گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
فقیهان تابعی کوفه و طبقات ایشان



اشاره
یاد شدهاند چهار طبقۀ از آنان در « فقهاء کوفه » فقیهانی از تابعان که در دورة نخست از عهد دوم در کوفه میزیسته و تحت عنوان
این اوراق آورده میشود:
در کوفه عالم به فقه و متصدّي فتوي بودهاند اشخاص زیر در اینجا یاد « عهد دوم » از « دورة نخست » از نخستین طبقه که در
میگردند (بترتیب تقدّم سال وفات و بحسب قول بأقلّ):
6- حارث اعور؟ 5- شریح قاضی 78 ( 4- اسود بن یزید 74 (یا 75 3- عبیده 73 ( 2- مسروق 62 (یا 63 یا 64 -1 علقمه 62
511
طبقۀ نخست از فقیهان تابعی کوفه
-1 علقمه -
اللّ .
􀀀
ابو شبل علقمۀ بن قیس بن عبد ه
علقمه نخعی، عموي اسود و عبد الرحمن پسران یزید بن قیس و خالوي ابراهیم نخعی است. به گفتۀ ابو اسحاق، علقمه در سال
شصت و دو ( 62 ) وفات یافته و به منقول از رجال شیخ او و برادرش، ابیّ بن قیس، که هر دو از اصحاب علی (ع) بوده در جنگ
.««1» به شهادت رسیدهاند « صفّین »
قابوس بن ابی ظبیان، بنقل ابو اسحاق، این مضمون را گفته است:
ابیّ را گفتم: چه گونه است که تو مسائل دینی و فقهی را از اصحاب پیغمبر (ص) نمیپرسی و از علقمه سؤال میکنی؟ گفت: »
« فرزندم! بدان که اصحاب پیغمبر (ص) نیز به او مراجعه و از او سؤال میکردند
______________________________
این عبارت که صریح « علقمۀ بن قیس قتل بصفین و اخوه ابی بن قیس » : چنین است « اصحاب علی » 1) عین عبارت رجال شیخ در )
است در قتل علقمه در صفین و ظاهر است در قتل برادرش ابی نیز در آنجا، مخالف است با همه اقوالی که خطیب در تاریخ و برخی
دیگر در کتب خود آوردهاند چه بحسب این اقوال، زنده بودن علقمه تا سال شصت و یک مورد اتفاق است و چون کشته شدن ابی
سهوي از ناسخ باشد. « اخوه » در رجال شیخ پیش از کلمه « واو » هم در صفین مورد اتفاق است شاید حرف
512
ممقانی، از رجال کشّی، از فضل بن شاذان، آورده که در بارة علقمه گفته است:
و به گفتۀ همو: « من التّابعین الکبار و رؤسائهم و زهّادهم، علقمۀ »
حاضر شده و یک پایش صدمه برداشته لیکن به « صفّین » علقمه، فقیه در دین و قاري کتاب خدا و عالم به فرایض بوده، و در جنگ »
خطیب بغدادي در ترجمۀ علقمه (جلد « شهادت نرسیده و آن که در آن جنگ، شهادت یافته برادرش ابیّ بن قیس بوده است
250 از 452
دوازدهم) چنین افاده کرده است:
اللّ بن مسعود و حذیفۀ بن یمان و ابو درداء و سلمان فارسی، و جز اینان،
􀀀
علقمه از جمعی از صحابه: علی و عمر و عثمان و عبد ه »
روایت میکند و گروهی از تابعان ابو وائل، شفیق بن سلمه، و عامر شعبی و ابراهیم بن یزید نخعی و محمد بن سیرین و عبد الرحمن
«. بن اسود و اشباه اینان از وي روایت میکنند
و باز اقوالی در بارة افضل بودن علقمه از اسود نقل کرده است و از « علقمه در فقه و در حدیث، مقدّم بوده است » : و هم گفته است
شعبی آورده که گفته است:
اللّ بن مسعود استفاده میکرده و اصحاب او میبودهاند و آن فقیهان عبارتند از
􀀀
بعد از اصحاب پیغمبر (ص) فقیهان کوفه از عبد ه »
«.. علقمۀ بن قیس نخعی و عبیدة بن قیس مرادي و
و از ابراهیم نقل کرده که گفته است:
اللّ بن مسعود که قرائت قرآن میداشتند و مردم آراء فقهی ایشان را پیروي میکردند این شش تن بودند: علقمه و
􀀀
اصحاب عبد ه »
خطیب در تاریخ وفات علقمه چند قول نقل کرده: شصت و یک « اسود و مسروق و عبیده و عمرو بن شرحبیل و حارث بن قیس
61 ) و شصت و دو ( 62 ) و شصت و سه ( 63 ) و شصت و پنج ( 65 ) و حتّی هفتاد و دو ( 72 ) و هفتاد و سه ( 73 ) لیکن بیشتر همان )
سال شصت و یک ( 61 ) را گفتهاند سنّ وي به هنگام وفات، گفتهاند، نود سال بوده است.
513
رکاب علی (ع) و از اصحاب او بودهاند. علقمه در آن جنگ یک پاي خود را از دست داده « صفین » علقمه و برادرش ابیّ در جنگ
و برادرش، ابیّ، شهادت یافته و به گفتۀ خطیب، در جنگ نهروان هم علقمه با علی (ع) بوده و شمشیرش از خون خوارج رنگین.
و کان الحارث اخوه جلیلا فی الفقه و کان اعور و مرّ فی الأصبغ (یعنی فی ترجمته) خبر » : گفته است « قاموس الرجال » کشّی، بنقل
.« فی کون علقمۀ من ثقات امیر المؤمنین و من مصابیح النّخع
-2 مسروق -
.«1» ابو عائشۀ، مسروق بن اجدع بن مالک همدانی
مسروق، به گفتۀ ابو اسحاق، در سال شصت و سه ( 63 ) و بنقل ممقانی، از کتاب جامع الاصول، در سال شصت و چهار ( 64 ) و به
قولی در سال شصت و دو ( 62 ) در کوفه وفات یافته است. خطیب سال
______________________________
این ..» : اللباب) بعد از این که آن را بفتح هاء و سکون میم و فتح دال مهمله ضبط کرده گفته است ) « الهمدانی » 1) ابن اثیر در ذیل )
نسبت است به همدان، و نام او سلمۀ بن مالک بن.. یشجب بن یعرب بن قحطان است. و همدان قبیلهایست بزرگ که گروهی بسیار
از شعراء و فرسان و علماء به آن نسبت یافتهاند. از آن جمله است، ابو عامر (ظاهرا محرف ابو عائشه باشد) مسروق بن اجدع بن.. که
در کودکی دزدیده شده و پس از پیدا شدن به نام مسروق شهرت یافته است.
514
مرگ او را شصت و دو ( 62 ) و شصت و سه ( 63 ) به سن شصت و سه سالگی نقل کرده است.
ابو اسحاق از علی علیه السّلام .« کان مسروق اعلم بالفتوي » : از شعبی منقولست که شریح و مسروق را نام برده آنگاه گفته است
آورده که گفته است:
251 از 452
.«1» « یا اهل الکوفۀ لن تعجزوا ان تکونوا مثل الهمدانی و السّلمانی، انّهما شرطا رجل »
ممقانی از جامع الاصول مضمون زیر را در بارة مسروق حکایت کرده است.
مسروق پیش از رحلت پیغمبر (ص)، اسلام آورده و صدر اوّل از صحابه مانند ابو بکر و عمر و عثمان و علی و ابن مسعود را »
ادراك کرده و دیده است، و از عثمان چیزي روایت نکرده.
مسروق یکی از فقیهان و از اعلام است. مسروق خواهر زادة عمرو بن معدیکرب دلاور مشهور عرب است. عائشه او را پسر خود »
خوانده و به همین مناسبت مسروق دختر خویش را عائشه نامیده و کنیۀ خود را از نام دختر خویش اختیار کرده است.
مسروق، در جنگ خوارج با علی (ع) بوده و در رکاب وي با خوارج جنگیده.
«. شعبی و ابراهیم نخعی و ابو وائل، شقیق، و گروهی دیگر از او روایت کردهاند
ابو نعیم، در حلیه، مسروق را ابو عائشه، مسروق بن عبد الرحمن همدانی کوفی، عنوان کرده و به اسناد از ایّوب طائی آورده که
ایّوب این مضمون را گفته است:
باز همو در بارة مسروق « شعبی را از مسألهاي پرسیدم گفت: من کسی را از مسروق در هیچ افقی از آفاق، طالب علمتر نمیدانم »
.« اللّ اشتري من المؤمنین أنفسهم بأنّ لهم الجنّۀ
􀀀
کان لا یأخذ علی القضاء اجرا و یتأوّل هذه الآیۀ: انّ ه » : آورده که
______________________________
شرط بالتحریک نشان.. اشراط الساعۀ: نشانهاي قیامت. اشراط المال: ..» (1)
صراح اللغۀ). ) « ارذالها. و اشراط القوم: اشرافهم و هو من الاضداد
515
مسروق چنین عنوان کرده است: « تاریخ » خطیب در
مسروق بن اجدع بن مالک، و هو مسروق بن عبد الرحمن ابو عائشۀ الهمدانی، کوفیّ. یقال: انّه سرق و هو صغیر ثمّ وجد فیسمّی »
.« مسروقا
و این مضمون را از قول مسروق گفته است:
پس تو « الأجدع شیطان » : عمر بن خطاب را دیدم از نام من پرسید گفتم: مسروق بن اجدع، عمر گفت: پیغمبر را شنیدم که گفت »
و از قول شعبی نقل کرده که گفته است: من در دیوان دیدم که او را مسروق بن عبد الرحمن ثبت و « مسروق بن عبد الرحمن هستی
«. ضبط کرده بودند. مسروق در جنگ با خوارج نهروان در رکاب علی بوده است
و هم از قول شعبی آورده که گفته است: مسروق، فتوي را از شریح عالمتر و شریح بکار قضاء از مسروق داناتر بود و شریح از
.« مسروق استشاره میکرد و مسروق از وي استشاره نمیداشت
مسروق بعد از علقمه باقی بود و هیچ کس بر او برتري نداشت. و به اسناد از » و از قول سفیان ثوري این مضمون را آورده است
اللّ عجلی آورده که چنین گفته است:
􀀀
احمد بن عبد ه
اللّ ، الّذین یقرءون و یفتون و کان یصلّی حتی تورّم
􀀀
مسروق بن الأجدع یکنی ابا عائشۀ، کوفیّ، تابعیّ، ثقۀ. و کان احد اصحاب عبد ه »
« قدماه
516
-3 عبیده -
252 از 452
مرادي همدانی. «2» بر وزن عقیده) بن عمرو سلمانی ) «1» ابو مسلم، یا ابو عمرو، عبیدة
بقول ابو اسحاق، و برخی دیگر، عبیده به سال هفتاد و دو ( 72 ) و به قولی به سال هفتاد و سه ( 73 ) در گذشته است.
عبیده دو سال پیش از وفات پیغمبر (ص) به اسلام در آمده لیکن به دیدار پیغمبر (ص) فائز نشده است.
مردم میگفتهاند: در کوفه از عبیده و حارث اعور کسی به فرایض عالمتر نیست. » : ابو اسحاق گفته است
عبیده در مسجد کوفه مینشسته و چون فریضهاي که در آن حدي (هکذا. ظ:
جدّي) بوده بر شریح وارد میشده آن را به عبید ارجاع میداده است.
برقی و علامۀ حلی، بنقل ممقانی، عبیده را از اصحاب علی (ع) بلکه از اولیاء اصحاب آن حضرت شمردهاند. از ابن داود هم نقل
شده که در رجال خود عبیده را توثیق کرده و او را از اصحاب علی (ع) بشمار آورده است.
در اخبار صفّین از کتاب نصر بن مزاحم در عداد قارئان قرآن، که با علی (ع)
______________________________
1) ضبط این کلمه را ممقانی از لاهیجی بدین صورت نقل کرده است. )
و مراد « مراد » که بطنی از « سلمان » 2) ممقانی پس از ضبط کلمه بفتح سین و سکون لام چنین افاده کرده است: این نسبت است به )
که نام منزلی است میان عین صید و و « سلمان » است. و اگر کسی منسوب باین بطن نباشد پس نسبت خواهد بود به « مذحج » بطنی از
که در قدیم نام آبی بوده یا بفتح لام است تا نسبت باشد بشهر سلمیه بفتح « سلمان » اقصه، یا عقبه یا واقعه، یا نسبت خواهد بود به
.« سین و لام و سکون میم و فتح یاء که شهري است نزدیک حمص
517
رفت و آمد داشتهاند، عبیده سلمانی و علقمۀ بن قیس، شمرده و یاد شدهاند. « ترك جنگ » بوده و بر معاویه احتجاج کرده و راجع به
بنقل از نصر بن مزاحم چنین « دعوة علیّ النّاس بالجهاد قبل وقعۀ صفّین » ابن ابی الحدید (جلد اول 283 از شرح) در ذیل
آورده است:
اللّ بن مسعود اتوه، فیهم عبیدة السّلمانی و اصحابه انّا نخرج معکم
􀀀
فاجاب علیّا علیه السّلام إلی السّیر، جلّ النّاس الّا انّ اصحاب عبد ه »
و لا نترك عسکرکم و نعسکر علی حدة حتّی ننظر فی أمرکم و امر اهل الشام فمن رأیناه اراد ما لا یحلّ له او بدا لنا منه بغی کنّا
علیه.
فقال لهم علیّ علیه السّلام: »
اللّ بن
􀀀
و اتاه آخرون من اصحاب عبد ه » « مرحبا و اهلا. هذا هو الفقه فی الدّین و العلم بالسّنّۀ. من لم یرض بهذا فهو خائن جبّار »
مسعود منهم الربیع بن خیثم و هم یومئذ أربعمائۀ رجل فقالوا: یا امیر المؤمنین انّا شککنا فی هذا القتال، علی معرفتنا بفضلک و لا غناء
بنا و لا بک و لا بالمسلمین عمّن یقاتل العدوّ فولّنا بعض هذه الثّغور نکمن ثمّ نقاتل عن اهله. فوجّه علیّ علیه السّلام ربیع بن خیثم
بنا باین نقل عبیده در عداد اصحاب ابن مسعود بوده « علی ثغر الرّيّ فکان اوّل لواء عقده علیّ علیه السّلام بالکوفۀ لواء ربیع بن خیثم
و نسبت وي به ابن مسعود بیشتر شهرت داشته است.
نقل شده که عبیده پیش از خلافت علی (ع) شغل قضاء میداشته و در زمان خلافت آن حضرت نیز متصدّي « کشف الغمّه » از کتاب
آن شغل بوده است.
آنگاه « و اصحاب الحدیث یفتحون اللام » را بفتح سین و سکون لام دانسته و گفته است « سلمانی » کلمۀ «.. اللّباب » ابن اثیر در کتاب
این مضمون را آورده است:
518
253 از 452
و این نسبت است به سلمان بن یشکر بن.. و مشهور باین نسبت است عبیدة بن عمرو، و بقول برخی عبیدة بن قیس، سلمانی که از »
اصحاب ابن مسعود و علیّ بوده و از این دو، و غیر این دو از صحابه، روایت کرده و دو سال پیش از این که پیغمبر (ص) وفات کند
اسلام اختیار کرده است و شعبی و ابراهیم نخعی و ابن سیرین و جز اینان، از او روایت میکنند. و به سال هفتاد و دو ( 72 ) از هجرت
.« وفات یافته است
آورده تردید در نام او به عبیده یا عباده و در نام « عبیدة السلمانی المرادي الهمدانی » خطیب در تاریخ پس از این که عبیده را بعنوان
پدرش به قیس و عمرو و در کنیهاش به ابو مسلم و ابو عمرو را از کسانی نقل کرده و سماع او را از گروهی از صحابه و روایت
گروهی از تابعان را از وي، یاد نموده و به اسناد از او این مضمون را حکایت کرده که گفته است:
چون از جنگ نهروان پرداختیم و خوارج کشته شدند علیّ گفت: »
در میان کشتگان جستجو کنید چه اگر اینان همان کسانی باشند که پیغمبر مرا از آنان خبر داد مردي مخدج الید (کوتاه و ناقص »
پس ما به جستجو پرداختیم و چنان کسی را یافتیم پس علی را آگاه ساختیم علی آمد و کنار آن » « دست) در میان ایشان خواهد بود
.« اللّ اکبر
􀀀
ه » کشته ایستاد و سه بار بانک داد
آنگاه گفت: »
اگر نه این است که شما را دهشت و سرگشتگی و شادي بیاندازه میگیرد هر آینه شما را از آن چه خدا بر زبان پیغمبرش در حقّ »
.« قاتلان اینان مقدّر فرموده خبر میدادم
من گفتم: »
یا علی آیا تو خود این را از پیغمبر شنیدي؟ »
گفت: »
519
باز خطیب به اسناد از محمد بن «( آري به پروردگار کعبه. آري به پروردگار کعبه. آري به پروردگار کعبه (سه بار تکرار کرد »
سیرین آورده که وي این مضمون را گفته است:
من در کوفه چهار تن را که بعنوان فقاهت شهرت داشتند ادراك کردم پس هر کس نخستین آنان را حارث، میگفت دوم را »
پس » « عبیده نام میبرد و هر کس عبیده را نخستین میشمرد حارث را دومین میگفت بعد از این دو، علقمه و شریح را نام میبردند
از آن ابن سیرین چنین گفته است:
.« و کسانی که شریح نازلترین آنان بشمار آید مردانی سخت بزرگ و بلند پایهاند ..»
-4 اسود نخعی -
ابو عمرو، و به قولی ابو عبد الرحمن، اسود بن یزید بن قیس نخعی برادرزادة علقمۀ بن قیس.
اسود، به گفتۀ ابو اسحاق در سال هفتاد و پنج ( 75 ) و بنقل از مختصر ذهبی در سال هفتاد و چهار ( 74 ) وفات یافته است.
از شعبی پرسیده شده که علقمه افضل بوده یا اسود؟ در پاسخ گفته است:
از مختصر ذهبی نقل شده که در آن، اسود چنین وصف شده است: « کان علقمۀ مع البطیء، و هو یدرك السّریع »
.« انّ له ثمانین حجّۀ و عمرة و کان یصوم حتّی یخضرّ و یصفرّ و یختم فی لیلتین »
520
254 از 452
بوده و حدیث، زیاد میدانسته است. «1» ابن حجر این مضمون نقل شده که اسود مردي فقیه، ثقه و از مخضرمان « التّقریب » از کتاب
شیخ در رجال خود، بنقل ممقانی، اسود را از اصحاب علی (ع) شمرده است.
پس از این که نخع را بفتح نون و خاء و بعد از آن عین مهمله ضبط کرده و آن را قبیلهاي از مذحج گفته و اسم نخع را « لباب » در
نقل نموده این مضمون را آورده است: «- لأنّه انتخع من قومه- اي بعد عنهم » جسر بن عمرو بن.. یاد و وجه تسمیه را
و باین قبیله گروهی بسیار از علماء نسبت داده شدهاند که از ایشان است علقمۀ بن قیس بن یزید بن قیس. صاحب ابن مسعود و »
بزرگترین اصحاب او که از او و از علیّ و غیر این دو روایت میکند.. و هم از ایشان است اسود بن یزید بن قیس برادرزادة علقمه
که او هم از ابن مسعود روایت میکند و از عائشه نیز و از غیر این دو.
و شعبی و ابراهیم نخعی و جز این دو از وي روایت میکنند. و از ایشان است ابراهیم بن یزید نخعی فقیه مشهور که مادرش، ملیکه،
خواهر اسود بن یزید است.
و هم از ایشان است مالک بن حارث بن عبد یغوث معروف به اشتر نخعی که یکی از سوارکاران معروف و دلاوران به نام است و او
اللّ عنه، بوده که بدست
􀀀
را در فتح عراق و جنگ جمل و جنگ صفّین مقامهاي برجسته و نمایانی است و از اصحاب علی، رضی ه
معاویه در سال سی و هفت با عسل مسموم شده و در قلزم در گذشته و چون خبر به معاویه دادهاند گفته است: انّ للّه جنودا من
« عسل
______________________________
پیش از این بیان و دانسته شد که مراد از آن کسی است که جاهلیت و اسلام را ادراك کرده است. « مخضرم » 1) معنی )
521
-5 شریح -
ابو امیّه شریح بن حارث قاضی.
شریح قاضی به قولی در سال هفتاد و هشت ( 78 ) به سنّ صد و ده سال و به قولی در سال هشتاد ( 80 ) به سن یک صد و بیست سال
120 ) و بنقل از مدائنی در سال هشتاد و دو ( 82 ) و بقول ابن خلّکان در سال هشتاد و هفت ( 87 ) به سنّ صد سال وفات یافته و از )
اشعث هم نقل شده که شریح به هنگام وفات یک صد و بیست سال داشته است.
یافعی، بنقل ممقانی، در بارة شریح این مضمون را گفته است:
ابن عبد البرّ و ابن « فقیه و شاعر و شوخ و داناترین مردم زمان، بقضاء بوده. فطانت و ذکاء و معرفت و عقل و اصابت داشته است »
منده و ابو نعیم او را از صحابه دانستهاند.
کوسه) میخوانند. ) « اطلس » در عرب کسی را که موي بر صورتش نروید
خواندهاند یکی از ایشان همین شریح است دیگري « سادات طلس » چهار تن از بزرگان عرب چنین بودهاند که آنان را بدین مناسبت
اللّ زبیر و سیم قیس بن سعد بن عباده و چهارم ایشان احنف بن قیس است.
􀀀
عبد ه
ابن خلّکان در بارة شریح این مضمون را نوشته است:
از کبّار تابعان بوده و جاهلیّت را ادراك کرده و به فرمان عمر قضاء کوفه را داشته و شصت و پنج یا هفتاد و پنج سال این شغل را »
متصدي بوده جز این که در فتنۀ ابن زبیر سه سال از کار قضاء دست کشیده و بر کنار بوده و از حجّاج بن یوسف استعفاء خواسته و
شریح مردي زیرك و فطن و شوخ بوده و در « او معافش داشته پس تا هنگام مرگ به هیچ وجه میان دو تن بقضاء نپرداخته است
255 از 452
کارهاي قضائی خود هم گاهی دست از شوخی برنمیداشته است.
522
نقل شده که روزي عديّ بن ارطاة به مرافعه نزد شریح رفته و به او مراجعه کرده و بدین مضمون گفتگو میان آن دو به میان آمده
است:
عديّ- تو کجایی؟ خدایت به صلاح آورد.
شریح- میان تو و میان دیوار! عديّ- بمن گوش فرا ده.
شریح- بگو میشنوم.
عديّ- من از مردم شامم.
شریح- از مکانی دور هستی.
عديّ- از این شهر شما زن گرفتهام.
شریح- به خوشی و آسودگی و مبارکی.
عديّ- و میخواهم او را با خود به شام ببرم.
شریح- مرد بزن خویش احقّ است.
عديّ- و با او حق سکنی شرط کرده و این حقرا به او دادهام.
شریح- الشّرط أملک، باید بشرط عمل شود.
عديّ- پس اکنون میان من و زنم حکم فرما شریح- حکم کردم.
