گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد دوم
[خاطرات ماه شوال 1337 / مرداد 1298



[امور روزانه]
دوشنبه غره شوال ( 8 سرطان).- دو از آفتاب از خواب بلند شده با بچهها
ص: 985
چایی خورده، مشهدي تقی چایی خورده، رفته بود. در این ضمن آقاي مرآت آمده، صحبت میکردیم. آقا سید علی برادر مساوات
آمد، اظهار گرفتاري مظهر الاسلام و اینکه هرچه جدیت میکنم دولت او را مستخلص نمیکند و شریف الدوله از کردستان او را از
دولت خواسته که حبس باشد. بعد او رفته، آقاي عین الممالک، بعد میرزا عباسقلی خان و آقا میرزا حاج آقا آمد. تا نزدیک ناهار
مشغول صحبت. آقایان رفتند. آقا میرزا حاج آقا و آقا میرزا عباسقلی خان را ناهار نگاه داشته، مشهدي تقی هم آمد. آش رشته
کشک و نان و پنیر چهار نفري خورده، آقایان آن حیاط رفته خوابیدند. بعد از خواب آمده چایی خوردند و عصر رفتند. ننه
اسماعیل هم به مریضخانه رفت.
توطئه ترور وثوق الدوله
من هم بیرون آمده به مغازه خلخالی رفته. مذکور شد دبیر معزز منشی صمصام السلطنه و میرزا عیسی خان طالقانی وکیل عدلیه و
سه نفر ژاندارم مستحفظ وثوق الدوله را نظمیه گرفته به اتهام اینکه در منزل میرزا عیسی خان کنکاش براي قتل وثوق الدوله داشته و
یک رولور با بعضی نوشتجات هم که به خانه میرزا عیسی خان رفتند و آنها را گرفتند، پیدا کردند و نیز مذکور شد ماهی پانصد
تومان حقوق پیشکاري آذربایجان به منتصر الدوله، وثوق الدوله قرار گذاشته و میدهد و نیز سی و شش هزار تومان استاروسلسکی
رییس قزاقخانه از رشت که برگشته به وثوق الدوله و نصرت الدوله یا صارم الدوله قمار و باخته است و نیز معتمد الدوله چهار هزار
تومان بابت حقوق حکومتی و غیره از دولت که در طهران گرفته بود در یک شب قمار، به وثوق الدوله باخته بود.
دعوت تشکیلیون
فطن الملک، آقا شیخ حسین طهرانی، محسن میرزا و دو نفر دیگر در مغازه خلخالی بودند. تا نیم از شب صحبت. بعد من و فطن
بلند شده از توپخانه و مریضخانه صحبتکنان که مرا در دهه اول رمضان، شبی آقا سید کاظم یزدي به خانهاش دعوت، رفتم،
صدرایی، ملک، ساعتساز، مقوم و چند نفر دیگر آنجا
ص: 986
بودند. من اظهار داشتم مرا به چه جهت؟ صدرایی و آقا سید کاظم گفتند به جهت تحبیب من. گفتم دیگر من حاضر به آمدن این
قسم دعوتها نیستم. من با سایرین نظر بیمحبتی نداشتم. بعد صحبت آقایان به قدري بیمزه و بیاحترامانه، هرکدام به دیگري، که
مایه افتضاح بود. ساعتساز به مقوم و دکتر حسن خان و محمد ولی خان نامی. خیلی تعجب میکرد که چه ارازل و اوباشی هستند.
صفحه 194 از 790
ساعتساز به مقوم گفت تو را هنوز کمرهاي به دمکراتی نمیشناسد و به تو ورقه هویت نداده، تو دمکراتها را داخل جایی
نمیشناسی، از این مقولات خیلی [صحبت] شد. بعد فطن به خانه رفته، من هم به خانه آمده. شام مشهدي تقی ترك هم آمد بود.
شام چلو و خورشت ساقه خرفه خورده، بچهها هم علاحده. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه دوم شوال.- صبح بعد از خواب مشهدي تقی چایی خورده، رفت.
آقا اکبر آقاي تویسرکانی آمده، خلخالی هم آمد. صحبت گرفتاري خودش را اکبر آقا به چنگال نصرت الدوله و فطن الدوله که
کمک جعفر قلی میرزاي غارتگر را نمودهاند نمود. بعد آقا شیخ محمد حسین طهرانی آمد. اکبر آقا و خلخالی رفتند و ممکن نشد
که من برحسب وعده به منزل شیخ العراقینزاده بروم.
لزوم تقویت استبداد
با آقا شیخ محمد حسین مشغول صحبت و عقیدهاش این بود که ناچاریم با سیاست انگلیس بسازیم و الا زیر پا ما را نیست میکنند.
قدري صحبت راه و اینکه با رفقا عقیدهدار شدیم که باید تقویت یک حکومت و لو استبدادي هم باشد در ایران بنماییم، تا ناهار
شد. ناهار قدري آش و چلو خورشت و ماست، پنیر، خیار، سبزي و زردآلو با آقا شیخ حسین خورده، مشغول مذاکره شده که من یا
همعقیده شوم با او یا او با من. بالاخره مضار توافق با انگلیسیها را بیان نمودم و همچنین تشکیلات حالیه را مگر آنکه مابین افراد
ایجاد ارتباطی بنماییم بدون دخول در تشکیلات و منتظر وقت باشیم که چه موقع براي اظهار و نمایش وقت است. بالاخره با من
همعقیده شد. بعد از خواب، چایی و سه به غروب ایشان به منزل یکانی که با فرخی به منزل رییس عدلیه یزد، شهیدزاده بروند.
ص: 987
سختگیري مدرس به وثوق الدوله
بعد کوکب خانم دایه بتول آمده چایی خورد و پانزده هزار فطریه را بتول به او داد. میخواستم بروم بیرون، منتظر لسان السلطنه که
وعده کرده بود بیاید شده، تا یک به غروب. بعد بیرون آمده از راه بازار، دکان میرزا عباسقلی خان، آقا نصر الله حضرت عبد
العظیمی را دیده، گفت مدرس خیلی سخت به وثوق الدوله گرفته که باید دبیر الملک و نصیر الدوله و نصرت الدوله را از کابینه با
سپهدار بیرون نمایی و احتمال تجمعی با هیاهو از طرف مدرس میرود. بعد وعده گرفت که شب جمعه با میرزا عباسقلی خان برویم
حضرت عبد العظیم. بعد ایشان رفته، آقا شیخ ابو طالب و آقا شیخ حسن خان رسیدند.
آقا شیخ حسن خان اظهار داشت که ملک فردا ناهار از من وعده گرفته، از خارج شنیدم که میرزا علی اکبر ساعتساز درصدد آمده
که پدر کمیته صدرایی را دربیاورد. بعد بلند شده، در راه شنیدم که تبریز شلوغ و سپهسالار استعفا کرده و ضیاء الدوله را ملیون
تبریز دستگیر نمودهاند. بعد رضا قلی خان رسید، ورقه در رد دو کمیته منتخبه که سعید العلما از زبان عموم نوشته به من داد که
خوانده اگر صحیح است امضا نمایم. بعد صحبت کمیته حاج میرزا حسین را که افرادش حدسا چهار شب قبل بغتتا منزل حاج میرزا
حسین رفتم؛ مخبر السلطنه، برهان، شیخ حسن خان، دبیر خلوت و خودش. بعد شنیدم که گفتند جلسه بعد پسفردا شب منزل
صمصام السلطنه. پسفردا شب همان افراد آمدند و رفتند آنجا.
احتمال دسیسه وثوق الدوله
صفحه 195 از 790
بعد یک از شب به میرزا علی اکبر انتیکهچی رسیده، سه نفري به خانه صمصام رفته، امیر معزز هم آنجا بود که بعد من او را
پرسیدم. صحبت از گرفتاري دبیر معزز شد، صمصام گفت از خانه خودش گرفته و با تمام نوشتجات و صورت حساب و پولهاي
من که نزد او بود گرفته، بردند. گفتم اگر وثوق الدوله از روي حقیقت کشف کرده که اینها ترور او را خیال داشتند، فورا آنها را
در همین دو سهروزه به دار میزند و اگر به مسامحه و تعلل گذراند و آنها را مرخص، یعنی آژانها و میرزا عیسی خان را مرخص
یا حبس راحت، مسلما دسیسه است که شما را ضایع کند در عوض حرفی که رشید السلطان زده بود.
ص: 988
تلون شیخ حسین طهرانی
بعد ابو القاسم خان بختیاري آمد و گفت از منزل شما میآیم. خیلی اظهار خجلت نمودم و گفتم تا عصر خانه بودم، آقا شیخ حسین
طهرانی هم آنجا بود، یاد شما کردیم. گفت از آقا شیخ حسین خان خیلی دلتنگم، چه که آدم مفتن و ده رو است و رفیق مساوات و
میرزا احمد قزوینی و همه روز عمامه، مغرب کلاه، شب فینه. قدري هم دلتنگی نمود.
جشن انگلیسپرستان
بعد ساعت دو بلند شده با رضا قلی خان و انتیکهچی بیرون آمده، در راه آقا شیخ محمد علی رسید. صحبتکنان تا درب منزلش. او
رفت من هم به خانه آمده، شام با مشهدي تقی و احمد خورده، ورقه صلح آلمان که به جور و عدوان امضا شده، منتشر،
انگلیسیپرستان جشن و عیش داشته. من هم تعجب از حوادث کره نموده بعد خوابیدیم عصر هم لسان السلطنه آمده بود کارت
گذاشته، رفته.
آقاي ابو القاسم خان بختیاري هم همین قسم.
[امور روزانه]
چهارشنبه سوم شوال.- صبح بعد از چایی، ننه اسماعیل بیست و پنج تومان بابت طلب خودش از من گرفت که به مشهدي تقی
شوهر خواهرش سرمایه بدهد براي کاسبی. بعد مشهدي تقی رفت. من هم بیرون آمده بازارچه قوم الدوله، نه تومان مشهدي ولی
سمسار بابت بیست و پنج تومان قیمت قفسهها که پس دادم به من داد. بعد از بازار به خیابان و سوار واگون به خانه میرزا غفار خان
رفته که برویم صیغه ملک براي امیر حشمت به وکالت ایشان بخوانم، منزل نبود. به خانه آغا شاهزاده رفته، گفتند با مهدي قلی میرزا
به خانه سردار حشمت رفته از آنجا به خانه سالار سعید رفته، به قدر ساعتی صحبت.
حکم فوج کمره
بعد به خانه سردار حشمت رفته، میرزا غفار خان رفته بود، بنده را سردار نشاند و نگاه داشت. آقا میرزا محمد علی فرنقی و چند
نفري آنجا بودند. حکم فوج کمره که جزو بریگاد شده و به سردار حشمت امر شده که بعد از رفع محصول راه بیندازند و سردار
گفت خیلی زحمت کشیدم که از قزاقخانه خارج نمودم و به قدر
ص: 989
دویست نفر هم بیشتر نمیگذارم دولت بخواهد، بعد عموما از صلح جابرانه که متفقین تحمیل به آلمانها نمودهاند و طعن و لعن به
ظالمهاي کره [زمین] که نوع بشر خواهند کرد. بعد ناهار خورده، بعد از قدري خواب و چایی. بعد سه به غروب بلند شده به خانه
صفحه 196 از 790
آقا میرزا غفار خان رفته، قرار شد، صبح شنبه بنده بروم منزل آقا میرزا مسیح سمنانی تا او بیاید و ملک حسینآباد و قورقچی خودم
[را] براي امیر حشمت قباله نمایم. بعد بلند شده دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش قدري صحبت از کمیتههاي جدید شد. بعد از
آنجا به اداره رهنما، تلگراف علماي عراق به توسط من به وزارت داخله در خصوص تظلمات آقایان کمره از تعدیات رکن
الممالک را دادم که درج نماید. بعد بازار آمده مدیر الصنایع را دیده، گفت خرید لیره فردا و تخمها را که به جهت ماشین
جوجهداري بنا بود احمد آقا بیاورد نیاورده. بعد رو به خانه آمده، در راه آقا شیخ نور الدین تنکابنی را دیده، آقا شیخ محمد علی
قزوینی هردو ما را به خانه خودش برده، قدري صحبت از افتراق و بدگویی افراد کمیته جدید به همدیگر بیان کرد. چایی خوردم.
بعد مقارن غروب بیرون آمده، سیب و خیار خریده به خانه آمدم. دیدم زن آقا سید جلیل و بچهاش و بتول خانه بود و از صبح، بعد
از رفتن احمد و ننه اسماعیل به خانه آمده بود؛ خوشحال شدم که بتول تنها نمانده بود. من هم ده تخم از این مرغ روسی خودمان
برداشته، سوار واگون.
احتمال لشکرکشی بر ضد بختیاري
بعد در واگون صحبت شد که امروز ششصد نفر ژاندارم با چهار عراده توپ کوهستان و مهمات زیاد از طهران بهسمت اصفهان
حرکت کرد و تمام وزرا و اعیان را هم در میدان توپخانه دعوت نموده بودند. صمصام السلطنه هم آمده بود.
من حدس زدم که این همه قشون و مهمات براي دلهدزد دولت نمیفرستد. یقین تهیه قلع و قمع بختیاريها را به امر خارج درنظر
گرفته. دلیل آنکه تعقیب صمصام را در طهران مینمایند و نسبت ترور درست کنی که وثوق الدوله و نصرت الدوله میخواهد
بکشد به او میدهند. اگر طهران بماند شاید کمکم او را گرفتار نمایند و اگر ناچار به رفتن و فرار شد بگوید متمرد به دولت است.
آن وقت بین قشون جنوب و قشون دولتی ایل بختیاري بردارند. بعد در میدان پیاده
ص: 990
شده، تخمها را به خانه مدیر الصنایع دادم و مراجعت به خانه نموده، مشهدي تقی ترك آمده بود و با احمد شام خورده بودند.
حاج ملا علی اکبر قزوینی
چهارشنبه چهارم شوال.- صبح بعد از خواب چایی خورده، به خانه حاج عبد الصمد به جهت دیدن آقاي حاج ملا علی اکبر قزوینی
که از اجّله علماي قزوین و قبل از رمضان مشرف به قم و چند روز قبل به طهران و امروزه با اجزا و بیگلراف به قزوین میروند رفتم.
درب در گفتند منزل اسلامی تشریف دارند.
آنجا را پیدا کرده، عمارت خیلی عالی بود. وارد شدم. بالاي حیاط که حاج امین الواعظین روضه میخواندند یک شیخ پیرمردي که
خیلی خوشظاهر و بیآلایش به نظرم آمد با برادر صدر الممالک امیر السلطنه و دو سه نفر دیگر [نشسته بودند] وارد. شیخ محمد
پسر حاج شیخ ملا علی اکبر هم بود. به قدر ساعتی نشسته، صحبت نموده، قدري در موضوع آنکه خرابی عامه امروزه مستند به
گوشهگیري و انزواي علما و اخیار است. ایشان فرمودند چون قطع به اینکه مردم به قدري خراب شدهاند و امید اصلاح نیست البته با
یاس تلقینی، گوشهگیري واجب است.
