گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
طبقۀ نخست از فقیهان تابعی مکه



اشاره
411
طبقۀ نخست از فقیهان تابعی مکّه
-1 مجاهد -
ابو الحجّاج مجاهد بن جبر مولی مخزوم.
مجاهد به سال یک صد ( 100 )، بنقل از هیثم، و یک صد و دو ( 102 ) بنقل از ابو نعیم، و یک صد و چهار ( 104 ) بنقل از یحیی بن
سعید قطّان وفات یافته است.
و همو از قول حمّاد که مجاهد و عطاء و طاوس را دیده و ملاقات « و کان من العلماء » : ابو اسحاق در بارة مجاهد گفته است
و منهم العالم الحبر، ذو الاحلام » ابو نعیم پس از این که مجاهد را به عبارت « مجاهد، اعلم آنان بوده است » میداشته آورده است که
عنوان کرده به تفصیل از سخنان وي در تفسیر و غیر آن و « و الصّبر مجاهد بن جبر، صاحب التأویل و التفسیر و الاقاویل و التذکیر
هم از روایات او نقل کرده است.
از جمله گفتههاي او است باین مضمون:
قرآن را سه بار (و به نقلی سی بار!) بر ابن عباس عرضه داشتم و هر آیه را از وي میپرسیدم که در چه مورد و بچه گونه نزول یافته »
و هم از سخنان او است: « است
.« ذهبت العلماء، فما بقی الّا المتعلّمون: و ما المجتهد فیکم الّا کاللّاعب فی من کان قبلکم »
412
و از مجاهد این فتوي فقهی نقل شده است:
.« أیّما امرأة قامت إلی الصّلاة و لم تغطّ شعرها لم تقبل صلاتها »
اللّ علیه و سلّم آورده است:
􀀀
اللّ عمر (رض) از پیغمبر صلّی ه
􀀀
و از جمله روایات او است: ابو نعیم، به اسناد از او، از عبد ه
اللّ صوم عبد و لا حجّه و لا عمرته و لا
􀀀
و الّذي نفسی بیده ما اطاع العبد ربّه، عزّ و جلّ، بشیء افضل من حسن العقل. و لا یقبل ه »
صدقته و لا شیئا ممّا یکون فیه من انواع البرّ اذا لم یعمل بعقل.
206 از 452
باز ابو نعیم، به اسناد از مجاهد، از ابو هریره از پیغمبر (ص) « و لو انّ جاهلا فاق المجتهدین فی العبادة کان ما یفسد اکثر ممّا یصلح
آورده است:
اللّ ، فإذا قالوا:
􀀀
أمرت ان اقاتل النّاس حتّی یقولوا: لا اله الّا ه »
ابَکَ 􀀀 وَ ثِی » و از مجاهد در تفسیر نقل شده که « اللّ ، عزّ و جلّ
􀀀
اللّ عصموا منّی دماءهم و أموالهم الّا بحقّها و حسابهم علی ه
􀀀
لا اله الّا ه
النّ مَنْ یَشْتَرِي لَهْوَ
􀀀
مِنَ اسِ » و « و ینزو بعضهم علی بعض زناة فی الأزقّۀ » یعنی « واتِ􀀀 وَ اتَّبَعُوا الشَّهَ » و « عملک فأصلح » یعنی « فَطَهِّرْ
.« الغناء » یعنی « الْحَدِیثِ
اللّ عمر و جابر بن عبد
􀀀
اللّ عباس و عبد ه
􀀀
به گفتۀ ابو نعیم، مجاهد از گروهی از علماء صحابه و اعلام ایشان، که از جمله است: عبد ه
اللّ و ابو سعید خدري و ابو هریره و رافع بن خدیج روایت کرده است. و گروهی از علماء تابعان و علماء امصار مانند طاوس و عطاء
􀀀
ه
و عکرمه و ابو سعید و عمرو بن دینار و ابو زبیر و از علماء کوفه هم جمعی مانند حکم و سبیعی و منصور و اعمش و غیر اینان از او
روایت کردهاند.
413
صاحب قاموس الرجال در بارة مجاهد این مضمون را آورده است:
مجاهد بن جبر را از تابعان شمرده و گفته است: « معارف » ابن قتیبه در »
در شأن مولی من نازل شده. « امُ مِسْکِینٍ 􀀀 وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَۀٌ طَع » مولی قیس بن سائب مخزومی بوده. مجاهد گفته است: آیۀ
« مجاهد به سال یک صد و سه ( 103 ) وفات یافته. ابن ابی الحدید وي را به خوارج مائل دانسته است
414
-2 عکرمه -
اللّ عکرمه (بر وزن زبرجه) مولی ابن عباس در سال یک صد و پنج ( 105 ) (بنقل ممقانی از واقدي) و به سال یک صد و
􀀀
ابو عبد ه
هفت ( 107 ) به سنّ هشتاد سال به گفتۀ ابو اسحاق و منقول از ابو نعیم و به سال یک صد و پانزده ( 115 ) بنقل از قتیبی وفات یافته
است.
