گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
اخلاف معاویه



اشاره
وضع سلطنت معاویۀ بن هند سر سلسلۀ خاندان اموي و طرز رفتار عمّال او، از لحاظ عدم توجه بشئون دینی و بی علاقه بودن به
احکام و دستورات فقهی و رعایت نکردن امور شرعی و پیروي کردن از سیاست شخصی بدان منوال بوده که بدان اشاره و
نمونههایی از آن آورده شد.
چون معاویه را روز سپري شد و رخت از جهان بر بست سیزده تن از خاندان اموي به نام خلافت، به امارت و سلطنت رسیدند که
جز یک تن از ایشان (عمر بن عبد العزیز بن مروان که چون به ظواهر دین توجّه میداشته مبغوض خاندان خود بوده و به زودي به
وسیلۀ ایشان مسموم شده و پس از مدتی بسیار کوتاه از میان رفته) دیگران همه، بیش یا کم، همان رویۀ معاویه را داشته و خلافت
اسلامی را به سلطنت استبدادي تبدیل کرده و احکام فقهی و شئون دینی را تا آنجا که از آن براي تحکیم اساس حکومت خود مفید
میدانسته یا مجبور میبوده مورد توجّه و نظر میداشتهاند و گر نه آنان را علاقه و دلبستگی ذاتی بدین و احکام و تکالیف آن
.«1» نمیبوده است
این سیزده تن که نامهاي آنان در زیر یاد میگردد بهمان ترتیب، یکان یکان ایشان عنوان و با کمال اختصار وضع احوال و افعال این
اعقاب بلحاظ توجّه به فقه و دین، آورده میشود:
______________________________
1) هر چه از زمان پیغمبر (ص) و صحابه میگذشته و دورتر میشده عدم علاقه و دلبستگی زیادتر میبوده. معاویه خود در خطبهاي )
که پیش از مرگش القاء کرده چنین گفته است:
انی کزرع مستحصد و قد طالت امرتی علیکم حتی مللتکم و مللتمونی و تمنیت فراقکم و تمنیتم فراقی، و لن یأتیکم بعدي الامن ..»
«.. انا خیر منه کما ان من کان قبلی کان خیرا منی
225
آن اخلاف عبارتند از:
-4 ( 2- معاویه پسر یزید (از سال 64 چهل یا نود روز) 3- مروان بن حکم (از سال 64 تا 65 ( -1 یزید پسر معاویه (از سال 60 تا 64
6- سلیمان پسر عبد الملک (از سال ( 5- ولید پسر عبد الملک (از سال 86 تا سال 96 ( عبد الملک پسر مروان (از سال 65 تا سال 86
9- هشام پسر عبد ( 8- یزید بن عبد الملک (از سال 101 تا سال 105 ( 7- عمر بن عبد العزیز (از سال 99 تا سال 101 ( 96 تا سال 99
11 - یزید بن ولید بن عبد الملک (از ( 10 - ولید بن یزید بن عبد الملک (از سال 125 تا سال 126 ( الملک (از سال 105 تا سال 125
13 - مروان پسر محمد بن مروان بن حکم ( سال 126 قریب شش ماه) 12 - ابراهیم پسر ولید بن عبد الملک (از سال 126 تا سال 127
(از سال 127 تا سال 132 ) تمام مدّت خلافت این سیزده تن هفتاد و دو سال شده که چون بیست سال مدت سلطنت معاویه بر آن
افزوده شود مجموع زمان حکومت جابرانۀ خاندان بنی امیّه و بنی مروان، به نام خلافت اسلامی، نود و دو سال است و اگر نه سال
حیات حسن بن علی (ع) در این مدت سلطنت معاویه که خلیفۀ حی بوده و خلافت از او غصب شده از آن مدت جدا و خارج گردد
بقیه قریب هزار ماه است.
121 از 452
226
64 - -1 یزید بن معاویه 60 -
چون معاویه، که از ماه جمادي الاولی از سال چهل و یکم 41 ، بعنوان خلافت اسلامی، سلطنت میداشته در ماه رجب از سال
شصت هجري، به سن هفتاد و سه 73 ، یا هشتاد سالگی در گذشته و به سراي دیگر رخت بر کشیده یزید فرزند او، به جاي وي بر
مسند سلطنت نشسته و عنوان خلافت اسلامی را غاصبانه بر خود بسته و سه سال و چند ماه و چند روز که زنده بوده این مقام را
داشته است.
در همان سال اوّل سلطنت یزید، به فرمان ستمگرانۀ وي حسین بن علی (ع) نوة پیغمبر اسلام (ص) و فرزندان و برادران و دیگر
یارانش در کربلا بقتل رسیده و خاندان شریف پیغمبر (ص) و اهل بیت طهارت به اسارت در آمده و سرهاي کشتگان ایشان برفراز
نیزهها به کوفه و شام برده شده است.
دو سال بعد از واقعۀ کربلا یعنی در سال سیم سلطنت یزید، قضیۀ کشت و کشتار مهاجر و انصار مدینه و غارت اموال مردم آن شهر
.«1» و هتک اعراض و نوامیس ایشان به فرمان وي پیش آمده است
این واقعه را طبري و بسیاري از دانشمندان و مورّخان از اهل سنّت، به تفصیل در کتب خود آوردهاند. فقیه مالکی، ابن عبد ربّه نیز
اصل واقعه را همان طور که طبري آورده یاد کرده است.
______________________________
که نام موضعی است در مدینه و این واقعه در آنجا اتفاق افتاده یاد و ضبط گردیده « واقعۀ حره » 1) این قضیه، در تاریخ، به نام )
است.
227
را مورد توجّه و مأخذ قرار داده و این واقعه را در حدود آن « الکامل » در این اوراق، با توجّه به تاریخ طبري، و غیر آن، بیشتر کتاب
چه ابن اثیر در آن کتاب آورده با رعایت اختصار، به فارسی بر میگردانم و در زیر میآورم.
را آغاز چنان بود که یزید در سال شصت و دو ( 62 ) پسر عم خود، ولید بن عتبۀ بن ابی سفیان را ولایت حجاز داده و « حرّه » واقعه »
در سال شصت و سه ( 63 ) او را برداشته و پسر عم دیگر خود عثمان بن محمد بن ابو سفیان را به جاي او گذاشته است. عثمان
گروهی از اشراف و بزرگان مدینه را به شام به نزد یزید گسیل داشته است.