بعد از ساعتی بلند شده به دکان شیرهپزي بازار معیر رفته، سه ري شیره از آنجا به سه تومان و شش هزار خریده، خود صاحب دکان
در خیک ریخته به خانه آورد. نه شاهی به او حمالی دادم. بعد زنها مشغول پختن مرباي قیسی و سرکه شیره و دمی شده من هم
بازار رفته دکان میرزا عباسقلی خان، قرار گذاشتیم که تا یک به غروب آنجا بروم، اگر نشد او دکان را بسته یک به غروب به
ماشین بیاید. من هم هرجا باشم سر یک به غروب خود را به ماشین خانه رسانده که از آنجا برحسب دعوتی که آقاي نصر الله برادر
صفحه 197 از 790
متولیباشی حضرتی از ما نموده شب برویم.
ادب سید یعقوب
بعد به بازار آمده درب حجره سید اسلامبولچی آقا سید یعقوب شیرازي نشسته، سلام نمودم. به اصرار و تعارف مرا نشانیدند.
صحبت تشکیلات به میان آوردند که شما در کدام دسته و کمیته دمکراتها هستید؟ گفتم من به این تشکیلات
ص: 991
معتقد نیستم و با تشکیلات این موقع ضد هستم. آقا سید یعقوب گفت شما باز ضد پشگلی هستید؟ گفتم ضد پشگل و بول و غایط
و کلب و خوك هستم. بعد گفتند شماها چرا تشکیل نمیدهید؟ گفتم آنان که میدهند بلیط آزادي و تکیهگاه و طرفدار دارند ماها
نمیتوانیم و دولت با ما طرفیت دارد و نیستمان میکند. گفتند دولت که با شما طرف نیست. گفتم اگر دمکرات باشیم کمال
ضدیت و طرفیت را دارد. معنی دمکرات در این موقع یعنی ضد اشراف و دولت که طرفدار اجانب باشد.
دوستان نادان وثوق الدوله
بعد بنا کرد تمجید وثوق الدوله را به قسمی که من به خشم بیایم. من هم تنقید و ذم وثوق الدوله را. بعد کمکم کار را به جایی
اسلامبولچی رساند که بناي فحاشی به ابو الفتحزاده و عماد و ارداقی، فحشهاي عرضی که اجامر میدهند که زنشان و دخترشان را
فلان کرده و میکنم که سید مجتهدي را آن بابیها کشتند. گفتم آقا محسن سید مفسدي بود و لازم بود کشتنش. بالاخره دیدم
وقاحت را زیاد مینمایند گفتم امان از دوست نادان که وثوق الدوله براي پیشرفت مقاصد فاسده براي خود تهیه نموده و اینها بیشتر
دشمنتراشی و منفوریت براي اربابشان تهیه مینمایند. روزگار این قسم نخواهد ماند که با رشادت تامه با سر نیزه انگلیسی این قسم
با ما فحاشی نمایند. بعد بلند شده، آقا محسن پسر صدر الاشراف حریري رسیده، قدري با آنها طرف، بعد باهم آمدیم.
گفت شنیدم میرزا سید مصطفی خان و بینش را در قزوین تلف کردهاند، ستاره هم متوسل به طومانیانس آنجا شده. گفتم گمان
نمیکنم، اما باید باز تحقیق نمود. آقاي رییس الوزرا که دیروز در میدان مشق عصر به جهت سان قشون اعزامی به اصفهان رفته
بودند و وقت بیرون آمدن به کالسکه خود سوار نمیشود و سوار اتومبیل اتاشه میلیتر انگلیسی، با اتاشه میشود و بیرون میآید. این
است ابهت رییس الوزرا که تابع اتاشه بشود.
بیچاره مردم
بعد به حجره مدیر الصنایع رفته، براي خرید لیره صحبت نمودم گفت این دو روزه رو به پایین میرود. گفتم بهتر. بعد به خانه آمده
بعد از ناهار خوابیدم. بعد
ص: 992
از خواب چایی خورده به عنوان حمام، اول غروب دم ماشین، آقا میرزا عباسقلی خان منتظر من بود. سوار ماشین، توي راه باد گرمی
میوزید. سه ربع از شب رسیدیم. توي بازار، آقا نصر الله رسید که الان رو به شما میآمدم که چه شدید؟ بعد ما را آورد به صحن.
جمعیت زیادي مشغول نماز و موعظه و زیارت و جمعی مشغول چایی. از وضع زوار که دستهدسته و خانواده حلقهحلقه در حال
طبیعی و مهربانی به راحتی بودند افسوس زیاد خوردم که این بیچارهها با این حال اگر آنها را بگذارند، اما گرگانی که نام خود را
چوپان بشر قرار گذاشتهاند چنان ظلم و تعدي به آنها میکنند که حد ندارد. بعد ناصر الممالک حاکم و اعتماد التولیه و معتمد
التولیه و آقا نصر الله و آقا میرزا عباسقلی خان رفیق بنده در صحن روي قالیچه نشسته، قهوه و نماز و صحبت، معلوم شد حقوق
صفحه 198 از 790
حکومتی ماهی شصت تومان، بیست تومان مخارج کاغذ و پاکت و مواجب منشی و نوکرهاي حکومتی، الباقی چهل تومان، البته
دولتی که به این قسم مواجب بدهد و البته تقدیم هم از حکام میگیرد دیگر چه توقع باید داشت.
منافع موقوفات آستانه حضرت عبد العظیم
بعد صحبت آستانه و منافع موقوفات او شد. سالی دوازده هزار تومان نقد و نهصد هزار خروار جنس دارد که متولی و اعتماد و
معتمد نفله میکنند. دهات عمده زیادي داشت که نادر شاه جزو دولتی کرد و نفایس خوب حضرتی هم تمام از میان رفته. یک
پرده زردوز اعلاي قیمتی، او هم یفرم [خان] از میان برد و خود او خورد.
تا ساعت چهار در صحن بودیم. بعد بلند شده زیارت در حرم و به خانه آقا نصر الله رفتیم. اعتماد و من و میرزا عباسقلی خان و
رییس نواقل آنجا که قوم اعتماد بود و میرزا ابو القاسم برادر بزرگ اعتماد که ناخوش و علیل بود مقداري صحبت. شام مفصلی از
دو قاپ چلو و خورشت قیمه بادمجان و گرمک و دوغ خورده تا ساعت شش و هفت صحبت. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه پنجم شوال.- اذان صبح از صداهاي حاج لکلک و هیاهو و سینهزنی زورا در صحن چون شب خوابم نبرده بود بلند شده
نماز خوانده، مجددا خوابیدم. دو از آفتاب بلند شده با آقا میرزا عباسقلی خان و آقا نصر الله چایی
ص: 993
خورده، سه نفري بیرون آمده، در صحن زیارت نموده بهسمت عمادآور رفتیم.
هواي عفنی بیابان را به واسطه مردن گاوها که گاو میري پیدا شده بود احاطه کرده واقعا چقدر صدمه به رعایا که ریشه حیات اغنیا
و متنفذین هستند وارد میآید. تمام خرمنها را با اسب میکوبیدند. بعد به عمادآور رفته، آقا حاج سید رضا فیروزآبادي را پرسیده،
گفتند تشریف ندارند. بعد بهسمت مغرب ده، خیابان مفصلی بود، رفتیم، سه نفري نشسته صحبت مینمودیم.
نزدیک ناهار آقا نصر الله اظهار کرد برویم خانه ناهار بخوریم. خواهش کردم همینجا نان ماست، سبزي و خیار به ما بدهید. فرستاد
نان، ماست، پنیر و سبزي و یخ از حضرت عبد العظیم و خیار از سر جالیز آوردند. ناهار زیادي با میل خورده، بعد از ساعتی بهسمت
خانه ایشان حرکت، در زیرزمین خوابیده.
بعد از خواب چایی خورده، دو به غروب بیرون آمده، سر مقبره مرحوم نور علی شاه ثانی گونآباد [ي] فاتحه خوانده، چایی با
اعتماد خورده، بهسمت ماشین، من و آقا میرزا عباسقلی خان آمده ماشین فورا رفت.
ما هم پیاده تفننکنان بهسمت ابن بابویه و قبر طغرل آمده، در باغ رفته آقا شیخ حسن خودمان را در پشت باغ سر خرمن پیدا کرده،
باغ طغرل را با مقدار یک خروار و 20 من مبذر از دولت در سالی به دویست و بیست تومان اجاره کرده، خود باغ را با این زمین با
یک چارك آب که چهار شبانه روز در عرض هفته است آبیاري باغ و آب به محصول گندم میدهد. سر درختی باغ به استثناي
یک تخته که براي خوراك عیالات خود موضوع نموده به صد تومان اجاره داده و یک باغبان براي حفظ باغ ماهی دوازده تومان
اجیر نموده، یک خروار و بیست من گندم هم کاشته که تقریبا ده خروار مجموعش میشود. بیچاره چون سرمایه ندارد با ده دوازده
نفر عیال خیلی به سختی میگذراند. دولت هم شرط کرده بود که تنقیه قنات را بنماید و نکرده. بالاخره با آقا شیخ حسن سر خرمن
قدري صحبت و چایی. بعد بلند شده که با آقا میرزا عباسقلی خان بیاییم شهر. در باغ قبلا شاهتوتی تهیه کرده بودند خوردیم و پیاده
مقارن مغرب با عجله روانه شهر شدیم.
یک و نیم از شب به واگون سر ماشین رسیده، سعید العلما و مؤید العلماي کرمانی و مبشر السلطان و فدایی هم آنجا بوده، آنها هم
صفحه 199 از 790
با ماشین آمده بودند.
گفتند امروز در باغ ملک چهار نفري مهمان بودیم. بعد سوار واگون شده، میدان
ص: 994
توپخانه ما را پیاده نموده از راه بازار بهسمت خانه آمدیم. آقا میرزا عباسقلی خان به منزلش. من هم به خانه ساعت سه آمده، با
بچهها نان، آبگوشت سیب خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 6 شوال.- صبح بعد از چایی، سه از آفتاب برآمده بیرون آمدم، سوار واگون، شمس العماره پیاده، به خانه آقا میرزا مسیح
سمنانی رفته، آقا میرزا غفار خان هم آمده بود. صورت املاك حسینآباد و قورقچی خود را دادم که قباله آن را نوشته فردا صبح
بروم صیغه خوانده شود. بعد آقا میرزا غفار خان گفت یمین الملک، ملک نصیرآباد خودش را نزد حاج زین العابدین طرف ملکی
روبهروي تیمچه به مبلغ ده هزار تومان رهن گذاشته خوب است او را خریداري نمایید، یا شما با مهدي قلی میرزا و امیر حشمت یا
دو نفري. بعد قرار شد فردا سه از دسته گذشته من بروم که بعد از صیغه، دستگردان وجه و اتمام قباله شود. بعد بیرون آمدیم من
بهسمت خانه، خیار و پنیر خریده، آمدم ناهار خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 7 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه آقا میرزا مسیح رفته، آقا میرزا غفار خان هم آمده بود. صیغه ملک را
خواندیم و پول دستگردان شد و قباله به مهر و سجل و ثبت دستگاه آقا میرزا مسیح رسید. مقارن ظهر قباله را من برداشته به خانه
آقا میر سید محمد بهبهانی رفته، بلند شده بودند، بعد به خانه آمده ناهار خورده، قدري خوابیدم، عصر بلند شده چایی خورده، سوار
واگون، بالاي خیابان مخبر الدوله پیاده شده به خانه خان بابا خان رفته، مشغول صحبت و اوضاع سواد کوهیها و امیر موید شده تا
یک به غروب، بعد بلند شده در راه آقا میرزا رضاي گرگانی را دیده، قدري در راه صحبت. بعد مقارن مغرب بهطرف خانه آقا میر
سید محمد بهبهانی رفته، بالاي مهتابی قدري صحبت. بعد قبالهفروش املاك حسینآباد قورقچی را به ایشان داده، اعتراف نمودم؛
نوشتند. بعد ساعت دو و نیم بلند شده آقا سید عبد الله محرر را هم سپردم که ثبت قباله را نموده، فردا عصر که منزلشان به جهت
دعوت امیر امجد میروم بدهند. بعد بیرون آمده، ساعت سه و نیم از شب به خانه رسیده شام خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه هشتم شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده. رفتم منزل آقا شیخ
ص: 995
محمد علی قزوینی که برحسب وعده برویم منزل ظهیر دفتر. چون شیخ ناخوش و تب کرده بود. خودم رفتم منزل ظهیر دفتر، نبود.
آقا شیخ موسی همدانی اظهار کرد بروم بنشینم قبول نکرده. مراجعت، از شیشهگر خانه بازار کهنه چینها، چهار شیشه دهنگشاد به
چهار هزار و نه شاهی خریده بهسمت خانه آمده، ناهار یمین الملک آمده، محمد جان پسر آقا میرزا حسین قزوینی را هم که آمده
بود نگاه داشتم. بعد از ناهار صحبت خرید یک دانگ و نیم از قریه سالور را که از سردار اشجع به وکالت امیر مفخم خریده به مبلغ
نه هزار تومان و با خود او در چهار دانگ و نیم او شریک باشم نموده، قرار شد شب برود منزل امیر مفخم و تمام نماید.
بعد خوابیده، بعد چایی خورده، ایشان رفتند. من هم بلند شده سوار واگون از توپخانه سواره مجددا سرچشمه پیاده به خانه همشیره
صفحه 200 از 790
خانه در باب یک اطاق «1» رفته، عیال سلیمان میرزا هم آنجا بود. بعد به خانه آقا سید عبد الله محرر رفته، حاج سید خلیل مرتهن
حیاط مساوات که ظلما تصرف نموده بود، اظهار داشت که من اجازه بدهم که با دخمه دیگر معاوضه شود. من چون شرعا اجازه از
مساوات نداشتم ابا نمودم. به زور الفاظ مرا خیلی اذیت. بالاخره گفتم من ساکت میمانم شما هرچه میکنید من به سکوت
میگذرانم. امیر امجد هم آمد. مذاکرات آنها مرا مجبور نتوانست بنماید. بعد ساعت یک از شب بلند شده، احمد هم چون خانه
عمهاش آمده بود او را همراه آقا سید عبد الله محرر فرستاده که قبالهفروش ملک را از خانه آقا میر سید محمد بهبهانی گرفته ببرد
خانه.
ورود میرزا کوچک خان به فومن
خودم هم آمدم دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش. دو جفت گیوه به جهت بتول و ننه اسماعیل گرفته، قدري صحبت از آقا میرزا
طاهر و خلخالی نموده که رفتهاند جزو کمیته تشکیلیون شدهاند نموده، بعد پیاده از خیابان به مغازه خلخالی رسیده ساعت سه آقا
شیخ حسین طهرانی و مجله و پرویز و دو سه نفري آنجا بوده، آقا شیخ احمد سیگارفروش رشتی هم آنجا بود. قدري از رشت
صحبت و
______________________________
1). رهنکننده. )
ص: 996
اظهار نمودند که آقا میرزا کوچک خان وارد فومن و یک کدخداي آنجا را به دار زده. حاکم فومن فرار.
