گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
روایات



اشاره
با توجه به اینکه بهترین شیوه در فهم قرآن، رجوع به اهل ذکر و راسخان در علم است که همان امامان معصوم (علیهم السلام)
می باشند، بایسته و مناسب است که نخست به احادیثی بنگریم که در این باره رسیده است و قرآن را از زبان دانایان به کتاب
الهی و معارف ربّانی، دریابیم.
حدیث اول
ابن ابی یعفور می گوید( 3) از امام صادق (علیه السلام) درباره این سخن خداي بزرگ
-1 . امام کاظم علیه السلام به هشام فرمودند: یا هشام ما بَعَثَ الله أنبیاءَه و رُسُله إلی عباده إلا لِیَعقلُوا عن الله؛ اي هشام، خدا انبیا
و فرستادگانش را به سوي بندگانش نفرستاده مگر اینکه مطالب و معارف دینی را از ناحیه خداوند بفهمند (یعنی تنها راهِ امن
( 16 ؛ تحف العقول: 383 : دریافتِ معارف و حقایق، فراگیري از انبیا است). ( اصول کافی 1
. -2 . سوره ابراهیم ( 14 ) آیه 1
.(40 : -3 . علامه مجلسی می گوید: سند این روایت صحیح است (مرآه العقول 2
ص: 27
را برایمان تبیین کنید. « آخر » پرسیدم که: {هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ} گفتم: اینکه خدا اول است، در می یابیم؛ اما تفسیر
امام (علیه السلام) فرمود:
إنَّه لیس شیءٌ إلّا یَبِیدُ أو یَتَغَیَّرُ أو یَدخُلُهُ التَغَیُّر و الزَّوالُ أو یَنتَقِلُ مِن لَون إلی لَونٍ و مِن هَیئهٍ إلی هَیئه و مِن صفهٍ إلی صفهٍ و مِن
زیادهٍ إلی نُقصانٍ و مِن نُقصانٍ إلی زیاده إلاّ ربَّ العالمین؛ فإنّه لَم یَزل و لایزالُ بحاله واحده.
هو الأوَّلُ قبلَ کُلِّ شیء، و هو الآخرُ عَلی ما لَم یَزل، و لاتَختلِف علیه الصِّفاتُ و الأسماءُ، کما تَختلِفُ عَلی غیره؛ مثلُ الإنسانِ
الَّذي یکونُ تُراباً مَرّهً، و مَرّهً لحماً و دماً، و مَرّهً رُفاتاً و رمیماً؛ و کالبُسْر الذي یکون مَرّهً بَلَحاً و مَرّهً بُسراً، و مَرّهً رُطَباً، و مَرّهً تمراً،
( فَتَتَبَدَّل علیه الأسماءُ و الصِّفاتُ، و الله جلّ وعزّ بخلاف ذلک؛( 1
هیچ چیزي نیست جز اینکه [سرانجام] از بین می رود یا تغییر می پذیرد یا در آن دگرگونی و زوال راه می یابد یا از رنگی و
هیئتی و صفتی به رنگ و هیئت و صفت دیگر درمی آید و از زیادي به نقصان و از کاستی به فزونی می گراید مگر پروردگار
جهانیان؛ زیرا او پیوسته بوده و خواهد بود. او اول است قبل از هرچیزي و آخر است به این معنا که زوال نمی پذیرد، و صفات
و اسماء مختلف نمی پذیرد، چنان که (اسماء و صفات درباره) غیر او مختلف می گردد؛ مانند انسان که در مرتبه اي خاك
« بَلَح » است و مرتبه اي گوشت و خون و در مرتبه اي، جسمی خرد شده و استخوانی پوسیده، و مانند خُرما که در مرتبه اي
خُرماي تازه ) « رُطَب » خُرماي نارسی که از بلح رسیده تر است) و در مرتبه اي ) « بُسر » (خُرماي سبز نارس) و در مرتبه اي
خُرماي خشک ) « تَمر » رسیده) و در مرتبه اي
182 ؛ تفسیر برهان 5 : 115 ، حدیث 5 (باب معانی الأسماء و اشتقاقها) ؛ توحید صدوق: 314 ؛ بحارالأنوار 4 : -1 . اصول کافی 1
.145 : 278 ؛ تفسیر نورالثقلین 4 :
ص: 28
کاملًا رسیده) است و اسما وصفاتِ او عوض می شود. خداي بزرگ، به خلافِ این است.
