گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
[خاطرات ماه شوال 1338 تیر 1299
رجزهاي صمصام السلطنه



جمعه غرّه شوال.- دو از روز گذشته از خواب بلند شده، ماه را هم دیده بودند و عید بود. آقا اکبر آقا، اعتماد حضور، معیر همسایه
و چند نفر دیگر آمده، مشغول صحبت. میرزا اسماعیل خان کاکا، دو سه ساعتی بود. بعد آنها رفته ناهار خورده تا نزدیک غروب
منزل [بوده] و گاهی به نشاء کلم. بعد بیرون آمده.
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1459
سوار واگون به خانه صمصام السلطنه رفته، قدري صحبت و رجزهاي او را در خصوص استقامت و مقاومت با وثوق الدوله و اینکه
کاغذ سفارت انگلیس را که در چند ماه قبل به من نوشته و خودش مستقیما تبعید مرا خواسته و تو هزار تومان میخریدي، عکس
انداخته و یکی از او را به تو میدادم. گفتم آنوقت که من میخواستم ندادي، حالا دیگر اهمیت ندارد. بعد تا ساعت یک و نیم
نشسته، بلند شدم و قضیه آب کرج که از نهر ایرین سه سنگ ما براي سالور بیاوریم مجددا گفتم، قبول نکرد و سالی پنجاه تومان
بعد بلند شده به خانه عتیقهچی رفتم و بابت پانصد تومان گفتم. گفت تا هفته دیگر «1» « اذا سئل الناس اتراب لاشکوا » ؛ هم بدهیم
خبرش را میدهم که میتوانم بدهم یا چند ماه دیگر باشد. بعد بلند شده از راه خیابان به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
« ما تقصیري نداریم »
عتیقهچی نقل کرد چند شب پیش سردار مقتدر کاشی جایی نقل کرد که حکم اعدام چهار نفر کمیته مجازات را ما محکمه نظامی
امضا نکردیم. مدعی امور یعنی میرزا احمد خان آمد و نوشته بود و مهر محکمه را از ما گرفت و به خط وثوق الدوله حکمی آورد
صفحه 502 از 790
که مهر را به او بدهیم. تمام استنطاقات و حکم به عملیات میرزا احمد خان است، ما تقصیري نداریم.
[امور روزانه]
شنبه دوم شوال.- دو از آفتاب بلند شده چایی خورده برحسب وعده به خانه دکتر محمد خان. پدر زن استوار رفته، آدم خوبی و
منتظر من بود. ساعتی صحبت. بعد بلند شده، چون براي دیدن عضد السلطان منتظر بود، سوار واگون و به خانه او رفتم. تا دو ساعتی
صحبت و خیلی بابت تنقیدات من به اوضاع حالیه و بیان شدت لزوم بلشویکی در ایران و عدم لزومش در اروپا صحبت نمودم.
خیلی هم آنجا بودند.
______________________________
1). این جمله مصرعی از شعر زیر است که سراینده آن ابو عبد الله ازدي بوده و بعضی نیز آن را به ثعلب اسناد دادهاند. )
فلو تسئلوا الناس التراب لئشکوااذا قیل هاتوا ان یمّلوا فیمنعوا یعنی: اگر از مردم از خاك سؤال کنی میگویند نزدیک است. وقتی
گفته شد بیاورید، خسته شدند و منع کردند.
ص: 1460
بیانیه جنگلیها
بعد بلند شده میرزا حبیب الله خان در پستخانه مرا دیده گفت یک بیانیه از رشت جنگلیها نوشته چاپی، عصر بیائید منزل من یا در
همسایگی من منزل آقا سید اسماعیل لواسانی؛ قبول نمودم. بعد به خانه حاج سید محمد صراف، ختم پسرش رفته، وارد شدم، دیدم
ناهار میخورند. بعد جاي علیحده ناهار براي من آورده خوردم و خوابیدم. عصر بلند شده، ساعتی در ختم نشسته، از آنجا بلند
شده به خانه میرزا حبیب الله خان. از آنجا به خانه آقا سید اسماعیل رفته، دو سه نفري بودند. معلوم شد یکی حسنعلی میرزا رئیس
محکمه تجارت و دیگر برادرش یکی معمارباشی نام. سواد بیانیه را خواندیم، خوب نوشته بودند.
تا قریب غروب صحبت. آقا سید اسماعیل اظهار داشت جمعیتی زیاد داشتیم و متفرق شدند، حال اگر شما مساعدت بنمائید و من
آنها را جمع نموده، گاهی شما با آنها صحبت نمائید، قبول نمودم. بعد بیرون آمده در دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش
نشسته صحبت متفرقه نمودیم. بعد به حجره آقا میرزا صدر الدین شبانه رسیدیم. تا ساعتی آنجا با او شرکایش صحبت مرام
بلشویکی و محسنات و تنقیداتی که سایرین مینمودند. بعد بلند شده از راه خیابان، آقا شیخ محمد علی قزوینی رسیده صحبت
گذشته با خلخالی و بقا و فطن و استرآبادي و اردبیلی و حکیم الملک و میرپنجه را نمودم. او هم حکایت دعوت خودش را با
بعضی نمود. در بین راه حاج میرزا عبد الله توتونفروش، عدل الملک و میرزا داود خان. تا ساعت دو و نیم از شب رفته رو به منزل،
به خانه آمده شام حاضري خورده خوابیدم.
اخبار گیلان
یکشنبه 3 شوال.- بعد از خواب و چایی بیرون آمده دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، قدري اوضاع رشت که دوایر دولتی را تماما
بیرون و روانه طهران شده و قزاقها و سایر قشون دولتی که امر به خلع سلاح شده و تمکین نکردند، چهل نفر آنها کشته شده،
مابقی تسلیم. وعدهاي که میل به الحاق عقیدهاي نکردند، آنها هم سالما بدون سلاح روانه طهران و مابقی ملحق به جنگلیها شدند
و دو هفته
ص: 1461
صفحه 503 از 790
است پست رشت به مهر پست حکومت شوروي، جمهوري ایران استامپ میشود. بعد بلند شدم.
در راه آقا شیخ مهدي تبریزي با پسرش رسید. صحبتکنان به خانه حاج سید محمد صراف به فاتحه پسرش رفته، جمعیت زیادي
بود. بعد با آقا شیخ محمد علی و آقا عبد المطلب که آنها هم آمده بودند بلند شده، در راه تا به بالاخانه آقا شیخ جان رفته، دو سه
نفر دیگر از کسبه آمده، قدري روزنامه رعد که بههم خوردن ایتالیا و سقوط دولت لهستان و پیغام لنین که اجزاي دولتی متفقین
دزد و چپاولگر [هستند]. و کسالت وثوق الدوله و استعفاي او و احتمال قبول و آمدن کابینه بختیاريها و سایر انتریکها که محتمل
است در کابینه بعدها بشود، و به سلامتی نوشیدن ساغر نصرت الدوله در لندن به سلامتی ژاپن و غیره و اینکه طرفداران انگلیس
دارند در بازار به تحریک آنها کاغذ مهر میکنند که قشون انگلیس برود؛ چه میخواهد که انگلیس که از ترس بلشویکی
برمیگردد آبرومندانه باشد. اما در کاغذ ابدا اسمی از معاهده و مستشارها که مشغول کار شده و میشوند نیست. بعد بلند شده به
خانه آمدم. ناهار خورده، بعد قدري خوابیده، بعد چایی.
دموکراتهاي قدیم و لا غیر
آقایان حاج شیخ محمد حسین استرآبادي، حکیم الملک، فطن، بقا، ادیب السلطنه و اردبیلی آمدند. مشغول مذاکرات شده، بالاخره
گفتم من با دمکرات جدید کار نمیکنم و او را به رسمیت اگر بشناسم باید معاهده را هم بشناسم و نیز دمکراتها [ي] قدیم هم
باید در رژیمبندي حاضر باشند، چه صالح، چه فاسد، اگر جمعیت هرکس را رد میکند او بکند، نه به خیال ما مردود شود، و اگر
خودمان بخواهیم بعضی را رد نمائیم مردودین هم به قوه دولت، تهیه جمعیت و با ما معارضه مینمایند. از سه به غروب تا نیم به
غروب مشغول، بعد بلند شده رفتند، من هم بیرون آمده، مقابل در، آقا میرزا ابراهیم خان اشرفی رسید بعد باهم گردشکنان از
خیابان امیریه، عین الممالک هم رسید. به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، تلگراف فرخی هم از اصفهان رسیده بود، سلام او
را به گیوهچی گفتم. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
ص: 1462
استعفاي وثوق الدوله
دوشنبه 4 شوال.- صبح بعد از چایی مدتی منتظر آمدن آقا شیخ مهدي تبریزي شده، نیامد. بعد بیرون آمده به خانه شهاب الدوله به
دیدن از فرنگش رفته، دیدم با فرنگی خلوت، فورا صدا زد که بفرمائید الان میآیم. بعد آمده، مشغول صحبت گفتند، سید علی
آقاي یزدي آمده. شهاب از من خواست که برود اطاق دیگر یا بیاید اینجا؟ گفتم بیاید اینجا؛ آمد. نیم ساعتی صحبت و به بیاعتنایی
با او گذرانده، مؤتمن الملک آمد، سید از گوشه و کنایه من زود رفت. ما سه نفري مشغول و گفتند که استعفاي وثوق الدوله
دیشب قبول و صارم الدوله هم خواستنش از کرمانشاه بیاصل، و تبعیدشدگان به کاشان هم گویا آنها را خواستهاند. و قدري
صحبت بلشویکی شده با اوضاع وخامت. بعد بلند شده آمدم به خانه حاج صادق بانکی، مرا به ناهار آش رشته و سبزيپلو با دوغ و
خیار نگاه داشته، بعد از خواب بلند شده به خانه آمدم.
کمک به انقلاب یا جلوگیري از آن؟
آقا میرزا حسین قزوینی هم از قزوین با اتومبیل آمده، آنجا بود، صحبت و چایی، تا ساعتی. بعد آگاه و مدیر الایاله هم آمده، ساعتی
با آنها صحبت، بعد آنها را در خانه گذاشته، احمد مشغول به توجه آنها شد، من برحسب وعده به خانه وقار السلطنه آمده، حاج
شیخ محمد حسین استرآبادي و آقا شیخ مرتضی بودند، بعد عین الممالک و آقا سید جلیل و الموتی هم آمده تا مغرب مشغول
صفحه 504 از 790
صحبت و اینکه یا باید جلو [ي] انقلابات را گرفت که عقب بیفتد، یا آنکه کمک انقلاب نمود، یا آنکه در خط مشروطه یا
جمهوري یا بلشویکی کار نمود و عجالتا براي ریاست وزرا چه شخص بشود خوب است؟ و اگر جمهوري پیش آمد چه آدم الیق
است به ریاست جمهوري؟ بعد قرار شد عصر پنجشنبه بیایند منزل من. بلند شده به خانه آمده، یک از شب مجددا بیرون آمده، «1»
در خیابان گردش. ساعت دو مراجعت به خانه. آقا میرزا حسین قزوینی آمده، شام خورده، آقا میرزا حسین وقایع رشت از ورود
بلشویکها به انزلی و مساعدت میرزا
______________________________
1). لایقتر. )
ص: 1463
کوچک خان که انگلیسیها با مهمات خود برگردند به قزوین و وقایع اینکه منجیل را انگلیسیها مرکز قشون خود کرده و میدان
جنگ سختی است، تا ساعت چهار. بعد آقا میرزا حسین و آقا سید تقی به اطاق اندرونی و ما هم خوابیدیم.
فدرالیسم جمعیت سعادت
سهشنبه پنجم شوال.- صبح بعد از چایی آقا میرزا حسین قزوینی رفت، من بیرون آمده سوار واگون، غیاث نظام قزوینی، گویا سالار
امجد هم باشد شخصی در واگون معرفی کرد که پیشرو روسهاي تزاري بود. بعد از توپخانه پیاده به خانه حاج میرزا یحیی که
دیروز عصر آمده بود خانه و بنده نبودم و کارت [گذاشته] و تقاضا کرده بود که من بروم منزلش. رفتم؛ خیلی خوشحال شد. بعد
اظهار کرد که ما جمعیتی به اسم سعادت تشکیل و صلحاي هر فرقه در او هستند و آدمی به جنگل فرستاده و مرام این است که ایران
به دوازده ایالت تقسیم و هرکدام استقلال داخلی و منافع او خرج خودش بشود و یک سلطان هم [بر] همه ایران [سلطنت کند]. منتها
به هر ایالتی یک حاکم که در تحت انجمن ایالتی، و روابط خارجی همه این ولایات یکی، اما قوانین داخلی هرکدام مطابق محل
خودشان [باشد]. بعد خیلی صحبت شد که مرا داخل خودشان بکنند. گفتم باید مطالعه نمایم.
روزگار سخت حاج میرزا یحیی دولتآبادي
بعد صحبت که از پدرم بیست هزار تومان ملک در اصفهان ارث رسید، ده هزار تومان او را براي معارف به مدارسی که خود سابقا
تأسیس نموده بودم مصرف شد. بعد مرا دولت مأمور به خارجه که کار نمایم و حقوق به من بدهد، سه هزار تومان هم آنجا متضرر
و ابدا حقوق را به من ندادند، بعد آمده، وثوق الدوله خواست مرا جزو کارکنان خود بنماید، چون از من مأیوس شد، مساعدت
نکرد. تا به حدي که رفتم اصفهان و مابقی ملک خود را فروخته به طهران آمده با او زندگی نموده، حال چند ماه است که مطالبات
مرا نداده، فقط ماهی یکصد و پنجاه تومان است از میزان، براي من شهریه قرار گذاشته که در
ص: 1464
معارف به ترجمه کتاب مفید براي ایران مشغولم و چند سال سابق که مشغول کار معارف برحسب امر دولت بودم، ابدا به من
حقوقم را ندادند، اما به احمد علی خان مورخ الدوله که در معارف دو سال قبل رفته که مفتش معارف باشد و اپیکیان جاي او را
گرفت و تاکنون مورخ الدوله کاري نکرد، حکم ماهی یکصد و پنجاه تومان براي او از سنه ماضیه که مفتش معارف را به او دادند
و اپیکیان جاي او آمد و بیکار شد به او بدهند. خیلی از قبایح اعمال وثوق الدوله ذکر کرد که واقعا دلم بر مظلومیت حاج میرزا
یحیی سوخت.
صفحه 505 از 790
مجلس بزرگ وثوق الدوله و شعبات آن
بعد گفت چندي قبل مرا دعوت نمودند که علیه وثوق الدوله که معاهده را آورده است، جمعی هستند. رفتیم دیدم دهخدا، میرزا
قاسم خان تبریزي، فطن، بقا، حکیم الملک، ادیب السلطنه، اسعد السلطان و جمعی دیگر. بعد مذاکره شد که هرکدام اشخاص که
صالح درنظر دارید اسامی آنها را بگوئید. من فقط اسم تو و تنکابنی را گفتم. سایرین هم هرکدام اسمی گفتند. میرزا محمد صادق
هم قریب بیست اسم صورت بیرون آورد بعد تمام را نوشتند، آنوقت معلوم شد که صورت اسامی نزد وثوق الدوله فرستاده شده.
وثوق الدوله بعضی اسامی مثل تو و تنکابنی را قلم زده و حاج آقاي شیرازي را اضافه کرده بود. بعد اسامی را که آوردند طباطبایی
از اسم حاج آقا اظهار تنفر کرد و او را خارج نمود، من، حکیم الملک و ... اسم سردار معظم را هم به اصرار قلم زدیم و قبول شد.
بعد مجلس دیگر دیدیم آقاي طباطبایی با اتومبیل با سردار معظم تشریف آورده، دیگر من نرفتم. و قرار بین خودشان دادند تمام
صلحا را داخل نمایند و هرکدام از صلحا که استنکاف نمایند چند نفري از آقایان به تناسب در خارج آنها را به اسم اینکه باهم بر
ضد وثوق الدوله کار نمائیم مجلسی همه هفته داشته باشند که در باطن شعبهاي از مجلس بزرگ باشد. بعد خیلی صحبت نمودیم.
من بلند شده به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، آقاي اردبیلی هم بود.
سعید العلما هم رسید. تا ظهر مشغول گپ زدن. بعد من به خانه مشیر اکرم رفته، ناهار با شاهزاده عصمت السلطنه و اهل خانهاش
خورده، نوشتهجات اغلانتپه را گفت که از دستمال کاغذ پیدا نمایم و فاطمه سرور الملوك صیغه مرحوم
ص: 1465
معتمد الدوله هم صد تومان بقیه صداق و صد تومان هم علیحده حسب الوصیه به او داد و اقرار او را بنا شد من بنویسم.
علل استعفاي وثوق الدوله
بعد بیرون آمده نصیر الدوله را در راه پیاده دیده، صدایش به اسم کربلایی نجفی بغدادي [زدم] ملتفت شد، ایستاده. روبوسی و
عنوان جهت استعفاي وثوق الدوله گفت با این اوضاع خراب مملکت و احتیاج دولت به پول براي تجهیز قشون به رشت و
آذربایجان، شاه هم دویست هزار تومان پول به اسم قرض مخارج فرنگ از وثوق الدوله میخواهد. گفتم چه عیب دارد؟ بدهید.
گفت از کجا؟ گفتم از همانجا که به سید فاضلها و تمام لاشخورها که مثل ریگ میبارانید، بدهید. گفت به آنها لابدیم بدهیم
که با شماها شریک و همصدا نشوند. گفتم قصاص قبل از جنایت، ما که بدکاره نبوده که ما را بخواهید ذلیل بشویم، امید است که
انتقام ما را از شماها بعد از این همه جنایات که کردهاید بلشویکها بکنند. بعد قدري شوخی. بعد خداحافظی.
به بازار آمدم، سید اناري در دکان آقا سید هاشم پهلوان نشسته بود. مرا به اصرار نشانید. دو چایی و اظهار داشتند که ما ابدا در
جمعیت و دستهاي نیستیم و بیطرف هستیم، هر جا شما امر نمائید میرویم و به اطاعت تو میشویم. قلبا خنده و تعجب نمودم. بعد
از ساعتی به حجره آقا شعبانعلی. گفت وجه حاضر است حمال گرفته ببرید. گفتم فردا.
بعد رو به خانه آمده، آقا میرزا احمد خان قزوینی در خانهاش مرا به هشتی برده، غیاث نظام قزوینی (که مادرش بیرق روس را کنده
و گفته بود اگر دو پسر دیگرم را هم مجاهدین بکشند من تحت الحمایه نمیروم). او هم بود. قدري صحبت نموده، به خانه آمدم.
یک از شب بیرون آمده قدري گردش. میرزا ابراهیم خان اشرفی رسید. صحبتکنان و تردید قبول استعفاي وثوق الدوله، صحبت
عموم بود. گردشکنان به خانه آقا سید عبد الحسین خان آقا سعیدخانی رفته، نبود. به خانه طباطبایی همدانی رفته نبود. به خانه
آمده متین الدوله هم آمد، اظهار داشت: آلمان صد هزار تومان مطالبه پول خون قونسول خودش را که در تبریز کشته شده مینماید
و از بیانیه رشت و تبریز مجددا اگر به دست آوردید
صفحه 506 از 790
ص: 1466
به من بدهید. و عضد السلطان بازدید شما میخواهد بیاید، وقت تعیین کنید.
گفتم پسفردا پنجشنبه صبح. چایی خورده رفت. منتظر آقا میرزا حسین قزوینی شده نیامد شام خورده خوابیدیم.
لزوم گوشهگیري در این اوضاع بحرانی
چهارشنبه ششم شوال.- صبح بعد از چایی آقا سید جلیل اردبیلی آمد گفت آقا عماد و حسن آقا و دو نفر دیگر به رشت رفته
صحبت عمید السلطنه و اینکه هزار تومان مخارج حبس رشت مرا وثوق الدوله داد و اظهار اینکه این روزها بحران کاملی خواهد
گرفت، خوب است گوشه و زیر آب باشیم. بعد از چایی و دو دست شطرنج و اینکه گویا وثوق الدوله مجددا ریاست وزرا را قبول
و استرداد استعفاي خود را بنماید. بعد او رفت. من هم قدري تحریر، ناهار خورده بعد چایی و بیرون آمده، سر واگون، اورنگ با
درشکه رسید، تا توپخانه باهم بوده، خیال ملاقات صمصام را داشت که مبادا قبول ریاست وزرایی را بنماید، چه که یکسره مفتضح
خواهد شد و محبوبیتی که از عامه برایش پیدا شده از میان میرود.
بعد من به خیابان آمده دکان عتیقهچی رفتم. قرار شد فردا بفرستم پول را ببرند. بعد میرزا غلامحسین شیرازي نامی را اظهار داشتند
که میل ملاقات و دعوت شما را دارد، خودش هم آمد و از من تقاضاي قبول و تعیین شبی را نمود.
شب دوشنبه آتیه را وعده دادم. گفت حاج میرزا باقر دستغیب، عتیقهچی، فقیهزاده و هرکس که شما میل داشته باشید دعوت
نمایم. گفتم من به ضیاء الواعظین ارادت دارم. گفت او را هم عرض میکنم. بعد بلند شده در خیابان آقا عبد المطلب را دیده،
گفت مسافر رشت آمده بود و ابدا در منجیل قوه انگلیس مرکزیت نداشت، فقط عده کمی حفر بعضی جاها در قرب جاده
میکردند که شاید دینامیت دفن نمایند که رشتی و بلشویکها نتوانند بیایند.
شاه، بدتر از پیش
بعد میرزا عبد الحسین خان ساعتساز رسید. گفت دیشب ساعت دو از شب وثوق الدوله از سلیمانیه به قلهک رفته و شیخ حسن
خان قبل از ظهر به دیدن
ص: 1467
وثوق الدوله رفته، او را بیمیل از قبول دیده، که میگفت من گمان میکردم که شاه از فرنگ برگشته، آدم و چیزفهم شده، بدتر و
طماعتر شده، پول میخواهد.
و میرزا ابراهیم قمی، دکتر حسن خان و ملکزاده هم آنجا آمده بودند و تا ظهر قبول ریاست وزرایی را نکرده بود.
ملایمت نورمن در مقایسه با کاکس
عباسقلی خان نواب را هم شیخ حسن خان گفت که در باغ قلهک دیدم که میگفت سفیر جدید عقیدهاش به خلاف سفیر معزول،
کاکس، است و میخواهد به ملایمت رفتار نماید و تلگرافی به لندن زده است که از آنجا تکلیف معین شود که آیا وثوق الدوله را
ملزم به استرداد یا اصرار به ادامه استعفا بنماید و هنوز جواب نیامده و تجمعات لاشخورها که مجالس تهیه نموده و فردا در مسجد
شاه دیگ پلو راه میافتد که وثوق الدوله را میخواهیم و همچنین طبقه سوم در خانه سید کمال و امشب تجار، خانه حاج میرزا
حسن شالفروش و دیروز عصر خانه دکتر احیاء السلطنه، جمعی از دسته میرزا ابو القاسم طباطبایی پسر آقا میر سید محمد سنگلجی.
امیر مفخم را هم قبلا دیدم که با امیر معزز به خانه خویی میرفت. گفتم با شما قدري صحبت دارم، فردا ناهار میآیم آنجا تنها
صفحه 507 از 790
صحبت نمائیم. قبول نمود. خیلی همهمه و کنکاش میان عامه بود. پسر امیر مؤید، صمصام الممالک و دو نفر داییاش هم از نظمیه
دو روز پیش مستخلص و خود امیر مؤید و امیر مکرم را هم وثوق الدوله از کرمانشاه خواسته مرخص شوند. بعد با آقا عبد الحسین
گردشکنان. بعد من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
نگرانیهاي احمد شاه
چهارشنبه هفتم شوال.- صبح بعد از چایی دکتر محمد خان پدر زن استوار و میرزا اسماعیل خان کاکا برحسب وعده آمده، ساعتی
صحبت از اوضاع. آنها رفته بعد عضد السلطان آمد. خیلی حال توحش از بلشویکها که میآیند ناموس ملت به دست روسیها
[میافتد] خیلی با آب و تاب، بعد تفصیل را گفت که سه روز بعد از آمدن شاه، وثوق الدوله با هزاران آب و تاب از بدي اوضاع و
باز شدن روي عموم نسبت به خودش و دولت و شاه و هنگامه تبریز و رشت اظهار داشت که
ص: 1468
یعنی اختیارات تامه نمیتوانم عهدهدار شوم و باید بیست نفر اقلا به دار آویزان و ،«1» من با این ترتیبات بدون یک کارت پلانش
چهل نفر تبعید شوند. شاه گفته بود من باید قدري اتود، یعنی فکر نمایم. تا اینکه چند روز دیگر وثوق الدوله را خواسته، گفت که
با این وخامت اوضاع صلاح نمیدانم که اختیار تامه بدهم؛ آن اندازه که تبعید و حبس نمودي این آثار هویدا شد که امروز تبریز،
رشت و مازندران به این حال خود را رسانده، چند نفري را در کاشان روانه کردي ببین چقدر اسباب هیجان شده و اگر بعضی
عملیات دیگر بنمایی به این قسم اختیار که بیست نفر به دار و چهل نفر تبعید، من صلاح خود و تو و دولت انگلیس را نمیدانم.
خوب است من سفیر انگلیس را هم دیده با او مذاکره نمایم، او چه صلاح میداند.
بعد نرمان سفیر انگلیس را شاه غیابا میخواهد و با او مذاکره مینماید.
نرمان هم با اختیار تامه صلاح نمیداند. تا اینکه شب عید فطر وثوق الدوله خدمت شاه میرسد و باز بناي مذاکرات میشود. نه شاه
اختیارات قبول میکند که بدهد، نه وثوق الدوله بیاختیار تامه قبول مینماید. روز عید هم به عنوان دلدرد به سلام نمیآید و شب
استعفاي خود را تقدیم میدارد. حال شاه ناچار، یا باید ملت همراهی با شاه بنمایند که انتریک وثوق الدوله اثر نکند و بتواند با قوه
انگلیس جلوگیري از بلشویکهاي رشت و نغمههاي جاي دیگر بنماید. یا آنکه ناچار به وثوق الدوله اختیارات تامه خواهد داد.
قرارداد 1919 ؛ معیار اصلی هر حرکت
گفتم درصورتی که معاهده لغو نشود، ابدا ما ضدیتی با بلشویکها نداریم و به صرف عزل وثوق الدوله خوشحال نیستیم. در این
خصوص با عضد السلطان خیلی مذاکره شد. او ناچاري به لزوم معاهده را بیان که با بلشویکها طرف شویم و من ناچاري خودمان
را به طرفداري و لزوم بلشویکی تا با معاهده طرف بشویم. بعد پرسیدم که چه شد که شاه دویست هزار تومان مطالبه کرد که وثوق
الدوله این قسم علنا میگوید شاه پول میخواهد. گفت ابدا پول مفت
______________________________
1). کارت سفید؛ در اصل پلانژ. )
ص: 1469
نخواسته، به نصرت الدوله در لندن قرض داده بود از وثوق الدوله مطالبه نمود، او گفت که قرض دولتی نیست و شخصا باید خود
نصرت الدوله بدهد. بعد عضد السلطان رفت.
مقارن ظهر به خانه امیر مفخم رفته، امیر سپرده بود که من ملزم شدم به رفتن شمیران با صمصام السلطنه، گویا برحسب تجمعی که
صفحه 508 از 790
بختیاريها با خویی داشته مأموریت شمیران و دیدن مستوفی و شاه به عهده ایشان واگذار شده. بعد ناهار آنجا خورده، سفارش آقا
شیخ محمد تقی کمرهاي را به صارم همایون و آقا میرزا فضل الله خان نموده که خانه و باغ ارّه او را درست خریداري نمایند.
هواداران مفتضح وثوق الدوله
بعد از دو ساعتی به خانه آمده، عصر استرآبادي، الموتی، اورنگ، آقا مرتضی، عین الممالک و اردبیلی آمده گفته شد که امروز در
بازار ساعتساز و همقطاران به قوه پول، جمعی از اصناف را سوار درشکه و به شمیران اولا نزد وثوق الدوله که نباید استعفا نمایی و
بعد به صاحبقرانیه [برده] که به شاه سخت گرفته که باید استعفاي وثوق الدوله را قبول نکنی. شاه هم پیغام داده بود که شماها
کیستید و من شما را نمیشناسم. هویت خودتان را معین و بعد این فضولیها به شما مربوط نیست و من دو ساعت پیش استعفاي او
را قبول نمودم. آقایان با کمال افتضاح به شهر مراجعت و در مسجد شاه خواسته بودند میتینگی بدهند، نظمیه جلوگیري کرده بود،
اگرچه عدهاي هم براي مفتضح کردن آنها به مسجد شاه رفته بودند و عصر هم قزاقخانه مسلح شده بودند؛ گویا شاه براي امنیت
شهر و [اینکه] مبادا وثوق الدوله با نظمیه و ژاندارمري و بریگاد روابطی که داشته باز بناي اغتشاش و هرزهگري را به توسط
کارکنانش فراهم نماید. شارلاتانها هم به دست و پا [افتاده]. نان هم در این دو سهروزه با کثرت گندم و محصول امسال به انتریک
وثوق الدوله که اداره انبار و ارزاق به دست ارامنه و بهاییها است نان را کم و جمعیت در دکانها زیاد شده. تا ساعت یک از شب
با آقایان مشغول صحبت و احتمالات اینکه این بحران رفعشدنی تا ظهور انقلاب نیست و هیچکس به نظر نمیآید قبول رئیس
الوزرایی بنماید. بعد قرار شد عصر دوشنبه خانه عین الممالک آقایان رفته، سه تومان الموتی از من قرض نمود، بعد آنها رفتند.
ص: 1470
انحلال سوسیالیسم
بیرون آمده آقا سید جلیل هم گفت فرقه سوسیالیست طبویی که به دستور وثوق الدوله تشکیل شده بود ماها آنها را منحل و اعلان
انحلال خودشان را بنا شد بدهند و امروز هم در خانه دکتر حسن خان تشکیلیون جمع شده، قرار شد یوم جمعه آتیه در دار الایتام
مدرسه نجات کنفرانس داده، انتخاب هیئتی براي تهیه تشکیلات بدهند. بعد من به خانه معاون السلطنه روضه رفته، ساعت سه و ربع
بیرون آمده و با عین الممالک در راه بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه هشتم شوال.- صبح بعد از خواب در بین چایی آقا سید هاشم قمی آمده بعد از صحبت اظهار داشت که در این موقع باید کار
کرد و من در این مدت با این اوضاع کنار بوده، حال فردا ناهار الموتی، آقا شیخ حسین طهرانی، آقا شیخ عبد العلی میآیند منزل
من شما هم بیائید. گفتم من دو به ناهار فردا جایی باید بروم. گفت اگر ناهار نتوانستید، بعد را بیائید. آقا میرزا یحیی و آقا مشهدي
رضا آمده، قرار شده صد تومان از همشیره قرض و به آقا میرزا یحیی بدهد. فردا را یک به غروب گفتم من میآیم منزل آقا حسین
شوشتري براي کاغذ شرعی همشیره.
بعد آقاي مرآت، آقاي عین الممالک، بعد دو نفر شاهزاده که مفتش سیار خط شمال مالیه استرآباد هم با معتمد الدوله بوده آمده،
در خصوص وخامت اوضاع و جنایات وثوق الدوله و زشتکاريهاي لاشخورها و شهریهبگیرها، خیلی مذاکرات شد. آقایان
میآمدند و میرفتند. چند نفر دیگر هم آمدند. آقا شیخ محمد تقی کمرهاي هم آمد. گفتم سفارش شما را به دستگاه امیر مفخم
نمودم.
صفحه 509 از 790
بعد از رفتن آنها ناهار خورده، قدري خواب، بعد چایی. ننه اسماعیل زردآلو و نان با کارت سیف الاطبا در خصوص مأموریت
دکتر محمود خان اشراقی براي کمره که انجام میدهم، برد به مریضخانه. من هم به تحریر و چایی. اعتماد حضور نوایی آمد. یک
مقاله متعلق به سیاست حکمرانی وثوق الدوله که بد بود نوشته بود، براي من خواند، بعد بیرون رفت.
تبریک انفصال
مقارن غروب بیرون رفته، از خیابان امیریه که هنگامهاي از جمعیت بود مردم به هم میرسیدند و تبریک انفصال کابینه را میگفتند.
ساعت دو از شب به خانه
ص: 1471
مشیر اکرم که پریروز خانه آمده بود رفتم. عصمت السلطنه هم بود. ساعتی صحبت عزل وثوق الدوله و وقایع آن و غیره بود. بعد
بیرون آمده محسن میرزا را دیده، گفت وثوق الدوله همان دیشب بعد از رسید قبول استعفا با اتومبیل به لتگاه همدان دهات دامادش
رفت و یک تلگراف از لنین رسیده که کسانی که از افراد روسیه شرکت در جنگ با قزاقهاي رشت نمودهاند، آنها را از خدمت
نظامی بلشویکی خارج و آنها را متمرد میشمارد.
رویه مساعد انگلیس
ملک الشعرا پریروز به سردار مفخم فحش در خانهاش به سردار داد که چرا جزو جمعیت هواخواهان وثوق الدوله وارد نمیشود. در
این ضمن آقا میر سید محمد بهبهانی سوار الاغ از خانه حاج امین الضرب میآمد و مرا دیده، گفت آنچه اطلاع دارم آنکه نرمان
سفیر انگلیس [به وثوق الدوله] گفته که انتریک را بعد از استعفا موقوف دارد که از لندن به او دستور داده شده که با کابینه بعد
و دولت ایران به میل عامه، یا تجدید انتخاب «1» هرکس باشد مساعدت نماید و مستوفی و مشیر الدوله هم مثل سابق به کابینه بدهد
یا با همین وکلا تشکیل مجلس و هرچه رأي در باب معاهده دادند قبول است. بعد خداحافظی و ساعت چهار از شب به خانه آمده.
معروف بود که قزاقخانه براي جلوگیري از هرجومرج حاضر باشد و خیال اصناف مستأجرین وثوق الدوله که فردا بازار را ببندند و
به سفارتخانهها بروند و دیشب هم در خانه سید کمال روضهخوانی و تمام بنکدار، خرازي، رزاز عزاداري داشتند. بعد شام خورده
خوابیدم.
زمینه ورود جنگلیها
شنبه 9 شوال.- صبح بعد از چایی میرزا علی خان حیات جاوید آمد. تعجب کردم. گفت رفتم رشت و خدمت میرزا رسیدم. جمعیت
آنها هزار و دویست، و خیال آمدن به طهران را داشتند و مرا فرستادند که زمینهاي از براي آنها تهیه نمائیم، و در راه قشون
دفن کنی، در «2» انگلیسی نبود، فقط حفریات [براي] بمب
______________________________
1). ابهام در اصل. )
2). در اصل: بم. )
ص: 1472
اطراف اینور منجیل درست میکردند. بعد او رفت.
من تا دو و نیم به ظهر در خانه مانده برحسب وعده به خانه استرآبادي رفته، اردبیلی آنجا بود؛ گفت غرض اینکه فطن، بقا، ادیب،
صفحه 510 از 790
حکیم، خلخالی، من و حاج نظم السلطنه قرار گذاشتیم یک مجلس 22 نفري دعوت که شما هم باشید و در سر دو مقصد
آذربایجانیها که جدیت در جریان مشروطیت و تصفیه ادارات بنمائیم و اگر عقیده به این قرار گرفت، هفتاد، هشتاد نفري دعوت، و
چه اشخاص دعوت نمایند؟ گفتم اگر موضوع را در سر ضدیت معاهده و اجراي مشروطیت و تصفیه ادارات که هر کابینه این کار
را بکند ما تقویت [میکنیم] و دعوت عموم هم به عهده اردبیلی، تنکابنی و استرآبادي باشد. استرآبادي گفت شما دعوت نمائید.
اردبیلی گفت شاید رفقا حس کرده باشند که چون کمرهاي شهرتخواه است او دعوت نماید. گفتم اولیندفعه که میخواهند با من
کار نمایند تیر زهرآلود خود را پرتاب میکنند، لیکن من دعوت نمیکنم، نه از این جهت، بلکه اگر دیدم رفقا باز قصد بازي را
کردند، من فورا خود را خارج نمایم.
بعد اردبیلی قرار شد برود آنها را ببیند و براي روز دوشنبه مجلس دعوت 22 نفر به اسم استرآبادي در خانهاش بشود که آنجا
مذاکره بشود.
تاریخ مخالفت و موافقت
بعد بلند شده برحسب وعده به خانه آقا سید هاشم قمی رفته، دکتر احمد خان آنجا [بود] بعد آقا شیخ محمد علی قزوینی هم آمد.
معطل آقا شیخ حسین طهرانی و مجله شدیم نیامدند، ناهار و چایی خورده دراز کشیده در ضمن صحبت نمودم و از دکتر پرسیدم
آن شبی که مرا به نظمیه بردند و شما کمیته جمع شدید و تأئید معاهده را کردید آیا غیر از خلخالی کسی ضدیت با معاهده کرد؟
گفت عصر روزي که شما را گرفتند، من و تدین و صدرایی منزل امام جمعه طهران بودیم. بعد بیرون آمده شب جلسه کمیته نبود.
من رفتم به خانه. تلفن رسید که بیائید. من رفته، مرا مأمور نجات کردند که از گراندهتل تلفن بزنم. چون حس کردم که شاید
مطالبی مثل تأئید معاهده باشد من دروغ گفتم که تلفن نجات جواب نداد. بعد از خانه غفاري، میر موسی خان را خواسته و خود
صدرایی از گراندهتل نجات را خواست و از من ظنین شد و رفت خلخالی را از
ص: 1473
مغازه و آقا میرزا طاهر را از خانهاش و همچنین قمی را و همه را جمع کرد و یک مقاله تند که خود صدرایی و تدین و جلیل
الملک نوشته بودند در تأئید معاهده خواندند. همه ماها اعتراض کردیم الا سه نفر نویسنده که ساکت ماندند. بعد سه نفر یک چیز
ملایم نوشتند و آقا میرزا طاهر که رئیس کمیته بود قدري اصلاح نمود. دیگر هیچ کدام در رد و قبول حرفی نزدند و بلند شدیم.
گفتم خلخالی ضدیتی با معاهده در کمیته کرد؟ گفت در ورقه اولی همه ماها الا آن سه نفر ضدیت کردیم، خاصه قمی و من، و در
ورقه دوم که در روزنامه نوشته شد هیچکس حرفی نزد. پرسیدم: خلخالی و تنکابنی عضو افتخاري کمیته و مشاور بودند یا عضو
اصلی؟ گفت فقط جلیل الملک و ملک الشعرا عضو مشاور بودند و مابقی منتخب بودند (و مهر کمیته نصفش دست نجات و
نصفش دست تنکابنی، بعد از همه خیانات یک نصف را من گرفتم.) و آقا سید هاشم به اتفاق خلخالی از همه رأیش کمتر. اعضاي
کمیته نه نفر بودند؛ آقا سید هاشم، تنکابنی، صدرایی، تدین، غفاري، میرزا ابو القاسم خان، فروهر، میر موسی خان، خلخالی و دکتر
احمد خان. و اینکه من با دکتر حسن خان محرمانه تهیه انتریک از خارج میکردیم که علیه کمیته قیام نمایند با اشخاص محرم، فورا
اسرار ما به صدرایی میرسید و خلخالی از اسرار ما مطلع بود. بعد سه به غروب با الموتی از خانه سید هاشم بیرون آمدم.