بعد خلخالی بلند شده در راه صحبت نمودم که شنیدهام شما جزو کمیته شدهاید. جوابهاي لاستیکی داد که من همچه فهمیدم شده
و انکار دارد. بعد او به خانه و من به خانه آمده شام حاضري خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه نهم شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، قباله تمامشده را بر حسب وعده به خانه آقا میرزا غفار خان رفته که وجه را
دریافت دارم، گفتند منزل آغا شاهزاده رفته، آنجا رفتم. از نزد آغا شاهزاده بیرون آمد. بعد از چایی و تشریفات اندرون براي من
اظهار داشت که کاغذ امیر حشمت رسیده و میل دارد قباله به تمبر عدلیه برسد، قبول نمودم. بلند شده به اتفاق سوار واگون و به
عدلیه رفتیم، قباله را با بیست و پنج تومان الا سه هزار دینار دادم قرار شد صبح پنجشنبه برویم قباله را دریافت داریم. بعد بیرون
آمده، آقا میرزا غفار خان به خانه آقا میرزا مسیح که وکالتنامه خود را از او گرفته که در ثبت اسناد رسمیت داشته باشد. من هم به
دکان آقا شیخ حسین رفته گیوه بتول را عوض نمودم و اظهار داشت که گویا آقا میرزا طاهر به کمیته رفته، اگرچه خودش لفظا
تکذیب میکند اما حاضر به تکذیب کتبی نیست. قدري صحبت نموده، از آنجا بلند شده از بازار قدري انگور یاقوتی و پنیر و نعنا
خریده به خانه آمده، ناهار آبگوشت، خیار، پنیر، سبزي، سرکهشیره ترید با بچهها خورده خوابیدیم.
بعد بلند شده مشغول چایی بودم، دکتر حسن خان آمد، اظهار داشت خانه بودم و براي ملاقات شما که این کمیته داراي فساد است
و میخواهیم یک تشکیل صحیحی بدهیم و شما را میتوانیم که تمکین نماییم. امشب هم منزل آقا میرزا علی اکبر دعوت داریم و
قریب صد نفر آنجا هستند که بر ضد کمیته تجمع دارند، گفتم من با شماها داخل در عملی نمیشوم اما در اینکه کمیته فاسدي
است در تنقید و روش شریک هستم. بعد اظهار داشت که روز پنجشنبه ناهار بروم آنجا. من هم قبول نمودم. بعد گفت ساعتساز
هم هست، خلخالی را هم اگر میل دارید بگویم بیاید. گفتم براي من تفاوت نمیکند، میل خود شما است.
صفحه 201 از 790
بعد او رفته، به فاصله آقا میرزا حبیب الله پستخانه آمد، با آقا شیخ موسی مدیر مدرسه همدانی صحبت میکردیم آقا شیخ محمد
علی قزوینی آمد و تا نیم
ص: 997
به غروب با آنها صحبت متفرقه و تمسخر به کمیته و تکیه کردن وثوق الدوله به آنها و آنها به او. چون یمین الملک وعده کرده
بود تا یک ساعت به غروب مانده بیاید که ترتیب عملیات خودش را براي خرید نصف سالور مشترکا براي من و خودش، خبر بدهد
و نیامد، من هم به اتفاق آقایان مقارن غروب بیرون آمده در خیابان امیریه که نهر در دو طرف جاري و آبپاشی کرده بودند و
خیلی بر صفاي طبیعی او افزوده شده بود. گردشکنان، آقا میر سید محمد طباطبایی همدانی هم رسید. خیلی با آقا میرزا حبیب الله
خان و آقا شیخ محمد علی قزوینی به مزاح و تمسخر بههم که طباطبایی تمجید از ویلسن و تمایل خودش به متفقین و آقایان دست
انداخته، بعد طباطبایی خداحافظ و ما سه نفر به خانه یمین الممالک رفته تا ساعت یک و نیم از شب صحبت و چایی. بعد آقا میرزا
حبیب الله خان و آقا شیخ محمد علی رفته، من هم با آقا میرزا محمد علی خوش نویس که تازه رسیده بود قدري صحبت، بعد بلند
شده به عین الممالک گفتم فردا چهار به غروب منزل مرآت الممالک وعده گذاشتهام برویم، قبول نمودند.
حیرت از قصد سفر شاه به فرنگ
بعد بیرون آمده در بین راه شاهزاده ناصر الدوله را دیدم، قدري صحبت و اینکه شاه با نصرت الدوله معروف است به فرنگ
میروند و اینکه از نقطه چه نظري است و انگلیسیها چه نقشهاي از این امر ریخته که نتیجه ببرند مذاکره و اظهار حیرت شد. بعد به
خانه آمده، مشغول تحریر شده، یمین الملک آمد که امروز حاج محمد آقاي تاجر رفیق امیر مفخم را دیده و او را واداشتم که
مساعدت در گذشتن عمل سالور بنماید. چون امیر مفخم دیشب با من متغیر و مکدر شد که اظهار نمودم که نصف سالور را از
هجده هزار تومان بلنگانم و هفتصد و پنجاه تومان کسر نمایم. گفتم شما خیلی طمع دارید و از شدت دقت گاهی کار را خراب
مینمایید. بعد قرار شد فردا از سه به ظهر تا ظهر کارهایش را به من برساند و براي پول طفره بزند و تهیه نماید. بعد او رفت شام
آبگوشت خورده، خوابیدیم.
فوت دبیر الملک
چهارشنبه دهم شوال.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر نوشتجات شده، احمد را هم فرستادم وزارت داخله که به مشار اعظم بگوید
که با من کار داشته بودید
ص: 998
من به وزارت داخله میل آمدن ندارم، یا به منزل من یا به منزل خودتان قرار بدهید، بعد ناهار من و بتول و ننه اسماعیل آبگوشت
خورده، خوابیدم. احمد آمد که مشار اعظم گفت مغرب میآیم آنجا. و گفت دبیر الملک هم در زرگنده دیشب سکته و فوت
نمود. بعد به قدر ساعتی متألم و متأسف از اینکه یک نفر رفیق قدیمی من که به حسن عنصر و فطرت او سالها معتقد بودم در این
دو ساله آخر عمر از جهت فقر و بیبضاعتی چنان تغییر ماهیت داد که جزو رژیم خائنین و وطنفروشان خود را نمود و براي نیل به
پول و مقام چشم از وجدان پوشیده، کارکن اجانب شد.
بعد چایی خورده به منزل مرآت الممالک برحسب وعده رفته آقاي عین الممالک هم آنجا بود. تا ساعت نیم به غروب صحبت و
چایی و طالبی.
بعد با عین الممالک بیرون آمده، من به خانه آمده، نیم از شب آدم مشار اعظم آمد که به واسطه کار شخصی که انگار فوت شد
صفحه 202 از 790
قصد آمدن داشتم، حال عذر میخواهم، من هم عذر را پذیرفته. بعد آقاي مرآت الممالک آمد که قدري گردش نماییم. من هم
بیرون آمده در میان خیابان، یمین الملک رسید از درشکه بیرون آمده، مشغول صحبت شدیم. گفت از امیر مفخم که خواهش کرده
بودم هفتصد و پنجاه تومان تخفیف از هجده هزار تومان بدهد و اوقاتش تلخ شده بود و دیروز حاج محمد آقا را واسطه نمودم،
امروز رفتم حاج محمد آقا را دیدم، گفت نتوانستم امیر مفخم را متقاعد نمایم. حال چه کنم؟ من قدري یمین الملک را ملامت
نمودم که به شما گفتم چندان طمع را زیاد نکن. گفت خبط نمودم، حال کار گذشته. گفتم بهتر این است خودت امشب بروي و از
قول من بگویی که فلانی مرا خیلی ملامت نمود که خلاف شما را در امر نموده، حال هرچه بفرمایید اطاعت نمایم. بعد ایشان رفته،
من هم با مرآت و آقاي انتظام السلطنه و آقاي عین الممالک گردشکنان در خیابان که خیلی باصفا بود صحبتکنان.
آنتریک انگلیس بر ضد آمریکا
احمد هم سابقا رسیده بود [میگفت] که شنیدهام اداره امریکاییها اداره اعانه خود را جمع نمودهاند و گفتهاند ایرانیها قابل اعانه
نیستند چهکه در خراسان خري مرده بود و آن خر را در گودالی انداخته بودند و اهل آنجا یک بیرق
ص: 999
امریکایی بالاي سر خر مرده زده بودند. مرآت الممالک گفت این قسم کارها به تحریک و انتریک انگلیسیها صورت میگیرد،
چه که انگلیسیها فهمیدهاند که ایرانیها به امریکاییها متمایل و آنها هم خیلی میل دارند که با ایرانیها مربوط باشند. از این
جهت میخواهند انگلیسیها که بین اینها را از هم قطع و از همدیگر متنفر نمایند و در ارومیه تحریک کرده بودند که دوایر
امریکاییها را خراب نمایند. بعد قدري در خیابان نشسته تا قریب سه. بعد به خانه عین الممالک رفته، یمین الممالک نامی هم آمد،
قهوه خوردیم و با مرآت و انتظام السلطنه و یمین الممالک بیرون آمده به خانه آمدم، شام آبگوشت خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه یازده شوال.- صبح بعد از چایی بنچاقات حسینآباد و قورقچی خودم را برداشته و به قصد عدلیه بیرون رفته، شیخ حسن
خان درب درش مرا دیده، فخام الدوله هم رسید که کمیته چهار ماه به مساعدت بعضیها از قبیل صدرایی، مدت معالجه میرزا عبد
الحسین ساعتساز را اضافه نموده. بعد با آقا شیخ حسن خان قدري صحبت، بنا شد پسفردا شنبه از صبح برویم قدري شطرنج بزنیم
و ناهار هم آنجا. اظهار داشت عصر را باهم برویم مسجد شاه ختم دبیر الملک.
پاداش خدمت و خیانت
بعد بیرون آمده کاغذهاي پست را به صندوق انداخته از راه کوچهها درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، آقا اکبر آقا [را] دیده،
گفت پریروز با آقا شیخ اسماعیل وکیل به قلهک منزل وثوق الدوله رفتم. باوجود اینکه دوسیه چپاول جعفر قلی میرزا در وزارت
داخله ضبط است که محصول ملک مرا برده، مع ذلک وثوق الدوله حکم داده که ملک مرا توقیف نمایند. آقا شیخ اسماعیل
نتوانست حکم را برگرداند اما آقاي وثوق الدوله براي نجمآبادي که خیانت به دولت کرده بود و در سنه ماضیه با الوار نهاوند، مالیه
را چپاول کرده و به قول خود دولتیها با جنگلیها همدست بوده، حکم ریاست مالیه نهاوند را به او میدهد. بعد اکبر آقا اظهار
کرد که آنچه سختیها بر من ممکن است وارد شده.
بعد به اتفاق حرکت و تا عدلیه رفتیم، تعطیل بود و میرزا غفار خان هم که بنا بود سه به ظهر ثبت اسناد بیاید، [تا] قباله را گرفته و
پول را بگیرم نیامده بود. با
صفحه 203 از 790
ص: 1000
اکبر آقا تا وسط خیابان چراغ گاز رفته، او مراجعت، من دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش رفته 23 هزار طلب داشت، دادم، قدري
صحبت متفرقه و الحاق تنکابنی به مصدر کمیته و خلخالی را مذاکره نموده، بعد قریب ظهر به خانه دکتر حسن خان رفته، آقا میرزا
علی اکبر ساعتساز هم آمد.
براي خرابی کمیته
مشغول صحبت که مرا با خودشان در خراب کردن کمیته حاضر نماید. من گفتم در این کارها وارد نمیشوم، مگر وقتی که آزادي
از براي ملت بشود، آنوقت از روي اساس صحیح، مطابق اساس شروع به تشکیلات بنماییم، حالا ابدا فایده حزبی و مسلکی در
تجمعات نمیشود برد. دولت با تشکیل حقیقی دمکراسی ضد است، و لیکن با فاسدش همراه یا غیرمعارض، و لیکن شماها در این
اجتماعات چون قصد انتفاع شخصی دارید لابد در مبارزه باید باشید، من نظري ندارم و منتظر وقتم که با عموم بدون دسیسه
دیکتاتوري شروع نماییم. همین قدر مساعدت من با شما این است که در خراب نمودن این کمیته دولتی از شما اظهار تنفر نمیکنم
و چون این خري است که خود شما به پشتبام بردید، خودتان باید پایین بیاورید. بعد ناهار مفصلی از چلو و مسماي بادمجان و
شربت آلبالو خورده به چایی و صحبت مشغول.
معلومات آقا میرزا علی اکبر در خصوص افراد کمیته؛ صدرایی، سید هاشم، دکتر احمد خان، ملک الشعراء، نجات، میرزا ابراهیم
قمی، ابو القاسم خان، غفاري، خلخالی، تنکابنی، تدین و نیز کشنده میرزا احمد خان صفا، سعاد الدوله بود که یک تیر هم به پایش
خورده بود و تا چند روز در خانه خودش پنهان بود که معالجه بشود.
بعد عصر مستشار الملک که ناهار هم منتظر او بودند آمد و قدري با ساعت ساز دعوا و فحشهاي شوخی داشتند تا بالاخره مستشار
هم با او رفیق و قول داد که باهم در خرابی کمیته بکوشند و معلوم داشتند که حسن حلاج و مستشار هم کمیته شده. بودند و به
آنها خبر نکرده بودند و عوض غفاري و ابو القاسم خان را خواسته بودند. یک نفر دیگر هم که رأي داشته و او را عوض نموده
ص: 1001
بعد روز یکشنبه منزل مستشار ناهار مدعو شدم. .«1» بودند و عوضش خلخالی را آورده بودند، نیز بود
کنترل انگلیس بر مالیه
مقارن عصر بیرون آمده در جلو [ي] چراغ برق معدل و وثوق السلطان رسیده، اظهار داشتند که هیأت وزرا کنترل را امضا نمودند و
نود کرور هم متدرجا انگلیس به آنها بدهد که مصارف قشونگیري براي حفظ ایران از مخاطرات بلشویکی بنماید و حالیه هم
پولی که میدهند ماهی دو کرور رسیده، بعد به طرف خانه مقارن غروب آمده، پرسیدم کسی نیامده بود؟
انتقاد از ایرانیان پاریس
دو ساعتی در خانه بوده، بعد بیرون آمده، روضه مختصري در خانه معاون السلطنه رفته، ارفع گفت کاغذي از معاون رسیده و سلام
به شما رسانیده و گفته که رفقاي شما در پاریس نیستند، و لیکن از فردفرد آنها در خارج خبر دارم و نیز اهالی پاریس از اخلاق
ایرانیها خیلی متألم بودند که وزیر خارجه آنها میآید و در کنفرانس صلح تقاضا میکند که اراضی مغصوبه از ایران را به خود
آنها واگذار نمایند و آنها اعتنا نمیکنند. باید ایرانیها تنقید از کنفرانس صلح بنمایند، به عکس از نماینده خودشان میکنند. بعد
روضه تمام شده.
