گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[خاطرات ماه ذیحجه 1337 شهریور 1298



[امور روزانه]
پنجشنبه غره ذیحجه (پنجم سنبله).- صبح در باغچه شمیران تجریش منزل
ص: 1086
آقاي مشیر اکرم از خواب بلند شده، چایی خورده به عزم فاتحه [که] مقبره مرحوم امامزاده صالح و سایر قبور مسلمین را زیارت
نمایم. بیرون آمده، متین الدوله و میرزا علی اکبر خان برادرش را دیدم که از گردش شهرستانک مراجعت کرده بودند. قدري
صحبت.
در پاسخ مبلغ امریکایی
بعد میرزا محمود تجریشی و رفیق دمکرات آنجاي خودمان را دیده، صحبت خودش را با رئیس مدرسه امریکایی شمیران که مبلّغ به
دین مسیحیت بود نمود که میگفت باید انسان از نظر بیطرفی، اشخاص را ببیند و حکومت نماید. شما درباره عیسی و من درباره
صفحه 259 از 790
محمد هرچه نظرمان در تنقید میرسد خوب است بگوئیم. او تنقید درباره حجاب نمود که مانع از سعادت اجتماعی بشر است. من
گفتم آیا انسان داراي شهوات هست و آیا هرچه چشمش دید دلش میخواهد، پس بیشتر سعادت اجتماعی را دیدن مردها زنها را
میشود لااقل اگر متمدن هم عموما شدند انسان زنهاي خوب غیر را دید با زن خودش بدسلوکی میکند.
مطلب من دیگر آنکه شراب مسلّم کل است که انسان را از عقل خارج [میکند] این عیسی را که شما میگوئید شراب را مباح و
تجویز کرده، گفت زیاد اگر آدم بخورد، عقل را میبرد. گفتم عیسی مطلقا مباح نموده، مقدار براي او معین نکرده. مطلب دیگر
آنکه شما میگوئید پیغمبر ما سعادت نوع را و بقاي اجتماع را طرفدار بوده، پس چرا خودش زن نگرفت و امت خود را به رهبانیت
و ترك دنیا دعوت و امر نمود و حال آنکه این عمل نوع را مسلما تا هفتاد سال، صد سال بعد منقرض مینمود. پس حال اجتماع را
شماها «1» ندانسته، طرفدار بود. بعد مبلغ با بعضی مطالب ترویج و میگفت شما از محمد دست بکشید و به عیسی بگروید. گفتم
خودتان پیغمبر ما را حکیم بزرگ و باطایفه و فامیل میدانید، چهطور من از کسی که داراي همه این مقام است دست کشیده به
کسی که یک نفر بیپدر و مادر است مرا دعوت میکنید؟ بالاخره خیلی کوك شد و دیگر با اطلاع من مسلمانها را دعوت
نمیکرد.
______________________________
1). اصل: گفت )
ص: 1087
بعد خداحافظی با میرزا محمود نموده به خانه مشیر اکرم آمده، انجیر و هندوانه خورده، بعد ناهار آش رشته بسیار عالی با سیر زیاد
از سرخکرده و خام آورده، من به حد افراط در سیر خام زیادهروي نموده، قدري چلو و مسماي بادمجان هم خورده، بعد خوابیدم.
بعد بلند شده، چایی. آخوند خراسانی، فاضل نامی به جهت تعلیم قدس الدوله آمد. معلوم شد معلم فارسی و عربی دخترهاي وثوق
الدوله است. قدري به او صحبت و تنقید از عمل وثوق الدوله نمودم و گفتم اگر راست باشد که انگلیسی [ها] مایل نبودند، پس
خوب بود وثوق الدوله پول به آنها میداد، نه بهعکس، بعد یک به غروب بیرون آمده، امامزاده صالح فاتحه. بعد در بازار و کوچه
گردش، اول مغرب از تجریش پیادهرو به شهر.
ساعت دو و ربع به شهر وارد و سه از شب به خانه معاون السلطنه روضه، عین الممالک نبود، روضه هم تمام شده بود. بلند شده خانه
آمدم، دیدم آقا سید رحمان و آقا هادي کمرهاي از دیروز آمده بودند و دو شب بود که اینجا منتظر من که بلکه کاري از مباشري یا
غیره براي او پیدا نمایم. دو تومان هم آقا هادي داد که حواله به آقا نوري برادرش به کمره نمایم، به مشهدي رضا خمینی حواله
نموده آنها شام آبگوشت، پنیر، سبزي و انگور، من هم به انگور فقط. بعد خوابیدم.
موضع علما
جمعه 2 ذیحجه.- صبح از خواب بلند شده، آقا سید رحمان و آقا هادي بعد از چایی روانه ده شدند. آقاي فرخی و آقا شیخ حسن
خان آمده، مقداري صحبت از زحمات خودشان در خصوص تهییج مردم براي رد کنترل و اینکه آقایان بنا بود امروز حرکتی
بنمایند، مجددا بنا شد تا دوشنبه و آقایان علما از آقا حسین نجمآبادي هم حاضر شده، حاج آقا جمال هم خیلی جدي است. شیخ
خرازي و بنکدار و میرزا حاج آقا هم مبلغ پنج هزار تومان وجه گرفته و به آقا سید محمد بهبهانی هم دادهاند. من در خصوص
بهبهانی تکذیب نمودم. بعد از مدتی صحبت که آقاي آقا شیخ مهدي تبریزي هم تشریف آورده بودند، آنها رفتند.
بعد آقاي عین الممالک تشریف آورده، با ایشان هم ساعتی صحبت. بعد آقا شیخ مهدي و ایشان هم تشریف برده، احمد هم رفت
نازيآباد گردش. من هم بیرون رفته انگور خریده خانه آمده، ناهار خورده، خوابیدم.
صفحه 260 از 790
ص: 1088
بعد از چایی دو به غروب بیرون آمده خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته، نبود. از آنجا بازار. آقا خلیل آقا دکان لباف
روبهرویش نشسته، مرا دید. صحبت اینکه همچه کردیم و با پرویز نقشهریزي میکنیم، خلخالی و مجله محافظهکاري میکنند. من و
و که روز موعود را به این رمز بههم بفهمانیم. بعد « ج» میرزا علی آقا و ممیززاده و پرویز دستجات را دیده، رمزي هم قرار گذاشتیم
بلند شده او هم تا مغازه خلخالی باهم بودیم. مجله بود تعارف و رد شدم، بعد به دکان گیوهفروش. برحسب اظهار محسن میرزا که
در بین راه مرا دید و گفت با شما کار دارد، رفتم، نبود. نایب عبد الله خان را دیدم، گفت سه روز است از ده آمده، مشغول معالجه
هستم. بعد از راه خیابان به دکان سید جواد کوزهفروش، پول آهک او را دادم و ساعتی صحبت. بعد ساعت یک از شب به خانه
عین الممالک.
اخوانش و آقا میرزا محمد علی خان و آقا سید محمد تقی و امیر سیف الدین هم آنجا بودند. ساعتی صحبت و چایی خورده، بعد
بلند شده به اتفاق بیرون آمده، مرآت و انتظام و دو نفر لب جوي، قدري صحبت از مطاعن وثوق الدوله و لعن به افعال و کردارش
شد. ساعت سه و نیم به خانه آمده، احمد و بچهها در اضطراب که از اندرون صداي بههم خوردن صندلیها و در اطاق و راهرو را
شنیده، یقین کردیم دزد است، سرباز مشاور را خبر کردیم، رفتیم گردش، دیدیم صندلیها بههم خورده، کسی را ندیدیم. بعد شام
با بچهها خورده، خوابیدیم.
نمایش ملّی، بدون پول و پلو
شنبه سوم ذیحجه.- صبح بعد از چایی، بیرون آمده، خانه آزاد که دیشب آمده بود و مرا به مجلس مهمی براي فردا عصر و امروز
صبح را به ملاقات آقا جواد پسر امام خویی خواسته بود رفتم که از آزاد توضیحات خواسته، نبود. به خانه آقا شیخ محمد علی
قزوینی رفته، او هم نبود، در بازار دیدمش. باهم صحبتکنان به منزل خویی رفته، پسرش جواد خان گفت امروز عصر باید به خانه
برادرم بروید؛ چهار نفر آنجا هستید، هرچه نقشه کشیدید، آقایان حاضرند.
من گفتم چه عیب دارد؟ بعد صحبت پریشب ملاقات حاج آقا جمال و مدرس را با جمعی در خانه فدایی نمود و همچنین امام و
مدرس و حاج آقا جمال را در
ص: 1089
جاي دیگر. صحبت متفرقه از اوضاع کنونی و لزوم یک نمایش رسمی ملی ساده بدون پول و پلو، نصف روز، یا یک روز تعطیل
عمومی بدون جدیت در پس گرفتن انگلیس مواد کنترل خودش را یا عزل وثوق الدوله فقط، معلوم شود که رسما ملت حاضر براي
قبول معاهده نیست.
قصاص تلخ و شیرین
بعد با قزوینی بیرون آمده بهسمت میدان توپخانه میرفتیم، جمعیت زیادي رفتوآمد داشت. گفتند در میدان پهلوان رضا را اول و
ما شاء الله خان را بعد به دار زدند. توي میدان وارد شده، ما شاء الله خان را دیده که سر دار دو آتشه شده، خیلی از یک جهت
خوشحال که قطاع الطریق سنواتی و برهمزن آسایش یک قطعه از مملکت را به دار و به جزاي مختصري رساندند، اما افسوس
خوردم که به دست انگلیسیها شده که براي بدي او، و امنیت مملکت ایرانی نکردهاند، بلکه خود اینها تاکنون مساعدت میکردند
که همچه اشخاصی باشند و امور ایران را مختل نمایند و حالا که کارشان را گذراندند دیگر ابدا اعتنا به خدمات او و قولهاي
خودشان به او ندارند و رفع احتیاج که از او کردند یک دولت خادم خودشان را به دار میزنند.
صفحه 261 از 790
اف بر تو، اي ایرانیان خادم به اجنبی، اي وثوق الدوله و نصرت الدوله، اي کمیته به اسم دمکرات که به قوه خارج هرچه نالایق بود
به آزادیخواهان کردید. نزدیک است روزي که این دار را آقایان پهلوان حسن [وثوق الدوله] و پهلوان فیروز [نصرت الدوله] و
پهلوان اکبر [سپهدار] و سایر نوچههاي کور کمیته و داشهاي هر محله و احزاب و علماي سوء زیارت نمایند. هیچ قوه صالح و
فاسدي را چه از سیاسیون و روحانیون نگذارند در مملکت عرض وجود نماید.
بعد صحبتکنان به دکان گیوهفروش با قزوینی رفته، صحبت تجمع پریشب در خانه فدایی شد. بعد اظهار داشت که فردا عصر شما
از چند نفر وعده بگیرید قدري صحبت نمائیم. صورتی داد که اغلبش به عهده او شد که خبر بدهد. بعد بلند شده با قزوینی رو به
خانه آمده، در راه نعش ما شاء الله خان باز سردار بود و گفتند تا عصر هست. نقل کردند که در نظمیه وصیت کرده بود که اگر
اموال مرا
ص: 1090
دولت تصرف کرد خوب است حقوقی براي پسرهاي من قرار بگذارد، درس بخوانند و اگر تصرف نکرد از همانها مخارج درس
بنمایند. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان آمده، عین الممالک هم رسید. باهم رو به خانه آمده، او به خانهاش من هم به خانه. ناهار
من و بچهها نان آبگوشت، پنیر، سبزي و انگور خورده، خوابیدم. بعد از خواب چایی، دو نیم به غروب با احمد بیرون آمده،
بادمجان، صابون، حنا و لنگ خریده به احمد دادم آورد.
راههاي مقابله با قرارداد
بعد برحسب وعده به خانه حاج میر باقر آقا به هدایت آقا شیخ محمد علی قزوینی که سر راه منتظر من بود رفتم. آقا شیخ ابو طالب
تبریزي و آقا جواد آقا و آقا میر باقر آقا صاحبخانه آنجا بودند. بعد آزاد آمد که سید محمد مدیر مدرسه اسلامی هم درب در
است، سایرین اجازه داده، او هم آمد. بعد حاج میرزا یحیی دولتآبادي هم آمده مشغول صحبت و نقشه، صحبت و ترتیب مرکزیت
به عامه و رؤسا به میان آمد. بهترین مطالب که از زبان عامه، رؤسا عنوان نمایند، آنکه مطابق قوانین جدید کنفرانس صلح ملل و
دول ضعیفه، حکومت خودشان را به میل اکثر اهالی آن مملکت باید واگذار نمود که خودشان یا یکی از دول معظمه یا مجمع
اتفاق ملل اداره نماید و چون وثوق الدوله حق تعیین حکومت ایران را قانونا نداشته و این قرارداد او اساسا بیاساس است، خاصه با
حکومت نظامی که مانع از استکشاف رضایت و میل اهالی است، پس خوب است حکومت نظامی لغو و بعد معلوم شود اهالی
راضی یا غیر راضی هستند. چون این مطلب اسباب این شده که نه انگلیس تکلیف خود را و نه ایران میداند و آن نوشته قرارداد
رسمیت ندارد. ما به این ترتیب راضی نیستیم. و نوشتهاي از تمام معاریف به سفارتخانهها نوشته شود و علما و تجار و اعیان هم در
یک محل ساده به خودشان مرکزیت دهند و مانع از ورود عامه که مبادا اسباب هرجومرج شوند بشوند و بدوا بازار و دکان را از
طرف خودشان مانع از بستن شوند و اگر مانع این تجمعات، دولت شد، بهتر اثبات مقصود میشود. بعد گفته شد که مدرس همچه
نقشه کشیده که دوشنبه دکاکین را ببندند و این صلاح نیست و باز بعضی پیشنهادات شد.
ص: 1091
دموکرات غیبی
من گفتم فقط باید کاري کرد که آقایان در یکجا به خود مرکزیت دهند، بعد سایر نقشهجات تهیه خواهد شد. الان در صد جا
رهینه و نقشه طرح میشود و هرکدام مصرند که همان نقشه را طرح در میان مردم بنمایند و این خود اسباب تفرق است. بعد آقاي
مدیر اسلامی گفت دمکرات غیبی کاغذي به توسط ممتاز الملک به سفارت امریک نوشته تقاضاي ملاقاتی نمودند، او هم روز
صفحه 262 از 790
پنجشنبه را تعیین کرده بود. بعد مرا خواستند نماینده نمایند. من به دمکرات غیبی که چهل و هشت نفر بودند گفتم من چون داخل
شما نیستم میترسم بروم، بعد شما منکر نمایندگی من بشوید، من نرفتم، کسی را هم نفرستادند.
بعد جواد آقا گفت از قراري که شنیدم سفیر فرانسه گفته بود تا شاه به لندن نرفته، اگر کاري کردید فبها و الّا بعد از امضاي شاه در
لندن دیگر کار گذشته.
در حلالزادگی وثوق الدوله
حاج میرزا یحیی نقل کرد که ناصر الملک گفته بود که در اولتیماتوم روس به ایران در موقع شوستر، وثوق الدوله به سفیر روس و
فرانسه و انگلیس گفته بود اگر ناصر الملک تحریک نکرده بود مجلسیها اولتیماتوم را رد نمیکردند. به مجلسیها گفته بود اگر
ناصر الملک به روس و انگلیس تحریک نکرده بود، روس اولتیماتوم نمیداد. همچه حرامزادهاي است وثوق الدوله.
ساعت دو از شب بلند شده با آقا شیخ ابو طالب بهسمت خانهاش، صحبتکنان آمده در این بین شجاع لشکر نامی آمد که او را به
خانه سالار لشکر برحسب وعده ببرد. سابق هم آقا شیخ ابو طالب این مطلب را گفته بود. بعد بلند شده آنها به خانه سالار لشکر،
من هم رو به خانه. در بین راه مرآت، انتظام، ناصر الدوله، سعید الملک و بعضی دیگر، قدري در بین راه صحبت، معلوم شد تکدر
صحبتی بین مرآت و ناصر الدوله که مست بود شده. مرآت هم به من گفت که او مست است. از حال او هم خیلی کم محسوس
میشد که مست است. بعد من به خانه آمده، شام آبگوشت، پنیر و سبزي خوردیم و خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه 4 ذیحجه.- صبح بعد از چایی استاد حسن بنا با دو عمله براي ساروج کف آبانبار و غیره آمده، مشغول شدند. فرخی هم
فرستاده بود که
ص: 1092
میخواهم بیایم نزد تو. گفتم تشریف بیاورند. بعد آقاي فرخی و آقا سید عبد الغنی آمده، اظهار داشتند که ما باید برویم منزل میرزا
ابو القاسم خان، شما را هم خواستهاند. گفتم من مانع دارم و باید کسی بیاید، اعتماد الاسلام وعده کرده که بیاید. بعد آنها رفته،
من هم تهیه لوازم بنا و عملهها را نموده دو به ظهر مانده بیرون رفته، آقا سید جلیل منزلش نبود که به جهت عصر دعوتش نمایم.
