره ساخته، چهل هزار تومان خسارت املاك شیراز خودش را از دولت گرفته. ماها اگر این قسم بنشینیم
نیست میشویم. بالاخره ساعت شش و نیم بلند شده به خانه آمده سحري شلهبریانی و سرکهشیره، خیار، قلیه و پنیر و زردآلو و چایی
با احمد و بتول و کوکب خانم خورده خوابیدیم.
صفحه 187 از 790
[امور روزانه]
یکشنبه 23 رمضان.- قریب ظهر بلند شده، کوکب خانم مشغول رختشویی بود. احمد هم رفت مسجد که بعد گوشت خریده
بیاورد و من هم ضعف. مقتضی شد که چهار به غروب به دو سه چایی و دو سیگار افطار نموده، قدري قرآن و گردش در باغچه.
دو به غروب آقاي عین الممالک آمده قدري در باغچه و اطاق گردش و صحبت دیشب منزل آقاي خلخالی و ایشان هم که خدمت
آقاي میرزا تنکابنی عرض کردهاند که شب چهارشنبه تشریف بیاورند کمرهاي هم میآیند نمودیم. بعد با آقاي عین الممالک بیرون
آمده گردشکنان تا مسجد شاه و از آنجا تا شمس العماره. بعد ایشان مراجعت به خانه. من هم درب مغازه خلخالی با آموزگار
صحبت. میرزا حبیب الله خان با مشهدي حیدر رسید.
قرار شد شب پنجشنبه بروم منزل ایشان. بعد کمکم پیاده از خیابان به میدان و برق. مقارن مغرب به خانه مستشار الملک برحسب
وعده رفته، میرزا ابراهیم قمی و واعظزاده هم و یک نفر میرزا، نشناختم، آنجا بودند. افطار و پیشافطاري تا ساعت سه به تاریخ
آلپارسلان و سبکتکین و قدري از عضد الدوله دیلمی، مستشار حکایت نمود. سه و نیم از شب بلند شده به خانه رشتیها رفته،
خیلی زحمت کشیده تا پیدا نمودم، اتفاقا نبودند.
ص: 976
شقاوت نظام السلطنه
مراجعت و به خانه مشیر اکرم رفته ناخوش و میرزا علی اکبر خان پسر معتضد الملک که دو ماه بیشتر است از فرنگ آمده آنجا بود.
خیلی جوان حساس خوشاخلاقی به نظرم آمد. نقل از خباثت و شقاوت نظام السلطنه نمود که باعث تصرف بغداد به دست
انگلیسیها او شد که کشف شده که نظام السلطنه در وقتی که قشون عثمانی به کوت العماره آمد و مارشال انگلیس یا فرانسوي را
گرفت و قشون انگلیس شکست خورد، محرمانه انگلیسیها با نظام السلطنه روابطی تهیه و نوشتجات نظام السلطنه توسط قاصد نزد
شیخ خزعل و والی پشت کوه میرفت و برحسب تقاضاي نظام السلطنه سی هزار از قشون بین النهرین را عثمانیها فرستادند به ایران
که فورا نظام السلطنه خودآرایی نموده سی هزار قشون از ایران بگیرد و آن قشون را پس بفرستد یا عوض بفرستد. این بود قشون
عثمانی آمد و مدتی به اسبابها ماند و ابدا نظام السلطنه قشونی از ایران نگرفت بلکه ژاندارمها را هم از میان برد و به قدري به
آنها گرسنگی داد که حتی ما رفتیم به سید مدرس که استاد یا شاگرد و محبوب او بود تشکی نمودیم.
آقا فرمودند به تخمم که ژاندارمها از گرسنگی میمیرند. تا اینکه انگلیس قشون به بین النهرین پیاده و حمله به بغداد و تصرف
نموده که اگر به همدستی خیانت معنوي نظام السلطنه نبود و بغداد و اطراف به دست انگلیسیها نمیافتاد. خیلی از اعمال او را
نسبت به مساوات و سلیمان میرزا و آقا سید جلیل و غیره نقل نمود که خیلی جگرخراش بود.
تا ساعت شش و ربع با مشیر اکرم به صحبت فروش نصف خانه ایران السلطنه مرحوم به صدیق حضرت و بازيهاي سهام الدوله و
بصیر الدوله و دزدي یمین الدوله درب گنجهها را ساعت شش و ربع بیرون آمده به خانه آمده به عجله نان، آبگوشت، خیار،
زردآلو، چاي، سیگار با احمد و بتول و کوکب خانم خورده، بعد از توپ خوابیدیم.
