گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[خاطرات ماه صفر 1338 / آبان 1298
در تدارك نشریه



یکشنبه غره صفر (دوم عقرب) 1338 .- صبح دیدم که موقع رفتن آقا میرزا حبیب الله خان به پستخانه شده، بیدارش کردم. مشغول
چایی بودیم آقا حسین آقاي پرویز بیخبر بودم آمده، بعد از مقداري صحبت آقا میرزا حبیب الله خان رفتند. بعد با پرویز اوضاع
شورا و اجزاي کمیته و کمیته توحید و حرکت آنها را صحبت میکردیم. او هم گفت من داخل اینها هرچه اظهار کردند نشدم، و
لیکن براي جلب ماها میگویند که باید با دمکراتهاي قدیم کار کرد. بعد از همه صحبتها گفت امروز چه باید کرد؟ بالاخره
گفت باید متوسل به نشریه شد، قسمی که اگر معلوم شد گرفتار میشویم من ادوات و ادویه غیرمعموله که بشود کار کرد با مطبعه
سنگی و یک جزوه هم نوشته شده با خط کسی که ابدا از اشخاص معلوم نیست و حالا جایی باید تهیه نمود. من گفتم دو سه روز
براي کار در خانه ما ممکن است. بعد تغییر جا باید داد. بعد رفتند. موقوف شد همدیگر را ببینیم. بعد یمین الملک آمده درب در
گفت فردا عصر سه به غروب با محتشم الدوله میآئیم اینجا و بقیه پول شما
صفحه 312 از 790
ص: 1168
را هم میآورم. ایشان هم رفته، آقاي پرویز هم رفتند. احمد هم رفت براي بتول سولفات دوسود و شیر براي ناهارش خریده آورد.
همشیره هم قدري گریه از اوضاع بدبختی و فلاکت و بیپولی و بیخیالی مساوات و بیخبري از او نموده، باطنا آتشم زد و ظاهرا
دلدارياش دادم. بنا شد بعد از ناهار برود شب را راضی نشد دیگر بماند.
بعد بیرون آمدم و به خانه آقا سید جلیل اردبیلی برحسب وعده رفته، آقا شیخ حسین طهرانی و آقا میرزا محسن نجمآبادي و سردار
نصرت اردبیلی هم آنجا بودند. قدري با آقا شیخ حسین در باب ضدیت با کمیته صحبت شد. من گفتم داخل نمیشوم، اما تأیید
میکنم. اردبیلی هم گفت، سردار نصرت میگفت که آقام یعنی وثوق الدوله خیلی حالش بد است. بعد از ساعتی بلند شده، قرار
وقت دیگر براي ملاقات شد.
بعد پیاده از خیابان فرمانفرما، مریضخانه، چراغ گاز به دکان شیخ حسین گیوهفروش احوالش پرسیدم، گفت شب سهشنبه منزل سید
عبد الغنی دعوت دارید براي مذاکره. گفتم عضویت قبول نمیکنم. او هم گفت مرا دعوت به شوراي عالی کردهاند، نرفته و
نمیروم مگر به همان وضع قدیم تقاضاي خودمان که دمکراتهاي قدیم باشند. بعد من به خانه عیال مرحوم حشمت الدوله براي
تسلیت خواهرش شمس السلطنه که چهار هفته قبل فوت و من نرفته بودم و نیم ساعتی نشسته. به پیغام تسلیت و جواب ملاطفت و
امتنان و اصرار به ناهار نمودند، قبول نکرده بیرون آمدم. در بین راه احوال میرزا اسد الله خان پارسی را پرسیده اظهار به ناهار، قبول
نکرده، رد شدم. خانه آقا میرزا غفار خان [رفتم] نبود. گفتم احوالش را بپرسند. خانه عصمت السلطنه رفته چون فروغ السلطنه آنجا
مهمان بود به حیاط میرزا احمد خان رفته با مشیر اکرم و او ناهار آش رشته کشک و آش انار و چلو و مسماي بادمجان و فسنجان و
آبگوشت خوردیم. دو ساعتی صحبت بعد چایی. بعد بلند شده به خانه آقا میرزا علی کازرانی رفته، درش قفل. میرزا فخر الدین
پسري گفت تو خوابیده است، بروم بیدارش کنم؟ مانع شده، به خانه میرزا سید مصطفی خان رفته که دیدن به واسطه استخلاص از
محبس قزوینش بنمایم. آقا میرزا سید احمد خان پدرش هم حضرت عبد العظیم رفته بود.
ص: 1169
فضاحت انتخاب صدرایی در دماوند
بعد بیرون آمده به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، هشت تومان و یک قران طلبش را بابت یک شلوار و جلیقه که چند
روز پیش به احمد داده بودم، یک اسکناس پنجاه تومان از هشت اسکناس پنجاه تومانی یمین الملک دادم و چهل تومان الا یک
قران از میرزا سید یحیی خان و آقا میرزا ماشاء الله گرفته، بعد بلند شده درب حجره آقا میرزا حسن رفیق آقا میرزا صدر الدین نشسته
یک نفر دماوندي از وضع فضاحتآمیز انتخاب صدرایی از دماوند و قطعنامه گارد چهارم انگلیس که کمیته دمکرات این دوره
باشد که انتخاب صدرایی را نوشته بود نشان داد، و مسخره و لعنت میکرد.
فرمانفرما و رساله صلاح امروزه
بعد بلند شده دکان آقا محمد چاییفروش، احوالپرسی رو به خانه آقا میر سید محمد طباطبایی همدانی که سه به غروب وعده
کرده بودم. یک و نیم به غروب رسیده صحبت و چایی میخوردم که سلاح السلطنه کارپرداز شیراز در دو سال قبل آمد، قدري
صحبت آن زمان که در شیراز شبی فرمانفرما مرا خواست و گفت این رساله را کمرهاي از طهران براي من فرستاده و منحصر است.
بخوان، آنچه فهمیدي به من بگو و کتاب را بیاور که همین یک نسخه است. دو شب نزد من بود.
بعد خودش پرسید و کتاب را خواست و گرفت. من گفتم هرچه شما فهمیدید او صحیح است. لیکن به شما توهین در باب رساله
صفحه 313 از 790
نکرد و عقیده او را نفهمیدم. بعد نیم به غروب بلند شدیم سه نفري جلو [ي] کوچه خودمان، آنها رفتند.
سرافکندگی ملک الشعراء
آقا میر عماد، تنکابنی و حاج ناظم التجار کرمانی رسیدند. میر عماد گفت مرا هم به شوراي عالی دعوت و من به احتمال بودن شما
رفتم. گفتم من به آنجا در موضوع ضدیت نمیروم. اما شما را تأیید میکنم. بعد شرحی از مساعدت خودش به دبیر السلطان و
حواله سه خروار گندم او به وکیل الدوله و دنائت و کثافت و رذالت وکیل الدوله که میگوید دیگر گندم نداریم، گفت حالا
میخواهم بروم منزل وکیل الدوله. شب هم یک جایی از حوزههاي شوراي عالی داریم.
ص: 1170
حاج ناظم هم شرح آمدن ملک الشعرا در دو سه روز قبل به منزلش از صبح تا دو از شب و دعوتش به شورا و عذر از اینکه من
نسبت به کمرهاي خیلی توهین و جسارت [کردهام] و امروز خجالت میکشم و آقا سید جلیل اردبیلی مأمور شده که او را به ما وارد
نماید.
بعد حاج ناظم و آقا میر عماد رفته به خانه آمدم، همشیره رفته بود، بتول هم حالش بد نبود. مشغول تحریر شدم. آقاي عین الممالک
آمده قدري صحبت و اینکه مشیر اکرم هم داخل شوراي عالی شده، تعجب نمودم. بعد گفتم خوب است برویم منزل امیر سیف
الدین که بازدید از من طلب دارد. قبول کرده، چایی خوردیم و رفتیم. امیر سیف الدین منزلش نبود.
احکام وثوق الدوله
به منزل آقاي عین الممالک رفته تا سه و نیم از شب صحبت متفرقه و بیان از حال اشخاص و دیوان تطبیق نمود که قانون ما این بود
که آنچه مدرکش مطابق تصویب مجلس دار الشورا یا تصویب هیئت وزرا باشد ماها رأي باید به تطبیق او با ماده موظفه خود
بدهیم. حالا آقایان رفقا هرچه را که فقط آقاي رئیس الوزرا حکم نموده باشد فورا رأي میدهند. من به آنها میگویم که چرا
خلاف قانون مکلفه را مینمائید؟ میگویند ما میل نداریم که به کاشان برویم. اما من رأي نمیدهم و پاي آن ورقه را امضا
نمیکنم.
بعد از خوردن قهوه بلند شده، سه و چهل دقیقه از شب به خانه آمده، احمد گفت آقا شیخ محمد علی قزوینی و علیحده آقاي
فرخی آمده بودند اینجا که صحبت و کاري داشتند نبودید، رفتند. بعد شام خورده، قدري تحریر و خوابیدیم.
[گندم خرواري بیست و سه تومان]
دوشنبه دوم صفر.- صبح بعد از چایی و رفتن بتول به مدرسه، احمد هم گفت که دیروز عمهام گفت پول ندارم و پنجاه من گندم
معتمد الدوله را خودتان بردارید یا به غیر بفروشید. پول او را به من بدهید. من هم گفتم قیمت گندم اگرچه خرواري کمتر از بیست
و سه تومان است، لیکن یازده تومان و نیم به او بده. گفت پنج تومان هفته گذشته قرض به او دادم، بقیه را هم امروز به او میروم
میدهم. یک اسکناس بیست تومانی به احمد دادم که بقیهاش را بیاورد و دو زوج بند جوراب نواري هم به جهت سالار محتشم که
خواسته بود خریده، بعد
ص: 1171
خودم رفتم یک چارك گوشت خریده، به خانه مراجعت مشغول تحریر، تا ناهار بتول آمد. بعد از ناهار بتول رفت مدرسه، من هم
کاغذ بامزه جدي شوخینما مطابق با اوضاع حاضره نوشته رفتم پستخانه داده، مراجعت، خانه فرخی، نبود.
صفحه 314 از 790
به تقی، آدمش گفتم هر وقت آمدند مرا بخواهد یا بیاید.
گردگیري ادوات و اسباب فعالیت سیاسی
بعد خانه آمده مشغول چایی شده، پرویز، بعد ممیززاده آمده آنها را به اندرونی برده که کتابچهها و نوشتهها و ادوات و اسباب
کمیته سابق و اسبق را دو سه روزي اصلاح و دید و مرتب نموده کاغذهاي موریانه و موشخورده و غیره را بتوانند اصلاحی نمایند
و هرچه ضایع و باطل است به عوض تهیه نمایند بعد آنها را به اندرون طشت آبی داده که چیزهاي کثیفشده و ضایعشده را
خوب بشویند. من هم بیرون آمده مشغول. پرویز گفت امروز رعد کسالت رئیس الوزرا را قسمی نوشته که کسالت روحی و مقامی
1171 گردگیري او هم معلوم میشود که واقعیت دارد و تزلزل مقام او را هم میرساند. روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 2
ادوات و اسباب فعالیت سیاسی ..... ص : 1171
د یک به غروب میرزا ابراهیم خان و پرویز به فاصله رفته، یمین الملک و محتشم الدوله آمده تا یک از شب صحبت و توصیه مظهر
الاسلام را به او نمودم که به شریف الدوله بنویسد که او از دولت تقاضاي ارجاع به شغل خودش که معاونت مالیه باشد بنماید،
قبول نموده، رفتند.
صبح هم جواب کاغذ پریروز من از امیر مفخم آمد که ابدا ندیمباشی را نمیشناسم و قاطري امسال من نخریدم و میرزا مسیح
الموتی به من هم کاغذي در این خصوص نوشته بود، همین جواب را به او نوشتم و در خصوص قرض خودتان اسناد و قباله را به
حاج محمد آقاي تاجر دادم. او از طرف سردار اشجع هرچه بکند صحیح است.
سرگذشت اندوهبار دوستان
بعد از ساعتی در زده شد، باز کردم، شخصی گفت جعفر قلی خان است. گمان کردم پسر نیر السلطان است. به اطاق آمده دیدم او
نیست. معرفی خود را نمود که اخوي مشکوة الممالک است. شرحی از بدو گرفتاري او که در لواسان بود، قاصد
ص: 1172
فرستادم و خبرش کردم. بعد در محمودآباد حاج امین الضرب او را گرفتند.
صاحبمنصب ژاندارم، خودش را که از آمل مأمور کرده بودند در چهار فرسخی گذاشت و آمد مشکوة را به تنهایی دید و به
مشکوة گفت فرار کن. مشکوة حال نداشت و در بیرون در درختها خود را پنهان. بالاخره بعد از آمدن ژاندارمها او را پیدا کردند
و آوردند. خواهرش در دماوند حامله بود از شنیدن این قضیه سقط، بعد ناخوش [شد] و مرد. پدر ما اعتماد الملک نوکر کامران
میرزا از وحشت ناخوش و حمله گرفته، مرد. یک پسري از مشکوة هم از ترس اینکه پدرش را خواهند کشت، ناخوش [شد] و مرد.
تا ساعت قریب سه صحبتهاي او و وضع پریشانی آنها واقعا با قساوت قلبی که من در این سنوات از دیدن و شنیدن حال رفقا و
غیره دیده باز بیاختیار متألم شدم. بعد ایشان رفته، من هم مشغول تحریر و غیره. بعد شام خورده، نیم از شب هم رفتم دکان لواشی
خمیر خودمان را پخته آوردم.
[امور روزانه]
سهشنبه سوم صفر.- صبح بعد از حمام و چایی در خانه مشغول روزنامه و تحریر. آقا حسین آقا آمد، مشغول، میخواستیم ناهار
بخوریم آقاي یمین الملک وارد شد. ناهار خوردیم، بعد چایی. یمین الملک ششصد تومان دیگر بابت بدهی خودش باز داد. بعد
ایشان رفته، من هم دو و نیم به غروب به منزل حاج صادق بانکی رفته، ترحیم پسرش که پانزده روز قبل فوت شده بود رفتم، تسلیت
صفحه 315 از 790
دادم و به قدر ساعتی آنجا صحبت. بعد بلند شده به میدان دکان آقا میرزا زین العابدین رفته، سیزده تومان دادم که فردا به جهت من
نخود، لوبیا، عدس، لپه، ماش و پیاز و سیبزمینی بفرستد. در بین صحبت شد که یمین الملک گرمدره را به ظفر السلطنه به مبلغ نه
هزار تومان فروخته. معلوم شد که پول مرا از این محل میآورد و میدهد. بعد به خانه آقا شیخ نور الدین رفته نبود. از آنجا درب
خانه آقا سید عبد الرحیم اصفهانی، احوالپرسی، اصرار کرد بمانید، قبول نکردم. خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته چایی و
قدري صحبت، کاغذ آقا میرزا مسیح الموتی را که نوشته بودم به ایشان داده بفرستد.
بیاثر بودن طرفیت با اشخاص
بعد باهم صحبتکنان بلند شده درب شمس العماره ممیززاده و آقا شیخ حسین طهرانی را دیده، آقا شیخ حسین به گوشه و لسان
زننده به من دعوت نمود که
ص: 1173
وارد شوراي عالی شوم. قبول نکرده، گفتم من ضد هیچی نمیشوم. من طرفیتم با اشخاص نیست و کمیته آنها را هیچ منشأ اثر
نمیدانم، اثرات مال جاي دیگر است که به هرکجا اراده کند مؤثر میکند، حسن را ساقط نمودیم، حسین را میآورد و از خدا
میخواهد ماها مشغول به اشخاص شویم. بعد با آقا شیخ محمد علی و فرخی رو به میدان توپخانه صحبتکنان آمدیم. فرخی هم
تابع عقیده من بود. قرار شد صبحی من بروم خانه ایشان.
عیادت از شاهزاده محمد باقر میرزا خسروي
بعد من آقا میرزا حبیب الله خان را در پستخانه دیده، کیسه جاي موسیر را با هفت هزار قیمت آن با یک دانه به، به او دادم، یک دانه
به دیگر را هم به آقا شیخ محمد علی در خانهاش داده بودم. بعد به اتفاق به خانه سردار مقتدر سنجابی، نبود. به خانه محمد باقر
خان تنگستانی، نبود. به خانه شاهزاده محمد باقر میرزا رفتیم، بیچاره شاهزاده بستري و چند ماه ناخوش، ناخوشی بواسیر، سینهدرد
شبیه مسلول، زخم و جراحت در گلو، حال تب و مالاریا، به قدري رقت به حال شاهزاده، یک دامادش سردار مقتدر دربهدر، مرآت
السلطان با آن همه جدیت براي نصرت الدوله، وکیل نشده و بیکار مانده. به قدر یک ساعت نشسته، آقا شیخ محمد علی قلیان، من
هم سیگار. بعد بلند شده به خانه منتصر الدوله، نبود.
مراجعت درب دکان استاد محمد علی محلاتی، چند دقیقه بعد حجره آقا سید عبد الرحیم کاشانی. یک دقیقه احوالپرسی. ساعت
سه از شب درب سبزهمیدان ضیاء الواعظین را دیده، از مسجد آقا حسین نجمآبادي میآمد از روضه شبانه آنجا که با جاه و اجلال و
خیمه و خرگاه دایر شده، معلوم نیست وجهش از کجا و وجههاش کیست. بعد درب خانه آقا شیخ محمد علی از همدیگر جدا و
خداحافظی نموده، من از مشهدي علی محمد گوشت خریده به خانه آمدم. بعد از ساعتی شام آبگوشت و انگور و مرباي به و سبزي
و ترشی گلپر و خردل با بتول و ننه اسماعیل خورده، احمد هم سابق خورده بود و دو زوج هم بند جوراب نواري از رضوان به
چهارده هزار خریده بود که براي سالار محتشم که خواسته بود فرستاده شود.
ص: 1174
شایعه انتقاد شاه از کابینه
این دو سهروزه هم شنیده میشود که وثوق الدوله براي اینکه از فرنگ از شاه یک تلگرافی رسیده بود که درصورتی در پاریس و
لندن و جاهاي دیگر اروپ اعتراض و تنقید از معاهده ایران و انگلیس را مینمایند و آزادانه، چرا در آنجا مردم را حبس و تبعید
صفحه 316 از 790
کردي که مورد حمله ایرانیها اینجا بشود و به ملیّون اروپا هم موقع تنقید را براي آنها روشن نماید. و نیز تلگرافی دیگر که چون
اعمال این کابینه سوءاثر کرده بهتر این است اگر خودت نتوانی کنارهگیري کنی لااقل نصرت الدوله را از وزارت خارجه منفصل
نما.
[امور روزانه]
چهارشنبه چهارم صفر.- صبح بعد از چایی تا یک و نیم به ظهر منتظر آمدن آقا حسین آقا و میرزا ابراهیم خان ممیززاده بوده
نیامدند. سپردم که اگر آمدند بمانند تا من بیایم. بعد بیرون آمده به دکان حاج محمد آقا تاجر رفته که هم گوسفندها را بفرستد
ببرند ده و هم قرض خود را به امیر مفخم که موقعش سه ماه دیگر است اگر نزول کند نقدا بدهم. بعد در حجرهاش پسرش را دیدم،
گفت دندانش را کشیده و در خانه مانده. در خصوص گوسفندها گفتم. گفتم بفرستید خانه ما که از آنجا به ده ببرند. بعد دکان
مدیر الصنایع رفته سپردم که قیسی ما اگر رسیده قبول دارم و اگر نرسیده بسپارید نیاورند چون از پسر نیر السلطان خریداري
نمودهام. بعد با اکبر آقاي تویسرکانی صحبتکنان به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته نبود. به خانه آمدم.
صبح هم برحسب وعده به خانه فرخی رفته در خصوص دخول به شوراي عالی دمکراتها براي خراب نمودن کمیته، من گفتم ابدا
داخل نخواهم شد، چه که این مطلب رسمیت کمیته را میرساند و من ابدا آنها را کمیته و دمکرات هم آنها را اغلبشان را
نمیشناسم. اما در خصوص آنکه هر عملی که در ایران واقع میشود به زور است، اگر جمعیتی حقیقتا رسمیت پیدا کند من جزو
آنها خواهم بود اما اطمینان به حرف مردم ندارم. بعد بیرون آمده بازار رفتم.
بعد از ناهار قدري استراحت، بعد بلند شده به حمام رفتم. بعد از حمام به خانه فرخی که گوسفندها را فردا صبح بفرستد خانه ما که
با دو گوسفند خودمان بفرستیم خانه حاج محمد آقا. بعد قرار شد امشب ما دو گوسفند خود را بفرستیم آنجا که صبح با همه آنها
آدم بفرستیم ببرند. بعد چایی خورده بیرون آمده به
ص: 1175
خانه آمدم گوسفندهاي خودمان را من با تقی آدم فرخی همین امروز عصر بردم خانه فرخی. او هم داده بود درختهاي خانه اجاره
از مجد الدوله را تراش میکردند و هیزمهایش را میشکستند و میگفت اگر از اجاره هفده تومان سه تومان هر ماهی کسر نمایند
مینشینم و الا درب شمس العماره خانه اجاره میکنم تا روز دهم اولتیماتوم به مجد الدوله کردم. بعد مراجعت به خانه.
ننه اسماعیل خمیر کرده، چایی خورد و به حمام رفت.