آخرین صفآراییها
1092 آخرین صفآراییها ..... ص : 1092 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 2
د پیاده به دکان استاد حسن خان رفته، نبود. رضا قلی خان رسید. گفت صبح ممتاز الملک و حاج آقا جمال و محتشم السلطنه به
خانه آقا حسین رفته و چون ممتاز الملک با آقا حسین نجمآبادي در خصوص تهییج علیه کنترل، دیروز صحبتشان نگرفته بود، امروز
تجدید شد و نیز امروز عصر در مدرسه خیریه ایتام تدین و ملک و نجات دعوتی از متفرقه خودشان و حتی شیخ حسن خان
نمودهاند. معلوم است به دستور پهلوان حسن [وثوق الدوله] علیه ملت است.
بعد دیدیم مهمات ژاندارم و چهار عراده توپ با چند گاري پر از جمعیت و یک عده سواره قشون براي بروجرد حرکت میکند.
بعد به دکان آقا شیخ حسین رفته، با او قدري صحبت. گفت میرزا علی آقاي یزدي به من گفت که پرویز و خلیل آقا و من نقشه
کشیدیم که برویم پشتسر حاج آقا جمال نماز، تا کمکم جمعیت جمع نمائیم و شما هم البته بروید، چون حرفهاي آنها را قابل
اعتنا نمیدانم نرفتم. بعد من به خانه دکتر حسن خان مقارن ظهر برحسب وعده رفته، بعد خودش هم آمد. قدري جریده رعد و ایران
صفحه 263 از 790
و رجز آنها از طرف وثوق الدوله در مجازات ماشاء الله خان و اشعار داریّه ملک را خوانده، مسخره نمودیم.
تخته نردي را که رکن الممالک به جهت میرزا علی اکبر و دوازده تخته قالیچه اعلا به جهت وثوق الدوله و سایر اشیا به جهت
بعضی دیگر از دمکراتهاي انگلیسی فرستاده، باعث شد که رکن الممالک با آن همه مظالمی که نسبت به او در جراید میدادند
یک مرتبه در [روزنامه] ایران تلگرافات تشکر درباره او درج شد. بعد ناهار خورده چلو و خورشت سیب و آبگوشت قیمهریزه،
انگور، پنیر و سبزي. صحبتکنان گفت چند روز است که تدین و صدرایی و سایر رفقایش عقب من میفرستند که باهم باشیم،
مبادا دمکراتی از بین برود.
ص: 1093
وکالت جلیل الملک و ماشاء الله خان کاشی
معلوم است که وحشتی به آقاي ارباب بزرگ پهلوان حسن عارض شده و نیز از بیحقوقی و بیانصافی جلیل الملک بیان میکرد
که پاي دار ماشاء الله خان دست میزد؛ چه که ماشاء الله خان به واسطه دوستی با او جدیت کرد که وکیل شود و وکیلش کرد.
پرسیدم به چه دلیل؟ بلکه دروغ میگویی. گفت در چهار ماه قبل یک شبی در بالاخانه باغ نصرت الدوله، مقوم، میرزا ابراهیم قمی،
صدرایی، تدین و نجات ایستاده بودیم. جلیل الملک به نصرت الدوله گفت خیالات دولت در حق ماشاء الله خان را زود اظهار
نکنید، چون میترسم در انتخاب من که او قول داده خلل وارد آید. نصرت الدوله گفت نترس، تا مطلب و خیالاتی که ما داریم و
صورت بدهیم انتخابات کاشان تمام شده و به وکالت شما ضرر نمیرسد. من گفتم به دکتر، حکما خیالات دولت امر کنترل بوده،
دکتر هم تصدیق نمود.
بعد مشغول سیگار و چایی و صحبت. آدم وقار الملک عقب دکتر از طرف نجات و ساعتساز آمد. دکتر جواب داد چون کمرهاي
اینجا است عذر میخواهم. مجددا آدم وقار آمد که وقار میگوید کمرهاي مکرر وعده تشریففرمایی را به منزل من داده و نیامده،
خواهشمندم که ایشان هم بیایند.
بعد مرا دکتر به اصرار برداشت و برد آنجا. آقایان در دخمهاي نشسته چایی و صحبت. من هم وارد، قدري شوخی و صحبت و
قدري آنها مداحی از عمل وثوق الدوله و من به عکس نقادي و مذمت از اعمال او. به قدر ربع ساعتی نشسته، چون ملزم بودم که
ساعت دو و نیم خانه باشم عذر خواسته بلند شدم.
دکتر هم همراه من آمد. او رفت به خانهاش. من هم به عجله از میدان توپخانه سوار واگون و به خانه آمده.
لزوم تشکیل یک مرکز ملّی
آقا شیخ ابو طالب، فرخی، گیوهفروش، آقا سید عبد الغنی، آقا میرزا علی کازرونی، آقا شیخ محمد علی قزوینی تشریف آورده،
چارهجویی که چه قسم جمعیت باید ایجاد شود. من عرض کردم الان مقتضی تجمعات فراهم است که تنفر عموم باشد. اینکه
وحدت همه تجمعات فراهم نمیشود به جهت دو مانع است، یکی آنکه هر جمعیت یک نقشه خصوصی کشیده و اصرار دارد که
ص: 1094
سایرین هم تبعیت نمایند. یکی آنکه هویت خودش یا نمایش حزبی و یا دسته و یا صنفی خود را میخواهد اثبات نماید و این
نمیشود مگر آنکه این دو مانع را اقدام نمائیم و در قدم اول از خودمان برداریم و چون میخواهیم نمایش مملکت را بدهیم نباید
تعینات خارج را درنظر بگیریم و دیگر آنکه نقشه را باید واگذار به یک عده که تمام مردم میخواهند آنها را مرکز و به اسم آنها
و به دور آنها نهضت رسمی عمومی را نمایش بدهند نمائیم. فقط ما باید شروع به رفتن نزد هر جمعیت بنمائیم و بدون این دو مانع
صفحه 264 از 790
آنها را استدعا نمائیم که با آنها یکی شویم. اگر مساعدت کردند ما نزد جمعیت ثالثی میرویم تا همه جمعیتها یکی شویم و
همه هم عملی باشیم نه مدعی نقشهکشی. بعد از این همه تجمعات که به شکل وحدت درآمد آنوقت به اکثریت آرا توجه اولی را
قرار میدهیم که به کدام از آقایان علما و اشراف سابق که آنها را جمع نمائیم و آنها را مرکزیت بدهیم، بعد هرچه آنها نقشه
کشیده، دستور دادند ماها رفتار نمائیم.
آقایان همه قبول و تعهد کردیم که از این دستور خارج نشویم.
بعد آقایان رفته، من و قزوینی هم ساعت دو از شب بلند شده، تفرج خیابان، به منزل عین الممالک رفته، امیر سیف الدین، عضد و
معتمد الممالک و آقا سید محمد تقی و میرزا محمد علی خان و دو نفر دیگر بودند. قدري صحبت اوضاع و تبرّي از عملیات حالیه
اولیاي امور. ساعت سه بلند شده به خانه آمدم.
رعایاي اخلاقی انگلیس
شام قدري پلو و خورشت از ناهار مانده بود، من و بتول و احمد خورده، خاله و ننه اسماعیل هم میگفتند ما چند روز است اشتها و
حال نداریم؛ نزد من که میشود نمیخورند و میگویند ما چندان غذایی نیستیم، اما همیشه از اظهار دلدرد آنها و محلّلات که
هست تعجب میکنم. تدبیر میکنند که شام پلو و خورشت پخته شود، اما بعد از پختن و من که از بیرون آمدم اقلا ده مرتبه
میگوید من که امشب نتوانستم یک لقمه هم بخورم، من چندان پلو را دوست ندارم. برنج به من نمیسازد.
بالاخره حیرت دارم از تقلبات و نیرنگات. گویا همه ایرانی، رعیت اخلاقی دولت انگلیس شده؛ میبرند، میدزدند، به تملق
میگویند، به فحش، به قهر، به اسم غیر، هر قسم بشود، بعد هم عنوان میکنند که به عکس بود. بالاخره خوابیدم.
ص: 1095
[امور روزانه]
دوشنبه پنجم ذیحجه.- صبح بعد از چایی آقا میرزا محمد آقاي طالقانی با برادر آقا میرزا موسی ساوجی آمده، مقداري صحبت که
دولت به حاکم ساوه که جدیدا او را منصوب نموده، امر کرده که باید میرزا علی اکبر از ساوه انتخاب شود، حال به ما هرقدر سخت
بگیرند ما که حاضر نمیشویم. در آنجا چند نفر قابل و لایق هستند؛ یکی حاج میرزا عبد الله، یکی هم یک نفر از علماي دیگر و
امیر ناصر خلج هم اگر بیاید خوب است. حاج سالار شجاع هم در فکر هست.
بعد آقایان بلند شده رفتند. من هم بیرون آمده میدان قاپق، انگور براي سرکه خواستم، نبود. بعد سه عدد جارو خریده، با کشک و
گوشت به خانه آمده، دختر ننه باقر با بچهاش آنجا آمده، ملوك براي رختشویی آمده بود. خاله اسماعیل هم ناله حقهبازي. من
هم مقارن ظهر بیرون آمده تا آنکه راحتی نموده، براي ناهار مراجعت نمایم و آبگوشت هم پخته شود. به خانه طباطبایی رفته،
مقداري صحبت. ناهار به اصرار آبگوشت، آش نارنج و علیحده تمر هندي و ترحلوا، پنیر، سبزي، ماست، ترشی، انگور و خربزه،
لیکن همه مأکول.
آخرین روزهاي ما شا الله خان
معلوم شد همراه ماشاء الله خان یک رشته تسبیح مروارید که شصت هزار تومان قیمت داشته، بود و این چند هفته که ماشاء الله خان
در کاشان و دهاتش به تعلل میگذرانده و حرکت به طهران نمیکرده و میل داشته از علما و موجهین همراه او باشند به دستور
مرکز بوده که به این تسامح و تعلل و توسل به علما و حکومت که همراه او تا طهران باشند معلوم شود که ارتباطی با سفارت و
صفحه 265 از 790
وثوق الدوله نداشته است. و از قراري که شنیده شده، ماشاء الله خان از سابق ماهی هزار تومان در انفصال و ماهی سه هزار تومان در
اتصال وثوق الدوله به ریاست وزرایی به وثوق الدوله میداده و او را که در قلهک، باغ مخبر الدوله گلروپ گرفت و سوار اتومبیل
کرد با ژاندارمهاي موزر به دست، ماشاء الله خان گفته بود این قسم گرفتن را هم آبجی آدم میتواند بگیرد، که صاحبمنصبان
ژاندارم فورا موزر را به سینه او گذاشته، گفتند که اگر حرفی بعد زدي کشته خواهی شد، هیچ قسم حرف نباید بزنی.
بعد طباطبایی صحبت میرزا سید حسین خان موثق السلطنه را که امین مالیه رشت بود نمود که میخواهد با شما ملاقات نماید. من
طفره رفتم، خواهش
ص: 1096
نمود، امر ایشان را قبول نمودم. قرار به فردا دو به غروب شد. بعد بیرون آمده از خانه حنا برداشته به حمام رفته یک به غروب بیرون
آمده، دیدم گیوهفروش، قزوینی، آقا شیخ ابو طالب تبریزي، آقا میرزا علی کازرونی منزل بنده نشسته.
بعد از چایی نیم به غروب منزل فرخی رفتیم.
افزوده شدن بر میزان مخالفتها
آقا میرزا محمود، آقا میرزا ابو القاسم خان، ناظم، آقا شیخ حسن خان، برهان، آقا سید عبد الرحیم اصفهانی مشغول مذاکرات شده،
گفته شد که آقا علی نجمآبادي امروز از طرف بهبهانی، حاج آقا جمال، آقا حسین، امام جمعه خویی و مدرس رفته بود نزد وثوق
الدوله که پروتست این کار را بنماید و عما قریب بازار بسته خواهد شد، حتی امروز مردم منتظر بودند که ببندند. بعد پیشنهاد دیروز
من مطرح شد که باید القاي تعیین حزبی و دستهاي و نقشهریزي از هر دسته را بنمائیم تا موفق به وحدت تجمعات بشویم تا آنکه
یک عده از علماي محل اطمینان و اشراف معتمد را مرکزیت بدهیم. آنوقت هرچه آنها نقشه طرح نمودند ماها عموما رفتار
نمائیم. بعد قرار شد فردا دو و نیم به غروب منزل آقا میرزا ابو القاسم خان برویم و اطلاعات خود را عموما بگوئیم.
بعد ساعت سه بلند شده به خانههامان رفته، شام آبگوشت، پنیر و سبزي با نان با بچهها خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه ششم ذیحجه.- صبح بعد از چایی با احمد به باغ انگوري رفته یک بار انگور خوراکی متوسط از قرار 27 هزار خریده، احمد
با حمال به خانه آمد.
اما در باغی را امسال از من نگرفتند. به نظرم توي راه همچه آمد که مثل مالیات تنباکو و توتون را از جنس حاضره براي آنکه مبادا
مردم بر ضدیت و تنفر از کنترلشان افزوده نشود امسال گذشت از طرف رئیس الوزرا شده. در باغ انگوري را هم امسال از دهاتی نه
خریدار میگیرند.
حکایت یکی از شارلاتانها
بعد به خانه آقا میر سید محمد بهبهانی رفته، گفتند به خانه سید محمد عصار، عیادت رفته. دیدم لواء الدوله ذخیره آمد و خیلی با
من گرم گرفت. من که کلیتا از
ص: 1097
شارلاتانها بدم میآمد؛ منجمله این، براي رفع تنهایی و تفنن صحبتش را گوش دادم. دیدم ورقه بزرگی به امضاي قریب دویست
نفر رسانده که مضمونش از طرف طبقه سیّم بود که میرزا علی اکبر ساعتساز از نمایندگی منفصل و از طرف ماها خارج، سید
صفحه 266 از 790
حسن مدرس و کمیسري ناحیه چاله میدان و عودلاجان هم تصدیق هویت امضاکنندگان را نموده بودند. گفت این ورقه را به رعد
دادم، چهارده روز ننوشت و ما را سرگرداند حالا قصد دارم به حبل آقایان [؟] برسانم و مجبورش نمایم درج نماید.
بعد گفت حاج میرزا حسین کرمانشاهی در اوایل ماه رمضان یا قبل از آن آمد و اظهار و اصرار نمود که بیا من و شما تشکیل طبقه
چهارم بدهیم، من هم جمعیت زیاد دارم. بعد من قریب سیصد نفر از طبقه سیّم خارج نمودم و طبقه چهارم تشکیل دادیم. او با دبیر
خلوت و عدل الملک و نوريزاده و دو نفر شاهزاده بچه و یکی دو نفر دیگر (که من کمرهاي اسمشان یادم رفت) بیشتر نداشت.
بعد دو کاغذ ماركدار که بالایش در اطراف خط دایره اللهم و آل من والاه الخ طبقه چهارم، مورخه 12 و 13 رمضان که تشکیل
دفتر مرکزي که بلیط عضویت بدهی و از نمره ششصد تا هفتصد را «1» ... طبقه و انتخاب کمیته و خطاب به لواء الدوله که تو رئیس
هم بدهی به حاج میرزا حسین و ته چک او را نگاه بداري. بعد یک کاغذ نیم نصف صفحه به خط نوريزاده تقاضا از مرکز کمیته
طبقه چهارم را نشان داد که براي حجۀ الاسلام آقاي حاج میرزا حسین تقاضا و براي خودش الی به کار حزب طبقه چهارم کرده
بود. بعد خیلی شکوه از شارلاتانی حاج میرزا حسین نمود که بین من و سردستههاي دوازده گذر پاطوق مرا که در دو محله دارم
میخواست بههم بزند. من با او به صداقت، او قاصد، به من هم خیانت.
زنان شهر بههمزن
بعد گفت چون من از قدیم با مدرس در دسته اعتدال بودیم و کار میکردیم، خاصه در دوره انتخابات سابق و براي اینکه میتوانم
هزار زن در هر موقع و محل به هر اسم راه بیندازم و کار همهکس نیست، همچنین مشتیهاي محلهها
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1098
را، همه از من تملق و براي قوام السلطنه دو هزار و پانصد رأي، سابق تهیه کردم و ... بعد در قضیه پارسال مسجد شاه چه کمکی به
وثوق الدوله نمودم براي خاطر مدرس همه اعتدالیهاي دیگر جاکشها مثل آقا میرزا هاشم آشتیانی، اسلامبولچی، حریري، بنکدار،
خرازيفروش همه دخل و پراکندهکارکن، من و مدرس باقی ثابت ماندیم. مدرس در این دو سه هفته از من به جهت کمک بههم
زدن شهر، جمعیت زن خواسته و نقشه بدوي که مستمسک دست دولت براي جلوگیري نیفتد قضیه آب محله قجرها را پیش
گرفتیم. یک کاغذ مدرس به عین الدوله نوشته بود که همهساله آب مجانی که به آن محل میدادید باز قریب یکصد نفر زن
بیآب مانده و معرفی آنها به عهده من که مقرر فرمائید به آنها آب بدهند که یک ماه متجاوز است بیآب ماندهاند. یک کاغذ
هم به اشرف الملک بلدیه که مساعدت در رساندن آب به زنها برآید. گفت به این بهانه جمعیت زن میتواند حرکت نماید. بعد
خیلی لواء الدوله از شارلاتانیهاي شارلاتانها را نقل نمود که بنده ملاقات او را مثل دخول به خانه فاحشهاي دانستم که انسان خیلی
اشخاص را میشناسد.