صفحه 204 از 790
ساعت سه گوشت و پنیر گرفته به خانه آمده شام با بچهها نان، پنیر، خیار و سبزي خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 12 شوال.- صبح بعد از چایی آقاي رفیع السلطان و آقاي معاضد الوزاره گیلانی آمده مشغول صحبت رشت و اوضاع خارجه
بودیم که آقاي عین الممالک آمده، مشغول صحبت به قدر ساعتی شده. معاضد الوزاره اظهار داشت که روز جمعه آتیه را باید
منزل ما ناهار بیایید. منزل هم خیابان چراغ برق خانه دکتر یونس خان. بنده هم قبول نموده و رفتند. بعد من به عین الممالک صحبت
دیروز دکتر حسن خان و میرزا علی اکبر ساعتساز و
______________________________
1). نارسایی در اصل. )
ص: 1002
مستشار الملک را گفتم، ایشان هم رفته، من هم بلند شده، بیرون آمدم. قدري سیب و انگور و پنیر خریده به خانه آمدم. ناهار با
بچهها آبگوشت و انگور، پنیر و ترشی خورده، خوابیدم.
عصر بلند شده چایی خورده، بیرون آمده، دو به غروب به خانه یکانی رفته، نبود. از آنجا پرسش خانه لسان السلطنه را نموده، پیدا
نکردم. از آنجا به خانه آقا شیخ محمد حسین استرآبادي رفته تا قریب غروب باهم صحبت. بعد بلند شده به خانه آمدم. نماز مغرب
میخواندم یمین الملک آمد. به اتفاق بیرون رفته در خیابان امیریه گردش و صحبت ملک سالور را با امیر مفخم که قدري میرزا
فضل الله خان او را نرم کرده، نمود. بعد یکانی و اسماعیل خان ژاندارم با او رسید. قرار شد شبی یکانی آمده قدري صحبت نماییم.
تا ساعت دو در خیابان من و یمین صحبت بعد به خانه آمدیم و چایی خورده، ایشان به منزل، شام هم آبگوشت داشته، خورده،
خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه سیزده شوال.- صبح بعد از چایی، کاغذي سرسلامتی به معتمد الدوله از فوت دبیر الملک نوشته، بیرون آمدم. برحسب وعده
به خانه شیخ حسن خان رفته که بگویم تا دو سه ساعتی من باید به ثبت اسناد رفته، بعد خواهم آمد، نبود. بعد کاغذ را به صندوق
انداخته به منزل لشکرنویسباشی و ضیاء السلطان رفته، سرسلامتی به آنها به قدر ساعتی داده، بلند شده به ثبت اسناد رفته، به قدر
ساعتی من و آقا میرزا غفار خان هم آمده، معطل تا قباله تمبر شده، بنچاقات حسینآباد و قورقچی که لوله بودند دادم به آقا میرزا
غفار خان و قرار شد که عصر بروم منزل آقا میرزا غفار خان و صورت فهرست بنچاقات را برداریم که بفرستد سمنان، امیر حشمت
مهر نماید و به طهران برگرداند، من هم قباله را بدهم و پولها را یعنی شش هزار و پانصد و پنجاه تومان را که اسکناس است
تحویل گرفته، صرافی خارج او را بنمایم و در آنجا شب بگذارم و فردا صبح به طومانیانس یا بانک یا حاج سید احمد صراف
بدهم، هرچه آقا میرزا غفار خان اصرار کرد که ناهار بروم و تا عصر کارها را تمام نماییم به واسطه دعوت منزل شیخ حسن خان و
ختم در مسجد شاه عصر به جهت دبیر الملک موکول به یک به غروب نمودم.
بعد جدا شده، من به خانه شیخ حسن رفته، نبود. به خانه آمده با بتول نان،
ص: 1003
پنیر و خیار، انگور و سرکهشیره ترشی خورده، خوابیده، بعد از خواب چایی و سه به غروب بیرون آمده به مسجد شاه فاتحه رفتم و
تا یک به غروب بوده بلند شده به خانه همشیره رفتم. مقارن غروب بیرون آمده به خانه آقا میرزا غفار خان رفتم. پولها را آورد. من
صفحه 205 از 790
موقع تحویل گرفتن را نداشتم، قرار شد فردا صبح زود بروم آنجا و قباله بدهم و پولها را بگیرم و بنچاقات را فهرست نماییم. بعد
بیرون آمده به خانه مشیر اکرم رفته، معلوم شد عصمت السلطنه سه شب پیش نقل به شمیران نمودهاند و امشب هم مشیر اکرم به
آنجا رفته، مراجعت نموده یک من آلبالو از سرچشمه خریده، درب دکان آقا شیخ حسن رفته، محسن میرزا و آقا شیخ عبد العلی هم
آنجا بودند. اظهار تألم از ورود خلخالی به کمیته نمودند که خودش را ضایع کرده. بعد صحبت تنکابنی شد. محسن میرزا گفت من
او را دیدم و مرا مطمئن نمود که جزو آنها نیستم، فقط از من قول گرفتند که من با کمیته آنها ضدیت نکنم.
بندبازي شیخ حسین طهرانی
به قدر ساعتی نشسته، از آنجا به مغازه خلخالی آمده، آقا شیخ حسین طهرانی و پرویز و ممیززاده بودند. من قدري گوشه به آقا شیخ
حسین زده، خلخالی هم رسید. با او بناي صحبت را گذاشته، به بندبازي ما را مغلوب کرد. معلوم شد مصدر کمیته او را جلب
نموده، او هم اظهار داشت من یک سال همه قسم به شماها التماس نمودم که بیایید باهم کار نماییم، نیامدید. من لابد باید در
سیاست باشم، ناچار رفتم به آنها مشغول شدم. بعد ساعت سه بهسمت خانه، او هم آمد. در راه شیخ ابو طالب تبریزي را دیده،
گفت، عصر با حاج ناصر حضرت تبریزي که در قم معاون حکومت بود، آمده، شما نبودید. صبح امروز هم اعظام الوزاره گفت
دیشب عصر با آقا شیخ محمد علی قزوینی و دو سه نفر دیگر منزل آمدیم نبودید. بعد من بهسمت خانه آمدم. ساعت سه و نیم به
خانه رسیده شام آبگوشت به و سرکهشیره خورده، ساعت چهار از شب خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه چهارده شوال.- صبح زود از خواب برخاسته، چایی دم نموده، خوردم. برحسب وعده به منزل آقا میرزا غفار خان رفته قباله
ملک کمره را به ایشان داده و مشغول تحویل گرفتن شش هزار و پانصد و پنجاه تومان وجه ملک
ص: 1004
شده تا دو ساعت به ظهر مانده مشغول شمردن و صرافی اسکناسها شدم. دیگر وقت نماند که فهرست بنچاقات را از ایشان که
بنویسد بگیرم. قرار شد فردا صبح بروم منزلش و سواد بنچاقات یعنی فهرست را نوشته بفرستد سمنان که امیر حشمت مهر نموده
براي من بفرستد. بعد پولها را برداشته بیرون آمدم. توي کوچه آقاي میرزا طاهر را دیده، صحبت حاج سید خلیل و اطاق که
میخواهد من از طرف مساوات به او بدهم نمود. من همان جوابی که به خود سید داده بودم به میرزا عرض نمودم. تا دم عودلاجان
با میرزا آمدم. ایشان به مسجد شاه، من به شمس العماره آمده، بعد به مسجد شاه آمدم. به فاتحه رفته دیدم الرحمن میخوانند. دیگر
وارد مجلس نشده، وثوق الدوله هم ختم را برچید.
بعد به خانه آمده، نزدیک ظهر بیرون آمده سوار واگون به میدان توپخانه و از آنجا سوار واگون مجددا، احمد هم در واگون بود به
خانه مستشار الملک بعد از ظهر رسیده، دکتر حسن خان و مستشارین و میرزا علی اکبر و دو نفر دیگر آنجا بودند. ناهار مسماي
بادمجان و چلو و حلیم بادمجان، آبگوشت و طالبی آورده خوردیم. بعد از ناهار چایی، آقایان مشغول تنقید مصدر کمیته شده و مرا
به استمداد طلبیدند. من گفتم فقط میتوانم شما را تایید نمایم و شما خودتان باید کثافتکاري که کردید پاك نمایید. تا ساعت دو
به غروب آنجا بوده، بعد بیرون آمده درب دکان آقا شیخ حسین، محسن میرزا بود. اظهار داشت که صبح چهارشنبه در منزل
تنکابنی بنا شده برویم که معلوم نماییم اگر تنکابنی با آنها نیست بیجهت خود را در نظر مردم بیوقع نکند.
بعد از آنجا مقارن غروب به خانه آمده، دوباره بیرون آمده به خانه عین الممالک رفته، آقایان مرآت الممالک و عضد و معتمد
الممالک و متین الدوله هم آمده، تا ساعت سه از شب مشغول مجله که از اداره [جریده] کاوه برلن که در تحت مراقبت آقاي
صفحه 206 از 790
تقیزاده و ایرانیهاي آنجا اداره میشود، مال سه دوره تقنینیه تماشا و میخواندیم. بعد بیرون آمده به خانه آمدم، شام خورده
خوابیدیم.
ترساندن شاه
دوشنبه پانزده شوال.- صبح بعد از چایی بلند شده، بیرون رفته، درب کوچه ممیززاده با پسر حاج محمد یوسف طالقانی میرفتند. با
ممیززاده صحبت تا
ص: 1005
میدان توپخانه. بعد من به خانه آقا میرزا غفار خان رفته، گفتند بفرمایید حالا میآید. بعد من رفتم به خانه پارسی. احوال او را به
قدر ساعتی پرسیده، چایی خوردم. گفت شاه را واداشتند که اگر طهران بمانی خطر بلشویکی دارد و اگر به فرنگ بروي، بلشویکی
از میان رفته مجددا برمیگردي. صحبتها زیاد شد.
بعد بلند شده به خانه آقا میرزا غفار خان آمده، خود او هم بعد آمد به قدر ساعتی نشسته قرار شد، فردا صبح زود کتابچه مرتب
ملک حسینآباد و قورقچی خودم را که خریدهام با ترتیب خرید و قیمت و نمره ببرم آنجا و از روي آن فهرست بنچاقات نوشته
شود. بعد بلند شده، چایی میخوردم که همشیره آمد.
بعد قدري صحبت، دو و نیم به غروب بیرون آمده، خانه یمین الملک رفتم.
روایت برادر محتشم الدوله از کردستان
محتشم الدوله برادرش آنجا بود. از کردستان و سالار اشرف و آقا شیخ ابراهیم که هر دو کشته شده بودند، صحبت نموده که از
اشرار و مخربین مملکت بودند؛ خاصه شیخ ابراهیم که این همه قشون عثمانی و روس و غیره آمد با همه ساخت و قریب دویست
هزار تومان اندوخته نمود. بعد [از] مظهر الاسلام که در طهران حبس است سوال نمودم، گفت او هم بد است اما نسبت به شیخ
ابراهیم، امام زمان است. بعد قرار شد از قول من و خودش از شریف الدوله بخواهد که مظهر الاسلام را اسباب استخلاص او را
فراهم آورد. بعد نقل کرد که سید حسن مدرس قبل از حرکت شریف الدوله، تقاضاي ملاقات نمود. باهم رفتیم منزل سید، بعد سید
توصیه از سالار اشرف و آقا شیخ ابراهیم نمود که این دو نفر در عالم نظیر در صحت و لیاقت ندارند. بعد که رفتیم کردستان
فهمیدیم در عالم به این شقاوت کسی نیست.
بعد از خانه یمین الملک بیرون آمده از راه بازار قدري اسکناس درشت گرفته، ریزها را دادم. درب دکان کوزهفروشی، صدر
الممالک نشسته بود. قدري با او صحبت و تأسف از فوت دبیر الملک میخورد. بعد چهار کاسه بزرگ و کوچک فیروزهاي قشنگ
درویشانه از من خواهش نمود قبول نمایم. من هم قبول. بعد در دکان خلخالی گذاشته بهسمت خیابان رفتم، در بین راه یک سیدي
به من رسید و گفت که اشرف الملک حاکم بلدیه به سید جواد کوزهفروش امروز
ص: 1006
خیلی فحش و امر به ضرب و حبس او نمود. من خیلی اوقاتم تلخ شد. بعد مراجعت به لالهزار.
تنفر قفقازيها از ایرانیان و انگلیسیها
در بین راه آقا شیخ محمد علی قزوینی، تبدار رسید. قدري شبانه در یک سکو نشسته، صحبت مینمودیم. گفت کسی از باطوم
مراجعت کرده، میگفت به قدري در قفقازیه از انگلیس و ایرانیها بد میگفتند که حد نداشت و انگلیسیها آنجا هیچ نفوذ و
صفحه 207 از 790
قدرتی نداشته. در این ضمن شهیدزاده، آقا سید هاشم حضرت که سیدي است کاسب و همدانی و بعضی دیگر رسیده، صحبت
میکردیم. بعد بلند شده مراجعت نمودیم. من به دکان خلخالی رفته، کاسهها را برداشته با خلخالی و آقا شیخ احمد و مجله هم به
قدر نیم ساعتی صحبت. بعد به خانه آمده با همشیره و بتول و احمد شام خورده خوابیدیم.
کتک زدن رئیس بلدیه به سید جواد کوزهپز
سهشنبه 16 شوال.- اذان صبح احمد مرا بیدار کرد که راههاي باغچه را باز نمایم، چون زیر بغل او دمل داشت و پاي او هم زخم و
ماده کرده بود، نمیتوانست بیل دست بگیرد، قدري کمک او کرده، چایی را هم بتول و عمهاش بار کرده خوردیم.
بعد همشیره به خانه سلیمان میرزا رفت. من هم بیرون آمده به خانه آقا میرزا غفار خان که میرفتم آقا سید جواد کوزهپز را دیده،
اظهار داشت دیروز اشرف الملک بلدیه به جهت اینکه گچ را من خرواري بیست و شش هزار به او دادم کاله الاغهاي مرا نگاه
داشته بود، رفتم بگیرم فورا مرا کتک و فحاشی نموده، با مأمور به بلدیه فرستاده و به قدر ساعتی مرا محبوس نمودند و میخواهم به
مدعی العموم عارض شوم. خیلی اوقات من تلخ شد.
بعد به خانه میرزا غفار خان رفته از روي قبالهجات فهرستی نوشته شد که من قبالههاي خرید خود را که بنچاقات امیر حشمت
میشود که میدهم، امیر حشمت هم مطابق آنها فهرست بدهد که هر وقت لازم من شد بدهد. چایی خورده و سه ساعتی مشغول
ترتیب بودیم.
