گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد دوم
[خاطرات ماه جمادي الثانی 1338 اسفند 1298



[امور روزانه]
یکشنبه غره جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، آقا میرزا حسین آمد و به قدر دو ساعتی صحبت متفرقه و چایی، بعد رفت. تا ظهر
در خانه، بعد ناهار و چایی.
بعد بیرون آمده بازار رفته پنج ماهی و یک ذرع گره فاستونی و سه چارك متقال براي لفافه گرفته امانت نموده به پستخانه براي
حاج عباسقلی خان به کمره فرستادم. یک ماهی هم به جهت خودمان گرفتم. بعد مقارن غروب به چاپارخانه رفته با پهلوي قدري
صحبت محاکمهاش و قدري صحبت مهاجرین در برلن و آمدن وحید الملک و غیره. بعد ساعت دو و نیم به خانه آمده شام خورده
خوابیدم.
بیاعتمادي به امام جمعه
دوشنبه 2 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، دو ساعتی به خانه طباطبایی همدانی رفته صحبت نموده، بعد بیرون آمده
سوار واگون و به خانه فرخی رفته، آقا شیخ حسین طهرانی هم آنجا بود. فرخی گفت حاج امام جمعه خویی میگوید که کمرهاي و
آقا شیخ حسین بیایند باهم قدري صحبت و نظرات هم را بفهمیم.
من به فرخی گفتم من سوءظن به حاج امام جمعه دارم، چه که او را به نظرم همچه میآید که همه طرف را میخواهد داشته باشد؛
چه انگلیس، چه دولت، چه ملت، چه بلشویک، و او محافظهکار است و میخواهد یا بفهمد که ما هیچ هستیم یا اگر فکر و مرکزي
داریم معین بنماید و من عهد کردم تا سلب سوءظن من از او نشود به خانهاش نروم. اگر میخواهد بیاید منزل شما یا آقا شیخ حسین
یا فدایی یا الموتی، من آنجا میآیم و صحبت میکنیم. قرار شد فرخی او را دیده، جواب تا عصر بیاورد.
مقالات تند حیات جاوید
صفحه 429 از 790
بعد بیرون آمده، مقارن ظهر به خانه سالار فاتح رفته، تنکابنی، میرزا عبد الوهاب خان، خلخالی، سالار فاتح و برادرش میرزا احمد
خان و دو نفر دیگر.
ناهار مفصلی از سبزي و مرغپلو، چلو و قیمه و فسنجان، دوغ، کباب، بعد چایی.
آقا شیخ محمد حسن رشتی هم آمد. چایی و صحبت تا یک به غروب. بعد
ص: 1350
بیرون آمده به خانه فرخی با آقا شیخ محمد حسن رشتی آمده، مقارن مغرب آقا شیخ حسین طهرانی و فدایی آمده قدري صحبت از
جریده امروز حیات جاوید و سرمقاله او که تند و زننده به معاهده بود و احتمال توقیف و اینکه در نمره بعد باید مساعدت با او نمود
و اگر بشود یک عکس از حکم علما به حرمت قبول معاهده در او درج شود. بعد بیرون آمده به مغازه خلخالی رفته، جمعی آنجا
پرویز، افجهاي، میرزا علی آقا یزدي، آقا عماد، مجله، آقا شیخ حسن، آقا شیخ حسین مشغول جریده حیات و خواندن سرمقاله و
خندیدن به کاغذ من بودند.
بعد ساعت سه با احمد رو به خانه آمده شام خورده، خوابیدیم.
بلشویکها در انزلی
سهشنبه 3 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه آقا سید جلیل رفته برداشتمش، پیاده پشت پستخانه، معتصم السلطنه
رسیده گفت از وزارت خارجه شنیدم براوین یکشنبه غره [ماه] با هشتصد نفر وارد انزلی شده و قشون دنیکین هم در کمال فلاکت
به انزلی آمده و شاید براوین و میرزا کوچک خان یکی شوند و اظهار داشت که اوضاع روحی دولتیها هم مغشوش است. بعد با
آقا سید جلیل به خانه حکیم الملک رفته، ساعتی صحبت و اظهار داشت شنیدهام حاج معین بوشهري سی سال مالیات ممسنی را به
او دولت میخواهد بدهد که در ضد قرار [داد] اقدامی ننماید و نیز هفتاد هزار تومان خسارت املاك آذربایجان خود را حاج امام
جمعه خویی از دولت تقاضا کرده و دولت غیر از مساعدت در مالیات و عوارض دیوانی املاك او دیگر چیزي میل گذشت ندارد.
اغتشاش در آذربایجان
گفته شد نمیدانیم که واقعیت دارد یا آنکه براي تضییع آنها این اشتهارات میدهند و حال آذربایجان را گفتند که خیلی مغشوش
است. خوي را اسماعیل آقا [سمیتقو] تصرف کرده و تمام قشون دولتی را در آنجا از میان بردهاند و به وثوق الدوله تلگراف
کردهاند که تو از عهده نگاهداري برنمیآیی، ما خودمان، خودمان را نگاه میداریم. بالاخره بعد از چایی بلند شده رفتیم به خانه
امیر حشمت، آقا میرزا حسین خان را برداشته به خانه عمید الممالک رفتیم. آقا
ص: 1351
میرزا محمد حسن مجتهد سمنانی هم آنجا بود. مشغول صحبت. ناهار مفصلی خوردیم، بعد چایی. امیر حشمت هم آمد و تا دو
ساعت و نیم صحبت مضار و منافع معاهده بود. بعد من و آقا سید جلیل بیرون آمده صحبتکنان به خانه خلخالی رسیدیم. تنکابنی و
فطن، مجله، بقا و خلخالی هم آمده صحبت اوضاع و بدبختی بود، تا ساعت سه از شب. بعد قرار شد شب یکشنبه به منزل بنده
بیایند. بعد بلند شدیم. من به خانه آمده شام خورده، خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 4 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، برف میبارید، بلند شده با حال برف به خانه علاء الحکما رفته نسخه و دوا گرفته
صفحه 430 از 790
ظهر به خانه مراجعت ناهار و چایی خورده بیرون آمدم. هوا هم مختصر برفی داشت. بیرون شنیدم که مادر معتمد، زن صدر
الاشراف حریري مرده و فاتحه او را برچیدهاند. دیدم لازم است تسلیتی به آنها داده، اول منزل آنها رفته به قدر ساعتی نشسته
تعزیت دادم، قدري اشعار آبدار حاج امین الواعظین خواند، حظّ نمودم. بعد بیرون رو به خانه آمده نیم از شب به خانه رسیده،
قدري روزنامه هم خوانده که آمدن براوین را هم به انزلی تکذیب کرده بودند. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه پنجم جمادي الثانی.- صبح برف آمده بود، احمد رفت بام و برفها را که شلاب و باران و برف بود پاك نموده، چایی
خوردیم. از شدت باران و گل بچهها به مدرسه نرفتند. من به حمام رفته و برگشتم. عصر هم هوا باران داشت من برحسب دعوتی
که آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه در خانه خاکپور برحسب میل و رضایت خودم تهیه شده بود و آقا شیخ محمد علی قزوینی هم
امروز صبح آمده بود و یادآوري کرده بود که اول مغرب درب پستخانه ماها منتظر هستیم، من نیم به غروب از خانه بیرون آمده تا
به واگون رسیده و سوار شده، میدان توپخانه پیاده شدم. یک از شب گذشته بود، دیگر در پستخانه نرفتم و از همانجا در میان
گلها که قابل اعتنا از شدت زیادي و باران هم میبارید شده به خانه خاکپور پشت مدرسه سپهسالار نو رسیده، در زدم، دیدم زنی
گفت خاکپور چند روز است از اینجا رفتهاند. از بازارچه سقاباشی بهسمت خندق که میروند، آنجا هستند. دیدم دیگر حال رفتن
آنجا را با این کثرت گل و باران [ندارم] و شاید پیدا هم نکنم و تمام رخوت و عباي من هم پر از گل شده بود.
ص: 1352
یک شب خیلی تلخ
ناچار مراجعت و ساعت سه و نیم از شب به خانه آمده، اما با چه حالی، دیدم زنها گفتند که ناصر الدوله یک ساعت قبل از این
آمده بود با حالت التهاب شما را میپرسید. تعجب نمودم. بعد دیدم جریده رهنما را احمد داد و نوشته بودند که به موجب خبر
تلگرافی معتمد الدوله خود را از شدت درد و مرض انتحار کرده، یک مرتبه حال بهت چنان مرا گرفت و نفهمیدم چه حالی شدم.
