گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
خاتمه



اکنون که آیات مربوط به احکام فقهی بعنوان استدراك جلد اول در جلد دوم آورده شد مناسب چنان میدانم که برخی از مطالب
دیگر نیز که با جلد اول متناسب است و پس از چاپ آن جلد به آنها برخوردهام و در حواشی جلد چاپ شده یاد داشت کردهام در
اینجا یاد کنم و جلد دوم را به همین استدراکات خاتمه دهم، و چاپ دنبالۀ تاریخ تحول فقه و بیان ادوار آن را از آغاز جلد سیم،
بخواست خدا و یاري او، شروع کنم.
اینک آن یاد داشتها:
چنین حاشیه زدهام: « بکار رود » -1 در حاشیۀ صفحۀ 49 جلد اول در سطر سه، روي کلمۀ
تالیف ابن حزم اندلسی (ظاهري) در احکام تیمم که به تفصیل آورده و قابل مراجعه است در مسألۀ « المحلّی » در جلد اول کتاب »
350 مطالبی آورده که به خوبی نظر این جانب تأیید میگردد.
آن مسأله چون مفصل است ترجمهاش با اندك تلخیصی در اینجا آورده میشود زیرا هم بر انظار مختلف در بارة مواضع تیمم
.« مشتمل است و هم قضیۀ عمار در این مسأله آورده شده است
اینک ترجمۀ آن مسألۀ بطور تلخیص:
تیمم از جنابت و از حیض و از هر غسل واجب و از وضو یکسان و به یک طریق است نخست باید وجه تیمم را نیت کند. پس از »
آن دو کف دست را، با اتصال آنها بهم، بهمان نیت، فقط یک بار، بر زمین زند بعد بر آنها بدمد (فوت کند) و روي خود
272
و پشت دو دست را تا بند دست مسح کند و لازم نیست همۀ صورت و نه همۀ دو کفرا فرا گیرد و در هیچ تیممی مسح ذراعین و
مسح سر و مسح دو پا و یا جایی دیگر از بدن لازم نیست:..
اما سقوط مسح سر و دو پا و سائر بدن در تیمم مورد اجماع است و مورد یقین. مگر آن چه را عمار یاسر رضی الله عنه در زمان ..»
پیغمبر (ص) به جا آورده که پیغمبر (ص) او را از آن نهی کرده است.
و در بقیۀ آن چه گفتیم خلافست پس گروهی دو ضربت، در تیمم، لازم دانسته و گروهی فرا گرفتن صورت و دو کفرا واجب »
دانسته و گروهی به فراگرفتن دو ذراع تا زیر بغل و بعضی تا مرفق را گفتهاند.
کسانی که بوجوب دو ضربت در تیمم گفتهاند یکی براي روي و دیگر براي دو دست و دو ذراع تا مرافق، استدلال کردهاند به »
و به حدیثی از « ضربتان: ضربۀ للوجه و اخري للذراعین » حدیثی از طریق ابی أمامۀ باهلی از پیغمبر (ص) که در تیمم گفته است
و به حدیثی از طریق ابن عمر که گفته است مردي در میان یکی از کوچهها « إلی المرفقین » طریق عمار که پیغمبر (ص) فرموده است
اللّ علیه و آله و سلّم) جواب نگفت آنگاه دو دست خود را بر
􀀀
اللّ علیه و آله و سلّم) سلام کرد و پیغمبر (صلّی ه
􀀀
بر پیغمبر (صلّی ه
دیوار زد و آنها را به روي خود کشید پس از آن بار دیگر دستها را به دیوار زد و بر دو ذراع خود کشید از آن پس سلام آن مرد را
و بحدیث اسلع که مردي از بنی اعرج بن « انه لم یمنعنی ان ارد علیک السلام الا انی لم اکن علی طهر » پاسخ داد و چنین گفت
اللّ علیه و آله و سلّم) به سکوت گذرانده تا جبرئیل
􀀀
پیغمبر (صلّی ه « اللّ اصابتنی جنابۀ
􀀀
قلت یا رسول ه » کعب است که گفته است
اسلع گفته آنگاه پیغمبر (صلّی « قم یا اسلع فارحل » اللّ علیه و آله و سلّم) فرموده است
􀀀
را آورده پس پیغمبر (صلّی ه « صعید » فرمان
اللّ علیه و آله و سلّم) دو کف دست را بر زمین زد و آنها را تکان داد و بر صورت خود کشید تا بر لحیۀ مبارك گذراند آنگاه
􀀀
ه
دوباره کف دستها را به زمین رساند پس
273
126 از 140
یکی را بر دیگري مالید و هر دو را تکان داد بعد از آن بر ظاهر و باطن دو ذراع خود کشید و بدین طریق تیمم را بمن آموخت. و به
و بحدیث از « ضربۀ للوجه و ضربۀ للیدین إلی المرفقین » اللّ علیه و آله و سلّم) در بارة تیمم
􀀀
حدیثی از ابن عمر از پیغمبر (صلّی ه
و هم گفتهاند از فعل و فتوي عمر » « التیمم ضربۀ للوجه و ضربۀ للیدین إلی المرفقین » ( اللّ علیه و آله و سلّم
􀀀
واقدي از پیغمبر (صلّی ه
اللّ و ابن عمر به صحت پیوسته که تیمم دو ضربت است: ضربتی براي روي و دیگري براي دو ذراع و دو دست.
􀀀
خطاب و جابر عبد ه
و گفتهاند تیمم به جاي وضوء و بدل از آنست و چون در وضوء یک بار آب براي روي و باري دیگر براي ذراعین بکار میرود »
پس در تیمم هم باید دو بار باشد و چون وضوء تا دو مرفق است پس در تیمم که بدل آنست نیز واجب است تا دو مرفق باشد.
اینست سخنانی بی اساس که از این دسته رسیده و در آن چه گفتهاند دلیلی براي ایشان نیست: »
اما اخبار، همۀ آنها ساقط است و احتجاج بدانها غیر جائز: چه حدیث ابی امامه از دو جهت قابل استناد نیست:.. پس این خبر ساقط »
است. و حدیث عمار که از طریق ابان بن یزید عطار از قتاده روایت گردیده قتاده گفته است: محدثی بمن از شعبی خبر داده و آن
محدث را نام نبرده بعلاوه اخبار ثابت از عمار همۀ آنها بر خلاف این روایت ابانست پس این خبر نیز ساقط است..
است و بر فرض این که آن حدیث را صحیح « ضعیف » اما حدیث ابن عمر در سلسلۀ سندش محمد بن ثابت عبدي واقع و او »
انگاریم حجتی است بر ایشان زیرا در آن حدیث، تیمم در حضر، آن هم براي صحیح، و تیمم براي رد سلام و هم ترك رد سلام
در حال عدم طهارت آورده شده و حال این که خود آنان به هیچ یک از این امور قائل نمیباشند..
پس این خبر نیز ساقط است.