سیئات معتمد الدوله در استرآباد
دوشنبه 24 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار به کوکب خانم سه هزار وقت رفتن داده، احمد هم ناهار گوشت نخود لوبیاي کوفته براي
اسماعیل به مریضخانه برده بود.
صفحه 188 از 790
ص: 977
من هم قدري در باغچه و گاهی قرآن و نماز. پست آمد. کاغذي از دمکراتهاي بندر جز، از سیئات و تعدیات معتمد الدوله که
معترض مردم، خاصه دمکراتهاي آنجا و مشروطهخواهان حقیقی میشود و به حبس میاندازد به مختصر بهانه. کاغذي هم از
کمره بدون اینکه امضایش را بفهمم نوشته بود که وکالت را براي شما میخواهم، چون امیر حشمت نمیشود یا آقا میرزا محمد
علی فرنقی. واقعا از خیالات مردم احمق خنده و تعجب مینمایم و حال آنکه فهمیدهاند من صلاح خود را در قبول وکالت نمیدانم.
باري دو به غروب مانده ننه اسماعیل به مریضخانه، من هم بیرون آمده گردشکنان از خیابان سرآب وزیري، میر سید ابراهیم خان را
دیده صحبت ایستاده از اوضاع نمودیم. صحبت قسمی شد که من رفع شهبه از سردار انتصار که سوءظن داشتم قدري مرتفع شد.
بعد معاون نظمیه عراق رسید و شرح ضدیت بختیاريها را با حبیب المجاهدین و انتریک آنها را بیان نمود که محبوسها در حیاط
حکومت نزدیک و متصل به عمارت طالار حاکم نظمیه هم در محله خیلی دور عراق بعد از اینکه دزدها فرار میکنند فورا حبیب را
حکومت گرفته حبس مینماید. اگر فرار حبسیها زیر سر حاکم نبود حبیب را چرا فورا حبس میکند؟ معاون نظمیه که یازده نفر
آنها را گرفتار میکند چرا تتمه را بعد از اخراج معاون تعقیب نمیکند. پرسیدم حبیب کجاست؟ گفت هنوز از عراق نیامده.
بیاننامه کمیته جدید
بعد بازار، آقا شیخ حسن خان را دیده، بیاننامه کمیته جدید که شب 22 رمضان انتخاب و رابط آنها حاج میرزا حسین کرمانشاهی
و آقا شیخ حسن خان شده به من داد و اظهار کرد ما کمیته را انتخاب نمودیم، سایرین هر غلطی میخواهند بکنند. بعد بازار دیدم
بعد خیابان درب حجره خلخالی «1» ... منتشر از این بیاننامه و ولوله میان شارلاتانها افتاده، بعضی خیلی مهموم و بعضی فحاش و
قدري خندیدیم.
من به خانه آمده افطار نان، خیار، پنیر، ماست، سرکهشیره، آبگوشت، چایی
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 978
و زردآلو خورده نماز خوانده بیرون آمدم. سوار واگون در دو ربع کم و سه و نیم خانه باقی بیک را پیدا، در زدم. زنی بیرون آمد.
گفت تا حال منتظر و مایوس از آمدن شما شد، این کارت را نوشته که من به شما بدهم. مضمون همین بود. فقط گفته بود من همه
وقت حاضرم. من هم وعده دادم که فردا چهار به غروب خواهم آمد. بعد مراجعت در راه حکیم الملک را دیده، گفت تازه از
شمیران آمده، باز میروم.
قصد مشهد پهلوي
بعد به خانه پهلوي رفته، اظهار داشت همین چندروزه قصد رفتن به مشهد را دارم، چون نصرت الدوله از یک طرف تعقیب و مرا در
غیبت ویستادهل مایل است ترور نمایند و سخت ایستادهاند که مرا جذب به محبس و محکوم نمایند.
اجزاي پستخانه هم با من بد و چون جلو [ي] کارهاي چپاولی آنها را میگیرم فقط یک ابوکار و یک مولیتر با من بد نیستند، با
وزیر. بعد صحبت نمود که غلامحسین خان سرکمیسري سنگلج و دکتر امیر خان نظمیه و ماژور محمود خان براي قتل استوار چند
جلسه مذاکره و ترتیب آن را میدادند و در خانه غلامحسین خان هم کنکاش دو سه مرتبه واقع شد. تفصیل را لطف الله خان نامی
است، حالیه در باغ شاه سرگاريهاي ژاندارمري. بعد قدري صحبت نمودیم.