من در خانه تنها مشغول کتاب و تحریر شده، بتول از مدرسه آمد. نیم به غروب آقاي بینش آمده صحبت اینکه میرزا سید مصطفی
خان از محبس که قبل از من مرخص شد قونسول قزوین را ملاقات و صحبتهایی کرد. گفتم قونسول انگلیس او را خواست یا
میرزا سید مصطفی خان؟ گفت تقاضا از طرف قونسول نشد، از طرف او شد. بعد هم که طهران آمد [به] سفارت انگلیس رفت و
سفیر را دید، اگرچه بامناعت صحبت کرد و قول داد که علیه آنها قیام ننماید وقتی هم که دید دولت انگلیس علیه استقلال ایران
کار میکند، آنوقت برود و قول خودش را پس بگیرد. بینش گفت چون آقا میرزا سید مصطفی خان سرمایه و پدر متمول دارد
خوب نبود که این کار را بکند و حالا که این کار را کرده زود او را داخل دوایر دولتی میکنند.
حیف صلحا که از سیاست برکنار باشند
بعد پرسیدم که شما با وثوق الدوله که ملاقات کردید چه شد و بدوا چه قسم شد؟ گفت چندین روز بعد از ورود، کاغذي به آقاي
شکوه الملک با کمال قشنگی از اخلاق و عادات و شهامت و شجاعت سیاسی خود نوشتم و تقاضا نمودم که اسباب تشرف مرا به
صفحه 317 از 790
حضور حضرت اشرف فراهم آورد تا عقاید خود را با زبان خود عرض نمایم تا اگر شبهه شده باشد رفع شود. براي من عصر
چهارشنبه هفته گذشته را معین نمودند. بعد در یوم موعود رفتم به قدر دو ساعت صحبت و مردم میخواستند ملاقاتش نمایند، وقت
نمیداد و میگفت حالا بگوئید مشغول صحبت است. بعد از عقاید من پرسید. گفتم من دیگر داخل سیاست نمیشوم. گفتند شما
شخص صالحی هستید و حیف است صلحا در سیاست کناره باشند. بعد صحبت زیادي. عرض کردم که مرخص میشوم تا وقت
دیگر
ص: 1176
حضور اشرف برسم. گفتند که من مطالب و تشکرات شما را به حضرت اشرف عرض میکنم. گفتم خودم هم میل دارم حضورا
حضرت اشرف را دیده تا از زبان خود عقاید و خیالات خود را عرض کرده باشم. گفتند بعد در موقعی که حالشان بهتر و درد
دندان خوب شود به شما اطلاع میدهم. بعد خداحافظی کرده بیرون آمدم و هنوز اطلاعی و احضاري نشده. اما من خیالم این است
که داخل دوایر دولتی نشده به کار دیگر مشغول شوم.
تقاضاي توصیه براي سفارت آلمان
گفتم اگر بتوانی این کار را بکنی من خیلی خوشحالم و تقدیس این عمل شما را میکنم. گفت احمد علی خان مترجم سفارت
آلمان مدتها خارج شده و عوض نیاوردهاند، خوب است یک کاغذي فرانسه من از زبان شما بنویسم و شما امضا نمائید به جهت
زمر که مرا انتخاب براي آن کار بنماید. گفتم من ابدا با او مراوده و مکاتبه نداشته و در سه سال قبل، شبی که خواست بیاید مرا
ملاقات نماید، من شما را خواستم که شما را هم ببیند. فقط همان یک شب بود. دو مرتبه هم در ایام عید دوساله ما آمده بود و
کارت درب خانه داده رفته بودند و من ابدا بازدید از آنها نکرده، دو سه مرتبه هم توي کوچه من پیاده و او سواره، میرزا ابو القاسم
خان مترجمش مرا به او نشان داد، او از دور کلاه خود را به عنوان سلام و تعارف با من برداشت، اگرچه من خلاف انسانیت نسبت
به آنها رفتار کردم، و لیکن نه از باب بیاعتنایی به آنها بود، من آنها را هرقدر مغلوب و سوخته هم بشوند و خاکستر آنها را هم
باد ببرد، من به خاکستر آنها نسبت شرافت میدهم اما تکلیف صوري خود را در رفتوآمد با هیچ جایی نمیدانم جز با در خانه
ایران و ایرانی.
وجیه الملّههاي تقلبی
بعد بینش گفت خیال میکنم یک مطبعه وارد نمائیم و کاسبی نمائیم خوب است شما از مشیر الدوله و بعضی امثال او به عنوان
شرکت در اکسیون پولی جمع نمائیم. گفتم من ابدا چشمداشت هیچ موجب سعادتی از اینگونه اشخاص براي ایران و ایرانی نیستم.
اینها عاشق حفظ سرمایه خودشان و وجهه
ص: 1177
تقلبی ملی و محافظهکار و ممسک در همهچیز. خداوند لعنت کند اینها و امثال اینها را. من از شکل اینها بیزارم. بعد گفت خوب
است این کاغذ به زمر را بنویسم شما امضا نمائید. گفتم من نمیکنم. بعد قرار شد متین الدوله را ببینم و از او سؤال نمایم اگر جاي
خالی زمر در سفارتخانه دارد و ممکن است پذیرفتنش، او توسطی نماید.
شک و تردید
در این صحبتها که بودم فکر مرا گرفت، چون آدم ریسمانگزیده از مار سفید میترسد؛ مبادا بینش با نیت ناپاکی خواسته بفهمد
صفحه 318 از 790
که من با مشیر الدوله و امثال او مربوطم و همچنین براي اینکه مرا گیر بیندازد و مستمسک به دست دولتیان بدهد که من مراوده و
مکاتبه با آلمانیها دارم این دامها را گسترده که بفهمانند من که ضدیت با معاهده داشتم به واسطه تحریکات اجانب بوده، گاهی
هم فکر میکردم که خیر، چون بیچاره بیکار و ناچار از تحصیل لقمهاي نان معاش است، براي تحصیل نان حق دارد وسایلی تهیه
نماید و مرا وسیله به نظر آورده. اما جمع ممکن است هم فکر کاري براي او باشم و هم خود را مواظبت که دسیسه نخورم.
بعد او رفته، من هم خمیر ورآمده بود، بتول چونه کرده، یک از شب به دکان برده پختم، احمد آمد و آورد. من هم به خانه عین
الممالک رفته، نبود. به خانه خلخالی عیادت چشمش، او هم نبود. به مدرسه آقا حسین نجمآبادي رفته تا ساعت سه و نیم روضه
باشکوهی بود، خدا کند از پول اجانب غیرمستقیم داخل نشده باشد. بعد از روضه به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه پنجم صفر.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفته، ملوك به جهت رختشویی آمده، من هم به خانه فرخی رفته
پنج بز و گوسفند او را با دو گوسفند و بره خودمان به همراهی یک بچه که چند گوسفند و بز براي چراندن همراه داشت برداشته به
خانه حاج محمد آقا رفتیم، اما در بین راه دچار خیلی محذور شده، بزها و گوسفندها فرار و به خانهها و کوچهها درمیرفتند.
بعد به خانه حاج محمد آقا رسانده که آنها بفرستند ده. بعد با حاج محمد آقا نشسته صحبت نموده، قرار شد که تومانی صد دینار
نزول تا موعد پولی که من به امیر مفخم دادنی هستم کسر نماید و یکهزار و ششصد و بیست و پنج تومان را
ص: 1178
حساب نمودیم. بعد بلند شده به دکان آقا میرزا زین العابدین رفته گفت امروز مسلما پیاز و سیب و حبوبات را دیگر میفرستم.
بیاعتباري طومانیانس
بعد به خانه نجم الذاکرین رفته، مشغول کاهگلمالی بود، به اطاقش رفته ساعتی صحبت، بعد بلند شده یک و نیم به ظهر به حجره
حاج محمد آقا رفته سند مرا با وکالتنامهاي که از امیر مفخم داشت حاضر نموده بیجک طومانیانس یکهزار و پانصدي را به او
دادم قبول نکرد، گفت من پول میخواهم و اعتبار او را ندارم.
مگر بعد از وصول پول، من خودم به شبهه افتادم به حجره طومانیانس رفته، مطالبه وجه نمودم، گفت باید یمین الملک در چک که
به او دادیم حواله بنویسد ما به این قبض پول نمیدهیم چه که با او محاسبه داریم. بنده با حال تعجب مراجعت و به حاج محمد آقا
تصدیق گفته او را نمودم. بعد مقارن ظهر به خانه آمده ناهار خورده، بعد از ناهار چایی و مشغول تحریر شده کاغذ به کمره را و
امانت دو زوج بند جوراب براي سالار بسته، احمد هم اتفاقا ناهار به خانه آمده بود امانت و کاغذ را به او دادم برساند پستخانه.
بعد از آن به خانه یمین الملک رفته، نبود. گفتند خانه محتشم الدوله است پرسان شده تا آنجا را پیدا کرده برداشتمش باوجود اینکه
کار داشت، هم من اوقاتم تلخ و هم او تلخ از همدیگر تا اینکه سواره به حجره طومانیانس رسیده، بالاخره گفت میدهم. اما وقت
گذشته، روز شنبه. من به یمین الملک گفتم به من مربوط نیست، خودت دریافت و شنبه به من برسان. خود یمین الملک بدون میل
و رضایت من قبض دو هزار تومان به اسم من از تجارتخانه گرفت، بعد باهم سوار درشکه شده قبض را من نگرفتم؛ یمین الملک
خیلی خلقش تنگ شد. من گفتم اگر ضمانت خودت میکنی که اگر شنبه نداد خودت بدهی من از طرف شما قبض را قبول که
بروم و شنبه وصول نمایم. گفت قبول دارم. بعد من قبض را گرفته، سبزهمیدان پیاده شده، سی تومان از میرزا سیف الله قرض نموده
رفتم به حجره حاج محمد آقا یک هزار تومان دادم و پشت سند بیع شرطی وجه ضمن نمودم که تتمه را پسفردا بدهم. بعد بلند
شده به عدلیه رفته که منتخب الدوله را که پیغام داده بود بروم و کاغذ مساوات که از برلن آمده بگیرم، گفتند الان رفته،
صفحه 319 از 790
ص: 1179
بعد به دکان استاد حسن خان رفته قدري صحبت و تا آخر ماه وعده گنجه احمد را مسلما داد که دیگر خلف وعده نکند. بعد به
پستخانه آمده آقا میرزا حبیب الله خان را دیده، مراجعت به شمس العماره. خلخالی، ممیززاده، پرویز، شرف الملک و فدایی.
احوالپرسی از خلخالی.
شوخی بیجاي نجات
بعد به اتفاق آقا شیخ محمد علی قزوینی مقارن غروب صحبتکنان به توپخانه و لالهزار رفته، رفقا میرسیدند. بعد نزدیک خانه
دکتر حسین خان شخصی سلام و تعارف. من با او صحبت میکردم، بغتتا نجات را دیده، سلام و احوالپرسی من و مضمون و
شوخی از او یکمرتبه تسبیح بازهري در دست من که بود نجات قاپید. به اصرار و خواهش هرچه کردم نداد. گفت یکوقت بیا
آنجا بدهم. بعد گفت یک روز ما را وعده بگیر ناهار بده. گفتم مرغ خانه اشتري را بیخرد ما للتراب و رب الارباب گفت اینها
مهمل است. تو مرغ و مور نیستی عقربی. گفتم من اقرب، یعنی خدا هستم نه من همان مور و مرغم. هرچه کردم تسبیح را نداد.
جلیل الملک رسید با میرزا ابو القاسم خان، بالاخره نتوانستم بگیرم. گویا در ضمن تسبیح را به میرزا ابو القاسم خان داد. بعد که آقا
میرزا ابو القاسم خان کمک نجات کرد آقا شیخ محمد علی هم کمک من در بیرون آوردن چیزي از جیب نجات.
نجات هم به از آقا شیخ محمد علی. من هم اوقاتم تلخ شد. کار به جدي کشید.
بالاخره نتوانستم تسبیح را بگیرم. به اوقاتتلخی نجات گفت فردا تسبیح را میفرستم. من هم با آقاي آقا شیخ محمد علی قدري بالا
رفته و نشستیم، صحبتی با حال اوقاتتلخی از حرکت نجات که من با این حالتها مانوس نبودم شد. بعد ساعت دو به خانه آقا میرزا
علی اکبر انتیکهچی برحسب دعوت از سابق رفته منتظر بود. آقا شیخ محمد رضاي قمی هم که وعده داشت، گویا یادش رفته یا
مهمان اجباري جاي دیگر بود. تا ساعت سه و نیم شام چلو و دو خورشت قورمهسبزي و قیمه به و خربزه و آب دوغ و انگور خورده،
ساعت شش هم خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه ششم صفر.- بین الطلوعین در خانه انتیکهچی بیدار شده چایی و ضعف قلیان. بعد از ساعتی آقا شیخ محمد رضا هم آمد
قدري صحبت. بعد مخبر
ص: 1180
همایون آمد. تا ساعت چهار از دسته، بعد بیرون آمدیم و تا دم بازار با آقا شیخ محمد رضا، او رفت من هم بادمجان گرفته به خانه
آمدم. صبح هم گفتند آقاي مرآت و عین الممالک و متین الدوله آمده بودند خانه. بعد ناهار خورده، دست گوسفند که شکسته
بود باز نموده ببینم جوش خورده، نفهمیدم. نزد آن قصاب که بسته بود مجددا آوردمش، بست. اما به نظر من دست حیوان معیوب و
شکسته مانده، خیلی دلم سوخت. یک قران هم ایندفعه من اجرت به قصاب دادم و رفت. بعد حاج شیخ محمد تقی قدیمی آمد و
قدري صحبت و چایی خورده به نظرم میآمد یک تومان از من سابقا گرفته بود که خیال گرفتن نداشتم. دیدم یک پنج هزاري نقره
داد. من خواستم نگیرم قبول نکرد. شاید من به او سابقا پنج هزار داده بودم. بعد رفت.
آقا حسین آقاي مساوات آمد و اظهار داشت که آقا شیخ حسین طهرانی به ملکزاده نوشته که مرا بلکه در مدرسه نظام بپذیرند. بعد
رفته. من هم بیرون آمده به خانه عین الممالک، نبود. بعد از راه بازار تاجرباشی قدیم رفیق خودمان را که دیشب تازه از انزلی وارد
شده بود با کربلایی حسین برادرش دیده قرار شد صبح یکشنبه بروم منزلشان دیدن بکنم. بعد به خانه همشیره رفته کاغذ مساوات را
صفحه 320 از 790
دادم خواند. قرار شد کاغذي بنویسد که در جوف پاکت خودم بگذارم و به برلن بفرستم. تا به حال غصه عیالات او را میخوردم،
حالا باید غصه او را که در برلن بیمعاش و بیآنکه راه آمدن هم داشته باشد بخورم.
بعد بیرون آمده مقارن مغرب به خانه حاج عز الممالک رفته، گفتند دیروز به کرمان به مأموریت و ریاست مالیه رفته. بعد به دکان
حاج شعبان رفته نبود. به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته گفت عصري برحسب اظهار آقا شیخ محمد علی قزوینی من منتظر
شما و آقا سید جلیل هستم. بعد از راه خیابانها به دکان آقا سید جواد کوزهفروش رفته چهار شیشه کوچک دمدستی براي مربا و
ترشی خریده حساب آرد آسیابانی مرا نموده گفت دو خروار و چهار من نه تومان و یکهزار و چهار عباسی میشود و هشت هزار و
یک عباسی شما نزد من دارید، از عین الممالک 21 قران و سیزده شاهی باقی است. بعد بلند شده دم دکان قصاب آنجا گوشت
میخریدم، اشرف الملک بلدیه رسید. به قدر ساعتی از عملیات و پیشنهادات خود به دولت بیان کرد. بعد من پانزده سیر گوشت
خریده
ص: 1181
به خانه آمده، احمد هم ساعت سه رسید. شام از چلو و خورشت ناهار با ترشی گل کلم و مرباي قیسی خورده خوابیدیم.
بازي شاه و وزیر
صبح بعد از چایی مشغول تحریر، دو ساعتی بعد از آفتاب آقا یحیی نجمآبادي آمده، معلوم شد در وزارت -.«1» شنبه هفتم صفر
خارجه [از] اجزاي محاکمات است. اولا از من پرسید تکلیف من در خصوص شوراي عالی دمکرات چیست؟
گفتم خود دانید، اما من چون کمیته حالیه و اسبق را جزو هیچ میدانم، ضدیت با هیچ شایسته نیست؛ مثل اینکه وثوق الدوله وزراي
سابق و حالیه را خبر نماید که یک عده اطفال که بازي شاه وزیري درآوردهاند به مردم بگویند ما این وزارتهاي اطفال را اسقاط
میکنیم و به رسمیت نمیشناسیم. واقعا من خود را این قسم میبینم. بعد در باب معاهده پرسید که چه باید کرد؟ گفتم من عقیدهام
ضد با معاهده است، البته اگر عامه اقدامی بنمایند من هم شریک با عموم میشوم اما یک دسته چند نفر [ه] خیر، زیرا که به آن
اندازه، شد. گفت شما جلو بیفتید تا عامه همراه شوند. گفتم من متبوع نیستم. خیلی اظهارات و سؤالات نمود که من هم اسقاط
تکلیف نمودم چه که من اعتمادي به اقوال و اعمال مردم نداشته و ندارم. بعد از ساعتی ایشان رفت.
من هم بیرون آمده به حجره طومانیانس رفته دو هزار تومان دو دانه اسکناس بود بابت حواله یمین الملک که پریروز به تأخیر افتاد،
امروز جبران و مرا زود راه انداخت. بعد از جلو [ي] حجره صدرایی گذشته احوالپرسی از برادرش نموده به دکان حاج محمد آقا
رفته تتمه وجه قرض خود را بابت سند بیع شرطی به امیر مفخم که پانصد و هشتاد تومان و شش هزار میشد و چهل و چهار تومان و
چهار هزار هم نزول او شد و یک هزار تومان هم پریروز داده بودم، تمام وجه داده شد و سند شرعی قباله بیع شرطی را هم گرفتم و
مبلغ پنج هزار بابت بردن گوسفندها به ده که حاج محمد آقا داده بود به رعیت ببرند من قبول، چهار هزارش
______________________________
1). دفتر سی و پنجم. تاریخچه از هفتم شهر صفر لغایت یازدهم ربیع الثانی 1338 ق مطابق با هشتم عقرب لغایت 13 جدي 1298 )
ش.
ص: 1182
را دادم که بعد یک قران را هم بدهم. بعد بلند شده سی تومان اسکناس پنج تومانی به سید، شاگرد آقا میرزا سیف الله بابت قرض
دستی پریروز که از آقا حسین آقا برادرش کرده بودم چون خودشان نبودند به سید دادم. بعد خانه آمده ناهار خورده، بعد چایی.
در این ضمن آقا حسین آقاي پرویز آمده، احوالپرسی، تفصیل آقا یحیی نجمآبادي را گفته و نیز کاغذ جدیدي که از مساوات
صفحه 321 از 790
رسیده بود خوانده، بعد بیرون آمده به خانه امیر مفخم که بگویم وجه شما را به وکیل شما حاج محمد آقا دادم که بنویسد به آقاي
بهبهانی و آقاي آقا میرزا مسیح سمنانی که از ثبت خودشان خارج نمایند. نوکرش گفت منزل مادر زنش دیشب رفته و هنوز نیامده.
بعد به میرزاي آخوند کاروانسرادار قرب خانه امیر، یک تومان دادم که به جهت ما یک بار انار سیاهدانه یا یک لنگه فردا بفرستد و
تتمه قیمت را بدهم. بعد دکان آقا سید جواد رفته تفصیل انار و سیبزمینی و قدري صحبت نمودیم. بعد بلند شده به عدلیه رفتم،
منتخب الدوله را دیده، گفت کاغذ به مساوات را بنویسید تا بفرستم برلن. گفتم آزادانه میتوان نوشت؟ گفت چون سانسور
میشود ملایم بنویسید. شریفزاده و [شریف] العلما هم آنجا بودند. قدري صحبت بعد بلند شدم.
فکري به حال مساوات
صبح هم بقاء الملک را با نبیل الملک دیده به بقاء گفتم کاغذ مساوات رسیده باید با رفقا خواند و فکري به حال او کرد. قرار
دادیم عصر دوشنبه منزل فطن الملک، خلخالی و اردبیلی و من و بقاء آنجا برویم و صحبت نمائیم. خبر [کردن] فطن با من. خلخالی
و اردبیلی را هم بقاء خبر نماید.
عصر هم در جلو [ي] خانه امیر مفخم آقا میرزا سلیمان خان مرا دیده از درشکه پیاده شد. به او گفتم فردا عصر میآیم آنجا که
کاغذ مساوات را بخوانیم و فکري نمائیم.
انگلیسیها و تحولات جاري
بعد از عدلیه به اداره مرآت الممالک رفته قدري صحبت؛ مذکور داشت که کاکس به وثوق الدوله گفته که متأسفانه کابینه شما
بیشتر رشوه میگیرد. من امید داشتم
ص: 1183
که کابینه شما رشوه را موقوف نماید. بعد از مقداري صحبت، انتظام السلطنه آمد. مجددا چایی خورده، مقارن غروب بلند شدیم.
من تنها از خیابان جبه خانه به شمس العماره و رو به بالا. احمد رسید. صحبتکنان تا پستخانه. دو پاکت از آقا حسین آقا داشت که
به پستخانه رسانید. بعد من سه کاغذ سیگار به دو هزار از ابو طالب خریده آقاي اردبیلی رسید. صحبتکنان [گفت] که شنیدم
فرمانفرما استعفا از شیراز نموده و استعفایش قبول شده. فهمیدم گفتهاند به او استعفا کن و به اینجا گفتهاند استعفایش را قبول کن.
