گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[خاطرات ماه ربیع الثانی/ 1338 دي 1298



[امور روزانه]
چهارشنبه غره ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، لوك شکسته را به دکان مشهدي محمد تقی آهنگر برده که بند بزند. از
آنجا به خانه آقا شیخ
ص: 1270
نور الدین رفته، پسرش بود. قدري نشسته بعد بلند شده یک دانه سیب و یکی پرتغال تنکابنی به من داده از آنجا به خانه آقا سید
عبد الرحیم اصفهانی رفته عیادت نمودم و خیلی مسرور از اینکه بعد از یأس حالش بهتر شده، قدري صحبت و بعد از ساعتی بلند
شده، بازار چهار ذرع چلوار از دکان آقا خلیل به جهت پیراهن بتول خریده، احوال آقا خلیل را پرسیدم. گفتند تا همدان وارد شده و
چون با تجار زوار ترك است، در هر شهري از آنها پذیرایی و چند روزي اتراق میکنند بعد به دکان آقا میرزا عباسقلی خان، دو
شیشه از شیشههاي واکس خالی به جهت ترشی پاي سفره گرفته، در بین شنیدم آقا میر سید احمد بهبهانی از مشهد وارد شده و در
خانه افتخار آشتیانی با خواهرش وارد شده، موقع دیدن نبود. به خانه آمده خاله اسماعیل هم آمده بود و عقب خواهرش رفت که
نان را زودتر پخته بیاورند.
حسنظن نسبی به وثوق الدوله
قبل از ناهار ناصر الدوله بغتتا آمد و به قدر نیم ساعتی زیر کرسی صحبت و از اوضاع جاریه نقل کردیم، و لیکن من به ملایمت با او
از حیث وثوق الدوله و عملیات جدیدش از حیث تعقیب ترور [یستهاي] نصرت الدوله و صلح با آقا میرزا کوچک خان، تولید
حسنظن جدید خود را بیان نمودم، چون احتمال ارتباط او را میدادم.
مجموع دارایی من
بعد از ناهار چایی و منتظر که یمین الملک وعده آمدن را یک ساعت به غروب داده بود بیاید و اینکه اول مغرب بروم نزدیک
ماشین، خانه آقا سید عبد الغنی که شب را وعده داریم. یمین الملک نیم به غروب آمد، اظهار داشت که ملکی تهیه نمودهام و باید
شما به قدر ده هزار تومان شرکت نمائید. گفتم فقط پنج هزار تومان در کمره، ملک دیگر ندارم و اگر بخواهم بفروشم چهار بیشتر
نمیخرند، دو سه هزار تومان هم خانه اینجا، آن هم اگر دو هزار تومان بخرند، یک هزار تومان هم نقد دارم دیگر و بس. بعد
قدري صحبت و ایشان رفت. من هم مغرب بلند شده بیرون و از طرف بازار سوار واگون. هوا هم مشغول باران. سرچشمه آقا شیخ
ص: 1271
حسین گیوهفروش هم سوار شد. ساعت دو از شب به خانه آقا سید عبد الغنی رسیده، آقا شیخ محمد علی قزوینی و آقا سید جلیل
اردبیلی هم آنجا بودند. تا ساعت سه و نیم صحبت متفرقه اوضاع. بعد اردبیلی قرار گذاشت عصر شنبه بیاید منزل بنده قدري
صحبت نمائیم و شب پنجشنبه آتیه را هم این آقایان عموما بیایند منزل بنده. شام خورده بعد تا ساعت شش و نیم، هفت صحبت
نموده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 2 ربیع الثانی.- بین الطلوعین در خانه آقا سید عبد الغنی، من و شیخین، الموتی و گیوهچی از خواب بیدار و تا یک بعد از
صفحه 378 از 790
آفتاب چایی، بعد بیرون آمده، گیوهچی به دکانش، من و الموتی به میدان امین السلطان براي خرید سبزي و ترب و کلم و غیره
رفته، پسند نشد. از سمت بازار آمده، او به خانهاش، من هم به دیدن آقا میر سید احمد بهبهانی که از مشهد آمده بود رفته، دیدن
نموده، بعد بیرون آمده، به خانه سیف الاطبا رفته امین الملک را که عازم آذربایجان بهسمت معاونت عین الدوله بود دیدن نموده،
عقاید خود را در خصوص همراهی با والی بیان نموده و مرا شاهد خیالات خود گرفت.
طباطبایی وکیل ساوجبلاغ هم آنجا بود. بعد خداحافظی و روبوسی با امین الملک نمودم، بیرون آمده به خانه آمدم.
عقبنشینی انگلیس و لزوم صلح با جنگلیها
مقارن ظهر بیرون آمده سوار واگون شده یک ساعت بعد از ظهر به خانه همشیره رسیده، تازه از ناهار دست کشیده بودند، من هم
ناهار چلو و قرمهسبزي خوبی خورده، بعد چایی، بعد به خانه آقاي آقا میرزا طاهر رفته، مدتی بود ندیده بودمش. چایی و قدري
صحبت و تفصیل صلح جنگلیها و دولت که شاید به اصرار انگلیسیها بود که باید ناچار قشون خود را از قزوین و رشت خارج
اعلان جنگ کردهاند «2» و قفقازیه که خلیلپاشا با شصت هزار نفر آنجا رفته و گرجیها هم به دنیکین «1» نمایند و بهسمت ارزروم
صحبت نموده، بعد بلند شده بالاي مجلس، وقار الملک وکیل الدوله را دیده مرا بالاخانه خودش به اصرار برده، قهوه
______________________________
1). در اصل: ارض الروم. )
2). در اصل: دومینیکن. )
ص: 1272
و قدري صحبت، بعد بلند شده به خانه سردار مفخم وکیل الدوله رفته که کار حاج صادق بانکی را از او تقاضا نمایم، نبود.
مراجعت به خانه محمد باقر خان تنگستانی که تسلیت فوت و مقتول شدن برادرش را بدهم، نبود. از آنجا مراجعت، درب شمس
العماره مغازه خلخالی، فرخی مرا با الموتی به خانه خودش برده تا ساعت دو و نیم مشغول صحبت و چایی. بعد بلند شده به خانه
آمده شام خورده، خوابیدم.
قر و غمزه حیات جاوید
جمعه 3 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، در خیابان ارامنه، اسبسواري به تاخت مرا انداخت. به ملاحظه جلوگیري از او
بعدها، به کمیسري اظهار، او را قرار شد توقیف نمایند. بعد بازار آمده آقا میرزا حسین خان ادیب مرا دیده، اشعار خود را از بدي
روزگار خواند. باهم تا درب خانه فرخی.
بعد من به خانه فرخی رفته، حیات جاوید آنجا بود. به قدري غمزه و قر براي درج بعضی مطالب که هم منت به خدا و خلق و هم
مطالبه مخارج حالیه و آتیه و اطمینانات بعدها. بعد آقا شیخ محمد حسن رشتی و آقا شیخ حسین طهرانی هم رسیدند. دو ساعتی
صحبت و انار خورده شد.
بعد من بلند شده سوار واگون و سه و ربع بعد از ظهر به خانه آقا میرزا حبیب الله خان برحسب وعده رسیده، آقایان آقا شیخ محمد
علی و آقاي عین الممالک و متین الدوله و آقا میرزا احمد خان پسر خاله آقا میرزا حبیب الله خان بودند. ناهار چلو و خورشت،
کوکو و ماهی و آبگوشت و ترشی و سایر لوازم آورده خوردیم. بعد چایی. بعد آقاي بینش آمده، اشعار خوانده، ساعت یک و نیم
عموما بیرون آمده به خانه صبا، من و الموتی و عین و متین رفته، چایی و صحبت حبس را هم صبا نقل کرد.
مقارن غروب بلند شده به مغازه خلخالی رسیده، تنکابنی و بقاء الملک و جمعی هم آنجا بودند. تا ساعت دو مشغول صحبت شده،
صفحه 379 از 790
بعد بلند شدیم.
الموتی از درب نقارهخانه به منزل عین و متین سر خیابان دباغخانه من و بقا با هم، بعدا او به منزلش، من و احمد به خانه آمده،
امروز هم که من نبودم مرآت الممالک، یمین الملک، آقا موسی، عین الممالک، آقا میرزا صدر الدین، آقا میرزا
ص: 1273
علی خان و آقا میرزا محمد خان نامان که نمیشناسم آمده بودند. بعد شب آبگوشت داشتیم، با بچهها خوردیم و خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 4 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفته، یمین الملک آمد و چهارصد و دو تومان، ششماهه قرض کرد
و چهل و هشت تومان فرع روي او کشید و قبض چهارصد و پنجاه تومان نوشت. سیصد و هشتاد و یک تومان اسکناس و بیست و
یک تومان پول سفید. بعد سردار مفخم و شاهزاده محسن میرزا آمدند. یمین الملک رفت. مشغول صحبت بودیم. آقاي آقا سید
جلیل آمد؛ چایی. بعد قضیه حقوق حاج صادق بانکی از سالار منصور غفار خان قزوینی که قرارداد نوشته که تومانی چهار قران از
. منافع و مداخل و مواجب که از دهات سپهسالار به او میرسد به حاج صادق بدهد از سنه 1332
به سردار گفتم و خواهش نمودم که مساعدت نماید. او هم قبول نمود. بعد سردار و محسن میرزا رفته، با آقا سید جلیل مشغول
صحبت و شطرنج شده، ناهار خورده، بعد چایی. بعد ایشان به خانه بقاء الملک رفته، قدري آب آمد و دو باغچه اولی را آب داده
دو هزار هم به جهت اجرت نان روي میز گذاشته بیرون آمدم. از راه بازار، ارسی خود را به مشهدي عباس گیوه و ارسی اصلاحکن
داده، از آنجا به خیابان. بالاي پستخانه، آقا سید عبد الغنی رسید. گفت شب سهشنبه با ضیاء الواعظین دو ساعتی میآئیم منزل شما.
قبول کردم.
اعتبار اصلی
به خانه صمصام رفته، اظهار نمود که امروز اعتبارنامه مرا دولت فرستاده. گفتم اگر به اعتبار سفارت برسانید اعتبارنامه است. بعد
قباله یک ربع سالور را که از امیر مفخم خریده بودم و صمصام هم اقرار شنیده بود، دادم نوشته، مهر نمود.
بعد سردار اسعد و سردار کلّ هم آمدند. قدري صحبت، بعد بلند شده مقارن غروب در خیابان لالهزار آقا میرزا علی اکبر انتیکهچی
را دیده، چهارصد تومان از من خواست که برایش از جایی قرض نمایم. بعد پائین آمده، در مغازه خلخالی به من گفت که آقا میرزا
محسن شما را میخواست با من ببیند که مدت سند را معین نمائید تا من ضامن شوم. گفتم از شش ماه الی یک سال بنویسید و شما
ضمانت نمائید. گفت من قبول نمیکنم. بعد آقا عبد المطلب رسید. تا دم بازار
ص: 1274
صحبت. او به مسجد، من رو به خانه. درب خانه، اعتضاد حضور مرا دیده به خانهاش برد. به قدر دو ساعتی صحبت، از بدو تاریخ
کمیته و انتقال او به شورا.
آقا قاسم مدیر کاشف هم آمد گفت پسفردا میروم به استرآباد و خداحافظی مینمایم. بعد ساعت سه بلند شده به خانه آمدم. شام
خورده، بعد جریده اسطخر و رعد دیروز و تحریر، بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه پنجم ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه حاج صادق بانکی رفته قدري صحبت و تفصیل سفارش او را بابت
صفحه 380 از 790
طلبش از سالار منصور قزوینی به سردار مفخم وکیل که همراهی نماید گفتم. خودش هم گفت که به عدلیه عارض شدهام. بعد
نزدیک ظهر بلند شده پنیر و لبو خریده [به] خانه آمدم. ناهار خورده، بعد چایی. دو به غروب احمد رفت که با برادر اکبر آقا
تویسرکانی به تماشاي سیرك بروند.
من بیرون آمده به خانه حاج شیخ محمد حسین استرآبادي رفته، تفصیل تلگرافات معتمد الدوله و اهالی که مژده انتخابات و تبریک
گفته بودند، مذاکره نموده، من هم چون سابق شنیده بودم، تذکار نمودم که مبادا استعفا نماید. بعد از ساعتی صحبت و چایی.
مجلل الدوله پسر مشکوة الدوله آمد. من بلند شده به سمت خیابان لالهزار رفته، میرزا علی اکبر انتیکهچی را که وعده تهیه چهارصد
تومان به او قرض بدهم داده بودم دیده، باهم به خانه رفته. شبانه چایی و صحبت نمودیم. بعد قرار شد فردا یک به ظهر پول را ببرم
دکان شعبانعلی آنجا داده، قبض را بگیرم. شب قبض را نوشت و داد، اما من بردنش را قبول نکردم.
بعد بلند شده از مغازه خلخالی احوالپرسی نمودم. رفقا آنجا بودند. بعد به خانه آمدم دیدم سید احمد کمرهاي از شهریار آمده و از
طرف مادرش کاغذي آورده، بیست و پنج تومان قرض خواسته که پسرش کاسبی نماید. بیچاره مردم از هر طرف از فلاکت
حملهور میشوند، اما من بیچاره غیر از خجالت چارهاي ندارم.
شب شام با بچهها و سید احمد خورده، خوابیدیم.
زدن دزد به خانه
دوشنبه 6 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی کاغذي به آقا میر سید محمد بهبهانی در خصوص رعایت به سید احمد شهریاري کمرهاي
که در وجیهآباد املاك
ص: 1275
مشیر السلطنه که به دست آقاي بهبهانی رسیده نمودم که براي کاسبی یا سرمایه رعیتی وجهی بیست تومان به او داده شود و به سید
احمد داده که ببرد. در این ضمن بتول از توي حیاط آمد که نردبان خوابیده توي حیاط به دیوار گذاشته شده. احمد فورا به مطبخ و
طرف پشتک بالا رفته، مراجعت نمود که درب پشتک بالا را قفلش با زره از در کندهاند و اسبابهاي بالا بههم خورده. بعد بتول به
اندرونی رفته، دید در حیاط باز و آجرهاي پشت در را توي حیاط ریخته و اسبابهاي مجمع ادب مجددا بههم خورده و بعضی از
بقیه پارچههاي پرده و اسقاطی که سابق از زیردست دزدها باقی مانده بود توي ایوان پخش و صندوق احمد که در طاقچه اطاق بود
آوردهاند توي حیاط و شکسته، روزنامهها ولو شده. من هم بعد از گردش و آنچه معلوم شد که نیست یک سماور برنجی که با او
رخت میشستیم و دو ماشین نفتی غذاپزي تلمبهدار گازي، یکی سفري و یکی حضري. دو سینی مسی متوسط؛ یکی چرخی و یکی
دوره کنگره. یک بشقاب مسی بزرگ، یک مرغ روسی بزرگ و یک خروس سهساله معمولی، یک جفت گیوه بتول، شش هفت
من پیاز. تا بعد معلوم شود چه بردهاند.
براي اینکه بعدها مبادا مقصر دولت بشوم که چرا خبر نکردم به کمیسري نمره 4 رفته، مفتش که مظفر خان نام کردستانی بود، آمد
تماشا و گردش نمود، بعد گفت به کمیسري بیائید و صورت بدهید و تقاضاي رسیدگی از مبدأ بنمائید.
در این ضمن آقا سید علی برادر مساوات آمد که شما صدیق حضرت را دیده، توصیه از حاج مظهر الاسلام بنمائید که مأموریت او
را مساعدت نماید که به کرمانشاه برود، قبول نموده. آقاي آقا شیخ نور الدین هم تشریف آورده به قدر ساعتی صحبت و چایی. آقا
سید علی رفت. بعد من و آقا شیخ نور الدین بیرون آمده من به کمیسري رفته، صورت اسبابها که دزد برده بود الا پیاز و گیوه را
نوشته، چون گیوه را نمیدانستم و پیاز را به مفتش که در خانه گفته بودم، گفت دزد با بودن این اسبابها پیاز نمیبرد. در
کمیسري یک نفر دزد زده آمده بود، آن هم صورت مینوشت و در بین رخوت و اسباب مسروقه گفت تعجب میکنم که
صفحه 381 از 790
خربزههاي یک من شش قران اصفهان را نبرده و مقداري پیاز هم از ما برده.
بعد صورت را من داده قرار شد فردا بروم کمیسري و با صورت عرض حال، از آنجا به نظمیه تأمینات بروم.
ص: 1276
بعد بیرون آمده، ظهر شده بود، نتوانستم بروم نزد عتیقهچی که پول به او وعده کرده بودم بدهم. آمدم به خانه. در بین راه فکر پیاز
بردن دزد را مینمودم.
نظرم آمد که دزد اسبابها را ریخته توي کیسه یا جوالی و پیاز در اطراف و روي اسباب ریخته که اگر در بیرون کسی بپرسد یا
ملتفت شود بگوید پیاز است از خانه میبرم دکان، یا جواب دیگر، خاصه که مرغ و خروس هم دردست داشته باشد. بعد ناهار با
سید احمد و احمد خودمان و بتول و علیحده ننه اسماعیل خورده. سید احمد هم گفت کاغذ را بردم نزد بهبهانی؛ خواند و گفت
فردا بیا جواب بدهم.
احمد خودمان هم به واسطه سرقت خانه تا ظهر به مدرسه نرفت. بعد از ناهار او و بتول به مدرسه رفتند. من هم به سید احمد گفتم
که قدري آشغالهاي توي قهوهخانه را از طراف جوي جمع کرده چایی بخورد. بعد بیرون اگر میخواهد برود. بعد خودم بیرون
آمده سوار واگون و در بانک اسکناس هزار تومانی که سابقا از طومانیانس بابت حواله یمین الملک گروسی که طلبکار بودم و
ملکش بیع من بود دو هزار تومان یک کاسه که حواله کرده بود، دو اسکناس هزار تومانی گرفته بودم یکی از آنها را همان روز به
حاج محمد آقا تاجر بابت بقیه طلب امیر مفخم دادم و یکی دیگرش را امروز در بانک خرد کرده پانصد تومان او را بردم دکان آقا
شعبانعلی به میرزا علی اکبر عتیقهچی به موجب قبض، دوماهه قرض داده، تفصیل سرقت را به او گفته. بعد بلند شده نیم به غروب به
خانه آمده تا اوایل شب مشغول تحریر. بعد از ساعتی ضیاء الواعظین با آقا سید عبد الغنی آمده تا ساعت سه از شب صحبت و ضیاء
بازدیدي از من و صحبت حبس خودمان و متفرقه نموده، بعد آنها چایی خورده رفتند. بعد شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه هفتم ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی سید احمد شهریاري رفت به خانه بهبهانی که جواب کاغذ مرا بگیرد. احمد و بتول هم
به مدرسه رفتند. من هم بیرون آمده، حسین همسایه را دیدم و سپردم که تفحصی در خصوص اموال مسروقه از خانه مهترهاي
مشاور الممالک بنماید. بعد به کمیسري رفته، نمره اینکه بروم تأمینات و توضیحات بدهم در خصوص اموال مسروقه. بعد رفتم به
شعبه اول تأمینات و توضیحات را ملعبتا دادم؛ چه که مأیوسم از پیدا شدنش.
ص: 1277
بعد بیرون به محمد خان مستحفظ محبوسین سپردم که به ارداقی و عماد و مشکوة و پرویز و فدایی سلام مرا برسان. بعد با عتیقهچی
سوار واگون و بازار پیاده شده، در راه پنیر خریده به خانه آمده، سید احمد کمرهاي از خانه بهبهانی آمده، کاغذي براي من آورده
که ده پانزده تومان بیشتر مقدور نیست به سید احمد بدهم، اگر اذن میفرمایید به مستأجر وجیهآباد حواله بدهم. بعد ناهار خورده،
کاغذي هم من به بهبهانی نوشته، تصویب نمودم که پانزده تومان را به سید احمد به حواله مستأجر بدهد. بعد سید احمد رفت.
مفتش نظمیه در خصوص سرقت خانه آمد و توي خانه و اطراف حیاط را معاینه نمود و رفت. بعد یمین الملک آمد و اظهار داشت
که عبد اللهآباد و ضیاءآباد و یک ده دیگر، هرسه را به هفتاد و پنج هزار تومان با جهانیان تمام نمودم که نصیرآباد و قلعهنو را 25
هزار و تتمه را هم پول بدهم. شما خانه و ملک کمره خود را بفروشید و تا ده هزار تومان تهیه نمائید باهم شریک شویم.
بنده اظهار عجز نمودم و معلق به هفت هزار تومان که اگر خانه و ملک کمره فروش برود. گفت خانه را من آب میکنم، شما ملک
کمره خود را فوري بفروشید.
صفحه 382 از 790
بعد مقارن عصر بیرون آمدیم. او رفت. من هم در راه آقا شیخ جلال را دیده که از وردآورد از ملاقات عین الدوله مراجعت
میکرد. سوار درشکه و تا خانه آقا سید جلیل. بعد او رفت، آقا سید جلیل نبود. به خانه امیر مفخم رفته، او هم نبود.
به خانه پهلوي و فطن الملک، آنها هم نبودند. به خانه عین الممالک، امیر سیف الدین آنجا بود. تا ساعت دو و نیم از شب مشغول
صحبت و چایی و صحبت متفرقه. بعد بلند شده شاهزاده تا درب خانه نیر السلطان همراه من آمد.
آقاي آقا ضیاء پسر مرحوم شیخ آنجا، قدري صحبت. بعد من به خانه آمده، ننه اسماعیل گفت ماشینهاي توي جعبه بالا پیدا شد و
آنها را دزد نبرده بود. بعد شام خورده، خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه هشتم ربیع الثانی.- صبح از خواب بیدار شده، هوا از شب مشغول باریدن بود. چایی خورده، احمد و بتول به مدرسه رفته.
شش من قیسی را هم در کیسه ریخته به سید احمد شهریاري داده که به خانه همشیره برساند و از آنجا برود نزد آقا میر سید محمد
بهبهانی و حواله خود را پانزده تومان بگیرد. رفته
ص: 1278
بود و رسانده و حواله را هم سر مستأجر وجیهآباد گرفته، موقع ناهار آمد.
ناهار خورده، بعد چایی.
وکیل شیراز
بعد رضا قلی خان آمد که برحسب وعده برویم منزل ضیاء الادبا وکیل شیراز. بعد به اتفاق از راه بازار رفته، ارسیهاي خود را از
دکان مشهدي عباس پینهدوز گرفته درب شمس العماره یکی از رفقاي رضا قلی خان سوار درشکه رسید، از ژاندارمهاي مهاجرین
شیراز که گلوله به دست و پاي او خورده و بیچاره علیل و فعلا در بریگاد است. به خانه ضیاء الادبا رفتیم، خودش تنها و من و رضا
قلی خان سه نفري مشغول صحبت و چایی. بعد مشار الدوله شیرازي آمده، دو نفر هم از رعایاي روس که حالا فهمیدند انگلیس
چهقدر بد بود.
مقارن غروب بلند شده، سر کوچه سردار مقتدر که به خانه میرفت را دیدم.
احوالپرسی. بعد در خیابان رفقاي متعدد و محسن میرزا را دیدم. گفت سالار منصور را سردار مفخم دیده، زیر بار دادن حقوق
حاج صادق نمیرود و میگوید بدهی ندارم. بعد سوار واگون آقا شیخ حسین گیوهفروش هم بود باهم به خانه آمده، آقا شیخ
محمد علی قزوینی و سید عبد الغنی و آقا سید جلیل هم بودند. تا ساعت دو و نیم از شب صحبت. بعد آنها رفته، زن آقا سید جلیل
و سید احمد کمرهاي مشغول خمیر رشته و بردن نان به دکان. بچهها هم مشغول پختن دمپخت. بعد شام خورده خوابیدیم. عصر هم
در بین خیابان آقا میر سید علی برادر بهبهانی رسید و گفت شب سهشنبه را بیائید منزل. شما را ملاقات و صحبت نمائیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه نهم ربیع الثانی (اول ژانویه عید اول سال مسیحیان).- صبح بعد از چایی به سید احمد کمرهاي سه من و سه چارك قیسی
بقیه ده من را دادم که ببرد خانه همشیره. احمد و بتول هم چون عید فرنگیها بود تعطیل داشته. بچهها هم به رختشویی با زن آقا
سید جلیل مشغول شدند. من هم بیرون آمده به حمام رفته، از آنجا به خانه فرخی، نبود. از آنجا به بازار، بند پوتین براي ننه اسماعیل
خریدم و به دیدن مرآت در درب خانه رفته، او هم بلند شده بود. تا دم واگون صحبت، بعد ظهر شده بود. سوار واگون شده به خانه
صفحه 383 از 790
مشیر اکرم رفته با
ص: 1279
عصمت السلطنه صحبت کسالت معتمد الدوله شد. خودش هم کسل بود. ناهار آورده، مشیر اکرم هم نبود. من تنها خورده، بعد
چایی. دو به غروب بیرون آمده، در راه میرزا محسن خان سنلویی را دیده صحبتی نمودیم. بعد در توپخانه سوار واگون و به خانه
آقا سید جلیل رفته، نجات، مشیر السلطان و ظفر الملک بعد میرزا قاسم خان تبریزي مشغول صحبت و چایی و با اردبیلی دو سه
دست شطرنج تا ساعت دو از شب بلند شده. به خانه وزیر دفتر، روضه رفته، سه روضهخوان گوش.
بعد با عین الممالک بلند شده، در راه عین الممالک گفت که بیائید برویم منزل ما، میل دارم که سبزيپلو با ماهی خوبی امشب
داریم باهم بخوریم. گفتم سه و نیم از شب گذشته و به واسطه ترس زنها که چند شب پیش دزد آمده بود، باید به خانه بروم.
گفت بعد از شام میروید، من چون امشب غذاي خوبی در خانه نداشتیم، گوارایم نبود، اما دیدم به عین الممالک گوارا نیست که
اطاعت میل او را ننمایم، قبول نموده باهم رفتیم خانهاش. تا بخاري را روشن نمودند و گرم شدیم بعد متین الدوله آمد و قدري
صحبت و شام آورده سبزيپلو و ماهی و شامیکباب اعلا و مخلفات آورده و خوردیم و بعد سیگار کشیده ساعت را نگاه کردم پنج
و نیم از شب گذشته بود. به عجله بلند شده که تا نیم ساعت دیگر که ساعت یازده از شب است به خانه برسم. عین الممالک گفت
بمانید. گفتم خانه تنها هستند. آنها هم گفتند تا ساعت یازده نباید بگیرند.