عديّ- به زیان کی؟
شریح- به زیان پسر مادرت! عديّ- به شهادت کی؟
شریح- به شهادت پسر خواهر خالهات! حکایت شده (بنقل ابن خلّکان) که روزي علی (ع)، در زمان خلافت خود با شخصی ذمّی
مرافعه داشت با طرف خویش به نزد شریح رفت. شریح تعظیم او را به پاي خاست. علی (ع) گفت: این نخستین بی عدالتی و
انحراف تو است از وظیفۀ
523
قضا که میان دو طرف این فرق را گذاشتی! آنگاه به دیوار تکیه داد و گفت: اگر خصم من از مسلمین میبود من پهلوي او
نقل شده (تاریخ ابن خلّکان) شریح روزي شتري را براي فروش عرضه داشت خریدار از او پرسید: شیرش چطور است؟ « مینشستم
شریح پاسخ داد: در هر ظرفی که میخواهی به دوش. گفت: همواري حرکت آن چگونه است؟ پاسخ داد: فرش بگستران و بخواب.
گفت: تندروي آن بچه طریق است؟ پاسخ داد: هر گاه آن را در میان شتران ببینی چگونگی رهروي آن را میبینی و میفهمی،
تازیانهات را آویز کن و بخواب. گفت: نیرومندي آن تا چه اندازه است؟ پاسخ گفت: دیوار را هر چه میخواهی بار کن. پس
خریدار شتر را خرید و برد و اوصاف را در آن نیافت این را با شریح اظهار داشت. شریح گفت: ترا دروغ نگفتم و تکذیب نمیکنم.
خریدار از شریح اقالۀ معامله را خواست خواهش او را پذیرفت و اقاله کرد.
باز گفته شده: دو مرد، مرافعه را نزد شریح رفتند یکی بی این که خود بفهمد اعتراف کرد. شریح بر او حکم کرد آن مرد گفت: آیا
حکم دادم. پرسید آن ثقه کیست؟ گفت: پسر برادر عمویت! ابو نعیم « ثقه » مرا محکوم میکنی؟ پاسخ داد به شهادت « بیّنه » بدون
پس از این که او را باین عبارت:
« ابو أمیّۀ القاضی، کان من حاله التسلیم و التّراضی و القیام علی نفسه بالمحاسبۀ و التّقاضی ،«1» و منهم شریح بن الحارث الکندي »
256 از 452
عنوان کرده شمّهاي از حالات و سخنان و اخبار و روایات او آورده است.
از جملۀ حالات او نقل کرده که او را درد پا به همرسیده پس آن را عسل مالیده
______________________________
و او ثور بن مرتع بن مالک « کنده » 1) کندي بکسر کاف و سکون نون و بعد از آن دال مهمله، به گفتۀ ابن خلکان، نسبت است به )
خواندهاند که نعمت پدر خود را کفران کرده است (کند: کفر). « کنده » بن.. و ثور را از آن رو
524
و در آفتاب نشسته در این هنگام گروهی به عیادت او رفته و پس از حالپرسی گفتهاند:
آیا به پزشک نشان دادهاي؟ پاسخ داده است: آري. پرسیدهاند: او چه گفت؟
گفته است: وعدة خیر داد.
باري دیگر قرحه و ریشی در شصت او بیرون آمد به او گفتند: خوب بود آن را به پزشک نشان میدادي گفت: پزشک خود آن را
بر آورده است.
ابن زبیر که نه سال بطول انجامیده نه در آن باره از کسی خبري پرسیده و نه به کسی خبري داده و چون به او، بر این « فتنۀ » در
آرامش، رشک میبردهاند میگفته است:
.«1» لیکن با آن چه در سینه و دل دارم چه کنم؟ دو گروه بهم تاختهاند که یکی از آنها نزد من محبوبتر است
از او پرسیدهاند از چه راه باین مقام از علم رسیدي؟ پاسخ داده است: از برخورد با علماء که از ایشان میگرفتم و به ایشان میدادم.
از کلمات او است:
کسی به شریح گفته است: ترا به یاد میآورم که کم شأن و فرو پایه بودي. پاسخ
______________________________
1) ابن خلکان این مضمون را در طی ترجمه شریح آورده است: )
زیاد بن ابیه به معاویه نوشته است: من براي تو عراق را با دست چپ ضبط کردم اکنون دست راست من بی کار و آمادة خدمت و
اللّ عمر که در مکه بوده رسیده گفته است: خدایا دست راست
􀀀
فرمانبردار است پس حجاز را هم بمن واگذار. چون این خبر به عبد ه
زیاد را از ما بازدار.
پس دست راست زیاد را، در کوفه، طاعون گرفته و پزشکان جدا کردن آن را لازم دانستهاند زیاد با شریح مشورت کرده او سخنانی
گفته که زیاد را از این کار باز داشته و زیاد همان روز مرده است. مردم که از زیاد بسیار ناراضی بوده و از او کینه میداشتهاند
و گر نه این بود، من دوست « المستشار مؤتمن » شریح را بر این منع از قطع، ملامت کردهاند او گفته است: زیاد با من استشاره کرد و
داشتم که دست او روزي و پایش روز دیگر و هر روزي یک لخت دیگر از اندام او قطع و جدا میشد.
525
داده است: ترا چنان میبینم که نعمت خدا را در بارة غیر خود میشناسی لیکن آن را در بارة خود نمیدانی و نمیبینی. و بروایتی
دیگر گفته است: نعمت در حق غیر را به یاد میآوري و از نعمت در حق خود فراموش میکنی! آن مرد گفته است به خدا سوگند
بر آن چه در تو میبینم حسد میورزم. پاسخ داده است: خدا از آن به تو سودي نمیدهد و بمن زیانی نمیرساند.
ابو نعیم به اسناد از شعبی آورده که از شریح نقل کرده که عمر بوي چنین نوشته است:
اللّ فاقض به و لا یلفتنّک عنه رجال.
􀀀
اذا جاءك الشّیء فی کتاب ه »
اللّ فانظر سنّۀ نبیّک، علیه السّلام، فاقض بها.
􀀀
و ان جاءك ما لیس فی کتاب ه »
257 از 452
««1» اللّ علیه و سلّم، فانظر ما اجتمع علیه النّاس فخذ به
􀀀
اللّ ، صلّی ه
􀀀
اللّ و لم یکن فیه سنّۀ من رسول ه
􀀀
و ان جاءك ما لیس فی کتاب ه »
نخستین باري که عمر، شریح را دیده و شناخته چنین بوده که عمر اسبی از مردي خریده پس اسب را گرفته و آن را چنان راه برده
که به هلاکت نزدیک شده پس صاحب اسب را گفته است: اسب خود را میگیري؟ نپذیرفته و حکم در خواست کرده و شریح را
بعنوان حکم معرّفی نموده عمر پرسیده است: شریح کیست؟ گفته است شریح عراقی. پس نزد شریح رفته و قصّه را بوي گفتهاند. او
گفته است: یا امیر المؤمنین یا اسب را چنان که گرفتهاي برگردان یا آن را به آن چه خریدهاي نگهدار. عمر گفته است:
آنگاه او را امر کرده که به کوفه برود و کار قضا را متصدّي باشد. « و هل القضاء الّا هذا »
______________________________
و بعضی دیگر در کتب خود از عمر به ابو موسی اشعري آوردهاند آخر آن چنین « طبقات الفقهاء » 1) در نامهاي که ابو اسحاق در )
و الفهم افهم فی ما تلجلج فی نفسک مما لیس فی بعض کتاب و لا سنۀ ثم اعرف الاشکال و الامثال فقس الامور عند ذلک ..» است
در نامۀ به ابو موسی از جانب عمر دستور داده شده است. « قیاس » در نامۀ شریح و عمل به « اجماع » بنا بر این عمل به « بأشبهها بالحق
526
از روایات او است:
به اسناد ابو نعیم از شعبی از شریح از عمر که پیغمبر (ص) گفته است:
یا عائشۀ انّ الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعا، انّهم اصحاب البدع و اصحاب الأهواء و اصحاب ال ّ ض لالۀ من هذه الأمّۀ: یا عائشۀ انّ »
باز به اسناد ابو نعیم از شریح از عمر از پیغمبر صلّی « لکلّ صاحب ذنب توبۀ الّا اصحاب الأهواء و البدع انا منهم بريء و هم منّی برآء
اللّ علیه و آله و سلّم که گفته است:
􀀀
ه
و از جمله قضایاي شریح که ابو نعیم به « الجنّۀ مائۀ درجۀ: تسع و تسعون درجۀ لأهل العقل، و درجۀ لسائر النّاس الّذین هم دونهم »
اسناد از شریح آورده قضیه زیر است:
شریح گفته است:
هنگامی که علی براي جنگ با معاویه میرفته زرهی داشته که مفقود شده است چون جنگ تمام شده و به کوفه برگشته آن را در
دست مردي یهودي دیده که میخواسته است در بازار بفروشد علی به یهودي گفته است: این زره از آن من است و آن را نفروخته
و به کسی هم نبخشیدهام. یهودي گفته است زره در دست من و مال من است علی گفته است: نزد قاضی میرویم پس بر شریح در
آمده و علی کنار شریح و یهودي جلو او نشستهاند. علی گفته است: اگر نه این است که طرف من ذمّی است و پیغمبر (ص) تساوي
با ذمّی را اجازه نکرده هر آینه با او در یک محلّ مینشستم آنگاه بخواست شریح براي طرح دعوي گفت: این زره که در دست
یهودي است بمن تعلّق دارد.
خواست. علی گفت قنبر و « بیّنه » شریح از یهودي پاسخ خواست. یهودي انکار و تصرف خود را اظهار کرد. شریح از امیر المؤمنین
حسن گواهند که زره از من است شریح گفت: شهادت فرزند در حقّ پدر جائز نیست. علی گفت: شهادت مردي که از اهل بهشت
است جائز نیست! من خود از پیغمبر شنیدم که گفت:
527
امیر مؤمنان مرا به نزد قاضی خود آورد و » : پس یهودي به سخن درآمد و چنین گفت « الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّۀ »
اللّ و انّ
􀀀
قاضی او به زیان او حکم داد و او را محکوم ساخت، من خدا را گواه میگیرم که این براي حقّ است: اشهد ان لا اله الا ه
اللّ و انّ الدّرع درعک، کنت راکبا علی جملک الاورق (شتر خاکستر گون) و أنت متوجّه إلی صفّین فوقعت منک
􀀀
محمدا رسول ه
لیلا، فاخذتها.
258 از 452
این یهودي در رکاب علی (ع) براي جنگ با خوارج نهروان رفت و در آنجا به شهادت رسید.
در اینجا مناسب است یاد آوري شود که این شریح (شریح بن حارث کندي- قاضی-) غیر از شریح بن هانی حارثی است که
و بنقل از ابن « شریح بن هانی، الحارثی صاحب علیّ علیه الرضوان ..» : همعصر او بوده و به گفتۀ ابن اثیر (ذیل الحارثی) در لباب
و به گفتۀ غیر این دو، از اصحاب علی ،« شریح جاهلی اسلامی، یکنی ابا المقدام و هو من اجلّۀ اصحاب علیّ علیه السّلام » عبد البر
(ع) بوده است.
و این شریح است (شریح حارثی) که از جانب علی (ع) به عمرو عاص پیام برده و عمرو را رنگ چهره برگشته و به ناراحتی گفته
است: من کی مشورت و پند علی را پذیرفته و کجا از امر او فرمان برده یا به عقیده و رأي او اعتناء داشتهام!؟ پس شریح او را
سرزنش کرده و گفته است: اي پسر نابغه! چه چیز ترا از پذیرفتن مشورت و اندرز کسی که مولاي تو و سرور مسلمین است، بعد از
پیغمبر (ص)، منع میکند؟
با این که ابو بکر و عمر که از تو برتر و بهتر بودند با وي استشاره میکردند و رأي او را بکار میبستند. عمرو گفت: مانند من کسی
با مانند تو شخصی سخن نمیگوید! شریح گفت: به کدام یک از پدر و مادر خود از من رو بر میگردانی؟ آیا به پدر ناشناخته یا به
مادر نابغه است؟! نامه نوشتن به معاویه مبنی بر برائت حجر بن عدي و شهادت بر جلالت قدر و عظمت شأن او نیز مربوط است باین
شریح.
528
-6 حارث بن اعور -
حارث اعور.
ابو اسحاق و غیر او براي حارث کنیه و هم تاریخ وفات یاد نکردهاند.
گفته است چند کس به نام حارث، معاصر و اعور یا مضاف به اعور (باین معنی که پدرشان اعور باشد) « تنقیح المقال » ممقانی در
یا حار همدان من » بودهاند که از ایشان است حارث همدانی (همین حارث است که از اجداد شیخ بهاء الدین عاملی بوده و در شعر
منسوب به علی (ع) مخاطب قرار گرفته است)، و بر اثر آن اشتراك اسمی، در تاریخ وفات آنان اشتباه به همرسیده « یمت یرنی
است.
گفتهاند. معاصر و « اعور » بوده چنانکه معاصرش حارث بن قیس برادر ابیّ و علقمه را نیز برخی « اعور » این حارث (همدانی) خودش
همنام دیگر این دو حارث بن غیث اعور میباشد.
خویش، تحت عنوان حارث اعور، چند حدیث از او آورده که اشعار دارد بر این که حارث از « معرفۀ اخبار الرّجال » کشّی در کتاب
اصحاب و دوستان و نزدیکان علی (ع) بوده است.
خودش ،« طریحی و کاظمی » :« شیخین خبیرین » پس از نقل توثیق او از ،« حارث اعور » ممقانی نیز در آخر بحثی طویل تحت عنوان
حارث را بدین عبارت توثیق کرده است:
ابو اسحاق در بارة حارث اعور چنین « فالاقوي انّ الحارث الاعور، غیر مکنّی، من الثّقات و روایته، مع صحّۀ الطّریق الیه، من الصّحاح »
آورده است:
529
این مضمون، منقول است: «2» از ابن سیرین هم در بارة حارث « و عبیده کسی به فریضه اعلم نبوده است «1» در کوفه از حارث »
259 از 452
من در کوفه چهار کسرا دیدم که به فقه، مشهور بودند و مردم ایشان را از فقیهان میشمردند پس هر کس نخست نام حارث را یاد »
میکند. عبیده را دوم و آن کس که عبیده را نخست میشمرد حارث را در درجۀ دوم نام میبرد و پس از این دو فقیه، سیم را
آنگاه ابن سیرین گفته است: « علقمه و چهارم را شریح میشمرند
چهار کس که پستتر ایشان شریح باشد برجسته و برگزیدهاند) به گفتۀ ابو اسحاق این شش تن ) « فانّ اربعۀ اخسّ هم شریح، لخیار »
اللّ بن مسعود بودهاند.
􀀀
فقیه کوفه، که از تابعان طبقه نخست بشمار آمدهاند همه از اصحاب و شاگردان عبد ه
از سعید بن جبیر نقل شده که گفته است:
اللّ مسعود روشن بوده است) همین معنی را شاعري به نظم آورده و
􀀀
کوفه به اصحاب عبد ه ) « اللّ سرج هذه القریۀ
􀀀
کان اصحاب عبد ه »
گفته است:
و ابن مسعود الّذي سرج القریۀ اصحابه ذوو الاحلام
ابن مسعود در میان اصحاب پیغمبر (ص) از لحاظ شاگرد، مردي خوشبخت بوده و غیر از این شش فقیه که در اینجا نام برده شدند
کسانی دیگر که همه در عصر خود شهرتی میداشته از شاگردان او بودهاند.
از شعبی منقول است:
ابراهیم تمیمی گفته است: « اللّ بن مسعود
􀀀
اللّ افقه صاحبا من عبد ه
􀀀
ما کان من اصحاب رسول ه »
« اللّ
􀀀
کان فینا ستّون شیخا من اصحاب عبد ه »
______________________________
1) محتمل است مراد از این حارث، ابن قیس باشد. )
2) محتمل است مراد از این حارث، ابن قیس باشد. )
530
اللّ و
􀀀
بر چند کس اطلاق شده است که از همه معروفتر پسر عبد ه « حارث اعور » چنانکه از پیش گفته شد در کتب رجال، عنوان
حارث پسر قیس است که هر دو همدانی و هر دو از اصحاب علی (ع) و هر دو فقیه بودهاند و هر دو از علی (ع) روایت کردهاند.
نخست، بنقل از مروج الذهب مسعودي، در زمان عبد الملک مروان وفات یافته و روایت کرده که بر علی (ع) وارد شده و علی (ع)
به او گفته است:
اللّ ؟
􀀀
الا تري إلی النّاس قد اقبلوا علی هذه الأحادیث و ترکوا کتاب ه »
پس او با شگفتی گفته است: آیا مردم چنین کردهاند؟
علی (ع) گفته است: آري.
آنگاه علی (ع) گفته است: هان بدان که از پیغمبر (ص) چنین شنیدم:
اللّ در آن هنگام چه چیز از فتنه نگه میدارد و بیرون میآورد.
􀀀
پس گفتم: یا رسول ه « ستکون فتنۀ »
پیغمبر (ص) گفت:
و در آخر علی (ع) به حارث گفت: «.. اللّ فیه نبأ ما کان قبلکم
􀀀
کتاب ه »
.« خذها إلیک یا اعور »
و شاید همین حارث بوده که، بنقل از کشّی، شعبی از او روایتی از علی (ع) باین عبارت:
نقل « اما انّه لا یموت عبد یحبّنی فتخرج نفسه حتّی یرانی حیث یحبّ و لا یموت عبد یبغضنی فتخرج نفسه حتّی یرانی حیث یکره ..»
کرده و پس از آن بوي، از باب تعصّب و عناد، گفته است:
260 از 452
.« اما انّ حبّه لا ینفعک و بغضه لا یضرّك »
و همین حارث است که ابیات مشهور منسوب به علی (ع):
یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلا
531
که در دیوان منسوب به آن حضرت است، خطاب به او دانسته شده است.
دوم آنان، ابو موسی همدانی کوفی، برادر علقمه و ابیّ، پسران قیس، است که در رکاب علی (ع) جنگ نهروان را حاضر بوده و
خطیب، به اسناد از محمد بن قیس همدانی، از او (در ترجمهاش- جلد ششم-) روایت کرده که این مضمون را گفته است:
روز نهروان با علی (ع) بودم که گفت: ذو الثّدیه را جستجو کنید. یاران به جستجو پرداختند و او را نیافتند علی (ع) افسرده شد و »
عرق بر پیشانی او مینشست و میگفت: دروغ نگفته و نمیگویم. پس کوششی بیشتر در جستن او بکار بردند و او را یافتند که در
گودالی زیر کشتگان افتاده است. او را به نزد علی آوردند علی به سجده درآمد و گفت:
و هم خطیب آورده است که علی (ع) ابو موسی همدانی را مالک، و پدرش را حارث نامیده و باین « اللّ ما کذبت و لا کذبت
􀀀
و ه »
.«1» ترجمه کرده است « مالک بن حارث » و بار دیگر زیر عنوان « حارث بن قیس » جهت خطیب یک بار او را زیر عنوان
را خود مردي جدا « حارث اعور » گروهی » : ممقانی) (به خلاصۀ این که ) « مصنّف » صاحب قاموس الرجال پس از نقل قول و عقیدة
«.. یا حار همدان » است که امیر مؤمنان او را به ابیات « همدانی » دانسته و برخی وجوه دیگر را احتمال دادهاند: یکی این که همان
سیم « کان جلیلا فقیها و کان اعور » مخاطب ساخته است دو دیگر این که او حارث بن قیس است که کشّی در بارهاش گفته است
در گفتۀ مصنف تردید کرده است و (« از اولیاء علی (ع) یاد گردیده است » اللّ اعور همدانی است که
􀀀
این که او حارث بن عبد ه
تحقیق را این دانسته که در این باب دو قول و دو احتمال
______________________________
1) خطیب این قضیه را به اسناد از عبیدة سلمانی (چنانکه در ترجمه او آورده شد) نیز نقل کرده است. )
532
اللّ و دیگر ابن قیس و پس از آن بدین مفاد اظهار نظر کرده است:
􀀀
بیش نیست: یکی ابن عبد ه
اللّ نیست چنانکه از برقی و طبري و ذهبی و خبر کلینی و مختصر ذهبی و
􀀀
کسی جز ابن عبد ه « حارث اعور » صحیح این است که »
تقریب ابن حجر، و میزان الاعتدال و ابن ابی الحدید و صاحب اسماء رجال المشکاة، بنقل ابن وحید، مستفاد است و از این پیش
.« دانسته شد
533
طبقۀ دوم از فقیهان تابعی کوفه
اشاره
در طبقۀ نخست از فقیهان تابعی در کوفه شش فقیه یاد شده، بودهاند و از اینان فقه و فتوي در کوفه به کسانی دیگر که طبقه دوم را
بوجود آوردهاند انتقال یافته است.
از این طبقه نام و ترجمۀ سه شخص زیر، با رعایت تقدّم تاریخ وفات ایشان (بحسب قول به اقلّ)، در اینجا یاد میگردد:
261 از 452
( 3- شعبی 103 (یا 104 یا 105 یا 106 یا 107 2- ابراهیم نخعی 95 -1 سعید بن جبیر 94
534
-1 سعید بن جبیر
اللّ ، یا ابو محمّد، سعید بن جبیر (بر وزن زبیر) بن هشام مولی بنی والبۀ بن الحارث از بنی اسد.
􀀀
ابو عبد ه
به قولی در سال نود و چهار هجري ( 94 ) و بقول ابو اسحاق در سال نود و پنج ( 95 ) و به گفتۀ ابن خلّکان در ماه شعبان از سال نود
و پنج ( 95 ) بامر حجّاج بن یوسف ثقفی بقتل رسیده است و چنانکه در تواریخ آمده بقتل او دورة خونریزي حجّاج خاتمه یافته و به
زودي به هلاکت رسیده است.
ابن خلّکان در بارة سعید چنین افاده کرده است:
اللّ عمر فرا گرفته. ابن عباس به او گفته است: حدیث بگو. پاسخ
􀀀
اللّ عباس و از عبد ه
􀀀
یکی از اعلام تابعان است. علم را از عبد ه ..»
داده است: آیا مرا میرسد که با بودن تو حدیث کنم؟ ابن عباس گفته است: آیا از نعمتهاي الهی براي تو نیست که تو حدیث
گویی و من باشم تا اگر بر صواب باشی همان باشد و اگر بر خطا روي روي صواب را به تو نشان دهم؟
سعید قرائت را از ابن عباس فرا گرفته و هم تفسیر را از او شنیده و از او آموخته و از همو روایت میکند. »
وفاء بن ایاس گفته است: ماه رمضانی بود که با سعید نشسته بودیم بمن گفت: »
قرآن را نگهدار و بشنو تا من بخوانم. پس از آنجا بر نخاست تا قرآن را ختم کرد.