بعد یک لقمه نان و پنیر خورده، باران هم میبارید شب را تا صبح تب نموده و خوابم نمیبرد.
اطاقهاي اندرونی [را] هم خبر آوردند که از طرف دیوار یخچال ریزش کرده و وسط اطاق هم چکه زیاد میکند. دیوار مطبخ
اندرونی هم یک مرتبه صداي خراب شدنش رسید. اطاقهاي این دست هم گوشه اطاق عقبی که دیوارش محل خطر بود رطوبت
پس داده. طاق مطبخ هم محل خطر. واقعا امشب چه شبی بر من گذشت. بارانهاي متوالی و خرابی و احتمال خطر همه اطاقها که
شاید خراب شوند. خبر انتحار معتمد الدوله بدبخت که فقط در دنیا همین یک نفر رفیق دلسوز براي من بود، شبی خیلی تلخ بر من
تا صبح گذشت.
[امور روزانه]
جمعه ششم جمادي الثانی.- صبح از خواب با حال بدي بلند شده دیدم دلم مثل اینکه او را میبرند. بعد از چایی احمد را فرستادم
که حاج محمد بنا را آورد که پشتبامها را قسمی کند که عجالتا از چند جا که محل خطر است اصلاحی نماید. عین الممالک
آمد. باهم دیدن ادیب السلطنه رفته، از آنجا مراجعت و من به خانه آمده، ناهار خورده، باران هم میآمد، چایی خورده، بیرون
آمدم. سوار واگون از توپخانه پیاده به خانه مشیر اکرم رفته، ختم زنانه در اندرون بود. من بیرونی از دو به غروب با مشیر اکرم و
بعضی خواص نشسته تا اول مغرب، بعد فطن الدوله از طرف رئیس الوزرا آمد، که فرمودند من حکم به استرآباد نمودم که مجللا با
صفحه 431 از 790
قشون نعش معتمد الدوله را حرکت و برحسب وصیت خودش به بسطام ببرند. این خبر که به عصمت السلطنه رسید جواب داده بود
که من میخواهم یا به مشهد ببرند یا به قم و یا ابن بابویه. بعد من و مشیر اکرم به اندرون رفته، خیلی حال انقلاب به من روي داد.
به قدر ساعتی هم تسلیت و صحبت حمل جنازه و ترتیب امور صغار و اموال که چه قسم ترتیب نماید. بعد خواستم بیایم خانه، مانع
شدند. بعد من و مشیر اکرم بیرون آمده شام زنهاي
ص: 1353
زیاد از اقوامش [در] اندرون بودند. من و مشیر اکرم هم در بیرونی شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه هفتم جمادي الثانی.- صبح در خانه مشیر اکرم بیدار و چایی خورده، بعضی مردمان متفرقه از مستشار السلطان، وحید الدوله و
متفرقه آمده، اندرون هم زنانه. تا ظهر، ناهار، فاتحه، اندرون. لیکن من و مشیر اکرم ناهار غیر فاتحه و معمولی همهروزه خودشان را
خورده، بعد چایی. چهار به غروب به خانه معتضد الملک که ختم مردانه بود رفته تا دو به غروب مانده. چون بعضی رفقا بنا بود
امروز غروب بیایند خانه، من بلند شده، اما باران از صبح به تدریج میآید.
بیرون کوچه، حکیم الملک را دیدم میرفت تسلیت به حاج فخر الملک از فوت دخترش بدهد؛ من هم رفته به قدر ساعتی، دو
نفري هم بودند، بعد بلند شدیم، باران شدت داشت. به سر کوچه عصمت السلطنه رسیدیم، عضد السلطنه و ناصر الدوله هم از ختم
معتمد الدوله رسیدند. من حکیم الملک را به درشکه عضد السلطنه نشانیده که او را ببرد و سر خیابان با درشکه کرایه من و احمد و
ناصر الدوله سوار و ما را تا خانه آورد و خود مراجعت. بعد مقارن غروب خلخالی آمد و گفت سایر رفقا را با این گل و باران
گمان نمیکنم بیایند. بعد خودشان هم رفتند. شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه هشتم جمادي الثانی.- صبح بلند شده، باران هم دیشب کاملا میبارید و اطاقهاي اندرون و این حیاط چکه و ریزش
مینمود. فرستادم بنایی که دیروز آمده بود که جلو [ي] چکه را گرفته درست نماید و حقهبازي کرده بود آوردند و مشغول درست
کردن با احمد شد.
ختم معتمد الدوله
بعد ناصر الدوله با درشکه آمد، سوار درشکه با ناصر الدوله به فاتحه مرحوم معتمد الدوله خانه معتضد الملک رفته، وزراي سوء و
علماي اسوء و حاج آقا جمال و حاج امام جمعه خویی و امام جمعه مخلوع هم آنجا بودند. وزیر دربار و خیلی جمعیت. بعد از فاتحه
و ختم، وزرا و اشراف و علما رفته، قلیلی از متوسطین مانده، ناهار مفصلی که تهیه وزرایی بود خوردیم. بعد از ناهار به خانه مشیر
اکرم رفتیم و به قدر دو ساعتی من و مشیر اکرم و عصمت السلطنه مذاکرات
ص: 1354
ترتیب امر حمل نعش و حرکت خانواده و اسبابهاي معتمد الدوله از استرآباد و حقوق معاشی اطفال او از دولت و بردن لقب
معتمد الدولهاي که برادر صارم الدوله برده بود، مذاکره. بعد من بلند شده به خانه حکیم الملک دیدن حاج نظم السلطنه رفته،
جمعی هم بودند.
صفحه 432 از 790
ادامه مهملات پیشین
اول مغرب بلند شده، آقا سید جلیل مرا برداشته به خانه غفاري برده مذاکرات زیاد با میر موسی خان، سلطان احمد خان، دکتر احمد
خان، میرزا ابراهیم قمی، شیخ العراقینزاده و خلخالی شد. خیلی مهملات گفته و شنیده شد و قرار شد شب دوشنبه آتیه باز در منزل
غفاري. بعد ساعت سه از شب بلند شده، من و خلخالی و اردبیلی به اتفاق رو به منزل آمده، من به خانه آمده، اردبیلی گفت که
عصر سهشنبه آقا میرزا یوسف آقاي اردبیلی با من به منزل شما میآئیم و شب پنجشنبه قرار شد که برویم منزل الموتی و روز
پنجشنبه ناهار منزل افجهاي و مقارن غروب پنجشنبه به خانه فطن الملک که سایر رفقا هم بیایند. بعد من به خانه آمده شام خورده
خوابیدم.
فرستاده سفارت انگلیس
دوشنبه نهم جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی آخوندي آمد و معرفی خود را افتخار العلماي دماوندي نمود و شرحی مذمت از
صدرایی نمود. بعد گفت عقیده شما در خصوص ضدیت با معاهده [را] اجزاي سفارت انگلیس میخواهند بفهمند و مرا فرستادهاند.
اگر اجازه بدهید یک نفر از ایرانیهاي آنجا یا آنکه یک نفر از خود آنها که فارسی را هم خوب میداند و گویا خود آن بزرگه،
یعنی سفیر، باشد بیاید اینجا و با شما مذاکره نماید. گفتم عقیده مرا آنها بهتر از سایرین میدانند و اگر بخواهند فورا میتوانند، و
لیکن نمیکنند و آمدن آنها اینجا، چون بنده فقط یک نفر ایرانی، آن هم غیررسمی هستم چه فایده؟ گفت آنها شما را رسمیت
میدهند. بعد گفتم شما عقیده مرا به آنها بگوئید و کفایت از آمدن خواهد کرد. گفت من میگویم و جواب براي شما میآورم.
بعد سردار افخم آمد و محرمانه گفت که دیروز عصري جمعی منزل من
ص: 1355
بودند و منتظر آمدن شما برحسب رقعه دعوت بودیم و چون ماها قریب صد نفر هستیم میل داریم که شما با ما مساعدت نمائید.
گفتم من نه افراد و نه مقاصد آنها را میدانم و نمیتوانم به شما عرضی نموده باشم. گفت وقتی قرار بگذارید که ملاقات نمائید.