یزید واردان از مدینه را بسیار گرامی داشته و به همۀ ایشان جائزه داده است. »
که مردي فاضل، عابد، شریف و بزرگوار بوده صد هزار درهم و بهر « غسیل الملائکه » اللّ بن حنظله مشهور به
􀀀
از آن جمله به عبد ه
یک از هشت پسرش که با او همراه بودهاند ده هزار درهم و به منذر بن زبیر هم صد هزار درهم بخشیده است.
این جماعت هنگامی که به مدینه باز گشتهاند در میان مردم بپا میایستاده و مفاسد یزید و قبائح اعمال او را اظهار میداشته و »
میگفتهاند:
اللّ بن
􀀀
عبد ه « ما از نزد کسی بر گشتهایم که بی دین، شراب خوار، طنبور نواز، سگ باز و با اشرار و نوازندگان معاشر و دمساز است »
:«1» حنظله بپا ایستاده و گفته است
من از نزد کسی میآیم که اگر هیچ کس جز این فرزندان و پسرانم مرا یاري نکند من بجهاد برمیخیزم. همانا او مرا گرامی داشته »
منذر بن زبیر » « و بمن درهم و دینار داده لیکن من این مالها را از او نگرفتهام مگر براي این که نیرو یابم و بتوانم با وي بجهاد برآیم
هم که پس از آن جماعت از شام برگشته چون به مدینه در آمده
122 از 452
______________________________
اللّ ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من
􀀀
اللّ بن حنظلۀ بن الغسیل قال: و ه
􀀀
1) و اخرج الواقدي من طرق: ان عبد ه )
( تاریخ الخلفاء 209 ) « السماء! انه رجل ینکح امهات الاولاد و البنات و الاخوات و یشرب الخمر و یدع الصلاة
228
آن چه در شام از یزید دیده و دانسته فاش میساخته و میگفته است:
یزید صد هزار درهم بمن داده و این عطیّه و اکرام او مرا از این که حقیقت را فاش سازم و به راستی سخن گویم باز نمیدارد. به »
خدا سوگند یزید شراب میآشامد، به خدا سوگند یزید چنان از شراب خواري و میگساري مست و بیخود میگردد که نماز
«.. نمیگزارد
اللّ فرزند غسیل الملائکه (حنظله) و دیگر جماعت که از شام بر گشته در بارة کارهاي زشت یزید از پیش گفته بود
􀀀
آن چه عبد ه »
منذر بن زبیر بالاتر و بیشتر از آنها را براي مردم مدینه اظهار میداشت مردم مدینه، مرکز دین و مجمع دین داران و فقیهان چون از
کردار و رفتار یزید آگاه شده و فساد دستگاه حکومت را دانستهاند سخت برآشفته و از فرمانبرداري یزید سرد شده و سر برداشتهاند.
اللّ زیاد را دستور داده که از کوفه به مدینه رود و مردم مدینه را سر کوبی دهد و از آنجا هم براي از میان بردن
􀀀
یزید نخست عبید ه »
اللّ زبیر به مکّه برود و غائلۀ او را به پایان رساند. ابن زیاد این دستور را نپذیرفته و چنین گفته است:
􀀀
عبد ه
و جنگ مدینه و مکّه را براي یزید فاسق بدکار با هم جمع نخواهم «1» به خدا سوگند هر گز دو کار بزرگ: کشتن فرزند پیغمبر »
را که پیر و در آن هنگام مریض بوده و بعد از واقعۀ مدینه به لقب «2» یزید چون از ابن زیاد نومید شده مسلم بن عقبه مرّي » « کرد
شهرت یافته خواسته و بوي دستور داده که با دوازده هزار تن سپاهی به حجاز رهسپار گردد و به او گفته است: اگر تلف « مسرف »
گردد حصین بن نمیر سکونی را به جاي خود به فرماندهی سپاه برگزیند و در جمله دستورهایی که بوي داده گفته است:
______________________________
1) مرادش واقعۀ کربلا و کشتن حسین بن علی (ع) است. )
ان لک من اهل المدینۀ یوما فان فعلوا فارمهم مسلم بن عقبۀ فإنه رجل قد » : 2) معاویه در وصایاي خود به یزید گفته بوده است )
« عرفت نصیحته
229
«..!! ادع القوم ثلاثا فإن اجابوك، و الّا فقاتلهم فإذا ظهرت علیهم فابحها ثلاثا فکلّ ما فیها من مال او دابّۀ او سلاح او طعام فهو للجند »
مسلم بن عقبه با چنین فرمانی به مدینه رفته و در اواخر ماه ذو الحجه از سال شصت و سه ( 63 ) واقعۀ حرّه را بوجود آورده است. در »
و کشته «1» این واقعه بعد از کشته شدن پسر غسیل الملائکه و همۀ فرزندانش و هم کشته شدن محمّد بن عمرو بن حزم انصاري
کار به غلبه و پیروزي «2» اللّ بن زید بن عاصم و کشته شدن گروهی بسیار از مهاجر و انصار و از دیگر مردم مدینه
􀀀
شدن عبد ه
شامیان پایان یافته است.
پس مسلم، جان و مال و ناموس اهل مدینه را سه شبانه روز بر سپاهیان شام، مباح ساخته و در این سه شبانه روز سپاهیان شامی هر »
نسبت به مردم مدینه اعمال کردهاند. ،«3» چه خواسته و توانستهاند، از قتل نفوس و تاراج اموال و هتک نوامیس و اعراض
چون مدّت اباحه (سه شبانه روز) پایان یافته مسلم از مردم مدینه خواسته است که با یزید بدین عنوان بیعت کنند که او را بندهاند!! »
و جان و مال و اهل ایشان به یزید تعلّق دارد که هر گونه بخواهد در بارة ایشان حکم دهد و عمل کند!.
مردم به ناچار و ناخواه این گونه بیعت را پذیرفته و بر آن گردن نهادهاند و اگر کسی از آن سر پیچیده و گردن کشیده و گفته »
بر کتاب خدا و سنّت پیغمبرش بیعت » است
123 از 452
______________________________
« اللّ ، رب الساریۀ قد رأیتک تطیل القیام فی الصلاة إلی جنبها
􀀀
فمر به مروان بن الحکم فقال: رحمک ه » 1) ابن اثیر نوشته است )
2) زهري را از شمارة کشتگان واقعۀ حره پرسیدهاند پاسخ داده است: )
« سبعمائۀ من وجوه الناس، من المهاجرین و الانصار، و وجوه الموالی. و ممن لا اعرف من حر و عبد، و غیرهم عشرة آلاف »
و هم در آن واقعه بسیاري از دوشیزگان مورد « و وقعوا علی النساء حتی حبلت الف امرأة فی تلک الایام من غیر زوج » : 3) گفتهاند )
تجاوز قرار گرفتهاند.