صفحه 189 از 790
تا ساعت پنج از شب بلند شده، در بین راه عین و معتمد الممالک را دیدم به خانه میروند. باهم رفته، چایی میخوردیم منتصر
السلطان از مجمع میآمد که امشب کمیته ما هم انتخاب شد به رابطی صدرایی و دکتر احمد خان. کمیته هم شاید نجات، تدین،
ولی خان و از این مقوله بشوند. قدري تعریف انتخاب کمیته و نطقها را نموده، گفت آقاي تنکابنی هم جزو کاندید کمیته بود.
معلوم شد که بیچاره را میخواهند جلب نمایند، بعد بلند شده به خانه آمده با احمد سحري حاضري خورده، خوابیدیم.
تفصیل باقی بیگ
سهشنبه 25 رمضان.- تا قریب ظهر که بیدار شده در باغچه و قدري قرآن و تحریر. پنج به غروب بیرون آمده، سوار واگون و به خانه
باقی بیک که جنب غربی خانه مشیر الدوله نمره 18 میباشد رفته، عیالش روسی و داراي چهار
ص: 979
اولاد؛ یک پسر بزرگ موسوم به محمد، شانزده، پانزده سال، اما طفل مرضی مبتلا شده که پایش کوتاه و با نوك انگشتان راه
میرود و یک دختر ده یازده ساله فاطمه و دو کوچک دیگر که پسرش در سبریا و دخترش در روسیه و یکی در طهران و دیگري
در جاي دیگر متولد شدهاند. این زن روسی در کمال خوبی اداره امور خانه شوهرش را با این چهار نفر اولاد میکند. خیلی افسوس
خوردم که ایرانیها خاصه طهرانیها همچه عیالات اداره کن ندارند. بالاخره با باقی بیک نشسته تا یک به غروب مشغول صحبت
متفرقه. معلوم شد که در چهار سال قبل با مهاجرین دسته سردار محیی و میرزا کریم خان تا اسلامبول و موقعی که مساوات از
موصل میخواست به اسلامبول برود باقی به معیت روشنی بیک مراجعت به ایران و حالا چون موانع از قفقازیه و روسیه برداشته شده
و رژیم تزاري رفته، حالا قصد دارد با عیالاتش برود بادکوبه و مشغول تجارت شده.
بیاید به انزلی و مراجعت نماید. قدري دلتنگی از میرزا کوچک خان داشت که مغرور به دماغ خودش و هرکس شالارتان بود به
واسطه چاخان او را جلب و هر کس درست و بیتملق بود با او دوري، معامله میکرد. حاج سید محمود را با خود و حاج سید رضی
را از خود دور، میرزا حسین کسمایی را میرنجاند و میرزا محمد کسمایی را مجذوب. قدري از خبط میرزا کوچک خان نقل نمود.
تنقید دموکراتها
تا یک به غروب بیرون آمده، پیاده از لالهزار میدیدم دمکراتها همه دسته به همه قسم تنقید از کمیته دیشب و کمیته پسپریشب.
با من صحبت، بنده هم که هردو را مثل هم میدانسته، تا درب مغازه خلخالی، رفقا آنجا بودند. دیگر وقت تنگ بود رو به خانه
آمده، معتمد الواعظین هم رسید، تنقید مینمود. دیگر نمیدانم منتقدین حقیقی یا به دروغ.
بالاخره به خانه آمده آقا رضا قلی خان هم دوستانه افطار رسید. قدري نان و چلو و خورشت کدو و خیار و زردآلو داشتیم
میخوردیم آقا میرزا یحیی خان هم رسید با چایی و خریدن یک نان از بیرون من و احمد و رضا قلی خان و آقا میرزا یحیی برگذار
نمودیم. ننه اسماعیل هم عصر براي اسماعیل چلو و خورشت برده بود. نیم از شب مراجعت با حال التهاب که اسماعیل را فردا
ص: 980
عمل مینمایند و این دوروزه حالش به واسطه زدن انژکسیونها خیلی مغشوش، مسهل دادهاند، عمل نکرده، غذا نمیخورد. بالاخره
خیلی دلم به حال این زن و این طفل میسوزد، خداوند خودش ترحم نماید که این طفل با این همه صدمات بعد از عمل یک
حیات معمولی داشته باشد و مادرش با این نقصان اعضا باز شکرگزار به بقاي او باشد. بعد تا ساعت دو از شب آقا میرزا یحیی خان
و بعد رضا قلی خان رفته من هم قریب ساعتی راست و دروغ براي آرامش این زن مشغول صحبت و قوت قلب بودم.
