گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
عنوان طبقات و کتبی باین عنوان



اشاره
دانشمندان اسلامی که در بسیاري از علوم تحقیقات و ابتکاراتی خاص به خود داشته و علومی بسیار را خود مؤسس و مبتکر یا
کاشف و جامع شده از همان قرون اوّلیه اسلامی در پیرامن مناسبات و توابع علوم نیز، بویژه در علوم اسلامی خود، کارهایی ابداع و
ابتکار کردهاند.
از آن جمله این که در بارة مؤسسان و زمام داران و مروّجان و محقّقان و حافظان و صاحبان آنها به تعریف پرداخته و تراجم احوال
ایشان را یاد و توصیف کردهاند و در این کار علاوه بر توجّه به چگونگی وضع و حال افراد به طبقه بندي ایشان، بحسب مقام علمی
تألیف کرده و براي استفادة اعقاب به « طبقات » یا بحسب تاریخ و زمان حیات هم توجه و کتابهایی مختصر یا مفصّل تحت عنوان
میراث نهادهاند.
،«2» « طبقات الصّحابۀ و التابعین » ،«1» « طبقات الرّواة » پس کتابهایی بعنوان
______________________________
خلیفۀ بن خیاط و مسلم بن حجاج، صاحب صحیح، و هم محمد بن سعد زهري بصري » آورده شده « کشف الظنون » 1) چنانکه در )
بدین عنوان کتاب نوشتهاند لیکن کتاب زهري بصري (متوفی به سال 230 ) که در پانزده مجلد است از همۀ آن چه در این باب
« تألیف شده اعظم است
اللّ محمد بن سعد زهري بصري کاتب واقدي (متوفی به سال 230 ) به گفتۀ چلپی نخست مفصل نوشته ( 15
􀀀
2) تألیف ابو عبد ه )
مجلد) بعد آن را مختصر کرده.
789
طبقات » ،«5» « طبقات القرّاء » ،«4» « طبقات التّابعین » ،«3» « طبقات المحدّثین » ،«2» « طبقات الفقهاء » ،«1» « طبقات الفقهاء و المحدّثین »
«11» « طبقات الحکماء » ،«10» « طبقات الصّوفیّه » ،«9» « طبقات الشّ عراء » ،«8» « طبقات البیانیّین » ،«7» « طبقات الاصولیّین » ،«6» « الادباء
392 از 452
«15» « طبقات الاطبّاء » ،«14» « طبقات النّحاة » ،«13» « طبقات المعتزلۀ » ،«12» « طبقات المفسّرین »
______________________________
1) تألیف هیثم بن عدي (متوفی به سال 207 ) در چهار مجلد (کشف الظنون چلپی) )
2) تألیف ابو اسحاق شیرازي (ابراهیم بن علی بن یوسف فیروزآبادي متوفی به سال 476 ) پیش از ابو اسحاق و در زمان او و بعد از )
او هم کتابهایی تحت این عنوان نوشته شده.
3) یکی از آنها تألیف ابو القاسم مسلمۀ بن قاسم اندلسی (متوفی به سال 353 ) بوده است. )
.( 4) تألیف ابن نجار (متوفی به سال 643 )
5) اقدم آنها تألیف ابو عمرو عثمان دانی (متوفی به سال 444 ) بوده است. )
6) معجم الادباء یاقوت حموي یکی از تألیفات در این زمینه است. )
7) تألیف جلال الدین عبد الرحمن سیوطی (متوفی به سال 911 ه. ق) )
8) تألیف جلال الدین سیوطی. )
اللّ بن مسلم معروف به ابن قتیبه (متوفی به سال 276 ) بوده است.
􀀀
9) یکی از آنها تألیف ابو محمد عبد ه )
10 ) اقدم آنها تألیف محمد بن علی حکیم ترمذي (متوفی به سال 255 ) بوده است. )
تألیف قاضی صاعد قرطبی (متوفی به سال 250 ) بوده است. « صوان الحکم » 11 ) اقدم آنها به نام )
12 ) جلال الدین سیوطی تألیفی ناتمام داشته و مولی محمد بن علی داود مالکی (متوفی به سال 945 ) تألیفی تمام. )
( 13 ) تألیف قاضی عبد الجبار همدانی استرآبادي (متوفی به سال 415 )
14 ) نخستین کسی که در این باب تألیف کرده ابو العباس محمد بن یزید، مبرد نحوي (متوفی به سال 285 ) بوده است و کتاب او )
مخصوص به نحات بصره.
15 ) اقدم در این باب کتاب ابن جلجل اندلسی است (از سال 372 به بعد وفات یافته) و اشهر کتاب موفق الدین احمد بن قاسم بن )
ابی اصیبعه (متوفی به سال 668 ) است.
790
و جز اینها از علوم اسلامی و غیر اسلامی نوشته شده و حتی در بارة هر مذهبی هم این کار به تکرار انجام یافته و چندین کتاب
و دیگر مذاهب تألیف گردیده است. « شافعیّه » و « طبقات حنفیّه » بعنوان
نخستین کسی که در این باب به » : پس از این که این مضمون را نوشته است « طبقات الحنفیّه » کاتب چلپی در کشف الظنون ذیل
است چنانکه « الجواهر المضیئۀ فی طبقات الحنفیّه » تصنیف پرداخته شیخ عبد القادر بن محمد فرشی (متوفی به سال 775 ) صاحب
«.. خود او در خطبه کتاب خویش گفته است: هیچ کس را ندیدم که طبقات اصحاب ما را که گروهی بیشمارند جمع کرده باشد
و « طبقات السّنیه فی تراجم الحنفیّه » تعداد زیادي از آن چه در این باب نوشته و تألیف شده و نام برده است که آخر آنها به نام
تألیف آن به سال 993 بوده است.
قاضی تاج الدین عبد الوهاب بن سبکی (متوفی به سال 771 ) نقل کرده که، بطور «1» از طبقات میانگین « طبقات الشافعیّه » و در ذیل
خلاصه، چنین افاده کرده است:
کتابی مبسوط و مفصل و جامع در این باب نوشتیم.. و در این باب با فحص و بحث شدیدي که داشتم کتابی که شفا بخش علیل »
باشد ندیدم.
نخستین کتاب در این باب بحسب آن چه بمن رسیده تصنیف امام ابو حفص عمر بن علی مطوّعی محدّث ادیب متوفی به سال »
393 از 452
المذهب فی ذکر » است پس از آن، امام ابو الطّیب سهل بن محمد بن سلیمان صعلوکی متوفی به سال 404 است که آن را به نام
نامیده و، منتخبی از آن، که فوائدش بسیار و فرائدش بیشمار است، و امام حافظ ابو عمرو بن صلاح متوفی به سال « شیوخ المذهب
اللّ طبري متوفّی به سال 405 مختصري در مولد
􀀀
643 آن را انتخاب کرده من واقف شدهام. از آن پس قاضی ابو الطیّب طاهر بن عبد ه
شافعی که در آخرش جماعتی از اصحاب را بر شمرده تألیف کرده است. بعد از آن امام کبیر ابو عاصم محمّد بن احمد عبادي
متوفّی به سال 458 تألیف
______________________________
1) سبکی سه کتاب بعنوان طبقات شافعی نوشته است. )
791
کرده و غرائب و فوائد در آن آورده جز این که در ترجمۀ اشخاص سخت به اختصار رفته و بسا که به نام شخص اکتفا کرده است.
سپس امام شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم بن علی شیرازي متوفی به سال 476 مختصر خود را در این باب تألیف کرده و بعد از وي »
اللّ بن
􀀀
خلقی بسیار آمدهاند که در مختصر او یادي از ایشان نیست. بعد از آن، بنقل از سمعانی، و ابن صلاح، حافظ ابو محمّد عبد ه
یوسف گرگانی متوفّی به سال 489 تألیف کرده لیکن من خودم آن را ندیدهام بعد از آن قاضی ابو محمد عبد الوهاب بن محمد
شیرازي متوفّی به سال 500 تاریخ الفقهاء نوشته که باز هم من آن را ندیدهام. بعد محدث ابو الحسن علی بن ابی القاسم بیهقی
تألیف کرده که آن « وسائل الالمعیّ فی فضائل اصحاب الشافعیّ » متوفی به سال 656 کتابی در این باب به نام « ابن فندق » معروف به
«.. را نیز ندیدهام
چلپی همین طور از سبکی مؤلّفات این باب را تا سال 644 نقل کرده آنگاه خود کاتب چلپی ادامه داده و گفته است:
پس از آن قاضی تاج الدین بن سبکی متوفی به سال 771 در این باب سه کتاب بزرگ و کوچک و میانه تألیف کرده که »
امیدوارم که فقیه نامی را در کتابهاي متداول امروز نیابد ..» جامعترین کتابهاي تألیف شده در این باب و چنان است که خود او گفته
کاتب چلپی « طبقات شافعیّه » پس چند کتاب دیگر را تا سال 780 ، از نوع کتب «..« مگر این که در این طبقات موجود باشد و ببیند
تنها تألیف برهان الدین ابراهیم بن علی بن محمد مدنی متوفّی به سال 799 را که « طبقات المالکیّۀ » یاد کرده است، و در ذیل عنوان
و « ترتیب المدارك » نامیده شده و آن را قاضی عیاض بن موسی یحصبی، تذییلی به نام « الدّیباج المذهّب فی علماء المذهب » به نام
کتابی به همین نام تألیف قاضی ابو حسین « طبقات الحنبلیّۀ » نوشتهاند یاد کرده است. و در ذیل « توشیح الدّیباج » قرافی تذییلی به نام
محمد بن محمّد بن حسین ابو یعلی حنبلی فرّاء (شهید به سال 526 ) را یاد کرده و گفته است.
این کتاب را بر شش طبقه ترتیب داده که دو طبقه نخست بترتیب حروف »
792
معجم و چهار طبقه بعد بترتیب عمر و وفات است و به سال 512 خاتمه یافته است.
چند تن از علماء حنبلی بر آن تذییل نوشتهاند که آخرین ایشان، تا زمان کاتب چلپی، ابن مفلح قاضی حنبلی متوفی به سال 803
بوده است.
بنظر چنان میرسد که مناسب است در این اوراق از اصحاب مذاهب مزبوره هم یادي به میان آید تا چنانکه اصل مذاهب و مؤسسان
و امامان آنها دانسته و شناخته شده اصحاب و مروّجان آنان نیز تا حدّي دانسته و شناخته گردند.
ابو اسحاق شیرازي را که مختصر و جامع مذاهب یاد شدة در این اوراق است مورد « طبقات الفقهاء » پس در این کار هم کتاب
استفاده قرار داده و اصحاب مذاهب مزبوره را بترتیب زیر از آن کتاب یاد میکنم:
-1 اصحاب ابو حنیفه.