نقل کرده که عکرمه و کثیّر عزّة، شاعر مشهور، در سال یک صد و هفت ( 107 ) در یک روز در « ملحقات صراح » ممقانی از
گذشتهاند از این رو مردم میگفتهاند:
و عکرمه را هشتاد و چهار سال بوده است. « مات افقه النّاس و اشعر النّاس فی یوم واحد »
همین قسمت را ابن خلّکان از طبقات محمد بن سعد از قول واقدي از قول خالد بن قاسم بیاضی نقل کرده باین مضمون:
عکرمه و کثیّر عزّة در سال یک صد و پنج ( 105 ) در یک روز وفات یافتند و من خود هر دو را بعد از ظهر در موضع جنائز دیدم »
عکرمه از مردم مغرب و از بربر بوده هنگامی « که نماز بر ایشان خوانده میشد و مردم میگفتند: افقه مردم و اشعر مردم در گذشتند
که ابن عباس از طرف علی (ع) والی بصره بوده حصین بن نمیر، عکرمه را بوي هبه کرده و او نام عکرمه را که نامی است عربی بر
« انطلق فافت النّاس » : او نهاده و در تعلیم و تربیت وي جهدي فراوان به جاي آورده تا بدان پایه رسیده که ابن عباس به او گفته است
برو به مردم فتوي بده.
اللّ بن عمرو عاص و از ابو سعید خدري و از
􀀀
اللّ عمر و از عبد ه
􀀀
اللّ عباس و از عبد ه
􀀀
عکرمه از حسن بن علی (ع) و از عائشه و از عبد ه
ابو هریره روایت کرده و زهري
207 از 452
415
و عمرو بن دینار و شعبی و ابو اسحاق سبیعی و گروهی دیگر از او روایت کردهاند.
عکرمه از شهري به شهري منتقل میشده: به خراسان و به اصفهان و بمصر و برخی دیگر از شهرهاي اسلامی مسافرت کرده است.
و قد تکلّم النّاس فیه لأنّه کان » : چنین آورده است «.. و هو احد فقهاء مکّ ۀ و تابعیها ..» : ابن خلّکان پس از این که در بارهاش گفته
«.. یري رأي الخوارج
یاد کرده برخی از آن چه در «.. و منهم مفسّر الآیات المحکمۀ » ابو نعیم در حلیه (جلد سیم ص 245 ) پس از این که عکرمه را بعنوان
بالا یاد شد آورده و از جمله به اسنادش از عکرمه از ابن عباس روایت کرده که ابن عباس به او این مضمون را گفته است:
بپرسد « ما لا یعنی » آن چه مقصود است) بپرسد او را فتوي گو و اگر از ) « ما یعنی » برو و به مردم فتوي بده. پس اگر کسی ترا از »
.« فتوي مده. تو با فتوي دادن دو سیم بار مرا از فتوي دادن به مردم از دوشم برمیداري
.« هذا عکرمۀ مولی ابن عباس، هذا اعلم الناس » و جابر بن زید میگفته است « اعلمهم بالتّفسیر » : قتاده در بارة عکرمه گفته است
ابو نعیم به اسناد خود از حبیب بن ابی ثابت نقل کرده که این مضمون را گفته است:
نزد من پنج کس فراهم آمدند که مانند ایشان هیچ گاه نزدم جمع نخواهد شد. »
عطاء و طاوس و مجاهد بن جبر و سعید بن جبیر و عکرمه. پس مجاهد و سعید به عکرمه رو آوردند و از تفسیر پرسش کردند و از
هیچ آیه نپرسیدند مگر این که تفسیر آن را بیان کرد. چون سؤالات ایشان تمام شد عکرمه خود شروع کرد به این که میگفت:
.« فلان آیه در فلان موضوع است و آن آیه دیگر در بارة فلان مطلب و در فلان محل نازل شده است
416
-3 عطاء -
ابو محمد عطاء ابن ابی رباح (بر وزن صباح).