274
اما حدیث اسلع در نهایت سقوط است زیرا همۀ کسانی که در طریق این حدیث آمدهاند ضعیف و غیر قابل استنادند. »
اما حدیث ابی ذر ساقط است براي این که طریق او مشتمل است بر مجهولی. »
و غیر حجت است. « ضعیف » اما حدیث دوم ابن عمر طریق آن نیز مشتمل است بر سلیمان بن داود حرانی که »
هم هست. « مرسل » و اما حدیث واقدي ساقطتر از آنست که به آن بپردازیم زیرا واقدي به کذب یاد شده بعلاوه این حدیث او »
لا» اما احتجاج ایشان به آن چه از عمر و ابن عمر و جابر به صحت پیوسته پس از عمر و ابن مسعود این نیز به صحت رسیده که »
و از ابی بکر و عمرو ابن مسعود و ام سلمه و غیر اینان مسح بر عمامه به صحت رسیده پس « یتیمم الجنب و ان لم یجد الماء شهرا
چرا باین اقوال التفات نکردهاند؟ جز این که جایی که خواستهاند گفتۀ این اشخاص را حجت قرار داده و در موردي که نخواسته
گفتۀ آنان را حجت نشمردهاند.. بعلاوه در این مسأله چنانکه خواهیم گفت علی بن ابی طالب و ابن مسعود و عمار و ابن عباس بر
خلاف عمر و پسر او و جابر رفتهاند. پس استناد ایشان بقول صحابه نیز ساقط شد.
اما گفتۀ ایشان که تیمم به جاي وضوء و بدل از آنست پس به ایشان باید گفت: »
باشد؟ و اگر این لازم باشد شما خود با این حکم که آن را « مبدل منه » مانند « بدل » خوب چه میشود و بچه دلیل واجب است که
حق دانستهاید نخستین مخالف هستید چه در تیمم سر و دو پا را که در وضوء فرض است اسقاط کردید و هم در تیمم بدل از غسل
جنابت، تمام بدن را که در غسل واجب است اسقاط کردید..
و ابو حنیفه که از جملۀ ایشانست در وضوء و غسل، نیت را اسقاط کرده لیکن در تیمم واجب دانسته است. آنگاه شما از کجاي »
قرآن یا سنت یا اجماع بدست
275
بکلی باطل است و « قیاس » آوردید که بدل جز بر وصف مبدل منه نمیباشد؟.. اگر بگویند تیمم را بر وضوء قیاس کردیم میگوییم
«.. بر فرض این که قیاس، حق باشد خصوص این قیاس باطل است
127 از 140
آنگاه ابن حزم به تفصیل جهات بطلان این قیاس را توضیح داده و پس از آن چنین افاده کرده است:
نزلت آیۀ التیمم » گروهی گفتهاند تیمم دو ضربت است ضربتی براي روي و ضربتی بس براي دو کف. این گروه بحدیث از عائشه »
و بحدیث از ابن عمر از پیغمبر « اللّ (ص) ضربۀ و مسح بها وجهه، ثم ضرب علی الارض اخري و مسح بها کفّیه
􀀀
فضرب رسول ه
استناد کردهاند لیکن این دو حدیث هر دو « ضربۀ للوجه و ضربۀ للکفین » اللّ علیه و آله و سلّم) که در تیمم فرموده است
􀀀
(صلّی ه
ضعیف است.
از جمله کسانی که در تیمم دو ضربت یکی براي روي و دیگري براي دو دست و دو ذراع تا مرفق قائل شدهاند حسن بصري و ابو »
اللّ علیه و
􀀀
حنیفه و اصحاب او و سفیان ثوري و ابن ابی لیلی و حسن بن حی است و شافعی و ابو ثور گفتهاند مگر از پیغمبر (صلّی ه
باشد. « مرفقین » آله و سلّم) خلاف آن به صحت رسد.. ابراهیم گفته است مرا پسندیدهتر آنست که تا
اللّ
􀀀
تیممنا مع رسول ه » و گروهی تیمم را تا دو منکب (سر شانه) واجب دانسته و استدلال کردهاند بروایت از عمار که گفته است »
و باز به طریقی دیگر از عمار که پس از ذکر نزول آیۀ تیمم «. اللّ علیه و آله و سلّم) فمسحنا بوجوهنا و أیدینا إلی المناکب
􀀀
(صلّی ه
اللّ علیه و آله و سلّم) فضربوا أیدیهم إلی الارض ثم رفعوا أیدیهم و لم یقبضوا من
􀀀
اللّ (صلّی ه
􀀀
فقام المسلمون مع رسول ه » گفته است
التیمم إلی » و باز بروایت از زهري که « التراب شیئا فمسحوا وجوههم و أیدیهم إلی المناکب و من بطون أیدیهم إلی الآباط
ابن حزم میگوید این اثر صحیح است جز این که در آن تصریحی .« المنکبین
276
اللّ علیه و آله و سلّم) به آن طریق امر فرموده باشد تا حکم و فرض تیمم بدست آید و هم تصریح نشده که
􀀀
نیست که پیغمبر (صلّی ه
اللّ علیه و آله و سلّم) آن را دانسته باشد و اقرار و اثبات (تقریر) کرده باشد تا ندب و مستحب باشد و فعل هیچ کس
􀀀
پیغمبر (صلّی ه
اللّ علیه و آله و سلّم) دلیل و حجت نیست. و بسیار عجیب است که..
􀀀
غیر از خود پیغمبر (صلّی ه
ابن حزم میگوید: اکنون که هیچ یک از این آثار را حجیتی نیست- و مورد اختلاف هم هست پس باید به قرآن و سنت- که »
هنگام اختلاف از طرف خدا مرجع قرار داده شده- رجوع کرد و چنین کردیم دیدیم خدا میفرماید فَتَیَمَّمُوا صَ عِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا
بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ پس میبینیم خدا در این دستور جز دو دست چیزي یاد نکرد و بیگمان اگر تا مرافق اراده میداشت و سر
و دو پا را هم لازم میدانست بیان میکرد اینک که خدا چیزي بر صورت و دو دست در تیمم نیفزوده براي هیچ کس روا نیست بر
آنها چیزي علاوه کند خواه ذراعین باشد یا سر یا دو پا یا سائر بدن و در تیمم جز صورت و دو کف، که اقل چیزیست که نام
بر آنها اطلاق میگردد، چیزي دیگر لازم نیست. سنت صحیح و ثابت، نه اکاذیب بهم بافته، نیز همین معنی را میرساند. « یدین »
اللّ
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
تمکّعت فأتیت رسول ه » « چنانکه عبد الرحمن از.. از سعید از پدرش بما خبر داد که عمار به عمر بن خطاب گفته است »
.« علیه و آله و سلّم فقال یکفیک الوجه و الکفّان
اللّ مسعود و ابو موسی اشعري نشسته بودم و حدیث را آورد و در جمله
􀀀
اللّ از.. از شقیق بن سلمۀ حدیث کرد که گفت با عبد ه
􀀀
عبد ه »
اللّ علیه و آله و سلّم) فی حاجۀ فاجنبت فلم اجد
􀀀
اللّ (صلّی ه
􀀀
أ لم تسمع قول عمار: بعثنی رسول ه » گفت ابو موسی بابن مسعود گفت
اللّ علیه و آله و سلّم)
􀀀
اللّ (صلّی ه
􀀀
الماء، فتمرغت فی الصعید کما تتمرغ الدابۀ، ثم اتیت رسول ه
277
فذکرت ذلک له، فقال: انما کان یکفیک ان تقول [ظ: تفعل] بیدیک هکذا، ثم ضرب بیدیه الارض ضربۀ واحدة ثم مسح الشمال
پس « انی اجنبت فلم أجد ماء » و از مسلم از.. از پدر سعید که مردي نزد عمر خطاب رفت و گفت » « علی الیمین و ظاهر کفیه و وجهه
نماز مخوان عمار بوي گفت آیا به یاد نداري که در سریّهاي بودیم و تصادف را هر دو به جنابت دچار شدیم « لا تصلّ » عمر گفت
اللّ علیه و آله و سلّم) چنین گفت (انما یکفیک ان
􀀀
تو نماز نخواندي و من به خاك در غلتیدم و نماز گزاردم پس پیغمبر (صلّی ه
128 از 140
.« تضرب الارض بیدیک ثم تنفخ ثم تمسح بهما وجهک و کفیک
چه عمار فرض کرده که حکم تیمم بدل از جنابت، حکم غسل آنست. « قیاس » ابن حزم میگوید: این حدیث دلیل است بر بطلان »
پیغمبر (ص) این خیال او را باطل کرده و به او فهمانده است که حکم هر چیزي فقط همانست که بدان نص شده است و هم در این
چیزي را فراموش کند.. « صاحب » حدیث است که میشود که
جماعتی از سلف همین عقیده را میداشتهاند چنانکه از عطاء از ابو البختري از علی بن ابی طالب بما روایت شده که گفته است ..»
