گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
تخلیص اوضاع عمومی



299
و دستگاه حکومت شام از لحاظ « اموي » تخلیص اوضاع عمومی در دورة اول از عهد دوم کوتاه گفتار این که در این دوره دربار
تردّد فقیهان با ایمان و رفت و آمد اشخاص متوجّه بحقائق احکام و تشنگان بحث و نظر در مسائل اصلی و فرعی اسلام و تحقیق و
تنقیح این گونه امور، وضعی بر خلاف وضع مجالس خلفاء راشدین، در مدینه، یافته است.
به جاي بزرگان از صحابه و دل باختگان به قرآن و اکابر از پرورش یافتگان در مهد دانش و ایمان، بیشتر اوقات هرزه درایان و
شاعران و مدّاحان و یاوه سرایان و گزافهگویان و چاپلوسان و منافقان و سیاستمداران رفت و آمد و نشست و برخاست میداشتند.
بعلاوه مرکز سلطنت مستبدّانۀ معاویه و اخلاف اجلاف او (شام) از موطن آن بزرگان، که کانون تعلیم و تعلّم امور دینی شده بود
(مدینه)، و ساکنانش از مهاجر و مواطن، بزرگ و کوچک، زن و مرد، بشئون دینی خو گرفته و مأنوس گردیده بودند دور بود و
این خود موجب میشد که این گونه اشخاص یا هیچ به آن دستگاه دربار نزدیک نشوند و یا اگر گاهی نزدیک شوند براي رفع
تعدّي و تجاوز عمّال معاویه و اعقابش باشد یا براي مقاصد و حاجاتی دیگر، که بهر حال آزادي و آزادگی بیشتر اینان محدود و
مصدوم میبود، رهسپار آن دربار شوند.
بهر جهت بحث از امور شرعی و احکام اسلامی و تحقیق در حقائق مقاصد دینی در دستگاه معاویه و محاضر و محافل جانشینان او
بسیار کم و ناچیز و اتفاقی میبوده
300
چه از همه چیز گذشته معاویه (و هم اخلاف او) را باین امور علاقه و دلبستگی نمیبوده و ترویج و تحقیق دین و مسائل و احکام
اسلام، بالاصاله، مورد توجّه و نظر نمیشده و اگر با دستگاه حکمروایی و سلطنت کسري مآبانه و قیصر منشانۀ او تماس نمیداشته
آن را مهم نمیدانسته و گفتگوي از آن را به چیزي نمیشمرده بلکه به حقیقت امور دین و شئون اسلام را دست آویز حفظ و بقاء و
بسط و رقاء امور و شئون سلطنت و استیلاء خود قرار میداده و دائر مدار آنها میشناخته است و طرح آنها را در موردي که از آنها
استفاده میداشته میخواسته و در غیر این مورد نیازي در طرح و بحث و حلّ و فهم آنها نمیدیده است و در حقیقت آن امور را که
از لوازم و خواص مقام خلافت دینی است نسبت به مقاصد سلطنت از زواید میشمرده است.
خلاصه این که مسائل دینی و احکام فرعی که انشاء و اصدار آنها در زمان پیغمبر (ص) از مراحل تشریع و از شئون و مقاصد نبوّت
بود، در زمان بعد از وي بحث و فحص و جمع و نشر و حفظ و بسط و اجراء و ترویج و فهم و تفهیم آنها از وظائف خلفاء و
جانشینان پیغمبر (ص) شناخته میشد بدین معنی که مقام خلافت چنانکه در امور دنیا و سیاست و تدبیر شئون حیات اجتماعی امّت
تنها ملجأ و مرجع میبود در امور دینی و تشخیص و تعیین وظائف و تکالیف مسلمین از لحاظ مقررات شرع و دین و آداب و سنن
براي آنها مصطلح گردیده، نیز همان حوزه و مقام، مرجع و ملاذ میبود، و به اقتضاي روح خلافت و « فقه » آیین که بعدها نام
حقیقت نیابت از مقام نبوّت باید هم چنین میبود و باشد.