230
اللّ بن ربیعۀ بن اسود و محمّد بن ابی جهم بن حذیفه به فرمان مسلم سرش را از تن جدا کردهاند.
􀀀
مانند عبد ه « میکنم
سیوطی در تاریخ الخلفاء (209 ) این مضمون را آورده است:
و در سال شصت و سه ( 63 ) یزید را خبر دادند که اهل مدینه او را خلع کردهاند پس سپاهی انبوه از شامیان بدانجا گسیل داشت و »
اللّ زبیر را یکسره سازند و او را از میان بردارند.
􀀀
به ایشان دستور داد که پس از قتال و قتل مردم مدینه رهسپار مکّه شوند و کار عبد ه
پس واقعۀ حرّه، که چه دانی آن واقعه چیست؟ رخ داد. »
حسن بصري از این واقعه یاد کرده و چنین گفته است: »
به خدا سوگند نزدیک باین بود که حتّی یک تن از مردم مدینه رهایی و نجات پیدا نکند. گروهی از صحابۀ پیغمبر (ص) و »
گروهی از غیر صحابه در آن واقعه کشته شدند و مدینه به یغما رفت و اموال مردم غارت شد و از هزار دوشیزه ازالۀ بکارت گردید
اللّ علیه و سلّم گفت:
􀀀
انّا للّه و انّا الیه راجعون. پیغمبر صلّی ه
.« این حدیث را مسلم روایت کرده است « اللّ و الملائکۀ و الناس اجمعین
􀀀
اللّ و علیه لعنۀ ه
􀀀
من اخاف اهل المدینۀ اخافه ه »
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغۀ (جلد اوّل- 306 -) این مضمون را آورده است:
چون سپاه حرّه به سرکردگی مسلم بن عقبۀ مرّي به مدینه در آمد سه شبانه روز به فرمان مسلم مدینه اباحه شد پس اهل آن را مانند »
ابناء مهاجران و انصار و » ! قصّاب که با گوسفندان معامله میکند از دم شمشیر گذراندند به طوري که قدمها در خون فرو میرفت
ذریّه اهل بدر را بیدریغ از دم تیغ گذراند و کسانی از صحابه و تابعان را، که از کشته شدن رهایی یافته بودند مجبور ساخت که
بدین عبارت بیعت کنند عبد قنّ (بندهاي که از پدر و مادر بنده زاده باشد) امیر المؤمنین، یزید بن معاویه هستند!!
231
عبارت بیعت براي همه مردم مدینه به همین گونه بود جز این که علی بن حسین را بحسب سفارشی که یزید بن مسلم کرده بود »
بیعت ستاند. « برادر و پسر عمّ امیر المؤمنین، یزید، است » گرامی و بزرگ داشته و بر تخت خود نشانده و از او باین عبارت که
اللّ بن عباس چون حاضر نبود مانند دیگر مردم مدینه بیعت کند از مدینه گریخت و به قبیلۀ کنده که مادرش از آن
􀀀
علی بن عبد ه
قبیله بود پناه برد و مردم قبیله حمایت و شفاعت او را بپا خاستند و مسلم را گفتند: خواهر زادة ما هم جز بدان گونه که پسر عمّش،
علی بن حسین بیعت کرده بیعت نمیکند مسلم نپذیرفت و گفت:
من کاري نمیکنم مگر به دستور و سفارش یزید و گر نه علی بن حسین هم میکشتم چه اهل این بیت سزاوارترند بقتل از دیگر »
مردم!، یا این که از او نیز همان گونه بیعت میگرفتم که از دیگر مردم مدینه بیعت گرفتم. عاقبت مصلحان پا به میان نهادند و بر این
اللّ بن عباس بدین عبارت:
􀀀
قرار دادند که علی بن عبد ه
مسلم پس از آن کشتار فجیع و رفتار ننگین بتعبیر ابن عبد ربّه (العقد الفرید) » « انا ابایع امیر المؤمنین یزید بن معاویۀ و التزم طاعته »
بعث برءوس اهل المدینۀ إلی یزید فلمّا ألقیت بین یدیه جعل یتمثّل یقول ابن الزّبعري یوم احد:
124 از 452
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
«1» لأهلّوا و استهلّوا فرحا و لقالوا لیزید لا فشل
______________________________
1) برخی، تمثل یزید را به ابیات بالا مربوط به هنگامی که سر حسین بن علی (ع) جلو او نهاده شده بود و با چوب بدان اشارت )
در برخی از « لا فشل » میکرده دانستهاند. بعید نیست که در هر دو واقعه این تمثل، تحقق یافته باشد. در کلمۀ آخر بیت دوم به جاي
آورده شده. « لا تشل » کتب
232
اللّ لا
􀀀
اللّ . قال: و ه
􀀀
اللّ علیه و سلّم: ارتددت عن الإسلام یا امیر المؤمنین؟ قال: بلی نستغفر ه
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
فقال له رجل من اصحاب رسول ه
مسلم پس از این که سرها را روانه شام ساخته خود راه مکّه را پیش گرفته لیکن در میان راه « ساکنتک ارضا ابدا. و خرج عنه
بیماریش شدت یافته و بحال مرگ افتاده پس حصین بن نمیر را به جاي خویش برگزیده که به مکّه رود و در آنجا آن کند که وي
در مدینه کرده است. مسلم مرده و حصین به مکه رفته و پنجاه روز آنجا را محاصره کرده و آتش در خانۀ کعبه افکنده! و آن را
سوزانده (اوائل ربیع الاول) محاصرة مکه تا آخر ماه ربیع که یزید مرده و خبر آن انتشار یافته ادامه داشته است چون خبر مرگ یزید
منتشر گشته حصین از محاصره دست کشیده و بسوي شام باز گردیده است.
جزء پنجم 365 ) این مضمون را آورده است: ) « العقد الفرید » ابن عبد ربّه در کتاب
اللّ بن حسن مأمور کرد بوي چنین دستور داد:
􀀀
هنگامی که منصور، خلیفه عباسی، عیسی بن موسی را براي محاربه با پسران عبد ه »
اللّ بن حسن را به اطاعت و پیروي از جماعت بخوان اگر پذیرفت از او به پذیر و
􀀀
یا ابو موسی چون به مدینه برسی محمد بن عبد ه »
اگر گریخت از پی وي مرو، و اگر جز جنگ نخواست با او به جنگ، و از خدا یاري بخواه و چون بر او پیروز گشتی مردم مدینه را
اللّ
􀀀
بترس و هراس میفکن و بر همۀ ایشان ببخشا چه ایشان ریشه و تبار و از تخمۀ مهاجران و انصارند و در جوار قبر پیغمبر صلّی ه
علیه و سلّم هستند.