بعضی میگویند به جهت حکومت آذربایجان است. من حدس میزنم به جهت ریاست وزرایی و وثوق الدوله به جهت ریاست
مجلس است. بعد در جلو [ي] بهارستان حاج میرزا یحیی دولتآبادي با عدالت را دیده، قدري صحبت، قرار شد عصر سهشنبه منزل
بنده، اردبیلی و دولتآبادي و عدالت هرسه تشریف بیاورند.
دعاي زیاد به وثوق الدوله
بعد با اردبیلی خانه آقا شیخ حسین گیوهفروش یک از شب رسیده، آقا شیخ محمد علی قزوینی، بعد خود آقا شیخ حسین آمده،
صحبت ورود به شورا را نمودند من ابا از دخول نمودم. بعد صحبتهاي دیگر و تفصیل رشت آقا سید جلیل و کثافتکاري کمیته و
اجزاي شورا خیلی شد. بعد مجددا قرار شد که صبح چهارشنبه به خانه آقا شیخ محمد علی برویم. آقا شیخ حسین گفت خانه میرزا
عیسی خان داماد حاج آقاي حریري روضهخوان دعاي زیاد به وثوق الدوله میکرد، یک زنی بلند شد گفت، کسی که مملکت را
به خارجه فروخته، تو پدرسوخته روضهخوان نمیخواهد به جهت پولی که گرفتهاي دعا بکنی.
بعد ساعت سه از شب بلند شده من و قزوینی باهم آمدیم درب شمس العماره، مرآت السلطان شاهزاده با یک نفر رسید. بناي
صفحه 322 از 790
تعارف را گذاشتیم.
گفت شورا مرا با تو همترازو کرده که میگفت همه به شورا آمدند غیر از تو و کمرهاي. من گفتم اگرچه آنجا نمیآیم، آن جاي
دیگر هم نمیروم. من به هردو دسته لعنت میکنم. در این بین صدرایی و تدین و دکتر احمد خان و آقا میرزا ابراهیم قمی همه
رسیدند. قدري با آنها شوخی، آنها هم همین قسم. بعد از مرآت خداحافظی؛ دست دادند، من ندادم و به شوخی گذراندیم. بعد
با آقایان
ص: 1184
راه افتاده تا دم بازار باهم آمدیم. صدرایی اظهار تشکر که من از درب دکان او گذشته بودم و احوالپرسی نمودم. به اصرار که
روزي ناهار بروم منزلش بدون صحبت از جایی. من به طفره گذرانده، او به اصرار قول روز یکشنبه نهم بعد را با یک نفر دیگر،
هرکه را بخواهم از من گرفت. بعد آنها رفته من هم با قزوینی از راه سبزهمیدان تا درب خانهشان رفته، بعد من به خانه آمده، بعد از
شام قدري تحریر و بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه هشتم صفر.- صبح بعد از چایی آمدم توي حیاط مطبخ دیدم یک بره خوبی که از همه برههایمان بهتر بود و چند روز پیش
پایش شکسته بود و به واسطه شکستگی پایش به ده نفرستادم، گویا دیروز یا دیشب توي انبار رفته و گندم کرچل که آنجا بوده
زیاد خورده بود یا مرض دیگر گرفته بود، دیدم حیوان توي حیاطچه افتاده، دهنش کف و چشمها حال بدي و نفس میزند و دلش
ورم. به قدري رقت به حال آن حیوان، خواستم بکشم دلم نیامد که با این حال درد دلش با پاي شکسته زحمت بریدن گلو هم به او
بدهم، گفتم خودش شاید بمیرد.
بعد بیرون آمده به خانه فطن الملک رفته گفتم فردا سه به غروب اردبیلی و بقاء، خلخالی و من خواهیم آمد اینجا براي اینکه براي
مساوات فکري نمائیم، او هم قبول. نیم ساعتی هم با فطن صحبت، بعد بلند شده به خانه مشهدي رضاي تاجرباشی رفته، گفتند صبح
منزل میري رفته. بعد مراجعت و یک بار انار به مبلغ سه تومان و دو هزار و ششصد دینار خریده با حمال، الاغی به خانه آمده خالی
کردم. بعد دیدم حیوان بره به همان حال بد افتاده، استخاره نمودم شیره داغ امالهاش نمائیم؟ خوب آمد. شیره خریده و دو سه نفري
امالهاش نمودیم و به قدري از حالت عجز و ناله این حیوان متأثر شده، تفتیحی شد، اما تا عصر به همان حال امید بهبودي بودیم. بعد
آقا حسین آقا آمده بود و مقارن ظهر نماند و رفت، ناهار خواستم بخورد قبول نکرد. بعد ناهار خورده، مشغول تحریر به کمره و
مساوات. اما حالتم قدري با کسالت دلدرد. بعد مشغول چایی.
دو و نیم به غروب یمین الملک آمد، دویست تومان دیگر بابت بیع شرطی خودش داد و چایی خورده، زمزمه گذشت بقیه مال
الاجاره را که تقریبا یکصد و پنجاه تومان میشود نمود. بنده سکوت اما او به طمع باقی ماند که ندهد. بعد بره را دیدم به حال بدي
است، نمیمیرد که آسوده شود، نه بهتر میشود. رفتم
ص: 1185
قصاب شکستهبند را بیاورم که معالجه اگر بتواند و مرضش را تشخیص دهد.
گفت میآیم. یمین الملک بره را دید، به قدري تعجیل در کشتن او نمود، من راضی نمیشدم. بعد فکر کردم که این حیوان اگر
امشب به این حال درد بماند خیلی صدمه است. بعد از خانه بیرون آمده سپردم اگر قصاب آمد و علاجی نتوانست بنماید، راحتش
نماید، اما راضی بودم که فورا بمیرد. بعد درب دکان مشهدي علی محمد هم سپردم که او هم برود خانه یا علاج یا راحتش نماید.
صفحه 323 از 790
وضعیت دشوار مساوات
بعد پستخانه رفته، از آنجا برحسب وعده به خانه آقا میرزا سلیمان خان. از اندرون بیرون آمده مشغول صحبت. اظهار داشت: آقایان
برلینیها بدوا یکی چهارصد مارك و به آقاي تقیزاده هشتصد مارك میدادند تا اینکه قدري به واسطه اغتشاش جنگ ترقی و
گرانی شد. با آقایان وکلا و بعضی از موجهین هرکدام ماهی هزار و دویست مارك و به سایرین هشتصد مارك آلمانها میدادند و
گردش رفت. ناگاه بغتتا قشون فرانسه آنجا را محاصره و چند ماه مساوات نتوانست خود را «1» مساوات در اواخر جنگ به کلنیه
خارج نماید. بعد از محاصره به برلن آمد و آلمانها تا یک ماه پیش حقوق به آنها میدادند و دو ماه پیشش هم به آنها خبر دادند
که بعد از دو ماه دیگر نخواهیم داد. اما آنجا به اداره کاوه حقوق میدهند و ممکن است بعضی از تجار ایرانی که در آنجا هستند
نگذارند که آقایان تلف شوند. اما باید فکري هم به حال آنها نمود. بالاخره رأي ایشان بر این بود که کاغذي به شکوه الملک
بنویسم و جواب را خواهش نمایم که فوري از رئیس الوزرا گرفته، کاغذ مساوات را هم جوفا بفرستم.
بعد نیم به غروب بلند شده به خانه طباطبایی همدانی که رد میشدم در زده، خودش آمد، مرا به اصرار برد. من قصد داشتم درب
در احوال پرسیده بروم. وارد اطاق شده، سه نفري هم آنجا بودند. قدري صحبت و چایی و سیگاري. بعد به ملاحظه آنکه صحبتی
داشته باشند بیرون آمدم و به خانه آمده دیدم بره را کشتهاند، به احمد گفتم به مشهدي علی محمد قصاب بگوید که بیاید و ببرد.
______________________________
1). شاید منظور شهر کلن باشد. )
ص: 1186
احمد رفت. من هم به خانه عین الممالک رفته نبود. به خانه آقا اکبر آقا تویسرکانی رفته، درش از بیرون قفل بود. به خانه امیر مفخم
رفته حاج محمد آقا هم آنجا بود. دو کاغذ از امیر مفخم براي آقا میرزا سید محمد بهبهانی و آقا میرزا مسیح گرفته که وجه یکهزار
و ششصد و بیست و پنج تومان بیع شرطی سید محمد به من رسیده از ثبت خارج نمایند و امیر امضا نمود. بعد از صحبت و چایی
بلند شده، آمدم دیدم بهبهانی را طباطبایی آقا میرزا فضل الله خان نوشته، زحمتم باز تجدید شد. شام هم چون کسل و حال نداشتم
دو دانه آب انار خورده، بعد خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه نهم صفر.- صبح بعد از چایی احمد رو به مدرسه، کاغذ امیر مفخم را دادم که به آقا میرزا فضل الله خان بگوید عوض
طباطبایی، بهبهانی بنویسد و پاکت مساوات را به ابو طالب سیگاري بدهد که او به منتخب الدوله که به برلن بفرستد. بتول هم به
مدرسه بعد ننه اسماعیل هم کلهپاچه و شکمبه را به یکی و جگر، دل و قلوه بره را به یکی دیگر از زنهاي آشنایش داد. فاطمه
سلطان ننه باقر هم آمد و آنجا بود. بعد پرویز آمد و قدري صحبت. بعد بیرون طرف دکان آقا میرزا زین العابدین بنکدار رفته، تتمه
پول او را بابت حبوب، پیاز و سیبزمینی که دیروز فرستاده بود، دادم. دکان مشهدي مرتضی هم سیگاري، از آنجا به خانه آقاي آقا
میرزا مسیح، نوشته امیر مفخم را دادم. گفت چون مهر ندارد ما امضا را درست نمیشناسیم. بعد از مقداري صحبت بیرون آمده آقا
محمد علی پسر دایی را دیده، چهار هزار به او دادم که براي پسرش آجیل بخرد. بعد سمت خانه آقا میر سید محمد بهبهانی را
دیده، گفت به خانه امیر مفخم به حلیم مدعوم، شما هم بیائید برویم. گفتم مال من در خانه شما که فردا به جهت اخراج معامله
خودم از ثبت شما خواهم آمد. بعد ایشان رفته، گلوبندك، میرزا ابو القاسم خان افتخار الملکی را دیده یادم از کلمه مقعد پرمنیع
کمیته آمد. خواست زیاد صحبت نموده، من کار داشتم. بعد مرآت، بعد عین الممالک. صحبتکنان، عین الممالک گفت یک
صفحه 324 از 790
ژلاتین سفید خط زمینه رنگی دیدم تازه بیرون آمده. گفتم من هم شنیدهام اما ندیدهام. پرسیدم چه نوشته بود؟ گفت نخواندهام. بعد
از صحبت راه جدا شدن رسید، من جدا شده انگور و پنیر گرفته به خانه آمدم. ناهار، بعد چایی خورده بیرون آمدم.
ص: 1187
ایرانی « غیر صالحین » سرنوشت مبهم
به خانه فطن الملک رفته، چایی خورده، قدري تنقید از تنکابنی و خلخالی، خاصه از اردبیلی نمود که چرا داخل کمیته و شوراي
عالی شدهاند. بعد اردبیلی، خلخالی و بقاء الملک آمده، صحبت شد که یک ماه پیش وثوق الدوله تلگرافا پیشنهاد تبریز را براي
فرمانفرما نمود، او زده بود که مرگ من، مرا ندیده بگیر.
فطن هم که نواب سه چهار ماه پیش اسامی برلینیها را تلگراف نموده بود و خواسته بود که وسائل آنها از سفارت انگلیس براي
ورود ایران تهیه شود الا سه نفر که به هلند رفتهاند. حدس زدیم که اسم سه نفر را که معین نکرده بود یکی تقیزاده و یکی
مساوات است. بعد تلگرافی بعد آمد که آلمانیها تا دو ماه دیگر که اول اکتبر باشد بیشتر به ایرانیهاي مقیم اینجا حقوق نمیدهند
و میگویند بروند ایران، یا فکر معاش خودشان باشند. مجدد جراید اروپا رسید که ایرانیهاي برلن ورقه اعتراضنامه محکمی علیه
معاهده به امریک فرستادهاند.
این خبر اسباب سوء نظرات دولت ایران و انگلیسیها را نسبت به آنها زیاد نمود. خبر دیگر که کاکس گفته بود، آن قسم که ما
فرض میکردیم که ایرانیها غیرصالح براي قبول منافع خود هستند چنین نبود. فقط ممتاز الملک، محتشم السلطنه، ممتازین، مخبر
السلطنه و مستوفی الممالک که این چند نفر باید در ایران نباشند و چند نفري دیگر هم در غیر ایران هستند که آنها نباید بیایند.
معلوم میشود قصدشان تقیزاده، مساوات و سلیمان میرزا باید باشد.
بعد صحبت از کاغذ مساوات شد. همگی به اصرار و سختگویی گفتند خودت باید بروي نزد وثوق الدوله. بالاخره ناچارم از قبول
نمودند. بعد بلند شده میخواستیم از در خارج شویم حاج شرف الملک رسید ما را که دید یقین نمود که ما همیشه تجمعی داریم.
بعد شرف الملک با فطن مانده، خلخالی و بقاء یک طرف و اردبیلی و من به خیابان فرمانفرما، او هم رفت به شورا. من به دکان آقا
میرزا عباسقلی خان. اکبر آقا را دیده، عنوان دزدزدگی به خانهاش نمود. بعد آقا میرزا عباسقلی خان دکان را بسته به خانهاش، من و
اکبر آقا به خیابان آمده. من مغازه خلخالی، قدري صحبت. پرویز و بقاء و خلخالی هم آنجا بودند. احمد هم آمد. صحبتهاي
متفرقه زیاد. مجله هم آمد. بعد ساعت دو و نیم با احمد آمده.
عصر هم سید اسد الله خرقانی را در راه دیده قرار شد بعد از ظهر چهارشنبه بروم
ص: 1188
منزلش و او را ملاقات نمایم. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه دهم صفر.- صبح بعد از چایی بتول به مدرسه رفته، من هم دو پاکت پستی یکی به شکوه الملک که وقت ملاقات مرا با
وثوق الدوله براي مذاکرات در خصوص مساوات و سایر مقیمین برلن معین نماید و گمان نمیکنم معین نماید، و لیکن براي اینکه
رفقا نگویند تو مناعت میکنی و نزد وثوق الدوله نمیروي، حرف آقایان را اطاعت نمودم که تقاضا نمودم. و یکی هم به بینش که
سفارش و خواهش شما را از قول خودم به متین الدوله گفتم، او هم قبول کرده که تحقیق نماید. و دو پاکت امیر مفخم که به
بهبهانی و آقا میرزا مسیح نوشته بود و مهر نداشت، همه اینها را به احمد دادم که به پستخانه و خانه امیر مفخم برساند و برود
صفحه 325 از 790
مدرسهاش.
ضرر زن
بعد ننه اسماعیل هم گفت من میخواهم امروز بروم بازار و تومانی طلا براي خود خریداري نمایم. ده تومان بقیه سند پنجاه تومانی
مرا بده و سند پنجاه تومانی را که چهل تومان آن سابقا و متدرجا وجه ضمن شده بود آورد. بعد ده تومان را به او دادم، گفتم اما
این پولها را اگر جایی قرض و تنزیل میدهی و دادي جایی نده که از میان برود یا چیزي بخري که بعدها ضررت بشود. گفت
خیر، والله، بالله قرض نمیدهم و خرج خود و اسماعیل میکنم. من که میدانم بدبخت دروغ میگوید، اما چه کنم زن است و ضرر
زن به من و خودش به خیال ذخیره. بعد رفت.
من هم تنها در خانه قدري کتاب مثنوي را باز کرده و خوانده، قدري گردش در باغچه و تحریر کتاب و صورت حساب خود را
مشغول داشته تا ظهر ناهار خورده، بعد مشغول کتاب مثنوي خواندن، سه و نیم به غروب پرویز آمد اظهار داشت که آقا میرزا ابراهیم
خان ممیززاده اینجا آمده؟ گفتم براي چه؟ گفت چون نظام السلطان حاکم قزوین میگویند شده، او خواست که شما توصیه او را
بنمائید که همراهش ببرد. بعد مشغول صحبت شده آقاي حاج میرزا یحیی دولتآبادي دواسبه وارد شد. پرسید آقاي آقا سید جلیل
و آقاي عدالت که وعده کرده بودند چه شدند؟ گفتم آنها که منزلشان نزدیکتر است دیرتر
ص: 1189
خواهند آمد و شاید چون وعده کرده بودند بیایند هیچ نیایند. بعد سه نفري مشغول صحبت.
مشغولیات غیرسیاسی
به فاصله ساعتی عدالت، بعد هم آقاي اردبیلی وارد شده مشغول صحبت متفرقه که حالا ما که به سیاست کار نداریم و ابدا از دست
ما کاري براي مملکت برنمیآید و از عهده ما خارج است خوب است فکر کار شخصی برآئیم و مربوط باهم باشیم. منجمله مجمع
ادبی و یک مجله قرائتخانه یا یک جایی از دهات خالصه و غیرخالصه را گرفته رعیتی نمائیم براي مشغولیت. دو ساعتی بیشتر
صحبت نمودیم. پرویز به خیال آنکه ماها شاید صحبتی داشته باشیم برخاسته رفت. آقایان هم نیم به غروب بلند شده، من هم
پشتسر آقایان از خانه بیرون آمده اول خیابان ارامنه به اردبیلی و عدالت رسیده، صحبتکنان به خیابان، وسط راه عدالت رفت.
آقا میر عماد تنکابنی رسید. تا میدان توپخانه باهم بودیم. بعد آقا میرزا حبیب الله خان رسید و معرفی سید ادیب خراسانی را نموده و
دعوت ناهار جمعه را از من و اردبیلی و به قزوینی هم خبر بدهد، ما هم قبول نمودیم. بعد سه نفري رسیدند که با اردبیلی در رشت
محبوس بودند، یکی وقار السلطنه نام لقب داشت. قرار شد فردا قبل از ناهار دیدن از آنها بکنیم. دو سه نفر از اجزاي پستخانه هم
رسیدند که معرفی آنها و مرا بههم، اردبیلی نمود. بعد متین الدوله هم رسید گفت امشب میروم که کاري براي بینش ببینم
صورت میدهم یا خیر؟
بعد آنها رفته، من و اردبیلی صحبتکنان از خیابان مریضخانه برگشتیم به سمت خانه.
عصر که میرفتیم در راه اورنگ وقار السلطنه را دیدیم، بعد از احوالپرسی گفت از خانه حالیه تا چهاردهم برخاسته، کوچه باریک
گذر وزیر دفتري خانه موثق السلطنه را اجاره کرده و آنجا میروم. بعد با آقا سید جلیل به دکان آقا سید جواد کوزهفروش رفته،
نشسته، چایی خوردم و یک خربزه چون میشناخت دادم گرفت بعد اردبیلی به خانه خطیب، من رو به خانه آمده، در راه گوشت
گرفته به خانه آمدم. احمد هم کاغذها را صبح به مهر امیر مفخم رسانده و
ص: 1190
صفحه 326 از 790
همراه آورده بود. عصر هم که من بیرون آمده بودم نصیر السلطنه آمده و کارت داده و رفته بود. بعد شام خورده و خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه یازدهم صفر.- صبح بعد از چایی احمد کاغذ مساوات را گرفت که به عمهاش مجددا نشان بدهد و بتول هم به مدرسه
رفت. بعد من هم بیرون آمده برحسب وعده به منزل آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته مباحثه میکرد.
بعد پسر کوچک حاج ملا علی اکبر مجتهد قزوینی که تازه آمده بود آنجا، آمد و سلام پدر و برادرش را هم رسانید. بعد
گیوهفروش و آقاي آقا سید جلیل هم که بازدید باید بیاید آمد. قدري صحبت متفرقه. تا ساعتی آنجا بود. بعد من و اردبیلی بلند
شده سوار واگون و برحسب وعده به خانه وقار السلطنه و میرزا محمود خان و میرزا محمد علی خان که از محبوسین رشت به عنوان
ارتباط با جنگلیها و بعد التزام گرفته بودند که به کرمانشاه بروند و به مساعدت سپهدار و بعضیها از قزوین اجازه آمدن به طهران
را خواسته که در اینجا تجدید کارهاي سابق را نکنند رفتیم. خانه آنها ساعتی صحبت، بعد بلند شده.