این حدیث، بیان می دارد که: هرآنچه در جهان خلقت وجود دارد در معرض تغییر و دگرگونی و زوال (و نیستی) است.
چیزهایی که در طبیعت یافت می شوند پیوسته از نظر رنگ، شکل و حالت تغییر می کنند، زمانی فزونی می یابند و زمان دیگر
کاستی می پذیرند.
لیکن خداي متعال، همیشه، یکسان و یکنواخت می باشد، در گذشته و آینده تغییري در او روي نداده و نمی دهد (و زمان و
مکان در رابطه با خدا مفهوم ندارد، جز اینکه رابطه شان رابطه خالق و مخلوق است و به تعبیري خدا زمانی و مکانی نیست).
سپس امام (علیه السلام) به تبیین آیه می پردازند و همه گونه تغییر و تغیُّر را از ذات مقدس حضرت حق نفی نموده وذات
احدیّت را، ازلی و ابدي معرفی می فرمایند.
نیز از این بیان شریف امام (علیه السلام) بینونت خالق و مخلوق در حقیقت و ذات به خوبی استفاده می شود. در اینجا یک
به -« آخر » سؤال یا اشکالِ فرضی به ذهن می آید و آن اینکه: بهشت و دوزخ (و اهل آن) دوام دارند و پایدار می مانند، آیا
همان مفهومی که درباره خدا به کار می رود - در توصیف آنها صحیح است؟
در پاسخ اشکال تقدیريِ مذکور می نویسد: « مرآه العقول » علامه مجلسی; در
مقصود از این حدیث بیان همین نکته است که دوام بهشت و دوزخ با اختصاص آخریت به خداي سبحان منافات ندارد؛ زیرا
اینها پیوسته در تغییر و تبدیل و در معرض نابودي و زوال اند. (و دوام آنها به اراده حضرت حق است) ولی ذات باري تعالی
بالذات و الصفات اَزَلی و اَبَدي است به گونه اي که هرگز تغییري بر او
ص: 29
عارض نمی شود. پس هرچیزي جز وجه خداي متعال، نابود شونده و فانی است).( 1) که جمله اخیر اشاره دارد به آیه 88 سوره
قصص ( 28 ) {...کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إلَّا وَجهه} .
آن گاه علامه مجلسی; به بیان قول دیگري در این زمینه می پردازد، و می گوید:
و گفته اند: آخر بودن خداي سبحان، بدان اعتبار است که خدا پیش از قیامت، همه اشیا را نابود می سازد سپس باز می
( گرداند؛ چنان که ظواهر بعضی از آیات و صریح بعضی از اَخبار، بر آن دلالت می کند.( 2
حدیث دوم
است از میمون البان روایت شده که گفت: شنیدم که از امام صادق (علیه السلام) درباره اول و « حَسَن » در حدیثی که سندِ آن
آخر بودن خدا سؤال شد،آن حضرت فرمودند:
الأوَّلُ لا عن أوَّلٍ قَبْلَه ولا عن بَدءٍ سَبَقه، و الآخرُ لا عن نهایه کما یُعْقَل مِن صفه المخلوقین و لکن قدیمٌ أوّلٌ آخرٌ، لم یَزَل و
( لایَزُولُ بلا بَدءٍ ولا نهایهٍ، لا یَقَع علیه الحدوثُ، و لا یحولُ مِن حالٍ إلی حال، خالقُ کلِّ شیء؛( 3
خدا اول است بی آنکه اولی پیش از او بوده و بی آنکه آغازي بر او سبقت گرفته باشد، و آخر است یعنی نهایتی براي او
نیست (چنان که نهایت داشتن از ویژگی هاي آفریده هاست) لیکن خدا قدیم و اول و آخر است، بی آغاز و بی نهایت بوده و
خواهد بود، حدوث بر او واقع نمی شود، و از حالی به حالی درنمی آید، خالق (و آفریدگار) هرچیزي است.
.41 40 : -1 . مرآه العقول 2
-2 . همان.
.284 : 116 ، حدیث 6 ؛ توحید صدوق: 313 ؛ بحارالانوار 3 : -3 . اصول کافی 1
ص: 30
علامه مجلسی; در توضیح این حدیث می نویسد:
بدان معناست که زمان یا علتی بر خدا سبقت نگرفت. « لا عن أوَّل قَبْلَه » اینکه فرمود: خدا اول است
بر وزن فعیل) باشد؛ یعنی خدا ) « بَديء » بخوانیم؛ یعنی خداوند بی ابتدا است، و اگر « بَدْء » اگر ،« و لا عن بَدْء » : و این سخن که
اَوَّلِ بی علت است.