در کمیسري نمره 4
من بیرون آمده، خیابان خلوت، تا به کوچه ذکاء الملک نرسیده آژان رسیده، گفت یا اسم شب یا بلیط یا برویم کمیسري. گفتم
یازده نشده. گفت از [ساعت] ده میگیریم. گفتم به کدام اعلان و سابقه که ده گذشته نباید بیرون آمد. گفت به همین دلیل که
شما را میبرم. دیدم دلیل محکمی است. به کمیسري نمره 4 مرا برد. دیدم اوضاع غریبی از مستهاي گرفتارشده که غیرنظامی و
فقرا بودند و از شدت فقر، عرقی که از غصه مدتی راحت باشد [نوشیده بودند]. بعد از نیم ساعتی نوبت سؤال از من رسید. رئیس
آن شب را دیدم به نظرم سابقه آشنایی دارد، اما او ابدا اعتنایی نداشت. یک نفر دیگر از تابینها که صاحبمنصب هم بود خیلی
احترام و پرسید: کجا بودید و چه شد؟ من شرح مختصري را بیان.
ص: 1280
گفت الان قسمی میکنم که شما به منزل تشریف ببرید. گفتم تفاوتی نمیکند.
بعد رئیس آن شب مرا خواسته، اسم مرا و شغل و سن پرسید، بعد گفت چرا بیرون آمدید؟ گفتم به عقیده آنکه تا یازده از شب
نگذرد نمیگیرند. گفت شما ده و نیم که بیرون بودید نیم ساعت هم زیادي بود. حالا چون شما اهل علم بودید شش هزار بدهید
ودیعه و روز شنبه بروید محکمه خلاف، اگر برائت ذمه حاصل گردید، شش هزار را پس بگیرید و چون این پولها مصرف سعادت
بگیرد. گفتم اگر رفتن قانونا «1» ملت میرسد، اگر هم نروید مختارید و شاید هم اگر رفتید محکمه خلاف، از شما بیشتر جریمه
لازم است میروم و اگر براي پس گرفتن پول است اهمیتی ندارد. گفت فقط براي پول پس گرفتن است. گفتم خیر، نمیروم.
بعد یک نفر آژان که مرا آورده بود، به همان امر شد که مرا به درب خانهام برساند و در ساعت شش و نیم قدري بالاتر به خانه
رسانید. بچهها همه خوابیده بودند. زن آقا سید جلیل و سید احمد کمرهاي هم بودند. ناهار دمپخت خورده بودند. شب هم حاضري
عموما خورده بودند، اما این کار اسباب گوارایی سبزيپلو و ماهی براي من شد که اهل خانه نخورده و من خورده بودم. بعد
خوابیدم.
صفحه 384 از 790
مخالفت با وثوق الدوله، ولی نه به هر قیمت
جمعه دهم ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی یک من قیسی به سید احمد کمرهاي دادم که ببرد شهریار براي مادرش. زن آقا سید
جلیل هم مشغول پختن آش رشته شده، در بین اعتماد الاسلام آمده، گفت من جمعی را دیده و خیلی مایلند که یک نقطه اتکا از
خارجه مثل انگلیس و از وثوق الدوله و نخواستن او عنوان نمایند.
او که افتاد قدري پیشرفت هست. چون او این اسبابها را فراهم نموده و کار را پیش برد. گفتم من به این قسم همراه و صلاح
نمیدانم، با اعمال بد هستیم.
هرکس میخواهد سرکار باشد. گفت آنوقت پیشرفت ما نمیشود؛ نه پول داریم نه تکیهگاه. اما در این صورت شاید خیلیها پول
بدهند و سفارت انگلیس هم همراهی اگر نکند ضدیت نخواهد کرد. گفتم سفارت انگلیس از خدا میخواهد که کار خودش را
صورت داده، مردم هم متوجه به ابطال کار او نشوند و ضدیت
______________________________
1). اصل: جرم. )
ص: 1281
با وثوق الدوله بنمایند. از این بهتر براي او چه میشود که هم نتیجه عملیات خودش و وثوق الدوله را برده و حالا هم وثوق الدوله را
به سکته بیندازد که دیگر تقاضایی و تحمیلاتی به او ننماید و به مردم هم منت بگذارد که من وثوق الدوله را به جهت خاطر شما از
نظر کابینه لندن انداختم. او هم پسندید. اما گفت پس پول از کجا به جهت مخارج اجتماع فراهم کرد؟ گفتم من واقعا در این کار
فکري ندارم و عاجزم. مگر به فداکاري علما که براي تبعید و حبس حاضر شوند.
مردمان وطنخواه هم اینقدر هستند که خودشان دور آنها جمع شوند. اما به شرط اینکه خود آنها فداکاري نمایند، نه اینکه
خودشان را مرجع و واسطه نمایش بدهند. بعد رفت که مدرس را ببیند.
تبریک به کفیل سفارت آلمان
بعد تبریکی به زمر کفیل سفارت آلمان نوشته، ناهار آش رشته عموما و زن آقا سید جلیل خوردیم. من هم ناهار اسماعیل را به
مریضخانه برده، خانه فرخی رفته، نبود. مراجعت، به خانه میرزا سید احمد خان رفته، چایی و صحبت. بعد به خانه حاج محمد آقاي
تاجر رفته، حاج عباسقلی آقا و حاج میرزا حسن کاشی، حاج محمد حسین حریري و دامادش از ناهار آنجا بودند. مختصري صحبت
و چایی. بعد بلند شده خانه حاج صادق بانکی تفصیل مذاکرات سردار مفخم را با سالار منصور به او گفته. بعد از عیادت بلند شده
به خانه شیخ حسن خان رفته تا ساعت دو از شب صحبت همراهی به شورا و تجدید او را نموده، دو سه دستی هم شطرنج زده، بعد
بلند شده، گوشت خریده به خانه آمدم. میرزا محسن نجمآبادي و میرزا علی خان و آقا ضیاء و جعفر قلی خان و حاج شیخ محمد
تقی و بعضی دیگر آمده بودند، من نبودم. شام خورده، خوابیدیم.
« همین است که میگویم »
صبح بعد از چایی جهانگیر خان شهریاري خودمان -.«1» شنبه یازدهم ربیع الثانی
______________________________
1). دفتر سی و ششم. تاریخچه از 11 شهر ربیع الثانی تا شب جمعه 20 شهر جمادي الثانی 1338 مطابق 12 جدي تا 22 حوت 1298 )
صفحه 385 از 790
ش.
ص: 1282
آمد، به تقاضایش کاغذي به معتمد الواعظین حریري نوشته اطمینان خود را به او اظهار داشتم و رفت. احمد و بتول هم به مدرسه
رفته، عزت خانم زن آقا سید جلیل مشغول رخت شستن. من هم بیرون آمده به ملاحظه سایر مردم بدبخت که گرفتار نشوند جریده
رعد مورخه 2 ربیع الاول- سی و هشت روز پیش- را به کمیسري بردم که موافق جریده رعد در باب حکومت نظامی که تا یازده از
ظهر گذشته حق عبور براي عموم است، چرا مرا پریشب جمعه در ده و نیم از ظهر گذشته گرفتید. رئیس کمیسري جواب قانونی به
من داد که همین ایراد را بعضی به ما کردند و به آنها جواب دادیم. بنده چون عادت به خلاف قانون را داشتم گفتم چه جواب
دادید؟ فرمودند که اشتباه کرده. گفتم شما چرا تکذیب نکردید و اعلان نکردید؟ گفت به ما چه، خود مردم باید بفهمند. ما پیش
گفتیم و نوشتیم. گفتم کدام اعلان و کدام روزنامه و چه ورقه و به کدام جار؟ گفت همین است که میگویم ما خلاف قانون
نمیتوانیم رفتار کنیم. شما اگر میخواهید بروید نظمیه از دست من شکایت کنید.
خیلی متشکر شدم که مرا به جرم اینکه شرافت اجزاي دولت را که سؤال توانستم بنمایم جریمه و حبسم نکردند. بعد سوار واگون
شده به نظمیه رفته، رضا قلی خان معاون تشکیلات را دیده، قضیه را اظهار و گفتم آیا مقتضی است که عموم مردم سلب اطمینان از
دولت و نسبت همه قسم مظالم به اولیاي امور بدهند؟ چه که هرچه دزد دیانتی سیاسی است از هرجا و هر وقت از شب بیایند و
بروند به واسطه اسم شب و بلیط آزادند. دزدهاي اجتماعی هم به دلیل اینکه پنج مرتبه است که خانه مرا در این دوساله سرقت
کردهاند و اگر گرفتوگیري براي آنها بود، مال من پیدا میشد. آنها هم آزادند. میماند فقرا و ضعفا از کسبه و عمله و فعله.
آنها هم به موجب جریده رعد تا ساعت یازده اگر کاري لازمشان شود بیچارهها بیرون میمانند و آنوقت گرفتار و جریمه و
توقیف باید بشوند، اگر هم سؤال کنند به چه جهت، آن هم یک جریمه افزوده خواهد شد. بالاخره جوابهایی دوستانه به من داد
خداوندا تو خودت فرجی برسان براي ملل روي کره که چه «1» ... که مطابق ادله امروزه که اولیاي امور اقامه مینمایند
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1283
میکشند از دست دولت بریتانیا و رژیم او که در ممالک ضعیفه زندگی میکنند.
بالاخره رضا قلی خان به خواهش دوستانه من قبول کرد که به جریده اعلان نماید که از ده از ظهر گذشته بیرون نیایند.
بعد بیرون آمده به خانه فرخی رفته، ناهار اشکنه و پنیر و سبزي و ماست و قبلش هندوانه و انار و بعد چایی. صباهم مقارن ناهار آمد
و بود. بعد من و فرخی به خانه آقاي ضیاء رفته، ضیاء الواعظین هم اتفاقا آمد و تا نیم از شب صحبت. قرار شد پسفردا دوشنبه صبح
برویم منزل فرخی بازدید.
بعد بلند شده در بین راه منزل آقا میرزا علی خان اشرفی تلگرافخانهاي رفته تا ساعت دو و نیم از شب صحبت کمره رفتن و اخلاق
بد خوانین. بعد قدري از اخبار رویتر امروز که مضحک است و مجددا ایرلنديها حمله به نایب السلطنه خودشان کرده و دو نفر از
صاحبمنصبان نظامی نایب السلطنه کشته شده و غیره. بعد بلند شده خانه آمدم. شام خورده خوابیدیم.
تولهسگ فرنگی
امروز عصر یمین الملک، حبیب المجاهدین و یک نفر دیگر و آدم طباطبایی همدانی آمده بودند من نبودم. آدم عین الممالک هم
آمده بود و یک تولهسگ خوبی که حافظ و خبرکن در موقع دزد باشد آورده بود. من اسم این تولهسگ را با کمال خجالت
صفحه 386 از 790
موسوم به ویستادهل نمودم؛ اگر این سگ از من به واسطه این اسم به خداوند در قیامت شکوه ننماید. چون این سگ با حقوق، و
در خانه هرکس و نعمت آنکس را بخورد و بماند، خانه او را از دزد و اجنبی حفظ میکند، اما ویستادهل این قسم نیست.
آمادگی مدرس
یکشنبه 12 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی عزت خانم و ننه اسماعیل مشغول رخت شستن. من هم مشغول چایی. اعتماد الاسلام
درب درآمده گفت من رفتم مدرس را دیده، قرار گذاشتیم که تهیه جمعیت ضد قرار [داد] را براي رفتن به خانه خود وثوق الدوله
قرار بدهیم از چندین جهت بهتر است از جاي دیگر، حال شما چه میگویید؟ گفتم به نظر من هم بهتر است تا بعد فکر نمایم. بعد
ایشان
ص: 1284
رفته یمین الملک آمد و گفت شما امیر مفخم را ببینید و بگوئید بنچاقات سالور ما را بدهد و الا من پول او را نمیدهم. من هم این
پیغام را به عهده گرفتم.
بعد ایشان رفته ساعتی بعد حاج حسنعلی خان پیشکار حاج محمد ابراهیم تبریزي آمد و مذاکره مسافرت از دو سال و نیم پیش
خودش را از راه رشت به سمت خلخال و دیدن میرزا کوچک خان و تمجید عملیات و اخلاق او و خرابی و نیستی جلگه خلخال و
اردبیل را تماما نقل. بعد ایشان هم رفته، قدري آب کثیف آمد، احمد و بتول به باغچهها انداختند. من هم مشغول تحریر و کاغذ به
کمره و وزارت داخله به میرزا عبد الوهاب خان که از شرارت ژاندارمهاي کمره جلوگیري شود. بعد ناهار با بچهها عموما خورده،
بعد چایی. دو به غروب بیرون آمده به خانه طباطبایی همدانی رفته نبود.
خبرهاي خوش
به خانه بقاء الملک رفته، گفت ادیب السلطنه وارد رشت، و تلگراف ورودش آمد، بعد اظهار داشت که دیروز عصر پرویز و فدایی
از نظمیه مرخص شدند. بعد آقا سید جلیل هم آمد تا قرب غروب صحبت، بعد سه نفري بیرون آمده از خیابان فرمانفرما و مریضخانه
و توپخانه و ناصریه، صحبتکنان تا به مغازه خلخالی رسیده، از جریده رعد و اخبار رویتر که پیشرفت بلشویکها و تحلیل رفتن
دنیکین و کولچاك و نسبت جهالت لوید جرج به امریکاییها و جنگ فرانسويها و اعراب در بعلبک و تخلیه اودسا از تهدیدات
بلشویکها، خیلی واقع، صحبت و لذتی برده شد.
کمیته قماربازها
بعد من به خانه فرخی رفته ببینم که صبح باید برویم، نبود. به آقا سید جلیل هم سپردم که صبح بیاید، او هم قبول نمود. بعد قصد
رفتن خانه پرویز یا فدایی را که دیدن نمایم، دیدم وقت گذشته بود. به اتفاق بقاء الملک و میرزا نصر الله خان جهانگیري
صحبتکنان بهسمت خانه آمدیم. آنها به منزلشان، من به کمیسري نمره 4 رفته اظهار داشتم که قماربازها پشت خانه ما را یکی از
کمیتههاي خودشان قرار دادهاند، اگر معمول و مرسوم هست که متفرق بکنید من مسرور
ص: 1285
میشوم، قبول نمودند. بعد به خانه عین الممالک آمده نبود. به خانه آمدم بتول گفت عصر، ده بار هیزم از ده به توسط آدم یمین
الملک چاروادارها آورده، مشهدي حمزه را صدا کردم، آمد قپان زده به چاروادارها گفتم خالی نمایند. آنها پول حمالی گرفته تا
خالی نمودند. بعد پول کرایه خواستند، گفتم آقام که آمد میدهد، آنها رفتند. بعد شام خورده خوابیدیم.
صفحه 387 از 790
[امور روزانه]
دوشنبه 13 ربیع الثانی.- صبح مقارن اذان بلند شده به خیال آنکه حمام رفته، از آنجا یک به آفتاب خانه فرخی بروم که اول آفتاب
مراجعت به خانه، آقا شیخ جعفر طالقانی که از عتبات آمده بازدید با برادرش میآمد. حمام سر راه را دیدم باز نکردهاند. گفتم
میروم حمام دم خانه فرخی که در راه هم بعد از حمام سرما نخورم. بعد که اواسط راه رسیده فهمیدم که اشتباه کرده، سه ربع
دیگر به اذان صبح داریم، اما آژانها مرا نگرفتند و آنها را هم من ندیدم.
برنامه عملیاتی
درب خانه فرخی ملتفت شدم پول هم همراه برنداشته بودم. ناچار یک ربع به اذان مانده در زدم. آدم فرخی آمد باز کرد. رفتم تو،
چایی و شیر و نان خشک خورده، بعد از ساعتی آقا ضیاء پسر شیخ و بعد از ربع دیگر آقا سید جلیل آمد.
بالاخره نتیجه صحبت آنکه عکسهاي چاپشده حکم علماي طهران را در خصوص حرمت تحمل به معاهده که نزد میرزا رضا
خان و ممتاز السلطان گذاشته شده و نمیدهند قسمی گرفته شده منتشر شود و نیز عکس مراسله سفارت به صمصام السلطنه که
رسما و مستقیما نوشته که طهران نماند و برود، قسمی مراسله از صمصام گرفته شود و عکس بیندازند و منتشر نمایند. و نیز جریده
جدید که از پاریس آمده و عکس احمد شاه و نصرت الدوله که به دکان خیاطی با شاپو رفتهاند و عکاسی فورا عکس آنها را
انداخته و زیرش نوشته احمد شاه قاجار به اروپا آمده که معاهده را امضا نماید و چندین مرتبه هم به پاریس آمده و ایندفعه هم
قسمی آمده که میل ندارد او را به این لباس بشناسند.
او را هم کپیه نموده منتشر نمایند. بعد آقا ضیاء هم یک هیئت از متوسطین یعنی از پیشنمازها همراه با خود نماید و آنها را آتشی
نماید که در باب معاهده در یک مجلس فاتحه یا روضهخوانی مفصلی، وا شریعتا را بلند نمایند. و نیز
ص: 1286
بهعنوان غیرمعروف به اعیان و تجار نوشته شود که خودتان در این خصوص فکري نمائید و پولی تهیه و به هرکس از خودتان امین
و صلاح میدانید بسپارید که به مصرف جلوگیري از اجراي معاهده برسد.
بعد از یک ساعت از آفتاب بالا آمده آقا ضیاء رفت. ما هم بعد از آن خواستیم که برویم یک مرتبه شرف الملک وارد حیاط شد.
ما چون کار داشتیم از در اطاق از طرف دیگر بیرون آمده، شرف را ندیده بیرون آمدیم. من بهسمت خانه، درب مسجد شاهزاده
خانم برادر آقا شیخ جعفر مرا دید که صبح آمدیم منزل، شما نبودید، چایی خورده مراجعت نمودیم. چون آنها برگشته بودند من
دیگر به خانه نرفته مراجعت نمودم. درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان با اکبر آقا نشسته، قدري صحبت، بعد بلند شده به خانه پرویز
با اکبر آقا رفته دیدن نمودیم و مشغول صحبت. آقا شیخ حسین گیوهفروش و آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمدند. چون من به
جهاتی میل داشتم بمانم آقا شیخ حسین را هم نگاه داشتم. ناهار با پرویز آبگوشت، خاگینه، ماست و آش سه نفري خورده،
مختصري شرح حبس خود را گفته، دو به غروب بعد از چایی بیرون آمده به خانه فدایی رفته او را هم تا اول مغرب دیدن و صحبت
نمودیم. ضیاء الواعظین و حاج سید ابراهیم سادات اخوي هم آنجا بودند. فدایی هم شرح حبس را گفته بعد بلند شده به مغازه
خلخالی آمدم.
محسن میرزا، دکتر احمد خان و عین الممالک تا ساعت یک از شب هم آنجا بوده بعد بلند شده با عین الممالک رو به خانه،
برحسب دعوتی که آقا میر سید علی براي صحبت و ملاقات از من کرده بود، درب خانهاش از عین الممالک خداحافظی، در زدم.
آدمش گفت آقا نیست. سپردم که بگوئید فلانی آمده بود. بعد من خود را به عجله به عین الممالک رسانده صحبتکنان تا به
صفحه 388 از 790
خانهاش. چایی و نان شیرینی هم، تا ساعتی، امیر سیف الدین هم آمد. قدري صحبت اخیار و اخبار و اصحاب زمان حالیه و ائمه را
نموده، ساعت سه و ربع بلند شده به خانه آمدم. شام با بچهها نان تازه و مربا و حاضري خورده، خوابیدیم.
انجمن نانواهاي بهایی
سهشنبه 14 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده خانه حاج سید مصطفی قناتآبادي را پیدا کرده، گفتند چون آقا شبها
بیدار و متهجد است روز را تا
ص: 1287
نزدیک ظهر میخوابد. خیلی معطل شدم، بیدار نشد. آقا تقی کنی در بین رسید.
باهم صحبتکنان مراجعت. در میدان قاپق دکان میرزا زین العابدین رفته، قدري صحبت، از آنجا مشهدي مرتضی را دیده فردا عصر
مرا به خانهاش دعوت. همچه از خارج فهمیدم که رئیس خبازخانه میرزا اسحاق خان مبلّغ بهاییها در عملیات ترویج و ارتقاي عنصر
خودشان میکوشد و چند نفر بهاییها که نانوا بودند آنها انجمنی دارند و نانواهاي دیگر را در انجمن خودشان وارد، هرکدام که
طفره و استنکاف نمودند در خارج براي آنها ایرادات و بهانهجوییها و جرمها و حبسها تهیه میکند که یا از دکان دست بکشد یا
ملجاء به دخول حوزه آنها بشود. این است معنی آنکه هرکه سیاست در ملتش نباشد و سیاست با خودش نباشد، کمکم از میان
میرود. بعد از نزد مشهدي مرتضی خانه حاج سید ابو الحسن طالقانی رفته، او هم از خانه بیرون میآمد. قرار شد فردا چهار و نیم از
دسته رفته، منزلش رفته، ملاقات و صحبت نمایم.
بعد به خانه آقا شیخ نور الدین رفته، آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آنجا بود.
قدري صحبت و خنده از اخبار رویتر و هنگامهروي کره و استعلاي بلشویکها و غیره. بعد بلند شده از راه بازار، خیاط را دیده قرار
شد احمد را بفرستم که اندازه پالتو را بگیرد. بعد مقارن ظهر بود، آئرپلانی هم همین موقع از قزوین آمده و نمایش بالاي شهر
میداد. درب دکان پدر آقا خلیل بزاز پرسیدم چهوقت آقا خلیل میآید. گفت امروز غروب وارد میشود. به بنده تکلیف رفتن
حضرت عبد العظیم را نمودند، وقت گذشته بود. بعد سه چارقد مشمش خریده به خانه آمده، ناهار حاضري خوردیم. بعد چایی.
ضمانت « اگر » میرزا علی خان نامی نوشتهاي از طرف آقا میرزا محسن آورد، سیصد تومان دو ساله [خواسته بود] خلخالی هم به
نموده بود، پس دادم. بعد بیرون آمده به خانه اردبیلی، نبود. به خانه امیر مفخم که بنچاقات را مطالبه نمایم، نبود. به دکان آقا سید
جواد، پرسیدم از گرفتاري باغ شاه آسوده شدید، گفت به دوام و ثبات. بعد بهسمت چاپارخانه پهلوي رفته او هم نبود. از آنجا از
جلو [ي] خانه قوام السلطنه تا آنکه به دندانسازي استومپ رفته تا نوبت من برسد معین السادات وکیل عدلیه آنجا، صحبت
مسافرت عتبات و تنفر علما و حکم حرمت قبول و میل به معاهده را کاملا براي من نقل کرد. بعد نوبت من شد. من هم لقی دندان
را که گفته قدري
ص: 1288
اصلاح بعد مقارن غروب به خانه صمصام رفته تا ساعت یک از شب مشغول صحبت. وقار السلطنه هم آنجا آمد. بعد با وقار السلطنه
اورنگ بلند شده سوار واگون، او به خانهاش، من هم به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
جلب همراهی
چهارشنبه 15 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی نجمآبادي آمده، اظهار داشت که ضمانتنامه خلخالی را در حق من دوساله قبول
نکردید. گفتم دوساله زیاد و ضمانت غیرشرعی و وکیل مرا شیخ محمد تقی باید دیده شود، او را ببینید. بعد او رفته، من هم بلند
صفحه 389 از 790
شده به خانه آقا سید ابو الحسن طالقانی رفته، مدتی مشغول صحبت از براي ضدیت با قانون سجل احوال دماغش متوجه بود و اینکه
در منزل یکی از هیئت تجار رفتیم، خیلی با احتیاط ما را پذیرفتند و ابدا همراهی نکردند. نوشتهجات متعدد به دولت نوشتیم، جواب
صحیح ندادند و اگر این مطلب را پیش بردیم سایر مطالب بالاتر آسان. خیلی از ضدیت با معاهده عنوان کردم، جرأت اقدام ننموده،
امّا میگفت عامه همراه نیستند، تنها خودمان هم مؤثر نیست. اظهار اطمینان به آقا سید مصطفی قناتآبادي و آقا شیخ محمد حسن
طالقانی کاملا داشت اما به آقا شیخ علی لنکرانی و آقا شیخ محمد آقا طالقانی گفت ابدا. به آقا ضیاء ابدا [اطمینان] نداشت. بالاخره
قرار شد سایر رفقایش را دیده در این خصوص مذاکره نماید و فردا صبح خانه آقا خلیل آقا هم همدیگر را ببینیم. بعد بلند شده
مقارن ظهر دکان مشهدي محمد تقی حداد تلهموش را گرفته قدري بوده و در راه، خانه جدید آقا خلیل را پیدا کرده، خواستم
روبوسی نموده بروم، بعد مفصلا فردا صبح [او را ببینم] که در اندرون [بود و] کسالت [داشت] و دیدنکنندگان مشغول ناهار، هرچه
اصرار نمودند که ناهار بخورم چون خانه منتظر داشتم نمانده به خانه آمدم. زمر قنسول آلمان هم آمده، کارتی گذاشته و رفته بود.
بعد ناهار خورده، بعد چایی. بتول هم به مدرسه رفت.
لاشخورهاي سیاسی
من هم بیرون آمده ارسی را بردم میخ زده یک منقل حلبی خریده به منزل آمده از آنجا به خانه مشهدي مرتضی رفته دیدم دعوتی
که کرده بود براي مجلس عقد
ص: 1289
دخترش بود. خیلی مجلس پرمیوه و شیرینی، و لاشخورهاي سیاسی و دیانتی که خوردن را واگذار به خدا و قطب عالم امکان
نمیکنند اما حفظ اسلام را به عهده آنها واگذار میکنند. بعد نیم به غروب بیرون آمده از راه بازار سوار واگون شده رفتم به خانه
آقا شیخ حسین گیوهفروش. آقا سید عبد الغنی هم آمد.
سهنفري قدري صحبت. قرار شد شب پنجشنبه دیگر منزل آقا سید عبد الغنی اما اردبیلی و الموتی طفره نزنند و بیایند. بعد ساعت سه
و ربع بلند شده از بازار به خانه آمده شام خورده خوابیدیم. از سید عبد الغنی شنیدم که رئیس قزاقخانه با هشتصد نفر قزاق مأمور
استرآباد شده که برود. اگر واقعیت داشته باشد گمانم اغتشاش آنجا از ناحیه بلشویکها باشد.
کارگشایی هاوارد
چهارشنبه 16 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی منشی پهلوي آمد که شما را پهلوي کار لازم دارد. باهم رفتیم اداره پهلوي. اظهار کرد
من مولیتر را دیده، گفت از طرف وزیر، ویستادهل را دیده که تعقیب شما را اینقدر نکند، اظهار داشت که نصرت الدوله مصرّ بود
و مرا ناچار کرده. بعد هاوارد وزیر را دیده، گفته بود که شما چرا مانع میشوید و نمیگذارید حکم عدلیه در خصوص پهلوي اجرا
شود.