بعد بهبهانی آمد. او را ملاقات. خیلی جدي و ثابت در ضدیت با کنترل دیدمش. بعد گفت امروز عصر آقا علی آقا را که دیروز نزد
وثوق الدوله رفته و مراجعت کرده باید ملاقات نمائیم و نتیجه مذاکرات او را ببینیم چیست.
بعد بلند شده به دکان آقا میرزا ما شاء الله رفته هفت تومان از پول برات حاج صمد گرفته قدري با او هم صحبت تنفر عمومی را
نموده، از راه بازار به خیابان. اکبر آقا را دیده، خیلی صحبت نموده به خانه آمدم. ناهار آبگوشت و انگور با بچهها خورده،
خوابیدم.
بعد بلند شده چایی خورده، دو و نیم به غروب به منزل آقاي طباطبایی همدانی رفته، میر سید حسن خان موثق السلطنه امین مالیه
صفحه 267 از 790
رشت که سوءظن در حق او داشتم و اکنون امین مالیه مازندران شده برحسب وعده که ملاقات مرا خواسته بود آمد، ساعتی نشسته،
از اطوار او فهمیدم آدم رذل و نوکیسه هم هست و تصنعی خود را افتاده نشان میدهد. منجمله که واقعا از بسکه گرفتارم و مردم
مرا آسوده نمیگذارند و سه نفر نوکر که به تعاقب همدیگر هرکدام بیایند و عنواناتی نمایند.
ص: 1099
منتظر جواب وثوق الدوله
یک به غروب بیرون آمده، اول غروب به خانه میرزا ابو القاسم خان رسیده، ناظم، شیخ حسن خان، فرخی، سید عبد الغنی آقا شیخ
ابو طالب، آقا سید عبد الرحیم اصفهانی، آقا میرزا علی کازرونی بودند. تلفن به خانه بهبهانی زده شد که بروند ببینند آقا علی آقا از
وثوق الدوله جواب پروتست علما را چه آورده؟
معلوم شد بهبهانی به مسجد رفته بود و مجلس آنها بههم خورده. قرار شد فردا تحقیقات از اوضاع آقایان و خیال آنها و جواب
وثوق الدوله بشود، پسفردا صبح به خانه متفقه رفته، صحبت نمائیم.
یک از شب رفته بیرون آمدیم. استخاره نمودم به خانه ساعتساز که میگفت شبهاي چهارشنبه جمعی زیاد در خانه من کنفرانس
است به کلهام زده بود که بروم و نطقی نمایم، بد آمد. بعد شیخ حسن خان تا میدان توپخانه با من آمد. خداحافظی نموده رفت.
میرزا محمود شرکت متفقه رسید؛ فوت حاج محمد باقر را گفت و ملاقات معین و ایستادگی او را در خصوص اقدامات علیه کنترل
و اینکه یک روز دکاکین بسته و به مدرسه خان، مرکزیت علما داده شود.
بعد با او خداحافظی، دکان سید جواد کوزهپز قدري صحبت، از آنجا در خیابان امیریه آقا سید جلیل را دیده، با یکانی. گفت فردا
سر مقاله ایران خواندنی است و باید از ملک الشعرا استفاده نمود. یعنی ممکن است خرش کرد. بعد اردبیلی گفت مرا میخواهند
فردا بخرند. گفتم بیطرف باش بهتر است. گفت آقایان بر جرأت خود میخواهند بیفزایند؛ چون اقداماتی از طرف [مقابل] ندیدند
و بیاصل دانستند آنچه شنیدند. بعد قرار شد فردا نیم به غروب بیایند منزل بنده.
دودوزهبازي شیخ ابو القاسم شیرازي
آقاي عین الممالک رسید، آنها رفتند. بعد با ایشان صحبتکنان، شیبانی رسید، شکوه از شیخ ابو القاسم شیرازي نمود که یک روز
من و او و سعد الملک بودیم من گفتم با یک نفر دیگر میخواهم بروم سفارت امریک و صحبتهاي دیگر.
بعد از مجلس حرکت کردیم، شیخ رفت. نیم ساعت بعد سوار درشکه سعد الملک شد و جایی رفت. از آنجا به شمیران، نزدیک
قلهک شیخ را دیده بود پیاده به عجله میرود، قلهک مانده بود، دید شیخ رسید و به باغ وثوق الدوله رفته.
ص: 1100
شکوه الملک را خواسته، پیغام شفاهی به او داد. بعد با شیبانی خداحافظی نمودم. عین الممالک هم رفت. من به خانه آمده
آبگوشت به و بادمجان و انگور خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه هفتم ذیحجه.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه خلخالی رفته، دیدم ممیززاده با خلخالی مشغول صحبت. مرا که دید
گفت به جهت کبود گنبد و سفارش نامه به شریف خان. فهمیدم رد گم میکند. من هم قدري ملعبه نموده که جاسوس کاملی
است. بعد آقا سید جلیل اردبیلی و یکانی آمده، من که مسبوق بودم که آقاي خلخالی مشغول به تقویت کمیته انگلیسیها معنا، و
صفحه 268 از 790
صورتا بیارتباط خود را قلم میدهد. بعد از مقداري صحبت متفرقه گفته شد که قشون به اسم موکب همایونی به رشت رفته اما
مأموریت داشتند که جنگلیها را محاصره نمایند.
بعد من بیرون آمده به دکان میرزا عباسقلی خان. با اکبر آقا و او قدري صحبت.
دکتر اسماعیل خان و سیف الاطبا رسیده، قدري صحبت، بعد سوار واگون به خانه حاج محمد باقر کاشی ترحیم رفته، ممتازین و
محتشم السلطنه و امام جمعه مخلوع و سایر کاشیها و جمعی دیگر بودند. بعد از روضه بلند شدم و با آقا میر سید حسن کاشی در
راه تا میدان صحبت. گفت ما از گیر نایب حسین کاشی اگر راحت شدیم، آنوقت پرده را با وثوق الدوله پاره خواهم کرد. بعد
سوار واگون شده به خانه آمده، ناهار آبگوشت با بچهها خورده خوابیدم.
پروتست محصلین
بعد از خواب و چایی. فرخی فرستاد، رفتم. گفت ژلاتین محصلین را که استرحام از علما و تجار و عموم نموده بودند که این معاهده
ما را به اسارت انداخته.
نظمیه هم چند نفر اطفال را گرفته، یکی از آنها کاظم خان نام را در حبس تاریک و مابقی را مرخص. حال فردا اطفال خیال دارند
صبح منزل حاج آقا جمال به روضه رفته، شما هم خوب است فردا با رفقا آنجا روضه بیائید. گفتم چشم.
بعد به خانه آمده، آقا محمد آقا پسر آقا شیخ نور الدین آمد که کاغذي به ادیب الدوله بنویسم که او را در کلاس شش مدرسه دار
الفنون بپذیرند. گفتم تقاضانامه بنویس تا او را بفرستم. بعد ایشان رفته، یمین الملک آمد، به
ص: 1101
وعدههاي لفظی براي پول عذرخواهی و موکول به پسفردا عصر نمود. بعد آقاي اردبیلی آمد، یمین الملک رفت.
فضیحت کمیته دموکرات
[اردبیلی] گفت امروز براي دعوت غفاري از تشکیلیون و کمیته، مرا هم که بلکه خریداري نمایند، خلخالی برد؛ شیخ جلال، فطن
الملک، دهخوارقانی، تدین، صدرایی، گوهري، میرزا ابو القاسم خان افتخار الملکی، دکتر حسن خان، دکتر احمد خان، خلخالی،
مقوم، میرزا ابراهیم قمی، نجات، میرزا علی اکبر، تنکابنی، غیر از ملک الشعرا. تقریبا بیست و پنج نفر بلکه بیشتر بودند. شیخ جلال
ناظم شده بود. دکتر حسن خان خیلی به کمیته و به نجات، طرف و بد میگفت.
صدرایی گفت محرمانه به من که ملک الشعراي پدرسوخته صد هزار تومان پول میخواهد و حالا با ماها طرفیت پیدا میخواهد
بکند، پدرش را درمیآوریم و او را چون منتخب نبود و عوض ساعتساز آورده بودیم بیرونش کردیم و خود ساعتساز را به
کمیته آوردیم. بعد تدین عنوان کرد که باید فرقه را درست کرد و یک تاکتیک براي او معین نمود. من گفتم اگر همه تصویب آن
را نکردند چارهاي جز تجزیه نیست. دهخوارقانی گفت ماها اگر همه متفق باشیم، خارج نمیتواند مخالفت نماید، مگر اینکه همین
اشخاص منافقی را اسباب شوند. غفاري گفت امروز سوري میدهیم و فوري میزنیم و بعضی مطالب دیگر. دکتر حسن خان گفت
چوب وافور به فلانت. بعد افراد کمیته بلند شده به عنوان بعضی مطالب میرزا ابو القاسم خان افتخاري بناي صحبت گذاشت. دکتر
حسن خان گفت بلند شو برو به کمیته. گفت کمیته کجا؟ بعد بعضی حرفهاي مسخرهآمیز، دکتر به کمیته و اهل کمیته گفت.
قدري هم کار به کدورت کشید. نیت میهمانشدگان و میزبان جشن براي تحت الحمایه شدن ایران و فوق الصلابه شدن ماشاء الله
خان تا دو و نیم بعد از ظهر. ملک الشعرا گویا با کمیته طرف شده و صد هزار تومان خواسته، به جهت اینکه وثوق الدوله به رعد
خیلی داده و ملک معلوم نیست انتخاب شود و ساعتساز را هم وثوق حکم کرده که در کمیته باشد و نیز تدین گفته بود که باید
صفحه 269 از 790
امروز ترتیب اینکه همگی قول بدهند که پدر ملک را باید سوزاند و مثل ماشاء الله خان خفهاش کرد که اسرار بروز نکند.
ص: 1102
بعد از خیلی صحبتها اردبیلی رفته، فرخی آمد که امشب شیخ حسین طهرانی و سید عبد الغنی منزل ما آمده که بمانند و صبح به
منزل حاج آقا جمال برویم. شما بمانید تا صبح باهم برویم. قبول نمودم. بعد فرخی رفته، من هم ساعت دو از شب بیرون آمده به
خانه عین الممالک رفته، امیر سیف الدین و سید احتشام خیلی مزاحی نموده، جمعی هم بودند. ساعت سه اخوان عین الممالک و
غیره رفته، من و امیر سیف الدین و عین بیرون به گردش خیابان آمده، مرآت رسید.
اصل مطالبات اعیان ثلاثه
صحبت اینکه مشیر الدوله و مؤتمن الملک و عین الدوله که با چهار نفر از تجار و علما چهار پنج روز قبل به ملاقات وثوق الدوله
رفته بودند براي توضیح خواستن. بعد از آنکه آقایان و تجار رفتند. مشیر و مؤتمن صحبت یک پل که در قرب دهات ایشان واقع و
خراب شده بود و عین صحبت فروعات دیوانی شیرگاه را نموده تقاضاي بنایی را دو نفر اول و تقاضاي تخفیف را سومی نموده بود.
وثوق الدوله هم از طرف دولت قبول نموده بود. بعد از بلند شدن و رفتن اعیان ثلاثه وثوق به شخصی گفته بود که آقایان ملت
بودند که در ضمن استیضاح از من در خصوص کنترل، شصت هزار تومان براي نفع خودشان به گردن دولت بیچاره بیپول
گذاشتند.
و نیز مرآت میگفت مستوفی براي اینکه بیست روز قبل دولت اظهار میل کرده بود که دور از طهران برود این دوروزه قصد طرف
جاجرود و بالاتر را نموده، اما من خیال دارم مانع شوم. بعد به خانه آمده شام آبگوشت بادمجان، به، انگور و ترشی خورده، تا
ساعت شش من و احمد منتظر آمدن آب که میراب خبر کرده بود شده و آب کمکم میآمد. بعد من خوابیده، احمد مواظب آب.
بین الطلوعین بیدار شده، دیدم احمد مشغول به اتمام آبیاري است.
استرحام شاگردان مدارس و اعتراض واگونچیها
پنجشنبه 8 ذیحجه.- صبح بعد از چایی فرخی و سید عبد الغنی آمدند که خوب است زودتر برویم منزل شرکت متفقه که از آنجا
سایر آقایان را به خانه حاج آقا
ص: 1103
جمال برده، هم روضه و هم تقویت و دلداري به شاگردان مدارس که آنها را کاظم خان، نظمیه گرفته بدهیم. من به سید عبد
الغنی گفتم که شما بروید، آقا شیخ محمد علی قزوینی را برداشته بیائید که در منزل شرکت متفقه بههم برسیم.
او رفت. بعد من و فرخی بلند شده، سر راه ناظم التجار و آقا شیخ حسن خان را هم برداشته رفتیم. آقا سید عبد الرحیم اصفهانی،
میرزا ابو القاسم خان، میرزا علی کازرونی، گیوهفروش و میرزا رضا خان در منزل متفقه چایی خورده، از آنجا اجماعا بلند شده، آقا
میرزا محمود به جهت اظهار کسالت و حالت اسهال خانه ماند، ماها هم جفتجفت میآمدیم. شیخ حسن خان هم در بین راه فرار
براي صورت دادن کارهایش نمود. مابقی رفتیم منزل حاج آقا جمال.
قریب بیست نفر از اطفال مدارس و چهل و پنج نفر واگونچی و سی چهل نفر متفرقه آنجا تجمعی داشته، ما هم ورود. من تاکنون
آنجا نرفته بودم. حاج آقا جمال آنجا نبود. قدري نطق استرحامی با بیانات گیرنده چند نفر شاگرد نموده.
واگونچیها هم استرحام و اظهار تظلم از رئیس خودشان که ارامنه و یهود و بهاییها را بر ما ترجیح و آنها هر نوع به زنهاي
مردم حرکات شنیع بکنند، راپرت بدهیم قبول نمیکنند و تحمل هم نمیتوانیم بنمائیم. دیشب هم به ما فحش ناموسی و مذهب
صفحه 270 از 790
دادهاند و امروز چهل و پنج نفر اعتصاب نمودیم و نه دانه واگون را خواباندیم و نه واگون کار میکند.
سلب حاکمیت ملی به مثابه مرگ
بعد من هم نشسته بیانی بر ضدیت و تنفر از معاهده نمودم و فلسفه مردن را که بد و سختترین صدمات است براي این است که
سلب حاکمیت میشود.
بعد رئیس کمیسري با آژان آمد، سؤال کرد تجمع براي چیست؟ گفتم حقیقت مطلب را نباید به شما گفت، میترسم اگر به شما
گفته شود شما هم مثل ما اینجا بمانید و شروع به اعتصاب آژانها شود مثل پلیس لندن. بعد قدري صحبت شد.
نطقهاي مهیج
حاج آقا جمال آمد، اطفال و آقاي ضیاء الواعظین و آقاي آقا شیخ محمد حسین طهرانی هرکدام نطقهاي مهیجی نموده، حاج آقا
جمال اظهار داشتند که شما
ص: 1104
بروید منازلتان، مطمئن باشید تا صبح شنبه من با آقایان علما مذاکره نمایم و دولت را ببینم. انشاء الله کاري خواهیم کرد که شما
آسوده شوید و اگر نشد من هم مثل شما خواهم شد. آقایان بناي داد و فریاد که نمیرویم، صبر نمیکنیم، ساکت نمیشویم. مردم
هم از خارج میآمدند. رئیس کمیسري هم رفت تلفن زد. بعد از قرار معلوم بیورلنگ و گلروب هم تهیه آژان و ژاندارم زیاد بهطور
گشتی در شهر زیاد نمودند بعد باز رئیس کمیسري آمد، تا ظهر غائله به این قسم طول کشید.
ظهر حاج آقا جمال خواست برود مسجد جمعیت نگذاشت. هاي و هوي زیادي به میان آمد. بالاخره نماز را خانه خواند و گفت
امشب باید برحسب آنکه سابقا به مردم گفته شده، حضرت عبد العظیم احیا باید بروم؛ مردم مانع شدند.
بعد قرار شد مردم بمانند و آقا عصر برحسب وعده با آقایان علما آقا میر سید محمد بهبهانی، مدرس و حاج امام جمعه خویی به
منزل آقاي آقا حسین نجمآبادي بروند و در آنجا مذاکره حل قضیه را که چگونه بنمایند یا بالاخره شروع به اعتصاب عمومی و با
کمال سادگی به مبارزه استرحامی از مجامع دول و ملل بنمایند. بعد ناهار نان، پنیر و انگور و سبزي عموما مهمان حاج آقا جمال
شدیم. بعد از ناهار قدري دراز کشیده، چایی خوردیم.
دو به غروب من بیرون آمده، خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی پرسیدم صبح منزل متفقه چرا نیامدید. گفت آمدم شما رفته بودید.
بعد جمعی آمدند، گرفتار بودم. عصر میروم تهیه جمعیت کرده میآئیم جزء متحصنین. بعد از آنجا به خانه آمده سرکشی نمودم.