صفحه 190 از 790
گزارش تنکابنی از کمیته دموکراتها
بعد به خانه عین الممالک برحسب وعده رفته، تنها بود. مشغول صحبت و چایی. آقاي تنکابنی تشریف آوردند که پریشب دوشنبه
ساعت دو وعده داشتم بروم. دیدم خلخالی، دکتر سید محمد خان، مجله، یکانی، آقا شیخ حسین طهرانی آمدند که تدین و
صدرایی هم میآیند. بعد آندو هم آمده، اظهار داشتند که ما میخواهیم کمیته انتخاب نماییم و قول میدهیم که دو نفر را شما به
ما بدهید ما آنها را انتخاب مینماییم و در این کمیته اتحاد و اشتراك نماییم. گفتم میدانید که ما سرمایه حوزهاي نداشته و نداریم
و نادارا با دارا نمیتواند شرکت نماید. پس شما دو سه ماهی به ما مهلت بدهید تا ما هم تهیه حوزه نماییم.
بالاخره از این صحبت خیلی نموده بودند. بعد قرار گذاشته بودند که میرزا و رفقایش نسبت به آنها مخالفت و ضدیت نکنند و
آنها بروند تشکیلات خود را بدهند. بعد اگر براي مملکت حقیقتا قدمی برداشتند ما هم به آنها ملحق شویم.
تعدیات قزاقها در رشت
بعد میرزا قدري از تعدیات قشون قزاقخانه به رشت که همه متواري شده و مجددا میرزا کوچک خان به ماسوله آمده و دو جنگ
مفصل هم کرده و خیلی از قزاقها و چهل و پنج صاحبمنصب آنها را اسیر و کشته، مشغول صحبت و منتظر آمدن مرآت
الممالک و خوردن گوجه، زردآلو، سیب، آلبالو، گیلاس، خیار و شربت آلبالو و چایی و قهوه، زولبیا، سه قسم نان فرنگی ساعت را
دیدیم،
ص: 981
شش و نیم. میرزا خواست برود منزل. من عرض کردم که بیایید خانه ما. آقاي عین الممالک هردو ما را نگاه داشت و به چلو و
خورشت کدو و مخلفات کباب سحري خورده بعد از توپ به خانه آمده. ننه اسماعیل را احمد و بتول با زن حاج علی خان همسایه
تا نزدیک صبح مشغول [دلداري] که خیلی دلتنگی به جهت اسماعیل داشت. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 26 رمضان.- سه به ظهر از خواب بلند شده، کسل بودم. خواستم بروم مریضخانه، استخاره بد آمد. ننه اسماعیل را
استخاره نمودم آن هم بد بود.
احمد رفت و بعد از ساعتی آمد که اسماعیل را برده بودند که شستوشو به جهت عمل بدهند. بعد من هم در خانه مضطرب که
مبادا از مریضخانه خبر بدي که حاضر براي عمل نمیشود یا در حین عمل تلف شده بیایید. الحمد لله تا دو بعد از ظهر نیامد و من
قدري خوشحال. بعد پسر آقا میرزا حسین خیاط قزوینی آمد که دیروز وارد طهران و از رشت با پدرم بعد از تامین گرفتن آمدیم، او
قزوین ماند که دو سه روز دیگر [بیاید] من بدون معطلی آمدم.
خوف از عمل
ننه اسماعیل هم امروز خانه همشیره مهمان بود، به جهت اسماعیل نرفت.
جمال بعد از ظهر آمد. من هم دو به غروب بیرون آمده به مریضخانه رفته ببینم عمل اسماعیل شده. یکی از مستحفظین گفت او را
به اطاق عمل آورده، بعد از شستوشو باز عمل نکرد و فقط ران را سوراخ و یک فتیله از کمبلاستیک گذاشت. گفتم نفهمیدي
چرا خلاف وعده خود را نمود که باید عمل نماید؟ گفت گمان میکنم وحشت از عمل دارد و دکتر سعید خان چون تا به حال
صفحه 191 از 790
همچه عمل به این سختی نکرده، خوف دارد.