یعنی خدا از نظر ذات و صفات، نهایت ندارد. ؛« لا عن نهایه » : و عبارتِ
( ناظر به آخریّتِ ذات حضرت حق است.( 1 « و لایَحُول » ناظر به اولیَّتِ خدا می باشد، و جمله « لایَقَعُ علیه الحُدُوث » جمله
این حدیث نیز به همان معنایی باز می گردد که در حدیث پیشین بیان شد. امام (علیه السلام) درباره اول بودن خدا بیان می
دارد که:
خدا، (...« سوّم » ، « دوم » ، « اول » : است؛ یعنی آغاز و ابتدایی براي او نیست (نه اول به معناي اول عددي که می گوئیم « اول » خدا
اولی است که هیچ آغازي بر او سبقت نگرفته تا علتِ آن باشد و خدا معلولِ آن علت قرار گیرد؛ و خدا، آخر است بدان معنا
که نهایت و پایانی ندارد.
می گوییم مفهوم خاصی به ذهن می آید و ابتدا و انتهایی را در نظر می آوریم. این معنا، « آخر » و « اول » وقتی درباره اشیا
درباره خدا راه ندارد. وقتی می گوییم خدا اول است؛ یعنی بی ابتدا است و زمانی که می گوییم خدا آخر است؛ یعنی بی
انتهاست.
هر اندازه به گذشته برگردیم، چیزي را نمی یابیم که بر خدا سبقت گرفته باشد، و هر قدر در آینده پیش رویم به انتهایی نمی
رسیم؛ و این بدان معناست که خدا اَزَلی و اَبدي است و همچنان تغییرناپذیر بوده و خواهد بود و صفت تغییر و تحوُّل و
فناپذیري که از ویژگی هاي مخلوقات است در خدا راه ندارد. مخلوقات اول و
.41 : -1 . مرآه العقول 2
ص: 31
آخر دارند (به همان معنایی که از اول و آخر به ذهن همه می آید) لیکن خدا هم سنخ موجودات نیست تا این دو معنا درباره
اش صدق کند (خدا درحالی که اول است آخر نیز می باشد و این دو یک حقیقت اند و نسبت به ذات پروردگار دو چیز به
شمار نمی روند) ذات خدا به هیچ مخلوقی شباهت ندارد و هیچ یک از آفریده ها نیز مانند او نیست.
حدوث بر خدا واقع نمی شود...) یعنی این گونه نیست که چیزي ) «... لایَقَعُ علیه الحُدُوث » اینکه امام (علیه السلام) می فرمایند
به خدا افزوده شود یا چیزي از او کم گردد و چیزي که نبوده پدید آید و خدا از حالی به حالی درآید، بلکه خدا خالق همه
اشیا و حوادث است، و آفریدگار همه چیز، مقهور و مغلوب مخلوقش نخواهد شد.
ناظر به قدمت و ازلیت پروردگار است، و جمله « لایَقَعُ علیه الحُ دُوث » بنابراین چنان که علامه مجلسی; فرموده است جمله
به ابدیت و فناناپذیري خداي متعال اشاره دارد. « لایَحُول مِن حال إلی حال »
حدیث سوم
شیخ صدوق، به سند قوي، از حسین بن خالد، از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که فرمود:
إعلَم عَلَّمَک الُله الخیرَ أنّ الَله تبارك و تعالی قدیمٌ، و القِدَم صِ فَتُه الَّتی دَلَّتِ العاقل عَلی أنَّه لاشیءَ قَبله و لاشیءَ مَعَه فی
دَیمُومِیَّته، فَقَد بانَ لنا بإقرار العامَّه مُعْجزَهُ الصِّفه أنَّه لاشیءَ قَبلَ الله و لاشیءَ مَعَ الله فی بَقائه، و بَطَلَ قولُ مَن زَعَمَ أنَّه کان قَبْلَه أو
کان مَعَه شیءٌ، و ذلک أنَّه لو کان مَعَه شیءٌ فی بَقائه لم یَجُز أن یکونَ خالقاً له؛ لأنَّه لم یَزَل معه، فکیف یکونُ خالقاً لِمَن لم
یَزَل مَعَه؛ و لو کان قَبْلَه شیءٌ، کان الأوَّلُ ذلک الشیء لا هذا، و کان
ص: 32
( الأوَّل اَوْلی بأن یکونَ خالقاً للأوَّل... ؛( 1
خدا تو را خیر [راه رشد و صواب] آموزد، بدان که خداي متعال قدیم است، و این صفتِ خدا، عاقل را رهنمون است به اینکه
چیزي قبل از او نبوده و در دوام و همیشگی بودنش شریک و همراه ندارد.