فعالیتهاي انجمن طبرستان
آمدم خانه، ساعتی بعد حاج ثقۀ الاسلام ساروي با پسرش آقا موسی آمدند.
صحبت شد که انجمن مازندران که میخواست تشکیل بشود مستعان با حاج آقاي شیرازي آمدند به مازندران و در راه معین الرعایا
صفحه 511 از 790
به آنها رسید و از فیروزکوه حاج آقا و مستعان تلگرافی به من زدند که میآئیم. من به واسطه آنکه رنگ سیاستی مضر مبادا داشته
باشند به خانه خود دعوت ورود نکردم. به خانه مستعان که در آنجا داشت وارد شدند و با امیر مؤید خیلی مذاکرات در انجمن آنجا
داشتند. مستعان میگفت اتحاد اسلام. حاج آقا [میگفت] اتحاد ملی، امیر مؤید از هردو واهمه، و بالاخره به انجمن طبرستان امیر
مؤید موفق شد که بعدها با هردو سازش داشته باشد به مقتضاي وقت. بعد حاج آقا و مستعان گفتند خوب
ص: 1474
است به طهران در خصوص مقاصد خودمان تلگراف [کنیم] و 25 نفر را امیر مؤید از اعیان و وزرا و رؤساي احزاب و اصناف غیر از
ملکوکین مثل وثوق الدوله و قوام السلطنه و امین الملک به تلگرافخانه خواست و صورت تلگرافی کمرشکن [به] کابینه مستوفی
نوشته شد. بعد که تلگرافخانه برده شد حاج آقا در تلگرافخانه اسم وثوق الدوله و قوام و امین الملک را چون خط خودش بود اضافه
کرد. بعد از مخابره امیر مؤید فهمید و بدش آمد اما به روي حاج آقا نیاورد. خیلی از صحبتها که میرساند که حاج آقا و مستعان
مأموریت از طرف وثوق الدوله دارند اما خود مستعان و حاج آقا هم باهم باطنا خوب نبودند. بعد ثقۀ الاسلام چایی خورده و رفت.
من هم نیم به غروب به خانه آقا سید حسین شوشتري رفته کاغذ معامله همشیره با آقا مشهدي رضا را صیغه خوانده و نوشته، بنا شد
فردا کاغذها را ثبت حاج میرزا احمد بدهد.
کابینه مشیر الدوله
مغرب بیرون آمده در خیابان شنیدم که مشیر الدوله رئیس الوزرایی را قبول که مستوفی و مخبر السلطنه جزو کابینه باشند. لیکن
قصد شاه و انگلیسیها آنکه همه قسم مساعدت پولی و غیره با کابینه بکنند و معاهده را هم ترمیم و اصلاحی بنمایند و تجدید
نمیشوند بشود و تبریز را ساکت و رشت را مغلوب نمایند. بعد شنیدم «2» هم اگر دولت و ملت راضی به این انتخاب «1» انتخاب
که امروز عصر در خیابان امیریه خانه برهان الدوله میتینگی دادند، هشترودي افتتاح مجلس را، بعد سلاح الملک تشکر از شاه و
کابینه جدید که تقاضاي از آنها این است که محبوسین ما آزاد و اشخاصی که آنها را بیجهت محبوس، محاکمه و تجدید
انتخابات وکلا و اصلاح معاهده و روز دوشنبه عصر در مسجد شاه تتمیم میتینگ. بعد به خانه آمده ناصر الدوله و پهلوي هرکدام
علیحده پیغام به احمد داده بودند که من آنها را فردا صبح ملاقات نمایم. شب شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه دهم شوال.- صبح بعد از چایی برحسب تقاضاي ناصر الدوله رفته، او مأیوس و رفته بود. به چاپارخانه پهلوي رفته عذر
احمد را که آبیاري میکرد
______________________________
1). انتخابات )
2). انتخابات )
ص: 1475
خواسته خیلی صحبت و لزوم کار را بیان نمود. قرار شد فردا اول مغرب آقا سید جلیل را برداشته به خانه سابق انتظام الدوله رفته و
آرام را هم خبر نماید قدري صحبت نمائیم. بعد چاپارخانه سید نصر الله خان رفته، او را هم قدري صحبت و دلتنگ از اوضاع
شخصی خودش هم بود. بعد از آنجا خانه آمده ناهار و چایی، قدري خوابیده، به خانه استرآبادي رفته، اردبیلی هم رسیده با من
وارد شد.
صفحه 512 از 790
مجلس تسویه حساب
حکیم الملک تنها، اوقاتش تلخ از اردبیلی که نیم بعد از ظهر بنا بود و تمام رفقا فطن، ادیب، بقا و سایرین رفتند. بعد بنا شد در
موضوع تبانی به ضد معاهده و تصفیه ادارات و اجراي مشروطیت کار بکنیم. بعد کمکم صحبت تشکیل حزبی شد. بنده هم کمکم
با حکیم الملک که من و خودش را مثل هم در بیتقصیري فرض کرد، اوقاتم تلخ شد که همه شما همهجا دویده و با همهکس کار
[کرده] و در کمیته تشکیلیون وارد شده و ترویج آنها و اعمال اسلحه مسموم خودتان به من به هیچوجه فروگذار نکردید. من همه
شما را فاسد میدانم. حال اقرار به فساد خودتان نمیکنید که اقلا من بگویم تائب شدید و نادم، من با شماها کار نمیتوانم بکنم.
خیلی به دلتنگی بین من و او کشید. بعد که اقرار به خبط و خطاي خود کرد من با او به حال مسرت. بعد قرار گذاشتند که 22 نفر
پسفردا استرآبادي بعد از ظهر به خانه خودش دعوت نماید و آنجا مذاکره شود که چه قسم تشکیلات تهیه شود، بعد بلند شده من
به خانه ناصر الدوله رفته، معلوم شد قصدش این بود که در این مواقع هر کاري به او رجوع نمائیم اطاعت نماید.
بعد من براي توپخانه با ناصر الدوله سوار درشکه، توپخانه من پیاده، او شمیران. من به دکان گیوهچی رفته، قدري صحبت اوضاع و
مرا دعوت به خانه سید عبد الغنی کرده، گفتم امشب میهمان هستم. بعد از ساعتی به خانه مشیر اکرم رفته، قدري صحبت و سرش
درد میکرد. ساعت یک و نیم بلند شده، در راه دستغیب را دیده، صحبتکنان تا به خانه میرزا غلامحسین شیرازي که وعده
داشتیم آمدیم. معین الاسلام، عتیقهچی، شعبانعلی، آقا شیخ محمد رضا قمی، ضیاء الواعظین و دو سه نفر دیگر هم بودند. قدري
صحبت. دستغیب عذر ماندن داشت و رفت. معین الاسلام شعرهاي ادیب پیشاوري را دو ساعتی خواند،
ص: 1476
واقعا خیلی بالذت و مؤثر بود. بعد شام خیلی عالی. بعد ضیاء الواعظین هم رفت و خوابیدیم.
توافق بر سر برگزاري میتینگ
دوشنبه 11 شوال.- صبح در خانه میرزا غلامحسین چایی خورده رو به خانه آمدم. ناهار خورده خوابیدم. بعد بلند شده توي حوض
رفته بعد به خانه عین الممالک رفته، اورنگ، الموتی، استرآبادي، اردبیلی و آقا مرتضی هم بوده و آمده، صحبت در لزوم یک
میتینگ [شد] که میتینگهاي دسته موفق الدوله و معدل شیرازي که روح آنها فاسد است جبران بنماید. و بعدها بتوان ریشه
تقاضاي ملی را میتینگ خودمان قرار دهیم. به اتفاق تهیه میتینگ قبول شد.
چهارده نفر دیگر را هم قرار شد براي پسفردا عصر منزل استرآبادي دعوت و هیئتمدیره تهیه نمائیم.
تا ساعت یک و نیم از شب آنجا، بعد با آقا سید جلیل بلند شده خانه بغوز برار دیدن ورام و پهلوي رفته، دو از شب گذشته بود.
رفته بودند. بعد به خانه پهلوي رفته، گفت تا حالا منتظر شماها بودیم ورام رفت. قرار شد فرداشب یک از شب با اردبیلی رفته قدري
با پهلوي و ورام صحبت نمائیم.
شرایط چهارگانه مشیر الدوله
پهلوي نقل کرد که مشیر الدوله نرمان را ملاقات و گفته بود به چهار شرط قبول میکنم؛ یکی بودن مستوفی در کابینه و دادن
سیصد هزار تومان هر ماهی و عزل نصرت الدوله و تجدیدنظر در معاهده. نرمان گفته بود نصرت الدوله در لندن مشغول کار است و
حالا موقع عزل او نیست. بگذارید تا دو سه ماه دیگر و تجدیدنظر در معاهده بماند تا موقع تشکیل مجلس، به نظر مجلس. در بودن
مستوفی در کابینه و دادن وجه، کابینه لندن حرفی ندارد. بعد آمدیم. اردبیلی به خانهاش. من هم به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
صفحه 513 از 790
[امور روزانه]
سهشنبه 12 شوال.- صبح بعد از چایی، عین الممالک آمد گفت دیشب سه و نیم از شب فدایی و افجهاي از بازارچه حاج شیخ
هادي میرفتند. گفتم یا خانه خلخالی [براي] کنکاش [میرفتهاند] یا به خانه اردبیلی که ببینند با من چه
ص: 1477
صحبت شده. و گفت من به بعضی گفتم پسفردا بیائید منزل استرآبادي، گفته بودند فردا ما دعوت شدهایم. حال چه باید گفت؟
گفتم فردا علیحده است و پسفردا علیحده، هردو روز را باید بیایند. گفت دیشب شنیدم که سر شب در بالاي خیابان امیریه یک
نفر خود را کشته یا کشته شده و میگفتند پسر مبین الدوله است. بعد قدري صحبت، میرزا عبد الله خان ظهیر الملکی آمد.
کشاکش غیر
دو ساعتی صحبت از مظالم وثوق الدوله و اینکه نصرت الدوله باز باقی [در] وزارت خارجه است، شما خوب است مشیر الدوله را
گفتم من هنوز خودمان را، یعنی ایرانیها را داراي قدرت نمیبینم «1» ... ببینید و به او بگوئید که باید نصرت الدوله را معزول و چه
و این کشاکش عزل وثوق الدوله از ما نیست، بلکه از غیر است. باید فهمید مشیر الدوله مأمور است به مماشات یا آنکه تحکیم
مأموریتهاي وثوق الدوله، و من مطمئنم که در نقض معاهده ممکن نیست بتواند داخل شود. اگر انگلیسیها نقض معاهده را
میخواستند به دست خود وثوق الدوله میکردند، نه آنکه راضی به عزل او شوند. و خیلی مطالب مذاکره شد و گفتم منباب
تذکر به مشیر الدوله، اگر رسید بگوید. بعد او هم رفت.
توافق بر سر تشکیل تشکیلات
بعد از ناهار، چایی و خواب برحسب وعده به خانه استرآبادي، قدري هم دیر شده بود، رفته. آقایان فطن الملک، ادیب السلطنه،
حکیم الملک، حاج نظم السلطنه، افجهاي، پرویز، عین الممالک، اردبیلی، مرآت الممالک، مرآت السلطان، آقا شیخ حسین
گیوهفروش، آقا مرتضی نجمآبادي، مؤید الاسلام کرمانی، بنده، خود حاج شیخ محمد حسین استرآبادي، آقا شیخ محمد علی
قزوینی، یکانی. مذاکره از تشکیلات شد تا یک و نیم از شب. بنده فقط از اینکه تشکیلات باید شروع از افراد دمکرات قبل از
مهاجرت بشود. بالاخره آقایان قبول [کردند] و قرار شد که افرادي که برله قرارداد علنا کار نکردهاند از آنها کلیتا
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1478
جمعآوري شود و هفت نفر را براي ترتیب دعوت هفتاد، هشتاد نفر در زمان و مکان معینی از اشخاصی که دمکرات قبل از
مهاجرت بودند دعوت و مذاکره شود. هرچه خواستند مرا جزو هفت نفر نمایند به ملاحظاتی قبول نکردم.
مؤید الاسلام، پرویز، گیوهفروش، اردبیلی، مرآت السلطان، عین الممالک، بقاء الملک را بنده پیشنهاد کرده، قبول شد.
بعد بلند شده در بین راه الموتی گفت فردا عصر خانه استرآبادي که قرار شده بود بیست و چهار نفر جمع شده در خصوص میتینگ
صحبت نمائیم مگر موقوف شده؟ گفتم خیر، باید برویم. گفت من همچه شنیدم، تعجب کردم و گفتم بیاصل است و فردا
میرویم. و قبل، من به آقا سید جلیل گفتم که برویم منزل پهلوي. گفت شما بروید، من باید جایی برویم.
دمکرات لندنی
صفحه 514 از 790
بعد من دو از شب به خانه پهلوي رفته، تکران و ورام منتظر بودند. من شرح این جریان را به آنها گفتم. گفتند اگر نخالهها و حکیم
الملکها و فطنها و غیره موفق شوند به انتخاب شدن براي مرکز بد است. گفتم مشکل است با دعوت عموم موفق شوند. خیلی
صحبت شد و آرام و پهلوي اظهار داشتند که باید در خط دمکراتی کار کرد. تکران گفت دمکراتی خراب و انگلیسی شده و باید یا
جزو رژیم لندن و دمکراتی شد یا جزو رژیم مسکو. اسم لندنی و نیت ضدیت با آنها نمیشود. خیلی در این خصوص مذاکره شد
تا ساعت چهار آنها رفتند. بعد من با پهلوي قدري صحبت. دیدم دیر هم شده ماندم. شام گوارایی خورده خوابیدم.
مقارن سحر آسمان بناي غرشهاي مهیب گذاشت که وحشتآور بود، اما تگرگ و بارانی در شهر نیامد. با پهلوي که شب صحبت
میکردیم که فطن و ادیب السلطنه و رفقاي اینها در این ایام که من آنها را طرد میکنم و طفره از اینکه با آنها کار بکنم
میگویند ما بالکلیه رفقاي پیشین خودمان را رد نمودیم و ابدا با طباطبایی و سردار معظم و امثال آنها و عمید السلطنه کاري
نداریم.
پهلوي گفت این اوقات وحید الملک و فطن الملک و عمید السلطنه [را] میبینم که جایی این نزدیکها میروند و دو برادرزن میر
سید محمد مدیر کاشی که از ترور [یستهاي] مدیر هستند با آنها (به توسط مدیر) هستند.
ص: 1479
یک روح نه چندان مخفی
چهارشنبه 13 شوال.- صبح بعد از چایی از خانه پهلوي بیرون آمده، چند روز قبل معلوم شد وثوق الدوله مقارن انفصالش، جهانشاه
خان را مرخص و لابد دستور معنوي داشت. سردار صولت هم خودش فرارا رفته است. خداوند از انتریکات حفظ فرماید. بعد به
خانه استرآبادي که قوطی سیگارم شب مانده بود آمده بگیرم، گفت امروز عصر که براي ترتیب میتینگ بنا بود بیائید موقوف شده.
گفتم چهطور و از کجا، کی موقوف کرد؟ گفت خود شماها، اردبیلی به من گفت فردا موقوف شد. من تعجب کردم. ما هفت نفر:
اورنگ، عین الممالک، استرآبادي، آقا مرتضی، الموتی، اردبیلی، من. اورنگ و الموتی و شما و من که اطلاعی نداشتیم، از کجا
این فکر تولید و یک چیز که ما هفت نفر تصمیم نمودیم چهطور شد یک روح مخفی او را از میان برد؟ معلوم میشود جاي دیگر
حل و عقد مطالب میشود. استرآبادي گفت من هم تعجب میکنم. بعد گفت امشب منزل آقا شیخ حسین میروند که ترتیب
دعوت را بدهند و قرار شد که دعوت عمومی هم در خانه آقا شیخ حسین بشود. بعد خانه آمده، قدري مانده، بیرون آمدم.
به پستخانه رفته، سی تومان که از خمین بابت اجاره دکان فرستاده بودند گرفته، در مغازه خلخالی با اردبیلی قدري صحبت و اینکه
مسئله میتینگ را چه آدم از بین ما هفت نفر میراند. معلوم شد جاهاي دیگر حل و عقد امور ما میشود. بعد به خانه آمده ناهار
خورده، خواب و بعد چایی.
اسیر چنگال کارکنان انگلیس
دو به غروب آقا شیخ حسین گیوهفروش آمد. تفصیل اینکه ما دچار دسایس و بازي بدي در چنگال کارکنان انگلیس یا اسیران
شهوت افتادهایم و باید دست به عصا حرکت نمائیم. به او گفتم بعد از کشف دسایس آقایان و تفصیل قضیه تهیه میتینگی که امروز
در خانه استرآبادي زمینه او را درست نمائیم و هیچکس غیر از هفت نفر اطلاعی نداشت و امروز نفهمیدم چهطور از میان رفت؟
گیوهفروش گفت دیروز میشنیدم بعضی از رفقا میگفتند که نباید میتینگ بدهیم. مبادا به مشیر الدوله بربخورد. معلوم میشود که
از همان دیروز، قبل از
صفحه 515 از 790
ص: 1480
دیشب نیت شما را در جایی عنوان و آنجا رأي نداده بودند و پیشپیش مردم را علیه تزریق میکردند. هوا هم انقلاب سیاه و طوفان
شدیدي با باران مختصري گرفت. آقا شیخ حسین هم رفت.
غروب به خانه استرآبادي رفته، اورنگ، ناظم التجار و استرآبادي و یک نفر رئیس کابینه اداره معارف عماد الملک نامی که دیده
بودمش، آنجا بودند. معلوم شد که ناظم و اورنگ براي نیت ترتیب میتینگ خودمان آمده بودند. عماد الملک هم اتفاقا آمده بود و
خیلی مهملات و وطنخواهی اظهار میکرد بعد بلند شده رفتیم. در بین راه ناظم و اورنگ گفتند که عماد میگفت که امروز عصر
ادیب السلطنه تلفن زده بود که میآیم منزل تو. طباطبایی هم بنا بود بیاید. بعد تلفن زد که من نتوانستم. معلوم میشود که ادیب
السلطنه روابطش با انگلیسیها و طباطبایی هست. زیرا عماد الملک از کارکنان جدي انگلیسیها است. بعد ناظم رفت.
معماي همراهی مربوطین
من با وقار السلطنه قدري در کوچه از اینکه مرا در رول دسایس انداختهاند و نمیفهمم چه چاهی براي ما حفر کردهاند [صحبت
کرده و گفتم] که آقایان مربوطین به دوایر دولتی و علاقهمند به حقوق و دخل و کار، این اوقات حاضر شدهاند که با من در سر
همان حرفی که میزدم که باید با افراد دمکرات قبل از مهاجرت کار کرد و رژیمبندي فرقه را از آنها که انتخاب کمیته شود
نموده، حاضر شدهاند و من تعجب میکنم که آنها همه رند عالم و علاقهمند به دوایر دولتی که امروز به دست انگلیسیها است چه
شده [که] با این حرف سابق من همراه [شدهاند]، و حال آنکه مرا در سر این حرف بمبارده میکردند و اگر رفتار به این عقیده من
نمایند تمام زحمات چندساله انگلیس و وثوق الدوله، ایجاد دمکراتی و کمیته براي انتفاع خودشان که تأئید معاهده بنمایند [هدر
میرود] چهطور میشود آقایان حاضر [به] خراب نمودن بشوند، لابد یک نیرنگی است.
وقار هم در حیرت و تعجب ماند.
بعد من به خانه مرآت الممالک رفته تا ساعت سه از شب مشغول مذاکرات اوضاع امور و بدبختی جدیدي که براي مستوفی و مشیر
الدوله، نیرنگ انگلیس
ص: 1481
تهیه کرده که داخل کار نشوند مفتضح شوند، داخل کار شوند مفتضح، و اشد افتضاحات سر آنها وارد بیاید. مرآت هم تصدیق
کرد و گفت باید شما اینها را ببینید. گفتم به مشیر و مستوفی بگوئید که کمرهاي گفت من میل دارم شما را دو نفري به قدر نیم
ساعت ببینم. شما هم اگر میل دارید به زودي حاضر شوید.
گفت فردا میروم بالا تا آنکه به آنها بگویم. بعد بلند شده به خانه آمدم. شام خورده خوابیدم.
مأموریت من به عضد السلطان و نصرت السلطنه
چهارشنبه 14 شوال.- صبح بعد از چایی، تحریر، اصلاح باغچهها، بعد از دو ساعتی بیرون آمده سوار واگون شده برحسب استخاره
به خانه عضد السلطان رفته که او را وادار براي استخلاص ارداقی و عماد از محبس نمایم. وارد شده، با هم به اطاق رفته، مشغول
صحبت و اینکه از شاه تشکر در جریده بنمایم. گفتم شاه باید کاري بنماید که تشکر از او که من بنمایم تملق بیموقع نباشد. در
کارهاي کلی که او قدرت ندارد کاري بنماید، کار جزئی هم که نکرده. مشغول صحبت بودیم، اتومبیلی آمد. گفت نصرت السلطنه
است بنا هست برویم شمیران. گفتم بروید، بقیه صحبت وقت دیگر. نصرت السلطنه چشمش به من افتاد آمد توي اطاق و خیلی گرم
گرفت. گفتم من قصد آمدن منزل شما را داشتم، اما از شما قهر نمودم که هیچکاري از شما برنمیآید. اما خیال دارم یک مأموریت
صفحه 516 از 790
به شما و عضد السلطان بدهم. اگر او را صورت بدهید آنوقت معلوم میشود که اظهار ارادت به من که مینمائید راست است.
گفتند حاضریم. چون یک نفر شاهزاده دیگر آنجا بود. من حرف مأموریت که چیست نزدم و به عضد السلطان گفتم که بیاید منزل
من. عصر یکشنبه را وعده گذاشت بیاید، من مأموریت را به او بگویم.
بحث شیرین اردشیرجی
بعد با نصرت السلطنه بعد از مدتی صحبت و خوردن شربت خداحافظی کرده بیرون آمدم و به خانه منصور همایون که از طرف
عماد و ارداقی آمده بود رفته، نبود. نوشتم که من صبحها خانه هستم، بیاید. بعد حمید خان پسر حاج سیاح را
ص: 1482
دیده، گفت چند شب منزل مستوفی بودم و با او صحبتها نمودم، باید شما را ببینم. بعد من به خانه دهخدا رفته، اردشیرجی
زردشتی هم آنجا بود. گفتم من از شما بد نشنیدهام نمیدانم راست یا خیر؟ چون دیدم دهخدا به شما اظهار ارادت میکند به شبهه
افتادم که شما خوب باید باشید. بعد گفت ارباب کیخسرو که از خائنین و مزوّرین است و پدرش فالگیر و مفلوك بود و حالا به
به عهده من واگذار شده بود و او به شارلاتانی پیش برد و استفادهها از «1» واسطه شارلاتانی چون کفالت فقراي زردشتیها از بمبئی
آن کار کرد مرا در انظار ضایع میکند که قبایح اعمال او را که من افشا مینمایم بیاثر باشد. بعد صحبت اوضاع حالیه شد، دیدم
خیلی طرفدار بلشویکی است. بعد بلند شده به اصرار فردا ناهار را دهخدا دعوت از من نموده بیرون آمدم.
به دندانسازي رفته از مسیو فوگل قرار شد دندانهاي نو را دوروزي گذاشته بعد نشانش بدهم تا اصلاح نماید. بعد بلند شده به
خیال اینکه به ظهر خیلی [مانده] است به خانه صمصام رفته، جمعی آنجا بودند. صمصام و سردار عبد المجید خان از اطاق دیگر
آمده مشغول صحبت. به ناهار خوردن به اصرار مرا نگاه داشته بعد از ناهار، زیرزمین مرا برده، جاي خنک بود، خیلی خوابیدم.
بعد بیدار شده بیرون آمده چایی و قدري صحبت با صمصام نموده، بیرون آمدم.
رو به خانه آمده، شب شام خورده خوابیدم.
آرزوي بشر
جمعه 15 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه ادیب السلطنه رفته، بقا را به جهت بردن اسباب مجمع ببینم. ناظم التجار هم
آمد. قدري صحبت با بقا و ادیب السلطنه نموده، یک جلد موسوم به آرزوي بشر از اشعار ادیب السلطنه در خصوص چهارده ماده
ویلسن که در اسلامبول طبع و انشا شده بود خیلی مرغوب به من داد. بعد بیرون آمده. بقا هم به هفته آتیه موکول نمود که اسبابها
را به منزل مرآت از خانه من ببرد.
بعد بیرون آمده پیاده از طرف خانه فطن الملک رفته، در راه استرآبادي را
______________________________
1). اصل: بمبایی. )
ص: 1483
دیده، به شوخی گفتم چرا دیر بلند شدید. گفت دیدن پسر مشکوة الدوله رفتم منزلش، خانه فطن بود، خود فطن هم آمد. خبر تازه
آنکه میگفت وثوق الدوله به سیلان هند میرود. واقع تعجب نمودم که چه شده خودش میرود به چه مناسبت میبرندش. چهطور
شده که انگلیسیها او را صرفنظر و مورد قهرش نمودهاند؟ آیا پلتیک است یا حقیقتا از وثوق الدوله رفع احتیاجشان شده. حالا
مثل سایر، او را منفور و محبوس مینمایند.
صفحه 517 از 790
بعد رو به خیابان لالهزار، درب پستخانه. فراش پست جریده استخر فارس را داد، مشغول خواندن و رفتن شده تا به خانه دهخدا
برحسب وعده ناهار رسیده وارد شدم. خود و برادرش ابراهیم خان بودند. مشغول صحبت. جوانکی وارد.
خیلی از آثار بچه سگتولههاي اعیان سابق [داشت] اظهار علم و ابهت و متانت میکرد و از بلشویکی بدش میآمد و آن را تحقیر و
بیاهمیت جلوهگر میساخت. قدري دهخدا بیانات عالی و من هم تقویت و تصدیق نمودم. بعد از ساعتی رفت. دهخدا گفت پسر
حاج معین السلطان و مادرش دختر ظل السلطان [است] و [نام] خودش نصر الدوله و پدرش صاحب دوصدهزار تومان سرمایه
[است]. گفتم حق داشت.
تفصیل سوسیالیستی دهخدا
بعد ناهار آبگوشت بسیار لذیذ، پنیر، ماست، سبزي و خیار باهم خورده، مشغول خواندن یک رساله که ترجمه فرانسه یک نفر
فرانسوي که از عملیات بلشویکها و نیات آنها نوشته بود، خیلی خوب رسالهاي بود. دو سه ساعتی به این صحبتها. بعد پرسیدم:
تفصیل سوسیالیستی شما و طباطبایی چه بود؟
گفت آنها از سنه ماضیه، دوازده ماه پیش با رفقاي شما فطن، بقا، ادیب، حکیم الملک، حاج نظم السلطنه، شرف الملک و غیره
تجمعاتی داشتند. امسال قبل از رمضان طباطبایی یک روز به خانه من آمد و قدري صحبت از وخامت اوضاع و لزوم کار کردن مرا
دعوت به قاسمی [گذاشته] و فیتینگ نمود. گفتم قاسمی یعنی چه؟ گفت یک باغچه میرزا قاسم خان تبریزي در بیرون شهر دارد
اسمش را قاسمی و فیتینگ یعنی دانگی، میرویم آنجا شما هم باید این جلسه بیائید و شما مهمان من ایندفعه باشید. من هم قبول و
جمعه رفتم. آن روز
ص: 1484
باقلاپلو تازه خوبی. رفقا هم ده پانزدهنفري بودیم؛ از فطن، حکیم، وحید، ادیب، بقا و غیره. بعد قرار جلسه بعد در خانه فطن الملک،
شبهاي اول رمضان آنجا رفتیم. صحبت اینکه یک لایحه به دولت باید نوشت و مطالبی خواست؛ یکی تجدیدنظر در انتخابات و
دیگر ورود وجهاي ملی در کابینه و دوایر دولتی و تصفیه کابینه و ادارات از اشخاص بد. من به اصرار ضدیت و نفرت و الغاي
معاهده را هم اصرار کردم که در لایحه نوشته شود. بعد یک کمیسیون انتخاب نمودیم که لایحه را بنویسد؛ فطن، من، ادیب،
طباطبایی، حکیم، وحید و مرآت السلطان. بعد جلسه دیگر منزل من [لایحه] خوانده شد، یک لایحه خوب، چند صفحه و بنا شد
خودمان امضا و به امضاي سایرین هم برسانیم.
وحید الملک گفت ضدیت با معاهده را بردارید تا امضا نمایم. سایرین قبول نکردند. بعد او رفت و لایحه نزد طباطبایی بدون
امضاي همه ماند. وثوق الدوله که ادیب السلطنه را براي ریاست کابینه وزرا خواسته بود، به او گفته بود همه شماها لایحه را مهر و
امضا کردید مگر وحید الملک. ادیب السلطنه تکذیب کرده بود که هیچکدام امضا نکرده بودیم. معلوم شد وحید الملک به وثوق
الدوله گفته بود.
دهخدا گفت همین قسم جلسات ما معمول بود تا اینکه بنا شد تشکیل حزب سوسیالیست داده شود که تحت مسلکی کار کرده
باشیم، تا اینکه در این جریان بودیم، خلخالی هم یک روز عصر در خانه ادیب السلطنه ماه رمضان که جمع بودیم با کمال تملق به
گفته بود اردبیلی آدم دورویی است. به آدم که «1» طباطبایی گفت آقا سید جلیل اردبیلی را خوب است وارد نمائیم. طبویی
میرسد چرب و نرم و متملق، و پشتسر که میشود به آدم فحش و بدگویی.
بدینجهت ما نمیتوانیم با او کار بکنیم. خلخالی بناي تبرئه میگذارد که همچه نیست و آدم صدیق صمیمی است، بالاخره اثر
نمیکند. تا اینکه تشکیل حزب را براي کمیسیون که انتخاب کردند گذاردند. اکثریت کمیسیون موقعی بود که استعفاي وثوق
صفحه 518 از 790
الدوله روي کار آمد و رأي دادند که منحل شود. سعید العلما و من اصرار داشتیم منحل نشود، ادیب السلطنه، مرآت، فطن، مؤید
الاسلام به انحلال رأي دادند. این بود تجمع ما.
______________________________
1). احتملا مصغر طباطبایی. )
ص: 1485
محور بلشویکی- جنگلی
بعد دهخدا و من در اهمیت تهیه افکار براي بلشویکی مذاکره کردیم و اینکه جنگل هم همین عقیده را دارد. بعد گفت از جنگل
فرستاده بودند و براي من حقوقی معین کرده بودند که با اعتصام الملک برویم جنگل و جریدهاي دایر و به امور آنها کمک نمائیم.
چون شنیدم که بین میرزا و رشتیها مناقشه واقع شده و به میرزا تاختند که چرا دوایر دولتی که قابل کشتن بودند شما آنها را رها و
بخشیدید و باید آنها را کشت و ما دیگر به این عقیده شما نباید رفتار نمائیم.
خود را برداشته به جنگل میروم، شما خود دانید. من رفتن به رشت را موقوف نمودم. با آقا « همعقیدگان » میرزا گفته بود پس من
عماد پسر آقا ضیا پانزده تومان و ذره هفت تومان و حسابی هشت تومان بیشتر نبود و از راه سینک و افجه که یک شب منزل صبا و
از آنجا بیراهه به رشت بروند و از این پولها من قدري به آنها کمک کردم.
حاج میرزا یحیی دولتآبادي هم سابقا تفصیل تجمع طبویی را گفت که چند نفر از قبیل حکیم، فطن، ادیب السلطنه، شرف الملک
و غیره بودند که مرا دعوت و گفتند با صلحا باید جمع شد و براي مملکت کار کرد، هرکدام اشخاص خوبی دارید خبر نمائید و
اسم آنها را بگوئید. هرکدام چند اسمی [معرفی نموده] و خود طبویی یک ورقه داراي بیست اسم درآورده خواند. بعد همه اسامی
را در یک ورقه جمع تا اینکه جلسه بعد دیدم اسم حاج آقا شیرازي و سردار معظم هم نوشته شده و سید ضیا هم معلوم شد سرّي
شرکت دارد. حاج آقا را طبویی [خط] زد و سردار معظم را حکیم الملک، من و دو نفر دیگر. بعد یک روز دیدم طبویی با اتومبیل
سوار و با سردار معظم وارد، من دیگر نرفتم. بعد معلوم شد لیست اسامی را طبویی به جهت وثوق الدوله فرستاده بود. وثوق اسم
حاج آقا را اضافه بر اسامی نموده بود. طبویی به اسم رد هیئت به وثوق رسانده بود که هیئت، حاج آقا را نخواستند.
بالاخره عصر از منزل دهخدا بیرون آمده به خانه اورنگ برحسب وعده رفته، استرآبادي و آقا مرتضی بوده بعد عین الممالک و
اردبیلی هم آمده خیلی صحبت از اینکه مشیر الدوله شانه خالی کرده و بعضی که خیر [او] حاضر [به] تشکیل کابینه است و منتظر
خبر لندن هستند. بعد گفته شد که بین شاه و وثوق الدوله
ص: 1486
خیلی بد شده و افترائات وثوق الدوله را شاه به سفیر گفته و سفیر مؤاخذه از وثوق الدوله کرده بود. وثوق تکذیب شاه را نموده و
سفیر این مطلب را به شاه رسانده و شاه خیلی آتشی شده بود.
بعد آقایان صحبت دعوت افراد دمکرات را که هیئت هفت نفري فردا میآئیم منزل شما. گفتم بنا نبود و من هم جزو شما نیستم.
فقط من گفتم اگر تهیه انتخاب یک کمیته از افراد دمکرات قبل از مهاجرت قصد نمائید من در این قسم تشکیل حاضرم. بعد ساعت
سه بلند شده، اردبیلی گفت من فردا صبح به کرج میروم و سهشنبه عصر میآیم. بعد آقایان رفته من هم به خانه آمده شام خورده
خوابیدم.
[امور روزانه]
صفحه 519 از 790
شنبه 16 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، مرآت الممالک رسید. با هم مشغول صحبت شده تا توپ مروارید. گفت که
مستوفی را دیده، صحبتهاي شما را به او گفتم و تا به حال منجز نشده که قبول کار را بنماید. بعد به خانه آمده ناهار خورده، در
این بین آدم عین الممالک یک سینی خیار متوسط، شصت عدد از طرف عین الممالک آورد. بعد خوابیدم. یک به غروب آقایان
بقاء الملک، استرآبادي، فدایی، مرآت السلطان، مؤید الاسلام، عین الممالک و آقا مرتضی آمدند. در این بین احتشام الملک و
آقاي مشیر اکرم آمده چایی و قدري صحبت و تشریف بردند. بعد ما شروع به مذاکره ترتیب و تهیه دعوت مبرزین در فرقه. و چون
آقا سید جلیل و گیوهچی نیامده بودند قرار شد روز سهشنبه عصر در خانه ادیب السلطنه چند نفر دیگر مثل فطن و خلخالی و افجهاي
و پرویز و دو سه نفر دیگر را خبر کنند. در آنجا راجع به دعوت مظنونین و منافقین طرفدار معاهده یا ضد آن را مذاکره و ختم
نمایند. ساعت سه از شب آنها رفته، شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه 17 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده برحسب وعده که آقا شیخ محمد علی خواسته بود به خانه او رفته منتظر سایرین
که به الموتی وعده داده بودند شده، نیامدند. بعد من و الموتی به خانه آقا سید عبد الرحیم اصفهانی رفته ساعتی با او صحبت و
اظهار دلتنگی از سایر رفقاي سوسیالیست خودش نمود. آقا میرزا ابو القاسم خان هم آنجا بود. قدري صحبت. بعد بیرون آمده،
روزنامه ایران تشکیل کابینه مشیر الدوله و اغتشاش در جنگل را نوشته بود.
ص: 1487
در تعقیب رهایی کمیته مجازات
بعد به نظمیه رفته ملاقات آقاي ارداقی و آقاي عماد را نموده، صحبت خود را که با عضد السلطان و نصرت السلطنه که مأموریت به
آنها بدهم براي این کار نمودم. خود آنها نیز گفتند که کاغذي به توسط منصور همایون که به صاحب اختیار و او به شاه برساند
دادهایم. بعد از خدمت آنها بلند شده به تأمینات رفته، احوال غلام حسن سرقه الدوله دامت شوکته را از اجزاي تأمینات پرسیده، از
آنجا به خانه آمده، ناهار خورده. بعد تا اول غروب منتظر عضد السلطان مانده، نیامد.
منصور السلطان مزلقانی با برادرش آمده وکالتنامهاي آورد، اقرارش را نوشتم.
بعد بیرون آمده از خانه عین الممالک تلفن به عضد السلطان زده، جواب داده بود که الان از شمیران آمده و عذر میخواهم که
گرفتار بودم. فردا دو به ظهر مانده میآیم. بعد به خانه مشیر اکرم رفته که تسبیح او یا احتشام الملک که دیشب در خانه ما جا مانده
بود به او بدهم، مانع از آمدن من شدند و شب را همانجا مانده شام با عصمت السلطنه و مشیر اکرم خورده، مشغول صحبت متفرقه
و وحشت از بلشویکی شده، بعد خوابیدم.
تعجب از رفتار پهلوي
دوشنبه 18 شوال.- صبح قبل از چایی از خانه مشیر اکرم بلند شده به خانه آمدم، بعد بیرون آمده به چاپارخانه پهلوي که میرفتم
افجهاي را دیدم که نزدیک خانه پهلوي، مرا که از دور دید به عجله باریک شد و خود را به در خانه پهلوي رساند، در هم معلوم
بود پیش بود باز کرد و فورا تو رفته، در را پیش کرد. من هم به چاپارخانه رفته، نشاهاي کلم را به احمد داده که به خانه دهخدا
برساند. بعد خودم به قدر ساعتی با آقاي پهلوي توي حیاطهاي عقب صحبتکنان اصرار به دادن میتینگ براي نطق لوید جرج که
قرارداد مسکوت عنه بماند تا مجلس. بعد اظهار داشت که چرا کار نمیکنید، شما که با این اشخاص مبرز نمیتوانید کار کنید
صفحه 520 از 790
اینها را دور بیندازید و از کسبه و کارکنان جاي اینها بیاورید. خواستم بپرسم افجهاي را وقت آمدن دیدم رفت منزل شما و حدس
زدم که ورام و تکران و غیره آنجا هستند، استخاره کردم بد آمد. اما خیلی تعجب کردم که چه شده که به من نگفت. بعد از ساعتی
صحبت بیرون آمده به منزل آمدم.