394 از 452
-2 اصحاب مالک 3- اصحاب شافعی 4- اصحاب احمد حنبل 5- اصحاب داود بن علی اصفهانی 6- اصحاب محمّد بن جریر
طبري
793
1 اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
اشاره
بزرگان اصحاب ابو حنیفه را که تا زمان او (بعد از سال چهار صد قمري) وجود یافته « طبقات الفقهاء » ابو اسحاق شیرازي در کتاب
و» و به مذاهب او گرویده و پرچمدار آن مذهب بشمار رفته و هر کدام از ایشان در زمان خویش به شهرت رسیدهاند تحت عنوان
در هفت طبقه یاد کرده و نزدیک پنجاه کس از اکابر «.. اللّ تعالی، فقد انتقل فقهه إلی جماعۀ من اصحابه منهم
􀀀
امّا ابو حنیفۀ، رحمه ه
.«1» و مشاهیر آنان را در طیّ این هفت طبقه نام برده است
در این اوراق کسانی را که ابو اسحاق آورده، بهمان ترتیب، و در حدود ترجمۀ آن چه وي گفته، یاد میگردند و چند کس از
مقدّمان ایشان که شهرتی بیشتر و آثاري زیادتر در فقه میداشتهاند بیشتر مورد معرفی قرار میگیرد.
از طبقۀ نخست، اشخاص زیر را نام برده است:
-1 ابو یوسف، یعقوب بن ابراهیم، قاضی مشهور.
2 -
و
ب
ا
ل
ی
ذ
ه
،
ر
ف
ز
ن
ب
ل
ی
ذ
ه
ي
ر
ب
ن
ع
. ______________________________
تحت « الفهرست » 1) ابن ندیم، استادان و هم عدة بسیاري از شاگردان و اصحاب ابو حنیفه را، در فن دوم از مقالۀ ششم کتاب )
بی این که طبقه بندي « فی اخبار العلماء و اسماء ما صنفوه من الکتب، فی اخبار ابی حنیفه و اصحابه العراقیین، اصحاب الرأي » عنوان
کرده باشد آورده است.
794
-3 ابو سلیمان، داود بن نصر طائی، که نخست از اصحاب و مروّجان ابو حنیفه بوده و از آن پس زهد و انزوا بر وي چیره گشته و به
سال یک صد و شصت ( 160 ) و به قولی یک صد و شصت و پنج ( 165 ) در کوفه وفات یافته است.
اللّ ، محمّد بن حسن شیبانی.
􀀀
-4 ابو عبد ه
کسی را » : که به سال یک صد و هشتاد و چهار ( 184 ) وفات یافته و یحیی بن آدم در بارهاش گفته که «1» -5 حسن بن زیاد لؤلؤي
لؤلؤي شغل قضاء را میداشته و از آن استعفاء داده است. « فقیهتر از لؤلؤي ندیده است
.«2» -6 یوسف بن خالد سمتی
اللّ بن مبارك از شاگردان و اصحاب این حفص بوده لیکن از مذهب
􀀀
-7 ابو اسماعیل، حمّاد بن ابو حنیفه 8- حفص بن غیاث (عبد ه
او برگشته و او را ترك گفته است).
از این طبقه چهار شخص زیر که مشهورترند و آثار ایشان بیشتر است مناسب مینماید که بیشتر در بارة ایشان سخن به میان آید:
1 -
و
ب
ا
ف
س
و
ی
.
2
-
ر
ف
ز
3
-
ی
ن
ا
ب
ی
ش
4
-
ص
ف
ح
ن
ب
ث
ا
ی
غ
______________________________
حسن از کسانی است که بیواسطه از خود ابو حنیفه شنیده و فقه آموخته » : 1) ابن ندیم کنیۀ حسن را ابو علی آورده که گفته است )
395 از 452
و مردي فاضل و به مذاهب و آراء فقهی ابو حنیفه عارف بوده و به سال دویست و چهار ( 204 ) وفات یافته و به گفتۀ طحاوي، کتاب
کتاب » و « کتاب النفقات » و « کتاب معانی الایمان » و « کتاب الخصال » و « ادب القاضی » بروایت او است، و کتاب « المجرد لأبی حنیفۀ »
هم تألیف داشته است. « کتاب الوصایا » و « کتاب الفرائض » و « الخراج
بفتح سین و سکون میم و در آخرش تاء دو نقطه، این نسبت به سمت (هیئت) است و جماعتی باین نسبت شهرت یافتهاند که از » (2)
ایشانست ابن خالد یوسف بن خالد بن عمر سمتی.. متوفی به سال یک صد و هشتاد و هفت ( 187 ) که او را بخاطر ریش و هیئت
اللباب) ) « وي سمتی گفتهاند
795
[طبقه اول]
-1 ابو یوسف -
ابو اسحاق او را بدین مضمون یاد کرده است:
ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیب بن سعد بن حمید انصاري از اولاد ابو دجّانه انصاري صحابی است که به سال یک صد و »
هشتاد و دو ( 182 ) در بغداد وفات یافته است.
بر او غلبه کرده وي در آغاز فقه را از محمد بن عبد الرحمن، ابو لیلی، « رأي » ابو یوسف نخست از اصحاب حدیث بوده از آن پس »
« حبته » ابن ندیم جدّ اعلی ابو یوسف را « گرفته و پس از آن از ابو حنیفه از طرف هارون، خلیفۀ عباسی مقام قضاء را میداشته است
ضبط کرده و گفته است: سعد، بزرگ و سیّد بنی حبته بوده و ابو یوسف از اعمش و هشام بن عروه روایت میکرده و حافظ «1»
بر او غالب شده است و در بغداد در خلافت رشید قضا را « راي » گراییده و « راي » حدیث میبوده که ملازمت ابو حنیفه را یافته و به
تا سال یک صد و هشتاد و دو که در گذشته
______________________________
و کان » ضبط کرده و آن را نام مادر سعد گفته و پدر سعد را بجیر یاد کرده و چنین گفته است « حبته » 1) خطیب هم در تاریخ )
اللّ ، و هو سعد بن بجیر بن.. و ام سعد، حبتۀ بنت
􀀀
اللّ علیه و سلّم یوم احد فاستصغره.. و حبته ه
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
سعدا فی من عرض رسول ه
را بفتح حاء مهمله و سکون باء موحده و بعد آن تاء مثناة از فوق و بعد هاء ساکنه « حبته » ابن خلکان «.. مالک بن بنی عمرو بن عوف
را بفتح باء « بجیر » و « و کشفت عن معنی هذا الاسم فی عدة مواضع من کتب اللغۀ و غیرها فلم اجده » ضبط کرده و گفته است
« و قیل: هو بضم الباء و بالجیم المفتوحۀ. و الاول اصح » موحده و کسر حاء مهمله ضبط کرده آنگاه گفته است
796
تصدّي میداشته است و او را پسري به نام یوسف بوده که در حیات پدر، قاضی شده و در سال یک صد و نود و دو ( 192 ) وفات
یافته است.
باز ابن ندیم چنین گفته است:
ابو یوسف را در اصول و امالی کتبی است به این قرار: کتاب ال ّ ص لاة، کتاب الزّکاة، کتاب ال ّ ص یام، کتاب الفرائض، کتاب البیوع، »
.« کتاب الحدود، کتاب الوکالۀ، کتاب الوصایا، کتاب الصّید و الذّبائح، کتاب الغصب و الاستبراء
و هم او را املائی است که بشر بن ولید آن را روایت کرده و این املاء برسی و شش کتاب از آن چه ابو یوسف آنها را تفریع »
396 از 452
کرده محتوي است. و از جمله کتب او است:
کتاب اختلاف الامصار، کتاب الرّد علی مالک بن انس، کتاب رسالته فی الخراج إلی الرّشید، کتاب الجوامع که آن را براي یحیی
بن خالد تألیف کرده و بر چهل کتاب محتوي است و در آن اختلاف مردم و هم راي مختار خویش را یاد کرده است و معلّی بن
منصور رازي، ابو یعلی، از جمله کسانی است که از ابو یوسف روایت کردهاند.
خطیب در تاریخ (جلد 14 « ابو یعلی فقه و اصول و کتب او را روایت کرده و سال دویست و یازده ( 211 ) در بغداد وفات یافته است
242 ) بیش از دوازده در بارة ابو یوسف نوشته و در آغاز، کسانی را که ابو یوسف از ایشان سماع داشته مانند ابو
اسحاق شیبانی و سلیمان تیمی و یحیی بن سعید انصاري و سلیمان اعمش و هشام بن عروه، و عطاء بن سائب و حسن بن دینار و لیث
بن سعد و چند کس دیگر نام برده و هم کسانی را که از وي روایت کردهاند مانند محمد بن حسن شیبانی و بشر بن ولید کندي و
علیّ بن جعد و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و گروهی دیگر از این قبیل یاد کرده است و گفته است: موسی بن مهدي قضاء
بغداد را به او، که در آنجا ساکن بوده، وا گذاشته و بعد از موسی هادي، خلیفۀ عباسی، هارون هم ولایت قضاء را به او داده و او
خوانده شده است چنانکه اول کسی که « قاضی القضاة » نخستین کسی است که در اسلام بعنوان
797
خطیب قضایایی از ابتداء ورود ابو یوسف بکار تحصیل «1» در اسلام شناخته شده سلیمان بن ربیعۀ باهلی بوده است « قاضی » به لقب
علم و مجالس تدریس و بحث و هم مجالس و مباحث علمی او آورده است که برخی از آنها طرز تفقه و اجتهاد او را مینمایاند در
این اوراق هم مناسب است شمهاي از آن چه خطیب آورده یاد گردد:
در بارة ابتداء ورود او به دانش آموزي به اسناد از خود او چنین آورده که گفته است:
پدرم، ابراهیم، هنگامی که من کودکی در دامان مادر بودم مرد. مادرم مرا به قصّاري (جامه شو) سپرد تا او را خدمتگزار باشم. من »
آن کار را رها میکردم و به حلقه درس ابو حنیفه میرفتم و سخنان او را گوش میدادم. مادرم از دنبال من میآمد و مرا از آنجا
میگرفت و به نزد ق ّ ص ار میبرد. ابو حنیفه باین کار توجّه داشت و حرص مرا بر فرا گرفتن علم میدید. چون فرار من بسیار شد و
مادرم بدین کار گرفتار گردید ناچار با ابو حنیفه به عتاب بر آمد و گفت: این کودك را جز از راه تو فسادي نیست. این کودکی
است یتیم و بیچیز که من او را از ریسندگی خود نان میدهم و آرزویم اینست که بتواند دانگی بدست آورد و خود را به نانی
برساند. ابو حنیفه مادرم را گفت: اي زن به زودي این کودك از نتیجۀ علم اندوزي فالوذج (نوعی حلوا است) با روغن پسته
آنگاه » ! نصیبش میگردد. پس مادرم باز گشت و ابو حنیفه را گفت: تو پیري هستی که خرف شدهاي و خردت از سر رفته است
من ابو حنیفه را ملازم شدم و خداوند مرا از علم بهرهمند ساخت و مقامی بلند یافتم به طوري که متصدّي قضاء گشتم و با هارون بر
خوان او مینشستم و با وي غذا میخوردم. روزي چنان افتاد که براي هارون فالوده آوردند بمن گفت: از این بخور
______________________________
القاضی،.. هذه النسبۀ إلی القضاء بین الناس و الحکومۀ. و اول من عرف بهذا اللقب سلمان بن ربیعۀ الباهلی و هو اول قاض » (1)
بالکوفۀ استقضاه عمر بن الخطاب..
«.. و ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم القاضی صاحب ابی حنیفۀ.. و هو اول من سمی قاضی القضاة و به انتشر مذهب ابی حنیفۀ
(اللباب..)