و از طریق احمد بن حنبل بما روایت شده که عمار یاسر در خطبهاي گفته است ..« التیمم ضربۀ للوجه و ضربۀ للیدین إلی الرسغین »
.« التیمم هکذا: و ضرب ضربۀ للوجه و الکفین »
ابن حزم میگوید این خطبۀ عمار در حضور صحابه بوده و هیچ یک از حاضران با او مخالفت نکرده است باز از طریق احمد از »
اوزاعی گفته است عطاء و مکحول همین « التیمم للکفین و الوجه » عطاء بما رسیده که گفته است ابن عباس و ابن مسعود میگفتهاند
را میگفتهاند. از شعبی و قتاده و سعید بن مسیب و عروة بن زبیر هم این طور به ثبوت رسیده است. اوزاعی و احمد بن حنبل و
.«.. اسحاق و داود نیز بر این عقیده بودهاند
آورده « المحلّی » این بود خلاصۀ آن چه ابن حزم در این زمینه در کتاب
278
و آن را در حاشیۀ جلد اول از این اوراق یاد کرده بودم و در اینجا نقل آن را سودمند دانستم.
اما نسبت بعهد صحابه، مخصوص تا ..» -2 در صفحۀ 348 که در زمینۀ جمع و تدوین حدیث تحقیق کرده و از جمله چنین آوردهام
زمان خلیفۀ سیم، دور نمیدانم که از جمع و تدوین حدیث یا نقل و استناد به آن تا حدي نهی و جلوگیري بعمل آمده باشد و گفتۀ
در حاشیه، این سطور را یادداشت کردهام: « علماء عامه در آن باره مقرون به صواب
صفحۀ 320 چنین آورده است: « نسخ » در ذیل مسألۀ « اسرار القرآن » عبد العزیز چاویش در جلد اول از تفسیر خود به نام
و اذا علمنا ان مبدأ تدوین الحدیث کان علی عهد عمر بن عبد العزیز (تولی سنۀ 99 و مات سنۀ 101 ) اذ امر بذلک ابن شهاب ..»
انظر ما کان من حدیث الرسول او سنته او حدیث عمر او نحو هذا فاکتبه لی » الزهري الحافظ و لهذا کتب لأبی بکر عمر بن حزم ان
اذا علمت ذلک ادرکت ان الحدیث لم یدون الا بعد مضی نحو مائۀ سنۀ من الهجرة النبویۀ و « فانی خفت درس العلم و ذهاب العلماء
«.. ما کانت السنۀ قبل ذلک العهد الا ما کان یتناقله الاجیال شفاها و یتناوله الخلف عن السلف
این گفته و دیگر آن چه از علماء عامه در این زمینه آمده و برخی از آنها نقل گردید چنانکه گفته شد نسبت به جمع و تدوین
حدیث است در غیر مذهب شیعه و در مذهب شیعه به پیروي از امام علی علیه السّلام از زمان او به جمع و تدوین حدیث توجه شده
است.
در اینجا بی مناسبت نیست بعنوان استدراك قسمتی از آن چه دانشمند فقید سید حسن صدر (متولد در 1272 و متوفی در 1354
آورده بطور خلاصه ترجمه و یاد گردد. این که ترجمۀ کلام او: « تأسیس الشیعۀ لعلوم الاسلام » هجري قمري) در کتاب نفیس خود
279
اللّ علیه و آله و سلّم) است. لیکن حافظ جلال
􀀀
نخستین کسی که حدیث نبوي را در اسلام جمع کرده ابو رافع مولی پیغمبر (صلّی ه »
تدریب » آنجا که تدوین حدیث را در آغاز سال صدم هجري پنداشته به اشتباه رفته است. عبارت « تدریب الراوي » سیوطی در کتاب
اما تدوین حدیث در آغاز سال صد در خلافت عمر عبد العزیز و به فرمان او ابتداء شده است در صحیح » بدین مفاد است « الراوي
اللّ صلّی
􀀀
انظر ما کان من حدیث رسول ه » و کتب عمر بن عبد العزیز إلی ابی بکر بن حزم » چنین آمده است « ابواب علم » بخاري در
کتب عمر بن » و ابو نعیم در تاریخ اصفهان بدین عبارت آورده « اللّ علیه و آله و سلّم فاکتبه فانی خفت دروس العلم و ذهاب العلماء
􀀀
ه
129 از 140
در فتح الباري گفته است از این مطلب آغاز تدوین حدیث نبوي استفاده « اللّ فاجمعوه
􀀀
عبد العزیز إلی الآفاق انظروا حدیث رسول ه
.« میشود بعد چنین افاده کرده که نخستین کسی که آن را به فرمان عمر بن عبد العزیز تدوین کرده ابن شهاب بوده است
این بود آن چه سیوطی در تدریب گفته است من میگویم: خلافت عمر بن عبد العزیز دو سال و پنج ماه بوده است که از دهم »
صفر سال نود و هشتم یا نود و نهم شروع شده و به سال صد و یک در پنجم یا ششم رجب و به قولی در بیستم آن به مرگ او پایان
یافته است زمانی که او فرمان داده باشد تاریخی ندارد و هیچ کس نقل نکرده که در زمان او فرمان او در بارة تدوین حدیث بکار
بسته شده باشد. و آن چه را حافظ ابن حجر یاد کرده از راه حدس و گمان است نه از باب نقل و یقین به این که فرمان او مورد
عمل شده باشد چه اگر علماء حدیث بر چنین نقلی بر میخوردند و آن را به یقین در مییافتند تصریح نمیکردند که ابتداء تدوین
اللّ علیه و آله و سلّم):
􀀀
حدیث پیغمبر (صلّی ه
بطور انفراد، در سال دویست بود چنانکه شیخ الاسلام و غیر او، بدین مطلب اعتراف کرده و گفته است نخستین کسی که آثار را
جمع آورده ابن جریج در مکه و ابن اسحاق یا مالک در مدینه و ربیع بن صبیح یا سعید بن عروبه یا حماد بن سلمه
280
در بصره و سفیان ثوري در کوفه و اوزاعی در شام و هاشم در واسط و معمر در در یمن و جریر بن عبد الحمید در ري و ابن مبارك
در خراسان بودهاند. عراقی و ابن حجر گفتهاند اشخاص یاد شده همه در یک عصر میزیستهاند و معلوم نیست کدام یک زودتر
اللّ
􀀀
باین کار پرداخته و سبقت گزیده باشد. گفته است: تا این که بعضی از پیشوایان را چنان بنظر رسید که احادیث پیغمبر صلّی ه
علیه و آله و سلّم را جدا سازد و آنها را بخصوص، تدوین کند و این کار در رأس سال دویست بوده است. آنگاه چند تن را که
باین کار دست زدهاند بر شمرده است. طیبی گفته است: نخستین کسی از سلف که حدیث را نوشته و تصنیف کرده ابن جریج و به
قولی مالک و بقول سیم ربیع بن صبیح بوده از آن پس تدوین انتشار یافته و فوائد آن نمایان گشته است. انتهی چنانکه دیده میشود
هیچ کس را در تدوین پیش از ابن جریج ذکر نکرده است.