ص: 1488
ها « نمیشود » انبوهی از
دو به ظهر عضد السلطان آمد. خیلی صحبت از نیات حسنه و دیپلماتی او- [شاه]- نمود، من گفتم تا ملت از او عملیاتی نبیند جلب
نمیشود. کار او فقط عزل وثوق الدوله و نصب مشیر الدوله شده، معاهده که باقی است و همه ادارات بندي وثوق الدوله باقی
[است]. میگویم وثوق و نصرت الدوله را محاکمه نمائید، میگوئید نمیشود، چه انگلیسیها وحشت میکنند. میگویم سلیمان
میرزا را بخواهید، میگوید کارها را یکمرتبه صورت نمیتوان داد و انگلیسیها رم میکنند. فقط میخواهیم از شاه که حقوق
یکصد و پنجاه تومان براي او درست نمایند. میگویم محبوسین نظمیه که بیتقصیر. این قسم حکم براي آنها شده مرخص نمائید،
میگویید آنها چون جانی هستند و شاید اسباب ترور فراهم آید و هرجومرج شود. میگویم خیانتکاران را مجازات نمائید،
میگوئید بعدها میشوند. خیلی عجب است باوجوداین مردم را متوقع هستید که به آتش بلشویکی میل نکنند. بالاخره قول و
قرارداد که برود بالا با نصرت السلطنه شور و ترتیبی براي استخلاص ارداقی و عماد فراهم آورد.
بعد مقارن ظهر بلند شده رفتند. ناهار خورده، بعد چایی، احمد بیرون که به الموتی بگوید عصر بیاید خانه عین الممالک. بعد
خوابیده. سه به غروب بیرون و به خانه عین الممالک رفته آقا مرتضی و استرآبادي هم آمده تا اول مغرب صحبت متفرقه [و] فرونت
مهاجرت را نموده، چایی، شربت و قهوه خورده بلند شدیم. گردشکنان من و عین الممالک از خیابان امیریه، مریضخانه، ناصریه،
بازار، چایی و قند هم خریده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
تصدیق نظر کمرهاي
شنبه 19 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه احتشام الملک رفته، نبود، تسبیحاش را به میرزا موسی خان دادم که به
مادرش که خواهر احتشام الملک است داده، به او برساند. بعد از خیابان به دکان گیوهفروش رفته، آقا سید عبد الغنی هم آنجا بود.
صحبت اینکه دیروز چاپارخانه پهلوي با افجهاي قبل از ظهر رفته صحبت تشکیلات شد خیلی، سه نفري صحبت نمودیم. معلوم شد
اینکه من افجهاي را صبح دیدم که به خانه پهلوي باریک شد و رفت که من
ص: 1489
نبینم، اینها بودند. بعد نقل کرد که دیروز عصر منزل ممیززاده، من، الموتی و افجهاي را میرزا اسماعیل خان ممیززاده وعده گرفت
و قریب ده بیست نفر هم متفرقه وعده داشت و عنوان کرد که بد وضعی شده و چه قسم ما به این قسمی که کمرهاي میگوید کار
بکنیم. ما باید خودمان با صلحاي از دمکرات کار بکنیم نه با عموم فاسد و صالح دمکرات. بعد کمکم افجهاي به من گفت که ماها
حاضریم هرقسم کمرهاي بگوید و به هر راهی که او دستور بدهد چه صحیح چه غلط اطاعت نمائیم. اینکه او میگوید با اشخاصی
که در دوایر دولتی رفتهاند نمیشود کار کرد، بیچاره خلخالی و تنکابنی و مجله، آنها از بیمعاشی، نباید کمرهاي راضی شود آنها
بمیرند. آنها خدماتی در دخول در دوایر دولتی به ملت میکنند و همچنین تنکابنی که به کمیته تشکیلیون رفت براي خدمت به ما
بود. خیلی از این صحبتها بود. بعد قرار گذاشتند که در این باب تصمیمی بگیرند.
بعد آقا سید عبد الغنی گفت که با ضیاء الواعظین و گیوهچی و شما فردا عصر منزل آقا شیخ محمد علی میرویم و صحبتهاي
صفحه 521 از 790
خودمان را میکنیم. بعد از دکان شیخ حسین بلند شده رو به خانه آمده، در بین راه مغازه خلخالی، خطیب الممالک و آقا میرزا باقر
آقا تبریزي رسیده خیال رفتن [به] استقبال کاشانیهاي محبوس را داشتند و پنجاه درشکه هم تجار و غیره براي عموم که مجانا سوار
شوند و شنیدم که ماشین هم امروز مجانی شده و در باغ سراج الملک تهیه ناهار و عصرانه نمودهاند.
باز هم یک جلسه طولانی
بعد به خانه آمده ناهار خورده، بعد خوابیده، بعد چایی. دو به غروب بیرون آمده قرض قصاب را دادم و برحسب استخاره به خانه
آقا میرزا سلیمان خان که مدتی ندیده بودمش رفته، مرآت الممالک هم آنجا بود. قدري اشعار اجداد خودش را که واقعا خیلی
عالی بود آقا میرزا سلیمان خان خواند. بعد از ساعتی مقارن غروب بیرون آمده، در راه با مرآت صحبتکنان تا درب خانه ادیب
السلطنه. بعد من وارد بقاء الملک، افجهاي، استرآبادي، آقا مرتضی، عین الممالک، گیوهفروش، مؤید الاسلام، مرآت السلطان،
فدایی، فطن الملک، ادیب السلطنه، آقا سید جلیل
ص: 1490
اردبیلی هم آمده صحبت ترتیب دعوت افراد دمکرات به طول کشید. ساعت سه من بلند شده به خانه آمدم. شام خورده خوابیدم.
دیدار از تبعیديهاي کاشان
چهارشنبه 20 شوال.- صبح بعد از خواب و شروع به چایی آقا سید کاظم یزدي آمد. ساعتی صحبت و اینکه از بیغرضی شما شنیده
شده که تشکیل حزب را از روي اساس میخواهید بدهید. گفتم سایرین از من تقاضاي همراهی نمودند، من مشروط به دو ماده
نمودم که اگر آنها حاضر شوند، من هم حاضرم. بعد از ساعتی [صحبت] از اوضاع رفته، بعد آقا شیخ حسین طهرانی آمد. قدري
صحبت. بعد بلند شده به دیدن محتشم السلطنه رفتیم؛ خیلی جمعیت بود. بعد از نیم ساعتی بلند شده سوار واگون و به خانه ممتاز
الملک رفته، آنجا هم دیدن، از آنجا به خانه ممتاز الدوله، آنجا هم دیدن، از آنجا به خانه مستشار الدوله رفته، مقارن ظهر بود. همه
اینجاها هم جمعیت دیدن زیاد [آمده بود] بعد آقا شیخ حسین به منزلش. من هم نیم بعد از ظهر برحسب وعده به خانه آقا سید
هاشم قمی رفته، دکتر احمد خان و الموتی هم آنجا بودند. ناهار خورده بعد آقا میرزا حبیب الله خان و برادرش و آقا شیخ عبد العلی
لاریجانی هم آمده ناهار خورده و چایی و خوابیدیم.
بعد چایی و قدري تنقید از من که چرا جزو سوسیته و کمیسیون فطن، بقا، ادیب، حکیم، فدایی، اردبیلی و خلخالی نشدهام. قدري
بعد تفصیل و عقیده «1» «. وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاري عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ » خندیدم. یادم آمد آیه
خودم را گفتم.
ساعت دو به غروب بلند شده آقا میرزا حبیب الله خان وعده شب دوشنبه را به جهت اتمام صحبت و خوردن آبگوشت. بعد بیرون
آمده به خانه الموتی با
______________________________
با آنکه خدا را میخوانند، یهودان «... وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاري عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ » .(1)
گفتند که ترسایان بر حق نیستند و ترسایان گفتند که یهودان بر حق نیستند. همچنین آنها که ناآگاهند سخنی چون سخن آنان
. گویند. خدا در روز قیامت درباره آنچه در آن اختلاف میکنند، میانشان حکم خواهد کرد. سوره بقره، آیه 113
ص: 1491
خودش آمدیم، آقا سید عبد الغنی و گیوهفروش هم آمده منتظر ضیاء الواعظین شده، نیامد. بالاخره قرار بر این شد که ضیا و آقا عبد
صفحه 522 از 790
المطلب و آقا میرزا عباسقلی خان و آقا میرزا حاج آقا هم دیده، هشتنفري حوزههایی دایر نمائیم که اشخاص مستخدمین دوایر
دولتی را رئیسا و مرؤسا داخل ننمائیم. ساعت دو بلند شده من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 21 شوال.- صبح بعد از چایی قدري تحریر و کاغذي به کمره نوشته بیرون آمده، کاغذ را پستخانه. بعد بازار رفته قدري
کارهاي جزئی، بعد خانه آمده ناهار خورده، قدري خوابیده، بعد چایی.
ممنوعیت فعالیت سیاسی دیوانیان
آقا میرزا اسماعیل خان ممیززاده صبح آمد منزل و اظهار شکایت از من که رفقا از شما مکدّر هستند که این حرف را میزنید که
دمکراتها باید در ادارات نباشند، آخر اینها چه بکنند، معاش ندارند؟ گفتم من نگفتم از اداره، دولتیان خارج، بلکه گفتم در
دوایر ملی داخل نشوند. تا نیم ساعتی فلسفه این مطلب را با سؤالات او توضیح داده، متقاعد شد و حق به جانب من داد و تصدیق
کامل به حرف من نمود؛ نمیدانم به جهت اغفال من، یا حقیقتا حرف مرا مطابق واقع دانست و رفت که به سایرین که شبهه نموده
بودند بگوید.
عصر من هم بیرون آمده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري نشسته از آنجا سمت خیابان. آقا میرزا اسماعیل و آقا سید اسد
الله زنوزي درب مغازه بسته خلخالی ایستاده بودند. سه نفري به اتفاق رو به بالا. در بین حبیب المجاهدین، عتیقهچی و بروجردي
متفرقه رسیدند. عتیقهچی گفت یک عباي نازك براي شما خریدهام خانه است. باهم رفتیم تا درب خانهاش، شب بود. از طرف
مقابل خانه او صداي وحید الملک به سلام به من بلند شد. دیدم با شخصی حرف میزند و تقاضاي رفتن مرا نزد خودش نمود. رفتم
دیدم با یک نفر سلام نمودند. بعد از سلام و تعارف به آنها، شبیه به دکتر ولی الله خان نظرم آمد؛ پرسیدم، تصدیق نمودند. به قدر
نیم ساعتی مبارزه ادبی و عرفانی و سیاسی و اخلاقی و شوخی و کنایه بانزاکتی. بعد خداحافظی. وحید هم همراه من به خانه
عتیقهچی آمد، آب یخی با قلیانی وحید و من و زنوزي و ممیززاده.
ص: 1492
کسب تکلیف از مستوفی الممالک
بعد بلند شدیم، وحید رفت. من، زنوزي و ممیززاده به خانه سردار مقتدر سنجابی رفته، تشریف داشتند تا ساعت سه ربع کم، چهار
نفري مشغول صحبت اوضاع و اینکه چه کنم. بنا شد از مستوفی ملاقات و کسب تکلیف نماید. وقت را از من خواست که به توسط
یک نفر از رفقا برایش بخواهم. بعد بلند شدیم و بیرون آمدیم. در خیابان گاز، الموتی و افجهاي صحبتکنان ما را دیدند. قدري
اخبار مسموعه خودشان را که منجیل جنگ [است] و عدهاي قشون انگلیسی به سمت تبریز [در حرکتند] و اینکه تبریز را مایلند
دولتیان مع، و رشت را اعدام و با لنین بسازند. بعد افجهاي تنها رفت. الموتی با ماها آمد. صحبتکنان زنوزي، ممیززاده هم درب
بازار رفتند، من و الموتی تنها.
سوءظن ریشهدار
الموتی گفت افجهاي با من صحبت میکرد و میگفت من هرچه ملاحظه میکنم میبینم نمیتوانم با غیر کمرهاي کار کنم. او هم
با غیر من نمیتواند و ماها حاضر شدهایم که یک نوشته بنویسیم و مهر نمائیم که به اطاعت شخص کمرهاي باشیم و به هر راهی،
صفحه 523 از 790
غلط یا صحیح به ما امر نماید بدون چون و چرا برویم که دیگر از ما رنجش نداشته باشد حال خوب است شما با کمرهاي صحبت
نمائید و رنجش اگر از ما داشته باشد رفع نمائید. من به افجهاي گفتم خوب است خود شما با کمرهاي بدون احدي صحبت و
مذاکرات خود را ختم نمائید. حال تو چه میگویی؟ من قدري خندیدم و گفتم آقاي افجهاي گمان کرده است که من مایلم
دیکتاتور باشم و مرا جلوه میدهد که رنجش من از آنها بدینجهت است. من ابدا رنجش انفرادي ندارم. فقط در اجتماع اگر با
اساس، نهضتی براي افراد بشود من حاضرم، و الا بخواهند نهضت و تشکیل دستهبندي و بیاساس بدهند که من ضد این قسم
تجمعم، آنوقت میگویند فلانی رنجش دارد و ما حاضریم به اطاعت او باشیم. آن وقتی که من فانی محض در حق آقایان بودم به
من صدماتی زدند، حالا که سه سال است از آنها خود را دور نمودهام، چهطور من مطمئن به این اقوال باشم؟
ص: 1493
وعده مساعدت مستوفی
بعد الموتی به خانهاش رفته، من هم قریب چهار به خانه مرآت الممالک سر راه رفته به قدر نیم ساعتی صحبت. قرار شد وقتی براي
سردار مقتدر از مستوفی گرفته یا آنکه در موقع مقتضی میروم و سردار مقتدر را برداشته میرویم خدمت آقا. بعد گفت مستوفی
هم قول داده که اسباب استخلاص ارداقی و عماد را فراهم آورد و نیز این کابینه لاینقطع مشغول کار است، تا چه پیش آید. بعد
گفت هیئت [دولت] خیلی دیروز در اضطراب به واسطه ورود بلشویکی در مازندران. بعد از صحبتهاي زیاد بلند شده به خانه
آمدم، شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 22 شوال.- صبح بعد از چایی کاغذ رضا قلی خان رسید که امروز ناهار سردار اعتماد را که من دیروز از شما خواهش نمودم
که مایل است شما را ببینید و وعده ناهار را گرفتم، خبر نداشتم شمیران رفته، تلفن زدم جواب داده بود اگر فلانی روز دیگر وعده
میدهد که هیچ و الا من فورا امروز صبح از شمیران بیایم، حال چه میگوئید؟ جواب نوشتم من هر وقت که تو بخواهی حاضرم و
تعیین وقت با خود شما است، من که کاري با سردار نداشتم.
بعد بیرون رفته به خانه شیخ غلامحسین خان محاسب ژاندارمري که تازه از مازندران آمده بود، دیدن رفته گفت فرار نکردیم، مرا
اداره خواست رسما براي توضیح از محاسبات. اما در ضمن پرسید شما بلشویک هستید؟ گفتم نه، گفت سران افراد مازندران که
مایل به بلشویکی هستند چه اشخاص هستند. گفتم رسما کسی نیست. از حرف من، رئیس فرنگی چندان خوشش نیامد. بعد ساعتی
صحبت، بعد بلند شده خانه آمدم. ناهار خورده خوابیدم. بعد چایی.
عین الممالک آمد قدري صحبت و اظهار داشت که عضد السلطان مژده قبولاندن استخلاص ارداقی و عماد را گفت به شما بگویم
و فردا شب را وعده گرفته که شام بروید منزلشان. بعد یک نفر دیگر هم آمد. یادم نیست. بعد با عین الممالک دو به غروب بیرون
آمده به خانه آقا شیخ مهدي تبریزي رفتیم.
نیم ساعتی با ایشان احوالپرسی و صحبت. بعد بیرون آمده بهطرف میدان و به نظمیه رفتیم از حبسبان اجازه ملاقات ارداقی و عماد
را خواستم که مژده تهیه استخلاص به زودي را خدمتشان عرض نمایم، مانع شد و گفت اجازه ندارم.
ص: 1494
انتقادات احیاء السلطنه
صفحه 524 از 790
بعد بیرون آمده به لالهزار و به خانه احیاء السلطنه، چون ملاقات مرا خواسته بود رفتیم، در ضمن خواستن تکلیف، گفتم شما را
خیلی جاها شنیدم میروید و هستید. گفت من طبیبم و ابتلا اتفاقی است یک شب به جهت خوب شدن مریضه حاج معین الرعایا،
سوري از من و طباطبایی و برادرش و اعتماد الملک و حاج محمد تقی بنکدار و دو سه نفري دعوت، دیدم آقایان مشغول صحبت
که قشون اسلامبولچی در بازار بیشتر است یا حاج محمد تقی. من خلقم تنگ شد.
قدري مذمت، که امروز بنا به حرف کمرهاي که در رساله خودش سه سال قبل گفته بود باید همه مردم با وحدت جلو [ي]
بلشویکی را گرفته یا قبول بلشویکی یا رد وثوق الدوله یا قبول او که اقدامات مملکتی عمومی باشد. قرار شد جلسه بعد در خانه
برادر طبویی. آنجا که رفتیم صحبت دعوت شد که یک نفر دعوت نماید. بعد از چند شب دیدم اعتماد الملک در خانه خودش از
من دعوت نمود.
رفتم دیدم پنجاه، شصت نفر مدعو و عنوان اینکه تمام سران احزاب و اصناف و تجار و ضد تشکیلی و تشکیلی و علما و غیره را
دعوت نمائیم و وحدت نمائیم.
جلسه دیگر خانه سید کمال جمعی [بودند] من نطقی کردم. سید فاضل ردّ مرا کرد و مجلس طرز خوبی برگزار نشد. بعد من خیلی
تنقید از احیاء السلطنه نمودم که این اشخاص اسباب بدبختی مردم شدهاند. آنوقت مردم راحت میشوند که اینها کنار باشند.
حکایت دکتر حسن خان از ملاقاتش با وثوق الدوله
بعد با عین الممالک بلند شده رفتیم خانه دکتر حسن خان. مقارن مغرب شربتی خورده، گفت ایام استعفاي وثوق الدوله حاج آقا
جمال به من و میرزا ابراهیم قمی وکالت داد که برویم با وثوق الدوله صحبت نمائیم که اگر حاضر هستی براي تجدیدنظر در
معاهده، من از شما طرفداري نمایم و یک کاغذ نوشت به وثوق الدوله که: عرض میشود آقاي دکتر حسن خان و آقا میرزا ابراهیم
قمی از طرف من وکالت دارند که در مطالب اساسی مملکت با شما صحبت نمایند. بعد من و قمی به قلهک رفته، ناهار هم آنجا
بودیم که میرزا احمد خان مدعی العموم هم آنجا بود. بعد محرمانه صحبت با وثوق الدوله کردیم و کاغذ وکالتنامه را
ص: 1495
نشان دادیم. گفت ممکن نمیشود تجدیدنظر در معاهده، به جهت اینکه اگر قبول نمایم، بعدش چیز دیگر میخواهند. بعد از
ساعتی از شب آقا نفتی و قمی آمدند، ما بلند شده به خانه سعد السلطان کاشی که چند مرتبه خانه آمده و کاغذ نوشته بود رفتم
ببینم چه میگوید. در زدیم. گفتند بیائید تو. رفتیم. دیدم یک حوزه و شش نفر غیر از وقار الدوله سینکی پدر مارشال شارلاتان
محاسب الملک کسی را نشناختم.
چایی و قدري صحبت و ساعت دو و نیم بلند شده رو به خانه آمدیم. سه و نیم از شب عین الممالک درب خانهاش خداحافظی و
رو به خانه میآمدم، ناصر الدوله بین راه تنها مرا دیده گفت برویم منزل ما شام بخوریم. قسمی گفت که فهمیدم مایل است و
تعارفی نیست. قبول کرده، رفتم. ساعتی صحبت، بعد شام لذیذ ناصر الدولهاي خورده، براي اینکه مبادا شب به پنج رسیده و مرا در
راه، نظمیه بگیرد، تنها خودش مرا برداشته رساند و درب کوچه مراجعت. بعد خانه آمده، خوابیدم.
تکدر دولت از کمرهاي
شنبه 23 شوال.- صبح بعد از چایی، میرزا اسماعیل خان کاکا با یک حاجی آمده قدري صحبت و گفت معاون حضرت نقل
میکرد که کابینه از شما مکدر بود که تنقید آنها را نمودهاي. بعد آقا شیخ محمد کمرهاي با حال بد و دلدردي آمده، بعد از
ساعتی درشکه گرفتم و او را روانه منزلش نمودم. بعد مشغول تحریر و کاغذ به کرمانشاه و اروپا و جواب معاون السلطنه. بعد بیرون
صفحه 525 از 790
آمده کاغذ را به صندوق پست انداخته با آقا میرزا سلیمان خان سوار درشکه شده تا میدان توپخانه صحبت مستوفی را میکرد که
لاینقطع در اختیاریه [است] و خودش را ضایع در حشر با آنها نموده و نمیدانم انتخابات اشخاص به این بدي را چرا نموده مثل
وثوق السلطنه و فهیم الدوله. بعد میدان توپخانه به نظمیه رفته، پشت در محبس پیغام به ارداقی داده که مژده احتمال استخلاص شما
را دادهاند و آن دو نفر که نصرت السلطنه و عضد السلطان باشند به مأموریت خود جدیت کرده [اند]. آنها هم از محبس اظهار
مسرت را پیغام داده بودند. بعد به پستخانه رفته آقا میرزا حبیب الله خان را دیده گفت، فردا شب منتظر شما در خانه هستیم؛
ص: 1496
الموتی، آقا سید هاشم هم با دکتر احمد خان هستند. بعد از راه بازار به خانه آمده ناهار خورده بعد خواب و چایی.
دو به غروب بیرون آمده منزل طباطبایی همدانی رفته، نبود. از آنجا بازار، الموتی رسید. باهم قدري راه بعد او رفت به خیابان عین
الدوله، من لالهزار.
مورخ السلطنه رسید. گفت وثوق السلطنه در بین جمعی علنی در خانه خودش گفته بود که در کابینه رئیس الوزرا از کمرهاي
دلتنگ و مکدر بود که فلانی را شنیدهام که از ما تنقید میکند. درصورتی که فلانی از ما تنقید نماید دیگر ما به چه امید در کار
بمانیم و ما خنثی خواهیم شد و از کار کناره میگیریم.
... و توضیح کمرهاي براي رفع آن
من گفتم سوءتفاهم براي کابینه شده، من تنقید از توقعات مردم از کابینه میکنم که بیچاره کابینه داراي قدرت ذاتی مطلقه نیست و
مثل کابینه سابق در تحت منویات قوه قاهره ظالمه همسایه است، منتها کابینه سابق مایل به اجراي منویات خائنانه بود و اینها نیستند
و میخواهند قسمی بلکه تقلیل مفاسد آنها را بکنند و به دلیل آنکه مختار مطلق نیستند مثل وثوق السلطنه را داخل نمودهاند و
حشمت الدوله و فهیم الدوله هم یک دلیل. و خوب است رفع این سوءتفاهم بشود. بعد مدتی تا یک از شب با اکبر آقاي
تویسرکانی مشغول صحبت و قدري در گوشه خیابان نشسته، بعد من برحسب وعده به خانه عضد السلطان رفته. توي باغ مشغول
نماز و زیارت عاشورا [بود].
یا رفتن انگلیسی، یا بلشویسم
بعد مشغول صحبت و اظهار اینکه در خصوص محبوسین به شاه عرض نمودیم، گفت من به رئیس الوزرا میگویم تجدیدنظري به
حال آنها بنماید و چون مبادا بیرون آمدن آنها. بعد تروري واقع شود، خود شاه به تنهایی اقدامی نمیکند. بعد اظهار داشت: شما
خوب است کاغذ تنفري از بلشویکها بنویسید و به روزنامه بدهید. گفتم ابدا چنین چیزي نمیشود. انگلیسیها با ما دشمن، حالا
بلشویکها را هم اضافه نمائیم. تا انگلیسیها ما را رها نکنند و نروند، ما ضدیتی با بلشویکها نخواهیم کرد. خیلی صحبت شد و
من سخت از کمقوتی
ص: 1497
قلب شاه اظهار تألم نمودم. شام مفصلی با میوه [خوردیم]. قبل از شام متین الدوله هم آمد و ساعت چهار و ربع از شب بیرون آمده
به خانه آمدم و خوابیدم. عضد السلطان هم قرار شد برود بالا و شاه و وزرا را براي استخلاص محبوسین ببیند.
[امور روزانه]
یکشنبه 24 شوال.- صبح بعد از چایی رمضانعلی فراش مالیه در خانه آمد که خیر الله خان رعیت سالور یک دانگ و نیم سالور تو را
صفحه 526 از 790
از قرار تخمی، هشت تخم اجاره میکند. گفتم میزان کاشت را معین نماید تا قراري بگذاریم. بعد او رفت برادر مشکوة آمد. گفتم
من از طریق غیرمستقیم مشغول استخلاص آنها هستم، اگر موفق شوم. برادر سعید الملک آمد که برادرم مایل به ملاقات [شما
است] چهوقت تعیین میکنید؟ گفتم فردا سه بعد از آفتاب. بعد کاغذي به مشیر الدوله رئیس الوزرا به مضمون خوبی نوشته بیرون
آمدم.
قرار ملاقات
خانه امیر مؤید منزل محتشم السلطنه رفته، دیدنش نموده، شرحی از ترتیب حبس و وضع کرمانشاه و غیره بیان نمود. بعد بیرون آمده
سوار واگون و به اداره مرآت الممالک رفته. گفت مستوفی دخترش در اصفهان فوت شده و شاه فرستاده بود بعد از تسلیت که موقع
کار است و صلاح در مجلس ترحیم نیست و حالا به هیئت [وزرا] آمده. کاغذ به مشیر الدوله را به مرآت داده، فرستاد و بلافاصله
جواب از مشیر الدوله آمد و اول غروب سهشنبه را تعیین ملاقات با حضور مستوفی و مؤتمن و مخبر السلطنه نمود. بعد از نزد مرآت
بیرون آمده به نظمیه رفته، آقایان ارداقی و عماد را دیده، اجمالا تفصیل ملاقات عضد السلطان و ترتیب ملاقات مشیر الدوله را
گفته، از آنجا بعد از ظهر بیرون آمده برحسب وعده به خانه سردار اعتماد رفته، ناهار، خواب و چایی. به عنوان تجدید زمان قدیم
و تمجید از خالصه اداره نمودن اقبال الدوله. و [همچنین] تنقید از حالیه نمود. سه به غروب بیرون آمده گوشت خریده به خانه
آمدم.
قدري تحریر و کاغذ آقاي فرخی از بختیاري رسیده بود، خوانده، چون تسبیحام گم شده بود بیرون آمده مجددا به خانه سردار
اعتماد رفته، تسبیح آنجا مانده بود، گرفته، مقارن غروب به خیابان. ساعت دو از شب از جلو [ي] مغازه
ص: 1498
خلخالی گذشته، پرویز، مجله، آقا محمد چاییفروش، میرزا اسماعیل خان ممیززاده آنجا بودند. با دو نفر اخیر تا مسجد جامع. بعد
من به خانه آقا میرزا حبیب الله خان برحسب وعده رفته، فقط دکتر احمد خان از مدعوین. بعد آقا سید اسماعیل لواسانی [آمد]. شام
خورده، بعد از پنج از شب و مبلغی صحبت خوابیدیم.
مداخلات وثوق الدوله در انتخابات خراسان
دوشنبه 25 شوال.- صبح در خانه میرزا حبیب الله خان بیدار و با دکتر احمد خان چایی و ضعف قلیان خورده با میرزا حبیب الله خان
بیرون آمده به خانه آمدم.
مادر مرحوم لله آمده بود که از محبوسینی که مرخص میشوند [پسر من هم هست] یا نه؟ گفتم به من تذکار لازم نیست و امیدوارم
بلکه همین اوقات مستخلص شوند. بعد مشغول تحریر بودم سعید الملک و برادرش میرزا عباس خان کارگذار بجنورد آمدند. اولا
سؤال از تنقید من از کابینه کرد، تکذیب کردم و گفتم از توقعات فوق از اقتدار، کابینه را تنقید کردهام. بعد از وکالت خودش که
به امر انگلیسیها نبود [صحبت کرد]. من هم گفتم اگر تنقید از متوکلین نمایم نظر شخصی به شما ندارم. فقط کلیه اعمال زمان،
زمان وثوق الدوله را ماها به عالم حالی کردهایم که به قوه سرنیزه و پول بود. بعد برادرش میرزا عباس خان اسنادي، چه از تلگراف
که از طهران به او نوشته بودند که «1» ... رمز مؤتمن السلطنه کارگذار مشهد به خودش و چه نوشتهجات متعدد از معتصم السلطنه و
آقاي ملک الشعرا باید از بجنورد انتخاب شوند و اگر غیر از او انتخاب شود تو و برادرت سعید الملک محل صدمات خواهید بود،
به بنده نشان داد. بعد از ساعتی روز شنبه آتیه ناهار را از من دعوت نمودند که بروم منزلشان و رفتند. بعد ناهار خوردم.
صفحه 527 از 790
کمیسیون مرآت السلطان
مقارن غروب بیرون، دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته، مرآت السلطان هم رسید و مرا به زور به کمیسیون خودشان برده، گفتم
مسهل خوردم و حال ندارم و
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1499
جزو اعضاي دعوتی شما هم نیستم. گفتند خیر شما هم باشید. گفتم عمده غرض من این است از دمکراتهاي قدیم خیلی مستثنی
نکنید. من علاوه بر اینکه خلاف ترتیب میدانم زیرا که در تحت یک قانون اگر میشد خوب بود و تبعیض هم خوب نیست. گفتند
فقط کمیته را با چند نفر دیگر دعوت نمیکنیم.
گفتم آقاي تنکابنی و خلخالی را چه میکنید؟ گفتند آنها ضد معاهده بودند.
گفتم شاید سایر افراد کمیته هم این حرف را بزنند.
بعد به منزل مرآت با گیوهفروش رسیدیم، اردبیلی، فدایی، بقا، مؤید، عین، آقا مرتضی آنها هم آمده مذاکرات و مشاجرات تا
ساعت سه، بعد بلند شدیم.
من و عین و آقا مرتضی پیاده تا توپخانه. بعد درشکهاي رسید. صاحبش صادقاف ما را شناخت و ماها او را نشناختیم. من بهواسطه
ضعف مسهل مایل شده، آقا مرتضی و عین الممالک را هم سوار شدیم. بعد من با عین پیاده شده، قرار شد فردا سه به غروب منزل
مرآت برویم و صحبت نمائیم. بعد من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 26 شوال.- صبح بعد از چایی سید اناري آمد و خیلی صحبت و مزخرف. بعد کاغذ وقار السلطنه رسید که فردا عصر
برحسب دعوت استرآبادي، الموتی و عین را خبر نمایم بیایند. جواب نوشتم: من فردا گرفتارم. بعد آقاي مرآت الممالک آمده
گفت از خانه عین الممالک تلفن رسید و اسم شما را بردند، بعد تلفن قطع شد، نفهمیدم چه بود. گفتم قرار امروز عصر منزل شما
بود. بعد تفصیل دیروز عصر خودش که با سردار مقتدر سنجابی پونک و از آنجا به اختیاریه و ملاقات آقا را تفصیلا گفت. بعد قرار
گذاشت که چهار به غروب امروز بروم منزل مرآت و عین الممالک را تلفن بزند که بیاید و دو ساعت به غروب بروم منزل سردار
مقتدر، تا غروب. بعد از آنجا بروم به هیئت وزرا، بعد مرآت رفت.
گرمک و طالبی و سیگار؛ مصادر مطلوب
من هم بیرون آمده، ساعتی بعد به خانه طباطبایی همدانی رفته امیر ارفع همدانی آنجا بود، نشناختم. بعد از رفتن پرسیدم، گفتند.
خیلی تعجب نمودم از بدبختی که مثل یک نفر آدم پستی و نوکر باب پانزده تومانی صورتش بود. بعد با طباطبایی مشغول صحبت
متفرقه هرجا. ناهار مفصلی خورده بعد چایی. پنج به
ص: 1500
غروب خانه آمده، چایی و قدري تحریر. بعد بلند شده به خانه مرآت الممالک رفته، عین الممالک هم آمد. ساعتی صحبت اینکه با
هیئت وزرا امشب چه صحبت نمایم و اگر اشخاص خوبی براي دخول به کار از من بپرسند چه آدمهایی یقینا امین هستند که من
صفحه 528 از 790
اسمهاي آنها را بگویم. غیر از چایی و گرمک و طالبی و سیگار اسم و مسمایی به نظر نیامد، مگر مجازات که او آدم خوب
درستکن است. تا دو به غروب بلند شدم.
خواسته سردار مقتدر از مستوفی الممالک
سوار واگون و به خانه سردار مقتدر سنجابی رفته، صحبت دیشب خودش را هم نقل کرد که با مستوفی چه گفته بود؛ بعد از
صحبتها، گفتم مرا براي چه خواسته بودید. گفت براي اینکه به تناسب امشب با هیئت وزرا اگر شد برسانید که سردار رشید را
مرخص ننمایند، چه اگر برود کرمانشاه، آفتی [خواهد بود] و براي فساد کردن در بین ما یدي دارد که بالکلیه بقیه ایل ما را نیست
خواهد کرد. بعد چایی و شربت. مقارن غروب بیرون آمده، به دربار آمده، تا نیم از شب در جلو [ي] خلوت کریمخانی با میرزا
سلیمان خان و مرآت و میرزا عبد الوهاب خان و چند ناشناس، تا آنکه مرا خواستند.
مذاکرات پر راز و رمز
بلند شده رفتم. مشیر الدوله، مستوفی و مخبر السلطنه با اقبال قلبی و استقبال صورتی هرکدام صندلی برداشته از روشنایی به ظلمت و
کنار رفته، بعد از قدري احوالپرسی، گفتند قالیچه ما کو؟ گفتم شما را گول زدم، براي اینکه خود شرفیاب شوم و از شما قالیچه و
چیزهاي دیگر که مایه مسرت قلب و محل تکیهگاه من باشد گرفته، وارونه مطلب را اظهار نمودم. بعد گفتند مؤتمن الملک عذر
داشت و ناچار براي رفتن جایی عذر از شما خواست. گفتم شما همه مؤتمن هستید. بعد پرسیدم آیا شما در مدت گذشته به نقشهاي
براي اینکه اگر ریاست وزرایی را به گردن شماها بگذارند کشیده بودید که امروزه بدون معطلی او را اجرا نمائید؟ گفتند گمان
سقوط وثوق الدوله را به این زودي و همچنین دخول و الزام ما را به کار نمیکردیم، بغتتا شد و حالا ما اتکا به جایی نداریم جز
ص: 1501
به افکار ساده ملی که به ما قوت قلب بدهد. گفتم دست خودتان است که عملیاتی نمائید که به آن اعمال، جلب عامه بشود. تا
ساعت سه از شب در کنار دریاچه چهار نفري صحبت. بعد بلند شده به خانه آمده شام آبگوشت خورده خوابیدم.
امور روزانه]
چهارشنبه 27 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده گوشت و یک سیر سولفات خریده به خانه آمده، ده مثقال بتول و شش مثقال
من از سولفات خورده مشغول خواندن و افتادن شده، ناهار نخورده. بعد عصر میرزا رضا خان سلماسی و حاج پیشنماز سلماسی
تشریف آورده ساعتی صحبت. ضرغام گفت خسته شده و این معاش مرا که سی تومان ماهی و در مأموریت سفر هم روزي یک
تومان فوق العاده مرا با اهلوعیال و اطفال کفایت نمیکند. میخواهم بروم یک طرفی، شما کدام را صلاح میدانید. گفتم من
متحیرم و اگر قواي مختلفه که در این ایران موجود شده اگر روحا یکی بود حیرتی نداشت. بعد از مدتی صحبت بلند شده آقایان به
منزلهاشان، من به خانه الموتی برحسب وعده رفته، آقا سید عبد الغنی و آقا عبد المطلب بوده، تا اول مغرب، گیوهچی و ضیاء
الواعظین هم آمده مشغول صحبت.
تنها شرط موفقیت ملت
آقایان گفتند در تحت اسم دیگري مثل سوسیالیزم یا اکثریون کار نمائیم. من گفتم فقط در تحت اسم دمکرات [کار میکنم] و به
اسامی دیگر من معتقد نیستم.
صفحه 529 از 790
همینقدر اجزاي ادارات دولتی را که راه ندهیم مسلما موفقیت با ملت است. آقا عبد المطلب هم با من شرکت داشت، اما سایرین
گفتند به اسم دمکراتی کار نمیکنیم. بعد هم قرار شد که در پسفردا جمعه آقا عبد المطلب عنوان نماید که ما با اهل ادارات و
نوکرهاي مستقیم و غیرمستقیم دولت نمیتوانیم کار نمائیم.
من گفتم من هم طرفدار میشوم و به همانقدر که عدم رسمیت دو کمیته انگلیسی اینها را من مدلل نمایم و اقرار گرفته شود که
از دمکرات قدیم باید رژیم بسته شود مرا کافی است.
بعد ساعت دو بلند شده، من برحسب وعده به خانه حاج صادق رفته، قدري صحبت رفتن پسرش به رشت براي وصول طلبش و
حکایات عملیات بلشویکها در خود رشت و مازندران و افتراي اهالی به آنها که افتراچیها یا
ص: 1502
شهریهخور انگلیس یا اتباع سرمایهداران و احمقها میباشند. بعد مرا به اصرار نگاه داشت. شام خورده، ملتفت شدم کاري دارد اما
نمیگفت. بعد صحبت استقبال از مجاهدین بدو مشروطیت و دو گاو و دو طاقه شال و دو کارد. که دو کاردش باقی است. من براي
اینکه رویش باز شود گفتم از آن دو کارد یکی را به من بده، دیدم خیلی خوشحال شد و بلند شد با پاي درد به اندرون رفته، درب
جعبه و میزش را معلوم بود که باید باز کند، من تعجب کردم کارد گاوکشی که من خیال میکنم براي مطبخ خوب است چرا توي
میز گذاشته. بعد که دو کارد را آورد، گفت هرکدام بهتر است شما باید بردارید. بعد برداشته دیدم واقعا عجب کاردهاي شکاري
کمري با غلافهاي خوب؛ یکی از آنها هم خیلی اعلاتر.
قدري تماشا کردم و تعریف کردم. بعد گفتم افسوس که به درد من نمیخورد. من براي مطبخ یک کارد جوهردار خوبی
میخواستم مثل مال قصابها. و این کاردها مال اعیان و اشراف و مشتیهاي متشخص [است] که [به] کمرشان ببندند. من امکان
ندارد اینها را استعمال نمایم. اهل شکار بیرون هم نیستم.