عطاء به گفتۀ ابو اسحاق: پدرش ابو رباح را نام، اسلم بوده در سال یک صد و چهارده ( 114 )، چنانکه از هیثم نقل شده، یا در سال
یک صد و پانزده ( 115 ) به سن هشتاد و هشت، چنانکه از واقدي منقول میباشد، در گذشته است. عطاء مولی فهر یا مولی جمح و،
بوده است. « اجلّاء فقهاء » بتعبیر ابو اسحاق، از
عطاء روزي که از » و از اوزاعی این مضمون حکایت شده که « عطاء از همۀ مردم به مناسک اعلم است » از قتاده منقول است که
«.. جهان در گذشت در نظر مردم محبوبترین و با جلالتترین اهل زمین بود
اللّ بن
􀀀
اللّ انصاري و عبد ه
􀀀
ابن خلّکان پس از این که گفته است: عطاء از اجلّۀ تابعان و فقیهان و زاهدان مکّه بوده و از جابر بن عبد ه
اللّ بن زبیر و گروهی بسیار از صحابه شنیده (استماع حدیث داشته) و عمرو بن دینار و زهري و قتاده و مالک بن دینار
􀀀
عباس و عبد ه
و اعمش و اوزاعی و جمعی زیاد از او استماع داشته و روایت کردهاند چنین گفته است:
از ابراهیم بن عمرو بن کیسان این مضمون، نقل شده است: « و الیه و إلی مجاهد انتهت فتوي مکّۀ فی زمانها »
ابن « در زمان بنی امیه به فرمان ایشان در میان حاجّ کسی فریاد میزد که جز عطاء بن ابی رباح دیگري نباید به مردم فتوي دهد »
خلّکان گفته است:
417
تألیف « شرح مشکلات الوسیط و الوجیز » و همو از کتاب « و نقل اصحابنا عن مذهبه انّه کان یري اباحۀ وطی الجواري به اذن اربابهنّ »
208 از 452
ابو الفرج عجلی نقل کرده است که:
و خود چنین اظهار عقیده کرده که: بر فرض این که رأي او در فقه حلّیّت جواري باشد غیرت و « انّه کان یبعث بجواریه إلی ضیفانه »
شاعري در بارة عطاء ابن ابی رباح دو بیت «! بسیار بعید مینماید « سیّد امام » مردانگی از چنین عملی امتناع دارد پس این کار از آن
زیر را گفته است که خود ابن خلّکان نیز آن دو بیت را نقل کرده و شاید اگر دقّتی در آنها شده بود آن چه بنظر ابن خلّکان از آن
بسیار بعید مینموده کمتر مورد استبعاد میشد بهر حال آن دو بیت چنین است: « سیّد امام »
سل المفتی المکّیّ هل فی تزاور و ضمّۀ مشتاق الفؤاء جناح؟
اللّ ان یذهب التّقی تلاصق اکباد بهنّ جراح!
􀀀
فقال: معاذ ه
از سلیمان رفیع نقل شده که این مضمون «1» عطاء را معمول بوده که در مسجد مینشسته و حلقۀ درس و فتوي تشکیل میداده است
را گفته است:
بمسجد الحرام وارد شدم دیدم مردم بر مردي گرد آمده و در پیرامنش فراهم شدهاند چون پرسیدم دانستم عطاء بن ابی رباح است »
در آنجا «2» که مانند غراب سیاه
______________________________
1) از اوائل دورة صحابه بعضی از آنان در مسجد مینشسته و فتوي میدادهاند لیکن عنوان رسمی نداشته و تدریس اصطلاحی بر )
آن اطلاق نمیشده (قضیۀ اسامۀ بن زید بن اسامه که در زمان عمر در مسجد فتوي میگفته و عمر او را احضار کرده و در بارة
مسألهاي که راجع به غسل بوده تحقیق به میان آورده است در اوائل این جلد آورده شد)
2) عطاء علاوه بر این که رنگش سخت سیاه میبوده پایش لنگ و دستش شل و بینیش کوتاه و پهن و از یک چشم هم کور بوده )
و در آخر عمر از هر دو چشم نابینا شده است!
418
.« نشسته بود و مردم به دورش حلقه زده بودند
ممقانی، عطاء را مولی ابن عباس و راوي از او دانسته و از رجال شیخ نقل کرده که عطاء را در عداد اصحاب علی (ع) آورده است.
به اسناد از اصمعی چنین افاده کرده است: « محاضرة الابرار و مسامرة الاخیار » محی الدین در کتاب
هنگامی که عبد الملک در زمان خلافت خود، به مکّه بود روزي عطاء بر وي درآمد. عبد الملک بر تخت نشسته بود و بزرگان از »
هر قوم و قبیله در پیرامن تخت او بودند. چون عطاء را دید بپا برخاست و او را بر تخت خود نشاند و جلو او نشست و گفت: اي ابو
محمد ترا چه حاجتی است؟ عطاء گفت:
اي امیر در حرم خدا از خدا و رسول بترس و آنجا را عمارت کن و از خدا در بارة فرزندان مهاجران و انصار بپرهیز چه تو به واسطۀ »
ایشان این مقام را یافته و بر این تخت نشستهاي. و خدا را نسبت به مرزداران در نظر دار چه این مجاهدان و سربازان، اسلام را حصار
و مسلمانان را نگهبانان و پاسدارانند. و از کارها و اوضاع و احوال مسلمین خبر گیر و بازرسی کن چه تنها تو، مسئول هستی. و در
حق کسانی (ارباب حاجات) که جلو در خانهات ایستاده و حاجت دارند خدا را ببین و از او بترس و از ایشان غافل مباش و در را بر
وي آنان مبند و بکارهاشان رسیدگی فرما.