بعد از آنجا مقارن غروب بیرون آمده، خیابان. مردم به گردش مشغول. تعجب نمودم از متمدنین و وطنخواهان. خانه عین
الممالک، رد میشدم، رفته، مختصر احوالپرسی، کاغذي به دکتر حکیم اعظم توصیه آقا میرزا محمد آقا پسر آقا شیخ نور الدین که
در کلاس شش اطاق طبی دار الفنون قبولش نمایند نوشته، از آنجا بلند شده یک از شب به خانه حاج آقا جمال رفته دیدم جمعیت
زیادي در خانه و خودش نیست.
پشیمانی آقایان اربعه
ساعت دو و نیم از شب [آقا جمال] آمد، معلوم شد مجلس علما تازه تمام شده خیلی خوشحال بود. فورا آقا مجتبی برادر آقا علی
نجمآبادي آمد و حاج آقا
ص: 1105
صفحه 271 از 790
جمال بلندبلند گفت و الله دیگر گذشت، و نخواهم داد. آقا مجتبی خواست بیخ گوشی و محرمانه بگوید، حاج آقا جمال زیر بار
نرفت و گفت کاغذ پهلوي من نیست و از دست من خارج است. بالاخره آقا مجتبی رفت. بعد حاج آقا جمال گفت کاغذي از
آقایان اربعه گرفتم که این معاهده حرام و مسلمین نباید زیر بار آن بروند؛ نمینوشتند، به هزار زحمت و تدبیر از آنها گرفتم، فورا
پشیمان شدند که چرا به من دادند، حال میخواهند پس بگیرند. یکی از آقایان به توسط آقا مجتبی پیغام داده که اگر ابراز شود ما
خواهیم نوشت که آن نوشته خط ما نبود.
گفتم مجلس غیر از آقایان چه اشخاص بودند؟ گفت حاج معین، امین الضرب، حاج عباسقلی آقا، حاج میرزا حسن کاشی و یکی
دو نفر دیگر. گفتم قرار چه شد؟
گفت من بروم وثوق الدوله را ببینم و اولتیماتوم بنمایم، اگر قبول نکرد مشغول عملیات شویم. گفتم کجا را مرکز خواهید کرد؟
گفت مسجد سید عزیز الله. بعد گفت شور نمائید ببینید من بروم وثوق الدوله را ببینیم یا نه؟ بعد آقا خواست ساعت سه برود
حضرت عبد العظیم، مردم مانع شدند. بعد قرار شد برود مسجد و تا صبح به رسم معمول احیا بگیرد. بعد آقا رفت به اندرون. ساعت
چهار و نیم از شب شام آبگوشت خوبی با پنیر و انگور و سبزي خورده، به قدر هفتاد نفر بالاتر آنجا خوابیدیم.
اجتماع خانه خویی
جمعه نهم ذیحجه.- صبح بلند شده حاج آقا جمال از مسجد که شب احیا رفته بود آمد. من هم چایی نخورده از خانه آنها بیرون
آمده به خانه خودمان آمده، چایی خورده، لوازم را به احمد دستور داده، بعد بیرون آمده بهسمت خانه امام جمعه خویی رفته دیدم
بالاخانه تالار آنها روضهخوانی و جمعیت زیادي قریب صد نفر از مجتمعین براي تنفر در حیاط متفرقا نشسته و راه میروند.
مدرس هم در حوضخانه نشسته بود، او را هم دیده، قدري صحبت. تا ساعتی با آنها، بعد از روضه عموما بالا رفته توي تالارهاي
بالا نشسته، ضیاء الواعظین بالاي منبر روضه و نطق مهیّج و مفصلی نموده، بعد میر عشقی به عنوان اطفال مدارس بیانیه گیرندهاي
خوانده سایرین را به گریه درآورد. بعد خود حاج امام جمعه بلند شده، او هم نطقی دایر به مساعدت آنها با مقاصد تا زنده هستند
ص: 1106
و جان باقی است. بعد مردم خارج که روضه آمده بودند از علما و طلاب خواستند بروند. من بلند شده نطقی دایر به شرکت همه در
این تجمع و بدي تملق و بدبختی عموم حتی وثوق الدوله در این کنترل نموده، به همین ترتیب مشغول بوده ناهار نان و پنیر و خیار و
خربزه، انگور و هندوانه عموما خورده، در اطاقهاي بالا و پائین متفرقه خوابیدند.
براي تشکیل یک هیئت مرکزي
من هم با شیخ حسن رانکوهی براي دیدن آقا سید اسد الله خرقانی که او را همراه نمائیم، بیرون آمده گفتم سر راه میرویم خانه
حاج آقا جمال نزد رفقا و دیدن میکنیم و در دل خیال کردم خوب است خانه حاج آقا جمال که رفتیم او را محرمانه ببینیم و بگویم
چون من به واسطه جلوگیري سایرین از نقشهکشی و تولید هرجومرج شدن از ورود همه در کلیه امور، من خود داخل در محور هیچ
مطلبی مگر تولید فکر در مردم و دعوت آنها، داخل در کاري نمیشوم و جلوگیري از بو الهوسان مینمایم، پس شما با چهار نفر
دیگر از رفقایت که حاج امام جمعه و مدرس و آقا حسین و آقا میر سید محمد باشید تمام نقشه عملیات را که چه زمان و مکان و
ترتیب باشد قطع نمائید و به ماها قطع خودتان را اطلاع دهید ماها اجرا نمائیم که نتیجه مطلوب به ترتیب عقلایی و آرامی گرفته
شود.
صفحه 272 از 790
مخارج مخالفت
وارد به خانه حاج آقا جمال شده، گفتند مدرس و حاج آقا جمال توي حوضخانه مشغول صحبت هستند و شیخ العراقین هم چند
ساعت قبل اینجا حاج آقا جمال را آمده بود که اغوا نماید و رفت. من احوالی از واگونچیها پرسیده، به اطاق دیگر که آقا سید
عبد الرحیم اصفهانی، میرزا رضا خان، ناظم التجار، فدایی، سید عبد الغنی و دو سه نفر سید دیگر، شیخ حسن خان و چند نفر دیگر
هم بودند آمده مشغول صحبت متفرقه شده، فدایی بلند شده مرا با ناظم و سید عبد الرحیم و میرزا رضا خان و آقا شیخ حسن خان و
سید عبد الغنی و دو نفر دیگر به اطاق متصل به آن اطاق برده که ما اینجا هستیم، خرجی داریم، یا باید ما چند نفر هرکدام روزي
چیزي بدهیم یا باید پولی از بعضی جاها تهیه نمائیم که خرج
ص: 1107
بشود، چه باید کرد؟ گفتم من به قدر ناهار و شام خود میتوانم سهمیه بدهم، نه جور کسی را میتوانم بکشم نه خودم تحمیل به
غیر میشوم و مسئله اینجا مطلبی نیست، یکی دو روز به عقیده من در خانهها نباید باشیم و باید بهجاي بزرگی در یکی از مساجد
[رفته]، یکروزه تنفر عمومی را رسمیت، بعد متفرق شویم. حال براي این دو سه روزه میتوانید فکري نمائید؟
فدایی گفت بیست نفر. یکی سه تومان هر روز بدهیم. من گفتم علاوه میان ماها بیست نفر پیدا نمیشود من هم نمیتوانم قول مطلق
بدهم که اگر امتداد پیدا کرد بدهم، گفت من هرقدر طول هم بکشد میدهم. ناظم گفت من هم میدهم.
میرزا رضا خان هم همین قسم. بعد من دیدم در بین صحبت اینکه در مرکز مسجدي که بعد تهیه بشود خرج آنجا را از ناهار عموم
و مخارج متفرقه از اینکه بازارها را ببندند پول لازم است به میان آمد. گفتند پس باید براي این کار چند نفري انتخاب نمود که در
تحت نظر آنها جمع و خرجی به میان باشد، همه تصویب نمودیم. بعد اسم مرا درمیان آورده، به ضمیمه سه نفر دیگر؛ من قبول
نکردم. گفتم من سنخیت با این کارها ندارم، من خدمات متفرقه را میتوانم.
دیدم خیلی اصرار مینمایند که شما امضا و رسیدگی نمائید. گفتم من رسیدگی بهصورت حساب که جمع بزنم که نمیشود
مسئولیت را قبول نمایم. من نمیدانم پول از کجا تهیه و به کدام مصرف لازم [میرسد]، چیزي را که نمیدانم و نمیتوانم از کجا
لایق خواهم به این کار شد. دیدم شیخ حسن خان علیحده و فدایی علیحده اظهار کردند پول هست، چشم بعضیها کور شود
همینقدر شما که در کار باشید و اسم شما با ما باشد ما مطمئن هستیم که بدنام نمیشویم. «1» ... بدهند و میدهند منجمله
من در باطن خودم از این اعمال متنفر، خاصه با مثل آقاي فدایی و آقا شیخ حسن بعد و ناظم بعدتر، که امتحان کاملا هست که
اطمینان ندارم که من که خدمت آقایان پولدهها نمیروم و خودشان میگویند و میروند من نمیدانم چیست و کیست و مقاصد
چه رنگ به واسطه عدم اطلاع کامل من صورت بگیرد و من خودم را بیجهت مسئول نمایم. صورتا استنکاف خود را به هر
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1108
شکلی بود نمودم. خودشان شش نفر انتخاب نمودند: ناظم، سید عبد الغنی، فدایی، میرزا ابو القاسم خان، از خارج آقا سید عبد
الرحیم و یک سید دیگر، گویا.
چند نفر به انتخاب ماها انتخاب شدند که پولی جمع و خرج نمایند، و لیکن هرقدر آنها به تدبیر خواستند پاي مرا توي کار بکشند
من خودم را کنار و خارج نمودم.
اکثر رفقا نبودند
صفحه 273 از 790
بعد پیغام به حاج آقا جمال که یک ساعت پیش داده بودم که میخواهم شما را تنها ببینم و احمق پیغام داده بود که میآیم بیرون
شما را خواهم دید. و با مدرس مشغول صحبت در تو بود، دیدم جوابی نیامد و خودش هم بیرون نیامد. بلند شده سه به غروب رو به
خانه آمده، با شیخ حسن رانکوهی، از راه خانه به خانه آقا سید اسد الله خرقانی رفته، نبود. به مسجد آقا حسین آمده، نه او بود و نه
آقا علی. آقا مجتبی و آقا یحیی و آقا شیخ ابو القاسم شیرازي آنجا بودند. قدري صحبت متفرقه و شوخی با شیخ ابو القاسم نموده،
صحبت تنفر. شیخ ابو القاسم هم اظهار شرکت نمود. یک به غروب بیرون آمده به شیخ حسن رانکوهی گفتم که آقا سید اسد الله را
دیده، خبرش را به من بدهد. بعد با آقا شیخ ابو القاسم قدري توي راه صحبت، او رفت. خلخالی را دیده، قدري با او سر راه صحبت
متفرقه.
رفقا میرسیدند، تا آنکه اول مغرب به خانه رسیده، خبري نبود، یمین الملک هم که بنا بود غروب بیاید و پول بیاورد نیامد.
در منزل امام جمعه
من هم بیرون آمده بهسمت خانه حاج امام جمعه رفتم. در بین، محسن میرزا را دیده، قدري صحبت. آقا میرزا عبد المطلب را دیده،
او را مساعد دیدم و عرض کردم که بیاید خانه حاج امام جمعه. گفت میروم حجره و تا یک ساعت دیگر میآیم. بعد به خانه
حاج امام جمعه رفته، آقایان متفرقه رفقا و غیره بودند.
آقا میرزا عبد المطلب هم آمده قدري ماند قرار شد فردا صبح بیایند. بعد شیخ ابو تراب نهاوندي و من و شیخ حسین طهرانی و آقا
سید محمد پیغمبر مشغول صحبت و خنده شده، تا ساعت چهار از شب شام با عموم نان، آبگوشت، خربزه و پنیر و سبزي خورده،
پنجاه نفر میشدیم، احمد هم ماند.
ص: 1109
امتناع مجدد از آلودگی در امور مالی
بعد بناي خواب شد؛ فرخی مرا با آقا شیخ حسین طهرانی و آقا جواد به اطاق بالاخانه علیحده برد و گفت کاري دارم و باید
صحبت نمائیم. رفتیم و تا ساعت شش و نیم مشغول پروگرام که چه باید بکنیم. فقط نقطهنظر فرخی و آقا شیخ حسین این بود که
مرا علی العمیا داخل حساب جمع و خرج کرده، درصورتی که من نمیدانم پول اطمینانا از کجاست و خرجهایی که میشود فقط به
حرف خرجکنها است. من خودم قبول نکردم، اما گفتم باید خرجی بشود، چه که من خودم قوه تحمل خرج غیر را ندارم و این
کار عمومی است و من عقیدهام این بود که مردم خودشان ناهار و شام خودشان را این دو سه روزه متحمل شوند و نتیجه گرفته
متفرق شویم. امروز و شب در اینجا و دیروز تا امروز هم خانه آقا جمال ناهار و شام را خود آنها متحمل شدند، بعد هم هرچه
بکنید چون من فرصت و قدرت رسیدگی ندارم داخل امر حساب نمیشوم. فدایی و بعضی دیگر را اسم بردند، گفتم من ابدا
اطمینان ندارم میخواهید آنها باشند، باشند.
گفتند یک نفر شما معرفی نما. من گفتم آقا شیخ حسین گیوهفروش. دیدم اول تصدیق نمودند، بعد شیخ حسین طهرانی گفت شاید
او را سایرین قبول نکنند.
فهمیدم به زبردستی او را رد، و داخل نخواهند کرد. بعد خوابیدیم.
تعیین یک مرکزیت موقت
شنبه دهم ذیحجه (عید قربان).- صبح احمد بلند شده به خانه آمد. من هم آنجا چایی و صحبتکنان، جمعیت هم متفرقه آمد. حاج
صفحه 274 از 790
امام جمعه هم از اندرون بیرون آمد. آقا عبد المطلب زنجانی هم با آقا میرزا علی محمد توتونفروش و قریب بیست نفر از
توتونفروشها هم آمدند و به من گفتند ما با این مقاصد همراه. بعد تا دو و نیم به ظهر آنجا بوده، شیخ حسن رانکوهی رسید.
گفت آقا سید اسد الله را دیده، گفت کمرهاي بیاید و به من بگوید که چه کنم؟ حاضرم. بعد من آقا شیخ محمد علی قزوینی را
برداشته به خانه آقا سید اسد الله وارد؛ عین الممالک، ضیاء السلطان، آقا میرزا محمد علی خان خوشنویس هم آنجا بودند. با آقا
سید اسد الله بعد از دو ساعتی صحبت قرار شد مسجد خودش را مرکز موقتی براي اجتماع فراهم آورده تا محل بزرگی عموما آنجا
را مرکزیت
ص: 1110
بدهند. بعد بلند شده به خانه آمده احمد هم آمده بود. ناهار آبگوشت با بچهها خورده، خوابیده، بعد چایی، بعد تحریر.
تحریکات اراذل و اوباش
نیم به غروب بیرون آمده به خانه حاج آقا جمال رفته، آقا سید عبد الرحیم اصفهانی، فدایی، آقا شیخ ابو طالب، سید عبد الغنی و
غیره آنجا بوده، صحبت مینمودیم و سپردم که یک نفر به جهت دادن نان و پنیر و انگور و چایی به جهت مسجد آقا سید اسد الله
بفرستند و در بین صحبت خبر آوردند که خانه حاج امام جمعه یکی از اطفال مدارس که نطق میکرده، پرویز خان نام ترور [یست]
نصرت الدوله که دسته میرزا علی اکبر است از میان جمعیت آمده ناطق را از بالا کشیده بناي بدگویی که من سالی مبلغی مالیات
میدهم و تازه مملکت از شر اشرار میخواهد آسوده شود، امنیت پیدا کند، شما مفسدین نمیگذارید و ... بعد یک سید کاشی هم
میآید عمامه خود را به زمین میزند و فریاد و بناي فحاشی و همان نوع کلمات مینماید. چند نفري هم توي جمعیت [فریاد
میزنند] راست میگوید، راست میگوید.
بعد برحسب تاکتیکی که سابقا معین نموده بودیم با کمال ملایمت و تحمل آنها را خارج مینمایند، درصورتی که به فاصله نیم
ساعت قبل هم به قدر هفتاد هشتاد نفر آژان، دفیله و به نظام میآیند جلو خانه امام جمعه، حالت میگیرند و میایستند. مصیب خان
با بعضی اشرار دسته نصرت الدوله و ثبت اسناد هم وارد حیاط حاج امام جمعه شده، در این صورت که دیدند اینها دست
درنیاورده و نقشه آنها مهمل و خنثی ماند و بیاثر شد و پرویز خان هم شش لول کشیده بود که ناطق را بزند و میرزا علی اکبر و
تدین هم سر کوچه دم خیابان ایستاده منتظر بودند که بلکه نقشه و زمینه تهیهشده خودشان اثر کرده، حقخواهان را اسیروار گرفته،
ببرند.