بعد بیرون آمده مقارن غروب مغازه خلخالی رفته، دکتر حسن خان و جمعی تنقید کمیته جدید را مینمودند. بعد به خانه آقا میرزا
حبیب الله خان رفته اطعام مساکین هم داشتند. بنده در محل دیگر خارج از جمعیت با دو سه نفري از رفقاي مشهدي حیدر تیرفروش
و دو سه نفر از اجزاي پستخانه و آقا شیخ محمد حسین مقدس مدرسه محمدیه و مطمئن الملک پستخانه که خیلی شوخ و بامزه و
تیاتر خوبی بود به چایی و صحبت. به جهت کسالت، افطار فقط چاي و نصف
ص: 982
شب قدري کشمش سبز، ساعت شش بلند شده به خانه آمدم. سحري مختصر نان و پنیر و سرکهشیره خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 27 رمضان.- نزدیک ظهر بیدار، قدري از سایر روزها ضعفم بیشتر.
احمد را فرستادم کشک و گوشت خریده. آب هم براي باغچهها رسید، من هم سه به غروب بیرون آمده، چوچونچه و پارچه جدید
را به خیاط رفیق میرزا عبد الرحمن که از او پارچه را خریده بودم دادم که یک لباده و دو قبا و یک جلیقه بریده، آستر و کسر
پارچه و اجرت را از میرزا عبد الرحمن بگیرد. بعد به حجره میرزا محمود نفتی رفته، احوالپرسی نمودم. قیمت نفت یک ري بیست و
پنج هزار.
رد گم کردن
بعد به حجره خلخالی رفته قدري صحبت، دکتر حسن خان هم بود، اظهار داشت که مرا که به کمیته خبر نکردند نمیدانم تنکابنی
را خبر نمودند. گفتم شاید شما را خبر کردهاند و براي اینکه رد گم کنید شوخی میکنید. مقارن غروب به قصد خانه مشیر اکرم
حرکت. دکتر حسن خان هم تا سرچشمه همراه و به منزلش [رفت]. من هم به خانه مشیر اکرم. خودش هم بعد از بیرون آمده
مشغول خوردن افطار و پیشافطاري.
تا ساعت دو از شب با مشیر اکرم و عصمت السلطنه به خوردن و صحبت مشغول. بعد شبل الدوله هم آمد، مهمان زنانه هم آمد. من
و مشیر و شبل به آن حیاط رفته، قدري صحبت، بعد بلند شده به خانه آقا میرزا غفار خان رفتیم و تا ساعت پنج صحبت اینکه چه
روزي برویم منزل آقا میرزا مسیح براي صیغه خواندن ملک حسینآباد و قورقچی کمره براي امیر حشمت، چون پانصد و پنجاه
تومان را امیر حشمت قبول نموده که اضافه بر شش هزار تومان نماید. قرار شد بعد از رمضان برویم صیغه بخوانیم و درصدد هم
باشیم یک ده نزدیک طهران به شراکت شاهزاده مهدیقلی میرزا و امیر حشمت بخریم. بعد ساعت پنج از شب بلند شده به خانه
میآمدم در راه سالار سعید را دیده، گله نموده که خانه حاج سید محمد اخوي را در آخر خیابان عین الدوله خریدهام و قدري
صحبت از کمره و عرض تظلمات آنها نمود و رفت.
بعد در بین راه خواهرزاده حسین لله را که سلمانی است دیده، قدري راه
ص: 983
همراه من آمد و صحبت کرد و بر خجالت و تأسف من که کاري از من برنمیآید افزود. بعد به خانه آمده، گفتند معصومه دختر
آقا میرزا یحیی از عصر آمده شام هم آبگوشت و پنیر، خیار، سبزي و زردآلو داشته. سحر هم آبگوشت. بعد چایی بار کرده
میخوردیم بچهها به آبگوشت خوردن، توپ دررفت. ننه اسماعیل هم تعریف مریضخانه و حال اسماعیل که میخواهند ماده بند
بیاید تا عمل نمایند مینمود. بعد از توپ سحر خوابیدیم و باغچهها هم همهاش مانده و دو سه باغچه را میراب بیشتر آب نداده بود.
