گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
پاورقی



مرادشان معجزه نبود بلکه عذاب بود مانند امم گذشته که در صورت « آیه » 1] مغبون شدن. [ 2] بمعنی قطع و گسیختن. [ 3] از ]
مخالفت با پیغمبران عذاب بر ایشان نازل میشد. [مصحّح] [ 4] از اینکه جمله معلوم میشود تقاضاي آنان اینکه بوده که چرا عذاب بر
بطور اطلاق درست نیست زیرا معلوم « بمعبودهاي مرده خود متوجّه میشوند » ما نازل نمیکنی اگر راست میگوئی. [مصحّح] [ 5] تعبیر
صحیح نیست، چه ممکن است از روح آنان « مرده » نیست که هر کس از کسی استمداد کرد او را معبود خود گرفته باشد، و نیز لفظ
کمک خواسته باشد، و روح نمیمیرد، و استغاثه و فریاد رسی از زنده و مرده شرك و پرستش غیر خدا نیست و غالبا مردم در اینکه
گونه مواقع از ارواح کسانیکه در حال حیات بمردم کمک میکردند و بدادشان میرسیدند التماس دعا میکنند نه اینکه آنها را بعنوان
دادرس و نجات دهنده مستقل در عمل و ناجی مختار در فعل بخوانند. و اینکه نحوه تفکر بیشتر در اثر عدم دقّت در مسئله است،
شرك یعنی براي غیر خدا اراده مستقل قائل بودن و از کجا اهل کشتی داراي چنین فکري بودهاند، و اینکه خود سوء ظن بمسلمین
است و حمل فعل آنان بأسوء آري میتوان گفت از غیر خدا پناه خواستن صحیح نیست و فائدهاي هم ندارد، و البتّه هر کس فائده
دید در مقام اینکه من یا دیگري آنرا صحیح بداند یا نداند نخواهد بود و اگر فائدهاي ندید خود میفهمد که از شیخ عبد القادر و
و امّا امر حاضر صیغه خاص دارد مثل « لیضرب » امثالش کاري ساخته نیست. [مصحّح] [ 6] صیغه أمر غائب را با لام ذکر کنند مانند
که امر است و با تاء قرائت شده لغۀ فصیح نیست. و ابو الفتوح گوید: ابو یعقوب فلیفرحوا را بیاء خواند و « لتفرحوا » و « اضرب »
صفحه 229 از 240
موافقت کرد با جمله قرّاء براي آنکه لام امر غائب را باشد، و تاء خطاب را و جمع ایشان درست نباشد. [مصحّح] [ 7] ید: بمعنی
یعنی ایمان جز بأمر و اذن و تمکین و آزاد « باذن اللّه » [9] [ دست و قدرت و نیرو که در اینکه شعر بمعناي دوّم استعمال شده است.[ 1
گذاردن و اختیار دادن من بندگانرا نباشد و همه اینکه امور را به آنها دادهام، و چنین خواستهام که بزور کسی مؤمن نشود، و ایمان
11 ] آیه مکّی است یعنی قبل از هجرت نازل شده و سوره بقره و ] [1] جز بهمان طریق که خواستهام حاصل نخواهد شد. [مصحّح] 1
آل عمران و مائده و انفال و توبه مدنی است یعنی پس از هجرت نازل شده و لازمه کلام اینستکه مانند سورههائی که تا کنون نازل
شده خواسته شود نه آنهائیکه بعدا نازل میشود. [مصحح] [ 12 ] چون احباط بمذهب ما باطل است و قبلا ذکر شد، و ابو الفتوح
گوید: آنچه کرده باشند در دنیا محبط بود ایشان را یعنی واقع بود بر وجهی که بر او هیچ ثواب نباشد از آنجا که علی خلاف ما أمر
به ایقاع کرده باشند چون چنین بود وقوع ندارد و بر آن استحقاق ثوابی نبود، آنگه آنرا بر توسّع حبوط خواند و اینکه تفسیر هر
لفظی است که در قرآن و اخبار آید که احباط باشد یا آنچه معنی احباط دارد و آنچه کرده باشند باطل بود از اینکه وجه که گفتیم
بود و « کنعان » 13 ] ابو الفتوح گوید: گفتند نام اینکه پسر ] نه از طریق احباط که ما بطلان در اینکه مجموع بیان کردیم. [مصحّح] 1
نواده نوح است، « کنعان » بود و دور بود از او و در کشتی نبود- انتهی. و استاد ما مرحوم شعرانی گوید: بقول اهل کتاب « یام » گفتند
و آنها یام را نمیشناسند و از اینکه یک پسر نوح مخالفت پدر کرد و غرق شد خبر ندارند، و اینکه واقعه خاص قرآن است و اینکه
اهل کتاب گویند حکایات قرآن از تورات گرفته شده صحیح نیست و اگر چنین بود هیچ علّت نداشت اینکه حکایت بر آن مزید
شود. [مصحّح] [ 14 ] کنعان نام پسر ناصالح نوح است. [ 15 ] استاد شعرانی [ره] فرموده: علماء نصاري و مفسّران انجیل گویند طوفان
نوح عام نبود و همهي زمین را فرا نگرفت بلکه همان نواحی ارمنستان و عراق و اطراف آن بود و گویند مراد بهمه زمینی است که
در حوزهي دعوت نوح بود چنانکه در کتاب تورات آمده است همه مردم جهان براي خرید گندم بمصر آمدند. امّا معترفند که
کشتی بر کوه آرارات نشست پس از فرو رفتن آب. و کوه آرارات بیش از پنج هزار متر از سطح دریا مرتفع است و اگر آب چنان
بود که از کوه بالا رفته بود باید اکثر دنیاي آنروز یا همه آنرا آب گرفته باشد مگر گویند کشتی بر مرتفعترین قلّه آرارات ننشست
بلکه بر یکی از قلال دامنه آنکه از نواحی اطراف عراق بلندتر بود اما نسبت بممالک مجاور مانند آذربایجان و کردستان و شام
گودتر بود نشست و علماي طبیعی و معرفۀ الارض گویند در دوره چهارم طوفان عام در اکثر نواحی کره زمین پدید آمد و آثار و
علائم آن هنوز پیداست و آنرا نسبت بآب شدن تودههاي متراکم یخ و برفهاي بسیار قدیم میدهند که بعللی یکباره ذوب شد و
رودها و چشمهها روان گردید و آب باران بسیار مزید بر ذوبان آنها گردید و معتقدند بسیاري دریاچهها که در میان کوهستانهاي
