گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
طبقۀ دوم از فقیهان تابعی مدینه
اشاره



359
طبقۀ دوم از فقیهان تابعی مدینه تا اواخر قرن یکم و اوائل قرن دوم کسانی دیگر نیز از تابعان در مدینه بوده که فقاهت میداشته و
شاید کم و بیش به ایشان رجوع میشده و فتوي میدادهاند لیکن در فتوي به درجۀ هفت فقیه یاد شده نرسیده یعنی بدان اندازه باین
امر اشتهار نداشته و بدین سمت معروف نشدهاند.
یاد کرده که « طبقات الفقهاء » نام چند تن از اینان با ذکر تاریخ حیات و اشاره به درجات علمی و دینی ایشان را ابو اسحاق در کتاب
از آن جمله هشت تن اشخاص زیر، با اشاره به اقوالی دیگر در بارة ایشان، بترتیب تقدّم سال وفاتشان (با رعایت قول بأقلّ) از آن
کتاب گرفته و در اینجا آورده میشود.
4- سالم 106 (یا 3- حسن بن محمد حنفیه در حدود 100 ( 2- ابو سلمه 94 (یا 104 ( -1 محمد حنفیّه 72 (یا 73 یا 80 یا 81 یا 83
اللّ بن یزید؟
􀀀
8- ابو عبد ه 7- ربیعۀ الرأي 136 ( اللّ بن ذکوان 130 (یا 131
􀀀
6- عبد ه ( -5 محمد بن مسلم 123 (یا 124 یا 125 (108
360
-1 محمد حنفیّه -
183 از 452
.« ابن حنفیّه » ابو القاسم محمد بن علی بن ابی طالب معروف به
محمد دو سال از خلافت عمر گذشته تولّد یافته و در سال وفات او اختلاف است. سال هفتاد و دو ( 12 ) و هفتاد و سه ( 73 ) و، به
« در اول محرم از سال هشتاد و یک ( 81 ) هجري در گذشته ..» : گفتۀ ابو نعیم، هشتاد ( 80 ) و بظاهر گفتۀ ابن خلّکان باین مضمون
که مسعودي هم به آن تصریح کرده، و با مدتی که براي حیات او گفتهاند (شصت و پنج سال- 65 -) نیز مطابقت دارد، به سال
هشتاد و یک ( 81 ) وفاتش واقع شده قولی به این که در سال هشتاد و سه ( 83 ) وفات یافته نیز نقل گردیده است.
جلد دوم- 135 -) این مضمون را آورده است: ) « مروج الذّهب » مسعودي در
محمد بن حنفیه در زمان عبد الملک به سال هشتاد و یک ( 81 ) در گذشته و در بقیع به خاك سپرده شده و باذن پسرش ابو هاشم، »
ابان بن عثمان بر او نماز خوانده و عمر او در هنگام مرگ شصت و پنج سال ( 65 ) بوده است. و گفته شده است که:
وفات یافته است. در جاي قبر او هم « ایله » از ابن زبیر بسوي طائف گریخته و در آنجا مرده است. برخی هم گفتهاند: در بلاد
عقیدة کیسانیه را از این .«1» اختلاف است
______________________________
ابن خلکان در ترجمۀ محمد بن حنفیه (چاپ تهران) در این زمینه چنین « وفیات الاعیان » 1) مرحوم حاج فرهاد میرزا در حاشیه )
نوشته است:
.« اللّ اعلم
􀀀
است و اکنون قبر او در آنجا معروف است. و ه « خارك » و آن چه مشهور است قبر محمد حنفیه در جزیرة »
361
«.. پیش گفتهایم که کسانی از ایشان گفتهاند: او در جبل رضوي غائب شده است
و به گفتۀ برخی «1» لقب مختار بن ابو عبیدة ثقفی بوده « کیسان » که به گفتۀ برخی ،« کیسانیّه » چنانکه مسعودي هم اشاره کرده فرقه
دیگر نام یکی از بندگان علی (ع) بوده، امامت محمد را عقیده داشتهاند و او را مهدي غائب میدانستهاند و میگفتهاند: با چهل
کس از اصحاب و یاران خود بیکی از درّههاي کوه رضوي رفته و در آنجا غائب خواهد بود تا زمانی که فرمان ظهورش برسد و
ظاهر گردد.
کثیّر عزّه شاعر مشهور عرب، کیسانی مذهب بوده و ابیات زیر را به اقتضاي مذهب خود انشاء کرده است:
الا انّ الأئمّۀ من قریش ولاة الحقّ اربعۀ سواء
علیّ و الثّلاثۀ من بنیه هم الأسباط لیس لهم خفاء
فسبط سبط ایمان و برّ و سبط غیّبته کربلاء
و سبط لا یذوق الموت حتّی یقود الخیل یقدمها اللّواء
«3» عسل و ماء «2» یغیب فلا یري فیهم زمانا برضوي عندهم
ممقانی، به حکایت از احمد بن حنبل، وفات محمد حنفیه را به سال هشتاد ( 80 ) و از یحیی بن بکر به سال هشتاد و یک ( 81 ) و در
سنّ شصت و پنج سال ( 65 ) روایت کرده است.
______________________________
1) جوهري هم در صحاح اللغۀ بر این عقیده است. )
2) ظ: عنده. )
بر محمد در این ابیات بعنوان توسع و مجاز و از باب تغلیب است. « سبط » 3) اطلاق )
362
184 از 452
ابن خلّکان پس از این که مادر محمد را بیتردید حنفیّه و به نام خوله دختر جعفر- بن قیس بن سلمۀ بن ثعلبۀ بن یربوع بن ثعلبه..
بغوي (باب قتال مانعان « شرح السّنّۀ » دانسته و دو سه قول دیگر هم در این باره از قائلان مجهول و ضعیف، نقل کرده عبارتی از
زکاة) آورده که از جنبۀ فقهی قابل ملاحظه و توجه است. مضمون آن چنین است:
همانا گروهی مرتدّ شدند و شرایع را انکار کردند و بوضع جاهلیت خود برگشتند پس صحابه بر قتال و قتل ایشان اتفاق کردند. در »
بارة زنان و فرزندان ایشان، راي و عقیدة ابو بکر و بیشتر از صحابه اسیر گرفتن ایشان بود و علی دختري از اسیران بنی حنیفه را
استیلاد کرد و محمد بن حنفیه از آن زن ولادت یافت لیکن هنوز عصر صحابه منقضی نشده بود که اجماع کردند بر عدم جواز
باز ابن خلّکان بعد از این که این مضمون را نوشته است: « اسارت مرتدّ
چنین گفته است: « طبقات الفقهاء محمد بن حنفیّه را در طبقات فقیهان آورده است » شیخ ابو اسحاق شیرازي در کتاب »
محمد بن حنفیّه سخت نیرومند بوده به طوري که اخباري شگفت انگیز در این باره نقل شده است. از جمله ابو العباس مبرّد در »
خود حکایت کرده است که: « الکامل » کتاب
علی علیه السّلام زرهی داشت که دامن آن بلند بود پس فرزندش، محمّد، را فرمود تا آن را از موضعی معین کوتاه کند محمّد با »
یک دست دامن و با دست دیگر خود مقدار زائد را گرفت و آن را کشید و از همان حدّ که پدرش معیّن کرده و دستور فرموده بود
اللّ زبیر هم که سخت نیرومند و توانا میبود هر وقت این قضیه را میشنید از حسد بر خود میلرزید و به شدّت
􀀀
جدا ساخت. عبد ه
خشمناك میگردید.
و هم مبرّد، در همان کتاب، در زمینۀ توان و نیروي محمد حنفیه چنین حکایت کرده است: »
363
پادشاه روم به معاویه نوشت که میان ملوك پیش از من و تو مراسلات میبوده و گاهی از غرائب ممالک خویش براي یکدیگر »
میفرستادند و آن را به رخ هم میکشیدند آیا میل داري میان ما نیز این کار به میان آید؟. معاویه پذیرفت. پس سلطان روم دو مرد
را که یکی از آن دو بسیار بلند بالا و تنومند بود و دیگري سخت به نیرو و توانا به شام فرستاد.
معاویه در بارة پیدا کردن مقابل براي هر یک، در میان مسلمین با عمرو عاص گفتگو کرد و گفت: قیس بن سعد بن عباده در »
بلندي قامت برابري مرد بلند بالا را شایسته است اکنون تو مرد نیرومند و پر زور را براي برابري معیّن و معرّفی کن.