798
زیرا چنان نیست که هر روز براي ما چنین چیزي ساخته شود. گفتم: یا امیر المؤمنین مگر این چیست؟ گفت: این فالوده است با
روغن پسته. من خندیدم. گفت: چرا خندیدي؟ قضیه کودکی خودم را از آغاز تا انجام و گفته ابو حنیفه را، به مادرم برایش بازگو
397 از 452
.« کردم. تعجب کرد و گفت: به جانم سوگند علم، آدمی را بالا میبرد و در دنیا و آخرت او را سود میدهد
باز به اسناد آورده که محمد بن عماره گفته است:
روزي ابو یوسف و زفر را نزد ابو حنیفه دیدم که مسألهاي را عنوان و طرح کرده بودند و از هنگام بر آمدن خورشید تا هنگام ظهر »
مباحثه داشتند و چون ابو حنیفه به سود یکی حکم میکرد دیگري دلیل و حجّت از وي میخواست و او حجّت میآورد تا این که
اذان ظهر بلند شد ابو حنیفه جانب ابو یوسف را گرفت و حقرا به جانب او داد و دست بر ران زفر نهاد و گفت: لا تطمعنّ فی الرّیاسۀ
«. بأرض یکون هذا بها
و به اسناد از اسماعیل پسر حمّاد بن ابو حنیفه چنین آورده که گفته است:
اصحاب ما، سی و شش مردند که بیست و هشت کس از ایشان قضاء را صالح و شایستهاند و شش کس فتوي را و دو کس چنان »
و هم آورده است که مردي « هستند که میتوانند قضاة و اصحاب فتوي را تربیت و تأدیب کنند پس به ابو یوسف و زفر اشاره کرد
در مجلس درس ابو یوسف حاضر میشد لیکن هیچ گاه سخنی نمیگفت. روزي ابو یوسف وي را پرسید که چرا سخن نمیگوید؟
آن مرد به سخن در آمد و چنین گفت: کسی که روزه دارد چه وقت میتواند افطار کند؟ ابو یوسف پاسخ داد: هنگامی که
خورشید غائب گردد. آن مرد گفت: اگر خورشید تا نیمۀ شب غائب نگردد و غروب نکند!؟ ابو یوسف خندید و گفت تو در
خاموشی و سکوت خویش، راهی صواب رفتی و من در این که خواستم به سخن درآیی و چیزي بگویی بر خطاء رفتم. آنگاه باین
دو بیت تمثّل جست:
عجبت لإزراء العییّ بنفسه و صمت الّذي قد کان للقول اعلما
799
و فی الصّمت ستر للعییّ، و انّما صحیفۀ لبّ المرء ان یتکلّما
ابو یوسف بسیار با جربزه بوده و هوشی تیز و تند داشته و در قضایایی که مورد سؤال و فتوي یا متصدّي قضاء میشده مقام طرف را
مورد توجّه و رعایت قرار میداده و از سرعت انتقال و هوش سرشار خود در چگونگی پاسخ و افتاء یا حکومت و قضاء استفاده
میکرده و به تناسب و اقتضاء موقع و مقام، مسأله را حلّ و عقده را منحلّ میساخته است.
خطیب این مضمون را، به اسناد، یاد کرده است.
امیر المؤمنین، موسی، در بارة بستانی که داشت مورد دعوي قرار گرفت و مدّعی بوستان، دعوي نزد ابو یوسف برد و بظاهر حق با »
موسی، خلیفه، بود لیکن در باطن، کار بر خلاف و حقّ با طرف بود. خلیفه از ابو یوسف پرسید: در آن کار که مرافعه و نزاع در آن
به تو رسیده چه کردي؟ پاسخ داد: خصم و طرف امیر المؤمنین میخواهد که شهود او بر حقی شهادت دادهاند و من امیر المؤمنین
را قسم دهم. خلیفه گفت: رأي تو هم اینست؟ ابو یوسف گفت: ابن ابی لیلی را رأي چنین بود. خلیفه گفت: پس بوستان را بطرف
«. برگردان و مرافعه را ختم کن
باز خطیب به اسناد از بشر بن ولید این مضمون را آورده است که بشر گفته است:
روزي نزد ابو یوسف بودم او گفت: دیشب هنگامی که در بستر خواب آرمیده بودم در خانه را به سختی کوبیدند من جامه به خود
گرفتم و بسوي در رفتم و آن را گشودم هرثمۀ بن اعین را دیدم سلام گفتم. گفت: امیر المؤمنین را اجابت کن که ترا خواسته است.
گفتم: مرا نزد تو احترامی است و این هنگام، چنان است که میبینی و من نگرانم که امیر المؤمنین مرا براي کاري دشوار خواسته
باشد اگر ممکن است احضار مرا به فردا واگذار شاید در این میان امري حادث و فرجی واقع گردد گفت: امکان ندارد. پرسیدم:
سبب احضار من چیست؟ پاسخ داد من نمیدانم، مسرور خادم بمن گفت: ترا به فرمان امیر المؤمنین به نزد وي ببرم. گفتم: پس
اجازت ده من غسل کنم و حنوط بکار برم تا اگر فرمانی در رسد من خود را آماده ساخته باشم و اگر خدا سلامت و عافیت مقدر
398 از 452
800
کرده باشد زیانی نخواهد داشت. اذن داد. پس به خانه در آمدم و لباس تازه پوشیدم و به اندازه ممکن بوي خوش بکار بردم و با
هم به راه افتادیم تا به کاخ رشید رسیدیم.
مسرور ایستاده بود و هرثمه مرا به او داد. من مسرور را گفتم: ترا به خدمت و حرمت و دوستی بگو مرا در این وقت تنگ چرا
خواسته است؟ گفت: من نمیدانم. پرسیدم:
آیا کسی نزد وي هست؟ گفت: عیسی بن جعفر. گفتم: دیگر؟ گفت: کسی دیگر آنجا نیست و آن دو با هم نشستهاند.
آنگاه گفت: برو و چون به صحن رسیدي خلیفه در رواق نشسته است تو پا به زمین بزن او خواهد پرسید خودت را معرفی کن. »
من چنان کردم. پرسید کیست؟ گفتم یعقوب. گفت: در آي. در آمدم. عیسی بن جعفر را در دست راست او نشسته دیدم سلام
گفتم. پاسخ داد و گفت: چنان پندارم که ترا به هراس و بیم افکندهایم. گفتم:
آري به خدا سوگند و هم خانوادهام را. فرمود بنشین. نشستم تا آرامش یافتم پس بمن توجه کرد و گفت:
میدانی چرا ترا خواستهام؟ گفتم: نه. گفت: ترا خواستهام تا گواه باشی بر این. همانا او را کنیزکی است که من خواستهام او را بمن »
هبه کند او امتناع کرده.
ابو یوسف گفت: » ! خواستهام بمن بفروشد باز هم اباء کرده است. به خدا سوگند. اگر خواستهام را انجام ندهد او را میکشم
پس من به عیسی توجّه کردم و گفتم: این کنیزك را چه پایه و اعتبار است که تو از دادن او به امیر المؤمنین امتناع میکنی و خود »
را به پایۀ کشته شدن فرو میآوري؟
عیسی گفت: شتاب کردي و پیش از این که عذر مرا بدانی مرا محکوم و مأخوذ ساختی گفتم: عذر ترا بگو. گفت:
من بطلاق و عتاق و تصدّق به همه اموال و دارائی خود سوگند یاد کردهام که این کنیزك را نه هبه کنم و نه بفروشم. پس رشید »
بمن نگریست و گفت: آیا این کار را چاره داري؟ گفتم: آري. گفت: چیست؟ گفتم: نیمی از آن را بفروشد و نیمی را
801
ببخشد پس به سوگند خود رفتار کرده چه آن که نه او را هبه کرده و نه این که او را فروخته است.
عیسی گفت: این کار جائز است؟ گفتم: بلی. گفت: پس گواه باش که من نیمی از کنیزك را به خلیفه بخشیدم و نیم دیگر آن را »
پس کنیزك و مال را حاضر کردند و عیسی به خلیفه گفت: آن را بگیر و بر تو مبارك » ! بمبلغ یک صد هزار دینار! بوي فروختم
باد. خلیفه گفت: اي یعقوب امري دیگر باقی است. گفتم: چیست؟ گفت:
این کنیزك، مملوکه است و ناگزیر باید استبراء بعمل آید در صورتی که من اگر همین امشب کام از او نگیرم به خدا سوگند گمان
گفتم: یا امیر المؤمنین او را آزاد و آنگاه تزویجش کن چه این که زن آزاد را استبراء لازم » !! میکنم جان از تنم بیرون خواهد رفت
نیست. گفت: آزادش ساختم پس کیست که او را بمن تزویج کند؟
گفتم: من. پس سرور و حسین را براي اشهاد خواست من خطبه خواندم و خدا را سپاس گفتم و کنیزك آزاد شده را با بیست هزار
دینار کابین، بعقد هارون در آوردم.
پس مهر را خواست و بزن داد.
آنگاه مرا دستور باز گشت داد و سرور را گفت: دویست هزار درهم و بیست تخت (جامهدان) جامه با یعقوب ببر و به او بده. »
سرور چنین کرد.
بشر بن ولید گفته است چون ابو یوسف این قضیه را برایم نقل کرد بمن گفت آیا در آن چه من انجام دادم ناروایی میبینی؟ »
گفتم: نه. گفت: پس حق خود را بگیر.
399 از 452
گفتم: حق من چیست؟ گفت: یک دهم. پس او را سپاس و دعا گفتم و خواستم برخیزم که پیر زنی در آمد و ابو یوسف را گفت:
دخترت به تو سلام میگوید و میگوید:
شب گذشته من از امیر المؤمنین جز همان مهر که میدانی مالی دریافت نداشته اینک نیم آن را براي تو فرستادم و نیم دیگر را براي
احتیاجات خود نگه داشتم.