مرتفع موجود است از آن دوره است، و اللّه اعلم. [مصحّح] [ 16 ] آنانکه بفتح خواندهاند گویند از مضاف الیه کسب مبنیت کرده
است. و توضیح مطلب آنستکه بعض اسماء شایعهاند براي همه چیز و بعضی مخصوصند و اسماء شایعه بر دو قسمند پارهاي مبنی
و اینکه قسم دوّم شدید « یوم » و « مثل » چون متضمّن معنی حرفند، و بعضی معربند مانند « متی » و « کیف » و « أین » هستند مثل
الاستعدادند براي مبنی شدن چون شبیهند به اسماء شایعه مبنیّه و با اندك بهانهاي مبنی میشوند، و امّا اسماء مخصوصه که شایع
با آنکه معربند ممکن است باضافه بمبنی مبنی « حین » و « مثل » استعداد مبنی شدن ندارند از اینکه جهت « رجل » و « غلام » نیستند مانند
[ است. [مصحّح] [ 17 « خزي » باضافه بمبنی مبنی نمیشود. و آنانکه بکسر خواندهاند گویند مضاف الیه « رجل » و « غلام » شوند و اما
آن باشد که خداوند پارهاي از موحّدین را که « إِلّا ما شاءَ رَبُّکَ » مر: با ضم اول و تشدید دوم بمعنی تلخ. [ 18 ] بنظر میرسد که مراد از
بسببی در دوزخ معذّب شدهاند ببخشد و پس از آنکه لختی عذاب دیدند بشفاعت انبیاء و اولیاء و ملائکه آنها را نجات دهد چنانکه
در حدیث حمران بن اعین از حضرت باقر [ع] در تفسیر برهان نقل شده است. [مصحّح] [ 19 ] مردم همه مختار آفریده شدهاند و
خداوند چنین خواسته است لذا هر چه از انسان سر زند چه طاعت چه معصیت به اختیار خود اوست و خداوند نخواسته که کسی
مجبور در پذیرش حق باشد و اگر چنین نبود همه یک ملت بودند ولی با جبر و انسان مجبور دیگر انسان نیست بلکه مانند جماد
صفحه 230 از 240
است و در آن صورت تکلیف و ثواب و عقاب معنی نداشت. [مصحّح] [ 20 ] علم الهی صفت ذاتی حق است و معلول و مولود نیست
مؤنّث است « رحمت » باشد. [مصحّح] [ 21 ] یعنی براي رحمت و آمرزش آفریده، اگر گفته شود « مطابق » « مولود » و ظاهرا مراد از لفظ
« قریبۀ » که « إِن رَحمَتَ اللّه قَرِیب مِنَ المُحسِنِینَ » میگفت، گوئیم تأنیث رحمت حقیقی نیست و اشکالی ندارد مانند « لتلک » و بایستی
وَ لَو شاءَ رَبُّکَ » نیست چون مراد فضل و انعام است. [مصحّح] [ 22 ] اگر پرسی آیهي « هذه » که « هذا رحمۀ ربّی » نیست. و همچنین
کانَ النّاس أُمَّۀً واحِ دَةً فَبَعَثَ اللّهُ » اگر خداوند میخواست همهي مردم را یک ملت قرار میداد] با آیات ]« لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّۀً واحِ دَةً
آیا منافات ندارد! گوئیم: نه زیرا اینکه دو آیه حکایت و خبر از « وَ ما کانَ النّاس إِلّا أُمَّۀً واحِ دَةً فَاختَلَفُوا » و نیز آیه « النَّبِیِّینَبقره 213
دوران قبل از نوح [ع] میباشد چنانکه در روایت کافی از حضرت باقر علیه السّلام است و مردم در آنوقت بحسب عقل و فطرت خود
رفتار میکردند نه مؤمن بودند و نه کافر و دوران ابتدائی را میگذراندند و اختلافی پیش نیامده بود تا محتاج به احکام و قوانین
اجتماعی مضبوط باشند و در سایهي آن زندگانی کنند و چون جمعیت بسیار شد اختلاف و تنازع کم کم در گرفت و نیاز بقانون
فَبَعَثَ اللّه النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُم الکِتابَ بِالحَق لِیَحکُمَ » پیدا شد، خداوند انبیاء را فرستاد. چنانکه در ذیل آیه دارد
پس معلوم شود مراد از اینکه دو آیه « شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّین ما وَصّ ی بِه نُوحاً الایه » و در آیه دیگر فرمود «ِ بَینَ النّاس فِیمَ ا اختَلَفُوا فِیه
وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ » زمانیست که هنوز برخوردهاي اجتماعی پیش نیامده بود تا نیازي بوضع قوانین اجتماعی باشد. و مراد از آیهي
لِیَحکُمَ بَینَ » اختلافی است که پس از ارسال رسل شده چنانکه در ذیل آیهي سوره بقره بعد از « النّاسَ أُمَّۀً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُختَلِفِینَ
و اینکه اختلاف غیر از آن « وَ مَا اختَلَفَ فِیه إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوه مِن بَعدِ ما جاءَتهُم البَیِّنات بَغیاً بَینَهُم الایه » گوید «ِ النّاس فِیمَ ا اختَلَفُوا فِیه
اختلافی است که قبل از ارسال رسل بود بلکه اختلافی است که با انبیاء داشتند و در پذیرش حق و دین خدا اختلاف میکردند،
دستهاي بدلیل عقل یا بهر دلیل دیگر ایمان میآوردند و دستهاي از روي بغی و در اثر هواهاي نفسانی و عدم پیروي عقل مخالفت
میکردند و چون خداوند خواسته است که انسان در انتخاب آزاد باشد و به الزام و اجبار او را وادار بپذیرش راهی نکند تا بحق
مستوجب عقاب یا مستحق ثواب شود لذا او را مختار آفریده و باو عقل داده و راه راست را توسط انبیا نموده است. و اگر میخواست
وَ لا » همه را آنطور میآفرید که چارهاي جز قبول حق نداشته باشند و در آنصورت امۀ واحده بودند و اختلافی نبود اما از جملهي
را بر یک آئین مثل آئین ابراهیم یا « لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّۀً واحِدَةً » پیدا است که چنین چیزي نخواسته است. و ممکن است « یَزالُونَ مُختَلِفِینَ