عمرو گفت: از مسلمین دو کسرا میدانم که شایستگی این برابري را دارند که هر دو با تو دشمن هستند: یکی محمد حنفیه و دیگر »
اللّ زبیر. معاویه گفت:
􀀀
عبد ه
بهر حال این کار را محمد شایستهتر است.
هنگامی که آن دو رومی بر معاویه در آمدند، قیس را بخواست چون وارد شد سراویل خود را بسوي رومی افکند رومی چون آن »
را پوشید تا بالاي سینهاش آمد از این رو خود را مغلوب دید و شرمنده و سر افکنده گردید.
پس معاویه کس نزد محمّد حنفیه فرستاد و او را خواست و از قضیّه آگاهش ساخت. محمّد گفت: اختیار کار را به او واگذار: اگر »
بخواهد او به زمین بنشیند و دست خود را بمن دهد تا من او را بپا دارم یا او مرا فرو نشاند و اگر بخواهد من بنشینم و او مرا از زمین
بلند کند.
مرد رومی نشستن خود را برگزید پس محمّد او را از زمین بلند کرد و او نتوانست محمّد را فرو نشاند. بعد از آن، رومی خواستار »
شد که یک بار هم محمّد بنشیند تا او نیز زور خود را بیازماید محمّد پذیرفت و نشست و رومی را فرو کشید و بر زمین نشاند و در
هر دو آزمایش او را مغلوب ساخت.
محمد را گفتهاند: چه طور است که پدرت ترا در مضایق و مهالک وارد میسازد و برادرانت، حسن و حسین، را مراعات و محافظت
185 از 452
میکند؟
364
« پاسخ داده است: چون آن دو، به منزلۀ دو چشم پدرم هستند و من به جاي دو دست او و چشمها را باید به وسیلۀ دست حفظ کرد »
از سخنان محمّد است:
ابو نعیم، محمد بن حنفیه را (جلد «، اللّ فرجا، و مخرجا
􀀀
لیس بحکیم من لم یعاشر بالمعروف من لا یجد من معاشرته بدّا حتّی یجعل ه »
سیم- 174 -) تحت عنوان:
و منهم الإمام اللّبیب، ذو اللّسان الخطیب، الشّ هاب الثّاقب و النصاب العاقب صاحب الاشارات الخفیّۀ و العبارات الجلیّۀ ابو القاسم »
ترجمه آورده و این مضمون را به اسناد از وردان نقل کرده است: « محمد بن الحنفیّۀ
من با گروهی که در پیرامن محمد حنفیه بودند بودم. ابن زبیر، او را از ورود به مکّه مانع شده و گفته بود تا بیعت نکند به مکّه در »
نیاید محمد هم از بیعت با او امتناع داشت پس آهنگ شام کرد تا به آن جا در آید عبد الملک مروان او را از وارد شدن به شام مانع
آمد مگر این که با وي بیعت کند محمد بیعت با او را نیز حاضر نشد و از آن سرباز زد پس با وي بودیم و اگر او بما فرمان جنگ
میداد پیکار میکردیم. لیکن روزي ما را جمع و اندك چیزي که داشت میان ما تقسیم کرد آنگاه خداي را سپاس گفت و
ستایش کرد و چنین گفت:
«.. اللّ ، و علیکم بما تعرفون، و دعوا ما تنکرون، و علیکم أنفسکم، و دعوا امر العامّۀ، و استقرّوا علی أمرنا
􀀀
الحقوا برجالکم و اتّقوا ه »
و در خطبۀ دیگري، که به اسناد ابو نعیم از یکی دیگر از یاران او، ابو حمزه، در شام، پس از امان خواستن او از عبد الملک براي
یاران خویش و امان دادن او آنان را، القاء کرده در جمله گفته است:
و الّذي نفسی بیده انّ فی اصلابکم لمن یقاتل مع آل ..»
365
محمّد، ما یخفی علی اهل الشّرك امر آل محمّد، فأمر آل محمّد مستأخر و الّذي نفسی بیده لیعودنّ فیکم کما بدء. الحمد للّه الّذي
«.. حقن دماءکم من احبّ منکم ان یأتی مأمنه إلی بلده آمنا محفوظا فلیفعل
باز به اسناد از سعید بن حسین آورده که محمّد حنفیّه او را گفته است:
و هم از سخنان او به اسناد آورده است: « من کفّ یده و لسانه و جلس فی بیته، فانّ ذنوب بنی أمیّۀ اسرع علیهم من سیوف المسلمین »
و نیز آورده است: « من کرمت علیه نفسه لم یکن للدّنیا عنده قدر »
« اللّ ، تعالی جعل الجنّۀ ثمنا لأنفسکم فلا تبیعوها بغیرها
􀀀
انّ ه »
366
-2 ابو سلمه -
ابو سلمۀ بن عبد الرحمن بن عوف زهري.
ابو سلمۀ بن عبد الرحمن به گفتۀ یحیی بن معین به سال نود و چهار ( 94 ) و بقول واقدي به سال یک صد و چهار ( 104 ) به سن
هفتاد و دو سال در گذشته است.
بوده است. « بحور اربعه » و به تعبیري که از ابن شهاب زهري نقل شده یکی از « اعلم من بقی » ابو سلمه به تعبیري که شعبی نقل کرده
186 از 452
-3 حسن بن محمّد حنفیّه -
ابو محمّد حسن بن محمّد بن حنفیّه در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز (که دو سال و چند ماه خلافت داشته و در سال یک صد و
یک ( 101 ) وفات یافته) در گذشته است.
از عمرو بن دینار حکایت شده که این مضمون را گفته است:
367
از حسن بن محمد اعلم نیافتم. زهري شما (مقصودش ابن شهاب است) غلامی از غلامان او « مسائل مختلف فقه » هیچ کس را در »
ممقانی در بارة حسن چنین افاده کرده است: « بشمار است
در بارة حسن اطلاعی نداریم جز این که شیخ در کتاب رجال خود او را از اصحاب سجّاد (ع) یاد کرده و ظاهر این امر چنان است »
شمرده شده یا لا اقل معرفی نشده چنانکه « مجهول » در دیگر کتب رجال هم « که امامی مذهب بوده بهر حال، حال او مجهول است
اردبیلی و غیر آن از وي نامی به میان نیامده است. « جامع الرواة » در
الحسن بن محمّد بن الحنفیّه، ابن علیّ بن » بر عنوانی که او باین عبارت «1» بعد از نقل کلام ممقانی و ایراد « قاموس الرجال » صاحب
کرده خود چنین گفته است: « ابی طالب
و مرّ عن ابن « و هو اوّل من تکلّم فی الأرجاء و توفّی فی خلافۀ عمر بن عبد العزیز » و کیف کان ففی نسب قریش مصعب الزبیري »
.« فلا بدّ انّه محرّف هذا، منه او من النّسخۀ « انّ الحسن بن علی بن محمّد الحنفیّۀ قال فی رسالته فی الأرجاء الخ » ابی الحدید
و این تحریف از خود ابن ابی « حسن بن علی بن محمد حنفیه تحریفی است از حسن بن محمد بن علی حنفیه » مرادش اینست که
الحدید رخ داده است یا از ناسخ
______________________________
اقول: الصواب ان یقال: [و] ابن علی بن ابی طالب علیه السّلام و علی تعبیره یصیر المعنی ان الحنفیۀ، » : 1) عین عبارت ایراد اینست )
ابن » ضرورت ندارد زیرا « و» و بنظر من چنانکه در حاشیه آن کتاب نوشتهام این ایراد وارد نیست و افزودن « ابن علی و لا معنی له
مؤنث است تو هم این که معنی چنان شود که حنفیه ابن علی باشد بسیار دور و « حنفیه » و چون « محمد » صفت دوم است براي « علی
بیمعنی است.
368
سخن گفته است. « ارجاء » و بهر حال حسن بن محمد بن علی در
از آن چه عمرو بن دینار در بارة حسن گفته است ظاهر میشود که از زمان او باختلاف فقهاء در مسائل فقهی توجّه بوده و کسانی
که میان فقیهان مقدم یا معاصر در آنها اختلاف وجود داشته، عنایت میکردهاند. ،« مسائل خلاف » به جمع و ضبط
369
-4 سالم -
اللّ بن عمر بن خطّاب.
