گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد ششم
بقیّه از سوره کهف



اشاره
بسمه تعالی اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم
[ [سوره الکهف [ 18 ]: آیات 60 تا 82
وَ إِذ قالَ مُوسی لِفَتاه لا أَبرَح حَتّی أَبلُغَ مَجمَعَ البَحرَین أَو أَمضِ یَ حُقُباً [ 60 ] فَلَمّا بَلَغا مَجمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ
سَرَباً [ 61 ] فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاه آتِنا غَداءَنا لَقَد لَقِینا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً [ 62 ] قالَ أَ رَأَیتَ إِذ أَوَینا إِلَی الصَّخرَةِ فَإِنِّی نَسِیت الحُوتَ وَ ما
صفحه 11 از 226
540- أَنسانِیه إِلاَّ الشَّیطان أَن أَذکُرَه وَ اتَّخَ ذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ عَجَباً [ 63 ] قالَ ذلِکَ ما کُنّا نَبغ فَارتَدّا عَلی آثارِهِما قَ َ ص صاً [ 64 ] -قرآن- 1
فَوَجَ دا عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه رَحمَ ۀً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلماً [ 65 ] قالَ لَه مُوسی هَل أَتَّبِعُکَ عَلی أَن تُعَلِّمَن مِمّا عُلِّمتَ رُشداً
66 ] قالَ إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً [ 67 ] وَ کَیفَ تَصبِرُ عَلی ما لَم تُحِط بِه خُبراً [ 68 ] قالَ سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّه صابِراً وَ لا أَعصِی لَکَ ]
374 قالَ فَإِن اتَّبَعتَنِی فَلا تَسئَلنِی عَن شَیءٍ حَتّی أُحدِثَ لَکَ مِنه ذِکراً [ 70 ] فَانطَلَقا حَتّی إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَۀِ - أَمراً [ 69 ] -قرآن- 1
خَرَقَها قالَ أَ خَرَقتَها لِتُغرِقَ أَهلَها لَقَد جِئتَ شَیئاً إِمراً [ 71 ] قالَ أَ لَم أَقُل إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً [ 72 ] قالَ لا تُؤاخِذنِی بِما نَسِیت وَ لا
- تُرهِقنِی مِن أَمرِي عُسراً [ 73 ] فَانطَلَقا حَتّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَه قالَ أَ قَتَلتَ نَفساً زَکِیَّۀً بِغَیرِ نَفس لَقَد جِئتَ شَیئاً نُکراً [ 74 ] -قرآن- 1
[ 499 قالَ أَ لَم أَقُل لَکَ إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً [ 75 ] قالَ إِن سَأَلتُکَ عَن شَیءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِی قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّی عُذراً [ 76
فَانطَلَقا حَتّی إِذا أَتَیا أَهلَ قَریَۀٍ استَطعَما أَهلَها فَأَبَوا أَن یُ َ ض یِّفُوهُما فَوَجَ دا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَن یَنقَض فَأَقامَه قالَ لَو شِئتَ لاتَّخَذتَ عَلَیهِ
أَجراً [ 77 ] قالَ هذا فِراق بَینِی وَ بَینِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأوِیل ما لَم تَستَطِع عَلَیه صَبراً [ 78 ] أَمَّا السَّفِینَۀُ فَکانَت لِمَساکِینَ یَعمَلُونَ فِی البَحرِ
633 وَ أَمَّا الغُلام فَکانَ أَبَواه مُؤمِنَین فَخَشِینا أَن یُرهِقَهُما - فَأَرَدت أَن أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُم مَلِک یَأخُذُ کُل سَ فِینَۀٍ غَصباً [ 79 ] -قرآن- 1
طُغیاناً وَ کُفراً [ 80 ] فَأَرَدنا أَن یُبدِلَهُما رَبُّهُما خَیراً مِنه زَکاةً وَ أَقرَبَ رُحماً [ 81 ] وَ أَمَّا الجِ دارُ فَکانَ لِغُلامَین یَتِیمَین فِی المَدِینَۀِ وَ کانَ
تَحتَه کَنزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَن یَبلُغا أَشُدَّهُما وَ یَستَخرِجا کَنزَهُما رَحمَۀً مِن رَبِّکَ وَ ما فَعَلتُه عَن أَمرِي ذلِکَ تَأوِیلُ
« حقبا » . کلمه فتی یعنی جوان، تازه سن،ّ غلام، بخشنده « لفتاه » : 482 [ صفحه 3] معنی لغات - ما لَم تَسطِع عَلَیه صَبراً [ 82 ] -قرآن- 1
غار دراز و با کشش که وحوش در آن جاي میگیرند، پناهگاه زیر زمینی، « سربا » . روزگار، سال یا چندین سال یا هشتاد سال یا بیشتر
مجراي زیر زمین که آب از آن روان میکنند [شاید باصطلاح خراسانی زرنا] و طریق سرب یعنی راهی که مردم پشت سرهم از آنجا
بمعنی شگفتآور، ناپسند و منکر. « امرا » بمعنی مصدري دنبال چیزي را اندك اندك گرفتن و پی آن رفتن « قصصا » . میروند
از مصدر ارهاق یعنی بکار دشوار وادار کردن، ستم رساندن، بگناه وادار کردن. جهت نزول: مجمع: علی بن ابراهیم در « ترهقنی »
[ تفسیر خود گفته است، چون پیغمبر [ص] سرگذشت اصحاب کهف را براي اعراب گفت آنها پرسیدند کدام عالم بود [ صفحه 4
که از سوي خدا فرمان رسید پیروي او کنند و داستان او چه بود! اینکه آیات بجواب آنها نازل شد. ترجمه: 60 [اکنون متوجّه اینکه
سرگذشت باش که] وقتی موسی بملازم تربیت شده و یا شاگرد و مستخدم خود گفت: دست از سفر ندارم تا بآن جا که دو دریا
بهم رسند رسم و یا مسافتی دراز بپیمایم 61 [چون روانه شدند و مسافتی طی کردند و] رسیدند بآن جا که مجمع آن دو بود ماهی
خود را [که زاد سفرشان بود] فراموش کردند و او راه خود بدریا گرفت و چون غاري آب را شکافت و فرو رفت 62 پس چون [از
آنجا] گذشتند موسی گفت: خوراك صبح ما را بیاور که از اینکه سفر برنج افتادیم 63 [آن رفیق راهش] گفت: دیدي که چون
پهلوي آن سنگ منزل کردیم [سرگذشت] ماهی را فراموش کردم که شیطان از یادم برد تا بگویم، و چه عجیب بود که او راه خود
بدریا گرفت [و رفت] 64 موسی گفت: ما پی همین میگشتیم [که عجایب جهان بینیم] پس از همان راه که آمده بودند ردّ خود
گرفتند و برگشتند 65 و بندهاي از بندگان ما را دیدند که از رحمت خود باو عنایت کرده بودیم و آموخته علم لدنّی شده 66 موسی
باو گفت: ممکن است من در پی تو افتم تا از آن رشد [و صلاح] که بتو آموختهاند مرا بیاموزي 67 او گفت: تو نمیتوانی با من صبر
کنی [و بسازي] 68 و چگونه شکیبا میشوي در برابر آنچه خبر نداري! 69 موسی گفت: انشاء اللّه مرا شکیبا خواهی دید و بهیچ
کارنافرمانی تو نمیکنم 70 او گفت: پس اگر بدنبال من آمدي [و همراه من شدي هر چه میبینی هیچ مگو] چیزي را از من مپرس تا
خودم آغاز سخن کنم 71 پس هر دو روانه شدند تا سوار کشتی شدند او آنرا سوراخ کرد، موسی گفت: کشتی را سوراخ کردي
که مردمش را غرق کنی! چه عجیب و ناپسند بود کاري که تو کردي 72 ، آن مرد گفت: نه بتو گفتم: شکیبائی با من نداري! 73
موسی گفت: از من بازخواست مکن که فراموش کردم و در فشارم مگذار 74 پس روانه شدند تا بپسري برخوردند و او را کشت،
موسی گفت: چرا بیگناهی را کشتی که او نه کسی کشته [و نه مستحق مجازات بود]! چه کار [ صفحه 5] بدي کردي 75 ، آن عالم
صفحه 12 از 226
گفت: نه بتو گفتم توانائی صبر با من نداري! 76 موسی گفت: اگر از اینکه پس از تو چیزي پرسیدم با من رفیق و همراه مشو که
معذوري 77 باز روانه شدند تا بمردم دهی رسیدند و خوراکی خواستند، آنها خودداري از پذیرائی کردند [اینکه دو تازه وارد] در
آنجا دیواري دیدند که نزدیک است بیفتد و میخواهد خراب شود رفیق موسی آنرا راست کرد موسی گفت: اگر میخواستی می-
توانستی اینکار را با مزد انجام دهی 78 او گفت: ایندم آغاز جدائی من و تو است و خبردارت میکنم بر از کارهائی که نیروي
شکیبائی آنرا نداشتی 79 ، اما کار کشتی [از آن روي بود] که چند کارگر فقیر در آن شریک بودند و سرمایهي کاسبیشان بدریا
بود و پادشاهی بود در پی تصرّف هر کشتی [سالم] بغصب و اجحاف و من خواستم معیوب باشد [تا او متعرّض آن نشود] 80 و
داستان آن پسر چنین بود که پدر و مادرش مؤمن بودند و ترسیدم که او آنها را گرفتار کفر و طغیان کند 81 [من به اینکه کارم]
خواستم که خداوند بجاي او فرزندي صالحتر و مهربانتر بآنها عنایت کند 82 امّا دیوار مال دو پسر یتیم در آن شهر بود که در زیر
آن گنجی است از آنها و پدر و مادرشان [مردمی] صالح [و درستکار] بودند، و من اینکار نه از پیش خود کردم [چون] ارادهي
پروردگارت اینکه بود که آنها برشد برسند و گنج خود را در آورند تا رحمت خداي تو بآنها رسد، اینکه است راز آنچه توانائی
6 طبري: مقصود از فتا یوشع است مجمع: بیشتر مفسّرین گفتهاند: مقصود .«ُ قالَ مُوسی لِفَتاه » : شکیبائیش را نداشتی. سخن مفسّرین
گفته شده است براي اینکه است که در سفر « فتیه » موسی بن عمران پیغمبر مشهور است و یوشع بن نون و جهت اینکه در معرّفی او
و حضر همراه و ملازم موسی بوده است تا از او چیزي بیاموزد و نیز گفتهاند براي اینکه خدمت موسی میکرد توصیف باین کلمه
نهار ما را بیاور. و محمّد بن اسحاق گفته است: پیروان تورات و انجیل « آتِنا غَداءَنا » شده است و چون خدمت- گزار او بود گفتش
464 [ صفحه 6] پیغمبران یهود است - 39 -قرآن- 448 - معتقدند آنکه پی خضر رفت موسی نواده یوسف بود که یکی از -قرآن- 15
و پیش از موسی بوده است. ولی آنچه عقیدهي عموم است. همین است که مقصود موسی بن عمران است. ابو الفتوح نوشته: و
گفتهاند غلامی بود درم خریدهي او و گفتهاند خدمت- گزاري بود از آن او و عرب غلام و خدمتگزار را فتی خوانند و اگرچه پیر
بود. فخر: تناسب اینکه داستان با مطالب گذشتهي اینکه سوره یکی از اینکه رو است که چون کافران بر مسلمین افتخار میکردند که
مال و منال زیاد دارند باین آیات یادآوري شده است که اینکه مفاخرات غلط است چون موسی با همهي آن موجبات برتري و مقام
پیغمبري و معجزات فروتن شد و رفت تا عالمی بیابد و از او چیزي یاد بگیرد، و ارتباط بداستان اصحاب کهف اینکه است که یهود
بکافران عرب گفتند: اگر محمّد داستان اصحاب کهف را براي شما نقل کرد پیغمبر است و گر نه پیغمبر نیست، بنقل اینکه داستان
موسی فهمانده شده است که اینکه قضاوت یهود غلط است چون موسی پیغمبر عالی رتبه بود و از چندین چیز بیخبر بود پس
6 طبري: مجاهد و قتاده گفتهاند: یعنی .«ِ حَ تّی أَبلُغَ مَجمَعَ البَحرَین » . ممکن است کسی پیغمبر باشد و داستانی را خبردار نباشد
فراهمی و اجتماع دریاي فارس از طرف مشرق و دریاي روم از سوي مغرب، و محمّد- إبن کعب گفته است: مقصود از مجمع
البحرین طنجه است [بطوري که در اعلام المنجد نوشته شده است طنجه بندري است در تنگهي جبل الطارق بطرف شمال غربی که
39 مجمع: از محمّد بن کعب نقل شده است که مجمع البحرین در افریقاست ابو الفتوح - بکتابت لاتینی چنین است:. -قرآن- 1
نوشته: ابی بن کعب گفت: افریقیه است. روح البیان: سعد المفتی گفته است: جاي تلاقی دریاي فارس و روم محیط غربی است
[ [مقصود او اقیانوس اطلس است]. نبیان: حسن بصري گفته است: دریاي فارس و روم است که فراگیر اینکه خلق است. [ صفحه 7
کشف: آنجا که دریاي فارس و دریاي روم تلاقی میکنند. محمّد بن کعب گفته است اسم آن طنجه است، ابی بن کعب گفته است:
دو دریاي مغرب و مشرق است که زمین را فرا گرفتهاند. و بعضی گفتهاند: « البحرین » افریقیه است، بعضی گفته- اند: مقصود از
مقصود جاي ارتباط و اتّصال آب شور و شیرین است، و گفتهاند: مقصود دو دریاي علم است که موسی و خضر باشند. فخر: در
الفاظ اینکه جمله نشانهاي بر تعیین اینکه دو دریا نیست و اگر بخبر صحیح چیزي معیّن نشد بهتر اینکه است که از سخن گفتن در
اینکه مطلب خودداري شود. تفسیر حسینی نوشته: و آن ملتقاي بحر فارس و روم بوده گویند آن موضع آخر بقعهي او است، و در
صفحه 13 از 226
زاد المسیر طنجهي مغرب آورده و در بند شروان نیز گفتهاند. تنویر المقباس إبن عبّاس: گوارا و شور که دریاي فارس و روم است.
