گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
طبقۀ سیم از فقیهان مدینه



اشاره
394
طبقۀ سیم از فقیهان مدینه ابو اسحاق در این طبقه پنج کسرا نام برده و در بارة هر یک مختصري آورده است.
آن پنج فقیه را که ابو اسحاق یاد کرده عبارتند از:
3- ابن ابی سبرة قرشی متوفّی به سال 2- ما جشون متوفّی به سال 160 ( -1 ابن ابی ذؤیب قرشی متوفّی به سال 158 ه ق (یا 159
-4 کثیر بن فرقد؟ 172
متوفّی به سال 179 مالک بن انس چون یکی از ائمۀ چهار گانۀ اهل تسنّن است که در بارة هر کدام «1» -5 مالک بن انس اصبحی
از ایشان در محلّ خود به تفصیل سخن به میان خواهد آمد در این موضع بحث در پیرامن شرح حال و بیان مقام فقهی وي زائد است
و به محل خود موکول میگردد لیکن معرفی چهار تن دیگر، که ابو اسحاق ترجمۀ آنان را بسیار به اختصار برگزار کرده، در این
محل آورده میشود و با شرحی متناسب با این اوراق در بارة ایشان بحث بعمل میآید.
______________________________
و الاصبحی بفتح الهمزة و سکون الصاد المهملۀ و فتح الباء الموحدة و بعدها حاء مهملۀ. هذه النسبۀ إلی ذي اصبح و اسمه » (1)
تاریخ ابن خلکان) ) « الحارث بن عوف بن.. و هو من یعرب بن قحطان.. و هی قبیلۀ کبیرة بالیمن و إلیها تنسب السیاط الاصبحیۀ
395
199 از 452
-1 ابن ابی ذؤیب -
ابو الحارث محمد بن عبد الرحمن بن مغیرة بن حارث ابن ابی ذؤیب قرشی.
ابن ابی ذؤیب به گفتۀ ابو اسحاق، در کوفه، بقول احمد به سال یک صد و پنجاه و نه ( 159 ) و بقول ابن ابی فدیک به سال یک
صد و پنجاه و هشت ( 158 ) در گذشته است و هنگامی که ابو جعفر، منصور، مالک بن انس را از باقی ماندگان مشیخۀ مدینه
پرسیده مالک سه کسرا یاد کرده است:
ابن ابی ذؤیب و ابن ابی سلمه و ابن ابی سبره.
شیخ طوسی در رجال خود (در طی تعدید اصحاب صادق، ع، چنین عنوان کرده است:
محمّد بن عبد الرحمن بن.. ابن ابی ذؤیب المدنی، ابو الحارث، اسند عنه (یعنی عن الصّادق) مات ابن ابی ذؤیب سنۀ سبع و خمسین »
305 ) شرح حال محمد بن عبد الرحمن را به تفصیل، نسبۀ، آورده و همه جا او را - خطیب در تاریخ (جلد دوم- 296 « و مائۀ
بعنوان ابن ابی ذؤیب (نه ابی ذؤیب) قرشی مدنی یاد کرده و گفته است:
ابن ابی ذئب از عکرمه مولی ابن عباس و نافع مولی ابن عمر، و.. »
و ابو الزناد و محمد منکدر و ابن شهاب زهري و جز اینان سماع داشته و فقیهی صالح و ورع بوده امر بمعروف و نهی از منکر
میکرده مهدي، خلیفۀ عبّاسی، او را ببغداد خواسته و در آنجا حدیث میگفته و هنگام باز گشت به مدینه در کوفه در گذشته است.
کسانی که از ابن ابی ذئب روایت کردهاند سفیان ثوري و وکیع و یزید بن »
396
اللّ بن مبارك و یحیی بن سعید قطان.. و گروهی دیگر بودهاند. فقیه اهل مدینه بوده است.