ابو یوسف پیر زن را گفت: این نیم را هم به خود او برگردان به خدا سوگند من آن را نمیپذیرم. آیا با این که من او را از بردگی »
بیرون ساختم و به زنی امیر المؤمنین در آوردم
802
این مبلغ را براي من فرستاده و بدان خرسند شده است؟ من و اعمام من که این وضع را دیدیم بالتماس از او خواستیم که آن را به
اللّ
􀀀
باز هم خطیب، به اسناد از ابو عبد ه « پذیرد و رد نکند. پس اصرار ما اثر کرد و او پذیرفت و هزار دینار از آنها را هم بمن داد
یوسفی این مضمون را آورده است:
به ابو یوسف نوشت که در فلان موضوع راي تو چیست؟ احبّ اشیاء براي من اینست که حق در آن چنین باشد. پس «1» امّ جعفر »
ابو یوسف چنان افتاء داد که امّ جعفر میخواست و دوست داشت پس امّ جعفر حقّهاي سیمین که در آن حقههایی طبقه طبقه از سیم
بکار گذاشته شده و هر یک به نوعی از عطر پر شده و هم جامی پر از دراهم که در وسط آن جامی پر از دینار بود براي او فرستاد
ابو یوسف گفت: « من أهدیت له هدیّۀ فجلساؤه شرکاؤه فیها » : یکی از حاضران مجلس، ابو یوسف را گفت: پیغمبر (ص) گفته است
نه در این زمان که هدایا » آن در زمانی بود که مردم خرما و شیر هدیّه میدادهاند. و در موردي دیگر بر این جمله چنین افزوده است
و از سخنان ابو یوسف، آورده است: «! و آنگاه غلام خود را فرموده است: هدایا را به خزائن ببر « از این قبیل است که میگوید
رءوس النّعم ثلاثۀ: فاوّلها نعمۀ الإسلام الّتی لا تتمّ نعمۀ الّا بها، و الثّانیۀ نعمۀ العافیۀ الّتی لا تطیب الحیاة الّا بها، و الثّالثۀ نعمۀ الغنی » -1
« العلم شیء لا یعطیک بعضه حتّی تعطیه کلّک. و أنت اذا اعطیته کلّک من اعطائه البعض علی غرر » -2 « الّتی لا یتمّ العیش الّا بها
ابن خلّکان هم در وفیات الاعیان در ترجمۀ « من نظر فی الرّأي و لم یل القضاء فقد خسر الدّنیا و الآخرة! ذلک هو الخسران المبین »
ابو یوسف بسیاري از آن چه را از خطیب نقل شد آورده و مطالبی دیگر هم یاد کرده است از جمله از احمد بن یحیی معروف به
این مضمون را آورده است: « الفصیح » ثعلب صاحب کتاب
______________________________
1) زبیده دختر جعفر، زن هارون رشید )
803
برخی از اصحاب ما بمن خبر داد که هارون رشید ابو یوسف را گفته است: »
بمن چنان رسیده که تو میگویی کسانی که بعنوان شهود در نزد تو شهادت میدهند و تو شهادت ایشان را میپذیري آنان
ساختگی و نادرست (باصطلاح حرفهاي) هستند پاسخ داد چنین است یا امیر المؤمنین! گفت: چرا؟ پاسخ داد: چون کسی که درست
و حالش مستور باشد و راه امانت بسپرد ما را نمیشناسد و ما او را نمیشناسیم و آن کس که کارش نمایان و حالش مکشوف باشد
نزد ما نمیآید و ما او را نمیپذیریم پس کسی جز این گروه که متصنّعهاند و بظاهر طوري و در باطن طوري دیگر هستند کسی
« باقی نیست که نزد ما شهادت دهد. رشید از این سخن خندید و گفت: راست میگویی
-2 زفر -
400 از 452
ابو اسحاق در بارة زفر چنین گفته است:
ابو الهذیل، زفر بن الهذیل العنبري. وي به سال یک صد و ده ( 110 ) تولّد یافته و در سال یک صد و پنجاه و هشت ( 158 ) به سنّ
چهل و هشت سالگی در گذشته است.
زفر میان علم و عبادت، جمع کرده و از اصحاب حدیث بوده که رأي- قیاس ابو حنیفه- بر وي غلبه یافته و از اصحاب رأي و قیاس »
گشته است.
ابن ندیم در ترجمۀ او این مضمون را گفته است:
ابو الهذیل زفر بن هذیل بن قیس از بنی عنبر که در سال یک صد و پنجاه و هشت ( 158 ) در بصره بعد از ابو حنیفه در گذشته. زفر »
بر او غلبه یافته پدر او عامل اصفهان بوده است. « رأي » به تفقّه پرداخته و
ابن خلّکان که زفر را بضم زاء و فتح فاء و هذیل را بضم هاء و فتح ذال معجمه
804
و سکون یاء ضبط و نسبت او را تا عدنان یاد و آن چه را ابو اسحاق و ابن ندیم آوردهاند ایراد کرده است. این مضمون را بنقل از
معافی بن زکریا که او از عبد الرحمن بن معزّ حدیث کرده آورده است: « الجلیس و الانیس » کتاب
مردي نزد ابو حنیفه آمده و گفته است: من دوشینه نبیذ آشامیدهام و نمیدانم زن خود را طلاق گفتهام یا نه اکنون چه بایدم کرد؟ »
ابو حنیفه پاسخ داده است: زن، زن تست مگر این که یقین بدانی که او را طلاق دادهاي.
اللّ شب گذشته من نبیذ آشامیدهام و نمیدانم زن خویش را طلاق
􀀀
آن مرد به نزد سفیان ثوري رفته و بوي گفته است: یا ابا عبد ه »
دادهام یا نه تکلیف چیست؟ سفیان گفته است: برو رجوع کن پس اگر طلاق داده باشی رجوع کردهاي و اگر طلاق نداده باشی
رجوع بوي زیانی به تو نخواهد داشت.
اللّ گفته است: برو زن را طلاق بده و پس از
􀀀
اللّ رفته و همان سؤال را با وي مطرح کرده عبد ه
􀀀
پس آن مرد به نزد شریک بن عبد ه »
آن بوي رجوع کن.
در آخر به نزد زفر رفته و گفته است: یا ابا هذیل من دیشب نبیذ آشامیدهام و نمیدانم در آن حال زن خود را طلاق گفتهام یا نه. »
زفر پرسیده است: آیا از دیگري هم این مسأله را پرسیدهاي؟ گفته است: از ابو حنیفه پرسیدهام و او گفت: تا یقین نکنی که زنت را
طلاق دادهاي زن، زن تو است. زفر گفت: صواب است و درست. آیا جز از ابو حنیفه از دیگري نیز سؤال کردهاي؟ پاسخ داد: آري
از سفیان ثوري.
پرسید: او چه پاسخ داد؟ گفت: دستور داد رجوع کنم تا اگر طلاق داده باشم رجوع محقق شود و گر نه کاري بیضرر خواهد بود.
زفر گفت: چه سخنی خوب و پاسخی به جا داده است. باز پرسید: آیا از دیگري هم جز این دو پرسیده گفت: آري از شریک بن
اللّ . پرسید او چه گفت؟ پاسخ داد: شریک گفت: برو زن را طلاق بده و آنگاه بوي رجوع کن. زفر بر این پاسخ خندید و
􀀀
عبد ه
گفت: ترا مثلی بیاورم:
مردي در راهی میگذشته و آبی از ناودان، یا محلی دیگر، به جامۀ او اصابت کرده پس ابو حنیفه بوي گفته است: جامهات پاك و
نمازت صحیح است تا یقین به چگونگی
805
آب پیدا کنی. و سفیان گفته است: جامهات را بشوي چه اگر در واقع نجس باشد به شستن طاهر میگردد و اگر پاك باشد نظافت
«.! او افزون میگردد. و شریک گفته است: بر جامهات بشاش و آنگاه آن را بشوي و تطهیر کن
ابن خلّکان پس از نقل قضیۀ فوق چنین اظهار نظر کرده است:
401 از 452
در اینجا این یاد آوري شاید « و قد احسن زفر فی فصله بین هذه الثّلاثۀ فی ما افتی به فی هذه المسألۀ و فی ما ضربه لسائله من الأمثلۀ »
به جا باشد که طرح این سؤال بر مبناي حلال بودن شرب نبیذ است که آن فقیهان عقیده میداشتهاند لیکن بهر حال این مسأله از نظر
مبانی فقهی شیعه از چند جهت قابل توجه است یکی این که نبیذ در فقه شیعه بخصوص که مسکر هم بوده حرام است دیگر این که
اجراء عقود و ایقاعات در حال مستی و عدم توجّه و قصد بیتأثیر است سه دیگر این که در طلاق حضور دو عادل شرط صحت
آنست پس مسأله با رعایت مبانی و مدارك استنباطی و تقیّد به آنها وضعی دارد و از لحاظ آزادي رأي و عمل به قیاس وضعی
اللّ العالم.
􀀀
دیگر و بهر حال آن چه ابو حنیفه گفته و فتوي داده است با اصول و مبانی موافقت دارد و ه
-3 شیبانی -
ابو اسحاق، شیبانی را بدین مضمون عنوان و یاد کرده است.
اللّ محمّد بن حسن شیبانی مولی بنی شیبان در سال یک صد و هشتاد و هفت ( 187 ) به سنّ پنجاه و هشت ( 58 ) سالگی در
􀀀
ابو عبد ه »
ري وفات یافته است.
806
شیبانی چند سال به مجلس درس ابو حنیفه حاضر میشده و پس از او نزد ابو یوسف فقه فرا گرفته و کتابهایی بسیار تألیف کرده و »
علم ابو حنیفه را نشر داده است.
شافعی گفته است: از علم شیبانی به اندازه بار شتري حمل کردم. و همو گفته است هیچ کس را ندیدم که از وي مسألهاي را »
بپرسند که بنظر و فکر نیاز داشته باشد و در چهرة او کراهت و ناراحتی نبینم مگر محمد بن حسن شیبانی را.
ربیع بن سلیمان گفته است: شافعی به شیبانی نامه نوشته و چند کتاب او را از وي خواسته که برایش بفرستد تا از آنها براي خویش »
نسخه برگیرد. شیبانی فرستادن آنها را بتأخیر انداخته پس شافعی بوي چنین نوشته است:
قل لمن لم تر عین من رآه، مثله و من کأنّ من رآه قد رأي من قبله
العلم ینهی اهله ان یمنعوا اهله لعلّه یبذله لأهله لعلّه
چون این نامه به شیبانی رسید همان دم بیدرنگ کتابها را براي شافعی فرستاده است. شیبانی و کسائی در ري مردهاند پس هارون
ابن ندیم پس از عنوان شیبانی بهمان قرار که از ابو اسحاق نقل شد این مضمون را آورده « دفنت الفقه و العربیّۀ بالرّي » : گفته است
است:
در واسط تولّد و در کوفه نشو و نما یافته و حدیث فرا گرفته است. ..»