من گفتم او بیچاره کار دولتی را به خوبی اداره میکند و تقصیري ندارد.
ویستادهل بیجهت به او اذیت میکند. گفته بود پس بفرستید بیاید نزد من. گفتم او از کار اداره نمیتواند غفلت نماید، اما به او
میگویم. حال خوب است بروید او را ببینید، من از وزیر مهلت گرفتم که فکر نمایم. حال از شما میپرسم که چه کنم؟ من گفتم
اگر من جاي شما بودم حبس میرفتم و نزد هاوارت نمیرفتم.
حال عقیده خودت را ببین چهطور است. گفت من هم عقیدهام بر این است.
بعد بیرون آمده به خانه خلیل آقا دیدن رفته، ناخوش بود. به قدر دو ساعتی نشسته بعد بلند شده به خانه آمدم، ناهار خورده، آب
صفحه 390 از 790
حوض را به جهت کثافت و تعفن خالی کرده، سینی دوره خیاره و بشقاب که گم شده و به خیال اینکه دزد برده از توي حوض
بیرون آمد. بعد بلند شده و چایی خورده بودیم به خانه بقاء الملک رفته، آقا سید جلیل هم درب خانه رسید. بقاء الملک وعده
شاهزاده عبد العظیم داشت و با یک نفر رفت. میرزا کریم خان رشتی رسید.
ص: 1290
قدري صحبت، او رفت. شیخ حسن خان هم رسید وعده خانهاش گرفت، گفتم وقت دیگر.
دار الایتام خطیب الممالک
خطیب الممالک رسید ما را به دار الایتام که خودش و معدل الدوله اداره میکنند دعوت نمود، قبول نمودیم. بعد من و آقا سید
جلیل صحبتکنان رفتیم. بعد از صرف چایی به گردش. هشتصد نفر از پسرها و دخترهاي بیباعث و زنها و مردهاي عجزه و آواره
از گروس و ولایات در آنجا کفالت میکند و بچهها را از دختر و پسر تعلیم و درس و مشق و مشغول به صنایع از قبیل پشم و
نخریسی و جوراببافی و گیوهچینی و پارچهبافی و پیچه و سیگارپیچی مشغول نموده، لباس و حمام و شستوشوي لباس و
به اعانت تجار آذربایجان دایر «1» آشپزخانه، همه خوب. مریضخانه خیلی تمیز و حفظ الصحه و مدیر صحیحه بدوا در سنه مجاعه
شد و تجار از باري سه هزار و پستخانه و تلگرافخانه از تمبر یک شاهی به کاغذ و کلمه یک شاهی. بعد از مجاعه هم تجار باري
یک قران و پانصد نفر اداره میشد. بعد دولت قرار گذاشت ماهی از خودش پنج هزار تومان به این اداره بدهد و عایدات باري یک
قران را دولت تصرف نماید به شرط اینکه دویست و پنجاه نفر دیگر از ایتام بر عده پانصد نفري افزوده شود. اگرچه میزان هفتصد و
پنجاه نفر قبول شده است اما تا هشتصد نفر هم جمعیت رسیده.
مداخل صنعتی اطفال هم براي خرد اطفال ذخیره میشود. تا اول غروب به دار الایتام و اطاقهاي اطفال و زنانه و مردانه و آشپزخانه
و کارخانهها تماشا و به محله علیحده که مریضخانه و دار الصحت و عجزه رسیدگی نموده، بعد به مدرسه علیحده که در محل
دیگر است رفته بعد به شهر مراجعت.
اوضاع نابسامان عتبات
نیم از شب به خانه طباطبایی همدانی برحسب وعده رفته، چند نفري هم بودند.
بعد صحبت عتبات را نمود که مسافرین جدید نقل میکردند. قیمت اجناس
______________________________
1). سال قحطی و گرسنگی. )
ص: 1291
برنج اعلاي قدیم یک من دو ریال بود یافت نمیشود. یک نمره برنج بسیار بد متعفن که ابدا پخته نمیشود، من ایران دو تومان.
نان خیلی بد هشت قران. زغال یک تومان، به قدري قحطی و گرانی، اعرابی که سابقا پولها میگرفتند و طرفدار میشدند حال به
بهانهها که دیشب شتردار تو گریخته و صدا کرده باید فلان قدر لیره بدهی. تا بخواهد التماس نماید فلان قدر اضافه اتومبیلها در
بغداد حرکت میکند و مسلمین را زیر خود میکشد ابدا محل اعتنا نیست. ده نفر از محترمین نجف را در همان میدان نجف به دار
زدند. به قدري مظالم انگلیسیها زیاد که تمام طرفداران سابق مثل سگ پشیمان شدهاند و حالا دیگر نفس نمیتوانند بکشند.
ساعت سه بعد از خواندن یک نفر روضهخوان بلند شده به خانه آمده، جمال و سید احمد شهریاري و عزت خانم هم بودند، شام
دمپخت و حاضري خورده، بعد خوابیدیم.
صفحه 391 از 790
روضهخوانی بر ضد قرارداد
جمعه 17 ربیع الثانی.- صبح بلند شده برحسب وعده به خانه آقا ضیاء رفته، آقا سید جلیل و آقاي فرخی هم رفته بودند، چایی و شیر
خورده، صحبت منتهی شد که دستگاه روضه در دو سه جا براي ایام وفات حضرت فاطمه تهیه شود، منجمله در مسجد خود آقا ضیا
و در آنجا بلکه اظهاري در خصوص ضدیت با معاهده بشود. بعد بلند شده با آقا سید جلیل صحبتکنان تا به خانهاش رفته قدري
صحبت. بعد بلند شده به خانه عین الممالک رفته، متین الدوله را دیده گفت زمر خیلی مشعوف از تبریکنامه عید شما به خودش
بود و میگفت نمیدانم خودم بروم یا جواب بنویسم. بعد به خانه آمده ناهار خورده، بعد بیرون آمده به خانه مرآت الممالک رفته،
کسالت بواسیر [داشت] و گفت چند روزي بستري هستم. عین الممالک و آقا سید جلیل هم آمدند. تا ساعت دو از شب آنجا چایی
و انار [خورده] و صحبت نمودیم. بعد بلند شده هرکدام به خانه، من هم به خانه آمده شام حاضري خورده. امروز صبح هم عین
الممالک و آقا شیخ محمد تقی کمرهاي و آقا شیخ محمد علی قزوینی، و عصر هم شاهزاده محمد ولی میرزا و آقا سید اسد الله
زنوزي و عین الممالک بازآمده بود و یک نفر بیاسم. بعد خوابیدیم.
ص: 1292
[امور روزانه]
شنبه 18 ربیع الثانی.- صبح در حین چایی آقا شیخ مهدي تبریزي و آقا سید اسد الله زنوزي، بعد اکبر آقاي تویسرکانی آمده مشغول
صحبت از بدي و خوبی اوضاع شده، اکبر آقا هم توصیه از من براي شکوه الملک که مساعدت در خصوص استرداد محصول
چپاولشده او بنماید.
رضایت امام علیه السلام
بعد آقایان رفته، من هم بیرون آمده بهطرف خیابان و خانه امیر مفخم رفته، حاج سید احمد عراقی و پسرش آنجا بود. صحبت
کارخانههاي قالی خودشان و فروش آنها. بعد در ضمن مذاکره مینمودند که یک قطعه قالی خیلی خوب امضادار براي هریک از
اماکن مشرفه بفرستند. من قدري آنها را تقبیح که چرا براي فسّاق و فجّار متولیها یا کفار خارج تهیه سرمایه میکنید؟ کجا امام ما
راضی به این اعمال شما هستند؟ این مایهها را به مصرف فقرا و ضعفاي مسلمین که از شدت گرسنگی میمیرند یا دزد و فاحشه
میشوند برسانید.
قدري آقاي سقط الاسلام علی مثله لعنۀ الله العلام بدش آمد. بعد من به امیر مفخم بنچاق ملک سالور که یمین الملک به توسط من
هم خواسته بود گفتم. گفت سردار محتشم چند روز دیگر به طهران میآید و از او میگیرم میدهم. بعد بیرون آمده گوشت و پنیر
خریده به خانه آمده، بتول هم از مدرسه آمده بود.
ناهار و چایی خورده، بیرون آمدم.
به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی رفته، آقا شیخ نور الدین هم بود. قدري صحبت، از آنجا به بازار آمده، پنج دسته پاکت براي
خودم و سه جفت جوراب زنانه براي بچهها خریده به حیات جاوید رسیده، مرا به ادارهاش برد. ابو الحسن معدنچی هم آنجا بود.
گفت ساعتساز و ملک و جمعی، یک دسته شده و بر ضد تشکیلیون کمیته کار، و مرا به خود دعوت کرده که با کابینه حاضره
ضدیت نمائیم. من گفتم ضدیت شما با کابینه، مثل ضدیت آخوندها است با سجل و این کوتهحرفها ناشی از عقب ماندن از منافع
عنوان او بود و خوب نوشته « دزدان اجتماعی » یا جهل است. معدنچی هم تصدیق نمود. بعد یک نمره از حیات جاوید امروز را که
صفحه 392 از 790
بود به من داد. خیلی مشعوف شد که من آنجا رفتم.
بعد بیرون آمده مقارن مغرب به خانه فرخی رفته آقا شیخ حسین طهرانی
ص: 1293
آنجا بود. تا ساعت یک و نیم از شب آنجا صحبت. گویا امشب هم خانه فرخی مهمانی بود، از وضع مطبخ و غیره معلوم میشد.
بعد عموما بیرون آمده، آنها به مغازه خلخالی، من هم بهسمت خانه. دو و ربع به خانه رسیده، دیدم همشیره با مونس هم آمده
بودند. شام خورده خوابیدیم.
نشانی شایسته وثوق الدوله
یکشنبه 19 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی آقا اکبر آقا آمده تجدید کاغذ به شکوه الملک را نمودم و ایشان رفتند. احمد نان را
پخت و آورد و خودش مهمان به خانه اکبر آقا بود و رفت. بعد ناهار آبگوشت خورده و بیرون آمدم. به خانه فیروز الدوله رفته
برحسب وعده که درب در بایستد تا من بیایم؛ درب درش نبود.
من هم مراجعت و به خانه اکبر آقا رفته، چایی و قدري صحبت. اظهار داشت که در جریده امروز نوشته بودند که دولت انگلیس
نشان شوالیه به وثوق الدوله داده؛ البته باید نشان هم بدهد. بعد بیرون آمده به خانه آقا سید جلیل رفته نبود. از آنجا یک به غروب
به خانه شیخ حسن خان رسیده، درب در نشسته بود. مرا به خانه برده تا یک و نیم از شب صحبت و دو سه دست شطرنج تفریحی
بازي نموده، بعد بیرون آمده به خانه خلیل آقا روضه و احوالپرسی رفته آقا سید اسد الله زنوزي هم آنجا بود. تا سه و نیم از شب
صحبت. بعد بلند شده به خانه آمدم. شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه 20 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی هوا هم قدري برف باریده و ترشحی داشت. قدري حال زکامی کسلم کرده بود زیر
کرسی مشغول فکر تا ناهار. بعد از ناهار مشغول اصلاح کتابها و ترتیب آنها تا عصر که قویم الممالک کرمانشاهی، بعد فدایی
آمده قدري صحبت با قویم و او رفت. بعد با فدایی تفصیل حبسش را بیان نمود و تمام تعجبش از این بود که بعضی مطالب
مخصوص من و دو سه نفر از رفقا بود که نظمیه عینا او را کشف [کرد].
بعد ساعت یک و نیم از شب او هم رفت. شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه 21 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی هوا هم ابر و مایل [به] بارش بود. در خانه مشغول کتاب شده تا ظهر. بعد ناهار خورده
بعد چایی. هوا هم ابر و ترشح باران و برف.
ص: 1294
گروه صارم الدوله
چهارشنبه 22 ربیع الثانی.- صبح بعد از خواب و چایی بتول و احمد به مدرسه رفته. ظهر ناهار خورده، بعد چایی و جواب معتمد
الدوله که خبر از فوت احتشام الاطبا از سبزوار داده بود. یک و نیم به غروب بیرون و سوار واگون بالاي لالهزار، پیاده به خانه
دندانساز رفته، وقت گذشته بود، مراجعت. محمد باقر خان تنگستانی [را] سر لالهزار دیده، گفت جمعی از شارلاتانها مثل بنکدار
صفحه 393 از 790
و رزّاز و اتباع و خرازي و حریري علیه وثوق الدوله کار میکنند و آقا سید فاضل هم سردسته آنها است، خوب است ما هم مشغول
شویم. گفتم علاوه بر آنکه آنها فاسد و براي نفع خودشان همیشه کار میکنند، طرفدار صارم الدوله هم هستند.
گویا همین قسم است که دیگ آش و پلو در حضرت عبد العظیم بار میخواهند بگذارند. بعد سوار واگون، آقاي اورنگ هم از
بالاي لالهزار سوار و باهم تا دروازه قزوین آمده، او رفت به خانهاش من هم گوشت و پنیر گرفته به خانه آمدم.
شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 23 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی به حمام رفته تا یک به ظهر حنا و سر و کیسه نموده، بیرون آمده، یک منقل حلبی زیر
کرسی پنج هزار خریده به خانه آمدم. ناهار، بعد چایی. دو به غروب بیرون آمده که بروم دندانسازي. به واگون رسیده؛ دیدم
منتظري دارد. درب خانه آقا شیخ حسن خان در زده، رفتم تو.
مصیب خان هم بود. بعد قدري صحبت و اشعاري که شیخ حسن خان گفته بود خواند. مصیب خان غروب رفت. بعد من و شیخ
مشغول صحبت و شطرنج و چایی. شام آوردند. شام خورده، بیرون و به خانه آمدم. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 24 ربیع الثانی.- صبح بعد از خواب و چایی آقاي عین الممالک، بعد حاج مظهر الاسلام، بعد آقاي مرآت الممالک آمده به
قدر دو ساعتی صحبت. بعد آقایان تشریف برده، معصومهخانم عیال آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد، ناهار آش سماق کوفتهدار با
آبگوشت عموما خورده، بعد چایی. بعد بیرون آمده، سوار واگون و بالاي لالهزار پیاده به دندانسازي رفته، قدري لثه دو طرف که
وسیع بود درست نموده، مراجعت. پیاده در راه عظیمزاده و علی خان برادر شریف خان را دیده، صحبتکنان صبا رسید. قدري با او
صحبت بعد از میدان توپخانه به خیال آقا شیخ حسین گیوهفروش و آقا شیخ عبد العلی بهطرف
ص: 1295
پامنار رفته، فرخی سوار درشکه مرا دید، پیاده شد. مشغول صحبت که امروز ناهار خانه فتحیه بودیم؛ مجله، خلخالی آقا شیخ حسین،
پرویز و جمعی هم آنجا بودند.
در فکر تجارت و کاسبی
بعد درب دکان آقا شیخ حسین نشسته، آقا سید عبد الغنی رسید و گفت این شب پنجشنبه به منزل شما میآئیم؛ قبول نمودم. بعد
فرخی اظهار داشت برویم منزل چایی بخوریم. میرزا علی کازرونی هم بود، با فرخی رفتند. پشتسر، من و مجله بلند شده رفتیم و تا
ساعت سه از شب چایی و صحبت، بعد من گفتم اگر بخواهیم کار و تجارتی بنمائیم، هر نفري صد تومان براي قبول شدن به عضو
شرکت، بگذاریم. آنوقت میتوان سرمایه که به دو هزار تومان رسید، مذاکره با شرکا کرد که چه قسم کاسبی نمائیم و الا بدون
پول از خودمان، من خودم اعتقادي به غیر ندارم. بعد بلند شده، من بهسمت خانه، در بازار خندق آقا میر سید محمد بهبهانی با
جمعی از آقایان معممین. معلوم شد با آقاي نوه خراسانی از خانه سید مسلم که بازدید رفته بود مراجعت میکردند و آقا میر سید
محمد، بنده را گفت عصر یکشنبه منتظرم بیائید قدري صحبت نمائیم.
قبول نمودم. بعد رو به خانه ساعت چهار به خانه ورود، بچهها شام خورده بودند. من هم شام خورده خوابیدم.
صفحه 394 از 790
عریضه سبزواريها به سفارت امریکا
شنبه 25 ربیع الاول.- صبح بعد از چایی. پشت کرسی مشغول کتاب و تحریر و کاغذي به سفیر امریک نوشته، عریضه سبزواريها را
که تظلم از تضییقات فوق العاده آنجا در خصوص انتخابات نموده بودند و آنها هم به توسط من کاغذ به سفارت امریک نوشته
بودند، من هم برحسب تکلیف خودم کاغذي نوشته و او را در لف گذاشته. بعد ناهار آش سماق و مربا خورده، بیرون آمدم.
استخاره کردم که کاغذ سفارت را به پستخانه بدهم، بد [آمد] و خودم به سفارت برسانم خوب [آمد]. به خانه عین الممالک رفته،
گفتند که میرزا علی اکبر خان با منشی او آشنا است، میخواهید به او بدهید. بعد اظهار داشت که زمر وعده کرده که
ص: 1296
فردا شب اول مغرب بیاید منزل شما. گفتم علاوه بر اینکه دعوت به جایی دارم آقا سید جلیل هم نیست، که من میل داشتم [او هم
باشد] بگذارید هفته دیگر.
ایشان هم قبول [کرد] که به متین الدوله بگوید که خبر بدهد. بعد آنجا چایی و بلند شده سوار واگون و به سفارت امریک رفته،
کاغذ خود را داده از دفتردار رسید را گرفته، مراجعت و به خانه آقا سید فاضل کاشی به دیدن آیت اللهزاده رفته، آیت اللهزاده نبود،
با آقا سید فاضل قدري صحبت و تنقید از طرفداران مجمع اتفاق ملل نموده، قرار شد وقتی همدیگر را دیده قدري صحبت نمائیم.
سستعنصري میرزا طاهر تنکابنی
بعد بلند شده آقا شیخ عبد العلی را نزدیک خانهاش دیده، صحبتکنان تا درب مغازه خلخالی و اینکه آقا میرزا طاهر جزو طرفداران
مجمع اتفاق ملل شده و آدم سستعنصر، و هرجا دعوتش نمایند فورا اجابت و عضو میشود. مثل اینکه سوسیال دمکرات شده،
جزو کمیته تشکیلیون، جزو هرجا.
بعد فرخی رسید و از من و مجله تقاضا نمود برویم منزلش. صبا رسید و صحبت نمود. حبیب المجاهدین رسید و گفت مرا دعوت به
شوراي عالی کردهاند، بروم یا خیر؟ گفتم بروید، ضرري براي شما ندارد. آقا ضیاء رسید گفت شب ساعت دو فرخی میآید منزل
ما، شما هم بیائید. قبول نمودم. بعد به خانه فرخی رفته تا ساعت دو صحبت، مجله نیامد. فرخی گفت امشب تا ساعت دو خانه آقا
یحیی دعوت داشتم و موقع گذشته، برویم حالا منزل آقا ضیا. گفتم وقت گذشته و من نمیآیم. گفت من هم نمیروم. بعد بلند
شده به خانه آمده، شام خوردم. پاکتهایی از کمره رسید که ناظم الرعایا نوشته بود ژاندارمها ریخته و از طرف اداره تحدید، خانه
مرا غارت و یک طفل سقط شده، بعد خوابیدیم.
چپاولگري ژاندارمها در کمره
یکشنبه 26 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی، احمد گفت من امروز با بعضی از شاگرد مدرسهايها میرویم دولاب به شکار. گفتم
شما امروز مهمان اکبر آقا که من هم دعوت شدهام [هستی]. گفت من وعده بیرون را نمودم. او رفت به شکار.
بعد من هم کاغذي به حاج امین التجار اصفهانی در خصوص تعدي و چپاول
ص: 1297
ژاندارمريهاي تحدید کمره و ریختن به خانه ناظم الرعایا نوشته و کاغذهاي آنها که از کمره به وزرا رسیده بود، آنها را هم توي
پاکت حاج امین التجار گذاشته که خودش بخواند و اصلاح فوري بنماید. تا یک به ظهر خانه مانده، بعد بیرون آمده پاکت امین
التجار را به صندوق پست انداخته، به خانه اکبر آقا رفته، آقا میرزا عباسقلی خان هم مدعو [بود] و آمد. پاي بخاري نشسته کشمش
صفحه 395 از 790
و آجیل ولایتی خورده، بعد ناهار حلیم خانهپزي بسیار عالی با قند و دارچین کوبیده و روغن داغ کرده، مرباي بالنگ و شیره ملایر،
پنیر و سبزي بسیار لذیذي اکبر آقا و برادر و خواهرزادهاش و یک نفر اقوامش با آقا میرزا عباسقلی خان و من خورده. بعد چایی.
باران هم میبارید. دو بعد از ظهر هم باران میآمد و هم تنهایی بتول در خانه، بلند شده میان باران خانه آمده، بتول تنها مشغول
مطالعه و درسش بود. بعد باهم بودیم تا اول مغرب که ننه اسماعیل آمد.
بعد یمین الملک آمده، صحبت مطالبه بنچاق سالور را از امیر مفخم و جواب او، و صحبت خیال خرید ضیاءآباد و عبد اللهآباد؛
دهات جهانیان، متصل به سالور را و انصرافش از خرید، تا ساعت دو از شب صحبت میکرد. بعد بلند شده باران هم به شدت
باریده بود و رفت. چند دقیقه بعد مراجعت و اظهار داشت توي چاله و گلها افتاده گالشام گم شده. چراغ فانوسی براي او تهیه
نموده، برداشته و رفت. بعد ساعت سه و نیم از شب احمد آمده شام عموما خورده، باران هم میآمد، بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه 27 ربیع الثانی.- صبح بلند شده معلوم بود که باران دیشب خیلی تا صبح میآمده و باز هم بارانی بود. احمد و بتول بعد از
چایی به مدرسه رفته، بتول گفت من هم به جهت بودن باران، ناهار به خانه نمیآیم و اشتها ندارم. من هم زیر کرسی به کتاب
مشغول. ناهار و بعد چایی خورده، عصر هم بتول و احمد آمده، شام آش گندم سماقدار و ساده عموما خورده خوابیدیم.
احمد هم که [جریده] رعد آورده بود خبر انتخاب شدن مسیو دشانل به ریاست جمهوري فرانسه و ریاست مجلس دار الشورا
آرزوي انتخاب ریاست جمهوري به دل کلمانسو ماند. اما بعد از عدم انتخاب مقام ریاست جمهوري مقام غیرقابلی براي کلمانسو
شده بود.
ص: 1298
اتحاد ناممکن
سهشنبه 28 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی هوا صاف شده، و لیکن کوچهها از شدت بارندگی دو روزه، خیلی پرگل. زیر کرسی به
کتاب مشغول، آقا میرزا سلیمان خان آمده مشغول صحبت و اینکه بعد از یک جلسه ملاقات با میرزا علی اکبر [ساعتساز] و ملک
الشعرا و دکتر مهدي خان در منزل دکتر حسن خان به مهمانی و فتح باب صحبت، بعد جلسه دیگر در منزل معتصم السلطنه با بودن
صدرایی، بعد قرار شد که شما و تدین را هم بگوئیم که بنشینیم و فکري بکنیم.
حال روز پنجشنبه در منزل من قرار شد که شما را من ببینم. گفتم من اگر هم مایل باشم که با این آقایان کار بکنم گمان موفقیت
ندارم، چه که اسلحه آنها زور و زر دولت که متکی است به خارجه، و اسلحه ما فقط افکار عامه است، نه ما آن سنخ هستیم که
میل به اسلحه آنها بکنیم و نه اسلحه ما حاضر است که به دست آنها خود را بدهد. در این صورت اتحاد و اتفاق ما با آنها چه
قسم میسور است؟ اگر اتحاد ما با آنها براي مهمانی و سلام علیک و خنده و آشنایی باهم است که صورتا بدون قرارداد اتحاد بنده
[حاضرم]، و لیکن بنده ماندهام متفکر که چه شده به این قسم مجددا در تعقیب من، و بعضی مثل شماها برآمدهاند؟ یا وثوق الدوله
اساسا از اینها سست و بیاعتنا شده و اینها عقب ما افتادهاند که بلکه به جهت روابط با ما نمایشی به وثوق الدوله بدهند که تو به
ما اعتنا نمیکنی، ما قسمی هستیم که فورا دشمنان تو را با خودمان درست میکنیم. یا اینکه به تعلیمات وثوق الدوله و کاکس است
که به این قسم ما را با خودشان یکی کرده، راپرت ما را بعدها با خودشان در انظار یکی بنمایانند. بعد از مدتی صحبت، من قبول
کردم که میآیم منزل شما، اما قول به اینکه با آنها در عملیات شریک شوم نمیدهم، چه که امري است بس محال و صلاح هم
نمیدانم که شما و آقا سید جلیل با آنها در عمل داخل شوید. بیچاره تنکابنی و طماع خلخالی که من راضی نبودم که آنها
صفحه 396 از 790
خودشان را ضایع نمایند و نشنیدند. در این بین صداي آئرپلان بالاي شهر بلند بود. ساعتی صدایش میآمد، اما من تنفر از دیدنش
داشتم.
بعد آقا میرزا سلیمان خان رفته، من هم به دکان نانوایی رفته، خمیر را پختم و به خانه آمده ناهار خورده بعد چایی.
ص: 1299
دو به غروب بیرون رفته از کوچهها و بازار، آقا شیخ محمد علی را دیده گفت مرا دکتر مهدي خان به اداره وزارت جنگ پریروز
خواسته، رفتم. اظهار نمود که باید کار کرد و رفقا را جمع نمود و پریروز هم میگفت که چند روز پیش خانه مرآت السلطان
مهمان بودند. بعد به اتفاق آقا شیخ محمد علی، بازار، به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، چایی و صحبت. بعد بلند شده
درب حجره آقا میرزا صدر الدین، نبود. قدري صابون و یک کیسه حنا خریده، لباس احمد، یک پالتو و جلیقه از خیاط که دوخته
بود اجرتش را داده، قبل هم آقا میرزا علی آقاي یزدي را درب دکانش دیده، قدري صحبت. گفت یک نفر از ده سال پیش به
پاریس رفته بود و تازگی آمده، از راه روسیه خبر دارد. گفتم من میل دارم که ملاقاتش نمایم. قرار شد شب شنبه. گفت احمد را
بفرستید تا من جواب بگویم که آن شب یا شب دیگر بیائید، بعد گوشت در راه گرفته به خانه آمدم. ساعت دو رسیده دیدم ننه
اسماعیل گفت عصر مفتش نظمیه آمده بود که دزد پیدا شده و فلانی بیاید به شعبه 2 تأمینات. بعد شام خورده خوابیدیم.