از خود سعید نقل شده که گفته است: همۀ قرآن را در بیت الحرام در یک رکعت قرائت کردم. »
از اسماعیل بن عبد الملک منقولست که نماز را در ماه رمضان با سعید بن »
535
جبیر میخواندیم و به او اقتداء میداشتیم و او شبی به قرائت ابن مسعود و شبی به قرائت زید بن ثابت و شبی دیگر به قرائت دیگر،
«. جز قرائت این دو، و باین روش تا آخر ماه رمضان، قرائت میکرد
ابو اسحاق نیز چنین آورده است:
اهل کوفه چون پرسیدن مسأله و حکمی را نزد ابن عباس میرفتند میگفت: »
خصیف گفته (« أ لیس فیکم ابن امّ الدّهماء » : و مرادش سعید بن جبیر بود (بنقل ابو نعیم میگفت «! یسألونی و فیهم ابن امّ الدّهماء »
اعلم علماء به مسائل طلاق، سعید بن مسیّب و اعلم آنان به مسائل حج، عطاء و اعلم از همه به حلال و حرام، طاوس و اعلم » : است
ابو نعیم در تاریخ اصفهان، بنقل ابن خلّکان ««1» بتفسیر، مجاهد و از همۀ ایشان جامعتر نسبت به همۀ این علوم، سعید بن جبیر است
و غیر او، چنین آورده است:
سعید به اصفهان وارد شده و مدّت زمانی در آن دیار اقامت گزیده و در قریۀ سنبلان ساکن گردیده و بروایت محمد بن حبیب »
چون مردم اصفهان از سعید، حدیث میخواستهاند اجابت نمیکرده و حدیث نمیگفته است هنگامی که به کوفه باز گشته به نشر
حدیث پرداخته بوي گفتهاند: چرا در اصفهان از نشر حدیث خودداري میکردي و در اینجا به بسط آن کوشایی؟ پاسخ داده است:
« خیر و برّ خویش را در آنجا پراکن که شناخته باشد و ارجش دانسته شود « انشر برّك حیث یعرف »
______________________________
این عبارت « المهذب » از کتاب « کتاب الشهادات » از « فصل اللعب بالشطرنج » 1) ابن خلکان از ابو اسحاق شیرازي نقل کرده که در )
262 از 452
اگر این گفته راست باشد معلوم میشود سعید نه تنها علوم را جامع بوده « ان سعید بن جبیر کان یلعب بالشطرنج استدبارا » را آورده
بلکه در فنون نیز حاذق و ماهر بوده است. در غیر کتاب ابن خلکان هم، که اکنون به یادم نیست، این نسبت را به سعید دیدهام و
حقیقت آن بر من روشن نیست چه بازي شطرنج را ائمۀ شیعه نکوهش و نهی کردهاند.
536
کیفیّت مکالمۀ دلیرانه و عالمانۀ او با حجّاج به هنگام قتل و گفتار و رفتارش در چنان حالتی که به تفصیل در کتب مربوطه آورده
شده خلوص اعتقاد و رسوخ ایمان و علوّ روح و قدرت نفس و کمال استقامت و قوّت دفاع از حق و حقیقت و کثرت جرأت و
عظمت مقام شجاعت و شهامت وي را به خوبی نشان میدهد.
شیخ در رجال خود سعید را از اصحاب علی بن حسین، امام زین العابدین (ع) بشمار آورده است.
کشّی در ترجمۀ او این روایت را از حضرت صادق (ع) آورده است:
انّ سعید بن جبیر کان یأتمّ بعلیّ بن الحسین (ع)، و کان علی بن الحسین یثنی علیه و ما کان سبب قتل الحجاج له الّا علی هذا الامر و »
و همو در ترجمۀ سعید بن مسیّب از فضل بن شاذان این مضمون را نقل کرده است: « کان مستقیما
در زمان علیّ بن حسین (ع) در آغاز امر جز پنج کس: سعید بن جبیر، سعید بن مسیّب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن امّ طویل »
ابو نعیم پس از این که در حلیۀ الاولیاء (مجلّد چهارم ص 272 ) او را به عبارت: « و ابو خالد کابلی او را اصحابی نبود
عنوان کرده، ترجمۀ او را مشتمل بر « اللّ بن جبیر، سعید
􀀀
و منهم الفقیه البکّاء و العالم الدّعّاء السّ عید الشّ هید، السّدید الحمید ابو عبد ه »
حالات و کلمات و روایات و آثار او در تفسیر آیات و چگونگی کشتن او بدست حجّاج بن یوسف به تفصیل آورده است.
از جمله حالات او زیادي گریۀ وي در شبها بوده است (به طوري که چشمهایش علیل شده) و هم تردید و تکریر برخی از آیات در
را متجاوز از بیست بار در نماز تکرار میکرده) و رفتن سالی دو «.. اللّ
􀀀
وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی هِ » نماز چنانکه نقل شده که آیۀ
بار به مکه: یک بار براي حجّ و بار دوم براي عمره بوده است.
از جمله کلمات او:
« اعلم انّ کلّ یوم یعیشه المؤمن غنیمۀ »
537
اللّ تعالی حتّی تحول
􀀀
انّ الخشیۀ ان تخشی ه » : و باز « لئن اؤتمن علی بیت من الدّار احبّ إلیّ من ان اؤتمن علی امرأة حسناء » و هم
اللّ فقد ذکره و من لم یطعه فلیس بذاکر و ان اکثر
􀀀
اللّ . فمن اطاع ه
􀀀
خشیتک بینک و بین معصیتک، فتلک الخشیۀ، و الذّکر طاعۀ ه
اللّ بن عباس و عبد
􀀀
سعید از گروهی از صحابه أسناد دارد مانند علیّ بن ابی طالب و عبد ه » به گفتۀ ابو نعیم « التّسبیح و قرائۀ القرآن
اللّ بن مفضّل مزنی و عديّ
􀀀
اللّ بن قیس و ابو موسی اشعري و عبد ه
􀀀
اللّ بن زبیر و عبد ه
􀀀
اللّ بن عمرو عاص و عبد ه
􀀀
اللّ بن عمر و عبد ه
􀀀
ه
ابو نعیم به اسناد از سعید بن جبیر از علی بن ابی طالب، « بن حاتم و ابو هریره و غیر اینان لیکن بیشتر روایت او از ابن عبّاس است
اللّ وجهه، روایت کرده که گفته است:
􀀀
کرّم ه
.« اللّ (ص)، و لا اقول نهاکم، عن التختّم بالذّهب و رکوب الأرجوان و ان اقرأ القرآن راکعا و ساجدا
􀀀
نهانی رسول ه »
باز (به اسناد) از سعید بن جبیر از ابن عمر از پیغمبر (ص) که گفته است:
و هم از سعید از ابن عباس که پیغمبر گفته است: « الحیاء و الإیمان قرنا جمیعا فاذا رفع احدهما رفع الآخر »
آورده « حلیه » و از جمله آثار او در تفسیر، آیاتی زیاد در ««1» مثل اهل بیتی مثل سفینۀ نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق »
گفته است: اهل جاهلیت سنگ را میپرستیدند « واهُ 􀀀 هَهُ هَ 􀀀 أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِل » شده در بارة آیۀ
______________________________
263 از 452
یوم الخمیس و ما یوم الخمیس؟ اشتد فیه وجع النبی فقال: » : 1) از بلاذري، و غیر او از سعید از ابن عباس روایت شده که گفته است )
اللّ و
􀀀
ایتونی بالدواة و الکتف، اکتب لکم کتابا، لا تضلون معه بعدي ابدا فقالوا: أ تراه یهجر؟ و تکلموا و لغطوا فغم ذلک رسول ه
« اضجر و قال: إلیکم عنی و لم یکتب شیئا
538
أوفاهم » گفته است « أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَۀً » چون سنگی بهتر از آن میدیدند او را بپرستش میگرفتند و اوّل را وا میگذاشتند و در آیۀ
در چگونگی گرفتن و کشتن حجّاج او را روایات و اخباري مختلف و از طرقی متعدد آورده که وضع مکالمۀ حجّاج با او و « عقلا
طرز کشتن او و اظهار ندامت و وحشت حجّاج از کشتن او و عدم فاصله میان کشتن او و مردن حجّاج، تقریبا میان آنها مورد توافق
است در اینجا یکی از آنها که بر غرائبی هم از حالات سعید اشتمال دارد ترجمه و نقل میگردد:
ابو نعیم به اسناد از عون بن ابی شداد عبدي آورده که گفته است:
حجّ اج یکی از سرداران شامی را که از خواصّ او و نامش متلمّس بود با بیست مرد شامی دیگر که به آنان اعتماد کامل داشت »
آنان از راهب دیري جویاي سعید شدند و نشانی دادند و او رهنمایی کرد. .«1» فرستاد که سعید را پیدا و دستگیر کنند
پس بدان سوي رفتند او را بحال سجده یافتند که با آواز بلند مناجات میکرد به او نزدیک شدند و سلام کردند. سر برداشت و نماز
را به اتمام رساند و سلام ایشان را پاسخ داد. گفتند: ما از جانب حجاج دستور داریم ترا ببریم. چون خود را ناچار از رفتن دانست
خداي را سپاس گفت و ستایش کرد و بر پیغمبر درود فرستاد پس بپا خاست و با ایشان به راه افتاد تا بدان صومعه و دیر رسید.
راهب از سواران پرسید گم شدة خود را یافتید گفتند: آري. گفت: پس تا شب در نیامده بالا بیایید و به صومعه درآیید که شبرا
شیران پیرامن دیر میآیند و میخوابند. پذیرفتند.
______________________________
1) مدتها شاید متجاوز از پانزده سال سعید از حجاج گریزان بوده و جابجا میشده و پنهان میزیسته ابو نعیم به اسناد از عثمان بن )
مردویه آورده که گفته است: با وهب بن منبه و سعید روز عرفه را در نخلستان ابن عامر بودیم وهب از سعید پرسید: چند وقت است
که از بیم حجاج پنهان هستی؟ گفت: من خانهام را از بیم او ترك کردم در حالی که زنم حامله بود و بچهاي که او را در شکم بود
نزد من آمد در صورتی که موي بر چهرهاش دمیده بود.
539
سعید از رفتن به صومعه امتناع ورزید گفتند تو میخواهی فرار کنی. گفت: نه لیکن من هر گز به خانۀ مشرك وارد نمیشوم.
گفتند: ما نمیگذاریم تو در بیرون بمانی و درندگان ترا بکشند: گفت: پروردگار من با من است و آنها را از من باز میدارد و
نگهبان من قرار میدهد. گفتند: مگر تو از پیمبرانی؟ پاسخ داد: نه لیکن بندهاي از بندگان گنه کار و کجرفتار خدا هستم.
راهب گفت: اگر مرا اطمینان دهد که از این مکان نخواهد رفت من او را کفالت میکنم. سعید خدا را گواه گرفت که همان جا
خواهد ماند راهب راضی شد.
پس سعید در بیرون ماند. راهب سواران را گفت: بالا بیایید و کمانها را آماده کنید که درندگان را از این بنده صالح دور سازید.
ایشان به صومعه بر آمدند و کمانها را زه بستند ناگهان ماده شیري نمایان و به نزدیک سعید شد و خود را بوي مالید و نزدیک سعید
فرو خوابید پس از آن شیر نر آمد و به شیوة ماده رفتار کرد.
راهب چون این وصف را بدید بامداد که شد پایین آمد و سعید را از شرائع دین و سنن پیغمبر (ص) پرسید سعید همه را بوي بازگو
کرد. راهب اسلام اختیار نمود.
سواران هم بسوي سعید آمدند و بر دست و پاي او بوسه زدند و پوزش خواسته و خاك زیر پایش را برداشتند و بر آن نماز گزاردند
264 از 452
و گفتند: ما بطلاق و عتاق سوگند یاد کردیم که اگر ترا بیابیم به حجّاج ببریم اکنون بفرما ما را چه باید کرد؟ سعید گفت: شما کار
خود را بکنید که من به خدا پناه میبرم و میدانم قضاء او را جلوگیري نیست پس رهسپار شدند تا به واسط که حجّاج در آنجا بود
رسیدند.
سعید گفت: مرا شکّی نیست که اجلم رسیده و عمرم بسر آمده مرا امشب به خود گذارید تا مرگ را آماده و نکیر و منکر و عذاب
قبر را مستعدّ شوم و بامداد فردا هر جا را معیّن کنید و بخواهید به آن جا بیایم. ایشان را در پذیرفتن این خواست اختلاف افتاد تا این
که یک تن از آن میان بپا خاست و کفالت او را تعهّد کرد پس آن گروه بوي گفتند: اي بهترین مردم روي زمین کاش ما ترا
نشناخته بودیم و بسوي تو نیامده بودیم واي بر ما، واي، که چه گونه گرفتار شدیم ما را ببخش و در روز رستاخیز نزد آفرینندة
540
بزرگ که قاضی سترگ آن روز و دادخواه آفریدهگان است معذور بدار.
سعید گفت: خدا چنین خواسته و من از شما ناراضی نیستم.
چون آن گروه از گریه و عذر خواهی و گفتگو با خود فراغ یافتند کفیل سعید از وي درخواست دعا کرد او دعا گفت پس ایشان او
را به خود گذاشتند و پنهان شدند و شبرا بتأثّر و اندوه به پایان آوردند. سعید غسل کرد و جامههاي خود را شست و آن شبرا با راز و
نیاز و ذکر و نماز گذراند و پگاه در خانۀ آنان را کوبید.
ایشان چون او را دیدند همه سخت بگریستند و با او بسوي حجّاج رفتند.
حجّاج پرسید: سعید را آوردید؟ گفتند: آري و از وي شگفتیها دیدیم. حجّاج از ایشان رو برگرداند و گفت: وي را در آورید.
وادرش ساختند.
حجّاج گفت: نامت چیست؟
پاسخ داد: سعید بن جبیر.
گفت: تو شقیّ بن کسیر هستی.
سعید گفت: مادرم در نامگذاري من از تو اعلم بوده.
حجّاج گفت: تو و مادرت هر دو شقیّ هستید.
سعید گفت: غیب را خدا میداند نه تو.
حجّاج گفت: دنیاي ترا به آتش سوزان جهنّم تبدیل میکنم.
سعید گفت: اگر میدانستم این کار بدست تو است ترا خداي خویش میگرفتم.
حجّاج گفت: در بارة محمّد چه میگویی؟
سعید گفت: او پیمبر رحمت و پیشواي هدایت بود درود خدا بر او.
حجّاج گفت: در بارة علی چه میگویی او در بهشت است یا در آتش؟
سعید گفت: اگر به آنها در آیم و اهل آنها را ببینم کسانی را که آنجا باشند خواهم شناخت.
حجّاج گفت: در بارة خلفاء چه میگویی؟
541
سعید گفت: من آنان را وکیل نیستم و هر کس در گرو کار خویش است.
حجّاج گفت: کدام یک از آنان را خوشتر داري؟
سعید پاسخ داد: آن را که خدا از وي راضیتر است.
265 از 452
حجّاج گفت: خدا از کدام یک راضیتر است؟
سعید گفت: این را آن کس داند که از سرّ و نجواي ایشان آگاه باشد.
حجّاج گفت: از این که مرا تصدیق کنی سر باز زدي.
سعید گفت: دوست نداشتم که ترا تکذیب کنم.
حجّاج گفت: ترا چه افتاده است که نمیخندي.
سعید گفت: چگونه میخندد کسی که از خاك آفریده شده و آتش او را نابود میسازد؟
حجّاج گفت: چرا ما میخندیم؟
سعید گفت: دلها یکسان نیست.
حجّاج دستور داد لؤلؤ و زبرجد و یاقوت فراوانی آوردند و جلو روي سعید گذاشتند.
سعید گفت: اگر اینها را فراهم آوردهاي که آنها را فدیۀ هول و ترس روز رستاخیز سازي چه شایسته و درست است و اگر نه پس
در آن چه براي دنیا فراهم شده و پاکیزه و مزکّی نباشد چیزي نیست.
پس حجّاج دستور داد عود و ناي بیاورند و بنوازند در این هنگام سعید بگریست گفت گریهات از چیست؟ این لهوي است. سعید
گفت: بلکه حزنی است و از دمیدن در ناي به یاد روز بزرگی، که در صور دمیده خواهد شد، افتادم، و اما عود درختی است که در
راه باطل بریده و صرف شده و اما اوتار رودههاي گوسفند است که در روز قیامت با تو خواهد بود.
حجّاج گفت: واي بر تو اي سعید!
542
سعید گفت: واي بر آن کس که از بهشت رانده و به دوزخ فرستاده شده.
حجّاج گفت: مرا بگوي چه گونه کشتنی را میخواهی که ترا بدان گونه بکشم؟
گفت: اي حجّ اج آن را که براي خود، خواهانی اختیار کن زیرا بهر گونه مرا بکشی خدا ترا همان گونه در آخرت خواهد کشت.
حجّاج پرسید: آیا میخواهی از تو بگذرم و ترا ببخشم؟ گفت بخشش از خداست.
حجّاج گفت: او را ببرید و بکشید. چون از در بیرونش میبردند خندید حجّاج را خبر دادند او را بخواند و از خندهاش پرسید گفت:
از جرأت تو بر خدا و حلم خدا نسبت به تو تعجّب کردم و خندیدم.
حجّاج امر کرد نطع گستردند و گفت: او را بکشند. سعید گفت:
حجّاج گفت: رویش را از سوي قبله بگردانند. « ا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ 􀀀 اتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً مسلما وَ م 􀀀 ماو 􀀀 وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّ »
.« اللّ
􀀀
ما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ هِ 􀀀 فَأَیْنَ » : سعید گفت
حجّاج گفت: او را بر وي دراندازند.
.« ي􀀀 ارَةً أُخْر 􀀀 ا نُخْرِجُکُمْ ت 􀀀 ا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْه 􀀀 اکُمْ وَ فِیه 􀀀 ا خَلَقْن 􀀀 مِنْه » : سعید گفت
حجّاج گفت: او را ذبح کنند.
پس سعید گفت: گواهی میدهم که خداي جز خداي یگانه نیست و محمد بنده و پیمبر او است اي حجّاج این شهادت را از من
داشته باش تا روز رستاخیز مرا ببینی آنگاه گفت: خدایا بعد از من او را بر کشتن هیچ کس مسلّط مفرما. پس گلوي او را بریدند و
سرش را جدا ساختند.
«؟ ما لی و لسعید بن جبیر » گفتهاند: حجّاج پس از کشتن سعید پانزده شب بیشتر زنده نماند و در این مدت مکرّر میگفت
543
266 از 452
اللّ بن عباس آورده (ذیل لغت
􀀀
کمال الدین دمیري در کتاب حیاة الحیوان بنقل از کتاب شفاء الصدور ابن سبع سبتی از علی بن عبد ه
تیس) که این مفاد را گفته است:
هنگامی که پدرم نابینا شده بود روزي در مکّه بر گروهی از اهل شام که در صفّۀ زمزم بودند و علی را سبّ میکردند گذشتیم
پدرم به سعید بن جبیر، که دست او را گرفته بود و رهنمایی میکرد، گفت: مرا برگردان پس سعید او را برگرداند. پدرم گفت:
اللّ ، در میان ما کسی نیست که خدا و پیمبر او را سبّ کند.
􀀀
کدام یک از شما خدا و پیمبرش را سبّ میکرد؟ همه گفتند: سبحان ه
پرسید: کدام یک از شما علیّ را سب میکرد؟ گفتند: آري این کار، بود.
پدرم گفت: خدا گواه است که از پیمبر شنیدم که میگفت: کسی که علی را سبّ کند مرا سبّ کرده و کسی که مرا سبّ کند خدا
«.. را سبّ کرده و کسی که خدا را سبّ کند او را برو در آتش دوزخ بیافکند
و همو (در همان کتاب و ذیل همان لغت) از قول عمر بن عبد العزیز این مضمون را آورده که عمر بن عبد العزیز بعد از مرگ
حجّ اج او را در خواب دیده که مرداري گندیده شده بوده پس پرسیده است: خدا با تو چه کرد؟ پاسخ داده است: در برابر هر
شخصی که کشته بودم مرا یک بار کشت مگر در برابر سعید بن جبیر که مرا هفتاد بار کشت.
را « صحابی » اللّ زبیر
􀀀
آنگاه دمیري از خود پرسیده که حکمت در هفتاد بار کشتن به ازاء قتل سعید چیست با این که حجّاج، عبد ه
اللّ زبیر را کشت اشباه و
􀀀
بوده و صحابی افضل است از تابعی پس پاسخ گفته است که حجّاج هنگامی که عبد ه « تابعی » کشته و سعید
اللّ زیاد بودند مانند ابن عمر و انس بن مالک و غیر این دو از صحابه لیکن چون سعید را کشت او را در علم در آن زمان
􀀀
نظائر عبد ه
نظیري نبود.
و بسیاري از مصنفان از حسن بصري نقل کردهاند که چون خبر قتل سعید به او داده شد گفت: »
پس از این رو کشتن او موجب « اللّ لقد مات سعید بن جبیر یوم مات و اهل الارض من مشرقها إلی مغربها محتاجون لعلمه
􀀀
و ه »
مضاعف شدن عذاب حجّاج شده است.
544
-2 ابراهیم نخعی -
ابو عمران ابراهیم بن یزید بن اسود بن عمرو بن ربیعۀ نخعی.
ابراهیم نخعی به قولی در سال نود و پنج ( 95 ) و بقول ابو اسحاق در سال نود و شش ( 96 ) و به گفتۀ ابن خلّکان در سال 96 به سنّ
چهل و نه سالگی ( 49 ) (و به قولی دیگر پنجاه و نه سالگی) وفات یافته است.
ابن خلّکان در بارة نخعی چنین آورده است:
فقیه کوفی نخعی یکی از مشاهیر ائمّه و تابعان است. عائشه را دیده و بر او وارد شده لیکن به ثبوت نرسیده است که از عائشه »
أهلک الرّجل؟ گفتهاند: آري. » ابو اسحاق نقل کرده که چون خبر مرگ ابراهیم به شعبی رسیده پرسیده است « حدیثی شنیده باشد
پس شعبی چنین گفته است:
به مرگ ابراهیم، علم مرده است چه علم را بعد از ابراهیم خلفی مانند او نیست و شگفت است که ابراهیم، ابن جبیر را بر خود »
نشو و نما یافته و فقه خاندان را دریافته و برگرفته پس از آن با ما مجالست «1» فضیلت میداد در صورتی که ابراهیم در خاندان فقه
«!؟ داشته و صافی حدیث ما را اخذ و با فقه خاندان خود ضمیمه و جمع نموده! پس کیست که او را همانند باشد
______________________________
267 از 452
1) چه آن که مادر ابراهیم، ملیکه دختر یزید بن قیس نخعی و خواهر اسود پسر یزید نخعی بوده است. )
545
و بر خلاف شعبی که بیشتر بحدیث متوجه «1» بوده « صاحب قیاس » از ابن ابی لیلی نقل شده که ابراهیم به قیاس توجه داشته و
میبوده و استناد میکرده ابراهیم بیشتر قیاس را بکار میبرده و به آن استناد میجسته است.
ابو نعیم در حلیه (جلد چهارم 319 ) پس از این که او را بدین عبارت:
و متواضع در برابر عمومش خوانده « جامع همۀ علوم » عنوان کرده و « و منهم التقیّ الحفیّ، الفقیه الرّضیّ، ابراهیم بن یزید النّخعی »
شمهاي از حالات و اطوار و کلمات و آثار و روایات و اخبار او آورده است که چند نمونه از آنها در اینجا یاد میگردد:
تا بر آن تکیه دهد و چون کسی چیزي از «2» ابراهیم از شهرت پرهیز میداشته از این رو در مسجد به نزدیک اسطوانه نمینشسته
وي میپرسیده به پاسخ همان سؤال بسنده میساخته و به اظهار فضل نمیپرداخته است. اعمش گاهی که این را میدیده به او
ابراهیم، صیرفی » میگفته آیا در این مسأله چنین و چنان نمیتوان گفت؟ او میگفته است از من اینها را نپرسید. و به گفتۀ اعمش
و اعمش چون از اصحاب، حدیثی میشنیده آن را بر ابراهیم عرضه میداشته است. « حدیث بوده
باز اعمش گفته است نزد ابراهیم بودم و او قرآنی در دست داشت و از آن قرائت
______________________________
1) در ترجمۀ ابراهیم خواهد آمد که او با اهل راي و هوي و قیاس سخت مخالف میبوده است. )
بنشیند و از جانب خلیفۀ وقت براي این کار فرمان و « کرسی » 2) شاید مثل این که در زمان شیخ طوسی مرسوم بوده عالم مدرس بر )
براي استاد مدتی معمول بود و اکنون « کرسی » صادر میشده چنانکه در زمان ما هم در دانشگاه تهران اصطلاح « ابلاغ » باصطلاح
متروك شده، در زمان ابراهیم تکیه دادن بر اسطوانۀ مسجد از تشریفات بوده و این کار به وسیلۀ عالمی مسلم و مشهور انجام
اول من اسندنی إلی الاسطوانۀ، مسعر بن » مییافته است، خطیب بغدادي در ترجمۀ سفیان بن عیینه از قول او این عبارت را آورده
کدام. فقلت: انی حدث.