بیضاوي: مجمع البحرین آنجا است که دو دریاي فارس و روم از سوي مشرق بهم میرسند. برهان: محمّد بن مسلم از امام باقر و
صادق علیهما السّلام نقل کرده است: بموسی زنبیلی ماهی نمکسود دادند که اینکه ماهی تو را بآن کس که میخواهی راهنمائی
خواهد کرد، در نزدیک چشمهي مجمع البحرین که هر مردهاي بآن برسد زنده میشود و آنرا چشمهي زندگانی مینامند. تفسیر واضح
از محمود حجازي: آن دو بحر اسود و ابیض هستند، و اردن و قلزم هم گفتهاند. سی: ابو حیّان گفته است: مقتضاي سخن إبن عطیّه
[ 161 [ صفحه 8 - پاورقی- 159 - «1«1». اینکه است که مجمع البحرین دو سوي بیابان شام است و گفتهاند بحر قلزم است و بحر ازرق
هشتاد سال است، و « حقب » 60 طبري: یعنی یا گردش کنم زمانی و روزگاري از عبد- اللّه عمر نقل است که « أَو أَمضِ یَ حُقُباً »
61 طبري: یعنی ماهیشان را جا گذاشتند، « 23 فَلَمّا بَلَغا مَجمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما - مجاهد گفته است: هفتاد سال است. -قرآن- 1
بعضی گفتهاند: یعنی ماهیشان را گم کردند، و با اینکه ماهی در دست یوشع بود و او فراموش کرد یا گم کرد گفته شده است
یعنی هر دوشان فراموش کردند بمناسبت اینکه است که برداشتن ماهی با نظر هر دو و بمنفعت هر- دو بوده است از اینکه « نسیا »
را فراهمی دو دریا « مجمع بینهما » 51 فخر: عموم مفسّرین دو کلمهي - جهت فراموشی هم بهرد و نسبت داده شده است. -قرآن- 1
معنی کردهاند، ولی اینکه معنی بهتر است که چون موسی و یوشع رسیدند بآن جا که میان او و آنکه میخواست ببیند فراهم میشد،
زیرا آنجا ماهی فراموش شد و دوباره بآن جا برگشت و همانجا خضر را پیدا کرد. تفسیر ابو الفدا مشهور بابن کثیر: یعنی رفتند تا
براي « بین » رسیدند بآن جا که چشمه- اي بود مشهور بعین الحیاة و هر دو بخواب رفتند. تفسیر نیشابوري: شاید فایدهي کلمهي
بمعنی جدائی باشد و اینکه جور معنی شود: « بین » فهماندن اینکه معنی باشد: چون رسیدند بآن مجمع که در وسط دو دریا بود، یا
بمعنی وصل باشد چون از لغات اضداد است و فایدهي « بین » رسیدند بدو دریاي از هم جدا که در آنجا بهم جمع میشدند. یا کلمهي
61 طبري: یعنی ماهی راه خود را که بدریا میرفت در پیش « فَاتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ سَرَباً » .« جدّ جدّه » آن زیادي تأکید باشد مثل
گرفت. و اختلاف است در مقصود از سرب و چگونگی راهی که بدریا بصورت سرب گرفته است: إبن عبّاس گفته است: یعنی
مانند سنگ ردّ راه ماهی باقی ماند و ابی بن کعب از پیغمبر [ص] نقل کرده است: آب مانند سوراخی شکافته شد و پس رفت تا
45 [ صفحه 9] گفته است: بهر جا میرفت آب بصورت - قتاده -قرآن- 1 ،« ذلک ما کنّا » آنکه موسی برگشت و آنرا دید و گفت
آتِنا » . منجمد و بسته نمودار میشد، إبن زید گفته است در خشکی ماهی زنده شد و در راهی بصورت سرب رفت تا بدریا رسید
مجمع: نقل است که آن روز و شب را راه رفتند روز بعد موسی گفت غذاي روز ما را بیاور، چون عشاء غذاي شب است و « غَداءَنا
طبري: عبّاس بن ولید براي من « إِذ أَوَینا إِلَی الصَّخرَةِ » 17- غدا غذاي روز و انسان در روز بیشتر از شب احتیاج بغذا دارد. -قرآن- 1
نقل کرد که از محمّد بن مفضّل شنیدم و او از پدرش نقل کرد که آن سنگ جاي موسی همین سنگ است که نزدیک نهر الذّئب
وَ ما » . 32 ابو الفتوح نوشته است: هفل بن زیاد گفت آن صخره است که پیش نهر- الزّیت است - است در کنار راه. -قرآن- 1
20 طبري: از مصحف عبد اللّه مسعود نقل - مجمع: بضم هاء قرائت حفص است و با کسر هاء قرائت دیگران است. -قرآن- 1 «ُ أَنسانِیه
63 مجمع: یعنی راه عجیبی بود که آبها پس « اتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ عَجَباً » . بوده است « ما انسانیه ان اذکره إلّا الشّیطان » شده است که
گفتار موسی است که چگونه « عجبا » تمام است و کلمهي « فی البحر » رفت و مانند سوراخی راه باز ماند، و گفتهاند: سخن یوشع در
43 روح - چنین شد. از إبن عبّاس نقل شده است یعنی موسی با کمال تعجّب دنبال کرد آن راه را که ماهی رفته بود. -قرآن- 1
البیان: علماء گفتهاند: یوشع بقدري از موسی معجزه دیده بود که زنده شدن ماهی براي او ارزشی نداشت و فراموش کرد، و احتمال
است که شاید اینکه مطلب مهم را خداوند از خاطر او برد تا موسی که علم خود را زیاد میپنداشت تنبیه شود و بداند که باید
خداوند در دل بیاورد و نگاهدارد، و بعضی گفتهاند: شاید اینکه حادثهي مهم که زنده شدن ماهی و باز شدن آب مثل طاق طوري
493 [ صفحه 10 ] است - فعل مضارع -قرآن- 469 « نبغ » چون جملهي «ِ ذلِکَ ما کُنّا نَبغ » او را مجذوب کرد که چیزي بخاطرش نماند
صفحه 14 از 226
با یاي آخر تلفّظ شود. ابو الفتوح: علّت سقوط یاي آخر را چنین « نبغی » از مصدر بغیه بمعنی طلب و حرف آخر آن یاء است و باید
اتّباعا للمصحف، چنین یافتند « اجیب دعوة الدّاع اذا دعان » بیفکندند بتخفیف اکتفاء بالکسرة عنها کقوله « نبغ » نوشته است: و یاء از
65 طبري: قتاده گفته است: جهت اینکه سفر موسی و دیدار مرد عالم آن بود که از او پرسیدند: از تو « فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا » . نبشته
عالمتر هست! گفت: نه، یا با خود اندیشید که از او عالمتري نیست براي اینگونه اندیشه او را باین سفر فرستادند تا بداند از او عالمتر
هست. إبن عبّاس گفته است: موسی گفت اي خدا عالمتر مردم کی است! جواب رسید: آنکه پی علم مردم بگردد تا بر دانش خود
کلمهاي بیفزاید که شاید براه خوب رهبریش کند یا از بدي نگهدارش باشد، پرسید چنین کس کی است و کجا است! گفتند او
کشف « وَ عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلماً » 32- خضر است در ساحل نزد آن سنگ که ماهی در نزدیکی آن خود رها میشود و میرود. -قرآن- 1
« وَ عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلماً » نوشته: هر که صفات خود تابع شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت در دل او نقش گردانیم که
گویندهي اینکه علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وي پیدا و آشنائی بر روي وي پیدا و عبودیّت در سیرت وي
پیدا، برقی از نور اعظم در دل وي تافته و چراغ معرفت وي افروخته و اسرار غیبی او را مکشوف شده چنانکه خضر را بود در کار
کشتی و غلام و دیوار، نگر تا ظن نبري که موسی کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بروي مزید بود کلّا و لمّا که
بردرگاه عزّت بعد از مصطفی [ص] هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسی را بود امّا خضر را کورهي ریاضت موسی
گردانید چنانک کسی خواهد تا نقره با خلاص برد در کورهي آتش نهد آنگه فضل نقره را بود بر کورهي آتش نه کوره و آتش را
بر معنی فهم اشارت میکند که یا موسی سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان « إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً » بر نقره و آنچ خضر گفت
و من که خضرم قدرت و « أَرِنِی أَنظُر إِلَیکَ » 978 [ صفحه 11 ] انبساط دارد که گوئی - 193 -قرآن- 936 - 37 -قرآن- 157 - -قرآن- 1
قوّت آن ندارم که اینکه حدیث را بر دل خود گذرد هم یا اندیشهي خود با آن پردازم سلطنت تو با غصّهي حرمان من در نسازد
273 مجمع: امام صادق علیه السّلام فرمود: او علمی داشت که در الواح - 50 -قرآن- 231 - قرآن- 24 - .« إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً »
موسی نوشته نشده بود و موسی گمان میکرد که همه علوم در الواح او نوشته است. تفسیر حسینی نوشته: در حقایق سلمی از ذو
النّون مصاري قدّس سرّه نقل میکند که علم لدنّی آن است که حکم کنند بخلق بمواقع توفاق و خذلان و گفتهاند: علمی است که
حاصل شود بیواسطه کسب و تلقین حرف، در فتوحات از سلطان العارفین قدّس سرّه نقل میکند که با جمعی از دانشمندان گفتهاند
نظم: گلشنی کز نقل روید یکدم است || گلشنی کز عشق .« اخذتم علمکم میّتا عن میّت و اخذنا علمنا عن الحی الّذي لا یموت »
روید خرّم است گلشنی کز گل دمد گردد تباه || گلشنی کز دل دمد وافر حباه علم چون بر دل زند یاري شود || علم چون بر گل
زند باري شود در صفحه 79 مراحل السّ الکین تألیف محمّد جعفر کبودر آهنگی دهستانی است از شهرستان همدان و او بزمان
فتحعلیشاه قاجار بوده است نوشته: بر آنکه جناب ربّ الأرباب حضرت خضر راي اثبات مقام شیخی و مقتدائی کرد و موسی را
عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه رَحمَۀً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه مِن » بمریدي و تعلّم علم لدنّی بر او فرستاد و از استحقاق شیخوخیّت او خبر میدهد که
424 استحقاق قبول - دوّم: -قرآن- 336 ،« من عبادنا » پنج مرتبه خضر را اثبات میفرماید: اوّل: اختصاص عبدیّت حضرت که « لَدُنّا عِلماً
،« رَحمَ ۀً مِن عِندِنا » سوّم: خصوصیّت یافت رحمت خاص از مقام عبودیّت که « آتَیناه رَحمَ ۀً » حقایق از اتیان حضرت بیواسطه که
-155- 73 -قرآن- 133 - قرآن- 54 - .« مِن لَدُنّا عِلماً » پنجم: تعلّم علم لدنّی که ،« علّمناه » چهارم: شرف تعلّم علم از حضرت بیواسطه که
66 فخر در جملههاي اینکه آیه دوازده- نشانه شمرده است بر ادب موسی براي « قالَ لَه مُوسی هَل أَتَّبِعُکَ » 272- قرآن- 250
68 فخر: اینکه آیه میفهماند که اگر معلّم تشخیص « کَیفَ تَصبِرُ عَلی ما لَم تُحِط بِه خُبراً » [ 39 [ صفحه 12 - شاگردي خضر. -قرآن- 1