عبد الملک گفت: چنین میکنم. »
پس عطاء برخاست که برود عبد الملک او را گرفت و گفت: اي ابو محمد تو حاجات دیگران را خواستی و گفتی و ما پذیرفتیم. »
حاجت خود را برگو که چیست؟
عطاء گفت: مرا به مخلوقی حاجتی نیست. »
209 از 452
این بگفت و از تخت به زیر آمد و از نزد عبد الملک بیرون شد. عبد الملک گفت: سوگند به جان پدرم که اینست شرف و اینست »
و منهم فقیه الحرم » پس از این که عطاء را به عبارت « حلیه » ابو نعیم در « بزرگی و سروري
419
عنوان کرده در ترجمۀ وي از لحاظ علم و عمل و اقوال و اخلاق شرحی مفصل آورده که شمّه و بهري از آنها در زیر «.. و البطاح
آورده میشود:
به اسناد از سعید آورده که گفته است:
اللّ عمر به مکّه در آمد مردم دور او فراهم آمدند و مسائل فقهی و احکام دینی را از وي میپرسیدند او گفت: شگفت است با
􀀀
عبد ه »
و به اسناد از احمد بن محمد «! این که عطاء ابن ابی رباح در میان شما هست شما مسائل خود را جمع کرده و از من میپرسید
شافعی آورده که این مضمون را گفته است:
در مکّه، میان مسجد الحرام، ابن عباس را براي افتاء حلقه و حوزهاي میبود چون او در گذشت عطاء بن ابو رباح به جاي وي »
و به اسناد از عطاء از ابن عباس آورده که گفته است: « مینشست و بکار افتاء میپرداخت
مردي در زمان پیغمبر (ص) جراحتی یافته بود به او گفته شده غسل کند او هم غسل کرده و مرده است چون این خبر به پیغمبر »
باز هم به اسناد از عطاء از ابن عمر آورده که گفته است: «؟ اللّ أ لم یعلم انّ شفاء العیّ، السّؤال
􀀀
(ص) رسیده گفته است: قتلوه، قتلهم ه
مردي از مردم حبشه (سیاه) به نزد پیغمبر (ص) آمد و از او پرسشهایی کرد. »
پس آن مرد به پیغمبر (ص) گفت: « سل و استفهم » : پیغمبر بوي گفت »
اللّ شما به رنگ و سیما و پیمبري بر ما برتري دارید آیا اگر آن چه تو بدان ایمان داري و بهر چه تو به آن عمل میکنی
􀀀
یا رسول ه »
من هم مانند تو ایمان بیاورم و عمل کنم با تو در بهشت خواهم بود؟
پیغمبر (ص) گفت: آري. »
آنگاه پیغمبر (ص) گفت: سوگند به خدایی که جان من در قبضۀ قدرت او است سفیدي مردان سیاه در بهشت از مسافت هزار »
«.. سال دیده میشود
تا آنجا که مرد حبشی گفت: آیا دو چشم من در بهشت آن چه را دو چشم تو میبیند
420
خواهد دید؟ پیغمبر (ص) پاسخ داد: آري.
اللّ بن عمرو (پسر عمرو عاص) آورده که گفته است:
􀀀
باز هم به اسناد از عطاء از عبد ه
اللّ بن عمرو آیا روزها را روزه داري و شبها را بیدار هستی؟ گفتم: آري. گفت:
􀀀
پیغمبر بمن گفت: اي عبد ه »
هر گاه چنین کنی چشمهایت به گودي میافتد و جانت برنج و ناخوشی. همانا چشمت را بر تو حقّی است و تنت را بر تو حقّی و »
اهلت را بر تو حقّی پس شبرا بیدار باش و هم بخواب، و روزه بگیر و هم افطار کن. سه روز از هر ماه را روزه بگیر که اینست روزة
دهر.
گفتم: مرا نیرو زیاده از اینست. گفت: لا صام من صام الأبد. پس اگر گزیري نیست مانند داود پیغمبر که یک روز روزه میداشت »
را بر « اجماع » عطاء به گفتۀ ابو نعیم « و یک روز افطار میکرد و به هنگام تلاقی جنگ آوران در جنگ نمیگریخت عمل کن
مقدم میداشته. ابو نعیم به اسناد از اسماعیل کوفی نقل کرده که این مضمون را گفته است: « أسناد »
از عطاء چیزي را پرسیدم: پاسخم داد. گفتم: این را از که میگویی (روایت میکنی)؟ گفت: ما اجتمعت علیه الأمّۀ اقوي من الأسناد
««1»
210 از 452
______________________________
1) بنظر میرسد که اگر چنین اجتماعی وجود پیدا کند نظر عطاء به شرائط زیر بر خطا، بلکه خالی از قوت، نباشد: )
چنانکه ظاهرا نظر عطاء موضوعیت آنست). ) « موضوعیت » در آن، نه بعنوان « طریقیت » 1) حفظ لحاظ )
2) قطع به این که مؤدي و مدلول این اجتماع، به حکمی مخالف آن مسبوق نبوده است و به عبارتی دیگر این اجتماع را تغلب و )
نیرنگ و قهري بوجود نیاورده بلکه بزمان شارع، متصل و به استفادة از سنت متکی است.