گفت براي مطبخ استعمال نمائید. گفتم غلط و حیف است اما کارد یا چاقوي مطبخی داشته باشید؛ با جوهر باشد میخواهم و
که براي مطبخ و خربزه و خیارخوري و گوشت خرد کردن به درد میخورد آورد. آنها «1» میگیرم. بعد یک چاقو و یک گزلیک
را قبول. بعد شام آوردند؛ چلو مسماي بادمجان. طالبی، شربت آلبالو خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 28 شوال.- صبح در خانه حاج صادق بانکی بیدار، قبل از چایی به خانه آمده، چند کاغذ رسیده بود. فرخی از بختیاري سه
صد و «2» عبا براي من و تنکابنی و مجله و سه گیوه براي حسابی، ذره و حسن آقا فرستاده بود. یک کاغذ از اسد الله خان کمرهاي
پنجاه تومان بابت محصول قورقچی و حسینآباد من، برات تاجر، یک کاغذ هم مصطفی قلی خان صد و شصت تومان براي
مشهدي رضا کاشی بابت میرزا یحیی خان. ظهر ناهار خورده، خوابیدم.
______________________________
1502 امور روزانه ..... ص : 1502 1). کارد کوچک دستهدار. روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 2 )
2). اسد الله خان معروف به سرهنگ، از خوانین دالایی و سرهنگ فوج کمره. )
ص: 1503
گله نابجاي میرزا احمد خان
بعد از ظهر چایی، بعد بیرون آمده به خانه میرزا احمد خان قزوینی آمد. گله داشت که چه حقی داشتید شما که یک کمیسیون به
صفحه 530 از 790
جهت جمعآوري افراد فرقه معین کنید که فدایی که دمکرات قبل از مهاجرت نیست توي آنها باشد و به خانه استرآبادي که ابدا
دمکرات نبود، مردم دعوت شوند و جمعی را جزو مشکوکین و مظنونین بنویسند مثل خود سید جلیل و یکانی، روز عید فطر مقوم با
صدرایی و مرآت السلطان و جمعی و برادر عمید السلطنه طرفدار وثوق الدوله و معاهده باشند، بعد سایرین را جزو کمک
[کنندههاي] معاهده [معرفی] و دعوت نکنند و خود اردبیلی و یکانی جزو خوبها باشند. بنده تکذیب نمودم و گفتم که من ابدا
رأي در استثنا نداشتم و گفتم همه دمکراتهاي سابق باید دعوت شوند، سایرین مانع بودند.
بعد بلند شده، بازار آمده برات مشهدي رضا را به خودش دادم. برات خود را به تاجر داده، ثبت نمود. بعد آقا کاظم توتونفروش را
دیده، شرح شارلاتانی میرزا علی همدانی شیرازي مازندرانی را گفته، بعد به حجره آقا میرزا صدر الدین رفته، قدري با او و آقا میرزا
حسن صحبت. بعد بلند شده دکان آقا میرزا ماشاء الله رفته، نبود. از آنجا بهسمت خیابان ماشین و پیاده به خانه مستشار الملک.
ساعتی باهم صحبت. بعد دو از شب رو به خانه آمده به خانه معاون السلطنه روضه رفته، صحبت تجهیز قواي قزاق و ژاندارم به
مازندران و الحاق آنها به دسته مقابل و غیره بود. بعد با معتمد الممالک بلند شده من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
بازگشت یوسف ژاندارم
جمعه 29 شوال.- صبح بعد از خواب سید یوسف ژاندارم که محبوس بود آمد، گفت دیروز دو نفر را از حبس که یکی من بودم
بیرون آوردند و بنا شد به تدریج سایرین را که هیجده نفر هستند بیرون بیاورند و ماها خیال داریم سخت بگیریم که دولت
رسیدگی نماید که جهت حبس ما چه بود تا حقایقی مکشوف شود.
وثوق الدوله به جهت اینکه رد گم کند و امر را مشتبه نماید چند نفر ترور [یست] هاي خودش را هم چندي قبل به محبس فرستاد
که بگوید من با
ص: 1504
همه ترور [یست] ها بد بودم. بعد اظهار شلوار و پیراهنی کرد. من دو هزار داده، رفع شرّش را نمودم. بعد بیرون آمده به خانه عین
الممالک رفته که قدري صحبت نمائیم.
اظهارات بیربط عضد السلطان
آقا سید مهدي کاشی و آقا شیخ جواد طالقانی هم آنجا بودند. متین الدوله را خواستم و از او پرسیدم که عضد السلطان در خصوص
محبوسین چه گفته؟ گفت من محل حمله بعضی از اجزاي کابینه شدم که چرا به شاه گفته که اینها مرخص شوند. اینها کمیته
مجازات هستند و کابینه پیش از وثوق الدوله تصمیم داشت آنها را باز بگیرد، شما مگر با دختر عماد مربوط هستی که توسط آنها
را میکنی. من به متین گفتم مسلما این حرفها دروغ و از خودش جعل میکند.
بعد قدري با شیخ جواد در خصوص خرافات دیانتی صحبت نموده، آخوند بیچاره قدري تصنعا اظهار خلقتنگی نمود. بعد بلند
شده بیایم، عین الممالک محرمانه اظهار کرد که ناهار اینجا بمانید. گفتم پس باید بروم خانه، بعد برگردم.
دسایس وثوق السلطنه
آمدم بیرون، یکی از اجزاي محاکمات نظامی که گاهی منزل عین الممالک میآید در راه رسید و گفت که چند روز قبل در
محاکمات نظامی میرزا یوسف خان نامی ملقب به سالار صدیق در محکمه گفت که کمرهاي کاغذ به بلشویکها نوشته و آنها را
دعوت به مرکز نموده. بعد مورخ السلطنه و من از شما دفاع کردیم. گفتم سالار صدیق کیست؟ گفت برادر میرزا هاشم خان، قوم
صفحه 531 از 790
زمان خان. گفتم با وثوق السلطنه مربوط است؟ گفت بله. گفتم معلوم شد، چون من وثوق السلطنه را کثیف میدانم و دو سه جا
رسما گفتهام و این پسره را شاید او دستور داده باشد. بعد به خانه آمدم.
در طلب اتحاد گیلان و آذربایجان
آقا میرزا حسین قزوینی هم با احمد خانه بودند. قدري باهم صحبت. و پرسید نظریات شما در جمهوریت و ناله رشت چیست و چه
باید کرد؟ گفتم من اساسا
ص: 1505
طرفدار هستم، اما اگر رشتیها کاري بکنند که تبریزيها را به هر قیمت با خودشان یکی نمایند و کاندید را هم از خودشان و
تبریزيها موقوف نمایند.
آنوقت من تأئید خواهم نمود. بعد از آقا میرزا حسین عذر خواسته، گفتم شما تشریف داشته باشید، من مهمانم. بعد بیرون آمده به
خانه عین الممالک برحسب وعده رفته تلفن زدند که آقاي مرآت الممالک هم بیایند. جواب داده بود بعد از ناهار. ناهار خورده،
بعد چایی. عین الممالک گفت دعوت امروز خانه شیخ محمد حسین بههم خورد و گفت من دعوت نمیکنم. گویا تفصیل آن شب
مجلس و خانه مرآت السلطان را به او گفته بودند. گفتم پس چه کردید. گفتند امروز در خانه بقاء الملک قرار شد یک به غروب
جمع شویم و ترتیب دعوت 24 نفري که ما را معین براي این کار نمودند بنمائیم و تفصیل را به آنها بگوئیم.
فرستاده بیاعتبار
اوقاتش تلخ بود و میگفت جایی که «1» ... بعد سه به غروب مرآت آمده عملیات کابینه را از فرستادن سردار فاخر به رشت و
مستوفی خودش حاضر براي رشت و مذاکره با آنها حاضر شده باشد و این مطلب شهرت هم کرده باشد حالا سردار فاخر که هیچ
عنوانی در ملیت و وطنخواهی به واسطه ارتباط با انگلیسیها ندارد چهطور رشتیها دیگر به دولت، اقبال حرف زدن را مینمایند.
یک ساعت به غروب بلند شدیم. من به خانه آمده، پاکتی هم از حشمت الدوله آمده بود و تقاضاي ملاقات مرا در وزارت داخله یا
خانه خودش نموده بود. بعد مغرب بیرون آمده، از راه خیابان گردشکنان یک از شب به خانه میرزاي اورنگ رفته، حاج عز
الممالک و دکتر سعید الملک نامی هم آنجا بودند. تا ساعت سه از شب مشغول صحبت. بعد به منزل آمده شام خورده خوابیدیم.
اسناد آرمیتاژ اسمیت
شنبه 30 شوال.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به چاپارخانه پهلوي رفته، خیلی صحبت و اطلاعات تبریز را نقل کرد که با دولتیها
به واسطه لفظ
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1506
آزادیستان بهانه بیاعتنایی را پیشگرفته، بعد سه ورقه که ورقه اول فرانسه و امضاي رئیس مالیه ایران، اسمیت و پیشنهاد رئیس
الوزرا و در حاشیه، وثوق الدوله به خط خودش، فوري، و اجراي آن را بدون اینکه در هیئت وزرا بگذرد خواسته و دو ورق دیگر
فارسی و چهارده ماده براي کلیه عایدات ایران و خرج آن نوشته بود. آن سه ورق را از پهلوي من گرفتم و قدري صحبت. بعد
بیرون آمدم.
صفحه 532 از 790
خصوصیتهاي حشمت الدوله
به پستخانه [رفته] امانت که فرخی از اصفهان فرستاده بود، محتوي سه عبا براي من و تنکابنی و مجله و سه جفت گیوه براي ذره و
حسابی و حسن آقا گرفتم و برحسب دعوت حشمت الدوله به وزارت داخله رفتم؛ خلوت نموده و نیم ساعتی صحبت که ما آمدیم
حالا توي کار، شماها باید به ما همراهی نمائید.
بنده هم آنچه باید جواب عرض به مقام محترم حیث حکومتی خود نمودم.
اظهار اینکه ظهیر الملک توقیف میشود و ویستادهل را باید منفصل و مأمور تبریز نمود و بعضی کارها نمود. خیلی صحبت شد. من
عرض کردم شما اطمینان باید به اعمال خود پیدا نمائید، نه به ماها؛ ماها به عملیات خوب جلب میشویم. بعد بیرون آمده، گفت
مطالب خود را به توسط آقاي آقا شیخ ابو طالب به شما میرسانم.
هم آنجا بود. معاضد الوزاره، آدم خوبی بود، «1» بعد بیرون آمده به خانه سعید الملک وکیل شوشتر رفته، آقا میرزا حسین خان صبا
او هم آمد. ناهار مفصلی و خواب و چایی. دو و نیم به غروب بیرون آمده بازار رفتم برات عراق را بگیرم.
وعده فردا را داد. بعد دکان آقا سید جواد کوزهفروش نشسته، چایی [خورده] و از آنجا شبانه به خانه یمین الملک. گفت دیروز ده
بودم و محصول از قرار هشت تخم اجاره داده، بذر شصت و سه خروار، هفتاد من و دو گندم، یک جو، پنج دو میزان که دو ارباب
و سه رعیت میبرد. بعد بلند شده به خانه اعتماد قاجار دیدن مراجعت از عتباتش رفته، دو سه نفري از اعیان نجسه و شاهزاده خبیثه

جن آ
]
د
ن
د
و
ب
؛
تب ح
ص
م
ی
د
و
م
ن
. ______________________________
1). اصل: سباء. )
ص: 1507
بعد بیرون آمده در راه تخممرغ خریده، دو و نیم از شب در خیابان ناصر الدوله، و عین الممالک مرا دیده و مرا با عین، ناصر الدوله
به خانهاش برده.
شام و صحبت. ساعت پنج و نیم از شب مرا به خانه رسانده بعد خوابیدم.
گزارش ارداقی از ایام محبس
یکشنبه غره ذیقعده.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، سوار واگون، دستغیب هم رسید؛ خواهش شعرهاي مرا [نمود] که به شیراز
بفرستد. بعد در توپخانه پیاده، به نظمیه رفتم. خدمت ارداقی و عماد رسیده، شرح مفصلی از ملاقات خودم با هیئت وزرا و علاحده
با حشمت الدوله و اینکه درصدد استخلاص شما هستیم [را براي آنها گفتم]. در این ضمن میرزا هاشم خان مدیر [جریده] وطن و
برادرش هم از محبس مرخص [شدند]. بعد ارداقی گفت ما شش نفر بیش نیستیم؛ من، عماد، مشکوة، حاج علی عسگر، مهدي خان
و محمد علی خان. و نظمیه براي اشتباهکاري اسامی ما را با جمعی دیگر از جنایتکاران و مجرمین غیرسیاسی باهم مینویسد و در
موقع اول که ما را گرفتند مهدي خان، محمد علی خان و حاج علی عسگر را نظمیه بعد از تفتیش زیاد مرخص و رسما هم نوشت
که این اشخاص مظنون بودند و تبرئه شدند؛ درصورتی که این بیچارهها را لدي الورود حکم مجانین به آنها جاري و دستهاي
آنها را بسته و صدمات زیادي هم به آنها وارد آورده و حبس تاریک هم زیاد ماندند. بعد ما را هم به حکم غیابی، من و عماد را
پنج سال حبس و میرزا علی زنجانی و میرزا عبد الحسین خان شفاء الملک را پانزده سال و میرزا عبد الحسین ساعتساز را به ده
سال حبس حکم نمودند و معلوم نبود مدرك حبس چه بود و ما را ابدا به جهت اعتراض به آن حکم نخواستند. بعد میرزا علی
صفحه 533 از 790
زنجانی و دو میرزا عبد الحسین را مرخص بدون جهت. پس معلوم میشود احکام آنها بیاساس و فقط اغراض حکومت داشته. بعد
بیرون آمده، بازار آمده، دو عباي تنکابنی و مجله را که فرخی فرستاده بود حجره آقا میرزا علی آقا یزدي گذاشته، وجه صد و پنجاه
تومان حواله خودم را از کمره از تاجر گرفته به سمت خانه آمده ناهار خورده، بعد خوابیده، بعد چایی، تا یک به غروب مشغول
تحریر.
ص: 1508
مأموریت سید جلیل اردبیلی
بیرون آمده به خانه امیر مفخم رفته قدري صحبت. معلوم بود از علما و اعیان کلیتا مکدّر [است] بعد بلند شده به خانه پهلوي رفته،
صحبت با حشمت الدوله را برایش نقل. او هم گفت آقا سید جلیل آمده بود که دولت به من پانصد تومان داده که بروم تبریز، حال
شما و خلخالی و تکران و ورام و کمرهاي فردا صبح حاضر شوید من صحبتها دارم و تو هم که پهلوي هستی من پیشنهاد به دولت
کردم که تو هم بیایی تبریز. حال بنا شد صبح شما بیائید اینجا و آقا سید جلیل هم الان سوار درشکه شد که بیاید منزل شما و خبر
نماید. بعد تا ساعت دو از شب چایی و صحبت. بعد بیرون آمده خیار گرفته به خانه آمدم.
امروز هم تجدید حکومت نظامی سخت شد، و لیکن گرفتن شبها موقوف شد. بعد شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه 2 ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر [شدم]. میرزا علی خان، آدم فرخی آمد که رفتنی به رشت از راه زنجان هستم.
گفتم خیلی خطرناك [است، مواظب باش] که گرفتار نشوي. بعد از مقداري صحبت، کاغذ فرخی که به ذره نوشته بود دادم که
برساند، بعد او رفت. حسن آقا برادر فدایی آمد و یک جفت [گیوه] ملکی که فرخی براي او فرستاده بود گرفت.
محدودیتهاي سید جلیل
بعد آقا سید جلیل آمده و مرا با درشکه به خانه پهلوي که ورام هم بود برده، گفت حشمت الدوله چند روز قبل تلفن و مرا به عجله
خواست و یک حواله پانصد تومانی از هیئت وزرا به من داد که باید بروید تبریز و نغمه جمهوري آنها را برگردانید و میرزا عبد الله
خان نظمیه تبریز هم گفته بود مرا نمیخواهند بفرستند. شما کاري بکنید که من هم بیایم. بعد من صحبت میرزا عبد الله خان را
نمودم، دیدم میل ندارند و میگویند براي او یک کار دیگر پیدا کردیم و او هم اگر بخواهد برود تبریز، او را با حاکم میفرستیم
حال او باشد. بعد من گفتم یک نفر با من باید بیاید. گفتند مسئولیت با تو است، هرکس را میخواهی انتخاب نما.
من خیلی اسامی ذکر کردم. هیئت وزرا فقط افجهاي یا پهلوي را قبول نمودند که به اختیار من باشد. حال من میل دارم شما که
پهلوي باشید قبول نمائید. ورام
ص: 1509
گفت گمان من این است اگر میرزا عبد الله خان را ببرید نزد اهالی موقع قبول خواهید یافت، چون که تمام آزادیستان او را
میخواهند و شما اگر میخواهید کاري بکنید میرزا عبد الله خان را ببرید.
خیلی صحبت شد و اردبیلی قرار گذاشت که حشمت الدوله را دیده، صورت بدهد. بعد اردبیلی رفت. من و ورام هم بعد بیرون
آمده، من رو به خانه آمده، سر خیابان میرزا احمد قزوینی رسید و مرا برد خانه. گفت دیشب خانه پسران نظام السلطنه بودم و حالا
بعد از چند جا که صبح با آنها رفتیم، مرا به اینجا آورده، مراجعت نمودند. بعد ناهار منزل قزوینی خورده، دو سه دست شطرنج،
صفحه 534 از 790
بعد به خانه آمده چایی خورده، به خانه آقاي مرآت الممالک برحسب وعده رفتم.
طرفیت بیجهت با بلشویکها
تنها بود، خیلی دلتنگی از اوضاع کابینه که بدتر شده، چه که به اسم کابینه ملی با بلشویکها طرف میشوند و بیجهت ما را با یک
عنصر قاهر براي میل انگلیس طرف میکنند. بعد قرار شد یک کاغذ در خصوص محبوسین نظمیه، [بنویسم] یا خودم ملاقات از
هیئت وزرا بنمایم. بعد از چایی بیرون آمده به خانه حاج شیخ محمد حسین استرآبادي برحسب دعوتش رفته، الموتی، آقا مرتضی،
وقار السلطنه، عین الممالک، ناظم التجار کرمانی هم آنجا بوده، قدري استرآبادي از بیحسی ایرانیها، مذمت و شماتت نمود. من
اوقاتم تلخ و به شدت برآشفتم و تکذیب نمودم و به ایل سنجابی و دشتستانی ردّش نمودم. تا ساعت یک و نیم از شب. بعد بلند
شده، هرکدام به خانه آمدیم. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 3 ذیقعده.- صبح بعد از چایی بیرون رفته، کاغذ بتول را به دختر اکرم الملک که به سمنان نوشته بود دادم پستخانه. بعد
گوشت و خیار خریده به خانه آمدم. بعد بهسمت دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته قدري صحبت. بعد سبزهمیدان براي خرید
بتول رفته، میرزا غلامحسین دایی، میرزا عبد الباقی، کاظم اف دوافروش محتاج به پول بود. براي دواخانه. گفتم من «1» کپسول
یکصد و پنجاه تومان میتوانم بدهم. قبض داد. پنجاه آنجا نقد دادم و شاگردش را به
______________________________
1). در اصل، کنسول. )
ص: 1510
خانه آورده، صد [تومان] دیگر پول سفید در خانه به او دادم و یخ خانه خریده، بعد بیرون آمده، دوازده تومان پول هم براي اکبر
آقا که روغن سابقا داده بود و خیال گرفتن وجه او را ابدا نداشت و هرچه میگفتم طفره در قبول مینمود. به آقا میرزا عباسقلی
خان دادم که به او بقبولاند. بعد بهسمت خانه لواء الدوله رفته، بعد از ظهر رسیدم. حاج واعظ آنجا منتظر بود. لوا هم با یک نفر
دیگر. گفتم ناهار بیاورند، آورده، خورده، خوابیدیم.
فهرست کارکنان وثوق الدوله
بعد بیدار شده، صحبت شد و یک صورت عریضهمانند از زبان ملت که ما با بلشویک چون مقاصد و تقاضاي آنها و طرفیت آنها
را با خودمان نمیدانیم، جنگی و دعوایی نداریم و دولت ما هرچه بکند از طرف خودش است، نوشته، آنها هم صورت جمعی را
که جلسات و براي وثوق الدوله کار میکنند چه به جهت ارجاع او به ریاست وزرایی و چه براي ریاست جمهوري به من داد؛ میرزا
سید عبد الله بانکی، میر موسی خان، فهیم الملک، حاج حیدر خان، امیر شوکت، عماد الدوله [و] محمد حسین میرزا پسرش، صدیق
حضرت، میرزا اسحاق خان رکن ثابت، میرزا سید رضا خان مدیر شعبه جمع مالیات ایالت طهران، دکتر ولی الله خان، میرزا سید
علی خان رئیس کابینه مالیات ایالت طهران [و] میرزا سید مهدي خان برادرش، میرزا حبیب الله خان مدیر نواقل، سردار مقتدر
کاشی، سردار اعتماد، سردار شوکت، صدرایی، حاج محمد حسین رزاز، شیخ عبد الحسین خرازي، حیدرباشی مجلس، نایب حسین
مجلس، میرزا علی اکبر ساعتساز، اعتماد الملک، سید فاضل، سراج الملک، صنیع خلوت، صنیع السلطان، دکتر حسن خان، زمان
خان، باقر خان پدر، میرزا احمد خان مدعی العموم، حاج آقا، بینش، مهذب السلطان، منتصر الدوله، مدحت الممالک، لسان الملک،
صفحه 535 از 790
مدیر الملک، حاج معدل و سید سلیم.
بعد ساعت دو به غروب بیرون آمده، برحسب وعده به خانه مرآت رفته، یک ساعت دیر شده بود. کاغذي به من نوشته به نوکرش
داده بود که حکیم الملک گفت یک مرتبه در هیئت [وزرا] مذاکره محبوسین نظمیه شده و تعقیب خوب است و محتشم السلطنه
درصدد است که بلکه کاري نماید و شما
ص: 1511
اگر به هیئت آمدید با ملایمت صحبت نمائید. بعد سوار واگون و در میدان توپخانه پیاده به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته
قدري صحبت و قرار گذاشتم شب یکشنبه الموتی، ضیاء الواعظین، آقا سید عبد الغنی و آقا عبد المطلب را خبر [کرده] و قدري
صحبت نمائیم. بعد مراجعت و به دکان استاد حسن خان رفته که فردا شب یا من منزل او و یا بالعکس که رفع دلتنگی او را نموده
باشم، نبود. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 4 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، قدري تحریر، بعد بیرون آمده سوار واگون به نظمیه خدمت محبوسین رفته، قدري
صحبت. از آنجا استاد حسن خان نجار را براي رفع دلتنگی که چند روز قبل تغیّر نموده بودم، او هم همین قسم. دعوت فردا شب را
از او نموده، قبول نمود. بعد به اداره مرآت، نبود.
در راه، دکان آقا میرزا نور الله مطبعه کلیمیان، ضیاء الواعظین و آزاد مرا دعوت و چایی و سیگار، آزاد، آزادانه به ما داد. مقالهاي
که در خصوص تقاضاي ملیون از دولت که ماها نسبت به بلشویکها بیطرف هستیم و نوشته بودم، براي آزاد و ضیا خوانده
تصدیق و تمجید نمودند. بعد بازار، از مشهدي عباس مطالبه کرباس [کردم]. گفت بعد. بعد بادمجان و طالبی گرفته به خانه آمده
ناهار خوردیم.
اجازه نشر مقاله
بعد من کاغذي به مشیر الدوله نوشته، اجازه درج مقاله را در جریده، چون حکومت نظامی بود خواسته رفتم خانه آقاي مرآت،
چایی خورده، گفت نزد حکیم الملک رئیس علوم بفرستید. من هم اطاعت و به حکیم کاغذي نوشته، مرآت الممالک قبول
رساندن را نمودند. بعد بلند شده پیاده به خانه سردار مقتدر سنجابی رفته، نبود. از آنجا مراجعت و یک از شب رفته به خانه آقا شیخ
ابو طالب تبریزي روضه رفته، حاج پیشنماز، آقا میرزا باقر تبریزي که تبعید شده و جمعی آنجا بودند. بعد از اتمام روضه و صحبت با
شیخ. ساعت سه از شب بلند شده، در راه حاج محمد آقا تاجر مرا به خانه برده، قدري تحقیقات سالور را از او نمودم، بعد شام
اعیانی، خورشت با چلو آورده، خورده، آنجا خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه پنجم ذیقعده.- صبح از خانه حاج محمد آقا بیرون آمده به خانه آمدم. قدري تحریر و کاغذي از حکیم الملک، جواب من
رسیده بود که چون
ص: 1512
دولت تصمیم نموده که جراید تا چندي سانسور باشد از این جهت مقاله شما به کفیل وزارت جنگ که ریاست [حکومت] نظامی با
او است [مربوط میشود]، از او مذاکره نمائید. من هم کاغذي به وثوق السلطنه نوشته اجازه درج را از او خواسته و مقاله را در
صفحه 536 از 790
جوف پاکت گذاشته به خانه ناصر الدوله رفته، قدري صحبت و به او دادم که بفرستد. بعد او و عین الممالک به درب خانه رفته،
من هم آمدم خانه. قدري تحریر بعد بیرون رفته، از خانه آقا شیخ حسین خان رد میشدم، مرا به خانه برده، چند نفري بودند. قدري
صحبت و شطرنج، بعد ناهار مفصلی [آماده و] مرا نگاه داشت. آقا سید مصطفی استرآبادي، آقا بزرگ پسر بهبهانی و دو سه نفر
دیگر، خوردیم. بعد چایی و صحبت و شطرنج تا عصر. بعد بیرون آمده به خانه آمدم استاد حسن خان نجار را که امشب وعده
گرفته بودم، آمده بود که به واسطه ناخوشی عیالم عذر میخواهم. بعد من بیرون آمده به خانه عین الممالک رفته باهم پیاده از
کوچه و بازار، از سبزهمیدان، کپسول براي بتول و نفتالین براي خانه خریده باهم به مغازه و خلخالی رفته، آقاي تنکابنی و محسن
میرزا و افجهاي آنجا بودند.
براي تنکابنی عرض کردم که دو عباي شما و مجله [را در] حجره آقا میرزا علی آقاي یزدي گذاشتهام، میفرمائید ببرند یا خودم رفته
بیاورم. قرار شد خودشان بفرستند.
بعد با عین الممالک بلند شده به دکان آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته و قرار شد صبح شنبه الموتی، ضیا، بچه قندي و زنجانی به
خانه او رفته صحبت نمائیم. بعد بلند شده به خانه سردار مقتدر رفته، نبود. در راه طباطبایی همدانی، افضل الدوله، سلاحین ملک و
مرا دیده، اصرار به صحبت، نشسته، بستنی هم خواستند و مطالبی بافتند. خیلی شنگول سلاحین بودند. بعد سلاحین رفته، «1» سلطنه
من مقاله که با بلشویکی جنگ نداریم و آنها را نه باطل و نه حق نمیشناسیم براي آنها خوانده، قرار شد یک نسخه هم آنها
نوشته و به مهر برسانند. بعد ساعت چهار از شب به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
______________________________
1). منظور سلاح الملک و سلاح السلطنه است. )
ص: 1513
تبعیديهاي همدان
جمعه ششم ذیقعده.- صبح بعد از چایی یک نفر آمد، معلوم شد میرزا اسماعیل خان زارعزاده [است] که سرکمیسري بازار همدان
بود و جزو پنج نفر که از همدان، انگلیسیها تبعید و به هند برده بودند؛ فرید الدوله، شیخ علی همدانی، برهان المتکلمین، این
شخص هم بوده. قدري صحبت اوضاع همدان و طباطبایی همدانی را که معنا مربوط با روسها و بعد با انگلیسیها و قصد وکالت
در همدان را دارد. بعد از ساعتی ایشان رفته، من هم بیرون آمده به خانه وقار السلطنه رفته، ناخوش و بستري بود. آقا مرتضی
نجمآبادي هم آنجا بود.
ساعتی نشسته صحبت اطراف و تحیر از عملیات کابینه. بعد مقاله خود را که از زبان ملت که با بلشویکها ملت بیطرف است
خوانده، وقار السلطنه تصدیق نمود و گفت من هم امضا مینمایم.
بعد بیرون آمده به خانه آمدم. ناهار خورده، بعد از قدري تحریر و چایی بیرون آمده به خانه مرآت الممالک رفته، قدري صحبت.
بعد از چایی بیرون آمده به خانه آقا حسین نجمآبادي رفته ساعتی خلوت صحبت. واقعا آدم ساده و خیال میکند که سیاست
بعد از مدتی صحبت تفصیل اینکه انگلیسیها خیال دارند ما را دچار جنگ با بلشویکها با این کابینه که به ملی «1» جانوري است
میخوانند بنمایند. ما هم باید پیشبینی نمائیم و یک مقاله از زبان عموم که به امضا برسد نوشتهام، بعد خواندم، تصویب نمود.
گفتم شما امضا مینمائید؟
گفت باید با رفقا صحبت نمایم. بعد قرار شد عصر دوشنبه بروم و او را ببینم.
بعد بیرون آمده نسخه مقاله را که پریروز به آزاد وعده کرده بودم بدهم. درب خانه چون نبود به زنش داده بعد به خیابان و به خانه
صفحه 537 از 790
عتیقهچی رفته، ساعتی صحبت و قرار شد صورت مقاله را فردا به او برسانم که او نوشته و به امضاي جمعی برساند. بعد ساعت دو از
شب بیرون آمدم.
قبل از ورود به خانه عتیقهچی، آقا میرزا علی همدانی شیرازي را دیده خیلی از اینکه حقیقت او را فهمیدم که چون نسبتهاي بدي
به میرزا کوچک خان میداد و متنفر از او شده بودم، به او گفتم. دست و پا کرد، عتیقهچی ردش نمود.
______________________________
1). یک کلمه ناخوانا. )
ص: 1514
بعد ساعت سه به خانه آمدم شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 7 ذیقعده.- صبح بعد از چایی بیرون آمده به خانه آقا شیخ حسین گیوهفروش رفته آقا عبد المطلب و آقا سید عبد الغنی، خود
گیوهچی و من مشغول مذاکره و مقالهاي که در خصوص بیطرفی ملت ایران با بلشویکها و تفصیل آنکه براي دولت فرستادم که
اجازه درج دهند، تمام را گفته، آقا عبد المطلب گفت صلاح نیست، چون ضدیت ما را با تبریزيها و جنگلیها میرساند و
همچنین با بلشویکها. دیدم واقع دماغش خیلی معیوب است. بعد گفت این مقاله به درد انگلیسیها میخورد. من هم قدري
مماشات با آنها کرده، سید عبد الغنی و گیوهچی همراه بودند. بعد بیرون آمده، آقایان رفتند به منزلهاشان در بازار. من به خانه
خان بابا خان سوادکوهی رفته قدري اوضاع مازندران را و وضع ورود بلشویکها و رفتار خوب آنها با مردم نقل کرد. من پول
برنجش را گفتم که باید به او بدهم قبول نمیکرد و قبولاندم که بعد بدهم.
مرحمت دولت
بعد مقارن ظهر به [کاخ] گلستان رفته، مؤتمن الملک منتظر من بود و گفت به قدر دو ساعتی با شما صحبت دارم، شما که خانه من
ملاحظه میکنید و نمیآئید.
گفتم میآیم. قرار شد فردا صبح، سردسته بروم. بعد به خانه آمده ناهار خورده خوابیدم. کاغذي از مشیر الدوله رسید که اول مغرب
در حیاط گلستان منتظر شما هستم. و نیز کاغذي از وثوق السلطنه رسید، جواب من که درج مقاله را هیئت وزرا رأي دادند که کلیتا
چندي جراید سانسور باشد و شما را میخواهم ملاقات نمایم.
جسارت وثوق السلطنه
بعد چایی خورده، عصري به خانه مرآت الممالک، قدري باهم صحبت. بعد بیرون آمده، بازار، عبا را که فرخی فرستاده بود دادم
عبادوز. بعد به مغازه خلخالی رفته، آقا شیخ حسین طهرانی در حضور افجهاي و یک نفر دیگر گفت که مدرس به من گفت به شما
بگویم که من وثوق السلطنه را دیده، گفتم چرا مشیر الدوله، فرزانه را داخل کار و رئیس کابینه کرد. وثوق گفت کمرهاي معرفی
ص: 1515
او را کرد. من تعجب کردم. میخواستم از شما بپرسم راست است یا خیر؟ گفتم وثوق السلطنه اگر چنین حرفی زده گه خورده. بعد
مقارن مغرب به گلستان رفته، فورا مشیر الدوله با من تنها مشغول مذاکره شد.
صفحه 538 از 790
مقاله پراهمیت
نظریات مرا در [باره] اوضاع خواست. گفتم به واسطه اطمینان مردم به شماها که وطنفروش نیستید، خوب است. اما بعضی عجول و
بعضی مغرض و بعضی بیخبر از محذورات معنوي شما، بناي تنقید را میگذارند. شما باید عملیاتی جالب مردم خودتان بکنید و
مردم به اصرار نتوانند از شما کار خوب یا بد بیرون آورند، چه که مرکزیت شما و هویت شما از میان میرود. بعد در خصوص
مقاله من از من پرسید که اسباب عدم اعتماد مردم را اگر درج نمائید میرساند و سید مدرس هم از من تقاضا نمود که دولت
بیطرفی خود را در باب بلشویکها رسما اظهار دارد. شما چه میگوئید؟ گفتم مقاله من هم به ملت و هم به شما نافع است زیرا
اگر شماها مغلوب بلشویکها شدید ما به واسطه این مقاله دچار نهب و قتل بلشویکها واقع نمیشویم و ممکن است که شماها را
اگر میل رفتن به اروپ نکنید نگاهداري نمائیم. مثل اینکه اگر مغلوب نشوید شما از حملات انگلیس به ملت جلوگیري کنید. بعد
صحبت کردم که من نمیگویم شما بیطرفی با بلشویکها را اظهار دارید که انگلیسیها با شما بد بشوند. من عقیده به حرف
مدرس ندارم.
لزوم کنارهگیري موقت جنگلیها
بعد در باب جنگلیها که چه باید کرد، گفتم اگر آدم خوب میفرستادید نه مثل سردار فاخر. بعد گفت شما میروید؟ گفتم من
گمان نمیکنم از عهده برآیم و قابل باشم. گفت جنگلیها اگر چند ماهی خودشان را کنار بکشند که ما به انگلیسیها بگوئیم که
آنها متمرد که نیستند و بلشویکها هم که با ما کار ندارند، شما چرا دیگر ماندید و قشون خود را نمیبرید. آنوقت ناچار
انگلیسیها باید بروند و اگر آنها نروند، هم بهانه به دست انگلیسیها و هم بلشویکها هست.
بعد خیلی صحبت شد و من تعیین اشخاص و کارها را از خود سلب و به عهده
ص: 1516
نظریات خودش موکول نمودم. بعد ساعت دو از شب بلند شده از خیابان مریضخانه و امیریه خانه ناصر الدوله رفته، عین الممالک
هم آنجا بود. صحبت زیاد و ما را به شام نگاه داشت. بعد از شام بلند شده به خانه آمده خوابیدم.
مذاکره با مؤتمن الملک
یکشنبه هشتم ذیقعده.- صبح بعد از چایی بتول دو هزار از من گرفت که برود حکیم و بعد عصر هم برود منزل داییاش به جهت
مردن دخترش. بعد من هم بیرون آمده در راه به محتشم الدوله برخورده، سوار درشکهاش شده تا خانه مؤتمن الملک. باهم خلوت.
بعد در موضوع اوضاع و بعد در خصوص تجدید انتخابات مذاکره نمود. گفتم عامه ابدا این وکلاي دوره وثوق الدولهاي را وکیل
نمیدانند. گفت اگر بخواهیم تجدید انتخاب نمائیم سابقه میشود. گفتم اگر تجدید نکنید سابقه میشود. بعد خیلی صحبت
کردیم. بعد خلوت شکست؛ حاج نظم السلطنه، بامداد، روشن، سردار مفخم، میرزا ابراهیم خان وکیلین قزوین آمده من بلند شده به
خانه سردار مقتدر سنجابی رفته، ساعتی صحبت و مزخرف گفتن مخبر السلطنه در خصوص میرزا کوچک خان که باید مغزش را
کوبید که کله دیکتاتوري را پیدا کرده.
بعد از ساعتی بلند شده قدري دکان گیوهفروش، بعد به خانه میرزا کریم خان رفته، سه نفري آنجا بودند جمال [مساوات] هم بود.
چند دست شطرنج بعد ناهار مفصلی. خلخالی و آقا سید جلیل نیامدند. بعد خوابیده بعد از خواب چایی و صحبت. سی تومان هم
میرزا کریم خان به جمال داد. بعد بیرون آمده، جمال خانهاش. خلخالی رسید، گفت میروم وادارم مقاله علیه مقاله رهنما که مقاله
صفحه 539 از 790
رد تجدید انتخاب را نوشته بنویسند. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان آمده، گفت میرزا باقر خان تحدید که مرام [نامه] و بیانیه و
قسمنامه جمعیت اسلامی را داد، تحقیق کردم و مساعدت نمودم. گفت مرکز او آقا موسی و آقا عبد المطلب زنجانی و گرانمایه
است. بعد قرار شد مقاله مرا بدهد امضا نمایند. بعد بلند شده در راه به وقار السلطنه رسیدم که از خانه من برمیگشت.
به خانهاش رفته ساعتی صحبت و کسالت مزاج داشت بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
ص: 1517
رد امانت
دوشنبه 9 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، قدري تحریر، بعد نسخه و شیشه دواي بتول را برداشته، دکان میرزا عباسقلی خان قدري
صحبت بعد سبزهمیدان، نسخه دوا را با شیشه داده، به دکان آقا شعبانعلی، ورقه مقاله را داده، بعد قیطان و نوار به جهت عباي دیگر
خریده بعد به خانه خان بابا خان سوادکوهی رفته، نبود. پیرمرد نوکرش را گفتم که پسرش را صدا زند از اندرون، به سن هفت،
هشت؛ میرزا علی جان آمد و بیست و دو تومان و پنج هزار پول سفید در حضور او به نوکرش تحویل داده، گفتم به خان بابا خان
بگوئید که پول امانت است که باید به آن شخص بدهید، و لیکن نگفتم که پول پنجاه من برنج دو سال قبل است.