نتیجه شور و مشورت
من آقا شیخ ابو طالب را برداشته، مغرب از خانه حاج آقا جمال بیرون آمده به خانه حاج امام جمعه رسیدیم و در بین هم میشنیدیم
که قضیه به خوشی رفع
ص: 1111
شد. به خانه حاج امام جمعه رسیدیم. جمعیت دیدیم با حالت اوقات تلخ و امام جمعه و حاج آقا جمال و مدرس و آقایان دیگر هم
مجلس شور خودشان بودند و هیچکدام خانه خودشان نبودند. ساعت دو از شب مدرس، حاج امام جمعه، آقا میر سید محمد و معین
التجار بوشهري آمدند و جمعیت دور آنها جمع شد. مدرس عنوان کرد که ما چند نفر آقایان شور نموده، رأي دادیم که چند نفر
شماها انتخاب نموده ما ضمیمه خودمان بنمائیم و برویم با دولت صحبت نمائیم ببینیم چه باید کرد و شماها هم متفرق شوید، اگر
نتوانستیم کاري بکنیم باز شماها حاضر، ماها هم حاضر، عنوانات خودمان را میکنیم با یک مقدمات مفصلی.
صفحه 275 از 790
لجاجت مدرس
بعد بعضی اطفال خواستند مکررا صحبت نمایند، مانع شدیم. آقا شیخ حسین طهرانی نطقی دایر بر حرکات شنیعه غیرمستقیم
دولتیها در عصر که کرده و شش لول کشیده بودند و اظهار عدم اطمینان به قول و عملیات دولت کرده که همه قسم اقدامات در
حق ماها میکنند و متفرق نمیشویم. مدرس بناي دیوانگی گذاشته که من هرچه میگویم باید بشنوید و الا من میروم، بلند شده
رفت. پسر حاج امام جمعه او را برگرداند. بعد معین التجار بوشهري شرحی عمیقانه عنوان نمود که ماها با هرکس به عنوان
نمایندگی برویم، اگر هم معاهده را قبول نمائیم رسمیت ندارد. اگر از مجلس هم بگذرد قانونیت ندارد. چه که مخالف قوانین
اسلام است. حالا چند نفري خودتان انتخاب نمائید و به دست ما بدهید. آقا شیخ حسن گفت که انتخاب صحیح اگر بخواهید باید
دولت سه چهار روز حکومت نظامی را بردارد تا مردم عموما طبقات و اصناف انتخاب چند نفري به جهت مذاکره بنمایند. آقایان
گفتند نمیشود.
تنگی فرصت
بعد چون دیدیم انتخابات خودمان به این ترتیب قبول نشد و امشب هم ساعت چهار از شب نزدیک است و نمیشود چون یک
دسته هم در خانه حاج آقا جمالند و فردا هم قشون خصم به حد زیاد، ناشناس داخل ما میشوند و اسباب اغتشاش از جهت افکار و
غیره میشوند. پیشنهاد شد که چند نفر خود این آقایان
ص: 1112
انتخاب نمایند که با خود ببرند. بعد آقایان بلند شده به خانه حاج آقا جمال رفته، جمعیت ما هم اغلب متفرق و تقریبا چهل نفري
باقی، شام خورده، نان، پنیر، سبزي، خربزه، بادمجان سرخکرده، بعد خوابیدیم. راپرتچی، یعنی بیشرفان ملی هم چند نفري در
خوابیدن هم ماندند.
بینظمی ناطقین و خودسري اطفال
یکشنبه یازدهم ذیحجه.- صبح در خانه حاج امام جمعه خویی بلند شده، چایی خوردیم. شیخ ابو طالب، آقا شیخ محمد علی قزوینی
و جمعی دیگر هم قبل از چایی رفته بودند. بعد من هم بیرون آمده، احمد هم رفت. من به حجره آقا میرزا عبد المطلب زنجانی
آمده او را ملاقات نمودم؛ دلتنگی از وضع غیرمنظم ناطقین و خودسري اطفال مدارس که شارلاتانی بعضی از آنها وضع را پراکنده
و نیز نوشته به سفارتخانهها هم خیلی از روي بیسلیقگی و بد، که آنها را گفت دادهام درست نمایند. بعد به خانه آقا شیخ محمد
علی قزوینی رفته، چون دو نفري آنجا بودند صحبتی نشد. بعد چایی خورده بیرون آمدم، آقا شیخ نور الدین رسید دیگر من نماندم.
اصلاح و نه ابطال قرارداد
به خانه آقا علی یعنی مدرسه رفته، قدري صحبت. به نظرم آمد که حقیقت عقیده خودش اصلاح است نه ابطال معاهده. در ضمن
پیشنهاد سید اسد الله خرقانی را نموده، دیدم خیلی تحاشی دارد و نمیپسندد. بعد شیبانی، وثوق السلطان و یکی دیگر هم رسید. به
نظرم آمد مأموریت داشتند که آقا علی را مبادا مردم جلب نمایند. بنده هم خیلی سابق بر ورود اینها مباحثه و مشاجره نمودم که او
میگفت با این اوضاع چاره به غیر این کار چه داشت؟ من همچه حس نمودم که آقا یا فاسد یا جاهل یا محافظهکار است. مشیر
اکرم در این بین رسید. احوالپرسی نموده بلند شدم. آقا شیخ مهدي نجمآبادي هم رسید.
صفحه 276 از 790
دیپلماسی نگرانکننده
بعد به خانه آقا سید اسد الله خرقانی رفته، امیر مؤید با یک نفر دیگر هم آنجا بود.
صحبت دیشب گذشته را اجمالا براي خرقانی نموده، گفت خیلی بد شده این اشخاص
ص: 1113
میروند و آنها را وثوق الدوله دیپلمات مجاب مینماید. آنوقت در [جراید] مینویسند که نمایندگان متنفرین، تصدیق و امضا
نمودند. بعد خیلی صحبت نمود که واقعا تصدیقش نمودم. بعد گفت دیشب در مسجد خیلی صحبت نمودم و امروز جمعی آمدند
و گفتند ما در اینجا میمانیم. من چون تکفل معاش آنها را نمیتوانستم بنمایم، جواب دادم. بعد بلند شده به خانه آمده، مقارن
ظهر ناهار آبگوشت و انگور خورده، جوانکی آمد کاغذي از فرخی آورد که کارها امیدبخش شده، رفقا منزل حاج امام جمعه
هستند، شما هم بیائید. گفتم بعد از خوردن ناهار، چون بعد از ناهار بعضی تحریرات داشته و سرم هم درد گرفته بود. قدري تحریر و
قدري خواب. احمد هم ناهار نیامد و حال آنکه صبح بنا شد بیاید خانه. متفکر مانده. ساعت سه و نیم به غروب بیرون آمده بهسمت
خانه حاج امام جمعه رفتم.
مسافرت پانزده شبانهروزه به زندان
[امور روزانه]
یکدفعه از 11 ذیحجه به 22 ذیحجه.- الساعه که قریب ظهر پنجشنبه 22 ذیحجه است در اطاق تحریر نشسته و دیشب ساعت پنج از
شب از محبس مقدس محترم با کمال افتخار بیرون آمدم، مختصرا شرحش را مینویسم:
از خانه سه به غروب یازدهم، موافق شرح فوق بیرون آمده سوار واگون شده، در راه خیلی معطل شده، با اهل واگون و یک نفر
پلیس مخفی صحبت معاهده و کنترل انگلیس ایران را مینموده، تنقیدي مینمودم. به پستخانه رسیده کاغذها را به پستخانه داده،
بعد در میدان توپخانه آژانهاي زیادي، کانّه شیپور حاضرباش در شهر را به آنها داده بودند و به دیوارها ورقه بزرگی مشغول
چسباندن بودند. نزدیک رفته دیدم بیانیه رئیس الوزرا است که با کمال خشم و غضب و تهدید نوشته شده، خیلی مفصل. چون
چشمم درست کار نمیکرد و مفصل هم بود، گفتم وقت دیگر یا شب یا فردا در روزنامه [مطالعه خواهم کرد]. بعد به خانه حاج
امام جمعه خویی رفته تالار بالاخانه و توي حیاط قریب بیست تا سی نفر بودند. چند نفر آژان توي دالان.
سایرین نباشند
به تالار بالا رفتم. متفرقه جماعت نشسته. من در وسط تالار، فرخی، دایی اسد الله کتابفروش، چند نفر دیگر، آقا شیخ حسین طهرانی
مشغول صحبت و
ص: 1114
خواندن ابلاغیه تهدیدیه رئیس الوزرا بودیم و فکر و خنده و تحیّر داشتیم. یک نفر آمد که شما و آقا شیخ حسین و فرخی و آقا
شیخ ابو طالب را آقاي صدر الاسلام پسر حاج امام جمعه میخواهد توي [اتاق] گوشواره جنب اندرون صحبت نمائید. سایرین
نباشند. فرخی براي نگاه داشتن جمعیت ماند. بنده و آقا شیخ ابو طالب و آقا شیخ حسین طهرانی رفته با آقاي آقا محمد امین نشسته،
آقا فرمودند که میر سید محمد بهبهانی و آقاي آقا علی نجمآبادي هم آنجا هستند.
بعد آقا صدر الاسلام به اندرون رفته به فاصله ربعی بنده و آقا شیخ ابو طالب و آقا شیخ حسین را خواسته، رفتیم تو.
صفحه 277 از 790
کاري نباید کرد
آقایان آنجا بودند. بعد حاج میرزا عباسقلی تبریزي و حاج میرزا حسن کاشی را هم خواستند؛ آنها هم آمدند. مشغول مذاکرات که
با این ابلاغیه رئیس الوزراء چه باید کرد و ناچارا او مشغول عملیاتی خواهد شد. من گفتم ماها که دیشب قرار دادیم جمعیت متفرق
شوند و شما هم چند نفري را انتخاب نمائید که بروید با رئیس الوزرا صحبت نمائید، و او را متقاعد نمائید به سوء معاهده، شیخ
حسین هم قسمی اظهار نمود. امام جمعه به حاج میرزا عباسقلی اظهار کرد که شما چه میگوئید؟ او گفت اصناف در دست من
نیست و تجار هم مردمانی هستند، بعضی با دولت مربوط و مابقی مرعوب، گمانم این است کاري نباید کرد.
کار بدون جمعیت
مذاکرات در بین بود که یک نفر از بچههاي امام جمعه آمد و بیخ گوش صدر الاسلام برادر بزرگش چیزي گفت و رفت. بعد
بلافاصله دیدم صدر الاسلام به من گفت که این چند نفر که در خانه ما باقی هستند خوب نیست اینجا بمانند.
شما که جمعیتی ندارید ما دیگر چه اقدامی بنمائیم؟ خوب است الان شما و آقا شیخ حسین بروید و به آنها که در بیرونی هستند
بگوئید بروند. من گفتم رفتن آنها که شب نمانند و دیگر هم نیایند بهتر است، و لیکن دیر نمیشود، مطلب را قطع بکنیم. آیا شما
داخل کار بدون جمعیت هم میشوید؟ یا شما هم کاري خواهید کرد، همین پنج شش نفري حاج آقا جمال و مدرس و آقا حسین و
شما
ص: 1115
دو سه نفر؟ بعد دیدم آقا محمد امین صدر الاسلام خیلی اصرار دارد که ما زود برویم بقیه جمعیت را بیرون کنیم و متفرق نمائیم.
بازداشت
مثل زور ما را بلند کرده، من و شیخ حسین آمدیم از راه اندرون به تالار بالاخانه بیرونی، دیدیم آژانهاي زیادي قریب پنجاه نفر
ریختهاند توي حیاط و مشغول گرفتن مردم هستند. آقا شیخ حسین به من گفت بیائید برویم سر جاي اولی توي اندرون نزد آقایان.
من از توي اتاق گوشواره بهطرف پلکان رفته منتقل به دسیسه آقا محمد امین که خود مأمون به دو معنا است شده که ما را براي
اینکه گرفتار به دست آژانها بنماید این قسم به ما اصرار کرد و بیخ گوش برادرش هم این بود که آژانها آمدند براي گرفتاري
مردم. بعد آقا شیخ حسین هم نرفت گویا دید زنی بیچادر جلوي راه ایستاده، بعد در بالاخانه جلو [ي] تالار را جفت کرد که
آژانها نیایند. بعد جواد آقا آمد و دید که ما در گوشواره هستیم جفت را باز کرد و رفت بیرون. بعد آژان آمد و ما را دید گفت
برویم، ما هم رفتیم پائین و بردند توي نظام آژانها و اسم پرسیده، نوشتند. بعد آقا شیخ حسین را همین قسم و مرا با یک نفر آژان و
یک نفر پلیس بچه مخفی تأمینات که مثل بچه خوشگلی و از رفقاي من نمایش داشت، سپردند که مرا ببرند از خانه بیرون.
محبس نمره 2
آمده توي کوچه و خیابان پر از جمعیت تماشاچی و آژانهاي زیاد. رفتیم به نظمیه. یک ربع به غروب وارد حیاط شده، اسم مرا در
جلو [ي] اتاق حیاط اول پرسیده، ثبت نمودند. بعد جیب و بغل و لباس مرا دیده دستمال و قدري پول و تسبیح مرا گفتند باشد و
قوطی سیگار مرا گرفتند و مرا به دو آژان دیگر سپرده به محبس نمره دو بردند که نمره چهار از اتاق آنجا جایگاه من شد. در را
بسته و مرا در آن اتاق گذاشتند که ابدا روشنایی نداشت. اول مغرب آمدند و یک نان تافتون با یک کاسه آبگوشت به من داده
صفحه 278 از 790
اظهار کردم براي وضو و نماز. گفتند در همین اتاق مبال و یک آفتابه حلبی و یک کوزه آب هست احتیاجی به بیرون نداري.
فقط به التماس کبریتی کشید، من مبال و کوزه آب و یک دوشک و لحاف و
ص: 1116
نازبالش را دیده، بعد در را بست و رفت. من همینقدر در گوشه اتاق وضو گرفتم، نماز خوانده به تعقیب تا ساعت سه از شب به
میباشد. بعد ابدا آن شب چیزي نخورده در گوشه اتاق با لباس به «1» « من رأو بأسنا دعو الله مخلصا » یاد خدا و نماز که رسم هر
فکر همهچیز، بعد خوابم برد.
صبح بلند شده مجددا گوشه اتاق وضو و نماز و به تعقیب و نماز که عادت گرگان تله افتاده است. تا نیم به ظهر در محبس باز شد
یک ثلث نان سنگک با قدري آش توي کاسه براي من آورده، غذاي دیشب را به آنها دادم و در را بسته و رفتند. من نصف آن
نان را خالی خورده توي اتاق به راه رفتن و فکر و دعا و نماز و ادعیه مشغول تا غروب باز در باز شد. به رسم شب گذشته نان و
آبگوشتی داده، من هم آش و بقیه نان ناهار را به آنها داده هرچه التماس کردم که من عادت به چایی و سیگار دارم، گفتند
خلاف قانون [است] و نمیشود.
پرسوجوي اولیه
شب را تا به صبح با حال خوشی. صبح در باز شد، جوانکی متعارف سلام نظامی بعد گفت حال شما چهطور است؟ کسالتی
ندارید؟ من متحیر مانده که کیست و چیست. گفتم حالم فقط به جهت بیسیگاري و بیچایی بد است، کسالت که ندارم سهل
است، هیچچیز دیگر ندارم. بعد رفتند، در بسته شد.
نیم بعد باز در باز شد. جوانکی رسید گفت شما اسمتان چیست. گفتم سید محمد کمرهاي. گفت پدر؟ گفتم سید مهدي کمرهاي.
سن شما؟ گفتم قریب 54 . شغل چیست؟ ج طلبه. در بسته شد.
بیاطلاعی از رسومات زندان
فردا صبح باز در باز، جوانکی آمد غیر از دیروزي؛ سلام نظامی و به ملاطفت احوالپرسی نمود. گفتم احوالپرسی شما غیررسمی و
فقط تلطف به من است که جواب را بدهم و حقیقت را بگویم یا نگویم یا اداري است؟ گفت من طبیب نظمیه هستم و رسما باید
بیایم و بپرسم. گفتم چون من از رسومات و وظایف
______________________________
1). کسی که شدت کار ما را ببیند خدا را از روي اخلاص میخواند. )
ص: 1117
اینجا مسبوق نیستم خوب است به من تعلیم نمایی که جواب را مطابق رسومات، من بگویم. رسم چیست؟ بگویم بد است یا خوب
است؟ گفت هرچه بخواهید بگوئید. گفتم میترسم خلاف قانون گفته باشم. گفت خیر. گفتم جایم رطوبتی است. گفت بله خوب
است تختخواب داشته باشید. گفتم شما میدهید؟ گفت اداره نمیدهد. گفتم اجازه میدهید از خودم بیاورند؟ گفت خلاف قانون
است. بعد رفت. در بسته شد.
بعد از ساعتی در باز شد جوانکی آمد پرسید اسم پدر شما چیست؟ فهمیدم قانون اداري براي اینکه محکم و منظم باشد و فهمیدم
براي اینکه بداند من همان دیروزي هستم، فرار نکردم و مرا مستحفظین عوض نکردهاند. اما از شدت قانونی ترسیدم که مبادا دیروز
گفته باشم آقا سید مهدي پدرم بود و امروز سید مهدي بگویم، فورا مرا گرفته، استنطاق نمایند و بگویند تو دیروزي نیستی، پدر
صفحه 279 از 790
دیروزي سید مهدي بود، امروز آقا سید مهدي است و بگویند تو را عوض کی آورده و تو با خائنین همدست بودي. بعد متوسلا و
متوکلا علی الله گفتم سید مهدي. بعد نوشته در بسته شد.