􀀀
هارون و عبد ه
ولادت یافته.. احمد حنبل میگفته است: «1» ابن ابی ذئب سال هشتاد ( 80 )، سیل جحاف »
ابن ابی ذئب به سعید بن مسیّب شبیه است و چون از احمد پرسیده شده که آیا ابن ابی ذئب را خلف و مانندي در بلادش هست؟
و « ثقه » پاسخ داده است: نه در بلاد خود و نه در بلاد دیگر او را کسی مانند نیست. و هم احمد میگفته است: ابن ابی ذئب
ابن ابی ذئب در امر بمعروف و نهی از منکر سخت بیپروا بوده و بطور کلّی در آراء « و افضل از مالک بن انس بوده است « صدوق »
باز خطیب آورده است: « و عقائد خویش متصلّب و متعصب بوده است
مهدي، خلیفۀ عباسی، در سفر حجّ به مدینه و بمسجد پیغمبر (ص) در آمد کسانی که در مسجد بودند همه، بدون استثناء تکریم و »
تجلیل او را بپا خاستند جز ابن ابی ذئب. مسیّب بن زهیر او را گفت: امیر المؤمنین است بپا خیز. پاسخ داد:
باز « مهدي چون این سخن بشنید مسیّب را فرمود او را واگذار که از گفتۀ او موهاي سرم راست شد « الَمِینَ 􀀀 النّ لِرَبِّ الْع
􀀀
انّما یَقُومُ اسُ »
به اسناد از ابو نعیم آورده که چنین گفته است: سالی که منصور خلیفۀ عباسی به حجّ رفت من هم که عمرم، در آن وقت، بیست و
یک سال بود حجّ میکردم، ابن ابی ذئب و مالک بن انس با منصور بودند. ابن ابی ذئب را خواست و نزدیک
______________________________
سیل جحاف، بالضم، سیلی که زمین را بکاود و ببرد هر چه هست.. جحفه: » (1)
صراح اللغه) ) .« بوده فاجحف السیل بأهلها فسمیت جحفۀ « مهیعه » جایی میان مکه و مدینه که میقات اهل شام است و نام آن جاي
397
نشاند و پرسید در بارة حسن بن زید بن حسن بن فاطمه چه میگویی؟ پاسخ داد: حسن « دار الندوه » غروب بود که او را با خود بر
سخت طالب عدل و عامل آن است.
200 از 452
دو، یا سه، بار پرسید در بارة من چه میگویی؟ پاسخ داد: سوگند به پروردگار این خانه، که تو ستمگر و جائري. پس ربیع دست »
انداخت و ریش ابن ابی ذئب را گرفت و منصور، ربیع را ناسزا و درشت گفت و فرمود آن را رها سازد و سیصد دینار به ابن ابی
ذئب داد.
باز دیگر ابن ابی ذئب، منصور را گفته است:
در دست داري به ایشان بدهی به جا است. منصور گفته است: « فیء » یا امیر المؤمنین مردم به هلاکت رسیدهاند اگر از آن چه از »
اگر من مرزها را محکم نمیساختم و لشکرها نمیداشتم و نمیفرستادم هر آینه تو در خانهات ایمن نبودي و بر فراشت کشته
میشدي.
ابن ابی ذئب گفته است:
همانا مرزها را سخت نگهداشته و لشکرها فراهم آورده و کشورها گشوده و عطایاي مردم را هم به آنان بخشیده و داده آن کس که
از تو بهتر بوده است.
منصور گفت: واي بر تو! او کیست؟ گفت: عمر بن خطّاب. منصور سر به زیر افکند و در حالی که مسیّب با شمشیر بدست و مالک
بن هیثم را عمود در کف بود و آنجا حضور داشتند به آزار ابن ابی ذئب فرمان نداد و متعرّض وي نشد.
از جانب منصور عامل مدینه بود و یکی از قرشیان را به زندان افکند و بر او سخت گرفت برخی از نزدیکان محبوس «1» عبد الصّمد
نامه به منصور نوشت و شکایت بوي برد
______________________________
اللّ بن عباس عم ابو العباس سفاح و منصور به سال یک صد و چهار ( 104 ) تولد یافته و به سال یک
􀀀
1) عبد الصمد بن علی بن عبد ه )
و کان عظیم الخلق و » صد و هشتاد و پنج در بغداد وفات یافته و هارون بر او نماز گزارده. خطیب بغداد در ترجمۀ او نقل کرده که
«! کانت اسنانه صمتا، قطعۀ واحدة من فوق و قطعۀ واحدة من اسفل
398
منصور کس به مدینه فرستاد و دستور داد در آنجا گروهی از علماء را با خود به زندان ببرد تا وضع را ببینند و به او بنویسند.