تشریک مساعی احیاء السلطنه و ساعد الدوله
بعد بیرون آمده به خانه دکتر حسین خان احیاء السلطنه رفته، صحبت ساعد الدوله پسر سپهسالار که اول کله و آزادیخواه ایران و با
او مشغول فکر و کار بودیم، رفت به تنکابن و دویست پیاده و صد سوار با اسلحه تهیه، دویست هزار تومان خرج و در موقع رفتن
قزاقها به رشت میرزا کوچک خان را در یک موقع از گرفتاري نجات داد. بعد آمد طهران تا آنکه گرفتار شد و مرا هم بیست
جلسه استنطاق و متوسل به ملک الشعرا، نجات و تدین نشد تا آنکه میرزا ابو القاسم طباطبایی به وثوق الدوله سخت گرفت که دکتر
محترم [است] و نباید توقیف شود، من کفیل میشوم که هر وقت او را بخواهند حاضر شود. بعد مرا دیگر حبس نکردند. بعد با
کمیتهايها گرم گرفتم که مبادا مرا به اتهام [ي] که داشتم باز صدمه بزنند. حال ساعد الدوله بعد از عزل وثوق الدوله حرکت از
فرنگ [کرده] و عازم ایران شده. بعد از مقداري صحبت گفت خیال ریاست بلدیه یا ریاست صحیّه بلدیه را دارم که خدمتی کرده
باشم. شما چه کار براي من میکنید؟ گفتم من میل ندارم شما در معاش اتکا به غیر از صفت طبابت خودتان بکنید. دیدم خیلی میل
به صحیه بلدیه دارد، گفتم شما آقاي اردبیلی را و من آقا شیخ ابو طالب تبریزي را میبینم که حشمت الدوله را دیده، تهیه آن کار
براي شما بشود.
ص: 1518
محاکمه ظهیر الملک
بعد بیرون آمده خانه امین الملک رفته، گفتند شمیران است. به خانه آقا میرزا عبد الله خان برحسب وعده رفته دیدم ظهیر الملک هم
آنجا است؛ تعجب کردم، دست ندادم و قدري به بیاعتنایی [گذراندم] که سلام علی قاتل البرره و حامی الکفره، خیلی منقبض شد.
بعد رفتیم توي زیرزمین و خیلی به معقولیت توبیخ و سرزنش به او نمودم. بعد تفصیل کاغذسازي ثقۀ الاسلام و معین الرعایا و
بعضی دیگر از مازندرانیها و کمک آقا ضیا پسر شیخ نوري و آقا علی نجمآبادي از آنها به واسطه منافع و نیز تفصیل سردار جلیل
و کشتن او اشرف الملک آنجا را و کشف خودش این مطلب را و تکذیب اینکه یک دینار از ترتیبی که براي ساختن راه و سیل
مازندران که جریب آبی تا دو سال، هر ماهی یک قران و جریب خشکی، ماهی ده شاهی بدهند و صاحب سهام باشند. من پروگرام
صفحه 540 از 790
درست کردم، اما پول وصول نکردم.
تفصیل جواهرات کالامیتسوف
معاون براوین را با جواهرات از ژاندارمري گرفت و جواهرات را شیخ غلامحسین «1» بعد تفصیل نیلیپوف که به زور، کالامیتسوف
اول بیترتیب آورد به دار الحکومه، من قبول نکردم. بعد از چند روز دیگر تمام رؤساي دوایر دولتی آنجا را خواستم و در حضور
خود کالامیتسوف که خود را زاید براي امروزه روي کره میدانست، جواهرات معاینه شد. گفت آنچه وقتی که من گرفتار شدم
اینها بود، به علاوه یک دانه نفیس دیگر و یک جفت دستبند که در ژاندارمري مفقود شده. بعد سخت گرفته شد به ژاندارمري.
آقا شیخ غلامحسین رفت چند فرسخی، بعد گفت دستبند پیدا شد، اما آن دانه پیدا نشد و جواهرات او در آنجا که تقویم شد بیست
هزار الی هیجده هزار تومان و صد و پنجاه و یک هزار منات با چهل پنجاه عدد لیره طلا و چهار اسب که هرکدام را شصت لیره
خریده بود پس دادیم و لیرهها را گرفتیم. و چند موزر و دو تفنگ و آن جواهرات را شنیدم که در طهران مدیر الصنایع و میرزا عبد
الوهاب جواهري
______________________________
1). اصل کالامیسکوف. )
ص: 1519
پنج هزار تومان قیمت کرده بودند. گفت شیخ غلامحسین لفت و لیسی از جواهرات کرده بود.
میرزا علی همدانی در مازندران
بعد سؤال از میرزا علی همدانی کردم. گفت در چندین سال قبل در طهران با پسر میرزا زمان کردستانی، میرزا علی اصغر خان به
منزل من آمده بودند و اتحاد اسلامی داشتند و از من هم پنج تومان در آن موقعها گرفت. بعد در مازندران پیدا شد و در خانه
برادرزاده مستعان که آنها هم به جهت خوردن ده حقهاي در مازندران مایل به جنگلیها بودند، منزل کرده بود و یکدفعه آمد
منزل من و او را نشناختم. کاغذي به من در آن مجلس نوشت و معرفی خود را کرد. بعد اظهار کرد که میخواهم بروم. اگر
میفرمائید بروم طرف استرآباد یا رشت یا طهران؟
من گفتم بروید طهران بهتر است. ده تومان خودم و مبلغی هم تا پنجاه تومان از سایرین جمع کردم و به او دادم. او حرکت کرد و
چشمش در راه به شاخه درخت گرفته بود و زخم شده بود. بعد مراجعت و در خانه برادرزاده مستعان منزل کرد تا بهتر شد و بعد
آمد به طهران.
بعد ناهار خورده خوابیدم. بعد چایی، دو به غروب بیرون آمده، پیاده به بازار آمده، ساعت خود را از ساعتساز گرفته، دواي بتول
را از دواخانه، به عجله به خانه آمده، دیدم بتول با عمهاش، و گفت الان رفعت الملک رضا قلی خان برحسب وعده آمده، مراجعت
نمود. بعد من قدري خانه مانده، مشغول تحریر، چایی خوردم و بیرون آمده، در راه سعد السلطان رسید. صحبتکنان به خانه عین
الممالک رفته، شربت خوردیم. بعد سه نفري بیرون آمده، من به خانه پهلوي رفته، نبود. مغرب شد. عین الممالک اتفاقا به من
رسید. بعد صحبتکنان به خانه امیر مفخم رفته، حاج امین التجار اصفهانی و امیر معزز هم آمده بودند و منتظر ورود سردار جنگ
که سه به غروب از قم بیرون آمده بود، بودند. قدري صحبت از تحدید تریاك نمودم که ماهی چهقدر بود چه مخارج ادارات
28 هزار تومان. پرسیدم: آیا سیصد هزار تومان تخفیف امسال به هشتصد هزار - مرکزي و ولایات میشود. گفت از 25 الی 27
تومان اجاره تحدید داده شده؟ گفت خیر، فقط دولت قرار گذاشت که هرماهه باندرل به ما برساند. چون پنج ماه و کسري
صفحه 541 از 790
ص: 1520
نرساند و مردم هم ناچار تریاك میکشند و لو به قاچاق هم بشود. از این جهت ما قرار گذاشتیم وضع مباشري از طرف دولت باشد،
ضرر، نفع مال خود دولت و ربطی به اداره تحدید ندارد.
در مذمت سردار رشید اردلان
بعد قدري مذمت سردار رشید را نمودم و به امیرین معزز و مفخم سرزنش نمودم که همچه عنصري را چرا توسط نمودید؟ منکر
شدند و تحاشی نمودند.
بعد امیر معزز از شقاوتکاري سردار رشید که وقتی انگلیسیها ایل سنجابی را بمبارده نمودند، قریب سیصد چهارصد نفر زن و مرد
و بچه ایل سنجابی پناهنده به ایل سردار رشید شد و این شقاوت مآب تمام آنها را در توي ایل خودش چپاول و حتی بیعصمتی و
چهارصد مادیان و اسب قیمتی آنها را گرفت.
بعد من خداحافظی کرده با عین الممالک بلند شدیم و بیرون آمده، گردشکنان من به خانه رسیده خوابیدم.
اقدام عمومی براي استخلاص محبوسین
سهشنبه دهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی قدري تحریر، سه به ظهر حمام رفته، بعد از حمام خانه آمده، ناهار، خواب و چایی. بعد
بیرون آمده به خانه اعتضاد حضور که صبح آمده بود رفته، رکن الملک برادر حکیم الملک و یک نفر دیگر آنجا بود. قدري
صحبت. بعد بلند شده، دکان آقا میرزا عباسقلی خان با اکبر آقا صحبت. بعد بازار آمده، بین راه، وطن و برادرش که از حبس تازه
بیرون آمده بودند [را] دیدم؛ متذکر گرفتاري بقیه محبوسین [شده] و گفتند حس نمیکنیم مرخصی به آنها داده شود، و لیکن ما
حاضرین همه قسم فداکاري براي آنها بنمائیم و شما هر دستور بدهید رفتار نمائیم. بعد بنده به دکان گیوهفروش رفته، گفتم گمان
میکنم اقدامی عمومی براي استخلاص محبوسین لازم است. او هم گفت حاضرم. قرار شد صبح جمعه دعوتی از رفقا نموده بیایند
مذاکراتی بشود.
بعد بلند شده نیم از شب برحسب استخاره به خانه پهلوي رفته، فاضل عراقی و آقا سید حسین بروجردي قبلا بیرون رفته بودند. گویا
آقا سید حسین طرفدار اقبال الدوله براي اداره خالصه و ارزاق [است] که ریاست با مسلمان [باشد] نه با
ص: 1521
مولیتر. و تحریک اطراف علیه ارامنه و تعدیات [به] آنها مینماید، بعد که وارد خانه پهلوي شده میرزا عباسقلی خان و میرزا حاج
آقا هم آنجا بودند. قدري صحبت اوضاع گفته شد، بعد آنها رفته، پهلوي اظهار ماندن من و صحبت کردن شد. بالاخره شب را
ماندم. شام چلو و مسماي بادمجان پنیر و گرمک خورده خوابیدم.
دعوت از رفقا
چهارشنبه یازدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر کارت پستال براي دعوت تنکابنی، خلخالی، اردبیلی، افجهاي، مجله،
آقا شیخ حسین طهرانی، گیوهفروش، حاج علی نقی تیرفروش، سعید العلما، مؤید الاسلام، شیخ حسن خان، ناظم التجار، آقا عبد
المطلب، بقاء الملک، آقا سید عبد الغنی، فدایی، الموتی، پهلوي، مرآت، عین الممالک، آقا شیخ ابو طالب، پرویز و آقا شیخ مهدي
تبریزي که روز جمعه پسفردا قبل از ظهر تشریف آورده مذاکراتی براي استخلاص محبوسین نظمیه، شش نفر بشود.
صفحه 542 از 790
مذاکرات با وثوق السلطنه
در این ضمن وثوق السلطنه برحسب وعده آمده، مذاکرات زیادي بدوا براي رفع سوءظن من از خودش نمود. بعد در خصوص مقاله
من که ما ملت ایران دشمنی با بلشویک نداریم، چون مستحضر از نیات و مقاصد آنها نیستیم و نیز از بابت محبوسین نظمیه و نیز از
بابت انتخابات و تغییر حکومت قزوین و جاهاي دیگر و عزل ویستادهل صحبتهاي جالبی من نمودم که همه را تصدیق نمود. در
بین میرزا علی آقا خواهرزاده مرحوم لله آمد. گفتم من فعلا با آقاي وثوق السلطنه مشغول همین مذاکرات هستم. بعد ایشان رفته، بعد
از ساعتی دیگر وثوق السلطنه رفت و گفت که من تمام این مطالب را به رئیس الوزرا میروم و میگویم، با همان روح مؤثر کامل
که بیان کردید، بعد رفتند.
آه از ظلم فوق العاده
من هم تتمیم تحریر خود را کرده بیرون آمده. بازار رفته کارتها را به صندوق پست ریخته قند و بادمجان گرفته به خانه آمده با
بتول و ننه اسماعیل ناهار
ص: 1522
خورده، خوابیدم. ساعتی بعد آقا شیخ ابو طالب تبریزي با فخر الذاکرین رشتی آمده ساعتی صحبت و سفارش دکتر حسین خان را
که رئیس صحیه بلدیه بشود و در باب کمیته مجازات که زودتر رسیدگی به امر آنها بنماید، اکیدا سفارش نمودم که به حشمت
الدوله بگوید. فخر هم معلوم شد دایی حاج اسماعیل خان [است] که از قتله استوار و فعلا در حبس [میباشد]. و وثوق الدوله براي
رد گم کردن و عدم کشف اسرار دو نفر را سابقا بدون کشف محاکمه به دار و مابقی را حبس نمود و این فخر دست و پا میکند
که حاج اسماعیل خان مرخص شود. بعد فخر هم رفت. من بیرون آمده برحسب وعده به خانه مرآت الممالک رفته، صحبتهاي با
آقاي مشیر الدوله و آقاي مؤتمن الملک و وثوق السلطنه را کاملا که با آنها در این چندروزه شده بود نقل کردم و همانجا
کاغذي به وثوق السلطنه نوشتم که به نظمیه امر نماید مانع جلسه جمعه ما نشوند و به آقاي مرآت داده [که] برساند. و باهم بیرون
آمده سوار درشکه، توپخانه من پیاده و به نظمیه خدمت ارداقی، مشکوة و عماد رسیده صحبتهاي ممکنه را به آنها مینمودم.
درحالیکه لبانم از باب رد گم کردن متبسم بود. اما از امتداد مظلومیت آنها که با کمال رذالت حابسین اینها که ویستادهل و
وثوق الدوله و رژیم آنها با اینها رفتار کرده و امر را به اشتباهکاري به زور و زر گذراندهاند قلبم پر از خون؛ آه، آه از ظلم فوق
العاده به اخیار و ابرار بشر.
از آنجا بلند شده به دکان میرزا علی آقاي سلمانی رفته، شفاء الملک هم آنجا بود. تفصیل اینکه کسان محبوسین را عموما وادارید
عریضه به دولت بنویسند، ماها هم از خارج مشغول عملیاتی هستیم. بعد بلند شده از راه خیابان مقارن مغرب رو به خانه، در بین
طباطبایی همدانی مرا دیده، گفت روز دوشنبه عصر منزل افضل الدوله بیائید با شما مذاکراتی هست.
وعده اجابت خواستهها
بعد قدري صحبت افضل الدوله و چند نفري هم رسیده، بنده به خانه آمده دیدم کاغذي [از] وزارت جنگ، وثوق السلطنه نوشته که
تمام مطالب شما را به رئیس الوزرا و حشمت الدوله گفته، در خصوص انتخابات، بیانیه آقاي رئیس الوزرا [را] پسفردا ملاحظه
خواهید فرمود، و ویستادهل منفصل شد و
ص: 1523
صفحه 543 از 790
حکومت قزوین از این مطالب، ممنوع، و حبسیها مذاکره میشود. و روي پاکت هم نوشته بود که کاغذ شما در خصوص جلسه
جمعه، الان رسید و فورا اطاعت شد. کاغذي هم لواء الدوله ذخیره نوشته بود که فردا صبح میآیم. جواب دادم تشریف بیاورید. در
ضمن شام آقاي مرآت الممالک و عین الممالک آمده، نیم ساعتی صحبت، بعد آنها رفته. شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 12 ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر، مرآت الممالک آمد که برویم دیدن سردار جنگ. چون خانه، کسی نبود
دست من و » عذر خواستم. بعد لواء الدوله ذخیره آمد، دو ساعتی تفصیل لایحه سوسیالیزمی مستعان را خواند خیلی خنده کردم که
بعد صحبت مدرس، وثوق السلطنه. بعد از من خواهش کرد که « حلقههاي زلفت- مستعان و سوسیالیزمی، پاي شتر و علاقهبندي
چیزي بنویسم که رفع شبهه مرا لواء الدوله کرد و من دیگر از شما مکدر نیستم و شما با لواء خوب رفتار نمائید. گفتم ابدا من به
وثوق السلطنه در خصوص اشخاص و سفارش وارد نمیشوم. بعد از ظهر لواء رفت. بعد من و بتول ناهار نان، پنیر، خیار و سرکهشیره
خورده خوابیدم. بعد از خواب قدري تحریر و بیرون آمدم.
اوضاع تأسفبار اصفهان
بعد به خانه سردار جنگ رفته ساعتی صحبت راه و متفرقه را براي من نمود و در این ضمن قریب صد تلگراف از عناصر مختلفه
اصفهان که زود بیائید ما از تحصن خارج نمیشویم تا شما حرکت کنید. واقعا از این بازيهاي رشکی و ماسی، خنده و گریهام
گرفت که چهقدر بدبخت مردم که از شدت ترس یا تملق یا غیره این همه دروغ تلگراف، و طرف هم باور میکند. این نیست مگر
ظلم زیاد که یا از دست غیر یا از دست این میکشند. بعد گفتم شما به قونسول انگلیس تعرض نکردید که چه حق تو داشتی که به
سردار اشجع مستقیما مینویسی که فرخی را دستگیر و علاوه او را متهم به فساد و شرارت و دعوت بلشویکی مینمائید؟ گفت
قونسول اول به خودم این حکم را نموده بود؛ خندهام گرفت. بعد بلند شده به خانه مشیر اکرم رفته توي اطاق حاج امام جمعه
خویی، آقا علی نجمآبادي و اتباع، ملک الشعرا و جمعی
ص: 1524
بودند. شیرینی، میوه، شربت و چایی. بعد به اندرون رفتیم. صیغه عقد جاري شد.
نیم به غروب بیرون آمده، آقا شیخ حسین گیوهفروش را دیده، قدري صحبت. از آنجا عباي خود را از عبادوز گرفته و یک تومان
فقط اجرت دوخت مطالبه کرد. بعد رو به خانه نیم من گوشت خریده، شاید بعضی از مدعوین فردا ناهار بمانند و خودم به روضه،
خانه معاون السلطنه رفته، عین الممالک نبود. بعد به خانه آمده شام حاضري با احمد و بتول خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه 13 ذیقعده.- صبح بعد از چایی اعتضاد حضور آمد گفت کاشف استرآبادي را با دو نفر دیگر، حاکم استرآباد گرفته و به
جرم بلشویکی، محل خطر است. گفتم او سنخ بلشویکی نیست و شاید کثافت، شرارت یا به اتهام قتل چند سال پیش بوده، خوب
است به توسط آقا سید جلیل، حشمت الدوله، معاون السلطنه و استاروسلسکی را دیده، رفع گرفتارياش را بنمائید. گفت میخواهم
به وزارت معارف وارد شوم، شما حکیم الملک را ملاقات. گفتم او را هم به اردبیلی بگوئید. بعد او رفت.
همه محبوسین یا فقط محبوسین ما
صفحه 544 از 790
از مدعوین: عین و مرآت الممالک، آقا شیخ حسین گیوهفروش، حاج علی نقی، آقا شیخ ابو طالب تبریزي، سید اسد الله زنوزي، آقا
شیخ مهدي تبریزي، ضیاء الواعظین، حاج ناظم التجار، پهلوي، فدایی و آقا عبد المطلب [آمدند]. بعد از طرف نظمیه شیخ کاظم
خان آمد؛ در خصوص محبوسین نظمیه مذاکره شد.
قرار شد بنده و ضیاء الواعظین برویم رئیس الوزرا را دیده، مذاکرات استخلاص شش نفر محبوسین را بنمائیم. آقا عبد المطلب اظهار
داشت که ما باید تمام محبوسین را وارد شویم که مستخلص شوند، چرا براي شش نفر، ما دمکراتها براي عموم باید کار نمائیم.
آقا شیخ مهدي تبریزي هم همین قسم عنوان کرد.
آقا عبد المطلب و سادگی آقا شیخ مهدي گرفت؛ گمان میکنند که دمکرات نباید کار شخصی «1» بنده در دلم خنده از دماگوژي
بکند، اگر پسرش مریض شد باید
______________________________
1). عوامفریبی. )
ص: 1525
طبیب از براي پسرش نیاورد مگر آنکه براي تمام مرضا بیاورد، یا آنکه دو سه الی پانزده نفر، دمکرات فرقه و حزب میباشد. بعد
قرار شد نتیجه رفتن خدمت رئیس الوزرا را روز دوشنبه صبح برویم منزل فدایی، عموما آنجا بیایند. بعد آقایان رفته، فقط مرآت و
عین، آقا شیخ حسین گیوهفروش، حاج علی نقی و پهلوي ناهار [مانده] آبگوشت، خیار، ماست، سبزي و مربا خورده، بعد مرآت
رفته، سایرین خواب و چایی.
علل میل اردبیلی به سفر تبریز
تا عصر صحبت. بعد آقایان رفته، پهلوي گفت دیشب مرا به خانه خلخالی دعوت، تکران، یگانی، اردبیلی و ورام هم بودند. صحبت
رفتن تبریز را اردبیلی کرد و باطنا مایل رفتن است. ورام گفت پس خوب است تلگرافخانه بروید و با تبریز سؤال و جواب نمائید.
اگر شما را بدون بردن میرزا عبد الله خان میپذیرند آنوقت بروید، و الا چه فایده رفتن شما دارد؟ حال بنا شده فردا شب باز برویم
و صحبت این مطلب را بنمائیم. گفتم شماها سختگیري در نرفتن اردبیلی نکنید چون میرنجد و قصد رفتن را دارد. گفت به جهت
گرفتن پانصد تومان از دولت و وکیل شدن در تبریز خیلی میل رفتن را دارد. بعد گفت که خلخالی با من صحبت تشکیلات را نمود
که حکما ما بیشما نمیتوانیم تشکیلات را بدهیم، باید هر قسم هست شما با ما و کمرهاي با پرویز ناچاریم کار بکنیم. بعد پهلوي و
سایر آقایان رفته، من هم بیرون آمده، ضیاء الواعظین در خیابان رسید، قرار گذاشتیم عصر فردا مغازه رضوان که از آنجا نزد رئیس
الوزرا برویم.
بعد یمین الملک رسید و قرار شد من پهلوي را دیده، کاه و جو سالور را به او بفروشیم. بعد گفت صد و چهل خروار گندم سالور
را به انبار خرواري 22 تومان فروخته و خرواري دو تومان کرایه، بیست تومان به ما میرسد. بعد در باب قنات آنجا که پول نداریم و
میخواهم گردن مستاجر بیندازم. گفتم همه مخارج انصاف نیست. دو ثلث ما و یک ثلث او که سال دیگر از مال الاجاره بردارد.
بعد من رفتم منزل پهلوي و تفصیل کاه و جو را به او گفتم. گفت میخواهم و فردا تسعیرش را معین میکنم. حاج میرزا علی محمد
دولتآبادي هم آنجا بود. قدري صحبت و او براي اجاره چاپارخانه که در قرب خاتونآباد دارد مذاکره مینمود.
ص: 1526
بازي بلشویکی
صفحه 545 از 790
بعد من بلند شده ساعت دو از شب در خیابان عین الممالک رسید. باهم به خانه ناصر الدوله رفته چایی و شربت و هندوانه خورده،
قدري صحبت، و مسموع شد که بلشویکها با دولت بازي میکنند، در مازندران آفتابی شدند، بعد از رفتن قشون، پس نشسته، به
دریا رفته تا قشون برگردد و برود به رشت، آنوقت شاید در مازندران باز بیایند. بعد من به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 14 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، آقا محمد علی پسر دایی آمد. گفتم براي تو تهیه وجهی مینمایم اما به شرط آنکه سرمایه
کسب نمایی، و الّا بعد از این به تو کمکی نخواهم کرد. بعد قرار شد برود تا من خودم بروم او را ببینم. بعد بیرون آمده، دکان آقا
را گفتم. بعد بلند شده در راه خان بابا خان را دیده، خیلی عذر «1» میرزا عباسقلی خان، تفصیل جلسه دیروز و نیامدن سکزیلدوز
خواست و مکدر بود که من پول برنج او را دادهام. گفتم من چقدر بد باشم که راضی باشم شما دوست ضرر ببرید. بعد به حجره
میرزا صدر الدین رفته، گفتند شمیران رفته. به دکان آقا میرزا ماشاء الله رفتم. قدري صحبت و دلتنگی از میرزا سید یحیی خان که
هزار تومان از من میخواست و ماهی سی تومان تنزیل و به واسطه دخولش در طبقه سوم دلتنگی بین ما حاصل شد. بعد آقا تقی و
آقا میرزا ابو القاسم سقطفروش آمده، من هم تفصیل مقاله که دشمن بلشویک نیستیم، گفته و خوانده، یک نسخه آقا میرزا ماشاء الله
از من گرفت که مهر نمایند و از روي او سایرین نوشته به مهر برسانند. بعد بلند شده مراجعت به خانه. ناهار خورده، قدري خوابیده،
بعد چایی و مشغول تحریر شده، بتول به خانه دکتر احیاء السلطنه رفته، من هم نیم به غروب بیرون آمده از خیابان امیریه به ناصریه و
در مغازه رضوان تا نیم از شب چایی و صحبت.
در محضر دولت
ضیاء الواعظین آمد. به اتفاق به حیاط گلستان رفته، اجازه ملاقات از رئیس الوزرا را کتبا خواسته، یک ربع فاصله وثوق السلطنه آمد
و به اتفاق به هیئت [وزرا]
______________________________
1). احتمالا اشاره به آن گروه از مدعوین که روز 11 ذیقعده دعوت شده ولی نیامدند. )
ص: 1527
رفته، کاغذي هم علاحده براي اجازه یک روزنامه موسوم به فریاد ایران از وزیر علوم خواسته بودم، به حکیم الملک داده، با مخبر
السلطنه و اعتلاء السلطنه و ادیب السلطنه احوالپرسی نموده، نزد مشیر الدوله و مستوفی الممالک که در خارج منتظر بودند رفتیم و
عنوان تقاضاي جمعی که رسیدگی در خصوص محبوسین بشود به جدیت خواسته و خیلی تأکید نموده، قول دادند که از فردا به
وثوق السلطنه سفارش نمایند مشغول رسیدگی محکمه نظامی بشود.
جمهوري فرمانفرما
بعد ضیاء الواعظین هم علاوه بر این صحبت کاغذ فارس که فرمانفرما مشغول ایجاد نغمه جمهوریت به اسم ریاست جمهوري
خودش و معاونت قوام و تفاصیل دیگر [را] خواند. بعد مشیر الدوله رفت شمیران به حضور شاه. ضیا و من نشسته با مستوفی
الممالک خیلی صحبت ضیا نمود. چایی خوردیم. قریب سه از شب بلند شدیم. مستوفی به ونک، ضیا از میدان توپخانه به خانهاش،
من هم به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
صفحه 546 از 790
[امور روزانه]
یکشنبه 15 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، آقا محمد علی پسر دایی آمد و یک کیسه قیسی تقریبا شش، هفت من به او دادم برده در
مواقع بیکاري فروخته و با عیالش هم بدرفتاري [نکند] و [در] خیال طلاق او نباشد. بعد هم بیاید باز قیسی برده تا پولی به جهت او
فکر نمایم. بعد میرزا اسماعیل خان کاکا با مرتضوي رشتی آمدند شرحی از گرفتاريهاي خودش، مرتضوي نقل کرد.
اکبر آقاي تویسرکانی آمد. مدتی صحبت و یک نسخه از مقاله که ما ضد و دشمن بلشویک نیستیم به میرزا اسماعیل خان دادم به
امضا برساند. بعد آقایان رفته من هم بیرون آمده، قیچی بتول را در بازار دادم اصلاح، بعد متفرقه، ملاقاتهاي [بین] راهی شده، به
است. بعد مقارن ناهار بازار آمده بادمجان و «1» خانه دکتر حسین خان احیاء السلطنه رفته، کسالت بتول را پرسیدم، گفت فقر الدم
شربت دواي بتول را گرفته به خانه آمده ناهار خورده خوابیدم.
______________________________
1). کمخونی. )
ص: 1528
وخامت اوضاع
بعد چایی خورده بیرون آمدم به خانه مرآت الممالک رفته، قدري از وخامت اوضاع و عقبنشینی قشون انگلیسی از منجیل و درهم
بودن خیالات دولتی و احتمال حرکت شاه به اصفهان و مداخله نمودن انگلیسیها در نظمیه و قشون، و عملیات خطرآور آنها به
آزادیخواهان، خیلی مذاکره شد.
بعد بیرون آمده سوار درشکه شده تا سبزهمیدان. حاج محمد آقاي تاجر شالچی مرا دیده قدري صحبت و باهم به خیابان. در راه
صحبت مقاله را نموده، از من گرفت و خواند و گرفت که به هیئت تجار، فردا شب نشان داده، اگر صلاح بدانند مهر نمایند. بعد به
خیابان لالهزار رفته، معدنچی مرا به بالاخانه جریده سعادت خواند، بالا رفتم. موسی خان و یک نفر، معلوم شد برزو خان شجاع
نظام، خیلی صحبت. مطالبه مقاله را نمودند. وعده فردا صبح [که] به خانه بیایند و بگیرند [دادم]. بعد بیرون آمده شبانه به خانه
صمصام [که] بعد از مدتی ببینمش. استرآبادي، اورنگ، سردار مفخم. وکلاي کرمان و بعضی دیگر بودند.
قدري صحبت و به قدر ساعتی توقف، بعد بیرون آمده ساعت دو و نیم از شب مراجعت توپخانه. به الموتی رسیده تا درب خانهاش
صحبت و اینکه من نمیتوانم با شما کار بکنم و باید انفرادي کار نمود. بعد رو به خانه آمده در راه تخممرغ و مغز گردو خریده به
خانه ساعت چهار و ربع رسیده، بچهها شام خورده بودند.
اعزام سالار ظفر سنجابی به تهران
خواستم شام بخورم، کاغذ سردار مقتدر که عصر آمده بود و به من نوشته بودند دادند. دیدم نوشته که سالار ظفر را امروز عصر
وارد طهران و تحت الحفظ به نظمیه بردندش، تا ساعت چهار از شب رفته هم اگر به خانه آمدید، بیائید منزل، منتظرم. بعد بلند شده،
ساعت پنج از شب به خانه سردار مقتدر رفته، تا فهمید آمدم، با بشاشت رسید. سالارظفر هم با او. من خیلی مسرور، و شدت و غمی
که مرا گرفته بود مبدل به مسرت شد. گفت عصر در خانه دیدم تلفن از خانه حشمت الدوله زنگ [زد] و گفت خانه سردار مقتدر
را میخواهم. گفتم با کی کار دارید. گفت با خود سنجابی. نشانی خواست، دادم. یک مرتبه دیدم صداي سالار ظفر است. تعجب
کردم، پرسیدم تو اینجا چه میکنی. گفت مرا از کرمانشاه
صفحه 547 از 790
ص: 1529
تحت الحفظ به طهران با اتومبیل آوردهاند و به سفارت میخواستند ببرند. من خود را به تدبیر اینجا انداختهام. فورا منقلب شده،
سوار درشکه شده، آنجا رفتم، دیدم حشمت الدوله هم تلفن زده که سالار را به نظمیه ببرند. بلند شده درب خانه شما، خلخالی،
اردبیلی، مرآت و همهجا رفته، خبر نمودم. بعد منزل آمده، اردبیلی رسید، اورنگ و استرآبادي هم بودند. بعد با اردبیلی به گلستان
رفته ادیب السلطنه و نظام السلطان هم رسیده، مرآت الممالک هم آمد، بناي داد و فریاد و هنگامه، تغیّر به دولت و فریاد که این چه
هنگامه است. بعد به قوه جدیت نظام و ادیب و اردبیلی و مرآت، حشمت الدوله گفت پس سردار مقتدر ضامن بشود که سالار
بدون اجازه دولت از طهران خارج نشود. مرآت و اردبیلی هم ضمانت کاغذ سردار مقتدر را بنمایند؛ کردیم، و به نظمیه نوشت که
سالار را به ما بدهند. این بود که سالار را آوردیم.
نیرنگ والی
سالار ظفر هم گفت در کرمانشاه به عنوان اینکه والی، یعنی صارم الدوله که با من اظهار محبت میکرد مرا خواسته، رفتم. گفت
شما باید چندي به طهران بروید و مرا گردش در نظمیه آنجا کردند و با اتومبیل به اردوگاه انگلیسیها برده، آنجا تمام لباس حتی
زیرجامه مرا هم کندند و تفحص نوشتهجات کردند، قدري نوشتهجات توي زیرشلواري بود، خبر نداشتم، آنها را هم کشف
نمودند و مرا به قزوین، به اردوگاه انگلیسیها بردند. از من استنطاق خواستند. گفتم من رعیت ایران [هستم] و شما حق ندارید، مگر
دولت من اجازه بدهد. بعد مرا به طهران رسانیده، اتومبیل جلو [ي] دروازه گفت اتومبیل مرا به سفارت ببرند و اتومبیل ما عقب
اتومبیل جلویی بود. من به تدبیر اتومبیلچی خود را که با آژان نظمیه کرمانشاه بود گول زده و تدبیراتی نمودم که مرا به سفارت
نبرند و خانه حشمت الدوله خود را انداختم.
بعد من خیلی خوشحال شده، شام خورده خوابیدم.
صدر الاشراف و جنگلیها
دوشنبه 16 ذیقعده.- صبح در خانه سردار مقتدر بلند شده چایی با سردار خورده بیرون آمدم. به خانه ضیاء الواعظین رفته، حاج
محمد باقر تاجر نام شیرازي که
ص: 1530
آخوند هم و خوب آدمی است دیده، سید عبد الغنی هم آنجا بود. قدري صحبت، بلند شده، در راه آقا میرزا محمود اصفهانی و
شیخ اسماعیل سعد الدولهاي را دیده، مقاله را خوانده تصدیق [کرده] و نسخه خواستند؛ وعده نمودم. بعد به خانه آموزگار رفته، آقا
میرزا علی، پدر زنش و صدر الاشراف محلاتی هم آنجا بود. قدري صحبت و به صدر الاشراف گفتم از شما در خصوص جنگل
تنقیداتی شده و باعث تنفر من از شما شد. منکر شد.
بعد بیرون آمده، به خانه فدایی رفتم. الموتی، حاج ناظم التجار، زنوزي، ضیاء الواعظین و اردبیلی هم آمدند. بعد جواب مشیر الدوله
را در خصوص استخلاص محبوسین کمیته مجازات از نظمیه که همین دوروزه ترتیبی به جهت محاکمه آنها میدهیم نقل شد. بعد
قرار شد الموتی و زنوزي ایندفعه از طرف ماها بروند، به توسط ادیب السلطنه با مشیر الدوله ملاقاتی نموده، جدا مطالبه سرعت در
اقدام را بنمایند و روز چهارشنبه دو به غروب منزل اردبیلی برویم جواب را بیاورند آنجا.
اشتباهات مدرس
صفحه 548 از 790
بعد بلند شده به فاتحه خواهر آقا میر سید محمد بهبهانی به مدرسه حاج ابو الحسن رفته، ختم تمام و تسلیت مختصري داده به خانه
لواء الدوله ذخیره، بعد از ظهر رسیده، مدرس و سه نفر از اتباع بودند. ناهار کته و خورشت بادمجان، دوغ، طالبی، تخممرغ،
آبگوشت و مخلفات خورده، خیلی مدرس مشتبه بود، از اشتباه اگر صورتا [بیرون] نیامد، لیکن اشتباهش لق شد. جنگلی و تبریزيها
را اهمیت نمیداد و میگفت باید شاه را نگاهداري نمود و میرزا سلیمان خان پروپاگان ریاست جمهوري مستوفی الممالک را
مینماید. تمام مطالب مدرس را رد نمودم. بیچاره کمعمق و مشتبه و جیرجیرو است. بعد خوابیده و مقاله مرا میگفت بیفایده
است. بنده به لوا که سست در مهر [کردن] مقاله شده بود فهماندم که مدرس ملتفت بعضی مطالب نیست. بعد چایی خورده بیرون
آمدم.
سه به غروب به خانه آمده، یمین الملک آمد، قدري مهملات و یک نسخه از مقاله گرفت که به مهر برساند. چایی خورده، بیرون
آمدیم.
ص: 1531
در آرزوي یک ایران خالص و دوایر مصفا
من به خانه افضل الدوله برحسب دعوت رفتم، سلاح السلطنه، ملک، طباطبایی همدانی و علیم الدوله هم آمدند. با حاج میرزا باقر
دستغیب خیلی از صلاح امروزه صحبت شد. آنچه فهمیدم ضدیت با بلشویکی و بقاي سلطنت و مزخرفات؛ بنده چیزي نفهمیدم و
عقاید کلی خود را گفتم تا معاهده و ربقه رقیت انگلیس به ایران معلق است من طرفدار و عاشق بلشویکی هستم، او که رفع شد
خودم دشمنی میکنم و تا کثافتکاري دوایر دولتی است به این قسم، من طرفدار حرفهاي تبریزيها و جنگلیها در خصوص
تصفیه ادارات هستم. اگر ایران خالص ایرانی و دوایر مصفا، آن قسم که من میخواهم بشود نه جنگلی و نه تبریزي و نه بلشویکی،
هیچکدام را [به رسمیت] نمیشناسم، فقط ایران و ایرانی و دوایر مصفا را میشناسم.
بعد بلند شده ساعت دو از شب به خانه وقار السلطنه که منتظر بود رفتم. آقا مرتضی بود و رفت. وقار السلطنه از استرآبادي برائت
ذمه که قصد جمع شدن شماها بود، چیز دیگري نبود. گفتم من مکدر از استرآبادي شدم که مرا وادار به دخول در دستهبندي که
من فهماندم از روي اساس نیست اصرار داشت و بعد از اینکه سایرین با دلیل مغلوب شدند استرآبادي گفت خانه متعلق به من است
من دلم نمیخواهد بعضی را دعوت نمایم. بعد قدري صحبت، بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 17 ذیقعده.- صبح بعد از چایی میرزا اسماعیل خان کاکا آمد و گفت معاون حضرت دیروز آمده بود، شما را ندیده، کاري
داشت. گفتم فردا صبح بیاید. بعد تجلی، آقا محمد گیوهفروش، مصدق الملک و اعتماد لشکر تبریزي هم آمده به قدر دو ساعتی از
اوضاع کلی صحبت، بعد همگی رفتند. من هم بیرون آمده به دکان آقا محمد گیوهفروش رفته یک نسخه مقاله به او دادم. آقا سید
عبد الرحیم اصفهانی را دیده، قدري صحبت.
یادي از کمیتهسازيهاي دو سال پیش
بعد از آنجا سوار واگون و نیم بعد از ظهر به خانه دکتر حسین خان رسیده، ملک الشعرا و نجات هم بودند. ناهار چلو و مسماي
بادمجان، میرزا علی اکبر هم اواخر ناهار رسیده و قصد رفتن عتبات را داشت که فردا برود و میگفت حشمت الدوله تلگرافا به
حکومت همدان و کرمانشاهان توصیه از من نموده.