پس هر گاه در خود مرکز خلافت، مدینه، یا در حجاز یا در دیگر بلاد و کشورهایی که بدست اهل اسلام گشوده شده و اسلام در
آنجاها استقرار یافته موضوعی را حکم آن مجهول بود یا مقطوع نبود طالبان علم و قطع به آن، عقیده داشتند که باید به مقام
خلافت، مراجعه و حکم آن موضوع را از آن مقام، استفسار و استعلام کنند و به استناد پاسخی که از آن مقام به ایشان میرسید آن
حکم را بکار برند. مقام خلافت هم خود را
301
157 از 452
در برابر این مراجعات، مسئول میدانست و مکلّف میشمرد که مشکل را حلّ کند پس از راه علم و اطلاع، اگر مطلع و عالم به آن
بودند، یا از روي مشاوره و یا راي آن را روشن میساخت و به مراجعه کنندگان پاسخ میداد.
در حقیقت اهل اسلام مقام خلافت را از لحاظ مرجع بودن براي بیان احکام و تکالیف دینی، در آغاز آن، مقامی اصلی و مرکزي
رسمی میشناختند و آن را مرجعی مسلّم براي بحث و فحص و تنقیح و تحقیق و تعیین و تبیین مسائل و احکام میدانستند و خلافت
را دنبالۀ نبوّت که مبدأ هدایت و منشأ ارشاد است میانگاشتند و خلیفه را به تعلیم و تبیین کتاب و حکمت و تبلیغ و تعیین احکام
شریعت و نشر و ترویج مقاصد و حقائق رسالت، مکلّف و پیروان دین را به اطاعت از گفتههاي دینی آنان موظّف میشمردند.
از این رو، چنانکه از این پیش هم گفته شده، خلیفه در این گونه موارد بیشتر از اوقات بزرگان صحابه را فراهم میآورد. و در بارة
و مسائل مستحدثه که مورد سؤال قرار یافته به مشاوره و مذاکره میپرداخته و از نظر آنان استفاده میکرده « حوادث واقعه » حکم این
خود را بکار میبسته و حکم دینی موضوعی را به اجتهاد خویش استخراج و سرگردانی و جهل سؤال کننده را « راي » و گاهی هم
دفع و رفع میساخته است.
در آن دوره، دورة خلفاء راشدین، خلافت خواه به استناد انتخاب امّت و خواه به استناد نصّ پیغمبر (ص) یا نصّ خلیفۀ سابق، در نظر
اصحاب پیغمبر و پرورش یافتگان به آداب دین، از شئون دین و براي حفظ و نشر دین میبوده و، بهر حال، جنبۀ دینی آن غلبه
میداشته یعنی خلیفه را از دید این که جانشین فرستادة خدا و نائب رهنما و معلّم و مرشد و هادي و مزکّی و مربّی کامل الهی است،
پس حافظ دین و ناشر مقاصد و کاشف حقائق آن است میدیده و مینگریستهاند و او نیز خود را به همین عنوان میشناسانده و
میخواسته است که امّت او را به همین گونه بشناسند.
اگر کجروي و انحرافی از راه دین در من » : به جهات یاد شده بوده که خلیفه با کمال صراحت برفراز منبر فریاد میزده است که
دیدید مرا آگاه سازید و به راه راستم
302
و مسلمین هم کسانی داشتهاند که برمیخاسته و با کمال شجاعت و نهایت شهامت شمشیر خود را در برابر خلیفه از نیام « برگردانید
و بظاهر از همین « اگر به کجی گرایی و راه انحراف پیمایی و در آن به پایی ترا با شمشیر راست میکنیم » : میکشیده و میگفتهاند
جهت بوده که به هنگام انتخاب خلیفۀ سیّم، عبد الرحمن بن عوف متابعت از سیرة دو خلیفۀ سابق را شرط بیعت قرار میداده.
خلاصه این که چنین بوده است عقیده و نظر مسلمین به مقام خلافت و چنان بوده است شیوه و سیره خلفاء راشدین.