دزد قوي القلب و فهمیده
چهارشنبه 29 ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی احمد پنج تومان به جهت عمهاش که پیغام داده بود هیچ پول ندارم و به قرض
افتادهام، دادم که عصر برود به عمهاش به عنوان قرض بدهد و رفت به مدرسه. بتول هم رفت مدرسه. کاغذي هم از معتمد الدوله
سفارشی آمده بود و یک پارچه چوخا براي لباده من فرستاده بود. بعد ناهار خورده، بعد چایی بعد بلند شده بیرون رفتم.
سوار واگون شده میدان توپخانه پیاده، به شعبه دو تأمینات نعمت الله خان رفته دیدم جوانکی ترکه گندمگون، با قیافه متانت و
فطانت، کلاه نمدي، روي صندلی جلو [ي] میز نشسته. معلوم شد غلامحسین النگهاي، دزد خانه ما همین است. اجزاي تأمینات
گفتند که این دزد طرار و جلدي است که سی چهل هزار تومان میزند و به عنوان رفع احتیاج موقتی به خانه شما آمده، نه به عنوان
دزدي. و این غلامحسین در چندي قبل محکوم به پنج سال حبس شده و از محبس نظمیه نقب زده، فرار مینماید و عکس او را به
ولایات فرستاده بودیم که او را دستگیر نمایند. بعد من قدري صحبت با غلامحسین نموده، خیلی
ص: 1300
قوي القلب و فهمیده و بیاعتنا و خندهکنان جواب میداد. معلوم شد که از پشت دیوار یخچال بالا آمده و از چفته مو پایین آمده.
بعد افسوس خوردم که اگر دولت ما دولت بود این اشخاص را عوض حاج محمد تقی بنکدار، آقا سید کمال الدین، امام جمعه،
ساعتساز، تدین و اسلامبولچی توجه و استخدام مینمود، یک مارشال زبردست خادم ایران میشد. در واقع اینها را اولیاي امور،
دزد نگاه داشتهاند. و علاوه بر اینکه سالی چند کرور از عواید منابع مستقیمه دولت شهوترانی میکند، از این محل هم عایدي
معتنابهی دارد، چه که این دزدها را تماما میشناسد و آنچه اینها میدزدند مختصري را خود دزدها حیفومیل میکنند، مابقی را
دولتیها به دست میآورند و اگر هم به خارج فروخته باشند آن اشخاص را پیدا میکنند و اسباب و قیمت آن را از او به علاوه جرم
میگیرند و مخصوصا وجود این دزدها یکی از سرچشمههاي فایده دولتیها است که چه چند مقصود آنها را حاصل میکند؛ یکی
ضعیف شدن سرمایه اشخاص متوسط و فقرا که رمقی از آنها این جهت هم باقی نماند. یکی آنکه اجنبی از طرز اداره کردن این
اولیا خشنود باشد.
یکی آنکه بهانه که دزدها چون زیاد هستند هرقدر بودجه و اجزاي نظمیه زیاد باشد مردم بگویند محق هستند. بالاخره قدري
صفحه 397 از 790
صحبت با دزد نمودم و خیلی او را باشرفتر از اولیاي امور روي کره دیدم چه که این زن قحبه مجبور و آنها به قول یغما، زن قحبه
مختار و آتش شرربار به عموم شدهاند.
بعد بلند شده به پستخانه رفته پارچه امانت معتمد الدوله را که از استرآباد فرستاده بود گرفته به دکان حاج علی خیاط برده باز
کردم. چون خودم آن قسم پارچه بد میخواستم، بدياش را خوب دانستم و گویا پولش را 25 قران الی سه تومان بیشتر گفتند
نمیارزد. بعد قرار شد یک پالتو به جهت من بدوزد. بعد دکان گبرها رفته هشت ذرع روفرشی براي روي دشک بچهها گرفته،
مقارن مغرب خانه آمده، آقا شیخ محمد علی قزوینی و آقا سید عبد الغنی هم آمده تا ساعت دو از شب مشغول صحبت. بعد قرار
شد هفته آتیه منزل آقا شیخ حسین برویم.
بعد آنها رفته ساعت سه و نیم شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه سلخ ربیع الثانی.- صبح بعد از چایی کاغذ معتمد الدوله که به عصمت السلطنه نوشته، دادم به احمد که ناهار از مدرسهاش
برود آنجا و بدهد.
ص: 1301
بعد بتول و احمد به مدرسه رفته، ملوك هم آمد به جهت رختشویی. من هم خمیر کرده، بعد از ورآمدن بردم پخته و به خانه
آوردم.
مذاکرات اتحاد
برحسب وعده به خانه آقا میرزا سلیمان خان رفته، مرآت السلطان [هم آنجا] بود.
قدري صحبت. بعد دکتر مهدي خان، دکتر حسن خان، ملک الشعرا، معتصم السلطنه، میرزا علی اکبر ساعتساز، تدین، صدرایی،
آقا سید عبد الرحیم کاشی، آقا میرزا سلیمان خان و من. مشغول چایی و صحبت متفرقه تا ناهار.
ناهار مفصلی دو مجموعه تهچین پلو با بره و خوراك دو قاب و ماهی و کوکو و سوپ و سایر مخلفات. خیلی ناهار عالی بود. بعد از
ناهار و چایی دیدم غرضی از این مهمانی دارند و شروع را دکتر مهدي خان و آقا سید عبد الرحیم کاشی و بعضی دیگر و مرآت
السلطان نموده و از بدبختی مملکت و ملت و دمکراسی و اینکه چه باید کرد و تمام این چندساله به اعمال اغراض و مشاجرات
شخصی گذشته. بالاخره بنده را به صحبت وادار. من گفتم اگر مذاکره گذشته حقیقتا اسباب تنبه شماها و ماها شده باشد و واقعا
پشیمانی آورده باشد آسان است کار کردن از براي مملکت و الا با هزاران این صحبتها باز تفرقه حکمفرما بر همه است.
ما به الاتحاد مورد مناقشه
خیلی صحبت و مذاکرات شد. ساعتساز گفت خوب است ما یازده نفر قسم به قرآن بخوریم که اتحاد باهم داشته باشیم. گفتم اولا
من گفتم اگر .« دمکراتی » اتحادي که با قسم باشد من اعتقاد ندارم و ثانیا باید ما به الاتحاد معلوم شود. بعد اظهار داشتند که در
راست بگوئید و اطمینان به سایر افراد و رفقایتان بدهید بد نیست، اما من فقط با دمکراتهاي قبل از مهاجرت، با نظامات درست
ما امضاکنندگان تصمیم نمودیم که براي ترتیب دمکراسی مشغول » حاضر براي تشکیل میشوم. بعد خودشان نوشته نوشتند که
این حقیر با افراد دمکرات قبل از مهاجرت، مطابق » : و از اینگونه مطالب. به بنده دادند که امضا کنم، من هم در زیر نوشتم « شویم
نظامنامه، حاضر براي تشکیلات هستم و مؤسسات حالیه آنها را هم ابدا رسمی نمیدانم. آنها گفتند همینقدر امضا میکردید بهتر
صفحه 398 از 790
بود، ما
ص: 1302
هم همان اعتقاد سه سال قبل شما را پیدا کردیم و با همان دمکراتهاي قبل از هجرت فقط کار میکنیم. گفتم من عقیده خود را به
مقام عمل قانع نیستم، در کتابت باید بیاورم، بعد من اظهار کردم که اگر بخواهید صمیمی شوید باید ضربتی که کمیته به عموم
جمعیت زده که تأیید معاهده را نموده ترمیم و جبران نمائید و کمیته حالیه بنویسد که ما ابدا رسمیت نداشته و تأیید معاهده را بدون
دارایی این حق کردیم. صدرایی و تدین گفتند که ما کمیته نیستیم، ما خودمان یک افرادي هستیم که میخواهیم باهم به ترتیب
صحیح کار بکنیم. بعد که مشغول کار شدیم بالطبع کمیته و اعمال او پامال خواهد شد. گفتم ما بدون ترمیم کمیته که حقوق
عمومی دمکراتها را کشته و در جریده تأیید معاهده انگلیس را نموده، تا لغو و تکذیب ننماید، ممکن نمیشود با آنها ما یکی
شویم و یکی آنکه من با دمکراتهاي جدید، یکی نمیشوم.
خیلی صحبت شد. بعد قرار شد چهارشنبه آتیه در منزل صدرایی ناهار برویم و آقایان به اضافه شیخ ابراهیم زنجانی و آقا میرزا طاهر
و آقا سید جلیل و یک نفر دیگر هم باشند.
شرکت صد تومانی
بعد نیم به غروب بلند شده من آمدم واگون سوار شده، شمس العماره پیاده شده، به خانه فرخی میرفتم دیدم خلخالی و شیخ
محمد حسن رشتی بیرون آمده بودند، بعد من هم رفته، آقا شیخ حسین طهرانی آنجا بود. تا ساعت دو از شب، و گفتند که
پسپریشب از خانه خلخالی با بقاء الملک به منزلشان میرفتیم کمیسري نمره 4 ماها را گرفت و دو تومان جرم دادیم، بقا بلیط
داشت، بعد ما را مرخص نمودند. بعد قرار شد روز دوشنبه سه به غروب فرخی و آقا شیخ حسین گیوهفروش، فدایی، بقاء الملک،
عین الممالک، آقا شیخ عبد العلی، میرزا علی آقاي یزدي، آقا شیخ حسین طهرانی، خلخالی و یک نفر دیگر بیایند منزل بنده قدري
صحبت براي شرکت صد تومانی بنمائیم. بعد من بلند شده ساعت سه از شب به خانه وزیر دفتر به احتمال بودن عین الممالک، به
روضه رفته، عین نبود. تا ساعت چهار از شب. سعد السلطنه صحبت محاکمه اردشیر انباردار غله زمان اسماعیل خان و فعلا که معتمد
السلطنه طرف با محکمه شده بیان نمود.
ص: 1303
مخارج سنگین اشتغال
بعد به خانه آمده، در بین راه معتمد الممالک گفت چند ماه پیش عریضه به رئیس الوزرا در باب حقوق خودم نوشتم. او توصیه به
وزیر مالیه نمود که مأموریتی هم به من بدهد. معین السادات گفت دستخط را من به توسط میرزا ابراهیم قمی درست میکنم، و قرار
دادند هزار تومان من بدهم. بعد معین السادات رفت به عتبات تا بعد از آمدن، من حاضر دادن وجه در صورت گذشتن عمل بودم.
بعد میرزا ابراهیم گفت محل قم و محلات را درست نمودهام و باید هزار و پانصد تومان مخارج وزیر و خزانهدار و غیره بدهید. بعد
آن را هم به کس دیگر مالیه داد. خیلی دلتنگ از کمیته بود. بعد به خانه آمده، احمد تلفن زده بود که من خانه میرزا محمد پسر
میرزا حسین قزوینی هستم و شب نمیآیم. بعد شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی احمد آمد. آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد و گفت براي صدور حکم محکمه به -.«1» جمعه غرّه جمادي الاول
صفحه 399 از 790
اجرا، سه تومان و شش هزار بدهید که تمبر حکم آقا میرزا محسن نجمآبادي است؛ دادم و رفت.
بعد آقاي عین الممالک و مرآت الممالک و آقا شیخ محمد علی قزوینی متدرجا آمده مشغول صحبت متفرقه و حکایت دیروز خانه
میرزا سلیمان خان را گفتم. تا مقارن ظهر آنها رفته. بعد ناهار و چایی خورده، بعد حاج شیخ محمد تقی مجتهد ریشپهن آمد.
قدري مزخرفات و مهملات؛ تفریح نمودم و چایی خورده رفتند. من هم یک به غروب، بیرون آمده به خانه وقار السلطنه رفته، قدري
کسل و به اندرون مرا خواسته، تا نیم از شب صحبت، بعد بیرون آمده از بازارچه حاج شیخ هادي به خانه آقا سید جلیل رفته، تازه از
ده آمده و اندرون، خسته بود. من احوالپرسی از بیرون نموده به خانه عین الممالک رفته، نبود. به خانه مراجعت نموده، بتول هم
حال زکام و سرفه، احمد شب را منزل همشیره زاده مشیر اکرم مهمان بود. من و بتول و ننه اسماعیل شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه دوم جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بتول به مدرسه رفته، من هم دو به ظهر ناهار اسماعیل را برداشته به مریضخانه رفتم. بعد
مراجعت. در بین راه
______________________________
1). اصل: ج 1. در تمام صفحهها. )
ص: 1304
آقا شیخ محمد حسین استرآبادي را دیده، قدري صحبت، بعد رفته، بقاء الملک را دیدم. گفتم روز دوشنبه سه به غروب بیایند منزل
من. قبول نموده، قدري ملامت که جزو طرفداران مجمع اتفاق حیل موسوم به ملل کرده، خودش هم قبول نمود. بعد به خانه آمده،
بتول هم از مدرسه آمده من نان و سرکهشیره، بتول نان و پنیر، ننه اسماعیل و سگ رشتهپلو خورده، بتول به مدرسه رفت. من پشت
کرسی ساعتی خواب. آدم عین الممالک آمد که فردا شب آن شخص بیاید یا نیاید؟ گفتم به متین الدوله بگوئید که اول مغرب
باهم بیایند. بعد او رفت.
من هم چایی خورده بیرون آمدم و به خانه آقا سید جلیل رفته، مشیر السلطان هم آنجا بود. بعد به آقا سید جلیل گفتم که فردا شب
اول مغرب بیاید منزل ما.
بعد او صحبت کرد که آقا میرزا سلیمان خان را دیدم و تفصیل مهمانی و صحبتهاي شما را با تشکیلیون گفت، بعد هم قرار شد
که من و شما و خودش و خلخالی یک جلسه خصوصی باهم داشته باشیم. بعد چایی خورده میرزا عبد الرحیم خان خواهرزادهاش
هم از اردبیل آمده بود و قریب صد دانه منات کرنسکی هزار مناتی از رشت از قرار دانهاي بیست و پنج هزار خریده بود. بعد بیرون
آمده از راه بازار به خانه آقا میر سید محمد بهبهانی رفته، نبود. به آدمش گفتم که عصر یکشنبه گذشته که خلف وعده نمودم
نتوانستم بیایم. بعد از دکان گیوهفروش رد شده، نبود که بگویم عصر دوشنبه را بیاید منزل من. بعد از خیابان برق میآمدم، مشیر
اکرم و بعد دکتر حسن خان را دیده، قدري صحبت. بعد فطن الملک را دیده، قدري به او که جزو طرفداران مجمع اتفاق حیل شده
دعوا [کردم] او هم گفت تا چند روز دیگر هیئت انتخاب میشوند بعد ما منحل میشویم، گفتم مظالم را بدتر تأیید کردید.
بعد نیم از شب مغازه خلخالی رفته، جمعی [آنجا] بودند. صحبت جناب اجلّ آقاي غلامحسین النگهاي که دزد خانه من بود را
نمودم و اینکه به او لقب سرقۀ الدوله بر وزن نصرت الدوله را دادم. بعد آقا ضیا پدر آقا عماد آمد، صحبت اینکه با میر سید علی
بهبهانی مشغول مذاکره بعضی مطالب بود. گفتم من و بعضی دیگر اطمینان به شماها نداریم، حال قرار شده که من، شما و دو سه
نفر از کسان دیگر رفقا را مذاکره که با این اشخاص چه باید کرد. از این حرفها قدري به
ص: 1305
صفحه 400 از 790
من گفت. من هم گفتم باید به این حرفها اعتماد نکرد. بعد آقا شیخ حسین طهرانی آنجا بود. گفتم به گیوهفروش بگوید که من
آمدم شما را ندیدم، لیکن عصر دوشنبه بیاید منزل من.
بعد ساعت دو از مغازه خلخالی بلند شده، آقا عماد هم همراه من تا گلوبندك صحبت. بعد من تنها آمده، سر راه، خانه عین
الممالک رفته، آقا میرزا محمد علی خان پیرمرد خوشنویس هم آنجا بود. تا ساعت سه سه نفري پاي بخاري و چایی و نان شیرینی و
صحبت. بعد بلند شده به خانه آمده، گفتند احمد امشب مهمان آقا میرزا حسین قزوینی شده. بعد شام خورده، خوابیدیم.
جدیدي دولت انگلیس به ایران داده بود. «1» عین الممالک نقل کرد که زمر به متین گفته بود چند روز پیش نطع
تأکید مجدد بر شرایط مصالحه
یکشنبه سوم جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بیرون رفته درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، حاج میرزا حسین رسید. گفت
شنیدم قصد صلح دارید و شما را وعده گرفتهاند و قبول کردید؟ گفتم با شروط حقیقی ممکن است، اما آنها حاضر نمیشوند. بعد
آقا میرزا حاج آقا رسید، گفت پریشب حاج میرزا مهدي گفت که من دو سه شب قبل به خانه میر موسی خان رفتم. نوکرش گفت
بفرمائید. رفتم دیدم آقا میرزا طاهر تنکابنی و آقا میرزا ابراهیم قمی و جمعی از آن نمره، پرتقالها و مرکبات و بسایط، مشغول
مذاکرات. مرا که دیدند میر موسی خان بلند شده گفت من شخصا با حاجی کار دارم و میرویم اطاق دیگر. بعد گفت معروف
شده که شما صلح کردید با آنها. من هم تفصیل را گفتم. بعد بلند شده درب سبزهمیدان صدرایی را دیده، یک نفر هم همراهش
بود. او به من گفت شنیدم که شما با کمیتهايها صلح [کرده] و پلو آشتیکنان خوردهاید. گفتم از که شنیدید؟ گفت از نایب عبد
الله خان. گفتم ما افسادي ندیدیم که اصلاح نمائیم.
______________________________
1). بساط، فرش، فرش چرمی که سابقا شخص محکوم به اعدام را روي آن مینشانیدند و سر او را میبریدند. (فرهنگ فارسی )
عمید)
ص: 1306
مفتشین نظمیه
بعد دکان مشهدي عباس رفته، ارسی بتول را دادم درست نمایند. درضمن [صحبت] دزدها شد. گفتیم تمام دزدهاي شهر و فواحش
شهر جزو قشون دولتی و قطع نظر از آنکه منابع مهمی براي عایدي دولت میپردازند اداره تفتیش کاملی هم هستند، چه که تمام
اینها با احصائیه، تمام در ثبت دولت هستند و هیچ دزدي نمیشود مگر آنکه نظمیه مطلع یا سابقه دارد یا فورا مسبوق میشود و
همچنین از تمام فواحش التزام گرفتهاند هرکس که میآید، اگر عرق فوق العاده و خرج زاید از اندازه یا پول زاید از قوه خودش یا
صحبت خارج از معمول کرد باید فورا اطلاع بدهید. منجمله یک نفر شاطر نانوا یک اسکناس پنج تومانی خرد کرده و رفته بود
خانه یکی از فواحش و قدري شیرینی و آجیل هم زیاد از سابقش گرفته بود و مطالبه یک نفر از فاحشهها را نموده بود. گفتند یک
ساعت صبر کن، حالا نزد دیگري است. گفته بود هرچه او داده، من دو مقابل، سه مقابل میدهم. زنها فهمیده بودند پولی زاید از
مرتبه خودش دارد. فورا تلفن به کمیسري زده بودند، آژان میآید او را میبرد. معلوم میشود اسکناس زیادي پیدا کرده و مال یک
نفر فرنگی بوده که در خیابان گم کرده. این قسم فواحش مواظب هستند و همچنین دزدها. هرجا هم که دولتیها بخواهند اطلاعات
و تفتیشات که صورتا خودشان نخواهند بکنند یا فوایدي برده باشند. دزدها را دستور میدهند که آن کار را کاملا صورت بدهند و
همچنین درشکهچیهاي شهر کلیتا مفتش و یک قسم قشونکاري دولتیها هستند که باید اطلاعات خود را از حالات مسافرین به
صفحه 401 از 790
نظمیه برسانند.
بعد یک لوله لامپا نمره 5 دو هزار، و هشت سیر شیرینی فرنگی نان به شش هزار و دو عباسی خریده به خانه آمدم. زنها گفتند آقا
میرزا سلیمان خان آمده بودند اینجا. بعد گفتند بعد از ظهر هم خواهم آمد. بعد ناهار خورده، دو آئرپلان هم آمده بود و بیشتر از
دو ساعت بالاي شهر نمایش میداد، بعد خودم خمیر کرده، بعد چایی خورده احمد هم آمد.
نیم از شب آقا سید جلیل آمد و گفت به عجله آمدم که مبادا مهمان شما آمده باشد. ساعتی صحبت از هرولههاي کمیته تشکیلیون
که حقیقتا نمیشود با آنها کار کرد؛ غرضشان استفاده آنی و حفظ اشخاص خودشان در آتیه و اینکه اگر
ص: 1307
وثوق الدوله بماند او را به متصل کردن خودشان به ماها ازدیاد قیمت نمایند و اگر سقوط کرد بعدها خود را محفوظ داشته باشند.
مذاکرات زمر
بعد از ساعتی متین الدوله با زمر آمدند. خیلی زمر خوشحال شد که در این موقع که ابدا کسی به او اعتنایی ندارد و طمعی در آنها
به هیچوجه ملحوظ احدي نیست من به آنها احترام نموده، اظهار دوستی مینمایم. خیلی دلتنگی کرد که امروزه هیچکس به ما
نگاه نمیکند. سابقا که میآمدند و همه قسم اظهار خضوع و تملق میکردند. شما آنوقت ابدا به ما اظهار آشنایی و دوستی
نمیکردید، حالا به عکس. من و آقا سید جلیل گفتیم حالا ما راغبیم که نسبت به شما اگر اظهار دوستی نمائیم معلل به غرضی
نباشد.
قریب ساعتی نشسته چاي و نان شیرینی خورده، قدري آقا سید جلیل از صحبتهاي مهاجرت در راه و اشخاص آلمانی و عثمانی و
ایرانی و پولبگیري و طمعکاري نظام السلطنه و غیره به میان آمد. قدري هم زمر متأسف به آنکه اگر مثل لوید جرج و چند نفر از
سیاسیون انگلیس ما هم میداشتیم این قسم نمیشدیم. من هم قدري شوخی که اگر شما هم لوید جرج میداشتید تمام ملل ضعیفه
از شما هم فراري و متنفر و خائف میشدند. بعد من قدري اظهار تحیر کردم که نمیدانم آیا مظالم انگلیس در روي کره به ملل
ضعیفه بیشتر است یا نهضت بلشویکی و اگر مظالمی داشته باشند. دیدم از هردو بیمیل است، و لیکن میگوید دول غیرروسی
نهضت بلشویکی او چون حقیقت و بااساس نیست خفه میشود، اما روسیه مشکل است. بعد متین و زمر بلند شده رفتند.
ناراستی تشکیلیون و کمیتهچیها
با آقا سید جلیل صحبت میکردیم که این تشکیلیون و کمیتهچیها که آمدند و میخواهند خودشان را با ما محشور کنند چه دیگر
درنظر گرفته و به آنها چه دستور و تعلیماتی از کرسی و عرش اعلا به آنها داده شده، گویا سفیر فهمیده که به خلاف آنچه اینها
میگفتند که عامه اظهار رضایت از معاهده میکنند، حالا فهمیده که اینها دروغ میگفته و عامه متنفر از معاهده هستند، به آقایان
چندان
ص: 1308
اعتنا نمیکنند، آقایان هم میخواهند به هر شکلی هست خودشان را به ما بچسبانند. یا آنکه این آقایان به سفیر گفتهاند فقط هفت
هشتنفري هستند که اذهان عامه را از معاهده متنفر میکنند. ما میتوانیم به تدبیر آنها را با خودمان یکی نمائیم و براي آنکه
چندي هم به این قسم با سفیر امرار مداخل و احترام را داشته باشند تا بعد چه شود، این رول را پیش آوردهاند. بعد آقا سید جلیل
رفته شام خورده خوابیدیم. امروز هم شنیدم یادداشتی چند روز قبل از بریتانیا رسیده که مواد مصالحه را چون ایرانیها میگویند
بیزمان است، خوب است مذاکره و اصلاحی نمائید.
صفحه 402 از 790
[امور روزانه]
دوشنبه چهارم جمادي الاول.- صبح بعد از چایی، مشغول تحریر. بعد از دو ساعتی به خانه خلخالی رفته تفصیل مجلس دعوت به
خانه آقا میرزا سلیمان خان را نقل نموده، قرار شد فردا عصر به خانه خلخالی که اردبیلی و تنکابنی هم هستند بروم و حال آنکه باز
من در چهارشنبه آتیه به منزل صدرایی که دعوت از من با کمیته و تشکیلیون نموده بروم یا به طفره گذرانده و به همان دو شرطی
که به آنها نمودهام، اجراي آن را بخواهم. بعد خلخالی تفصیل بودن خودش در کمیته و مفاسد آنها را با چند دسته شدن
کمیتهچیها که یک دسته ملک و قمی و دکتر حسن خان، یک دسته هم میر موسی خان و غفاري و فروهر، یک دسته هم
صدرایی، تدین و جلیل الملک. و حالا هم به نیرنگهاي وثوق الدوله این جلسات با ماها را فراهم میآورند. بعد چون باران شروع
و تند بود، ناهار آوردند من و خلخالی خورده، چون احتمال دادم رفقا خانه بیایند بلند شده میان باران به خانه آمدم.
استفسار رفقا
آقا شیخ حسین طهرانی، گیوهفروش و فرخی را دیده زیر کرسی نشسته و قیسی میخورند. معلوم شد ناهار نخورده بودند. نان و پنیر
و آش و مربا براي فرخی آورده، قدري خوردند، بعد چایی. بعد از من توضیح خواستند دعوت از شما و صلح با تشکیلیون و کمیته
چه بود؟ گفتم دعوت بدون سابقه [بود] و صلح هم نشده. اما دو شرطی من نمودم اگر به آنها رفتار نمایند من با آنها کار خواهم
نمود؛ یکی آنکه با افراد قبل از مهاجرت، تشکیلات بشود. دیگر آنکه ظلم
ص: 1309
عمومی خودشان را که در این کمیته دیکتاتوري بعد از مهاجرت تأیید معاهده صلح انگلیس با ایران را نمودند الغا و ابطال و عدم
رسمیت آن را اعلان نمایند.