صفحه 549 از 790
ص: 1532
گفتم شما اجلّ شأنا از توصیه هستید. بعد صحبت متفرقه شد. نجات با ملک بناي گله و تکدر از هم را که داشتند گذاشتند. در
ضمن معلوم شد که ماه رجب دو سال پیش در جایی این آقایان تشکیلیون کمیته با بودن خلخالی و تنکابنی و افجهاي قرار گذاشتند
که دو نفر از دسته خلخالی را آنها جزو کمیته بکنند به شرط اینکه اینها هم ضد تشکیلیون و تشکیل را جزو اتباع کمیته وثوق
الدوله بنمایند. این بود که تنکابنی و خلخالی منتخب به کمیته شدند.
بحث سیاسی
بعد تا سه به غروب آنجا بوده از آنجا بیرون آمده، بازار به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته، ممیززاده، میرزا ابراهیم خان
و میرزا سید یحیی خان هم آنجا بوده. آقا میرزا ماشاء الله گفت در مقاله شما، آقایان اعتراض دارند. پرسیدم: چیست؟ ممیززاده
گفت چون ما فرقه نیستیم و داخل به سیاست نباید بشویم چه حق داریم مقاله به اینکه ضد بلشویک نیستیم بنویسیم. گفتم مقاله من
از قول فرقه دمکرات یا غیره نیست، از قول ملت است. ما هر فردي رسمیت [از] حیث ملتی را داریم. گفت چون مقاله به سلیقه من
تند نیست، ما مهر نمیکنیم. گفتم این مقاله از زبان ما چند نفر طرفدار بلشویکی نیست، بلکه از زبان عموم است. گفت ما بیخود
عسس بیا ما را بگیر نباید بشویم. آنها به ما کاري ندارند که ما بگوئیم ما با شما دشمن نیستیم. گفتم چون انگلیس از حلقوم ملت
در قزوین و جراید اثبات محاربیت و دشمنی اسلامی ملت را با آنها نمود، ما از این مقاله میخواهیم نفی آن اثبات را بنمائیم. گفت
من ورقهاي را مینویسم که در آن ورقه عاشقیت مرا به بلشویکها برساند و دشمنی مرا با انگلیسیها. در دلم خندیدم و گفتم که
باطنت به عکس است که اگر طرفدار انگلیسیها نبودي به نظمیه خراسان، تو را وثوق الدوله نمیفرستاد و اگر تو را مطمئن نبودند،
بعد از کثافتکاريها که از خراسان به طهران آمدي، تو را در اداره مستغلات طهران، بینش انتخاب نمیکرد. اما ظاهرا به ممیززاده
گفتم شما این جرئت را دارید که عشق به بلشویک و ضدیت با انگلیس را اظهار دارید، من ندارم و شما لازم نیست این ورقه را
مهر نمائید.
بعد میرزا حبیب الله خان آمد و ورقه را خوانده، مهر نمود. آقا میرزا ماشاء الله هم
ص: 1533
ورقه که قریب هفتاد امضا شده بود به من داد و میرزا سید یحیی خان هم گفت، ورقه من هم تمام شده و فردا میآورم میدهم. بعد
بلند شده آقا میرزا صدر الدین را تنها و مشهدي علی اکبر آژان، عطار تنها و آقا محمد چاییفروش را تنها دیده تفصیل را به آنها
علاحده گفته، همه تصدیق عدم ضرر و شاید لزوم او را نمودند.
بازگشت فرخی
بعد خیابان آمده فرخی را دیده روبوسی نمودیم. گفتند دو ساعت قبل آمدم. گفتم پس شب بیائید منزل. قبول نمود. بعد من با آقا
شیخ حسین طهرانی تا دم دواخانه شیورین رفته صحبتکنان از اوضاع که میگویند بلشویکها تا قزوین آمده و آمدن بانک از
آنجا به طهران و اینکه دولت به سویت مخابره نموده که اگر شما میخواهید بروید به همدان و بغداد که هیچ و اگر خیال طهران را
دارید ما حرکت بهسمت اصفهان بنمائیم. خیلی از این صحبتها شد. بعد من به دکان آقا میرزا سیف الله آمده چایی خریده، او هم
یک نسخه مقاله خواست که به مهر برساند. بعد به خانه آمده، فرخی هم آمد. قدري صحبت و اطلاعات اینجا را از من پرسید و نقل
وضع بختیاريها را به خودش نمود. شام چلو و مسماي بادمجان خورده و بعد خوابیدیم.
صفحه 550 از 790
ابراز همراهی بصیر دیوان
چهارشنبه 18 ذیقعده.- صبح فرخی از خواب بیدار و چایی خوردیم. فرخی گفت در بالاخانههاي خیابان منزل موقتی براي خود
تعیین میکنم تا ببینم اگر دولت امتیاز یک جریده به من داد مشغول میشوم و الا بلکه بهسمت رشت به تماشا و تحصیل اطلاع
بروم. محتشم الدوله آمد، خواست توسطی نزد حشمت الدوله بنمایم، قبول نکردم. بعد فرخی و حشمت الدوله رفته، موسی خان
خیاط با بصیر دیوان صاحبمنصب قزاق همدانی و یک نفر از صاحبمنصبان ژاندارمري آمدند. خیلی صحبت متفرقه اوضاع و
معاون حضرت هم آمد. بعد آن آقایان بلند شده، بصیر دیوان درب در گفت من بعضی چیزها در قزاقخانه از شما شنیدم بعد میآیم
و به شما میگویم، و لیکن پست راه طالقان به رشت به ما سپرده شده بود و همه را به ژاندارمري تحویل دادیم و یک
ص: 1534
پست دیگر تا چند روز دیگر با ما است، اگر کسی را بخواهید بفرستید من حاضرم سالما او را برسانم. اگرچه من کسی را نداشتم
بفرستم و ارتباطات ظاهري با جنگلیها را نداشتم، مع ذلک اظهار تشکر نمودم و گفتم اگر اطلاع از رشت پیدا میکردیم بد نبود
که بدانیم حقیقت امر از چه قرار است. البته بعد که همدیگر را دیدیم عرض میکنم.
شفاعت زمان خان
بعد از نظمیه که «1» ... بعد آنها رفته، معاون حضرت اظهار داشت که زمان خان، قوم من و همچه جوان حساس عالم نیست و چه
بیرون آمده براي تفرج به مازندران رفت، حالا حشمت الدوله تعقیبش کرده و میخواهد او را جلب به طهران نماید.
من شنیدم که حشمت الدوله گفته بود چون کمرهاي تعقیب او را خواسته، از این جهت اخراج او از نظمیه و جلب او از مازندران
میشود. اگر زمان خان به شخص شما صدمه یا خسارتی وارد آورده ترمیم و شفاعت او را بنمایم. من اوقاتم تلخ و تکذیب نمودم و
گفتم ابدا من اخراج یک طالح یا ادخال صالحی را مفید براي مملکت نمیدانم و داخل در توسط، مثبت یا منفی اشخاص نشده و
نمیشوم.
بعد معاون حضرت هم رفت.
امان از کاسبهاي احمق
من هم مشغول تحریر. ناهار نان، پنیر، سرکهشیره، خیار، سبزي و قدري چلو شب مانده با بتول و ننه اسماعیل خورده خوابیدم. بعد
چایی. سه به غروب بیرون آمده، بازار، آقا محمد گیوهفروش را دیده، گفتم مقاله کو؟ گفت میرزا احمد خان مدعی العموم آمده،
گرفت بخواند با جلیل الملک گرفته برده که بیاورند. گفتم دیدید که شما قابل هیچچیز نیستید، چیزي که من امانت به شما میدهم
چرا باید به غیر بدهید؟ گفت میرزا احمد خان آدم درستی است. زبانا گفتم بله خیلی خوب آدمی است، اما چه کنم که من او را
میدانم چه آدم خائن شقاوتآثاري است. اما امان از آدمهاي کاسب احمق. بعد رفتم و یک مقاله به
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1535
آقا محمد چاییفروش، یکی به آقا مشهدي علی اکبر آژان و یکی به مشهدي عباس گیوهفروش و یکی به آقا میرزا سیف الله دادم
که به مهر برسانند.
صفحه 551 از 790
بعد به خانه آقا سید جلیل رفته، فدایی، فرخی، حاج ناظم التجار، الموتی و زنوزي هم آنجا بودند. تفصیل ملاقات با مشیر الدوله را
زنوزي و الموتی گفتند که خیلی هم اوقاتش از انقلاب قزوین تلخ بود و وعده کرد که درصدد رسیدگی به دوسیه محبوسین
برآیند.
بعد قرار شد که حاج ناظم التجار و آقا سید عبد الرحیم کاشانی بروند نزد رئیس الوزرا و بالکلیه سخت بگیرند یا رسیدگی به امر
محبوسین بشود یا جواب یأس رسما بدهند، حد وسط و مداهنه و اغفال نمیشود، و روز یکشنبه ناهار در منزل فرخی جواب بیاورند.
بعد بلند شده، من به خیابان و گردشکنان با اکبر آقا، ساعت یک از شب آمدیم به خانه عین الممالک. نائینی و دو نفري هم بودند.
آنها بعد از مقداري صحبت رفتند. بعد من و عین الممالک بیرون آمده، نقل کرد که میرزا داود خان خیلی بیادب و بداخلاق و
اعضاي کمیسیون تطبیق از او متنفر و میرزا رضا خان گرکانی و نائینی و میرزا محمد علی خان گرکانی مکدر شدهایم. چون مفتري
و بدزبان [است] و از مازندران که به جهت تقسیم اعانه که رفته بود حکمی از کابینههاي پیش گرفته بود که هزار و چهارصد تومان
حقوق هفتماهه که مازندران بود به او بابت حقوق اعضاي کمیسیون تطبیق به او بدهند.
من آنوقت به او ایراد نمودم که غلط است. از آنوقت نسبت به من بد شد.
بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدیم.
ملاقات با حبیب الله خان شیبانی
چهارشنبه 19 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، کاغذي از پاریس، معاون السلطنه و در جوفش کاغذ مساوات که طوفان دریاي هند دو
ماه ما را عقب انداخته و کاغذي از مدیرزاده از شیراز رسید، خوانده جواب نوشتم. بعد بیرون آمده، مقارن ظهر با فرخی برحسب
وعده به خانه فدایی رفته، ناهار، صحبت، خواب و چایی. عصر هم ماژور حبیب الله خان آمد آنجا. ندیده بودمش. قدري صحبت.
بعد بیرون آمده، یک مقاله هم به موسی خان خیاط داده، از آنجا رو به خانه، گوشت و بادمجان و آرد.
ص: 1536
سخنان سردار فاخر در قزوین
بعد به خانه مرآت الممالک رفته ساعتی صحبت اوضاع امور که هیئت یک کرور از انگلیسها با هفت هزار قبضه تفنگ که مشغول
جنگ با متجاسرین و از طرف دیگر به سردار جنگ بیست هزار تومان پول و شاید براي زمینه بردن شاه به اصفهان و اینکه سردار
فاخر در قزوین بالاي منبر رفته و گفته من در نزد آقا میرزا کوچک خان رسیده، او همه قسم حاضر براي اطاعت دولت هست و از
رشت هم قهر از عملیات جدید الورودها کرده و مکدر و متنفر از آنها شده و به جنگل برگشته و اینکه دولت قرار جدیدي با
انگلیسیها براي جلوگیري از متجاسرین گذاشته.
آخرین کارت مورخ الدوله
بعد مقارن غروب بیرون آمده، در راه آقا میرزا عباسقلی خان، آقا میرزا حاج آقا، بعد اکبر آقا رسید. صحبتکنان رو به خیابان؛
مورخ الدوله رسید و اظهار داشت که جدیدا خبر محرمانه دارم که انگلیس تخلیه قزوین را مینماید و احتمال حرکت شاه و دولتیان
به اصفهان و احتمال خطر هرجومرج در طهران [وجود دارد] آیا ممکن است باهم کار بنمائیم؟ گفتم من در اصل کار متحیر
[ماندهام] و گوشه را بهتر میدانم. بعد گفت فردا یک و نیم به غروب بیائید منزل ما، دو سه نفري هستند، صحبت نمائیم. کارت
خودش را براي علامه و اجازه ورود به من داده، رفت.
صفحه 552 از 790
ما هم به خانه ضیاء الملک که نوبري با او از همدان و عصر انقلاب آمده بودند رفته، نوبري را دیدن، جمعی آنجا بودند؛ ضیاء
الملک، بهاء الملک، سردار صفوت و غیره. نیم ساعتی دیدن. بعد بلند شده با آقا میرزا عباسقلی خان و اکبر آقا و آقا میرزا حاج آقا
به خانه آقا میرزا باقر تنکابنی؛ روضه آنها تمام شده بود. بعد آقایان به خانههایشان، من هم از درب خانه ناصر الدوله ورود نموده،
تنها بود. قدري صحبت. به شام مرا نگاه داشت. بعد به خانه آمده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه بیستم ذیقعده.- صبح بعد از چایی آقا محمد علی پسر دایی آمده، هفت من قیسی مجددا به او دادم. بعد یمین الملک،
محتشم الدوله، اجلال السلطان، اعتماد حضور، سلیم خان و دو نفر دیگر آمده، خیلی صحبت اغتشاش اوضاع و مهر مقاله، تصویب و
نسخه بردند که نوشته به مهر برسانند.
ص: 1537
بعد آقایان رفته، محتشم الدوله در راه اظهار کرد که سفارشی از من به وزارتخانهها بنمائید که من داخل کار بشوم. من رد نمودم.
دعوت براي مأموریت رشت
بعد برحسب دعوت مؤتمن الملک کتبا، به خانه مؤتمن الملک، دو به ظهر مانده رفته، بعد از مختصري اظهار داشت: براي پیشآمد
رشت، دولت تصمیم نموده که شما با چند نفر به رشت بروید. بعد بنا شد که من شما را ببینم و بپرسم که شما قبول تقاضاي دولت
را مینمائید؟ گفتم هرکسی که حاجتی براي حیث عمومی یا شخص مظلوم خصوصی که براي نوع، مظلوم شده باشد، من حاضرم،
چه جاي آنکه هیئت دولتی که من آنها را خائن نمیدانم، اما باید موضوع مأموربه را معین و رفقاي مرا هم اسما بگوئید تا نظریات
خود را عرض نمایم. گفت هنوز به آنها نگفتهایم. اول بنا شد که به شما گفته شود تا نظریات شما معلوم شود، بعد به آنها
بگوئیم؛ یکی استرآبادي. گفتم خیلی خوب است.
بعد گفت خلخالی. گفتم من و او سلیقه مال دو تا است او میگوید اول انسان باید رفع بیچارگی خود را بنماید تا بتواند رفع
بیچارگی مردم را بنماید و من به عکس عقیده دارم و میگویم کسی که رفع بیچارگی خود را از مجاري دولتی ناچار است بنماید،
او نمیتواند با دولت طرف شود که رفع بیچارگی مردم بشود. گفت او باشد. بعد خیلی صحبت شد و قرار شد فردا خبري بدهد که
در گلستان رفته مذاکره بنمائیم.
بعد بیرون آمده، در راه مشار اعظم را دیده، خیلی در خصوص اکبر آقا به او سخت گفتم. بنا شد او را اذیت دیگر نکند. بعد گفت
طبیبزاده را در مازندران دولتیها به احتمال ارتباط با جنگلیها گرفتهاند. گفتم به آقا سید جلیل که با ذلیکن استاروسلسکی و
کلچاك حشمت الدوله ارتباط کامل دارد حلش از او ساخته میشود.
هیئتمدیره قفقازي مدرس
بعد به خانه صمصام رفته، ناهار آنجا و با او خیلی صحبت. بعد بیرون آمده به خانه آمده مشغول تحریر. قدري خوابیده و بعد سوار
واگون، برحسب وعده به
ص: 1538
خانه مورخ الدوله رفته، پاختیانف، بعد مدرس، کیلدرف، مشهدي میرزاي قفقازي و مصدق نامی قفقازي آمده، اولی جزو
صاحبمنصبان نظامی و رؤساي لشکر در معاونت جنگ، او را جواب و حالا بیکار، جوانکی ملایم او را دیده، فارسی جز کلمات
صفحه 553 از 790
مفرده بلد نیست. اظهار میل به عقیده اشتراکی داشت. و سیّمی ژارژ دافر روس که هیئت دولتش با سازانف عجالتا در پاریس است،
فارسی خوب حرف میزد، اما آدم شارلاتانی به نظرم آمد. چهارمی و پنجمی را هم حقه به نظر من آمدند. خیلی صحبت از اوضاع
روسیه و این طرف و آن طرف.
مدرس هم به میان افتاده، تعلیمات [میداد] که باید هیئتمدیره درست کرد و جلو [ي] هرجومرج داخل و خارج را گرفت، یا شاه
را نباید گذاشت برود.
کیلدرف هم با مورخ و دو قفقازي میداندار صحبت. بنده و پاختیانف سکوت، و من در قلب میخندیدم. تا ساعت یک از شب
رفته، بعد بلند شدیم. مورخ گفت صبح یکشنبه مستشار الدوله میآید اینجا. خودمان باهم صحبت نمائیم.
مدرس و مرا دعوت به آمدن نمود. بعد مدرس رفت. من هم به خانه مصدق الملک و اعتماد لشکر تبریزي رفته نبودند.
ذکر خیر دوستان
بعد سوار واگون نزدیک مسجد شاه، مرآت الممالک از حمام میآمد.
صحبتکنان تا درب خانهاش. بعد من دو و نیم از شب به خانه عین الممالک رفته قهوه و صحبت؛ نقل کرد دیشب خانه سردار
مقتدر دیدن سالار ظفر رفته، الموتی، آقا عبد المطلب، زنجانی، میرزا محمد علی خان، بامداد و نواقل هم آنجا آمده بودند. بعد
صحبت اینکه مدرس کاغذ تمام میکرد که شاه باید خلع شود، سردار مقتدر از مدرس شنیده بود. بعد آقا عبد المطلب گفته بود
کمرهاي هم یک کاغذي تمام میکند که به مشیر الدوله وعده کرده بود پنج هزار مهر به او میزنم و به من داده من دیدم خوب
نیست و اهانت به بلشویکها است و به انگلیسیها نفع دارد، من مهر نکردم. سردار به او بد گفت و بیاعتنایی کرد و من هم تغیّر به
آقا عبد المطلب کردم. او گفت کمرهاي ریاستطلب و مثل عمر سالوس است.
نواقل هم گفت کمرهاي نفهم است.
گفتم نواقل به واسطه اینکه من گفتم اجزاي دولتیها، کسانی که بعد از
ص: 1539
مشروطیت از مشروطهخواهان وارد نوکري دولت شدهاند من به آنها اعتقاد ندارم که داخل حزب شوند، اوقاتش تلخ است. عین
الممالک هم گفت که آقا عبد المطلب هم از شدت غیض و بخل و حسد معلوم بود که خلقش تنگ است و میگفت کمرهاي
ریاست و شهرتطلب [است] و میگفت من رفتم نزد وزرا، من و آنها هرکدام صندلیهایمان را خودمان برداشتیم و بردیم کنار
نشستیم.
گفتم آن بیچاره اینقدر شعور نداشته که من تمجید حال وزرا را نمودم که با حال ملایمت و بیتکبري، آنها را دیدم که ابدا
ریاست وزرایی در آنها اثر نداشت.
... و کمیته بلشویک مورخ الدوله
بعد عین الممالک نقل کرد که در زمان وثوق الدوله دو نفر اهل آستارا، یکی شیرزاد و دیگري تاج محمد را به اسم بلشویکی در
نظمیه حبس نمودند، در کابینه مشیر الدوله آنها را مرخص، مورخ الدوله آنها را گیر میآورد. شیرزاد ساده، تاج محمد زرنگ
اعجوبه، مورخ الدوله میرود مخبر السلطنه وزیر مالیه را دیده میگوید کمیته اصل بلشویکی را به دست آوردم و رقباتی میچیند و
مخبر السلطنه عاشق زیارت آنها میشود. یک شب مخبر السلطنه را به منزل میبرد. مخبر السلطنه لدي الورود تعظیم به کمیته
میکند به تاج محمد برحسب تعلیم که هرچه شنیدي بگو المز، یعنی نمیشود. بعد از صحبتهاي زیاد، بعد قرار میشود براي
صفحه 554 از 790
پیشرفت امور چند نفر را مخبر السلطنه وارد مالیه، منجمله مورخ الدوله را رئیس کابینه. بعد من با عین الممالک گردشکنان، من به
خانه آمده شام خورده خوابیدم.
نارضایی ماژور حبیب الله خان از اوضاع مازندران
شنبه 21 ذیقعده.- صبح بعد از چایی محتشم الدوله آمد، بعد از مقداري صحبت گفت فردا شب با مهذب السلطنه به اینجا خواهیم
آمد. سلیم خان همسایه هم آمد، بعد رفت. من هم بعد از قدري تحریر بیرون و درب دکان آقا سید جواد نشسته، یک نسخه مقاله را
گرفت که به امضا برساند. بعد بلند شده خیابان لالهزار رفته، یک نسخه هم به ابو طالب سیگارفروش. بعد به خانه سردار مقتدر
سنجابی رفته، با سالارظفر بودند. صحبت اینکه ماژور حبیب الله خان را دیدم و
ص: 1540
خیلی صحبت در مازندران استعفا از ریاست کرد، چون دید قشون قزاق خیلی چپاول و استاروسلسکی هم جلو نمیگیرد و سعد الله
خان را در آنجا ملاقات و مبارزه بینشان واقع و یک نفر را هم کشته بود، اما باطنا طرفدار و مربوط. بعد خیلی صحبت. نیم به ظهر
بلند شده بهسمت خانه آمده ناهار خورده، بعد خوابیده، بعد چایی.
دو به غروب بیرون آمده از راه بازار، آقا محمد گیوهفروش را دیده، مقاله خط مرا که به میرزا احمد خان مدعی العموم داده بود و
دعوایش کردم، به من داد و یک نسخه هم نوشته بود که به مهر برساند. بعد به خانه دکتر حسین خان احیاء السلطنه رفته قدري
صحبت، اشرف الملک آمد. دو سه نفر دیگر [هم] بودند. ساعتی صحبت. بعد بلند شده مقارن غروب از خیابان به گردش، خانه
وقار السلطنه رفته، ساعتی صحبت، بعد بلند شده به خانه آمدم شام خورده خوابیدم.
بصیر دیوان مأمور خطه طارم
یکشنبه 22 ذیقعده.- صبح بعد از چایی آقا میرزا فرخی آمده دعوت ناهار را به خانهاش تجدید نموده، بیست لیره از پنجاه لیره
امانتی خودش را گرفت و رفت.
آقا شیخ مهدي تبریزي هم آمده قدري صحبت اوضاع و یک مقاله گرفت که به مهر برساند. بعد بصیر دیوان صاحبمنصب قزاق با
موسی خان خیاط و صاحبمنصب دیگري آمده، صحبت زیاد. بصیر گفت من مأمور به زنجان براي قزاقهاي آنجا و محافظت خط
طارم میروم و اگر کاري داشته باشید من حاضرم. بعد قرار شد اطلاعات آنجاها را خبر بدهد.
بعد آقایان هم رفته، من بیرون آمده، گوشت خریده به خانه براي ناهار داده، بیرون، قدري با میرزا عباسقلی خان صحبت. بقاء
الملک رسید؛ از شدت اوقات تلخی، من هم چوبکاري کرده، از دور که او را دیده بلند شدم و گفتم اشخاصی که مقام آقایی و
ترقی ظاهري را اتخاذ میکنند افتادهتر میشوند و اگر کسی در یک امري با آنها عقیدتا مخالف شد در سایر حقوق مشروع او
نباید ایذا و باطل نمود. خوب نبود حق مشروع مرا که باید اسبابهاي مجمع ادب را از خانه من ببرید، نباید به مخالفت من که
میگویم نمیتوانم با دستهبندي شما کار نمایم و
ص: 1541
درصورتی که آقاي ادیب السلطنه معاون وزارت داخله شده، همان روز در جواب عریضه تظلم من به خودت، آن جواب دل
آتشزن و تعرضآمیز به من بنویسی؟! آقا خیلی به وقار و ابهتشان برخورد که چرا من این قسم تعرض نمودم، و رفتند.
یک پلتیک نامعلوم دیگر
صفحه 555 از 790
بعد به اداره مرآت الممالک رفته، صحبت نمود که حالا که بنا شده شما جایی بروید رفقا را شما رد نکنید، بگذارید غیر رد نماید.
یا بهانه به جهت نرفتن خودت فراهم بیاور، بدون آنکه اسم آنها را ببري. گفتم فهمیدم چه میگویی، اما من گفتم که با
استرآبادي حاضرم، اما با خلخالی نمیتوانم بروم و مطالبی که بین من و مؤتمن الملک شده بود، چون دیدم مسبوق شده بود، گفتم
و او از حکیم الملک شنیده بود که دولت کمرهاي، استرآبادي و خلخالی را میخواهد به رشت بفرستد. مرآت گفت حکیم الملک
میل دارد شما به هیئت [وزرا] براي حاج نظم السلطنه توسط ورود به کار و حکومتی نمائید. گفتم من یک خواهش به جهت ترتیب
استخلاص محبوسین نظمیه نمودم ابدا مورد قبول نشد و مرا جاي آن نیست که براي او توسط و شفاعت بنمایم، او هزار مثل مرا باید
شفیع شود. این مطلب را چه پلتیکی است نفهمیدم.
خواهر انورپاشا
بعد به عین الممالک کاغذي نوشته شد که ناهار به منزل فرخی مدعویم. در این ضمن زنی را از حیاط گلستان با آژان بیرون
آورده، میبردند. حدس زدیم که زن معروف به خواهر انورپاشا، شاید این باشد و شبیه به او مینمود. من بیرون رفته به قیافهاش نظر
نمودم زن فکوره متینهاي با لباس خیلی محترم عالی؛ خیلی دلم سوخت که اگر خواهر او باشد چارقد او به سر اهالی مملکت ما که
او زن است و براي حفظ مملکت خودش چه فداکاريها میکند. بعد بلند شده به مرآت گفتم شما و عین الممالک به خانه فرخی
بعد خواهید آمد. بعد من به خیابان آمده هفت هزار مقروض بقیه دواي اسماعیل بوده، دادم.
ص: 1542
فریاد از اعمال و اقوال دوستان
ظهر به خانه فرخی رسیدم. مجله، خلخالی، زنوزي، اردبیلی، فدایی، گیوهفروش، آقا شیخ حسین طهرانی، آقا سید عبد الغنی،
الموتی، حاج ناظم، بقاء الملک، ضیاء الواعظین، حسن آقا، عین الممالک و مرآت الممالک، مشغول صحبت و چایی و ناهار. بعد
خواب و چایی. لیکن در ضمن متألم از ایذاي آنها به من که چرا با آنها کار نمیکنم. هرچه میگویم من یک نفرم، شماها چرا
باهم کار نمیکنید. اعمال و اقوال آنها گفتنی نیست که چقدر دسایس و صدمات به اساس سعادت نوع بشر میزنند. بهتر آنکه با
خودم آن معلومات شقاوتکارانه در زیر خاك مدفون شود. حاج ناظم گفت که استرآبادي میل داشت و پیغام داد که عصر یا شب
بروید آنجا. گفتم چشم بعد از ناظم پرسیدم که شما و کاشانی به هیئت وزرا رفتید که از طرف جمعیت تقاضاي رسیدگی به امور
محبوسین بنمایند؟ گفت این دو سهروزه کاشانی را پیدا نکردم، امروز دیدمش به موجب کاغذ، وقت از وزرا خواست که برویم.
آه، آه که ابدا از روي حقیقت به فکر مظلومین بیمال و بیکس نیستیم. بعد به آقایان رفقا؛ مجله، گیوه و غیره هم استمداد خواستم،
دیدم به جهت اینکه دل مرا مثل اینکه بسوزانند مجله گفت آنها جانی هستند و چه و چه. خداوندا اگر میسوزم، اما نه پیداست
دودي. بعد یک به غروب با عین الممالک و زنوزي بیرون آمده، آنها به منزلهایشان و من هم به خانه استرآبادي که مرا خواسته
بود رفتم.
نظر استرآبادي در باب مأموریت گیلان
گفت در خصوص رفتن به رشت نظر شما چیست؟ چون مرا مؤتمن الملک خواست و گفت دولت شما و دو سه نفر دیگر را تصمیم
نموده به رشت بفرستد، من گفتم که علاوه بر اینکه دیر شده و سردار فاخر هم بیمناسبت فرستاده بودید، حالا سخت و من از راه
مازندران و کشتی میتوانم و از راه قزوین چون بالاتر راه خراب و باید با مال و [از] بیراهه رفت، من علیل. رفقا را از مؤتمن
صفحه 556 از 790
الملک پرسیدم. گفت کمرهاي، خلخالی و اردبیلی. گفتم کمرهاي را دیدهاید. گفت او را صبح دیدم و به شما خیلی اظهار میل
کرد. بعد قرار شد مؤتمن الملک خبر ثانوي بدهد.
ص: 1543
من هم تفصیل دیدن خودم را با مؤتمن الملک گفتم که من هر امري که راجع به نفع عامه باشد حاضرم اما باید دولت قبلا موضوع
مأموربه ما را معین و رفقا را که باهم برویم تعیین نماید تا من نظرات خود را عرض نمایم. گفت یکی از رفقا استرآبادي است. گفتم
خیلی خوب، من هم تمجید میکنم. گفت دیگري خلخالی است. من به فکر فرورفته، گفتم تناسب بین من و او نیست. بعد از خیلی
صحبتها قرار شد مجددا مرا خبر بدهد و گفت هنوز به هیچیک از آنها نگفتهام. بعد به استرآبادي گفتم اگر منجر شد رفتن سر
کار، من هم در خدمت شما حاضرم و بیشما نمیروم و بعد از تعیین، باهم صحبت میکنیم. بعد بلند شده رو به خانه آمدم.
توقع بیجاي حکیم الملک
بعد از ظهر که خانه فرخی بودم با مرآت الممالک، وقت رفتن او تنها قدري صحبت که حکیم الملک میل دارد خلخالی با شما
بیاید رشت. گفتم من به مؤتمن الملک رد نمودم. گفت حکیم الملک میل دارد که شما از حاج نظم السلطنه نزد کابینه، که حاکم
جایی شود توسطی نمائید. گفتم من از کابینه تقاضاي درج یک مقاله که شاید از نیستی مملکت را نجات دهد که ما ملت محارب
با بلشویک نیستیم و رسیدگی به محبوسین که آنها از باستیل نجات یابند، نمودم قبول نشد، حالا بیایم توسط حاج نظم السلطنه را
بنمایم؛ آخ، آخ.
طعن و لعن بیش از پیش
مقارن مغرب به خانه آمده، بعد از ساعتی مهذب السلطنه با محتشم الدوله آمده، ساعتی صحبت. بعد آنها رفته شام خورده
خوابیدیم.
باز در خانه فرخی دوستان صوري و سمومات سرّي اعنی مجله و آقا سید عبد الغنی و گیوهفروش و چند نفر دیگر، آقا سید عبد
زود براي من صادر «1» ... الغنی گفت که شما به فرزانه توصیه از من بنمائید که یک حکمی در خصوص دوازده هزار تومان یا
نماید. فورا جگرم سوخت که چون خودشان شهرت دادهاند که
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1544
من واسطه ورود فرزانه به کار شدهام حالا به این حقه میخواهند به قبول این مطلب دلیل این افترا را تهیه نموده باشند. گفتم هرکس
گفته که من توسط فرزانه را کردم گه خورده. شیخ مجله گفت شنیدهام شما واسطه مورخ الدوله شدهاید که رئیس کابینه مالیه شده
و مخبر السلطنه این حرف را زده. گفتم اگر مخبر السلطنه این حرف را زده، او هم دروغ گفته. مجله گفت پس شما در روزنامه
تکذیب کنید.
گفتم شما در روزنامه از من بخواهید، تا من هم در روزنامه تکذیب نمایم. این است اخلاق شماها که با شماها نمیتوانم کار نمایم
و اعتماد ابدا به اخلاق شماها ندارم. خوب من با شما در دستهبندي به اسم حزبی نمیتوانم کار بکنم، دیگر نباید هرچه افترا و دروغ
است به من نسبت و شهرت دهید. سید عبد الغنی گفت دو هفته پیش که من و افجهاي و مجله و ضیاء الواعظین و آقا شیخ محمد
علی و چند نفر دیگر خانه گیوهفروش بودیم کی به شما گفت که ماها آنجا بودیم که شما به ضیاء الواعظین گفته بودید. گفتم من
صفحه 557 از 790
همچه چیزي نظرم نیست.
واقعا هرچه که فکر کردم نظرم نیامد. گفتند دروغ میگویی. گفتم فکر میکنم و در کتابچهام نگاه میکنم، اگر پیدا کردم
میگویم.
مگر عمل انفرادي
بالاخره تیرهاي مسموم آقایان را به جان و دل میخرم و با آتش کینه و حقد آنها صبر میکنم و میسوزم اما با آنها کار نمیکنم.
یعنی حالاها با هیچکس، جز عمل انفرادي. بعد آقایان گفتند ما از شما دست نمیکشیم. گفتم من هم از شما دست آشنایی صورتی
نمیکشم، اما با شما در امر حزبی کار نمیکنم. گفتند اگر شما کار نکنید کار ما را مختل میکنید. گفتم این اخلال درصورتی
است که بخواهم با شما باشم در امر حزبی و مرا راه ندهید. یا آنکه بخواهم با جمعیتی غیر شماها کار بکنم؛ البته ممکن است امر
حزبی شما را اخلال نمایم، درصورتی که هیچیک نیست، چه توجهی به تجمع شما دارم؟ سید عبد الغنی گفت باید شماها را که
برجسته هستید کشت تا مردم آسوده شوند. گفتم من چه برجستگی دارم؟ گفت خیلی برجستگی دارید. در دلم خیال کردم
برجستگی من این است که نه به مقامی براي خود و نه پولی و نه تعریف اعیانی مایل و حاضر، و از کیسه خودم شخصا میخورم تو
هم این کار را بکن و برجسته شو، اما باز از ترس پنهان کردم.
ص: 1545
[امور روزانه]
دوشنبه 23 ذیقعده.- صبح بعد از چایی نوبري، ضیاء الملک و آقا سید اسد الله عصر انقلاب آمده مشغول صحبت و بدي اوضاع و
تفرقه و تجزیه قواي رشت و رفتن میرزا کوچک خان به جنگل و چپاول انقلابیون رشت را و وخامت اوضاع. بعد آقایان رفتند.
کنکاش رجال
بعد از ساعتی صمصام السلطنه آمد. ایراد نمودم که چرا در جریده با وکلاي غیرقانونی تقاضاي انعقاد مجلس را نمودید؟ بعد گفت
من با امیر مفخم عیالات را میفرستیم کمره و خودمان میرویم بختیاري به جهت اصلاح امور، و بعضی مطالب دیگر و دو هزار
[سوار] میفرستیم طهران براي دولت، و دیروز عصر من و سپهسالار و سعد الدوله و امام جمعه را در گلستان، رئیس الوزرا خواست
و در باب اوضاع مذاکره نمود. من گفتم که ماها با شما همهجور مساعدت میکنیم.
سپهسالار گفت باید کلیتا با انگلیسیها ساخت. سعد الدوله گفت باید جمعی از وجوه اعیان و علما و غیره دعوت کرد و مذاکره
نمود.
بعد از مدتی صحبت، صمصام رفت. بعد من بیرون آمده، دکان آقا میرزا عباسقلی خان، سیف الاطبا رسید و گفت دکتر محمود
خان را کارش را درست کردم و همین دوروزه به گلپایگان میرود. بعد در خیابان حجره کاشانی رفته آقا میرزا علی قمی و عدل
الملک آنجا بودند. قدري صحبت، از آنجا قصد خانه پهلوي را نموده، آقا شیخ محمد بروجردي را دیده، مرا به خانهاش برده، ناهار
کباب، خیار، سکنجبین، سرکهشیره، پنیر، سبزي. بعد چایی، بعد صحبت رفتن رشت خودش را، بعد سواد کاغذي که وزارت عدلیه
در جواب ویستادهل که جلب مستوفی را از دولت تقاضا کرده بود که مظنون به کمیته مجازات است خواند. بعد من استمداد در
طریق استخلاص کمیته مجازات را خواستم.
دستوراتی تکلیفم نمود. خداوندا، چقدر مظلوم، بیآلایش، دچار ظلم، بماند.
صفحه 558 از 790
پرسوجوي مسیو تیگران
بعد بیرون آمده به خانه پهلوي رفته، خیلی صحبت از اوضاع. تکران هم آمد.
تفصیل آقا سید جلیل که گفته بود کمرهاي و خلخالی و افجهاي و من را دولت
ص: 1546
انتخاب براي رفتن رشت نموده، از من پرسید. گفتم مؤتمن الملک به من گفت آقاي استرآبادي. گفتم خیلی خوب. خلخالی را
پرسید، قبول نکردم، اسم دیگري را نبرد. اما اگر افجهاي و اردبیلی باشند من نخواهم رفت. بعد تکران، اتحاد فرانسه و انگلیس و
ایتالیا و بلژیک را در تجهیز قشون براي محاصره روسیه و آلمان ذکر نمود که قشون خود را انگلیس از ایران خارج مینماید و
اوضاع انگلیس و فرانسه خیلی بد است. بعد از مدتی صحبت بیرون آمده به خانه آمدم.
باستیل ویستادهل
رعد « دیلی میل » کاغذي به هیئت وزرا به توسط وثوق السلطنه نوشته تقاضاي اول، بیان تقصیر ویستادهل که منفصل شده در جواب
درج شود. دوم رد قبول تقاضاي امتیاز یک جریده به اسم فریاد که سابقا خواسته بودم. سوم اگر محبوسین نظمیه محکوم شدهاند
حکم آنها به آنها قرائت و اجزاي محاکمه به آنها معرفی و اگر محکوم نشدهاند امر به محاکمه فوري که بیش از این در باستیل
ویستادهل نمانند.
بعد بیرون آمده در راه عین الممالک را دیده باهم به خانه ناصر الدوله رفته ساعتی صحبت. بعد کاغذ را به او دادم که فردا به وثوق
السلطنه برساند. بعد از ساعتی صحبت به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
کمیته حفظ امنیت
سهشنبه 24 ذیقعده.- صبح بعد از چایی آقاي آقا شیخ ابو طالب و مصیب خان آمده، شیخ اظهار داشت به حشمت الدوله در
خصوص محبوسین نظمیه و انتخابات و بعضی مطالب دیگر مذاکره و سخت به او گفتم. بعد آقا شیخ حسن خان و میرزا عبد
الحسین ساعتساز و یک نفر دیگر یادم نیست آمدند و شیخ حسن خان محرمانه گفت باید کمیته حفظ شهر را فراهم آورد و من
تهیه اسلحه کرده و میکنم. قدري صحبت و آقایان رفتند. بعد آقا محمد هادي هرندي آمده، قدري صحبت، مقاله را گرفت که
نوشته به مهر برساند.