􀀀
ابو عمرو سالم بن عبد ه
واقدي وفات سالم را به سال یک صد و شش ( 106 ) و هیثم به سال یک صد و هشت ( 108 ) دانسته است.
از ربیعه نقل شده که:
187 از 452
«.. کان الأمر إلی سعید بن المسیّب فلمّا مات افضی الامر إلی القاسم و سالم »
عنوان کرده حکایتی از ملاقات او با سلیمان «.. و منهم الفقیه المتخشّع الرّهاب » پس از این که او را بعنوان « حلیۀ الاولیاء » ابو نعیم در
اشعار دارد مفاد آن را در « فعلی » اللّ ایلی آورده که چون از جنبۀ فقهی بر عمل به سنّتی
􀀀
بن عبد الملک به اسنادش از حکم بن عبد ه
اینجا میآوریم:
اللّ ایلی گفته است:
􀀀
حکم بن عبد ه »
اللّ به دیدن او رفتند. سلیمان، به سالم، که جسمی زیبا و
􀀀
سلیمان بن عبد الملک به مدینه وارد شد قاسم بن محمد و سالم بن عبد ه »
اندامی نیک میداشت، گفت:
خوراك تو چیست؟ پاسخ داد: نان و زیت. گفت: آیا آن را میل داري؟ پاسخ داد: »
بفرما بیاورند تا میل کنم.
ثمّ تناولا » سلیمان دستور داد دیگی آوردند و کنیزکی بلند بالا و رخ زیبا نان و زیت را میجوشاند بوي گفتند: تو برو. آنگاه »
ظرف روغن را گرفتند و از آن لیسیدند و خود را چرب کردند پس از آن گفتند پیغمبر (ص) چنان بوده « المدهن فلعقا منه ثمّ ادّهنا
از کلمات او است، بنقل ابو نعیم: « لعق منه ثمّ ادّهن » که چون روغنی پاك و خوب برایش آورده میشد
370
ابو نعیم گفته است: روایات مسند سالم از پدرش و از بزرگان صحابه زیاد « الشّراب «1» إیّاکم و ادامۀ اللّحم فإنّ له، ضراوة کضراوة »
و غیر قابل تعداد است. از آن جمله به اسناد از سالم از پدرش از پیغمبر (ص) این روایت را آورده است:
اللّ بها عنه کربۀ
􀀀
اللّ فی حاجته و من فرّج عن مسلم کربۀ فرّج ه
􀀀
المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یسلمه و من کان فی حاجۀ اخیه کان ه »
و هم ابو نعیم به اسناد از سالم از پدرش از پیغمبر (ص) روایت کرده است: « اللّ یوم القیامۀ
􀀀
من کرب یوم القیامۀ و من سرّ مسلما سرّه ه
و هم از روایات او است از ابو هریره از پیغمبر (ص): « لئن یکون جوف المؤمن مملوء قیحا خیر من ان یکون مملوء شعرا »
پرسیدند مجاهران کیانند؟ « انّ من شرار النّاس، المجاهرین »
پاسخ داد:
اللّ عنه.
􀀀
اللّ علیه فیصبح فیحدّث به الناس فیقول: فعلت البارحۀ کذا و کذا فیهتک ستر ه
􀀀
الّذي یذنب الذّنب باللّیل فیستره ه »
______________________________
و قد ضري الکلب بالصید ضراوة اي تعود.. و اضراه صاحبه اي عوده.. ..» (1)
ان من » صحاح اللغۀ) 2- منظور، نه آن گونه اشعار است که ) «. و منه قول عمر: إیاکم و هذه المجازر فان لها ضراوة کضراوة الخمر
« الشعر لحکمۀ
371
-5 محمد بن مسلم -
نام پسر کلاب بن مرّه بوده ،« مهره » شهاب زهري (منسوب به زهره، بر وزن «1» ( اللّ بن
􀀀
اللّ بن (عبد ه
􀀀
ابو بکر محمّد بن مسلم بن عبید ه
است) قرشی.
زهري به گفتۀ ابن خلّکان شب سه شنبه 17 ماه رمضان از سال یک صد و بیست و چهار ( 124 ) به سنّ هفتاد و دو یا هفتاد و سه
وفات یافته است.
188 از 452
و به قولی در سال یک صد و بیست و سه ( 123 ) و به قولی دیگر در سال یک صد و بیست و پنج ( 125 ) وفات او بوده است. ولادت
زهري، به قولی، در سال پنجاه و یک ( 51 ) هجري بوده است.
گفته است: «؟ از کسانی که تو دیدهاي اعلم ایشان کیست » : ابو اسحاق از ابو جعفر بن ربیعه نقل کرده که او از عراك پرسیده است
اللّ بن عتبه
􀀀
اللّ بن عبد ه
􀀀
اعلم از همه به حلال، ابن مسیّب و برتر از همه در حدیث، عروة بن زبیر و اعلم از همه در همۀ علوم عبید ه »
از مکحول « است و بنظر من از همۀ اینان اعلم، ابن شهاب است زیرا ابن شهاب علم همۀ آنان را با علم خویش جمع کرده است
اعلم از همه کسانی که تو دیدهاي کیست؟ گفته است: » پرسیده شده
دیگر بار پرسیده شده: بعد از او کیست؟ براي سیمین بار در « ابن شهاب » : باز پرسیده شده: بعد از او؟ دوباره گفته است « ابن شهاب »
.« ابن شهاب » : پاسخ گفته است
باز ابو اسحاق آورده که عمرو بن دینار پیش از این که زهري را ببیند این مضمون را
______________________________
اللّ و او پسر شهاب ضبط شده است.
􀀀
اللّ پسر عبد ه
􀀀
عبید ه « وفیات الاعیان » اللّ پسر شهاب و در
􀀀
عبید ه « طبقات الفقهاء » 1) در )
372
زهري را چیزي نیست چه من پسر عمر را دیدهام و او ندیده و هم من از ابن عباس استفاده کردهام و زهري او را درك » : گفته است
وي را نزد « و چون زهري به مکه آمده عمرو که در آن هنگام زمین گیر بوده به یاران خود گفته است: مرا نزد او ببرید « نکرده است
زهري بردهاند و پس از یک شب که در آنجا مانده و مذاکرات علمی و فقهی میان آن دو به میان آمده است یاران و اصحابش
و همو « به خدا سوگند من هر گز دانشمندي همسنگ و مانند این قرشی ندیدهام » : گفته است «؟ زهري را چگونه یافتی » ، پرسیدهاند
و به گفتۀ ابن خلّکان، عمر بن عبد العزیز به آفاق .« لا اعلم احدا اعلم بسنّۀ ماضیه، منه » : نقل کرده که عمر بن عبد العزیز گفته است
.« علیکم بابن شهاب فانّکم لا تجدون احدا اعلم بالسّنّۀ الماضیۀ منه » : جهان نوشته است
ابن خلّکان در بارة زهري چنین افاده کرده است:
زهري یکی از فقیهان و محدّثان و از اعلام تابعان مدینه است. ده تن از صحابه را دیدار کرده و گروهی از ائمه از وي روایت »
باز همو چنین آورده است: « کردهاند که از آن جمله است: مالک بن انس و سفیان بن عیینه و سفیان ثوري
زهري چون در خانه مینشست کتابهاي خود را گرد خویش مینهاد و همه چیز دنیا را رها میکرد و به کتابها میپرداخت روزي »
العقد » ابن عبد ربّه در «!! به خدا سوگند همانا این کتابها از سه ضرّه (هوو) بر من گرانتر و سختتر میباشد » : زنش بوي گفت
جزء پنجم 148 - قسمت احوال خلفا ذیل ترجمۀ حسین بن علی (ع) قصهاي از زهري آورده که به مناسبت -) « الفرید
آن مناسب است در اینجا ترجمه و آورده شود: « غرابت »
زهري گفت: با قتیبه بقصد مصیصه بیرون رفتیم پس بر عبد الملک مروان در آمدیم او در ایوانی نشسته بود و دو صف از مردم »
جلو ایوان بودند. عبد الملک را
373
عادت چنین بود که چون سؤالی میداشت و چیزي میخواست به آن کس که در کنارش بود میگفت که او به کسی که در
کنارش هست بگوید و هم چنین تا میرسید بدر ایوان و هیچ گاه کسی از میان آن دو صف حرکت نمیکرد.