بعد بلند شده از دکان آقا شیخ حسین گذشته، به من گفت فردا صبح به خانه
ص: 1007
تنکابنی بیایید تا معلوم نماییم که ملحق به کمیته فساد شده یا خیر؟ قبول نمودم. بعد به بانک آمده، سیصد تومان اسکناس خرده را
داده اسکناس درشت گرفتم. بعد بازار آمده، ساعت خود را به آقا سید ابراهیم ساعتساز دادم که اصلاح رقاص او را که کجشده
بنماید. بعد در بین راه آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده که مسهل خورده، میرفت پولی از بازار بگیرد، دیدم حال نداشت و پنج
تومان لازم داشت، من دادم که نرود. در بین راه خیار و پنیر و طالبی و گوشت خریده به خانه آمده، احمد هم رفته بود نزد حکیم
احیاء السلطنه به جهت دمل زیر بغل و زخم پا و بیبنیهاي مزاجش؛ آمد، ناهار با بچهها آبگوشت، طالبی، خیار، سرکه و شیره
خورده خوابیدم.
ناخوشی سردار مقتدر
بعد چایی خورده به منزل سردار مقتدر سنجابی که ناخوش بود رفته، اظهار داشت که سه چهار هزار تومان مقروض شدهام و فقط
ناهار و شام و چایی من با فرمانفرما شده، مابقی به عهده خود من است.
بعد از ساعتی بلند شده، در بین راه آقا سید جواد کوزهپز را دیده، به او گفتم صلاح در این است که اشرف الملک را واداریم که
از شما ترضیه خواسته، اصلاح نمایید. خودش گفت من هم بهتر میدانم بعضی از رفقا در این سود هستند. بعد به خانه سردار افخم
رفته، دیدن از مادرش و خود او که از مشهد آمده بودند نمودم. مقارن غروب به خانه صمصام السلطنه رفته با حالت تألم از پیش
آمد، قدري صحبت. از آنجا یک از شب بیرون آمده، در بین راه آقا شیخ محمد علی قزوینی با دکتري قزوینی که تازه از مشهد
آمده بود، رسیده، آقا شیخ محمد علی از اوضاع عشقآباد و قفقازیه که بلشویکها کاملا تسخیر و به انگلیسیها و ایرانیها فحش
میدهند [صحبت کرد] بعد من به خانه آمده، شام با بچهها آبگوشت و متعلقات خورده، خوابیدیم.
صفحه 208 از 790
دیدن آقا تقی فتحیه
چهارشنبه هفدهم شوال.- صبح بعد از خواب و چایی، بیرون آمده، درب شتر گلو آقا شیخ محمد علی قزوینی هم رسید به اتفاق به
خانه آقاي تنکابنی برحسب
ص: 1008
وعده محسن میرزا و آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، گفتند نیست. بعد از آنجا به اتفاق آقا شیخ به منزل ظهیر دفتر همدانی رفته،
آقا میرزا محمود خان آموزگار هم آنجا بود. مقداري صحبت و چایی خورده بعد به اتفاق ظهیر دفتر در خدمت آقا شیخ محمد علی
قزوینی به خانه آقا تقی فتحیه که تازه از اسلامبول و با بعضی از مهاجرین دو روز قبل وارد شده بود، رفته، در بین راه آقا میرزا ما
شاء الله دوختهفروش را هم دیده، او هم آمد و آقا تقی را دیدن و به قدر ساعتی صحبت و چایی و شربت. بعد بلند شده آقا شیخ
محمد علی به واسطه تب سوار واگون.
من هم با میرزا ما شاء الله بهسمت میدان کاهفروشها؛ او به دکان، من هم به دکان حاج عبد الصمد تاجر که یکصد و پنجاه تومان
حواله سالار محتشم را بگیرم، حاجی نبود، قرار با شاگردش به فردا شد. بعد مراجعت، در راه ساعت خود را از آقا سید ابراهیم
گرفته به خانه آمده، ناهار آبگوشت با طالبی با بچهها خورده، خوابیدم.
عصر بلند شده چایی خورده، توي حوض رفتم. بعد مشغول تحریر به آذربایجان. احمد هم در باغچه مشغول. مغرب یمین الملک
آمد و اظهار داشت فردا پول خودتان را با سه هزار و پانصد تومان من در بانک یا طومانیانس میگذاریم، بعد بیجک آن را میبریم
نزد حاج محمد آقاي تاجر که به امیر مفخم بگوید وجه حاضر است، بلکه صیغه سه دانگ سالور مرا براي خواندن حاضر شود. تا
ساعت یک از شب چایی و صحبت. بعد به اتفاق بیرون آمده، در خیابان امیریه گردشکنان، مرآت الممالک و سعید الملک نامی
هم رسیدند و تا ساعت سه از شب گردش.
لزوم جلوگیري از سفر شاه
یمین الممالک هم رسید. بعد آقا میر سید محمد طباطبایی هم در بین رسید، اظهار داشت که رفتن شاه به فرنگ خیلی بد است و
باید به قوه عامه جلوگیري نمود. مقداري صحبت از تدبیرات و نقشهکشی وثوق الدوله که خدمتی در این خصوص به انگلیسیها
خواهد کرد نمودیم. بعد آنها رفته، من هم به خانه آمده، شام نان پنیر و سرکهشیره و خیار با بچهها خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه هجدهم شوال.- صبح بعد از چایی آقا میرزا بابا خان نراقی کمرهاي با یک نفر سید قمی آمده، معلوم شد از مشهد
مراجعت. بعد از دید و صحبت،
ص: 1009
اظهار داشت که یک نفر زن از اقوام مرا، لطفعلی نام یا اسم دیگر که سابقا نزد حاج معتمد بود و اواخر به جعفر قلی دزد ملحق شده
بود به زور به اسم عقد برده، حالا که او را به طهران آوردهاند و در حبس میباشد، [کاش] قسمی میشد که ضعیفه را طلاق میداد.
من هم به لسان السلطنه چیزي نوشته که میرزا بابا خان هرچه بگوید اجرا نما.
بعد آنها رفته آقا میرزا فضل الله خان آمد و اظهار داشت که آقاي امیر مفخم مرا فرستاده که شنیدم یک دانگ سالور را
میخواستید بعد از معامله ما از یمین الملک خریداري نمایی. چون یمین الملک مرا مکدر نموده، ابدا ملک را به او نخواهم داد، اما
صفحه 209 از 790
با خود شما حاضرم. بعد قرار شد تا روز شنبه که امیر از اندرون بیرون آید و معالجه بریدگی بواسیرش تمام شده باشد. کار را
بگذارنیم.
بعد ایشان هم رفته، دو به ظهر مانده بیرون آمده، احمد را فرستادم که برات یکصد و پنجاه تومان را از حاج عبد الصمد دریافت
دارد. خودم دو جفت ارسی بتول و ننه اسماعیل را برداشته، سوار واگون به دکان استاد محمد علی محلاتی به پسرش داده، اصلاح
نماید.
بعد به حجره خلخالی، مرآت السلطان و پرویز و خلخالی آنجا بوده، مبارزه شوخی بین خلخالی و مرآت بود، که یکی گفت شما
اگر عبا را به من بدهید شما را به شاهزادگی میشناسم. دیگري گفت اگر پولش را بدهید به کمیتهاي شما را میشناسم. بعد من
بلند شده گیوه خودم را هم به استاد عباس دادم که تعمیر نماید. بعد به کاروانسراي امیر رفته، یمین الملک را برداشته، تفصیل
مذاکره آقا میرزا فضل الله خان [را] به او گفتم و جهت پول نیاوردن خودم را هم گفتم که میرزا فضل الله خان گفت برات بانک و
طومانیانس لازم نیست.
ناهار گراندهتل
بعد یمین الملک مرا برداشته سوار واگون به گراندهتل، باقرزاده برد. ناهار خورده؛ 14 هزار [براي] سه خوراك.
بعد بلند شده سوار واگون. قرار شد فردا اول غروب یمین الملک بیاید خانه، صحبت ترتیب خرید ملک را بدهیم. بعد او به خانه
خودش، من هم به خانه آمده، خوابیده، چایی خورده، یک به غروب بیرون آمده، عین الممالک را از
ص: 1010
خانهاش برداشته، گردشکنان به خانه شرف الملک؛ نبود. از درب دکان آقا شیخ حسین رد شده، قدري صحبت. بعد ساعت دو و
نیم مراجعت به خانه نموده، شام خورده خوابیدم.
رد خواستگار به دلیل دولتی بودن
جمعه 19 شوال.- صبح بعد از چایی، عظام السلطان شاهزاده همسایه آمد و اظهار داشت که انتصار نظام ترك، رییس نظمیه بروجرد
و بعد نیشابور و بعد سر کمیسري بازار مشهد میل دارد که با شما وصلت نماید. گفتم سابقه او را تا ملتفت نشوم اقدام نمیکنم، اما
همینقدر که از جزو اجزاي دولتی است من میل ندارم، مگر فوق العاده اخلاقی داشته باشد که مشغول به کار غیردولتی شود، بعد او
رفته، من هم شش جلد لسان العرب را برداشته دو واگونه به خانه مستشار الملک رفته، قدري صحبت، بعد کتابها را داده، گفتم
بقیه را هم احمد میآورد.
نظر شاه درباره ضد تشکیلیها
بعد بلند شده آمدم به خانه معاضد الوزاره. رفیع السلطان و آقا سید محمد طباطبایی همدانی و بعد آقا شیخ ابو طالب تبریزي هم
آمد. مشغول صحبت متفرقه، آقا شیخ ابو طالب اظهار داشت که شاه به وثوق الدوله گفته دمکراتهاي حقیقی ضد تشکیلی هستند
و آنها طرفدار تو نیستند و همین مطلب را به سفیر انگلیس هم گفته. سفیر به وثوق الدوله گفته بود که شما گفته بودید همه
دمکراتها طرفدار من هستند، ضد تشکیلی ضد شما است. حالا وثوق الدوله ناراضیهاي از این دو کمیته جدید را جمع کرده و
گفته من با شما کاري ندارم.
فقط شما در ضمن اظهار رضایت از من، ضدیت با این دو کمیته بکنید و بگویید ما همان ضد تشکیلی هستیم و حقیقتا راست هم
صفحه 210 از 790
گفتهاید که با دو کمیته حالیه ضد هستید. بعد من هم دو کاغذ که جواب تبریز را نوشته بودم خواندم. خیلی خندیدیم.
نیرنگ انگلیسیها براي بردن شاه به فرنگ
بعد ناهار مفصلی و قبلا پالوده سیب. ناهار یک سفره اعلاي تهیه شانزدهنفري.
بعد از ناهار چایی، بعد خواب، بعد چایی و عصرانه مفصلی و خیلی صحبت از
ص: 1011
حرکت شاه به فرنگ شد که چه نیرنگی انگلیسیها به دست و تدبیرات وثوق الدوله به کار میبرند که شاه را به فرنگ بفرستند.
بعد میرزا باقر خان بیوتات آمده، آن هم مشغول نماز بود که ما بیرون آمدیم. آقاي طباطبایی و آقا شیخ ابو طالب تبریزي به خانه
بهاء الملک همدانی. من هم مقارن غروب به عجله از راه مریضخانه یک دیزي از دکان آقا سید جواد گرفته، در راه ناصر الدوله
رسیده، مرا سوار درشکه نمود به خانه امیر مفخم برد.
اظهار تنفر امیر مفخم از سردار حشمت
1011 اظهار تنفر امیر مفخم از سردار حشمت ..... ص : 1011 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 2
اضد السلطنه، شفاء الملک که بواسیر امیر را عمل نموده بود، حاج محمد آقاي تاجر و دو سه نفر دیگر. امیر قدري اظهار تألم و تنفر
از یمین الملک نمود.
من و حاج محمد آقا او را ملایم نمودیم. بعد اظهار تنفر از سردار حشمت نمود که در این موقع مأموریت راه انداختن سرباز [فوج
کمره] را میگیرد. بعد در خصوص گذراندن عمل ملک سالور موکول به اطلاع ایشان نمودم که خبر بدهند. بعد بلند شده با ناصر
الدوله سوار درشکه تا درب خانه مرا آورده، مراجعت نمود.
اوقاتتلخی وثوق الدوله
یمین الملک هم آمده بود خانه و نشسته بود. من وارد شده اظهار داشت یک مرغ و دو جوجه او [را] امروز فرستادم براي شما. بعد
گفت محتشم الدوله اخوي امروز شمیران منزل وثوق الدوله رفته بود. جمعیت زیادي از تجار و کسبه در بیرون باغ و توي باغ او
ریخته بودند و هنگامه داشتند که شاه نباید برود به فرنگ و درصورتی که بخواهد به زور برود و شماها اسباب او را فراهم میکنید
مطالبات ما از شما امروزه باید پرداخته شود. وثوق الدوله هم از خلوت بیرون نمیآمد. به تدبیرات زیاد من خودم را از راه
رساندم. «1» ... غیرمعمول به توسط
دیدم خیلی اوقاتش تلخ و گویا دیشب هم استعفا نموده و از صاحبقرانیه تلفن میآمد و او را میخواستند و جواب میداد. بعد من
صحبت شریف الدوله و
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1012
کردستان را نمودم، دیدم با اوقاتتلخی گفت گور پدر شریف الدوله و کردستان.
دیگر این کارها را به من رجوع نکن.
بعد یمین الملک در خصوص خرید ملک صحبت نمود. تفصیل خانه امیر مفخم را گفتم. بعد قرار شد که فردا برود نزد حاج محمد
صفحه 211 از 790
آقا، تعیین موقع صیغه را بنماید و به من تا بعد از ظهر و سه به غروب خبر بدهد. بعد ایشان هم رفته من هم با بچهها شام خورده،
خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 20 شوال.- صبح بعد از چایی ننه اسماعیل به عنوان خانه سردار افخم که از مشهد آمده بودند رفته، من هم بیرون آمده به قصد
خرید گوشت و میوه درب دکان آقا سید جواد کوزهپز رسیده، قدري او را استمالت و امر به تحمل و صبر که اشرف الملک به او
صدمه زده بود نمودم. بعد بلند شده طالبی، خیار و گلابی خریده به خانه آمدم ناهار خورده، خوابیده، عصر چایی. مقارن غروب
بیرون آمده.
نامه مضحک
امروز صبح هم دو کاغذ مضحک که تمجید صورتی از دولت حاضره و کمیتههاي دمکرات، اما هزاران لعن معنوي مسطوي در او
بود، یکی به بلوري و دیگر به مصدق الملک نوشته، چون سانسور دولت انگلیس میشد ناچار به این قسم نوشته شد.
عصر هم از اشرف الملک رییس بلدیه نوشته رسید که سفارش شما را نمودم که آب را مرتبا و منظما برسانند. من جواب نوشتم
آب حیاط و باغچه مطلبی نیست، آب حیات سعادت شما را من هم میخواهم مرتبا محفوظ باشد، لذا فورا به منزل آقا سید جواد
بروید و استمالت و ترضیه بخواهید.