را بعضی « لِکُلٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَۀً وَ مِنهاجاً وَ لَو شاءَ اللّه لَجَعَلَکُم أُمَّۀً واحِدَةً » موسی یا عیسی معنی کرد چنانکه در سورهي مائده: 50
چنین معنی کردهاند. [مصحّح] [ 23 ] ممکن است تأویل الاحادیث بمعنی باز گرداندن حادثهها، و یا پیشگیري از ضررهاي لازمهاش
باشد چنانکه در قضیّه قحطی هفت سال، انبار کردن گندمها را با خوشه در سالهاي فراوانی قبل از قحطی دستور داد و بدین وسیله
جائی است که قبل از رسیدن بآب براي لایروبی یا جهات دیگر تهیّه میکنند، «ّ غیابت الجب » جلوگیري نمود. [مصحّح] [ 24 ] مراد از
را میتوان چنین معنی کرد که بر آن شد که زنک را بزند « و هم بها » [ و میتوان در آنجا کسی را زندانی و پنهان کرد. [مصحّح] [ 25
را میتوان گفت چون یوسف تن در نداد زن خواست او را با فشار وادار کند و علماء علم ادب گفتهاند « همّت » و از خود براند و نیز
بر آن مقدّم نمیشود. [مصحّح] [ 26 ] برهان ربّ همان مقام عصمت است و عقل سرشاري که خداوند باو داده بود تا « لو لا » جواب
بفهمد که چنانچه با او دست بگریبان شود و بخواهد او را ز خود براند خواهند گفت که براي عمل قبیح با وي گلاویز شده و لذا
فرار کرد و زلیخا یا راعیل از پس پشت پیراهن او را کشید و پیراهن درید و دلیل شد بر امتناع یوسف. [مصحّح] [ 27 ] اینکه کلام با
اي شیطان تو بر بندگان مخلص من سلطه و غلبه نخواهی داشت] سازگار نیست، ]«ٌ إِن عِبادِي لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطان » آیهي شریفهي
ضمیر مفعولش راجع بآن مردي است که از زندان نجات یافت نه یوسف « وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّۀٍ » بقرینهي «ِ فَأَنساه الشَّیطان ذِکرَ رَبِّه » و اساسا
یعنی بیادش آمد آنچه را که شیطان از یادش برده بود، و « ادّکر » [ صدیق علیه السلام. [ 28 ] فرعون خواب دید نه عزیز. [مصحّح] [ 29
برمیگردد، و روایاتی که در ذیل اینکه آیات در تفاسیر « أنساه » بهمان کس بر میگردد که ضمیر مفعول در « ادّکر » ضمیر مستتر در
صفحه 231 از 240
را به یوسف برگردانده اکنون احادیث مرسلی هستند که سند آن بتمامی ذکر نشده و نمیدانیم که « انساه » ذکر شده و ضمیر مفعول
راویان آن چگونه مردمی هستند لذا هیچگونه قابل اعتماد براي مردم دانشمند و اهل فن نیست، و در اینکه مختصر مجال آن نیست
در اینکه آیات در چندین موضع ذکر شده و مراد از « رب » که بیش از اینکه سخنی گفته شود جز اینکه لازم بتذکر است که کلمه
ارجِع » «ِ فَأَنساه الشَّیطان ذِکرَ رَبِّه » « اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ » « فَیَسقِی رَبَّه خَمراً » همه یکی است و آن فرعون مصر است نه خداوند متعال مثل
گفته میشد. « ذکر اللّه » بود مناسب بود « خدا » که در همه اینکه موارد مراد ملک مصر است نه خداوند، و چنانچه مراد « إِلی رَبِّکَ
[مصحح] [ 30 ] کلام جبّائی بحقیقت نزدیکتر است از گفتار دیگران و همه میدانند که شخص متّهم اگر کوچکترین کلامی بگوید
من خود را از گناه » که از آن کمترین احساسی بجرم شود قاضی او را تبرئه نخواهد کرد، و اینکه یوسف علیه السّلام صریحا بگوید
خود نحوه اقراري است، و هرگز شخص عامی چنین کلامی در چنین موقعیّتی نخواهد گفت تا چه رسد به پیغمبري « بري نمیدانم
مانند یوسف صدیق که با آنهمه عقل سرو کارش با وحی و الهام خداوندي است. [مصحح] [ 31 ] صاحب کشف الاسرار عامی
مذهب و صوفی است و اینکه سخنان از وي بعید نیست زیرا که آزاد است و هرچه بذهنش آمده نوشته است. [مصحح] [ 32 ] اصل
33 ] در اینکه مجلّدات آنچه در مقام ] « اللّهم انّی اسألک بخیرك من خیره، و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره » دعا اینگونه ذکر شده
تفسیر و توضیح آیات [نه در ترجمه] میان دو قلاب [] آوردیم از مصحّح است. و ما بدانجهت آوردیم که مطالبی بود که ناگزیر
باید در جاي خود گفته شود تا نتیجهي مطلوب حاصل شود و اخلال بآن را جائز نمیدانستیم. و در اینجا خاطر نشان ساختن اینکه
مطلب لازم است که توجّه کنیم برادران یوسف یکروز میگفتند یوسف را باید نابود کرد چرا که مزاحم ما است و محبّت پدر
یعنی خود را فداي برادر میکنند، و نتیجهي آن طرز تفکّر آنهمه اندوه، « خذ احدنا مکانه » یکسره معطوف باوست. و امروز میگویند
و ناراحتی و بدبختی و مذلّت بود که بر ایشان پیش آورد و روزگارشان را سیاه ساخت. و در اثر اینکه فکر اخیر که فداکاري و ایثار
است همهي از دست رفتهها بآنان بازگشت و یوسف گم گشته هم پیدا شد. و اینکه خود درسی است براي هر جمعیّت و امّتی که
اگر قدرتمندان بخواهند دیگران را فداي خود کنند بدبختی و عدم امنیّت و همه شرور بر آنها چون باران میبارد، و اگر بعکس خود
را براي جامعه خواهند نه آنانرا فداي خود همه نوع خیرات و خوشیها و امنیتها و موجبات سعادت برایشان فراهم خواهد شد.