لیکن معاویه را که نه از مزایاي عالیۀ صدر اسلام، از قبیل سبق به ایمان و مهاجرت و مجاهدت در رکاب پیغمبر (ص) و امتداد مدت
صحبت، شرف و مزیّتی وجود داشته و نه از خلیفۀ سابق، نصّی در کارش بوده و نه از زعماي امّت و مردمان با بصیرت و، باصطلاح،
اهل حلّ و عقد انتخابی به میان آمده بلکه به زور و زر و نیرنگ و دغل با خلیفۀ راشد جنگ و حق مسلّم فرزند پیغمبر را غصب
کرده و جنبۀ سلطنت کسري و فرمانروایی هرقلی و قیصري به آن داده و ولایت عهد فرزند فاسق خود یزید را براي بعد از خود به زر
و زور و حیله و غرور بر امّت مسلمان تحمیل کرده است چنانکه با کمال بی اعتنائی به مسلمین و با نهایت استبداد و بی حیایی این
مطلب را خودش بر فراز منبر و در مدینه پیغمبر گفته است.
هنگامی که به مدینه مشرف شده متملقان و منافقانی از قریش که مانند خود او سست دین و دنیا دار و هوي پرست بودهاند
چاپلوسی و خوش آمد را بوي چنین گفتهاند:
او چون این سخن شنیده به منبر بر آمده و چنین گفته است: « الحمد للّه الّذي اعزّ نصرك و اعلی کعبک »
تا آخر آن چه فقیه ) «.. اللّ ما ولّیتها بمحبّۀ علمتها منکم و لا مسرّة بولایتی، و لکنّی جالدتکم بسیفی هذه مجالدة
􀀀
امّا بعد فإنّی و ه »
آورده و از این پیش هم در این اوراق آورده شد) بطور خلاصه باید گفت: « العقد الفرید » مالکی آن را در
158 از 452
303
در زمان معاویه و اعقاب او از بنی امیّه دستگاه و دربار حکومت، یا خلافت، بتفقیه و تفقّه و ترویج شرع و تحقیق و تنقیح فقه و حتّی
بعمل به آن دلبستگی و علاقۀ لازم را نمیداشته بلکه بر خلاف مسلّمات و ضروریّات دین رفتار میشده و محرّمات و منکرات انجام
مییافته است.
و کوشش در کشورگشایی و بسط حکومت خود زیر عنوان خلافت «1» هدف واقعی افراد این خاندان، تحکیم اساس سلطنت
اسلامی و کسب ثروت و مال از طریق فتوحات میبوده ازین رو آن دوره از دورههاي درخشان فتوحات بشمار است و در عین حال
بمعنی اصطلاحی و « فقه » در همان دوره تفقّه و تفقیه را هم حرکت و جنبشی جالب و قابل توجه به همرسیده که میتوان گفت
بصورت علم رسمی و فنّ بحث و نظري در آن دوره بنیاد یافته و استقلال آن پایه گذاري شده و در همان دوره بوده است که عنوان
براي هفت تن فقیهان به نام، که در محل « فقهاء سبعه » شهرت یافته و عنوان « فقیه » تبدیل شده و کسانی بعنوان « فقهاء » بعنوان « قرّاء »
خود نام برده خواهند شد، اصطلاح و عنوان گردیده است و بحث و فحص در فروع بر وجه بحث علمی پا به میان نهاده و حتّی
فروعی غیر مبتلی به، بلکه غیر واقع، استخراج شده و در بارة حکم آنها بعنوان بحث اجتهادي و بقصد این که روزي مورد ابتلاء واقع
گردد یا بوقوع پیوندد گفتگو و بحث پیش آمده و مجالسی در مساجد و منازل براي بحث و فحص و تدریس و تدرّس و مناظره و
مجادله و ذکر و حفظ حدیث و نقل سنّت با توجّه و عنایت براویان و محدّثان و تعظیم و تکریم از ایشان و یاد کردن نام آنان
(اسناد) به هنگام تحدیث و اخبار تحقق یافته است.