بعد بیرون آمده، بازار، آقا محمد گیوهفروش و چاییفروش. عطار آژان و کاکا
ص: 1547
را دیده، همه گفتند مشغول مهر رساندن مقاله هستیم. آقا میرزا صدر الدین و آقا میرزا ماشاء الله دکانشان نبودند. بعد از آنجا به
خانه مشیر اکرم آمده قدري نزاع در سر بلشویکی نمودیم. بعد عصمت السلطنه هم که به جهت تهیه جهیز دخترش بدر السلطنه به
شهر آمده بود از بیرون آمده، ناهار باهم خوردیم. بعد من خوابیده و بعد چایی و بیرون آمده، گیوهفروش نبود. به پسرش گفتم سر
سه به غروب فردا بیاید درب پستخانه با رفقا برویم شمیران. بعد به خانه فرخی رفته، چایی و قدري صحبت. بعد بیرون و به خانه
آمده مشغول تحریر، کاغذي از مساوات که سابقا از وین نوشته بود، پست آورد، میخواندم، شاهزاده ناصر الدوله و رکن الممالک
داییاش آمدند.
صفحه 559 از 790
یک دعوت بیحاصل دیگر
نیم ساعتی صحبت اوضاع. بعد آنها رفتند. من هم بیرون آمده به خانه طباطبایی همدانی رفته، نبود. در خیابان با افضل الدوله و
سلاح السلطنه رسیدند. من و طباطبایی علاحده مشغول صحبت؛ بیان کرد که جلسه ما که عبارت از سلاحین السلطنه و ملک و
افضل و علیم الدوله و آقا شیخ محمد علی قزوینی در یکشنبه گذشته صحبت شد که شما را خبر نمائیم.
امروز عصر سهشنبه که خانه من جلسه بود و اعضا آمدند، قرار شد که با شما صحبتی شود که اگر عقیده به تغییر رژیم حالیه دارید
و عضو ماها میشوید و در جاي دیگر عضو نباشید به شما خبر نمائیم، با یک شرح مفصلی بیان نمود. گفتم من تا به حال از ضد
تشکیلی به بعد عضو جایی نشده و حالاها هم نخواهم شد. جهت هم آنکه این عملیات به یک دسته که بخواهند مرکز و سایرین از
دستهها یا تابع و یا غیرقابل اعتنا باشند، ابدا پیش نخواهد رفت.
من چندي است در فکر این و متحیر مانده که چه قسم ارتباط بین تجمعات بدهم و هر دسته را از خودخواهی و شاخصیت
صرفنظر و تساوي در روي هم ریختن بدهم و اگر بخواهیم مفید براي عامه و مملکت باشد، راه این است و اگر دستهبندي و
انتفاعات شخصی باشد من نیستم. خیلی صحبت و مرا شبانه از گردش به خانهاش برده، چایی و تتمه صحبت. بعد به خانه آمده شام
خورده خوابیدم.
ص: 1548
گردش تجریش
چهارشنبه 25 ذیقعده.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، سر واگون با ملکزاده تبریزي به درشکه، توپخانه به نظمیه رفته خدمت
ارداقی و عماد رسیده، قدري صحبت و تألم زیاد از مماطله دولت از رسیدگی به امور آنها. بعد بیرون آمده دو نفر از اجزاي پست
از شدت تضییق معاش و تنفر از بیحسی مردم تریاك [خورده] و مشرف به موت شده بودند. میرزا حبیب الله خان را دیده قرار شد
اگر بتواند ما امروز و او فردا بیاید شمیران، دو شبی باهم باشیم. بعد به دکان شیخ حسین گیوهفروش او هم همچنین. بعد ضیاء
الواعظین را دیدم، او هم. بعد عتیقهچی، میرزا علی آقاي بلورفروش پسرهاي آقا شیخ مهدي تبریزي و آقا میرزا عباسقلی خان و اکبر
آقا را هم دیده، دو نفر بنا شد سه به غروب بیایند جلو [ي] پستخانه باهم برویم شمیران تجریش. بعد به خانه آمده ناهار خورده. سه
به غروب بیرون آمده درب پستخانه آقا میرزا عباسقلی خان و اکبر آقا منتظر من بودند رسیده، باهم پیاده به تجریش، ساعت یک از
شب رسیده، در پستخانه که ابو الحسن خان برادرزاده آقا میرزا حبیب الله خان و طفلک علیل است منزل کرده، منصور همایون قوم
مشکوة الممالک رئیس مالیه شمیران و حومه شهر هرچه اصرار کرد منزلش نرفتیم. شب را در پستخانه نان، پنیر، ماست، سبزي و
چایی آقا میرزا عباسقلی خان خریده خوردیم و خوابیدیم.
[امور روزانه]
پنجشنبه 26 ذیقعده.- صبح در پستخانه تجریش بلند شده به حمام رفته، بعد آمده با آقا میرزا عباسقلی خان و اکبر آقا چایی خورده
بهسمت دربند گردش رفته، ناهار در آنجا کباب بسیار شوري با ماست و پنیر و نان در قهوهخانه دربند خریده سه نفري خورده،
قدري خواب و چایی، حرکت به دزآشوب منزل شیخ الاسلام وکیل ملایر رفته، ساعتی صحبت و چایی. حاج میرزا زکی خان آمد،
ما بلند شده بیرون آمدیم.
صبح هم قبل از رفتن به دربند منزل منصور همایون رفته چایی [خورده] دهات شمیران را پرسیدم گفت سی و یک پارچه و مالیات
صفحه 560 از 790
دو هزار و صد و نود تومان و نود و دو سه خروار جنس، مخارج اجزاي مالیه هزار و چهارصد تومان. اسباب تعجبم شد.
ص: 1549
خواب راحت و دلخوش
عصر گردشکنان بهسمت جعفرآباد و امامزاده قاسم گردش و بهسمت تجریش و رو به قلهک، مقارن مغرب آقا شیخ حسین
گیوهفروش با آگاه آمدند و گفتند از الموتی و فرخی و سید عبد الغنی خبري نداریم و بنا بود خودشان بیایند. از درشکه پایین
آمده، قدري شبانه در سبزهها نشسته بلند شده رو به منزل آمدیم.
در قهوهخانه با آگاه و گیوهفروش رفته چایی خورده، به پستخانه که آمدیم دیدیم میرزا حبیب الله خان هم آمده بود. شب را که آقا
میرزا عباسقلی خان تهیه شام آبگوشت، سیبزمینی، بادمجان و گوجهفرنگی دیده بود شش نفري خورده، درویشوار زیر، عبا و
روي راحت و دلخوشی خوابیدیم.
امور روزانه]
جمعه 27 ذیقعده.- صبح من، آگاه، گیوهفروش، اکبر آقا، میرزا عباسقلی خان و میرزا حبیب الله خان از خواب بیدار بعد از چایی
بیرون آمده پیاده رو به ونک، صحبت و خندهکنان رسیده، ناهار در سر قبر بابا، نان معمولی لواش دکان با ماست و خیار و پنیر
خیلی گواراي اعلا، آقا میرزا عباسقلی خان خریده، قبل از ناهار و بعد از ناهار چایی مفصلی و در سر قبر بابا که بسیار جاي با روح
پاك نظیف پرمبل بود خورده، آقا میرزا سلیمان خان هم قبل از ناهار رسید. قدري در باغ گردشکنان صحبت که چند شب قبل آقا
را براي آن دیدم که بختیاريها را وادارد وزارت نکند، او هم تصدیق نمود.
حکومت بختیاري
بعد معلوم شد خیال دارند سردار جنگ را وزیر جنگ نمایند و سردار ظفر را حاکم اصفهان. امیر مفخم آمد نزد من و گفت سالی
صد هزار تومان از حکومت اصفهان مداخل سردار جنگ است، ما به حقوق وزارت جنگ سالی دوازده هزار تومان و هشت هزار
تومان هم منتها مداخل آنجا قناعت نداریم. حالا قرار گذاشتند که سردار جنگ همان حاکم اصفهان و سردار ظفر والی بروجرد،
لرستان، ملایر، نهاوند، تویسرکان، عراق، کمره، گلپایگان و خوانسار، و صمصام ایلخانی بختیاري و امیر مفخم ایلبیگی، این قسم
کثافتها را هم دولت میکند.
بعد عصر شش نفري سمت آسیاب ونک رفته تا غروب مراجعت به ده.
سردار مقتدر سنجابی و سالار ظفر برادرش هم براي دیدن آقا به ونک آمده
ص: 1550
بودند، خدمتشان رسیدم. بعد آنها به باغ مستوفی رفته، مستوفی هم از دیروز نیامده بود و شب را گفتند میآید. بعد ما شش نفر
رفقا نان، بیست و پنج دانه تخممرغ، روغن، سه سیر پنیر، خیار گرفته سر مقبره آمده، دکتر مهدي خان و میرزا یوسف خان پسر آقا
آمده مبلغی صحبت سیاسی با آگاه و میرزا حبیب الله خان نمودند، من همه را گوش [دادم] دیدم گرسنه و خسته و آمدیم اینجا که
از سیاست و صحبتش دور باشیم، آقایان دکتر و پسر آقا را به خشونت شوخی جواب دادم، آنها هم گویا رنجیدهخاطر رفتند. بعد
شام نیمرو و خیار و پنیر خورده خوابیدیم.
صفحه 561 از 790
مراجعت به تهران
شنبه 28 ذیقعده.- اول اذان در مقبره بیدار شده، رفقا را از خواب بیدار، آگاه و آقا شیخ حسین گیوهفروش مانده که بروند تجریش.
من و اکبر آقا و میرزا حبیب الله خان و میرزا عباسقلی خان بلند شده اسبابها را جمع و پنج هزار هم انعام به مشهدي علی خادم
آنجا داده رو به شهر. در بین راه مقارن آفتاب در قهوهخانه چایی خورده، دو از آفتاب بالا آمده آقایان به پستخانه و دکان و خانه
خودشان رفته من هم به خانه آمده، کاغذ وثوق السلطنه رسیده بود که جواب مطالب شما را که تأخیر شد مذاکراتی لازم بود و دو
مرتبه آدم فرستادم و یک مرتبه هم آمده بود و کاغذ نوشته بود. هر وقتی آمدید با تلفن خبر بدهید بیایم.
آقا میرزا اسماعیل نوبري هم نوشته بود که روز شنبه ناهار حضرت سردار مقتدر سنجابی تشریف میآورند، تو هم بیا. مورخ الدوله
و چند نفر دیگر هم در این چند روز آمده بودند خانه.
دموکراتی ضایع، بلشویکی آباد
بعد بلند شده به دکان آقا میرزا عباسقلی خان، دوازده تومان پولی که پهلوي براي او به توسط احمد فرستاده بود به پسرش دادم. بعد
از راه خیابان پسر مصیب خان رسید و گرفتاري پدرش را نقل کرد. گفتم تحقیق جهت جلب او را به باغ شاه بنمائید تا راه
استخلاص معلوم شود. بعد مقارن ظهر برحسب دعوت نوبري به خانه ضیاء الملک رفته. سردار مقتدر سنجابی، سالار ظفر، وحید
الملک، آقا
ص: 1551
میرزا آقا خان، عصر انقلاب، آقا سید اسد الله همدانی هم بودند. مشغول صحبت.
ناهار هم آوردند مفصلا و چایی و صحبت. بعد بیخبر نوبري رفته، وحید و سایرین هم رفته، مرا به زور خوابانده، خوابم نبرد.
بیخبر بلند شده رو به خانه، درب خانه پهلوي رسیده، در زدم. مرا برد توي اطاق دیدم تکران، میرزا عبد الله خان نظمیه. اردبیلی،
ورام، خلخالی، نوبري، پهلوي و یکانی نشسته مذاکرات تشکیلات که به چه قسم و اسم و ترتیب باید مشغول شد. خلخالی و اردبیلی
میگفتند دمکراتی ضایع شده، بلشویکی خوب است و اظهار لزوم انقلاب را میکردند. تکران هم عملیات بلشویکی را با موقعیت
امروزه عموم روي کره طرفدار بود، اما تکران از روي حقیقت میگفت آندو دروغی، فقط براي اینکه شاید در این اسم هم
دخلهایی باشد. پهلوي، میرزا عبد الله خان و ورام هم دمکراتی را طرفدار بودند که دمکراتی ضایع نشده، اشخاص معین ضایع
شدهاند.
تبعید مجدد نوبري
بعد نوبري اظهار داشت که امروز احتشام فلان نامی که معلوم شد از رؤساي تفتیش تأمینات نظمیه است آمد و محرمانه به من اظهار
داشت که خوب است شما خودتان از طهران به همدان بروید و یک راپرت از طرف حشمت الدوله به نظمیه رسیده که به شما
غیررسمی و غیرمستقیم گفته شود و شما از من نشنیده باشید. آقا سید جلیل هم گفت من خبر دارم، گویا این تقاضا از مخبر السلطنه
شده باشد که به حشمت الدوله گفته است. بعد قرار شد خود نوبري کاغذي به رئیس الوزرا بنویسد که نظمیه به من همچه گفته،
تعجب میکنم. همه مفسدین مملکت در مرکز آسوده و من آزادیخواه در زمان شما تبعید شوم.
موانع تصفیه دوایر دولتی
صفحه 562 از 790
بعد صحبت شد که یکی دو نفر بروند از طرف جمعیت به رئیس الوزرا اظهار دارند که شما اگر همچه کاري بکنید ماها شماها را
بایقوت میکنیم و مرا انتخاب کردند، من رد نمودم. بعد در باب اینکه چرا تشکیلات صورت نمیگیرد خلخالی
ص: 1552
من گفتم احتیاج افراد ما به ارتزاق از ناحیه دولتیها امر «1» ... گفت وثوق الدوله در بین همه ماها ایجاد فساد و دشمنی کرده و
حزبی را خراب نمود. چه که آنها نمیتوانند معنا و حقیقتا راضی به صحت دوایر شوند چه که آنها اگر تصفیه دوایر شود یا خارج
میشوند یا حقوق گزاف آنها کم میشود و بالکلیه منافع و مداخل هرجومرج دوایر از آنها مقطوع میشود. بعد آقایان رفته، من و
پهلوي قدري صحبت. من هم بیرون آمده، در بین [راه] شبانه به خانه عین الممالک رفته قدري صحبت و صورت اسامی
شهریهبگیرها را که علنا به تصویب هیئت وزرا رسیده و به کمیسیون تطبیق حوالهجات فرستاده و مجموعا ماهی سی و هفت هزار
تومان و کسري است و صد و ده فرد تقریبا میشود به من داد و موافق حروف تهجی نوشته شده به من داد بخوانم. بعد به خانه آمده
شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
باید بدون لزوم » یکشنبه 29 ذیقعده.- صبح بعد از چایی احمد به اداره و مواد اسمیت براي مالیه و حاشیه او خط وثوق الدوله که
که از پهلوي نزد من امانت و او از محاسب الممالک گرفته بود به احمد دادم به پهلوي که مطالبه « شور در هیئت وزرا اجرا شود
کرده بود مسترد دارد.
چشم تنگ دوستان
آقاي فرخی آمد، سی لیره بقیه پولش که نزد من بود گرفت و گفت شما چرا از رفقاي خودمان کناره گرفتید؟ گفتم چشمشان تنگ
که غیرخودمان را وطنخواه و صاحب مملکت و ذیحق در لیاقت مرکزیت داشتند نمیدانند و دماغشان کوچک که به غیر توجه به
جزئیات چیزي تعقل نمیکنیم. در این بین یمین الملک آمد، آقاي فرخی رفت که وقت دیگر صحبت کنیم. یمین هم بعد از قدري
صحبت رفت. من بیرون آمده برحسب دعوت مدیر وطن به ادارهاش رفته، اظهاراتی در اقدامات شیخ حسن خان و خودشان در
خصوص محبوسین کمیته مجازات و طفره رفتن هیئت وزرا بدون ذکر دلیل و من در خصوص عدم موفقیت خودم در اقدامات براي
آنها گفته شد. بعد، از یکی از دو سه شقوق قرار شد عریضهاي معاریف رفقا به رئیس الوزرا در شروع به رسیدگی امر آنها جدا
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1553
نوشته و یکی ناطق زبردست حاملش شود. قرار شد مسود او را نوشته امشب براي من بفرستند اصلاحی نموده بعد به فوریت شروع
شود. بعد بلند شده به اداره آقاي مرآت رفته، قدري صحبت. قرار شد شب بیایند قدري صحبت نمائیم.
صد یک حقوق عامه براي خواص
بعد بلند شده به خانه آمدم. ناهار خورده، خوابیدم، بعد چایی و مشغول تحریر، بعد مشغول کتاب ساعت دو از شب آقاي مرآت
آمد، اظهار داشت در کمیسیون معارف که به حساب معیر الملک رسیدگی میشود قریب هشت هزار تومان از صد یک حقوق
به مردم حقوق و شهریه داده که این اشخاص هم «1» کلیه که به جهت مدارس تخصیص داده شده، نصیر الدوله به عنوان اندامیته
صفحه 563 از 790
جزو مدارس نیستند و نیز پسر امام خویی و آقا میر سید احمد بهبهانی را چهار هزار تومان نقد مخارج و با سه هزار تومان عطایا براي
علماي نجف که حکم جنگ یا دفاع را از علماي آنجا براي بلشویکها بیاورند، و خیلی صحبت. بعد مرآت رفته، من و بچهها شام
خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
دوشنبه غره ذیحجه.- صبح بعد از چایی، آدم مدیر وطن مسود عریضه به دولت را در خصوص محبوسین نظمیه آورد که من
اصلاحاتی نمایم. بعد آقا میرزا اسماعیل خان کاکا آمد و یک نسخه مقاله که تقریبا یکصد و چهل امضا داشت آورده قدري
صحبت. بعد بیرون آمده آقا محمد گیوهچی و آقا محمد چاییفروش و آژان عطار را دیده، مهر مقاله را تمام نکرده بودند. به میرزا
اسماعیل خان کاکا هم که باز سواد مقاله را میخواست گفتم از آقا میرزا صدر الدین بگیرد. بعد مراجعت به خانه.
حقوق معارف
در راه، هم ذهابا و هم ایابا به مرآت الممالک رسیده صحبتکنان قضیه تنفر و اقتهار آقاي عین الممالک را با آقا میرزا داود خان
بیان و نیز عدم رأي عین الممالک را در خصوص ابطال احکام نصیر الدوله که اندامتیه از وجوهی که
______________________________
خسارت -indemenite.(1)
ص: 1554
به مدارس و معارف باید داده شود، عین الممالک میگوید وجوه را از اندامیتهبگیرها باید مسترد داشت، سایرین میگویند استرداد
به ما مربوط نیست.
بعد ناهار خورده خوابیدیم. بعد بیرون آمده به دیدن آقا شیخ نور الدین رفته، گفتند شمیران امیر اسعد او را از صبح برده، بعد
خیابان و به خانه عتیقهچی رفته احوالش را پرسیدم چایی خورده، بعد عقب خانه سردار صولت چراغعلی خان رفته پیدا نکردم. بعد
مراجعت. در خیابان مدیر رهنما را دیده، گفتم در باب انتخابات هرچه بنویسم؟ گفت مینویسم. بعد به خانه آمده شام خورده
خوابیدم. عصر شنیدم که خبر سقوط بغداد و اغتشاش در بادکوبه تلگرافا رسیده.
امور روزانه]
سهشنبه دوم ذیحجه.- صبح بعد از چایی یک نفر، کربلایی صادق کمرهاي پسر خاله سید حمزه آمد. احوال کمرهايها را پرسید.
چون بیکار بود، سه از دسته برآمده به خاكکنی براي کاهگل مشغولش نمودم و تا ظهر ناهار خورده خوابیدم.
بعد چایی و مشغول تحریر مقاله شدم. چهار هزار به جهت عمله گذاشته، بیرون آمده خانه امیر مفخم رفته جمعی آنجا بودند. سردار
جنگ چون فردا رفتنی بود، در ضمن خداحافظی شد، امیر مفخم هم از بین جمعیت بلند شد. بعد معلوم شد بیرون رفته، بعد به
آدمهاي امیر سفارش نمودم که احوالپرسی از سردار صولت بنمایند و بگویند آمده بودم شما را دیدن نمایم. بعد از پسر فطن
الملک درب خانهاش احوالپرسی نمودم و به خانه پهلوي رفته، گفت امروز ورام به سمت تبریز رفت. فاضل عراقی هم آنجا بود و
حاضر شد که قبول وکالت از طرف شش نفر محبوسین نظمیه مجانا بنماید. تا ساعت دو فاضل رفت. من و پهلوي مشغول صحبت.
شام و چایی خورده، بعد به خانه آمده، مستشار الدوله هم شب آمده بود خانه کارت داده بود و رفته بود. میرزا اسماعیل خان سالار
معتمد هم، نشناختم، او هم آمده و کارت داده و رفته بود.
صفحه 564 از 790
بعد خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه سوم ذیحجه.- صبح بعد از چایی سالار معتمد آمد. قدري صحبت و روز جمعه صبح را به منزلش دعوت نمود که آقاي
عین الممالک و مورخ السلطنه هم هستند. بعد آقا شیخ محمد علی الموتی آمده، ساعتی صحبت و ایشان هم رفتند.
ص: 1555
نگرانی ارداقی و عماد و مشکوة
صبح به احمد گفتم به وثوق السلطنه تلفن نماید و مطالبه ملاقات نماید. جواب داده بود فردا یا پسفردا صبح خواهم آمد. بعد
بیرون رفته به نظمیه، سر وقت محبوسین رفتم و قدري با ارداقی و عماد، مشکوة، محمد علی خان و مهدي خان، صحبت. گفتند ما
واقعا دلم باز تجدید احتراق را «1»... نمیخواهیم با این افتضاح مرخص شویم، ما را با جانیها و قطاع الطریقها یکسان، بلکه پستتر
نمود. گفتم فاضل عراقی حاضر شده که از طرف شماها وکالت در عدلیه نماید. گفت مشکل، عدلیه بپذیرد. چه که مستثنا نموده و
با محکمه نظامی ما را محول کردهاند که او هم نمیرسد. آه، آه.
بعد بیرون آمده به دکان گیوهفروش رفته به حاجی علی نقی تیرفروش سفارش نمودم که 25 تیر براي روي اطاق ما بخرد چون استاد
حسین بنا صبح آمده بود و سقف اطاق اندرون را دیده بود، گفت موریانه خورده. بعد به خانه فرخی رفته، ناخوش بود. گیوهفروش
هم آمد با افتخار یزدي ناهار آش تمر و پنیر و سبزي خورده ساعتی صحبت. بعد بلند شده، شمس العماره، موسی خان رسید که
تلگراف بصیر دیوان از زنجان رسیده و تعریف زیادي از ثبات او نموده، بعد علی خان ژاندارم هم رسید و گفت فردا به همدان
میروم. خداحافظی نمود.
تغییر رژیم
به خانه آمدم. آدم وثوق السلطنه آمد که پسفردا سه به ظهر میآیم. گفتم تشریف بیاورند که خیلی منتظرم. بعد شام میخوردیم
دکتر احیاء السلطنه با برادرش آمده، لزوم شروع به کار و تغییر رژیم و ارتباط با رشت و تبریز و خیلی صحبتها شد؛ یکی هم در
ریاست بلدیه خودش. گفتم اگر موفق به تشکیل بلدیه بشوي. گفت به قصدم اگر رسیدم تشکیل میدهم. بعد گفت پنجاه تومانی به
جهت من در تحدید درست شده بود در عوض معالجات آنها و دار الایتام آنها. حالا میرزا اسحاق خان مالیه تعقیب او را میکند،
بعد آقایان رفته، ما هم خوابیدیم.
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 1556
مخالفت تبریز با مخبر السلطنه
چهارشنبه چهارم ذیحجه.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر مقاله، ناصر الدوله آمد و اظهار داشت که من تعطیل و به عنوان رفتن به
عراق از کار کناره، اگر نصر الدوله به طهران نیامده بود من رفته بودم. قدري صحبت، بعد رفت. من هم با بچهها ناهار خورده،
خوابیده، بعد چایی و تحریر. عصر بیرون آمده شنیدم که مخبر السلطنه را تبریزيها رد نموده و جواب تلگراف دولت را که به حاج
صفحه 565 از 790
ساعد السلطنه زده بود، گفته بودند چون با ما دولت مشورت نکرده ابدا دولت جوابی ندارد، چه که باز دولت به اسم آذربایجان
تلگراف نموده و آزادیستان ننوشته. نه بیست هزار تومان، نه مخبر السلطنه، هیچکدام محل توجه ما نیست.
تکدر علما از یکدیگر
بعد به خانه استرآبادي رفته، قضیه بقاء الملک که طفره براي بردن اسباب مجمع که در خانه من هفت سال است گذاشته و مرا دچار
خسارت کرده به ادیب السلطنه هم هرچه مینویسم جواب نمیدهد. شما به ایشان نصیحت نمائید. قبول نموده بعد آقا مرتضی
نجمآبادي آمد و اظهار داشت که رفتن آقا میر سید احمد بهبهانی و خوییزاده با پنجاه هزار یا سی هزار تومان محققا اعتبار و
چهارهزار تومان مخارج و به قدر سه هزار تومان قیمت عطایا براي علماي نجف بدون شور با آقاي آقا حسین و آقا علی بود. فقط
وقت حرکت آمده، خداحافظی نمودند و آقا حسین از این کار و خیانتکاري خویی و بهبهانی مکدر است. بعد ساعت یک از شب
بلند شده دکان حسین بابا قدري صحبت و به خانه عضد الممالک روضه رفته ساعت سه بلند شده به خانه آمدم. شام خورده
خوابیدم.
پاسخ دولت به خواستههاي کمرهاي
جمعه پنجم ذیحجه.- صبح بعد از چایی آقا میرزا علی آقاي بلورفروش با میر سید اسماعیل خان نامی آمده توصیه سید را به وزیر
مالیه بنمایم. عذر از نوشتن و مداخله در این امور نمودم. بعد آنها رفته وثوق السلطنه آمد. در خصوص نوشتن تقصیر ویستادهل به
جراید از طرف مشیر الدوله عذر خواست که در انفصال ویستادهل دچار اشکالات شدهایم، چه جاي آنکه تقصیر او را بنویسیم؛
ص: 1557
هم اهمیتی ندارد. در خصوص امتیاز جریده که خواسته بودید دولت کلیتا صلاح ندانسته، حتی مستوفی الممالک «1» و دیلی میل
در خصوص محبوسین نظمیه «2» ... گفته یا باید غیر از ایران، سایرین را هم توقیف یا بعضی جراید را به بعضی ملیّون امتیاز داد و
هرچه به نظمیه مینویسیم جواب میدهند که آنها به موجب حکم محکمه محکوم به حبس میباشند و در خصوص سه نفر دیگر،
آنها چون به ما از هیئت وزرا فقط براي مقصرین ماشاء الله خان و بعضی دیگر مأمور شدهایم در محکمه نظامی رسیدگی نمائیم،
مأمور به رسیدگی کمیته مجازات نیستیم. گفتم بنویسید. قرار شد از وزارتخانه بنویسد.
در خصوص میر سید احمد و خوییزاده گفت ابدا مأموریت ندارند و معاهده یا ضد بلشویکی. و گفت زیبا سلطان معروف به
خواهر انورپاشا هم چهار روز قبل مرخص و به سفارت عثمانی فرستاده شد که ارجاع به وطنش بدهد. آنچه از او معلوم شد
جاسوس عثمانی علیه انگلیسیها بود. و نیز ذکر کرد که یک نماینده با پاکت میرزا کوچک خان به دولت، از راه زنجان اطلاع داده
بودند.
استاروسلسکی هم اتومبیل به زنجان [فرستاده] و آنها دیروز به طهران وارد شدهاند. آقا عماد، نوه نوري هم بلد او بود. بعد از مقدار
زیادي صحبت، عین الممالک هم آمد، صحبت زیادي، بعد وثوق السلطنه رفته، همشیره هم آمد، من و عین الممالک به خانه سالار
معتمد برحسب وعده رفته، مورخ السلطنه با یک نفر دیگر آنجا بود. شربت و هندوانه و ناهار مفصلی اعلی. بعد خوابیده، من خوابم
از گرما نبرده، بیخبر بیرون آمده به خانه آمدم.
علل سرنگرفتن مأموریت رشت
میرزا اسماعیل خان کاکا آمد. نظامنامهاي براي تجمع نوشته بود، در خانه قدري صحبت، بعد او رفت. خطیب الممالک آمد و گفت
صفحه 566 از 790
از اینجا رد میشدم، گفتم شما را ببینم، قدري صحبت متفرقه. پرسید: شما را شنیدم که به رشت میرفتید چرا موقوف کردید؟ گفتم
من حاضر به همه قسم اطاعت و دولت را در صورت بردن فایده از رفتن من به رشت، البته مطیع میشدم. اما آن قسم که من
______________________________
1). کنایه از رعد. )
2). نقطهچین در اصل. )
ص: 1558
میخواستم دست پر بروم نشد و با دست خالی هم نمیتوانستم بروم. با آقاي آقا میرزا کوچک خان هم من آنقدر آشنایی ندارم
که به قوه خصوصیت و آشنایی او را متقاعد نمایم. گفت دیروز ناهار منزل آقاي افجهاي من و خلخالی و اردبیلی و مجله ناهار
مهمان بودیم. بنا بود بدون مجله از طرف دولت بروند به رشت.
گفتم انشاء الله اسباب پیشرفت کار بشود، بهتر از این چه؟ بعد گفت یک سه هزار تومان طلب آقاي سید جلیل از دولت بابت
خسارت ده کرج و مسافرت را درست میکنند و میروند. بعد قدري صحبت و رفت.
علل بروز اختلاف میان کمونیستها و جنگلیها
بعد یک به غروب بیرون آمده، اکبر آقا تویسرکانی رسید. صحبتکنان در خیابان، نیم از شب به خانه آقا عماد رفته که ملاقاتش
نمایم، آقا ضیا پدرش بود. گفت آقا عماد در این مسافرت یک پتوي قیمتی با عباهاي خوب و لباسها از اینجا برده بود و لخت
آمده در زنجان و امیر افشار را دیده کاغذي به اسم میرزا قاسم تبریزي گرفت که در راه جلوگیري از گرفتارياش به دست
انگلیسیها نشود. در قزوین موفق الدوله حاکم هم مساعدت و با اتومبیل که استاروسلسکی به آنها داد به طهران آمدند و آقا عماد
در رشت زمان میرزا رئیس نظمیه شد. اصل بلشویکهاي روسیه با میرزا خوب هستند، این قفقازيهاي کمونیست و اشرار شعبه
کمیته عدالت بادکوبه با احسان الله خان و خالو قربان با میرزا در بعضی مطالب مثل رفع حجاب مذاکره و منازعه شد. این آقایان در
خانه حاج محمد جعفر کنگاوري رئیس یکی از کمیسرها با نجمآبادي، ذره، حسابی، فلسفی و جمعی مهمان بودیم، ناهار خوبی
آوردند. احسان الله خان به صاحبخانه گفت که این طبخ خوب را کی کرده؟ گفت زنم. گفت او را بیاور نزد ما معرفی نما. من اگر
زنم اینجا بود به شماها معرفی میکردم. این مطلب را آقا عماد خبر براي میرزا میبرد و نزاع درمیگیرد و دسته میرزا حرکت به
جنگل مینمایند و مبارزه بین اینها واقع میشود الخ. تا دو از شب مانده، آقا ضیا گفت آقا عماد میخواست شما را ببیند و بعضی
پیغامات از رشت به شما داشت. خودش خانه خدمت شما میآید. بعد من بیرون آمده، خانه آقاي سردار مقتدر سنجابی رفته،
صحبت و [از] بعضی حوادث گذشته صحبت به میان آمد. شام آوردند،
ص: 1559
نگذاشت بیشام بیایم، شام خورده، دیگر تنبل شده آنجا خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه شش ذیحجه.- صبح در خانه سردار مقتدر سنجابی بیدار شده و بدون اطلاع رو به خانه آمده، با احمد و بتول و ننه اسماعیل و
همشیره چایی خورده، حمام رفته، در حمام آدم ادیب السلطنه کاغذ او را درخصوص اینکه بقاء الملک میگوید من تمام اسباب را
که تحویل دادم میخواهم. من هم بعد از حمام به خانه آمده ناهار خورده جواب ادیب السلطنه را نوشتم، بعد چایی. بعد میرزا جعفر
خان رشتی آمد، اظهار داشت: از دست رفتهام، شما در دوایر دولتی معرفیام نمائید. گفتم من راهی ندارم. بعد از ساعتی ایشان
صفحه 567 از 790
رفت. یک و نیم به غروب بیرون آمده کاغذ ادیب السلطنه را در بین راه به خودش داده، خانه فرخی و لواء الدوله؛ نبودند. بعد به
اداره [جریده] وطن، با مدیر صحبت کردم. گفت کاغذ محبوسین به مهر رسیده، آقا شیخ حسن خان فردا نزد شما میآورد مهر
نمائید، و خیلی صحبت.
عمل نکردن به توصیه نوبري
بعد بیرون آمده به خانه نوبري برحسب دعوتی که از من در راه نموده، ضیاء الملک و جمعی آنجا بودند قدري عموما صحبت. بعد
با نوبري خصوصا؛ گفت مؤتمن الملک صحبت و رأي خودم را که از فرستادن مخبر السلطنه به تبریز منصرف شوند [به او گفتم].
زیرا تبریزيها بدون تأمین، قواي آنجا را به دست شما نمیدهند. بعد صحبت تشکیلات شد که سردار مقتدر به من گفت که در
تشکیلات صدرایی و تدین هم باید باشند و از رویه گروه شما میگفت. گفتم بله درصورتی که خلخالی باشد، تدین و صدرایی
هم باشند، زیرا در مظالم کمیته مشترك المقام و المقعد بودند، خیلی صحبت با نوبري در این خصوص شد. بعد یک از شب به
خانه عتیقهچی رفته صحبت احمد را کرد که بیاید بازار توي خرید و کسب. بعد صحبت زیاد. ساعت دو و نیم بلند شده رو به خانه.
به خانه آمدم.
کارت چراغعلی خان سر میز بود. بعد شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه هفتم ذیحجه.- صبح از چایی فراغت، مشغول تحریر، بعد ناهار، بعد چایی. سلیم خان آمد و اظهار داشت که سالور را به
همان شرایط کسی که جدیدا اجاره کرده، حاضرم [اجاره کنم]. گفتم به یمین الملک میگویم. بعد او
ص: 1560
رفته، معیر همسایه آمد، خواست مرا واسطه نزد مشیر الدوله نماید. عدم ربط و عدم دخول خودم را در این امور به او گفتم و رفت.
مجلس بودجه
صبح هم عین الممالک آمد و تفصیل تشکیل مجلس دیروز را در دربار براي بودجه مملکت [با حضور] نوزده [نفر] از قبیل مدرس،
مرآت، عین الممالک، صدیق حضرت، میرزا غلامحسین خان، رضا مستوفی و نائینی [گفت].
شبانه رفتم مشهدي حسین میراب را ندیدم، بعد مراجعت به خانه، در خارج شنیدم که میرزاي شیرازي فوت، رشت به دست قزاقها
فتح، اردبیلی، خلخالی و افجهاي از طرف دولت مأمور به رشت. بعد خانه آمده شام خورده خوابیدم.
رحلت میرزاي شیرازي
صبح زود بیدار، براي آمدن بنّا نردبان، سطل و بیل تهیه کرده عملهجات آمدند و مشغول کاهگلمالی شده، -.«1» دوشنبه 8 ذیحجه
ناهار خورده، بعد چایی.
عصر باران تندي آمد که پشتبام را ضایع نمود. بعد بیرون آمده معلوم شد که امروز تمام بازار بسته و سیاه کشیده و فاتحه دولتی
در مسجد شاه، و معروف بود میرزاي شیرازي را مسموم نمودهاند.
ساعت یک و نیم از شب به خانه فرخی رفته آقا باقر و پسر امین دربار و افتخار یزدي آنجا بود. فرخی تفصیل دعوت اردبیلی و رفقا
را به منزلش خودش و پرسش از نظرات آنها در امر رشت و مأموریت خودش و خلخالی و افجهاي را به آنجا اظهار. آقا شیخ
صفحه 568 از 790
حسین طهرانی و بعضی با آنها حرفشان شده. بعد آنها دیروز با رضازاده سوار اتومبیل و به رشت رفتند. بعد از ساعتی من بلند به
سمت خانه، اکبر آقا در راه رسیده، باهم تا گذر وزیردفتر، بعد او به خانهاش، من هم به خانه آمده، شام خورده خوابیدم.
______________________________
1). دفتر سی و نهم. تاریخچه از هشتم ذیحجه 1338 لغایت 27 ربیع الاول 1339 مطابق با 32 برج اسد لغایت 16 قوس 1299 ش. )
ص: 1561
پیشرفت قواي دولتی
سهشنبه 9 ذیحجه.- صبح بعد از چایی عملهجات آمده، بنا مشغول کاهگلمالی، من هم عقب حصیر رفته، بعد با حاج علی نقی
تیرفروش تا به دروازه شمیران رفته، بیست تیر و هفت دسته نی و حصیر که مجموعا چهل تومان [و] کسري میشد خریده، مقارن
ظهر تیرها را آورده، عصر که عملهجات رفتند، مرآت الممالک آمد، قدري صحبت، بعد بیرون رفتیم. گفت شاه امروز خودش
مسجد شاه آمد و ختم را برچید مخبر السلطنه هم به تبریز رفت. بیانیه استاروسلسکی در فتح رشت و اخذ غنایم و اسرا با رجزهاي
زیاد. تا ساعت یک و نیم در خیابان. بعد به خانه ناصر الدوله رفته تا ساعت سه، عین الممالک آمد و هندوانه، خربزه و چایی، قهوه
خورده، صحبت کردیم. بعد من به خانه آمده شام خورده و خوابیدم.
اوقاتتلخی سردار مقتدر
چهارشنبه عید قربان.- صبح بعد از چایی آقا شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی الموتی آمده، ساعتی صحبت و مقداري اولی
تنقید از جنگلیها، بعد یمین الملک آمده، اقدام خودش را درخصوص محصول چپاولشده اظهار داشت، بعد رفتند. بعد سالارظفر
سنجابی آمده مقداري از اوضاع و قدري از سردار مقتدر گله نمود که به پسر سردار محتشم بد گفت و فحش داد که چرا شما
بیشرافت [هستید] که با اجانب سازش میکنید و این مطلب خیلی بد شد. بعد قرار شد فردا عصر خدمت سردار برسم و به او قسمی
عنوان نمایم که سردار برود منزل سردار محتشم و ترضیه بخواهد. بعد ایشان هم رفته، ناهار خورده، مشغول تحریر شدم.