« فقال: ان عندك الزهري و عمرو بن دینار
546
میکرد کسی خواست بر او وارد شود، قرآن را پوشاند و گفت: مرا چنان نبینید که هر ساعت به قرائت مشغولم.
اسماعیل بن ابی خالد گفته است: شعبی و ابو ضحی و ابراهیم و اصحاب ما در مسجد مینشستند و به مذاکرة حدیث مشغول
میشدند و چون فتیایی بر ایشان میآمد که چیزي در آن باره نمیدانستند همه بسوي ابراهیم مینگریستند.
اعمش گفته است: هیچ گاه حدیثی را بر ابراهیم عرضه نداشتم مگر این که او را در بارة آن با اطلاع یافتم.
سعید بن جبیر را چون از چیزي میپرسیدهاند میگفته است: با این که ابراهیم نخعی در میان شما است از من میپرسید؟! ابو حمزة
« اهل اهواء و راي و قیاس » و مقصودش « اللّ ما رأیت فی ما احدثوا مثقال حبّۀ من خیر
􀀀
و ه » : اعور از ابراهیم نقل کرده که گفته است
بوده است.
اعمش گفته است: ابراهیم را ندیدم که در چیزي برأي خود سخنی بگوید. باز ابو حمزه گفته است: ابراهیم را گفتم: تو مرا رهبري
.« اللّ فیها مثقال حبّۀ من خردل من خیر، و ما الأمر الّا الأمر الأوّل
􀀀
ما جعل ه » رهنمایی کن. گفت « اهواء » و من به تو اقتداء میکنم مرا بر
ابو حمزه این مفاد را گفته است: « اصحاب الرّأي اعداء اصحاب السّنن » و ابو معشر از ابراهیم نقل کرده که گفته است
چون اصحاب مقالات در کوفه زیاد شدند نزد ابراهیم رفتم و گفتم: اي ابو عمران آیا نمیبینی که چه مقالاتی در کوفه آشکار »
گشته؟ چنین پاسخ داد:
268 از 452
اللّ علیه و سلّم فقالوا: هذا هو الحقّ و
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
اللّ و لا من سنّۀ رسول ه
􀀀
اوه! دقّقوا قولا و اخترعوا دینا من قبل أنفسهم لیس من کتاب ه »
لقد تکلّمت » باز ابو حمزه از ابراهیم آورده که گفته است « اللّ علیه و سلّم. إیّاك و إیّاهم
􀀀
ما خالفه باطل لقد ترکوا دین محمّد صلّی ه
« و لو وجدت بدّا ما تکلّمت. و انّ زمانا اکون فیه فقیه الکوفۀ لزمان سوء
547
اللّ بن شعیب گفته است: من نهمین نه نفر، یا هفتمین هفت نفر، بودم که شب در زمان حجّاج بر ابراهیم نماز گزاردیم و او را
􀀀
عبد ه
به خاك سپردیم چون صبح شد به نزد شعبی رفتم پرسید آن مرد را دیشب دفن کردید؟ گفتم: آري. گفت فقیهترین مردم را دفن
کردید. گفتم: که او از حسن (حسن بصري) فقیهتر بود؟ گفت: آري او از حسن و از اهل بصره و از اهل کوفه و از اهل شام و از
اهل حجاز فقیهتر بود.
ابراهیم میگفته است: علی را از عثمان بیشتر دوست دارم لیکن عثمان را هم بد نمیگویم.
سفیان از پدرش نقل کرده که گفته است: از ابراهیم چیزي پرسیدم با تعجّب میگفت: بمن احتیاج افتاده بمن احتیاج افتاده!؟ ابو
حصین گفته است: نزد ابراهیم رفتم که از او چیزي بپرسم گفت: میان من و خود دیگري را نیافتی که از او بپرسی؟
که در جلد اوّل این کتاب در بارة آن سخن به میان آمد، ابراهیم بوده است. ابو نعیم به اسناد از ،« سهو نبیّ » یکی از راویان خبر
ابراهیم از علقمه از ابن مسعود روایت کرده که او این مضمون را گفته است:
پیغمبر (ص) با ما نماز گزارد پس چیزي افزود یا کاست (تردید از ابراهیم یا از علقمه بوده است) چون نماز به پایان آمد بوي گفته »
اللّ آیا امري تازه در نماز به همرسیده؟ پیغمبر گفت: نه. و چرا این را میگویید؟ گفتم: تو چنین کردي پس رو بقبله
􀀀
شد: یا رسول ه
نشست و دو سجده به جا آورد. آنگاه رو بما کرد و گفت:
پدید « سهو » اگر در نماز حکمی تازه پیدا شده بود شما را آگاه میکردم لیکن من هم مانند شما بشرم و چنانکه شما را فراموشی و »
میآید مرا نیز پیش میآید پس هر گاه فراموش کنم مرا فرایاد آورید و هر کدام از شما را در نماز چنین وضعی پیش آید نماز خود
.« را به پایان رساند و سلام دهد و دو سجده به جاي آورد
به گفتۀ ابو نعیم، ابراهیم گروهی از صحابه: مانند ابو سعید خدري، و از امّهات مؤمنان صدّیقه عائشه، و از صحابۀ پایینتر از او را
ادراك کرده و بیشتر روایات او
548
از تابعان است: مانند علقمه و اسود و مسروق و عبیدة سلمانی و یزید بن معاویۀ نخعی و عبد الرحمن بن یزید و شریح بن حارث..
-3 شعبی -
.«1» ابو عمرو، عامر بن شراحیل بن عبد مشهور به شعبی
متولّد «2» شعبی، به گفتۀ ابو اسحاق، و ابن خلّکان در سال ششم از خلافت عثمان و به قولی چهار سال به آخر خلافت عمر مانده
گردیده و به گفتۀ
______________________________
شعب کوهی است » همانا شعبان قبیلهایست از حمیر.. جوهري گفته است » : چنین گفته است « الشعبانی » ذیل « اللباب » 1) ابن اثیر در )
در یمن که ذو شعبین است و حسان بن عمرو حمیري و فرزندانش در آنجا بوده و به آن جا منسوب شدهاند پس کسانی از ایشان
« شعبانیون » گفتهاند، که عامر شعبی فقیه از این کسان است، و آنان که در شام ساکن شدهاند « شعبیون » که به کوفه رفتهاند ایشان را
269 از 452
گفته شده و کسانی که در مصر و مغرب بودهاند « آل ذي شعبین » خوانده شدهاند و کسانی از ایشان که در یمن بودهاند به ایشان
تاج » بنقل از « لسان العرب » ابن خلکان نیز در وفیات الاعیان مطلب بالا را آورده است. از کتاب «.. خواندهاند « اشعوب » ایشان را
نقل شده که بنو شعبان بطنی از حمیر و شعبی، فقیه مشهور، « نهایۀ الارب و سبائک الذهب » نیز همین مفاد منقول است و از « العروس
.« به ایشان منسوب است
بفتح شین معجمه و سکون عین مهمله » پس از این که در ضبط آن گفته « الشعبی » 2) ظاهر ابن اثیر اختیار این قول است چه در ذیل )
و مشهور باین نسبت ابو عمرو عامر بن شراحیل شعبی از اهل کوفه است که از کبار ..» چنین آورده است « و در آخر آن باء موحده
اللّ علیه و سلّم روایت کرده (این عدد با آن چه از خود
􀀀
تابعان و فقیهان ایشان است از یک صد و پنج کس از اصحاب پیغمبر صلّی ه
و محتمل است در هر دو یک مطلب « روایت » گفته شده و در اینجا « ادراك » شعبی نقل شده- پانصد- منافات ندارد چه در آنجا
آورده شده موجب اشتباه و اختلاف شده باشد) و « خمس مائۀ » یا « خمس و مائۀ » در نسخهها که « و» منظور بوده و وجود و عدم
مولد وي در سال بیست ( 20 ) و به قولی سی و یک) بوده است و به سال یک صد و نه ( 109 ) و به قولی پنج و به قولی دیگر یک
«.. صد و چهار ( 104 ) در گذشته است
549
در سال واقعۀ جلولا ولادت یافته است. و به قولی در سال یک صد و سه ( 103 ) و به «1» « ولدت سنۀ جلولاء » منقول از خود او که
گفتۀ ابو اسحاق و ابن خلکان به سال یک صد و چهار ( 104 ) به سن هشتاد سالگی به مرگ مفاجات در کوفه واقع شده و قول به
یک صد و نه « اللّباب » یک صد و پنج ( 105 ) و یک صد و شش ( 106 ) و یک صد و هفت ( 107 ) هم نقل شده و ظاهر ابن اثیر در
109 ) است. )
علماء چهار کسند: سعید بن مسیّب در مدینه و عامر شعبی در کوفه و حسن بن ابی الحسن در » : از زهري این مضمون نقل شده است
شعبی را ملازم باش و از او دست بر مدار چه من دیدهام با این که » : ابن سیرین به ابو بکر هذلی گفته است « بصره و مکحول در شام
ممقانی از مختصر ذهبی این مضمون را « کسانی از اصحاب پیغمبر (ص) در کوفه وجود داشتند از شعبی استفاده و استفتاء میشد
آورده است:
عامر شعبی یکی از اعلام است که در زمان عمر تولّد یافته و از علی (ع) »
______________________________
1) جلولا موضعی است نزدیک خانقین که در سال 19 هجري میان مسلمین و مردم ایران واقعهاي مشهور در آنجا رخ داده و از این )
رو در میان عرب مبدأ تاریخ پارهاي از حوادث قرار گرفته است.
550
من از شعبی، کسی را » : مکحول در بارهاش گفته است « پانصد تن از صحابه را ادراك کردهام » : استماع نموده و خود گفته است
از ابن ابی لیلی نقل شده « شعبی در زمان خود مانند ابن عباس است در زمان خویش » : و دیگري در حق او گفته است « فقیهتر ندیدم
شعبی علاوه بر این که به قیاس توجّه نداشته و حدیث را مورد استناد « کان الشّ عبی صاحب آثار و کان ابراهیم صاحب قیاس » که
قرار میداده در استناد بحدیث نیز بهر حدیثی معتقد نبوده و عمل نمیکرده بلکه تحقیق و تصحیح میکرده و ناظر به همین جهت
گفته است:
شعبی « کره الصّالحون الاوّلون، الإکثار من الحدیث. و لو استقبلت من امري ما استدبرت ما حدّثت الّا بما اجمع علیه اهل الحدیث »
« من در رحم مادر مزاحمت شدهام » : مردي نحیف و لاغر بوده و چون از او سبب ضعف و لاغري وي پرسیده شده چنین گفته است
وي) و از برخی دیگر نقل شده که در توجیه این کلام شعبی گفتهاند: شعبی و برادرش دو سال در « المعارف » از ابن قتیبه (از کتاب
270 از 452
رحم مادر بوده! و توأم بدنیا آمدهاند.
از سخنان منسوب به شعبی است:
ابو نعیم او را بعنوان: « انّا لسنا بالفقهاء، و لکنّا سمعنا الحدیث فرویناه. و الفقیه من اذا علم عمل »
« و منهم الفقیه القويّ سالک السّمت المرضیّ، بالعلم الواضح المرضیّ و الحال الزّاکی الوضیّ ابو عمرو، عامر بن شراحیل الشعبی »
آورده و پس از آن از حالات و کلمات و آثار و روایات او شمّهاي یاد کرده که نمونۀ برخی از آنها آورده میشود:
ابن سیرین گفته است: به کوفه درآمدم شعبی را دیدم که مجلس بزرگ براي تدریس میداشته در حالی که آن زمان بسیاري از
اصحاب پیغمبر هنوز زنده بودند. لیث
551
گفته است: از شعبی مسأله میپرسیدم رو از من برمیگرداند و بپرسیدن مسأله از من با من روبرو میشد پس من میگفتم: اي گروه
علماء اي گروه فقهاء احادیث را از ما فرا میگیرید و بپرسیدن مسأله از ما اقدام میکنید!! شعبی گفت: اي جماعت علماء اي معشر
فقهاء ما نه فقهاء هستیم و نه علماء ما گروهی هستیم که حدیثی شنیدهایم و آن چه را شنیدهایم به شما حدیث میکنیم.
ما من خطیب یخطب الّا عرضت علیه خطبته!! و » شعبی را حافظهاي قوي بوده چنانکه ابو نعیم به اسناد از او این جمله را نقل کرده
ما کتبت سوداء فی بیضاء قطّ، و ما سمعت من رجل حدیثا قطّ » همو به اسناد از ابن شبرمه از شعبی آورده که چنین گفته است
با راي و قیاس هم سخت مخالفت میداشته است چنانکه به اسناد ابو نعیم از صالح بن مسلم است که این «1» « فاردت ان یعیده علیّ
مضمون را گفته است: شعبی را از مسألهاي پرسیدم گفت عمر خطّاب در این باب چنین گفته و علی چنان. گفتم: راي تو چیست؟
گفت:
ما حدّثوك عن اصحاب » و به دیگري گفته است « بعد از دانستن قول آن دو، راي مرا چه میکنی؟ اذا اخبرتک برأي قبل علیه
باز به اسناد ابو نعیم از صالح بن مسلم گفته است، « اللّ علیه و سلّم و رضی عنهم، فخذه و ما قالوا برأیهم فبل علیه
􀀀
محمّد، صلّی ه
اصحاب » شعبی مرا گفت: همانا شما بدین سبب هلاك شدید که آثار را واگذاشتید و به قیاسات استناد کردید. این
______________________________
1) پس از ابن اشعث و کشته شدن او شعبی که با او همراه بوده و خروج کرده گرفتار شده و او را با غل و زنجیر به نزد حجاج )
بردهاند و با سخنوري خود را از قتل نجات داده و حجاج مسألۀ فقهی را که آن وقت محل حاجت بوده از او پرسیده و بعد سه تن از
اعراب بر حجاج در آمدهاند و حجاج ایشان را از باران پرسیده و ایشان با بیانی شیوا و مفصل جواب گفتهاند و شعبی همۀ آن
الا احدثک حدیثا » : مطالب را بحفظ سپرده در زمانهاي بعد که آن قضیه را به ابو بکر هذلی خواسته است نقل کند به او گفته است
« تحفظه فی مجلس واحد ان کنت حافظا کما حفظته
552
کناسۀ (خاکروبهدان) خانهام » را میگویند چنان مرا از مسجد رمانده و بیزارم ساختهاند که از « رأي » که در مسجد مینشینند و « رأي
مبغوضتر و منفورتر.
و همو، به اسناد از ابو بکر هذلی آورده که شعبی بوي گفته است: اي آنان (منظورش اصحاب رأي است) آیا رأي شما اینست که
اگر احنف بن قیس کشته شود و هم کودکی دیۀ آن دو یکسان است یا احنف را بواسطه عقل و حلم دیه بیشتر است پس من به او
گفتم: دیه آن دو بی تفاوت و با هم برابر است. گفت: پس قیاس چیزي قابل استناد نیست و نباید آن را بکار برد.
و ابن شبرمه همین مفاد را بدین « و انّما سمّوا اهل الاهواء، اهل الاهواء لأنّهم یهوون فی النّار » : باز از او نقل شده که گفته است
از شعبی نقل کرده است. « انّما سمّیت الاهواء اهواء لأنّها تهوي بصاحبها إلی النّار » عبارت
271 از 452
از او این مفاد نقل شده است که: « دع الرّیاء و الریبۀ و أت ما لا یریبک » از سخنان شعبی است
زمانی دراز مردم در پناه دین زندگانی میکردند تا دین از میان رفت پس از آن در پرتو مروئت و مردانگی، تا آن هم از میان »
رفت. از آن پس به واسطۀ حیا و شرم، تا آن نیز رفت سپس بیم و امید زندگانی مردم را به راه میبرد و چنان پندارم که به زودي
زمانی برسد که کار از آن (بیم و امید) هم سختتر گردد.
ابو زید گفته است: شعبی را چیزي پرسیدم خشم کرد و سوگند یاد نمود که مرا حدیث نگوید پس رفتم و بر در خانهاش نشستم
گفت: اي ابو زید همانا سوگند من بر نیّت و قصد خودم واقع شده پس دل بمن دار و این سه چیز را از من بخاطر بسپار:
هیچ گاه به چیزي که مخلوق خدا است مگو: خدا چرا آن را آفریده و از آن، چه اراده داشته و هیچ گاه چیزي را که نمیدانی
مگوي: میدانم. و بپرهیز از این که قیاس را در دین بکار بري چه در این هنگام حرامی را حلال یا حلالی را حرام خواهی کرد و
لغزش خواهی داشت. اکنون برخیز و برو.
553
باز داود اودي از او نقل کرده که بوي، این مضمون را، گفته است: ترا به سه چیز حدیث میکنم که بسیار مهم است.
أَ رَأَیْتَ مَنِ » : چه خدا در قرآن گفته است « أ رأیت أ رأیت » هر گاه مسألهاي را بپرسی و پاسخ بشنوي در دنبال آن مگو » : پس گفت
«.. واهُ 􀀀 هَهُ هَ 􀀀 اتَّخَذَ إِل
(تا آخر آیه) و دیگر به تو حدیث میکنم که هر گاه از تو مسألهاي را بپرسند به قیاس مپرداز و حرامی را حلال و حلالیرا حرام
مساز و سه دیگر که بسیار شایان توجه است این که هر گاه چیزي را از تو میپرسند که آن را ندانی بگو: مرا بدان علم نیست و من
حجّاج در بارة مردي که خواهر و مادر و جدّي داشته از وي پرسیده پاسخ داده است: « ترا در نادانی شریکم
اللّ بن مسعود و علیّ و ابن عباس
􀀀
در این مسأله پنج تن از اصحاب پیغمبر را اختلاف است: عثمان بن عفان و زید بن ثابت و عبد ه »
اللّ تعالی عنهم.
􀀀
رضی ه
حجاج پرسیده است: ابن عباس را چه قول است؟ شعبی گفته است: او جدّ را به منزلۀ پدر قرار داده و مادر را یک سیم بخشیده و
خواهر را چیزي نداده است.
باز پرسیده است: امیر المؤمنین، یعنی عثمان، چه گفته است؟ پاسخ داده است ترکه را سه بخش کرده و به هر یک بخشی داده
است.
از عقیده و قول زید بن ثابت پرسیده، گفته است: او ترکه را نه قسمت کرده جدّ را چهار، و مادر را سه، و خواهر را دو سهم داده
است.
از عقیده و قول ابن مسعود سؤال کرده جواب داده است: او فریضه را بر شش سهم تقسیم کرده جدّ را دو سهم، و مادر را یک
سهم، و خواهر را سه سهم داده است.
در آخر پرسیده است: ابو تراب در این مسأله چه گفته است؟ شعبی گفته است:
او سهام را شش دانسته پس به خواهر سه سهم، و به مادر دو سهم، و به جدّ یک سهم داده است.
حجّاج گفته است: قاضی را بفرما تا به آن چه امیر المؤمنین عثمان عقیده داشته
554
«.. و رأي داده عمل کند و آن را بکار بندد
از گفتههاي شعبی است به عیسی بن حنّاط.
همانا این علم را (فقه) کسی که دو خصلت داشت طلب میکرد: عقل و عبادت. »
272 از 452
و اگر کسی عاقل بوده، و نه عابد و ناسک، به او گفته میشده است: این امري است که جز ناسکان و عابدان به آن نمیرسند پس
چرا تو آن را طلب میکنی؟ و اگر ناسک و عابد بوده، نه عاقل، بوي گفته میشده است: این کاري است که جز عاقلان آن را طلب
از آن بیمناکم که امروز آن را کسانی طلب میکنند که هیچ » : آنگاه شعبی گفته است «؟ نمیکنند پس تو چرا آن را طلب میکنی
ابو نعیم به اسناد از محمد بن جحاده از شعبی از علی (ع) آورده که پیغمبر (ص) « یک از دو خصلت را ندارند: نه عاقلند و نه ناسک
المسلم من سلم » :( اللّ عمر از پیغمبر (ص
􀀀
و هم از روایات او است از شعبی از عبد ه « انّک و شیعتک فی الجنّۀ » : به او گفته است
و باز از شعبی از جابر بن سمره که گفته است با پدرم بمسجد در « اللّ عنه
􀀀
المسلمون من لسانه و یده، و المهاجر من هاجر ما نهی ه
آنگاه آهنگ گفتار پیغمبر پایین آمد که « تکون من بعدي اثنا عشر خلیفۀ » : آمدم و پیغمبر (ص) خطبه میگفت شنیدم که گفت
نفهمیدم چه گفت: پدرم را پرسیدم که سخن پیغمبر چه بود؟ گفت: میگوید:
.« کلّهم من قریش »
شعبی از نعمان بن بشیر روایت کرده که پیغمبر (ص) میگفته است:
الحلال بیّن و الحرام بیّن و بینهما امور مشتبهات لا یعلمها کثیر من النّاس. فمن اتّقی الشبهات استبرء لدینه و عرضه و من یرتع فی »
اللّ محارمه، الا و انّ
􀀀
الشّبهات وقع فی الحرام، کالّذي یرعی حول الحمی فیوشک ان یرتع فیه، الا و انّ لکلّ ملک حمی و انّ حمی ه
« فی الجسد مضغۀ اذا صلحت صلح الجسد کلّه و اذا فسدت فسد الجسد کلّه الا و هی القلب
555
اللّ تعالی عنهم، علیّ بن ابی طالب، و
􀀀
اکابر صحابه و اعلام آنان، رضی ه » شعبی به گفتۀ خودش پانصد تن صحابی را ملاقات کرده و
اللّ بن
􀀀
سعد بن ابی وقّاص، و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، و ابن عباس، و ابن عمر، و اسامۀ بن زید، و عمرو بن عاص، و عبد ه
اللّ ، و نعمان بن بشیر، و براء بن عازب،
􀀀
اللّ بجلی، و جابر بن سمره، و عديّ بن حاتم، و جابر بن عبد ه
􀀀
عمرو بن عاص، و جریر بن عبد ه
و زید بن ارقم، و ابو سعید خدري، و انس بن مالک، و مغیرة بن شعبه و عدة بی شمار دیگري را ادراك کرده و از زنان: عائشه، و
امّ سلمه، و میمونه، امّهات مؤمنان، و امّ هانی، و اسماء بنت عمیس، و فاطمۀ بنت قیس را ادراك کرده است.