بعد تفصیل مذاکرات خودمان را در آن روز با آنها بیان میکردم که آقاي عین الممالک، بعد فدایی، بقاء الملک، خلخالی، آقا
شیخ عبد العلی و نیم از شب آقا سید جلیل اردبیلی. بنده قضیه مذاکرات خود را با جمعیت خانه آقا میرزا سلیمان خان براي این
آقایان گفته و توضیح دادم و بعد گفتم شماها چه صلاح میدانید؟ آیا در روز چهارشنبه به منزل صدرایی وعده ناهار بروم یا نروم؟
اکثریت گفتند نروید و کاغذ یا پیغام بدهم که به همان دو شرط رفقاي من هم حاضر هستند. اگر شما راست میگوئید الغا و اسقاط
کمیته و عملیات تا حالیه او را علنا و رسما بنمائید و هر اطمینانی هم که بخواهید رفقاي من به شما میدهند، دیگر در این مقوله
چیزي ما اضافه نداریم.
بعد من به آقایان گفتم خودم هم میل به رفتن نداشتم، حالا صلاح ندانستن شما هم براي من وسیله شد. بقاء الملک گفت عقیده من
به رفتن شما است.
سایرین روشن نمودند که از رفتن فقط کمرهاي به خانه و دعوت خودشان استفاده میکنند و نمایش به سفارت و وثوق الدوله
میدهند که فلانی و رفقایش را جلب و داخل خودمان کردیم و به عامه هم میرسانند که کمرهاي با ما داخل صلح شده. تا بعد
خلافش معلوم شود، استفاده خود را کردهاند.
هنگام عمل و امتحان رفقا
بعد ساعت یک از شب صحبت شد که خوب است ما ده نفر ارتباط خودمان را به اینکه هرکدام صد تومان بدهیم و تا ده نفر دیگر
از رفقاي دیگر هم به تدریج به همین نفري صد تومان اضافه نمائیم و یک سرمایه دو هزار تومانی جمع و بیست نفر رفقاي مأنوس و
صفحه 403 از 790
مربوطه بههم علاقهمندي پیدا کنیم. وقتی که ما بیست نفر مربوط و دو هزار تومان حاضر داشته باشیم، آنوقت هر وقت براي تشکیل
حزب یا اقدام براي ضد معاهده، یا اگر موقعی صلاح بدانید به جهت عیالات و خود رفقا که خدا نکرده از شدت فقر قوت لایموتی
موقتا به آنها داده شود، محتاج به تملق غیر نشویم، همه حاضر در دادن شدند اما بعضی گفتند ما میدهیم ولی حاضر به اینکه جزو
شرکاي صد تومانی باشیم نیستیم، چه که ممکن است
ص: 1310
معلوم شود که ما شرکت در دادن این وجه را داریم و بعضی عملیات هم در خارج در این موقع تنفر عامه و در تنگنا بودن مردم
بروز کند آنوقت متعرض به ما بشوند. بنده اگرچه معتقد نبودم، چه که ما اهل عمل فاسد نبوده و نمیشویم؛ خاصه من شخصا، و
اگر کار بدي واقع شود به زمان کمی معلوم میشود منشأاش که بود و از ناحیه ما نبود، دیگر چه ترسی داریم و ضدیت با معاهده را
خود انگلیس هم میداند که علاوه بر عده ما، عامه متنفرند، اما فهمیدم به جهت محافظهکاري است که مبادا از دوایر دولتی آنها را
خارج نمایند و میخواهند محفوظ از سقوط مقام باشند. بعضی دیگر هم که دیدند، دادن هست و اسم نمیخواهند باشد آنها هم
وحشت نمودند. خلخالی اولی بود که گفت من میدهم و حاضر در این اسم نیستم. بقاء الملک و عین الممالک هم گفتند [پول]
میدهیم و ما هم داخل نمیشویم. بنده از هیچکدام قبول نکردم.
یادي از سفر مهاجرت
بعد ساعت سه آقایان با بودن گل زیاد به منزلهاشان رفته، فقط آقا شیخ عبد العلی و آقا شیخ حسین طهرانی به جهت بعد راه و
مغشوش بودن چشمشان و فرخی هم به جهت اینکه علاقهمندي به خانه خود نداشت و راهشان دور بود ماندند. نان و پنیر و اشکنه
براي آنها تهیه شد، خوردیم و تا ساعت هفت از شب فرخی و آقا شیخ حسین طهرانی صحبت حوادث و وقایع فرونت را نقل
میکرده و میخندیدیم؛ مظالم نظام السلطنه و عملیات او و متصل کردن منافعبرها خودشان را به او و صدمه زدن به آقا سید جلیل و
مساوات و دسته آنها. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه پنجم جمادي الاول.- صبح از خواب بیدار و با آقا شیخ عبد العلی و آقا شیخ حسین طهرانی و فرخی چایی، نان، پنیر و
سیبزمینی خورده قرار شد عصر جمعه منزل فرخی، من و مجله و طهرانی برویم و قدري صحبت نمائیم.
بعد آقایان رفته، احمد و بتول هم به مدرسه رفته، هوا هم ابر. من هم قدري پشت کرسی دراز کشیده، ناهار بتول از مدرسه آمد،
ناهار میخوردیم، ناصر الدوله آمد و اظهار خضوع و صحبت نموده، ناهار پنجشنبه را از من وعده گرفت که تنکابنی را هم وعده
بگیرم، من قبول نموده رفت.
ص: 1311
بهترین راه براي طفره رفتن
من هم دو به غروب برحسب وعده به خانه خلخالی رفته آقا سید جلیل آنجا بود تنها تا نیم به غروب صحبت و شطرنج. بعد خلخالی
آمده اظهار داشت که دیشب چطور ما را دچار محذورات نمودي؟ من چهطور میتوانم با فرخی و شیخ حسین طهرانی و فدایی
داخل کار شوم؟ کجا شیخ عبد العلی و آقا سید جلیل پول دارند بدهند؟ شیخ حسین طهرانی خودش پول ندارد و به قدر ششصد
هفتصد تومان به توسط شیخ احمد سیگاري از حاج احمد رشتی در این مدت پول درآورده به عنوان اینکه مدرس کارت را درست
صفحه 404 از 790
میکند و مدرس حواله به حاجی احمد نموده، میخواهد بنوشد، بپوشد، بقمارد، پول هم از خودش ندارد. گفتم من فقط براي
اینکه راحت از دعوت متفرقه بشوم ناچارم که به چه قسم طفره بزنم. من که با پول دیگران داخل هیچ کاري نمیشوم و پول هم که
از خودمان میخواهم، طفره میزنید. پس من چه قسم طفره از بودن با آنها و شما بزنم. بعد اظهار داشت که یک جلسه من و
اردبیلی و تنکابنی و بقاء الملک و شیخ عبد العلی و تو بنشینیم و تکلیف را معین نمائیم.
دیدار از ماژور محمد تقی خان پسیان
بعد نیم از شب خلخالی به خانه فطن الملک، من و آقا سید جلیل به خانه ژنرال حمزه خان رفته چون ماژور محمد تقی خان،
برادرزادهاش و حیدر قلی خان پسرش از برلن تازه وارد و دو ماه توي راه بودهاند، دیدن نموده، گفت خیلی به مسافرین که سی
نفرند در برلن بد میگذرد و شاید از بیمعاشی تلف شوند و اگر به هرکدام ماهی چهل تومان برسد شاید خود را نگاهداري نمایند.
یک کاغذي هم از مساوات همراه آورده بود. تا ساعت دو و نیم دیدن و چایی و قهوه و شیرینی با آنها و خود ژنرال هم از اندرون
خواستیم صحبت نمودیم. بعد بلند شده به خانه آمدم. شام عدسپلو خورده خوابیدیم.
قحطی گوشت
چهارشنبه ششم جمادي الاول.- صبح بعد از چایی، زیر کرسی، بعد قصد رفتن حمام نمودم، بعد تنبل شده، نان را دکان برده پخته
خانه آوردم. بعد از ناهار
ص: 1312
بیرون رفته، قدري خرید کرده، درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، قدري صحبت، بعد بلند شده رو به خانه، آقا میرزا
عباسقلی خان آدمیت، سیف الاطبا و خلخالی توي راه رسیده قدري صحبت، بعد رده شده. اکبر آقا تویسرکانی رسیده باهم
صحبتکنان رو به خانه آمدیم، گوشت هم گیر نیامد و قحطی گوشت هم از توجه اولیاي امور فراهم است. بعد نیم به غروب با
اکبر آقا بیرون رفته از خیابان امیریه و مریضخانه تا توپخانه. اکبر آقا رفت. من هم نیم از شب به خانه آقا شیخ حسین گیوهفروش
رفته آقا سید عبد الغنی و آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمده تا ساعت سه از شب نشسته قرار شد شب چهارشنبه منزل آقا سید
جلیل برویم و صحبت تشکیل آقایان کمیته که مجددا به هروله افتاده و میخواهند ما را داخل نمایند نمودیم. ساعت سه بلند شده
من به خانه حبیب المجاهدین که وعده کرده بودم رفته منتظر بودند. با مفتاح سه نفري شام چلو و قرمهسبزي و لوازم و چایی. پنج از
شب خوابیدیم.
تغییر رویه وثوق الدوله
چهارشنبه هفتم جمادي الاول.- صبح در خانه حبیب المجاهدین از خواب بلند شده چایی خوردیم. بعد من بیرون آمده به خانه
بینش رفته قدري صحبت.
اظهار داشت آقا میرزا طاهر را به محکمه تمیز بردند و من را هم خیال دارند به مالیه بالاتر از مقام سابق ببرند و این دلیل است که
وثوق الدوله چیزي مشاهده نموده که دستی [به] سر و گوش ماها میکشد و به ماها مساعدت میکند.
بعد بلند شده در بازار گبرها سیزده ذرع و کسري چیت وطنی به جهت پیرهن و شلواري خریده به خانه آمده ملوك و فاطمه سلطان
دختر ننه باقر و دو بچهاش آمده بودند خانه. من هم گوشت گیر نیاورده بودم، زنها دمپخت پخته، من بیرون آمدم که حمام بروم
آقا سید جلیل را دیده باهم به خانهاش مراجعت اظهار کرد:
صفحه 405 از 790
من هم دیروز خانه صدرایی نرفته. من هم گفتم با دعوت صریح من هم نرفته.
نزدیک ظهر بلند شده به خانه ناصر الدوله که وعده گرفته بودم رفتم دیدم آقا میرزا سلیمان خان [آنجا] بود بعد آقا میرزا طاهر و
عین الممالک و محمد باقر میرزا نامی طبیب عراق هم آنجا بودند. واداشتم تلفن به آقا سید جلیل زدند که او
ص: 1313
هم بیاید. او هم آمد. ناهار مفصلی پر از گوشت، آن هم مرغ و لوازم مفصلی خوردیم. قبل و بعد هم مرکبات و شیرینی و چایی.
انتقاد از خطمشی ضد تشکیلیون
بعد صحبت دیروز شد که آقا میرزا سلیمان خان اظهار کرد که شما نیامدید آنجا و قسمی شد که شما حربه به دست طرف میدهید.
شما وعده دادید که بیاید خانه صدرایی و تماما آنجا بودند و صدرایی از صبح به من گفت که کمرهاي نمیآید و با سایرین
صحبت کرده، آنها رأي ندادهاند. من قبول نکردم. بعد که ظهر شد و تا یک ساعت بعد هم منتظر شدیم. بعد گفتند که دیدید
فلانی حاضر نمیشود. من گفتم که حق با شما بود. حال بنا شد روز دوشنبه منزل دکتر مهدي خان برویم و زنجانی و تنکابنی هم
دیروز آمده بودند.
بعد خیلی صحبت و تا غروب منزل ناصر الدوله بودیم. رکن الممالک، داییاش و پسر آقا سید عبد الله مجتهد قمی و قائم مقام
الملک و میري گاريچی هم آمدند. بعد من بلند شده به خانه آمدم. یک از شب رفته عین الممالک فرستاد، من بیایم یا تو
میآیی؟ من رفتم و او را از خانهاش برداشته به خانه میرزا ابراهیم خان دم خیابان علاء الدوله رفتیم. آقا شیخ محمد علی قزوینی،
میرزا عبد المحمد و میرزا محمد علی نواقل و میرزا باقر خان و دو سه نفر دیگر هم بودند.
روضه آنها تمام شده بود. تا ساعت سه از شب صحبت اغتشاش روي کره و اینکه خداوند لعنت کند لوید جرج و کلمانسو و اینکه
درست کرده و به قدري براي بلع کردن ملل ضعیفه تضییق تهیه نموده «1» ... در هر مملکتی و نیز لوس و دنیکین و وثوق الدوله و
که مردم بدبخت روي کره را به نیستی که بلشویکی باشد سوق میدهند.
بلشویک شدن ملک الشعراء
بعد عموما بلند شده، من و عین الممالک بهسمت خانه، در راه نقل کرد که ناظم التجار کرمانی مرا امروز صبح در راه ملاقات
نموده و گفت کمرهاي را میخواهم ببینم به جهت اینکه چند روز قبل ملک الشعرا به عیادت من آمده بود
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1314
و میگفت باید ترتیب بلشویکی را درنظر بگیریم، چون مهمانی آمد نتوانستم نیت او را بفهمم. حال من از حرف ملک الشعرا
خیلی تعجب مینمایم. چه نیرنگی « از مسلمان حرف کفر یا از ابلیس حرف اسلام » من به عین الممالک گفتم من به «1» ... متحیرم
است که آقایان از مبادي عالیه خودشان تعلیم گرفتهاند؟
من هنوز حقیقت مرام و عقاید بلشویکی را نفهمیدم تا از روي عقیده حرفی بزنم. الان به جهت شدت ظلمی که انگلیسیها به ما
معمول میدارند ما لا لحب علی بل لبغض معاویه تمجید از بلشویکی میکنیم. من که متحیرم از دسایس.
بعد به خانه آمده با بچهها قدري دمپخت و حاضري خورده خوابیدیم.
صفحه 406 از 790
اخلاق لنین
جمعه 8 ربیع الاول.- صبح بعد از چایی، فتح الله از خلخالی یک من و 25 سیر گوشت قرض آورد که بعدها من هم گوسفندي
کشته عوض بدهم. بعد بلند شده به خانه طباطبایی همدانی رفته، قدري صحبت، او را برداشته به خانه آقا میرزا سلیمان خان به دیدن
روح الله خان رفتم. آقاي نجات هم بودند، دیدن شد. قدري صحبت. نجات گفت من جلیل الملک را میبینم و میگویم وثوق
الدوله را در خصوص مهاجرین برلن دیده که قراري براي آنها بگذارد. بعد سراج الدوله نامی آمد و تنقید لنین را که جواهرات و
احجار کریمه، الماس و غیره را خرد میکند و به دریا میریزد. من قدري تنقید از عقیده سراج کردم.
وکلاي بدون مجلس
بعد از ساعتی بلند شده گفتم که دوشنبه را به منزل دکتر میآیم. بعد با طباطبایی همدانی صحبتکنان به خانه ناظم التجار کرمانی
رفته، نبود. رو به خانه میآمدیم آقا میرزا محمود اصفهانی رسید. قدري صحبت. بعد رد شده آقا سید یعقوب، ضیاء الادبا، قوام
العلما و دکتر مهدي خان رسیدند. با آنها هم قدري صحبت. بعد آنها رفته، مرآت الممالک از خانه من مراجعت میکرد. با او
تنها در خیابان امیریه گردش و صحبت کرده که مصدق السلطنه رمزا تلگراف کرده بود که اروپا
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1315
بلشویکی شده و نیز نقل کرد که وکلاي شیراز قصد دارند بهطور قهر برگردند.
گفتم آقایان دو سه هفته قبل به وثوق الدوله نوشته بودند که یا افتتاح مجلس یا تعیین حقوق و مخارجی براي ماها که از ولایتمان ما
را خواستید، یا اذن مراجعت. حال همان زمینه استفاده است.
بعد مرآت رفته، من به خانه آمده آبگوشت خیلی لذیذي پخته بودند، از خانه عین الممالک یک کاسه کشکولی آش جو. اما
حقیقتا ظرف و مظروف فوق العاده جالب و لذیذ. با ننه اسماعیل و بتول ناهار خورده یک کاسه کوچک آش جو و قدري گوشت
کوبیده با نان ننه اسماعیل براي اسماعیل تهیه و بعد از چایی عصر به مریضخانه رفت. من هم بتول را خانه گذاشته به حمام رفتم.
بعد از حمام برحسب وعده به خانه فرخی رفته آقا شیخ عبد العلی هم بود.
قدري صحبت. گفت میخواهم بروم داخل وکالت بشوم و مشکل است کار عدلیه مرا بدهند. فرخی گفت شنیدم به میرزا سید
مصطفی خان و بینش را هم به مالیه میبرند و شرف الملک را هم دعوت به ریاست شعبه رابع حقوق کرده بودند، مقام بالاتري
خواسته بود. بعد تا ساعت یک از شب آنجا بوده بلند شدیم و قرار شد عصر دوشنبه یک به غروب باز در منزل فرخی برویم.
روح بعضی مطالب
به مغازه خلخالی رفتیم. آقا شیخ حسین طهرانی هم از خانهاش آمده بود و معلوم شد که در خانهاش مهمانی بود و خلخالی و جمعی
هم ناهار آنجا بودند، اما چه مذاکره بود، من نپرسیدم. مشغول صحبت بودیم آقا سید عبد الرحیم کاشانی مرا در بیرون مغازه
خواست، رفتم، گفت شما چرا به دعوت منزل صدرایی نیامدید؟
گفتم چون مطلب من تمام شده بود و شروط خود را کرده بودم. اگر آنها عمل نمایند آنوقت من حاضرم اتحاد نمایم اما براي
آنکه خیال نکنند من اغراض شخصی دارم این دوشنبه که منزل دکتر مهدي خان دعوت کردهاند میآیم.
صفحه 407 از 790
کاشانی گفت من استشمام چیزهاي دیگر میکنم و میبینم که کمکم روح بعضی مطالب و اشخاص دمیده میشود و باید قاعدتا
اراده وثوق الدوله و بالاتر در این جمعیت باشد، چون در این جلسه جلیل الملک را هم قرار شد دعوت نمایند.
گفتم هرچه میخواهد باشد من حربه خود را از دست نمیدهم و مواد خود را که
ص: 1316
پیشنهاد نمودهام اگر قبول نکردند من در اتحاد آنها داخل نمیشوم. کاشانی هم گفت من هم در عقیده و مطالب تو کاملا همراه
هستم. بعد او رفت.
خلخالی هم آمد بیرون و گفت من فردا شب منزل میر موسی خان وعده دارم و میر موسی خان دو قسم جمعیت تهیه کرده؛ یکی با
غفاري و فروهر و دکتر احمد خان و این نمره و یکی با سردار معظم و شیخ جلال و شاید آقا سید جلیل و گویا سالار لشکر و محمد
ولی میرزا و اینها هم با صدرایی و تدین و جلیل الملک بدند و هم با میرزا علی اکبر و ملک الشعرا و معتصم. بعد من گفتم
نمیدانم این دستههاي مختلف مبادي و محرك اینها هم مخالف، و میخواهند هرکدام یک دسته قشون از خودشان مخصوص به
خودشان داشته باشند یا آنکه مبادي آنها که وثوق و صارم و برادرهاي نصرت الدوله باشند باهم یکی هستند و اینها را برحسب
مصالح دستهدسته کردهاند یا آنکه این دستههاي مختلف خودشان به جهت منافع شخصی و عقب افتادن یا نیفتادن از همدیگر یا
خیالات موهومه آتیه که تطهیر اشخاص خودشان را کرده باشند و هرکدام از اینها بگویند مظالم وارده به ایران به گردن من نبود و
تقصیر آن چند نفر بود. آنهاي دیگر هم این حرف را بزنند. باید این مطلب را تعیین کرد. بعد قرار شد من و خلخالی و آقا سید
جلیل و مجله و بقا بنشینیم و فکري نمائیم، روز یکشنبه عصر قرار شد. بعد عین الممالک به مغازه رسید. باهم بلند شده رو به خانه
آمدیم. ساعت دو از شب به خانه رسیدم. شام خورده، خوابیدم.
حملات اکراد
شنبه 9 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی تا ظهر در خانه مانده، بعد از ناهار چایی دم کرده، خمیر نموده، ظروف دیشب و ناهار را
هم شسته، عصر زن آقا میرزا مهدي خان و سه نفر بچهاش و کلفتش آمده، بعد از چایی خوردن پوست بید براي بیبی که ناخوش
بود چیده، بعد از شب استخاره کردم بروم منزل مشیر اکرم خوب آمد. بلند شده سر خیابان سوار واگون. هوا هم سوز برف را
داشت. میدان توپخانه پیاده، پسر آقا ملا علی نخجوانی رسید. قدري صحبت حملات اکراد و اسماعیل خان شکاك به ضمیمه قشون
عثمانی و صاحبمنصبان آلمانی راست یا دروغ و کشتن ضد بلشویکی و قزاقها را در
ص: 1317
سلماس و غیره بیان کرد. بعد به خانه مشیر اکرم رفتم. با عصمت السلطنه و مشیر اکرم تا ساعت چهار و نیم صحبت و شام خورده،
خوابیدم.
اعترافات میرزا علی اکبر ساعتساز
یکشنبه دهم جمادي الاول.- صبح در خانه مشیر اکرم از خواب بیدار شده چایی خوردم و شب شروع به برف کرده، به قدر سه گره
برف آمده و میآمد. بعد بلند شده توي برف به خانه امیر حشمت دیدن رفته که از سمنان آمده بود، به اندرون مرا برد. به قدر
ساعتی صحبت حکومت آنجا و اوضاع را نموده، بعد عمید الممالک وکیل سمنان را فرستادیم آمد و بیرونی رفته، بعد میرزا علی
اکبر ساعتساز آمد. مشغول صحبت و اینکه از وثوق الدوله دلتنگ شده و وثوق الدوله قصد ضایع کردن تمام طبقات را دارد و
قرار گذاشت که من وکیل عربستان شوم و تقدیمی وقار الملک که هزار تومان و بعضی اشیا باشد که وقار الملک تقدیم وثوق
صفحه 408 از 790
الدوله نموده به او برسد. وقار الملک هم چهارصد تومان بیشتر نداد و خودش را در عربستان وکیل کرد و هیجده هزار تومان هم
طلب موهوم خود را از دولت که حواله سر مالیات سوخت شده به سردار ارفع گرفته بود از سردار ارفع گرفت و تقریبا صد و پنجاه
هزار تومان مخارج قشونکشی موهوم سردار ارفع را که براي حفظ ایران از حملات عثمانیها و در واقع براي اینکه ایرانیهاي
جنوب ملحق به عثمانیها در جنگ علیه متفقین نشوند به میرزا علی اکبر چهارصد تومان دخل میکند وثوق الدوله طرفدار داخل
میکند.
وقار الملک هیجده هزار تومان طلب موهوم و وکالت دخل میکند. سردار ارفع صد و پنجاه هزار تومان مخارج موهوم و دروغ را
میکند. انگلیس از پول ایران و افراد ایران براي خود طرفدار و قشون دخل میکند که علاوه بر آنکه به عثمانیها ایران ملحق
نشوند، علیه متحدین هم کار بکنند.
مأموریت گیلان
بعد نقل کرد که در بیست ماه قبل اسکات مرا خواست. به آنجا رفتم. گفت دو نفر انگلیسی تو را میخواهند ببینند. فردا با سید ضیاء
که باهم رفیق و متحد بودم رفته، فرداي آن روز را هم سید ضیاء منزل خودش آن دو نفر انگلیسی و اسکات
ص: 1318
و مرا به ناهار مفصلی دعوت کرد که صحبتها را با من بنماید. بعد از ناهار به من اظهار کردند که دولت شما بیطرف است، و
لیکن چون شما در مازندران نفوذ دارید بروید آنجا و جلوگیري نمائید که ژرمن فیلها و عثمان و ایران فیلها نهضت و حرکتی
نکنند. من گفتم بیست هزار تومان مخارج من است فورا حواله داده که به من بدهند، من دیدم بد شد، من چهطور براي آنها کار
بکنم. بعد خود را به ناخوشی زده، اتفاقا فتح انگلیسیها در فلسطین و شروع به شکست عثمانیها و کمکم متحدین معلوم شد آنها
هم از من منصرف شدند.
بعد ناهار چلو و خورشت تاسکباب و یک قدح کلهپاچه و آش آماج آورده، عموما خورده، میگفت میرزا ابراهیم قمی هم جدیت
دارد که [حکومت] نظامی شهر برداشته شود و با وثوق الدوله بد شده، چون توسط یک نفر یهودي که در عراق حفریاتش را دولت
برده، هرچه کرد وثوق الدوله پس نداد، حالا با او بد شده. تا ساعت دو و نیم به غروب آنجا بوده، برف هم باز میآمد. بلند شده.
امیر حشمت اصرار به ماندن یا با درشکه بیایم. هیچکدام را قبول نکرده، پیاده آمده، سر خیابان لالهزار بعد از توپخانه سوار واگون.
ختم قزاقخانه
امروز قزاقخانه ختم بود براي قزاقهاي سلماس که به دست اکراد اسماعیل خان شکاك یا بلشویکها کشته شده بودند. صبح میرزا
علی اکبر میگفت من صد نفر را از بازار برداشته به آنجا ترحیم رفتم، خوب شد که ما رفتیم و الا قزاقخانه از این ختم بور شده
بودند. فقط میرزا ابو طالب تبریزي صاحب مجلس و قزاقها بودند.
بعد گفت که صبح در سردار توپخانه یک نفر آویزان بود و هیچکس هم به تماشا نبود. روزنامه را خواندیم دیدیم نوشته بود قتله
استوار استنطاق شدند؛ دو نفر یکی محمد خان درشکهچی و یک نفر دیگر ابو القاسم مصلوب و باقی منجمله غلامحسین خان
سرکمیسري پانزده سال حبس مقید خارج به خراسان.
مسیو وارام، دموکرات تبریزي
بعد از توپخانه سوار واگون و درب خانه خلخالی پیاده، رفتم و دیدم آقا سید جلیل، بقاء الملک، خلخالی، مجله و یک نفر ارمنی
صفحه 409 از 790
دیگر معلوم شد مسیو
ص: 1319
وارام که دمکرات و جزو تحدید تریاك آذربایجان آنجا بود. گفت از تبریز که میآمدم رفقاي آنجا گفتند که شماها را ملاقات
نمایم و بگویم قسمی بکنید که اگر اختلافی دارید، داخلی خودتان بدانید، نه در خارج. صدرایی را دیدم، او گفت من حاضرم.