داد سخن نرم و سازش موجب غرور شاگرد است بایستی بسخن درشت با او گفتگو کند تا وسیلهي ارشاد و رهبري او شود. -قرآن-
71 کشف نوشته: گفتهاند که دریا دریاي معرفت است که صد هزار و بیست و اند هزار نقطهي عصمت « خَرَقَها قالَ أَ خَرَقتَها » 50-1
هر یکی با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصی کردند بامید آنکه مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که
صفحه 15 از 226
و آن کشتی کشتی انسانیّت است که خضر میخواست تا بدست شفقت آنرا خراب کند و بشکند و « من عرف نفسه فقد عرف ربّه »
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّکِینَۀَ فِی » خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان و از بارگاه قدم با ایشان اینکه خطاب رفته که
اللّهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی » و مصطفی چون اقبال تجلّی جلال حق دید بر دلهاي ایشان گفت ،« قُلُوب المُؤمِنِینَ
خضر چون بدست شفقت کشتی انسانیّت خراب کرد موسی ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان .« فی زمرة المساکین
از پس اینکه آبادانی ملکی است شیطانی که در جوار «ٌ وَ کانَ وَراءَهُم مَلِک » خضر جواب داد که « أَ خَرَقتَها لِتُغرِقَ أَهلَها » دید گفت
انّ الشّیطان یجري من إبن آدم مجري » کشتی کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب دوري راه کند که
- اینکه آراستگی و آبادانی بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملکوار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد. -قرآن- 1 « الدّم
74 مجمع: در اینکه چند آیت گذشته اینکه کلمات « أَ قَتَلتَ نَفساً زَکِیَّۀً » 920- 871 -قرآن- 891 - 579 -قرآن- 838 - -30 قرآن- 514
با تشدید و تخفیف نون، و همهي « فلا تسألنی » - با فتح راء و شین و ضم راء و سکون شین، 2 « رشدا » - باختلاف قرائت شده است، 1
قاریها یاي آخر را ثابت گذاردهاند چه در وصل و چه در وقف چون در همهي مصحفها یاء نوشته شده است. ولی در تفسیر امام
با تشدید « لا تسألنّی » با حرکت لام و تشدید نون بدون یاء، و از او روایت شده است «ّ فلا تسألن » فخر چنین است: در قرائت إبن عامر
با تخفیف نون « لا تسألن » 31 [ صفحه 13 ] یاء، و قرائت نافع نیز همین است و در قرائت دیگران چنین است - نون و ثبوت -قرآن- 1
با فتح یاء و راء و رفع لام یعنی تا غرق شوند مردمش و با ضم تاء و کسر راء و « لیغرق أهلها » - بدون یاء و در معنی تفاوت نیست. 3
با ضم نون و کاف و با ضم نون و سکون « نکرا » - بدون الف، و زاکیۀ با الف، 5 « زکیّۀ » - نصب لام یعنی تا مردم آن را غرق کنی، 4
و پنداشت، که در میدان « منی » کاف. کشف نوشته: آن غلام که خضر او را کشت و موسی بروي انکار کرد اشارت است به
ریاضت و کورهي مجاهدت از نهاد مرد سر برزند گفت: ما را فرمودهاند تا هر چه نه نسبت ایمان است سرش بتیغ غیرت برداریم
نتیجهي پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسد کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بروي زنیم تا بحدّ خویش
باز رود. ابو الفتوح نوشته: ضحّاك گفت: غلام بالغ بود و مفسد و مادر و پدر از او در رنج بودند، کلبی گفت: برنائی بود ره زدي و
مال با مادر و پدر بردي ایشان سوگند بخوردندي که او نکرد. تأویلات کاشانی: غلام کنایت است از نفس که بصفات مختلف خود
میشود و کشتن او کنایت است از کشتن غضب و شهوت و « امّارة بالسّوء » نمودار میشود و جلو دل را از درك حقایق میگیرد و نفس
با تشدید و « لدنّی » بدون الف نیز قرائت شده است، و « تصحبنی » 76 مجمع « فَلا تُصاحِبنِی قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّی » . دیگر صفات نفسانی
47 طبري: ابی بن کعب گفته است: چون پیغمبر [ص] نام کسی میبرد که دعا برایش کند - تخفیف نون قرائت شده است. -قرآن- 1
اوّل براي خود دعا میکرد یک روز فرمود: رحمت خدا بر ما و بر موسی که اگر با رفیقش موافقت و صبر میکرد چیزهاي عجیب
را با نون مشدّد قرائت فرمود. « لدنّی » و کلمهي « إِن سَأَلتُکَ عَن شَیءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِی قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّی عُذراً » میدید ولی گفت
330 نفحۀ الرّحمان نهاوندي: از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که [ صفحه 14 ] خضر گفت: عقلها نسبت - -قرآن- 241
77 « أَتَیا أَهلَ قَریَۀٍ » . بحکم خدا حکم فرما نیستند بلکه امر خدا حاکم بر عقلها است، پس آنچه از من بینی صبر کن و تسلیم باش
مجمع: إبن عبّاس گفته است: آن قریه انطاکیه بود إبن سیرین و محمّد بن کعب گفتهاند أبلّهي بصره بود. و گفتهاند دهی در ساحل
دریا بود بنام ناصره که بهمان مناسبت نصاري و پیروان عیسی باین نام خوانده شدهاند و از امام صادق علیه السّلام همین معنی
یا با جروان ارمنیّه یا «2» 24 یر حسینی نوشته: چون آمدند باهل دیهی که انطاکیه بود یا ایلهي بصره - روایت شده است. -قرآن- 1
فخر: در کتابهاي « فَأَبَوا أَن یُ َ ض یِّفُوهُما » 87- برقه از روم یا بربر زمین. یا با جروان ارمنیّه یا برقه از روم یا بربر زمین. -پاورقی- 85
حکایت دیدهام که چون اینکه آیه بگوش مردم آن آبادي رسید یک بار طلا خدمت پیغمبر [ص] بردند و عرض کردند ما باین بار
و باین معنی باشد: چون « فاتوا ان یضیّفوهما » را تبدیل بتاء کنی تا چنین قرائت شود « ابوا » طلا با شما معامله میکنیم که باي جملهي
آن دو نفر تقاضاي غذا کردند مردم آن ده آمدند که آنها را پذیرائی کنند. و مقصود ما از اینکه معامله اینکه است که ننگ راندن
صفحه 16 از 226
مهمان آنهم چنین مردم از ما اهل اینکه آبادي برداشته شود، پیغمبر [ص] قبول نفرمود که تغییر اینکه نقطه از کلام حق موجب ایجاد
77 کشف نوشته: و امّا دیوار که آنرا عمارت کرد «ُ فَوَجَ دا فِیها جِ داراً یُرِیدُ أَن یَنقَض فَأَقامَه » 31- دروغ در آن میشود. -قرآن- 1
اشارت است بنفس مطمئنّۀ، چون دید که در کورهي مجاهدت پاك و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت: یا موسی مگذار که
] 60- نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که -قرآن- 1
و در تحت وي خزائن اسرار قدم نهادهاند اگر اینکه دیوار نفسانی پست شود خزینهي اسرار « انّ لنفسک علیک حقّا » [ صفحه 15
ربّانی بر صحرا افتد و هر بیقدري، و ناکسی در وي طمع کند و سرّ اینکه کلمات آن است که گنج حقیقت را در صفات بشریّت
نهادهاند اطوار طینت درویشان پردهي آن ساخته همان است که آن جوانمرد گفت: دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام||
با الف و صاد بی نقطه نیز قرائت شده است « ینقاص » با ضم یاي مضارع و «ّ ینقض » : رسم باشد گنجها در جاي ویران داشتن مجمع
با کسر خاء و تخفیف تاء نیز قرائت « لتخذت » : مجمع «ِ لَاتَّخَذتَ عَلَیه » . که دوّم قرائت علی علیه السّلام و عکرمه و یحیی بن یعمر است
79 فخر: شافعی باین آیه استدلال کرده است که فقیر نادارتر از مسکین است چون آن « 24 کانَت لِمَساکِینَ - شده است. -قرآن- 1
وَ کانَ وَراءَهُم مَلِک یَأخُذُ » 192- 24 -پاورقی- 190 - قرآن- 1 - .«3» مردم با اینکه داراي کشتی بودند در آیه مسکین نامیده شدهاند
55 یعنی در جلو آنها پادشاهی بود که هر کشتی درست را میگرفت، عبّاد - مجمع: قتادة و إبن عبّاس گفتهاند: -قرآن- 1 « کُل سَ فِینَۀٍ
بن صهیب گفت بکوفه رفتم تا از اسماعیل بن خالد سخنی و علمی فراگیرم در راهم شیخی نشسته بود نشانی خانهي اسماعیل از او
تو میگوئی: برگردم! گفتم: مگر وراء پشت سر نیست! « ورائک » گفتم: برگردم! جواب داد: من میگویم « ورائک » پرسیدم او گفت
و نقل کردهاند که او گفت: براي من ثابت شده « کل سفینۀ صالحۀ » گفت: نه. [ صفحه 16 ] کشف: عثمان آیه را چنین قرائت میکرد
را در قرآنها بنویسند ولی چون اینکه دستور در « صالحۀ » است که آیه اینکه طور بوده است و دستور داد بولایات نوشتند که کلمهي
آخر عمر او بود اجرا نشد. مثنوي در دفتر چهارم داستان فرعون و هامان گفته: خضر کشتی را براي آن شکست || تا تواند کشتی از
فجّار رست چون شکسته میرهد اشکسته شو || امن در فقر است اندر فقر رو در تفسیر حسینی اینکه شعر را نوشته است: خضر گر
80 مجمع: از إبن عبّاس و ابی بن «ِ وَ أَمَّا الغُلام فَکانَ أَبَواه مُؤمِنَین » در بحر کشتی را شکست || صد درستی در شکست خضر هست
و از امام صادق علیه السّلام نیز اینکه قرائت « امّا الغلام فکان کافرا و ابواه مؤمنین » کعب نقل است که آنها چنین قرائت میکردهاند
52 مثنوي در دفتر اوّل بداستان کشتن مرد زرگر: آن پسر را کش خضر ببرید حلق || سرّ آن را در نیابد - نقل شده است. -قرآن- 1
مجمع: روایت است که در « فاراد ربّک ان یبدلهما » عام خلق آنکه از حق یابد او وحی و خطاب || هر چه فرماید بود عین صواب
عوض آن پسر مقتول خداوند دختري باو داد که هفتاد پیغمبر از او پیدا شد و از امام صادق علیه السّلام هم اینرا روایت کردهاند. و
کانَ تَحتَهُ » . با ضم حاء و سکون آن قرائت شده است « اقرب رحما » از باب افعال و تفعیل هر دو قرائت شده است و « یبدل » جملهي
23 لوحی بود از زر بر او نوشته بسم اللّه الرّحمن الرّحیم - ابو الفتوح نوشته: صادق جعفر بن محمّد الباقر [ع] گفت: -قرآن- 1 « کَنزٌ
عجب از آنکسکه او بقضا و قدر ایمان دارد چگونه غم خورد، و عجب از آنکس که روزي بیقین داند چرا رنج برد، و عجب از
آنکه ایمان دارد بحساب چگونه غافل شود، و عجب از آنکه دنیا بیند و داند و تقلّب او باهلش شناسد چگونه ساکن شود. عکرمه