پیغامهایی از بیرون
به دستور روزهاي قبل ناهار و شام آورده شد. من هم دیگر عادت کرده بودم که به تاریکی بتوانم شام بخورم. ساعت روز یا آن
شب بود دیدم در محبس باز شد.
جوانکی مرا بیرون خواند. ندانستم که کیست. بیرون رفتم، آهسته به من گفت آقاي شکوه الملک در فکر شما هست و خلخالی
گفت از شما احوالپرسی نمایم و خانه شما حالشان و احمد هم خوب هستند و خلخالی گفت که من دلداري به آنها و اطمینان از
طرف شما به آنها دادم.
تا قریب ظهر چهارشنبه چهاردهم ذیحجه به همین منوال که در اتاق دربسته عرض یک ذرع و چارك، طول سه ذرع. بالاي اتاق
یک مبال با یک آفتابه حلبی.
توي اتاق فرش زیلو و یک کوزه آب، یک دوشک و نازبالش همه از پنبه.
سقف اتاق داراي سه روزنه شبیه به حمام که روزها روشنایی ملایم داشت.
غیر از آب و ناهار نیم به ظهر و شام مقارن غروب، دیگر از همهچیز ممنوع و کنترل بودیم.
ص: 1118
مقصر پلیتیکی
نزدیک ظهر در باز شد. بیورلینگ و رضا قلی خان معاون و دو آژان درب در.
بیورلینگ حرف زد. مترجم گفت میگوید موافق قانون قبل از چهل و هشت ساعت باید تقصیر شما را گفت که شما را برحسب امر
رئیس الوزرا گرفتیم نه به حکم نظمیه. اگر شما کاغذي بنویسید ما میرسانیم. گفتم چهل و هشت ساعت ما دیروز منقضی شده و
ما خودمان را مقصر جنایی و سیاسی و پلتیکی نمیدانیم. چه کاغذي به رئیس الوزرا بنویسیم. ما که او را نگرفتیم که ادعاي
خودمان را اخطار نمائیم. به رئیس الوزرا شما عرض نمائید که من میگویم شما هر تقصیري که میخواهید و در من میدانید
بنویسید یا من دفاع و تبرئه از خود مینمایم یا حاضر به مجازات میشوم. گفت شما مقصر پلتیکی هستید و رفت.
در را خواستند ببندند، صدا کردم، برگشتند. گفتم آیا ما و همه سعادت بشري غیر از دیانتی ما محبوس و محرومیم یا آنکه آداب
دینی ما مراعات باید بشود.
گفت خیر، آداب مذهبی را آزادید. گفتم وضو را در مبال غیرمشروع میدانیم، و توي اتاق، اضافه بر رطوبت میشود و هر روز من
نذر دارم قدري کتاب آسمانی خودم قرآن را تلاوت نمایم و از اینها ممنوعم. گفت قرآن را بدهند و درب در وضو گرفته، در را
بعد ببندند و رفت.
رفع نسبی محظورات
بعد عصر معلوم شد که اجازه دادهاند فقط سیگار را از خودمان گرفته اجزاي محبس گاهگاهی یکدانه آتش زده براي ما بیاورد و
چایی را هم از قهوهچی محبس که به جهت عموم محبوسین یکی صبح به قدر بیست دقیقه و یکی دو به غروب به قدر ربع ساعت و
اگر خودمان خوراکی از خارج بخواهیم و پول بدهیم خریداري نمایند. دیگر سایر مطالب به وضع سابق تا فردا و پسفردا و صبح
صفحه 280 از 790
شنبه خبري نشد. صبح شنبه کاغذي به بیورلینگ نوشته، تقاضاي ملاقات نمودم. بعد از ظهر کاغذ با مهر سانسور محبس برگشت
که رئیس چندروزه به شکار رفته و تا چند روز دیگر نمیآید. باز به همین منوال یکشنبه فردا عید غدیر.
در دوشنبه کاغذي به رضا قلی خان معاون نوشته، آمد. با او بناي صحبت رسمی گذاشته و گفتم شما مسئول گرفتاري ما هستی نه
رئیس الوزرا. مگر اینکه
ص: 1119
اقرار نمایی که نظمیه مستخدم شخصی رئیس الوزرا است یا آنکه مستخدم دولت غیرقانونی است و اگر بگوئید اداره نظمیه مستخدم
دولت قانونی است قبل از چهل و هشت ساعت باید تقصیر ما را اخطار و حاضر براي محاکمه شوید یا به رئیس الوزرا بگوئید
خودش نوکرهاي شخصی خودش را بفرستد و ما را ببرند، یا ما را رها کنید. جوابی نداشت و به جوابهاي غیرمفید. بعد گفت شما
خوب است کاغذي به رئیس الوزرا بنویسید و رفت. آن روز هم من قدري گلمل برحسب تجویز طبیب نظمیه براي کسالت و
سنگینی سر خورده، ناهار فرنی از مطبخ نظمیه آورده بودند، ترش و بریده بود، نخورده، یک پاره هندوانه از طرف فرخی رسید،
آب او را خوردم و شب یکشنبه، دو از شب کاظم خان، میر عشقی، آقا شیخ حسین طهرانی و میرزا ابو القاسم آزاد، آزاد شده
بودند.
روز سهشنبه مسهل خوردم و با خوردن مسهل کاغذي به رئیس الوزرا نوشته:
نامه به وثوق الدوله
یا حسن التجاوز، انت المشتکی و الیک المشتکی. تاکنون که نه شبانه شب و شبیه شب است در ظلمات فوق ظلمات، مرا که جنس
تاریکی بودم و امید بود که نورم و علی نورم کرده بودي، بسی به سختی خیال که به یک قافله اطفال و اهل و عیال خود و مساوات
و غیره چه میگذرد، خیلی افسردهام، نه از جهت معاش، بلکه خود میدانم که باید آنها را مثل بچه تر و خشک نمایم. صد منصب
دارم که یکی از آنها آقایی است و بدترین تمام دردها است. حال نمیگویم مقصر نیستم؛ لسانی مقرّ بالذنوب، فکیف حیلتی.
کاشکی عاطفه و علاقه عیالات به من نبود و در اینجا که اسمش زندان و برعکس نهند نام کافور، زنگی، استدعا میکردم که در
این آخر عمر امر میفرمودي مرا در همینجا بپذیرند. منتها براي اینکه در بقیه عمر علیل نباشم جاي رطوبتیام که روماتیسم نشوم
عوض شده، چراغی با دو کتابی به من دهند.
شکر میکنم، خوب شد حبسم نمودي که مردم خارج و داخل که مرا شفیع نزد شما لاینقطع میکردند و هرچه به آنها مینوشتم
مضی زمن و الناس یستشفعون بی و باور نمیکردند و همچنین شما هم شاید در اشتباه بودید که بنده دوستدارانی دارم. الحمد لله
شبهه از همه [رفع] شد، که من فقط خودم و خودم؛
ص: 1120 نه مسلمان دهدم راه به مسجد نه کشیشمژده اي دل که تو کافر شدهاي در
همه کیش اگرچه من هم در حق آنها همین قسم. حال گمانم این است اگر تقصیري، فقط اطاله لسان است نه یک عملی دیگر و
من مظلوم را باید معذور داري. چه که این تقصیر باعث و مؤسس «1» آن هم به مقتضاي لا یحب الله الجهر بالسوء الا من ظلم
اولیاش علاوه بر وجدان و احساسات شخصی خودم، یک آقاي وثوق الدولهاي در ده سال پیش بود که مرا به این مقصد مشروطه
و قانونخواهی تأیید نموده و خود میدانم که به جهت این مقصد چه مخاطراتی خاصه در استبداد صغیر به دستور او و نقشهکشی او
و چند نفر از رفقایش که اطاعت صرف بودم پیمودم که ممکن بود من هم مثل اسماعیل خان به دار دروازه شاه یا به سایر مصائب
واقع شوم. اوامر آنها را بدون اینکه مزدي بعدها هم خواسته باشم، چه که آنها را براي پول و سایر انتفاعات نمیخواستم، فقط به
احتمال آنکه حقیقتا مشروطه و قانونخواهی بهترین اسلحه و ادوات براي دفع مضار و جلب منافع از عموم است. اما نمیدانستم این
صفحه 281 از 790
اسم شب و این اسلحه گران آقاي وثوق الدوله و رفقایش به من تعلیم و موهبت نمودند به من که میرسد عوضی و جلب درمیآید
و در عوض اینکه مرا محفوظ از دشمنانم بدارد به نظر دوستداران مشترك آن مقصد هم مشرکم جلوه میدهد.
در طلب وثوق الدوله ده سال پیش
از حضرت اشرف هیچ گله ندارم، و لیکن چون شما رئیس الوزرا و مقتدر هستی استدعا میکنم آن آقاي وثوق الدوله ده سال پیش
که این مثنوي را چون او مبدأ بوده است اگر من افزودمش او افزوده است و مرا به این راه واداشت و تاحال ثابت ماندم و او را امر
فرمائید حاضر نمایند و بعد از رسیدگی و صحت ادعاي حقیر انتقام خودتان را از او بگیرید و انتقام مرا هم از او بگیرید که ده سال
عمر مرا به هدر و این ظلم فوق العاده را به من روا داشت. من سابقا سید طلبه، پلوخور بالانشین، کیفکن عیاش و در تحت اسامی
مختلفه مستمري، وظیفه، سهم امام،
______________________________
1). اشاره به آیه 148 ، سوره نسا. )
ص: 1121
انعام تکلف شهریه از مال مردم، کیفها و عیشها میکردم و هرکس به خلاف «1» ... خمس، زکوة، حج، جهاد، صوم، صلوة و
شهوت من هم حرف میزد به اسم دیانت و کافر شدهاي نیستش میکردم. همه این مداخلها را آن آقاي وثوق الدوله از من دور
کرد و مرا به اینجا رساند که میبینی چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست.
حال از خود شما که رئیس الوزرا هستید انصاف میخواهم و استدعا میکنم که انتقام مرا از آن وثوق الدوله بکشید و بعد حکم
فرمائید مرا به همان روزگار ده سال پیش برگرداند. آنوقت او برود عقب کار خودش، من هم میروم عقب کار خودم و اگر یک
ذره تقصیري از من بروز کرد، ده مقابل انتقام [پس] میدهم.
غیري جنی و انا المعاقب فیکم/ فکانّی سبابۀ المتندّم. با همه این مطالب حاضرم هر قسم تقصیري که بخواهید من اقرار نمایم و
مجازات آن را با این بدن لاغر علیل پیرمردي متحمل شوم و از حیث بدن
مفلس نیم که وام تو ماند به گردنمشمشیر گیر بر کف و میبر سر از تنم خاتمۀ چهار نفر بقیه محبوسین؛ یکی ضیاء الواعظین را به
علی، فرخی را به فاطمه، شیخ حسن خان را به امام حسن، شیخ حسین خان را به امام حسین بخشش نما. زیاده جسارت است،
عریضه سید محمد کمرهاي از محبس. نظافت و نزاکتش از این بهتر نمیشود.
کاغذ را نوشته، در آخر ریقه دوات روي کاغذ افتاده قهرا تجدید شد، با قدري تغییر که یادم نیست. بعد به مدیر محبس داده شد که
برسانند. بعد معلوم شد دیشب ضیاء الواعظین مرخص شده بود. روز ناهار شیر خورده، شب احمد ترچلو با زرده تخممرغ از خانه
آورده درب محبس داده بود. من هم شام را مثل سایر شبها در تاریکی خورده، خوابیدم.
خواب خوش
شب را خواب دیدم که سینه و راه گلویم از اخلاط و مادهاي پر و تنگی میکند، سرفه بلندي کرده، دندانهاي مصنوعی بالا و پائین
الا یک دانه کنده شده از دهن
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1122
صفحه 282 از 790
بیرون آمد و آن اخلاط مثل یک تیکه چرم منجمدشده متصل به صفحه دندانها و بیرون آمد. صبح بلند شده از افتادن دندانها
خلقم تنگ شد که تعبیرش بد است بعد منتقل شدم که دندانهایم مصنوعی بود و در خواب هم دیدم که دندانهاي مصنوعی
بیرون افتاده شد. آنوقت بشاش شده که دندان حقیقی، برادرهاي حقیقی است و دندانهاي مصنوعی برادرهاي مصنوعی و تقلبی
است که اخوان مسلکی تقلبی باشند که اخلاط متصل و مربوط به آنها است. آژانهاي محبس دو [نفر]- دو نفرند که یک
شبانهروز عوض شده، راحت میشوند؛ یکی محمد خان و زیردستش محمد ابراهیم، یکی حسن آقا، زیردستش علی آقا.
روز چهارشنبه تقاضاي حمام از مدیر محبس که فتح الله خان برادر زمان خان است نمودم. این مدیر سه نفر نایب دارد. یکی میرزا
حسن خان که با من اظهار مهربانی و محبت میکرد. بعد از ظهر به حمام رفته، حمام دوش. اما پشیمان شدم. چه که آبش کم و
براي تطهیر توي حوض سرد سربینه رفتم. حمام توي نظمیه، دولچه و صابون از دولت اما لنگ و کیسه از خود آدم باید باشد. بعد
بیرون آمده به اتاق محبس با مواظبت مأمور رفته در این دو سهروزه غیرمستقیم بهطور سرّي توي محبس شنیده شد که ممتاز الملک
و [ممتاز] الدوله و مستشار الدوله و حاج معین و محتشم السلطنه را به کاشان تبعید نمودند حاج امین الضرب به سفارت امریک،
نایب حسین را هم به دار زدند.
تردید و تحیّر
بعد شب پنجشنبه سه و نیم از شب رفته توي اطاق محبس دراز کشیده، بین نوم و یقظه و فکر بودم، در محبس گشوده شد. به من
امر کردند برخیز و به عجله رخت خود را بپوش که باید جایی بروید، پرسیدم کجا؟ گفت نمیدانم. گفتم تمام اسبابهایم را
بردارم؟ گفت نمیدانم. با عجله لباس پوشیده و فکر میکردم آیا تبعید یا تغییر محبس دیگر یا استنطاق یا مرخصی؟ مردّد و متحیر
از اتاق بیرون آمده، مأموري که نمیشناختمش مرا حرکت، در حیاط محبس بلند صدا کرده آقایان من رفتم، اما نمیدانم چیست.
بعد به حیاط بزرگ اول نظمیه رسیده، اتاق مدیر محبس، قوطی سیگار خود را که روز اول از من گرفته بودند مطالبه نمودم. گفتند
باشد. جوانکی با لباس غیررسمی پیش آمد و با
ص: 1123
احترام گفت آقا برویم. گفتم کجا؟ گفت منزل آقاي رئیس الوزرا.
درب نظمیه درشکه حاضر، سوار شدیم. گفتم شما کیستید بشناسم؟ گفت من به شما ارادت دارم و زمان اسم من است. گفتم شما
زمان خان نظمیه هستید؟ شنیده بودم. گفت بله. گفتم مکان نظمیه که خوب بود، زمانش نمیدانم چطور است؟
چایی شکوه الملک
قدري شوخی نموده تا به پاي عمارت رئیس الوزرا رسیده، پیاده شده، آقاي شکوه الملک رسید. سلام و اظهار صحبتهاي شوخی
مشوب به حقیقت و مجاز شده، اتاق کوچکی دست چپ در مرتبه پائین بود، رفته، شکوه و من و زمان خان نشسته چایی آوردند.
صحبتکنان خورده، میلم به چایی دوم کشید. به آقاي شکوه الملک عرض کردم خودت براي من چایی بیار یا بگو بیاورند. او هم
بلند شده، فرمود آوردند. چایی را با یک دست و قند را به دست دیگر برداشته، پیشخدمت رسید که آقاي رئیس الوزرا فرمودند
بیائید.
من هم با چایی و قند که در دو دستم بود بلند شده به همان قسم از پلهها بالا رفته به اتاق رئیس الوزرا که اتاق کوچکی بود وارد
شده، سلام کرده، ایشان جواب [داده] و بلند شد.
صفحه 283 از 790
در حضور وثوق الدوله
من عرض کردم کار خود را کردي و چند سال است مرا به هیچ شکلی نتوانستی بیاوري آخر غالب شدي و مرا به این شکل
آوردي. قدري خندیدیم و گفتم
نه که قصاب به خنجر چه سر میش ببردنهله کشته خود را کشد آنگاه کشاند من فهمیدم شما که مرا در نظمیه کشتید میدانستم
نعش مرا خرخر میکشید تا اینجا. دست خود را قبلا داد، من دست ندادم و گفتم دست حضرت اشرف شما با آن پاکی و لطافت
من که میکروب مظلومیت میباشد آلوده شود، زیرا این میکروبها هرکدام آدم را به کشتن «1» انصاف نیست با دست پرمیکروب
______________________________
1). اصل: مکروب. )
ص: 1124
میدهد، پس بهتر این است به شما دست ندهم؛ قبول نکرد، دست دادیم و نزدیکش روي صندلی نشستم.