در آن دوره علل و عوامل، متعدد دارد، « فقاهت » پیدا شدن این وضع براي
______________________________
1) از این رو هر کدام از این خاندان که سلطنت مییافته نخستین کاري که میکرده ده درهم بر ارزاق و حقوق جیره خواران و )
شده است. جوهري در « مثل سائر » براي اشاره باین عمل آن خاندان گفته و « عیر بعیر و زیادة عشرة » سپاهیان میافزوده است جملۀ
کان الخلیفۀ من بنی أمیۀ اذا مات و قام آخر زاد فی ارزاقهم عشرة « و قولهم عیر بعیر و زیادة عشرة ..» صحاح اللغۀ چنین آورده است
«.. دراهم
304
که در این اوراق برخی از آنها: دو علت و عامل، که به دستگاه حکومت مرتبط و با اوضاع و احوال ناشی از طرز سلطنت متناسب
است، مورد اشاره واقع میگردد: این دو عامل و علت، بطور خلاصه، عبارت است از:
-1 بر کنار گرفتن دستگاه حکومت، خود را از شئون مربوط باین مسائل و مباحث (مگر به مقداري که ضرورت حکومت و رعایت
سیاست آن را ایجاب میکرده است).
-2 افتادن تکلیف استخراج مسائل دین و مباحث احکام به دوش دانشمندان از صحابه و تابعان و آزاد بودن آنان در سرگرم شدن
باین گونه مطالب نخست در مدینه که از زمان پیغمبر و زمان خلفاء راشدین یگانه مرجع، و مراجعۀ به آن جا طبیعی و عادي و
مأنوس، میبوده و پس از آن مکه که نزدیکترین بلاد اسلامی به مرکز، مدینه، بوده و روابطی با مدینه، از دیگر بلاد، زیادتر و
شبیهتر و محکمتر میداشته و از این پس در سائر شهرهاي بزرگ اسلامی.
در آن دوره بر خلاف آن چه در زمان خلفاء راشدین معمول و لازم بوده، که مسائل معضله دینی و حوادث واقعۀ شرعی به کانون
خلافت و معهد رسالت مراجعه و حلّ آنها را از آنجا استفتاء میشده، شاید به دستگاه سلطنت اموي و دربار حکومت مروانی هیچ
مراجعه نمیشده، یا بسیار کم، از طرف مردم یا عمّال حکومت، به آن دستگاه مراجعه میشده است.
معمولا مردم به صحابه یا تابعان که مورد اعتماد ایشان میبوده رجوع میکرده، و از آنان مسائل دینی و احکام فقهی خود را
159 از 452
میخواسته و میپرسیدهاند، بویژه از کسانی که در مدینه بوده و به جهات و شئون دینی طبعا بیشتر وقوف میداشتهاند، و همین امر،
باعث شده که فضلاء از صحابه و تابعان در مسائل فقهی وارده به بحث و فحص پردازند و حتّی خود را براي جواب گویی مراجعات
بوجود آورند و به میراث گذارند. « فقه » آینده آماده سازند و نتیجه را فنّ و علمی به نام
305
طبري در کتاب تاریخ الامم و الملوك (جلد دوم) به اسناد از ابن شهاب از ابن قبیصه این مضمون را که او گفته آورده است:
زنی را بر عملی نذر بود که اگر انجام دهد پسر خود را در کنار کعبه بکشد. »
کند. « استفتاء » آن کار را مرتکب شده پس به مدینه آمده تا در بارة این نذر از بزرگان مدینه
اللّ عمر رفته و نذر و عمل خود را به او گفته و از او فتوي خواسته است.
􀀀
نخست به نزد عبد ه »
اللّ پاسخ داده است: من نمیدانم، خدا وفاء بنذر را خواسته است. آن زن گفته است: پس من باید پسر خود را قربانی کنم؟
􀀀
عبد ه
و بر این گفته و پاسخ چیزي نیفزوده است. « خدا شما را از این که خود را بکشید نهی فرموده است » : اللّ عمر گفته است
􀀀
عبد ه
اللّ عباس رفته و از وي فتوي خواسته است:
􀀀
پس از این، آن زن به نزد عبد ه »
اللّ عباس چنین پاسخ گفته است:
􀀀
عبد ه
خدا وفاء بنذر را امر کرده و از کشتن خود نهی. و عبد المطّلب بن هاشم نذر کرده بوده است که اگر خدا بوي ده فرزند عنایت »
اللّ ، که
􀀀
فرماید یکی از ایشان را قربان کند. و فرزندانش بده تن رسیده وفاء بنذر را میان آنان قرعه افکنده. قرعه به نام عبد ه
اللّ و صد شتر
􀀀
اللّ با صد شتر، پس قرعه میان عبد ه
􀀀
محبوبترین فرزندانش بوده بیرون آمده عبد المطّلب گفته است: خداوندا عبد ه
کشیده قرعه بر صد شتر افتاده است.