زهري گفت: ما هم رفتیم و جلو در ایوان ایستادیم. عبد الملک به کسی که در دست راستش بود گفت: آیا میدانید بامداد شبی »
آن شخص از کسی که کنارش بود همین را پرسید و هم چنین هر «؟ که حسین بن علی کشته شده در بیت المقدّس چه رخ داده
کس از شخص پهلوي خود تا پرسش بدر ایوان رسید و هیچ کس چیزي ندانست و پاسخی نداد. زهري گفت: من از این مطلب
189 از 452
آگاهم. یکان یکان گفتۀ او را بهم گفتند تا به عبد الملک رسید پس زهري را نزد خود بخواست.
زهري گفت: از میان دو صفّ گذشتم تا به عبد الملک نزدیک شدم سلامش گفتم. پرسید کیستی؟ گفتم: محمد بن مسلم بن عبد
اللّ بن شهاب زهري. مرا شناخت و گفت: در بیت المقدس فرداي شبی که حسین بن علی کشته شده چه پیش آمده است؟
􀀀
ه
گفتم: فلان (نام او یاد نشده) بمن خبر داد که شبی که روزش حسین بن علی بقتل رسید هیچ سنگی در بیت المقدس از زمین
برداشته نشد مگر این که زیر آن خونی عبیط (الخالص الطّريّ) میبود:
««1» هستیم « غریب » عبد الملک گفت: راست گفتی همان کس که ترا حدیث کرده بمن نیز حدیث کرد و من و تو در این حدیث
و منهم العالم السّويّ ابو بکر محمد بن مسلم » ابو نعیم او را زیر عنوان
______________________________
1) سیوطی ظاهرا به همین قصه نظر داشته آنجا که در تاریخ الخلفاء بعد از این که گفته است:.. و فی قتله (اي الحسین) قصۀ فیها )
طول لا یحتمل القلب ذکرها فانا للّه و انا الیه راجعون.. و لما قتل الحسین مکثت الدنیا سبعۀ ایام و الشمس علی الحیطان کالملاحف
چنین آورده است: «.. المعصفرة.. و کسفت الشمس ذلک الیوم
« و قیل: انه لم یقلب حجر ببیت المقدس یومئذ الا وجد تحته دم عبیط »
374
آورده آنگاه سخنانی را که در بارة او از بزرگانی رسیده و هم سخنانی را که او گفته و احادیثی را که بروایت «.. بن شهاب الزهري
و أسناد از او آمده نقل کرده است:
از جمله کلمات عمر بن عبد العزیز و مکحول و عمرو بن دینار را که از این پیش نقل شد یاد کرده و به اسناد از سفیان ثوري آورده
صالح بن کیسان این مضمون را گفته است: « مات الزّهري یوم مات و ما علی الأرض احد اعلم بالسّنّۀ منه » : که گفته است
من و زهري با هم در طلب علم همکار میبودیم پس با خود گفتیم: سنن را بنویسیم پس آن چه را از پیغمبر (ص) رسیده یادداشت »
کردیم.
نیست « سنت » مینویسیم. من گفتم: گفتههاي آنان « سنّت » آنگاه زهري گفت: اکنون هر چه از اصحاب پیغمبر (ص) رسیده بعنوان
لیث بدین مفاد گفته است: «! و من آنها را بعنوان سنّت نمینویسم. پس او نوشت و من ننوشتم از این رو او ناجح شد و من ضائع
عالمی را جامعتر و عالمتر از ابن شهاب ندیدم. »
هر گاه در ترغیب، حدیث میکرد چنان بنظر میرسید که جز آن چیزي نمیداند و چون از پیمبران و اهل کتاب سخن میراند
گمان میرفت که بهتر از آن چیزي نمیداند و اگر از عرب و انساب گفتگو میکرد پنداشتی از آن بهتر چیزي را آگاه نیست و
کنّا » اوزاعی از زهري نقل کرده که گفته است « هنگامی که از قرآن و سنّت حدیث میآورد حدیث او با حفظی جامع و کامل بود
حدّثنی فلان، و کان » : به گفته سفیان، زهري در حدیث خود چنین تعبیر میکرده .« نأتی العالم، فما نتعلّم من ادبه احبّ إلینا من علمه
.« کان عالما » : و نمیگفته است « من أوعیۀ العلم
ما خوش » : سفیان گفته است: زهري گفت « نخستین کسی که علم را تدوین کرده ابن شهاب بوده است » : مالک بن انس گفته است
نداشتیم بنویسیم تا این که سلطان ما را
375
باز سفیان گفته است: « پس نخواستیم و خوش نداشتیم که مردم را از آن محروم و ممنوع داریم «1» به ناخواه بر این کار واداشت
ابو نعیم داستانی به اسناد از ابن شهاب زهري آورده که «! العلم ذکر لا یحبّه الّا الذّکور من الرّجال » : زهري را شنیدم که میگفت
چون مطلبی فقهی را حاوي است مضمون آن در اینجا یاد میگردد.
190 از 452
در زمان عبد الملک مروان، اهل مدینه را نیازي سخت، فرا گرفت و مرا چنان بنظر میآمد که خاندان ما را » : ابن شهاب گفته است »
گرفتاري و نیاز بیش از دیگران است چه از وضع ایشان خوب آگاه بودم پس با خود اندیشیدم که از کسی استمداد جویم و رحم و
دوستی او را در آن سختی جلب کنم کسی بنظرم نیامد پس رهسپار دمشق شدم و بامداد به مسجدي در دمشق رفتم و بسوي
بزرگترین و پر جمعیّتترین مجلسی که در آن مسجد دیدم توجه کردم و در آنجا نشستم.
در این میان مردي تنومند و خوش جمال و نیک هیئت از نزد عبد الملک مروان بسوي آنجا که ما نشسته بودیم آمد و چون نشست
گفت: امروز نامهاي براي امیر المؤمنین آمده که از هنگام خلافتش تا کنون چنین نامهاي به او نرسیده است. پرسیدند چیست؟
بوده، مرده مادرش خواسته است از « امّ ولد » گفت: عامل مدینه هشام بن اسماعیل، نوشته است: پسري از مصعب بن زبیر، که مادرش
ترکۀ وي میراث ببرد عروة بن زبیر مانع شده و گفته است آن مادر را میراثی نیست. و امیر المؤمنین را چنان به یاد است که در این
نقل کرده و اکنون آن حدیث در خاطر وي « امّهات اولاد » باره حدیثی از سعید بن مسیّب شنیده که او از عمر بن خطّاب در بارة
نمانده است.
ابن شهاب گفت: من آن حدیث را میدانم و میگویم پس قبیصه (رسول خلیفه) برخاست و دست مرا گرفت و با خود برد تا به »
منزل عبد الملک رسیدیم پس بسوي
______________________________
1) هشام بن مروان او را واداشته که براي فرزندش حدیث بنویسد. )
376
خانهاي که عبد الملک در آن بود رفتیم. قبیصه پس از سلام و شنیدن جواب، دستور دخول خواست چون دستور یافت، در حالی
از سعید « امّهات اولاد » که دست مرا در دست داشت، به خانه در آمدیم و گفت: یا امیر المؤمنین این شخص ترا به آن چه در بارة
بن مسیّب شنیدهاي خبر میدهد. عبد الملک از من خواست که بگویم:
پس من چنین گفتم: »
دستور داده است که ایشان در اموال « امّهات اولاد » اللّ عنه، براي
􀀀
سعید بن مسیّب را شنیدم که گفت: عمر بن خطّ اب، رضی ه »
فرزندانشان به قیمت عادله قیمت شوند آنگاه آزاد گردند. و این در آغاز خلافت وي بوده است.
بوده، و عمر آن پسر را دوست میداشته، مرده است. چند شب پس از مرگ « امّ ولد » پس از آن مردي از قریش، که او را پسري از »
قرشی عمر پسرش را در مسجد دیده بوي گفته است: برادرزادة من در بارة مادرت چه کردي؟ پاسخ داده است: خیر: وارثان پدر مرا
مخیّر کردند که یا مادرم را استرقاق کنند (به کنیزي بگیرند) و یا بمن از دارایی پدر چیزي به ارث ندهند. ناگرفتن میراث پدر بر من
آسانتر بود تا استرقاق مادر.
عمر بر آشفت و گفت: مگر من دستور ندادهام که این کار را به قیمت عادله انجام دهند؟ نشده است که من رایی داشته باشم و به »
کاري دستور دهم مگر این که نسبت به آن چیزي بگویند.