پس براي ما به إقرار همه [عقلا] آشکار شد که صفت قِدَم همه را وامی دارد بپذیرند که قبل از خدا چیزي نبوده یعنی (ازلی
است) و در بقایش چیزي با او نبوده یعنی (ابدي است) و سخن کسی که می پندارد پیش از خدا یا با او چیزي بوده، باطل
است.
بدان جهت است که اگر در بقاي خدا چیزي همراه او بود، جایز نبود که خدا آفریدگارش باشد؛ زیرا آن چیز پیوسته با او
وجود داشت، پس چگونه ممکن است که خداوند خالق چیزي باشد که پیوسته با او بوده است (زیرا پیوسته بودن با مخلوق
بودن متناقض است). و اگر قبل از خدا چیزي می بود، آن چیز، اول به شمار می رفت نه خدا، و سزاوار بود که آن اول
مفروض، خالق این خدا باشد.
در این حدیث، بیان شده است که خداي متعال قدیم است و این صفت دلالت دارد بر اینکه چیزي پیش از خدا و یا همراه او
نبوده؛ یعنی خدا معلولِ علتی نمی باشد و چیزي نیست که بعد از نبودش، هست شده باشد. این حقیقت را با عقل نیز درمی
یابیم، که بین مخلوقیت و ازلی بودن تناقض است، مخلوق یعنی نبوده و ساخته شده است، ازلی یعنی بوده و ساخته نشده است،
و این دو با یک دیگر جمع نمی شوند.
در مسئله امکان و وجوب، استدلالی هست که روایات نیز گاه به آن صراحت
ضبط « خالقاً للأوَّل الثانی » 120 ، حدیث 2 ؛ توحید صدوق: 186 ، حدیث 2 (در این مأخذ، جمله پایانی : -1 . اصول کافی 1
.176 : شده است) ؛ بحارالانوار 4
ص: 33
و گاه اشاره دارد و مسأله ازلیت حضرت حقّ از آن استدلال به خوبی اثبات می شود.
خواجه نصیرالدین طوسی; این استدلال را در عبارتی کوتاه و جامع این چنین بیان می کند:
( الموجود إن کان واجباً (فهو المطلوب) و إلّا اسْتَلْزَمَه؛ لاستحاله الدَّوْرِ و التَّسلسل؛( 1
موجود اگر (خودش) واجب باشد که مطلوب حاصل است، وگرنه [مؤثر و] واجبی لازم دارد که او را تحقق بخشد؛ زیرا دور و
تسلسل محال است.
بیان استدلال این است که باید قدیمی باشد وگرنه موجود غیرقدیم حادث است و نیازمند، به این معنا که وجودش به دیگري
وابسته است و اگر وابسته نباشد خلاف فرض، لازم می آید.
این موجود وابسته که از آن به ممکن تعبیر می شود اگر وابسته به موجودي مثل خودش باشد و آن موجود وابسته به این، دور
لازم می آید که به بداهت عقل باطل است؛ زیرا تقدُّمِ شیء بر نفس لازم آید. و اگر آن موجود بعدي وابسته به موجود سومی
باشد و آن سوم وابسته به چهارم و این سیر همچنان ادامه یابد وبه موجودي ناوابسته منتهی نشود، تسلسل لازم می آید که آن
نیز باطل است؛ زیرا در حقیقت تحقّق معلول بدون علّت لازم آید.
پس باید این سیر به موجودي ختم شود که قدیم و اَزلی است و چیزي با او همتا نمی باشد و آفریدگار هرچیزي است، شریکی
ندارد، یگانه و بی همتاست.
چیزي در دوام و ابدي بودن با خدا نیست) نفی ابدیّت ) « و لاشیء معه فی دیمومیته » : این سخن امام (علیه السلام) که فرمود
ماسوي الله است؛ زیرا چیزي جز خدا دیمومت ذاتی ندارد، و هر موجودي که هست و قرار باشد بماند به ابقاي خداوند
-1 . کشف المراد: 280 (المقصد الثالث).