از مسعر بن کدام و مالک بن مسعود و عمر بن ذر و اوزاعی و ثوري سماع داشته و در مجلس ابو حنیفه حضور مییافته و از او علم
بر وي غالب شده و ببغداد رفته و در آنجا منزل گزیده و هارون رشید قضاء رقّه را به او داده و بعد او را معزول « راي » گرفته پس
ساخته و چون هارون به خراسان رهسپار شده شیبانی را با خود همراه برده و شیبانی در ري به سال یک صد و هشتاد و نه در همان
«.. سال که کسائی هم وفات یافته در گذشته است و هنگام مرگ پنجاه و هشت سال داشته است
807
ابن ندیم قریب هفتاد کتاب براي محمد بن حسن شیبانی از قبیل کتاب الصّلاة کتاب الزّکاة، کتاب المناسک، و دیگر کتب فقهی از »
کتاب الرّد علی اهل » و « کتاب اصول الفقه » و « کتاب الاستحسان » و « کتاب اجتهاد الرأي » و « کتاب- الحیل » این گونه نام برده و
هم در جمله کتابهایی است که ابن ندیم آنها را از تألیفات شیبانی یاد کرده است. « المدینۀ
402 از 452
182 ) که مضمون برخی از آنها یاد میگردد: - خطیب هم در ترجمۀ شیبانی مطالبی آورده (جلد دوم- 172
ابو عبید گفته است با محمد بن حسن شیبانی نشسته بودیم که هارون رشید در آمد پس حاضران همه احترام خلیفه را بپا خاستند »
جز محمد بن حسن که نشسته بود و بر نخاست. هارون به جایگاه خود رفت و پس از اندك مدّتی محمد بن حسن به حضور
خواسته شد اصحاب وي نگران شدند و بیمناك بودند تا برگشت و دل خوش و شادمان بود و چنین گفت: هارون بمن گفت: چرا
تو مانند دیگر مردم قیام نکردي؟ گفتم:
خوش نداشتم از آن که مرا در آن قرار دادهاي بیرون روم: تو مرا اهل علم دانسته و در این طبقهام مقرّر داشتهاي نخواستم خود را در
اللّ علیه و سلّم گفته است:
􀀀
طبقه خادمان قرار دهم و همانا پسر عمّت صلّی ه
و همانا مراد وي از این گفته، علماء بوده پس کسی که بحق خدمت قیام و « من احبّ ان یتمثّل له الرّجال قیاما فلیتبوّأ مقعده من النّار »
ملک را اعزاز کند کاري براي هیبت و وحشت دشمن انجام داده و کسی که سنّتی را که از شما گرفته بکار بندد و از سنّت پیروي
«.. نماید زینت و اعتبار شما خواهد بود. هارون گفت راست گفتی
همو، به اسناد، نقل کرده که شیبانی در سن بیست سالگی در مسجد کوفه مجلس درس داشته و تدریس میکرده است و به اسناد از
مجاشع بن یوسف آورده که این مضمون را گفته است:
من در مدینه نزد مالک بن انس بودم و او مردم را فتوي میداد که محمّد بن »
808
حسن صاحب ابو حنیفه، در حالی که جوانی نورس بود، بر او در آمد و پرسید چه میگویی در این مسأله که شخصی جنب آب
نمییابد جز در مسجد؟ مالک گفت: جنب نباید بمسجد درآید. محمد گفت: پس او را در حالی که هنگام نماز در رسیده و آب
را هم میبیند چه باید کرد؟ مالک دوباره و سه باره تکرار کرد و گفت: نباید بمسجد درآید چون این سؤال و جواب بسیار شد
مالک او را گفت: تو در این باره چه میگویی؟
شیبانی گفت: باید تیمّم کند و بمسجد درآید و آب بر گیرد و بیرون رود و غسل کند و نماز بگزارد. مالک پرسید: تو اهل کجایی؟
شیبانی گفت: اهل اینجا و به زمین اشاره کرد. مالک گفت: در مدینه کسی نیست که من او را نشناسم. شیبانی گفت:
چه بسیارند کسانی که تو آنان را نمیشناسی و از جا برخاست. حاضران، مالک را گفتند این محمد بن حسن صاحب بو حنیفه بود.
مالک با شگفتی گفت: محمد بن حسن چه گونه دروغ میگوید از اهل مدینه است؟ گفتند: او نگفت اهل مدینه است بلکه به
زمین اشاره کرد. مالک گفت: این کار او بر من گرانتر و سختتر است از آن سؤال و جواب.
محمد بن حسن علاوه بر مراتب فقهی که به گفتۀ حسن بن داود بیست و هفت هزار مسأله در حلال و حرام استخراج کرده و از این
رو مایۀ افتخار مردم کوفه شده مردي سخنور و بسیار فصیح بوده است.
خطیب، به اسناد، از شافعی نقل کرده که میگفته است:
و هم خطیب به « ما رأیت سمینا اخفّ روحا من محمد بن الحسن، و ما رأیت افصح منه کنت اذا رایته یقرأ کأنّ القرآن نزل بلغته »
اسناد از حسن بن داود آورده که این مضمون را گفته است:
اهل بصره به چهار کتاب، افتخار میکنند: کتاب البیان و التبیین تألیف جاحظ و کتاب الحیوان تألیف همو و کتاب سیبویه و کتاب »
تألیف خلیل و ما افتخار میکنیم به بیست و هفت هزار مسأله در حلال و حرام که آنها را مردي از اهل کوفه به نام محمد بن « العین »
حسن با قیاسات عقلی استخراج کرده و چنانست که مردم را جهل به آنها
809
«.. روا نیست و کتاب قرّاء در معانی و کتاب
403 از 452
از احمد بن حنبل سؤال شده است که: این مسائل دقیق را از کجا بدست آوردهاي؟
«. پاسخ گفته است: از کتابهاي محمد بن حسن
ابن خلّکان هم شمهاي از ترجمۀ شیبانی را آورده و گفته است:
که از « رنبویه » شیبانی هماره ملازمت رشید را میداشته تا این که در نخستین سفر هارون به خراسان چون بري رسیدهاند شیبانی در »
دیههاي ري بوده به سال یک صد و هشتاد و نه ( 189 ) در گذشته است. ولادتش به سال یک صد و سی و پنج ( 135 ) و به قولی
یک صد و سی و یک ( 131 ) و بقول سیم یک صد و سی و دو ( 132 ) بوده است و سمعانی گفته است: شیبانی و کسائی در یک
« روز در ري وفات یافتهاند
-4 حفص -
خطیب در ترجمۀ حفص بن غیاث بن طلق، ابو عمرو نخعی کوفی پس از این که او را به همین عبارت عنوان کرده و سماع او را از
اشخاص متعدد از قبیل ابو اسحاق محمد بن حسن شیبانی و سلیمان اعمش و ابن جریج و سفیان ثوري گفته و هم روایت کسانی
مشهور مانند فضل بن رکین و احمد حنبل و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و عامّۀ کوفیین را از وي یاد کرده شرحی، به نسبت
او آورده و چگونگی حال او را در این شغل مهمّ میرساند « قضاء » مفصل، در بارهاش آورده که شمهاي از آن چه خطیب در بارة
در این اوراق ایراد میگردد.
اللّ بن ادریس، حفص بن غیاث و وکیع بن جراح را براي تصدّي شغل قضاء احضار کرده چون این سه
􀀀
هارون رشید سه کس: عبد ه
تن بر او درآمدهاند ابن ادریس
810
گفته است: السّلام علیکم و خود را مانند کسی که مفلوج است به زمین افکنده هارون فرموده است: این پیر را ببرید که نیروي این
کار در او نیست وکیع هم انگشت بر چشم خود نهاده و گفته است: یا امیر المؤمنین به خدا سوگند سالی است که من باین (انگشت
خود را اراده کرد) نمیبینم او را نیز معاف داشته حفص بن غیاث گفته است: اگر نبود زیادت بدهکاري و بسیاري اهل و عیال
نمیپذیرفتم.
مردي نزد حفص رفته و از مسائل قضاء از او پرسیده حفص او را گفته است:
شاید اراده داري قاضی شوي پس بدان که آدمی انگشت خود را بچشم خویش فرو کند تا آن را بیرون آورد و به دور اندازد
برایش بهتر است تا بکار قضاء پردازد.
روزي در مجلس قضاء بوده که خلیفه او را خواسته است گفته است: من اجیر مردم هستم و کار ایشان را میکنم تا کار اصحاب
دعوي تمام شود و فراغ حاصل آید من به نزد خلیفه خواهم آمد و نرفت تا مراجعان و ارباب دعوي متفرق شدند.
عبید بن غنام بن حفص (نوة حفص) گفته است: حفص پانزده روز مریض شده بود مرا صد درهم داد و گفت: این را ببر و به عامل
بده و بگو این روز (حقوق) پانزده روز است که من در آن پانزده روز میان مسلمین حکمی نکردهام پس حقی در آن ندارم! و از
بیت المال است:
مردي از مردم خراسان چند شتر به سی هزار درهم به مرزبان مجوسی پیشکار امّ جعفر (زبیده زن هارون) فروخت مرزبان در
پرداخت وجه مسامحه و مماطله میکرد این مماطله به درازا کشید مرد خراسانی نزد یکی از اصحاب حفص رفت و واقعه را به او
گفت و نظر از او خواست آن شخص گفت: به نزد مرزبان برو و بگو میخواهم به خراسان بروم هزار درهم از طلب را اکنون بده
404 از 452
باقی مانده را بعد به تو حواله خواهم کرد اگر پذیرفت و پرداخت بیا به نزد من تا باز رهنماییت کنم. آن مرد رفت و گفت و مرزبان
هم پذیرفت و هزار درهم به او داد پس مرد خراسانی برگشت و قضیه را به آن شخص باز گفت.
آن شخص دستور داد که نزد مرزبان برگرد و او را بگو: فردا که سوار میشوي
811
راهت از سوي قاضی است به آن جا حاضر شو تا من کسی را وکیل کنم که باقی مانده را بعد از تو بگیرد. آنگاه چون فردا در
محضر حاضر شود تو نسبت به باقیمانده طرح دعوي کن پس چون اقرار کند قاضی او را حبس خواهد کرد و طلبت را خواهد
گرفت خراسانی به نزد مرزبان رفت و خواهش خود را اظهار داشت و او پذیرفت و گفت:
جلو خانۀ قاضی به انتظارم باش.
چون فردا شد و مرزبان به آن جا رسید آن مرد گفت: خوب است پیاده شوي و به نزد قاضی رویم و من در آنجا وکیلی براي گرفتن
پول معیّن کنم و بیرون روم.
اللّ القاضی مرا بیست و نه هزار درهم از این مرد
􀀀
مرزبان فرود آمد و با هم به مجلس حفص حاضر شدند پس آن مرد گفت: اصلح ه
طلب است. حفص به مرزبان گفت:
اللّ القاضی. حفص به آن مرد گفت:
􀀀
چه میگویی؟ پاسخ داد: راست است اصلح ه
اقرار کرد اکنون تو چه میگویی؟ پاسخ داد مالم را میخواهم. حفص مرزبان را گفت:
چه پاسخ داري؟ جواب داد: این مال بر ملکه است. قاضی گفت: احمق که تو باشی اقرار میکنی بعد میگویی مال بر سیّده است!
اللّ القاضی مالم را بدهد و گر نه حبسش کن. باز قاضی
􀀀
پس رو به طلبکار کرد و گفت: اکنون چه میگویی اي مرد؟ گفت: اصلح ه
مرزبان را پرسید: چه میگویی؟ پاسخ داد: مال بر سیّده است. حفص فرمود دستش را بگیرید و به زندانش ببرید- معمول چنان بوده
که قضاة بدهکاران را حبس میکردهاند.
چون این خبر به امّ جعفر، زبیده، رسید خشمگین شد و به سندي فرمود مرزبان را نزدم بیاور. سندي شتاب زده رفت و مرزبان را از
زندان قاضی بیرون آورد.
حفص از قضیه آگاه شد گفت: من حبس کنم و سندي از حبس بیرون کند من دیگر در این مجلس نخواهم نشست مگر مرزبان به
اللّ این حفص است و من از امیر المؤمنین میترسم که بگوید: به فرمان
􀀀
اللّ ه
􀀀
حبس برگردانده شود سندي نزد زبیده رفت و گفت: ه
چه کسی او را از حبس بیرون آوردم. پس به فرمان او را به حبس برگردانند و من هم در این باره با حفص گفتگو میکنم. زبیده
ناچار پذیرفت و مرزبان به حبس برگشت.
812
پس زبیده با هارون گفت: این قاضی تو احمق است وکیل و پیشکار مرا سبک شمرده و حبس کرده پس او را بفرما در کار مداخله
نکند و کار را به ابو یوسف واگذار هارون به خواهش زبیده دستور داد چنین نامهاي به حفص نوشته شد.