اللّ بن
􀀀
و از مسروق و علقمه و اسود و ابو سلمۀ بن عبد الرحمن و یحیی بن طلحه و عمر بن علیّ بن ابی طالب و سالم بن عبد ه »
اللّ بن مسعود و ابو بردة بن ابو موسی روایت کرده است. و گروهی از تابعان که از ایشان است ابو
􀀀
مسعود و ابو عبیدة بن عبد ه
اسحاق سبیعی، و ابو اسحاق شیبانی، و ابو حصین، و حکم بن عتیبه، و عطاء بن سائب، و محمد بن سوقه، و حصین، مغیره، و عاصم
«1» « احول و اعمش و جمعی دیگر از او روایت کردهاند
______________________________
از گفتۀ ابن « ابو سعید المفضل الاکمل بن محمد بن.. عامر بن شراحیل الشعبی » در ذیل ترجمۀ « طبقات فقهاء الیمن » 1) صاحب )
ان الشعبی من حمیر من جبل بالیمن نزله حسان بن عمرو الحمیري هو و ولده و دفن فیه » قتیبه (بتعبیر او- قتیبی-) چنین آورده است
فمن منهم بالکوفۀ قیل لهم: شعبیون و من کان بمصر و المغرب قیل لهم:
«.. الاشعوب. و من کان منهم بالیمن قیل له: ذو شعبین
556
طبقۀ سیم از فقیهان تابعی کوفه
اشاره
273 از 452
پس از طبقه یاد شده، که طبقۀ دوم از تابعان فقیه در کوفه بودهاند، به گفتۀ ابو اسحاق فقه و فتوي در کوفه به طبقۀ دیگري انتقال
یافته که از مشاهیر آنان پنج کس، بترتیب تقدّم سال وفات (بحسب قول به اقلّ)، در اینجا یاد میگردند:
5- ابن ابی لیلی 148 4- ابو شبرمه 144 3- حمّاد 120 2- ابن ابی ثابت 117 -1 ابن عیینه 115
557
-1 ابن عیینه -
حکم بن عیینه مولی کنده.
به گفتۀ ابو اسحاق، حکم بن عیینه به سال یک صد و پانزده ( 115 ) وفات یافته است.
از اوزاعی نقل شده، که هنگامی که با یحیی بن ابی کثیر در منی بودهاند و از وي پرسیده که آیا حکم را دیده یا نه؟ و او پاسخ داده
که او را دیده است، پس چنین گفته است:
میان دو کوه مکه از حکم بن عیینه کسی فقیهتر نیست). و این سخن را یحیی در زمانی گفته که عطاء ) « ما بین لابتیها احد افقه منه »
بن ابی رباح و اصحابش در آنجا میبودهاند.
حکم با ابراهیم همزاد بوده یعنی هر دو در یک شب بدنیا آمدهاند لیکن حکم از ابراهیم فقه آموخته و علم فرا گرفته است.
است، و در این اوراق آورده شده، « طبقات الفقهاء » در اینجا لازم است یاد آور باشم که ضبط نام پدر حکم چنانکه در نسخه چاپی
با عین مهمله و بعد از آن دو یاء (آخر حروف هجاء) و بعد از دو یاء نونی است (مصغّر عین) لیکن در کتب رجال برخی فقط حکم
کسی را یاد « حکم بن عیینه » بن عتیبه (با عین و تاء سیم حروف هجاء- و یاء- آخر آنها- و باء دوم حروف-) را آوردهاند و بعنوان
همین کار را کرده و این مضمون را گفته است: «( اصحاب علی بن حسین (ع » نکردهاند چنانکه شیخ طوسی در
اللّ ، در سال یک صد و چهارده ( 114 ) و به قولی یک صد و
􀀀
حکم بن عتیبه، ابو محمد کندي کوفی، و گفته شده است ابو عبد ه
.« پانزده ( 115 ) در گذشته است
558
«( اصحاب صادق (ع » گفته است: حکم بن عتیبه ابو محمد کوفی کندي مولی شموس بن عمرو کندي و در «( در اصحاب باقر (ع » و
برخی دیگر دو حکم را بعنوان پسر عتیبه آورده و از پسر عیینه « گفته است: حکم بن عتیبه ابو محمد کوفی کندي مولی، زیديّ بتريّ
ابن حجر عسقلانی چنین است: « لسان المیزان » یادي نکردهاند چنانکه در کتاب
حکم بن عتیبه نحّ اس از مردم کوفه است ابن ابی حاتم او را نام برده لیکن ترجمه نکرده و محلّ آن را سفید گذاشته است. ابن »
جوزي گفته است: ابو حاتم که او را مجهول دانسته از این باب است که او قاضی کوفه بوده نه راوي حدیث.
«.. بخاري این حکم بن عتیبه را با حکم بن عتیبه، امام و پیشواي مشهور، یکی دانسته و این یکی از اشتباهات بخاري است »
عنوان و همان عبارات رجال شیخ طوسی آورده « ابن عتیبه » برده نشده و بس « ابن عیینه » در کتاب جامع الرواة اردبیلی هم نامی از
شده بعلاوه به ابوابی که روایاتی از وي در آنها است، نیز اشاره رفته است.
هر دو را عنوان کرده و در ترجمۀ ابن عتیبه پس از ضبط کلمه (بضم عین مهمله و تاء مثناة فوقانی مفتوح و یاء « تنقیح » ممقانی در
مثنّاة تحتانی ساکن و باء موحّده مفتوح) و نقل عبارات رجال شیخ طوسی روایاتی، به اسناد کشّی از زراره از حضرت صادق (ع) و
«1» از ابو بصیر از حضرت باقر (ع) که بر مذمّت از ابن عتیبه دلالت دارد
______________________________
274 از 452
« صل المغرب دون المزدلفۀ » : 1) زراره به حضرت صادق (ع) گفته است: حکم بن عتیبه از پدرت روایت میکند که گفته است )
.« حکم بر پدرم دروغ بسته، پدرم چنین چیزي نگفته است » حضرت صادق با یاد کردن سه بار سوگند این مضمون را گفته است
ابو بصیر گفته: حکم « نه » : ابو بصیر از حضرت باقر (ع) پرسیده است: آیا شهادت ولد زنا جائز است یا نه؟ حضرت پاسخ داده است
بن عتیبه میگوید: جائز است حضرت گفته است:
پس حکم هر جا که میخواهد برود، یمین « وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ » خدایا گناهان او را میامرز خدا به حکم یاد آوري کرده »
« باشد یا شمال، که علم را جز در میان اهل بیتی که جبرئیل در آنجا نازل شده نخواهد یافت
559
آورده است و در ترجمۀ ابن عیینه پس از ضبط کلمه (بضم عین مهمله و دو مثنّاة تحتانی که نخستین آن دو، مفتوح و دومین آنها
ساکن و بعد از آن نونی مفتوح) چنین افاده کرده است:
ذلِکَ􀀀 قوله تعالی: إِنَّ فِی » : از او نقل کرده که گفته است « کشف الغمّه » در بارة این مرد به چیزي بر نخوردم جز آن چه صاحب »
.« اللّ محمّد بن علیّ الباقر منهم
􀀀
اتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ. کان و ه 􀀀 لَآی
« وحید این شخص را برادر سفیان عیینه احتمال داده و هم احتمال داده است که او همان حکم بن عتیبه باشد و دو کس نباشد
صاحب قاموس الرجال یکی بودن را مقطوع دانسته و چنین گفته است:
« العین » او من « العتب » اقول: کونه الحکم بن عتیبۀ المتقدّم مقطوع: بمعنی انّه رجل واحد الّا انّه لا یعلم الاصل فی اسم ابیه هل هو من »
« و امّا کونه اخا سفیان فلا وجه له لأنّه کنديّ و سفیان هلالیّ
-2 ابن ابی ثابت -
ابو یحیی حبیب بن ابی ثابت.
ابن حجر در سال یک صد و نوزده ( 119 ) وفات « التّقریب » حبیب به گفتۀ ابو اسحاق در سال یک صد و هفده ( 117 ) و به منقول از
یافته است.
560
ابو اسحاق از ابو بکر بن عیاش این سخن را آورده است:
شیخ طوسی. در رجال خود، در اصحاب « ثلاثۀ لیس لهم رابع: حبیب بن ابی ثابت و حکم بن عیینه (هکذا) و حمّاد بن ابی سلیمان »
علیّ علیه السّلام از حبیب باین عبارت اکتفا کرده است:
و در اصحاب علیّ بن حسین (ع) چنین آورده است: « حبیب بن ابی ثابت »
و در اصحاب حضرت باقر « حبیب بن ابی ثابت ابو یحیی الاسدي الکوفی تابعیّ و کان فقیه الکوفۀ، اعور مات سنۀ تسع عشرة و مائۀ »
(ع) گفته است:
و در اصحاب حضرت صادق (ع) هم همین جمله را تکرار کرده است. در تعلیقه بر « حبیب بن ابی ثابت الاسديّ الکوفی، تابعیّ »
رجال شیخ آنجا که حبیب در اصحاب علیّ بن حسین (ع) آورده شده چنین افاده گردیده است:
این مضمون را گفته است: « تقریب التّهذیب » ابن حجر عسقلانی در کتاب »
حبیب بن ابی ثابت، قیس، و به گفتۀ برخی هند بن دینار اسدي، مولی بنی اسد، ابو یحیی کوفی دانشمندي ثقه و جلیل و از طبقه »
صاحب قاموس الرجال از امالی شیخ مفید و « سیم بوده است ارسال و تدلیس در حدیث میداشته و به سال 119 وفات یافته است
275 از 452
امالی شیخ طوسی آورده که ایشان از محمّد بن نوفل این مضمون را روایت کردهاند:
ابو حنیفه بر ما وارد شد و سخن از علی (ع) به میان آمد و میان ما گفتگو به همرسید پس ابو حنیفه گفت: همانا من اصحاب خود »
را گفتهام: حدیث غدیر خمرا اذعان مکنید و گر نه با شما به خصومت برمیخیزند هیثم بن حبیب صیرفی که آنجا بود رنگ
رخسارهاش بر افروخته شد و به ابو حنیفه گفت:
561
چرا بدان اقرار و اذعان نکنند مگر تو آن را صحیح نمیدانی؟ گفت: چرا صحیح میدانم و خودم هم روایت دارم. گفت: پس چرا
مردم را « رحبه » به آن اعتراف و اقرار نیارند و حال این که حبیب بن ابی ثابت از ابو طفیل از زید بن ارقم روایت کرده که علیّ در
؟«. من کنت مولاه. الخبر » : سوگند داد که هر کس از پیغمبر شنیده که گفت
-3 حمّاد -
.« رض » ابو اسماعیل حمّاد بن ابی سلیمان مولی ابراهیم بن ابی موسی الاشعري »
این عنوانی است که ابو اسحاق براي حمّاد بن ابی سلیمان آورده و پس از آن گفته است:
نزد ابراهیم فقه آموخته و در سال یک صد و نوزده ( 119 ) و به قولی دیگر در سال یک صد و بیست ( 120 ) در گذشته است.
عبد الملک بن ایاس گفته است: از ابراهیم نخعی پرسیدهاند: بعد از تو به کی باید مراجعه کنیم؟ او حمّاد را معرّفی و معیّن کرده
است.
و در « حمّاد بن ابی سلیمان الاشعري، مولی ابی موسی کوفی » چنین آورده «( اصحاب حضرت باقر (ع » در « رجال » شیخ طوسی در
حمّاد » عنوان کرده و بعد از او « حمّاد بن ابی سلیمان الاشعري مولی ابی موسی تابعیّ کوفیّ » ع) نخست ) « اصحاب حضرت صادق »
اصحاب حضرت » و براي هیچ یک از این دو، کنیۀ (ابو اسماعیل) نیاورده چنانکه در آنجا هم که در « بن ابی سلیمان استاذ ابی حنیفۀ
562
مولی ابراهیم بن ابی » گفته نه « مولی ابو موسی » را آورده « مولی » ع) نام برده باز کنیه برایش نیاورده و در هر موردي که ) « باقر
پس از دو جهت با عنوانی که ابو اسحاق آورده تفاوت دارد (کنیه و مولی). « موسی
سید محمد صادق آل بحر العلوم که رجال شیخ را تصحیح کرده و تعلیقات بر آن نوشته در ذیل عنوان حمّاد در اصحاب باقر (ع) از
این مضمون را گفته است: « تهذیب التّهذیب » و در « تقریب التّهذیب » ابن حجر نقل کرده که در
حمّاد بن ابی سلیمان، مسلم، اشعري مولی ایشان، ابو اسماعیل کوفی، فقیه، و صدوق است در سال یک صد و بیست ( 120 ) یا پیش »
و باز از همو نقل کرده که این مضمون را گفته است: « از آن وفات یافته است
اللّ بن بریده و
􀀀
حمّاد از انس و زید بن وهب و سعید بن مسیّب و سعید بن جبیر و عکرمه و ابو وائل و ابراهیم نخعی و حسن و عبد ه »
شعبی.. روایت کرده است و پسرش اسماعیل و عاصم احول و شعبه و ثوري و ابو حنیفه و حکم بن عتیبه و اعمش و جمعی دیگر از
«. او روایت میکنند و اینان از اقران و یاران او بودهاند
( ابو بکر بن ابی شیبه مرگ حمّاد را به سال یک صد و بیست ( 120 ) و دیگران به سال یک صد و نوزده ( 119 » و گفته است: که
و از ابن سعد نقل کرده که گفته است: « دانستهاند
بوده است. حدیث زیاد میداشته و هر گاه « مرجئه » حمّاد در حدیث، ضعیف است و در آخر عمر او را اختلاطی به همرسیده و از »
راي خود را میگفته درست بوده و چون راي دیگران را، غیر از ابراهیم، خطاء میبوده. شعبه گفته است با زبید بودم که بر حمّاد
276 از 452
گذشتیم زبید گفت از این دوري کن چه، تغییر یافته. و مالک انس گفته است: به اعتقاد ما، مردم (از لحاظ علم و دین) همان اهل
و در « عراق بودهاند و بس تا این که انسانی در آنجا پیدا شد به نام حمّاد که بر این دین اعتراض کرد و راي خود را بکار بست
اصحاب حضرت صادق (ع) آورده » تعلیقهاي که در ذیل عنوان حمّاد، در
563
برخی از ارباب معاجم احتمال دادهاند که این حمّاد (استاد ابو حنیفه) همان حمّاد بن ابی سلیمان اشعري » : چنین افاده کرده است
این مضمون را آورده « مختصر ذهبی » ممقانی هم این دو حمّاد را عنوان و قول شیخ را نقل کرده آنگاه از « باشد پس دو نفر نباشند
است:
حمّاد بن ابی سلیمان، مسلم، مولی ابراهیم بن ابی موسی اشعري کوفی فقیه ابو اسماعیل، از انس و از ابن مسیّب و از ابراهیم روایت »
آنگاه ممقانی به گفتۀ « میکند و پسرش اسماعیل و هم ابو حنیفه از او روایت میکنند.. به سال یک صد و بیست در گذشته است
ذهبی استناد کرده که حمّاد استاد ابو حنیفه همان حمّاد اشعري است و دو نفر نیستند.
-4 ابن شبرمه -
اللّ بن شبرمه.
􀀀
ابو شبرمه عبد ه
ابن شبرمه در سال نود و دو ( 92 ) متولد شده و در سال یک صد و چهل و چهار ( 144 ) در گذشته است.
از حمّاد زید نقل شده که میگفته است: »
ابن شبرمه خود هم این مضمون را میگفته است. » « ما رأیت کوفیّا افقه من ابن شبرمۀ »
موافق باشم از مخالفت با هیچ کس پروا ندارم و مخالفت ایشان را به چیزي «1» هر گاه من در یک مسأله با حارث عکلی »
« نمیگیرم
______________________________
اللباب) ) « بضم العین و سکون الکاف و کسر اللام » (1)
564
ابن شبرمه را بعنوان فوق، عنوان کرده و همۀ آن چه در بارة او آورده همین است که آوردیم. ،« طبقات » ابو اسحاق در
یاد کرده و چنین گفته است: «( اصحاب علیّ بن حسین (ع » ممقانی از شیخ طوسی آورده که در رجال خود یک بار ابن شبرمه را در
اللّ بن شبرمۀ الضّبیّ الکوفیّ کنیته ابو شبرمۀ و کان قاضیا لأبی جعفر علی سواد الکوفۀ و کان شاعرا مات سنۀ اربع و اربعین و
􀀀
عبد ه »
یادش کرده است بدین عبارت: « فقیه » شمرده و بعنوان «( اصحاب صادق (ع » و باري دیگر او را در « مائۀ
از لحاظ حرکات شین ،« شبرمه » باز ممقانی پس از این که اختلافات را در ضبط کلمۀ « اللّ بن شبرمۀ الکوفیّ البجلیّ، الفقیه
􀀀
عبد ه »
نقل « سیّد حکماء، میر داماد » و برخی دیگر بضمّ شین گفته و از «1» معجمه و راء مهمله نقل کرده که برخی بفتح شین و ضمّ راء
و از برخی از علماء رجال « آن چه ما از شیخ خود شنیدیم و به خطّ کسانی معتمد از اصحاب دیدیم فتح شین است » : شده است که
اللّ بن شبرمه بضمّ معجمه و سکون موحّده و ضمّ راء و
􀀀
ابو شبرمۀ عبد ه » : عامّه آورده که باختلاف مسمّی تغییر میکند چه گفته است
و پس از این که آن چه را شیخ در رجال گفته آورده و اضافه کرده است « سفیان بن شبرمۀ بفتح معجمه و فتح راء و سکون موحّده
این مضمون را « بشمار نیاورده باین سبب است که آن حضرت به عراق نیامده است « اصحاب باقر ع » شیخ، ابن شبرمه را در » که
گفته است:
277 از 452
علماء را در بارة حال ابن شبرمه دو قول است: یکی مدح و اعتماد بر حدیث او. و دوم این که ضعیف است و اعتماد را شایسته »
آنگاه از قول ابن داود و سیّد محقّق داماد قول اوّل را استظهار کرده و از قول علّامۀ حلّی، و بعضی دیگر، قول دوم را و خود « نیست
بعد از خدشه و در دلائل قول اول،
______________________________
1) باء کلمه را همه به اتفاق ساکن دانستهاند. )
565
البدع و » دانسته و به دلایلی استناد و بروایت زیر استشهاد کرده که آن را از باب « حقّ متین » قول دوم را ترجیح داده و آن را
المقايیس کتاب کافی که از حضرت صادق (ع) روایت شده آورده است:
اللّ و خطّ علیّ بیده. انّ الجامعۀ لم یدع لأحد کلاما، فیها علم الحلال و الحرام، انّ
􀀀
ضلّ علم بن شبرمۀ عند الجامعۀ املاء رسول ه »
« اللّ لا یصاب بالقیاس
􀀀
اصحاب القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحقّ الّا بعدا. انّ دین ه
-5 ابن ابی لیلی -
قاضی کوفه. «1» محمّد بن عبد الرحمن معروف به ابن ابی لیلی
ابو اسحاق بعد از عنوان بالا و بعد از این که ولادت ابن ابی لیلی را به سال هفتاد و چهار ( 74 ) و وفاتش را به سال یک صد و چهل
و هشت ( 148 ) به سن هفتاد و دو سال گفته این مضمون را آورده است:
ابن ابی لیلی نزد شعبی و حکم بن عیینه فقه آموخته و سفیان بن سعید ثوري و حسن بن صالح از او فقه گرفتهاند. سفیان ثوري »
گفته است: فقیهان ما، ابن ابی لیلی و ابن شبرمهاند. خود ابن ابی لیلی چنین گفته است: بر عطاء در آمدم او از من چیزهایی
« میپرسید یکی از حاضران بر عطاء این پرسش را انکار و نکوهش کرد. عطاء گفت: او از من اعلم است
______________________________
1) چنانکه از این پس گفتۀ ابن ندیم آورده خواهد شد ابو لیلی که نامش یسار بوده کنیۀ جد محمد بن عبد الرحمن بوده نه کنیۀ )
پدرش.
566
ابن ندیم این مضمون را آورده است:
ابو لیلی جدّ محمّد بن عبد الرحمن نامش یسار و از اولاد احیحۀ بن جلاح بوده و برخی وي را مدخول النّسب میدانسته و ابن »
شبرمه به همین مطلب ناظر بوده که گفته است:
و کیف ترجّی لفصل القضاء و لم تصب الحکم فی نفسکا
فتزعم انّک لابن الجلاح و هیهات دعواك من اصلکا
آنگاه ابن ندیم چنین افاده کرده است:
ابن ابی لیلی در دولت بنی امیّه و بنی عبّاس، تصدّي قضاء میداشته و پیش از ابو حنیفه به قیاس و رأي فتوي میداده و در سال یک »
« کتاب الفرائض » صد و چهل و هشت ( 148 ) هنگامی که از جانب ابو جعفر قاضی بوده در گذشته است. و از جمله تألیفات او است
ممقانی، پس از این که از شیخ طوسی آورده که در رجال خود ابن ابی لیلی را در اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و وفات او را
در همان سال وفات آن حضرت ( 148 ) دانسته، خودش در پیرامن اقوالی که در مدح و قدح وي گفته شده سخن رانده و از علّامه و
278 از 452
ابن داود و میر داماد و ملّا صالح، ممدوح بودن او را نقل کرده و روایاتی از کافی و تهذیب آورده که به مستفاد از آنها ابن ابی لیلی
در برابر گفتههاي ائمۀ شیعه خضوع میداشته و حتی از رأي و فتوائی اگر مخالف آنها میداشته بر میگشته است و بهر حال خود
ممقانی در پایان سخنان خویش، ضعف بلکه ذمّ او را ترجیح داده و مذمومش دانسته است.
همو از کافی و تهذیب گفتۀ عمر بن اذینه را باین مضمون آورده است:
من خود شاهد بودم در بارة مردي که غلّۀ خانه خود را براي یکی از خویشان »
567
خویش قرار داده و آن را به وقتی، موقّت و محدود نساخته و آن مرد مرده است و میان وارثان و قرابت او در آن موضوع، کار به
نزاع کشیده پس ابن ابی لیلی گفت:
راي من اینست که غلّه (عائدات) خانه به قرابت او میرسد و چنانکه مرد متوفّی خود خواسته و مقرر داشته باید به قرابت وي داده »
شود.
محمّد بن مسلم که در آنجا حاضر بود گفت: »
لیکن علی بن ابی طالب بردّ حبیس و انفاذ مواریث فرموده است. »
ابن ابی لیلی گفت: »
آیا این مطلب در کتابی نزد تو هست؟ محمّد گفت: آري. گفت: آن را نزد من بفرست یا خودت بیاور تا ببینم. »
محمّد بن مسلم گفت: بدین شرط که جز به همین حدیث به مطلبی دیگر از مطالب کتاب نظر نکنی. شرط را پذیرفت. پس محمّد، »
حدیث را که از حضرت باقر بود در کتاب بوي نشان داد. ابن ابی لیلی چون حدیث را در کتاب بدید از حکم خویش برگشت و
در ذیل ترجمۀ اویس قرنی یمنی آورده است: «1» این را هم صاحب کتاب اخبار البلاد « بموجب حدیث فتوي داد
و حدّث عبد الرحمن ابن ابی لیلی: انّه نادي یوم صفّین رجل من اهل الشّام: »
أ فیکم اویس القرنی؟ »
اللّ علیه و سلّم یقول:
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
قلنا: نعم. قال: انّی سمعت رسول ه »
اللّ
􀀀
و عطف دابّته و دخل مع اصحاب علیّ فنادي مناد فی القوم: اویس! فوجد فی قتلی علیّ کرّم ه » « اویس القرنی خیر التّابعین بإحسان »
شیخ طوسی حکایتی آورده شده که چون مربوط « مسائل الخلاف » در کتاب « وجهه
______________________________
1) محمود بن زکریاي قزوینی )
568
به طرز اجتهاد و افتاء و متعلق است به ابن شبرمه و ابن ابی لیلی مناسب است در اینجا آورده شود.
مسألۀ چهلم از کتاب بیوع را شیخ بدین مضمون آورده است:
کسی که چیزي بشرطی بفروشد هم بیع و هم شرط هر دو صحیح است، اگر با کتاب و سنّت منافی نباشد. ابن شبرمه هم این عقیده »
باطل. و ابو حنیفه و شافعی هم بیع و هم ،« شرط » صحیح است و « بیع » و راي را دارد لیکن ابن ابی لیلی را عقیده و فتوي اینست که
شرط، هر دو، را باطل دانستهاند. و در این مسأله حکایتی است که محمد بن سلیمان ذهلی آن را چنین آورده است:
عبد الوارث بن سعید ما را حدیث کرد و گفت: به مکه در آمدم پس سه کس از فقیهان کوفه را در آنجا دیدم: ابو حنیفه و ابن ابی »
لیلی و ابن شبرمه، پس نزد ابو حنیفه رفتم و گفتم: چه میگویی در این مسأله که کسی بیعی کند و شرطی در آن بیاورد؟
ابو حنیفه پاسخ داد: بیع و شرط هر دو فاسد است.