ص: 34
است و اگر خداي متعال دوام چیزي را بخواهد با آنکه همه چیز محکوم به فنا و نابودي است دوام می یابد و این اشکالی
ندارد؛ و با ابدیّت خالق ناسازگار نیست؛ زیرا خدا آن را آفریده و اراده کرده که باقی باشد. به بیان دیگر ابدیت بالغیر معقول
لم » است ولی ازلیت بالغیر معقول نیست. چه اینکه لازمه فرض ازلیت بالغیر خُلف است؛ زیرا وقتی می گوییم ازلی است یعنی
به سبب غیر، ابدیت یافته. « لم یکن فکان » نمی باشد، امّا آن گاه که می گوییم ابديِّ بالغیر است یعنی موجود « یکن فکان
ملاك و معیار مهمی به دست می «... و بَطَ لَ قَولُ مَن زَعمَ أنَّه کان قبله أو کانَ مَعه شَیءٌ » : از اینکه امام (علیه السلام) فرمود
آید. اگر چیزي قبل از خدا باشد، خدا خالق او نخواهد بود، بلکه سزاوار است که آن چیز خالق باشد نه خدا. و اگر چیزي با
خدا باشد نیز خداوند خالق او نیست؛ زیرا قدمت با مخلوقیّت در تناقض است، پس نه چیزي قبل از او بوده و نه چیزي می
تواند با او باشد؛ پس می توان گفت که صفت قدیم، عُقلا را وادار به تسلیم می کند که جز خدا، قدیم دیگري را فرض
نکنند.
مرحوم علامه مجلسی; در ذیل این حدیث بیانی دارد که ذکر آن سودمند و مطلب فوق را می رساند، وي می گوید:
( لا یخفی أنّه یَدُلُّ علی أنّه لاقدیمَ سوي الله، وعلی أنَّ التأثُّر لا یعقل إلّا فی الحادث، وأن القِدَم مستلزم لوجوب الوجود؛( 1
نیست، و اثرپذیري جز در چیز حادث، معقول نمی باشد، « الله » پوشیده نماند که این حدیث دلالت می کند که هیچ قدیمی جز
و لازمه صفت قِدَم، وجوبِ وجودِ است.
اشکال: اگر قدیمی جز خدا نباشد و ماسواي او حادث باشند، انقطاع فیض لازم می آید. از این رو، باید قائل شد که با خدا
چیزي بوده است.
.55 : -1 . مرآه العقول 2
ص: 35
پاسخ: این اشکال در ارتباط با مسئله حدوث و قِدَم است که به تفصیل درجاي خود بحث شده است و در اینجا به اختصار
اشاره می شود.
اولًا: در صورتِ بودنِ دو قدیم (یا بیشتر) فیض معنا ندارد؛ زیرا فرض این است که هر دو قدیم اند نه این قدیم به آن فیض می
رساند و نه به عکس.
ثانیاً: باید موجودي با خدا نبوده باشد تا نخست به فیض الهی وجود یابد و سپس دیگر فیض هاي الهی محل و معنا پیدا کند.
ثالثاً: چون خلقت، ایجاد لا مِن شیء است باید موجود مسبوق به عدم باشد.
حدیث چهارم
در حدیثی آمده است( 1) که [گروهی از] یهود نزد رأس الجالوت [عالِم بزرگ یهود] گرد آمدند و به او گفتند: این مرد
(مقصودشان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود) عالم است، همراه ما بیا تا از او [چیزي] بپرسیم.
پس نزد آن حضرت آمدند به آنان گفته شد که او در قَصر (مقر حکومتی خود یا خلفا) است، پس منتظر ماندند تا آن
حضرت آمد. رأس الجالوت گفت: آمده ایم تا از تو سؤال کنیم. فرمود: بپرس اي یهودي، تا پاسخ برایت روشن گردد.
گفت: از پروردگارت می پرسم که چه زمانی هستی یافت؟
امام (علیه السلام) فرمود:
کانَ بلا کَینُونیّه، کان بلا کیف، کان لَم یَزَل بلا کَمّ و بلا کیف، کان لیسَ له قبلٌ، هو قبلَ القَبْلِ، بلا قَبْلٍ ولا غایهٍ ولا مُنْتَهیً
( انْقَطَعَتْ عنه الغایهُ وهو غایهُ کُلِّ غایه؛( 2
-1 . مضمون این حدیث به طور مستفیض، از امام صادق علیه السلام منقول است، حدیث صفحه بعد (حدیث پنجم) یکی از
آنهاست.