حافظ ذهبی در تذکرة الحفاظ نیز به صراحت گفته است: نخستین زمان تصنیف و تدوین سنن و تألیف فروع پس از انقراض دولت »
بنی امیه و تشکیل دولت بنی عباس بوده و در زمان هارون عباسی این کار رواج یافته و تصانیف رو به افزایش نهاده و حفظ علماء را
کاهش گرفته در صورتی که پیش از آن علم صحابه و تابعان در سینهها میبوده نه در کتب و کتابخانهها.
ذهبی از کسانی است که در اطلاع بر این گونه امور کسی با او قابل مقایسه نیست و بر همه مقدم است با این وضع آن چه را »
چیزي نوشته آن را یاد نکرده مگر این که « اوائل » سیوطی گفته یاد نکرده است بلکه هیچ کس از علماء اهل سنت که در بارة
استبعاد شود که عمر بن عبد العزیز فرمانی داده باشد و بکار بسته نشده باشد پس شاید بعد از وي باین کار اقدام شده باشد پس
حکم قطعی به این که حدیث در رأس سال صدم جمع شده حکمی است نادرست. خدا ما را از شتاب در
281
گفتار نگه دارد.
این که باید دانست که نخستین بار به جمع آثار و اخبار، شیعه اقدام کرده و آن در زمان خلفاء و به پیروي از امام خود علی بن ابی »
اللّ علیه و آله و سلّم) در حدیث و خبر تصنیف و تدوین کرده است.
􀀀
طالب بوده چه آن حضرت در زمان پیغمبر (صلّی ه
شیخ ابو العباس نجاشی در ترجمۀ محمد بن عذافر گفته است: محمد بن جعفر بما خبر داده که گفته است احمد بن محمد بن سعید »
از محمد بن احمد بن حسن از عباد بن ثابت از عبد الغفار بن قاسم از عذافر صیرفی بما خبر داده که گفته است با حکم بن عیینه در
نزد ابو جعفر محمد بن علی باقر علیهما السلام بودم او شروع کرد به سؤالهایی از امام باقر و حضرت با این که از او کراهت داشت
بوي پاسخ میگفت تا در موضوعی میان ایشان اختلاف پدید آمد امام باقر به فرزند خود گفت برخیز و کتاب علی را بیاور کتاب
130 از 140
بزرگی را آورد و آن را گشود و بدان نگاه میکرد تا مسأله مورد اختلاف را از آن بیرون آورد و گفت این خط علی و املاء پیغمبر
است آنگاه رو بحکم کرد و گفت تو و سلمه و مقداد به چپ و راست: بهر جا میخواهید بروید پس به خدا سوگند علم را
محکمتر از آن چه نزد گروهی که جبرائیل بر آنان فرود میآمده نخواهید یافت. الحدیث.
بصائر » روایات از اهل بیت در بارة این کتاب بیش از حد احصاء است که بسیاري از آنها را محمد بن حسن صفار در کتاب »
که یکی از اصول قدیمه است، و با بخاري صاحب صحیح همعصر بوده، آورده است.. ،« الدرجات
اللّ علیه و آله و سلّم)
􀀀
بعد از امیر المؤمنین (ع) نخستین کس از شیعۀ او که حدیث را تدوین کرده ابو رافع مولی پیغمبر (صلّی ه »
اللّ
􀀀
طبقۀ اولی ابو رافع مولی پیغمبر (صلّی ه » است. نجاشی در ابتداء کتاب خود (فهرس اسماء مصنفی الشیعۀ) چنین افاده کرده است
اللّ علیه و آله و سلّم) بخشیده و چون او مژدة
􀀀
و بندة عباس بوده که او را به پیغمبر (صلّی ه « اسلم » علیه و آله و سلّم) است نامش
282
اللّ علیه و آله و سلّم) او را آزاد ساخته است ابو رافع از
􀀀
اللّ علیه و آله و سلّم) آورده پیغمبر (صلّی ه
􀀀
اسلام عباس را به پیغمبر (صلّی ه
اللّ علیه و آله و سلّم) ادراك کرده و بعد
􀀀
پیش در مکه به اسلام در آمده و به مدینه هجرت کرده و همۀ مشاهد را با پیغمبر (صلّی ه
اللّ علیه و آله و سلّم) با امیر المؤمنین و از شیعیان گزیده بوده و در همۀ جنگها با آن حضرت ملازمت داشته و از
􀀀
از پیغمبر (صلّی ه
طرف او بیت المال را حفاظت میکرده..
آنگاه نجاشی اسناد خود را بدان کتاب، باب باب از صلاة و صیام و حج و « و ابی رافع را کتاب سنن و احکام و قضایا بوده است
زکاة و قضایا ذکر کرده است.
اللّ علیه و آله و سلّم) نامش ابراهیم و به قولی اسلم
􀀀
ابو رافع قبطی غلام پیغمبر (صلّی ه » گفته است « التقریب » حافظ ابن حجر در کتاب
.« یا ثابت یا هرمز بوده و بقول صحیح در آغاز خلافت علی در گذشته است
من میگویم خلافت امیر المؤمنین علی به سال 35 هجري آغاز شده بنا بر این بیگمان کسی در تألیف بر ابو رافع پیش نیفتاده و او »
.« از همه اقدم است
اللّ سلمان فارسی صاحب پیغمبر
􀀀
نخستین کسی که در آثار تصنیف کرده مولانا ابو عبد ه » پس از این قسمت علامۀ صدر گفته است
اللّ علیه و آله و سلّم) بود که کتاب حدیث جاثلیق رومی را که پادشاه روم بعد از حیات پیغمبر فرستاده بود تصنیف کرده
􀀀
(صلّی ه
است..