« فَأَرادَ رَبُّکَ أَن یَبلُغا » . گفت: آن گنج مالی بود [ صفحه 17 ] و ابو درداء روایت کرد از رسول علیه السّلام او گفت: زر و سیم بود
یعنی من خواستم کشتی را معیوب کنم و کار را بخود نسبت داد « فَأَرَدت أَن أَعِیبَها » : 82 کشف: در شکستن کشتی خضر گفت
یعنی ما خواستیم و مقصودش ارادهي حق بود با کار خودش چون کشتن از سوي او « اردنا » چون عیب بود، در کشتن غلام گفت
یعنی خداي تو چنین خواست و ارادهي خود را در انجام « اراد ربّک » بود و عوض دادن از جانب خدا. در درست کردن دیوار گفت
آن مؤثّر ندانست چون در نتیجهي آن کار و بقاي گنج و رشد پسرها خضر هیچ کاره بود، إبن عطا گفته است: چون خضر بنوبت
من خواستم نادرست باشد باو الهام شد: تو چه کارهاي که از خود میل و اراده داشته باشی! از اینرو « اردت ان اعیبها » اوّل گفت
صفحه 17 از 226
من و موسی خواستیم باز الهام شد: تو و موسی چه اراده و خواهش از خود دارید! اینکه بود که در نوبت « اردنا » نوبت دوّم گفت
خداي تو خواست. چون موسی از خضر جدا میشد باو گفت: مرا پندي « فَأَرادَ رَبُّکَ » سوّم یکسره کار را بخدا محوّل کرد و گفت
ده، خضر گفت: اي موسی همیشه سودمند باش نه زیان- آور، از لجاج و سرسختی دست بدار و جز بسوي نیاز گام بر مدار، تا
شگفتی نبینی خنده مکن، و هرگز بیگناهی را سرزنش مکن. و نقل کردهاند چون موسی از خضر جدا شد و نزد مردم خود رفت
936 روح البیان: چون هنگام جدائی موسی و خضر - 99 -قرآن- 917 - 33 -قرآن- 72 - آنها در بیابان تیه و سرگردان بودند. -قرآن- 1
شد، گفت: اي موسی اگر شکیبا بودي هزاران شگفتیها دیدي که هر یک ز دیگر شگفتآورتر، موسی گریست و گفت: مرا پندي
ده گفت: اي موسی دانش بجوي که خود از آن سود بري نه براي مردم بگوئی که سودش براي دیگران است نه براي تو. طنطاوي:
خضر کشتی سوراخ کرد و بچه کشت با اینکه هر دو کاري است زشت و حرام ولی چون براي کشتی خطر در پیش بود زندگی
غلام موجب فساد بود لازم بود که از آنها جلوگیري شود، و البتّه جایز نیست که بطور کلّی ظاهر کارها را- بنگریم و در هر جا
اقدام بچنین کارها کنیم بلکه اگر در نظر خردمندان یک ملّت [ صفحه 18 ] ت شد ضرر یک کاري و حکمی لازم است بموجب
مصلحت آنرا بصورت خوب عوض کنند چون دین براي رنج و زیان مردم نیست و احکام شرعی که از ادلّهي تفصیلی استخراج
میشود ظنّی است و نتیجهي آن فقطّ گمان است و البتّه اگر یقین پیدا شد بیک مصلحت و یا مفسدهاي در برابر و بر خلاف احکام
ظنّی شرعی البتّه آن یقین مقدّم است، براي نمونه میگوئیم گرفتن و دادن ربابی شک در اسلام حرام است، ولی چون اکنون هشتاد
ملیون لیره سرمایهداران مصري ببیگانگان سپردهاند و سالی بیش از سه ملیون تومان سود آنرا فرنگیها از مردم میگیرند و براي تفوّق
و برتري بر مسلمین بکار اسلحه و غیر آن صرف میکنند و چون وسائل تولیدي زراعت و صناعت در مصر فراهم نیست و اینکه
سرمایهي مسلمین در دست اجانب بر باد داده میشود و بر ضرر مسلمین بکار میرود، پس اگر اینکه سرمایه در اختیار دولت مصر
باشد که همین معاملهي ربا و استفادهي آن بوسیلهي دولت انجام شود و به مصرف مستمندان مسلمان برسد بحتم بهتر است از اینکه
اکنون مسلمین سرمایهي خود را بدیگران دادهاند و آنها از آن استفادهي ربا میکنند و آنرا بر ضرر مسلمین خرج می کنند، من
از آن که بدست اجنبی وصول شود «4» نمیگویم ربا حلال است ولی بحکم عقل آن ربا که بسود فقراي مسلمین بکار رود بهتر است
و بزیان مسلمان بکار رود، خداوند اینکه آیات را نازل کرد تا به اساس و اصول دین اسلام آشنا شویم و عقل خود را در پرده تقلید
از سخن فقها قرار ندهیم. [اینکه گفتههاي طنطاوي از چند صفحه خلاصه و مقدّم و مؤخّر شده است].از آن که بدست اجنبی وصول
شود و بزیان مسلمان بکار رود، خداوند اینکه آیات را نازل کرد تا به اساس و اصول دین اسلام آشنا شویم و عقل خود را در پرده
1249- تقلید از سخن فقها قرار ندهیم. [اینکه گفتههاي طنطاوي از چند صفحه خلاصه و مقدّم و مؤخّر شده است]. -پاورقی- 1247
فی ظلال: موسی دید و تا چندي چیزي نفهمید و ما که میخوانیم، میمانیم و چیزي درك نمیکنیم که آن مرد صالح که بود! و از
کجا بود و اینکه کارها چه بود! قرآن نشانی از آن نداد تا سرگردانی اسرار غیبی حق که ما را فراگرفته است بیشتر و سختتر باشد،
و حکمت عالیه حق که با فکر ما سر و کار ندارد نمودارتر شود، و بآن [ صفحه 19 ] هدفهاي عالی رهبري کند که حواس محدود ما
درك آن نمیتواند، پس در اینکه سرگذشت همه جا قواي غیبی کار میکند که موسی روانه میشود تا ز دیدار مردي ناشناس
برخوردار شود، دوست او غذا را فراموش میکند تا ناچار شود و برگردد و او را ببیند و اگر دوباره گذارش بآن سنگ نمیافتاد، او را
نمیدید، پس همه اینکه سرگذشت مرموز است و تاریک تا آنجا که فقطّ نشان میدهد سوراخ کردن کشتی براي جلوگیري از
تصرّف آن بود که به زیان کوچک از زیان بزرگ جلوگیري میشد، و نیز چون تخم تباهی در نهاد آن پسر سرشته بود باید کشته
شود تا پدر و مادر او از بدي او بر کنار بمانند، و نیز دیوار خرابه باید بیمزد درست شود تا سرمایه طفلان صغیر نهفته به زیر آن
نمودار نشود و ذخیره آینده آنها باشد. در اینکه میان که گوشهاي از اینکه کارهاي حیرتآور نشان داده میشود، آن مرد ناپدید
میشود و بهمان گونه که از تاریکی آمده بود بتاریکی فرو رفت و سرگذشتی بجاي ماند نشانآور از حکمت پنهانی خداوندي که
صفحه 18 از 226
تا آخر ممکن است با «ُ إِذ قالَ مُوسی لِفَتاه » تا کجا در پشت پردههاي تاریکی فرو رفته است [ 1]. [ صفحه 20 ] سخن ما: در آیت اوّل
چند پرسش رو برو شویم: اوّل- مجمع البحرین کجا بوده است که مناسب باشد با منطقه عمل موسی و با فهم مردمی که بزمان نزول
اینکه آیه بودند و با آنچه ما از اینکه دو کلمه میفهمیم! البتّه سخن مفسّرین نقل شد و بعضی اهل نظر نیز چنین احتمال دادند که
یکی از فواصل دریاچههاي سر چشمه نیل باشد و یا کنارهي بیابان سینا که فاصل خلیج عقبه و سینا است، ولی معلوم نیست در آن
55 دوّم- اگر مجمع - دوران اینکه آبها و خشکیها بصورت امروز بوده و مردم از سر چشمههاي نیل خبردار بودهاند یا نه! -قرآن- 27
813 [ صفحه 21 ] بگوید: یا بآن جا برسم یا - البحرین همان باشد که نوشتهاند آن اهمیّت را ندارد که موسی -پاورقی- 811
روزگاري و مدّتی بس دراز در حرکت باشم. سوّم- بآب رفتن ماهی چه بوده است که بگفتهي مفسّرین نشانهي پیدا کردن عالم
بوده است براي موسی! چهارم- آن گفتگوي موسی و عالم و رفتار او بصورت معمّی براي چه و چرا از اوّل حقایق را بموسی نگفت
تا او بیچاره شد و بآن جور از او کناره کرد! پنجم- با آنکه موسی تقاضاي تعلیم کرد چرا آن عالم با آن سه عمل عجیب بتقاضاي
او خاتمه داد، و اینکه رنج سفر و دیدار جز خردهگیري و ناراحتی براي موسی چه نتیجه داشت! ششم- بطوري که آلوسی در روح
المعانی نوشته است: موسی در تیه از دنیا رفت پس اینکه مسافرت و ملاقات کی بوده است که یهود از آن خبر ندارند! و خود
جواب اینکه سؤال را چنین گفته است: شاید موسی در همان غیبتهاي مناجاتی خود اینکه سفر را جوري برگزار کرده است که کس
خبردار نشده است چنانکه از کشف الأسرار نقل کردیم: موسی از آن عالم که جدا شد بسوي بیابان تیه نزد مردم خود رفت. اینکه
پرسشها و تردیدها مسیر فکر آدمی را عوض میکند که شاید جملگی اینکه آیات براي نشان دادن گردش معنوي است و باصطلاح
سیر انفسی بوده است نه راهپیمائی و سیر آفاقی، و شاید بتوان گفت: معنی آیت اوّل با اینکه شعر حافظ روشن میشود: دست از طلب
ندارم تا کام دل برآید || یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید و موسی را دغدغه و خارخارکی درونی بیآرام کرد و بیکی از
نزدیکان خود گفت: من آرام نگیرم تا برسم بآن جا که فراهمی دو دریا است یعنی آنجا که نه فکر کسی بآن رسد و نه پائی آنرا
و یا روزگاري دراز بسفر باشم گرچه تا پایان زندگیم باشد. و با وارسی بکلمات « آنچهاند روهم ناید آن شوم » : بساید، بقول مثنوي
اینکه آیه بخوبی میتوان اینکه معنی را تشخیص داد چون کلمهي مجمع البحرین در هنگام نزول آیه جاي معیّن نبوده است و نه اسم
یک سرزمین پهناوري بوده است، و همانطور که از طبري نقل کردیم با معنی مصدري مناسب است که فراهمی دو دریا [ صفحه
22 ] باشد و وصفیّت نه اسم مکان خاص،ّ و از روح البیان نقل کردیم که سعد المفتی اوقیانوس اطلس دانسته است، و البتّه مقصودش
اینکه بوده است که فراهمی دو دریا دل آبهاي جهان است که در آن زمان نه کس بآن جا رفته بود و نه اندیشهي آن می کرد، و
که چند معنی شده است نشانه است که مطلوب موسی جاي معیّن نبوده است و گر نه چرا هدف خود را بوقتی « حقبا » هم کلمهي
همان سخن گذشته نیز راه دارد چون دو کلمهي « فَلَمّا بَلَغا مَجمَعَ بَینِهِما » نامعیّن و سفري دور و دراز وابسته کند!. 2- در آیت دوّم
چه مقصودي را و کجا را نشان میدهد و کدام دو فرد دریا بوده، پس شاید اینهم کنایه باشد از مقامی معنوي براي « هما » و « بین »
موسی، یعنی چون بسوي مقصود روانه شد و بمیان دو دریا و آنجا که میخواست و باید برسد رسید خود و همراهش چنان مدهوش
اگرچه بظاهر « نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ سَرَباً » -3 56- و بیخود شدند که ماهی خوراکی خود را فراموش کردند. -قرآن- 21
میفهماند که ماهی راه خود را بدریا پیش گرفت و کنایه است از زنده شدن آن حیوان، ولی ممکن است کنایه باشد از بآب افتادن.