خوانده و این عقیدة عطاء قریب است به منظور علماء « سیرة اهل مدینه » این اجماع یا اجتماع شبیه است به آن چه امام مالک آن را
کلما ازداد » : را در صورتی که علماء به آن عمل نکرده باشند روا ندانسته و گفتهاند « خبر مشهور » شیعه در مسأله اسناد که عمل به
چه این که اجتماع علما را بر عمل نکردن به خبر مشهور، بر خبر مشهور مقدم شمردهاند. وجه قوت نظر علماء اینست « شهرة زاد وهنا
که اسناد از یک عادل یا دو عادل خواهد بود که خطا و اشتباه بلکه عمد بر وضع، در آن راه دارد لیکن اجتماع است با شرائط یاد
شده علاوه بر این که عادة نادر بلکه ممتنع است خطا و اشتباه در آن راه یابد طبعا بر عدهاي بیشمار از عدول، اشتمال دارد.
421
-4 ابن ابی ملیکه -
اللّ بن ابی ملیکه (ابو ملیکه بر وزن ابو هریره) تیمی مخزومی.
􀀀
عبد ه
اللّ بن عباس بوده
􀀀
ابن ابو ملیکه، به گفتۀ ابو اسحاق، در سال یک صد و نوزده ( 119 ) در مکه وفات یافته و از بزرگان اصحاب عبد ه
شیخ طوسی، در رجال خود، ابن ابو ملیکه را در عداد اصحاب علی بن « اللّ بن زبیر در طائف، قاضی بوده است
􀀀
از طرف عبد ه » و
ملیکه را بضم میم و فتح لام و سکون « تنقیح المقال » صاحب « اللّ بن ابی ملیکۀ المخزومی
􀀀
عبد ه » : حسین (ع) باین عبارت آورده است
ضبط کرده و تعدید شیخ طوسی را نیز آورده و در ترجمهاش بهمان اکتفا کرده است. « جهینه » یاء و فتح کاف بر وزن
422
-5 عمرو بن دینار -
ابو محمد عمرو بن دینار (مولی باذام یا باذان- من الأبناء-).
عمرو بن دینار به گفتۀ ابو اسحاق در سال یک صد و بیست و شش ( 126 ) در گذشته است و بنقل همو طاوس به پسر خود میگفته
است:
«.. قمع العلماء «1» اذا قدمت مکّۀ فجالس عمرو بن دینار فإنّ اذنیه »
عطاء نیز مردم را به مجالست عمرو بن دینار و استفاده از محضر او دستور میداده و تشویق میکرده است.
چنین عنوان کرده است: «( اصحاب باقر (ع » شیخ طوسی در رجال خود ذیل
گفته است: « اصحاب صادق ع » و در ذیل « عمرو بن دینار المکّی، احد ائمّۀ التّابعین، و کان فاضلا عالما ثقۀ »
به ثقه بودن عمرو بن دینار « البلغه » ممقانی از محقّق بحرانی نقل کرده که در کتاب « عمرو بن دینار، مولی ابن باذان، المکّیّ تابعی »
روایتی از حضرت باقر (ع) نقل کرده که آن را بر جلالت مقام و علوّ قدر عمرو در نزد آن « کشف الغمّه » گفته است. و باز از
حضرت دلیل دانسته و در آخر، خودش تزلزلی پیدا کرده و در بارة ثقه بودن وي به تردید و تشکیک پرداخته است.
211 از 452
در عنوان او این « معارف » صاحب قاموس الرّجال از ابن قتیبه نقل کرده که در
______________________________
حلیۀ الاولیاء). ) « فان اذنیه کانتا قمعا (قیف) للعلماء » (1)
423
ابا محمّد مات سنۀ ( 125 ) و از ابن ابی الحدید هم آورده که گفته «1» مولی ابن باذان من فرس الیمن یکنی » : عبارت را آورده است
آورده «.. و منهم الفقیه المتشدّد، و المتعبّد المتهجّد » ابو نعیم پس از این که عمرو بن دینار را بعنوان « ینسب إلی راي الخوارج » است
از سفیان بن عیینه نقل کرده (جلد سیم حلیه- 348 -) که این مضمون را گفته است:
هنگامی که عطاء در گذشت. هشام، عمرو بن دینار را فرمود بنشین و مردم را فتوي بده من هم ترا حقوق و ماهیانه مقرر میکنم. »
عمرو گفت: من نمیخواهم نه مردم را فتوي دهم و نه تو برایم حقوق قرار دهی. »
باز هم « باز سفیان گفته است: چون عطاء را حال احتضار پیش آمد بوي گفتند: ما را به که میسپاري؟ پاسخ داد: به عمرو بن دینار
به اسناد از ابن عیینه آورده که از ایاس بن معاویه پرسیدهاند کدام یک از فقیهان مکّه را افقه میدانی؟ گفته است: عمرو بن دینار را.
عمرو بن دینار، به « هیچ کس را از عمرو بن دینار اثبت ندیدم حتّی حکم و قتاده را » : و هم به اسناد از شعبه آورده که میگفته است
اللّ بن عمرو و جز اینان أسناد دارد.