کتابهاي ژنرال سایکس
بعد مقارن غروب از خانه بیرون آمده، دیدم سرگیج و زانوهایم سست و بدنم عرق. به خانه یمین الملک رفته، از اندرون بیرون
آمد. مشغول صحبت، منتصر السلطان رسید، بعد شخصی آمد مظالم و خبث فطري بعضی از انگلیسیها را خصوصا بیان نمود
منجمله سایکس که رییس پلیس جنوب و مارلینگ وزیر مختار سابق را از بدجنسی بیان میکرد. منجمله سایکس دو
ص: 1013
کتاب نوشته؛ یکی افتخار عالم تشیع که هرچه موهومات و خرافاتی که در ایرانیها هست و ربطی به دیانت ندارد، آنها را مستند به
دیانت و مذهب تشیع نموده، فرمانفرما هم از شیراز تا هفتصد تومان براي ترجمه آن فرستاده بود به طهران که یک شخصی خوب
ترجمه نماید. چون آن شخص ایرانی بود و بدون توضیحات خودش حاضر براي ترجمه نبود و سایکس هم به فرمانفرما سپرده بود
که هر مترجم ایرانی باید فقط ترجمه نماید و از خودش چیزي اضافه ننماید، از این جهت عماد الملک که رییس کابینه وزارت
معارف و ظاهرا جوان باعصبیت و ایرانی است زیر بار ترجمه نرفته و به اسم اینکه کمتر از سه هزار تومان براي ترجمه نمیگیرم از
زیر بار ترجمه فرار کرده بود و به قدري سایکس در این کتاب خودش هتک احترام شیعیان ایرانی را نموده که ساس بدن غربا را
نمیگزد. یک کتاب دیگر هم کتاب تاریخ ایران، آن هم به همین قسم که سابقا سردار اسعد به خیال افتاد ترجمه و طبع نماید،
مترجمین به طفره رد نمودند و میترسیدند حقیقت را به سردار اسعد مرحوم بگویند که این کتاب اسباب افتضاح ایرانیها میشود و
او به چرچیل بگوید آنوقت اسباب صدمه اشخاص که باید ترجمه نمایند فراهم آید. تا ساعت دو و نیم از شب این جوان ملقب به
عماد الملک در خانه عین الممالک ما را محظوظ از صحبت خود از این مقوله داشت. بعد بلند شده رفتند. من هم به خانه آمده شام
با بچهها خورده، خوابیدیم.
صفحه 212 از 790
[امور روزانه]
یکشنبه 21 شوال.- صبح بعد از چایی مشغول تتمیم تحریر کاغذهاي کمره.
بعد بیرون آمده پستخانه دادم. گوشت، پنیر، خیار و سیب خریده، آقا سید جواد کوزهفروش را هم دیده، گفت اشرف الملک صبح
فرستاده گچ و آجر میخواست خواستم ندهم، باز رد نکردم. گفتم چون قصد مماشات است قبول نمودم. بعد به خانه آمده، ناهار
نان، پنیر، سرکهشیره، خیار، سبزي و کشک سابیده هوس ننه اسماعیل خورده، احمد هم با بتول و بچهها بودند. بعد خوابیده از
شدت گرما خوابم نبرد، تغییر محل هرچه دادم ممکن نشد بخوابم.
نتیجه عکس
بعد عصر چایی خورده، سه به غروب بیرون آمده منزل یمین الملک رفتم که یک به غروب که به احمد گفته بود میآیم، زحمت
به او نداده باشم. آدمش گفت
ص: 1014
ناهار نیامده و منزل امیر الدوله مهمان است. دیدم زحمتم به عکس نتیجه داد.
بعد آلبالو و بادمجان خریده، اعتماد قاجار را دیده، قدري صحبت و از اسب پایین آمده توي تکیه قرب خانهاش بعد از صحبت
مجددا سوار و رفتند. من هم به دکان آقا سید جواد رفته، گفت منصور الملک فرستاده بود دو به غروب جایی نروید حال احتمال
میدهم به جهت آشتی با اشرف الملک باشد. بعد بهسمت خانه آمده، در خیابان فراش بلدیه کاغذ اشرف الملک و سید میراب را
نزد من آورده، کاغذ را خواندم دیدم حکم کرده که میراب را بیاورند و فورا به ما آب بدهند و در ضمن هم نوشته صبح جمعه
میآیم خدمت شما و آقا سید جواد کوزه پز هم اگر ناهاري بدهد میرویم میخوریم و تظلمی که از من کرده. تعجب نمودم.
بعد یمین الملک سوار درشکه رسید که آمدم برویم خانه سهام الدوله، زنش مرده و از آنجا حاج محمد آقاي ارباب را ببیند. گفتم
من با سهام الدوله آنقدر خصوصیتی ندارم که منزلش بروم اما منزل حاج محمد آقا میروم. باهم تا سر بازار، سواره آمدیم او رفت
به خانه سهام الدوله، من به دکان حاج محمد آقا، نبود. خدمت آقا شیخ مهدي تبریزي و پسرانش در حجره رسیده، قدري صحبت
از اوضاع کمیته جلب دمکرات. بعد از ساعتی بلند شده، حجره مدیر الصنایع، دیدمش. تأسف داشت که ده تخممرغ روسی ضایع
درآمد و نطفه نداشت.
بینتیجه بودن تلاشهاي تنکابنی
بعد رد شده، مغازه خلخالی، تنکابنی نشسته بود و اظهار داشت که سه روز در خانه رییس الوزرا متحصن شدم که بلکه حکمی
بدهد برادرزادهام را که در تنکابن گرفتهاند و دو روز یک مرتبه او را چوب میزنند، حکم مرخصی او را بدهد، ابدا نتیجه نداد و
یک کاغذي به حکومت با هزار اگر نوشت، آن هم اثر نخواهد داشت. میر سید احمد خان پدر سید مصطفی خان هم ده دوازده
روز است در آنجا متحصن. ابدا اعتنایی نشده. گفتم شماها هم آبروي خود را میبرید و هم نتیجه نمیبرید. آقاي خلخالی گفت
شما اگر خودتان باشید چه خواهید کرد؟
گفتم عجز و ذلت و نخواهم کرد. بعد صحبتهاي مغالطه به میان آمد.
ممیززاده گفت میرزا سید یحیی خان از مشهد آمده، برویم دیدنش. باهم سوار واگون، ماشین پیاده شده، یک از شب به خانه میر
سید یحیی خان رفته،
صفحه 213 از 790
ص: 1015
بیچاره از ورود به مشهد با عیالاتش ناخوش. بعد بیرون آمدیم ممیززاده به خانهاش، من هم سوار واگون آخري، میدان توپخانه
پیاده، ساعت سه به خانه رسیده، شام خورده، خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 22 شوال.- صبح بعد از چایی از خانه بیرون آمده، درب خانه شیخ حسن خان تعارفی به قدر سیگار، رفتم. اظهار داشت که
وثوق به تحریک نصرت الدوله به حاج میرزا حسین سخت گرفته بود که کمیته خودتان را منحل نمایید. بعد که ما قبول نکردیم،
افراد کمیته آنها خیلی اصرار دارند که با آنها ائتلاف نمایم. لیکن اگر نصرت الدوله همراه شاه برود ماها قوت خواهیم گرفت.
پیغام به شاه
بعد از خانه شیخ حسن بیرون آمده به خانه اعتماد قاجار رفته، روضه داشت. بعد از روضه بصیر الدوله هم آمد، گفت پیغام شما را
به شاه میرسانم و پسفردا عصر به شما خبر میدهم که صلاح در رفتن به فرنگ نیست.
بعد اعتماد قاجار به خیال رفتن فاتحه دختر عبد الصمد میرزا یا علی حده فاتحه زن سهام الدوله یا علی حده فاتحه زن پدر حاج
یمین الملک را داشتند چون هرسه اینها این دو سهروزه مردهاند. بعد بیرون آمده دو به ظهر به خانه امیر مفخم رفته، امیر معزز و آقا
باشی شاه هم آنجا بودند. به قدري صحبت. آنها رفته من با امیر مفخم قرار خرید سه دانگ قریه سالور را به شراکت یمین الملک
گذاشته که چهارده هزار تومان نقد بدهیم و چهار هزار تومان شش ماهه، حاج محمد آقا هم فسخ اجاره نماید. بعد قرار شد فردا سه
به غروب وکالتنامه به آقا میرزا فضل الله خان بدهد که صیغه را برویم بخوانیم. بعد قدري مذمت از اخلاق سردار حشمت و اهل
کمره نمود.
استمالت رئیس بلدیه از سید جواد کوزهپز
بعد بیرون آمده، آقا سید جواد کوزهپز را درب دکانش دیده، پول سر قلیان و کوزه او را داده، گفت منصور الملک دیروز عصر
آمد و به هزار تدبیر و قول مرا به خانه اشرف الملک برده، ایشان هم از من استمالت و ترضیه نمود گفتم بهتر
ص: 1016
همین بود، بعد به خانه آمده. بعد از ناهار آب آمد، احمد و بتول مشغول شدند به آبیاري من هم خوابیده.
بعد بلند شده دیدم آقا میرزا حسین قزوینی با اتومبیل پنج ساعته از قزوین به طهران آمده و در اطاق خوابیده بود. بیدار شده، چایی
خورده، مشغول صحبت رشت و قزوین و جنگل و حبسیهاي رشت و قزوین شده، یک به غروب آقا تقی فتحیه و آقا میرزا حبیب
الله خان پستخانه و آقا رضا خان و عظیمزاده باهم آمده مشغول صحبت و چایی. آقا میرزا حسین با احمد به خانه پسرش رفته که بعد
از ملاقات پسرش شب را مراجعت نماید. بعد ماها مشغول صحبت، عظیمزاده رفت به شهر نو.
حکایت اسلامبول و مهاجرین
ما چهار نفري تا ساعت یک و نیم از شب گوش به وقایع اسلامبول و راه که آقا تقی نقل کرد و از خباثت و شقاوتکاري احتشام
السلطنه و نظام السلطنه و بعضی صحبت میکرد و گفت شرف الملک باوجود اینکه یک زن ترك که یک کرور تمول داشت به
چنگ آورد، مع ذلک از پولی که دولت به جهت حرکت مهاجرین تعیین کرده بود و به قدري که قوت لایموت مهاجرین بشود
صفحه 214 از 790
نبود، مع ذلک سهمیه گرفت و بیشتر از طبقههاي پست دریافت نموده.
بعد آقایان رفته، ساعت دو و نیم از شب آدم امیر مخفم از آقا میرزا فضل الله خان کاغذي آورد که فردا قبل از ظهر ممکن است، اما
عصر حاج محمد آقا گرفتار عدلیه است. یا وقت دیگر را معین نمایید که برویم صیغه ملک را بخوانیم و باید چهارده تومان در موقع
صیغه حاضر و تسلیم شود. من جواب نوشتم پسفردا صبح منزل آقا میرزا مسیح و هفت الی ده تومان موقع صیغه تسلیم میشود و
مابقی تا چهارده، بعد از اتمام قباله. بعد شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه 23 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده خانه یمین الملک رفته که او را خبر نمایم براي فردا صبح که خانه آقا میرزا
مسیح بیاید صیغه ملک خوانده شود. آدمش گفت دیروز به ده رفته و تا سه روز نخواهد آمد. بعد از آنجا بازار آمده، آقا میرزا
عباسقلی خان را دیده، گفت دو شبی رفتیم شمیران. بعد از راه خیابان به توپخانه از آنجا به خانه امیر مفخم رفته که تفصیل رفتن
یمین الملک را
ص: 1017
بگویم که فردا صبح رفتن براي صیغه ملک به واسطه نبودن یمین الملک تاخیر میافتد. گفتند امیر مفخم به صاحبقرانیه رفته. آقا
میرزا فضل الله خان را خواستم ببینم که به او بگویم. او را هم گفتند بازار رفته، بعد به خانه آمده، در راه بادمجان خریده به خانه
آمدم.
مشغول تحریر و روزنامه بودم. کاغذ لسان السلطنه را آقا میرزا بابا خان نراقی آورد، نوشته بود درصورتی که صورت شرعی داشته
باشد من مساعدت میکنم که اسباب استخلاص آن ضعیفه از چنگال این دزد اتباع رجبعلی خلاص شود.
بعد خواستم میرزا بابا خان را ناهار نگاه دارم، رفت. بعد ناهار خورده خوابیدم.
بعد از خواب چایی خورده، بیرون آمده از راه بازار به حجره حاج محمد آقاي تاجر رفته، تفصیل یمین الملک را که من بیخبر
بودم که فردا هم ده میماند، امروز صبح فهمیدم حال اگر به تنهایی من میتوانم معامله خودم را بکنم حاضر بشوم، و الا باید صبر
نمود تا او هم بیاید. حاج محمد آقا گفت بماند تا او بیاید. بعد از آنجا به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته، کاغذ را که به
قزوین نوشته بودم دادم به آدمش. خودش هم گفتند که به شمیران رفته، از آنجا به خانه آقا میرزا جعفر تنکابنی، سرسلامتی فوت
دخترش رفته، چایی و صحبت درمیان بود.
آقا میرزا عبد الوهاب خان، بعد آقاي میرزا طاهر و آقا شیخ نور الدین تشریف آوردند و تا ساعت یک از شب مشغول چایی و
مذمت از اوضاع حالیه و شقاوتکاريهاي وثوق الدوله در مملکت. بعد بلند شده به خانه آمدم. در راه یک دیزي نو بزرگ که سه
روز قبل خریده به مشهدي علی محمد قصاب داده بودم که عمل آورد گرفته به خانه آوردم. شام خورده خوابیدیم.
انبارهاي سرشار دولتی
چهارشنبه 24 شوال.- صبح بعد از چاي، از خانه بیرون آمده، از طرف پاي قاپق به حجره آقا میرزا زین العابدین بنکدار که تحصیل
اطلاع از قیمت حبوب بنمایم.
در ضمن از اوضاع انبار گندم مولیتر بیان نمود که امسال به قدري جنس زیاد است که اگر بارهاي گندم و جو به میدان میآمد،
گندم در شانزده هفده و جو در دوازده، سیزده تومان یقینا بالاتر نبود. اجزاي انبار عجالتا هزار نفر میشوند
ص: 1018
صفحه 215 از 790
علاوه بر حقوق معمولی من الباب الی المحراب حتی اجزاي پست روزي هشت، نه تومان دخل و رشوه دادند، هر چاروادار پست
براي اینکه زودتر از چنگال انبار خلاص شود، هرکس بخواهد ده خروار بیست خروار جو گندم آرد ببرد باید براي استخلاص خود
مایه بگذارد، علاوه بر اینکه این دستگاه انبار به این ترتیب امسال جنس، یک شیخ حسن خان با دو میرزا میتواند جریان بدهد به
قدر دو وزارتخانه اجزاي پشت میز و غیره دارد.