پرسش از نوع همراهان
گفتند کاغذ شما را دیشب خوانده، خیلی متألم شدم. بعد اظهار کرد که حاج آقا جمال و حاج امام جمعه چه کسانی هستند که شما
میروید منزل آنها و با آنها همآواز میشوید؟ گفتم من تا آن دو روز ابدا آنها را آشنایی نداشته و حرف نزده و منزل آنها را
ندیده بودم. این اسباب را خود آنها فراهم آوردند و وسایط خفیه براي رفتن من فراهم نمودند. من هم نه از براي آنکه در تحت
نفوذ و فکر آنها واقع شوم، چون ابدا اعتنایی به فکر هیچیک از علما و اعیان حالیه ندارم و اگر بنا بود در تحت فکر کسی واقع
میشدم شما از همه اقدم و اولی و با من اسبق بودید. من چون پول و انتفاعخواه و بتپرست نیستم فقط چون اظهار از آنها شد که
ما با این معاهده ضد هستیم، من به شراکت نه به عنوان اطاعت با آنها ملحق شده، من حالتم را بهتر شما میدانید. بعد گفتند آیا
شما ممکن است قول بدهید که دیگر از این صدا نداشته باشید یا به من حمله یا تعرض یا اطاله لسان نکنید؟ گفتم قول میدهم، اما
قول اینکه رفع تکدر خود را از شما بنمایم نخواهم داد، مگر آنکه آن عقیده که من دارم اعم از مطابق یا مخالف واقع اگر شما مرا
از اشتباه که شما را مساعد با خدمت مملکت نمیدانم بیرون آوردید رفع تکدر که میشود هیچ، خودم فداکاري براي شما خواهم
کرد و الا من با همان تکدر باقی، منتها من به شما کار ندارم شما هم کاري نداشته باشید.
بعد خیلی صحبتها گله و اظهار تألم شد. بعد فرمودند من با شما یکوقت باید محاکمه و صحبت و رفع شبهه از شما بنمایم، ثالثی
هم لازم است یا خیر؟
عرض کردم لازم نیست، انصاف شما و وجدان من ثالث است. گفتند اگر شما ادله مرا قبول نکردید چه بشود؟ گفتم اگر قابل قبول
است من اهل مباحثه ولو اینکه آخوند نیستم. شما هم اگر قابل قبول نیست باانصاف باید باشید که به خورد من ندهید که من تصنعا
قبول نمایم. بعد فرمودند اگرچه دندانم درد میکند معذلک حاضرم که با شما باز صحبت نمایم، اما عیالات خانه شما خیلی مایل
هستند شما را زودتر ببینند. من هم قبول کرده بلند شده دست دادیم. گفتم شب
ص: 1125
گذشته، اسم شب باشد خوب است. فرمودند شکوه الملک درشکه و اسم شب که فلانی را به خانهاش برساند.
خداحافظی نموده بیرون آمده درشکه حاضر، زمان خان پائین بود، مرا سوار درشکه نموده ساعت قریب به پنج به خانه رسیده پیاده
شده، دو هزار در جیب داشته، به درشکهچی که انعامش به پاي زمان خان بود داده و رفت. در زده زنها از در زدن مرا شناخته، از
صفحه 284 از 790
خواب جسته، با یک بشاشت در را باز تا ساعتی بیدار، شام چلو داشته خورده بودند به من گفتند گفتم من اول شب در نظمیه شام
معمولی محبوسی را خوردهام. بعد خوابیدم. اما تا صبح به واسطه تغییر مکان معمولی خوابم نبرد.
موافق و منافق و متفرقه
چهارشنبه 22 ذیحجه.- صبح در خانه خودمان برخاسته، به فاصله دو ساعتی رفقا آمده، دیدن مینمودند. ناهار چلو و خورشت
مسماي بادمجان. بقیه شب را با بچهها خورده، خوابیدم. بلافاصله رفقا بناي آمدن را از موافق و منافق و متفرقه آمده تا دو از شب.
بعد شام آبگوشت با بچهها خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 23 ذیحجه.- صبح بعد از چایی چند نفري بودند. بعد سید احمد شهریاري کمرهاي با یک غربال انجیر آمد و اظهار داشت
که سید محسن پسر مرحوم آقا سید حسن در شهریار آمده و ناخوش قریب به موت است. به کمره بنویسید سید علی بیاید بلکه او را
ببرد. بعد او رفته، من هم بیرون آمده بازار براي جزئیات رفته، قریب ظهر به خانه آمده، ناهار آبگوشت، بعد خوابیده.
چند پرده یک تئاتر
عصر بعضی آقایان سید اسد الله همدانی آمده بناي صحبت و مذمت از مردم و ساعتساز و یک دفترچه یک پیس تئاتر داراي چند
پرده که شکوه الملک میفرستد ساعتساز را میآورند و با او به خصوصیت و میگوید شغل و مقام به جهت اشخاص حاضر،
پانصد تومان هم پول براي مخارج قند و چایی حوزه کنفرانس، چون تورانخانم به عقد میرزا عیسی درآمده باید ترویج افکار کرد؛
غرض معاهده است. بعد عین که ساعتساز باشد مردم را در کوچه و خیابان
ص: 1126
دعوت مینماید براي من میخواند. شیخ حسن رانکوهی آمد. به شوخی و جدّي حضورا اظهار داشت که آقا سید اسد الله مفتش
وثوق الدوله است، منتهی دوستان را گیر نمیدهد.
بعد مردم میآمدند. مشیر اکرم با حالت پادرد آمد. حاج عز الممالک آمد.
اکبر آقاي تویسرکانی با میرزا عباسقلی خان آمده آنها ماندند و خیلی مشیر اکرم مباحثه و مجادله از راه دلسوزي به من با منافقت و
تقلب مردم این دوره نمود.
بالاخره آنها هم رفتند. بعد آقا شیخ محمد علی قزوینی، بعد آقا میرزا حبیب الله خان هم مقداري با آنها صحبت.
میرزا حبیب الله خان گفت که محاسب الممالک میگفت روز پنجشنبه قبل از حرکت شاه یک روز وثوق الدوله به هیئت وزرا آمد
و صورت معاهده را آورده و پیشنهاد کرد که شاهزاده نصرت الدوله و صارم الدوله سه ماه است زحمت کشیده، ترتیب این معاهده
را دادهاند و باید از آنها خیلی ممنون شد که زحمت کشیده و حضرت آقاي سپهدار کاملا مسبوق هستند. ما را بهت گرفت و من
به نصیر الدوله گفتم که عینا صورت مذاکرات رئیس الوزرا را در کتابچه مذاکرات بنویسید، فقط من و نصیر الدوله معاهده را امضا
نکردیم. و آخر مذاکرات جلسه را همه امضا نمودیم.
اگر راست بود؟
دیگر آنکه تقاضانامه حاج امام جمعه خویی در هیئت وزرا ضبط است که چند پارچه خالصه در آذربایجان که دولت در قدیم صد
صفحه 285 از 790
و شصت هزار تومان خریداري کرده عوض خسارات خوي که به من وارد شده دولت بدهد و الا عاقبت وخیم دارد. تقاضاي حاج
آقا جمال هم که یکپارچه خالصه در اصفهان است عوض نانخانه دولت به من بدهد و نفوذ مرحوم آقا نجفی را براي من در
اصفهان تقویت نماید و همچنین تقاضاي شفاهی و پیغامی مدرس که باید مرا وکیل نمائید. من به میرزا حبیب الله خان گفتم به
محاسب بگوئید اگر راست است خوب بود با مخالفت آقایان با کابینه به اسم معاهده تقاضانامه آقایان را در جراید، دولت میداد
درج نمایند تا عامه اغراض آقایان خود را بدانند. گفت که چون آقایان هم گروي از وثوق الدوله دارند کابینه نمیتواند.
ص: 1127
بعد آقا شیخ محمد علی رفت و میرزا حبیب الله خان به واسطه [حکومت] نظامی شهر و بعد راه ماند. شب آبگوشت شام خورده
اظهار داشت که قزوینی مایل است با شما وصلت نماید. گفتم براي او یک زن لااقل بیست و پنج ساله که بتواند خانه او را اداره
نماید و این دختر من شانزده سال و مشغول تحصیل هم هست. بعد از شام و صحبت خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه 25 ذیحجه.- صبح بعد از چایی و صحبت، آقا میرزا حبیب الله خان به پستخانه رفته، من هم با احمد به بازار، گوجه،
بادمجان، لپه، سیبزمینی خریده با جارو، به خانه برگشت. من خودم به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته که قدري پول از
بقیه برات حاج عبد الصمد متقلب متدین گرفته باشم. اظهار داشت که هنوز نتوانستهام بگیرم. یک شلوار دوخته به جهت احمد
خریدم و پولش از یازده هزار که خودش خریده بود، سیزده هزار باید حساب نمایم. بعد بازار آمده شرکاي آقا میرزا صدر الدین را
احوالپرسی نمودم. دکان مشهدي علی اکبر عطار آمده تفصیل گرفتاري خودش را به من و من سرگذشت خودم را به او مختصرا
گفته، قدري خندیدیم. بعد دکان آقا محمد چاییفروش احوالپرسی نموده، از حجره مدیر الصنایع گذشته، عارف و بعضی آنجا
بودند. قدري صحبت، بعد کمکم به خانه آمده، ناهار آبگوشت میخوردم.
فرخی در محبس
آدم فرخی آمد که شما را از محبس خواسته، گفتم چشم. چهار به غروب به محبس رفته، نایب محبس گفت اجازه ملاقات نیست.
پیغام دادم که درجه مبغوضیت من تخفیف یافته اما به درجه محبوبیت نرسیده که بتوانم نزد رئیس الوزرا توسط شما را بنمایم.
معذلک خدمتشان عرض نمودم وعده چند روزه دادند که باید ترتیبی بشود، بعد مرخص میشوند. بعد از اتاق مدیر محبس بیرون
آمده از دکان آقا سید جواد کوزهفروش چهار کاسه بدل چینی و دو سر قلیان و از قصاب آنجا نیم من و پنج سیر گوشت خریده به
خانه آمده مشغول تحریر و چایی و بعضی آمدند و رفتند. شب شام آبگوشت داشته، من انگور خورده، خوابیدم.
ص: 1128
همکاري با مردم پولکی و منافق هرگز
اول شب هم حاج ناظم کرمانی آمده، تنها، گفت که من تهیه قبول شدن بیست نفر در سفارت امریکا نمودم که بپذیرد که باید
اشخاصش معین شود و باید کار کرد.
باطنا خندهام گرفت و گفتم دیگر من قول دادم و شرافت قول را از دست نمیدهم که متعرض به وثوق الدوله نشوم و به قدر لازم
هم کار صورت گرفت و با این مردم پولکی و منافق هم کار نمیتوانم بکنم. گفت فدایی و شیخ جعفر نامی عصري آمدند منزل و
از من خواهش کردند که با شما هم مذاکره نمایند. من به آنها وعده دادم که شما را دیده، صحبت نمایم. گفتم مرا معاف از این
صفحه 286 از 790
اقدامات بدارید. خاصه دیگر این آقایان شهوي مثل خویی و مدرس یا غیره یا مثل فدایی و غیره. بعد رفتند.
[امور روزانه]
دوشنبه 26 ذیحجه.- صبح آب آمد. من و احمد مشغول آبیاري شده، احمد بعد از اتمام آبیاري نان گرفته به مدرسه رفت. بتول هم
مدرسه رفت. ممیززاده و آقا شیخ مهدي تبریزي هم آمدند به قدر دو ساعتی صحبت و رفتند. بعد بیرون رفته گوجه و خیار گرفته به
خانه مراجعت.
تیاتر محبس
آقا شیخ حسین طهرانی و فدایی به عنوان دیدن آمده، فهمیدم که خلخالی به آنها گفته که آنجا سور است. ناصر الدوله هم رسید،
همدیگر را منتظر بودند که برود.
بالاخره آقا شیخ حسین گفت من بویی بردهام و نمیروم. بعد متدرجا خلخالی، بقاء الملک، تنکابنی، نبیل الملک و عین الممالک
هم آمدند، نه نفر شدیم. ظهر شد پرسیدم فطن الملک و آقا سید جلیل نیامدند؟ گفتند مادر فطن الملک پریشب فوت و مجلس
ترحیم داشت. تأسف خوردم. و آقا سید جلیل هم دعوت به جایی شده بود، عذر خواست. آقایان منتظر ناهار مفصلی بودند اما غافل
از اینکه من مثل ناهار و وضع محبوسین براي آنها تهیه ناهار دیدهام؛ اولا سه کوزه بزرگ آب و سه سطل براي دستشوري و
مزبلهدانی و وضو براي آنها به اتاق آورده، متفرقه گذاشتم و آنها را هرکدام روي یک قالیچه گذاشتم که حدود تو همینقدر
است. بعد هشت ثلث نان براي آنها آورده، نزد هرکدام یک تکه پرتاب نمودم و براي هرکدام یک ته کاسه آبگوشت با کمال
خشونت و بدزبانی داده،
ص: 1129
هرکدام عجز و التماس براي هرچیز دیگر نمودند. گفتم شما را به حبس نمره یک میگویم ببرند اینجا قانونی است.
بعد بیچارهها دیدند خبري نیست، همان قسم خوردند و تا دو ساعتی مثل محبوسین بودند. بعد دود کهنه شنیده شد، معلوم شد روي
گیوه آقاي تنکابنی هم سوخته شده، خندیدیم. ناصر الدوله از محبس مرخصی گرفته رفت که خربزه و گیوه بیاورد. بعد از ساعتی
پنج خربزه بزرگ آورد. من سهتاي او را بهسرقت توي خانه برده، دوتاي آن را به اینها دادم. التماس کردند، یک خربزه دیگر هم
ترحم نموده از چپاولی به آنها دادم و با آنها خوردیم. بعد سه جفت گیوه آدمهاي ناصر الدوله آوردند. من گمان کردم که از
خانهاش آورده براي اینکه ماها شوخی بکنیم و از همدیگر بقاپیم. یک جفت براي آقاي تنکابنی معین نمودیم.
یک جفت هم من به سرعت برداشته پا کردم که سایرین از من بگیرند. بعد به همین قسم خنده و چایی. بنا شد بروند یک جفت
گیوه باقیمانده را ناصر الدوله داد به نوکرهایش ببرند و خودش هم خواهش کرد که جمعه آتیه در خانه او این جمعیت ناهار
مهمان باشند. آقایان هم قبول کرده متدرجا رفتند.
من و آقاي عین الممالک نماز خوانده که برویم، آقا میرزا محسن خان نجمآبادي آمد به دیدن. بعد از چایی سه نفري رفتیم ترحیم
به خانه حاج فطن الملک. آنجا ساعتی نشسته، بعد بلند شده، نجمآبادي به خانه آقا سید جلیل، عین الممالک به خانه برادرش. من
هم مقارن غروب به خانه آمده، منوچهر خان آمد، ساعتی صحبت و رفت. امیر سیف الدین و آقا سید محمد تقی شوشتري هم دیدن
آمده تا ساعت دو از شب چایی و صحبت، آنها هم رفته. شام آبگوشت و خربزه و انگور با بچهها، بعد قدري تحریر و خوابیدم.
[امور روزانه]
صفحه 287 از 790
سهشنبه 27 ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد نان گرفته و بتول هم به مدرسه رفت. من هم دو خمره را که شکسته بود اره کرده،
بعد بازار رفته شش استکان و دو بسته کاغذ و چهار دسته پاکت خریده به خانه مراجعت نموده، ناهار چلو و مسماي بادمجان که
براي مهمانی دیروز تهیه مقدماتش شده بود، بعد بلاحاصل شد. از همان برنجهاي خیس کرده و بادمجانها ناهار مفصلی پخته شد.
من و ننه اسماعیل و بتول ناهار خورده احمد هم مدرسه ناهار ماند. بعد خوابیده، بعد چایی مشغول تحریر، آقا میرزا یحیی خان، بعد
ص: 1130
افضل الدوله، بعد آقا مرتضی و آقا یحیی نجمآبادي آمده مشغول صحبت تا ساعت دو از شب.