گفتم من امروز تا عصر منزل مشیر اکرم هستم. گفت منزل موفق الدوله و حاج آقا اسماعیل مقابل منزل مشیر اکرم است، عصر بیائید
آنجا؛ قبول نمودم. بعد آقاي ادیب السلطنه و بقاء الملک آمده، قدري صحبت، بعد همگی رفته، من هم بیرون آمده دکان آقا میرزا
عباسقلی خان نشسته، قدري صحبت، بعد بلند شده به مرکز اداره ژاندارمري رفته لسان السلطنه هم تلفن به قم را که سفارش نموده
بودم در خصوص بابا خان نراقی زده و قبض تلفن را به من داد. بعد از آنجا سوار واگون و به خانه مشیر اکرم رفته ناهار خوردیم و
تا دو ساعت به غروب آنجا بوده قدري صحبت ترتیب امور مرحوم معتمد الدوله با عصمت السلطنه شده بعد بیرون آمده به خانه
مستشار الملک رفته ساعتی صحبت، بعد بیرون آمدم.
جمعیت سردار افخم
سر راه آدم سردار افخم منتظر من بود. مرا به خانه حاج اسماعیل عراقی برد. خود سردار آنجا [بود] بعد محمد باقر خان تنگستانی
هم آمد. تا اول مغرب صحبت جمعیت خودشان را نمود. من گفتم اولا باید مقصد آنها را فهمید، بعد قرار بگذارند که هرچه من
دستور بدهم آنها رفتار نمایند تا من نقشه عمل آنها را بگویم. بعد مقارن غروب بلند شده حاج آقا اسماعیل رسید و هرچه اصرار
نمود بمانم صحبت نمائیم، چون کار داشتم نماندم. قرار شد دو و نیم به غروب پنجشنبه منزل موفق الدوله و آنها هم بیایند.
بعد بیرون آمده، در شمس العماره فدایی رسید. قدري در مغازه خلخالی بعد با عین الممالک قدري صحبت، از آنجا با فدایی منزل
صفحه 433 از 790
فرخی رفته، آقا شیخ محمد حسین یزدي و آقا شیخ حسین وکیل خوانسار با یک نفر دیگر آمده، جریده گلشن که خیلی وقاحت و
فحاشی به ضدیون قرارداد داده بود خوانده، بعد آقایان رفتند. من و فدایی و فرخی قرار گذاشتیم بقا و اردبیلی و آقا شیخ حسین و
الموتی را هم براي عصر شنبه خبر نمائیم و قدري صحبت نمائیم. بعد
ص: 1356
ساعت سه از شب بلند شده به خانه آمدم گفتند فرخی و ناصر الدوله هم امروز آمده بودند شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه دهم جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی تا ظهر در خانه مانده، بعد از ناهار، حمام، بعد به خانه آمده مشغول تحریر و چایی
شده دو به غروب مانده در زدند. دیدم آژان پست گشتی است. گفت در هشتم جدي سرقتی از شما شده؟
گفتم بله. گفت مأمورم که به شما بگویم بروید اسباب مسروقه خود را از نظمیه بگیرید. گفتم به نظمیه بگوئید بقیه اسبابها را که
در خانه من است ببرد و قدري خندیدیم. بعد از ساعتی قویم الممالک آمد و تا ساعت یک و نیم از شب صحبت متفرقه و بیوفایی
دنیا را نمود. بعد قویم رفت. من هم بیرون آمده به خانه ناصر الدوله رفته تا ساعت سه و نیم از شب صحبت نموده بعد به خانه
آمدم، شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 11 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به چاپارخانه پهلوي رفته، ساعتی صحبت. بعد به خانه صمصام رفته،
آنجا هم قدري صحبت.
از آنجا به پستخانه رفته، بیست و سه تومان پول امانت که حاج عباسقلی خان بابت مطالبات من بابت خرید حب و دواي چند ماه
قبل و ماهی و فاستونی سه هفته قبل فرستاده بودم و فرستاده بود گرفتم و با میرزا حبیب الله خان قرار شد که روز جمعه ساعت سه به
غروب بروم منزل رحمت الله خان. بعد به دکان سیگاري مقابل پستخانه آمده، ده تومان دادم که معادلش سیگار و جعبه و لفافه و
اجرت پست تا کمره براي سالار محتشم درست نماید. بعد به دکان گیوهفروش.
نامهاي براي لقب معتمد الدوله
از آنجا به خانه مشیر اکرم رفته ناهار با پسرهاي مشیر اکرم آش ماش، آبگوشت و قیمهپلو خورده، بعد از ساعتی اندرون رفته،
کاغذي که از زبان عصمت السلطنه به وثوق الدوله در خصوص بردن لقب معتمد الدوله که برادر صارم الدوله این کار را کرده بود
نوشته بودم، خواندم، خیلی جالب [براي] عصمت و مشیر اکرم شده بود. بعد چایی خورده بیرون آمده با مشیر اکرم سوار درشکه،
در میدان توپخانه، پیاده به نظمیه رفتم. اطاق تأمینات قدري محاجّه نمودم. آنها میگفتند قبض بنویسید و سماور و سینی مسی و
پول مرغ و خروس خود را گرفته ببرید. من
ص: 1357
گفتم شما بدون قبض بفرستید اسبابهاي خانه مرا که باقی مانده ببرید.
بعد بیرون آمده به خانه فرخی رفته، خلخالی، ذرّه، آقا شیخ حسین طهرانی بودند. بعد آقا شیخ احمد سیگاري و بعد صباهم آمد.
قدري اشعار که ساخته بودند خوانده شد. بعد بیرون آمده مقارن غروب کمکم به خانه الموتی رفته، آقا سید عبد الغنی، اردبیلی،
گیوهفروش هم بودند. تا ساعت دو و نیم از شب صحبت. قرار شد شب پنجشنبه آتیه منزل فدایی برویم. بلند شده به خانه آمده شام
صفحه 434 از 790
خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 12 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه عین الممالک رفته، میرزا علی اکبر خان گفت کاغذ شما به
ژردن دادند و او ترجمه کرده و به امریک مخابره شده. شاید همین روزها جواب «1» سفارت امریک از قراري که شنیدهام به مستر
به شما برسد که عریضه سبزواريها را در باب انتخابات فرستاده بودید. بعد با عین الممالک بیرون آمده آقا علی نجمآبادي را دیده
قدري صحبت با او کرده دیدم اصرار دارد وقتی با او ملاقات و مذاکره نمایم. من قدري اذیتش کردم و گفتم شما بالاخره یا به
دست انگلیسیها یا به دست ملتیها کشته خواهید شد؛ به جهت اینکه به هردو گول میزنید. بعد به خانه آقا شیخ محمد تقی
کمرهاي رفتم، احوالش را پرسیدم، نبود. خیلی خوشحال شدم که حالش بهتر شده بود. بعد به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته
قدري صحبت و از آنجا برحسب وعده به خانه افجهاي. آقا سید جلیل هم رسید، وارد شدیم.
جمعیت صدنفره
ملکزاده تبریزي، حاج میرزا فتح الله خان مستوفی، آقا شیخ محمد تقی دایی افجهاي هم آنجا بودند. قدري صحبت، ناهار خورده،
چایی و دو نیم به غروب بیرون آمده برحسب وعده به خانه موفق الدوله رفته، شیخ الاسلام ملایري، حاج میرزا زکی خان، محمد
باقر تنگستانی، حاج اسماعیل عراقی، بدیع الممالک و سه چهار نفر دیگر بناي صحبت شد. از من تکلیف خواستند که ما هم ضد
قرار [داد هستیم] و نمیدانیم شما با ما کمک در بعضی اقدامات از حیث فکر و
______________________________
1). مصدر در اصل. )
ص: 1358
عمل و جمعیت میکنید یا خیر؟ گفتم من از چهار سال قبل تاکنون اگرچه جزو دمکرات هستم اما داخل در دستهجات آنها نشده
و خودمان هم تشکیل و تجمع رسمی نداریم و هرچه هم من کردهام انفرادي بوده. از حیث جمعیت من تنها هستم و البته فکر من هم
واحد است و به درد شما نمیخورد، اما فکر شما با جمعیتی که میگوئید صد نفر میباشیم البته اهمیت و اصحیّت دارد. بالاخره
گفتم اگر شماها حقیقتا ضد قرار [داد] باشید دیگر این همه مجالس نمیکنید و یک عملی، آن هم در کمال معقولیت و متانت که
فقط اظهار تنفر باشد مینمودید. بالاخره صحبتهاي من به آنها برخورد. نیم به غروب بیرون آمده پیاده به خانه حاجی فطن
الملک رفته، اردبیلی، بقا، مجله و خلخالی هم آمده صحبت نمودیم. قرار شد جلسه آتیه منزل اردبیلی شب پنجشنبه آتیه. ساعت دو
و نیم بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 13 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، شب هم باران زیادي آمده و باز روز هم باران میآمد. بیرون آمده سوار واگون و
آخر لالهزار پیاده شده به دندانسازي استومپ رفته دندان را اصلاح نموده از آنجا توي باران به خانه امیر حشمت رفته، اندرون
رفتم. ناخوش بود. قدري صحبت، ناهار خورده، بعد چایی. سه و نیم به غروب بیرون آمده، نزدیک دروازه دوشانتپه به خانه
خاکپور رفته با او و رحمت الله خان و آقا میرزا حبیب الله خان تا یک به غروب صحبت.