[ [مصحّح] [ 34 ] ظاهرا مراد مرحوم حکیم سیّد آقا بزرگ شهیدي معروف باشد که در فلسفه استاد وي بوده است. [مصحّح] [ 35
خواب و رؤیاي صادقه مخصوص بانبیاء و مردمان مؤمن نیست زیرا بسیار دیده شده که اشخاص غیر مؤمن خوابی دیدهاند و بعد
بصورتی تحقّق خارجی یافته و خواب ملک مصر خود نمونهي خوبی براي عدم انحصار خواب صحیح و رؤیاي صادقه براي مؤمن
بمذهب خداپرستان هیچ چیز مؤثّر نیست در » است. [مصحّح] [ 36 ] استاد ما مرحوم شعرانی در پاورقیهاي تفسیر ابو الفتوح فرموده
ایجاد، غیر اراده پروردگار، و اینکه اسباب طبیعی که مشاهده میکنیم مانند ابر و باد و ماه و خورشید در پرورش حیوان و نبات و
دیگر چیزها هیچیک خود مؤثّر نیستند و حکما آنها را معدّ گویند [یعنی مهیّا کننده] مانند آنکه خاك و گل را کسی مهیّا کند تا
سازنده خانه سازد و از اینکه جهت معدّات و اسباب معدوم میشوند و مسبّبات میمانند، و اگر اینها علت وجود بودند پس از معدوم
شدن آنها مسبّبات هم معدوم میشدند، بلکه بناء هم معدّ است براي بقاي خانه و فرشتگان خداوند مأمور حفظ و نگهداري همه
چیزند و همچنانکه قواي غیر شاعره مانند کهربا و برق و امثال آن ما را احاطه کرده قواي شاعره که ملائکهاند هم هر موجودي را
احاطه کرده است. [مصحّح] [ 37 ] مقصود باي بسم اللّه فاتحۀ الکتاب است و سین و النّاس در سورهي آخر قرآن. [ 38 ] داستان من و
شما و عشقم داستان او است که آب بمشت گرفته و انگشتانش کنج آن ندارد. [ 39 ] از دوستی چنانم که گوئی آب بدست نگاه
میدارم. [ 40 ] آنکه دنیا را دوست بدارد مانند کسی است که آب در چنگ گرفته و شکاف انگشتان بدو خیانت کنند. [ 41 ] اینکه
نقل که از إبن عبّاس شده معتبر نیست و از کتاب وحی چنین عملی معقول نیست زیرا رسولخدا صلّی اللّه علیه و آله خود مراقبت
مینموده و آیا ترا پس از ضبط نویسندگان وحی خود مکرّر چه در نماز و چه در غیر نماز میخوانده و مسلمین میشنیدند اگر چنین
صفحه 232 از 240
عیبی رخ میداد همه میفهمیدند و تذکّر میدادند و اینکه مطلبی نیست که بخبر یکتن از روات و یا قرّاء بتوان پذیرفت. [مصحّح]
علی [ع] است و «ِ مَن عِندَه عِلم الکِتاب » 42 ] در روایاتی چند از طریق مخالف و موافق یعنی شیعه و سنّی آمده است که مراد از ]
پارهاي اشکال کردهاند که چون اینکه سوره مکّی است و علی [ع] در آن زمان بسیار جوان بوده سران قریش و پیران قوم که حاضر
بپذیرفتن نبوت پیغمبر نبودهاند چگونه به شهادت جوانی نبوّت پیغمبر را میپذیرفتهاند!؟ بخصوص اینکه پسر عم و از خویشان نزدیک
پیغمبر است و در اینصورت شهادتش چه فایدهاي براي مشرکین دارد. و نیز گفتهاند شهادت خداي نادیده بر نبوت پیغمبر براي
کافران چه سودي خواهد داشت!، در جواب از مکّی بودن سوره گوئیم آن مسلم نیست، و از قتاده نقل کردهاند که گفته است اینکه
و جواب از اشکال دیگر آنکه شهادت خداوند به « لا یَزال الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِ یبُهُم بِما صَ نَعُوا الایۀ » سوره مدنی است جز یک آیه
ترویج آئین پیغمبر است و فرستادن آیات و معجزات، و شهادت علی [ع] به اقامه برهان و دلیل. [مصحّح] [ 43 ] اینکه مرد آخرین فرد
از ملوك غسّان است، تاریخ الخمیس گوید: رسول خدا [ص] به وي نامه نوشت و او ایمان آورد و تا ایّام خلافت عمر باقی بود، به
حج آمد در طواف مردي فزاري پایش بر حاشیهي عباي وي رفت و عبا از دوشش بیفتاد، جبله برگشت و بر وي سیلی زد، صورت
فزاري آسیب دید، به عمر شکایت برد، عمر جبله را حاضر و جریان را پرسید، جبله اقرار کرد. گفت: اکنون اینکه مرد میتواند
من پادشاهم و او مردي عادي است چگونه چون «ّ انا ملک و هذا سوقی » : ببخشد و نیز حق دارد همچنان قصاص نماید، جبله گفت
اسلام هر دو را در احکام مساوي دانسته، جبله گفت: پس من به نصرانیّت « الاسلام سوّي بینکما » : منی را قصاص کند، عمر گفت
باز خواهم گشت، عمر گفت آنگاه باید توبه کنی و گر نه گردنت را خواهم زد. جبله ساکت شد. گویند چون به دیار خود