شاید « ذلِکَ ما کُنّا نَبغ فَارتَدّا عَلی آثارِهِما » -4 66- براي شگفتی از فراموشی باشد نه از زنده شدن ماهی. -قرآن- 5 « عجبا » و کلمهي
چنین باشد که چون از آن مقام مجمع البحرین گذشت و باز مقصود خود را دنبال کرد خاصیّت مادّي اثر بخشید و خسته شد و
گرسنگی نمودار گردید و غذا خواست، آن فتی گفت غذاي ما آن ماهی بود که بآب افتاد و عجب فراموشی بود، اینجا موسی
متوجّه شد که چه خوش حالتی بوده است و ممکن است از همان حال بمقصود برسد از اینکه جهت شدّت شوق، خستگی و
ما همان وضع و حال را میخواستیم و برگشتند تا بدانند چه رازي و حالتی « ذلِکَ ما کُنّا- الخ » : گرسنگی را برطرف کرد و گفت
صفحه 19 از 226
کنایه از همین بیخودي باشد که بطوري «ُ وَ ما أَنسانِیه إِلَّا الشَّیطان » بوده است که ماهی از دست برود و نفهمند، و شاید جملهي
-5 [ 686 [ صفحه 23 - 496 -قرآن- 648 - 55 -قرآن- 480 - مجذوب بودم تا شیطان هم مسلّط شد و خوراکی را از یاد برد. -قرآن- 5
شاید اشاره باشد به اینکه که موسی و رفیقش از شگفتی فراموشی ماهی و بآب افتادن آن برگشتند « فَارتَدّا عَلی آثارِهِما » جملهي
یعنی برخورد با چنین حقیقتی « فَوَجَ دا عَبداً- الی آخر » بآن حال بیخودي و تمرکز فکر و اندیشهي در حقایق عالم تا آن اندازه که
کردند که علم لدنی و دانش بیتعلیم بود و شخصیّتی بنظرشان آمد که علل و موجبات حوادث و حقایق در آن نمودار بود، ولی از
آن پس رفیق موسی ظرفیتش تمام شد و بیش از آن نتوانست استفاده کند و نامی از او نیست ولی موسی روش خود را دنبال کرد و
که کنایه است از اینکه بعالم کشف حقایق و اسرار حوادث فرو رفت دید کشتی سوراخ شد « هَل أَتَّبِعُکَ عَلی- تا آخر » گفت
عجبش آمد که لطف خداوندي کجا است و چرا عدّهاي مردم بیچاره بچنین پیشامد گرفتار شوند! باز دید نوجوان بخیال خود
بیگناهی را کشتند، باندیشه فرو رفت و رنج برد باز کوشش بیمزد و درست کردن دیوار و مضایقه از مهمانداري و دون همّتی مردم
را دید بیتاب شد و متفکّر که اینها چه حوادثی است و چرا بر خلاف آنچه میدانیم و موظّف هستیم نمودار میشود! اینجا بود که
ظرفیّت موسی بآخر رسید و تا همین اندازه او را بسیر حوادث و اسرار آفرینش آشنا کردند و باو فهماندند که در هر پیش آمدي
هزاران راز نهفته است و هر خرابی وسیلهي آبادي است و هر درستی مولود نابودي است و براي هر پیدایشی بینهایت وسائل نهانی
در کار است که تو را از آن خبري نیست. و اکنون ما هم بعد از چندین قرن از اینکه سرگذشت موسی باید پند بگیریم و از چون و
چرا خودداري کنیم و ناگواریها و خلاف انتظارهاي زندگی را بفکر ناقص خود نسنجیم و قضاوت غلط نکنیم که اینکه کرهي زمین
و جایگاه زندگی ما بر علّت و معلول و کون و فساد نهاده شده است و بیش از آنچه باین خاصیّتها پی ببریم دخالت نکنیم. -قرآن-
608- 248 -قرآن- 584 - -41-14 قرآن- 232
[ [سوره الکهف [ 18 ]: آیات 83 تا 110
[ وَ یَسئَلُونَکَ عَن ذِي القَرنَین قُل سَأَتلُوا عَلَیکُم مِنه ذِکراً [ 83 ] إِنّا مَکَّنّا لَه فِی الَأرض وَ آتَیناه مِن کُل شَیءٍ سَبَباً [ 84 ] فَأَتبَعَ سَبَباً [ 85
حَتّی إِذا بَلَغَ مَغرِبَ الشَّمس وَجَ دَها تَغرُب فِی عَین حَمِئَۀٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً قُلنا یا ذَا القَرنَین إِمّا أَن تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِم حُسناً
492 وَ أَمّا مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَه جَزاءً - 86 ] قالَ أَمّا مَن ظَلَمَ فَسَوفَ نُعَذِّبُه ثُم یُرَدُّ إِلی رَبِّه فَیُعَذِّبُه عَذاباً نُکراً [ 87 ] -قرآن- 1 ]
الحُسنی وَ سَنَقُول لَه مِن أَمرِنا یُسراً [ 88 ] ثُم أَتبَعَ سَبَباً [ 89 ] حَتّی إِذا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمس وَجَ دَها تَطلُع عَلی قَوم لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها
331 حَتّی إِذا بَلَغَ بَینَ السَّدَّین وَجَ دَ مِن دُونِهِما قَوماً لا - سِتراً [ 90 ] کَ ذلِکَ وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَیه خُبراً [ 91 ] ثُم أَتبَعَ سَبَباً [ 92 ] -قرآن- 1
یَکادُونَ یَفقَهُونَ قَولًا [ 93 ] قالُوا یا ذَا القَرنَین إِن یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ مُفسِدُونَ فِی الَأرض فَهَل نَجعَل لَکَ خَرجاً عَلی أَن تَجعَلَ بَینَنا وَ
بَینَهُم سَ  دا [ 94 ] قالَ ما مَکَّنِّی فِیه رَبِّی خَیرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجعَل بَینَکُم وَ بَینَهُم رَدماً [ 95 ] آتُونِی زُبَرَ الحَدِیدِ حَ تّی إِذا ساوي بَینَ
- الصَّدَفَین قالَ انفُخُوا حَتّی إِذا جَعَلَه ناراً قالَ آتُونِی أُفرِغ عَلَیه قِطراً [ 96 ] فَمَا اسطاعُوا أَن یَظهَرُوه وَ مَا استَطاعُوا لَه نَقباً [ 97 ] -قرآن- 1
599 قالَ هذا رَحمَۀٌ مِن رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّی جَعَلَه دَکّاءَ وَ کانَ وَعدُ رَبِّی حَ  قا [ 98 ] وَ تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذٍ یَمُوج فِی بَعض وَ نُفِخَ فِی
الصُّورِ فَجَمَعناهُم جَمعاً [ 99 ] وَ عَرَضنا جَهَنَّمَ یَومَئِذٍ لِلکافِرِینَ عَرضاً [ 100 ] الَّذِینَ کانَت أَعیُنُهُم فِی غِطاءٍ عَن ذِکرِي وَ کانُوا لا
503- یَستَطِیعُونَ سَمعاً [ 101 ] أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن یَتَّخِ ذُوا عِبادِي مِن دُونِی أَولِیاءَ إِنّا أَعتَدنا جَهَنَّمَ لِلکافِرِینَ نُزُلًا [ 102 ] -قرآن- 1
قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالَأخسَرِینَ أَعمالًا [ 103 ] الَّذِینَ ضَل سَ عیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسَ بُونَ أَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً [ 104 ] أُولئِکَ الَّذِینَ
کَفَرُوا بِآیات رَبِّهِم وَ لِقائِه فَحَبِطَت أَعمالُهُم فَلا نُقِیم لَهُم یَومَ القِیامَۀِ وَزناً [ 105 ] ذلِکَ جَزاؤُهُم جَهَنَّم بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَ ذُوا آیاتِی وَ
488 خالِدِینَ فِیها لا یَبغُونَ - رُسُلِی هُزُواً [ 106 ] إِن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات کانَت لَهُم جَنّات الفِردَوس نُزُلًا [ 107 ] -قرآن- 1
عَنها حِوَلًا [ 108 ] قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً لِکَلِمات رَبِّی لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ أَن تَنفَدَ کَلِمات رَبِّی وَ لَو جِئنا بِمِثلِه مَدَداً [ 109 ] قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ
صفحه 20 از 226
- مِثلُکُم یُوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُم إِله واحِ دٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه أَحَ داً [ 110 ] -قرآن- 1
« سبب » ، آنچه از دیوار خرابه میریزد، آنچه موجب بستن و جلوگیري باشد از رخنه و سوراخ « ردم » : 389 [ صفحه 25 ] معنی لغات
مفرد آن صدف با فتح و ضم صاد و ذال و نیز فتح صاد « صدفین » . مفرد آن زبره بمعنی پارهگندهي آهن « زبر » ، وسیله، ریسمان، راه
مصدر آن ضلال «ّ ضل » ، تودهي خاك نرم « دکّاء » ، و ضم دال و بعکس بچهار تلفّظ بمعنی آنجا که کوه بریده میشود یا جانب کوه
سر خود و بیهوده رفت و نابود شد. « حبط » ، و ضلالۀ بمعنی راه گم کردن، چیزي گم کردن، رستگار نشدن و بمقصود نرسیدن
جهت نزول: طبري: بعضی گفتهاند: مشرکین عرب از پیغمبر [ص] داستان ذو القرنین را پرسیدند، بعضی گفتهاند: مردمی از یهود و
مسیحی اینکه سؤال را کردند آیات ذو القرنین در جواب آنها نازل شد. و مجاهد نقل کرده است: مردي خدمت پیغمبر [ص] رسید
فَمَن کانَ یَرجُوا » عرض کرد دوست دارم جهاد کنم و کار خوب کنم و صدقه بدهم و مردم اینکه کارهاي من را ببینند، آیت آخر
417 کشف: مردم مکّ ه بتلقین و تحریک یهود از پیغمبر داستان ذو القرنین را - براي جواب او نازل شد. -قرآن- 379 «ِ لِقاءَ رَبِّه
پرسیدند آیات بجوابشان آمد. [ صفحه 26 ] ترجمه: 83 اي پیغمبر از تو میپرسند: ذو القرنین که بوده است و چه کرده است! بگو
اینک [بقرآن] از او براي شما یادي و قصّهاي میخوانم: 84 ما باو سلطنت و قدرت دادیم و در روي زمین از هر وسیلهاي در اختیارش
گذاردیم 85 او هم بدنبال وسیلهاي رفت [که بکارش بود] 86 تا بآن جا رسید که غروبگاه آفتاب بود دید خورشید بچشمهاي گل
آلود و گرم غروب میکند [و چنین بنظر میآید که آفتاب به آبهاي تیره و گرم دریا فرو میرود و در آنجا] مردي دید که باو گفتیم:
[میخواهی] آنها را عذاب و گرفتار کن و یا خوشرفتاري با آنها را پیشه کن، 87 او گفت: آنکه ستمکار است آزارش میکنم سپس
بعالم خداوندي برش میگردانند و او عذابی میکندش منکر [که کسی از آن خبري ندارد] 88 و آنکه مؤمن شده است و نیکوکار
پاداش خوب دارد سپس باو میگوئیم آنچه آسان است انجام دهد [و در کارش تسهیل خواهد بود] 89 ، از آن پس ذو القرنین
رشتهاي دیگر دنبال کرد 90 تا رسید بآن جا که آفتاب نمودار میشود دید خورشید بمردمی میتابد که پوشش و پردهاي براي آنها در
جلو آفتاب قرار ندادیم [و جلوگیر از تابش آفتاب ندارند] 91 البتّه چنین است- موجودات و حوادث جهان چه ما بآنچه در جلو او
بود احاطه داشتیم و خبردار بودیم 92 سپس دنبال سببی دیگر رفت [و از اختیارات خود استفاده کرد] 93 تا چون رسید میان دو سدّ
[دو کوه یا رخنهي میان دیوار سدّ] در جلو آن دو مردمی دید که آمادگی فهم سخن ندارند [مگر بدشواري] 94 و باو عرض
کردند: یأجوج و مأجوج در اینکه سرزمین مفسدند و خرابکار آیا ممکن است با تو پیمان هزینهاي استوار کنیم که میان ما و آنها
سدّي بسازي! 95 او گفت: آنچه خدایم در اختیارم گذارده به [از سرمایه شما] است پس با نیرو [و کارگر] کومکم کنید تا میان
شما و آنها جلوگیري استوار کنم 96 [اکنون] پارههاي آهن بیاورید، [چون آوردند] تا میان دو کناره را برابر کرد [و فاصله پر شد]
گفت [آتش کنید و] بدمید تا آهن تافته و بصورت آتش شد، گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن بریزیم 97 پس [بآن اندازه
98 [آنگاه] گفت: اینکه عمل من رحمت [ استوار شد که] نتوانستند بر آن بالا روند و نه نقبی زنند و سوراخ کنند [ صفحه 27
پروردگار من است که هرگاه فرمان و میعاد او برسد آنرا بصورت تودهاي از خاك نرم کند چون وعدهي پروردگار من راست
است، و درست و آن روز است 99 که آفریدگان را رها میکنیم و مانند موج بیکدگر برمیخورند و بنفخهي صور بیکجا بصورت
اجتماع فراهمشان میکنیم 100 و همان روز است که دوزخ را بکافران نمایش میدهیم 101 به آنها که چشمشان از یاد حق در پرده
بوده و توانائی شنیدن آن نداشتند 102 آیا اینکه کافران میپندارند [خوب میکنند] که بندگان ما را بجاي ما دوست خود میگیرند
[بدانند که] ما براي مردم کافر جهنّم را منزلگاه و جاي پذیرائی قرار دادیم 103 تو بمردم بگو: میخواهید شما را آگاه کنم از زیان
دیدهترین مردم! 104 آنها هستند که کوششان در زندگی تباه شده است ولی خود میپندارند که خوب میکنند 105 آنها کسانی