خبرهایی از داخل
اردبیلی به عیادت مشیر السلطان. من پیاده و در راه دکان حاج شعبان قدري نشسته، چایی خورده، قدري صحبت. سفارش باقلا
نمودم، قبول نموده بعد به توپخانه رسیده سوار واگون، آقاي اورنگ را هم صحبتکنان گفت از فرمانفرما چه خبر شما شنیدهاید؟
گفتم شنیدهام که گفتهاند استعفا بکن و به اینجا هم گفتهاند استعفاي او را قبول کن. گفت من هم شنیدهام خدا کند راست باشد،
چه که هیچکس مثل او نیست. گفتم هیچ تفاوتی نمیکند، آن قوه که به او مدد میکند به هرکس که آنجا برود مثل او بلکه بدتر
از او میشود. اگر سردار معظم را بفرستند چه خواهید کرد؟
بعد کمکم صحبت شد و گفت شاه امضا را به معاهده در طهران کرد و رفت و دبیر الملک و نصیر الدوله و محاسب الممالک هم
معاهده را امضا کردهاند. اینکه محاسب گفته بود که من و نصیر الدوله بیخبر بودیم و معاهده را امضا نکردیم فقط صورت جلسه
هیئت وزرا را که رئیس الوزرا در آن روز ترتیب جدیت نصرت الدوله و صارم الدوله را که سه ماه زحمت کشیده تا این کار را
صورت
ص: 1191
دادهاند بیان کرد ما امضاي صورت جلسه آن روز را کردیم، دروغ گفته، چون آن معاهده دیگر در دست ایرانی نیست این دروغ را
محاسب شهرت داده.
بعد من از واگون پیاده و یک بعد از ظهر به خانه رسیده ناهار خوردم. گفتند پرویز هم آمده بود اینجا و رفت. بعد بلافاصله چایی
خورده به خانه آقا سید اسد الله خرقانی رفته، دو ساعتی صحبت نموده، بعد بلند شده از خیابان پیاده به دندانسازي استومپ رفته که
دندانهاي مرا بد درست کرده بود. مسیوگل که جاي استومپ است خیلی عذر خواست که بد درست شده، دندانها را از من
گرفت وعده سه بعد از ظهر فردا را نمود.
تعیین قرار مذاکره با رئیس الوزرا
بعد مقارن غروب از خیابان قوام السلطنه به مریضخانه و امیریه. عین الممالک را درب خانهاش دیده گفت قدري صحبت نمائیم.
گفتم به واسطه دندانهایم که به دندانساز دادهام عجز دارم. بعد خانه آمده مشغول پاك کردن نخود با بچهها شده ساعت سه
احمد و بتول و ننه اسماعیل شام آبگوشت خورده من هم قدري انار را دادم آب کشیده عوض شام سر کشیدم. میرآب هم آمد و
صفحه 327 از 790
قبض قسط دوم را آورد و شش تومان را نقدا دادم. بعد یک ژاندارم سواره رسید با کمال ترق و توروق، کاغذ شکوه الملک را که
فردا شب اول مغرب بروم منزل رئیس الوزرا براي مذاکره در خصوص مساوات و سایر مقیمین برلن [آورد]. جواب نوشتم که
میآیم. بعد مشغول تحریر، بعد خوابیدیم.
[دندان دستی سی و پنج تومان]
پنجشنبه دوازدهم صفر.- صبح بعد از چایی بتول به مدرسه، [به] احمد هم گفتم در راه خانه آقا شیخ محمد تقی کمرهاي رفته
عیالش را دعوت به ناهار فردا جمعه که خود شیخ هم بیاید بنماید بعد به مدرسه برود. من هم حنا برداشته رو به حمام. آقا میرزا
ابراهیم خان ممیززاده را در راه دیده، گفت آنجا هم میآمدم که شما را ببینم، چون مسبوق بودم که میخواهد من کاري به جهت
او که همراه نظام السلطان برود قزوین بنمایم گفتم من حمام رفته برمیگردم. به حمام میرزا حسین خان رفتم پرسیدم استاد محمد
هست؟ گفتند امروز مادرش مرده. بعد به حمام رفته از استاد دلاك خواهش نموده که زود حناي مرا بسته، آنوقت هرقدر معطلم
بنماید حاضرم. دیدم حنا را خیس نموده، بعد رفت به سروقت مشتري.
ص: 1192
بعد از من باز دو مرتبه، گفتم که نوبت هم ملاحظه نمایی من مقدمم. دیدم میگوید چشم. من هم بلند شده خود را تطهیر، بعد
دلاك هرچه کرد قبول ننموده بیرون آمده و حناي خیس را لاي پاکت کرده به حمام مخبر السلطنه آمده، حنا بسته، سر و کیسه
نموده، یک و نیم به ظهر بیرون آمده، در خانه گفتم براي من آب انار گرفته سر کشیدم.
آقا میرزا ابراهیم خان آمد اما نفهمیدم چرا عنوان اینکه او را بسپارم به نظام السلطان نکرد. اصرار به ناهار نمودم قبول نکرد.
احوالپرسی مختصري و رفتند. بعد بتول هم از مدرسه آمده با ننه اسماعیل ناهار آبگوشت و غیره خورده خاله اسماعیل هم قبل از
ناهار آمد که بتول اینجا است؟ گفتم مدرسه است. گفت زن آقا میرزا احمد خان از مشهد آمده به خواهرم بگوئید بیاید دیدن.
گفتم خواهرت اینجا است خودت بگو. گفت من قهرم، بعد رفت. ننه اسماعیل هم بعد از ناهار حاضر [شد] و رفت منزل آقا میرزا
احمد خان که دیدن از زنش بنماید و تا ساعت دو به غروب که من میخواهم بروم دندانسازي او برگردد. دو به غروب ننه
اسماعیل آمده، من هم بیرون آمده، شش دانه بادمجان از خیابان خریده به خانه آوردم و سفارش کردم که احمد تا مغرب کاغذ
مساوات را که از عمهاش بنا بود گرفته به خانه وثوق الدوله اگر توانست برساند و اگر هم احمد دیر به خانه آمد دیگر لازم نیست.
بعد بیرون آمده سوار واگون شده آخر خیابان لالهزار پیاده و از بالاي خانه مشیر الدوله به خانه استومپ رفته تا نوبت من شد غروب
بود. دندانها را گرفته مسیو گل گفت دندانهاي جدیدي جنس چینی تازه وارد کردهام خوب است شما یک دست از آنها
بگیرید.
گفتم اگر از این نمره بهتر است میگیرم. گفت بهتر است. قیمت [را] پرسیدم.
گفت سی و پنج تومان. قرار شد سه چهار روز دیگر بروم ببینم. بعد بیرون آمده نوکر اطاق که خیلی عارف و مثنويخوان هم بود از
من توقع دستلافی نمود؛ دو هزار به او دادم.
بعد جلو [ي] خانه صمصام، حاج عز الملک کردستانی را دیده، صحبتکنان تا دم خانهاش رفته، در ضمن هم مذاکره اینکه امشب
تعیین وقت شده که بروم وثوق الدوله را در خصوص مساوات و سایر مقیمین برلن ببینم. بعد خداحافظی کردم.
ص: 1193
دیدار وثوق الدوله به خاطر مهاجرین
صفحه 328 از 790
نیم از شب به خانه وثوق الدوله رسیده، خلوت بود. ژاندارم درب در گفت کجا میروي؟ گفتم به خانه رئیس الوزرا.
با کی کار داري؟ گفتم صاحبخانه با من کار دارد. وارد حیاط شدم. از خارج کسی نبود. در بین خیابان و باغچهها مستحفظ خیلی
دیده میشد. پاي عمارت رسیده، پرسیدم آقاي شکوه الملک کجا تشریف دارند؟ پیشخدمت گفت بفرمائید. شکوه الملک هم
رسید و مرا به اطاق رسانده، خود خبر به رئیس الوزرا برده، احمد هم رسید کاغذ مساوات را داد و رفت بهسمت خیابان. بعد آقاي
شکوه آمد مشغول صحبت و شوخی محبتانه شده، چایی خورده، سیگار کشیدیم. جوانکی هم که از اقوام بقاء الملک به نظرم
میآمد آنجا بود، قبل از آمدن شکوه الملک از نزد رئیس الوزرا گفت که عصر آقا میرزا سید مصطفی خان و بینش هم در توي
حیاط خدمت رئیس الوزرا رسیدند؛ میرزا سید مصطفی خان هم حال آمده بود. بعد از چایی و سیگار پیشخدمت آمد که آقاي
رئیس الوزرا فرمودند بیائید. بلند شده به آقاي شکوه گفتم شما دلیل نمیشوید؟ گفتند شما بفرمائید. بعد من بالاخانهها رفته وارد
اطاق شده سلام نمودم. بلند شده دوقدمی جلو و نزدیک هم نشسته، من هم دستهاي خود را از عبا درآورده، گفتم این دفعه من
خیلی تأدب میکنم و دستهایم را از عبا کاملا بیرون، و تلافی دفعه پیش را میکنم. چون آندفعه از مقام خیلی اعلایی آمده بودم،
به شما اعتنا نداشتم، اما حالا چون از مقام پستی که خانه خودم باشد آمدم خیلی به شما احترام میکنم. خندید، گفت شما هر وقت
مقامتان عالی است. گفتم نه به آن اندازه که از مقام مأموریت شما چه زندان و چه جاي دیگر.
خیالی نبود جز حفظ و ترتیب مملکت
بعد سؤال از درد دندانش که مملکت را پر کرده [نمودم] تفصیلش را گفت. بعد شروع به یک سلسله تاریخ خودش که من در ابتدا
با انگلیسیها خوب نبودم.
بعد در دوره سابق رئیس الوزرایی چه کارها سپهسالار در خصوص کنترل که نمود و من به زحمات بعد که آمدم او را برگرداندم و
چون آن دوره با تضییقات آن اوقات از طرف روسها و رفتن آقایان از طهران و مهاجرت آنها حالا من
ص: 1194
نمیدانم از چه نقطهنظر رفتند؛ آیا خدمت یا خیانت و آن نظرات دو همسایه با آن اقدامات و بیهمهچیزي مملکت. مرحوم آقا
محسن از من مشورت کرد که تشکیل احزاب چهطور است و آیا براي مملکت مفید است؟ من گفتم البته ملت در حالت بیداري و
یک پشتیبان هم دولت از آنها داشته باشد بهتر است. آقا محسن گفت اگر دمکراتها هم تشکیلات بنمایند چهطور است؟ گفتم
آنها هم بنمایند خوب است. تا آنکه شروع به تشکیلات دمکراتها نمودند. بعد یک دسته پیدا شدند و بناي معارضه را گذاردند
و کار به جایی رسید که ضد تشکیل چه نسبتها به من داد و در ستاره ایران چه به من نوشت و آن قضیه کمیته مجازات و آن
هنگامهها که براي من درآوردند تا آنکه من از کار کناره کرده و در این اواخر که دیگر نزدیک بود رشته امور بالکلیه از میان
برود و من خودم ابدا خیال و میل به دخول به کار نداشتم. سایرین یا وجدان خودم یا شاه و فکر مملکت و ملت مرا وادار به تکفل
این کار و قبول اینبار نمود. اگرچه شما مرا فاسد و خائن به مملکت و ملت به نظرتان میآید اما به مقدسات و سایر محترمات آئین
و مذهب که ابدا جز حفظ و ترتیب امور مملکتی چیزي در خیال نداشته. از این رشته به قدر ساعتی صحبت.
از دست رفتن آقایی ایرانی
بعد من گفتم اگرچه من امشب فقط براي امر مقیمین برلن و فکري براي حال آن بدبختها آمدهام و به این صحبتها کار ندارم اما
اجمالا از آن مطالب عرض مینمایم که تمام این قضایا و بلایا که از ما به شما وارد شده و آنچه از اعمال و اقوال که در این دوره
کابینه سرکار به وقوع پیوسته هیچکدام درنظر من اهمیت و جلوه ندارد و من متوجه آنها نمیشوم. چه که همه اینها فرع و اتکا به
صفحه 329 از 790
چیزي دیگر دارد که آن مرا به حیرت و بهت انداخته و هنوز نتوانستهام آن را حل نمایم و اگر آن حل شد این مطالب حل شده
است و آن نیت شما است که نیت صلاح و اصلاح مملکت یا آنکه حالا که مملکت میرود پس من هم کار خود را، که تأمین
خودت را کرده باشی، نیت شما است؟ در هردو نیت این اعمال شایسته است، اما در یکی قابل تمجید و ممدوحیتی، و در دیگر قابل
تکذیب و مبغوضیت. با وجود اینکه موسی خضر را محترم و مقدس میدانست مع ذلک در شکست
ص: 1195
کشتی و قتل طفل اعتراض و چونوچرا نمود. ما که شما را آن قسم نمیدانیم و خودمان موسی نیستیم، بلکه به فرعونیت نزدیکتر
هستیم و ابدا امارات و قرائن و اطمینان نیست که این کشتی ما را که شکست به او وارد آوردید و لو ما خیال هم اگر بکنیم که نیت
شما صلاح است باز چهطور میتوانیم تحمل نمائیم، بلکه اگر مطمئن بودیم که شما براي صلاح میکنید و براي اینکه به دشمنان
اجانب راه تصرف و غاصبیت ندهید، همه قسم بدتر از این عملیات و شدیدتر آنها را هم که براي صلاح مینمودید ماها مسرور
بودیم و با نیت فساد اگر ملایمتر هم عمل نمائید حال دشمنی و بدگویی را حقیقتا ماها حق داریم بنمائیم. ما نمیگوئیم سرمایه و
کارخانجات و مال التجاره و صنایع و مستشار و علم داریم و محتاج به اینها نیستیم بلکه به همهچیز محتاجیم. اما آنچه ما میگوئیم
این است که با همه احتیاجات باید آقایی ایرانی محفوظ بماند، نه آنکه اختیار آقایی ما با غیر باشد. من میخواهم تو که وثوق
الدوله هستی حبس، تبعید و اعدام ماها، از نقطهنظر ایرانیت تو باشد، نه آنکه همه قسم رفاهیت به امر و آقایی غیر براي ما فراهم
بیاید.
تکلیف مقیمین برلین
بعد اظهار خواست بنماید که مرا مطمئن نماید. گفتم به شما مهلت میدهم که مدتی در این خصوص که بتوانید ماها را از موهومی
به مظنونی بیاورید، وقت داشته باشید، بعد رفع تألم ماها را بنمائید. حالا این مقیمین برلن، مساوات و رفقایش چه باید بشوند؟ چون
کاغذي از مساوات به تاریخ 14 ذیقعده سه ماه پیش رسیده که آنجا بیمعاش و بیراه و بیخبر از همهجا ماندهاند و اگر فکري به
را خواهند گفت و خودش هم در کاغذ نوشته بود میتوانی از آقاي وثوق الدوله هم « انا لله و انا الیه راجعون » حال آنها نشود همه
استمداد نمایی. از این جهت بود که من چون به عجز صرف و شما هم قدرت صرف و نظر خودش هم استمداد در کار به شما بود،
رفقا هم صلاح دانستند که من خودم به شما عرض نمایم.
گفت من که آنها را نفرستادم، خودشان رفتند. گفتم حالا که رفتند یا خائن یا خادم. یا باتقصیر یا بیتقصیر چه باید بشوند؟ باید از
گرسنگی آنها را بکشید؟
ص: 1196
اگر خائن هستند به دولت و مملکت خودشان هستند دولت خودشان آنها را مجازات باید بکند و محاکمه نماید، بدتر از محمد
علی میرزا و شعاع السلطنه و سالار الدوله که نیستند که نبودن آنها را در ایران صلاح دانست و براي آنها حقوق معین کرد. اگر
مانعی ندارد مخارج بدهید بیایند و اینجا رسیدگی نمائید و اگر نباید بیایند، آنجا معاش به آنها بدهید. بعد تصدیق نموده و گفت
نواب هم چندي قبل تلگراف زده بود. حالا مینویسم که از آنجا وسایل آنها را فراهم و به سوئیس بیایند و از آنجا استمزاج
میکنم که اگر قصد ایران را دارند رفع مزاحمت و تسهیل وسایل حرکت آنها را فراهم بیاورند و اگر موانعی باشد بردارم و اگر
خودشان صلاح درآمدن را نمیدانند و میخواهند آنجا کاري بنمایند همانجا مخارج به آنها بدهند، شما میتوانید و راهی دارید
پول براي آنها حواله بفرستید؟ گفتم من نه خودم پول و نه طریق ایصالش را دارم. گفت من خودم فردا این کار را خواهم کرد.
بعد کاغذي خواست و یادداشت کرد و گفت به خود مساوات هم مینویسم که کاغذ شما را فلانی به من داد. من هم کاغذ را پیش
صفحه 330 از 790
وثوق الدوله داده بودم، گفت خط خودش است؟ گفتم بله. گفت مساوات را من آسوده میکنم.
محیط یک ظالم مقتدر
عرض کردم اگرچه منسوب من است اما من به جهت عموم آنها که در آنجا از قبیل کلوپ، کزازي، ناصر الاسلام و چند نفر دیگر
[هستند اقدام میکنم]. گفت وحید الملک که آنجا نیست؟ گفتم بله، شنیدم که با بعضی به پاریس آمدهاند، اگرچه مساوات هیچ
کاري از دستش در آنجا برنمیآید و بعضی دیگر زبان بلد هستند اما باز باید فکر همه باشید و مقام شما مقام محیطیت و همه آنها
محاط شما هستند، باید همه بالسویه و به نظر مساواتی به همه بنگرید. به خنده گفت بله، شما در محیط یک ظالم مقتدر. به خنده
گفتم انشاء الله شما ظالم از ظلمت که بلکه در آن ظلمت آب حیوان پیدا بشود. بعد گفتم واقعا به عیالات مساوات هم خیلی بد
میگذرد، از شدت جمعیت و مخارج و ناخوشی. گفت مساوات چند بچه دارد؟ گفتم پنج اولاد و همه بزرگ و پرمخارج، از قبیل
مدرسه و شیطنت که لباس پاره نمایند، فقط ماهی چهل تومان دارند و کفایت نمیکند.
ص: 1197
پرسید: از کجا؟ گفتم دولت هیجده ماه پیش براي آنها قرار گذاشت. بعد آن را هم یادداشت کرد.
بعد گفتم مادر لله بدبخت یک پسرش کشته شده، دو پسرش هم در حبس و این بدبخت پیرزن غیر از گریه [خوراکی ندارد]
انصاف نیست که با این صدمات هیچ معاش نداشته باشد. آن را هم یادداشت کرد.
فضولی صبا
بعد گفتم صبا را چرا مرخص نمیکنید؟ شما در یک مقامی نیستید که به واسطه این اعمال آنها غیر از گذشت عملی بفرمائید.
گفت او خیلی فضول و حرکات بیمعنی کرده و میکند. بالاخره گفت من به ماژور محمود خان که طرف اطمینان من است گفتم
که از آنها که اطمینان حاصل کردي بنویس تا حکم مرخصی آنها را بدهم. از بینش و میرزا سید مصطفی خان نوشت که اطمینان
حاصل کردم که دیگر ابدا تجدید اعمال سابقه نمیکنند اما از صبا اطمینان حاصل نکرده حال اگر اطمینان بدهد او را هم مرخص
مینمایم. گفتم پس تقصیر خود صبا است.
بعد گفتم من دیگر بیش از این حق ندارم که تصدیع بدهم، اگر وقت شما را بین سی کرور نفوس تقسیم نمایند بیش از این به من
نمیرسد. گفت چهطور؟ گفتم به جهت اینکه شما حالا حقا یا باطلا حاکم سی کرور ما هستید. با خنده گفت یعنی حاکم ظالم
فاسد یا به قول شما مفسد. گفتم دیگر چه عرض کنم، عجالتا که حاکم مقتدر فعال ما یشاء. بعد بلند شده. او هم تا قرب در مشایعت
و دست دادیم و خداحافظی. در اوایل ورود به پیشخدمت که آمد سیگار آورد گفتم برو یک چایی بیاور و گمان نکن که من به تو
بیخود میگویم. من اینجا هم حق صاحبخانگی دارم، گفتم نه بلکه صاحب خانگی داشتم، وثوق الدوله گفت حالا هم دارید.
گفتم پیش که داشتم و قدري خندید. بعد پائین آمده آقاي شکوه الملک را صدا زدم. از اطاق پائین بیرون آمده، خداحافظی
کردیم.
دنیاي واقعی
بعد بیرون آمده ساعت دو و نیم از شب به راه و به خانه فرخی آمدم و قدري صحبت و ترتیب اینکه یک چک بانک به امضاي
مجعولی نجفقلی بختیاري
ص: 1198
صفحه 331 از 790
حواله به بانک شاهی که مبلغ پنج هزار تومان به شوراي عالی دمکرات بدهید، ساعت سه از شب به خانه صمصام آورده بودند که
این چک شما را در خیابان پیدا کرده بودم و براي شما آوردم که به خودتان برسد. صمصام از این دسیسه واقعا تعجب و به جریده
ایران تفصیل را نوشت و فردا جمعه درج میشود.
همچنین تلگراف کسبه به ادارات دولتی و رعد و ایران و رهنما که انتخاب صدرایی به زور شلاق و سرنیزه در فیروزکوه و دماوند
شده و پانصد نفر امضاي تلگراف را کرده بودند. و نیز هیئت نظار حضرت عبد العظیم از انتخاب غار و فشاپویه که در صندوق
دسیسه و تصرفات شده بود و در ضمن تفتیش و کسب تکلیف از مرکز، میرزا ابراهیم قمی میرود حضرت عبد العظیم و خودش امر
میکند که صندوق آرا را باز و بخوانند و اعضاي انجمن، استعفا از رسیدگی میدهند. هرسه این مطالب فردا در روزنامه ایران درج
میشود. بعد صحبت کرد که فردا از این خانه، به خانه خیابان ناصریه میروم. بعد بلند شده ساعت سه و نیم به خانه آمده شام
خورده خوابیدم.