شما چه میگوئید؟ ما گفتیم عامه با اینها حاضر نیستند بعد خیلی صحبت شد. مسیو وارام رفت. بعد ما پنج نفري نشسته، صحبت
فردا شد که در خانه دکتر مهدي خان من چه بگویم که صدرایی و تدین و ملک و معتصم و دکتر حسن خان و میرزا سلیمان خان و
سید عبد الرحیم کاشانی و دکتر مهدي خان و مرآت السلطان و من که سابقا بودیم، به علاوه آقا شیخ ابراهیم زنجانی و آقا سید
جلیل و بعضی دیگر هم شاید دعوت بکنند. بعد خلخالی گفت یک مجلس دیگر هم روز چهارشنبه دعوت میشوند که شما را هم
قرار گذاشتهاند دعوت نمایند، بدون اطلاع از موضوع و ریشه آنها. میر موسی خان، فروهل، غفاري، دکتر احمد خان، تنکابنی و
من و چند نفر دیگر که در آنجا دو چیز را قطعی کنند؛ یکی انحلال کمیته و دیگري عدم کار ابدا با تدین و صدرایی و ملک
الشعرا و ساعتساز و جلیل الملک، حال شما آن روز چه خواهید گفت؟ گفتم من در انحلال کمیته حق رأي ندارم، چه که من در
ایجادش مقاربتی نکردم که در افناءاش ولایتی داشته باشم. اما در خصوص طرد پنج نفر، من صرفنظر از عموم دمکراتهاي قبل از
مهاجرت نمیکنم. اما از خصوص، درصورتی که عموم آنها را مطرود نماید من با عموم مخالفت نمیکنم، قرار به این قسم من
براي خود دادم. بعد ساعت یک و نیم از شب بلند شده، آقایان رفتند. من هم توي برف به خانه آمده، احمد هم پشتبام این حیاط
را پارو کرده بود و پشتبام اندرون را به واسطه سوز و برف آمدن نتوانسته بود پاك نماید. بعد شام خوردیم و خوابیدیم. هوا باد و
سوز غریبی داشت.
[امور روزانه]
دوشنبه یازده جمادي الاول.- صبح برخاسته، برفی که چند سال بود دیده نشده بود، آمده بود. دو نفر پارودار همینقدر شد که از
بامها پائین ریختند و پنج هزار گرفته رفتند. احمد به مدرسه رفت و بتول نتوانست. من هم استخاره نموده، خوب آمد که بیرون و
برحسب وعده به خانه دکتر مهدي خان. اما در راه به قدري صدمه از زیادتی برف در راهها خورده، شنیدم درشکهها و واگون هم تا
بعد از ظهر هم کار نمیکرد.
ص: 1320
مذاکرات بینتیجه
به خانه دکتر، پرسان پیدا کرده و بعد از اجازه وارد. آقا میرزا سلیمان خان، ملک الشعرا، ساعتساز، معتصم السلطنه، دکتر حسن
خان، آقا سید عبد الرحیم کاشانی، صدرایی، جلیل الملک، آقا شیخ ابراهیم زنجانی، آقا سید جلیل، تدین و دو برادر ملکزاده،
میرزا محمد علی خان و میرزا اسد الله خان. ناهار مفصلی روي میز [صرف شد]. بعد از ناهار فتح مذاکرات شد و مرا به امضا مأخوذ
داشتند که باید احترام امضاي کاغذ سابق را نگاه و متحدا کار کنیم و دو ماده هم برحسب پیشنهاد زنجانی؛ یکی آنکه در سیاست،
افراد مداخله نکنند تا کمیته جدید تأسیس شود و دیگر آنکه هرکدام از ما مخالفت قطعیات اکثریت را بنمائیم از فرقه دمکرات
خارج باشیم. گفتم من امضا و مرقومات خود را حاضرم که نوشتهام با دمکرات قبل از مهاجرت حاضر [به] تأسیسات هستم و
مؤسسات حالیه را رسمی نمیدانم و رسمی ندانستن مؤسسات موقوف به این است که شما هم رسمی ندانید. یعنی اظهار نمائید که
رسمی نبود، نه اینکه منحل نمائید. گفتند در مقام عمل این قسم خواهد شد. گفتم قناعت به این حرف، سایر رفقا نمیکنند.
صفحه 410 از 790
بالاخره تا عصر مشغول مذاکره و حل این مطلب که اگر عدم رسمیت آن را آنها اعلان نمایند نمیتوانند از جهت دولت و سفیر ...
زندگی کنند و اگر آنها این کار را نکنند سایر رفقاي ما جمع نمیشوند. من هم زیر امضاي این دو ماده نرفته، هرچه کردند «1»
گفتم من هنوز اتحاد با شما نکردم که امضا نمایم. ماها یک زمینه توافق باید اولا تهیه نمائیم که اگر اطمینان در آن زمینه بههم
برسانیم سایرین را باهم جمع نمائیم تا وحدت نهضتی را اجرا نمائیم. بالاخره سایرین قرار گذاشتند که روز جمعه باز خانه دکتر
مهدي خان عصر بدون ناهار، این جمعیت به اضافه نجات، بقاء الملک، خلخالی و دکتر احمد خان جمع شویم و مذاکره و
زمینهسازي نمائیم.
نامه عاجزانه مساوات
مقارن غروب همه بیرون آمده، من با میرزا سلیمان خان تا دم خانه، من به خانه آمده، او رفت. هوا هم صاف و زمینها یخ و برفها
متراکم. به خانه آمده،
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1321
من تا به حال به عجز نیفتاده و حاضر به هیچچیز نبودم، اما در مملکت کفر میترسم بمیرم » کاغذي از برلن، مساوات که نوشته بود
و نعش من در قبور غیرمسلمین بدون آداب اسلامی مستور شود. من راضی شدم و لو به تکه وجهی که از گرسنگی نمیرم و خود را
شام خورده خوابیدیم. «. به ممالک اسلامی برسانم، هر قسم شده تهیه نمایی
[امور روزانه]
سهشنبه 12 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه رفته، هوا صاف و در شدت یخ و سرما. من هم در خانه قدري
برفهاي جلو را جمع و قدري تحریر و کتاب زیر کرسی. ناهار خورده، بعد از ناهار چایی. عصر هم اکبر آقا تویسرکانی آمد،
اظهار داشت که قوام الدوله برحسب تقاضا از وزارت داخله اصلاح بین مرا با جعفر قلی میرزا خواسته و به من گفته یک نفر وکیل
تو که نماینده و حق صلح را داشته باشد معین نما تا با یک نفر هم از طرف معینشده رسیدگی و حکمیت و حق صلح را داشته
باشند. حال من ناظم العلما را میخواهم معین نمایم. من هم تأیید نموده، گفت پس شما او را ببینید که محافظهکاري نکند و چون
مطلع از حقایق امور غارت شدن من است او بهتر از حاج میرزا علی محمد دولتآبادي و میرزا عباسقلی خان آدمیت که بعضی
مایلند آنها باشند. من هم تصدیق نموده، او رفت.
یک به غروب مانده بیرون رفتم، بقاء الملک نبود، آقا شیخ حسن خان را دیده به قدر ساعتی منزلش نشسته، صحبت و شطرنجی،
بعد یک از شب رفته به منزل آقا سید جلیل رفته، نبود، تعجب کردم که خلف وعده نموده.
بعد در سر راه منزل عین الممالک رفته، در این بین آقا شیخ محمد علی قزوینی و آقا سید عبد الغنی هم رسیدند. تعجب نمودم که
شما کجا بودید؟
گفتند رفتیم منزل آقا سید جلیل، نبود گفتیم شاید شما منزل باشید، آنجا هم نبودید، حال از اینجا رد شده، حدس زدیم شاید اینجا
باشید. بعد قدري صحبت متفرقه و دعوت تشکیلیون از من، خانه دکتر مهدي خان و صحبتهاي آنجا شد. بعد از چایی بلند شده،
آنها رفتند. من هم خانه آمده، شام خورده، ساعت چهار و نیم از شب سگ خیلی پارس کرد، آمدم بیرون تا
ص: 1322
صفحه 411 از 790
در است. بعد آمده خوابیدیم. «1» پشت در پشتبام رفته دیدم جفت و میخ طویله توي رزه
ناامنیهاي سیاسی
چهارشنبه سیزده جمادي الاول.- صبح بلند شده، بتول گفت من دیشب مطالعه که میکردم و شماها خوابیده بودید سگ خیلی صدا
میکرد. صبح که رفتم سماور را آتش کنم دیدم در پشتبام باز است، اما از اسبابها چیزي نفهمیدم برده باشند. واقعا ماندهام
متفکر؛ در این شهر ناامن که به ما ناراضیهاي از معاهده چهقدر تضییق وارد شده، از هیچچیز اطمینان نداریم. واقعا اگر فرستادند و
مرا کشتند به عنوان اینکه دزد آمده، چه میشود کرد؟ تمام دزدها و اشرار و نظمیه و سایر قوا در تحت اختیارات، من هم باید در
تحت اراده الهی و قضا و قدر تسلیم و چارهاي جز رضا نداشته باشم.
بعد خمیر نموده و مشغول چایی و تحریر شدم. بعد بیرون آمده به خانه آقا سید جلیل رفتم که در خصوص کاغذ مساوات به وثوق
الدوله صحبت نمایم، دیدم خلخالی و رزاق اف آنجا هستند بعد کمکم دیدم آقایان نجات، میر موسی خان، دکتر احمد خان،
غفاري، فروهر، میرزا ابراهیم قمی، دانش، آقا سید عبد الرحیم کاشی و شیخ العراقینزاده آمده، معلوم شد آقایان مدعو به چلوکباب
بوده و خیال داشتند به من هم خبر کنند، یا آنکه مرا دیدند چنین گفتند. مشغول چایی. بنا بود تنکابنی هم بیاید، تا یک و نیم بعد از
ظهر نیامد. بالاخره ناهار مفصلی چلوکباب اما چنان کبابی ندیده بودم؛ کباب برگی مثل دوري بزرگ گرد با لوازم و آش بسیار
اعلا، کره، تخممرغ، دوغ و مربا. بعد از ناهار هم آقا میرزا سلیمان خان آمد.
مذاکرات بینتیجه
مذاکرات زیاد شد که اوضاع متفرقه و کثیفه فرقه را خاتمه دهند. خیلی صحبتها شد که روحش منحل نمودن کمیته و کار نکردن
عمومشان با صدرایی
______________________________
1). حلقه در، حلقه میخ طویله. )
ص: 1323
و تدین و ملک الشعرا و جلیل الملک بعد از این بود. اما به قول شرافتی با همدیگر قرار گذاشتند، و لیکن در نوشته ننوشتند، و لیکن
نوشتند که منبعد در امر حزبی عمل نکنند. لیکن من گفتم تا این دمکراتها که تأسیسات کمیته و تأیید معاهده را نمودند ترمیم
نکنند، من نمیتوانم با آنها داخل بشوم و به اصرار خواستند من امضاي کاغذ آنها را بنمایم. نوشتم: من با افراد دمکراتی که
مؤسسات بعد از مهاجرت را رسمی نداند حاضر به تشکیلات هستم، سید محمد کمرهاي. بعد قرار شد که صحبت این مجلس را
هیچجا نکنیم و شب دوشنبه خانه غفاري برویم. بعد ساعت سه از شب همگی بلند شده رفتند. آقا سید جلیل گفت فردا عصر خانه
بقاء الملک بیائید. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
سرماي بیسابقه
چهارشنبه چهارده جمادي الاول.- صبح بعد از چایی باز هوا به شدت سرد. همچه سرمایی در این چند سال نشده بود و هوا خود را
از تحت الحمایگی ممالک جنوب بیرون آورد. بعد بیرون آمده بازار رفته دیدم کاروانسراها و اغلب بازار از شدت سردي هوا باز
نیست، اگرچه اسما به جهت وفات حضرت صدیقه است.
سه تومان و نه هزار طلب شیر مرد گبر را دادم. بعد حاج سید محمد ساعتساز را دیده، در خصوص ساعت حاج جلال لشکر اظهار
صفحه 412 از 790
نمودم، باز همان حرفهاي سابق را که راه اروپ هنوز درست باز نشده و به سوئیس نوشتهام هنوز جواب نیامده، باز مینویسم. بعد
خانه فرخی رفته، خوابیده بود، به هتل پاریس رفته مسیو ورام را ندیدم. به چاپارخانه رفته، گفتند پهلوي به دفتر پست رفته. ارسی
بتول را از مشهدي عباس پینهدوز گرفته، دادم میخ کردند. بعد به خانه آمده ناهار خورده، بعد از سرما زیر کرسی قدري خوابیده،
بعد چایی.
رفع ملکوکیت دموکراسی
یک به غروب به خانه بقاء الملک رفته، آقاي آقا سید جلیل و یمین الملک نامی آنجا بود. بعد مرآت السلطان و آقا شیخ حسن خان
و میرزا عبد الحسین ساعتساز هم اتفاقا آمده، آقاي خلخالی هم آمده، مشغول شعر خواندن و حکایت مضحکه تا ساعت یک از
شب. آقا سید جلیل رفت، بعد هم مرآت و آقا
ص: 1324
شیخ حسن خان و ساعتساز و یمین الملک. بعد من و بقا و خلخالی به چایی و صحبت تا ساعت چهار که چهکار باید با دو دسته
کثافتکار کمیتهها بکنیم. بقا و خلخالی گفتند ما فردا به خانه دکتر نمیآئیم. گفتم من میروم تا ببینم چه میشود. اما من با اینها
و آنها داخل اتحاد نمیشوم، چه که ملکوکیت دمکراسی را که نمودهاند بدون جبران و ترمیم که الغاي عملیات کمیته را تا ننمایند
من با آنها اتحاد نمیکنم و آنها هم امکان ندارد حاضر بشوند. بعد ساعت چهار من و خلخالی بلند شده، من به خانه آمده، شام با
بچهها خورده، تمام پیازهاي ما را هم یخ زده بود. یک کاغذ پست شهري هم از میرزا سید مصطفی خان رسید که روز یکشنبه دو
بعد از ظهر آقاي تنکابنی و بینش هم مدعو هستند براي مذاکراتی، منتظر هستیم. بعد خوابیدیم.
جمعآوري کمک براي مساوات
جمعه پانزده جمادي الاول.- صبح بعد از چایی هوا قدري ابر بود. من هم زیر کرسی و تنبل، متفکر. آقاي عین الممالک آمده،
مشغول صحبت متفرقه شده، صحبت بیخرجی و بیراهی مساوات و رفقایش در برلن و عدم اعتناي دولت به آنها و همچنین عجز
تنها مساوات به کار از بیزبانی و غیره، بعد قرار شد اگر بشود پانصد تومانی از رفقا براي مساوات جمع و فرستاده شود. عین
الممالک شخصا پنجاه تومان نقدا داد. بعد نزدیک ظهر رفته، من هم با بتول و ننه اسماعیل ناهار آبگوشت خورده، بعد خوابیدم.
عصر بیرون آمده به خانه مرآت الممالک نبود.
براي جمعآوري دموکراتهاي قبل از مهاجرت
بعد برحسب وعده به خانه دکتر مهدي خان رفته، آقا میرزا سلیمان خان، آقا سید عبد الرحیم کاشانی آقا سید جلیل، مرآت السلطان،
دکتر حسن خان، دکتر احمد خان، ملک الشعرا، جلیل الملک و دو سه نفر دیگر [آمده] فقط تدین و صدرایی و میرزا علی اکبر
نیامده بودند. همچه حدس زدم که آنها رفتهاند که با اجزاي کمیته که ضدیت با اینها دارند سازشی نمایند. خیلی صحبت شد و
پیشنهاداتی شد که طرز جمع کردن افراد قدیم به چه شکل بشود. پنج نفر انتخاب شدند؛ اردبیلی، کاشانی، میرزا سلیمان خان،
مرآت السلطان و یک نفر دیگر که
ص: 1325
سایرین را دیده آنها را حاضر نمایند که رژیمبندي از افراد دمکرات قبل از مهاجرت بشود. خود این دلیل است که مؤسسات آنها
بعد از مهاجرت لغویت داشته. و روز جمعه آتیه عصر منزل جلیل الملک جمع بشویم. ملک الشعرا هم از من ناهار جمعه را دعوت
صفحه 413 از 790
کرد که بعد از ناهار برویم منزل جلیل الملک. بعد ساعت یک از شب با اردبیلی بیرون آمده، در راه، خانه ناصر الدوله رفته، تا
ساعت سه آنجا چایی و آجیل خورده، دو سه دست شطرنج زده، قرار شد که فردا شب اردبیلی، خلخالی، بقاء الملک و مجله بیایند
خانه ما قدري صحبت نمائیم. بعد من خانه آمده شام خورده خوابیدم.
شیوع آنفولانزا
شنبه شانزده جمادي الاول.- صبح بعد از چایی به خانه مرآت الممالک رفته، قدري اظهار کسالت از مریضداري آنفولانزایی نموده
گفت دیروز پسر مرحوم حکیم الملک و خواهرش و زنش به فاصله چهار ساعت از این مرض جدید فوت شدند و همچنین شکوه
الممالک و جمعی دیگر. بعد گفتم برود مستوفی را ببیند و مبلغ یکصد الی دویست تومان پول براي اینکه [در] برلن به مساوات
برسد از او گرفته. گفت عین الممالک برود بهتر است. قرار شد مرآت، عین الممالک را دیده، او را روانه نماید. بعد چایی خورده
بیرون آمدیم. من رفتم بازار به آقا شعبانعلی گفتم که به عتیقهچی بگوید یک ماه که اضافه مهلت خواسته بودید به شما دادم که
سهماهه پول را بدهید. بعد به حجره حاج محمد آقا تاجر رفته سفارش نمودم یک دانه از گوسفند یا بزها را براي کشتن از ده
بفرستد بیاورند، او هم قبول کرد که این جمعه نه، جمعه بعد بیاورند. بعد یک سرپیچ نمره پنج با یک لوله پنج به هفت هزار از
تیمچه خریده، از آنجا به نظمیه رفته، تأمینات گفتند که سینی و سماور شما را پیدا کردیم و مرغ و خروس هم پیدا میشود بعد به
خانه آمده ناهار خورده، بعد از ناهار چایی.
جاهایی که نباید رفت
بعد خلخالی و بقاء الملک و آقا سید جلیل آمده، صحبت خیلی شد. قرار شد که روز جمعه به منزل جلیل الملک نرویم، هرجا غیر
از خانههاي صدرایی، تدین،
ص: 1326
جلیل الملک، ملک الشعرا، میرزا علی اکبر و نجات قرار بگذارند بهتر است، الا آن جاها. بعد قرار شد فطن را هم ضمیمه خودمان
بنمائیم که با تنکابنی و مجله عجالتا شش نفر باشیم و روزهاي چهارشنبه از ناهار تا سه به غروب باهم باشیم و این چهارشنبه در
منزل من نان و آبگوشت فقط بخورند. هر هفته هم یکجا و فردا شب هم منزل غفاري برویم. بعد کاغذ مساوات را که به وثوق
نزد کاظمزاده مانده بود «1» الدوله براي مخارج نوشته بود آقا سید جلیل از من گرفت که قریب هزار و پانصد تومان از پول منسین
که به بانک داده بود و سند به اسم کسی گرفته و سند اینجاست. من کاغذ را به یکانی نشان میدهم که بلکه آن پول را گرفته براي
عموم رفقاي برلینیها بفرستیم که تماما بیایند. بعد گفت ارباب کیخسرو میگفت اگر سه هزار فرانک یا مارك به جهت کلوب
فرستاده شود کفایت میکند و میآید.
بعد آقایان رفته، من هم دیدم فاطمه دختر ننه باقر خانه است با یکی دو نفر زن دیگر. احمد هم آمده بود که خمیر را که من کرده
بودم بعد از ور آمدن به دکان برده بپزد. من هم بیرون آمده که به حمام بروم، آقا شیخ حسن خان درب خانهشان مرا دیده برد توي
خانه و گفت حاج امین التجار اصفهانی و برادرش و یک نفر دیگر حالا رفتند منزل بقاء الملک. اگرچه بقا نبود، لیکن نشستند. بعد
قدري صحبت و شطرنج زده. ساعت دو و نیم از شب بیرون آمده به خانه آمدم.
شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
صفحه 414 از 790
یکشنبه 17 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه خلخالی که بقاء الملک و آقا سید جلیل آمده برویم فاتحه و
تسلیت حکیم الملک. مدتی طول کشید اردبیلی نیامد. روح الله خان برادر آقا میرزا سلیمان خان آمده تا یک ساعت به ظهر اردبیلی
و بقاء الملک آمده دیدیم دیر شده. روح الله خان رفت، من و اردبیلی منزل خلخالی ناهار آبگوشت خورده، بقاء الملک هم گفت
بعد از ناهار من زود برمیگردم برویم. بعد از چایی بقا نیامد. من و خلخالی و اردبیلی سوار درشکه درب خیابان لختی، اردبیلی به
منزل حاج مشاور و من و خلخالی به خانه حکیم الملک سرسلامتی رفته، اظهار داشت خود میرزا حسین خان مرحوم پانزده روز قبل
آنفولانزایی گرفته بهتر شده بود، بعد مجدد شد، اما حالش
______________________________
1). ابهام در اصل. )
ص: 1327
وحشتناك نبود، بعد عیالش مبتلا و فوت شد. خبر که شد حالش منقلب، او هم بعد از هشت ساعت فوت. مادر زنش به خانه
خودش برمیگردد از فوت دختر و دامادش گریان بود، یک دختر دیگرش که مدتها بود در خانه علیله بود. او هم از خبر فوت
خواهر و شوهر خواهرش خود را میزند تا آنکه او هم فوت میشود.
شنیدم این میرزا حسین خان پسر مرحوم [شده] حکیم الملک خیلی جوان خوبی بود.
تمهیداتی براي استخلاص سلیمان میرزا
بعد من و خلخالی بیرون آمده، من برحسب وعده به خانه میرزا سید مصطفی خان رفته، آقا میرزا طاهر و بینش هم تشریف آوردند.
پرسیدم جهت دعوت چه بود؟ بینش گفت سلیمان میرزا، عیالاتش را من خیلی راهنمایی نمودم که توسلاتی براي استخلاص
شاهزاده فراهم آورده، ممکن نشد. حالا خیلی موقع مقتضی است که باز اقداماتی بشود و آن بیچاره از بصره پیغاماتی به توسط آقا
شیخ علی همدانی گفته و به آقا میرزا طاهر داده بود که با دولت حاضر شرط کند که من داخل سیاست نمیشوم و از وکالت هم
استعفا میدهم. مرا از حبس بصره مرخص نمائید. حال شما و تنکابنی، وثوق الدوله را پیغام دهید یا ملاقات نمائید بلکه اسباب
استخلاص او را فراهم بیاورید. من گفتم در خصوص رفقاي برلن که عماقریب از گرسنگی میمیرند آقا را به چه زبانها دیده وعده
منجز نمودند که آنها را نجات دهند و ابدا دو ماه است که کاري نکردند، من مأیوسم. بعد گفتم چون کاغذ مجددي از مساوات
رسیده، شاید براي اتمام صحبت ملاقاتی نمایم، البته اگر عقیدهام به ملاقات شد صحبت سلیمان میرزا را هم مینمایم.
بعد مقارن غروب بلند شده به تنکابنی محرمانه گفتم که امشب خلخالی و اردبیلی شما را به خانه غفاري دعوت کردهاند و روز
چهارشنبه هم ناهار قرار گذاشتند بیایند منزل من. شما را هم گفتند من خبر نمایم. هردو را قبول نموده گفت شما بروید منزل
غفاري، من هم پشتسر شما میآیم. من بیرون آمده نیم از شب به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رسیده قدري صحبت و
توضیحاتی از من خواستند، بعد قرار شد شب پنجشنبه برویم با آقا سید عبد الغنی و آقا شیخ محمد علی و آقا شیخ حسین به منزل
آقا سید جلیل.
ص: 1328
گزارش قفقاز
بعد من خواستم بروم منزل غفاري دیدم سرم قدري تیر میکشد و حال درستی ندارم و شب هم ساعت چهار پیاده توي سرما از خانه
غفاري تا خانه خودمان خیلی راه است. بالاخره آمدم توي توپخانه سوار واگون شده، آقا شیخ علی بادکوبهاي را دیدم که
صفحه 415 از 790
میخواست برود منزل عظیمزاده. گفت ما قفقازيها که براي خود استقلال گرفتیم. گفتم اگر از چاله به چاه نیفتاده باشید و به
دست انگلیسیها گرفتار نشده باشید. گفت به جهت اموري آمده بودم به ایران و چند روز دیگر مراجعت مینمایم و سید ضیاء که
آمد آنجا ملیتها فهمیدند که او هواخواه و مزدور انگلیس است، چندان اعتنایی به او نکردند. بعد من به خانه آمده شام خورده
خوابیدم. عصر هم خاکپور و قوام العلما و شب هم آقا سید عبد الغنی آمده بودند، من نبودم.
[امور روزانه]
دوشنبه هیجده جمادي الاول.- صبح بعد از خواب و چایی به واسطه تعطیل دوایر براي فوت سید صدر اصفهانی، بتول و احمد
مدرسه نداشتند؛ بتول ماند و احمد رفت بیرون که برود خانه امیر حشمت دیدن و احوالپرسی. من هم بیرون آمده که بروم بعضی
جاها. آقا سید جلیل مرا در راه دید، گفت آقا میرزا یوسف آقاي مجتهد اردبیلی تازه وارد شده برویم دیدنش نمائیم. قبول نموده
رفتیم. داماد و برادرزادهاش آنجا بودند، خودش به فاتحه مسجد شاه رفته بود.
به قدر ساعتی نشسته صحبت نمودیم، بعد بیرون آمدیم. آقا سید جلیل رفت و من به خانه آمده، گفتند آقا میرزا یحیی آمده بود و
گفت براي خانه من قدري ترشی با ظرفش بدهید ببرند و دیگ شما را ما لازم داریم و نمیدهیم. خیلی تعجب کردم از بیشرمی
مردم که هیچ ملاحظه ندارند و با مال مردم خودشان را شریک میدانند، درصورتی که هیچوقت حاضر براي یک مساعدت
غیرمضره به حال خودشان هم در حق کسی نمیکنند.
خاله خانم باجیها
بعد دیدم فاطمه سلطان باز هم با بچهاش آمده. این خاله خانم باجیها مگر مردم را آسوده میگذارند، لاینقطع به یک خانه که راه
پیدا میکنند رها نمیکنند و اهل خانه را هم از همه کارها میاندازند. بعد ناهار خورده، بعد از ناهار آقا شیخ
ص: 1329
محمد علی قزوینی با شیخ جان در زده، گفتند آمدیم ناهار بخوریم. دیدم نان سنگک و پنیر و مغز گردو هم همراه خود آورده
خوردند. بعد از ناهار آنها چایی خورده بلند شده رفتند.