از آن سوي حفص آگاه شد و مرد خراسانی را گفت: شهود را حاضر کن تا من مال طلب تو را بر مرزبان مسجّل دارم. حفص در
مجلس قضاء نشست و طلب را مسجّل کرد. در این اثناء خادم هارون با نامه در آمد و گفت: این نامه را از امیر المؤمنین برایم
آوردهام. حفص گفت: همان جا که هستی بنشین ما در کاري هستیم تا از آن فارغ شویم. خادم گفت: نامۀ امیر المؤمنین است.
حفص گفت: ببین من چه میگویم:
پس چون کار ضبط و ثبت و سجّل تمام شد حفص نامه را از خادم گرفت و خواند و گفت: امیر المؤمنین را سلام برسان و بگو نامه
هنگامی رسید که من حکم را انفاذ کرده بودم. خادم گفت: به خدا سوگند دانستی چه میکنی نامه را از من نگرفتی تا کار خود را
405 از 452
به انجام رسانی. به خدا سوگند امیر المؤمنین را از این کار تو خبر خواهم داد.
حفص گفت: هر چه دلت میخواهد به او بگو.
خادم رفت و واقعه را به هارون گفت. هارون خندید و حاجب را فرمود سی هزار درهم به حفص بن غیاث بدهد. یحیی بن خالد که
این قضیه را شنید سوار شد و به استقبال حفص که از مجلس قضاء بر میگشت رفت و گفت: امروز امیر المؤمنین را شادمان
کردهاي و سی هزار درهم براي تو دستور داده است سبب چه بوده؟ گفت: خداي شادي امیر المؤمنین را بیفزاید و او را از بدیها به
خوبی نگه دارد من کاري جز کار همه روزه نکردهام آنگاه گفت: شاید به واسطۀ مسجّل کردن امر بر مرزبان بوده که باید این کار
میشد..
حفص میگفته است: به خدا سوگند من شغل قضا را متصدي نشدم مگر هنگامی که اکل میته بر من حلال بود. روزي که حفص
مرده یک درهم از او باقی نمانده و نهصد درهم بدهکاري داشته است!! عمر پسر حفص گفته است: هنگام مرگ پدرم حال اغماء
بر او رخ داد من گریه
813
کردم چون به هوش آمد پرسید گریهات براي چیست؟ گفتم: یکی براي دوري از تو و دو دیگر براي ورود تو در کار قضاء گفت:
فرزندم گریه نکن زیرا من بند خویش را هر گز براي حرامی نگشودهام و هیچ گاه دو کس نزدم به خصومت ننشستهاند که فرقی
میان ایشان در نظرم بیاید و پروا کنم که حکم بر زیان کدام یک خواهد بود.
حفص، بنقل از خودش، به سال یک صد و هفده ( 117 ) تولد یافته و بقول اکثر در سال یک صد و نود و چهار ( 194 ) در گذشته
است.
814
طبقه دوم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقه دوم از اصحاب ابو حنیفه اشخاص زیر را با مختصر ترجمه و تعریف یاد کرده است.
-1 اسماعیل بن حمّاد بن ابو حنیفه که فقیه بوده و قضاء را در بصره متصدّي شده و از آن شغل معزول و به جایش یحیی بن اکثم
منصوب گردیده است.
بر وي غالب شده است. ابو موسی فقه « راي » -2 ابو موسی عیسی بن ابان بن صدقه که نخست از اصحاب حدیث بوده و پس از آن
را از شیبانی گرفته و ابو حازم قاضی در بارة او چنین گفته است: من در مردم بغداد جوانی نورس، باهوشتر از عیسی بن ابان و بشر
بن ولید ندیدم.
ابو سلیمان جوزجانی و معلّی کتابها را از ابو یوسف و محمّد بن «1» -3 ابو سلیمان موسی بن سلیمان جوزجانی 4- معلّی بن منصور
حسن روایت کردهاند و مأمون، خلیفه، از آن دو، تصدّي شغل قضاء را خواسته و ایشان نپذیرفته و متصدّي نشدهاند.
______________________________
معلی بن منصور رازي کنیهاش ابو یعلی که از ابو یوسف تمام فقه و اصول و کتب او را » 1) ابن ندیم در ترجمهاش گفته است )
روایت کرده و به سال دویست و یازده ( 211 ) در بغداد وفات یافته است.
815
اللّ محمّد بن سماعه علم را از ابو یوسف و هم از شیبانی گرفته و کتب نوادر را تنها از شیبانی آموخته و قضاء بغداد را
􀀀
-5 ابو عبد ه
به فرمان مأمون میداشته است.
406 از 452
-6 هشام بن عبد الملک رازي که محمد بن حسن در منزل او در گذشته و مرده است.
-7 حسن بن ابو ملیکه که علم را از خصوص ابو یوسف گرفته است.
-8 ابو الولید بشر بن ولید کندي که او هم علم را از تنها ابو یوسف اخذ کرده و به فرمان مأمون قضاء بغداد را میداشته است.
-9 بشر بن غیاث مرّیسی که علم را از خصوص ابو یوسف گرفته و علم کلام بر او غالب بوده و حسین نجّار که نجّاریۀ ري بوي
نسبت دارند از وي علم اخذ کرده است.
-10 ابراهیم بن جرّاح که علم را از ابو یوسف گرفته و در مصر متصدّي قضاء بوده است.
و احکام الوقوف را نوشته است. «1» -11 هلال بن یحیی که از ابو یوسف و زفر علم آموخته و کتاب الشروط
اللّ انصاري که از اولاد انس بن مالک بوده و از زفر علم گرفته و در بصره شغل قضاء داشته است.
􀀀
-12 محمّد بن عبد ه
اللّ بن عبد الحمید حنفی که از زفر علم گرفته است.
􀀀
-13 عبید ه
-14 موسی بن نصر رازي.
-15 عمرو بن ابو عمر.
-16 سلیمان بن شعیب کیسانی.
17 - یّ ل ع ن ب د ب ع م ه ک و ا و ه س م ا ن ه د رب ة د ش ش ی پ ز ا و ا ه م ه ز ا ن ا د ر گ ا ش ی ن ا ب ی ش ه د و ب و م ل ع ز ا و ا د ن ا ه ت ف ر گ . ______________________________
و کتابی به نام کتاب المحاثره و کتابی به نام کتاب الحدود « تفسیر الشروط » 1) در فهرست ابن ندیم از کتب او کتابی به نام کتاب )
آورده شده است.
816
که میان فقه و ورع جمع کرده و فقه را از حسن بن زیاد لؤلؤي آموخته است. «1» -18 محمّد بن شجاع بلخی
ابن ندیم هم برخی از اشخاص این طبقه را نام برده و در بارة ایشان بیش یا کم سخن گفته و تألیفات برخی را بر شمرده است.
از جمله در بارة عیسی بن أبان گفته است:
ابو موسی شیخی عفیف و فقیهی نافذ الحکم بوده و احادیثی را که در ردّ بر شافعی آورده از کتاب سفیان بن سحبان گرفته است و »
در محرّم از سال دویست و بیست ( 220 ) وفات یافته و از خطّ حجازي خواندم که عیسی بن أبان بن صدقۀ بن عدي بن مردان شاه
______________________________
که آن « الثلجی » تحت کلمۀ «.. اللباب » اللّ محمد بن شجاع ثلجی ضبط شده ابن اثیر در
􀀀
1) در فهرست ابن ندیم، و غیر آن، ابو عبد ه )
و فیهم کثرة نسبوا إلی النجد ابی الثلج او إلی الثلج منهم ابو » را به گفتۀ ابن کلبی از بنو ثلج بن عمرو بن.. دانسته چنین آورده است
اللّ بن ابی شجاع یعرف بابن الثلجی کان فقیه العراق فی وقته و کان من اصحاب الحسن بن زیاد اللؤلؤي حدث عن یحیی بن
􀀀
عبد ه
آدم و وکیع و غیرهما ولد فی شهر رمضان سنۀ احدي و ثمانین و مائۀ. توفی ساجدا فی صلاة العصر لأربع خلون من ذي الحجۀ من
ابن ندیم در بارهاش این مضمون را آورده است: «.. سنۀ ست و ستین و مائتین
ابن ثلجی در زمان خود بر اقران و امثال خویش تبرز داشته و فقیهی با ورع و در آراء، ثبات میورزیده و اوست که فقه ابو حنیفه را »
شکافته و احتجاج بر آن جسته و علل آن را نمایان ساخته و بحدیث تقویتش کرده و در صدور حلاوتش داده و از واقفین بر قرائت
بوده جز این که راي اهل عدل و توحید را میداشته و چنانکه ابن حجازي از قول محمد بن شجاع نوشته اسحاق مصعبی بوي گفته
داشته باشد و بالا بلند و زیبا- « فقاهت راي » است که: امیر المؤمنین اسحاق را گفته است مردي از فقیهان را که حدیث نوشته باشد و
خلقت و خراسانی الاصل باشد.. برایم اختیار کن تا کار قضاء را به او بسپارم. اسحاق گفته است: من کسی را باین اوصاف جز
407 از 452
پس شاید چون خراسانی الاصل بوده ضبط بلخی نیز درست باشد. «.. محمد بن شجاع نمیشناسم
817
و ابواب استخراج با او بوده.. « صدقه جهبذه » از اهل فسا بوده و در ایّام منصور
کتاب اثبات القیاس و کتاب اجتهاد « کتاب الجامع » ،« کتاب خبر الواحد » ،« کتاب الحج » عیسی بن أبان را تألیفاتی است از این قبیل »
و از جمله در بارة ابو سلیمان جوزجانی گفته است: « الرّأي
جوزجانی مردي دین دار، با ورع، فقیه و محدّث بوده و از محمد بن حسن شیبانی علم، اخذ کرده و در درب اسد منزل داشته و »
کتب شیبانی بر او قرائت میشده و از خطّ حجازي خواندم که مردي را در فتنۀ امین دیده میدویده و مردي دیگر با شمشیر کشیده
از دنبال او بانگ میداده که او را بگیرید آن مرد گرفته شده و دومی به او رسیده پس او را کشته است.
جوزجانی مردم را گفته است: آیا او را میشناسید گفتند: نه او و نه مقتول هیچ کدام را نمیشناسیم گفته است: پس با این که
منتقل شده « طاقات عکّی » نمیشناختید گرفتید تا کشته شود آنگاه سوگند یاد کرده است که با ایشان در یک جا ساکن نباشد و به
و تا فتنه خوابیده ساکن آنجا بوده و در آنجا کتب را از ابن بلخی سماع کرده.. و او را تألیفی نبوده و بس کتب محمد بن حسن را
اللّ محمّد بن سماعۀ تمیمی چنین آورده است:
􀀀
و از جمله در بارة ابو عبد ه « روایت کرده است
ابن سماعه علم را از شیبانی فرا گرفته و فقیه بوده و کتابهائی تصنیف و اصولی در فقه داشته و به سال دویست و سی ( 230 ) در »
گذشته است.
ابن سماعه در جانب غربی بغداد بقضاء پرداخته و از جمله تصنیفات او است کتاب ادب القاضی و کتاب المحاضر و السّجّلات و »
کتب محمد بن حسن شیبانی از او روایت شده است.