از این پیش یاد کردیم که ابو حاتم سهل بن محمد سیستانی متوفی به سال دویست و پنجاه هجري قمري در جزء سوم از کتاب
در تفسیر الفاظ متداول میان اهل علم گفته است نخستین نامی که در اسلام در زمان خود پیغمبر (ص) ظاهر گردیده نام « الزینه »
بوده است و باین نام چهار تن از صحابه: ابو ذر و سلمان فارسی و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر لقب میداشتهاند تا این که « شیعه »
پس به نص امام ابی حاتم این چهار تن « در هنگام جنگ صفین این لقب میان دوستان و پیروان علی علیه السّلام انتشار یافته است
.« صحابه از شیعه بودهاند »
آنگاه علامۀ صدر کسانی دیگر از شیعه را که در بارة حدیث تصنیف داشتهاند بترتیب طبقات یاد کرده است از قبیل ابو ذر غفاري
اللّ بن ابی رافع
􀀀
از صحابه و اصبغ بن نباته و عبد ه
283
اللّ اعور همدانی و ربیعۀ بن سمیع و سلیم بن قیس هلالی و علی- ابن ابی رافع و میثم تمار و غیر اینان از طبقۀ اولی
􀀀
و حارث بن عبد ه
از تابعان و اشخاص دیگر از طبقات دیگر را که بخواست خدا در جلد سیم آورده خواهند شد.
یعقوبی نقل کرده است که عمر در سال 17 به » -3 در حاشیۀ صفحۀ 249 در زمینۀ استشهاد عمر براي قبول حدیث چنین نوشتهام
131 از 140
مکه رفت و عمرة رجب به جا آورد و مقام را از خانه دور ساخت و حجر را توسعه داد و مسجد الحرام را بنا نهاد و آن را وسیع کرد
و از گروهی منازل ایشان را خرید و جمعی از فروش خانۀ خود سرباز زدند و نفروختند عمر منازل ایشان را نیز خراب کرد و قیمت
آنها را از بیت المال قرار داد.
از جمله خانههایی را که خراب کرد خانۀ عباس بن عبد المطلب بود. عباس گفت چرا خانۀ مرا خراب میکنی؟ گفت براي این که »
مسجد الحرام را توسعه دهم.
اللّ امر داود ان یبنی له بیتا بإیلیا فبناه ببیت المقدس و
􀀀
ان ه » اللّ علیه و آله و سلّم) شنیدم که میگفت
􀀀
عباس گفت از پیغمبر (صلّی ه
اللّ انی لا اقبل الا
􀀀
کان کلما ارتفع البناء سقط فقال داود یا رب انک أمرتنی ان ابنی لک بیتا و انی کلما بنیت سقط البناء فاوحی ه
عمر گفت « الطیب و انک بنیت لی فی غصب فنظر داود فاذا قطعۀ ارض لم یکن شراها فابتاعها من صاحبها بحکمه ثم بنی فتم البناء
اللّ علیه و آله و سلّم) شنیده باشد و شهادت بدهد گروهی بپا خاستند و به آن
􀀀
آیا کسی است که این حدیث را از پیغمبر (صلّی ه
.«.. شهادت دادند
اللّ (متوفی به سال
􀀀
ابو عمرو یوسف بن عبد ه » و عمل به آنست چنین یاد داشت کردهام « رأي » -4 در حاشیۀ صفحۀ 358 که در زمینۀ
انما » به اسناد خود از ابن عباس روایت کرده که گفته است «.. باب معرفۀ اصول العلم » در « جامع بیان العلم و فضله » 463 ) در کتاب
همانا « اللّ علیه و آله و سلّم فمن قال بعد ذلک شیئا برأیه فما ادري فی حسناته یجده ام فی سیئاته
􀀀
اللّ و سنۀ رسوله صلّی ه
􀀀
هو کتاب ه
دلیل بکتاب خدا و سنت پیغمبر او منحصر است پس اگر کسی بعد از آنها چیزي براي
284
.« خود گوید نمیدانم در حسنات یا در سیئات خود آن را خواهد یافت
تألیف علامۀ بزرگوار و نویسندة فحل سید عبد « النص و الاجتهاد » در اینجا لازم میدانم یادآوري کنم که این ایام کتابی به نام
1376 در نجف به چاپ رسیده است به دستم آمد که براي اطلاع از چگونگی - الحسین شرف الدین موسوي که به سال 1375
مطالعۀ آن براي اهل علم بسیار مفید بلکه لازم است. آن کتاب آن چه را نویسندة این اوراق در جلد اول این تألیف آورده به « راي »
اللّ عن الحق و الحقیقۀ خیر الجزاء.
􀀀
وضوح تأیید و تکمیل میکند فجزاه ه
.« تألیف ابن حزم دیده شود « المحلی » مسألۀ 100 از جزء اول کتاب » -5 باز در همان 358 چنین یادداشت کردهام
اینک در این جلد آن مسأله را ترجمه و بطور خلاصه نقل میکنم:
روا نیست زیرا خدا مردم را، در هنگام تنازع و اختلاف، فرموده است بکتاب و ««1» راي » و قول به قیاس در دین و هم چنین قول به »
به رسولش برگردند پس کسی که به قیاس بازگردد و به توجیه و تعلیل خود اعتماد کند یا راي خویش را پیرو گردد با فرمان خدا
ا􀀀 لِلنّ م
􀀀
اناً لِکُلِّ شَیْءٍ و لِتُبَیِّنَ اسِ 􀀀 ابِ مِنْ شَیْءٍ و تِبْی 􀀀 ا فِی الْکِت 􀀀 ا فَرَّطْن 􀀀 مخالفت و از غیر آن چه او خواسته متابعت کرده است. از قول خدا م
نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ بطلان قیاس و راي به خوبی دانسته میگردد چه به اتفاق اهل قیاس و راي در جایی که نصی
موجود
______________________________
مصنف در بعضی از » 1) در پاورقی بنقل از حاشیۀ اصل منسوب به سید محمد بن اسماعیل امیر، علامۀ یمن این مفاد آورده شده )
رسائل خود راي را بدین گونه تفسیر کرده:
راي عبارت است از حکم در دین بی نص بلکه بحسب آن چه مفتی آن را احوط و اعدل در تحریم و تحلیل و ایجاب دیده. آنگاه
باین معنی قولی است بلا « رأي » بداند از اقامۀ برهان بر منع آن بی نیاز است زیرا « راي » گفته است کسی که این تعریف را براي
.« برهان. راي در قرن اول، قرن صحابه، و قیاس در قرن دوم پدید آمده است
132 از 140
285
باشد عمل به آنها روا نیست و خدا شهادت داده به این که در نص تفریطی نشده و به این که پیغمبرش آن چه به ایشان نازل شده
همۀ امور دین را استیفاء کرده بنا بر این هیچ کس را « نص» بیان کرده و به این که دین کامل شده است. پس به صحت پیوست که
به قیاس و برأي خود یا راي غیر نیازي نیست.