بعد بیرون آمده حاج ناظم التجار مرا درب خانهاش دیده قدري صحبت، بعد از راه معیر به خانه آقا شیخ نور الدین رفته به قدري
کوچهها گل بود که فوق او کثافت ادارات و بلدیه است. بعد با آقا شیخ نور الدین قدري صحبت. از آنجا دکان آقا شیخ حسین
کلاهمال قمی رفته، نبود که کلاهی به جهت احمد بگیرم. از آنجا بازار آمده دیدم تمام بسته [است]. به مسجد شاه رد شدم دیدم
باز ختم را که ولیعهد امروز آمده بود برچیده بود، مجددا آنجا بازار از خودشان ختم گذاشته بودند و تهیه ناهار فردا را میدیدند.
بعد سر خیابان سوار واگون شده، احمد هم درب اندرون رسیده، گفت میخواهم بروم خانه. تا دم پستخانه همراه من آمد.
من امانت مستوره سیگار و ده تومان که سالار براي خرید سیگار فرستاده بود گرفتم. احمد هم گفت میروم خانه.
حرفی براي گفتن نمانده بود
مقارن غروب به خانه میرزا ابراهیم قمی رفته دیدم تنکابنی، خلخالی، اردبیلی، میر موسی خان، دکتر احمد خان، سلطان احمد خان،
نجات، آقا میرزا سلیمان خان و غفاري هم بودند. تا ساعت دو از شب رفته نجات، قمی، دکتر احمد خان، سلطان احمد خان، میر
موسی خان، زمینه تهیه میکردند که باید کاري کرد که ماها خودمان نگذاریم صدرایی و تدین و ملک الشعرا و میرزا علی اکبر
زمامدار بشوند و از طرف کمیته چند نفر معین شوند که شروع به تشکیلات حزبی نمایند بعد خودش را منحل نماید. اردبیلی و
صفحه 416 از 790
خلخالی و تنکابنی و میرزا سلیمان خان هم میگفتند که تنفر مردم از کمیته است و تا منحل نکنید جمع افراد ممکن نیست. نجات و
رفقایش میگفتند که اگر کمیته منحل شود فورا ده کمیته در اطراف درست میشود. بعد به من گفتند شما چرا حرف نمیزنید؟
گفتم من حرفم نمیآید، باید حب بخورم تا نعوظ حرفم بشود. واقعا قابل مضحکه هستند. بعد گفتند شب جمعه آتیه باز همین منزل
قمی تا تتمیم مطالب بشود. بعد بلند شده تا میدان توپخانه پیاده. خلخالی و اردبیلی یک
ص: 1330
درشکه، من هم با آقا میرزا سلیمان خان سوار درشکه، سر خیابان ارامنه پیاده شده به خانه آمدم. ساعت چهار شام خورده خوابیدیم.
نگرانی از رودست خوردن
سهشنبه نوزده جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بیرون آمده سوار واگون، میدان توپخانه پیاده. دکان آقا میرزا ابراهیم سیگارفروش
را پیدا کرده به جهت سالار محتشم که ده تومان فرستاده بود سفارش سیگار نمودم. بعد آقا سید جلیل رسید. ارباب کیخسرو هم
رسید، قدري صحبت با ارباب نمودیم. بعد با آقا سید جلیل پیاده به خانه آقا شریف رشتی رفته، نبود. از آنجا به خانه آقا شیخ محمد
علی قزوینی، آن هم نبود. بعد من به مسجد جمعه، فاتحه رفته، به قدري مسجد مملو بود که جا نداشت. حاج آقا جمال و آقا علی
نجمآبادي گفتند بمانید کار داریم. من بیرون آمده، رفقا، فرخی، آقا شیخ حسین فدایی، خلخالی، گیوهفروش و آقا سید عبد الغنی،
دیدم مرا دیده گفتند: آقایان علما خوب است بالاي منبر بروند و تنفر از معاهده نمایند. آقا جواد پسر و فدایی اظهار داشتند که
آقایان علما حاج امام جمعه و آقا حسین و سایرین مایل هستند که شما یا آقا شیخ حسین طهرانی یا یکی از شماها بالاي منبر بروید
و در باب معاهده از ماها سؤال و توضیحات بخواهید. ما هم به شما کمک و جواب خوبی خواهیم داد.
من چون این مطلب خام و غیرپخته به نظرم آمد و از طرف دیگر به حرف آقایان هم اطمینان کامل نداشتم؛ خاصه که آقا جواد و
فدایی واسطه در بیان بودند که مبادا ما رودست بخوریم و دیگر آنکه ما که یک مرتبه سابق به نظمیه افتادیم باز ما عنوان ضدیت
بکنیم، دولت میتواند بگوید که فقط این چند نفر براي فساد، عنوان ضدیت میکنند و الا هیچکس ضدیت ندارد و خود این عنوان
تحقیر به ضدیت معاهده است.
بنده در تردید بودم که بروم روي منبر یا نروم، رفقا هم صلاح ندانستند که من آنجا بمانم، چه که پر از مفتش و نمام، و گوش به
حرف ما میدادند. مرا آقا سید عبد الغنی و گیوهفروش و فرخی برداشته از مسجد شاه عبور کردیم. دیدیم آنجا هم ختم دیروز ختم
دولتی مسجد شاه را بعد از آمدن رئیس الوزرا، ولیعهد برچیده بود و رئیس الوزرا که آمده بود هیچیک از علما برنخاسته بودند و به
ص: 1331
رئیس الوزرا بد گذشته بود و امروز هم در مسجد جامع که ناصر الدین میرزا آمده و ختم برچیده شده بود، شیخ العراقین گویا به
دستور وثوق الدوله که نیرنگی زده باشند و علی الظاهر خود را شریک در ختم مسجد شهرت داده بود، بدون اینکه به سایر آقایان
نیرنگ خود را گفته باشد، حاج شیخ محمد واعظ را دستور داده بود که بعد از طلب مغفرت براي مرحوم سید صدر، دعا براي آقا
میرزا محمد تقی شیرازي، بعد تعریف فوق العاده از شیخ محمد حسین ابن الشیخ مازندرانی، بعد به طریق پستی دعا به شیخ شریعت
بنماید. شیخ محمد واعظ که این کار را روي منبر نموده بود بعد از پایین آمدن، حاج امام جمعه خویی تغیّر به شیخ محمد کرده بود
و پسر شیخ محمد درشمه شده بود، او را یک سیلی زده بودند. کسان شیخ العراقین به کمک برخاسته، طرفداران آقاي شریعت با
آنها طرف شده، یک غائله بزرگ در مسجد شده بود که آژانها ریخته بودند توي مسجد، حاج امام جمعه قهر کرده بود.
بعد آمدم به خانه فرخی. ناهار آبگوشت و خاگینه و ماست و پنیر، من و گیوهفروش و آقا سید عبد الغنی و فرخی خورده، بعد چایی
و به قدر ساعتی که چه باید کرد؟ بعد من بیرون آمده، بعضی کارها در بازار داشته، دکانها کلیتا بسته بود. بعد به خیابان و خانه
صفحه 417 از 790
سردار مقتدر سنجابی رفته، نبود. از آنجا به مغازه خلخالی. معتصم السلطنه و ملکزاده تبریزي و آقا شیخ حسین طهرانی و سالار
فاتح مازندرانی هم آنجا بودند. مقارن غروب بیرون آمده به خانه فرخی رفته، بقاء الملک و آقا سید جلیل و آقا جواد پسر حاج امام
جمعه خویی آنجا بود.
تفصیل ختم مسجد را گفت که پدرم سیصد و پنجاه تومان و آقا میر سید محمد دویست و پنجاه تومان. اما چنین معلوم شد که حاج
معین بوشهري خرج را داده بود. بعد آقا جواد قرار گذاشت که پدرش و آقا میر سید محمد را دیده، صحبت سوءظن ما را نسبت به
آنها بیان نماید و اگر راست میگویند قراري بگذارند که اسباب اطمینان ما بشود و ما به آنها کمک نمائیم؛ قبول کرد که فردا
عصر دو به غروب مانده من بروم خانه فرخی، او جواب بیاورد. بعد اردبیلی و بقاء الملک و من بیرون آمده، من رو به خانه، سوار
واگون، یک و نیم از شب به خانه رسیده، ساعت سه از شب شام خورده، دیدم آب بیرون خوب و به آبانبار توي حیاط انداخته،
ساعت شش خوابیدم.
ص: 1332
ریشه تحولات دیروز مسجد جامع
چهارشنبه 20 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی، زیر کرسی فکر اوضاع بد کره [زمین] که از بیانصافی یک دسته از مردم مختل و
فلج شده. بعد از ساعتی صداي درشکه آمد. آقا عماد در زد، گفت جمعی منزل فرخی منتظر آمدن شما هستند و کار لازمی دارند
که مذاکره نمایند. گفتم نمیتوانم، دو به غروب خواهم آمد. گفت گویا جمعی از روضهخوانها در خارج معلوم شده که
میخواهند امروز بههم بریزند و دعوایی نمایند، براي جلوگیري گویا باشد. من علاوه بر اینکه کار داشتم فهمیدم که همان ریشه
تمجید دیروز شیخ محمد واعظ سر منبر از شیخ حسین ابن الشیخ که به دستور مبادي فاسده بوده و قهر کردن آقایان علماي ضد
معاهده که چرا شیخ حسینی که در عتبات پول از انگلیسها میگیرد و کمک آنها میشود حالا در اینجا انگلیسپرستها واعظ را
وامیدارند که در بالاي منبر تمجید از همچه عنصر [کرده] و او را لنگه آقا میرزا محمد تقی شیرازي و مقدم بر آقاي شریعت
اصفهانی بنمایند. حال دستهکشی به میان آمده و به زور و زر دولتیهاي معلوم الحال شاید زدوخوردي تهیه نمایند. بعد آقا عماد
رفت.
باز هم کنارهگیري
اردبیلی، بقا، خلخالی و تنکابنی آمدند. در این بین نجمآبادي هم آمد، او را از دم در عذر خواسته [رفت]. ناهار عموما خورده، بعد
چایی و مشغول مذاکره ما پنج نفري شده، قطع شد که ما خود را از جمعیت دو دسته فاسد کمیتهايها کنار و به جمعیت آقایان
خویی و مدرس و آقا جمال و آقا حسین و بهبهانی که آلت آنها بشویم نشویم. قرار شد که خلخالی، فطن الملک را دیده، قول
اطمینانی اگر گرفت که با ما بود و کنارهگیري رسمی از هرچیز بگیرد، آن هم روز دوشنبه منزل خلخالی ناهار آبگوشت حاضر شود
و مجله را هم خبر نمایند. بعد خلخالی و تنکابنی رفته، من و اردبیلی مشغول شطرنج، بقا هم تماشا. یک به غروب مانده بنا بود با
اردبیلی برویم خانه فرخی. من به اردبیلی گفتم شما بروید ببینید چه نتیجه آقا جواد پسر خویی از طرف پدرش و بهبهانی از ما
میخواهند و سر آنها را بپیچان و تا اول مغرب مراجعت نما. قبول کرده، با بقا رفت.
بعد مقارن غروب آقا سید عبد الغنی و آقا شیخ حسین گیوهفروش آمده،
ص: 1333
تفصیل اینکه روضهخوانها خانه اعتماد تجمع و میخواهند بروند شاهزاده عبد العظیم که چرا امام جمعه خویی به شیخ محمد واعظ
صفحه 418 از 790
بد و زندیق گفته. اگرچه هیئت تجار و آقا سید محمد صراف مشغول هستند که روضهخوانها را ببرند خانه امام خویی و آشتی
بدهند.
ساعت دو از شب اردبیلی آمد و تا ساعت سه از شب چایی خورده، بعد آقایان رفته، آقا سید عبد الغنی گفت فردا شب مدرس و آقا
شیخ حسین طهرانی هم میآیند منزل ما. گفتم اگر من هم مانع نرسد شاید بیایم. بعد آقایان رفته، ساعت چهار از شب شام خورده
خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 21 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به چاپارخانه، پهلوي را دیده، گفت بعد از دار زدن ابو القاسم و محمد
خان به من و پدر استوار، بعضی منجمله پدر اظهار و اصرار کردند که تشکرنامه به وثوق الدوله بنویسیم.
ما قبول نکردیم، چه که اینها آلت بودند و مثل خود رولور، چرا وقت محاکمه آنها ما را خبر نکردند که معلوم شود آنها را
چهکسی تحریک کرده بود؟ بعد گفت مولیتر از من رنجید که من تقاضاي او را که ملاقات سفیر را بنمایم قبول نکردم و با من به
طرز خشونت رفتار نمود. ششصد تومان حواله به صندوق چاپارخانه نمود، چون آنوقت بیست و پنج هزار بیشتر نبود، من رد کردم.
با مأمور مطالبه کرد، من رفتم کلید صندوقها را دادم، ابو کار مانع شد. تفصیل را به محاسب الممالک گفته، او گفت مولیتر حق
نداشته و من جلوگیري مینمایم.
تمجید وثوق الدوله
در ضمن گفت که محاسب الممالک نقل کرد که وثوق الدوله شبی که کمرهاي او را ملاقات [کرد] فردا در هیئت [وزرا] نقل کرد
که کمرهاي آمده بود و در خصوص عموم مهاجرین صحبت نموده و ابدا تقاضاي خصوصی نداشت، مگر براي کلیه آنها و تمجید
میکرد از شما و یک مقدار وجهی هیئت [وزرا] تصویب نمودند که مخارج آنها بشود. گفتم خیلی تعجب است که کاغذ مساوات
همین هفته رسید که از گرسنگی نزدیک است تلف شویم و یک کاغذي هم به وثوق الدوله نوشته بود، که من دیگر راضی
نمیشوم به او رو بیندازم و قرار گذاشتم که چند نفر رفقا هرکدام پنجاه تومان که پانصدي بشود [براي او جمع کنیم]. پهلوي گفت
ص: 1334
من هم پنجاه میدهم، اما از محاسب الممالک هم میپرسم که هیئت وزرا چه تصویب نمودند و چه شد و از چه طریق اقدامی شد و
اگر بخواهید از محاسب هم وجهی بگیرم. گفتم ابدا که من قبول نمیکنم. بعد بلند شده، گفت در خصوص محاکمه ویستادهل در
استیناف مشغول مبارزه هستیم و میخواهند مرا به تهدید وادار به ملاقات سفیر بنمایند، من هم حاضر به حبس هستم و [به دیدن
سفیر انگلیس] نمیروم.
بعد بیرون، به خانه صمصام آمدم، نبود. چایی و سیگاري، بعد به سهام السلطان و نصیر السلطان و محمد باقر خان تنگستانی توصیه
نمودم که سلام و احوالپرسی مرا به او برسانند. بیرون آمده در پستخانه مستوره سیگار به جهت سالار محتشم و دو کاغذ به پستخانه
داده، آمدم خانه مظهر الاسلام، کتاب مجله سنه تاسعه را مال جرجی زیدان به حاج مظهر داده، اظهار ناهار نمود. ناهار و بعد چایی
خورده، بعد سالار مظفر کردستانی آمد. من بلند شده درب مغازه خلخالی، پرویز، حبیب المجاهدین و نسیم را دیده، قدري با پرویز
صحبت. گفت افجهاي از ده آمده و تفصیل میان مرا با کمیتهچیها پرسید.
خلوت غلامحسین خان
صفحه 419 از 790
بعد سوار واگون به نظمیه به دیدن آقاي غلامحسین خان ارنگهاي سرقه الدوله رفتم. اجزاي تأمینات گفتند در خلوت است. گفتم
عرض چاکري مرا حضورشان عرضه دارند. بعد گفتند سماور و سینی شما حاضر است، اما مرغ و خروس شما را به علاف دم
دروازه شمیران که سابقا بقال بود و سماور را به او دو تومان فروخته بود، مرغ و خروس را هفده هزار فروخته و علاف میگوید به
نوزده هزار فروختم و پولش حاضر است. بعد قدري شوخی و صحبت با اجزاي تأمینات نموده، بیرون آمدم.
سوار واگون شده، در راه بقا با آقا سید جلیل را دیده، گفتند به خانه افجهاي الدوله میرویم. گفتم من هم میروم خانه، شب را
میآیم به خانه میرزا ابراهیم وکیل الدوله قم و فردا هم میروم به خانه ملک الشعرا و خانه جلیل الملک و عذر آمدن بعد را از آنها
میخواهم که دیگر مطلب من تمام. هر وقت عمل به شرط من نمودید، مرا خبر نمائید. بعد به خانه آمده، چایی خورده، هوا هم باد
ص: 1335
میآمد. بعد زیر کرسی قدري دراز کشیده، یک به غروب بیرون رفته، از راه میان بازار حجره حاج محمد آقا رفته، سفارش آوردن
گوسفند را از ده نمودم. بعد از دم مغازه خلخالی رد شده، فرخی و آقا شیخ حسین یزدي و آقا موسی از من تقاضا نموده که قدري
باید باهم صحبت نمائیم.
بعد به خانه فرخی رفته، خیلی از آقایان علماي پنج نفر ضد معاهده و طرفیت روضهخوانها صحبت شد. من تنقید از محافظهکاري و
مرعوبیت آنها نمودم. بعد آقا موسی گفت که فردا صبح به خانه آقا میر سید علی بهبهانی بیائید با شما میخواهیم صحبت نمائیم.
بعد من قبول نموده، ساعت دو از شب بلند شده به خانه میرزا ابراهیم قمی رفته، گفتند غروبی رفتند و نجات اینجا بود و قرار شد که
شب دوشنبه بیایند اینجا. بعد مراجعت مغازه کاشانی رفته، دکتر احمد خان آمد. من مطلب را به او گفتم که شما با من خیلی
دورید، تا عدم رسمیت سابق کمیته را اعلان نکنید ما نمیتوانیم با شما اتحاد در نهضت دمکراسی بنمائیم. بعد ساعت دو و نیم بلند
شده به خانه وزیر دفتري روضه رفته، بعد با معتمد الممالک بلند شده به خانه آمدم، شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 22 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی به احمد گفتم برود یک شاگرد یا بنّا بیاورد و سقف مطبخ که ریزش کرده درست
نماید. بعد به خانه آقا میر سید علی رفته، آقا موسی هم آمد. خیلی مذاکره شد. گفتم به نظر من چاره جز [این نیست که] خود حاج
آقا جمال یا امام جمعه خویی یا آقا حسین نجمآبادي یا مدرس یا آقا میر سید محمد بهبهانی یا بعد از اینها، شما که آقا موسی
هستید بالاي منبر بروید. گفتند که ممکن نمیشود، و شما بروید خوب است. گفتم مگر آنکه آقایان رسما در مجلس فاتحه به من
بگویند شما بروید بالاي منبر و از زبان ما تسلیت به عموم بگوئید، آنوقت من میروم بالاي منبر و اظهارات را در این صورت من
مینمایم. قرار شد آقا میر سید علی برود آقاي بهبهانی را با سایر رفقایش ببیند که به این ترتیب رفتار نمایند.
نتیجه رقابت علما
بعد از دو ساعتی صحبت، من بلند شده به مغازه خلخالی رفته، فطن الملک، فدایی و بعضی آنجا بودند. تفصیل خانه آقا میر سید
علی را به خلخالی گفته، او
ص: 1336
هم گفت بد نگفتی. بعد حسب الوعده به خانه فرخی رفته، گفت دیشب آقا موسی و آقا شیخ محمد حسین یزدي را به خانه امام
جمعه خویی فرستادم. بعد خود مرا هم خواستند. آنجا صحبتها کردند. معلوم شد رقابت و حسادت بین این پنج نفر آقایان هست
که مبادا یکی برود بالاي منبر، آنوقت ترقی براي او بشود.
صفحه 420 از 790
این است که راضی رفتن به غیر خودش نیست و خودش هم جرأت نمیکند برود، شاید گرفتاري بشود و سایرین او را تنها بگذارند.
بعد من تفصیل را گفته که آقا میر سید علی و آقا موسی از طرف آقایان که با من صحبت کردند. من این قسم جواب دادم. بعد بلند
شده به خانه لواء الدوله رفته، عذر خواستم که روز دوشنبه را که ناهار دعوت کرده بودید و قبول کردم، مانع رسیده، نمیتوانم
بیایم.
لواء الدوله اظهار کرد که سهشنبه را ناهار باید بیائید.
آبگوشت مأکول ملکوتی
بعد سوار واگون شده، [به] خانه ملک الشعرا رفتم. دیدم دکتر حسن خان، میرزا علی اکبر و میرزا سلیمان خان بودند و آمدند. چایی
و ناهار مفصلی از چلو و قیمه و مسماي آلو و سبزي پلو و کوکو، ماهی و آبگوشت مأکول ملکوتی خورده، بعد چایی و صحبت شد
که چه باید کرد؟ گفتم فقط آنچه از دست من برمیآید همان است که از صدمات خصوصی وارده بر خودم صرفنظر نمایم، اما
ترمیم مظالم که به عموم وارد شده باید خود شما بنمائید. خیلی از این حرفها که شما باید جدا مردم را دعوت نمائید. گفتم تا
سنگ مانع را شما برندارید من نمیتوانم این کار را بنمایم.
بعد ساعت سه به غروب بلند شده و عموما رفتیم به خانه جلیل الملک. بعد نجات، تدین، صدرایی آقا سید عبد الرحیم کاشی، دکتر
مهدي خان و معتصم السلطنه هم بوده و آمدند. تا ساعت یک و نیم از شب زمینه صحبت در این بود که آنها از من صمیمیت
بگیرند و بعد کمیته خودشان را منحل نمایند و من در ریشه آنکه اگر شما رسمیت سابق کمیته خودتان را بردید، من با شما اتحاد
مینمایم. بالاخره قرار شد عصر جمعه آتیه منزل آقا میرزا سلیمان خان تتمیم مذاکرات بشود. بعد بلند شده سر راه، صدرایی یک
درشکه گرفته، مرا سوار و تا درب منزل آورده و خود جایی رفت. من هم شام خورده خوابیدم.
ص: 1337
عذرخواهی از امام جمعه
شنبه 23 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی به حمام رفته، از آنجا به مدرسه شیخ عبد الحسین، فاتحه رفته، علماي ضد معاهده همه
جمع. خیلی مجلس مفصلی [بود]. حاج امام جمعه ختم را برچیده، قرار بود شیخ محمد واعظ بیاید آنجا و عذرخواهی از خویی
خود را به منبر برده مشغول صحبت بود، شیخ محمد واعظ را «1» نموده و برود بالاي منبر. چون او نیامد سید کاظم درویش به رو
سید کمال آورده، دست حاج امام جمعه را بوسیده، بعد رفت به منبر و دعا به علما و عذرخواهی هم نمود و دیگر تمجید دولت را
نکرد.
بعد من بیرون آمده در راه با شیخ حسن خان بهطرف منزل، و من به خانه آمده دیدم سید علی برادر مساوات آنجا. ناهار هم همشیره
و بقیه خورده بودند، من هم دمپخت خورده، بعد چایی. سید علی هم صحبت آقا میرزا علی کازرونی را نموده، من عقیده خود را به
او گفتم. بعد عیال آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمد که شوهرم خیلی ناخوش و مرا عقب شما فرستاده. من بلند شده به خانه عین
الممالک رفته باهم بهطرف درب خانه آمده، به او گفتم که بنا بود مرآت شما را دیده، ترتیب ملاقات مستوفی را بدهید. گفت مرا
ملاقات نکرده، لیکن من تلفن میزنم که ببینمش و قرار صحبت را بدهیم.
بعد من به خانه آقا شیخ محمد تقی رفته، بیچاره بستري و متوحش [بود] قدري دلداري دادمش و به قدر دو ساعتی نشسته، بعد بلند
شده به خانه آقا ضیاء رفته، پسران ثقۀ الاسلام مازندرانی از ساري که ظهیر الملک آنها را تبعید کرده بود آنجا بودند. قدري
صحبت، بعد بلند شده، درب مغازه خلخالی محسن میرزا را دیده، گفت عدل الملک دیروز غروب از رشت سوار اتومبیل و فردا
صفحه 421 از 790
وارد طهران میشود. امروز هم ختم مادر نصر الملک بود. وحید الملک هم وارد رشت شد. بعد در مغازه جمعی بودند، منجمله
افجهاي را دیدم که تازه دو روز بود از ده آمده بود. احوالپرسی نمودم. بعد با آقا سید عبد الغنی به خانه فرخی رفته، نبود.
از آنجا باهم مقارن غروب به خیابان. در راه آقا سید جلیل را دیده، بینش و میرزا سید مصطفی خان و میرزا ابو القاسم خان، اخباري
شنیده شد.
______________________________
1). با پررویی. )
ص: 1338
اخبار روز
بیست هزار نفر قشون انگلیسی وارد جنوب شده که سمت غرب جنوبی الی شمال غربی را از بلشویکها حفظ نمایند. ولیعهد امتیاز
کشتیرانی ارومیه را از دولت به سالی دوازده هزار تومان گرفته، درصورتی که پیشنهاد شصت هزار تومانی هم داشت و وثوق الدوله
براي ولیعهد این کار را کرد. قوام السلطنه استعفا از خراسان نموده و بلشویکها هم وارد درهجز شدند و غلامحسین خان رئیس
ژاندارمري آنجا را به دار زدند. بادکوبه بههم خورده و سید ضیاء هم فرار به سمت تفلیس کرده. بعد مراجعت بهسمت خانه با آقا
سید جلیل نموده، آقا شیخ محمد بروجردي را دیده، شب چهارشنبه را از من و آقا سید جلیل دعوت نمود.
بعد در راه عین الممالک رسید، صحبتکنان، آقا سید جلیل رفت به خانهاش، من هم به خانه عین الممالک رفته تا ساعت سه و ربع
صحبت. بعد من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
لزوم پاسخگویی به رعد
یکشنبه 24 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بنا آمد و گفت اگر باران آمد و سقف سوراخ شد میآیم درست میکنم. بعد خودم
با احمد پشتبام رفته، جاي دیگر سوراخ شده و ناودان ضایع شده بود، درست نمودیم. بعد بیرون آمده به مدرسه میرزا موسی
فاتحه که روضهخوانها گذاشته بودند رفته، از آنجا به قصد خانه مشیر اکرم میرفتم. دیدم فرخی پیغام داده بود که ملاقاتش نمایم.
آقا شیخ محمد علی قزوینی هم رسید. باهم به خانه فرخی رفته، آقا شیخ حسین طهرانی، ماژور محمد تقی خان [پسیان] و حیدر قلی
خان هم آنجا بودند. قدري صحبت، ماژور و حیدر قلی خان رفته، فرخی گفت امروز رعد در سرمقاله خیلی از زبان ملت اظهار میل
به اجراي معاهده کرده و باید این مطلب را تکذیب کرد. من گفتم به جراید قبول نمیشود، مگر به شبنامه. بعد ناهار آورده، آقا
شیخ محمد علی یک تومان از من قرض کرده رفت. بعد با آقا شیخ حسین و فرخی نان، ماست، پنیر، سبزي و خاگینه خورده، بعد
چایی. سه به غروب بیرون آمده به خانه مشیر اکرم و عصمت السلطنه رفته، از حالات معتمد الدوله پرسیدم. گفتند خبر حرکت او
تلگرافا هنوز نیامده. بعد از احوالپرسی رفتم خانه امیر حشمت؛ نه او
ص: 1339
و نه میرزا حسین خان، هیچکدام نبودند. بعد به مدرسه سپهسالار نو فاتحه که آقا شیخ حسین یزدي گذاشته بود رفته، بعد از فاتحه
به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، قدري صحبت و یک جفت آجیده سیزده هزار خریدم. بعد به مغازه خلخالی آمده،
خلخالی و فدایی و برادر عمید السلطنه میرفتند به جایی.