بعد به دکان مشهدي مرتضی علاف رفته، قدري تنقید از یک شعبه عملیات سهروزه سنه ماضیه شیخ حسن خان در ارزاق نمود که
هر روزي دولت به جهت فقرا که دمپخت ارزان بخرند، سی و شش خروار برنج کرده و چهار خروار بلغور و پنج من روغن، به
همین مقدار هم سهروزه صد و هشت خروار برنج دوار، ده خروار گندم شیخ حسن گرفت و ابدا یک پول دولت نتوانست از شیخ
حسن پس بگیرد. فقط نه خروار برنج در میدان توي انبار، قزاقها از طرف دولت آمدند و بردند که ضرر به شیخ حسن خان خورد
و او را هم میخواست بخورد، بعد از اینکه از عمل دمپخت بعد از سه روز منفصلش نمودند، علاوه بر اینکه تمام پولهاي دمپخت
را خورد و به دولت نداد باز خود را طلبکار از دولت میداند.
دولت حالیه هم براي اینکه او جزو قشونش باشد ابدا حرفی نمیزند.
بعد از آنجا بلند شده درب دکان خلخالی لامپا که سه روز قبل داده بودم بچسباند گرفته، به دکان استاد عباس پینهدوز دادم که
[موقع] مراجعت بگیرم.
رفتم خانه معاون همایون بروجردي، کاغذ جوفی او را به زنی دادم به او بدهد.
مراجعت، با اقوام سنگتراش خودم درب خانه سنگتراشها قدري صحبت. از آنجا دم شمس العماره خیار خریده لامپا را هم
گرفته، رضا قلی خان درب سبزه میدان رسید، قدري صحبت مصدر کمیته و صارم کمیته را عنوان نموده، گفت، سه روز قبل دم
خانه تنکابنی بودم، صدرایی و دکتر احمد خان، بعد پرویز و خلخالی آمدند رفتند توي خانه. بعد گفت میرزا علی اکبر جمعیت
خود را زیاد کرده و میگوید کمرهاي هم مساعد با ماست. ناطق المله هم شبها نطق میکند و ارسیدوزها هم طبقه چهارمی را
تعقیب و دکتر رضا خان را میخواهند جواب نمایند. از این صحبتها خیلی نموده بعد خداحافظی.
من هم دو به ظهر مشغول تحریر، بعد ناهار خورده خوابیدم. عصر بعد از
ص: 1019
چایی به احمد گفتم مرغی که چند روز پیش با دو جوجه یمین الملک فرستاده بود و جوجهها در خانه ما مرده بودند، گفتم مرغش
را ببرد و بگوید مرغ ناخوش و پرشپش و کنه است، پس بدهید و ببینید یمین الملک از ده آمده یا خیر؟ بعد کاغذ مخبر کمره
جریده رهنما را هم که در جوف پاکت من آمده بود به اداره رهنما برده به مدیرش بدهد. من هم در خانه چایی و گردش باغچه
مشغول و منتظر آمدن بصیر الدوله شده که برحسب وعده از شمیران آمده، جواب پیغام مرا بیاورد و از خانه تا ساعت دو از شب
بیرون رفته، بصیر الدوله نیامد و موقع رفتن بیرون هم دیگر نبود.
شام خورده، در این ضمن یمین الملک از ده آمده پیاده شد و به خانه آمد.
تفصیل ملاقات امیر مفخم و حاج محمد آقا را گفتم. قرار شد او از صبح تا نیم به ظهر تهیه وجه را نموده به من خبر بدهد که براي
بعد از ظهر برویم بلکه صیغه خوانده شود و اگر تهیه نکرد عمل را براي شنبه بیندازیم. بعد یمین الملک رفت و ما خوابیدیم.
جشن فتح انگلیس به خرج دولت ایران
پنجشنبه 25 شوال.- صبح بعد از چایی از خانه بیرون آمده پاکتی به رکن الممالک نوشته بودم به صندوق پست انداخته، ناظم و
برهان عضوین کمیته اولی رسیده، قدري صحبت، از آنجا به بازار سراي امیر که جورابی از میرزا عبد الرحمن گرفته، حجرهاش بسته
صفحه 216 از 790
بود. از راه شمس العماره و توپخانه به دکان استاد حسن خان نجار رفته احوال بپرسم، نبود.
رضا قلی خان درب قورخانه بود. مقدمات حمل ادوات آتشبازي و حمل آنها به نظر آمد. بانک هم بیرقهاي بزرگ را آویخته.
پرسیدم. گفتند دیشب در قلهک جشن فتح را انگلیسیها گرفته و آتشبازي از قورخانه دولتی گرفته بودند.
بعد میرزا سید ابراهیم خان توپخانه رسید. قدري از مظالم وثوق الدوله مذاکره، آنها رفته، من هم از راه مریضخانه بهسمت خانه. در
بین راه گوشت، انگور، پنیر و گلابی گرفته به خانه آمدم بعد از ناهار خوابیده، بعد چایی خورده از خانه بیرون آمده، حمام رفتم.
یک به غروب از حمام بیرون آمده رفتم دکان حاج عبد الصمد که برات
ص: 1020
حواله سالار محتشم را بگیرم، دیدم حاج عبد الصمد همان بلایی که دو هفته است سر احمد بیرون آورده، براي من هم تهیه نموده
که خبر نداشتم و پول حاضر نیست. چون احمد آن هفته تغّیر نمود من گمان کردم که برات را عودت میدهید. بالاخره نوشت که
در دوم ماه نو خواهم داد. مقارن غروب از دکان حاجی به دکان آقا میرزا ما شاء الله آمده، احوالپرسی و شرح حاج عبد الصمد را
گفته، تعجب نمود. بعد از راه بازار و مسجد جامع و مسجد شاه، مغرب به توپخانه و از آنجا ساعت یک از شب به خانه امیر مفخم
رفته، روضه خود امیر و حاج محمد آقا و میرزا فضل الله خان و سه روضهخوان و یک شیخ علمایی.
بعد از روضه شروع به مذاکراتی شد. حاج محمد آقا اظهار داشت که شما و جهتان میدانم حاضر است، لیکن یمین الملک شاید
بعد از صیغه تا یک هفته بعد نتواند پول حاضر نماید، آنوقت به زحمت بیفتم. گفتم گمان نمیکنم همچه حرکتی بشود؛ علاجش
این است در مجلس اجراي صیغه، صیغه علی حده خوانده میشود که بعد از اتمام قباله اگر تتمه وجه تا چهارده تومان را نداد دیگر
حق به ملک نداشته باشد.
در خصوص قباله مذاکره شد که اگر قباله باید به مهر سردار اشجع برسد شاید تا یکی دو ماه طول بکشد و اگر بخواهید من خودم
قباله را مهر کرده، ضامن درك هم میشوم. گفتم این بهتر است. بعد قرار شد یک همچه قباله نوشته شده به ما بدهند و یک قباله
دیگر به اسم خود سردار اشجع عینا نوشته شود و بفرستد بختیاري که او مهر نماید.
بعد که آن قباله را آوردند این قباله را از ما دریافت و او را به ما بدهند. بعد در باب چهار هزار تومان که یکساله، بعد قرار شده
بود شش ماهه نزد ما بیفرع باشد. حاج محمد آقا اظهار داشت که خود یمین الملک نوشته که من فرع میدهم. حال ممکن است
که چون آقاي امیر به شما گذشت فرع کرده شما ندهید، و لیکن یمین الملک باید بدهد. او خودش قبول کرده و ملک هم مال
خود امیر نیست، مال غیر است. امیر هم خودش تصدیق نمود که چون مربوط به من نیست و یمین الملک هم حاضر شده بود که
فرع بدهد، نمیشود بدون فرع. یعنی مال الاجاره ضرر به سردار اشجع بزنیم.
من گفتم هر قسم نفع براي شخص من درگذراند این ملک باشد، تساوي را از
ص: 1021
دست نمیدهم و با یمین الملک شرکت میکنم و در اینجا حاضرم که چون قول و فرمایش آقاي امیر را ابلاغ نمودم، خودم فرع
ششماهه را بدهم و او ندهد چون قول ابلاغی دادم امیر بعد از مدتی فکر گفت اگرچه خیلی بد است که یمین الملک حاضر براي
مال الاجاره دادن بشود و ملک هم مال غیر باشد، مع ذلک ضرر بیجهت به غیر بزنم اما چون شما قول دادید، من قول شما را
محترم میشمارم.
بعد در باب مخارج قباله از شرعیات و ثبت اسناد مذاکره شد. من گفتم هر چه نصف ما متحمل و نصف شماها، آن هم قبول شد.
آنجا دارم و چون شما میل دارید من آنجا باشم حاضرم بیش از «1» ... بعد حاج محمد آقا گفت من مبلغی مساعده و تخم و گاو
آنچه در اجاره من است به شما اضافه بدهم. گفتم من میل دارم خیمه و خرگاه رعیتی شما در آنجا برپا باشد اما من چون جزئم و
صفحه 217 از 790
یمین الملک کل است او را باید مثل خودم مایل نمایم عجالتا فسخ ملک را شما مینمایید بعد ببینم چه قسم بهتر و طرف میل همه
است. گفت چند سال دیگر از اجاره من باقی مانده و اجاره عقدي است لازم و من میتوانم فسخ نکنم اما به جهت خاطر شما من
حاضرم که یک چیزي اضافه بر اجاره بنمایم و از شما هم ممنون میشوم که هم خیمه و خرگاه خودم بههم نخورده و هم از عهده
مخارج مباشر و غیره که در آنجا دارم برآیم چون یا باید اجاره خودم را فسخ نکنم یا اگر خواستم فسخ نمایم نمیتوانم بدون بردن
نفع متحمل زحمت و مخارج فوق العاده، فقط به مقدار رعیتی ببرم. باز مجددا گفتم که بودن شما را من خودم چه از آقاي امیر و
چه از خود شما تقاضا کرده و میکنم اما به عنوان اجارهداري موقوف به میل و رضایت یمین الملک که شریک کل است باید
باشد.
بعد در باب قباله گفت من در آنجا قریب پنج هزار تومان مخارج قلعه و سایر مطالب نمودم. چون آقاي امیر یک هزار و پانصد
تومان میخواهد بابت قیمت آنها به من بدهد من خودم علی حده مال خودم را میفروشم. یک قباله شانزده هزار و پانصد تومانی
به اسم ملک و یک قباله یک هزار و پانصد تومانی به اسم قلعه و این قسم براي شما بهتر است. گفتم براي ما تفاوتی نمیکند، ما
که باید
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1022
هجده هزار تومان بدهیم چه به دو اسم و دو قباله چه به یک قباله. بعد قرار شد فردا اول مغرب من و آقا میرزا فضل الله به خانه آقاي
حاج محمد آقا رفته ترتیب نوشتجاتی که باید آقاي امیر به محضر شرع بنویسد داده که پسفردا دو و نیم به ظهر مانده من و یمین
الملک و آقایان حاج محمد آقا و آقا میرزا فضل الله خان به محضر آقاي میر سید بهبهانی برویم چون حاج محمد آقا تب کرده بود
امیر درشکه خودش را براي سواري او گفت درست کردند. من هم با حاج محمد آقا سوار شده درب کوچه خودمان من دو و نیم
پیاده و آقاي حاج محمد آقا به سمت خانه خودشان روانه شدند. من هم خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 26 شوال.- صبح بعد از چایی آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد. او را وکالت دادم که سند سیصد و شصت تومانی مرا در
عدلیه متظلم شود که از آقا میرزا محسن نجمآبادي وصول شود و حق الوکاله ده یک از وصولی، دو تومان هم به جهت مخارج
عرض حال و خودش دادم و رفتند. بعد آقا مشهدي رضا کاشانی آمد تفصیل فوت عیال آقا میرزا یحیی و خیال اینکه خواهر زن او
را برایش باید گرفت و اینکه مال الاجاره خانه همشیره را تا ماه رمضان دادهام مذاکره نمود. در این بین آقاي عین الممالک تشریف
آورده، مشهدي رضا هم رفت.
نزدیک بودن قطعی شدن امر قرارداد
بعد آقاي شیخ محمد علی قزوینی هم آمد به قدر دو ساعتی صحبت بالا گرفتن امر جنگلیها و قریب اختمام امر کنترل در شصت
میلیون و خیال انگلیسیها که بیست و هشت مستشار از خودشان بیاورند و ملیتهاي جعلی که هشت نفر مستشار از امریکا و فرانسه
و سوئیس و سوئد آورده شود. دولتیها میگویند دوازده نفر مستشار میکس یعنی مختلط. تا یک به ظهر.
بعد بلند شده سه نفري بیرون رفته، آقاي عین و آقاي قزوینی به منزلهاشان.
من هم برحسب دعوت به خانه یمین الملک رفته، ناهار مفصلی. احمد هم آمده بعد از ناهار بشقابی از چلو و مسماي بادمجان و
صفحه 218 از 790
کبوتر لاي پلو براي اسماعیل به مریضخانه برد، بعد خوابیدیم. بعد از خواب چایی.
بعد محتشم الدوله آمده، قدري با او صحبت. دو به غروب بیرون آمده آقا سید نصر الله خان مدیر چاپارخانه شوسه قم را به خانهاش
رفته، قدري
ص: 1023
احوالپرسی، تفصیل ترتیب انتخاب کمیته دمکرات انگلیسیها را بیان نمود. بعد از چایی بلند شده به خانه آمدم.
مراجعت پرمداخل ولیعهد از آذربایجان
تا مقارن غروب خانه بوده، بعد بیرون آمده به خانه عین الممالک رفته، توي خیابان امیریه به قدري جمعیت گردش، نظیر لالهزار
شده، شاید جمعیت هم بیشترش از تماشاي ولیعهد برمیگشتند که امروز وارد شده. بعد به خانه عین الممالک. عضد و معتمد،
اخوانش هم بودند. نیم ساعتی صحبت و قریب ده هزار تومان هم ولیعهد از تقدیمی اسعد الدوله و جهانشاه خان در زنجان از پول و
اسب و قالیچهها مداخل کرده.
بعد بیرون آمده بهسمت خانه حاجی محمد آقا رفته نیم از شب رسیده، آقا میرزا فضل الله خان هم پیش از من آمده بود بعد نشسته،
در بین حاج مهدي صراف که معلوم شد پدر زن حاج محمد آقا است. بعد آقا سید محمد باقر شوشتري آمد. به چایی و هندوانه و
طالبی مشغول شده، یمین الملک هم آمد.