بعد بلند شده به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، محسن میرزا هم آمد. به اتفاق به مجلس رفته، محسن میرزا چون بلیط
صفحه 435 از 790
نداشت به حیاط هم راهش ندادند.
من و آقا شیخ حسین وارد و به تالارهاي بالا رفته، آقا شیخ حسین به اطاقها و من به تالار بزرگ. متوکلین هم بودند، اعیان،
اشراف، یک از شب هم رئیس الوزرا آمد. ساعت دو از شب بلند شده با ناصر الدوله و احمد سوار درشکه شده تا خانه درشکه ما
را آورد. مرآت الممالک و مشیر اکرم هم قبل از ظهر آمده بودند و رفته بودند. شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
شنبه 14 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، هوا آفتابی. آقاي عین الممالک آمد. دو ساعتی صحبت. بعد باهم بلند شده، او به
خانهاش. من هم سوار واگون، از میدان توپخانه پیاده و به خانه حاج رحمت رفته دیدن نموده، گفت در خصوص محاکمه امیر
حشمت در عراق محکوم شدم و حالا با آقا شیخ علی اکبر
ص: 1359
اشتهاردي به طهران براي استیناف آمدیم. بعد بلند شده به خانه مشیر اکرم رفته، تلگراف ثقۀ الاسلام به وثوق الدوله را نشان داد که
اسبابهاي مهم را کسان مرحوم معتمد الدوله به شاهرود فرستادهاند و بقیه اسباب با دکتر فهیم السلطنه با اهل البیت فردا با قزاق
حرکت میکنند و خود دکتر امین آن مرحوم است، من دیگر نمیتوانم ثبت نمایم. بعد ناهار خورده به خانه مستشار الملک رفته،
دکتر حسن خان هم آنجا بود. گفت خلف وعده [کرده] ما را منتظر گذاشتید. گفتم نتوانستم. تا ساعت دو به غروب، چایی و
صحبت و بعد بلند شده به توپخانه آمده امانت سیگار سالار محتشم را سیگاري گفت حاضر نمودهام.
توصیه مستوفی الممالک
بعد رو به خانه، فرخی [را] در راه دیدمش. به خانهاش آمده، اردبیلی و فدایی و بقا و الموتی و گیوهچی هم آمده تا ساعت سه از
شب چایی و صحبت و قرار شد که جلسات غیرمستقیم و تبلیغ ضد قرار [داد] را اساسا درنظر و ابدا رسمیت به جمعیت ندهیم و شب
یکشنبه آتیه در منزل الموتی برویم. بعد بلند شده با بقا و اردبیلی رو به خانه، اردبیلی در راه به من گفت امروز صبح با مرآت به
خانه مستوفی رفته خیلی صحبت شد. مستوفی گفت اگر تشکیلات بدهید بهتر است و کمرهاي هم سخت ضدیت نکند. بعد به خانه
آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 15 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی در خانه مشغول تحریر.
بعد از ظهر خیر الله خان کدخداي سالور آمد و اظهار داشت که گوسفندها در ده ناخوش شدهاند و احتمال مردن را دارند. گفتم
هرکدام که محل خطر است و گوشتش محل خطر نیست بدهید بیاورند بکشیم و هرکدام هم معیوب است نیاورید. بعد رفته من هم
بیرون آمده به دکان آقا سید جواد کوزهفروش رفته قدري نشسته، از آنجا به چاپارخانه پهلوي و قدري صحبت محاکمه او را نمودم.
گفت سه به ظهر سهشنبه 17 پسفردا. بعد سپردم که هرچه اسباب از شاهرود که از اجزاي مرحوم معتمد الدوله از استرآباد وارد
طهران میکنند به این اسامی به مشیر اکرم خبر دهید و اسامی چند نفر که مشیر اکرم نوشته بود به او دادم. بعد بیرون آمده از دکان
سیگارفروشی جعبه بستهشده سیگارهاي سالار محتشم را با جواز گرفته به پستخانه دادم.
ص: 1360
بعد به دکان خلخالی رفته با فرخی به خانهاش رفتیم تا مقارن مغرب آنجا صحبت. بعد بلند شده به خانه غفاري رفته، اردبیلی،
صفحه 436 از 790
تنکابنی، قمی، فروهر، دکتر احمد خان، میر موسی خان، دانش و نجات تا ساعت سه و نیم به مهملات و قصد تشکیلات اسمی و
دستهبندي معنوي بود. بعد قرار دادند که شب پنجشنبه آتیه بعد خانه غفاري باز بیایند. بعد من و آقا سید جلیل بلند شده رو به خانه
آمدیم. در بین راه گفتم که فردا دو به غروب بیاید منزل ما که امام خویی هم وعده آمدن نموده، بعد به خانه آمده شام خورده
خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 16 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی به خانه امیر مفخم، با ید الله خان و نصرت الله خان و میرزا فضل الله خان و امیر معزز،
بعد حاج معتمد آمده مشغول صحبت. مقارن ظهر امیر مفخم از بیرون آمده، ناچار به ماندن ناهار شد. سیدي هم با آژان و درشکه
آوردند که دماغش زخم و زیر درشکه افتاده بود.
امیر مفخم قدري دلداري و عذرخواهی. ناهار عموما خوردیم و سید را پنج تومان داد و رفت. بعد چایی و مشغول صحبت شدیم.
سه به غروب بیرون آمدیم درب در خلخالی را دیدم به مشایعت سوار درشکه با وقار السلطنه و میرزا محمود خان و میرزا محمد
علی خان و آقا شیخ محمد حسن رشتی هم در کالسکه چاپاري. مرا دیده، نگاه داشتند. روبوسی و خداحافظی نموده رفتند. من هم
خانه آمدم.
مذاکرات امام جمعه با انگلیسیها
یک به غروب آقاي فرخی آمد. بعد از نیم ساعتی حاج امام جمعه خویی آمد. به صحبت مشغول. گفت ممتاز الدوله به جهت درد
دندان و ماده در صورت، دولت گویا اجازه داده که بیاید قم یا حسنآباد و در آنجا حکیم و دندانساز برود معالجه نماید. بعد
پرسیدم تفصیل ملاقات شما با هوارت چه بود؟ گفت از قدیم که عیال من ناخوشی داشته، نیلیکان و گاهی اسکات را به جهت
معالجه میخواستم و به آمدن آنها مأنوس بودم تا اینکه چندي قبل که نیلیکان آمد من خودم اظهار داشتم که میخواهم با شما در
سیاست قدري صحبت نمایم. او هم اظهار میل نمود. بعد گفتم ما با انگلیس عداوت و ضدیتی نداریم، فقط با یک معاهده که سه
نفر بروند در توچال و بدون حق و مراجعه به ملت و غیره یک
ص: 1361
همچه عملی بنمایند، ما با آن بد هستیم و به خلاف عقیده اسلامی ما هست، و لیکن تحمل ما و تحمیل آنها با سرنیزه امري است
علیحده و رضایت ماها اصلا با معاهده نیست. بعد او رفت و یک نفر از آشنایان تبریزي من، دو سه روز بعد آمد و گفت سفیر
انگلیس میخواهد با شما ملاقات نماید. من گفتم مرا با او کاري نیست و اگر هم بخواهد مرا ملاقات نماید با سایر رفقا، من باید
مشورت نمایم و آنها هم باشند. بعد او رفت. من هم به رفقاي چهارگانه خود گفتم، صلاح ندانستند. بعد چند روز دیگر یک نفر
از آشنایان آمد و گفت شما شب تشریف دارید شخصی میخواهد بیاید و خدمت شما برسد؟ من معمولا گفتم که هستم. ساعت
دو از شب یک کلاه لگنی با آن دو نفر رفقاي من آمدند و معلوم شد قونسول انگلیس است. من همان مطالب سابق را گفتم که ما
عداوت با انگلیس نداریم. بعد رفت و دیگر خبري نشد.