􀀀
اللّ بن عباس و از عبد ه
􀀀
اللّ و از عبد ه
􀀀
گفتۀ ابو نعیم، از جابر بن عبد ه
عمرو به اسناد از ابن عباس از پیغمبر (ص) حدیث کرده است که:
باز هم به اسناد از ابن عباس از پیغمبر (ص) حدیث کرده که: « من أهدیت له هدیّۀ و عنده قوم فهم شرکاؤه فیها »
« صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته فإن غمّ علیکم فعدّوا ثلاثین »
______________________________
سلطان علاء الدین، مندیلی (دستمالی) مملو از زر و جواهر نزد شیخ نظام اولیاء پیر خسرو دهلوي » 1) در مجموعۀ خطی دیدهام که )
شیخ گفت: اما تنها خوشترك. قلندر از آنجا برگشت. شیخ گفت مقصودم آن « فرستاد. قلندري گفت: أیها الشیخ! الهدایا مشترك
«! و همه آنها را به او داد « براي تو تنها خوشترك » بود که
424
پس به پیغمبر (ص) گفته شده است: آیا جلوتر از آن، یک روز یا دو روز پیش نیندازیم؟
.« لا، لا اعلم » : پیغمبر (ص) به خشم در آمده و گفته است
ابو نعیم به اسناد از عمرو بن دینار آورده (جلد « من قتل دون ماله فهو شهید » و هم به اسناد او از ابن عمر از پیغمبر (ص) است که
سیم حلیه- ترجمۀ علی بن حسین (ع) 141 -) که این مضمون را گفته است:
علی بن حسین (ع) بر محمّد بن اسامۀ بن زید که مریض بود وارد شد محمّد به گریه در آمد و گریه میکرد پس علی بن حسین »
وي را گفت: ترا چه افتاده است؟ پاسخ داد: بدهکاري دارم. پرسید: چه اندازه وام داري؟ گفت: پانزده هزار دینار.
باز همو به اسناد از عمرو از ابن عباس (رض) حدیث کرده که پیغمبر (ص) گفته «! علی گفت: آن را من عهده دارم که بپردازم
است:
عمرو گفته است: ابن عباس را گفتم: « ما ولّی احد ولایۀ الّا بسطت له العافیۀ فان قبلها تمّت له و ان خفر عنها فتح له ما لا طاقۀ له به »
چیست؟ پاسخ داد این که لغزشها را پیجویی کند و پوشیدهها را جستجو و دنبال گیري نماید. « خفر عنها » مراد از
باز به اسناد از او از ابن عمر آورده است که:
« اللّ علیه و سلّم، شارب الخمر و ساقیها
􀀀
اللّ ، صلّی ه
􀀀
لعن رسول ه »
212 از 452
425
طبقۀ دوم از فقیهان تابعی مکه
اشاره
426
طبقۀ دوم از فقیهان تابعی مکّه از فقهاء تابعین که در مکّه میبوده و بعنوان فقاهت شناخته میشدهاند پنج شخصی که یاد ایشان
،« ثمّ انتقل الفقه إلی طبقۀ ثانیۀ » گذشت در طبقۀ نخست و مقدّم بر دیگران بشمار رفتهاند. و از آن پس بتعبیر ابو اسحاق شیرازي
اشخاص دیگري که در طبقۀ دوم بشمارند عهدهدار فقه و فتوي و حدیث شدهاند.
از جمله کسانی از فقیهان تابعی مکّه که در این طبقه به نام بوده و بعنوان طبقه دوم آورده شدهاند ابو اسحاق دو شخص را یاد کرده
است:
ابو اسحاق در بارة او همین اندازه آورده است. «1» -1 ابو یسار 2- ابن جریج در بارة ابو یسار در جایی ترجمه و شرح حال ندیدهام
یحیی گفته است: ابو یسار در هنگام ولایت مروان بن محمد (آخرین » ( اللّ بن ابی نجیح مکّی مولی ثقیف (رض
􀀀
ابو یسار عبد ه »
سلسلۀ زمام داران اموي) در گذشته است و واقدي گفته است به سال یک صد و سی و نه ( 139 ) وفات یافته است. ابو یسار پس از
درگذشت عطاء، افتاء را در مکّه به عهده داشته است.
لیکن در بارة ابن جریج غیر از ابو اسحاق، دیگران هم در کتب خود چیزهایی آوردهاند که خلاصهاي از آنها در این اوراق یاد
میگردد.
______________________________
1) لیکن در طی کتب تراجم و احادیث، روایات و اخباري از او بنظر رسیده است. )
427
ابن جریج
ابو الولید عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج.