240 با : 336 (به نقل از محاسن 1 : 89 ، حدیث 4 (کتاب التوحید، باب الکون و المکان) ؛ بحارالانوار 3 : -2 . اصول کافی 1
.72 : اندکی تغییر در الفاظ) ؛ تفسیر کنز الدقائق 13
ص: 36
خدا بوده است بی آنکه آفریده شده باشد، هستی اش بی چگونگی است، پیوسته بی کم وکیف بوده است، قبلی براي او
نیست، او قبلِ قبل است بی قبل و بی غایت و بی منتها، غایت از او انقطاع یافت درحالی که او خود غایتِ هر غایتی است
(یعنی او پس از به پایان رسیدن همه اشیا باقی است).
در این هنگام، رأس الجالوت گفت: بیایید برویم، او داناتر است از آنچه درباره اش گویند. در این حدیث بیان شده است که
خدا بی کم و کیف است، چیستی اش را ما در نمی یابیم. براي خدا قبل و بعد معنا ندارد، بوده و هست و خواهد بود. منتها و
غایتی ندارد؛ یعنی اَزَلی و اَبَدي است.
حدیث پنجم
شیخ کلینی به سند صحیح، از ابوالحسن موصلی، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: یکی از دانشمندان
یهود نزد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد و گفت: اي امیر مؤمنان، پروردگارت چه زمانی هستی یافت؟
امام علی (علیه السلام) فرمود:
مادرت به عزایت نشیند، خدا چه زمانی نبوده تا گفته شود چه زمانی به وجود آمد؟!
( کانَ رَبّی قبلَ القَبْل بلا قبلٍ؛ وبَعدَ البعد بلا بَعْد، و لاغایه ولا مُنتهی لغایته، انْقَطَعَتْ الغایاتُ عنده، فهو منتهی کلّ غایه؛( 1
پروردگارم قبل از ایجاد قبلیّت بوده، بی آنکه گذشته اي بر او پیشی گرفته باشد؛ و پس از هر آینده اي است، بی آنکه بعدي
برایش باشد (یعنی بعد از نابود ساختن اسباب زمان که آن گاه دیگر بعدي معنا ندارد باز او خواهد بود)؛ او غایت (و نهایت)
ندارد و نهایتی براي غایتش نیست؛ غایات نزد او پایان می یابد و اوست
.160 : 313 ؛ بحارالانوار 54 : 89 ، حدیث 5 ؛ احتجاج طبرسی 1 : -1 . اصول کافی 1
ص: 37
نهایت هر غایتی (یعنی هرآنچه در مورد ماسوي الله از مفاهیم مختلف معنی دارد، نسبت به خداي سبحان بی معنی یا ناقص
است و همه اطلاقات گوناگون روائی ناظر به ازلیّت و اَبَدیّت حضرت حق است).
است « اول » از آفریده هاي خداست، و طرح زمان درباره خدا معنی ندارد. او « زمان » از این حدیث نیز می توان دریافت که
است (یعنی اَبَدي است). « آخر » (یعنی ازلی است) و
حدیث ششم
خطبه اي از امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) « التوحید و نفی التشبیه » در کتاب اصول کافی و نیز در توحید صدوق در باب
نقل شده است که در آن امام (علیه السلام) خداي متعال را توصیف نموده و می فرمایند:
الَّذي لَیْست له فی أوّلیّته نهایهٌ، و لا فی آخریّته حَدٌّ و لاغایهٌ ... الأوّلُ قبلَ کلِّ شیء و لا قبلَ لَه، و الآخر بعدَ کلِّ شیء و لا بَعدَ
( لَه؛( 1
براي اول بودن خدا نهایتی نیست و براي آخر بودنش حد و غایتی وجود ندارد... او اول است قبل از هرچیزي، و قبلی برایش
نیست، و آخر است پس از هرچیزي، و بعدي براي او نیست (یعنی بعدیّت او همانند بعدیّت مخلوقات نیست که منوط به
استمرار زمان باشد).
این سخن نیز با آنچه پیش از این گفته شد، سازگار می باشد و گویاي این معناست که اول بودن خدا چنان نیست که با
برگشتن به عقب بتوان به ابتدایی رسید و یا با رفتن به جلو به انتهایی دست یافت، بلکه خدا اوّل بی ابتدا و آخرِ بی انتهاست، و
در هرکدام از این دو سو، به حدّي ختم نمی شود.