فرستاده چون به مدینه رسید مالک بن انس و ابن ابی ذئب و ابن ابی سبره و چند تن دیگر از علماء را با خود به زندان برد تا حال را
ببینند آنگاه به ایشان گفت: آن چه میبینید بنویسید.
از آن طرف عبد الصمد که از دستور منصور آگاه شده دستور داده بود زندان را آب و جارو زدند و کند و زنجیر را از زندانی
برداشتند و جامه بر او پوشاندند و با این وضع، فرستادة منصور و علماء را بدانجا بردند علماء شروع کردند به نوشتن شهادت ابن ابی
ذئب گفت: شهادت مرا ننویس من خود بدست خود شهادت خویش را خواهم نوشت.
پس نوشتند: زندانی را نرم و گرم و با حالتی خوب و خوش دیدیم.. و از این گونه عبارات. آنگاه نامه به ابن ابی ذئب داده شد
چون خواند، مالک را گفت:
مداهنه، و چنین و چنان، کردي و دنبال هوي رفتی لیکن بنویس: زندانی تنگ، و امري سخت دیدم.. و سختی حبس و بدبختی
محبوس را شرح داد.
نامه براي منصور فرستاده شد. منصور آهنگ حجّ را از مدینه گذشت و ایشان را خواست چون بر او در آمدند سخنان خود را یاد
میکردند و ابن ابی ذئب سختی و تنگی زندان و سخت گیري عبد الصمد و اذیّت و آزار او را به زندانیان.
منصور را رنگ چهره از شنیدن این سخنان دگرگون میشد و خشمناك بر عبد الصمد مینگریست.
حسن بن زید گفته است: من چون حال را بدین گونه دیدم ترسیدم که بر عبد الصمد به عجله فرمانی رود پس فرو نشاندن خشم »
201 از 452
منصور و نرم ساختن او را چنین گفتم:
آیا این مرد، ابن ابی ذئب، از هیچ کس خرسند و راضی میشود؟!
399
ابن ابی ذئب چون این بشنید گفت: به خدا سوگند اگر وضع ترا از من بپرسد او را آگاه میسازم.
منصور گفت: میپرسم و بگو. پاسخ داد:
یا امیر المؤمنین چون حسن بر ما والی بود با ما چنین و چنان کرد. و در بارة کارهاي من سخن به درازا کشاند و مرا سخت
خشمگین ساخت.
پس من به منصور گفتم: یا امیر المؤمنین آیا این مرد از کسی راضی میگردد؟
او را از خود بپرس.
منصور گفت: من ترا از وضع خویش میپرسم. گفت: مرا از این مپرس.
حسن گفته است: » « اللّ لا اعلمک الّا ظالما جائرا
􀀀
همّ » : منصور گفت: ترا به خدا سوگند بگو مرا چه گونه میبینی؟ پاسخ داد
در این هنگام منصور که عمودي در دست داشت از جا برخواست و نزدیک ابن ابی ذئب نشست و مرا یقین شد که او را خواهد »
اي مجوسی! این » : کشت پس خود را جمع کردم و جامه امرا به خود گرفتم که مبادا خون او بمن برسد. لیکن منصور به او میگفت
اي بنده خدا همانا تو مرا به خدا » : این گفته را تکرار میکرد و او میگفت «!؟ گونه سخن با خلیفۀ خدا در روي زمین میگویی
و آزار به او نرساند و پراکنده شدند. « سوگند دادي. اي بندة خدا تو مرا به خدا سوگند دادي
اعرابی استفتاء را نزد ابن ابی ذئب رفته و او را بطلاق زن وي فتوي داده پس اعرابی فرود آمده و به او گفت دقت و تامّل کن. »
گفت: کردم. پس اعرابی برگشت و میگفت:
اتیت ابن ابی ذئب ابتغی الفقه عنده فطلّق حبّی البتّ بتّت أنامله
400
« اطلّق فی فتوي ابن بی ذئب حلیلتی و عند بن بی ذئب اهله و حلائله
باز خطیب آورده است:
ابن ابی ذئب همۀ شبرا به اجتهاد در عبادت و اشتغال به نماز میبوده به طوري که اگر به او گفته میشده است که فردا رستاخیز به »
پاست او پیش از آن چه میکرده انجام نمیداده است.. و به سختی زندگانی میکرده و شامش نان و زیت بوده یک طیلسان و یک
پیراهن داشته که تابستان و زمستان از آن استفاده میکرده و از مردان با صرامت و گفتار حقّ بوده.. و حدیث را حفظ میکرده و
کتاب و جزوهاي که در آن نگاه کند نداشته است.