مقارن غروب حاج امام جمعه خویی رفت. من هم از خانه با فرخی بیرون رفته، گفت شب منزل مدبر الدوله مهمان هستم. اتفاقا خود
مدبر با درشکه رسید و از من هم دعوت کرد. گفتم برمیگردم. بعد من تنها گردش و به خانه نصیر السلطنه دیدنش رفتم. تا ساعت
دو از شب چند نفري هم بودند و صحبت تحصن حضرت عبد العظیم خود را میگفت. بعد بیرون آمدم و به خانه مدبر الدوله رفته
فرخی و دو نفر دیگر هم آنجا بودند. تا ساعت سه و نیم از شب آنجا صحبت. بعد بلند شده هرچه اصرار کردند نتوانستم قبول
صفحه 437 از 790
نمایم. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
محاکمه ویستادهل و پهلوي
سهشنبه 17 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون رفته به خانه حاج محمد آقاي تاجر رفته، دیدم پریشانحال به واسطه ناخوشی
دخترش بود. قدري صحبت. بعد بلند شده سوار واگون به عدلیه رفته به محاکمه ویستادهل و پهلوي مقارن ظهر جلسه ختم.
شریعتزاده وکیل در محکمه سلام نموده، گفتم مبادا ملکوکیت تاریخی براي خود بگذاري، وجه ثابت براي خود نگاه داري بهتر
است از وجوه زائله. بعد بیرون آمدم. دکان آقا میرزا عباسقلی خان، عین الممالک هم رسید باهم آمدیم رو به منزل. گفت پس
پریروز رفتم مستوفی را دیدم. گفت
ص: 1362
همین چهار پنجروزه به قدر وسع براي مساوات میدهم که فرستاده شود. گفتم خوب بود به او میگفتید ملزم به دادن نیستید، لیکن
ملزم به اینکه اگر میل دادن دارید زودتر بدهید هستید. گفت دیگر به این قسم نگفتم. بعد خانه آمده ناهار و چایی خورده بیرون
آمدم. به خانه آقا شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی، نبودند. از آنجا به دکان آقا محمد چاییفروش و بعد به حجره آقا میرزا
علی آقا. بعد به دکان آقا مشهدي علی اکبر عطار. بعد حجره آقا میرزا صدر الدین، بعد دکان آقا میرزا ماشاء الله همه را دیده
احوالپرسی نمودم. بعد به خانه آقا موسی پسر آقا ریحان الله چایی و قهوه و صحبت. یک کاغذي واداشت به محمود خان ناظم
الرعایا به جاپلق نوشتم که سعی در انتخاب آقا موسی در بروجرد بنماید. بعد مقارن مغرب بیرون آمده به خانه رفته شام خورده
خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 18 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، آقاي اعتماد الاسلام آمد.
صحبت میکردیم. آقا سید جلیل آمد، مشغول صحبت بودیم، اعتماد رفت. آقاي قوام العلماي کرمانشاهی آمد، مشغول چایی و
صحبت شدیم. ملاقات خود را با وثوق الدوله و حکم ریاست اوقاف کرمانشاه را که وزارت معارف فرستاده بود و خیال حرکت
این چند روز به کرمانشاه و خداحافظی و دستور العمل که چه بکنم. بعد مقارن ظهر رفتند، بعد از ناهار و چایی، سه به غروب بیرون
آمده به خانه آقا سید جلیل رفته چایی و مشغول شطرنج. یک به غروب بقاء الملک، غروب حاج فطن الملک، نیم از شب آقاي
میرزا محسن نجمآبادي آمدند. مشغول صحبت وزرا و رجال سابق. دو از شب بلند شده به خانه ناصر الدوله رفته، نبود.
به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
دلتنگی وثوق الدوله از من
چهارشنبه 19 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون رفته بقاء الملک را در خانهاش دیده، با شیخ حسن خان به خانهاش رفته دو
ساعتی صحبت و شطرنج زده، بعد بلند شده خانه حاج محمد آقاي تاجر که دختر هیجده سالهاش دیشب به آنفولانزا فوت کرده
بود، ترحیم رفته، از آنجا به خانه آقا میرزا سلیمان خان، ساعتی صحبت و گفت وثوق الدوله از شما دلتنگی داشت و میگفت یک
نفر
ص: 1363
آدم که حقیقتا وطنپرست است او هم گوش به حرف نمیدهد و اوضاع را مشاهده نمیکند و لجاجت میکند. سایرین هم به
صفحه 438 از 790
قدري طماع که اگر کوه طلا باشد باز کم میآید. بعد بیرون آمده برحسب وعده به خانه شیخ حسن خان رفته آش رشته خوبی
ناهار و بعد چایی و شطرنج. دو به غروب بیرون آمده، از بازار به دکان خلخالی با عین الممالک به دیدن عمید السلطنه رفتیم، نبود.
آقا شیخ عبد العلی هم در بین رسید. به خانه میر موسی خان به دیدن آقا میرزا احمد خان قزوینی رفتیم. ساعتی با مشیر السلطان و
میرزا احمد خان. بعد هم فدایی، جهانگیري، نبیل الملک هم آمدند. بعد ما بلند شده مغازه خلخالی، مجله ماند.
من و عین الممالک رو به خانه. بعد من به خانه آمده، احمد در نمایش حلاج که امشب میداد رفته بود. شام خورده خوابیدیم.
مرآت را هم صبح منزلش رفته، گفتم آقاي مستوفی را ببینید در خصوص وجه براي مساوات و از اعانه دربار به جهت کوکب خانم
و عیال مرحوم پسر خاله، شب که میآمدم مرا دیده شش تومان براي کوکب خانم و نه تومان براي ورثه پسر خاله اعانه داد.
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی آقا شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی قزوینی آمده، بعد آقا شیخ محمد تقی -.«1» جمعه 20 جمادي الثانی
کمرهاي، صحبت عدلیه و مسامحه رئیس اجرا در وصول پول از نجمآبادي که میگویند بیائید زمین بردارید. بعد از چایی آقایان
رفته، من هم خمیر کرده بیرون آمدم و به خانه حاج محمد آقاي تاجر، فاتحهخوانی رفته، از آنجا بیرون آمده سوار واگون و از
توپخانه پیاده به خانه مشیر اکرم رفته با شاهزاده عصمت السلطنه مشغول تسلیت. مقارن ظهر مشیر اکرم از خانه آقا علی نجمآبادي
آمد و ناهار خوردیم.
بعد چایی. مبلغ پنجاه تومان هم به مشیر اکرم گفتم به جهت مساوات بدهد که به برلن به ضمیمه وجوه که جمع نمایم بفرستم، او
هم فورا داد. بعد بیرون آمده به خانه فرخی رفته چایی و قدري صحبت. باهم به حیات جاوید رفته تا نیم از شب
______________________________
1). دفتر سی و هفتم. تاریخچه از جمعه بیستم شهر جمادي الثانی تا یکشنبه 25 رمضان 1338 مطابق با 22 حوت 1298 تا 23 جرزا )
1299 ش.
ص: 1364
در اداره با آقا سید عبد الغنی و مدیر و فرخی صحبت. از آنجا به مغازه خلخالی رفته، پرویز، احمد، افجهاي، تا دو از شب. بعد با
احمد بیرون آمده، آقا شیخ محمد علی و حیات هم رسیدند؛ صحبتکنان تا پاچنار. بعد من و احمد به خانه آمده، بعد شام خورده،
خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 21 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بیرون آمده بهطرف چاپارخانه پهلوي رفته، به قدر ساعتی صحبت محاکمه و متفرقه
نمودیم. بعد از آنجا به دندانسازي رفته، مراجعت، [چون] سهام السلطان سابق قول گرفته بود که مراجعت نمایم به خانه صمصام،
من هم آنجا رفته مشغول صحبت و چایی.