[ترجمه یک جریده که از اروپا رسیده]
جمعه 13 صفر.- صبح بعد از چایی، آقاي عین الممالک و مستعان الملک آمده، قدري صحبت. در این بین آقا شیخ محمد تقی
کمرهاي با عیالش که مدعو بودند، آقاي متین الدوله هم آمد. به قدر ساعتی مشغول صحبت. بعد آقا شیخ محمد تقی را گذاشته
ماها بیرون آمدیم. متین الدوله هم ترجمه یک جریده که از اروپا رسیده بود و تنقید معاهده را کرده بود [خواند]. در بین راه خانه،
بعد مستعان و عین و متین رفته، من با احمد به بازارچه قوام الدوله آمده، پنیر، انگور، سبزي خوردن و نان ولیعهدي خریده به احمد
دادم، به خانه آورده، خود سوار واگون، در توپخانه هم مجددا سوار واگون و بازارچه نایب السلطنه پیاده شده، سه ربع به ظهر به
خانه آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه برحسب وعده رسیده، آقاي آقا سید جلیل اردبیلی آنجا بود.
دموکراتهاي خراسان
آقا میرزا احمد خان پسر خاله آقا میرزا حبیب الله خان که رئیس معارف مشهد و تازه از مشهد دو ماهه مرخصی گرفته و آمده هم
آنجا بود. نقل میکرد که حالیه ماهی صد و پنجاه تومان بودجه معارف مشهد شده. بعد مشغول صحبت شده،
ص: 1199
آقاي ادیب مشهدي، یک سید ادیب دمکرات و حاج شیخ احمد صاحب مجله بهار مشهد که مجلهاش را به جهت عدم تمکین به
قنسول انگلیس توقیف و من و اردبیلی به جهت ملاقات این دو نفر رفته بودیم، آنها هم آمده، مشغول صحبت. ناهار آوردند،
عبارت از نانهاي خانهپزي و آبگوشت، انگور، پنیر، سبزي، بادمجان، کشک، موسیر ماست و دو ترشی؛ همهاش لذیذ و وافر. آقا
شیخ محمد علی قزوینی هم و حال آنکه بنا بود وعده گرفته شود و من به پارسی سپرده بودم، نه خودش آمد، نه قزوینی. بعد از
ناهار مشغول [ذکر] فضایح اعمال تشکیلیون و آقایان گفتند مفتش بهسمت خراسان براي حوزهها فرستادند، ابدا ما نپذیرفتیم و
جواب دادیم. بالاخره تبعیدش نمودیم. بعد عنوان کردند که در خراسان، نجات جرأت اینکه آفتابی نزد دمکراتها شود نداشت و
خیلی از مطالبی که در این دو سهساله از مظالم دمکراتهاي دولتی به مملکت واقع شده عموما بیان میکردیم و مشغول چایی شده
تا عصر آقاي اردبیلی زودتر، چون وعده به جایی داده بودند رفتند. من هم با آقایان نشسته، قطعات و اشعار آبدار داش غلوم که
تخلص حاج شیخ احمد صاحب مجله بهار خراسان، همین حاج شیخ امروز بود خواند؛ واقعا خیلی بامزه. اما باید مستور بماند که
صدمه به او نرسد.
بعد آقایان هم رفته، عبد العلی خان پستخانه رفیق آقا میرزا حبیب الله خان رسید با نارنج متعدد توي دستمال. یکی از نارنجها قسمت
صفحه 332 از 790
من شد. بیرون آمده در راه آقا میر سید بهبهانی را دیده، گفت میروم خانه آقا شیخ محمد علی اوقاف، روضه. بعد من به خیابان
آمده به خانه منوچهر خان احوالپرسی رفته چایی خوردم؛ قصد تغییر منزل به کوچه معین حضور خیابان جلیلآباد را داشت. بعد
بیرون آمده استخاره دیدن سردار مفخم وکیل قزوین که چندین مرتبه تقاضاي دیدن از من براي او شده بود، استخاره میانه آمد. در
بین راه مشیر اکرم مرا دیده، مقارن مغرب مرا بهطرف خانه خود برگرداند. آنجا رفته خربزه خورده، محمد باقر خان نامی را جوانکی
بود کرمانشاهانی معرفی کرد که به [اتهام] بلشویکی او را دولت در نظمیه، 12 روز محبوس و حالا در مدرسه دار الفنون درس
میخواند. قدري صحبت با او کردم دیدم جوان دماغبازي است، خوشحال شدم.
ص: 1200
ساعت یک از شب بلند شدم دیدم مشیر اکرم هم میخواهد برود به تجمع شوراي عالی افراد دمکرات. تأییدش کردم. گفت چرا
شما با آن همه میل افراد، داخل نمیشوي؟ گفتم صلاح نیست. بعد او رفته، من هم درب دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش
احوالپرسی نموده، مدیر الایاله را دیدم، معلوم شد همراه سپهسالار به تبریز رفته و با او مراجعت کرده. بعد ساعت دو از شب به
خیابان ناصریه، فرخی را دیده، مرا از راه بازار به خانه برگرداند و از خیابان و توپخانه و مریضخانه و خیابان امیریه صحبتکنان
بهسمت خانه آمدیم او رفت به منزلش که فردا بقیه اسبابهایش را به خانه واقع در ناصریه که جدیدا اجاره کرده ببرد.
بعد من به خانه آمده احمد و بتول هم بودند، گفتند مرآت و سه چهار نفر دیگر هم آمده بودند. ناهار هم آقا شیخ محمد تقی
کمرهاي با عیالش که مهمان بودند، ننه ربابه هم آمد. همه در یکجا ناهار خوردیم و عصرانه انار، نان ولیعهدي و چایی. بعد همگی
رفتند. شام هم من و احمد و بتول چلو و خورشت و انگور خورده خوابیدیم.
متألم و ضاحک
شنبه 14 صفر.- صبح بعد از چایی بتول به مدرسه و احمد هم جوابهاي معماي نسیم شمال را حل کرده و نوشته بود. بعد قدري
امانت پرویز که در خانه از نوشتجات سابق بود و خواسته بود برداشته که بعد از رساندن آنها به مدرسه رود. بعد من هم بیرون
آمده به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته، گفتند به خانه آقاي آقا شیخ نور الدین رفته، من هم میل به ملاقاتش را داشته، رفتم.
دیدم آقا شیخ محمد علی و آقا میرزا حسین قزوینی و دو نفر دیگر هم آنجا بودند.
به قدر ساعتی صحبت و فضاحت انتخاب دماوند و غار و فشاپویه و خوار ورامین را میگفتند و متألم و ضاحک بودیم. بعد من هم
قضیه انتخاب ساوجبلاغ و آقا صادق طبویی را نقل کرده، عموما خندیدیم. بعد با آقا شیخ محمد علی بلند شده و باهم به خانهاش،
جورابها را پا کرده باهم به خانه قوام العلماي کرمانشاهی به دیدن رفتیم. گفتند از اینجا رفته و در خیابان صفی علی شاه منزل
کرده، بعد به خانه آقا میرزا مسیح سمنانی به جهت اینکه قباله صلح مرا از ثبت خودش به موجب نوشته امیر مفخم که وجه به او
رسیده
ص: 1201
خارج نماید. گفتند اندرون و حمام رفته. بعد محرّرش آقا شیخ رحمت الله را بیرون خانه دیدم و کاغذ ممهور به مهر امیر مفخم و
امضاي او را دادم، قبول نمود که از ثبت خارج نماید. بعد به خانه آقا میر سید محمد بهبهانی با آقاي شیخ محمد علی رفتیم. او هم
به فاتحه آقا شیخ احمد پسر رستمآبادي مرحوم، در مدرسه آقا شیخ عبد النبی که صاحب اختیار، بانی ختم شده بود رفته بود، من
هم نوشته امیر مفخم براي اخراج صورت قباله از ثبت به آقا سید عبد الله محرر دادم. ایشان هم قبول و ثبت را پیدا کرده خط باطله و
نه کشیدند. بعد بیرون آمده بهسمت پامنار که برویم شاهآباد منزل قوام العلما.
دیدیم که سه ربع به ظهر مانده، وقت مراجعت نداریم. با آقا شیخ محمد علی قاصد رجعت شده، درب مدرسه خان آقا شیخ محمد
صفحه 333 از 790
علی پیر دیر مازندرانی.
بعد ادیب خراسانی، آقا شیخ ابو تراب نهاوندي ملاقات و صحبت بعد هشترودي و آقا میرزا علی کازرونی سر بازار و خیابان تکیه
دولت سردار مفخم وکیل قزوین را دیده قرار شد روز سهشنبه قبل از ظهر با آقا شیخ محمد علی قزوینی برویم منزلش و شاید ناهار
هم آنجا باشیم. بعد از راه بازار، آقا شیخ محمد علی به خانهاش، من هم رو به خانه، گذر مستوفی. ده بادمجان که صبح خریده و
آنجا گذاشته بودم برداشته و از گذر وزیر دفتر پنج سیر نان، چون ظهر گذشته و گفتم شاید خوردنی در خانه نمانده باشد خریده به
خانه آمده، بتول و ننه اسماعیل خورده بودند، من هم خورده بعد مشغول تحریر، بعد چایی، بعد بیرون آمده دکان آقا میرزا عباسقلی
خان نشسته، قدري صحبت اکبر آقا و آقا میرزا حاج آقا هم رسیده. بعد بلند شده دم قهوهخانه قنبر. عینکفروشی را دیدم، عینک
خود را که مدتها مفتول او پاره شده بود دادم عوض کرد، سه هزار اجرت و قیمت دادم. بعد خواستم بروم طرف خیابان، یادم آمد
وعده غروب یمین الملک. به عجله مراجعت و در راه پانزده سیر گوشت خریده به خانه رسیده، یمین الملک جلو [ي] در [بود] وارد
شدیم. حالت نداشت. قدري از بیوفایی دنیا که مشار الملک طمع به اراضی ده حصارك او کرده، نموده. قدري شوخی با او کرده
چایی خوردیم. بعد ایشان تشریف برده، من هم خمیرها را به دکان نانوایی برده پختم و آوردم خانه.
ص: 1202
یک اسم متناسب با اوضاع
بعد بیرون آمده، دو از شب بود. به خانه عین الممالک رفته، عضد الممالک هم آنجا بود. سه نفري تا ساعت سه و ربع صحبت اسم
فامیلی سجل احوال که چه بگذارند؟ بنده گفتم بگذارید مرعوب، متملق یا عاشق معاهده یا مفعول یا مجبور، محافظهکار یا متحیر
مبهوت. در خصوص من گفتند گفتم اگر بخواهم بگذارم [این فامیلیها را انتخاب خواهم کرد] کمرهاي، کوهکن یا ذو الفقار
کوهبر، چون که اجداد مادري من سنگتراش و کوهبر و جد سیّم پدري من میر ذو الفقار بوده. سیگار و چایی و قهوه هم صرف
شد. بعد بلند شده عضد الممالک به خانهاش. من و عین الممالک گردشکنان، مراجعت به خانه. من خانه آمده شام خورده،
خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 15 صفر.- صبح بعد از چایی احمد و بتول در خانه بودند و به احتمال آبیاري، احمد ماند. من هم بیرون آمده به خانه بقاء
الملک رفته، گفت دیشب را به رفقا گفتم که برویم منزل حاج فطن الملک که شما هم بیائید و تفصیل ملاقات با رئیس الوزرا را در
خصوص برلینیها بیان کنید. گفتم احمد دیشب ساعت سه که به خانه آمد گفت که بقاء الملک اول مغرب در مغازه خلخالی منتظر
شما بود که بروید منزل فطن الملک. این قسم که خبر [دادن] به من نمیشود. بعد چایی خورده قرار گذاشتیم که به سایر رفقا خبر
بدهیم که فردا شب سهشنبه اول مغرب آنجا باشیم. در این ضمن ظهیر همایون همدانی با ابو الحسن خان تلگرافچی آنجا که
مهاجرند آمدند آنجا. معلوم شد ظهیر همایون به ریاست تحدید دخانیات کرمانشاه مأمور شده و به عنوان خداحافظی آمده، مرا هم
که دید گفت الان منزل شما هم براي خداحافظی میآمدم. بعد از ساعتی صحبت آنها رفته من و بقاء الملک بلند شده بیرون
آمدیم او میخواست برود منزل طباطبایی طبویی و من به خانه صدرایی. به او گفتم چون من یک نفر را برحسب دعوت صدرایی
میخواهم با خود ببرم، شما بیائید. گفت من نمیتوانم و هفته گذشته روز چهارشنبه من مهمان آنجا بودم و حاج شرف الملک هم
آنجا آمد و ناهار بودیم. گفتم پس میرویم منزل خلخالی هم به او بگوئیم فردا شب را بیائید منزل فطن و هم بلکه با من بیائید به
مهمانی صدرایی. بعد باهم رفته، خلخالی نبود. از آنجا به نوکر آقا سید جلیل که رد میشد گفتیم به آقاي اردبیلی
صفحه 334 از 790
ص: 1203
بگوید که فردا شب بیاید منزل فطن. بعد بقاء صحبت از ترتیب نهضت امر فرقهاي نموده، من گفتم هر وقت با هویت مشخصه افراد
دمکرات قدیم از روي اساس صحیح رفقا حاضر شوند من هم حاضرم.
تحریکات سپهسالار
بعد بقاء به خانه آقا میرزا محمد صادق طبویی و من بهسمت خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته که او را با خود به خانه صدرایی
ببرم. آقا شیخ نور الدین هم آنجا بود. قدري صحبت. در ضمن صحبت میکرد که به وثوق الدوله راپرت دادهاند که آقا شیخ نور
الدین و مدرس و بعضی آقایان دیگر و کمرهاي به تحریک سپهسالار علیه تو، مجامع و کنکاش دارند. گفتم اگر میگفتند خود
کمرهاي شخصا تحریک و کنکاش دارد شاید که رئیس الوزرا باور میکرد. بعد آقا شیخ نور الدین از پیشرفت جنگلیها [صحبت
کرد].
بعد سه ربع به ظهر مانده بلند شده، آقا شیخ محمد علی هم قبول آمدن به خانه صدرایی را نکرده، من خودم رفته، صدرایی خانه
نبود. من به خانهاش تنها نشسته، قدري روزنامه، تا ظهر شد. صدرایی از حجره آمد. لدي الورود قلبش گرفت. گفت از سنه ماضیه
که میرزا حسن مبتلا به حصبه و اطباي فرنگی گفتند کارش گذشته، من این حال برایم حاصل شد و هنوز مبتلا هستم. اما الحمد لله
آقا میرزا حسن خوب شد و حالا چند ماه است به بادکوبه و قفقازیه رفته به جهت حمل اجناسی که در آنجا خریداري شده. گفتم
چه قسم حمل مینمائید؟ گفت ما چون خرید را از تجار جمهوري قفقاز با ضمیمه شرط اجازه حمل خریدیم، آسان است. بعد آقا
بزرگ را پرسیدم کجاست؟ گفت امروز به قزوین رفته براي یک گرفتاري که آنجا با یک نفر تاجر طرف معامله که خودش را به
من چسباند و همیشه برات میکرد، من میدادم به قدر نه هزار تومان بروات او را دادم، بعد براتهاي مرا به تعویق و خود، دکانش
را انداخته و به دهات رفته و مرا نزدیک بود بیاعتبار نماید، فورا پول به قزوین فرستادم که آن براتها تعویق نیفتد. حال میرزا
بزرگ را فرستادم. بعد گفتم خوب بود با آقا محمد باقر شاهرودي طرف میشدید که او معتبر و به شما دوستی حقیقی دارد. گفت
با او طرف بودم که این صدمه وارد شد.
ص: 1204
شرط فعالیت
بعد ناهار آورده، پلوي مزعفري و ماهیهاي قزلآله و شامی و آبگوشت و خورشت مسماي بادمجان و خربزه و پنیر و سبزي
دونفري خورده، صحبت از کثافتکاري شوراي عالی دمکرات و من از کمیته اعلاي دمکرات نموده، دیدم خیلی دلتنگ و از شدت
دلتنگی خیال مسافرت را دارد. دیدم خیلی اظهار میل میکرد که من هر قسم اظهار و میل نمایم حاضر است. گفتم من همان قسم
که اول و سابق گفتم که با دمکراتهاي قدیم خودمان با نهضت صحیح با اساس، هر وقت رفقا حاضر باشند من هم حاضرم. حالا
هم همین قسم و ابدا از صدمات خصوصی رفقا که به من وارد نمودهاند درنظر ندارم.
بعد گفت شنیدهام از رفقاي برلن کاغذي آمده، من هم تفصیل کاغذ مساوات و ملاقات با وثوق الدوله را نمودم. بعد پرسیدم: واقعا
عقیده شما در خصوص معاهده و مجلس چیست و چه خواهید کرد؟ گفت در مجلس قدري باید معاهده کم و زیاد و جرح و
تعدیل شود. بعد از سه ساعت از ظهر گذشته و صرف چایی و صحبت من بلند شده، او رفت به حجرهاش. من هم به خانه حاج
محمد آقاي تاجر شالفروش روضه رفته تا نیم به غروب.
صفحه 335 از 790
اسلحه سیاست، اسلحه دیانت
بعد از آنجا بیرون آمده بهسمت خانه آقاي آقا سید اسد الله خرقانی را دیده، قدري توي خیابان قرب خانه امیر بهادر صحبت و خیلی
دلتنگ بود که مردم نمیفهمند امروز با اسلحه سیاست نمیتوانیم با اجانب مبارزه نمائیم مگر با اسلحه دیانت؛ من هم تصدیق
نمودم.
بعد به خانه آمده، ناهار خورده، در خانه مشغول بودم. نیم از شب آقا شیخ محمد علی قزوینی آمد، چایی خوردیم. آقا شیخ حسین
گیوهفروش و آقا سید جلیل هم که بنا بود بیایند صحبت نمائیم، نیامدند. بتول گفت بعد از ظهر و عصر دو مرتبه آقاي آقا سید جلیل
آمد که شب را بیائید منزل فطن الملک. اوقاتم از پرتی حواس اردبیلی تلخ شد که امشب بنا بود اینجا و فردا شب منزل فطن.
بعد ساعت یک و نیم از شب بلند شده با آقا شیخ محمد علی. گفت من هم گردشکنان از خیابان مریضخانه به منزل میروم. در
بین خیابان امیریه نقیبزاده
ص: 1205
را دیدم؛ گفت الان میآمدم منزل شما به جهت دیدن. گفتم شما کی آمدید و من باید به دیدن شما بیایم. گفت دیروز، و تا ده
روز دیگر بیشتر نیستم و مراجعت به مازندران مینمایم و میخواستم بیایم که شما را گرفته بودند اظهار تألم و دیدن نمایم. گفتم با
اظهار مسرت بیائید دیدن نمائید. قرار شد فردا عصر بیایند منزل بنده و صحبت نمایند. بعد ایشان رفته، من و آقا شیخ محمد علی
صحبتکنان تا سر خیابان فطن، بعد ایشان رفته، من به خانه فطن رفته، آدمش گفت قدري پیش، از خانه بیرون رفت. گفتم اردبیلی
نیامد؟ گفت او هم رفت. بعد مراجعت و در راه، خانه آقا اکبر آقاي تویسرکانی رفته، ساعتی صحبت و از صدمات متوالیه چندین
ساله و عدم مساعدت اولیاي امور گفت، که واقعا دلم از مظلومیت و عفت و نجابت او آتش گرفت. بعد بلند شده، نیم از شب به
خانه رسیده، شام خورده، خوابیدیم.
دیدن آقا شریف
دوشنبه 16 صفر.- صبح بعد از چایی و رفتن احمد و بتول به مدرسه، من هم بیرون آمده، در خیابان، میرزا فضل الله خان با درشکه
رسید، سوار شدم و صحبت حلیم امیر شد. گفتم امیر، رشیدهایش مال ما، حلیمهایش مال آقایان.
بعد قرار شد حلیمی به ما هم بدهند. کمر خیابان پیاده شده، پسرهاي آقاي آقا شیخ مهدي را دیده گفتند اخويزاده شش ساله امروز
فوت و به امامزاده معصومش بردهاند، ما هم میرویم. خیلی دلم به حال این پیرمرد سوخت.
خواستم من هم با آنها بروم مانع شدند. بعد به خانه امیر سیف الدین رفته نبود.
به خانه اردبیلی رفته دیدم با خلخالی میخواهند بروند دیدن آقا شریف که در رشت، آذري حبسش کرده بود و پریشب تحت
النظاره به طهران منزل رئیس قزاقخانه و دیروز به خانه آقا سید فاضل کاشانی با مواظبت چند نفر قزاق [آمده است]. من هم گفتم
میآیم.
آمدیم از نقارهخانه سوار واگون، سرچشمه پیاده شدیم. آقا شیخ محمد حسین خوانساري، وکیل سابق که با خانبابا خان در موقع
مهاجرت از طرف کمیته مأموریت براي تبلیغ به گلپایگان و خوانسار داشتند، خیلی آدم مقدس وارستهاي است، را در بازارچه
دیدیم. گفت ششم محرم وارد طهران و
ص: 1206
ناخوش شدم. بعد قرار شد همدیگر را ببینیم و رفت.