صفحه 192 از 790
دروغ تشکیلیون
جمعه 28 رمضان.- قبل از ظهر بیدار، به گردش در باغچه و خواندن قرآن و تحریر مشغول. بعد از ظهر ننه اسماعیل رفت به
مریضخانه و گربه هم گوشت خورشتی خوبی را دیشب خورده بود. بتول هم غورههاي بادزده را چیده خشک نمود. من هم دو به
غروب بیرون آمده قدري در بازار و خیابان شمس العماره و مغازه خلخالی گردش. مقارن مغرب به خانه آمده، با بتول افطار
آبگوشت، پنیر، سبزي، خیار و زردآلو افطار میخوردیم دکتر سعادت وارد، تا ساعت یک از شب خداحافظی که با رژیمان
کرمانشاه به ریاست اکرم نظام به کرمانشاه میرفت و اظهار داشت که مرا تشکیلیون در نمایندگان بهجهت مجلس محلی نوشته،
خواستم تکذیب نمایم به جهت اینکه من نبودم و به دروغ اسم مرا در جریده جزو نمایندهها، محمد ولی خان نوشته بود، از ترس
اینکه وثوق الدوله مرا از جزو طبیب ژاندارمري اخراج نماید تکذیب نکردم. بعد از ساعتی بلند شده خداحافظی نموده و رفت. من
هم ساعت سه از شب بیرون آمده به خانه حاج صادق بانکی عیادت رفته تا ساعت شش از شب در آنجا مشغول صحبت. از آنجا به
خانه آمده، سحري با بتول نان، سرکهشیره، پنیر و خیار خورده، بعد از توپ خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 29 رمضان.- قریب ظهر بلند شده، احمد هم تتمه باغچههاي دیروز را مشغول شد آب بدهد، آب باز بند آمد و احمد با ننه
اسماعیل ناهار آبگوشت و پنیر و خیار خورده. من هم قرآن و قدري در باغچهها مشغول. در زدند. مشهدي تقی شوهر خاله
اسماعیل بغتتا آمد و تعریف گرفتاري مشهد و فرار به قوچان و
ص: 984
در قوچان باز گرفتار و بعد از چهل روز از آنجا فرار و به عشقآباد، از آنجا به بادکوبه و رشت و پیاده تا طهران و اینکه دیشب وارد
شده.
بعد دو به غروب من از خانه بیرون آمده از راه دروازه قزوین بازار، لیره را قیمت نمودم، گفتند سه تومان و شش هزار و یک
عباسی. خواستم بخرم گفتند دو عباسی کمتر نمیدهیم. بعد از بازار به شمس العماره، خلخالی را دیده، گفت تحقیق کن اگر یک
نفر آدم خوب در کمیته شیخ حسن خانی باشد سورت کمیته ملک الشعرایی را بشکنند و معطل نشوند. بعد دکتر سید محمد خان
اصرار نمود که برویم منزل مشیر اکرم. گفتم باید خانه بروم. بعد باهم تا توپخانه آمده، او رفت، اورنگ رسید. با ایشان و احمد
سوار واگون و صحبت. مقارن مغرب خانه رسیده، افطار با مشهدي تقی که از بعد از ظهر خانه مانده بود شام آبگوشت و پنیر و
خیار و زردآلو و چایی خورده، بتول هم با ننه اسماعیل و احمد. بعد احمد مشغول و انتظار آب. من هم ساعت دو بیرون رفته، پانزده
سیر گوشت خریده خانه آقا شیخ حسن خان رفته نبود. به خانه آمده، مشغول تحریر و قرآن و نطق افتتاحیه دکتر امیر اعلم مریضخانه
ارض اقدس را تا سحر. احمد هم به آبیاري مشغول. بتول را بیدار، چایی دم کرده، سحري باهم خورده، آبگوشت با سیر کوبیده
کاملا خورده، بعد از توپ خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه سلخ رمضان.- نزدیک ظهر بیدار، مشهدي تقی چایی خورده رفته.
من هم مشغول قرآن که ختم نمودم و قدري در باغچه گردش. عصر بیرون آمده، سوار واگون، سبزهمیدان پیاده از راه خیابان و
توپخانه و مریضخانه متین الدوله رسید، صحبتکنان تا درب خانه آنها، بعد میرزا عبد الحسین ساعتساز رسید.
صفحه 193 از 790
گفت دیشب به خانه آقا شیخ حسن خان رفته باهم به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته از آنجا به جهت آمدن شما به خانه شیخ
حسن خان زود مراجعت، شما آمده و رفته بودید. بعد به خانه آمده من و بتول افطار آبگوشت و چایی و نان و پنیر و زردآلو، بعد
نماز و قدري مشغول روزنامه و رجزهاي متفقین در خصوص به امضا رساندن معاهده صلح جابرانه خودشان را به امضاي کابینه
جدید آلمان که باید برسد و الا محاصره میکنیم. بعد خوابیده. امشب به واسطه خلاف عادت خوابم نبرد.