.265 : 142 ، حدیث 7 (باب جوامع التوحید) ؛ توحید صدوق: 31 ؛ بحارالأنوار 4 - 141 : -1 . اصول کافی 1
ص: 38
حدیث هفتم
از امام علی (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
( سَبَقَ الأوقاتَ کونُه، و العدمَ وجودُه، و الابتداءَ أزله ...؛ ( 1) لیُعْلَمَ أن لا قبلَ له و لا بعدَ له؛( 2
هستی خدا بر زمان، و وجودش بر عدم، و اَزَلی بودنش بر هر ابتدائی پیشی گرفت... تا دانسته شود که قبل و بعدي براي او
وجود ندارد.
این حدیث نیز بیان می دارد که خداي متعال، پیش از وجود وقت و پس از پایان آن، بوده و خواهد بود و ازلیتِ او بر هر
ابتدایی سبقت گرفته است، و قبل و بعدي براي خدا نیست.
حدیث هشتم
امام صادق از جدشان (علیه السلام) روایت می کنند که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خطبه اي فرمودند:
( وسُبحانَ الَّذي لیس له أوَّلٌ مُبتَدأ، ولا غایهٌ مُنْتَهی، ولا آخرٌ یَفْنی؛( 3
مُنَزَّه است خدایی که اول آغازْدار برایش وجود ندارد، و نهایت آخِرْدار [که پایان یابد] برایش نمی باشد، و پایانی که فنا
پذیرد و نیست گردد، ندارد.
حدیث نهم
شیخ صدوق به اسناد از جابر جُعفی، از امام باقر (علیه السلام) از پدرشان، از جدّشان روایت می کند که امام علی (علیه
السلام) هفت روز پس از درگذشت پیامبر آن گاه که
-1 . این قسمت در نهج البلاغه : 273 ، خطبه 186 ، نیز آمده است.
.305 : 139 ، حدیث 4 ؛ توحید صدوق: 37 ؛ بحارالانوار 4 : -2 . اصول کافی 1
. 269 ، حدیث 15 : 135 ، حدیث 1 ؛ توحید صدوق: 42 ؛ بحارالأنوار 4 : -3 . اصول کافی 1
ص: 39
ازگردآوري قرآن فارغ شدند خطبه اي ایراد نموده و فرمودند:
الحمد لله الّذي اَعْجَزَ الأوهامَ أن تنالَ إلّا وجودَه، وحَجَبَ العقولَ عن أن تتخَیَّلَ ذاتَه فی امتناعها من الشَ بَهِ والشَّکل ... إن قیل:
( کان، فعَلَی تأویلِ أزلیّه الوجود؛ وإن قیل: لم یَزَلْ، فَعَلی تأویلِ نَفْی العدم؛( 1
حمد و ستایش خداي را که اَوهام (و پندارهاي ذهنی) را از درك جز وجودش ناتوان ساخت، و عقل ها را دور داشت از
اینکه بتوانند (چگونگی) ذاتش را که به چیزي مانند نیست و به شکلی نمی ماند تخیُّل کنند... . اینکه گفته می شود: خدا
هست، یعنی اَزَلی است و اینکه گفته می شود: خدا زوال نمی پذیرد، به معناي نفی عدم از ذاتِ خدا می باشد.
بنابراین، نمی توان چگونگی اَزَلی و اَبدي بودن خدا را درك کرد؛ زیرا هرآنچه را عقل و اندیشه درمی یابد، محدود است (و
حجم و اندازه دارد) و خدا از آن سنخ نمی باشد؛ و این خود معیاري مهم در مسئله توحید به شمار می رود.
حدیث دهم
امام علی (علیه السلام) در پاسخ کسی که از او توصیف خدا را خواست، فرمود:
( و لا کان بَعْدَ أن لم یَکُن؛( 2
خدا این گونه نیست که پس از نیستی هست شده باشد.
از این سخن می توان دریافت که موجود دو گونه است:
الف) موجودي که نبوده و هستی یافته است، که همه موجودات به جز خدا را شامل می شود؛
ب) موجودي که همواره بوده و بوده است، و آن تنها ذاتِ باري تعالی است.
.221 : -1 . توحید صدوق: 73 ، حدیث 27 ؛ بحارالانوار 4
.294 : -2 . توحید صدوق: 78 ، حدیث 34 ؛ بحارالانوار 4
ص: 40
حدیث یازدهم
روایت شده که امام جواد (علیه السلام) در قنوت نماز می خواندند:
( اللَّهمَّ أنتَ الأوّلُ بلا أولیّه مَعْدودَه، والآخرُ بلا آخریّه مَحدودَه؛( 1
پروردگارا تو نخستینی، بی اولیّت شمارشی(وعددي)، و آخرینی، بی آخریّت محدود.