البیّعان » از موارد صرامت و حقگویی او است که، به گفتۀ احمد بن حنبل، چون به او خبر رسیده که مالک بن انس به حدیث
عمل نمیکند گفته است: « بالخیار
باید از مالک توبه خواسته شود و اگر توبه نکند گردنش را بزنند.
احمد گفته است: مالک حدیث را رد نکرده بلکه آن را بر مطلبی دیگر تأویل کرده است. مردي شامی از احمد پرسیده که مالک
اعلم است یا ابن ابی ذئب؟
پاسخ داده است:
ابن ابی ذئب در علم برتر است از مالک و اصلح است در دین و اورع است در پارسایی و بپا دارندهتر است حق را در نزد سلاطین
از مالک. زمانی ابن ابی ذئب بر ابو جعفر، منصور، در آمده و بی این که بیمی به خود راه دهد و ترسی از او داشته باشد حق را
202 از 452
گفته و گفته است: ستم در دستگاه تو رایج و گسترده شد و حال این که تو ابو جعفري! در آخر هم خطیب قول ابن ابی فدیک را
که وفات ابن ابی ذئب را به سال یک صد و پنجاه و هشت ( 158 ) دانسته نقل کرده و قول ابو نعیم را که یک صد و پنجاه و نه
159 ) دانسته صواب شمرده و سنّ او را هفتاد و نه ( 79 ) و محل قبرش را کوفه گفته است: )
401
ابن ندیم، محمد بن اسحاق، کنیۀ محمد ابو ذئب را ابو عبد الرحمن گفته و در بارة وي این مضمون را آورده است:
از فقیهان و از محدّثان است و شغل قضاء را میداشته و به سال یک صد و پنجاه و نه ( 159 ) در گذشته است. از جمله تألیفات او »
است:
.« که بر چند کتاب فقه از قبیل کتاب صلاة و طهارت و صیام و زکاة و مناسک و غیر اینها محتویست « کتاب السّنن »
402
-2 ماجشون -
اللّ بن ابی سلمۀ ماجشون.
􀀀
اللّ ، عبد العزیز بن عبد ه
􀀀
ابو عبد ه
ما جشون در سال یک صد و شصت ( 160 ) در بغداد وفات یافته و در » ابو اسحاق در ترجمه ماجشون همین اندازه آورده که
خطیب در تاریخ بغداد (جلد دهم- 436 -) از ابراهیم بن اسحاق نقل کرده که گفته « گورستان قریش به خاك رفته است
است:
ماجشون کلمهایست پارسی و او بدین جهت این عنوان را یافته که دو گونهاش سرخ بوده پس به خمر (می) تشبیه شده و به پارسی »
ماجشون عالمی فقیه بوده « خواندهاند « ماجشون » گفتهاند (میگون) اهل مدینه این کلمه پارسی را تعریب کرده و او را « مایگون » بوي
که از مدینه ببغداد آمده و در آنجا سکنی گزیده و حدیث گفته تا وفات یافته است.
اللّ بن دینار و سلمۀ بن دینار و صالح بن کیسان و هشام بن
􀀀
وي از گروهی زیاد مانند ابن شهاب زهري و محمد بن منکدر و عبد ه
عروه و.. سماع و روایت داشته و گروهی بسیار مانند لیث بن سعد و بشر بن مفضل و وکیع بن جراح و فضل بن رکین و بشر بن ولید
و.. از او روایت دارند و بر روي هم مردم عراق بیشتر از او روایت دارند تا مردم مدینه.