پس برخاست و بر منبر نشست و مردم دورش را گرفتند تا جمعیت به آن حد رسید که میخواست آنگاه چنین گفت: »
امري کرده بودم که میدانید اکنون راي و نظري دیگر برایم پیدا شده و آن اینست: هر مردي که وي را « امّهات اولاد » من در بارة »
آزاد است و هیچ کس را بر او حقّی نیست. « امّ ولد » باشد تا زنده است کنیز خود را مالک است و چون بمیرد آن کنیز « امّ ولد »
377
دنبالۀ این داستان بنقل ابو نعیم چنین است که عبد «.. اللّ بن شهاب
􀀀
عبد الملک پرسید: تو کیستی؟ گفتم: محمد بن مسلم بن عبید ه »
الملک براي زهري مستمري و شهریه معین کرده و صله براي خاندانش داده و خدمتکاري بوي بخشیده است و به هشام بن اسماعیل
191 از 452
که در مدینه عاملش بوده، نوشته است که از سعید بن مسیّب این مطلب را بپرسد و براي وي پاسخ او را بنویسد و او پرسیده و پاسخ
.«1» سعید، بی کم و زیاد چنان بوده که زهري گفته بوده است
ابو نعیم به اسناد از زهري از انس بن مالک از پیغمبر (ص) روایت کرده است:
محمد بن مسلم بن شهاب « اللّ اخوانا، و لا یحلّ لمسلم ان یهجر اخاه فوق ثلاث
􀀀
لا تقاطعوا، و لا تدابروا و لا تحاسدوا، و کونوا عباد ه »
زهري، به گفتۀ ابو نعیم، گروهی از صحابه را ادراك
______________________________
بحسب نقل ابو نعیم، ،« منع عروه » 1) ظاهر دو رایی که به عمر نسبت داده شده با منعی که از عروه نقل شده بهم ارتباطی ندارد چه )
بنا به گفتۀ سعید، راجع است به ارث بردن وارثان ،« دو راي عمر » از فرزندش که مرده بوده است و « ام ولد » راجع است به ارث بردن
ارث ببرند. بلی از « ام ولد » و شاید چیزهاي دیگر) باقی مانده است و وارثان خواستهاند از ) « ام ولد » که مرده و از او « ام ولد » صاحب
به مرگ صاحبش در آن گفته شده بالتبع صلاحیت کنیزك، چون آزاد شده، براي ارث بردن از « ام ولد » راي دوم که آزادي
فرزندش که مرده استنباط میشود.
در فقه شیعه، آزاد شدن او است بر فرزندش اگر مرده را وارثی دیگر نباشد و اگر وارثی دیگر داشته سهم فرزند از « ام ولد » حکم
مادر قهرا آزاد میشود و سهم وارث یا وارثان دیگر را فرزند باید بپردازد پس اگر پدر را مالی مانده باشد که سهم فرزند از آن به
اندازة قیمت سهم یا سهام وارث یا وراث دیگر شود با سهم فرزند از آن مال مادر آزاد میشود و گر نه بر فرزند لازم است براي
اداء قیمت باقی سهم، یا سهام وارثان، سعی و کسب کند به آنان بپردازد تا مادر بکلی آزاد گردد بنا باین عقیده منع عروه از ارث
از فرزند متوفی خود بیمورد است چه مادر چنین فرزندي قهرا آزاد است و آزاد هم ارث میبرد. « ام ولد » بردن
378
اللّ
􀀀
اللّ عمر، و انس بن مالک، و سهل بن سعد، و سائب بن یزید، و عبد ه
􀀀
و از ایشان حدیث روایت کرده که از آن جمله است عبد ه
اللّ زبیر و حسن و
􀀀
اللّ بن عامر بن ربیعه و و و و و گفته شده است که زهري عبد ه
􀀀
بن ثعلبه، و ابو امامۀ بن سهل بن حنیف و عبد ه
اللّ عنهم را هم دیده و از ایشان هم حدیث شنیده.
􀀀
حسین رضی ه
و گروهی از تابعان از زهري روایت کردهاند از آن جمله است از اهل حرمین و حجاز، عمرو بن دینار و یحیی بن سعید انصاري و
برادرش سعد و عراك بن مالک و هشام بن عروه و موسی بن عقبه و صالح بن کیسان و و و و. و عمر بن عبد العزیز و محمد بن
اللّ بن عمیر و حکم بن
􀀀
اللّ بن ذکوان و جمعی دیگر از اهل حرمین و از آن جمله است از اهل عراق عبد ه
􀀀
منکدر و ابو الزناد و عبد ه
عیینه و عطاء بن سائب و و و ایوب سختیانی و و و و. و از اهل واسط و جزیره و شام و مصر: منصور بن زاذان و عبد الکریم جزري و
مکحول شامی و ابراهیم بن ابی عبله و عطاء خراسانی و ثور بن یزید و یزید بن ابی حبیب مصري و و و.
طیّ ترجمۀ علی بن حسین (ع)- جزء سیم 135 -) به اسناد از ابن شهاب زهري مطلبی را نقل کرده که ) « حلیه » ابو نعیم در
مناسب است در اینجا آورده شود.
ابن شهاب این مضمون را گفته است:
روزي که عبد الملک مروان، علی بن حسین را از مدینه به شام حمل نمود و او را در غل و زنجیر آهنین مقیّد ساخت و گروهی »
نگهبان بر او موکّل کرد من اذن خواستم که به سلام او بروم. اذن داده شد. من رفتم. او در قبّهاي بود و بر پاهایش بند و بر
دستهایش غل نهاده بودند. من از دیدن آن وضع گریستم و گفتم: دوست داشتم که من به جاي تو بودم و تو سالم و فارغ بودي.
گفت: اي زهري آیا چنان پنداري که آن چه بر دست و پا و گردنم میبینی مرا غمگین و اندوهناك دارد. هان بدان که اگر اراده
میکردم و میخواستم اینها بر من نمیبود.. آنگاه دو دست خود را از غل و دو پایش را از بند بیرون آورد و گفت: اي زهري
192 از 452
ناراحت نباش من دو منزل از مدینه را بدان وضع که دیدي، با ایشان نگذشتم.
379
بیش از چهار شب از این دیدار نگذشته بود که نگهبانان و موکّلان به مدینه در آمدند و علی بن حسین را جستجو میکردند و او »
را نیافتند. من از ایشان پرسیدم که چه رخ داده؟ گفتند: در یکی از منازل میان راه پائین آمده بودیم و در اطراف او بودیم و
نمیخوابیدیم و از او مراقبت و محافظت میکردیم چون صبح شد دیدیم در میان محمل او جز آهنهاي غل و زنجیر چیزي نیست.
از این واقعه چندي گذشت من به نزد عبد الملک رفتم. مرا از علی بن حسین پرسید او را خبر دادم. عبد الملک گفت: روزي که »
اعوان و موکّلان او را در محمل نیافتند همان روز او بر من در آمد و گفت: مرا با تو چه افتاده است؟ گفتم: نزد من باش. پاسخ داد:
دوست ندارم و نمیخواهم. این بگفت و بیرون شد. به خدا سوگند مرا سر تا پا لرزه گرفت و به هراس و بیم دچار شدم.
گفتم: یا امیر المؤمنین علی بن حسین در آن مقام و صدد نیست که تو میپنداري او به خویشتن مشغول است و بکار دیگران کاري »
.« ندارد. عبد الملک گفت: چه نیکو است شغل مثل او و چه خوب و پسندیده است آن چه وي بدان مشغول گردیده است
زین » : به گفتۀ ابو نعیم هر وقت زهري به یاد علی بن حسین (ع) میافتاده و نام او را میبرده گریه میکرده و میگفته است
.« العابدین
باز هم ابو نعیم (در همان کتاب و همان جزء ( 141 ) در طیّ ترجمه علی بن حسین (ع) به اسناد از سفیان بن عیینه از زهري
آورده که گفته است:
دخلنا علی علیّ بن الحسین بن علیّ فقال: فی م کنتم؟ قلت له: »
تذاکرنا الصّوم فاجمع رایی و رأي اصحابی علی انّه لیس من الصّوم شیء واجب الّا صوم شهر رمضان.
فقال: یا زهري لیس کما قلتم. الصّوم علی اربعین وجها: عشرة منها واجبۀ کوجوب شهر رمضان و عشرة منها حرام و اربعۀ عشر »
خصلۀ صاحبها بالخیار:
ان شاء صام و ان شاء افطر..