اللّ عباس زن را گفته است: به جاي پسرت صد شتر قربان کن.
􀀀
آنگاه عبد ه
اللّ عباس، هر
􀀀
اللّ عمر و عبد ه
􀀀
این قضیه به مروان، که در آن هنگام امارت مدینه را میداشته، رسیده. او گفته است: بنظر من عبد ه »
دو، در جواب از راه صواب به دور افتاده و به خطا فتوي دادهاند چه نذر، در معصیت خدا انعقاد نمییابد.
آنگاه آن زن را خواسته و بوي گفته است: »
خدا را استغفار کن و راه توبه پیش گیر و تصدّق بده و آن چه از کارهاي خیر میتوانی به انجام رسان و بدان که خدا ترا از کشتن »
پسرت نهی فرموده است.
بر صواب دانستند « فتوي » مردم را گفتۀ مروان پسند افتاد و راي او را در این »
306
.« اللّ
􀀀
لا نذر فی معصیۀ ه » : و فتوي بر این قرار گرفت که
خلاصه سخنان پیش این که در دورة این خاندان فساد دستگاه حکومت و نادانی متصدیان از لحاظ احکام دین و حتّی فساد
اطرافیان منافق و دو رو، بسیار روشن است.
جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء ( 246 ) ذیل ترجمه یزید بن عبد الملک بن مروان مطلبی را مینویسد که به راستی قابل
توجّه و تامل است و چگونگی حال اطرافیان دستگاه و نادانی والی امر از آن هویدا و نمایان.
نوشته است:
خلیفۀ نادانی که چهل مرد « ما علی الخلفاء من حساب و لا عذاب » « فاتی (یعنی یزید بن عبد الملک) بأربعین شیخا فشهدوا له ..»
بزرگ بیایمان و بیاعتقاد نزد او گواهی دهند که خلیفه را حساب و عذابی نیست چه باید بکند؟ یا چه نباید بکند؟
این مطلب که خلیفه را حساب و عذاب هست یا نه! از زمان یزید بن عبد الملک (بلکه پیش از او) مطرح بوده و متملّقان و
160 از 452
چاپلوسان و استفاده کنندگان از دستگاه ظلم و جور و بی دینی آن را در اندیشۀ حکّ ام و سلاطین این خاندان راه، بلکه رسوخ
دادهاند و اگر مختصر ایمان و اعتقادي هم ایشان را میبوده و گاهی تأثیر میکرده و نگرانشان میساخته باین سخنان و این شهادتها
.«1» نابود کرده و از میان بردهاند
باز سیوطی ذیل ترجمۀ ولید بن عبد الملک (پدر یزید) آورده است که:
______________________________
1) در ترجمۀ عبد الملک مروان کلمات و نامههاي تملق آمیز حجاج نسبت به عبد الملک مروان که نمونهاي از گفتههاي چاپلوسان )
جزء پنجم- ) « العقد الفرید » و متملقان آن دوره است یاد شد. در این موضع هم آغاز یکی از نامههاي حجاج را به عبد الملک که در
اللّ امیر المؤمنین، و خلیفۀ رب العالمین المؤید بالولایۀ، المعصوم من خطل القول و
􀀀
لعبد ه ..» : 308 -) آورده شده نقل میکنم
«.. زلل الفعل بکفالۀ اله الواجبۀ لذوي أمره، من عبد اکتنفته الزلل و
307
ابو حاتم در تفسیر خود از ابراهیم بن ابی زرعۀ اخراج کرده که ولید به او گفته است: »
«.!؟ أ یحاسب الخلیفۀ »
در خاتمه براي اکمال بینایی نسبت به فساد دستگاه حاکمۀ بنی امیه و احاطه بر صدر و ذیل اوضاع و احوال آن دوره مطلبی راجع
بسر سلسلۀ خاندان، معاویه، و دیگري راجع به چگونگی اوضاع در اواسط حکومت این خاندان و سه دیگر مربوط به چگونگی
اوضاع در زمان آخرین فرد از حکمروایان این خاندان میآورم و از آن پس مبحث اصلی ادوار فقه (چگونگی فقه و فتوي..) را
آغاز میکنم:
:( در بارة سر سلسلۀ این خاندان، ابن ابی الحدید از نصر بن مزاحم، به اسناد، نقل کرده است (جلد اول شرح 347
لمّا نظر علیّ علیه السّلام إلی رایات معاویۀ و اهل الشام قال: ..»