صفحه 336 از 790
ماها هم به خانه آقا سید فاضل؛ چند نفر قزاق مواظب. آقا شریف را ندیده بودم. با خلخالی و اردبیلی دیدنش کرده، عمید السلطان
برادر سردار محیی و حاج محمد حسین کاشی و دو سه نفر دیگر هم آنجا بودند. تا نزدیک ظهر صحبت و از فضایح اعمال سردار
معظم خراسانی و آذري میگفتند. بعد آقا شریف از اخلاق رئیس قزاقخانه حالیه خیلی تعریف و گفت پریشب که مرا وارد به منزل
او کردند خیلی پذیرایی و صحبتهاي اخلاقی و تنفر از عمل آذري که مرا حبس نموده بود، تا دیروز که آمد تاسف خورد که
آقاي رئیس الوزرا امر فرمودند که شما آزادید هرجا بروید، بیائید، دیدن کنید و به خانه آقا سید فاضل بروید. من متأسفم، کاش
همینجا آزادانه میل ماندن میفرمودید، بعد آمدم اینجا. حالا میخواهم کاري بشود که قزاقها هم بروند.
مساعدت کاردار سفارت آلمان
بعد قریب ظهر بلند شده، سه نفري، چون موقع ناهار بود و سرمایه تنکابنی اجازه نداشت که به ما ناهار بدهد دیگر منزل او
احوالپرسی نرفتیم. به مغازه خلخالی آمده، در راه صحبت مهمانی دیروز صدرایی را نمودم بعد قرار شد اول شب به خانه فطن
برویم. در مغازه هم فرخی و پرویز بودند، قدري صحبت.
فرخی به منزل جدیدش که نزدیک بود، دعوت ناهار نموده، قبول نکرده، آمدم، خانه ناهار خوردم. متین الدوله آمد، ترجمه بعضی
از مطالب روزنامه اروپاي نو را که خیلی خواندنی است آورد. بعد صحبت بینش را که زمر گفته بود اگرچه من رابطه مستقیم با
کمرهاي نداشته، همینقدر که ما را به نظر دشمنی نمینگرد و به من پیغامی داده که بینش بیکار و بیمعاش است، اگر بتوانم او را
بپذیرم، چون عجالتا کاري نداریم و حتی نصف من هم زیادي است و پولی هم نداریم که بتوانم او را نقدا مستخدم نمایم. اما
همینقدر مأیوس نمیکنم یک ماه صبر نمایند، من تلگرافی بزنم و قسمی نمایش بدهم که یک نفر منشی براي سفارتخانه لازم
است. تا یک ماه دیگر امیدوارم جواب مساعد از برلن بیاید.
بعد متین الدوله صحبت اینکه شوراي عالی خیلی میل دارند که شما آنجا بیائید. گفتم آنها ملتفت بعضی مطالب نیستند، صلاح
آنها هم نیست که من
ص: 1207
بیایم، چه که دولت میداند من توجه و نظریات خصمانه و همچشمی با این افراد کمیته مصنوعی ندارم و اگر داخل شوم، نزد
خودشان حدس میزنند که یک روح ضدیت با معاهده را من در بین این شورا فهمیدم که خود را وارد نمودهام، آنوقت فورا شورا
را متفرق میسازد. و بعضی مطالب دیگر هم به متین الدوله گفتم که ایشان تصدیق نمودند و نیز گفتم هر وقت که نهضت با اساسی
افراد دمکرات با هویت دمکراتی قبل از مهاجرت را حاضر شدند من فورا یکی از شرکا هستم. بعد ایشان رفته، نیم به غروب بتول از
مدرسه آمده، من هم بیرون آمده، اجلال السلطان و آصف خاقان را از سر خیابان برداشته به خانه آقا شیخ مهدي تبریزي به جهت
تسلیت فوت نوهاش رفتیم، نبود. بعد تنها من به خانه عین الممالک رفته، نبود. بهطرف خانه حاج فطن الملک رفته، نیم از شب آنجا
رسیده، در زدم، وارد شده، رفعت الدوله و عدل السلطنه کرمانی دو وکیل هم آنجا بودند.
سجل احوال، دام قیمومیت
قدري نشسته، صحبت سجل احوال به میان آمد. آنها تبجیل و من تعلیل نمودم، لیکن نه از جهت اینکه با احکام دولت ضدیت
میکنم یا با سجل و احصائیه، اساسا من هرسه را فی حد ذاته طرفدار هستم، لیکن چون نه احصائیه است، نه سجل احوال. لفظ سجل
احوال است، اما عملا احصائیه ناقص و چون مقنن این قانون به قدر تشخیص معانی لغات عربی از هم، آن هم مثل نصرت الدوله و
وثوق الدوله؛ نمیتوان گفت جاهل هستند، و این مطلب مرا به وحشت انداخته که چه دام و چاهی براي این چشمبندي گسترده
صفحه 337 از 790
شده. من از اینکه نفهم بشوم وحشت دارم نه از جهت دیگر، حاضرم حبس و جریمه بشوم، اما حاضر نیستم که با میل خود نمایش
نفهمی بدهم. میترسم خود این ترتیب سجل احوال یک دلیلی براي لزوم قیمومیت براي ما بشود. سجل احوال یعنی تثبیت حالات
انسان، نه اسم خود و تولد و پدر و مادر و اولاد.
بعد آقایان رفته، آقاي بقاء الملک و آقاي خلخالی تشریف آوردند. صحبت خودم را با رئیس الوزرا براي آنها نقل کردم. تمجید
از این قسم که خوب شد خودت رفتی و اسباب شفقت بر آنها که آواره و دربهدرند شد. بعد گفتند تا یک هفته صبر نمائید، بعد
مذاکره به توسط کاغذي به آقاي شکوه الملک بنمائید که
ص: 1208
یادداشتهاي آقاي رئیس الوزرا به فعلیت رسید یا خیر. بعد ساعت سه بلند شده، قرار شد دوشنبه آتیه ناهار به آش رشته منزل آقاي
فطن الملک برویم و اردبیلی را هم خبر نمائیم. بعد من و خلخالی از نصف راه جدا و من به منزل آمده، شام خورده خوابیدیم.
[تعطیل مدارس یوم رحلت حضرت رضا]
سهشنبه 17 صفر.- صبح بچهها به جهت تعطیل مدارس یوم رحلت حضرت رضا، احمد به خانه عمهاش رفت که کاغذ آقاي
مساوات که جدیدا به جهت جمال رسیده بود برساند. من هم بعد از چایی بیرون آمده به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته به
اتفاق هم به خانه آقاي قوام العلماي کرمانشاهی رفته، مرآت السلطان [آنجا] بود، دو نفر دیگر هم آمدند.
گروه قزوین
تا نیم به ظهر دیدن و چایی و صحبت شده، بعد بلند شده به خانه شاهزاده سردار مفخم وکیل قزوین که وعده ناهار هم بود رفته،
تنها منتظر بود، نشسته صحبت نمودیم. به فاصله کمی چند نفر هم رسیدند؛ محسن میرزا و برادرش میر هادي و دو نفر دیگر و
محسن میرزاي خودمان و برادرش علینقی میرزا و آقاي نظام السلطان حاکم قزوین. به قدر نیم ساعتی بوده، ناهار که آوردند نظام
السلطان به واسطه اینکه منزل میرزا ابراهیم خان وکیل دیگر قزوین مهمان بود عذر خواسته و رفت. ما هم عموما ناهار مفصلی
خورده، بعد چایی و صحبت. دو و نیم به غروب بلند شده، من و آقا شیخ محمد علی به دکان گیوهفروش رفته گفتیم که صبح فردا
به خانه قزوینی الموتی بیاید. بعد رو به منزل، دکان آقا میرزا سیف الله قدري نشسته، بعد درب خانه آقا شیخ محمد علی من جدا
شده به سمت خانه آمدم.
نیم ساعتی در خانه مانده از آنجا به خانه حاج محمد آقاي تاجر، روضه رفته تا یک و نیم از شب روضه، ختم شده به خانه آقا میرزا
احمد خان منشیباشی به دیدن زن و بچهاش که از مشهد آمده بودند رفته تا ساعت سه صحبت با منشیباشی. قهوه خوبی خورده
بعد بلند شده در راه مرآت الممالک و آقا شیخ حسن خان را دیده صحبت کردیم. مرآت گفت نصرت الدوله از فرنگ مراجعت
مینماید و گویا نتوانسته است از بیمهري شاه آنجا بماند. بعد به خانه آمدم شام
ص: 1209
خوردم. اعتضاد حضور هم آمده بود خانه، کارت داده و رفته بود. بعد خوابیدیم.
[تنقید معاهده انگلیس را با ایران]
چهارشنبه 18 صفر.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفتند. من هم دو از آفتاب گذشته به خانه آقا شیخ محمد علی رفته،
بعد گیوهفروش آمده، مدتی صحبت و ترجمه روزنامه اروپاي نو پاریس که تنقید معاهده انگلیس را با ایران نموده. آقاي اردبیلی
صفحه 338 از 790
نیامد. قرار شد عصر شنبه غروب منزل گیوهفروش.
بعد بیرون آمده سه نفري تا میدان توپخانه، آنها هرکدام به جایی. من به بانک رفته، اسکناس قزوین دو تومانی را دو عباسی کم
کرده، پول گرفتم. بعد از خیابان الماسیه آقا شیخ باقر مقدس فالج را دیده، دلم به حال او سوخت. یک تومان تقدیم ایشان بعد
بهسمت خانه آمده، دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري صحبت.
شایعه بازگشت نصرت الدوله
سیف الاطبا رسید. گفت شنیدهام نصرت الدوله از فرنگ مراجعت. خیلی تعجب نمودم که چه شده از شاه دست برداشته، گویا آنجا
به واسطه اینکه معاهده را یکی از جاکشها بوده، آنجا مورد حملات شده و نیز گفت امین الملک محتمل است تبدیل مأموریت او
تا یکی دو ماه از رفتن به اروپ شده، در اینجاها به او کاري بدهند. بعد ایشان رفته، من هم مقارن ظهر به خانه آمده ناهار خورده،
مشغول چایی و تحریر کاغذ به معاون السلطنه به فرنگ و غیره شده تا غروب.
بعد بیرون آمده به خانه اعتضاد حضور، تکیه حاج رجبعلی رفته، نبود. به دکان آقا کربلایی محمد ولی، قدري احوالپرسی از پایش
نموده، بعد ساعت دو به خانه آقا میرزا مهدي خان رفته تا ساعت سه و ربع مشغول صحبت و خوردن قهوه و انار و قدري دلتنگی از
اوضاع زمانه و عدم کفایت ماهی چهل و پنج تومان مواجب به مخارجش. بعد بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 19 صفر.- صبح بعد از چایی احمد به مدرسه رفته. بتول گفت تعطیل داریم. من بیرون آمده به خانه آقا سید جلیل رفتم،
نبود. به خانه خلخالی رفته دوبار قاطر برنجی که برنج خالی شده بود درب در بود. مکاري و خانم گفتند.
خلخالی بیرون رفته. بعد منتظر واگون. درشکهاي رسید، مرا به زور سوار، تا میدان توپخانه پیاده شده نفهمیدم نام دو نفر سواره را
چیست؟ بعد به دندانسازي استومپ رفته، جمعیت زیاد بود. مراجعت و به خانه صمصام رفته مشغول صحبت شدیم.
ص: 1210
مراسلهاي قیمتی در تصرفات مالکانه انگلیس
مراسله سفارت انگلیس که رسما و مستقیما به او نوشته بود [را] به من نشان داد. خواندم، دیدم اظهار شده که برحسب اظهاري که
از دربار خارجه لندن شده، شما در این مدت اسباب رضایت نبودید و باید جزو پنج نفري که در طهران نمانند یا از ایران خارج
شوند بروید و نیلیکان طبیب، مرض شما را مانع از مسافرت نمیداند.
واقعا این مراسله قیمتی است که ملت فرانسه و امریک ببینند که چه قسم تصرفات مالکانه انگلیس در ایران با کمال بیاعتنایی، به
قول خودش که به متفقین در کنفرانس صلح و مواد مجمع اتفاق ملل داده، نقض مینماید. بعد خواستم برخیزم، صمصام و سهام
مانع شده، ناهار خوردیم. بعد تا دو بعد از ظهر اشتغال به صحبت و چایی و قهوه.
انجمن مداخل
بعد بلند شده آقا سید عزیز الله خان شوشتري هم با دو نفر دیگر از کسانش از ناهار تا آنوقت بودند، بعد بیرون آمده کاغذ برلن را
به ابو طالب سیگاري داده که به منتخب الدوله بدهد. بعد مقابل شیورین رسیده از بالاخانهها مسنن الدوله صدایم نمود. بالا رفته
قدري صحبت، که حاج میرزا حسین کرمانشاهی مرا دید و اظهار کرد که در این مدت هرچه به تو گفتم بیا داخل جمعیت ما بشو
صفحه 339 از 790
نشدي.
حالا جمعیتی به نام انجمن غرب که اهالی کرمانشاه و همدان و نقاط غرب جمع شوند تشکیل نما. من گفتم براي چه نتیجهاي؟
گفت به همه نمیتوان گفت، اما به تو میگویم به جهت طرفداري از وثوق الدوله و باید دخل کرد و فایده برد.
مسنّن از من پرسید چه کنم؟ گفتم مماشات کن و به حاج میرزا حسین بگو یک مرام و نظامی بنویس که من به آن حقه بتوانم مردم
را جمع کنم، به اسم وثوق الدوله که نمیشود.
بعد بلند شده سه جفت جوراب ایرانی و دو جفت ژاپنی و یک شیشه نمره ده لامپا و پنج دکمه جلیقه و پانزده سیر گوشت خریده،
نیم به غروب خانه آمده، چایی خورده، غروب بیرون آمده به خانه میرزا سلیمان خان رفته تا یک از شب صحبت و قصه ملاقات با
وثوق الدوله را در خصوص مقیمین برلن از من
ص: 1211
پرسید. نقل کردم. بعد به اتفاق بلند شده او به قصد خانه دکتر مهدي خان ملکزاده و من در نصف راه خداحافظی و به خانه مرآت
رفته نبود. به خانه ارفع الملک روضه رفته، عضد و معتمد الملک، میرزا محمد علی خان خوشنویس و میرزا حسن خان پدر زن
مرحوم ابو الفتحزاده آنجا بودند. روضه ساعت سه تمام شد. بلند شدیم، من به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
دیدن اخیار
جمعه اربعین.- صبح بعد از چایی آقا سید جلیل اردبیلی آمده، قدري صحبت و قرار شد عصر یکشنبه برویم منزل گیوهفروش. بعد
ایشان رفته شاهزاده امیر سیف الدین تشریف آورده، اظهار داشت برویم حضرت عبد العظیم. گفتم امروز رفتن آنجا اسباب تنفر
حضرت است، من قصدم این بود حضرت را دعوت به خانهام امروز بنمایم تا از شرّ زوار امروز که جهت تفنن و شهوات اغلب آنها
به اسم زیارت میروند آسوده باشند. شاهزاده هم گفت مطیعم. پس میرویم به دیدن اخیار. بعد بلند شده به خانه آقا شیخ مهدي
تبریزي رفته نبود. از آنجا به خانه میرزاي اورنگ رفته، مشغول صحبت بوده، آقا میرزا ابو الحسن خان فروغی و حمید خان و بعد
سید ادیب پیشاوري و دو نفر دیگر آمده مشغول صحبت تا نزدیک ظهر بوده، بعد بنده و امیر سیف الدین بلند شده، سایرین گویا
مدعو بودند و ماندند.
بعد بنده خواستم به خانه بیایم امیر سیف الدین اظهار میل به رفتن بنده [به] خانه خودشان نمودند. بنده هم رفته، ناهار خوب و
گوارا، بعد چایی و صحبت.
فرستادیم آقاي عین الممالک هم عصري آمدند و انار و چایی و قهوه خورده بلند شدیم، به خانه عین الممالک رفته آقاي آقا میرزا
طاهر هم آنجا آمده بودند؛ بیان داشتند که صبح با اعتضاد السلطنه به حضرت عبد العظیم و مراجعت ناهار آنجا و حال از آنجا
آمدم، آقا شیخ محمد حسین یزدي و پسرش هم آنجا آمده بودند.
معلوم شد که چندي قبل از هیئت وزرا تصویبنامه صادر شده بود که حقوق یک عضو استیناف را به شیخ محمد پسر آقا شیخ
محمد حسین یزدي بدهند تا یک محل صحیح خدمتگزاري در دولت براي ایشان معین شود، آمده بود که از عین الممالک مطابق
کمیسیون تطبیق حوالهجات صورت و حکم بگیرد.
ص: 1212
عین الممالک گفته بود که این حکم نمیشود، بودجه عدلیه اگر محل دارد و جاي عضو استیناف خالی بشود و یا باشد به شما،
خود عدلیه میدهد و اگر نباشد ما حق نداریم به عدلیه بنویسیم به شما اضافه از بودجه بدهند.
صفحه 340 از 790
اسلحه تکفیر
بعد مقارن مغرب من و آقاي تنکابنی و آقا شیخ محمد حسین و پسرش بلند شده گردشکنان، آقا شیخ محمد حسین به خانه
صمصام رفته، من هم تنهایی به خانه سعد السلطنه روضه؛ شیخ کاظم خان روضهخوان آمد و بناي تنقید از روضه دستغیب
گذاشت که اخبار کفرآمیز بالاي منبر میخواند و تمام علما در مسجد آقا حسین متغیر شده. گفتم علماي سویی که هیچگونه از
مفاسد و مظالم روگردان نیستند، به مجرد اینکه یک نفر از قبایح آنها بیان میکند شماها جزو قشون آنها اسلحه تکفیر میکشید.
قدري تغیّر. بعد تا ساعت سه و ربع پنج نفر روضهخوان، خوانده بلند شدیم. باري عین الممالک بهسمت خانه، من به خانه آمده
همشیره هم کاغذي به مساوات عرض کرده آورده بود من بفرستم. شام آبگوشت بیمزه با همشیره و بتول و احمد و ننه اسماعیل
خورده، قدري صحبت و خیلی تشکّی از سید علی، که چون آقاي مساوات به او کاغذي ننوشته و اسم او را در کاغذ نیاورده خیلی
فضولی و به زبان، ماها را اذیت میکند. امر به صبر و تحمل نمودمش. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 21 صفر.- احمد و بتول به مدرسه رفته، همشیره را نگاه داشتم که امشب را بمانند. بعد بیرون آمده به خانه آقا شیخ محمد علی
رفته گفتم فردا شب به منزل گیوهفروش میرویم. گفت پس من اول شب به خانه نصیر الشرف، سال ترحیم برادرش [است، میروم]
و بعد میآیم. بعد کاغذي به بیان الدوله در خصوص ارفع الممالک مجددا نوشتم که کاغذ ارفع را که فرستاده بودید خواندم،
اشتباه کرده و به قول خودش یک ماه مانده است، خوب است مجددا به حساب رسیدگی نماید.
بعد باهم بلند شده از سبزهمیدان من رو به خانه میرسید مصطفی خان رفته، آقا میر سید احمد خان [هم] بود. قدري صحبت و چایی.
بعد خواستم بیایم، نگذاشت و ناهار آورد براي من نرگسی اضافه بر آبگوشت و دمپخت و شلهزرد و
ص: 1213
ماست و ترشی. بعد از ناهار آقا میر سید مصطفی خان آمده، تفصیل صبا را که عقیدهاش ابقاي او در حبس به سعایت من و بینش
بود و حال آنکه خود او زیر بار دادن اطمینان و توسل به وثوق الدوله نرفت و سفارش به عیالاتش کتبا میکرد که ابدا توسل به
جایی نکنید تا اینکه ماژور محمود خان هم از سوء اخلاق او مثل سایرین ماها خیلی رنجیدهخاطر شد و مرا با شرایطی، بعد از من
بینش را مرخص کردند و او ماند.
بعد کاغذي از عباسقلی خان نواب ارائه داد که سفیر تقاضا و میل ملاقات شما را دارد، غیر از یکشنبه، وقت خود را بدانید. بعد
کاغذي از شکوه الملک نشان داد که خدمت رئیس الوزرا به جهت کسالتشان نتوانستم برسم اما ملاقات با سفیر مانعی نیست بروید.
بعد ملاقات خودش را با سفیر نقل کرد و خیلی خوب صحبت کرده بود؛ واقعا من پسندیدم. بعد صحبت ملاقات خودش را با وثوق
الدوله بیان کرد. آن [جا] هم خوب صحبت کرده بود که گنجایش این تاریخچه نیست. بعد از چایی و صحبت دو به غروب بیرون
آمده بهسمت خانه آمدم. همشیره عصر رفته بود خانه زن سلیمان میرزا که شب برگردد. من هم تا غروب خانه مانده بتول هم آمد.
رمال و دمکرات
بعد به خانه حاج صادق بانکی عیادت رفتم. تا ساعت یک و نیم آنجا به چایی و صحبت دلجویی مشغول. دو نفر آدم، یکی رمال و
یکی دمکرات، آدمهاي خوبی، فقط چون به دلجویی مریض مأنوس بودند خوشم آمد. بعد بلند شده یک خربزه به جهت همشیره
که شب خانه است خریده به خانه آمدم. شام همگی خورده خوابیدیم.
صفحه 341 از 790
[امور روزانه]
یکشنبه 22 صفر.- صبح بعد از چایی، مشغول تحریر. متین الدوله آمد و اوراق سجل احوال خودشان را هفت جفت داده که من
جزو شهود باشم و بنویسم. بعد از قدري صحبت رفت و قرار شد بعد از ظهر آمده، دریافت دارد. بعد یمین الملک آمده، مقداري
صحبت و اظهار اینکه گرفتار مالیات حصارك شدهام که پنجاه و پنج خروار میخواهند و نمیدانم چه کنم و هرچه کردهام به خرج
نمیرود و از شما استمداد میخواهم. گفتم من فعلا عجز دارم، اما آنچه از خارج
ص: 1214
یعنی مشیر اکرم شنیده شده آنکه این ده خالصه انتقالی بود و یکصد و ده خروار مالیات داشته و اراضی او را دهات اطراف برده
بودند و شاه قدیم به مستشار الملک فروخته بود که نصف مالیات را که 55 خروار است بدهد و اراضی برده شده را مطالبه ننماید.