380
و «4» .. و امّا صوم الحرام «3» .. و امّا صوم الإذن «2» .. و امّا الّذي صاحبه بالخیار «1» .. اللّ . قال: امّا الواجب
􀀀
قلت: فسّرهنّ یا ابن رسول ه
امّا صوم الإباحۀ و امّا صوم المریض و صوم المسافر فانّ العامّۀ اختلفت فیه: فقال بعضهم: یصوم و قال قوم: لا یصوم. و قال قوم: ان
أَیّ
امٍ 􀀀 مِن اللّ عزّ و جلّ: فَعِدَّةٌ 􀀀
شاء صام و ان شاء افطر. و امّا نحن فنقول فی الحالین جمیعا فان صام فی السفر و المرض فعلیه القضاء قال ه
.«* أُخَرَ
آورده شده نقل میگردد. « اسد الغابۀ » در ختام ترجمۀ زهري روایتی که به اسناد از او در
تألیف ابن اثیر جزري آورده که در آن « اسد الغابۀ » ابو جنیده (جلد دهم 35 ) بنقل از کتاب » در قاموس الرّجال در ترجمۀ
کتاب در ترجمۀ جندع انصاري چنین آمده است (مضمون):
اللّ بن علاء از زهري از سعید بن جناب از ابی عنفوانۀ مازنی روایت کرده که
􀀀
ابو احمد عسکري به اسناد از عمارة بن یزید از عبید ه »
من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده » : گفته است: ابا جنیده، جندع بن عمرو، را شنیدم که گفت: از پیغمبر (ص) شنیدم که میگفت
و باز شنیدم، و گر نه گوشهایم کر شود، که چون از حجّۀ الوداع برگشته و به غدیر خم رسیده و فرود آمده بود میان مردم « من النّار
«.. اللّ و آل من والاه و عاد من عاداه
􀀀
بپا ایستاد و دست علیّ را گرفت و گفت: من کنت مولاه فهذا ولیّه همّ
باز صاحب قاموس الرجال در ترجمۀ زهري (همان جلد 286 ) چنین آورده است: »
اللّ بن العلا
􀀀
روایۀ ابی احمد العسکري عن عبید ه ،« ابی جنیدة » و مرّ، فی »
193 از 452
______________________________
مراجعه کند. « حلیه » 1) براي رعایت اختصار نقطه گذاري شد. طالب اطلاع کامل بر این تفاصیل میتواند بکتاب )
مراجعه کند. « حلیه » 2) براي رعایت اختصار نقطه گذاري شد. طالب اطلاع کامل بر این تفاصیل میتواند بکتاب )
مراجعه کند. « حلیه » 3) براي رعایت اختصار نقطه گذاري شد. طالب اطلاع کامل بر این تفاصیل میتواند بکتاب )
مراجعه کند. « حلیه » 4) براي رعایت اختصار نقطه گذاري شد. طالب اطلاع کامل بر این تفاصیل میتواند بکتاب )
381
من کنت مولاه فهذا ولیّه. الخ. و فی خبره: » : عن الزّهري بإسناده عن ابی جنیدة: انّ النبیّ (ص) فی غدیر خم اخذ بید علی (ع) و قال
اللّ فقلت للزّهري: لا تحدّث بهذا بالشّام و أنت تسمع ملء اذنیک سبّ علیّ علیه السلام.
􀀀
قال عبید ه
فقال:
.« اللّ انّ عندي من فضائل علیّ (ع) ما لو تحدّثت بها لقتلت
􀀀
و ه »
382
اللّ بن ذکوان
􀀀
-6 عبد ه -
« ابو الزناد » مولی رمله، دختر شیبۀ بن ربیعۀ بن عبد شمس، کنیهاش ابو عبد الرحمن است لیکن به «1» اللّ بن ذکوان
􀀀
ابو الزّناد عبد ه
شهرت یافته و این کنیه بر او غالب گردیده است.
گفته شده (بنقل ابو اسحاق) که ذکوان برادر ابو لؤلؤه کشندة عمر بن خطّ اب (رض) بوده است سال وفات ابو الزناد را سال یک
صد و سی ( 130 ) نوشتهاند.
ذهبی، بنقل ممقانی، چنین افاده کرده است:
ابو عبد الرحمن که همان امام ابو الزّناد مدنی مولی بنی امیه و پسر ذکوان برادر ابو لؤلؤه قاتل عمر میباشد ثقه و حجت است و در »
ابو اسحاق و ابن خلّکان، و غیر این دو، چنین « ماه رمضان از سال یک صد و سی و یک ( 131 ) به مرگ مفاجات در گذشته است
آوردهاند:
روایت است که ابو الزّناد بر هشام بن عبد الملک براي حساب دیوان مدینه وارد شد هشام از ابن شهاب، زهري، پرسید که: »
.« نمیدانم » : زهري پاسخ داده است «؟ عطاء اهل مدینه در کدام ماه به ایشان اعطاء میشده »
این علمی است که امروز » : هشام به ابن شهاب گفته است » « در ماه محرّم بوده است » : پس از ابو الزّناد پرسیده او گفته است »
« آموختی
______________________________
1) در بیشتر مواضع با ذال نوشته شده است. ضبط صحیح آن را در جایی ندیدهام. )
383
آل بحر العلوم (سید محمد « ابن شهاب پاسخ داده است: مجلس خلیفه شایستۀ آنست که در آن، علم استفاده و اندوخته شود »
از رجال شیخ زده چنین افاده کرده است: « اللّ بن ذکوان
􀀀
عبد ه » صادق) در تعلیقهاي که بر
از وي بدین گونه یاد کرده است: « تهذیب التّهذیب » ابن حجر در »
اللّ بن ذکوان قرشی ابو عبد الرحمن معروف به ابو زناد مولی رمله، و به قولی مولی عائشه، دختر شیبۀ بن ربیعه است بعضی هم
􀀀
عبد ه »
194 از 452
گفته است: مولی عائشه دختر عثمان و هم گفته شده است مولی آل عثمان است. و به قولی پدرش ذکوان برادر ابو لؤلؤ قاتل عمر
بوده.. خلیفه و غیر او گفتهاند ابو الزناد در ماه رمضان از سال یک صد و سی ( 130 ) به سنّ 66 سالگی وفات یافته است. ابن سعد نیز
کثیر الحدیث، فصیح، بصیر به عربیّت، عالم و عاقل بوده است. « ثقه » چنین گفته و این را هم افزوده که ابو الزّناد
ابن معین و غیر او وفات ابو الزّناد را به سال یک صد و سی ( 130 ) دانسته قولی هم به یک صد و سی و یک ( 131 ) هست. ذهبی نیز
« کنی المتفرّقات » جلد ششم در ) « لسان المیزان » ابن حجر عسقلانی در کتاب « ابو الزناد را یاد کرده است « میزان الاعتدال » در
-794 ) چنین آورده است:
اللّ بن ذکوان کان احد الأئمّۀ. عن انس و ابن عمر و عمر بن ابی
􀀀
ابو الزّناد الاموي مولاهم المدنی یکنی ابا عبد الرحمن هو عبد ه »
اللّ بن عمر و مالک و اللّیث و السّ فیانان و
􀀀
سلمۀ مرسلا، و عن الاعرج فاکثر و ابن المسیّب و طائفۀ. و عنه موسی بن عقبه و عبید ه
بن ابی الزناد (جلد دوم «1» خطیب بغدادي (ذیل ترجمه محمد بن عبد الرحمن « خلق
______________________________
من فقهاء المحدثین و توفی ببغداد سنۀ اربع و سبعین و مائۀ و له » : 1) ابن ندیم در ترجمۀ عبد الرحمن بن ابو زناد چنین آورده است )
.« من الکتب: کتاب الفرائض. کتاب راي الفقهاء السبعۀ من اهل المدینۀ و ما اختلفوا فیه
384
و همو به اسناد از « کان ابو الزّناد احسب اهل المدینۀ، و ابنه و ابن ابنه » : 306 ) به اسناد از مصعب زهري آورده که گفته است
ابو الزّناد از اعرج از ابو هریره از پیغمبر (ص) روایت کرده است:
.« لا عدوي و لا هامۀ و لا صفر، و اتقوا المجذوم کما یتّقی الأسد »
385
-7 ربیعۀ الرأي -
.« ربیعۀ الرأي » ابو عثمان ربیعۀ بن ابی عبد الرحمن، فرّخ، مولی تیم بن مرّة معروف به
ربیعه به گفتۀ ابو اسحاق، از اصحاب پیغمبر (ص)، انس بن مالک و سائب بن یزید و از تابعان، عامۀ ایشان را ادراك کرده است. »
در مجلس درس ربیعه چهل تن حضور مییافته و استفاده میکردهاند. مالک بن انس از جمله شاگردان او بوده است.