بازگشت مرتدّ شد. [مصحّح] [ 44 ] خانه کعبه در طول تاریخ مورد احترام همهي ملیین یعنی آنها که به انبیاء خدا ایمان آوردهاند
بوده و همه در وجوب احترام آن متفقند، و در دین مقدّس اسلام بسیار محترم شمرده شده تا آنجائیکه اگر بدهکار فراري را
طلبکارش در حرم دید حق تعرّض باو ندارد بلکه از سلام کردن باو که مبادا بترسد نهی شده است. سماعۀ بن مهران گوید از امام
صادق علیه السّلام پرسیدم مردي بمن بدهکار بود و نمیداد مدّتی او را ندیدم تا روزي در مکّه در طواف او را یافتم میتوانم از وي
نه نمیتوانی و سلام هم باو مکن مبادا « لا، لا تسلّم علیه و لا تروّعه حتّی یخرج من الحرم » : در آنجا حق خود را مطالبه نمایم، فرمود
بترسد و او را بگذارد تا از حرم خارج شود آنگاه میتوانی مطالبه حق خود کنی. [کافی] [مصحّح] [ 45 ] نام دو قبیله از قبائل عرب
باشد و حال آنکه « تهوي الیه » است که در زمانهاي قدیم در مکه سکنی داشتند. [مصحح] [ 46 ] اینکه کلام آنگاه درست است که
احکام تکلیفیّه باشد نه اصول « دین ما » است و ضمیر جمع بذریّه باز گردد نه بخانه. [مصحّح] [ 47 ] ظاهرا مراد از « تهوي الیهم »
اعتقادیّه که اگر عقل صحّت آنرا درك نکند ایمان محقق نمیشود. [مصحّح] [ 48 ] نظیر اینکه آیات در سوره بقره از آیه 29 به بعد
گذشت با اینکه فرق که در آنجا نسبت بآدم داد و در اینجا نسبت به بشر و نوع انسان، و بنظر میرسد که در آنجا مراد جنس باشد نه
إِنّا کَفَیناكَ » [ اسم خاص، و اگر چنین نظري درست باشد منافاتی میان آیات آن سوره و اینکه سوره نیست. [مصحح] [ 49
آیه 95 رسولخدا [ص] را دلداري میدهد و نیرو میبخشد که حوصلهات از گفتار اینکه جهال تنگ نگردد و ناراحت مشو « المُستَهزِئِینَ
که ما بحساب آنها در همین دنیا بزودي خواهیم رسید، مورخین گویند عاص بن وائل در روز بارانی با دو پسرش سواره بگردش
رفت و بدرهاي پیاده شد همینکه از شتر پاي بر زمین نهاد فریادي کشید که کژدمی پایم را گزید هر چه جستجو کردند چیزي نیافتند
و پایش چون گردن شتري شد و مرد. و اما حارث بن قیس بن طلاطله ماهی شوري خورد و تشنگی سختی بر او دست داد و مرتب
آب میخورد و رفع نمیشد و فریاد میکشید و میگفت خداي محمّد مرا کشت. و اما اسود بن عبد المطلب را پیغمبر [ص] نفرین کرد
که کور شود و فرزندش را نبیند، روزي کنار درختی بانتظار آمدن فرزندش از سفر نشسته بود که گویا چیزي با چشمش تصادم
کرد و نابینا گشت و پیوسته سر خود را بدرخت میکوفت و فریاد میکشید و فرزندش را ندیده مرد. و اما ولید بن مغیره از کنار
مردیکه تیر میتراشید گذشت لاشهاي پایش را بخراشید و چیزي نمینمود لکن پس از اندکی آماس کرده و از همان درد بمرد. و اما
صفحه 233 از 240
اسود بن عبد- یغوث روزي از سراي خود بیرون شد و باد سموم روي او را سیاه کرد و چون بمنزل بازگشت او را نشناخته بیرون
کردند وي همی رفت و فریاد میکرد که خداي محمّد مرا کشت [مصحّح]. [ 50 ] یکتن از مفسّرین اواخر از جمله و الخیل و البغال-
استفاده کرده که همه گونه حیوانات دریائی و ماهیها « لحما طریا » لترکبوها استفاده کرده است که گوشت آنها حرام است و از جمله
مجمل « لحما طریا » چه با فلس چه بیفلس همه حلالند و اینکه نوع فتاوي معوج از مردم بیاطلاع در زمان ما بسیار دیده میشود و
است نه مطلق. [مصحح] [ 51 ] اهل عراق معتقد به رجعت بودند و اشکال منقول از إبن عباس واضح البطلان است. [ 52 ] تامک:
کوهان بلند و فربه، و قرد: شاخهي باریک و پشم و موي ریخته، نبعه: شاخهي درختی که از آن تیر میسازند، سفن: رنده و ابزار
[ است ایشان با اینکه نعمت خدا را دیدند باز رو میگردانند و زیر بار حق نمیروند. [مصحّح] [ 54 « تولوا » تراش. [ 53 ] اینکه جمله بیان
نهی از نقض عهد اختصاص بعهد مؤکّ د ندارد که چنانچه مؤکد نبود نقص جایز باشد، بلکه در اینکه مقام گناه سوگند و پیمان
مؤکّد را گوشزد مینماید که بزرگتر و سختتر است. [مصحّح] [ 55 ] پسودن حجر بمعنی دست مالیدن یا بوسیدن حجر الاسود است.