از کسی که به قیاس عمل میکند میپرسم آیا هر قیاسی حق است یا برخی حق است و برخی باطل؟ اگر بگوید هر قیاسی حق »
است سخنی محال گفته زیرا قیاسها با هم تعارض پیدا میکند و برخی از آنها برخی دیگر را ابطال مینماید و محالست که دو ضد
با هم حق باشد. و اینجا مورد نسخ یا تخصیص نیست تا از قبیل اخبار متعارضه، بعضی ناسخ یا مخصص بعضی دیگر قرار داده شود.
و اگر بگوید حق و باطل هر دو در قیاسها هست میگویم میزان تشخیص حق از باطل چیست؟
و چون چنین میزانی که صحیح را از فاسد جدا سازد در دست نیست همۀ آنها باطل است و از قبیل ادعاء بی برهان.
صارِ بر آن دلالت میکند 􀀀 ا أُولِی الْأَبْ 􀀀 اگر ادعاء کنند که خدا به آن فرموده است باید گفت در کجا؟ اگر بگویند آیۀ فَاعْتَبِرُوا ی »
و « لعجبا » یعنی « و ان لم فی الانعام لعبرة » بکار نرفته چنانکه در قرآن مجید است « تعجب » در کلام عرب جز بمعنی « اعتبار » میگویم
.« عجب » یعنی « کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ 􀀀 لَقَدْ »
بمعنی قیاس باشد و بموجب آن خدا ما را به قیاس فرموده باشد و بیان نکرده باشد که چه را قیاس « اعتبار » شگفت انگیز اینست که »
کنیم؟ و چگونه قیاس کنیم؟ و بر چه قیاس کنیم؟
این سخن در خور قبول نیست چه هیچ کس نمیتواند چیزي از دین را بداند جز این که خداي تعالی او را، به زبان پیغمبرش، بر »
ا. 􀀀 إِلّ وُسْعَه
􀀀
اللّ نَفْساً ا
􀀀
ا یُکَلِّفُ هُ 􀀀 آن دانا کرده باشد و در قرآنست ل
پس اگر آیاتی و احادیثی را یاد کنند که در آنها چیزي به چیزي تشبیه شده »
286
باشد و خدا براي خاطر امري به امري شبیه، حکم فرموده باشد میگویم آن چه را خدا و پیغمبرش فرموده باشند حق است و هیچ
کس را نمیرسد با آن مخالفت کند و آن نص است و ما هم به آن قائلیم لیکن آن چه را نصی از خدا و رسول بر آن نیست و شما
ابن حزم میگوید: ما هر قیاسی را که » میخواهید در دین تشبیه و تعلیل کنید باطلست و شرعی است که خدا به آن اذن نداده است
آنان آوردهاند به قیاسی مانند آن، بلکه بحسب اصول ایشان، از آن روشنتر معارضه کردهایم تا فاسد بودن قیاس را بطور کلی به
ایشان بفهمانیم..
بخصوص که تمام اصحاب قیاس در قیاسهاي خود اختلاف دارند. ..»
مسألهاي یافت نمیشود مگر این که هر طایفه قیاسی میآورد که صحت آن را ادعا میکند در صورتی که با قیاس طایفۀ دیگر
معارض است و همۀ ایشان اتفاق و اعتراف دارند که هر قیاسی صحیح نیست و هر رأیی حق نمیباشد پس به ایشان میگویم حد
قیاس صحیح و حد راي صحیح را به طوري که از قیاس فاسد و راي فاسد جدا گردد بیان کنید و حد علت درست را که جز بر آن
قیاس نمیکند از علت فاسد روشن سازید..
و اما برهان صحت قول ما که صحابه را بر ابطال قیاس، اجماعست این که همۀ مردم اتفاق دارند که همۀ صحابه به قرآن تصدیق ..»
اللّ وَ
􀀀
ازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی هِ 􀀀 دارند و در قرآنست الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُ مْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و هم در قرآنست فَإِنْ تَن
بِاللّ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ پس محالست که صحابه این را بدانند و به آن تصدیق و ایمان داشته باشند و هنگام
􀀀
الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ هِ
اي ارض تقلنی او اي سماء تظلنی ان قلت فی آیۀ من کتاب » اختلاف و تنازع به قیاس یا راي باز گردند از این رو صدیق گفته است
و از عثمان در بارة « اتهموا الرأي علی الدین و ان الرأي منا هو الظن و التکلف » و از فاروق رسیده است « اللّ براي او بما لا اعلم
􀀀
ه
133 از 140
و از « انما کان رأیا رأیته فمن شاء اخذ و من شاء ترکه » فتوایی که بدان فتوي داده نقل شده
287
أیها الناس اتهموا » و سهل بن حنیف گفته است « لو کان الدین بالرأي لکان اسفل الخف اولی بالمسح من اعلاه » علی روایت شده
و ابن مسعود گفته است.. « من قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار » ابن عباس گفته است « رأیکم علی دینکم
.«.. و معاذ بن جبل آن را بدعت و ضلالت شمرده است
تفرق امتی علی بضع و سبعین فرقۀ اعظمهم فتنۀ » اللّ علیه و آله و سلّم) این حدیث را نقل کرده
􀀀
آنگاه به اسناد خود از پیغمبر (صلّی ه
تا آخر آن چه در ذیل این مسأله به تفصیل آورده است. « علی امتی قوم یقیسون الامور بآرائهم فیحلون الحرام و یحرمون الحلال
تألیف شیخ « الاربعون حدیثا و دلیلا فی امامۀ الائمۀ الطاهرین » و عمل به آن از کتاب « رأي » -6 در حاشیۀ صفحۀ 360 در همان زمینۀ
و یمکن الاستدلال بالآیتین ..» الاسلام محمد طاهر بن محمد حسین شیرازي (متوفی به سال 1098 ه. ق) چنین یاد داشت کردهام
«.. اللّ وَ رَسُولِهِ
􀀀
ا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَيِ هِ 􀀀ل» (مرادش آیۀ
میباشد) علی وجه آخر و هو ان الآیتین تدلان علی بطلان الاجتهاد و الرأي لان العمل بهما « اللّ تَفْتَرُونَ
􀀀
آللّ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی هِ
􀀀
هُ » و آیۀ
«.. اللّ و رسوله و عمل بغیر اذنهما و ما عدا الائمۀ عاملون بالرأي و الاجتهاد
􀀀
تقدیم بین یدي ه
بدان معنی که علماء اصولی در مذهب شیعه به آن استناد میکنند و آن را روا بلکه واجب « اجتهاد » در اینجا باید متذکر بود که
بر آن صادق آید و انطباق یابد و در این زمینه در « عمل بغیر اذنهما » یا « اللّ و رسوله
􀀀
تقدیم بین یدي ه » میشمارند چیزي نیست که
یا مجتهد) سخن طرح گردد بخواست خدا این موضوع روشن خواهد شد. ) « اصولی » و « اخباري » محلی دیگر که در بارة
« و ما عدا الائمۀ عاملون بالرأي و الاجتهاد » را حرام میدانند لیکن از ظاهر عبارت « اجتهاد » بهر حال گر چه علماء اخباري از شیعه نیز
چنان برمیآید که مراد اجتهاد در برابر ائمه است (چنانکه در مذاهب دیگر است) نه اجتهاد به استناد کلمات ائمه.