و از جمله در طی ترجمه محمد بن شجاع ثلجی آورده است که چون اسحاق مصعبی به دستور خلیفه وي را براي تصدّي شغل قضاء
دعوت کرده وي چنین پاسخ داده
818
شغل قضاء سه کس را شایسته است: کاسب مال، طالب جاه و جویاي نام و مرا به هیچ کدام نیازي نیست زیرا مالم فراوان و جاهم »
کتاب » به گفتۀ ابن ندیم از تألیفات او است « عالی و نامم بلند است و از اهل علم و فقه آن اندازه به نزدم میآیند که مرا کافی است
و به سال دویست و پنجاه و هفت ( 257 ) وفات یافته است. « کتاب المضاربۀ » و « کتاب النوادر » ،« تصحیح الآثار الکبیر
819
طبقه سیم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقۀ سیم از اصحاب ابو حنیفه اشخاص زیر را با ترجمه و تعریفی مختصر آورده است.
-1 ابو بکر بن محمد بن عمرو الخصّاف صاحب الشروط و احکام الوقوف و ادب القاضی و الرّضاع و النّفقات.
قاضی که کتب را از ابو سلیمان جوزجانی روایت کرده و در یکی از دو طرف «1» -2 ابو عباس احمد بن محمد بن عیسی البرتی
باللّ
􀀀
بغداد او و در طرف دیگر آن اسماعیل بن اسحاق شغل قضا را متصدّي بودهاند و ابو عباس بعد از آن شغل در زمان معتمد ه
خلیفۀ عباسی، استعفاء داده و به عبادت مشغول شده تا مرگش در رسیده است.
-3 ابو جعفر احمد بن ابی عمران که استاد ابو جعفر طحاوي بوده و علم را از محمد بن سماعه و بشر بن ولید گرفته و اصحاب ابو
حنیفه را در زمان خود در مصر، شیخ بوده و کتاب الحجیج را نوشته و به قولی ضریر و نابینا بوده است.
-4 علیّ بن موسی قمی که کتابی در ردّ بر اصحاب شافعی نوشته است.
408 از 452
5 -
و
ب
ا
ی
ل
ع
ق
ا
قّ د
ي
ز
ا
ر
ه
ک
رب ی
س
و
م
ن
ب
ر
صن ي
ز
ا
ر
و
و
ب
ا
ی
ل
ع
د
ا
ت
س
ا
و
ب
ا
د
ی
ع
س
ی
ع
د
رب تئ ا
ر
ق
و
ب
ا
ت
ک
ضی ح
ل
ا
ا
ر
فی ل
أ
ت
ه
د
ر
ک
ت
س
ا
.
______________________________
البرتی بکسر الباء الموحدة و سکون الراء و فی آخرها التاء المثناة من فوق. » (1)
هذه النسبۀ إلی برت و هی قریۀ بنواحی بغداد و المشهور بهذه النسبۀ، القاضی ابو العباس احمد بن محمد بن عیسی البرتی و ابنه
اللباب). ) « العباس بن احمد، و غیرهما
820
ابن ندیم هم بیشتر اشخاص این طبقه را نام برده و تألیفات فقهی براي ایشان یاد کرده است.
از جمله پس از این که خصّاف را به نام احمد بن عمر بن مهیر شیبانی و کنیۀ ابو بکر یاد کرده این مضمون را نوشته است:
فقیهی فارض، حاسب و به مذاهب اصحاب خود عالم بوده و مهتدي او را گرامی و مقدّم میداشته، خصّاف کتاب خود را در خراج »
براي مهتدي نوشته و چون مهتدي کشته شده خصّاف مورد نهب و غارت گردیده است و در این غارت برخی از کتب او که از آن
جمله بوده است کتابی در مناسک از میان رفته و دیگر کتب او بدین قرار بوده است: کتاب الحیل، کتاب الوصایا، کتاب الشّروط
الکبیر، کتاب الشّروط ال ّ ص غیر، کتاب الرّضاع، کتاب المحاضر و السّجّلات، کتاب ادب القاضی (کتاب الخراج للمهتدي) کتاب
النّفقات، کتاب اقرار الورثۀ بعضهم لبعض، کتاب العصیر و احکامه و حسابه، کتاب النّفقات علی الاقارب، کتاب احکام الوقوف و
و از جمله علیّ بن موسی قمی را، پس از این عنوان، بدین مضمون ترجمه و آورده است: « کتاب ذرع الکعبه و المسجد و القبر
یکی از فقیهان مشهور عراق و از علماء فاضل صاحب تصانیف و کنیهاش ابو الحسن بوده است. »
علیّ بن موسی کتب شافعی را مورد بحث و سخن قرار داد و بر آنها نقض کرده و از جمله تألیفات او است کتاب احکام القرآن، که
« کتابی است بزرگ، و کتاب بعض ما خالف فیه الشّافعی و العراقیین فی احکام القرآن، کتاب اثبات القیاس و الاجتهاد و خبر الواحد
821
طبقه چهارم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقه چهارم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه بس دو کس را با ترجمه و تعریفی مختصر آورده است.
-1 ابو حازم.
-2 ابو سعید.
در بارة شخص نخست این مضمون را گفته است:
ابو حازم عبد الحمید بن عبد العزیز قاضی که از اهل بصره بوده و از بکر قمی و شیوخ بصریّین علم گرفته و در شام و کوفه و کرخ »
و در بارة شخص دوم چنین گفته است: « از بغداد ولایت قضاء را یافته است
که علم را از ابو علی دقّاق و موسی بن نصر گرفته و استاد ابو الحسن کرخی و ابو طاهر دبّاس «1» ابو سعید احمد بن حسن بردعی »
ابن ندیم هم در بارة قاضی « و ابو علی طبري بوده و با داود فقیه هنگامی که از سفر حج ببغداد بر گشته در بغداد مناظره کرده است
خوانده و طحاوي و دبّاس را از شاگردان وي شمرده از « جلیل القدر » ابو حازم نظیر گفتههاي ابو اسحاق را در بارهاش گفته و او را
تألیفات
______________________________
البردعی بفتح الباء الموحدة و سکون الراء و فتح الدال المهملۀ و فی آخرها العین المهملۀ. هذه النسبۀ إلی بردعۀ و هی بلدة من » (1)
اللباب) ) « اقصی بلاد اذربیجان ینسب إلیها جماعۀ منهم ابو بکر محمد بن یحیی بن هلال البردعی و غیره
409 از 452
822
را نام برده و گفته است ابو الحسن کرخی، ابو حازم را « کتاب ادب القاضی » و « کتاب الفرائض » و « کتاب المحاضر و السّجلات » او
ملاقات کرده است.
و در بارة ابو سعید بردعی نوشته است:
نام او احمد بن حسین و از فقیهان عراق و از کسانی است که ابو الحسن کرخی از او چیز آموخته و در واقعۀ قرمطیان هنگامی که »
رهسپار حج بوده در گذشته است.
823
طبقه پنجم از شاگردان و اصحاب ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقۀ پنجم اشخاص زیر را با ترجمه و تعریفی مختصر آورده است:
ابو جعفر احمد بن محمد بن سلامه طحاوي که ریاست اصحاب ابو حنیفه در مصر بوي منتهی شده. طحاوي علم را از ابو جعفر » -1
بن ابو عمران و از ابو حازم، و غیر این دو، فرا گرفته و نخست بمذهب شافعی بوده و نزد ابو ابراهیم مزنی میآموخته و چون مزنی
به خشم آمده و از نزد او به نزد ابو جعفر بن ابی عمران رفته و هنگامی که کتاب « اللّ لا جاء منک شیء
􀀀
و ه » وي را گفته است
و از مصنفات « خداي بیامرزاد مزنی را که اگر زنده میبود سوگند خویش را کفّاره میداد » مختصر خود را تألیف کرده گفته است
طحاوي به سال دویست و سی و هشت ( 238 ) متولّد شده و » « معانی الآثار » و « احکام القرآن » و « الشّروط » و « اختلاف العلماء » او است
که به سال دویست و شصت «1» اللّ بن حسن کرخی
􀀀
ابو الحسن عبد ه » -2 « در سال سیصد و بیست و یک ( 321 ) وفات یافته است
260 ) ولادت یافته و در سال سیصد و چهل ( 340 ) در گذشته است و ریاست علم در اصحاب ابو حنیفه به او انتهاء پذیرفته. کرخی )
مردي پارسا بوده و ابو بکر احمد بن علی رازي و
______________________________
و هو (یعنی الکرخ) عدة مواضع منها کرخ سامراء.. و منها کرخ بغداد.. و منها کرخ جدان ینسب الیه جماعۀ منهم » :« اللباب » 1) فی )
«.. اللّ الحسین دلهم الفقیه الحنفی الکرخی سکن بغداد و له التصانیف المشهورة فی الفقه
􀀀
ابو الحسن عبد ه
824
-3 ابو طاهر محمّد « اللّ بصري و ابو القاسم علی بن محمد تنوخی علم را از او گرفتهاند
􀀀
ابو بکر دامغانی و ابو علی شاشی و ابو عبد ه
بن محمّد بن سفیان که بیشتر فراگیري علم او از قاضی ابو حازم بوده و قضاء شام را متولی شده است:
-4 ابو عمرو طبري که در بغداد تدریس میکرده و از ابو الحسین کرخی علم میآموخته و به سال سیصد و چهل ( 340 ) وفات یافته
«. است. شرح جامعین از تصنیفات او است
اللّ بن ابو موسی ضریر که تولیت حکم در جانب شرقی بغداد با او بوده و پیش از وفات ابو الحسین کرخی، در سال
􀀀
ابو عبد ه » -5
سیصد و سی و اندي در خانه مقتول یافته شده است.
ابن ندیم، در ترجمه طحاوي چنین گفته است:
بوده و در سنّ « طحا » ابو جعفر احمد بن محمّد بن سلمۀ بن سلامۀ بن عبد الملک ازدي طحاوي که از یکی از دیههاي مصر به نام »
هشتاد سالگی موهاي سیاه و ریش او بر سفیدش غلبه داشته است.
طحاوي بر مذهب اهل عراق تفقّه میداشته و در علم و زهد، اوحد اهل زمان خود بوده و به قولی کتابی در نکاح ملک یمین که در
آن نکاح خادمه را اجازه و رخصت میداده براي احمد بن طولون نوشته و به سال سیصد و بیست و دو ( 322 ) در گذشته است.
410 از 452
از تألیفات او است کتاب الاختلاف بین الفقهاء و آن کتابی است بزرگ که با تمام نرسیده و آن چه از آن نوشته و خارج شده در »
حدود هشتاد کتاب است بترتیب کتب اختلاف، متوالی و پشت سر هم و جز این کتاب باز از کتابهاي طحاوي است کتاب الشّروط
الکبیر، کتاب الشروط ال ّ ص غیر، کتاب المختصر ال ّ ص غیر، کتاب المختصر الکبیر، کتاب شرح الجامع الکبیر (تألیف محمد بن حسن)،
اللّ صلّی
􀀀
کتاب شرح الجامع الصّغیر کتاب المحاضر و السّجّلات، کتاب الوصایا، کتاب الفرائض، کتاب شرح مشکل احادیث رسول ه
اللّ علیه و سلّم، قریب هزار برگ، کتاب نقض، کتاب المدلّسین
􀀀
ه
825
این کتابی است « التّسویۀ بین حدّثنا و اخبرنا » علی الکرابیس، کتاب احکام القرآن، کتاب شرح معانی الآثار، کتاب العقیدة، کتاب
و در ترجمه کرخی این مضمون را آورده است: « کوچک
بن حسن کرخی، فقیه عراقی از کسانی است که به او اشاره و از او علم، اخذ میشود و مبرّزان از فقیهان «1» اللّ
􀀀
ابو الحسن عبید ه »
زمان بر او قرائت و از او استفاده میکنند.