خطیب، به اسناد، از ابن وهب آورده که گفته است:
لا یفتی النّاس الّا مالک بن انس و عبد العزیز » در سال یک صد و چهل و هشت به مکه مشرف بودم منادي را شنیدم که داد میزد »
«( بن ابی سلمه (ماجشون
403
باز به اسناد از عبد الملک پسر ماجشون آورده که از قول پدرش چنین گفته است:
مهدي (خلیفۀ عبّاسی) مرا گفت: اي ماجشون هنگامی که یارانت، فقیهان، نابود شدند چه گفتی؟ من گفتم: »
أ یا باك علی احبابه جزعا قد کنت احذر ذا من قبل ان یقعا
انّ الزّمان راي الف السّرور بنا فدبّ بالهجر فی ما بیننا و سعی
اللّ شئوم الدّهر یترکنی حتّی یجرّعنی من غیظه جرعا
􀀀
ما کان و ه
و لیصنع الدّهر بی ما شاء مجتهدا فلا زیادة شیء فوق ما صنعا
بنا بنقل خطیب، ماجشون به سال یک صد و شصت و چهار ( 164 ) در بغداد وفات یافته و مهدي، خلیفۀ عبّاسی، بر او نماز گذاشته و
203 از 452
بوده است. « احکام » در مقابر قریش دفن شده و او را کتب و تالیفاتی در
فن اول از هشت فنّ اخبار فقهاء) آنجا که اصحاب مالک بن انس را نام برده در ترجمۀ عبد الملک بن عبد ) « الفهرست » ابن ندیم در
چنین آورده است: «.. من جلّۀ اصحاب مالک و له کتب فی الفقه » اللّ بن ابی سلمۀ ماجشون که به گفتۀ او
􀀀
العزیز بن عبد ه
.« و لقّبت ابا سلمۀ بذلک، سکینۀ بنت الحسین (ع). و الماجشون صبغ بالمدینۀ »
لقب ابو سلمه، جدّ عبد العزیز بوده نه لقب خود او و هم رنگی بوده در مدینه لیکن منافاتی نیست که « ماجشون » ، بنا باین گفته
نامیدن آن رنگ هم به مناسبت شباهت آن به میبوده پس کلمه از پارسی تعریب شده باشد.
404
شیخ طوسی در رجال خود (طیّ تعدید اصحاب صادق ع) چنین آورده است:
و « جامع الرّواة » اردبیلی در کتاب « اللّ ) الماجشون المدنی، الثّقه عند العامّۀ اسند عنه
􀀀
عبد العزیز بن ابی سلمه (به اسقاط نام عبد ه »
را که « ق» حرف « اسند عنه » عین عبارت شیخ را آورده و چیزي بر آن نیفزودهاند جز این که بعد از جملۀ « نقد الرّجال » تفرشی در
میباشد آوردهاند. « عنه » رمز به حضرت صادق (ع) و تعیین کننده مرجع ضمیر
«1» آورده دانسته میشود که چنانکه یاد شد ماجشون لقب ابو سلمه « اللّباب فی تهذیب الأنساب » از آن چه ابن اثیر جزري در کتاب
اللّ بن ابی سلمه بدین لقب خوانده و معروف
􀀀
بوده زیرا گروهی زیاد از سلالۀ او چه از اولاد یعقوب بن ابی سلمه و چه از اولاد عبد ه
شدهاند.
ماجشون: بفتح میم و کسر جیم و ضم شین معجمه و در آخر آن نونی لقب است براي » :( ابن اثیر پس از این که گفته است (مضمون
اللّ بن ابی سلمۀ ماجشون، چون گونههایش سرخ بوده و اهل مدینه گل سرخ را ماجشون
􀀀
ابو سلمه، یوسف بن یعقوب بن عبد ه
چنین گفته است: « میگویند این لقب را به او دادهاند
ماجشون از محمد بن منکدر و سعید مقري و غیر این دو، روایت میکند. »
محمد بن صباح و عراقیّون از او روایت میکنند. ماجشون به سال یک صد و هشتاد و سه ( 183 ) یا هشتاد و چهار ( 84 ) فوت کرده
است.