ابو اسحاق پس از عنوان بالا چنین آورده است:
آنگاه از قول خود ابن جریج نقل کرده که این «..( و جریج عبد لآل امّ حبیب بنت جبیر. مات سنۀ خمس و مائۀ (ظ: خمسین و مائۀ »
مضمون را گفته است:
بعد از این که از عطاء آن چه باید فرا گیرم فرا گرفتم و فراغ یافتم هفت سال با عمرو بن دینار نشستم و از مجلس او استفاده بردم.. »
بوي گفته شده: چه چیز ترا باز داشته از این که بر دست .« و بیست سال در دست چپ عطاء مینشستم و کسی مرا بر آن غلبه نکرد
«.. راست او بنشینی؟ گفته است: قریش در نشستن آنجا بر من غلبه میداشت
ابن خلّکان در بارة او چنین آورده است:
عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج القرشیّ، بالولاء، المکّی مولی أمیّۀ بن خالد بن اسیّد. و یقال: ان جریجا «1» ابو خالد و ابو الولید »
213 از 452
«. اللّ بن خالد بن اسیّد بن ابی العیص بن أمیّۀ فنسب ولاؤه الیه
􀀀
کان عبدا لأمّ حبیب بنت جبیر زوجۀ عبد العزیز بن عبد ه
آنگاه این مضمون را گفته است:
عبد الملک یکی از علماء مشهور است. و میگویند نخستین کسی که در اسلام »
______________________________
و کان عبد الملک بن جریج یکنی ابا الولید و ابا » 1) بهر دو کنیه خوانده میشده است عبارت تاریخ بغداد در موضعی چنین است )
.« قال ابو عاصم: کانت له کنیتان: إحداهما ابو الولید و الاخري ابو خالد » و در موضعی دیگر بدین گونه است « خالد
428
عبد الملک به سال هشتاد هجري متولد شده. ببغداد هم سفر کرده و به نزد ابو جعفر منصور، خلیفۀ ..«1» تصنیف کرده او بوده است
عباسی، رفته است. به سال یک صد و چهل و نه ( 149 ) و به قولی به سال یک صد و پنجاه ( 150 ) و به قولی دیگر به سال یک صد
شیخ « و پنجاه و یک ( 151 ) وفات یافته است و جریج بضمّ جیم و فتح راء و سکون یاء دو نقطۀ زیرین و در آخر هم جیم است
این عبد الملک را باین عبارت آورده است: « اصحاب صادق ع » طوسی در رجال خود در طیّ تعدید
سیوطی در تاریخ الخلفاء (261 ) از قول ذهبی آورده که گفته « عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج الاموي مولاهم مکّیّ »
است:
شرع علماء الاسلام فی هذا العصر فی تدوین الحدیث و الفقه و التفسیر فصنّف ابن جریج » ( فی سنۀ ثلاث و اربعین (یعنی بعد المائۀ »
«.. بمکۀ و مالک، الموطّأ بالمدینۀ
عبد الملک بن عبد العزیز » و پس از آن « عبد الملک بن جریج » اردبیلی در جامع الرواة و ممقانی در تنقیح المقال (جلد دوم) نخست
و» : و دوم پس از عنوان دوم گفته است « و کأنّه ابن جریج السّابق » را عنوان کردهاند و اوّل در ذیل عنوان دوم گفته است « بن جریج
«.. قد اسبقنا بیان انّه عبد الملک بن جریج المتقدّم
ممقانی پس از عنوان اوّل (عبد الملک بن جریج) چنین افاده کرده است:
معروف در ضبط کلمۀ جریج، مکبّر بودن آنست (بر وزن خلیج) لیکن برخی هم آن را مصغّر (بر وزن اویس) ضبط کردهاند. در »
واقع شده است. علّامه در قسم دوم از خلاصه، او را از « ابن جریج » بعنوان « ما یقبل من الدّعاوي بغیر بیّنه » طریق صدوق، در باب
رجال عامّه شمرده و کشّی او را با حسین بن علوان و کلبی از رجال عامّه دانسته جز این که گفته است: اینان را به شیعه میل و
محبّتی شدید است.
______________________________
1) در این باره در جلد اول به تفصیل سخن به میان آمده است. )
429
مسند به ابن اذینه از هاشمی آورده که گفته است: « اللّ من المتعۀ
􀀀
ما احلّ ه » کلینی در کتاب کافی روایتی در باب »
از حضرت صادق، متعه را پرسیدم گفت عبد الملک بن جریج را دیدار کن و او را از این موضوع بپرس زیرا وي را در این مسأله »
علمی است. من به نزد ابن جریج رفتم و او مطالبی بسیار در حلال بودن آن بر من املاء کرد از آن جمله گفت:
است مرد هر اندازه بخواهد میتواند ازدواج کند و هم کسی را که چهار زن دائم « اماء » متعه را وقت و عددي نیست. متعه هم چون »
باشد میتواند هر چه بخواهد بیاذن ولیّ و بی وجود شاهد متعه بگیرد و چون مدّت منقضی گردد بی طلاق از وي بائن میگردد و
آن چه را مهر قرار داده بوي میدهد و عدة او دو حیض است و اگر از زنانی است که حیض نمیبینند عدّهاش چهل و پنج روز
است.
214 از 452
اللّ (ع) رفتم و آن چه را از املاء او نوشته بودم بر آن حضرت عرضه داشتم امام گفت:
􀀀
پس از نزد وي برگشتم و به نزد ابو عبد ه »
راست گفته و به مطلب درست، اقرار کرده است..