اینست فرمان و دستور من به تو، نه چنانکه یزید بن معاویه هنگامی که مسلم بن عقبه را به مدینه گسیل داشت به او دستور داد و »
نمایان شود او را بکشد و سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر سپاهیان شام، « ثنیّۀ الوداع » بوي سفارش کرد که هر کس در
مباح سازد و او هم چنین کرد و چون خبر به یزید رسید به شعر ابن زبعري، که
233
گفته بود: « احد » در روز جنگ
(لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل)
تمثّل جست.
آنگاه به مردم مکّه بنویس که ایشان را بخشیدهاي و از گناهان و کارهاشان در گذشتهاي، چه ایشان بستگان خدا و همسایگان او »
و ساکنان حرم و جایگاه امن هستند و همه خویش و تبار و بزرگان خانهاند که ستم در آنجا روا نبود، آنجا است که خدا پیمبر خود
محمد را از آنجا برانگیخته و پدران و نیاکان ما را از آن رو که به بزرگداشت خانۀ او پرداختهاند بزرگ داشته است.
اینست دستور و سفارش من به تو، نه چنانکه عبد الملک به حجّاج دستور داده و سفارش کرده است که منجنیقها بسوي کعبه بر »
افرازد و در حرم خدا به ستم و جور برخیزد و او چنین کرد و چون عبد الملک از کردة او آگاه شد ببیت عمرو بن کلثوم تمثّل
جست و گفت:
الّا لا یجهلن احد علینا فنجهل فوق جهل الجاهلینا
125 از 452
لنا الدّنیا و من اضحی علیها و نبطش، حین نبطش قادرینا
این مضمون را آورده است: «1» « کیاهراسی » ابن خلّکان در طیّ ترجمۀ فقیه شافعی معروف به
از کیاهراسی پرسیدند که یزید بن معاویه چه گونه کسی بوده است؟ او چنین پاسخ داده است: »
احمد حنبل را در بارة یزید دو قول است: تلویح و تصریح. »
______________________________
1) ابو الحسن علی بن محمد طبري ملقب به عماد الدین متوفی به سال پانصد و چهار ( 504 ) هجري قمري. )
234
مالک بن انس را نیز دو قول است: تلویح و تصریح. »
ابو حنیفه را هم دو قول است: تلویح و تصریح. »
لیکن ما را یک قول است به تصریح، نه تلویح، چرا چنین نباشد؟ با این که یزید، نردباز، دائم الخمر بوده و اشعار او در بارة خمر، »
معروف است که از آن جمله است این ابیات:
اقول لصحب ضمّت الکاس شملهم و داعی صبابات الهوي یترنّم
خذوا بنصیب من نعیم و لذّة فکلّ و ان طال المدي یتصرّم
لو مددت ببیاض لمددت العنان فی مخازي » : آنگاه فصلی در بارة فساد یزید پرداخته پس از آن در پشت ورقه چنین نوشته است »
جزء چهارم- 127 ) این مضمون را نوشته است: ) « العقد الفرید » ابن عبد ربّه، فقیه مالکی، در کتاب « هذا الرّجل
هنگامی که عبد الملک مروان به مدینه در آمد حجّاج بن یوسف که از همراهان او بود در حالی که شمشیري مزیّن بر کمر بسته و »
با تبختر و بزرگمنشی بر خالد بن یزید بن معاویه، که در مسجد نشسته بود، گذشت. مردي از قریش خالد را پرسید که این مرد
متکبّر بزرگنما کیست؟ خالد گفت: به به! این عمرو عاص است.
حجّاج این سخن بشنید پس برگشت و خالد را چنین گفت: »
به خدا سوگند مرا خوش نیست که از عاص متولد شده بودم یا این که عاص از من تولد یافته بود لیکن اگر بخواهی به تو میگویم »
که من کیستم. من پسر شیوخ از ثقیف و عقیلههایی از قریش هستم. من کسی هستم که صد هزار نفر را که همه بر پدرت، یزید،
بکفر و به شرب خمر گواهی میدادند با همین شمشیر زدم تا اقرار کنند که او خلیفه بوده است!! آنگاه بر او پشت کرد و با خود
میگفت: این عمرو عاص است!
235
جزء چهارم- 133 ) این قضیّه را آورده و در دنبال آن در بارة حجّاج گفته است: ) « الکامل » ابن اثیر هم در کتاب
یزید با این سلطنت ننگین و اعمال ناروا، و سخنان کفر آمیز و ««1» فهو قد اعترف فی بعض أیّامه بمائۀ الف قتل علی ذنب واحد »
ناسزا سه سال و چند ماه زمام امر مسلمین را در دست داشته و پشت بر اریکۀ سلطنت زده و در ربیع الاول از سال شصت و چهار به
سن سی و هشت ( 38 ) سالگی در گذشته و فرزندش معاویه به جاي وي نشسته است.
______________________________
1) یعنی یکی از گناههاي بیشمار حجاج که خود بدان اعتراف کرده کشتن صد هزار نفر است که بکفر یزید گواهی دادهاند. )
236
-2 معاویۀ بن یزید -
126 از 452
معاویه پسر یزید مدّتی بسیار کوتاه که بقول مشهور، چهل روز و به قولی نود روز بوده پس از پدرش یزید زندگانی و حکومت
کرده و آنگاه به پدر پیوسته و از این جهان رخت بربسته است.
معاویۀ بن یزید کسی را به ولایت عهد برنگزید و گفت:
«.. لم انتفع بها حیّا فلا أقلّدها میّتا. لا یذهب بنو أمیّۀ بحلاوتها و اتجرّع مرارتها »
چون معاویه پسر یزید در گذشت و کسی را به جاي خود معیّن نکرد سلطنت اموي بر کسی استقرار کامل نیافت چه مردم حجاز و
اللّ زبیر بیعت کردند و مردم شام بعد از خونریزي و پراکندگی بر مروان حکم فراهم
􀀀
عراق و، بالجمله، بیشتر بلاد اسلامی با عبد ه
آمدند و با وي بیعت کردند. پس مروان اموي بر شام حکومت یافت و در حقیقت به جاي معاویه و فرزندش بر مسند سلطنت
نشست.