می دانیم که بسیاري از معارف الهی، در دعاها گنجانده شده اند، و ادعیه از این نظر بسیار غنی و پرمحتوایند و مسائل بسیاري
را می توان از آنها آموخت.
در این دعا، اول بودن خدا، به معناي اول عددي که در آغاز به ذهن تبادر می کند نفی شده است و این خود ازلی بودن
خداي متعال را گویاست؛ و چنین است معناي آخر. ذات خداي متعال آخر است (ولی آخر بی پایان) نه اینکه آخر بودنِ او
محدود باشد و در نقطه اي پایان پذیرد.
در اصل(و کتاب) قدیمی از مؤلفات قدماي اصحاب، در دعاي اخلاص آمده است:
( لا إله إلّا الله الأوَّلُ لا بأوّلیَّه، لا إله إلّا الُله الآخِرُ بلا نِهایه، لا إله إلّا الُله القدیمُ بلا غایه؛( 2
که « الله » که آخر بی نهایت است، نیست خدایی جز « الله » که اول بی اولیّت است، نیست خدایی جز « الله » نیست خدایی جز
قدیم بی غایت است.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که در ضمن اَعمالی فرمود:
( أنت القدیمُ الأوَّل، الَّذي لم تَزلْ و لا تَزال؛( 3
تو آن خداي قدیم اولی، که پیوسته بوده و خواهد بود.
پیداست که این جملات، همه، بر اَزَلی و اَبَدي بودن خدا دلالت می کند.
.225 : -1 . مهج الدّعوات: 59 ؛ بحارالانوار 82
. 417 ، دعاي 43 : -2 . بحارالانوار 92
.411 : -3 . مصباح الزائر: 40 ؛ بحارالانوار 97
ص: 41
حدیث دوازدهم
از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت در مسجد جامع بصره خطبه خواند و در آن فرمود:
معاشرَ المُؤمنین والمسلمین، إنَّ الله عزوجل أثنی عَلی نفسه فقال: {هُوَ الْأَوَّلُ} یعنی قبلَ کُلِّ شیء {وَالْآخِرُ} یعنی بعد کُلِّ شیء
( {وَالظَّاهِرُ} علی کُلِّ شیء {وَالْبَاطِنُ} لکلِّ شیء سواء علمُه علیه؛( 1
و او آخر » یعنی قبل از هرچیزي است « او اول است » اي گروه مؤمنان و مسلمانان، خداي بزرگ خود را می ستاید و می گوید
یعنی علم او بر همه « و او باطن است » یعنی بر هرچیزي سیطره دارد « و او ظاهر است » یعنی بعد از هرچیزي وجود دارد « است
اشیا یکسان و مساوي است.
در این سخن، امام (علیه السلام) بیان می دارند که علم خدا بر همه چیز یکسان است و در همه چیز نفوذ و راه دارد؛ و این
نفوذ، آن گونه که به ذهن آدمیان می آید - مانند وجود بو در گل، آب در سیب و ... - نیست، بلکه از باب احاطه علمی خدا
بر همه چیز است. چنان که در روایت دیگري آمده است:
( دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ ءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْ ء؛( 2
در اشیا داخل است اما نه بسان دخول شئ در شئ دیگر.
باري، روایات در این زمینه بسیار است و همه آنها یکدیگر را تأیید می کند و بر این مطلب دلالت می کند که مقصود از
این است که خدا اَزَلی و اَبَدي است، نه اول و آخر عددي (که در آغاز به ذهن می آید) زیرا ذات خدا از « آخر » و « اوّل »
348 ؛ حدیث دیگري نیز نزدیک به مضمون حدیث فوق در ضمن حدیث : 386 ؛ بحارالانوار 39 : -1 . مناقب آل ابی طالب 2
: مفصلی از حضرت سیدالشهداء علیه السلام در تفسیر اذان و اقامه آمده است (نگاه کنید به، معانی الاخبار: 38 ؛ بحارالأنوار 81
.(131
271 ، حدیث 8 (با اندکی تفاوت). : 86 ، حدیث 2 ؛ بحارالانوار 3 : -2 . اصول کافی 1
ص: 42
آن منزه می باشد