56 ] خرقاء و حمقاء هر دو لفظ مؤنث است و مذکر آن أخرق و احمق میباشد، بنا بر اینکه وصفاند نه اسم و پارهاي گویند نام آن ]
زن ریطه بنت عمرو بوده است. و لکن حقیقت آنستکه اشاره بزنی معهود و مخصوص نیست بلکه مثلی است زیرا اگر زنی معروف
است که بر سر دوك مینهند، و با دریسه تختهي گردي است « حجنه » بود اختلاف در اسم پیدا نمیشد. [مصحح] [ 57 ] نهک ترجمه
که بر آخر دوك نصب میکنند براي جلوگیري از ریختن رشتهها از بیخ دوك. [مصحح] [ 58 ] اینکه گونه اخبار از جمله اخبار آحاد
است که قابل اعتماد نیست و سید مرتضی رضوان اللّه علیه اینکه قصّه را در تنزیه الانبیاء بنحوي نقل کرده و بحث مفصلّی نموده و
تمنّی کتاب اللّه اوّل لیله || و آخره لاقی » . یعنی اذا تلا، و بشعر حسان بن ثابت تمسک جسته است که گفته « اذا تمنی » میفرماید
یعنی در اول شب کتاب خدا را قراءت میکرد، و در پایان شب مرگ وي رسید. و ظاهرا چنانکه بعضی گفتهاند « حمام المقادر
آنان گفتند تلک « و مناة الثالثۀ الاخري » پیغمبر اکرم [ص] که مشغول قراءت بود و کفار تماشا میکردند رسول خدا قراءت فرمود
الغرانیق تا آخر و شنونده سهو کرد و گمان کرد که از رسول خدا است و سهو بر راوي جایز است [مصحح]. [ 59 ] یعنی نتوانستم
شکیبائی کنم. [ 60 ] إبن الراوندي احمد بن یحیی مروزي است که ساکن بغداد بوده و از متکلّمین معتزله است و بر مذهبی استقرار
نداشته، لذا برخی او را زندیق دانند و چنانکه از إبن ندیم نقل شده گوید ابتداء خوش سیرت و نیکو مذهب بود و با شرم، لکن
اینکه صفات را از دست داد. بسبب جهاتی که بر او عارض شد و اینکه علمش از عقلش بیش بود. وي در سال 250 یا 245
درگذشت. و إبن اعرابی محمّد بن زیاد کوفی مردي است ادیب و لغوي و شاعر و راوي شعر و حافظ که در 231 وفات کرده است
شده که بمعنی چشاندن است و لباس چشاندنی نیست لذا گویند در اینکه مقام به اصطلاح « اذاقه لباس » [مصحّح]. [ 61 ] تعبیر به
علماي بیان تجرید استعاره است، چون لباس پوشش است براي شخص از گرما و سرما، حوادث روزگار هم چون بر انسان فرود آید
او را همچنان مانند لباس فرا گیرد و چشیدن بمعنی درك و احساس است [مصحّح]. [ 62 ] استاد ما مرحوم شعرانی در پاورقی تفسیر
حکما گویند اقسام علم منطق از جهت ماده پنج است اوّل آنکه ببرهان و دلیل یقینی مطلبی را بر دیگري ثابت » : ابو الفتوح فرماید
کنند. دوّم آنکه بدلیل ظنی و مرغوب. سوّم آنکه مسلّمات خصم وي را مجاب کنند بوجه نیکو. چهارم آنکه مغالطه کنند و بسخنان
باطل بر خصم فائق گردند، پنجم آنکه بشعر و تخییل حجّت آورند. خداوند بسه وجه اوّل امر فرمود، چون مغالطه و شعر مناسب
اثبات اصول و فروع دین نیست. اوّل فرمود سوي پروردگار خویش خوان بعقل و دلیل و حکمت، و آنرا حکماء برهان گویند، دوّم
بدلیل ظنی و مرغوب و موعظه و پند، و آنرا حکما خطابه گویند و از اینکه دو گذشته مجادله در سخن و اسکات مخالف را بوجه
را مؤلّف محترم رضوان « سبت » نیکو کن، و آنرا حکما جدل گویند، و اینکه از معجزات علمی قرآن است. [مصحّح] [ 63 ] قصّهي
اللّه علیه در سوره بقره ذیل آیه 65 و اعراف آیه 161 اجمالا بیان کرده و مسخ شدن یعنی بصورت بوزینگان درآمدن آنها را تقریبا
در سوره یس آیه 67 « وَ لَو نَشاءُ لَمَسَخناهُم عَلی مَکانَتِهِم فَمَا استَطاعُوا مُضِیا وَ لا یَرجِعُونَ » مسخ معنوي گرفته نه صوري، ولی از آیه
صفحه 234 از 240
یعنی نخواهند توانست « فَمَا استَطاعُوا مُضِیا وَ لا یَرجِعُونَ » چنان فهمیده میشود که تهدید بمسخ ظاهري و صوري است زیرا میفرماید
حرکت کنند و نه بصورت اوّل بازگردند. در هر حال مسخ یکی از عقوبتهائی است که بموجب اخبار و تواریخ در امّتهاي گذشته
بعضا صورت گرفته، و اگر مراد مسخ معنوي باشد عقوبتی نیست بدانسان که خود انسان توجّه کند و موجب سرشکستگی و رسوائی
خود میان مردم بداند، و چنانچه عقوبت باشد ناگزیر باید نوعی باشد که معلوم دیگران باشد و عبرت گیرند، و مسخ معنوي چنین
نیست. و دو مطلب دیگري که باید تذکر داده شود یکی اینستکه اینکه قصّه را یهود زمان نزول قرآن میدانستند و نزد آنان معروف
بوده ولی امروز از آن خبر ندارند و نه در تورات و نه در احادیث آنان چنین قصّهاي روایت نشده و اینکه دلیلست که قصص قرآن
از تورات مأخوذ نیست. و دوّم آنکه اینکه عقوبت بجهت آن حیله و مکري است که یهود با احکام خدا کردند و روز شنبه ممنوع از
گرفتن ماهی بودند با حیلهاي که اختراع کردند بماهی گرفتن پرداختند و چنین میپنداشتند که مخالفتی با احکام الهی نشده و بريء
الذّمه خواهند بود، خداوند آنها را مسخ نمود تا دیگران بدانند که حیله در احکام جایز نیست، و اگر گوئی: پس معنی اینکه حدیث
چیست! گوئیم معنی اینستکه از حرام دست باز داشتن و « نعم الحیلۀ الفرار من الحرام الی الحلال » که امام علیه السّلام میفرماید
دوري گزیدن و بسوي حلال رفتن بهترین حیلهها است. و حیله مشروع ترك حرام کردن و بجاي آن حلالرا انجام دادن است. نه با
اینکه آسمانها » حیله حرام را حلال کردن [مصحّح]. [ 64 ] استاد ما مرحوم شعرانی اعلی اللّه مقامه در پاورقی ابو الفتوح فرموده است
که در اخبار معراج است نه بوصف آسمانهاي هیئت قدیم است و نه آنکه متجدّدین مانند شهرستانی در الهیئۀ و الاسلام و غیر آن
گفتهاند چون در هیئت قدیم افلاك را قابل خرق و التیام نمیدانستند که بتوان از آن گذشت هر چند دلیل آن منحصر بفلک نهم
بود و در اصطلاح شهرستانی آسمان عبارت از مدارات و خطوط موهومی است یا طبقات فضا که گذشتن از همه جاي آن ممکن
است و محتاج به در گشودن و بستن نیست مگر تأویل کنند بتمثیل و تشبیه و امکان گذشتن از یکجا و عدم عبور از جاي دیگر، و
اینگونه تأویل را عامه مسلمانان نمیپذیرند براي آنکه نظیر اینکه را از قدماي معتزله در معراج روحانی و آسمان روحانی نپذیرفتند
پس طریق صحیح آنست که آسمانهاي معراج را نه بر افلاك هیئت قدیم تطبیق کنیم و نه بر طبقات فضا که متجددان گویند بلکه
و« فَتَدَلّی » و« دَنا » معنی آنرا بخدا و رسول واگذاریم و بظاهر آن اعتراف کنیم و گرد فضول نگردیم [مصحح]. [ 65 ] ضمیر
[ جملگی بنا بر ظاهر قرآن و گفتار بزرگان مفسّرین به جبرئیل باز میگردد نه برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله [مصحّح]. [ 66 « فَکانَ »
« افّ» بکسر فاء مشدّد و تنوین، و باقی قراء « افّ» بفتح فاء مشدّد بیتنوین، و اهل مدینه و حفص « افّ» إبن عامر و یعقوب خواندند
بکسر فاء مشدّد بیتنوین. و همین اختلاف نیز در سوره احقاف در اینکه کلمه هست [مصحّح]. [ 67 ] ابو الفتوح بعد از نقل اینکه
مطلب گوید: درست آنست که آن آیت ناسخ اینکه نیست بلکه مخ ّ صص اینکه است [مصحّح]. [ 68 ] روایاتی از طریق شیعه و سنّی
وَ آتِ ذَا » بوده و رسول خدا [ص] پس از نزول آیهي « ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب » رسیده که سرزمین فدك جزء انفال و
آنرا بدستور آیه داد به فاطمه علیها السّلام، و فاطمه [ع] آنرا تصرّف کرد و پس از رسول خدا ابو بکر که به خلافت «ُ القُربی حَقَّه
رسید، از همان روزهاي اول مصلحت دید که آنرا از فاطمه [ع] باز ستاند لذا دستور داد گماشتگانش ریختند و کارگران فاطمه
علیها السّلام را بیرون کردند، و آنجا را تصرّف نمودند، و نیز روایت شده که حضرت زهرا در مقام مطالبهي حق به ابی بکر
و اینکه جملات در مقام مطالبهي حق دلالت صریح دارد که آنرا ملک «ّ انّها لی و انّ ابی دفعها الی » و « هذه نحلۀ ابی » میگفت
خویش میدانسته. و هر چه مخالفین در اینکه مقام گویند و از پارهاي سخنان استفاده کنند اجتهاد در مقابل نص است [مصحّح].