279 از 452
پس به نزد ابن ابی لیلی رفتم و گفتم: چه میگویی در بارة مردي که بیعی کرده و شرطی در آن آورده است؟ پاسخ داد: بیع، جائز »
و شرط آن باطل است.
پس به نزد ابن شبرمه رفتم و مسأله را از او پرسیدم. گفت: بیع و شرط آن هر دو صحیح و جائز است. »
مخالفت دارند. گفت: من نمیدانم ایشان « شرط » و « بیع » آنگاه به نزد ابو حنیفه برگشتم و گفتم: دو صاحب و یارت با تو در مسأله »
چه گفته و چه راي دارند لیکن مرا عمرو بن شعیب از پدرش از نیایش حدیث کرد که پیغمبر (ص) از بیع و شرط نهی کرده است.
مخالفند. گفت: من نمیدانم ایشان چه « شرط » و « بیع » پس برگشتم به نزد ابن ابی لیلی و گفتم: دو یار و صاحبت ترا در مسأله »
عقیده دارند و چه فتوي دادهاند لیکن هشام بن عروه از پدرش از عائشه مرا حدیث کرد که عائشه گفت:
چون بریره کنیزك خود را خریدم مالکان او بر من شرط کردند که اگر او را آزاد کنم
569
پس بیع را اجازه فرمود و شرط را فاسد خواند. « الولاء لمن اعتق » : وي آنان را باشد پس پیغمبر (ص) آمد و گفت « ولاء »
پس به نزد ابن شبرمه باز گشتم و بوي هم مخالفت دو یار و صاحبش را گفتم: »
اللّ مرا حدیث کرد که
􀀀
گفت: من آن چه را ایشان راي داشته و گفتهاند آگاه نیستم لیکن مسعر بن محارب بن زیاد از جابر بن عبد ه
گفته است: پیغمبر (ص) در مکه شتري را از من خرید چون ثمن را نقد کرد و بمن پرداخت من بر او شرط کردم که مرا تا مدینه
«.. سوار آن شتر کند پس پیغمبر (ص) هم بیع و هم شرط را اجازه فرمود
در پایان ترجمۀ این پنج کس از مشاهیر طبقۀ سیم از فقیهان تابعی کوفه یاد آور میگردد چند کس هم از این طبقه (طبقه سیم)
و قعقاع و جز اینان که همۀ ایشان از شاگردان «2» و ابو هاشم مغیرة مقسم ضبّی «1» بشمار رفتهاند از قبیل حارث بن ابو یزید عکلی
و یاران شعبی بوده و از او استفاده کرده و علم فرا گرفتهاند.
______________________________
1) ابن اثیر پس از نقل گفتۀ سمعانی که عکل (بضم عین و سکون کاف) بطنی است از تمیم و صحیح ندانستن این گفته چنین )
« عکل اسم زنی است از حمیر که او را بنت ذي اللحیه میگفتهاند.. و به آن زن منسوب است عکلی » : آورده است
که « ضب » که دیهی است نزدیک تهامه کنار دریا از راه شام. یا منسوب است به « ضبۀ » 2) بفتح ضاد و تشدید باء، منسوب است به )
گروهی بسیار را که « لباب » که حی و قبیلهایست از عرب منسوب به ضبۀ بن اد. در « ضبۀ » کوهی است در مکه. یا منسوب است به
باین نسبت شهرت یافتهاند از راه نسبت به ضبۀ بن اد بن طابخۀ بن الیاس بن مضر دانسته است.
570
طبقۀ چهارم از فقیهان تابعی کوفه
اشاره
چون افراد طبقۀ سیم از فقیهان کوفه کم یا بیش و دیر یا زود در گذشته و از میان رفتهاند نوبه به طبقۀ چهارم رسیده و زمام فقه و
افتاء بدست ایشان افتاده است.
از مشاهیر این طبقه اشخاص زیر باید نام برده و یاد کرده آیند:
اللّ 177 گفتگو در
􀀀
4- شریک بن عبد ه ( 3- سفیان ثوري 161 (یا 162 2- حسن بن صالح 149 -1 ابو حنیفه امام مذهب حنفی 150
280 از 452
بارة ابو حنیفه به محلی دیگر که بحث از چهار مذهب و ائمۀ آنها را متکفّل است موکول میگردد پس در این موضع از ترجمۀ وي
چشم پوشیده و ترجمۀ آن سه فقیه دیگر بترتیب تقدم سال وفات (بحسب قول به اقل) آورده میشود.
571
-1 حسن بن صالح -
اللّ حسن بن صالح بن حیّ بن مسلم بن حیّان همدانی.
􀀀
ابو عبد ه
حسن بن صالح در سال صدم ( 100 ) هجري متولد شده و در سال یک صد و شصت و هفت ( 167 ) و به قولی یک صد و شصت و »
ابو اسحاق پس از این عنوان و بیان، گفته است: « هشت ( 168 ) در گذشته است
احمد بن حنبل در حق حسن بن صالح چنین تعبیر کرده است: »
از او «2» و یحیی بن آدم «1» حمید بن عبد الرحمن بن حمید رواسی » « صحیح الرّوایۀ، متفقّه، صائن لنفسه فی الحدیث و الورع »
ابن ندیم در ترجمۀ حسن بن صالح چنین افاده کرده است: « حدیث روایت کردهاند
( از کبّار شیعۀ زیدیّه و از عظماء علماء ایشان و فقیهی متکلّم بوده به سال صد متولد و در سال یک صد و شصت و هشت ( 168 »
چون ) « بحال اختفاء در گذشته است
______________________________
و فیه بعد عنوان .« حمید بن عبد الرحمن بن العامري الرواسی، عده ابن الاثیر من الصحابۀ و لم اعرف حاله » : 1) فی تنقیح المقال )
المعروف علی الالسن و المستعمل، الآن علما هو حمید مکبرا و لکن صرح فی الایضاح و رجال ابن داود و.. « باب حمید »
.« بانه بضم الحاء المهملۀ و فتح المیم و سکون الیاء المثناة من تحت و الدال المهملۀ مصغرا و ظنی انه اتی مکبرا و مصغرا جمیعا
( یحیی بن آدم، کنیهاش ابو زکریا و مولاي آل عقبۀ بن ابی معیط است در سال دویست و سه ( 203 » : 2) ابن ندیم چنین افاده کرده )
.« وفات یافته و از تألیفات اوست کتاب الفرائض، کتابی است کبیر، و کتاب الخراج و کتاب الزوال
572
زیدي بوده و عیسی بن زید بن علیّ بن حسین را در خانۀ خود از ترس مهدي خلیفۀ عباسی که میخواسته است او را بکشد مخفی
از تألیفات و کتب او است: » ( داشته بوده
-1 کتاب التّوحید. »
-2 کتاب امامۀ ولد علیّ من فاطمۀ. »
«. -3 کتاب الجامع فی الفقه »
باز ابن ندیم افاده کرده است:
و سفیان ثوري و بزرگان «1» بیشتر از علماء محدّثین زیدي مذهب میباشند و هم چنین قومی از فقیهان محدّث مانند سفیان عیینه »
اصحاب حضرت باقر (ع) بدین عبارت: » در رجال شیخ، حسن بن صالح باري در شمار « محدّثین
______________________________
1) خطیب ترجمۀ او را به تفصیل آورده و سال ولادت وي را سال یک صد و هفت ( 107 ) دانسته و چنین گفته است: )
هشتاد و اندي از تابعان را ادراك کرده و از ابن شهاب زهري و عمرو بن دینار و گروهی بسیار، سماع داشته و اعمش و ثوري و »
اللّ مبارك و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و یحیی بن معین.. و جمعی از امثال اینان از وي روایت کردهاند. هفتاد
􀀀
عبد ه
281 از 452
.« بار حج کرده و به گفتۀ واقدي در سال یک صد و نود و هشت ( 198 ) وفات یافته و در حجون دفن شده است
که فضیل بن عیاض بدانجا منسوب است، قضیهاي آورده بدین خلاصه و ،« مدینۀ ابیورد » ذیل « اخبار البلاد و آثار العباد » قزوینی در
ترجمه:
سفیان بن عیینه حدیث کرده که هارون رشید هنگامی که در حج بود شبی به زیارت فضیل رفت. چون بر او در آمدیم فضیل از »
من پرسید کدام یک از اینان امیر المؤمنین است؟ من هارون را، به اشاره، بوي نمودم پس به هارون گفت: تو کار خلق را بوجه
احسن به عهده گرفتهاي کاري سخت بزرگ عهدهدار شدهاي. رشید گریه کرد و فرمود: هزار دینار به او بدهند نپذیرفت. هارون
گفت: اگر بر خود حلال نمیدانی به مدیونی ببخش و یا گرسنهاي را سیر کن و برهنهاي را به پوشان باز هم نپذیرفت. چون رشید
رفت من به فضیل گفتم: خطا کردي بهتر آن بود که میپذیرفتی و در راه خیر مصرف میکردي. فضیل ریش مرا گرفت و گفت:
.« ابا محمد أنت فقیه البلد و تغلط مثل هذا الغلط؟ لو طابت لأولئک لطابت لی »
573
اصحاب » آمده و باري دیگر در عداد « الحسن بن صالح الهمدانی الثوريّ الکوفیّ صاحب المقالۀ، زیديّ. الیه تنسب الصّالحیّۀ منهم »
بدین عبارت: «( حضرت صادق (ع
از وي یاد شده است. « اللّ ، الثّوري الهمدانی، اسند عنه
􀀀
الحسن بن صالح بن حیّ، ابو عبد ه »
«1» تألیف فاضل مقداد، آورده که وي به زیدي ،« التنقیح الرائع » ممقانی از کتاب
______________________________
1) زیدیه کسانی هستند که زید بن علی بن حسین (ع) را امام میدانند. ایشان چند فرقهاند و بیشتر آنان بر این عقیدهاند که: هر )
کس از اولاد فاطمه (س) دختر پیغمبر (ص) عالم و صاحب رأي و صالح باشد و به سیف، قیام کند امام است.
مردي ورع، عابد، فقیه، سخی، شجاع، آمر بمعروف و ناهی از منکر، و طالب ثارات حسین » ،« ارشاد » زید، که بتعبیر منقول از
در زمان هشام بن عبد الملک در کوفه قیام کرده و کوفیان از آغاز، نخست دور او را گرفته و با او بیعت کردهاند لیکن ،« میبوده
از آن زمان و به آن جهت به قولی، و یا از این جهت که زید، پیروان « رافضه » هنگام جنگ او را واگذاشته و گریختهاند پس عنوان
و شیعیان خود را از طعن بر صحابه منع کرده، به گفتۀ بعضی دیگر، اصطلاح شده است چنانکه طریحی این مضمون را گفته است:
و روافض فرقهاي است از شیعه که رفض و ترك کردند زید بن علی را هنگامی که ایشان را از طعن بر صحابه منع کرد و دانستند »
بهر جهت یوسف بن عمر، که از جانب هشام در کوفه عامل بود با زید جنگ کرد زید با این که «.. که او از شیخین تبري نمیجوید
سپاهیان و اطرافیانش او را واگذاشتند سخت جنگ میکرد و باین ابیات تمثل میداشت:
اذل الحیاة و عز الممات؟ و کلا اراه طعاما وبیلا
فان کان لا بد من واحد فیسري إلی الموت سیرا جمیلا
در میان جنگ تیري بر پیشانی وي آمده و چون تیر را کشیدهاند همان دم در گذشته است. زید را نهانی دفن کردهاند لیکن یوسف
آگاه شده و جنازه را بیرون آورده! و سر را جدا کرده و براي هشام به شام فرستاده و به دستور هشام پیکر زید را برهنه!! بدار
آویختهاند.
بدن زید پنجاه ماه (چهار سال و دو ماه) بر دار بوده! تا این که یحیی بن زید در خراسان خروج کرده پس هشام دستور داده بدن را
هشت فرقه از زیدیه را نام برده که ششم آنها را « مروج الذهب » پایین آورده و سوزانده و خاکستر آن را به باد دادهاند! مسعودي در
است ظاهرا به حسن بن صالح « کثیر النوي » نام برده است (کثیر ابتر که همان « ابتریه » به مناسبت رئیس ایشان (کثیر الابتر) بعنوان
گفته میشده است) روایتی از کشی، به اسناد از سدیر، بدین خلاصه، آورده شده که:
282 از 452
سدیر گفته است: با گروهی که کثیر النوي (حسن بن صالح) از ایشان بود بر حضرت باقر (ع) در آمدیم برادر آن حضرت، زید، »
قال: نعم. « نحن نتولی علیا و حسنا و حسینا و نتبرأ من اعدائهم » : آنجا بود پس آن گروه به حضرت باقر (ع) گفتند
أ تبرءون من فاطمۀ بترتم أمرنا » : سدیر گفته است: پس زید در ایشان نگریست و گفت « قالوا: نتولی ابا بکر و عمر و نتبرأ من اعدائهم
« بتریه » و ازین رو «؟؟؟ اللّ
􀀀
بترتم أمرنا بترکم ه » : نامیده شدند. و بروایتی دیگر گفته است « بتریه » پس آن گروه به نام « اللّ
􀀀
بترکم ه
خوانده شدهاند.
574
بودن حسن بن صالح و انتساب فرقۀ صالحیّۀ از زیدیّه به او تصریح کرده و بنقل برخی از تواریخ چنین آورده است که:
حسن و برادرش علی همزاد و توام بوده و این دو برادر با مادر خود بر این، »
575
قرار داشتهاند که شبها را براي زنده داشتن به عبادت و قرائت قرآن میان خویش به سه قسمت نگه دارند: یک سیم شبرا علی بیدار
بماند و یک سیّم قرآن را بخواند و ثلث دوم را مادر بیدار باشد و ثلث دوم قرآن را تلاوت کند و ثلث آخر را حسن بیدار باشد و به
قرائت ثلث آخر قرآن بپردازد و شبرا به صبح و قرآن را به پایان برساند و ختم نماید حال بر این منوال بود تا مادر وفات یافته است
پس دو برادر، علی و حسن، شبرا براي احیاء و اشتغال به عبادت و تلاوت میان خود بدو نیم تقسیم کردهاند و کار بر این قرار
برگذار میشده تا علی هم درگذشته و حسن تنها مانده است پس حسن تمام شبرا بیدار و به قرائت قرآن و عبادت پروردگار مشغول
و از « حسن بن صالح زیديّ، بتريّ، متروك العمل بما یختصّ بروایته » : آورده که « باب میاه » و از کتاب تهذیب شیخ « میبوده است
.« انّه ثقۀ فقیه عابد رمی بالتشیّع » : ابن حجر نقل کرده که گفته است « تقریب »
( و در تاریخ وفات حسن بن صالح چهار قول را آورده است: سال یک صد و پنجاه و چهار ( 154 ) و یک صد و شصت و سه ( 163
.( و یک صد و شصت و هفت ( 167 ) و یک صد و چهل و نه ( 149
576
-2 سفیان ثوري -
سفیان ثوري به گفتۀ ابن خلّکان در سال نود و پنج ( 95 ) در زمان خلافت سلیمان «1» اللّ سفیان بن سعید بن مسروق ثوري
􀀀
ابو عبد ه
بن عبد الملک و به گفتۀ ابو اسحاق در سال نود و شش ( 96 ) و بقول ابن ندیم در سال نود و هفت ( 97 ) متولد شده و در سال یک
صد و شصت و یک ( 161 ) و به قولی یک صد و شصت و دو ( 162 ) در بصره، بحال تواري و استتار، از بیم خلیفۀ عباسی (مهدي)
وفات یافته است.
ابن خلّکان در بارة او چنین افاده کرده است:
سفیان، در علم حدیث و دیگر علوم، پیشوا و امام و، به اجماع همه، مردي دین دار و پارسا و زاهد و ثقه بوده و او یکی از ائمۀ »
مجتهدانست. بقول برخی، شیخ ابو القاسم جنید، زاهد مشهور، در فقه بر مذهب ثوري بوده و از او پیروي میکرده است.. ثوري
و دیگر کسانی که در طبقۀ آنان بودهاند گرفته است. و اوزاعی و ابن جریج و محمد «3» و ابو اسحاق سبیعی «2» حدیث را از اعمش
«. بن اسحاق و مالک و کسانی دیگر که در این طبقه بودهاند حدیث از او شنیده و علم فرا گرفتهاند
______________________________
1) سفیان از اولاد ثور بن عبد مناة بن اد بن طابخۀ بن الیاس بن مضر بوده و به همین مناسبت بدین نسبت شهرت یافته در بنی ثور )
283 از 452
کسانی برجسته زیاد بودهاند.
ابن ندیم چنین گفته است:
است) کمتر و پایینتر « زهاد ثمانیه » میگفتهاند: در بنی ثور سی مرد بودهاند که هیچ کدام از ربیع بن خیثم (زاهد مشهور که یکی از »
« نبودهاند و همۀ ایشان در کوفه ساکن بودهاند و هیچ یک از ایشان در بصره نبودهاند
2) سلیمان بن مهران محدثی امامی و از ثقات شمرده شده است. )
اللّ از اعاظم فقهاء عامه است.
􀀀
3) عمرو بن عبد ه )
577
این مضمون نقل شده است: « مروج الذّهب » از کتاب
قعقاع بن حکیم گفته است: نزد مهدي، خلیفۀ عباسی، بودم که سفیان بر او در آمد و بغیر عنوان خلافت بر وي سلام کرد. مهدي با »
گشاده رویی به او گفت:
تو از اینجا به آن جا از ما میگریزي و گمان میکنی اگر ما را در بارة تو نظري بد باشد بر تو دست نمییابیم و قدرت گرفتن ترا
نداریم! هم اکنون چه میگویی؟ آیا نمیترسی به اراده و میل خود بر تو حکم برانیم؟
ربیع که » ! سفیان گفت: اگر تو در بارة من حکم میکنی پادشاهی توانا که حقرا از باطل جدا میسازد در بارة تو حکم خواهد کرد »
براي مراقبت و حراست و انجام دادن دستورات و فرمانهاي خلیفه معمولا بالاي سر مهدي بپا ایستاده و بر شمشیر تکیه داده میبود
گفت: یا امیر المؤمنین آیا شایسته است که این نادان بدین گستاخی با تو روبرو شود و گفتگو کند؟ مرا دستوري ده تا او را گردن
زنم. مهدي گفت: خاموش باش! آیا ثوري و امثال وي جز این را میخواهند که ما آنان را بکشیم پس به سعادت آنان شقاوت خود
را فراهم سازیم.
آنگاه فرمود که فرمان قضاء کوفه را براي ثوري صادر کنند و در آن فرمان به صراحت بنویسند که هیچ کس را بر حکم ثوري »
حق اعتراضی نیست.
مهدي فرمان را بوي داد ثوري آن را گرفت و بیرون رفت و چون به دجله رسید آن را در دجله افکند و گریخت و از این شهر به »
ابو اسحاق در بارة سفیان ثوري چنین آورده است: « آن شهر متواري و فراري بود
سلیمان بن عیینه گفته است: من از سفیان ثوري کسی را به حلال و حرام، اعلم ندیدهام. »
احمد بن حنبل گفته است: اوزاعی و سفیان بر مالک در آمدند پس از این که از نزد وي خارج شدند مالک گفت: یکی از این دو »
را علم از آن دیگر افزونست لیکن امامت را صالح نیست و آن دیگر براي امامت صالح و شایسته است. و منظور او از اعلم آن دو،
سفیان ثوري بوده است.
578
اللّ مبارك گفته است: بر روي زمین کسی را از سفیان عالمتر نمیشناسم.
􀀀
عبد ه »
از یحیی بن سعید پرسیده شده که رأي مالک ترا پسندیدهتر است یا رأي سفیان؟ یحیی گفته است: بیگمان، راي سفیان. پس از »
آن چنین گفته است:
و گفته شده است که: عمر در زمان خود رأس مردم بوده بعد از او ابن عباس و بعد » «! سفیان در هر چیز از مالک بالاتر و برتر است
«.. از او شعبی و پس از او سفیان ثوري پس اینان هر یک در زمان خود رأس بودهاند
از جمله کتب و تألیفاتی که ابن ندیم براي ثوري نام برده است.
-1 کتاب الجامع الکبیر (به روش کتب حدیث تألیف شده) 2- کتاب الجامع الصغیر.
284 از 452
-3 کتاب الفرائض.
ابن ندیم این کتابها و رواة آنها را نام برده و چنین گفته است:
سفیان ثوري به عمار بن سیف وصیّت کرده که کتب او را نابود سازد او هم بحسب وصیّت سفیان آنها را محو کرده و سوزانده »
«. است
ممقانی در بارة سفیان به تفصیل سخن رانده از آن جمله چند حدیث از کافی و غیر آن آورده که دو حدیث از آنها، که شاید از
جنبۀ فقهی هم قابل توجه و استفاده باشد، در اینجا نقل میگردد:
-1 کلینی به اسناد خود از مسعدة بن صدقه روایت کرده که سفیان ثوري بر حضرت صادق (ع) وارد شده در حالی که آن حضرت
جامهیی بسیار سپید و تمیز بر تن داشته است پس سفیان گفته است:
حضرت پاسخ داده است: « انّ هذا اللّباس لیس من لباسک »
.« اسمع منّی و ع ما اقول لک فإنّه خیر لک عاجلا و آجلا، ان أنت متّ علی السّنّۀ و الحقّ و لم تمت علی بدعۀ »
579
اللّ (ص) کان فی زمان مقفر جدب فامّا اذا احفلت الدّنیا فأحقّ أهلها بها أبرارها لا فجّارها، و مؤمنوها لا منافقوها،
􀀀
اخبرك انّ رسول ه »
اللّ إنّنی لمع ما تري ما اتی علیّ، مذ عقلت، صباح و لا مساء و للّه فی مالی حقّ أمرنی
􀀀
و مسلموها لا کفّارها. فما أنکرت یا ثوري؟ فو ه
اي سفیان گوش فراده و آن چه به تو میگویم حفظ کن چه در این جهان و هم در آن نشأه، اگر بر ) « ان اضع موضعه الّا وضعته
سنّت و حق بمیري نه بر باطل و بدعت خیر تو در آنست.
به تو خبر میدهم که پیغمبر (ص) در زمانی تنگ و سخت میبود لیکن هر گاه خیرات دنیا فراوان شود پس سزاوارتر از همه کس »
بدنیا و خیرات آن، اشخاص نیکوکارند نه اشخاص بدکار و مؤمنانند نه منافقان و مسلمانانند نه کافران، پس اي ثوري چه چیز را تو
انکار میکنی؟! (به خدا سوگند من با همین وضعی که میبینی از هنگامی که دانسته و دریافتهام بام و شامی بر من نگذشته است که
خدا را در مال من حقّی باشد و بمن فرموده باشد که آن را در جایش بنهم و به مستحقش بدهم مگر این که چنان کردهام که
فرموده است و به جایی نهادهام که دستور بوده است) 2- کشّی، بنقل از کتاب ابو محمد جبرئیل بن احمد فاریابی بخط خود او،
اللّ آورده که او این مضمون را گفته است:
􀀀
مسندا، از میمون بن عبد ه
اللّ (امام صادق) بودم که گروهی از مردم امصار براي پرسیدن حدیث بر او وارد شدند امام از من پرسید کسی از
􀀀
من نزد ابو عبد ه »
اینان را میشناسی؟ گفتم: نه. گفت:
پس چگونه بر من درآمدند؟ گفتم: گروهی هستند جویاي حدیث از هر راه باشد و مهم نمیشمارند که حدیث را از چه شخصی
فرا گیرند.