ناهار هم آوردند. بعد از ناهار چایی و صحبتهاي زیاد از اوضاع وخیم اروپا، از نهضتهاي همهجا علیه دولت. بعد سه به غروب
بیرون آمده، سوار واگون شده، به خانه طباطبایی همدانی برحسب وعده رفته، نبود که باهم برویم دیدن سید عبد الله دوافروش که
تازه از برلن و پاریس و روسیه آمده بود. از آنجا به خانه آمده عیال آقا میرزا احمد خان منشیباشی آمده بود آنجا، گویا پولی
شوهرش از من قرض میخواسته براي صیفیکاري. من بیرون آمده به خانه آقا سید جلیل رفتم. فدایی و بقاء الملک هم آنجا بودند
میخواستند به جایی بروند. من هم بعد از چایی بیرون آمده به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته قدري صحبت و از آنجا مقارن
صفحه 439 از 790
مغرب به خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی برحسب وعده رفته، بقا و اردبیلی و فدایی هم آمده، گیوهفروش و فرخی نیامدند. تا
ساعت دو و نیم از شب آنجا به چایی و صحبت. قرار شد وجهی تهیه نمایند که من براي مساوات بفرستم که اقلا خود را به روسیه
برساند و تا موقع ورود که به سهولت به ایران بیاید نزد عمو اقلی در بادکوبه بماند. بعد قرار شد شب شنبه آتیه خانه فدایی برویم.
بعد بلند شده به خانه آمدیم. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 22 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی احمد را گفتم برود خانه داییاش و کاغذ او را برساند و دیگ ما را گرفته بیاورد.
بعد بیرون آمده به خانه حاج محمد آقاي تاجر رفته قدري تسلیت مجددا دادم و بیرون آمده به خانه آقا شیخ حسن خان به اصرارم
برد. مشغول صحبت و شطرنج. ناهار خورده باز مشغول شطرنج و چایی. پسر امیر مؤید و معین الرعایا، بعد آقا میرزا احمد خان
قزوینی و صحبت. بارانی هم رگبار آمد.
ص: 1365
رفیق راپرتچی
بعد بیرون آمده در راه اقتدار الدوله رسید، گفت به آقا میرزا احمد خان شیرازي گفتم که به شما بگوید که از قراري که یک نفر از
موثقین من به من گفته، راپرت متعدد به وثوق الدوله رسیده اینکه شما مشغول عملیاتی هستید، او هم جاسوس و مواظب براي شما
تهیه کرده و یک نفر از خود همان اشخاصی که رفیق محرم کار با شما هست، راپرتچی وثوق الدوله هست. گفتم من ابدا کار
محرمانه و سري ندارم و با این اشخاص حالیه از هر طبقات چون میدانم هرکدام داراي اغراض و شهوات شخصی هستند من خودم
را با آنها سنخ و هم قصد نمیدانم و کار اجتماعی ندارم. شما مطمئن باشید که از من چیزي نمیتوانند بگیرند و من هرچه بکنم و
میکنم علنی است. من با معاهده و قرارداد ضد هستم و آن را هم علنی میگویم. کار دیگري هم نیست، جز شبنامه که من ابدا
اعتقاد به شبنامه ندارم. انسان باید هرچیز میخواهد علنی باشد و چیز دیگر هم که نیست. بعد او رفت.
من هم درب دکان خلخالی، فرخی را دیدم. گفت دیشب یادم رفت که بیایم منزل قزوینی. بعد از آنجا با آقا سید عبد الغنی رفتیم
دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش. تا یک از شب صحبت و باران هم ترشح داشت. بعد من به خانه مشیر اکرم رفته، نبود. با عصمت
السلطنه صحبت اینکه به مشیر اکرم بگوید که اسباب و اموالی که خود صاحبش در گاري پست همراه باشد اداره چاپارخانه به او
کاري ندارد و هرجا بخواهد و هرچه بکند مختار است مگر آنکه صاحبش همراه نباشد. آنوقت به چاپارخانه میآید. حالا خود
مشیر اکرم فکر اینکه اسبابهاي معتمد الدوله را میآورند، چون دکتر همراه هست دیگر به من ربطی ندارد. بعد ساعت دو از شب
بلند شده گل زیاد در راه بود. واگونها هم خبري نبود، پیاده از راه بازار آمده، سه دانه ماهی هم خریده، در راه میان گلها افتاده.
ساعت سه و نیم به خانه رسیده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 23 جمادي الاول.- صبح بعد از چایی در خانه مانده، ناهار خورده، سه به غروب بیرون آمده سوار واگون، میدان توپخانه
کاغذ به پستخانه داده، برحسب وعده به خانه فرخی رفته، نبود. گفتند که ناهار منتظر شما بود نیامدید، بعد رفت. بعد سوار واگون
بالاي لالهزار پیاده شده از آنجا به فاتحه مشار الدوله
ص: 1366
صفحه 440 از 790
که مادرش فوت کرده بود رفته، بعد از آنجا مقارن غروب به احوالپرسی امیر حشمت رفته، صحبت سکته حاج معتمد در شب
جمعه بیستم ماه در خانه حاج شیخ علی اکبر اشتهاردي نمود. خیلی از این خبر متألم شده، تا ساعت دو از شب مشغول صحبت و
چایی. بعد با آقا میرزا حسین خان و آقا میرزا محمد علی فرنقی بلند شده. آنها به منزلشان، من پیاده از راه بازار به خانه آمده،
احمد باز امشب هم نیامده بود. من هم با بقیه شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
سهشنبه 24 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی تا ظهر و ناهار در خانه مانده، بعد بلند شده به خانه فرخی رفته، گفتم بروند مدیر
حیات جاوید را بیاورند تا آن مقاله و سؤال از علماي طهران را که در موضوع معاهده نوشته بودم براي آنها بخوانم که اگر مطبوع
شد در جریده حیات جاوید درج نمایند. مدیر آمد و خواندم و خیلی پسند آقاي فرخی و مدیر شد. بنا شد پاکنویس نموده، فردا
بدهم. بعد قدري صحبت و با فرخی بیرون آمده به مغازه خلخالی رفتیم.
شب چهارشنبهسوري
محسن میرزا و عین الممالک آمده، جمعیت زنها هم خیابان را پر کرده و شب چهارشنبهسوري به توپ مروارید میرفتند. اجزاي
دوایر دولتی هم مثل فواحش خود را بزك و پیاده و سواره با درشکه و اتومبیل خیابان را به الوث فضاحت و شقاوت و بیناموسی پر
کرده بودند. بعد با عین الممالک مقارن غروب بلند شده، او رفت به منزلش. من هم به خانه خلخالی رفته، بقا، فطن، اردبیلی، مجله،
تنکابنی هم بودند و تا ساعت سه از شب در اوضاع زمان مشغول صحبت. بعد قرار شد شب سهشنبه آتیه به منزل تنکابنی برویم بعد
بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 25 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، صورت آنچه را به حیات جاوید باید بدهم درج نماید پاکنویس کرده، یک به
ظهر بیرون آمده، برحسب وعده به خانه فرخی رفته، حیات جاوید را هم خواستیم آمد. ناهار آبگوشت خوبی با ماست و پنیر و
سبزي، فدایی هم آمد و خوردیم. بعد چایی. بعد شروع به اشعار خواندن شد. فدایی شب شنبه را با شام و خوابیدن دعوت نمود. بعد
او رفته، سید حیات جاوید هم نسخه را از من گرفته رفت به ادارهاش.
ص: 1367
بعد من بیرون آمده از راه بازار به خانه نجم رفته، نبود. از آنجا به خانه حاج صادق بانکی به قدر ساعتی احوالپرسی و صحبت.
مقارن مغرب به چاپارخانه پهلوي رفته، فاضل عراقی وکیلش هم آنجا بود. تا دو از شب صحبت محکمه و محاکمه با ویستادهل بود.