بعد من هم مقارن غروب شیخ عبد العلی را دیده، گفتم فردا ناهار بیاید منزل خلخالی. بعد از خیابان به خانه پهلوي رفته، گفتند که
به قزوین براي خرید اسب به جهت خط کرمانشاه رفته و دو روز دیگر میآید. بعد به خانه حاج فطن الملک رفته، ساعتی هم آنجا
صفحه 422 از 790
چایی و صحبت. بعد به خانه آمده شام خورده، خوابیدم.
کاغذ به اپیکیان
دوشنبه 25 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی، حمام رفته و آقا خلیل را در حمام دیده، احوالپرسی نمودم. بعد در خانه نشسته
کاغذي به اپیکیان سرمقالهنویس جریده رعد نوشته، دیدم بیرون کار [دارم] و ناهار مهمان هستم. رفته که در بیرون پاکت گیر
آورده بفرستم. بیرون آمده به خانه شیخ حسن خان و بقاء الملک رفته، نبودند. به خانه خلخالی رفته، بعد خودش از بیرون آمد. به
تدریج آقایان بقاء الملک، آقا سید جلیل، فطن الملک، تنکابنی و آقا شیخ عبد العلی هم آمدند.
مشغول چایی و صحبت و اینکه شنیده شده که وثوق الدوله دیروز تمارض و تعرض و استعفا نموده و استعفاي قوام السلطنه راست
است. بعد من کاغذ به اپیکیان را خوانده و به آنها گفتم که فرستادم که مبادا رأي مرا بزنند، آنها هم تصویب نمودند.
24 جمادي الاول 38 ، آقاي نویسنده سرمقاله جریده رعد، مسیو اپیکیان »
هیچ فرد یا دسته یا قوم یا ملت یا دولتی را خداوند نیست و رسوا نکرد، مگر آنکه دل بیچارگان را به درد آوردند. آیا باعث چه شد
که جنابعالی وجدان محترم و آن موهبت الهی را که فقط نقطه اتکا و اتکال سعادتخواهان حقیقی نوع بشر به آن است از مدنظر
دور و سرمقاله امروز 24 شهر حال را که بمبارده به خانه خدا، یعنی آتش
ص: 1340
به قلوب عموم ستمزدگان خفهشده از هم جدا بود از نوك قلم سرکار که میتوان در این موضوع شرربارش اعتقاد کرد صادر
کردید؟
دولت محترم ما تکلیفی دارد علیحده و عقل من قاصر است که او را خادم یا خائن تشخیص دهد و ملت را هم نباید عبارت از
آنها دانست. مفاد سرمقاله امروز این بود که: ملت ایران راضی به معاهده و تقاضاي سرعت اجراي آن را مینمایند. میخواهم
بدانم عقیده جنابعالی بر این است که ملت فقط عبارت از یک عده جیرهخواران مکلا یا معممی که ما آنها را حقیقتا مثل قشون
هندي مأمور به وظایفی میدانیم میباشند یا آنکه غیر از رؤساي مجعولی احزاب و قیّمهاي زوري طبقات اصناف و بعضی از آقایان
سوء موسوم شده به علما و حجج اسلام، سایرین را هم ملت میدانید یا خیر؟ اگر سایرین را هم ملت میدانید چه زمان و چه مکان
امتحان نمودید و چهوقت دفیله داده شد که ملت راضی یا ناراضی هستند؟ مگر آنکه به علم غیب کشف نموده باشید. لذا متمنی
است یا توضیح دهید که ملت کیست؟ یا آنکه سرمقاله را تکذیب فرمائید، یا آنکه منتظر رسوایی از طرف حق باشید که ماها جز
محکمه خدایی امروز راه نفسی نداریم.
خامشیم و نالههاي زارمانمیرسد تا پاي عرش یارمان.
«. سید محمد کمرهاي
بعد ناهار و چایی و مشغول صحبت. بعد سردار مقتدر سنجابی آمده، تا دو به غروب مشغول صحبت. من هم کاغذ اپیکیان را با
بیعینکی که مسود شده بود براي آنکه وقت ارسالش نگذرد، تند نوشته، پاکت نموده، اردبیلی و سردار مقتدر رفتند. من هم بیرون
آمده به میدان کاغذ را در پستخانه سفارشی نموده، بازار آمده، حاج محمد آقاي تاجر، پسرش گفت گوسفند شما را از ده
آوردهاند. گفتم امشب یا فردا صبح احمد را میفرستم بیاورد. بعد گفت گوسفند ماده شما در ده زائید و بچهاش از بیشیري مرد.
گفتم که محتمل است دروغ [باشد] و خودشان خورده باشند. بعد به مغازه خلخالی رفته، افجهاي، پرویز، مجله، فرخی و جمعی
بودند.
ص: 1341
صفحه 423 از 790
یک نامه اعتراض دیگر
فرخی و سید عبد الغنی مرا به خانه خواسته، رفتیم، دیدیم نوشته اعتراض به اپیکیان در خصوص اینکه ملت راضی به معاهده هستند
نوشته و به امضاي چند نفر رسانده بود. به من هم گفت و امضا نمودم و تفصیل کاغذ خود را که نوشته بودم گفته و خواندم. آنها
هم خوشحال شدند. بعد من استخاره کردم که به خانه میرزا ابراهیم قمی که دعوت مرا در کاغذ به آقا سید جلیل کرده بود،
مساعدت نکرد. من هم ساعت دو و نیم از شب به خانه آمده، شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 26 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی آقا میر سید احمد بهبهانی آمد، تفصیل مساعدت خودش با وثوق الدوله را که در
کابینه صمصام به چه دسایس مسجد شاه و اوضاع حضرت عبد العظیم را فراهم آوردیم تا رفتم به مشهد [را] نقل کرد. و تا دو
ساعتی صحبت و چایی، بعد ایشان رفته، من هم بیرون آمده، درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري صحبت و دو هزار احمد
قرض کرده بود با یک قران پول دو شیشه خالی واکس به او داده، بعد به خانه فرخی رفته، سواد کاغذي که به اپیکیان نوشته بودم
به آدم فرخی دادم که به فرخی بدهد. بعد برحسب وعده به خانه لواء الدوله ذخیره رفته حاج واعظ قزوینی هم آنجا بود با دو نفر
دیگر.
در تدارك کابینه بعدي
بعد لواء الدوله در بین ناهار که سبزيپلو و آش جو، پنیر و سبزي بود با احمد خودمان که گفته بودم بیاید خورده، بعد چایی، بعد
کاغذي درآورده به مهر جمعی که مضمونش این بود: معاهده را که به افکار ملت رجوع نشده و مجلس ملی تا تصویب ننماید، ما
رد میکنیم، به من داد مهر نمایم. گفتم من سند به دست خصم نمیدهم. شاید این کاغذ را اگر مجلس ملی بعد از تشکیل، معاهده
را تصویب نمود، آنوقت این کاغذ سند میشود براي آنها. اصلش ما این مجلس را قبول نداریم و مهر نکردم. بعد گفت این
کابینه که بیفتد به نظر شما چه شخصی بیاید سر کار خوب است؟ گفتم مشیر الدوله یا مؤتمن الملک. گفت آنها قبول نمیکنند.
گفتم در نظر من هیچیک از اعیان و اشراف حالیه حتی مشیر و مؤتمن الملک هم قابل نیستند. گفت تا ما با کسی مساعدت نکنیم
در انداختن
ص: 1342
وثوق الدوله کمک نداریم یا باید سپهسالار یا صارم الدوله را توي کار آورد و از آنها استمداد خواست. گفتم او را من در اسقاط
کمک میکنم، لیکن درآوردن از این نمره رجال روي کار کمک نمیکنیم. هرچه کرد که من قول بدهم که در خصوص
سپهسالار و یا صارم الدوله تمجیدي نمایم قبول نکردم.
مداخل حاصل از گرفتاري حاج احمد کسمایی
1342 مداخل حاصل از گرفتاري حاج احمد کسمایی ..... ص : 1342 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 2
د عصر بلند شده رو به خانه آمده، قصاب را آوردم بره را کشت، دو من و نیم گوشت داشت. من هم یک من [و] بیست و پنج سیر
گوشت برداشته به خانه خلخالی رفته، قرض خود را ادا کرده در راه آقا سید جلیل رسید. باهم برحسب وعده به خانه آقا شیخ محمد
بروجردي رفته، آقا شیخ احمد سیگاري هم آمد. تا ساعت سه و نیم مشغول صحبت جنگل و خیانت حاج احمد و تأمین گرفتن او
صفحه 424 از 790
محرمانه به توسط سپهدار از وثوق الدوله و نیز از قونسول انگلیس در رشت و خوردن پولها و گرفتاري او و اینکه پنج هزار تومان
به مدرس وعده و سند داده شد که حاج احمد را از حبس طهران خلاص نماید و دوندگیهاي آقا شیخ حسین طهرانی و کاغذ
بردن از مدرس به شمیران به وثوق الدوله و جوابهاي او و تعقیب آقا شیخ حسین و حوالههاي مدرس به اسم امر خیر و غیره. آقا
شیخ حسین بیشتر از هزار دریافت نمود، خیلی هم سید ضیاء براي رفع توقیف اموال حاج احمد جدیت کرد و هفت هزار تومان هم
او سند گرفت و سه هزار تومانش را گرفت.
بعد شام مفصلی از چلو و قورمهسبزي و قیمه و کوکو و ماهی و کباب و سبزيپلو و آش خوب و دوغ و ترشی و سبزي قبل و بعد از
شام هم پرتغال و لیمو و چایی خورده بعد من و اردبیلی رو به خانه. آقا شیخ احمد ماند. ساعت قریب پنج ربع کم از شب به خانه
رسیدم و خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 27 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی تا ظهر در خانه بوده، بعد ناهار و چایی، سه به غروب بیرون آمده، حسین خان
حمال گفت عدل الملک آمده و اعلان کرده که دیدنم نیایند و نیز نقل کرد که امروز قبل از ظهر محاکمه ویستادهل با وکیل ورثه
استوار در محکمه جنایی بود. بعد من بهطرف چاپارخانه رفته، پهلوي را دیده، صحبت محکمه را نمود. بعد قرار شد روز شنبه بروم
او را ببینم. بعد به خانه صمصام احوالپرسی رفته، چایی خورده بیرون
ص: 1343
آمدم. در لالهزار میرزا ابو القاسم خان را دیده، پنج تومان طلب او را بابت تسبیح که از من خریده و پشیمان شده بود به او دادم.
اصرار کرد که شب یکشنبه بروم منزل غفاري.
توصیههاي ملکزاده
بعد در میدان توپخانه دکتر مهدي خان مرا دیده، گفت قدري در سیاست، امروز که اینقدر تو سخت صحبت میکنی خوب نیست
و البته ملایم با این جمعیت باش. دیدم صحبتش منقار و چنگال دارد. تندتند تصدیق نموده، مقارن غروب بود که بعضی از رفقا
رسیدند و من با دکتر خداحافظی نموده پایین آمده به مغازه خلخالی رسیده، فرخی گفت با شما کار دارم. گفتم حالا باید بروم،
بماند فردا.
درب مغازه خلخالی هم مرآت الممالک، تنکابنی، پرویز، آقا عماد، افجهاي و جمعی آنجا بوده با سالار فاتح و برادرش هم با آقا
شیخ نور الدین. من قدري صحبت و به سالار قدري بد و تغیّر بههم نمودیم. بعد من پیاده از راه بازار ساعت یک از شب به خانه
سید عبد الغنی رفته، اردبیلی [هم] بود. بعد آقا شیخ حسین گیوهفروش و آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمده تا ساعت قرب سه
یک مشت اخبار مسموعه، راست و دروغ میگفتند و میخندیدیم. بعد بلند شده رو به منزل آمده به خانه رسیدم، شام خورده،
خوابیدم.
کاغذ به جریده حیات جاوید و در ذیل کاغذ به اپیکیان
چهارشنبه 28 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی، بیرون آمده به خانه حاج صادق بانکی احوالپرسی رفته، به قدر دو ساعتی
صحبت. بعد هوا قدري ترشح برفی داشت. بیرون آمده از راه بازار به خیابان، فرخی را دیده مرا برد به اداره حیات جاوید. ابو
الحسن معدنچی هم چند شعر خوبی در ضد قرار [داد] گفته بود که در جریده درج شود. بعد معلوم شد که فرخی کاغذ مرا که به
صفحه 425 از 790
اپیکیان نوشته بودم به مدیر [حیات جاوید] داده بود و او هم داده بود چیده بودند. من گفتم که آن قسم خوب نیست، خوب است
من چیزي به حیات جاوید نوشتهام خطاب به خودش، او را درج قبل از آن کاغذ بنماید، اما براي هفته آتیه. قبول کردند که براي
این نمره درج شود. صورتش این بود:
ص: 1344
آقاي مدیر جریده حیات جاوید دام له التایید را تصدیع میشود. «1» با شرافت جناب بیحیاط و قصر مشید »
است یک تیر سه شعبه و «3» و هندویش تیراندازانه به قلوب ما هرکدام به سباق «2» شبانه زمان ما که ماهش در محاق و خیل متهند
به «4» دو پیکان از یک نفر موسوم به اپیکیان براي رفع عطش عامه ایرانیان با هزاران پیچ و تاب از کمان جریده رعد یوم 24 ج 1
حلقوم معصوم ملیت من یک نفر ملت ایران هم پرتاب گردید. براي اینکه آن تیرانداز شاید به شبهه وارونه دوربینی به دستش گرفته
که ما را حقیقتا دور و خمره را تنور پنداشته، لازم شد به جهت رفع شبهه و غفلتش که ما دور انداخته شدهایم، نه دور و مسلح به
سلاح صالحیت حرف حق هستیم، نه به زر و زور و متکی به سلم و عزم و حزم میخواهیم باشیم، نه به قشون سلم و تور. رسیله در
هفته گذشته به وسیله پست شهري سفارشی با امضا به ایشان نوشته و ارسال گردید و چون تاکنون نه تیر خودشان را استرداد و نه
به آن جراحتی که وارد آوردهاند فرستادهاند، متمنی است در جریده محترمه خودتان، تقاضاي سرعت جواب را از ایشان «5» ملحمی
«. با درج آن کاغذ مضایقت نفرمایید. سید محمد کمرهاي
مظالم میرزا علی اصغر خان در سمنان
بعد با فرخی مقارن ظهر به منزلش رفته، صباهم آنجا که بود رفته بود. بعد ناهار و چایی خورده و صحبت. مدیر حیات جاوید آمد.
من بلند شده به خانه امیر حشمت رفته، عمید الممالک وکیل سمنان، میرزا حسین خان، آقا میرزا محمد حسین مجتهد سمنان، میرزا
محمد علی فرنقی هم آنجا بودند. میرزا
______________________________
1). مشیّد: برافراشته، محکم و استوار. )
2). متهنّد: هنديشده (اربابی انگلیسیها را پذیرفته). )
3). سباق: پیشی گرفتن. )
4). جمادي الاول. )
5). مرهمی. )
ص: 1345
محمد حسین مجتهد مرا میشناخت از زمان قدیم در مدرسه سپهسالار کهنه. اما من یادم نیامد. بعد خیلی از مظالم و
شقاوتکاريهاي میرزا علی اصغر خان برادر اقتدار الدوله بیان کرد که در مالیه سمنان چه کرده و حالا به جهت تظلم از او به
طهران آمده، بعد عمید الممالک وعده گرفت که روز سهشنبه آتیه ناهار به منزل او بروم. گفتم آقاي آقا سید جلیل را هم خبر کنید.
چون عمید میل داشت که من حرمت معاهده را بیان نمایم که آقا میرزا محمد حسین ملتفت شود، من هم قبول کرده، بعد نیم به
غروب بیرون آمده در میدان توپخانه بعضی از رفقا رسیدند.
میرزا احمد خان برادر سالار فاتح در میدان توپخانه وقت رفتن من به خانه امیر حشمت وعده ناهار روز دوشنبه را به خانه خودش
گرفت که تنکابنی و خلخالی هم آنجا هستند من هم قبول نمودم.
بعد مقارن مغرب به دکان آقا سید جواد کوزهفروش رفته، از آنجا ساعت یک و نیم از شب به خانه امیر مفخم روضه رفته، قدري از
صفحه 426 از 790
مظالم علماي شقاوتکار، سید کمال بیدین و امام یکشنبه موسوم به جمعه و روضهخوانهاي دسته انگلیس [را بیان کردم] ساعت
سه بلند شده با لقمان یزدي آمده، او رفت به خانهاش من هم از در خانه عین الممالک رد شده آقا میرزا علی اکبر خان پسرش را
دیده احوالپرسی نمودم، گفت بفرمایید. گفتم وقت تنگ است. گفت امشب شما اینجا وعده دارید و به خانه شما هم امروز دو
مرتبه آدم فرستادیم و گفتیم.
بعد من وارد شده دیدم آقاي عین الممالک و صبا و پسر صبا بعد مشغول صحبت و شیرینی. نان و چایی تا ساعت پنج شام مفصلی،
بعد از شام هم قهوه و پرتقال و سیب ساعت هفت خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 29 جمادي الاول.- صبح از خانه عین الممالک بلند شده، رفقا بیدار نشده بودند. من چون از بیخوابی شب از حیث سرفه
خودم و روشنی چراغ و خرخر صبا و پرخوري خودم و عوض شدن جا خوابم نبرده بود بلند شده به حمام نمره رفته رفع کسالت
نموده به خانه آمده، چایی خورده، بعد بلند شده به خانه مرآت الممالک رفته به قدر دو ساعتی صحبت متفرقه. بعد به خانه بقاء
الملک رفتم. خلخالی، اردبیلی، تنکابنی، فطن الملک و مجله آمده مشغول چایی. تلگراف رشت براي بقاء الملک آمد که دیروز
ادیب السلطنه از رشت با حاج نظم السلطنه حرکت به طهران نمودند.
ص: 1346
« چهقدر تصویب، تصویب »
بعد از ناهار، فطن الملک گفت صد و چهل هزار تومان نمیدانم به چه جهت امسال به اسم ناصر الملک داده شد. تنکابنی گفت
وثوق الدوله در هیئت گفته بود که حاج شیخ مرتضی آشتیانی مقروض است و چهل هزار تومان خوب است تصویب شود. صارم
الدوله میخندید و حرف نمیزد. سپهدار یک مرتبه اوقاتش تلخ میشود که چهقدر تصویب، تصویب! بعد از این مطلب مکدّر
میشود.
بعد قرار شد که روز جمعه آتیه دو به ظهر خانه خلخالی برویم. بعد آقایان رفتند. گفتند وحید الملک هم وارد شده و خانه ظل
السلطان منزل گرفته. بعد من به خانه شیخ حسن خان رفته دو دست شطرنجی زده بعد به خانه آقا میرزا سلیمان خان رفته، ملک
الشعرا، دکتر حسن خان، مرآت السلطان، دکتر مهدي خان، و آقا سید جلیل اردبیلی و نجات هم بودند. مشغول صحبت. باز همان
صحبتهاي رنگارنگ آقایان و من همان عقیده سابق که اظهار کرده بودم. بعد قرار شد عصر دوشنبه منزل ملک الشعرا بروند. بعد
ساعت یک از شب بلند شده با آقا سید جلیل رو به خانه آمده او به خانهاش، من هم به خانه آمده شام آبگوشت کلهپاچه خورده
خوابیدیم.
تقاضاي سفارش براي وکالت کمره
شنبه سلخ جمادي الاول.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، در بین راه بقاء الملک میآمد به منزل بنده. گفت میآمدم که از شما
تقاضا نمایم به کمره بنویسید که میرزا اسحاق خان پسر میرزا تقی خان لشکرنویس، برادر میرزا اسماعیل خان خودمان را وکیل
نمایند. گفتم بعد از اینکه من مثل آقاي تقیزاده و مساوات و امثال آنها را معرف باشم چهطور معرفی کسی را که سابقه اعمال
آنها را درست نمیدانم معرفی کنم؟ بنا کرد تعریف کردن از او. بنده هم به وضعی گذراندم.
فهمیدم که به اصرار قول از او گرفتهاند که بنده را وادار نماید. بعد من سوار واگون، ناظم العلماي ملایري هم بود، صحبت اکبر آقا
صفحه 427 از 790
را نمودم، گفت کاغذ اختیارات تامه باید به من بدهد تا عمل او را با جعفر قلی میرزا ختم نمایم. بعد گفت در هزار و ششصد تومان
بلکه ختم نمایم. بعد در میدان توپخانه پیاده، به نظمیه رفتم و مطالبه سماور مسروقه خود را به عنوان اینکه امانت بدهند نمودم.
ص: 1347
گفتند قبض بنویسید که اموال مسروقه من سماور و سینی و قیمت مرغ و خروس نوزده هزار به من رسید. گفتم من حاضر نیستم که
پنج مرتبه خانه من سرقت بشود و مبلغی اسباب شخصی و امانت از من ببرند آنوقت یک همچه کاغذي بدهم که سند پیدا شدن و
گرفتن اسباب من باشد.
قصد مدرس
بعد بیرون آمده به خانه وحید الملک دیدنش رفته، شیخ حسن خان، میرزا سید مصطفی خان و پنج شش نفر دیگر هم بودند. تا
قریب ظهر صحبت. بعد بلند شده به خانه میآمدم، لواء الدوله ذخیره مرا دیده به منزلش برد ناهار آش ماش شلغم بسیار لذیذي
خوردم، بعد چایی. صحبت اینکه مدرس قصد دارد که سپهدار رئیس الوزرا و صارم الدوله هم در کابینه باشد. گفتم اگر سپهدار
سند میدهد که با قرارداد و معاهده مخالفت و لغویت او را کمک نماید من حاضر [به] مساعدت هستم و الا با وثوق الدوله تفاوت
نمیکنند و اگر وثوق الدوله هم باشد بالاتر از ضربت این معاهده دیگر ضربتی نمانده که بترسیم به ما بزند.
بعد کاغذي به مهر و امضاي قریب دویست نفر بالاتر از طبقه سوم با تصدیق کمیسرهاي محلهها که هویت آنها را تصدیق کرده
بود که میرزا علی اکبر ساعتساز و میرزا محمد خیاط را خارج از خودشان کرده بودند نشان داد که من بنویسم به حیات جاوید
درج نماید. گفتم من داخل در اداره او و خصوصیت تامه ندارم و گفتم خودش به اداره به توسط آقاي فرخی ببرد، شاید درج شود.
بعد بیرون آمده به خانه فرخی رفته قدري صحبت، لواء الدوله هم آمد آنجا. قرار شد که فرخی مساعدتی در درج مطلب مقصود او
بنماید. بعد چایی خورده بیرون آمدم.
چپاول مالیه بروجرد
به خانه آقا میرزا حبیب الله خان علیآباد امین مالیه بروجرد رفته دیدن نمودم.
تمجیدي از ضیاء السلطان و تنقیدي از قوام الدوله حاکم که ماهی نه هزار تومان به اسم سوار حکومتی از دولت میگیرد و حال
آنکه ابدا سواري نیست. گفتم شما چرا میدهید؟ گفت دولت گفته بدهم. بعد از آقا میرزا همایون خان و عملیات او
ص: 1348
پرسیدم. گفت خیانت اداري نکرده، و لیکن از چندین فقره مطلب کار دخل خوبی کرد منجمله بعد از رفتن نظام السلطان از
بروجرد، بودجه حکومتی که ماهی سی هزار تومان بود به عنوان بودجه حکومتی معمول شد پرداخته شود.
نصرت السلطان گودرزي با وضع چپاول و یغماگري که داشت و عنوان حکومت به او بود با میرزا همایون خان معا میخوردند و از
طرف دیگر مالیه چیزي نداشت. حکم شد که از محل تحدید تریاك داده شود و حکومت آنجا گفت به تجار آنجا که بیائید یک
تومان باندرل تریاك بگیرید و هشت هزار بدهید. میرزا همایون خان سهم زیادي از باندرل که دست خودش بود به این ترتیب براي
خودش برداشت و این دو هزار هم براي خودش شد و مقدار کمی که تجار قبول کردند، آن هم میرزا همایون خان با خودش نصف
کرد که یک قران او برد و از جاي دیگر آنکه بیست و پنج هزار تومان نصرت السلطان مطالبه حقوق از دولت مقارن حاکم شدن
قوام الدوله مینمود. قوام الدوله هم فهمید و از طهران به میرزا همایون خان نوشت که ندهد. میرزا همایون خان هم جواب نداد. تا
اینکه نصرت السلطان همان اوقات مرد. بعد که قوام الدوله به بروجرد آمد میرزا همایون خان گفت که به نصرت السلطان پرداخته
صفحه 428 از 790
بودم و محرمانه چیزي جزئی به ورثه نصرت السلطان داده بود و سند رسید را مثل اینکه به نصرت السلطان داده باشد دریافت کرده
بود. این دو سه چشمه مداخل فوق العاده، پنجاه، شصت هزار تومان میشود. شاید مداخلی از این مقوله غیر از اینها هم داشته.
بعد صحبت نهاوند و چپاول میرزا محسن نجمآبادي از آنجا شد. گفت مبلغ شصت و دو هزار تومان هفتصد و کسري از صندوق
مالیه نهاوند برداشته و شش هزار تومان هم از عبد المجید نام تاجر آنجا قرض شخصی که رجایی نام ضامن که از مالیه پرداخته
شود که رفتم نهاوند و نتوانستم تصفیه نمایم و آن شش هزار تومان را هم از مالیه مطالبه میکردند.
قصد اعتراض مازندرانیها
بعد نزدیک غروب بیرون آمده به خانه آقا ضیاء رفته تا ساعت دو و نیم از شب مشغول صحبت و اینکه جمعی از مازندرانیها قصد
دارند که از دست ظهیر الملک به حضرت عبد العظیم رفته به وثوق الدوله شاکی شوند و اگر مردم
ص: 1349
حاضر باشند میشود تغییر رنگ عارضین را داد و خیلی مطالب دیگر از اوضاع که پریروز پنجشنبه در دربار، علماي سوء هم آنجا
دعوت داشتند. بعد بلند شده به خانه آمدم شام خورده خوابیدم.