و عبد العزیز بن یعقوب بن ابی سلمه برادر او است که یحیی بن معین و »
______________________________
1) کلام ابن اثیر از چند جهت مورد تامل است و باید در بارة آن تحقیق شود: یکی همین است که ابو سلمۀ پسر را به پدر اشتباه )
. کرده و لقب ماجشون براي ابو سلمه پدر است که معاصر با سکینه بوده، نه پسر که به نام یوسف است و متوفی به سال 183
405
« از این عبد العزیز روایت میکنند. و گروهی از این خاندان بدین لقب خوانده شدهاند «1» یعقوب دورقی
______________________________
و در آخر آن قافی « راء » و فتح « واو » و سکون « بفتح اول » : ذیل لغت الدورقی) این مضمون را آورده است ) «.. اللباب » 1) ابن اثیر در )
گفته میشود و دوم کسی را « دورق » این نسبت بدو چیز است: یکی شهري است در پارس یا به قولی اصح در خوزستان که به آن
گفتهاند که کلاههاي دورقی میپوشیدهاند. بشیر بن عقبۀ ازدي که ساکن بصره بود و از ابن سیرین و.. روایت میکرده و هشیم و
یحیی بن قطان و غیر این دو، از او منسوب است به اول.
و ابو یوسف، یعقوب بن ابراهیم.. عبدي مورد اختلاف است که به اول منسوب است یا به دوم. و گفته شده است که در آن زمان،
میگفتهاند و پدر یعقوب مردي عابد و متنسک بوده از این رو بدین عنوان معروف شده و « دورقی » کسی را که تنسک میداشته
204 از 452
پسران او به مناسبت نسبت بوي.
.« یعقوب از هیثم بن بشیر روایت کرده و گروهی که از آن جمله است حسن بن سفیان از وي روایت کردهاند
406
-3 ابن ابی سبره -
اللّ بن محمد بن ابی سبرة قرشی.
􀀀
ابو بکر عبد ه
ابو اسحاق ترجمۀ او را بدین مضمون آورده است:
به سال یک صد و هفتاد و دو ( 172 ) به سنّ شصت سالگی در گذشته از طرف ابو جعفر متصدي شغل قضاء بوده است. »
جلد ششم- باب ) « لسان المیزان » ابن حجر در کتاب « و گفتۀ مالک بن انس در بارة او و ماجشون به ابو جعفر از این پیش گذشت
من عرف بابیه 826 -) چنین آورده است:
اللّ ، او
􀀀
اللّ بن محمد بن ابی سبره القرشی العامريّ اسمه عبد ه
􀀀
اللّ هو ابو بکر بن عبد ه
􀀀
اللّ بن عبد ه
􀀀
ابن ابی سبره: ابو بکر بن عبد ه »
.« محمّد، عن عطاء و زید بن اسلم او صفوان بن سلیم، و عنه ابن جریج و عبد الرّزاق
-4 کثیر -
کثیر بن فرقد.
ابو اسحاق در ترجمۀ او این مضمون را آورده است:
ابن قاسم گفته است: مالک گفت: »
ما گروهی بودیم که استفاده از ربیعه را به محضر او حاضر میشدیم از میان ما »
407
بس چهار کس گرامی و برگزیده شدند که اکبر ما را زود مرگ از میان برد- مقصودش کثیر بن فرقد است- و دوم، خود را دور و
علم خویش را ضائع و نابود ساخت- عبد الرحمن بن عطاء- و سیم، خود را بأغالیط مشغول داشت و ملوك او را فاسد ساختند- عبد
ابن قاسم گفته است: مالک از گفتن چهارم خودداري کرد و به خاموشی گرایید و ما چنان دانستیم » «- اللّ ماجشون
􀀀
العزیز بن عبد ه
در بارة ابن ابی سبره و کثیر بن فرقد در کتب مربوط، که در دست دارم و توانستم « که مقصود او از چهارمین ایشان خودش میباشد
مراجعه کنم چیزي بیش از آن چه آورده شد بنظر نرسید.

فقیهان تابعی مکه و طبقات ایشان
اشاره
409
فقیهان تابعی مکّه در دورة تابعان، چند تن در مکّه بودهاند که زمام بیان احکام دین بدست آنان بوده و مرجع فقه و فتوي بشمار
205 از 452
میرفتهاند.
اینان به چهار طبقه دسته بندي شدهاند:
-1 طبقۀ اوّل از جمله کسانی که در طبقۀ اوّل قرار گرفتهاند ترجمۀ اشخاصی، که در زیر نام برده شدهاند، با رعایت تقدّم زمان
وفات ایشان (بحسب قول به اقلّ)، به اختصار آورده میشود:
5- عمرو بن دینار 126 اللّ بن ابی ملیکه 119
􀀀
4- عبد ه 3- عطاء 114 2- عکرمه 105 -1 مجاهد 100