و الّذي فلق الحبّۀ و برأ النّسمۀ، ما اسلموا و لکنّ استسلموا و اسرّوا الکفر فلمّا وجدوا علیه اعوانا رجعوا إلی عداوتهم لنا، الّا انّهم لم »
باز ابن ابی الحدید از نصر به اسناد او از حبیب بن ابی ثابت آورده که گفته است: « یترکوا الصّلاة
اللّ (ص): قاتلوا النّاس حتّی یسلموا فاذا اسلموا عصموا منّی
􀀀
لمّا کان قتال صفّین قال رجل لعمّار: یا ابا الیقضان أ لم یقل رسول ه »
و هم ابن ابی الحدید از « اللّ ما اسلموا و لکنّ استسلموا و اسرّوا الکفر حتّی وجدوا علیه اعوانا
􀀀
دماءهم و أموالهم؟ قال: بلی، و لکن و ه
نصر به اسنادش از منذر ثوري آورده که محمّد بن حنفیّه چنین گفته است:
اللّ (ص) من اعلی الوادي و من اسفله و ملا
􀀀
لمّا أتاهم رسول ه »
308
ابن ابی الحدید از نصر به اسنادش از حکم بن ظهیر از اسماعیل از « الاودیۀ کتائب، یعنی یوم فتح مکّه، استسلموا حتّی وجدوا اعوانا
اذا رأیتم معاویۀ بن ابی سفیان یخطب » : اللّ مسعود از پیغمبر (ص) حدیث کرده که گفته است
􀀀
حسن بصري که او به اسناد از عبد ه
در بارة چگونگی اوضاع « اللّ ما فعلوا و لا افلحوا
􀀀
فو ه » : پس حسن بعد از نقل این حدیث چنین گفته است « علی منبري فاضربوا عنقه
در اواسط آن دوره، کافی است به آن چه به فرمان عبد الملک مروان با سعید بن مسیّب فقیه نامی مدینه براي بیعت گرفتن از او به
ولایت عهد ولید و سلیمان، فرزندان عبد الملک، بعد از وي معامله شده و به همین نزدیکی در ترجمۀ سعید آورده خواهد شد توجه
و مراجعه شود.
در بارة چگونگی اوضاع در زمان آخرین فرمانرواي آن خاندان، ابن ابی الحدید (در قضیۀ ابن عطیّه که از طرف مروان حمار به
اللّ بن یحیی کندي ملقّب به
􀀀
سرکردگی سپاهیان شام مأمور بوده که به مکّه برود و با ابو حمزه معروف به خارجی که از طرف عبد ه
161 از 452
چنین نقل کرده است: « صاحب الاغانی » امارت داشته بجنگد و این جنگ به سال یک صد و سی ( 130 ) وقوع یافته) از « طالب الحق »
و ذکر ابن الماجشون: انّ ابن عطیّۀ لمّا التقی بأبی حمزة قال ابو حمزة لأصحابه: لا تقاتلوهم حتّی تختبروهم فصاحوا. فقالوا: یا اهل »
«..! الشام ما تقولون فی القرآن؟ فقال ابن عطیّۀ: نضعه فی جوف الجوالق! قالوا: فما تقولون فی مال الیتیم؟ قالوا: نأکل ماله و نفجر بأمّه