کرخی در عصر خود از همه برتر و بیگفتگو و بلا مدافع، او حد زمان بود و در شعبان از سال سیصد و چهل ( 340 ) وفات یافت و
« از کتب او است کتاب المختصر فی الفقه و مسألۀ فی الاشربۀ و تحلیل نبیذ التّمر
______________________________
ضبط شده است. « اللّ
􀀀
عبد ه » 1) در طبقات الفقهاء و اللباب )
826
طبقه ششم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقۀ ششم اشخاص زیر را، که به گفتۀ او اصحاب ابو الحسن کرخی بودهاند ترجمه و تعریفی کوتاه آورده است:
-1 ابو علی شافعی که ابو الحسن کرخی هنگامی که به مرض فلج دچار شده تدریس و فتوي را به او و به ابو بکر دامغانی واگذار
کرده است. ابو علی به سال سیصد و چهل و چهار ( 344 ) در گذشته است.
را تصنیف کرده و به بصره رفته و در آنجا « اللّ
􀀀
کتاب الاقتداء بعلیّ و عبد ه » -2 ابو محمد بن عبدك بصري که شرح جامعین و
تدریس کرده و به سال سیصد و چهل و هفت ( 347 ) وفات یافته است.
اللّ بن علی بصري که رئیس معتزله بوده و به سال سیصد و شصت و نه ( 369 ) در گذشته است.
􀀀
-3 ابو عبد ه
-4 ابو بکر بن شاهویه که جامع میان فقه و حساب بوده و به سال سیصد و شصت و یک ( 361 ) مرده است.
-5 ابو سهل زجّاجی که نزد کرخی درس خوانده و به نیشابور برگشته و در آنجا وفات یافته است. ابو بکر رازي نزد زجاجی درس
خوانده و از شاگردان او بوده است.
-6 ابو حسین، قاضی الحرمین که نزد ابو الحسن کرخی درس میخوانده و بعد از آن به نزد ابو طاهر دبّاس انتقال یافته و منصب
قضاء را در حرمین داشته و به نیشابور
827
برگشته و در آنجا در گذشته و فقیهان حنفی نیشابور از او و از ابو سهل زجّاجی فقه فرا گرفتهاند.
-7 ابو بکر احمد بن علی رازي صاحب ابو الحسن کرخی که به سال سیصد و پنج ( 305 ) متولد شده و در سال سیصد و هفتاد
370 ) وفات یافته و ریاست علمی اصحاب ابو حنیفه در بغداد بوي منتهی شده است و فقیهان بغداد از وي علم گرفتهاند. )
-8 ابو زکریا یحیی بن محمد ضریر بصري که هم از شاگردان کرخی بوده و از وي علم آموخته است.
411 از 452
ابن ندیم دو کس از اشخاص فوق را نام برده:
اللّ بصري در بارة رازي تاریخ وفات او را همان سال 370 یاد کرده و از کتب او کتب زیر را نام برده
􀀀
-1 ابو بکر رازي 2- ابو عبد ه
.« کتاب المناسک » کتاب شرح جامع الکبیر لمحمد بن الحسن و » « کتاب احکام القرآن » « کتاب شرح مختصر الطّحاوي » : است
اللّ الحسین
􀀀
و هو ابو عبد ه » به عبارت « البصريّ المعروف بالجعل » اللّ بصري را یک بار در ذیل متکلّمان معتزله تحت عنوان
􀀀
و ابو عبد ه
آورده و او را در علم کلام بر مذهب ابو هاشم جبّایی (عبد « بن علی بن ابراهیم المعروف بالکاغدي من اهل البصرة و مولده بها
فاضل، فقیه، متکلّم، عالی » : السّلام بن محمد) شمرده و ریاست اصحاب ابو هاشم را در عصر او به او منتهی دانسته و گفته است
الذّکر، نبیه القدر، عالم بمذهب ابو هاشم، منتشر الذّکر در اصقاع و بلدان و بخصوص در خراسان بوده و بر مذاهب اهل عراق تفقّه
.«1» میداشته و بر ابو الحسن کرخی قرائت کرده است
« مختصر » آورده و از تألیفات فقهی او کتاب شرح « اللّ بصري
􀀀
ابو عبد ه » و بار دیگر او را در طیّ تعدید اصحاب ابو حنیفه بعنوان
نام برده است « کتاب جواز الصّلاة بالفارسیۀ » و « کتاب تحریم المتعه » و « کتاب الاشربه و تحلیل نبیذ التمر » کرخی و
______________________________
کتاب نقض کتاب الرازي فی انه لا یجوز ان » 1) ابن ندیم چند کتاب هم از کتب کلامی بصري را نام برده که از آن جمله است )
.« اللّ تعالی بعد ان کان غیر فاعل
􀀀
یفعل ه
828
گفته است. «1» ( و مولد او را به سال سیصد و هشت ( 308 ) و وفاتش را در بغداد به سال سیصد و نود و نه ( 399
______________________________
1) وفات بصري چنانکه از ابو اسحاق هم نقل شد به سال سیصد و شصت و نه ( 369 ) بوده چنانکه خطیب هم در تاریخ آورده است )
که ولادتش به سال دویست و نود و سه ( 293 ) و وفاتش در روز دوم از ذي حجه سال سیصد و شصت و نه ( 369 ) به سنی نزدیک
به هشتاد سال واقع شده است پس آن چه از ابن ندیم نقل شد سهو تاریخ است بخصوص با توجه به این که تاریخ تألیف فهرست و
بوده است. «399» حتی وفات ابن ندیم پیش از سال
829
طبقه هفتم از اصحاب و شاگردان ابو حنیفه
ابو اسحاق از طبقه هفتم (آخرین طبقه که او یاد کرده) اشخاص زیر را با ترجمه و تعریفی بسیار مختصر آورده است:
-1 قاضی ابو هیثم فقیه نیشابور که فقه را از قاضی الحرمین اخذ کرده و فقیهان نیشابور: قاضی ابو محمد ناصحی و ابو العلا صاعد
از او فقه فرا گرفتهاند. «1» محمّد بن الاستواي
-2 ابو بکر محمّد بن موسی خوارزمی فقیه بغداد که به سال چهار صد و سه ( 403 ) در گذشته و فقیهی حسن الفتوي بوده از ابو بکر
از او فقه را فرا گرفته است. «2» اللّ صیمري
􀀀
رازي فقه آموخته و قاضی ابو عبد ه
______________________________
بضم الالف و سکون السین المهملۀ و فتح التاء المنقوطۀ باثنتین من فوقها، او ضمها، » پس از این که آن را «.. اللباب » 1) ابن اثیر در )
ضبط کرده چنین آورده است: « و بعدها الواو و الالف ثم الیاء المنقوطۀ باثنتین من تحتها
و آن ناحیهایست مشتمل بر دیههایی بسیار از نواحی نیشابور که گروهی زیاد از آن بیرون آمدهاند از « استواي » این نسبت است به »
اللّ استوایی که قضاء نیشابور را میداشته و پس از وي شغل قضاء
􀀀
ایشان است.. و قاضی ابو العلا، صاعد بن محمد بن احمد بن عبد ه
412 از 452
آنجا در اولادش دوام یافته است. استوایی به سال چهار صد و سی و دو ( 432 ) در نیشابور وفات یافته.
الصیمري بفتح الصاد و سکون الیاء المثناة من تحتها و فتح المیم و فی آخرها راء هذه النسبۀ إلی موضعین احدهما منسوب إلی » (2)
اللّ الحسین بن علی بن محمد بن جعفر الصیمري احد
􀀀
نهر من انهار البصرة یقال له: الصیمر علیه عدة قري خرج منها القاضی ابو عبد ه
الفقهاء الحنفیۀ المشهورین ولی القضاء بربع الکرخ ببغداد و بقی فیه إلی حین وفاته..
اللّ الدامغانی و توفی فی شوال سنۀ ست و ثلاثین و
􀀀
روي عنه الحافظ ابو بکر الخطیب، و کان صدوقا و علیه تفقه القاضی ابو عبد ه
اللباب) ) «.. أربعمائۀ. و الثانی بلد بین دیار الجبل، و خوزستان ینسب إلیها
830
فقه را از او «1» اللّ محمد بن یحیی جرجانی که شاگرد ابو بکر رازي در فقه بوده و ابو الحسین احمد بن محمد قدوري
􀀀
-3 ابو عبد ه
آموخته است.
بوده است. « جیّد النظر، نظیف العلم » که او هم از شاگردان ابو بکر رازي و شخصی «2» -4 ابو جعفر محمد بن احمد نسفی
ابن ندیم از این اشخاص در ذیل اصحاب ابو حنیفه نام نبرده خطیب در تاریخ خود خوارزمی را یاد کرده و در بارهاش چنین گفته
است:
شیخ اهل راي و فقیه ایشان در بغداد ساکن شده و حدیث از ابو بکر شافعی و غیر او شنیده و فقه از ابو بکر رازي گرفته و ریاست »
اللّ صیمري مرا چنین گفت که شیخ ما، خوارزمی، امام اصحاب
􀀀
در مذهب ابو حنیفه به او منتهی شده. قاضی ابو عبد ه
______________________________
القدوري، بضم القاف و الدال و سکون الواو و فی آخرها راء. هذه النسبۀ إلی القدور و اشتهر بها ابو الحسین احمد بن محمد.. » (1)
الفقیه الحنفی المعروف بالقدوري، انتهت الیه رئاسۀ الحنفیۀ بالعراق.. روي عنه ابو بکر الخطیب و کانت ولادته سنۀ اثنتین و ستین و
اللباب) ) « ثلاثمائۀ و مات فی رجب سنۀ ثمان و عشرین و أربعمائۀ
بفتح النون و السین و فی آخرها فاء. هذه النسبۀ إلی نسف و هی من بلاد ما وراء النهر و یقال لها نخشب خرج منها جماعۀ من » (2)
اللباب) ) «.. العلماء فی کل فن منهم
831
ابو حنیفه و مدرس و مفتی ایشان شد. در حسن فتوي و صواب در آن و هم در حسن تدریس کسی مانند او را ندیده است. چندین
و همو در « بار براي تصدّي حکم دعوت شد و او امتناع کرد و به سال چهار صد و سه ( 403 ) وفات یافت و در خانهاش دفن شد
ترجمۀ محمّد بن یحیی بن مهدي جرجانی چنین آورده است:
اللّ جرجانی فقیه بر مذهب ابو حنیفه ساکن بغداد بوده و در همان جا به سال سیصد و نود و هشت ( 398 ) در گذشته و او
􀀀
ابو عبد ه »
« فقیهی عالم بوده است