69 ] ستون حنانه تنه نخل خشکی بود در مسجد رسول [ص] گویند حضرتش هنگام سخن بر آن تکیه میداد، تا آنکه مردي منبري ]
براي آن حضرت ساخت و چون رسولخدا براي سخن بمنبر رفت و مشغول شد از آن نخل خشک صدائی شنیده شد ناله مانند و
سپس از ریشه درآمد و بر زمین فرود آمد و پیغمبر [ص] از منبر بزیر آمد و او را نوازش کرده و دستور فرمود در همانجا آن تنه
نخل را دفن کردند [مصحح]. [ 70 ] استاد ما میرزا ابو الحسن شعرانی اعلی اللّه مقامه: فرموده: چون خدا باراده خود انسانرا مختار
صفحه 235 از 240
آفریده است، و جبر خلاف طبیعت او است و تربیت اجباري مانند آنستکه درختی را زیر سرپوش پرورند، پیغمبران خدا هم بمردم
راه حق را تعلیم میدادند و داعی خیر ایجاد میکردند تا آنها خود باختیار خود طریقه درست را برگزینند، و از بدي باراده خود
اجتناب کنند، اما ستمکاران مانند فرعون و دیگر دشمنان دین انسان را مانند جماد آلت اجراي مقاصد خویش قرار میدهند که خواه
و ناخواه اراده جبّاران را اجرا کنند و اینکه خلاف طریقهي انبیاء است و مخالف طبیعت باین جهت که جبّاران بر دینداران پیروز
نخواهند شد چون قسر بر طبیعت غلبه نمیکند [مصحح]. [ 71 ] حاصل معنی آنکه آنچه اینکه مردم از اینکه قبیل معجزات میخواهند
و میگویند اگر چنان معجزهاي آوري ما ایمان خواهیم آورد، یا اگر راست میگوئی فلان عمل را انجام ده بهانهاي بیش نیست زیرا
گذشتگان هم از اینکه چیزها میگفتند و ما آنچه خواسته بودند آوردیم لکن ایمان نیاوردند، و چون ما چنین خواستهایم که اگر
معجزاتی که خواستهاند برايشان آوردیم باز ایمان نیاوردند همه را هلاك کنیم، هلاکشان کردیم، ولی اینکه امت چون امت
مرحومه است و نباید بدانگونه عذابها هلاك شود لذا معجزات اقتراحی را نخواهیم آورد. و البته انبیاء باید با معجزه باشند اما نه هر
معجزهاي که مردم بخواهند بلکه همان معجزاتیکه خداوند بآنها داده است کفایت خواهند کرد و دلیل بر راستی و درستی آنها
[ خواهد بود، و هر مدعی براي صدق گفتار خود باید دلیل داشته باشد اما نه هر دلیلی را که خصم از وي مطالبه کند [مصحّح]. [ 72
پیغمبران از جانب خداوند براي ارشاد مردم آمدهاند و براي صدق گفتار خود آیات و معجزاتی آوردهاند لذا تقاضاي معجزه غیر از
آنچه آوردهاند تقاضاي کودکانه است و چنانچه خداوند آنچه آنها بخواهند بیاورد جز براي تخویف و عذاب معنی دیگري نخواهد
داشت، و در صفحات قبل گفتیم که مدعی خود باید دلیل و بینه داشته باشد اما نه هر دلیلی که خصم از او بخواهد، و اگر بنا بود هر
کس جداگانه دلیلی بخواهد باید همه عمر پیغمبر براي اینکه و آن معجزه بیاورد و مجالی براي بیان دعوت خود نجوید [مصحح].
73 ] اضافه میکنیم بر آنچه مؤلف گفته پیروي کردن تقلیدي مردم را از دستور کسانیکه براي جاه و مال به رغباي خود بتهمت و ]
افتراء نسبتهاي ناروا میدهند و در نظر مردم ساده لوح آنها را دشمن خدا معرّفی میکنند و مردم هم بدون فهم و فکر و تأمّل و دقّت
حرفهاي آنان را میپذیرند و بشتم و لعن آندسته میپردازند چنانکه با علی علیه السّلام و یارانش مخالفین همین عمل را انجام دادند
و تا هزار ماه علی را بر منابر دشنام میدادند و مردم احمق هم از آنها پیروي میکردند و آنرا بهترین عبادت میشمردند تا رفته رفته و با
گذشت زمان معلوم شد که همه براي قدرت طلبی و ریاست بنی امیّه جهنّمی شدهاند [مصحّح]. [ 74 ] آیه پیش از اینکه را مؤلّف
بعدا بیان کرده است. [ 75 ] آیه دلالت بر آن ندارد که پیغمبر میل بموافقت آنان کرد و خداوند او را « سخن ما » رحمه اللّه در عنوان
بازداشت بلکه بعکس دلالت دارد که او را نگاه داشت تا متابعت نکند. استاد ما مرحوم شعرانی فرموده عصمت انبیا بلطف الهی
است و اگر پیغمبر نبودند و اینکه لطف الهی در باره آنان نبود مانند دیگر مردمان میل بباطل میکردند چون در عصمت مستقل و
بینیاز از خداوند نیستند، مانند آنکه گوئیم اگر خورشید را خدا نور نداده بود تاریک بود معنیاش آن نیست که خورشید قبلا
تاریک بود [مصحح]. [ 76 ] رسول خدا در مدینه با یهود رو برو شد و آیه در مکه قبل از هجرت نازل شده و سخن منقول از إبن
در اینکه آیه « روح » عباس صحیح بنظر نمیرسد و قول درست قول مجاهد و قتاده است [مصحح]. [ 77 ] صاحب المیزان در بیان
« کبره تکبیرا » [ تحقیقی دارد و حاصل آن اینکه مراد از روح در اینجا امر وحی و تلقی قرآن است نه روح مصطلح [مصحّح]. [ 78
بسیار گوي. [ 79 ] مراد تقلید در اصول دین است که باتفاق علماء کلام جایز « اللّه أَکبَرُ » یعنی خداوندا را در نهایت بزرگی یاد کن. یا
نیست مگر اندکی از ظاهریان و اخباریان. و نیز مسکن گزیدن در بلاد کفر که انسان نتواند دین خود را حفظ کند و فرزندان را از
الَّذِینَ تَوَفّاهُم المَلائِکَ ۀُ ظالِمِی أَنفُسِهِم قالُوا فِیمَ کُنتُم قالُوا کُنّا مُستَضعَفِینَ فِی الَأرضِ » سرایت کفر محفوظ بدارد جایز نیست و آیه
صریح در امر بخروج است از بلاد کفر [مصحح]. [ 80 ] استاد ما مرحوم شعرانی « قالُوا أَ لَم تَکُن أَرضُ اللّه واسِعَۀً فَتُهاجِرُوا فِیها
فرموده: از اینکه آیه چنان مستفاد میشود که حفظ ایشان با اعجاز علت طبیعی هم داشت و خداوند آنها را از مغیرات و مفسدات
طبیعی حفظ میکرد و اگر کسی گوید: بناي کار ایشان بر اعجاز و خرق عادت و قهر طبیعت بود از جانب پروردگار زیرا بدن را هر
صفحه 236 از 240
چه از آفتاب و مغیرات طبیعت حفظ کنند و بدن آنها را از یک پهلو بپهلوي دیگر بگردانند 1 صد و پنجاه سال یا سیصد و نه سال
زنده نمیمانند و اگر بنابر اعجاز باشد گردانیدن آفتاب از آنها و راندن نسیم و از اینکه پهلو به آن پهلو کردن لازم نیست خداوند
قادر است آنان را در عین آفتاب به یک پهلو خوابیده زنده نگهدارد، در جواب گوئیم گاهی اعجاز و اظهار قدرت پروردگار همراه