بعد پهلوي به خانه محاسب الممالک، من هم رو به خانه آمده، در بین راه به خانه اکبر آقا رفته، قدري صحبت بعد از آنجا به خانه
آمده، شام آش رب انار خوردم. احمد هم بعد آمد و حکم وثوق الدوله که از اول برج دلو هذه السنه ماهی بیست تومان بر شهریه
خانواده مساوات علاوه بدهند از عمهاش گرفته بود و به من نشان داد. بعد خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 26 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی بتول به مدرسه رفته، به جهت عید تا هفته بعد تعطیل بود و برگشت. بعد من هم
بیرون آمده به خانه بقاء الملک رفتم. با بقا زیر کرسی نشسته مشغول صحبت بودیم. حاج میرزا علی محمد دولتآبادي با برادر
صفحه 441 از 790
کهتر خودش آمده مشغول صحبت شده. بعد آنها برخاسته من و بقا صحبتکنان گردش در خیابان. مراجعت به منزل ایشان، ادیب
السلطنه هم بود. ناهار و چایی تا عصر. بعد من بیرون آمده، به خانه آمدم، قدري تحریر و چایی. کتاب مشاهیر شرق که به حاج
مظهر الاسلام داده بودم به دختر مرحوم حاجی داد آوردند.
محاسبات مالی دولت و انگلیسیها
بعد به چاپارخانه پهلوي رفته، دیدمش. گفت محاسب الممالک میگفت که رئیس الوزرا در جواب تلگراف نصرت الدوله که یک
ماه پیش زده بود و همین قسم در نزد کفیل وزیر خارجه مانده بود و من کفیل را متذکر نمودم به هیئت آورد. مضمون [آن] این بود
که دوازده نفر از برلینیها یکی پانصد تومان خرج مسافرت به ایران را دارند. وثوق الدوله هم جواب زده که وسایل آنها را تهیه
نماید. و نیز نقل کرد که انگلیسیها قدري جلو [ي] پول را گرفتهاند و میخواهند سیصد نفر صاحبمنصب براي وزارت جنگ
بیاورند و هیئت تصویب نماید و نیز دویست و شصت هزار تومان دولت ایران از تلگرافخانه انگلیس طلبکار بود، خواست از بیپولی
بگیرد جواب دادند دویست هزار تومان او را سیم [تلگراف] کرمان و سیستان کشیدهایم. شصت [هزار تومان] او را اگر
ص: 1368
میخواهید، رسید دویست و شصت [هزار تومان] را بدهید، تا بدهیم.
صارم الدوله گفته بود چه عیب دارد. میدهیم. هیئت [دولت] هنوز قبول نکرده است و نیز دویست هزار تومان دیگر از انگلیسیها
قرض خواستند، آنها گفته بودند چهارصد هزار تومان چندین سال است از مؤید الدوله مرحوم و امثال او طلبکاریم با منافعش. او
را به حساب دولت بیاورید تا دویست تومان دیگر به شما بدهیم.
حیات جاوید پولکی
بعد پنجاه تومان از پهلوي براي حرکت دادن مساوات گرفته، مقارن غروب بیرون آمده به مغازه خلخالی رفته فرخی را دیدم.
پرسیدم: سید حیات جاوید ورقه مرا چید که طبع شود؟ گفت خیر. خیلی اوقات من تلخ شد که این سید معلوم میشود پولکی و دله
است. بقاء الملک هم از این عدم درج خیلی متأسف و ملول گشت. بعد یک از شب بهسمت خانه آمده به خانه امیر مفخم روضه
رفته، قدري صحبت. بعد ساعت سه بیرون آمده، رفتم احوالپرسی ناصر الدوله؛ خوابیده بود و سعید همایون و میرزا سید عباس خان
هم آنجا بودند. قدري صحبت و چایی. بعد بیرون آمده به خانه آمدم. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 27 جمادي الثانی.- صبح بعد از چایی، هوا خیلی سرد و سوز داشت، بیرون آمده درب خانه بقا که او را ببرم بیرون. دیدم
مهمان دارد. قدري نشسته صحبت کردیم. بعد بلند شده خانه آقا سید جلیل رفتم. مرآت الممالک و آقا مرتضی نجمآبادي هم
آمدند. تا قریب ظهر به صحبت. بعد اردبیلی، مهمان فدایی با نائینی و آقا ضیا بودند و رفت. من و مرآت هم صحبتکنان تا در
خانه، او رفت. من به خانه آمده، ناهار میخوردیم، مشیر اکرم آمد که برویم منزل ما به جهت آمدن خانواده مرحوم معتمد الدوله از
استرآباد. من ناهار خورده بیرون آمدم. سوار درشکه شده به چاپارخانه ارباب بهمن که ده تومان جرم تأخیر دو ساعت اتومبیل که
پسر مشیر اکرم با مادرش به قم میرفتند، دیر سوار شده بودند و گرفته بودند رفتیم که من پس بگیرم. ارباب نبود. بعد باهم به خانه
مشیر اکرم رفته، آنها ناهار و من چایی. تا عصر صحبت. مسافرین هم نیامدند. من بلند شده بیرون آمدم. به دکان شیخ حسین رفته،
قدري صحبت.
صفحه 442 از 790
ص: 1369
تظاهرات به شرط حزم و احتیاط
از آنجا به خیابان، به آقا شیخ حسین طهرانی رسیده، گفت که سپهسالار و سعد الدوله و صمصام السلطنه به مدرس پیغام دادهاند که
ما همه قسم در تعقیب ضد معاهده با شما هستیم و اگر صلاح است میرویم به بهارستان، شما هم جمعیت خود را بیاورید. حال شما
چه میگوئید؟ من عقیدهام بر این است که اگر آنها بروند و ما پشتسر آنها برویم اسباب بدنامی است. شما چه به نظرتان
میرسد؟ من گفتم البته میدانید اگرچه اهالی طهران اغلب جاهل و بیعلم [هستند] لیکن دشمن [و] خصم ما که انگلیس و دولت
باشد خیلی عالم و پرزور، و حالا با این نغمات بلشویکی و حرفهاي غیرقابل براي تعقل عامه باید ملاحظه کرد که اگر جمعیتی به
عده کثیر و قابل براي رسمیت بتوانند و بتوانید از براي تجمع در بهارستان بدون آش و پلو، هرکس به خرج خودش و فقط یک روز
الی یک شبانهروز به عنوان سادگی و بانزاکت، فقط تنفر از معاهده را رسما اظهار دارید، بدون ضدیت با انگلیس و بدون طرفیت با
دولت و بدون توجه به اجرا یا عدم اجراي معاهده، با اظهار کمال اطاعت به اوامر دولت و اظهار اینکه ماها عموما اظهار تنفر از
معاهده را مینمائیم و خودمان به زودي متفرق میشویم و میرویم سر کارهاي خودمان و مواظب هم باشید که از بین جمعیت
خودتان اشخاص جاهل نباشند و همچنین در بین شما دشمن شما افرادي مثل شما که دستور به آنها داده باشد که بعضی حرفها
که ضدیت با انگلیس یا طرفیت با دولت باشد یا خدانکرده بعضی زمزمههاي دیگر بلند نشود و جلوگیري بتوانید بکنید که بهانه
دست دولت نیفتد، عیب ندارد. سپهسالار و صمصام و سعد الدوله چه جلو بروند در بهارستان، چه عقب، تفاوت نمیکند و اگر این
قسم باشد من هم میآیم و اگر غیر از این باشد، من عقیده ندارم.
عقاید غلط مدرس
گفت عقیده مدرس بر این است که باید آنجا ماند تا معاهده برگردد، یا معلق به تصویب مجلس شوراي ملی شود. گفتم هردو غلط
است، به این زودي برنمیگردد، مگر به خونریزيهاي سخت که منجر به غلبه دولت یا هرجومرج به اسم بلشویکی [خواهد شد]،
که آن هم اسباب تنفر عامه را از ماها فراهم بیاورند
ص: 1370
که اگر انگلیس به دست دولت، ماها را نکشد، فقرا، کسبه و عامه ما را بکشند که بگویند اینها بودند بلشویکها و این هرجومرج
و چاپیدن خانههاي فقرا و دکانهاي آنها است بلشویکی. و اگر هم دولت قبول کند که معاهده توقیف باشد تا تصویب مجلس،
شاید مجلس، قسمی خریده شود که وکلا به اکثریت تصویب نمایند، آنوقت بدتر. چه که عامه رسما خودشان موکول به تصویب
مجلس نموده بودند، من ابدا با این صورت که گفته شد رأي ندارم و خیلی مضر هم این تجمع را میدانم. بالاخره بعد از صحبت،
آقا شیخ حسین گفت ممکن است شما با آقایان بنشینید و در این باب مذاکرات نمائید؟ گفتم خیر، عقیده مرا شما به همین قسم
براي آقایان بگوئید، اگر پسندیدند مثل این است که من خودم حاضر بودهام. بعد آقا شیخ حسین رفت.