بعد آن ده را یک نفر ارمنی خریده، او هم چند ماه قبل به یمین الملک به دو هزار تومان فروخت، چون این ده شصت و پنج الی
هفتاد خروار بیشتر حق اربابی ندارد حالا یمین الملک به هروله افتاده، و لیکن وثوق الدوله به همه شعبات نوشته که مسبوق باشند و
به عرض یمین الملک رسیدگی نکرده، چون ادعاي او بیاساس است و به همین شرط دولت این ده را به قیمت نازلی فروخته که
55 خروار را به دولت مالیات بدهند.
بعد یمین الملک رفته، من هم به حمام رفته، نیم بعد از ظهر به خانه آمده، همشیره صبح رفته بود. ننه اسماعیل هم به خانه ملوك
همسایه مهمان آش رشته بود. من و احمد مشغول ناهار بوده، ملوك یک کاسه آش رشته آورد. بتول هم آمد ناهار خوردیم. بعد
من مشغول تحریر. متین الدوله آمد و اوراق سجل احوال را که من شهادت نوشته بودم گرفت و رفت. بعد ننه اسماعیل آمده چایی
بار کرده، خوردیم. احمد گفت صبح یک بار شتري سیبزمینی که مکاري گفت سی و دو من سیبزمینی بود آورد و گفت مشیر
اکرم از سیبزمینی معتمد الدوله فرستاده.
محبوسین کمیته مجازات
بعد از چایی، دو و نیم به غروب بیرون آمده، سوار واگون. میدان توپخانه به نظمیه دیدن آقا شیخ محمد حسن رشتی و ارداقی و
عماد رفته. آقا شیخ محمد حسن گفت که حبس من به شبهه شده، وثوق الدوله مرا مقصر به تقصیر طهران میداند. وقتی که نوشته
مرا میفرستد، نوشته مازندران مرا میفرستد، درصورتی که من مسئول تقصیر طهران باید باشم و از وقتی که به طهران آمدم از 20
ماه پیش، از من چیزي بروز نکرده. ارداقی و عماد هم گفتند خوب است تغییر محبس ما را بدهند که اینجا تلف میشویم. گفتم اگر
مستقیم یا غیرمستقیم هر قسم از من برآید مضایقه نخواهم کرد. بعد بیرون آمده به دکان گیوهفروش رفته، گفتم امشب مغرب منزل
شما میآئیم. بعد به خانه معتضد الملک رفته، روضه را تا اول شب گوش داده، آقاي مشیر اکرم را هم دیدم و گفتم شما تحمل
ص: 1215
آذوقه ما را مگر کردهاید که امروز سیبزمینی فرستاده بودید؟ گفت از ده معتمد الدوله است که میرزا موسی خان آورده بود، و
اصرار کرد امشب را بیائید خانه. گفتم ساعت سه خواهم آمد، چون امشب این نزدیکیها هستم. بعد ساعت یک از شب به خانه
گیوهفروش رفته، آقاي اردبیلی آنجا بود. قدري صحبت از شوراي عالی و اینکه میر موسی خان دیروز در خانه خودش که بودم
جلیل الملک هم بود صحبت نموده گفتم من با نجات و قمی نمیتوانم کار بکنم.
او هم گفت با ساعتساز و ملک نمیتوانیم کار بکنیم. بعد ساعت دو و نیم از شب بلند شده، آقا شیخ محمد علی هم بنا بود که
بیاید خانه نصیر الشرف مهمان ترحیمی سالیانه برادرش بود، قرار شد شب یکشنبه آتیه خانه آقاي اردبیلی برویم. بعد به اتفاق
صفحه 342 از 790
اردبیلی رو به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
اعتراض به سجل احوال
دوشنبه 23 صفر.- صبح بعد از خواب احمد به مدرسه رفته، سفارش نمودم ناهار به خانه فطن الملک بیاید. بتول هم به مدرسه رفته
من هم بیرون آمده، بعد از اینکه سیبزمینیها را توي چال انبار ریختم و کاغذ اعتراضیه به سجل احوال را با توصیه از مقیمین برلین
به وثوق الدوله نوشتم. یک و نیم به ظهر بیرون آمده، دکان آقا سید جواد کوزهفروش قدري نشسته، سپردم بقیه گندم ما را بگوید
که ببرند آسیاب. بعد بلند شده به حمام نمره حاج محمد حسن صراف به جهت تطهیر بدن رفته، بیرون آمدم و به خانه فطن الملک
رفته، آقاي بقاء الملک و خلخالی بودند. بعد آقاي اردبیلی و بعد احمد هم آمد. ناهار یک آش جو که حقیقتا نیکوترین اغذیه است
با چلو و فسنجان و ترحلوا و خربزه عموما خوردیم و یک کاسه کوچک آش من کشیده و احمد را گفتم میرود به مدرسهاش
بدهد مریضخانه به اسماعیل. بعد مشغول صحبت متفرقه تا دو ساعتی به قهوه و چایی. به خلخالی هم سپردم که آقا شیخ محمد
حسن از محبس به من گفت که شما پول برایش بفرستید و همچنین صحبت محبسیها که بیچارهها بلکه تغییر محبس آنها بشود.
بعد بلند شده بنده و اردبیلی تا دم خانهاش. بعد من بهسمت بازار، دکان کربلایی محمد ولی، بسته بود. پرسیدم؛ گفتند در خانه به
واسطه زانودرد بستري
ص: 1216
است. گفتم مراجعت عیادتش مینمایم. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته تألم خود را از وضع کربلایی محمد ولی اظهار
نمودم. او هم گفت بنا شده به مریضخانه ببرندش که معالجه آب آوردن زانوي او را بنمایند. بعد بلند شده درب دکان حاج
علاقهبند داماد حاج آقا جمال مرحوم کرمانشاهی که وعده کرده بودم که توصیه او را به آقا سید عبد الله محرر بهبهانی بنمایم. او را
گفتم بیاید باهم برویم روضهاش، او هم قبول. بعد مرا برد به مدرسه حاج ابو الحسن معمار به فاتحه عروس آقا سید علی دربندي،
یک به غروب از فاتحه بلند شده به خانه آقا سید عبد الله روضه رفتیم. تا ساعت یک و نیم از شب روضه تمام شد.
واقعا روضهخوانی مفصل مجلل باشکوه عالی که امام حسین گزگز از این نوع مجالس و شیعیان که ملتفت شود قد میکشد؛ آه، آه.
بعد سفارش حاج رفیق را به آقا سید عبد الله نموده هرچه در ثبت میگردم پیدا نمیکنم. بعد گفتم حق الزحمهاي به سایر محررین
بدهد که آنها پیدا نمایند. بعد به اتفاق حاجی تا سبزهمیدان، او رفت. من هم دکان آقا میرزا سیف الله سیگاري کشیده به مسجد
شاهزاده خانم به روضه اهل محل آمده، آقا شیخ محمد علی قزوینی آنجا بود.
صحبت و گوش به مزخرفات بعضی روضهخوانها که ارواح ائمه معذب از بیانات آنها است داده، ساعت سه و نیم از شب بلند
شده، من به خانه آمده، شام نان و پنیر و سبزي با بچهها خورده خوابیدیم. آقا میر سید مصطفی خان هم عصر آمده، کارت داده و
رفته بود.
امور روزانه]
سهشنبه 24 صفر.- صبح بعد از خواب و چایی احمد و بتول به مدرسه رفته، ملوك هم آمد به جهت رختشویی. من هم به حمام
رفته بیرون آمده. قبل از حمام معتمد الممالک وزیر دفتري را دیده، گفت ما دیشب استعفا از حوزههاي کمیته دادیم، چون هیچ
مساعدتی غیر از براي مداخل خودشان از هیچکس ندارند. بعد گوشت خریده به خانه آمدم. دیدم آقا سید عبد الغنی خانه بود و
گفت دیشب منزل مدیر الایاله بودم و حالا آمدم که از شما وعده بگیرم براي فردا شب منزل خودم که گیوهفروش و الموتی هم
آنجا خواهند آمد. بعد از مقداري صحبت ایشان بلند شده رفتند، من هم مشغول تحریر. ناهار بتول از مدرسه آمد و با ننه اسماعیل
صفحه 343 از 790
ناهار، بعد چایی خوردیم.
از خانه بیرون آمده سوار واگون، میدان توپخانه پیاده، کاغذ پستخانه را داده،
ص: 1217
آقا میرزا حبیب الله خان را ندیدم که تفصیل تقاضاي پستچی کمره یعنی میرزا احمد فراش را بگویم که بیچاره بلکه ازدیاد حقوقی
براي او بشود. بعد سوار واگون، نقارهخانه پیاده، به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، با او به خانه آقا کربلایی محمد ولی عیادت
رفته، ساعتی آنجا مشغول صحبت و چایی خورده، زانویش را که آب آورده بود و عمل شده بود امید بهبودي دادیم. بعد بلند شده
با میرزا عباسقلی خان بیرون آمده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان اکبر آقا بود، به خیال دیدن از ناظم العلما با اکبر آقا رفتیم از
مسجد شاه، درب حجره مجد الاسلام را دیده، احوالپرسی نمودیم. خیلی از اوضاع حالیه و ایام متألم و از مساوات احوالپرسی، بعد
به خانه حاج سید محمد صراف روضه رفته تا مقارن مغرب روضه بودیم.
بعد با فدایی قرار شد روز جمعه ناهار بروم آنجا. فرخی، آقا شیخ حسین طهرانی را هم خبر نماید قدري صحبت نمائیم. بعد از آنجا
با اکبر آقا بلند شده، در راه مؤید الاسلام کرمانی، میرزا سید احمد خان، ناظم التجار، بامداد و جمعی از رفقا که از روضه بیرون
آمدیم بودیم و آنها متفرق من و اکبر آقا به خانه معتضد الملک در آخر روضه رفته با مشیر اکرم قدري صحبت و چایی خورده،
صحبت حصارك را نمود که یمین الملک دستش جایی بند نیست و به حکم وثوق الدوله که مطابق با حاق واقع و مطلب است باید
پنجاه خروار مالیات را بدهد و میر موسی خان رئیس تشخیص عایدات که نفهمیده تصدیق به یمین الملک داده بود، او هم از
حمایتش از میدان دررفت.
بعد از آنجا به درب کوچه آقا شیخ ابو تراب نهاوندي رفته، نبود. جوانکی که اسمش احمد و معقول بود تعارف نموده معلوم شد
پسرش بود، بعد رفتیم و از درب خانه آقا میرزا غفار خان در زده آمد بیرون، احوالپرسی نمودیم، گفت میرزا حبیب الله خان پسرم
ملقب به لقب اسعد السلطنه شده و از طرف موثق الدوله میرود به نیشابور، سر املاك و اموال مرحوم نیر الدوله که موثق الدوله و
امام جمعه خویی ناظر و وصی هستند و چند ماهی تا رسیدگی به حساب نماید طول میکشد. گفتم خودت چرا نرفتی؟ گفت من
کارهاي امیر حشمت و شاهزاده آغا شاهزاده و شمس السلطنه و غیره گرفتارم. بعد از آنجا با اکبر آقا به خانه ناظم العلما وکیل ملایر
رفته، هرچه در زدیم جوابی نشنیدیم. ساعت دو و نیم
ص: 1218
مراجعت و از گلوبندك به خانهاش. من هم به خانه سعد السلطنه روضه رفته، دو روضهخوان گوش کرده، عین الممالک نبود. بعد
بلند شده به خانه آمده شام با ننه اسماعیل آبگوشت و ترشی موسیر خورده، بتول و احمد هم خورده بودند. بعد خوابیدیم.
تمهیدات سیاسی وثوق الدوله
چهارشنبه 25 صفر.- صبح رضا قلی خان قورخانه آمده، صحبت کرد که ملک الشعراء تعقیب مرا به واسطه سردار اقتدار و خودم
کرده که بروم جزو جمعیت آنها و نوشتجاتی که متعلق به تنفر از وثوق الدوله و نصرت الدوله و نوشته تنفر دمکراتها از کمیتهها
و نوشته تنفر از دوازده نفر را هم میخواهد و همچنین حاج میرزا حسین خیلی اصرار و پیله دارد که جمعیتی میخواهد حاضر نماید
و به اسم اینکه چون وثوق الدوله میگوید تو جمعیتی نداري و دروغ میگویی، حتی اگر بشود کرایه نمائیم و کمک وثوق الدوله
نمائیم، از من تقاضا کرده، یک روز هم مرا برد منزلش نایب عبد الله خان هم بود و اجزائش دبیر خلوت، نوريزاده و چند نفر دیگر
بیشتر نیستند و حاج میرزا حسین نقل میکرد که باید جمعیتی براي وثوق الدوله تهیه کرد که بعد از افتتاح مجلس به همین زودي و
گذشتن عقد معاهده قرارداد انگلیس و ایران از مجلس و بعد از زمان کمی انفصال مجلس، وثوق الدوله جمعیتی از خود داشته
صفحه 344 از 790
باشد. خیلی از این صحبتها نمود، بعد رفت. احمد و بتول هم به مدرسه رفته بودند. بعد بتول از مدرسه آمد، ناهار خورده، بعد
چایی و کاغذي به امیر حشمت نوشته بیرون آمدم.
سوار واگون، قرب چهار راه حسنآباد معلوم شد یک ساعت قبل طفلی به سن چهاردهساله زیر واگون مانده بعد از دو ساعت مرده
بود. بعد میدان توپخانه رفته، میرزا حبیب الله خان را ندیده، سوار واگون، نقارهخانه پیاده، دکان آقا میرزا عباسقلی خان؛ نبود. در راه
مرآت الممالک را دیده باهم صحبتکنان تا درب خانه رفته. اظهار داشت که اردبیلی مرا چند روز قبل دید و به جهت مساعدت به
بعضی اشخاص قریب سیصد تومان وجه خواسته بود و اظهار کرده بود کسی نداند، حال من نمیتوانم از خودم بدهم و نه آنکه اگر
به کسی بگویم میترسم
ص: 1219
خیال نماید که من خودم میخواهم بخورم. قدري صحبت متفرقه هم که مدتی همدیگر را ندیده بودیم شد. بعد گفت فردا صبح
جمعه میخواستم بیایم شما را ببینم. گفتم باز تشریف بیاورید.
کارگران دولت
بعد بلند شده در عدلیه آقا شیخ باقر فالج را دیده، رفتم احوالپرسیاش نمودم.
گفتم بنا بود شخصی بیاید احوالپرسی شما و از شما رعایت بنماید. گفت هنوز نیامده. بعد به دکان استاد حسن خان رفته، نبود. به
میدان توپخانه، از آنجا به ناصریه، درب مغازه خلخالی، تنکابنی، فتحیه، پرویز و چند نفر دیگر [بودند]. تنکابنی اظهار داشت که
امروز جماعت خیاطها به وزیر علوم در وزارتخانه اظهار داشتند که اگر در باب امر کارگران دولت، اقدامی ننمائید اعتصاب خواهند
نمود. وزیر گفت مربوط به وزارت فواید عامه است. گفتند وزرا میگویند پلتیک ژنرال و وزرا مسئول هم هستند و تهدید وزرا را
به اعتصاب میکردند. بعد قدري صحبت. احمد هم مقارن مغرب رسید و قوطی مرا که از خانه فطن الملک آورده بود به من داد.
در جستجوي حقیقت مرام بلشویکی
من هم با آقا سید عبد الغنی سوار واگون و سر بازار پامنار، آقا شیخ حسین گیوهفروش را هم خبر و سه نفري با واگون یک از شب
به خانه آقا سید عبد الغنی رسیده، نیم ساعت بعد آقاي الموتی رسید. مشغول صحبت و چایی شده، اظهار داشت که دیشب پرویز،
میرزا علی آقاي یزدي و میرزا علی اکبر گیوهفروش اینجا بودند و در باب ضد قرارداد صحبتها شد. حال میخواهیم بدانیم شما چه
عقیده دارید؟ گفتم عقیده من به اظهار ناقص و چند نفر، مثل آن دفعه خوب نیست. اگر اقدام عمومی مردم بشود، البته طرفدارم.
بعد کمکم صحبت هنگامههاي بلشویکی در خارجه شد و قدري تنقید و خوشمزگی شد. بعد گفتیم واقعا [اگر] یک [نسخه از] مرام
آنها به دست میآمد که از روي حقیقت مرام و عقاید آنها را میفهمیدیم و بیمدرك تمجید یا تنقید نمیکردیم [خوب بود].
بعد آقا شیخ حسین رفته، من و الموتی را نگاه داشت. شام آبگوشت و آش رشته و انگور، پنیر و سبزي خوردیم و بعد چایی و
صحبت تا شش از شب رفته، بعد
ص: 1220
خوابیدیم، اما من به واسطه عوض شدن جا و خرّ و خرّ صاحبخانه و سرفه خودم خوابم نبرد تا قریب صبح.
[امور روزانه]
پنجشنبه 26 صفر.- صبح بلند شده، چایی خوردیم و دو از روز بیرون آمده، قرار شد شب پنجشنبه دیگر خانه آقا شیخ محمد علی.
صفحه 345 از 790
بعد به میدان امین السلطان آمده سبزي و مخلفات را قیمت، هیچکدام از ما، هیچ نخریدیم. به سمت بازار آمده یک چارك زیره
سبز از یک دهاتی به طمع خوبی و ارزانی، اما بعد ملتفت شدیم که بیشترش خاك است. بعد الموتی به خانهاش، من هم رو به خانه.
در راه شیخ حسین خان گفت آقا شیخ موسی طالقانی روضه دارد. روضه رفتیم و قدري در خصوص نامشروع بودن ناودان مسجد
شاهزاده خانم به کوچه، من و مشروع بودنش را آقا شیخ موسی مذاکره نموده، دو سه روضهخوان خواند.
بعد من بلند شده به خانه آمدم.
مادر لله آنجا بود. پرسیدم از طرف وثوق الدوله مساعدت شهریه شد؟ گفت من آمدم از شما بپرسم که وعدهاش چهطور شد. گفتم
دیگر من نمیتوانم به او سختگیري نمایم. بعد او رفت. کاغذي از معتمد الدوله رسیده بود در جواب شوخیهاي من. خواندم و
وعده پارچه آنجا را نموده بود. بعد ناهار خورده و من مشغول تحریر شده، امشب هم برحسب دعوت آقا میرزا ابو القاسم کنی
روضهخوانی و دعوت به شام منزلش هستم.
پلتیک آشتی
ساعت دو به غروب بیرون آمده، درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، گفت کربلایی محمد ولی بهتر شده، خیلی خوشحال
شدم. بعد صحبت طرز آشتی دادن میرزا کریم خان و آقا صادق طبویی، دکتر اسماعیل خان امین الملک را با سپهدار وزیر جنگ
که دیروز وزیر جنگ را آوردند منزل طبویی و بعد امین الملک را. طبویی و میرزا کریم خان فرستادند که ما منزل شخص تو باید
بیائیم و کار داریم. او میرود منزلش و منتظر میرزا کریم خان و طبویی میشود و این دو نفر به وزیر جنگ میگویند یک نفر
مجتهد خوبی تازه رسیده و این نزدیکیها است، برویم آنجا. سپهدار هم میرود، یک مرتبه میبیند خانه امین الملک است و
همدیگر را آشتی میدهند.
ص: 1221
بعد بلند شده به حجره خلخالی رفتم. خلخالی هم اوقات تلخ که دولت اعلان مزایده پنج قالیچه و یک جاجیم و سجاده و بیست
ذرع چیت را نموده بود، من در پاکت نوشته در یکصد و سیزده تومان و پنج هزار. بعد مقوم میرود و در حراج میفروشد. من در
حراج زیاده نموده، برداشتم و زاید را نسیه گذاشتم.
حال آنها میخواهند بگیرند، من میخواهم ندهم.
بعد تنکابنی آمد و گفت مادر بینش امروز مرده و فردا هم ختم است. بعد اردبیلی، شریف خان، شرف الملک و مجله هم آمده،
قدري صحبت. ساعت یک از شب من بلند شده با بقا و اردبیلی تا کمر خیابان رفته، من مراجعت. بقا گفت فردا ظهر یادتان منزل
فدایی نرود. بعد من تنها مراجعت. در راه آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده به اصرار بردمش خانه آقا میرزا ابو القاسم کنی روضه.
امام جمعه سابق هم آنجا بود. قدري صحبت و احوالپرسی و دو روضهخوان که خواند، آقا شیخ محمد علی قسمی بلند شد که
یقین میشد به جهت ادرار است، اما بعد معلوم شد که فرار بوده است. تا ساعت چهار و نیم حرف روضه و چایی و قهوه و شام
مفصلی که هیچ گمان به این قسم که امام حسین از این قابها و قدحها و مرغها و خورشتها داشته باشند نبود. بعد بلند شده به
خانه آمدم دیدم جمال هم آمده بود که فردا هم حمام برود. بچهها هم عموما آبگوشت خورده بودند. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 27 صفر.- صبح بعد از چایی احمد، جمال را برد به حمام و اصلاح سر. ننه اسماعیل هم مشغول خمیر. من هم تا چهار از
دسته به انتظار آقاي مرآت الممالک در خانه مانده، بعد بیرون آمده، درب خانهاش، آدمش گفت یک ربع قبل بهسمت خانه تو
صفحه 346 از 790
آمد. گفتم عرض کنند من به جهت فاتحه مادر بینش ناچار شدم که بروم. بعد به خانه آقا شیخ محمد علی رفته نبود. بعد یک به
ظهر به خانه بینش رسیده، ختم [بود] و قاري [قرآن میخواند] قریب بیست نفري بودند. منوچهر خان، میرزا سید مصطفی خان، آقا
میر سید احمد خان، شکوه الملک هم تشریف داشتند.