واقدي وفات ربیعه را در سال یک صد و سی و شش ( 136 ) دانسته و ابن ندیم نیز بر همین قول است.
قولی را که وفات ربیعه را به سال یک صد و سی 130 دانسته نقل کرده و پس از آن گفتۀ کسانی را « تاریخ بغداد » خطیب در کتاب
که وفات او را به سال یک صد و سی و شش گفتهاند اصح شمرده است.
ابن خلّکان در ترجمۀ ربیعه، این مفاد را یاد کرده است:
اللّ صنعانی گفته است.
􀀀
فقیه اهل مدینه، گروهی از صحابه را ادراك کرده و مالک بن انس از او علم فرا گرفته است. بکر بن عبد ه »
نزد مالک بودیم و او ما را از ربیعۀ راي، حدیث میگفت و ما از او میخواستیم که از ربیعه زیادتر حدیث گوید. روزي بما گفت: »
با ربیعه چه کار دارید؟ ربیعه در آن خانه خوابیده است. ما بسوي ربیعه رفتیم و او را از خواب برانگیختیم و گفتیم:
آیا تو ربیعۀ بن ابی عبد الرحمن هستی؟ گفت: آري. گفتیم: ربیعۀ بن فرّخ؟ گفت:
آري. گفتیم: ربیعۀ راي؟ گفت: آري. گفتیم: تو همانی که مالک انس از تو
386
195 از 452
حدیث میکند؟ گفت: آري. گفتیم: پس چه شده که مالک به واسطۀ تو بهرهمند و کامیاب و تو خود بیبهره و ناکامی؟ گفت: آیا
مالک پس از مرگ ربیعه چنین میگفته است: از «!؟ نمیدانید که مثقالی از دولت (بخت و اقبال) بهتر است از بار و خرواري از علم
حافظ ابی بکر احمد بن علی مشهور به خطیب بغداد (متوفّی « آن زمان که ربیعه را زمان در رسید و مرد، فقه را شیرینی از میان رفت
مطالبی دیگر هم که بر عظمت علمی ربیعه و «1» به سال 463 ه. ق) در تاریخ خود آن چه در بالا از ابن خلّکان نقل شد آورده است
کثرت استعداد او دلالت دارد ذکر کرده است که قسمتی از آنها در اینجا نقل میگردد:
خطیب این مضمون را گفته است:
ربیعه بعضی از اصحاب پیغمبر (ص) را ادراك کرده و هم اکابر تابعان را. »
و به گفتۀ خطیب و هم ابو اسحاق، « ربیعه در مدینه صاحب فتوي بوده است. وجوه مردم مدینه در مجلس درس او حاضر میشدهاند
چهل تن عمامه بسر در مجلس او حضور مییافته و از او میآموختهاند.
خطیب به اسناد از بزرگان اهل مدینه چنین آورده است:
فرّخ (ابو عبد الرحمن) پدر ربیعه در زمان بنی امیّه جزء لشکري که به خراسان بسیج شده، بوده و به خراسان رفته است. در آن »
هنگام ربیعه در شکم مادر بوده است.
فرّخ سی هزار دینار بزن خود، مادر ربیعه، سپرد. تصادف را این مسافرت بیست و هفت سال بطول انجامید چون به مدینه باز گشت »
بر اسبی سوار بود و نیزهاي بدست داشت از اسب به زیر آمد و با نیزة خود در خانه را عقب زد و خواست وارد
______________________________
1) شاید ابن خلکان هم از خطیب نقل کرده باشد. در این اوراق چون موقع نوشتن نخست کتاب ابن خلکان بنظر رسیده نقل هم از )
آن شد تا چنانکه در مقدمه جلد اول یاد کردم زحمت هر کس بحساب خود او محسوب و استفادة از او به خود او منسوب گردد.
387
شود. ربیعه بیرون تاخت و او را مانع شد و گفت: اي دشمن خدا! آیا به منزل من هجوم میکنی؟ گفت: بلکه تو دشمن خدایی که
به خانه و بر حرم من وارد شدهاي پس با هم دست به گریبان شدند همسایگان اطلاع یافتند و مالک بن انس و مشیخۀ مدینه به
یاري ربیعه آمدند. ربیعه داد میزد به خدا سوگند ترا رها نمیکنم تا به نزد حکومت برویم.
فرخ همین سخن را میگفت. داد و فریاد زیاد شد چون مالک رسید مردم آرام و خاموش شدند.
مالک به فرّخ گفت: اي پیر مرد تو میتوانستی به جایی دیگر بروي چرا میخواهی بدین خانه درآیی؟ گفت: این خانۀ من است و »
من مولی بنی فلان هستم.
زنش از میان خانه این سخن بشنید بیرون آمد و چون او را دید گفت: راست میگوید این شوهر من و این هم (ربیعه) پسر او و من
است که هنگام رفتن شوهر به مسافرت، من باین حامله بودم پس هر سه به گردن هم دست افکنده و به گریه افتادند.
فرّخ به منزل در آمد و گفت: آیا این پسر من است؟ زن گفت: آري. گفت نقدي را که به تو امانت سپرده بودم بیاور و این هم »
چهار هزار دینار دیگر است که با خود دارم. زن گفت: خواسته را زیر خاك نهان کردم پس از چند روز دیگر بیرون میآورم و به
تو رد میکنم.
ربیعه بمسجد رفت و در حلقه درس خویش بنشست و مالک بن انس و حسن بن زید و ابن ابی علی لهبی و مساحقی و اشراف اهل »
مدینه نزدش حاضر شدند و چشمهاي مردم بوي دوخته شد. در این هنگام زن به شوهر خود، پدر ربیعه، گفت: بیرون رو و در
مسجد پیغمبر (ص) نماز بگزار. او بیرون شد و بمسجد رفت و نماز بگزارد.
گروهی انبوه دید حلقه زدهاند بدانجا نزدیک شد. راه برایش باز کردند. ربیعه سر پایین انداخت به طوري که گویی او را ندیده
196 از 452
است. پدر وي را درست نشناخت. پرسید:
گفت: خدا پسرم را بلند مرتبه ساخته است. « ربیعۀ بن ابی عبد الرحمن » : گفتند «؟ این مرد کیست »
388
آنگاه به خانه باز گشت و بزن خویش گفت: »
پسر ترا به حالتی دیدم که هیچ یک از اهل علم و فقه را بدان حالت و منزلت ندیدهام. »
به خدا سوگند جز این » : فرّخ گفت «؟ اکنون بگو سی هزار دینار را بهتر میخواهی یا این جاه و مقام فرزند را » : زن گفت »
زن گفت: پس بدان که من همه آن مال را در این راه صرف کردهام! فرخ گفت: به خدا سوگند به جا خرج کرده و « نمیخواهم
باز خطیب به اسناد آورده است: « آن را نابود نساختهاي
ربیعه روزگاري دراز به عبادت میپرداخت و شب و روز نماز میگزارد تا از این کار دست کشید و با قوم نشست و برخاست کرد »
و با قاسم هم مجلس شد و با او به خردمندي سخن راند. قاسم چنان به ربیعه اعتقاد پیدا کرد که چون چیزي از او میپرسیدند
میگفت: این را از ربیعه بپرسید. چون از قاسم چیزي پرسیده میشد اگر در کتاب خدا یا سنّت پیغمبر (ص) در آن باره دلیلی
میدید پاسخ میداد و گر نه میگفت: این را از ربیعه یا سالم بپرسید.