با اسباب طبیعی نادر الوقوعی است که فکر غالب بشر بآن نرسیده و از آن خبر ندارد مانند آمدن باران از ابر که علّت طبیعی است
بدعاي پیغمبر و امام در استسقاي باران با آنکه خدا قادر است بیابر باران راي از هوا ایجاد کند. و تصرّف نفوس اولیاء در جمع
شدن ابر از اسباب خفیه است که نوع مردم از آن خبر ندارند و اینکه معانی راي ابو علی سینا در اشارات بتفصیل ذکر کرده است،
در اینجا هم زنده نگاهداشتن اصحاب کهف در مدّتی که مقدار آن براي ما معلوم نیست گرچه بقدرت الهی و اعجاز بود اما
بیدخالت اسباب طبیعی نبوده نظیر آمدن باران از ابر بدعاي امام [ع] و بقاي حیات. خود حافظ بدن است اگر حاجت به غذا نداشته
باشد، تا حیات هست بدن نمیگندد و لو هزار سال بگذرد و استغناي از غذا خصوصا در خواب از محالات نیست تا کسی گوید
اراده خدا بمحال تعلق نمیگیرد، و نیز مدت خواب از قرآن فهمیده نمیشود [مصحح]. [ 81 ] اینکه حکایت از احادیث نصاري است و
بوده و راوي بفهم خود یهود دانسته است [مصحّح]. [ 82 ] نصاري « اهل کتاب » ذکر نام جهودان یا یهود سهو است و ظاهرا در اصل
صد و پنجاه و هفت سال گویند و اقوال دیگر معروف نیست چون آنان خواب اصحاب کهف را به عهد دقیانوس گویند و بیدار
شدن را به عهد تئودوسیس و میان آنها آنقدر فاصله است و اگر اینکه تاریخ آنها درست نباشد سخت گیري و شکنجه و آزار
عیسویان که آخرین عذاب آنها بود در عهد دیوکلسین امپراطور روم است و آن سختترین دورهها و پر آزارترین شکنجهها بود
چنانکه نصاري عهد او را عصر شهدا و عهد شهادت گویند و آن تا سال 311 میلادي کشید و زمان او بدتر از زمان دقیانوس بود،
دو سال پس از آن قسطنطین که متعصّب در دین عیسی [ع] بود در جنگ میلان فاتح شد و دین عیسی [ع] از مذلّت بیرون آمد و
اینکه امپراطور تازه دین او را رسمی کرد. در عرائس ثعلبی نام او را قسطنطی ضبط کرده است و ملک صالح نامیده و دعائی از
تئدوسیس نقل کرده است که خداوند را به نعمت و رحمت وي که بر قسطیطوس و آبادي وي عنایت فرموده است ثنا گفته و توفیق
براي خود میطلبد، اما سیصد و نه سال با تفاصیلی که مفسّران ما آوردهاند درست نمیآید چون از زمان دقیانوس تا تئدوسیس از
صد و پنجاه و هفت سال تجاوز نمیکند و اگر سخت گیریهاي دیگر و آزادي قسطنطین را در نظر آریم مدّت از آنهم کمتر میشود،
قول آن مرد کتابی است که با رسول [ص] سخن میگفت نه قول « مقدار سیصد و نه سال » - پس قول ورّاق در تفسیر آیه که گوید
قُل اللّه أَعلَم بِما » خدا- صحیح است و خداوند تعالی مدّت خواب آنها را معیّن نفرموده چون حاجت بدین تفصیل نبود. قال تعالی
باین صورت همه اتفاق دارند اما در « لکِنَّا » نقل از پاورقیهاي تفسیر ابو الفتوح بقلم استاد شعرانی رحمه اللّه] [ 83 ] در کتابت ] « لَبِثُوا
خواندهاند جایز ندانستهاند صورت کتابت را تغییر دهند تا قرآن از « لکن » قرائت چنانکه در متن است اختلاف دارند و آنانکه
تصرّف و تحریف مصون ماند و اینکه خود دلیل مواظبت مسلمانان است در حفظ الفاظ قرآن [مصحّح]. [ 84 ] ذریّه داشتن شیطان یا
ابلیس مستلزم زن داشتن نیست چون معلوم نیست توالد و تناسلی مانند بنی آدم داشته باشند و قیاس آنها و همچنین فرشتگان با
آدمیزاد قیاس صحیح نیست و خداوند هر نوع مخلوقیرا با شرائط خاصّ ی میآفریند مثلا در حدیث معراج است که فرشته در آب فرو
میرود و برمیآید و از قطرات آبی که ازو چکیده میشود خداوند فرشتگانی میآفریند یا مثلا ابلیس پاي بهم میساید و شیاطین خلق
میشوند چه اینکه اخبار صحیح است یا نه علی اي حال قیاس شیاطین با بنی آدم قیاس مع الفارق است [مصحّح]. [ 85 ] استاد شعرانی
گروهی از امم جاهلیت براي شیاطین الوهیّت قائل بودند، خداي تعالی را فاعل خیر و اهریمن را فاعل » در حاشیه تفسیر منهج فرموده
شر میدانستند، و خداوند در اینکه آیات رد آن جماعت میکند که شیاطین نه در مبدء خلقت علت فاعلی بودند و نه در قیامت علت
اه. پس اینکه آیه « غائی هستند و نه هرگز خداي را در کاري یاري کردند زیرا که فاعل شرّ و ضلال را خدا بیاري خود نمیپذیرد
مفهوم اینکه ندارد که غیر مضلّین را عضد و معاون میگیرم، اساسا پروردگار متعال در کار خلقت شریک ندارد و اسباب هر چیز هم
صفحه 237 از 240
خود مخلوق خدا است، بنابراین کسانیکه پنداشتهاند از آیه میتوان حکمی استفاده کرد و آن دستور است بما که غیر خوديها را
بمشورت در کارها راه ندهید بکلّی از فهم آیه دور رفتهاند و حنفیوار تفقّه کردهاند زیرا چنانچه صدر و ذیل آیه را رویهم مورد
دقّت قرار دهیم خواهیم فهمید که در مقام حکم نیست و تعیین تکلیف نمیکند، و اگر چنین چیزي بود رسولخدا [ص] که بهتر از
دیگران میدانست و نبایست منافقین را بلکه پارهي کفار را در کارها دخالت دهد و حال آنکه میداد، و همچنین امیر المؤمنین علیه
السّلام. مثلا پیغمبر معاذ بن جبل را با اینکه از اصحاب صحیفهي ملعونه است برهبري بیمن می- فرستد و عمامهي خویش را بدست
خود بر سر او مینهد و او را تا مسافتی پیاده در حالیکه او سوار بود بدرقه میکند و میفرماید معاذ مرا دیگر نخواهی دید. با اینکه معاذ
از کسانیستکه آنچه توانست در پاي تعهّد خود نسبت بصحیفه ملعونه کذائی تا آخر عمر پافشاري کرد و در آخر عمر چنانکه عبد
و در اینکه .« ویل لی ویل لی لموالاتی عدو اللّه علی ولی اللّه » الرحمن بن غنم که از فامیلش بود نقل کرده در حال احتضار میگفت
مختصر جاي آن نیست که موارد مشورت و نظر خواهی و همیاري خواستن پیغمبر و علی [ع] را نقل کنم ولی بسیار است. و اگر
کسی گوید معاذ از مضلّین نبود گوئیم اگر از تاریخش اطّلاع داشته باشی خود یقین کنی که از بزرگترین مضلین بود قیافهاي حقّ
بجانب داشت و ظاهر الصلاح و متظاهر بتقوي و عدالت بود چندانکه گویند دو زن داشت در طاعون عمواس هر دو با هم مردند وي
براي رعایت عدالت قرعه کشید که کدامیک را در تجهیز جلو اندازد [مصحح].