مذاکره براي ترتیب امر برلنیها
بعد از برچیدن ختم من حرکت کرده، شکوه الملک هم در بیرون، قدري صحبت.
گفت مشغول مذاکره با برلن و سؤال از عده آنها و مشغول ترتیب امر آنها،
ص: 1222
خودم برحسب امر هستم. بعد به خانه فدایی آمده، آقا شیخ حسین طهرانی و بقاء الملک هم آنجا بود. فرخی، خبر به او نرسیده بود.
چهار نفري خیلی صحبت.
وقایع شورا و غیره [مورد] مذاکره بود. ناهار مفصلی از آبگوشت، پلو، آش، خربزه، دو مرباي اعلا، پنیر، سبزي و نان خانگی
خورده، بعد چایی و قهوه.
آقا شیخ حسین رفت. بعد ما هم به روضه رفته، امام جمعه طهران و سایر حشرات موذي و غیرموذي و عوام هم بودند. یک به غروب
بلند شده، با امام تعارف. بعد بقا رفت. من هم به روضه آقا سید حسین شوشتري رفته، بعد از روضه قدري با آقا سید حسین و حافظ
الصحه و یک شیخ رشتی که گفت من قصدم بود که بروم سپهدار را براي شما در خصوص استخلاص از حبس تو برحسب اظهار
حاج شیخ محمد تقی ببینم. من اظهار تشکر از محبت قلبیاش کرده و گفتم حبس در نظر من بد نبود، اما از محبت شماها نسبت به
خودم مسرورم. بعد از اتمام صحبت بعد از مغرب بلند شده با مشهدي رضا کاشی قدري صحبت. بعد از راه بازار یک و نیم از شب
به خانه سعد السلطنه روضه رفته، امیر سیف الدین، عین، عضد، معتمد، مرآت الممالک [آنجا] بودند. آقا سید محمد باقر نامی را هم
دیدم قرار شد صبحی برویم روضهاش و پسر حاج صادق بانکی هم دعوت فردا شب را به خانهاش که چله برادرش است نمود.
بعد عموما چهار و ربع از شب بلند شده به اتفاق عین الممالک و پسرانش و امیر سیف الدین درب خانه آمده، مرا رسانده، رفتند.
بعد من به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
وجنات حقهبازي
شنبه 28 صفر.- صبح بعد از چایی بیرون آمده برحسب وعده به خانه آقا سید باقر نامی که سابقه با او نداشته و دیشب در خانه سعد
السلطنه مرا به روضه خود دعوت نمود، رفتم؛ مقابل کوچه ضیاء السلطان خودمان بود. آنجا رفته عین الممالک و امیر سیف الدین و
آقا شیخ ابو طالب و زنوزي و خرقانی و آقا شیخ باقر نجمآبادي و جمعی دیگر [هم] بودند. در بین روضه یک دسته سینهزن
بچههاي محله آمده، از وجنات سید همچه فهمیدم که حقهباز است. بعد از اتمام روضه بلند شده با عین و امیر سیف الدین بیرون
آمده، عین الممالک نقل کرد که
ص: 1223
این سید پسر آقا سید علی ایروانی که مظفر الدین شاه هم به او ارادت داشت، بعد از فوتش یک فرمان پسرش ارائه داد که دو ده از
خالصه را شاه مرحوم به مرحوم پدرم بخشیده، چون دهات خیلی معتبري بود و فرمان فقط صحه داشت و دفتري نشده بود در زمان
محمد علی میرزا اسباب دقت در فرمان شده بود و این دو ده هم به تصرف خود دولت بود، فقط سید مدعی شده بود که شاه
مرحوم، مظفر الدین شاه از ما هفتساله یا چندساله اجاره کرده و حالا میخواهیم خودمان تصرف نمائیم و یک کاغذ از بعضی از
صفحه 347 از 790
اجزاي مرحوم شاه که دلالت بر اجاره میکرد و شاید ساختگی بود در دست سید بود و بعد از محمد علی شاه در اوایل احمد شاه به
جدیت مدعی دولت شد، دولت تمکین نکرد. بعد خود را به سفارت روس که آنوقت قوي و شدید بود چسباند که من ایروانی و
رعیت شما هستم. روسیها هم قدري کمک، اما چندان اهمیتی ندادند و سید از همان زمان، ادعاي دو ده، یک زن متشخص
معمولی به چنگ آورد و با آن مال او و کارگذاري اعیان مشغول دخل و حالا راتق و فاتق امور وثوق الدوله و دلال بین او و علماي
سوء حالیه است.
بعد امیر سیف الدین ما را به تکیه دباغخانه آورد و عقب میرزا مسعود خان نامی میگشت. معلوم شد میخواهد او را ببیند که تعزیه
آنجا را که اهل محل نوشتهاند که اسباب فسق است موقوف و مبدل به روضه بدارد. بنده قدري با امیر سیف الدین مشغول به مبارزه
و اینکه باید متوجه به اصل مطلب شد، شده آن بیچاره هم از شدت قدس سادگی با من قدري محاجه نموده، مسعود خان را هم پیدا
نکرده، باهم در خیابان گردشکنان، جمعیت زیادي هم به امامزاده حسن، چون قتل امام حسن بود میرفتند. تا سر خیابان لواء
الملک آمدند. اظهار نمودم ناهار بیایند منزل، و میل هم داشتم، نیامدند و هردو مراجعت، من به خانه آمده، هوا هم از دیشب باد و
طوفانی بود و عوض باران، امسال همین باد امروز وزید.
بعد آقا مشهدي علی اکبر عطار رفیق که میثم این دوره و لیکن تمّار نیست بلکه عطار است برحسب وعده آمده چایی خوردیم و
خواست بعد از قدري صحبت برود مانعش شدم که من وعده خودم را به شما داده بودم. بعد با مشهدي علی اکبر ناهار خورده
مشغول صحبت و چایی بودیم، بعد از سه از ظهر رفته آقا مشهدي علی اکبر رفت من هم بیرون آمدم.
ص: 1224
سوءظن وثوق الدوله نسبت به هوادارانش
سر خیابان متین الدوله میآمد مرا ببیند. او را مراجعت [داده] و بهسمت خانه خودشان صحبتکنان رفتیم. گفت چون دکتر حسن
خان چندي قبل خبر آورد که وثوق الدوله از این جمعیت شورا ظنین است و گفته بود که چند نفر مخالف من در جمعیت شورا
است و من اطمینان ندارم. دکتر گفته بود چه اشخاصی هستند، او تعیین نکرده بود. بعد به اصرار پرسیده بود که معین فرمائید ما
آنها را به یک تدبیر خارج مینمائیم. وثوق الدوله معین نکرده بود و دکتر بعد از ملاقات وثوق الدوله به خیال انحلال شورا افتاده
بود. بعد بعضی پیشنهاد کردند که خوب است از این جمعیت بیست و یک نفر را کاندید انتخاب نمائیم. براي اینکه از بین آنها نه
نفر براي هیئتمدیره انتخاب نمائیم که آن نه نفر جمع و غیرمستقیم کار نمایند و جمعیت صورتا متفرق. اما همه مطیع هیئتمدیره
باشند. من اشکال کردم که شصت نفر حق انتخاب ندارند خوب است شورا باقی بماند تا یکی دو ماه دیگر که اقلا دویست نفر
جمعیت بشوند، آنوقت انتخابی بشود. بعد ساعتساز رفته بود وثوق الدوله را دیده بود بعد هم ملک الشعرا و آنها میگفتند که
وثوق الدوله را راضی نمودیم که باقی باشیم اما اطمینانی به قول ملک و ساعتساز نداریم. شاید مطابق میل خودشان حرفی زده
باشند. حال نمیدانیم چه باید کرد. بعد از ماه صفر ممکن است یک وقت بغتتا ما که تجمع خودمان را نمودیم بههم بزنند یا چند
نفر ما را هم از بین جمعیت بگیرند. من گفتم من هم متحیرم، قدري مطالعات باید در اطراف این مسئله کرد.
با متین تا درب خانه حاج امیر الدوله مشغول صحبت بودیم. آقاي عین الممالک از روضه ایشان بیرون آمد. با متین من خداحافظی
و با عین الممالک به روضهخوانی مشیر اکرم رفته، روز قتل و پرجمعیت بود. میرزا زین العابدین خان با یک متانت و وقاري گوشه
ارسی نشسته، به قدر دو سه نفري فاصله حریم نما، بعد معتضد الملک، من از دور شبهه کردم که وثوق الدوله است.
بعد از اتمام روضه بلند شدیم با عین الممالک صحبتکنان. نقل کرد که از هیئت وزرا یک تصویبنامه که من و میرزا داود خان و
میرزا عیسی خان برادر اقتدار و میرزا احمد خان مدعی العموم و میرزا غلامحسین خان در یکی از اطاقهاي تطبیق حوالهجات
صفحه 348 از 790
کمیسیونی داشته باشیم و رسیدگی به فرامین مازندران و
ص: 1225
املاك خالصه که دولت داشته و فروخته بنمائیم. چون چند نفر کاغذساز در سنوات قبل پیدا شده بود و فرامین جعلی درست کرده
بودند. باید به اکثریت این کار حل بشود. بعد ایشان به خانه سعد السلطنه و من به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی، دیدم نبود،
تعجب کردم. بعد یک از شب رفته، به خانه حاج صادق بانکی رفته، چله پسرش بود، روضهخوانی مفصلی، چند نفر از طلاب و
علما و چند نفر از کسبه و جمعی هم از فقرا علیحده بودند. من بعد از اتمام روضه بلند شده بیرون آمدم و به مسجد شاهزاده خانم
روضه رفته، چهار روضهخوان گوش داده، ساعت قریب پنج به خانه آمده شام بچهها خوردند بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه 29 صفر.- صبح بعد از چایی آقا اکبر آقاي تویسرکانی آمده، هفت ورقه ترجمه سرمقاله یوروپ نوول را که من به او داده
بودم نسخه نماید آورد داد.
بعد از قدري صحبت بلند شده رفت. من هم شیشههاي لوله لامپا را برداشته که عوض نمایم. بیرون آمده، در راه مرآت الممالک را
دیده، قدري در راه صحبت نمودیم. بعد او به در خانه، من به بازار دکاندار لوله لامپایی نیامده بود، شیشهها را گذاشته از طرف
چهارسوق بزرگ مشهدي علی اکبر عطار را دیده احوالپرسی بعد به خانه فرخی رفته، نبود. گفتند حمام رفته است.
کنفرانس کمیته ایالتی
از آنجا پامنار دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، قدري نشسته نایب عبد الله خان گفت که پریروز جمعه کنفرانس کمیته ایالتی
در خانه حاج میرزا حسین بود، یکصد و پنجاه نفر که هشتاد نفر آنها نماینده حوزهها با اعتبارنامه آمده بودند، انتخاب دو نفر از
اجزاي کمیته که مسافرت کرده بودند و یک نفر رابط که کسر بود شد. رابط عبد الله خان کنده، سهام نظام و حالا ما جمعیت تهیه
کردهایم. به قول وثوق الدوله که به حاج میرزا حسین گفته بود اگر شما جمعیت داشته باشید من اتکا به شما مینمایم، و لیکن
میگویند که تو دروغ میگویی و هیچ جمعیت نداري، حالا بیایند تماشا کنند که این همه جمعیت درست کردهایم.
بعد به آقا شیخ حسین گفتم از قرار معلوم، برنج ارزان و ما هم کم داریم. گفت
ص: 1226
برنج رزك برنج خوبی است براي کته و پلو خودمانی، گفتم اگر گیر آوردید یک بار براي من بخرید بفرستید. قبول کرد و گفت
برنج این روزها زیاد است، چهل و سه تومان اعلایش به فروش میرسد؛ از سی تومان الی این قیمت. بعد گفت آقا شیخ محمد علی
صبح آمده بود اینجا و اوقاتش تلخ بود که کمرهاي باید بیاید خانه اردبیلی و دیشب آمده بود خانه ما، تو باید بیایی، بالکلیه یادت
رفته بود.
بعد من بلند شده به میدان توپخانه رفته از ابو طالب کاغذ سیگار خریدم.
پستخانه هم آقا میرزا حبیب الله خان را ندیدم. میدان توپخانه کیوان پارسی را دیده، احوالپرسی، بازار پنج دکمه خریده به دکان
بلورفروشی براي شیشه لامپا آمدم، صاحب دکان نبود. بهسمت خانه آمده، بعد از ظهر به خانه رسیده بتول تنها مشغول آبیاري و
درسش بود، احمد هم نبود. ناهار خورده، بعد چایی. بعد بیرون آمدم. به خانه مرآت رفته، قدري صحبت و کتاب جغرافی شاردل
که بتول براي مدرسه خودش میخواست و در کتابخانهها هم پیدا نمیشد از مرآت پرسیدم که اگر داشته باشد به من بدهد. گفت
من از بچهها شب میپرسم، اگر داشته باشند میدهم.
صفحه 349 از 790
بعد بلند شده باهم آمدیم. او به در خانه و من در بازار پاچنار آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده باهم صحبتکنان به خانه احتشام
الملک، به روضهام برد و در راه از آقا شیخ نور الدین که او از سپهسالار نقل میکرد که کاکس از سفارت اینجا منفصل و به
حکومت هندوستان میرود و حاکم هندوستان به سفارت طهران میآید. خانه احتشام الملک، عباس میرزا سالار لشکر بود؛ خیلی
تعجب از وقاحتش کردم که با آن همه سوابق صوري، مثل اینکه با بنده صورتا هم هیچ آشنایی ندارد. نیمه تعارفی، بنده هم به
عادت طبیعی، بعد از بلند شدنش، آن نیمه تعارف را هم نکردم. پدرش فرمانفرما هیچ ربطی ندارد، اگر من هزار به او بد گفته و
کرده باشم باز صورتا اگر مرا ببیند هزار قسم جلب و احترام و محبت صورتی را به جا میآورد. بعد دو سه روضهخوان گوش دادیم
و با آقا شیخ محمد علی بیرون آمدیم.
مقارن غروب از خیابان امیریه بهسمت مریضخانه و دکان آقا سید جواد قدري نشسته صحبت نمودیم. از آنجا بلند شده. رضا قلی
خان و آقا شیخ ابو طالب را دیدیم. قدري احوالپرسی. رضا قلی خان صحبتکنان تا میدان
ص: 1227
توپخانه آمد، بعد رفت. من و آقا شیخ محمد علی درب مغازه خلخالی احوالپرسی من نمودم. بعد به مدرسه دار الشفا رفته ادرار
نمودیم، از آنجا برحسب دعوت که شده بودم و استخاره نمودم به خانه آقا علی نجمآبادي روضه رفته، مجلس مفصلی از علما و
اعیان، مجد الدوله، مدرس، امام حارث خویی، پسرش امین و پسر چلبیانی، ثقۀ الاسلام عراقی، آقا میر سید بهبهانی و طلاب
پیشنمازها، چندین اطاق مملو بعد از روضه به حیاطهاي دیگر رفته، شام مفصلی در اطاقها و توي حیاط خورده، ساعت چهار و نیم
از شب بیرون آمده آقا محمد صراف هم بود. صحبتکنان در راه، بعد آنها رفتند. من هم به خانه آمده، خوابیدیم.
بیاعتقادي به شبنامه و ترور
دوشنبه سلخ صفر و غرّه قوس.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفتند. من هم مشغول تحریر. به فاصله ساعتی آقا میرزا
فضل الله خان امیر مفخمی آمد. قدري صحبت از شبنامههاي جدید شد که بیرون آمده. بنده که اساسا معتقد به شبنامه و ترور
نیستم و میخواهم هر کار را ملت علنا بکند مثل ملت فرانسه، انگلیس، امریکا و آلمان. این کارها مال ضعفا و زن طبیعتها است.
بعد قدري از وثوق الدوله و صارم الدوله صحبت کرد. من هم حقیقتا تصدیق دارم به اینکه وثوق الدوله هیچ ربطی به او [صمصام
الدوله] و نصرت الدوله ندارد، آنها اجامر و اراذل هستند. وثوق الدوله فقط عیبش این است که اگر نیت خیانت به اصل مملکت
در او نباشد دیگر عیبی ندارد. بعد اظهار کرد که آمدم ببینم اگر یکی دو هزار تومان پول داشته باشید براي امیر بگیرم. گفتم اگر
سه هفته قبل گفته بودي از سه هزار و پانصد تومان که از یمین الملک طلبکار بودم و گرفتم، دو هزار تومانش به قروض لازمه رفته
بود و یک هزار و پانصد تومان را میتوانستم بدهم و اگر جایی سراغ کردم به شما خبر میدهم. بعد ایشان رفت. بعد از ساعتی
بیرون آمده به خانه بقاء الملک رفته، شیخ حسن خان و تنکابنی [آنجا] بودند. مشغول صحبت و چند ورقه از شبنامههاي گراوري
که آقا شیخ حسن خان سنجاق کرده و براي خود گیر آورده بود با نسخههاي دیگرش مشغول خواندن بودیم. متدرجا آقا شیخ عبد
العلی،
ص: 1228
پرویز، آقا شیخ حسین طهرانی، فطن الملک، فدایی، خلخالی، فرخی، میر سید حسین خان برادر عمید السلطنه [هم آمدند]. چایی و
مشغول صحبت. آقایان مشغول شطرنج و تخته، بنده و تنکابنی به صحبت.
خبرهاي مسرتبخش رویتر
صفحه 350 از 790
تنکابنی نقل کرد که من سردار مقتدر را دیدم، گفت که از سردار اسعد شنیدم که گفت من به ملاقات سفیر براي موقوف نمودن
تبعید صمصام دو شب قبل رفتم.
تلگرافات روتر رسید و سفیر خواند، خیلی خلقش تنگ شد. بعد رو به من کرد و گفت تا کی مطلب را پنهان باید کرد. کار از این
کارها گذشته و اوضاع خیلی مغشوش است. ایتالیا حکومتش به بلشویکی تبدیل یافته و دنیکین ملحق به ارامنه شده و با قفقازیه
مسلمین میجنگند و از قرار معلوم قفقازیه و گرجستان هم یکی شده و افغانستان و روسیه متصل به آنجا هم بلشویکی و کمک و
متصل به قفقازیه میشوند و با ارامنه طرف شده میجنگند و در لندن به قدري قحطی از اعتصاب عمومی روي داده که عنقریب
همه رشتهها گسیخته میشود.
واقعا از این اخبار خیلی اسباب مسرت حاصل شد.
بعد سایر رفقا میگفتند که از امشب به بعد خیلی سختگیري خواهد شد و شاید بعضی را بگیرند. فرخی گفت حسن آقا نام،
خواهرزاده فدایی را دیشب نظمیه گرفت. گفتم به چه مناسبت و تقصیر؟ گفت نمیدانم گویا از این ورقههاي شبنامه در بغلش
بوده یا به کسی داده. گفتم مگر شبنامه از دستگاه آنها است؟
گفت گمان نمیکنم، اما چون نسبت دادهاند که این شبنامهها از دسته ضد قرارداد میباشد و به آنها و به ماها شاید بچسبانند
خیلی باید حذر کرد. بعد ناهار مفصلی از ملوکانه گذشته بود، روي میز، دو قاب مجموعه و سقه چلو، چند قسم خورشت قیمه و
فسنجان و مسماي بادمجان، ماهی و دو قدح با سرپوش آش عالی که جاي سوپ هم بود، خوراكهاي گوشتی و سیبزمینی و
تخممرغ و ترحلوا و دوغ و خربزه و انگور. بعد از ناهار، یکانی و بعد نصیر السلطنه هم اتفاقا آمدند یا آنکه یکی از این رفقا به آنها
گفته بود. بعد از ناهار چاییها متصل. بعد چند نفري مشغول بازي. بنده و مجله و تنکابنی قدري شوخی و صحبت.
ص: 1229
دستگیري محصلان
بنده با تنکابنی بیرون آمده، ایشان به خانه مرآت، بنده براي اینکه ننه اسماعیل به مریضخانه برود به خانه آمده، زن قدیم آقا سید
جلیل هم به خانه ما آمده بود؛ آنها به مریضخانه، من تنها در خانه ماندم. تا نیم به غروب مانده، بتول آمد. من بیرون رفته دکان آقا
میرزا عباسقلی خان قدري نشسته صحبت متفرقه شد. بعد بلند شده یک از شب به مغازه خلخالی میگذشتم، آنجا گفتند که نه نفر
از دیشب تاکنون از اطفال مدارس گرفتند و به تأمینات بردهاند. حسن آقا، کاظم خان، حسابی و غیره. بعد مراجعت به خانه نموده،
در راه به مسجد شاهزاده خانم رفته، سه روضهخوان گوش داده، وقار السلطنه هم آنجا بود. باهم بلند شدیم، من به خانه آمده شام
خورده، خوابیدم.