هو » و « ما رأیت احدا افطن من ربیعه » باز همو به اسناد و به طرقی از اشخاص بزرگ، عباراتی در بارة ربیعه آورده است از این قبیل
باز هم بنقل خطیب: « ما رأیت احدا اعلم من ربیعۀ الرّأي » و « صاحب معضلاتنا و عالمنا و افضلنا
اشتهار یافته بحدیث و سنّت نیز احاطه داشته و احتیاط را رعایت میکرده. عبد العزیز بن ابی سلمه « ربیعۀ راي » ربیعه با این که به »
این مضمون را گفته است:
در « ربیعه راي » : من گفتم: اي اهل عراق شما میگویید « حدّثنا عن ربیعۀ الرّأي » : چون به عراق وارد شدم مردم عراق میگفتند »
« اللّ ما رأیت احدا احوط لسنّۀ منه
􀀀
لا و ه » : صورتی که
389
.« و کان ثقۀ کثیر الحدیث و کانوا یتّقونه لموضع الرّأي » : باز، بنقل از واقدي، آورده است
باز به اسناد از مالک بن انس آورده که مالک چنین گفته است:
و چنین کرد زیرا « ان سمعت انّی حدّثتهم شیئا او افتیتهم فلا تعدّنی شیئا » : هنگامی که ربیعه میخواست به عراق برود بمن گفت »
ربیعه علاوه بر مقام « چون به عراق رفت در خانه نشست و با کسی معاشرت نکرد و حدیثی نگفت و فتوائی نداد تا به مدینه برگشت
فقه و فضل در فضیلت سخاء هم بلند پایه بوده است. باز خطیب این مضمون را آورده است که چهل هزار دینار بر یاران و شاگردان
خود انفاق کرده! و حتی به اسناد از ابن زید چنین روایت کرده است:
«.. و صار ربیعۀ إلی علم و فضل و ما کان بالمدینۀ رجل واحد اسخی نفسا بما فی یدیه لصدیق او لابن صدیق او لباغ یبتغیه، منه »
صاحب روضات این مضمون را گفته است:
خوانده شده و بدین عنوان شهرت یافته است که باب عمل به قیاس و رأي را در احکام، نخستین « ربیعۀ الرأي » ربیعه بدان جهت »
کس بوده که به روي خود باز کرده و در بارة رأي و قیاس چیز نوشته و به استناد این دو، به مردم فتوي گفته و مسائل را از این راه
استخراج نموده و در تشیید مباحث آنها بمبالغه پرداخته است.
بوده و بدین « کثیر الکلام » گفتهاند: ربیعه « السّاکت بین النّائم و الأخرس » : نقل شده از آن جمله این عبارت است « ربیعه » سخنانی از
جهت عبارت بالا را میگفته است.
ربیعه روزي در مجلس خود سخن میگفته اعرابی که تازه از بادیه به مدینه آمده بود آنجا ایستاده و به سخنان او گوش داده است.
197 از 452
ربیعه چون اعرابی را دیده که زمانی دراز بپا ایستاده و به سخنان او گوش فرا داشته چنان پنداشته که اعرابی را سخنان او خوش
اعرابی پاسخ « ما البلاغۀ عندکم » افتاده پس گفته است: اي اعرابی
390
ما أنت فیه، مذ » ربیعه گفته است: عیّ و درماندگی در گفتار چیست؟ پاسخ آورده است « الإیجاز، مع اصابۀ المعنی » : داده است
آن چه تو امروز در آنی. ربیعه از این پاسخ شرمنده گشته است. « الیوم
اللّ مستوفی:
􀀀
از تاریخ حمد ه « روضات » و هم از کلمات او است بنقل صاحب
صاحب « خمسۀ اقوام اعزّ الخلائق (یعنی اندر هم) فی العالم وجودا: عالم زاهد، فقیه صوفیّ غنیّ متواضع، فقیر شاکر، شریف سنّیّ »
مراد او از شریف، طبق اصطلاح قدیم سیّد علوي است. و شایسته چنان است که بر » روضات پس از نقل این کلام چنین افاده کرده
تا « سوقیّ متورّع و بدويّ فقیه و جمیل متعفّف و طمّاع عزیز و شاعر صادق » آن پنج که از ربیعه نقل شده این پنج دیگر افزوده شود
مجموع، عشرة کامله باشد.
چنین آورده است: « الفهرست » ابن ندیم در
و کان ربیعۀ بلیغا خطیبا اذا اخذ فی الکلام وصله حتی یملّ و یضجر قیل: انه تکلّم و عنده اعرابیّ فقال ربیعۀ: ما العیّ؟ قال ..»
و هم ابن ندیم گفته است: «! الاعرابی: ما أنت فیه منذ الیوم
جزء چهارم) ) « العقد الفرید » ابن عبد ربّه در « اللّ
􀀀
و عن ابی حنیفۀ اخذ (ربیعۀ) و لکنّه تقدّمه فی الوفاة. و لا مصنّف له نعرفه. رحمه ه »
قصۀ اعرابی را باین مضمون آورده است:
روزي ربیعه سخن میگفت پس پر گفت و از پرگویی خود خوشش آمد. »
حذف فضول الکلام » اعرابی پاسخ داد «؟ ما تعدّون البلاغۀ عندکم یا اعرابیّ » اعرابی پهلوي او نشسته بود ربیعه به او رو کرد و گفت
ما کنت فیه منذ » گفت «؟( فما تعدّوا العیّ (درماندگی در سخن » ربیعه پرسید « و ایجاز الصّواب
391
سید محسن عاملی در کتاب اعیان الشیعه (جزء 31 - 182 ) این « پس چنان خاموش شد که گویا دهانش بسته شد « الیوم
مضمون را آورده است:
اللّ بن محمد و ربیعۀ راي در
􀀀
در مدینه به حلقه درسی درآمدم که عبد ه » : کشّی در ترجمۀ زراره روایت کرده که زراره گفته است »
ربیعه « انّ الکلام یورث ال ّ ض غائن » : اللّ بمن گفت: ربیعه را از مسائلی که در آنها با وي اختلاف دارید بپرس. من گفتم
􀀀
آن بود عبد ه
شنید و مرا گفت: بپرس. من پرسیدم پیغمبر (ص) شراب خوار را با چه میزد؟
ربیعه گفت با شاخه و چوب و درخت و با نعل. پس گفتم: اگر امروز کسی شراب بیاشامد و به نزد حاکم آورده شود با چه زده
اللّ ! پیغمبر (ص) با شاخه و
􀀀
اللّ گفت: یا سبحان ه
􀀀
میشود؟ گفت: حاکم او را با تازیانه میزند چون عمر با تازیانه زده است. عبد ه
«!! چوب و عمر با تازیانه!! پس آن چه پیغمبر کرده ترك میشود و آن چه عمر کرده گرفته و مورد عمل
392
اللّ بن یزید
􀀀
-8 ابو عبد ه -
اللّ بن یزید بن هرمز.
􀀀
ابو عبد ه
اللّ را جز در کتاب طبقۀ الفقهاء ترجمهاي ندیدهام و در آنجا هم تاریخ حیات او روشن نشده لیکن تصریح شده که
􀀀
این ابو عبد ه »
198 از 452
مالک بن انس، فقه را از او گرفته و در بارة استاد میگفته است:
همان راي و قیاس باشد که در نظر او « هذه الاهواء » گویا مراد مالک از « کان من اعلم النّاس بما اختلف النّاس فیه من هذه الاهواء »
مذموم میبوده است.
چنانکه در ترجمۀ حسن بن محمّد حنفیّه فقیه مدینه اشاره شد معلوم میشود از زمان این طبقۀ از فقیهان فرا گرفتن مسائل مختلف فیه
فقهی میان فقیهان، معمول و متداول شده است و این کار براي فقیه محقّق در هر دوره لازم بوده و هست تا در پیرامن آراء و اقوال
مختلف تحقیق کامل بعمل آید و عقیده و راي صحیح از مدارك و ادلۀ فقهی استخراج و استنباط گردد.
و عبد «1» ( ابو اسحاق پس از یاد کردن این اشخاص کسانی دیگر مانند علی بن الحسین و فرزندش محمد بن علی باقر العلوم (ع
الملک مروان و عمر بن عبد العزیز و یحیی بن سعید بن قیس انصاري را نیز در عداد فقیهان مدینه و در این طبقه یاد کرده و پس از
این قسمت که به دورة تابعان از فقهاء مدینه اختصاص داده چنین گفته است:
« از این پس فقه به طبقۀ سیّم انتقال یافت »
______________________________
1) ترجمۀ حال این دو بزرگوار (که حتی نسبت به فقیهان طبقۀ نخست هم سمت برتري و سروري میداشتهاند) با تعیین اصحاب )
مهم ایشان در محل خود به تفصیل خواهد آمد.