امام از یک تن از آنان پرسید: آیا از دیگري هم حدیث شنیدهاید؟ گفت: »
آري. امام گفت: پس برخی از احادیث را که شنیده و میدانی بر من حدیث کن.
گفت: من بدینجا آمدهام که از تو حدیث بشنوم و نیامدهام ترا حدیث کنم.
امام به دیگري از آن گروه گفت: او را چه مانع است از این که مرا به آن چه از حدیث »
580
شنیده حدیثی گوید؟ آنگاه گفت: به آن چه شنیده و میدانی حدیث کن آیا آن کس که به تو حدیث گفته آن را نزد تو امانت
قرار داده که تو آن را به هیچ کس بازگو نکنی؟ گفت:
نه. امام گفت: پس لختی از آن چه آموخته و اقتباس کردهاي بما بازگو شاید ما هم اگر خدا بخواهد به تو اقتداء کنیم.
285 از 452
آنگاه « النّبیذ کلّه حلال الّا الخمر » : آن مرد گفت: سفیان ثوري مرا از جعفر بن محمد (امام صادق) حدیث کرد که او گفته است »
ساکت شد.
امام گفت: باز هم بگو. گفت: سفیان از کسی که او را حدیث کرده از محمد بن علی (امام باقر) مرا حدیث کرد که او گفته است: »
من لا یمسح علی خفیّه فهو صاحب بدعۀ. و من لم یشرب النّبیذ فهو مبتدع و من لم یأکل الجریث و طعام اهل الذمّۀ و ذبائحهم فهو »
ضالّ امّا النّبیذ فقد شربه عمر، نبیذ زبیب فرشحه بالماء، و امّا المسح علی الخفّین فقد مسح عمر علی الخفّین ثلاثا فی السّ فر و یوما و
ابَ􀀀 امُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِت 􀀀 اتُ وَ طَع 􀀀 الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّب » : اللّ تعالی یقول
􀀀
لیلۀ فی الحضر و امّا الذبائح فقد اکلها علیّ و قال: کلوها فانّ ه
پس آن مرد ساکت شد. .« امُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ 􀀀 حِلٌّ لَکُمْ وَ طَع
امام بوي گفت: باز هم بما بگو. گفت: من ترا از آن چه شنیده بودم حدیث کردم. امام گفت: آیا آن چه حدیث شنیده و میدانی »
همین است؟ گفت: نه. گفت:
پس باز هم بر آن چه گفتی بیفزا.
گفت: عمرو بن عبید از حسن (حسن بصري) ما را چنین حدیث کرد که چیزهایی است که مردم آنها را تصدیق کرده و گرفتهاند »
در صورتی که در کتاب خدا براي آنها اصلی نیست از آن جمله است [اعتقاد به] عذاب قبر و میزان و حوض و شفاعت و نیّت خیر
و شرّ که کسی که آنها را بکار نبندد و انجام ندهد پاداش بیابد و حال این که پاداش بر عمل است ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ.
اللّ گفته است: من از این سخنان به خنده افتادم امام اشاره کرد که آرام باشم تا باز بشنویم آن مرد سر برداشت و
􀀀
میمون بن عبد ه »
مرا گفت: چرا خنده کردي آیا از
581
حقّ یا از باطل؟ گفتم: خداي ترا به صلاح آورد آیا گریه کنم؟ همانا خندهام از روي شگفتی است که تو این همه احادیث از حفظ
باز امام گفت: بر آن چه گفتی بیفزا. » کرده و فرا گرفتهاي! آن مرد ساکت شد
گفت: سفیان ثوري از محمد بن منکدر حدیث آورده که او گفته است: »
علی را در کوفه بر منبر دیدم که میگفت: اگر مردي را نزدم بیاورند که مرا بر ابو بکر و عمر فضیلت دهد او را حدّ میزنم، حدّ
مفتري.
حبّ ابی بکر و عمر ایمان و بغضهما » : امام گفت: باز هم بگو. گفت: سفیان از جعفر (امام صادق) حدیث کرد که او گفته است »
امام گفت: باز هم بیفزا. » « کفر
گفت: یونس بن عبید از حسن (بصري) ما را حدیث کرد که علی در بیعت ابی بکر کندي کرد عتیق (ابو بکر) بوي گفت: چه »
موجب این کندي و عقب افتادگی بیعت تو است یا علی؟ به خدا سوگند عزیمت دارم گردنت را بزنم. علی گفت: لا تثریب یا
اللّ (سرزنش و نکوهش نیست). ابی بکر گفت: لا تثریب.
􀀀
خلیفه رسول ه
امام گفت: باز هم حدیث بیاور. گفت: سفیان ثوري از حسن ما را خبر داد که ابو بکر، خالد ولید را بفرمود چون نماز صبح را »
سلام دهد گردن علی را بزند.
آنگاه ابو بکر نماز خود را آهسته و بی صدا سلام داد و گفت: یا خالد، لا تفعل ما أمرتک.
امام گفت: باز هم بگو. »
اللّ ، مرا از جعفر بن محمد (صادق) چنین حدیث کرد که علی را در ینبع درختان خرما بود که در سایۀ آنها
􀀀
گفت: نعیم بن عبد ه
میآرمید و از ثمرة آنها میخورد و نه به جنگ جمل رفت و نه به جنگ نهروان. همین حدیث را سفیان هم از حسن از جعفر بن
محمد بمن گفت.
286 از 452
امام گفت: باز ما را حدیث کن.. »
582
اللّ ، راوي این قضیه گفته است:
􀀀
و همین طور چند حدیث دیگر از سفیان و غیر او به اسناد از امام آورد به طوري که میمون بن عبد ه
مرا از شنیدن این اکاذیب حوصله بسر آمد و چنان بود که گویی از پوست بیرون میآیم و عرق بر من نشست و میخواستم بپا »
خیزم و گوینده را زیر پا بیفکنم لیکن اشارة امام را به یاد آوردم و خود را نگه داشتم پس امام بوي گفت:
از کدام شهري؟ گفت: از بصره. امام پرسید: »
آیا جعفر بن محمد را که نام میبري و این احادیث را از او روایت میکنی میشناسی پاسخ داد: نه. امام گفت: »
آیا هر گز خودت از وي چیزي استماع کردهاي؟ گفت: نه. »
امام گفت: »
پس این احادیث را تو حقّ و صدق میدانی؟ گفت: آري. پرسید: اینها را از چه زمانی شنیدهاي؟ گفت: زمان آن به یادم نیست جز »
این که اهل شهر ما از دیر زمان این احادیث را میدانند و میگویند و در آنها تردید و شکّی ندارند.
امام گفت: »
آیا مردي را که از او حدیث میکنی اگر ببینی و او به تو بگوید: این احادیث که بمن نسبت میدهی دروغ است و من آنها را »
نمیشناسم و آنها را نگفتهام تو این سخن را از وي میپذیري؟ گفت: نه.
امام گفت: چرا؟ گفت: زیرا کسانی بر قول او شهادت دادهاند که اگر بر بنده بودن کسی شهادت دهند شهادت ایشان مورد قبول، »
و نافذ است.
پس امام گفت: »
اللّ الرحمن الرحیم. حدّثنی ابی عن جدّي.
􀀀
بنویس: بسم ه »
اللّ (ص) قال:
􀀀
آن مرد سخن را قطع کرد و گفت: نام تو چیست؟ امام گفت: به نام من چه کار داري؟ بنویس: انّ رسول ه
خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام ثمّ اسکنها الهواء فما تعارف »
583
اللّ یوم القیامۀ اعمی یهودیّا، و ان ادرك
􀀀
منها ائتلف هاهنا و ما تناکر منها ثمّۀ اختلف هاهنا. و من کذب علینا اهل البیت حشره ه
آنگاه امام غلام خود را فرمود آب برایم بگذار و مرا اشاره فرمود که بمانم و آن » « الدّجّال آمن به و ان لم یدرك آمن به فی قبره
گروه که حدیث را از امام شنیدند و نوشتند باز گشتند. پس امام در حالی که چهرهاش گرفته بود بیرون آمد و گفت:
آیا دیدي و شنیدي که چه حدیث میکنند؟ »
گفتم اینان چه هستند و حدیث ایشان چیست؟ »
امام گفت: شگفت انگیزتر از همه دروغ گفتن ایشان و نسبت دادن آنان است بمن چیزي را که من نگفتهام و هیچ کس از من »
نشنیده است و بالاتر از این گفتۀ ایشانست که اگر من آنها را انکار کنم از من نمیپذیرند!! این مردم را چه افتاده است؟ خداي
«.. ایشان را مهلت ندهد و جزاي آنان را بتأخیر نیفکند
که نام چند کس از « ثور » که بفتح ثاء مثلّثه و سکون و او و کسر راء مضاف به یاي نسبت ضبط شده نسبت است به « ثوري » کلمۀ
مردان قبائل متعدد بوده از آن جمله است ثور همدان و او ثور بن مالک بن.. است و باین ثور منسوب است حسن بن صالح فقیه
با طاء مهمله ساکنه و حاء مهمله مفتوحه) و آن نام کوهی است معروف در مکه و در آن ) « ثور اطحل » ثوري و از آن جمله است
کوه است غاري که پیغمبر هنگام رفتن از مکه در آن پنهان شده و به مناسبت این که اطحل بن عبد مناة بن ادّ..
287 از 452
در آن سکنی گزیده ثور اطحل نامیده شده و، به قولی، نام آن کوه، اطحل و ثور که پسري دیگر از عبد مناة بوده بدان اضافه شده و
باین ثور منسوب است. ربیع بن خیثم و گروه خویشان و پسر او. و از آن جمله است ثور تمیم که سمعانی این سفیان بن سعید را
بدان منسوب دانسته و از آن جمله است..
که کدام ثور است سخنانی آوردهاند که نقل آنها در اینجا بیهوده است آن چه در اینجا باید « ثور » دیگران هم در نسبت سفیان به
گفته شود اینست که:
584
سفیان، از لحاظ تصدّي مقام افتاء برأي و از لحاظ نقل حدیث و أسناد آن حتّی از حضرت صادق (ع) (شیخ در رجال طیّ ذکر
اصحاب صادق (ع) گفته است:
اللّ الثوري، اسند عنه) و از لحاظ شهرت او به زهد و صلاح در زمان خود، مورد اتفاق شیعه و
􀀀
سفیان بن سعید بن مسروق، ابو عبد ه »
سنّی است جز این که در کتب رجال شیعه مورد مذمّت و نکوهش قرار گرفته و کاذب و مدلّس خوانده شده لیکن در کتب اهل
تسنّن از وي بتبجیل و تجلیل یاد شده و نسبت به او تعظیم و تکریم بعمل آمده است.
در همین جا به جا است گفته شود: این اختلاف نظر نسبت به غالب فقیهان تابعی پدید آمده و اقوال در بارة ایشان متغایر بلکه
متضادّ صدور یافته و براي آن علل و عوامل بسیار بنظر میرسد که تبیین و تحلیل آنها را موردي دیگر شاید مناسب افتد و بحثی
مف ّ ص لتر طرح گردد لیکن دور نیست که یکی از آن علل، اوضاع و احوال عصر بوده که تقیّه را ایجاب میکرده و موجب اختلاف
گویی آن رجال علمی، براي حفظ جان خود، با دیگران میشده است گاهی هم تع ّ ص بهاي نابجاي مذهبی، از دو طرف موجب
اغماض از حقیقت و ابراز ناحق و باطل میگردیده است.
در فنّ دوم از مقالۀ پنجم که در بارة اخبار متکلّمان شیعۀ امامیه و زیدیّه است و در آغاز فنّ وجه تسمیۀ ،« الفهرست » ابن ندیم در
این مضمون را گفته است: « الزّیدیّۀ » شیعه را باین عنوان یاد کرده، در زیر عنوان
زیدیّه کسانی هستند که زید بن علی علیه السّلام را (زید بن علیّ بن حسین بن علیّ بن ابی طالب) امام میدانسته و بعد از شهادت »
وي هر کس را که از اولاد فاطمه و جامع شروط امامت باشد به امام بودن او قائل شدهاند و بیشتر محدّثان مانند سفیان بن عیینه و
و در ترجمۀ حسن بن صالح بن حیّ چنین افاده « مانند سفیان ثوري و صالح بن حیّ، و فرزندانش، و غیر اینان، بر این مذهب هستند
کرده است:
حسن بن صالح به سال یک صد ( 100 ) ولادت یافته و در سال یک صد و شصت و هشت ( 168 ) در حالی که متخفّی و پنهان »
میزیسته در گذشته و او از بزرگان شیعۀ
585
کتاب » زیدي و از عظماء و علماء ایشان است. حسن فقیهی متکلم بوده و از تألیفات او است کتاب امامت فرزندان علی از فاطمه و
در فقه. حسن را دو برادر بوده است: علیّ بن صالح و صالح بن صالح که هر دو بر مذهب برادر خود، حسن بودهاند. علیّ « الجامع
هم از متکلّمان است.
و بیشتر از علماء محدّث، زیدي مذهب هستند و هم چنین گروهی از فقیهان محدّث مانند سفیان بن عیینه و مانند سفیان ثوري و »
ابو نعیم در بارة سفیان ثوري به تفصیل سخن رانده و ترجمۀ او را در دو جزء (آخر جلد ششم و « جلّۀ محدّثان، این مذهب را دارند
اوّل جلد هفتم) استیفاء کرده و او را بعنوان:
اللّ سفیان الثّوري (رض) کانت له النّکت الرّائقۀ، و النّتف الفائقۀ، مسلّم له فی الإمامۀ و مثبت
􀀀
و منهم الإمام المرضیّ الدّريّ ابو عبد ه »
یاد کرده است. « به الرّعایۀ، العلم حلیفه و الزّهد ألیفه
288 از 452
این مضمون را آورده است: «1» و به اسناد از محمد بن عبید طنافسی
سفیان را به یاد نمیآورم جز این که فتوي میداده. هفتاد سال است که به یاد میآورم زن و مرد را که بر ما میگذشتند و نشان »
جاي سفیان را از ما میپرسیدند و رهنمایی به او را از ما میخواستند تا از او چیزي بپرسند و استفتاء کنند و فتوي بگیرند و او به
باز به اسناد از مبارك بن سعید آورده که گفته است: « ایشان فتوي میگفت
عاصم بن ابی النّجود را دیدم به نزد سفیان میرفت و از او استفتاء میکرد و بوي »
______________________________
الطنافسی بفتح الطاء المهملۀ و النون و کسر الفاء و فی آخرها سین مهملۀ. » (1)
هذه النسبۀ إلی الطنفسۀ. و المنتسب إلیها ابو حفص عمر بن عبید بن ابی أمیۀ الطنافسی الحنفی من اهل الکوفۀ.. و مات سنۀ سبع و
اللّ محمد بن عبید الطنافسی الاحدب سمع هشام بن عروة و الاعمش.. روي عنه اخوه یعلی و احمد بن
􀀀
ثمانین و مائۀ، و اخوه ابو عبد ه
اللباب) ) « حنبل و ابن معین و ابن راهویه. قال الدار قطنی: یعلی و عمر و محمد و ادریس، اولاد عبید الطنافسی کلهم ثقات
586
« کان سفیان افقه النّاس » زائده میگفته است « میگفت: تو صغیر، به نزد ما آمدي و ما اکنون در بزرگی استفاده را به نزد تو میآییم
و به اسناد از فضیل بن عیاض آورده که گفته است:
این مردم را دل از دوستی ابو حنیفه آکنده شده و در این راه به افراط رفتهاند به طوري که کسی را از وي اعلم نمیدانند.. و حال »
ابو نعیم سخنانی از سفیان نقل کرده که از جمله است: « این که به خدا سوگند سفیان از او اعلم بود
-2 العالم طبیب الدّین و الدّرهم داء الدّین فاذا جذب الطّبیب « الأعمال السّیّئۀ داء و العلماء دواء فإذا فسد العلماء فمن یشفی الدّاء » -1
باز ابو نعیم به اسناد از یوسف بن اسباط آورده که گفته است: نزد سفیان بودم که خبر مرگ ابو «؟ الدّاء إلی نفسه فمن یداوي غیره
و به اسناد از محمد بن یوسف فریابی آورده که « الحمد للّه، کان ینقض عري الإسلام عروة عروة » : حنیفه را آوردند. سفیان گفت
گفته است:
سفیان را شنیدم که میگفت: هیچ گاه ابو حنیفه را از چیزي نپرسیدم لیکن او بسا که مرا میدید و از من چیز میپرسید.
از جمله احادیث که ابو نعیم به اسناد آورده (جلد هفتم- 88 ) و از لحاظ فقهی قابل توجه است احادیثی است مربوط به جمع
میان دو نماز ظهر و عصر و میان دو نماز مغرب و عشاء.
به اسناد از سفیان ثوري از محمد بن منکدر از جابر که گفته است:
انّ النّبی (ص) جمع بین الظّهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدینۀ- اراد الرّخصۀ علی أمّته-) و به اسناد از ثوري از ابو زبیر از سعید »
بن جبیر از ابن عباس آورده که گفته است:
587
پس به ابن عباس گفته شده: چرا پیغمبر (ص) جمع کرده؟ گفته « اللّ (ص) بین الظّهر و العصر فی غیر مطر و لا خوف
􀀀
جمع رسول ه »
.« اراد ان لا یحرج أمّته » : است
این حدیث را ثوري از گروهی از شیوخ خود مانند حبیب بن ابی ثابت و سلمۀ بن کهیل و حمّاد بن ابی سلیمان و.. روایت کرده
است.
و به اسناد از سفیان ثوري از عمرو بن دینار از ابو طفیل از معاذ بن جبل آورده که گفته است:
و باز به اسناد از سفیان ثوري از ابو زبیر از جابر که گفته است: « اللّ (ص) جمع بین الظّهر و العصر و المغرب و العشاء
􀀀
رأیت رسول ه »
و از حادیث متفرقۀ مسند از او « انّ النّبیّ (ص) جمع بین الظّهر و العصر بالمدینۀ من غیر سفر و لا خوف و بین المغرب و العشاء »
289 از 452
است:
به اسناد از سفیان ثوري از ابراهیم بن مهاجر از مجاهد از عبد الرحمن ابی لیلی از کعب بن عجزه که این مضمون را گفته است:
نزول یافت. مردي نزد پیغمبر آمد و گفت: « ا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً 􀀀 چون آیۀ ی
اللّ علیه و آله و سلّم گفت:
􀀀
اللّ هذا السّلام علیک قد عرفناه فکیف الصّلاة علیک؟ پس پیغمبر صلّی ه
􀀀
یا رسول ه
اللّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم انّک حمید، و بارك علی محمّد و علی آل محمّد کما بارکت
􀀀
قل: همّ »
.« صحیح متّفق علیه » : ابو نعیم گفته است « علی إبراهیم انّک حمید مجید
چنانکه گفته شد سفیان چندین سال براي نپذیرفتن شغل قضا از خلیفۀ عباسی و انتقاد از اعمال آنان و حتی گاهی گفتن این که
خلافت، حق غیر است، به خود آنان، از ترس از شهري به شهري میرفته و پنهان میبوده و در زمان خلافت مهدي، خلیفۀ عباسی،
مات » ( به حالت اختفاء در گذشته است. و به قولی (منقول در تاریخ بغداد
588
سفیان بالبصرة و دفن لیلا و لم نشهد الصلاة- یعنی علیه- و غدونا علی قبره و معنا جریر بن حازم و سلام بن مسکین فتقدم جریر
فصلّی بنا علی قبره فبکی فقال:
اذا بکیت علی میت لتکرمه فابک الغداة علی الثّوريّ سفیان
به قولی کتابهایی را که نوشته بود هنگام مرگ وصیّت کرده که دفن کنند.
ابو نعیم به اسناد از اصمعی آورده که گفته است:
سفیان ثوري وصیّت کرد که کتابهایش را دفن کنند و از چیزهایی که از برخی نوشته بود پشیمانی داشت که شهوت حدیث را
موجب آن میدانست.
.«1» : و باز به اسناد از ابو عبد الرّحمن حارثی آورده که این مضمون را گفته است
پس « فدفن منها کذا و کذا. قمطرة إلی صدري » سفیان بن سعید کتب خویش را دفن میکرد و من او را یاري و کمک میکردم
سفیان گفت: آن چه میخواهی بردار پس من مقداري از آنها را که او برایم « اللّ و فی الرکاز، الخمس
􀀀
یا ابا عبد ه » : بوي گفتم
حدیث کرده بود کنار گذاشتم و برداشتم.
خطیب هم ترجمۀ سفیان را مشتمل بر لختی از آن چه در اینجا یاد گردید آورده و بیست تن از بزرگانی را که سفیان از ایشان
شنیده و روایت کرده از قبیل اعمش و ایوب سختیانی و بیست و چهار تن از بزرگانی که ایشان از او شنیده و حدیث کردهاند مانند
اوزاعی و ابن جریج و مالک و فضیل بن عیاض و ابن مبارك و شعبۀ و اضراب اینان نام برده و گفته است:
کان إماما من ائمّۀ المسلمین و علما من اعلام الدّین مجمعا علی إمامته بحیث یستغنی عن تزکیته مع الإتقان، و الحفظ، و المعرفۀ، و »
الضّبط، و الورع،
______________________________
خاف سفیان شیئا » : اللّ - و هو ابن الاسود الحارثی- آورده که او گفته است
􀀀
اللّ بن عبد ه
􀀀
1) خطیب در ترجمۀ سفیان به اسناد از عبد ه )
اللّ ! و فی الرکاز، الخمس و هو
􀀀
فطرح کتبه فلما آمن ارسل إلی و إلی یزید بن توبۀ المرهبی فجعلنا نخرجها، فاقول: یا ابا عبد ه
یضحک فاخرجنا تسع قمطرات کل واحدة إلی هاهنا- و اشار إلی اسفل من ثدییه- فقلت له: اعرض لی کتابا تحدثنی به فعزل لی
« کتابا فحدثنی به
589
«.. و الزّهد و ورد بغداد غیر مرّة، فمنها حین اراد الخروج إلی خراسان
290 از 452
خطیب منقولاتی به اسناد آورده که بر آن چه از اتقان و حفظ و معرفت و ضبط و..
او گفته به خوبی اشعار دارد. از آن جمله سفیان عیینه گفته است:
من در بارة کسی که در نماز بخندد چیزي » « کان سفیان الثّوري کانّ العلم ممثّل بین عیینه یأخذ منه ما یرید و یدع ما لا یرید »
میگفتم که درست نمیدانستم چون سفیان را ملاقات کردم آن را از او پرسیدم گفت:
پس من این قول را اختیار کردم. « یعید الوضوء و یعید الصّلاة » : اوزاعی گفته است »
اشجعی گفته است: با سفیان بر هشام بن عروه در آمدیم، سفیان از او میپرسید و هشام او را حدیث میکرد چون فارغ شد سفیان
گفت: آن چه را گفتی به تو برگردانم؟
هشام پذیرفت پس همۀ آن چه از هشام شنیده بود باز گفت. آنگاه بیرون شد و اهل حدیث را اذن داد من هم با ایشان بودم چون
میگفتند: « احفظوا کما حفظ صاحبکم » : میپرسیدند و او پاسخ میداد میخواستند او املاء کند و ایشان بنویسند میگفت
لا نقدر نحفظ کما حفظ صاحبنا (ما را توان نیست که مانند او حفظ کنیم).