288
ملا محسن فیض در جزء » که از صفحۀ 364 شروع شده یادداشت زیر را ضمیمه کردهام « نمونههایی از عمل براي » -7 در زمینۀ
چهاردهم وافی این مضمون را آورده: ابن ابی الحدید که از علماء اهل سنت است در شرح خود بر نهج البلاغۀ گفته است: گروهی
از کسانی که به حقیقت فضل امیر المؤمنین (ع) آشنا نشده چنین گمان بردهاند که سیاست عمر از وي زیادتر بوده گر چه او از عمر
باین مطلب تصریح کرده و شیخ ما ابو الحسین هم باین عقیده نظر داشته است. « شفاء » عالمتر بوده است رئیس ابو علی سینا در کتاب
آنگاه دشمنان و بدخواهان او چنان پنداشتهاند که معاویه نیز از او با سیاستتر و با تدبیرتر بوده است و ما در این کتاب پیش از »
این در بارة حسن سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام و صحت تدبیر او سخن راندهایم اکنون در اینجا مطلبی را که شایسته این فصل
است و در سابق نگفتهایم یاد میکنیم:
بدان که سائس به کمال سیاست خود نمیرسد مگر هنگامی که عمل براي خود را روا بداند و عقیدهاش این باشد که آن چه راجع »
به صلاح ملک و تمهید امر و توطئۀ قاعدة خود به نظرش برسد باید بکار بندد خواه با شریعت و دین موافق باشد یا نباشد و کسی
که در سیاست و تدبیر جز این رویه و راه را پیش گیرد دور است که کارش منظم و امرش مسلم گردد امیر المؤمنین (ع) به قیود
شریعت و دستورهاي دین مقید و پایبند بود و پیروي آنها را لازم میدانست و هر رأي و کید و تدبیري را که با شرع سازگار
نمیدید ترك میکرد. پس قاعدة او در خلافتش با قاعدة دیگران در این زمینه فرق داشت از این گفته نمیخواهم عیبی بر عمر بن
خطاب بگویم یا او را به چیزي که از آن به دور است نسبت دهیم لیکن او مجتهد بوده به قیاس و استحسان و مصالح مرسله عمل
را بآراء جائز میدانسته و با دشمن کید میکرده و امراء خود را به حیله و کید میفرموده و « نصوص » میکرده و تخصیص عمومات
و تازیانه ادب « دره » به گمان این که کسی مستحق تأدیب باشد او را با
134 از 140
289
میکرده و از کسانی که بیگمان مستوجب تأدیب بودهاند در میگذشته و صرف نظر میکرده است. همۀ این کارها به نیروي
اجتهاد و رأي و نظر خودش بوده است.
لیکن امیر المؤمنین را این نظر نبوده بلکه نصوص و ظواهر را رعایت میکرده و از آنها تجاوز نمینموده و به اجتهاد و قیاسها
نمیپرداخته و امور دنیا را بر امور دین منطبق میساخته و همه را به یک نظر میدیده و میرانده و جز بکتاب خدا و نص، دخل و
تصرف و وضع و رفعی نمیداشته.
.«.. پس این دو را در خلافت و سیاست دو راه مختلف میبوده است
این یاد یادداشت را گذاشتهام. « نمونههایی از مشاورات خلیفۀ دوم » 373 که مربوط است به - -8 در بین صفحۀ 372
محمد بن جریر طبري در جلد سیم از تاریخ خود ( 130 ) در ذیل وقائع سال 16 در قضیۀ فتح مدائن این مضمون را آورده
است:
بهار کسري بدست اهل السلام افتاد بردنش بر « مدائن » شعیب از سیف از عبد الملک بن عمیر خبر داد که گفت: چون در روز »
ایشان سنگین و گران آمد بهار فرشی بود که شهنشاهان ایران آن را براي فصل زمستان که گلها نابود میشد آماده کرده بودند و
آیین چنین بود که چون میخواستند بشراب بنشینند بر آن مینشستند و چنان بود که گویا در میان باغی نشستهاند این بساط شصت
در شصت بود (شصت ذراع در شصت ذراع) متن آن زر و نقش آن نگینها و میوهاش گوهرها و برگش ابریشم زرتاب بود.
مینامید. « قطف » عرب آن را
پس این که سعد وقاص غنائم را بخش کرد بهار زیاد آمد و قسمت نشد.
سعد مسلمین را جمع ساخت و گفت خدا دستهاي شما را از غنائم پر کرد اینک تقسیم این بساط دشوار است و هیچ کس را هم آن
دارایی نیست که بتواند آن را بخرد تا بهایش تقسیم شود پس مرا چنان بنظر میرسد که همه با طیب نفس آن را به امیر المؤمنین
واگذاریم تا هر چه بخواهد نسبت بان به جا بیاورد همه پذیرفتند. به مدینه بر عمر
290
در آمدند. عمر خواب دید مردم را فراهم آورد و پس از حمد و ثناء خدا قصۀ بساط را به ایشان گفت و با ایشان مشاوره کرد برخی
گفتند خودش آن را قبض کند برخی دیگر گفتند اختیار با خود او است برخی دیگر به نرمی و مداهنه پرداختند پس علی به پاي
لم تجعل علمک جهلا و یقینک شکا؟ انه لیس لک من الدنیا الا ما اعطیت فامضیت او لبست فابلیت او اکلت » خاست و گفت
.«.. عمر گفت راست گفتی « فافنیت
است چنین نوشتهام: « نمونههایی از مشاورات » -9 در حاشیه صفحۀ 376 که آخرین صفحۀ
همانا شنیدم که عمر با امیر » این مضمون را آورده است « قاطعۀ اللّجاج » از آن کتاب، از کتاب « جهاد » صاحب جواهر در کتاب
ظاهر اینست که فتوح زمان عمر به اذن » چنین افاده کرده است « کفایه » و از کتاب « المؤمنین علی در بارة ارض سواد مشاوره کرد
و از صدوق نقل کرده که بطور « علی (ع) بوده چه عمر با اصحاب بویژه با علی (ع) مشاوره میکرده و از رأي علی نمیگذشته است
دعها عدّة » مرسل استشارة عمر را با علی (ع) در بارة اراضی سواد و مفتوح العنوه نقل و روایت کرده که علی (ع) گفته است
و از بعضی از تواریخ چنین نقل کرده که از علی (ع) خواست که حسن فرزند خود را براي محاربه با یزدگرد بفرستد. « للمسلمین
حسن بامر پدر حرکت کرد و چنانکه حکایت شده بري و شهریار وارد شد و در مراجعت، بقم و از آنجا به کهنگ و از آنجا به
اردستان و از آنجا به قهپایه و از آنجا به اصفهان رفت و در مسجد عتیق اصفهان نماز خواند و در حمام متصل بمسجد غسل کرد و
.« به لبنان رفت و در مسجد آنجا نیز نماز گزارد
135 از 140
اللّ علیه و آله و سلّم) در عهد صحابه در آن به
􀀀
-10 در 392 که چند مورد از موارد مخالفت با احکام پیغمبر (صلّی ه
آخر رسیده چنین نوشتهام:
291
خطبۀ علی (ع) در زمینۀ فتنهها و بدعتها که در جز 140 از کتاب وافی صفحۀ 15 از کافی نقل شده مراجعه و نقل گردد.