هستند که آیات و دیدار حق را منکر شدند و همهي کار و کوششان نابود شد و بقیامت و زن و مقداري براي ایشان معیّن نمیکنیم
106 اینکه چنین است سزاي آنها که جهنّم است براي کفر و بمسخره گرفتن آیات ما و پیغمبران ما 107 و البتّه آنها که مؤمن و
صفحه 21 از 226
نیکوکار شدند بهشت برین جایگاه پذیرائی آنها بوده است که بآن جاویدان هستند 108 و در اندیشه انتقال از آن نخواهند بود 109
تو باین مردم بگو: اگر دریا مرکّب شود براي نوشتن کلمات پروردگار من [و احصاي آفریدههاي خداوند] البتّه پیش از تمام شدن
کلمات خداي من، آب دریا تمام میشود هر چند مانند دریا بآن کومک بیاوریم [و همانند دریاها مرکّب فراهم کنیم] 110 و باز
بگو: من هم مثل شما آدمیزاد هستم [با اینکه برتري] که بمن الهام میشود خداي شما یکی است پس آنکس که امیدوار دیدار حقّ
طبري: «ِ یَسئَلُونَکَ عَن ذِي القَرنَین » است باید کار نیکو کند و در عبادت خداي خود هیچ فردي را شریک نکند. سخن مفسّرین: 83
خالد کلاعی نقل کرده است: از پیغمبر [ص] پرسیدند ذو القرنین کی است! فرمود: فرشتهاي بوده است که با اسباب و وسائل زمین
را پیموده است، در جهت مناسبت اسم ذو القرنین اختلاف است: بعضی گفتهاند: چون ضربتی بر یک طرف سرش زدند و مرد و
55 [ صفحه 28 ] شد و دوباره برطرف دیگر سرش زدند و مرد باین نام نامیده شد، بعضی گفتهاند: چون بر فارس و - زنده -قرآن- 18
روم مسلّط شد باین نام نامیده شد، و بعضی گفتهاند در سرش مانند دو شاخ بود از اینرو او را صاحب دو شاخ نامیدند چون یک
معنی قرن شاخ است. کشف: یک قول آن است که چون رسید بدو قرن زمین که مشرق و مغرب است باین نامش نامیدند. و
گفتهاند در سرش دو گیسو بود بمروارید بافته و گیسو را عرب قرن مینامد، بعضی گفتهاند: چون پدر و مادرش نجیب بودند و
بزرگوار و محترم باین نام مشهور شد، و گفتهاند: چون علم ظاهر و باطن داشته است، و گفتهاند: چون بنور و ظلمت و جاي روشن و
جاي تاریک رفته است. و گفتهاند: بخواب دید که از دو طرف سر و شاخ خورشید را گرفته است و او اینکه خواب را نقل کرد و بر
او اینکه اسم نهادند. فخر: در شخصیّت ذو القرنین سه قول است: 1- همان اسکندر یونانی است بدلیل اینکه آیات که بمشرق و
مغرب رفت و سدّ یأجوج ساخت که در شمال است پس بر ممالک آباد زمین مسلّط شده است و در تاریخ چنین کسی جز اسکندر
مقدونی نیست زیرا اگر دیگري باین قدرت میبود بایستی نامش در تاریخ بماند. 2- ابو- ریحان بیرونی منجّم در کتاب خود بنام
آثار الباقیه گفته است: نقل است ذو القرنین ابو کرب شمر بن عبیر بن افریقش حمیري است که بسرزمینهاي مشرق و مغرب رفته-
است و یکی از شعراي حمیر باو افتخار کرده است در اینکه شعر: قد کان ذو القرنین قبلی مسلما || ملکا علا فی الارض غیر مفند
بلخ المشارق و المغارب یبتغی || اسباب ملک من کریم و سیّد و ابو ریحان در دنبال اینکه سخن خود گفته است: ممکن است
بوده است مثل ذو نواس و ذو النّادي و ذو النون و غیر « ذو » اینکه نظر نزدیکتر بصواب باشد چون در اوّل نام سلاطین یمن کلمهي
ذلک. 3- مردي بود درستکار که خداوند سلطنت روي زمین به او عنایت کرد و هم علم و حکمت و هیبت و سهمناکی باو داد
اگرچه ما چنین شخصی در تاریخ سراغ نداریم. آلوسی: بعضی گفتهاند: او ملکی بوده است که خداوند بزمین فرود آورده [ صفحه
29 ] است و از هر وسیله در اختیارش گذارده، چون إبن انباري در کتاب اضداد نقل کرده است: عمر در منی شنید مردي آواز
او گفت: شما نام پیغمبران بر خود نهادید دیگر بنام فرشتگان چه کار دارید! و اینکه حکایت بر فرض صحّت « یا ذا القرنین » میکرد
دلیل نیست که ذو القرنین ملک بوده چه ممکن است مقصود عمر اینکه بوده باشد که اگرچه پیش از شما آدمیان باین نام نامیده
شدهاند ولی اینکه اسم ملک است و شما خود را بآن ننامید. دیگري گفته است: او همان فریدون نوادهي جمشید است که پنجمین
پادشاه سلسلهي پیشدادیان ایران است، و در کتاب صور الأقالیم ابو زید بلخی است که باو وحی میشده است. دیگري گفته است او
اسکندر رومی بوده است که مدّتی زیاد پیش از اسکندر پسر فیلیپ یونانی میزیسته است ولی مورّخین که تحقیق و دقّتی در کار
خود داشتهاند گفتهاند: هر دو یک نفر هستند. شهرستانی در آیات ذو القرنین: عالم شهیر سیّد هبۀ الدّین شهرستانی شرحی در
ذو القرنین » : جواب سؤال از معنی اینکه آیه نوشته است که در ضمن انتشارات تبلیغات اسلامی چاپ شده است اینک قسمتی از آن
یکی از پادشاهان بزرگ یمن بوده که چندین قرن پیش از اسکندر یونانی بوده و از سلسله تبابعه و اذواء یمن بوده است که مردان
مسمّی بتبّع یا ذو یزن، ذو همدان، ذو غمدان راي تبابعه و اذواء مینامیدند. تاریخ ذو القرنین بطوري که در کتاب شمس العلوم تألیف
امیر یمن نشوان بن سعید از مؤلّفین قرن ششم و هم در منتخبات از آن که در مطبعه لیدن از مطابع اروپا سال 1916 میلادي صفحه
صفحه 22 از 226
84 چاپ شده است اینکه است حملات لشکري و تدبیرهاي کشوري او راي در آفریقا و منتهاي معموره در ممالک روسیّه ذکر
نمودهاند و شهر سمرقند راي نیز با شهر افریقیه از مبانی و مؤسّسات آن بزرگوار شمردهاند و سمرقند راي مصحّف دانستهاند از شمر
کند یعنی شمر شاه آنرا کنده و بنا کرده است و گفتهاند که او در شمال بلاد روم وفات یافته و مدفون شده و قبر او تا حال موجود
است، و چون از وطن خود حرکت کرد بسوي مغرب آفتاب نسبت بملک خود که یمن بود و مصر و آفریقا راي فتح کرد و رسید
بدریا تا محیط آتلانتیک که منتهاي معموره [ صفحه 30 ] کره بود در آن زمان از امریکا نشانی نبود و آنچه در دریا حرکت کرد جز
آفتاب و آب چیزي نیافت که آفتاب همه روزه بآن جا فرو میرود یعنی همان آب سیاه رنگ که عرب آنرا عین حمئه میخواندند.
چون از مغرب مأیوس شد راه مشرق راي پیش گرفته از راه مصر و عقبه و ارض روم و قفقاز که تمام خشکی متّصل است بسوي
مشرق زمین شتافت تا رسید بدامنه دیوار چین و در آنجا بقدري امم وحشی سر و پا برهنه یافت که نه، بر تنها، ساتري داشتند و نه،
از چشمه آفتاب، مستور بودند، چون در فن سدّسازي مهارتی داشت که مثل سدّ مأرب ساخته بود اقوام متمدّن چین از او تقاضاي
اصلاح سدّ میان خود و آن وحشیها کردند و مقصود از سدّ ما بین السدّین اصلاح و ترمیم خرابیهاي سدّ سابق بوده و اصل آن سدّ از
بوده ساخته شده است، و اینکه قوم « شیه توانک » سلاطین چین و خیلی قدیمی بوده است و در تاریخ امپراطور چین که اسمش
را اعجمی دانستهاند « یأجوج و مأجوج » وحشی همان نژاد ترکی است که بنام خزر، تتر، ترك، مشهور بودهاند، و چون عربها کلمه
باشد که گاهی بغین تبدیل میکنند مثل گرام، جرام، غرام، « یاکوك و ماکوك » باید جیم آن مصاري و کاف عجمی باشد که
گمرك، جمرك، و تلگرام و تلغراف، بنابراین میشود اصل آن قوم، یاکو و از اسلاف یاغور و ماکو از اسلاف باکور که در حدود
معجم البلدان در کلمه طوس باختصار: میان طوس و نشابور قصاري شگفت- آور است که گویند تبّع .« قفقاز می- زیستهاند باشد
پادشاه یمن که آهنگ چین داشت اینکه راي ساخت و خزانه و خانواده خود راي بآن جا گذاشت و چون از چین برگشت آنها راي
با خود برد. طنطاوي: بیشتر علما معتقدند که ذو القرنین اسکندر رومی پسر فیلیپ است که تاریخ او راي در مدارس درس میدهند. و
أبو ریحان گفته است از قبیله حمیر است و نامش ابو کرب بن افریقش بوده و اینکه افریقش قشون خود راي تا کناره مدیترانه برد و
نامیدهاند. و اگر از من بپرسید که « افریقیا الحمیري » از آنجا بتونس و دگر سرزمینها، از اینکه جهت همه آن قارّه راي بنام او
کدامیک از اینکه دو نظر [ صفحه 31 ] درستتر است میگویم: از نظر قرآن تفاوت ندارد چون اینکه آیات براي تاریخ نیست و
قرآن بالاتر است که بخواهد تاریخ یونان یا حمیر راي بیان کند، و چون مردم آنرا پرسیدند جوابی داده شده است که پاسخ آنها
باشد و هم پند و عبرت و استفاده دینی از آن بشود. مرحوم ابو الکلام آزاد سیاستمدار دانشمند هند شرحی در آیات اسکندر نوشته
است که چاپ شده است و در لغتنامه دهخدا در کلمه ذو القرنین مفصّل نوشته شده است و خلاصه سخن آن مرحوم اینکه است که
اینکه پرسش از سرگذشت ذو القرنین از طرف یهود بوده است چون در تورات یادي از آن هست، و ذو- القرنین همان کورش کبیر
پادشاه هخامنشی است که یهود راي از اسارت بابل نجات داد چنانکه تورات در الهامات انبیاي بنی اسرائیل از پیدایش او و کارهاي
او خبر داده است و با دقّت در قسمتهائی از تورات بخوبی نمودار است که سؤال یهود از پیغمبر [ص] و جواب که در اینکه آیات
است مربوط بگفته تورات است که همان منجی یهود است و کورش کبیر و سدّي که او ساخته دیوار چین نیست بلکه سدّي بوده
519 - است میان کوههاي قفقاز در فاصله دریاي سیاه و بحر خزر. در سالنامه هزار و سیصد و بیست و پنج نور دانش ص 483
و « تسن شی هوانک تی » شرحی است بقلم آقاي امیر توکّل کامبوزیا که بقرن سوّم پیش از میلاد در چین پادشاهی بوده است بنام
بوده است و عرب جاهلی او راي ذو القرنین نامیده است او غرب و شرق چین راي طی کرده و « هیان یانک » پاي تخت او شهر
همانها است که ذو القرنین دید و باز « عین حمئه » هست و مقصود از « سه چوان » چشمههاي لجنی سوزان در مغرب چین بایالت وسیع
بطرف شمال رفت و ملّت وحشی نژاد زرد چین شمالی راي مغلوب کرد و مستشرقین گویند بواسطه پیروزیها که نصیب او شده است
هوانک » سدّي از رود « چئو » باید او راي ناپلئون چین شمرد و در 314 قبل از میلاد بر اثر فشار قبائل یأجوج و مأجوج سلطان استان
صفحه 23 از 226
« لیانونک » تا بفاز « شانسی » هم سدّي از [ صفحه 32 ] ایالت « ین » کشیده است و در همان زمان سلطان « پچیلی » تا ساحل خلیج « هو
یونک » واقعه در مرز فعلی مانچوري کشیده است، و محل تلاقی اینکه دو سدّ که یکدگر را قطع نمودهاند در نزدیکی بندر فعلی
از مسافرت شرق رسیده و دریاچه شمال بین السدّین « تسن » واقعه در ساحل خلیج پچیلی است و درست اینکه نقطه است که « ییک
و ساختمان سدّ شش هزار «ِ حَتّی إِذا بَلَغَ بَینَ السَّدَّین » قدیم راي براي طرح سدّ استوار نوین بازدید نموده است که خداوند فرموده
تمام شده است و در « هوانک هو » کیلومتري بطور حصار مستدیر از شمال پکن بخلیج بچیلی ختم شده است و سدّ غربی برود غربی
زبان عرب قرن را بر حصار و باروهاي بزرگ میگویند و بودن چنین دو حصار بانی آنرا در نظر اعراب مستحق لقب ذو القرنین کرده
است. و با همه توسعهي روابط ملل و فرهنگ جز چند نفر مورّخ چین و مستشرق خاور دور که با هزاران مرارت و تلفات مغرب
چین را طی کردهاند هنوز کسی آن قبائل وحشی را نشناخته است. در اینکه چند صفحه با نشاندادن نقشه و نامبردن کتاب کوشش
شده است که یکایک جملات اینکه آیات با آن سرزمین و کارهاي آن پادشاه تطبیق شود. و البتّه آنچه اینکه آقا نوشته است بهتر از
آنچه از دیگران نقل کردیم قابل تطبیق با اینکه آیات است ولی آیا عرب جاهلی در آن دوران از آن سر دنیا چگونه خبردار شده
گفته است منشأ اصلی روایت ذو القرنین « نولدکه » : 435 لغتنامهي دهخدا حرف دال ص 105 - است که از پیغمبر بپرسد! -قرآن- 394
در قرآن اسطورهي سریانی است که در قرن ششم میلادي دیده میشود و آن خطاب اسکندر است بخداوند که میدانم تو بر سرم