237
65 - -3 مروان بن حکم 64 -
چون معاویه، پسر یزید در سال شصت و چهار ( 64 ) زندگانی را به درود گفت و کسی را به جانشینی خود اختیار نکرد اختلافاتی به
همرسید و از آن میان مروان حکم در شام پیروز شد و از ماه ذو القعده از سال شصت و چهار در شام عنوان خلافت را بر خود نهاد.
مروان در ماه رمضان از سال شصت و پنج ( 65 ) به سنّ شصت و سه سال، به دستور عاتکه مادر خالد از یزید بن معاویه (که مروان
پس از این که مردم شام با وي بیعت کردند براي کوچک کردن خالد و سر شکستگی وي مادرش عاتکه را به زنی گرفته بود)
کشته شده و پسرش، عبد الملک مروان به جاي او نشسته است.
در بارة مروان همین بس که مورّخان سنّی و شیعه، به اتفاق، پیش آمد کار خلیفۀ سیم، عثمان، را بیشتر بر اثر فساد و افساد او
در جنگ جمل به تیر او ،« عشرة مبشّره » دانستهاند و به عقیده بسیاري از مورّخان معتمد از اهل تسنّن طلحه، صحابی مشهور و یکی از
کشته شده است.
در قاموس الرجال (جلد هشتم- 463 ) چنین آمده است:
از مستدرك خود از عبد الرحمن بن عوف روایت کرده که او « الفتن و الملاحم » در حیاة الحیوان دمیري است که حاکم در کتاب »
گفته است: هیچ مولودي براي کسی متولد نمیشد مگر این که او را به نزد پیغمبر (ص) میآوردهاند و او در بارهاش دعا میکرد
.« هو الوزغ بن الوزغ، الملعون بن الملعون » چون مروان ولادت یافت و او را به نزد پیغمبر (ص) آوردند پیغمبر (ص) گفت
238
) « اخبار النساء » در اینجا بس یک قضیه از اعمال فاسد مروان که از جنبۀ فقهی و فلسفه احکام دینی قابل توجه است از کتاب
ترجمه و نقل میشود (بطور خلاصه): «1» 3) تألیف عالم شهیر سنّی ابن قیّم جوزي
روزي بسیار گرم بود معاویه در دمشق، آهنگ خوشی و تفریح را با گروهی از یاران خود در محلی سرد و متنزّه نشسته بود اعرابی »
پیاده و پا برهنه که با تندي و شتاب بسوي او در حرکت بود از دور نمایان شد.
معاویه دستور داد او را حاضر کردند و از حاجت او پرسید. »
اعرابی چنین گفت: »
مردي اعرابی و از قبیلۀ بنی عذره هستم و شکایت را از ستمی که بر من شده به نزد تو آمدهام. آنگاه ابیاتی در ستایش معاویه »
برخواند:
معاویه پرسید: کدام یک از عاملان ما بر تو ستم روا داشتهاند؟ »
127 از 452
پس قضیۀ خود را بدین خلاصه یاد کرد: » ، اعرابی پاسخ داد: پسر عمّت، مروان، عامل مدینه »
من مردي بودم مالدار: شتر و گوسفند بسیار داشتم. مرا عمویی بود که دختري داشت به کمال عقل و جمال آراسته وي را به زنی »
بمن داد من او را براي جمال و کمالش سخت دوست میداشتم قضا را گوسفندان و شتران مرا بیماري به همرسید که همه از میان
رفتند و نابود شدند و از راه ناداري و بینوایی به خواري و بیچارگی دچار شدم. عمویم مرا از خود براند و زنم را از من گرفت و به
خانۀ خود برد.
ناگزیر از عمّ خویش به عامل مدینه، مروان، شکایت بردم. عمویم زناشویی ما را انکار کرد من درخواست کردم زن را حاضر کنند »
و از او حقیقت امر را بپرسند.
مروان پذیرفت و با حضار زن دستور داد. زن را آوردند. مروان چون چشمش
______________________________
751 ه. ق). - اللّ محمد بن بکر زرعی دمشقی حنبلی ( 691
􀀀
1) علامه حافظ، شمس الدین ابو عبد ه )
239
بر وي افتاد و زیبایی دل فریب او را دید دل به او داد و مرا به زندان افکند و عمویم را گفت:
اگر دختر را بمن به زنی بدهی یک هزار دینار نقد به تو میدهم و دو هزار درهم نیز بعد به تو خواهم داد و خودم طلاق او را »
میگیرم. عمو بدین کار خرسندي داد.
فرداي آن روز مرا از زندان بخواست و چون شیري خشمگین در من نگریستن گرفت و گفت: »
اي اعرابی سعدي را طلاق بده. گفتم: طلاق نمیدهم. دستور داد مرا بزنند و به زندان برگردانند. دیگر روز باز مرا نزد خود خواست
و همان اصرار و انکار تکرار شد. این بار دستور داد که مرا به سختی هر چه بیشتر که زبان از بیان آن ناتوان است زدند و به زندان
برگرداندند. روز سیم مرا بخواست چون مرا بر او وارد کردند بپا خاست و دستور داد شمشیر و نطعی آوردند و دژخیم را حاضر
ساختند. پس چنین گفت:
اي اعرابی سوگند به خدا و به بزرگی پدرم! اگر سعدي را طلاق ندهی فرمان میدهم سرت را از تن جدا سازند. »
من چون وضع را چنین دیدم بر زندگی خود ترسیدم و زن را یک طلاق گفتم. »
مرا به زندان برگرداندند و در آنجا نگه داشتند تا زن را عده به پایان رسید. پس مروان او را به زنی گرفت و زفاف کرد و مرا از
زندان رها ساخت.
اینک من به نزد تو آمدهام تا عدل و انصاف را در این باره بکار بري و مرا از این ستم و بی انصافی نجات بخشی آنگاه ابیاتی »
مبنی بر شدت عشق و علاقۀ خود به سعدي خواند و از خود بیخود شد و بحال بیهوشی بر زمین افتاد.
معاویه متأثّر شد و نامهاي به مروان نوشت و او را بر این کار زشت ناروا به سختی نکوهش و سرزنش کرد و نامه را به چند بیت »
خاتمه داد که از آن جمله است:
240
اللّ من فعل امرئ زان
􀀀
ولّیت، ویحک، امرا لست تحکمه فاستغفر ه
فما سمعت کما بلّغت فی بشر و لا کفعلک حقّا فعل انسان
آنگاه نامه را مهر بر نهاد و براي مروان فرستاد. مروان چون نامه را خواند سعدي را با نامهاي متضمن ابیاتی چند که از آن جمله
است:
اعذر فانّک لو ابصرتها لجرت منک الأماقی علی امثال انسان
128 از 452
فسوف یاتیک شمس لا بعادلها عند الخلیفۀ انسان و لا جان
به نزد معاویه فرستاد. چون سعدي بر معاویه در آمد و معاویه جمال و کمال و فصاحت او را دریافت بوي دل باخت و به وعدة
بخشیدن مال و جاه و گرفتن زن دیگر براي اعرابی به تطمیع وي پرداخت.