صالح بن احمد گفته است ابو اسحاق فریضهاي را (مسألهاي در باب میراث) بر شاگردان القاء کرد نتوانستند آن را حلّ کنند و
پاسخی درست بیاورند گفت اگر آن جوان ثوري (سفیان) میبود در ساعت آن را تفصیل میداد و بیان میکرد. در این میان سفیان
در آمد پس بوي گفت: تو در این باب چه میگویی؟ سفیان گفت: تو بما از علی حدیث کردي که چنین گفته و اعمش از ابن
مسعود حدیث کرد که او چنان گفته و فلان شخص در این مسأله حدیثی دیگر آورد.
اعمش گفت: دیدید چگونه در ساعت مسأله را بیان کرد و تفصیل داد. آیا مانند او نمیباشید؟
590
.««1» ما استودعت قلبی شیئا فخاننی قطّ » از خود سفیان است که
و از ابو علی آورده که این مضمون را گفته است: سفیان از شعبه حدیث بیشتر دارد و حفظش قویتر است: حدیث سفیان به سی »
هزار میرسد و حدیث شعبه نزدیک بده هزار است.
خطیب در تاریخ تولد و وفات سفیان اختلافاتی نقل کرده: ولادت را به سال نود و پنج ( 95 ) و نود و هفت ( 97 ) و از قول خود
سفیان، در سال یک صد و پنجاه و هشت ( 158 )، که در آن سال گفته است: مرا شصت و یک سال است، آورده و وفاتش را به
سال یک صد و شصت و دو ( 162 ) و یک صد و شصت و یک ( 161 ) نقل کرده و قول دوم را اصح دانسته است.
______________________________
1) صاحب روضات در ذیل ترجمۀ ابو محلم محمد بن هشام بن عوف تمیمی شیبانی سعدي لغوي که، بنقل او از ابن سکیت، از )
اهل فارس و متولد شدة در فارس بوده و به قبیلۀ بنی سعد نسبت داده شده قضایائی از قوت حافظهاش نقل کرده از جمله آورده که
ابو محلم گفته است: چون به مکه وارد شدم ابن عیینه را مصاحب و محضر او را ملازم گشتم. روزي مرا گفت:
اي جوان ترا میبینم خوب ملازم و مستمع هستی لیکن نمیبینم چیزي بنویسی و یاد داشت کنی. گفتم: من آن چه را میشنوم حفظ
میکنم. با تعجب گفت: تو چنینی؟
گفتم: آري پس دفتر یکی از شاگردان را گرفت و گفت: آن چه را من امروز گفتهام باز گو کن من بی آن که حرفی از آن جابجا
یا کم و زیاد شود بازگو کردم. مجلسی دیگر را آورد و گفت بازگو. باز گفتم. پس ابن عیینه به اسناد از زهري از عکرمه گفت: که
اراك صاحب » : آنگاه ابن عیینه دست به پهلوي من زد و گفت « یولد فی کل سبعین سنۀ من یحفظ کل شیء » ابن عباس میگفت
« السبعین
591
291 از 452
اللّ
􀀀
-3 شریک بن عبد ه -
اللّ بن ابی شریک نخعی.
􀀀
اللّ شریک بن عبد ه
􀀀
ابو عبد ه
شریک در سال نود و پنج در بخارا متولّد شده و در روز شنبه غرّه ذي القعده از سال یک صد و هفتاد و هفت در کوفه وفات یافته
است.
شریک در آغاز کار قاضی کوفه بوده و از آن پس در اهواز متصدّي شغل قضاء گشته است.
ابو اسحاق، پس از نوشتن قسمت بالا، از سفیان بن عیینه این مضمون را نقل کرده است:
ابن خلّکان در بارة شریک چنین گفته است: « اللّ
􀀀
ما ادرکت بالکوفۀ احضر جوابا من شریک بن عبد ه »
عالم، فقیه، فهیم، ذکیّ و فطن و عادل در حکم و کثیر الصّواب و حاضر جواب بوده. روزي در محضر وي از معاویۀ بن ابی سفیان »
سخن به میان آمده و به حلم و بردباري ستوده شده شریک این مضمون را گفته است:
«.. کسی که حقرا سبک و خوار داند و با علی کارزار کند حلیم نیست »
روزي شریک پیش از این که قاضی شده باشد، بر مهدي خلیفۀ عباسی وارد گردیده مهدي به او گفته است: »
ناگزیر باید یکی از سه کار را که میگویم به پذیري: یا قضا را متصدّي شوي یا به فرزندان من علم و حدیث بیاموزي یا یک بار با
من غذا بخوري. شریک ساعتی به اندیشه فرو رفت آنگاه، یک بار غذا خوردن با خلیفه را پذیرفت. مهدي او را نگهداشت و به
طبّاخ فرمود غذایی هر چه لذیذتر فراهم سازد چون شریک از آن غذا بخورد طبّاخ به خلیفه چنین گفت:
592
چنانکه طبّاخ به مهدي گفته بود شریک پس از آن، هم تحدیث و تعلیم «! اللّ یا امیر المؤمنین لا یفلح الشّیخ بعد هذه الأکلۀ ابدا
􀀀
و ه »
ممقانی در بارة شریک به تفصیل سخن رانده و در طیّ آن چنین افاده کرده است: « فرزندان خلیفه را پذیرفت و هم شغل قضا را
اللّ است و همو است که گفته
􀀀
نقل شد شریک بن عبد ه « کشف الغمّه » پوشیده نماند که شریک قاضی که امامی بودن او از کتاب »
است:
«.. ابو حنیفه و ابن ابی لیلی و ابن شبرمه بر ابو محمد اعمش، محدّث امامی، داخل میشده و از او استفاده میکردهاند
ممقانی اختلاف علماء شیعه و سنّی را در وثاقت و عدم وثاقت و امامی بودن و نبودن شریک به تفصیل آورده و در آخر چنین
تحقیق و افاده کرده است:
از آن چه گفتیم محقق شد که شریک قاضی معاصر با امام صادق، از اهل سنّت و او بوده که شهادت شیعه را نمیپذیرفته و او غیر »
«.. اللّ بن ابی شریک است که قاضی شیعی و امامی و شاگرد ابو محمد اعمش است
􀀀
از شریک پسر عبد ه
اللّ قاضی، که به گفتۀ ممقانی، بنقل از مقدسی در سال یک صد و پنجاه قضاء واسط را تولّی یافته و چند سال پس
􀀀
شریک بن عبد ه
از آن قضاء کوفه را متصدّي شده در کار قضاء سخت عدالت را رعایت میداشته و بیپروا بحقّ حکم میداده و چون این موضوع،
موضوع قضاء در اسلام، خود موضوعی است که در ادوار فقه باید مورد توجّه و بحث واقع گردد مناسب است در اینجا چند قضیه از
اللّ آورده شود.
􀀀
موارد قضاء شریک بن عبد ه
خطیب بغداد در ترجمۀ این شریک آورده است که:
اللّ بن مصعب حکمی کرد که بر خلاف
􀀀
اللّ قضاء کوفه را میداشت بر وکیل (باصطلاح این عصر پیشکار) عبد ه
􀀀
شریک بن عبد ه »
اللّ ملاقاتی رخ داد.
􀀀
میل ابن مصعب بود. در بغداد میان شریک و عبد ه
292 از 452
اللّ ، شریک را گفت:
􀀀
عبد ه
593
در حق وکیل من بنا حق حکم دادي.
اللّ امیر و حاکم بوده).
􀀀
شریک گفت: تو کیستی؟ (عبد ه
اللّ گفت: من همانم که تو را ناشناخته نیست.
􀀀
عبد ه
شریک گفت: لیکن من سخت ترا نمیشناسم.
اللّ گفت: من پسر مصعب هستم.
􀀀
عبد ه
شریک گفت: نه مهمّ است و نه طیّب.
اللّ گفت: چگونه چنین نگویی و حال این که تو شیخین را دشمن میداري؟
􀀀
عبد ه
شریک گفت: شیخان که باشند؟ پاسخ داد: ابو بکر و عمر.
شریک گفت: به خدا سوگند من پدر تو را که از ایشان پایینتر است دشمن ندارم تا چه رسد به ایشان! باز خطیب به اسناد از عمر بن
هیاج چنین آورده که گفته است:
من از اصحاب شریک بودم بامداد روزي به منزل او رفتم پوستینی به دوش داشت و کسانی روي آن و پیراهن در تن نداشت گفتم: »
امروز مجلس قضا را بتأخیر انداختهاي. گفت: دیروز پیراهن خود را شستهام و هنوز خشک نشده انتظار دارم خشک شود. بنشین
بحث را طرح کرد و به مذاکره پرداختیم و از من «؟ هر گاه بنده بی اذن موالی خود تزویج کند » پس نشستم در بارة این مسأله که
میپرسید در این باب چه میدانی؟ و چه میگویی؟
آن اوقات خیزران، مردي نصرانی را بر کارگاههاي نسّاجی کوفه ناظر و مراقب قرار داده بود و به موسی بن عیسی که امیر و عامل
کوفه میبود نوشته بود که از فرمان آن مرد نصرانی سر نپیچد و آن چه او دستور دهد به انجام رساند پس آن نصرانی در کوفه
مطاع و فرمانروا بود.
در آن روز که ما با شریک در منزلش به مذاکره مشغول بودیم آن نصرانی با گروهی از اعوان و یاران خود از کوچهها میگذشت
میگفت « وا غوثاه » و جبّۀ خزي به تن داشت و طیلسانی بر سر و بر اسبی سوار بود و مردي را دست بسته جلو میراند و آن مرد
594
و خدا و قاضی را به کمک میخواند و آثار تازیانه بر پشت او نمایان بود.
پس بر شریک در آمد و کنار او نشست و گفت: به خدا و به تو پناه آوردم. من مردي هستم که پارچه میبافم و مزد امثال من در
یک ماه صد است و این نصرانی چهار ماه است مرا گرفته و به بافتن پارچه وادار ساخته و بس قوت خود مرا بمن میدهد و زن و
فرزندانم بیخرجی مانده و بیچاره شدهاند امروز من از او گریختم او بمن رسید و مرا گرفت و چنانکه میبینی مرا آزار داد و پشتم
را با تازیانه بدین گونه ساخت.
اللّ ، خداي ترا به صلاح داراد، این مرد از
􀀀
شریک، پیشکار را گفت: بپا خیز و کنار مدّعی بنشین. پیشکار گفت: یا ابا عبد ه
خدمتکاران سیّده است بفرما او را به زندان برند. شریک گفت: واي بر تو بپا خیز و چنانکه گفتم کنار خصم خود بنشین. ناگزیر
برخاست و کنار او نشست.
آنگاه شریک گفت: این آثار در پشت این مرد چیست؟ و چه کسی چنین کرده است؟
پیشکار گفت: من با دست خود چند تازیانه بر او زدهام و او بیش از این را سزاوار است بفرما تا او را به زندان برند.
شریک برخاست و کسا را از دوش بیفکند و به خانه اندر شد پس بیرون آمد و تازیانه در دست داشت پس گریبان پیشکار را
293 از 452
گرفت و به مرد کارگر گفت: تو آزادي به خانه و نزد زن و فرزندت برو آنگاه پیشکار را با تازیانه زدن گرفت و میگفت بعد از
این هیچ مسلمانی زده نخواهد شد.
اعوان وي یاران پیشکار خواستند او را از دست قاضی و ضرب تازیانه نجات دهند قاضی بانگ بر آورد که از جوانان قبیله هر کس
اینجا هست اعوان و یاران را بگیرند و به زندان ببرند. اعوان چون چنین دیدند گریختند و پیشکار را با قاضی و تازیانه تنها گذاشتند.
پیشکار چون چنین دید چشمهاي خود را میفشرد و گریه میکرد و میگفت به زودي خواهی دانست! قاضی چون از تازیانه زدن
به پرداخت آن را کنار انداخت و رو بمن (عمر بن هیاج)
595
چه میگویی؟ « بندهاي که بیاذن موالی خود تزویج کند » کرد و گفت: یا ابا حفص در باب
و مذاکره را از سر گرفت چنانکه گویی هیچ کاري پیش نیامده و هیچ امري رخ نداده است.
پیشکار برخاست و بسوي اسب خویش رفت که سوار شود اسب سرکشی میکرد کسی هم از اعوان نبود که رکاب او را بگیرد
ناگزیر اسب را میزد که رام شود شریک میگفت: مدارا کن زیرا این است، خدا را از تو فرمانبردارتر است. آن مرد رفت و قاضی
باز به سخن پیش برگشت.
من با شگفتی گفتم: این بحث را نگهدار زیرا به خدا سوگند که تو امروز کاري کردي که عاقبتی سخت ناخوش آیند خواهد
داشت. گفت: خدا را عزیز بدان تا ترا عزّت دهد. برگرد به گفتگو و بحثی که در میان داشتیم.
پیشکار به نزد موسی بن عیسی رفت. موسی پرسید چه کسی با تو چنین کرده و اعوان و رئیس شرطهها را خشمگین ساخته است؟
گفت: شریک. موسی گفت:
نه به خدا سوگند من نمیتوانم با شریک روبرو گردم و متعرّض او شوم. پیشکار ناچار ببغداد رهسپار شد و دیگر به کوفه برنگشت.
باز به اسناد از همان عمر بن هیاج بن سعید آورده که گفته است:
اللّ بجلی صحابی نزد شریک، که در مجلس حکم نشسته بود، آمد و گفت به خدا و به قاضی پناه
􀀀
روزي زنی از اولاد جریر بن عبد ه
آوردهام.
قاضی پرسید: چه کسی به تو ستم کرده است؟
پاسخ داد: امیر کوفه، موسی بن عیسی. مرا بستانی در کنار فرات بود که این نخلستان را از پدران به ارث میداشتم و با برادران
تقسیم کرده بودیم و میان قسمت خود و آنان دیواري کشیده بودم و در قسمت خود خانهاي ساختم و مردي پارسی را در آن خانه
جاي دادم تا نخل را نگهبانی کند و بکار بستان بپردازد. امیر کوفه، موسی بن عیسی، همۀ سهام برادران مرا خرید و سهم مرا نیز
ترغیبم کرد که بخرد
596
من نفروختم. دیشب پانصد تن کارگر فرستاده که دیوار را از میان برده و همه را یکسره کردهاند به طوري که من سهم خود را
نمیشناسم.
شریک نامهاي به آن زن داد و گفت: نامه را ببر به امیر بده تا با تو در اینجا حاضر گردد. زن نامه را برد حاجب امیر نامه را گرفت و
نزد امیر برد. امیر، حاجب را گفت رئیس شرطه را نزدم حاضر کن چون آمد وي را گفت: نزد شریک برو و به او بگو:
اللّ ! کاري از این کار تو شگفت انگیزتر ندیدم زنی ادعایی بر من کرده که درست نیست و تو به آن توجّه کرده و مرا
􀀀
یا سبحان ه
احضار نمودهاي! رئیس شرطه گفت: درخواستم اینست که امیر مرا از این مأموریّت معاف دارد امیر نپذیرفت و گفت: ترا از رفتن
گزیري نیست.
294 از 452
رئیس شرطه غلامان خود را بفرمود تا فرش و لوازم دیگر را به زندان ببرند و خود نزد شریک رفت و جلو او ایستاد و پیغام را
گزارد.
شریک امر کرد او را به زندان ببرند او گفت: به خدا سوگند میدانستم که تو با من چنین خواهی کرد از این رو دستور دادهام
زندان را براي من آماده سازند.
این خبر به موسی رسید حاجب را بفرمود به نزد شریک برود و بگوید: رسول را چه گناهی است که به زندانش افکندي؟ حاجب
جلو شریک ایستاد و پیامبرا گفت و او هم بامر شریک رهسپار زندان شد.
امیر چون نماز عصر را بگزارد اسحاق بن صباح اشعثی را با گروهی از وجوه مردم کوفه که از دوستان شریک بودند بخواست، و
گفت: به نزد شریک بروید و سلام مرا برسانید و به او بگویید: مرا استخفاف و توهین کرده من مانند عامّۀ مردم نیستم.
رفتند و شریک بعد از نماز عصر و در مسجدش بود بر وي وارد شدند و پیام امیر را رساندند چون سخن ایشان پایان یافت شریک
گفت:
چرا شما در بارة غیر امیر سخن نگفتید؟ پس جوانان قبیله را بخواست و دستور داد هر جوانی دست یکی از ایشان را بگیرد و به
زندان ببرد و به خدا سوگند یاد کرد که آنان باید شب در زندان باشند. ایشان گفتند: آیا شوخی میکنی یا جدّي میگویی؟
597
گفت: جدّي و حق است تا شما دوباره از سوي ستمگري رسالت نکنید. آنان را به زندان بردند. موسی چون این بشنید شبانه سوار
شد و بسوي زندان رفت و در زندان را گشود و همۀ آنان را بیرون آورد.
فردا که شریک بر مسند قضاء نشسته بود زندانبان در آمد و او را از واقعۀ دوشینه آگاه ساخت. شریک دستور داد صندوق أسناد و
مرافعات را آوردند و آن را مهر کرد و به منزل خود فرستاد و به غلام خود گفت بنه امرا در بغداد بمن برسان به خدا سوگند ما
شغل قضا را از ایشان نخواستیم ایشان بودند که به ناخواه مرا باین کار وادار و تعهّد کردند که چون ما آن را به پذیریم ما را عزیز
دارند و عزّت بخشند.
پس بسوي پل کوفه ببغداد روان شد. موسی را از این کار خبر دادند سوار شد و در موکب خود به راه افتاد و به شریک رسید و او
اللّ آرام باش و اندیشه کن: اعوان و یاران من به کنار، آنان را زندانی میکنی.
􀀀
را سوگند میداد و میگفت: یا ابا عبد ه
بکن آیا دوستان خود را نیز به زندان میافکنی؟
گفت: آري چون ایشان با تو همراهی کردند و از راهی که بر آنان واجب نبود رفتند و من در اینجا هستم تا همۀ آنان به زندان
برگردند و گر نه به نزد امیر المؤمنین میروم و استعفا میدهم. امیر ناگزیر دستور داد تا ایشان را به زندان برگردانند و او در همان
جا ایستاد تا زندانبان آمد و گفت: همه به زندان برگشتند.
پس شریک اعوان را گفت لگام اسب امیر را بگیرند و پیشاپیش او را به مجلس حکم ببرند چنین کردند و او را بمسجد وارد
ساختند.
تشریک بر مسند قضاء بنشست و گفت: زن ستم رسیده را حاضر کردند و بزن گفت: اینست خصم تو.
چون آن زن و امیر روبروي شریک براي رسیدگی نشستند شریک گفت:
پیش از هر کار زندانیان را رها سازند.
آنگاه امیر را گفت: اکنون بگو در بارة ادعاء این زن چه میگویی؟ امیر گفت:
این زن آن چه گفته راست گفته است.
598
295 از 452
شریک گفت: پس آن چه از او گرفته شده به او برگردان و دیوار را هم به زودي چنانکه پیش از ویرانی بوده بساز.
امیر گفت: میکنم.
قاضی گفت: این زن، خانه شخص پارسی و متاع و اثاث را هم میگوید، آن را چه میگویی؟
گفت: آن را هم میسازم و رد میکنم.
پس قاضی رو بزن گفت: آیا چیزي مانده و ادعائی داري؟ زن گفت: نه و خداي تو را پاداش نیک دهاد. قاضی گفت اکنون تو برو.
آنگاه قاضی از جاي برجست و دست موسی بن عیسی را بگرفت و بر مسند خویش نشاند و گفت: السّلام علیک أیّها الامیر، اکنون
هر چه خواهی بفرما که من فرمانبرم! امیر گفت: چه چیزي بفرمایم و خندید.
اللّ زبیري آورده که گفته است:
􀀀
باز به اسناد از عبد ه
وکیل (پیشکار) مؤنسه (زن مهدي، خلیفۀ عباسی) با خصمی که داشت در محضر شریک حاضر شد وکیل مؤنسه اتّکاء مقامی را که
میداشت نسبت بطرف خود زبان درازي میکرد شریک او را گفت از زبان درازي باز ایست. گفت: آیا بمن که وکیل مؤنسه هستم
چنین میگویی؟ شریک فرمود او را چند پشت گردنی زدند او برگشت و قضیّه را به مؤنسه برد و شکایت کرد. مؤنسه به مهدي
(خلیفه) واقعه را نوشت خلیفه، شریک را از کار قضاء بر کنار کرد.
پیش از این، شریک بر خلیفه وارد شده و خلیفه به او گفته بود:
تو براي حکم بر مسلمین شایسته نیستی.
او گفته است: چرا؟
خلیفه پاسخ داده:
زیرا تو بر خلاف جماعت هستی و تو امامت را قائلی شریک گفته است:
599
امّا مخالفت با جماعت، پس من دینم را از جماعت گرفتهام در این صورت چگونه بر خلاف ایشان که اصل من در دینم هستند
میروم؟
اللّ علیه و سلّم چیزي نمیشناسم.
􀀀
و امّا این که میگویی من به امامت، قائل هستم، من جز کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلّی ه
و امّا این که میگویی مانند من کسی شایستگی زمامداري حکم و قضاء میان مسلمین را ندارد این کاري است که شما کردید اگر
خطا بوده استغفار کنید و اگر صواب بوده آن را نگه دارید.
خلیفه گفته است:
در بارة علیّ بن ابی طالب چه میگویی؟
شریک پاسخ داده است:
اللّ گفتهاند.
􀀀
آن را میگویم که جدّت عباس و پسرش عبد ه
پرسید: آنان چه گفتهاند؟
پاسخ داد:
امّا عباس پس مرد در حالی که به عقیدة او علیّ از همۀ صحابه افضل بود و میدید که بزرگان از مهاجران در حوادث و نوازل به
علی مراجعه میکنند و از او میپرسند و او تا زنده بود و به خدا پیوست به هیچ کس احتیاج پیدا نکرد که چیزي از او بپرسد.
اللّ با دو شمشیر پیشاپیش علی و در راه او جنگ میکرد و مردم را براي پیشرفت علی به جنگ وا میداشت پس اگر
􀀀
و امّا عبد ه
اللّ که دین خدا را عالم و در احکام الهی فقیه بود نخستین کسی بود که برجاي خود مینشست و
􀀀
امامت علی ناحق بود پدرت عبد ه
296 از 452
از یاري او دست باز میداشت.
پس خلیفه ساکت شد و سر به زیر افکند و زمانی از این مجلس نگذشت که شریک را از کار قضاء معزول داشت.
خطیب قضایایی را از شریک آورده، که حاکی از حاضر جوابی اوست از آن جمله:
600
شریک استیذان کرده که بر یحیی بن خالد بر مکی در آید مردي از اولاد زبیر بن عوّام نزد یحیی نشسته بوده است مرد زبیري از
یحیی اذن خواسته که چون شریک درآید با او سخن گوید یحیی بوي گفته است ترا توان این کار نیست او اصرار ورزیده یحیی او
اللّ مردم چنین پندارند
􀀀
را به خود واگذاشته و اذن داده است پس شریک در آمده و چون نشسته است زبیري بوي گفته: یا ابا عبد ه
که تو ابو بکر و عمر را دشنام میدهی و ناسزا میگویی. شریک سر را اندکی پایین افکنده و آنگاه سر برداشته و گفته: من نسبت
به پدر تو که نخستین پیمان شکن است در اسلام، این کار را روا نمیدارم تا چه رسد نسبت به ابو بکر و عمر!.
خطیب هم وفات شریک را در سال یک صد و هفتاد و هفت ( 177 ) گفته و قولی به هفتاد و هشت ( 78 ) نیز نقل کرده است.