اینک در این موضع قسمتی از عین آن خطبه را میآورم و آن را ختام و خاتمه این جلد قرار میدهم:
الا انّ اخوف ما اخاف علیکم خلّتان: اتّباع الهوي و طول الأمل امّا اتّباع الهوي فیصدّ عن الحقّ و امّا طول الأمل فینسی الآخرة. الا ..»
انّ الدّنیا قد ترحّلت مدبرة و انّ الآخرة قد ترحّلت مقبلۀ و لکلّ واحدة بنون فکونوا من ابناء الآخرة و لا تکونوا من ابناء الدّنیا فانّ الیوم
عمل و لا حساب و انّ غدا حساب و لا عمل.
اللّ یتولّی فیها رجال رجالا. الا انّ الحقّ لو خلص لم یکن
􀀀
و انّما بدء وقوع الفتن من اهواء تتّبع و احکام تبتدع یخالف فیها حکم ه
اختلاف و لو انّ الباطل خلص لم یخف علی ذي حجی لکنّه یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فیجتمعان فیجلّلان معا
اللّ الحسنی..
􀀀
(اي یستران) فهنا لک یستولی الشّیطان علی أولیائه و نجا الذین سبقت لهم من ه
اللّ علیه و آله و سلّم) شنیدم که گفت چگونه خواهید بود هنگامی که
􀀀
من از پیغمبر خدا (صلّی ه » آنگاه این مضمون را فرموده است
فتنهاي شما را فرا گیرد که کودك را بزرگ و بزرگ را پیر و فرتوت سازد و مردم با آن بروند و آن را سنت گیرند و چون تغییري
در آن به همرسد گویا منکري به همرسیده و سنتی تغییر یافته است پس از آن گرفتاریها سخت گردد و ذریه به اسارت افتد فتنه
چنان ایشان را نابود سازد و بهم کوبد که آتش هیزم را و آسیا دانه را. آن وقت است که فقه میآموزند نه براي خدا و علم فرا
آنگاه به کسانی که از خاندان و خواص و شیعهاش که در پیرامون « میگیرند نه براي عمل و طلب میکنند دنیا را بکارهاي آخرت
او بودند رو کرد و چنین گفت:
اللّ علیه و آله و سلّم) متعمّدین لخلافه
􀀀
اللّ (صلّی ه
􀀀
قد عملت الولاة قبلی اعمالا خالفوا فیها رسول ه »
292
اللّ (ص) لتفرّق عنّی
􀀀
ناقضین لعهده مغیّرین لسنّته و لو حملت الناس علی ترکها و حوّلتها إلی مواضعها و إلی ما کانت فی عهد رسول ه
اللّ (ص).
􀀀
اللّ و سنّۀ رسول ه
􀀀
جندي حتّی ابقی وحدي او قلیل من شیعتی الّذین عرفوا فضلی و فرض إمامتی، من کتاب ه
اللّ علیه و آله و سلّم ورددت فدك إلی
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
أ رأیتم لو أمرت بمقام ابراهیم (ع) فرددته إلی الموضع الّذي وضعه فیه رسول ه
اللّ (ص) لا قوام لم تمض لهم و لم تنفذ ورددت
􀀀
اللّ (ص) کما کان و أمضیت قطائع اقطعها رسول ه
􀀀
ورثۀ فاطمۀ ورددت صاع رسول ه
دار جعفر إلی ورثته و هدمتها من المسجد و رددت قضایا من الجور قضی بها و نزعت نساء تحت رجال لغیر حقّ فرددتهنّ إلی
اللّ (ص) یعطی بالسّویّۀ و لم اجعلها
􀀀
ازواجهنّ.. ورددت ما قسّم من ارض خیبر و محوت دواوین العطایا و اعطیت کما کان رسول ه
اللّ و فرضه و رددت مسجد
􀀀
اللّ (ص) کما انزل ه
􀀀
دولۀ بین الأغنیاء، و ألقیت المساحۀ و سوّیت بین المناکح و أنفذت خمس رسول ه
اللّ (ص) إلی ما کان علیه و سددت ما فتح فیه من الأبواب و فتحت ما سدّ منه و حرمت المسح علی الخفّین و حددت علی
􀀀
رسول ه
اللّ الرّحمن الرّحیم و اخرجت
􀀀
النّبیذ و أمرت بإحلال المتعتین و أمرت بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیرات و الزمت النّاس الجهر بسم ه
اللّ (ص)
􀀀
اللّ (ص) ممّن کان رسول ه
􀀀
اللّ اخرجه و ادخلت من اخرج بعد رسول ه
􀀀
اللّ فی مسجده ممّن کان رسول ه
􀀀
من ادخل مع رسول ه
ادخله و حملت النّاس علی حکم القرآن و علی الطّلاق علی السّنّۀ و اخذت ال ّ ص دقات علی اصنافها و حدودها ورددت الوضوء و
اللّ
􀀀
الغسل و ال ّ ص لاة إلی مواقیتها و شرائعها و مواضعها ورددت اهل نجران إلی مواضعهم ورددت سبایا فارس و سائر الامم إلی کتاب ه
و سنّۀ نبیّه (ص) اذا لتفرّقوا عنّی.
اللّ لقد أمرت النّاس ان لا یجتمعوا فی شهر رمضان الّا فی فریضۀ و اعلمتهم انّ اجتماعهم فی النّوافل بدعۀ فتنادي بعض اهل
􀀀
و ه »
136 از 140
عسکري ممّن یقاتل معی: یا اهل
293
الاسلام غیّرت سنّۀ عمر. نهانا عن الصّلاة فی شهر رمضان تطوّعا. و لقد خفت ان یثوروا فی ناحیۀ جانب عسکري..) تا آخر خطبه.
از این خطبه نظر ابن ابی الحدید که در طیّ استدراك هفتم از این استدراکات آورده شد به خوبی روشن میگردد.
نیز به پایان رسید و از او توفیق و مدد میخواهم که بقیۀ مجلدات آن بر وجهی که « ادوار فقه » خداي را سپاس گزارم که جلد دوم
موجب رضاي او باشد به پایان آید و اهل فضل و علم از فوائد آنها برخوردار گردند.
.«1» و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا
محمود شهابی خراسانی
______________________________
1) اصل این جلد در سال 1333 شمسی تمام بود چون چاپ آن بطول انجامید این چند استدراکهاي اخیر که از حواشی جلد )
اول آورده شد در سحر شب پنجشنبه اول ماه شوال (شب عید رمضان) 1376 هجري قمري برابر 12 اردیبهشت 1336 هجري شمسی
در تهران پایان پذیرفت.