اعرابی چون این گونه سخنان از معاویه شنید سخت ناراحت شد و فریادي از دل برکشید و چون مردگان بر زمین افتاد. وقتی به »
هوش آمد ابیاتی عاجزانه برخواند.
معاویه گفت: تو اقرار کردي که او را طلاق گفتهاي مروان هم او را طلاق داده! اکنون این زن هم از تو و هم از مروان جدا است و »
در کار خود آزاد و صاحب اختیار. من او را آزاد میگذارم که از ما سه تن: من، مروان و تو، هر کدام را میخواهد برگزیند و به
همسري به پذیرد.
آنگاه سعدي را گفت: »
آیا امیر مؤمنان را! با این عزّ و شرف و مقام و قصرها میخواهی یا مروان را با آن ستمگري و زور گویی! یا این اعرابی را در »
گرسنگی و برهنگی و بینوایی؟
سعدي بسوي پسر عموي خود اشاره کرد و گفت: »
241
هذا و ان کان فی جوع و اطمار اعزّ عندي من اهلی و من جاري
« و صاحب التّاج او مروان عامله و کلّ ذي درهم منهم و دینار
مروان چنانکه گفته شد در ماه رمضان از سال شصت و پنج ( 65 ) به دستور عاتکه نابود گردید و پسرش عبد الملک جانشین وي
شد.
242
86 - -4 عبد الملک 65 -
ماه رمضان از سال شصتم هجري عبد الملک پسر مروان جاي پدر را گرفته و امارت و سلطنت را مدّعی و متصدي میبوده لیکن
بتعبیر جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء، و برخی دیگر از علماء تسنّن، خلافت او به صحت نپیوسته مگر از سال هفتاد و سه
73 ) که ابن زبیر را کشته است. عین عبارت سیوطی چنین است: )
لم تصحّ خلافته و بقی متغلّبا علی مصر و الشّام ثمّ غلب علی العراق و ما والاها إلی ان قتل ابن الزّبیر، سنۀ ثلاث و سبعین، فصحّت ..»
اللّ زبیر
􀀀
در سال هفتاد و سه ( 73 ) حجّاج بن یوسف به فرمان عبد الملک براي این که کار عبد ه « خلافته من یومئذ! و استوثق له الامر
را یکسره کند به مکّه رفته و کعبه را خراب کرده و در سال هفتاد و چهار ( 74 ) به مدینه رفته و با اهل مدینه به سختی و خشونت
رفتار نموده و باقی ماندگان از صحابه را که در مدینه میبودهاند نخست مورد استخفاف و اهانت قرار داده و ایشان را خوار و ذلیل
اللّ انصاري و سهل بن سعد ساعدي و انس بن مالک را بر گردنها و دستهایشان
􀀀
داشته و بدین منظور بزرگانی مانند جابر بن عبد ه
مهر نهاده! (شاید، باصطلاح، داغ گذاشته که بندگی و بردگی را نشان باشد!) سیوطی (تاریخ الخلفاء- 317 ) این مضمون را
نوشته است:
عبد الملک گفت: از این « اللّ فی أمّۀ محمّد اذا ملکتهم
􀀀
اتّق ه » : روزي، یکی از دوستان عبد الملک به شانۀ او دست زد و گفت »
.« اللّ فی أمرهم
􀀀
اتّق ه » : شوخی درگذر، من کجا و مقامی باین بزرگی کجا!؟ باز آن مرد گفت
243
129 از 452
همان شخص گفته است: هنگامی که یزید پسر معاویه سپاه بسوي مکه گسیل داشته عبد الملک گفته است: »
باز هم سیوطی از ابن ابی « جیشک إلیهم اعظم » : اللّ ؟ آن دوست باز بر شانۀ او دست نهاده و گفته است
􀀀
باللّ أ یبعث إلی حرم ه
􀀀
اعوذ ه »
عائشه (در همان از همان کتاب) آورده که گفته است:
( و هم سیوطی در همان کتاب (220 !« افضی الامر إلی عبد الملک و المصحف فی حجره فاطبقه و قال: هذا آخر العهد بک »
عقیدة خود را در بارة عبد الملک بدین عبارت، اشارت آورده است:
اللّ عنهم، یهینهم و یدلّهم: قتلا و
􀀀
لو لم یکن من مساوي عبد الملک الّا الحجّاج و تولیته إیّاه علی المسلمین و علی ال ّ ص حابۀ، رضی ه »
ضربا و شتما و حبسا. و قد قتل من ال ّ ص حابۀ و اکابر التابعین ما لا یحصی، فضلا عن غیرهم و ختم فی عنق انس و غیره من الصّحابۀ
جزء پنجم- 327 ) از اصمعی آورده که ) « العقد الفرید » ابن عبد ربّه در « اللّ و لا عفا عنه
􀀀
ختما، یرید بذلک ذلّهم، فلا رحمه ه
این مضمون را گفته است:
پس از مرگ حجّاج زندانها را رسیدگی کردند سی و سه هزار کس زندانی داشت که بر هیچ کدام از ایشان قتل و صلبی واجب »
نبود!! از آن جمله اعرابی بود که در میدان مدینۀ واسط بول کرده بود پس چون با دیگران آزاد شد این بیت را انشاء کرد:
اذا نحن جاورنا مدینۀ واسط خرینا و بلنا لا نخاف عقابا
244
نضر بن شمیل گفته است از هشام شنیدم که میگفت: کسانی را که حجاج به صبر کشته احصاء کردهاند یک صد و بیست هزار »
حجاج روزي مردم عراق را خطبه میگفت پس گفت: » ! 120 ) تن بودهاند )
من ملک علی عشرة رقاب من المسلمین جیء به یوم القیامۀ مغلولۀ یداه إلی » : یا اهل العراق، بلغنی انّکم تروون عن نبیّکم! انّه قال »
باز «! اللّ انّی لأحبّ إلیّ ان احشر مع ابی بکر و عمر مغلولا! من ان احشر معکم مطلقا
􀀀
و ایم ه « عنقه، حتّی یفکّه العدل او یوبقه الجرم
همو (در همان جزء از همان کتاب- 328 -) این مضمون را آورده است:
حجّاج آهنگ حجّ کرد پس پسر خود محمّد را جانشین خویش ساخت و حکومت بر مردم عراق را به او داد آنگاه به منبر بر آمد »
و چنین گفت:
انّی اردت الحجّ و قد استخلفت علیکم محمّدا ولدي، و أوصیته بخلاف ما اوصی به رسول » ! یا اهل العراق یا اهل الشّ قاق و النّفاق »
اللّ (ص) فی الانصار! فانّه اوصی فیهم ان یقبل من محسنهم، و یتجاوز عن مسیئهم.