شاخهائی رویانیدهاي تا بتوانم ممالک جهان را مسخّر کنم و بعید نیست که اسطورهي ذیل مؤثّر باشد در لقب ذو القرنین براي
اسکندر، چون در اساطیر یونانی است که خداي ردّ شناسان و فالگیران با خداي گلهها و گوسفندان در نواختن سازي اختلاف
داشتند که کدامیک از سازهاي افولن و موسیقار بهتر است اینکه قضاوت را بمیداس پادشاه افروغیه ارجاع دادند او آهنگ موسیقار
را بهتر دانست، خداي محکوم گوشهاي میداس را بگوش خر تبدیل کرد او از خجالت بزیر کلاه بزرگی پنهان میکرد، ولی [ صفحه
33 ] سلمانی او از اینکه راز خبردار شد و چون نتوانست آنرا در دل نگاهدارد سر بر چاهی کرد و گفت و چاه را بخاك انباشت،
سال دیگر از آنجانی سبز شد که چون باد بشاخ آن میوزید آواز میکرد: شاه میداس را دو گوش خر است || لیک آوخ بزیر تاج در
است و سنائی اینکه داستان را بنظم آورده و در آخر آن گفته است: شه سکندر دو گوش خر دارد || خلق از اینکه راز کی خبر
دارد نظامی هم در اسکندرنامه گفته است: چنان بود بر نالهي نی بر از || که دارد سکندر دو گوش دراز نظیر اینکه داستان که
مرحوم دهخدا نقل کرده است بخاطر دارم در کودکی پیرزنی یزدي خدمتگزار ما بود و شبها براي ما قصّه میگفت و چنین داستانی
که در روستاي یزد مشهور بوده است نقل میکرد و اینکه جمله در خاطرم مانده است: سر در چاه میکرد و میگفت: اسکندر شاخ
84 مجمع: یعنی گردش بر زمین را براي او آسان کردیم و راهها را قابل عبور او نمودیم. - «ِ مَکَّنّا لَه فِی الَأرض » . دارد شاخ دارد
42 ابو الفتوح: - 84 طبري: یعنی آنچه وسیلهي کار است باو دادیم که علم باشد. -قرآن- 1 « وَ آتَیناه مِن کُل شَیءٍ سَبَباً » 31- قرآن- 1
« افعل » 85 مجمع: إبن عامر و قاریهاي کوفه با همزهي قطع و تخفیف تاء بر وزن « فَأَتبَعَ سَبَباً » . یعنی هر چه بآن محتاج بود باو دادیم
21 ابو الفتوح: یعنی راهی را دنبال کرد که او - خواندهاند. -قرآن- 1 « افتعل » خواندهاند و دیگران با همزهي وصل و تشدید تا بر وزن
بَلَغَ مَغرِبَ » . را بمقصود برساند. مجمع: یعنی از آن وسائل که باو داده بودند آن دسته را دنبال کرد که وسیلهي مسافرت بمغرب بود
29 [ صفحه 34 ] مغرب و جاي زندگی مردم مغرب - 86 مجمع: یعنی رسید بآن جا که آخر عمارت از طرف -قرآن- 1 «ِ الشَّمس
بر وزن فاعله با الف و یاء نیز قرائت « حامیه » : 86 مجمع « وَجَدَها تَغرُب فِی عَین حَمِئَۀٍ » . زمین بود که بعد از آن کسی زندگی نمیکرد
41 طبري: بموجب اختلاف در قرائت اینکه جمله دو معنی شده است: 1- دید که خورشید در گل سیاه فرو - شده است. -قرآن- 1
میرود. 2- بمعنی قرائت دوّم: دید که در چشمهاي گرم فرو میرود. کشف: نوشته: گفتهاند: معنی آیت آن است که ذو القرنین را
چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو میشود همچون کسی که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا برمیآید و هم بدریا فرو
میشود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان برمیآید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف
صفحه 24 از 226
86 فخر: بعضی گفتهاند: یعنی نزدیک خورشید مردمی دید و معلوم است که چون انسان گمان « وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً » . اینکه باشد
میکند که خورشید در آنجا غروب کرد مردمان آنجا را هم ساکنین نزدیک خورشید میپندارد، و بعضی گفتهاند: یعنی نزدیک آن
27 حسینی نوشته: در ناسک مذکور است که ایشان قومی بودند بتپرست، سبز چشم. سرخ موي تناور - چشمه مردمی دید. -قرآن- 1
ذکر » : با هیبت، لباس ایشان پوست حیوانات و طعام ایشان گوشت و حوش و جانوران آبی. طبري در اینکه جمله چنین نوشته است
86 طبري: « إِمّا أَن تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ » . یعنی نقل شده است: که نام آن مردم ناسک بوده است « انّ اولئک القوم یقال لهم ناسک
یعنی یا آنها را میکشی اگر خداپرست و فرمانبردار تو نشدند یا آنها را اسیر میکنی و تربیت میکنی و راه راست بآنها مینمائی. -
48 مجمع: آنها که گفتهاند: ذو القرنین پیغمبر بود باین جمله استدلال [ صفحه 35 ] کردهاند که از سوي حق باو خطاب - قرآن- 1
فَلَه جَزاءً » 121- ولی از اینکه استدلال جواب دادهاند. -قرآن- 73 « قُلنا یا ذَا القَرنَین إِمّا أَن تُعَذِّبَ » : شده است و گفته شده است
و برفع هم خوانده شده است. « له الحسنی جزاء » با نصب قرائت شده که مصدر باشد و حال یعنی « جزا » 88 مجمع: کلمهي « الحُسنی
39 مجمع: بآنچه براي او آسان است - 88 تبیان: یعنی با او بنیکی سخن میگوئیم. -قرآن- 1 « سَنَقُول لَه مِن أَمرِنا یُسراً » 26- -قرآن- 1
90 مجمع: یعنی بآغاز آبادانیها در طرف مشرق. -قرآن- «ِ بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمس » . دستور میدهیم و بر کفر دوران گذشته مسئول نمیکنیم
90 طبري: یعنی سرزمین آنها نه کوه داشت نه درخت، نه قابل ساختمان بود و آنها یا در آب « لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِتراً » 29-1
42 مجمع: ابو بصیر از امام باقر علیه السّلام نقل کرد: یعنی یاد نداشتند خانه بسازند. - فرو میشدند یا زیر نقبها میخزیدند. -قرآن- 1
« کَذلِکَ وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَیه خُبراً » . فخر: معنی دیگر اینکه جمله اینکه است که لباس نداشتند و مانند حیوانات همیشه برهنه بودند
91 فخر: در اینکه آیه چند معنی است اوّل- او اینگونه کارکرد و از وسائل تعقیب کرد تا رسید بآن جا که باید برسد و آنگاه که باو
اینکه تسلّط دادیم میدانستیم تا چه اندازه صلاحیّت دارد. دوّم- اینکه چنین مقرّر کرده است خداوند حال اینکه مردم را چنانکه
47 سوّم- رفتار ذو القرنین با مردم مشرق زمین همین طور بود که با مردم مغرب - پیغمبرش را بر آن مطلّع کرده است. -قرآن- 1
رفتار کرده بود، و ما هم میدانستیم که قضایا اینکه طور است. مجمع: قول دیگر اینکه است: بسوي مشرق همان سبب را دنبال کرد
یعنی ما به عدد قشون « وَ قَد أَحَطنا » کلام قطع میشود و دوباره آغاز سخن شده است که « کذلک » که بطرف مغرب کرده بود، و در
93 طبري: کلمهي «ِ حَ تّی إِذا بَلَغَ بَینَ السَّدَّین » . 186 [ صفحه 36 ] بودیم - و اسلحه و وسائل کار که در نزد او بود مطّلع -قرآن- 170
با ضم سین و فتح آن قرائت شده است. و عکرمه گفته است با فتح سین آن است که آدمی بسازد و آنچه در طبیعت « سدین »
یعنی دو کوه «ِ السَّدَّین » 42 دو تلفّظ است بیک معنی و - بصورت بند و سدّ است با ضم سین است ولی کسائی گفته است: -قرآن- 1
42 مجمع: بعضی گفتهاند: - یعنی دو کوه. -قرآن- 28 « سدین » : که بوسیلهي سدّ میان آنها بسته شده است، و قتاده و ضحّاك گفتهاند
جایگاه سدّ است که اکنون در آنجا سدّ ساخته شده است. و در کشف الأسرار است که آنجا میان دو کوه « سدین » مقصود از
ارمنستان و آذربایجان است. حسینی نوشته: یعنی چون برسید در منقطع ارض ترك، میان دو کوه که از پس آنها زمین یأجوج و
با فتح یاء و قاف خواندهاند. یعنی میفهمند و با ضم یاء و کسر « یَفقَهُونَ » 93 طبري: کلمهي « لا یَکادُونَ یَفقَهُونَ قَولًا » . مأجوج است
94 « قالُوا یا ذَا القَرنَین إِن یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ » 67- 35 -قرآن- 54 - قاف از باب افعال قرائت شده است، یعنی میفهماندند. -قرآن- 1
58 کشف: ممکن است اشکال شود که اگر سخن - طبري: یأجوج و مأجوج با الف بر وزن فاعول نیز قرائت شده است. -قرآن- 1
اینکه « لا یَکادُونَ یَفقَهُونَ » نمیفهمیدند چگونه بذو القرنین گفتند که یأجوج و مأجوج تا آخر! جواب اینکه است که معنی جملهي
است که آنها خوب و بد یا هدایت و گمراهی با غیر زبان خود نمی- دانستند مگر مترجم و در مصحف عبد اللّه مسعود اینکه طور
179 فخر: - یعنی کسیکه در آنجا مترجم بود گفت. -قرآن- 152 « تا آخر «- قال الّذي من دونهم یا ذا القرنین انّ یأجوج » بوده است
اینکه باشد: نزدیک بفهم نبودند ولی با مشقّت میفهمیدند. تفسیر حسینی در معرّفی یأجوج و مأجوج « لا یکادون » ممکن است معنی
نوشته: نظم: [ صفحه 37 ] بکوتاه چشمی سگی جیفه جوي || بگوش دراز از خران برده گوي نه شرمی بپیشانی دلنواز || در آن
صفحه 25 از 226
چشم کوتاه و گوش دراز بهنگام خفتن بخسبند سیر || یکی گوش بالا و دیگر بزیر شکن بر شکن چین بر ابرويشان || کشان
ریش تا زیر زانويشان برون آمده اشکشان چون گراز || شکم پهن پا خورد و گردن دراز چو بوزینگان آمده در وجود || مژه
زرد و رو سرخ و دیده کبود ندارند جز خواب و خور هیچ کار || نمیرد یکی تا نزاید هزار و در پاورقی همین کتاب در صفحهي
بعد از اینکه شعر نوشته است، و گفته- اند: یأجوج و مأجوج خوي نکوهیده و کردار ناپسندیده است که چون بر آن بند شریعت و
فَهَل » . طریقت نهاده شد اقلیم باطنی که آنرا با سکندر تعبیر نموده است در حصن حصین قرار گرفته آدمی را از زیانکاري بازمیدارد
95 مجمع: ادغام و فک نون هر دو « ما مَکَّنِّی » 31- با الف نیز قرائت شده است. -قرآن- 1 « خراجا » : 94 مجمع « نَجعَل لَکَ خَرجاً
اسکندر از آن مردم پرسید خوراك یأجوج و مأجوج چی است! « سدّ » 16 معجم البلدان در کلمهي - قرائت شده است. -قرآن- 1
ما مَکَّنِّی » گفتند هر سال از دریا دو ماهی بیرون میافتد که درازي هر کدام ده روز راهپیمائی است یا بیشتر و آنرا میخورند او گفت
متّصل قرائت « آتونی » را بهمزهي « رَدماً » مجمع: بعضی قاریها میم « ردماء آتونی- قالَ آتُونِی أُفرِغ » 269- قرآن- 233 - .« فِیه رَبِّی خَیرٌ
96 مجمع: اینکه کلمه با ضمّ «ِ بَینَ الصَّدَفَین » 75- 41 -قرآن- 67 - کردهاند و عموم قاریها جدا، و با همزهي قطع خواندهاند. -قرآن- 18
97 مجمع: با تشدید طاء نیز « فَمَا اسطاعُوا » 23- صاد و دال، و با فتح هر دو، و ضم صاد و سکون دال قرائت شده است. -قرآن- 1
98 مجمع: مردم کوفه با مدّ و همزهي آخر « جَعَلَه دَکّاءَ » 17- قرائت شده است و عموم- قاریها با تخفیف طاء خواندهاند. -قرآن- 1
«ٍ وَ تَرَکنا بَع َ ض هُم یَومَئِذٍ یَمُوج فِی بَعض » . با تنوین نصب قرائت کردهاند « دکّ ا » [ 20 [ صفحه 38 - خواندهاند و دیگران -قرآن- 1
حتّی اذا » کشف: در معنی اینکه جمله سه قول است: 1- إبن عبّاس گفته است: دنبالهي جملهي جلو است و در معنی اینجورست
یعنی رها کرد یأجوج و مأجوج را که موج میزدند بعضی در میان بعضی دیگر، و زجّاج گفته « ساوي بین ال ّ ص دفین ترکنا بعضهم
است: یعنی از تعجّب موج میزدند و ممکن است که اینکه تعجّب براي یأجوج و مأجوج باشد که چه سدّي در جلوشان ساخته شد یا
2- یعنی پس از ساختن سدّ یک دسته از 54- آنها که براي ساختن آن آمده بودند تعجّب کردند که چگونه درست شد!. -قرآن- 1
آنها را در بیرون از بند رها کرد که میان مردم بودند و در آنها موج میزدند و همان ترکها هستند که چون ذو القرنین از آنها مثل
است نامیده شدند. مقصود اینکه است که پس از « ترك » دیگران نمیترسیدند ترکشان کرد و از اینکه جهت بترك که مشتق از
خرابی سدّ گذاشتیم که آنها بیایند در میان مردم مخلوط شوند و مثل موج با آنها مصادف شوند. و بعضی گفتهاند: اینکه جمله