عصر که چایی میخوردیم آقا میرزا عباسقلی خان، آقا میرزا حاج آقا و بعد ناصر الدوله آمده، صحبت نمودیم، بعد آنها رفته میرزا
اسماعیل خان کاکا آمد از طرف دکتر محمد خان تقاضاي رفتن مرا به باغ اکبرآبادش نمود و قرار شد جمعه آتیه برویم. بعد با
کاکا بیرون آمده، صحبتکنان تا توپخانه. من از آنجا به خانه مشیر اکرم؛ نبود. عصمت السلطنه را درب در قدري احوالپرسی،
دامادش آنجا بود. بعد مراجعت خانه فرخی، نبود. توپخانه به واگون [سوار] بعد پنیر، یخ و انگور خریده به خانه آمده شام خورده
خوابیدم.
ص: 1562
بودجه، سرمنشاء تمام مفاسد
چهارشنبه 11 ذیحجه.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر، در بین ممتاز الدوله آمد، دو ساعتی صحبت و خیلی اصرار داشت که تمام
مفاسد مملکتی، و باعث اسارت ما عدم اصلاح بودجه است. واقعا هم هرچه هست در بودجه است. بعد ناهار. عصر چراغعلی خان
سردار صولت آمده ساعتی صحبت و اینکه بصیر دیوان همدانی قزاق راپرتچی و قوم مقوم و حاج میرزا حسین کرمانشاهی هم همین
قسم، خیلی صحبت نمود. شیخ مهدي تبریزي آمد. ساعتی با او هم صحبت بعد رفت.
صفحه 569 از 790
خبرهاي متضاد
مغرب بیرون آمده به خانه سردار مقتدر سنجابی رفته، سالار ظفر و ملک الشعرا آنجا بوده، تا ساعت دو و نیم از شب آنجا، بعد
بیرون آمده، مسموع شد که انزلی گویا خبري است و شاید قزاقها محاصره شده باشند و نیز عدهاي بلشویکها به مازندران رفته،
هشترودي میگفت سردار اسلام، استاروسلسکی را از دو کرور مخارج راه مازندران، دویست هزار او را پیشکش کرده. و نیز شنیدم
از وهابیها شصت هزار نفر کمک به عثمانیها براي قلع انگلیسیها رسیده. انگلیسیها به حدود کرمانشاه آمده، دولت به ایلات،
حکم محافظت آنها را داده و نیز شنیدم قزاقهاي ایران و قشون انگلیسی که رشت و انزلی را فتح نموده خیال دارند به بادکوبه
رفته، آنجا را هم از بلشویکها تخلیه نمایند. بعد در قرب نقارهخانه هشترودي، فدایی، سیف الله خان، آقا موسی بروجردي، ضیاء
الواعظین، مؤید الاسلام، شیخ محمد حسین یزدي و جمعی دیگر جداجدا میرفتند. معلوم شد خانه مبشر السلطان بودند. هوا طوفان،
باران و رعد و برق. به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
تداوم چپاولات
جمعه 12 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، مشغول تحریر تا ناهار. بعد چایی. عصر پهلوي آمد، اظهار داشت دو کرور دولت از
انگلیسیها گرفته، یک کرور مخارج اردوکشی به سردار اسلام، استاروسلسکی براي مازندران و صد هزار تومان به
ص: 1563
معین بوشهري براي طلب سوخته و پنجاه هزار تومان به حشمت الدوله، طلب بنایی حکومت کرمان و قدري به چهار نفر محبوسین
کاشان داده شده، راهی که من از طهران، ساوه، قم، عراق و همدان به سی هزار تومان براي پست ساخته و ماهی هفت هزار تومان
مخارج هفتاد کمند مال این راه را میدهم و سه هزار تومان هم علاوه به دولت و سی و پنج هزار تومان بیشتر از دولت از سه سال
اثاثیه دارد، حال «1» ... قبل تا به حال پول دستی نگرفتهام براي اثاثیه و الان سیصد هزار تومان دولت در این راه و راه خراسان اسب
که ماهی چند هزار تومان باج میگیرد واگذار نماید. حکما ده «2» نیر الملک میخواهد این راه جدید مرا بخواباند و از راه لینچ
بیست هزار تومانی لینچ به آنها میدهد. راه قم تا کرمان که اثاثیهاش چهل هزار تومان قیمت شد به دو نفر گبر داده شده بود، حال
تمام اثاثیه را خورده و نیر الملک مبلغ سی هزار تومان ادعاي خسارت او را میدهد. راه قزوین تا تبریز را به تركهاي الاقان داده
بودند، حالا آنها اسبها را به طهران میآورند و میفروشند، ابدا درخواستی نیست. قدري از چپاولات در این دولت مذاکره شد.
بعد مرآت الممالک آمد، قدري صحبت. بعد با پهلوي بیرون رفته صحبتکنان به دکان آقا سید جواد. بعد بلند شده، یک از شب،
مورخ الدوله گفت که من در کابینه مالیه بیحقوق، و حقوق مرا میر سید محمد خان که همراه وثوق الدوله رفته گرفته، قدري
صحبت، بعد او رفت. من هم به خانه پهلوي رفته، قدري صحبت و سفارش مشهدي صادق فعله را که به کاري وادارد. از مهتري
گفت چون زن دارد به درد من نمیخورد، چه که اجزاي مال باید شب نزد مال بمانند. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
فروپاشی فرونت گیلان
شنبه 13 ذیحجه.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر، ناهار، چایی، تا عصر.
پاکتی از وزیر علوم حکیم الملک آمد که امتیاز جریده فریاد را خواسته بودید، اگرچه دولت تصمیم نموده که امتیاز جدید به
هیچکس داده نشود مع ذلک [تقاضاي شما را به دولت] پیشنهاد میکنم. بعد عصر بیرون آمده علامت آب و
______________________________
صفحه 570 از 790
1). نقطهچین در اصل. )
2). در اصل، لنج. )
ص: 1564
نشانی از میراب نیافتم. در راه شنیدم و شیوع داشت که قزاقها در خارج رشت، راه انزلی محصور و مقتول و فراري و رشت تخلیه
شد بعضی مقتولیت سردار اسلام علیه النیران را هم میگفتند. بعد خانه صمصام، امیر مفخم هم بود. قدري صحبت، بعد بلند شده در
خیابان رفقا را متفرقه دیده، احوال متفرقه اوضاع را میگفتند. بعد رو به خانه آمده. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 14 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، کارهاي متفرقه، بعد فرخی و آقا شیخ حسین طهرانی باهم آمده، قدري و ساعتی صحبت
متفرقه آنها هم رفتند.
بعد ناهار. عصر بیرون آمده، خانه آقا شیخ نور الدین، نبود. به نظمیه رفته، ارداقی، عماد مشکوة و محمد علی خان را دیده، تفصیل
مذاکرات و کاغذ وثوق السلطنه را گفتم و فاضل عراقی را وکیل نمایند. قرار شد که اگر مهدي خان لله را تا چهارشنبه مرخص
نمودند. فاضل بیاید. چون حکم مرخصی او را محکمه نظامی داده است. بعد از مشکوة کاغذ ویستادهل [را] که در برائت او نوشته
بود خواستم که به وثوق السلطنه بفرستم. گفت نزد پاشا خان است. بعد بیرون آمده، مشار الدوله رسید. به درشکه او سوار، گذر
وزیردفتري پیاده، به خانه آمده. شیخ العراقینزاده هم با سید فخر آمد و مطالبه مقاله را کرد، نیمهتمام بود. گفت نمیشود، زیرا
خیلی زیاد و مجله است بعد از خیلی صحبت رفتند.
من هم بیرون آمده، عین الممالک خانهاش نبود. از آنجا برحسب استخاره به خانه حاج صادق بانکی رفته، مشغول صحبت، شام به
زور مرا [نگه داشت] و چلوکباب خانهاي با آبگوشت و ترشی و پنیر خوردیم، بعد بیرون آمده، چهار به خانه رسیده، خوابیدم. فخر
رفیق شیخ العراقینزاده هم گفت میرزا احمد قزوینی حاکم گروس شده است.
اضطراب دولتیها
دوشنبه 15 ذیحجه.- صبح بعد از چایی تا عصر کارهاي متفرقه. بعد بیرون آمده خانه عین الممالک رفته، عیالش ناخوش و منتظر
دکتر سعید خان لقمان و طبیبه مریضخانه. بعد با عین الممالک بیرون آمده، تفننا گردش خیابان. بعد در راه پرویز و آقا مرتضی را
دیده، قدري صحبت اوضاع و اضطراب دولتیها از غلبه بلشویکها از انزلی تا منجیل به قزاقها و قشون انگلیس. بعد به خانه
ص: 1565
مهذب السلطنه رفته، ساعتی صحبت و چایی. بعد بیرون آمده، عین به خانهاش، من در راه طباطبایی همدانی و افضل الدوله را دیده،
قدري صحبت و چایی.
مظالم نوبري در همدان
طباطبایی گفت نوبري در همدان با هفتاد نفر به خانه آقا تقی همشیرهزاده من آمد و صحبت تشکیلات شد، دید محل توجه نیست،
خودش با ضیاء الملک محرمانه کمیته دمکرات تشکیل، بعد دمکراتها [در] دعوتی که نوبري هم بود، به او تاخته، او تهدید به
ترور، بالاخره محل تعرض همگی شد. طباطبایی از مظالم نوبري خیلی گفت. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم. امشب هم
خیلی اتومبیل نالهاش بلند و از قزوین میآمد.
صفحه 571 از 790
[امور روزانه]
سهشنبه 16 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، حمام رفته قریب ظهر بیرون و به خانه آمده ناهار، بعد خوابیده، عصر چایی، مقارن غروب
بیرون آمده، خانه اورنگ و شیخ حسن خان رد شده، پرسیدم، نبودند. در راه با آقا میرزا عباسقلی و آقا میرزا حاج آقا رسیده، مشار
اعظم و مدبر الملک را دیدم. قدري دعوا با مشار در خصوص اکبر آقا نمودم، اما چه فایده؟ بعد آنها رفته، من و آقا میرزا عباسقلی
خان و آقا میرزا حاج آقا از سبزهمیدان و شمس العماره صحبت شکست قزاقها، متضاد. معروف [بود] اولتیماتوم بلشویکها به
ایران، تزلزل کابینه، استنکاف قزاق از جنگ، خیلی اخبار مختلف مشهد.
تجمع دفاعی مدرس
بعد آقایان به منزلهاشان رفته، من تنها از خیابان مریضخانه به خانه آمده، بعد از ساعتی آقاي سردار مقتدر و آقا شیخ محمد علی و
آقا سید عبد الغنی سوار درشکه سردار آمدند. ساعتی صحبت اوضاع و تحیر از آقایان دستهها شنیدم.
مدرس قطع نظر از تمجید مشیر الدوله و وثوق السلطنه مایل است که حکم دفاعی از بلشویکها را از ناحیه ایران به تجمع صادر
نماید. معروف بود که دیکسن ریاست قشون دفاعی را قبول کرده و استاروسلسکی استعفا نماید. کابینه متزلزل است. از این خبرها
زیاد. دیکسن را در خیابان لالهزار کتک زدهاند، به واسطه یک سگی. بعد آقایان هم رفته. شام خورده خوابیدم.
ص: 1566
[امور روزانه]
چهارشنبه 17 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، زن اعظام السلطان آمد که استشهاد او را که پسرش هزار گونه اعمال قبیح و ظالمانه
داشته و زنهاي مالدار بدبخت را گیر میآورد، مال او را که قمار و تمام کرد، او را بیرون میکند، من بنویسم که اختلال دماغ دارد
که از حبس بیرون آید. من جواب دادم محشور با او که نبودم بدانم، گفت سایرین نوشتهاند. گفتم من شهادت شاهدین را که
حاکم نیستم قبول نموده حکم بدهم. اوقاتش تلخ شد و رفت. بعد ناهار. بعد غروب بیرون آمده و در خیابان حبیب المجاهدین و
حاج فطن الدوله فیلی را تنها دیده، قدري صحبت و قدم [زدم]. بعد مراجعت به خانه. شام خورده خوابیدم.
نطق بلیغ دولتآبادي
چهارشنبه عید غدیر.- صبح بعد از چایی سالار معتمد با پسرش آقا شیخ محمد علی الموتی، عین الممالک، اعتماد حضور، فرخی،
میرزا عبد الرحیم خان، میرزا خداداد خان، یمین الملک و بعضی دیگر آمده، مشغول صحبت. بعد آقایان رفته. ناهار خورده، بعد
خوابیده عصر چایی و دو و نیم به غروب سوار واگون به مدرسه سادات رفته، حاج میرزا یحیی نطقی بلیغ دایر به بدبختی از عدم
متخصصین در مملکت و سوءسیاست بیان. بعد سرود اطفال. چایی و بستنی خوردم. مقارن مغرب با رضا قلی نظمیه بیرون آمده.
قدري صحبت به خانه عتیقهچی رفته، دیدم از بیانات حاج محمد جعفر خامهاي آتش گرفته و علیه بلشویکها داد میکند. قدري
ساکتش نمودم. ساعت دو از شب به خانه آمده، مورخ الدوله، کارتش روي میز که آمده و رفته بود. شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
جمعه 19 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، میرزا اسماعیل خان کاکا آمد که برویم منزل دکتر محمد خان برحسب وعده. گفتم شما
صفحه 572 از 790
بروید من تا ظهر خودم را میرسانم. او رفت. بعد مرآت الممالک آمد. صحبت خود را با شاه و حکایت من با نصیر الدوله را به
مناسبتی به شاه گفته بود. بعد خیلی صحبت. او هم رفته. من به باغ دکتر محمد خان قرب باغ اکبرآباد رفته، ناهار مفصلی از هر
حیث، چه اعیانی و چه رعیتی و چایی و صحبت. واقعا آدم وارسته اخلاقی مهربان است.
خیلی در فلسفه و طرفداري از علم و تمدن من [صحبت کردم]، و او تمجید. بعد ادله مرا قبول و تصدیق نمود. سه به غروب با آقا
میرزا اسماعیل خان بیرون آمده
ص: 1567
از دروازه باغ شاه تا دکان آقا سید جواد کاکا جدا از من، و من به خانه آمده، آقا شیخ نور الدین و آقا شیخ محمد علی الموتی و
آقا شیخ ابو طالب متدرجا رسیده. بعد آقاي تنکابنی و آقا میرزا عبد الوهاب و دو برادرزادهاش هم رسیده آمدند خانه. تا نیم از شب
صحبت. بعد بلند شدیم عموما به خیابان، قدري گردش.
مهاجرین گیلان
من مراجعت و درب خانه عین الممالک آقا میرزا علی آقاي بلورفروش و یک نفر رفیقش، عین الممالک هم رسید و نشستیم، پالوده
[خورده] خیابان [آمدیم] و صحبت ورود سرمایهداران و دروغگویان که از رشت دولتیها یعنی انگلیسها آنها را وارد طهران
نمودهاند که میتینگ علیه بلشویکها بدهند. خیلی صحبت.
بعد قرار شد عمل آنها بلکه خنثی شود. بعد از ساعتی بلند شده با عین الممالک. گفت دیشب خانه استرآبادي بودم، اعظام الوزاره
از شما بد میگفت که دوازده هزار تومان از آلمانها گرفت و ملک در کمره خرید. من و استرآبادي تکذیبش کردیم. اعظام گفت
فلانی میگوید اشخاصی که در دوایر دولتی هستند، نباید داخل حزب باشند و ملحف هستند. بعد عین الممالک رفت. من آمدم
خانه شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 20 ذیحجه.- صبح بعد از چایی میرزا جعفر تنکابنی آمد، قدري مهملات، بعد رفت. ناهار، بعد چایی. عصر به اداره پهلوي
[رفته] فاضل عراقی را دیده قرار شد یک به ظهر مانده دم در محبس حاضر که ملاقات محبوسین را نموده، وکالت از کمیته
مجازاتیها گرفته، مشغول شود. بعد با پهلوي شبانه به خانهاش رفته صحبت زیاد تا ساعت سه، شام، نان، کره، عسل و چایی خورده
بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
وکالت کمیته مجازاتیها
یکشنبه 21 ذیحجه.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر، دو به ظهر سوار واگون و درب نظمیه، اطاق اجرا، با میرزا علی خان رئیس
مشغول صحبت تا فاضل عراقی رسید. باهم چایی خورده به محبس رفتیم. ارداقی، عماد، مشکوة و محمد علی خان آمده،
وکالتنامهها را ارداقی به فاضل داده، خیلی صحبت. بعد
ص: 1568
قرار شد کاغذ علیحده که شرح تمام جزئیات را از بدو [نوشته] و به رضا قلی خان داده بود که به امضاي رئیس تشکیلات رسیده
به فاضل بدهند و فاضل مشغول شود. بعد بیرون آمدیم سوار درشکه آقاي فاضل تا چهارراه حسنآباد شده، او رفت من هم
گوشت، انجیر و پنیر خریده، بعد از ظهر به خانه رسیدم، ناهار و چایی خورده، متین الدوله آمد و مقاله انتخابات را دادم اصلاحاتی
صفحه 573 از 790
نماید. بعد رفت.
شرایط تبعید صمصام السلطنه
غروب بیرون آمده، آخر امیریه، ناصر الدوله مرا سوار درشکه، درب خانه معاضد السلطنه دیدن نمایم نبود. تنها به خانه صمصام
السلطنه، ارفع الدوله پرنس نماینده به مجمع اتفاق ملل آنجا [بود] قدري صحبت [کرد]. صمصام گفت مستوفی شنبه گذشته آمد و
گفت شما بروید ولایت، اینجا نمانید. به شاه هم گفتهاند صمصام بلشویک شده. بعد نرمان سفیر هم آمد گفت متأسفم که شما
شنیدم میروید. گفتم اگر بنا شد، همه ما و وزرا و شماها باید برویم. بعد قرار با سردار ظفر شد که من رفتنم را شرط نمایم به دادن
بروجرد و لرستان به سردار ظفر و عراق را به سردار محتشم. دومی را دولت داد، اولی را ردّ کردند. حال من عیالم ناخوش و عملی
است. بعد ارفع از قول مهاجرین رشت، مظالم بلشویکی را نقل، من تکذیب. بعد بیرون آمده نوکر سردار سنجابی را درب خانهاش
گفتم به سردار عرض نمائید که غروب شب چهارشنبه تشریف بیاورند تنها منزل من، آن شخص میآید آنجا، دیدن بکنید. بعد
دکان گیوهچی شبانه رفتم. حاج علی نقی و آگاه [آنجا بودند] قدري صحبت، از آنجا بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
مهاجرت اجباري
دوشنبه 22 ذیحجه.- صبح بعد از چایی. مشغول تحریر به شیراز و کمره شدم.
بعد ناهار و چایی. عصر متین الدوله آمد. مقاله را آورد. بعضی توضیحات خواست، دادم. بنا شد شب اصلاح نموده. آقاي عین
الممالک هم آمد. با او بیرون آمده، گردشکنان. مردم از شارلاتانیهاي دولت به فشار انگلیسیها که چه
ص: 1569
قسم مردم رشت را استاروسلسکی از ساعت پنج از شب تا هفت از شب در خانههاي مردم، سه مرتبه فرستاد که باید حرکت نمائید و
الا بلشویکی شما را بیناموس و اعدام میکند و مردم را به این قسم و به زور متنفذین و ملاکین آنجا حرکت دادند. بعد رو به خانه
آمده. درب خانه ناصر الدوله چایی و سیگار با شاهزاده خوردیم و [کشیدیم] بعد بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
سهشنبه 23 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، نان پخته بیرون رفته، پانزده هزار مخارج شمیران سابق مشترك را دادم. قدري صحبت. بعد
دکان میرزا عبد الباقی دوافروش رفته، قدري صحبت حقهبازي انگلیسیها در رشت. بعد استاد عباس گیوهفروش را دیده، او مشتبه
بود. بعد قدري نان شیرینی فرنگی براي شب که سردار مقتدر و زمر وعده داشتند. بعد در راه انگور، پنیر و بادمجان خریده به خانه
آمده ناهار خورده. اکبر آقا هم در راه مرا دید و گفت فاضل عراقی گفت تلفن زدم سه به غروب فلانی بیاید منزل ما، جواب از
خانه نیر السلطان نیامد. بعد چهار به غروب بیرون آمده سوار واگون به خانه فاضل عراقی رفته، خانه نیمهکار اعلایی بود مال صدر
الانام، پنج هزار تومان خریده بود. بعد چایی خورده، دو به غروب متفقا برحسب وعده به خانه مستشار الدوله رفته، منتظر بود.
وعده همراهی مستشار الدوله
بعد از قدري صحبت، تفصیل محبوسین کمیته مجازات که فاضل را وکیل و آن ورقه که دو ورق کاغذ بزرگ ارداقی تفصیل را
نوشته بود، الحق منتها درجه فصاحت و مطلبگویی را بیان کرده بود گیرنده. بعد قرار شد مستشار الدوله، مشیر الدوله را قبلا ببیند
که من و فاضل که میرویم او را ببینیم مطلب زمینه خوبی داشته باشد. غروب نصر الملک آمد. قبلا هم مدتی معطل بود. بعد که
صفحه 574 از 790
آمد ما بلند شده من سوار درشکه فاضل شده تا دم خانه آمدیم. او رفت منزل امیر مؤید، من خانه آمدم.
مذاکرات زمر
ساعتی بعد سردار مقتدر سنجابی آمد. مشغول صحبت تا بعد زمر آمد. خیلی صحبت. مترجم متین الدوله بود. تا ساعت سه از شب.
بعد بلند شده تشریف
ص: 1570
بردند. زمر گفت استاروسلسکی آمده به طهران و امروز دربار مذاکره بود که یک قشونی گرفته ریاست او را به دیکسن بدهند که
با بلشویکها بجنگند. شاید استاروسلسکی منفصل شود و بلشویکها در تصرف ورشو کارشان عقب افتاد و شمال ایتالی کارگرها
اعلان سویتی دادند. بعد شام خورده خوابیدم.
نگرانی از تحریکات ضد بلشویکی دولت
چهارشنبه 24 ذیحجه.- صبح بعد از چایی آقا شیخ محمد علی قزوینی آمد، از اوضاع که وزرا کاملا به نیات انگلیسیها عمل
میکنند و خیلی بدتر از سابق است و اسبابی فراهم آوردهاند که بلشویکها تجهیزات شش هزار نفري براي حمله به ایران [تدارك
میبینند] و نمایندههاي ایران را در قفقازیه و جاهاي دیگر حبس [کردهاند.] گفت شنیدم که خلخالی، اردبیلی و افجهاي را در رشت
گرفته و برده یا تیرباران نمودهاند. گفتم مسلما دروغ است، چه که اینها رسول و پیغامبرند و علاوه آنها جنسهایی هستند که
صاحب عقیده و مسلک خصوصی نیستند که به عقیده مبتلا شوند. اینها عنصر هرجایی مقتضی همان رنگ را بیشتر از رنگ اصل،
به خود میگیرند و با محاوره، پیش هم میبرند.
گفت ما چند نفر رفقا فرخی، گیوهفروش و آقا سید عبد الغنی خوب است جلسات خود را تجدید نمائیم. گفتم چه نتیجه، جز آنکه
باز به تجدد خیالات براي رفقا باز متفرق میشویم. گفت امروز رعد خیلی چیزها نوشته. بعد ایشان هم رفته، زن آقا سید جلیل آمد.
ناهار خورده، خوابیدم و چایی.
اغفال تأمینات
بعد بیرون آمده در خیابان فرمانفرما آقا شیخ ابو طالب و آقا شیخ محمد بروجردي را دیده، آقا شیخ احمد سیگاري از رشت آمده،
رسید و گفت دیروز مرا حشمت الدوله به تحریک بحر العلوم رشتی به تأمینات گفته بود بگیرند. من هم اجزاي تأمینات را اغفال و
به تمیز نزد صدر الاشراف رفته، او رفت مشیر الدوله را دید، کفیل شد، مرا راحت کرد. بعد تفصیل رشت را پرسیدم. گفت حریق
بود نه احراق و ابدا بیناموسی و چپاول نبود فقط راضی نشدند که مثلا مشهدي صمد قفقازي حکمران رشت باشد و دیگر آنکه
مساعدت اهالی با
ص: 1571
قزاقها وحشت از بلشویکها را براي رشتیها تهیه، خاصه با تهدید قزاقها که حرکت نمائید و الا شماها را بلشویکها نیست و
بیناموس میکنند. بعد آنها رفته، من به خانه مرآت، سه از شب رسیده، تفصیل عضویت کمیسیون اعانه براي رشتیها، پنج هزار
تومان شاه، سه هزار استاروسلسکی، پنجاه تومان زمر.
بعد خیلی صحبت بعد به خانه آمده، شام خورده خوابیدم.
صفحه 575 از 790
تفصیل فرار رشتیها به طهران
چهارشنبه 25 ذیحجه.- صبح بعد از چایی. آقاي فرخی آمد. صحبت اینکه آقایان هرکدام دستهبندي [دارند] و ما با آنها نمیتوانیم
کار بکنیم چه و چه. حال شما فردا ناهار بیائید منزل ما، گیوهچی، ضیاء الواعظین و سید عبد الغنی [هم میآیند] قدري صحبت
بنمائیم چه باید بشود. بعد او رفت. من هم دکان آقا سید جواد رفته صد و بیست عدد آجر به جهت هره باغچه اندرون [که] کسر
بود سفارش نمودم، نان، یخ و سبزي گرفته، خانه آمده ناهار خورده، بعد عصر آجر آوردند. بعد به حمام رفتم. بعد به خانه وقار
السلطنه، نبود.
در کوچه به اعتضاد حضور رسیده، باهم رفتیم منزلش. آقا سید محمود استرآبادي که چهار روز بعد از حرکت و قهر میرزا کوچک
خان و رفتن به جنگل وارد انزلی شده بود میگفت چند نفر روسی مسکو با عده زیادي که وارد انزلی شدند چون بیاطلاع از
اوضاع بودند، تركهاي آذربایجانی و دسته احسان الله خان بعد از رفتن آقا میرزا کوچک خان به جنگل زمام امور را در دست
گرفته، بعضی سختگیريها به اهالی از قبیل اعانه خواستن و به سختی وصول کردن و رفتن شبها به خانههاي مردم و مطالبه وجه
نمودن و صورتا هرچه آن روسیها جلوگیري میکردند اما اینها قاچاق شلوغکاري میکردند و حریق که واقع شد هفت کاروانسرا
و یک مسجد و عمده دکاکین رشت سوخت.
در موقع حریق، مردم که میخواستند اطفا نمایند آنها مانع بودند و هرچه اسباب که صاحب دکاکین از حریق بیرون میبردند به
نظمیه باید ببرند. بعد نظمیه لفت و لیس میکرد و تمام را به صاحبانش نمیداد. و چند قبر متجاسرین و بلشویکها کنده بودند و
شهرت داده بودند که براي کسانی است که تمکین از دادن اعانه نکنند و شبی که فردایش بلشویکها به واسطه حملات قشون
دولتی
ص: 1572
در منجیل به آنها و شکست آنها میخواستند از رشت بروند محرمانه و بیاطلاع رشت را خالی کردند. صبح رشتیها دیدند شهر
خالی شده، فقط احسان الله خان با دویست نفري به اسم اینکه ما ماندهایم شهر را نگاهداري بنمائیم، آنها هم معلوم شد خیال رفتن
را دارند.
رضا خان نام سرتیپ
وقت رفتن، اراذل و اوباش بیشتر از اشخاصی که از طهرانیها و قزاقهایی که خلع سلاح شده بودند به عقبماندهها دستبرد زدند و
هوهو [راه انداخته] و قریب بیست نفر بلشویکهاي آذربایجانی و احسان الله خانی را کشتند و قزاقهایی که بهسمت انزلی از راه
نبود میکشند براي قزاقها میبردند. این بود که «1» خمام رفته بودند، براي آنها هم فوق العاده با دست و کول و عرابه که مال
«2» قزاقها که شکست خوردند، دو و نیم به غروب مانده، این طرف خمام رو به فرار. رضا خان نامی سرتیپ قزاقها به تابین
محرمانه میگفت که به ما در طهران گفتند که با متجاسرین، نه با بلشویکها، دولت جنگ دارد. حال ما را استاروسلسکی به
تدبیرات انگلیسیها با بلشویکها به به جنگ انداختند. آتریاد طهران و اردبیل و همدان همه شکست خوردند، باز میخواهند به ما
فرمان جنگ بدهند. اگر دادند و من به شما امر کردم شما اطاعت مرا نکنید.
اینها تفصیل آنجا بود که قزاقها ساعت دو و نیم از شب وارد رشت شدند و ساعت دو بعد از نصف شب حرکت و به تمام شهر
اطلاع دادند که مردم ما میرویم و اگر شما بخواهید کشته نشوید خودتان با زن و بچهها بدون اسباب فرار نمائید. این بود که
شهريها هم اعیان و اشراف که اساسا وحشت داشتند، کسبه به واسطه تحمیل سه ماه مال الاجاره پیش، پیش، مابقی هم به واسطه
صفحه 576 از 790
اراذلی و اوباشی و قتل بلشویکها و حمل آذوقه براي قزاقها همه وحشتناك و فرار نمودند؛ خاصه با تهییج قزاقها آنها را در
فرار. بعد از خانه اعتضاد بلند شده با آقا سید محمود هم خداحافظی.
______________________________
1). مال: چهارپا (اسب، قاطر، الاغ) )
2). زیردست، سربازي که درجه ندارد. )
ص: 1573
نگرانیهاي بیمورد طالقانیها
دو و نیم از شب به خانه عضد الممالک روضه رفته، آقایان طالقانیها متولیان مدرسه ننه فرمانفرما، مذمت از عقاید بلشویکها که
دیگر مردم زنهاشان روي خود را باز کنند چه فایده دارد؟ واقعا این بیانات لاشخورها که عامه فورا فریب [میخورند] مرا آتش
زد. آنوقت من قسمی عنوان نمودم که از شدت غیض، آنها آتش گرفته، اما نفسشان درنیامد و خفه ماندند: الا لعنۀ الله علیهم
اجمعین.
بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم. پهلوي و فاضل عراقی هم غروب خانه آمده بودند، احمد گفته بود آقام الان بیرون رفت.
[امور روزانه]
بعد رفت. من هم بیرون آمده ،«1» جمعه 26 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، آقا محمد علی پسر دایی آمد براي آجین کردن آسیابک
عین الممالک را برداشته برحسب وعده به خانه فرخی رفته، ضیاء الواعظین، الموتی، گیوهچی، آقا سید عبد الغنی [هم آمده بودند]
هندوانه، بعد ناهار چلو و قیمه سیبزمینی و خربزه خوبی [خورده] بعد چایی. صحبت اینکه با شما باید کار کنیم. بعد از خیلی
گلهها، قبول نمودم که تا ملاقات دیگر. قرار شد ناهار دوشنبه منزل عین الممالک. بعد عصر به خانه سردار مقتدر سنجابی با عین
الممالک رفته، خدمتشان رسیدیم، ساعتی صحبت. مغرب با عین در خیابان لالهزار گردش، مورخ السلطنه رسید، روز چهارشنبه را
دعوت به ناهار. خانه ممتاز الملک رفته نبود، پیغام دادیم. بعد به خانه عین الممالک، قهوه خوردیم. صبح هم از متین الدوله مقاله
خود را که در باب انتخابات نوشته بودم و اصلاحاتی از او خواسته بودم گرفتم. شب به خانه آمده، تلفن فاضل عراقی از خانه مشاور
الممالک رسید که چهار به ظهر یکشنبه پسفردا، مشیر الدوله وقت معین کرده که بیائید دربار من در آنجا منتظرم. بعد شام با بچهها
خورده، آب هم رسید.
احمد به آبیاري مشغول، بعد خوابش برد من مشغول شدم و سحر خوابیدم.
[امور روزانه]
شنبه 27 ذیحجه.- صبح بعد از چایی بیرون آمده، ظهر به خانه همشیره رفته ناهار خورده، خوابیده، بعد چایی خورده بیرون آمدم.
یکراست به خانه آقا شیخ حسن خان رفته، آقا حسین خان را دیدم. گفتم خوب است آقا شیخ
______________________________
1). دندانهدار کردن سطح سنگ آسیا. )
ص: 1574
حسن خان که متحمل تمام کردن کاغذ براي استخلاص محبوسین نظمیه کمیته مجازات شده به زودي دعوتی از مهرکنندگان
صفحه 577 از 790
نموده، دو نفري براي بردن به هیئت وزرا تعیین شود. بعد به خانه آقاي ادیب السلطنه براي اینکه چرا جواب عرایض بنده را که
تشکی از آقاي بقاء الملک نمودهام که مرا از ابتلاي اسبابهاي امانتی بیرون نمیآورد، رفته، جمعیتی زیاد توي حیاط نشسته، بقاء
الملک [هم] بودند.
با کمال دلتنگی از صدمات ایشان، مذاکرات مزید بر عداوت ایشان و مجروح شدن قلب من افزود. گفت جواب شما را نوشته
فرستادم. آمدم خانه دیدم کارت ایشان که نوشته بودند، اثر سمّ اسماء که در کوزه [امام] حسن مجتبی ریخته بود نموده. کارت
آقاي نجات با محمد علی واله [؟] هم روي میز بود. امروز هم شنیدم که قزاقها منجیل را تخلیه و به چهار فرسخی قزوین عقب
نشستهاند تلفن از هیئت وزرا رسید که صبح ما به مدرسه علوم براي امتحان میرویم، شما نیم به ظهر بیائید. بعد شام خورده
خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه 28 ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد به اداره [رفت، به او] سپردم که افراد شهریه [بگیر] را از پهلوي اگر صورت برداشته،
گرفته بیاورد. بعد شیخ العراقینزاده آمد. قدري صحبت. بنا شد مقاله مرا در [روزنامه روز] پنجشنبه درج نماید، بعد رفت. من هم
بیرون آمده دو و نیم به ظهر دکان آقا میرزا عباسقلی خان. گفت اکبر آقا را خیلی صدمه زدند و دوازده خروار گندم چپاول ملک
او را تصدیق دادند؛ پنجاه خروار به اینقدر رسید.
در حضور مشیر الدوله
بعد به اداره مرآت الممالک رفته، مشغول صحبت. نیم به ظهر فاضل عراقی آمد.
برحسب وعده رفتیم بادگیر، نزد رئیس الوزرا. ورقه تاریخچه عریضه محبوسین کمیته مجازات را مشیر الدوله خواهش کرد من
خودم در هیئت [وزرا] میخوانم و جواب را تا هفته دیگر میرسانم. آیا محبوسین کسی کفیل آنها میشود؟
گفتم کفیل هست. اما کار آنها خاتمه و حل شود بهتر است. بعد بلند شده با فاضل به نظمیه آمده، تفصیل را به آقایان محبوسین
عرض نموده، بعد فاضل مرا با درشکه به اصرار به منزل خود برده، ناهار آبگوشت بادمجان کشک لذیذي با پنیر و خربزه و انگور و
مخلفات خورده بعد خوابیدیم. من زودتر
ص: 1575
بلند شده به خانه آمدم. میرزا اسماعیل خان کاکا آمد، قدري صحبت. بعد همشیره با بتول آمد.
بعد مغرب من بیرون آمده در خانه عین الممالک، نبود. با ارفع الملک از خیابان فرمانفرما صحبتکنان. گفت در این دو سال و
نیمه، ماهی هفتاد تومان من مخارج دختر محمد باقر میرزا را وسط ماه میرسانم و قبض میگیرم، اگر به شما گفتهاند خرج
نمیدهند دروغ میگویند. بعد حاج محمد آقاي تاجر رسید.
صحبت سالور را نمود که اگر خودتان رسیدگی نکنید پشیمان میشوید و یمین الملک همهاش دروغ میگوید و به شما چیزي
نمیرساند. ملکش چندینجا، گرو است، منجمله میرزا علی اکبر نامی است معروف به دیوانه، و همچنین واسطهاش نزد حاج محمد
حسین حریري به جهت فروش تمام سالور آمده بود. گفتم من هم گفته بودم. بعد به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 29 ذیحجه.- صبح بعد از چایی بیرون آمده بازار، حب و چیت بتول را خریده، ساعت خود را درست، سریش، گل سفید،
صفحه 578 از 790
نیل هم به جهت رنگ اطاق خریده، بین راه خطیب الممالک را دیده، شکوه از گرفتن دار الایتام از خودش و دادنش به آقا علی
نجمآبادي نمود. بعد به خانه آمده، مجددا بیرون آمده، ظهر به خانه عین الممالک رفته فرخی، الموتی، ضیاء الواعظین، گیوهچی و
آقا سید عبد الغنی هم آمده ناهار خیلی لذیذي آبگوشت، دوغ، خربزه، انگور، پنیر، سبزي، بعد قهوه و چایی. من هم مقاله خود را
براي آنها خوانده، خیلی تحسین نمودند و مقابله و تصحیح شد. بعد بنا شد عصر پنجشنبه نیم به غروب منزل گیوهچی رفته، پهلوي
را هم خبر نمائیم. بعد بلند شده من و گیوهچی به اداره رهنما رفته، مقاله را دادیم. قرار شد براي پنجشنبه درج نماید. مدیر [روزنامه]
میهن هم آنجا بود، ندیده بودمش؛ خیلی تعارف نمودیم.
محاصره ملّیون در تبریز
بعد بیرون آمده در میدان، گیوهچی به منزلش. در راه شنیدم که ملّیون تبریز را محاصره با قزاق و سوار، امیر عشایر نموده، جمعی
مقتول و بعضی دستگیر و تبعید و حبس به دست مخبر السلطنه شدند. بعد به خانه آمدم. گفتند ناصر الدوله هم آمده بود. بعد بیرون
رفته با عین الممالک درب خانهاش نشسته خیلی
ص: 1576
صحبت. انتظام السلطنه هم رسید. تا ساعت سه از شب. بعد بلند شده به خانه آمده شام خورده خوابیدم.
شقاوت مخبر السلطنه
سهشنبه سلخ ذیحجه 1338 .- صبح بعد از چایی قویم الممالک آمد، ساعتی صحبت. بعد از رفتن قویم ناهار خورده. بعد از ناهار،
جریده حلاج و رهنما را آورده قضیه تبریز و شقاوت مخبر السلطنه که به قوه قزاقها و امیر ارشد بغتتا تجددیون را محاصره و هشت
و بادامچی را گرفتار. واقعا مرا آتش زد. «1» نفر کشته، خیابانی و فیوضات
عصر میرزا ابراهیم خان اشرفی آمد. ساعتی صحبت. بعد باهم بیرون رفته، من به خانه ناصر الدوله تا نیم از شب صحبت. بعد باهم
سوار درشکه. او به خانه سپهدار روضه، من به دکان آقا سید جواد کوزهفروش، قدري صحبت. بعد رفتم به خانه پهلوي. تا ساعت
چهار از شب، شام هم باهم خوردیم. صحبت قضیه تبریز ما را مکدر داشته. بعد به خانه آمده، چون با مشهدي صادق عمله قرار
گذاشتیم سالی شصت تومان با ناهار و شام فقط به او بدهیم، شب هم ماند و در اندرونی خوابیده بود. ما هم خوابیدیم.