􀀀
ه
«..! و انّی أوصیته ان لا یقبل من محسنکم! و ان لا یتجاوز عن مسیئکم »
حجّاج براي خوش آمد عبد الملک و تحکیم امارت خود مقام خلافت را از مقام رسالت بالاتر میشمرده و عبد الملک هم به آن
راضی میبوده و از او خوشش میآمده و به گفتهاش استناد میخواسته است.
332 ) چنین آورده است: « عقد » ابن عبد ربّه (جزء پنجم
و « اللّ علیه و سلّم و منبره: انّما یطوفون باعواد و رمّۀ
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
و ممّا کفّرت به العلماء الحجّاج قوله و راي النّاس یطوفون بقبر رسول ه »
همو (در همان صفحه) این مضمون را به اسناد از ابن عباس آورده که گفته است:
245
نزد عبد الملک بودیم که نامهاي از حجاج بوي رسید مبنی بر بزرگداشت امر خلافت و این که آسمان و زمین به چیزي جز خلافت »
قیام ندارد و این که خلیفه در نزد خدا از ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین افضل است زیرا خدا آدم را بدست خود آفریده و در
بهشتش ساکن ساخته ملائکه را به سجدة او واداشته و چون به زمینش فرستاد خلیفۀ خود قرارش داده و ملائکه را به رسالت بسوي
او گسیل داشته است.
130 از 452
عبد الملک را این نامه خوش آیند افتاد و گفت دوست داشتم که از خوارج کسی اینجا میبود و من او را با این نامه مخاصمه »
اللّ بن یزید که آنجا بود به منزل خود بازگشت و با میهمانان خویش این سخن را به میان گذاشت. حوار بن زید
􀀀
میکردم پس عبد ه
اللّ گفت: از عبد الملک براي من امان بگیر و مرا
􀀀
جنتی که از خوارج و از فراریان از حجاج بود و در آنجا حضور داشت به عبد ه
آگاه ساز تا بروم و با او گفتگو کنم.
اللّ امان گرفت و حوار را آگاه ساخت.
􀀀
عبد ه
پس بامداد فردا حوار غسل کرد و دو جامه پوشید و حنوط نمود و به دربار رفت و پس از استجازه با جامهاي سفید که بوي حنوط »
از آن به مشام میرسید به مجلس عبد الملک در آمد و گفت: السّلام علیکم و نشست.
عبد الملک غلام را فرمود نامۀ حجاج را آورده و به دستور او قرائت کرد چون تمام شد حوار گفت: چنان میبینم که ترا به جاي »
فرشته نهاده و به جاي پیغمبر نشانده و در موضع خلیفه قرار داده پس اگر تو فرشته هستی چه کسی ترا فرو فرستاد؟ و اگر پیمبري چه
کسی ترا به پیمبري برگزیده و به مردم فرستاده؟ و اگر خلیفه و جانشین هستی چه کسی ترا جانشین و خلیفۀ خود قرار داده آیا از راه
شور با مسلمین خلافت یافته؟
یا به شمشیر امور مردم را بدست گرفته و بر ایشان چیره و غالب شدهاي؟
عبد الملک گفت: چون ترا امان دادهام آزاري به تو نمیرسانم لیکن به خدا سوگند نباید در شهري که من باشم تو زندگانی »
«.. کنی
باز هم بنقل ابن عبد ربّه (جزء پنجم 333 ) حجّاج در طیّ کلامی گفته است:
246
سیوطی در تاریخ الخلفاء (220 ) این مضمون را آورده است: « و یحکم! أ خلیفۀ احدکم فی اهله، اکرم علیه ام رسوله إلیهم »
عبد الملک به هنگام مرگ که فرزند و جانشین خود، ولید، را وصیت میکرده در جمله مضمون زیر را به او سفارش کرده است: »
جانب حجّ اج را نیک نگه دار و او را اکرام کن چه او است که این مقام را براي شما آماده و رام ساخته و او است که در برابر ..»
مخالفان، ترا شمشیر و دست است پس سخن هیچ کسرا در بارهاش مپذیر و به سعایت مردم در حق وي گوش مده و بدان که تو به
او نیازمندتر هستی تا او به تو.
چون من بمیرم و چشم از جهان فرو بندم مردم را به بیعت خویش فرا خوان هر کس سر برگرداند سرش را با تیغ آبدار بردار. »
آنگاه بیتی را خواند که ولید را گریه دست داد عبد الملک، برآشفت و گفت: »
این چیست؟ آیا مانند زنان گریه سر میدهی و ناله میکنی؟ چون من بمیرم دامن به کمر زن و مانند پلنگ باش و تیغ بر آر و هر »
کس در برابرت خودنمایی و اظهار حیات کند گردن بزن و آن را که به خاموشی گراید و در برابر تو سر بلند نکند بگذار بدرد
بنقل سیوطی در تاریخ ) « الاوائل » عسکري در کتاب « درون و رنج نهان خویش باشد و از درد و رنج درونی از میان برود و بمیرد
الخلفاء- 218 -) در جملۀ اوصافی که براي عبد الملک آورده چنین گفته است:
منظور عسکري از « و هو اوّل من غدر فی الإسلام و اوّل من نهی عن الکلام بحضرة الخلفاء و اوّل من نهی عن الأمر بالمعروف »
عبد الملک یاد کرده غدر او است نسبت به عمرو بن سعید بن عاص که مورّخان معتمد در کتب خود آن را « اوّلیّات » که در « غدر »
به تفصیل آوردهاند. عسکري خودش هم گفته است:
کان مروان بن الحکم ولیّ العهد عمرو بن سعید بن العاص بعد ابنه فقتله »
247
عبد الملک، و کان قتله اوّل غدر فی الإسلام. فقال بعضهم:
131 از 452
یا قوم لا تغلبوا عن رأیکم فلقد جرّبتم الغدر من ابناء مروانا
اللّ ، کیسانا
􀀀
امسوا و قد قتلوا عمراً و ما رشدوا یدعون غدرا بعبد ه
و یقتلون الرّجال البزل صاحیۀ لکی یولّوا امور النّاس ولدانا
« اللّ قرآنا
􀀀
اللّ فاتّخذوا هواهم فی معاصی ه
􀀀
تلاعبوا بکتاب ه
( اللّ زبیر در سال هفتاد و پنج ( 75
􀀀
سیوطی در تاریخ الخلفاء (218 ) نقل کرد که گفتهاند: عبد الملک پس از کشته شدن عبد ه
که به مدینه رفته به منبر بر آمده و بعد از حمد و ثناء الهی چنین گفته است:
امّا بعد فلست بالخلیفۀ المستضعف (یعنی عثمان) و لا الخلیفۀ المداهن (یعنی معاویۀ) و لا الخلیفۀ المأفون (یعنی یزید). الا و انّ من »
کان قبلی من الخلفاء کانوا یأکلون و یطعمون من هذه الأموال الا و انّی لا اداوي ادواء هذه الامّۀ الّا بالسّیف حتّی یستقیم لی قناتکم.