متّصل بکلام ذو القرنین است، یعنی او گفت: اکنون که اینکه بند را بستم آنها را آنجا رها کردم که خود در میان خود موج زنند و
100 ابو الفتوح نوشته: عبد اللّه عمر و عبد اللّه « وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ » [ 359 [ صفحه 39 - پاورقی- 357 - «1«5». راه بجائی نداشته باشند
27 ابو عبیده گفت: صور - عبّاس گفتند: صور شبه شاخی است یک سر او در دهن اسرافیل و یک سر او در زیر عرش. -قرآن- 1
جمع صورت باشد من باب تمر و تمره، و مراد بنفخ نفخ ارواحست یعنی آنگه که روحها در کالبد دمند تا زنده شود یعنی روز
قیامت. مثنوي در دفتر اوّل بداستان پیر چنگی که در عهد عمر در گورستان چنگ میزد گفته است: سازد اسرافیل روزي ناله را||
جان دهد پوسیدهي صد ساله را اولیاء را در درون هم نغمها است || طالبان را ز آن حیات بیبهاست نشنود آن نغمها را گوش
20 گر بگویم شمّهاي ز آن نغمها|| - فرمت- 18 - «6» حس || کز سخنها گوش حس باشد نجس [ صفحه 40 ] اي همه پوسیده
جانها سر بر زند از دخمهها گوش را نزدیک کن کان دور نیست || لیک نقل آن بتو دستور نیست هین که اسرافیل وقتند اولیا||
مرده راز ایشان حیات است و نما جانهاي مرده اندر گور تن || بر جهد ز آوازشان اندر کفن گوید اینکه آوا، ز آواها جداست||
زنده کردن کار آواز خدا است ما بمردیم و بکلّی کاستیم || بانگ حق آمد همه برخاستیم مطلق آواز خود از شه بود || گرچه از
84 یعنی آیا کافران گمان - 102 طبري: -قرآن- 1 « أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن یَتَّخِ ذُوا عِبادِي مِن دُونِی أَولِیاءَ » حلقوم عبد اللّه بود
کردهاند: بندگان ما را که معبود خود کردهاند دوست خود قرار دادهاند! نه چنین است بلکه آن معبودها دشمن اینکه کافران هستند
با سکون سین و ضم باء قرائت فرموده یعنی آیا کافی است و بس « فحسب » و از علی علیه السّلام و عکرمه و مجاهد نقل شده است
صفحه 26 از 226
103 طبري: عبد اللّه بن قیس گفت: « بِالَأخسَرِینَ أَعمالًا » .! است براي کافران که بنده و مخلوق ما را دوست و معبود خود بدانند
27 مجمع: عیّاشی - شنیدم که علی علیه السّلام میفرمود: مقصود آن راهبها هستند که خود را در دیرها زندانی میکنند. -قرآن- 1
نقل کرده است: إبن الکواء از علی علیه السّلام مقصود از اینکه آیه را پرسید، فرمود: آن اهل کتاب هستند که کافر شدند و از خود
106 طبري: یعنی آن کافران سزاشان جهنّم «ُ ذلِکَ جَزاؤُهُم جَهَنَّم » . چیزها در دین آوردند و مردم خوارج نیز از آنها بدور نیستند
است مجمع: یعنی قضیّه و مطلب همین است که گفتیم اینکه گونه مردم همه کارشان بیهوده است و بپیشگاه حق ارزش ندارند
31 [ صفحه 41 ] ایشان جهنّم است. ابو الفتوح نوشته است: اینکه جزا و پاداش - جملهي بعد آغاز سخن است که سزاي -قرآن- 1
ایشان دوزخ است. فخر: یعنی اینکه چیزها که گفتیم از انواع تهدید سزاي آنها است بر کار- هاي باطلشان و آن سزا جهنّم است
109 ابو الفتوح: عبد اللّه عبّاس گفت جهودان خردهگیري کردند که در یک آیه « قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً » . بواسطهي کفر و استهزاء
و پیغمبر میگوید: بمن حکمت دادهاند با اینکه در آیات « یُؤتِی الحِکمَ ۀَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُؤتَ الحِکمَ ۀَ فَقَد أُوتِیَ خَیراً کَثِیراً » گفتهاید
-218- 33 -قرآن- 131 - اینکه آیه در جواب اینکه اعتراض جهودان آمد. -قرآن- 1 « وَ ما أُوتِیتُم مِنَ العِلم إِلّا قَلِیلًا » : دیگر گفته است
با یاء خواندهاند، و دیگران با تاء که فعل مؤنّث باشد بمناسبت « ینفد » 109 مردم کوفه « قَبلَ أَن تَنفَدَ کَلِمات رَبِّی » 345- قرآن- 297
40 تأویلات: چون هر چه دریا باشد و هر چه بآن کومک شود باز هم متناهی است و پایان پذیر ولی کلمات حقّ - کلمات. -قرآن- 1
110 طبري: « قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم » . که معانی و حقایق و اعیان و ارواح است نامتناهی است و البتّه متناهی هرگز بنامتناهی نمیرسد
عمرو بن قیس کندي گفت: معاویۀ- إبن ابی سفیان اینکه آیه را خواند و گفت: اینکه آخرین آیت قرآن است که به پیغمبر نازل
110 حسینی نوشته: عمل صالح متابعت رسول [ص] است و سلوك «ِ فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه » 38- شد. -قرآن- 1
منهاج سنّت او بظاهر که ترك دنیا و اختیار فقر و دوام عبودیّت است و بباطن که بریدن است از خلق و پیوستن است بحق و دیدهي
63 روي از همه برتافتم و سوي تو کردم - همّت از مشاهدهي ما سوي بر بستن و جز بشهود حضرت مولی ناگشودن نظم: -قرآن- 1
||چشم از همه بر بستم و دیدار تو دیدم سعدي شیرازي در اینکه باب فرموده: [ صفحه 42 ] عبادت با خلاص نیّت نکو است || و
گر نه چه آید ز بی مغز پوست چه زنّار مغ در میانت چه دلق || که در پوشی از بهر پندار خلق بروي ریا خرقه سهل است دوخت
||گرش با خدا در توانی فروخت مراحل السّالکین: مقصود از عمل صالح آن ذکر و فکر است که حق الیقین فراهم کند و وصول
بحق و رفع آن تعیّنات بشري کند که وجودشان موجب شرك است. استفاده و سخن ما در اینکه آیات: 1- تردید نیست که در
دوران نزول قرآن مردي داستانی در خاطرهها بوده است بنام ذو القرنین چه اعراب خود آنرا شنیده بودند یا تلقین از یهود بوده
چنانکه بعضی مفسّرین نوشتهاند ولی چون اینکه سوره بمکّه نازل شده است درستتر همین است که خود شنیده بودند و آنها که
ایمان داشتند خواستند از پیغمبر [ص] درست و خوب آنرا بدانند و آنها که منکر بودند خواستند آزار و خجلتزده کنند، بهر
که « جَعَلَه دَکّاءَ وَ کانَ وَعدُ رَبِّی » تا آیت 98 «ِ یَسئَلُونَکَ عَن ذِي القَرنَین » صورت سخنی تازه و بیسابقه نبوده است، پس از آیت 83
مربوط بهمین مرد داستانی است مطلبی است که مردم خود، اندك توجّهی داشتهاند و تفصیل آنرا پرسیدهاند و جواب شنیدهاند، و
چون از اینگونه آثار عرب قبل از اسلام مثل داستانهاي عاد و ثمود و غیره چیزي نمانده و در دست نداریم پس همانچه از ظاهر
الفاظ استفاده کردیم و نوشتیم براي فهم اینکه آیات کافی است و آنچه مفسّرین براي یأجوج و مأجوج نوشتهاند بقدري دور از عقل
و بقول خراسانیها لا یتچسبک است که ما فقطّ براي نمونه چند شعر تفسیر حسینی را نقل کردیم و مفصّلتر از همه بطوریکه نوشتیم
سخن مرحوم ابو الکلام است که در لغتنامهي دهخدا بدنبال کلمهي ذو القرنین نقل شده است، ولی ما اینطور گمان میکنیم که
اینکه اختلافها در شخصیّت و سرگذشت ذو القرنین که فرشته گفتهاند و پیغمبر دانستهاند و مرد صالح گفتهاند و کورش هخامنشی
] 628- 572 -قرآن- 586 - ایرانی تا اسکندر شرور مقدونی نوشتهاند موجب تقویت اینکه اندیشه میشود که اینکه آیات -قرآن- 535
صفحه 43 ] نه براي روشن کردن تاریکیهاي یک شخصیّت گذشته است که مردم از چگونگی او مطلّع نبودهاند، بلکه چون مطلبی و
صفحه 27 از 226
داستانی در خاطرهها بوده که بنام ذو القرنین گفته میشده است و از پیغمبر [ص] پرسیدهاند البتّه بایستی چیزي میفرمود که نه انکار
یعنی « سَأَتلُوا عَلَیکُم مِنه ذِکراً » باشد و نه تصدیق داستان خاطرههاي مردم باشد از اینکه جهت الهام شد که در اوّل جواب بفرماید
یادي و نمونهاي از اینکه افکار و محفوظات شما براي شما میگوئیم، آنگاه نه بطور نقل و داستان سرائی، بلکه بصورت ایجاد و و
احداث با جملههائی معجزآسا که آنها خود دلباختهي آن سخنان می- شدند آغاز مطلب شده است از نهایت قدرت و عظمت که ما
دادیم و ما گفتیم و همان چیزها که مردم بخاطر داشتند در لابلاي سخن اظهار شده است با کمال ایجاز و بلاغت که پسندیدند و
پذیرفتند و اینکه نه اغفال است و نه دروغ بلکه اعجاز در آرامش و پذیرش و تسلیم خصم است و بهترین وسیله است براي جواب
گفتن و قانع کردن اینکه دسته مردم که افسانه میخواهند و مردي داستانی را جستجو میکنند چنانکه أبو جهل را با شمشیر جواب
دادند که جز خودفروشی و فزونطلبی چیزي نمیخواست باز ابو سفیان را که مردي تاجر پیشه و پولدوست بود با پول طلا و شتر قانع
418- و تسلیم میکنند، اینها اساس تمدّن بشري و رهبري انسانها است که هزاران سال سرمشق بوده است و خواهد بود. -قرآن- 383
با اینکه دنبالهي پاسخ پرسش آن مردم است هدف کلّی « مِن أَمرِنا یُسراً » تا آخر آیت 88 -«ِ قُلنا یا ذَا القَرنَین » -2 آیت 86 جملههاي
خود را دنبال کرده است که تربیت و رهبري است و یادآوري کرده است که همان مرد داستانی شما شخصیّتی داشته است که در
آخرین نقطه آبادانی دنیا هم، اینکه سخنان و تبلیغات ما را دنبال میکرد و میگفت: ستمکار در شکنجهي من و عذاب آخرت خواهد
اختلاف « سَنَقُول لَه مِن أَمرِنا یُسراً » 3- در جملهي 91- 49 -قرآن- 70 - بود و نیکوکار را بهرد و سرا پاداش نیکو است. -قرآن- 23
[ 56 [ صفحه 44 - بمعنی فرمان و -قرآن- 18 « امرنا » بمعنی سخن و اصوات است و نه « نقول » مفسّرین را نوشتیم، ولی چون نه جملهي
دستور بزبان است پس شاید مقصود اینکه است: بزودي نمایان میکنیم که امر و تکوین و سرنوشت ما براي آن جور مردم یسر است
وَ تَرَکنا » و سهولت و بعالم دیگر از دشواریهاي زندگی آسودهاند و از همه جهت در آسایشند و آسانی. 4- در آیت 99 جملهي
شاید دنبالگیري از هدف اصلی و یادآوري خطر آینده و گرفتاري بقیامت باشد که زمینهي سخن « بَع َ ض هُم یَومَئِذٍ یَمُوج-ُ تا آخر
عوض شده است و گفتار ذو القرنین تمام شده است و با عالیترین شاهکار ادبی طوري سخن آغاز شده است که شنونده خود را
ناگهان در برابر مطلب دیگري می- بیند که همان مرد با اینکه قدرت و آن سدّ و آن مخلوق عجیب مفسد و دیگران همه یکبارگی
گرفتار نفخهي صور و آمادهي بحضورند و مقاومتی در برابر نیست و یک نواخت و بیاراده بصورت موجی هستند که بیکدیگر
در آیت « کَفَرُوا بِآیات رَبِّهِم » و جملهي « وَ اتَّخَ ذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً » 5- در آیت 106 جملهي 66- برخورد میکنند. -قرآن- 26
باشد باین که زیاندیدهترین مردم آنها هستند که تدبّر « اخسرین اعمالا » جلو 105 شاید بر خلاف گفتهي مفسّرین براي معرّفی نمودن
و اندیشهي در اسرار آفرینش را که آیات حق است بریشخند میگیرند و بگفتار راهنمایان گوش نمیدهند و از دائرهي محسوسات و
عادات خود پاي بیرون نمینهند و گمان میکنند که سعادت در همان است که آنها میپندارند، البتّه زیاندیدهترین طبقات اینگونه
تا آخر « قُل لَو کانَ البَحرُ » 6- از آیت 109 110- 70 -قرآن- 81 - مردمند که خود گمراهند و دیگران را بد راهی میدهند. -قرآن- 27
پس از معرّفی ذو القرنین و پاسخ پرسش مردم شاید اشاره باشد به اینکه که گرچه آن مرد « لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه أَحَ داً » آیات
داستانی عجیب و کارهاي شگفتآور او را شنیدید ولی حقیقت مطلب چیز دیگري است و آفرینش خداوند بینهایت است و اینگونه
اشخاص و کارهاشان در ظرف روزگار هزاران هزار نمونه و نظائر داشته است و دارد و مأموریّت پیغمبر [ص] براي جوابگوئی باین
99- 43 -قرآن- 59 - پرسشها و داستانسرائی نیست بلکه براي اعلام وحی است که اقرار بتوحید است و عمل بنیکوکاري. -قرآن- 19
[ [ صفحه 45