من هم نیم از شب بهطرف خانه فدایی که وعده شام داشتم رفته الموتی، فرخی، بقا و فدایی بودند. وارد، چایی، صحبت، اشعار و
خواندن شد. بعد فرخی ترتیب درج نکردن حیات جاوید مقاله مرا و طمعهاي رذیلانه او به میان آمد. بعد قدري هم صحبت تهیه
وسایل آمدن مساوات به میان آمد که وجهی به قدر صد و پنجاه تومان که من تهیه کردهام، آنها هم دویست تومان تهیه نمایند.
بعد از خیلی از صحبتها، معلوم شد که ما همهچیز میخواهیم و هیچکاري هم از دستمان برنمیآید. بعد الموتی رفت به خانهاش.
صفحه 443 از 790
انتقاد رفقا از مقاله تقیزاده
من و بقا و فرخی شام خورده، فدایی هم جریده کاوه مورخ اوایل ژانویه هذه السنه را که سرمقاله او را آقاي تقیزاده نوشته بود که
ایران باید امروز فرنگی مآب شود و عادات و اخلاق و رسومات، غیر از زبان آنها همهچیز دیگر را مثل اروپایی قرار دهد، دیدم که
فدایی و بقا میل به تنقید را از تقیزاده دارند.
بنده چون باز به اعتقاد اینکه تقیزاده همان ایرانخواه حقیقی و خود اهل شهوات نیست مساعدت با آقایان نکردم و گفتم شاید ما
معنی و مقصود مقاله او را نفهمیدیم، باید درست تأمل نمود؛ یا اینکه براي اغفال و القاي شبهه که نظرات انگلیسیها با ایرانیها
ملایم شود و مقیمین برلن بتوانند بیایند به ایران این قسم نوشته، یا آنکه این قسم که شما معنی میکنید اگر باشد و همین ظاهر را
ص: 1371
بدون چیز دیگر مقصود داشته حکما یا فاسد یا دیوانه شده. بعد خوابیدیم و قدري هم از سلیمان میرزا معلوم بود که دلتنگ و
اخلاق او را تنقید و شکست و عقبنشینی عثمانی را از ضدیت سلیمان میرزا با نظام السلطنه بیان میکرد.
[امور روزانه]
شنبه 28 جمادي الثانی.- صبح در خانه فدایی، بقاء الملک بیدار شده قبل از چایی رفت. من و فرخی چایی خورده با فدایی بیرون
آمدیم. فدایی به اداره مالیه و فرخی مرا به خانهاش برد. فرستاد اداره حیات جاوید که مقاله درج نشده مرا بیاورند. میرزا علی خان
گفته بود مدیر نیست، بعد از آمدن میگیرم میآورم.
بعد فرخی مانده من بیرون آمده درب دکان میرزا عباسقلی خان قدري نشسته و صحبت نمودیم بعد به خانه آمدم. دیشب هم آب
آمده و باغچهها و آبانبار را هم احمد پر کرده بود. بعد ناهار و چایی خورده، دو بعد از ظهر به خانه اردبیلی رفته، چایی باز خورده
مشغول صحبت و شطرنج. بقاء الملک و نبیل الملک آمدند.
ورود بچههاي مرحوم معتمد الدوله
بعد من بلند شده سوار واگون از سبزهمیدان شده به خانه مشیر اکرم رفته، بچههاي مرحوم معتمد الدوله هم قبل از ظهر وارد شده
بودند و گریههایشان را کرده بودند. با عصمت السلطنه قدري صحبت و کاغذهایش را که با بار گاري توي رودخانه سرازیر شده
بود و تمام مرطوب، قدري نگاه کردیم. در یک کاغذ علیحده نوشته بود که صد تومان براي آقا سید محمد رضا مساوات که
استغاثه از من کرده بود براي مخارج از برلن، بدهید. تا ساعت دو و نیم از شب آنجا بودم و اظهار داشتند که یک روز بیائید صورت
اسبابها را هم شما حاضر باشید. گفتم هر روز که دکتر بیاید مرا هم خبر نمائید.
اختلاف در کابینه
بعد بیرون آمده درب دکان گیوهفروش سعید العلما و میرزا قاسم خان ترك هم آنجا بود. میگفت بین سپهدار و وثوق الدوله
بههمزدگی پیدا کرده در خصوص معاهده و اجراي آن. وثوق الدوله هم خیال رفتن به فرنگ را دارد و خیلی مطالب تو درهم. بعد
از میدان توپخانه سوار واگون.
ص: 1372
عید نگرفتن مردم در اعتراض به قرارداد
صفحه 444 از 790
جمعیت هم به حضرت عبد العظیم خیلی میرفت و امسال خیلی از مردم به واسطه معاهده عید را موقوف نمودهاند. بعد به خانه
آمده شام خورده خوابیدم. توپ تحویل [سال] را هفت ساعت و کسري از شب انداختند. بیدار شدم. بعد خوابیدم.
عیددیدنی از مردمان محبوب خداوند
یکشنبه 29 جمادي الثانی.- صبح بعد از خواب رفتم و تطهیر بدنی در حمام نمره حاج عبد الصمد نموده بیرون آمدم و بعد از آمدن
چند نفر بلند شده یک جعبه جوزقند سر به مهر پستخانه که چندي قبل از نراق بابا خان فرستاده بود برداشته با یک حالت بشاشت
که خود را به مقامی که سکنه آنجا آن مقام را محترم نمودهاند میرسانم و بر خود هم میبالیدم که چقدر خوشبختم که فهمیدهام
این اشخاص مردمان عالی و محبوب خداوند اعلی و روح بشریت هستند. خدمتشان میروم رفته به نظمیه در حبس نمره 2، اجزاي
مستحفظ محبس چون با من آشنایی و محبت داشتند و اتفاقا امروز عید هم روز یکشنبه بود که معمولا کسان محبوسین میتوانند به
دیدن محبوس خودشان بیایند رفتم و اجازه ورود مرا مستحفظ که محمد خان باشد داد و گفت چه اشخاص را بگویم بیایند؟ گفتم
تمام رفقاي مرا. رفتم و فقط با آقا میرزا علی اکبر خان ارداقی و عماد الکتاب و مشکوة و میرزا عبد الحسین خان شفاء الملک اجازه
آمدن نزد مرا داد و آنها را آورد. اما بقیه را نیاورد. آنها را دیده و روي آنها را بوسیده و بوئیده و تبریک آنها را به عید ایرانیت
از صمیم قلب نمودم، چه که آنها را ایرانی خالص و ملیت ایرانی را از دست نداده میدانستم. به قدر ساعتی نشسته، آنها هم
مسرور از من شدند، قدري بالاتر از آنچه روي کره اغتشاش از مظالم انگلیس پیدا کرده و امیدواري قریب خود را به انقراض این
رژیم دولتیان روي کره دادم و پانزده شعر که تازه من هم از شدت بیمشاعري شاعر شدهام خواندم و خندیدیم.
بعد مشکوة گفت که روز قبل ویستادهل مرا خواسته بود و گفت شما با ارداقی و عماد و اقبالی [؟] اندازه طول گرفتاري شما کشیده
و حکمی که درباره حبس شماها نوشته شده از روي قاعده نبوده، باید برگردد. خوب است شما یک
ص: 1373
عریضه به رئیس الوزرا نوشته، من هم ولیعهد را میبینم که به رئیس الوزرا سفارش و امر نماید که شما مرخص شوید و تقصیر شما
تقصیري نیست که دیگر بمانید و به همینقدر باید اکتفا نمایند. بعد ارداقی از من پرسید چه صلاح میدانید؟ گفتم عیبی ندارد.
چون اینها اوضاعشان مغشوش و پشیمان از عملیات ظالمانه که نمودهاند شدهاند، حال میخواهند ترمیمی نموده و بهانه به دست
بیاورند که مهربانی کرده باشند. شما هم یک عریضه بنویسید که ابهت شما محفوظ و اظهار ذلت هم نکرده باشید و ملایم هم
باشد. آنها هم پسندیدند.
بعد بلند شده مراجعت به خانه. یک به ظهر به خانه رسیده، جمعی آمده و کارت و اسامی خود را نوشته و گذاشته و رفته بودند.
ناهار و چایی خورده، بعد جمعیت رفقا میآمدند. اما من به عنوان عید با آنها معاملت نمیکردم. شب هم هوا بارانی، شام خورده
خوابیدیم.