تشخیص صائب وثوق الدوله
یمین الملک هم از عصر آمده بود. بعد از صحبتهاي مهمله همگی رفته، آقا مرتضی اظهار داشت که بعد از تهدید ماها در سنه
ماضیه بابت احتمال اینکه درباره اشخاص کمیته مجازات مساعدت کردهایم بعد براي ترمیم و ترضیه به بعضی وعدهها ما را دلخوش
نمودند و ابدا به آن وعدهها عمل نکرده، فراموش شد. این روزها آمده و میگویند ترفیع رتبه ازدیاد حقوق یا به اسم مخارج اطفال
محصلین براي پسرهایم حقوقی تعیین شود که بلکه من آقاي آقا حسین و بعضی دیگر را از ضدیت با معاهده بیندازم، تعقیب مرا
وثوق الدوله دستور داده که بنمایند و این مطلب را بروز به کسی ندهید. دیدم ایشان هم تعریفی از خود نمودند، اگرچه میدانم
راست است، اما این تعریفها در نظر من تکذیب است؛ چه که وثوق الدوله این آقایان را طالب شهوات میشناسند که به آنها دانه
نشان میدهد. بعد آقایان تا ساعت دو از شب متدرجا رفتند. احمد هم از بیرون آمده، شام چلو و خورشت و خربزه و خیار از بقیه
روز داشته، خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 28 ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد آقا و بتول به مدرسه رفته، من هم بهطرف میدان انگور، و باري سه تومان و چهار
هزار آمدم پیاز و هندوانه یا خربزه یک بار خریداري نمایم، آن هم نشد. آقا میرزا زین العابدین هم نیامده بود که خرید حبوب،
نخود و لوبیا و غیره نموده باشم. آقا مشهدي مرتضی را دیده، قدري صحبت و شکوه از شیخ حسن خان نمود. بعد رو به خانه آقا
میرزا محمود شرکت متفقه را که مریض و اسهال گرفته بود، خانه نبود که احوالی پرسیده باشم. بعد انگور و پنیر از بقالی گرفته به
خانه آقاي طباطبایی همدانی رفته دیدن حاج میرزا حسن مجتهد قومش که از مشهد تازه آمده بود نمودم، جمعی بودند، صحبت
متفرقه شد. بعد از دو ساعتی بلند شده در راه مصیب خان را هم قبلا دیده، تعارف [به] خانه کرد، نرفتم. خانه آمده دیدم آقاي آقا
سید کاظم یزدي و سلطان العلماي یزدي که ندیده بودمش آمده، قریب ساعتی چایی و قلیان و صحبت نموده، رفتند. ناهار هم قلیه
بادمجان و خیار و انگور و ترشی
ص: 1131
گلپر با نان، بتول و من و ننه اسماعیل و خاله اسماعیل خورده قدري خوابیده، چایی خورده، ننه اسماعیل و خاله به بازار و خانه دختر
ننه باقر رفتند. من هم مشغول تحریر. عصر بتول آمد. من هم بیرون، درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان.
با اکبر آقا هم قدري صحبت. مقارن غروب دکان آقا میرزا سیف الله، جین کبریتی خریده از آنجا عبورا از مغازه خلخالی رد؛ مجله،
پرویز، ممیززاده، میرزا علی آقا یزدي هم آنجا بودند. قدري احوالپرسی. از آنجا میدان توپخانه. آقا میرزا داود خان رسید.
صحبتکنان فوت پسر عمویش آقا میرزا عیسی خان را بیان نمود، سه کاغذ سیگار هم قبلا از ابو طالب به یک سیگاري دو هزار
خریدم. بعد تا درب مغازه انتیکهچی، آقا میرزا داود خان برگشت.
صفحه 288 از 790
خان بابا خان سوادکوهی رسید، در مغازه انتیکهچی با آقا تقی فتحیه هم آنجا رسید. قدري احوالپرسی نموده، رفت. بعد شخصی
در مغازه بود. انتیکهچی معرفی او را نمود که ممتاز السلطان، برادر ممتاز الدوله است. قدري احوالپرسی نموده، از آنجا به خانه
سردار افخم، احوالپرسی رفته، ساعتی با خود و مادرش به احوالپرسی و قهوه و قدري دلسوزي سابق که به حبس افتاده بودم و بنده
را متألم گمان میکردند. بعد بلند شده قرب سه از شب بهسمت خانه آمده، در راه آقاي عین الممالک را دیده قدري صحبت. بعد
خانه آمده احمد و بتول و ننه اسماعیل و خاله شام خورده بودند. من هم نان و یتیمچه بادمجان و انگور خورده، خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 29 ذیحجه 1337 .- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفته، من هم بیرون آمده، خانه حاج محمد آقا که دستش
شکسته بود رفته، گفتند خانه برادرش حاج علی آقا به ترحیم عیالش رفته، از آنجا به خانه حاج صادق بانکی رفته بیچاره پسرش به
مرض کلیه و بدحال بود. مقداري آنجا با او صحبت بقاء الملک هم به جهت اجارهخانهاي آنجا آمد. بعد بیرون آمدیم، او رفت. من
از آنجا سر سید ناصر الدین، آقا سید عبد الرحیم اصفهانی را دیده، قدري صحبت.
بنا شد صبح شنبه بروم منزلش.
شایعات تبریز
از آنجا بازار آمده، شش استکان از میرزا علی آقاي بلورفروش به دوازده هزار گرفته. آقا سید اسد الله زنوزي را دیده، گفت
شنیدهام که سپهسالار را در راه، دولت
ص: 1132
گرفته و مردم تبریز هم به جهت تنفر از معاهده به قونسولخانه امریکا رفته.
سردار معتضد هم جمعی را گرفته.
بعد ساعتم را دادم آقا سید ابراهیم درست نموده از آنجا به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، نبود. مراجعت، دو من
کشک، دوازدههزار خریده، گوشت هم خریده به خانه آمدم. ناهار نان، پنیر و انگور با بتول و ننه اسماعیل و خاله خورده، خوابیدم،
بعد چایی.
سه به غروب بیرون آمده به خانه امیر مفخم رفته، صحبت ناخوشی.
صمصام السلطنه که اگر حرکت نماید خطري است و دولت و انگلیسیها اخطار کردهاند که به زیارت یا ولایتش برود. بعد اعتضاد
السلطنه آمد، من بلند شده به دکان آقا سید جواد رفتم. آقا شیخ ابو طالب صحبت خودش را با وثوق الدوله که با آقاي طباطبایی
همدانی شب مرخصی من رفته و کرده بود نموده، بعد بلند شده دروازه شمیران دکان حاج شعبان و سی و چهار تومان و هفت هزار
و یک عباسی پول یکصد و هفتاد و هشت من ذغال را داده به خانه آقا میرزا غفار خان رفته، نبود. مقارن مغرب به خانه آقاي مشیر
اکرم رفته، شاهزاده عصمت السلطنه را دیده، قدري صحبت و تألم خود را از گرفتاري من و مسرت از استخلاص نمود. تا ساعت دو
از شب آنجا بوده، قبول ماندن نکرده، بلند شده آمدم. در بین راه سعید العلما را دیده، مقداري صحبت فدایی و اینکه باز این طرف
و آن طرف مردم را جمع میکند و دعوت به سفارت امریک میکند. من گفتم یا جاهل یا فاسد است.
امید به مساعدت دولت در سفر مساوات
عصر هم از خانه میرزا غفار خان میآمدم، در کوچه سردار محیی، آقا میرزا کریم خان را دیده قدري از اوضاع صحبت و خنده
صفحه 289 از 790
نمودیم. بعد اظهار داشتند که از برلن نواب تلگراف زده که حضرات حرکت به ایران نمودند و مراد مساوات و رفقایش هستند. حال
وثوق الدوله مساعدت نماید یا خیر؟ من گفتم از کجا شنیدید؟ گفتند از سپهدار. گفتم اگر او مساعد شود مفید خواهد بود. بعد
میرزا کریم خان روز شنبه ناهار را وعده گرفت که آقا سید جلیل و خلخالی هم هستند.
بعد بهسمت خانه آمده ساعت سه به خانه رسیده شام آبگوشت خوشمزه
ص: 1133
بود با بتول و ننه اسماعیل با نان و انگور و پنیر خورده، خاله هم علیحده.
خوابیدیم. ساعت هفت و نیم از شب هم احمد از تماشاي گراندهتل مراجعت و خوابید.
[امور روزانه]
جمعه سلخ ذیحجه سال 1337 .- صبح بعد از چایی و اشتغال به جزئیات خانه، آقاي یمین الملک آمده، قدري از اشخاصی که با من
به اصرار اظهار یگانگی و ارادت میکنند، اغلب راپرتچی و مفتش و نمّام هستند. بعد اظهار نمود که گرمدره را باید بفروشم و
حیفم میآید به غیر تو بدهم. یازده تومان به تو میدهم، یک دانگ سالور از تو و یک دانگ گرمدره را هم قبول مینمایم. گفتم
من قوه خریداري ندارم، اما به امیر حشمت مینویسم بلکه او بخرد و من در یک دانگ و نیم با او شریک میتوانم بشوم. بعد
حسابهاي خودمان را کردیم.
قریب دویست و نود تومان مال الاجاره داده بود و چهارصد و سی تومان باقی مال الاجاره است که وعده کرده تا بعد از عاشورا
صبر نمایم.
میهمانی ناصر الدوله
بعد ایشان رفت. من هم قریب ظهر به خانه شاهزاده ناصر الدوله برحسب وعده رفته، آقاي عین الممالک و محسن میرزا و عضد
الممالک بودند. بعد آقاي تنکابنی، بعد خلخالی، حاج فطن، بقاء الملک، نبیل الملک، فدایی، آقا شیخ حسین طهرانی و احمد.
مشغول صحبت و خواندن رعد امروز که مظالم و شقاوتکاريهاي جهانشاه خان را نوشته بود که الحق انسان قسی القلب از شنیدن
آن متألم و بیطاقت میشد. گفتند دامادش به این قسم تاریخچه او را از بدو نما و زندگی او نوشته، یک ورق وسط جریده تمام
متعلق به مظالم جهانشاه خان بود. چایی و نانهاي فرنگی قبل از ناهار. بعد ناهار مفصلی خیلی عالی، از تهچین مجموعه و قابهاي
پلو و چلو و خورشتهاي متعدد و خوراكها، در واقع، جمع خوراكهاي فرنگی و ایرانی. بعد از ناهار بنده و تنکابنی قدري اشتغال
به کتاب در اتاق علیحده و سایرین در اتاق علیحده مشغول به تفنن گویا بازي نموده، عصرانه مفصل از سیب و انگور صاحبی و
خیار و هندوانه و خربزه و چایی و سیگار.
یک و نیم به غروب بیرون آمده، من به خانه آمده، ناهار مفصلی هم از آنجا
ص: 1134
به توسط آدمهاي ناصر الدوله براي اسماعیل خان به مریضخانه فرستادم. عصر هم از خانه به منزل میرزا سید احمد خان، نبود. خانه
حاج محمد آقا نبود. خانه مرآت نبود. مقارن مغرب خانه ضیاء السلطان. تا ساعت دو از شب آنجا صحبت مرحوم دبیر الملک [و]
ورثه او و اینکه دولت ماهی یکصد و پنجاه تومان شهریه تا بیست سال براي دو پسر دبیر الملک یکی میرزا نصر الله خان و دیگر
میرزا یوسف خان و قدري از سیئات اعمال احتشام السلطنه و متفرقه.
صفحه 290 از 790
توسط براي محبوسین
بعد بلند شده احوال ناظم التجار را هم درب درش پرسیده، مرا به خانه وارد، نیم ساعتی باهم نشسته میرزا عبد الحسین ساعتساز هم
آنجا بود، در خصوص استخلاص فرخی و شیخ حسن خان و برادرش، ناظم که به هرجا متوسل شده بیان نمود. میرزا عبد الحسین
هم گفت صدرایی را واداشتیم که وسیله استخلاص قاضی و عماد و مشکوة را فراهم بیاورد. بعد ساعت دو و نیم بلند شده به خانه
آمده، شام با بچهها خورده حنا هم به ریش مالیدم که صبح زود حمام بروم. بعد خوابیدم.
مشورت حاج آقا جمال اصفهانی
شنبه غره محرم 1338 ق، چهارم میزان 1298 شمسی.- صبح زود بلند شده به حمام رفته، حنا را شسته، کیسه دلاك را نیمه استعفا
داده، بیرون آمده، چایی در خانه خورده من هم برحسب وعده به خانه آقا سید عبد الرحیم اصفهانی سه و نیم از دسته رفته خانهاش
را پیدا کرده، وارد شدم. حاج آقا جمال اصفهانی هم آنجا بود، من هم بیخبر از او. قدري تعارف تکهپاره نمودیم. قضیه ملاقات با
رئیس الوزرا را پرسید، اجمالا بیان [کردم]. بعد گفت به من در هفته گذشته خبر دادند که حاج سید محمد امام جمعه، سه ساعتی با
آقا میر سید محمد بهبهانی خلوت کرده بود بعد آقا میر سید محمد چند روز قبل، صبح که من درس روي تخت بیرونی میگفتم
آمد رفت توي حوضخانه. بعد من رفتم نزد او. عنوان کرد که امام جمعه آمده بود نزد من و اظهار میکرد که باید رفع نقار از بین
شما و رئیس الوزرا بشود. من جواب دادم که نقار شخصی نیست، مطلب عمومی است.
ص: 1135
بعد بنا شد منزل حاج نظام الاسلام برویم، من به طفره گذراندم. امام جمعه خویی و آقا میر سید محمد و امام جمعه و نظام الاسلام
بودند. من نرفتم. دیروز آدم فرستادند که روز یکشنبه عصر برویم منزل آقا حسین. حال بروم یا نروم؟ من گفتم بروید، اما از مطلب
نوعی خارج و داخل شخصیات نشوید. آقا سید عبد الرحیم اصفهانی صلاح در رفتن ندانست.
تفصیل مطالبات از دولت
بعد من از حاج آقا جمال پرسیدم که شما از دولت تقاضاي ده خالصه در اصفهان به اسم نانخانه کردهاید؟ گفت یک ده سابق
خالصه بود و سعید الملک نامی از دولت خریده و قبل از مردن هرچه داشت به من صلح که به مصارف خیریه برسانم. میرزا فضل
الله خان لنجی به زور انگلیسیها موقعی که روسها با من بودند آن ده را متصرف، من استرداد او را از دولت تقاضا نمودم و یک
تقاضا هم خساراتی که از روس به من وارد شده بود مطالبه نمودم. غیر از این دو تقاضا از دولت چیزي از [طرف] من تقاضا نشده.
بعد حاج آقا جمال رفته، من هم هندوانه و چایی با ایشان خورده بودم، تعارف ناهار آبگوشت که گویا تهیه [براي] من هم دیده
شده بود، چون مهمان بودم نمانده، از راه بازار به مدیر الصنایع سفارش قیسی و به آقا سید ابراهیم دو هزار که از اصلاح ساعت
طلبکار بود داده، اول خیابان، نجمآبادي را دیده، اظهار داشت که من بدهکار هستم، اما ندارم؛ شما حضور در محاکمه مرا موقوف
کنید.
گفتم من باور به نداشتن شما نمیکنم. اگر ندارید معامله نادارا را با شما عدلیه عمل بکند. بعد به اصرار قرار داد که فردا بیاید منزل
صبح.
وحشت از پلیس مخفی
صفحه 291 از 790
بعد سوار واگون شده، مقارن ظهر به خانه سردار محیی برحسب دعوت سابق آقا میرزا کریم خان رفته، دیدم غیر از آقا سید جلیل
اردبیلی و خلخالی که همین دو را گمان میکردم، جمعی [دیگر هم] بودند؛ عمید السلطان، سردار محیی برادر دیگرش امین
الملک، اشرف نسیم شمال، پرویز، عزت الله خان و جمعی دیگر که نشناختم. مشغول شطرنج بودند. من هم با امین الملک صحبت
ملاقات با
ص: 1136
رئیس الوزرا را که پرسید اجمالا گفتم و با او دو دست شطرنج زده. ناهار خیلی مأکول و لذیذي از اقسام غذاي رشت و طهران از
ماهی سیم و میرزاقاسمی و کته و چلو و پلو، همه با مرغ با دو سه قسم مسماي بادمجان و فسنجان، خربزه، دوغ، انگور و اکثر ما
تشتهی الانفس. بعد شطرنج و چایی تا عصر. بلند شده بیرون میآمدیم، میرزا کریم خان گفت پلیس مخفی آمده که همه ما را
گرفته، دولت یک مرتبه راحت شود.
واقعا قسمی گفت و قسم خورد که آدم ریسمان گزیده از مار سیاه میترسد.
لسان الملک وارد شد دیدمش، گفتم که این ابلیس آشکار است نه پلیس مخفی.
بعد بیرون آمدیم. در بین راه آقا میرزا غفار خان را دیده تا میدان توپخانه صحبت، او به عدلیه، من به پستخانه کاغذها را دادم. آقا
میرزا حبیب الله خان را دیده گفت مطیع الدوله را دیدم و توصیه شما را در حق آقا میرزا هادي خان گفتم. گفت به توسط رئیس
ایالتی عراق عریضه به جهت ارتقاي رتبه یا اضافه حقوق بخواهد درست نمینمایم.
بعد گفتم از محاسب الممالک بخواهد در خصوص تقاضاي حاج آقا جمال که ده خالصه از دولت خواسته به من مدلل نماید، چون
به نظرم افترا مینماید بعد سوار واگون، بعد پیاده شده، گوشت خریده یک و نیم به غروب زن آقا سید جلیل هم بود. بعد نماز
خوانده مقارن بعد از مغرب بیرون به خانه عین الممالک رفته آقا میرزا محمد علی خان امیر سیف الدین هم آمد. چایی خورده،
صحبت مکاشفات محبس به خنده و شوخی بود. متین الدوله آمد مقاله جریده حلاج را خواند که امروز نمره اولش بیرون آمده
بود. بعد ساعت سه بلند شده همگی به خیابان آمده. من به خانه شام با بچهها خورده، بعد قدري تحریر نموده، خوابیدم.