برخی از علماء چنان استظهار کرده که کلینی او را شیعه و ثقه میدانسته که این روایت را آورده است. وحید گفته است: ظاهر آن »
«.. اینست که شیعه و از ثقات و معتمدان بوده است
و سؤال حضرت صادق از او و روایت او به اسناد از جابر از پیغمبر ،« متعه » باز هم در بارة « تهذیب » ممقانی پس از نقل روایتی از
(ص) در این باره و نقل کلام کشّی و وحید و تأویل و تفسیرات در این منقولات گفته است:
و « خلاف » وضع ابن جریج مشتبه است اگر چه شیعه بودن او محتمل است.. لیکن کسی که فتاوي او را که در کتب فقهی مانند »
که براي نقل خلاف عامّه تألیف شده تتبّع و استقصاء کند یقین میکند که او هم مانند زهري و اوزاعی و ابو حنیفه با اهل « تذکره »
بیت مخالفت میداشته و راهی دیگر در مسائل فقهی میپیمودهاند..
430
و از مقریزي، و جز او از کسانی که توجیه حصر مذاهب اهل تسنّن را در چهار مذهب متعرض شدهاند، چنان ظاهر میگردد که ابن »
جریج از ابو حنیفه مشهورتر بوده و اهل مکّه همه در فقه از او پیروي میکرده و راي و فتوي او را بکار میبردهاند.
و حلال بودن متعه از متفردات شیعه نیست ناگفته شود هر که رایش جواز و حلیّت آن باشد شیعه است بلکه بسیاري از علماء اهل »
تسنّن همین راي و عقیده را داشته و میان ایشان در این موضوع، اختلاف میبوده است تا این که علماء اربعه را فتوي و راي بر
حرمت قرار یافته بلکه منقول در جملهاي از کتب عامّه است که مالک بن انس هم متعه را حلال میدانسته است..
و پیش از او استادش، شیخ مفید، گروهی از علماء اهل سنت را که به حلال بودن متعه « الانتصار » و سید مرتضی در کتاب
.« میگفتهاند یاد کرده و نام بردهاند که از آن جمله بشمار گرفته و گفتهاند: عبد الملک بن جریج را
ممقانی پس از این نقلها و گفتهها چنین نتیجه گرفته است که:
گفته است: اضافه عبد الملک به جریج (با « تذییل » و پس از آن تحت عنوان « فظهر انّ کون الرّجل عامّیا ممّا لا ینبغی الارتیاب فیه »
اسقاط عبد العزیز) از قبیل اضافۀ به جدّ است که در میان اهل فنّ شائع و ذائع میباشد پس ابن جریج معروف یکی بیشتر نیست و
در مختصر خود باین عبارت: «1» آن پسر عبد العزیز است. و براي این گفته استشهاد کرده است بکلام ذهبی
عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج الرومی الاموي مولاهم المکّی، صاحب التصانیف حدّث عن ابیه و مجاهد یسیرا و عن عطاء بن »
و مسلم بن خالد. ثم عدّ جماعۀ منهم. ثم قال: و قال جریر: کان «2» ابی رباح فاکثر ثمّ قال: و روي عنه السفیانان
______________________________
1) صاحب قاموس الرجال بر این مورد استشهاد، اضافه کرده است: معارف ابن قتیبه و تاریخ خطیب و فهرست ابن ندیم را نیز. )
2) سفیان بن عیینه و سفیان ثوري )
431
«.. ابن جریج یري المتعۀ. تزوّج ستین امرأة متعۀ
خطیب، علاوه بر آن چه ابن خلّکان از او گرفته و از این پیش آن را نقل کردیم کسانی را که ابن جریج از ایشان حدیث شنیده و
گرفته است و هم کسانی را که ایشان از وي شنیده و روایت کردهاند نام برده است. از جملۀ گروه اوّل نام برده است.
عطاء بن ابی رباح و عمرو بن دینار و ابن ابی ملیکه و محمّد بن منکدر و نافع و میمون بن مهران و زهري و هشام بن عروه را. و از
گروه دوم نام برده است این اشخاص را:
اللّ بن
􀀀
اوزاعی و سفیان ثوري و لیث بن سعد و حماد بن سلمه و حمّاد بن زید و سفیان بن عیینه و یحیی بن سعید قطّ ان و عبد ه
215 از 452
مبارك و وکیع و عبد الرزاق بن همام.
اللّ پسر احمد حنبل آورده که گفته است: از پدرم پرسیدم:
􀀀
باز خطیب به اسناد از عبد ه
ما » : خطیب (و ابو اسحاق) از ابن جریج نقل کردهاند که گفته است « ابن جریج و ابن ابی عروبۀ » : گفت «؟ من اوّل من صنّف الکتب »
و هم خطیب به اسناد از علی بن مدینی آورده که این مضمون را گفته است: « دوّن العلم تدوینی احد
نگریستم دیدم بر شش کس دور میزند- پس ایشان را نام برده است- و پس از آن علم ایشان به کسانی که به « أسناد » من در »
«.. تصنیف علم پرداختهاند انتقال یافت که از جمله اینانست از مردم مکّه عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج
خطیب هم سه قول در سال وفات او را ( 149 و 150 و 151 ) نقل کرده و بیت زیر را هم از گفتۀ وي آورده است:
خلت الدّیار فسدت غیر مسوّد و من الشّقاء تفرّدي بالسّؤدد