ترتیب نوشتن وکالتنامه
آقا سید باقر به خانهاش و حاج مهدي به اندرون رفته، من و یمین الملک و حاج محمد آقا و میرزا فضل الله خان مشغول ترتیب
نوشته وکالتنامه از طرف امیر مفخم براي فروش نصف قریه سالور ملکی سردار اشجع به یمین الملک و بنده به هیجده هزار تومان
شده. تولید اشکال از طرف آقاي حاج محمد آقا و آقاي یمین الملک در طرز نوشتن میشد، به حدي که بنا بود شام آنجا مصرف
شود، شام آوردند و حال آنکه بیخبر از ماندن ماها بودند و حاج محمد آقا هم عذرخواهی نمودند. شام خیلی اعلا از حیث کمیت
و کیفیت. بعد از شام چهار ربع از شب من و یمین الملک بیرون آمده، قرار شد سه به ظهر مانده به حجره حاج محمد آقا رفته
عموما به خانه آقا میر سید محمد بهبهانی برویم. بعد به خانه آمده، خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 27 شوال.- صبح بعد از چایی مقدار شش هزار و هشتصد و شصت و دو تومان اسکناس و پول سفید حاضر در خانه بود یمین
الملک هم سه به ظهر با
ص: 1024
درشکه آمد و دو هزار تومان به جهت خودش آورد، سوار درشکه با او و احمد شده احمد درب مریضخانه پیاده، کوفتهبرنجی براي
ناهار اسماعیل برد. من و یمین الملک به حجره حاج محمد آقاي تاجر رفته دویست و شصت و دو تومان پول سفید و خرده
اسکناس را به حاج محمد آقا داده، بیجکی گرفته، ضمیمه شش هزار و ششصد تومان اسکناس نموده، آقا میرزا فضل الله خان هم با
وکالت نامه امیر مفخم رسید. چهار نفري به خانه آقا میر سید محمد بهبهانی رفته، صیغه ملک سالور را خوانده، من هفت هزار الا
صد و سی و هشت وجه دادم و دو هزار تومان هم ششماهه، سه ربع یک دانگ سالور را بیع امیر مفخم گذاشتم.
بعد مقارن ظهر بلند شده آقایان به منزلهایشان، من هم به خانه آمده، ناهار خورده خوابیدم. بعد چایی خورده بیرون آمدم بهسمت
صفحه 219 از 790
خانه آقا میرزا یحیی خان رفته، سرسلامتی به شاه باجی و بلقیس خانم و بچههاي آقا میرزا یحیی داده بعد اظهار نمودم که بلکه
بلقیس خانم قبول ازدواج با آقا میرزا یحیی خان را بنماید؛ ابدا قبول نکرده رد نمود. بعد چایی و هندوانه خورده، مقارن غروب
بیرون آمده، از راه بازار بهسمت خیابان، مغازه خلخالی.
شایعات وثوق الدولهاي
آقا شیخ عبد العلی و خلخالی و محسن میرزا و مرآت الممالک و پرویز مقداري صحبت از جنگلیها که کار آنها بالا گرفته و امیر
عشایر ملحق به آنها شده و وثوق الدوله به حاکم خلخال جدا اعتراض کرده که شما چرا باید غفلت کنید که چند صد بار بنزین و
مهمات از آن را براي جنگلیها حمل شود. بعد خلخالی گفت که وثوق الدوله گفته بود من چندان درصدد نبودم که جنگلیها را
اعدام نمایم، سپهسالار و سپهدار مرا وادار کردند که من تعقیب نمودم. فهمیدم که این حرف را وثوق الدوله دستور داده که انتشار
نمایند. ساعت یک من و آقاي مرآت بلند شده رو به خانه، او به منزلش من هم به خانه، شام خورده، خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 28 شوال.- صبح بعد از چایی از شدت حقهبازي ننه اسماعیل که این پنج شش روزه حرف به او نمیزنم تدبیر ناخوشی را
پیشگرفته مادامی که من بیدار هستم نالههاي متقلبانه به قدري که مرا از حال طبیعی خارج نماید میکرد. من هم بیرون آمده به
قصد خرید گوشت و غیره. بعد قصد عیادت حاج
ص: 1025
صادق بانکی را داشته، وسط راه آقاي ناظم التجار کرمانی که تازه این محل آمده به دیدن او رفتم. آقا شیخ حسن خان هم آنجا
بود. مشغول صحبت و هندوانه خوردن شدیم. بعد به اصرار ناظم و آقا شیخ حسن خان ناهار و خواب و چایی هم آنجا، تا دو و نیم
به غروب آنجا بوده، بعد بیرون آمده گوشت و بادمجان خریده به خانه آمدم به بتول داده که بار نماید. گفتم اگر یمین الملک که
شب وعده آمدن کرده اگر آمد گوجهفرنگی و بادمجان هم بریزد و چلو و خورشت هم ممکن است درست شود.
بعد یک به غروب بیرون آمده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان رسیده، قدري صحبت، قرار شد شب جمعه اگر بشود باهم پیاده
برویم شمیران دو شبی هم منزل اکبر آقا بمانیم. بعد بلند شده به دکان استاد حسن خان نجار رفته قدري صحبت و اظهار داشت که
کار نجاري وثوق الدوله را میکنم اما اسکندر خان ارمنی پیشکار او درست با من رفتار نمیکند و پول نمیدهد، گفتم تا به تو کار
دارند بهتر میتوانی پول از آنها بگیري، تا کارت تمام بشود. گفت میترسم لج بازي نمایند. دیگر نفهمیدم استاد حسن خان واقعا
این حرف را میزد یا براي آنکه من قریب سی تومان که بابت چوبهاي خشک و دو تیر حمال که از ما برده و هنوز پولش را
نداده این حرفها را میزد.
بعد مقارن مغرب بلند شده از راه مریضخانه میآمدم. یمین الملک رسید که الان میآمدم منزل شما که عذر از ماندن آنجا بخواهم
و بروم کارهاي خود را صورت داده، صبح زود به ده بروم بلکه جنسهاي خود را به امین مالیه آنجا فروخته و پنج هزار تومان امیر
مفخم را تهیه نمایم. عصري فرستاده بود که دو هزار تومان دیگر براي ما باید راه بیندازي. مطلب دیگر آنکه من میخواهم کاري
بکنم قباله یک تخته هیجده هزار تومان نوشته شود. گفتم اینقدر میترسم که تولید اشکالی براي ما از طرف به واسطه این
حرفهاي شما بشود. بنا بود شما صورت قباله خودتان را ببرید به آقا سید عبد الله محرر بدهید که از روي آن قباله این سه دانگ را
هم بنویسند و قباله حاج محمد آقا هم علی حده نوشته شود.
حالا شما به خیال آن افتادهاید که روي هم نوشته شود. این خیال شما را نفهمیدم به جهت اینکه حقوق مرا از قلعه جدید الاحداث
صفحه 220 از 790
حاج محمد آقا که نصف است ربع نمایید یا آنکه پولی که باید شما به امیر مفخم بدهید و قرار شد تا دوازده
ص: 1026
روز دیگر شما بدهید و آنها قباله را تمام کرده باشند میخواهید قباله آنها عقب بیفتد و شما پول را چون ندارید عقب بیندازد و
الا تفاوتی نمیکند که یک قباله یا دو قباله باشد. تا ساعت یک و نیم از شب در خیابان امیریه با یمین الملک این صحبتها را
نمودیم. بعد او رفت.
بالا گرفتن کار جنگلیها
من هم به خانه عین الممالک رفته تا ساعت سه از شب مشغول صحبت جنگلیها که کار آنها بالا گرفته شده و دولتیها چه
بیشرفیها در ماده رعایا و اهالی رشت کردهاند و اقلا هر قزاقی که به آنجا براي قلع جنگلیها رفته بود و مردم بیچاره که مربوط با
جنگلیها نبودند چاپیده، هفتصد تومان کمتر نیاورده بود. بعد ساعت سه به خانه آمده. شام با بتول آبگوشت خورده، ننه اسماعیل
هم به همان حقهبازي ناخوشی تصنعی باقی. ناهار نیمرو یا عسلی و شب به آبگوشت بعد خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 29 شوال.- صبح بتول را بیدار، چایی دم کرده، ننه اسماعیل هم بر شدت تمارض خود افزود. پیغام داد که کاغذي به علاء
الحکما بنویسید تا بفرستم بیاید. گفتم همین انتظام الحکما از براي بالاتر از این ناخوشیها هم خوب است. بعد از این فرستادم که
بیاید.
مادر مرحوم لله آمد. من از خجالت او که نه کاري براي استخلاص دو فرزند دیگرش و نه معاشی به جهت خودش نتوانستم تهیه
نمایم. او را فرستادم نزد بتول و ننه اسماعیل.
اتمام حجت سیاسی
ممیززاده هم سابق رسیده بود و با یک دنیا مطالب که ما جمعیتی بودیم و چهارده سال است باهم کار کردیم. حالا این اوضاع تیره
دارد انقلابات جدیدي پیدا میکند و تمام ما و رفقاي ما را از میان بردند و حالا شاید بلشویکی به ایران بیاید. ما باید تهیه جمعیتی
بنماییم، که به آنها مربوط بشویم. اینقدر مطالب در ترغیب و تشویق به دخول در کار و تهدید و تخویف براي عدم دخول که
بالکلیه مساوات و سایرین از میان میروند. در قلبم میخندیدم و در ظاهر
ص: 1027
عرض کردم که علاوه بر آنکه اوضاع کلیتا تاریک است، رفقایی که من با آنها کار بنمایم و خلوص در آنها باشد غیر از کسبه و
فقرا کسی نیست. آنها هم نه میتوانند دوندگی بنمایند و نه نقشهریزي را از عهده برمیآیند و آنهایی که این دو کار را میتوانند
اطمینان نیست. بعد اظهار داشت که باید اغماض از آنهایی که به شما صدمه زدند بنمایید و داخل کار شوید. گفتم من اغماض
کردم. فقط به جهت گذشته بنده عداوت و کدورتی ندارم اما به جهت آتیه اطمینان به آنها در خلوص ندارم.
بعد اظهار داشت که اگر کار میکنید با هرکس اطمینان دارید آنها را بگویید حاضر نماییم و اگر کار نمیکنید در جریده اعلام
نمایید که من بالکلیه کنار کشیدهام و دیگر به سیاست کار ندارم. ماها میخواهیم کار بکنیم توي بازار میرویم به هرکس
میگوییم، میگویند اگر کمرهاي نیست ما نمیآییم. ماها را شما لنگ و خنثی گذاشتهاید. گفتم من در موقعش و با اشخاصی که
اطمینان داشته باشم کار میکنم، و لیکن حالا خیر و وقتی که کار اگر میکردم چون در هیچ جریده ننوشتم که من کار میکنم
صفحه 221 از 790
حالا هم که نمیکنم عملم نشان میدهد که کار نمیکنم اما در جریده نفیا و اثباتا سزاوار نمیدانم. شماها هرکس را اطمینان دارید
و آنها به شما اطمینان دارند چه من باشم چه نباشم کار خواهید کرد.
خیلی صحبت شد. بعد بالاخره گفت چاره ندارید جز آنکه یکی از این دو کار را بنمایید، تا ده روز مهلت.
تمارض ننه اسماعیل
بعد ایشان رفته، دکتر هم ننه اسماعیل را دید و نسخه منضجی نوشته، داد و رفت. من هم پول به جهت پیچیدن نسخه داده بیرون
آمده، سبزهمیدان قدري دواي یکجا گرفته، قمیص هم به جهت چهار دستمال خریده، گیوه خودم را از مشهدي عباس پینهدوز
گرفته، انگور و پنیر هم گرفته به خانه آمدم. ننه اسماعیل شوربا و من و بتول هم آبگوشت، پنیر و انگور خورده خوابیدم. بعد بیدار
شده چایی خورده، ننه اسماعیل هم بناي حقهبازي که لرز کرده، بعد به عنوان قی مثل وبا گرفته، خود را درست نموده و یک
حرکات حقهبازي درآورد که مرا دست پاچه نماید. من هم اعتنا نکرده، ساعت دو به غروب بیرون آمده گیوههایم درب
ص: 1028
دکان بقال از قبل از ظهر جا مانده بود، رفتم دیدم بقال برداشته بود و نمیدانست مال کیست. از او گرفته جایی سپردم.
از آنجا به خانه حاج شیخ محمد حسین استرآبادي دیدن دایی او که از سادات علماي استرآباد است رفته تا مقارن غروب آنجا
مشغول صحبت. اظهار داشت که تنکابنی چند روز قبل آمده بود و دلتنگی میکرد که مرا بعضیها منجمله کمرهاي مورد سوءظن
قرار داده که من ملحق به کمیته وثوق الدوله شدهام و حال آنکه همچه نیست، بعد خیلی صحبت متفرقه شد.
توصیه به هجرت
از آنجا مقارن غروب بیرون آمده از راه مریضخانه یک از شب به خانه صمصام السلطنه رفته، اندرون بود. بیرون آمد اظهار داشت
که دیروز حضور شاه رفته مرخصی گرفته بروم کمره و ولایت. جهت را پرسیدم. کاغذي بیرون آورده، نشان داد. دیدم نوشته سواد
تلگراف رمز وثوق الدوله، یازدهم سرطان، خدمت ... آقاي سردار جنگ. از تلگراف شما که من در مقابل خدمات شما و آقایان
و فلان مینمایم. همچه «1» ... بختیاري براي دولت عوض قدرشناسی توهین نمودهام. من به عکس همیشه شماها را کمال توقیر
چیزي نیست. شاید به واسطه گرفتاري دبیر معزز گمان میکنید توهین نمودم. بعد از اینکه نظمیه کشف کرد که بهواسطه دبیر معزز
به آنها «2» و یک نفر دیگر و ژاندارمه دیگر به دستور صمصام السلطنه، دبیر معزز اسباب سوء قصد مرا فراهم نموده و پول و رولور
داده، من او را گرفتار نمودم. اگر خود شماها بودید چه میکردید باوجود اینکه حضرت صمصام السلطنه در طهران همیشه با
مفسدین محشور و مشغول انتریک است و از وقتی که من سرکار آمدم به بعضی کارها مشغول است و چند مرتبه از طرف ملت
اقداماتی براي او شد، من جلوگیري کردم. حالا خوب است او را بخواهید یا برود به زیارت یا بیاید به ولایت بختیاري (مطلب قریب
این مضمون بود).
بعد قدري صحبت و اظهار داشت که تمام نوشتهجات و قبالهجات و حساب هرچه داشتم نزد دبیر معزز مانده و بعد از اینکه او را از
حبس خارج
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
2). اصل: رولوه )
ص: 1029
صفحه 222 از 790
نمودهاند، ابدا اینجا نیامده و نمیدانم نوشتهجات چه خواهد شد. بعد صحبت ایریتن چچکلو شد. گفت سه ساله، هر سالی پانصد
خروار جنس به اسلامیه اجاره دادم و هر سالی صد خروار به خود ضرر زدم. بعد من به قدر بیست حلقه چاه زمین از آن ده خواهش
خریداري نمودم براي قناتهاي سالور. اظهار داشت همین قسم میدهم. گفتم خیر. به خریداري از شما میگیرم. بعد گفت
چهاردهم همین ماه میروم. بعد بلند شده، خداحافظی، بیرون آمدم و پیاده ساعت سه از شب به خانه رسیده، شام چلو و مسماي
بادمجان با بتول خورده، ننه اسماعیل هم با نیمرو خورده. بعد که خوابیدم ساعت پنج میراب آمده که آب آمد. من هم بلند شده تا
ساعت هشت و نیم از شب مقارن اذان مشغول آبیاري. یک قران هم پول چایی به میراب داده خوابیدم.