تکلّفوننا اعمال المهاجرین و لا تعملون مثل اعمالهم فلن تزداد الّا عقوبۀ حتّی بحکم السّیف بیننا و بینکم. »
هذا عمرو بن سعید قرابته قرابته و موضعه موضعه قال برأسه: هکذا فقلنا بأسیافنا: هکذا. الا و انّا نحمل لکم کلّ شیء الّا و ثوبا علی »
امیر او نصب رایۀ.
اللّ لا یفعل احد فعله الّا جعلتها فی عنقه.
􀀀
الا و انّ الجامعۀ الّتی جعلتها فی عنق عمرو بن سعید عندي. و ه
««1» اللّ ، بعد مقامی هذا، الّا ضربت عنقه
􀀀
اللّ لا یامرنی احد بتقوي ه
􀀀
و ه »
______________________________
جزء چهارم 104 ) هم نقل گردیده ) « الکامل » 1) خصوص این جمله اخیر در بسیاري از کتب معتبره آورده شده از جمله در )
است.
248
بعد از این سخنان از منبر فرود آمده است. عبد الملک در نیمه شوال از سال هشتاد و شش ( 86 ) به سنّ شصت و سه سالگی ( 63 ) در
گذشته و فرزندش ولید، که ولایت عهد میداشته، به جاي پدر زمام دار حکومت گشته و بر مسند خلافت نشسته و تا ماه جمادي
الآخرة یا ربیع الاول، از سال نود و شش ( 96 ) که به گفته ابن اثیر به سن چهل و دو سالگی (و به قولی دیگر 44 سالگی) در گذشته
سلطنت میداشته است.
249
96 - -5 ولید 86
اشاره
در ماه شوال عبد الملک در گذشت، بزرگترین فرزندش به نام ولید، که ولایت عهد میداشت، به جاي پدر به سلطنت نشست ولید
بوده است. چون عبد الملک او را سخت دوست «1» « لحّان » ، تربیتی درست نمیداشته و به درستی سخن نمیرانده و، باصطلاح
میداشته در تعلیم و تربیت، که معمولا در بادیه انجام مییافته، کوتاهی کرده است. این عبارت از عبد الملک نقل شده است:
.«2» « اضرّنا فی الولید حبّنا له، فلم نوجّهه إلی البادیۀ »
در بارة غلطگویی ولید مواردي در کتب تاریخ آورده شده که نمونه را چند مورد یاد میگردد:
بضم لام) آورده ) « یا اهل المدینۀ » روزي در مدینه بر منبر رسول (ص) بر آمده تا خطبه بخواند خطاب به مردم مدینه را به غلط
132 از 452
بضم تاء لیت) قرائت کرده است. ) « یا لیتها کانت القاضیۀ » است. باري دیگر بر منبر آیه را به غلط
عمر بن « انقص ألفا » : ولید بوي گفته است « یا صالحا » غلام بانگ برآورده است « ادع لی صالح » : وقتی دیگر غلام خود را گفته است
عبد العزیز که در
______________________________
جزء چهارم- 138 ) چنین آورده است: ) « الکامل » 1) ابن اثیر در کتاب )
بفتح النون و ظن « من ختنک » : و کان الولید لحانا لا یحسن النحو، دخل علیه اعرابی فمت الیه بصهر بینه و بین قرابته فقال له الولید »
الاعرابی انه یرید الختان فقال:
«.. و ضم النون. فقال الاعرابی: نعم فلان. و ذکر ختنه « من ختنک » فقال له سلیمان: انما یرید امیر المؤمنین « بعض الاطباء »
.( 2) العقد الفرید (جزء پنجم 187 )
250
« کان جبّارا عبیدا » و بتعبیر ابن اثیر « کان جبّارا ظالما » ولید بتعبیر سیوطی « و أنت یا امیر المؤمنین فزد ألفا » : آنجا بوده گفته است
نقل کرده که: « حلیۀ الاولیاء » سیوطی از کتاب
هنگامی که ولید در شام و حجّاج در عراق و عثمان بن جباره در حجاز و قزّة بن شریک در مصر امارت میداشتهاند عمر بن عبد »
ولید مدت ده سال زمام دار امور مسلمین بوده در این ده سال فتوحات اسلامی « اللّ ، جورا
􀀀
امتلأت الأرض، و ه » العزیز میگفته است
بسیار توسعه یافته: بیگند و بخارا و سردانیه و سطموره و قمیقم و هند و اندلس و جرثومه و طوانه و جزیرة منورقه و میورقه و نسف و
کشّ و شومان و حصونی از آذربایجان و دبیل و باجه و بیضاء و خوارزم و سمرقند و کابل و سغد و فرغانه و شاش و سنداره و
طوس و بسیاري از جاهاي دیگر را که مورّخان معتبر آنها را ضبط کرده و نام بردهاند از فتوحات زمان ولید بشمار گرفتهاند.
ولید برخی از شئون دینی را، تا حدّي، مورد توجه میداشته و آثار علاقهمندي ابراز میکرده است از جمله بتعبیر سیوطی (در تاریخ
و از جمله این که در همان آغاز زمامداري و فرمانروائی «.. و رزق الفقهاء و الضعفاء و الفقراء و حرّم علیهم سؤال الناس » ( الخلفاء
خود (سال 87 ) دستور داده است مسجد پیغمبر (ص) را توسعه دهند و در همان سال ( 87 ) یا سال هشتاد و هشت ( 88 ) به ساختن
مسجد جامع دمشق (مسجد اموي) اقدام کرده است.